آزمایش زندان استنفورد یکی از معروفترین و به نقلی خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی است که تاکنون انجام شدهاست. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند.
نتایج آزمایش حیرتآور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.
زیمباردو و تیمش میخواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، میتوان علت بدرفتاریهایی را که در زندانهای آمریکا میشود درک کرد.
زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی میدهد علاقهمند بودند. آنها در زیرزمین دپارتمان روانشناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روانشناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.
از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روانشناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنیها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیتزدایی، و فردیتزدایی را تشدید کند.
آزمایش زندان استنفورد در روانشناسی
خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچیک از آنها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آنها به اصول و ارزشهای اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آنها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.
«زندانیها» در خانههای خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس بهطور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آنها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آنها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آنها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آنها دادند، به جای اسم، به آنها شماره دادند، و آنها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میلههای آهنی انداختند.
به زندانیان روپوشهایی گل و گشاد و کلاههای تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبانها زندانیها را با شماره صدا میکردند، و این شمارهها روی لباس زندانیها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.
به آزمودنیهایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرمهای خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینکهای رفلکتیو (آینهای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتومهایی چوبی، به آنها گفته شد که هر طور بخواهند میتوانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.
آنها حق نداشتند با آنها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آنها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباسها از یک فروشگاه لباسهای ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آنها عینکهای آینهای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.
روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آنها گفته شد که نمیتوانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «میتوانید در زندانیها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازهای احساس ترس ایجاد کنید. میتوانید این احساس را در آنها به وجود آورید که زندگی آنها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آنها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آنها را به شیوههای مختلف از آنها خواهیم گرفت. بهطور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آنها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»
روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانیهای سلول شمارهٔ ۱، با تخت خوابهای خود درب سلول را مسدود کردند و کلاههایشان را درآوردند. آنها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچیک از کارهایی را که نگهبانان به آنها میگفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفتهای دیگر کار میکردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آنها با کپسولهای آتشنشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان میتوانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمیدانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه میتوانند این کار را بکنند. یکی از آنها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیکهای روانشناسی استفاده کنند. آنها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانیهایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداشهای مخصوصی پذیرایی میشد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آنها یک غذای بسیار بهتر داده میشد. زندانیهایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا میخواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.
بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانهوار» عمل کردن. زیمباردو میگوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنونآمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوریکه انگار کنترلش را از دست دادهاست. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.
نگهبانان زندانیان را مجبور میکردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آنها را حفظ کنند. آنها میخواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبانها از این تکرار شمارهها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانیها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه میکردند، آنها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده میکردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمیشد تا سطلهای زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانیها کالایی بسیار ارزشمند محسوب میشد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانیها، تشکهایشان را میگرفتند، و آنها مجبور میشدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آنها بود.
خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت میکرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت میکردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمیتوانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.
با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزایندهای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان میدادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف میشود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور میکردند تا با دست خالی، توالتها را بشورند.
زیمباردو میگوید که آزمودنیهای زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان میگفتند که میخواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچیک از زندانیها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو میگوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آنها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونیسازی کرده بودند. آنها خودشان را زندانی میپنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقیماندند.
زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیسهایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کردهاست، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آنها به دیگر زندانیان گفتند که اگر میخواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.
زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،
زیمباردو میگوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذینفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر میکردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیطهایی مثل زندان را نشان میدهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، بهطور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آنها وجود نداشت که بتواند رفتار آنها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا میکردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان میخواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندانهای واقعی میبینیم. این یافتهها نشان میدهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که میتواند رفتار انسانهای عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.
در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبتهای اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است.
در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام ” Red Test ” در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.
آزمایش زندان استنفورد یکی از معروفترین و به نقلی خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی است که تاکنون انجام شدهاست. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند.
نتایج آزمایش حیرتآور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.
زیمباردو و تیمش میخواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، میتوان علت بدرفتاریهایی را که در زندانهای آمریکا میشود درک کرد.
زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی میدهد علاقهمند بودند. آنها در زیرزمین دپارتمان روانشناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روانشناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.
از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روانشناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنیها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیتزدایی، و فردیتزدایی را تشدید کند.
آزمایش زندان استنفورد در روانشناسی
خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچیک از آنها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آنها به اصول و ارزشهای اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آنها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.
«زندانیها» در خانههای خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس بهطور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آنها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آنها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آنها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آنها دادند، به جای اسم، به آنها شماره دادند، و آنها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میلههای آهنی انداختند.
به زندانیان روپوشهایی گل و گشاد و کلاههای تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبانها زندانیها را با شماره صدا میکردند، و این شمارهها روی لباس زندانیها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.
به آزمودنیهایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرمهای خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینکهای رفلکتیو (آینهای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتومهایی چوبی، به آنها گفته شد که هر طور بخواهند میتوانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.
آنها حق نداشتند با آنها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آنها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباسها از یک فروشگاه لباسهای ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آنها عینکهای آینهای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.
روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آنها گفته شد که نمیتوانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «میتوانید در زندانیها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازهای احساس ترس ایجاد کنید. میتوانید این احساس را در آنها به وجود آورید که زندگی آنها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آنها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آنها را به شیوههای مختلف از آنها خواهیم گرفت. بهطور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آنها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»
روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانیهای سلول شمارهٔ ۱، با تخت خوابهای خود درب سلول را مسدود کردند و کلاههایشان را درآوردند. آنها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچیک از کارهایی را که نگهبانان به آنها میگفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفتهای دیگر کار میکردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آنها با کپسولهای آتشنشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان میتوانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمیدانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه میتوانند این کار را بکنند. یکی از آنها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیکهای روانشناسی استفاده کنند. آنها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانیهایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداشهای مخصوصی پذیرایی میشد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آنها یک غذای بسیار بهتر داده میشد. زندانیهایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا میخواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.
بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانهوار» عمل کردن. زیمباردو میگوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنونآمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوریکه انگار کنترلش را از دست دادهاست. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.
نگهبانان زندانیان را مجبور میکردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آنها را حفظ کنند. آنها میخواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبانها از این تکرار شمارهها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانیها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه میکردند، آنها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده میکردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمیشد تا سطلهای زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانیها کالایی بسیار ارزشمند محسوب میشد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانیها، تشکهایشان را میگرفتند، و آنها مجبور میشدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آنها بود.
خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت میکرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت میکردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمیتوانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.
با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزایندهای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان میدادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف میشود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور میکردند تا با دست خالی، توالتها را بشورند.
زیمباردو میگوید که آزمودنیهای زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان میگفتند که میخواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچیک از زندانیها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو میگوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آنها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونیسازی کرده بودند. آنها خودشان را زندانی میپنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقیماندند.
زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیسهایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کردهاست، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آنها به دیگر زندانیان گفتند که اگر میخواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.
زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،
زیمباردو میگوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذینفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر میکردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیطهایی مثل زندان را نشان میدهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، بهطور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آنها وجود نداشت که بتواند رفتار آنها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا میکردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان میخواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندانهای واقعی میبینیم. این یافتهها نشان میدهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که میتواند رفتار انسانهای عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.
در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبتهای اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است.
در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام ” Red Test ” در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.
آزمایش زندان استنفورد یکی از معروفترین و به نقلی خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی است که تاکنون انجام شدهاست. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند.
نتایج آزمایش حیرتآور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.
زیمباردو و تیمش میخواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، میتوان علت بدرفتاریهایی را که در زندانهای آمریکا میشود درک کرد.
زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی میدهد علاقهمند بودند. آنها در زیرزمین دپارتمان روانشناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روانشناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.
از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روانشناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنیها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیتزدایی، و فردیتزدایی را تشدید کند.
آزمایش زندان استنفورد در روانشناسی
خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچیک از آنها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آنها به اصول و ارزشهای اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آنها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.
«زندانیها» در خانههای خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس بهطور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آنها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آنها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آنها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آنها دادند، به جای اسم، به آنها شماره دادند، و آنها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میلههای آهنی انداختند.
به زندانیان روپوشهایی گل و گشاد و کلاههای تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبانها زندانیها را با شماره صدا میکردند، و این شمارهها روی لباس زندانیها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.
به آزمودنیهایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرمهای خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینکهای رفلکتیو (آینهای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتومهایی چوبی، به آنها گفته شد که هر طور بخواهند میتوانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.
آنها حق نداشتند با آنها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آنها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباسها از یک فروشگاه لباسهای ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آنها عینکهای آینهای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.
روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آنها گفته شد که نمیتوانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «میتوانید در زندانیها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازهای احساس ترس ایجاد کنید. میتوانید این احساس را در آنها به وجود آورید که زندگی آنها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آنها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آنها را به شیوههای مختلف از آنها خواهیم گرفت. بهطور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آنها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»
روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانیهای سلول شمارهٔ ۱، با تخت خوابهای خود درب سلول را مسدود کردند و کلاههایشان را درآوردند. آنها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچیک از کارهایی را که نگهبانان به آنها میگفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفتهای دیگر کار میکردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آنها با کپسولهای آتشنشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان میتوانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمیدانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه میتوانند این کار را بکنند. یکی از آنها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیکهای روانشناسی استفاده کنند. آنها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانیهایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداشهای مخصوصی پذیرایی میشد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آنها یک غذای بسیار بهتر داده میشد. زندانیهایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا میخواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.
بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانهوار» عمل کردن. زیمباردو میگوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنونآمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوریکه انگار کنترلش را از دست دادهاست. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.
نگهبانان زندانیان را مجبور میکردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آنها را حفظ کنند. آنها میخواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبانها از این تکرار شمارهها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانیها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه میکردند، آنها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده میکردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمیشد تا سطلهای زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانیها کالایی بسیار ارزشمند محسوب میشد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانیها، تشکهایشان را میگرفتند، و آنها مجبور میشدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آنها بود.
خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت میکرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت میکردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمیتوانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.
با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزایندهای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان میدادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف میشود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور میکردند تا با دست خالی، توالتها را بشورند.
زیمباردو میگوید که آزمودنیهای زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان میگفتند که میخواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچیک از زندانیها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو میگوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آنها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونیسازی کرده بودند. آنها خودشان را زندانی میپنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقیماندند.
زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیسهایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کردهاست، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آنها به دیگر زندانیان گفتند که اگر میخواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.
زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،
زیمباردو میگوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذینفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر میکردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیطهایی مثل زندان را نشان میدهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، بهطور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آنها وجود نداشت که بتواند رفتار آنها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا میکردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان میخواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندانهای واقعی میبینیم. این یافتهها نشان میدهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که میتواند رفتار انسانهای عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.
در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبتهای اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است.
در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام ” Red Test ” در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.
آزمایش زندان استنفورد یکی از معروفترین و به نقلی خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی است که تاکنون انجام شدهاست. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند.
نتایج آزمایش حیرتآور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.
زیمباردو و تیمش میخواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، میتوان علت بدرفتاریهایی را که در زندانهای آمریکا میشود درک کرد.
زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی میدهد علاقهمند بودند. آنها در زیرزمین دپارتمان روانشناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روانشناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.
از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روانشناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنیها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیتزدایی، و فردیتزدایی را تشدید کند.
آزمایش زندان استنفورد در روانشناسی
خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچیک از آنها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آنها به اصول و ارزشهای اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آنها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.
«زندانیها» در خانههای خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس بهطور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آنها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آنها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آنها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آنها دادند، به جای اسم، به آنها شماره دادند، و آنها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میلههای آهنی انداختند.
به زندانیان روپوشهایی گل و گشاد و کلاههای تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبانها زندانیها را با شماره صدا میکردند، و این شمارهها روی لباس زندانیها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.
به آزمودنیهایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرمهای خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینکهای رفلکتیو (آینهای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتومهایی چوبی، به آنها گفته شد که هر طور بخواهند میتوانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.
آنها حق نداشتند با آنها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آنها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباسها از یک فروشگاه لباسهای ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آنها عینکهای آینهای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.
روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آنها گفته شد که نمیتوانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «میتوانید در زندانیها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازهای احساس ترس ایجاد کنید. میتوانید این احساس را در آنها به وجود آورید که زندگی آنها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آنها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آنها را به شیوههای مختلف از آنها خواهیم گرفت. بهطور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آنها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»
روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانیهای سلول شمارهٔ ۱، با تخت خوابهای خود درب سلول را مسدود کردند و کلاههایشان را درآوردند. آنها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچیک از کارهایی را که نگهبانان به آنها میگفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفتهای دیگر کار میکردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آنها با کپسولهای آتشنشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان میتوانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمیدانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه میتوانند این کار را بکنند. یکی از آنها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیکهای روانشناسی استفاده کنند. آنها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانیهایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداشهای مخصوصی پذیرایی میشد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آنها یک غذای بسیار بهتر داده میشد. زندانیهایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا میخواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.
بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانهوار» عمل کردن. زیمباردو میگوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنونآمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوریکه انگار کنترلش را از دست دادهاست. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.
نگهبانان زندانیان را مجبور میکردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آنها را حفظ کنند. آنها میخواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبانها از این تکرار شمارهها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانیها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه میکردند، آنها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده میکردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمیشد تا سطلهای زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانیها کالایی بسیار ارزشمند محسوب میشد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانیها، تشکهایشان را میگرفتند، و آنها مجبور میشدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آنها بود.
خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت میکرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت میکردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمیتوانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.
با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزایندهای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان میدادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف میشود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور میکردند تا با دست خالی، توالتها را بشورند.
زیمباردو میگوید که آزمودنیهای زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان میگفتند که میخواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچیک از زندانیها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو میگوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آنها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونیسازی کرده بودند. آنها خودشان را زندانی میپنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقیماندند.
زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیسهایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کردهاست، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آنها به دیگر زندانیان گفتند که اگر میخواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.
زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،
زیمباردو میگوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذینفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر میکردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیطهایی مثل زندان را نشان میدهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، بهطور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آنها وجود نداشت که بتواند رفتار آنها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا میکردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان میخواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندانهای واقعی میبینیم. این یافتهها نشان میدهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که میتواند رفتار انسانهای عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.
در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبتهای اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است.
در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام ” Red Test ” در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.
آزمایش زندان استنفورد یکی از معروفترین و به نقلی خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی است که تاکنون انجام شدهاست. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند.
نتایج آزمایش حیرتآور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.
زیمباردو و تیمش میخواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، میتوان علت بدرفتاریهایی را که در زندانهای آمریکا میشود درک کرد.
زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی میدهد علاقهمند بودند. آنها در زیرزمین دپارتمان روانشناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روانشناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.
از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روانشناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنیها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیتزدایی، و فردیتزدایی را تشدید کند.
آزمایش زندان استنفورد در روانشناسی
خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچیک از آنها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آنها به اصول و ارزشهای اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آنها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.
«زندانیها» در خانههای خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس بهطور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آنها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آنها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آنها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آنها دادند، به جای اسم، به آنها شماره دادند، و آنها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میلههای آهنی انداختند.
به زندانیان روپوشهایی گل و گشاد و کلاههای تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبانها زندانیها را با شماره صدا میکردند، و این شمارهها روی لباس زندانیها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.
به آزمودنیهایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرمهای خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینکهای رفلکتیو (آینهای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتومهایی چوبی، به آنها گفته شد که هر طور بخواهند میتوانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.
آنها حق نداشتند با آنها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آنها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباسها از یک فروشگاه لباسهای ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آنها عینکهای آینهای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.
روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آنها گفته شد که نمیتوانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «میتوانید در زندانیها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازهای احساس ترس ایجاد کنید. میتوانید این احساس را در آنها به وجود آورید که زندگی آنها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آنها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آنها را به شیوههای مختلف از آنها خواهیم گرفت. بهطور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آنها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»
روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانیهای سلول شمارهٔ ۱، با تخت خوابهای خود درب سلول را مسدود کردند و کلاههایشان را درآوردند. آنها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچیک از کارهایی را که نگهبانان به آنها میگفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفتهای دیگر کار میکردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آنها با کپسولهای آتشنشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان میتوانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمیدانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه میتوانند این کار را بکنند. یکی از آنها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیکهای روانشناسی استفاده کنند. آنها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانیهایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداشهای مخصوصی پذیرایی میشد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آنها یک غذای بسیار بهتر داده میشد. زندانیهایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا میخواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.
بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانهوار» عمل کردن. زیمباردو میگوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنونآمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوریکه انگار کنترلش را از دست دادهاست. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.
نگهبانان زندانیان را مجبور میکردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آنها را حفظ کنند. آنها میخواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبانها از این تکرار شمارهها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانیها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه میکردند، آنها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده میکردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمیشد تا سطلهای زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانیها کالایی بسیار ارزشمند محسوب میشد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانیها، تشکهایشان را میگرفتند، و آنها مجبور میشدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آنها بود.
خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت میکرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت میکردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمیتوانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.
با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزایندهای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان میدادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف میشود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور میکردند تا با دست خالی، توالتها را بشورند.
زیمباردو میگوید که آزمودنیهای زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان میگفتند که میخواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچیک از زندانیها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو میگوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آنها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونیسازی کرده بودند. آنها خودشان را زندانی میپنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقیماندند.
زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیسهایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کردهاست، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آنها به دیگر زندانیان گفتند که اگر میخواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.
زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،
زیمباردو میگوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذینفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر میکردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیطهایی مثل زندان را نشان میدهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، بهطور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آنها وجود نداشت که بتواند رفتار آنها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا میکردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان میخواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندانهای واقعی میبینیم. این یافتهها نشان میدهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که میتواند رفتار انسانهای عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.
در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبتهای اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است.
در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام ” Red Test ” در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.
زیمباردو و تیمش میخواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، میتوان علت بدرفتاریهایی را که در زندانهای آمریکا میشود درک کرد.
کليه حقوق اين سايت متعلق به پایگاه خبري-تحليلي مشرق نيوز مي باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.
در سال 1971 دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد، پروژه ای را با بودجه نیروی دریایی آمریکا هدایت کرد که با نام “آزمایش زندان استنفورد” معروف است.
در این آزمایش 24 نفر از دانشجویان مرد که از نظر بالینی کاملاً سالم بودند به صورت تصادفی در دو گروه «زندانیان» و «زندانبانها» تقسیم شدند. آنها را در یک زندان ساختگی در زیرزمین ساختمان روان شناسی استنفورد قرار دارند. قرار بود این آزمایش 2 هفته طول بکشد، اما تنها پس از شش روز به دلیل شوکهای عاطفی وارد شده به شرکتکنندگان، برنامه متوقف شد. دانشجویان به سرعت داشتند از نقشهای اولیه خود خارج میشدند، زندانبان ها سادیستیک شده و زندانیان شروع به نشان دادن علایم انفعال و افسردگی کردند.
داوطلبان میدانستند که در یک آزمایش قرار گرفتهاند، اما نمیدانستند که قرار است چه وقت این آزمایش انجام شود، بنابراین وقتی که یک روز صبح به صورت تصادفی دستگیر شده و به زندان ساختگی فرستاده شدند تا حدی شوکه بودند.
زندانیان را در زمان ورودشان برهنه کردند و سرهای آنها را تراشیدند که باعث تحقیر آنها میشد. سپس آنها را مجبور به پوشیدن یونیفورم، نصب پلاک شماره زندانی کردند و توسط زندانبانهای داوطلب به سلولشان برده شدند. از قبل درخصوص نحوه رفتار با زندانیان هیچ دستورالعملی به زندانبانها داده نشده بود غیر از اینکه مجاز به اعمال تنبیه جسمانی نبودند. ولی روان شناسها به آنها اجازه داده بودند که هر اقدامی را که برای برقراری نظم در زندان لازم است، انجام دهند. زندان بانها از یونیفرم یکسان استفاده میکردند، سوت به گردن آویخته بودند و باتوم حمل میکردند.
آزمایش زندان استنفورد در روانشناسی
در ابتدای آزمایش زیمباردو با 9 نگهبان و 9 زندانی کار را شروع کرد. در اولین شب زندان، زندانیها ساعت 2:30 نیمه شب با صدای سوت زندانیها بیدار میشدند.
مطالعه نشان داد که زندانیها پیش از آنکه شروع به نشان دادن علائم کنند، اقتدار زندانبانها را جدی نگرفتند. زندانیان، نگهبان ها را دست انداخته و سعی می کردند که استقلال خودشان را دوباره به دست بگیرند. اما این وضعیت زیاد دوام نداشت. زندانیان خیلی زود متوجه شدند که زندان بانها جدی هستند و از آنها انتظار میرود که اطاعت کنند. این موضوع منجر به شروع تقابل و نزاعهای دنباله دار میان دو گروه شد. نگهبانها شروع کردند به استفاده از تنبیههای فیزیکی (مثل اجبار به حرکات شنا) تا اقتدار خود را به رخ زندانیها بکشند.
صبح روز دوم در میان زندانیها سرکشی شروع شد. آنها یونیفرمهای خود را به گوشهای پرت کرده و با قرار دادن تختها در پشت در، سلولها را از داخل قفل کردند. با مشاهده این اوضاع نگهبان ها به شدت عصبانی شده و درخواست نیروی پشتیبان کردند. زیمباردو و سایر روان شناسها غافلگیر شده بودند چون تصور نمیکردند موضوع تا این حد پیش رود.
نگهبان هایی که آن روز سرپست نبودند فرا خوانده شده و نگهبانهای آن شیفت هم تا شیفت صبح روز بعد در پست ماندند، تاکتیک مورد استفاده آنها این بود که برای اعمال مقررات بروی زندانیان قانونشکن و واداشتن آنها به اطاعت، تا حد لازم بجنگند. بنابراین در پاسخ به زندانیهائی که خود را در پشت درهای سلول مخفی کرده بودند از کپسول آتشنشانی استفاده کردند تا آنها را وادار کنند از دربها دور شوند. نگهبان ها به محض ورود به سلولها، زندانیها را برهنه و رختخوابهای آنها را پاره کردند و زندانیهائی را که شورش را راه انداخته بودند به سلول انفرادی بردند.
از آنجائی که حضور همزمان همه 9 نگهبان مجاز نبود، آنها شروع کردند به تشویق کردن زندانیهائی که رفتار خوبی داشتند. زندانیهائی که در شورش مشارکت نکردند اجازه داشتند در رختخواب خود بخوابند، مسواک کنند و حمام کنند در حالی که برای آغازگران شورش این چیزها ممنوع بود. نگهبانها به استفاده از تاکتیک های زجرآور ادامه دادند تا بتوانند بین زندانیان تفرقه انداخته و از سازمان گرفتن مقاومت بین آنها پیشگیری کنند. مثلاً در مورد یکی از زندانیان سیگاری زندان بانها سعی کردند با اجازه دادن برای استعمال سیگار، رفتار او را کنترل کنند.
طی کمتر از دو روز از شروع آزمایش یکی از زندانیها، افسردگی، ناتوانی در مهار خشم، گریه و رفتارهای نامناسب نشان داد. در نهایت او که شروع به فریاد کشیدن و رفتارهای نامتعادل نموده بود، از آزمایش خارج شد و با یکی از افراد پشتیبان جایگزین شد.
در روز سوم آزمایش، ملاقات با خانواده و دوستان مجاز بود. این ملاقات از نزدیک نظارت میشد و مقررات و محدودیتهائی داشت. رویداد دیگری که به نمایش زندان اضافه شد پخش یک شایعه بود درست پس از ساعت ملاقات، مبنی بر اینکه تعدادی از زندانیان در حال طرح نقشه فرار بودند. گفته میشد قرار است یکی از زندانیان دوستان خود را گرد هم آورده درهای زندان را بشکنند و فرار کنند. وقتی یکی از زندانبان ها از این موضوع مطلع شد، یک خبرچین به میان زندانیها فرستادند و نقشه فرار عملی نشد. زندانیهائی که نقشه فرار را کشیده بودند با اجبار به شنا رفتن و شستن توالتها تنبیه شدند.
حتی گاهی اوقات زندانیهائی هم که به نظر میرسید خوش رفتار هستند و از تمام دستورات نگهبانها اطاعت میکردند، تنبیه میشدند. اجازه استفاده از دستشویی به جای آن که یک ضرورت باشد تبدیل به یک امتیاز شده بود و آنهائی که در مقابل نگهبانها مقاومت کرده بودند، مجبور میشدند که درون یک سطل در داخل سلول ادرار کنند.
نتیجهگیری:
در پایان آزمایش، در میان زندانیان برخلاف زندانبان ها یکپارچگی وجود نداشت. زندانبان ها کنترل کامل زندانیان را به دست گرفته بودند و از حداکثر اقتدار خودشان استفاده میکردند. حتی یکی از زندانیها تا جائی پیش رفت که شروع به اعتصاب غذا کرد. وقتی او از خوردن غذا امتناع کرد زندان بانها او را به مدت 3 ساعت در انفرادی حبس کردند (در حالی که طبق مقررات حداکثر زمان مجاز برای زندان انفرادی یک ساعت بود). سایر زندانیها به جای آن که این فرد را به عنوان یک قهرمان ببینند و از اعتصاب غذای او دنبالهروی کنند، در گفتگوهای بین خودشان از او به عنوان یک زندانی قانون شکن یاد میکردند. زندانیها و زندانبانها خیلی سریع با مقررات سازگار شدند.
در نهایت زیمباردو در مقابل اهمیت تأثیر شرایط و موقعیتها بر رفتار انسان، تسلیم شد و اعلام کرد که موقعیتها خیلی بیش از آن که فکر میکنیم بر رفتار ما تأثیر دارند. در پایان آزمایش، وقتی همه زندانیها آزاد شده و همه زندانبانها مرخص شدند، مجدد دور هم جمع شدند تا بتوانند رو در روی هم درباره تجربیات و احساساتشان صحبت کنند. برخی از زندان بانها گفتند آنها فقط قصد داشتند نقش خود را خوب بازی کنند. البته روانشناسان با تحلیل فیلمهای این آزمایش نمیتوانستند این ادعا را به راحتی بپذیرند.
گرچه در خصوص این آزمایش نیز مانند آزمایش مشابه و معروف میلگرام در سال 1961، ملاحظات اخلاقی زیادی وجود داشت و هنوز هم به دلیل برخی اشکالات روش شناختی که به آن وارد شده، یک آزمایش علمی کنترل شده محسوب نمیشود، اما نکات زیادی را درباره تأثیر نقشها بر رفتار ما، تأثیر اقتدار یک فرد شاخص بر فرمان برداری کل افراد و تأثیر قدرت بدون محدودیت بر رفتار انسانها، نشان داده است. زیمباردو بعدها در کتاب خود این پدیده را با عنوان “تبدیل آدمهای خوب به ابلیس” تشریح کرده است.
بعدها فیلیپ زیمباردو این پژوهش را ادامه داد. وی در TEDدرباره شکنجه زندانیان در زندان ابو قریب توسط سربازان عادی و بسیار کم سن و سال، سخنرانی بسیار تکان دهنده ای انجام داد. او در این سخنرانی نشان میدهد که چگونه در چنین شرایطی تعداد بسیار معدودی از انسانها تسلیم شرایط نمیشوند و از رفتار بی رحمانه خودداری میکنند. او آنها را قهرمان مینامد و تأکید میکند که بیایید بروی این جنبه مثبت از تحقیق تمرکز کنیم که میتوانم تسلیم شرایط بیرونی نشده و از قدرت سوء استفاده نکنیم. نکته ای که برای کسانی که در جایگاه مدیریتی هستند میتواند بسیار آموزنده باشد.
Stanford prison experiment: A simulation study of the psychology of imprisonment, Philip G. Zimbardo, Inc., 1972
سایر مطالب مرتبط
ارسال شده توسط: مدیریت سایت
در تحقیقات مهم روانشناسی
ژانویه 27, 2019
۰
266 بازدید
Author : Psychological Website
آزمایش زندان استنفورد برای بررسی این امر صورت گرفت که افراد اگر نقش نگهبان و زندانی را در مکانی که زندگی زندان را شبیهسازی میکنند بازی کنند، چگونه با آن شرایط مطابقت مییابند. زیمباردو (۱۹۷۳) علاقمند به دریافتن این موضوع بود که آیا خشونت در میان زندانیان در زندانهای آمریکا به دلیل شخصیتهای سادیستی نگهبانان (یعنی ذاتی) میباشد و یا اینکه این موضوع بیشتر به محیط زندان (یعنی موقعیتی) مربوط میشود.
به عنوان مثال، زندانیان و نگهبانان ممکن است دارای شخصیتهایی باشند که باعث میشود درگیری را اجتنابناپذیر کند. یعنی زندانیان به قانون و دستورات احترام نمیگذارند و نگهبانان نیز سلطهجو بوده و پرخاشگرانه عمل میکنند. به همین ترتیب، زندانیان و نگهبانان ممکن است با توجه به ساختار قدرت سختگیرانهی مربوط به محیط اجتماعی در زندانها، به نحوی خصمانه رفتار کنند.
اگر زندانیان و نگهبانان به شیوهای غیر تهاجمی رفتار میکردند، این رفتار در تضاد با ذات فرضیهی مورد نظر بود و اگر آنها رفتاری مشابه با آنچه که افراد در زندانهای واقعی از خود بروز میدهند را ارائه می دادند، این امر از توصیف موقعیت موردنظر حمایت میکرد (حمایت از فرضیه).آزمایش زندان استنفورد در روانشناسی
برای مطالعهی افرادی که قرار بود در شرایط زندان نقش بازی کنند، زیمباردو زیرزمین ساختمان روانشناسی دانشگاه استنفورد را به یک زندان آزمایشی تبدیل کرد. سپس او اقدام به انتشار تبلیغ برای جذب داوطلبان، به منظور شرکت در مطالعهای در خصوص اثرات روانی زندگی در شرایط زندان کرد.
بیش از ۷۰ متقاضی به این آگهی پاسخ داده که در ادامه تحت مصاحبههای تشخیصی و تست شخصیتی قرار گرفتند تا داوطلبین دارای مشکلات روانی، ناتوانیهای پزشکی یا سابقه جرم یا سوء مصرف موادمخدر از آزمایش حذف شوند.
آزمایش زندان استنفورد شامل ۲۴ دانشجوی مرد بود (انتخاب شده از بین ۷۵ داوطلب) و قرار بود در ازای هر روز شرکت در آزمایش ۱۵ دلار به آنها پرداخت شود. شرکتکنندگان به صورت تصادفی و با قرعه نقشهای زندانی یا نگهبان را در محیطی که همانند زندان شبیهسازی شده بود، دریافت کردند. دو نفر در لیست ذخیره وجود داشتند، یک نفر از فرایند آزمایش زندان استنفورد خارج شد و سرانجام ۱۰ زندانی و ۱۱ نگهبان آزمایش را به پایان رساندند.
نگهبانان در گروههای سه نفره تقسیم شدند (در هر شیفت ۸ ساعته جایگزین میشدند) و هر سه زندانی نیز در یک اتاق جای داده شدند. همچنین یک سلول انفرادی برای زندانیانی که مرتکب «رفتار نادرست» میشدند در نظر گرفته شده بود. شبیهسازی زندان به گونهای بود که یک زندگی واقعی در زندان را امکانپذیر میساخت.
با زندانیان همانند هر جنایتکار دیگری رفتار شد. آنها بدون دریافت هشدار قبلی و به شکلی غیرمنتظره در خانههای خود دستگیر شده و سپس به مرکز پلیس محلی انتقال یافتند. از آنها اثر انگشت و عکس گرفته شد و مشخصات آنها نیز ثبت گردید.
سپس در حالی که چشمان آنها بسته شده بود، به دپارتمان روانشناسی دانشگاه استنفورد انتقال یافتند، یعنی همان جایی که زیمباردو زیرزمینی را به یک زندان مبدل کرده بود، مکانی با درهای و پنجرههای مسدود شده، دیوارهای برهنه و بیروح و سلولهای کوچک. در این مکان فرآیند فردیتزدایی آغاز شد.
هنگامی که زندانیان به زندان وارد شدند، برهنه شده و مایع ضد شپش به بدن آنها پاشیده شد. تمام لوازم شخصی آنها را گرفته و در کمد قفل کردند و سپس لباس و لوازم خواب در زندان به آنها داده شد. یونیفرمهای مخصوص زندان به آنها داده شد و تنها با شمارههایی که به آنها تعلق کرده بود مورد خطاب قرار میگرفتند. استفاده از شمارههای شناسایی راهی بود تا احساس بی نام و نشان بودن را در زندانیان ایجاد کند. هر زندانی باید تنها با شماره شناسهی او نامیده میشد و همچنین برای معرفی خود و خطاب کردن سایر زندانیان نیز صرفا باید از شمارههای مربوطه استفاده میکرد.
لباس آنها تنها یک روپوش بزرگ بود که شمارهی آنها بر روی آن نوشته شده بود و هیچ لباس زیری نیز نپوشیده بودند. آنها همچنین یک کلاه نایلونی تنگ برای پوشاندن موهای خود داشته و به دور یکی از مچهای پایشان نیز زنجیری بسته شده بود. تمامی نگهبانان یونیفرمهای خاکی رنگ پوشیده بودند و هر کدام به همراه خود یک باتوم چوبی و یک سوت آویخته شده بر روی گردن داشتند که این وسایل از پلیس به امانت گرفته شده بود. همچنین نگهبانان بر روی چشمان خود از عینک آفتابی مخصوصی استفاده میکردند تا امکان تماس چشمی با زندانیان غیرممکن باشد.
در شیفتهای هشت ساعته در هر روز سه نگهبان کار میکردند (سایر نگهبانان در حالت آمادهباش میماندند). به نگهبانان دستور داده شد که برای حفظ قانون، دستور به زندانیان و وادار نمودن آنها به احترام گذاشتن هر کاری که ضروری میباشد را انجام دهند، اما مجاز به استفاده از خشونت فیزیکی نیستند. زیمباردو رفتار زندانیان و نگهبانان (به عنوان یک محقق) را مورد نظارت قرار میداد و در عین حال به عنوان سرپرست زندان نیز ایفای نقش میکرد.
در طول یک زمان بسیار کوتاه، هر دو طرف یعنی نگهبانان و زندانیان در نقشهای جدید خود فرو رفتند و نگهبانان راحت و سریع وضعیت موجود را پذیرفتند.
چند ساعت پس از آغاز آزمایش برخی از نگهبانان شروع به آزار زندانیان کردند. ساعت ۲:۳۰ بامداد، زندانیان با صدای سوت برای اولین سرشماری از خواب بیدار شدند. این شمارش ها راهی برای آشنا کردن زندانیان با شمارههای آنها بود. مهمتر از همه، این شمارشها فرصتی قاعدهمند را برای تمرین کنترل زندانیان در اختیار نگهبانان قرار میداد.
زندانیان نیز به زودی رفتار زندانی را پذیرفتند. آنها مدت زمان زیادی با یکدیگر درباره مسائل زندان صحبت میکردند. آنها شرح حال دیگران را به گوش نگهبانان میرساندند (اصطلاحا چغلی میکردند). زندانیان به طور جدی در حال پذیرش قوانین زندان بودند، به طوری که گمان میکردند وجود نگهبانان در آنجا به سود زندانیان است و هرگونه تخلفی همانند فاجعهای برای همه آنها خواهد بود. برخی از زندانیان حتی از زندانیان دیگری که از قوانین اطاعت نمیکرده دوری کرده و در این خصوص از رفتار نگهبانان در قبال آنها طرفداری میکردند.
زندانیان مورد توهین و ناسزا قرار میگرفتند و باید دستورات احمقانهای را اجرا کرده و وظایف بی اهمیت و خسته کنندهای که عموما غیر انسانی بودند را انجام میدادند. انجام حرکت شنا بر روی زمین یک شکل متداول و رایج از تنبیهات بدنی بود که توسط نگهبانان به کار گرفته میشد. هنگامی که زندانیان حرکت شنا را انجام میدادند، یکی از نگهبانان پای خود را بر پشت زندانی میگذاشت و یا دستور میداد تا سایر زندانیان بر پشت آن شخص زندانی که در حال انجام حرکت شنا است، بنشینند.
از آنجایی که روز اول بدون حادثه سپری شده بود، نگهبانان از شورشی که در روز دوم به وقوع پیوست کاملا جا خوردند و هیچگونه آمادگی برای مواجه شدن با آن را نداشتند. در طول روز دوم آزمایش، زندانیان کلاههای خود را برداشته، اعداد روی لباس خود را از بین بردند و با قرار دادن تخت خود در برابر درب و مسدود کردن آن، خود را در داخل سلولها محبوس کردند. نگهبانان درخواست نیروهای کمکی کردند. سه نگهبان که در حالت آمادهباش بودند وارد شدند و نگهبانان شیفت به طور داوطلبانه (در کنار نگهبانان دیگر) به وظیفهی خود ادامه دادند (اضافه کاری).
نگهبانان از یک کپسول آتش نشانی که حاوی مادهی منجمدکنندهی پوست یعنی دی اکسید کربن بود استفاده کرده و با آن زندانیان را از درها دور کردند. سپس نگهبانان به زور وارد تک تک سلولها شدند، زندانیان را برهنه و تختها و لوازم خواب را برداشتند. سردستههای شورش زندانیان به سلول انفرادی منتقل شدند. به طور کلی پس از آن اتفاق، نگهبانان آزار و اذیت و ایجاد رعب و وحشت در زندانیان را آغاز کردند.
یکی از سه سلول به عنوان «سلول ویژه» تعیین شد. سه زندانی که کمترین دخالت را در این شورش داشتند، امتیازات ویژهای دریافت نمودند. نگهبانان لباس و تختهایشان را به آنها پس دادند و به آنها اجازه دادند تا موهایشان را شسته و دندان های خود را مسواک بزنند.
زندانیانی که این امتیازات ویژه را دریافت کرده بودند، میبایست در حضور سایر زندانیانی که به طور موقت از حق خوردن غذا محروم شده بودند، غذا میخوردند. این کار به شکستن همبستگی و انسجام میان زندانیان منجر شد.
چند روز بعد، روابط بین نگهبانان و زندانیان دستخوش تغییر شد. تغییر در یکی از اعضای شرکت کننده در آزمایش منجر به ایجاد تغییر و دگرونی در دیگران شد. به یاد داشته باشید که نگهبانان به شکلی محکم در حال کنترل زندانیان بوده و زندانیان نیز کاملا تابع آنها شده بودند.
به همان نسبت که زندانیان بیشتر تبعیت میکردند، تمسخر نگهبانان نسبت به آنها نیز بیشتر میشد. آنها زندانیان را تحقیر کردند و طرز رفتار آنها به گونهای بود تا زندانیان متوجه شوند که مورد تمسخر قرار گرفتهاند. با رشد و افزایش سطح تحقیر زندانیان از سوی نگهبانان، تسلیم و تبعیت زندانیان نیز بیشتر شد. اما با افزایش سطح تسلیم شدگی در زندانیان، نگهبانان تهاجمی و جسورتر شدند. آنها خواستار اطاعت بیشتر از سوی زندانیان بودند. زندانیان برای همه چیز وابسته به نگهبانان بودند و استقلالی از خود نداشتند. آنها سعی کردند راه هایی را برای ارایه خدمات و خودشیرینی برای نگهبانان پیدا کنند، مانند خبرچینی و چغلی کردن.
بعد از سپری شدن فقط ۳۶ ساعت از آزمایش، زندانی شماره ۸۶۱۲ به اختلالات عاطفی شدید، اختلالات اندیشهای، گریهی غیر قابل کنترل و خشم مبتلا شد. پس از ملاقات او با نگهبانان، آنها به او گفتند که کم دوام و ضعیف است. خبرچین به نگهبانان پیام داد که زندانی شمارهی ۸۶۱۲ پس از بازگشت به سوی زندانیان دیگر، به سوی آنها رو کرده و گفته است: «شما نمیتوانید اینجا را ترک کنید، شما نمیتوانید از اینجا خارج شوید.»
زندانی شمارهی۸۶۱۲ به زودی به سوی انجام کارهای جنونآمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن و بهشدت عصبانی شدن پیش رفت، طوریکه انگار کنترلش را از دست داده بود. هنگامی که او به این نقطه رسید، روانشانسان دریافتند که باید به او اجازهی خروج بدهند.
روز بعد، نگهبانان یک ساعت ملاقات با والدین و دوستان را ترتیب دادند. آنها نگران این موضوع بودند که وقتی والدین وضعیت زندان را ببینند، ممکن است اصرار داشته باشند که پسران خود را به خانه ببرند. بنابراین نگهبانان زندانیان را استحمام کرده و به زندانیان دستور دادند تا سلول های خود را نیز تمیز کرده و برق بیاندازند. سپس یک شام مفصل به زندانیان داده و از بلندگوهای داخل زندان نیز موسیقی پخش کردند.
پس از این ملاقات، شایعهای مبنی بر فرار دستهجمعی منتشر شد. به دلیل اینکه ترس از دست دادن زندانیان وجود داشت، نگهبانان و آزمایشکنندگان سعی کردند تا از کمک و امکانات اداره پلیس پلو آلتو استفاده کنند.
نگهبانان دوباره سطح آزار و اذیت را افزایش دادند. آنها زندانیان را مجبور به انجام کارهای تکراری و پست، مانند تمیز کردن توالت با دستهای خالی کردند.
زیمباردو یک کشیش کاتولیک که وظیفهی او انجام امور مذهبی در زندان بود را دعوت کرد تا این موضوع را مورد ارزیابی قرار دهد که شرایط و وضعیت زندان تا چه اندازه واقعبینانه است. نیمی از زندانیان خود را با شمارههای خود به کشیش معرفی کردند، نه نام. کشیش با هر زندانی به صورت جداگانه مصاحبه کرد. کشیش به آنها گفت که تنها راه خلاص شدن آنها کمک گرفتن از یک وکیل میباشد.
سرانجام زندانی شماره ۸۱۹ در حالی که با کشیش صحبت میکرد، بغضش شکست و شروع به گریه کرد، زیرا تنها دو زندانی قبلا آزاد شده بودند. روانشناسان زنجیر را از پای او باز کرده و کلاه را نیز از سر او برداشتند و به او گفتند که برای استراحت به یک اتاق که در حیاط زندان قرار داشت برود. آنها به او گفتند که به او غذا خواهند داد و سپس او را برای معاینه او را نزد یک پزشک خواهند برد.
در حالی که این اتفاق در جریان بود، یکی از نگهبانان سایر زندانیان را به صف کرد و آنها را مجبور ساخت تا با صدایی آوازگونه و بلند بگویند: «شمارهی ۸۱۹ زندانی بدی است. بهخاطر کاری که زندانی شماره ۸۱۹ کرده سلول من به هم ریخته، جناب افسر زندان.»
روانشناسان متوجه شدند که زندانی شماره ۸۱۹ میتواند (از همان اتاق در حیاط که در آن مستقر است) این صداها را بشنود. در نتیجه به اتاق او برگشتند و دیدند که او به شکلی غیرقابل کنترل در حال گریستن است. روانشناسان تلاش کردند تا او را برای ترک آزمایش متقاعد سازند، اما او گفت که نمیتواند آنجا را ترک کند؛ زیرا دیگران به او برچسب زندانی بد زدهاند.
در آن لحظه زیمباردو به او گفت: گوش کن، تو شماره ۸۱۹ نیستی. تو (اسمش شخص) هستی، و من هم دکتر زیمباردو هستم. من یک روانشناس هستم، نه سرپرست زندان، و این هم یک زندان واقعی نیست. این فقط یک آزمایش است و آنها هم دانشجو هستند نه زندانی، درست مثل خودت. بیا برویم. او ناگهان گریهی خود را متوقف کرد. نگاهی به زیمباردو انداخت و جواب داد: «خب، بیا برویم»، انگار که هیچ اتفاق بدی رخ نداده است.
زیمباردو (۱۹۷۳) در نظر داشت که آزمایش زندان استنفورد به مدت دو هفته انجام شود، اما در روز ششم، آزمایش زندان استنفورد پایان یافت. کریستینا مسلاک، دانشجوی دکتری دانشگاه استنفورد، برای انجام مصاحبه با نگهبانان و زندانیان به محل موردنظر آورده شد و زمانی که متوجه شد زندانیان توسط نگهبانان مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند، شدیدا به این موضوع اعتراض کرد.
او در حالی که به شدت از کوره در رفته بود گفت، “کاری که شما با این پسران انجام میدهید وحشتناک است!” بیش از ۵۰ نفر از افراد بیگانه از زندان بازدید کرده بودند، اما او تنها کسی بود که اخلاقیات را زیر سوال برده بود.
زیمباردو (۲۰۰۸) بعدا خاطر نشان کرد، «تا آن لحظه متوجه نبودم که تا چه حد در نقش خود در زندان فرو رفته بودم– من به جای اینکه مانند یک روانشناس فکر کنم، همانند یک سرپرست زندان فکر میکردم.»
مردم به راحتی با نقشهای اجتماعی که از آنها انتظار میرود تا بازی کنند مطابقت مییابند، به ویژه اگر نقشها بهطور کلی همانند نقش نگهبانان زندان کلیشهای باشند. محیط «زندان» عامل مهمی در ایجاد رفتار وحشیانهی نگهبانان بود (هیچ یک از شرکتکنندگانی که به عنوان نگهبانان عمل کرده بودند، هیچگونه گرایش سادیستی را قبل از مطالعه از خود نشان نداده بودند). بنابراین یافتهها به جای حمایت از ذات آزمایش، از توضیح موقعیتی رفتار حمایت میکرد.
زیمباردو پیشنهاد داد که دو فرایند میتواند توضیح دهندهی «اطاعت نهایی» زندانیها باشد. فردیتزدایی میتواند رفتار شرکتکنندگان را توضیح دهد؛ به خصوص در نگهبانان. این حالت زمانی اتفاق میافتد که شما آنچنان در هنجارهای گروه غرق شوید که احساس هویت و مسئولیت شخصی خود را از دست بدهید. نگهبانها ممکن است خیلی سادیستی رفتار کنند، چرا که آنها احساس نمیکردند که آنچه اتفاق افتاده بود به طور شخصی به آنها ختم میشود، بلکه این یک هنجار گروهی بوده است. همچنین ممکن است آنها حس هویت شخصی خود را نیز به دلیل یونیفرم خاصی که پوشیده بودند از دست داده باشند.
همچنین، درک این موضوع که آنها (زندانیان) بدون پشتوانه و کمک هستند نیز میتواند توضیحی برای اطاعت و تسلیم زندانیان در برابر نگهبانان بوده باشد. زندانیان متوجه شدند که تنها تأثیر بسیار اندکی بر آنچه که اتفاق میافتاد میتوانستند داشته باشند. در آن زندان آزمایشی، تصمیمات غیر قابل پیشبینی از سوی نگهبانان منجر به عدم پاسخگویی از جانب زندانیان میشد.آزمایش زندان استنفورد در روانشناسی
پس از پایان آزمایش زندان استنفورد زیمباردو با شرکتکنندگان مصاحبه کرد. در اینجا گلچینی از این مصاحبهها ذکر شده است:
اکثر شرکتکنندگان اظهار داشتند که احساس تعهد و سرسپردگی داشتهاند. این تحقیق برای آنها «واقعی» تلقی شده بود. یکی از نگهبانان گفت: «من از رفتار خودم تعجب کردم. من آنها را با نام های دیگر تماس گرفتم و توالت را با دست های خالی آنها پاک کردم. من آنها را وادار میکردم که نامهای همدیگر (شمارهها) را صدا بزنند و با دستهای خالی توالتها را تمیز کنند. من عملا آنها را تحقیر کرده و گمان میکردم در مورد هرکاری که آنها انجام میدهند باید مراقب آنها باشم.»
یکی دیگر از نگهبانان گفت:«اقدام به صورت اقتدارآمیز می تواند سرگرم کننده باشد». یکی دیگر از نگهبانان گفت: «اقدام به صورت قانونی میتواند سرگرم کننده باشد. قدرت میتواند یک لذت بزرگ باشد.»
و دیگری گفت: … در طول بازرسی به سلول شماره دو رفتم تا بستر خوابی را که یک زندانی به تازگی برای خود ساخته بود را خراب کنم. او رختخواب را از دستان من قاپید. او فریاد میزد که این رختخواب را او به تازگی ساخته است و اجازه نخواهد داد که من آن را خراب کنم. او با اینکه لبخند میزد، به گلوی من چنگ انداخت و من نیز خیلی ترسیده بودم. من با باتوم چوبی خودم به شدت به چانهی او ضربه زدم، هرچند این کار خیلی سخت نبود و هنگامی که خودم را از دست او خلاص کردم عصبانی شدم.
اکثر نگهبانان اعتقاد داشتند که آنها شیوههای وحشیانهای را بهکار بردهاند. بسیاری از آنها گفتند که نمیدانستند چنین وجهی نیز در وجود آنها قرار داشته و یا اینکه آنها توانایی انجام چنین کارهایی را دارند. زندانیان نیز نمیتوانستند باور کنند که پاسخهایی مانند تسلیم شدن، ترسیدن و تبعیت را از خود بروز دادهاند. چندین تن از شرکتکنندگان که نقش زندانی را ایفا کرده بودند ادعا کردند که به طور معمول (در زندگی عادی) افراد جسوری هستند.
وقتی که از زندانیان در مورد نگهبانان سؤال شد، آنها سه قالب رفتاری که به طور معمول میتوان آنها را در هر زندانی یافت را بیان داشتند: برخی از نگهبانان خوب بودند، برخی سختگیر اما عادل بودند و برخی نیز بیرحمانه رفتار می کردند.
مشخصات مورد درخواست میتواند یافتههای این مطالعه را توضیح دهد. بعدها اکثر نگهبانان ادعا کردند که به سادگی نقش خود را بازی میکردند. به دلیل اینکه نگهبانان و زندانیان در حال بازی یک نقش بودند، رفتار آنها ممکن است تحت تاثیر عوامل مشابهی که بر روی رفتار در یک زندگی واقعی تاثیرگذار هستند قرار نگیرد. این امر بدان معنی است که یافتههای تحقیق آزمایش زندان استنفورد را نمیتوان بهطور منطقی به زندگی واقعی، همانند شرایط و موقعیت زندان تعمیم داد. به عبارت دیگر، اعتبار اکولوژیکی این مطالعه پایین است.
با این حال، شواهد قابل توجهی وجود دارد که حاکی از این موضوع است که شرکتکنندگان به این وضعیت همانند شرایط واقعی واکنش نشان دادهاند. به عنوان مثال، ۹۰ درصد از مکالمات خصوصی زندانیان که توسط محققان تحت نظارت قرار گرفته شده بود، مربوط به شرایط زندان بوده و تنها ۱۰ درصد از زمان گفتگوهای زندانیان صرف بحث در مورد زندگی خارج از زندان شده بود.
نگهبانان نیز به ندرت اطلاعات شخصی خود را در زمان استراحت با سایر نگهبانان در میان میگذاشتند، – آنها معمولا در مورد “زندانیان مشکلآفرین” و یا موضوعات دیگر مربوط به زندان صحبت کرده و یا اصلا حرفی نمیزدند.
نگهبانان همواره سر ساعت در محل کار خود حاضر میشدند و هیچکدام درخواست اضافه حقوق برای ساعت کار اضافی که انجام داده بود نکرد. هنگامی که زندانیان به یک کشیش معرفی شدند، آنها به جای اینکه خود را با نام کوچک خود معرفی کنند، خود را با شمارههای خود به کشیش معرفی نمودند. بعضی از زندانیان حتی از او (کشیش) خواستند تا بمنظور کمک به خروج آنها وکیل بگیرد.
همچنین ممکن است که این مطالعه، اعتبار جمعیتی لازم را برای در نظر گرفته شدن به عنوان نمونهای از دانشجویان مرد ایالات متحده نداشته باشد. به همین دلیل، یافته های این تحقیق نمی تواند به زندانهای زنانه و یا افراد دیگر کشورها تعمیم داده شود. به عنوان مثال، آمریکا دارای یک فرهنگ فردگرایانه است (مردم عموما کمتر تطابق مییابند) و نتایج ممکن است در فرهنگهای جمع گرا (مانند کشورهای آسیایی) متفاوت باشد.
نقطهی قوت آزمایش زندان استنفورد این است که شیوهی اجرایی زندانهای ایالات متحده را تغییر داده است. به عنوان مثال، نوجوانانی که به جرایمی در حوزهی فدرال متهم شده اند، دیگر تا قبل از محاکمه به همراه زندانیان بالغ (به علت خطر خشونت علیه آنها) محبوس نمیشوند.
یکی دیگر از نقاط قوت آزمایش زندان استنفورد این میباشد که رفتارهای مضر شرکتکنندگان در آزمایش، منجر به بازشناسی دستورالعملهای اخلاقی توسط انجمن روانشناسی آمریکا شد. هر گونه مطالعهای پیش از اجرا، میبایست توسط هیئت بررسی نظارت (در ایالات متحده) یا کمیته اخلاق (در انگلستان) مورد بررسی گستردهای قرار گیرد.
برای بررسی طرحهای تحقیقاتی، تشکیل پنلی از اغلب موسسات مانند دانشگاهها، بیمارستانها و سازمانهای دولتی مورد نیاز است. این هیئت بررسی میکند که آیا مزایای بالقوهی تحقیق در برابر شرایط خطر احتمالی ناشی از آسیب فیزیکی و روانی قابل توجیه میباشد یا خیر. این هیئتها ممکن است درخواست کنند تا محققان تغییراتی را در طراحی یا روش مطالعهی خود انجام دهند یا در موارد شدید به طور کامل از انجام طرح خودداری کنند.
آزمایش زندان استنفورد انتقادهای اخلاقی بسیاری از جمله عدم رضایت کاملا آگاهانهی شرکتکنندگان را نیز دریافت داشت، زیرا حتی خود زیمباردو نیز نمیدانست که در آزمایش چه اتفاقی خواهد افتاد (غیر قابل پیشبینی بود). همچنین زندانیان موافقت نکرده بودند که در خانه دستگیر شوند. به زندانیان گفته نشده بود که دریافت تصویب نهایی از جانب پلیس تا پیش از دقایقی که آنها تصمیم به شرکت در آزمایش گرفته بودند حاصل شده بود و و به همین دلیل محققان میخواستند دستگیریها به عنوان یک سورپرایز برای آنها باشد. با این حال، این نقض اخلاقی قرارداد شخصی زیمباردو بود که همهی شرکت کنندگان آن را امضا کرده بودند.
همچنین، شرکتکنندگان که نقش زندانیان را بازی میکردند، از آسیب روحی محافظت نمیشدند و حوادث تحقیرآمیز و اضطراب را تجربه میکردند. به عنوان مثال، یک زندانی پس از ۳۶ ساعت به علت خروش جیغ و فریاد، گریه و خشمی غیر قابل کنترل آزاد شد.
با این حال، در دفاعیات زیمباردو اینچنین بیان شد که پریشانیهای احساساتی که توسط زندانیان تجربه شده بود، از ابتدا قابلیت پیشبینی شدن نداشت. تصویب این مطالعه توسط دفتر تحقیقات نیروی دریایی، دپارتمان روانشناسی و کمیته آزمایشات انسانی دانشگاه صورت گرفته بود. این کمیته نیز واکنشهای شدید زندانیان را که میبایست پیشبینی میشد را نیز پیشبینی نکرده بود. متدولوژیهای جایگزینی که ممکن بود با ایجاد ناراحتی و اضطراب کمتر در شرکتکنندگان همان اطلاعات مورد نظر را ارائه دهد مورد بررسی قرار گرفتند، اما هیچ مورد مناسبی یافت نشد.
جلسات گستردهی گروهی و انفرادی برگزار شد و همهی شرکتکنندگان پس آزمون در فواصل چند هفته و چند ماه یکبار و سپس در فواصل سالانه به پرسشنامههایی پاسخ دادند. زیمباردو نتیجه گرفت که اثرات منفی ماندگار نیست. زیمباردو همچنین قویا استدلال میکرد که توسط این مطالعه منافعی در مورد درک ما از رفتار انسان و اینکه چگونه ما میتوانیم جامعه را به شکلی بهبود ببخشیم که علل پریشانی و اضطراب را متعادل سازد به دست آمده است.
با این حال، همچنین اشاره شده است که نیروی دریایی ایالات متحده علاقهی چندانی به ساخت زندانهای انسانی بیشتر نداشته و در واقع، این نیرو بیشتر علاقهمند به استفاده از این مطالعه برای آموزش افراد در نیروهای مسلح بهمنظور مقابله با فشارهای اسارت بوده است.
اثرات زندگی در یک محیط بدون ساعت، بدون نگاهی به جهان خارج و احساس انگیزهای حداقلی چیست؟
عواقب روانی محرومیت و برهنه شدن، شپشزدایی و تراشیدن سر زندانیان یا اعضای ارتش را در نظر بگیرید. وقتی افراد با تجربهای مانند این مواجه میشوند، چه تغییراتی رخ میدهد؟
پس از مطالعه آزمایش زندان استنفورد شما فکر میکنید زندانیان و نگهبانان چگونه فکر میکنند؟ اگر شما آزمایشگر مسئول بودید، آیا این آزمایش زندان استنفورد را انجام میدادید؟ آیا شما زود آن را خاتمه میدادید؟ و یا اینکه مطالعه را تا انتها پیگیری کرده و به فرجام میرساندید؟
فیلم آزمایش زتدان استنفورد در سال ۲۰۱۵ ساخته شده است. پیشتر مستندی نیز با همین عنوان با شرکت فیلیپ زیمباردو ساخته شده است.
https://simplypsychology.org/
برچسب زده شده با:psychology درمان دکتر روانشناس روانشناس روانشناس خوب روانشناسی فیلیپ زیمباردو کامیار سنایی
سپتامبر 26, 2019
مارس 23, 2019
مارس 21, 2019
ایمیلتان منتشر نمیشوذفیلدهای الزامی علامت دار شده اند *
دیدگاه
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
مطالعهی لوبیاهای جِنِس همنوایی اجتماعی یک نوع تأثیر اجتماعی است که تغییر در باور یا رفتار را در بر میگیرد تا در نهایت منجر به …
در سال 1971 بیست و چهار دانشجوی مرد به صورت تصادفی انتخاب میشود تا نقش زندانی و زندانبان را در یک زندان ساختگی در یک آزمایش در انبار دانشگاه روانشناسی استنفورد بازی کنند…
فیلم آزمایش زندان استنفورد در سال 2015 ساخته شده است. این فیلم محصول کشور آمریکا و در ژانر تاریخی میباشد. .
مستند – ورزشی
1398 – ایران
خانوادگی – اجتماعی
آزمایش زندان استنفورد در روانشناسی
1395 – ایران
خانوادگی – اجتماعی
1398 – ایران
تاریخی
2019 – آمریکا – زیرنویس دارد
اکشن – هیجان انگیز
2008 – انگلیس – زیرنویس دارد
خانوادگی – اجتماعی
2018 – ایتالیا – زیرنویس دارد
2018 – اسپانیا – زیرنویس دارد
اکشن
2017 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2016 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2013 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2017 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2017 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2018 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2014 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2018 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2017 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2016 – آمریکا – دوبله شده
تاریخی
2012 – آمریکا – دوبله شده
تاریخی
2016 – انگلیس – زیرنویس دارد
تاریخی
آزمایش زندان استنفورد در روانشناسی
2017 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2004 – آمریکا – زیرنویس دارد
تاریخی
2011 – آمریکا – دوبله شده
تاریخی
2018 – آمریکا – زیرنویس دارد
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیط هایی مثل زندان را نشان می دهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، به طور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آن ها وجود نداشت که بتواند رفتار آن ها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا می کردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان می خواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندان های واقعی می بینیم. این یافته ها نشان می دهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که می تواند رفتار انسان های عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.
…
این فیلم براساس واقعیتی درسال1971 بود که ساخته شده!
خیلی خوشحال کنندس که فیلمای جدیدتون بازبان اصلی..بهترازاون دوبله کزاییتونه
اگه دنبال فیلمی هستی که تورو از روزمرگی در بیاره یا این که هنوز ذات انسان هارو خوب نشناختی
و این که میتونن به کجا برسن این فیلمو ببین
فقط اینو بدونین این آزمایش قرار بود دو هفته ای باشه ولی اینقدر تماشای صحنه های کثیف روی بد آدما برا اونایی که از پشت دوربین تماشاشون میکردن سخت بود که ۶ روزه تموم شد
حالا چجوری تو خونه میشینیم آدمای مثه خودمون رو با وحشیانه ترین وضع شکنجه میکنن بعدشم با یه گلوله یا بمب میکنشنشون صدامونم در نمیان تازه گاهی اوقات از کمک کردن بهشون شاکی میشیم
فقط نمیدونم خدا چجوری از دوربینش به شکنجه بنده هاش توسط بنده های دیگش تو زندان دنیا که همشم یه آزمایشه نگاه میکنه و تمومش نمیکنه …
خیلی تکان دهنده بود….لذت بردم از دیدنش
از نگاه روان شناسی خیلی خوب بود.اینکه ذات واقعی یک انسان را توی قرار گرفتن در موقعیت خاص میشه شناخت .
عالیه این فیلم عااالی
پر از درس و آموزش، ارزش تماشا داره.
ارزش دیدن داره
خوب بود
عالی و مفهومی
عالی بود
خیلی خیلی جذاب بود
خیلی قشنگ بود
خیلی خیلی تامل برانگیز بود ،عالی بود .به دانشجویای روان شناسی مثل خودم پیشنهاد میکنم👌
بدرد نمیخوره اه
عصبی شدم
من طبق نظرات که خوندم . مشتاق شدم فیلم رو ببینم
دوستانی که میگن در مورد زندان بود'در مورد موقعیت بود 'قدرت بود که زندان هم بخشی از اونه
فیلم عجیب و جالبی بود
خیلی خوب بود و واقعا لذت بردم.
بهترین فیلمی بود که تو فیلیمو دیدم تا الان.
ممنونم
بعد میگن تو ایران ازادی بیان جود داره
خوب بود
حوصله سر بر و تقریبا چرت
این فیلم ابتدا باید در فیلیمو وارد شوید
دانلود اپلیکیشن اندروید
امکان دانلود و تماشای آنلاین تمامی فیلم ها
0