چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم

 
helpkade
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم

شاعر رضا هراتي

بِرنو – ۱۲۸۵ و کدام را دزدیدند ..؟ ای مردهِ کودکِ خفته به دامان مادرت !! قنداق یا تفنگ

شاعر غزل آرامش

با هر چه هست دور‌ و برت خوش باش از هر چه هست دور و برت رد شو ما بين زيگزاگ دويدنها آرام مثل يك خط

شاعر زهرا یوسفی

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم

و صدای زندگی را می شنوم دلبستگی نگاهم تو را در من تکرار می کند تو از چشمه ی حیات می نوشی روزها خو

شاعر پروانه دلداده

. . در عدالت خانه ی دنیا سهم من مبارزه در میدانی تنگ! ببین به سیاهیِ بنفش می زند زیر چش

شاعر مرتضی حاجی اقاجانی

پارادوکس ********* هستی اما نیستی و نیستی اما هستی عجب تواتری در دو پرده همیشه رد نگاهت رو

شاعر بهاره کیانی قلعه سردی

مست  می‌گردد  دلم  با جرعه‌ی دمنوش تو می‌گذارم سر به  دور  از  دلهره  بر  دوش تو بوی  یوسف  را 

شاعر محمد کریم زاده نیستانک

. نمی دانم خود را به خواب زده ایم یا بیداری !! به خواب مان می زند… سپاس که نا نو

شاعر آمنه حیدری

سلام ای مــاه شب های سیاهم سلام ای روشنی بخش نگاهـم تو نـوری، نافذی نامت گـهربار سلام ای مــادرم

شاعر مهناز قاسمی

فکر میکردم در کنارت جون میگیرم تو میشی یه همسر ناب تو میشی یه چترِ محکم فکر میکردم زیرِ اون سا

شاعر محمدرضانعمت پور

باور کن بهار را دوست دارم آن سبزه ها و لباس آزادی آن شاخه گل ایستاده روی موی تو آن غروب دیروز و

شاعر علیرضا سادات شریف

تنها سوال کودکی ام این دو جمله بود بابای من کجاست بگو مادرم کجاست مادر به لکنتی می افتاد و میگر

شاعر فرشید افکاری

مثل ِگردابی که از شن بر شبی ویران ،زده می گریزد خاکْ هم از کشور ِ بحران زده آسمان ،خاکستری رنگ و

شاعر حمید صراف

نصف لوله نصف گلوله چقدر صلح را جنگیدم حرف نزن ازنیمه ی لیوان خالی شکستم حمید صراف

شاعر مجتبی بضاعت پور

پشت دیوار سکوت دست نارنجی احساس در این تاریکی اشتها از دل هر قاصدکی می گیرد کوچه ها پر شده از

شاعر محمد کیا حبیب زاده

چقد می چسبه با تو , تو جاده شمال بارون بزنه تو هم یواش چشمات رو باز کنی زیر بارون تو هی برام بخندی

شاعر محمد نصرتی راد

ارنی – لن ترنی – ( بودن ) ************************ ولما جا موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب &quot

شاعر رسول علی محمدی

(عاشقانه های خاموش) میخواستم خود را به دامن زنی بسپارم که هرم نگاهش مرا لبریز کلمات تقدیر میکرد

شاعر امین درافشان

هر دو به هم بدهکاریم تو جوانیت را از من ومن جانم را به تو…مادر امین درافشان

شاعر سلیمان ابوالقاسمی

نمازت همچو پل تا نزدِ یزدان مبادا بشکنی پل را تو از عمد

شاعر سلیمان بوکانی حیق

« شانس! » ======= سوز و سرما، آری آید پیش ما پیش دشمن می رود، گرمای ما *** «سلیمان بوکانی حیق» چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم

با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از شعر نو حمایت کنید.

مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانمتو مثل شمعداني ها پر از رازي و زيباييو من در پيش چشمان تومشتي خاک گلدانمتو دريايي تريني، آبي و آرام و بي پايانو من موج گرفتاري اسير موج طوفانمتو مثل آسماني،مهربان و آبي و شفافو من در آرزوي قطره هاي پاک بارانمتو دنياي مني، بي انتها و ساکت و سرشارو من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانمتومثل مرز احساسي، قشنگ و دور و نامعلومو من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانمتو مثل مرهمي بر بال بي جان کبوترهاو من هم يک کبوتر، تشنه ي باران درمانمبمان امشب کنار لحظه هاي بي قرار من ببين با توچه رويايي ست رنگ شوق چشمانمتو مثل لحظه اي هستي که باران تازه مي گيردو من مرغي که از عشقت فقط بي تاب و حيرانمتو مي آيي و من گل مي دهم در سايه ي چشمتو بعد از تو منم با غصه هاي قلب سوزانمبدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرددعا کن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم


چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم

و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم

و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم

و من در آرزوی قطره های پاک بارانم

به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم

و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم

هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم

و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم

و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم

تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد

و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم

شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده

عشق غالبا یک نوع عذاب است، اما محروم بودن از آن مرگ است

 

تو  مثل  راز پاییزی  ومن  رنگ  زمستانم

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم

 

تو  مثل  شمعدانی ها  پر  از رازی و زیبایی

و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم

 

تو دریایی  ترینی  آبی  و آرام  و بی پایان

و من  موج  گرفتاری  اسیر دست طوفانم

 

تو  مثل آسمانی  مهربان و  آبی و شفاف

و من در آرزوی قـطــره هـای پاک بـارانـم

نمی دانم چه باید  کرد با این روح  آشفته

به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

 

تو دنیای  منی بی  انتها و ساکت  و سرشار

و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم

 

تو  مرز  احساسی قشنگ و دور  و نامعلوم

و من  در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم

 

تو  مثل  مرهمی  بر بال بی جان  کبوتر ها

و  من  هم  کبوتر تشنه ی   باران  درمانم

 

بمان  امشب  کنار   لحظه های  بیقرار  من

ببین باتو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم 

 

 

 

تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانمچگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم

تو مثل شمعداني ها پر از رازي و زيبايي و من در پيش چشمان تو مشتي خاك گلدانمچگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم

تو درياي تريني آبي و آرام و بي پايان و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم

تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف و من در آرزوي قطره هاي پاك بارانم

نمي دانم چه بايد كرد با اين روح آشفته به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم

 تو دنياي مني بي انتها و ساكت و سرشار و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم

تو مثل مرز احساسي قشنگ و دور و نامعلومو من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانم

تو مثل مرهمي بر بال بي جان كبوتر و من هم يككبوتر تشنه باران درمانم

بمان امشب كنار لحظه هاي بي قرار من ببين با تو چه رويايي ست رنگ شوق چشمانم

شبي يك شاخه نيلوفر به دست آبيت دادم هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم

تو فكر خواب گلهايي كه يك شب باد ويران كردو من خواب ترا مي بينم و لبخند پنهانم

 تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه مي گيرد و من مرغي كه از عشقت فقط بي تاب و حيرانم

تو مي آيي و من گل مي دهم در سايه چشمت و بعد از تو منم با غصه هاي قلب سوزانم

تو مثل چشمه اشكي كه از يك ابر مي بارد  و من تنها ترين نيلوفر رو به گلستانم

شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر كرده و شايد يك مه كمرنگ از شعري كه مي خوانم

 تمام آرزوهايم زماني سبز ميگرددكه تو يك شب بگويي دوستم داري تو مي دانم

 غروب آخر شعرم پر از آرامش درياست و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم

 به جان هر چه عاشق توي اين دنياي پر غوغاست قدم بگذار روي كوچه هاي قلب ويرانم

بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد دعا كن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم 

 مریم حیدر زاده

 

 

مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی و من در پیش چشمان تومشتی خاک گلدانم تو دریایی ترینی، آبی و آرام و بی پایان …

مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی و من در پیش چشمان تومشتی خاک گلدانم تو دریایی ترینی، آبی و آرام و بی پایان و من موج گرفتاری اسیر موج طوفانم تو مثل آسمانی،مهربان و آبی و شفاف و من در آرزوی قطره های پاک بارانم تو دنیای منی، بی انتها و ساکت و سرشار و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم تومثل مرز احساسی، قشنگ و دور و نامعلوم و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوترها و من هم یک کبوتر، تشنه ی باران درمانم بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من ببین با توچه رویایی ست رنگ شوق چشمانم تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم تو می آیی و من گل می دهم در سایه ی چشمت و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم(یک نصیحت:هر کس ارزش دوست داشتن رو نداره)

پارسا پارساپور

آغاز سال تحصیلی رخداد بسیار بزرگی در زندگی هر انسانی است و رسیدن به قله های مرتفع خوشبختی بستگی به راهی دارد که در این رخداد طی خواهد شد

این رخداد مهم را به شما تبریک می گم و امیدوارم که سال تحصیلی خوبی داشته باشید

با یه شعر از مریم حیدر زاده در خدمتتون هستم..شعر قشنگی اگه قشنگ بخونیش!!!!

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانمچگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانمتو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانمتو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف و من در آرزوی قطره های پک بارانمنمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم تو دنیای منی بی انتها و سکت و سرشار و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانمتو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلومو من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر و من هم یککبوتر تشنه باران درمانم بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانمشبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کردو من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم  تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانمتو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانمتو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد  و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانمشبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم تمام آرزوهایم زمانی سبز میگرددکه تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانمبدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

سلام دوستان

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم

امیدوارم حال همتون خوب باشه.از اینکه به وبلاگم سر می زتید ممنون.راستش حرفای زیادی تو دلمه که برا گفتنش وقت زیاد و آدم با حوصله می خوام.حرفهای من حرفهایه یه عاشق یا یه آدم درمونده نیست.حرفایه کسیه که از این جامعه بی بند وبار خسته شده و دنبال یه راه حل می گرده تا پسرا رو از یه طرف و دخترا رو از یه طرف دیگه نجات بده.دیروز که با دوستم رفته بودم دانشگاه علمی کاربردی تا ثبت نام کنه دیدم ای بابا.خیلی وضع خرابه.یه دختر چادری اونجا پیدا نشد.خدا به داد پسرایی برسه که اینجا می خواند درس بخونند.مگه میشه اینجاها با این وضع درس خوند.احتمالا تمام دانشگاههای غیر دولتی اینجوریه.آخه فکر می کنند چون دارند ترمی خداتومن پول می دهند باید آزاد باشند و اینجوری بچرخند.بدون هیچ محدودیتی.خدا رو شکر که اونجاها درس نمی خونم.حالا به نظر شما چی باعث چنین رفتاری میشه.خدا رو شکر دانشگاه ما اینجوری نیست.بقیه حرفام که خیلی زیاده رو اینجا نمی زنم.اگه یه وقتی یه جایی تو یه رومی برای چت یا وویس اومدیند و من بودم با هم بحث می کنیم.

شعر زیر از مریم حیدر زاده تقدیم به دلایه عاشق

 

بیا برای پرستو ز مهر دانه بپاشیم

بیا پناه کبوتر طیبی چلچله باشیم

بیا که درد عطش را ز چشم غنچه بشوییم

برای موج پریشان ز عشق قصه بگوییم

بیا که دعوت گل را به باغ دل بپذیریم

بیا ز هجرت مرغان خسته در س بگیریم

بیا ز دفتر پروانه شعر شمع بخوانیم

بیا به خاطر گل ها همیشه تاتزه بمانیم

بیا که کشتی دل را به موج مهر سپاریم

بروی دفتر دل ها رز امید بکاریم

بیا زلال بمانیم مثل برکه و باران

و حرمتی بگذاریم به صداقت یاران

بیا حوالی یک گل ز عشق خانه بسازیم

برای غربت گنجشک آشیانه بسازیم

بیا سپیده که آمد صدا کنیم خدا را

و تا افق برسانیم دست سبز دعا را

 

 

 

وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود

  تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادک بود

 تنگ بلوری دلت درست مث دل من

 کلی لبش پریده بود همش پر ترک بود

 وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی

 توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود

 چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم

 که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟

 تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید

 راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود

 دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات

 قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم

 یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و

 اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود

تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی

 عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود

نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی

 کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود

 قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت

 کسی که رو زخمای قلب من مث نمک بود

سلام به همه دوستایه گل خودم.نماز روزه هاتون قبول

بعد از یه ماه و خورده ای و مشکلاتی که داشتم و به امید خدا کم کم داره رفع می شه تونستم بالاخره بیام نت و وبلاگ رو به روز کنم.با یه شعر از مریم حیدر زاده شروع کار دوباره وبلاگم رو آغاز می کنم تا شاید شعرش به دل های شما هم و به حال و هواتون نزدیک باشه.

ماه رمضونی منو یادتون نره

 

کاش می شد سرزمین عشق را در میان گامها تقسیم کرد کاش می شد با نگاه شاپرکعشق را بر آسمان تفهیم کردکاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد کاش میشد با نسیمشامگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد کاش می شد با خزان قلبها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد کاش میشد در سکوت دشت شب ناله غمگین باران را شنید بعد دست قطره هایش را گرفت تا بهار آرزو ها پر کشید کاش می شد مثل یک حس لطیف لا به لای آسمان پر نور شد کاش میشد چادر شب را کشید از نقاب شوم ظلمت دور شد کاش می شد از میان ژاله ها جرعه ای از مهربانی را چشید  در جواب خوبها جان هدیه داد سختی و نامهربانی را ندید کاش میشد با محبت خانه ساخت یک اطاقش را به مروارید داد کاش می شد آسمان مهر را خانه کرد و به گل خورشید داد کاش میشد بر تمام مردمان  پیشوند نام انسان را گذاشت کاش می شد که دلی را شاد کرد بر لب خشکیده ای یک غنچه کاشت کاش میشد در ستاره غرق شد در نگاهش عاشقانه تاب خورد کاش می شد مثل قوهای سپید از لب دریای مهرش آب خورد کاش میشد جای اشعار بلند بیت ها راساده و زیبا کنمکاش می شد برگ برگ بیت را سرخ تر از واژه رویا کنمکاش میشد با کلامی سرخ و سبز یک دل غمدیده را تسکین دهم کاش میشد در طلوع باس ها به صنوبر یک سبد نسرین دهمکاش میشد با تمام حرف ها یک دریچه به صفا را وا کنمکاش میشد در نهایت راه عشق آن گل گم گشته را پیدا کنم

 

نگات قشنگه ولیکن یه کم عجیب و مبهمه من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه من و گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر نمی دونم شاید سفر برای دردات مرهمه تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه  من چه جوری واست بگم بارون قشنگ و نم نمه هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره  اما به جون اون چشات مرگ گلای مریمه آخرشم دق می کنم تا من و دوست داشته باشیمردن که از عاشقیه یک دفه نیست که کم کمه من نمی دونم تو چرا اینجور نگاهم می کنی زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خمه  می پرسم از چشمای تو ممکنه اینجا بمونی ؟می خندی و جواب می دی رفتن من مسلمه برو به خاطر خودت اما به من قول بده هرجای دنیا که بری دیگه نشو مال همه رسمه که لحظه ی سفر یادگاری به هم می دن قشنگ ترین هدیه ی تو تو قلب من یه مشت غمه شاید این و بهم دادی که همیشه با من باشه حق با تو ا تو راست می گی غمت همیشه پیشمه دیدی گلا شب که میشه اشکاشونو رو می کنن  یادت باشه چشم منم همیشه غرق شبنمه تو می ری و اسم من و از رو دلت خط می زنیاسم قشنگ تو ولی همیشه هرجا یادمه  چشمای روشنت یه کم کاشکه هوای من رو داشت  تنها توقعم فقط یه بار جواب ناممه

 اگه بری شعرای من دیگه مخاطب ندارن  می خوای بری نگاه بکن ببین گلا تب ندارن  ببین خدا رو خوش می یاد دنیا رو از هم بپاشی خدا رو خوش میاد که تو دیگه پیش من نباشیببین خدا رو خوش میاد که عشق من بی خونه شه  دیوونته دلم می خوای بیشتر از این دیوونه شه ببین خدا رو خوش میاد من بمونم بدون تومی خوام تمومش بکنم زندگی رو به جون تو ببین خدا رو خوش میاد اما گناه تو چیه چرا توی عاشقیا یکی همش ناراضیه  بازم باید آب بریزم پش تو چون مسافریما بدون منتظره اینجا همیشه شاعری

و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی                                                               و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای                                                               ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم                                                              و تو به نام دیگری مرا خطاب می کنیچه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی                                                                هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنیبه خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام                                                                تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی  و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت                                                               که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی

کاش می شد سرزمین عشق را

در میان گامها تقسیم کرد

کاش می شد با نگاه شاپرک

عشق را بر آسمان تفهیم کرد

کاش می شد با دو چشم عاطفه

قلب سرد آسمان را ناز کرد

کاش می شد با پری از برگ یاس

تا طلوع سرخ گل پرواز کرد

کاش میشد با نسیمشامگاه

برگ زرد یاس ها را رنگ کرد

کاش می شد با خزان قلبها

مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد

کاش میشد در سکوت دشت شب

ناله غمگین باران را شنید

 

 

بعد دست قطره هایش را گرفت

تا بهار آرزو ها پر کشید

 

 

کاش می شد مثل یک حس لطیف

لا به لای آسمان پر نور شد

کاش میشد چادر شب را کشید

از نقاب شوم ظلمت دور شد

کاش می شد از میان ژاله ها

جرعه ای از مهربانی را چشید

 در جواب خوبها جان هدیه داد

سختی و نامهربانی را ندید

کاش میشد با محبت خانه ساخت

یک اطاقش را به مروارید داد

کاش می شد آسمان مهر را

خانه کرد و به گل خورشید داد

کاش میشد بر تمام مردمان

 پیشوند نام انسان را گذاشت

کاش می شد که دلی را شاد کرد

 

 

بر لب خشکیده ای یک غنچه کاشت

کاش میشد در ستاره غرق شد

در نگاهش عاشقانه تاب خورد

کاش می شد مثل قوهای سپید

از لب دریای مهرش آب خورد

کاش میشد جای اشعار بلند

بیت ها راساده و زیبا کنم

کاش می شد برگ برگ بیت را

سرخ تر از واژه رویا کنم

کاش میشد با کلامی سرخ و سبز

یک دل غمدیده را تسکین دهم

کاش میشد در طلوع باس ها

به صنوبر یک سبد نسرین دهم

کاش میشد با تمام حرف ها

یک دریچه به صفا را وا کنم

کاش میشد در نهایت راه عشق

آن گل گم گشته را پیدا کنم  

 کل شعرایه مریم حیدر زاهد رو اینجا ببینیند

 http://www.avayeazad..com

 http://www.avayeazad..com

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *