اسکندر سوم مقدونیه (۲۰ یا ۲۱ ژوئیهٔ ۳۵۶ ق م در پلا – ۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ ق م در بابل)، معروف به اسکندر بزرگ یا اسکندر کبیر (به یونانی: Ἀλἑξανδρος ὁ Μἑγας الکساندروس هو مگاس)، پادشاه بخش مقدونیه در یونان باستان بود. او در سال ۳۵۶ ق م در شهر پلا متولد شد و تا سن ۱۶ سالگی تحت تعلیم ارسطو قرار داشت. اسکندر توانست تا پیش از رسیدن به سن سی سالگی یکی از بزرگترین امپراتوریهای دنیای باستان را شکل دهد که از دریای یونان تا هیمالیا گسترده بود. او در جنگها شکستناپذیر مینمود. از اسکندر بهعنوان یکی از ده فاتح بزرگ در سرتاسر تاریخ یاد میشود.[۱][۲][۳]
پس از آنکه پدر اسکندر، فیلیپ دوم مقدونیه، به قتل رسید، اسکندر در سال ۳۳۶ ق م به جای او بر تخت سلطنت نشست. اسکندر کشوری نیرومند و ارتشی کارآزموده را از سلطنت پدرش به ارث میبرد. سرلشکری یونان به او اعطا شد و او از این موهبت برای تحقق بخشیدن به بلندپروازیهای نظامی پدرش نهایت استفاده را برد. در سال ۳۳۴ ق م به آسیای صغیر که تحت کنترل هخامنشیان قرار داشت هجوم برد و سلسله نبردهایی را به راه انداخت که ده سال به درازا انجامیدند. اسکندر طی سلسله نبردهای سرنوشتسازی، بهویژه نبردهای ایسوس و گوگمل، اقتدار ایران در منطقه را در هم شکست. او متعاقباً داریوش سوم، شاهنشاه ایران، را به زیر کشید و سرتاسر شاهنشاهی ایران را تسخیر کرد. در آن زمان امپراتوری اسکندر گسترهای از دریای آدریاتیک تا رود سند را در بر میگرفت.[۴][۵]
در سال ۳۲۶ قبل از میلاد اسکندر در پی دستیابی به «انتهای دنیا و دریای بزرگ بیرونی» به هند حمله کرد اما بنا بر تقاضای سربازانش سرانجام مجبور شد ناکام بازگردد. اسکندر در نظر داشت تا رشته نبردهایی را ترتیب دهد که با هجوم به عربستان آغاز میشد اما پیش از عملیکردن این رشته نبردها در سال ۳۲۳ ق م در بابل درگذشت. پس از مرگ اسکندر، وقوع جنگ داخلی میان بازماندگانش منجر به ازهمگسیختگی امپراتوری پهناور او و ظهور حکومتهایی شد که توسط سرداران و وارثانش، موسوم به دیادوخوی، اداره میشدند.
کشورگشاییهای اسکندر موجب بروز پراکنش فرهنگی در دنیای آن روزها شد. او بیست شهر جدید بنیان گذاشت که نام اسکندر را بر خود داشتند و مشهورترینشان اسکندریه در مصر است. اسکندر با اسکاندادن مهاجران یونانی در جای جای متصرفات خود و به تبع آن با اشاعهٔ فرهنگ یونانی در شرق باعث پدیدآمدن تمدن هلنیستی نوینی شد که وجهههایی از آن حتی در رسوم و سنن امپراتوری روم شرقی در اواسط سدهٔ پانزدهم میلادی نیز مشهود بودند. اسکندر بهسرعت به قهرمانی افسانهای در همان ریخت و هیئت آشیل مبدل شد و در تاریخ و اساطیر فرهنگهای یونانی و غیر یونانی نقش عمده و برجستهای را بازی کرد. او به معیاری مبدل شد که سایر فرماندهان نظامی خود را در قیاس با او محک میزدند. مدارس نظامی در سرتاسر جهان همچنان تاکتیکهای نظامی او را آموزش میدهند.[۶]
اسکندر پس از تسخیر تخت جمشید هفت سال بر ایران حکومت نمود. از سال ۳۲۷ تا ۳۲۶ پیش از میلاد اسکندر به هندوستان حمله کرد. در سال ۳۲۳ پیش از میلاد اسکندر به بابل بازگشت، و همان جا بیمار شده و نهایتاً در سن ۳۳ سالگی از دنیا رفت.[۴][۷]
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
اسکندر در روز ششم از ماه باستانی یونانی، هکاتومبایون، که احتمالاً متناظر با ۲۰ ژوئیهٔ سال ۳۵۶ ق م است در شهر پلا، پایتخت پادشاهی یونانی مقدونیهٔ باستان، زاده شد. پدر او، فیلیپ دوم، پادشاه مقدونیه بود و مادرش، المپیاس، دختر نئوپتولموس یکم، پادشاه اپیروس. المپیاس چهارمین همسر فیلیپ بود و با وجود آنکه فیلیپ هفت یا هشت همسر دیگر نیز داشت، المپیاس برای مدتی همسر اصلی او محسوب میشد احتمالاً به این دلیل که اسکندر را به دنیا آورده بود.
دربارهٔ تولد و کودکی اسکندر چندین افسانه نقل کردهاند. بنا به گفتهٔ پلوتارک، زندگینامهنویس یونان باستان، المپیاس در شب زفافش خواب میبیند که صاعقهای به رحمش اصابت میکند و شعلهای را میافروزد که زبانههایش «دور و نزدیک» را در بر میگیرند و سپس خاموش میشود. گفته میشود که فیلیپ نیز چندی پس از ازدواج با المپیاس خواب میبیند که رحم همسرش را با مهری که تصویر یک شیر بر آن نقش بستهاست مهر و موم میکند. پلوتارک تفسیرهای گوناگونی برای این رؤیاها ذکر کردهاست از جمله آنکه: المپیاس پیش از همبستری با فیلیپ باردار بودهاست و این امر از مهر و موم کردن رحم او فهمیده میشود، یا اینکه زئوس پدر اسکندر بودهاست. مفسران باستان دربارهٔ اینکه آیا المپیاس جاهطلب داستان اصل و نسب اُلوهی اسکندر را ترویج دادهاست متفقالقول نیستند؛ برخی بر این باورند که او موضوع را به اسکندر گفتهاست و برخی دیگر نیز بر این عقیدهاند که او اعلام این موضوع را بیعفتی میدانسته و سکوت اختیار کردهاست.[۸]
در روز تولد اسکندر، فیلیپ در حال مهیا شدن برای محاصرهٔ شهر پوتیدایا در شبهجزیرهٔ خالکیدیکه بود. در همان روز فیلیپ اخباری دریافت کرد مبنی بر اینکه سردارش پارمنیون سپاهیان مختلط ایلیریا و پئونیا را شکست داده و اسبهایش در بازیهای المپیک پیروز شدهاند. همچنین گفته میشد که در این روز معبد آرتمیس در اِفِسوس، یکی از عجایت هفتگانهٔ جهان باستان، آتش گرفته و به تلی از خاک مبدل شدهاست. هگسیاس در این باره گفته که معبد آرتمیس خاکستر شدهاست زیرا که آرتمیس به قصد مراقبت از زادهشدن اسکندر معبد را ترک کرده بود. ممکن است چنین افسانههایی در هنگامی که اسکندر به قدرت رسیده بود و احتمالاً به دستور خود او رواج پیدا کرده باشند، تا اثباتی باشند بر قدرت مافوق بشری اسکندر و سرنوشت مقدر او برای سروری بر جهانیان از همان لحظهای که نطفهاش بسته شد.[۹]
اسکندر را پرستاری به نام لانیکه بزرگ کرد. لانیکه خواهر کلیتوس سیاه، یکی از سرداران اسکندر در سالهای آتی، بود. لئونیداس سختگیر که از خویشاوندان مادر اسکندر بود و لوسیماخوس که از سرداران فیلیپ بود مربیان خصوصی اسکندر شدند. اسکندر به شیوهٔ نجیبزادگان مقدونی تربیت شد و خواندن و نوشتن، نواختن چنگ، سوارکاری، جنگیدن، و شکار را آموخت.[۱۰]
وقتی که اسکندر ۱۰ ساله بود، تاجری از تسالی اسبی برای فیلیپ آورد و قیمت گزافی معادل ۱۳ تالان به ازای آن خواست. فیلیپ خواست که سوار آن شود ولی اسب تمرد کرد و فیلیپ دستور داد تا اسب را از او دور کنند. اسکندر که پی برده بود اسب از سایهٔ خودش میترسد، فرصت خواست تا اسب را رام کند و سرانجام نیز موفق به انجام این کار شد. پلوتارک اظهار میکند که فیلیپ سرمست از نمایش شجاعانه و جاهطلبانهٔ پسرش، با چشمانی پر از اشک شوق او را میبوسد و میگوید: «پسرم، تو باید قلمرو وسیعی داشته باشی که کفاف بلندپروازیهایت را بدهد. مقدونیه برای تو خیلی کوچک است» و اسب را برای او میخرد. اسکندر نام بوکفالوس را بر اسب میگذارد که به معنای «گاوسر» است. بوکفالوس اسکندر را تا پاکستان امروزی حمل کرد و زمانی که بر اثر پیری در سن سی سالگی مرد، اسکندر شهر بوکفالا را به یاد او نامگذاری کرد.[۱۱]
اسکندر که سیزده ساله شد فیلیپ به دنبال یک مربی خصوصی برای او گشت و فرهیختگانی چون ایسوکراتس و اسپئوسیپوس را مد نظر گرفت و حتی اسپئوسیپوس پیشنهاد داد تا برای بر عهده گرفتن آموزش اسکندر، از ریاست آکادمی کنارهگیری کند. فیلیپ در نهایت ارسطو را انتخاب کرد و معبد نیمفها در میزا را به محل تشکیل کلاسهای آنان اختصاص داد. در ازای آموزش اسکندر، فیلیپ متعهد شد که شهر استاگیرا، زادگاه ارسطو، را که روزگاری خودش ویران کرده بود از نو بسازد و شهروندان سابق آن را که بردگی گرفته شده بودند آزاد کند یا بخرد و آنان را دوباره در زادگاهشان اسکان دهد و نیز کسانی را که در تبعید به سر میبردند عفو کند.
میزا برای اسکندر و فرزندان نجیبزادگان مقدونیه، همچون بطلمیوس، هفستیون، و کاساندر همانند یک مدرسهٔ شبانهروزی بود. بسیاری از دانشآموزان میزا در آینده به دوستان و سرداران اسکندر مبدل شدند و اغلب از آنان با نام «ملازمان اسکندر» یاد میشود. ارسطو به اسکندر و ملازمانش علم طب، فلسفه، اخلاقیات، دین، منطق، و هنر آموزش داد. اسکندر تحت تربیت ارسطو به آثار هومر و بهویژه ایلیاد علاقهمند شد؛ ارسطو نسخهای حاشیهنویسیشده از ایلیاد را به اسکندر داد و اسکندر در لشکرکشیهایش این کتاب را همواره به همراه داشت.[۱۲][۱۳]
آموزش اسکندر توسط ارسطو تا شانزده سالگی او طول کشید. فیلیپ درگیر جنگی علیه بیزانتیوم شد و به هنگام ترک مقدونیه، اسکندر را نایبالسلطنه و ولیعهد خویش قرار داد. در نبود فیلیپ، قبیلهٔ تراکیانی مایدی سر به شورش برداشتند. اسکندر بهسرعت واکنش نشان داد و شورشیان را از قلمروشان بیرون راند و به جایشان یونانیان را در آنجا اسکان داد و شهری به نام الکساندروپولیس بنیان نهاد.
فیلیپ که بازگشت، برای سرکوب شورشها در تراکیهٔ جنوبی، اسکندر را در معیت سپاه کوچکی به منطقه اعزام کرد. گفته میشود اسکندر با دست زدن به عملیات نظامی علیه شهر یونانی پرینتهوس جان پدرش را نجات دادهاست. در همین گیرودار، اهالی شهر آمفیسا زمینهایی در نزدیکی دلفی را که نزد آپولون مقدس بهشمار میآمدند آمادهٔ کشت کردند و این هتک حرمت این فرصت را به فیلیپ داد تا در امور یونان بیش از پیش دخالت کند. فیلیپ که همچنان در تراکیه به سر میبرد، به اسکندر فرمان داد تا سپاهی جمعآوری کند و به عملیات نظامی در یونان دست بزند. اسکندر که نگران مداخلهٔ سایر دولتشهرهای یونانی بود، طوری وانمود کرد که گویی در حال مهیا شدن برای لشکرکشی به ایلیریا است. در این آشفته بازار ایلیریانیها به مقدونیه هجوم آوردند اما اسکندر یورش آنان را دفع نمود.
در سال ۳۳۸ ق م، فیلیپ و سربازانش به سپاهیان اسکندر پیوستند تا از طریق ترموپیل به سمت جنوب پیشروی کنند. آنان پس از در هم شکستن مقاومت سرسختانهٔ پادگان تبی ترموپیل توانستند آن شهر را تسخیر کنند. فیلیپ و اسکندر به قصد اشغال شهر الاتیا به پیشرویشان ادامه دادند. شهر الاتیا به فاصلهٔ تنها چند روز پیادهنظام از هر دو شهر تب و آتن قرار داشت. اهالی آتن، به رهبری دموستن، به برقراری اتحاد با تب علیه مقدونیه رأی دادند. آتن از یک سو و فیلیپ از سویی دیگر نمایندگانی به تب فرستادند تا حمایت آن شهر را علیه دیگری جلب کنند. تبیها پیشنهاد فیلیپ را رد کردند و پیشنهاد آتنیها را پذیرفتند. فیلیپ به آمفیسا رفت و مزدورانی را که دموستن در آنجا اجیر کرده بود اسیر کرد و آمفیسا تسلیم شد. سپس فیلیپ به الاتیا بازگشت و آخرین پیشنهاد صلح را به آتن و تب ارائه داد اما هر دو این پیشنهاد را رد کردند.
همانطور که فیلیپ به سوی جنوب پیشروی میکرد، دشمنان او در خایرونیا، بئوسی راهش را سد کردند. در نبرد خایرونیا فیلیپ فرماندهی جناح راست سپاه را در دست داشت و اسکندر به همراه گروهی از سرداران معتمد فیلیپ جناح چپ را فرماندهی میکرد. بنا بر منابع تاریخی، هر دو طرف برای مدتی بهسختی با یکدیگر جنگیدند. فیلیپ عامدانه به سربازانش دستور عقبنشینی داد تا سربازان آتنی آنان را دنبال کنند و در نتیجه خطوط سپاه دشمن از هم بپاشد. در جناح چپ، اسکندر زودتر از سرداران کارآزمودهٔ فیلیپ توانست خطوط سپاه تبیها را در هم بشکند. با از بین رفتن پیوستگی سپاه دشمن، فیلیپ به سربازانش فرمان داد که جلو بکشند و بدین ترتیب بهسرعت دشمن را تار و مار کرد. با شکست خوردن آتنیها، تبیها تنها ماندند و محاصره شدند و در نهایت آنان نیز مغلوب شدند.
فیلیپ و اسکندر پس از پیروزی در نبرد خایرونیا بیدردسر در پلوپونز پیشروی کردند و مورد استقبال تمامی شهرها قرار گرفتند. اگرچه وقتی به اسپارت رسیدند مورد بیمهری قرار گرفتند ولی به جنگ نیز متوسل نشدند. فیلیپ در کورنت بین اکثر دولتشهرهای یونانی بهجز اسپارت یک «اتحادیهٔ هلنی» برقرار کرد و خود را هژمون (فرمانده اعظم) این اتحادیه نامید و طرحهایش برای حمله به امپراتوری هخامنشیان را علنی کرد.[۱۴]
فیلیپ که به پلا بازگشت، عاشق کلئوپاترا ائورودیکه، برادرزادهٔ یکی از سردارانش به نام آتالوس شد و با او ازدواج کرد. این وصلت موقعیت اسکندر را به عنوان وارث تخت و تاج متزلزل میساخت زیرا که پسر کلئوپاترا ائورودیکه، یک مقدونیهای با خون پاک و اصیل در نظر گرفته میشد حال آنکه اسکندر نیمه مقدونی بود (مادر اسکندر یونانی بود). در مراسم عروسی، آتالوس در حالی که سیاهمست بود با صدای بلند از درگاه خدایان خواست که حاصل این وصلت، وارثی مشروع برای سلطنت باشد.
در مراسم عروسی کلئوپاترا، همانکس که فیلیپ عاشقش شده بود و با او ازدواج نیز کرد، عموی کلئوپاترا، آتالوس، در حالت سیاهمستی از مقدونیان خواست که به درگاه خدایان دعا کنند تا از بطن برادرزادهاش جانشینی مشروع و حلالزاده برای تاج و تخت به آنان ببخشایند. این امر خشم اسکندر را برانگیخت به نحوی که یکی از جامها را به سوی سر آتالوس پرتاب کرد و گفت «ای رذل، مرا حرامزاده میخوانی؟» فیلیپ جانب آتالوس را گرفت و از جایش بلند شد و خواست به سمت پسرش برود که، از بخت خوب هر دویشان، به خاطر دستپاچگی زیاد یا بر اثر بدمستی پایش لیز خورد و با سر روی زمین فرود آمد. اسکندر به نحو ملامتباری پدرش را مورد اهانت قرار داد و گفت: «ببینید، مردان، ببینید چه کسی میخواهد از اروپا به آسیا بتازد، مردی که از میزی به میز دیگر تلو تلو میخورد»
اسکندر همراه مادرش از مقدونیه گریخت. مادرش را نزد داییاش (دایی اسکندر)، الکساندر یکم اپیروس در دودونا برد و خودش به ایلیریا رفت و از پادشاه آنجا پناه خواست. با وجود آنکه اسکندر چند سال پیش پادشاه ایلیریا را طی نبردی مغلوب کرده بود اما به او پناه دادند و همچون یک مهمان از او پذیرایی کردند. اما فیلیپ هرگز نمیخواست که پسرش را که آن همه تعلیم نظامی و سیاسی دیده بود به همین سادگی از دست بدهد. این چنین بود که با تلاشهای یکی از دوستان خانوادگیشان به نام دماراتوس میان فیلیپ و اسکندر وساطت کردند و اسکندر پس از شش ماه دوری، دوباره به مقدونیه بازگشت.
سال بعد، پیکسوداروس، ساتراپ ایرانی کاریا، پیشنهاد کرد که بزرگترین دخترش را به عقد برادر ناتنی اسکندر، فیلیپ آریدایوس، درآورد. المپیاس و چند تن از دوستان اسکندر به او تلقین کردند که این موضوع حاکی از قصد فیلیپ برای وارث قرار دادن آریدایوس به جای اوست. اسکندر بازیگری به نام تسالوس از اهالی کورنت را به نزد پیکسوداروس فرستاد تا به او بگوید که او نباید دخترش را به عقد پسر نامشروع فیلیپ درآورد و به جایش اسکندر را انتخاب کند. فیلیپ که از موضوع باخبر شد، مذاکرات را متوقف کرد و اسکندر را به خاطر تمایلش برای ازدواج با دختر یک کاریایی مورد شماتت قرار داد و اظهار کرد که عروس بهتری را برای او در نظر داشتهاست. فیلیپ چهار تن از دوستان اسکندر به نامهای هارپالوس، نئارخوس، بطلمیوس، و اریگیوس را تبعید کرد و به اهالی کورنت دستور داد تا تسالوس را در غل و زنجیر کنند و به او تحویل دهند.
در سال ۳۳۶ ق م در مراسم عروسی کلئوپاترا، دختر المپیاس و فیلیپ، با برادر المپیاس، الکساندر یکم اپیروس، در آیگای فیلیپ توسط سردستهٔ محافظانش به نام پاوسانیاس کشته شد. پاوسانیاس به هنگام فرار پایش به یک گیاه پیچکی گیر کرد و زمینخورد و تعقیبکنندگانش او را کشتند. دو تن از ملازمان اسکندر به نامهای پردیکاس و لئوناتوس نیز در میان تعقیبکنندگان پاوسانیاس بودند. اشراف و فرماندهان نظامی، اسکندر را در حالی که بیست سال بیشتر نداشت شاه جدید مقدونیه خواندند.
اسکندر سلطنتش را با از میان برداشتن رقبای بالقوهاش در راه دستیابی به تخت و تاج آغاز کرد. اسکندر دستور داد که پسرعمویش، آمونتاس چهارم، را اعدام کنند. او همچنین دو تن از شاهزادگان مقدونی از منطقهٔ لونکستیس را کشت اما شاهزادهٔ سوم، الکساندر لونکستیس، را امان داد. المپیاس نیز دستور داد کلئوپاترا ائورودیکه (همسر فیلیپ) و دخترش ائوروپا (دختر فیلیپ و کلئوپاترا ائوریدیکه) را زنده زنده بسوزانند. اسکندر که از این موضوع باخبر شد، بسیار عصبانی شد. اسکندر نیز دستور قتل آتالوس، فرمانده گارد پیشروی ارتش در آسیای صغیر و عموی کلئوپاترا، را صادر کرد. آتالوس در آن زمان دربارهٔ احتمال پشت کردن به مقدونیه و پیوستن به آتن با دموستن نامهنگاری میکرد. همچنین آتالوس پیشتر در جریان مراسم عروسی فیلیپ با کلئوپاترا شدیداً به اسکندر توهین کرده بود و پس از ماجرای زنده زنده سوزاندن کلئوپاترا، اسکندر زنده ماندن آتالوس را بسیار خطرناک میپنداشت. اسکندر از خون برادر ناتنیاش، آریدایوس، گذشت. بنا بر تمامی روایتهای تاریخی، آریدایوس در آن زمان از نظر ذهنی معلول شده بود. علت معلولیت او احتمالاً زهری بوده که المپیاس به او خورانده بود.
با شنیدن خبر مرگ فیلیپ، بسیاری از دولتشهرها سر به شورش برداشتند. تب، آتن، تسالی، و قبائل تراکیایی شمال مقدونیه در میان شورشیان بودند. خبر این شورشها که به اسکندر رسید، بهسرعت واکنش نشان داد. اگرچه به اسکندر توصیه کرده بودند که راه دیپلماسی را در پیش گیرد، اما او سوارهنظامی متشکل از سه هزار مرد جنگی جمعآوری کرد و به جنوب به سوی تسالی لشکر کشید. اسکندر پی برد که ارتش تسالی گذرگاه بین کوه المپ و کوه اوسا را اشغال کردهاست لذا به سربازانش دستور داد که از روی کوه اوسا بگذرند. روز بعد که سپاهیان تسالی از خواب برخاستند، اسکندر و سوارهنظامش را در عقب خود دیدند؛ بیدرنگ تسلیم شدند و سوارهنظامشان را در اختیار اسکندر قرار دادند. اسکندر برای سرکوب سایر شورشها همچنان به حرکتش به سوی جنوب ادامه داد و این بار به سمت پلوپونز حرکت کرد.
اسکندر در ترموپیل توقف کرد و در آنجا خود را به عنوان رهبر اتحادیهٔ آمفیکتوئونی مورد تأیید قرار داد و سپس به سمت کورنت حرکت کرد. آتن تقاضای صلح کرد و اسکندر شورشیان را مورد عفو قرار داد. دیدار مشهور اسکندر با دیوژن کلبی در مدت اقامت او در کورنت رخ داد. وقتی اسکندر به دیوژن گفت که «هرچه میخواهی از من بخواه» دیوژن فیلسوف با لحن تحقیرکنندهای از اسکندر خواست که اندکی کنار برود و جلو نور خورشید را نگیرد. اسکندر از پاسخ دیوژن محظوظ شد و گفته میشود که جواب دادهاست «براستی که اگر اسکندر نبودم، دوست داشتم دیوژن باشم». در کورنت اسکندر به لقب هژمون (رهبر) مفتخر شد و همانند پدرش، فیلیپ، به عنوان فرمانده جنگ قریبالوقوع با هخامنشیان انتخاب شد. همچنین در کورنت بود که خبر شورش تراکیاییها به او رسید.
پیش از لشکرکشی به آسیا، اسکندر میخواست مرزهای شمالیاش را ایمن کند تا از این بابت آسودهخاطر باشد. در بهار سال ۳۳۵ ق م، به طرف شمال رفت تا چندین شورش شکلگرفته را سرکوب کند. او از آمفیپولیس شروع کرد و سپس به سمت شرق و به کشور «مستقل تراکیاییها» رفت. در کوههای هایموس ارتش مقدونیه به نیروهای تراکیان که در پشت ارتفاعات مستقر شده بودند حمله کرد و شکستشان داد. مقدونیان به درون قلمرو تریبالی پیشروی کردند و ارتش آنان را در نزدیکی رود لوگینوس مغلوب ساختند. سپس به طرف رود دانوب حرکت کردند و با قبیلهٔ گتای که در آنسوی رود مستقر شده بودند روبهرو شدند. اسکندر با عبور دادن سپاهیانش از عرض رودخانه در شب، دشمن را غافلگیر کرد و پس از بروز اولین زدوخورد مابین سوارهنظامها، دشمن مجبور به عقبنشینی شد. پس از آن اسکندر باخبر شد که کلیتوس، پادشاه ایلیریا، و گلاوکیاس، پادشاه تاولانتی، ضد او علم مخالف برکشیدهاند. اسکندر سپاهش را به سمت غرب به حرکت درآورد و هر دو فرمانروا را مجبور کرد که به همراه سربازانشان بگریزند و بدین ترتیب هر دو شورش را خواباند. اسکندر با نایل شدن به این پیروزیها مرزهای شمالی قلمروش را مستحکم و ایمن ساخت.
وقتی اسکندر به شمال لشکر کشیده بود، تبیها و آتنیها بار دیگر دست به شورش زدند. اسکندر بدون فوت وقت به جنوب رفت. با وجود آنکه سایر شهرها نسبت به جنگ با اسکندر مردد بودند، تبیها تصمیم به جنگ گرفتند. مقاومت تبیها دوام نیاورد و اسکندر شهر تب را با خاک یکسان کرد و قلمروش را مابین سایر شهرهای بئوسیایی تقسیم کرد. فرجام تب، آتنیها را ترساند و از جنگ منصرفشان کرد. بدین ترتیب موقتاً در یونان صلح برقرار شد و اسکندر با انتخاب آنتیپاتر به عنوان نایبالسلطنهٔ خود، برای جهانگشایی عازم آسیا شد.
در سال ۳۳۴ پ. م اسکندر با ارتشی مشتمل بر حدوداً ۴۸٬۰۰۰ سرباز پیاده، ۶٬۱۰۰ سوار و ۱۲۰ کشتی جنگی با ۳۸٬۰۰۰ خدمه از تنگهٔ داردانل گذشت. برخی از سربازان از اهالی مقدونیه و دولتشهرهای یونانی بودند؛ برخی مزدور بودند و اجیر شده بودند؛ برخی نیز رعایایی بودند که از مزارع اربابان تراکیه، پایونیا، و ایلیریا جمعآوری شده بودند. اسکندر با پرتاب یک نیزه به خاک آسیا و بیان این مطلب که او آسیا را به عنوان هدیهای از جانب خدایان قبول کردهاست، نیتش برای تسخیر سرتاسر شاهنشاهی هخامنشیان را آشکار کرد. همچنین این امر اشتیاق اسکندر به جنگ را در قیاس با ترجیح پدرش به دیپلماسی بهخوبی نمایان میساخت. اسکندر پس از کسب اولین پیروزی در برابر ایرانیان در نبرد گرانیک، تسلیم شهر سارد و خزانهٔ آن را پذیرفت و به حرکتش در امتداد ساحل ایونیا ادامه داد. اسکندر شهر هالیکارناس واقع در کاریا را با موفقیت محاصره کرد و سرانجام توانست دشمنانش، کاپیتان ممنون رودسی و ساتراپ ایرانی کاریا به نام اورونتوباتس، را مجبور به عقبنشینی از راه دریا کند. اسکندر حکمرانی بر کاریا را به آدا، که اسکندر را به فرزندخواندگی پذیرفته بود، واگذار کرد.
اسکندر حرکتش را از هالیکارناس به سوی سرزمین کوهستانی لیکیه و دشت پامفیلیه ادامه داد. او بر در دست داشتن کنترل تمامی شهرهای ساحلی اصرار میورزید تا از پهلو گرفتن ناوگان دریایی ایرانیان جلوگیری کند. از پامفیلیه به سوی ساحل هیچ بندر مهمی وجود نداشت لذا اسکندر به سوی نواحی داخلی و بدور از ساحل حرکت کرد. در حالی که از یورش بردن به ترمسوس با تمام قوا و به صورت غافلگیرانه اجتناب ورزید اما در آن شهر توانست دشمنش را بهآسانی از پای درآورد. اسکندر در گردیوم، پایتخت فریگیهٔ باستان، گره گوردی را که تا آن زمان ناگشودنی مینمود گشود؛ شاهکاری که گفته میشد تنها از دست «پادشاه آتی آسیا» بر میآید. بنا بر افسانهها، اسکندر اعلام کرد که نحوهٔ گشودن گره اهمیت ندارد فلذا آن را با یک ضربهٔ شمشیر برید.
سپاهیان اسکندر پس از سپری کردن زمستان، در سال ۳۳۳ ق م از دروازههای کیلیکیه گذشتند و در ماه نوامبر با سپاه اصلی ایران تحت فرماندهی داریوش سوم، شاهنشاه ایران، مصاف دادند. اسکندر در نبرد ایسوس شکست سختی را به داریوش تحمیل کرد و داریوش بهناچار از میدان جنگ گریخت و همسرش، دخترانش، مادرش، سیسیگامبیس، و خزانهای افسانهای را پشت سرش رها کرد. با گریختن داریوش از میدان جنگ، سپاه ایران نیز از هم پاشید. داریوش با ارائهٔ پیشنهاد باج ۱۰٬۰۰۰ هزار تالانی برای آزادسازی خانوادهاش و نیز بخشیدن تمام سرزمینهایی که اسکندر تا آن زمان به دست آورده بود خواستار انعقاد پیمان صلح شد. اسکندر پاسخ داد از آنجا که اکنون او شاه آسیاست، تصمیمگیری دربارهٔ تقسیمات ارضی تنها بر عهدهٔ اوست.
اسکندر برای در دست گرفتن کنترل سوریه و اکثر نواحی ساحلی شام به لشکرکشیهایش ادامه داد. او سال بعد مجبور شد که به صور حمله کند و پس از یک محاصرهٔ طولانی و طاقتفرسا سرانجام توانست آن شهر را نیز تسخیر کند. اسکندر مردانی را که به سن جنگ رسیده بودند از دم تیغ گذراند و زنان و کودکان را نیز به بردگی فروخت.
پس از آنکه اسکندر صور را ویران کرد، اکثر شهرهایی که بر سر راه مصر قرار داشتند بیدرنگ تسلیم شدند، بهجز غزه. دژ غزه بر روی یک تپه ساخته شده و بهخوبی مستحکم و مسلح شده بود؛ بنابراین تصرف آن مستلزم محاصرهٔ آن بود. پس از سه بار دفع حمله، سرانجام دژ تاب مقاومت نیاورد و سقوط کرد اما این امر تنها زمانی میسر شد که شانهٔ اسکندر بهشدت زخم برداشته بود. همچون صور، در غزه نیز مردانی را که به سن جنگ رسیده بودند قتلعام کردند و زنان و کودکان را به بردگی فروختند.
در عوض اورشلیم به نشانهٔ تسلیم دروازههایش را به روی سپاهیان اسکندر گشود؛ و بنا بر یوسفوس، پیشگویی کتاب دانیال (احتمالاً فصل هشتم) را به او نشان دادند که به توصیف تسخیر شاهنشاهی ایران به دست یک شاه مقتدر یونانی میپردازد. اسکندر از خون اهالی اورشلیم گذشت و به جنوب و به سوی مصر حرکت کرد.
اسکندر در سال۳۳۲ ق م در مصر پیشروی کرد و در آنجا به عنوان یک ناجی مورد استقبال قرار گرفت. او را در واحهٔ سیوا واقع در صحرای لیبی، «ارباب جدید عالم» و پسر آمون خواندند. از این زمان به بعد، اسکندر اغلب از زئوس-آمون به عنوان پدر حقیقی خود یاد میکرد و سکههایی که متعاقباً ضرب شدند اسکندر را با شاخهای قوچ که نشانهٔ الوهیت بود، به تصویر کشیدند. در مدت اقامتش در مصر شهر اسکندریه را بنیان نهاد که در آینده به پایتخت باشکوه دودمان بطالسه مبدل شد.
اسکندر در سال ۳۳۱ ق م مصر را ترک و به سمت بینالنهرین حرکت کرد و در نبرد گوگمل بار دیگر داریوش را شکست داد. داریوش بار دیگر از میدان جنگ گریخت و اسکندر او را تا اربیل تعقیب کرد. نبرد گوگمل آخرین و سرنوشتسازترین رویارویی بین اسکندر و داریوش بود. داریوش از راه کوهستان به هگمتانه فرار کرد و اسکندر بابل را تسخیر کرد.
اسکندر از بابل به شوش، که یکی از پایتختهای هخامنشیان بهشمار میآمد، رفت و ثروت افسانهای آن شهر را از آن خود کرد. او قسمت اعظم سپاه خود را از طریق راه شاهی به پایتخت تشریفاتی ایرانیان، تخت جمشید، فرستاد و خود با سربازانی دستچینشده از مسیر مستقیم رهسپار آن شهر شد. از آنجا که گذرگاه دربند پارس توسط آریوبرزن و سپاهیانش مسدود شده بود، اسکندر ناچار شد به آن گذرگاه یورش ببرد. اسکندر با در هم شکستن مقاومت آریوبرزن، با عجله خود را به تخت جمشید رساند تا مبادا سربازان ایرانی مستقر در آن شهر، خزانهاش را غارت کنند. اسکندر با ورود به تخت جمشید به سپاهیانش اجازه داد تا چندین روز به غارت شهر بپردازند. او پنج ماه در تخت جمشید اقامت کرد و در این هنگام بود که قسمت شرقی کاخ خشایارشا آتش گرفت و به باقی نقاط شهر گسترش یافت. دلایل مختلفی از جمله بدمستی یا انتقام عمدی آتشسوزی آکروپولیس در جنگ دوم یونانیان با ایرانیان را عامل بروز این حادثه دانستهاند.
اسکندر در تعقیب داریوش ابتدا به ماد و سپس پارت رفت. سرنوشت شاهنشاه ایران دیگر دست خودش نبود و توسط بسوس، ساتراپ ایرانی باختر، دستگیر شد. با نزدیک شدن اسکندر، بسوس دستور داد تا شاهنشاه ایران را به ضرب چاقو از پای درآورند و آنگاه خود را اردشیر پنجم، جانشین داریوش، خواند. سپس به آسیای مرکزی عقب کشید تا جنگی چریکی علیه اسکندر به راه بیندازد. اسکندر بقایای داریوش را طی مراسمی شاهانه و شکوهمند در نزدیکی مقبرهٔ نیاکانش به خاک سپرد. اسکندر همچنین مدعی شد که داریوش در لحظهٔ جان سپردن او را به عنوان جانشینش برگزیدهاست. اما معمولاً مورخان مرگ داریوش را پایان کار شاهنشاهی هخامنشیان قلمداد میکنند.
اسکندر، بسوس را غاصب میپنداشت و عزم کرد که او شکست دهد. این لشکرکشی که در ابتدا به منظور شکست بسوس انجام گرفت، به سیاحتی عظیم در آسیای مرکزی مبدل گشت. اسکندر رشتهای از شهرهای جدید تأسیس کرد که همگی اسکندریه نامیده شدند: از جمله قندهار امروزی در افغانستان و اسکندریه اسخاته در تاجیکستان امروزی. اسکندر در طول این لشکرکشی از ماد، پارت، هریوا (غرب افغانستان)، زرنگ، رخج (جنوب و مرکز افغانستان)، باختر (شمال و مرکز افغانستان)، و سکائستان گذر کرد.
اسپنتمان، که سمتی نامعلوم در ساتراپی سغد داشت، در سال ۳۲۹ ق م به بسوس خیانت کرد و او را به بطلمیوس، از ملازمان معتمد اسکندر، لو داد و بسوس اعدام شد. با وجود این، بعدها وقتی اسکندر در سیردریا مشغول رسیدگی به تاخت و تاز یک ارتش ایلیاتی سواره بود، اسپنتمان اهالی سغد را به شورش برانگیخت. اسکندر شخصاً سغدیان را در نبرد سیردریا مقهور ساخت و بلافاصله به عملیاتی علیه اسپنتمان دست زد و در نبردی موسوم به گابای او را شکست داد. پس از این شکست، اسپنتمان را افراد خودش به قتل رساندند و سپس درخواست صلح کردند.
در این هنگام، اسکندر خود را به لقب «شاهنشاه» مفتخر نموده و برخی از نمودهای پوششی و رسوم ایرانی را در دربارش به کار گرفته بود؛ بهویژه رسم پروسکونسیس یا بوسیدن نمادین دست یا به خاک افتادن و سجده کردن که ایرانیان در مقابل مقامات مافوق خود انجام میدادند. یونانیان این نوع رفتار را تنها در مقابل خدایان جایز میشمردند و معتقد بودند که اسکندر با الزامیکردن این گونه رفتارها در مقابل خود، خود را خدا پنداشتهاست. این امر به قیمت روی برگرداندن بسیاری از مقدونیان از او تمام شد اما مآلاً اسکندر از این گونه رفتارها دست شست.
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
توطئهای برای گرفتن جان اسکندر برملا شد و یکی از افسرانش، فیلوتاس، به خاطر اینکه نتوانسته بود اسکندر را از این خطر آگاه کند، کشته شد. مرگ پسر مستلزم مرگ پدر بود و در نتیجه پارمنیون که مسئول حفاظت از خرانه در هگمتانه بود به قتل رسید تا جلو هرگونه تلاش برای انتقام گرفته شود. اما شرمآورتر از همه اینکه اسکندر شخصاً مردی را کشت که جانش را در نبرد گرانیک نجات داده بود. این امر در حین مشاجرهای شدید و در حال مستی در ماراکاندا (سمرقند امروزی در ازبکستان) روی داد و در آن کلیتوس سیاه، اسکندر را به ارتکاب چند اشتباه متهم کرد که مهمترینشان از یاد بردن راه و روش مقدونیایی زندگی و اتخاذ شیوهٔ فاسد زندگی شرقی بود.
بعداً و در هنگام لشکرکشی به آسیای میانه، توطئهای دیگر ضد جان اسکندر برملا شد که به تحریک پیشخدمتان خود او صورت گرفته بود. پای تاریخنگار رسمی او، کالیستنس اهل اولونتوس، نیز به میان کشیده شد. با این همه مورخان هنوز دربارهٔ دخیل بودن یا نبودن او به اجماع نرسیدهاند. کالیستنس با رهبری کردن مخالفان رسم پروسکونسیس، از چشم اسکندر افتاده بود.
اسکندر عزم آسیا که کرد، آنتیپاتر را که سرداری کارآزموده و رهبری سیاسی و از اعضای گارد سلطنتی فیلیپ بود، مسئول حفاظت از مقدونیه کرد. چپاول تب از سوی اسکندر، او را مطمئن ساخت که در نبودش، یونان آرام خواهد نشست. تنها استثناء زمانی روی داد که شاه آگیس سوم در سال ۳۳۱ ق م فراخوان جنگ داد اما آنتیپاتر او را در نبرد مگالوپولیس به سال ۳۳۲ ق م شکست داد و کشت. آنتیپاتر مجازات اسپارتیان را به اتحادیهٔ کورنت سپرد و آن نیز تعیین مجازات را به عهدهٔ اسکندر گذاشت و اسکندر آنان را بخشید. همچنین تنش چشمگیری مابین آنتیپاتر و المپیاس وجود داشت و هر کدام از دیگری به اسکندر شکایت میکرد.
در کل، یونان مدت زمان لشکرکشی اسکندر به آسیا را با صلح و بهروزی و رونق اقتصادی گذراند. اسکندر مقدار معتنابهی غنیمت از سرزمینهای مفتوح به یونان میفرستاد که چرخ اقتصاد را به گردش درمیآورد و تجارت را در سرتاسر امپراتوریاش رونق میداد. با این همه، نیاز دائمی او به سربازان تازهنفس و مهاجرت مقدونیان به سرتاسر امپراتوری او، مقدونیه را از نیروی انسانی مرد خالی کرده بود. این امر باعث شد که مقدونیه پس از عصر اسکندر رو به ضعف نهد و سرانجام تحت انقیاد روم در بیاید.
پس از مرگ اسپنتمان و ازدواج با روشنک که به منظور تحکیم روابط با ساتراپهای جدیدش انجام گرفت، توجه اسکندر به سوی شبه قارهٔ هند معطوف شد. او رؤسای قبایل ساتراپی گنداره، واقع در شمال پاکستان امروزی، را دعوت کرد که پیش او بیایند و از او اطاعت کنند. اومفیس، فرماندار تاکسیلا که قلمروش از رود سند تا جهلم گسترده بود، از اسکندر تبعیت کرد اما رؤسای برخی قبایل منجمله بخشهای آسپاسیوی و آساکنوی از کمبوجه، حاضر به متابعت نشدند.
در زمستان سال ۳۲۷/۳۲۶ ق م، اسکندر شخصاً به سوی قبائل آسپاسیوی در دره کونار، گوراینها در درهٔ گورایوس، و آساکنوی در درههای سوات و بونیر لشکر کشید. نبردی سهمگین ضد آسپاسیوی درگرفت و زوبینی شانهٔ اسکندر را زخمیکرد اما سرانجام آسپاسیوی شکست خورد. سپس نوبت آساکنوی رسید که در استحکامات ماساگا، اورا، و آئورنوس پناه گرفته و میجنگیدند. دژ ماساگا بالاخره پس از چندین روز نبرد خونین سقوط کرد و در کوران همین نبردها بود که قوزک پای اسکندر بهشدت مجروح شد. بنا به گفتهٔ کوینت کورس «اسکندر نه تنها همهٔ اهالی ماساگا را قتلعام کرد بلکه ساختمانهای را نیز به تلی از خاک مبدل ساخت». کشتاری مشابه در او را روی داد. پس از کشتارهای ماساگا و اورا، بسیاری از آساکنیها به دژهای آئورنوس گریختند. اسکندر به تعقیب آنان پرداخت و آن دژ استراتژیک را پس از چهار روز نبرد خونبار تسخیر کرد.
پس از آئورنوس، اسکندر از رود سند گذشت و در نبردی حماسی علیه شاه پور جنگید و پیروز شد. شاه پور بر منطقهای در منطقه پنجاب فرمان میراند. این نبرد در سال ۳۲۶ ق م روی داد و به نبرد هوداسپس موسوم گشت. اسکندر تحت تأثیر شجاعت و دلاوری شاه پور قرار گرفت و با او پیمان اتحاد بست. او پور را به مقام ساتراپ برگماشت و قلمروی بیش از قلمرو پیشینش بدو بخشید. انتخاب یک فرد محلی، او را در مدیریت و کنترل مناطقی اینچنین دور از یونان یاری میرساند. اسکندر دو شهر جدید در دو طرف رود جهلم تأسیس کرد؛ یکی را به افتخار اسبش که در همین حوالی و در همین دورهٔ زمانی مرده بود، بوکفالا نام نهاد. دیگری نیکایا نام داشت که در موقعیت امروزی شهر مونگ قرار گرفته بود.
شرق قلمرو پور، در نزدیکی رود گنگ، امپراتوری ناندا از ماگادها قرار گرفته بود و در ماورای آن امپراتوری گانگاریدای از بنگال. ارتش اسکندر که از رویارویی با سایر ارتشهای بزرگ دشمن به واهمه افتاده بود و در نتیجهٔ سالها نبرد رمقی برایش نمانده بود، در گذر از رود هوفاسیس از فرمان اسکندر سرپیچی و از رفتن به سوی شرق امتناع کرد؛ لذا این رود کرانهٔ شرقی فتوحات اسکندر بهشمار میآید.
و اما مقدونیان، نزاع با پور شجاعتشان را فرو کشانده و پیشرویشان به هند را متوقف ساخته بود. زیرا که هر چه را در توان داشتند گذاشته بودند تا دشمنی را که تنها از بیست هزار پیاده و دو هزار سوار تشکیل شده بود، پس زنند. آنها وقتی که اسکندر بر گذر از رود گنگ پافشاری کرد قویاً به مخالفت با او برخاستند. همچنین آنطور که آنها دریافته بودند عرض رود ۶٬۴۰۰ و عمق آن ۱۸۰ متر بود و سواحل آنطرف رود مملو از مردان مسلح و مردان سوار و فیلها بود. زیرا که به آنها گفته شده بود که شاهان گاندریتس و پرایسیای با هشتاد هزار مرد سوار، دویست هزار مرد پیاده، هشت هزار ارابه، و شش هزار فیل به انتظار آنان نشستهاند.
اسکندر کوشید تا سپاهیانش را متقاعد کند به سوی شرق پیش روند اما سردارش، کوینوس، از او تقاضا کرد تا تجدید نظر کند و بازگردد. او گفت: مردان «سخت مشتاقند که دوباره والدینشان، همسرانشان و بچههایشان، و وطنشان را ببینند». سرانجام اسکندر موافقت کرد و به سوی جنوب و در امتداد رود سند رفت. در میانهٔ راه، ارتش اسکندر قبائل مالهی (امروزه مولتان) و سایر قبائل هندی را شکست داد.
اسکندر اکثر سپاهیانش را در معیت سردار کراتروس به کارمانیا فرستاد و ناوگانی را به سرپرستی دریاسالار نئارخوس مأموریت داد تا به اکتشاف سواحل خلیج فارس بپردازند و خود مابقی سربازان را از طریق مسیر جنوبی صعبالعبورتری که از صحرای گدروزی و مکران میگذشت به ایران بازگرداند. اسکندر در سال ۳۲۴ ق م به شوش رسید اما مردان زیادی به دلیل عبور از بیابانهای سوزان هلاک شدند.
اسکندر دریافت که بسیاری از ساتراپها و فرماندهان نظامیاش در غیاب او با مردم بدرفتاری کردهاند لذا در راه بازگشت به شوش چندین تن از آنان را اعدام کرد تا حساب کار دست سایرین بیاید. او به نشانهٔ قدردانی، بدهیهای سربازان را بدانها بخشید و اعلام کرد که کهنهسربازان مسن و علیل را تحت فرماندهی کراتروس به مقدونیه خواهد فرستاد. سپاهیانش منظور او را درست نفهمیدند و در شهر اوپیس یاغیگری کردند. آنان با فرستاده شدن به مقدونیه مخالفت کرده، از خو گرفتن اسکندر به آداب و سنن ایرانی و پوشیدن جامهٔ ایرانی و افزودن افسران و سربازان ایرانی به یگانهای ارتش مقدونیه انتقاد کردند. سه روز گذشت و اسکندر نتوانست مردانش را متقاعد کند که کوتاه بیایند در نتیجه به ایرانیان جایگاه فرماندهی در ارتش را داد و به مقدونیان سمتهای نظامی فرماندهی بر یگانهای ایرانی را اعطا کرد. مقدونیان بهسرعت تقاضای عفو نمودند و اسکندر آنان را بخشید و ضیافتی ترتیب داد که چندین هزار نفر از سپاهیانش در آن شرکت داشتند. اسکندر در تلاش برای برقراری هماهنگی ماندگار میان رعایای مقدونی و ایرانیاش، ازدواجی دستهجمعی ترتیب داد که در آن مقامات ارشد سپاهش با ایرانیان و دیگر نجیبزادگان در شوش ازدواج کردند اما به نظر میرسد تنها اندکی از آن ازدواجها فراتر از یک سال دوام آورده باشند.
پس از آنکه اسکندر به هگمتانه رفت تا قسمت اعظم خزانهٔ ایران را بردارد، دوست صمیمی و معشوق احتمالیاش، هفستیون، بر اثر بیماری یا مسمومیت درگذشت. مرگ هفستیون، اسکندر را در بهت فرو برد. او دستور داد تا تل بزرگی از هیزم در بابل فراهم آورند و همچنین فرمان عزاداری عمومی صادر کرد. اسکندر در بابل رشتهای از لشکرکشیهای جدید را برنامهریزی کرد که با تهاجم به عربستان آغاز میگشت اما اجل مهلت نداد و نتوانست آنها را به تحقق برساند.
۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ ق م بود که اسکندر در سن ۳۲ سالگی در کاخ بختنصر در بابل درگذشت. جزئیات مرگ او اندکی متفاوت نقل شدهاست. طبق روایت پلوتارک، اسکندر تقریباً ۱۴ روز پیش از مرگش، از دریاسالار نئارخوس پذیرایی کرد و شب و روز بعد را به همراه مدیوس لاریسایی به بادهگساری گذراندند. اسکندر تب کرد و حالش وخیمتر شد تا اینکه توان حرف زدن را از کف داد. سربازان معمولی که از وضعیت سلامتی او نگران بودند از مقابل او به صف عبور میکردند و اسکندر در سکوت مطلق برای آنها دست تکان میداد. از دیودور نقل است که اسکندر پس از سرکشیدن کاسهٔ بزرگی از شراب خالص به افتخار هراکلس دچار درد شد و پس از تحمل رنج و الم درگذشت. آریان نیز همین روایت را به عنوان شق ثانی مطرح میکند اما پلوتارک صریحاً منکر این روایت میشود.
با توجه به گرایش اشراف و نجبای مقدونی به قتل اسکندر، جنایت و نارو زدن در روایتهای متعددی از مرگ او تبلور یافتهاست. دیودور، پلوتارک، آریان، و یوستین همگی به نظریهٔ مسموم شدن اسکندر اشاره میکنند. پلوتارک این روایت را جعلی میشمارد و دیودور و آریان، به بیان خود، تنها به سبب حفظ جامعیت به آن اشاره میکنند.
با وجود این، روایتها تقریباً متفقالقولند که آنتیپاتر که به تازگی از سمت نایبالسلطنه خلع شده بود و با المپیاس اختلاف داشت، توطئهٔ ادعاشده را رهبری کردهاست. شاید او احضاریهاش به بابل را نشانهٔ مجازات مرگ دانسته و با توجه به سرنوشت پارمنیون و فیلوتاس، علیالظاهر مسمومیت اسکندر را توسط پسرش، یولاس که ساقی اسکندر بود، ترتیب دادهاست. بنا به اقوالی ممکن است ارسطو نیز در این توطئهچینی شرکت کرده باشد. مهمترین استدلال در رد نظریهٔ مسمومیت این است که دوازده روز از شروع بیماری تا مرگ اسکندر فاصله افتاد؛ احتمالاً آن موقع چنین زهرهای دیرعملکنی در دسترس نبودهاست. اگرچه در سال ۲۰۱۰ نظریهٔ جدیدی مدعی شد که شرایط مرگ اسکندر منطبق با مسمومیت به وسیلهٔ آب رودخانهٔ استوکس (ماورونری) بودهاست. آب این رودخانه شامل کالیکامیسین بوده که مادهٔ مرکب خطرناکی است که توسط باکتریها ایجاد میشود.
چندین عامل طبیعی (بیماری) را نیز دلیل مرگ اسکندر دانستهاند از جمله مالاریا و حصبه. مقالهای در سال ۱۹۹۸ در ژورنال پزشکی نیو انگلند منتشر شد که حصبه را عامل مرگ اسکندر دانسته و البته به گفتهٔ این مقاله، سوراخشدگی روده و فلج بالارونده نیز مشکل را بغرنجتر نمودهاست. تحلیل تازهٔ دیگری اسپوندیلیت چرکی یا مننژیت را عامل مرگ اسکندر دانستهاست. التهاب حاد لوزالمعده و ویروس نیل غربی نیز از جمله بیماریهایی میباشند که علائمی شبیه علائم بیماری اسکندر دارند. نظریههای مبتنی بر عوامل طبیعی مایلاند تأکید کنند که ممکن است سلامت اسکندر پس از سالها میگساری و برداشتن زخمهای کاری رفته رفته تنزل یافته باشد. عذاب روحیای که اسکندر پس از مرگ هفستیون کشیدهاست نیز ممکن است در تنزل وضعیت سلامتی او دخیل بوده باشد. عامل احتمالی دیگر مصرف بیش از حد مجاز داروهای محتوی خربق بودهاست که مصرف بیش از حد آن میتواند مرگآور باشد. در ژانویه ۲۰۱۹ برخی از دانشمندان نیوزلندی اعلام کردند که علت مرگ اسکند سندرم گیلن باره Guillain-Barré یا GBS است. سندرم گیلن باره یک اختلال نادری است که سیستم ایمنی بدن به اعصاب محیطی حمله میکند. این اختلال در ابتدا باعث فلج و در نهایت مرگ بیمار میشود.[۱۵]
جسد اسکندر را درون یک تابوتدان طلایی انساننما قرار دادند و آن را درون تابوتی طلایی گذاشتند. بنا به گفتهٔ آیلیان، پیشگویی به نام آریستاندر پیشبینی کرد که زمینی که اسکندر را در آن دفن کنند «تا ابد شادمان و شکستناپذیر خواهد ماند». محتملتر آن است که جانشینان، تملک جسد اسکندر را نماد مشروعیت دانستهاند زیرا که دفن شاه پیشین امتیازی ویژه محسوب میشد. وقتی که تشییعکنندگان در حال انتقال جسد اسکندر به مقدونیه بودند، بطلمیوس آن را دزدید و به ممفیس برد. جانشینش، بطلمیوس دوم فیلادلفوس، تابوتدان را به اسکندریه منتقل کرد و حداقل تا دوران باستان متأخر در آنجا ماند. بطلمیوس چهارم لاتوروس، از آخرین جانشینان بطلمیوس، تابوتدان طلایی اسکندر را با تابوتدانی شیشهای عوض کرد تا از طلای تابوتدان اصلی برای ضرب سکه استفاده کند. پومپه، ژولیوس سزار، و آگوستوس همگی از آرامگاه اسکندر در اسکندریه بازدید کردند. گفته میشود آگوستوس بهطور اتفاقی بینی جسد را کند. همچنین گفته میشود کالیگولا سینهٔ زره اسکندر را از آرامگاهش برای خودش برداشت. امپراتور سپتیموس سوروس در سال ۲۰۰ پس از میلاد آرامگاه اسکندر را بر روی مردم بست. پسر و جانشینش، کاراکالا، از ستایندگان اسکندر، در دورهٔ سلطنت خویش از آرامگاه بازدید کرد. پس از این زمان، جزئیات سرنوشت آرامگاه مبهم ماندهاست.
وجه تسمیه آن بهاصطلاح «تابوتدان اسکندر» که در نزدیکی صیدا پیدا شدهاست و هماکنون در موزهٔ باستانشناسی استانبول نگهداری میشود، به خاطر آن نیست که تصور میشده حاوی بقایای اسکندر است، بلکه از آن روست که نقشبرجستههای آن، اسکندر و ملازمانش را در حال جنگ با ایرانیان و شکار به تصویر کشیدهاست. ابتدا تصور میشد که این تابوتدان متعلق به آبدالونوموس، شاه صیدا که بلافاصله پس از نبرد ایسوس به سال ۳۳۱ ق م به توسط اسکندر به این مقام گماشته شد، بوده باشد اما جدیداً این نظر قوت یافتهاست که قدمت این تابوتدان به پیش از مرگ آبدالونوموس بازمیگردد.
مرگ اسکندر چنان ناگهانی رخ داد که وقتی خبرش به یونان رسید، مردم باورش نمیکردند. اسکندر وارث مشخص یا مشروعی نداشت؛ پسرش از روشنک، اسکندر چهارم، پس از مرگ او به دنیا میآمد. بنا به گفتهٔ دیودور، ملازمان اسکندر در بستر مرگ از او پرسیدند که امپراتوریاش را برای چه کسی به میراث گذاشتهاست؛ پاسخ کوتاه او «برای قویترین» بود. آریان و پلوتارک مدعی شدهاند که اسکندر در این زمان لال شده بود که بیان از این دارد که این داستان ساختگی است. دیودور، کوینت کورس، و یوستین روایت منطقیتری از آنچه رخ دادهاست نقل کردهاند: اسکندر انگشتر مهردارش را در حضور شاهدان به پردیکاس، از محافظان و رهبر ملازمان سوار، دادهاست فلذا او را به عنوان جانشین برگزیدهاست.
پردیکاس در ابتدا داعیهٔ قدرت نداشت، بلکه حتی پیشنهاد کرد نوزاد روشنک اگر پسر باشد شاه خواهد بود و خودش، کراتروس، لئوناتوس، و آنتیپاتر محافظان او خواهند بود. اما پیادهنظام تحت رهبری ملئاگر، این پیشنهاد را نپذیرفت زیرا که آنان در قدرت سهیم نشده بودند. در عوض آنان از برادر ناتنی اسکندر، فیلیپ آریدایوس، پشتیبانی کردند. سرانجام دو طرف مصالحه کردند و پس از تولد اسکندر چهارم، او و فیلیپ سوم مشترکاً شاه نامیده شدند اگرچه تنها در اسم.
با این وجود مقدونیان بهزودی دچار نفاق و خصومت شدند. ساتراپیهای که در تجزیهٔ بابل توسط پردیکاس توزیع شدند به پایگاههای قدرتی مبدل شدند که هر سردار با استفاده از آنها برای کسب قدرت بیشتر میکوشید. پس از قتل پردیکاس در ۳۲۱ ق م، وحدت مقدونیان از هم گسیخت و چهل سال جنگ مابین جانشینان (دیادوخوی) آغاز گشت. سپس در جهان هلنیستی چهار بلوک پایدار قدرت پدید آمدند: سلطنت بطالسه در مصر، امپراتوری سلوکیه در شرق، سلطنت پرگامون در آسیای صغیر، و مقدونیه. در این میان اسکندر چهارم و فیلیپ سوم نیز به قتل رسیدند.
از دیودور نقل است که اسکندر چندی پیش از مرگش دستورالعملهای مکتوب مفصلی را به کراتروس دادهاست. کراتروس خواست که دستورهای اسکندر را انجام دهد اما جانشینان به دلیل غیرعملی و پرخرج بودن آنها از اجرایشان منصرف شدند. با این همه پردیکاس وصیتنامهٔ اسکندر را برای سربازانش خواند. وصیتنامه خواستار توسعهٔ نظامی در جنوب و غرب مدیترانه، احداث سازههای یادبود، و ممزوج کردن جماعت شرقی با غربی بود. وصیتنامهٔ اسکندر شامل موارد زیر بود:
اسکندر لقب «کبیر» را به خاطر موفقیت بیمانندش در کسوت یک فرمانده نظامی به دست آورد. او هرگز در هیچ نبردی شکست نخورد، اگرچه سپاه او معمولاً از نظر شمار کمتر از دشمن بود. این امر حاصل استفاده از تاکتیکهای زمینی، فالانکس، و سوارهنظام، بهکارگیری راهبردهای جسورانه، و وفاداری شدید سربازانش بود. فالانکس مقدونی، مسلح به ساریسا یا نیزهٔ ۶ متری، توسط فیلیپ دوم از راه تمرینهای سفت و سخت پرورش یافته و ورزیده شده بودند و اسکندر از سرعت و قابلیت مانور آن علیه نیروهای بزرگتر اما ناهمگون ایرانی نهایت استفاده را برد. اسکندر از احتمال بروز نفاق در سپاه گونهگونش که از زبانها و سلاحهای متفاوتی بهره میبردند باخبر بود. او شخصاً و در هیئت یک پادشاه مقدونی در نبردها شرکت میجست و از این راه بر مشکل گونهگونی سپاهش غالب میآمد.
اسکندر در نخستین نبردش در آسیا، نبرد گرانیک، تنها از بخش کوچکی از سپاهش، شاید ۱۳٬۰۰۰ پیاده و ۵٬۰۰۰ سوار، در برابر سپاه بسیار بزرگتر ایران مشتمل بر ۴۰٬۰۰۰ سرباز استفاده کرد. اسکندر فالانکس را در مرکز سپاه و سوارهنظام و کمانداران را در جناحین چید تا خط مقدم او برابر با طول خط سوارهنظام ایران (حدود ۳ کیلومتر) شود. در مقابل، پیادهنظام ایران پشت سوارهنظام قرار گرفت. این امر اسکندر را خاطرجمع کرد که دشمن، سپاه او را دور نخواهد زد و از پشت مورد هجوم قرار نخواهد گرفت و در عین حال فالانکس او، مسلح به نیزههای طویل، مزیت قابل ملاحظهای نسبت به شمشیرها و نیزههای کوتاه ایرانیان داشت. تلفات مقدونیان در قیاس با ایرانیان قابل اغماض بود.
او در نبرد ایسوس، در نخستین رویارویی با داریوش، از همان آرایش نظام استفاده کرد و دوباره فالانکس مرکزی موجبات موفقیت او را فراهم آورد. اسکندر شخصاً از وسط یورش را هدایت و سپاه دشمن را منهزم کرد. در نبرد سرنوشتساز گوگمل، داریوش بر چرخهای ارابههایش داس نصب کرده بود تا فالانکس را متفرق کند و سوارهنظامش را به نیزههای طویل مسلح نموده بود. اسکندر فالانکس را دوتکه کرد به نحوی که وسط آن با زاویهای مشخص پیش رود و هرگاه به ارابههای مهاجم رسید دو پاره شود و پس از عبور از آنها مجدداً به آرایش اولیه بازگردد. پیشروی موفقیتآمیز بود و مرکز سپاه داریوش را در هم شکست و سپاه داریوش دوباره به هزیمت رفت.
اسکندر در هنگام مواجهه با دشمنانی که از فنون جنگی ناشناخته استفاده میکردند (مثلاً در آسیای میانه یا هند)، نیروهایش را به شیوهٔ دشمن وفق میداد. فلذا در باختر و سغد، اسکندر با موفقیت از نیزهاندازان و کماندارانش استفاده کرد تا از تحرکات دشمن برای دور زدن سپاه جلوگیری کند و همزمان سوارانش را در مرکز جمع کرد. در هند در هنگام مواجهه با سپاه فیل شاه پور، مقدونیان صف خود را باز میکردند تا فیلها را احاطه کرده و با استفاده از نیزههای طویل به سمت بالا ضربه وارد کرده و فیلران را به پایین بیندازند.
پلوتارک، زندگینامهنویس یونانی، ظاهر اسکندر را اینچنین توصیف میکند:
ظاهر بیرونی اسکندر را مجسمهٔ لوسیپوس به بهترین نحو نمایش میدهد و تنها توسط این هنرمند بود که اسکندر مناسب دید مدلی از او تهیه شود. این هنرمند برخی از آن حالات عجیب و غریب او را که جانشینان و دوستانش پس از او سعی کردند تقلید کنند، مثلاً وقار گردنش که اندکی به سمت چپ متمایل بود و آن نگاه نافذ و دلنشین چشمهایش، به دقت مشاهده کردهاست. اما آپلس در تصویرگری او نتوانسته رنگ رویش را بهخوبی از آب در بیاورد و آن را بسیار تیره و سبزه کردهاست. در صورتی که پوست او رنگ روشنی داشت، همانطور که میگویند، و این روشنی بالاخص در قسمت سینه به سرخی متمایل میشد و نیز در صورت. بهعلاوه رایحهٔ بسیار خوشی از پوست او متصاعد میشد و نکهت خوشی از دهان و همهٔ پوست و گوشتش منتشر میشد، بنابراین البسهٔ او پر از بوی خوش بود. این را در خاطرات آریستوکسنوس میخوانیم.
آریان، مورخ یونانی، اسکندر را چنین توصیف میکند:
فرمانده نیرومند و خوشقیافه با یک چشم تیره چون شب و یک چشم آبی چون آسمان.
یکی از رمانسهای نیمهافسانهای اسکندر نیز به این مطلب اشاره دارد که اسکندر دچار ناهمرنگی عنبیه بودهاست: یک چشمش تیره بودهاست و دیگری روشن.
پیتر گرین، مورخ بریتانیایی، بر پایهٔ بررسی مجسمهها و برخی اسناد کهن توصیف زیر را از ظاهر اسکندر ارائه دادهاست:
اسکندر از نظر فیزیکی جذاب و گیرا نبود. حتی با در نظر گرفتن استانداردهای مقدونیان، اسکندر بسیار کوتاه اما سفت و کلفت بود. ریشش اندک و ناچیز بود و او با از ته تراشیدن آن در برابر نجیبزادگان پرموی مقدونی ایستاد. گردنش به نحوی تاب داشت لذا اینطور به نظر میرسید که با زاویهای مشخص به بالا زل میزند. چشمهایش (یکی آبی، یکی قهوهای) حالتی اشکآلود و زنانه را برملا میکرد. رنگ رویش برافروخته و صدایش نخراشیده بود.
نویسندگان باستان نقل کردهاند که اسکندر چنان از شمایلی که لوسیپوس از او میآفرید خرسند بودهاست که دیگر مجسمهسازان را از آفرینش تصاویر او منع کرده بود. لوسیپوس از حالت مجسمهسازی کونتراپوستو برای چهرهپردازی از اسکندر و دیگر شخصیتها نظیر آپوکسوئومنوس، هرمس، و اروس استفاده کردهاست. مجسمهٔ لوسیپوس، که به خاطر طبیعتگراییاش مشهور است نه به خاطر ژست ایستاتر و خشکترش، وفادارترین تصویرپردازی از اسکندر محسوب میشود.
برخی از خصلتهای بارز شخصیتی اسکندر در واکنش به رفتار والدینش شکل گرفت. مادرش بسیار جاهطلب بود و او را ترغیب میکرد که باور کند او مقدر به فتح شاهنشاهی هخامنشیان بودهاست. تأثیرات المپیاس به او حس تقدیر را تلقین کرد و پلوتارک به ما میگوید که جاهطلبی او «روحیهاش را طی سالهای پیش رو، مصمم و منیع نگه داشته بود». با وجود این، پدرش نقش نزدیکترین و تأثیرگذارترین الگو را برای او بازی میکرد زیرا که اسکندر جوان میدید فیلیپ عملاً هر سال به جنگ میرود، پشت سر هم پیروزی به دست میآورد و همزمان زخمهای کاریاش را نادیده میگیرد. رابطهٔ اسکندر با پدرش جنبهٔ رقابتجویی شخصیتش را شکل داد؛ او نیاز داشت از پدرش پیشی بگیرد که این امر از رفتارهای بیپروای او در میدانهای رزم مشهود است. در حالی که اسکندر نگران بود که پدرش «هیچ دستاورد مهم یا طراز اولی» را برای او باقی نگذارد تا در مقابل جهانیان خودنمایی کند، همزمان دستاوردهای پدرش را در نزد ملازمانش کوچک میشمرد.
بنا بر گفتههای پلوتارک، از جمله خصلتهای اسکندر تندخویی و عجولی و تبعیت از امیال آنی بود که تا حدی در تصمیماتش نمود پیدا میکرد. اگرچه اسکندر لجوج بود و بهخوبی به فرامین پدر گوش نمیسپرد، نسبت به بحثهای مستدل روی خوش نشان میداد. او جنبهٔ آرامتری نیز داشت: تیزهوش، منطقی، و حسابگر بود. میل وافری به دانش داشت، عاشق فلسفه بود، و خورهٔ کتاب. بیشک اینها تا قسمتی به خاطر تدریس خصوصی ارسطو بود؛ اسکندر باهوش بود و درس را زود فرا میگرفت. ذکاوت و عقلانیت او از توانایی و موفقیت او در کسوت یک سرلشکر بهخوبی آشکار میشود. او در «خوشی دادن به بدن» قید و بند زیادی داشت اما در مقابل نمیتوانست در برابر الکل مقاومت کند.
اسکندر فاضل بود و از هنر و علم حمایت میکرد. اما بر خلاف پدرش علاقهٔ کمی به ورزش یا بازیهای المپیک نشان میداد و تنها در جستجوی آرمانهای هومری عزت (timê) و افتخار (kudos) بود. او جذبه و ابهت فراوانی داشت، شاخصههایی که از او رهبری بزرگ میساخت. تواناییهای منحصر به فرد او وقتی به خوبی آشکار میشود که بدانیم هیچیک از سرداران اسکندر نتوانست مقدونیه را متحد سازد و امپراتوری پهناور او را پس از مرگش حفظ کند — تنها اسکندر چنین توانایی و قدرتی داشت.
در آخرین سالهای زندگیاش، بهویژه پس از مرگ هفستیون، نشانههای مبنی بر جنون خودبزرگبینی و پارانویا در او بروز کرد. غرور ناشی از دستاوردهای چشمگیرش به همراه اعتقاد وصفناپذیرش به تقدیر و چاپلوسیهای ملازمانش، احتمالاً در بروز این امراض مؤثر بودهاند. هذیانهای خودبزرگانگاری او بهسادگی در وصیتنامهاش و نیز میلش به فتح جهان مشهود است.
به نظر میرسد او خود باور کرده بود که خداست یا دستکم به دنبال الوهیت بخشیدن به خود بود. المپیاس همواره نزد اسکندر پافشاری میکرد که او فرزند زئوس است، فرضیهای که ظاهراً توسط غیبگوی آمون در واحهٔ سیوا برای اسکندر تأیید شد. از آن پس او شروع کرد که خود را فرزند زئوس-آمون بشناساند. اسکندر در دربارش رگههایی از نحوهٔ لباس پوشیدن ایرانیان و دیگر سنن ایشان را اتخاذ کرد، بالاخص رسم پروسکونسیس که در میان مقدونیان مقبولیت نیافت و از انجام آن اکراه داشتند. این رفتار موجبات ناخشنودی و نارضایتی بسیاری از هموطنان او را فراهم آورد. با وجود این، اسکندر فرمانروایی عملگرا بود که از مشکلات فرمانروایی بر مردمانی ناهمگون از نظر فرهنگی، باخبر بود؛ مردمانی که بسیاری از آنها در کشورهایی زندگی میکردند که پادشاه چون خدا پرستیده میشد؛ بنابراین، افزون بر جنون خودبزرگبینی، ممکن است این دست رفتارهای او تنها تلاشی برای استحکام بخشیدن به امپراتوریاش و متحد نگه داشتن مردمانش باشد.
اسکندر دو بار ازدواج کرد: با روشنک دختر وخشارد، نجیبزادهٔ باختری، منتها بدون عشق؛ و با استاتیرای دوم، شاهزادهٔ ایرانی و دختر داریوش سوم، به دلایل سیاسی. او ظاهراً دو پسر داشت: اسکندر چهارم مقدونیه از روشنک و احتمالاً هراکلس مقدونی از رفیقهاش، بارسینه. او فرزند دیگری نیز از روشنک در راه داشت اما در بابل سقط جنین شد.
همچنین اسکندر رابطهای نزدیک با دوست، سردار، و محافظش، هفستیون، داشت. هفستیون پسر نجیبزادهای مقدونی بود. مرگ هفستیون اسکندر را ویران کرد. این حادثه ممکن است در تنزل وضعیت سلامت جسمانی و روانی اسکندر در ماههای آخر زندگیاش نقش مهمی ایفا کرده باشد.
دربارهٔ گرایش جنسی اسکندر گمانهزنیها شده و این امر به موضوعی جنجالی مبدل شدهاست. در هیچیک از منابع باستان نیامده که اسکندر رابطه همجنسگرایانه داشته یا رابطهٔ او با هفستیون جنسی بودهاست. با این وجود آیلیان دربارهٔ بازدید اسکندر از تروا مینویسد که «اسکندر مقبرهٔ آشیل و هفستیون مقبرهٔ پاتروکل را با تاج گل آراستند. دومی عزیزکردهٔ اسکندر بود، درست همانطور که پاتروکل عزیزکردهٔ آشیل بود». قابل توجه است که از واژهٔ یونانی باستان eromenos به معنی «عزیزکرده» لزوماً مفهوم جنسی مستفاد نمیگردد. ممکن است اسکندر دوجنسگرا بوده باشد که در زمان او موضوعی جنجالبرانگیز نبودهاست.
گرین استدلال میکند که شواهد کمی دربارهٔ علاقهٔ جسمانی اسکندر به زنان در منابع باستانی وجود دارد؛ او تا اواخر عمرش نایبالسلطنهای نداشت. اما به هنگام مرگ نسبتاً جوان بود و اوگدن بیان میدارد که سابقهٔ زناشویی اسکندر نسبت به پدرش در همان سن و سال پربارتر و جالب توجهتر است. اسکندر به جز همسر، چندین و چند رفیقه داشت. اسکندر حرمی به سبک و سیاق شاهان هخامنشی برای خود گرد آورد اما در استفاده از آن جانب امتساک را میگرفت و در «خوشی دادن به بدن» نفسش را کنترل میکرد. با این وجود پلوتارک از شیفتگی و دلباختگی اسکندر نسبت به روشنک میگوید و اسکندر را به خاطر تحمیل نکردن خود بر آن زن تحسین میکند. به عقیدهٔ گرین، با توجه به دورهٔ زمانی اسکندر، او دوستی نسبتاً عمیقی با زنان برقرار میکرد از جمله آدای کاریهای که اسکندر را به فرزندخواندگی پذیرفت و حتی مادر داریوش، سیسیگامبیس، که گفته میشود در اثر حزن و اندوه پیشآمده پس از شنیدن خبر مرگ اسکندر درگذشت.[۱۶]
میراث اسکندر تنها به فتوحاتش محدود نمیشود. لشکرکشیهای او ارتباط و تجارت را بین شرق و غرب بهشدت افزایش داد و مناطق پهناوری از شرق در معرض تمدن و فرهنگ یونانی قرار گرفتند. برخی از شهرهایی که او بنا کرد به مراکز مهم فرهنگی مبدل شدند و بسیاری از آنها تاکنون به حیات خود ادامه دادهاند. وقایعنگاران او اطلاعات ذیقیمتی را دربارهٔ مسیرهای لشکرکشی او ثبت کردند و همزمان یونانیان حس کردند به دنیای عظیمتری تعلق دارند؛ اکنون وسعت دید به فراسوی مدیترانه میرسید.
عاجلترین میراث اسکندر انضمام قطعههای بزرگی از خاک آسیا به قلمرو مقدونیه بود. در هنگام مرگ اسکندر، امپراتوریاش ۵٬۲۰۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع مساحت داشت و بزرگترین دولت وقت به حساب میآمد. بسیاری از این مناطق تا ۲۰۰ الی ۳۰۰ سال آینده در دستان مقدونیان یا تحت نفوذ فرهنگ یونانی باقی ماندند. دولتهای جانشینی که پس از مرگ اسکندر سر برآوردند، حداقل در ابتدا، قدرت غالب منطقه بودند و از این ۳۰۰ سال غالباً با عنوان عصر هلنیستی یاد میشود.
مرزهای شرقی امپراتوری اسکندر حتی در زمان حیات خود او در حال فروپاشی بود. خلأ قدرتی که او در شمال غربی شبهقارهٔ هندوستان بر جای گذاشت، به ظهور یکی از قدرتمندترین دودمانهای هندی در تاریخ انجامید. چاندراگوپتا مائوریا با استفاده از خلأ قدرت پیشآمده، بر پنجاب مسلط شد و از این پایگاه قدرت، بر امپراتوری ناندا تاخت و موفق به فتح آن شد.
اسکندر در مسیر لشکرکشیاش، در حدود بیست شهر جدید بنا کرد که نام اسکندر را بر خود داشتند و اکثرشان در شرق دجله بودند. نخستین و مهمترین آنان، اسکندریه در مصر بود که در آینده به یکی از مهمترین شهرهای مدیترانه مبدل گشت. شهرها در مسیر راههای بازرگانی و نیز موقعیتهای دفاعی واقع شده بودند. قاعدتاً در ابتدا شهرهای تازه تأسیس برای زندگی نامساعد بودهاند و شرایط تنها اندکی از پادگانهای دفاعی بهتر بودهاست. پس از مرگ اسکندر، بسیاری از یونانیان ساکن در شهرهای تازه تأسیس تلاش کردند به یونان بازگردند. وانگهی تقریباً یک سده پس از مرگ اسکندر، بسیاری از اسکندریهها شکوفا شدند و زندگی در آنها رونق گرفت؛ ساختمانهای عمومی مجللی در آنجاها ساخته شد و جماعت فراوانی اعم از یونانی و بومی در آنها ساکن شدند.
اصطلاح «یونانیسازی» را ابتدا یوهان گوستاف درویزن برای دلالت بر گسترش زبان، فرهنگ، و جماعت یونانی در قلمرو پیشین شاهنشاهی هخامنشی پس از تسخیر آن به توسط اسکندر به کار برد. در وقوع این صدور فرهنگی جای هیچ شکی باقی نیست و در شهرهای بزرگ هلنیستی، چون اسکندریه، انطاکیه، و سلوکیه، بهخوبی مشهود است. اسکندر در پی آن بود که رگههایی از فرهنگ یونانی را به آنِ ایرانی وارد کند و کوشید فرهنگ یونانی و ایرانی را به هم بیامیزد. او آرزو داشت تا جماعت آسیا و اروپا را همگون کند. اما جانشینانش چنین سیاستهایی را صراحتاً رد کردند. با این وجود، در سرتاسر منطقه یونانیسازی به وقوع پیوست و همزمان روند مخالف و مجزای «شرقیسازی» در دول جانشینان صورت گرفت.
هستهٔ فرهنگ هلنیستی اساساً آتنی بود. سپاهیان اسکندر از گوشه و کنار یونان به دور هم جمع شده بودند. معاشرت و مصاحبت آنان با یکدیگر منجر به پیدایش لهجهٔ جدید «کوینه» یا «یونانی عامی» شد که عمدتاً مبتنی بر گویش آتیک بود. کوینه در سرتاسر جهان هلنیستی اشاعه یافت و به عنوان زبان میانجی در آن سرزمینها به کار گرفته شد و در نهایت نیای زبان یونانی جدید گشت. افزون بر این، طراحی شهری، آموزش، حکومتداری محلی، و جریان هنری در عصر هلنیستی همگی در آرمانهای یونان کلاسیک ریشه داشتند و بهتدریج به اشکال کاملاً جدیدی فرگشت یافته، در زمرهٔ «هلنیستی» جای گرفتند. حتی وجهههای از فرهنگ هلنیستی در سنن و رسوم امپراتوری بیزانس در اواسط قرن پانزدهم میلادی مشهود است.
برخی از عجیبترین آثار یونانیسازی در هند، در موطن پادشاهیهای نسبتاً دیر ظهور هندی-یونانی، قابل مشاهده است. در آن سرزمینهای دور از اروپا، ظاهراً فرهنگ یونانی با آنِ هندی، بهویژه بودایی، در هم آمیختهاست. اولین تصویرپردازی واقعی از بودا در این زمان به تقلید از مجسمههای یونانی آپولون شکل گرفت. برخی از رسوم بودایی احتمالاً تحت تأثیر دین یونان باستان قرار گرفتهاست: مفهوم بوداسف یادآور قهرمانان الوهی یونان است و برخی از مناسک عبادی مهایانه (سوزاندن عود، اهدای گل، گذاشتن غذا بر مذبح) مشابه همین مناسک در یونان باستان میباشند. احتمالاً شاهی یونانی به نام مناندر یکم به کیش بوداییان وارد شده و در متون بودایی تحت نام «میلیندا» جاودانه شدهاست. فرایند یونانیسازی به حیطهٔ علم نیز تسری یافته بود؛ به گونهای که نظریات اخترشناسی یونان به هند رسیده و اخترشناسی آنان را طی سدههای نخستین میلادی عمیقاً متأثر نموده بود. به عنوان مثال ابزارهای اخترشناسی یونانی متعلق به قرن سوم قبل از میلاد در شهر یونانی-باختری آیخانم در افغانستان و امروزی پیدا شدهاست. این ابزارها مربوط به دورهٔ زمانیای بودهاند که دیدگاه یونانیان مبنی بر کروی بودن زمین و احاطه شدن آن به وسیلهٔ سیارات کروی در هند مورد پذیرش قرار گرفت و نهایتاً جایگزین دیدگاه دیرینهٔ هندیان مبنی بر مسطح و دایرهوار بودن زمین گشت.
رومیان بسیاری، بالاخص سرداران، اسکندر و دلاوریهایش را تحسین کردند. آنها میخواستند خود را به نحوی به دستاوردهای اسکندر مربوط سازند. پولوبیوس کتابش تواریخ را با متذکر شدن دستاوردهای اسکندر به رومیان آغاز کرد و بنابراین رهبران روم او را به مثابه الگوی خویش دیدند. پومپه لقب «مگنوس» به معنی «کبیر» را بر خود نهاد و حتی از مدل موی اسکندر تقلید کرد و سرزمینهای فتحشدهٔ شرق را جست تا ردای ۲۶۰ سالهٔ او را بیابد و آن را به نشانهٔ بزرگی به تن کرد. ژولیوس سزار از سواردیس برنزی اسکندر ساختهٔ لوسیپوس در محل اجتماعات شهر پردهبرداری کرد اما سر خود را به جای سر اسکندر گذاشت. اوکتاویان از مقبرهٔ اسکندر در اسکندریه بازدید کرد و موقتاً تصویر مهرش را از ابوالهول به چهرهٔ اسکندر تغییر داد. تراژان، نرون، و کاراکالا اسکندر را تحسین کردند. خاندان ماکریانی، خاندانی رومی که به توسط ماکرینوس برای مدتی کوتاه به قدرت رسید، تصاویر اسکندر را همواره همراه خود داشتند، یا بر روی جواهراتشان یا به صورت گلدوزیشده بر روی لباسهایشان.
از سوی دیگر، برخی از نویسندگان رومی، بهویژه شخصیتهای جمهوریخواه، از داستان اسکندر به عنوان حکایتی عبرتانگیز برای تبیین این موضوع که چگونه میتوان یکهسالاری را با ارزشهای جمهوریخواهی تعدیل کرد، استفاده کردهاند. این نویسندگان از اسکندر به عنوان مثالی از یک حکمران با فضایلی چون amicita (دوستی) و clementia (رأفت)، و رذایلی چون iracundia (خشم) و cupiditas gloriae (تمایل بیش از حد به عزت و افتخار) استفاده کردهاند.
روایتهای افسانهای فراوانی پیرامون زندگی اسکندر وجود دارد که بسیاری از آنها ریشه در زمان حیات خود او دارند و احتمالاً به توسط خودش ترویج شدهاند. کالیستنس، تاریخنگار درباری اسکندر، دریای کیلیکیه را به گونهای ترسیم کرد که در حال انجام پروسکونسیس از اسکندر پس میکشد. اونسیکریتوس چند صباحی پس از مرگ اسکندر قراری عاشقانه بین او و تالستریس، ملکهٔ اسطورهای آمازونها، از خود سر هم کرد و وقتی داستان را برای لوسیماخوس، سردار اسکندر و پادشاه آتی مقدونیه، خواند گفته میشود لوسیماخوس به شوخی گفتهاست «متعجبم که من آن موقع کجا بودم».
در نخستین سدههای پس از مرگ اسکندر، احتمالاً در اسکندریه، چندین داستان افسانهای مختلف در هم آمیخته شدند و متن واحدی را به نام رمانس اسکندر شکل دادند. رمانس اسکندر بعدها بهاشتباه به کالیستنس نسبت داده شد و از این رو به کالیستنس-نما معروف است. این متن که در دوران باستان و قرون وسطی چندین مرتبه مورد بسط و بازنگری قرار گرفت، حاوی داستانهای مشکوک فراوانی است و به چندین زبان ترجمه شدهاست.
موفقیتها و میراث اسکندر در بسیاری از جوامع و فرهنگها توصیف و تشریح شدهاست. نام او در فرهنگ عوام و خواص از عصر خودش تا به امروز مطرح بودهاست. رمانس اسکندر، بهطور خاص، تأثیر قابل توجهی بر تصویرپردازیها از اسکندر در جوامع آتی، از ایران گرفته تا اروپای قرون وسطی تا یونان امروزی، گذاشتهاست.
اسکندر در فولکلور یونان امروزی بیش از هر شخصیت باستانی دیگر، به نحو بارزی برجسته است. شکل محاورهای نام او در زبان یونانی نوین («او مگالکساندروس») نامی بسیار رایج است و او تنها قهرمان باستانی است که در سایهبازی کاراگیوزیس ایفای نقش میکند. قصهای مشهور بین دریانوردان یونانی وجود دارد که در آن یک پری دریایی گوشهگیر در حین طوفان، سینهٔ کشتی را در چنگ میگیرد و میپرسد «آیا شاه اسکندر زنده است؟». جواب صحیح «او زنده و سرحال است و بر جهان فرمان میراند» است و دادن پاسخ صحیح منجر به ناپدید شدن پری دریایی و آرام گرفتن دریا میشود. هر جواب دیگری داده شود، پری دریایی به یک گورگون وحشتناک تبدیل میشود و کشتی را به اعماق دریا میکشاند و غرق میکند.
در ادبیات فارسی میانه (پیش از اسلام) از اسکندر با لقب «گجستک» به معنی «ملعون» یاد شدهاست و او متهم به ویران کردن معابد و سوزاندن متون مقدس زرتشتیان است. در ایران پس از اسلام تحت تأثیر اسکندرنامه چهرهای خوشبینانهتر از اسکندر شکل میگیرد. اسکندرنامهٔ فردوسی، اسکندر را در خط شاهان مشروع ایران جای میدهد و از او چهرهای اسطورهای ترسیم میکند که در طلب آب حیات دورادور جهان را جست. بعدها نویسندگان ایرانی اسکندر را به فلسفه مربوط میسازند و او را همنشین اشخاصی چون سقراط و افلاطون و ارسطو در جستجوی جاودانگی به تصویر میکشند.
نسخهٔ سوری رمانس اسکندر، او را در هیئت کشورگشایی مسیحی و آرمانی به تصویر میکشد که به درگاه «خدای احد و راستین» دعا کرد. در مصر، اسکندر به عنوان پسر نکنتانبوی دوم، آخرین فرعون پیش از استیلای ایرانیان، به تصویر کشیده شد. پیروزی او بر داریوش، رستگاری مصر دانسته شد و ثابت کرد که همچنان یک مصری بر مصر فرمانروایی خواهد کرد.
برخی از محققین عقیده دارند شخصیت ذوالقرنین که در قرآن ذکر آن رفتهاست، همان اسکندر کبیر میباشد و دلیل آن را وجود قرائنی در رمانس اسکندر ذکر کردهاند. ذوالقرنین قهرمانی است که سدی بنا میکند تا گروهی مستضعف را در برابر ستم قوم یأجوج و مأجوج یاری رساند. سپس در دنیای شناختهشدهٔ آن روز لشکر میکشد تا آب حیات و جاودانگی را بیابد و در نهایت پیامبر میشود.
در هند و پاکستان، بهطور دقیقتر در پنجاب، نام «سکندر» که از زبان فارسی برگرفته شدهاست، بیانگر جوان مستعد نوخاسته است. در اروپای قرون وسطی، اسکندر از اعضای نه دلاور بهشمار میآمد؛ نه دلاور گروهی از قهرمانان بودند که همهٔ خصوصیتهای آرمانی شوالیهگری را داشتند.
دانشنامه کتابخانه و دانش اطلاعات:[۱۷]
«به گفته ابن ندیم، نویسنده الفهرست، که در حدود سال ۹۸۷ میلادی نوشته شده؛ در قصر آپادانا در تخت جمشید نوشتههایی به صورت لوحهای چوبی، سنگ و خاک رس در موضوعات متعدد وجود داشت. تعداد بسیاری از این الواح به وسیله اسکندر مقدونی(۳۳۳ پیش از میلاد) نابود شد یا به کتابخانه اسکندریه فرستاده شد. کشف سی هزار لوحه از گل رس در سال ۱۹۳۴ میلادی در زیر زمین ویرانههای کاخ آپادانا در تخت جمشید این گفته را تأیید میکند. باستانشناسان این بخش را خزانه تخت جمشید یا کتابخانه استخر نامیدهاند. اسکندر همینطور ۲۰۰۰۰ چرم گاوی را که اوستا بر روی آنها نوشته شده بود سوزاند. به ما گفته شده که این کتابها در بایگانی تخت جمشید نگهداری میشدند و زمانی که اسکندر آن قصر را به آتش کشید این کتابها هم از میان رفتند.»
زبی بلال اسماعیل تاریخدان مینویسد:
«در ابتدا اوستا به زبان اوستایی نوشته شد اما در زمان حمله اسکندر، اسکندر اوستا را نابود کرد و بیشتر قسمتهای آن ازبین رفت تا اینکه یک بار در زمان پارتها و و بار دیگر در زمان ساسانیان به جمعآوری آن پرداختند و این بار به وسیله خطی به نام -دین دبیر- نوشته شد»
به جز چند کتیبه و قطعهٔ بازمانده، نوشتههای کسانی که اسکندر را از نزدیک میشناختند یا از خادمان او اطلاعاتی را جمعآوری کرده بودند، همه از میان رفتهاست. کالیستنس، تاریخنگار اسکندر؛ بطلمیوس و نئارخوس، سرداران اسکندر؛ آریستوبولوس، افسر جزء سپاه اسکندر؛ و اونسیکریتوس، سکاندار ارشد اسکندر، از جمله همعصران اسکندر بودند که شرح حال او را نوشتند. این آثار همه از بین رفتهاند اما آثار بعدی که بر پایهٔ آن آثار اولیه نوشته شدهاند باقی ماندهاند. قدیمیترین آنها دیودور سیسیلی (قرن اول ق م) است. بعد از آن کوئینتوس کورتیوس روفوس (اواسط تا اواخر قرن اول میلادی) است و بعدی آریان (قرن اول تا دوم میلادی) و بعدی پلوتارک (قرن اول تا دوم میلادی) و در نهایت یوستین است که آثار او متعلق به قرن چهارم میلادی میباشد. از میان این آثار، آریان را موثقترین دانستهاند زیرا که او از آثار بطلمیوس و آریستوبولوس به عنوان منبع بهره بردهاست. اثر دیودور از لحاظ توثیق در ردهٔ دوم قرار میگیرد.
تصویر اسکندر در تاریخ روایی ایران شامل دو چهرهٔ کاملاً متفاوت است که هردوی آنها احتمالاً توسط زرتشتیها نقل شدهاند و در نتیجه میتوان به آنها برچسب «زرتشتی» زد. یکی از این داستانها، اسکندر را با دیدی مثبت بهتصویر میکشد و در قالب اسکندر افسانهای در متون فارسی تداوم مییابد، و به نظر میرسد که این سنت دستکم تا حدی دارای منشأ غیرایرانی باشد، اما روشن است که کاملاً با سنت داستانسرایی زرتشتیان ساسانی ادغام شدهاست. دومین داستان دربارهٔ اسکندر، او را بهعنوان چهرهای «ملعون» (گُجَستَک) و مخرب دین زرتشی توصیف میکند.[۱۸] در متونی از جمله ارداویرافنامه،[۱۹]بندهشن، دینکرد، زند وهمن یسن، نامهٔ تنسر، و روایتهای پهلوی آذرفرنبغ و فرنبغ سروش از اسکندر بهعنوان کسی که اوستا را سوزاند و در دین زرتشتی گسست و خلل ایجاد کرد، یاد میشود.[۱۸]
این پرسش که تصویرهای ذکرشده در بالا، تا چه اندازه بر واقعیتهای عینی استوارند و تا چه مقدار نقش فرهنگی، مذهبی و ملاحظات سیاسی دوران بعدی در شکلگیری آنها مؤثر بودهاست، به شیوههای گوناگونی توسط پژوهشگران پاسخ داده شدهاست. بهرام آنکلِساریا و گراردو نیولی داستان تخریب متون مقدس زرتشتی توسط اسکندر را حقیقتی تاریخی میدانند، حال آنکه اکثر پژوهشگران دیگر در این زمینه تردید دارند و «زمان روزگار زندگی زرتشت» و نوشتن اوستا بر «۱۲ هزار پوست گاو» را بهعنوان افسانه رد میکنند.[۱۸] در زند وهمن یسن، از اسکندر با لقب «بدکار مسیحی» یاد میشود، که نشاندهندهٔ اختلافات دینی اواخر عصر ساسانی و منازعات زرتشتیان و مسیحیان است.
روخشنه (پارسی باستان: Raoxshna)، رکسانا (یونانی: Ῥωξάνη) یا روشنک[۱]، یک شاهدخت ایرانی متولد سغد در ازبکستان امروزی بود که اسکندر مقدونی پس از تسخير ایران در سال ۳۲۷ پیش از میلاد او را به همسری گرفت.
روخشنه در سال سیصد و چهل پیش از میلاد متولد شد. او دختر یک اشرافزاده سغدی به نام وخشهارته (یکی از زیر دستان بسوس شهربان باختر و سغد) بود و احتمالاً پدرش در قتل داریوش سوم، واپسین شاهنشاه هخامنشی دست داشته است. پس از شکست مقاومت بسوس در برابر اسکندر، وخشهارته به همراه مردم بلخ و مردم سغد به رهبری اسپیتامان به مقاومت ادامه دادند.
با این حال سرانجام سغد سقوط کرد و بلخ نیز پس از دو سال و نیم مقاومت در برابر مقدونیان، با اسکندر سازش کرد. گفته شده که در زمان مذاکرات وخشهارته و اسکندر، اسکندر جهانگشا در نخستین نگاه عاشق روخشنه شده و در سال ۳۲۷ پیش از میلاد با او ازدواج میکند. او این تصمیم را درحالی گرفته که سرداران و مشاورانش به شدت با آن مخالف بودهاند.
چند سال بعد، اسکندر در آخرین لشکرکشی نظامیاش به شهربانیهای هندی امپراتوری هخامنشیِ سابق حمله کرد. وخشهارته نیز در این حمله یکی از همراهان او بود و گزارش شده که اسکندر پدر روخشنه را به عنوان شهربانی منطقه هندوکش برگزیده است و در تمام این مدت، شهبانوی جدید در شوش اقامت داشتهاست. روخشنه یک برادر نیز داشت که گفته شده اسکندر به او علاقه زیادی نشان میداد.
پس از مرگ ناگهانی اسکندر در سال ۳۲۳ پیش از میلاد، احتمالاً روخشنه کسی بود که دستور کشتن دیگر بیوه شاه ، یعنی استاتیرا را داد. پروشات نیز دیگر کسی بود که گفته میشود به دست این شهبانو کشته شد. روخشنه برای از بین بردن رقبای احتمالی فرزندش که در این زمان هنوز متولد نشده بود دست به این اقدام زد.
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
مدتی بعد، روخشنه و فرزندش، اسکندر چهارم به مقدونیه رفته و برای مدتی تحت مراقبت المپیاس، مادر اسکندر زندگی کردند. با این حال او در سال ۳۱۶ پیش از میلاد کشته شد و کاساندر همسر و پسر اسکندر را زندانی کرد. شش سال بعد، کاساندر برای از بین بردن جانشین قانونی اسکندر، اسکندر چهارم و مادرش را مسموم کرده و به قتل رساند.[۲] روخشنه در این زمان سی ساله بود.
سیارک رکسانا ۳۱۷ به افتخار وی نامگذاری شده است.[۳]
داستان ازدواج روشنک و اسکندر در شاهنامه فردوسی نیز آمدهاست. حکیم توس در بیتی احساسات مردم ایران دربارهٔ این ازدواج را چنین توصیف میکند:
ببستند آذین به شهر اندرون،لبان پر زخنده دلان پر ز خون
فیلیپ دوم مقدونی پدر اسکندر مقدونی است. وی در آغاز قدرت موفق شد دشمنان خود را شکست دهد و بهخصوص با شکست دادن ایلیریها بر اهمیت قدرت وی افزوده شد. برای تسلط بر شهرهای مقدونیه مردمان متنفذ را رشوت میداد و با پول میان دشمنان نفاق میافکند. معروف است که یکی از متنفذان قلعهها گفته بود قلعهٔ ما به قدری محکم است که تصرف آن ممکن نیست، فیلیپ گفته بود «آیا دیوار آن به قدری بلند است که طلا هم نمیتواند به شهر راه یابد؟».
در سال ۳۳۶ پیش از میلاد فیلیپ دوم مقدونی ترور میشود و پادشاهی اسکندر مقدونی آغاز میگردد.[۱]
آتنیها از ترقی مقدونیه بیمناک شدند و در صدد برآمدند که از بزرگ شدن این مملکت جلوگیری کنند. دموستن، ناطق معروف، آتنیها را ملامت میکرد و میگفت: وظیفهٔ آنهاست حمایت یونان را به عهده بگیرند و در جنگ مقدس که در سال ۳۵۶ پیش از میلاد بر سر ادارهٔ معبد دلف (معبد آپولن، خدای آفتاب) درگرفت و فوسیدیها آن معبد را تصرف کردند. فیلیپ فوسیدیها را در شورای نمایندگان شهرهای یونان محاکمه کرد و از حمایت قانون محروم ساخت و خود عضو مجلس شورای دول یونانی گردید و حق دو رأی به او داده شد. در این وقت نقشهٔ فرماندهی کل یونان را در سر میپروراند. سرانجام در ۳۳۸ پیش از میلاد فیلیپ در صدد برآمد که مخالفت آتن را در هم شکند و با این مقصود شهر الاته را تصرف و در آنجا لشکری جمع کرد و از راه شبهجزیرهٔ آتیک ناگهان به آتن تاختند. بزرگان آتن شیپور اضطراب را نواختند و مردم روز بعد در محل نمایشگاه جمع شدند. دموستن مردم را پند داد که خود را نبازند و با کمک به مردم «بهاُسی» از پیشروی فیلیپ بسوی آتن جلوگیری کنند، ولی سرانجام آتنیها شکست خوردند.
در سال ۳۳۶ پیش از میلاد فیلیپ تدارکات جنگ را برای حمله به ایران کامل کرد و سرداران خود آتالوس و پارمنیون را به ایران روانه کرد. اینها مأمور بودند که شهرهای یونانی آسیای صغیر را از اطاعت ایران خارج کنند. فیلیپ برای حمله به ایران و گرفتن رأی خدایان شخصی را به معبد دلفی فرستاده بود تا از پیتی در این باب سؤالی کند و چون جواب مبهم پیتی را به نفع خود تعبیر کرده و دلیل رضایت خدایان دانسته بود، ضیافتهایی بهپا کرد و مسابقهٔ موسیقی ترتیب داد. پس از این ضیافتها در نمایشگاه یا تآتر یونان بازیهایی آغاز میشد و در این بازیها صورت خدایان دوازدهگانه را آورده بودند و سیزدهمین آنها فیلیپ را مانند خدایی برتختنشسته نشان میداد. هنگام ورود او به تآتر شخصی بنام پاوسانیاس قمهای در تن او فروکرد و فیلیپ درگذشت.
آواز نیرومند شدن مقدونیه و پیشرفتهای فیلیپ در اطراف مقدونیه، در آسیا پیچید و چنانکه از نطقهای دموستن دیده میشود، آتن از ایران بر ضد مقدونیه کمک طلبید. دربار ایران در ابتدا پاسخ داد، که آتن همواره به مصر کمک میکرد، ولی بعد که اخبار مقدونیه مایه نگرانی دربار ایران شد، باگواس خواجه خطر را حس کرد و مراقب احوال مقدونیه گردید.
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
گفتگو بزرگ شدن پادشاه مقدونی تا آسیا منتشر شد و شاه پارسیها از قوت فیلیپ ظنین گشته بتمام وُلات ایالات کنارهای نوشت که با همه قوا به اهالی پرنت کمک کنند (پادشاه مقدونی با اینها در جنگ بود) و وُلات پس از رایزنی با یکدیگر عدهای از سپاهیان اجیر، پول بسیار، آذوقه، جنگ افزار و همه نوع مهمات برای اهالی پرنت فرستادند».
بعد بواسطه این قوه امدادی جهت کمک به اهالی بیزانس (استانبول کنونی) و تهدید آتنیها، که جنگ خواهند کرد، فیلیپ، با بودن مساعی بسیار که بکار برده بود، ناچار شد محاصره پرنت و بیزانس را موقوف داشته با یونانیهائی که آگهی جنگ به او کرده بودند، صلح کند، چنین بود توجه دربار ایران به امور مقدونی ولی این اوضاع دوامی نداشت، زیرا بزودی وقایعی روی داد که شاه و وزیر هر دو نابود شدند و زمینه برای فتوحات مقدونیها در ایران آماده گردید.
اگر چه این زمینه در سلطنت داریوش دوم و اردشیر دوم آماده شده بود، ولی قوت اراده اردشیر سوم و کفایت و کاردانی باگواس خواجه و منتور آرامشی بممالک تابعه ایران میداد و اگر دوام مییافت از بسیاری از چیزها، که برآمده از سستی حکومت مرکزی بود، جلوگیری میشد، زیرا چنانکه بیاید، به هنگام حملهٔ اسکندر به ایران وسایلی بسیار در حیطه اقتدار دربار ایران بود، که بواسطه بیتجربگی یا نداشتن مردان کافی، بکار نرفت و در آینده اسکندر و بعد مورخین او این اوضاع را انگیزه بخت بلند او دانستند.
دربارهٔ یونان این زمان باید علاوه کنیم، که در ابتدا یعنی در سال ۳۵۳ – ۳۵۲ پیش از میلاد شایعهای در یونان منتشر شد، که اردشیر در گمان حمله بیونان است و بنابراین اضطرابی در یونان پدید آمد و خواستند تدارکاتی ببینند، ولی دموستن نطاق سرشناس آتن به آتنیها فهماند که به این شایعات نباید اعتباری داده و نباید پارسیها را دشمنان خود پندارند.
در شاهنامهٔ فردوسی او با نام «فلیقوس» شناخته میشود.[۲]
ستاتیرا یا بَرسینه دختر داریوش سوم هخامنشی و ستاتیرای دوم (با مادر خود همنام بود)، و خواهر دریپهتیس، و همسر اسکندر مقدونی بود.
کنت کورث گوید:[۱] مقارن فتح صور به دست اسکندر (۳۳۲ پیش از میلاد) نامهای از داریوش سوم به اسکندر رسید که او را پادشاه خوانده به او تکلیف کرده بود، دخترش ستاتیرا را به وی بدهد و جهیز او ممالکی باشد که بین هِلس پونت (داردانل) و رود هالیس (قزل ایرماق حالیه) واقع است و اسکندر بدین شرایط صلح کند. اسکندر شرایط داریوش را برای صلح نپذیرفت.[۲]
در طی نبرد ایسوس ستاتیرا جزو حرم داریوش سوم اسیر سپاه اسکندر شد.[۳] اسکندر پس از مراجعت از هند در سال ۳۲۴ پیش از میلاد با ستاتیرا ازدواج کرد.
پلوتارک مینویسد:[۴] وقتی که اسکندر در بستر مرگ بود، روشنک، همسر دیگر اسکندر، آبستن بود و از این جهت مورد احترام مقدونیها واقع شده بود، ولی چون او به ستاتیرا رشک میبرد، او را فریب داد! به این معنی که نامهای جعلی از طرف اسکندر به او نوشته، احضارش کرد و همینکه او آمد، امر کرد او و خواهر وی دریپهتیس را کشته، جسد آنها را در چاهی انداختند سپس چاه را به امر او پُر کردند. در این کار پردیکاس، محرم و شریک جنایت روشنک گشت. پردیکاس، همان شخصی است که پس از مرگ اسکندر، از تمام سرداران او متنفذتر بود.[۵]
ستاتیرا یک اسم هخامنشی (دختر داریوش سوم و همسر اردشیر دوم) است که اصل آن ستاترا یا ستاتیرا میباشد.
«ستا» به معنای ستایش کردن و «ترا» پسوند اسم فاعل برای بانوان بوده است.
پس ستاتیرا یعنی دختر ستایشگر.
المپیاس یا اولومپیاس (به یونانی: Ὀλυμπιάς) ؛ (۳۷۵–۳۱۶ پیش از میلاد) شاهزادهٔ اپیروس، دختر نئوپتولموس یکم، همسر چهارم فیلیپ دوم مقدونی و مادر اسکندر بزرگ بود. او از معتقدین به فرقهٔ مارپرستان میگسار در مراسم آیینی دیونوسوسی بوده و بنابر اظهارات پلوتارک وی احتمالاً با مارها همبستر می شده است.
المپیاس دختر نئوپتولموس یکم، شاه قبیلهٔ مولوسیا در اپیروس، و خواهر الکساندر یکم بود. خانوادهٔ او به خاندان آیاکیدای تعلق داشت. خاندان آیاکیدای از محترمترین خاندانهای اپیروس به شمار میآمد و مدعی بود که نسبش به نئوپتولموس، پسر آشیل، میرسد. ظاهراً نام اصلی المپیاس، پولوکسِنا بوده اما پیش از ازدواج با فیلیپ دوم مقدونی و در پی آشناییاش با آیین مرموز و ناشناختهای، به مورتاله تغییر نام دادهاست.
المپیاس سومین نامی بود که وی خود را بدان نامید و احتمالاً به سبب پیروزی فیلیپ در بازیهای المپیک سال ۳۵۶ پیش از میلاد بودهاست. همچنین او استراتونیکه نیز خوانده شدهاست که احتمالاً لقبی بوده که پس از پیروزی بر ائورودیکه در سال ۳۱۷ پیش از میلاد به انتهای نام خود افزودهاست.
نئوپتولموس یکم در سال ۳۶۰ پیش از میلاد درگذشت و برادرش، آرومباس، جانشین او شد. در سال ۳۵۸ پیش از میلاد آرومباس با شاه جدید مقدونیه، فیلیپ دوم، پیمان دوستی و اتحاد بست و مولوسیاییها متحد مقدونیان شدند. یک سال بعد آرومباس برای تحکیم این اتحاد، برادرزادهاش، المپیاس، را به ازدواج فیلیپ درآورد و بدین ترتیب المپیاس ملکهٔ مقدونیه شد.
سال بعد، اسب فیلیپ برندهٔ مسابقات المپیک شد و به همین سبب همسرش که تا آن زمان مورتاله نامیده میشد، به المپیاس تغییر نام داد. در تابستان همان سال، المپیاس اولین فرزندش، اسکندر، را زاد. مردم یونان باستان عقیده داشتند که زایش مردان بزرگ همراه با بروز نشانههایی خاص است. پلوتارک در این باره مینویسد که شب پیش از شب زفاف، المپیاس خواب میبیند که صاعقهای که به رحمش اصابت میکند و آتشی را میافروزد که زبانههایش دور و نزدیک را در بر میگیرند و سپس خاموش میشود. پس از ازدواج، فیلیپ خواب میبیند که مُهری بر رحم زنش قرار میدهد که تصویر یک شیر بر آن نقش بستهاست. تفسیر آریستاندر از این خوابها چنین بوده که المپیاس آبستن پسری خواهد شد که سرشتی جسور و شیرمانند دارد. افزون بر اسکندر، فیلیپ و المپیاس صاحب دختری به نام کلئوپاترا نیز شدند.
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
زندگی زناشویی فیلیپ و المپیاس پرآشوب دنبال میشد. تندخویی فیلیپ و حسادتهای المپیاس منجر به کنارهگیری آن دو از یکدیگر شده بود. در سال ۳۳۷ پیش از میلاد که فیلیپ با نجیبزادهای مقدونی به نام کلئوپاترا ائورودیکه ازدواج کرد، اوضاع به مراتب وخیمتر شد و تنشی عمیق مابین فیلیپ، المپیاس و اسکندر پدید آمد. اسکندر که جانب مادرش را گرفته بود او را نزد برادرش، الکساندر یکم اپیروس، به کاخ مولوسیا برد.
در سال ۳۳۶ فیلیپ در پی تحکیم روابطش با الکساندر یکم، دخترش از المپیاس را برای ازدواج به الکساندر پیشنهاد داد. این امر موجب منزویتر شدن المپیاس میگشت زیرا که دیگر به حمایت برادرش نیز نمیتوانست دل خوش کند. اما در مراسم ازدواج کلئوپاترا با الکساندر، فیلیپ توسط پاوسانیاس، سردستهٔ محافظانش، به قتل رسید و المپیاس به مقدونیه بازگشت. گمان میرود المپیاس در ماجرای قتل فیلیپ دست داشته باشد یا حداقل از آن پشتیبانی کرده باشد.
دین یونان باستان به مجموعهٔ باورها، آیینها و اساطیر یونان باستان اطلاق میشود. مهمترین مؤلفههای این دین یا آیین باور به دوازده ایزد المپنشین (زئوس، هرا، پوزئیدون، آتنا، دمتر، آرس، آفرودیته، آپولون، آرتمیس، هرمس، هفائستوس و ، هستیا یا دیونیسوس)، عقاید فیلسوفانهای چون رواقیگری و به طور محدودتر فلسفه افلاطونی میباشد. یونانیان قائل به چندخدایی بودند. خدایان مادینه و نرینهٔ فراوانی که دارای سلسلهمراتبی بودند و پادشاه این خدایان زئوس بود. برخی از این خدایان ربالنوع مظاهر طبیعی بودند. برخی از ایشان شهری مخصوص به خود داشتند. خدایان یونانی از رذیلتهایی که انسانها بدان دچارند مبری نبودند. یونانیان به زندگی پس از مرگ و دنیای مردگان باور داشتند.
آداب مذهبی یونانی از خود یونان تا آسیای صغیر، ایونیه، مگنا گراسیا و دیگری کلنیهای یونانینشین رواج داشت. این آیینها در آینده بر باورهای اولیهٔ مردمان ایتالیا چون اتروسکها و دین رومیان هم اثر گذاشت.
با اینکه بر باورهای اولیهتر یونانیان بسیار کم میدانیم، ولی اینگونه به نظر میرسد که باورهای یونانیان در واقع حاصل تطور و تکامل دین نیاهندواروپایی باشد.
Wikipedia contributors, “Ancient Greek religion,” Wikipedia, The Free Encyclopedia, https://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Ancient_Greek_religion&oldid=931438414 (accessed December 19, 2019).
فیلیپ دوم مقدونی پدر اسکندر مقدونی است. وی در آغاز قدرت موفق شد دشمنان خود را شکست دهد و بهخصوص با شکست دادن ایلیریها بر اهمیت قدرت وی افزوده شد. برای تسلط بر شهرهای مقدونیه مردمان متنفذ را رشوت میداد و با پول میان دشمنان نفاق میافکند. معروف است که یکی از متنفذان قلعهها گفته بود قلعهٔ ما به قدری محکم است که تصرف آن ممکن نیست، فیلیپ گفته بود «آیا دیوار آن به قدری بلند است که طلا هم نمیتواند به شهر راه یابد؟».
در سال ۳۳۶ پیش از میلاد فیلیپ دوم مقدونی ترور میشود و پادشاهی اسکندر مقدونی آغاز میگردد.[۱]
آتنیها از ترقی مقدونیه بیمناک شدند و در صدد برآمدند که از بزرگ شدن این مملکت جلوگیری کنند. دموستن، ناطق معروف، آتنیها را ملامت میکرد و میگفت: وظیفهٔ آنهاست حمایت یونان را به عهده بگیرند و در جنگ مقدس که در سال ۳۵۶ پیش از میلاد بر سر ادارهٔ معبد دلف (معبد آپولن، خدای آفتاب) درگرفت و فوسیدیها آن معبد را تصرف کردند. فیلیپ فوسیدیها را در شورای نمایندگان شهرهای یونان محاکمه کرد و از حمایت قانون محروم ساخت و خود عضو مجلس شورای دول یونانی گردید و حق دو رأی به او داده شد. در این وقت نقشهٔ فرماندهی کل یونان را در سر میپروراند. سرانجام در ۳۳۸ پیش از میلاد فیلیپ در صدد برآمد که مخالفت آتن را در هم شکند و با این مقصود شهر الاته را تصرف و در آنجا لشکری جمع کرد و از راه شبهجزیرهٔ آتیک ناگهان به آتن تاختند. بزرگان آتن شیپور اضطراب را نواختند و مردم روز بعد در محل نمایشگاه جمع شدند. دموستن مردم را پند داد که خود را نبازند و با کمک به مردم «بهاُسی» از پیشروی فیلیپ بسوی آتن جلوگیری کنند، ولی سرانجام آتنیها شکست خوردند.
در سال ۳۳۶ پیش از میلاد فیلیپ تدارکات جنگ را برای حمله به ایران کامل کرد و سرداران خود آتالوس و پارمنیون را به ایران روانه کرد. اینها مأمور بودند که شهرهای یونانی آسیای صغیر را از اطاعت ایران خارج کنند. فیلیپ برای حمله به ایران و گرفتن رأی خدایان شخصی را به معبد دلفی فرستاده بود تا از پیتی در این باب سؤالی کند و چون جواب مبهم پیتی را به نفع خود تعبیر کرده و دلیل رضایت خدایان دانسته بود، ضیافتهایی بهپا کرد و مسابقهٔ موسیقی ترتیب داد. پس از این ضیافتها در نمایشگاه یا تآتر یونان بازیهایی آغاز میشد و در این بازیها صورت خدایان دوازدهگانه را آورده بودند و سیزدهمین آنها فیلیپ را مانند خدایی برتختنشسته نشان میداد. هنگام ورود او به تآتر شخصی بنام پاوسانیاس قمهای در تن او فروکرد و فیلیپ درگذشت.
آواز نیرومند شدن مقدونیه و پیشرفتهای فیلیپ در اطراف مقدونیه، در آسیا پیچید و چنانکه از نطقهای دموستن دیده میشود، آتن از ایران بر ضد مقدونیه کمک طلبید. دربار ایران در ابتدا پاسخ داد، که آتن همواره به مصر کمک میکرد، ولی بعد که اخبار مقدونیه مایه نگرانی دربار ایران شد، باگواس خواجه خطر را حس کرد و مراقب احوال مقدونیه گردید.
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
گفتگو بزرگ شدن پادشاه مقدونی تا آسیا منتشر شد و شاه پارسیها از قوت فیلیپ ظنین گشته بتمام وُلات ایالات کنارهای نوشت که با همه قوا به اهالی پرنت کمک کنند (پادشاه مقدونی با اینها در جنگ بود) و وُلات پس از رایزنی با یکدیگر عدهای از سپاهیان اجیر، پول بسیار، آذوقه، جنگ افزار و همه نوع مهمات برای اهالی پرنت فرستادند».
بعد بواسطه این قوه امدادی جهت کمک به اهالی بیزانس (استانبول کنونی) و تهدید آتنیها، که جنگ خواهند کرد، فیلیپ، با بودن مساعی بسیار که بکار برده بود، ناچار شد محاصره پرنت و بیزانس را موقوف داشته با یونانیهائی که آگهی جنگ به او کرده بودند، صلح کند، چنین بود توجه دربار ایران به امور مقدونی ولی این اوضاع دوامی نداشت، زیرا بزودی وقایعی روی داد که شاه و وزیر هر دو نابود شدند و زمینه برای فتوحات مقدونیها در ایران آماده گردید.
اگر چه این زمینه در سلطنت داریوش دوم و اردشیر دوم آماده شده بود، ولی قوت اراده اردشیر سوم و کفایت و کاردانی باگواس خواجه و منتور آرامشی بممالک تابعه ایران میداد و اگر دوام مییافت از بسیاری از چیزها، که برآمده از سستی حکومت مرکزی بود، جلوگیری میشد، زیرا چنانکه بیاید، به هنگام حملهٔ اسکندر به ایران وسایلی بسیار در حیطه اقتدار دربار ایران بود، که بواسطه بیتجربگی یا نداشتن مردان کافی، بکار نرفت و در آینده اسکندر و بعد مورخین او این اوضاع را انگیزه بخت بلند او دانستند.
دربارهٔ یونان این زمان باید علاوه کنیم، که در ابتدا یعنی در سال ۳۵۳ – ۳۵۲ پیش از میلاد شایعهای در یونان منتشر شد، که اردشیر در گمان حمله بیونان است و بنابراین اضطرابی در یونان پدید آمد و خواستند تدارکاتی ببینند، ولی دموستن نطاق سرشناس آتن به آتنیها فهماند که به این شایعات نباید اعتباری داده و نباید پارسیها را دشمنان خود پندارند.
در شاهنامهٔ فردوسی او با نام «فلیقوس» شناخته میشود.[۲]
المپیاس یا اولومپیاس (به یونانی: Ὀλυμπιάς) ؛ (۳۷۵–۳۱۶ پیش از میلاد) شاهزادهٔ اپیروس، دختر نئوپتولموس یکم، همسر چهارم فیلیپ دوم مقدونی و مادر اسکندر بزرگ بود. او از معتقدین به فرقهٔ مارپرستان میگسار در مراسم آیینی دیونوسوسی بوده و بنابر اظهارات پلوتارک وی احتمالاً با مارها همبستر می شده است.
المپیاس دختر نئوپتولموس یکم، شاه قبیلهٔ مولوسیا در اپیروس، و خواهر الکساندر یکم بود. خانوادهٔ او به خاندان آیاکیدای تعلق داشت. خاندان آیاکیدای از محترمترین خاندانهای اپیروس به شمار میآمد و مدعی بود که نسبش به نئوپتولموس، پسر آشیل، میرسد. ظاهراً نام اصلی المپیاس، پولوکسِنا بوده اما پیش از ازدواج با فیلیپ دوم مقدونی و در پی آشناییاش با آیین مرموز و ناشناختهای، به مورتاله تغییر نام دادهاست.
المپیاس سومین نامی بود که وی خود را بدان نامید و احتمالاً به سبب پیروزی فیلیپ در بازیهای المپیک سال ۳۵۶ پیش از میلاد بودهاست. همچنین او استراتونیکه نیز خوانده شدهاست که احتمالاً لقبی بوده که پس از پیروزی بر ائورودیکه در سال ۳۱۷ پیش از میلاد به انتهای نام خود افزودهاست.
نئوپتولموس یکم در سال ۳۶۰ پیش از میلاد درگذشت و برادرش، آرومباس، جانشین او شد. در سال ۳۵۸ پیش از میلاد آرومباس با شاه جدید مقدونیه، فیلیپ دوم، پیمان دوستی و اتحاد بست و مولوسیاییها متحد مقدونیان شدند. یک سال بعد آرومباس برای تحکیم این اتحاد، برادرزادهاش، المپیاس، را به ازدواج فیلیپ درآورد و بدین ترتیب المپیاس ملکهٔ مقدونیه شد.
سال بعد، اسب فیلیپ برندهٔ مسابقات المپیک شد و به همین سبب همسرش که تا آن زمان مورتاله نامیده میشد، به المپیاس تغییر نام داد. در تابستان همان سال، المپیاس اولین فرزندش، اسکندر، را زاد. مردم یونان باستان عقیده داشتند که زایش مردان بزرگ همراه با بروز نشانههایی خاص است. پلوتارک در این باره مینویسد که شب پیش از شب زفاف، المپیاس خواب میبیند که صاعقهای که به رحمش اصابت میکند و آتشی را میافروزد که زبانههایش دور و نزدیک را در بر میگیرند و سپس خاموش میشود. پس از ازدواج، فیلیپ خواب میبیند که مُهری بر رحم زنش قرار میدهد که تصویر یک شیر بر آن نقش بستهاست. تفسیر آریستاندر از این خوابها چنین بوده که المپیاس آبستن پسری خواهد شد که سرشتی جسور و شیرمانند دارد. افزون بر اسکندر، فیلیپ و المپیاس صاحب دختری به نام کلئوپاترا نیز شدند.
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
زندگی زناشویی فیلیپ و المپیاس پرآشوب دنبال میشد. تندخویی فیلیپ و حسادتهای المپیاس منجر به کنارهگیری آن دو از یکدیگر شده بود. در سال ۳۳۷ پیش از میلاد که فیلیپ با نجیبزادهای مقدونی به نام کلئوپاترا ائورودیکه ازدواج کرد، اوضاع به مراتب وخیمتر شد و تنشی عمیق مابین فیلیپ، المپیاس و اسکندر پدید آمد. اسکندر که جانب مادرش را گرفته بود او را نزد برادرش، الکساندر یکم اپیروس، به کاخ مولوسیا برد.
در سال ۳۳۶ فیلیپ در پی تحکیم روابطش با الکساندر یکم، دخترش از المپیاس را برای ازدواج به الکساندر پیشنهاد داد. این امر موجب منزویتر شدن المپیاس میگشت زیرا که دیگر به حمایت برادرش نیز نمیتوانست دل خوش کند. اما در مراسم ازدواج کلئوپاترا با الکساندر، فیلیپ توسط پاوسانیاس، سردستهٔ محافظانش، به قتل رسید و المپیاس به مقدونیه بازگشت. گمان میرود المپیاس در ماجرای قتل فیلیپ دست داشته باشد یا حداقل از آن پشتیبانی کرده باشد.
اسکندر چهارم پسر اسکندر پسر فیلیپ مقدونی، فاتح مشهور بود و مادر او رُکسانه (روشنک) نام داشت. پس از مرگ اسکندر دو تن را به پادشاهی برداشتند: نخست آریده فیلیپ برادر اسکندر و دیگر اسکندر صاحب ترجمه، این دو آلت دست سرداران بزرگ بودند.
اسکندر چهارم پسر اسکندر سوم (مقدونی) و همسر وی رکسانا (سغدی) بود. او نوه فیلیپ دوم مقدونی بود. از آنجا که رکسانا هنگام فوت اسکندر بزرگ در 11 ژوئن 323 قبل از میلاد باردار بود و جنسیت نوزاد مشخص نبود، در ارتش مقدونیه اختلاف نظرهایی در مورد ترتیب جانشینی وجود داشت. در حالی که پیاده نظام از برادر ناتنی اسکندر بزرگ، فیلیپ سوم حمایت می کرد، سردار سواران پردیکاس، فرمانده اسب سواران نخبه، آنها را ترغیب کرد به امید اینکه فرزند رکسانا پسر باشد و بدین ترتیب جناح ها مصالحه کردند که پردیکاس موقتا بر امپراتوری حکمرانی کند، اما فقط به عنوان شخصیتی بدون قدرت واقعی، اگر کودک پسر بود، پس او پادشاه می شد. سرانجام اسکندر چهارم در آگوست سال 323 قبل از میلاد متولد شد.
پس از یک دوره سخت گیری و اختلافات شدید ، ناکامی نظامی در مصر و شورش در ارتش ، پردیکاس توسط افسران ارشد خود در ماه مه یا ژوئن 321 یا 320 پیش از میلاد ترور شد ، و پس از آن آنتیپاتر نایبالسلطنهٔ سرتاسر امپراتوری اسکندر شد. او رکسانا و دو پادشاه را با خود به مقدونیه آورد و تظاهر به امپراتوری اسکندر را کنار گذاشت و استانهای سابق در مصر و آسیا را تحت کنترل ساتراپ ها در آورد. هنگامی که آنتی پاتر در سال 319 پیش از میلاد درگذشت فرزندش کاساندر جانشین وی شد و بر تخت نشست.
اوریدیس زن اَرّیده فیلیپ در مقدونیه مورد احتراماتی بود که نسبت به مقام نیابت سلطنت مرعی داشتند؛ بنابراین همین که شنید که المپیاس در تدارک است که به مقدونیه درآید، فرستادهای نزد کاساندر فرستاد و از او کمک طلبید و مقدونیهای فعال را با هدایا و مواعید بهطرف خود جلب کرد، ولی پولیس پرخون لشکری جمع کرده المپیاس را با اسکندر پسر اسکندر به مقدونیه آورد و نزدیک بود جدالی بین لشکر پولیس پرخون و سپاه اَرّیده فیلیپ درگیرد که مقدونیهای اَرّیده به اخترام نام اسکندر دست از جنگ کشیده و او را گرفته به پولیس پرخون تسلیم داشتند. اما اوریدیس فرار کرده به آمفیپولیس رفت و در آنجا توقیف شد. در نتیجهٔ این وضع المپیاس به تخت نشست ولی نتوانست این اقبال را با اعتدال و میانهروی تلقی و تحمل کند. المپیاس آگاه گردید که کاساندر با لشکری نیرومند به مقدونیه میرود، آریستونوئوس را سردار قشون پادشاهی کرده به او دستور داد راه بر کاساندر ببندد و خود، اسکندر پسر اسکندر را با مادر او رُکسانه برداشته به پیدنا که شهری بود در مقدونیه رفت، اشخاص دیگر هم از خانوادهٔ سلطنت و اقربای آنان و درباریان بسیار که وجودشان بکار جنگ نمیآمد، با المپیاس حرکت کردند. کاساندر موفق شد المپیاس را نابود کند و سپس خواست تخت و تاج مقدونیه را تصاحب کند و برای اینکه قرابتی با خانوادهٔ سلطنت بیابد، تِسّالونیک دختر فیلیپ دوم و خواهر اسکندر را گرفت. بعد در جلگهٔ پاِّلن شهری بنا کرد موسوم به کاساندریا، که در مقدونیه از حیث جمعیت و خوبی اراضی و غیره اول شهر گردید. پس از آن کاساندر، که از دیرگاه به قصد نابود کردن اسکندر پسر اسکندر و مادر او رکسانه بود، خواست خیال خود را اجرا کند ولی قب لازم دید قدری تأمل کرده ببیند کشته شدن المپیاس چه اثری در مردم میکند و نیز کارهای آنتیگون در آسیا به کجا میکشد.
بنابراین مقتضی دید که عجالتاً اسکندر پسر اسکندر را که طفلی بود با مادرش در جائی مطمئن نگاه دارد تا موقع قتل هر دو برسد. با این مقصود او شهر آمفیپولیس را انتخاب کرده حاکم آنرا گلوسیاس نامی از دوستان خود قرار داد. هم درین وقت اطفالی را که با اسکندر تربیت میشدند، از دور او پراکند و دستور داد با او چنان رفتار کنند که با طفل شخصی از سواد مردم میکنند. آنتیگون مجلسی در آسیای صغیر تشکیل داد و کاساندر را مقصر دانست، از اینکه المپیاس را کشته، با اسکندر پسر رکسانه بسیار بدرفتاری میکند و تسالونیک را مجبور کرده زن او شود تا تاج و تخت مقدونیه را بدست آرد، اُلنتیان بدترین دشمنان مقدونیه را در شهری که ساخته (مقصود شهر کاساندریاست) جا داده و شهر تِب را که مقدونیها خراب کرده بودند، از نو بنا میکند. این مجلس که مرکب از سربازان و مسافرین خارجه بود، فرمان صادر کرد که اگر کاساندر شهرهایی را که بنا میکند خراب نکند و اسکندر پسر رکسانه را به مقدونیها ندهد و مطیع آنتیگون که نایبالسلطنهاست، نگردد، دشمن وطن است و همهٔ یونانیها از هر ساخلو خارجی آزادند و استقلال کامل دارند (۲۱۵ ق. م). این فرمان در همه جا انتشار یافت و مقصود آنتیگون این بود که در یونان طرفداران بسیار پیدا کند و در آسیای علیا همه را به اشتباه اندازد که او بر ضد اسکندر پسر اسکندر نیست، زیرا ولایات عقیده داشتند که آنتیگون میخواهد او را از سلطنت خلع کند، پس از کشمکشهای بسیار کاساندر و بطلمیوس و لیزیماک در ۳۱۱ ق. م. عهد صلحی با آنتیگون منعقد کردند و پس از آن
[۱]
کاساندر چون دید که اسکندر پسر اسکندر، بزرگ شده و در مقدونیه گفتگو از این است که او را از محبس بیرون آورده بر تخت بنشانند ، از عاقبت این کار ترسید و نابودی خود را در آن دید؛ بنابراین به گلوسیاس رئیس زندان نوشت که سر رکسانه و اسکندر را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان کند که اثری از این دو قتل نماند. این امر اجرا شد و اسکندر چهارم و مادرش رُکسانه زهر داده شدند. کاساندر و لیزیماک و بطلمیوس و آنتیگون از این واقعه خشنود شدند، زیرا آنها همواره نگران بودند که مبادا اسکندر بزرگ شده بر تخت نشیند و پادشاهی پدر را از آنها بخواهد. از این زمان افراد مذکور امیدوار شدند که بر ممالکی که در تصرف آنان بود، بیمنازع سلطنت خواهند کرد.
سردارهای داریوش شجاعانه جنگیدند و حتی اسکندر را هم زخمی کردند، بالأخره اسبهای سفید ارابه داریوش که بیشتر زیبایی داشتند تا توان رزمی
ایران در طول تاریخش سه هجوم بزرگ را از سر گذرانده. در بین مهاجمانی که به ایران تاخته اند. اسکندر مقدونی اولین بوده. درباره اسکندر قضاوتهای متفاوت و متناقض زیادی وجود دارد. لقب او در ایران باستان «گجسته» به معنای ملعون (در زبان پهلوی) بود و بعد از اسلام با مخلوط شدن با او شخصیت قرآنی«ذوالقرنین»، برعکس مورد توجه قرار گرفت و به افسانهها راه پیدا کرد و حتی شاعران او را در «اسکندرنامه»ها ستودند. تحقیقات جدید پژوهشگران نشان داده که درباره او اشتباهات زیادی شده و اولا، «ذوالقرنین» مورد ستایش در قرآن بیشتر قابل تطبیق با کورش هخامنشی است و در ثانی، آن اسکندر قابل احترام در تاریخ شخصیتی دیگر با نام اسکندر مغانی یا اسکندر ارومی است. به هر حال، خود اسکندر هر کسی که بوده، عصر او اولین باری بود که یونانیها از زندگی دولت – شهری به زندگی تحت یک حکومت مرکزی رسیده بودند و حالا فکر انتقام از ایرانیها را که از زمان داریوش و خشایارشا مدام به آنها حمله میکردند، در سر داشتند. آنها اصلا ً چشم نداشتند پادشاهی بزرگ هخامنشی را ببینند. آن موقع ایران آن قدر بزرگ بود که اگر مرد جوانی میخواست با اسب یک بار طول مرزهای ایران را طی بکند، شاید هرگز نمیتوانست تا پایان عمرش به نقطه شروع حرکت برسد. خود اسکندر هم از طرفی تحت تأثیر معلم معروفش، ارسطو، آرزو داشت فرهنگ یونانی را در جهان گسترش بدهد و از طرف دیگر تحت تأثیر القائات مادرش که خودش را نواده آشیل افسانهای میدانست، دوست داشت «ایلیاد»ی دیگر به پا کند. دست بر فضا، هخامنشیها هم ضعیفترین دورانشان را میگذراندند و داریوش سوم در حالی پادشاه شده بود که باگوس نامی– خواجه یونانی حرمسرا – او را شاه کرده بود تا خودش همه کاره باشد. وقتی فیلیپ دوم به تحریک ایرانیها ترور شد و اسکندر جوان 20 ساله به جایش نشست. داریوش سوم که به «دارا» (دارا یکی از القاب داریوش سوم بوده است) معروف بود، فکر کرد که دیگر هیچ خطری تهدیدش نمیکند. با سکههای «پادشاه بزرگ» یونانیها هم از قبول پادشاهی اسکندر امتناع کردند و اسکندر درگیر یک جنگ داخلی شد که با خشونت تمام آن را سرکوب کرد و مثلا ً در «تب» هیچ مردی را زنده نگذاشت. حالا به دلایل اسکندر برای حمله به ایرانیها، یک دلیل جدید هم اضافه شده بود. در بهار 334 قبل از میلاد، اسکندر در حالی که «ایلیاد» هومر را میخواند سوار بر کشتی شد و به سمت شرق حرکت کرد اسکندر هیچ وقت از شرق برنگشت.
بیشتر بدانید : فجایع اسكندر مقدونی در پارسه مهد تمدن کهن
وقتی اسکندر تمام قسمتهای متمدن و نیمه متمدن اروپای آن روز را گرفت، دیگر جایی برای کشورگشاییهایش نمانده بود؛ به خاطر همین کمربندش را محکم بست و سوار اسب معروفش «بوسیفال» شد و پا در مسیر شرق گذاشت. اولین نبرد اسکندر با ایرانیها کنار رود گرانیک انجام شد. در این جنگ سیاه ایران شامل سواره نظام ایرانی بود که در خط مقدم بودند و پیاده نظام اجیر یونانی که ذخیره به حساب میآمدند. ممنن، جنگ سالار یونانی داریوش پیشنهاد کرد سپاه اسکندر را به داخل ایران بکشند و بعد راه تدارکات آنها را ببندند اما داریوش قبول نکرد. ایرانیها این طرف رود گرانیک مستقر شدند و استراژی شان را روی حجم زیاد تیراندازی گذاشتند. اما پارمنیون، استراژیست سپاه اسکندر حمله مستقیم و گذشتن از رود را انتخاب کرد. با این کار، صف تیراندازها به هم خورد. خود اسکندر هم زد به قلب ارتش ایران و مهرداد، داماد داریوش را کشت. اسکندر، از جلوی ایرانیهای سواره فرار کرد و رفت سراغ یونانیهای ذخیره. آنها هم به راحتی شکست خوردند و اسکندر جنگ را برد.بعد از این شکست ممنن تصمیم گرفت از راه دریا به مقدونیه حمله کند. مردم آتن هم با او همراه بودند و ایران به او امید زیادی داشت، اما او ناگهان مرد و این حمله بینتیجه ماند.
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
شکست گرانیک داریوش سوم تمام شد؛ به خاطر همین ظرف یک سال سپاهی درست کرد از 600 هزار جنگجو. داریوش با همین سپاه رفت و در ایسوس (در سوریه امروزی) منتظر اسکندر شد. از آن طرف در یونان آتنیها شورش کرده بودند و اسکندر میخواست به کشورش برگردد. سپاه او خیلی اتفاقی با ایرانیها رو به رو شد. محل جنگ یک دشت 2500 متری بود که برای لشکر بزرگ داریوش، زیادی کوچک بود. اسکندر هم دوباره با حمله مستقیم سپاه داریوش یک قمار دیگر کرد. سردارهای داریوش شجاعانه جنگیدند و حتی اسکندر را هم زخمی کردند، بالأخره اسبهای سفید ارابه داریوش که بیشتر زیبایی داشتند تا توان رزمی، از بوی خون رم کردند و داریوش از ارابه افتاد. داریوش بلافاصله فرار کرد و با فرار داریوش روحیه سپاه از دست رفت. اردوی ارتش غارت شد و مادر، همسر و دختر داریوش اسیر شدند. داریوش به اسکندر پیشنهاد صلح داد و خواست که تمام سرزمینهای غرب دجله را به او واگذار کند و دخترش استاتیرا را هم همسرش کند. طبیعی است که اسکندر جز مورد ازدواج با دختر «پادشاه بزرگ»، باقی شرایط را قبول نکرد. بعد از جنگ ایسوس، اسکندر به لبنان حمله کرد. شهر صیدا حضور او را پذیرفت اما مردم صور 7 ماه جلو سپاهیانش مقاومت کردند. بعد از فتح صور، اسکندر همه مردم این شهر را قتل عام کرد. غزه هم 2 ماه اسکندر را معطل کرد اما مصریها که از تسلط ایرانیان بر خودشان دل خوشی نداشتند، بدون مقاومت تسلیم شدند. حتی کاهنها هم پاچه خواری را تمام کردند. او را به معبد آمون بردند و به او گفتند که پسر خدا است.
بیشتر بدانید : زنان دربار هخامنشی : از آتوسا دختر کوروش تا همسران دیگر داریوش
اسکندر با خیال راحت از مصر به سمت ایران حرکت کرد، از سوریه گذشت و وارد بینالنهرین شد. از دجله هم رد شد و به دشت گواگمله (جایی نزدیک شهر موصل امروزی) رسید. داریوش یک بار دیگر در برابر او صف آرایی کرد. تعداد دو سپاه مثل دو دفعه قبلی کاملا ً نابرابر بود؛ 480 هزار ایرانی در برابر 47 هزار یونانی. این بار دشت گواگمله هم برای ارتش تیرانداز و ماهر داریوش جای خوبی برای مانور داشت. اما باز هم داریوش ضعف فرماندهیاش را نشان داد. او تمام ارتش را در یک خط صاف سازماندهی کرد؛ برعکس اسکندر و سردارانش که با آرایش مثلث اسپارتی، ارتششان را به سه قسمت تقسیم کردند و نوک مثلث که خود اسکندر هم در آن بود، باز با حمله مستقیم به قلب سپاه، جایی که داریوش در آنجا بود، باعث وحشت او شدند. داریوش دوباره فرار کرد و فرار او باعث به هم ریختن سپاه ایران شد. اسکندر تا چند فرسخ داریوش را تعقیب کرد؛ بعد هم بدون دردسر به شهر باستانی بابل رفت و آن شهر را بدون هیچ زحمتی تصرف کرد. بابل جایی بود که کورش بعد از تصرف آن، بنیانگذاری «امپراتوری» را اعلام کرد.
بعد از بابل، اسکندر به شوش رفت و بدون هیچ مقاومتی خزانه را خالی کرد. بعد هم راه افتاد به سمت تخت جمشید. سر راه با سپاه آریوبرزن رو به رو شد. دیگر از داریوش و تاکتیکهای غلطش خبری نبود. برای اولین بار، این ایرانیها بودند که تعدادشان کمتر از یونانیها بود.آریوبرزن با 2 هزار سرباز در برابر 17 هزار یونانی در جایی نزدیک یاسوج، دو هفته مقاومت کرد. اسکندر با او همان کاری را کرد که ایرانیها در ترموپیل کرده بودند. سپاهش را فرستاد کوه را دور بزنند و از پشت به آریوبرزن حمله کنند. آریوبرزن هر چند شکست خورد، اما برای اولین بار اسکندر بیشتر از ایرانیها تلفات داد ( 4 هزار نفر در برابر 600 نفر ). داریوش فرار کرد و در جایی نزدیک مغان مرد. اسکندر بعدها دستور داد تا داریوش را در تخت جمشید دفن کنند، همان جایی که خودش بعد از فتح، آن را به آتش کشیده بود.
این آخرین مقاومت ایرانیها بود. اسکندر «پادشاه بزرگ» را شکست داده بود اما هنوز کسانی بودند که در برابر او ایستادگی کنند. در جایی در شمال افغانستان امروزی، بازمانده سپاه هخامنشی به فرماندهی سردارانی که حتی اسمشان هم در تاریخ ثبت نشده جنگیدند و تا آخرین نفرشان کشته شدند. جنگ با دل دادن اسکندر به دختر فرمانروای سغد، رکسانا تمام شد. بعد اسکندر به هند حمله کرد تا باقی دنیا را تصاحب کند. او که ژنرال جنگیاش، پارمنیون را کشته بود دیگر هرگز در هیچ جنگی پیروز نشد؛ تازه تمام شهرها و ایالتهای سابق ایران هم سر از تابعیت او برداشتند. اسکندر برای آرام کردن مغلوبانش از هند برگشت. آن قدر در این شهر و آن شهر مخالفانش را کشت، تا آخر در سر 32 سالگی در بابل مرد.
بیشتر بدانید : ذوالقرنین قرآن همان کوروش کبیر است؟
بیشتر بدانید : حقایقی درباره اسکندر مقدونی!
بیشتر بدانید : رکسانه، دختری که قربانی عشق اسکندر شد
بیشتر بدانید : آريو برزن كه بود و چه كرد؟!
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغseemorgh.com/cultureمنبع: هفته نامه همشهری جوانبازنشر اختصاصی سیمرغ
نشست خبری عوامل فیلم گیجگاه در برج میلاد و حرکات حامد بهداد و باران کوثری را در ادامه خواهید دید
All Rights Reserved – © 2019 | باز نشر مطالب پورتال سیمرغ تنها با ذکر نام و آدرس seemorgh.com مجاز می باشد.
تاریخما – تاریخ، تمدن و فرهنگ ایران و جهانِ باستان
داهه ها
معرفی میترا خدای ایران باستان + عکس
آیا موجودات فضایی در ایران باستان وجود داشتند؟
یول
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
هرمس تریسمجیستوس
نامهای خدا در یهودیت
زندگی در گولاگ شوروی چگونه بود؟
تصاویر عجیب جنگ جهانی اول و دوم
دلیل چاق بودن و سبیل داشتن زنان قاجار
اسکندر ، اسکندر سوم یا اسکندر مقدونی که در برخی موارد به اشتباه ذوالقرنین خوانده میشود، یک کشور گشای اهل مقدونیه بوده و در قرن ۴ پیش از میلاد میزیست. او یک جنگنده بیباک، انسان شجاع و باهوش و در عین حال خونریز بوده که در برخی از منابع تا سر حد یک پیامبر شناخته شده و در برخی منابع دیگر فرزند خدایان نامیده شده است. پدر اسکندر فیلیپ دوم بوده و مادر او اُلمپیاس ، بود.
همواره در منابع بسیاری خوانده ایم که اسکندر باعث براندازی حکومت هخامنشیان شده و به ایران حمله کرده است و به خاطر همین خرابیها و کشتار ها ایرانیها وی را اسکندر گجسته به معنی ملعون نامگذاری کرده بودند. اما برخی از پژوهشگران معتقدند که این اسکندر نبوده است که به ایران حمله کرده و حقیقت چیز دیگری است ! پس با این مقاله از تاریخ ما همراه بوده تا چیزهای بیشتری درباره نتایج این تحقیقات بدانید.
از ابتدای تمدنهای بشری حکام بوجود آمدند. تمدن اولیه یعنی شهر نشینی و ایجاد طبقات اجتماعی و نوشتن، به روایات مختلف حدود ۷ یا ۸ یا ۱۰ هزار سال پیش از بین النهرین و ایران آغاز گردید. کسی بدرستی نمیداند اول حاکمان بودند یا اول مردم درست مانند، ضربالمثل تخم و مرغ. در هر صورت حاکمان برای به تبعیت کشیدن مردم، دست به ترفند های مختلف زدند، از فرقه ها و دین های عجیب و غریب، تا خرافات و دروغ گفتن و نوشتن ( در کتیبه معروف داریوش ذکر است ).
بسیاری از نوشته ها و کتیبه ها و داستانها از، این ترفند هاست که هنوز تا همین لحظه ادامه دارد. یکی از مهمترین آنها، دروغ حمله الکساندر به ایران است. پردازندگان داستان اسکندر مقدونی، که حدود ششصد سال پس از مرگ او داستانش را بدین صورت پرداخته اند توجه نکردند، نخستین عامل پیروزی در جنگها، فزونی شمار جنگ جویان و برتری سلاح و سازو برگ و سابقه و تجربه فرمانده هان در لشکر آراییها و نبرد ها ست، همراه با آ گاهی دقیق از سرزمین های دشمن و اقتصاد آن.
دروغگوهای درتاریخ ما جولان میدهند مانند، چنگیز و مارکوپلو و دهها مسئله مهم تاریخی و جغرافیایی و سیاسی دیگر و افشا گری های متعدد، و راه کارهای نوجهت شناسائی دروغها وحذف آنها از تاریخ ایران عزیز در وبلاگ انوش راوید به نام: جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران.
ما که نمی توانیم به جهان بگوییم چه بنویسید، چه ننویسید چه بسازید یا چه نسازید، باید اول پیروزی دروغی اسکندر، و بسیاری دروغهای دیگر از کتابهای درسی ایران حذف شود، ده پانزده سال پیش، بارها به کتابهای درسی نوشتم عکسها ونوشتهای الکساندر یونانی وبقیه دروغها را بر دارید، و جواب ندادند یا سر بالا دادند. بخود رحم نمیکنیم آنوقت از پول پرستان توقع داریم. بعد برویم یخه ۳۰۰ ها را بگیریم. اسکندر مقدونی جوان بیست ساله تهیدست و بی تجربه از سرزمین کم جمعیت، و با اقتصاد نا چیز نمی توانسته بدین آسانی به پا خیزد و امپراطوری بزرگی را متلاشی کند.
مقدونیه کجا بود؟، مگه دونیا، که در گبت ها قدیم مصری مگه دونی بود، و به تلفظ عرب مقدونیه گردید، به هنگام پیدایش اسکندر از مراکز مهم آئین مهر در شمال آفریقا بود. یا قوت حموی، جهانگرد و جغرافی دان در کتاب معجم البلدان گوید، مقدونیه نام مصر بزبان یونانی است. ابن الفقیه احمد همدانی، جغرافیدان و مورخ سده چهارم هجری، بنقل از ابن یسار گوید، مقدونیه خاک مصر است. المقدسی جغرافیدان سده پنجم اسلامی در حسن التقا سیم، ابن خرداذ به، در دالمسالک و الممالک، مسعودی، در کتاب مروج الذهب. و بسیاری دیگر گویند، در آن زمان مقدونیه یا مگه دونیا خاک مصر است. غیر از مورخان و آگاهان سده های نخستین اسلامی، ابن مقفع، طبری و دینوری، در تالیفات خود اسکندر را ایرانی خوانده اند.
درباره پردازندگان داستان اسکندر، و قلب و تحریف و جعل و دستبرد، که بخاطر این موضوع صورت گرفته، باید به سیاست های خاص امپراطوران دینی غاصب و حاکم بر دولت روم شرقی، و انگیزه اقدام آنها توجه نمود. در فواصل سده های هشتم تا یازدهم میلادی، طی سیصد سال متناوب سیزده مرد و هشت زن ارمنی، از ساکنان غرب رود آلیس (قزل ایرماق) و شهر آنی (شهر هزار کلیسا)، که از خانواده کنستانتین نبودند و شور قدرت طلبی داشتند، با استفاده از شرایط و گاه با کمک سازمان مخفی یهود، به امپراطوری روم شرقی در قسطنطنیه که مرکز جهان بود دست یافتند. اینان برای حفظ مقام تظاهر به یونانی و مقدونی مآب بودن میکردند، بدنبال جدال شرق با غرب یا جدال مهر پرستی و عیسی پرستی، داستان اسکندر را بدین صورت مدون و منتشر گردانیدند، تا بر اعتبار خود بیفزایند.
اینان از زبان کالیس دنس، که وی را پزشک اسکندر قلمداد کردند، کتابی تدوین و حوزه متصرفات او را به چین و هندوستان کشانیدند، و با همکاری عمال عباسیان، اسکندر را بلند آوازه ساختند، تا اذهان جوامع نو خواسته را از عظمت تمدن، و فرهنگ و قدرت تشکیلاتی ایرانیان پیشین دور بدارند. تالیف کتب به زبان یونانی که زبان کلیسا بود، در آن دوره رونق گرفت، تا آنجا که این روز گار را عصر فرهنگ یونان میخوانند. از سوی دیگر، دین عیسی ناصری تا صده سیزدهم میلادی در شبه جزیره بالکان عمومیت نیافت، و مهر پرستان که در این نواحی استیلاء داشتند، این آئین را الحاد و تحریفی از دین خود میشمردند، این دو دین جدال قلمی و زبانی داشتند.
دروغ گوها نوشته اند، که اسکندر با سی هزار پیاده و چهل هزار سوار از تنگه هلس پونت، داردانل امروزی گذشت، و در کناره آسیای کوچک و پس از گذشتن از رودخانه تند و پر آب و گود و با دیواره های بلند، گرانیک، با داریوش سوم جنگید. رودخانه گرانیک که امروزه بیغا چای نام دارد، کوچک و کم آب و بدون دیواره و کم عمق است. کناره این رودخانه گنجایش آرایش جنگی حدود ۱۵۰ هزار نیرو را ندارد، اگه باور ندارید بروید ببینید. دروغ نویسها میخواستند، شوش پایتخت دو هزار ساله ایلامی، و دویست ساله سلسله هخامنشیان را کوچک و نا چیز کنند، و تخت جمشید شکوهمند را پایتخت ایران بشناسانند، و دروغی بدست اسکندر به آتش بکشند. ۵ یا ۶ قرن بعد که این دروغ را مینوشتند، دیگر دین قدیمی هخامنشیان نبود، و تخت جمشید متروکه بوده. آنها از فواصل راه ها و جاده ها و مسیر ها خبر نداشتند، و هر چه از اینها نوشته اند، چرت و پرت والکیست، و این براحتی قابل درک است. نوشته اند که ۶۰۰ هزار لشکر داریوش ۵ روزه، از روی پل های ساخته شده فرات عبور کردند، کمی فکر کنید، ۶۰۰ هزارش دروغه، ۵ روزش دروغه پلش هم دروغه، در این دوره و قرن نو درک این مسئله خیلی ساده است. از قدیم شنیده ایم دروغ هر چی بزرگتر باشه باورش راحت تره.
نوشته اند اسکندر از تخت جمشید به همدان رفت، این دروغ هـم بررسی میکنیم، برای رفتن از تخت جمشید به همدان، باید از اصفهان می گذشتند، در هیچ اسکندر نامه ای از این شهر باستانی و مردم دلیرش نامی برده نشده. هرگز نمی توانستند بدون گذشتن از این شهر به همدان بروند، هر کس بگوید، بطور کلی ناآگاه است. از اصفهان تا نجف آباد به درازای سی کیلومتر، باغ و سبزی کاریست، این باغ بزرگ برای ایستادگی در برابر یورش سپاهیان دشمن، و جلوگیری از گذر کردن آنها سنگر بسیار خوبیست، آن نویسندها بی سواد تر از آن بودند، که این شهر هم روی کاغذ به خاک و خون بکشانند. آنها از شهر های دیگر راه اصفهان نامی نبردند، مانند گلپایگان، گر با یگان، گر= سنگ+ بای= بغ= ایزد+ گان، بروجرد، ملایر، فقط یه اسم پرت وپلای من در آری نوشتن، که به هیچ یک از اسامی شهر های ایرانی شبیه نیست.
از اصفهان به لرستان به همدان ۴۸۰ کیلومتر راه است. بیشتر این راه از کوهستانی سخت می گذرد، نزدیک به ۲۰۰ کیلومتر این راه بیش از دو هزار متر بلندی دارد، و از بلند ترین راه های جهان است، و از دامنه اشترانکوه می گذرد، و در زمستان برف سنگین دارد، راه لرستان به همدان هم از کوهستانی پر برف میگذرد، و سخت ترین راه هاست، و مردم دلیر و جنگجویی دارد، که در تاریخ هیچ مهاجمی از اونجا نتوانسته بگذرد، حتی داخلی ها. از تخت جمشید به اصفهان و به همدان و به ری و به دامغان، ۱۶۰۰ کیلومتر است، پس حساب کنید دروغ ها را، یا شاید هم با قطار برقی ژاپنی رفتند، که تو داستانشان این مسافتها و زمانها رو اینقدر عوضی نوشتند. ابوریحان بیرونی در آثار باقیه نوشته، که داریوش سوم در نزدیکی اربیل به دست فرمانده پاسدارانش کشته شده. در آن زمان او چیزی از اسکندر دروغی مقدونی نمی دانست، واقعیت اشک و اشکانیان است.
مؤسس تاریخ ما | علاقهمند یا عاشق کنکاش در تواریخ ملل، ادیان و مذاهب، تاریخ و فلسفه میباشم | همواره این امید را داشتهام که بتوانم یک گام مثبت در راستای بهبود وضعیت فرهنگی کشورم، همچنین بهبود حافظه تاریخی مردم کشورم بردارم | از طریق کلیه شبکه های اجتماعی با نامکاربری enikazemi میتوانید با من در ارتباط باشید.
ممنون رودسی فرمانده مزدوران و اجیرشدگان یونانی
کرونوس
دوازدهخوان هرکول
هادس پسر بزرگ تیتان کرونوس
سلوکوس یکم
شکنجه باستانی گاو برنزی شکنجه ای بسیار دردناک در یونان باستان
اگر حرف های شما درست باشد حمله اسکندر دروغ باشد باید همینطور بتوانید با دلیل وسند سلسه سولکیان رو نیز رد کنید اگه سلوکیان دروغه پس اشکانیان علیه چه حکومتی قیام کردند و در فاصله هشتاد سال بین هخامنشیان و اشکانیان چه کسی بر این ملت پهناور حکومت رانی کرده ثانیا حکومت بزرگ ومقتدری همچون هخا منشیان چطوری به یکباره منقرض شده ثالثا آثاری از نفوذ فرهنگ یونانی که در اثار به جای مانده از اشکانیان مشهود است را چگونه توجیح میکنید شکی در اغراق آمیز بودن توصیف مورخان یونانی در بزرگ نمایی جنگ های اسکندر نیست ولی اگر حمله… Read more »
بخوایم سلوکیان رو پیش بگیریم بجز کتاب های یونانی اثاری ازشون پیدا نمیشه و تا الان هم در ایران مدرکی مبنی بر اثار باستانی سلوکیان در ایران کشف نشده و تمام سکه ها و تاریخ سازی ها رو صهیونیست های غربی انجام دادن !
شهر های اسکندریه هم حتما صهیونیست ها ساختن ؟
اسکندریه شهری نبود بادیه بودهه و الان اکثر اون شهری که نام میبری محل جولان صهونیست هاست ! نام اسکندریه از دوران استعمار عثمانی روی این شهر گذاشته شده نه زمان اسکندر بربری مقدونی !!
اووو
ا قربون دهنت
حملاها مقدونی بر افغانستان
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
در افغانستان هیچ اثار باستانی مبنی بر جنگ هخامنشی و مقدونی های غارتگر کشف نشده تنها مقبره یک سردار ایرانی در انکارا هستش که اونم روایت جنگ ایسو است ! که اونم تمام مورخین گفتن این اشکال باز سازی شده و جهت نما دادن ساخته شدن و اصل تصاویر به گونه خط کشی ابتدایی بر روی سنگ بودهه ! نه برجسته و مجسمه نما !
هخامنشیان بعد از حمله سوم یا همون جنگ گئوگامل کامل از بین رفتن و شهر ها به صورت دولت شهر البته اکثرشون بدون جنگ تسلیم اسکندر شدن پس اصلا نمی تونه اثری از جنگ هخامنشیان رو داشته باشه
سکه.
سکه ای وجود نداره برای دوران اسکندر اونی که میگی سلوکیانه که یونانی پرست بودن و از بی سواد ها و وطن فروش های این سرزمین بودن ! و سلوکیان هم سکه هاشون بسیار شبیه به هخامنشیان بود !
اساسا مطالب شما قابل پذیرش نیست، تواریخ دارای اشتباهاتی هستند ولی بخاطر برخی اشتباهات شما کل تاریخ یا یک واقعه مهم تاریخی را انکار می کنید، عجیب هست. اولا در حاشیه سکه اشکانی خط یونانی نوشته شده این یعنی ورد خط و زبان یونانی و فرهنگ هلنی به ایران که با همان ورگد اسکندر انجام شده مطلب بعدی این است که فرمودید سکه، جناب من خودم دستگاه مین لب ۴۵۰۰ استرالیا دارم که باهاش میرم سکه پیدا میکنم، واتفاقا سکه اسکندر مقدونی هم پیدا کردم که این سکه ها به اندازه پشت ناخن انگشت دست هست و اتفاقا تصویر اسکندر… Read more »
هخامنشیان وحشی بودن؟؟؟کوروش کبیر وحشی بود؟؟؟
با سلام. هر سلسله و حکومتی نقاط قوی و ضعفی داره . قیاس کوروش کبیر با اردشیر سوم و ..اشتباهه . در زمان اردشیر سوم به مصر و سوریه و اردن فلسطین و … ظلم زیادی شده بود و کم کم داشتند از بدنه حکومت جدا میشدند با اشوب و سرکشی.دلیلی بر وحشی بودند هخامنشیان نیست. بعد از ۱۲۰ سال از حکومت انحراف پیش آمد و سبک مدیریت و حکومت داری عوض شده بود که باعث ظلم زیادی به اون کشور ها شد و البته مصر خاطره خوشی هم از هخامنشیان نداشتند. بنده تاکنون سکه اسکندر رو ندیدم . سکه… Read more »
چه ربطی داشت الان وحشی بودن یا نبودن
داداش با جی پی ۵۰۰۰ برو کاوش
کاراییش بیشتره
ایتراک هم ب عنوان سیستم وی ال اف با خودت ببر ممکنه لازم بشه
اسکندر چیزکی بوده چیزها ازش ساختن
سلوکیان سکه هاشون شبیه هخامنشیان بود؟ تنها شباهتشان این بود که هر دو سکه بودند. وگرنه تفاوت زمین تا آسمان این سکه ها انکار ناپذیر است. شباهت بین سکه های سلوکی و اشکانی وجود دارد که اشکانیان از سلوکیان در ضرب سکه تاثیر پذیرفتند. سرچ کنید در گوگل و سکه های دوره هخامنشی و سلوکی را ببینید کوچکترین شباهتی وجود ندارد
البته شما هم باید به این نکته توجه داشته باشید که سلوکیان اصلا حکومت نداشتند که بخوان اثار داشته باشن دائم یا در حال غارت شهر ها بودن یا با سایر گروه های خودشون می جنگیدن اصلا سلوکیان دنبال حکومت کردن نبودند، از نوشته ها و ادعاهای تاریخ مشخصه که این ها کنار شهر های ایران پادگان می ساختن و هر وقت هم که منابعشون تموم میشد حمله می کردن شهر ها
داره میگه واقعیت اینه که هخامنشیان توسط اشکانیان برانداز شدن این یعنی سلسله ای ب اسم سلوکی نبوده
پس اون هشتاد سال چی؟؟؟؟؟؟
اسکندر مقدونی ایرانی بوده و اسم واقعیش اسکنتار و از پادشاهان اشکانی بوده و اینن میترائسم رو میپرستیدن ک علیه آئین هخامنشی ک اهورا بود قیام کرد
و…
چرا الکی حرف می زنید؟؟؟ کجای تاریخ همچین چیزی اومده؟؟ شما به من بگید واقعا وقتی هیچ چیزی ار تاریخ نمی دونید ادعای حقانیت مکنید شماهایی که تاریخ رو می خاید به بازی بگیرید
رجوع کن به شاهنامه و در شاهنامه درباره حمله دروغین اسکندر به داریوش سوم را بخوان. اسکندر اومده بود برای جنگ با دشمنانی که به خاک ایران نفوذ پیدا کرده اند نه جنگ با داریوش و اگه به گفته هایشان بنگرید مثل پدر و پسر حرف زده اند که در آن زمان برای اینکه نسل یک دوره نابود نشه یکی از فرزندان خود را در یکجای دور به دست یک چوپانی می دادند تا ناشناخته بزرگ شود و نسلشان منقرض نشود و به جرات میگم که اسکندر پسر داریوش سوم بود. حتما به شاهنامه رجوع شود.
این هم از شاهنامه https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/dara/sh2/ اصلا شاهنامه را خوانده اید؟ بنابر ادعای شاهنامه دارا و اسکندر برادر بوده اند نه پدر و پسر!! مطمئن هستم شاهنامه را نخوانده اید و متعجبم که با اینحال ارجاع به شاهنامه هم می دهید!!! در شاهنامه آنچنان صریح و روشن به اشغال ایران به دست اسکندر رومی اشاره شده است که به هیچ عنوان جای تردیدی در این خصوص باقی نمی ماند! چطور به شاهنامه ای ارجاع می دهید که خود با اختصاص بیش از دو هزار بیت به داستان اسکندر آن را یکی از واقعیت های تاریخ ایران می داند؟ به هر حال… Read more »
برادر شاهنامه در حدی نیست که بشه بهش استدلال کرد
شاهنامه نمی تونه برای تاریخ سند محسوب بشه میشه فقط ازش استنتاج کرد و بس
درود،
سازمان های تاریخ سازی استعماری
الکی استعمار و امپریالیسم بوجود نیامده، کشورهای پیشرفته در غرب با ایجاد انواع سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی، و با انواع ترفندها، مانند تاریخ نویسی و دین و فرقه سازی، توانستند به کشورها مسلط شوند. ما بمنظور دانستن درست از تاریخ ایران، ابتدا باید تاریخ نویسی استعماری را بشناسیم، تا بتوانیم دروغها را تشخیص دهیم، و بسوی یافتن واقعیت های تاریخی برویم.
شما دیگه خیلی ذهنیت ضد غربزدگی داری یکمی فکر کن و از این توهمات بیا بیرون
جلوی چشم ادم یه کلاغ چهل کلاغ میشه وای به حال تاریخ
منکه کلا هیچی رو قبول ندارم فقط میدونم زمان داره میگذره
عمر تموم میشه ،، مغز انسان مدام مشغول طرح
سوال و پاسخ دادن به آن میباشد و جواب تمام سوالهاش رو لحظه مرگ میگیره زیاد خودتون رو خسته نکنید از زندگی لذت ببرید
اسکندر به ایران حمله کرد ولی مقابل آریو برزن از کوه پرت شد . من بچه بهبهانم پانزده کیلومتر تا تنگ تکاب فاصله دارم . کتیبه تنگ تکاب مدرک کشته شدن اسکندره ..(پیروزی اسکندر عقده هرودوت و انگلیس بود که تاریخ مارو خراب کنه)
این واقعیته نه انکه غرب بر ما تحمیل کرده انها از اینکه اتن ب دست خشایارشا به اتش کشیده شد ناراحتن و تمام اروپا یه جورایی از یه نژاد استن پس نمیخوان تا اخر الایام بشنون که اروپا توسط یک ایرانی فتح شد امدن ماجرای اسکندر رو پیاده کردن که هم بگن در جواب فتح اتن شوش و تخت جمشید فتح شد و هم اینکه سالیان سال بر شما حکومت کردیم که همه این حرفها هیچ مدرکی جز برخی نوشته های هرودت و گزنفون که کینه داشتن از فتح اتن چیزی در دست نیست
قبل از جنگ یونانی ها به معبد رفتند کاهنه معبد به آنها گفت به خانه های چوبی فرار کنید خانه های سنگی در اتش خواهند سوخت. یونانی ها سوار کشتی شدند و اتن را تخلیه کردند.لئونیداس با سیصد نفر شجاعانه مقاومت کرد.اگر یک سرباز خیانتکار راه دور زدن تنگه ترموپیل را به ایرانیان نمیگفت شاید یونانیها در همان اول پیروز جنگ بودند.در هر حال لئونیداس شکست خورد و مجسمه ای که در تنگه ترموپیل نصب کرده اند نشان دهنده همین است. نوشته ای در پای مجسمه وجود دارد.ای رهگذر که به آتن می روی برو و خبر نبرد شجاعانه لئونیداس… Read more »
شما یک مدرک یک سکه یک تندیس یک سنگ نوشته یونانی بیارید که در ایران بوده که تایید کنه اسبکندر در ایران حکومت کرده اینها یک بلوف بیش نیست البته اینم قبول دارم که یونانیان توانستند کشتی های ایرانی را شکست بدهند ان هم دلیلش ان بود که کشتی های ایرانی خیلی بزرگتر بودن نسبت به کشتی های یونانی ها
آثار یونانی یکیش همون پاسارگاد که به دروغ ربطش دادن به کوروش که تو حفاری ها تمام اثاری که ازش بدست اومده سکه ها و آثار یونانی هستش وقتی اطلاعی نداری بیخودی حرف نزن اول برو یکم مطالعه کن بعد بیا بشین پای بحث
حتی تو محوطه ی پاسارگاد یک سکه ی کوچک مربوط به خاخام منشی پیدا نشده
معماری اون مقبره هم سبک معماری یونان هستش حتی خود تخت جمشید هم از بقایای یک بنای یونانی که نزدیکش بوده درست کردن
پاسارگاد و تخت جمشید در زمان داریوش ساخته شدن
این شر و ورا رو ازکجات درمیاری
حداقل با ی سرچ ساده میشه فهمیا هیچی بلد نیسی و فقط بلدی حرف رایگان بزنی
داریوش برای ساختن کتیبه بی ستونف کاخ های شوش و در عین حال تخت جمشید و همین طور پاسارگاد از معمارهای یونانی استفاده کرده شما برو تحقیق کن درسته در زمان داریوش همه این ها ساخته شدن ولی معمارهاشون تماما یونانی بودن
سلام.تو خودت باور می کنی که ۳۰۰نفر یک ارتش چندصد هزار نفره رو شکست داده باشه؟خود هرودوت میگه ارتش ایران در نبرد ترموپیل به۲میلیون نفر میرسید که این واقعن دروغه.بعدشم تو ببین وقتی که اسکندر با آریو برزن روبرو شد همین داستان تکرار شد.یونانیان عقده ای گفتن آریو برزن رومون سنگ و تیر و ..می ریخت.دقیقا کاری که اونا با خشایار شاه کردن گفتن آریو برزن با ما هم کرد.بعد چطور پیروز شدن؟یک ایرانی که این منطقه رو میشناخته بهشون یاد داد و راه رو نشون داد و ایرانی ها شکست خوردند.درست مثل داستان ترموپیل.بعدشم تو الان برو تنگه ترموپیل… Read more »
اگر خودت یونانی باشی باور میکنی. اصلا لشکر ایران بخاطر اون سیصد نفر یک دقیقه هم معطل نشده. ولی چون راوی یونانی بربر بوده این شکلی روایت کرده که چه بسا اصل این سیصد نفر شاید دروغ باشه. الان نگاه کن امامزاده ها از کجا سر درمیارن؟ یک سرشون خب تقریبا مستند هستند قدمت دارند ولی امامزاده داریم توی افتتاحش نوشته ۱۳۷۹ اگر واقعا امامزاده بوده پس تا الان کجا بوده و … .
دوست عزیز کلا این مردیکه هردوت یه افسانه سرا هستش و بس نه اون ۲ میلیونش راسته نه این ۳۰۰ نفرش
استاد طرف چهل و دو کیلومتر دویده که بگه ما پیروز شدیم!؟ مرغ پخته هم خنده اش میگیره. شما اسمت هم یونانی هست. شما قطعا ایرانی نیستید. ولی بزار بهت بگم که طرف چهل و دو کیلومتر دویده تا بگه شکست خوردیم و حواستان باشه. از خودت داستان درست نکن. بقیه حرفهات هم اصلا ارزش پاسخگویی نداره. یک نقشه بردار کل یونان با جغرافیای امپراتوری ایران آن زمان مقایسه کن خیلی چیزها دستگیرت میشه. مطلب آخر هم یونانی وجود نداشته تنها کشوری که به اون منطقه میگه یونان فقط ایران هست اینم برو سرچ کن یاد بگیری زادگاهت کجا بوده… Read more »
خلی فیلم ۳۰۰ رو تماشا کردی خوشت اومده؟ کل داستان اون ۳۰۰ نفر یه افسانه است ماشالله تاریخ دان های ما که هیچ خاصیتی ندارن ولی شما چند تا مقاله از همین تاریخ دان های خارجی بخونی به خوبی دروغ بودن این مزخرفات رو متوجه میشی، خشایار شاه آتن رو بدون هیچ مشکلیفتح کرد، از زمان حرکت به سمت یونان لشگر ایران دو دسته شده بود دسته اول از راه خشکی با خشایار شاه رفت و به آتن رسیدند البته قبل از آتن در هنگام عبور از یه گردنه با مقاومت کوچیکی رو برو شدند دسته دوم از راه دریا… Read more »
چطور وقتی سر مساله ی تایید کوروش و خاخام منشی ها میاد هرودوت و گزنفون براتون میشه سند ولی وقتی از یه جهت دیگه میگن میشن یاوه گو؟ امان از روباه صفتی شما پانفارسهای ابلح شماها اول برید فکر جعلیات خاخام منشی های خودتون باشید که همونارو هم همین غربیها تو مغزتون کردن عوامل غرب و یهود نبودن شما از کجا تاریخ خاخام منشی و کوروش و داریوش رو داشتین که نشستین بنیانگذاران تاریخ جعلیتونو به جعل علیه خودتون متهم میکنین تمام تاریخ جعلیتونو از برکت وجود اونا دارین مگر قبل رضاپالان اسمی از خاخام منشی ها تو این مملکت… Read more »
اگر اسکندری بوده پس اول ترتیب مادهارو داده بعد پارسها….پاسارگاد رو مهندسین ایالات تحت کنترل ایران ساختن که یونانیها هم برده ایران بودن
پان ترکایی امثال تو بدون داشتن کوچکترین پیشینه تاریخی به شدت تحت فشار هستین بهت حق میدم که دنبال ساختن ی تاریخ جعلی باشین ده ها کتیبه تاریخی از شاهنشاهان بزرگ هخامنشی مثل کتیبه معروف داریوش و منشور کوروش هست که توی تاریخ جهان ثبت شده و فقط ی متعصب بی فکر میتونه اینارو رد کنه. توی تاریخ جاودان ایران چیزی بنام ترک وجود نداره اگه داره فقط ی عکس از ی کتیبه نشون من بده، ی سلسله ترک قبل از حمله مغول به ایران با ذکر سند تاریخی نشون بده تعجب میکنم از این همه تعصب کور کورانه ترکای… Read more »
کشف آثار پارسی در شمال ترکیه:https://www.dw.com/fa-ir/%DA%A9%D8%B4%D9%81-%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1-%DB%B2%DB%B5%DB%B0%DB%B0-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D9%84-%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C%D9%87/a-50326060
متاسفم از شما که هیچ سوادی نداری و از تاریخ حرف میزنی بعد حرف های نژاد پرستانه میزنی نمیدونی ترک های ایران آریایی هستن اصلا آزربایجان از ریشه آتروپاتن اومده برید مطالعه کنید آزربایجان ریشه تاریخی در دوره مادها و هخامنشی داره حتی کشور اذربایجان برای ایران هستش همین دوره قاجار از ما جدا شده انقدر بر اساس نادانی صحبت نکن اطلاع نداری اشتباه میکنی صحبت میکنی درمورد تاریخ ، ترک و فارس و لر و کرد نداریم همه ایرانی و تاریخ ایران رو یدک میکشد به جای وراجی کتاب بخون مطمعنم کتاب تاحالا ندیدی
دوست عزز اولا اون آذربایجانی که داری به اون اشاره میکنی آذربایجان روسیه نیست و آذر بایجان خودمونه شما داری طبق معمول بقیه ترک ها از خودت تاریخ در میاری، کلی ماجرا داره اسم اون منطقه تبدیل شد به آدربایجان، اسم اون منطقه توی کل تاریخ شروان بوده و ارران همیشه هم همین اسم رو داشته تا زمان حکومت استالین رهبر دوم شوروی اون هم واسه تحریک ترک های ایران (امسال بی سواد هایی مثل خودت) اسمش رو گذاشتن اذربایجان که مردم ساکن آذربایجان ایران رو تحریک کنن تا از ایران جدا شن و موفق هم شدن تا سال ۱۳۲۴… Read more »
این ترک ها دقیقا عین ریس جمهور ترکیه فقط حرف های بی پایه و اساس می زنن هیچ سند و مدرکی هم واسه حرف هاشون ندارن فقط ادعای های عجیب و غریب دارن
باسلام در اول باید توجه داشت لوح ها و کتیبه ها سند های دست اول هستند نه نوشته های مورخین یونانی.نوسته های مورخین که غربی ها آنها را نسبت به کتیبه ها و لوح ها اعلی تر درنظر میگیرند حداقل ۲۰۰ سال پس از وقایع آلکساندر مقدونی نوشته شده،تازه چیزی هم که ما الان از آنها داریم بازنویسی ۲۰۰۰ساله هست نه مکتوبات شخص مورخین!!چون که ما مکتوبات شخص مورخین یونانی را نداریم.اندک نوشته های به جا مانده از هخامنشیان توسط مورخین ایرانی به همان قدر ارزش دارند که نوشته های مورخین یونانی اما چون اسمی از مورخ ایرانی نبوده غربی… Read more »
دوست عزیز خود غربی ها هم نوشته های تاریخ نویس های یونانی رو مستند نمی دونن من فقط توی متن های ایرانی هست که این مطالب رو به عنوان تاریخ میبینم
شما هرودوت و گزنفون را اصلا نخوندی. هیچ ربطی بین کوروش و خاخام ها وجود نداره. ولی هرودوت خاکسپاری کوروش کامل تشریح کرده و مطمئنا اونجا نبوده ولی سبک نوشتنش از دید یک ناظر عینی بوده. قاطی کردن مسائل با هم کاری نداره ولی اگر بدون مدرک و سند باشه ارزشی نداره. یکی از دوستان هم در جواب به شما حرف پان ترکان مطرح کرد که بنظر من اطلاعاتشون در حد شبکه های اجتماعی است. پان تورکیسم توطئه ی صهیونیسم برای نابودی عثمانی بود و کاملا هم جواب داد و در نهایت یکی از افراد همین صهیونیسم شد قهرمان ترکیه… Read more »
حرف های درستی زدی قبول دارم زیاد هم حرف های بی سر و ته این ترک ها رو جدی نگیر دقیقا این مزخرفات همون هرودوت و گزنفون هست فقط یه چیز تو رو خدا اصلا می خوای صحبت کنی کتاب ها و نوشته های هرودوت رو سند نکن مرگ کوروش نامعلومه باید این حقیقت رو بپذیریم و جنگ با اون قبیله به رهبری اون زن هم که کوروش به قول هرودوت توش مرده یه افسانه است و بس
این هایی که گفتی رو از کجات دراوردی ؟ سند داری که افراسیاب ۲۷۰۰ سال پیش بوده؟ توی کدوم منبع همچین چیزی گفتن؟ فردوسی یه شاعر بوده و بس نه رستمی وجود داشته نه افراسیابی و نه سلسله کیانیانی، هردوت کلا یه داستان سرا دقیقا عین فردوسیه و بس، ۹۰ درصد مطالبش چه به نفع ایران و چه به ضرر ایران دورغ هستند (البته نمیشه به داستان سرا گفت دروغگو، چون برای جور شدن داستانش داره تخیل می کنه) ولی شما مشکل داری با خودت احتمالا زیادی میشینی پای منبر و روضه گوش میدی
افرین درسته الکی مگن اسکندرگنجینه بردکذبع
سلام ولی خیلی دیرشده تا ثابت کنیم دشمن تاریخمان خودمان هستیم و دیگران سو استفاده میکنند
بادرودِ فراوان به خدمتگزارانِ راستینِ تاریخ. باستانیِ ایران زمین.
لطف بفرماییداسناد یا کتبی را که مربوط به اِفشایِ تواریخی دروغین در باره حمله اسکندر به ایران را جهت مطالعه و درکِ صحیح از این مستندات به بنده و دیگر طالبینِ این حقایقِ باستانی معرفی بفرمایید
ما اگه مدرکی از تاریخمون داشتیم غربیها برامون تاریخمون رو نمینوشتن
بزرگترین وزیباترین تاریخ نویس ایران از تولد شاهنامه فرودسی بزرگوار
با نظرت موافقم یه نظریه ای دیدم در مورد اسکندر ولی خوب خیلی کار داره تا ثابت بشه این نظریه دروغ بودن اسکندرف باید به خیلی سئوال ها جواب داد. باید جزء به جزء از جهت های مختلف این نظریه رو از نظر منطقی و تحلیلی بررسی کرد، مثلا حرکت اسکندر به همدان رو از تخت جمشید ایراد گرفته خوب اگه این تحلیلی که ایشون کرده درست باشه که نمیشه هم به این صورت تحلیلش کرد، پس حرکت کوروش برای فتح همدان رو هم که سه سال طول کشید رو باید به همین صورت تحلیل کرد چون دقیقا مسیر عبورش… Read more »
درود به همه، به نظرم مهمترین چیز این است که بیاندیشیم تا به حقیقت نزدیک شویم. حقیقت آن چیزی نیست که اکثریت میگویند. بلکه آن چیزیست که به وقوع رسیده است. نظر دانشمند زنده یاد احمد حامی پدر علم نوین معماری ایران زمین با استناد “علمی” حقیقت نداشتن اسکندر یونانی مهاجم به ایران زمین است.
البته هر کسی آزاد است آن گونه که دوست دارد و گزینشی بپذیرد. حقیقت کامل و مطلق تنها وقتی روشن میشود که در حقیقت محو شویم.
بدرود
دوستان گرامی نظر به اهمیت موضوع فوق باید اشاره نمود که ما فرض را بر این می گذاریم که چنین موضوعی افسانه و یک دروغ تاریخی است و مدت زمانی را که اسکندر مقدونی از سرزمین خود، مقدونیه حرکت کرده و تا زمان مرگش ( ۳۲۳ ــ ۳۳۶ پ.م.) و پس ازآن تا زمان آغازحکومت سلوکیه ( ۳۱۲ پ.م.) به کلی یک تحریف تاریخی و از اندیشه های خام خاورشناسان و مستشرقین اروپایی تراوش کرده باشد و از طرفی به گفته آقای دکتر صفی زاده تکیه کنیم که آن سلسله دروغین سلوکی هم در ایران انجام نشده باشد، پس به… Read more »
بله ما نمیتوانیم سلوکیان را منکر بشویم پس باید بگوییم اسکندر و فتوحات ایشان کذب است و الباقی درست، شاید از یونانیان مقیم ایران آن زمان تحولی رخ داده باشد،
سوال من هم این است که راه ۱۰ ساله را چگونه اسکندر ۳ ساله پیمود و چرا پادشاه اول سلوکیان اسکندر نیست و چرا در این حد اسکندر رویایی و ضد و نقیض همچون شخصیت رمان است و چرا شواهدی واقعی و بزرگی در حد این فرد کبیر نیست؟
واسه اینا که کاری نداره حتما اون دوره مردم از جنگ و دعوا خسته شده بودن نشسته بودن سریال جومونگ و دیگر سریالهای کره ای رو میدیدن و تخمه میخودرن
😂😂😂
امان از جهالت و توهم یه عده که تاریخی رو که ازش سند و مدرک درست حسابی نداشتن رو به سینه میزنن و حتی نابخردانه مستندات رو هم انکار میکنن
جعل بزرگ تاریخ خاخام منشی ها بوده که از زمان رضاپالان شروع شده و اینها هم دنباله روی همون بیسوادهایی هستن که فکرشم نمیکردن یه روزی دروغاشون برملا میشه و مردم حقایق رو میبینن
آقا یا خانم آلپر نمی دونم چی
بالاخره شما حرف حسابت چیه؟ چی کشیدی که اینقدر توهم زدی؟!. اصن معلومه چی داری می بافی؟!. واقعاً تخت جمشید رو از روی یک بنای یونانی که اون نزدیکیا بوده ساختن؟؟؟
من دیگه حرفی ندارم. تاریخ رو هک کردی رفت!!!
از بدبختی و تیره روزی کشور ما همین بس که امثال این ها مفسر تاریخش باشن…
ایران اولین کشوری که تو جهان تاریخ داره همیشه واسه نفر اول حرف چرت وپرت میگن که خراب کنن اون کشور رو تو نمیخواد واسه ما تاریخ بگی ما چیزی رو که عقل مون میگه قبول میکنیم تاریخ ایران پر از فرهنگ درسته نه وحشی بودن غربی ها………تمام شد
راستی یه چیز دیگه فردا نگی تو ایران این یه افغانی پای پی ساختمون بود اینجا حکومت میکردن چون اینجا مثل یونانیها کارگر روز مزد هستن.
تو هر کجایی که هستی قلم مردی داری دوست من👏🍃
برو بابا خودتو جمع کن. به کوری چشم حسودان این سرزمین تاریخ ما روی سنگ و تو دل کوه حک شده. تاریخ ما فقط روی کتاب نیس که هرکس و ناکسی دلش بخواد بیاد تحریفش کنه. من میدانم تو اونقدر نفهم هستی که باز میگی اینارو رضا پهلوی درست کرده با حمایت غرب. آخه دیگه که نمیتانی زیر حرف باستان شناسان و دیرینه شناسان بزنی که!! بدانید ایران دارای فرهنگ برتر است چونکه یونانی،عرب،ترک،مغول آمدند و رفتند ولی ایران هنوز پابرجاست!! حتی مصر با اون تمدن بزرگی که داشت الان عرب زبانه ولی ما هنوزم فارسی حرف میزنیم.
واقعا عالی بود ولی یه سئوال توی ذهن من باقی گذاشته اون هم اینه که شما چرا به این مسئله توجه نمی کنی که بین مرگ اسکندر و تاسیس سلسله سلوکی هم یه وقفه زمانی هست و بعد از کشته شدن سردارهای اسکندر در جنگ قدرت به خصوص مرگ پسر ۵ ساله اسکندر هست که سردارهای باقی مونده اسکندر هر کدوم در یه قسمت ادعای حکومت می کنن
پس سلسله سلوکوس یا همان سلوکیان چه میشود
با سلام
در صورت دروغ بودن حمله اسکندر به ایران، لطفا راجع به تخت جمشید توضیح دهید.
با تشکر
آغاز داستان دروغ مقدونیه کجا بود؟، مگه دونیا، که در گبت ها قدیم مصری مگه دونی بود، و به تلفظ عرب مقدونیه گردید، به هنگام پیدایش اسکندر از مراکز مهم آئین مهر در شمال آفریقا بود. یا قوت حموی، جهانگرد و جغرافی دان در کتاب معجم البلدان گوید، مقدونیه نام مصر بزبان یونانی است. ابن الفقیه احمد همدانی، جغرافیدان و مورخ سده چهارم هجری، بنقل از ابن یسار گوید، مقدونیه خاک مصر است. المقدسی جغرافیدان سده پنجم اسلامی در حسن التقا سیم، ابن خرداذ به، در دالمسالک و الممالک، مسعودی، در کتاب مروج الذهب. و بسیاری دیگر گویند، در آن… Read more »
با عرض سلام خدمت نویسنده محترم.واقعا جای خوشحالی دارد که افرادی هم هستند به فکر دروغ برداری از تاریخ ایران هستند کلا با دروغ مشکل دارم۱.وقتی میگن تخت جمشید رو فلانی آتش زد خوب لامصب من بچه مرودشتم هر روز تو تخت جمشیدم شما یه اثر از آتش سوزی به من نشون بده۲.ما یکبار روم رو فتح کردیم ۱۰۰ تا کتیبه تو نقش رستم و طاق بستان کشیدیم که بعله ما روم رو گرفتیم اینم مدرکش.حالا شما مدرک رو کن که ایرانو گرفتی۳.آثار سلوکیها که مثلا ۳۰۰ سال به ما حکدمت کردن کجاست؟ ۴.یه آدم باید حداقل ۴۰ سالش باشه… Read more »
کسایی که میگن اسکندر حمله کرده برن مقالات استاد انوش راوید رو بخونن. برن کتاب (اسکندر تاریخایران. الکساندر یونانی نیست) از خانم پرنیان حامد همونی که پدر ناصر پور پیرار رو تو مناظره در اورد رو بخونن. بعدش اگه سوالی داشتید تو قسمت نظرات از استاد راوید بپرسید . اخه ما تا کی میخوایم اراجیف داستان نویس های بیزانسی و در نهایت تاریخ نویس های استعماری مثل شرلی و سایکس و هارولدلمب و.. رو باور کنیم .شما چطور باور میکنین که الکساندر توی ۲ هفته خودشو تونسته برسونه ایران؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شما چطور باور کردید که تخت جمشید مکانی که اصلا کاخ… Read more »
با سپاس از شما نیک اندیش اسم مرا روی وبلاگ نوشته اید جسارتا روی جستجوگر وارد خط شما شدم چرا عصبانی می شوید؟ ببینید صبر داشته باشید ۲۰۱۰ سال این دروغ اسکندر را به این مردم گفته اند یک روزه که نمی شود عوضشان کرد سوال می کنند خوب ارام جواب بدهید اگر اذیتتان کردند یک ایمیل بزنید به اقای راوید با ادرس وب تان می اییم جواب شان را می دهیم من جسارت کردم این دو سوال را جواب دادم . بعد هم من کاری با پدر ناصر پورپیرارندارم عزیز من حرف بی سند دل درد نمی آورد یک… Read more »
انوش راوید؟؟؟پورپیرار دوم تاریخ ایران انوش راوید منطق خاصی دارد: تمام کسانی که به ایران حمله کرده اند دروغ های یهودیان و استعمارگران هستند مانند اسکندر،تیمور و چنگیز(بر اساس این ادعا کتاب منم تیمور جهانگشا دروغهای یک راهزن شهرهای اسکندریه ایرانی و آیینشان میترایی و کتاب جهانگشای جوینی بی اساس تلقی میشود ) کسانی که به دیگر ملل حمله کرده اند ایرانی محسوب میشوند مانند آتیلا(در پی این ادعا با بررسی یک نقاشی از آتیلا وی ایرانی محسوب میشود!!!!) اختراعات دیگر ملل نیز ایرانی محسوب میشوند مانند باروت و کاغذ(در پی این ادعا کاشان چین شده و به دلیل این… Read more »
جالبه به میراث کوروش افتخار می کنند
اما ۱ ذره تحقیق نمی کنند .
حمبه الکساندر به ایران دروغ ۲۳۰۰ ساله
مردم ما چیزهای خیالی رو سریع باور می کنند
به نظر من هم اتش زدن تخت جمشید دروغه چون آثار آتش روی رو سنگها باقی میماند
بعد از دوهزاروپانصد سال دوده و آثار آتش سوزی در اثر باد و باران پاک میشود
تخت جمشید زیر خاک بوده که انگلیسی ها درآوردن
اقای محترم از خودت مطلب در نیار
روی کتیبه ها موجود است.
اره بعضی چیزا شک بر انگیزه مثل اینکه یونان که یک بیستم ایران هم نیست سهم پنج سردار میشه وایران سهم یک سردار اشکانیان که سلوکیان رو شکست میدن قلمر سلوکیان کمی کمتر از هخامنشیان هست ولی چرا قلمرو اشکانیان بعد از شکست سلوکیان کمی بزرگ تر از ایران کنونی است پس اگه سلوکیان رو برانداختند قسمت های دیگه سرزمین مال انها نشد پس چه شد بعد پادشاه بیست ساله چطور بر اسر بیماری مرد اسکندر چطور در جنگ با داریوش سوم با ۴هزار سوار ۷هزار پیاده تونست ۲۰۰هزار پیاده و ۴۵ هزار سواره و۱۵ فیل وارابه رو شکست بده… Read more »
پیروزی در جنگها در قدیم به تعداد سربازان نبوده خیلی نمونه ها هستن که طرفهای چندین برابر کمتر از طرف دیگه نیرو داشتن ولی پیروز نبرد بودن یک نمونه مغولستان رو در نظر بگیریم جغرافیای کوچیک و امار کم ولی امپراتوری که به وجود اوردن باور نکردنیه مسله اینجاست که یه عده به تاریخ با نگاه تعصب کور مینگرن و همش سعی دارن چیزای باب میل خودشون رو ازش دربیارن این سردرگمی در تاریخ همش برمیگرده به جعل گسترده ی تاریخ در زمان رضاپالان که توسط عوامل غربی و یهودیا پروژه ی خاخام منشی و ناسیونالیسم ایرانی رو رقم زدن… Read more »
الپر میدونی که تاریخ هرگز پنهان نخواهد ماند
این اعداد دروغه زیاد توجه نکنید
برای انوش راوید….
درود بر تو ای مرد آزاده
خدا پشت و پناهت باشد
تمام تلاشم را خواهم کرد تا یارییت کنم
با توام ای مرد آزاده
گل گفتى پس اشکانیان چى؟؟؟!!!!اونم نبوده اقا دروغه:))
اشکانیان ربطی به بودن یا نبودن اسکندر نداره
اصن ممکنه اسکندر ایرانی بوده باشه
اره اسمش اسکنتار بود
اگ ب اخرش توجه کنی میگه واقعیت اینه که داریوش سوم توسط مرزبانش کشته شد که واقعیتش اینه که اشک به داریوش سوم حمله کرد و فرار کرد تا توسط ماهوی مرزبان کشته شود که غربیها بجای اشک اومدن اسکندر رو به تاریخ غالب کردن و حدود صد از تاریخ مارو تحریف کردن
اگر طبق روش شما خواسته باشیم پیش بریم باید هرچی بر خلاف ملت ایران پیش افتاده و به ضرر کشور تموم شده بگیم تحریف تاریخ هست ، و همه دروغ میگن .
تا اونجا که متوجه شدم خیلی ها از ایرانی ها خوششون نمیاد به دلایل زیاد و سعی دارن تا جاییکه میتونن دانشمندانو افراد بزرگ مارو هم به نام خودشون ثبت کنن. من میدونم باید غیرت داشته باشیم برای خون هایی که داده شده برای ایرانی هایی که معتقدم بیشتر دنبال ساخت و ساز و پیشرفت بشریت بودن تا صرفا دنبال کشور گشایی و امورات دنیایی(که دقت بفرمایید جایی از تجاوز سربازان ایرانی در تصرف آتن تا زمان خروج آنها چیزی ثبت نشده(باوجود نبودن در کنار خانواده تا بیشتر از یکسال))
مگه اون موقع ثبت میکردن تجاوز یه سربازو؟؟
یونانیا با کشتی شهرو تخلیه کرده بودن قبل شکستشون پس طبیعیه تجاوز نشده باشه
چون که هیچکی داخل شهر نبوده که بخوان بهش تجاوز کنن
اولاً که بله… مسلم بدانید که اگر سربازان ایرانی به مال و جان احدی از مردمان در شهر آتن و یا هر جایی در یونان تجاوز میکردند، مورخین یونانی یک کلاغ را به چهارصد کلاغ رسانده بودند و الان هم بعنوان سند جنایات و ظلم تاریخی ایرانیان در حق مردم یونان، در کتب تاریخی غربی به ثبت رسیده بود ولی خوشبختانه حتی در هیچیک از اسناد و منابع تاریخی یونانی و غربی هم چنین چیزی در رابطه با سربازان ایرانی موجود نیست. دوماً میگوید که مردم آتن در زمان حمله ایرانیان سوار کشتی شده و از شهر خارج شدند؟!!! میتوانید… Read more »
منبع من تاریخ هرودوت است این حجم از جمعیت میتوانستند به اسپارت یا دیگر دولت شهرهای یونان رفته باشند تئوری دور از ذهن؟؟؟هرکس هرچه مخالفتان بگوید سخنش میشود تئوری دور از ذهن؟؟؟؟منبع شما برای آن به قول خودتان تئوری دور از ذهن چیست که میگویید خشایارشا را با زئوس مقایسه کرد؟؟؟ کدام انسانی دشمنش را با معبودش مقایسه میکند؟؟؟؟
ترموپیل زیاد با آتن فاصله نداره بعد چطور اونا وقت کردن که آوقه فراهم کنند همه آتنیارو جمع کنند و بعد اون همه نفرو سوار کشتی کنند.؟اون زمان ایرانیا نزدیک آتن بودند پس هرگز وقت اینو نداشتن که فرار کنند جز سربازان که از اول سوار کشتی بودن
با شعار ایران ایران و غیرت و اینجور چیزا وارد بحث میشی معلومه که یک تعصب کور کورانه در افکارت هست جغرافیای سیاسی به نام ایران از سال ۱۳۱۳ به این طرف بوجود اومده پس اسم ایران رو به باستان ربط نده چون در زمان باستان هیچ مرز ثابتی بین جغرافیاها نبوده و مدام در حال تغییر بوده پس برای تایید تفکرات و بینش خودت سعی نکن از تحریک دیگران استفاده کنی اسم این جغرافیا هیچوقت ایران نبوده حتی توی اشعار فردوسی نگاه کنی ایرانی که ازش تعریف میکنه تنها بخش کوچیکی از قسمت شرق این جغرافیا رو دربر میگیره… Read more »
دوست عزیز اگر منابع شما کل شاهنامه است این را هم توجه کنید که فردوسی میفرماید اگر رستم یلی بود در سیستان من آوردمش به این داستان . پس نام داستان را خوب ببینید و نام سیستان را . نه نام افغانستان را.
مثلا این بیت از شاهنامه اینگونه میشه:
سوی بهره بر سوی آریانا برم
ز ترکان بزرگان و شیران برم
نه تنها قافیه بهم خورد وزنش هم از دست داد😂
لطفاً برای حرف های خود سند معتبر رو کنید.
نگاه کنید من خودم باور دارم که اسکندر به ایران حمله کرده اما من از یک دانشمند و تاریخ نگار ایرانی شنیدم که گفته اسکندر سپاهیانش خیلی کم بودن برای همین از شورشیان مصر کمک گرفت که چندصد هزارنفر بودن.اونا از دوران کمبوجیه از ایرانیان متنفر بودن چون کمبوجیه گاو مقدس مصریان رو کشت و این کارش برخلاف پدرشان یعنی کوروش بزرگ بود برای همین از اون موقع کینه داشتن.گفته میشه همان زمانی که مصریان و اسکندر شورش کرده بودن پارت ها یا همان اشکانیان هم شورش کردند و خراسان را گرفتند حکومت هخامنشیان هم قدرتشو برروی دفع اسکندر و… Read more »
به مطالب جالبی بر خوردم! یعنی تا حالا اراجیف به خوردمون دادن؟
این اسکندری که به ایران حمله کرد کی بود و از کجا براومد؟
سلام
با همه دوستان موافقم! آخه بین سلسله هخامنشی تا اشکانیان چه اتفاقی افتاده؟ هوا حکومت می کرده!؟ نکنه بین دوتا حکوت ایران تو سیاهچاله او ده تو خودش کشیده بعد دو باره پسش داده!؟ نکنه می گید اصلا اشکانیان هم وجود نداشته!؟ ساسانیان چی اونم نه!؟ نکنه اصن از اول وجود ایران اعراب بر ایران حکومت می کردند!!! آخه برادر من همه دنیا سلوکیه و حمله اسکندر به ایران رو قبول کرده بعد حالا یعنی فقط یک سایت که معلوم نیست از کجا در اوده درست میگه!؟
با سلام
در صورت دروغ بودن حمله اسکندر به ایران، لطفا راجع به تخت جمشید توضیح دهید.
با تشکر
آتش سوزی تخت جمشید به دست اسکندر، و یا هر کس دیگر دروغ بسیار بزرگی است، که دشمنان تاریخی برای خوار کردن ایرانی ها گفته اند، این بنای شکوهمند هـرگز توسط مهاجمان غـارت نگردید و آتش زده نشد. نویسنده هایی که قرنها بعد کتاب پیروزی مقدونیها را نوشته اند، شناختی از تخت جمشید نداشتند، و نوشته اند که بیشتر قصر از چوب سدر بوده، که درست نیست، تخت جمشید را در سنگ، و روی سنگ و با سنگ ساخته بودند، آتش سوزی دروغ است، و از نظر علمی کاملا رد میشود. سنگ آهک کربنات کلسیوم caco3 است که زیر فشار… Read more »
لطفا این مقاله رو مطالعه کنیدhttp://kheradgan.ir/?p=13380
با سلام. ببخشید ولی اگر همین تحقیقات غربی ها نبود ما امروزه حتی کوروش و داریوش را هم نمی شناختیم و از اشکانیان هم هیچ چیزی نمی دانستیم تمام اطلاعاتی که از تاریخ قبل از اسلام داشتیم محدود به افسانه های شاهنامه و اطلاعاتی که فقط در مورد ساسانیان در تاریخ طبری و باز افسانه هایی از اسکندر بود. اگر این تحقیقات نبود ما حتی خط میخی و خط فارسی پهلوی و … رو هم نمی تونستیم ترجمه کنیم. می خواستم بدونم در مورد این ها چه نظری دارید؟
سلام ای کاش اینا رو برامون کشف نمیکردن و در عین حال ازمون نمیدزدیدن. در دوره قاجار و مخصوصا دوره پهلوی که خیلی از وطن دوستان سنگشون رو به سینه میزنن، کلی از اشیای قیمتی و قدیمی متعلق به تاریخ ایران به موزه های پاریس و لندن گسیل شد به بهای اندک. البته بیش از اروپایی های بی شرم مقصر پادشاهان ما بودندکه اینقدر واداده بودند. بعد از انقلاب هم به همت اسلام و شعار هیهات من الذله امام حسین، داریم رو پای خودمون می ایستیم و در برابر گردن کش ها و عربده کش های غربی که برای خودشون… Read more »
لطفا گردن قاجار ننداز تمام این تحریف و دروغ ها مال دوره ی رضاپالان هستش درضمن چیزی ازتون ندزدیدن خیلی چیزارو هم به اسم شما از دیگر تمدنها مصادره کردن چرا چرت میگی
برو بابا معلوم نیس چی زدی… همه میدانم غیر از آغا محمد خان بقیه شاهان قاجار بی عرضه بودن و نصف مملکتو دادن رفت.
تو دیگه چی میگی بابا … جنسش خیلی خوب بوده انگار
دوست عزیز اگر فیلم های مستند جدید در ارتباط با تخت جمشید را دیده باشید در زیر کل تخت جمشید آبراه یا همان قنات ساخته شده است که آب هم تبخیر نشود و هم خنک به این سازه بزرگ برسد سرچ کنید خواهید دید
شما بهتره پژوهشی ژرف تر در تاریخ ایران داشته باشید تا به گفته های کتزیاس استناد نکنید . با مطالعه در گفته های کتزیاس به خوبی مشخص که کتزیسا تنها گفته های کاروانهای اطراف یونان را شنیده و هیچگاه حتی وارد آسیای صغیر نشده . بعلاوه نویسنده درک زمانی و جغرافیایی از هیچ کجای ایران نداره . مثلا گفتارش در رابطه با زرتشت بزرگ و بسط دادن آن به عنوان لقب به یک زنی که اصلا وجود خارجی نداشته به نام سمیرا یا سمیره که به گفته ی او ایزد بانویی بوده و کتیبه ای نوشته درآشور که در آنزمان… Read more »
اینکه آدم “شک” کنه به همه چیز اونم به منابع تاریخی که بیگانه و یا مزدور بیگانه نوشته، کار مفیدی هم شاید باشه….اما شما بفرمایید که بلاخره این تخت جمشید چطور خراب شد و یا سلسله هخامنشیان اصولا چطور منقرض شد. داریوش را چه کسی کشت. شاید قبول کنیم که کسی به نام اسکندر یا الکساندر اینکار را نکرده اما ویران شدن تخت جمشید را که نمیشه انکار کرد. اصولا اینکه چه کسی اینکار را کرد زیاد مهم نیست. باید دید چرا و چطور امپراتوری هخامنشی از بین رفت. بلاخره حتی اگه یک خودی هم اینکار را کرده باشه، نتیجه… Read more »
حرفت درسته داداش تخت جمشید به مرور زمان و حمله اعراب به سرزمین پارسی خیلی از بناها ویران شدن تاریخشو دارم پیج بزارید تا براتون بگم که تاریخمون چگونه ویران شد سپاس
چیز دیگهای هم موند که بنویسی پای اعراب؟! اهانتهای چندشآور در ورزشگاه تبریز، شبکههای باکو هم کار اعرابه؟ جدایی آذربایجان به مدت یکسال از ایران کار اعراب بود؟ قراداد ترکمانچای و گلستان و آخال و پاریس و … رو هم اعراب بستند؟ جنگ چالدران و از دست دادن غرب کشور هم به دست اعراب بود؟ کشتن بازرگانان مغول و حملهی تلافیجویانهی چنگیز هم کار اعراب بود؟ جنگ اسماعیلیان و ترور ۵۰ شخصیت سلجوقیان هم بخاطر اعراب بود؟ آنهایی هم که حمله میکردند به قفقاز و کشتار راه میانداختند هم اعراب بودند؟ رو راست بگو از پانترکها ترس داری یا مشکلت… Read more »
اره درسته اگه اسکندر تخت جمشید را نابود کرده بود کتیبه ساسانیان در انجا چه میکرد پارسه را اعراب نابود کرده حقیقت تلخ است چرا زدی به جاده خاکی اگه اعراب به ایران حمله نمی کردند هیچ کدام از اتفاقات نمی افتاد جدا از انچه سلسله ساسانیان بر انداختند صنت گرایی اعراب را بگویم تجاوز به اژداد ایرانیم را بگوییم قصد نابودی فرهنگم را بگویم افسانه بودن شاهنامه را بگویم قصد تخریب تخت جمشید مقبره کوروش و فردوسی را بوگویم عرب از اجم بر تر بودن را بگویم یا تبدیل پار به فارس را بگویم هر چی میکشیم از دست… Read more »
بله…کاملاً با شما موافقم. هر چه میکشیم از عرب زدگی است
شماها هرچی میکشین از دست تحریفات رضاپالان هست که شماهارو در بنبست تاریخی قرار داده
تخت جمشید کلا بنای تازه تاسیس و نیمه کاره هست که از بقایای یک بنای یونانی که در اون محوطه بوده درست شده شواهد و مدارکشم هست
گیریم کسی اتیش زده ویران کرده پس اثار تراش نخوردگی اکثر نقش هاشو چی میگین مرور زمان باعث تخریب میشه ولی نمیتونه سنگو بصورت خام و تراش نخورده دربیاره
همش جعل و تاریخسازی مربوط به دوران پهلوی هاست
با درود اینکه اعراب به تخت جمشید رسیده اند حقیقت دارد و حتی در همانجا یک مکانی مثل مسجد درست کرده بودند و اگر سرچ کنید محل و مستندات موجود است
آقا وحید نمیدونستم که زمان سلجوقیان و قاجار و صفویه پانترکیسم وجود داشته!!!!! ممنون از اینکه من رو راهنمایی کردی!!!!!؟؟؟؟ اونایی که در قفقاز کشتار راه انداختن روس ها بودن اسماعیلیان که به شیعه بودنشان افتخار میکردن و ترک نبودن و با حکومت ترک سلجوقی مشکل داشتن چنگیز دنبال بهونه بود اگه این بهونه رو به دستش نمیدادن مطمئن باش بهونه دیگه ای پیدا میکرد مگر اهانت های چندش آور به زبان فارسی در قزوین وجود نداشت؟؟؟؟؟ قرارداد ترکمانچای و آخال و پاریس رو اگر نمیبستن جنگ میشد و معلوم نبود کجاها فتح شوند وچند نفر دیگرهم کشته شوند حالا… Read more »
از دست دادن بحرین رو پسرک با از دست دادن قفقاز یکی میدانی؟بحرین از زمان پدربزرگ تو ناصرالدین شاه رسما از ایران جدا شده بود و انگلیسی ها در آنجا حضور داشتند.این عباس میرزا ترک خائن بود که با چهل هزار سرباز در مقابل لشکر دو هزار نفری سیسیانوف شکست خورد…تا به حال از خودت پرسیده ای که چرا ایران به یک باره از روس ها مثلا شکست خورد؟؟دریغ از یک گفته درباره خیانت های عباس میرزا توسط شما جریان قبیله گرای عقب افتاده.چرا عباس میرزا بعد از شکست دادن روس ها به قلعه شوشی پناه نبرد و به جای… Read more »
قاجار دستاوردی نداشت اما سامانیان بودند که زبانتان را زنده نگه داشتند غزنویان بودند که توانستند هند را فتح کنند سلجوقیان بودند که این همه آثار باستانی را مدیون آنان هستیم و آسیای صغیر را فتح کردند صفویان بودند که انگلستان و پرتقال را از جنوب ایران بیرون راندند نادرشاه بود که افغان ها را بیرون راند و اولین بار به فکر نیروی دریایی افتاد و هند را فتح کرد.از این همه دستاورد و موفقیت و حکومت ، فقط قاجار را می بینی؟؟؟؟اگر الان به فارسی صحبت می کنی مدیون سامانیان هستی پس هیس صدایت را نشنوم!!
بهتره برای دیدن قاجار اول عینک پهلوی رو از چشمشون بردارن قاجار کم به این خاک خدمت نکرده مستنداتشم هست که اکثرا اونارو به اسم رضا پالان بیسواد فاشیست جعل میکنن رضا پالان و پسرش که عروسک خیمه شب بازی انگلیس و نوکرای حلقه به گوش یهودیها بودن یادی کنیم از شاه قدرقدرتشون رضاپالان که با یه تلگراف و با اومدن دو گروهان هندی فلنگو بست البته اسمشونو نمیشه شاه گذاشت چون نه پدر نه پسر هیچ کدوم نتونستن یه دور کامل حکومت کنن دستنشانده بودن و اخرشم با دستمال کاغذی گوششونو گرفتنو انداختنشون بیرون کل طایفه ی پهلوی و… Read more »
داری میگی ترک ها صاحب خونه ان ؟؟!باید بهت بگم ترکان اقوام مهاجری بودن که از پشت کوه تورک آمدند و به همین سبب بهشون ترک میگفتند.
داداش ساقیت کیه؟
بگو ماهم ازش جنس بگیریم مثل تو بریم فضا!
من مثل این دوستان باحوصله نیستم که چندین پاراگراف تایپ کنم
پس به چند عبارت تیتر وار بسنده میکنم جزئیاتش رو خودتون پیدا کنین بخونین
قبر ها و کتیبه های ۹۰۰۰ ساله اردبیل
کتیبه های ۵۰۰۰ ساله در آذربایجان غربی
قلعه ۶۰۰۰ ساله شهر عزیزم مرند
کلمات یکسان در زبان های ترکی و سومری
سلام
noroozi__n__1255
این پیج اینستای خودمه بیا پیجم
تخت جمشیدی کلا وجود نداشته اونجا یه بنای نوسازه که توسط عوامل غرب و یهود با استفاده از بقایای یک بنای یونانی که تو اون محوطه بوده ساخته شده
عکسهای قدیمیشم هست که یه سرچ کنی میبینی
شاید اگه حکومت پهلوی سرنگون نمیشد امروزه میتونستن اونجرو تکمیلش کنن ولی بخت باهاشون یار نبوده که اکثر جاها حتی کنده کاری هاشونم نصفه و نیمه مونده
دوست عزیز چی داری میگی.در بنای یونانی وصیت نامه داریوش اول و خشایار شاه چکار میکنه.قبر کوروش چکار میکنه.قبر بیش از ۷ شاه ایران در کوه رحمت چکار میکنه.هیچ پادشاه کشوری در طول تاریخ حتی بعد فتح یک کشور از خودش کتیبه یا سنگ نوشته جا نزاشته ک یونانی ها بخوان کتیبه بسازندر وسط ایران یا پرشین
این جور استدلال ها که استعمار غرب و یهود و عرب و … اسکندر مقدونی رو ساختن تا تاریخ ایران رو تحقیر کنند و … درست مثل قضیه نفی تاریخ پیش از اسلام توسط بعضی از گروه های تجزیه طلب هست که توسط امثال پورپیرار و … ترویج میشه و در حقیقت دو روی یک سکه هستند. اگر حمله اسکندر دروغ باشه، پس وجود سلسه بطلمیوسی مصر نفی میشه که وجودشون در اسناد و کتیبه های رومی موجوده. ضمنا اگر تخت جمشید توسط اعراب به آتش کشیده شده بود و در دوران ساسانی وجود داشت، ما باید علامت فروهر رو… Read more »
نمادی به نام نماد فروهر وجود نداره تمامش مصادره آثار بابل و اشوری هستش نمادی که بنام فروهر میشناسین الهه شمس هستش اکثر اثاری که به اسم خاخام منشیان معرفی کردن مربوط به بابل اشور و عیلامیهاست
سلام.مطلبتون جای تامل دارد.ما ملت ایران همیشه قبل از تامل پیش داوری و قضاوت میکنیم.موندم چرا ما ایرانیها به جای تحقیق در مورد صدق یا کذب یه مطلب مثل این ,مدام یا بهانه یا توهین یا کارشناسی میکنیم. با تشکر از مطلبتون.
اونی که داره دروغ میگه شمایی
این که بعضی دوستان غیرت ایرانی بودنشون بعشون اجازه نمیده باور کنند اسکندر مقدونی داریوش سوم رو شکست داد قابل تحسین هست ولی پذیرفتن واقعیت و درس گرفتن از اون قابل تحسین تر هست
خیلی سعی کردید اسکندر را دروغین معرفی کنید آنهم با استدلالهای بچه گانه اما نمی توانید محض اطلاع شما در دولت ساسانیان تمام آثار اسکندر را نابود کردند اما در شرق و غرب همچنان این آثار هستند
سلام به دوست عزیز.درتاریخ خیلی از تاریخ و پیروزی های ایران مخفی شده ولی چیزی ک ناراحت کننده کتب ایرانی در مدرسه هاست.مردم خود ما پادشاهان ما رو ناچیز میکنن.مثلا خسروپرویز شاه ساسانی قلمروشو نگاه کن ببین خسروپرویز کبیر بیشتر کشورگشایی کرده یا چنگیز خان مغول؟وقتی ما میایم بجای فیلم کوروش خسرو پرویز.نادرشاه،داریوش خشایار شاه میایم فیلم یوسف پیامبر،تنهاترین سردار،مختار نامه ک بیشترین توهین ها ب ایرانیان میشه رو ک هیچکدام ربطی ب نژاد و ایرانی ها نداره می سازن بایدم وقتی فیلم سیصد ساخته میشه تعبیر مردم دنیا از شاهان ایران عوض بشه.سال۲۰۱۰یک کارگردان مشهور آمریکایی اومد فیلم کوروش… Read more »
با مرتضی موافقم
تاریخ (عیلام_هخامنشیان تا جموری اسلامی)تقریبا ۷ هزار سال
راحت میشه دروغ ساخت و تحویل مردم داد
ضمن اینکه پدر تاریخ جهان هردوت (۱۰۰ سال بعد اسکندر) برای معیشت خود کتاب می نویسد _ یه ادم عادی روزی ۲-۳ تا دروغ میگه
شاهنامه منبع خیلی خوبیه
به امید پیشرفت وطنم
یعنی هرودوت روزی سه دروغ میگفته ولی فردوسی نه؟؟؟اگه فردوسی دو سوم دروغاشو توی شاهنامه نوشته باشه ۷۳۰=۳۶۵*۲تا دروغ توی سال و۲۱۹۰۰=۳۰*۳۶۵دروغ در کل شاهنامه وجود دارد.
فردوسی به خاطر اینکه پاداشی را که انتظار داشت از سلطان محمود نگرفت دق کرد و مرد.اسم این امرار معاش نیست؟؟؟؟
از کی تا حالا شاهنامه کتاب تاریخ شده؟
تا افرادی مثل تو تاریخو تحریف میکنن کشور ما جهان سومی باقی خواهد ماند.
به امید روزی که تاریخ درست نوشته و خوانده و گفته شود……
تا حالا شاهنامه نخوندی مثل یا خسرو شیرین رو نشنیدی چرا گیر دادی به فردوسی یه بار میگید افسانه است یه بار میگید درس تاریخ نیست پس نامه رستم فرخزاد به برادرش چیست فردوسی چهل سال برای زنده نگه داشتن فرهنگ ایران تلاش کرد نه پاداش الان نام فردوسی مانده یا سلطان محمود همین رو هم در شاهنامه نوشته چو ایران نباشد تن من مباد جهان اول دوم سوم رو حکومت تعیین میکنه همون طور که امیر کبیر گفت مسئول همه خرافات ما هستیم چون در دانشگاه ها به مردم اموزش ندادیم چرا توی هرچی کم هستیم میگید مردم توی… Read more »
امیر کبیر گفت
اول فکر کردم حکومت وزیر دانا میخواهد بعد فکر کردم حکومت شاه دانا میخواهد اما در آخر فهمیدم حکومت مردم دانا میخواهد
به نظرم اگه حکومت جلوی تحریف تاریخو بگیره کار خیلی خوبیه
بات متاسفم که برای دیگران آرزوی مرگ میکنی
و در ضمن من کی گفتم ایرانیان اسلام را با آغوش باز پذیرفتند؟
چهارصد سال طول کشید ایرانیان اسلام بیاورند
الان نام هر دو مانده
فردوسی به خاطر زنده نگه داشتن زبان فارسی و سلطان محمود به خاطر فتح هند
من آرزوی مرگ برای کسی ندارم
اما امیدوارم با وجود شما ما جهان چهارمی نشویم
اگه منظورت این شعره : چو بخت عرب بر عجم چیره گشت همه روز ایرانیان تیره گشت جهان را دگرگونه شد رسم و راه تو گویی نتابد دگر مهر و ماه ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت ادب خوار گشت و هنر شد وبال به بستند اندیشه را پر و بال جهان پر شد از خوی اهریمنی زبان مهر ورزیده و دل دشمنی کنون بی غمان را چه حاجت به می کران را چه سودی ز آوای نی که در بزم این هرزه گردان خام گناه است که در گردش… Read more »
دوست عزیز تهمت زدن آسان است هر موقع شما توانستی چند بیت مثل فردوسی از خودتان بنویسید بعد میتوانید به ایشان خورده بگیرید . پس کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواهد و مرد کهن
بنده شواهدی از آتش سوزی تخت جمشید را از سایر نویسندگان نقل می کنم : «آتش سوزی کاخهای تخت جمشید بدست اسکندر مقدونی حتمی و در خلال کاوش های سی ساله آنجا کاملا ثابت و مسلم گردیده است. همانطور که نویسندگان هم زمان اسکندر و سایر تاریخ نویسان یونانی و رومی نوشتهاند، این کاخ عظیم سوخته و تاراج گردیده و الا گذشت زمان و گردش روزگار نمیبایست بنایی بدین استواری و زیبایی را اینطور ویران و از هم گسیخته سازد. در کاخها راهروها و ایوانها کناره دیوارها و کف تالارها هر جا با خاک انباشته شده آثار سوختگی و دود… Read more »
دوست عزیز تا حالا حتما شده که اتفاقی کنار سنگ اتش درست کنی ایا میشه بگی چه اتفاقی میفته؟تمام سنگ بدون انکه کوچکترین ضربه ای بش بزنی از هم جدا میشه و پوکیده میشه بنظر شما اگه ستونهای عظیم تخت جمشید که ب قول مورخان که سقف تخت جمشید تماما از چوب بوده و اگه اتش گرفته باشد چند روز اتشش میسخته به احتما زیادحتما میبایست همون موقع تمام ستونهای تخت جمشید خود ب خودمتلاشی میشدن پس چطوره ک پس از گذشت دوهزارو پانصد سال از این واقعه هنوز مجسمه ها و سردیسها و ستونها پا برجا هستند پس تخت… Read more »
هوای گرم تمایل دارد به سمت بالا برود
اگر سقف آتش گرفته باشد به ستونها که در زیر سقف میباشند هیچ آسیبی به جز اندک گرمایی نمرسیده
لطفا کمی مطالعه کنید
از سایت خوبتون که تعدادی از کتابهاش و خوندم ممنوم و تشکر میکنم. در مورد مسئله ی بالا چند تا سوال برام پیش اومده اولیش اینکه اگه اسکندر دروغه پس چه کسی تخت جمشید رو اینگونه ویران کرده کاره هیچ ایرانی نمیتونه باشه چون اگه میخواست بعد از داریوش سوم پادشاه ایران بشه به یک کاخ سلطنتی نیاز داشت که در اون مستقر بشه و ابهت پادشاه رو نشون بده.دومیش اینکه میدونیم که برای داشتن یک کشور عظیم تمدن ساز نیاز به ثروت هنگفتی هم هست تا اولا هزینه سنگین حفاظت از مرزها تامین بشه دوما هزینه ساخت بناهای با… Read more »
سلام . شما یک تنه ب جنگ تاریخ کلاسیک جهان رفتی! دفاعیات شما از عدم وجود اسکندر ناچیز و بی پایه هست ! بین ایران و روم صدها جنگ دیگر درگرفت(تا اواخر سلسله ساسانی!) ک همگی ریشه در آخرین جنگ داریوش سوم با اسکندر داشت ! سلوکوس یکی از سرداران اسکندر بود ک سکه هایش موجود است . ناگفته نماند پادشاهان اشکانی اکثرن یا پدر یا مادر یونانی داشته اند !
سلام باید بگم که من خیلی خیلی خیلی از اسکندر ملعون بدم میاد اما اگر اسکندر ملعون به ایران حمله نکرده بود پس سلوکیان چگونه به وجود امدند و اشکانیان علیه انها قیام کردند و بعد ها ساسانیان چگونه انها را شکست دادند و بر ایران حاکم شدند چند سده بعد اعراب به ایران حمله کردند و اگر ساسانیان نبودند انها با چه دولتی وارد جنگ شدند و اساسا مطلب شما بی اساس است شاید نویسندگان یونانی پیروزی های خود در برابر سپاه ایران در زمان داریوش اول و خشایار شاه و داریوش سوم رابزرگنمایی کرده باشند ولی این یک… Read more »
اگر اسکندر به ایران حمله نکرد پس عامل سرنگونی هخامنشیان چه بود . اگر اسکندر به ایران حمله نکرد پس سلوکیان از کجا آمدند. شما هم مثل اکثر افراد به ظاهر وطن پرست سعی در بزرگ جلوه دادن ایران باستان به خصوص هخامنشیان هستید .
بهتر است با واقعیت کنار بیاییم و وقت خود برای همچین حرف هایی که بدون اصل و اساس گفته می شوند تلف نکنیم شما . شما تاریخ همین هخامنشیان را کنکاش کنید و به حقیقت آن پی ببرید .
داداش حرفت درست منم باهات موافقم ولی ۸۰ سال چی
قطع یقین اسکندر وجود داشت و فاتح بی برو برگرد آسیای غربی بود و معلوم نیست خشایارشاه در یونان چکار میکرد و چگونه کینه حمله او بدل یونانیان مانده بود. هرگز تا زمان حکومت عثمانی مسیحی تبار صفویه ایران یکپارچه ایی وجو نداشت ولی کشورگشایانی در منطقه پرشیا وجود داشتند.
یک شاهزاده ایرنی با داریوش سوم جنگ کرده نه اسکندر این یه دروغه چطور میشه با ۴۰۰۰۰نفر ایران با عظمت اون دوره رو که بزرگتر از اسکندر نتونست در مقابلش پایداری کنه رو شکست بده در ضمن اون ۸۰ سال .وقتی ایلخانان ازبین رفت حکومت های محلی فرمانروایی کردند این هم همینطوره
من که اخر نفهمیدم که اخر اسکندر ایرانی یا نه به ایران حمله کرد یا نه لطفا جوا بدین
اسکندر مقدونی به افغانستان حمله کرده است اسکندر با حمله به هرات به طرف مرکز و از مرکز به شمال رفت از خود قلعه ایلی را به جا گذاشته که هالا آنقدر مشهور نیست و به نام قلعه سخی یاد می شود و در شهر آی خانم هم دو کاخ را بجا گذاشته است او به مریضی ملاریا مبتلا شد و در گذشت
آقا من این مطلبو قبول نمیکنم اگر اونا دشمنی داشتن نمیومدن از کوروش و داریوش …….. بگن در ضمن سلوکیان واقعی بوده اونها در عراق امروزی سوریه امروزی حکومت مستقیم میکردن و در بقیه ایران به صورت حکومت های دست نشانده
کتاب سفر جنگی اسکندر بزرگترین دروغ تاریخ تألیف احمد حامی اولین مهندس راه و ساختمان ایران در سال ۱۳۶۲ منتشر شده است.حامی با بررسی اسکندر نامه ها ، برخی از گزافه گویی های آنها را رد کرده است. نکته اصلی تحقیق حامی این است که اسکندر از ایل ممسنی استان فارس در تنگ بوان نزدیک نورآباد ممسنی شکست خورد و مجبور به عقب نشینی گردید. در تاریخ اسکندر کورتیوس روفوس گفته شده که قوم مماسن» ممسنی در شهر کورش( کورا) واقع در شرق ایالت سغد تلفات سنگینی به اسکندر وارد کردند و اسکندر بر اثر ضربه سنگ به گردن چند… Read more »
خسته نباشید ما خودمون از خانواده باستان شناسان هستیم جناب یخرده دقت کنید شدیدا یک انسان متعصب و یک دنده تشریف دارید ی خرده کوتاه بیاید هزاران دانشمند و سازمانها و ارگانهای باستانی از قبیل یونسکو هستند که تحقیق می کنن و می نویسند نسبت به آثار باستانی از قبیل ( خط ها و نقاشی ها و مجسمه و کربن ۱۴ و…) تو ایران هم دقت بکنید هر چیزی تو چهار چوب این مملکت کشف شده بدون قدمت سنجی با کربن ۱۴ زود به هخامنشیان و ساسانیان نسب میدن) آقا جان یاد بگیر واقعیت رو قبول بکنید شکست با افتخار… Read more »
اگه حمله اسکندر دروغه کی تخت جمشیدو به اتریش کشید
جدی اسکندر ایرانی بود؟
پس کدوم بی عمه ای هخامنشیان را نابود کرد
سلام عزیزان ساعتها بحث با مدرک لازمه با اینهمه بی اطلاعی دوستان شدنی نیست ،اسکندر به ایران آمد غاره کلما کره نمونه ای از غارت اسکندر بود ، که میهن پرستان از کاروان او دزدیدند و اونجا با عجله جا دادند ،بامدرک قابل اثبات است، لوح های تخت جمشید شناسنامه آنجاس تا من و شما اشتباه نکنیم ورود فیل به سپاه ایران از آنجا شروع شد که اسکندر از فیلهای هندی شکست خورد ،اینها ساعتها بحث واضح وروشن داره،سکه اسکندر هم خیلی بزرگتر از ناخن شما بزرگوار است و همه جای ایران یافت میشود، دروغهای بسیاری ما بین کل داستان… Read more »
آیا کسی اصلِ کتابِ هرودوت و گزنفون …را دیده است؟ راستی چند صفحه از این کتاب ها موجود است؟ به راستی،همه شهرها و اقوامی که پدرِتاریخ در این کتاب نام می برد کجا بودند؟ آیا شما خوانندگان عزیز و محترمِ آمار چندصد هزار نفر که گاه مجموعِ آن گاهِ به نیز میلیون، می رسد در حملات هزار سال پیش و یا دو هزار سال…، از طرفِ هر امپراتوری را قبول دارید؟ مگر در آن زمان آمارگیری و ثبت احوال و سر شماری دقیق وجود داشته است؟به طورِ مثال: مرحوم دکتر عباس اقبال در تاریخ مغول، تعدادِ کشته شدگان شهرهای سبزوار… Read more »
دلایل بالا اگرچه ناکافی وغیرعلمی اند لذا مسئله اسکندر بیشتر یک افسانه بوده که رفته رفته با تعمد واقعی شده، اگر مطالعات تاریخی خوبی داشته باشید با اندکی تحقیق در نوشته های مربوط به اسکندر و مقایسه با سایر جنگهای دنیا مثال جنگ های ایران و روم در زمان اشکانیان خواهید دید لشگر رم با ان اقتدار و تعداد با اشکانیان جنگ های برابر و همکف دارد، حال چطور اسکندر با سپاه اندک درمقابل لشگرهخامنش که صد برابر لشگر اشکانی شکوه و قدرت دارد پیروز است و درآخر از یک استاندار هخامنش در هند دچار خسارت میشود، نکته دیگر شخصیت… Read more »
تاریخ یعنی دروغ
با دوتا عکس و آمار که نمیشه تاریخ رو تحریف کرد
😂😂😂
ادمین پای تو به این گندگی تو حلق تاریخ جا نمیشه یه تنه گند زدی به کار هزاران تاریخ نویس و باستان شناس ، حاضرم شرط ببندم تا حالا حتی یه کتاب تاریخ هم کامل نخوندی چه رسد به اینکه بخوای با بی سوادترین مورخ مربوط به اون دوران رقابت کنی
تازهها
قیام و سقوط سید احمد خان
زندگی در گولاگ شوروی چگونه بود؟
فتح انگلستان توسط نورمن ها! جنگی که فقط ۲۴ روز طول کشید!
جونگان
داهه ها
۲۲ نکته درباره دزدان دریایی
زندگی دزدان دریایی چگونه بود؟
معرفی میترا خدای ایران باستان + عکس
گربه های ایرانی که باعث شکست لشکریان مصر شدند
بررسی رازهای نقاشی شام آخر + سند
شاه سلطان حسین صفوی
تصاویر عجیب جنگ جهانی اول و دوم
داستان برادران دالتون
۷ تا از اختراعات دوران جنگ + عکس
دلیل چاق بودن و سبیل داشتن زنان قاجار
کپسول زمان چیست؟
گورستان متفقین در تهران؛ یکی از جاذبه های دیدنی در پایتخت
میدان سرخ مسکو ، جذابترین دیدنی مسکو
سنخواست ؛ شهری با قدمت تاریخی و دیرینه
تازه ها
اوضاع مردم و دولت در زمان آل بویه
صفی آباد شهری زیبا، با تاریخی کهن
داستان واقعی مولان آن چیزی که فکر می کنید نیست!
سری ترین مکان جاسوسی و خرابکاری آمریکا (کمپ ایکس) + عکس
۹ تا از کشف های شانسی که کاشفان خود را پولدار کردند
تاریخچه شگفت انگیز تهران
ته یون ریم
معرفی اقامتگاه بوم گردی مریم گلی
راهنمای کامل تحصیل در آلمان
راهنمای تحصیل و زندگی در ایتالیا
– وبگاه تاریخ ما، به کوشش اِنی کاظمی در تیر ماه 1386 راه اندازی شده است و توانسته است طی 12 سال، بیش از 26 هزار مقاله تاریخی و مذهبی، 3400 کتاب تاریخی، فلسفی، عرفانی و مذهبی گردهآوری کند.
– کتابها و مقالات موجود در این تارنما برای پژوهش و انجام تحقیقات در اختیار پژوهشگران قرارداده شده است.- پیشنهاد میکنیم چنان که دنبال مقاله خاصی هستید، نخست در سایت جستجو کنید.
محبوبترینهای 7روز اخیر
کار مهم اشکانیان چه بود؟
آثار سعدی
آثار تاریخی کرمانشاه
لباس محلی مازندران
چگونه به سعادت آباد برویم؟
دلایل شکست هخامنشیان از اسکندر مقدونی
پایتخت حکومت هخامنشیان کجا بوده است؟
جانشینان اسکندر
عبدل آباد تهران کجاست و چطور از آن خرید کنیم؟
روستای آغشت
بحث برانگیزترین ها
پادشاه تجو از گوگوریو
دلایل درونی شکست ساسانیان از اعراب
تاریخ ما، برنده مردمی جشنواره وب ایران برای دومین سال پیاپی
پادشاهی چوسون
آیا ایرانیان به زور شمشیر اعراب مسلمان شدند؟
دکتر هو ایم
همه عالم تن است و ایران دل
تصادفی
جشن سده چگونه به وجود آمد؟
رزم الکساندر و آریو برزن در شهر پارسه
انمرکار و فرمانروای آراتا، داستان حماسی سومری
عقاید عجیب و غریب در افسانه های یونانی!
دولت ها در مصر باستان
نه اثر کلاسیک کنفوسیوس
نینوا /Ninveh/ ، شهر باستانی آشوریان
دانلود کتاب های تاریخ ایران باستان
دانلود آهنگ خستم از مهرزاد اسفندیاری
دانلود آهنگ کیمیا از احسان هایپر
دانلود آهنگ اثری از عشق از مهدی هنری
دانلود کتاب نظام اجتماعی مغول، فئودالیسم خانه بدوشی
دانلود کتاب نامه های خصوصی سر سسیل اسپرینگ رایس
دانلود کتاب جنایتهای خیابان هیکوری
دانلود کتاب نگاهی نو به نوروز و سفره هفت سین
دانلود کتاب انگلیسیها در میان ایرانیان
دانلود کتاب مقالات فلسفی میرزا فتحعلی آخوندزاده
تاریخما – تاریخ، تمدن و فرهنگ ایران و جهانِ باستان
داهه ها
معرفی میترا خدای ایران باستان + عکس
آیا موجودات فضایی در ایران باستان وجود داشتند؟
یول
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
هرمس تریسمجیستوس
نامهای خدا در یهودیت
زندگی در گولاگ شوروی چگونه بود؟
تصاویر عجیب جنگ جهانی اول و دوم
دلیل چاق بودن و سبیل داشتن زنان قاجار
این پرسش برای همگان پیش می آید که چگونه شاهنشاهی نیرومندی که کورش و داریوش آن را به راستی به گونهی آرمان شهری پدید آورده بودند سرنگون شد؛ در این جا کوشیده ایم تا به این پرسش پاسخ دهیم.
نظام استبدادی موجب می شد تا شاهنشاه قدرت مطلقه داشته باشد و هر چه می خواهد انجام دهد و نظارت آنچنانی بر کرده های شاهنشاه وجود نداشت (البته ماندگاری نظام استبدادی در روزگار هخامنشیان به جهت اعتماد مردم یعنی پارسیان به شاهنشاهان بزرگی چون کورش بزرگ و داریوشیکم بوده است)، این امر دو عامل را سبب می شد؛یکی این که اگر شاهنشاه در امور کشوری اهمال می کرد، با وجود همهی تمهیدات در نظر گرفته شده از سوی شاهنشاهان تمدن سازی چون کورش و داریوش، کشور دچار بحران می شد و رو به ضعف می نهاد، چنانکه در روزگار داریوش دوم و اردشیر دوم دیده می شود. دوم آنکه قدرت مطلقه که فرمانروایی بر جهان متمدن بود، هرکس که در اطراف آن بود را به سوی خود جلب می کرد؛ در نتیجه در صورت سست شدن فرآیند جانشینی و همچنین تضعیف شخص شاهنشاه، آشوب بر سر رسیدن به مقام شاهنشاهی در می گرفت، چنانکه در جانشینی اردشیر دوم (اگر داستانیونانی درین باره درست باشد) و پس از آن، جانشینی اردشیر سوم دیده می شود. نزاع بر سر قدرت درست هنگامی که اسکندر گجسته به کشورهای شاهنشاهی می تاخت، به اوج خود رسید و این عامل شاید مهم ترین عامل شکست ایران بود. اسکندر به خوبی از اوضاع آشفتهی ایران بهره می برد. در صورت نبود این جنگ درونی در شاهنشاهی اسکندر می دانست که نمی تواند پیروز شود و رفتن او به ژرفای آسیا دیوانگی است.
مجسمه اسکندر مقدونی
عامل دیگر را می توان در تضعیف جایگاه ارتش در شاهنشاهی دانست؛ شاهنشاهانی چون داریوش دوم و اردشیر دوم چارهی هرکار را با توجه به ثروت بی کرانی که داشتند، دادن پول می دانستند. در نتیجه جایگاه ارتش تنزل کرده و ارتش در کشورهای خوربری آسیای کهین از سربازان مزدور بویژهیونانی بهره می بردند، همچنین در چندین مورد همین مزدوران یونانی به ارتش خیانت کردند. مشکل دیگر تعلیم ندیده بودن بخشی از سربازان ارتش بود؛ چون مدت ها بود که در شاهنشاهی لشکرکشی بزرگی پدید نیامده بود و در امور ارتش اهمال می شد و نیروی اصلی ایران در پادگان های کشورهای مختلف پراکنده بود و چون جنگ قدرت نیز وجود داشت، داریوش تنها می توانست به پول گنجینهی خود متکی باشد تا آنکه لشکری پدید آورد که سربازان آن تنها فنون آغازین جنگ را بلد باشند، در صورتی که اسکندر گجسته مدت دوسال صرف گردآوری سپاه و همچنین آموزش سربازان سپری کرد که در این مدت دربار آشوب زدهی ایران آشفته بود. با این همه شکست های ایران در برابر اسکندر گجسته نباید به منزلهی دلیل ویا حتی علامت معنی دار درهم شکستگی لشکری شاهنشاهی داریوش نگریسته شود.[۱]
داهه ها
معرفی میترا خدای ایران باستان + عکس
می توان گفت که شاهنشاهی در رکود، آمادهی برابری با چالش نظامی و استراتژیکی به این اهمیت نبود و از آن هنگام که در برابر پادگان هخامنشی،یک رقیب مصمم به جنگ تام و کامل، پا به سرزمین های آسیای کهین نهاد، راندن وی بی نهایت دشوار شد، چه از آن پس دشمن بود که از مواضع استراتژیک هخامنشی بهره می برد.[۲] از بعد روانی جنایت های خاندانی پدید آمده در روزگار اردشیر سوم و پس از آن نیزعاملی در سرنگونی شاهنشاهی است، چنانکه دربارهی ساسانیان نیز این امر صادق است.
کردار ناشایست اردشیر سوم در سرکوب شورش های کشورهای شاهنشاهی در لبنان و مصر نیز دست کم در سرنگونی کشورهای خوربری شاهنشاهی عامل مهمی بوده است. گذشته از مردم ایرانیعنی بخش خاوری شاهنشاهی از دجله به این سو، دیگر مردمان کشورهای شاهنشاهی نیز، شاهنشاه را دوست می داشتند و وی را چون سرپرست نیکی می پنداشتند؛ به همین دلیل شاهنشاهی هخامنشی در روزگار قدرت، تنها نظام جهانی پایدار در تاریخ جهان به شمار می رود. اما بر اثر سستی شاهنشاهانی چون داریوش دوم و اردشیر دوم شورش هایی در برخی کشورها پدید آمده بود، در نتیجه اردشیر سوم که تندخود نیز بود در سرکوبی این شورش ها چنان شدت عمل به خرج داد که مردم این کشورها دیگر هخامنشیان را دوست نمی پنداشتند و مردم کشورهایی چون لبنان و مصر در جستجوی کسی بودند تا آنها را از دست هخامنشیان آزاد کند؛ با آمدن اسکندر این مردم او را همچون آزادکننده ای می دانستند (به همین دلیل گرفتن شهرهای لبنان و همچنین مصر به سادگی انجام شد.) غافل از آنکه اسکندر بلایی اسمانی بود که بر سر مردم متمدن جهان آن روز فرود آمد.
در میان دلایلی که برای ناتوانی شاهنشاهی و پیروزی اسکندر آورده اند، تاکید بر بحران ساختاری ناشی از اقتصاد خراجگذاری است که سخت بر اقوام تابع سنگینی کرده، موجب ناخشنودی و رویگردانی از شاه بزرگ شده است و پیشگام آن اومستد است. این نگره نادرست است و عصر هخامنشی موجب تهی دستی در کشورهای گوناگون نشده است. مجموعه ذخایری که اسکندر از پایتخت های بزرگ شاهنشاهی گردآوری کرده، بسیار پایین تر از رقم حاصل جمع فرضی خراج ها از عصر داریوش بزرگ تا داریوش سوم بوده است و نمی توان گفت که باج های دریافتی، دیگر به جامعه بر نمی گشت و آن سبب فقر شد. شاهنشاهی داریوش سوم، دولت محتضر و مردودی نیست که گاهنویسان نمایانده اند، چه در زمینهی اقتدار و شوکت شاه بزرگ و چه در قلمروی مالی و نظامی،یا تلاش های تولیدی کشورهای گوناگونیا همکاری سرآمدان محلی، هیچ عاملی نشان نمی دهد که قابلیت های درونی و فطری شاهنشاهی از داریوش بزرگ تا سوم در معرض تباهی واقع شده باشد، هرچند که شاید در آنها سستی پدید آمده بود.[۳]
[۱] بریان، ص ۱۶۵۹
[۲] بریان، ص ۱۷۸۹
[۳] بریان، ص ۱۶۵۹ تا ۱۶۸۲
منبع :
آریانام: تاریخ و فرهنگ ایران باستان، نوشته ابوالفضل ایران نژاد، کرمان ۱۳۸۶
مؤسس تاریخ ما | علاقهمند یا عاشق کنکاش در تواریخ ملل، ادیان و مذاهب، تاریخ و فلسفه میباشم | همواره این امید را داشتهام که بتوانم یک گام مثبت در راستای بهبود وضعیت فرهنگی کشورم، همچنین بهبود حافظه تاریخی مردم کشورم بردارم | از طریق کلیه شبکه های اجتماعی با نامکاربری enikazemi میتوانید با من در ارتباط باشید.
آیا موجودات فضایی در ایران باستان وجود داشتند؟
امپراطوری پارسی! بزرگترین امپراطوری جهان!
داستان اسکندر و داریوش سوم
سلوکیان که بودند؟ (آغاز و پایان یک امپراتوری)
حکومت سلوکیان کدام یک از شهرهای ایران را به عنوان پایتخت برای خود برگزیدند؟
گویجه قلعه
آنچه مسلم است هخامنشیان و یادگارهایشان همیشه یاد آور شکوه و عظمت و اقتدار ایرانیان است.
قطعاً چنین است. ولی باید ببینیم این اقتدار چه نوع اقتداری بوده است؟ بر پایه دموکراسی یا دیکتاتوری؟
با درود به آنانکه عشق به وطن همیشه در وجودشان جاریست.آنچه ما را از اوج سربلندی و تمدن و نیک بودن تا به این حد خوار و مسخره دیگر ملل گرداند دست کشیدن از نیکیهای زرتشت و بها دادن به تازیانیست که شمشیر نشانه فرهنگ و زبان پرچم آنهاست.و حالا ما کاسه از آش داغتر آنها هستیم .تازی هایی که هزاران کتاب و بسیاری از نشانه های تمدن ما را آتش زدند چه تعداد از ایرانیها میدانند که کورش کبیر و یا آریو برزن چه کسانی بودند” حال آنکه همه میدانند بلال حبشی که بود…زهی افسوس زهی گمراه…
متاسفانه خیانتکارانی مثل سلمان وابوذرکه به ایران خیانت کرده اند را به عنوان اسطوره معرفی شده انداماسپهسالارانی که در جنگهای بزرگ که با اسکندر وحشی وجاهل،وجنگهایی که با اعرب شدرا از یاد برده اندویا اصلا بلدنیستندمردم
کاملا صحیح.
همین کافیه و بس
با سلام تاریخ ایران اولا از هخامنشیان شروع نمیشود بلکه از هزاران سال قبل از آنها فلات ایران دارای تمدن بوده.دوم اینکه اسکند وجود داشته و بسیار هم پرقدرت و باهوش بوده گرچه مانند هر شخصیت تاریخی چهره افسانه ای بهش دادن. تاریخ را باید بدون تعصب نوشت و خواند.پادشاهان ما هم آباد کردن و هم تجاوز.هم تمدن ساختن و هم تمدن نابود کردن. تاریخ ما بجز برهه های کوتاهی استبدادی است.بخاطر مثلا هویت بخشی دروغ نباید نوشت.بدون کم و کاست باید نوشت. هر حکومتی روزی پایان می یابد که شامل هخامنشیان هم میشه این قاعده.این بازی همیشگی روزگاره.پس برای… Read more »
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
اسکندر وجود نداشته و رومیان چون امپراتور عظیم بودن تا قبل از هخامنش برای ابرو داری خودشون در تاریخ دروغ ساختن به نام اسکندر که از مقدونیه برخواست و شاه جهان شدبنده محقق تاریخی هستم و برای اثابت صحبتم دلایل قانع کننده دارم که مایل بودید براتون توضیح میدم
گرگها خوب بدانند که در این ایل غریب
گر پدر مرد ،تفنگ پدری هست هنوز
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی، پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید،که در قافله مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
………..
درود
اینو دکتر زهرا رهنورد نگفته ؟
شعر میزاری شاعرشم بنویس
بسیار زیبا بود
Ba salam va arze khaste nabashid. Jenabe aghaye kazemi, rastesh az shoma tavagho nadashtam 2pahlo harf bezanid. Asasan padeshah bodan moteradef ba diktatori nist. Diktatori moallefehaye khase khodesho dare ke ba tavajjoh be matalebe hamin site, darke in haghir in bode ke aksare shahane iran zamin on shakheseharo vase diktator bodan nadashtan, tnx
درست می گویند ایشان
نمی دانم چرا برای ۲+۲=۴ یک +e برای درصد نادرستی می گذارند ولی برای آدمیزاد و بسیاری کارها که هرکس می تواند با دیگری یک گیتی ناهمانندی داشته باشد یک “بسیاری” یا “برخی” برای درصد نادرستی نمی آورند در شگفتم من
لت شکست ایران این بوده
۱.گوش نکردن داریوش به حرف سردار شجاع خود که مزارع و اذوقه ی سرراه اسکندر سوزانده شود
۲.سقوط ارابخ داریوش درجنگ وفرار ایرانیان که درحال پیروزی قطعی بودند
۳.خیانت کردن چوپان ایرانی که راه را به لشکر شکست خورده ی اسکندر از اریوبرزن رانشان میدهد
۴.نرسیدن اذوقه به فرمانده نامدار( به تیس)
۵.مرگ ناگهانی به تیس که اسکندر راعقب رانده بودودرحال پیروزی بو د
۶.خیانت سردار داریوش و کشتهشدن داریوش به دست وی
و……….
سپاس.
این چه جور دفاع کردنه
میخوای بگی داریوش اونقدر دیکتاتور بوده که به مشورت فرماندهان خوبش اعتنا نمی کرده
و پادشاهی که لشکرش بخاطر یک چوپان شکست میخورد افتضاح است
اگه واقعا این حرف ها را قبول داری برای چی عاشق داریوش شدی؟؟
هرچند من تمام این تاریخ ها را دروغ می دانم
هم اونجایی که از هخامنشی ها زیاد تعریف کردند
و هم اونجایی که خیلی کوچک کردند
اینکه تاریخ کشور را دوست دارید خوبه ولی یه کم عاقلانه باشه بهتره
دوست عزیز تمام مطالب بالا درسته زمانی اسکندر ب سپاه آریوبرزن رسید در کوه توقف کرد که یک چوپان ب اسکندر میخنده و میگه تو حتی با ده نا از سردارنت نمیتونی با آریوبرزن بتنهایی مقابله کنی برای همین راه مخفی دشوار کوهستانی بهش نشون میده و اسکندر تعداد عظیم نیروشو از راه ب سمت پاسارگارد میفرسته و خودش میمونه که سپاه آریو برزن شک نکنن و وقتی پیکی ب دربار شاه میرسه که سپاه اسکندر داره میاد و آریوبرزن و خواهرش یوتاب کشته شدن و شاه از ترس فرار میکنه و در این هنگام سپاه بدون اسکندر پاسارگاد فتح… Read more »
ایرانیان باغیرت سلام چند نکته با هم با احترام صحبت کنید در مطالب تاریخی که می نویسید دقت کنید خیلی از آنها واقعیت ندارد خیلی از جملات منتسب به کورش بزرگ ساختگی است و در وصیت نامه و منشور نیست در همه دوران ها ایرانیان عاشق مذهب و کشور و برعکس افراد و پادشاهان ظالم ویا بی عرضه وجود داشته اند پس بدون تعصب نگاه کنیم به عقاید هم احترام بگذارید چه آنهایی که بدون تعصب زرتشتی ماندند و چه پدران ما که با تدبر مسلمان شدند ولی تعصب بیجا در ایران زمین جایی ندارد و زرتشت و پیامبر اسلام… Read more »
جنابعالی هیچی از تاریخ حالیت نیست نه اولین پزشک نه اولین ریاضی دان ونه اولین داروساز ایرانی نبودند و ملت ایران با تدبیر مسلمون نشدند بلکه با زور و تجاوز و کشتار و شمشیر مسلمون شدند و پیامبر اسلام فقط برای تبلیغات در حد حرف اشاره به تفکر داره ولی تمام دستورها و اداب دین اشغالش همه ضد تفکر و ضد ازادی و برابری هست
ممنون که اشاره به ملعون بودن اسکندر کردین.گجسته یعنی ملعون
موافقم
عجب ملت نژادپرستی داریم ما!! اینکه شاهان هخامنشی و یا ساسانی همه جا را اشغال میکردند و به کشورگشایی ادامه میدادند مگر بدون خونریزی و آتش کشیدن و کشتار نبوده که اینقدر اینها را نجیب زاده و پیامبرگونه معرفی میکنید؟ این سفاکان هم بمانند دیگر شاهان خوراکشان خون و استخوان مردم بیچاره بوده. شما را به خدا اینقدر این نوشته های نژادپرستانه را که کتابهای سرتا پا دروغ و مزخرف به خوردتان داده چشم بسته بازگو نکنید. انگار که خدا از همه چیز فارغ بوده و اینها را با نهایت دقت و زیبایی خلق کرده و بقول معروف انگار که… Read more »
میشه منبع اطلاعاتتون رو معرفی کنید؟
به نظر صحبتتاتون منطقی میاد.یه ذره تند بود اما جالب!
تشکر
از نگر من داریوش سو م پادشاه بدی نبود برای مثال اگر ۵۰سال قبل پادشاهی می کرد امروز به عنوان یک شاه موفق یاد می کردیم داریوش مانند یزگرد مرد روز های سخت نبود وداریوش فقط با اسکندر نمی جنگید بلکه در داخل ایران هم دشمنان زیادی داشت که باعث میشد ارتش او انرژی کافی برای مقابله با اسکندر نداشته باشد واز نظر روحی وبدنی اصلا اماده نبودند و شاهنشاهی هخامنشیان مانند تمام سلسله ها و حکومت ها نابود باید می شد این یک ضرورت تاریخی است اگر اسکندر نابود فتح نمی کرد یکی دیگه هخامنشیان را نابود می کرد… Read more »
ممنون که اشاره به ملعون بودن اسکندر کردین.گجسته یعنی ملعون
چون سوزاندن اوستا رو به اسکندر نسبت میدن
سلام.با عرض سلام و خسته نباشید.علی هستم با اسم مستعار باران از شهرستان مرودشت واز ایرونیهای تمدن دوست و تعصبی که به ایرونی بودن خودم و بقیه ایرونیها افتخار میکنم.اولین باره که وارد این سایت میشم و خیلی خوشحالم که به جمعتون اضافه شدم. همونطور که میدونید اسکندر مقدونی ملعون که بزرگترین شهر دنیای باستان رو به اتیش کشید و ایران باستان رو از روی حسادت نابود کرد در دوران نوجوانی و جوانیش یه فرد خیلی ترسو و کم دل و جرات بوده. این دیگر افراد سپاه بودن که به او قوت قلب میدادن وخیلی زیاد هم به مادر خودش… Read more »
عزیزم احساساتی نشو منم بدم میاد از اسکندر اما به خودم اجازه تحریف تاریخو نمیدم شما که میگی با مطالعه به این اطلاعات گرانبها!! رسیدی یکم از منابعتم پایین نوشته میزاشتی تا ما هم ببینیم تو کدوم کتاب و منبع نوشته که اسکندر بچه ننه کارهایی که تو گفتیو کرد؟؟؟؟!!! بابا منطقی باشیم . تاریخو با دروغ و تحریف خراب نکنیم کوروش هم تمدن لیدی و بابل رو که تمدنهای پیشرفته و درخشانی بودن جوری نابود کرد که واسه همیشه تو تاریخ از بین رفتند و حتی یک اسم هم نموند ازشون به قول استاد غیاث آبادی چرا فکر میکنیم… Read more »
همین فقط مونده بود شما تاریخ ایرانو خراب کنی – یه کورش و داریوش داشتیم اونم مستبد شد – چرا گوسفندایی مثل شما ایرانو پر کردن
عزیز دلم گوسفند شمایی که داری تاریخو تحریف میکنی و باور نداری کوروش اونی نیست که شما دوس داری باشه
درودم از ته دل بر تو ایران همیشه نام تو باشد به میدان شکست با دشمنان کاغذی بود دروغ است گفته های مرد یونان “اردوان بیات” درود بر ایران و ایرانی! انگار سده ی بیستم سده ی نوخردمندی (=خردمندی نوین) هستش! یه سری به تارنگاری که نشونی ش رو میدم بزنید و این دروغ های مرد یونان (تاریخ نویس یونان) رو باور نکنید! اسکندر بزرگ یکی از نامدار ترین و نیکترین پادشاهان ایران بود! الکساندرس یونانی یکی دیگه س! ایران پس از هخامنشیان به دست اشکانیان که از نژاد پارت بودند افتاد و اشکانیان نخستین دوران مردمسالاری باستان بود اگه… Read more »
درودم از ته دل بر تو ایران همیشه نام تو باشد به میدان شکست با دشمنان کاغذی بود دروغ است گفته های مرد یونان “اردوان بیات” درود بر ایران و ایرانی! انگار سده ی بیست و یکم سده ی نوخردمندی (=خردمندی نوین) هستش! یه سری به تارنگاری که نشونی ش رو میدم بزنید و این دروغ های مرد یونان (تاریخ نویس یونان) رو باور نکنید! اسکندر بزرگ یکی از نامدار ترین و نیکترین پادشاهان ایران بود! الکساندرس یونانی یکی دیگه س! ایران پس از هخامنشیان به دست اشکانیان که از نژاد پارت بودند افتاد و اشکانیان نخستین دوران مردمسالاری باستان… Read more »
به نام اهورامزدای بزرگ هومت هوخت هورشت درود به همه هموطنان عزیز ببینید دوستان هیچکس نمی تونه تمدن و فرهنگ غنی ما رو انکار کنه اما به نظر من الان مهم نیست چرا اسکندر این کارو کرده چون گذشته ها گذشته و فقط آثارش باقی مونده واقعیت اینه که حدود ۲۳۰۰ سال پیش اسکندر به ایران حمله کرد الان مهم اینه که چه طور بتوانیم آینده کشور رو بسازیم ما جوانان سوخته ایرانی باید کشور متمدن ایران رو از بند این اعراب هیچی نفهم نجات دهیم اون موقع باید در این موارد بحث کرد چون در این زمان بی فایده… Read more »
من همچون شما نمی اندیشم گفتاورد “گذشته ها گذشته” برای گذشته ی نزدیک و چندسال گذشته کاربرد داره و درباره ی خوبی و بدی نه فرهنگ ریشه دار کشوری همچون ایران که از بدبختی ما هم فرهنگان افغان هم میگن ایران نام کهن افغانستان بوده و نام ایران امروزی پارس/پرشیا بوده!!!!!! و نمی دونند نام افغانستان تا پیش از صفویان “پشتونستان” بوده و افغان نام نژادی از پشتون هاست که اسپهان رو از سلطان حسین نافهم گرفتند!! بگذریم گذشته های دور نگذشته برای اینکه اگه توی این دیدگاه های بالا هم بخوانی می بینی که بسیاری از هم میهنان ما… Read more »
اسکندر فکر میکرد خداست دلم میخواست داریوش سوم اسکندر رو بکشه دلم واسه ایرنیهای اون دوره و پرسپولیس که اسکندر سوزوندش میسوزه
یه چیز هم که یادم رفت بگم این هست که دانشمندانی که شما می شناسید ایرانی نیستند!! به سالنامه و رهنگار/نقشه کنونی آنها در بلخ و خوارزم و … که امروز در افغانستان و ازبکستان و … هستند زاده شدند و فرمان آزادی کوروش در بابل (عراق) یافت شده و از دید آیین نامه ای هم برای عراف است و ما نمی توانیم آن را برای خود داشته باشیم چون در خاک ما نبوده!!!! برای گفتگو و دیدنگاری همه سو را بنگرید و سپس دیدگاهتان را بنویسید که دچار چالش نشوید (کامران)!!!! ابوریحان و مولانا و خوارزمی و خوارزمی و… Read more »
اگر الآن کورش کبیر بود چه میکرد : اگر بود به ما میگفت به جای تفرقه و توهین به فکر اتحاد در برابر دشمنان باشید این نقشه انگلیس است که با نژاد پرستی ترک و فارس و عرب و تات (همه اقوام ایرانی) را به جان هم بیاندازد (اولین مدعی ملی گرای در ایران یک فراماسون و جاسوس انگلیس بود : میرزاملکم خان و گفت با این کارم ایرانیت را به جان اسلامیت انداختم ) اگر بود مخالف آنهایی بود که فقط شعار دوستی وطن و دوستی کورش میدهند ولی حتی یک روز در دفاع از وطن و خرمشهر نبودند… Read more »
اگه سرکار/آقای اِنی کاظمی این دیدگاه رو پاک نکنند روز خوش! برادر گرامی (کامروان) من که با یک خوانش از روی نوشته های من من رو اینگونه فهمیدی و بهتره بگم که هیچ نفهمیدی از من و تنها چیزهایی که توی دلت تلمبار شده بود رو واسه منی میگی که این چیزا رو می دونم هرگز به تارنگارم سر نزدی که ببینی من کی ام و واسه چی می نویسم و واسه کی .. http://www.zarestan.mihanblog.com رستاخیز فرهنگی ——– نخست برات میگم از اینکه گزنفون یونانی سخنانواپسین کوروش رو باز گفته و هیچ آدم خردمندی نمیتونه اون رو رد کنه و… Read more »
در مورد خسرو ÷رویز و ابن سینا و بالاخص مهاجرت اریاییها از ایران صد در صد باهات موافقم درمورد اسکندر مث سابق مخالفم با شما در مورد هخامنشیان هم مخالفم چون اونها هم مث تمام سیاستمدارای دنیا واسه قدرت بیشتر کشورگشایی میکردند اما در مورد حافظ. بد نیست گاهی خواندن ادبیات و یاد گیری تشبیه و استعاره و ایهام و مراعات نظیر و … . شما کنایه های حافظ رو دلیل بر زرتشتی بودنش میدونی!! یه جا حافظ میگه مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ که وعده را تو بدادی و او بجا آورد اگه شما باشی این… Read more »
درود بهمن گرامی! من درباره خسروپرویژ چندان نگفتم که دیدگاهی داشته باشم اون هم دچار کژنویسی و تحریف شده بیگمان و مسلمانان اون رو بهسختی کوبیدند! من برخی از پاسخهای خسرو به شیرویه پسرش رو خوندم شما هم خوبه بگردید بخونید ببینید! پورسینا هم از نخستین پزشکان دوران پس از اسلام هست نه نخستین پزشک جهان!!! (پزشکان دربار هخامنشی و مصر چغندر که نبودند که!) آریایی ها هم که چیز تابلوییاست! از ایران به اروپا رفتند و پدرسوختههای(؟!؟) اروپایی میگن آریاییها از اروپا و روسیه و … اومدند به ایران!!!! ولی هنوز چیزی باستانشناختی کهنی در اروپا یافت نشده! نام… Read more »
درود ۱-درباره شیرویه و خسروپرویز منبع بزار شاید خونده باشم یادم نیست اگه نخونده باشم هم میخونمش اگه منبع بدی ۲-هرچی کامنتمو نگاه کردم نفهمیدم من کی گفتم که ابن سینا اولین پزشکه دنیاست!!! اون بخش از کامنتی که این حرفو زدم کپی پیست کن و حرف بیخود هم تو دهان من نزارید ۳-درمورد اریاییها و مهاجرتشون از ایران به هند و اروپا موافقم باهات ۴-پرسشهامو ترجیح میدم مستقیم از دکتر امیرحسین خنجی و دکتر غیاث آبادی بپرسم چون بدون احساسات و با تکیه بر دانششون که ۳۰ ساله در زمینه تاریخ فعالیت دارن پاسخ میدن البته تارنمای شما اخرین… Read more »
اردیبهشت ماه پاسخ هات رو نوشتم ولی پاک شد و دیگه زمانش رو نداشتم و امروز یهویی یادم افتاد و نوشتم::: ۱-http://mehrariyan.com/mohakeme-e-khosroparviz.html ۲-من نگفتم شما پورسینا رو نخستین پزشک خواندید اگه اینجوری برداشت کردی پوزش میخوام. ۳- – ۴- دکتر جنجی رو تا اندازه ای پذیرفتم(قبول دارم) ولی غیاثآبادی بسیار بیراه میگوید میشه بفرمایید ۳۰ سال پژوهش ایشان کجاست؟ از سال ۷۱-۷۲ تا امروز ۲۰ سال است! من یک درصد او را نمیپذیرم. سوشیانت میشه بگی درباره چی سخنراندی؟ من هالیم نشد ۵-در این باره پوزش میخوام ولی هدفم باور داستان به این تابلویی است و بس. ۶-منبع؟(خاستگاه؟) تاریخ تبری… Read more »
کامنتای این پستو متوقف کنید جز دعوتا هیچ چیزی توش نیس و کمکی به بار دانش کسی نمیکنه
بدرود
با درود بیکران بر تمام نازنینان پارسی.اسکندر اگر خرابی برجاگذاشت”اما با پادشاهان و مردم با نیکویی رفتار نمود.داریوش سوم را به بهترین شکل ممکن به خاک سپارید…اسکندر شاگرد ارسطو بود…اسکندر بهتر از تازیان وحشی و مغولان نابودگر بود.سپاسمندم
بر اساس چه سندی میگی اسنکدر با مردم خوب رفتار کرده و رفتار نیکویی داشته حتی مورخان اروپایی مانند پلوتارک که خیلی از ادم کشی ها وبیداد گری های اسکندر را ماله کشی کردند در برابرویرانگری های پارس وشهر های یونانی مانند تب و هالیکارناس نتوانستند سکوت کنند این ادم حتی به مردم کشور خودش هم رحم نکرد وشهر تب را که سومین شهر یونان بود چنان ویران کرد که یادی از ان در تاریخ نماند کسی که با مردم خودش این چنین رفتار کند دیگه با مردم ایران و میانرودان چه رفتاری کرده الله اعلم. گفتی داریوش سوم را… Read more »
اسکندر تو ایران خیلی بد رفتار کرد برای همین تو ایران بهش میگن گجسته ، ولی تو کشورهای دیگه مثل هند خیلی اخلاقی رفتار کرد.
با مردم به عبادتگاهها می رفت و آنها را همراهی میکرد.
در کتاب خانم مریبویس رفتار بد اسکندر در ایران و رفتار خوبش در جاهای دیگر آمده است
دوست عزیز تنها متون ساسانی مزدایی که از اسکندر مغانی (میتری دات اشک ۷) به خاطر نابود کردن این فرقه ی مزدایی و ترویج میترا پرستی و سوزاندن اوستا ی زرتشت زمان گشتاسپ بهش میگفتن گجستک(ملعون) .چرا فردوسی ۶ هزار بیت در مورد این فرد تعریف کرده؟! چرا این همه اسکندر نامه تو ایران نوشته اند؟ کمی اندیشیدن هم بد نیست
شما خیلی راحت با خوندن شاهنامه میبینی که ۸۵درصد ابیات بخش اسکندر الحاقی و توسط کاتبان بعدی نوشته شده نه خود فردوسی به گفته استاد فریدون جنیدی واژه های عربی بکار رفته در بخش اسکند به تنهایی ۶۰درصد واپگان عربی کل شاهنامه را شامل میشود. ابیات ضعیف این بخش کاملا قابل تمیز دادن از سایر ابیات است. اسکندر از وقتی معروف شد و یک اسکندر نامه برایش نوشتند( این همه اسکندر نامه وجود نداشته فقط یکی بوده) که بوعلی سینا او را ذوالقرنین خطاب کرد و همین باعث شد تا تمام داستانهای اسکندر در قران ضمیمه زندگینامه اسکندر گجستک شود… Read more »
درود!
کارنامه به دروغ >> پوران فرخزاد
درود
دارمش
نگاه میکنم نتیجشو میگم
این کتابو یه نگاه کلی روش انداختم اخر هفته کامل میخونمش هرچند ارزش تاریخی نداره و احساسی نوشته مثلا یه جاش گفته بود هیچ آثاری که بگه یونانی ها در ایران بودند وجود نداره!!! ایشون هیچ تحقیقی در زمینه سکه شناسی نکرده اومده کتاب نوشته کافی بود یه سر به موزه ملی میزد سکه های دوره سلوکی (هلنی – یونانی، جانشینان اسکندر) رو با رسمالخط یونانی و تصویر صورتهای یونانیان رو میدید منبع بهتری نبود؟ من گفتم کتبی که بهش بشه استناد کرد نه کتاب احساسات یه ملی گرای افراطی میخوام بدونم ساسانیان به خوبی از ارشک و بلاش (بخاطر… Read more »
درود! من خودم هنوز ندارمش که بخوام بخونم ولی توی اینترنت بسیار درباره اسکندر مغانی از این کتاب نوشته شده کار پوچی هست که بخواهم با کسانی چون شما که همه ش دنبال نوشته های هستید که همیشه هم راست نیستند شما کارنامه اردشیر بابکان رو هم در تارنگارتون گذاشتید ولی گویا اون رو نخوندید چون در بند نخست نوشته که: به کارنامه اردشیر پاپکان ایدون نوشته بود که : پس از مرگ اسکندر رومی ایرانشهر را دو صد چهل کدخدای بود سپاهان و پارس و کسته های بهش نزدیک تر بدست اردوان سردار بود . پاپک مرزبان و شهردار… Read more »
اگر الآن کورش بزرگ بود چه میکرد : اگر بود به ما میگفت به جای تفرقه و توهین به فکر اتحاد در برابر دشمنان باشید این نقشه انگلیس است که با نژاد پرستی ترک و فارس و عرب و تات (همه اقوام ایرانی) را به جان هم بیاندازد (اولین مدعی ملی گرای در ایران یک فراماسون و جاسوس انگلیس بود : میرزاملکم خان و گفت با این کارم ایرانیت را به جان اسلامیت انداختم ) اگر بود مخالف آنهایی بود که فقط شعار دوستی وطن و دوستی کورش میدهند ولی حتی یک روز در دفاع از وطن و خرمشهر نبودند… Read more »
اگر الآن کورش بزرگ بود چه میگفت : اگر بود به ما میگفت به جای تفرقه و توهین به فکر اتحاد در برابر دشمنان باشید این نقشه انگلیس است که با نژاد پرستی ترک و فارس و عرب و تات (همه اقوام ایرانی) را به جان هم بیاندازد (اولین مدعی ملی گرای در ایران یک فراماسون و جاسوس انگلیس بود : میرزاملکم خان و گفت با این کارم ایرانیت را به جان اسلامیت انداختم ) اگر بود مخالف آنهایی بود که فقط شعار دوستی وطن و دوستی کورش میدهند ولی حتی یک روز در دفاع از وطن و خرمشهر نبودند… Read more »
زنده باد پارس …زنده باد کوروش بزرگ…زنده باد آریایی ها…زنده باد سورنا
اسکندر مقدونی دروغ بزرگ تاریخ
دوستان من خود میدانید که دشمنی استعمار با تمدن پارس تازگی ندارد و شاید باور نکنید که قرن هاست این عقده را به طرق مختلف نشان داده اند. از جمله حمله دروغین اسکندر مقدونی به ایران زمین ( توجه شما را به وبلاگ دوست عزیزم انوش جاوید و کتاب زیر جلب می کنم: http://cae.blogfa.com/ حتما بخوانید…)
یهودیان پلید و جهانخوار دشمن درجه یک حضرت اسکندر مقدونی(رحمت الله علیه) هستند.بیشتر جسارتها و توهین هایی که نسبت به شخصیت والا و گرامی این نازنین ابرمرد تاریخ بشریت میشود از سوی یهود و یا عوامل پیدا و پنهان آن موش های کثیف است.
ضمناً میخواستم یادی کنم از استاد کبیر ایران شناسی بی نقاب و بدون دروغ،زنده یاد ناصر پورپیرار(ره)
اون فرد سبزه که سوار اسبه تراژانه، اسکندر نیست.
ما در تاریخ چند هزار ساله ایران نشانی از مردم نمی بینیم و حکومتهای ایرانی مثل سایر حکومتها همگی مطلقه و استبدادی بودند.
چرا اشغال دیگر ممالک از دید ما فتح و ظفره ولی حمله دیگران به کشور ما اسمش تسخیره و لایق لقب ملعون و خبیث؟؟؟؟؟؟ واقعا فکر می کنید ملتهای دیگه از بودن یوغ ما کیف می کردند؟؟؟؟
دست بردارید از تعصب
با عرض سلام و ارادت و تشکر از وبسایت زیبایتان … داریوش مردی مقتدر و قوی بود و در واقع خشایارشا لشگر او را به یونان برد و آتن را به آتش کشید … اما متاسفانه بعد از کشته شدن خشایارشا در خوابگاهش سلسله هخامنشیان رو به افول رفت و آن عظمت از دست رفت ….. لذا اگر مرگ خشایارشا رقم نمی خورد تاریخ بگونه ای دیگر بود و اسکندر با آن سپاه اندک خود نمی توانست ایران را اشغال کند
خیلی ممنون از توضیحات کامل اما واقعا حیف شد هخامنشیان نابود شد
نخوندم😊
نظارتی در پاسخ به نظر من نوشته می شود
ایمیل
دنبال کردن
اشتراک
ارسال دیدگاه
ممنون از مقاله خوبتون
در واقع علت انقراض بسیاری از ملل به سطوح آمدن مردم از دست پادشاهانشان است . متاسفانه سردمداران فراموش می کنند که مهمترین حامی یک حکومت ملت آن است.
عزیزان اسکندر مقدونی دروغی بیش نیست تازه اگر هم اسکندر وجود داشته به اون صورتی که تاریخ نگاران غربی مگن نبوده اگر دقت کرده باشین بیشتر اون وقایعی رو که درباره ی اسکندر میگن مثل جوک میمونه شبیه به فیلم ۳۰۰ اگر فیلم ۳۰۰ رو قبول دارین داستانهای مسخره ی اسکندر رو هم قبول کنید
شما هم از دوستان پورپیرار هستید که وجود اشخاص واقعی رو نفی میکنید!!!!!!!!!!!!!!!!
باشه اسکندر و کوروش و زرتشت و سزار روم و محمد و علی و سلمان فارسی و داریوش و … وجود نداشته و دنیا تا دویست سال پیش خالی از سکنه بوده!!!!!!!!!!!!!!
دوست عزیز هم اسکندر بوده هم الکساندر .این ها ۲ شخص جدا از هم هستند که توسط کشیشان مسیحی و به کمک دولت ساسانی بهم سرنوشتشان گره خورده !! (البته ساسانیان چنان نفرتی از اسکندر و اشکانیان داشتند که اکثر متون پهلوی اشکانی ,کتیبه هایشان را نابود کردند ) اگر سند معتبری از تصرف کامل ایران توسط الکساندر داری به این وبلاگ بفرستید
دوست عزیز اسکند و الکساندر یه شخص بودن و چون ما با دو تا لهجه مختلف اسمشونو بکار میبریم دلیل بر این نیست که اینها دو نفر جدا از هم باشند!!
اما اسکند دو شخصیت داره. یکی شخصیت واقعی و تاریخیش که یه خونریز بالفطره هستش . و شخصیت دوم شخصیت افسانه ای و خیالیه اونه. و از اونجا نشات میگیره که بوعلی بدون منطق و مدرک و منبع اعلام کرد که اسکندر همان ذوالقرنین هست.
به این شکل داستان های ذوالقرنین در قران همه به اسکندر چسبید و اسکندر خیالی و افسانه ای شکل گرفت
درود! شرمنده ام که هی باید پاسخ شما رو بدم!! باور ندارم که شما ایرانیدوست و پاداندیش(مخالف از دید اندیشه!) ناصر پوریرار باشید! شما به سادگی و زیبایی هرچه بیشتر پورسینا (بوعلی) پزشکی که هنوز نسک های اون در جهان خریدار داره و به گفته ای نخستین پزشک جهان (پس از دین اسلام) بوده و هست رو نادان و نافهم و بیخرد گفتید!! اسکندر که به گمان فراوان همان میترا دات (مهرداد بزرگ) اشکانی است که پس از گرفتن ایران به اروپا لشگر کشید و اروپا رو تا اسکاندیناوی گرفت!!! و به گفته بانو پرنیان حامد ۲۰۱۲ سال پیش اسکندر… Read more »
درود ۱- از کجای کامنت من اینو در اوردید که گفتم ابن سینا نفهم و کم خرد هستش؟؟؟؟!!!! یا کامنتو نفهمیدی یا دلیل دیگه ای داشت گفتم ابن سینا بدون منبع گفت اسکندر ذوالقرنین بوده. اگه غیر اینه منبع این سینارو بیار واسم در ضمن من این یه موردو گفتم بدون منبع گفته. نگفتم تمام سخنان و دانش ایشون هیچه و ایشون نفهمه به جون خودم نگفتم بیخرده!!! ۲-هنوز منبع معتبری برای یکی بودن اسکندر و مهرداد نیاوردی. هرچی گفتی فرضیه بود. اثباتش کن ۳- این پاراگراف احساسی از شما رو دوباره بخون: (((((( به سال میلادی ۷۳ پیش از… Read more »
آقا ایمان سلام همانطورکه شما تعمیرخودرویتان رابه مکانیک میسپارید نه بنا و نانوا ،اجازه بفرمائید قضاوت درباره تاریخ رابه تاریخ دانان بسپاریم ، باوربفرمائید تخصص درتاریخ صد هابرابر پیچیده ترازمکانیکی است قبول کنید که هرکاری متخصصی دارد ومن وشما متخصص همه علوم وفنون نیستیم پیروزباشید
عزیزان اسکندر مقدونی دروغی بیش نیست تازه اگر هم اسکندر وجود داشته به اون صورتی که تاریخ نگاران غربی میگن نبوده اگر دقت کرده باشین بیشتر اون وقایعی رو که درباره ی اسکندر میگن مثل جوک میمونه شبیه به فیلم ۳۰۰ اگر فیلم ۳۰۰ رو قبول دارین داستانهای مسخره ی اسکندر رو هم قبول کنید
اسکندری که دوستان بسیاری درگیر اندیشیدن به شوندهای پیروزی اش هستند آمیخته ای از الکساندرس یونانی و اسکندر اشکانی(مهرداد دوم اشکانی) هست که فرنگیان در زمان ساسانیان نام این دو تن و همراهانشان را در دیگی ریخته اند و با افزودن بسیاری نمک و پلپل و … به آن رنگی دادند که تا صدسال پیش خوردنی بود ولی امروز از مزه دراومده و خوردنی نیست و خرد دوستان آن را نخواهند خورد!!! از خودشان نپرسیدند که آیا ایرانیان دور از جون خر بودند که نام های “اسکندر” “چنگیز” “تیمور” و … رو بر جوانانشان می نهادند این نام ها ایرانی… Read more »
مضخرف بود. هیچوقت تو تمام عمرم و تمام تحصیلم چه در دوره کارشناسی و چه الان که ارشد تاریخ باستان هستم نشنیدم که مهرداد دوم رو حتی یک کتاب یا کتیبه و منبع با نام اسکندر اسم ببرند!
درود! این از ناآگاهی شماست که تنها چیزهایی که استادان می گویند را چشم بسته می پذیرید!! شاهنامه فردوسی ،تاریخ تبری ،تاریخ مسعودی ، آثارالباقیه بیرونی فارسنامه پوربلخی و … رو بخونید! در بسیاری از نوشته های کهن اسکندر مهرپرست است که مهر(میترا)+داد (دات:قانون) می باشد!!! اون الکساندری که دوستان به باد ناسزا گرفتن فرمودند خدا رو بنده نبوده هیچ خودش رو خدا نامیده!!! اسکندرنامه نظامی هم چیزهای خوبی نوشته. همچنین در نوشته های سرایندگان گذشته از اسکندر له نیکی یاد کردند که خود جای بررسی دارد همچنین ذوالقرنین که گروهی خودشون رو کشتن تا بگن کوروش بزرگ بوده هم… Read more »
اسکندر ملعون به خودی خود شخصیتی نبوده او دست پرورده آکادمی علم و فلسفه یونان قدیم و ارسطو بود او برای ترویج بت پرستی و تعظیم مردمان برخدایان دروغین یونان لشکر کشی را آغاز نمود از گفته های ارسطو به این دست پرورده شوم فلسفه یونانی اگر زرتشتی گری را از بین ببری یکی از ارکان جاودانگی و عزت ایرانیان را نابود کرده ای
منبع بیار
اینارو کجا نوشته ؟ مخصوصا اونجاش که گفتی :با مدرک ارشد تاریخ گرایش باستان
و اونجا که گفتی ارسطو گفته اگر زرتشتی گری را از بین ببری یکی از ارکان جاودانگی و عزت ایرانیان را نابود کرده ای
منبع بیار از رو احساس مطلب ننویس
اسکندر!!!! نمیدونم چرا اونو بزرگ خطاب میکنند کسی که با عث درگیری بین شرق و غرب شد همین شخص بود!
داروش سوم هم با دزدیدن مادر خواهر زن و دخترش بش غلبه کرد
سلام دوستان نظرات بسیار مطلوب وعالی از شما میبینم و دلم می خواد همه جا از فرهنگمون اینطوری دفاع کنیم ولی می دونید چرا اسکندر این کار هارو کرد اگر نمی دونید بخشی از اون رو از من بشنوید اسکندر فقط به خاطر خشایار شاه که در زمانهای قبل به کشورش حمله کرده بود و مردم آن کشور را قتل عام کرده بود و پایتخت مقدونیه که به روایاتی تا حدودی با شهر پارسه (تخت جمشید)برابری می کرده را به آتش کشید این کار را با ایران کرد بیایید با عدالت کشور و پادشاهان را بشناسیم و امیدوارم منظور من… Read more »
سفسطه بود
تمام تواریخ نوشته اند که اسکندر در مستی و به نیرنگ معشوقه اش چپارسه را آتش زد
به فهم پدران خودتان احترام بگذارید
افتخارات واقعی ایران علم وفهم ایرانیان است
فردوسی بزرگ بزرگترین حماسه سرای جهان
بوعلی سینا بزرگترین پزشک جهان
زکریارازی اولین داروساز جهان
ابوریحان بیرونی اولین کاشف قاره آمریکا
حافظ بزرگ
خوازرمی اولین مبدع الگوریتم
و تمام اولین های جهان ایرانی هستند
اما همه تربیت شده اسلام هستند
و بین پادشاهان فقط کورش بزرگ چنین بوده که احتمالا خودش هم پیامبر بوده است
ما در زمان قبل اسلام دانشمند بزرگی نداشتیم ارشمیدس ، افلاطون ، ارستو همه از یو نان هستند
درود! داداش من چرا همه چیزو به اسلام می بندی؟! من خودم مسلمونزاده ام ولی این چیزا چیه آخه؟! بدبختی ما اینه که ایران رو با سالنامه ی اسلامی میشناسیم و میگیم ایران ۱۳۹۰ سال فرهنگ و تمدن داره! چندتا رو واسه دوستان نمونه بیارم: کوروش و داریوش بسیاری از نخستین کارها رو در پیشینه ی جهان انجام دادن که شاید همه شیفتگان ایران بدونند(شیفتگان ایران نه اسلام!) هخامنشیان نخستین بار به فرمانروایی کمبوجیه تونستند به آفریگان (آفریقا) دست یابند مصر رو نمی گم تا نزدیکی موزامبیک در خاور آفریگان و مالی در باخترش! هخامنشیان نخستین یابندگان آمریگان (آمریکا) بودند… Read more »
دوست دارم شدید!!
حرف دلمونو زدی
مرده باد پورپیرار و کسانی که بزرگان مارو نفی میکنن
اگر کورش کبیر بود چی میکرد : به ما میگفت به جای تفرقه و توهین به فکر اتحاد در برابر دشمنان باشید به سربازان واقعی کشور یعنی شهدا احترام میگذاشت مخالف آنهایی بود که فقط شعار دوستی وطن و دوستی کورش میدهند ولی حتی یک روز در دفاع از وطن و خرمشهر نبودند حتما مسلمان واقعی میشد چون متحجر نبود و اهل بهترین دین را انتخاب میکرد مثل پدران بافهم ما که اسلام را پذیرفتند غربزده نبود و دانشمندان هسته ای ایران افتخار میکرد و به ما میگفت بزرگی هیچ نژادی برتر نیست فهم و تفکر نشان برتری شماست حتما… Read more »
درود! اگه شما من رو میگین من وانمود به میهن دوستی ندارم که از ته دلم اینگونه ام! من به هر ایرانی که شکوه ایران رو به نمایش گذاشته و میذاره می بالم دم هر کس که در راه سربلندی کشورم کشته شده گرم خدا بیامرزشون! چرا آشفته بازار درست می کنید من اینهایی که می گین پذیرفتم ولی آیا در ۱۳۹۰ سال خورشیدی ایران پدید اومده؟! مردم همواره پیشرفت می کنند و ایران هم یهویی پیشرفت نکرده این پیشرفت ها که تا زمان نادرشاه دنباله داشت با پیشینه ی بیش از چندهزار سال بدست اومده! کسی گفته بود که… Read more »
آقای اردوان – اشتباه میکنی اگه ایران هخامنشی ازبین رفت بخاطر برخی پادشاهن بی عرضه هخامنشی مثل داریوش سوم که از اسکندر مقدونی شکست خورد (به هر دلیلی شکست خورده و ایران را به چنگ یونانی ها انداخته) میدونی که یونان آن زمان خیلی خیلی کوچکتر از امپراطوری عظیم ایران بوده اگه پادشاهان بی عرضه ساسانی از عرب ها شکست نمی خوردند هم قسمتی از تمدن قدیم ایران عزیز حفظ میشد و هم اینکه ایرانیان با فهم خود و بی تعصبی مسلمان میشدند من هیچ کدام از پادشاهان (هخامنشی و غیر هخامنشی) را قبول ندارم به جز کورش کبیر که… Read more »
روز خوش! برادر گرامی من که با یک خوانش از روی نوشته های من من رو اینگونه فهمیدی و بهتره بگم که هیچ نفهمیدی از من و تنها چیزهایی که توی دلت تلمبار شده بود رو واسه منی میگی که این چیزا رو می دونم هرگز به تارنگارم سر نزدی که ببینی من کی ام و واسه چی می نویسم و واسه کی .. http://www.zarestan.mihanblog.com رستاخیز فرهنگی ——– نخست برات میگم از اینکه گزنفون یونانی سخنانواپسین کوروش رو باز گفته و هیچ آدم خردمندی نمیتونه اون رو رد کنه و اگه کسی هم رد کنه میگگه که اون واسه پادشاه… Read more »
مطلب میزاری منبع بیار
چند تا نکته: میدونستید دین مردم یونان باستان چی بوده؟ بر اساس تاریخ و آیات قرآن اونا جن پرست بودن. به نظرتون چه کسی اسکندر رو کوک میکنه تا به ایران حمله کنه؟ اسکندر در زندگیش از چه کسی فرمان میگرفته؟ سالها قبل از اینکه اسکندر به ایران حمله کنه، در زمان حضرت سلیمان(ع)، به ایران حمله میشه. حکومت ایران از حضرت سلیمان(ع) درخواست کمک میکنه. حضرت سلیمان(ع) که شیاطین و اجنه رو تحت تسلط خودش داشت چند تا دیو برای ایران میفرسته و ایران پیروز میشه. اجنه و شیاطین به اختیار خودشون تحت تسلط حضرت سلیمان نبودن و به… Read more »
درود بی کران برادر گرامی ام اون که شما می گویید در باور نمی گنجه و اگه همچین کسی همچین چیزی که میگن داشت چرا کشورش توی رهنگار به چشم نمیاد!! بیگمان سلیمان رو با تهمورث دیوبند که از زمانهای دور از پادشاهان پیشدادی می دانستند در هم آمیختند همون تهمورثی که فردوسی بزرگ به چامه کشید اسکندر بیگمان ایرانی هست و الکساندر هم کسی نیست که همه میگن سخنی میگه که : هنگامی که همه ما یکجور می اندیشیم هیچکدام نمی اندیشیم!!! همیشه که نباید همه یکجور اندیشه کنند و هرچی بیشتر مردم پذیرفتند که درست نیست ! هست؟!… Read more »
سلام خدمت آقا اردوان عزیز! از توجه شما سپاسگذارم. چند تا نکته: در مورد اینکه گفتید حضرت سلیمان(ع) همان تهمورث است: ۱- مرکز حکومت ایشان در اورشلیم بوده است و ایشان ایرانی نبودند. ۲- ایشان پسر حضرت داوود(ع) بودند نه پسر هوشنگ ۳- حضرت سلیمان(ع) پسری به نام جمشید نداشته و پس از ایشان کسی از نسل ایشان به حکومت نمی رسد. در مورد اینکه چنین شخصیتی وجود نداشته: نمی دونم شما چه طور میتونید اینقدر راحت در مورد تاریخ اظهار نظر کنید. انواع کتب تاریخی یهود و غیر یهود در مورد ایشون صحبت کرده. کتابهای مقدس یهود و مسیحیت… Read more »
درود! از پیگیری شما سپاس ، نخست دوم اینکه تبری نوشته که اسماعیل عربی را از ایل جرهم آموخت زیرا پدرش ابراهیم کُرد بود! ببین برادر من شما اگه می پندارید بیابان سینای تاریخ در مصر است نادرست اندیشیدید چرا ؟! چون می دونید که موسی و گروهش ۴۰ سال در این بیابانک گم شدند و چه بسا از امروز هم کوچک تر بوده باشد! چین، سین ، صین نام استانی در کنار کویر میانی ایران(نزدیک استان اسپهان) است و تا زمان قاجار هم نام چین داشته! پس بی گمان دشت سینا همان دشت میانی ایران (گمونم کویر لوت) است… Read more »
سفسطه گفتید باقر جان
با سلام خدمت همه دوستان! من اطلاعات تاریخی زیادی نداریم و بیشتر اطلاعات تاریخیم از قرآن و روایات است که قطعاً هیچ تحریفی در آن رخ نداده است. چند تا نکته در بررسی تاریخی مهم است که متاسفانه به آن زیاد پرداخته نمیشه. یه نکته: همونطور که میدونید قویترین تاریخ دانها و تاریخ نویسان در طول تاریخ، یهودیها بودند و هستند و خداوند در باره آنها می گوید:«یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِه» یعنی آنها اهل تحریف هستند و بسیاری از مباحث تاریخی دستخوش تحریفات یهود شده است، بنابراین باید بسیار مواظب باشیم که منابع تاریخی ما محکم و صحیح باشد. یه… Read more »
درود! من چون خودم جن ندیدم و نپرستیدم واسه همین به بودنش باوری ندارم!! اون اجنه که می فرمایید رو من داستان هاش رو در روستاهای ایران از زبان پیرمردان و پیرزنان شنیدم ولی چیز باور کردنی نیست و اونها چون بیش از اندازه به چیزی باور داشتند ناچار اینگونه اندیش هستند!!! واژه اجنه : جن برگرفته از واژه پارسی “جان” است که به جن دگریسته و در گونه چندینه جان (جن ها) خوانده می شود! به باور من همین چیزها بود که ما رو از تاریخ شناسی بیمایه کرد وگرنه دیو و جن و سیمرغ و اژدها و …… Read more »
تازهها
قیام و سقوط سید احمد خان
زندگی در گولاگ شوروی چگونه بود؟
فتح انگلستان توسط نورمن ها! جنگی که فقط ۲۴ روز طول کشید!
جونگان
۲۲ نکته درباره دزدان دریایی
زندگی دزدان دریایی چگونه بود؟
گربه های ایرانی که باعث شکست لشکریان مصر شدند
بررسی رازهای نقاشی شام آخر + سند
شاه سلطان حسین صفوی
تصاویر عجیب جنگ جهانی اول و دوم
داستان برادران دالتون
۷ تا از اختراعات دوران جنگ + عکس
دلیل چاق بودن و سبیل داشتن زنان قاجار
کپسول زمان چیست؟
گورستان متفقین در تهران؛ یکی از جاذبه های دیدنی در پایتخت
میدان سرخ مسکو ، جذابترین دیدنی مسکو
سنخواست ؛ شهری با قدمت تاریخی و دیرینه
اوضاع مردم و دولت در زمان آل بویه
صفی آباد شهری زیبا، با تاریخی کهن
تازه ها
داستان واقعی مولان آن چیزی که فکر می کنید نیست!
سری ترین مکان جاسوسی و خرابکاری آمریکا (کمپ ایکس) + عکس
۹ تا از کشف های شانسی که کاشفان خود را پولدار کردند
تاریخچه شگفت انگیز تهران
ته یون ریم
معرفی اقامتگاه بوم گردی مریم گلی
راهنمای کامل تحصیل در آلمان
راهنمای تحصیل و زندگی در ایتالیا
آل بویه چگونه شکل گرفت؟
هزینه های زندگی در ترکیه چگونه است؟
– وبگاه تاریخ ما، به کوشش اِنی کاظمی در تیر ماه 1386 راه اندازی شده است و توانسته است طی 12 سال، بیش از 26 هزار مقاله تاریخی و مذهبی، 3400 کتاب تاریخی، فلسفی، عرفانی و مذهبی گردهآوری کند.
– کتابها و مقالات موجود در این تارنما برای پژوهش و انجام تحقیقات در اختیار پژوهشگران قرارداده شده است.- پیشنهاد میکنیم چنان که دنبال مقاله خاصی هستید، نخست در سایت جستجو کنید.
محبوبترینهای 7روز اخیر
کار مهم اشکانیان چه بود؟
آثار سعدی
آثار تاریخی کرمانشاه
لباس محلی مازندران
چگونه به سعادت آباد برویم؟
پایتخت حکومت هخامنشیان کجا بوده است؟
حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ
جانشینان اسکندر
عبدل آباد تهران کجاست و چطور از آن خرید کنیم؟
روستای آغشت
بحث برانگیزترین ها
پادشاه تجو از گوگوریو
دلایل درونی شکست ساسانیان از اعراب
تاریخ ما، برنده مردمی جشنواره وب ایران برای دومین سال پیاپی
پادشاهی چوسون
آیا ایرانیان به زور شمشیر اعراب مسلمان شدند؟
دکتر هو ایم
همه عالم تن است و ایران دل
تصادفی
معنی ضرب المثل “همان طور که می زاید همانطور هم سر زا می…
شَمَش خدای دادگری در تمدن بین النهرین
تفریحات آفریقا جنوبی
شکارهاى سلطنتی شاهان هخامنشی
کریشا، الهه عیلامی
برترین جاذبه های گردشگری جزایر سیشل
آموزش عالی زنان در آمریکا
دانلود کتاب های تاریخ ایران باستان
دانلود آهنگ خستم از مهرزاد اسفندیاری
دانلود آهنگ کیمیا از احسان هایپر
دانلود آهنگ اثری از عشق از مهدی هنری
دانلود کتاب نظام اجتماعی مغول، فئودالیسم خانه بدوشی
دانلود کتاب نامه های خصوصی سر سسیل اسپرینگ رایس
دانلود کتاب جنایتهای خیابان هیکوری
دانلود کتاب نگاهی نو به نوروز و سفره هفت سین
دانلود کتاب انگلیسیها در میان ایرانیان
دانلود کتاب مقالات فلسفی میرزا فتحعلی آخوندزاده
مطالعه جدید دانشمندان نشان میدهد مرگ اسکندر مقدونی به خاطر اختلال نورولوژیکی GBS (سندرم گیلن باره) بوده که میتواند بیمار را فلج کند.
به گزارش خبرآنلاین، مورخان تاکنون دلیل مرگ اسکندر را در هالهای از ابهام میدانستند و نظریههای قبلی از عفونت،مصرف بیشازحد الکل و قتل نامبرده بودند. اما مطالعه جدید از اختلالی به نام Guillain-Barré Syndrome نام میبرد که در مورد اسکندر رخداده و گفته میشود بدن او به مدت 6 روز زنده بوده و تجزیه نشده است که مردم آن زمان خیال کردند او خداست!{لینک}
سندرم گیلن باره(گی-ین باره) نوعی نوروپاتی محیطی است که باعث نارسایی عصبی-عضلانی حاد میشود.
دکتر «کاترین هال» استاد دانشکده پزشکی داندین در نیوریلند در مقاله منتشرشده خود در The Ancient History Bulletin مینویسد: تئوریهای قبلی درباره مرگ اسکندر در 323 قبل از میلاد رضایتبخش نبوده و کل واقعه را توضیح ندادهاند و من میخواستم تاریخنگاری در این مورد را بازنویسی کنم تا ثابت کنم مرگ واقعی 6 روز بعد رخداده است.گفته میشود مرد 32 ساله تب میکند و همراه با درد شکم، دچار فلج جلورونده، متقارن و صعودی شده و البته تا زمان مرگ مشاعر سالمی هم داشته است.
تنها 5 گزارش مشکلدار از مرگ او در سال 323 قبل از میلاد تاکنون باقیمانده که هیچکدام دستاول نبوده و به نقل از شاهد عینی نیست.دریکی آمده که او در کما مرد بدون اینکه برای خود جانشینی تعیین کند.
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
اما واقعیت این است که جسد اسکندر تا 6 روز تجزیه نشد و مردم فکر کردند او خدا است!
به گفته دکتر هال، او جواب مرگش را پیداکرده و اینکه چرا 6 روز بعد هم بدنش زنده بوده است، چراکه به سندرم GBS مبتلا شده بود، همانطوری که مورخان نوشتهاند او به تب دچار شده و فلج میشود و سپس کاهش تقاضای اکسیژن باعث کاهش تنفس در بدن میشود. تنظیم دمای بدن اسکندر دچار اختلال شده و به همین دلیل سالم ماندن 6 روزه جسد را مردم بهحساب معجزه گذاشتند.
5656
شهر جهانی یزد، شهری تاریخی و کویری بین دشت لوت و دشت کویر است که مارکوپولو جهانگرد معروف آن را بزرگ، زیبا و پر رونق توصیف میکند. شهر تاریخی یزد در قدیم؛ به ایساتیس به معنی فرخنده و مقدس معروف بوده است.
شاید شما نام بیمه شخص ثالث ایران را به عنوان قدیمیترین بیمه ثالث بشناسید. شرکت بیمه ایران، بیشترین حجم فروش بیمه شخص ثالث را از آن خود کرده است. احتمالا هنگام خرید بیمه شخص ثالث، به این رشته بیمه شرکت ایران فکر خواهید کرد. چرا بیمه ثالث ایران در بین گزینههای خرید جای می گیرد؟
تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved
ایران باستان در هیاهوی جنگ با اسکندر مقدونی بود در جنگ ایسوس و گوگمل ارتش شاهنشاهی داریوش سوم شکست خورده بود. دیگر هیچ کس امیدی برای مقابله با مقدونی ها نداشت ، شاه ایران که در جنگ نخست”ایسوس” شکست سنگینی را قبول کرده بود ، به هر سختی که شده بود سپاه را دوباره گردآوری کرده بود تا دوباره برابر این جوان سرکش مقدونی ایستاده گی کند ولی باز هم در این نبرد”گوگمل” شکست خورد. پس از این نبرد دیگر کسی برای مقابله با اسکندر وجود نداشت شهر ها یکی یکی گرفته می شدند و به یغما می رفت، اسکندر پس از تصرف شهرهای مختلف از جمله شوش و بابل رو به پارسه نهاد، می خواست آن شهر رویاها که کاخ او در مقدونیه در برایر آن کلبه ای ساده ببیش نبود مال خود کند و آرزوی دیرینه ی خود را زنده کند. غافل از آنکه در مسیر راه دلاوری از نسل آرش کمانگیر چشم به راه اوست ، در تنگه ی پارس راه را بر او بسته است و استحکاماتی بوجود آورده است که کار اسکندر را سخت خواهد کرد.اسکندر سرخوش از پیروزی های خود رو به پارس نهاده بود ودر برف و یخبندان پیش می آمد. او از تنگه های در راه به راحتی بدون آنکه حتی نفری تلفات بدهد گذشته بود و تنگه های داردانل ،کیلیکیه و سوریه را پشت سر خود داشت به گمان خود این تنگه را نیز به راحتی پشت سر خواهد گذاشت ولی نمی دانست که سردار دلیر پارسی شب و روز ندارد و برای مقابله با وی ، در کوهستان با تمام افراد خود چشم انتظار اوست.
سپاه بیشمار اسکندر وارد تنگه شدند ، دیدبان های سردار آریو برزن از چندی قبل خبر رسیدن سپاه را داده بودند و همه نیرو های سردار به صورت آماده باش بودند ،همین که تمام سپاه وارد تنگه شد فرمان حمله صادر شد و سنگ ها بود که بر سر سپاهیان مقدونی می ریخت و گروه گروه آن ها را می خوابانید ، ماجرا به این جا نیز ختم نمی شد نیرو های سردار از تیر و فلاخن نیر یاری گرفته بودند و سپاه اسکندر کاملا غافل گیر شده بود. اسکندر که شرایط را اینگونه دید فرمان عقب نشینی داد،ارتش مقدونی پس ار 4 سال نبرد و پیش روی ، عقب نشینی کرد و شکستی سنگین به او تحمیل شد و فرسنگ ها عقب نشت.اسکندر آن جهان گشای خشم گین چون شیری درنده بود کسی جرات نزدیک شدن به وی را نداشت او متحمل شکستی شده بود که برایش قابل قبول نبود او که از مقدونیه تا قلب امپراطوری ایران رازیر پای اسب های سپاهش پشت سر گذاشته بود و نیمی از ایران را گرفته بود، از عبور از این تنگه احساس ناتوانی می کرد.آریو برزن برای پاسداری از با شکوه ترین پایتخت جهان خود را به آب و آتش زد و چون کوه استواری کرد و طعم تلخ شکست را به اسکندری که سراسر غرور او را فراگرفته بود چشاند.پس از این شکست اسکندر به کمک چوپانی که اهل همان منطقه بود و به مناطق خوب آشنایی داشت از بی راهه ای با تعدادی از سپاهیان خود به پشت تنگه رسید و آریو برزن را غافل گیر کرد، نبرد سختی در گرفت و بسیاری از نیرو های سردار کشته شدند و اسکندر نیز به نیرو هایی که با خود نبرده بود گفته بود تا صدای نبرد ما را شنیدید شما نیز از آن طرف تنگه حمله کنید تا کار بر پارسی ها سخت آید اینگونه هم شد ولی پارسی ها با نهایت شجاعت جنگیدند و کشته شدند.
در این زمان ها بود که آریو برزن به یکی از سربازان خود دستور داد تا از بالای کوه سنگ هایی به طرف مقدونیان بیندازند تا نظر شان به آن سنگ ها جلب شود و آریوبرزن هم بتواند با اندک نیرویی که دارد به سوی دروازه ی پارسه برود تا از آنجا نیز برای نبرد و مقاومتی دیگر آماده شود. سربازان با شنیدن فرمان بی درنگ انجام دادند و آریو بزرن نیز به وسط نیرو های مقدونی زد ، صف آن ها را شکست و به سوی پارسه رفت در این حال نیرو های باقیمانده ی سردار در تنگه دست به نبرد های چریکی و یا جنگ و گریز زدند و با این کار مقدونیان را مشغول خود کردند.
اما آریو برزن در میانه ی راه با گروه دیگری از مقدونیان روبه رو شد که به فرماندهی پارمن ین بسوی پارسه روانه شده بودند نفرات آن ها به مرتب بیشتر از یاران سردار بود ولی با این حال پارسی ها تا جان در بدن داشتند جنگیدند و چون کوه استواری کردند. آریو برزن با اینکه چندین زخم عمیق در بدن خود داشت ولی از جنگیدن دست بر نمی داشت.
ناگهان خود را برابر محاصره دشمن دید و دیگر کاری از او ساخته نبود،
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
او با نهایت آزادگی در برابر مقدونیان ایستادگی کرد در زمانی که دیگر شاه فراری بود و اسکندر به هرجا
می رسید شهر را به او تسلیم می کردند ، برای ایران ایستادگی کرد یاد او همیشه جاودانه خواهد ماند و اگر اکنون هم به سوی آن دره بروی باز هم شنیده خواهد شد فریاد های آن دلاور مرد پارسی که جان خود را برای ایران داد و به اسکندر نشان دادکه ایرانی کیست و برای میهن خود از جان نیز می گذرد.
این تنگه اکنون در منطقه ی کهکیلویه و بویر احمد وجود دارد و نام آن تک آب است ، در گذشته در ایالت کادوسیان نقطه ی میان دو ایالت شوش و پارس بوده است.
برگرفته از کتاب “آریو برزن دلاوری که طعم شکست را به اسکندر چشاند”نوشته ی ثریا جبار زاده
قابلیت افزودن لباس حین شست و شو
اقساط 36 ماه بدون پیش پرداخت لوازم خانگی
اسکندر مقدونی،ایرانی بود؟!اسکندر شاگرد ارسطو بود. این را امروز خیلی ها می دانند اما چیزی که خیلی ها نمی دانند، این است که پدر ارسطو هم پزشک پدربزرگ اسکندر بود و پسر برادر ارسطو، مورخ همراه اسکندر در جنگ ها. یعنی خاندان پادشاهی مقدونیه با خاندان پزشک – فیلسوف – مورخ یونان پیوند عجیب و غریبی داشت. مثل خیلی از اسم های بزرگ دیگر دوران باستان که با اینکه دور از ذهن به نظر می رسد، اما با هم پیوند عجیب و غریبی دارند.
«گزنفون» مورخ معروف یونانی که خیلی از اطلاعات ما از دوران هخامنشی، از نوشته های او آمده، شاگرد سقراط بود و «پلوتارک»، تاریخ دان معروف سده اول بعد از میلاد که نوشته های او درباره اسکندر راه و روش و رفتار او را بیشتر به همه شناساند. دوست صمیمی تراژان و هادریان (دو امپراتور معروف روم).از این ترکیب های جالب البته چیزی دست ما را نمی گیرد ولی ریشه فکری مردان آن روز را مشخص می کند. در این مطلب قرار است به بهانه سالروز مرگ اسکندر مقدونی، جزییات کمتر شنیده ای درباره زندگی او بخوانیم.
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
درباره فاتح نیمه عاقل – نیمه دیوانه ایران هخامنشی که آمده بود بساط هخامنشی ها را برای همیشه جمع کند و فرهنگ یونانی – مقدونی را بر این سرزمین بگستراند اما دست آخر وقتی از دنیا رفت که همه چیزش ایرانی شده بود؛ زنانش ایرانی بودند، سبک پادشاهی اش ایرانی بود، مدل رفتارش با زیردستان ایرانی بود و حتی لباسش هم دیگر با پادشاهان مقدونی فاصله داشت و آن هم ایرانی شده بود.
اسکندر با علم و خرافات چه نسبتی داشت؟* جفرافی اش بد بود. می گویند بعد از فتح ایران، هدفش از رفتن به شرق (هند) این بود که این وسط اقیانوسی دریایی چیزی پیدا کند تا مرز شرقی طبیعی امپراتوری اش باشد. یعنی نمی دانست آن طرف سرزمین هخامنشیان کجاست.
* احتمالا تحت تاثیر نشست و برخاستش با ارسطو، به پزشکی علاقه داشت. او نه تنها پزشکی را یاد گرفت، بلکه آن را به کار هم برد. نوشته اند که در سفرها وقتی یکی از همراهانش بیمار می شد برایش دستور خوراک و پرهیز می داد.
* به شدت خرافاتی بود و به پیشگویان و طالع بینان دربار اطمینان داشت. آنقدر که ممکن بود به خاطر یک فال بد، نقشه های مهم و بزرگ را تغییر دهد. یا شب جنگ بنشیند کنار دست یک جادوگر و وردهای او را بخواند تا جنگ به نفعش تمام شود.
* به قول پلوتارک «تشنه دانش بود و هر چه سنش بالاتر رفت، آتش اشتیاقش بیشتر می شد.» یک بار به ارسطو نوشته بود: «شخصا ترجیح می دهم که در دانستنی ها و تعالی برتر از دیگران باشم تا در بسط قدرت و تسلط بر کشورها» موقع فتح مصر، هیاتی را مامور کرده بود که سرچشمه رود نیل را پیدا کنند و برای این کار هزینه زیادی صرف کرده بود. لذتش در این بود که بعد از یک روز راهپیمایی یا جنگ، تا نیمه شب بیدار بماند و با دانشمندان گفتگو کند.
اسکندر در نبردها چه چیزهایی/ کسانی را حتما با خود می برد؟* کتاب ایلیاد هومر همیشه همراهش بود. می گفت که این کتاب «گنجینه همراهی است که همه دانش ها را درباره جنگ دربر دارد.» در نسخه ای از ایلیاد که همراه او بود، ارسطو حاشیه نویسی و متن را تصحیح کرده بود. این کتاب را همیشه کنار خنجرش زیر بالشش می گذاشت. می گویند در میان غنیمت هایی که از داریوش سوم گرفته بودند، صندوق زیبا و گرانی بود که اسکندر را به فکر انداخته بود چه چیز باارزشی را در آن بگذارد. او از اطرافیانش پرسید این صندوق شایسته گذاشتن چه چیزی است؟ هر کسی چیزی گفت تا اینکه خودش گفت: این شایسته ایلیاد هومر است.
* عزیزترین دوستش، هفایستیون همیشه همراهش بود. آنها اغلب در یک چادر می خوابیدند، با هم گشت و گذار می رفتند و در میدان جنگ در کنار هم می جنگیدند. اسکندر آنقدر او را دوست داشت که وقتی یک بار کسی هفایستیون را با اسکندر اشتباه گرفته و به او تعظیم کرده بود، گفت «هفایستیون نیز اسکندر است». وقتی هفایستیون مرد، اسکندر ساعت ها بر جسدش گریه کرد. بعد هم موهای سرش را به علامت عزاداری کوتاه کرد و دستور داد تا پزشکی را که بالین مریض را برای تماشای مسابقات ترک گفته بود اعدام کنند. دست آخر هم در لشکرکشی بعدی دستور داد قبیله ای را به عنوان قربانی برای روح او قتل عام کنند. بعد از مرگ او بود که اسکندر از سر ناراحتی به نوشیدن مدام روی آورد و سبب مرگش را فراهم کرد.
* بوکفالوس، اسب محبوب اسکندر هم تا پیش از مرگ همیشه همراه او بود. این اسب ابتدا بسیار چموش بود و هیچ کس از پس رام کردنش برنمی آمد. به این خاطر وقتی اسکندر توانست آن را رام کند به نوشته پلوتارک پدرش فیلیپ که ناظر ماجرا بود، از او اینطور تعریف کرد: «پسرم، مقدونیه برای تو کوچک است، در جستجوی امپراتوری بزرگتری باش که در خور شأن و لیاقتت باشد.»
چطور شد که اسکندر جرأت کرد به فتح ایران فکر کند؟می گویند یک بار زمانی که اسکندر 16 ساله بود، چند فرستاده از طرف اردشیر سوم هخامنشی به دربار فیلیپ مقدونی رفته بودند تا درباره پاره ای موضوعات صحبت کنند. در این زمان فیلیپ به سفر رفته بود و اسکندر وظیفه داشت از میهمانان میزبانی کند.
میزبانی او اما سراسر پرسش و پاسخ بود. یکی از چیزهایی که او از ایرانیان پرسیده بود، این بود که اگر بخواهید از شرق کشورتان به غرب آن بروید، چند روز باید صرف کنید؟ فرستادگان به درستی نمی دانستند اما تخمین زده بودند 100 روز و او گفته بود از ابتدای مقدونیه تا اینجا چند روز در راه بودید؟ گفته بودند سه روز. و همین اختلاف وسعت دو امپراتوری او را به فکر برده بود. با این اوصاف اسکندر چطور به فکر فتح ایران افتاد؟ماجرا به خیلی پیش تر برمی گردد. پیش از اسکندر، فیلیپ مقدونی به خاطر جلوگیری از دخالت های ایران در دولت – شهرهای یونان، به دنبال فتح ایران بود. او سپاهش را هم آماده کرده بود و می خواست به شرق بتازد که از دنیا رفت.
نبرد اسکندر و داریوش سوم در موزاییک کاری به جا مانده از شهر سوخته
یونانی ها از سال ها قبل (480 پیش از میلاد)، که خشایارشا هخامنشی یونان را فتح کرده و به قولی شهر آتن را به آتش کشیده بود، کینه ایرانیان را به دل داشتند و از طرفی هخامنشیان را آنقدر قدرتمند می دانستند که فکر حمله به سرزمین آنان را در سر نمی پروراندند.
اما در سال 401 پیش از میلاد اتفاقی افتاد که دید آنها را نسبت به ایران عوض کرد و بعدا فیلیپ را به فکر فتح شرق انداخت. در این سال کوروش کوچک و اردشیر دوم، پسران داریوش دوم سر جانشینی پدر به جنگ پرداختند. کوروش کوچک سپاه بزرگی ترتیب دیده بود که فقط 13 هزار نفر از آنها یونانی بودند. با تمام شدن جنگ و کشته شدن کوروش، این سپاه بدون سرکرده ماند و بلاتکلیف به حال خود رها شد. مردان این سپاه به فکر بازگشت به کشورشان بودند اما فکر نمی کردند هخامنشیان بگذارند آنها زنده از ایران بیرون بروند.
در این بین، گزنفون معروف، که آن موقع سربازی از همین سپاه بود، سرکردگی سپاها را به عهده گرفت و مردان را با ترس و سختی زیاد از میان کوه ها و دشت ها، بدون آنکه کشته زیادی بدهند، به آتن رساند.گزنفون بعدا ماجرای این راهپیمایی و فرار طولانی را در کتاب آناباسیس نوشت و به آیندگان سپرد. خبر این پیروزی بزرگ در یونان باستان بسیار غرورآمیز بود و فیلیپ را در دو نسل بعد به این عقیده رساند که سپاهی قوی از یونانیان می تواند یک ارتش ایرانی را که چندین برابر بزرگتر باشد، شکست دهد. به این ترتیب، گزنفون، بدون آنکه خودش بداند، راه را برای اسکندر باز کرد و انتقام آتنیان را گرفت. در واقع اسکندر از روی نوشته های یک کتاب، برای گرفتن انتقام آتن و به دنبال آمال پدرش روانه شرق شد و ناکارآمدی داریوش سوم هم به کمکش آمدتا بزرگترین امپراتوری آن دوران فتح شود.منبع:همشهری جوان
بیشتر بخوانید تا بیشتر بدانید
از همین حالا برنامه سفر نوروزت رو بچین!
جستجوی انواع بهترین ونزدیکترین مراکزخدماتی
زیباترین باغ رستوران فشم تهران
تدارکات جشن ازسفارش غذاتااجاره میز وصندلی
بلیط ارزان تهران به مشهد|پشتیبانی 24ساعته
ماشین لباسشویی با آبکشی شرعی
پیشنهاد خرید آنلاین ویژه روز مادر
کسب درآمد با سرمایه کم در خانه
نوبت دهی آنلاین دندانپزشک های برتر تهران
تخته نرد خاتم، بهترین انتخاب برای هدیه
بااین بسته آموزشی آموزگار کودک خود باشید
طعم موردعلاقه کیکت رو انتخاب کن
مشاهده تمامی مدلهای لوازم خانگی اسنوا/قیمت
درخواست وکیل طلاق و مشاوره تلفنی رایگان
اسکندر مقدونی چگونه شکست خورد
Makan Inc.| All Rights Reserved – © 2013 – 2021
0