بایگانی برچسب: معنی ز خود چگونه گریزم که بار خویشتنم

ز خود چگونه گریزم که بار خویشتنم

غزل یکصد و هجدهم زنعره کف به لب آورده رود دیوانههراز ــ اشتر مست هزار کوهانه ــنسیم خیس زدریا وزیده ، گاهی نرمزند به کاکل سبز درخت ها ، شانهو گاه در نی سحر آورش ــ به چوپانی ــدمان ، فتاده پی گله های پروانههوای درّه ی « یوش است » ، این که می …