سِر وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل (به انگلیسی: Sir Winston Leonard Spencer-Churchill) (زادهٔ ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ – درگذشتهٔ ۲۴ ژانویهٔ ۱۹۶۵) سیاستمدار، افسر ارتش و نویسندهٔ بریتانیایی بود. وی طی سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵، یعنی در طول جنگ جهانی دوم، و بار دیگر بین سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخستوزیر بریتانیا بود. جز دو سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۴، چرچیل از ۱۹۰۰ تا ۱۹۶۴ نماینده پارلمان بود. به عنوان یک معتقد به لیبرالیسم اقتصادی و امپریالیست، بیشتر عمرش را در حزب محافظهکار عضو بود که از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۵ رهبریش را نیز بر عهده داشت. او از سال ۱۹۰۴ تا ۱۹۲۴ عضو حزب لیبرال بود.
چرچیل از والدینی بریتانیایی و آمریکایی در آکسفوردشایر در خانوادهای ثروتمند و آریستوکرات متولد شد. در سال ۱۸۹۵ عضو ارتش شد و در هندوستان، جنگ سودان – بریتانیا و جنگ بوئر دوم شرکت کرد، به عنوان یک خبرنگار جنگ شهرت یافت و به نوشتن کتاب درباره مشاهداتش پرداخت. در سال ۱۹۰۰ به عنوان عضو حزب محافظهکار وارد مجلس عوام شد و مدتی بعد عضو حزب لیبرال شد. در دولت لیبرال هربرت اسکویت به عنوان وزیر تجارت، وزیر کشور و نماینده دولت در نیروی دریایی بریتانیا خدمت کرد. طی جنگ جهانی اول، در فرماندهی نبرد گالیپولی حضور داشت و پس از روشن شدن فاجعه بودن آن، از دولت استعفا داد و در هنگ تفنگداران اسکاتلندی در جبههی غربی جنگ جهانی اول خدمت کرد. در سال ۱۹۱۷ به دولت تحت ریاست دیوید لوید جرج بازگشت و به ترتیب در وزارت تدارکات، وزارت جنگ، وزارت نیروی هوایی و وزارت مستعمرات فعالیت داشت و بر عهدنامه انگلستان-ایرلند و سیاست خارجی بریتانیا در خاورمیانه نظارت داشت.
در دهه ۱۹۳۰ بیرون از دولت، خواهان تجدید قوای نظامی بریتانیا در مقابل خطر رو به گسترش نظامیگری آلمان نازی شد. در آغاز جنگ جهانی دوم مجدداً به عنوان نماینده دولت در نیروی دریایی انتخاب شد و سال ۱۹۴۰،به سمت نخستوزیر برگزیده و جانشین نویل چمبرلین شد. چرچیل رهبری بریتانیا در جنگ جهانی دوم علیه متحدین را بر عهده داشت که در نهایت به پیروزی در سال ۱۹۴۵ انجامید. پس از شکست محافظهکاران در انتخابات ۱۹۴۵ رهبری اپوزیسیون را بر عهده داشت. در هنگامهی آغازین جنگ سرد نسبت به خطر نفوذ شوروی در اروپا و ایجاد پرده آهنین هشدار داد و خواهان اتحاد اروپا شد. با انتخاب مجددش به عنوان نخستوزیر در ۱۹۵۱، درگیر مسائل خارجی متعددی از جمله روابط انگلستان-آمریکا و حفظ پادشاهی بریتانیا در عین استعمارزدایی آن زمان، شد. در داخل، دولتش به افزایش مسکن و ساخت بمب هستهای پرداخت. با کاهش سلامتیش، در سال ۱۹۵۵ از نخستوزیری استعفا داد، هرچند تا ۱۹۶۴ در مجلس باقی ماند. مرگش در سال ۱۹۶۵ با یک تشییع ملی همراه شد.
چرچیل جایزهٔ نوبل ادبیات را در سال ۱۹۵۳ بهخاطر نوشتههایش دریافت کرد.[۱]
چرچیل یکی از سیاست مداران بزرگ و تاثیر گذار قرن بیستم است. مجلهٔ تایم در سال ۱۹۴۹ وینستون چرچیل را بهعنوان «مرد نیمهٔ اول قرن بیستم» انتخاب کرد. چرچیل در میان عامهٔ مردم مظهر زیرکی و نیرنگ است.[نیازمند منبع][۲]
چرچیل سال ۱۹۴۰ نیز بهعنوان مرد سال تایم انتخاب شده بود.[۳]
چرچیل در ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ در کاخ بلنهایم در آکسفوردشر انگلستان در خانوادهٔ معروفِ «اسپنسر» به دنیا آمد.[۴] پدرش لرد راندولف چرچیل سیاستمدار و مادرش لیدی راندولف چرچیل دختر یک میلیونر آمریکایی بود. او همچنین برادری به نام جان استرنج اسپنسر چرچیل داشت.[۵]
شخصیت چرچیل چگونه بود
چرچیل ابتدا به مدرسهٔ «هارو» و پس از آن به «مدرسه نظامی سلطنتی سندهرست»[۶] ملحق شد.
در سال ۱۸۹۵ به ارتش بریتانیا پیوست و در ۱۸۹۸ بهعنوان افسر ارتش در جنگی در سودان شرکت کرد. در سال ۱۸۹۹ ارتش را به قصد انجام فعالیتهای سیاسی ترک کرد ولی قبل از آن بهعنوان روزنامهنگار به آفریقای جنوبی که در آن «جنگ دوم بوئر» در جریان بود رفت. در آنجا توسط بوئرها بهعنوان اسیر جنگی دستگیر و زندانی شد، ولی چرچیل توانست از آنجا فرار کند.[۷]
وینستون چرچیل در سال ۱۹۰۰ بهعنوان عضو حزب محافظه کار وارد پارلمان اولدهام شد ولی بعد از مدتی از حزب جدا شد و در سال ۱۹۰۴ به حزب لیبرال پیوست.[۸]
چرچیل از مخالفان سیاستهای خلع سلاح داوطلبانه بود و همچنین از سیاست مماشات بریتانیا و فرانسه در مقابل زیاده خواهیهای هیتلر انتقاد میکرد. با شکست سیاست مماشات، زیر پا گذاشته شدن توافقنامه مونیخ، شروع جنگ جهانی دوم و حمله آلمان به بلژیک و هلند و فرانسه، در ماه می ۱۹۴۰ نویل چمبرلن از سمت نخستوزیری کناره گرفت و وینستون چرچیل در ۶۵سالگی در جای او بهعنوان نخستوزیر و وزیر دفاع قرار گرفت. در زمان جنگ جهانی دوم همزمان با پادشاهی جرج ششم، نخستوزیری بریتانیا در دست وینستون چرچیل بود. چرچیل در طول جنگ به برقراری روابط قوی با رئیسجمهور آمریکا، فرانکلین روزولت پرداخت.[۸]
چرچیل قدرت را در انتخابات بعد از جنگ در سال ۱۹۴۵ از دست داد، با این حال رهبر اپوزیسیون باقی ماند. در مقابل زیاده خواهی استالین پس از جنگ جهانی دوم (بهعنوان مثال الحاق لتونی و استونی و لیتوانی و شرق لهستان به خاک شوروی) و اشغال نظامی و تشکیل دولتهای استبدادی دست نشانده شوروی در اروپای شرقی، چرچیل اروپا و آمریکا را به اتحاد در مقابل کمونیسم تشویق کرد. اصطلاح «پرده آهنین» نیز توسط او رواج داده شد.[۸]
چرچیل دوباره در سال ۱۹۵۱ بهعنوان نخستوزیر انتخاب شد و در سال ۱۹۵۵ برکنار شد. با این حال تا اواخر عمر عضو پارلمان بریتانیا باقی ماند؛ و همچنین عنوان پدر مجلس را در اختیار داشت.
از گرایشهای سیاسی او میتوان به مخالفت او با اعطای استقلال به هند اشاره کرد. چرچیل در دنیای سیاست بریتانیا نقش بزرگی به عهده داشت، چراکه نقش و دخالت سلطنت را در سیاست بریتانیا به تدریج تقلیل داد و تأثیرات این عملکرد از دوران ملکه ویکتوریا تا ملکه الیزابت دوم به چشم میخورد.
وینستون چرچیل در آغاز ژانویه سال ۱۹۶۵ سرما خورد و بستری شد. در ۱۵ ژانویه دچار خونریزی مغزی شد، سکته مغزی کرد و به کما رفت.[۹] در صبح یکشنبه ۲۴ ژانویهٔ ۱۹۶۵ بعد از ۱۰ روز نگرانی عمومی از وضعیت سلامتیاش، بر اثر سکته مغزی در سن ۹۰ سالگی در منطقه هایدپارک گیت در شهر لندن درگذشت.[۱۰] به دستور ملکه الیزابت دوم، جسد او برای سه روز در دید عموم گذاشته شد و سپس مراسم تشییع رسمی در کلیسای سینت پال برگزار شد.[۱۱] این نخستین مراسم رسمی از سال ۱۹۱۴ در بریتانیا بود که برای فردی خارج از خاندان سلطنتی انجام میشد.
این مراسم همچنین بزرگترین مراسم از این دست در بریتانیا بود، بهطوریکه افرادی از بیش از صد کشور جهان، شامل افرادی چون رئیسجمهور فرانسه، شارل دوگل، و رئیسجمهور آمریکا، دوایت آیزنهاور، در آن حضور یافتند.[۵] چرچیل پس از تشییع رسمی در یکی از گورستانهای وابسته به کلیسای «بلادون» در «آکسفوردشایر» که پدر و مادرش در آنجا دفن بودند، کنار کاخ بلنهایم به خاک سپرده شد.[۱۲]
چرچیل نویسندهای سختکوش بوده و بهنوعی از نویسندگی امرار معاش میکردهاست. وی در طول جنگ جهانی دوم روزی ۵۰۰۰ کلمه می نوشت.از تألیفات او میتوان به موارد زیر اشاره کرد:[۱۳]وی در طول جنگ جهانی دوم کتاب هایی را نوشت،او در روز حدود ۵۰۰۰ کلمه می نوشت.
وینستون چرچیل در طول مدت خدمت سیاسی و فعالیتش بهعنوان نویسنده افتخارات زیادی کسب کردهاست.
او جایزه نوبل ادبی سال ۱۹۵۳ را بهخاطر «چیرهدستیاش در توصیف وقایع تاریخی و زندگینامهای و نیز فصاحت بیانش در دفاع از آرمانهای والای انسانی» برد.[۱۴]
چرچیل در ۹ آوریل ۱۹۶۳ با درخواست ریاست جمهور آمریکا، جان اف. کندی، و با تصویب کنگره آمریکا بهعنوان «اولین شهروند افتخاری ایالات متحده آمریکا» انتخاب شد؛ ولی به دلیل ناتوانی جسمی در مراسم کاخ سفید حاضر نشد و پسر و نوهٔ او این افتخار را برای او دریافت کردند.
مردم بریتانیا در رأیگیری نوامبر ۲۰۰۲ بیبیسی، سر وینستون چرچیل را بهعنوان «بزرگترین بریتانیایی تمام تاریخ» انتخاب کردند.[۱۵]
در آوریل ۲۰۱۳، بانک مرکزی انگلستان اعلام کرد که از سال ۲۰۱۶ پشت اسکناسهای ۵ پوندی تصویر وینستون چرچیل را به جای تصویر الیزابت فرای، شخصیت خیّر بریتانیایی چاپ میکند. در اسکناسهای جدید کنار تصویر چرچیل جمله مشهورش که «چیزی ندارم که تقدیم کنم مگر خون، رنج، اشک و عرق» نوشته شدهاست. او این جمله را به هنگام روی کار آمدنش در مجلس بریتانیا بیان کرد. در پس زمینه ساعت بیگ بن روی ساعت سه ایستاده که زمان تقریبی همان سخنرانی است. همچنین تصویری از جایزه نوبل ادبیات، که در سال ۱۹۵۳ به چرچیل رسید در طراحی ۵ پوندی جدید به چشم میخورد. هماکنون تصویر الیزابت فرای، از شخصیتهای خَیِر قرن نوزدهم که بهویژه به وضع زندانیان رسیدگی میکرد، پشت اسکناس ۵پوندی نقش بستهاست. رئیس بانک انگلستان (بانک مرکزی بریتانیا) گفته که وینستون چرچیل بهدلیل اهمیتی که بهعنوان «قهرمان تمامی جهان آزاد» داشته به این منظور انتخاب شدهاست.[۱۶]
فیلم تاریکترین لحظات درباره قسمتی از زندگی وی ساخته شده است.
۱۷. کتاب چرچیل
چارلز لیندبرگ (۱۹۲۷) •
والتر کرایسلر (۱۹۲۸) •
اون دی یانگ (۱۹۲۹) •
ماهاتما گاندی (۱۹۳۰) •
پیر لاوال (۱۹۳۱) •
فرانکلین روزولت (۱۹۳۲) •
هیو ساموئل جانسون (۱۹۳۳) •
فرانکلین روزولت (۱۹۳۴) •
هیلا سیلاسی (۱۹۳۵) •
والیس سیمپسون (۱۹۳۶) •
چیانگ کای شک • سونگ می لینگ (۱۹۳۷) •
آدولف هیتلر (۱۹۳۸) •
ژوزف استالین (۱۹۳۹) •
وینستون چرچیل (۱۹۴۰) •
فرانکلین روزولت (۱۹۴۱) •
ژوزف استالین (۱۹۴۲) •
جرج مارشال (۱۹۴۳) •
دوایت آیزنهاور (۱۹۴۴) •
هری ترومن (۱۹۴۵) •
جیمز فرانسیس برنز (۱۹۴۶) •
جورج مارشال (۱۹۴۷) •
هری ترومن (۱۹۴۸) •
وینستون چرچیل (۱۹۴۹) •
جنگندگان آمریکایی (۱۹۵۰)
این ۲ زیررده در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۲ زیررده است.
این ۱۱ صفحه در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۱۱ صفحه است.
تاریکترین لحظات (انگلیسی: Darkest Hour) یک فیلم تاریخی، جنگی و درام به کارگردانی جو رایت و نویسندگی آنتونی مککارتن است که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. از بازیگران آن میتوان به گری اولدمن، بن مندلسون، رانلد پیکاپ، و استیون دیلین اشاره کرد.
فیلم در مورد سیاست راهبردی دولتمردان انگلیس به رهبری وینستون چرچیل است. چرچیل از یک سو تحت فشار قرار گرفته بود تا یک قرارداد صلح با آدولف هیتلر امضا کند و از سوی دیگر هنوز از حمایت مردمی و سیاسی برای خواستهاش که شروع جنگ با هیتلر بود، برخوردار نبود. در این شرایط چرچیل سیاست ایستادگی و مقاومت در برابر زیاده خواهیهای هیتلر را انتخاب کرد. وضعیت انگلیس در آن برهه زمانی و تاریخی عملاً به لحاظ توان نظامی یارای مقاومت در برابر ارتش تا دندان مسلح آلمان نازی را نداشت؛ ولی با اتخاذ یک سیاست راهبردی توسط چرچیل و حمایت مردمی توانستند در برابر هیتلر مقاومت کرده و بدون دادن کوچکترین امتیازی به آنها، آلمان ها را شکست بدهند.[۱]
در ۵ فوریه ۲۰۱۵ اعلام شد که وورکینگ تایتل فیلمز فیلمی را به نام تاریکترین لحظات و با نویسندگی فیلمنامهنویس نظریهٔ همه چیز، آنتونی مککارتن در رابطه با وینستون چرچیل در روزهای آغازین جنگ جهانی دوم خواهد ساخت. در ۱۹ مارس ۲۰۱۶ گزارش شد که جو رایت این فیلم را کارگردانی خواهد کرد. در ۱۴ آوریل ۲۰۱۶ گری اولدمن اعلام کرد که در نقش وینستون چرچیل به ایفای نقش خواهد پرداخت. در ۶ سپتامبر ۲۰۱۶ گزارش داده شد که فوکس فیچرز این فیلم را در تاریخ ۲۴ نوامبر ۲۰۱۷ در سطح ایالات متحده آمریکا منتشر خواهد کرد. در ۳ نوامبر ۲۰۱۶ فیلمبرداری آغاز شد. همچنین در نوامبر ۲۰۱۶ اعلام شد که داریو ماریانلی ساخت موسیقی فیلم را بر عهده خواهد داشت.
در فهرست زیر جوایز متعددی که تاریکترین لحظات کاندید و موفق به دریافت آنها شدهاست را میبینید.
. سیاه ترین ساعت:غوغای گری اولدمن در قامت چرچیل. نوشته مهدی تهرانی. خبرگزاری خبرآنلاین
https://www.khabaronline.ir/ne7585954
انگلیکانیسم (به انگلیسی: Anglicanism) شاخهای از مسیحیت با مرجعیت کلیسای انگلیس است. انگلیکانیسم خود فرقهای مجزا و مستقل در مسیحیت است و جزء هیچیک از فرقههای دیگر مسیحیت نظیر کاتولیک، پروتستان و ارتدکس نیست.
تعداد پیروان کلیساهای انگلیکان بیش از هفتاد میلیون نفر برآورد شدهاست. انگلیکانها در بسیاری از نقاط دنیا با کلیساهای لیبرال پروتستان ترکیب شدهاند و با توجه به شباهتهای بسیار زیاد از نظر سلایق سیاسی، انتخاباتی، ترکیب شغلی و تحصیلی با پروتستانهای لیبرال در مطالعات جامعهشناسی محض به عنوان بخشی از پروتستانهای لیبرال طبقهبندی میشوند. با این وجود این مذهب از نظر تاریخی، سازمانی و آئینی کاملاً از پروتستانهای لیبرال مجزاست.[۱]
یوسف کارش (به ارمنی: Յուսուֆ Քարշ) (هُوسِپ کارش) (به انگلیسی: Yousuf Karsh) عکاس پرتره ارمنی-کانادایی بود.
کارش در ۲۳ نوامبر ۱۹۰۸ در ماردین امپراتوری عثمانی و از والدینی ارمنی به دنیا آمد. دوران کودکی اش با نسلکشی ارمنیها توسط حکومت ترکان جوان مصادف شد. در سن ۱۶ سالگی والدین یوسف وی را به نزد عمویش «جورج ناکاش» به کانادا فرستادند. او عکاسی را نزد «جان گارو» (John Garo) هنرمند آمریکایی آموخت و پس از ۴ سال به کانادا بازگشت.
استودیوی خود را در نزدیکی مقر حکومت کانادا علم کرد. آشنایی او با نخستوزیر ویلیام لیون مکنزی کینگ باعث شد پای رجل سیاسی به استودیو وی باز شد، که وینستون چرچیل یکی از آنها بود. عده این عکس را نماد عزم راسخ بریتانیا برای رؤیایی با آلمان نازی میدانند.
امروزه آثار او جزو گنجینهٔ موزهها و نگارخانههایی همچون موزه هنر مدرن نیویورک، نگارخانه بینالمللی پرتره لندن و موزه متروپولیتن نیویورک به حساب میآید.
او در ثبت لحظاتی که به درون و حالات سوژه اش نزدیک باشد تبحر داشت. کارش میگفت: .mw-parser-output .templatequote{overflow:hidden;margin:1em 0;padding:0 40px}.mw-parser-output .templatequote .templatequotecite{line-height:1.5em;text-align:right;padding-right:1.6em;margin-top:0}
شخصیت چرچیل چگونه بود
«درون هر مرد و زنی رازی نهفتهاست و من به عنوان یک عکاس وظیفه دارم تا این را در لحظهای که عکس میگیرم فاش کنم.»
او این اعتقادش را در تصاویری که از شخصیتهای مختلف گرفته بود نشان دادهاست.
کارش در اواخر دهه ۱۹۹۰ به بوستون، ماساچوست نقل مکان نمود و در ۱۳ ژوئیه ۲۰۰۲ در سن ۹۳ سالگی پس از یک عمل جراحی درگذشت.
حزب محافظهکار (به انگلیسی: The Conservative Party) با عنوان رسمی Conservative and Unionist Party (حزب محافظهکار و اتحادگرا) یکی از احزاب سیاسی بریتانیا است. این حزب در حال حاضر با به دست آوردن ۳۳۰ کرسی از ۶۵۰ کرسی در انتخابات سال ۲۰۱۵ بریتانیا، حزب اکثریت در مجلس عوام بریتانیا بهشمار میرود. بین سالهای ۲۰۱۰–۲۰۱۵، تنها حزبی بود که ۳۰۴ عضو پارلمانی داشت و با ائتلاف حزب لیبرال دموکراتها کشور را اداره کرد و با داشتن ۸٬۲۹۶ نماینده بزرگترین حزب دولت محلی میباشد.[۹][۱۰]
حزب محافظهکار انگلیس که ریشه در حزب توری دارد، در سال ۱۸۳۴ میلادی پایهگذاری شده و در کنار حزب لیبرال، یکی از دو حزب حاکم در قرن نوزدهم بود. پس از کاهش بسیار آرای لیبرالها در سال ۱۹۲۰، حزب کارگر رقیب اصلی محافظهکارها شد. ۵۷ سال از قرن بیستم، بریتانیا به دست نخستوزیرهای حزب محافظهکار رهبری شد که شامل وینستون چرچیل (۱۹۴۰–۴۵, ۱۹۵۱–۵۵) مارگارت تاچر (۱۹۷۹–۱۹۹۰) بودند. دوران تصدی تاچر منجر به آزادسازی اقتصادی گستردهای گشت و حزب محافظه کار بیش از دو حزب حاکم دیگر ضد اتحادیه شد. به سبب سلطه بلندمدت محافظهکارها در طول سالهای قرن بیستم، این حزب یکی از موفقترین احزاب کل اروپا بهشمار میرود.[۱۱][۱۲]
این حزب با داشتن ۲۰ عضو در پارلمان اروپا، دومین حزب مشترک پارلمان بوده و عضو گروههای پارلمانی اصلاحطلب و محافظهکار اروپا است. همچنین در حزب اتحاد اصلاح طلبان و محافظه کار اروپا با نشان اختصاری AECR و نیز اتحادیه دموکرات بینالملل (IDU) عضویت دارد.[۱۳]
حزب محافظهکار دومین حزب بزرگ در پارلمان اسکاتلند و سومین در مجلس شورای ملی ولز است. محافظهکارها در گذشته با حزب اتحادگرای اولستر در ایرلند شمالی متحد بودند اما اکنون ایرلند شمالی حزب محافظهکار جداگانهای دارد.
پیشینه احزاب سیاسی انگلستان به قرن هفدهم و سالهای پس از جنگ داخلی این کشور بازمیگردد که «حزب سلطنت» و «حزب میهن» شکل گرفت. حزب سلطنت که چندی بعد به «توری» معروف شد، جوانه اولیه حزب محافظهکار انگلیس بهشمار میرود و هنوز هم حزب محافظهکار را با نام «توری» میشناسند. گروه دیگری که در مقابل توریها شکل گرفت «ویگ» ها یا آزادیخواهان بودند. تا نیمه قرن نوزدهم، عرصه سیاسی انگلستان در اختیار این دو گروه بود. آنها احزاب سیاسی به معنای مدرن نبودند بلکه بیشتر ائتلافهایی ناپایدار قلمداد میشدند که بر اساس منافع برخی افراد و گروههای خاص شکل میگرفتند. ویگها به طبقه نوظهور ثروتمندان صنعتی شهری و تاجران، و توریها به اشراف زمیندار و کلیسای انگلیس و اسکاتلند نزدیک بودند. از نیمه دوم قرن نوزدهم توریها به حزب محافظهکار تبدیل شدند و ویگها هم حزب لیبرال را تشکیل دادند.[۱۴]
شخصیت چرچیل چگونه بود
از منظر تاریخی حضور این حزب به قرون ۱۷ و ۱۸ یعنی زمانی که هنوز احزاب شکل نگرفته بودند بازمیگردد. ریشه اصلی این حزب گروه توری است که جمعیتی طرفدار شاه و کلیسا بودند و به همین دلیل به عنوان حزبی طرفدار سلطنت شناخته میشدند. در سال ۱۸۳۴ سر رابرت پیل اولین حکومت محافظه کار را تشکیل داد و در سال ۱۹۱۲، هنگامی که گروهی از لیبرالها به این حزب در مخالفت با حزب خود در خصوص تصویب حاکمیت داخلی ایرلند پیوستند، این حزب رسماً به نام محافظه کار و وحدت گرا تغییر نام داد. نامگذاری این حزب منعکسکننده سیاست سالهای ۱۹۱۲ ۱۸۸۹ انگلستان مبنی بر حفظ وحدت بریتانیای کبیر و جزیره ایرلند و مخالفت با ملیگرایی ایرلندی و تمایلات جمهوریخواهانه بودهاست. این حزب حمایت خود را عمدتاً از طبقه متوسط و جماعت کارمندان و از مناطق ثروتمند انگلستان کسب میکند. همچنین توانسته حمایت کارگران ماهر و گروههای کم درآمد را نیز به دست آورد. طی جنگ جهانی اول حزب محافظه کار در دولت ائتلافی شکل گرفت و این حزب تحت رهبری وینستون چرچیل در این ائتلاف حضور یافت.
این حزب بر این اعتقاد است که دولت نقش مثبتی در فراهم ساختن امکانات رفاهی، نیل به اشتغال کامل و حمایت از فقرا و تهیدستان جامعه بر عهده دارد. اما از سوی دیگر خواهان ایفای نقش کمتری از سوی دولت در اقتصاد به دلیل کاهش هزینه و بودجههای دولت، افزایش دخالت بخشهای خصوصی و حوزههای گستردهتر برای فعالیت بازار آزاد و ابتکارات فردی است. براین اساس حزب محافظه کار اعتقاد به حفظ اجماع پس از جنگ به عنوان تنها راه مدیریت کشور داشت. با اتخاذ چنین تدابیری، حزب توانست قدرت را از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۶۴ به دست گیرد. در این مقطع نحوه اداره هیئت دولت از سوی چرچیل تقلیدی از خط مشی دوران جنگ بود. اختیارات گستردهای به تنی چند از وزیران برگزیده واگذار شد تا همچون لردهای ارشد سیاسی در سیاستگذاریها نقش گستردهای ایفا کنند. به دنبال پیروزی قطعی حزب محافظه کار در انتخابات مه ۱۹۵۵ رهبری حزب به دنبال بیماری و کنارهگیری چرچیل از صحنه سیاست بر عهده آنتونی ایدن قرار گرفت.
دولت محافظه کار مارگارت تاچر نیز در سال ۱۹۷۹ تشکیل شد که در این دولت برنامههای اجتماعی و اقتصادی راست رادیکال اجرا شد و همچنین اصلاحاتی برای مهار قدرت اتحادیههای تجاری به جهت افزایش انتخاب فردی در درون ساختار دولت رفاه و کاهش نقش اقتصادی دولت انجام شد. در درون حزب محافظه کار سه سنت فکری وجود داشت؛ یکی از این گرایشها به عنوان دموکراسی توری شناخته میشد و دیگر گرایش این حزب اقتصاد لیبرالی بازار آزاد یا جناح راست بود. سنت گرایان محافظه کار سومین گروه فکری این حزب را تشکیل میدادند. اصول مشترک محافظه کار در سیاست داخلی اعتقاد به آزادی فردی تحت حاکمیت قانون است. در مسائل سیاست خارجی نیز این حزب همواره خواستار حمایت از گسترش نفوذ، اعتبار و منافع انگلستان، موقعیت دفاعی برتر و مدعی حمایت از نظم و قانون بودهاست، البته در این کتاب برای بررسی نگرش حزب محافظه کار در عرصه سیاست خارجی سیاستهای این حزب در زمان انتخابات ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ نیز مورد بررسی قرار گرفتهاست.
انگلیکانیسم (به انگلیسی: Anglicanism) شاخهای از مسیحیت با مرجعیت کلیسای انگلیس است. انگلیکانیسم خود فرقهای مجزا و مستقل در مسیحیت است و جزء هیچیک از فرقههای دیگر مسیحیت نظیر کاتولیک، پروتستان و ارتدکس نیست.
تعداد پیروان کلیساهای انگلیکان بیش از هفتاد میلیون نفر برآورد شدهاست. انگلیکانها در بسیاری از نقاط دنیا با کلیساهای لیبرال پروتستان ترکیب شدهاند و با توجه به شباهتهای بسیار زیاد از نظر سلایق سیاسی، انتخاباتی، ترکیب شغلی و تحصیلی با پروتستانهای لیبرال در مطالعات جامعهشناسی محض به عنوان بخشی از پروتستانهای لیبرال طبقهبندی میشوند. با این وجود این مذهب از نظر تاریخی، سازمانی و آئینی کاملاً از پروتستانهای لیبرال مجزاست.[۱]
نخستوزیر جنجالی بریتانیا در میان عامهٔ مردم مظهر زیرکی و نیرنگ است.
به گزارش ایسنا، وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل (۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ – ۲۴ ژانویهٔ ۱۹۶۵) سیاستمدار و نویسندهٔ بریتانیایی بود که بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵، یعنی در طول جنگ جهانی دوم و بار دیگر بین سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخستوزیر بریتانیا بود. او افسر ارتش بریتانیا نیز بود. چرچیل جایزهٔ نوبل ادبیات سال ۱۹۵۳ را به خاطر نوشتههایش دریافت کرد.
مجلهٔ تایم در سال ۱۹۴۹ وینستون چرچیل را به عنوان «مرد نیمهٔ اول قرن بیستم» انتخاب کرد. چرچیل در میان عامهٔ مردم مظهر زیرکی و نیرنگ است. چرچیل سال ۱۹۴۰ نیز به عنوان مرد سال مجله تایم انتخاب شده بود.
محمود سریعالقلم در وبسایت خود ۳۰ ویژگی نخستوزیر سابق انگلیس را – که در تاریخ معاصر ایران بسیار مناقشهبرانگیز و گهگاه منفور بوده است – برشمرده که با هم میخوانیم.
۱- وقتی مسایل بر خلاف میل او بود، میگفت: زمان یادگیری و تغییر است.
شخصیت چرچیل چگونه بود
۲- از چالشهای زندگی نمیترسید.
۳- معتقد بود برای پیروزی در هر امری باید شریک داشت.
۴- در جنگ جهانی دوم بارها بر فراز آسمان آلمان پرواز کرد.
۵- سخنرانیهای او یک مجموعه ۱۸ جلدی است.
۶- با Fact تصمیم میگرفت.
۷- قدرت خارقالعاده در تمرکز داشت.
۸- وقتی اشتباه میکرد از زیردستان خود عذرخواهی میکرد.
۹- از مخالفان خود انتقام نمیگرفت.
۱۰- معنای استراتژی را آمادگی برای جابهجایی اولویت ها میدانست.
۱۱- ۹۰درصد مدیریت را در هماهنگی امور با دیگران میدانست.
۱۲- از هیچکس متنفر نبود.
۱۳- در دو دوره نخستوزیری (مجموعاً ۹ سال) حدود یازده هزار یادداشت دستنویس کاری برای زیرمجموعه خود نوشت.
۱۴- در هر لحظه برای مسایل دور از انتظار آمادگی داشت.
۱۵- برای سخنرانیهای خود بسیار وقت میگذاشت.
۱۶- در ۲۱سالگی، متون فلاسفه و اقتصاددانان بزرگ را خوانده بود.
۱۷- از نظر او، مدیریت جز حل و فصل بحران نیست.
۱۸- اعتقاد داشت برای موفق شدن باید اول ناکامیها را قبول کرد.
۱۹- با افراد قوی کار میکرد؛ حتی اگر بحث برانگیز باشند.
۲۰- در سخنرانی همیشه یک درخواست مهم از مخاطبان خود داشت.
۲۱- از منظر او توانایی افراد را باید در سطح درک آنها از جزئیات سراغ گرفت.
۲۲- معتقد بود افراد قوی عموماً آمادگی کنار آمدن را دارند. ضعیفها بیشتر دعوا میکنند.
۲۳- مسایل سخت با مخالفان داخلی و خارجی خود را سر میز ناهار یا شام مطرح میکرد.
۲۴- در سخنرانیها با محاسبه قبلی، چند بار مکث میکرد.
۲۵- بهترین فرصت برای نمایش شجاعت را زمانی میدانست که شرایط بد است.
۲۶- از ۹ صبح تا ۲ بامداد روز بعد کار میکرد (۱۷ ساعت کار در روز!).
۲۷- بهترین واکنش به توهین را سکوت میدانست.
۲۸- معتقد بود زندگی ذاتاً بهم ریخته است ولی باید یک هدف والا داشت.
۲۹- عاشق زندگی کردن بود.
۳۰- با دستان خود نیز کار میکرد: ۲۰۰ آجر در روز را برای ساختن خانه روستایی پیشخدمت خود آجرچینی میکرد.
انتهای پیام
انسان والایی بوده مطلب جالبی بود به هر حال از نظر ما بد ولی برای کشور خود مفید بود
اگر چرچیل “بهترین مرد تاریخ بریتانیا” باشد فقط برای مردم انگلستان بهترین است، چون آن بهترین بودن ماحصل رنج، عذاب و استثمار عدهای دیگر در دنیا بوده است. در این گزارش به ابعاد کمتر گفته شده زندگی چرچیل می پردازیم….
چرچیل: “آنها را کباب کنید.”
هدف نیروهای متفقین نابود کردن مردم آلمان به
ترسناکترین شکل ممکن بود. در 13 فوریه
1990، 45 سال بعد از ویرانی درسدن، دیوید ایروینگ (David Irving)، در کاخ فرهنگ درسدن
به سخنرانی پرداخت. ایروینگ در سخنرانی خود به جملهای مشهور از چرچیل اشاره کرد:
” نمیخواهم در مورد چگونگی نابود کردن اهداف با اهمیت اطراف درسدن به من
پیشنهاد دهید. من پیشنهادهایی میخواهم در مورد چگونگی کباب کردن 600000 پناهندهای
که از برسلاو به درسدن آمدهاند.” اما کباب کردن آلمانها برای چرچیل کافی
نبود. وی در صبح روز بعد از بمباران به هواپیماهای سبک دستور داد که بازماندگان
بمبارانها را در ساحل رودخانه الب (River Elbe) به رگبار ببندند.
چرچیل به مردم درسدن هیچ ترحمی روا نداشت
شخصیت چرچیل چگونه بود
توماس بروکس نیز این بمباران را این گونه تشریح میکند:
“در مرکز شهر، که منطقهای پرجمعیت با وسعت 15
کیلومتر مربع است، طوفان آتش حتی یک خانه را هم سالم نگذارد. آتشسوزی به مدت دو
شبانه روز ادامه یافت. در مرکز شهر آسفالت خیابان در حال سوختن بود. در روز بعدی
“تندباد” هنوز با سرعت بسیار شدید میوزید تا حدی که یک دانشجوی ترک
قدرت آن را در روی پل رودخانه الب نیز احساس کرد. وی گفت: “یک تندباد بسیار
شدید که بر اثر آتش به وجود آمده بود از روی رودخانه الب گذشت. ما مجبور شدیم در
روی پل بر زمین بخوابیم و به نردهها بچسبیم تا باد ما را با خود نبرد.” برای
اینکه مردم کشور دچار وحشت نشوند، گوبلز تعداد کشتهها را 40000 نفر اعلام کرد.
البته وی گزارشی از جانب رئیس دفتر تبلیغات در درسدن دریافت کرده بود که در آن
تعداد تلفات بالغ بر 350000 تا 400000 نفر ذکر شده بود…. حتی بعد از پایان جنگ
به دلیل ملاحظات سیاسی از ارزیابی دقیق و عینی قربانیان این حادثه وحشتناک ممانعت
به عمل آمد. بسیار ساده لوحانه است که باور کنیم تبلیغاتچیهای نازی عمدا تعداد
قربانیان را زیاد اعلام کردهاند. هدف از بمبارانهای هوایی نیروهای متفقین،
همانگونه که خود نیز اعلام کردهاند، شکستن روحیه مردم آلمان بود. اگر تبلیغاتچیهای
نازی تعداد قربانیان را زیاد اعلام میکردند بدین معنا بود که در جهت نیات متفقین
قدم برداشتهاند. تعداد تلفات درسدن چنان بالا بود که گوبلز تصمیم گرفت این
تعداد را 90 درصد کمتر از مقدار واقعی اعلام کند. وی از این واهمه داشت که اعلام ارقام
واقعی باعث هرج و مرج و فروپاشی روحیه تمام مردم رایش گردد. به درستی که ابعاد این
فاجعه قوه تخیل انسان را به مبارزه میطلبد.”
کليه حقوق اين سايت متعلق به پایگاه خبري-تحليلي مشرق نيوز مي باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.
!(function (w, d) { ‘use strict’; var ad = {zone: “brtrha1”, user: “1565432215”, width: 728, height: 90, id: ‘adro-246454’}, h = d.head || d.getElementsByTagName(‘head’)[0]; if (typeof w.adroParams != ‘object’) w.adroParams = {}; w.adroParams[ad.id] = ad; var script = document.createElement(“script”); script.type = “text/javascript”; script.async = 1; script.src = “//static-cdn.adro.ir/dlvr/rsdnt.js”; h.appendChild(script); })(this, document); var h = document.getElementsByTagName(“head”)[0], s = document.createElement(“script”); s.async = !0, s.defer = !0, s.type = “text/javascript”, d = new Date, s.src = “https://cdn.sanjagh.com/assets/sdk/www.bartarinha.ir/client.js?t=” + d.getFullYear().toString() + d.getMonth() + d.getDate() + d.getHours(), h.appendChild(s); var sabaVisionWebsiteID = “1c27cb39-612a-452a-954c-b3e3dd1f3d36”; var sabaVisionWebsitePage = “ALL” _atrk_opts = {atrk_acct: “i2i8r1SZw320l9”, domain: “bartarinha.ir”, dynamic: true}; (function () { var as = document.createElement(‘script’); as.type = ‘text/javascript’; as.async = true; as.src = “https://certify-js.alexametrics.com/atrk.js”; var s = document.getElementsByTagName(‘script’)[0]; s.parentNode.insertBefore(as, s); })();
ورود
نام کاربری: perm_identity
رمز عبور: lock_open
وبلاگ
شخصیت چرچیل چگونه بود
چرچیل ؛ بزرگترین بریتانیایی تاریخ یا سیاستمداری کثیف؟ فرشته نجات دنیا یا سمبل استعمار و استثمار؟ مقتدر و قوی یا دو رنگ و دو رو؟ در این اپیزود داستان زندگی کسی و مرور می کنیم که کارها و تصمیم هایش در زندگی تمام ما و پدران و فرزندان ما تاثیر داشته است.
رخ به رخ با پادکست رخ همراه با امیر سودبخش؛ لینک دانلود مستقیم پادکست
چرچیل بزرگترین بریتانیایی و سیاستمداری با لکنت زبان!
مادرش دختر یک بانکدار نیویورکی پولدار و پدرش هم سیاستمدار معروف و ثروتمندی بود. یکسال بعد از اینکه پدر و مادرش باهم ازدواج می کنند، با اینکه جنی مادر چرچیل فقط چندهفته مانده بود که پسرش وینستون را به دنیا بیاورد، به همسرش اصرار کرد که به مهمانی رقص باله ای بروند که در کاخ برگزار می شد.
آن ها به مهمانی رفتند ولی وسط رقص حال جنی بد می شود و از هوش می رود. سریع او را به اتاق تعویض لباس می برد و آنجا وینستون چرچیل، چند هفته زودتر از موعد در ۳۰ نوامبر سال ۱۸۷۴ به دنیا می آید.
دوران کودکی چرچیل در کاخ بزرگی در انگلیس که برای پدربزرگشان بود سپری شد. پدربرگش فرمانده کل نیروهای نظامی ملکه بود. این کاخ هم هدیه ملکه به پدربزرگ چرچیل بود.
برای استفاده از پادکست های رخ وارد لینک زیر شوید
پادکست رخ
سال ها پیش پدربزرگ چرچیل توانسته بود لویی چهارم را، پادشاه فرانسه را در جنگ شکست بدهد در نتیجه ملکه هم این کاخ را هدیه داده بود. پدر مادر چرچیل پسرشان را دوست داشتند ولی اصلا به اندازه کافی برای او وقت نمی گذاشتند. پدرش که غرق در سیاست بود و وقت نداشت، مادرش هم وقتش را در مهمانی میان افراد سرشناس می گذراند برای همین چرچیل بیشتر جذب پرستارش شد. همین پرستارش در دوران کودکی اش نقش پدر و مادر را برای او بازی کرد.
چرچیل در مدرسه وضعیت خوبی نداشت. درس خواندن را دوست نداشت و خیلی از دروس را بی فایده می دانست و معمولا در امتحاناتش رد می شد. اما در عین حال که در یادگیری زبان لاتین و ریاضیات خیلی تنبل و کم هوش بود به ادبیات و تاریخ علاقه زیادی داشت. با اینکه به مدرسه علاقه نداشت ولی سه سالی که در کلاس نظام بود را خیلی دوست داشت. از بچگی به ارتش و سرباز و نظام و مواردی از این قبیل خیلی علاقه داشت. اون برای خودش ۱۵۰۰ سرباز اسباب بازی جمع کرده بود و با سربازای برادرش بازی می کرد.
بزرگتر که شد علاقه اش به تاریخ بیشتر شد و در سن ۱۴ سالگی مقاله ای نوشت که جنگ میان بریتانیا و روسیه را پیش بینی کرده بود. متن مقاله معلمش را شگفت زده کرد ولی پدرش فکر می کرد چون وینستون خیلی باهوش نیست، همان بهتر که زندگی نظامی داشته باشد. پس وقتی او مجبور شد بین نظام و دانشگاه یکی را انتخاب کند پدرش به او گفت بهتر است در آزمون ورودی آکادمی نظام سلطنتی شرکت کند. چرچیل هم پذیرفت ولی در این امتحان هم رد شد!
یک خصلتی که در شخصیت چرچیل مشخص و بارز است اینجاست که روحیه شکست ناپذیری و تسلیم نشدن در خونش بود. او هیچ وقت ناامید و تسلیم نمی شد. یک بار برای تفریح به طبیعت رفته بودند و با برادر و پسرعمویش بازی می کردند. آن دو نفر دنبال او بودند که بگیرنش و وقتی در حال فرار بود باید از روی یک پل بزرگ رد می شد. وسط پل که رسید دید پسرعمویش انتهای پل ایستاده خواست برگردد که دید برادرش ابتدای پل ایستاده او باید تسلیم می شد!
ولی این کار را نکرد و از بالای پل خودش را به پایین پرت کرد. دکتر و جراح آوردند و یکسال طول کشید تا کامل خوب شود. برای ورود به دانشگاه نظام هم وقتی برای دفعه اول رد شد ناامید نشد و دوبار دیگر امتحان داد تا بالاخره دفعه شوم در امتحان ورودی نظام قبول شد. در دانشگاه چون دروس نظامی را دوست داشت نمرات خوبی می گرفت. آخر سر بین ۱۵۰ نفر با رتبه هشتم فارغ التحصیل شد.
پدر چرچیل وقتی ۴۵ سال داشت بعد از یکسال مریضی سخت مرد. چرچیل خیلی از مرگ پدرش ناراحت شد. دوست داشت به پدرش ثابت می کرد آنقدر هم که او فکر می کرد خنگ نیست. او وقتی ۲۱ سالش بود افسر یگان شد. آنجا اسب سواری و چوگان را به صورت حرفه ای یاد گرفت. او در اوج جوانی چون ماجراجویی را خیلی دوست داشت، مدتی خبرنگار نظامی در جنگ میان چریک های کوبا و اسپانیا شد.
آنجا مردم کوبا علیه استعمار اسپانیا قیام کرده بودند چرچیل هم به عنوان خبرنگار به کوبا رفته بود و گزارشات دست اولش را برای انگلیس می فرستاد. در کوبا چرچیل به دوتا چیز تا آخر عمرش معتاد شد: اولی خواب بعد از ظهر و دومی سیگار برگ کوبا! حتی بعدها در اوج جنگ وقتی روزی ۱۶ساعت کار می کرد خواب یک ساعته ظهرش سرجاش بود! سیگار برگ کوبا و در کنارش نوشیدن الکل هم هیچ وقت فراموش نمی کرد.
یک بار ناهار مهمان پادشاه بود. پادشاه به او گفت چطوری وسط ظهر مشروب می نوشی و سیگار می کشی؟ چرچیل جواب داد: تمرین پادشاه باید خوب تمرین کنی! با این اوصاف برخلاف تصور او خیلی عمر کرد. اواخر عمرش خبرنگار از او پرسید راز طول عمر و سلامتی شما چیست؟ چرچیل جواب داد: ورزش، من هیچ وقت ورزش نکردم!!
در ارمنستان هم از چرچیل پرسیدند راز سلامتی ات چیست؟ گفت سه تا چیز. شراب ارمنستان، سیگار کوبا و ورزش نکردن!! همه اطرافیانش از پادشاه انگلیس تا رئیس جمهور آمریکا می دانستند که او بسیار شوخ طبع است. او سعی می کرد با تعریف داستان های جالب مخاطبش را جذب کند. یک بار در جمعی تعریف کرد که برای یک سخنرانی مهم با تاکسی می رفتم دفتر بی بی سی وقتی رسیدم به راننده گفتم آقا لطفا نیم ساعت صبر می کنی که من برگردم؟
گفت نخیر می خواهم بروم و سخنرانی چرچیل را گوش کنم. چرچیل گفت من ذوق زده شدم و یک اسکناس ده پوندی به راننده دادم. راننده اسکناس و که دید گفت گور بابای چرچیل تا هر وقت بخوای صبر می کنم! شخصیتش جوری بود که اگر کسی برای دفعه اول او را می دید یا خیلی از او خوشش می آمد یا خیلی متنفر می شدند. او در مکالمات عادی اش لکنت زبان داشت ولی در عین حال که لکنت داشت سخنران قهاری بود. برای سخنرانی های انقدر تمرین می کرد که اثری از لکنت زبانش نبود.
شخصیت چرچیل چگونه بود
او پس از آن که به عنوان خبرنگار از کوبا برگشت مدتی هم در کل انگلیس سفر کرد و به واسطه اسم پدر و پدربزرگش که افراد سیاسی بودند، با بررگان سیاسی ارتباط برقرار کرد. کمی بعد او با یگان ارتش به سمت هند رفت. در هند به مطالعه علاقه پیدا کرد. او در مورد سیاست، فلسفه و تاریخ مطالعه زیادی داشت و حتی کتاب هم نوشت. آن زمان کشورهای مستعمره بریتانیا خیلی زیاد بود از استرالیا تا مصر و کانادا مستعمره داشت.
حدود یک چهارم خشکی های زمین مستعمره بریتانیا بود. به خاطر همین به آن استعمار پیر می گویند. چرچیل از هند به همراه یگان ارتشی که در آن بود به سودان و خط مقدم مبارزه رفت. البته مبارزه نابرابری که سودانی ها شمشیر داشتند و انگلیسی ها تفگ! چرچیل آنجا جنگ را دید و در آن شرکت کرد. برای اهداف سیاسی که داشت حضور در جنگ و آدم کشی نیاز بود. چون می خواست سیاستمدار شود. در خاطراتش از جنگ سودان نوشت: اسبم یورتمه می رفت، درست جلوی چشمم یکی خودش را به زمین انداخت.
برق شمیرش وقتی می خواست پایم را قطع کند دیدم. از فاصله سه متری دوتا گلوله بهش شلیک کردم و کشتمش تا نشستم روی زین دیدم یکی دیگه شان بهم نزدیک شد و سریع بهش شلیک کردم. آنقدر نزدیک بود که وقتی شلیک کردم تفنگ خورد به سرش و من با اسب از روی جنازه اش رد شدم. حالا سودایی ها چون می خواستند مستقل باشند، می جنگیدند. انگلیس هم از هزاران کیلومتر فاصله آمده بود آن ها را قتل عام کند که کرد. چرچیل هم مثل تمام انگلیسی های دیگر در جنگ حق را به خودشان می داد. می گفت هیچ چیزی چشمگیرتر از پیروزی سربازان انگلیس در جنگ برابر دشمنشان نیست.
برای دانلود کامل متن پی دی اف مقاله روی لینک زیر کلیک کنید
وینستون چرچیل بزرگترین بریتانیایی و سیاستمداری با لکنت زبان!
چرچیل در یکی از سخنرانی هایش گفت: قرار نیست همیشه در جهان به دنبال صلح باشیم! نمی خواهم بر طبل جنگ بکوبم ولی جنگ موتور پیشرفت بشر است چراکه معمولا ملتی که برتر است باقی می ماند. او در صحبت هایش هم به نظریه تکامل داروین اشاره کرد. در جنگ سودان چرچیل سالم ماند ولی دوست صمیمی اش مجروح شد و دستش داشت قطع می شد.
دکتر گفت هرچه سریع ترباید پیوند پوست روی دستش انجام دهیم. چرچیل داوطلب شد که قسمتی از پوستش را به دوستش بدهد دکتر هم اندازه یک سکه بزرگ از روی ساعدش پوست جدا کرد و پیوند زد. حضورش در جنگ شانسی نبود و از قبل با مادرش برنامه ریزی کرده بود. قبل از این ماجراها در نامه ای برای مادرش نوشت چندماه حضور در آفریقای جنوبی باعث می شود ملکه نشان افتخار بدهد. سعی می کنم چند مدال دیگر هم بگیرم و شمشیرم را غلاف می کنم و به سیاست می پردازم. چرچیل اخبار جنگ و حضور خودش در جبهه را برای انگلیس می فرستاد و مادرش در روزنامه ها پخش می کرد تا به هدفشان برسند.
با وجود ماجراجویی هایی که در نظام داشت، طبق برنامه در ۲۴ سالگی از ارتش استعفا داد و سراغ سیاست رفت. ابتدا در انتخابات مجلس کاندید شد ولی رای نیاورد. در همین شرایط یک روزنامه معروف در لندن به او پیشنهاد داد به عنوان خبرنگار با حقوق خیلی زیاد از جنگ آفریقای جنوبی گزارش بگیرد چرچیل هم سریع قبول کرد. پیشنهاد انقدر خوب بود که چرچیل شد گران قیمت ترین خبرنگار جنگی تاریخ انگلیس! البته شغلش پردردسر بود. وقتی در آفریقای جنوبی به سمت خط مقدم می رفت که گزارش بگیرد، دشمن ها به یکی از قطارهای انگلیسی ها که چرچیل ئاخل آن بود حمله کردند.
آن ها چرچیل و اسیر کردند و جشن تولد ۲۵ سالگی اش را درون زندان گذراند. چرچیل همزمان که به زندان بان ها می گفت من خبرنگار مستقل هستم و باید من را آزاد کنید، نقشه فرارش را هم می کشید. شرایط زندان و بررسی کرد و متوجه شد که می تواند از دیوار زندان بالا برود. پس نقشه را کشید و زمانی که دید نگهبان ها دورهم جمع شدند و حواسشان به دیوار نیست فرصت را مناسب دید. فرارش از زندان یک داستان بود و مخفی کردن خودش از تعقیب کنندگان یک داستان دیگر!
در زندان شنیده بود شاید کسی بتواند از اینجا فرار کند ولی بیرون از زندان یا او را لو می دهند یا پیدایش می کنند. برای پیدا کردن چرچیل پوستر چاپ کردند و نوشتند هرکسی او را پیدا کند بهش جایزه می دهند. او بلافاصله بعد از فرارش خودش را روی یک قطار باربری انداخت و شب تا صبح آنجا بود. بعد از آن پرید پایین و سه روز در جنگل نزدیک لونه یک کرکس مخفی شده بود. چندروز هم در معدن زغال سنگ یک شخص انگلیسی مخفی شد و در نهایت با کمک همان شخص با یک قطار باربری، رفت و جان سالم به در برد.
بعد از این فرار، داستان فرارش تیتر اول روزنامه ها و اخبار کل انگلیس شد. به مناسبت فرارش کلی نامه و پیام تبریک گرفت و خیلی مشهور شد. در این شرایط فرصت را مناسب دید و در سن ۲۶ سالگی برای ورود به مجلس دوباره کاندید شد. این دفعه رای آورد ولی مشکلی وجود داشت. آن موقع نمایندگان مجلس پولی دریافت نمی کردند و چرچیل برای اینکه درآمد داشته باشد سخنرانی می کرد. او همه جا تور سخنرانی برگزار کرد و داستان های جنگ و فرارش را تعریف می کرد و پول در می آورد.
چندتا کتاب هم نوشت. چرچیل با سیاست خاص خودش در زمان مناسب هم پولدار شد و هم به مجلس راه پیدا کرد. بعد از آن کتاب زندگینامه پدرش را هم چاپ کرد.
او در سن ۳۰ سالگی با خانم کلمنتین که چهارسال قبل برای اولین بار او را دیده بود ازدواج کرد. به قول خودش ازدواج کردم و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردم. کلمنتین هم باهوش، هم زیبا و هم اهل سیاست بود. عقاید سیاسی اش خیلی به عقاید چرچیل نزدیک بود. این خصوصیات همان هایی بودند که چرچیل از همسر آینده اش انتظار داشت. آن ها صاحب ۵فرزند شدند که چرچیل برای شان وقت می گذاشت و خیلی هم دوست شان داشت. کلمنتین نقش مهمی در زندگی چرچیل داشت و هرجا که می خواست دیکتاتوربازی درآورد ترمزش را می کشید.
او تلاش می کرد اجازه ندهد عصبانیت چرچیل به تصمیمات و اطرافیانش ضربه بزند. چرچیل هم کلمنیت را قبول داشت و هم به او احترام می گذاشت. بعد از ازدواجش تمرکزش را روی مجلس گذاشت. آن زمان در مجلس دوتا گروه بودند: حزب محافظه کار و حزب لیبرال! آن موقع قدرت دست محافظه کارها بود و چرچیل هم جز این گروه بود.
ولی کم کم با برخی هم حزبی هایش اختلاف پیدا کرد. وقتی دید یواش یواش قدرت به سمت لیبرال ها می رود و عقایدش بیشتر به حزب لیبرال ها نزدیک است به آن ها پیوست. این اتفاق خیلی به ندرت در پارلمان رخ می داد ولی چرچیل به موقع و با سیاستی که داشت این کار را انجام داد. البته او از این تغییر ایده ها زیاد داشت. مدتی طرفدار آلمان بود بعد مخالفش شد، مدتی طرفدار فاشیسم ایتالیا بود بعد یکی از دشمن هایش شد. بعد از اینکه لیبرال ها قدرت را دست گرفتند، چرچیل در ۳۱ سالگی شد معاون وزارت خارجه در مستعمرات بریتانیا! برای یه شخص تازه وارد این افتخار بزرگی محسوب می شد.
او در ۳۴ سالگی رئیس هیئت بازرگانی هم شد. این سمت مسئولیت بخش بزرگی از اقتصاد داخلی بریتانیا را روی دوشش گذاشت. دو سال بعد در ۳۶ سالگی چرچیل وزیر کشور شد. کمی بعد از سمت وزارتش، آلمان او را دعوت کرد. چرچیل وقتی آلمان و از نزدیک دید متوجه شد که یک ارتش بزرگ و آموزش دیده دارد. همچنین نیروهای دریایی اش هم آنقدر بزرگ و مجهز هستند که در لحظه می توانستند نیروهای دریایی انگلیس را نابود کنند. همانجا متوجه شد که آلمان برایجنگ آماده می شود وگرنه این همه هزینه برای نظام توجیهی ندارد.
برای همین وقتی برگشت به بقیه اعضای دوبت هم درمورد این موضوع هشدار داد. سریع پیشنهاد داد که نیروی دریایی انگلیس تقویت شود برای همین یکسال بعد خودش شد اولین دریاسالار نیروی دریایی انگلیس! بعد از آن هم قوی ترین ناوگان دریایی جهان را درست کرد و سپس لشکر هوایی نیروی دریایی را درست کرد، که اسمش را نیروی هوایی سلطنتی گذاشتند. یکی دیگر از کارهای مهمی که کرد این بود که سوخت بزرگ ترین ناوگان دریایی جهان را از زغال سنگ به نفت تبدیل کرد. پیش بینی می کرد که قرن بیستم دست دولتی است که طلای سیاه را کنترل می کند.
او نفت را از آبادان تهیه می کرد. وقتی انگلیس صاحب نفت ایران شد چرچیل گفت: نفت ایران هدیه ای از سرزمین پریان است و فراتر از آرزوهای بلندپروازانه بریتانیا است. طبق پیش بینی چرچیل دوسال بعد از تمام کارهایی که کرد آلمان علیه فرانسه اعلان جنگ کرد. بعد از آن آلمان به بلژیک حمل کرد. از طرف دیگر انگلیس به طرفداری فرانسه علیه آلمان اعلان جنگ کرد و در نهایت جنگ جهانی اول رخ داد. شاید این سوال مطرح شود که چرا یک کشور به طرفداری کشورهای دیگر وارد جنگ می شدند؟
دو دلیل اصلی داشت. یکی مصلحت و نفع و دوراندیشی ان کشور بود مثلا انگلیس می دانست آلمان اگر فرانسه را بگیرد فردای آن روز به انگلیس حمله می کند. برای همین پشت فرانسه در می آمد. دومین دلیل این بود که آن ها قبل از جنگ باهم تفاهم نامه بسته بودند. مثلا در تفاهم نامه قید شده بود که هرکس به انگلیس حمله کند فرانسه پشت انگلیس در می آید و برعکس!هرکس به فرانسه حمله کند انگلیس پشت فرانسه در می آید.
در جنگ جهانی اول و دوم انگلیس و فرانسه یه طرف بودند و آلمان طرف دیگر در طول جنگ چرچیل طرح و تاکتیک های ابداعی متنوعی پیشنهاد می کرد. یکی از آن ها ساخت کشتی های جنگی بود که به جای آب در خشکی روی زنجیر یا شن راه بروند. برای همین کمیته کشتی های زمینی را تشکیل داد. نتیجه کار شد ساخته شدن اولین تانک در دنیا! البته همیشه طرح های او با موفقیت همراه نبود. بدترینش که همیشه مخالفانش هم به ان اشاره می کردند شکست در جنگ با عثمانی ها در دریا بود.
چرچیل اصرار می کرد باید به منطقه گالیپولی نزدیک ترکیه لشکر بکشند و تنگه دریایی آن جا را فتح کنند. با این کار می خواست راه دریایی اش را به شوروی که متحدشان بود باز کند. عثمانی به روسیه حمله کرده بود و از طرف دیگر به آلمان راه دریایی داده بود و می خواست به آلمان کشتی هم بدهد. برای همین چرچیل به جنگ با آن ها رفت.
خیلی ها در انگلیس مخالف این کار بودند ولی چرچیل خودسرانه دستور این کار را داد. نیروهای دریایی بزرگ انگلیس لشکرکشی کردند به سمت دولت عثمانی امپراطوری عثمانی که هم پیمان آلمان بود حسابی از خجالت شان درآمد. بعد از اینکه این جنگ بیش از ۵۰۰ هزار نفر کشته و زخمی از هردوطرف داد و کلی از کشتی های انگلیس غرق شدند، انگلیس و متحدانش با خفت عقب نشینی کردند. در این درگیری اسم یکی از نظامی های دولت عثمانی برای رشادت هایش سر زبان ها افتاد. او مصطفی کمال آتاتورک بود که بعدا بنیان گذار ترکیه نوین شد.
هرچند که این نقشه جنگی بیشتر مشکل اجرا داشت تا طراحی، ولی چرچیل مجبور شد به خاطر شکست از سمت وزارتش استعفا دهد. کمی بعد هم نخست وزیر استعفا داد ولی چرچیل با این شکست ها انگیره اش کم نمی شد و می گفت: موفقیت یعنی رفتن از شکستی به شکست دیگر بدون از دست دادن اشتیاق! برای همین بعد از استعفا دوباره به ارتش برگشت. در ارتش فرمانده گردان شد و به خط مقدم رفت.
از آنجا برای همسرش نامه می نوشت و او را از وضعیت خط مقدم آگاه می کرد. همسرش هم نامه می نوشت و او را از وضعیت سیاسی آگاه می کرد. جالب است که چرچیل همراه نامه نقاشی هایش هم از خط مقدم برای همسرش می فرستاد. در کل او همیشه نقاشی می کرد به خصوص در سنین پیری! در ۴۲ سالگی چرچیل وزیر اسلحه و مهمات شد که در دوران جنگ پست خیلی مهمی بود.
مدتی کارش این بود که صبح ها در دفترش کار می کرد، بعدازظهر با هواپیما به فرانسه می رفت با نیروهای نظامی دیدار می کرد و برمی گشت. در این دوران چرچیل تلاش زیادی کرد که آمریکا را متقاعد کند تا به نفع انگلیس وارد جنگ شود. ولی آمریکا دوست نداشت در جنگ دخالت کند. از طرفی به هر کشتی ای که به سمت سواحل انگلیس می رفت حمله می کرد. چندبارهم به کشتی های تجاری آمریکا حمله کرد و هرچه آمریکا می گفت ما به جنگ ارتباطی نداریم تاثیر نداشت.
تا اینکه آلمان یک کشتی مسافربری آمریکا که مقصدش انگلیس بود را زد، از آن موقع آمریکا رسما وارد جنگ شد. آمریکا که وراد جنگ شد کفه ترازو به سمت انگلیس و متحدانش سنگین تر شد. در نهایت در نوامبر ۱۹۱۸جنگ جهانی اول بعد از ۴سال و نیم با شکست آلمان و متحدانش به پایان رسید. طرفین دعوا پیمان معروف ورسای را نوشتند. در پیمان ورسای آلمان شکست خورده به شدت مجازات و تحقیر شد.
گفتند آلمان باید چندین میلیارد دلار خسارت بدهد. علاوه بر آن همه کشتی هایش را باید تحویل بدهد. با هزینه خودش برای طرف مقابل هم باید کشتی بسازد. ۵ هزار موتور قطار و ۱۵۰۰ ماشین هم بسازد و تحویل بدهد. همچنین باید یک ناحیه ذغال سنگ خیزش هم به مدت ۱۵ سال به فرانسه بدهد. عملا آلمان با این شرایط فلج می شد. تازه ارتش آلمان بیش از ۱۰۰ هزار نفر و بیش از ۶ کشتی جنگی هم نمی توانست داشته باشد.
۱۳ درصد از خاکش میان چندکشور تقسیم شد و… چرچیل به این معاهده راضی نبود. او فکر می کرد این حکم خیلی سختگیرانه است و اینگونه تصور می کرد که این حکم موجب می شود، مردم آلمان از اروپایی ها بدشان بیاید و به کمونیسم روی بیاورند و زمینه جنگ بعدی فراهم شود. حتی به نخست وزیر پیشنهاد کرد برای به دست آوردن دل مردم آلمان برای شان چند کشتی به همراه غذا و آذوقه ارسال کنند.
ولی نخست وزیر قبول نکرد و گفت الان مردم انگلیس و فرانسه عصانی هستند و اگر این کار را انجام بدهیم واکنش بدی نشان می دهند. آلمانی ها هم به شدت به این احکام معترض بودند ولی چاره ای نداشتند. چون طرفین دیگر تهدید کرده بودند که اگر قبول نکنی همه با هم بهت حمله می کنیم. در نهایت هم با تحقیر مجبور به قبول پیمان صلح شدند و بذر نفرت در دل آلمانی ها نشست.
احمدشاه قاجار که تازه به سن قانونی رسیده بود پادشاه ایران شده بود. ایران در زمان شروع جنگ اصلا اوضاع مناسبی نداشت. ایران هم باید اظهار نظر می کرد که با کدام طرف است ولی گفت ما بی طرف هستیم. ولی هیچ کدام از طرفین دعوا توجهی به بی طرفی ایران نکردند. شوروی از شمال به ایران حمله کرد و تا نزدیکی اصفهان آمد. متحدش انگلیس از جنوب شرقی حمله کرد و حتی بوشهر را هم گرفت. از طرفی دیگر دولت عثمانی رفیق آلمان و دشمن انگلیس از غرب حمله کرد و تا همدان را گرفت.
ثمره اش برای مردم ایران که هیچ کاره بودند شد سال ها قحطی و رنج و عذاب! آمار دقیقی از کشته شدگان ایران طی جنگ جهانی اول نیست ولی مورخان می گویند بالای یک میلیون نفر فقط از قحطی مردند. در کل جنگ جهانی اول بالای ده میلیون سرباز و حدود ۲۰ میلیون غیرنظامی کشته شدند.
جنگ که تمام شد مردم انگلیس و بسیاری از دولتمردان اعتقاد داتشتند که دیگر نیاز نیست این همه هزینه ادوات نظامی کنیم. آن ها گفتند سلاح هایی که باقی مانده فعلا به کار نمی آید ولی چرچیل کاملا مخالف بود و دستور داد تمام سلاح ها انبار شود. همین آینده نگری چرچیل بعدا خیلی به کارش آمد. چرچیل با توجه به اتفاقاتی مثل فرار از زندان و حضورش در خط مقدم جبهه سودان تصور می کرد که به دنیا آمده تا کارهای مهمی انجام دهد. او فکر می کرد اگر توانسته از زندان فرار کند برا یاین بوده که بتواند در جنگ جهانی اول به وظیفه اش عمل کند.
بعد که جنگ تمام شد در سن ۵۷سالگی به آمریکا رفته بود. انجا وقتی داشت از خیابان رد می شد یک لحظه فراموش می کند که آمریکایی ها خلاف انگلیسی ها از سمت راست رانندگی می کنند و یک تاکسی با او تصادف می کند. وقتی به بیمارستان می برنش و زنده می ماند اینگونه تصور می کند که حتما هنوز یک وظیفه مهم تری دارد و به آن عمل نکرده که زنده مانده است. ۶ سال بعد از جنگ جهانی چرچیل دوباره خطر آلمان را به پارلمان هشدار داد و گفت آن ها می خواهند پیمان ورسای را زیر پا بگذارند و به کل اروپا مسلط شوند.
ولی مردم و دولتمردان خیلی علاقه ای به جدی گرفتن این هشدارها نداشتند. از طرف دیگر در آلمان یک نفر روز به روز قدرتمندتر می شد و اسمش در هر محفل سیاسی می آمد. او آدولف هیتلر بود. وقتی چرچیل ۶۲ ساله بود هیتلر پیمان ورسای را زیر پا می گذارد و دستور می دهد سربازانش در مرز فرانسه رژه بروند.
اینطوری می خواست به همه نشان دهد خبری از تعهد به آن احکام سنگین ۱۸سال قبل نیست. دوسال بعد هیتلر تصمیم گرفت که به چکسلواکی حمله کند. نخست وزیر انگلیس نزد هیتلر رفت و هیتلر به او اطمینان داد که فقط می خواهد بخش کوچکی از چکسلواکی را که مردمش آلمانی هستند را بگیرد. نخست وزیر انگلیس هم قبول کرد. وقتی نخست وزیر برگشت چرچیل به او گفت چه کردی؟ ما بدون اینکه جنگی داشته باشیم از آلمان ها شکست خوردیم.
فکر کردی آدولف هیتلر به گرفتن یک شهر قناعت می کند؟ پیایمد این کاری که انجام دادی تا مدت ها دست از سر مان برنمی دارد. فکر نکنید این پایان ماجراست این تازه شروع انتقام آلمان ها است. کمی که گذشت صحت حرف های چرچیل به همه ثابت شد. یکسال بعد آلمان به چکسلواکی حمله کرد و کل کشور را گرفت. و بعد آماده حمله به لهستان شد. بالافاصله انگلیس و لهستان به آلمان هشدار دادند که اگر به لهستان حمله کنی با ما طرف می شوی! هیتلر هم بدون اعتنا به آن ها به اهستان حمله کرد و این شد اغاز جنگ جهانی دوم!
کمی بعد نخست وزیر انگلیس استعفا داد و وینستون چرچیل جایگزین او شد. چرچیل ۶۵ ساله آماده بود تا کاری که همیشه معتقد بود به خاطرش به دنیا امده و تا الان زنده مانده، انجام دهد. همان روزهای اول نخست وزیریش آلمان به هلند، لوگزامبورگ و بلژیک هم حمله کرد و همینطوری پیش می رفت. تازه آلمان متحد جدیدی هم پیدا کرده بود! موسیلینی در ایتالیا! چرچیل بعد از نخست وزیر شدن اولین کاری که کرد این بود که برای مردم انگلیس سخنرانی کرد. به آن ها گفت ما در جنگ با آلمان ها به همراه متحدمان فرانسه ایستاده ایم.
او دروغ می گفت تا مردم و سربازها روحیه شان را نبازند. به قول خودش یک دروغ قبل از اینکه حقیقت فرصت پیدا کند شلوارش را بپوشد، کل دنیا را گرفته است. انگلیس و فرانسه تلاش می کردند مقابل آلمان ها بایستند ولی مدام شکست می خوردند و مجبور به عقب نشینی می شدند. در طی جنگ انگلیسی ها سلاح های زیادی را از دست می دادند به خصوص زمانی که مجبور می شدند عقب نشینی کنند. داشت مهماتشان تمام می شد که چرچیل انبار مهمات جنگ جهانی اول را باز کرد. با اینکه سلاح ها قدیمی شده بودند اما بازهم به کارشان آمد.
هیتلر کشو به کشور پیش می رفت و این دفعه به فرانسه، متحد اول انگلیس حمله کرد و فرانسه را هم گرفت. هیتلر مطمئن بود که انگلیس از ترس آلمان جرات نمی کند جنگ را به تنهایی ادامه دهد و تسلیم می شود. ولی چرچیل هیچ وقت تسلیم شدن را بلد نبود! او تصمیم گرفت با آلمان بجنگد و مخالفان زیادی هم داشت. مخالفانش می گفتند اجازه بده موسیلینی وساطت کند و با آلمان نجنگیم. چرچیل هم می گفت سر میز مذاکره با هیتلری که کل اروپا را گرفته است، ما هیچ امتیازی نداریم و در نهایت باید تسلیم شویم.
هیتلر کیست / آدولف هیتلر مرد پر تناقض تاریخ را بشناسید!
او می گفت ملتی که شکست بخورد دوباره خودش را می سازد ولی ملتی که تسلیم شود تا ابد برده می ماند. در این کشمکش ها چرچیل توانست نظر پادشاه را جلب کند و بعد از یک سخنرانی تاریخی تصمیم به ادامه جنگ با آلمان گرفت. او در قسمتی از سخنرانی اش می گوید:
بقای تمدن مسیحی در گرو این نبرد است. اگر ما بتوانیم ایستادگی کنیم زندگی تمام اروپایی ها و تمام مردم جهان را نجات داده ایم. و اگر شکست بخوریم دنیا در ورطه دیکتاتوری تاریکی غرق خواهد شد. چرچیل در جنگ خیلی امیدوار بود که مثل جنگ جهانی اول آمریکا به کمک انگلیس بیاید. برای همین به روزولت، زئیس جمهور آمریکا نامه نوشت و گفت: لازم نیست وخامت اوضاع را به شما بگویم. هیتلر به زودی به ما حمله می کند.
شاید هدف بعدی اش هم شما باشید. اگر آمریکا می خواهد به ما کمک کند باید هرچه زودتر این کار را انجام دهد. ولی روزولت جواب داد من باید به خواست مردم و کنگره اهمیت بدهم و بی طرف بمانم. هیتلر هم فرصت را مناسب دید و به انگلیس حمله کرد. اولین جنگ هوایی تمام عیار تاریخ! تعداد هواپیماهای آلمانی در جنگ خیلی بیشتر بود.
در عوض هواپیماهای انگلیسی ها کمی مدرن تر بود و این مزیت را داشتند که در کشور خودشان می جنگیدند. آلمان وحشیانه با لندن و شهرهای دیگر حمله کرد و بمب های یک تنی را مثل نقل و نبات روی سر انگلیسی ها می ریخت. چرچیل قبل از حملات، دستور ساخت پناهگاه های زیرزمینی را داده بود که کمی هم عجیب بودند. فقط داخل یکی از این پناهگاه ها ۲۰۰ اتاق در عمق ۱۸ متری زمین بود.
جلسات دولت در این پناهگاه ها برگزار می شد. هیتلر وقتی از وجود این پناهگاه ها آگاه شد تعدادی بمب مخصوص آن ها ساخت. این بمب ها قدرتشان بیشتر بود و نوک تیزی داشتند. وقتی به زمین برخورد می کردند عمق بیشتری می رفتند. از طرف دیگر چرچیل پناهگاه های امن تر می ساخت. چرچیل پناهگاه های دیگری برای آمریکایی ها ساخت که وقتی به انگلیس می آمدند به آن جا می رفتند. این پناهگاه ها در عمق ۳۲متری زمین ساخته بودند با دیوارهای زخیم ضدبمب و ضدگاز که هنوزهم توسط دولت انگلیس برای نگهداری اسناد محرمانه استفاده می شود.
چرچیل یک تونل هم از زیر شهر لندن زده بود که دوبار هم از زیر رودخانه تایمز رد می شد. در این تونل چهل هزار سیم تلگراف و تلفن رد کرده بود که اگر روی زمین دکل ها را زدند ارتباط زیر زمینی داشته باشند. ته تونل به ساختمان اصلی ارتبازات به نام فارادی می خورد. فارادای یک ساختمان بتنی بدون پنجره با درب های چندتنی بود. هیتلر فقط در یک روز ۲۵۰۰ بمب به آن زد ولی برای فارادی هیچ اتفاقی نیفتاد. هیتلر که دید از راه هوایی چرچیل تسلیم نمی شود سعی کرد از دریا اقدام کند و عملیات شیردریایی را شروع کرد. از طرفی آمریکا هم که اعلام بی طرفی کرده بود، بی طرف ماند ولی تمام تجهیزات نظامی را به بریتانیا می فروخت.
وقتی بریتانیا خواست کالاهای ضروری کشورش را از آمریکا بگیرد، کنگره آمریکا اعلام کرد هرچه می خواهند به آن ها بدهند بدون اینکه انگلیس زمان پرداخت پول را اعلام کند. تقریبا دوسال بعد اوضاع تغییر کرد. ژاپن که در جنگ متحد آلمان بود به ناوگان آمریکا در جزایر هاوایی حمله کرد. این وسط چرچیل از همه خوشحال تر بود چراکه آمریکا به نفع انگلیس وارد جنگ می شد.
ابتدا چرچیل و بعد از آن آمریکا به ژاپن اعلان جنگ کردند. آلمان و ایتالیا هم به آمریکا اعلان جنگ کردند. همه ما نتیجه این جنگ را می دانیم و از بمب شیمیایی هیروشیما و جنایت وحشتناکی که آمریکا انجام داد آگاه هستیم. اما دقت کنید تا اینجا آمریکا در جنگ شرکت نداشت و دوست هم نداشت شرکت کند ولی بلندپروازی ژاپنی ها که چندتا از مستعمره های انگلیس و آمریکا را در آسیا گرفته بودند باعث شد به پایگاه آمریکایی ها در جزایر هاوایی حمله کنند و آن اتفاق رخ بدهد.
با اشتباه ژاپن آمریکا هم به جنگ وارد شد. از طرف دیگر هیتلر بزرگ ترین اشتباه زندگی اش را کرد و به شوروی حمله کرد. خیلی ها معتقدند دلیل حمله آلمان به شوروی در آن زمان به خصوص وقتی درگیر جنگ با انگلیس بود، این بود که چرچیل با همکاری سازمان اطلاعات انگلیس به روش های مختلف اخبار جعلی می فرستاد سمت هیتلر که شوروی به زودی به آلمان حمله می کند. در صورتی که پیش از این شوروی اعلام بی طرفی کرده بود و با آلمان پیمان صلح داشت.
ولی با حمله آلمان به شوروی به امید فتح کل جهان توسط هیتلر، پای شوروی هم به جنگ باز شد. با وجود اینکه خیلی رابطه خوبی با انگلیس نداشت با آن ها متحد شد. خیلی ها در انگلیس از چرچیل به خاطر اتحادش با جماهیر شوروی انتقاد می کردند. چرچیل هم در جواب می گفت: من هم از کمونیست بدم می آید ولی از نازی ها و هیتلر متنفرم! اگر هیتلر با جهنم هم بجنگد من هم پیمان جهنم می شوم! کم کم اوضاع انگلیس و متحدانش در حال تغییر بود.
استالین نزدیک مرزهای شوروی با آلمان ها درگیر شده بود و در یک نبرد خونین بعد از اینکه ۵۰۰ هزار نفر از روس ها مردند، در نهایت توانستند جلوی پیشروی آلمان ها را بگیرند. بعد از آن استالین از رهبران انگلیس و آمریکا یعنی چرچیل و روزولت خواست دورهم بنشینند و در مورد چگونگی شکست آلمان ها صحبت کنند.
مکان جلسه ای به این مهمی تهران و در سفارت شوروی بود. ایران بی طرفی خودش را اعلام کرده بود ولی روسیه و انگلیس به بهانه اینکه ایران در حال نزدیک شدن به آلمان است، از شمال و جنوب به ایران حمله کردند و خیلی راحت کشور را گرفتند.
قبل از حمله رضاشاه که از موضوع با خبر شده بود به انگلیس و شوروس اعتراض کرد و از آمریکا هم کمک خواست، ولی نه آن ها به اعتراضش توجهی کردند و نه آمریکا به درخواستش جوابی داد. ایران که زورش به انگلیس و روسیه نمی رسید تسلیم شد. بلافاصله رضاشاه که معترض شده ب.د را تبعید کردند و پسرش محمدرضا شاه را به جای او گذاشتند. ایران برای ان ها حکم شاه راه را داشت.
انگلیس مس توانست از طریق ایرن کمک ها و ادوات نظامی اش را به شوروی برساند. به خصوص که رضاشاه از جنوب تا شمال را ریل راه آهن ساخته بود و انگلیس، شوروی و آمریکا نهایت سواستفاده را از این موضوع کردند. سربازهای خارجی همه جا بودند و دوباره قحطی شد. آردو نان و… می رفت شوروی و در جبهه علیه آلمان!
در نهایت رهبران سه قدرت بزرگ دنیا در سفارت شوروی دور هم جمع شدند و می خواستند یکی از مهم ترین تصمیمات تاریخ را بگیرند. استالین هیچ وقت سوار هواپیما نمی شد و همیشه با قطار سفر می کرد. اما در سفر به تهران برای اولین بار سوار هواپیما شد. روزولت هم که از آمریکا آمده بود و چون اقامتگاهش تا سفارت شوروی فاصله داشت و می ترسید ترورش کنند، چند روزی در همان سفارت شوروی ماند.
چرچیل هم وقتی به تهران آمد تولدش بود برای همین جشن تولد مفصل ۶۹ سالگی اش را در سفارت گرفتند. شاه جوان ایران را هم در طول مذاکرات اصلا دعوت نکرده بودند. از میان این سه نفر استالین به ملاقات شاه رفت ولی چرچیل و روزولت به ملاقات شاه نرفتند بلکه شاه به ملاقات آن ها رفت. در نهایت طی چندروزی که ایران بودند نقشه مقابله با آلمان و ضربات اخر را کشیدند. کمی قبل از اینکه جنگ جهانی تمام شود در یکی از حمله های هوایی آمریکا به ژاپن، ژاپنی ها یکی از هواپیماهای آمریکا را با ۹سرنشین می زنند.
از این ۹ نفر ۸ تن از آن ها اسیر ژاپنی ها می شوند و به دستور ژنرال تاچیبانا سرشان را می برند و قسمت هایی از جنازه شان را به عنوان شام می خورند. آن یک نفر که جان سالم به در برد جوان ۲۰ ساله ای بود که بعد از اینکه ۴ساعت در آب شناور بود، به طور شانسی یک زیردریایی آمریکایی نجاتش می دهد. وقتی او را به زیردریایی می آورند اسمش را می پرسند و می گوید:
جرج بوش!
بالاخره جنگ جهانی دوم هم بعد از ۶ سال در سپتامبر ۱۹۴۵ به پایان رسید. اما ژاپن هنوز تسلیم نشده بود که آمریکا آن جنایت بزرگ را مرتکب شد. این جنگ بزرگترین و وحشیانه ترین جنگ در طول تاریخ عمر بشر بوده و هست. آمار کل کشته شدگان جنگ جهانی دوم بین ۶۵ تا ۸۰ میلیون نفر تخمین زده شده است. هیتلر در این جنگ فقط ۱ و نیم میلیون کودک کشت که جرم بالای یک میلیون آن ها این بود که یهودی بودند!
ارتش نازی بیش از ۶میلیون یهودی را سوزاند فقط به خاطر اینکه یهودی بودند! شوروی ۲۲ میلیون نفر کشته داد. ارتش سرخ همین کشور به بیش از ۲میلیون زن آلمانی تجاوز کرد. انگلیس در حمله به درسدن آلمان به همراهی آمریکا ۳۵۰۰ بمب انداخت و ۲۵ هزار غیر نظامی را کشت. آمریکا با حمله اتمی اش به ژاپن بیش از ۲۰۰ هزار نفر را با خاک یکسان کرد.
برای استفاده از پادکست های رخ وارد لینک زیر شوید
پادکست رخ
چندهفته پس از پایان جنگ در بریتانیا انتخابات برگزار شد ولی در کمال تعجب چرچیل رای نیاورد. با وجود اینکه مردم خیلی به او علاقه داشتند و در جنگ پیروز شده بود، ولی مردم نخست وزیر جنگ نمی خواستند. آن ها نخست وزیر صلح می خواستند. چرچیل بعد از اینکه رای نیاورد گفت: مردم حق دارند ما را بیرون بیاندازند. این یعنی دموکراسی یعنی همان چیزی که ما برای آن جنگیدیم. چرچیل نخست وزیر نشد ولی در پارلمان ماند.
اینبار درباره قدرت شوروی و استالین به همه هشدار می داد هرچند که مثل دفعه قبل کسی به هشدارهایش توجهی نمی کرد. از آنجایی که در دو جنگ جهانی حضور داشت و تصمیم هایش مسیر تاریخ و زندگی بشر را تغییر داده بود، مدارج و مدارک افتخاری و بین المللی به سمتش سرازیر شد. همه جا از او دعوت می کردند که سخنرانی کند. در یکی از کالج ها که برای سخنرانی دعوت شده بود، سخنرانی معروف خودش به نام پرده آهنین را انجام داد و گفت:
احزاب کمونیسم در تمامی کشورهای کوچک شرق آسیا رخنه کردند خیلی بیشتر از تعدادشان قدرت را به دست گرفتند. در این کشورهای حکومت پلیسی به تمام جزئیات زندگی مردم نظارت می کند. اصلا دموکراسی واقعی در آن ها وجود ندارد. هرچند که دیگر هیچ وقت جنگ بزرگی میان شوروی و اروپا در نگرفت ولی تا مدت های زیاد مردم از سایه شوم جنگ می ترسیدند.
چرچیل در ۷۶ سالگی دوباره در انتخابات شرکت کرد و برای دفعه دوم نخست وزیر شد. دوسال بعد در ۷۷ سالگی مقابل ملکه الیزابت زانو زد و ملکه به او لقب سِر داد. بعد از آن هم به خاطر کتاب خاطراتش از جنگ جهانی دوم برنده جایزه نوبل ادبیات شد. وقتی می خواست جایزه اش را بگیرد گفت: از تصمیم شما برای اعطای این جایزه به خودم مبهوتم امیدوارم اشتباه نکرده باشیم.
هم من هم شما دل ه دریا زدیم و من شایستگی دریافت این جایزه را ندارم ولی اگر شما تردیدی ندارید من هم قبول می کنم. در سن ۷۹سالگی سکته بدی کرد و قسمتی از بدنش فلج شد. قدرت راه رفتن و درست حرف زدن را از دست داد. ولی او تسلیم بیماری هم نشد و آنقدر مقاومت کرد که اوضاع راه رفتن و صحبت کردنش خوب شد. بعد از آن هم با تصمیم کنگره آمریکا اولین شهروند افتخاری کنگره آمریکا شد. در ۸۲ سالگی به پیشنهاد برخی از اعضای کابینه از نخست وزیری استعفا داد ولی پارلمان را تقریبا تا ۹۰ سالگی ول نکرد.
او در ۲۶ ژانویه سال ۱۹۶۵ چرچیل ۹۱ ساله برای اولین و آخرین بار تسلیم شد و مرد. قبل از مرگش گفته بود من آماده ام تا سازنده ام را ببینم ولی اینکه سازنده ام هم برای آزمون بزرگ ملاقات بامن آماده هست یا نیست را نمی دانم! به دستور ملکه جسد چرچیل برای سه روز در دید عموم قرار گذاشته شد. در مراسم خاکسپاری اش بزرگان سیاسی بیش از یکصد کشور جهان حضور داشتند. در کل زندگی چرچیل یک نقطه ابهامی وجود دارد که بدون جواب مانده است!
او انسان خوبی بود که اسطوره مردم انگلیس است یا سیاستمدار نامردی بود که کشورهای دیگر را استثمار می کرد؟ او در درجه اول یک سیاستمدار بود. وظیفه سیاستمدار حفاظت از منافع مردم و کشورش است. وظیفه چرچیل حفظ منافع مردم و کشورش با هر قیمتی بود. او در کشورش باور عمیقی به آزادی و دموکراسی داشت و برای تحقق این امر از جان خود مایه گذاشت. ولی در هند وقتی گاندی می خواست هند مستقل باشد دستور بازداشتش را داد.
رضا خان که به زیرپا گذاشتن آزادی ایران اعتراض می کند، تبعید می شود! در سودان کسانی که برای آزادی می جنگند را با دست های خودش می کشد. او برای انگلیس در ۷ جنگ در ۴ قاره جنگید. ۳۰ عنوان کتاب نوشت. ۲۵ سال وزیر بود. ۹ سال نخست وزیر بود.
ولی در راه اندازی ۸ کودتا در کل دنیا از جمله کودتا ۲۸ مرداد ایران نقش داشت. سال های سال چندین کشور دنیا مستعمره اش بودند و اجازه اعتراض نداشتند. حقوق کارگرهای انگلیس برایش مهم بود و اولین بار حقوق کارگری و بیمه بیکاری در نظر گرفت ولی کارگرهای دیگر کشورها اهمیت نداشتند. خودش می گفت تاریخ جهان در این خلاصه می شود: کشورها وقتی قدرتمند هستند عدالت برقرار نیست، وقتی شروع به برقراری عدالت می کنند دیگر قدرتمند نیستند.
مجله تایم چرچیل را به عنوان مرد نیمه اول قرن بیستم معرفی می کند.
در انتخابات بی بی سی در سال ۲۰۰۲ یعنی تقریبا ۴ نسل بعد از مرگش او بزرگترین بریتانیایی تاریخ حتی بالاتر از شکسپیر و نیوتن می شود.
فاطمه زاهد فارغ التحصیل رشته علوم ارتباطات (روزنامه نگاری) است.
او تاکنون در چند خبرگزاری به عنوان خبرنگار در حوزه های فرهنگ و هنر و و سرویس سیاسی فعالیت کرده است.
فاطمه زاهد خبرنگار آزاد است و تاکنون معرفی چند کتاب نوشته است.
42 بازدید
43 بازدید
127 بازدید
108 بازدید
111 بازدید
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
چگونه می توانم فاطمه زاهد را ملاقات کنم با احترام دکتر بنیامین
سلام دوست عزیز
ممنون از همراهی بی نظیرتون
از طریق ادرس اینستاگرام ایشان میتونید باهاشون صحبت کنید :
@fateme___zahed
دیدگاه
نام *
ایمیل *
وب سایت
برای دریافت دوره رایگان «مذاکره تلفنی» فرم زیر را تکمیل کنید
(function () {
var options = {
whatsapp: “+989129543935”, // WhatsApp number
call_to_action: “Message us”, // Call to action
position: “right”, // Position may be ‘right’ or ‘left’
};
var proto = document.location.protocol, host = “getbutton.io”, url = proto + “//static.” + host;
var s = document.createElement(‘script’); s.type = ‘text/javascript’; s.async = true; s.src = url + ‘/widget-send-button/js/init.js’;
s.onload = function () { WhWidgetSendButton.init(host, proto, options); };
var x = document.getElementsByTagName(‘script’)[0]; x.parentNode.insertBefore(s, x);
})();
ما در این وبسایت قصد داریم تاجایی که امکان داره با آموزش هامون بتونیم باعث پیشرفت تک تک شما عزیزان بشیم تا بتونیم تو این شرایط سخت جامعه سربلند بیرون بیاییم برای تماس با ما روی شماره زیر کلیک کنید
02144018253
https://mcdn.podbean.com/mf/download/z8ua4z/churchill.mp3
چرچیل بزرگترین بریتانیایی و سیاستمداری با لکنت زبان!
وینستون چرچیل بزرگترین بریتانیایی و سیاستمداری با لکنت زبان!
شخصیت چرچیل چگونه بود
اما این بار آنها تحقیر شدند. چرچیل خطر هیتلر و نازیها را درست تشخیص داده بود و بقای کشور بیش از استراتژیستها به استعدادهای او – از جمله سخنوری و نمایشگری – نیاز داشت. پس از آنکه رقیبش، لرد هالیفاکس را شکست داد از استعدادش در سخنوری استفاده کرد تا روحیهٔ مبارزه را در مردم بریتانیا زنده کند.
او به خوبی آگاه بود که افرادی در دولت وجود دارند که یا طرفدار هیتلر هستند یا تا حدی مغرور هستند که نیازی به مبارزه نمیبینند. چرچیل پیشبینی کرد که اگر در مقابل هیتلر نایستند و بریتانیا اشغال شود چه فجایعی در پیشرو خواهند داشت. او قهرمانپروری کرد و از این راه توانست در تودهٔ مردم انگیزه کافی ایجاد کند. در سخنرانیهای متعددش در تابستان ۱۹۴۰، دورانی که او از آن به عنوان بهترین دوره یاد میکرد ولی در حقیقت تاریکترین دوران کشور بود، استعداد ادبی و سخنوریاش موجی از امید و ایمان را در غلبهٔ آزادی و تمدن در مبارزه با بربریت پدید آورد. سردمداری او در زمانی که بریتانیا و کل مفهوم آزادی در خطر بود، به نجات آمد. او مایهٔ بقای یک کشور شد و توانست پیروزی را برای ملتش به ارمغان بیاورد.
در سال ۱۹۶۵ مردم کشورش و همهٔ دنیا به او ادای دین کردند، مراسم درگذشت باشکوهی برای او برگزار کردند. در مسابقات فوتبال دو دقیقه سکوت اعلام شد؛ ۳۲۱۳۶۰ نفر در صف ایستادند تا از تابوت او در وستمینستر دیدن کنند، سپس جنازهٔ او با کشتی از رودخانهٔ تیمز به محل تدفین او تشییع شد؛ ملکه و سران دیگر کشورهای جهان در این تشییع جنازه حضور یافتند. با شلیک ۱۹ گلوله سلام نظامی انجام شد و هواپیماهای نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا نیز به احترام او به پرواز درآمدند. او نخستین شخصیت غیراشرافی در زمان معاصر است که چهرهاش بر تمبر پستی بریتانیا نقش بسته است و اسکناس پنج پوندی با تصویر او چاپ شده است. مراسم خاکسپاری هیچ سیاستمداری پیش و پس از او با چنین تکریم و احترامی برگزار نشده است.
فعالیت سیاسی چرچیل ورای آنچه که در جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد، از چنان وسعت و گستردگی برخوردار است که درک آن را مشکل ساخته است. سیاست در رگهای چرچیل جاری بود. او نوهٔ دوک مارلبرو بود. پدرش، لرد رندولف، نمایندهٔ جنجالبرانگیز حزب محافظهکار بود که دوران کوتاه ریاست خزانهداریاش در دههٔ ۱۸۸۰ بحثبرانگیز بود. عدم موفقیت چرچیل در مدرسهٔ هارو به او آموخت که از شکستهایش درس بگیرد و به آسانی کنار نکشد. پس از خدمت در ارتش، در سال ۱۹۰۰ و در دورهٔ سلطنت ملکه ویکتوریا، نمایندهٔ مجلس عوام شد و در سال ۱۹۰۸ در کابینهٔ ادوارد هفتم، به وزارت اقتصاد و بازرگانی رسید. او اولین نخستوزیر ملکه الیزابت بود. چرچیل تا سه ماه پیش از مرگش در سن ۹۰ سالگی نمایندهٔ مجلس باقی ماند.
ترتیب تاریخی وقایع، مقامهایی که او در طول زندگیاش به آن نائل شد و موفقیت او در ۱۹۴۰ در نجات کشورش، همگی باعث شدهاند که حقایق تاریخی در هالهای از افسانه فرو روند. آنچه که چرچیل پیش و پس از جنگ جهانی دوم انجام داد مورد توجه قرار نمیگیرد و هرگونه تحلیلی در این مورد را منتفی میسازد. از همه بدتر آنکه امکان تامل و بازاندیشی در عملکرد او در طول جنگ وجود ندارد. اگر مطالب همکاران نزدیک او – سر آلن بروک و آنتونی ایدن – را مطالعه کنیم متوجه میشویم که بیشتر عملکرد او به صورت تصادفی بوده و با آنچه که در تاریخ ثبت شده است تفاوت دارد. این قهرمانپروری بیچون و چرا مانع از آن شده که چرچیل و دورانی که او در آن زندگی کرده و تلاش داشته تا به آن شکل دهد، به درستی ارزیابی شود.
برخلاف آنچه که زندگینامهنویسانی همچون بوریس جانسون نوشتهاند و در آن چرچیل را همچون قدیسی ستایش کردهاند، اگر کسی مایل باشد به دقت و با نگاهی منتقدانه به چرچیل بنگرد به جزئیات جدالبرانگیزی برمیخورد: نقش محوری چرچیل در انگیزه بخشیدن به کشور و مبارزه با نازیسم تمام جزئیات را محو کرده است.
او همیشه در طرف اشتباه بحث قرار میگرفت، حتی در مسائلی که به ادراک چندانی نیاز نداشت. در دههٔ ۱۹۳۰ او با ایدهٔ استقلال هند مخالف بود و این مخالفت به نظر بسیاری از همعصرانش واکنشی ارتجاعی و غیرانسانی میآمد. حمایت او از ادوارد هشتم که فردی خودشیفته، ضعیف و مستبد بود اگرچه به حساب وفاداری گذاشته شد ولی بسیاری گمان میبردند که این حمایت به قیمت زندگی سیاسی چرچیل ختم میشود. این قضاوتهای نابجا باعث شدند که بالدوین و چمبرلین او را نادیده بگیرند.
در دههٔ ۱۹۳۰ چرچیل دیگر یک شخصیت جنجالی و بحثبرانگیز محسوب میشد که تکبر محافظهکاران پیش از اصلاحات در رفتارش به چشم میخورد و در عین حال اصول و عقاید را فدای منفعت شخصیاش میکرد. این مشخصه تا جایی بارز بود که افرادی همچون شهردار لندن از آن بهرهبرداری شخصی کردهاند. او سالها در ارتش خدمت کرد و در آخرین نبرد سواره نظام بریتانیا در سودان شرکت داشت. پس از آن حرفهٔ روزنامهنگاری را آغاز کرد و در آن درخشید. او در سال ۱۸۹۹ توسط بوئرها اسیر شد ولی موفق شد تا از دست آنها بگریزد. چرچیل در انتخابات سال ۱۹۰۰ شرکت کرد و به این ترتیب زندگی سیاسی او به عنوان محافظهکار آغاز شد. زمانی که محافظهکاران تحت تاثیر جوزف چمبرلین حمایتگرایی (محافظت صنایع داخلی از رقابت خارجی از طریق اعمال مالیات بر واردات- protectionism) را پیش گرفتند او به حزب لیبرال پیوست. تا اینجا مشکلی نیست و این حرکت قابل درک است ولی بازگشت دوبارهٔ او به سمت محافظهکاران پس از شکست متفقین در جنگ جهانی اول، زمانی که حزب لیبرال در شرف از هم پاشیدگی بود، حرکتی کلبیمسلکانه بود و حتی صدای اعتراض گروهی که دوباره به آنها میپیوست را برانگیخت. چرچیل از بذلهگویی مشهورش استفاده کرد تا این مساله را لاپوشانی کند: «همه میتوانند خیانت کنند ولی خیانت مجدد ابتکار و مهارت میطلبد.» بوی بد این خیانت تا مدتها در مشام محافظهکاران باقی ماند. پدر او، لرد رندولف، نیز در بیشتر دوران فعالیت سیاسیاش بیثبات بود. در بسیاری از مقاطع زندگی پسرش به نظر میآمد که این مساله را به ارث برده است.
رابطهٔ دوستی او با لوید جورج آن چیزی بود که طبقهٔ اشراف همنشین بد مینامیدند و رادیکالیسم در او تقویت شد. این مساله نیز به تنهایی بد نبود: چرچیل را میتوان بانی تاسیس خدمات بیمهٔ عمومی در دولت اسکوییت دانست. ولی این خصوصیت در باقی زندگی حرفهای او به نوعی وسیله برای جلب توجه بدل شد. دوستی او با لوید جورج نخستین نمونهٔ بروز این رفتار در فعالیتهای سیاسیاش نبود. او که در ردهٔ پایین نمایندگان محافظهکار قرار داشت به گروه لرد هیو سسیل پیوست تا به طور علنی به وزرا پرخاش کنند.
اینگونه رفتارها که از ابتدای جوانی آغاز شده بودند ادامه یافتند تا جایی که به نظر میرسید او هرگز بالغ نشده است. مارگو اسکویت در زمانی که چرچیل ۴۰ سال داشت در نوشتههایش به این مشخصهٔ رفتاری او اشاره میکند. او در مدرسه شاگرد آخر بود و این باعث شده بود که همواره به دنبال جلب نظر باشد و گفته میشود دلیل آن بیتوجهی والدینش بوده است. پس از آنکه دو بار در آزمون ورودی سندهرست شرکت کرد و نتیجه نگرفت، پدرش به شدت با او برخورد کرد. چرچیل در تمام زندگیاش – حتی پس از مرگ لرد رندولف – تلاش کرد تا به پدرش ثابت کند که لایق توجه اوست و برای این منظور تواناییهایش را در عرصههای مختلفی همچون سربازی، نویسندگی، تاریخنگاری، سیاست و نقاشی آزمود.
سخنان چرچیل در زمینهٔ جنگ طبقاتی به شدت سخنان لوید جورج تحریکآمیز نبودند ولی بسیاری از افرادی که به طبقه اجتماعی او تعلق داشتند را نیز متعجب میکرد. رفتار او به عنوان یک وزیر هم تعریف چندانی نداشت: مشهور است در زمستان ۱۹۱۱ زمانی که پلیس یک گروه آنارشیست را در خیابان سیدنی لندن محاصره کرد، چرچیل – که در آن زمان وزیر کشور بریتانیا بود – شخصا در صحنه حاضر شد و در میان خطوط پلیس ایستاد تا با کلاه ابریشمی و یقهٔ پوستی پالتویش جلب توجه کند. این ماجرا تمایل چرچیل به جلب توجه را نشان میدهد، همچنین نمایانگر علاقهٔ او به دعوا و درگیری است. کسانی که پیش از آغاز جنگ جهانی و در ابتدای جنگ به چرچیل نزدیک بودند این موضوع را ترویج دادند که او فردی جنگطلب است. این ایده به آسانی باورپذیر بود زیرا دلایل کافی برای اثبات آن وجود داشت.
این واقعه تنها مورد جنجالبرانگیز دوران وزارت چرچیل نبود. حتی پس از آنکه در ۱۹۴۰ به یک قهرمان بدل شد، جنبش کارگری همچنان از او نفرت به دل داشت؛ او در سال ۱۹۱۰ به عنوان وزیر کشور دستور داد تا ارتش برای سرکوب اعتصاب کارگران معدن به تونی پندی فرستاده شود زیرا به او گزارش رسیده بود که پلیس محلی توانایی کنترل شورش معدنچیان را ندارد. اگر بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم باید بگوییم که چرچیل نمیخواست که ارتش را وارد عمل کند و تا جایی که میتوانست اعزام را به تعویق انداخت. اما تصمیمگیری نهایی او برای اعزام نیروهای ارتش سبب شد که تا پایان عمرش در جنوب ولز مقصر شناخته شود و بسیاری از چپگرایان این عمل را غیرضروری و خشونتآمیز تلقی میکردند. او در اعتصاب کارگران بندر در تابستان ۱۹۱۱ باز هم ارتش را وارد عمل کرد، تاثیر این حرکت بر افکار عمومی نیز مشابه بود. در نوامبر سال ۱۹۱۰ طی درگیریهای جمعهٔ سیاه که میان پلیس با طرفداران حق رای برای زنان اتفاق افتاد، چرچیل نیروهای پلیس را بازخواست نکرد. در این دوره از زندگیاش به «به نژادی» گرایش پیدا کرد زیرا نگران انحطاط فیزیکی «نژاد» بود.
شهرت چرچیل به عنوان سیاستمدار به خاطر کاریزما و سخنپردازی او بود تا به خاطر تواناییهای اجراییاش. علیرغم پیشینهٔ جنجالبرانگیزش، در سال ۱۹۱۱ به سمت وزارت دریاداری رسید و نیروهای دریایی تحت فرمانش درآمدند. او همچنان تمایلش به دوستی با افراد تندرو را حفظ کرد و تحت تاثیر دریادار لرد جکی فیشر قرار گرفت. فیشر مدتها بود که بازنشسته شده بود. سر جان جلیکو دریادار دوم آن زمان، در یادداشتهایش مینویسد که چرچیل قادر نیست تا محدودیتهای خودش را به عنوان یک سیاستمدار و یک شهروند تشخیص بدهد. چرچیل باعث توسعهٔ نیروی دریایی پیش از آغاز جنگ جهانی شد اما خود او یکی از بانیان شرکت در آن جنگ بود…
چرچیل اکنون دیگر جنگی را که میخواست به دست آورده بود و ناوگان دریاییاش را اعزام کرد. یک ماه پیش از آن در نامهای به همسرش نوشته بود: «همه چیز به سمت یک فاجعهٔ عظیم پیش میرود. من اما خوشحال، پرانگیزه و پرانرژی هستم.» آرایش نظامی ناوگان او بیسابقه بود: نتیجه آنکه در سپتامبر آلمانها سه ناو انگلیسی را در دریای شمال غرق کردند و ۱۴۵۹ نفر جان خود را از دست دادند و چرچیل بابت آن واقعه سرزنش شد. روز پیش از آن با تکبر گفته بود که اگر آلمانها ناوگانشان را نفرستند «مانند موش در سوراخ فرو رفتهاند». او ناوگان دریایی سلطنتی را تاسیس کرد، منتقدینش میگویند که این کار را انجام داد تا ارتشی را تحت فرمان خود داشته باشد و آنها را به آنتورپ بفرستد. زمانی که آنتورپ سقوط کرد سرزنشها بیشتر شد. او میخواست که همزمان یک ژنرال و یک سیاستمدار باقی بماند، خوشبختانه قانون اساسی بریتانیا اجازهٔ چنین کاری را نداد. چرچیل نقشهای ملهم از کیچنر را در سر داشت و آن را اجرا کرد: او میخواست ناوگانی را از تنگه داردانل به سمت قسطنطنیه براند تا وحشت در ترکیه ایجاد کند و این کشور را مجبور کند تا از جنگ کنار بکشد. اما حملهٔ ناوگان دریایی با شکست مواجه شد.
عملیات نظامی در پشتیبانی از آن حمله نیز فاجعهآمیز بود؛ فیشر که به دستور چرچیل – علیرغم اینکه ۷۳ سال سن داشت و آمادگی ذهنیاش کاهش یافته بود – به سمت دریادار نخست بازگشته بود، استعفا کرد و چرچیل مسبب این فاجعه شناخته شد. ۴۶ هزار نفر جان خود را در این عملیات از دست دادند، یک چهارم این جمعیت استرالیایی و نیوزلندی بودند. پل ادیسن یکی از زندگینامهنویسان چرچیل شرایط را اینگونه توصیف میکند: «این صلیبی بود که چرچیل خود را در آن به میخ کشید.» او از دریاداری استعفا داد و به سرهنگ دوم ارتش ارتقا یافت، صد روز را در جبهههای غربی سپری کرد تا اینکه از عملیاتش اعلام انصراف کرد تا بار دیگر به دنیای سیاست بازگردد. بازگشت او به خانه به دلیل بزدلی نبود، بلکه مانند همیشه بلندپروازی او بود و ایدهٔ مبارزه در ارتشی که ساختارش تحت فرمان او نباشد باب میلش نبود. او در سال ۱۹۱۷ وزیر مهمات شد و سپس در سال ۱۹۱۹ وزارت جنگ را به عهده گرفت و سعی کرد تا با بلشویکهای روسیه وارد جنگ شود. تخمین او از میزان بربریت نیروهای انقلابی صحیح بود ولی همکارانش ایدهٔ دخالت نظامی مستقیم و گسترده را وتو کردند تا از به خاک و خون کشیده شدن نسل دیگری از سربازان ممانعت کنند.
در سال ۱۹۲۴ که از قدرت حزب لیبرال کاسته شد او توانست محافظهکاران را قانع کند تا بار دیگر او را بپذیرند. او مسئول خزانهداری شد و نادانی او در زمینهٔ اقتصاد نتایج فاجعهآمیزی به همراه آورد. در سال ۱۹۲۵ اقتصاد بریتانیا که در دوران جنگ و پس از آن بیمار بود، را به استاندارد طلا پیش از جنگ یعنی ۴.۸۶ دلار برای هر پوند بازگرداند. استرلینگ پول گرانی شد، صادرات فروکش کرد، رکود اقتصادی به وجود آمد، صنعت ذغال سنگ فلج شد و اعتصاب عمومی شکل گرفت. چرچیل پیش از اجرای این سیاست با گروهی اقتصاددان مشورت کرد. یکی از این اقتصاددانان جان مینارد کینز بود. او هشدار داد که این سیاست به رکود خواهد انجامید ولی چرچیل این هشدار را نادیده گرفت.
کینز در جواب کتاب «پیامدهای اقتصادی وینستون چرچیل» را منتشر کرد؛ کتابی که در آن بیشترین حملات به طرز فکر و سیاستهای چرچیل صورت گرفته است. بعدها چرچیل اذعان داشت که بازگشت به استاندارد طلا بزرگترین اشتباه زندگیاش بوده است. در مجلس عوام هنگامی که دربارهٔ این سیاست توضیح میداد گفته بود که این حرکت ما را «به واقعیت پیوند میدهد». شوربختانه این پیوند میان بریتانیا و واقعیت در آگوست ۱۹۱۴ از بین رفته بود. این آخرین نمونه از تصمیمگیریهای چرچیل نبود که بر اساس تصورات دوران پیش از ۱۹۱۴ اتخاذ میشد. در عوض آنکه به تصمیمگیریهای عملیتری فکر کند بابت تائید دکترین و عقاید خود، آرزوی بازگشت به دنیای پیش از ۱۹۱۴ را داشت. عقاید استبدادی او در قبال هند نیز ریشه در همین طرز فکر داشتند.
پس از آنکه محافظهکاران در سال ۱۹۲۹ قدرت را از دست دادند، «دوران بیکاری سیاسی» او آغاز شد. در این دوره بیشتر انرژی او صرف مبارزه با خودمختاری هند شد. در این دوره گاندی را اینگونه توصیف کرد: «وکیلی فتنهانگیز که اکنون نقش یک مرتاض شرقی را بازی میکند، نیمه برهنه از پلههای قصر نائبالسلطنه بالا میرود تا دربارهٔ تساوی حقوق با نمایندهٔ امپراطور مذاکره کند.» این لفاظیها باعث شدند تا بالدوین با او مقابله کند و مطمئن شود که او در دولت ملی که توسط بالدوین و رامسی مک دونالد در سال ۱۹۳۱ تاسیس شد، هیچ نقشی نداشته باشد.
شخصیت چرچیل چگونه بود
دههٔ ۱۹۳۰ دوران تاریکی برای چرچیل بود. او موفق شد به عنوان یک خبرنگار و نویسنده بدرخشد و توانست پولی که مورد نیازش بود را کسب کند. او برای آنکه بتواند علائق پرهزینهٔ زندگیاش را حفظ کند بیشتر از درآمدش خرج میکرد؛ علاقهٔ مفرط او به شامپاین پل راجرز، کنیاک و سیگار همچنین خرید یک ویلای بزرگ در چارتول کنت نمونهای از ولخرجیهای او هستند. علاوه بر منبع درآمدش، با خیال آسوده از حامیانش کمک مالی دریافت میکرد تا حدی که در دنیای امروز میتوانست خاتمهٔ کار یک سیاستمدار محسوب شود. زندگی مشترک او نیز چندان تعریفی نداشت، همسرش گلایه میکرد که چرچیل به او توجه کافی نشان نمیدهد و در عین حال از معاشران چرچیل هم دل خوشی نداشت. کلمانتین چرچیل از برندن برکن ماجراجو منزجر بود، شایع بود که برندن برکن فرزند نامشروع چرچیل است و برکن نیز تلاشی برای تکذیب این شایعه نمیکرد. رابطهٔ چرچیل با پسرش رندولف نیز سخت و پیچیده بود. رندولف هرگز نتوانست از زیر سایهٔ پدرش بیرون بیاید و خیلی زود الکلی شد.
چرچیل در سال ۱۹۳۹ به دولت بازگشت. جالب آنجاست که او مسئول شکست مفتضحانهٔ بریتانیا پس از دخالت نظامی در نروژ بود، شکستی که چمبرلین را مجبور به کنارهگیری کرد تا چرچیل به قدرت برسد. تشکیل یک دولت ائتلافی و همچنین پاکسازی محتاطانهٔ سیاستمداران و مقامات مدافع سیاست مماشات، تصمیم درستی بود. حزب محافظهکار که به روشهای چمبرلین وفادار مانده بود، تا مدتها از چرچیل حمایت نکرد و بهای این تصمیم را در پیروزی حزب کارگر در ۱۹۴۵ پرداخت. در زمینهٔ نظامی نیز چرچیل از اشتباهات ۱۹۱۸-۱۹۱۴ درس گرفته بود. او طرحهای مختلفی را با شجاعت پیش برد که نتیجهبخش بودند، تعداد زیادی از این طرحها هم بینتیجه ماندند. مطالعهٔ یادداشتهای آلن بروک نشان میدهند که بیمنطقی و هیاهوی چرچیل تا چه حد میتوانست آزاردهنده باشد. اما این رفتار، هوسها و گرایشهای فکری یک نظامی سختگیر نبود بلکه ناشی از فشارهای روحی بیش از حد بود.
مشکل بتوان فرد دیگری را تصور کرد که بریتانیا را با چنان انگیزهای در آن دوران سخت هدایت کند و قابلیت آن را داشته باشد تا متحدین را هماهنگ سازد. روابطی که چرچیل با روزولت و استالین برقرار کرد در نتیجهٔ جنگ تاثیر بسزایی داشت. اگرچه آنها در کنفرانس یالتا از او پیشی گرفتند.
اگر در ماه می ۱۹۴۰ هالیفاکس در عوض چرچیل به قدرت میرسید، بریتانیا به تصرف آلمان نازی درمیآمد. چرچیل از کمونیسم متنفر بود ولی در راستای منافع ملی با استالین سازش کرد. یکسال پس از پایان جنگ، سخنرانی مشهور «پردهٔ آهنین» را انجام داد و موضع بریتانیا برای چهار دههٔ پس از آن روشن شد.
ایدهآل آن بود که چرچیل در سال ۱۹۴۵ با عزت و احترام بازنشسته شود. ادامهٔ فعالیت او پس از این دوران و نخستوزیریاش در سالهای ۱۹۵۵-۱۹۵۱ به ضرر کشور بود. او مصمم بود تا جایی که میتواند مانع جانشینی ایدن شود، این موضوع فراتر از درگیریهای داخلی حزب محافظهکار بود. زمانی سرنوشت کشور به دستان ایدن سپرده شد که توان اخلاقی، روحی و جسمیاش را در مبارزه با چرچیل از دست داده بود. چرچیل در آن زمان ۸۱ سال داشت ولی حاضر نبود داونینگ استریت را ترک کند درحالیکه دو سال پیش از آن دچار حملهٔ قلبی شده بود، خانواده و اطرافیانش توانسته بودند این حقیقت را پنهان کنند. مهارت او در انجام اشتباهات به دوران پیش از جنگ بازگشته بود.
او مانند همیشه در گذشته به سر میبرد، به امور داخلی علاقهای نداشت و شیفتهٔ آن بود که عظمت گذشتهٔ بریتانیا را از نو زنده کند. او قادر نبود تا تغییراتی که در جهان پدید آمده بود را درک کند. البته این سالها تلف نشدند، دولت او سعی کرد به وعدهاش برای ساخت ۳۰۰ هزار خانه در سال عمل کند و موجودی تهی شده در زمان جنگ را جایگزین کرده و تسهیلات مسکن را برای خانوادههای رو به رشد بریتانیایی فراهم کند، ولی اکثر این تلاشها بیحاصل بودند.
چرچیل به سیاست استعماری، به خصوص در کنیا و مالایا، ادامه داد. او نمیخواست تا جنبشهای قدرتمند ضد امپراتوری در مستعمرهها را به رسمیت بشناسد و برآورد درستی از هزینههای مادی و انسانی این استیلای استعماری نداشت و تاثیر مخرب ادامهٔ استعمار بر شهرت و آوازه بریتانیا را درک نمیکرد. زمانی که حاضر به کنارهگیری شد، حزب محافظهکار از هم پاشیده و متلاشی شده بود. اگر مک میلان در سال ۱۹۵۹ با حیلهگری و به بازی گرفتن افکار عمومی و حزب محافظهکار به قدرت نرسیده بود، برکناری زودهنگام آنتونی ایدن به نفع بریتانیا تمام میشد. پس از این پیروزی، اختلافات و تناقضات داخلی حزب محافظهکار و رفتاری که نشان از برتری طبقاتی داشت همگی باعث شدند تا حزب چرچیل به دست هارولد ویلسون، کسی که عاری از هرگونه آیندهنگری بود، متحمل شکست شود.
پیروزی چرچیل در برابر هیتلر برای او احترام بیقید و شرطی به همراه آورد. تبلیغات در کارزار انتخاباتی محافظهکاران در سال ۱۹۴۵ مضحک و توهینآمیز بود و حزب کارگر – تحت رهبری کلمنت اتلی – را با گشتاپو مقایسه میکرد. این حزب باید متوجه میشد که علیرغم قدردانی حزب محافظه کار و مردم بریتانیا از چرچیل، زمان آن رسیده که مدیریت جدیدی وارد عمل شود. این مسئولیتی نبود که هیچ کدامشان آمادگی پذیرش آن را داشته باشند.
اشتباهات و شکستهای چرچیل کافی بودند تا هر موفقیتی را تحتالشعاع قرار بدهند. اما چرچیل پس از مرگ چنان عظمت یافت که هیچ کس نمیتواند در آن خدشهای وارد کند، به جز افرادی که به جرم تکروی و جداییطلبی به کناری رانده میشوند. افسانهپردازی باعث شده است تا برداشت صادقانهای از تاریخ نیمهٔ اول قرن بیستم نداشته باشیم. تصویر رمانتیک و اشتباهی که از چرچیل در ذهن داریم، که به واسطهٔ پیشینهٔ فعالیتش بین سالهای ۱۹۴۵-۱۹۴۰ پدید آمده است، مانع بزرگی برای درک و تحلیل درستی از تاریخ است.
او در یکی از جوانب زندگیاش به اندازهٔ دیگر کسانی که در تاریخ بریتانیا ماندگار شدند، عظمت داشت. در باقی جوانب او فقط یک سیاستمدار بود که نظراتش را به صورت تصادفی پرتاب میکرد بلکه یکی از آنها به هدف برخورد کند. خوی جنگطلب او در همهٔ موارد، به جز سالهای ۱۹۴۵-۱۹۴۰، بسیار خطرناک بود و حتی در جنگ با هیتلر هم جنبههای منفی داشت.
زمانی متوجه عظمت چرچیل و دین بیپایانمان به او میشویم که بفهمیم موفقیتهای او نه به واسطهٔ شخصیتش بلکه علیرغم مشخصات رفتاریاش به دست آمدهاند. این افسانه بیش از حد بزرگ شده است. اکنون بیش از همیشه احتیاج داریم تا واقعیت زندگی و آثار او را بررسی کنیم و از زاویهٔ درستی به او بنگریم.
منبع: نیوریپابلیک
کلید واژه ها:
چرچیل
فرادید| “وینستون چرچیل” نخستوزیر معروف انگلیس بود که در طول جنگ جهانی دوم این کشور را هدایت کرد. در اینجا به حقایقی از زندگی او میپردازیم که شاید هرکسی از آنها مطلع نباشد:
در اواخر قرن نوزدهم، ازدواج نجیبزادههای انگلیسی با زنان پولدار آمریکایی بسیار رایج بود. یکی از این ازدواجها میان “لرد راندولف چرچیل” سومین پسر دوک هفتم مارلبورو و “جنی جروم” دختر یک سرمایهگذار ثروتمند در بروکلین صورت گرفت. این زوج صاحب دو فرزند شدند: وینستون در سال 1874 و جک در سال 1880. اما روابط میان این زوج سرد شد جنی غالباً در خانه حضور نداشت. او پس از مرگ لرد راندولف در انگلیس ماند و تا زمان مرگش در سال 1895 دو بار دیگر ازدواج کرد که هر بار همسرانش نزدیک به بیست سال از او جوانتر بودند.
شخصیت چرچیل چگونه بود
چرچیل بهعنوان یک دانشآموز تقریباً در تمام موضوعات درسی بهجز تاریخ و انشای انگلیسی بسیار ضعیف بود. بهخصوص در یادگیری زبانهای خارجی بسیار بیاستعداد بود. در خاطراتش از یک امتحان دوساعته زبان لاتین مینویسد که در آن چیزی جز نامش را ننوشته بود. او دو بار در امتحان ورودی کالج نظامی سلطنتی سندهرست رد شد. با کمک معلم خصوصی بالاخره در امتحان سوم نمره قبولی را کسب کرد، اما به دلیل نمره پایینش وارد کلاسهای سوارهنظام شد که از کلاسهای پیادهنظام سطح پایینتر بود.
پس از فارغالتحصیلی از سندهرست، چرچیل از ارتش مرخصی گرفت و به کوبا سفر کرد و در آنجا یک شورش محلی را برای روزنامهای در لندن پوشش داد. او بهعنوان افسر ارتش و خبرنگار جنگی (در آن زمان اجرای همزمان این دو وظیفه مجاز بود) در هند، سودان و آفریقای جنوبی فعالیت کرد. در هنگام سفر به آفریقای جنوبی در سال 1899، قطارش موردحمله “بوئرها” (نوادگان مهاجران هلندی که آن زمان با انگلیس در جنگ بودند) قرار گرفت. چرچیل دستگیر و به اردوگاه زندانیان منتقل شد. او خیلی زود با بالا رفتن از دیوار اردوگاه در شب از آنجا فرار کرد. دو نفر از زندانیان دیگر که با او قصد فرار داشتند در نیمهراه برگشتند. اما او به راه خود ادامه داد و بدون هیچ نقشه قبلیای، از خانه یک فرد انگلیسی سر درآورد که مدیر معدن زغالسنگ بود. او چرچیل را به مدت سه روز پنهان کرد و سپس او را با یک کامیون حامل بار پشم به “موزامبیک” فرستاد. چرچیل از آنجا با کشتی به آفریقای جنوبی برگشت و یک قهرمان تبدیل شد.
حرفه سیاسی چرچیل در سال 1990 و با ورودش به پارلمان آغاز شد که بیش از 60 سال در این منصب ماند. او در سال 1908 به اولین جایگاهش در کابینه دستیافت و سپس تا سال 1911 به مقام “اولین لرد نیروی دریایی” (معادل وزیر نیروی دریایی آمریکا) پیشرفت کرد. در طول جنگ جهانی اول حملهای دوجانبه (دریایی و زمینی) علیه امپراتوری عثمانی ترتیب داد. چرچیل معتقد بود چنین کاری سبب برقراری ارتباط میان آنها و متحدان روس میشود و همزمان فشار بیشتری بر جبهه شرقی آلمان وارد میکند. اما زمانی که کشتیهای جنگی متفقین در ماه دسامبر 1915 وارد تنگه داردانل در نزدیکی استانبولِ امروزی شدند، آتشهای دفاعی عثمانی سه کشتی را غرق کرد و به سه کشتی دیگر شدیداً آسیب زد و بقیه کشتیها وادار به عقبنشینی شدند. نیروهای زمینی نیز در طی چندین ماه مبارزه در شبهجزیره “گالیپولی” موفق به پیشروی نشدند و بیش از 250 هزار نفر تلفات دادند. بااینکه چرچیل به دلیل این شکست سمت خود در نیروی دریایی را از دست داد، اما بهمرور توانست شهرتش را مجدداً بهبود بخشد.
چرچیل در طول عمر خود با هرگونه جنبش خودمختاری در هند مخالف بود. او مخالفت خاصی با رهبر جنبش استقلال “ماهاتما گاندی” داشت و حتی امیدوار بود او بر اثر اعتصاب غذا بمیرد. نگرش امپریالیستی چرچیل شامل دیگر مستعمرههای انگلیس نیز میشد. مثلاً یکبار گفت که زولوها، درویشها و افغانها “قومهایی وحشی” هستند.
چرچیل در ماه مه 1940 و پس از آغاز فاجعهآمیز جنگ جهانی دوم به نخستوزیری رسید. چرچیل سخنوری ماهر بود و تمام تلاشش را کرد تا کشور را برای مواجهه با حملههای پیش رو متحد کند. او در عرض چهار ماه شش سخنرانی مهم ایراد کرد. او در اولین سخنرانیاش در پارلمان گفت “چیزی ندارم که تقدیم کنم مگر خون، رنج، اشک و عرق.” او به همین ترتیب در چهارم ژوئن اعلام کرد: “ما باید به هر قیمتی شده از جزیره خود دفاع کنیم. ما در سواحل خواهیم جنگید، ما در میدانهای نبرد و در خیابانها خواهیم جنگید، ما در تپهها خواهیم جنگید. هرگز تسلیم نخواهیم شد.” و در 18 ژوئن که فرانسه داشت تسلیم آلمان میشد به هموطنانش گفت “باید بهگونهای وظایفمان را انجام دهیم که حتی اگر امپراتوری بریتانیا هزار سال مستمر ماند، مردم بگویند ‘این دوره بهترین دورانشان بوده است’.”
در ژوئیه 1945 پسازاینکه آلمان تسلیم شد اما ژاپن حاضر نشد تسلیم شود، بریتانیا پس از ده سال اولین انتخابات عمومی را برگزار کرد. حزب محافظهکار چرچیل که در تبلیغات حزب کارگر “ضد رفاه” و “ضد کارگری” توصیفشده بود، یا اختلاف تقریباً زیاد شکست خورد. چرچیل با شنیدن خبر شکست گفت: “آنها حقدارند ما را بیرون بیندازند. این یعنی دموکراسی، همان چیزی که برایش جنگیدیم.” او در سال 1951 به نخستوزیری بازگشت و تا سه سال و نیم بعد در این سمت بود.
چرچیل بهرغم نارضایتیهایش از کمونیسم، در جریان جنگ جهانی دوم با شوروی متحد شد. اما پس از جنگ هشدارهایی جدی درباره اهداف شوروی داد. در سخنرانی ماه مارس 1946، از “پردهای آهنین” سخن گفت که در سراسر قاره فرود آمده است. او گفت “در پشت آن خط کشورها در معرض کنترل بالا و رو به افزایشِ مسکو قرار دارند.” از آن زمان به بعد مقامات غربی هر زمان که از شوروی سخن میگفتند، اصطلاح پرده آهنین را به کار میبردند.
چرچیل در طول زندگیاش بیست کتاب نوشت. اولین کتاب درباره تجربیاتش در هند، سودان و آفریقای جنوبی بود. سپس کتابی از زندگی پدرش، بیوگرافی اولین دوک مارلبورو، چندین کتاب درباره جنگ جهانی اول و دوم، تاریخ مردم انگلیسیزبان و رمانی که اصرار داشت دوستانش آن را نخوانند. در سال 1953 که دومین دوره نخستوزیریاش را سپری میکرد، به دلیل “مهارت در شرح وقایع تاریخی و بیوگرافی و همچنین سخنرانیهای درخشان در دفاع از ارزشهای انسانی” برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
او در کودکی در حین بازی خود را از یک پل پایین انداخت و دچار صدمه به سر و پارگی کلیه شد. بعدها نزدیک بود در دریاچه سوئیس غرق شود. او بارها از اسب پایین افتاد. در حین پیاده شدن از کشتی در هند زمین خورد و شانهاش در رفت. هنگام یادگیری خلبانی هواپیمایش سقوط کرد. در حال عبور از خیابانی در نیویورک با یک ماشین برخورد کرد. اما در هیچ یک از این حوادث آسیب جدی ندید. او سرانجام در سن 90 سالگی تسلیم سکته شد.
منبع: History
ترجمه: وبسایت فرادید
زمان کوتاهی بعد از اتمام جنگ جهانی دوم، از سوی دفتر جرج پنجم، پادشاه وقت انگلیس دریافت جایزه لیاقت (Order of Merit) به چرچیل پیشنهاد شد ولی با پاسخ عجیب نخست وزیر زمان جنگ بریتانیا روبرو شد.
چرچیل که به داشتن شخصیتی مغرور و شوخ به طور همزمان مشهور بود گفت این جایزه به خاطر موفقیت های سیاسی است یا اینکه به خاطر موفقیت های ادبی به من داده می شود؟ در میان کشورهای غربی چرچیل به عنوان سیاستمدار برتر قرن گذشته معروف شده است ولی تا کنون کمتر به توانایی های دیگر او پرداخته شده است. چرچیل در کنار شخصیت مغرور و خشک مخصوص شغلش هرچند نتوانست جایزه نوبل ادبیات را کسب کند ولی نبوغی در حوزه ادبیات داشت و اگر بزرگترین نخست وزیر دوران جنگ شناخته نمی شد احتمالاً در حوزه ادبیات یا روزنامه نگاری و تاریخ به جایزه ای بزرگ دست می یافت. نویسندگی، روزنامه نگاری، تاریخ و نوشتن بیوگرافی کارنامه ادبی چرچیل هستند که در کتاب جدید پیتر کلارک روزنامه نگار انگلیسی روزنامه های ایندیپندنت و گاردین به آن اشاره شده است. در این کتاب با عنوان «تخصص های چرچیل: سیاستمدار، سخنران، نویسنده» کلارک به گوشه ای از زندگی نخست وزیر سابق انگلیس پرداخته است که تا کنون کمتر درباره آن در کتابی آورده شده است.
در این کتاب درباره مردی سیاستمدار و مغرور و چاق نوشته شده است که بیشتر عمرش را به دنبال پول درآوردن بوده است و برای این هدف هر تخصصی که لازم بوده یاد گرفته است. به نوشته کلارک قلم چرچیل آنقدر قوی بود که در اواخر سالهای 1930 حدود 30 برابر بیشتر از حقوق دریافتی از پارلمان دریافت می کرد. مثل بسیاری از نویسنده ها، چرچیل نیز برای مورد توجه بودن وسواس داشت. وینستون جوان همانطور که در خاطراتش نوشته است از همان ابتدا می دانست که نامش به یکی از مشهورترین شخصیت های تاریخی تبدیل خواهد شد. یکی از تخصص های ذکر شده در کتاب کلارک و با استناد به کتاب تاریخ چرچیل که در سالهای 1950 منتشر شد، تبحر خاص او در سخنرانی بود که در سال 1918 در اتحادیه سخنرانان زبان انگلیسی یکی از شخصیت های برجسته شناخته شد که خودش در کتابش این توانایی را موجب اتحاد بیشتر با آمریکا در جنگ های جهانی اول و دوم ذکر کرده است.
شخصیت چرچیل چگونه بود
البته به نوشته کلارک، چرچیل هیچ وقت روحیات آنجلوساکسونی نداشته است و ادعا می کند حتی اکثر سالهای عمرش به تلاش برای اتحاد با فرانسوی ها سپری شده است. انتخاب جملات در لحظات حساس تاریخی یکی از خصوصیات اصلی چرچیل است که با ترکیب تخصص نویسندگی و سیاست آمیخته با حس غرور موجب شده که در کتاب کلاک از وینستون چرچیل بیشتر از یک سیاستمدار به هنرمندی خلاق تعبیر شود که بیشتر از سیاست در آرزوی مطرح شدن در حوزه ادبیات و هنر بود.
ایندیپندنت/ 7 جولای/ ترجمه محمد حسنلو
6060
شهر جهانی یزد، شهری تاریخی و کویری بین دشت لوت و دشت کویر است که مارکوپولو جهانگرد معروف آن را بزرگ، زیبا و پر رونق توصیف میکند. شهر تاریخی یزد در قدیم؛ به ایساتیس به معنی فرخنده و مقدس معروف بوده است.
تعمیر شارژ موبایل یکی از رایج ترین مشکلاتی است که کاربران موبایل با آن مواجه می شوند. شارژر موبایل بنا به دلایل گوناگونی از قبیل: آب خوردگی، نوسانات برق از جمله رایج ترین دلایل آسیب دیدن شارژر می باشد.
تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved
سلام! به اکانت کاربری خود وارد شوید
بازیابی پسورد
پسورد شما به ایمیل شما ارسال خواهد شد
یک پزشک – اخبار فناوری، پزشکی، سینما و کتاب
جنبه سیاسی زندگی چرچیل بیشتر از هر چیز دیگری دیده شده است اما برخی جنبههای جالب دیگری را نیز، میتوان در زندگی او یافت.
شخصیت چرچیل چگونه بود
«وینستون چرچیل شاید بیش از هر چیز دیگری به دلیل عهدهدار بودن نخست وزیری انگلیس در طول جنگ جهانی دوم شهرت یافته باشد. او حدود ۵۰ سال در خط مقدم صحنه سیاسی اروپا قرار داشت و اعتبار سیاسیاش را تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۵، حفظ کرد. هر چند جنبه سیاسی زندگی چرچیل بیشتر از هر چیز دیگری دیده شده است، اما برخی جنبههای جالب دیگری را نیز، میتوان در زندگی او یافت.
در این مطلب به چند واقعیت جالب از زندگی این سیاستمدار شناخته شده جهان پرداختهایم.
دوران تحصیل نه چندان موفق
چرچیل سابقه تحصیلی خوبی نداشت و در دوران تحصیل آینده روشنی برایش پیش بینی نمیشد. در ژوئیه ۱۸۸۸، معلم او در مدرسه «هارو»، طی نامه مفصلی به مادر چرچیل از بیلیاقتی، فراموشکاری، بیدقتی و وقتنشناسی او شکایت کرد. چرچیل از هشت سالگی به مدرسه رفت و ضعفهای جسمی متعدد وی ، او را به هدفی برای زورگوییهای دیگران تبدیل کرده بود. شاید تجربه این زورگوییها بود که او را مصمم کرد در زندگی آیندهاش در برابر دشمنان به ظاهر نیرومند ایستادگی کند. وی همچنین، برای ورود به آکادمی نظامی سلطنتی سه بار در آزمون ورودی شرکت کرد.
لکنت زبان
با توجه به شهرت چرچیل به سخنوری، شاید عجیب باشد که بدانیم او در دوران کودکی دچار لکنت زبان بود و برای غلبه بر این مشکل تلاش زیادی کرد. در سال ۱۸۹۷، چرچیل با یک متخصص به نام فلیکس سیمن، در این باره مشورت کرد و فلیکس گفت که او دچار هیچ گونه نقص بدنی در این زمینه نیست و برای رفع این مشکل، فقط نیاز به تمرین و پشتکار دارد. بعدها یک ماساژور آمریکایی به چرچیل گفت که لکنت زبان او ناشی از وجود رباطی است که برای زبانش محدودیت ایجاد میکند و این رباط در دیگر افراد وجود ندارد.
مهارت در نقاشی
نقاشی یکی از سرگرمیهای مورد علاقه چرچیل بود. او علاقه زیادی به نقاشی داشت و بیش از ۵۰۰ اثر خلق کرد. چرچیل کار نقاشی را بعد از ۴۰ سالگی آغاز کرد، اما به سرعت در آن مهارت یافت. هم اکنون نقاشیهای چرچیل با قیمت بالایی به فروش میرسند. در سال ۲۰۱۴، مجموعهای از ۱۵ نقاشی او با قیمت ۱۱ میلیون پوند به فروش رفت. چرچیل بیش از نیمی از تابلوهای خود را در دهه ۱۹۳۰ نقاشی کرد و پس از شروع کار نقاشی، بیشتر عمرش را به آن اختصاص داد.
اسیر جنگی
در دهه ۱۸۹۰، وینستون چرچیل خبرنگار جنگی روزنامه مورنینگ پُست بود. او برای پوشش دادن جنگ آنگلو-بوئر در آفریقای جنوبی به آن جا فرستاده شد، اما به محض ورود به آفریقای جنوبی، قطار حامل وی هدف حمله قرار گرفت و چرچیل اسیر شد. با این حال وی توانست از اردوگاهی که در آن زندانی بود، فرار کند. این فرار پس از بازگشتش به انگلیس، از او یک قهرمان ساخت و این موضوع زمینه فعالیت سیاسیاش را فراهم کرد.
چند دوره افسردگی
گفته میشود چرچیل در بخش عمدهای از زندگی بزرگ سالی خود، از افسردگی رنج می برد. وی در دورههای افسردگی خود که آن ها را «سگ سیاه» مینامید، از راههای خلاقانهای مانند پرداختن به نقاشی یا فعالیتهای دیگری همچون آجرچینی، برای مقابله با این مشکل کمک میگرفت. او یک دیوار آجری در اطراف باغ سبزیجات خود ساخت و استخری در منزل خود بنا کرد.
وینستون چرچیل در صبح یکشنبه، ۲۴ ژانویهٔ ۱۹۶۵ بعد از ۱۰ روز که خبر وخامت حالش در رسانه ها منتشر شده بود در اثر سکته مغزی در سن ۹۰ سالگی در منطقه “هایدپارک گیت” در شهر لندن درگذشت.
هجوم نیروهای بریتانیا و شوروی به مرزهای ایران شاید از بحث برانگیزترین و غمانگیزترین رخدادهای جنگ جهانی دوم باشد. ایران برای اینکه اقدام تحریک آمیز مهمی داشته باشد، مورد هجوم نیروهای بیگانه قرار گرفت، ارتش ملیاش به سرعت و سهولت درهم شکست و پادشاه به ظاهر مقتدرش که زمانی محبوب بریتانیاییها بود، سرنگون شد.
روایت بریتانیایی از اشغال ایران میکوشد این واقعه را بیشتر برحسب تصادف و نه طرح و نقشهای از پیش تعیین شده توجیه کند.
برای وینستون چرچیل، نخست وزیر بریتانیا یافتن توجیهی اخلاقی و بهانهای حقوقی برای حمله به ایران سالها بعد اهمیت بیشتری یافت. او پس از پایان جنگ جهانی دوم، دست به قلم برد و کوشید با نگارش خاطراتش نشان دهد که تجاوز به ایران برای او خالی از دغدغههای اخلاقی و حقوقی نبوده و این طور نوشت که: «برای شروع جنگ علیه ایران نگرانیهایی داشتم، ولی دلایلی که در توجیه آن وجود داشت، قویتر از نگرانیها بود.»
از نظر چرچیل مهمترین مساله در خصوص اشغال ایران، انتخاب میان دو گزینه بود: مقابله با کشورگشایی نازیها و متحدانشان یا تن دادن به قواعد و عرف بین المللی و مراعات جوانب سیاسی و اخلاقی و انسانی ماجرا. او میدانست که برای حمله به ایران باید حمایت تلویحی فرانکلین روزولت، رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا را نیز جلب کند و چه استدلالی قانعکنندهتر از اینکه اگر بریتانیا و شوروی، ایران را اشغال نکنند احتمال پیروزی آلمانها بر ارتش تضعیف شده سرخ در جبهه غربی روسیه افزایش مییابد؛ دستیابی آلمانها به حوزههای نفتی خلیج فارس و تقویت ماشین جنگی متحدین ممکنتر از گذشته میشود و با به خطر افتادن موقعیت متفقین به ویژه بریتانیا در شمال آفریقا و خاورمیانه بعید نیست که نیروهای متحدین (ژاپن و آلمان) در هندوستان به یکدیگر برسند و کار جنگ جهانی دوم را یکسره کنند. پیش بینی این تحولات، تصویری فاجعه بار را پیش روی متفقین قرار میداد و هراس از این فاجعه محتمل بود که اشغال ایران را موجه جلوه دهد.
چرچیل در خاطراتش مینویسد: «تاثیر اقدامات ما باید با در نظر گرفتن افکار عمومی جهان و شهرت خودمان مورد توجه قرار گیرد. ما برای کمک به قربانیان تجاوز آلمان و بر اساس اصول میثاق جامعه ملل دست به اسلحه بردیم. هر اقدامی که از لحاظ فنی مغایر با قوانین بین المللی شناخته میشود تا زمانی که با رفتاری خلاف انسانیت همراه نشود، نمیتواند موجب از بین رفتن حسن نیت کشورهای بیطرف باشد و در نتیجه تاثیر سویی هم بر ایالات متحده آمریکا؛ یعنی بزرگترین کشور بیطرف نخواهد داشت. ما بر این باوریم که آنها میتوانند این موضوع را به نحو احسن به نفع خودمان تمام کنند و در این زمینه از خلاقیت چشمگیری هم برخوردارند.»تجربهای که اشغال ایران را از نظر چرچیل و هیات حاکمه وقت بریتانیا موجهتر میساخت، تعلل در اقدام نظامی علیه نروژ در اواخر سال ۱۹۳۹ بود، زمانی که چرچیل مقام وزارت دریاداری را به عهده داشت. با بالاگرفتن جنگ در اروپا، نروژیها اعلام بیطرفی کرده بودند و نظارهگر یورش آلمان به لهستان بودند.
آن زمان آلمان و شوروی به واسطه قراردادی که میان خود امضا کرده بودند، در کنار هم لهستان را تکه تکه میکردند. مدتی بعد نیروهای شوروی به فنلاند حمله بردند. مقاومت فنلاندیهایی که پیشنهاد شوروی مبنی بر واگذاری قسمتهای شرقی خاک خود به روسها را نمیپذیرفتند بسیار شجاعانه، ولی ناکافی بود. دولتهای فرانسه و بریتانیا به فکر ارسال کمک به فنلاند از راه نروژ و سوئد افتادند، اما در نهایت، محترم شمردن حاکمیت ملی و موضع بیطرفی نروژ بر ضرورتهای استراتژیک جنگ غلبه یافت و بریتانیا و فرانسه واکنشی را که باید، نشان ندادند. فنلاندیها ناچار به چشم پوشی از قسمتهایی از خاک خود شدند و به جنگ پایان دادند، اما اشتهای سیری ناپذیر آدولف هیتلر جذب کشورهای اسکاندیناوی شده بود و اعلام بیطرفی نروژ برای او، محلی از اعراب نداشت. فتح دانمارک به آسانی انجام شد، ولی مقاومتها در نروژ، پیروزی هیتلر را کمی به تاخیر انداخت. وقتی سرانجام نروژ زیر سلطه نازیها قرار گرفت، به پایگاهی مناسب برای حمله به بریتانیا تبدیل شد. بر اثر این شکست، نویل چمبرلین از نخست وزیری استعفا داد و وینستون چرچیل جای او را گرفت. تعلل متفقین در ارسال کمکهای نظامی به فنلاند با نقض بیطرفی نروژ نه فقط حوزه اسکاندیناوی را بر باد داد، بلکه حمله به فرانسه و بلژیک را هم به دنبال داشت.
فرو ریختن یکباره اروپا و فاجعهای که رخ میداد، کمی بعد تر، قدرت بیان و استدلال چرچیل در نقض بیطرفی و اشغال ایران را افزایش داد. وقتی موافقت نامه عدم تجاوز و پیمان دوستی شوروی و آلمان در تابستان ۱۹۴۱ (۱۳۲۰) نقض شد و ۳۰ هنگ زره پوش و پنج هزار هواپیمای آلمانی قصد فتح مسکو کردند، ژوزف استالین رهبر شوروی دریافت که خطر مرگباری کشورش را تهدید میکند. او که تا قبل از حمله آلمان به شوروی، جنگ در اروپا را جنگی صرفا امپریالیستی و بر سر تقسیم منافع میان کشورهای سرمایه داری ارزیابی میکرد، سراسیمه دست کمک به سوی دشمنان قدیمی، یعنی بریتانیا و آمریکای به زعم او امپریالیست دراز کرد. نخست وزیر بریتانیا، بیدرنگ در موضعگیری واقع بینانهای از پیوستن شوروی به متفقین استقبال کرد و در یک نطق رادیویی خطاب به مردم کشورش گفت: «هیچ کس بیش از من همواره با کمونیسم مخالفت نکرده است… همچنان یک کلمه از آنچه در این باره گفتهام، عدول نمیکنم، ولی تمام این مسائل در برابر تصویری که هم اکنون پیش رویمان است، رنگ میبازد…
حالافقط یک هدف و یک مقصود برگشت ناپذیر داریم و آن نابودی هیتلر و تمامی آثار نظام نازی اوست..؛ بنابراین خطری که روسها را تهدید میکند، خطری هم برای ما و هم برای ایالات متحده آمریکا است.» استالین نیازمند کمکهای تسلیحاتی و نظامی در کوتاهترین زمان ممکن بود و هیچ راه ارتباطی زمینی میان شوروی و جبهه غربی متفقین وجود نداشت. گفته میشد که از چهار راه میتوان به تجهیز نظامی شوروی یاری رساند: اول، راه دریایی به بندر مورمانسک در شمال غربی شوروی که گرچه نزدیکترین راه دریایی میان شوروی و بریتانیا بود؛ اما آلمانها راه آهن مورمانسک به سوی مسکو را قطع کرده بودند و به علاوه آبهای دریای شمال در کنترل کامل نیروی دریای آلمان بود. دوم، راه دریایی به بندر ارخانگلسک در شمال شوروی که آن هم بیشتر اوقات سال به دلیل یخ بندانهای شدید قابل استفاده نبود. سوم، راه دریایی به بندر ولادی وستک که بندری در شرق شوروی و در ساحل اقیانوس آرام بود و برای انتقال تجهیزات از ایالات متحده آمریکا به شوروی راهی مناسب به نظر میرسید، اما برای رسیدن به این بندر در وهله نخست لازم به عبور از آبهایی بود که تحت کنترل ژاپن قرار داشتند، کشوری که متحد آلمان محسوب میشد و در نهایت، راه زمینی از ایران که از جهات مختلف بهترین و مناسبترین مسیر برای امدادرسانی به ارتش درمانده شوروی تلقی میشد.
مسیر ایران واجد امتیازات بسیاری به نظر میرسید مانند مسافت کوتاه تر، امنیت بیشتر و امکان بهره برداری از راههای جادهای و خطوط راه آهن در تمام چهار فصل سال؛ امکاناتی غیرقابل چشم پوشی که نقض بیطرفی و اشغال ایران را از دید متفقین موجهتر میساخت و شاید از همین رو است که برخی تحلیل گران، ایران را عامل اصلی پیروزی متفقین توصیف کردهاند. بریتانیا و شوروی پس از توافق بر سر ایران به عنوان مناسبترین راه در خشکی برای ارسال کمکهای جنگی و تجهیزات نظامی با اشغال ایران و نقض بیطرفیاش موافقت کردند. برای توجیهی سریع درباره این عمل تجاوزگرانه، یادداشتی به تهران ارسال و نسبت به آنچه «توسعه روزافزون نفوذ آلمان در ایران» خوانده میشد، ابراز نگرانی شد. از ایران خواسته شد که به سرعت کارشناسان آلمانی شاغل در ایران را اخراج کند و سفیر شوروی تهدید کرد که مسوولیت عدم اجرای این خواسته به عهده مقامات ایرانی است، اما پیش از آنکه ایران بتواند اقدامی انجام دهد، در نیمه شب ۲۵ اوت (سوم شهریور ۱۳۲۰) قشون روس از منطقه آذربایجان و قوای تحت امر بریتانیا از خوزستان به ایران حمله کردند.
دیگر از دید بریتانیاییها، مناسبات با هیات حاکمه ایران و شخص رضا شاه پهلوی مدتها بود که متفاوت از گذشته مینمود. رضا شاه که با حمایت بریتانیاییها از فرماندهی قزاقها به وزارت جنگ و سپس به پادشاهی رسیده بود، در سالهای پایانی سلطنتش برای پیشبرد و اجرای برنامههای نوسازیاش به مستشاران آمریکایی و آلمانی روی آورده بود. گرفتاریهای متعدد بریتانیا در وقایع اروپا و مسائل مستعمرات پهناورش نیز ایران را از دایره اصلی توجه بریتانیا خارج ساخته بود. همین وضعیت باعث شده بود که بریتانیاییها از پذیرش هرگونه تعهد بیشتر در ایران اکراه داشته و بیشتر دل در گرو جریان مستمر نفت از خلیج فارس داشته باشند، اما اقتضائات جنگ جهانی دوم و گسترش آن به سوی شوروی، ایران را به کانون توجه بریتانیا مبدل ساخت. حالاپادشاهی ایران که به نظر میرسید از پیوندهای نژادی مشترک خود با آلمانهای آریایی تبار خرسند است، میتوانست بهانههای لازم را برای ورود قدرتهای اروپایی به خاک خود فراهم کند.
شرایط جنگی غیرمنتظرهای که با اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ تحمیل شد، پیامدهای متفاوت و متناقضی داشت و بحثهای بسیاری را در میان روشنفکران ایرانی و غیرایرانی برانگیخت. سالها بعد، وقتی آتش نبردها خاموش و توپهای جنگی آرام گرفتند، پرسشهای تاریخی درباره ضرورت اشغال ایران و کنترل راههای ارتباطی و معادن و منابع ایران همچنان به قوت خود باقی ماند. برخی از سیاستمداران بریتانیایی این بار آسوده و فارغ از مسوولیت حفظ منافع ملیشان درصدد توضیح دلایل و تبیین وقایع برآمدند. برخی اقدام به اشغال ایران را موضوعی همچنان مبهم و گیجکننده باقی گذاشتند چنانکه سر ریدر بولارد، سفیر وقت بریتانیا در ایران در خاطرات خود تاکید دارد که «به این پرسش که آیا اشغال ایران موجه بود یا خیر، نمیتوان هیچ پاسخ قطعی و نهایی داد.»
اما از دید چرچیل، به عنوان مهمترین طراح اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰، این اشغال نه تنها با ضرورتهای استراتژیک و مقتضیات جنگ سرنوشتسازی چون جنگ جهانی دوم قابل توجیه است، بلکه به باور او حتی میتوان از آن به مثابه وظیفهای اخلاقی یاد کرد! او هرچند آن قدر زیرک و محتاط بود که بگوید «داور نهایی، وجدان هر یک از ماست»، اما تفسیری که از تجاوز به ایران عرضه میدارد، بیش از هر چیز در پی اثبات حقانیت دولت او در این زمینه است: «ما برای اعاده حاکمیت قانون و حراست از آزادی کشورهای کوچک مبارزه میکنیم. شکست ما به معنای آغاز عصر توحش است که نه تنها برای ما بلکه برای حیات هر کشور کوچک دیگری نیز مهلک خواهد بود. ما که به نام میثاق جامعه ملل و در واقع به عنوان نماینده جامعه ملل و آرمانهایش وارد عمل شدیم حق داریم یا به واقع موظف هستیم برای زمانی محدود، پارهای از همان قوانینی را که قصد اعاده و تثبیتشان را داریم، زیر پا بگذاریم.
وقتی برای حقوق و آزادیهای ملل کوچک مبارزه میکنیم، نباید خود آنها مانع آزادی عمل ما شوند. عبارات قانونی نباید در مواقع پیش آمدن ضرورتهایی تام و اجتناب ناپذیر مانع از عملکرد کسانی شوند که خود را وقف حفاظت از این قوانین و اجرای آنها کردهاند. درست و منطقی نیست که یک قدرت متجاوز از یکسو با پایمال کردن تمام قوانین مزایایی به دست آورد و در همان حال، از سوی دیگر، با تظاهر به دفاع از حریم قوانینی که مورد احترام مخالفانش بوده است، به امتیازات دیگری دست یابد. به واقع، بیش از آنکه قانون مداری صرف راهنمای عمل ما باشد، باید انسانیت را راهنمای عمل خود قرار دهیم، اما به هر حال داوری نهایی درباره تمام این موارد به عهده تاریخ است.»
سال ۱۹۴۳، در بحبوحه جنگ جهانی دوم؛ مکان، لندن. کابینه جنگ بریتانیا برای رسیدگی به وضعیت مستعمره اش، هند که با موج قحطی دست به گریبان است، تشکیل جلسه داده است.
میلیون ها تن از اهالی، به خصوص در بنگال شرقی گرسنه هستند. لئوپولد امری، وزیر امور هندوستان، و فیلد مارشال سِر آرچیبالد واول، که کمی بعد به عنوان نایب الحکومه هند منصوب شد، درباره نحوه انتقال مواد غذایی بیشتر به این مستعمره مشورت می کنند. ولی وینستون چرچیل، نخست وزیر آتشین مزاج وقت، در مقابلشان قرار می گیرد.
سِر واول در یادداشت هایش در مورد این جلسه می نویسد: “ظاهرا نجات یونانی ها و دیگر کشورهای آزادشده از نجات هندی ها مهمتر است”.
لحن آقای اَمِری صریح تر است. او می نویسد: “شاید وینستون درست بگوید که گرسنگی بنگالی ها – که به هر حال دچار سوء تغذیه هستند – کمتر از گرسنگی یونانی های خوش بنیه جدی است. ولی او به احساس مسوولیتی که در این کشور نسبت به کل امپراتوری وجود دارد توجه لازم را ندارد”.
حدود سه میلیون هندی در قحطی سال ۱۹۴۳ جان خود را از دست دادند. بیشتر تلفات در بنگال اتفاق افتاد. مادوسری موخرجی، که خبرنگار است، در کتاب تکان دهنده جدیدی بنام جنگ پنهان چرچیل، که به تازگی به چاپ رسیده، سیاست های چرچیل را مسبب اصلی این واقعه، که یکی از بزرگترین قحطی های تاریخ هند است، می داند. این کتاب تحقیقی مستند و جالب توجه در مورد واقعه ای است که باید به عنوان یکی از ننگین ترین صفحات تاریخ امپراتوری بریتانیا به حساب آید.
به گفته موخرجی، علت کمبود مواد غذایی، صادرات وسیع آن از هند برای مصرف در میادین جنگ و نیز خود بریتانیا بود. بین ماه های ژانویه و ژوئیه سال ۱۹۴۳ و در حالی که قحطی در هند شروع شده بود، این کشور بیش از۰۰۰ ،۷۰ تن برنج صادر کرد.این مقدار برنج برای زنده نگاه داشتن۰۰۰ ،۴۰۰ نفر به مدت یک سال کافی بود.
چرچیل به بهانه کمبود کشتی با تقاضاهای صدور مواد غذایی به هند مخالفت کرد، آن هم در حالی که کشتی هایی بودند که با عبور از هند از استرالیا به اروپا گندم می بردند تا برای مصرف آینده انبار شود.
با کاهش واردات قیمت ها بشدت افزایش یافت و محتکران دست به کار شدند. به علاوه، چرچیل در سواحل بنگال “سیاست زمین سوخته” را اِعمال کرد که به نام سیاست دانیل معروف شد. دلیل این امر این بود که او بیم داشت ژاپنی ها در این مناطق نیرو پیاده کنند. در نتیجه مقامات، قایق ها را که وسیله حیاتی ارتباطی منطقه بودند از آنجا منتقل کردند و پلیس ذخایر برنج را مصادره و یا نابود کرد.
موخرجی در پی برخی از بازماندگان قحطی رفته است و تصویری هراس آور از اثرات گرسنگی و محرومیت ارائه می دهد. پدر و مادرها فرزندان گرسنه شان را در چاه ها و رودخانه ها می انداختند. بسیار ی با انداختن خود به زیر قطار جان خودکشی می کردند. مردمان گرسنه برای گرفتن آبی که در آن برنج پخته شده گدایی می کردند. کودکان برگ مو و دیگران درختان، ریشه سیب زمینی هندی و علف می خوردند. مردم حتی جان نداشتند جسد مردگان خود را بسوزانند.
شخصیت چرچیل چگونه بود
یک بازمانده به موخرجی می گوید: “هیچکس توان اجرای مراسم مخصوص مردگان را نداشت”. در دهکده های بنگال سگ ها و شغاف ها روی تل های جنازه جشن می گرفتند.
آنهایی که جان سالم به در بردند مردانی بودند که برای کار به کلکته رفتند و زنانی که با روی آوردن به روسپیگری توانستند برای خانواده شان غذا تهیه کنند. موخرجی می نویسد: “مادران به جنایتکار تبدیل شده بودند، و دختران زیباروی دهکده ها به روسپی و پدرها به قاچاقچیان دخترانشان!”
قحطی بالاخره زمانی به پایان رسید که در آخر سال بازماندگان آن، محصول برنجشان را درو کردند. اولین محموله های جو و گندم تنها در ماه نوامبر به افراد نیازمند رسید، و تا آن موقع ده ها هزار نفر از آنان تلف شده بودند.
در طول پائیز ۱۹۴۳ ذخایر غذایی و مواد خام بریتانیا برای جمعیت ۴۷ میلیونی آن – که ۱۴ میلیون کمتر از جمعیت بنگال بود – به ۵،۱۸ میلیون تن می رسید.
موخرجی با صراحت خاصی می نویسد: “در آخر، مسأله چندان به نژادپرستی مربوط نمی شد، بلکه موضوع عدم توازن ذاتی قدرت موجود در هرم اجتماعی داروینی بود که بیان می کند چگونه بروز قحطی در هندوستان قابل تحمل است، اما جیره بندی نان در بریتانیای دوران جنگ، محرومیتی تحمل ناپذیر بحساب می آمد.”
برای آنهایی که از وقایع عصر استعمار متأسف هستند، خواندن این کتاب ضروریست. این کتاب شرح وحشتناکی است از اینکه قدرت استعماری تا چه حد استثمارگر است، و در این مورد به خصوص، این ویژگی به وسیله مردی که هیچ تردیدی در تحقیر هندوستان و مردمانش به خود راه نمی داد، تشدید هم شده است.
مجسمه چرچیل که از آن در سال ۱۹۷۴و یکصدمین سالروز تولدش پردهبرداری شد، عامدا به گونهای تراشیده شده که سیمای مبارز او را در دوران نخست وزیریاش و در ارزشمندترین دقایقش در مقابله با بمبارانهای آلمان نازی علیه بریتانیا، نشان دهد؛ رهبر یک ملت، تنها، علیه آلمان نازی. باقی داستان را میدانید. . … با توجه به این که چرچیل تنها صدایی بود که در دهه ۱۹۳۰ علیه هیتلریسم هشدار داد، در واقع او فعال واقعی و نخست «انتیفا» بود. او حتی با روسیه کمونیستی وارد ائتلاف شد.
او در عین حال حتی با معیارهای زمان خودش یک امپریالیست کهنه پرست فرهنگ ادواردین بود. برای مثال چرچیل بر استقلال یا حتی خودمختاری هند سالها پس از آن که به صورت امری غیر قابل اجتناب درآمده بود، إصرار میورزید.
در جوانی برای دفاع از امپراطوری و آرمان نژادپرستانه در ارتش بریتانیا در هند، سودان و آفریقای جنوبی جنگید. از آن بدتر، به عنوان یکی از مدیران کل دولت دستور بمباران شورشیان در عراق را صادر کرد و از یاغیان «بلَک اند تَنز»، شبهنظامیان ارتش بریتانیا در تلاشهای نافرجامشان برای جلوگیری از استقلال ایرلند حمایت کرد.
هیچ کارنامهای به طول و وزن سابقه حرفهای چرچیل نمیتواند بیعیب باشد. او به تضاد در سیاستهایش شهرت داشت. از این حزب به آن حزب میرفت و سیاستهایش را به نفع خود تغییر میداد – احتمالا تنها نقطه تشابه واقعی که با نویسنده زندگینامه و جانشینش، بوریس جانسون دارد.
او یک نژادپرست اما در عین حال ضد فاشیسم بود؛ بهشدت ضد کمونیسم بود اما در عین حال بخش بزرگی از اروپا را جدا کرده و به ژوزف استالین هدیه کرد.
بسیاری از مورخین سعی کردهاند معمای این مرد و زمانش را درک کنند. «چرچیل نژادپرست بود» بخشی از حقیقت وجود این مرد بود، اما تنها بخشی از آن.
بهتر است در پای مجسمه چرچیل تنها نام او نوشته شود که محتوای آن روایت همه چیز است. شاید همه ما بر سر آن توافق کنیم.
نخستوزیر جنجالی بریتانیا در میان عامهٔ مردم مظهر زیرکی و نیرنگ است.
وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل (۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ – ۲۴ ژانویهٔ ۱۹۶۵) سیاستمدار و نویسندهٔ بریتانیایی بود که بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵، یعنی در طول جنگ جهانی دوم و بار دیگر بین سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخستوزیر بریتانیا بود. او افسر ارتش بریتانیا نیز بود. چرچیل جایزهٔ نوبل ادبیات سال ۱۹۵۳ را به خاطر نوشتههایش دریافت کرد.
مجلهٔ تایم در سال ۱۹۴۹ وینستون چرچیل را به عنوان «مرد نیمهٔ اول قرن بیستم» انتخاب کرد. چرچیل در میان عامهٔ مردم مظهر زیرکی و نیرنگ است. چرچیل سال ۱۹۴۰ نیز به عنوان مرد سال مجله تایم انتخاب شده بود.
۳۰ ویژگی نخستوزیر سابق انگلیس را – که در تاریخ معاصر ایران بسیار مناقشهبرانگیز و گهگاه منفور بوده است:
۱- وقتی مسایل بر خلاف میل او بود، میگفت: زمان یادگیری و تغییر است.
۲- از چالشهای زندگی نمیترسید.
۳- معتقد بود برای پیروزی در هر امری باید شریک داشت.
۴- در جنگ جهانی دوم بارها بر فراز آسمان آلمان پرواز کرد.
۵- سخنرانیهای او یک مجموعه ۱۸ جلدی است.
۶- با Fact تصمیم میگرفت.
۷- قدرت خارقالعاده در تمرکز داشت.
۸- وقتی اشتباه میکرد از زیردستان خود عذرخواهی میکرد.
۹- از مخالفان خود انتقام نمیگرفت.
۱۰- معنای استراتژی را آمادگی برای جابهجایی اولویت ها میدانست.
۱۱- ۹۰درصد مدیریت را در هماهنگی امور با دیگران میدانست.
۱۲- از هیچکس متنفر نبود.
۱۳- در دو دوره نخستوزیری (مجموعاً ۹ سال) حدود یازده هزار یادداشت دستنویس کاری برای زیرمجموعه خود نوشت.
۱۴- در هر لحظه برای مسایل دور از انتظار آمادگی داشت.
۱۵- برای سخنرانیهای خود بسیار وقت میگذاشت.
۱۶- در ۲۱سالگی، متون فلاسفه و اقتصاددانان بزرگ را خوانده بود.
۱۷- از نظر او، مدیریت جز حل و فصل بحران نیست.
۱۸- اعتقاد داشت برای موفق شدن باید اول ناکامیها را قبول کرد.
۱۹- با افراد قوی کار میکرد؛ حتی اگر بحث برانگیز باشند.
۲۰- در سخنرانی همیشه یک درخواست مهم از مخاطبان خود داشت.
۲۱- از منظر او توانایی افراد را باید در سطح درک آنها از جزئیات سراغ گرفت.
۲۲- معتقد بود افراد قوی عموماً آمادگی کنار آمدن را دارند. ضعیفها بیشتر دعوا میکنند.
۲۳- مسایل سخت با مخالفان داخلی و خارجی خود را سر میز ناهار یا شام مطرح میکرد.
۲۴- در سخنرانیها با محاسبه قبلی، چند بار مکث میکرد.
۲۵- بهترین فرصت برای نمایش شجاعت را زمانی میدانست که شرایط بد است.
۲۶- از ۹ صبح تا ۲ بامداد روز بعد کار میکرد (۱۷ ساعت کار در روز!).
۲۷- بهترین واکنش به توهین را سکوت میدانست.
۲۸- معتقد بود زندگی ذاتاً بهم ریخته است ولی باید یک هدف والا داشت.
۲۹- عاشق زندگی کردن بود.
۳۰- با دستان خود نیز کار میکرد: ۲۰۰ آجر در روز را برای ساختن خانه روستایی پیشخدمت خود آجرچینی میکرد.
نیکوس کازانتزاکیس که بود؟ به مناسبت سالروز درگذشت او
ژوزه ساراماگو به روایت ژوزه ساراماگو
فلورانس نایتینگل که بود؟ پرستاری مدرن مدیون اوست
بیل لیر، مردی که شنیدن موسیقی در خودروها را آسان کرد
زندگی و کارهای علمی تراختنبرگ – روش سریع تراختنبرگ در حساب
سالشمار زندگی فریدا کالو – به مناسبت زادروز او
آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
اطلاعات من را ذخیره کن تا در آینده نیازی به ورود اطلاعات نداشته باشم
کتابهای محبوب
کتاب مرگ در ونیز ، نوشته توماس مان
کتاب پاکسازی ذهن برای موفقشدن در زندگی – راهی بینظیر برای از بینبردن ترس، اضطراب و افکار منفی – نوشته استیو اسکات ، بری داونپرت
کتاب اثر مرکب ، نوشته دارن هاردی، معرفی
کتاب هنر شفاف اندیشیدن – نوشته رولف دوبلی – ترجمه عادل فردوسیپور – معرفی
آدرس ایمیل خود را وارد کنید و در مرحله بعد یادتان نرود که حتما تأیید کنید:
–
عادتهای بدی که مهارتهای ارتباطی را محدود میکنند
نیروی اعتماد به نفس چیست؟
فرسودگی عاطفی چیست و راههای پیشگیری از آن کدامها هستند؟
چگونه با روحیه بهتر، دورکاری بهتر و مؤثرتری داشته باشیم؟
چگونه اعتمادبهنفس پیدا کنیم؟
سلام! به اکانت کاربری خود وارد شوید
بازیابی پسورد
پسورد شما به ایمیل شما ارسال خواهد شد
چرچیل با همه اهمیتی که برای انگلیسیها دارد، در همان جا شخصیتی معادل ملانصرالدین خودمان به حساب میآید و مجموعههای مختلفی از ماجراها و جملات طنز آمیز…
منتقدها میگویند چاپلین در فیلمهایش مدل راه رفتن او را تقلید میکرده، جنگ جهانی دوم را «جنگ چرچیل» لقب داده اند. یک کالج کمبریج (که مربوط به علوم پایه است و تا به حال 2 تا نوبل هم برده) به اسم چرچیل است؛ همین طور 3 دانشکده در آمریکا و یکی هم در کانادا. در امارات (همین بغل دست خودمان) یک «شهرک چرچیل» وجود دارد. در استرالیا، کانادا، انگلیس، ایرلند و آمریکا نیز رودخانه و قله به نام این سیاست بازترین مرد تاریخ نامگذاری شده. (سیگار وینستون)، یک نوع غذای زهرماری، 3 ناو جنگی آمریکا، یک مدل تانک و یک جور میلک شیک (به خاطر دو رنگ بودن) به نام اوست. در یک نظرسنجی جهانی در سال 2005، چرچیل، هیچکاک و مارادونا معروف ترین چاقهای تاریخ انتخاب شدند.طبق انتخابات BBC در سال 2002، او بزرگترین بریتانیایی تاریخ (و حتی بالاتر از شکسپیر و نیوتن) است. در کاستاریکا، آدمهای دورو را «چرچیل» صدا میزنند و در فرهنگ لغات خود ما ایرانیها هم «چرچ» و «چرچیل» کاربرد دارد. میبینید؟ هر جور بخواهیم حساب بکنیم، نمیشود درباره این مرد چاق حقه باز ننوشت.
بیشتر بدانید : اسناد محرمانه توطئه قتل چرچیل منتشر شدند
خیر، چرچیل از همان اول بچه پولدار بود و هیچ وقت هم شاگرد آشپز یا نانوا نایستاد. اجداد او صاحب جایی بودند که الأن شده دانشگاه آکسفورد و اتفاقا ً پدر او لرد راندولف چرچیل معتقد بود که این بچه آبروی خانواده را به باد خواهد داد. چون وینسوتن جوان در بچگی به صورت همزمان شیطان و خنگ تشریف داشت؛ مثلا ً در امتحان لاتین کلاس 4 دبستان، برگه جوابهای او شامل یک عدد داخل پرانتز، چند لکه کوچک، چند لکه بزرگ و یک امضا بود. منتها ار آنجا که شکاف نسلها آن زمان خالی بود، به قدرت خدا چنین بچه خنگی توانست بعدا ً در 25 سالگی به پارلمان برسد؛ در حالی که بابای زرنگش در 46 سالگی به همین پست رسید.
شخصیت چرچیل چگونه بود
از آنجا که بابای چرچیل خیلی زود ریق را سر کشید و مادر پولدارش هم با این بچه تنبل چندان حال نمیکرد، بله، چرچیل یک شوفههایی هم زد و مجبور شد کار هم بکند؛ منتها کاری که فرصت کرد قبل از سخنرانی و سیاست بازی انجام بدهد، روزنامه نگاری بود. او برای تهیه گزارش به کوبا، هند، افغانستان، سودان و آفریقای جنوبی رفت و در این کشور آخری برای فرار از دست بومیان که در حال «جنگ بوئر» با انگلیسیها بودند، یک بار 80 کیلومتر را یک نفس دوید و پوز آقای ماراتن را زد.
چرچیل از ورزشهای محبوب انگلیسیها، یعنی فوتبال و کریکت متنفر بود. تنها ورزش مورد علاقه اش شمشیربازی بود که سر آن یک بار در 17 سالگی تا نزدیکیهای تیم ملی هم رفت. به جز شمشیر بازی، عاشق بنایی و فعلگی بود و رسما ً عضو «اتحادیه آجرچینها» به حساب میآمد. گاهی نقاشی هم میکرد اما تمام نقاشیهایش را زنش دور انداخت چون به نظرش مزخرف بودند. کتابهای مورد علاقه او «قصههای هزار و یک شب»، «جزیره گنج» (لویی استیونسن) و «ظهور و سقوط امپراتوری روم» (ادوارد گیبون) بودند. از هومر و شکسپیر بدش میآمد و به جای آنها، بازی ویون لی در فیلم «لیدی هامیلتون» را دوست داشت. احتمالا ً خانمش نسخه ویدئویی این فیلم را هم دور انداخته.
چرچیل، سمبل رنگ کردن و رنگ عوض کردن است. او فقط در سیاست داخلی انگلیس، 2 بار از این طرف تالار پارلمان (حزب دست راستی یا چپی) به آن طرف تالار (در پرانتز قبلی راست در نظر گرفتید یا چپ؟ حالا برعکسش) رفت و حزب عوض کرد. حتی درباره انتخاباتی که بالفاصله بعد از جنگ جهانی برگزار شد و طبق نتیجه آن، نخستین وزیری را به کلمنت اتلی سپرد، گفته بود: «من میخواستم حزبم را عوض کنم اما متأسفانه خارج از کشور بودم و نرسیدم این کار را بکنم» (چرچیل 2 سال بعد پستش را از اتلی پس گرفت) اما تاریخیترین رنگ عوض کردن چرچیل در جریان جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. او که زمان انقلاب اکتبر روسیه پیشنهاد داده بود انگلیس برای دفاع از تزارها نیرو به روسیه بفرستد و تا شروع جنگ جهانی هم مخالف درجه یک کمونیستها بود و دوست داشت تقاص خون نریخته پدرش را از آنها بگیرد، در جریان جنگ توانست با همان روش همیشگی اش استالین را با غرب آشتی دهد و «اتحاد بزرگ» را راه بیندازد. بعد هم که متفقین جنگ را بردند، چرچیل دوباره رنگ پس داد و با همان سرعتی که با روسیه متحد شده بودند، دوباره از روسیه فاصله گرفتند. ایده «جنگ سرد» در اصل مال چرچیل بود.
چرچیل بیشتر از آنکه سیاستمدار باشد، یک نظامی کهنه کار بود. او ایده ساخت تانک، هاورکرافت، بمب اتم و چند روش حمل مهمات را داد و استفاده از رادار را باب کرد. مدتی فرمانده کل نیروی دریایی بریتانیا بود و زمانی فرمانده نیروی هوایی (در کنفرانس تهران او با لباس «فیلد مارشال»ی نیروی هوایی شرکت کرد). از کشورهای متعددی (انگلیس، آمریکا، فرانسه، ایتالیا، روسیه، مصر و حتی باور کنید از حبشه) مدال نظام یدریافت کرده بود. 7 سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم، تنها با خواندن «نبرد من» هیتلر، پیش بینی کرده بود که جنگ جهانی دیگری در راه است. او حتی چیزهای جزئی مثل این که هیتلر، اول به لهستان حمله میکند یا لندن بمباران میشود را هم حدس زده بود. به همین خاطر تا مدتها مطبوعات و مردم انگلیس با او لج بودند و به او «کاهن جنگ» لقب داده بودند. رقبایش هم فرصتی گیر آوردند تا به همین بهانه استاد را از صحنه سیاست کیش کنند و تنها وقتی که جنگ شروع شد، از انزوای سیاسی درآمد. پشت بیسیم ناوهای جگی انگلیس این جمله 3 کلمهای دهان به دهان چرخید که «وینستون برگشته است» و انگلیسیها باورشان شد که شوخی شوخی، قضیه جنگ جدی شده. تمام نقشههای جنگی متفقین یک جورهایی زیر سر چرچیل بود و او در طول جنگ، بیشتر در خارج از انگلیس بود تا توی کابینه. میگویند یکی از فرماندههای هیتلر به محض شنیدن خبر بازگشت چرچیل، به «پیشوا» گفته بود: «من میدانم که ما شکست خواهیم خورد؛ فقط نمیدانم کی». البته احتمال دارد راوی این خبر، یک انگلیسی باشد.
چرچیل روزنامه نگار بود و تا آخر عمرش یک ستون ثابت در «تایمز» داشت. او 30 عنوان کتاب هم نوشت که همه شان نثر مشکل و پیچیده و مزخرفی داشتند. رمان عاشقانه اش با عنوان «ساورلا» که حتی به اندازه یک چاپ هم نفروخت. با ابن حال، کتاب 6 جلدی خاطراتش از جنگ جهانی دوم با عنوان «پیروزی و تراژدی» (با زیر تیتر طولانی و به نظر خودش بامزه «چگونه دموکراسیهای بزگ پیروز شدند و توانستند حماقتهایی را که تقریبا ً به قیمت حیات آنها تمام شده بود، از سر بگیرند»)،چنان شهرت و محبوبیتی کسب کرد که آکادمی علوم سوئد را به دادن جایزه نوبل ادبیات 1953 به او راضی کرد. در ضمن، پچرچیل جوک را هم خوب تعریف میکرده، اما این مال سؤال بعدی است.
چرچیل با همه اهمیتی که برای انگلیسیها دارد، در همان جا شخصیتی معادل ملانصرالدین خودمان به حساب میآید و مجموعههای مختلفی از ماجراها و جملات طنز آمیز او منتشر شده. بیشتر ماجراهای او، کل کل با برناردشاو نمایشنامه نویس است_ که او هم از طنازان تاریخ به حساب میآید. از جمله میگویند یک بار برناردشاو 2 تابلیت از یک نمایشش را برای چرچیل فرستاد و برایش نوشت: «شب اول بیایید و اگر دوستی هم دارید، با خودتان بیاورید». چرچیل نامه تشکر فرستاد و نوشت: «برای شام افتتاحیه بیش از حد گرفتارم اما شب دوم میآیم؛ اگر شب دومی در کار باشد».
این سؤال را باید جور دیگری پرسید: چرچیل چه اش نبود؟ او آن اول که دیس لکسی (یعنی کندی یادگیری) داشت و معلمهایش فکر میکردند عقب مانده است. بعد هم که چاقی مفرط دچارش شد و چاپلینی راه میرفت. 2 بار هم به همین خاطر سکته زد. لکنت زبان هم داشت و s را نمیتوانست درست تلفظ بکند. آخر عمری هم شد کلکسیون انواع امراض جسمی (کم شنوایی) و عقلی (آلزایمر) و روحی (اعتیاد به الکل). با این حال طوری قاچ زین را سفت چسبیده بود که در 88 سالگی رفت فتقش را عمل کرد (عملی که معملا ً پزشکان برای پیرمردهای بالای 60 سال انجام نمیدهند). کلا ً زنده ماندن چرچیل تا 91 سالگی، از عجایب علم پزشکی است.
چرچیل متولد 1874 بود و در 1965 مرد. 91سال عمر کرد و 2 قرن را به چشم دید. در 7 جنگ در 4 قاره جنگید. در راه اندازی 8 کودتا (از جمله کودتای 28 مرداد خودمان) نقش مستقیم داشت. 30 عنوان کتاب نوشت. 65 سال نماینده مجلس عوام بود؛ 25 سال وزیر و 8 سال و 8 ماه نخست وزیر. به 5 پادشاه خدمت کرد. وقتی که به مردن رضایت داد، دارایی اش 2/13 میلیارد پوند بود.
بستگی دارد شما کدام طرف ماجرا اشید. اگر اهل آفریقای جنوبی بودید و در جنگ بوئرها چرچیل جوان را اسیر میکردید و بعد هم او از دستتان در میرفت، برای سرش 25 پوند جایزه میگذاشتید. اگر مسئول شاخه تبلیغات حزب نازی بودید و برای تهییج روحیه سربازهایتان، میخواستید سران متفقین را مسخره کنید و قیمت دستگیری شان را پایین بگذارید، 10 مارک جایزه برایش میگذاشتید. اگر هم جای مردم آمریکا بودید که خودتان را مدیون چرچیل میدیدید و میخواستید از کتاب خاطرات جنگ جهانی اش (همان مورد 2 سؤال قبلی) سر در بیاورید، برای خرید کتابش 2 میلیارد دلار خرج میکردید.
بیشتر بدانید : دستان مجسمه چرچیل آغشته به خون شد
بیشتر بدانید : روی دیگر جناب چرچیل مغرور +عکس
بیشتر بدانید : تصاویر دیده نشده از هیتلر، چرچیل و نازی ها در جنگ جهانی دوم
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغwww.seemorgh.com/cultureمنبع: مجله همشهری جوان/ شماره 199بازنشر اختصاصی سیمرغ
All Rights Reserved – © 2019 | باز نشر مطالب پورتال سیمرغ تنها با ذکر نام و آدرس seemorgh.com مجاز می باشد.0