حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد

 
helpkade
حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد
حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم به نقل از حوزه  نیوز، کتاب «موسوعة الرسول المصطفی(ص) » شامل مطالبی درباره ابعاد مختلف پیامبر گرامی اسلام در سال 2002 میلادی در بیروت به چاپ رسید.

مصطفی بن هاشم زین الدین نیز در این موسوعه به توصیف سرزمین اردن، جنگ موته و شخصیت جناب جعفرطیار پرداخته که توسط محقق فقید حجت الاسلام والمسلمین علی آل کاظمی ترجمه شده است.

مشاهد مشرفه موسی کلیم الله (علیه السلام)

حضرت موسی پیامبر بزرگ الهی دارای مشاهد مشرفه بسیاری در بقعه های متبرکه این سرزمین است.

مشهد اول: هنگامی که مردی از پایین شهر، موسی را نصیحت کرد و به او سفارش نمود که از مصر خارج شود و موسی به دنبال سخن این مرد به سوی شام رهسپار گردید و به مدین رسید.حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد

مدین شهری است در شمال شرقی موته که 5 کیلومتر از موته فاصله دارد و در مسیر جاده ای است که به شام و عقبه و مصر می رود.

مطالعات تاریخی انجام شده ثابت کرده است که شهر مدین همان شهری است که امروزه به نام مدین نامیده می شود و این همان شهری است که قرآن مجید از آن نام برده است و فرموده : (وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ) یعنی : ” همین که موسی وارد آب مدین شد قومی را دید که از آن آب بر می دارند.

مدین همان قریه قبیله حضرت شعیب پیامبر الهی است که خداوند او را بر آنان مبعوث فرموده است و قرآن کریم موقعیت مدین را مشخص میکند، شعیب(ع) خطاب به قومش می گوید: (ما قوم لوط منکم ببعید) یعنی قوم لوط از شما دور نیستند.

دوران قوم لوط از نظر زمانی بسیار دور نیست و از نظر مکانی هم بیشتر از قریه هایی مانند سدوم و أدوم و عموره بیش از 30 کیلومتر از مدین فاصله ندارند.

آنجا که خداوند می فرماید: (ونجینهٔ ولوطا الی الارض التی بارکنا فیها للعالمین) ” یعنی : ” ما لوط را نجات داده ایم و به سرزمینی بردیم که برای جهانیان آن را مبارک گرداندیم.”

چون می دانیم که نجات لوط (علیه السلام) بردن او به غاری است که بیشتر از 14 کیلومتر از مدین فاصله ندارد.

بنابراین پیامبر خدا موسی(ع) در شهر مدین به خدمت حضرت شعیب خطیب و سخنگوی پیامبران الهی در آمده و مدت 10 سال تمام در خدمت او بود، همان طور که به نقل از قرآن موسی از چاه آب کشید و گوسفندان دختران شعیب را سیراب کرد و به همین علت با یکی ازآن دو دختر ازدواج کرد.

* چاهی که موسی(ع) از آن برای دختران شعیب آب کشید

چاهی که حضرت موسی (علیه السلام) از آن برای دختران شعیب آب کشید در صحرایی اطراف شهر مدین وجود دارد و لکن به صورت آباد نیست و هنگامی که موسی (علیه السلام) مدت خدمت خود را به پایان برد و خواست که از شعیب جدا بشود ، از همسرش خواست که از پدرش شعیب بخواهد تا تعدادی از گوسفندان را به آنان بدهد تا به وسیله آن زندگی کنند.

در روایت آمده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرموده اند : ” شعیب به موسی گوسفندانی داد که آن سال زایده بودند و رنگ آن گوسفندان نیز با رنگ گوسفندانش تفاوت داشت .”

از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده است که به یاران خود فرمود: “اگر شام را فتح کردید از نسل آن گوسفندان حضرت شعیب خواهید یافت ” و این اشاره است به وطن شعیب و داستان او با موسی (علیه السلام).

شایسته است یادآوری شود که پیامبر خدا حضرت موسی (علیه السلام) هنگامی که از مدین خارج شد در حالی که همسرش و گوسفندانش همراه او بودند و عصایی که معجزه پیامبریشی بود به همراه داشت ، به یک بیابانی رسیدند و سرمای شدید و باد و باران و ظلمتی شدید آنان را فراگرفت و شب نیز فرا رسید، حضرت موسی از دور آتش را مشاهده کرد که ظاهر شده بود و طرف آن آتش  ناگهان دید که درختی است و آتشی وسط آن شعله می کشد به آن نزدیک شد تا از آن آنش شلع ای بگیرد، آتش از او دور شد، موسی ترسید و دوباره به طرف آتش و درخت رفت که خداوند در این باره می فرماید ( فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّی آتِیكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِن شَاطِئِ الْوَادِی الأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الآمِنِینَ ). سوره قصص(29تا31)

یعنی همین که موسی مدت خدمت خود را به پایان برد و اهلش را همراه خود برد از جانب کوه طور آتشی را مشاهده نمود، به خانواده اش گفت : صبر کنید که من آتش را دیده ام، بروم تا شاید از آن برای شما شعله ای بر گرم یا خبری بیاورم تا شاید شما گرم شوید. همین که به نزدیک آتش آمد از کنار وادی ایمن و از آن بقعه مبارکه به او ندایی داده شد که ای موسی من خدای تو هستم که پروردگار جهانیان می باشم. عصایت را بیفکن . همین که عصا را افکند دید عصایش جنبنده ای شده است، از ترس به عقب رفت و برنگشت، او را گفتیم: ای موسی برو و نترس که تو امنیت داری.

* درختی که به موسی نشان داده شد همچنان پابرجاست

آن درختی که به موسی (علیه السلام) نشان داده شد. همچنان بر یک صخره بلند موجود است که عمر آن بیش از سه هزار سال است ، و این درخت در شرقی شهر مدین قرار دارد که 12 کیلومتری مدین واقع شده است. و به آن “شجرة المایسة” می گویند و برای آن داستان های بسیاری نقل می کنند که دلالت بر مبارک بودن این درخت دارد که ساکنان منطقه داستان های آن را از زمان های دور نقل می کنند و سینه به سینه تا این زمان نقل می شود .

این مطلب چیزی نیست که ما خواسته باشیم از پیش خود نقل کنیم ، بلکه حضرت موسی با عنایت الهی انتخاب شده است مانند تمام پیامبران مرسل دیگر که همگی در این بقعه های مبارکه مبعوث شده اند و کتاب مقدسی تورات نیز به این داستان ها اشاره کرده است .

* عبور امام باقر(ع) از شهر مدین

و شایان ذکر است که شهر مدین حادثه مهم دیگری را در دوران زندگانی امام باقر (علیه السلام) شاهد بوده است و آن حادثه مربوط به زمانی است که هشام بن حکم دستور داد امام را از شام به مدینه بازگردانند و ترسی داشت که خبر معجزات امام باقر (علیه السلام) در میان مردم گسترش یابد و لذا او را از این مسیر عبور دادند و بر مدین عبور کرد درحالتی که مردم شهر مدین به فرمان خلیفه دروازه های شهر را بر روی حضرت بسته بودند.

امام باقر (علیه السلام) بر یک مکان مرتفعی قرار گرفت و با صدای بلند ندا در داد که ای مردم شهر مدین که انسان های ستمگری هستید، من همان(بقیه الله) هستم که خداوند می فرماید:«بقیةالله خیرا لکم ان کنتم مومنین و ما بحفیظ» یعنی : بقیةالله برای شما بهتر است اگر مومن هستید من از شما حفاظت نمی کنم.

با شنیدن این ندا پیرمردی بزرگسال از شهر بیرون شد و به قوم خود گفت: ای مردم به خدا سوگند این فراخوان به سبک همان فراخوان حضرت شعیب است، اگر به سوی او به استقبال او نشتابید خداوند شما را به خشم و غضب شدید خود گرفتار خواهد فرمود.

و مردم به استقبال حضرت باقر (علیه السلام) شتافتند و انچه که از آذوقه و توشه لازم داشت در اختیار آن حضرت گذاشتند، وقتی خبر این ماجرا به هشام رسید به عامل خود در آن دیار دستور داد آن پیرمرد را کشتند و مردم اهل مدین را مورد پیگرد قرار دادند.

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه سایر رسانه‌ها


ذخیره مقاله با فرمت پی دی افDownloads-icon


ذخیره مقاله با فرمت پی دی افDownloads-icon


ذخیره مقاله با فرمت پی دی افDownloads-icon


ذخیره مقاله با فرمت پی دی افDownloads-icon

نرم افزار استخاره با توجه به نظرات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی )

طبق آموزه های اسلامی خداوند انسان را بر اساس اختیار و حق انتخاب بین شقاوت و سعادت آفریده و این خود انسان است که عاقبتی پرسعادت یا مملو از شقاوت برای خود رقم می زند.
این حدیث نیز یا به معنای علم خداوند به سعادت و شقاوت فرد از زمان پیش از تولدش و یا به معنای اختلاف استعدادها و زمینه های هر انسان برای قدم گذاشتن در مسیر سعادت و شقاوت است.
طبق تفسیر و معنای دیگری «ام» به معنای کانون جامعه یا رحم دنیاست؛ یعنی همان جایی که سعادت و شقاوت او بر اساس انتخاب های آزاد و آگاهانه اش شکل می گیرد.
بنابراین با توجه به این تفسیرها و آموزه های مسلّم فراوان دیگری که دلالت بر اختیار آدمی در اعمالش دارند، شائبه هیچ گونه جبر و ظلمی از طرف خدا پدید نمی آید.

اولا: دین ارثی از هیچ کس قبول نیست و بر همه واجب است بعد از بلوغ نسبت به اعتقادات خود تحقیق کند، حتی اگر شیعه باشد. شیعیان نیز اگر ایمان محکمی نداشته باشند، اعمال صالح نداشته و اهل گناه باشند، سرنوشت بدی خواهند داشت.ثانیا: خداوند فقط انسانهای کافر و لجوج را وارد جهنم خواهند کرد؛ یعنی فقط آنهایی که با علم به بطلان یک آئین از آن پیروی می کنند و به همین صورت از دنیا می روند اهل جهنّم خواهند بود.ثالثا: خداوند حکیم، هر شخصی را با توجه به دانش و امکاناتی که در اختیار او قرار داده، مورد تکلیف و بازخواست قرار خواهد داد. لذا بر مستضعفین فکری، و لو غیر شیعه که حق ستیز نیستند، حرجی نیست.

بعضى معتقدند علمايى كه در مسأله «ولايت فقيه» سخن گفته اند دو ديدگاه مختلف دارند: بعضى ولايت فقيه را به معنى «خبرى» پذيرفته اند؛ و بعضى به مفهوم «انشايى»؛ و اين دو مفهوم در ماهيّت با يكديگر متفاوت اند؛ زيرا اوّلى مى گويد: «فقهاى عادل از طرف خدا منصوب به ولايت هستند»، و دومّى مى گويد: «مردم، فقيه واجب الشّرايط را بايد به ولايت انتخاب كنند».

در حكومت اسلامی، حاكميت اولا و بالذات از آن خداست و بعد، از آنِ كسی است كه خدا بخواهد؛ لذا حكومت اسلامی نه ديكتاتوری است و نه دموكراسی. در اين حكومت بر طبق سفارش قرآن اصل مشورت مورد تاكيد قرار گرفته است و مشاركت مردم باعث بالا رفتن توان حكومت می شود؛ البته حكومت اسلامی يك پارچه متكی به آراء مردم نيست. ولايت در اين حكومت از نظر اجرائی نياز به حمايت مردم دارد و بدون آن به فعليت نمی رسد. نقش مردم اين است كه از ميان كسانی كه خدا حق ولايت به آنها داده يكی را انتخاب و حمايت نمايند.حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد

ارتباط مستقيم حاکمان و مسئولین حکومت اسلامی با مردم، آن هم ارتباطى صميمانه و واقعى نه تشريفاتى و ظاهرى، از نكات مهمّى است كه در فرمان امام علی(ع) بر آن تكيه شده و به مالك اشتر به عنوان زمامدار آشنا با فرهنگ اسلام دستور داده شده است. تجربه نيز نشان داده ارتباط هاى غير مستقيم با مردم غالباً سبب گمراهى زمامداران و عدم آگاهى كامل آنها از اوضاع محيط و مخصوصاً عدم دسترسى ضعيفان به حق خود مى شود. به علاوه ارتباط هاى مستقيم، پيوند محبّت و صميميت را در ميان حاكمان و توده هاى مردم روز به روز محكم تر مى نمايد.

همكارى و همگامى با دانشمندان، آگاهان و متخصصان هر فن يكى از نكات مهمّ فرهنگ اسلامى حاكم بر نظامات اجرائى است. در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است: «با دانشمندان زياد به گفتگو بنشين، و با خردمندان بسيار بحث كن و درباره تثبيت امورى كه به وسيله آن وضع كشورت اصلاح مى شود و موجب قوام كار مردم در گذشته نيز بوده است گفتگو كن». از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه زمامداران و حاكمان اسلامى بايد هميشه مشاوران يا گروه‌هاى متعدّدى از مشاوران براى مسائل مختلف سياسى و اجتماعى داشته باشند و بدون رايزنى با آنها هرگز در مسائل مهم تصميم گيرى نكنند.

حکومت اسلامی حکومتی است که قوانین و ضوابط آن از شرع مقدس اخذ گردد و معیار مهم در اسلامی بودن یک حکومت، توجه به اجرای صحیح احکام شرع و قانون الهی است. بهترین مصداق آن حکومت پیامبران و ائمه معصومین می باشد، اما فقها نیز بر اساس سفارش معصومین وظیفه دارند در دوران غیبت برای تشکیل حکومت اسلامی و اجرای صحیح قوانین الهی تلاش کنند.

قالب حکومت چنانکه روند تاریخ و زندگی اجتماعی بشر نشان داده است، تابع «اقتضائات زمان و مکان» بوده است؛ چنانکه می دانیم پیامبران یا امامان معصوم از طرف خداوند منصوب به حكومت بودند، امّا آنها هم براى پيشرفت كار خود و جلب حمايت توده هاى مردم در بسيارى از مواقع از بيعت آنها بهره مى‏ گرفتند و با آن رسميت بيشترى به حكومت خود مى بخشيدند.

بنابراین رکن اصلی اسلامی بودن یک حکومت، محتوا و قوانین حاکم بر آن حکومت می باشد و قالب آن می تواند به شکلهای مختلف باشد که فرقی نمی کند که معصوم(ع) در رأس حکومت باشد یا فقها که در صورت عدم حضور ائمه(ع) از سوی آنها تایید شده اند، یا اینکه افراد دیگری مجری حکومت باشند اما قوانین خود را از فقها اخذ کنند.

مبانی شرعی انقلاب اسلامی ایران عبارتند از: 1- «توحید در حاکمیت»: احکام حکومتی باید مبتنی بر اسلام باشد؛ انقلاب اسلامی در واکنش به سکولارسازی قوانین توسط دولت پهلوی به وجود آمد. 2- «قاعده نفی سلطه کفار بر مسلمین»: رژیم قبلی بواسطه فرمانبرداری از بیگانه و تصویب لایحه کاپیتالاسیون مشروع نبود. 3- عدالت طلبی و ظلم ستیزی: جامعه ایران مورد ستم خاندان پهلوی قرار داشت. 4- امر به معروف و نهی از منکر: قبل از انقلاب منکرات اجتماعی به صورت یک بحران اجتماعی درآمده بود و رژیم سابق در گسترش آن نقش داشت.

در اين باره چند دسته روايت داريم كه می گويند: هر قيامی قبل از ظهور شكست می خورد و اين كه تا نشانه‌ های ظهور آشكار نشده قيام نكنيد. در پاسخ بايد گفت: امر به معروف و نهی از منكر از مسلمات اسلام است و به خاطر اخبار واحد آنها را نبايد كنار گذاشت. ضمن این که امامان قيام ‌هايی را در عصر خود و عصر غيبت تاييد كرده ‌اند؛ مانند قيام زيد بن علی(ع) و قيام شهيد فخ. همچنین رواياتی را كه می گويد: هر قيام قبل از ظهور شرك آلود است را بايد توجيه نمود به این که منظور قيام بدون امامان يا قيام براي دعوت به خويشتن يا قيام‌ در زمان عدم آمادگی است.

برخى به استناد روايات، معتقدند هر نوع قيام و انقلاب بر ضد هر حاكم ظالم و بى دين، قبل از ظهور امام زمان(عج) حرام است؛ در حالي كه بايد گفت: اولا این روایات با اصول کلی دین مثل امر به معروف و نهی از منکر و جهاد منافات دارد. ثانیا این روايات مشكل سندى دارند؛ به طوری که يا مرسلند يا راوي آنها تضعيف شده اند. ضمن اینکه روایاتی هم وجود دارد که ائمه از انقلاب هایی که برای برپایی حق شکل گرفته است حمایت کرده اند.

بدعت اضافه کردن چیزی در دین یا کاستن از آن است. اما آیا موضوعی مثل عزاداری به عنوان امری فطری و منطبق بر روحیه بشری که دارای شواهد قرآنی(همچون سوگواری یعقوب در جدایی از یوسف) و روایی فراوانی است و نمونه های بی شماری – حتی به نقل از بسیاری از منابع اهل سنت – در سیره پیامبر اکرم(ص)، اهل بیت(ع)، همسران پیامبر، خلفای راشدین، صحابه، تابعین و علما و فقهای ادوار مختلف فریقین دارد، می تواند امری خارج از دین باشد؟!

آیا می توان انکار کرد که رسول خدا(ص) خود هنگام شهادت عموی شان حمزه گریستند و دیگران را نیز به این کار ترغیب کردند؟ آیا می توان این واقعه تاریخی را رد کرد که خلیفه اول و مردم مکه و مدینه هنگام رحلت پیامبر به سوگواری و عزاداری پرداختند؟ بی گمان چنین نیست. احتمالا از همین روست که حتی در میان فقهای اهل سنت نیزهیچ کس فتوا به تحریم اصل گریه کردن در رثای مرگ عزیزان و اطرافیان نداده اند و همه آنها تحت شرایطی آن را مجاز شمرده اند و فقط مالکیه و حنفیه، بر اين باورند كه گریه با صدا و شیون با صوت، اشکال دارد.

رضایت و تسلیم باید بر قضای الهی باشد و قضای الهی نیز بر اساس استعدادها و لیاقت هایی که هر شخص از خود نشان می دهد شکل می گیرد و جریان می یابد. «دعا» به تصریح آموزه های اهل بیت(ع) یکی از مؤثرترین عواملی است که مواهب الهی را به شخص جلب می کند. زیرا دعاکننده بعد از آن که نهایت کوشش خود را در استفاده از همه وسایل موجود به کار می بندد، آن جا که دیگر کاری از دستش بر نمی آید و به نقطه بن بست رسید، به در خانه خدا می رود و با توجه و توکل و تکیه بر خدا، فراهم شدن اسباب و عواملِ خارج از دایره قدرت انسانی را از وی طلب می کند و با همین توکل و تکیه است که تسلیم قضای الهی می شود.

منظور از تضيمن رزق از سوى خداوند و تكفل و تعهد و تقسيم آن، فراهم آوردن زمينه ها است که برخی از این زمينه ها در خارج از وجود انسان و برخی دیگر در درون وجود او است كه هرگاه دست به دست هم دهند انسان سهم خود را از روزى دريافت مى كند.
بعد از فراهم آمدن آن زمینه ها، تلاش و كوشش انسان شرط تحقق و به فعليت رسیدن آن زمينه ها است؛ بنابراين حكمت خدا ايجاب مى كند كه هركس تلاش و كوشش و اخلاص و فداكارى بيشترى داشته باشد روزى اش گسترده تر گردد. چرا که خداوند متعال اراده اش را – از جمله اراده اش را در روزی دادن مخلوقات – در قالب نظام متشکل از شبکه های گسترده علت و معلولی عملی می کند.
مواردى نیز از فقر و بی عدالتی در طول تاریخ وجود دارند که سبب آن نه تنبلی و تن پروری و عدم نشاط شخص و جامعه، بلکه نتیجه ظلم و تحمیل استعمارگران و استثمارکنندگان فردی یا گروهی بوده است. به تعبير ديگر علاوه بر مسأله تلاش و كوشش، وجود عدالت اجتماعى نيز شرط تقسيم عادلانه روزى ها است.

اولا: منظور از فروع دین احکام شرعی اسلام در موضوعات و زمینه های مختلف است؛ به دیگر سخن، فروع دین مجموعه تکالیفی است که یک مسلمان باید به آنها عمل نماید. فروع دين بسيار زياد است و هر شخصى نمى تواند آنها را از منابع دینی استخراج كند. شمارش آنها به هشت یا ده، از باب اهمیت اینها در بخش عبادات است و گرنه آن چنان که برخی از علما گفته اند، هر آنچه در برابر اصول قرار دارد و جزء احکام عملی است، یعنی همه واجبات و محرمات و احکام معاملات از فروع دین شمرده می شوند.

ثانیا: نگاهی به آیات قرآن و بیان حکم حجاب در آنها، احادیث معصومین(ع) در بیان حدود و ثغور آن، تأکیدات آنها بر مسأله عفاف و حیا، دستورات و اقدامات عملی شان در محکوم کردن بی حجابی و بی عفتی و سیره بانوان اهل بیت(ع) مانند حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) در حفظ حجاب و پوشش عفیفانه، کم ترین تردیدی را باقی نمی گذارد که حجاب هم سنگ و هم وزن بسیاری دیگر از فروع فقهی است و اگر از آنها بیشتر نباشد، بی شک کم تر از آنها هم نیست.

اگر غیرت عرب مانع از کتک زدن زنان می شد، پس چرا اعراب دختران خود را زنده به گور می کردند؟! چرا سمیّه مادر عمار در زیر شکنجه های اعراب به شهادت رسید؟! چرا اعراب مسلمان در جنگ ردّه زنان دیگر مسلمانان را اسیر کردند؟!  چرا اعراب در فتح آفریقا و دیگر سرزمین ها زنان و دختران را به بردگی می گرفتند؟! 

عمر بن خطاب نیز کسی است که علمای اهل سنت گزارشات متعددی از آزار او نسبت به زنان نقل کرده اند: 1. عمر از اسلام آوردن خواهرش اطلاع یافت، به خانه او رفت و شوهر او را مورد ضرب و شتم قرار داد، خواهرش برای دفاع از شوهرش مداخله کرد، عمر چنان با مشت بر صورت او کوبید که خون از تمام صورتش جاری شد. 2. زینب دختر رسول خدا(ص) از دنیا رفت، زنان بر او می گریستند. عمر با تازیانه ای که در دست داشت در حضور پیامبر(ص) شروع به کتک زدن زنان کرد. 3. عمر زمانی که مشرک بود کنیزان مسلمان شده از بنومؤمل را کتک می زد تا دست از اسلام بردارند. 4.  ابوبکر از دنیا رفت، عایشه به عزاداری پرداخت، عمر به درب خانه عایشه آمده و زنان را از گریه و عزاداری نهی کرد، ولی زنان گوش ندادند. زنان را به دستور عمر یکی پس از دیگری از خانه بیرون آوردند و عمر بر آنان تازیانه زد. 5. خشونت عمر طوری مشهور بود که عبدالرزاق صنعانی در کتاب «المصنف» می نویسد: عمر، زنی را احضار کرد و آن زن از ترس، بچه اش را سقط کرد.

اهل سنت می خواهند با این شبهه نقصی را برای علی(ع) بتراشند و دامان عمر را از این جسارت پاک و اصل قضیه را تکذیب کنند.اولا: آلوسى می نویسد: عمر شمشیرش را به پهلوى فاطمه و تازیانه را بر بازوى او زد. ناگهان علی(ع) گریبان عمر را گرفت و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید.ثانیا: شاید آمدن حضرت زهرا(س) برای این باشد، تا مهاجمان از او شرم کنند، که چنین نشد.ثالثا: بسیاری از علمای اهل سنت اصل ماجرای هتاکی و هجوم را آورده اند، وقتی اصل ماجرا ثابت شد اینگونه سؤال ها دامان کسی را پاک نخواهد کرد.

قرآن با ذکر القابی مثل «روح الله»، «کلمة الله» و «قول الحق»، شخصیتی متعالی از حضرت عیسی(ع) ارائه کرده است. از دید قرآن آفرينش او مانند حضرت آدم(ع) بوده و امری عجیب نیست. قرآن در آيات متعدد مسیح را فرزند حضرت مريم(س) معرفى كرده تا پاسخى به مدعيان الوهيت حضرت عيسى(ع) باشد؛ زيرا كسى كه از مادر متولد مى ‏شود چگونه مى‏ تواند خدا باشد؟! در این کتاب الهی، عیسی(ع) هيچ‏ گونه ادعايى جز بندگى خداوند و نبوت نداشت و آنچه از معجزات انجام مى‏ داد همگى به اذن و فرمان خدا بود.

قرائن قرآنی نشانگر تفاوت ماهوی گرامی داشت بت ها نزد قوم نوح با آموزه های اصیلی هم چون توسل و زیارت قبور نزد شیعیان است. بت پرستان قوم نوح حقیقتا بت ها را می پرستیدند و آنها را «الهه» و خدای خود مى دانستند. این مسأله از تعبیر «آلهه» در آیه 23 سوره نوح کاملا مشخص است. در واقع اشتباه مهمّی که وهابیون و دیگر مخالفان زیارت قبور مرتکب می شوند این است که شفاعت طلبيدن از اوليا و توسل به آنها را که درخواستی مبتنی بر توحید و از درگاه پروردگار است، با شفاعت طلبيدن مستقیم از بت ها و خواستن حاجات از آن موجودات بى جان و بى عقل و شعور مقايسه مى كنند. هيچ کدام از زیارت کنندگان مراقد پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) را پرستش نمى كنند.

این مسأله در میان شیعیان و دیگر مسلمانان معتقد به آموزه توسل بدیهی است که وجود مقدس شخص یا مرقد او، به هیچ وجه مورد پرستش قرار نمی گیرد و تأثیر مستقیم و اصلی در برآورده شدن حاجات، همواره از آن خداوند دانسته می شود. زیرا عبادت، خضوع در مقابل دیگرى به عنوان آن است که او خدا یا پروردگار است یا کارهاى خدا به او سپرده شده است. این در حالی است که در توسل به پیامبران و صالحان و شهدا هیچ یک از این قیدها وجود ندارد، بلکه تنها از این جهت به آنان توسل مى شود که بندگان مورد احترام خدایند و دعاى آنان نزد خداوند سبحان مستجاب است. ائمه اهل بیت و معصومین(ع) و دیگر اولیاء الله نزد شیعیان همان بندگان صالح و مورد احترام خداوند هستند و ساختن مراقد برای آنها و تبرک جستن به آثارشان به هیچ وجه شائبه «الوهیت» این ذوات مقدس را حتی در اذهان عادی ترین شیعیان پدید نیاورده است.

«ولایت فقیه» به معنای جواز تصرف و سرپرستی و عهده دار شدن شخص فقیه در یک امر خاص است. گاه این امر شخصی است مانند اجرای عقد نکاح و گاهی امری کلی مثل عهده داری حکومت جامعه اسلامی. اقوال مختلفی بین فقها وجود دارد که محدوده مجاز برای اعمال ولایت فقیه تا چه اندازه است؟ آیا فقیه بر همه شؤون حکومتی و اجتماعی، امور حسبه، اموال و انفس مردم و…  ولایت دارد یا نه ولایت او منحصر است در سرپرستی امور خاص؟

به باور امام خمینی هر اختیاری که پیامبر اسلام(ص) در اداره جامعه اسلامی داشته برای فقیه عادل هم ثابت است اعم از تدارک و بسیج سپاه، تعیین والیان ولایات و استانداران، گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمانان و… البته این درباره اختیاراتی است که معصوم(ع) از جنبه ولایت و سلطنت اجتماعی و سیاسی دارد.

ادیان الهی سابق در زمان خود بر حق بودند ولی پس از اینکه خداوند اسلام را به عنوان آخرین و کاملترین شریعت ارائه نمود، منسوخ شدند. زیرا از یک سو فرستادن دین جدید توسط خداوند درصورتی حکیمانه خواهد بود که دین کاملتری عرضه شود و از سوی دیگر، هنگامی که چنین دینی وجود داشته باشد دلیلی برای پیروی از سایر ادیان باقی نمی ماند. از طرفی دلایل متعدد عقلی و نقلی ای وجود دارد که دلالت بر انحراف و تحریف ادیان سابق، از صورت اولیه خود دارد. ضمن اینکه نمی توان نظرات متناقض را به صورت همزمان صحیح یا حق دانست!

 

اولا: در صورت نفی رابطه خدا و انسان نمی توان برای انسان عواطفی تصور کرد؛ زیرا انسانی که در دیدگاه ماتریالیست ها نه مخلوق خداوند، بلکه ماشینی پیچیده و صرفا مادی باشد، نمی تواند خودش به خودش این احساسات و عواطف و انگیزه های روحی را افاضه کند.

ثانیا: اگر ملاک آئین انسانیت «عقل» است، باید گفت: هر کسی ممکن است بعضی کارها را درست و بعضی دیگر را غلط بداند، غافل از اینکه شخصی دیگر در تشخیص آن ملاک های اخلاقی برعکس او عمل می کند؛ یعنی عقل ناقص انسانی خود زاینده اختلاف و تزاحم و تضاد و کشمکش است.

ثالثا: در نبود انذار و بشارت دینی-اخروی، چنین مسلکی هیچ ضمانت اجرایی ندارد. در نظام های اخلاقی سکولار گفته می شود یکی از مهم ترین این ضمانت ها فهم این موضوع است که «نفع من در نفع دیگران است». اما در شرایطی دیگر که میزان قدرت آحاد جامعه در مقایسه با یکدیگر نامتوازن باشد، این ملاک به هیچ وجه ضمانت اجرایی نخواهد داشت؛ چرا که زورمندان می توانند نفعی نامرتبط با نفع دیگران تعریف کنند.

رابعا: دینداری نه تنها با اخلاق نیک تقابل ندارد بلکه دین دار واقعی حتما دارای «اخلاق نیک» یا به تعبیری «انسانیت» است. با توجه به جایگاه والایی که در متون دینی برای «حسن خلق» بیان شده، می پرسیم که دین داری چه تقابلی با انسانیت و «زیست اخلاقی» دارد که ما فقط مجاز به انتخاب یکی شان باشیم؟!

– درباره آیه اول باید گفت، دلیلی بر خلاف ظاهر آیه و بیان حضرت ابراهیم(ع) نداریم که واقعا بیمار نبوده باشند.- درباره مورد دوم حضرت ابراهیم(ع) این سخن را به عنوان یک فرض و احتمال درباره تحقیق از خدا گفت، نه اینکه واقعا مرادش آن بوده باشد.- درباره شکسته شدن بت ها به دست آن حضرت نیز باید گفت که ایشان قصد جدى از انتساب شکستن بتها به بت بزرگ نداشتند و فقط مى خواست عقائد بی اساس بت پرستان را به رخ آنان بكشد.- درباره حضرت(ع) یوسف نیز باید گفت ایشان در آنجا توریه کرده و مراد ایشان سابقه برادران در سرقت یوسف از پدرشان بود.

یکي از تهمت ها به شیعه اين است كه مى گويند: «شيعه عقيده دارد كه آتش دوزخ به مقدار كمى آنها را می سوزاند». آيا سزاوار است چنين نسبت ناروايی بدون هيچ گونه دليلی به جمعيّتى بدهند؟ به فرض اينكه شيعه و يهود چنين اعتقادى داشته باشند، آيا اين اتحاد عقيده موجب مى شود كه كسى بگويد «تشيّع» از «يهوديت» گرفته شده يا آيين يهود در مذهب شيعه خودنمايى نموده است؟!

يكي از تهمت ها، معتقد دانستن شیعه به الوهیت ائمه(ع) است! در حالي كه هيچ شيعه اي چنين عقيده اى نسبت به امامان(ع) ندارد. آری اگر منظور آنها غلات شيعه هستند، آنها در حقيقت پاى بند به مذهب نيستند، و شيعه اماميه و امامان شيعه(ع) به كلى از اين فرقه ها و اين گونه افكار و عقايد اعلام بيزاري كرده اند و آن را از بدترين انواع كفر و گمراهى شمرده اند…

دلیل اصلی تهمت ها و افتراها به شيعيان اين است كه نویسندگان این تهمت ها، غالباً براى شناخت مذهب شيعه بر گفته هاى افرادي مثل ابن خلدون تكيه مى كنند و براي مطالعه در افق وسيع تر به نوشته هاى بيگانگانی چون استاد «ولهوسن» و استاد «دوزى» و امثال آنها مراجعه مى كنند و «مدارك قاطع» را در گفته هاى آنها جستجو مى نمايند! و در اين ميان متأسفانه از مراجعه به كتاب هاى شیعه غفلت مي كنند و نتيجه آن، زدن تهمت ها و افتراها به شيعه می شود.

با توجه به روایات بسیار زیاد اهل بیت(ع) که در ستایش هشام وارد شده، چنین اتهامی یا ساخته و پرداخته دشمنان و حسودان بوده است که می خواسته اند با مخدوش کردن وجهه اش، انتقام شکست هایی را که در مناظره هایشان با وی متحمل شده اند بگیرند، یا مربوط به دوره ای است که هشام هنوز شیعه و مطلع از آراء ائمه درباره این موضوع نشده بود، و یا در مقام بحث و معارضه با شخصص لجوجی به نام «علاف» صورت گرفته و بدیهی است چنین سخنی نمی تواند اعتقاد واقعی وی باشد.

علمای شیعه سه نظر درباره کتاب «اسرار آل محمد» دارند:1. برخی علما همه مطالب آن را صحیح دانسته و کتاب را به عنوان یکی از اصول اساسی شیعه معرفی می کنند.2. در مقابل برخی دیگر از علما اصل نوشته شدن کتابی توسط سلیم را زیر سوال می برند و تمامی مطالب کتاب منسوب به وی را جعلی می دانند.3. گروه سومی از علما نیز اصل کتاب را به صورت کلی «مجعول» نمی دانند؛ اما معتقدند این کتاب چه در مطالب نقل شده و چه در سندش خالی از اشکال نیست و احادیث آن باید بررسی مفصلی در سند و دلالت شوند.

حج حکمت ها، کارکردها و ظرفیت های بسیار متنوعی دارد، مانند: 1. تقویت بعد اخلاقی و دگرگونی های درونی و روحی با خودسازی و جدا شدن انسان از مرزهای زندگی مادی و امتیازات ظاهری و زر و زیور. 2. برجسته شدن بعد سیاسی جامعه مسلمانان و از بین رفتن تعصبات ملی و نژادی آنها با ایستادن همه در صف واحد امت اسلام علیه استعمار. 3. ارتباط قشرهای مختلف مسلمانان از لحاظ فرهنگی و علمی. 4. امکان کم شدن فاصله طبقاتی با تقویت پایه های اقتصادی جهان اسلام و بسیاری برکات دیگر.

نرم افزار استخاره با توجه به نظرات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی )

طبق آموزه های اسلامی خداوند انسان را بر اساس اختیار و حق انتخاب بین شقاوت و سعادت آفریده و این خود انسان است که عاقبتی پرسعادت یا مملو از شقاوت برای خود رقم می زند.
این حدیث نیز یا به معنای علم خداوند به سعادت و شقاوت فرد از زمان پیش از تولدش و یا به معنای اختلاف استعدادها و زمینه های هر انسان برای قدم گذاشتن در مسیر سعادت و شقاوت است.
طبق تفسیر و معنای دیگری «ام» به معنای کانون جامعه یا رحم دنیاست؛ یعنی همان جایی که سعادت و شقاوت او بر اساس انتخاب های آزاد و آگاهانه اش شکل می گیرد.
بنابراین با توجه به این تفسیرها و آموزه های مسلّم فراوان دیگری که دلالت بر اختیار آدمی در اعمالش دارند، شائبه هیچ گونه جبر و ظلمی از طرف خدا پدید نمی آید.

اولا: دین ارثی از هیچ کس قبول نیست و بر همه واجب است بعد از بلوغ نسبت به اعتقادات خود تحقیق کند، حتی اگر شیعه باشد. شیعیان نیز اگر ایمان محکمی نداشته باشند، اعمال صالح نداشته و اهل گناه باشند، سرنوشت بدی خواهند داشت.ثانیا: خداوند فقط انسانهای کافر و لجوج را وارد جهنم خواهند کرد؛ یعنی فقط آنهایی که با علم به بطلان یک آئین از آن پیروی می کنند و به همین صورت از دنیا می روند اهل جهنّم خواهند بود.ثالثا: خداوند حکیم، هر شخصی را با توجه به دانش و امکاناتی که در اختیار او قرار داده، مورد تکلیف و بازخواست قرار خواهد داد. لذا بر مستضعفین فکری، و لو غیر شیعه که حق ستیز نیستند، حرجی نیست.

بعضى معتقدند علمايى كه در مسأله «ولايت فقيه» سخن گفته اند دو ديدگاه مختلف دارند: بعضى ولايت فقيه را به معنى «خبرى» پذيرفته اند؛ و بعضى به مفهوم «انشايى»؛ و اين دو مفهوم در ماهيّت با يكديگر متفاوت اند؛ زيرا اوّلى مى گويد: «فقهاى عادل از طرف خدا منصوب به ولايت هستند»، و دومّى مى گويد: «مردم، فقيه واجب الشّرايط را بايد به ولايت انتخاب كنند».

در حكومت اسلامی، حاكميت اولا و بالذات از آن خداست و بعد، از آنِ كسی است كه خدا بخواهد؛ لذا حكومت اسلامی نه ديكتاتوری است و نه دموكراسی. در اين حكومت بر طبق سفارش قرآن اصل مشورت مورد تاكيد قرار گرفته است و مشاركت مردم باعث بالا رفتن توان حكومت می شود؛ البته حكومت اسلامی يك پارچه متكی به آراء مردم نيست. ولايت در اين حكومت از نظر اجرائی نياز به حمايت مردم دارد و بدون آن به فعليت نمی رسد. نقش مردم اين است كه از ميان كسانی كه خدا حق ولايت به آنها داده يكی را انتخاب و حمايت نمايند.حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد

ارتباط مستقيم حاکمان و مسئولین حکومت اسلامی با مردم، آن هم ارتباطى صميمانه و واقعى نه تشريفاتى و ظاهرى، از نكات مهمّى است كه در فرمان امام علی(ع) بر آن تكيه شده و به مالك اشتر به عنوان زمامدار آشنا با فرهنگ اسلام دستور داده شده است. تجربه نيز نشان داده ارتباط هاى غير مستقيم با مردم غالباً سبب گمراهى زمامداران و عدم آگاهى كامل آنها از اوضاع محيط و مخصوصاً عدم دسترسى ضعيفان به حق خود مى شود. به علاوه ارتباط هاى مستقيم، پيوند محبّت و صميميت را در ميان حاكمان و توده هاى مردم روز به روز محكم تر مى نمايد.

همكارى و همگامى با دانشمندان، آگاهان و متخصصان هر فن يكى از نكات مهمّ فرهنگ اسلامى حاكم بر نظامات اجرائى است. در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است: «با دانشمندان زياد به گفتگو بنشين، و با خردمندان بسيار بحث كن و درباره تثبيت امورى كه به وسيله آن وضع كشورت اصلاح مى شود و موجب قوام كار مردم در گذشته نيز بوده است گفتگو كن». از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه زمامداران و حاكمان اسلامى بايد هميشه مشاوران يا گروه‌هاى متعدّدى از مشاوران براى مسائل مختلف سياسى و اجتماعى داشته باشند و بدون رايزنى با آنها هرگز در مسائل مهم تصميم گيرى نكنند.

حکومت اسلامی حکومتی است که قوانین و ضوابط آن از شرع مقدس اخذ گردد و معیار مهم در اسلامی بودن یک حکومت، توجه به اجرای صحیح احکام شرع و قانون الهی است. بهترین مصداق آن حکومت پیامبران و ائمه معصومین می باشد، اما فقها نیز بر اساس سفارش معصومین وظیفه دارند در دوران غیبت برای تشکیل حکومت اسلامی و اجرای صحیح قوانین الهی تلاش کنند.

قالب حکومت چنانکه روند تاریخ و زندگی اجتماعی بشر نشان داده است، تابع «اقتضائات زمان و مکان» بوده است؛ چنانکه می دانیم پیامبران یا امامان معصوم از طرف خداوند منصوب به حكومت بودند، امّا آنها هم براى پيشرفت كار خود و جلب حمايت توده هاى مردم در بسيارى از مواقع از بيعت آنها بهره مى‏ گرفتند و با آن رسميت بيشترى به حكومت خود مى بخشيدند.

بنابراین رکن اصلی اسلامی بودن یک حکومت، محتوا و قوانین حاکم بر آن حکومت می باشد و قالب آن می تواند به شکلهای مختلف باشد که فرقی نمی کند که معصوم(ع) در رأس حکومت باشد یا فقها که در صورت عدم حضور ائمه(ع) از سوی آنها تایید شده اند، یا اینکه افراد دیگری مجری حکومت باشند اما قوانین خود را از فقها اخذ کنند.

مبانی شرعی انقلاب اسلامی ایران عبارتند از: 1- «توحید در حاکمیت»: احکام حکومتی باید مبتنی بر اسلام باشد؛ انقلاب اسلامی در واکنش به سکولارسازی قوانین توسط دولت پهلوی به وجود آمد. 2- «قاعده نفی سلطه کفار بر مسلمین»: رژیم قبلی بواسطه فرمانبرداری از بیگانه و تصویب لایحه کاپیتالاسیون مشروع نبود. 3- عدالت طلبی و ظلم ستیزی: جامعه ایران مورد ستم خاندان پهلوی قرار داشت. 4- امر به معروف و نهی از منکر: قبل از انقلاب منکرات اجتماعی به صورت یک بحران اجتماعی درآمده بود و رژیم سابق در گسترش آن نقش داشت.

در اين باره چند دسته روايت داريم كه می گويند: هر قيامی قبل از ظهور شكست می خورد و اين كه تا نشانه‌ های ظهور آشكار نشده قيام نكنيد. در پاسخ بايد گفت: امر به معروف و نهی از منكر از مسلمات اسلام است و به خاطر اخبار واحد آنها را نبايد كنار گذاشت. ضمن این که امامان قيام ‌هايی را در عصر خود و عصر غيبت تاييد كرده ‌اند؛ مانند قيام زيد بن علی(ع) و قيام شهيد فخ. همچنین رواياتی را كه می گويد: هر قيام قبل از ظهور شرك آلود است را بايد توجيه نمود به این که منظور قيام بدون امامان يا قيام براي دعوت به خويشتن يا قيام‌ در زمان عدم آمادگی است.

برخى به استناد روايات، معتقدند هر نوع قيام و انقلاب بر ضد هر حاكم ظالم و بى دين، قبل از ظهور امام زمان(عج) حرام است؛ در حالي كه بايد گفت: اولا این روایات با اصول کلی دین مثل امر به معروف و نهی از منکر و جهاد منافات دارد. ثانیا این روايات مشكل سندى دارند؛ به طوری که يا مرسلند يا راوي آنها تضعيف شده اند. ضمن اینکه روایاتی هم وجود دارد که ائمه از انقلاب هایی که برای برپایی حق شکل گرفته است حمایت کرده اند.

بدعت اضافه کردن چیزی در دین یا کاستن از آن است. اما آیا موضوعی مثل عزاداری به عنوان امری فطری و منطبق بر روحیه بشری که دارای شواهد قرآنی(همچون سوگواری یعقوب در جدایی از یوسف) و روایی فراوانی است و نمونه های بی شماری – حتی به نقل از بسیاری از منابع اهل سنت – در سیره پیامبر اکرم(ص)، اهل بیت(ع)، همسران پیامبر، خلفای راشدین، صحابه، تابعین و علما و فقهای ادوار مختلف فریقین دارد، می تواند امری خارج از دین باشد؟!

آیا می توان انکار کرد که رسول خدا(ص) خود هنگام شهادت عموی شان حمزه گریستند و دیگران را نیز به این کار ترغیب کردند؟ آیا می توان این واقعه تاریخی را رد کرد که خلیفه اول و مردم مکه و مدینه هنگام رحلت پیامبر به سوگواری و عزاداری پرداختند؟ بی گمان چنین نیست. احتمالا از همین روست که حتی در میان فقهای اهل سنت نیزهیچ کس فتوا به تحریم اصل گریه کردن در رثای مرگ عزیزان و اطرافیان نداده اند و همه آنها تحت شرایطی آن را مجاز شمرده اند و فقط مالکیه و حنفیه، بر اين باورند كه گریه با صدا و شیون با صوت، اشکال دارد.

رضایت و تسلیم باید بر قضای الهی باشد و قضای الهی نیز بر اساس استعدادها و لیاقت هایی که هر شخص از خود نشان می دهد شکل می گیرد و جریان می یابد. «دعا» به تصریح آموزه های اهل بیت(ع) یکی از مؤثرترین عواملی است که مواهب الهی را به شخص جلب می کند. زیرا دعاکننده بعد از آن که نهایت کوشش خود را در استفاده از همه وسایل موجود به کار می بندد، آن جا که دیگر کاری از دستش بر نمی آید و به نقطه بن بست رسید، به در خانه خدا می رود و با توجه و توکل و تکیه بر خدا، فراهم شدن اسباب و عواملِ خارج از دایره قدرت انسانی را از وی طلب می کند و با همین توکل و تکیه است که تسلیم قضای الهی می شود.

منظور از تضيمن رزق از سوى خداوند و تكفل و تعهد و تقسيم آن، فراهم آوردن زمينه ها است که برخی از این زمينه ها در خارج از وجود انسان و برخی دیگر در درون وجود او است كه هرگاه دست به دست هم دهند انسان سهم خود را از روزى دريافت مى كند.
بعد از فراهم آمدن آن زمینه ها، تلاش و كوشش انسان شرط تحقق و به فعليت رسیدن آن زمينه ها است؛ بنابراين حكمت خدا ايجاب مى كند كه هركس تلاش و كوشش و اخلاص و فداكارى بيشترى داشته باشد روزى اش گسترده تر گردد. چرا که خداوند متعال اراده اش را – از جمله اراده اش را در روزی دادن مخلوقات – در قالب نظام متشکل از شبکه های گسترده علت و معلولی عملی می کند.
مواردى نیز از فقر و بی عدالتی در طول تاریخ وجود دارند که سبب آن نه تنبلی و تن پروری و عدم نشاط شخص و جامعه، بلکه نتیجه ظلم و تحمیل استعمارگران و استثمارکنندگان فردی یا گروهی بوده است. به تعبير ديگر علاوه بر مسأله تلاش و كوشش، وجود عدالت اجتماعى نيز شرط تقسيم عادلانه روزى ها است.

اولا: منظور از فروع دین احکام شرعی اسلام در موضوعات و زمینه های مختلف است؛ به دیگر سخن، فروع دین مجموعه تکالیفی است که یک مسلمان باید به آنها عمل نماید. فروع دين بسيار زياد است و هر شخصى نمى تواند آنها را از منابع دینی استخراج كند. شمارش آنها به هشت یا ده، از باب اهمیت اینها در بخش عبادات است و گرنه آن چنان که برخی از علما گفته اند، هر آنچه در برابر اصول قرار دارد و جزء احکام عملی است، یعنی همه واجبات و محرمات و احکام معاملات از فروع دین شمرده می شوند.

ثانیا: نگاهی به آیات قرآن و بیان حکم حجاب در آنها، احادیث معصومین(ع) در بیان حدود و ثغور آن، تأکیدات آنها بر مسأله عفاف و حیا، دستورات و اقدامات عملی شان در محکوم کردن بی حجابی و بی عفتی و سیره بانوان اهل بیت(ع) مانند حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) در حفظ حجاب و پوشش عفیفانه، کم ترین تردیدی را باقی نمی گذارد که حجاب هم سنگ و هم وزن بسیاری دیگر از فروع فقهی است و اگر از آنها بیشتر نباشد، بی شک کم تر از آنها هم نیست.

اگر غیرت عرب مانع از کتک زدن زنان می شد، پس چرا اعراب دختران خود را زنده به گور می کردند؟! چرا سمیّه مادر عمار در زیر شکنجه های اعراب به شهادت رسید؟! چرا اعراب مسلمان در جنگ ردّه زنان دیگر مسلمانان را اسیر کردند؟!  چرا اعراب در فتح آفریقا و دیگر سرزمین ها زنان و دختران را به بردگی می گرفتند؟! 

عمر بن خطاب نیز کسی است که علمای اهل سنت گزارشات متعددی از آزار او نسبت به زنان نقل کرده اند: 1. عمر از اسلام آوردن خواهرش اطلاع یافت، به خانه او رفت و شوهر او را مورد ضرب و شتم قرار داد، خواهرش برای دفاع از شوهرش مداخله کرد، عمر چنان با مشت بر صورت او کوبید که خون از تمام صورتش جاری شد. 2. زینب دختر رسول خدا(ص) از دنیا رفت، زنان بر او می گریستند. عمر با تازیانه ای که در دست داشت در حضور پیامبر(ص) شروع به کتک زدن زنان کرد. 3. عمر زمانی که مشرک بود کنیزان مسلمان شده از بنومؤمل را کتک می زد تا دست از اسلام بردارند. 4.  ابوبکر از دنیا رفت، عایشه به عزاداری پرداخت، عمر به درب خانه عایشه آمده و زنان را از گریه و عزاداری نهی کرد، ولی زنان گوش ندادند. زنان را به دستور عمر یکی پس از دیگری از خانه بیرون آوردند و عمر بر آنان تازیانه زد. 5. خشونت عمر طوری مشهور بود که عبدالرزاق صنعانی در کتاب «المصنف» می نویسد: عمر، زنی را احضار کرد و آن زن از ترس، بچه اش را سقط کرد.

اهل سنت می خواهند با این شبهه نقصی را برای علی(ع) بتراشند و دامان عمر را از این جسارت پاک و اصل قضیه را تکذیب کنند.اولا: آلوسى می نویسد: عمر شمشیرش را به پهلوى فاطمه و تازیانه را بر بازوى او زد. ناگهان علی(ع) گریبان عمر را گرفت و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید.ثانیا: شاید آمدن حضرت زهرا(س) برای این باشد، تا مهاجمان از او شرم کنند، که چنین نشد.ثالثا: بسیاری از علمای اهل سنت اصل ماجرای هتاکی و هجوم را آورده اند، وقتی اصل ماجرا ثابت شد اینگونه سؤال ها دامان کسی را پاک نخواهد کرد.

قرآن با ذکر القابی مثل «روح الله»، «کلمة الله» و «قول الحق»، شخصیتی متعالی از حضرت عیسی(ع) ارائه کرده است. از دید قرآن آفرينش او مانند حضرت آدم(ع) بوده و امری عجیب نیست. قرآن در آيات متعدد مسیح را فرزند حضرت مريم(س) معرفى كرده تا پاسخى به مدعيان الوهيت حضرت عيسى(ع) باشد؛ زيرا كسى كه از مادر متولد مى ‏شود چگونه مى‏ تواند خدا باشد؟! در این کتاب الهی، عیسی(ع) هيچ‏ گونه ادعايى جز بندگى خداوند و نبوت نداشت و آنچه از معجزات انجام مى‏ داد همگى به اذن و فرمان خدا بود.

قرائن قرآنی نشانگر تفاوت ماهوی گرامی داشت بت ها نزد قوم نوح با آموزه های اصیلی هم چون توسل و زیارت قبور نزد شیعیان است. بت پرستان قوم نوح حقیقتا بت ها را می پرستیدند و آنها را «الهه» و خدای خود مى دانستند. این مسأله از تعبیر «آلهه» در آیه 23 سوره نوح کاملا مشخص است. در واقع اشتباه مهمّی که وهابیون و دیگر مخالفان زیارت قبور مرتکب می شوند این است که شفاعت طلبيدن از اوليا و توسل به آنها را که درخواستی مبتنی بر توحید و از درگاه پروردگار است، با شفاعت طلبيدن مستقیم از بت ها و خواستن حاجات از آن موجودات بى جان و بى عقل و شعور مقايسه مى كنند. هيچ کدام از زیارت کنندگان مراقد پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) را پرستش نمى كنند.

این مسأله در میان شیعیان و دیگر مسلمانان معتقد به آموزه توسل بدیهی است که وجود مقدس شخص یا مرقد او، به هیچ وجه مورد پرستش قرار نمی گیرد و تأثیر مستقیم و اصلی در برآورده شدن حاجات، همواره از آن خداوند دانسته می شود. زیرا عبادت، خضوع در مقابل دیگرى به عنوان آن است که او خدا یا پروردگار است یا کارهاى خدا به او سپرده شده است. این در حالی است که در توسل به پیامبران و صالحان و شهدا هیچ یک از این قیدها وجود ندارد، بلکه تنها از این جهت به آنان توسل مى شود که بندگان مورد احترام خدایند و دعاى آنان نزد خداوند سبحان مستجاب است. ائمه اهل بیت و معصومین(ع) و دیگر اولیاء الله نزد شیعیان همان بندگان صالح و مورد احترام خداوند هستند و ساختن مراقد برای آنها و تبرک جستن به آثارشان به هیچ وجه شائبه «الوهیت» این ذوات مقدس را حتی در اذهان عادی ترین شیعیان پدید نیاورده است.

«ولایت فقیه» به معنای جواز تصرف و سرپرستی و عهده دار شدن شخص فقیه در یک امر خاص است. گاه این امر شخصی است مانند اجرای عقد نکاح و گاهی امری کلی مثل عهده داری حکومت جامعه اسلامی. اقوال مختلفی بین فقها وجود دارد که محدوده مجاز برای اعمال ولایت فقیه تا چه اندازه است؟ آیا فقیه بر همه شؤون حکومتی و اجتماعی، امور حسبه، اموال و انفس مردم و…  ولایت دارد یا نه ولایت او منحصر است در سرپرستی امور خاص؟

به باور امام خمینی هر اختیاری که پیامبر اسلام(ص) در اداره جامعه اسلامی داشته برای فقیه عادل هم ثابت است اعم از تدارک و بسیج سپاه، تعیین والیان ولایات و استانداران، گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمانان و… البته این درباره اختیاراتی است که معصوم(ع) از جنبه ولایت و سلطنت اجتماعی و سیاسی دارد.

ادیان الهی سابق در زمان خود بر حق بودند ولی پس از اینکه خداوند اسلام را به عنوان آخرین و کاملترین شریعت ارائه نمود، منسوخ شدند. زیرا از یک سو فرستادن دین جدید توسط خداوند درصورتی حکیمانه خواهد بود که دین کاملتری عرضه شود و از سوی دیگر، هنگامی که چنین دینی وجود داشته باشد دلیلی برای پیروی از سایر ادیان باقی نمی ماند. از طرفی دلایل متعدد عقلی و نقلی ای وجود دارد که دلالت بر انحراف و تحریف ادیان سابق، از صورت اولیه خود دارد. ضمن اینکه نمی توان نظرات متناقض را به صورت همزمان صحیح یا حق دانست!

 

اولا: در صورت نفی رابطه خدا و انسان نمی توان برای انسان عواطفی تصور کرد؛ زیرا انسانی که در دیدگاه ماتریالیست ها نه مخلوق خداوند، بلکه ماشینی پیچیده و صرفا مادی باشد، نمی تواند خودش به خودش این احساسات و عواطف و انگیزه های روحی را افاضه کند.

ثانیا: اگر ملاک آئین انسانیت «عقل» است، باید گفت: هر کسی ممکن است بعضی کارها را درست و بعضی دیگر را غلط بداند، غافل از اینکه شخصی دیگر در تشخیص آن ملاک های اخلاقی برعکس او عمل می کند؛ یعنی عقل ناقص انسانی خود زاینده اختلاف و تزاحم و تضاد و کشمکش است.

ثالثا: در نبود انذار و بشارت دینی-اخروی، چنین مسلکی هیچ ضمانت اجرایی ندارد. در نظام های اخلاقی سکولار گفته می شود یکی از مهم ترین این ضمانت ها فهم این موضوع است که «نفع من در نفع دیگران است». اما در شرایطی دیگر که میزان قدرت آحاد جامعه در مقایسه با یکدیگر نامتوازن باشد، این ملاک به هیچ وجه ضمانت اجرایی نخواهد داشت؛ چرا که زورمندان می توانند نفعی نامرتبط با نفع دیگران تعریف کنند.

رابعا: دینداری نه تنها با اخلاق نیک تقابل ندارد بلکه دین دار واقعی حتما دارای «اخلاق نیک» یا به تعبیری «انسانیت» است. با توجه به جایگاه والایی که در متون دینی برای «حسن خلق» بیان شده، می پرسیم که دین داری چه تقابلی با انسانیت و «زیست اخلاقی» دارد که ما فقط مجاز به انتخاب یکی شان باشیم؟!

– درباره آیه اول باید گفت، دلیلی بر خلاف ظاهر آیه و بیان حضرت ابراهیم(ع) نداریم که واقعا بیمار نبوده باشند.- درباره مورد دوم حضرت ابراهیم(ع) این سخن را به عنوان یک فرض و احتمال درباره تحقیق از خدا گفت، نه اینکه واقعا مرادش آن بوده باشد.- درباره شکسته شدن بت ها به دست آن حضرت نیز باید گفت که ایشان قصد جدى از انتساب شکستن بتها به بت بزرگ نداشتند و فقط مى خواست عقائد بی اساس بت پرستان را به رخ آنان بكشد.- درباره حضرت(ع) یوسف نیز باید گفت ایشان در آنجا توریه کرده و مراد ایشان سابقه برادران در سرقت یوسف از پدرشان بود.

یکي از تهمت ها به شیعه اين است كه مى گويند: «شيعه عقيده دارد كه آتش دوزخ به مقدار كمى آنها را می سوزاند». آيا سزاوار است چنين نسبت ناروايی بدون هيچ گونه دليلی به جمعيّتى بدهند؟ به فرض اينكه شيعه و يهود چنين اعتقادى داشته باشند، آيا اين اتحاد عقيده موجب مى شود كه كسى بگويد «تشيّع» از «يهوديت» گرفته شده يا آيين يهود در مذهب شيعه خودنمايى نموده است؟!

يكي از تهمت ها، معتقد دانستن شیعه به الوهیت ائمه(ع) است! در حالي كه هيچ شيعه اي چنين عقيده اى نسبت به امامان(ع) ندارد. آری اگر منظور آنها غلات شيعه هستند، آنها در حقيقت پاى بند به مذهب نيستند، و شيعه اماميه و امامان شيعه(ع) به كلى از اين فرقه ها و اين گونه افكار و عقايد اعلام بيزاري كرده اند و آن را از بدترين انواع كفر و گمراهى شمرده اند…

دلیل اصلی تهمت ها و افتراها به شيعيان اين است كه نویسندگان این تهمت ها، غالباً براى شناخت مذهب شيعه بر گفته هاى افرادي مثل ابن خلدون تكيه مى كنند و براي مطالعه در افق وسيع تر به نوشته هاى بيگانگانی چون استاد «ولهوسن» و استاد «دوزى» و امثال آنها مراجعه مى كنند و «مدارك قاطع» را در گفته هاى آنها جستجو مى نمايند! و در اين ميان متأسفانه از مراجعه به كتاب هاى شیعه غفلت مي كنند و نتيجه آن، زدن تهمت ها و افتراها به شيعه می شود.

با توجه به روایات بسیار زیاد اهل بیت(ع) که در ستایش هشام وارد شده، چنین اتهامی یا ساخته و پرداخته دشمنان و حسودان بوده است که می خواسته اند با مخدوش کردن وجهه اش، انتقام شکست هایی را که در مناظره هایشان با وی متحمل شده اند بگیرند، یا مربوط به دوره ای است که هشام هنوز شیعه و مطلع از آراء ائمه درباره این موضوع نشده بود، و یا در مقام بحث و معارضه با شخصص لجوجی به نام «علاف» صورت گرفته و بدیهی است چنین سخنی نمی تواند اعتقاد واقعی وی باشد.

علمای شیعه سه نظر درباره کتاب «اسرار آل محمد» دارند:1. برخی علما همه مطالب آن را صحیح دانسته و کتاب را به عنوان یکی از اصول اساسی شیعه معرفی می کنند.2. در مقابل برخی دیگر از علما اصل نوشته شدن کتابی توسط سلیم را زیر سوال می برند و تمامی مطالب کتاب منسوب به وی را جعلی می دانند.3. گروه سومی از علما نیز اصل کتاب را به صورت کلی «مجعول» نمی دانند؛ اما معتقدند این کتاب چه در مطالب نقل شده و چه در سندش خالی از اشکال نیست و احادیث آن باید بررسی مفصلی در سند و دلالت شوند.

حج حکمت ها، کارکردها و ظرفیت های بسیار متنوعی دارد، مانند: 1. تقویت بعد اخلاقی و دگرگونی های درونی و روحی با خودسازی و جدا شدن انسان از مرزهای زندگی مادی و امتیازات ظاهری و زر و زیور. 2. برجسته شدن بعد سیاسی جامعه مسلمانان و از بین رفتن تعصبات ملی و نژادی آنها با ایستادن همه در صف واحد امت اسلام علیه استعمار. 3. ارتباط قشرهای مختلف مسلمانان از لحاظ فرهنگی و علمی. 4. امکان کم شدن فاصله طبقاتی با تقویت پایه های اقتصادی جهان اسلام و بسیاری برکات دیگر.

نرم افزار استخاره با توجه به نظرات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی )

طبق آموزه های اسلامی خداوند انسان را بر اساس اختیار و حق انتخاب بین شقاوت و سعادت آفریده و این خود انسان است که عاقبتی پرسعادت یا مملو از شقاوت برای خود رقم می زند.
این حدیث نیز یا به معنای علم خداوند به سعادت و شقاوت فرد از زمان پیش از تولدش و یا به معنای اختلاف استعدادها و زمینه های هر انسان برای قدم گذاشتن در مسیر سعادت و شقاوت است.
طبق تفسیر و معنای دیگری «ام» به معنای کانون جامعه یا رحم دنیاست؛ یعنی همان جایی که سعادت و شقاوت او بر اساس انتخاب های آزاد و آگاهانه اش شکل می گیرد.
بنابراین با توجه به این تفسیرها و آموزه های مسلّم فراوان دیگری که دلالت بر اختیار آدمی در اعمالش دارند، شائبه هیچ گونه جبر و ظلمی از طرف خدا پدید نمی آید.

اولا: دین ارثی از هیچ کس قبول نیست و بر همه واجب است بعد از بلوغ نسبت به اعتقادات خود تحقیق کند، حتی اگر شیعه باشد. شیعیان نیز اگر ایمان محکمی نداشته باشند، اعمال صالح نداشته و اهل گناه باشند، سرنوشت بدی خواهند داشت.ثانیا: خداوند فقط انسانهای کافر و لجوج را وارد جهنم خواهند کرد؛ یعنی فقط آنهایی که با علم به بطلان یک آئین از آن پیروی می کنند و به همین صورت از دنیا می روند اهل جهنّم خواهند بود.ثالثا: خداوند حکیم، هر شخصی را با توجه به دانش و امکاناتی که در اختیار او قرار داده، مورد تکلیف و بازخواست قرار خواهد داد. لذا بر مستضعفین فکری، و لو غیر شیعه که حق ستیز نیستند، حرجی نیست.

بعضى معتقدند علمايى كه در مسأله «ولايت فقيه» سخن گفته اند دو ديدگاه مختلف دارند: بعضى ولايت فقيه را به معنى «خبرى» پذيرفته اند؛ و بعضى به مفهوم «انشايى»؛ و اين دو مفهوم در ماهيّت با يكديگر متفاوت اند؛ زيرا اوّلى مى گويد: «فقهاى عادل از طرف خدا منصوب به ولايت هستند»، و دومّى مى گويد: «مردم، فقيه واجب الشّرايط را بايد به ولايت انتخاب كنند».

در حكومت اسلامی، حاكميت اولا و بالذات از آن خداست و بعد، از آنِ كسی است كه خدا بخواهد؛ لذا حكومت اسلامی نه ديكتاتوری است و نه دموكراسی. در اين حكومت بر طبق سفارش قرآن اصل مشورت مورد تاكيد قرار گرفته است و مشاركت مردم باعث بالا رفتن توان حكومت می شود؛ البته حكومت اسلامی يك پارچه متكی به آراء مردم نيست. ولايت در اين حكومت از نظر اجرائی نياز به حمايت مردم دارد و بدون آن به فعليت نمی رسد. نقش مردم اين است كه از ميان كسانی كه خدا حق ولايت به آنها داده يكی را انتخاب و حمايت نمايند.حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد

ارتباط مستقيم حاکمان و مسئولین حکومت اسلامی با مردم، آن هم ارتباطى صميمانه و واقعى نه تشريفاتى و ظاهرى، از نكات مهمّى است كه در فرمان امام علی(ع) بر آن تكيه شده و به مالك اشتر به عنوان زمامدار آشنا با فرهنگ اسلام دستور داده شده است. تجربه نيز نشان داده ارتباط هاى غير مستقيم با مردم غالباً سبب گمراهى زمامداران و عدم آگاهى كامل آنها از اوضاع محيط و مخصوصاً عدم دسترسى ضعيفان به حق خود مى شود. به علاوه ارتباط هاى مستقيم، پيوند محبّت و صميميت را در ميان حاكمان و توده هاى مردم روز به روز محكم تر مى نمايد.

همكارى و همگامى با دانشمندان، آگاهان و متخصصان هر فن يكى از نكات مهمّ فرهنگ اسلامى حاكم بر نظامات اجرائى است. در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است: «با دانشمندان زياد به گفتگو بنشين، و با خردمندان بسيار بحث كن و درباره تثبيت امورى كه به وسيله آن وضع كشورت اصلاح مى شود و موجب قوام كار مردم در گذشته نيز بوده است گفتگو كن». از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه زمامداران و حاكمان اسلامى بايد هميشه مشاوران يا گروه‌هاى متعدّدى از مشاوران براى مسائل مختلف سياسى و اجتماعى داشته باشند و بدون رايزنى با آنها هرگز در مسائل مهم تصميم گيرى نكنند.

حکومت اسلامی حکومتی است که قوانین و ضوابط آن از شرع مقدس اخذ گردد و معیار مهم در اسلامی بودن یک حکومت، توجه به اجرای صحیح احکام شرع و قانون الهی است. بهترین مصداق آن حکومت پیامبران و ائمه معصومین می باشد، اما فقها نیز بر اساس سفارش معصومین وظیفه دارند در دوران غیبت برای تشکیل حکومت اسلامی و اجرای صحیح قوانین الهی تلاش کنند.

قالب حکومت چنانکه روند تاریخ و زندگی اجتماعی بشر نشان داده است، تابع «اقتضائات زمان و مکان» بوده است؛ چنانکه می دانیم پیامبران یا امامان معصوم از طرف خداوند منصوب به حكومت بودند، امّا آنها هم براى پيشرفت كار خود و جلب حمايت توده هاى مردم در بسيارى از مواقع از بيعت آنها بهره مى‏ گرفتند و با آن رسميت بيشترى به حكومت خود مى بخشيدند.

بنابراین رکن اصلی اسلامی بودن یک حکومت، محتوا و قوانین حاکم بر آن حکومت می باشد و قالب آن می تواند به شکلهای مختلف باشد که فرقی نمی کند که معصوم(ع) در رأس حکومت باشد یا فقها که در صورت عدم حضور ائمه(ع) از سوی آنها تایید شده اند، یا اینکه افراد دیگری مجری حکومت باشند اما قوانین خود را از فقها اخذ کنند.

مبانی شرعی انقلاب اسلامی ایران عبارتند از: 1- «توحید در حاکمیت»: احکام حکومتی باید مبتنی بر اسلام باشد؛ انقلاب اسلامی در واکنش به سکولارسازی قوانین توسط دولت پهلوی به وجود آمد. 2- «قاعده نفی سلطه کفار بر مسلمین»: رژیم قبلی بواسطه فرمانبرداری از بیگانه و تصویب لایحه کاپیتالاسیون مشروع نبود. 3- عدالت طلبی و ظلم ستیزی: جامعه ایران مورد ستم خاندان پهلوی قرار داشت. 4- امر به معروف و نهی از منکر: قبل از انقلاب منکرات اجتماعی به صورت یک بحران اجتماعی درآمده بود و رژیم سابق در گسترش آن نقش داشت.

در اين باره چند دسته روايت داريم كه می گويند: هر قيامی قبل از ظهور شكست می خورد و اين كه تا نشانه‌ های ظهور آشكار نشده قيام نكنيد. در پاسخ بايد گفت: امر به معروف و نهی از منكر از مسلمات اسلام است و به خاطر اخبار واحد آنها را نبايد كنار گذاشت. ضمن این که امامان قيام ‌هايی را در عصر خود و عصر غيبت تاييد كرده ‌اند؛ مانند قيام زيد بن علی(ع) و قيام شهيد فخ. همچنین رواياتی را كه می گويد: هر قيام قبل از ظهور شرك آلود است را بايد توجيه نمود به این که منظور قيام بدون امامان يا قيام براي دعوت به خويشتن يا قيام‌ در زمان عدم آمادگی است.

برخى به استناد روايات، معتقدند هر نوع قيام و انقلاب بر ضد هر حاكم ظالم و بى دين، قبل از ظهور امام زمان(عج) حرام است؛ در حالي كه بايد گفت: اولا این روایات با اصول کلی دین مثل امر به معروف و نهی از منکر و جهاد منافات دارد. ثانیا این روايات مشكل سندى دارند؛ به طوری که يا مرسلند يا راوي آنها تضعيف شده اند. ضمن اینکه روایاتی هم وجود دارد که ائمه از انقلاب هایی که برای برپایی حق شکل گرفته است حمایت کرده اند.

بدعت اضافه کردن چیزی در دین یا کاستن از آن است. اما آیا موضوعی مثل عزاداری به عنوان امری فطری و منطبق بر روحیه بشری که دارای شواهد قرآنی(همچون سوگواری یعقوب در جدایی از یوسف) و روایی فراوانی است و نمونه های بی شماری – حتی به نقل از بسیاری از منابع اهل سنت – در سیره پیامبر اکرم(ص)، اهل بیت(ع)، همسران پیامبر، خلفای راشدین، صحابه، تابعین و علما و فقهای ادوار مختلف فریقین دارد، می تواند امری خارج از دین باشد؟!

آیا می توان انکار کرد که رسول خدا(ص) خود هنگام شهادت عموی شان حمزه گریستند و دیگران را نیز به این کار ترغیب کردند؟ آیا می توان این واقعه تاریخی را رد کرد که خلیفه اول و مردم مکه و مدینه هنگام رحلت پیامبر به سوگواری و عزاداری پرداختند؟ بی گمان چنین نیست. احتمالا از همین روست که حتی در میان فقهای اهل سنت نیزهیچ کس فتوا به تحریم اصل گریه کردن در رثای مرگ عزیزان و اطرافیان نداده اند و همه آنها تحت شرایطی آن را مجاز شمرده اند و فقط مالکیه و حنفیه، بر اين باورند كه گریه با صدا و شیون با صوت، اشکال دارد.

رضایت و تسلیم باید بر قضای الهی باشد و قضای الهی نیز بر اساس استعدادها و لیاقت هایی که هر شخص از خود نشان می دهد شکل می گیرد و جریان می یابد. «دعا» به تصریح آموزه های اهل بیت(ع) یکی از مؤثرترین عواملی است که مواهب الهی را به شخص جلب می کند. زیرا دعاکننده بعد از آن که نهایت کوشش خود را در استفاده از همه وسایل موجود به کار می بندد، آن جا که دیگر کاری از دستش بر نمی آید و به نقطه بن بست رسید، به در خانه خدا می رود و با توجه و توکل و تکیه بر خدا، فراهم شدن اسباب و عواملِ خارج از دایره قدرت انسانی را از وی طلب می کند و با همین توکل و تکیه است که تسلیم قضای الهی می شود.

منظور از تضيمن رزق از سوى خداوند و تكفل و تعهد و تقسيم آن، فراهم آوردن زمينه ها است که برخی از این زمينه ها در خارج از وجود انسان و برخی دیگر در درون وجود او است كه هرگاه دست به دست هم دهند انسان سهم خود را از روزى دريافت مى كند.
بعد از فراهم آمدن آن زمینه ها، تلاش و كوشش انسان شرط تحقق و به فعليت رسیدن آن زمينه ها است؛ بنابراين حكمت خدا ايجاب مى كند كه هركس تلاش و كوشش و اخلاص و فداكارى بيشترى داشته باشد روزى اش گسترده تر گردد. چرا که خداوند متعال اراده اش را – از جمله اراده اش را در روزی دادن مخلوقات – در قالب نظام متشکل از شبکه های گسترده علت و معلولی عملی می کند.
مواردى نیز از فقر و بی عدالتی در طول تاریخ وجود دارند که سبب آن نه تنبلی و تن پروری و عدم نشاط شخص و جامعه، بلکه نتیجه ظلم و تحمیل استعمارگران و استثمارکنندگان فردی یا گروهی بوده است. به تعبير ديگر علاوه بر مسأله تلاش و كوشش، وجود عدالت اجتماعى نيز شرط تقسيم عادلانه روزى ها است.

اولا: منظور از فروع دین احکام شرعی اسلام در موضوعات و زمینه های مختلف است؛ به دیگر سخن، فروع دین مجموعه تکالیفی است که یک مسلمان باید به آنها عمل نماید. فروع دين بسيار زياد است و هر شخصى نمى تواند آنها را از منابع دینی استخراج كند. شمارش آنها به هشت یا ده، از باب اهمیت اینها در بخش عبادات است و گرنه آن چنان که برخی از علما گفته اند، هر آنچه در برابر اصول قرار دارد و جزء احکام عملی است، یعنی همه واجبات و محرمات و احکام معاملات از فروع دین شمرده می شوند.

ثانیا: نگاهی به آیات قرآن و بیان حکم حجاب در آنها، احادیث معصومین(ع) در بیان حدود و ثغور آن، تأکیدات آنها بر مسأله عفاف و حیا، دستورات و اقدامات عملی شان در محکوم کردن بی حجابی و بی عفتی و سیره بانوان اهل بیت(ع) مانند حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) در حفظ حجاب و پوشش عفیفانه، کم ترین تردیدی را باقی نمی گذارد که حجاب هم سنگ و هم وزن بسیاری دیگر از فروع فقهی است و اگر از آنها بیشتر نباشد، بی شک کم تر از آنها هم نیست.

اگر غیرت عرب مانع از کتک زدن زنان می شد، پس چرا اعراب دختران خود را زنده به گور می کردند؟! چرا سمیّه مادر عمار در زیر شکنجه های اعراب به شهادت رسید؟! چرا اعراب مسلمان در جنگ ردّه زنان دیگر مسلمانان را اسیر کردند؟!  چرا اعراب در فتح آفریقا و دیگر سرزمین ها زنان و دختران را به بردگی می گرفتند؟! 

عمر بن خطاب نیز کسی است که علمای اهل سنت گزارشات متعددی از آزار او نسبت به زنان نقل کرده اند: 1. عمر از اسلام آوردن خواهرش اطلاع یافت، به خانه او رفت و شوهر او را مورد ضرب و شتم قرار داد، خواهرش برای دفاع از شوهرش مداخله کرد، عمر چنان با مشت بر صورت او کوبید که خون از تمام صورتش جاری شد. 2. زینب دختر رسول خدا(ص) از دنیا رفت، زنان بر او می گریستند. عمر با تازیانه ای که در دست داشت در حضور پیامبر(ص) شروع به کتک زدن زنان کرد. 3. عمر زمانی که مشرک بود کنیزان مسلمان شده از بنومؤمل را کتک می زد تا دست از اسلام بردارند. 4.  ابوبکر از دنیا رفت، عایشه به عزاداری پرداخت، عمر به درب خانه عایشه آمده و زنان را از گریه و عزاداری نهی کرد، ولی زنان گوش ندادند. زنان را به دستور عمر یکی پس از دیگری از خانه بیرون آوردند و عمر بر آنان تازیانه زد. 5. خشونت عمر طوری مشهور بود که عبدالرزاق صنعانی در کتاب «المصنف» می نویسد: عمر، زنی را احضار کرد و آن زن از ترس، بچه اش را سقط کرد.

اهل سنت می خواهند با این شبهه نقصی را برای علی(ع) بتراشند و دامان عمر را از این جسارت پاک و اصل قضیه را تکذیب کنند.اولا: آلوسى می نویسد: عمر شمشیرش را به پهلوى فاطمه و تازیانه را بر بازوى او زد. ناگهان علی(ع) گریبان عمر را گرفت و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید.ثانیا: شاید آمدن حضرت زهرا(س) برای این باشد، تا مهاجمان از او شرم کنند، که چنین نشد.ثالثا: بسیاری از علمای اهل سنت اصل ماجرای هتاکی و هجوم را آورده اند، وقتی اصل ماجرا ثابت شد اینگونه سؤال ها دامان کسی را پاک نخواهد کرد.

قرآن با ذکر القابی مثل «روح الله»، «کلمة الله» و «قول الحق»، شخصیتی متعالی از حضرت عیسی(ع) ارائه کرده است. از دید قرآن آفرينش او مانند حضرت آدم(ع) بوده و امری عجیب نیست. قرآن در آيات متعدد مسیح را فرزند حضرت مريم(س) معرفى كرده تا پاسخى به مدعيان الوهيت حضرت عيسى(ع) باشد؛ زيرا كسى كه از مادر متولد مى ‏شود چگونه مى‏ تواند خدا باشد؟! در این کتاب الهی، عیسی(ع) هيچ‏ گونه ادعايى جز بندگى خداوند و نبوت نداشت و آنچه از معجزات انجام مى‏ داد همگى به اذن و فرمان خدا بود.

قرائن قرآنی نشانگر تفاوت ماهوی گرامی داشت بت ها نزد قوم نوح با آموزه های اصیلی هم چون توسل و زیارت قبور نزد شیعیان است. بت پرستان قوم نوح حقیقتا بت ها را می پرستیدند و آنها را «الهه» و خدای خود مى دانستند. این مسأله از تعبیر «آلهه» در آیه 23 سوره نوح کاملا مشخص است. در واقع اشتباه مهمّی که وهابیون و دیگر مخالفان زیارت قبور مرتکب می شوند این است که شفاعت طلبيدن از اوليا و توسل به آنها را که درخواستی مبتنی بر توحید و از درگاه پروردگار است، با شفاعت طلبيدن مستقیم از بت ها و خواستن حاجات از آن موجودات بى جان و بى عقل و شعور مقايسه مى كنند. هيچ کدام از زیارت کنندگان مراقد پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) را پرستش نمى كنند.

این مسأله در میان شیعیان و دیگر مسلمانان معتقد به آموزه توسل بدیهی است که وجود مقدس شخص یا مرقد او، به هیچ وجه مورد پرستش قرار نمی گیرد و تأثیر مستقیم و اصلی در برآورده شدن حاجات، همواره از آن خداوند دانسته می شود. زیرا عبادت، خضوع در مقابل دیگرى به عنوان آن است که او خدا یا پروردگار است یا کارهاى خدا به او سپرده شده است. این در حالی است که در توسل به پیامبران و صالحان و شهدا هیچ یک از این قیدها وجود ندارد، بلکه تنها از این جهت به آنان توسل مى شود که بندگان مورد احترام خدایند و دعاى آنان نزد خداوند سبحان مستجاب است. ائمه اهل بیت و معصومین(ع) و دیگر اولیاء الله نزد شیعیان همان بندگان صالح و مورد احترام خداوند هستند و ساختن مراقد برای آنها و تبرک جستن به آثارشان به هیچ وجه شائبه «الوهیت» این ذوات مقدس را حتی در اذهان عادی ترین شیعیان پدید نیاورده است.

«ولایت فقیه» به معنای جواز تصرف و سرپرستی و عهده دار شدن شخص فقیه در یک امر خاص است. گاه این امر شخصی است مانند اجرای عقد نکاح و گاهی امری کلی مثل عهده داری حکومت جامعه اسلامی. اقوال مختلفی بین فقها وجود دارد که محدوده مجاز برای اعمال ولایت فقیه تا چه اندازه است؟ آیا فقیه بر همه شؤون حکومتی و اجتماعی، امور حسبه، اموال و انفس مردم و…  ولایت دارد یا نه ولایت او منحصر است در سرپرستی امور خاص؟

به باور امام خمینی هر اختیاری که پیامبر اسلام(ص) در اداره جامعه اسلامی داشته برای فقیه عادل هم ثابت است اعم از تدارک و بسیج سپاه، تعیین والیان ولایات و استانداران، گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمانان و… البته این درباره اختیاراتی است که معصوم(ع) از جنبه ولایت و سلطنت اجتماعی و سیاسی دارد.

ادیان الهی سابق در زمان خود بر حق بودند ولی پس از اینکه خداوند اسلام را به عنوان آخرین و کاملترین شریعت ارائه نمود، منسوخ شدند. زیرا از یک سو فرستادن دین جدید توسط خداوند درصورتی حکیمانه خواهد بود که دین کاملتری عرضه شود و از سوی دیگر، هنگامی که چنین دینی وجود داشته باشد دلیلی برای پیروی از سایر ادیان باقی نمی ماند. از طرفی دلایل متعدد عقلی و نقلی ای وجود دارد که دلالت بر انحراف و تحریف ادیان سابق، از صورت اولیه خود دارد. ضمن اینکه نمی توان نظرات متناقض را به صورت همزمان صحیح یا حق دانست!

 

اولا: در صورت نفی رابطه خدا و انسان نمی توان برای انسان عواطفی تصور کرد؛ زیرا انسانی که در دیدگاه ماتریالیست ها نه مخلوق خداوند، بلکه ماشینی پیچیده و صرفا مادی باشد، نمی تواند خودش به خودش این احساسات و عواطف و انگیزه های روحی را افاضه کند.

ثانیا: اگر ملاک آئین انسانیت «عقل» است، باید گفت: هر کسی ممکن است بعضی کارها را درست و بعضی دیگر را غلط بداند، غافل از اینکه شخصی دیگر در تشخیص آن ملاک های اخلاقی برعکس او عمل می کند؛ یعنی عقل ناقص انسانی خود زاینده اختلاف و تزاحم و تضاد و کشمکش است.

ثالثا: در نبود انذار و بشارت دینی-اخروی، چنین مسلکی هیچ ضمانت اجرایی ندارد. در نظام های اخلاقی سکولار گفته می شود یکی از مهم ترین این ضمانت ها فهم این موضوع است که «نفع من در نفع دیگران است». اما در شرایطی دیگر که میزان قدرت آحاد جامعه در مقایسه با یکدیگر نامتوازن باشد، این ملاک به هیچ وجه ضمانت اجرایی نخواهد داشت؛ چرا که زورمندان می توانند نفعی نامرتبط با نفع دیگران تعریف کنند.

رابعا: دینداری نه تنها با اخلاق نیک تقابل ندارد بلکه دین دار واقعی حتما دارای «اخلاق نیک» یا به تعبیری «انسانیت» است. با توجه به جایگاه والایی که در متون دینی برای «حسن خلق» بیان شده، می پرسیم که دین داری چه تقابلی با انسانیت و «زیست اخلاقی» دارد که ما فقط مجاز به انتخاب یکی شان باشیم؟!

– درباره آیه اول باید گفت، دلیلی بر خلاف ظاهر آیه و بیان حضرت ابراهیم(ع) نداریم که واقعا بیمار نبوده باشند.- درباره مورد دوم حضرت ابراهیم(ع) این سخن را به عنوان یک فرض و احتمال درباره تحقیق از خدا گفت، نه اینکه واقعا مرادش آن بوده باشد.- درباره شکسته شدن بت ها به دست آن حضرت نیز باید گفت که ایشان قصد جدى از انتساب شکستن بتها به بت بزرگ نداشتند و فقط مى خواست عقائد بی اساس بت پرستان را به رخ آنان بكشد.- درباره حضرت(ع) یوسف نیز باید گفت ایشان در آنجا توریه کرده و مراد ایشان سابقه برادران در سرقت یوسف از پدرشان بود.

یکي از تهمت ها به شیعه اين است كه مى گويند: «شيعه عقيده دارد كه آتش دوزخ به مقدار كمى آنها را می سوزاند». آيا سزاوار است چنين نسبت ناروايی بدون هيچ گونه دليلی به جمعيّتى بدهند؟ به فرض اينكه شيعه و يهود چنين اعتقادى داشته باشند، آيا اين اتحاد عقيده موجب مى شود كه كسى بگويد «تشيّع» از «يهوديت» گرفته شده يا آيين يهود در مذهب شيعه خودنمايى نموده است؟!

يكي از تهمت ها، معتقد دانستن شیعه به الوهیت ائمه(ع) است! در حالي كه هيچ شيعه اي چنين عقيده اى نسبت به امامان(ع) ندارد. آری اگر منظور آنها غلات شيعه هستند، آنها در حقيقت پاى بند به مذهب نيستند، و شيعه اماميه و امامان شيعه(ع) به كلى از اين فرقه ها و اين گونه افكار و عقايد اعلام بيزاري كرده اند و آن را از بدترين انواع كفر و گمراهى شمرده اند…

دلیل اصلی تهمت ها و افتراها به شيعيان اين است كه نویسندگان این تهمت ها، غالباً براى شناخت مذهب شيعه بر گفته هاى افرادي مثل ابن خلدون تكيه مى كنند و براي مطالعه در افق وسيع تر به نوشته هاى بيگانگانی چون استاد «ولهوسن» و استاد «دوزى» و امثال آنها مراجعه مى كنند و «مدارك قاطع» را در گفته هاى آنها جستجو مى نمايند! و در اين ميان متأسفانه از مراجعه به كتاب هاى شیعه غفلت مي كنند و نتيجه آن، زدن تهمت ها و افتراها به شيعه می شود.

با توجه به روایات بسیار زیاد اهل بیت(ع) که در ستایش هشام وارد شده، چنین اتهامی یا ساخته و پرداخته دشمنان و حسودان بوده است که می خواسته اند با مخدوش کردن وجهه اش، انتقام شکست هایی را که در مناظره هایشان با وی متحمل شده اند بگیرند، یا مربوط به دوره ای است که هشام هنوز شیعه و مطلع از آراء ائمه درباره این موضوع نشده بود، و یا در مقام بحث و معارضه با شخصص لجوجی به نام «علاف» صورت گرفته و بدیهی است چنین سخنی نمی تواند اعتقاد واقعی وی باشد.

علمای شیعه سه نظر درباره کتاب «اسرار آل محمد» دارند:1. برخی علما همه مطالب آن را صحیح دانسته و کتاب را به عنوان یکی از اصول اساسی شیعه معرفی می کنند.2. در مقابل برخی دیگر از علما اصل نوشته شدن کتابی توسط سلیم را زیر سوال می برند و تمامی مطالب کتاب منسوب به وی را جعلی می دانند.3. گروه سومی از علما نیز اصل کتاب را به صورت کلی «مجعول» نمی دانند؛ اما معتقدند این کتاب چه در مطالب نقل شده و چه در سندش خالی از اشکال نیست و احادیث آن باید بررسی مفصلی در سند و دلالت شوند.

حج حکمت ها، کارکردها و ظرفیت های بسیار متنوعی دارد، مانند: 1. تقویت بعد اخلاقی و دگرگونی های درونی و روحی با خودسازی و جدا شدن انسان از مرزهای زندگی مادی و امتیازات ظاهری و زر و زیور. 2. برجسته شدن بعد سیاسی جامعه مسلمانان و از بین رفتن تعصبات ملی و نژادی آنها با ایستادن همه در صف واحد امت اسلام علیه استعمار. 3. ارتباط قشرهای مختلف مسلمانان از لحاظ فرهنگی و علمی. 4. امکان کم شدن فاصله طبقاتی با تقویت پایه های اقتصادی جهان اسلام و بسیاری برکات دیگر.

حضرت موسی(ع)-لقب کلیم الله

۱۳۸۷/۱۲/۱۰


۱۱۷۶۹ بازدید

نقل مطالب در مطبوعات و نشریات با ذکر منبع بلامانع است.
اداره تبلیغ نوین نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها

– « وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا » خداوند مستقیم با حضرت موسی سخن گفت. حالا باید وارد این مرحله بشویم که سخن گفتن خداوند به طور مستقیم با حضرت موسی یا با هر شخص کلیمی – با هر کسی که خداوند بخواهد با او سخن بگوید – چگونه است و چه معنایی دارد؟ به عبارت دیگر خدا چگونه سخن می گوید؟! اصلاً سخن به چه معناست؟ البته این یک باب وسیعی است. ولی برای اینکه ما بتوانیم معنای سخن [گفتن] حق را بشناسیم – که البته مسئله مهمی است – [باید درباره ماهیت سخن بیشتر بدانیم]. بدون تردید یکی از صفات خداوند، «متکلّم بودن» است؛ به مقتضای همین آیه کریمه که مطرح کردیم: « وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا ». خداوند با حضرت موسی تکلّم کرد، پس متکلّم بود. اما خداوند وقتی که بخواهد سخن بگوید، چگونه سخن می گوید؟ البته خداوند در چند نوبت با حضرت موسی صحبت کرد؛ یکی در همین جا بود و یکی هم در آن قضیه درخت که: « فنودی من تحت شجر» حضرت موسی از درخت، نغمه توحید شنید. در اینجا بحث است میان عرفا و حکما از یک سو و متکلمان از سویی دیگر که شنیدن کلام خدا از یک درخت چگونه است؟ بسیاری از متکلمان معتزلی (که به نظر من، معتزله با همه عقلانیتی که دارند در اینجا به راه خطا رفته اند؛ البته خیلی ها هم طرفدار این نظریه هستند) می گویند: کلامی که حضرت موسی (ع) از درخت شنید ، یک صوت الهی بود که خداوند در آن درخت خلق کرد. خداوند صوتی را در درخت آفرید و این صوت به گوش موسی رسید. این نظریه معتزله است که بنده به هیچ وجه این نظر را نمی پسندم! برای اینکه اگر «کلام»، به معنای خلقِ صوت باشد، در این صورت صفت «متکلّم» با صفت «خالق» یکی خواهد شد. همانطور که می دانید، خداوند دارای صفات متعدد است و هر صفتی نیز معنای خاص خودش را دارد. یعنی اگر [خداوند] متکلّم است، به همان معنای تکلّم است و اگر خالق است، به همان معنا، خالق است. اما اگر [قائل باشیم که] تکلّم خدا همان خلق صوت است، پس [خداوند] خالق است و متکلّم نیست. مثلاً زمانی که شما حرف میزنید با زمانی که عملی را خلق می کنید تفاوت دارد. شما وقتی می نویسید یا غذا می خورید یا راه می روید، فاعل هستید ولی وقتی سخن می گویید، متکلّم اید. متکلّم بودن شما، با نوشتن و راه رفتن و سایر حرکاتی که از شما صادر می شود تفاوت دارد. نمی توان گفت که همه اینها فعل و خلق است. بنابراین سخن گفتن خداوند با خالق بودن او متفاوت است، پس نمی توانیم بگوییم که خداوند، خلقِ صوت کرد. نخیر! خدا حرف زد؛ به معنای تکلّم هم حرف زد. اما بحث اینجاست که چگونه حرف زد؟ برای اینکه ما بدانیم سخن گفتن خدا به چه معناست و چگونه با حضرت موسی صحبت کرده است، اگر اجازه بدهید اول سخن گفتن خود انسان را تحلیل و آنالیز بکنیم تا بفهمیم وقتی که ما سخن می گوییم در واقع چه کاری انجام می دهیم؟ مکانیزم سخن گفتن یک انسان چیست؟ انسان چگونه حرف می زند؟ خود این موضوع یک مطلب خیلی مهمی است. هیچ تردیدی نیست که وقتی متکلّمی می خواهد حرف بزند، یک طرح و تصوری برای گفتن دارد؛ دارای یک نوع ادراک است. هیچ کس بدون ادراک، حرف نمی زند. چنین نیست که انسان اول سخن بگوید و بعداً ادراک کند؛ در این صورت این یک حرف بی معنی است یا اینکه اصلاً سخن نیست! کسی که ورّاجی بکند و بعداً بخواهد برای آن معنی درست کند امکان ندارد. پس اول یک انعکاس و یک ادراک و عقلانیتی در انسان شکل می گیرد. اینکه چگونه این ادراک و این عقلانیت در من شکل می گیرد، خود مسئله ایست که اکنون وارد آن نمی شویم. پس از آنکه این ادراک در او حاصل شد، درون او، شوق و تصمیمی برای گفتن پیدا می شود؛ می خواهد تا این فکر را بروز بدهد و به ظهور برساند. برای این کار باید چه کند؟ همانطور که شما هم می دانید، انسان به طور طبیعی تنفس می کند. تنفس یک امر طبیعی است و هر موجود زنده ای تنفس دارد. نفس کشیدن انسان، یک مکانیزمی دارد؛ دم و بازدم. نفسی از ریه خارج می شود و دو مرتبه به ریه باز می گردد. اما وقتی که این بازدم، از حلقوم انسان تا لب حرکت می کند، با اصابت به هر مخرج از مخارج حلق تا لب، صدایی ایجاد می کند. درست مانند زخمه هایی که به تار می زنند و هر زخمه یک صدایی ایجاد می کند. این نفس هم که از حلق شروع می شود حروف حلقوی مانند «عین» و «غین» درست می کند، همچنین وقتی که دو لب (شفتین) روی هم قرار می گیرند، صدای «بــِ» ایجاد می شود. نفس کشیدن از حلق تا لب و هوایی که از ریه خارج می شود، به هر مخرجی که اصابت کند صدایی را تولید خواهد کرد که به بیست و هشت حرف یا سی و دو حرف ختم می شود (بستگی به این دارد که در چه زبانی باشد). از این صداها، حروف ساخته می شوند، از حروف نیز، کلمات ساخته می شوند و از کلمات هم جمله ساخته می شود و در نهایت، آن چیزی که در ذهن شما نقش بسته است در این جملات بیان می شود. این مکانیسم سخن گفتن شماست و چقدر ظریف و چقدر اقتصادی است! لازم نیست تا شما خرج اضافی بکنید، با همان نفسی که به صورت طبیعی تنفس می کنید، حروف را می سازید، با حروف نیز کلمه می سازید و با کلمات، جمله! و این یک هنر و کار بدیع و قدرت الهی است که در شما وجود دارد. این، [مکانیسم] سخن گفتن انسان است و شما به این ترتیب سخن می گویید به طوری که با حروف محدود می توانید به طور نامحدود سخن بگویید. حروف و کلمات، محدود هستند ولی اگر شما بخواهید صحبت کنید و عمر لایتناهی هم داشته باشید می توانید لایتناهی جمله بسازید! این هم یک اعجاز دیگر بشر و قدرت الهی است که شما می توانید با کلمات محدود، معانی نامحدود را بیان کنید. اما خداوند که می خواهد سخن بگوید چگونه است؟ ما می توانیم همین روند را به صورت معنوی – به صورتی که دیگر ریه و هوایی در کار نباشد – درباره خداوند تصویر کنیم. خداوند در مقام ذات و مکمن غیب خود که علم مطلق است – خداوند علم مطلق است و همه چیز را می داند – می خواهد تا به ظهور برسد. همانطور که سخن گفتن من از باطن من که همان تصور ادراکی من بود، از طریق حروف، در زبان من ظاهر شد، از مکمن غیب حق تبارک و تعالی نیز علم و ادراک ربّانی تنزل می کند – تنزّل، یعنی پایین آمدن بدون تجافی – و به یک انسان کامل می رسد؛ فرقی ندارد که حضرت موسی (ع) باشد یا حضرت ختمی مرتبت. این ادراک ربّانی و الهی از مکمن غیب حق، در عقل کامل یک انسان کامل تنزّل می کند و منعکس می شود. از عقلانیت انسان کامل نیز تنزّل می یابد و به حس مشترک و متخیله و سرانجام به زبان او می رسد. مستقیماً از مخزن غیب حق تبارک و تعالی – که علم مطلق است – به عقل کامل یک انسان کامل که به مقام غیب حق متصل است – باطن و غیب یک انسان کامل به غیب حق، اتصال معنوی دارد – تنزّل می یابد و از عقل او نیز به سایر ادراکات از جمله خیال و حس مشترک و سرانجام، گوش و زبان انسان کامل فرود می آید و به صورت جملاتی در می آید که آن شخص کامل آن را تکلّم می کند. « وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا » یعنی [کلام و علم خدا] به همین صورت به قلب مبارک حضرت کلیم الله آمد و حضرت موسی سخن گفت؛ منتها سخن گفتن او به زبان عبری بود. به وسیله همین جریان نیز در سخن ختمی مرتبت آمد و سخن او عربی بود. اگر حضرت موسی به عبری سخن گفت، حضرت ختمی مرتبت نیز عربی سخن گفت. [علم حق] از همین جریان از مخزن غیب نزول می کند تا به زبان، ظاهر شود. و وقتی به زبان حضرت ختمی مرتبت یا به زبان حضرت موسی آمد، [آن سخن] عین کلام خداست و این، مجاز یا استعاره نیست! مولوی هم می فرماید:
گرچه قرآن از لب پیغمبر است / هر که گوید حق نگفت او کافر است
– عین کلام خداست! ما نباید این را مجاز و استعاره بدانیم. اگر خدا بخواهد حرف بزند، به زبان حضرت ختمی مرتبت صحبت می کند. یعنی زبان حضرت ختمی مرتبت در این لحظه، زبان خداست؛ لسانه لسان‌الله، چنانچه یده یدالله، چنانچه وجهه وجه‌الله، چنانچه عینه عین‌الله، و چنانچه حتی درباره امام حسین (ع) ثاره ثارالله، خون او خون خداست. بنابراین در اینجا زبان پیغمبر، زبان خداست و زبان خدا با ما سخن می گوید؛ بدون شائبه مجاز و بدون استعاره!

حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]نکته دوم: انواع و اقسام کلام
کلام بر چند نوع است. گاه لفظی است و گاه فعلی.کلام لفظی همان است كه ميان مردم شايع است و عبارتست از حروف و اصواتي كه از متكلم صادر مي شود و وابسته و قائم به اوست. اين حروف از ارتعاشات هوا حاصل مي شود بگونه اي كه اگر امواج در هوا وجود نداشته باشد، كلامي هم نخواهد بود. البته این کلام به صورت مجازی نوع دیگری نیز دارد. نوع ديگرش هم این است كه انسان در محيط اجتماعي به كلماتي كه منقول از ديگران شده است نيز اطلاق كلام مي كند مانند خطبه ها يا اشعاري كه نقل قول شده است و گفته مي شود كلام نبي يا كلام امرئ القيس در حاليكه كلام آنها به واسطه اينكه از دهان انها خارج شده و تموج امواج هوا در زمان گفتار انها از بين رفته است. اين نوع از اطلاقات ، مجازي و از باب توسعه است و علت آن هم اين است كه اثاري كه كلام نوع اول دارد در نوع دوم نيز مشاهده مي شود. اين دو قسم از كلام، به نام كلام لفظي معروف است. خصوصيتي كه در هر دو قسم كلام وجود دارد اين است كه اين اصوات و حروف از معاني اي كه در ضمير و نفس متكلم وجود دارد خبر مي دهد و كاشف آنهاست.
قسم ديگري از كلام وجود دارد كه اگرچه از قبيل حروف و صوت نيست اما ملاك تسميه به نام كلام را دارد و حتي بهتر از حروف و اصوات دلالت بر معاني اي دارد كه در ضمير متكلم است. اين قسم ، “كلام فعلي” ناميده مي شود و دال بر علم، قدرت، عظمت و كمال فاعلش است و تفاوت آن با كلام لفظي اين است كه دلالت الفاظ بر آنچه در نفس متكلم وجود دارد دلالت اعتباري و وضعي است اما دلالت افعال و آثار فاعل بر عظمت فاعلش، حقيقي و تكويني است. چنانچه خداوند به حضرت عيسي(عليه السلام) اطلاق كلمه الله نموده است و علت آن نيز اين است كه حضرت مسيح و خلقت او قدرت خداوند رابه مردم نمايان مي كند: «يا أهل الكتاب لا تغلوا في دينكم ولا تقولوا على الله إلا الحق . إنما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله وكلمته ألقاها إلى مريم وروح منه»[1]
و بر اساس همين تفسير از كلمه و كلام است كه خداوند متعال هر آنچه كه در عالم وجود دارد را كلمات خود ناميده است.
حضرت امير(عليه السلام) در خطبه 186 نهج البلاغه نيز به همين معنا از كلام اشاره دارد و مي فرمايد: « يقول لما أراد كونه كن ، فيكون . لا بصوت يقرع ، ولا بنداء يسمع ، وإنما كلامه سبحانه فعل منه، أنشأه ومثّله»؛[2] ‌ « هرچيزي كه به وجود آمدنش را اراده كرده است، همين كه مي گويد باش، خواهد بود، و اين فرمان نه با صدايي است كه گوش بشنود و نه فريادي است كه در گوشها فرو رود و جز اين نيست كه كلام پروردگار، فعلي است از او كه خودش ايجاد كرده است».[3][=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]نکته سوم: حقیقت کلام
در تحليل ماهيت و حقيقت كلام بیان شده انسان بر اساس فطرتش كه مدني بالطبع است، در صدد تشكيل اجتماع است تا بدين وسيله مقاصد خود را به ديگران بفهماند و در اين راه هر انچه كه مورد نياز باشد، را تامين مي كند. يكي از اين امور سخن گفتن است و او از راه صدايي كه در دهانش جزء جزء نموده و از حلقومش بيرون مي ايد و از تركيب آن جزءها علامت هايي به نام كلمه درست مي كند كه هر يك از انها معنايي كه دارد را ادا كند و از اين راه، احتياجش به انتقال مقاصد خود را بر طرف مي كند. او چون هيچ راه ديگري براي انتقال مقاصدش ندارد، پس محتاج به تكلم است براي تفهيم به ديگران و فهميدن خود و به همين جهت است كه مى‏بينيم واژه‏ها، در زبانهاى مختلف، با همه وسعتش دائر مدار احتياجات موجود بشر است و مى‏بينيم روز به روز دامنه لغت‏ها گسترش مى‏يابد، هر قدر تمدن و پيشرفت جامعه در راه زندگيش بيشتر مى‏شود لغت‏ها هم زيادتر مى‏شود.كلام و تفهيم مقاصد و مفاهيم به وسيله صداهاي تركيب شده و قراردادي، منحصر است به زماني كه انسان در اجتماع است ولي انسان در غير ظرف اجتماع، احتياجي به كلام ندارد. و اين تحليل، اختصاصي به انسان ندارد و هر موجود ديگري كه در وجودش، احتياج به زندگى اجتماعى و تعاونى دارد، زبان دارد و تكلم مي كند و برعكس ، موجوداتي كه در وجود و زندگي، احتياجي به زندگي اجتماعي و تعاوني ندارد، مانند فرشتگاه و شيطان. فاقد زبان است.
بنابراین، غرض از كلامي كه از متكلم صادر مي شود، كشف معاني نهفته در ضمير او و انتقال آن معاني به ضمير مخاطب است، بنابراين درست است كه گفته شود، حقيقت كلام عبارت است از كشف ضماير و آنچه در ضمير افراد است. بنابراين هر معلولي براي علتش كلام خواهد بود چون با هستي خويش، كمال علتش را نشان مي دهد، كمالي كه اگر معلول نبود، در ذات علت باقي و مخفي مي ماند. و در نتيجه، كلام كه گفته شد امري اعتباري است، حقيقي مي شود و عبارت مي شود از همان كشف مكنونات دروني متكلم كه خودش امري واقعي است نه اعتباري. [1]
نتیجه اینکه، چون غرض از كلام و قول كه همان تفهيم ديگران است، در كلام خدا با انبيا و ملائكه و جن، و در كلام ملائكه و جن با يكديگر موجود است، هر چند كه لوازم انسانى آن يعنى داشتن ريه و دهان و حنجره و صدا در آن موارد نباشد،‌ پس استعمال لفظ كلام و لفظ قول در موارد غير بشرى استعمالى حقيقى است، و هيچ مجازى در كار نيست،‌ قولش مى‏فهماند كه واقعا خدا گفتارى داشته، و كلامش حكايت مى‏كند از اينكه خداى تعالى به راستى تكلمى كرده و سخنى گفته است.
علاوه براينكه كلام و قول خدا مرتبه‏اى از مراتب معناى حقيقى اين دو كلمه است، هر چند كه از نظر مصداق با مصداقى كه معهود بين ما انسانها است اختلاف داشته باشد، و اين مطلب اختصاصى به دو لفظ كلام و قول ندارد، همه الفاظى كه هم در خدا استعمال مى‏شود و هم در ما، از قبيل: حيات، علم، اراده، اعطاء، سميع ، بصير همين طور هستند، چون معناى همه اين الفاظ در بشر مستلزم جسمانيت است، ولي اين معانى در خدا هست، ولى لوازم امكانى آن در ساحت مقدس او نيست. [2][=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]باسلام
مسئله کلام الهی یکی از مسائل پیچیده و به غایت مشکل در علم کلام است که تبیین آن بسیار سخت است.
به همین جهت اختلاف نظرهای زیادی در این مسئله ایجاد شده است تا جایی که برخی معتقدند که علت نامیده شدن علم کلام به کلام بدین جهت بوده که یکی از نزاع های اولیه در مورد مسائل اعتقادی، درمورد کلام الهی روی داده است.[1]
از تشبیه گرفته تا تنزیه و تاویل هر قومی به دنبال نظرگاهی رفتند.
خوب است که در این مسئله به چند نکته توجه داشته باشیم.
نکته اول: احتراز از تشبیه در اینگونه صفات
اولین نکته ای که در مورد چنین صفاتی که میان انسان و خداوند مشترک است، باید بدان توجه کنیم این است که در ورطه و پرتگاه تشبیه نیفتیم. کلام الهی را به صورتی تفسیر نکنیم که سر از تشبیه خدا با انسان و تجسم الهی در بیارود.
با توجه به اين مباحث روشن مي شود كه كلام براي خداي متعال، به معنايي كه براي انسان متصور است و صدايي از حنجره اش خارج مي شود، تصور ندارد و او منزه تر از ان است كه بخواهد مجهز به تجهيزات جسماني باشد.
با توجه به اين مطلب، بايد گفت كه خداي متعال، تكلم با آثار و خواص خود را دارد، ولي حدود اعتباري كه در تكلم معهود بشري وجود دارد، در كلام الهي نيست. يعني اثر كلام كه تفهيم مقاصد به مخاطب است در كلام الهي هست ولي نه از طريق دهان و حنجره، بلكه: «… يقول و لا يلفظ …» « … سخن مي گويد نه با كلماتي كه از لب و دهان خارج مي شود…» پس خاصيت كلام در خداى سبحان هست، يعنى خدا هم مقصود خود را به پيامبرش مى‏فهماند، و اين همان حقيقت كلام است، ولي با اين اوصاف خداوند بيان نكرده كه حقيقت كلامش و نحوه ان به چه صورتي است هر چند اگرچه ما نمي توانيم نحوه تكلم و ويژگي هاي دقيق اين فعل الهي را درك كنيم و براي ما هم بيان نشده است، اما نمي توان اين صفت را از ذات خداوند نفي كرد. [2][=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]

 چرا خداوند با پيامبر(ص) به واسطه جبريل صحبت مي‌كرد(با توجه به شأن پيامبر) ولي با حضرت موسي به طور بي‌واسطه صحبت مي‌كرد؟

 

 

   برخلاف آنچه در پرسش تصور شده خداوند با موسي به طور مستقيم سخن نگفته بلكه از فراسوي حجاب با او سخن گفت ولي با پيامبر خاتم بدون حجاب سخن گفته است و به طور كلي در اين باره در چند محور نكته هاي بيان مي‌شود:

1- قرآن كريم مي‌گويد كه خداوند به يكي از سه راه با بشر سخن مي گويد:حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد

“و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحي باذنه ما يشاء انه علي حكيم؛ (1)

هيچ بشري را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحي يا از فراسوي حجابي، يا فرستاده بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحي نمايد، آري اوست بلند مرتبه سنجيده كار”.

بر اساس اين آيه معلوم مي‌شود كه گاهي به انبيا پس از رسيدن به مقام فنا في الله و بقا بالله، بدون واسطه به سوي آنان وحي مي‌شود. بدون واسطه جبرئيل خداوند وحي را بر قلب پيامبرش القا مي‌كند. نظير آنچه نصيب پيامبر ختمي مرتبت شد كه در قرآن كريم آمده: “دنا فتدلي، فكان قاب قوسين او ادني، فاوحي الي عبده ما اوحي؛ (2) نزديك آمد و نزديك‌تر شد تا فاصله‌اش به اندازه طول دو كمان يا نزديك تر شد، آنگاه به بنده‌اش آنچه را بايد وحي كند، وحي فرمود”. اين همان وحي بي‌واسطه است كه از ‌آن به تكلم و گفتگوي بي‌واسطه ياد مي‌شود.

و گاهي خداوند با انبيا به واسطه جبرئيل و يا از فراسوي حجاب ديگر سخن مي‌گويد: نظير آنچه در وادي ايمن نصيب حضرت موسي شد. خداوند از فراسوي درخت با موسي سخن گفت.(3)

گاهي خداوند با فرستادن پيامبران و در واقع از طريق آن ها و به واسطه آنان با بندگان خود سخن مي‌گويد.

بنابراين بر اساس آيه ياد شده خداوند تنها به يكي از سه طريق ياد شده، يعني وحي مستقيم، فراسوي حجاب، به واسطه فرشته وحي با انبيا سخن مي گويد و آن ها با بشر سخن مي‌گويند. فرض ديگري در كار نيست.(4) گفتني است كه اين تكلم اگر چه به معناي عادي و معمول تكلم آن گونه كه بين ما انسان ها جريان دارد نيست و آن تعريف اعتباري و معمول سخن گفتن بين مردم را ندارد. ولي خواص و آثار آن را دارد. يعني كلام الهي عبارت است از آنچه كه معناي مقصود الهي را براي پيامبرش كشف مي كند.(5)

مرحوم علامه طباطبايي در اين زمينه مي گويد: منظور از اين كه خدا با موسي سخن گفت: اين است كه خداوند اتصال و ارتباط خاصي بين مخاطبش و عالم غيب ايجاد كرده به طوري كه آن حضرت با مشاهده بعضي از آفريده هاي الهي، به معناي مقصود خداوند پي مي برد، و به آن منتقل مي شد بلكه ممكن است پي بردن و انتقال به معنا همزمان باشد با وجود اصواتي كه آنها را در خارج يا در گوش او يا در غير آن ايجاد مي كرد.(6)

در جاي ديگر مي گويند: آية شريفه “فلما آتاها نودي من شاطي الوادي الايمن في البقعة المباركه من الشجره”(7) دلالت دارد بر اين كه درخت به نوعي مبدأ ندا و تكلم بود. ولي بايد توجه داشت كه كلام الهي، قائم به درخت نبود، مانند سخنان ما كه قائم به وجود ماست. پس در واقع درخت حجابي بود كه خدا از وراي آن با موسي تكلم كرد.(8)

در نتيجه مي توان گفت در ديدگاه درست، سخن گفتن خداوند با انبيا در دنيا يا غير آن مانند آنچه در مورد حضرت موسي يا رسول خدا نقل شده، به شكل معمول ومتعارف آن نبوده كه صدايي از مجرايي مانند دهان خارج شود و قابل حس توسط گوش عادي باشد و گرنه لازم بود در وحي هايي كه مستقيماً و بي واسطه يا حتي به واسطه جبرئيل كه موجودي مجرد وغير مادي است، بر رسول خدا نازل مي شد، ساير اصحاب نيز قادر به شنيدن آن كلام باشند؛ در حالي كه اين گونه نبود.

بلكه سخن گفتن خداوند به معني القاي حقيقت معنا در جان رسولش بوده؛ يعني نتيجه آنچه در گفتگوهاي عادي ما براي انتقال معنا ومقصود رخ مي دهد، در تكلم خداوند به بالاترين شكل ولي بي واسطه رخ مي داد؛ هر چند چنان كه از علامه طباطبايي نقل شد، بعيد نيست در برخي از اين موارد در كنار انتقال معني، نوعي ايجاد و خلق الفاظ هم وجود داشته و اين محال نيست كه خداوند همانند ايجاد همه موجودات ممكن، الفاظي را هم بي دخالت زبان و حنجره ايجاد كند و واقعاً اصوات و الفاظ حسي به گوش پيامبر نيز منتقل شود.

پي‌نوشت‌ها:

1. شورا(42) آيه 51.

2. نجم(53) آيه 8-10.

3. قصص(28) آيه 30.

4. جلوه‌هاي قرآني در نگاه امام خميني، ص 48، نشر موسسه آثار امام خميني، 1388 ش.

5. الميزان، ج 2، ص314-315. نشر جامعه مدرسين قم 1383 ش.

6. همان، ج8، ص244-245.

7. قصص(28) آيه20.

8. الميزان، ج16، ص 138-139. نشر پيشين.

با توجه به عدم امکان پاسخگویی در بخش نظرات لطفا سوالات خود را در سامانه «ارسال پرسش» یا بخش «پاسخگویی آنلاین» مطرح نمائید

درباره ما

کلیه حقوق متعلق به مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی می باشد ©

پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): آیات متفاوتی به این واقعه اشاره و تصریح دارد، از جمله:

«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» (القصص، 30)

ترجمه: هنگامی که به سراغ آتش آمد، از کرانه راست درّه، در آن سرزمین پر برکت، از میان یک درخت ندا داده شد که: «ای موسی! منم خداوند، پروردگار جهانیان»!

چگونگی نزول وحی

انتخاب و انتصاب انبیای الهی، و نیز نزول وحی به آنها و چگونگی این نزول، کار خداوند علیم و حکیم می‌باشد و او بهتر می‌داند که چه کسی را برگزیند، رسالتش را کجا قرار دهد، و وحی را چگونه بر پیامبرش نازل نماید.حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد

آیات قرآن کریم، به خوبی روشن می‌کند که علت و بهانه‌ی انحراف بسیاری از کفار و مشرکین، این بود که به جای دقت در دعوت نبی (ع)، معترض شدند که چرا خداوند او را برگزید؟ چرا به او وحی فرستاد؟ چرا ما را برنگزید و به ما وحی نفرستاد؟ چرا به این زبان یا آن زبان وحی نمود؟ چرا در وحی چنین و چنان گفت که به ضرر ما باشد؟ چرا همراه پیامبرش فرشتگانی که دیده شوند نفرستاد؟ چرا آنها را با گنج‌های زمینی نفرستاد و …؟! خداوند متعال نیز پاسخ‌های گوناگونی فرموده است، از جمله:

«وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ» (الأنعام، 124)

ترجمه: و هنگامی که آیه‌ای برای آنها بیاید، می‌گویند: «ما هرگز ایمان نمی‌آوریم، مگر اینکه همانند چیزی که به پیامبران خدا داده شده، به ما هم داده شود!» خداوند آگاه‌تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد! بزودی کسانی که مرتکب گناه شدند، (و مردم را از راه حق منحرف ساختند،) در مقابل مکر (و فریب و نیرنگی) که می‌کردند، گرفتار حقارت در پیشگاه خدا، و عذاب شدید خواهند شد.

وحی بی‌واسطه:

به پیامبری در عالم رؤیا وحی نازل می‌شود، مانند حضرات ابراهیم و یوسف علیهما السلام، به یکی توسط فرشتگان وحی، به یکی توسط حضرت جبرئیل علیه السلام، به یکی توسط صوتی که از درختی شنیده می‌شود، و به یکی توسط القای قلبی و … . چه بسا یک نبی، وحی را به انواع و اقسام طرق گوناگون دریافت نموده باشد. حتی به امامان علیهم السلام نیز وحی می‌شود، منتهی نه وحی “شریعت”.

در هر حال شنیدن صدا از یک درخت نیز خود دلیل بر آن است که این وحی، بدون واسطه نبوده است، و هیچ دلیلی هم وجود ندارد که وحی بدین شکل، بالاتر از وحی توسط حضرت جبرئیل علیه السلام باشد! بالاخره این “کلام خداست” که به هر شکلی نازل شده است و این پیامبر است که اخذ وحی می‌نماید.

“القای مستقیم به قلب”، بدون وساطت فرشتگان وحی، خود از اقسام نزول وحی می‌باشد و طبق آیات و احادیث معتبر، در موارد گوناگونی به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، وحی از طریق القای قلبی صورت پذیرفته است «نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ» که به آن “وحی بدون واسطه – حتی بدون واسطه‌‌ی فرشتگان، درخت و صدا” می‌گویند. اما همان القا نیز خودش نوعی واسطه است؛ جبرئیل علیه السلام نیز گاه مأمور به ابلاغ با بیان بوده و گاه مأمور به القای به قلب.

●- خداوند متعال، لب و دهان، حنجره و تارهای صوتی ندارد که با صدا سخن بگوید. پس اگر صدایی شنیده شود نیز، او همان صدا را خلق نموده است؛ پس باز هم یک خلق، واسطه‌ی نزول وحی شده است. سخن از طریق به گوش رساندن صدا نیز همان نزول وحی می‌باشد. لذا فرمود:

«وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ» (الشوری، 51)

ترجمه: و شایسته هیچ انسانی نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحی یا از پشت حجاب، یا رسولی می‌فرستد و بفرمان او آنچه را بخواهد وحی می‌کند؛ چرا که او بلند مقام و حکیم است!

خداوند با تمامی بندگانش سخن می‌گوید:

چنین نیست که خداوند متعال، فقط با انبیایش و از طرق گوناگون وحی سخن گفته باشد، بلکه با تمامی بندگانش سخن می‌گوید؛ منتهی گاهی بندگان، از روی جهل و تکبر، توجه ندارند و نسبت به گفتگوی خدا با خودشان غفلت می‌ورزند، و گاهی نیز به چگونگی نزول وحی به خودشان معترض می‌شوند!

خداوند سبحان، اگر طریق فرشتگان وحی، یا در رؤیا، یا از طریق خلق صدا، و یا القای قلبی، با انبیایش سخن فرموده، از طریق همان‌ها نیز با سایر بندگانش سخن فرموده است. بالاخره این تورات، انجیل و قرآن مجید، به ما و برای ما نازل شده است؛ همان‌طور که به پیامبرش صلوات الله علیه و آله فرمود: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ – ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم / النساء، 105»؛ به ما و تمامی آحاد بشر و جمیع انسان‌ها نیز فرمود: «لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ – در حقيقت ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه ياد شما در آن است آيا نمى‏‌انديشيد / الأنبیاء، 10» و فرمود: « وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ – و قطعا به سوى شما آياتى روشنگر خود را نازل نمودیم / النّور، 34»؛ و تازه این به غیر از سخن گفتن با تمامی انسان‌ها از طریق الهام می‌باشد: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا / سپس پليدكارى و پرهيزگارى‏‌اش را به آن (نفس انسان) الهام كرد / الشمس، 8».

فضیلت انبیا نسبت به یکدیگر:

وقتی حتی خطوط سرانگشتان برابر نیستند، بدیهی است که دو انسانِ از هر حیث کاملاً برابر نیز یافت نمی‌شوند. هیچ کسی به دیگری و هیچ چیزی با چیزهای دیگر، از هر لحاظ برابر و مساوی نمی‌باشد، حتی هر دانه‌ی برف، به یک شکل است، و این نشان دهنده، علم، حکمت، قدرت، زیباآفرینی و ربوبیت خداوند خالق می‌باشد.

بنابراین، انبیای الهی نیز با یک دیگر، تفاوت‌های بسیاری دارند، بلکه به هر کدام فضیلتی داده شده که به دیگری یا دیگران داده نشده است، چنان که حضرت نوح علیه السلام، فقط نزدیک به هزار سال پیامبری نمود! و یا سلیمان علیه السلام، حکومت جهانی داشت، و حضرت خضر علیه السلام عمر چند هزار ساله دارد، حضرت عیسی علیه السلام بدون پدر خلق شد و پیش از مرگ نیز به آسمان عروج نمود و … .

اما “فضیلت = برتری”، به معنای والاتری مقام نزد خداوند متعال نمی‌باشد؛ بلکه یک امکانی است متناسب با ضرورت‌ها، مسئولیت‌ها و شرایط زمانی و مکانی و … . چنان که در اموری زن را بر مرد فضیلت بخشید، در اموری مرد را بر زن فضیلت بخشید، در اموری ثروتمند فضیلت دارد و در اموری فضیلت فقیر بیشتر است و … . لذا “فضیلت = برتری” داده شده به هر کسی، دلیل بر بالاتری مقام او نمی‌باشد و البته تکلیف‌آور است:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ» (البقره، 253)

ترجمه: بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم؛ برخی از آنها، خدا با او سخن می‌گفت؛ و بعضی را درجاتی برتر داد؛ و به عیسی بن مریم، نشانه‌های روشن دادیم؛ و او را با «روح القدس» تأیید نمودیم؛ (ولی فضیلت و مقام آن پیامبران، مانع اختلاف امتها نشد.) و اگر خدا می‌خواست، کسانی که بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه‌های روشن که برای آنها آمد، جنگ و ستیز نمی‌کردند؛ (اما خدا مردم را مجبور نساخته؛ و آنها را در پیمودن راه سعادت، آزاد گذارده است؛) ولی این امتها بودند که با هم اختلاف کردند؛ بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند؛ (و جنگ و خونریزی بروز کرد. و باز) اگر خدا می‌خواست، با هم پیکار نمی‌کردند؛ ولی خداوند، آنچه را می‌خواهد، (از روی حکمت) انجام می‌دهد (و هیچ‌کس را به قبول چیزی مجبور نمی‌کند).

برتری مقام:

بی‌تردید اکمل، اشرف و احبّ مخلوقات، مقام والاتری دارد، و حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله، خلق اول، اسم اعظم اعظم اعظم، اشرف و احبّ مخلوقات «حبیب الله» است؛ لذا اتمام و اکمال دین، که گام به گام انجام گرفت، در نبوت و رسالت ایشان تحقق می‌یابد، پس او “رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ” می‌شود، در مقام نبوت و رسالت «رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ» می‌گردد و دین و کتابش نیز «ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ» می‌شود. امامان و اولیای الهی، حتی منجی عالم بشریت، حضرت مهدی علیه السلام، فرزند و جانشین ایشان، دین و کتاب او می‌باشند و … . لذا “مقام محمود”، مقام ایشان می‌باشد.

مشارکت و هم افزایی (پرسش و نشانی لینک پاسخ)، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی.

پرسش:

آیا مقام حضرت موسی (ع) از سایر انبیا بیشتر بود که خداوند با او بی‌واسطه (از طریق یک درخت) سخن فرمود، اما با دیگران از طریق انزال وحی؟!

پاسخ:

 

http://www.x-shobhe.com/shobhe/9883.html

پیوستن و پیگیری در پیام‌رسان‌ها:

 

 

  

          

 

نام و نام خانوادگی


ایمیل

حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد


نظر



کد امنیتی


ولایت ، امامت، غدیر

کربلا ، محرم ، عزاداری

غیبت ، قیام ، انتظار

تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به «پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات – ایکس شبهه – ‌x-shobhe» می باشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.


مجموعه سوالات اعتقادی – بخش پانزدهم…Downloads-icon


مجموعه سوالات قرآنی – بخش پانزدهمDownloads-icon


مجموعه سوالات سیاسی – بخش دهمDownloads-icon


مجموعه سوالات متفرقه – بیستمDownloads-icon

حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد
حضرت موسی چگونه با خدا حرف زد
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *