حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

 
helpkade
حکومت عباسیان چگونه شکست خورد
حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

هلاکوخان، نماینده ای را نزد خلیفه در بغداد فرستاد و از او خواست که تسلیم شود و خود یا وزیرش به نزد او بیایند، اما معتصم اعتنایی نکرد؛ از این‌رو هلاکوخان دستور به محاصره بغداد داد، مغولان وارد شهر شدند و آن شهر را ویران کردند و بسیاری را کشتند. بالاخره شهر تصرف شد و خلیفه با نزدیکانش ۲۹ بهمن سال۶۳۶ ش. تسلیم شدند. افسانه‌های بسیاری در مورد قتل معتصم وجود دارد. مانند اینکه؛ مغولان از کشتن خلفا بیم داشتند، و به همین دلیل او را نمدمال کردند، سپس با  اسبان بر او تاختند تا کشته شد. براساس سفرنامه مارکوپولو، هلاکوخان او را در اتاقی بدون آب و غذا زندانی کرد و او را مجبور به خوردن طلاهایی کرد که انبار کرده بود. براساس دیگر روایات او را در زیر کاشی‌های قصر، زنده دفن کردند.

گروه نشریات دنیای اقتصاد

درباره ما

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

کليه حقوق اين سايت متعلق به روزنامه دنيای اقتصاد بوده و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است

خلفای عباسی (عربی: اَلْخِلَافَةُ ٱلْعَبَّاسِیَّةُ‎) فرمانروایان سومین خلافت، به عنوان جانشینان محمد، پیامبر اسلام، بودند. خاندان عباسی از نسل عموی محمد، عباس بن عبدالمطلب، بودند و بر این اساس «عباسیان» نامیده می‌شوند.[۱] حاکمان خاندان عباسی پس از آن که توانستند طی جنبش سیاه‌جامگان در سال ۷۵۰ میلادی (۱۳۲ ه‍. ق)، موجب اضمحلال خلافت امویان شوند، قادر به فرمانروایی اکثر فتوحات مسلمان شدند. نخستین مرکز خلافت عباسی در ابتدای امر شهر کوفه بود ولی سپس در ۷۶۲ میلادی، منصور عباسی شهر بغداد را در جوار پایتخت سابق ساسانیان، تیسفون، بنا نهاد. با روی کار آمدن خلفای عباسی، دستگاه خلافت برای کنترل بر قلمرو وسیع خود و ورود چشم‌گیر مسلمانان غیر عرب به امت متکی به دیوانسالاران ایرانی شد. رسوم ایرانی به شکلی گسترده توسط طبقهٔ حاکم پذیرفته شد و موجب حمایت از هنرمندان و دانشمندان گردید.[۲] بغداد در این دوره، که به نام عصر طلایی اسلام شناخته می‌شود، به مرکزی برای علوم، فرهنگ، فلسفه و ابداعات بدل گشت.[نیازمند منبع]

علی‌رغم مشارکت‌های ابتدایی، خلفا در اواخر قرن هشتم میلادی هر دو گروه موالی[۳] و دیوان‌سالاران ایرانی را وانهادند.[۴] خلافت وادار شد نواحی اندلس (اسپانیای امروزی) را در ۷۵۶ به امویان، مغرب را در ۷۸۸ به ادریسیان، افریقیه و جنوب ایتالیا را در ۸۰۰ به اغلبیان، و در حدود ۸۷۰ خراسان و فرارود را به سامانیان و پارس را به صفاریان، و همچنین در ۹۶۹ میلادی مصر را به خلافت شیعیان اسماعیلی به نام فاطمیان واگذار کند.[نیازمند منبع]

پایان حکومت عباسیان در بغداد در سنهٔ ۱۲۵۸ میلادی بدست هلاکوخان مغول رغم خورد. بازماندگان آل عباس به قاهره رفتند و در سال ۱۲۶۱ میلادی حکومت را دوباره در قاهره برپا کردند ولی در این دوره خلیفه تنها نمادی از اتحاد امت اسلامی و مردم و مذهب بود و حکومت در دست مملوکان مصر قرار داشت. ادامه خلافت عباسی وجود داشت تا سال ۱۵۱۹ میلادی، زمانی که ارتش دولت عثمانی شام و مصر را فتح کرد و سلیم یکم عثمانی خود را خلیفه نامیده و شهر قسطنطنیه را مرکز خلافت قرار داد.[نیازمند منبع]

[۵][۶][۷]

(۷۵۰–۸۴۷ میلادی)/(۱۳۲–۲۳۲ هجری)

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

(۱۳۲ ه‍.ق – ۱۳۶ ه‍. ق)

(۷۵۰ م – ۷۵۴ م)

(۱۳۷ ه‍.ق – ۱۵۸ ه‍. ق)

(۷۵۴ م – ۷۷۵ م)

(۱۵۸ ه‍.ق – ۱۶۹ ه‍. ق)

(۷۷۵ م – ۷۸۶ م)

(۱۶۹ ه‍.ق – ۱۷۰ ه‍. ق)

(۷۸۶ م – ۷۸۷ م)

(۱۷۰ ه‍.ق – ۱۹۳ ه‍. ق)

(۷۸۷ م – ۸۰۹ م)


(۱۹۳ ه‍.ق – ۱۹۸ ه‍. ق)

(۸۰۹ م – ۸۱۴ م)

(۱۹۸ ه‍.ق – ۲۱۸ ه‍. ق)

(۸۱۴ م – ۸۳۳ م)

(۲۰۲ ه‍.ق – ۲۰۳ ه‍. ق)

(۸۱۷ م – ۸۱۹ م)

(۲۱۸ ه‍.ق – ۲۲۷ ه‍. ق)

(۸۳۳ م – ۸۴۲ م)

(۲۲۷ ه‍.ق – ۲۳۲ ه‍. ق)

(۸۴۲ م – ۸۴۷ م)

(۸۴۷ – ۱۰۵۵ میلادی)/(۲۳۲ – ۴۴۶ هجری)

(۲۳۲ ه‍.ق – ۲۴۷ ه‍. ق)

(۸۴۷ م – ۸۶۲ م)

(۲۴۷ ه‍.ق – ۲۴۸ ه‍. ق)

(۸۶۲ م – ۸۶۲ م)

(۲۴۸ ه‍.ق – ۲۵۲ ه‍. ق)

(۸۶۲ م – ۸۶۶ م)

(۲۵۲ ه‍.ق – ۲۵۵ ه‍. ق)

(۸۶۶ م – ۸۶۹ م)

(۲۵۵ ه‍.ق – ۲۵۶ ه‍. ق)

(۸۶۹ م – ۸۷۰ م)

(۲۵۶ ه‍.ق – ۲۷۹ ه‍. ق)

(۸۷۰ م – ۸۹۲ م)

(۲۷۹ ه‍.ق – ۲۸۹ ه‍. ق)

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

(۸۹۲ م – ۹۰۲ م)

(۲۸۹ ه‍.ق – ۲۹۵ ه‍. ق)

(۹۰۲ م – ۹۰۸ م)

(۲۹۵ ه‍.ق – ۲۹۶ ه‍. ق)

(۹۰۸ م – ۹۰۹ م)

(۲۹۶ ه‍.ق – ۲۹۶ ه‍. ق)

(۹۰۹ م – ۹۰۹ م)

(۲۹۶ ه‍.ق – ۳۱۷ ه‍. ق)

(۹۰۹ م – ۹۲۹ م)

(۳۱۷ ه‍.ق – ۳۱۷ ه‍. ق)

(۹۲۹ م – ۹۲۹ م)

(۳۱۷ ه‍.ق – ۳۲۰ ه‍. ق)

(۹۲۹ م – ۹۳۲ م)

(۳۲۰ ه‍.ق – ۳۲۲ ه‍. ق)

(۹۳۲ م – ۹۳۴ م)

(۳۲۲ ه‍.ق – ۳۲۹ ه‍. ق)

(۹۳۴ م – ۹۴۰ م)

(۳۲۹ ه‍.ق – ۳۳۳ ه‍. ق)

(۹۴۰ م – ۹۴۴ م)

(۳۳۳ ه‍.ق – ۳۳۴ ه‍. ق)

(۹۴۴–۹۴۶ م)

(۳۳۴ ه‍.ق – ۳۶۳ ه‍. ق)

(۹۴۶ م – ۹۷۴ م)

(۳۶۳ ه‍.ق – ۳۸۱ ه‍. ق)

(۹۷۴ م – ۹۹۱ م)

(۳۸۱ ه‍.ق – ۴۲۲ ه‍. ق)

(۹۹۱ م – ۱۰۳۱ م)

(۱۰۵۵ – ۱۲۵۸ میلادی)/(۴۴۶–۶۵۶ هجری)

(۴۲۲ ه‍.ق – ۴۶۷ ه‍. ق)

(۱۰۳۱ م – ۱۰۷۵ م)

(۴۶۷ ه‍.ق – ۴۸۷ ه‍. ق)

(۱۰۷۵ م – ۱۰۹۴ م)

(۴۸۷ ه‍.ق – ۵۱۲ ه‍. ق)

(۱۰۹۴ م – ۱۱۱۸ م)

(۵۱۲ ه‍.ق – ۵۲۹ ه‍. ق)

(۱۱۱۸ م – ۱۱۳۵ م)

(۵۲۹ ه‍.ق – ۵۳۰ ه‍. ق)

(۱۱۳۵ م – ۱۱۳۶ م)

(۵۳۰ ه‍.ق – ۵۵۵ ه‍. ق)

(۱۱۳۶ م – ۱۱۶۰ م)

(۵۵۵ ه‍.ق – ۵۶۶ ه‍. ق)

(۱۱۶۰ م – ۱۱۷۰ م)

(۵۶۶ ه‍.ق – ۵۷۵ ه‍. ق)

(۱۱۷۰ م – ۱۱۸۰ م)

(۵۷۵ ه‍.ق – ۶۲۲ ه‍. ق)

(۱۱۸۰ م – ۱۲۲۵ م)

(۶۲۲ ه‍.ق – ۶۲۳ ه‍. ق)

(۱۲۲۵ م – ۱۲۲۶ م)

(۶۲۳ ه‍.ق – ۶۴۰ ه‍. ق)

(۱۲۲۶ م – ۱۲۴۲ م)

(۶۴۰ ه‍.ق – ۶۵۶ ه‍. ق)

(۱۲۴۲ م – ۱۲۵۸ م)

پس از سقوط بغداد در جریان حمله مغول، ابتدا أبو العباس «الحاکم» أحمد بن الحسن در ۱۲۶۱ میلادی، مقر خلافت را به شهر حلب در شام منتقل کرد. پس از او دیگر خلفای عباسی تحت سیطرهٔ مملوکان مصر، در شهر قاهره، مقام خلافت را نگهداشتند.[۱۰][۱۱][۱۲]

(۱۲۶۱ – ۱۵۱۷ میلادی)/(۶۵۹ – ۹۲۲ هجری)

(۱۲۶۱ م – ۱۲۶۲ م)

(۱۲۶۲ م – ۱۳۰۲ م)

(۱۳۰۲ م – ۱۳۴۰ م)

(۱۳۴۰ م – ۱۳۴۱ م)

(۱۳۴۱ م – ۱۳۵۲ م)

(۱۳۵۲ م – ۱۳۶۲ م)

(۱۳۶۲ م – ۱۳۷۷ م)

(۱۳۷۷ م – ۱۳۷۷ م)

(۱۳۷۷ م – ۱۳۸۳ م)

(۱۳۸۳م – ۱۳۸۶ م)

(۱۳۸۶ م – ۱۳۸۹ م)

(۱۳۸۹ م – ۱۴۰۶ م)

(۱۴۰۶ م – ۱۴۱۴ م)

(۱۴۱۴ م – ۱۴۴۱ م)

(۱۴۴۱ م – ۱۴۵۱ م)

(۱۴۵۱ م – ۱۴۵۵ م)

(۱۴۵۵ م – ۱۴۷۹ م)

(۱۴۷۹ م – ۱۴۹۷ م)

(۱۴۹۷ م – ۱۵۰۸ م)

(۱۵۰۸ م – ۱۵۱۶ م)

(۱۵۱۶ م – ۱۵۱۷ م)

(۱۵۱۷ م – ۱۵۱۷ م)

خلفای عباسی (عربی: اَلْخِلَافَةُ ٱلْعَبَّاسِیَّةُ‎) فرمانروایان سومین خلافت، به عنوان جانشینان محمد، پیامبر اسلام، بودند. خاندان عباسی از نسل عموی محمد، عباس بن عبدالمطلب، بودند و بر این اساس «عباسیان» نامیده می‌شوند.[۱] حاکمان خاندان عباسی پس از آن که توانستند طی جنبش سیاه‌جامگان در سال ۷۵۰ میلادی (۱۳۲ ه‍. ق)، موجب اضمحلال خلافت امویان شوند، قادر به فرمانروایی اکثر فتوحات مسلمان شدند. نخستین مرکز خلافت عباسی در ابتدای امر شهر کوفه بود ولی سپس در ۷۶۲ میلادی، منصور عباسی شهر بغداد را در جوار پایتخت سابق ساسانیان، تیسفون، بنا نهاد. با روی کار آمدن خلفای عباسی، دستگاه خلافت برای کنترل بر قلمرو وسیع خود و ورود چشم‌گیر مسلمانان غیر عرب به امت متکی به دیوانسالاران ایرانی شد. رسوم ایرانی به شکلی گسترده توسط طبقهٔ حاکم پذیرفته شد و موجب حمایت از هنرمندان و دانشمندان گردید.[۲] بغداد در این دوره، که به نام عصر طلایی اسلام شناخته می‌شود، به مرکزی برای علوم، فرهنگ، فلسفه و ابداعات بدل گشت.[نیازمند منبع]

علی‌رغم مشارکت‌های ابتدایی، خلفا در اواخر قرن هشتم میلادی هر دو گروه موالی[۳] و دیوان‌سالاران ایرانی را وانهادند.[۴] خلافت وادار شد نواحی اندلس (اسپانیای امروزی) را در ۷۵۶ به امویان، مغرب را در ۷۸۸ به ادریسیان، افریقیه و جنوب ایتالیا را در ۸۰۰ به اغلبیان، و در حدود ۸۷۰ خراسان و فرارود را به سامانیان و پارس را به صفاریان، و همچنین در ۹۶۹ میلادی مصر را به خلافت شیعیان اسماعیلی به نام فاطمیان واگذار کند.[نیازمند منبع]

پایان حکومت عباسیان در بغداد در سنهٔ ۱۲۵۸ میلادی بدست هلاکوخان مغول رغم خورد. بازماندگان آل عباس به قاهره رفتند و در سال ۱۲۶۱ میلادی حکومت را دوباره در قاهره برپا کردند ولی در این دوره خلیفه تنها نمادی از اتحاد امت اسلامی و مردم و مذهب بود و حکومت در دست مملوکان مصر قرار داشت. ادامه خلافت عباسی وجود داشت تا سال ۱۵۱۹ میلادی، زمانی که ارتش دولت عثمانی شام و مصر را فتح کرد و سلیم یکم عثمانی خود را خلیفه نامیده و شهر قسطنطنیه را مرکز خلافت قرار داد.[نیازمند منبع]

[۵][۶][۷]

(۷۵۰–۸۴۷ میلادی)/(۱۳۲–۲۳۲ هجری)

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

(۱۳۲ ه‍.ق – ۱۳۶ ه‍. ق)

(۷۵۰ م – ۷۵۴ م)

(۱۳۷ ه‍.ق – ۱۵۸ ه‍. ق)

(۷۵۴ م – ۷۷۵ م)

(۱۵۸ ه‍.ق – ۱۶۹ ه‍. ق)

(۷۷۵ م – ۷۸۶ م)

(۱۶۹ ه‍.ق – ۱۷۰ ه‍. ق)

(۷۸۶ م – ۷۸۷ م)

(۱۷۰ ه‍.ق – ۱۹۳ ه‍. ق)

(۷۸۷ م – ۸۰۹ م)


(۱۹۳ ه‍.ق – ۱۹۸ ه‍. ق)

(۸۰۹ م – ۸۱۴ م)

(۱۹۸ ه‍.ق – ۲۱۸ ه‍. ق)

(۸۱۴ م – ۸۳۳ م)

(۲۰۲ ه‍.ق – ۲۰۳ ه‍. ق)

(۸۱۷ م – ۸۱۹ م)

(۲۱۸ ه‍.ق – ۲۲۷ ه‍. ق)

(۸۳۳ م – ۸۴۲ م)

(۲۲۷ ه‍.ق – ۲۳۲ ه‍. ق)

(۸۴۲ م – ۸۴۷ م)

(۸۴۷ – ۱۰۵۵ میلادی)/(۲۳۲ – ۴۴۶ هجری)

(۲۳۲ ه‍.ق – ۲۴۷ ه‍. ق)

(۸۴۷ م – ۸۶۲ م)

(۲۴۷ ه‍.ق – ۲۴۸ ه‍. ق)

(۸۶۲ م – ۸۶۲ م)

(۲۴۸ ه‍.ق – ۲۵۲ ه‍. ق)

(۸۶۲ م – ۸۶۶ م)

(۲۵۲ ه‍.ق – ۲۵۵ ه‍. ق)

(۸۶۶ م – ۸۶۹ م)

(۲۵۵ ه‍.ق – ۲۵۶ ه‍. ق)

(۸۶۹ م – ۸۷۰ م)

(۲۵۶ ه‍.ق – ۲۷۹ ه‍. ق)

(۸۷۰ م – ۸۹۲ م)

(۲۷۹ ه‍.ق – ۲۸۹ ه‍. ق)

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

(۸۹۲ م – ۹۰۲ م)

(۲۸۹ ه‍.ق – ۲۹۵ ه‍. ق)

(۹۰۲ م – ۹۰۸ م)

(۲۹۵ ه‍.ق – ۲۹۶ ه‍. ق)

(۹۰۸ م – ۹۰۹ م)

(۲۹۶ ه‍.ق – ۲۹۶ ه‍. ق)

(۹۰۹ م – ۹۰۹ م)

(۲۹۶ ه‍.ق – ۳۱۷ ه‍. ق)

(۹۰۹ م – ۹۲۹ م)

(۳۱۷ ه‍.ق – ۳۱۷ ه‍. ق)

(۹۲۹ م – ۹۲۹ م)

(۳۱۷ ه‍.ق – ۳۲۰ ه‍. ق)

(۹۲۹ م – ۹۳۲ م)

(۳۲۰ ه‍.ق – ۳۲۲ ه‍. ق)

(۹۳۲ م – ۹۳۴ م)

(۳۲۲ ه‍.ق – ۳۲۹ ه‍. ق)

(۹۳۴ م – ۹۴۰ م)

(۳۲۹ ه‍.ق – ۳۳۳ ه‍. ق)

(۹۴۰ م – ۹۴۴ م)

(۳۳۳ ه‍.ق – ۳۳۴ ه‍. ق)

(۹۴۴–۹۴۶ م)

(۳۳۴ ه‍.ق – ۳۶۳ ه‍. ق)

(۹۴۶ م – ۹۷۴ م)

(۳۶۳ ه‍.ق – ۳۸۱ ه‍. ق)

(۹۷۴ م – ۹۹۱ م)

(۳۸۱ ه‍.ق – ۴۲۲ ه‍. ق)

(۹۹۱ م – ۱۰۳۱ م)

(۱۰۵۵ – ۱۲۵۸ میلادی)/(۴۴۶–۶۵۶ هجری)

(۴۲۲ ه‍.ق – ۴۶۷ ه‍. ق)

(۱۰۳۱ م – ۱۰۷۵ م)

(۴۶۷ ه‍.ق – ۴۸۷ ه‍. ق)

(۱۰۷۵ م – ۱۰۹۴ م)

(۴۸۷ ه‍.ق – ۵۱۲ ه‍. ق)

(۱۰۹۴ م – ۱۱۱۸ م)

(۵۱۲ ه‍.ق – ۵۲۹ ه‍. ق)

(۱۱۱۸ م – ۱۱۳۵ م)

(۵۲۹ ه‍.ق – ۵۳۰ ه‍. ق)

(۱۱۳۵ م – ۱۱۳۶ م)

(۵۳۰ ه‍.ق – ۵۵۵ ه‍. ق)

(۱۱۳۶ م – ۱۱۶۰ م)

(۵۵۵ ه‍.ق – ۵۶۶ ه‍. ق)

(۱۱۶۰ م – ۱۱۷۰ م)

(۵۶۶ ه‍.ق – ۵۷۵ ه‍. ق)

(۱۱۷۰ م – ۱۱۸۰ م)

(۵۷۵ ه‍.ق – ۶۲۲ ه‍. ق)

(۱۱۸۰ م – ۱۲۲۵ م)

(۶۲۲ ه‍.ق – ۶۲۳ ه‍. ق)

(۱۲۲۵ م – ۱۲۲۶ م)

(۶۲۳ ه‍.ق – ۶۴۰ ه‍. ق)

(۱۲۲۶ م – ۱۲۴۲ م)

(۶۴۰ ه‍.ق – ۶۵۶ ه‍. ق)

(۱۲۴۲ م – ۱۲۵۸ م)

پس از سقوط بغداد در جریان حمله مغول، ابتدا أبو العباس «الحاکم» أحمد بن الحسن در ۱۲۶۱ میلادی، مقر خلافت را به شهر حلب در شام منتقل کرد. پس از او دیگر خلفای عباسی تحت سیطرهٔ مملوکان مصر، در شهر قاهره، مقام خلافت را نگهداشتند.[۱۰][۱۱][۱۲]

(۱۲۶۱ – ۱۵۱۷ میلادی)/(۶۵۹ – ۹۲۲ هجری)

(۱۲۶۱ م – ۱۲۶۲ م)

(۱۲۶۲ م – ۱۳۰۲ م)

(۱۳۰۲ م – ۱۳۴۰ م)

(۱۳۴۰ م – ۱۳۴۱ م)

(۱۳۴۱ م – ۱۳۵۲ م)

(۱۳۵۲ م – ۱۳۶۲ م)

(۱۳۶۲ م – ۱۳۷۷ م)

(۱۳۷۷ م – ۱۳۷۷ م)

(۱۳۷۷ م – ۱۳۸۳ م)

(۱۳۸۳م – ۱۳۸۶ م)

(۱۳۸۶ م – ۱۳۸۹ م)

(۱۳۸۹ م – ۱۴۰۶ م)

(۱۴۰۶ م – ۱۴۱۴ م)

(۱۴۱۴ م – ۱۴۴۱ م)

(۱۴۴۱ م – ۱۴۵۱ م)

(۱۴۵۱ م – ۱۴۵۵ م)

(۱۴۵۵ م – ۱۴۷۹ م)

(۱۴۷۹ م – ۱۴۹۷ م)

(۱۴۹۷ م – ۱۵۰۸ م)

(۱۵۰۸ م – ۱۵۱۶ م)

(۱۵۱۶ م – ۱۵۱۷ م)

(۱۵۱۷ م – ۱۵۱۷ م)

خلفای عباسی (عربی: اَلْخِلَافَةُ ٱلْعَبَّاسِیَّةُ‎) فرمانروایان سومین خلافت، به عنوان جانشینان محمد، پیامبر اسلام، بودند. خاندان عباسی از نسل عموی محمد، عباس بن عبدالمطلب، بودند و بر این اساس «عباسیان» نامیده می‌شوند.[۱] حاکمان خاندان عباسی پس از آن که توانستند طی جنبش سیاه‌جامگان در سال ۷۵۰ میلادی (۱۳۲ ه‍. ق)، موجب اضمحلال خلافت امویان شوند، قادر به فرمانروایی اکثر فتوحات مسلمان شدند. نخستین مرکز خلافت عباسی در ابتدای امر شهر کوفه بود ولی سپس در ۷۶۲ میلادی، منصور عباسی شهر بغداد را در جوار پایتخت سابق ساسانیان، تیسفون، بنا نهاد. با روی کار آمدن خلفای عباسی، دستگاه خلافت برای کنترل بر قلمرو وسیع خود و ورود چشم‌گیر مسلمانان غیر عرب به امت متکی به دیوانسالاران ایرانی شد. رسوم ایرانی به شکلی گسترده توسط طبقهٔ حاکم پذیرفته شد و موجب حمایت از هنرمندان و دانشمندان گردید.[۲] بغداد در این دوره، که به نام عصر طلایی اسلام شناخته می‌شود، به مرکزی برای علوم، فرهنگ، فلسفه و ابداعات بدل گشت.[نیازمند منبع]

علی‌رغم مشارکت‌های ابتدایی، خلفا در اواخر قرن هشتم میلادی هر دو گروه موالی[۳] و دیوان‌سالاران ایرانی را وانهادند.[۴] خلافت وادار شد نواحی اندلس (اسپانیای امروزی) را در ۷۵۶ به امویان، مغرب را در ۷۸۸ به ادریسیان، افریقیه و جنوب ایتالیا را در ۸۰۰ به اغلبیان، و در حدود ۸۷۰ خراسان و فرارود را به سامانیان و پارس را به صفاریان، و همچنین در ۹۶۹ میلادی مصر را به خلافت شیعیان اسماعیلی به نام فاطمیان واگذار کند.[نیازمند منبع]

پایان حکومت عباسیان در بغداد در سنهٔ ۱۲۵۸ میلادی بدست هلاکوخان مغول رغم خورد. بازماندگان آل عباس به قاهره رفتند و در سال ۱۲۶۱ میلادی حکومت را دوباره در قاهره برپا کردند ولی در این دوره خلیفه تنها نمادی از اتحاد امت اسلامی و مردم و مذهب بود و حکومت در دست مملوکان مصر قرار داشت. ادامه خلافت عباسی وجود داشت تا سال ۱۵۱۹ میلادی، زمانی که ارتش دولت عثمانی شام و مصر را فتح کرد و سلیم یکم عثمانی خود را خلیفه نامیده و شهر قسطنطنیه را مرکز خلافت قرار داد.[نیازمند منبع]

[۵][۶][۷]

(۷۵۰–۸۴۷ میلادی)/(۱۳۲–۲۳۲ هجری)

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

(۱۳۲ ه‍.ق – ۱۳۶ ه‍. ق)

(۷۵۰ م – ۷۵۴ م)

(۱۳۷ ه‍.ق – ۱۵۸ ه‍. ق)

(۷۵۴ م – ۷۷۵ م)

(۱۵۸ ه‍.ق – ۱۶۹ ه‍. ق)

(۷۷۵ م – ۷۸۶ م)

(۱۶۹ ه‍.ق – ۱۷۰ ه‍. ق)

(۷۸۶ م – ۷۸۷ م)

(۱۷۰ ه‍.ق – ۱۹۳ ه‍. ق)

(۷۸۷ م – ۸۰۹ م)


(۱۹۳ ه‍.ق – ۱۹۸ ه‍. ق)

(۸۰۹ م – ۸۱۴ م)

(۱۹۸ ه‍.ق – ۲۱۸ ه‍. ق)

(۸۱۴ م – ۸۳۳ م)

(۲۰۲ ه‍.ق – ۲۰۳ ه‍. ق)

(۸۱۷ م – ۸۱۹ م)

(۲۱۸ ه‍.ق – ۲۲۷ ه‍. ق)

(۸۳۳ م – ۸۴۲ م)

(۲۲۷ ه‍.ق – ۲۳۲ ه‍. ق)

(۸۴۲ م – ۸۴۷ م)

(۸۴۷ – ۱۰۵۵ میلادی)/(۲۳۲ – ۴۴۶ هجری)

(۲۳۲ ه‍.ق – ۲۴۷ ه‍. ق)

(۸۴۷ م – ۸۶۲ م)

(۲۴۷ ه‍.ق – ۲۴۸ ه‍. ق)

(۸۶۲ م – ۸۶۲ م)

(۲۴۸ ه‍.ق – ۲۵۲ ه‍. ق)

(۸۶۲ م – ۸۶۶ م)

(۲۵۲ ه‍.ق – ۲۵۵ ه‍. ق)

(۸۶۶ م – ۸۶۹ م)

(۲۵۵ ه‍.ق – ۲۵۶ ه‍. ق)

(۸۶۹ م – ۸۷۰ م)

(۲۵۶ ه‍.ق – ۲۷۹ ه‍. ق)

(۸۷۰ م – ۸۹۲ م)

(۲۷۹ ه‍.ق – ۲۸۹ ه‍. ق)

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

(۸۹۲ م – ۹۰۲ م)

(۲۸۹ ه‍.ق – ۲۹۵ ه‍. ق)

(۹۰۲ م – ۹۰۸ م)

(۲۹۵ ه‍.ق – ۲۹۶ ه‍. ق)

(۹۰۸ م – ۹۰۹ م)

(۲۹۶ ه‍.ق – ۲۹۶ ه‍. ق)

(۹۰۹ م – ۹۰۹ م)

(۲۹۶ ه‍.ق – ۳۱۷ ه‍. ق)

(۹۰۹ م – ۹۲۹ م)

(۳۱۷ ه‍.ق – ۳۱۷ ه‍. ق)

(۹۲۹ م – ۹۲۹ م)

(۳۱۷ ه‍.ق – ۳۲۰ ه‍. ق)

(۹۲۹ م – ۹۳۲ م)

(۳۲۰ ه‍.ق – ۳۲۲ ه‍. ق)

(۹۳۲ م – ۹۳۴ م)

(۳۲۲ ه‍.ق – ۳۲۹ ه‍. ق)

(۹۳۴ م – ۹۴۰ م)

(۳۲۹ ه‍.ق – ۳۳۳ ه‍. ق)

(۹۴۰ م – ۹۴۴ م)

(۳۳۳ ه‍.ق – ۳۳۴ ه‍. ق)

(۹۴۴–۹۴۶ م)

(۳۳۴ ه‍.ق – ۳۶۳ ه‍. ق)

(۹۴۶ م – ۹۷۴ م)

(۳۶۳ ه‍.ق – ۳۸۱ ه‍. ق)

(۹۷۴ م – ۹۹۱ م)

(۳۸۱ ه‍.ق – ۴۲۲ ه‍. ق)

(۹۹۱ م – ۱۰۳۱ م)

(۱۰۵۵ – ۱۲۵۸ میلادی)/(۴۴۶–۶۵۶ هجری)

(۴۲۲ ه‍.ق – ۴۶۷ ه‍. ق)

(۱۰۳۱ م – ۱۰۷۵ م)

(۴۶۷ ه‍.ق – ۴۸۷ ه‍. ق)

(۱۰۷۵ م – ۱۰۹۴ م)

(۴۸۷ ه‍.ق – ۵۱۲ ه‍. ق)

(۱۰۹۴ م – ۱۱۱۸ م)

(۵۱۲ ه‍.ق – ۵۲۹ ه‍. ق)

(۱۱۱۸ م – ۱۱۳۵ م)

(۵۲۹ ه‍.ق – ۵۳۰ ه‍. ق)

(۱۱۳۵ م – ۱۱۳۶ م)

(۵۳۰ ه‍.ق – ۵۵۵ ه‍. ق)

(۱۱۳۶ م – ۱۱۶۰ م)

(۵۵۵ ه‍.ق – ۵۶۶ ه‍. ق)

(۱۱۶۰ م – ۱۱۷۰ م)

(۵۶۶ ه‍.ق – ۵۷۵ ه‍. ق)

(۱۱۷۰ م – ۱۱۸۰ م)

(۵۷۵ ه‍.ق – ۶۲۲ ه‍. ق)

(۱۱۸۰ م – ۱۲۲۵ م)

(۶۲۲ ه‍.ق – ۶۲۳ ه‍. ق)

(۱۲۲۵ م – ۱۲۲۶ م)

(۶۲۳ ه‍.ق – ۶۴۰ ه‍. ق)

(۱۲۲۶ م – ۱۲۴۲ م)

(۶۴۰ ه‍.ق – ۶۵۶ ه‍. ق)

(۱۲۴۲ م – ۱۲۵۸ م)

پس از سقوط بغداد در جریان حمله مغول، ابتدا أبو العباس «الحاکم» أحمد بن الحسن در ۱۲۶۱ میلادی، مقر خلافت را به شهر حلب در شام منتقل کرد. پس از او دیگر خلفای عباسی تحت سیطرهٔ مملوکان مصر، در شهر قاهره، مقام خلافت را نگهداشتند.[۱۰][۱۱][۱۲]

(۱۲۶۱ – ۱۵۱۷ میلادی)/(۶۵۹ – ۹۲۲ هجری)

(۱۲۶۱ م – ۱۲۶۲ م)

(۱۲۶۲ م – ۱۳۰۲ م)

(۱۳۰۲ م – ۱۳۴۰ م)

(۱۳۴۰ م – ۱۳۴۱ م)

(۱۳۴۱ م – ۱۳۵۲ م)

(۱۳۵۲ م – ۱۳۶۲ م)

(۱۳۶۲ م – ۱۳۷۷ م)

(۱۳۷۷ م – ۱۳۷۷ م)

(۱۳۷۷ م – ۱۳۸۳ م)

(۱۳۸۳م – ۱۳۸۶ م)

(۱۳۸۶ م – ۱۳۸۹ م)

(۱۳۸۹ م – ۱۴۰۶ م)

(۱۴۰۶ م – ۱۴۱۴ م)

(۱۴۱۴ م – ۱۴۴۱ م)

(۱۴۴۱ م – ۱۴۵۱ م)

(۱۴۵۱ م – ۱۴۵۵ م)

(۱۴۵۵ م – ۱۴۷۹ م)

(۱۴۷۹ م – ۱۴۹۷ م)

(۱۴۹۷ م – ۱۵۰۸ م)

(۱۵۰۸ م – ۱۵۱۶ م)

(۱۵۱۶ م – ۱۵۱۷ م)

(۱۵۱۷ م – ۱۵۱۷ م)

خلفای عباسی (عربی: اَلْخِلَافَةُ ٱلْعَبَّاسِیَّةُ‎) فرمانروایان سومین خلافت، به عنوان جانشینان محمد، پیامبر اسلام، بودند. خاندان عباسی از نسل عموی محمد، عباس بن عبدالمطلب، بودند و بر این اساس «عباسیان» نامیده می‌شوند.[۱] حاکمان خاندان عباسی پس از آن که توانستند طی جنبش سیاه‌جامگان در سال ۷۵۰ میلادی (۱۳۲ ه‍. ق)، موجب اضمحلال خلافت امویان شوند، قادر به فرمانروایی اکثر فتوحات مسلمان شدند. نخستین مرکز خلافت عباسی در ابتدای امر شهر کوفه بود ولی سپس در ۷۶۲ میلادی، منصور عباسی شهر بغداد را در جوار پایتخت سابق ساسانیان، تیسفون، بنا نهاد. با روی کار آمدن خلفای عباسی، دستگاه خلافت برای کنترل بر قلمرو وسیع خود و ورود چشم‌گیر مسلمانان غیر عرب به امت متکی به دیوانسالاران ایرانی شد. رسوم ایرانی به شکلی گسترده توسط طبقهٔ حاکم پذیرفته شد و موجب حمایت از هنرمندان و دانشمندان گردید.[۲] بغداد در این دوره، که به نام عصر طلایی اسلام شناخته می‌شود، به مرکزی برای علوم، فرهنگ، فلسفه و ابداعات بدل گشت.[نیازمند منبع]

علی‌رغم مشارکت‌های ابتدایی، خلفا در اواخر قرن هشتم میلادی هر دو گروه موالی[۳] و دیوان‌سالاران ایرانی را وانهادند.[۴] خلافت وادار شد نواحی اندلس (اسپانیای امروزی) را در ۷۵۶ به امویان، مغرب را در ۷۸۸ به ادریسیان، افریقیه و جنوب ایتالیا را در ۸۰۰ به اغلبیان، و در حدود ۸۷۰ خراسان و فرارود را به سامانیان و پارس را به صفاریان، و همچنین در ۹۶۹ میلادی مصر را به خلافت شیعیان اسماعیلی به نام فاطمیان واگذار کند.[نیازمند منبع]

پایان حکومت عباسیان در بغداد در سنهٔ ۱۲۵۸ میلادی بدست هلاکوخان مغول رغم خورد. بازماندگان آل عباس به قاهره رفتند و در سال ۱۲۶۱ میلادی حکومت را دوباره در قاهره برپا کردند ولی در این دوره خلیفه تنها نمادی از اتحاد امت اسلامی و مردم و مذهب بود و حکومت در دست مملوکان مصر قرار داشت. ادامه خلافت عباسی وجود داشت تا سال ۱۵۱۹ میلادی، زمانی که ارتش دولت عثمانی شام و مصر را فتح کرد و سلیم یکم عثمانی خود را خلیفه نامیده و شهر قسطنطنیه را مرکز خلافت قرار داد.[نیازمند منبع]

[۵][۶][۷]

(۷۵۰–۸۴۷ میلادی)/(۱۳۲–۲۳۲ هجری)

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

(۱۳۲ ه‍.ق – ۱۳۶ ه‍. ق)

(۷۵۰ م – ۷۵۴ م)

(۱۳۷ ه‍.ق – ۱۵۸ ه‍. ق)

(۷۵۴ م – ۷۷۵ م)

(۱۵۸ ه‍.ق – ۱۶۹ ه‍. ق)

(۷۷۵ م – ۷۸۶ م)

(۱۶۹ ه‍.ق – ۱۷۰ ه‍. ق)

(۷۸۶ م – ۷۸۷ م)

(۱۷۰ ه‍.ق – ۱۹۳ ه‍. ق)

(۷۸۷ م – ۸۰۹ م)


(۱۹۳ ه‍.ق – ۱۹۸ ه‍. ق)

(۸۰۹ م – ۸۱۴ م)

(۱۹۸ ه‍.ق – ۲۱۸ ه‍. ق)

(۸۱۴ م – ۸۳۳ م)

(۲۰۲ ه‍.ق – ۲۰۳ ه‍. ق)

(۸۱۷ م – ۸۱۹ م)

(۲۱۸ ه‍.ق – ۲۲۷ ه‍. ق)

(۸۳۳ م – ۸۴۲ م)

(۲۲۷ ه‍.ق – ۲۳۲ ه‍. ق)

(۸۴۲ م – ۸۴۷ م)

(۸۴۷ – ۱۰۵۵ میلادی)/(۲۳۲ – ۴۴۶ هجری)

(۲۳۲ ه‍.ق – ۲۴۷ ه‍. ق)

(۸۴۷ م – ۸۶۲ م)

(۲۴۷ ه‍.ق – ۲۴۸ ه‍. ق)

(۸۶۲ م – ۸۶۲ م)

(۲۴۸ ه‍.ق – ۲۵۲ ه‍. ق)

(۸۶۲ م – ۸۶۶ م)

(۲۵۲ ه‍.ق – ۲۵۵ ه‍. ق)

(۸۶۶ م – ۸۶۹ م)

(۲۵۵ ه‍.ق – ۲۵۶ ه‍. ق)

(۸۶۹ م – ۸۷۰ م)

(۲۵۶ ه‍.ق – ۲۷۹ ه‍. ق)

(۸۷۰ م – ۸۹۲ م)

(۲۷۹ ه‍.ق – ۲۸۹ ه‍. ق)

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

(۸۹۲ م – ۹۰۲ م)

(۲۸۹ ه‍.ق – ۲۹۵ ه‍. ق)

(۹۰۲ م – ۹۰۸ م)

(۲۹۵ ه‍.ق – ۲۹۶ ه‍. ق)

(۹۰۸ م – ۹۰۹ م)

(۲۹۶ ه‍.ق – ۲۹۶ ه‍. ق)

(۹۰۹ م – ۹۰۹ م)

(۲۹۶ ه‍.ق – ۳۱۷ ه‍. ق)

(۹۰۹ م – ۹۲۹ م)

(۳۱۷ ه‍.ق – ۳۱۷ ه‍. ق)

(۹۲۹ م – ۹۲۹ م)

(۳۱۷ ه‍.ق – ۳۲۰ ه‍. ق)

(۹۲۹ م – ۹۳۲ م)

(۳۲۰ ه‍.ق – ۳۲۲ ه‍. ق)

(۹۳۲ م – ۹۳۴ م)

(۳۲۲ ه‍.ق – ۳۲۹ ه‍. ق)

(۹۳۴ م – ۹۴۰ م)

(۳۲۹ ه‍.ق – ۳۳۳ ه‍. ق)

(۹۴۰ م – ۹۴۴ م)

(۳۳۳ ه‍.ق – ۳۳۴ ه‍. ق)

(۹۴۴–۹۴۶ م)

(۳۳۴ ه‍.ق – ۳۶۳ ه‍. ق)

(۹۴۶ م – ۹۷۴ م)

(۳۶۳ ه‍.ق – ۳۸۱ ه‍. ق)

(۹۷۴ م – ۹۹۱ م)

(۳۸۱ ه‍.ق – ۴۲۲ ه‍. ق)

(۹۹۱ م – ۱۰۳۱ م)

(۱۰۵۵ – ۱۲۵۸ میلادی)/(۴۴۶–۶۵۶ هجری)

(۴۲۲ ه‍.ق – ۴۶۷ ه‍. ق)

(۱۰۳۱ م – ۱۰۷۵ م)

(۴۶۷ ه‍.ق – ۴۸۷ ه‍. ق)

(۱۰۷۵ م – ۱۰۹۴ م)

(۴۸۷ ه‍.ق – ۵۱۲ ه‍. ق)

(۱۰۹۴ م – ۱۱۱۸ م)

(۵۱۲ ه‍.ق – ۵۲۹ ه‍. ق)

(۱۱۱۸ م – ۱۱۳۵ م)

(۵۲۹ ه‍.ق – ۵۳۰ ه‍. ق)

(۱۱۳۵ م – ۱۱۳۶ م)

(۵۳۰ ه‍.ق – ۵۵۵ ه‍. ق)

(۱۱۳۶ م – ۱۱۶۰ م)

(۵۵۵ ه‍.ق – ۵۶۶ ه‍. ق)

(۱۱۶۰ م – ۱۱۷۰ م)

(۵۶۶ ه‍.ق – ۵۷۵ ه‍. ق)

(۱۱۷۰ م – ۱۱۸۰ م)

(۵۷۵ ه‍.ق – ۶۲۲ ه‍. ق)

(۱۱۸۰ م – ۱۲۲۵ م)

(۶۲۲ ه‍.ق – ۶۲۳ ه‍. ق)

(۱۲۲۵ م – ۱۲۲۶ م)

(۶۲۳ ه‍.ق – ۶۴۰ ه‍. ق)

(۱۲۲۶ م – ۱۲۴۲ م)

(۶۴۰ ه‍.ق – ۶۵۶ ه‍. ق)

(۱۲۴۲ م – ۱۲۵۸ م)

پس از سقوط بغداد در جریان حمله مغول، ابتدا أبو العباس «الحاکم» أحمد بن الحسن در ۱۲۶۱ میلادی، مقر خلافت را به شهر حلب در شام منتقل کرد. پس از او دیگر خلفای عباسی تحت سیطرهٔ مملوکان مصر، در شهر قاهره، مقام خلافت را نگهداشتند.[۱۰][۱۱][۱۲]

(۱۲۶۱ – ۱۵۱۷ میلادی)/(۶۵۹ – ۹۲۲ هجری)

(۱۲۶۱ م – ۱۲۶۲ م)

(۱۲۶۲ م – ۱۳۰۲ م)

(۱۳۰۲ م – ۱۳۴۰ م)

(۱۳۴۰ م – ۱۳۴۱ م)

(۱۳۴۱ م – ۱۳۵۲ م)

(۱۳۵۲ م – ۱۳۶۲ م)

(۱۳۶۲ م – ۱۳۷۷ م)

(۱۳۷۷ م – ۱۳۷۷ م)

(۱۳۷۷ م – ۱۳۸۳ م)

(۱۳۸۳م – ۱۳۸۶ م)

(۱۳۸۶ م – ۱۳۸۹ م)

(۱۳۸۹ م – ۱۴۰۶ م)

(۱۴۰۶ م – ۱۴۱۴ م)

(۱۴۱۴ م – ۱۴۴۱ م)

(۱۴۴۱ م – ۱۴۵۱ م)

(۱۴۵۱ م – ۱۴۵۵ م)

(۱۴۵۵ م – ۱۴۷۹ م)

(۱۴۷۹ م – ۱۴۹۷ م)

(۱۴۹۷ م – ۱۵۰۸ م)

(۱۵۰۸ م – ۱۵۱۶ م)

(۱۵۱۶ م – ۱۵۱۷ م)

(۱۵۱۷ م – ۱۵۱۷ م)

عَبْد الله بن محمد بن علی بن عَبْد الله ابن العباس بن عَبْد المُطَّلِب (زادهٔ ۱۰۴ قمری، ۷۲۱ میلادی – درگذشت ۱۳ ذیحجه ۱۳۶ قمری، ۱۰ ژوئن ۷۵۴ میلادی، انبار[۱]) اولین خلیفه عباسی بود که در سال ۱۳۲ هجری قمری در مسجد کوفه به خلافت رسید که تا زمان مرگش در سال (۱۳۶ ه.ق) ۷۵۴ میلادی خلافت کرد. سَفاح از نوادگان عباس بن عبدالمطلب و از بنی هاشم بود. او در نخستین خطبه‌اش ادعا کرد که امویان با ستم حق آنها را پایمال کردند و با دادن وعده و وعید به مردم از آنها خواست تا سپاس‌گزار خداوند باشند تا به آنها این فرصت را داده‌است که شاهد دوران خلافت عباسیان باشند.

نام سفاح در عربی قدیم به معنای «گشاده‌دست» و «بخشنده برکت» بود، این واژه اما در عربی معاصر معنای منفی یافته و به معنی «خونریز» و «راهزن» است.

سفاح، خلافت اموی را از میان برداشت و بزرگان خاندان اموی را کُشت و در ۱۲ ربیع‌الاول ۱۳۲ قمری به تخت خلافت نشست.[۲] قبر تمام امویان در شام، به فرمان او کنده شد و تنها قبر عمر بن عبدالعزیز شکافته نشد. در برخی از مناطق شامات ، باقیمانده‌های خاندان اموی یا فرماندهان قدیمی این خاندان سر به شورش برداشتند، اما سفاح کسانی را برای سرکوب آن‌ها فرستاد. خلافت سفاح، ۴ سال به طول انجامید.

در دوران خلافت سفاح دو اتفاق مهم افتاد که یکی براندازی امویان و دیگری موروثی کردن خلافت در خاندان عباسی بود. پس از مدت کوتاهی از به خلافت رسیدن سفاح، مروان پسر محمد آخرین خلیفه امویان در کنار رودخانه زاب از سپاه عباسیان شکست خورد و به مناطق غربی سرزمین‌های مسلمانان متواری گشت و سرانجام نیز از پای درآمد.پس از آنکه سر بریده شده مروان بن محمد را نزد او آوردند سجده شکر کرد و گفت : خدا را سپاس که انتقام مرا در قوم تو باقی نگذاشت و زین پس باک ندارم که چه وقت مرگم فرا رسد که در قبال حسین بن علی، ۲۰۰ اموی را به درک واصل کردم و در مقابل زید بن علی، هشام بن عبدالملک را سوزاندم.

پس از این واقعه تمام سرزمین‌های مسلمانان از کرانه رود سند در شرق تا مراکش در غرب به سلطه عباسیان درآمد. با آنکه سفاح بسیاری از امویان را کشت اما شخصی به نام عبدالرحمن داخل از نوادگان هشام بن عبدالملک به اندلس در اسپانیا گریخت و در آنجا دولت امویان اندلس را بنیان نهاد که چند قرنی هم دوام آورد.
حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

اقدام دیگری که سفاح انجام داد موروثی کردن خلافت در خاندان عباس، عموی محمد بود. دعوت عباسیان در ابتدای کار با خونخواهی علویان و اهل بیت بود و از مردم با نام «الرضا من آل محمد» بیعت گرفتند. اما پس از تسلط بر شام و عراق و سقوط امویان به ناگاه تغییر روش دادند و خود را یگانه وارث محمد بن عبدالله نشان دادند و هرگونه اعتراضی را با به شدت سرکوب کردند.

در دوره خلافتش گروهی او را مهدی (موعود آخرالزمان) پنداشتند.[۳]

در سال ۱۳۲ هجری ابوالعباس نخستین خلیفه عباسی در کوفه بر خلافت نشست و به عنوان اولین خلیفه عباسیان بر منبر ایستاد و خطبه خواند و با مذمت بنی‌سفیانیها و بنی‌مروانیها، پایان دودمان امویان را اعلام کرد.[۱] سفاح تمامی ممالکی که بنی‌امیه تحت سلطه داشتند البته به جز اندلس را تصرف کرد و تا آنجا که توانست کشورهای فتح شده را به دست خویشاوندان خود می‌داد البته خراسان در دست ابومسلم ماند.[۲] سفاح در شهر انبار که پایتخت او بود و یک شهر قدیمی ایرانی بود و احتمالاً در زمان لشگرکشی‌های ایران به روم محل ذخایر جنگی دولت ایران بود، پس از یک دوره بیماری در سال ۱۳۶ هجری درگذشت و پس از او برادرش که ولیعهد او هم بود به خلافت رسید،[۳] ابو جعفر منصور در ابتدا با شورش عمویش عبدالله بن علی مواجه شد، ابومسلم توانست شورش عبدالله بن علی را سرکوب کند اما حسادت و ترس منصور نسبت به قدرت ابومسلم، او را به قتل ابومسلم مجبور کرد. قتل ابومسلم دل ایرانیان را به تنگ آورد و باعث به وجود آمدن نهضت‌هایی در ایران برای خون‌خواهی ابومسلم شد از جمله شورش سنباد گبر که از دوستان ابومسلم بود، مورخان او را اهل نیشابور خوانده‌اند، خلیفه توانست پس از ۷۰ روز شورش سنباده گبر را سرکوب کند.[۴] آشوب دیگری این بار در مقر خلافت که در آن زمان هاشمیه بود به وقوع پیوست و علت آن این بود که منصور دویست تن از اعضاء فرقه راوندیه را حبس کرد[۵] اعضا این فرقه به ابومسلم علاقه فراوانی داشتند، منصور خود به همراه تعدادی از لشگریانش توانست این شورش را سرکوب کند.[۶][۷] واقعه دیگر خونبار دوران خلافت منصور قتل محمد و ابراهیم فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن است، محمد بن عبدالله را شیعیان المهدی و نفس زکیه می‌نامیدند.[۸] منصور برای خلافت و تاج و تخت از هیچ خونریزی ابا نداشت حتی از کشتن خویشاوندان خود. از بحران‌های دیگر زمان خلافت منصور شورش استادسیس در خراسان بور که مأمور خلیفه با زحمت فراوان و پس از یک سال توانست این شورش را سرکوب کند. منصور پس از ۲۲ سال خلافت در سال ۱۵۸ هجری در حال سفر به مکه برای سفر حج درگذشت. مهدی جانشین و پسر منصور خلیفه بعدی عباسیان بود و برعکس پدرش فردی نرم‌خو بود، شورش مقنع در زمان خلافت مهدی رخ داد.[۹]

متوکل سوم (عربی: المتوکل علی‌الله الثالث‎) (درگذشته ۱۵۴۳) از ۱۵۰۸ به ۱۵۱۶ و دوباره از سال ۱۵۱۷ خلیفه بود. او آخرین خلیفهٔ مصری و واپسین خلیفه عباسی بود. پس از سقوط بغداد (۱۲۵۸) خلفای عباسی تحت قیومیت سلاطین مملوک در مصر بودند ولیکن پس از متوکل سوم عثمانیان خود را خلیفه نامیدند و مصر را فتح کردند.


“Histoire, opposition, politique et piétisme traditionaliste dans le Ḥusn al Muḥādarat de Suyûti”Downloads-icon


the originalDownloads-icon

خلافت عباسی (عربی: ٱلْخِلافَةُ ٱلْعَبَّاسِیَّة) یا عباسیان سومین خلافت اسلامی بود که پس از ظهور محمد به قدرت رسید. این خلافت توسط نوادگان عموی پیامبر اسلام، عباس بن عبدالمطلب، بنیان نهاده شد که به همین دلیل به خلافت عباسی شهرت یافت. عباسیان که خلافت اموی را برانداخته بودند، در بیشتر دوران خود در بغداد حکومت کردند. خلافت عباسی در پی جنبش سیاه‌جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی تأسیس شد.[۱]

عباسیان ابتدا کوفه را مرکز قدرت خود قرار دادند، اما در زمان منصور آن را به بغداد، در نزدیکی تیسفون پایتخت باستانی شاهنشاهی ایران، منتقل نمودند. در دوران عباسی دیوان‌سالاران ایرانی نظیر خانواده برمکی قدرت را امپراتوری اسلامی به دست گرفتند که همین مسئله باعث شد تا نقش مسلمانان غیرعرب در امت اسلامی افزایش پیدا کند. در این دوره طبقه حاکم سنت‌های ایرانی را پذیرفتند، به پشتیبانان هنر و دانش تبدیل گردیدند[۲] و بغداد به مرکز جهانی علم، فرهنگ، فلسفه و نوآوری بدل شد. به همین دلیل دوره عباسی به دوران طلایی اسلام مشهور است.

عباسیان اندلس را در سال ۷۵۶، مراکش را در ۷۸۸، آفریقیه را در ۸۰۰ و مصر را در ۹۶۹ از دست دادند و سلسله‌های اسلامی دیگری در این مناطق روی کار آمدند. قدرت سیاسی خلفای عباسی در نهایت با ظهور آل بویه و فتح بغداد توسط آنان عملاً از بین رفت. از این زمان به بعد، خلیفه به رهبر ظاهری جهان اسلام تبدیل شد؛ هرچند آنان توانستند تا حد زیادی عراق را تحت کنترل خود نگاه دارند. دوران خلفای عباسی و دوران طلایی اسلام با حمله مغول‌ها و سقوط بغداد در ۱۲۵۸، در زمان حمله هلاکو خان، به پایان رسید. گرچه یکی از شاخه‌های این سلسله سه سال بعد در قاهره مجدداً خلافت را بر پا نمود؛ هرچند در این زمان نیز قدرت سیاسی در اختیار امرای مملوک بود. شاخه قاهره خلفای عباسی تا فتح مصر توسط عثمانیان در ۱۵۱۷ به ادعای رهبری جهان اسلام ادامه داد.[۳]

فرزندان عبدالله بن عباس مدت‌ها بود که اعتبار و منزلتِ امامان علوی را حس می‌کردند، خود در طول مرحلهٔ دعوت عباسی با تعمیمِ هدفِ مقابلهٔ ضدِاموی برای یک رهبرِ هاشمی با شعار «اَلرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّد»، بدون مشخص کردن شخص یا شاخهٔ نامزدِ خلافت — چه عباسی و چه علوی — اقدام کرده بودند. نامِ جنبشِ «هاشمیه» با ارجاع به خاندانِ گسترده‌تر بنی‌هاشم، گویای این موضوع بود. بدین‌ترتیب عباسیان توانستند تا در منزلت با اهل بیت شراکت جویند و تصویرِ شهرتِ دینی و تظاهر به علمِ باطنیِ دینی را به دست آورند. سپس، اقدام به قیام علیه سلسلهٔ امویان کردند و انقلابِ خراسانیِ هاشمی در سال ۱۳۲ ه‍.ق/۷۵۰ م، منجر به سقوط امویان و استقرار خلافت عباسیان شد. [۴]

دورهٔ نخست عبّاسی یا دورهٔ اصیل عبّاسی به دورهٔ صدساله ۱۳۲ق/ ۷۴۹م تا ۲۳۲ق/ ۸۴۷م گفته می‌شود، از برپایی و جابجایی خلافت از امویان در شام به عباسیان در عراق به‌دست ابوالعباس سفاح تا پیش از خلافت متوکل.[۵]حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

جامعهٔ اموی را بدوی‌محور دانسته‌اند اما جامعهٔ عباسی در تمدن و شهرنشینی پیشرفت کرد، قشرهای بسیاری را جذب نمود و از گونهٔ جامعهٔ اموی دوری کرد. دولت و حاکمیت عباسیان میان پیروان دو گروه در مناقشه بود: «علویان شیعه» که ایرانیان و عرب‌های جنوب پشتیبانی‌اش می‌کردند و «عباسیان» که بیشتر اهل سنت و دولتمردان یاران آن بودند.[۵]

عباسیان که از نسل عباس عموی پیامبر بودند توانستند حاکمیت را در دست بگیرند و با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلبِ بیعت کنند.[۵]

ابوالعبّاس امویان و پیروانشان را با کشتار و آوارگی دفع نمود تا اینکه خلافت تازه‌ای بنیان گذارد. او ابتدا کوفه را پایتخت قرار داد سپس انبار، بر کرانهٔ فرات در شمال عراق را پایتخت نوین برگزید. ابوالعبّاس سفّاح چهارسال حکمرانی نمود و در سال ۱۳۶ق/۷۵۴م درگذشت. برادرش ابوجعفر منصور جانشین او شد، با اینکه پیرتر از او بود، اما چونکه مادرش کنیز بود، از سفّاح دیرتر به خلافت رسید اما مادر سفّاح آزاده بود.[۵]انبار دارای گروه‌های تندرو بود، منصور شهر بغداد را در سال ۱۴۵ق/۷۶۲م بنیان نهاد و به‌عنوان پایتخت برگزید. شهری که از سرزمین پیشین امویان، شام، دور بود و به ایران نزدیک. در روزگار منصور جنبش‌های دینی مانند راوندیان و سنباد برپا شد. منصور هر دو جنبش را سرکوب نمود. مهم‌ترین آنچه در زمان منصور روی داد، تولیت وزارت به خالد بن برمک بود که پس آن فرزندش یحیی، سپس نوه‌هایش فضل و جعفر به آن رسیدند. برمکیان تا وقتی که هارون‌الرشید آنان را برکنار نمود (۱۷۸ق/۸۰۳م)، نفوذ داشتند.[۵]

خلیفهٔ دومِ عباسی، ابوجعفر منصور (حک. ۱۳۶–۱۵۸ ه‍.ق/۷۵۴–۷۷۵ م) بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، با آگاهی کامل از اینکه برای باقی ماندنِ خلافت در خطِ خانواده‌اش، باید طیفِ وسیعی از رقبا و مخالفان را به اطاعت از خود وادار کند، عمویش، عبدالله بن علی را به بیعت با خود وادار کرد، ابومسلم خراسانی را کشت و سلسله مراتب را در خاندان عباسی دوباره تعریف کرد. بااین‌حال، بزرگ‌ترین تهدید علیه وی، از طرف شاخهٔ علویِ خاندانِ بنی‌هاشم — که نزدیک‌ترین پیوندِ خویشاوندی با پیامبر را داشتند — به‌وجود آمد؛ و بدین‌ترتیب وی توسط هوادارانِ هاشمی به‌عنوانِ قانونی‌ترین وارثانِ خلافت، موردِ چالش قرار گرفت. [۶] منصور پس از تحکیمِ رهبریِ سیاسی‌اش، زمینه‌سازیِ پایه‌های دولتِ جدیدِ عباسی را آغاز کرد که بارزترین علامتش، بنیان‌گذاریِ پایتختِ جدید بود: بَغداد یا مَدینَةُالسَّلام، پایتختِ جدیدِ اسلامی با ادعاهای ایدئولوژیکِ تازه‌ای در موردِ جایگاهِ خلفای عباسی به‌عنوان امامان و نمایندگانِ حکومتِ الهی همراه بود. مفاهیمِ ایرانی دربارهٔ حقِ الهیِ پادشاهان با انتظاراتِ مسیحی–اسلامی با محوریتِ خانوادهٔ پیامبر — یا حاکمِ جامعهٔ مدینهٔ فاضله — در شکل‌گیریِ نهادِ سیاسیِ عباسی تلفیق شد. خلفا به‌عنوانِ اعضای مقدسِ خانوادهٔ پیامبر، به‌عنوانِ حافظِ ایمانِ اسلامی و به‌عنوانِ تنها حاکمانی که تداوم بخش آرمانِ سلطنتیِ ایرانی بودند، حکمرانی می‌کردند. بنابراین، قدرتِ نهادِ خلافت در جامعیت و قابلیتِ خود برای برقراری ارتباط میان عناصرِ مختلف با موضوعاتِ مختلفِ امپراتوری نهفته است، دستاوردی که از همهٔ سیطره‌های خاصِ امپراتوری‌های گذشتهٔ خاور میانه فراتر رفته‌است.[۷]

هارونُ الرَّشید (حک. ۱۷۰–۱۹۳ ه‍.ق/۷۸۶–۸۰۹ م) چون به خلافت رسید، توانست با یاری وزیران بَرمَکی و دیگر ارکان دیوان و سپاه عباسی، این دولت را به اوج خود برساند و جلوهٔ سلطنتِ عباسی را تثبیت کند. حکومتِ نسبتاً طولانیِ وی به نهادینه کردنِ چهرهٔ دربارِ عباسی در داخل و خارج از قلمرو کمک کرد. در عصرِ هارون، خاندان برمکی به‌مدتِ تقریباً دو دهه زمام دیوان را دست داشتند. [۸] در زمان هارون‌الرشید عمران اوج گرفت، تمدن اسلامی به برتری رسید و پیشرفت‌ها در علوم و ادبیات بالا رفت. عصر هارون‌الرشید را بالاترین مرتبهٔ شکوفایی سیاسی اسلامی و گسترده‌ترین پیشرفت‌ها در شهرسازی، ادب و علم در سده‌های میانهٔ اسلامی می‌دانند.[۵]

هارون پس از انتصابِ پسرش امین به جانشینیِ خلیفه در ۱۷۵ ه‍.ق/۷۹۱ م، مأمون را به‌عنوانِ جانشینِ دوم در ۱۸۳ ه‍.ق/۷۹۹ م منصوب کرد. اوج این اصلاحِ نمادینِ دولت در سال ۱۸۶ ه‍.ق/۸۰۲ م، با سیستمِ معروفِ هارون برای تقسیمِ امپراتوری میان دو جانشینش پس از مرگش به‌وجود آمد.[۹] بر اساسِ تمهیداتِ وی، امین به‌عنوان جانشینِ هارون، پس از وی به خلافت می‌رسید و مأمون نیز به‌عنوان جانشینِ امین منصوب، و قاسم، فرزندِ دیگرِ هارون، جانشینِ مأمون شد. تمام این تصمیمات، تبدیل به عهدنامه‌ای شد که بر کعبه آویخته و به ایالاتِ تحت نظرِ حکومت فرستاده شد.[۱۰][۱۱] بنابراین، درحالی‌که قرار بود امین به‌عنوانِ خلیفه در بغداد سلطنت کند، او فقط در استان‌های غربی (غرب عراق) حکومت می‌کرد، درحالی‌که مأمون حاکمِ خودمختارِ ولایاتِ شرقی بود تا زمانی که جانشینِ امین شود و به‌عنوانِ خلیفه بر یک امپراتوریِ متحد سلطنت کند.[۱۲]

پس از مرگِ هارون در توس، صحنه برای رقابت میان پسرانش، امین در بغداد و مأمون در مرو ایجاد شد. این، پایانِ «دورانِ اولیهٔ طلاییِ» معروفِ خلافتِ عباسی بود. بااین‌حال، نقش فرماندارانهٔ مأمون در شرق، همراه با ناآرامی‌ها در خراسان بزرگ در زمانِ مرگِ هارون در سال ۱۹۳ ه‍.ق/۸۰۹ م، سبب شد تا اوضاع برای مجادلاتِ جاه‌طلبانه فراهم شود. تقریباً بلافاصله مأمون تبدیل به قطبی سیاسی برای هواداران ایرانی شد. در همین حال، تلاش عجولانهٔ امین برای به‌اجراگذاشتنِ سیاستِ متمرکزِ سنتی با فراخواندنِ برادرش از شرق، کشمکش میان امین و مأمون را بیشتر تقویت کرد. در طیِ دو سالِ بعد، درگیریِ جانشینی بین امین و مأمون به هزاران درگیریِ منطقه‌ای در سراسر امپراتوریِ اسلامی تبدیل شد، زیرا رهبرانِ محلی از یک رهبر عباسی، علیهِ دیگری دفاع می‌کردند. مهمترین رویاروییِ نظامی بین سپاهیان امین و مأمون در ری اتفاق افتاد و سپاهِ مامون پس از یک پیروزیِ قاطع، پیشروی و شهرها را یکی پس از دیگری تصرف کرد و نهایتاً در سال ۱۹۷ ه‍.ق/۸۱۲ م شهر بغداد را به مدت یک سال به محاصره درآورد. سرانجام نیروهای مأمون دفاع شهر را شکستند، خلیفه اسیر شد و به‌سرعت به قتل رسید.[۱۳] در نهایت و پس از پنج سال اختلاف بین دو برادر، با محاصره و فتحِ بغداد و قتل امین، مأمون عهده‌دارِ خلافت بر کل خلافت عباسی شد.[۱۴] در سال ۱۹۹ق/ ۸۱۳م پایان گرفت و وحدت امپراتوری زیر سلطهٔ مأمون قرار گرفت. اما مأمون پس از قتل امین، سیاست ایرانی گرایی را رها کرد. پایتختش را از مرو به بغداد در سال ۲۰۴ق بُرد. اما نفوذ ایرانی در ارتش، دولت و سبک زندگی کمرنگ نشد.[۵]

این، نخستین بار بود که خلیفهٔ عباسی با شدّتِ عمل سرنگون شد؛ و این، موضوعی بود که بی شک، اعتبارِ نهادِ سلطنتیِ عباسی را به لرزه درآورْد و چگونگیِ درکِ آن از سوی جامعهٔ اسلامی را تغییر داد. در طول چهار سالِ آینده، خشمِ مردمِ عراق نسبت به سیاست‌های عجیبِ مأمون افزایش یافت. در این زمان و در مناطقِ مختلف، شورش‌های گوناگونی صورت می‌گرفت. شورش در جنوبِ عراق و در کوفه به‌رهبری ابنِ طَباطَبا و با همکاریِ فرماندهِ سابقِ سپاه، اَبُوالسَّرایا در سال ۱۹۹ ه‍.ق/۸۱۵ م، بیش از پیش بر هرج و مرج افزود.[۱۵]زید بن موسی ملقب به «زَیْدُالنّار» در بَصره قیام کرد.[۱۶]یَمَن تحتِ شورش‌های مختلفِ علوی به‌سر می‌بُرد. اولین بار ابراهیم بن موسی کاظم در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۹ تا ۲۰۲ ه‍.ق/۸۱۴ تا ۸۱۷ م، در آنجا رهبری را به‌دست گرفت. حسین بن حسن بن علی معروف به ابنِ اَفطَس در مکّه قیام کرد. خطرناک‌تر از همه، قیامِ بابکِ خُرَّمْدین بود که از سال ۲۰۱ ه‍.ق/۸۱۶ م، شروع به کنترلِ منطقهٔ کوهستانیِ آذربایجان و ارمنستان و اعلامِ جنگِ علنیِ علیهِ اسلام و حاکمیتِ عرب کرده بود. هنگامی که مأمون در ۲۰۱ ه‍.ق/۸۱۶ م تصمیم به ارتقای اقتدارِ مذهبیِ خویش با تصاحبِ عنوانِ «خَلیفَةُالله» و همزمان نامزدیِ علی بن موسی الرّضا به ولایتعهدیِ خلیفه و تغییرِ رنگِ رسمیِ دولت عباسی از سیاه به سبز گرفت، بغدادیان تصمیم گرفتند تا با مطرح کردنِ نامزدِ خود برای خلافت، ابراهیم بن مَهدی، پاسخ دهند و مأمون را به‌عنوانِ شاهزاده‌ای که از سوی ایرانیان بازیچه شده بود، رد کردند.[۱۷]

معتصم در سال ۲۱۸ق/۸۳۳م آمد، برای مقابله با نفوذ ایرانی، ترک‌تباران را به ارتش راه داد. هنگامی که سربازان ترک در بغداد بسیار شدند، او شهر سامرا را در چهل کیلومتری شمال بغداد برای کاستن از حضورشان در بغداد بنیان نهاد که همچو پادگانی برای آنان باشد. مادر معتصم نیز ترک بوده و در واقع در زمان او، پایتخت عباسیان سامرا بود. روزگار معتصم دو رویداد مهم شکل گرفت: برچیدن قیام بابک خرمدین و فتح عموریه.[۵]

پس از معتصم، دو تن از فرزندانش به خلافت رسیدند: واثق در ۲۲۷ق/۸۴۲م و متوکل در ۲۳۲ق/۸۴۷م. روزگار این دو را چندان باشکوه نمی‌نامند. نفوذ ترک‌تباران در دستگاهشان بالا گرفت، تا حدی که خود دستور می‌دادند و آزادی عمل بسیاری داشتند. تا اینکه متوکل را در سال ۲۴۷ق/۸۶۱م به قتل رساندند. دوران متوکل و در واقع پیش از خلافت او را، پایان عصر اول عباسی نامیده‌اند.[۵]

دوره ضعف و زوال از حکومت متوکل در سال ۲۳۲ هجری تا فتح بغداد به دست آل بویه در سال ۳۳۴ هجری به طول می‌انجامد. در این دوره خلیفه به‌تدریج سلطه خویش بر قلمرو را از دست می‌دهد و حکومت‌های محلی نیمه مستقل یا مستقل شکل می‌گیرند و در نهایت قدرت خلیفه به عراق محدود می‌شود. این حکومت‌های محلی با یکدیگر و با خلافت در رقابت و جنگ به سر می‌برند. در عین حال علوم حدیث، فقه و کلام در این دوره رونق بیشتری می‌یابد و فلسفه و علوم نیز رشد می‌کند.

از زمان حکومت متوکل عباسی (۲۳۲–۲۴۷ ه‍.ق / ۸۴۷–۸۶۱ م). سیاست‌مدارای مأمون (۱۹۸–۲۱۸ ه‍.ق / ۸۱۳–۸۳۳ م). و خلفای پس از وی با شیعیان یکباره به کنار گذشته شد. در دوران متوکل به دستور او حرم حسین بن علی تخریب شد و امام دهم شیعه، هادی، به همراه فرزندش حسن عسکری از مدینه به سامرا فراخوانده شد تا تحت نظارت خلیفه باشد. گزارش‌ها حاکی از آن است که فشار شدیدی بر امامان شیعه در سامرا می‌آمد [نیازمند منبع] و شیعیان در عراق و حجاز در شرایط اسف‌باری زندگی می‌کردند. منتصر، پسر و جانشین متوکل این سیاست‌ها را برداشت و در نتیجه هادی آزادی بیشتری پیدا کرد. سیاست‌های متوکل در زمان مستعین (۸۶۲–۸۶۶ م). هم ادامه یافت. احتمالاً در این زمان بود که هادی عثمان بن سعید را به نمایندگی خود در عراق برگزید (که البته این نمایندگی در زمان حسن عسکری نیز تأیید شد).[۱۹][۲۰]
در دوران آخرین امامان شیعه، شبکه‌ای از وکلا شکل گرفته بود؛ البته این شبکه بیشتر از آنکه به مانند سایر شبکه‌های علوی آن زمان (اسماعیلیه، زیدیه، نوادگان حسن بن علی) به قصد برپایی قیام تشکیل شده باشد، کار گردآوری وجوهات دینی مانند خمس و زکات را انجام می‌داد.[۲۱]

به واسطه سیاست‌های اداری، مالی و نظامی متوکل از جمله ولخرجی فراوان، عدم ثبات مقامات اداری و تغییر مکان پایتخت به سامرا و نیز چرخش مذهبی وی به سمت حنابله، خلافت تضعیف شد و با قتل وی در ۲۴۷ ه‍.ق -۸۶۱ م توسط غلامان ترک زمینه زوال قدرت عباسیان فراهم شد.[۲۲] با وقوع جنگ داخلی در بغداد و سامرا طی یک دهه پس از مرگ متوکل که به کشته شدن چهار خلیفه انجامید، امپراتوری عباسی عملاً تکه‌تکه شد و سلسله‌های نسبتاً مستقلی توسط قدرت‌های نظامی محلی تحت عنوان «امیر» در جای جای سرزمین‌های اسلامی ظهور کردند. این سلسله‌های جدید مانند صفاریان، برخلاف امرای قبلی نظیر طاهریان در پی خودمختاری و مرکزگریزی بودند.[۲۳] شرایط سیاسی و مذهبی سال‌های آخر حسن عسکری و نخستین دهه‌های پس از مرگ او —همزمان با خلافت معتمد عباسی (۲۵۶–۲۷۹ ه‍.ق /۸۷۶–۸۹۲ م). — بسیار پرچالش بود. این دوران به جهت سیاسی، مصادف بود با عصر ضعف خلافت عباسیان؛ بدین صورت آنان از اعمال مؤثر حاکمیت خود جز در بخش محدودی از سرزمین عراق ناتوان بودند. در این دوره، افراد مختلف در جای‌جای قلمرو عباسیان قیام کرده‌بودند و سرزمین مسلمانان دچار تجزیه سیاسی شده‌بود. معتمد عباسی، حسن عسکری را —که رقیبی بالقوه برای خلافت به‌شمار می‌رفت— در سامرا تحت نظارت و مراقبت قرار داده و او را حتی از ملاقات با پیروانش نیز بازداشته بود.[۲۴][۲۵] از سوی دیگر، معتمد عباسی، خود، تحت سلطه برادرش موفق بالله بود که فرماندهی سپاه را در اختیار داشت و دیوان را تحت تسلط داشت، به‌طوری‌که از ۸۸۲ عملاً خلیفه تحت اسارت خانگی قرار داشت و قدرتی نداشت.[۲۶] موفق و پسرش معتضد (خلافت از ۸۹۲ تا ۹۰۲ میلادی)، و فرزندان وی مکتفی (از ۹۰۲ تا ۹۰۸ میلادی) و مقتدر (از ۹۰۸ تا ۹۳۲ میلادی) موفق شدند با به‌کارگیری دستگاه دیوانی و قدرت نظامی، نهاد خلافت را احیا کنند. هرچند که سرزمین‌های تحت حکمرانی مستقیم آن محدود به عراق شده بود، آن‌ها توانستند با به‌کارگیری نیروی نظامی و دیپلماسی، به تدریج سلطه خود را بر مصر و غرب و مرکز ایران گسترش دهند. از دوره معتضد تا چند دهه بعد، دیوان عباسی تحت اداره خاندان شیعی آل فرات و خاندان تازه مسلمان آل جراح بود. رقابت این دو خاندان سبب شد دیوانسالاری عباسیان دچار فرقه‌گرایی شود.[۲۷]

طی دهه‌های پایانی سده سوم هجری که شیعیان عراق در بحران امامت به سر می‌بردند، جنبش‌های شیعی، بخصوص اسماعیلیه، در مناطق مختلف از جمله شمال آفریقا و شمال سوریه سر برآوردند. در این زمان دعوت اسماعیلیان فزونی گرفت و نهایتاً ابوعبدالله شیعی موفق شد در مغرب عربی پیروانی را جمع کند. در این زمان شخصی به نام سعید بن حسین، موسوم به عبیدالله مهدی ادعای امامت کرد و ابوعبدالله شیعی به وی گروید. ابوعبدالله شیعی موفق شد در ۲۹۷ ه‍.ق /۹۰۹ م. افریقیه را تصرف کند. سپس، در همان سال عبیدالله مهدی منصب خلافت را برعهده گرفت و دولت فاطمیان را تأسیس نمود. اسماعیلیانی که خلافت فاطمیان را نپذیرفتند، جنبش قرمطیان را ایجاد کردند. از سوی دیگر، شیعیان زیدی در سال ۲۵۰ه‍.ق – ۸۶۴ م. دولتی را در طبرستان و در سال ۲۸۴ه‍.ق – ۸۹۷ م. دولتی را در یمن تأسیس کردند.[۲۸] در این دوره مکتب کلامی استدلالی ابوسهل نوبختی (زاده ۲۳۷ و درگذشته ۳۱۱ هجری قمری) در میان شیعه امامیه محوریت یافت و به تعالیم مذهب شیعه انسجام بخشید، که در سده بعد به مکتب کلامی شیخ مفید انجامید.[۲۹]

این دوره از فتح بغداد توسط آل بویه در ۳۳۴ هجری قمری شروع می‌شود و تا ۵۹۰ هجری که سلجوقیان در عراقین مضمحل شدند به طول انجامید. این دوره به دو بخش تقسیم می‌شود. در نیمه اول آن از فتح بغداد توسط عمادالدوله دیلمی آغاز می‌شود و خلیفه تحت کنترل امرای ایرانی‌تبار و شیعه بویی قرار دارد. در دوره دوم با ورود طغرل‌بیگ،[۳۰] مؤسس امپراتوری سلجوقی، به بغداد در سال ۴۴۸ آغاز می‌شود و تا اضمحلال سلجوقیان عراق به دست خوارزمشاهیان در سال ۵۹۰ به‌طول می‌انجامد. در این دوره خلیفه تحت کنترل سلاطین ترک تبار سنی قرار داشت. طی این دوره، هر زمان امرا و سلاطین مقتدر بودند، خلیفه بیشتر یک منصب نمادین به‌شمار می‌رفت و هر وقت آن‌ها ضعیف می‌شدند، خلیفه قدرت می‌گرفت.


تاریخ الأدب العربیDownloads-icon

خلافت عباسی (عربی: ٱلْخِلافَةُ ٱلْعَبَّاسِیَّة) یا عباسیان سومین خلافت اسلامی بود که پس از ظهور محمد به قدرت رسید. این خلافت توسط نوادگان عموی پیامبر اسلام، عباس بن عبدالمطلب، بنیان نهاده شد که به همین دلیل به خلافت عباسی شهرت یافت. عباسیان که خلافت اموی را برانداخته بودند، در بیشتر دوران خود در بغداد حکومت کردند. خلافت عباسی در پی جنبش سیاه‌جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی تأسیس شد.[۱]

عباسیان ابتدا کوفه را مرکز قدرت خود قرار دادند، اما در زمان منصور آن را به بغداد، در نزدیکی تیسفون پایتخت باستانی شاهنشاهی ایران، منتقل نمودند. در دوران عباسی دیوان‌سالاران ایرانی نظیر خانواده برمکی قدرت را امپراتوری اسلامی به دست گرفتند که همین مسئله باعث شد تا نقش مسلمانان غیرعرب در امت اسلامی افزایش پیدا کند. در این دوره طبقه حاکم سنت‌های ایرانی را پذیرفتند، به پشتیبانان هنر و دانش تبدیل گردیدند[۲] و بغداد به مرکز جهانی علم، فرهنگ، فلسفه و نوآوری بدل شد. به همین دلیل دوره عباسی به دوران طلایی اسلام مشهور است.

عباسیان اندلس را در سال ۷۵۶، مراکش را در ۷۸۸، آفریقیه را در ۸۰۰ و مصر را در ۹۶۹ از دست دادند و سلسله‌های اسلامی دیگری در این مناطق روی کار آمدند. قدرت سیاسی خلفای عباسی در نهایت با ظهور آل بویه و فتح بغداد توسط آنان عملاً از بین رفت. از این زمان به بعد، خلیفه به رهبر ظاهری جهان اسلام تبدیل شد؛ هرچند آنان توانستند تا حد زیادی عراق را تحت کنترل خود نگاه دارند. دوران خلفای عباسی و دوران طلایی اسلام با حمله مغول‌ها و سقوط بغداد در ۱۲۵۸، در زمان حمله هلاکو خان، به پایان رسید. گرچه یکی از شاخه‌های این سلسله سه سال بعد در قاهره مجدداً خلافت را بر پا نمود؛ هرچند در این زمان نیز قدرت سیاسی در اختیار امرای مملوک بود. شاخه قاهره خلفای عباسی تا فتح مصر توسط عثمانیان در ۱۵۱۷ به ادعای رهبری جهان اسلام ادامه داد.[۳]

فرزندان عبدالله بن عباس مدت‌ها بود که اعتبار و منزلتِ امامان علوی را حس می‌کردند، خود در طول مرحلهٔ دعوت عباسی با تعمیمِ هدفِ مقابلهٔ ضدِاموی برای یک رهبرِ هاشمی با شعار «اَلرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّد»، بدون مشخص کردن شخص یا شاخهٔ نامزدِ خلافت — چه عباسی و چه علوی — اقدام کرده بودند. نامِ جنبشِ «هاشمیه» با ارجاع به خاندانِ گسترده‌تر بنی‌هاشم، گویای این موضوع بود. بدین‌ترتیب عباسیان توانستند تا در منزلت با اهل بیت شراکت جویند و تصویرِ شهرتِ دینی و تظاهر به علمِ باطنیِ دینی را به دست آورند. سپس، اقدام به قیام علیه سلسلهٔ امویان کردند و انقلابِ خراسانیِ هاشمی در سال ۱۳۲ ه‍.ق/۷۵۰ م، منجر به سقوط امویان و استقرار خلافت عباسیان شد. [۴]

دورهٔ نخست عبّاسی یا دورهٔ اصیل عبّاسی به دورهٔ صدساله ۱۳۲ق/ ۷۴۹م تا ۲۳۲ق/ ۸۴۷م گفته می‌شود، از برپایی و جابجایی خلافت از امویان در شام به عباسیان در عراق به‌دست ابوالعباس سفاح تا پیش از خلافت متوکل.[۵]حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

جامعهٔ اموی را بدوی‌محور دانسته‌اند اما جامعهٔ عباسی در تمدن و شهرنشینی پیشرفت کرد، قشرهای بسیاری را جذب نمود و از گونهٔ جامعهٔ اموی دوری کرد. دولت و حاکمیت عباسیان میان پیروان دو گروه در مناقشه بود: «علویان شیعه» که ایرانیان و عرب‌های جنوب پشتیبانی‌اش می‌کردند و «عباسیان» که بیشتر اهل سنت و دولتمردان یاران آن بودند.[۵]

عباسیان که از نسل عباس عموی پیامبر بودند توانستند حاکمیت را در دست بگیرند و با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلبِ بیعت کنند.[۵]

ابوالعبّاس امویان و پیروانشان را با کشتار و آوارگی دفع نمود تا اینکه خلافت تازه‌ای بنیان گذارد. او ابتدا کوفه را پایتخت قرار داد سپس انبار، بر کرانهٔ فرات در شمال عراق را پایتخت نوین برگزید. ابوالعبّاس سفّاح چهارسال حکمرانی نمود و در سال ۱۳۶ق/۷۵۴م درگذشت. برادرش ابوجعفر منصور جانشین او شد، با اینکه پیرتر از او بود، اما چونکه مادرش کنیز بود، از سفّاح دیرتر به خلافت رسید اما مادر سفّاح آزاده بود.[۵]انبار دارای گروه‌های تندرو بود، منصور شهر بغداد را در سال ۱۴۵ق/۷۶۲م بنیان نهاد و به‌عنوان پایتخت برگزید. شهری که از سرزمین پیشین امویان، شام، دور بود و به ایران نزدیک. در روزگار منصور جنبش‌های دینی مانند راوندیان و سنباد برپا شد. منصور هر دو جنبش را سرکوب نمود. مهم‌ترین آنچه در زمان منصور روی داد، تولیت وزارت به خالد بن برمک بود که پس آن فرزندش یحیی، سپس نوه‌هایش فضل و جعفر به آن رسیدند. برمکیان تا وقتی که هارون‌الرشید آنان را برکنار نمود (۱۷۸ق/۸۰۳م)، نفوذ داشتند.[۵]

خلیفهٔ دومِ عباسی، ابوجعفر منصور (حک. ۱۳۶–۱۵۸ ه‍.ق/۷۵۴–۷۷۵ م) بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، با آگاهی کامل از اینکه برای باقی ماندنِ خلافت در خطِ خانواده‌اش، باید طیفِ وسیعی از رقبا و مخالفان را به اطاعت از خود وادار کند، عمویش، عبدالله بن علی را به بیعت با خود وادار کرد، ابومسلم خراسانی را کشت و سلسله مراتب را در خاندان عباسی دوباره تعریف کرد. بااین‌حال، بزرگ‌ترین تهدید علیه وی، از طرف شاخهٔ علویِ خاندانِ بنی‌هاشم — که نزدیک‌ترین پیوندِ خویشاوندی با پیامبر را داشتند — به‌وجود آمد؛ و بدین‌ترتیب وی توسط هوادارانِ هاشمی به‌عنوانِ قانونی‌ترین وارثانِ خلافت، موردِ چالش قرار گرفت. [۶] منصور پس از تحکیمِ رهبریِ سیاسی‌اش، زمینه‌سازیِ پایه‌های دولتِ جدیدِ عباسی را آغاز کرد که بارزترین علامتش، بنیان‌گذاریِ پایتختِ جدید بود: بَغداد یا مَدینَةُالسَّلام، پایتختِ جدیدِ اسلامی با ادعاهای ایدئولوژیکِ تازه‌ای در موردِ جایگاهِ خلفای عباسی به‌عنوان امامان و نمایندگانِ حکومتِ الهی همراه بود. مفاهیمِ ایرانی دربارهٔ حقِ الهیِ پادشاهان با انتظاراتِ مسیحی–اسلامی با محوریتِ خانوادهٔ پیامبر — یا حاکمِ جامعهٔ مدینهٔ فاضله — در شکل‌گیریِ نهادِ سیاسیِ عباسی تلفیق شد. خلفا به‌عنوانِ اعضای مقدسِ خانوادهٔ پیامبر، به‌عنوانِ حافظِ ایمانِ اسلامی و به‌عنوانِ تنها حاکمانی که تداوم بخش آرمانِ سلطنتیِ ایرانی بودند، حکمرانی می‌کردند. بنابراین، قدرتِ نهادِ خلافت در جامعیت و قابلیتِ خود برای برقراری ارتباط میان عناصرِ مختلف با موضوعاتِ مختلفِ امپراتوری نهفته است، دستاوردی که از همهٔ سیطره‌های خاصِ امپراتوری‌های گذشتهٔ خاور میانه فراتر رفته‌است.[۷]

هارونُ الرَّشید (حک. ۱۷۰–۱۹۳ ه‍.ق/۷۸۶–۸۰۹ م) چون به خلافت رسید، توانست با یاری وزیران بَرمَکی و دیگر ارکان دیوان و سپاه عباسی، این دولت را به اوج خود برساند و جلوهٔ سلطنتِ عباسی را تثبیت کند. حکومتِ نسبتاً طولانیِ وی به نهادینه کردنِ چهرهٔ دربارِ عباسی در داخل و خارج از قلمرو کمک کرد. در عصرِ هارون، خاندان برمکی به‌مدتِ تقریباً دو دهه زمام دیوان را دست داشتند. [۸] در زمان هارون‌الرشید عمران اوج گرفت، تمدن اسلامی به برتری رسید و پیشرفت‌ها در علوم و ادبیات بالا رفت. عصر هارون‌الرشید را بالاترین مرتبهٔ شکوفایی سیاسی اسلامی و گسترده‌ترین پیشرفت‌ها در شهرسازی، ادب و علم در سده‌های میانهٔ اسلامی می‌دانند.[۵]

هارون پس از انتصابِ پسرش امین به جانشینیِ خلیفه در ۱۷۵ ه‍.ق/۷۹۱ م، مأمون را به‌عنوانِ جانشینِ دوم در ۱۸۳ ه‍.ق/۷۹۹ م منصوب کرد. اوج این اصلاحِ نمادینِ دولت در سال ۱۸۶ ه‍.ق/۸۰۲ م، با سیستمِ معروفِ هارون برای تقسیمِ امپراتوری میان دو جانشینش پس از مرگش به‌وجود آمد.[۹] بر اساسِ تمهیداتِ وی، امین به‌عنوان جانشینِ هارون، پس از وی به خلافت می‌رسید و مأمون نیز به‌عنوان جانشینِ امین منصوب، و قاسم، فرزندِ دیگرِ هارون، جانشینِ مأمون شد. تمام این تصمیمات، تبدیل به عهدنامه‌ای شد که بر کعبه آویخته و به ایالاتِ تحت نظرِ حکومت فرستاده شد.[۱۰][۱۱] بنابراین، درحالی‌که قرار بود امین به‌عنوانِ خلیفه در بغداد سلطنت کند، او فقط در استان‌های غربی (غرب عراق) حکومت می‌کرد، درحالی‌که مأمون حاکمِ خودمختارِ ولایاتِ شرقی بود تا زمانی که جانشینِ امین شود و به‌عنوانِ خلیفه بر یک امپراتوریِ متحد سلطنت کند.[۱۲]

پس از مرگِ هارون در توس، صحنه برای رقابت میان پسرانش، امین در بغداد و مأمون در مرو ایجاد شد. این، پایانِ «دورانِ اولیهٔ طلاییِ» معروفِ خلافتِ عباسی بود. بااین‌حال، نقش فرماندارانهٔ مأمون در شرق، همراه با ناآرامی‌ها در خراسان بزرگ در زمانِ مرگِ هارون در سال ۱۹۳ ه‍.ق/۸۰۹ م، سبب شد تا اوضاع برای مجادلاتِ جاه‌طلبانه فراهم شود. تقریباً بلافاصله مأمون تبدیل به قطبی سیاسی برای هواداران ایرانی شد. در همین حال، تلاش عجولانهٔ امین برای به‌اجراگذاشتنِ سیاستِ متمرکزِ سنتی با فراخواندنِ برادرش از شرق، کشمکش میان امین و مأمون را بیشتر تقویت کرد. در طیِ دو سالِ بعد، درگیریِ جانشینی بین امین و مأمون به هزاران درگیریِ منطقه‌ای در سراسر امپراتوریِ اسلامی تبدیل شد، زیرا رهبرانِ محلی از یک رهبر عباسی، علیهِ دیگری دفاع می‌کردند. مهمترین رویاروییِ نظامی بین سپاهیان امین و مأمون در ری اتفاق افتاد و سپاهِ مامون پس از یک پیروزیِ قاطع، پیشروی و شهرها را یکی پس از دیگری تصرف کرد و نهایتاً در سال ۱۹۷ ه‍.ق/۸۱۲ م شهر بغداد را به مدت یک سال به محاصره درآورد. سرانجام نیروهای مأمون دفاع شهر را شکستند، خلیفه اسیر شد و به‌سرعت به قتل رسید.[۱۳] در نهایت و پس از پنج سال اختلاف بین دو برادر، با محاصره و فتحِ بغداد و قتل امین، مأمون عهده‌دارِ خلافت بر کل خلافت عباسی شد.[۱۴] در سال ۱۹۹ق/ ۸۱۳م پایان گرفت و وحدت امپراتوری زیر سلطهٔ مأمون قرار گرفت. اما مأمون پس از قتل امین، سیاست ایرانی گرایی را رها کرد. پایتختش را از مرو به بغداد در سال ۲۰۴ق بُرد. اما نفوذ ایرانی در ارتش، دولت و سبک زندگی کمرنگ نشد.[۵]

این، نخستین بار بود که خلیفهٔ عباسی با شدّتِ عمل سرنگون شد؛ و این، موضوعی بود که بی شک، اعتبارِ نهادِ سلطنتیِ عباسی را به لرزه درآورْد و چگونگیِ درکِ آن از سوی جامعهٔ اسلامی را تغییر داد. در طول چهار سالِ آینده، خشمِ مردمِ عراق نسبت به سیاست‌های عجیبِ مأمون افزایش یافت. در این زمان و در مناطقِ مختلف، شورش‌های گوناگونی صورت می‌گرفت. شورش در جنوبِ عراق و در کوفه به‌رهبری ابنِ طَباطَبا و با همکاریِ فرماندهِ سابقِ سپاه، اَبُوالسَّرایا در سال ۱۹۹ ه‍.ق/۸۱۵ م، بیش از پیش بر هرج و مرج افزود.[۱۵]زید بن موسی ملقب به «زَیْدُالنّار» در بَصره قیام کرد.[۱۶]یَمَن تحتِ شورش‌های مختلفِ علوی به‌سر می‌بُرد. اولین بار ابراهیم بن موسی کاظم در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۹ تا ۲۰۲ ه‍.ق/۸۱۴ تا ۸۱۷ م، در آنجا رهبری را به‌دست گرفت. حسین بن حسن بن علی معروف به ابنِ اَفطَس در مکّه قیام کرد. خطرناک‌تر از همه، قیامِ بابکِ خُرَّمْدین بود که از سال ۲۰۱ ه‍.ق/۸۱۶ م، شروع به کنترلِ منطقهٔ کوهستانیِ آذربایجان و ارمنستان و اعلامِ جنگِ علنیِ علیهِ اسلام و حاکمیتِ عرب کرده بود. هنگامی که مأمون در ۲۰۱ ه‍.ق/۸۱۶ م تصمیم به ارتقای اقتدارِ مذهبیِ خویش با تصاحبِ عنوانِ «خَلیفَةُالله» و همزمان نامزدیِ علی بن موسی الرّضا به ولایتعهدیِ خلیفه و تغییرِ رنگِ رسمیِ دولت عباسی از سیاه به سبز گرفت، بغدادیان تصمیم گرفتند تا با مطرح کردنِ نامزدِ خود برای خلافت، ابراهیم بن مَهدی، پاسخ دهند و مأمون را به‌عنوانِ شاهزاده‌ای که از سوی ایرانیان بازیچه شده بود، رد کردند.[۱۷]

معتصم در سال ۲۱۸ق/۸۳۳م آمد، برای مقابله با نفوذ ایرانی، ترک‌تباران را به ارتش راه داد. هنگامی که سربازان ترک در بغداد بسیار شدند، او شهر سامرا را در چهل کیلومتری شمال بغداد برای کاستن از حضورشان در بغداد بنیان نهاد که همچو پادگانی برای آنان باشد. مادر معتصم نیز ترک بوده و در واقع در زمان او، پایتخت عباسیان سامرا بود. روزگار معتصم دو رویداد مهم شکل گرفت: برچیدن قیام بابک خرمدین و فتح عموریه.[۵]

پس از معتصم، دو تن از فرزندانش به خلافت رسیدند: واثق در ۲۲۷ق/۸۴۲م و متوکل در ۲۳۲ق/۸۴۷م. روزگار این دو را چندان باشکوه نمی‌نامند. نفوذ ترک‌تباران در دستگاهشان بالا گرفت، تا حدی که خود دستور می‌دادند و آزادی عمل بسیاری داشتند. تا اینکه متوکل را در سال ۲۴۷ق/۸۶۱م به قتل رساندند. دوران متوکل و در واقع پیش از خلافت او را، پایان عصر اول عباسی نامیده‌اند.[۵]

دوره ضعف و زوال از حکومت متوکل در سال ۲۳۲ هجری تا فتح بغداد به دست آل بویه در سال ۳۳۴ هجری به طول می‌انجامد. در این دوره خلیفه به‌تدریج سلطه خویش بر قلمرو را از دست می‌دهد و حکومت‌های محلی نیمه مستقل یا مستقل شکل می‌گیرند و در نهایت قدرت خلیفه به عراق محدود می‌شود. این حکومت‌های محلی با یکدیگر و با خلافت در رقابت و جنگ به سر می‌برند. در عین حال علوم حدیث، فقه و کلام در این دوره رونق بیشتری می‌یابد و فلسفه و علوم نیز رشد می‌کند.

از زمان حکومت متوکل عباسی (۲۳۲–۲۴۷ ه‍.ق / ۸۴۷–۸۶۱ م). سیاست‌مدارای مأمون (۱۹۸–۲۱۸ ه‍.ق / ۸۱۳–۸۳۳ م). و خلفای پس از وی با شیعیان یکباره به کنار گذشته شد. در دوران متوکل به دستور او حرم حسین بن علی تخریب شد و امام دهم شیعه، هادی، به همراه فرزندش حسن عسکری از مدینه به سامرا فراخوانده شد تا تحت نظارت خلیفه باشد. گزارش‌ها حاکی از آن است که فشار شدیدی بر امامان شیعه در سامرا می‌آمد [نیازمند منبع] و شیعیان در عراق و حجاز در شرایط اسف‌باری زندگی می‌کردند. منتصر، پسر و جانشین متوکل این سیاست‌ها را برداشت و در نتیجه هادی آزادی بیشتری پیدا کرد. سیاست‌های متوکل در زمان مستعین (۸۶۲–۸۶۶ م). هم ادامه یافت. احتمالاً در این زمان بود که هادی عثمان بن سعید را به نمایندگی خود در عراق برگزید (که البته این نمایندگی در زمان حسن عسکری نیز تأیید شد).[۱۹][۲۰]
در دوران آخرین امامان شیعه، شبکه‌ای از وکلا شکل گرفته بود؛ البته این شبکه بیشتر از آنکه به مانند سایر شبکه‌های علوی آن زمان (اسماعیلیه، زیدیه، نوادگان حسن بن علی) به قصد برپایی قیام تشکیل شده باشد، کار گردآوری وجوهات دینی مانند خمس و زکات را انجام می‌داد.[۲۱]

به واسطه سیاست‌های اداری، مالی و نظامی متوکل از جمله ولخرجی فراوان، عدم ثبات مقامات اداری و تغییر مکان پایتخت به سامرا و نیز چرخش مذهبی وی به سمت حنابله، خلافت تضعیف شد و با قتل وی در ۲۴۷ ه‍.ق -۸۶۱ م توسط غلامان ترک زمینه زوال قدرت عباسیان فراهم شد.[۲۲] با وقوع جنگ داخلی در بغداد و سامرا طی یک دهه پس از مرگ متوکل که به کشته شدن چهار خلیفه انجامید، امپراتوری عباسی عملاً تکه‌تکه شد و سلسله‌های نسبتاً مستقلی توسط قدرت‌های نظامی محلی تحت عنوان «امیر» در جای جای سرزمین‌های اسلامی ظهور کردند. این سلسله‌های جدید مانند صفاریان، برخلاف امرای قبلی نظیر طاهریان در پی خودمختاری و مرکزگریزی بودند.[۲۳] شرایط سیاسی و مذهبی سال‌های آخر حسن عسکری و نخستین دهه‌های پس از مرگ او —همزمان با خلافت معتمد عباسی (۲۵۶–۲۷۹ ه‍.ق /۸۷۶–۸۹۲ م). — بسیار پرچالش بود. این دوران به جهت سیاسی، مصادف بود با عصر ضعف خلافت عباسیان؛ بدین صورت آنان از اعمال مؤثر حاکمیت خود جز در بخش محدودی از سرزمین عراق ناتوان بودند. در این دوره، افراد مختلف در جای‌جای قلمرو عباسیان قیام کرده‌بودند و سرزمین مسلمانان دچار تجزیه سیاسی شده‌بود. معتمد عباسی، حسن عسکری را —که رقیبی بالقوه برای خلافت به‌شمار می‌رفت— در سامرا تحت نظارت و مراقبت قرار داده و او را حتی از ملاقات با پیروانش نیز بازداشته بود.[۲۴][۲۵] از سوی دیگر، معتمد عباسی، خود، تحت سلطه برادرش موفق بالله بود که فرماندهی سپاه را در اختیار داشت و دیوان را تحت تسلط داشت، به‌طوری‌که از ۸۸۲ عملاً خلیفه تحت اسارت خانگی قرار داشت و قدرتی نداشت.[۲۶] موفق و پسرش معتضد (خلافت از ۸۹۲ تا ۹۰۲ میلادی)، و فرزندان وی مکتفی (از ۹۰۲ تا ۹۰۸ میلادی) و مقتدر (از ۹۰۸ تا ۹۳۲ میلادی) موفق شدند با به‌کارگیری دستگاه دیوانی و قدرت نظامی، نهاد خلافت را احیا کنند. هرچند که سرزمین‌های تحت حکمرانی مستقیم آن محدود به عراق شده بود، آن‌ها توانستند با به‌کارگیری نیروی نظامی و دیپلماسی، به تدریج سلطه خود را بر مصر و غرب و مرکز ایران گسترش دهند. از دوره معتضد تا چند دهه بعد، دیوان عباسی تحت اداره خاندان شیعی آل فرات و خاندان تازه مسلمان آل جراح بود. رقابت این دو خاندان سبب شد دیوانسالاری عباسیان دچار فرقه‌گرایی شود.[۲۷]

طی دهه‌های پایانی سده سوم هجری که شیعیان عراق در بحران امامت به سر می‌بردند، جنبش‌های شیعی، بخصوص اسماعیلیه، در مناطق مختلف از جمله شمال آفریقا و شمال سوریه سر برآوردند. در این زمان دعوت اسماعیلیان فزونی گرفت و نهایتاً ابوعبدالله شیعی موفق شد در مغرب عربی پیروانی را جمع کند. در این زمان شخصی به نام سعید بن حسین، موسوم به عبیدالله مهدی ادعای امامت کرد و ابوعبدالله شیعی به وی گروید. ابوعبدالله شیعی موفق شد در ۲۹۷ ه‍.ق /۹۰۹ م. افریقیه را تصرف کند. سپس، در همان سال عبیدالله مهدی منصب خلافت را برعهده گرفت و دولت فاطمیان را تأسیس نمود. اسماعیلیانی که خلافت فاطمیان را نپذیرفتند، جنبش قرمطیان را ایجاد کردند. از سوی دیگر، شیعیان زیدی در سال ۲۵۰ه‍.ق – ۸۶۴ م. دولتی را در طبرستان و در سال ۲۸۴ه‍.ق – ۸۹۷ م. دولتی را در یمن تأسیس کردند.[۲۸] در این دوره مکتب کلامی استدلالی ابوسهل نوبختی (زاده ۲۳۷ و درگذشته ۳۱۱ هجری قمری) در میان شیعه امامیه محوریت یافت و به تعالیم مذهب شیعه انسجام بخشید، که در سده بعد به مکتب کلامی شیخ مفید انجامید.[۲۹]

این دوره از فتح بغداد توسط آل بویه در ۳۳۴ هجری قمری شروع می‌شود و تا ۵۹۰ هجری که سلجوقیان در عراقین مضمحل شدند به طول انجامید. این دوره به دو بخش تقسیم می‌شود. در نیمه اول آن از فتح بغداد توسط عمادالدوله دیلمی آغاز می‌شود و خلیفه تحت کنترل امرای ایرانی‌تبار و شیعه بویی قرار دارد. در دوره دوم با ورود طغرل‌بیگ،[۳۰] مؤسس امپراتوری سلجوقی، به بغداد در سال ۴۴۸ آغاز می‌شود و تا اضمحلال سلجوقیان عراق به دست خوارزمشاهیان در سال ۵۹۰ به‌طول می‌انجامد. در این دوره خلیفه تحت کنترل سلاطین ترک تبار سنی قرار داشت. طی این دوره، هر زمان امرا و سلاطین مقتدر بودند، خلیفه بیشتر یک منصب نمادین به‌شمار می‌رفت و هر وقت آن‌ها ضعیف می‌شدند، خلیفه قدرت می‌گرفت.


تاریخ الأدب العربیDownloads-icon

خلافت عباسی (عربی: ٱلْخِلافَةُ ٱلْعَبَّاسِیَّة) یا عباسیان سومین خلافت اسلامی بود که پس از ظهور محمد به قدرت رسید. این خلافت توسط نوادگان عموی پیامبر اسلام، عباس بن عبدالمطلب، بنیان نهاده شد که به همین دلیل به خلافت عباسی شهرت یافت. عباسیان که خلافت اموی را برانداخته بودند، در بیشتر دوران خود در بغداد حکومت کردند. خلافت عباسی در پی جنبش سیاه‌جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی تأسیس شد.[۱]

عباسیان ابتدا کوفه را مرکز قدرت خود قرار دادند، اما در زمان منصور آن را به بغداد، در نزدیکی تیسفون پایتخت باستانی شاهنشاهی ایران، منتقل نمودند. در دوران عباسی دیوان‌سالاران ایرانی نظیر خانواده برمکی قدرت را امپراتوری اسلامی به دست گرفتند که همین مسئله باعث شد تا نقش مسلمانان غیرعرب در امت اسلامی افزایش پیدا کند. در این دوره طبقه حاکم سنت‌های ایرانی را پذیرفتند، به پشتیبانان هنر و دانش تبدیل گردیدند[۲] و بغداد به مرکز جهانی علم، فرهنگ، فلسفه و نوآوری بدل شد. به همین دلیل دوره عباسی به دوران طلایی اسلام مشهور است.

عباسیان اندلس را در سال ۷۵۶، مراکش را در ۷۸۸، آفریقیه را در ۸۰۰ و مصر را در ۹۶۹ از دست دادند و سلسله‌های اسلامی دیگری در این مناطق روی کار آمدند. قدرت سیاسی خلفای عباسی در نهایت با ظهور آل بویه و فتح بغداد توسط آنان عملاً از بین رفت. از این زمان به بعد، خلیفه به رهبر ظاهری جهان اسلام تبدیل شد؛ هرچند آنان توانستند تا حد زیادی عراق را تحت کنترل خود نگاه دارند. دوران خلفای عباسی و دوران طلایی اسلام با حمله مغول‌ها و سقوط بغداد در ۱۲۵۸، در زمان حمله هلاکو خان، به پایان رسید. گرچه یکی از شاخه‌های این سلسله سه سال بعد در قاهره مجدداً خلافت را بر پا نمود؛ هرچند در این زمان نیز قدرت سیاسی در اختیار امرای مملوک بود. شاخه قاهره خلفای عباسی تا فتح مصر توسط عثمانیان در ۱۵۱۷ به ادعای رهبری جهان اسلام ادامه داد.[۳]

فرزندان عبدالله بن عباس مدت‌ها بود که اعتبار و منزلتِ امامان علوی را حس می‌کردند، خود در طول مرحلهٔ دعوت عباسی با تعمیمِ هدفِ مقابلهٔ ضدِاموی برای یک رهبرِ هاشمی با شعار «اَلرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّد»، بدون مشخص کردن شخص یا شاخهٔ نامزدِ خلافت — چه عباسی و چه علوی — اقدام کرده بودند. نامِ جنبشِ «هاشمیه» با ارجاع به خاندانِ گسترده‌تر بنی‌هاشم، گویای این موضوع بود. بدین‌ترتیب عباسیان توانستند تا در منزلت با اهل بیت شراکت جویند و تصویرِ شهرتِ دینی و تظاهر به علمِ باطنیِ دینی را به دست آورند. سپس، اقدام به قیام علیه سلسلهٔ امویان کردند و انقلابِ خراسانیِ هاشمی در سال ۱۳۲ ه‍.ق/۷۵۰ م، منجر به سقوط امویان و استقرار خلافت عباسیان شد. [۴]

دورهٔ نخست عبّاسی یا دورهٔ اصیل عبّاسی به دورهٔ صدساله ۱۳۲ق/ ۷۴۹م تا ۲۳۲ق/ ۸۴۷م گفته می‌شود، از برپایی و جابجایی خلافت از امویان در شام به عباسیان در عراق به‌دست ابوالعباس سفاح تا پیش از خلافت متوکل.[۵]حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

جامعهٔ اموی را بدوی‌محور دانسته‌اند اما جامعهٔ عباسی در تمدن و شهرنشینی پیشرفت کرد، قشرهای بسیاری را جذب نمود و از گونهٔ جامعهٔ اموی دوری کرد. دولت و حاکمیت عباسیان میان پیروان دو گروه در مناقشه بود: «علویان شیعه» که ایرانیان و عرب‌های جنوب پشتیبانی‌اش می‌کردند و «عباسیان» که بیشتر اهل سنت و دولتمردان یاران آن بودند.[۵]

عباسیان که از نسل عباس عموی پیامبر بودند توانستند حاکمیت را در دست بگیرند و با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلبِ بیعت کنند.[۵]

ابوالعبّاس امویان و پیروانشان را با کشتار و آوارگی دفع نمود تا اینکه خلافت تازه‌ای بنیان گذارد. او ابتدا کوفه را پایتخت قرار داد سپس انبار، بر کرانهٔ فرات در شمال عراق را پایتخت نوین برگزید. ابوالعبّاس سفّاح چهارسال حکمرانی نمود و در سال ۱۳۶ق/۷۵۴م درگذشت. برادرش ابوجعفر منصور جانشین او شد، با اینکه پیرتر از او بود، اما چونکه مادرش کنیز بود، از سفّاح دیرتر به خلافت رسید اما مادر سفّاح آزاده بود.[۵]انبار دارای گروه‌های تندرو بود، منصور شهر بغداد را در سال ۱۴۵ق/۷۶۲م بنیان نهاد و به‌عنوان پایتخت برگزید. شهری که از سرزمین پیشین امویان، شام، دور بود و به ایران نزدیک. در روزگار منصور جنبش‌های دینی مانند راوندیان و سنباد برپا شد. منصور هر دو جنبش را سرکوب نمود. مهم‌ترین آنچه در زمان منصور روی داد، تولیت وزارت به خالد بن برمک بود که پس آن فرزندش یحیی، سپس نوه‌هایش فضل و جعفر به آن رسیدند. برمکیان تا وقتی که هارون‌الرشید آنان را برکنار نمود (۱۷۸ق/۸۰۳م)، نفوذ داشتند.[۵]

خلیفهٔ دومِ عباسی، ابوجعفر منصور (حک. ۱۳۶–۱۵۸ ه‍.ق/۷۵۴–۷۷۵ م) بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، با آگاهی کامل از اینکه برای باقی ماندنِ خلافت در خطِ خانواده‌اش، باید طیفِ وسیعی از رقبا و مخالفان را به اطاعت از خود وادار کند، عمویش، عبدالله بن علی را به بیعت با خود وادار کرد، ابومسلم خراسانی را کشت و سلسله مراتب را در خاندان عباسی دوباره تعریف کرد. بااین‌حال، بزرگ‌ترین تهدید علیه وی، از طرف شاخهٔ علویِ خاندانِ بنی‌هاشم — که نزدیک‌ترین پیوندِ خویشاوندی با پیامبر را داشتند — به‌وجود آمد؛ و بدین‌ترتیب وی توسط هوادارانِ هاشمی به‌عنوانِ قانونی‌ترین وارثانِ خلافت، موردِ چالش قرار گرفت. [۶] منصور پس از تحکیمِ رهبریِ سیاسی‌اش، زمینه‌سازیِ پایه‌های دولتِ جدیدِ عباسی را آغاز کرد که بارزترین علامتش، بنیان‌گذاریِ پایتختِ جدید بود: بَغداد یا مَدینَةُالسَّلام، پایتختِ جدیدِ اسلامی با ادعاهای ایدئولوژیکِ تازه‌ای در موردِ جایگاهِ خلفای عباسی به‌عنوان امامان و نمایندگانِ حکومتِ الهی همراه بود. مفاهیمِ ایرانی دربارهٔ حقِ الهیِ پادشاهان با انتظاراتِ مسیحی–اسلامی با محوریتِ خانوادهٔ پیامبر — یا حاکمِ جامعهٔ مدینهٔ فاضله — در شکل‌گیریِ نهادِ سیاسیِ عباسی تلفیق شد. خلفا به‌عنوانِ اعضای مقدسِ خانوادهٔ پیامبر، به‌عنوانِ حافظِ ایمانِ اسلامی و به‌عنوانِ تنها حاکمانی که تداوم بخش آرمانِ سلطنتیِ ایرانی بودند، حکمرانی می‌کردند. بنابراین، قدرتِ نهادِ خلافت در جامعیت و قابلیتِ خود برای برقراری ارتباط میان عناصرِ مختلف با موضوعاتِ مختلفِ امپراتوری نهفته است، دستاوردی که از همهٔ سیطره‌های خاصِ امپراتوری‌های گذشتهٔ خاور میانه فراتر رفته‌است.[۷]

هارونُ الرَّشید (حک. ۱۷۰–۱۹۳ ه‍.ق/۷۸۶–۸۰۹ م) چون به خلافت رسید، توانست با یاری وزیران بَرمَکی و دیگر ارکان دیوان و سپاه عباسی، این دولت را به اوج خود برساند و جلوهٔ سلطنتِ عباسی را تثبیت کند. حکومتِ نسبتاً طولانیِ وی به نهادینه کردنِ چهرهٔ دربارِ عباسی در داخل و خارج از قلمرو کمک کرد. در عصرِ هارون، خاندان برمکی به‌مدتِ تقریباً دو دهه زمام دیوان را دست داشتند. [۸] در زمان هارون‌الرشید عمران اوج گرفت، تمدن اسلامی به برتری رسید و پیشرفت‌ها در علوم و ادبیات بالا رفت. عصر هارون‌الرشید را بالاترین مرتبهٔ شکوفایی سیاسی اسلامی و گسترده‌ترین پیشرفت‌ها در شهرسازی، ادب و علم در سده‌های میانهٔ اسلامی می‌دانند.[۵]

هارون پس از انتصابِ پسرش امین به جانشینیِ خلیفه در ۱۷۵ ه‍.ق/۷۹۱ م، مأمون را به‌عنوانِ جانشینِ دوم در ۱۸۳ ه‍.ق/۷۹۹ م منصوب کرد. اوج این اصلاحِ نمادینِ دولت در سال ۱۸۶ ه‍.ق/۸۰۲ م، با سیستمِ معروفِ هارون برای تقسیمِ امپراتوری میان دو جانشینش پس از مرگش به‌وجود آمد.[۹] بر اساسِ تمهیداتِ وی، امین به‌عنوان جانشینِ هارون، پس از وی به خلافت می‌رسید و مأمون نیز به‌عنوان جانشینِ امین منصوب، و قاسم، فرزندِ دیگرِ هارون، جانشینِ مأمون شد. تمام این تصمیمات، تبدیل به عهدنامه‌ای شد که بر کعبه آویخته و به ایالاتِ تحت نظرِ حکومت فرستاده شد.[۱۰][۱۱] بنابراین، درحالی‌که قرار بود امین به‌عنوانِ خلیفه در بغداد سلطنت کند، او فقط در استان‌های غربی (غرب عراق) حکومت می‌کرد، درحالی‌که مأمون حاکمِ خودمختارِ ولایاتِ شرقی بود تا زمانی که جانشینِ امین شود و به‌عنوانِ خلیفه بر یک امپراتوریِ متحد سلطنت کند.[۱۲]

پس از مرگِ هارون در توس، صحنه برای رقابت میان پسرانش، امین در بغداد و مأمون در مرو ایجاد شد. این، پایانِ «دورانِ اولیهٔ طلاییِ» معروفِ خلافتِ عباسی بود. بااین‌حال، نقش فرماندارانهٔ مأمون در شرق، همراه با ناآرامی‌ها در خراسان بزرگ در زمانِ مرگِ هارون در سال ۱۹۳ ه‍.ق/۸۰۹ م، سبب شد تا اوضاع برای مجادلاتِ جاه‌طلبانه فراهم شود. تقریباً بلافاصله مأمون تبدیل به قطبی سیاسی برای هواداران ایرانی شد. در همین حال، تلاش عجولانهٔ امین برای به‌اجراگذاشتنِ سیاستِ متمرکزِ سنتی با فراخواندنِ برادرش از شرق، کشمکش میان امین و مأمون را بیشتر تقویت کرد. در طیِ دو سالِ بعد، درگیریِ جانشینی بین امین و مأمون به هزاران درگیریِ منطقه‌ای در سراسر امپراتوریِ اسلامی تبدیل شد، زیرا رهبرانِ محلی از یک رهبر عباسی، علیهِ دیگری دفاع می‌کردند. مهمترین رویاروییِ نظامی بین سپاهیان امین و مأمون در ری اتفاق افتاد و سپاهِ مامون پس از یک پیروزیِ قاطع، پیشروی و شهرها را یکی پس از دیگری تصرف کرد و نهایتاً در سال ۱۹۷ ه‍.ق/۸۱۲ م شهر بغداد را به مدت یک سال به محاصره درآورد. سرانجام نیروهای مأمون دفاع شهر را شکستند، خلیفه اسیر شد و به‌سرعت به قتل رسید.[۱۳] در نهایت و پس از پنج سال اختلاف بین دو برادر، با محاصره و فتحِ بغداد و قتل امین، مأمون عهده‌دارِ خلافت بر کل خلافت عباسی شد.[۱۴] در سال ۱۹۹ق/ ۸۱۳م پایان گرفت و وحدت امپراتوری زیر سلطهٔ مأمون قرار گرفت. اما مأمون پس از قتل امین، سیاست ایرانی گرایی را رها کرد. پایتختش را از مرو به بغداد در سال ۲۰۴ق بُرد. اما نفوذ ایرانی در ارتش، دولت و سبک زندگی کمرنگ نشد.[۵]

این، نخستین بار بود که خلیفهٔ عباسی با شدّتِ عمل سرنگون شد؛ و این، موضوعی بود که بی شک، اعتبارِ نهادِ سلطنتیِ عباسی را به لرزه درآورْد و چگونگیِ درکِ آن از سوی جامعهٔ اسلامی را تغییر داد. در طول چهار سالِ آینده، خشمِ مردمِ عراق نسبت به سیاست‌های عجیبِ مأمون افزایش یافت. در این زمان و در مناطقِ مختلف، شورش‌های گوناگونی صورت می‌گرفت. شورش در جنوبِ عراق و در کوفه به‌رهبری ابنِ طَباطَبا و با همکاریِ فرماندهِ سابقِ سپاه، اَبُوالسَّرایا در سال ۱۹۹ ه‍.ق/۸۱۵ م، بیش از پیش بر هرج و مرج افزود.[۱۵]زید بن موسی ملقب به «زَیْدُالنّار» در بَصره قیام کرد.[۱۶]یَمَن تحتِ شورش‌های مختلفِ علوی به‌سر می‌بُرد. اولین بار ابراهیم بن موسی کاظم در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۹ تا ۲۰۲ ه‍.ق/۸۱۴ تا ۸۱۷ م، در آنجا رهبری را به‌دست گرفت. حسین بن حسن بن علی معروف به ابنِ اَفطَس در مکّه قیام کرد. خطرناک‌تر از همه، قیامِ بابکِ خُرَّمْدین بود که از سال ۲۰۱ ه‍.ق/۸۱۶ م، شروع به کنترلِ منطقهٔ کوهستانیِ آذربایجان و ارمنستان و اعلامِ جنگِ علنیِ علیهِ اسلام و حاکمیتِ عرب کرده بود. هنگامی که مأمون در ۲۰۱ ه‍.ق/۸۱۶ م تصمیم به ارتقای اقتدارِ مذهبیِ خویش با تصاحبِ عنوانِ «خَلیفَةُالله» و همزمان نامزدیِ علی بن موسی الرّضا به ولایتعهدیِ خلیفه و تغییرِ رنگِ رسمیِ دولت عباسی از سیاه به سبز گرفت، بغدادیان تصمیم گرفتند تا با مطرح کردنِ نامزدِ خود برای خلافت، ابراهیم بن مَهدی، پاسخ دهند و مأمون را به‌عنوانِ شاهزاده‌ای که از سوی ایرانیان بازیچه شده بود، رد کردند.[۱۷]

معتصم در سال ۲۱۸ق/۸۳۳م آمد، برای مقابله با نفوذ ایرانی، ترک‌تباران را به ارتش راه داد. هنگامی که سربازان ترک در بغداد بسیار شدند، او شهر سامرا را در چهل کیلومتری شمال بغداد برای کاستن از حضورشان در بغداد بنیان نهاد که همچو پادگانی برای آنان باشد. مادر معتصم نیز ترک بوده و در واقع در زمان او، پایتخت عباسیان سامرا بود. روزگار معتصم دو رویداد مهم شکل گرفت: برچیدن قیام بابک خرمدین و فتح عموریه.[۵]

پس از معتصم، دو تن از فرزندانش به خلافت رسیدند: واثق در ۲۲۷ق/۸۴۲م و متوکل در ۲۳۲ق/۸۴۷م. روزگار این دو را چندان باشکوه نمی‌نامند. نفوذ ترک‌تباران در دستگاهشان بالا گرفت، تا حدی که خود دستور می‌دادند و آزادی عمل بسیاری داشتند. تا اینکه متوکل را در سال ۲۴۷ق/۸۶۱م به قتل رساندند. دوران متوکل و در واقع پیش از خلافت او را، پایان عصر اول عباسی نامیده‌اند.[۵]

دوره ضعف و زوال از حکومت متوکل در سال ۲۳۲ هجری تا فتح بغداد به دست آل بویه در سال ۳۳۴ هجری به طول می‌انجامد. در این دوره خلیفه به‌تدریج سلطه خویش بر قلمرو را از دست می‌دهد و حکومت‌های محلی نیمه مستقل یا مستقل شکل می‌گیرند و در نهایت قدرت خلیفه به عراق محدود می‌شود. این حکومت‌های محلی با یکدیگر و با خلافت در رقابت و جنگ به سر می‌برند. در عین حال علوم حدیث، فقه و کلام در این دوره رونق بیشتری می‌یابد و فلسفه و علوم نیز رشد می‌کند.

از زمان حکومت متوکل عباسی (۲۳۲–۲۴۷ ه‍.ق / ۸۴۷–۸۶۱ م). سیاست‌مدارای مأمون (۱۹۸–۲۱۸ ه‍.ق / ۸۱۳–۸۳۳ م). و خلفای پس از وی با شیعیان یکباره به کنار گذشته شد. در دوران متوکل به دستور او حرم حسین بن علی تخریب شد و امام دهم شیعه، هادی، به همراه فرزندش حسن عسکری از مدینه به سامرا فراخوانده شد تا تحت نظارت خلیفه باشد. گزارش‌ها حاکی از آن است که فشار شدیدی بر امامان شیعه در سامرا می‌آمد [نیازمند منبع] و شیعیان در عراق و حجاز در شرایط اسف‌باری زندگی می‌کردند. منتصر، پسر و جانشین متوکل این سیاست‌ها را برداشت و در نتیجه هادی آزادی بیشتری پیدا کرد. سیاست‌های متوکل در زمان مستعین (۸۶۲–۸۶۶ م). هم ادامه یافت. احتمالاً در این زمان بود که هادی عثمان بن سعید را به نمایندگی خود در عراق برگزید (که البته این نمایندگی در زمان حسن عسکری نیز تأیید شد).[۱۹][۲۰]
در دوران آخرین امامان شیعه، شبکه‌ای از وکلا شکل گرفته بود؛ البته این شبکه بیشتر از آنکه به مانند سایر شبکه‌های علوی آن زمان (اسماعیلیه، زیدیه، نوادگان حسن بن علی) به قصد برپایی قیام تشکیل شده باشد، کار گردآوری وجوهات دینی مانند خمس و زکات را انجام می‌داد.[۲۱]

به واسطه سیاست‌های اداری، مالی و نظامی متوکل از جمله ولخرجی فراوان، عدم ثبات مقامات اداری و تغییر مکان پایتخت به سامرا و نیز چرخش مذهبی وی به سمت حنابله، خلافت تضعیف شد و با قتل وی در ۲۴۷ ه‍.ق -۸۶۱ م توسط غلامان ترک زمینه زوال قدرت عباسیان فراهم شد.[۲۲] با وقوع جنگ داخلی در بغداد و سامرا طی یک دهه پس از مرگ متوکل که به کشته شدن چهار خلیفه انجامید، امپراتوری عباسی عملاً تکه‌تکه شد و سلسله‌های نسبتاً مستقلی توسط قدرت‌های نظامی محلی تحت عنوان «امیر» در جای جای سرزمین‌های اسلامی ظهور کردند. این سلسله‌های جدید مانند صفاریان، برخلاف امرای قبلی نظیر طاهریان در پی خودمختاری و مرکزگریزی بودند.[۲۳] شرایط سیاسی و مذهبی سال‌های آخر حسن عسکری و نخستین دهه‌های پس از مرگ او —همزمان با خلافت معتمد عباسی (۲۵۶–۲۷۹ ه‍.ق /۸۷۶–۸۹۲ م). — بسیار پرچالش بود. این دوران به جهت سیاسی، مصادف بود با عصر ضعف خلافت عباسیان؛ بدین صورت آنان از اعمال مؤثر حاکمیت خود جز در بخش محدودی از سرزمین عراق ناتوان بودند. در این دوره، افراد مختلف در جای‌جای قلمرو عباسیان قیام کرده‌بودند و سرزمین مسلمانان دچار تجزیه سیاسی شده‌بود. معتمد عباسی، حسن عسکری را —که رقیبی بالقوه برای خلافت به‌شمار می‌رفت— در سامرا تحت نظارت و مراقبت قرار داده و او را حتی از ملاقات با پیروانش نیز بازداشته بود.[۲۴][۲۵] از سوی دیگر، معتمد عباسی، خود، تحت سلطه برادرش موفق بالله بود که فرماندهی سپاه را در اختیار داشت و دیوان را تحت تسلط داشت، به‌طوری‌که از ۸۸۲ عملاً خلیفه تحت اسارت خانگی قرار داشت و قدرتی نداشت.[۲۶] موفق و پسرش معتضد (خلافت از ۸۹۲ تا ۹۰۲ میلادی)، و فرزندان وی مکتفی (از ۹۰۲ تا ۹۰۸ میلادی) و مقتدر (از ۹۰۸ تا ۹۳۲ میلادی) موفق شدند با به‌کارگیری دستگاه دیوانی و قدرت نظامی، نهاد خلافت را احیا کنند. هرچند که سرزمین‌های تحت حکمرانی مستقیم آن محدود به عراق شده بود، آن‌ها توانستند با به‌کارگیری نیروی نظامی و دیپلماسی، به تدریج سلطه خود را بر مصر و غرب و مرکز ایران گسترش دهند. از دوره معتضد تا چند دهه بعد، دیوان عباسی تحت اداره خاندان شیعی آل فرات و خاندان تازه مسلمان آل جراح بود. رقابت این دو خاندان سبب شد دیوانسالاری عباسیان دچار فرقه‌گرایی شود.[۲۷]

طی دهه‌های پایانی سده سوم هجری که شیعیان عراق در بحران امامت به سر می‌بردند، جنبش‌های شیعی، بخصوص اسماعیلیه، در مناطق مختلف از جمله شمال آفریقا و شمال سوریه سر برآوردند. در این زمان دعوت اسماعیلیان فزونی گرفت و نهایتاً ابوعبدالله شیعی موفق شد در مغرب عربی پیروانی را جمع کند. در این زمان شخصی به نام سعید بن حسین، موسوم به عبیدالله مهدی ادعای امامت کرد و ابوعبدالله شیعی به وی گروید. ابوعبدالله شیعی موفق شد در ۲۹۷ ه‍.ق /۹۰۹ م. افریقیه را تصرف کند. سپس، در همان سال عبیدالله مهدی منصب خلافت را برعهده گرفت و دولت فاطمیان را تأسیس نمود. اسماعیلیانی که خلافت فاطمیان را نپذیرفتند، جنبش قرمطیان را ایجاد کردند. از سوی دیگر، شیعیان زیدی در سال ۲۵۰ه‍.ق – ۸۶۴ م. دولتی را در طبرستان و در سال ۲۸۴ه‍.ق – ۸۹۷ م. دولتی را در یمن تأسیس کردند.[۲۸] در این دوره مکتب کلامی استدلالی ابوسهل نوبختی (زاده ۲۳۷ و درگذشته ۳۱۱ هجری قمری) در میان شیعه امامیه محوریت یافت و به تعالیم مذهب شیعه انسجام بخشید، که در سده بعد به مکتب کلامی شیخ مفید انجامید.[۲۹]

این دوره از فتح بغداد توسط آل بویه در ۳۳۴ هجری قمری شروع می‌شود و تا ۵۹۰ هجری که سلجوقیان در عراقین مضمحل شدند به طول انجامید. این دوره به دو بخش تقسیم می‌شود. در نیمه اول آن از فتح بغداد توسط عمادالدوله دیلمی آغاز می‌شود و خلیفه تحت کنترل امرای ایرانی‌تبار و شیعه بویی قرار دارد. در دوره دوم با ورود طغرل‌بیگ،[۳۰] مؤسس امپراتوری سلجوقی، به بغداد در سال ۴۴۸ آغاز می‌شود و تا اضمحلال سلجوقیان عراق به دست خوارزمشاهیان در سال ۵۹۰ به‌طول می‌انجامد. در این دوره خلیفه تحت کنترل سلاطین ترک تبار سنی قرار داشت. طی این دوره، هر زمان امرا و سلاطین مقتدر بودند، خلیفه بیشتر یک منصب نمادین به‌شمار می‌رفت و هر وقت آن‌ها ضعیف می‌شدند، خلیفه قدرت می‌گرفت.


تاریخ الأدب العربیDownloads-icon

خلافت عباسی (عربی: ٱلْخِلافَةُ ٱلْعَبَّاسِیَّة) یا عباسیان سومین خلافت اسلامی بود که پس از ظهور محمد به قدرت رسید. این خلافت توسط نوادگان عموی پیامبر اسلام، عباس بن عبدالمطلب، بنیان نهاده شد که به همین دلیل به خلافت عباسی شهرت یافت. عباسیان که خلافت اموی را برانداخته بودند، در بیشتر دوران خود در بغداد حکومت کردند. خلافت عباسی در پی جنبش سیاه‌جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی تأسیس شد.[۱]

عباسیان ابتدا کوفه را مرکز قدرت خود قرار دادند، اما در زمان منصور آن را به بغداد، در نزدیکی تیسفون پایتخت باستانی شاهنشاهی ایران، منتقل نمودند. در دوران عباسی دیوان‌سالاران ایرانی نظیر خانواده برمکی قدرت را امپراتوری اسلامی به دست گرفتند که همین مسئله باعث شد تا نقش مسلمانان غیرعرب در امت اسلامی افزایش پیدا کند. در این دوره طبقه حاکم سنت‌های ایرانی را پذیرفتند، به پشتیبانان هنر و دانش تبدیل گردیدند[۲] و بغداد به مرکز جهانی علم، فرهنگ، فلسفه و نوآوری بدل شد. به همین دلیل دوره عباسی به دوران طلایی اسلام مشهور است.

عباسیان اندلس را در سال ۷۵۶، مراکش را در ۷۸۸، آفریقیه را در ۸۰۰ و مصر را در ۹۶۹ از دست دادند و سلسله‌های اسلامی دیگری در این مناطق روی کار آمدند. قدرت سیاسی خلفای عباسی در نهایت با ظهور آل بویه و فتح بغداد توسط آنان عملاً از بین رفت. از این زمان به بعد، خلیفه به رهبر ظاهری جهان اسلام تبدیل شد؛ هرچند آنان توانستند تا حد زیادی عراق را تحت کنترل خود نگاه دارند. دوران خلفای عباسی و دوران طلایی اسلام با حمله مغول‌ها و سقوط بغداد در ۱۲۵۸، در زمان حمله هلاکو خان، به پایان رسید. گرچه یکی از شاخه‌های این سلسله سه سال بعد در قاهره مجدداً خلافت را بر پا نمود؛ هرچند در این زمان نیز قدرت سیاسی در اختیار امرای مملوک بود. شاخه قاهره خلفای عباسی تا فتح مصر توسط عثمانیان در ۱۵۱۷ به ادعای رهبری جهان اسلام ادامه داد.[۳]

فرزندان عبدالله بن عباس مدت‌ها بود که اعتبار و منزلتِ امامان علوی را حس می‌کردند، خود در طول مرحلهٔ دعوت عباسی با تعمیمِ هدفِ مقابلهٔ ضدِاموی برای یک رهبرِ هاشمی با شعار «اَلرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّد»، بدون مشخص کردن شخص یا شاخهٔ نامزدِ خلافت — چه عباسی و چه علوی — اقدام کرده بودند. نامِ جنبشِ «هاشمیه» با ارجاع به خاندانِ گسترده‌تر بنی‌هاشم، گویای این موضوع بود. بدین‌ترتیب عباسیان توانستند تا در منزلت با اهل بیت شراکت جویند و تصویرِ شهرتِ دینی و تظاهر به علمِ باطنیِ دینی را به دست آورند. سپس، اقدام به قیام علیه سلسلهٔ امویان کردند و انقلابِ خراسانیِ هاشمی در سال ۱۳۲ ه‍.ق/۷۵۰ م، منجر به سقوط امویان و استقرار خلافت عباسیان شد. [۴]

دورهٔ نخست عبّاسی یا دورهٔ اصیل عبّاسی به دورهٔ صدساله ۱۳۲ق/ ۷۴۹م تا ۲۳۲ق/ ۸۴۷م گفته می‌شود، از برپایی و جابجایی خلافت از امویان در شام به عباسیان در عراق به‌دست ابوالعباس سفاح تا پیش از خلافت متوکل.[۵]حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

جامعهٔ اموی را بدوی‌محور دانسته‌اند اما جامعهٔ عباسی در تمدن و شهرنشینی پیشرفت کرد، قشرهای بسیاری را جذب نمود و از گونهٔ جامعهٔ اموی دوری کرد. دولت و حاکمیت عباسیان میان پیروان دو گروه در مناقشه بود: «علویان شیعه» که ایرانیان و عرب‌های جنوب پشتیبانی‌اش می‌کردند و «عباسیان» که بیشتر اهل سنت و دولتمردان یاران آن بودند.[۵]

عباسیان که از نسل عباس عموی پیامبر بودند توانستند حاکمیت را در دست بگیرند و با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلبِ بیعت کنند.[۵]

ابوالعبّاس امویان و پیروانشان را با کشتار و آوارگی دفع نمود تا اینکه خلافت تازه‌ای بنیان گذارد. او ابتدا کوفه را پایتخت قرار داد سپس انبار، بر کرانهٔ فرات در شمال عراق را پایتخت نوین برگزید. ابوالعبّاس سفّاح چهارسال حکمرانی نمود و در سال ۱۳۶ق/۷۵۴م درگذشت. برادرش ابوجعفر منصور جانشین او شد، با اینکه پیرتر از او بود، اما چونکه مادرش کنیز بود، از سفّاح دیرتر به خلافت رسید اما مادر سفّاح آزاده بود.[۵]انبار دارای گروه‌های تندرو بود، منصور شهر بغداد را در سال ۱۴۵ق/۷۶۲م بنیان نهاد و به‌عنوان پایتخت برگزید. شهری که از سرزمین پیشین امویان، شام، دور بود و به ایران نزدیک. در روزگار منصور جنبش‌های دینی مانند راوندیان و سنباد برپا شد. منصور هر دو جنبش را سرکوب نمود. مهم‌ترین آنچه در زمان منصور روی داد، تولیت وزارت به خالد بن برمک بود که پس آن فرزندش یحیی، سپس نوه‌هایش فضل و جعفر به آن رسیدند. برمکیان تا وقتی که هارون‌الرشید آنان را برکنار نمود (۱۷۸ق/۸۰۳م)، نفوذ داشتند.[۵]

خلیفهٔ دومِ عباسی، ابوجعفر منصور (حک. ۱۳۶–۱۵۸ ه‍.ق/۷۵۴–۷۷۵ م) بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، با آگاهی کامل از اینکه برای باقی ماندنِ خلافت در خطِ خانواده‌اش، باید طیفِ وسیعی از رقبا و مخالفان را به اطاعت از خود وادار کند، عمویش، عبدالله بن علی را به بیعت با خود وادار کرد، ابومسلم خراسانی را کشت و سلسله مراتب را در خاندان عباسی دوباره تعریف کرد. بااین‌حال، بزرگ‌ترین تهدید علیه وی، از طرف شاخهٔ علویِ خاندانِ بنی‌هاشم — که نزدیک‌ترین پیوندِ خویشاوندی با پیامبر را داشتند — به‌وجود آمد؛ و بدین‌ترتیب وی توسط هوادارانِ هاشمی به‌عنوانِ قانونی‌ترین وارثانِ خلافت، موردِ چالش قرار گرفت. [۶] منصور پس از تحکیمِ رهبریِ سیاسی‌اش، زمینه‌سازیِ پایه‌های دولتِ جدیدِ عباسی را آغاز کرد که بارزترین علامتش، بنیان‌گذاریِ پایتختِ جدید بود: بَغداد یا مَدینَةُالسَّلام، پایتختِ جدیدِ اسلامی با ادعاهای ایدئولوژیکِ تازه‌ای در موردِ جایگاهِ خلفای عباسی به‌عنوان امامان و نمایندگانِ حکومتِ الهی همراه بود. مفاهیمِ ایرانی دربارهٔ حقِ الهیِ پادشاهان با انتظاراتِ مسیحی–اسلامی با محوریتِ خانوادهٔ پیامبر — یا حاکمِ جامعهٔ مدینهٔ فاضله — در شکل‌گیریِ نهادِ سیاسیِ عباسی تلفیق شد. خلفا به‌عنوانِ اعضای مقدسِ خانوادهٔ پیامبر، به‌عنوانِ حافظِ ایمانِ اسلامی و به‌عنوانِ تنها حاکمانی که تداوم بخش آرمانِ سلطنتیِ ایرانی بودند، حکمرانی می‌کردند. بنابراین، قدرتِ نهادِ خلافت در جامعیت و قابلیتِ خود برای برقراری ارتباط میان عناصرِ مختلف با موضوعاتِ مختلفِ امپراتوری نهفته است، دستاوردی که از همهٔ سیطره‌های خاصِ امپراتوری‌های گذشتهٔ خاور میانه فراتر رفته‌است.[۷]

هارونُ الرَّشید (حک. ۱۷۰–۱۹۳ ه‍.ق/۷۸۶–۸۰۹ م) چون به خلافت رسید، توانست با یاری وزیران بَرمَکی و دیگر ارکان دیوان و سپاه عباسی، این دولت را به اوج خود برساند و جلوهٔ سلطنتِ عباسی را تثبیت کند. حکومتِ نسبتاً طولانیِ وی به نهادینه کردنِ چهرهٔ دربارِ عباسی در داخل و خارج از قلمرو کمک کرد. در عصرِ هارون، خاندان برمکی به‌مدتِ تقریباً دو دهه زمام دیوان را دست داشتند. [۸] در زمان هارون‌الرشید عمران اوج گرفت، تمدن اسلامی به برتری رسید و پیشرفت‌ها در علوم و ادبیات بالا رفت. عصر هارون‌الرشید را بالاترین مرتبهٔ شکوفایی سیاسی اسلامی و گسترده‌ترین پیشرفت‌ها در شهرسازی، ادب و علم در سده‌های میانهٔ اسلامی می‌دانند.[۵]

هارون پس از انتصابِ پسرش امین به جانشینیِ خلیفه در ۱۷۵ ه‍.ق/۷۹۱ م، مأمون را به‌عنوانِ جانشینِ دوم در ۱۸۳ ه‍.ق/۷۹۹ م منصوب کرد. اوج این اصلاحِ نمادینِ دولت در سال ۱۸۶ ه‍.ق/۸۰۲ م، با سیستمِ معروفِ هارون برای تقسیمِ امپراتوری میان دو جانشینش پس از مرگش به‌وجود آمد.[۹] بر اساسِ تمهیداتِ وی، امین به‌عنوان جانشینِ هارون، پس از وی به خلافت می‌رسید و مأمون نیز به‌عنوان جانشینِ امین منصوب، و قاسم، فرزندِ دیگرِ هارون، جانشینِ مأمون شد. تمام این تصمیمات، تبدیل به عهدنامه‌ای شد که بر کعبه آویخته و به ایالاتِ تحت نظرِ حکومت فرستاده شد.[۱۰][۱۱] بنابراین، درحالی‌که قرار بود امین به‌عنوانِ خلیفه در بغداد سلطنت کند، او فقط در استان‌های غربی (غرب عراق) حکومت می‌کرد، درحالی‌که مأمون حاکمِ خودمختارِ ولایاتِ شرقی بود تا زمانی که جانشینِ امین شود و به‌عنوانِ خلیفه بر یک امپراتوریِ متحد سلطنت کند.[۱۲]

پس از مرگِ هارون در توس، صحنه برای رقابت میان پسرانش، امین در بغداد و مأمون در مرو ایجاد شد. این، پایانِ «دورانِ اولیهٔ طلاییِ» معروفِ خلافتِ عباسی بود. بااین‌حال، نقش فرماندارانهٔ مأمون در شرق، همراه با ناآرامی‌ها در خراسان بزرگ در زمانِ مرگِ هارون در سال ۱۹۳ ه‍.ق/۸۰۹ م، سبب شد تا اوضاع برای مجادلاتِ جاه‌طلبانه فراهم شود. تقریباً بلافاصله مأمون تبدیل به قطبی سیاسی برای هواداران ایرانی شد. در همین حال، تلاش عجولانهٔ امین برای به‌اجراگذاشتنِ سیاستِ متمرکزِ سنتی با فراخواندنِ برادرش از شرق، کشمکش میان امین و مأمون را بیشتر تقویت کرد. در طیِ دو سالِ بعد، درگیریِ جانشینی بین امین و مأمون به هزاران درگیریِ منطقه‌ای در سراسر امپراتوریِ اسلامی تبدیل شد، زیرا رهبرانِ محلی از یک رهبر عباسی، علیهِ دیگری دفاع می‌کردند. مهمترین رویاروییِ نظامی بین سپاهیان امین و مأمون در ری اتفاق افتاد و سپاهِ مامون پس از یک پیروزیِ قاطع، پیشروی و شهرها را یکی پس از دیگری تصرف کرد و نهایتاً در سال ۱۹۷ ه‍.ق/۸۱۲ م شهر بغداد را به مدت یک سال به محاصره درآورد. سرانجام نیروهای مأمون دفاع شهر را شکستند، خلیفه اسیر شد و به‌سرعت به قتل رسید.[۱۳] در نهایت و پس از پنج سال اختلاف بین دو برادر، با محاصره و فتحِ بغداد و قتل امین، مأمون عهده‌دارِ خلافت بر کل خلافت عباسی شد.[۱۴] در سال ۱۹۹ق/ ۸۱۳م پایان گرفت و وحدت امپراتوری زیر سلطهٔ مأمون قرار گرفت. اما مأمون پس از قتل امین، سیاست ایرانی گرایی را رها کرد. پایتختش را از مرو به بغداد در سال ۲۰۴ق بُرد. اما نفوذ ایرانی در ارتش، دولت و سبک زندگی کمرنگ نشد.[۵]

این، نخستین بار بود که خلیفهٔ عباسی با شدّتِ عمل سرنگون شد؛ و این، موضوعی بود که بی شک، اعتبارِ نهادِ سلطنتیِ عباسی را به لرزه درآورْد و چگونگیِ درکِ آن از سوی جامعهٔ اسلامی را تغییر داد. در طول چهار سالِ آینده، خشمِ مردمِ عراق نسبت به سیاست‌های عجیبِ مأمون افزایش یافت. در این زمان و در مناطقِ مختلف، شورش‌های گوناگونی صورت می‌گرفت. شورش در جنوبِ عراق و در کوفه به‌رهبری ابنِ طَباطَبا و با همکاریِ فرماندهِ سابقِ سپاه، اَبُوالسَّرایا در سال ۱۹۹ ه‍.ق/۸۱۵ م، بیش از پیش بر هرج و مرج افزود.[۱۵]زید بن موسی ملقب به «زَیْدُالنّار» در بَصره قیام کرد.[۱۶]یَمَن تحتِ شورش‌های مختلفِ علوی به‌سر می‌بُرد. اولین بار ابراهیم بن موسی کاظم در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۹ تا ۲۰۲ ه‍.ق/۸۱۴ تا ۸۱۷ م، در آنجا رهبری را به‌دست گرفت. حسین بن حسن بن علی معروف به ابنِ اَفطَس در مکّه قیام کرد. خطرناک‌تر از همه، قیامِ بابکِ خُرَّمْدین بود که از سال ۲۰۱ ه‍.ق/۸۱۶ م، شروع به کنترلِ منطقهٔ کوهستانیِ آذربایجان و ارمنستان و اعلامِ جنگِ علنیِ علیهِ اسلام و حاکمیتِ عرب کرده بود. هنگامی که مأمون در ۲۰۱ ه‍.ق/۸۱۶ م تصمیم به ارتقای اقتدارِ مذهبیِ خویش با تصاحبِ عنوانِ «خَلیفَةُالله» و همزمان نامزدیِ علی بن موسی الرّضا به ولایتعهدیِ خلیفه و تغییرِ رنگِ رسمیِ دولت عباسی از سیاه به سبز گرفت، بغدادیان تصمیم گرفتند تا با مطرح کردنِ نامزدِ خود برای خلافت، ابراهیم بن مَهدی، پاسخ دهند و مأمون را به‌عنوانِ شاهزاده‌ای که از سوی ایرانیان بازیچه شده بود، رد کردند.[۱۷]

معتصم در سال ۲۱۸ق/۸۳۳م آمد، برای مقابله با نفوذ ایرانی، ترک‌تباران را به ارتش راه داد. هنگامی که سربازان ترک در بغداد بسیار شدند، او شهر سامرا را در چهل کیلومتری شمال بغداد برای کاستن از حضورشان در بغداد بنیان نهاد که همچو پادگانی برای آنان باشد. مادر معتصم نیز ترک بوده و در واقع در زمان او، پایتخت عباسیان سامرا بود. روزگار معتصم دو رویداد مهم شکل گرفت: برچیدن قیام بابک خرمدین و فتح عموریه.[۵]

پس از معتصم، دو تن از فرزندانش به خلافت رسیدند: واثق در ۲۲۷ق/۸۴۲م و متوکل در ۲۳۲ق/۸۴۷م. روزگار این دو را چندان باشکوه نمی‌نامند. نفوذ ترک‌تباران در دستگاهشان بالا گرفت، تا حدی که خود دستور می‌دادند و آزادی عمل بسیاری داشتند. تا اینکه متوکل را در سال ۲۴۷ق/۸۶۱م به قتل رساندند. دوران متوکل و در واقع پیش از خلافت او را، پایان عصر اول عباسی نامیده‌اند.[۵]

دوره ضعف و زوال از حکومت متوکل در سال ۲۳۲ هجری تا فتح بغداد به دست آل بویه در سال ۳۳۴ هجری به طول می‌انجامد. در این دوره خلیفه به‌تدریج سلطه خویش بر قلمرو را از دست می‌دهد و حکومت‌های محلی نیمه مستقل یا مستقل شکل می‌گیرند و در نهایت قدرت خلیفه به عراق محدود می‌شود. این حکومت‌های محلی با یکدیگر و با خلافت در رقابت و جنگ به سر می‌برند. در عین حال علوم حدیث، فقه و کلام در این دوره رونق بیشتری می‌یابد و فلسفه و علوم نیز رشد می‌کند.

از زمان حکومت متوکل عباسی (۲۳۲–۲۴۷ ه‍.ق / ۸۴۷–۸۶۱ م). سیاست‌مدارای مأمون (۱۹۸–۲۱۸ ه‍.ق / ۸۱۳–۸۳۳ م). و خلفای پس از وی با شیعیان یکباره به کنار گذشته شد. در دوران متوکل به دستور او حرم حسین بن علی تخریب شد و امام دهم شیعه، هادی، به همراه فرزندش حسن عسکری از مدینه به سامرا فراخوانده شد تا تحت نظارت خلیفه باشد. گزارش‌ها حاکی از آن است که فشار شدیدی بر امامان شیعه در سامرا می‌آمد [نیازمند منبع] و شیعیان در عراق و حجاز در شرایط اسف‌باری زندگی می‌کردند. منتصر، پسر و جانشین متوکل این سیاست‌ها را برداشت و در نتیجه هادی آزادی بیشتری پیدا کرد. سیاست‌های متوکل در زمان مستعین (۸۶۲–۸۶۶ م). هم ادامه یافت. احتمالاً در این زمان بود که هادی عثمان بن سعید را به نمایندگی خود در عراق برگزید (که البته این نمایندگی در زمان حسن عسکری نیز تأیید شد).[۱۹][۲۰]
در دوران آخرین امامان شیعه، شبکه‌ای از وکلا شکل گرفته بود؛ البته این شبکه بیشتر از آنکه به مانند سایر شبکه‌های علوی آن زمان (اسماعیلیه، زیدیه، نوادگان حسن بن علی) به قصد برپایی قیام تشکیل شده باشد، کار گردآوری وجوهات دینی مانند خمس و زکات را انجام می‌داد.[۲۱]

به واسطه سیاست‌های اداری، مالی و نظامی متوکل از جمله ولخرجی فراوان، عدم ثبات مقامات اداری و تغییر مکان پایتخت به سامرا و نیز چرخش مذهبی وی به سمت حنابله، خلافت تضعیف شد و با قتل وی در ۲۴۷ ه‍.ق -۸۶۱ م توسط غلامان ترک زمینه زوال قدرت عباسیان فراهم شد.[۲۲] با وقوع جنگ داخلی در بغداد و سامرا طی یک دهه پس از مرگ متوکل که به کشته شدن چهار خلیفه انجامید، امپراتوری عباسی عملاً تکه‌تکه شد و سلسله‌های نسبتاً مستقلی توسط قدرت‌های نظامی محلی تحت عنوان «امیر» در جای جای سرزمین‌های اسلامی ظهور کردند. این سلسله‌های جدید مانند صفاریان، برخلاف امرای قبلی نظیر طاهریان در پی خودمختاری و مرکزگریزی بودند.[۲۳] شرایط سیاسی و مذهبی سال‌های آخر حسن عسکری و نخستین دهه‌های پس از مرگ او —همزمان با خلافت معتمد عباسی (۲۵۶–۲۷۹ ه‍.ق /۸۷۶–۸۹۲ م). — بسیار پرچالش بود. این دوران به جهت سیاسی، مصادف بود با عصر ضعف خلافت عباسیان؛ بدین صورت آنان از اعمال مؤثر حاکمیت خود جز در بخش محدودی از سرزمین عراق ناتوان بودند. در این دوره، افراد مختلف در جای‌جای قلمرو عباسیان قیام کرده‌بودند و سرزمین مسلمانان دچار تجزیه سیاسی شده‌بود. معتمد عباسی، حسن عسکری را —که رقیبی بالقوه برای خلافت به‌شمار می‌رفت— در سامرا تحت نظارت و مراقبت قرار داده و او را حتی از ملاقات با پیروانش نیز بازداشته بود.[۲۴][۲۵] از سوی دیگر، معتمد عباسی، خود، تحت سلطه برادرش موفق بالله بود که فرماندهی سپاه را در اختیار داشت و دیوان را تحت تسلط داشت، به‌طوری‌که از ۸۸۲ عملاً خلیفه تحت اسارت خانگی قرار داشت و قدرتی نداشت.[۲۶] موفق و پسرش معتضد (خلافت از ۸۹۲ تا ۹۰۲ میلادی)، و فرزندان وی مکتفی (از ۹۰۲ تا ۹۰۸ میلادی) و مقتدر (از ۹۰۸ تا ۹۳۲ میلادی) موفق شدند با به‌کارگیری دستگاه دیوانی و قدرت نظامی، نهاد خلافت را احیا کنند. هرچند که سرزمین‌های تحت حکمرانی مستقیم آن محدود به عراق شده بود، آن‌ها توانستند با به‌کارگیری نیروی نظامی و دیپلماسی، به تدریج سلطه خود را بر مصر و غرب و مرکز ایران گسترش دهند. از دوره معتضد تا چند دهه بعد، دیوان عباسی تحت اداره خاندان شیعی آل فرات و خاندان تازه مسلمان آل جراح بود. رقابت این دو خاندان سبب شد دیوانسالاری عباسیان دچار فرقه‌گرایی شود.[۲۷]

طی دهه‌های پایانی سده سوم هجری که شیعیان عراق در بحران امامت به سر می‌بردند، جنبش‌های شیعی، بخصوص اسماعیلیه، در مناطق مختلف از جمله شمال آفریقا و شمال سوریه سر برآوردند. در این زمان دعوت اسماعیلیان فزونی گرفت و نهایتاً ابوعبدالله شیعی موفق شد در مغرب عربی پیروانی را جمع کند. در این زمان شخصی به نام سعید بن حسین، موسوم به عبیدالله مهدی ادعای امامت کرد و ابوعبدالله شیعی به وی گروید. ابوعبدالله شیعی موفق شد در ۲۹۷ ه‍.ق /۹۰۹ م. افریقیه را تصرف کند. سپس، در همان سال عبیدالله مهدی منصب خلافت را برعهده گرفت و دولت فاطمیان را تأسیس نمود. اسماعیلیانی که خلافت فاطمیان را نپذیرفتند، جنبش قرمطیان را ایجاد کردند. از سوی دیگر، شیعیان زیدی در سال ۲۵۰ه‍.ق – ۸۶۴ م. دولتی را در طبرستان و در سال ۲۸۴ه‍.ق – ۸۹۷ م. دولتی را در یمن تأسیس کردند.[۲۸] در این دوره مکتب کلامی استدلالی ابوسهل نوبختی (زاده ۲۳۷ و درگذشته ۳۱۱ هجری قمری) در میان شیعه امامیه محوریت یافت و به تعالیم مذهب شیعه انسجام بخشید، که در سده بعد به مکتب کلامی شیخ مفید انجامید.[۲۹]

این دوره از فتح بغداد توسط آل بویه در ۳۳۴ هجری قمری شروع می‌شود و تا ۵۹۰ هجری که سلجوقیان در عراقین مضمحل شدند به طول انجامید. این دوره به دو بخش تقسیم می‌شود. در نیمه اول آن از فتح بغداد توسط عمادالدوله دیلمی آغاز می‌شود و خلیفه تحت کنترل امرای ایرانی‌تبار و شیعه بویی قرار دارد. در دوره دوم با ورود طغرل‌بیگ،[۳۰] مؤسس امپراتوری سلجوقی، به بغداد در سال ۴۴۸ آغاز می‌شود و تا اضمحلال سلجوقیان عراق به دست خوارزمشاهیان در سال ۵۹۰ به‌طول می‌انجامد. در این دوره خلیفه تحت کنترل سلاطین ترک تبار سنی قرار داشت. طی این دوره، هر زمان امرا و سلاطین مقتدر بودند، خلیفه بیشتر یک منصب نمادین به‌شمار می‌رفت و هر وقت آن‌ها ضعیف می‌شدند، خلیفه قدرت می‌گرفت.


تاریخ الأدب العربیDownloads-icon

خلافت عباسی (عربی: ٱلْخِلافَةُ ٱلْعَبَّاسِیَّة) یا عباسیان سومین خلافت اسلامی بود که پس از ظهور محمد به قدرت رسید. این خلافت توسط نوادگان عموی پیامبر اسلام، عباس بن عبدالمطلب، بنیان نهاده شد که به همین دلیل به خلافت عباسی شهرت یافت. عباسیان که خلافت اموی را برانداخته بودند، در بیشتر دوران خود در بغداد حکومت کردند. خلافت عباسی در پی جنبش سیاه‌جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی تأسیس شد.[۱]

عباسیان ابتدا کوفه را مرکز قدرت خود قرار دادند، اما در زمان منصور آن را به بغداد، در نزدیکی تیسفون پایتخت باستانی شاهنشاهی ایران، منتقل نمودند. در دوران عباسی دیوان‌سالاران ایرانی نظیر خانواده برمکی قدرت را امپراتوری اسلامی به دست گرفتند که همین مسئله باعث شد تا نقش مسلمانان غیرعرب در امت اسلامی افزایش پیدا کند. در این دوره طبقه حاکم سنت‌های ایرانی را پذیرفتند، به پشتیبانان هنر و دانش تبدیل گردیدند[۲] و بغداد به مرکز جهانی علم، فرهنگ، فلسفه و نوآوری بدل شد. به همین دلیل دوره عباسی به دوران طلایی اسلام مشهور است.

عباسیان اندلس را در سال ۷۵۶، مراکش را در ۷۸۸، آفریقیه را در ۸۰۰ و مصر را در ۹۶۹ از دست دادند و سلسله‌های اسلامی دیگری در این مناطق روی کار آمدند. قدرت سیاسی خلفای عباسی در نهایت با ظهور آل بویه و فتح بغداد توسط آنان عملاً از بین رفت. از این زمان به بعد، خلیفه به رهبر ظاهری جهان اسلام تبدیل شد؛ هرچند آنان توانستند تا حد زیادی عراق را تحت کنترل خود نگاه دارند. دوران خلفای عباسی و دوران طلایی اسلام با حمله مغول‌ها و سقوط بغداد در ۱۲۵۸، در زمان حمله هلاکو خان، به پایان رسید. گرچه یکی از شاخه‌های این سلسله سه سال بعد در قاهره مجدداً خلافت را بر پا نمود؛ هرچند در این زمان نیز قدرت سیاسی در اختیار امرای مملوک بود. شاخه قاهره خلفای عباسی تا فتح مصر توسط عثمانیان در ۱۵۱۷ به ادعای رهبری جهان اسلام ادامه داد.[۳]

فرزندان عبدالله بن عباس مدت‌ها بود که اعتبار و منزلتِ امامان علوی را حس می‌کردند، خود در طول مرحلهٔ دعوت عباسی با تعمیمِ هدفِ مقابلهٔ ضدِاموی برای یک رهبرِ هاشمی با شعار «اَلرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّد»، بدون مشخص کردن شخص یا شاخهٔ نامزدِ خلافت — چه عباسی و چه علوی — اقدام کرده بودند. نامِ جنبشِ «هاشمیه» با ارجاع به خاندانِ گسترده‌تر بنی‌هاشم، گویای این موضوع بود. بدین‌ترتیب عباسیان توانستند تا در منزلت با اهل بیت شراکت جویند و تصویرِ شهرتِ دینی و تظاهر به علمِ باطنیِ دینی را به دست آورند. سپس، اقدام به قیام علیه سلسلهٔ امویان کردند و انقلابِ خراسانیِ هاشمی در سال ۱۳۲ ه‍.ق/۷۵۰ م، منجر به سقوط امویان و استقرار خلافت عباسیان شد. [۴]

دورهٔ نخست عبّاسی یا دورهٔ اصیل عبّاسی به دورهٔ صدساله ۱۳۲ق/ ۷۴۹م تا ۲۳۲ق/ ۸۴۷م گفته می‌شود، از برپایی و جابجایی خلافت از امویان در شام به عباسیان در عراق به‌دست ابوالعباس سفاح تا پیش از خلافت متوکل.[۵]حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

جامعهٔ اموی را بدوی‌محور دانسته‌اند اما جامعهٔ عباسی در تمدن و شهرنشینی پیشرفت کرد، قشرهای بسیاری را جذب نمود و از گونهٔ جامعهٔ اموی دوری کرد. دولت و حاکمیت عباسیان میان پیروان دو گروه در مناقشه بود: «علویان شیعه» که ایرانیان و عرب‌های جنوب پشتیبانی‌اش می‌کردند و «عباسیان» که بیشتر اهل سنت و دولتمردان یاران آن بودند.[۵]

عباسیان که از نسل عباس عموی پیامبر بودند توانستند حاکمیت را در دست بگیرند و با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلبِ بیعت کنند.[۵]

ابوالعبّاس امویان و پیروانشان را با کشتار و آوارگی دفع نمود تا اینکه خلافت تازه‌ای بنیان گذارد. او ابتدا کوفه را پایتخت قرار داد سپس انبار، بر کرانهٔ فرات در شمال عراق را پایتخت نوین برگزید. ابوالعبّاس سفّاح چهارسال حکمرانی نمود و در سال ۱۳۶ق/۷۵۴م درگذشت. برادرش ابوجعفر منصور جانشین او شد، با اینکه پیرتر از او بود، اما چونکه مادرش کنیز بود، از سفّاح دیرتر به خلافت رسید اما مادر سفّاح آزاده بود.[۵]انبار دارای گروه‌های تندرو بود، منصور شهر بغداد را در سال ۱۴۵ق/۷۶۲م بنیان نهاد و به‌عنوان پایتخت برگزید. شهری که از سرزمین پیشین امویان، شام، دور بود و به ایران نزدیک. در روزگار منصور جنبش‌های دینی مانند راوندیان و سنباد برپا شد. منصور هر دو جنبش را سرکوب نمود. مهم‌ترین آنچه در زمان منصور روی داد، تولیت وزارت به خالد بن برمک بود که پس آن فرزندش یحیی، سپس نوه‌هایش فضل و جعفر به آن رسیدند. برمکیان تا وقتی که هارون‌الرشید آنان را برکنار نمود (۱۷۸ق/۸۰۳م)، نفوذ داشتند.[۵]

خلیفهٔ دومِ عباسی، ابوجعفر منصور (حک. ۱۳۶–۱۵۸ ه‍.ق/۷۵۴–۷۷۵ م) بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، با آگاهی کامل از اینکه برای باقی ماندنِ خلافت در خطِ خانواده‌اش، باید طیفِ وسیعی از رقبا و مخالفان را به اطاعت از خود وادار کند، عمویش، عبدالله بن علی را به بیعت با خود وادار کرد، ابومسلم خراسانی را کشت و سلسله مراتب را در خاندان عباسی دوباره تعریف کرد. بااین‌حال، بزرگ‌ترین تهدید علیه وی، از طرف شاخهٔ علویِ خاندانِ بنی‌هاشم — که نزدیک‌ترین پیوندِ خویشاوندی با پیامبر را داشتند — به‌وجود آمد؛ و بدین‌ترتیب وی توسط هوادارانِ هاشمی به‌عنوانِ قانونی‌ترین وارثانِ خلافت، موردِ چالش قرار گرفت. [۶] منصور پس از تحکیمِ رهبریِ سیاسی‌اش، زمینه‌سازیِ پایه‌های دولتِ جدیدِ عباسی را آغاز کرد که بارزترین علامتش، بنیان‌گذاریِ پایتختِ جدید بود: بَغداد یا مَدینَةُالسَّلام، پایتختِ جدیدِ اسلامی با ادعاهای ایدئولوژیکِ تازه‌ای در موردِ جایگاهِ خلفای عباسی به‌عنوان امامان و نمایندگانِ حکومتِ الهی همراه بود. مفاهیمِ ایرانی دربارهٔ حقِ الهیِ پادشاهان با انتظاراتِ مسیحی–اسلامی با محوریتِ خانوادهٔ پیامبر — یا حاکمِ جامعهٔ مدینهٔ فاضله — در شکل‌گیریِ نهادِ سیاسیِ عباسی تلفیق شد. خلفا به‌عنوانِ اعضای مقدسِ خانوادهٔ پیامبر، به‌عنوانِ حافظِ ایمانِ اسلامی و به‌عنوانِ تنها حاکمانی که تداوم بخش آرمانِ سلطنتیِ ایرانی بودند، حکمرانی می‌کردند. بنابراین، قدرتِ نهادِ خلافت در جامعیت و قابلیتِ خود برای برقراری ارتباط میان عناصرِ مختلف با موضوعاتِ مختلفِ امپراتوری نهفته است، دستاوردی که از همهٔ سیطره‌های خاصِ امپراتوری‌های گذشتهٔ خاور میانه فراتر رفته‌است.[۷]

هارونُ الرَّشید (حک. ۱۷۰–۱۹۳ ه‍.ق/۷۸۶–۸۰۹ م) چون به خلافت رسید، توانست با یاری وزیران بَرمَکی و دیگر ارکان دیوان و سپاه عباسی، این دولت را به اوج خود برساند و جلوهٔ سلطنتِ عباسی را تثبیت کند. حکومتِ نسبتاً طولانیِ وی به نهادینه کردنِ چهرهٔ دربارِ عباسی در داخل و خارج از قلمرو کمک کرد. در عصرِ هارون، خاندان برمکی به‌مدتِ تقریباً دو دهه زمام دیوان را دست داشتند. [۸] در زمان هارون‌الرشید عمران اوج گرفت، تمدن اسلامی به برتری رسید و پیشرفت‌ها در علوم و ادبیات بالا رفت. عصر هارون‌الرشید را بالاترین مرتبهٔ شکوفایی سیاسی اسلامی و گسترده‌ترین پیشرفت‌ها در شهرسازی، ادب و علم در سده‌های میانهٔ اسلامی می‌دانند.[۵]

هارون پس از انتصابِ پسرش امین به جانشینیِ خلیفه در ۱۷۵ ه‍.ق/۷۹۱ م، مأمون را به‌عنوانِ جانشینِ دوم در ۱۸۳ ه‍.ق/۷۹۹ م منصوب کرد. اوج این اصلاحِ نمادینِ دولت در سال ۱۸۶ ه‍.ق/۸۰۲ م، با سیستمِ معروفِ هارون برای تقسیمِ امپراتوری میان دو جانشینش پس از مرگش به‌وجود آمد.[۹] بر اساسِ تمهیداتِ وی، امین به‌عنوان جانشینِ هارون، پس از وی به خلافت می‌رسید و مأمون نیز به‌عنوان جانشینِ امین منصوب، و قاسم، فرزندِ دیگرِ هارون، جانشینِ مأمون شد. تمام این تصمیمات، تبدیل به عهدنامه‌ای شد که بر کعبه آویخته و به ایالاتِ تحت نظرِ حکومت فرستاده شد.[۱۰][۱۱] بنابراین، درحالی‌که قرار بود امین به‌عنوانِ خلیفه در بغداد سلطنت کند، او فقط در استان‌های غربی (غرب عراق) حکومت می‌کرد، درحالی‌که مأمون حاکمِ خودمختارِ ولایاتِ شرقی بود تا زمانی که جانشینِ امین شود و به‌عنوانِ خلیفه بر یک امپراتوریِ متحد سلطنت کند.[۱۲]

پس از مرگِ هارون در توس، صحنه برای رقابت میان پسرانش، امین در بغداد و مأمون در مرو ایجاد شد. این، پایانِ «دورانِ اولیهٔ طلاییِ» معروفِ خلافتِ عباسی بود. بااین‌حال، نقش فرماندارانهٔ مأمون در شرق، همراه با ناآرامی‌ها در خراسان بزرگ در زمانِ مرگِ هارون در سال ۱۹۳ ه‍.ق/۸۰۹ م، سبب شد تا اوضاع برای مجادلاتِ جاه‌طلبانه فراهم شود. تقریباً بلافاصله مأمون تبدیل به قطبی سیاسی برای هواداران ایرانی شد. در همین حال، تلاش عجولانهٔ امین برای به‌اجراگذاشتنِ سیاستِ متمرکزِ سنتی با فراخواندنِ برادرش از شرق، کشمکش میان امین و مأمون را بیشتر تقویت کرد. در طیِ دو سالِ بعد، درگیریِ جانشینی بین امین و مأمون به هزاران درگیریِ منطقه‌ای در سراسر امپراتوریِ اسلامی تبدیل شد، زیرا رهبرانِ محلی از یک رهبر عباسی، علیهِ دیگری دفاع می‌کردند. مهمترین رویاروییِ نظامی بین سپاهیان امین و مأمون در ری اتفاق افتاد و سپاهِ مامون پس از یک پیروزیِ قاطع، پیشروی و شهرها را یکی پس از دیگری تصرف کرد و نهایتاً در سال ۱۹۷ ه‍.ق/۸۱۲ م شهر بغداد را به مدت یک سال به محاصره درآورد. سرانجام نیروهای مأمون دفاع شهر را شکستند، خلیفه اسیر شد و به‌سرعت به قتل رسید.[۱۳] در نهایت و پس از پنج سال اختلاف بین دو برادر، با محاصره و فتحِ بغداد و قتل امین، مأمون عهده‌دارِ خلافت بر کل خلافت عباسی شد.[۱۴] در سال ۱۹۹ق/ ۸۱۳م پایان گرفت و وحدت امپراتوری زیر سلطهٔ مأمون قرار گرفت. اما مأمون پس از قتل امین، سیاست ایرانی گرایی را رها کرد. پایتختش را از مرو به بغداد در سال ۲۰۴ق بُرد. اما نفوذ ایرانی در ارتش، دولت و سبک زندگی کمرنگ نشد.[۵]

این، نخستین بار بود که خلیفهٔ عباسی با شدّتِ عمل سرنگون شد؛ و این، موضوعی بود که بی شک، اعتبارِ نهادِ سلطنتیِ عباسی را به لرزه درآورْد و چگونگیِ درکِ آن از سوی جامعهٔ اسلامی را تغییر داد. در طول چهار سالِ آینده، خشمِ مردمِ عراق نسبت به سیاست‌های عجیبِ مأمون افزایش یافت. در این زمان و در مناطقِ مختلف، شورش‌های گوناگونی صورت می‌گرفت. شورش در جنوبِ عراق و در کوفه به‌رهبری ابنِ طَباطَبا و با همکاریِ فرماندهِ سابقِ سپاه، اَبُوالسَّرایا در سال ۱۹۹ ه‍.ق/۸۱۵ م، بیش از پیش بر هرج و مرج افزود.[۱۵]زید بن موسی ملقب به «زَیْدُالنّار» در بَصره قیام کرد.[۱۶]یَمَن تحتِ شورش‌های مختلفِ علوی به‌سر می‌بُرد. اولین بار ابراهیم بن موسی کاظم در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۹ تا ۲۰۲ ه‍.ق/۸۱۴ تا ۸۱۷ م، در آنجا رهبری را به‌دست گرفت. حسین بن حسن بن علی معروف به ابنِ اَفطَس در مکّه قیام کرد. خطرناک‌تر از همه، قیامِ بابکِ خُرَّمْدین بود که از سال ۲۰۱ ه‍.ق/۸۱۶ م، شروع به کنترلِ منطقهٔ کوهستانیِ آذربایجان و ارمنستان و اعلامِ جنگِ علنیِ علیهِ اسلام و حاکمیتِ عرب کرده بود. هنگامی که مأمون در ۲۰۱ ه‍.ق/۸۱۶ م تصمیم به ارتقای اقتدارِ مذهبیِ خویش با تصاحبِ عنوانِ «خَلیفَةُالله» و همزمان نامزدیِ علی بن موسی الرّضا به ولایتعهدیِ خلیفه و تغییرِ رنگِ رسمیِ دولت عباسی از سیاه به سبز گرفت، بغدادیان تصمیم گرفتند تا با مطرح کردنِ نامزدِ خود برای خلافت، ابراهیم بن مَهدی، پاسخ دهند و مأمون را به‌عنوانِ شاهزاده‌ای که از سوی ایرانیان بازیچه شده بود، رد کردند.[۱۷]

معتصم در سال ۲۱۸ق/۸۳۳م آمد، برای مقابله با نفوذ ایرانی، ترک‌تباران را به ارتش راه داد. هنگامی که سربازان ترک در بغداد بسیار شدند، او شهر سامرا را در چهل کیلومتری شمال بغداد برای کاستن از حضورشان در بغداد بنیان نهاد که همچو پادگانی برای آنان باشد. مادر معتصم نیز ترک بوده و در واقع در زمان او، پایتخت عباسیان سامرا بود. روزگار معتصم دو رویداد مهم شکل گرفت: برچیدن قیام بابک خرمدین و فتح عموریه.[۵]

پس از معتصم، دو تن از فرزندانش به خلافت رسیدند: واثق در ۲۲۷ق/۸۴۲م و متوکل در ۲۳۲ق/۸۴۷م. روزگار این دو را چندان باشکوه نمی‌نامند. نفوذ ترک‌تباران در دستگاهشان بالا گرفت، تا حدی که خود دستور می‌دادند و آزادی عمل بسیاری داشتند. تا اینکه متوکل را در سال ۲۴۷ق/۸۶۱م به قتل رساندند. دوران متوکل و در واقع پیش از خلافت او را، پایان عصر اول عباسی نامیده‌اند.[۵]

دوره ضعف و زوال از حکومت متوکل در سال ۲۳۲ هجری تا فتح بغداد به دست آل بویه در سال ۳۳۴ هجری به طول می‌انجامد. در این دوره خلیفه به‌تدریج سلطه خویش بر قلمرو را از دست می‌دهد و حکومت‌های محلی نیمه مستقل یا مستقل شکل می‌گیرند و در نهایت قدرت خلیفه به عراق محدود می‌شود. این حکومت‌های محلی با یکدیگر و با خلافت در رقابت و جنگ به سر می‌برند. در عین حال علوم حدیث، فقه و کلام در این دوره رونق بیشتری می‌یابد و فلسفه و علوم نیز رشد می‌کند.

از زمان حکومت متوکل عباسی (۲۳۲–۲۴۷ ه‍.ق / ۸۴۷–۸۶۱ م). سیاست‌مدارای مأمون (۱۹۸–۲۱۸ ه‍.ق / ۸۱۳–۸۳۳ م). و خلفای پس از وی با شیعیان یکباره به کنار گذشته شد. در دوران متوکل به دستور او حرم حسین بن علی تخریب شد و امام دهم شیعه، هادی، به همراه فرزندش حسن عسکری از مدینه به سامرا فراخوانده شد تا تحت نظارت خلیفه باشد. گزارش‌ها حاکی از آن است که فشار شدیدی بر امامان شیعه در سامرا می‌آمد [نیازمند منبع] و شیعیان در عراق و حجاز در شرایط اسف‌باری زندگی می‌کردند. منتصر، پسر و جانشین متوکل این سیاست‌ها را برداشت و در نتیجه هادی آزادی بیشتری پیدا کرد. سیاست‌های متوکل در زمان مستعین (۸۶۲–۸۶۶ م). هم ادامه یافت. احتمالاً در این زمان بود که هادی عثمان بن سعید را به نمایندگی خود در عراق برگزید (که البته این نمایندگی در زمان حسن عسکری نیز تأیید شد).[۱۹][۲۰]
در دوران آخرین امامان شیعه، شبکه‌ای از وکلا شکل گرفته بود؛ البته این شبکه بیشتر از آنکه به مانند سایر شبکه‌های علوی آن زمان (اسماعیلیه، زیدیه، نوادگان حسن بن علی) به قصد برپایی قیام تشکیل شده باشد، کار گردآوری وجوهات دینی مانند خمس و زکات را انجام می‌داد.[۲۱]

به واسطه سیاست‌های اداری، مالی و نظامی متوکل از جمله ولخرجی فراوان، عدم ثبات مقامات اداری و تغییر مکان پایتخت به سامرا و نیز چرخش مذهبی وی به سمت حنابله، خلافت تضعیف شد و با قتل وی در ۲۴۷ ه‍.ق -۸۶۱ م توسط غلامان ترک زمینه زوال قدرت عباسیان فراهم شد.[۲۲] با وقوع جنگ داخلی در بغداد و سامرا طی یک دهه پس از مرگ متوکل که به کشته شدن چهار خلیفه انجامید، امپراتوری عباسی عملاً تکه‌تکه شد و سلسله‌های نسبتاً مستقلی توسط قدرت‌های نظامی محلی تحت عنوان «امیر» در جای جای سرزمین‌های اسلامی ظهور کردند. این سلسله‌های جدید مانند صفاریان، برخلاف امرای قبلی نظیر طاهریان در پی خودمختاری و مرکزگریزی بودند.[۲۳] شرایط سیاسی و مذهبی سال‌های آخر حسن عسکری و نخستین دهه‌های پس از مرگ او —همزمان با خلافت معتمد عباسی (۲۵۶–۲۷۹ ه‍.ق /۸۷۶–۸۹۲ م). — بسیار پرچالش بود. این دوران به جهت سیاسی، مصادف بود با عصر ضعف خلافت عباسیان؛ بدین صورت آنان از اعمال مؤثر حاکمیت خود جز در بخش محدودی از سرزمین عراق ناتوان بودند. در این دوره، افراد مختلف در جای‌جای قلمرو عباسیان قیام کرده‌بودند و سرزمین مسلمانان دچار تجزیه سیاسی شده‌بود. معتمد عباسی، حسن عسکری را —که رقیبی بالقوه برای خلافت به‌شمار می‌رفت— در سامرا تحت نظارت و مراقبت قرار داده و او را حتی از ملاقات با پیروانش نیز بازداشته بود.[۲۴][۲۵] از سوی دیگر، معتمد عباسی، خود، تحت سلطه برادرش موفق بالله بود که فرماندهی سپاه را در اختیار داشت و دیوان را تحت تسلط داشت، به‌طوری‌که از ۸۸۲ عملاً خلیفه تحت اسارت خانگی قرار داشت و قدرتی نداشت.[۲۶] موفق و پسرش معتضد (خلافت از ۸۹۲ تا ۹۰۲ میلادی)، و فرزندان وی مکتفی (از ۹۰۲ تا ۹۰۸ میلادی) و مقتدر (از ۹۰۸ تا ۹۳۲ میلادی) موفق شدند با به‌کارگیری دستگاه دیوانی و قدرت نظامی، نهاد خلافت را احیا کنند. هرچند که سرزمین‌های تحت حکمرانی مستقیم آن محدود به عراق شده بود، آن‌ها توانستند با به‌کارگیری نیروی نظامی و دیپلماسی، به تدریج سلطه خود را بر مصر و غرب و مرکز ایران گسترش دهند. از دوره معتضد تا چند دهه بعد، دیوان عباسی تحت اداره خاندان شیعی آل فرات و خاندان تازه مسلمان آل جراح بود. رقابت این دو خاندان سبب شد دیوانسالاری عباسیان دچار فرقه‌گرایی شود.[۲۷]

طی دهه‌های پایانی سده سوم هجری که شیعیان عراق در بحران امامت به سر می‌بردند، جنبش‌های شیعی، بخصوص اسماعیلیه، در مناطق مختلف از جمله شمال آفریقا و شمال سوریه سر برآوردند. در این زمان دعوت اسماعیلیان فزونی گرفت و نهایتاً ابوعبدالله شیعی موفق شد در مغرب عربی پیروانی را جمع کند. در این زمان شخصی به نام سعید بن حسین، موسوم به عبیدالله مهدی ادعای امامت کرد و ابوعبدالله شیعی به وی گروید. ابوعبدالله شیعی موفق شد در ۲۹۷ ه‍.ق /۹۰۹ م. افریقیه را تصرف کند. سپس، در همان سال عبیدالله مهدی منصب خلافت را برعهده گرفت و دولت فاطمیان را تأسیس نمود. اسماعیلیانی که خلافت فاطمیان را نپذیرفتند، جنبش قرمطیان را ایجاد کردند. از سوی دیگر، شیعیان زیدی در سال ۲۵۰ه‍.ق – ۸۶۴ م. دولتی را در طبرستان و در سال ۲۸۴ه‍.ق – ۸۹۷ م. دولتی را در یمن تأسیس کردند.[۲۸] در این دوره مکتب کلامی استدلالی ابوسهل نوبختی (زاده ۲۳۷ و درگذشته ۳۱۱ هجری قمری) در میان شیعه امامیه محوریت یافت و به تعالیم مذهب شیعه انسجام بخشید، که در سده بعد به مکتب کلامی شیخ مفید انجامید.[۲۹]

این دوره از فتح بغداد توسط آل بویه در ۳۳۴ هجری قمری شروع می‌شود و تا ۵۹۰ هجری که سلجوقیان در عراقین مضمحل شدند به طول انجامید. این دوره به دو بخش تقسیم می‌شود. در نیمه اول آن از فتح بغداد توسط عمادالدوله دیلمی آغاز می‌شود و خلیفه تحت کنترل امرای ایرانی‌تبار و شیعه بویی قرار دارد. در دوره دوم با ورود طغرل‌بیگ،[۳۰] مؤسس امپراتوری سلجوقی، به بغداد در سال ۴۴۸ آغاز می‌شود و تا اضمحلال سلجوقیان عراق به دست خوارزمشاهیان در سال ۵۹۰ به‌طول می‌انجامد. در این دوره خلیفه تحت کنترل سلاطین ترک تبار سنی قرار داشت. طی این دوره، هر زمان امرا و سلاطین مقتدر بودند، خلیفه بیشتر یک منصب نمادین به‌شمار می‌رفت و هر وقت آن‌ها ضعیف می‌شدند، خلیفه قدرت می‌گرفت.


تاریخ الأدب العربیDownloads-icon


عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق – ۶۵۶ق / ۷۵۰م – ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.

عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.

در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]

دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:

انقلاب عباسیان در خراسان در روز پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 129 ق توسط سلیمان بن کثیر اعلام شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند و لباس و پرچم های سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند و این قیام از روستای سفیذنج آغاز شد. ابومسلم برای خود لقب «امیر آل محمد» را برگزید و با کمک ابوسلمه خلال در کوفه که به او «وزیر آل محمد» می گفتند، توانست به تدریج قسمت های عظیمی از خراسان و نواحی مرکزی ایران را توسط سردار عباسیان قحطبة بن شبیب به تصرف در آورد.[۸]

در میانه قیام، مروان بن محمد خلیفه امویان، ابراهیم امام را که در شهر حمیمه اقامت داشت، دستگیر کرد و او را در زندانی در حرّان به قتل رساند. ابراهیم پیش از کشته شدنش، برادرش ابوالعباس سفاح را جانشین خویش قرار داده بود. سفاح به همراه برادران و عموهایش به کوفه به نزد ابوسلمه خلال گریخت. گفته شده که ابوسلمه در ابتدا تصمیم داشته است که که برخی علویان را به عنوان خلیفه معرفی کند و برای این کار نامه هایی را نیز به آنان نوشته است. اما آنان از پذیرفتن این کار سرباز زده اند.[۹] سرانجام ابوسلمه، ابوالعباس سفاح را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و سفاح در سال 132 در کوفه به عنوان اولین خلیفه عباسی، به مردم معرفی شد. سفاح اندکی پس از به خلافت رسیدن، ابوسلمه خلال را به دلیل تردید در خلافت او، کشت.

سپاه عباسیان که شامل مردم خراسان و عراق می شد به فرماندهی عموی خلیفه، عبدالله بن علی[۱۰]، در نبردی که در منطقه زاب نزدیک موصل، سپاه امویان به فرماندهی مروان بن محمد، خلیفه اموی را شکست داد. پس از این نبرد، امویان دیگر قادر به انجام مقاومت در برابر عباسیان نشدند.[۱۱] در این نبرد بسیاری از سرداران و سپاهیان اموی کشته شدند. خلیفه نیز ابتدا به حران و سپس به مصر فرار کرد و در مصر به دست عموی دیگر خلیفه صالح بن علی کشته شد.[۱۲] و حکومت امویان به جز در ناحیه اندلس برای همیشه از بین رفت.

حکومت عباسیان با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم توسط مغولان به پایان رسید. آنان نزدیک به 524 به عنوان خلیفه مسلمین بر سرزمین های اسلامی حکومت کردند. اسامی خلفای عباسی به ترتیب زیر است:

مورخان حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردند:[۱۳]:

این عصر دوران طلایی خلفای عباسی است. در این عصر که با خلافت سفاح آغاز می شود و تا پایان خلافت واثق ادامه دارد، خلفا افرادی نیرومند و توانا هستند و استقلال کامل دارند و تمام تیروها تحت فرمان آنها قرار دارند. آنان از توان شخصی، سیاسی و اداری فوق العاده ای برخودار بوده و توانستند یک پارچگی حکومت را حقظ و آشوب ها و شورش ها را سرکوب کنند. از دیگر ویژگی های این دوره حضور پررنگ ایرانیان به عنوان وزیران، دبیران و امیران نظامی در صحنه سیاسی و نظامی جامعه است که از مهم ترین آنها می تواند به حضور خاندان برمکیان و فضل بن سهل و برادرش حسن اشاره کرد . همچنین در این دوره فرماندهی سپاه در اختیار خلیفه بوده و فرماندهان نظامی، همگی تابع دستورات خلفا می باشند. از دیگر ویژگی های این دوره شروع نضهت ترجمه است که مقدمه برای آغاز دوران طلایی تمدن اسلامی و رشد علم و صنعت در سرزمین های اسلامی بود. از مهم ترین افرادی که در زمینه ترجمه اقدام به ترجمه آثار یونانی، ایرانی (پهلوی) و هندی به عربی کردند، می توان به عبدالله بن مقفع و حنین بن اسحاق اشاره کرد. از دیگر اتفاقات مهم این دوره، جریان محنه در عصر مأمون، معتصم و واثق است که باعث تسلط معتزله بر جریان فکری جامعه و تفتیش عقاید و برخورد با اهل حدیث شد. خلفای این دوره عبارتند از : ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور، ابوعبدالله مهدی،موسی الهادی،هارون الرشید (معروف ترین خلیفه عباسیان)، محمد امین، مأمون، معتصم و واثق.

این دوران با خلافت متوکل آغاز و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت.ویژگی بارز این دوران ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود. تا جایی که امیران تابع خلافت برای جدایی از آن نقشه می کشیدند. در این زمان ترک ها حاکم شده و دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند تا جایی که امیران ترک خلفا را به قتل می رساندند و یا برای آنان جانشین تعیین می کردند. دیگر ویژگی این دوران افزایش حکومت های مستقل در نقاط مختلف جهان اسلام بود که همیشه تهدیدی برای خلفا بودند. حکومت های قدرتمندی مانند سامانیان و آل بویه در ایران، حمدانیان در موصل و حلب و طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان در مصر همیشه تهدیدی برای خلفا محسوب می شدند. برخی این حکومت ها تنها از خلیفه به جهت آنکه به آنها مشروعیت می بخشید، حمایت می کردند. در نتیجه این حکومت ها وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و تنها عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند که آن هم تحت نظر غلامات ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرایی بود. خلافت در سال های 256-295 قمری یعنی در زمان معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت که به این دوره دوران بیداری خلافت می گویند[۱۴]. خلفای این دوران عبارتند از:متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی. این دوران با تصرف بغداد توسط معزالدوله بویهی به پایان رسید.

ویژگی این دوره این است که قدرت واقعی خلیفه در دستان حاکمان آل بویه است و خلیفه تنها یک نام بود، که چون یک کارمند برای او مواجب تعیین شده بود و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشت و در صورت مخالفت با امیران آل بویه از منصب خود برکنار و یا حتی کشته می شد. خلیفه حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت را بدون مراجعت و جلب موافقت آنان نداشت. در این دوران حتی آل بویه مذهب خویش که تشیع بود را در سرتاسر مملکت اسلامی که اکثر مردمانش از اهل سنت بودند، پیاده می کردند و مراسمی همچون عیدغدیر و عاشورا در ممالک تحت نظارت آنان برپا می شد. در مناطق شرقی جهان اسلام قدرت در دستان امیران سامانی و پس از آنها غزنویان قرار داشت و آنان نیز بنا بر مصلحت خویش آن مناطق را اداره می کردند. اما در غرب جهان اسلام، این فاطمیان بودند که تحت نام خلفای فاطمی بر مردم فرمان روایی می کردند. این دوره با نابودی حاکمان آل بویه توسط ترکان سلجوقی و تصرف شهر بغداد به دست طغرل بیک به پایا ن رسید. خلفای این دوره عبارتند از: مستکفی، مطیع، طائع، قادر و قائم.

ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در خراسان و ماوراءالنهر، سرزمین های مرکزی ایران، عراق، شام و قسمت های زیادی از آناتولی حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه بهتر از زمان آل بویه بود. زیرا آنان سنی مذهبان شافعی بودند و احترام دینی خلفا را حفظ می کردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند. آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را بازیافتند و به مدت 66 سال، تسلیم هیج سلطانی نشدند تا اینکه مغولان به این سرزمین ها هجوم آوردند و با اشغال بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، خلافت آنان را از بین بردند. از ویژگی های این دوران احداث مدارس نظامیه، توسط خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان بود که موجب رشد علم در سرزمین های اسلامی شد. همچنین حکومت اسماعیلیان الموت به رهبری حسن صباح و ترورهایی که توسط پیروان او انجام می شد، مربوط به این دوره است. خلفای این دوره عبارتند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفى، مستنجد، مستضیء، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.

با تصرف بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی، یک نفر از عباسیان به نام احمد مستنصر به قاهر نزد بیبرس سلطان ممالیک بحری گریخت و در آنجا با نام مستنصر دوم، خلافت عباسیان قاهره را تشکیل داد. اما آنان تحت سلطه ممالیک بحری و برجی بودند و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشتند و در نهایت با کشته شدن متوکل سوم، سلسله عباسیان به پایان رسید.

ائمه اطهار (علیهم السلام) از زمان امام صادق (علیه السلام) تا غیبت حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، با خلفای عباسی معاصر بودند. در ابتدا تصور می شد که چون عباسیان از خاندان بنی هاشم هستند، سختگیری کمتری به امامان معصوم و پیروانشان خواهند داشت، اما با روی کار آمدن منصور عباسی خلاف این مضوع ثابت شد. به گونه ای که فشارهایی که او و جانشینانش به ائمه اطهار (علیهم السلام)، علویان و پیروان آنها وارد می ساختند، گاه از فشارهای امویان بسیار بیشتر بود. گاهاً این سخت گیری ها در زمان برخی خلفای عباسی مانند منصور، هارون الرشید و متوکل عباسی به صورت غیرقابل تحملی تشدید می یافت و در زمان برخی خلفاء مانند مهدی یا مأمون کاهش پیدا می کرد. با وجود این فشارها، ائمه اطهار (علیهم السلام) از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده می کردند. همچنین در این زمان برخی شیعیان مانند علی بن یقطین که توانسته بودند در حکومت عباسیان، مناصبی چون وزارت را بدست آورند، از طرف امامان، با مخفی نگه داشتن هویت شیعی خود، مأمور به رسیدگی به وضعیت شیعیان بودند.

مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت این‌ها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آن‌ها را سرنگون سازد.[۱۷]


عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق – ۶۵۶ق / ۷۵۰م – ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.

عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.

در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]

دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:

انقلاب عباسیان در خراسان در روز پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 129 ق توسط سلیمان بن کثیر اعلام شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند و لباس و پرچم های سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند و این قیام از روستای سفیذنج آغاز شد. ابومسلم برای خود لقب «امیر آل محمد» را برگزید و با کمک ابوسلمه خلال در کوفه که به او «وزیر آل محمد» می گفتند، توانست به تدریج قسمت های عظیمی از خراسان و نواحی مرکزی ایران را توسط سردار عباسیان قحطبة بن شبیب به تصرف در آورد.[۸]

در میانه قیام، مروان بن محمد خلیفه امویان، ابراهیم امام را که در شهر حمیمه اقامت داشت، دستگیر کرد و او را در زندانی در حرّان به قتل رساند. ابراهیم پیش از کشته شدنش، برادرش ابوالعباس سفاح را جانشین خویش قرار داده بود. سفاح به همراه برادران و عموهایش به کوفه به نزد ابوسلمه خلال گریخت. گفته شده که ابوسلمه در ابتدا تصمیم داشته است که که برخی علویان را به عنوان خلیفه معرفی کند و برای این کار نامه هایی را نیز به آنان نوشته است. اما آنان از پذیرفتن این کار سرباز زده اند.[۹] سرانجام ابوسلمه، ابوالعباس سفاح را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و سفاح در سال 132 در کوفه به عنوان اولین خلیفه عباسی، به مردم معرفی شد. سفاح اندکی پس از به خلافت رسیدن، ابوسلمه خلال را به دلیل تردید در خلافت او، کشت.

سپاه عباسیان که شامل مردم خراسان و عراق می شد به فرماندهی عموی خلیفه، عبدالله بن علی[۱۰]، در نبردی که در منطقه زاب نزدیک موصل، سپاه امویان به فرماندهی مروان بن محمد، خلیفه اموی را شکست داد. پس از این نبرد، امویان دیگر قادر به انجام مقاومت در برابر عباسیان نشدند.[۱۱] در این نبرد بسیاری از سرداران و سپاهیان اموی کشته شدند. خلیفه نیز ابتدا به حران و سپس به مصر فرار کرد و در مصر به دست عموی دیگر خلیفه صالح بن علی کشته شد.[۱۲] و حکومت امویان به جز در ناحیه اندلس برای همیشه از بین رفت.

حکومت عباسیان با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم توسط مغولان به پایان رسید. آنان نزدیک به 524 به عنوان خلیفه مسلمین بر سرزمین های اسلامی حکومت کردند. اسامی خلفای عباسی به ترتیب زیر است:

مورخان حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردند:[۱۳]:

این عصر دوران طلایی خلفای عباسی است. در این عصر که با خلافت سفاح آغاز می شود و تا پایان خلافت واثق ادامه دارد، خلفا افرادی نیرومند و توانا هستند و استقلال کامل دارند و تمام تیروها تحت فرمان آنها قرار دارند. آنان از توان شخصی، سیاسی و اداری فوق العاده ای برخودار بوده و توانستند یک پارچگی حکومت را حقظ و آشوب ها و شورش ها را سرکوب کنند. از دیگر ویژگی های این دوره حضور پررنگ ایرانیان به عنوان وزیران، دبیران و امیران نظامی در صحنه سیاسی و نظامی جامعه است که از مهم ترین آنها می تواند به حضور خاندان برمکیان و فضل بن سهل و برادرش حسن اشاره کرد . همچنین در این دوره فرماندهی سپاه در اختیار خلیفه بوده و فرماندهان نظامی، همگی تابع دستورات خلفا می باشند. از دیگر ویژگی های این دوره شروع نضهت ترجمه است که مقدمه برای آغاز دوران طلایی تمدن اسلامی و رشد علم و صنعت در سرزمین های اسلامی بود. از مهم ترین افرادی که در زمینه ترجمه اقدام به ترجمه آثار یونانی، ایرانی (پهلوی) و هندی به عربی کردند، می توان به عبدالله بن مقفع و حنین بن اسحاق اشاره کرد. از دیگر اتفاقات مهم این دوره، جریان محنه در عصر مأمون، معتصم و واثق است که باعث تسلط معتزله بر جریان فکری جامعه و تفتیش عقاید و برخورد با اهل حدیث شد. خلفای این دوره عبارتند از : ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور، ابوعبدالله مهدی،موسی الهادی،هارون الرشید (معروف ترین خلیفه عباسیان)، محمد امین، مأمون، معتصم و واثق.

این دوران با خلافت متوکل آغاز و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت.ویژگی بارز این دوران ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود. تا جایی که امیران تابع خلافت برای جدایی از آن نقشه می کشیدند. در این زمان ترک ها حاکم شده و دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند تا جایی که امیران ترک خلفا را به قتل می رساندند و یا برای آنان جانشین تعیین می کردند. دیگر ویژگی این دوران افزایش حکومت های مستقل در نقاط مختلف جهان اسلام بود که همیشه تهدیدی برای خلفا بودند. حکومت های قدرتمندی مانند سامانیان و آل بویه در ایران، حمدانیان در موصل و حلب و طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان در مصر همیشه تهدیدی برای خلفا محسوب می شدند. برخی این حکومت ها تنها از خلیفه به جهت آنکه به آنها مشروعیت می بخشید، حمایت می کردند. در نتیجه این حکومت ها وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و تنها عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند که آن هم تحت نظر غلامات ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرایی بود. خلافت در سال های 256-295 قمری یعنی در زمان معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت که به این دوره دوران بیداری خلافت می گویند[۱۴]. خلفای این دوران عبارتند از:متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی. این دوران با تصرف بغداد توسط معزالدوله بویهی به پایان رسید.

ویژگی این دوره این است که قدرت واقعی خلیفه در دستان حاکمان آل بویه است و خلیفه تنها یک نام بود، که چون یک کارمند برای او مواجب تعیین شده بود و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشت و در صورت مخالفت با امیران آل بویه از منصب خود برکنار و یا حتی کشته می شد. خلیفه حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت را بدون مراجعت و جلب موافقت آنان نداشت. در این دوران حتی آل بویه مذهب خویش که تشیع بود را در سرتاسر مملکت اسلامی که اکثر مردمانش از اهل سنت بودند، پیاده می کردند و مراسمی همچون عیدغدیر و عاشورا در ممالک تحت نظارت آنان برپا می شد. در مناطق شرقی جهان اسلام قدرت در دستان امیران سامانی و پس از آنها غزنویان قرار داشت و آنان نیز بنا بر مصلحت خویش آن مناطق را اداره می کردند. اما در غرب جهان اسلام، این فاطمیان بودند که تحت نام خلفای فاطمی بر مردم فرمان روایی می کردند. این دوره با نابودی حاکمان آل بویه توسط ترکان سلجوقی و تصرف شهر بغداد به دست طغرل بیک به پایا ن رسید. خلفای این دوره عبارتند از: مستکفی، مطیع، طائع، قادر و قائم.

ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در خراسان و ماوراءالنهر، سرزمین های مرکزی ایران، عراق، شام و قسمت های زیادی از آناتولی حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه بهتر از زمان آل بویه بود. زیرا آنان سنی مذهبان شافعی بودند و احترام دینی خلفا را حفظ می کردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند. آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را بازیافتند و به مدت 66 سال، تسلیم هیج سلطانی نشدند تا اینکه مغولان به این سرزمین ها هجوم آوردند و با اشغال بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، خلافت آنان را از بین بردند. از ویژگی های این دوران احداث مدارس نظامیه، توسط خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان بود که موجب رشد علم در سرزمین های اسلامی شد. همچنین حکومت اسماعیلیان الموت به رهبری حسن صباح و ترورهایی که توسط پیروان او انجام می شد، مربوط به این دوره است. خلفای این دوره عبارتند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفى، مستنجد، مستضیء، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.

با تصرف بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی، یک نفر از عباسیان به نام احمد مستنصر به قاهر نزد بیبرس سلطان ممالیک بحری گریخت و در آنجا با نام مستنصر دوم، خلافت عباسیان قاهره را تشکیل داد. اما آنان تحت سلطه ممالیک بحری و برجی بودند و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشتند و در نهایت با کشته شدن متوکل سوم، سلسله عباسیان به پایان رسید.

ائمه اطهار (علیهم السلام) از زمان امام صادق (علیه السلام) تا غیبت حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، با خلفای عباسی معاصر بودند. در ابتدا تصور می شد که چون عباسیان از خاندان بنی هاشم هستند، سختگیری کمتری به امامان معصوم و پیروانشان خواهند داشت، اما با روی کار آمدن منصور عباسی خلاف این مضوع ثابت شد. به گونه ای که فشارهایی که او و جانشینانش به ائمه اطهار (علیهم السلام)، علویان و پیروان آنها وارد می ساختند، گاه از فشارهای امویان بسیار بیشتر بود. گاهاً این سخت گیری ها در زمان برخی خلفای عباسی مانند منصور، هارون الرشید و متوکل عباسی به صورت غیرقابل تحملی تشدید می یافت و در زمان برخی خلفاء مانند مهدی یا مأمون کاهش پیدا می کرد. با وجود این فشارها، ائمه اطهار (علیهم السلام) از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده می کردند. همچنین در این زمان برخی شیعیان مانند علی بن یقطین که توانسته بودند در حکومت عباسیان، مناصبی چون وزارت را بدست آورند، از طرف امامان، با مخفی نگه داشتن هویت شیعی خود، مأمور به رسیدگی به وضعیت شیعیان بودند.

مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت این‌ها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آن‌ها را سرنگون سازد.[۱۷]


عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق – ۶۵۶ق / ۷۵۰م – ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.

عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.

در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]

دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:

انقلاب عباسیان در خراسان در روز پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 129 ق توسط سلیمان بن کثیر اعلام شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند و لباس و پرچم های سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند و این قیام از روستای سفیذنج آغاز شد. ابومسلم برای خود لقب «امیر آل محمد» را برگزید و با کمک ابوسلمه خلال در کوفه که به او «وزیر آل محمد» می گفتند، توانست به تدریج قسمت های عظیمی از خراسان و نواحی مرکزی ایران را توسط سردار عباسیان قحطبة بن شبیب به تصرف در آورد.[۸]

در میانه قیام، مروان بن محمد خلیفه امویان، ابراهیم امام را که در شهر حمیمه اقامت داشت، دستگیر کرد و او را در زندانی در حرّان به قتل رساند. ابراهیم پیش از کشته شدنش، برادرش ابوالعباس سفاح را جانشین خویش قرار داده بود. سفاح به همراه برادران و عموهایش به کوفه به نزد ابوسلمه خلال گریخت. گفته شده که ابوسلمه در ابتدا تصمیم داشته است که که برخی علویان را به عنوان خلیفه معرفی کند و برای این کار نامه هایی را نیز به آنان نوشته است. اما آنان از پذیرفتن این کار سرباز زده اند.[۹] سرانجام ابوسلمه، ابوالعباس سفاح را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و سفاح در سال 132 در کوفه به عنوان اولین خلیفه عباسی، به مردم معرفی شد. سفاح اندکی پس از به خلافت رسیدن، ابوسلمه خلال را به دلیل تردید در خلافت او، کشت.

سپاه عباسیان که شامل مردم خراسان و عراق می شد به فرماندهی عموی خلیفه، عبدالله بن علی[۱۰]، در نبردی که در منطقه زاب نزدیک موصل، سپاه امویان به فرماندهی مروان بن محمد، خلیفه اموی را شکست داد. پس از این نبرد، امویان دیگر قادر به انجام مقاومت در برابر عباسیان نشدند.[۱۱] در این نبرد بسیاری از سرداران و سپاهیان اموی کشته شدند. خلیفه نیز ابتدا به حران و سپس به مصر فرار کرد و در مصر به دست عموی دیگر خلیفه صالح بن علی کشته شد.[۱۲] و حکومت امویان به جز در ناحیه اندلس برای همیشه از بین رفت.

حکومت عباسیان با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم توسط مغولان به پایان رسید. آنان نزدیک به 524 به عنوان خلیفه مسلمین بر سرزمین های اسلامی حکومت کردند. اسامی خلفای عباسی به ترتیب زیر است:

مورخان حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردند:[۱۳]:

این عصر دوران طلایی خلفای عباسی است. در این عصر که با خلافت سفاح آغاز می شود و تا پایان خلافت واثق ادامه دارد، خلفا افرادی نیرومند و توانا هستند و استقلال کامل دارند و تمام تیروها تحت فرمان آنها قرار دارند. آنان از توان شخصی، سیاسی و اداری فوق العاده ای برخودار بوده و توانستند یک پارچگی حکومت را حقظ و آشوب ها و شورش ها را سرکوب کنند. از دیگر ویژگی های این دوره حضور پررنگ ایرانیان به عنوان وزیران، دبیران و امیران نظامی در صحنه سیاسی و نظامی جامعه است که از مهم ترین آنها می تواند به حضور خاندان برمکیان و فضل بن سهل و برادرش حسن اشاره کرد . همچنین در این دوره فرماندهی سپاه در اختیار خلیفه بوده و فرماندهان نظامی، همگی تابع دستورات خلفا می باشند. از دیگر ویژگی های این دوره شروع نضهت ترجمه است که مقدمه برای آغاز دوران طلایی تمدن اسلامی و رشد علم و صنعت در سرزمین های اسلامی بود. از مهم ترین افرادی که در زمینه ترجمه اقدام به ترجمه آثار یونانی، ایرانی (پهلوی) و هندی به عربی کردند، می توان به عبدالله بن مقفع و حنین بن اسحاق اشاره کرد. از دیگر اتفاقات مهم این دوره، جریان محنه در عصر مأمون، معتصم و واثق است که باعث تسلط معتزله بر جریان فکری جامعه و تفتیش عقاید و برخورد با اهل حدیث شد. خلفای این دوره عبارتند از : ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور، ابوعبدالله مهدی،موسی الهادی،هارون الرشید (معروف ترین خلیفه عباسیان)، محمد امین، مأمون، معتصم و واثق.

این دوران با خلافت متوکل آغاز و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت.ویژگی بارز این دوران ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود. تا جایی که امیران تابع خلافت برای جدایی از آن نقشه می کشیدند. در این زمان ترک ها حاکم شده و دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند تا جایی که امیران ترک خلفا را به قتل می رساندند و یا برای آنان جانشین تعیین می کردند. دیگر ویژگی این دوران افزایش حکومت های مستقل در نقاط مختلف جهان اسلام بود که همیشه تهدیدی برای خلفا بودند. حکومت های قدرتمندی مانند سامانیان و آل بویه در ایران، حمدانیان در موصل و حلب و طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان در مصر همیشه تهدیدی برای خلفا محسوب می شدند. برخی این حکومت ها تنها از خلیفه به جهت آنکه به آنها مشروعیت می بخشید، حمایت می کردند. در نتیجه این حکومت ها وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و تنها عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند که آن هم تحت نظر غلامات ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرایی بود. خلافت در سال های 256-295 قمری یعنی در زمان معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت که به این دوره دوران بیداری خلافت می گویند[۱۴]. خلفای این دوران عبارتند از:متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی. این دوران با تصرف بغداد توسط معزالدوله بویهی به پایان رسید.

ویژگی این دوره این است که قدرت واقعی خلیفه در دستان حاکمان آل بویه است و خلیفه تنها یک نام بود، که چون یک کارمند برای او مواجب تعیین شده بود و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشت و در صورت مخالفت با امیران آل بویه از منصب خود برکنار و یا حتی کشته می شد. خلیفه حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت را بدون مراجعت و جلب موافقت آنان نداشت. در این دوران حتی آل بویه مذهب خویش که تشیع بود را در سرتاسر مملکت اسلامی که اکثر مردمانش از اهل سنت بودند، پیاده می کردند و مراسمی همچون عیدغدیر و عاشورا در ممالک تحت نظارت آنان برپا می شد. در مناطق شرقی جهان اسلام قدرت در دستان امیران سامانی و پس از آنها غزنویان قرار داشت و آنان نیز بنا بر مصلحت خویش آن مناطق را اداره می کردند. اما در غرب جهان اسلام، این فاطمیان بودند که تحت نام خلفای فاطمی بر مردم فرمان روایی می کردند. این دوره با نابودی حاکمان آل بویه توسط ترکان سلجوقی و تصرف شهر بغداد به دست طغرل بیک به پایا ن رسید. خلفای این دوره عبارتند از: مستکفی، مطیع، طائع، قادر و قائم.

ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در خراسان و ماوراءالنهر، سرزمین های مرکزی ایران، عراق، شام و قسمت های زیادی از آناتولی حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه بهتر از زمان آل بویه بود. زیرا آنان سنی مذهبان شافعی بودند و احترام دینی خلفا را حفظ می کردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند. آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را بازیافتند و به مدت 66 سال، تسلیم هیج سلطانی نشدند تا اینکه مغولان به این سرزمین ها هجوم آوردند و با اشغال بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، خلافت آنان را از بین بردند. از ویژگی های این دوران احداث مدارس نظامیه، توسط خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان بود که موجب رشد علم در سرزمین های اسلامی شد. همچنین حکومت اسماعیلیان الموت به رهبری حسن صباح و ترورهایی که توسط پیروان او انجام می شد، مربوط به این دوره است. خلفای این دوره عبارتند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفى، مستنجد، مستضیء، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.

با تصرف بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی، یک نفر از عباسیان به نام احمد مستنصر به قاهر نزد بیبرس سلطان ممالیک بحری گریخت و در آنجا با نام مستنصر دوم، خلافت عباسیان قاهره را تشکیل داد. اما آنان تحت سلطه ممالیک بحری و برجی بودند و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشتند و در نهایت با کشته شدن متوکل سوم، سلسله عباسیان به پایان رسید.

ائمه اطهار (علیهم السلام) از زمان امام صادق (علیه السلام) تا غیبت حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، با خلفای عباسی معاصر بودند. در ابتدا تصور می شد که چون عباسیان از خاندان بنی هاشم هستند، سختگیری کمتری به امامان معصوم و پیروانشان خواهند داشت، اما با روی کار آمدن منصور عباسی خلاف این مضوع ثابت شد. به گونه ای که فشارهایی که او و جانشینانش به ائمه اطهار (علیهم السلام)، علویان و پیروان آنها وارد می ساختند، گاه از فشارهای امویان بسیار بیشتر بود. گاهاً این سخت گیری ها در زمان برخی خلفای عباسی مانند منصور، هارون الرشید و متوکل عباسی به صورت غیرقابل تحملی تشدید می یافت و در زمان برخی خلفاء مانند مهدی یا مأمون کاهش پیدا می کرد. با وجود این فشارها، ائمه اطهار (علیهم السلام) از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده می کردند. همچنین در این زمان برخی شیعیان مانند علی بن یقطین که توانسته بودند در حکومت عباسیان، مناصبی چون وزارت را بدست آورند، از طرف امامان، با مخفی نگه داشتن هویت شیعی خود، مأمور به رسیدگی به وضعیت شیعیان بودند.

مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت این‌ها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آن‌ها را سرنگون سازد.[۱۷]


عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق – ۶۵۶ق / ۷۵۰م – ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.

عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.

در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]

دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:

انقلاب عباسیان در خراسان در روز پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 129 ق توسط سلیمان بن کثیر اعلام شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند و لباس و پرچم های سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند و این قیام از روستای سفیذنج آغاز شد. ابومسلم برای خود لقب «امیر آل محمد» را برگزید و با کمک ابوسلمه خلال در کوفه که به او «وزیر آل محمد» می گفتند، توانست به تدریج قسمت های عظیمی از خراسان و نواحی مرکزی ایران را توسط سردار عباسیان قحطبة بن شبیب به تصرف در آورد.[۸]

در میانه قیام، مروان بن محمد خلیفه امویان، ابراهیم امام را که در شهر حمیمه اقامت داشت، دستگیر کرد و او را در زندانی در حرّان به قتل رساند. ابراهیم پیش از کشته شدنش، برادرش ابوالعباس سفاح را جانشین خویش قرار داده بود. سفاح به همراه برادران و عموهایش به کوفه به نزد ابوسلمه خلال گریخت. گفته شده که ابوسلمه در ابتدا تصمیم داشته است که که برخی علویان را به عنوان خلیفه معرفی کند و برای این کار نامه هایی را نیز به آنان نوشته است. اما آنان از پذیرفتن این کار سرباز زده اند.[۹] سرانجام ابوسلمه، ابوالعباس سفاح را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و سفاح در سال 132 در کوفه به عنوان اولین خلیفه عباسی، به مردم معرفی شد. سفاح اندکی پس از به خلافت رسیدن، ابوسلمه خلال را به دلیل تردید در خلافت او، کشت.

سپاه عباسیان که شامل مردم خراسان و عراق می شد به فرماندهی عموی خلیفه، عبدالله بن علی[۱۰]، در نبردی که در منطقه زاب نزدیک موصل، سپاه امویان به فرماندهی مروان بن محمد، خلیفه اموی را شکست داد. پس از این نبرد، امویان دیگر قادر به انجام مقاومت در برابر عباسیان نشدند.[۱۱] در این نبرد بسیاری از سرداران و سپاهیان اموی کشته شدند. خلیفه نیز ابتدا به حران و سپس به مصر فرار کرد و در مصر به دست عموی دیگر خلیفه صالح بن علی کشته شد.[۱۲] و حکومت امویان به جز در ناحیه اندلس برای همیشه از بین رفت.

حکومت عباسیان با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم توسط مغولان به پایان رسید. آنان نزدیک به 524 به عنوان خلیفه مسلمین بر سرزمین های اسلامی حکومت کردند. اسامی خلفای عباسی به ترتیب زیر است:

مورخان حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردند:[۱۳]:

این عصر دوران طلایی خلفای عباسی است. در این عصر که با خلافت سفاح آغاز می شود و تا پایان خلافت واثق ادامه دارد، خلفا افرادی نیرومند و توانا هستند و استقلال کامل دارند و تمام تیروها تحت فرمان آنها قرار دارند. آنان از توان شخصی، سیاسی و اداری فوق العاده ای برخودار بوده و توانستند یک پارچگی حکومت را حقظ و آشوب ها و شورش ها را سرکوب کنند. از دیگر ویژگی های این دوره حضور پررنگ ایرانیان به عنوان وزیران، دبیران و امیران نظامی در صحنه سیاسی و نظامی جامعه است که از مهم ترین آنها می تواند به حضور خاندان برمکیان و فضل بن سهل و برادرش حسن اشاره کرد . همچنین در این دوره فرماندهی سپاه در اختیار خلیفه بوده و فرماندهان نظامی، همگی تابع دستورات خلفا می باشند. از دیگر ویژگی های این دوره شروع نضهت ترجمه است که مقدمه برای آغاز دوران طلایی تمدن اسلامی و رشد علم و صنعت در سرزمین های اسلامی بود. از مهم ترین افرادی که در زمینه ترجمه اقدام به ترجمه آثار یونانی، ایرانی (پهلوی) و هندی به عربی کردند، می توان به عبدالله بن مقفع و حنین بن اسحاق اشاره کرد. از دیگر اتفاقات مهم این دوره، جریان محنه در عصر مأمون، معتصم و واثق است که باعث تسلط معتزله بر جریان فکری جامعه و تفتیش عقاید و برخورد با اهل حدیث شد. خلفای این دوره عبارتند از : ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور، ابوعبدالله مهدی،موسی الهادی،هارون الرشید (معروف ترین خلیفه عباسیان)، محمد امین، مأمون، معتصم و واثق.

این دوران با خلافت متوکل آغاز و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت.ویژگی بارز این دوران ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود. تا جایی که امیران تابع خلافت برای جدایی از آن نقشه می کشیدند. در این زمان ترک ها حاکم شده و دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند تا جایی که امیران ترک خلفا را به قتل می رساندند و یا برای آنان جانشین تعیین می کردند. دیگر ویژگی این دوران افزایش حکومت های مستقل در نقاط مختلف جهان اسلام بود که همیشه تهدیدی برای خلفا بودند. حکومت های قدرتمندی مانند سامانیان و آل بویه در ایران، حمدانیان در موصل و حلب و طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان در مصر همیشه تهدیدی برای خلفا محسوب می شدند. برخی این حکومت ها تنها از خلیفه به جهت آنکه به آنها مشروعیت می بخشید، حمایت می کردند. در نتیجه این حکومت ها وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و تنها عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند که آن هم تحت نظر غلامات ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرایی بود. خلافت در سال های 256-295 قمری یعنی در زمان معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت که به این دوره دوران بیداری خلافت می گویند[۱۴]. خلفای این دوران عبارتند از:متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی. این دوران با تصرف بغداد توسط معزالدوله بویهی به پایان رسید.

ویژگی این دوره این است که قدرت واقعی خلیفه در دستان حاکمان آل بویه است و خلیفه تنها یک نام بود، که چون یک کارمند برای او مواجب تعیین شده بود و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشت و در صورت مخالفت با امیران آل بویه از منصب خود برکنار و یا حتی کشته می شد. خلیفه حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت را بدون مراجعت و جلب موافقت آنان نداشت. در این دوران حتی آل بویه مذهب خویش که تشیع بود را در سرتاسر مملکت اسلامی که اکثر مردمانش از اهل سنت بودند، پیاده می کردند و مراسمی همچون عیدغدیر و عاشورا در ممالک تحت نظارت آنان برپا می شد. در مناطق شرقی جهان اسلام قدرت در دستان امیران سامانی و پس از آنها غزنویان قرار داشت و آنان نیز بنا بر مصلحت خویش آن مناطق را اداره می کردند. اما در غرب جهان اسلام، این فاطمیان بودند که تحت نام خلفای فاطمی بر مردم فرمان روایی می کردند. این دوره با نابودی حاکمان آل بویه توسط ترکان سلجوقی و تصرف شهر بغداد به دست طغرل بیک به پایا ن رسید. خلفای این دوره عبارتند از: مستکفی، مطیع، طائع، قادر و قائم.

ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در خراسان و ماوراءالنهر، سرزمین های مرکزی ایران، عراق، شام و قسمت های زیادی از آناتولی حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه بهتر از زمان آل بویه بود. زیرا آنان سنی مذهبان شافعی بودند و احترام دینی خلفا را حفظ می کردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند. آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را بازیافتند و به مدت 66 سال، تسلیم هیج سلطانی نشدند تا اینکه مغولان به این سرزمین ها هجوم آوردند و با اشغال بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، خلافت آنان را از بین بردند. از ویژگی های این دوران احداث مدارس نظامیه، توسط خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان بود که موجب رشد علم در سرزمین های اسلامی شد. همچنین حکومت اسماعیلیان الموت به رهبری حسن صباح و ترورهایی که توسط پیروان او انجام می شد، مربوط به این دوره است. خلفای این دوره عبارتند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفى، مستنجد، مستضیء، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.

با تصرف بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی، یک نفر از عباسیان به نام احمد مستنصر به قاهر نزد بیبرس سلطان ممالیک بحری گریخت و در آنجا با نام مستنصر دوم، خلافت عباسیان قاهره را تشکیل داد. اما آنان تحت سلطه ممالیک بحری و برجی بودند و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشتند و در نهایت با کشته شدن متوکل سوم، سلسله عباسیان به پایان رسید.

ائمه اطهار (علیهم السلام) از زمان امام صادق (علیه السلام) تا غیبت حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، با خلفای عباسی معاصر بودند. در ابتدا تصور می شد که چون عباسیان از خاندان بنی هاشم هستند، سختگیری کمتری به امامان معصوم و پیروانشان خواهند داشت، اما با روی کار آمدن منصور عباسی خلاف این مضوع ثابت شد. به گونه ای که فشارهایی که او و جانشینانش به ائمه اطهار (علیهم السلام)، علویان و پیروان آنها وارد می ساختند، گاه از فشارهای امویان بسیار بیشتر بود. گاهاً این سخت گیری ها در زمان برخی خلفای عباسی مانند منصور، هارون الرشید و متوکل عباسی به صورت غیرقابل تحملی تشدید می یافت و در زمان برخی خلفاء مانند مهدی یا مأمون کاهش پیدا می کرد. با وجود این فشارها، ائمه اطهار (علیهم السلام) از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده می کردند. همچنین در این زمان برخی شیعیان مانند علی بن یقطین که توانسته بودند در حکومت عباسیان، مناصبی چون وزارت را بدست آورند، از طرف امامان، با مخفی نگه داشتن هویت شیعی خود، مأمور به رسیدگی به وضعیت شیعیان بودند.

مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت این‌ها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آن‌ها را سرنگون سازد.[۱۷]


عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق – ۶۵۶ق / ۷۵۰م – ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.

عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.

در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]

دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:

انقلاب عباسیان در خراسان در روز پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 129 ق توسط سلیمان بن کثیر اعلام شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند و لباس و پرچم های سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند و این قیام از روستای سفیذنج آغاز شد. ابومسلم برای خود لقب «امیر آل محمد» را برگزید و با کمک ابوسلمه خلال در کوفه که به او «وزیر آل محمد» می گفتند، توانست به تدریج قسمت های عظیمی از خراسان و نواحی مرکزی ایران را توسط سردار عباسیان قحطبة بن شبیب به تصرف در آورد.[۸]

در میانه قیام، مروان بن محمد خلیفه امویان، ابراهیم امام را که در شهر حمیمه اقامت داشت، دستگیر کرد و او را در زندانی در حرّان به قتل رساند. ابراهیم پیش از کشته شدنش، برادرش ابوالعباس سفاح را جانشین خویش قرار داده بود. سفاح به همراه برادران و عموهایش به کوفه به نزد ابوسلمه خلال گریخت. گفته شده که ابوسلمه در ابتدا تصمیم داشته است که که برخی علویان را به عنوان خلیفه معرفی کند و برای این کار نامه هایی را نیز به آنان نوشته است. اما آنان از پذیرفتن این کار سرباز زده اند.[۹] سرانجام ابوسلمه، ابوالعباس سفاح را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و سفاح در سال 132 در کوفه به عنوان اولین خلیفه عباسی، به مردم معرفی شد. سفاح اندکی پس از به خلافت رسیدن، ابوسلمه خلال را به دلیل تردید در خلافت او، کشت.

سپاه عباسیان که شامل مردم خراسان و عراق می شد به فرماندهی عموی خلیفه، عبدالله بن علی[۱۰]، در نبردی که در منطقه زاب نزدیک موصل، سپاه امویان به فرماندهی مروان بن محمد، خلیفه اموی را شکست داد. پس از این نبرد، امویان دیگر قادر به انجام مقاومت در برابر عباسیان نشدند.[۱۱] در این نبرد بسیاری از سرداران و سپاهیان اموی کشته شدند. خلیفه نیز ابتدا به حران و سپس به مصر فرار کرد و در مصر به دست عموی دیگر خلیفه صالح بن علی کشته شد.[۱۲] و حکومت امویان به جز در ناحیه اندلس برای همیشه از بین رفت.

حکومت عباسیان با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم توسط مغولان به پایان رسید. آنان نزدیک به 524 به عنوان خلیفه مسلمین بر سرزمین های اسلامی حکومت کردند. اسامی خلفای عباسی به ترتیب زیر است:

مورخان حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردند:[۱۳]:

این عصر دوران طلایی خلفای عباسی است. در این عصر که با خلافت سفاح آغاز می شود و تا پایان خلافت واثق ادامه دارد، خلفا افرادی نیرومند و توانا هستند و استقلال کامل دارند و تمام تیروها تحت فرمان آنها قرار دارند. آنان از توان شخصی، سیاسی و اداری فوق العاده ای برخودار بوده و توانستند یک پارچگی حکومت را حقظ و آشوب ها و شورش ها را سرکوب کنند. از دیگر ویژگی های این دوره حضور پررنگ ایرانیان به عنوان وزیران، دبیران و امیران نظامی در صحنه سیاسی و نظامی جامعه است که از مهم ترین آنها می تواند به حضور خاندان برمکیان و فضل بن سهل و برادرش حسن اشاره کرد . همچنین در این دوره فرماندهی سپاه در اختیار خلیفه بوده و فرماندهان نظامی، همگی تابع دستورات خلفا می باشند. از دیگر ویژگی های این دوره شروع نضهت ترجمه است که مقدمه برای آغاز دوران طلایی تمدن اسلامی و رشد علم و صنعت در سرزمین های اسلامی بود. از مهم ترین افرادی که در زمینه ترجمه اقدام به ترجمه آثار یونانی، ایرانی (پهلوی) و هندی به عربی کردند، می توان به عبدالله بن مقفع و حنین بن اسحاق اشاره کرد. از دیگر اتفاقات مهم این دوره، جریان محنه در عصر مأمون، معتصم و واثق است که باعث تسلط معتزله بر جریان فکری جامعه و تفتیش عقاید و برخورد با اهل حدیث شد. خلفای این دوره عبارتند از : ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور، ابوعبدالله مهدی،موسی الهادی،هارون الرشید (معروف ترین خلیفه عباسیان)، محمد امین، مأمون، معتصم و واثق.

این دوران با خلافت متوکل آغاز و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت.ویژگی بارز این دوران ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود. تا جایی که امیران تابع خلافت برای جدایی از آن نقشه می کشیدند. در این زمان ترک ها حاکم شده و دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند تا جایی که امیران ترک خلفا را به قتل می رساندند و یا برای آنان جانشین تعیین می کردند. دیگر ویژگی این دوران افزایش حکومت های مستقل در نقاط مختلف جهان اسلام بود که همیشه تهدیدی برای خلفا بودند. حکومت های قدرتمندی مانند سامانیان و آل بویه در ایران، حمدانیان در موصل و حلب و طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان در مصر همیشه تهدیدی برای خلفا محسوب می شدند. برخی این حکومت ها تنها از خلیفه به جهت آنکه به آنها مشروعیت می بخشید، حمایت می کردند. در نتیجه این حکومت ها وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و تنها عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند که آن هم تحت نظر غلامات ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرایی بود. خلافت در سال های 256-295 قمری یعنی در زمان معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت که به این دوره دوران بیداری خلافت می گویند[۱۴]. خلفای این دوران عبارتند از:متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی. این دوران با تصرف بغداد توسط معزالدوله بویهی به پایان رسید.

ویژگی این دوره این است که قدرت واقعی خلیفه در دستان حاکمان آل بویه است و خلیفه تنها یک نام بود، که چون یک کارمند برای او مواجب تعیین شده بود و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشت و در صورت مخالفت با امیران آل بویه از منصب خود برکنار و یا حتی کشته می شد. خلیفه حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت را بدون مراجعت و جلب موافقت آنان نداشت. در این دوران حتی آل بویه مذهب خویش که تشیع بود را در سرتاسر مملکت اسلامی که اکثر مردمانش از اهل سنت بودند، پیاده می کردند و مراسمی همچون عیدغدیر و عاشورا در ممالک تحت نظارت آنان برپا می شد. در مناطق شرقی جهان اسلام قدرت در دستان امیران سامانی و پس از آنها غزنویان قرار داشت و آنان نیز بنا بر مصلحت خویش آن مناطق را اداره می کردند. اما در غرب جهان اسلام، این فاطمیان بودند که تحت نام خلفای فاطمی بر مردم فرمان روایی می کردند. این دوره با نابودی حاکمان آل بویه توسط ترکان سلجوقی و تصرف شهر بغداد به دست طغرل بیک به پایا ن رسید. خلفای این دوره عبارتند از: مستکفی، مطیع، طائع، قادر و قائم.

ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در خراسان و ماوراءالنهر، سرزمین های مرکزی ایران، عراق، شام و قسمت های زیادی از آناتولی حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه بهتر از زمان آل بویه بود. زیرا آنان سنی مذهبان شافعی بودند و احترام دینی خلفا را حفظ می کردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند. آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را بازیافتند و به مدت 66 سال، تسلیم هیج سلطانی نشدند تا اینکه مغولان به این سرزمین ها هجوم آوردند و با اشغال بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، خلافت آنان را از بین بردند. از ویژگی های این دوران احداث مدارس نظامیه، توسط خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان بود که موجب رشد علم در سرزمین های اسلامی شد. همچنین حکومت اسماعیلیان الموت به رهبری حسن صباح و ترورهایی که توسط پیروان او انجام می شد، مربوط به این دوره است. خلفای این دوره عبارتند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفى، مستنجد، مستضیء، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.

با تصرف بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی، یک نفر از عباسیان به نام احمد مستنصر به قاهر نزد بیبرس سلطان ممالیک بحری گریخت و در آنجا با نام مستنصر دوم، خلافت عباسیان قاهره را تشکیل داد. اما آنان تحت سلطه ممالیک بحری و برجی بودند و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشتند و در نهایت با کشته شدن متوکل سوم، سلسله عباسیان به پایان رسید.

ائمه اطهار (علیهم السلام) از زمان امام صادق (علیه السلام) تا غیبت حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، با خلفای عباسی معاصر بودند. در ابتدا تصور می شد که چون عباسیان از خاندان بنی هاشم هستند، سختگیری کمتری به امامان معصوم و پیروانشان خواهند داشت، اما با روی کار آمدن منصور عباسی خلاف این مضوع ثابت شد. به گونه ای که فشارهایی که او و جانشینانش به ائمه اطهار (علیهم السلام)، علویان و پیروان آنها وارد می ساختند، گاه از فشارهای امویان بسیار بیشتر بود. گاهاً این سخت گیری ها در زمان برخی خلفای عباسی مانند منصور، هارون الرشید و متوکل عباسی به صورت غیرقابل تحملی تشدید می یافت و در زمان برخی خلفاء مانند مهدی یا مأمون کاهش پیدا می کرد. با وجود این فشارها، ائمه اطهار (علیهم السلام) از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده می کردند. همچنین در این زمان برخی شیعیان مانند علی بن یقطین که توانسته بودند در حکومت عباسیان، مناصبی چون وزارت را بدست آورند، از طرف امامان، با مخفی نگه داشتن هویت شیعی خود، مأمور به رسیدگی به وضعیت شیعیان بودند.

مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت این‌ها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آن‌ها را سرنگون سازد.[۱۷]

کلید واژه ها:
سامانیان روابط طاهریان صفاریان خلافت عباسی استکفا استیلا

شبهه‏ای که مورد بحث است، تأثیر شیعیان در سقوط خلافت عباسیان و همکاری آنها با مغولان است. در شماره قبل سه موضوع مورد بحث قرار گرفت:یکی اینکه مغولان خود در پی توسعه فتوحات بوده و نیازی به محرک نداشتند و ثانیا از نظر مدارک مسلم تاریخی خواجه نصیر طوسی نقشی در تحریک خان مغول در کشتن خلیفه عباسی و براندازی خلافت عباسیان نداشته است و ثالثا حضور او در دستگاه مغول در حفظ آثار دینی و عالمان اسلامی بسیار مؤثر بوده است.در این شماره به دو مطلب دیگر در این زمینه اشاره می‏کنیم:یکی نقش این علقمی وزیر شیعی آخرین خلیفه عباسی در جریان سقوط عباسیان و دیگر نقش خود خلفای عباسی در کشاندن مغولان به سرزمینهای اسلامی که منجر به سقوط آنها شد.
نقش ابن علقمی در واقعه بغداد
درباره نقش وزیر آخرین خلیفه عباسی یعنی «مؤید الدین بن العلقمی»که شیعه امامی بوده است مطالب زیادی گفته شده، بسیار بیش از آن مقداری است که درباره خواجه نصیر در مورد تأثیرش در واقعه بغداد گفته‏اند.حتی بعضی از کسانی که خواجه نصیر را مبرا دانسته‏اند-بدون تحقیق-نقش ابن علقمی را پذیرفته‏اند. (88)
درباره نقش ابن علقمی تعداد بیشتری از مورخین اظهارنظر کرده و البته اکثر آنها به تقلید از یکدیگر، مطالب واحدی را درباره ابن علقمی آورده‏اند، هرچند بعضی از آنها دروغ خود را بزرگتر نموده و برای بزرگ جلوه دادن نقش ابن علقمی دست به داستان سرایی زده‏اند.
«ابن علقمی»یکی از وزرایی است که حتی کسانی که او را متهم به دست داشتن در تحریک هولاگو به فتح بغداد کرده‏اند، او را ستوده‏اند و از این جهت از نوادر وزرایی است که در عصر عباسی ظاهر شده است.
غسانی که خود از کسانی است که این اتهام را نسبت به وزیر نقل کرده است درباره او می‏گوید:«او شخصی خوش اخلاق، با شخصیت و واجد نفسی نیکو بود که از ظلم کراهت داشته و آگاه به اداره ملک بود او در قلع و قمع خانه‏ای یا تصاحب مالی دستی نداشت». (89)
او در حالی به وزارت منصوب شد که اوضاع بلاد اسلامی دستخوش گرفتاریهای زیادی شده بود که مهمترین آنها حملات مغولان بود.از جمله در سالهای اوایل وزارت او(643)مغولان به نواحی عراق و اطراف بغداد حمله بردند که وزیر بنا به اظهار ابن ابی الحدید سخت در برابر آنها ایستاده و با تدبیر فراوانی حملات آنها را دفع کرد. (90)
در اینجا قصد بیان شرح حال ابن علقمی نیست، اما چنانچه به تفصیل در شرح حال او آمده او مردی دانشمند، ادب دوست و وزین بوده که با درایت کار خویش را به نحو احسن انجام می‏داده است. (91)
آنچه که در اکثر کلمات این مورخین آمده این است که وزیر با هولاگو خان مکاتبه کرده و او را تحریص بر فتح بغداد نموده است.
کسانی که این اتهام را به ابن علقمی نسبت داده‏اند، عبارتند از:غسانی (92) ، منهاج سراج (93) ، ابن کثیر (94) ، ابن خلدون (95) ، خواندمیر (96) ، ذهبی (97) ، ابن الوردی (98) ، ابن شاکر (99) ، یافعی (100) ، دیار بکری (101) و کسان دیگری که عمدتا همین مطالب را تکرار کرده‏اند.
در این زمینه که چرا اصولا این مقدار شایعه تحریک هولاگو توسط وزیر، توسعه نیافته باید به عوامل چندی اشاره کنیم:
یکی اینکه وزیر مستعصم فردی شیعی و رافضی بوده است طبعا او دوستدار آن بوده تا یک علوی را به جای خلیفه عباسی به حکومت برساند. (102)
گرچه او شیعه است اما در این باره هیچ دلیل قانع کننده‏ای ذکر نشده که وزیر در طول وزارت خود چنین قصدی را داشته باشد، تنها با مسأله تشیع او چنین اتهامی جای انکار پیدا نکرده است، بخصوص سلطان محمد خوارزمشاه که قصد حمله به بغداد را داشت با توسل به همین نکته(جایگزینی یک علوی به جای عباسی)حمله خود را توجه می‏کرد. (103)
زمینه بسیار مهم دیگری که این اتهام را به وزیر محکم کرده این است که یک سال قبل از حمله مغول فاجعه‏ای در بغداد رخ داد که در ادامه درگیریهای شیعه و سنی بود در این جریان بعد از یک درگیری بین این دو گروه که منجر به قتل یک نفر گردید، فرزند بزرگ خلیفه و نیز فرمانده نیروهای نظامی عباسی «مجاهد الدین دواتدار» * به محله کرخ که محل سکنای شیعیان بوده حمله کرده و جنایات فجیعی را مرتکب شدند.
به نوشته نویسنده العسجد المسبوک«آنان حمله کرده تعدادی را کشته و محلات آنها را غارت کردند و در حق شیعیان(جنایات)بزرگی را مرتکب شدند». (104) تأثیر این جنایت را در روح ابن علقمی بسیاری از همین مورخین اشاره کرده و نامه‏نگاری او را با هولاگو به خاطر ارتکاب همین جنایت توسط عباسیان می‏دانند. (105)
ابن الوردی با اشاره به اینکه«ابو بکر-فرزند بزرگ خلیفه که بخاطر چنین ظلمی در حق محله کرخ نام ابو بکر گرفت-در حمله به شیعیان محله کرخ را غارت کرده، در حق زنان مرتکب فواحش شدند، موضع عکس العملی ابن علقمی را مطرح می‏کند» (106) .گرچه این مسأله‏ای است که نباید ابن علقمی از آن گذشته باشد بخصوص که با شیعیان نیز اظهار همدردی فراوان کرد.
اما این نیز نمی‏تواند بخودی خود ثابت کند که این علقمی که شخص عاقل و زیرک بوده، چنین عملی را در تحریک هولاگو مرتکب شده باشد.
انجام عملی همچون حمله به محله کرخ که جنایتی در حق حداقل نیمی از مردم بغداد بود، در آن زمان که خطر جدی بود، بسیار احمقانه به نظر می‏رسید، خلیفه باید به فکر ایجاد اتحاد بین سنیان و شیعیان می‏بود نه اینکه آلت دست دو نفر متعصب سنی قرار گرفته بطوری که خلافت را نیز بباد دهد.
عامل دیگری که برای این اتهام زمینه‏ساز شده این است که وزیر بعد از اطلاعاتی که از وضع مغول بدست آورد-و بخصوص با شنیدن سقوط الموت که پس از یکصد و هفتاد سال مقاومت در برابر مخالفین به این وضع افتاده بود-مطمئن بود که در برابر مغولان کار نظامی نمی‏توان صورت داد.و لذا مرتب به خلیفه پیشنهاد می‏کرد که زودتر مسأله صلح را مطرح کرده تا لااقل مغولان نیز شبیه سلجوقیان و آل بویه در عین اینکه قدرت را بدست می‏گیرند نامی از خلیفه و خلافت باقی بگذارند.این پیشنهاد را اکثر مورخین آورده‏اند. (107)
در واقع با فرض چنین پیشنهادی که می‏توانست به صورت احتمالی ناجی خلیفه و دستگاه خلافت باشد، نباید وزیر متهم به مصالحه با هولاگو شود.
پیش‏بینی وزیر باهوش درست از آب درآمد و خلیفه که نگذاشتند به نصیحت او عمل کند، عاقبت، هم خود و هم خلافت را از بین برد.او وقتی تسلیم شد که مغولان از اصرار او به خشم آمده و هولاگو نتوانست او را ببخشاید.
عامل دیگری نیز که سبب اثبات این اتهام گردید این بود که وزیر زنده مانده، کار وزارت را برای هولاگو *در منابع عربی«دویدار»نوشته شده است.
ادامه داد، گرچه وزارت برای او رنگی نداشت.
در این باره نیز باید گفت:اولا، این مسلم است که وزیر تمایلی به جنگ نداشته، چون ر را بی‏ثمر می‏دانسته و همین خود می‏توانست امتیازی برای او نزد مغولان باشد.
ثانیا، در مورد زنده ماندن او احتمال شفاعت از او را توسط خواجه نصیر باید داد. * زیرا خواجه با او اشتراک عقیده داشته است.
و ثالثا، تنها ابن علقمی نبود که از تیغ مغولان جان سالم بدر برد، بلکه بسیاری از شخصیتهای سیاسی و مذهبی بغداد جان سالم بدر بردند، از جمله آنها مبارک فرزند خود خلیفه، جلال الدین فرزند دواتدار فرمانده نظامی لشکریان عباسی، نظام الدین عبد المنعم که قاضی القضاه بغداد بود و پس از فتح بغداد در همین سمت قرار داده شد، امیر علی بهادر که شحنگی بغداد را داشت و در همین سمت باقی ماند، فخر الدین دامغانی رئیس دیوان که همین وظیفه را پس از فتح بغداد بر عهده داشت، نجم الدین عبد الغنی در نوس از نزدیکان خلیفه بودند که همه جان سالم بدر بردند، کما اینکه تاج الدین علی بن الدوامی که پس از فتح بغداد به مقام حاجبی رسید او نیز سالم ماند. (108)
مواردی که بیان شد، زمینه‏هایی بود که اذهان مورخین را اشغال کرده و باعث شده بود که چنین اتهامی در ذهن آنان جای گیرد، در حالی که برخی دیگر تسلیم آن نشده و اتهام را نپذیرفتند، البته زمینه‏های دیگری نیز هست که از جمله آنها تعصب مورخین اهل سنت است و طبعا یک محقق در اینگونه قضاوتها که به احتمال قوی می‏تواند صرفا برخاسته از تعصب مذهبی باشد، باید با نظر تردید بنگرد.
علاوه بر این، تسلیم شدن مردم شهر حله که پایگاه اصلی شیعیان بود-و البته برخاسته از حرکت عاقلانه آنها بود کما اینکه بسیاری از شهرهای دیگر نظیر بصره نیز همین کار را کردند-به ضمیمه وجود خواجه نصیر در کنار هولاگو، و مهمتر اینکه زمانی پس از حضور مغولان تشیع در مناطق اسلامی قوت گرفت، همه اینها باعث شده تا مورخین بعدی با خیال راحت این اتهام را تکرار کنند.
…اما ریشه اصلی اتهام
آنگونه که برخی از مورخین واقع‏بین متذکر شده‏اند، در بغداد جز خلیفه دو دسته دیگر نیز اعمال نفوذ می‏کرده‏اند:
یکی همان«دواتدار»فرمانده نظامی عباسیان است که مهمترین یاورش نیز فرزند بزرگ خلیفه ابو بکر بوده است، دواتدار شخصی متعصب در تسنن بوده (109) و بر همین اساس نیز بود که با ابو بکر ساخته و در غارت محله کرخ با یکدیگر کمال همکاری را داشتند.
در برابر دواتدار و ابو بکر بن خلیفه، ابن علقمی وزیر بود که فردی شیعی به حساب می‏آمد. (110)
این دو دسته طبعا در مسائل سیاسی با یکدیگر برخورد داشته و بعلاوه اختلاف مذهب نیز، درگیری آنها را گسترش می‏داد.در جریان حملات مغول، در برابر پیشنهاد وزیر که معتقد به تسلیم شدن و گرفتن امتیاز بود، آنها خلیفه را تحت فشار قرار دادند تا این پیشنهاد را رد کند و البته رد کرد.عاقبت حمله موقتی آنها به مغولان و شکست سخت آنها، همه را مجبور کرد-از جمله همین دو نفر را-تا نزد هولاگو خان بروند و سرانجام بخاطر همین اصرارشان توسط او کشته شوند.
قبل از این ماجرا آنگونه که رشیدی نقل کرده، دواتدار در پی آن بود تا خلیفه را که تسلیم خواسته‏های او نمی‏شد و وزیر را نیز نگه داشته بود عزل کرده و فرزند او ابو بکر را به جانشینی او برساند.فاش شدن این مسأله توسط وزیر، کار آنها را دشوار کرده و اختلافات را گسترش داد، سرانجام دواتدار برای جبران این مسأله به خلیفه گفت که وزیر با مغولان مکاتبه کرده است.این«شایعه»همانگونه که خواهید دید و خلیفه نیز آن را بی‏اساس خواند، باعث شد تا بعدها مورخین *البته وجود داشته و پس از این خواهد آمد.
متعصب آن را به صورت یک«خبر»درآورده و طبعا همانگونه که گذشت زمینه‏های فراوانی نیز برای آن مطرح گردید.
«رشید الدین فضل الله»که خود از مورخین مهم دوره مغول بوده و انگیزه‏ای نیز برای نفی این اتهام از ابن علقمی نداشت، شایعه بودن چنین نسبتی را به صراحت تأیید کرده و با اشاره به سیلی که در سال 654 آمد از اوباشانی سخن می‏گوید که دست تطاول به جان و مال مردم دراز کرده و مجاهد الدین ایبک [دواتدار]فرمانده نیروهای نظامی بنی عباس هم آنان را بگرد خویش دعوت کرده است.
او می‏خواست با این اقدام خلیفه عباسی را برکنار و فرزند او را برجایش گمارد، اما وزیر به خلیفه خبر داد، خلیفه ایبگ دواتدار را خواست و او را تهدید و عتاب کرد.دواتدار که احساس کرد خلیفه چندان بر او سخت نگرفت وزیر را متهم به داشتن روابط با مغولان کرد و گفت که او تنها می‏خواهد برای دفع تهمت از خویش از من بد گویی کند، دواتدار گفت که«…او برخلاف خلیفه است و میان هولاگوخان و او آمد و شد جاسوسان متواتر.» (111)
رشید الدین در ادامه با اشاره به اینکه دواتدار اوباشان را براه انداخته و فتنه‏ای ایجاد کرده بود، می‏نویسد: خلیفه فخر الدین دامغانی را فرستاد تا«آن فتنه بنشاند و بخط خود مکتوبی نوشت که آنچه در حق دواتدار گفته‏اند افترا و بهتان است و ما را بر وی اعتماد کلی است و آن را بر دست ابن درنوش پیش او فرستاد تا دواتدار به خدمت خلیفه حاضر شد و استمالت یافته با تشریف و اعزاز بازگشت». (112)
این مطلب نشان می‏دهد که دواتدار خود وحشت داشته و لذا با اینکه خلیفه ابتدا از او گذشته این جار و جنجال را براه انداخته تا او را مجبور کند در ملأ عام اعتماد خود را به او نشان دهد.این قدرت طلبی به جایی رسید که خلیفه از ترس، دستور داد تا در خطبه بعد از ذکر خلیفه نام«دواتدار»را نیز ذکر کنند تا احتمالا او را قانع کرده مبادا وی را با یک کودتا از خلافت عزل کند.
به نظر می‏رسد رفتار دواتدار به خوبی نشان می‏دهد که احساس خطر او از یک طرف و روحیه قدرت‏طلبی از طرف دیگر سبب گردیده که«تسنن»را بهانه کند تا ابوبکر پسر خلیفه را بر سر کار آورد و بدین ترتیب قدرتش فزونی یابد و در این راه برای کوبیدن ابن علقمی نیز این اتهام را مطرح کرده است، در حالی که خلیفه کمترین بدبینی را به وزیر نداشته است.
رشید الدین در جای دیگر نوشته است:«در آن فترت چون دواتدار با وزیر بد بود ورنود و اوباش شهر متابع او در افواه می‏انداختند که وزیر با هولاگو خان یکی است و نصرت او و خذلان خلیفه می‏خواهد و مظنه آن بود». (113)
رشید الدین در جای دیگر ضمن سخن از پیغامی که هولاگو برای خلیفه جهت اعلام جنگ فرستاد، اشاره به مشاوره خلیفه با وزیر می‏کند:که چه باید کرد، وزیر پیشنهاد می‏کند که هولاگو را با فرستادن خزاین آرام کنند، همچنین سکه به نام او بزنند تا راضی شود، خلیفه ابتدا پیشنهاد او را می‏پذیرد، اما دواتدار او را منع کرده و این کار را دلیلی بر جاسوسی ابن علقمی ذکر نموده، می‏گوید:او می‏خواهد نزد هولاگو خان مورد احترام واقع شود، همچنین دواتدار خلیفه را تهدید کرد اگر خزائن را فرستادی سپاهیان را می‏فرستم تا آن را تصاحب کنند. (114)
بعد از آن نیز گروهی خواستار آن بودند که یک حمله نظامی قوی صورت گیرد.از جمله آنها سلیمان شاه بود که این مسأله را با وزیر مطرح کرده و گفت: بشرط آنکه امکانات در اختیار او قرار دهند می‏تواند نیرو به اندازه کافی جمع کند.وزیر پذیرفت تا این پیشنهاد را به خلیفه بدهد، با آنکه می‏دانست-به تعبیر رشید الدین-که«خلیفه زر ندهد»عاقبت نیز خلیفه نداد و مسأله همانطور رها شد… (115)
بنابراین از نظر رشید الدین اتهام جاسوسی ابن العلقمی تنها شایعه‏ای بوده که دواتدار آن را منتشر کرده است.از نوشته‏های رشیدی برمی‏آید که اخبار او بسیار دقیق، ریز و قابل توجه است، این در حالی است که سایر مورخین اکثرا اصل اتهام را تکرار کرده و عمدتا یک مضمون را بیان نموده‏اند-نقلهای آنها از لحاظ استقامت تاریخی قابل قیاس با نوشته رشیدن الدین که مورخی دقیق و عالم است نمی‏تواند باشد.
ابن طقطقی(م 709)به لحاظ انتسابش با دستگاه مغول-از طریق پدرش که کارمند مغولان بود-می‏تواند مورخ مورد اعتمادی باشد.او درباره اتهاماتی که به، ابن علقمی زده شده و نیز شایعاتی که درباره او آمده، مطالب جالبی دارد و با اشاره به اوضاع درهم و برهم بغداد و عدم توانائی خلیفه در درک درست واقعیات می‏نویسد:
«لیکن وزیرش مؤید الدین بن علقمی به حقیقت حال پی برده بود و همواره با مکاتبه او را به پرهیز و آگاهی وامی‏داشت و به بیداری و هوشمندی و آمادگی توجه می‏داد، ولی غفلت مستعصم هر لحظه زیادتر می‏شد و اطرافیانش چنین وانمود می‏کردند که هیچ مشکلی در میان نیست و چندان خطری او را تهدید نمی‏کند و وزیر بدان جهت امر را بزرگ جلوه می‏دهد که بازار خویش را گرم کند و به بهانه لشکر کشی سیل اموال را به سوی خویش روان سازد و خویشتن از آن سودی برد». (116)
لازم به تذکر است که این نقل بیانگر این نکته است که ابن علقمی در ابتدا وزیر را به لشکرکشی تحریک و تحریص می‏نموده است.
او در جای دیگری می‏نویسد:«مردم ابن علقمی را به خیانت و فریب نسبت می‏دهند و این د رست نیست.بزرگترین دلیل درستکاری ابن علقمی سالم ماندن او در این دولت بود زیرا سلطان هلاگو هنگامی که بغداد را فتح کرد و خلیفه را کشت شهر بغداد را تسلیم ابن علقمی وزیر کرد و بدو نیکی نمود و مقامش را استوار ساخت، اگر چنانچه ابن علقمی درباره خلیفه خیانت ورزیده بود هرگز چنین مورد وثوق سلطان قرار نمی‏گرفت.» (117)
این استدلال ابن طقطقی کاملا درست است، زیرا عمدتا رسم شاهان گذشته و از جمله خانان مغول این بود که حاضر نبودند اهل خیانت را بکار گیرند، کسی به مخدوم خود خیانت کند بار دیگر نیز نسبت به مخدوم جدید خیانت خواهد کرد، اما صداقت او خان مغول را تحت تأثیر قرار داد و او را همانند بسیاری دیگر بر سر کار خود باقی گذاشت.
از خبری که ابن طقطقی پس از این به صورت مستند نقل کرده-از پسر خواهر مؤید الدین ابن علقمی-چنین برمی‏آید که وزیر تا آخرین لحظه وفاداری خویش را نسبت به خلیفه نشان داده است، زمانی که خلیفه بدو دستور داد که نزد هولاگو برود، او با اظهار«سمعا و طاعة»راهی گردید.
درباره این نکته که چرا او نزد هولاگو محبوبیت یافت، ابن طقطقی می‏نویسد:«چون به حضور سلطان بار یافت و سلطان سخنان او را شنید گفتارش نزد وی جلوه کرد و مورد پسند واقع شد، از طرفی وزیر سعید خواجه نصیر الدین طوسی قدس الله روحه نیز ابن علقمی را چنانکه باید نزد سلطان معرفی کرد». (118)
البته ابن علقمی عمرش کفاف نداد و بنا به نقل ابن طقطقی چند ماهی پس از آن در جمادی الاولی سال 656 درگذشت (119) .مورخین متعصب که در مورد ابن علقمی دروغهای زیادی جعل کرده‏اند، در اینجا نیز برای آرامش بخشیدن به خود و خوانندگان گفته‏اند که به دستور هولاگو کشته شد (120) ، بعضی نیز گفته‏اند از غم و غصه درگذشت (121) در حالیکه هیچ یک از این دو صحیح نیست.
برای تأیید نکاتی که رشید الدین و ابن طقطقی متذکر آن گردیده‏اند جا دارد که مطالب دیگری را از «منهاج سراج»نقل کنیم.او با تعصبی بیش از دیگران به مسأله پرداخته و ابن علقمی را شریک در جرایم دیگری نیز کرده و در عین حال مطالب جالبی را نیز در مورد اعتماد خلیفه به وزیر آورده است، او خبری را که رشید الدین در مورد فاش شدن خبر تحریکات دواتدار بر ضد خلیفه توسط وزیر ذکر کرده بود بعد از آن می‏داند که وزیر متهم به رابطه با خان مغول شده بود.
این«عکس کردن»بخاطر تحریفی صورت گرفته تا کسی فکر نکند که وزیر دست به انتقام‏جویی زده و بعد از متهم شدن به رابطه با مغولان، خواسته دواتدار را متهم کند!
وی با متهم کردن ابن علقمی می‏نویسد:او مخفیانه با هولاگو سروسری داشته است.در ادامه از نامه‏نگاری او به خان مغول یاد کرده و می‏گوید دواتدار یکی از آن نامه‏ها را نزد خلیفه فرستاد، اما خلیفه به دلیل درگیری بین وزیر و دواتدار، نامه را قبول نکرد، وزیر که از این کار دواتدار خبردار شد، به دروغ نزد خلیفه این چنین وانمود کرد که دواتدار می‏خواهد خلیفه را برداشته و پسرش ابو بکر را برجای او نشاند. (122)
آنچه در کلمات او مهم است اینکه آنها حتی نامه‏هایی جعل کرده و به خلیفه نشان دادند که وزیر این نامه‏ها را به مغولان نوشته است، اما خلیفه نپذیرفته و آن را حمل بر مخالفت بین این دو دسته کرد.
بعد از این، منهاج سراج تصریح می‏کند که خلیفه با اطلاعی که از عناد این دو نسبت به یکدیگر داشت به سخن هیچکدام در حق دیگری توجهی نمی‏کرد، حتی درباریهای خلیفه نیز-به قول منهاج سراج-نامه‏های وزیر را نزد خلیفه بردند، اما خلیفه آنها را کار دواتدار دانست.درباریها از این رفتار خلیفه مأیوس شده نزد دواتدار رفتند، او نیز گفت:در این باب تا جایی که امکان داشته با خلیفه سخن گفته، اما او گوش به سخنان دواتدار نداده بود، همین درباریها باز نزد خلیفه آمده و چاره کار مغولان را خواستند، اما او برای حل مشکل آنها را نزد وزیر فرستاد. (123)
اینها حقایق جالبی است که نشان می‏دهد خلیفه نیز به اتهام«رابطه وزیر با مغولان»به چشم اتهامی نگاه می‏کرد که دوتدار آن را ساخته است، اهمیت این مسأله به قدری است که اگر خلیفه حتی کمترین تردید را در آن لحظه نسبت به وزیر داشت می‏باید در مقابل او موضع می‏گرفت، اما به عکس، کمترین تردیدی نداشته است.
در پی اثبات بی‏پایگی اصل اتهام، اتهامات دیگری را که آنها به وزیر نسبت داده‏اند نمی‏توان قبول کرد، مثلا این گفته که وزیر بعد از رفتن نزد مغولان و آمدن پیش خلیفه او را فریب داد و گفت که هولاگو می‏خواهد دخترش را به پسر تو ابو بکر بدهد و همانند سلاجقه فقط حکومت کرده خلافت را باقی گذارد. (124) نوشته‏اند او به بهانه عقد همه فقها را جمع کرد و مغولان نیز آنها را کشتند. (125)
این اتهامات دروغین تا جایی گسترش یافته که برخی از متعصبین خبری که بطور صحیح در مورد ناصر الدین اللّه آمده-بعدا نقل خواهیم کرد-و او به مغولان پیغام داده تا به ایران آمده، خوارزمشاهیان را تحت فشار قرار دهند، به ابن علقمی نسبت داده‏اند. * در حالی که این نقل مربوط به حداقل سی و پنج سال قبل از فتح بغداد است.
یک بار نیز او را متهم می‏کنند که در جریان حمله لشگریان بغداد به سپاه هولاگو این ابن علقمی بوده که دستور داده آب را بر پشت سر آنها رها کنند و بسیاریشان غرق شوند (126) چنانچه گفته‏اند او بوده که دستور داده قبل از آن سپاهیان به بلاد متفرق شوند. (127)
در حالی که قضیه از اصل دروغ بوده و اصولا کار نظامیگری بغداد هیچ ارتباطی با وزیر نداشته است، بلکه این«مجاهد الدین دواتدار»بوده که مسئولیت مسائل نظامی عباسیان و فرماندهی لشکریان را بر عهده داشته است.
اتابکی(م 874)که مصری بوده و حادثه بغداد را از روی منابع متعصب نوشته، مجموعه‏ای از مطالب نادرست را آورده است.او نه تنها ابن علقمی را کاملا مرتبط با مغولان دانسته بلکه می‏نویسد او برادرش را نزد آنها فرستاد، همچنین اضافه می‏کند که شیعیان محله کرخ نزد سپاه مغول بودند (128) .و اتهامات بی‏پایه دیگری که شکل بیان آنها به صراحت دلیل بر کذب این *رجوع کنید به بحث:نقش خلفای عباسی در کشاندن مغولان به بلاد اسلامی که در پی همین بحث آمده است.
نوع اخبار است و تنها تعصب مذهبی ریشه آنها را قوی کرده است.
علاوه بر مسائل گذشته باید اشاره کرد که خواجه نصیر الدین نیز که کیفیت واقعه بغداد را در چند صفحه نگاشته-و در تاریخ جهانگشای جوینی به چاپ رسیده- کوچکترین اشاره به نقش ابن علقمی ندارد، در حالی که برای خواجه نوشتن این امر از جهتی اهمیت فراوان داشته، چون او بهر حال در کنار هولاگو بوده است.
ابن العبری(م 685)با اینکه اشاره به پیشنهاد وزیر را برای فرستادن هدایا نقل کرده، اما کوچکترین اشاره به مصالحه او با مغولان نکرده با اینکه این مسأله حائز اهمیت بوده است (129) .
در پایان این قسمت اشاره به این نکته ضروری است که نویسندگان دائرة المعارف تشیع نوشته‏اند:«….اما منابع شیعه با وجود قبول آمد و شد قاصد میان هلاگو و وزیر علت شکست سپاه بغداد را اشتغال خلیفه به لهو و لعب و…می‏داند» (130) اگر منظور از آمد و شد قاصد!ارتباطی است که بمنظور مصالحه و ساختن با هولاگو است باید اظهار کنیم که چنین چیزی در مصادر شیعه وجود ندارد.ظاهرا مقصود از مصادر شیعه تنها نقل ابن طقطقی است.
نقش خلفای عباسی در کشاندن مغول به بلاد اسلامی
از مهمترین مشکلات خلفای بنی عباس از قرن سوم هجری به بعد، قوت گرفتن روح استقلال در حکامی بود که در نقاطی دور از مرکز خلافت، قدرت می‏یافتند، ابتدا این افراد کسانی بودند که از طرف خلفا به حکومت می‏رسیدند و پس از چندی ندای استقلال با حفظ ذکر خلیفه در خطبه و حک نام او در سکه، سر می‏دادند.
گروهی دیگر کسانی بودند که نه از جانب خلیفه بلکه با قدرت و همت خویش بر منطقه‏ای سلطه یافته و حکم فرمانروایی را از خلفای عباسی می‏گرفتند.اوج این مشکل بر خلفای عباسی، آل بویه و سلجوقیان بودند که حتی خود عراق را نیز تحت کنترل گرفته و تنها خلفا را در رتبه نفوذ معنوی باقی گذاشتند!
خوارزمشاهیان نیز از همین قماش بودند، اما آنان به دلیل فاصله‏ای که با عراق داشته و بیشتر در شرق ایران بودند و نیز به دلیل کیاستی که، الناصرلدین الله در مسائل سیاسی از خود نشان داد، نتوانستند به بغداد نفوذ کنند و حتی یک بار که سلطان محمد دست به این کار زده و با سوژه تشیع (131) خواست تا با عباسیان درافتد برف و سرما در همدان راه را به او بست. (132)
این مسائل باعث شد تا کینه خلفای بنی عباس نسبت به خوارزمشاهیان اوج گیرد و آنان از طرق سیاسی، دینی و حتی با توطئه تحریک بعضی از حکومتهای محلی در شرق مشکلاتی را برای خوارزمشاهیان ایجاد کنند.
از جمله این موارد نامه‏های الناصر لدین الله برای سلاطین غور بود که آنان را به جنگ علیه سلطان محمد تحریک کرده و این خود یکی از دلایل هجوم بی‏ثمر سلطان به بغداد بود.
جوینی نوشته:«…بهر وقت خلیفه در خفیه بخانان قراختای به دفع سلطان محمد پیغامها می‏داد و به سلاطین غور به کرات مرسلات و مکاتبات می‏فرستاد و آن اسرار در آن وقت ظاهر گشت که سلطان به غزنین رفت و خزاین ایشان تفتیش می‏کردند». (133)
این مقدمات را بدین دلیل آوردیم که س ابقه خلیفه را در تحریک حکومتهای محلی در شرق علیه سلطان محمد روشن کنیم، بطوری که اگر بعد از این شنیدم که او حتی مغولان را برای کوبیدن سلطان محمد تحریک کرده، چندان شگفت زده نشویم.
شواهد تاریخی چندی بر این مطلب دلالت دارد:
1-ابن اثیر که خود ناظر آخرین دوره خلفای عباسی و حملات مغولان بوده است با صریح‏ترین تعبیر نقش خلیفه عباسی الناصر لدین الله را در کشاندن مغولان به سرزمینهای اسلامی تأیید کرده و می‏نویسد:«اینکه‏ عجمان به او نسبت داده‏اند که او مغولان را در مورد بلاد اسلامی به طمع انداخته و در این رابطه با آنها به نامه‏نگاری پرداخته درست است این ضربه عظیمی است که هر گناه بزرگی در مقابل آن کوچک است.» (134)
2-ابو الفدا(729)یکی از دیگر مورخین اهل سنت نیز این امر را تأیید کرده و می‏گوید:«از دشمنیی که میان ناصر و خوارزمشاه وجود داشت ناصر می‏خواست که خوارزمشاه گرفتار آنان باشد و قصد عراق نکند.» (135)
3-طبق روایت«احمد بن صر الله»قبل از آنکه واقعه قتل بازرگانان بدست حکومت خوارزمشاهی رخ دهد، نامه‏ای از خلیفه عباسی برای مغولان نوشته شده است، این نامه بر سر قاصد، بعد از تراشیدن موهای او نوشته شده و بعد از بلند شدن موی او، او را فرستادند تا مبادا نامه بدست خوارزمشاهیان بیفتد.
مضمون نامه این بود که«هرچند چنگیز متوجه تسخیر ولایت ماوراء النهر شده اگر در قلع و قمع خوارزمشاه که از ظلم و تعدی او مردم و رعایا و سکنه آن دیار به تنگ آمده‏اند بکوشد، بهتر خواهد بود.» (136)
شرم‏آور این است که ابن شاکر این کار را بر گردن ابن علقمی نهاده-برای متهم کردن او-و نامی از خلیفه نمی‏برد، (137) چنانچه سبکی نیز آن را برای اثبات تهمتی که به ابن علقمی زده شد آورده در حالی که این کار توسط الناصر لدین الله سالها قبل از وزارت ابن علقمی صورت گرفته است. (138)
4-زمانی که حملات مغولان در تمامی دیار مشرق اسلامی جریان داشت خلیفه سفیرانی را نزد مغولان فرستاده و وعده و وعیدهایی به او می‏داده است، چنانچه خان مغول-گیوک خان-نیز خلیفه را تهدید کرده و وعید می‏فرستاده است! (139)
قاضی القضاة فخر الدین نماینده خلیفه در مراسم جلوس گیوگ خان-فرزند چنگیز-حضور داشته است. (140)
5-در روایت دیگری از قول«روبروک»که خود در دستگاه مغول بوده آمده است که:«…بار دیگر سفیر خلیفه بقراقروم رسید، این فرستاده مأموریت داشت تا با امپراطور جدید قرارداد صلحی منعقد سازد و متعهد گردد که ده هزار سرباز سوار برای پیشبرد فتوحات در ایران در اختیار مغولان گذارد.خان مغول خواستار آن بود که خلیفه تمام استحکامات و قلاع خود را ویران کند و البته این پیشنهاد توسط سفیر خلیفه رد شد. (141)
6-اشپولر با نقل از میرخواند استمداد ناصر را از خان مغول برای تحت فشار قرار دادن سلطان خوارزمشاهی را تأیید می‏کند. (142)
او در مورد صحت اصل خبر می‏نویسد:«اکنون نمی‏توان با اطمینان گفت که آیا خلیفه خود در وارد آوردن بزرگترین ضربه تاریخ بر عالم اسلام مصم بوده است یا نه؟اما سر زدن چنین عملی از الناصر لدین الله که سخت سرگرم سیاست بود غیرممکن نمی‏نماید، بخصوص با توتجه به اینکه هیچکس در آن هنگام از قدرت واقعی خان مغول آگاه نبود و عواقب بیداری میل او را به دست یازی نمی‏توانست پیش‏بینی کند، چون میرخواند در ارسال این پیغام از جانب خلیفه به خان مغول تردیدی نداشته است می‏توان گفت که در آن عصر دیگران نیز آن را محتمل می‏دانسته‏اند.از آن گذشته به دشواری می‏توان پذیرفت که در قرن نهم کسی به منظور سودجویانه‏ای چنین خبری را اشاعه داده است». (143)
در این باره باید گفت:اولا در همان قرن هفتم نیز ابن اثیر که خود از بزرگترین مورخین اسلامی است چنین امری را شهادت داده است.
ثانیا، تأیید چنین نکته‏ای از یک سنی مذهب در مورد خلیفه-در حالی که همه کوشش آنها دفاع از خلافت است-می‏باید بیشتر مورد قبول واقع شود.
ثالثا، نکته مهم ندانستن عواقب کار مغولان و بیداری میل او به دست یازی نیست، مهم این است که خلیفه مسلمین از یک کافر برای درهم کوبیدن سرزمینهای اسلامی و سلطان مسلمان استمداد کرده است، چیزی که دیگران می‏خواهند به پای شیعیان بگذارند.
7 -رشید الدین در کتاب خود سخن از قول کمکی که خلیفه به خان مغول داده به میان آورده و می‏نویسد: «هولاگو…در 12 رجب آن سال(655)پیش خلیفه ایلچی فرستاد به تهدید و وعید که به وقت فتح قلاع ملاحده ایلچیان فرستادیم و از توبه چریک مدد خواستیم، در جواب گفتی که ایلم * و لشکر نفرستادی، نشان ایلی و یکدلی آن باشد که به وقت رکوب به جانب یاغی ما را به لشگر مدد کنی لشکر نفرستادی و عذر گفتی». (144)
عبارت فوق گرچه تصریح دارد که او کمکی نکرده اما همین یکدلی و پذیرفتن ایلی خان مغول در زمانی که او مشغول فتح ایران بوده امری بس مهم است خلیفه به او قول داده بود که کمک کند.
8-در زمانی که تهدید مغولان در فتح بغداد جدی شده و ابن علقمی وزیر مستعصم از او می‏خواست تا به نحوی با هولاگو کنار آید تا اصل خلافت عباسی از بین نرود، مستعصم با تحریک دشمنان وزیر به او می‏گفت که:«از قضای مستقبل مترس و افسانه مگوی، چه میان من و هولاگو خان و برادرش منگوقاآن دوستی و یگانگی است نه دشمنی و بیگانگی و چون من دوست ایشانم هرآینه ایشان نیز دوست و هواخواه من باشند.» (145)
لازم به یادآوری است آن اندازه که خلیفه بغداد در داشتن دوستی با مغولان مطمئن بود، مغولان ذره‏ای به او اعتماد نداشتند.آنچه در اینجا اهمیت دارد تأکید خلیفه بر دوستی است که خود دلیلی بر صحت ارتباطات خلیفه عباسی با مغولان است.
9-موارد دیگری نیز ذکر شده حاکی از آنکه سفرای خلیفه بغداد در نزد خان مغول، منکوقاآن، همان کسی که برادرش هولاگو را برای فتوحات بیشتر در آسیای غربی به ایران فرستاد، او را بر علیه اسماعیلیان تحریک می‏کرد، قاضی القضاة شمس الدین قزوینی در حالی که زره زیر لباس پوشیده به خان مغول گفت که از ترس ملاحده چنین کرده و شطری از تقلب و استیلای ایشان به محل عرض رسانید. (146)
گفتنی است که پس از آنکه هولاگو برای فتوحات عازم دیار ایران و عراق شد، نه تنها ملاحده که خلیفه را نیز از میان برداشت.
مستوفی نیز در مورد رفتن هولاگو به سمت غرب می‏نویسد:«هولاگو خان به فرمان برادرش منکوقاآن به التماس قاضی شمس الدین احمد ماکی قزوینی جهت دفع ملاحده در سنه 653 به ایران آمد» (147) لابد بعد از آن هولاگو پیش خود فکر کرده چند قدمی هم تا بغداد بردارد!
از این مطلب که صرف نظر کنیم نوبت به امر دیگر می‏رسد و آن اینکه خلیفه در زمانی که خطر جدی‏تر شده و احتمال سقوط عراق نیز بیشتر گردیده هیچ نوع کمک به کسانی که در برابر مغولان ایستادگی کردند، نکرده و آنها را در برابر مغولان تنها گذاشت.
در این زمینه ذکر چند نمونه تاریخی می‏تواند مفید باشد.
1-بنا به نقل ابن اثیر، حاکم اربل، مظفر الدین با درخواست کمک از بدر الدین حاکم موصل و خلیفه عباسی در سال 618 خواست تا در برابر مغولان ایستادگی کند.در این رابطه بدر الدین تعدادی از سپاهیان خوب خود را نزد او فرستاد.
زمانی که آنان در«دقوقا»جمع شدند سپاه کمی از طرف خلیفه به او ملحق شدند، در صورتی که او درخواست ده هزار نفر را کرده بود.خود مظفر الدین نقل کرده که وقتی خلیفه در مورد مقابله با تاتار با من مکاتبه کرد به او گفتم که دشمن قوی است و من نیز سپاه لازم را ندارم اگر ده هزار نفر به من دهی بلادی را که گرفته‏اند بازپس می‏ستانم وقتی حرکت کردم او تنها هشتصد نفر مخنث را فرستاد که من صلاح ندیدم خود و سایر مسلمین را به خطر بیندازم. (148)
2-جلال الدین خوارزمشاه نیز که پس از پدر وارث میراثی آشفته قرار گرفته و از یک سو با مغولان و از سوی دیگر با برادر و نیز از سویی با خلیفه بغداد و از جهات دیگر با حاکمین محلی درگیر بود با شجاعتی‏ بی‏نظیر برای چندین سال، خود را سرپا نگه داشت، او دو مرتبه از خلیفه عباسی درخواست کمک کرد تا در جلوی مغولان بایستد، یک بار پاسخ آن بود که خلیفه نه تنها و را یاری نکرد بلکه«بیست هزار سپاه سوار به جنگ با او فرستاد و از مظفر الدین کوکبری فرمانروای اربل خواست تا او نیز ده هزار سوار بفرستد و جلال الدین را محاصره و کار او را یک سره کند.» (149)
3-بار دیگر نیز جلال الدین در سال 627 از المستنصر بالله برای جلوگیری از هجوم مغولان درخواست کمک کرد و برای خلیفه پیغام فرستاد که «من میان تو و مغول مانند سدی هستم اگر این سد شکسته شد کار تو نیز نابسامان خواهد شد»این بار نیز خلیفه درخواست او را نپذیرفت. (150)
4-از زمانی که حملات مغول به سرزمینهای اسلامی آغاز شد تا فتح بغداد(656)بیش از چهل سال فاصله زمانی است، در این فاصله خلفای بغداد تنها در فکر سر و سامان دادن به خلافت خویش بوده و هیچ اقدام جدی به عمل نیآوردند، آنها زمانی به حرکت درآمدند که غولان در فاصله سالهای 335-334 به پشت دروازه‏های بغداد رسیدند.البته آن زمان حکم جهاد دادند.
تا قبل از آن‏که بغداد در خطر نبود-ولو همه سرزمینهایی اسلامی در شرق از بین می‏رفت-حکم جهاد در کار نبود، اما خطر سقوط عباسیان حکم جهاد را در پی آورد و مستنصر خلیفه عباسی به جنب و جوش درآمد (151) همین عمل، مغولان را به عقب نشینی واداشت تا آنکه بیست سال بعد در زمانی که مستعصم آخرین خلیفه عباسی بر مسند قدرت بود بغداد در محرم سال 656 فتح گردید.
بی‏عملی و بی‏فکری خلفای عباسی در شکست مسلمین از جمله عوامل مهمی است که می‏باید درباره آن بیش از این سخن گفت.
ابن طقطقی درباره مستعصم در حالی که او در بحرانی‏ترین وضع بسر می‏برده می‏نویسد:«مستعصم آخرین خلیفه‏ای بود که به لهو و لعب و شنیدن غنا و موسیقی عشق می‏ورزید و مجلس وی حتی یک ساعت هم از آن خالی نبود، همچنین ندما و اطرافیانش همگی با وی پیوسته غرق در لذات و خوش گذرانی بودند و صلاح وی را در نظر نمی‏گرفتند».
پس از آن مؤلف چند بیت اشعاری که در ذم او و نیز بدی اوضاع و احوال آن زمان است آورده و ادامه می‏دهد:
«نیز از جمله چیزهایی که درباره مستعصم شهرت دارد این است که وی زمانی به بدر الدین لؤلؤ حاکم موصل نامه نوشته از او گروهی مطرب و نوازنده خواست و این در همان وقت بود که فرستاده سلطان هلاگو نیز نزد بدر الدین لؤلؤ آمده از وی درخواست منجنیق و آلات حصار می‏کرد، بدر الدین لؤلؤ گفت به خواسته‏های این دو نفر بنگرید و بر اسلام و مسلمانان گریه کنید.» (152)
بی‏همتی خلیفه در حفظ مرزهای اسلامی که تنها پز حاکمیت معنوی و خلافتی را بر آن می‏داد شهره آفاق بود، بطوری که خان مغول، هلاگو زمانی که بغداد را فتح کرد همین امر را به خلیفه گوشزد نمود.
خواجه نصیر در ضمن نقل کیفیت بغداد می‏نویسد:«…خلیفه را[نزد، هلاگو]حاضر کردند، خلیفه فرمود تا پیش‏کشها کردند، آنچ آورد پادشاه هم در حال بخواص و امراء و لشکریان و حاضران ایثار کرد و طبقی زر پیش خلیفه بنهاد که بخور، گفت نمی‏توان خورد، گفت پس چرا نگاه داشتی و به لشکریان ندادی و از این درهای آهنین چرا پیکان نساختی و به کنار جیحون نیامدی تا من از آن نتوانستمی گذشت، خلیفه در جواب گفت تقدیر خدای چنین بود.پادشاه گفت آنچ بر تو خواهد رفت هم تقدیر خدای است و شب را بازگشت…به سرای خلیفه رفتند هفتصد زن و هزار و سیصد خادم بودند و دیگران را متفرق کردند.» (153
نخجوانی(م 724)نوشته:«هولاگو خان باستاد فرمود به او[مستعصم‏]بگویند تو چه مردی و چه عقل و تدبیر دارای که نه لشکر جمع کردی تا جهت تو جنگ کنند و نه با ما به طریق انقیاد و تلطف درآمدی.» (154)
خواندمیر، نیز اشاره به نهادن طبق زر جلوی خلیفه کرده و از قول هولاگو آورده که چیزی را که نتوان خورد چرا فدای جان خود و چندین هزار مسلمان نکردی و به سپاه ندادی تا ملک موروثی تو را از تعرض بیگانه نگه دارند. (155)
5-زمانی قبل از حمله هولاگو به بغداد، سلیمان شاه پیشنهاد کرد که او را کمک دهند تا لشکری گردآوری کرده و بر مغولان بتازد، مستعصم پذیرفت اما وزیر او ابن علقمی«دانست که خلیفه زر ندهد» (156) همین سلیمان و دیگر بزرگان بغداد نزد وزیر اعتراف کردند که«او[مستعصم‏]دوست مطربان و مسخره‏گان است و دشمن سپاهیان و لشگریان». (157)
به دنبال پذیرفتن پیشنهاد سلیمان شاه، و وعده وعید خلیفه، وزیر کار خویش آغاز کرده و سپاهیان را از دور و نزدیک به بغداد بکشاند، اما سلیمان شاه…بعد از پنج ماه اعلام وزیر کرد که گروهی انبوه و لشگری فراوان شدند، کار زر دادن خلیفه است، وزیر عرضه داشت و مستعصم عذر گفت و وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده، دیده انتظار بر دریچه اصطبار گذاشت:«تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون». (158)
ابن طقطقی آورده که:«مستعصم بیشتر اوقاتش را صرف شنیدن موسیقی و نواهای خوش و گذراندن با مسخرگان می‏کرد». (159)
حکایت زر پرستی آخرین خلیفه عباسی و بی‏همتی او در جریان حمله مغول مشهورتر از آن است که ما بخواهیم به اثبات آن بپردازیم.
خلیفه تنها امیدی که داشت این بود که به هولاگو پیغام دهند که«…تا غایت وقت هر پادشاه که قصد خاندان آل عباس و دار السلام بغداد کرد عاقبت او وخیم گشت، هر چند شاهان با صلابت و خسروان صاحب شوکت قاصد ایشان شدند، بنای این خانه غایت محکم افتاده و تا قیامت پایدار خواهد ماند.» (160)
گاهی نیز تهدید می‏کرد که همه عالم به فرمان اویند و اگر فرمان دهد همگی حکم او را پذیرا خواهند شد.این توهمات خیالی را کسان دیگری نیز از یاران خلیفه داشتند. (161)
اما این تهدیدها برای مغولان مشکلی ایجاد نکرد چون آنان اعتقادی به این تهدیدها نداشته و با شناختی که در مدت چهل سال از خلفای بغداد بدست آورده بودند می‏دانستند که این سخنان چون طبلی توخالی است.
ابن کثیر که خود حنبلی است وقتی به بررسی زندگی مستعصم می‏پردازد، می‏نویسد:او سنی بود اما هشیاری نداشته و دوستدار جمع‏آوری مال بود، از جمله اینکه او مالی را که از طرف الناصر داود بن المعظم نزد او به ودیعت بوده و ارزش آن یکصد هزار دینار بود حلال کرده و…چنین حرکتی از خلیفه بسیار قبیح است. (162)
ابن شاکر نیز دوستداری مستعصم را برای جمع‏آوری مال ذکر کرده است. (163)
هندوشاه نخجوانی نیز درباره‏اش آورده که«…میل او به عیش و سماع اغانی بودی و حضور ندیمان و اهل عشرت» (164) و باز آورده:«اکثر اوقات به لهو و سیر مشغول بود». (165)
غسانی نیز که خود در آن دیار و زمان حاضر بوده از خصوصیات منفی خلیفه از جمله تحصیل مال و… دادسخن داده است. (166)
خواندمیر آورده…و مستعصم از اکثر خلفا عباسیه به تجبر و تکبر و کثرت زر و جواهر و بسیاری رخوت گرانمایه و تنسوقات دیگر ممتاز و مستثنی بود. (167)
اتابکی نیز نوشته است که او معرفت کافی در تدبیر ملک نداشته، امور را مهمل می‏گذاشته و دوستدار جمع مال بوده است. (168)
آیا سزاوار نیست این بی‏لیاقتی و بی‏تدبیری خلیفه را که سخنان نصیحت گرایانه وزیر را نشنیده گرفت و بی‏جهت تسلیم دواتدار شد، سبب اصلی«بی‏عملی مسلمین»در برابر مغولان بدانیم.
خاتمه
در انتها باید این نکته را تاکید و تایید کنیم که در این‏ نوشته آنچه را از نظر تاریخی نادرست دانستیم این ادعا بود که خواجه نصیر و ابن علقمی دستی در تحریک هولاگو داشته‏اند، با توجه به شواهدی که گذشت بی‏پایگی این ادعای بی‏دلیل مشخص شد.
اما یک نکته درست است و آن اینکه هم خواجه و هم ابن علقمی و همچنین شیعیان و عالمان شهر شیعه نشین حله * (169) و نیز بسیاری از دیگر شهرها وقتی غارتگریهای مغولان را دیدند و عدد نفرات آنها را از یک طرف و اخلاف و نزاع حاکمان مختلف محلی را در ایران و عراق از طرف دیگر مشاهده کردند، امید خویش را در مقاومت بر باد داده و تصمیم گرفتند که از طریق کنار آمدن با آنها به نحوی آنان را وادار به پذیرش فرهنگ، اسلامی کنند، هر چند مقدم بر آن نجات دادن مردم و عالمان و کتابخانه‏ها بود که در این جهت نیز کوشیدند.
این هوشیاری سبب شد که بعدها تشیع قوام گرفته و حتی برخی از سلاطین مغول چون خدابنده تحت تأثیر افرادی نظیر علامه حلی شیعه شوند، در حقیقت می‏توان چنین اقداماتی را مقطعی تازه در رشد و گسترش تشیع عنوان کرد، بخصوص که با حاکمیت مغولان یک نوع تسامح دینی (170) بوجود آمد و شیعیان آزادانه به تبلیغ آراء و افکار خویش پرداختند.با وجود این مطالب مغولان در ابتدا قوی‏تر از آن بودند که تحت تاثیر امثال خواجه بر کسی رحم کنند، مگر آنکه اینان به دست و پا افتاده و جدا به شفاعت برمی‏خواستند-کما اینکه چند نمونه نقل کردیم-در عین حال مغولان پس از وارد شدن به بغداد هم سنیان را کشتند و هم شیعیان را. (171)
اگر مردم حله نیز همانند برخی از شهر نجات یافتند به جهت همتی بود که خود کرده و زودتر تسلیم شدند.در این صورت این سخن نیز چندان صحیح نیست که«شهرهای شیعیان از برکت کیاست خواجه نصیر الدین طوسی تسلیم شدند» (172) هر چند امکان دارد او از روی نصیحت به مردم شهر حله نیز همانند برخی شهرهای دیگر (173) پیشنهاد تسلیم شدن را کرده باشد، و به دنبال آن آنها خود را تسلیم کرده باشند.
*آل مزید شیعی در حکومت خود بین 403-545 آنجا را بعنوان مرکز حکومت خویش برگزیده بودند، مردم این شهر در حمله مغولان با فرستادن نمایندگانی نزد هولاگو، خود را تسلیم نشان دادند، با این حال در هنگام آمدن مغولان اکثر جمعیت به بادیه‏ها گریختند.
یادداشتها
88-از جمله آنها دکتر حائری در مقاله مذکور است که دکتر حسن الامین در شماره بعد پاسخ داده و نیز رک:بیانی، ص 315 و 316.
89-الغسانی، ص 640.
90-ابن ابی الحدید، ج8، ص 239 و 240.
91-رک:الساعدی.
92-الغسانی، ص 626-630.
93-منهاج سراج، ص 191 و 192.
94-ابن کثیر، ج 13، ص 196.
95-ابن خلدون، العبر، ج 3، ص 537.
96-خواند میر، ج 2، ص 336-338.
97-ذهبی، ص 361.
98-ابن الوردی، ج 2، ص 279 و 280.
99-ابن شاکر، ج 3، ص 253.
100-یافعی، مرآة الزمان، بیروت، ج 4، ص 138.
101-دیار بکری، ج 2، ص 376 و نیز رک:ابو الفدا، ج 3، ص 194.
102-ابن الوردی، ج 2، ص 279، سیوطی، ص 466.
103-جوینی، ج 2، ص 96.
104-الغسانی، ص 626.
105-منهاج سراج، ص 193 و 194.اتابکی، ج 7، ص 48، سیوطی، ص 465 و 466.
106-ابن الوردی، ج 2، ص 279.ابو الفداء، ج 3، ص 194.
107-خواند میر، ج 2، ص 339.نخجوانی، ص 357. ذهبی، ص 361.ابن طقطقی، ص 448.ابن العبری، ص 269 و 270.رشید الدین، ج 2، ص 702.
108-الساعدی، ص 137 و 138.در مورد برخی از افراد رک:ابن العبری، ص 272.رشید الدین، ج 2، ص 714.
109-ابن شاکر، ج 3، ص 252.او نوشته است «دواتدار کان غالیا فی السنة».
110-ابن شاکر، ج 3، ص 252.الساعدی، ص 43 و 44.
111-رشید الدین، ج 2، ص 698 و 699.
112-همان، ج 2، ص 699.
133-همان، ج 2، ص 704.
114-همان، ج 2، ص 702، در این باره ابن العبری نیز همین اتهام را از دواتدار نقل کرده، رک:ص 269.
115-همان، ج 2، ص 703 و 704.
116-ابن طقطقی، ص 448.
117-همان، ص 452.
118-همان، ص 453.
119-همان، ص 453.
120-دیار بکری، ج 2، ص 377.
121-خواند میر، ج 3 ص 97.
122-منهاج سراج، (طبقه 23)، ص 191.
123-همان، ص 193 و 194.
124-الغسانی، ص 630.ذهبی، ص 361.ابن الوردی، ج 2، ص 281.اتابکی ج 7، ص 50.ابو الفداء، ج 3، ص 194.
125-سیوطی، ص 472.
126-منهاج سراج، ص 194.
127-خواند میر، ج 2، ص 338، دیار بکری، ج 2، ص 376 و 377.
128-اتابکی، ج 7، ص 47 و 49.
129-ابن العبری، ص 271 و 270 و 269.
130-دایرة المعارف تشیع، بنیاد اسلامی طاهر، ج 1، ص 351.
131-جوینی، ج 2، ص 96 و 97.
132-همان، ص 98.
133-همان، ص 120.
134-ابن اثیر، ج 12، ص 440.و نیز رک:ابن خلدون، ج 3، ص 535.
135-ابو الفداء، ج 3، ص 143.و نیز رک:شیبی تشیع و تصوف، ص 51.
136-احمد بن نصر اللّه، تاریخ الفئ، ج 4، به نقل از بیانی، ص 281.و نیز رک:ابن الفرات، تاریخ الدول و الملوک، بیروت، ج 9، ص 98.الساعدی، ص 114.
137-ابن شاکر، ج 3، ص 254 و 255، الساعدی، ص 114
138-رک:السبکی، طبقات الشافیة الکبری.
139-رشید الدین، ج 1، ص 570.بیانی، ص 282.
140-جوینی، ج 1، ص 205.
141-بیانی، ص 282، از:
rubruck.william,thejournery of william-of rubruck to the eastem parts of the world
142-میرخواند، روضة الصفا، ج 5، ص 25.اشپولر، ص 24
143-اشپولر، ص 24 و 25.
144-رشید الدین، ج 2، ص 699.
145-همان، ج 2، ص 703.
146-همان، ج 2، ص 684 و 685.
147-مستوفی، ص 588 و 589.
148-ابن اثیر، ج 12، ص 379.
149-بیانی، ص 285.
150-میرخواند، روضة الصفا، به نقل از بیانی، ص 298.
151-رشید الدین، ج 1، ص 575 و 576.
152-ابن طقطقی، ص 60-61.
153-جوینی، ج 3، ص 290(ضمیمه تاریخ جهانگشای)و نیز رک:رشید الدین، ج 2، ص 713(قسمت اخیر را فقط نقل کرده).
154-نخجوانی، ص 357.
155-خواندمیر، ج 3، ص 96.
156-رشید الدین، ص 703.
157-همان، ص 703.
158-همان، ص 703 و 704.
159-ابن طقطقی، ص 445.
160-رشید الدین، ص 704.
161-همان، ص 770.
162-ابن کثیر، ج 13، ص 204 و 205، الساعدی، ص 62.
163-الساعدی، ص 62، از ابن شاکر، ج 1، ص 496.
164-نخجوانی، ص 354.
165-همان، ص 356.
166-الغسانی، ص 624.
167-خواندمیر، ج 2، ص 335.
168-اتابکی، ج 7، ص 64.
169-در این زمینه رک:ابن الفوطی، الحوادث الجامعه، ص 330 به نقل از شیبی، ص 53، مدرسی زنجانی، ص 61. رشید الدین، ج 2، ص 715.و نیز رک:بیانی، ص 308.
170-اشپولر، ص 203.
171-دیار بکری، ج 2، ص 377.شیبی، ص 52، اتابکی، ج 7، ص 50.
172-اشپولر، ص 59.
173-رشید الدین، ج 2، ص 715، خوانساری، ج 6، ص 319.

بنی عباس، (حکومت: ۶۵۶-۱۳۲ق) از مشهورترین سلسله‌های خلافت اسلامی که بیش از پنج قرن در محدوده فعلی خاورمیانه حکومت داشتند. فعالیت امام صادق (ع) و امامان بعدی، در زمان بنی‌عباس بود. در این دوره، امامان و علویان و پیروان آنان، در فشار و سرکوب شدیدی بودند. سیاست امامان در برابر حاکمان بنی‌عباس، تقیه و دوری از قیام و گاه گفتگوی صریح با خلیفه بود.

اولین قیام مشهور علویان در زمان عباسیان، قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم در ۱۴۵ق علیه منصور بود. قیام شهید فخ نیز در ۱۶۵ق توسط حسین بن علی علیه هادی عباسی صورت گرفت.

همه خلفای بنی‌عباس از نسل محمد بن علی، نوه ابن‌عباس، مفسر معروف بودند. محمد بن علی ادعا می‌کرد که ابوهاشم، نوه امام علی (ع)، او را به وصایت و امامت بنی‌هاشم انتخاب کرده است. ابومسلم، داعی مشهور عباسیان، در ۱۲۹ق از مرو قیام علیه بنی‌مروان را آغاز کرد که به سقوط آنان و شروع خلافت عباسیان منجر شد. مقر حکومت بنی‌عباس، بغداد بود. مشهورترین خلفای این سلسله، منصور(۱۵۸-۱۳۶ق)، هارون (۱۹۷-۱۷۰ق) و مامون (۱۹۸-۲۱۸ق) بودند. مستعصم آخرین خلیفه این سلسله توسط هلاکو خان امیر مغول‌ها در سال ۶۵۶ق کشته شد.

همه خلفای عباسی از نسل محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بودند. عباس(۳۲ق ـ ۵۳پ.ق) عموی پیامبر بود. فرزندش عبدالله بن عباس (۶۸-۳ق) مشهور به ابن‌عباس از اصحاب سه امام اول شیعیان و از مفسران بود. علی (۴۰-۱۱۷ق) فرزند ابن‌عباس، توسط خلفای بنی‌مروان به حُمَیمه، در جنوب شام تبعید شد. فرزند او ابوعبدالله محمد (۱۲۵-۵۴ق) شبکه داعیان و طرفداران خود را ایجاد کرد. ابراهیم (۱۳۲-۸۲ق) فرزند محمد، معروف به ابراهیم امام، ابومسلم را به خراسان فرستاد. ابومسلم در ۱۲۹ق قیام علیه بنی‌امیه را شروع کرد و آنان را برانداخت و بنی‌عباس به حکومت رسیدند. اولین و دومین حاکم بنی‌عباس، ابوالعباس عبدالله سفاح و عبدالله منصور، برادران ابراهیم و فرزندان محمد بودند.

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

ابوهاشم فرزند محمد حنفیه و بزرگ بنی‌هاشم در ۹۸ق پس از دیدار با سلیمان بن عبدالملک، خلیفه بنی‌مروان درگذشت. برخی منابع، از دیدار او با محمدبن‌علی و سپردن اسرار دعوت خود به او خبر داده‌اند. محمد بن علی سپس ادعای امامت بنی‌هاشم کرد.[۱]

محمد بن علی در سال ۱۰۰ق دعوت‌گران خود را به عراق و خراسان فرستاد تا مردم را به آل محمد (ص) دعوت کنند. پایگاه اصلی وی، کوفه بود. پیروان او، خمس اموال و هدایا را برای او می‌فرستادند. محمد بن علی به مدت ۲۷ سال (۱۲۵-۹۸ق) توانست، سازمان تبلیغی مخفی و منظم ایجاد و اداره کند. پس از فوت محمد بن علی در سال ۱۲۵ق[۲] داعیان و پیروان او بنابر وصیتش، جانشینی پسرش ابراهیم را پذیرفتند.[۳]

هنگامی که مروان بن محمد با آشوب‌های فراوان و عدم توان کنترل آن روبرو بود، ابومسلم خراسانی به داعیان پیوست.[۴] او در رمضان ۱۲۹ق در مرو قیام خود را شروع کرد.[۵] قُحطَبة بن شَبیب، فرمانده لشکریان بنی‌عباس به سمت شهرهای اطراف و عراق حرکت کرد.[۶] او در محرم ۱۳۲ق به کوفه رسید. ولی اندکی پیش از آن، ابراهیم در زندان مروان بن محمد درگذشت.[۷] ابراهیم به هنگام دستگیری، برادرش ابوالعباس عبدالله سفاح را جانشین خود قرار داد و از او خواست به کوفه برود.[۸]

خلافت عباسی پس از بیعت با ابوالعباس عبدالله سفاح در ربیع الاول یا ربیع الثانی ۱۳۲ق/۷۴۹م در مسجد کوفه آغاز شد. آنها سپس مروان و بقایای امویان را تار و مار کردند.[۹]منصور، دومین خلیفه این خاندان، تلاش بسیاری برای تحکیم حکومت نمود. در آغاز عبدالله بن علی، عموی منصور در شام شورش کرد. ابومسلم این شورش را سرکوب کرد. منصور در شعبان ۱۳۷ق ابومسلم را بخاطر بی‌اعتمادی و بیم از قدرت او به قتل رساند و با بخشش‎های فراوان یاران او را به سکوت واداشت.[۱۰]

بنی‌عباس از هنگام صلح و کناره‌گیری امام حسن (ع) از خلافت، از علویان فاصله گرفتند. عبیدالله، برادر ابن عباس، فرماندهی سپاه امام حسن را رها کرد و به معاویه پیوست.[۱۱]ابن عباس در حرکت امام حسین (ع) به کوفه در مکه ماند.[۱۲] او و فرزندانش پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) فقط با محمد حنفیه و فرزندش ابوهاشم ارتباط نزدیک داشتند.[۱۳]

امامت حضرت صادق، امام ششم شیعیان و امامان بعدی با دوران حکومت بنی‌عباس هم‌زمان بود. سیاست کلی این امامان شامل تقیه و عدم مخالفت صریح با بنی‌عباس در اجتماع، عدم شرکت در قیام‌های علویان و انتقادهای صریح و شجاعانه در دیدارهای رودررو با خلفاء بود.[۱۴]

در برخی منابع، از ارسال دو نامه برای امام صادق توسط ابومسلم در زمان دعوت بنی‌عباس و دو نامه از سوی ابوسَلمه خلَاّل، وزیر سفاح روایت شده است. مسعودی نوشته که امام به دو نامه ابومسلم جوابی نداده است.[۱۵] اما فخر رازی آورده، جعفر بن محمد پاسخ داد: نه تو از یاران من هستی و نه این زمان، زمان من است.[۱۶] اسد حیدر، علت واکنش امام صادق به نامه‌های ابومسلم را در عدم صداقت و عدم وفاداری ابومسلم دانسته است.[۱۷] حضرت صادق به آورنده نامه ابوسلمه گفت: مرا کاری با ابوسلمه نیست! او شیعه دیگران است.[۱۸]

منصور برای اطلاع از تمایل یا عدم تمایل و فعالیت‌های امام جعفر صادق(ع) علیه خود، او را زیرنظر داشت و گاه افراد و نامه‌های جعلی برای او می‌فرستاد. در این دوره روایاتی از امام صادق(ع) نقل شده است که بر تقیه تأکید می‌کرد.[۱۹] برخی نیز با انگیزه‌های متفاوت، نزد منصور از امام صادق بدگویی می‌کردند. عیسی بن موسی، پسرعموی منصور پس از سرکوب قیام نفس زکیه، بخشی از اموال امام ششم را مصادره کرد. منصور در پاسخ به شکایت امام، قصد قتل او را کرد ولی با صحبت‌ها و تعهد امام، از این کار منصرف شد.[۲۰] منصور چندین بار حضرت صادق را از مدینه به عراق خواند و او را وادار به مناظره با ابوحنیفه کرد ولی نتوانست او را مغلوب کند.[۲۱] امام در ۱۴۸ق، سه سال پس از قیام نفس زکیه به شهادت رسید. تعدادی از علمای شیعه علت شهادت او را مسمومیت توسط منصور می‌دانند.[۲۲] حضرت صادق به خاطر سخت‌گیری‌های عباسیان و به منظور حفظ جان امام کاظم (ع)، پنج نفر، از جمله منصور را وصی خود معرفی کرد.[۲۳]

دوران ۳۵ ساله امامت حضرت کاظم(۱۹۳-۱۴۸ق) هم‌زمان با ۱۰ سال خلافت منصور(حکومت۱۳۶-۱۵۸ق)، ۱۱ سال خلافت مهدی (حکومت۱۵۸-۱۶۹ق)، یک سال خلافت هادی (حکومت۱۶۹-۱۷۰ق) و ۱۳ سال خلافت هارون (حکومت۱۷۰-۱۹۳ق) بود.[۲۴] دوران زندگانی موسی بن جعفر با دوران قدرت گرفتن عباسیان، و قیام‌های متعدد از سوی علویان علیه آنان هم‌زمان بود. قیام شهید فخ در سال ۱۶۹ق در دوره امامت موسی بن جعفر و خلافت هادی عباسی به وقوع پیوست.[۲۵] امام کاظم(ع) برای ارتباط با شیعیان و تقویت توان اقتصادی آنان، سازمان وکالت را که در زمان امام صادق(ع) پایه‌گذاری شده بود، گسترش داد.[۲۶] هنگامی‌که مهدی عباسی از او خواست تا حدود فدک را مشخص کند، امام مرزهایی را تعیین کرد که با قلمرو حکومت عباسیان برابری می‌کرد.[۲۷] امام هفتم شیعیان اصحاب خود را به عدم همکاری با عباسیان سفارش می‌کرد، از جمله صفوان جمال را از کرایه دادن شتران خود به هارون منع کرد.[۲۸] در عین حال از علی بن یقطین که در حکومت هارون الرشید، عهده‌دار وزارت بود، خواست تا در دربار بماند و به شیعیان خدمت کند.[۲۹]

امام کاظم(ع) در طول دوران امامتش چندین بار از سوی خلفای عباسی احضار و زندانی شد. نخستین‌بار در زمان خلافت مهدی عباسی، امام را از مدینه به بغداد منتقل کردند.[۳۰] هارون نیز دو بار امام را زندانی کرد.[۳۱] امام کاظم(ع) سال‌های پایانی عمر خود را در زندان‌های فضل بن یحیی و سندی بن شاهک گذراند. بدگویی یحیی برمکی[۳۲]، بیم هارون از موقعیت امام بین مردم و افزایش شیعیان او[۳۳] و عدم رعایت تقیه از سوی برخی یاران امام[۳۴] از جمله دلایل زندانی شدن او بیان شده است.

علی بن موسی الرضا، امام هشتم شیعیان، حدود ۲۰ سال امامت کرد که ۱۰ سال با حکومت هارون، پنج سال با محمد امین و پنج سال با مأمون طی شد.[۳۵] پس از شهادت موسی بن کاظم و شروع امامت و دعوت امام رضا، برخی از اصحاب، او را به تقیه دعوت کردند. حضرت رضا آنان را اطمینان داد که هارون به او آسیبی نمی‌زند.[۳۶] برخی از اطرافیان هارون نیز، او را علیه امام هشتم تحریک کردند.[۳۷]اباصلت هروی نقل کرده که هارون یک‌بار قصد جان امام را کرد ولی منصرف شد.[۳۸]

در زمان امین، اتفاق خاصی برای امام رضا از جانب حکومت او رخ نداد. زیرا امین گاهی به لهو و لعب می‌پرداخت و اکثرا مشغول اختلاف داخلی و مناقشه با مأمون بود و فرصتی برای توجه به علویان نیافت.[۳۹] این سالها نیز آزادی نسبی امام و فرصت برای فعالیت‌های فرهنگی وی را به همراه داشت.[۴۰]

پس از موفقیت مامون بر امین (۱۹۸ق)، علویان تهدید بزرگی برای خلافت عباسی بود. در آن زمان در نقاط مختلف قلمروی عباسی، علویان سر به شورش و مخالفت زده بودند.[۴۱] مامون ابتدا مرکز حکومت را به مرو، از شهرهای بزرگ خراسان منتقل کرد و امام رضا را از مدینه احضار نمود. او در ۲۰۱ق به اجبار امام هشتم را ولی‌عهد خود کرد و الرضا نامید[۴۲] و به نامش سکه زد و رنگ سبز را نشانه دولت عباسی گرداند.[۴۳] حضرت رضا علیه السلام با علمای اسلام و علمای دیگر مذاهب سخن گفت و به سوالاتشان پاسخ داد.[۴۴] مامون دو سال بعد، پس از خاموش شدن قیام علویان، در حرکت به سمت بغداد، بنابر بعضی منابع، امام رضا را مسموم کرد.[۴۵]

محمد بن علی(ع)، پس از شهادت پدرش، امام رضا(ع) در سال ۲۰۳ق به امامت رسید. دوران ۱۷ ساله امامت او با خلافت مامون (۱۵سال)و برادرش، معتصم (۲سال) همزمان بود.[۴۶] مأمون عباسی در سال ۲۰۲ق‌ دخترش را به عقد امام درآورد[۴۷] و در ۲۱۵ق اجازه داد دخترش به خانه امام برود.[۴۸] او علاقه داشت نوه‌ای از نسل پیامبر داشته باشد.[۴۹] خلفای عباسی دو بار امام محمد تقی(ع) را به بغداد احضار کردند. حضرت جواد بار دوم، در ۲۸ محرم سال ۲۲۰ق، به دستور معتصم وارد بغداد شد و چند ماه بعد در بغداد به شهادت رسید.[۵۰] پس‌ از گسترش قیام‌های ‌علویان ‌علیه بنی‌عباس، معتصم‌، امام جواد و محمدبن‌قاسم‌، از نوادگان ‌امام‌زین‌العابدین‌علیه‌السلام‌، را به‌ بغداد فراخواند تا نقش ‌آنان ‌را در قیام‌های‌ پنهانی‌ شیعی ‌دریابد.‌[۵۱]

امام هادی، امام دهم شیعیان، ۳۳ سال (۲۲۰ق-۲۵۴ق) امامت را بر عهده داشت.[۵۲] این مدت هم‌زمان با دوره چند خلیفه عباسی بود: معتصم، واثق، متوکل، مستنصر، مستکین و معتز.[۵۳] معتصم، در زمان امام هادی، در مقایسه با دوران امام جواد، محدودیت و فشار کمتری به شیعیان روا می‌داشت؛ این تغییر رویکرد، ناشی از بهبود اوضاع اقتصادی و کاهش یافتن قیام‌ها از سوی علویان دانسته شده است.[۵۴] متوکل عباسی در سال ۲۳۳ق تصمیم گرفت امام هادی را وادار کند از مدینه به سامرا برود. در دوره مستنصر، فشار حکومت بر خاندان علوی از جمله امام هادی(ع) کاستی گرفت.[۵۵] امام دهم در زمان حکومت معتز عباسی مسموم شده و به شهادت رسید.[۵۶]

امام عسکری(ع) به مدت ۶ سال (از ۲۵۴ تا ۲۶۰) امامت کرد.[۵۷] دوره امامت او هم‌زمان با سه خلیفه عباسی بود: معتز عباسی(۲۵۲-۲۵۵ق)، مهتدی (۲۵۵-۲۵۶ق) و معتمد (۲۵۶-۲۷۹ق). در دوره زندگی امام عسکری(ع)، دستگاه عباسی به ابزار دستی برای امیران رقیب تبدیل شده بود و بخصوص فرماندهان نظامی تُرک نقش مؤثری در نظام حکومتی داشتند. معتز در سال ۲۵۵ق امام عسکری را زندانی کرد.[۵۸] او در دوره یک ساله خلیفه بعدی (مهتدی) نیز همچنان در زندان بود.[۵۹] با آغاز خلافت معتمد (۲۵۶ق) که با قیام‌های شیعی رو به رو بود، امام از زندان آزاد شد و بار دیگر به سازماندهی اجتماعی و مالی امامیه اهتمام ورزید. در صفر سال ۲۶۰ق امام به دستور معتمد به زندان افتاد و شخص خلیفه روزانه اخبار مربوط به امام را پیگیری می‌کرد. پس از مدتی امام عسکری به خانه حسن بن سهل (وزیر مامون) در نزدیکی شهر واسط منتقل شد.[۶۰] در این زمان، در میان شیعیان آمدن امام منتظَر رواج یافته، و خلیفه عباسی در جستجوی فرزند امام عسکری (ع) بود.[۶۱]

حضرت مهدی (ع)، دوازدهمین و آخرین امام شیعیان است که در ۲۵۵ق، در زمان حکومت معتمد عباسی به دنیا آمد. محل تولد او در سامرا، در خانه پدرش بود که به دستور خلیفه در این شهر تحت نظر قرار داشت. معتمد عباسی به قابله‌ها امر کرده بود تا وقت و بی‌وقت، سرزده وارد خانه سادات شوند – به‌ویژه خانه امام حسن عسکری(ع) – و درون خانه را بگردند و از حال همسر او باخبر شوند و گزارش دهند.[۶۲] در آغاز خلافت «معتضد» عباسی، در سال ۲۷۹ق، دو بار خانه امام عسکری(ع) از سوی حکومت تفتیش شد.[۶۳] حضرت مهدی، در ۲۶۰ق پس از شهادت پدرش، غیبت صغری خود را با انتخاب وکیل یا نائب خاص شروع کرد.[۶۴]

گفته شده ابن‌عباس به فرزندش على وصیت کرد(۶۸ق) پس از مرگ او، از حجاز خارج شود و از قیام‌هاى پسرعموهایش، علویان دورى کند.[۶۵] محمد‌بن‌علی، نوه ابن‌عباس در ۱۰۰ق وقتی داعی خود را به خراسان می‌فرستاد، به او توصیه کرد از شخصی به نام غالب و یارانش که در نیشابور مردم را به امام باقر (ع) دعوت می‌کرد، دوری کند.[۶۶] او، برادران، فرزندان، داعیان و طرفداران‌ش در قیام زید (۱۲۲ق)و فرزندش یحیی (۱۲۵ق) شرکت نکردند.[۶۷]

در سال ۱۲۶ق پس از مرگ هشام بن عبدالملک، بنی هاشم در موسم حج در دهکده ابواء، مدفن آمنه، مادر پیامبر جمع شدند. در این جلسه، محمد بن عبدالله معروف به نفس زکیه به عنوان خلیفه آینده معرفی شد و بنی‌عباس و بقیه بجز امام صادق با او بیعت کردند.[۶۸]

بنی‌عباس در سال ۱۲۷ق در قیام عبدالله بن معاویه، نوه عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب، شرکت کردند. [یادداشت ۱] عبدالله در سال ۱۲۹ق از سپاه مروان شکست خورد و به امید یاری ابومسلم به هرات رفت. عبدالله در سال ۱۳۰ق توسط حاکم هرات و به دستور ابومسلم، در زندان کشته شد.[۷۰]

بنی‌هاشم در سال ۱۲۹ق، در مکه برای تجدید بیعت تشکیل جلسه دادند ولی بنی‌عباس با شنیدن شروع قیام ابومسلم، جلسه را ترک کردند.[۷۱]

در دوران سفاح (۱۳۶-۱۳۲ق) علویان از آرامش نسبی برخوردار بودند. البته سفاح، وزیر خود، ابوسلمه خلال را که از داعیان و عوامل موثر سقوط بنی‌امیه و شروع خلافت بنی‌عباس بود، به قتل رساند. زیرا او به علویان اظهار تمایل کرده بود و قدرت بسیاری داشت.[۷۲] ابومسلم در قتل ابوسلمه، مخالفتی نکرد. او چند ماه پس از شروع خلافت سفاح، سلیمان‌ بن‌ کثیر را نیز به گمان همکاری با علویان گردن زد.[۷۳] او سپس جنبش شریک بن شیخ (۱۳۳ق) را در بخارا سرکوب کرد و او را کشت. تعدادی از مورخان، شریک و ماهیت قیام او را شیعی دانسته‌اند.[۷۴] سفاح مرکز حکومت خود را از کوفه به حیره، سپس انبار منتقل کرد؛ زیرا مردم کوفه را متمایل به علویان می‌دانست. او شهر هاشمیه را نزدیک انبار ساخت.[۷۵]

در حکومت منصور و پس از آن، سخت‌گیری حاکمان عباسی بر علویان سبب شد، تا شماری از علویان دست به قیام بزنند. قیام نفس زکیه، تشکیل حکومت ادریسیان و قیام شهید فخ از آن جمله بود. قیام محمد بن عبدالله (۱۴۵ق) مشهور به نفس زکیه در مکه و مدینه و قیام برادرش، ابراهیم در بصره رخ داد.[۷۶] منصور در ابتدای حکومت، برای پیدا کردن نفس زکیه و برادرش ابراهیم، پدر آنان، عبدالله بن حسن را زیر نظر گرفت و تحت فشار قرار داد. منصور برای مقابله با علویان پسرش، محمد را «‌مهدی‌» خواند.[۷۷]او در نامه‌ای به محمد نفس زکیه موضوع وراثت عباس از پیامبر(ص) را مطرح ساخت.[۷۸] در این زمان روایاتی با ساختار پیشگویانه ترویج می‎شد که بر بقای خلافت در فرزندان عباس و حتی محرومیت آل ابی طالب از آن تأکید داشت.[۷۹]

بنی عباس

عنوان

ابوالعباس عبدالله سفاح ابوجعفر عبدالله منصور ابوعبدالله محمد مهدی هادی عباسی هارون‌ الرشید ابوعبدالله محمد امین مأمون معتصم عباسی (المعتصم بالله) ابوجعفر هارون واثق (الواثق بالله) متوکل عباسی (متوکل علی‌الله) ابوجعفر محمد منتصر (المنتصر بالله) ابوالعباس احمد مستعین (المستعین بالله) ابوعبدالله محمد معتز (المعتز بالله) ابواسحاق محمد مهتدی (المهتدی بالله) ابوالعباس محمد معتمد (المعتمد علی الله) ابوالعباس احمد معتضد (المعتضد بالله) ابواحمد علی مکتفی (المکتفی بالله) ابوالفضل جعفر مقتدر (المقتدر بالله) ابومنصور محمد قاهر (القاهر بالله) ابوالعباس محمد راضی (الراضی بالله) ابواسحاق ابراهیم متقی (المتقی لله) ابوالقاسم عبدالله مستکفی (المستکفی بالله) ابوالقاسم فضل مطیع (المطیع لله) ابوبکر عبدالکریم طائع (الطائع بالله) ابوالعباس احمد قادر (القادر بالله) ابوجعفر عبدالله قائم (القائم بأمر الله) ابوالقاسم عبدالله مقتدی (المقتدی بامر الله) ابوالعباس احمد مستظهر (المستظهر بالله) ابومنصور فضل مسترشد (المسترشد بالله) ابوجعفر منصور راشد (الراشد بالله) ابوعبدالله محمد مقتفی (المقتفی لامر الله) ابومظفر یوسف مستنجد (المستنجد بالله) ابومحمد حسن مستضی (المستضی بامر الله) ابوالعباس احمد ناصر (الناصر لدین الله) ابونصر محمد ظاهر (الظاهر بامر الله) ابوجعفر منصور مستنصر (المستنصر بالله) ابواحمد عبدالله مستعصم (المستعصم بالله)

دورهٔ سلطنت

۱۳۲-۱۳۶
۱۳۶-۱۵۸
۱۵۸-۱۶۹
۱۶۹-۱۷۰
۱۷۰-۱۹۳
۱۹۳-۱۹۸
۱۹۸-۲۱۸
۲۱۸-۲۲۷
۲۲۷-۲۳۲
۲۳۲-۲۴۷
۲۴۷-۲۴۸
۲۴۸-۲۵۲
۲۵۲-۲۵۵
۲۵۵-۲۵۶
۲۵۶-۲۷۸
۲۷۸-۲۸۹
۲۸۹-۲۹۵
۲۹۵-۳۲۰
۳۲۰-۳۲۲
۳۲۲-۳۲۹
۳۲۹-۳۳۳
۳۳۴-۳۳۳
۳۳۴-۳۶۳
۳۶۳-۳۸۱
۳۸۱-۴۲۲
۴۲۲-۴۶۷
۴۶۷-۴۸۷
۴۸۷-۵۱۲
۵۱۲-۵۲۹
۵۲۹-۵۳۰
۵۳۰-۵۵۵
۵۵۵-۵۶۶
۵۶۶-۵۷۵
۵۷۵-۶۲۲
۶۲۲-۶۲۳
۶۲۳-۶۴۰
۶۴۰-۶۵۶

ابومسلم خراسانیابوسلمه خلالیحیی بن خالد برمکیفضل بن یحیی برمکیجعفر بن یحیی برمکیحمید بن قحطبه طائیعلی بن عیسی بن ماهانفضل بن ربیعفضل بن سهلطاهر بن حسینعضدالدولهعیسی بن یزید جلودی

امام صادق علیه السلام امام موسی کاظم علیه السلام امام رضا علیه السلام امام محمدجواد علیه السلامامام هادی علیه السلامامام حسن عسکری علیه السلامامام مهدی عجل الله تعالی فرجه

قیام محمد نفس زکیهقیام شهید فخ
..

سلسله عباسی را بر اساس قدرت خلیفه و اوضاع سیاسی می‌توان به چهار دوره یا مرحله تقسیم کرد.[۸۰]

اقدامات برجسته: کشتن ابومسلم خراسانی (۱۳۷ق)[۸۱]، سرکوب قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم (۱۴۵ق)[۸۲]، تازیانه زدن مالک بن انس(۱۴۵ق)[۸۳]، مسموم ساختن امام صادق(۱۴۸ق)، ساختن بغداد (۱۴۸ق)[۸۴]، زندانی کردن ابوحنیفه (۱۵۰ق)[۸۵]، دستور ترجمه کتاب‌های پارسی به عربی.

اقدامات برجسته: جنگ با روم (۱۸۱ق)[۸۶]، زندانی کردن و شهادت امام موسی الکاظم (۱۸۳ق)[۸۷]، ساختن بیت‌الحکمة (گردآوری و ترجمه کتاب‌های علمی عربی و غیر عربی)[۸۸]، سقوط و کشتن برمکیان (۱۸۷ق)[۸۹]حکومت عباسیان چگونه شکست خورد

اقدامات برجسته: پیروزی بر برادرش محمد امین و شروع خلافت (۱۹۸ق)[۹۰]، سرکوبی قیام علویان (۲۰۰-۱۹۹ق)[۹۱]، ولایت‌عهدی امام رضا (۲۰۱ق)[۹۲]، شهادت امام رضا (۲۰۳ق)[۹۳]، تفتیش عقاید درباره خلق قرآن (۲۱۸ق)[۹۴] جنگ با روم (۲۱۸ق)[۹۵]

اقدامات برجسته: استفاده از ترکان در حکومت[۹۶]، شهادت امام جواد(ع) (۲۲۰ق)[۹۷]، انتقال حکومت به سامرا از بغداد (۲۲۱ق)[۹۸]، سرکوبی شورش بابک خرمدین (۲۲۳ق)[۹۹] شکست دادن لشکر روم و فتح عموریه (۲۲۳ق)[۱۰۰]

ابومسلم، در ۱۲۷ق به بنی عباس پیوست و در ۱۲۹ق به دستور ابراهیم امام، به مرو رفت و قیام علیه مروانیان را شروع کرد که باعث سرنگونی آنان و سرکار آمدن بنی عباس شد.[۱۰۱] ابومسلم در ۱۳۷ق توسط منصور بخاطر بدگمانی و ترس از قدرت او، کشته شد.[۱۰۲]

ابوسلمه، داماد بکیر بن ماهان، داعی معروف بنی‌عباس بود.[۱۰۳] او در خراسان فعالیت می‌کرد و ابومسلم را به ابراهیم امام، معرفی کرد.[۱۰۴]ابوسلمه چهارماه بعنوان وزیر سفاح، اولین خلیفه بنی‌عباس فعالیت کرد و به دستور او به دلیل ترس از قدرت او و تمایل ابوسلمه به علویان و احتمال عدم وفاداری او کشته شد.[۱۰۵]

اگرچه در زمان منصور و مهدی وزارت بود،[۱۰۶] اما این نهاد از زمان برمکیان استقرار یافت.[۱۰۷]برمکیان به همراه کامیابی‎ها و پیشرفت امور، نفوذ بسیاری در شئون خلافت یافتند. به همین سبب، در ۱۸۷ق هارون تصمیم به حذف ایشان گرفت.[۱۰۸]

امیران نیمه مستقل خراسان که با حکومت طاهر بن حسین از زمان مامون شروع به فعالیت کردند و وفادار به بنی عباس بودند.

حاکمان سیستان و کرمان و جنوب که توسط یعقوب لیث بوجود آمد. او با خلیفه بنی عباس مخالف بود ولی جانشینانش به خلیفه اظهار اطاعت میکردند.

حاکمان پارسی زبان در خراسان و آسیای میانه. بنی عباس را به رسمیت میشناختند.

امیرانی از دیلم، و شیعه مذهب که در بغداد، مرکز عباسیان، مراسم شیعیان را رواج دادند.

سلسله ترک تبار که از غزنی شروع کردند و تا هند و نیشابور پیش آمدند.سلاطین غزنوی، به بنی عباس وفادار بوده و بر شیعیان فشار و محدودیت آوردند.

حکومت ترک تبار که تمام قلمروی شرقی و شمالی بنی عباس را تصرف کردند. بنی عباس را به رسمیت شناخته و با شیعیان مخالف بودند.

امیران ترک تبار آسیای میانه که تا منطقه جبال پیش آمدند. با خلفای بنی عباس رابطه گرم نداشتند.

امیران غور و کابل و هند که توسط محمد بن سوری تاسیس شد. اینان بنی عباس را به رسمیت نمیشناختند. نسبت به شیعیان تساهل مذهبی داشتند.

سلطان مغول که قلعه اسماعیلیان را نابود کرد و مستعصم خلیفه بنی عباس را کشت.

تا حدود ۱۴۵ق عباسیان در کوفه مستقر بودند. منصور پس از سرکوب قیام محمد نفس زکیه، بنای بغداد بیش از پیش مورد توجه قرار داد. بنای بغداد در استواری خلافت نقش زیادی داشت. [۱۰۹]

در ۱۸۱ق هارون به آسیای صغیر لشکر کشید و با تحمیل شرایط سنگین بر روم، صلح کرد.[۱۱۰] او در ۱۹۰ق بار دیگر به روم شرقی لشکر کشید و تا فتح هرقله پیش رفت.[۱۱۱]

%PDF-1.4
%
94 0 obj
>
endobj
930 0 obj
>stream
2012-05-06T10:39:50Z2012-06-25T13:39:17+04:302012-06-25T13:39:17+04:30Apogee Pilot Series3 v1.0application/pdfuuid:16ed1537-a34a-4515-ab4a-3d49a278ca28uuid:a9909795-b66f-4cef-987c-3607be11e86a

endstream
endobj
83 0 obj
>
endobj
79 0 obj
>
endobj
80 0 obj
>
endobj
81 0 obj
>
endobj
34 0 obj
>/ColorSpace>/Font>/ProcSet[/PDF/Text]/ExtGState>>>/Type/Page>>
endobj
47 0 obj
>/Font>/ProcSet[/PDF/Text]/ExtGState>>>/Type/Page>>
endobj
49 0 obj
>/ColorSpace>/Font>/ProcSet[/PDF/Text/ImageC]/ExtGState>>>/Type/Page>>
endobj
52 0 obj
>/Font>/ProcSet[/PDF/Text]/ExtGState>>>/Type/Page>>
endobj
54 0 obj
>/ColorSpace>/Font>/ProcSet[/PDF/Text/ImageC]/ExtGState>>>/Type/Page>>
endobj
57 0 obj
>/ColorSpace>/Font>/ProcSet[/PDF/Text/ImageC]/ExtGState>>>/Type/Page>>
endobj
929 0 obj
>stream
HWɎ$WhN@4l`:5i~A2kI&H#]JE$T~i’aǿ)Q&2″Y) s$(JIFIܕwI$ڟ7hxI
>
g-
&{AF)|`O:?n Wo(?W*Ke)TК:ڿW4v:#L8

kUB62 rI*)iSISF)/?f*J )ELG~iSzeoU[jհr

%PDF-1.6
%
115 0 obj
>
endobj

146 0 obj
>/Filter/FlateDecode/ID[]/Index[115 62]/Info 114 0 R/Length 136/Prev 1463546/Root 116 0 R/Size 177/Type/XRef/W[1 3 1]>>stream
hbbd“`b“”A$fke=A$s;fIC`l1d=


ذخیره مقاله با فرمت پی دی افDownloads-icon

حکومت عباسیان چگونه شکست خورد
حکومت عباسیان چگونه شکست خورد
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *