خلافت عباسی (عربی: ٱلْخِلافَةُ ٱلْعَبَّاسِیَّة) یا عباسیان سومین خلافت اسلامی بود که پس از ظهور محمد به قدرت رسید. این خلافت توسط نوادگان عموی پیامبر اسلام، عباس بن عبدالمطلب، بنیان نهاده شد که به همین دلیل به خلافت عباسی شهرت یافت. عباسیان که خلافت اموی را برانداخته بودند، در بیشتر دوران خود در بغداد حکومت کردند. خلافت عباسی در پی جنبش سیاهجامگان به رهبری ابومسلم خراسانی تأسیس شد.[۱]
عباسیان ابتدا کوفه را مرکز قدرت خود قرار دادند، اما در زمان منصور آن را به بغداد، در نزدیکی تیسفون پایتخت باستانی شاهنشاهی ایران، منتقل نمودند. در دوران عباسی دیوانسالاران ایرانی نظیر خانواده برمکی قدرت را امپراتوری اسلامی به دست گرفتند که همین مسئله باعث شد تا نقش مسلمانان غیرعرب در امت اسلامی افزایش پیدا کند. در این دوره طبقه حاکم سنتهای ایرانی را پذیرفتند، به پشتیبانان هنر و دانش تبدیل گردیدند[۲] و بغداد به مرکز جهانی علم، فرهنگ، فلسفه و نوآوری بدل شد. به همین دلیل دوره عباسی به دوران طلایی اسلام مشهور است.
عباسیان اندلس را در سال ۷۵۶، مراکش را در ۷۸۸، آفریقیه را در ۸۰۰ و مصر را در ۹۶۹ از دست دادند و سلسلههای اسلامی دیگری در این مناطق روی کار آمدند. قدرت سیاسی خلفای عباسی در نهایت با ظهور آل بویه و فتح بغداد توسط آنان عملاً از بین رفت. از این زمان به بعد، خلیفه به رهبر ظاهری جهان اسلام تبدیل شد؛ هرچند آنان توانستند تا حد زیادی عراق را تحت کنترل خود نگاه دارند. دوران خلفای عباسی و دوران طلایی اسلام با حمله مغولها و سقوط بغداد در ۱۲۵۸، در زمان حمله هلاکو خان، به پایان رسید. گرچه یکی از شاخههای این سلسله سه سال بعد در قاهره مجدداً خلافت را بر پا نمود؛ هرچند در این زمان نیز قدرت سیاسی در اختیار امرای مملوک بود. شاخه قاهره خلفای عباسی تا فتح مصر توسط عثمانیان در ۱۵۱۷ به ادعای رهبری جهان اسلام ادامه داد.[۳]
فرزندان عبدالله بن عباس مدتها بود که اعتبار و منزلتِ امامان علوی را حس میکردند، خود در طول مرحلهٔ دعوت عباسی با تعمیمِ هدفِ مقابلهٔ ضدِاموی برای یک رهبرِ هاشمی با شعار «اَلرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّد»، بدون مشخص کردن شخص یا شاخهٔ نامزدِ خلافت — چه عباسی و چه علوی — اقدام کرده بودند. نامِ جنبشِ «هاشمیه» با ارجاع به خاندانِ گستردهتر بنیهاشم، گویای این موضوع بود. بدینترتیب عباسیان توانستند تا در منزلت با اهل بیت شراکت جویند و تصویرِ شهرتِ دینی و تظاهر به علمِ باطنیِ دینی را به دست آورند. سپس، اقدام به قیام علیه سلسلهٔ امویان کردند و انقلابِ خراسانیِ هاشمی در سال ۱۳۲ ه.ق/۷۵۰ م، منجر به سقوط امویان و استقرار خلافت عباسیان شد. [۴]
دورهٔ نخست عبّاسی یا دورهٔ اصیل عبّاسی به دورهٔ صدساله ۱۳۲ق/ ۷۴۹م تا ۲۳۲ق/ ۸۴۷م گفته میشود، از برپایی و جابجایی خلافت از امویان در شام به عباسیان در عراق بهدست ابوالعباس سفاح تا پیش از خلافت متوکل.[۵]عباسیان چگونه شکست خوردند
جامعهٔ اموی را بدویمحور دانستهاند اما جامعهٔ عباسی در تمدن و شهرنشینی پیشرفت کرد، قشرهای بسیاری را جذب نمود و از گونهٔ جامعهٔ اموی دوری کرد. دولت و حاکمیت عباسیان میان پیروان دو گروه در مناقشه بود: «علویان شیعه» که ایرانیان و عربهای جنوب پشتیبانیاش میکردند و «عباسیان» که بیشتر اهل سنت و دولتمردان یاران آن بودند.[۵]
عباسیان که از نسل عباس عموی پیامبر بودند توانستند حاکمیت را در دست بگیرند و با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلبِ بیعت کنند.[۵]
ابوالعبّاس امویان و پیروانشان را با کشتار و آوارگی دفع نمود تا اینکه خلافت تازهای بنیان گذارد. او ابتدا کوفه را پایتخت قرار داد سپس انبار، بر کرانهٔ فرات در شمال عراق را پایتخت نوین برگزید. ابوالعبّاس سفّاح چهارسال حکمرانی نمود و در سال ۱۳۶ق/۷۵۴م درگذشت. برادرش ابوجعفر منصور جانشین او شد، با اینکه پیرتر از او بود، اما چونکه مادرش کنیز بود، از سفّاح دیرتر به خلافت رسید اما مادر سفّاح آزاده بود.[۵]انبار دارای گروههای تندرو بود، منصور شهر بغداد را در سال ۱۴۵ق/۷۶۲م بنیان نهاد و بهعنوان پایتخت برگزید. شهری که از سرزمین پیشین امویان، شام، دور بود و به ایران نزدیک. در روزگار منصور جنبشهای دینی مانند راوندیان و سنباد برپا شد. منصور هر دو جنبش را سرکوب نمود. مهمترین آنچه در زمان منصور روی داد، تولیت وزارت به خالد بن برمک بود که پس آن فرزندش یحیی، سپس نوههایش فضل و جعفر به آن رسیدند. برمکیان تا وقتی که هارونالرشید آنان را برکنار نمود (۱۷۸ق/۸۰۳م)، نفوذ داشتند.[۵]
خلیفهٔ دومِ عباسی، ابوجعفر منصور (حک. ۱۳۶–۱۵۸ ه.ق/۷۵۴–۷۷۵ م) بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، با آگاهی کامل از اینکه برای باقی ماندنِ خلافت در خطِ خانوادهاش، باید طیفِ وسیعی از رقبا و مخالفان را به اطاعت از خود وادار کند، عمویش، عبدالله بن علی را به بیعت با خود وادار کرد، ابومسلم خراسانی را کشت و سلسله مراتب را در خاندان عباسی دوباره تعریف کرد. بااینحال، بزرگترین تهدید علیه وی، از طرف شاخهٔ علویِ خاندانِ بنیهاشم — که نزدیکترین پیوندِ خویشاوندی با پیامبر را داشتند — بهوجود آمد؛ و بدینترتیب وی توسط هوادارانِ هاشمی بهعنوانِ قانونیترین وارثانِ خلافت، موردِ چالش قرار گرفت. [۶] منصور پس از تحکیمِ رهبریِ سیاسیاش، زمینهسازیِ پایههای دولتِ جدیدِ عباسی را آغاز کرد که بارزترین علامتش، بنیانگذاریِ پایتختِ جدید بود: بَغداد یا مَدینَةُالسَّلام، پایتختِ جدیدِ اسلامی با ادعاهای ایدئولوژیکِ تازهای در موردِ جایگاهِ خلفای عباسی بهعنوان امامان و نمایندگانِ حکومتِ الهی همراه بود. مفاهیمِ ایرانی دربارهٔ حقِ الهیِ پادشاهان با انتظاراتِ مسیحی–اسلامی با محوریتِ خانوادهٔ پیامبر — یا حاکمِ جامعهٔ مدینهٔ فاضله — در شکلگیریِ نهادِ سیاسیِ عباسی تلفیق شد. خلفا بهعنوانِ اعضای مقدسِ خانوادهٔ پیامبر، بهعنوانِ حافظِ ایمانِ اسلامی و بهعنوانِ تنها حاکمانی که تداوم بخش آرمانِ سلطنتیِ ایرانی بودند، حکمرانی میکردند. بنابراین، قدرتِ نهادِ خلافت در جامعیت و قابلیتِ خود برای برقراری ارتباط میان عناصرِ مختلف با موضوعاتِ مختلفِ امپراتوری نهفته است، دستاوردی که از همهٔ سیطرههای خاصِ امپراتوریهای گذشتهٔ خاور میانه فراتر رفتهاست.[۷]
هارونُ الرَّشید (حک. ۱۷۰–۱۹۳ ه.ق/۷۸۶–۸۰۹ م) چون به خلافت رسید، توانست با یاری وزیران بَرمَکی و دیگر ارکان دیوان و سپاه عباسی، این دولت را به اوج خود برساند و جلوهٔ سلطنتِ عباسی را تثبیت کند. حکومتِ نسبتاً طولانیِ وی به نهادینه کردنِ چهرهٔ دربارِ عباسی در داخل و خارج از قلمرو کمک کرد. در عصرِ هارون، خاندان برمکی بهمدتِ تقریباً دو دهه زمام دیوان را دست داشتند. [۸] در زمان هارونالرشید عمران اوج گرفت، تمدن اسلامی به برتری رسید و پیشرفتها در علوم و ادبیات بالا رفت. عصر هارونالرشید را بالاترین مرتبهٔ شکوفایی سیاسی اسلامی و گستردهترین پیشرفتها در شهرسازی، ادب و علم در سدههای میانهٔ اسلامی میدانند.[۵]
هارون پس از انتصابِ پسرش امین به جانشینیِ خلیفه در ۱۷۵ ه.ق/۷۹۱ م، مأمون را بهعنوانِ جانشینِ دوم در ۱۸۳ ه.ق/۷۹۹ م منصوب کرد. اوج این اصلاحِ نمادینِ دولت در سال ۱۸۶ ه.ق/۸۰۲ م، با سیستمِ معروفِ هارون برای تقسیمِ امپراتوری میان دو جانشینش پس از مرگش بهوجود آمد.[۹] بر اساسِ تمهیداتِ وی، امین بهعنوان جانشینِ هارون، پس از وی به خلافت میرسید و مأمون نیز بهعنوان جانشینِ امین منصوب، و قاسم، فرزندِ دیگرِ هارون، جانشینِ مأمون شد. تمام این تصمیمات، تبدیل به عهدنامهای شد که بر کعبه آویخته و به ایالاتِ تحت نظرِ حکومت فرستاده شد.[۱۰][۱۱] بنابراین، درحالیکه قرار بود امین بهعنوانِ خلیفه در بغداد سلطنت کند، او فقط در استانهای غربی (غرب عراق) حکومت میکرد، درحالیکه مأمون حاکمِ خودمختارِ ولایاتِ شرقی بود تا زمانی که جانشینِ امین شود و بهعنوانِ خلیفه بر یک امپراتوریِ متحد سلطنت کند.[۱۲]
پس از مرگِ هارون در توس، صحنه برای رقابت میان پسرانش، امین در بغداد و مأمون در مرو ایجاد شد. این، پایانِ «دورانِ اولیهٔ طلاییِ» معروفِ خلافتِ عباسی بود. بااینحال، نقش فرماندارانهٔ مأمون در شرق، همراه با ناآرامیها در خراسان بزرگ در زمانِ مرگِ هارون در سال ۱۹۳ ه.ق/۸۰۹ م، سبب شد تا اوضاع برای مجادلاتِ جاهطلبانه فراهم شود. تقریباً بلافاصله مأمون تبدیل به قطبی سیاسی برای هواداران ایرانی شد. در همین حال، تلاش عجولانهٔ امین برای بهاجراگذاشتنِ سیاستِ متمرکزِ سنتی با فراخواندنِ برادرش از شرق، کشمکش میان امین و مأمون را بیشتر تقویت کرد. در طیِ دو سالِ بعد، درگیریِ جانشینی بین امین و مأمون به هزاران درگیریِ منطقهای در سراسر امپراتوریِ اسلامی تبدیل شد، زیرا رهبرانِ محلی از یک رهبر عباسی، علیهِ دیگری دفاع میکردند. مهمترین رویاروییِ نظامی بین سپاهیان امین و مأمون در ری اتفاق افتاد و سپاهِ مامون پس از یک پیروزیِ قاطع، پیشروی و شهرها را یکی پس از دیگری تصرف کرد و نهایتاً در سال ۱۹۷ ه.ق/۸۱۲ م شهر بغداد را به مدت یک سال به محاصره درآورد. سرانجام نیروهای مأمون دفاع شهر را شکستند، خلیفه اسیر شد و بهسرعت به قتل رسید.[۱۳] در نهایت و پس از پنج سال اختلاف بین دو برادر، با محاصره و فتحِ بغداد و قتل امین، مأمون عهدهدارِ خلافت بر کل خلافت عباسی شد.[۱۴] در سال ۱۹۹ق/ ۸۱۳م پایان گرفت و وحدت امپراتوری زیر سلطهٔ مأمون قرار گرفت. اما مأمون پس از قتل امین، سیاست ایرانی گرایی را رها کرد. پایتختش را از مرو به بغداد در سال ۲۰۴ق بُرد. اما نفوذ ایرانی در ارتش، دولت و سبک زندگی کمرنگ نشد.[۵]
این، نخستین بار بود که خلیفهٔ عباسی با شدّتِ عمل سرنگون شد؛ و این، موضوعی بود که بی شک، اعتبارِ نهادِ سلطنتیِ عباسی را به لرزه درآورْد و چگونگیِ درکِ آن از سوی جامعهٔ اسلامی را تغییر داد. در طول چهار سالِ آینده، خشمِ مردمِ عراق نسبت به سیاستهای عجیبِ مأمون افزایش یافت. در این زمان و در مناطقِ مختلف، شورشهای گوناگونی صورت میگرفت. شورش در جنوبِ عراق و در کوفه بهرهبری ابنِ طَباطَبا و با همکاریِ فرماندهِ سابقِ سپاه، اَبُوالسَّرایا در سال ۱۹۹ ه.ق/۸۱۵ م، بیش از پیش بر هرج و مرج افزود.[۱۵]زید بن موسی ملقب به «زَیْدُالنّار» در بَصره قیام کرد.[۱۶]یَمَن تحتِ شورشهای مختلفِ علوی بهسر میبُرد. اولین بار ابراهیم بن موسی کاظم در فاصلهٔ سالهای ۱۹۹ تا ۲۰۲ ه.ق/۸۱۴ تا ۸۱۷ م، در آنجا رهبری را بهدست گرفت. حسین بن حسن بن علی معروف به ابنِ اَفطَس در مکّه قیام کرد. خطرناکتر از همه، قیامِ بابکِ خُرَّمْدین بود که از سال ۲۰۱ ه.ق/۸۱۶ م، شروع به کنترلِ منطقهٔ کوهستانیِ آذربایجان و ارمنستان و اعلامِ جنگِ علنیِ علیهِ اسلام و حاکمیتِ عرب کرده بود. هنگامی که مأمون در ۲۰۱ ه.ق/۸۱۶ م تصمیم به ارتقای اقتدارِ مذهبیِ خویش با تصاحبِ عنوانِ «خَلیفَةُالله» و همزمان نامزدیِ علی بن موسی الرّضا به ولایتعهدیِ خلیفه و تغییرِ رنگِ رسمیِ دولت عباسی از سیاه به سبز گرفت، بغدادیان تصمیم گرفتند تا با مطرح کردنِ نامزدِ خود برای خلافت، ابراهیم بن مَهدی، پاسخ دهند و مأمون را بهعنوانِ شاهزادهای که از سوی ایرانیان بازیچه شده بود، رد کردند.[۱۷]
معتصم در سال ۲۱۸ق/۸۳۳م آمد، برای مقابله با نفوذ ایرانی، ترکتباران را به ارتش راه داد. هنگامی که سربازان ترک در بغداد بسیار شدند، او شهر سامرا را در چهل کیلومتری شمال بغداد برای کاستن از حضورشان در بغداد بنیان نهاد که همچو پادگانی برای آنان باشد. مادر معتصم نیز ترک بوده و در واقع در زمان او، پایتخت عباسیان سامرا بود. روزگار معتصم دو رویداد مهم شکل گرفت: برچیدن قیام بابک خرمدین و فتح عموریه.[۵]
پس از معتصم، دو تن از فرزندانش به خلافت رسیدند: واثق در ۲۲۷ق/۸۴۲م و متوکل در ۲۳۲ق/۸۴۷م. روزگار این دو را چندان باشکوه نمینامند. نفوذ ترکتباران در دستگاهشان بالا گرفت، تا حدی که خود دستور میدادند و آزادی عمل بسیاری داشتند. تا اینکه متوکل را در سال ۲۴۷ق/۸۶۱م به قتل رساندند. دوران متوکل و در واقع پیش از خلافت او را، پایان عصر اول عباسی نامیدهاند.[۵]
دوره ضعف و زوال از حکومت متوکل در سال ۲۳۲ هجری تا فتح بغداد به دست آل بویه در سال ۳۳۴ هجری به طول میانجامد. در این دوره خلیفه بهتدریج سلطه خویش بر قلمرو را از دست میدهد و حکومتهای محلی نیمه مستقل یا مستقل شکل میگیرند و در نهایت قدرت خلیفه به عراق محدود میشود. این حکومتهای محلی با یکدیگر و با خلافت در رقابت و جنگ به سر میبرند. در عین حال علوم حدیث، فقه و کلام در این دوره رونق بیشتری مییابد و فلسفه و علوم نیز رشد میکند.
از زمان حکومت متوکل عباسی (۲۳۲–۲۴۷ ه.ق / ۸۴۷–۸۶۱ م). سیاستمدارای مأمون (۱۹۸–۲۱۸ ه.ق / ۸۱۳–۸۳۳ م). و خلفای پس از وی با شیعیان یکباره به کنار گذشته شد. در دوران متوکل به دستور او حرم حسین بن علی تخریب شد و امام دهم شیعه، هادی، به همراه فرزندش حسن عسکری از مدینه به سامرا فراخوانده شد تا تحت نظارت خلیفه باشد. گزارشها حاکی از آن است که فشار شدیدی بر امامان شیعه در سامرا میآمد [نیازمند منبع] و شیعیان در عراق و حجاز در شرایط اسفباری زندگی میکردند. منتصر، پسر و جانشین متوکل این سیاستها را برداشت و در نتیجه هادی آزادی بیشتری پیدا کرد. سیاستهای متوکل در زمان مستعین (۸۶۲–۸۶۶ م). هم ادامه یافت. احتمالاً در این زمان بود که هادی عثمان بن سعید را به نمایندگی خود در عراق برگزید (که البته این نمایندگی در زمان حسن عسکری نیز تأیید شد).[۱۹][۲۰]
در دوران آخرین امامان شیعه، شبکهای از وکلا شکل گرفته بود؛ البته این شبکه بیشتر از آنکه به مانند سایر شبکههای علوی آن زمان (اسماعیلیه، زیدیه، نوادگان حسن بن علی) به قصد برپایی قیام تشکیل شده باشد، کار گردآوری وجوهات دینی مانند خمس و زکات را انجام میداد.[۲۱]
به واسطه سیاستهای اداری، مالی و نظامی متوکل از جمله ولخرجی فراوان، عدم ثبات مقامات اداری و تغییر مکان پایتخت به سامرا و نیز چرخش مذهبی وی به سمت حنابله، خلافت تضعیف شد و با قتل وی در ۲۴۷ ه.ق -۸۶۱ م توسط غلامان ترک زمینه زوال قدرت عباسیان فراهم شد.[۲۲] با وقوع جنگ داخلی در بغداد و سامرا طی یک دهه پس از مرگ متوکل که به کشته شدن چهار خلیفه انجامید، امپراتوری عباسی عملاً تکهتکه شد و سلسلههای نسبتاً مستقلی توسط قدرتهای نظامی محلی تحت عنوان «امیر» در جای جای سرزمینهای اسلامی ظهور کردند. این سلسلههای جدید مانند صفاریان، برخلاف امرای قبلی نظیر طاهریان در پی خودمختاری و مرکزگریزی بودند.[۲۳] شرایط سیاسی و مذهبی سالهای آخر حسن عسکری و نخستین دهههای پس از مرگ او —همزمان با خلافت معتمد عباسی (۲۵۶–۲۷۹ ه.ق /۸۷۶–۸۹۲ م). — بسیار پرچالش بود. این دوران به جهت سیاسی، مصادف بود با عصر ضعف خلافت عباسیان؛ بدین صورت آنان از اعمال مؤثر حاکمیت خود جز در بخش محدودی از سرزمین عراق ناتوان بودند. در این دوره، افراد مختلف در جایجای قلمرو عباسیان قیام کردهبودند و سرزمین مسلمانان دچار تجزیه سیاسی شدهبود. معتمد عباسی، حسن عسکری را —که رقیبی بالقوه برای خلافت بهشمار میرفت— در سامرا تحت نظارت و مراقبت قرار داده و او را حتی از ملاقات با پیروانش نیز بازداشته بود.[۲۴][۲۵] از سوی دیگر، معتمد عباسی، خود، تحت سلطه برادرش موفق بالله بود که فرماندهی سپاه را در اختیار داشت و دیوان را تحت تسلط داشت، بهطوریکه از ۸۸۲ عملاً خلیفه تحت اسارت خانگی قرار داشت و قدرتی نداشت.[۲۶] موفق و پسرش معتضد (خلافت از ۸۹۲ تا ۹۰۲ میلادی)، و فرزندان وی مکتفی (از ۹۰۲ تا ۹۰۸ میلادی) و مقتدر (از ۹۰۸ تا ۹۳۲ میلادی) موفق شدند با بهکارگیری دستگاه دیوانی و قدرت نظامی، نهاد خلافت را احیا کنند. هرچند که سرزمینهای تحت حکمرانی مستقیم آن محدود به عراق شده بود، آنها توانستند با بهکارگیری نیروی نظامی و دیپلماسی، به تدریج سلطه خود را بر مصر و غرب و مرکز ایران گسترش دهند. از دوره معتضد تا چند دهه بعد، دیوان عباسی تحت اداره خاندان شیعی آل فرات و خاندان تازه مسلمان آل جراح بود. رقابت این دو خاندان سبب شد دیوانسالاری عباسیان دچار فرقهگرایی شود.[۲۷]
طی دهههای پایانی سده سوم هجری که شیعیان عراق در بحران امامت به سر میبردند، جنبشهای شیعی، بخصوص اسماعیلیه، در مناطق مختلف از جمله شمال آفریقا و شمال سوریه سر برآوردند. در این زمان دعوت اسماعیلیان فزونی گرفت و نهایتاً ابوعبدالله شیعی موفق شد در مغرب عربی پیروانی را جمع کند. در این زمان شخصی به نام سعید بن حسین، موسوم به عبیدالله مهدی ادعای امامت کرد و ابوعبدالله شیعی به وی گروید. ابوعبدالله شیعی موفق شد در ۲۹۷ ه.ق /۹۰۹ م. افریقیه را تصرف کند. سپس، در همان سال عبیدالله مهدی منصب خلافت را برعهده گرفت و دولت فاطمیان را تأسیس نمود. اسماعیلیانی که خلافت فاطمیان را نپذیرفتند، جنبش قرمطیان را ایجاد کردند. از سوی دیگر، شیعیان زیدی در سال ۲۵۰ه.ق – ۸۶۴ م. دولتی را در طبرستان و در سال ۲۸۴ه.ق – ۸۹۷ م. دولتی را در یمن تأسیس کردند.[۲۸] در این دوره مکتب کلامی استدلالی ابوسهل نوبختی (زاده ۲۳۷ و درگذشته ۳۱۱ هجری قمری) در میان شیعه امامیه محوریت یافت و به تعالیم مذهب شیعه انسجام بخشید، که در سده بعد به مکتب کلامی شیخ مفید انجامید.[۲۹]
این دوره از فتح بغداد توسط آل بویه در ۳۳۴ هجری قمری شروع میشود و تا ۵۹۰ هجری که سلجوقیان در عراقین مضمحل شدند به طول انجامید. این دوره به دو بخش تقسیم میشود. در نیمه اول آن از فتح بغداد توسط عمادالدوله دیلمی آغاز میشود و خلیفه تحت کنترل امرای ایرانیتبار و شیعه بویی قرار دارد. در دوره دوم با ورود طغرلبیگ،[۳۰] مؤسس امپراتوری سلجوقی، به بغداد در سال ۴۴۸ آغاز میشود و تا اضمحلال سلجوقیان عراق به دست خوارزمشاهیان در سال ۵۹۰ بهطول میانجامد. در این دوره خلیفه تحت کنترل سلاطین ترک تبار سنی قرار داشت. طی این دوره، هر زمان امرا و سلاطین مقتدر بودند، خلیفه بیشتر یک منصب نمادین بهشمار میرفت و هر وقت آنها ضعیف میشدند، خلیفه قدرت میگرفت.
أبو أحمد عبدالله بن منصور بن محمد المستعصم بالله (۶۵۶–۶۰۹ قمری در بغداد) آخرین خلیفه عباسی در بغداد بود؛ او از سال ۶۴۰ تا ۶۵۶ قمری خلافت را برعهده داشت.
خلافت وی مصادف با ایلغار چنگیزخان در ایران و عراق بود. پس از وی منگوقاآن برادر کوچکترش هلاکوخان را به ایران فرستاد، هلاکو نخست طالقان و الموت را در اختیار گرفت و آخرین شیخ الموت را کُشت و بسیاری از قلاع اسماعیلیان را ویران کرد؛ در این میان خلافت بغداد دو دشمن بزرگ خود یعنی فاطمیان و اسماعیلیان را از دست داده بود.
سرانجام، هلاکوخان کسانی را به نزد خلیفه در بغداد فرستاد و از او خواست که تسلیم شود، و خود یا وزیرش به نزد او بیایند، اما مستعصم اعتنایی نکرد؛ از این رو هلاکوخان دستور به محاصره بغداد داد، مغولان وارد شهر شدند و آن شهر را ویران کردند و بسیاری را کشتند.
بالاخره شهر تصرف شد و خلیفه با نزدیکانش در یکشنبه ۴ صفر ۶۵۶ قمری (۲۹ بهمن ۶۳۶) تسلیم شدند.
هلاکوخان از ریختن خون خلیفه به دلیل پیش بینی ها ترس داشت
عباسیان چگونه شکست خوردند
برخی میگویند خلیفه را در فرش گذاشته و آن را در حد مرگ کتک زده اند
برخی نیز میگویند خلیفه را در آب غرق کردند تا خونی نریزد
افسانههای بسیاری در مورد قتل مستعصم وجود دارد؛ همچون این که مغولان از کشتن خلفا بیم داشتند، و به همین دلیل او را نمدمال کردند و سپس با اسبان بر او تاختند تا کشته شد.
بر اساس سفرنامه مارکوپولو، هلاکوخان او را در اتاقی بدون آب و غذا زندانی کرد و او را مجبور به خوردن طلاهایی کرد که انبار کرده بود.
بر اساس دیگر روایات او را در زیر کاشیهای قصر، زنده دفن کردند.
برخی از پسران معتصم نیز کشته شدند، دیگر پسر وی در مغولستان به زندان فرستاده شدند و چنانچه مورخین نگاشتهاند، در آن جا ازدواج کرد و فرزندانی داشت.
سعدی، شاعر ایرانی در رثای مستعصم چنین گفتهاست:
بهزادان پور ونداد هرمزد[۱] ملقب به اَبومُسْلِمِ خُراسانی[۲] (۷۱۸–۷۵۵ میلادی) فرمانده نظامی ایرانی و رهبر جنبش سیاهجامگان بود که توانست با براندازی حکومت بنی امیه، حکومت بنی عباس را پایهگذاری کند. نام اصلی او بهزادان (پسر ونداد) بود که به توصیه ابراهیم امام، یکی از بزرگان بنی عباس، به عبدالرحمن تغییر نام داد و با حکم وی رهسپار خراسان شد تا رهبری جنبش ضد اموی در این منطقه را بر عهده بگیرد. وی پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو، سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری، مروان، آخرین خلیفه اموی را شکست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح به عنوان اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد. اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگرانکننده بود. سرانجام، ابومسلم در سال ۱۳۳ ه.خ. ( ۱۳۷ ه.ق.)، به نحو توطئهآمیزی به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.
دیدگاهها دربارهٔ هدف نهایی ابومسلم در انقلاب عباسی متفاوت است. برخی ادعا میکنند که او آرزو داشت یک حکومت ملی ایرانی برقرار سازد و اینکه او با ملبس کردن خود به لباس طغیان دینی، با بنیامیه جنگید تا به این ترتیب خلافت را در دست گیرد. برخی دیگر انگیزه او را مذهبیِ ناب و خالی از فحواهای قومی میدانند. میتوان اینگونه گفت که او خیلی ساده میخواسته بنیامیه را نابود کند و اینکه جنبههای اجتماعی و سیاسی انقلاب او پررنگتر از جنبههای مذهبی بودند؛ شاید او در نهایت تبدیل به دشمن عباسیان نیز میشدهاست. در هر صورت، شورش او زندهکننده فرهنگ ایرانی بود که این فرهنگ برای مدت زیادی بر دولت خلیفه چیره بود. شورش او همچنین سرآغاز برخاستن سلسلههای محلی ایرانی بود. کشته شدن ابومسلم، سرآغاز قیامها و شورشهای متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و برخی از آنها سالهای سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نموده بود.
نام و تبار ابومسلم مورد ابهام است. برخی او را از تبار سلیط بن عبدالله از عباسیان دانستهاند که مشکوک است. برخی تا جایی پیش رفتهاند که او را از تبار علی بن ابی طالب دانستهاند و برخی دیگر هم او را یک پارسی از تبار بزرگمهر ذکر کردهاند. نام رسمی او بر روی سکهای «عبدالرحمن بن مسلم» آمدهاست، هرچند که برخی باور دارند این نامی بودهاست که ابراهیم امام به او داده و نام واقعی او چیز دیگری بوده، که به گفته برخی «ابراهیم بن عثمان» یا به گفته برخی دیگر، نام ایرانی «بهزادان پسر وندادهرمزد» بودهاست.[۳] همچنین نام او را ابواسحاق ابراهیم بن حیکان نیز ذکر کردهاند.[۴]
با این حال، ابومسلم در زمان حیاتش با نام عبدالرحمن نیز خطاب میشدهاست. این تغییر نام ظاهراً به سبب درخواست یا دستور ابراهیم امام (یکی از بزرگان خاندان بنی عباس که برای خلع بنی امیه و بدست گرفتن خلافت تلاش میکرد[۵]) صورت گرفتهاست؛ چرا که وی نام و نسب فارسی ابومسلم را دستاویزی برای دشمنان عباسیان میدانستهاست.[۴]
ابومسلم خراسانی احتمالاً در سال ۱۰۰ هجری قمری در مرو یا اصفهان[۲] متولد شد. با این حال روایات تاریخی دیگری نیز در مورد محل و زمان تولد وی نقل شدهاست؛ چنانکه اظهار نظر صریح در این مورد آسان نیست. این احتمال وجود دارد که مجهول ماندن اصل و نسب ابومسلم، تعمداً توسط حکومت بنی عباس صورت گرفته باشد تا نقش دیگران در براندازی حکومت بنی امیه کمرنگ جلوه نماید.[۴]عباسیان چگونه شکست خوردند
بیشتر منابع بر روی این اتفاق نظر دارند که ابومسلم در کوفه بزرگ شد که مهد نافرمانی سیاسی و اجتماعی بر ضد امویان بود. امویان سیاستی نژادپرستانه بر ضد غیراعراب یا حتی مسلمانان غیرعرب داشتند و این برخلاف باورهای مسلمین در برابر بودن همه مسلمانان بود و موجب خشم موالی(مسلمانان غیرعرب) گردید[۲] وی در کودکی و نوجوانی، به خانوادهای به نام عِجلی در کوفه خدمت میکرد(احتمالاً به عنوان برده[۶][۷] در ۱۲۴ (۷۴۱–۷۴۲ میلادی) ابومسلم نخستین ارتباط خود را با واسطی از عباسیان در کوفه برقرار میسازد و در نهایت او به امام بن محمد در مکه معرفی میشود.[۲]
عباسیان دریافته بودند که ایران و به ویژه خراسان، سرزمینی مناسب برای فعالیتهای دعوت مذهبی-سیاسی است. این استان شرقی از پایتخت امویان دور بود، نفوذ اعراب در آن نیرومند نبود، و همچنین این استان صفحهٔ دیگر جنبشهای مذهبی با فحوای سیاسی بود. نیروی بنیامیه در آنجا هنگامی ضعیف شد که خلیفه اموی در نزاع قومی بین نزاریان و یمنیان، سوگیری کرد. در ۱۲۸ق (۷۴۵–۷۴۶ میلادی) در دوران تصدی فرماندار نزاری، نصر بن سیار، ابراهیم امام رهبر دعوت عباسی، ابومسلم را به خراسان فرستاد. امام برای نیروهای خود نوشته بود که از ابومسلم پیروی کنند؛ ولی رهبران شیعه در خراسان، از جمله سلیمان بن کثیر الخوزای، یکی از مهمترین مریدان دوازدهگانه عباسی، او را نپذیرفت. گویا آنها با جوانیِ او مخالف بودند یا (آنچه که برخی منابع میگویند)، با ابهام تبارنامه او مشکل داشتند. امام ابراهیم باز دوباره ابومسلم را آن هنگام که با رهبران شیعه در مکه دیدار کردند، تأیید کرد. ابومسلم در برگشت به شرق، در روستایی در مرو که برای اعرابِ خوزایی بود، ساکن شد. او خودش را وقف گسترش دعوت عباسی کرد و داعیانی را به سرتاسر خراسان بزرگ فرستاد. تعداد پیروان او رفتهرفته افزایش مییافت.[۲]
دوران جوانی ابومسلم خراسانی با دوران خلافت مروان بن محمد مقارن بود. در این دوران، ظلم، فساد و تفرقه زیادی در بین حکام اموی رواج یافته بود و بهطور خاص، مردم خراسان تحت فشار و ستم فراوانی قرار داشتند. در این دوران دو قبیله عربی بنی تمیم (مضری) و ازدی (یمانی) که در خراسان سکونت داشتند، اختلافات قومی شدیدی داشتند و هر یک از آنها که به امارت میرسید، افراد طایفه خود را مینواخت و افراد طایفه مقابل را طرد میکرد؛ بنابراین، پتانسیل بسیار مناسبی برای تشکیل هستههای نهضت ضد بنیامیه در خراسان فراهم بود. بزرگان بنیعباس هم با اِشراف بر این موضوع، خراسان را به عنوان پایگاهی برای دعوت مردم به خود میدانستند؛ چنانکه افراد مختلفی را برای دعوت مردم شهرهای مختلف خراسان مأمور کرده بودند.[۵] این افراد، داعیان یا دعوتگران عباسی خوانده میشدند و در زمان ورود ابومسلم، بالغ بر بیست سال بود که در خراسان فعالیت میکردند.[۶]
ابومسلم برای مدتی دعوت خود را به گونه مخفیانه انجام داد تا اینکه ابراهیم امام به او فرمان داد تا آن را علنی کند. ابومسلم در ۱۲۶ خورشیدی (۱۲۹ قمری) دعوت خود را در خانه سلیمان بن کثیر در روستای سفیدنج در نزدیکی مرو علنی کرد. پیروان او جامههای سیاه به تن کردند، که یا به نشانه سوگواری برای خانواده پیامبر که کشته شده بودند، یا به نشانه برافراشتن بیرق پیامبر، که سیاه بود، بر ضد امویان، بود. در طول یک شب، ساکنین شصت روستا به او میپیوندند که همگی جامههای سیاه بر تن داشتند و چوبدستیهایشان را کافرکُش و خرهایشان را «مروان» مینامیدند. بیشتر آنها کشاورز، صنعتگر یا از طبقههای دیگر موالی بودند که عربها به کنایه به آنها «تولههای زینساز» میگفتند که اشاره به شایعهای داشت که گفته میشد ابومسلم پیشتر یک زینساز بوده.[۸] شروع دعوت به این ترتیب بود که در روز عید فطر، همه هواداران نماز عید را به امامت سلیمان بن کثیر برپا داشتند و سلیمان به امر ابومسلم، نماز و خطبه را برخلاف ترتیب امویان به جای آورد.[۴] ابومسلم به عنوان علامتی برای پیروانش، دستور داد که یک آتش افروخته شود. آنانی که در جایهای دیگر بودند (همانند تخارستان، طالقان و خوارزم) از پیش راهنمایی شده بودند. برای هفت ماه، در حالی که منتظر فرصتی برای تسخیر خراسان بود، با دعوت ادامهدار به نیرومندی جایگاه خویش پرداخت. سرانجام او به نصر بن سیار نامه نوشت و درخواست تسلیم شدن کرد. فرماندار خراسان لشکری را برای جنگ با ابومسلم فرستاد، که ابومسلم با درهم شکستن آن لشکر، آوازه خود را بلند ساخت. ابومسلم در سفیدنج برای چهل و دو روز دیگر پس از پایان جنگ هم ماند، سپس به ماخوان، روستایی بزرگ و از مهدهای شیعه در نزدیکی مرو کوچ کرد تا ارتش خود را سامان دهد.[۲]
ابومسلم برای شروع نهضت خود از پرچم سیاه به عنوان نماد نهضت استفاده کرد و به سپاهیان خود نیز دستور داد تا جامههای سیاه بر تن کنند و به همین دلیل، طرفداران وی با نام سیاهجامگان و قیام وی تحت عنوان جنبش سیاهجامگان شناخته شد. از آنجا که امویان دارای پرچمهای سبز بودند و لباسهای سبز میپوشیدند، انتخاب رنگ دیگری به جز سبز، به عنوان رنگ نماد این گروه مورد توجه ابومسلم قرار گرفت. علت انتخاب رنگ سیاه نیز این بود که ابومسلم خود و گروهش را در عزای زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید میدانست.[۵] برخی این کار را تأسی ابومسلم به شیدوش پسر گودرز میدانند (که بنا به روایتی از نیاکان وی محسوب میشود)؛ چراکه شیدوش پس از کشته شدن سیاوش، لباس سیاه به تن کرد و به خونخواهی او برخاست.[۹] همچنین نقل کردهاند که ابومسلم از غلام خود خواست تا جامههایی به رنگهای مختلف بر تن کند و در نهایت از بین رنگهای مختلف، رنگ سیاه را پسندید که هیبت بیشتری داشت.[۵]
شروع جنبش سیاهجامگان در حالی بود که در مرو، دو قبیله ازدی (یمانی) و مضری با یکدیگر در حال جنگ بودند؛ یمانیها به سرکردگی جدیع کرمانی و مضریها به سرکردگی نصر بن سیار، حاکم خراسان. گروه مستقلی از خوارج نیز به رهبری شیبان بن سلمه در این منطقه دارای قدرت و نفوذ بود. ابومسلم از این فرصت برای گرد آوردن طرفداران خود استفاده میکرد و در عین حال، با ارسال نامههایی برای سران یمانیها و خوارج، هر دو را به دوستی و اتحاد با خود دعوت میکرد. وی تلاش میکرد مانع از اتحاد این قبیلهها با یکدیگر شود.[۴] با قدرت گرفتن تدریجی جنبش، نصر بن سیار، تلاش کرد با تبلیغات سیاسی مانع از پیوستن مردم به ابومسلم شود؛ عوامل وی در بین مردم شایعه کردند که این گروه، بتپرست و متعرض به مال و ناموس مردماند. در یکی از جنگهایی که مابین ابومسلم و نیروهای نصر بن سیار رخ داد، یکی از فرماندهان نصر به نام یزید به اسارت درآمد. ابومسلم توانست از این فرصت برای شکستن شایعات استفاده کند؛ وی به جای کشتن او، دستور داد تا او را مداوا و آزاد کنند، مشروط بر آن که پس از آزادی، در مورد مشاهداتش در زمان اسارت، تنها سخن راست بر زبان آورد. بدین ترتیب یزید پس از بازگشت، شهادت میداد که این گروه، مسلمان و پرهیزکارند.[۹]
نصر خود را مابین ابومسلم و رهبر یمانیها، کرمانی (و بعد علی بن کرمانی)، گیرافتاده میدید. او دنبال نیروی کمکی از سوی خلیفه مروان بود، اما مروان، خود درگیر نزاع داخلی بود و نتوانست خواسته نصر را اجابت کند.[۹] او سپس تلاش کرد تا طایفههای عرب خراسان را با هم متحد کند، اما ابومسلم این همبستگی را ناکام گذاشت و نصر دوباره با یمانیها درگیر شد. نصر پس از ناامید شدن از کمک خلیفه، تلاش کرد که گروههای یمانی و خوارج را برای از میان برداشتن ابومسلم با خود همراه سازد و اگرچه در این کار توفیقاتی حاصل کرد، اما سیاستورزی ابومسلم مانع از شکلگیری اتحاد شد. در قدم بعدی، نصر سعی کرد که با خود ابومسلم متحد شود[۹] هر دو سوی عرب دنبال پشتیبانی ابومسلم بودند و او سوی یمانیها را گرفت.[۲][۴] در همین هنگام شورش او با تسخیر هرات، بلخ، ابیورد، نسا پابرجا شد. او تا پیش از اینکه از پشتیبانی یمانیها مطمئن نشده بود، از تسخیر مرو که پایتخت نصر بود چشمپوشی کرد. در سال ۱۲۶ خورشیدی(۱۳۰ قمری) آن شهر را به همراه علی بن الکرمانی تسخیر کرد. نصر که داشت به سرخس و پس از آن به توس و نیشابور میگریخت، ۲۴ تن از فرماندهانش را ابومسلم اعدام کرد. پس از آن ابومسلم شیبان خارجی که خواهان خلافت بود را شکست داد، شورشی را در بلخ سرکوب کرد، و با کمک فرمانده خوب ابوداود پسران کرمانی، علی و عثمان را از میان برداشت، شورش او برای مدتی متوقف شد.[۲]
نصر ۳۰٫۰۰۰ مرد را گرد آورد، اما بعدها در همان سال از فرماندهِ ابومسلم به نام قحطبه بن شبیب طایی شکست خورد. نیروهای بنیامیه کشتگان زیادی دادند که پسر نصر که تمیم نام داشت از آنها بود. قحطبه نیشابور را گرفت و نصر به قومس گریخت. دو ماه بعد قحطبه به گرگان شتافت تا با نیروهای امدادی بنیامیه که از سوی فرماندار عراق فرستاده شده بودند روبرو شود. این ارتش که شمار سربازان آن بسیار بیشتر از ارتش شورشیان بودند، پس از جنگی لگامگسیخته، پا به فرار گذاشتند و گرگان به دست شورشیان افتاد. قحطبه که شنیده بود مردم شهر میخواهند شورش کنند، بسیاری را اعدام کرد. نصر که دوباره در حال گریز بود در ساوه درگذشت؛ و عربها و دیگر پشتیبانان بنیامیه به سوی همدان عقبنشینی کردند. پسر قحطبه که حسن نام داشت خیلی زود ری و همدان را گرفت و نهاوند را محاصره کرد. قحطبه این پیروزیها را با پیروزی دیگری بر لشکری بزرگ در اصفهان جشن گرفت که در آن جنگ غنیمتهای زیادی را بدست آورد(۱۲۷ خورشیدی _ رجب ۱۳۱ هجری).
این رویدادها پاسداران شهر نهاوند را ناامید و سرافکنده کرد و قحطبه در ادامه، هجوم خود را سهمگینتر کرد و سه ماه پس از آن شهر نهاوند که یک سده پیشتر شاهد فتحالفتوح عربها بر پارسیان بود، این بار به شکست اعراب به دست ایرانیان و پشتیبانان ابومسلم مینگریست.[۲]
پس از آن، ابومسلم قحطبه را راهنمایی کرد تا نیرویی به رهبری ابو اون عبد الملک بن یزید الخراسانی به شمال عراق بفرستد، که در آنجا (پسر یزید خراسانی) عبدالله بن مروان را شکست داد (ذو الحج ۱۳۱ (ژوئیه-اوت ۷۴۹)). مروان خودش ارتشی را در سوریه، موصل و استان جزیره گرد آورد و به آهستگی پیشروی کرد؛ چهار ماه پس از آن، او با شورشیان در زاب روبرو شد. در همین هنگام قحطبه از راه کرمانشاه و حلوان به عراق آمد، در حالی که یزید ابن هبیره، فرماندار عراق به سوی شرق به جلولا پیشروی کرد تا با او دیدار کند. ارتش او به سوی فرات پیشروی کرد و به سوی کوفه رفت، قحطبه در کنارههای غربی و ابن هبیره در کنارههای شرقی رود بودند. قحطبه در شکست دادن فرماندار اموی خودش در ۸ محرم ۱۳۲ (۲۷ اوت ۷۴۹) نابود شد و پسر او حسن فرمانده شد. در کوفه، یک سالار یمانی، خالد بن عبدالله القصر پرچم عباسیان را برافراشت و کاخ فرماندار آنجا را محاصره کرد. او با پیروز شدن بر پادگان امیه و به کنترل درآوردن شهر، حسن بن قحطبه را دعوت کرد، و قحطبه به کوفه رفت. ابو مسلم خلال، رئیس دعوت عباسی از پنهانگاه بیرون آمد و حکومت کوفه و هدایت نیروهای خراسانی و محلی را بدست گرفت.[۲]
کمی پس از سقوط کوفه، امام ابراهیم به دستور مروان کشته شد. برادر امام، ابوالعباس عبدالله و ابو جعفر منصور، پس از آن به کوفه گریختند و ابومسلم چهل روز آنها را پنهان کرد. نقشهی دودلانه ابو مسلم، که اکنون ابراهیم از آن کنار گذاشته شده بود، این بود که خلیفه از نوادگان خانواده ابوطالب باشد؛ اما این نقشه هنگامی که رهبران خراسانی عباسیان پنهانشده را یافتند و ابوالعباس را با نام سفاح خلیفه کردند، ناکام ماند. ابو مسلم سوگند وفاداری در مراسم رسمی خورد (جمعه ۱۲ ربی الثانی ۱۳۲/۲۸ نوامبر ۷۴۹) و سرانجام در جایگاه وزیر گماشته شد. مروان هم سرانجام پس از عقبنشینی به مصر کشته شد (۲۷ ذی حجه ۱۳۲–۶ اوت ۷۵۰).[۲]
با بر تخت نشستن سفاح به عنوان خلیفه عباسی، حکمرانی مناطق مرکزی و شرقی ایران به ابومسلم سپرده شد. ابو مسلم در این دوران از قدرت و نفوذ زیادی در بین مردم برخوردار بود. وی همچنین بر روی خلیفه عباسی نیز نفوذ زیادی داشت و در بسیاری از موارد خلیفه بدون نظر یا موافقت او تصمیم نمیگرفت.[۴]
ابومسلم در لشکرکشیهای سوریه و عراق در خراسان ماند و در آنجا سوگند وفاداری به سفاح خورد.[۲]
در دوران حکمرانی، ابومسلم با شورشهایی از سوی علویان و نیز با تعدیهایی از طرف اقوام چینی مواجه شد که همه را سرکوب کرد. وی توانست نفوذ خود را در ماوراءالنهر توسعه دهد و شهرهایی از جمله سغد، بخارا و بلخ را تحت امارت خود درآورد.[۴]
ابومسلم در دوران امارت خراسان، دست به عمران و آبادانی زد و در شهرهایی از جمله سمرقند و مرو، نمازخانهها و باروهای متعددی ساخت.[۵]
ابومسلم در این دوران دارای القابی چون صاحب الدعوة، صاحب الدولة و امین آل محمد بود. او را از این جهت صاحب الدعوة مینامیدند که قیام علیه امویان را آشکار کرد و لقب صاحب الدولة نیز از این جهت بود که وی را مؤسس حکومت عباسیان میدانستند.[۹]
قدرت و نفوذ ابومسلم و خودکامگی وی در تعامل با خلیفه، باعث شد تا نزدیکان خلیفه و از جمله برادر و ولیعهد وی، منصور، نسبت به ابومسلم بدگمان شوند و تلاش کنند تا خلیفه را نیز برای توطئه علیه ابومسلم متقاعد کنند. نقل شدهاست که شورشی که توسط زیاد بن صالح، امیر منصوب ابومسلم در شهرهای سغد و بخارا رخ داد، به تحریک خلیفه عباسی بوده و ابومسلم پس از غالب آمدن بر این شورش و کشتن زیاد بن صالح، سر وی را برای خلیفه میفرستد.[۴]
او از احترام خلیفه از راهی دور برخوردار بود. برای نمونه، هنگامی که سفاح به ابوسلمه بدگمان شده بود، او را بیدرنگ اعدام نکرد. از ترس اینکه مبادا ابومسلم پشتیبان وزیرش باشد، سفاح برادرش ابو جعفر منصور را برای گرفتن پذیرش ابومسلم فرستاد. ابومسلم نه تنها پذیرفت، بلکه مرار بن انس را هم برای انجام کشتن فرستاد. شاید قرار بوده تا منصور وفاداری ابومسلم را بسنجد؛ در هنگام اقامت او (و بر پایه یک گزارش، در حضور او)، ابومسلم سلیمان بن کثیر را بدون همپرسی با منصور متهم و اعدام کرد (۱۳۲، برابر با ۷۴۹–۷۵۰ میلادی). او با دستپاچهشدن از نیرو و حاضرجوابی ابومسلم به کوفه بازگشت و به سفاح هشدار داد تا هنگامی که ابومسلم زنده باشد، او یک خلیفه واقعی نخواهد بود.[۲][۴]
ابومسلم از نیروی بی چون و چرا در خراسان بهرهمند بود و حتی محمد بن العش را به فارس فرستاد تا دیوانسالارانی که از سوی ابو سلمه گماشته شده بودند را سرنگون کند. سفاح عموی خویش عیسی بن علی را فرماندار فارس گماشته بود؛ هنگامی که او رسید و از ابومسلم هیچ تنفیذی نداشت، محمد از پذیرش او سر باز زد و نزدیک بود او را اعدام کند (۱۳۲، برابر با ۷۴۹–۷۵۰ میلادی). در دوران خلیفگی سفاح (۱۳۲–۱۳۶، برابر با ۷۴۹–۷۵۴ میلادی) ابومسلم چندین شورش را سرکوب کرد. او در بخارا شریک بن شیخ المهری را از میان برداشت که ادعای شورش در برابر امویان را داشت (۱۳۳، برابر با ۷۵۰–۷۵۱ میلادی). نیروهای او زیر رهبری ابو داود خالد بن ابراهیم، سپس شهر کش را محاصره کردند. سنگربندیهایی در نیشابور ساخته شد؛ از ساختههای ابومسلم همچنین مسجد جمعه و دارالاماره (با سد و چهار ایوان) است.[۲]
در ۱۳۶ یا ۷۵۳–۵۴ ابومسلم آماده رفتن به حج به مکه شد و دنبال اجازه خلیفه بود. نامهنگاری متعاقب نشان میدهد که دو فرماندار به یکدیگر اعتماد نداشتند. ابومسلم که باید با تنها ۵۰ مرد به عراق میرفت، با ۸٫۰۰۰ مرد به راه افتاد و با ۱٫۰۰۰ نفر به پایتخت نزدیک شد. گویا او میپنداشته که امنیت او وابسته بهشمار نیروهایش است، در حالی که سفاح از نیروی خود دلواپس بود. در هر حالت خلیفه عباسی برای درود گفتن به او نماینده فرستاد، او را گرامی داشت و به او مجوز زیارت داد. او با پروایانه به پیشنهاد منصور برای کشتن ابومسلم مقاومت میکرد. سفاح با این حال، منصور را امیر الحج کرد و همنشینی ناگزیرانه در راه حج بیش از پیش رشک و نداشتن اعتماد به ابومسلم را به منصور برانگیخت.[۲] در سال ۱۳۶ هجری قمری، ابومسلم پس از اخذ اجازه از سفاح، عازم عراق شد تا از آنجا به سفر حج برود. در این سفر، منصور نیز همراه ابومسلم شد و در بازگشت، خبر درگذشت خلیفه به آنها رسید؛ بنابراین، منصور که ولایت عهدی را بر عهده داشت در نامهای به ابومسلم خود را خلیفه معرفی کرد و ابومسلم نیز به او تبریک گفت.[۴][۲]
عموی خلیفهٔ تازه، عبدالله بن علی، سر به شورش برآورده و ابو مسلم برای سرکوب او فرستاده شد. نیروهایش شورشی در آستانه پیروزی بودند، ولی ابومسلم پس از شش ماه لشکرکشی عبدالله را کشت داد و انبوهی از غنیمتها را بدست آورد (۱۳۷، برابر با ۷۵۴–۷۵۵ میلادی). منصور در ابتدا با عموی خویش مهربانی کرد، سپس او را زندانی کرد و کشت.[۲] هرچند که این شورش توسط ابومسلم و طی چند ماه خاموش شد، اما گزارشهایی که منصور نسبت به واکنشهای مغرورانه و سخره آمیز ابومسلم نسبت به نامههای خود دریافت میکرد، وی را شدیداً بیمناک میکرد و به همین جهت تصمیم گرفت که تا قبل از این که ابومسلم به خراسان عزیمت کند، وی را از پای درآورد.[۴]
رابطه بین خلیفه و فرمانده آغاز به بدتر شدن کرده بود. هنگامی که مأموری برای سیاههنویسی غنیمتها فرستاده شد، خشم ابومسلم برانگیخته شد؛ منصور سپس ابومسلم را فرماندار مصر و سوریه ساخت، ولی ابومسلم با سرپیچی راه خراسان که پایگاه نیروی او بود را در پیش گرفت. یک نامهنگاری بسیار نیشدار بین آنها انجام شد که در پایان آن منصور فرمانده خویش ابومسلم را به مرگ تهدید کرد. ابومسلم نخست مصمم بود تا برنگردد و پشتیبانانش هم چنین به او سفارش کرده بودند. اما پس از تهدید واپسین خلیفه عباسی و پافشاری ابو داود (خلیفه او را اغواء کرده بود)، معاون ابومسلم در خراسان، برای پیروی نکردن دو دل بود. او ابو اسحاق، یکی از پشتیبانان را برای روبرو شدن با خلیفه فرستاد. خلیفه ابواسحاق را اغواء کرده و به او قول دادن فرمانداری خراسان را داد. ابو اسحاق به ابومسلم توصیه کرد تا به دربار خلیفه عباسی برگردد و پوزش بخواهد، چرا که او را در آنجا دوست میداشتند. منصور برای آنکه نشان دهد هنوز طرفدار ابومسلم است، از ابومسلم درخواست کرد تا پذیرش خود برای گماشتن یک والی را نشان دهد.[۲]
ابومسلم که اکنون دیگر کاملاً فریفته شده بود به پایتخت رفت. به فرمان خلیفه بنو هاشم و دیگران در بیرون از شهر به پیشوازش رفتند. منصور همچنین پنج مرد برای انجام قتل او گزینش کرده بود. آنها زیر ایوان یک کاخ پنهان شده بودند. هنگامی که ابومسلم وارد شد و شمشیرش را از او گرفتند، خلیفه نمونههایی از بدرفتاری ابومسلم با او آورد. ابومسلم که داشت در مورد تلاشهایش برای بر تخت نشاندن عباسیان سخن میگفت، منصور دستانش را به هم زد، قاتلان سررسیده و ابومسلم را کشتند.[۲][۴] تاریخ کشتن او را در ۱۳۳ خورشیدی(شعبان سال ۱۳۷ هجری قمری[۴] برابر با ۷۵۵ میلادی[۶]) نوشتهاند. سن او را در هنگام مرگ ۳۷ سال نوشتهاند.[۲][۴] گفته شده او پنج دختر داشتهاست. منابع دیگر گفتهاند او برادری به نام یاسر بن عثمان و دو دختر، فاطمه و اسما داشتهاست. منصور دستور داد که بدن مثله شدهٔ او را بر رود دجله بیفکنند. برای اینکه کارهایش را در نظر مردمان موجه جلوه دهد، خطبهای خواند و در آن گفت هر کس که بیعت خود با خلیفه را بشکند، سزاوار مرگ است، همچون ابومسلم.[۲]
ابومسلم در طول دوران مبارزه و پس از آن، در دوران حکمرانی، ناگزیر از کشتن دشمنان، خائنان، شورشیان یا سایر افرادی بود که برای جنبش سیاهجامگان یا حکومت عباسیان خطرناک محسوب میشدند. وی در مقابله با دشمنان بسیار سختگیر بود و هیچ رحم و شفقتی به خرج نمیداد. از خود ابومسلم نقل شدهاست که بیش از یکصد هزار تن به دستور او کشته شدهاند.[۵] در بین افرادی که به دستور ابومسلم کشته شدهاند (یا گمان میرود که چنین باشد)، نام افراد سرشناسی به چشم میخورد که برخی از آنها در زمره داعیان عباسی و برخی در حلقه متحدان خود او محسوب میشدهاند.
برخی، دلیل اصلی اقدام ابومسلم به قتل داعیان عباسی را، سیاستورزی وی میدانند و معتقدند که این داعیان، در روزگاری که ابومسلم به عنوان برده در خدمت خانوادههای عربی بودهاست، وی را میشناختهاند و لذا دیدگاه تحقیرآمیزی نسبت به وی داشتهاند؛ بهطوریکه محبوبیت و شکوه ابومسلم در خراسان مانع خدشهدار شدن اعتبار او نزد این داعیان کهنهکار نمیشدهاست.[۱۰]
بهآفرید یکی از مبلغان مذهبی بود که با بدعتگذاری در آیین زرتشتی، مورد شِکوه و شکایت موبدان زرتشتی قرار گرفته بود. مذهب بهآفرید، ظاهراً میانهای بین اسلام و دین زرتشتی بود و در منطقه خواف طرفدارانی پیدا کرده بود؛ بنابراین جمعی از موبدان زرتشتی ساکن نیشابور نزد ابومسلم رفتند و از او کمک خواستند. ابومسلم نیز دستور دستگیری بهآفرید را صادر کرد و اگرچه وی بعد از دستگیری، آیین اسلام را پذیرفت و جامه سیاه نیز پوشید، اما به دستور ابومسلم به قتل رسید.[۴]
از سوی برخی از تحلیلگران، کشته شدن بهآفرید به دستور ابومسلم که به درخواست موبدان زرتشتی صورت گرفت، و همچنین اینکه سنباد به خونخواهی ابومسلم برخاست، به عنوان مدرکی دال بر گرایش ابومسلم به سمت دین زرتشتی تلقی شدهاست. دیگر جنبشهای ضداسلامی نیز با نام او رخ داد. اما ابومسلم که به عنوان یک قهرمان اسلامی دیده میشود، با بهآفرید بر حسب ضرورت مخالفت کرد، در حالی که احساسات ایرانی و ضد عربی که در شورشهای پس از مرگ او ابراز میشد، ناشی از روابط بین مسلمانان عرب و غیرعرب آن هنگام در خراسان بودند. برخی از منابع متأخرتر او را شیعه میخوانند که مشکوک است.[۲]
عبداله بن معاویه یکی از افراد خاندان بنی هاشم بود که مستقلاً در کوفه علیه حکومت اموی قیام کرده بود و توانسته بود در اصفهان پیروزیهایی به دست آورد. اما نهایتاً پس از شکست از لشکر ابن ضباره، فرمانده سپاهیان مروان، به ابومسلم پناهنده شد؛ چون شنیده بود که وی در خراسان برای فردی از خاندان بنی هاشم تبلیغ میکند. اما ابومسلم دستور داد تا او را دستگیر و در نهایت اعدام کنند، چرا که وی متمایل به عباسیان نبود. نقل شده که عبداله در نامهای، از ابومسلم تقاضای بخشش کرد ولی مؤثر واقع نشد.[۴]
سلیمان بن کثیر، از داعیان (دعوت کنندگان) عباسی در خراسان بود که سالها قبل از ابومسلم به دعوت مردم خراسان بر ضد حکومت اموی مبادرت میورزید. وی نخستین بار ابومسلم را در زمان نوجوانی، زمانی که به عنوان غلام خاندان عجلی در کوفه خدمت میکرد ملاقات کرد. در سال ۱۲۹ هجری قمری، زمانی که ابومسلم با حکم ابراهیم امام، به عنوان رئیس جنبش ضد اموی به خراسان آمد، سلیمان بن کثیر از جمله بزرگان داعیان عباسی بود که با ابومسلم مخالفت کرد و نقل شده که به ابومسلم دشنام داد و دواتی به سمت او پرتاب کرد و وی را مجروح نمود.[۴] اما با نامههای بعدی ابراهیم امام، به ریاست ابومسلم گردن نهاد. در نماز عید فطر همان سال، که طی آن جنبش سیاه جامگان نافرمانی خود را از حکومت اموی رسماً اعلام نمود، سلیمان بن کثیر امامت نماز را بر عهده داشت.
بعد از سقوط مروان و شروع خلافت سفاح، خلیفه عباسی به فعالیتهای ابوسلمه خلال که یکی از داعیان بزرگ عباسی محسوب میشد و نقش مؤثری در سقوط بنی امیه داشت، بدگمان شد؛ بنابراین در سال ۱۳۲ هجری قمری برادر و ولیعهد خود منصور را برای قانع کردن ابومسلم به کشتن ابوسلمه رهسپار خراسان کرد. در جریان همین ملاقات، ابومسلم فرمان قتل سلیمان بن کثیر را صادر کرد و سلیمان در حضور منصور گردن زده شد. اتهام سلیمان، تمایل وی به خلافت خاندانی از علویان و خیانت به خاندان عباسی عنوان شدهاست؛ اما به نظر میرسد علت اصلی صدور فرمان قتل این بود که ابومسلم میخواست قدرت خود را به ولیعهد عباسی ابراز کند.[۴]
لاهز بن قریظ تمیمی یکی از داعیان عباسی در خراسان و از یاران همراه ابومسلم در فتح مرو بود. با سقوط مرو، لاهز از جانب ابومسلم مأمور مذاکره با نصر بن سیار، حاکم اموی شد. نقل شده که فتح مرو چنان با سرعت انجام شد که نصر و یاران نزدیکش قدرت تصمیمگیری برای هرگونه اقدامی را از دست داده بودند. لاهز در جریان مذاکره با نصر، تعمداً آیهای از قرآن برای وی خواند که دریابد در صورت تسلیم شدن، کشته خواهد شد؛ بنابراین، نصر به اتفاق یارانش تصمیم به فرار گرفتند و با سرعت از مرو خارج شدند و به سمت سرخس حرکت کردند؛ چنانکه ابومسلم نیز در تعقیب آنان بازماند. ابومسلم به همین سبب دستور داد تا لاهز را گردن بزنند.[۴]
شیبان بن سلمه حروری ، در اوان شروع جنبش سیاه جامگان، رهبر خوارج در خراسان بود. ابومسلم از آنجا که نهضت هنوز نوپا بود، به اتحاد با این گروه امید داشت و با شیبان رهبر آنها نامه نگاری میکرد. اما نهایتاً شیبان با نصر بن سیار (حاکم اموی) قرارداد صلح امضا کرد. پس از اتحاد ابومسلم با یمانیهای خراسان و تقویت قوای ابومسلم، وی به ناچار معاهدهای مبنی بر ترک مخاصمه با ابومسلم امضا کرد و به سرخس نقل مکان کرد. با این حال بعد از این که ابومسلم با فتح مرو بر نصر بن سیار پیروز شد، از شیبان و گروهش بیعت خواست و با امتناع آنان مواجه شد؛ بنابراین، سپاهی را برای از پای درآوردن شیبان و گروهش راهی کرد و علیرغم معاهده ترک مخاصمه، آنان را از میان برداشت. بسام بن ابراهیم، فرمانده ابومسلم در این نبرد، پس از کشتن شیبان، سر او را نزد ابومسلم فرستاد.[۴]
جدیع کرمانی رهبر اقوام عرب یمانی ساکن خراسان بود که در زمان شروع جنبش سیاه جامگان، به سبب اختلافات قومی، با نصر بن سیار، حاکم مضری خراسان میجنگید. جدیع کرمانی عاقبت به دست نصر بین سیار کشته شد. از آنجا که ابومسلم در زمان شروع جنبش نیاز به متحدان بیشتری داشت با علی پسر جدیع کرمانی طرح اتحاد ریخت تا به خونخواهی پدرش با حاکم اموی بجنگد. علی، در سال ۱۳۰ هجری قمری، به همراه ابومسلم در فتح مرو شرکت کرد و نقش مؤثری در این پیروزی داشت. اما مدتی بعد از آن، ابومسلم حضور علی بن جدیع را خطری برای امارت خود قلمداد کرد؛ بنابراین به نیشابور رفت و از او خواست فهرستی از افراد مورد اعتمادش تهیه کند تا به آنها صله و پاداش دهد. سپس ابومسلم دستور کشتن علی پسر کرمانی و یارانش را صادر کرد.[۴]
قحطبه بن شبیب طائی قبل از ریاست ابومسلم بر جنبش سیاهجامگان در خراسان و در حلقه دعوتکنندگان به جنبش بود. بعد از آن نیز به عنوان یکی از فرماندهان و سرداران ابومسلم در جنبش حضور یافت؛ چنانکه پس از فتح مرو توسط ابومسلم، به شهرهای توس، نیشابور، جرجان، قومس و دیگر شهرها گسیل شد و آنها را تصرف کرد.[۴] وی پس از آن فرماندهی سپاهی را که ابومسلم برای فتح عراق آماده کرده بود بر عهده گرفت و پس از فتح شهرهایی چون ری، اصفهان، نهاوند و کوفه، توانست بر سپاه مروان آخرین خلیفه اموی بتازد.[۴] قحطبه در یکی از واپسین نبردهای عراق، به نحو مرموزی مفقود شد و نقل شدهاست که جنازه وی بعداً از رود فرات کشف شد. در هر صورت، مرگ وی در میدان جنگ نبوده و با مفقود شدن او، فرزندش حسن فرماندهی جنگ را بر عهده میگیرد. مدارک مستحکمی مبنی بر این که کشته شدن وی با دستور یا توطئه ابومسلم صورت گرفته باشد در دست نیست، اما برخی این قتل را به دستور ابومسلم میدانند.[۱۰]
ابومسلم بهطور خلاصه، شخصی توصیف شده که به ندرت احساسات نشان میداد. به نظر میرسد که او تحصیلکرده بوده و عربی و پارسی را نیک میدانسته (با قضاوت از روی شیوایی سخنانی که منتسب به اوست). او را بخشنده، چارهجو و خوشفکر، دارای رفتار سیاستمدارانه، رادمرد و بلندهمت توصیف کردهاند، اما او را به خاطر سختگیرانه بودن نسبت به مخالفین نکوهش کردهاند که افراد را با کمترین کار فتنهانگیزانهای اعدام میکرد.[۲]عباسیان چگونه شکست خوردند
ابومسلم پس از مرگ تبدیل به شخصیتی افسانهای شد و گاهی اوقات به عنوان مسیح پنداشته میشود. نام او در شورشهای اسحاق ترک ، سنباد ، مقنع ، و راوندیان زنده شد و برخی از رهبران جنبشها حتی ادعا میکردند که خود او هستند. برای نمونه ادعا میشد که بابک خرمدین از نوادگان دختر ابومسلم است. عاقبت گروههای گوناگونی (رضامیه، ابومسلمیه، برکوکیه) پدید آمدند که به امامت ابومسلم یا الوهیت او یا ظهور مجدد او باور داشتند.[۲]
پیشه ابومسلم، زمینه مورد نیاز برای آفرینش حماسه برای او را فراهم کرد. اخبار ابی مسلم صاحبالدعوه از ابوعبدالله محمد بن عمران مرزوبانی و ابومسلمنامه از ابوطاهر ترسوسی دو تا از این حماسهها هستند. در ابومسلمنامه که به زبان پارسی است و ترجمهٔ ترکی آن، تخیل نویسنده و ذوق بازگویان این حماسه در درازنای سدهها، او را تبدیل به پاسدار حق و سرکوبکننده خودکامگی و بیدادگری ساختهاست. او به عنوان یک معجزهگر، مورد عنایت پیامبر و وفادار به خاندان علی توصیف شدهاست. او صریحاً با بکتاشیان همباز شده؛ در دیر آنان یک تبر کوچک (سلاح ویژه او) از دیوار آویزان شدهاست. ابومسلم در میان ازبکها، ترکمانان آسیای مرکزی و در کوهنشینان داغستان به عنوان یک قهرمان نگریسته میشود. دیدگاهها دربارهٔ هدف نهایی ابومسلم در انقلاب عباسی متفاوت است.[۲]
برخی ادعا میکنند که او آرزو داشت یک حکومت ملی ایرانی برقرار سازد و اینکه او با ملبس به طغیان دینی با بنیامیه جنگید تا خلافت را در دست گیرد. برخی دیگر انگیزه او را مذهبی ناب و خالی از فحواهای قومی میدانند. میتوان اینگونه گفت که او خیلی ساده میخواسته بنیامیه را نابود کند و اینکه جنبههای اجتماعی و سیاسی انقلاب او پررنگتر از جنبههای مذهبی بودند؛ شاید او در نهایت تبدیل به دشمن عباسیان نیز میشدهاست. در هر صورت، شورش او زندهکننده فرهنگ ایرانی بود که برای مدت زیادی بر دولت خلیفه چیره بود. شورش او همچنین سرآغاز برخاستن سلسلههای محلی ایرانی بود.[۲]
کشته شدن ابومسلم، سرآغاز قیامها و شورشهای متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و برخی از آنها سالهای سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نموده بود.[۶] بیشتر این قیامها برای رهایی از سیطره حکومت اعراب بر ایران و دارای رنگ و بوی مذهبی بود. در برخی از آنها برای ابومسلم جایگاهی تقدیس شده تصور شده بود، به گونهای که بعضاً وی را زنده میانگاشتند و معتقد بودند که ظهور وی در زمان موعود فرا خواهد رسید.[۵]
نخستین قیامی که به خونخواهی ابومسلم شکل گرفت، قیام سنباد بود. سنباد یکی از دوستان و همراهان ابومسلم و پیرو آیین زرتشتی بود؛ هر چند که در برخی منابع وی را مزدکی نیز دانستهاند.[۹] وی پس از شنیدن خبر کشته شدن ابومسلم، در سال ۱۳۷ هجری قمری[۴] از محل استقرار خود در نیشابور قیام خود را شروع کرد و توانست شهرهایی نظیر قومس و ری را تسخیر کند. با تسخیر ری، اندوختههای ابومسلم که در هنگام عزیمت به سفر حج در این شهر بر جای گذاشته بود، به دست سنباد افتاد.[۹] وی توانست لشکر بزرگی از زرتشتیان، مزدکیان فراهم آورد که تعداد آن در برخی از منابع برابر یکصد هزار ذکر شدهاست. سنباد برای همراه ساختن این فرقههای مختلف مذهبی از ترفندهای مذهبی استفاده میکرد و بهطور مثال داستانی را نقل میکرد مبنی بر این که چون منصور آهنگ کشتن ابومسلم نمود، ابومسلم با خواندن نام پروردگار، به کبوتری مبدل شد و از بارگاه خلیفه به کوهی در ری هجرت کرد و اکنون در کنار مزدک جای گرفتهاست تا در زمان موعود از مخفیگاه خود خارج شود. وی مدعی بود که قاصدی، نامهای از ابومسلم برای او آوردهاست.[۹] با این حال، قیام سنباد بیش از هفتاد روز به طول نینجامید[۵][۹] و این سپاه عظیم در جنگی که در ناحیه ساوه با لشکر خلیفه به فرماندهی جهور داشت، به علت رم کردن شترها از هم گسیخت و شکست خورد.[۹] نقل شدهاست که در این جنگ، شصت تا هشتاد هزار نفر از سپاه سنباد، از جمله خود وی کشته شدند و شمار کشتهشدگان به حدی بود که آثار استخوانهای اجساد آنان تا سال ۳۰۰ قمری در منطقه مشهود بودهاست.[۹]
قیام دیگری که به خونخواهی ابومسلم صورت گرفت، قیام راوندیان بود. راوندیان، جمعی از اهالی خراسان بودند که وانمود میکردند که اعتقاد دارند به این که روح ابراهیم امام در ابومسلم حلول کرده و با کشته شدن ابومسلم، در منصور متجلی شدهاست؛ بنابراین به کوفه عزیمت کردند و گرداگرد اقامتگاه منصور طواف میکردند. خلیفه عباسی دستور داد بزرگان ایشان را دستگیر نمایند و به زندان بیندازند، اما این گروه با حمله به مقر منصور، پس از آزادی آنان، به قصد کشتن منصور شورش کردند و در نهایت کشته شدند.[۵]
اسحاق ترک از یاران ابومسلم وداعی وی در میان ترکان ماوراءالنهر بود به همین دلیل به اسحاق ترک مشهور گشت برخی وی را ایرانی و بعضی هم وی را از نوادگان یحیی بن زید علوی میدانند اسحاق ترک پس از قتل ابومسلم با تحریک ترکان ماوراءالنهر شورش کرد که سرکوب و کشته شد
رده:اهالی خراسان
عَبْد الله بن محمد بن علی بن عَبْد الله ابن العباس بن عَبْد المُطَّلِب (زادهٔ ۱۰۴ قمری، ۷۲۱ میلادی – درگذشت ۱۳ ذیحجه ۱۳۶ قمری، ۱۰ ژوئن ۷۵۴ میلادی، انبار[۱]) اولین خلیفه عباسی بود که در سال ۱۳۲ هجری قمری در مسجد کوفه به خلافت رسید که تا زمان مرگش در سال (۱۳۶ ه.ق) ۷۵۴ میلادی خلافت کرد. سَفاح از نوادگان عباس بن عبدالمطلب و از بنی هاشم بود. او در نخستین خطبهاش ادعا کرد که امویان با ستم حق آنها را پایمال کردند و با دادن وعده و وعید به مردم از آنها خواست تا سپاسگزار خداوند باشند تا به آنها این فرصت را دادهاست که شاهد دوران خلافت عباسیان باشند.
نام سفاح در عربی قدیم به معنای «گشادهدست» و «بخشنده برکت» بود، این واژه اما در عربی معاصر معنای منفی یافته و به معنی «خونریز» و «راهزن» است.
سفاح، خلافت اموی را از میان برداشت و بزرگان خاندان اموی را کُشت و در ۱۲ ربیعالاول ۱۳۲ قمری به تخت خلافت نشست.[۲] قبر تمام امویان در شام، به فرمان او کنده شد و تنها قبر عمر بن عبدالعزیز شکافته نشد. در برخی از مناطق شامات ، باقیماندههای خاندان اموی یا فرماندهان قدیمی این خاندان سر به شورش برداشتند، اما سفاح کسانی را برای سرکوب آنها فرستاد. خلافت سفاح، ۴ سال به طول انجامید.
در دوران خلافت سفاح دو اتفاق مهم افتاد که یکی براندازی امویان و دیگری موروثی کردن خلافت در خاندان عباسی بود. پس از مدت کوتاهی از به خلافت رسیدن سفاح، مروان پسر محمد آخرین خلیفه امویان در کنار رودخانه زاب از سپاه عباسیان شکست خورد و به مناطق غربی سرزمینهای مسلمانان متواری گشت و سرانجام نیز از پای درآمد.پس از آنکه سر بریده شده مروان بن محمد را نزد او آوردند سجده شکر کرد و گفت : خدا را سپاس که انتقام مرا در قوم تو باقی نگذاشت و زین پس باک ندارم که چه وقت مرگم فرا رسد که در قبال حسین بن علی، ۲۰۰ اموی را به درک واصل کردم و در مقابل زید بن علی، هشام بن عبدالملک را سوزاندم.
پس از این واقعه تمام سرزمینهای مسلمانان از کرانه رود سند در شرق تا مراکش در غرب به سلطه عباسیان درآمد. با آنکه سفاح بسیاری از امویان را کشت اما شخصی به نام عبدالرحمن داخل از نوادگان هشام بن عبدالملک به اندلس در اسپانیا گریخت و در آنجا دولت امویان اندلس را بنیان نهاد که چند قرنی هم دوام آورد.
عباسیان چگونه شکست خوردند
اقدام دیگری که سفاح انجام داد موروثی کردن خلافت در خاندان عباس، عموی محمد بود. دعوت عباسیان در ابتدای کار با خونخواهی علویان و اهل بیت بود و از مردم با نام «الرضا من آل محمد» بیعت گرفتند. اما پس از تسلط بر شام و عراق و سقوط امویان به ناگاه تغییر روش دادند و خود را یگانه وارث محمد بن عبدالله نشان دادند و هرگونه اعتراضی را با به شدت سرکوب کردند.
در دوره خلافتش گروهی او را مهدی (موعود آخرالزمان) پنداشتند.[۳]
در سال ۱۳۲ هجری ابوالعباس نخستین خلیفه عباسی در کوفه بر خلافت نشست و به عنوان اولین خلیفه عباسیان بر منبر ایستاد و خطبه خواند و با مذمت بنیسفیانیها و بنیمروانیها، پایان دودمان امویان را اعلام کرد.[۱] سفاح تمامی ممالکی که بنیامیه تحت سلطه داشتند البته به جز اندلس را تصرف کرد و تا آنجا که توانست کشورهای فتح شده را به دست خویشاوندان خود میداد البته خراسان در دست ابومسلم ماند.[۲] سفاح در شهر انبار که پایتخت او بود و یک شهر قدیمی ایرانی بود و احتمالاً در زمان لشگرکشیهای ایران به روم محل ذخایر جنگی دولت ایران بود، پس از یک دوره بیماری در سال ۱۳۶ هجری درگذشت و پس از او برادرش که ولیعهد او هم بود به خلافت رسید،[۳] ابو جعفر منصور در ابتدا با شورش عمویش عبدالله بن علی مواجه شد، ابومسلم توانست شورش عبدالله بن علی را سرکوب کند اما حسادت و ترس منصور نسبت به قدرت ابومسلم، او را به قتل ابومسلم مجبور کرد. قتل ابومسلم دل ایرانیان را به تنگ آورد و باعث به وجود آمدن نهضتهایی در ایران برای خونخواهی ابومسلم شد از جمله شورش سنباد گبر که از دوستان ابومسلم بود، مورخان او را اهل نیشابور خواندهاند، خلیفه توانست پس از ۷۰ روز شورش سنباده گبر را سرکوب کند.[۴] آشوب دیگری این بار در مقر خلافت که در آن زمان هاشمیه بود به وقوع پیوست و علت آن این بود که منصور دویست تن از اعضاء فرقه راوندیه را حبس کرد[۵] اعضا این فرقه به ابومسلم علاقه فراوانی داشتند، منصور خود به همراه تعدادی از لشگریانش توانست این شورش را سرکوب کند.[۶][۷] واقعه دیگر خونبار دوران خلافت منصور قتل محمد و ابراهیم فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن است، محمد بن عبدالله را شیعیان المهدی و نفس زکیه مینامیدند.[۸] منصور برای خلافت و تاج و تخت از هیچ خونریزی ابا نداشت حتی از کشتن خویشاوندان خود. از بحرانهای دیگر زمان خلافت منصور شورش استادسیس در خراسان بور که مأمور خلیفه با زحمت فراوان و پس از یک سال توانست این شورش را سرکوب کند. منصور پس از ۲۲ سال خلافت در سال ۱۵۸ هجری در حال سفر به مکه برای سفر حج درگذشت. مهدی جانشین و پسر منصور خلیفه بعدی عباسیان بود و برعکس پدرش فردی نرمخو بود، شورش مقنع در زمان خلافت مهدی رخ داد.[۹]
متوکل سوم (عربی: المتوکل علیالله الثالث) (درگذشته ۱۵۴۳) از ۱۵۰۸ به ۱۵۱۶ و دوباره از سال ۱۵۱۷ خلیفه بود. او آخرین خلیفهٔ مصری و واپسین خلیفه عباسی بود. پس از سقوط بغداد (۱۲۵۸) خلفای عباسی تحت قیومیت سلاطین مملوک در مصر بودند ولیکن پس از متوکل سوم عثمانیان خود را خلیفه نامیدند و مصر را فتح کردند.
“Histoire, opposition, politique et piétisme traditionaliste dans le Ḥusn al Muḥādarat de Suyûti”
کلید واژه ها:
سامانیان روابط طاهریان صفاریان خلافت عباسی استکفا استیلا
عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق – ۶۵۶ق / ۷۵۰م – ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.
عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.
در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]
دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:
عباسیان چگونه شکست خوردند
عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:
انقلاب عباسیان در خراسان در روز پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 129 ق توسط سلیمان بن کثیر اعلام شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند و لباس و پرچم های سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند و این قیام از روستای سفیذنج آغاز شد. ابومسلم برای خود لقب «امیر آل محمد» را برگزید و با کمک ابوسلمه خلال در کوفه که به او «وزیر آل محمد» می گفتند، توانست به تدریج قسمت های عظیمی از خراسان و نواحی مرکزی ایران را توسط سردار عباسیان قحطبة بن شبیب به تصرف در آورد.[۸]
در میانه قیام، مروان بن محمد خلیفه امویان، ابراهیم امام را که در شهر حمیمه اقامت داشت، دستگیر کرد و او را در زندانی در حرّان به قتل رساند. ابراهیم پیش از کشته شدنش، برادرش ابوالعباس سفاح را جانشین خویش قرار داده بود. سفاح به همراه برادران و عموهایش به کوفه به نزد ابوسلمه خلال گریخت. گفته شده که ابوسلمه در ابتدا تصمیم داشته است که که برخی علویان را به عنوان خلیفه معرفی کند و برای این کار نامه هایی را نیز به آنان نوشته است. اما آنان از پذیرفتن این کار سرباز زده اند.[۹] سرانجام ابوسلمه، ابوالعباس سفاح را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و سفاح در سال 132 در کوفه به عنوان اولین خلیفه عباسی، به مردم معرفی شد. سفاح اندکی پس از به خلافت رسیدن، ابوسلمه خلال را به دلیل تردید در خلافت او، کشت.
سپاه عباسیان که شامل مردم خراسان و عراق می شد به فرماندهی عموی خلیفه، عبدالله بن علی[۱۰]، در نبردی که در منطقه زاب نزدیک موصل، سپاه امویان به فرماندهی مروان بن محمد، خلیفه اموی را شکست داد. پس از این نبرد، امویان دیگر قادر به انجام مقاومت در برابر عباسیان نشدند.[۱۱] در این نبرد بسیاری از سرداران و سپاهیان اموی کشته شدند. خلیفه نیز ابتدا به حران و سپس به مصر فرار کرد و در مصر به دست عموی دیگر خلیفه صالح بن علی کشته شد.[۱۲] و حکومت امویان به جز در ناحیه اندلس برای همیشه از بین رفت.
حکومت عباسیان با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم توسط مغولان به پایان رسید. آنان نزدیک به 524 به عنوان خلیفه مسلمین بر سرزمین های اسلامی حکومت کردند. اسامی خلفای عباسی به ترتیب زیر است:
مورخان حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردند:[۱۳]:
این عصر دوران طلایی خلفای عباسی است. در این عصر که با خلافت سفاح آغاز می شود و تا پایان خلافت واثق ادامه دارد، خلفا افرادی نیرومند و توانا هستند و استقلال کامل دارند و تمام تیروها تحت فرمان آنها قرار دارند. آنان از توان شخصی، سیاسی و اداری فوق العاده ای برخودار بوده و توانستند یک پارچگی حکومت را حقظ و آشوب ها و شورش ها را سرکوب کنند. از دیگر ویژگی های این دوره حضور پررنگ ایرانیان به عنوان وزیران، دبیران و امیران نظامی در صحنه سیاسی و نظامی جامعه است که از مهم ترین آنها می تواند به حضور خاندان برمکیان و فضل بن سهل و برادرش حسن اشاره کرد . همچنین در این دوره فرماندهی سپاه در اختیار خلیفه بوده و فرماندهان نظامی، همگی تابع دستورات خلفا می باشند. از دیگر ویژگی های این دوره شروع نضهت ترجمه است که مقدمه برای آغاز دوران طلایی تمدن اسلامی و رشد علم و صنعت در سرزمین های اسلامی بود. از مهم ترین افرادی که در زمینه ترجمه اقدام به ترجمه آثار یونانی، ایرانی (پهلوی) و هندی به عربی کردند، می توان به عبدالله بن مقفع و حنین بن اسحاق اشاره کرد. از دیگر اتفاقات مهم این دوره، جریان محنه در عصر مأمون، معتصم و واثق است که باعث تسلط معتزله بر جریان فکری جامعه و تفتیش عقاید و برخورد با اهل حدیث شد. خلفای این دوره عبارتند از : ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور، ابوعبدالله مهدی،موسی الهادی،هارون الرشید (معروف ترین خلیفه عباسیان)، محمد امین، مأمون، معتصم و واثق.
این دوران با خلافت متوکل آغاز و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت.ویژگی بارز این دوران ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود. تا جایی که امیران تابع خلافت برای جدایی از آن نقشه می کشیدند. در این زمان ترک ها حاکم شده و دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند تا جایی که امیران ترک خلفا را به قتل می رساندند و یا برای آنان جانشین تعیین می کردند. دیگر ویژگی این دوران افزایش حکومت های مستقل در نقاط مختلف جهان اسلام بود که همیشه تهدیدی برای خلفا بودند. حکومت های قدرتمندی مانند سامانیان و آل بویه در ایران، حمدانیان در موصل و حلب و طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان در مصر همیشه تهدیدی برای خلفا محسوب می شدند. برخی این حکومت ها تنها از خلیفه به جهت آنکه به آنها مشروعیت می بخشید، حمایت می کردند. در نتیجه این حکومت ها وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و تنها عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند که آن هم تحت نظر غلامات ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرایی بود. خلافت در سال های 256-295 قمری یعنی در زمان معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت که به این دوره دوران بیداری خلافت می گویند[۱۴]. خلفای این دوران عبارتند از:متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی. این دوران با تصرف بغداد توسط معزالدوله بویهی به پایان رسید.
ویژگی این دوره این است که قدرت واقعی خلیفه در دستان حاکمان آل بویه است و خلیفه تنها یک نام بود، که چون یک کارمند برای او مواجب تعیین شده بود و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشت و در صورت مخالفت با امیران آل بویه از منصب خود برکنار و یا حتی کشته می شد. خلیفه حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت را بدون مراجعت و جلب موافقت آنان نداشت. در این دوران حتی آل بویه مذهب خویش که تشیع بود را در سرتاسر مملکت اسلامی که اکثر مردمانش از اهل سنت بودند، پیاده می کردند و مراسمی همچون عیدغدیر و عاشورا در ممالک تحت نظارت آنان برپا می شد. در مناطق شرقی جهان اسلام قدرت در دستان امیران سامانی و پس از آنها غزنویان قرار داشت و آنان نیز بنا بر مصلحت خویش آن مناطق را اداره می کردند. اما در غرب جهان اسلام، این فاطمیان بودند که تحت نام خلفای فاطمی بر مردم فرمان روایی می کردند. این دوره با نابودی حاکمان آل بویه توسط ترکان سلجوقی و تصرف شهر بغداد به دست طغرل بیک به پایا ن رسید. خلفای این دوره عبارتند از: مستکفی، مطیع، طائع، قادر و قائم.
ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در خراسان و ماوراءالنهر، سرزمین های مرکزی ایران، عراق، شام و قسمت های زیادی از آناتولی حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه بهتر از زمان آل بویه بود. زیرا آنان سنی مذهبان شافعی بودند و احترام دینی خلفا را حفظ می کردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند. آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را بازیافتند و به مدت 66 سال، تسلیم هیج سلطانی نشدند تا اینکه مغولان به این سرزمین ها هجوم آوردند و با اشغال بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، خلافت آنان را از بین بردند. از ویژگی های این دوران احداث مدارس نظامیه، توسط خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان بود که موجب رشد علم در سرزمین های اسلامی شد. همچنین حکومت اسماعیلیان الموت به رهبری حسن صباح و ترورهایی که توسط پیروان او انجام می شد، مربوط به این دوره است. خلفای این دوره عبارتند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفى، مستنجد، مستضیء، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.
با تصرف بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی، یک نفر از عباسیان به نام احمد مستنصر به قاهر نزد بیبرس سلطان ممالیک بحری گریخت و در آنجا با نام مستنصر دوم، خلافت عباسیان قاهره را تشکیل داد. اما آنان تحت سلطه ممالیک بحری و برجی بودند و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشتند و در نهایت با کشته شدن متوکل سوم، سلسله عباسیان به پایان رسید.
ائمه اطهار (علیهم السلام) از زمان امام صادق (علیه السلام) تا غیبت حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، با خلفای عباسی معاصر بودند. در ابتدا تصور می شد که چون عباسیان از خاندان بنی هاشم هستند، سختگیری کمتری به امامان معصوم و پیروانشان خواهند داشت، اما با روی کار آمدن منصور عباسی خلاف این مضوع ثابت شد. به گونه ای که فشارهایی که او و جانشینانش به ائمه اطهار (علیهم السلام)، علویان و پیروان آنها وارد می ساختند، گاه از فشارهای امویان بسیار بیشتر بود. گاهاً این سخت گیری ها در زمان برخی خلفای عباسی مانند منصور، هارون الرشید و متوکل عباسی به صورت غیرقابل تحملی تشدید می یافت و در زمان برخی خلفاء مانند مهدی یا مأمون کاهش پیدا می کرد. با وجود این فشارها، ائمه اطهار (علیهم السلام) از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده می کردند. همچنین در این زمان برخی شیعیان مانند علی بن یقطین که توانسته بودند در حکومت عباسیان، مناصبی چون وزارت را بدست آورند، از طرف امامان، با مخفی نگه داشتن هویت شیعی خود، مأمور به رسیدگی به وضعیت شیعیان بودند.
مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت اینها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آنها را سرنگون سازد.[۱۷]
عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق – ۶۵۶ق / ۷۵۰م – ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.
عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.
در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]
دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:
عباسیان چگونه شکست خوردند
عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:
انقلاب عباسیان در خراسان در روز پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 129 ق توسط سلیمان بن کثیر اعلام شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند و لباس و پرچم های سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند و این قیام از روستای سفیذنج آغاز شد. ابومسلم برای خود لقب «امیر آل محمد» را برگزید و با کمک ابوسلمه خلال در کوفه که به او «وزیر آل محمد» می گفتند، توانست به تدریج قسمت های عظیمی از خراسان و نواحی مرکزی ایران را توسط سردار عباسیان قحطبة بن شبیب به تصرف در آورد.[۸]
در میانه قیام، مروان بن محمد خلیفه امویان، ابراهیم امام را که در شهر حمیمه اقامت داشت، دستگیر کرد و او را در زندانی در حرّان به قتل رساند. ابراهیم پیش از کشته شدنش، برادرش ابوالعباس سفاح را جانشین خویش قرار داده بود. سفاح به همراه برادران و عموهایش به کوفه به نزد ابوسلمه خلال گریخت. گفته شده که ابوسلمه در ابتدا تصمیم داشته است که که برخی علویان را به عنوان خلیفه معرفی کند و برای این کار نامه هایی را نیز به آنان نوشته است. اما آنان از پذیرفتن این کار سرباز زده اند.[۹] سرانجام ابوسلمه، ابوالعباس سفاح را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و سفاح در سال 132 در کوفه به عنوان اولین خلیفه عباسی، به مردم معرفی شد. سفاح اندکی پس از به خلافت رسیدن، ابوسلمه خلال را به دلیل تردید در خلافت او، کشت.
سپاه عباسیان که شامل مردم خراسان و عراق می شد به فرماندهی عموی خلیفه، عبدالله بن علی[۱۰]، در نبردی که در منطقه زاب نزدیک موصل، سپاه امویان به فرماندهی مروان بن محمد، خلیفه اموی را شکست داد. پس از این نبرد، امویان دیگر قادر به انجام مقاومت در برابر عباسیان نشدند.[۱۱] در این نبرد بسیاری از سرداران و سپاهیان اموی کشته شدند. خلیفه نیز ابتدا به حران و سپس به مصر فرار کرد و در مصر به دست عموی دیگر خلیفه صالح بن علی کشته شد.[۱۲] و حکومت امویان به جز در ناحیه اندلس برای همیشه از بین رفت.
حکومت عباسیان با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم توسط مغولان به پایان رسید. آنان نزدیک به 524 به عنوان خلیفه مسلمین بر سرزمین های اسلامی حکومت کردند. اسامی خلفای عباسی به ترتیب زیر است:
مورخان حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردند:[۱۳]:
این عصر دوران طلایی خلفای عباسی است. در این عصر که با خلافت سفاح آغاز می شود و تا پایان خلافت واثق ادامه دارد، خلفا افرادی نیرومند و توانا هستند و استقلال کامل دارند و تمام تیروها تحت فرمان آنها قرار دارند. آنان از توان شخصی، سیاسی و اداری فوق العاده ای برخودار بوده و توانستند یک پارچگی حکومت را حقظ و آشوب ها و شورش ها را سرکوب کنند. از دیگر ویژگی های این دوره حضور پررنگ ایرانیان به عنوان وزیران، دبیران و امیران نظامی در صحنه سیاسی و نظامی جامعه است که از مهم ترین آنها می تواند به حضور خاندان برمکیان و فضل بن سهل و برادرش حسن اشاره کرد . همچنین در این دوره فرماندهی سپاه در اختیار خلیفه بوده و فرماندهان نظامی، همگی تابع دستورات خلفا می باشند. از دیگر ویژگی های این دوره شروع نضهت ترجمه است که مقدمه برای آغاز دوران طلایی تمدن اسلامی و رشد علم و صنعت در سرزمین های اسلامی بود. از مهم ترین افرادی که در زمینه ترجمه اقدام به ترجمه آثار یونانی، ایرانی (پهلوی) و هندی به عربی کردند، می توان به عبدالله بن مقفع و حنین بن اسحاق اشاره کرد. از دیگر اتفاقات مهم این دوره، جریان محنه در عصر مأمون، معتصم و واثق است که باعث تسلط معتزله بر جریان فکری جامعه و تفتیش عقاید و برخورد با اهل حدیث شد. خلفای این دوره عبارتند از : ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور، ابوعبدالله مهدی،موسی الهادی،هارون الرشید (معروف ترین خلیفه عباسیان)، محمد امین، مأمون، معتصم و واثق.
این دوران با خلافت متوکل آغاز و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت.ویژگی بارز این دوران ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود. تا جایی که امیران تابع خلافت برای جدایی از آن نقشه می کشیدند. در این زمان ترک ها حاکم شده و دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند تا جایی که امیران ترک خلفا را به قتل می رساندند و یا برای آنان جانشین تعیین می کردند. دیگر ویژگی این دوران افزایش حکومت های مستقل در نقاط مختلف جهان اسلام بود که همیشه تهدیدی برای خلفا بودند. حکومت های قدرتمندی مانند سامانیان و آل بویه در ایران، حمدانیان در موصل و حلب و طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان در مصر همیشه تهدیدی برای خلفا محسوب می شدند. برخی این حکومت ها تنها از خلیفه به جهت آنکه به آنها مشروعیت می بخشید، حمایت می کردند. در نتیجه این حکومت ها وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و تنها عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند که آن هم تحت نظر غلامات ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرایی بود. خلافت در سال های 256-295 قمری یعنی در زمان معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت که به این دوره دوران بیداری خلافت می گویند[۱۴]. خلفای این دوران عبارتند از:متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی. این دوران با تصرف بغداد توسط معزالدوله بویهی به پایان رسید.
ویژگی این دوره این است که قدرت واقعی خلیفه در دستان حاکمان آل بویه است و خلیفه تنها یک نام بود، که چون یک کارمند برای او مواجب تعیین شده بود و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشت و در صورت مخالفت با امیران آل بویه از منصب خود برکنار و یا حتی کشته می شد. خلیفه حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت را بدون مراجعت و جلب موافقت آنان نداشت. در این دوران حتی آل بویه مذهب خویش که تشیع بود را در سرتاسر مملکت اسلامی که اکثر مردمانش از اهل سنت بودند، پیاده می کردند و مراسمی همچون عیدغدیر و عاشورا در ممالک تحت نظارت آنان برپا می شد. در مناطق شرقی جهان اسلام قدرت در دستان امیران سامانی و پس از آنها غزنویان قرار داشت و آنان نیز بنا بر مصلحت خویش آن مناطق را اداره می کردند. اما در غرب جهان اسلام، این فاطمیان بودند که تحت نام خلفای فاطمی بر مردم فرمان روایی می کردند. این دوره با نابودی حاکمان آل بویه توسط ترکان سلجوقی و تصرف شهر بغداد به دست طغرل بیک به پایا ن رسید. خلفای این دوره عبارتند از: مستکفی، مطیع، طائع، قادر و قائم.
ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در خراسان و ماوراءالنهر، سرزمین های مرکزی ایران، عراق، شام و قسمت های زیادی از آناتولی حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه بهتر از زمان آل بویه بود. زیرا آنان سنی مذهبان شافعی بودند و احترام دینی خلفا را حفظ می کردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند. آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را بازیافتند و به مدت 66 سال، تسلیم هیج سلطانی نشدند تا اینکه مغولان به این سرزمین ها هجوم آوردند و با اشغال بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، خلافت آنان را از بین بردند. از ویژگی های این دوران احداث مدارس نظامیه، توسط خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان بود که موجب رشد علم در سرزمین های اسلامی شد. همچنین حکومت اسماعیلیان الموت به رهبری حسن صباح و ترورهایی که توسط پیروان او انجام می شد، مربوط به این دوره است. خلفای این دوره عبارتند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفى، مستنجد، مستضیء، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.
با تصرف بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی، یک نفر از عباسیان به نام احمد مستنصر به قاهر نزد بیبرس سلطان ممالیک بحری گریخت و در آنجا با نام مستنصر دوم، خلافت عباسیان قاهره را تشکیل داد. اما آنان تحت سلطه ممالیک بحری و برجی بودند و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشتند و در نهایت با کشته شدن متوکل سوم، سلسله عباسیان به پایان رسید.
ائمه اطهار (علیهم السلام) از زمان امام صادق (علیه السلام) تا غیبت حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، با خلفای عباسی معاصر بودند. در ابتدا تصور می شد که چون عباسیان از خاندان بنی هاشم هستند، سختگیری کمتری به امامان معصوم و پیروانشان خواهند داشت، اما با روی کار آمدن منصور عباسی خلاف این مضوع ثابت شد. به گونه ای که فشارهایی که او و جانشینانش به ائمه اطهار (علیهم السلام)، علویان و پیروان آنها وارد می ساختند، گاه از فشارهای امویان بسیار بیشتر بود. گاهاً این سخت گیری ها در زمان برخی خلفای عباسی مانند منصور، هارون الرشید و متوکل عباسی به صورت غیرقابل تحملی تشدید می یافت و در زمان برخی خلفاء مانند مهدی یا مأمون کاهش پیدا می کرد. با وجود این فشارها، ائمه اطهار (علیهم السلام) از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده می کردند. همچنین در این زمان برخی شیعیان مانند علی بن یقطین که توانسته بودند در حکومت عباسیان، مناصبی چون وزارت را بدست آورند، از طرف امامان، با مخفی نگه داشتن هویت شیعی خود، مأمور به رسیدگی به وضعیت شیعیان بودند.
مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت اینها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آنها را سرنگون سازد.[۱۷]
عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق – ۶۵۶ق / ۷۵۰م – ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.
عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.
در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]
دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:
عباسیان چگونه شکست خوردند
عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:
انقلاب عباسیان در خراسان در روز پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 129 ق توسط سلیمان بن کثیر اعلام شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند و لباس و پرچم های سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند و این قیام از روستای سفیذنج آغاز شد. ابومسلم برای خود لقب «امیر آل محمد» را برگزید و با کمک ابوسلمه خلال در کوفه که به او «وزیر آل محمد» می گفتند، توانست به تدریج قسمت های عظیمی از خراسان و نواحی مرکزی ایران را توسط سردار عباسیان قحطبة بن شبیب به تصرف در آورد.[۸]
در میانه قیام، مروان بن محمد خلیفه امویان، ابراهیم امام را که در شهر حمیمه اقامت داشت، دستگیر کرد و او را در زندانی در حرّان به قتل رساند. ابراهیم پیش از کشته شدنش، برادرش ابوالعباس سفاح را جانشین خویش قرار داده بود. سفاح به همراه برادران و عموهایش به کوفه به نزد ابوسلمه خلال گریخت. گفته شده که ابوسلمه در ابتدا تصمیم داشته است که که برخی علویان را به عنوان خلیفه معرفی کند و برای این کار نامه هایی را نیز به آنان نوشته است. اما آنان از پذیرفتن این کار سرباز زده اند.[۹] سرانجام ابوسلمه، ابوالعباس سفاح را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و سفاح در سال 132 در کوفه به عنوان اولین خلیفه عباسی، به مردم معرفی شد. سفاح اندکی پس از به خلافت رسیدن، ابوسلمه خلال را به دلیل تردید در خلافت او، کشت.
سپاه عباسیان که شامل مردم خراسان و عراق می شد به فرماندهی عموی خلیفه، عبدالله بن علی[۱۰]، در نبردی که در منطقه زاب نزدیک موصل، سپاه امویان به فرماندهی مروان بن محمد، خلیفه اموی را شکست داد. پس از این نبرد، امویان دیگر قادر به انجام مقاومت در برابر عباسیان نشدند.[۱۱] در این نبرد بسیاری از سرداران و سپاهیان اموی کشته شدند. خلیفه نیز ابتدا به حران و سپس به مصر فرار کرد و در مصر به دست عموی دیگر خلیفه صالح بن علی کشته شد.[۱۲] و حکومت امویان به جز در ناحیه اندلس برای همیشه از بین رفت.
حکومت عباسیان با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم توسط مغولان به پایان رسید. آنان نزدیک به 524 به عنوان خلیفه مسلمین بر سرزمین های اسلامی حکومت کردند. اسامی خلفای عباسی به ترتیب زیر است:
مورخان حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردند:[۱۳]:
این عصر دوران طلایی خلفای عباسی است. در این عصر که با خلافت سفاح آغاز می شود و تا پایان خلافت واثق ادامه دارد، خلفا افرادی نیرومند و توانا هستند و استقلال کامل دارند و تمام تیروها تحت فرمان آنها قرار دارند. آنان از توان شخصی، سیاسی و اداری فوق العاده ای برخودار بوده و توانستند یک پارچگی حکومت را حقظ و آشوب ها و شورش ها را سرکوب کنند. از دیگر ویژگی های این دوره حضور پررنگ ایرانیان به عنوان وزیران، دبیران و امیران نظامی در صحنه سیاسی و نظامی جامعه است که از مهم ترین آنها می تواند به حضور خاندان برمکیان و فضل بن سهل و برادرش حسن اشاره کرد . همچنین در این دوره فرماندهی سپاه در اختیار خلیفه بوده و فرماندهان نظامی، همگی تابع دستورات خلفا می باشند. از دیگر ویژگی های این دوره شروع نضهت ترجمه است که مقدمه برای آغاز دوران طلایی تمدن اسلامی و رشد علم و صنعت در سرزمین های اسلامی بود. از مهم ترین افرادی که در زمینه ترجمه اقدام به ترجمه آثار یونانی، ایرانی (پهلوی) و هندی به عربی کردند، می توان به عبدالله بن مقفع و حنین بن اسحاق اشاره کرد. از دیگر اتفاقات مهم این دوره، جریان محنه در عصر مأمون، معتصم و واثق است که باعث تسلط معتزله بر جریان فکری جامعه و تفتیش عقاید و برخورد با اهل حدیث شد. خلفای این دوره عبارتند از : ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور، ابوعبدالله مهدی،موسی الهادی،هارون الرشید (معروف ترین خلیفه عباسیان)، محمد امین، مأمون، معتصم و واثق.
این دوران با خلافت متوکل آغاز و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت.ویژگی بارز این دوران ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود. تا جایی که امیران تابع خلافت برای جدایی از آن نقشه می کشیدند. در این زمان ترک ها حاکم شده و دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند تا جایی که امیران ترک خلفا را به قتل می رساندند و یا برای آنان جانشین تعیین می کردند. دیگر ویژگی این دوران افزایش حکومت های مستقل در نقاط مختلف جهان اسلام بود که همیشه تهدیدی برای خلفا بودند. حکومت های قدرتمندی مانند سامانیان و آل بویه در ایران، حمدانیان در موصل و حلب و طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان در مصر همیشه تهدیدی برای خلفا محسوب می شدند. برخی این حکومت ها تنها از خلیفه به جهت آنکه به آنها مشروعیت می بخشید، حمایت می کردند. در نتیجه این حکومت ها وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و تنها عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند که آن هم تحت نظر غلامات ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرایی بود. خلافت در سال های 256-295 قمری یعنی در زمان معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت که به این دوره دوران بیداری خلافت می گویند[۱۴]. خلفای این دوران عبارتند از:متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی. این دوران با تصرف بغداد توسط معزالدوله بویهی به پایان رسید.
ویژگی این دوره این است که قدرت واقعی خلیفه در دستان حاکمان آل بویه است و خلیفه تنها یک نام بود، که چون یک کارمند برای او مواجب تعیین شده بود و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشت و در صورت مخالفت با امیران آل بویه از منصب خود برکنار و یا حتی کشته می شد. خلیفه حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت را بدون مراجعت و جلب موافقت آنان نداشت. در این دوران حتی آل بویه مذهب خویش که تشیع بود را در سرتاسر مملکت اسلامی که اکثر مردمانش از اهل سنت بودند، پیاده می کردند و مراسمی همچون عیدغدیر و عاشورا در ممالک تحت نظارت آنان برپا می شد. در مناطق شرقی جهان اسلام قدرت در دستان امیران سامانی و پس از آنها غزنویان قرار داشت و آنان نیز بنا بر مصلحت خویش آن مناطق را اداره می کردند. اما در غرب جهان اسلام، این فاطمیان بودند که تحت نام خلفای فاطمی بر مردم فرمان روایی می کردند. این دوره با نابودی حاکمان آل بویه توسط ترکان سلجوقی و تصرف شهر بغداد به دست طغرل بیک به پایا ن رسید. خلفای این دوره عبارتند از: مستکفی، مطیع، طائع، قادر و قائم.
ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در خراسان و ماوراءالنهر، سرزمین های مرکزی ایران، عراق، شام و قسمت های زیادی از آناتولی حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه بهتر از زمان آل بویه بود. زیرا آنان سنی مذهبان شافعی بودند و احترام دینی خلفا را حفظ می کردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند. آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را بازیافتند و به مدت 66 سال، تسلیم هیج سلطانی نشدند تا اینکه مغولان به این سرزمین ها هجوم آوردند و با اشغال بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، خلافت آنان را از بین بردند. از ویژگی های این دوران احداث مدارس نظامیه، توسط خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان بود که موجب رشد علم در سرزمین های اسلامی شد. همچنین حکومت اسماعیلیان الموت به رهبری حسن صباح و ترورهایی که توسط پیروان او انجام می شد، مربوط به این دوره است. خلفای این دوره عبارتند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفى، مستنجد، مستضیء، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.
با تصرف بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی، یک نفر از عباسیان به نام احمد مستنصر به قاهر نزد بیبرس سلطان ممالیک بحری گریخت و در آنجا با نام مستنصر دوم، خلافت عباسیان قاهره را تشکیل داد. اما آنان تحت سلطه ممالیک بحری و برجی بودند و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشتند و در نهایت با کشته شدن متوکل سوم، سلسله عباسیان به پایان رسید.
ائمه اطهار (علیهم السلام) از زمان امام صادق (علیه السلام) تا غیبت حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، با خلفای عباسی معاصر بودند. در ابتدا تصور می شد که چون عباسیان از خاندان بنی هاشم هستند، سختگیری کمتری به امامان معصوم و پیروانشان خواهند داشت، اما با روی کار آمدن منصور عباسی خلاف این مضوع ثابت شد. به گونه ای که فشارهایی که او و جانشینانش به ائمه اطهار (علیهم السلام)، علویان و پیروان آنها وارد می ساختند، گاه از فشارهای امویان بسیار بیشتر بود. گاهاً این سخت گیری ها در زمان برخی خلفای عباسی مانند منصور، هارون الرشید و متوکل عباسی به صورت غیرقابل تحملی تشدید می یافت و در زمان برخی خلفاء مانند مهدی یا مأمون کاهش پیدا می کرد. با وجود این فشارها، ائمه اطهار (علیهم السلام) از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده می کردند. همچنین در این زمان برخی شیعیان مانند علی بن یقطین که توانسته بودند در حکومت عباسیان، مناصبی چون وزارت را بدست آورند، از طرف امامان، با مخفی نگه داشتن هویت شیعی خود، مأمور به رسیدگی به وضعیت شیعیان بودند.
مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت اینها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آنها را سرنگون سازد.[۱۷]
عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق – ۶۵۶ق / ۷۵۰م – ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.
عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.
در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]
دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:
عباسیان چگونه شکست خوردند
عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:
انقلاب عباسیان در خراسان در روز پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 129 ق توسط سلیمان بن کثیر اعلام شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند و لباس و پرچم های سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند و این قیام از روستای سفیذنج آغاز شد. ابومسلم برای خود لقب «امیر آل محمد» را برگزید و با کمک ابوسلمه خلال در کوفه که به او «وزیر آل محمد» می گفتند، توانست به تدریج قسمت های عظیمی از خراسان و نواحی مرکزی ایران را توسط سردار عباسیان قحطبة بن شبیب به تصرف در آورد.[۸]
در میانه قیام، مروان بن محمد خلیفه امویان، ابراهیم امام را که در شهر حمیمه اقامت داشت، دستگیر کرد و او را در زندانی در حرّان به قتل رساند. ابراهیم پیش از کشته شدنش، برادرش ابوالعباس سفاح را جانشین خویش قرار داده بود. سفاح به همراه برادران و عموهایش به کوفه به نزد ابوسلمه خلال گریخت. گفته شده که ابوسلمه در ابتدا تصمیم داشته است که که برخی علویان را به عنوان خلیفه معرفی کند و برای این کار نامه هایی را نیز به آنان نوشته است. اما آنان از پذیرفتن این کار سرباز زده اند.[۹] سرانجام ابوسلمه، ابوالعباس سفاح را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و سفاح در سال 132 در کوفه به عنوان اولین خلیفه عباسی، به مردم معرفی شد. سفاح اندکی پس از به خلافت رسیدن، ابوسلمه خلال را به دلیل تردید در خلافت او، کشت.
سپاه عباسیان که شامل مردم خراسان و عراق می شد به فرماندهی عموی خلیفه، عبدالله بن علی[۱۰]، در نبردی که در منطقه زاب نزدیک موصل، سپاه امویان به فرماندهی مروان بن محمد، خلیفه اموی را شکست داد. پس از این نبرد، امویان دیگر قادر به انجام مقاومت در برابر عباسیان نشدند.[۱۱] در این نبرد بسیاری از سرداران و سپاهیان اموی کشته شدند. خلیفه نیز ابتدا به حران و سپس به مصر فرار کرد و در مصر به دست عموی دیگر خلیفه صالح بن علی کشته شد.[۱۲] و حکومت امویان به جز در ناحیه اندلس برای همیشه از بین رفت.
حکومت عباسیان با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم توسط مغولان به پایان رسید. آنان نزدیک به 524 به عنوان خلیفه مسلمین بر سرزمین های اسلامی حکومت کردند. اسامی خلفای عباسی به ترتیب زیر است:
مورخان حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردند:[۱۳]:
این عصر دوران طلایی خلفای عباسی است. در این عصر که با خلافت سفاح آغاز می شود و تا پایان خلافت واثق ادامه دارد، خلفا افرادی نیرومند و توانا هستند و استقلال کامل دارند و تمام تیروها تحت فرمان آنها قرار دارند. آنان از توان شخصی، سیاسی و اداری فوق العاده ای برخودار بوده و توانستند یک پارچگی حکومت را حقظ و آشوب ها و شورش ها را سرکوب کنند. از دیگر ویژگی های این دوره حضور پررنگ ایرانیان به عنوان وزیران، دبیران و امیران نظامی در صحنه سیاسی و نظامی جامعه است که از مهم ترین آنها می تواند به حضور خاندان برمکیان و فضل بن سهل و برادرش حسن اشاره کرد . همچنین در این دوره فرماندهی سپاه در اختیار خلیفه بوده و فرماندهان نظامی، همگی تابع دستورات خلفا می باشند. از دیگر ویژگی های این دوره شروع نضهت ترجمه است که مقدمه برای آغاز دوران طلایی تمدن اسلامی و رشد علم و صنعت در سرزمین های اسلامی بود. از مهم ترین افرادی که در زمینه ترجمه اقدام به ترجمه آثار یونانی، ایرانی (پهلوی) و هندی به عربی کردند، می توان به عبدالله بن مقفع و حنین بن اسحاق اشاره کرد. از دیگر اتفاقات مهم این دوره، جریان محنه در عصر مأمون، معتصم و واثق است که باعث تسلط معتزله بر جریان فکری جامعه و تفتیش عقاید و برخورد با اهل حدیث شد. خلفای این دوره عبارتند از : ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور، ابوعبدالله مهدی،موسی الهادی،هارون الرشید (معروف ترین خلیفه عباسیان)، محمد امین، مأمون، معتصم و واثق.
این دوران با خلافت متوکل آغاز و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت.ویژگی بارز این دوران ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود. تا جایی که امیران تابع خلافت برای جدایی از آن نقشه می کشیدند. در این زمان ترک ها حاکم شده و دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند تا جایی که امیران ترک خلفا را به قتل می رساندند و یا برای آنان جانشین تعیین می کردند. دیگر ویژگی این دوران افزایش حکومت های مستقل در نقاط مختلف جهان اسلام بود که همیشه تهدیدی برای خلفا بودند. حکومت های قدرتمندی مانند سامانیان و آل بویه در ایران، حمدانیان در موصل و حلب و طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان در مصر همیشه تهدیدی برای خلفا محسوب می شدند. برخی این حکومت ها تنها از خلیفه به جهت آنکه به آنها مشروعیت می بخشید، حمایت می کردند. در نتیجه این حکومت ها وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و تنها عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند که آن هم تحت نظر غلامات ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرایی بود. خلافت در سال های 256-295 قمری یعنی در زمان معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت که به این دوره دوران بیداری خلافت می گویند[۱۴]. خلفای این دوران عبارتند از:متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی. این دوران با تصرف بغداد توسط معزالدوله بویهی به پایان رسید.
ویژگی این دوره این است که قدرت واقعی خلیفه در دستان حاکمان آل بویه است و خلیفه تنها یک نام بود، که چون یک کارمند برای او مواجب تعیین شده بود و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشت و در صورت مخالفت با امیران آل بویه از منصب خود برکنار و یا حتی کشته می شد. خلیفه حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت را بدون مراجعت و جلب موافقت آنان نداشت. در این دوران حتی آل بویه مذهب خویش که تشیع بود را در سرتاسر مملکت اسلامی که اکثر مردمانش از اهل سنت بودند، پیاده می کردند و مراسمی همچون عیدغدیر و عاشورا در ممالک تحت نظارت آنان برپا می شد. در مناطق شرقی جهان اسلام قدرت در دستان امیران سامانی و پس از آنها غزنویان قرار داشت و آنان نیز بنا بر مصلحت خویش آن مناطق را اداره می کردند. اما در غرب جهان اسلام، این فاطمیان بودند که تحت نام خلفای فاطمی بر مردم فرمان روایی می کردند. این دوره با نابودی حاکمان آل بویه توسط ترکان سلجوقی و تصرف شهر بغداد به دست طغرل بیک به پایا ن رسید. خلفای این دوره عبارتند از: مستکفی، مطیع، طائع، قادر و قائم.
ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در خراسان و ماوراءالنهر، سرزمین های مرکزی ایران، عراق، شام و قسمت های زیادی از آناتولی حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه بهتر از زمان آل بویه بود. زیرا آنان سنی مذهبان شافعی بودند و احترام دینی خلفا را حفظ می کردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند. آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را بازیافتند و به مدت 66 سال، تسلیم هیج سلطانی نشدند تا اینکه مغولان به این سرزمین ها هجوم آوردند و با اشغال بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، خلافت آنان را از بین بردند. از ویژگی های این دوران احداث مدارس نظامیه، توسط خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان بود که موجب رشد علم در سرزمین های اسلامی شد. همچنین حکومت اسماعیلیان الموت به رهبری حسن صباح و ترورهایی که توسط پیروان او انجام می شد، مربوط به این دوره است. خلفای این دوره عبارتند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفى، مستنجد، مستضیء، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.
با تصرف بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی، یک نفر از عباسیان به نام احمد مستنصر به قاهر نزد بیبرس سلطان ممالیک بحری گریخت و در آنجا با نام مستنصر دوم، خلافت عباسیان قاهره را تشکیل داد. اما آنان تحت سلطه ممالیک بحری و برجی بودند و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشتند و در نهایت با کشته شدن متوکل سوم، سلسله عباسیان به پایان رسید.
ائمه اطهار (علیهم السلام) از زمان امام صادق (علیه السلام) تا غیبت حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، با خلفای عباسی معاصر بودند. در ابتدا تصور می شد که چون عباسیان از خاندان بنی هاشم هستند، سختگیری کمتری به امامان معصوم و پیروانشان خواهند داشت، اما با روی کار آمدن منصور عباسی خلاف این مضوع ثابت شد. به گونه ای که فشارهایی که او و جانشینانش به ائمه اطهار (علیهم السلام)، علویان و پیروان آنها وارد می ساختند، گاه از فشارهای امویان بسیار بیشتر بود. گاهاً این سخت گیری ها در زمان برخی خلفای عباسی مانند منصور، هارون الرشید و متوکل عباسی به صورت غیرقابل تحملی تشدید می یافت و در زمان برخی خلفاء مانند مهدی یا مأمون کاهش پیدا می کرد. با وجود این فشارها، ائمه اطهار (علیهم السلام) از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده می کردند. همچنین در این زمان برخی شیعیان مانند علی بن یقطین که توانسته بودند در حکومت عباسیان، مناصبی چون وزارت را بدست آورند، از طرف امامان، با مخفی نگه داشتن هویت شیعی خود، مأمور به رسیدگی به وضعیت شیعیان بودند.
مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت اینها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آنها را سرنگون سازد.[۱۷]
عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق – ۶۵۶ق / ۷۵۰م – ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.
عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.
در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]
دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:
عباسیان چگونه شکست خوردند
عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:
انقلاب عباسیان در خراسان در روز پنج شنبه بیست و پنجم رمضان سال 129 ق توسط سلیمان بن کثیر اعلام شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند و لباس و پرچم های سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند و این قیام از روستای سفیذنج آغاز شد. ابومسلم برای خود لقب «امیر آل محمد» را برگزید و با کمک ابوسلمه خلال در کوفه که به او «وزیر آل محمد» می گفتند، توانست به تدریج قسمت های عظیمی از خراسان و نواحی مرکزی ایران را توسط سردار عباسیان قحطبة بن شبیب به تصرف در آورد.[۸]
در میانه قیام، مروان بن محمد خلیفه امویان، ابراهیم امام را که در شهر حمیمه اقامت داشت، دستگیر کرد و او را در زندانی در حرّان به قتل رساند. ابراهیم پیش از کشته شدنش، برادرش ابوالعباس سفاح را جانشین خویش قرار داده بود. سفاح به همراه برادران و عموهایش به کوفه به نزد ابوسلمه خلال گریخت. گفته شده که ابوسلمه در ابتدا تصمیم داشته است که که برخی علویان را به عنوان خلیفه معرفی کند و برای این کار نامه هایی را نیز به آنان نوشته است. اما آنان از پذیرفتن این کار سرباز زده اند.[۹] سرانجام ابوسلمه، ابوالعباس سفاح را به عنوان خلیفه انتخاب کرد و سفاح در سال 132 در کوفه به عنوان اولین خلیفه عباسی، به مردم معرفی شد. سفاح اندکی پس از به خلافت رسیدن، ابوسلمه خلال را به دلیل تردید در خلافت او، کشت.
سپاه عباسیان که شامل مردم خراسان و عراق می شد به فرماندهی عموی خلیفه، عبدالله بن علی[۱۰]، در نبردی که در منطقه زاب نزدیک موصل، سپاه امویان به فرماندهی مروان بن محمد، خلیفه اموی را شکست داد. پس از این نبرد، امویان دیگر قادر به انجام مقاومت در برابر عباسیان نشدند.[۱۱] در این نبرد بسیاری از سرداران و سپاهیان اموی کشته شدند. خلیفه نیز ابتدا به حران و سپس به مصر فرار کرد و در مصر به دست عموی دیگر خلیفه صالح بن علی کشته شد.[۱۲] و حکومت امویان به جز در ناحیه اندلس برای همیشه از بین رفت.
حکومت عباسیان با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز شد و با مرگ مستعصم توسط مغولان به پایان رسید. آنان نزدیک به 524 به عنوان خلیفه مسلمین بر سرزمین های اسلامی حکومت کردند. اسامی خلفای عباسی به ترتیب زیر است:
مورخان حکومت عباسی را بر اساس نیروهای خلافت و تحول اوضاع سیاسی و شکوفایی زندگی فرهنگی و فکری به چهار عصر تقسیم کردند:[۱۳]:
این عصر دوران طلایی خلفای عباسی است. در این عصر که با خلافت سفاح آغاز می شود و تا پایان خلافت واثق ادامه دارد، خلفا افرادی نیرومند و توانا هستند و استقلال کامل دارند و تمام تیروها تحت فرمان آنها قرار دارند. آنان از توان شخصی، سیاسی و اداری فوق العاده ای برخودار بوده و توانستند یک پارچگی حکومت را حقظ و آشوب ها و شورش ها را سرکوب کنند. از دیگر ویژگی های این دوره حضور پررنگ ایرانیان به عنوان وزیران، دبیران و امیران نظامی در صحنه سیاسی و نظامی جامعه است که از مهم ترین آنها می تواند به حضور خاندان برمکیان و فضل بن سهل و برادرش حسن اشاره کرد . همچنین در این دوره فرماندهی سپاه در اختیار خلیفه بوده و فرماندهان نظامی، همگی تابع دستورات خلفا می باشند. از دیگر ویژگی های این دوره شروع نضهت ترجمه است که مقدمه برای آغاز دوران طلایی تمدن اسلامی و رشد علم و صنعت در سرزمین های اسلامی بود. از مهم ترین افرادی که در زمینه ترجمه اقدام به ترجمه آثار یونانی، ایرانی (پهلوی) و هندی به عربی کردند، می توان به عبدالله بن مقفع و حنین بن اسحاق اشاره کرد. از دیگر اتفاقات مهم این دوره، جریان محنه در عصر مأمون، معتصم و واثق است که باعث تسلط معتزله بر جریان فکری جامعه و تفتیش عقاید و برخورد با اهل حدیث شد. خلفای این دوره عبارتند از : ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور، ابوعبدالله مهدی،موسی الهادی،هارون الرشید (معروف ترین خلیفه عباسیان)، محمد امین، مأمون، معتصم و واثق.
این دوران با خلافت متوکل آغاز و در خلال دوران مستکفی پایان پذیرفت.ویژگی بارز این دوران ضعف خلافت و از میان رفتن تدریجی هیبت آن بود. تا جایی که امیران تابع خلافت برای جدایی از آن نقشه می کشیدند. در این زمان ترک ها حاکم شده و دستگاه حکومتی را در اختیار گرفتند تا جایی که امیران ترک خلفا را به قتل می رساندند و یا برای آنان جانشین تعیین می کردند. دیگر ویژگی این دوران افزایش حکومت های مستقل در نقاط مختلف جهان اسلام بود که همیشه تهدیدی برای خلفا بودند. حکومت های قدرتمندی مانند سامانیان و آل بویه در ایران، حمدانیان در موصل و حلب و طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان در مصر همیشه تهدیدی برای خلفا محسوب می شدند. برخی این حکومت ها تنها از خلیفه به جهت آنکه به آنها مشروعیت می بخشید، حمایت می کردند. در نتیجه این حکومت ها وسعت حکومت خلافت کاهش یافت و تنها عراق، برخی از مناطق فارس و اهواز در دست خلفا باقی ماند که آن هم تحت نظر غلامات ترک یا دیلمی با عنوان امیرالامرایی بود. خلافت در سال های 256-295 قمری یعنی در زمان معتمد، معتضد و مکتفی بخش مهمی از قدرتش را بازیافت که به این دوره دوران بیداری خلافت می گویند[۱۴]. خلفای این دوران عبارتند از:متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی. این دوران با تصرف بغداد توسط معزالدوله بویهی به پایان رسید.
ویژگی این دوره این است که قدرت واقعی خلیفه در دستان حاکمان آل بویه است و خلیفه تنها یک نام بود، که چون یک کارمند برای او مواجب تعیین شده بود و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشت و در صورت مخالفت با امیران آل بویه از منصب خود برکنار و یا حتی کشته می شد. خلیفه حق دخالت در هیچ یک از کارهای خلافت را بدون مراجعت و جلب موافقت آنان نداشت. در این دوران حتی آل بویه مذهب خویش که تشیع بود را در سرتاسر مملکت اسلامی که اکثر مردمانش از اهل سنت بودند، پیاده می کردند و مراسمی همچون عیدغدیر و عاشورا در ممالک تحت نظارت آنان برپا می شد. در مناطق شرقی جهان اسلام قدرت در دستان امیران سامانی و پس از آنها غزنویان قرار داشت و آنان نیز بنا بر مصلحت خویش آن مناطق را اداره می کردند. اما در غرب جهان اسلام، این فاطمیان بودند که تحت نام خلفای فاطمی بر مردم فرمان روایی می کردند. این دوره با نابودی حاکمان آل بویه توسط ترکان سلجوقی و تصرف شهر بغداد به دست طغرل بیک به پایا ن رسید. خلفای این دوره عبارتند از: مستکفی، مطیع، طائع، قادر و قائم.
ویژگی این دوران، انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک است که در خراسان و ماوراءالنهر، سرزمین های مرکزی ایران، عراق، شام و قسمت های زیادی از آناتولی حاکم شدند. اوضاع خلافت در دوران سلاجقه بهتر از زمان آل بویه بود. زیرا آنان سنی مذهبان شافعی بودند و احترام دینی خلفا را حفظ می کردند. خلفا در این دوران در توانایی و اقدام در یک سطح نبودند. آنان از دوران مسترشد، مقداری از نفوذ واقعی خویش را باز پس گرفتند و از دوران مقتفی در حکومت بغداد و شهرهای تابعه آن مستقل شدند و در دوران ناصر قدرت خود را بازیافتند و به مدت 66 سال، تسلیم هیج سلطانی نشدند تا اینکه مغولان به این سرزمین ها هجوم آوردند و با اشغال بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسی، خلافت آنان را از بین بردند. از ویژگی های این دوران احداث مدارس نظامیه، توسط خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان بود که موجب رشد علم در سرزمین های اسلامی شد. همچنین حکومت اسماعیلیان الموت به رهبری حسن صباح و ترورهایی که توسط پیروان او انجام می شد، مربوط به این دوره است. خلفای این دوره عبارتند از: قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفى، مستنجد، مستضیء، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم.
با تصرف بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی، یک نفر از عباسیان به نام احمد مستنصر به قاهر نزد بیبرس سلطان ممالیک بحری گریخت و در آنجا با نام مستنصر دوم، خلافت عباسیان قاهره را تشکیل داد. اما آنان تحت سلطه ممالیک بحری و برجی بودند و هیچ اراده و قدرتی از خود نداشتند و در نهایت با کشته شدن متوکل سوم، سلسله عباسیان به پایان رسید.
ائمه اطهار (علیهم السلام) از زمان امام صادق (علیه السلام) تا غیبت حضرت ولی عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، با خلفای عباسی معاصر بودند. در ابتدا تصور می شد که چون عباسیان از خاندان بنی هاشم هستند، سختگیری کمتری به امامان معصوم و پیروانشان خواهند داشت، اما با روی کار آمدن منصور عباسی خلاف این مضوع ثابت شد. به گونه ای که فشارهایی که او و جانشینانش به ائمه اطهار (علیهم السلام)، علویان و پیروان آنها وارد می ساختند، گاه از فشارهای امویان بسیار بیشتر بود. گاهاً این سخت گیری ها در زمان برخی خلفای عباسی مانند منصور، هارون الرشید و متوکل عباسی به صورت غیرقابل تحملی تشدید می یافت و در زمان برخی خلفاء مانند مهدی یا مأمون کاهش پیدا می کرد. با وجود این فشارها، ائمه اطهار (علیهم السلام) از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده می کردند. همچنین در این زمان برخی شیعیان مانند علی بن یقطین که توانسته بودند در حکومت عباسیان، مناصبی چون وزارت را بدست آورند، از طرف امامان، با مخفی نگه داشتن هویت شیعی خود، مأمور به رسیدگی به وضعیت شیعیان بودند.
مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت اینها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آنها را سرنگون سازد.[۱۷]
سوالات مطالعات پنجم درس نوزدهم با جواب
سوالات مطالعات پنجم درس 19 با جواب
عباسیان چگونه شکست خوردند
📚 سوالات درس به درس مطالعات کلاس پنجم
🔴 درس نوزدهم : ایرانیان مسلمان حکومت تشکیل می دهند
درس ۱۹
۱- چرا قیام های زیادی علیه بنی امیه صورت گرفت؟پاسخ»خلفای بنی امیه قوانین و عدالت اسلامی را رعایت نمی کردند؛ امامان را به شهادت می رساندند و نژاد عرب را از بقیه ی نژادها برتر می دانستند. در نتیجه، قیامهای زیادی علیه ی بنی امیه صورت گرفت .
۲- خاندان بنی عباس چگونه توانستند در میان ایرانیان طرفدارانی پیدا کنند؟
پاسخ»بنی عباس با تبلیغات زیاد، طرفدارانی در میان ایرانیان پیدا کرده بوند. آنها می گفتند که می خواهند با ظلم و ستم مبارزه کنند و انتقام خون امام حسین (ع) و یارانش را بگیرند.
۳- ابومسلم خراسانی که بود و چه کرد؟پاسخ»ابومسلم خراسانی یکی از ایرانیانی بود که فرمانده ی گروه های ناراضی را به عهده داشت. او در چند جنگ، سپاهیان بنی امیه را شکست داد و به این ترتیب خاندان بنی عباس به حکومت رسیدند
۴- چرا بنی عباس اغلب وزیران خود را از میان ایرانیان انتخاب می کردند؟پاسخ»بنی عباس شیوه ی درست کشورداری را نمی دانستند به همین دلیل، اغلب وزیران خود را از میان ایرانیان انتخاب می کردند تا بتوانند بر قلمرو پهناورشان حکومت کنند.
۵- حکومت های ایرانی در دوره ی خلافت عباسیان را نام ببرید.
پاسخ»سامانیان – صفاریان – آل بویه – علویان – طاهریان
۶- کدام خاندان از گروه های ناراضی خلفای بنی امیه بودند؟پاسخ»خاندان عباس
۷- کدام حکومت های ایرانی به عمرانی و آبادانی علاقه زیادی داشتند و از کشاورزان حمایت می کردند؟پاسخ»فرمانروایان آل بویه و طاهریان
۸- به پیروان ابومسلم خراسانی چه می گفتند ؟
پاسخ»سیاه جامگان زیرا اغلب لباس سیاه می پوشیدند.
۹- مرقد مطهر امام موسی کاظم و امام محمد تقی در کجا قرار دارد و این دو امام به دست چه کسانی شهید شدند ؟
پاسخ»کاظمین – بنی عباس
۱۰- از چه زمانی ایرانیان در بخش های ایران حکومت اسلامی تشکیل دادند ؟پاسخ»از اوایل قرن سوم هجری ایرانیان به تدریج در بخش های مختلف ایران حکومت هایی تشکیل دادند.
۱۱- یکی از فرمانده هان گرو های ناراضی بنی عباس که بود ؟پاسخ»ابومسلم خراسانی
۱۲- چگونه خاندان بنی عباس به حکومت رسید؟پاسخ»ابومسلم خراسانی در چند جنگ سپاهیان بنی امیه را شکست داد و به این ترتیب خاندان بنی عباس به حکومت رسیدند.
۱۳-چگونه عباسیان شکست خوردند ؟پاسخ»آل بویه دشمن خلیفه عباسی بودند . یکی از فرمان روان آل بویه توانست بغداد را فتح کند و خلیفه عباسی را به زندان بیندازد.
۱۴-گنبد چمستان در مازندران در شهر ساری از آثار دوره علویان است
۱۵- پایتخت آل بویه کجاست ؟پاسخ» اصفهان وری
۱۶- آل بویه دشمن خلیفه ی عباسی بودند.
۱۷-علویان و آل بویه پیرو مذهب شیعه بودند.
۱۸- برخی از حکومت های ایرانی مانند سامانیان و صفاریان به زبان فارسی اهمیت زیادی می دادند.
۱۹- فرمانروایان آل بویه بیمارستان مهمی در بغداد تأسیس کردند و به آموزش علم طب پرداختند.
۲۰- ابوعلی سینا دانشمند بزرگ ایرانی وزیر یکی از شاهزادگان آل بویه بود.
۲۱- در زمان آل بویه مراکز علمی شیعه گسترش یافت.
۲۲- با ورود عرب های مسلمان به ایران حکومت ساسانیان منقرض شد.
۲۳- مرکز اصلی حکومت بنی عباس در بغداد بود.
۲۴- رودکی شاعر معروف دوره می سامانیان بود.
واقعا عالی نمی تونم چه جوری بیانش کنم
این سایت بهترین سایت دنیا 😉
اگه درس ۱۷رو هم داشت عالی می شد
واقعا دستشون درد نکنه همچین سایتی گذاشتند:-)
ببخشید جواب سوال ۱۲ کجاست؟
عباسیان چگونه شکست خوردند
👎👎👎👎
سوالات شون عالی و کامل هستند
خیلی عالی متچکرم از مدیره هوم درس سوال های خوبی و کاملی دارد
سپاهیان و حکومت بنی امیه به وسیله چه کسی شکست خورد؟
حکومت بنی امیه از سال 40 هجری توسط معاویة بن ابی سفیان در شام آغاز گردید.این حکومت تا سال 132 هجری ادامه یافت. معاویه پس از خود پسرش یزید را به ولی عهدی گماشت. پس از یزید معاویه دوم مدت کوتاهی حکومت کرد. و با مرگ او خلافت اموی پایان یافت. سپس مردم شام با مروان بن حکم ابن ابی العاص بیعت کردند و مروانیان تا سال 132 هجری خلافت را عهده دار بودند. آخرین خلیفه اموی «مروان بن محمد» معروف به مروان حمار می باشد. بیعت با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس در حقیقت، انقراض حکومت امویان و برپایی حکومت عباسیان است. مورخان، زمان بیعت با ابوالعباس سفاح را روز جمعه سیزدهم ماه ربیع الاخر سال 132 هجری نوشته اند. همان گونه که بیان شد، مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی بود. وی در سال 127 هجری به حکومت رسید.[1] در این زمان، دعوت عباسیان به اوج خود رسیده بود. داعیان عباسی در مناطق مختلف، مردم را به «الرضا من آل محمد» شخصیت مورد رضایت از خاندان رسول الله(ص) دعوت می کردند. این دعوت خصوصاً در خراسان با پیشرفت قابل ملاحضه ای همراه بود. ابومسلم خراسانی موفق شد از جانب عباسیان بر خراسان غلبه کند. سپس افرادی را به جنگ با مروان حمار فرستاد.[2] مروان در جنگ شکست خورد و از سوی دیگرف در کوفه، مردم با عبدالله بن محمد (سفاح) بیعت کردند …. و او سپاهی را به فرماندهی عمویش عبدالله بن عباس به جنگ مروان فرستاد که موجب شکست مجدداً مروان شد. پس از آن مروان به مصر، فرار کرد و در همانجا مُرد و خلافت اموی با مرگ او به پایان رسید.[3]
در جهان بینی اسلامی حکومت از آن خدا است و سرچشمه مشروعیت آن در جوامع انسانی با استناد به اجازه و تفویض الهی است.
بنابراین طبیعی است که در تمام سلسله مراتب: نظامات اجرائی باید از ناحیه پیامبر و امام…
عباسیان چگونه شکست خوردند
ادله عقلی، وجود امام زمان علیه السلام
آیا ادله عقلی، وجود امام زمان معینی را اثبات می کند؟
در پاسخ باید گفت:
1 – ادلّه عقلی،…
اما ابو سلمه خلال که معروف به وزیر آل محمد شده بود، از کار خود که بنی عباس را روی کار آورده بود، پشیمان شد و فکر کرد که بهتر است خلافت را از آل عباس به آل ابو طالب باز گرداند.
یکی از این نامه ها را خط…
تاریخ جهانی شدن
ریشه های تاریخی «جهانی شدن» از چه زمانی است؟
ریشه های تاریخی جهانی شدن را می توان به عمق تاریخ بشر مربوط دانست. طبق نظر جامعه شناسان و با…
خلافت دو چهره دارد : یکی چهره راستین آن که نه قابل نصب است و نه قابل غصب ، نه مردم می توانند کسی را به عنوان خلیفه نصب کنند و نه قهاری می تواند با توسل به زور ، این مقام را غصب کند . و دیگر همان مقام …
براساس آیات 25 سوره حدید و 15 سوره شورا و همچنین روایاتی مانند داستان معروف عدالت پیامبر(ص) در تقسیم غنایم جنگ حنین، یکى از اهداف اصلی بعثت و ظهور پیامبران الهى اجراى عدالت در جامعه انسانى می باشد.
حوادث ناگوار و حتی جنایت های دهشتناک این چند وقت اخیر مانند سیل، زلزله، قتل و کشتار مسلمانان و جنگ و خونریزی در نقاط مختلف جهان و اتفاقات اخیری که در یک سال گذشته رخ داده است، موجب شده که هر از گاهی د…
در مورد یاد شده کینه به دل داشتن کار درستی نیست و گناه محسوب میشود. باید سعی شود هرطوری شده مشکل حل شود و نسبت به رفتارها و تهمتها عفو را پیشه خویش قرار داد. زیرا عفو و گذشت خصلت انسانهای شایسته ا…
بی تردید با آشنایی با علل لجاجت می توان مسیر درمان آن را هموار کرد. به طور کلی علل لجاجت گاهی ریشه در فرد لجوج دارد و گاهی ریشه در فرد مقابل و گاهی در هر دو. اما این علل می تواند یک یا چند تا از عوامل…
ما مکلفیم عقلاً و شرعاً به این که اصلح را بشناسیم؛ اصلح از لحاظ علم، از لحاظ تقوا، از لحاظ مدیریت و آن مواردی که در پستی که می خواهد عهده دار شود دخالت دارد. صرف این که آن فرد در فقه اعلم باشد، کفایت …
امام فرمودند: اگر رئیس جمهور به نصب ولی فقیه نباشد، غیرمشروع است، وقتی غیرمشروع شد، طاغوت است، اطاعت او اطاعت طاغوت است. معنای این جمله چیست؟… مگر مردم با خلفای بنی امیه و یا بنی عباس بیعت نکردند؟ آ…
دوستی با جن های مسلمان و استفاده از آنهاآیا می توان با جن های مسلمان دوست شد و آنها را بعنوان استاد برای درمان بیماریها استفاده کرد؟
در عقیده اسل…
زندگی نامه شهید بهشتی
آیا می توانید زندگی نامه شهید بهشتی را برایم ارسال کنید؟
شهید سید محمدحسین بهشتی در دوم آبان 1307 هجری شمسی در اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش ا…
نام کتاب های پیامبران در قرآن
نام کتاب های پیامبران که در قرآن کریم آمده است، چیست؟
در هر جاى قرآن كريم، كه كتاب به انبيا (ع) نسبت داده شده مقصود صحفى است كه شرايع دينى در آن…
بنی عباس، (حکومت: ۶۵۶-۱۳۲ق) از مشهورترین سلسلههای خلافت اسلامی که بیش از پنج قرن در محدوده فعلی خاورمیانه حکومت داشتند. فعالیت امام صادق (ع) و امامان بعدی، در زمان بنیعباس بود. در این دوره، امامان و علویان و پیروان آنان، در فشار و سرکوب شدیدی بودند. سیاست امامان در برابر حاکمان بنیعباس، تقیه و دوری از قیام و گاه گفتگوی صریح با خلیفه بود.
اولین قیام مشهور علویان در زمان عباسیان، قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم در ۱۴۵ق علیه منصور بود. قیام شهید فخ نیز در ۱۶۵ق توسط حسین بن علی علیه هادی عباسی صورت گرفت.
همه خلفای بنیعباس از نسل محمد بن علی، نوه ابنعباس، مفسر معروف بودند. محمد بن علی ادعا میکرد که ابوهاشم، نوه امام علی (ع)، او را به وصایت و امامت بنیهاشم انتخاب کرده است. ابومسلم، داعی مشهور عباسیان، در ۱۲۹ق از مرو قیام علیه بنیمروان را آغاز کرد که به سقوط آنان و شروع خلافت عباسیان منجر شد. مقر حکومت بنیعباس، بغداد بود. مشهورترین خلفای این سلسله، منصور(۱۵۸-۱۳۶ق)، هارون (۱۹۷-۱۷۰ق) و مامون (۱۹۸-۲۱۸ق) بودند. مستعصم آخرین خلیفه این سلسله توسط هلاکو خان امیر مغولها در سال ۶۵۶ق کشته شد.
همه خلفای عباسی از نسل محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بودند. عباس(۳۲ق ـ ۵۳پ.ق) عموی پیامبر بود. فرزندش عبدالله بن عباس (۶۸-۳ق) مشهور به ابنعباس از اصحاب سه امام اول شیعیان و از مفسران بود. علی (۴۰-۱۱۷ق) فرزند ابنعباس، توسط خلفای بنیمروان به حُمَیمه، در جنوب شام تبعید شد. فرزند او ابوعبدالله محمد (۱۲۵-۵۴ق) شبکه داعیان و طرفداران خود را ایجاد کرد. ابراهیم (۱۳۲-۸۲ق) فرزند محمد، معروف به ابراهیم امام، ابومسلم را به خراسان فرستاد. ابومسلم در ۱۲۹ق قیام علیه بنیامیه را شروع کرد و آنان را برانداخت و بنیعباس به حکومت رسیدند. اولین و دومین حاکم بنیعباس، ابوالعباس عبدالله سفاح و عبدالله منصور، برادران ابراهیم و فرزندان محمد بودند.
عباسیان چگونه شکست خوردند
ابوهاشم فرزند محمد حنفیه و بزرگ بنیهاشم در ۹۸ق پس از دیدار با سلیمان بن عبدالملک، خلیفه بنیمروان درگذشت. برخی منابع، از دیدار او با محمدبنعلی و سپردن اسرار دعوت خود به او خبر دادهاند. محمد بن علی سپس ادعای امامت بنیهاشم کرد.[۱]
محمد بن علی در سال ۱۰۰ق دعوتگران خود را به عراق و خراسان فرستاد تا مردم را به آل محمد (ص) دعوت کنند. پایگاه اصلی وی، کوفه بود. پیروان او، خمس اموال و هدایا را برای او میفرستادند. محمد بن علی به مدت ۲۷ سال (۱۲۵-۹۸ق) توانست، سازمان تبلیغی مخفی و منظم ایجاد و اداره کند. پس از فوت محمد بن علی در سال ۱۲۵ق[۲] داعیان و پیروان او بنابر وصیتش، جانشینی پسرش ابراهیم را پذیرفتند.[۳]
هنگامی که مروان بن محمد با آشوبهای فراوان و عدم توان کنترل آن روبرو بود، ابومسلم خراسانی به داعیان پیوست.[۴] او در رمضان ۱۲۹ق در مرو قیام خود را شروع کرد.[۵] قُحطَبة بن شَبیب، فرمانده لشکریان بنیعباس به سمت شهرهای اطراف و عراق حرکت کرد.[۶] او در محرم ۱۳۲ق به کوفه رسید. ولی اندکی پیش از آن، ابراهیم در زندان مروان بن محمد درگذشت.[۷] ابراهیم به هنگام دستگیری، برادرش ابوالعباس عبدالله سفاح را جانشین خود قرار داد و از او خواست به کوفه برود.[۸]
خلافت عباسی پس از بیعت با ابوالعباس عبدالله سفاح در ربیع الاول یا ربیع الثانی ۱۳۲ق/۷۴۹م در مسجد کوفه آغاز شد. آنها سپس مروان و بقایای امویان را تار و مار کردند.[۹]منصور، دومین خلیفه این خاندان، تلاش بسیاری برای تحکیم حکومت نمود. در آغاز عبدالله بن علی، عموی منصور در شام شورش کرد. ابومسلم این شورش را سرکوب کرد. منصور در شعبان ۱۳۷ق ابومسلم را بخاطر بیاعتمادی و بیم از قدرت او به قتل رساند و با بخششهای فراوان یاران او را به سکوت واداشت.[۱۰]
بنیعباس از هنگام صلح و کنارهگیری امام حسن (ع) از خلافت، از علویان فاصله گرفتند. عبیدالله، برادر ابن عباس، فرماندهی سپاه امام حسن را رها کرد و به معاویه پیوست.[۱۱]ابن عباس در حرکت امام حسین (ع) به کوفه در مکه ماند.[۱۲] او و فرزندانش پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) فقط با محمد حنفیه و فرزندش ابوهاشم ارتباط نزدیک داشتند.[۱۳]
امامت حضرت صادق، امام ششم شیعیان و امامان بعدی با دوران حکومت بنیعباس همزمان بود. سیاست کلی این امامان شامل تقیه و عدم مخالفت صریح با بنیعباس در اجتماع، عدم شرکت در قیامهای علویان و انتقادهای صریح و شجاعانه در دیدارهای رودررو با خلفاء بود.[۱۴]
در برخی منابع، از ارسال دو نامه برای امام صادق توسط ابومسلم در زمان دعوت بنیعباس و دو نامه از سوی ابوسَلمه خلَاّل، وزیر سفاح روایت شده است. مسعودی نوشته که امام به دو نامه ابومسلم جوابی نداده است.[۱۵] اما فخر رازی آورده، جعفر بن محمد پاسخ داد: نه تو از یاران من هستی و نه این زمان، زمان من است.[۱۶] اسد حیدر، علت واکنش امام صادق به نامههای ابومسلم را در عدم صداقت و عدم وفاداری ابومسلم دانسته است.[۱۷] حضرت صادق به آورنده نامه ابوسلمه گفت: مرا کاری با ابوسلمه نیست! او شیعه دیگران است.[۱۸]
منصور برای اطلاع از تمایل یا عدم تمایل و فعالیتهای امام جعفر صادق(ع) علیه خود، او را زیرنظر داشت و گاه افراد و نامههای جعلی برای او میفرستاد. در این دوره روایاتی از امام صادق(ع) نقل شده است که بر تقیه تأکید میکرد.[۱۹] برخی نیز با انگیزههای متفاوت، نزد منصور از امام صادق بدگویی میکردند. عیسی بن موسی، پسرعموی منصور پس از سرکوب قیام نفس زکیه، بخشی از اموال امام ششم را مصادره کرد. منصور در پاسخ به شکایت امام، قصد قتل او را کرد ولی با صحبتها و تعهد امام، از این کار منصرف شد.[۲۰] منصور چندین بار حضرت صادق را از مدینه به عراق خواند و او را وادار به مناظره با ابوحنیفه کرد ولی نتوانست او را مغلوب کند.[۲۱] امام در ۱۴۸ق، سه سال پس از قیام نفس زکیه به شهادت رسید. تعدادی از علمای شیعه علت شهادت او را مسمومیت توسط منصور میدانند.[۲۲] حضرت صادق به خاطر سختگیریهای عباسیان و به منظور حفظ جان امام کاظم (ع)، پنج نفر، از جمله منصور را وصی خود معرفی کرد.[۲۳]
دوران ۳۵ ساله امامت حضرت کاظم(۱۹۳-۱۴۸ق) همزمان با ۱۰ سال خلافت منصور(حکومت۱۳۶-۱۵۸ق)، ۱۱ سال خلافت مهدی (حکومت۱۵۸-۱۶۹ق)، یک سال خلافت هادی (حکومت۱۶۹-۱۷۰ق) و ۱۳ سال خلافت هارون (حکومت۱۷۰-۱۹۳ق) بود.[۲۴] دوران زندگانی موسی بن جعفر با دوران قدرت گرفتن عباسیان، و قیامهای متعدد از سوی علویان علیه آنان همزمان بود. قیام شهید فخ در سال ۱۶۹ق در دوره امامت موسی بن جعفر و خلافت هادی عباسی به وقوع پیوست.[۲۵] امام کاظم(ع) برای ارتباط با شیعیان و تقویت توان اقتصادی آنان، سازمان وکالت را که در زمان امام صادق(ع) پایهگذاری شده بود، گسترش داد.[۲۶] هنگامیکه مهدی عباسی از او خواست تا حدود فدک را مشخص کند، امام مرزهایی را تعیین کرد که با قلمرو حکومت عباسیان برابری میکرد.[۲۷] امام هفتم شیعیان اصحاب خود را به عدم همکاری با عباسیان سفارش میکرد، از جمله صفوان جمال را از کرایه دادن شتران خود به هارون منع کرد.[۲۸] در عین حال از علی بن یقطین که در حکومت هارون الرشید، عهدهدار وزارت بود، خواست تا در دربار بماند و به شیعیان خدمت کند.[۲۹]
امام کاظم(ع) در طول دوران امامتش چندین بار از سوی خلفای عباسی احضار و زندانی شد. نخستینبار در زمان خلافت مهدی عباسی، امام را از مدینه به بغداد منتقل کردند.[۳۰] هارون نیز دو بار امام را زندانی کرد.[۳۱] امام کاظم(ع) سالهای پایانی عمر خود را در زندانهای فضل بن یحیی و سندی بن شاهک گذراند. بدگویی یحیی برمکی[۳۲]، بیم هارون از موقعیت امام بین مردم و افزایش شیعیان او[۳۳] و عدم رعایت تقیه از سوی برخی یاران امام[۳۴] از جمله دلایل زندانی شدن او بیان شده است.
علی بن موسی الرضا، امام هشتم شیعیان، حدود ۲۰ سال امامت کرد که ۱۰ سال با حکومت هارون، پنج سال با محمد امین و پنج سال با مأمون طی شد.[۳۵] پس از شهادت موسی بن کاظم و شروع امامت و دعوت امام رضا، برخی از اصحاب، او را به تقیه دعوت کردند. حضرت رضا آنان را اطمینان داد که هارون به او آسیبی نمیزند.[۳۶] برخی از اطرافیان هارون نیز، او را علیه امام هشتم تحریک کردند.[۳۷]اباصلت هروی نقل کرده که هارون یکبار قصد جان امام را کرد ولی منصرف شد.[۳۸]
در زمان امین، اتفاق خاصی برای امام رضا از جانب حکومت او رخ نداد. زیرا امین گاهی به لهو و لعب میپرداخت و اکثرا مشغول اختلاف داخلی و مناقشه با مأمون بود و فرصتی برای توجه به علویان نیافت.[۳۹] این سالها نیز آزادی نسبی امام و فرصت برای فعالیتهای فرهنگی وی را به همراه داشت.[۴۰]
پس از موفقیت مامون بر امین (۱۹۸ق)، علویان تهدید بزرگی برای خلافت عباسی بود. در آن زمان در نقاط مختلف قلمروی عباسی، علویان سر به شورش و مخالفت زده بودند.[۴۱] مامون ابتدا مرکز حکومت را به مرو، از شهرهای بزرگ خراسان منتقل کرد و امام رضا را از مدینه احضار نمود. او در ۲۰۱ق به اجبار امام هشتم را ولیعهد خود کرد و الرضا نامید[۴۲] و به نامش سکه زد و رنگ سبز را نشانه دولت عباسی گرداند.[۴۳] حضرت رضا علیه السلام با علمای اسلام و علمای دیگر مذاهب سخن گفت و به سوالاتشان پاسخ داد.[۴۴] مامون دو سال بعد، پس از خاموش شدن قیام علویان، در حرکت به سمت بغداد، بنابر بعضی منابع، امام رضا را مسموم کرد.[۴۵]
محمد بن علی(ع)، پس از شهادت پدرش، امام رضا(ع) در سال ۲۰۳ق به امامت رسید. دوران ۱۷ ساله امامت او با خلافت مامون (۱۵سال)و برادرش، معتصم (۲سال) همزمان بود.[۴۶] مأمون عباسی در سال ۲۰۲ق دخترش را به عقد امام درآورد[۴۷] و در ۲۱۵ق اجازه داد دخترش به خانه امام برود.[۴۸] او علاقه داشت نوهای از نسل پیامبر داشته باشد.[۴۹] خلفای عباسی دو بار امام محمد تقی(ع) را به بغداد احضار کردند. حضرت جواد بار دوم، در ۲۸ محرم سال ۲۲۰ق، به دستور معتصم وارد بغداد شد و چند ماه بعد در بغداد به شهادت رسید.[۵۰] پس از گسترش قیامهای علویان علیه بنیعباس، معتصم، امام جواد و محمدبنقاسم، از نوادگان امامزینالعابدینعلیهالسلام، را به بغداد فراخواند تا نقش آنان را در قیامهای پنهانی شیعی دریابد.[۵۱]
امام هادی، امام دهم شیعیان، ۳۳ سال (۲۲۰ق-۲۵۴ق) امامت را بر عهده داشت.[۵۲] این مدت همزمان با دوره چند خلیفه عباسی بود: معتصم، واثق، متوکل، مستنصر، مستکین و معتز.[۵۳] معتصم، در زمان امام هادی، در مقایسه با دوران امام جواد، محدودیت و فشار کمتری به شیعیان روا میداشت؛ این تغییر رویکرد، ناشی از بهبود اوضاع اقتصادی و کاهش یافتن قیامها از سوی علویان دانسته شده است.[۵۴] متوکل عباسی در سال ۲۳۳ق تصمیم گرفت امام هادی را وادار کند از مدینه به سامرا برود. در دوره مستنصر، فشار حکومت بر خاندان علوی از جمله امام هادی(ع) کاستی گرفت.[۵۵] امام دهم در زمان حکومت معتز عباسی مسموم شده و به شهادت رسید.[۵۶]
امام عسکری(ع) به مدت ۶ سال (از ۲۵۴ تا ۲۶۰) امامت کرد.[۵۷] دوره امامت او همزمان با سه خلیفه عباسی بود: معتز عباسی(۲۵۲-۲۵۵ق)، مهتدی (۲۵۵-۲۵۶ق) و معتمد (۲۵۶-۲۷۹ق). در دوره زندگی امام عسکری(ع)، دستگاه عباسی به ابزار دستی برای امیران رقیب تبدیل شده بود و بخصوص فرماندهان نظامی تُرک نقش مؤثری در نظام حکومتی داشتند. معتز در سال ۲۵۵ق امام عسکری را زندانی کرد.[۵۸] او در دوره یک ساله خلیفه بعدی (مهتدی) نیز همچنان در زندان بود.[۵۹] با آغاز خلافت معتمد (۲۵۶ق) که با قیامهای شیعی رو به رو بود، امام از زندان آزاد شد و بار دیگر به سازماندهی اجتماعی و مالی امامیه اهتمام ورزید. در صفر سال ۲۶۰ق امام به دستور معتمد به زندان افتاد و شخص خلیفه روزانه اخبار مربوط به امام را پیگیری میکرد. پس از مدتی امام عسکری به خانه حسن بن سهل (وزیر مامون) در نزدیکی شهر واسط منتقل شد.[۶۰] در این زمان، در میان شیعیان آمدن امام منتظَر رواج یافته، و خلیفه عباسی در جستجوی فرزند امام عسکری (ع) بود.[۶۱]
حضرت مهدی (ع)، دوازدهمین و آخرین امام شیعیان است که در ۲۵۵ق، در زمان حکومت معتمد عباسی به دنیا آمد. محل تولد او در سامرا، در خانه پدرش بود که به دستور خلیفه در این شهر تحت نظر قرار داشت. معتمد عباسی به قابلهها امر کرده بود تا وقت و بیوقت، سرزده وارد خانه سادات شوند – بهویژه خانه امام حسن عسکری(ع) – و درون خانه را بگردند و از حال همسر او باخبر شوند و گزارش دهند.[۶۲] در آغاز خلافت «معتضد» عباسی، در سال ۲۷۹ق، دو بار خانه امام عسکری(ع) از سوی حکومت تفتیش شد.[۶۳] حضرت مهدی، در ۲۶۰ق پس از شهادت پدرش، غیبت صغری خود را با انتخاب وکیل یا نائب خاص شروع کرد.[۶۴]
گفته شده ابنعباس به فرزندش على وصیت کرد(۶۸ق) پس از مرگ او، از حجاز خارج شود و از قیامهاى پسرعموهایش، علویان دورى کند.[۶۵] محمدبنعلی، نوه ابنعباس در ۱۰۰ق وقتی داعی خود را به خراسان میفرستاد، به او توصیه کرد از شخصی به نام غالب و یارانش که در نیشابور مردم را به امام باقر (ع) دعوت میکرد، دوری کند.[۶۶] او، برادران، فرزندان، داعیان و طرفدارانش در قیام زید (۱۲۲ق)و فرزندش یحیی (۱۲۵ق) شرکت نکردند.[۶۷]
در سال ۱۲۶ق پس از مرگ هشام بن عبدالملک، بنی هاشم در موسم حج در دهکده ابواء، مدفن آمنه، مادر پیامبر جمع شدند. در این جلسه، محمد بن عبدالله معروف به نفس زکیه به عنوان خلیفه آینده معرفی شد و بنیعباس و بقیه بجز امام صادق با او بیعت کردند.[۶۸]
بنیعباس در سال ۱۲۷ق در قیام عبدالله بن معاویه، نوه عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، شرکت کردند. [یادداشت ۱] عبدالله در سال ۱۲۹ق از سپاه مروان شکست خورد و به امید یاری ابومسلم به هرات رفت. عبدالله در سال ۱۳۰ق توسط حاکم هرات و به دستور ابومسلم، در زندان کشته شد.[۷۰]
بنیهاشم در سال ۱۲۹ق، در مکه برای تجدید بیعت تشکیل جلسه دادند ولی بنیعباس با شنیدن شروع قیام ابومسلم، جلسه را ترک کردند.[۷۱]
در دوران سفاح (۱۳۶-۱۳۲ق) علویان از آرامش نسبی برخوردار بودند. البته سفاح، وزیر خود، ابوسلمه خلال را که از داعیان و عوامل موثر سقوط بنیامیه و شروع خلافت بنیعباس بود، به قتل رساند. زیرا او به علویان اظهار تمایل کرده بود و قدرت بسیاری داشت.[۷۲] ابومسلم در قتل ابوسلمه، مخالفتی نکرد. او چند ماه پس از شروع خلافت سفاح، سلیمان بن کثیر را نیز به گمان همکاری با علویان گردن زد.[۷۳] او سپس جنبش شریک بن شیخ (۱۳۳ق) را در بخارا سرکوب کرد و او را کشت. تعدادی از مورخان، شریک و ماهیت قیام او را شیعی دانستهاند.[۷۴] سفاح مرکز حکومت خود را از کوفه به حیره، سپس انبار منتقل کرد؛ زیرا مردم کوفه را متمایل به علویان میدانست. او شهر هاشمیه را نزدیک انبار ساخت.[۷۵]
در حکومت منصور و پس از آن، سختگیری حاکمان عباسی بر علویان سبب شد، تا شماری از علویان دست به قیام بزنند. قیام نفس زکیه، تشکیل حکومت ادریسیان و قیام شهید فخ از آن جمله بود. قیام محمد بن عبدالله (۱۴۵ق) مشهور به نفس زکیه در مکه و مدینه و قیام برادرش، ابراهیم در بصره رخ داد.[۷۶] منصور در ابتدای حکومت، برای پیدا کردن نفس زکیه و برادرش ابراهیم، پدر آنان، عبدالله بن حسن را زیر نظر گرفت و تحت فشار قرار داد. منصور برای مقابله با علویان پسرش، محمد را «مهدی» خواند.[۷۷]او در نامهای به محمد نفس زکیه موضوع وراثت عباس از پیامبر(ص) را مطرح ساخت.[۷۸] در این زمان روایاتی با ساختار پیشگویانه ترویج میشد که بر بقای خلافت در فرزندان عباس و حتی محرومیت آل ابی طالب از آن تأکید داشت.[۷۹]
بنی عباس
عنوان
ابوالعباس عبدالله سفاح ابوجعفر عبدالله منصور ابوعبدالله محمد مهدی هادی عباسی هارون الرشید ابوعبدالله محمد امین مأمون معتصم عباسی (المعتصم بالله) ابوجعفر هارون واثق (الواثق بالله) متوکل عباسی (متوکل علیالله) ابوجعفر محمد منتصر (المنتصر بالله) ابوالعباس احمد مستعین (المستعین بالله) ابوعبدالله محمد معتز (المعتز بالله) ابواسحاق محمد مهتدی (المهتدی بالله) ابوالعباس محمد معتمد (المعتمد علی الله) ابوالعباس احمد معتضد (المعتضد بالله) ابواحمد علی مکتفی (المکتفی بالله) ابوالفضل جعفر مقتدر (المقتدر بالله) ابومنصور محمد قاهر (القاهر بالله) ابوالعباس محمد راضی (الراضی بالله) ابواسحاق ابراهیم متقی (المتقی لله) ابوالقاسم عبدالله مستکفی (المستکفی بالله) ابوالقاسم فضل مطیع (المطیع لله) ابوبکر عبدالکریم طائع (الطائع بالله) ابوالعباس احمد قادر (القادر بالله) ابوجعفر عبدالله قائم (القائم بأمر الله) ابوالقاسم عبدالله مقتدی (المقتدی بامر الله) ابوالعباس احمد مستظهر (المستظهر بالله) ابومنصور فضل مسترشد (المسترشد بالله) ابوجعفر منصور راشد (الراشد بالله) ابوعبدالله محمد مقتفی (المقتفی لامر الله) ابومظفر یوسف مستنجد (المستنجد بالله) ابومحمد حسن مستضی (المستضی بامر الله) ابوالعباس احمد ناصر (الناصر لدین الله) ابونصر محمد ظاهر (الظاهر بامر الله) ابوجعفر منصور مستنصر (المستنصر بالله) ابواحمد عبدالله مستعصم (المستعصم بالله)
دورهٔ سلطنت
۱۳۲-۱۳۶
۱۳۶-۱۵۸
۱۵۸-۱۶۹
۱۶۹-۱۷۰
۱۷۰-۱۹۳
۱۹۳-۱۹۸
۱۹۸-۲۱۸
۲۱۸-۲۲۷
۲۲۷-۲۳۲
۲۳۲-۲۴۷
۲۴۷-۲۴۸
۲۴۸-۲۵۲
۲۵۲-۲۵۵
۲۵۵-۲۵۶
۲۵۶-۲۷۸
۲۷۸-۲۸۹
۲۸۹-۲۹۵
۲۹۵-۳۲۰
۳۲۰-۳۲۲
۳۲۲-۳۲۹
۳۲۹-۳۳۳
۳۳۴-۳۳۳
۳۳۴-۳۶۳
۳۶۳-۳۸۱
۳۸۱-۴۲۲
۴۲۲-۴۶۷
۴۶۷-۴۸۷
۴۸۷-۵۱۲
۵۱۲-۵۲۹
۵۲۹-۵۳۰
۵۳۰-۵۵۵
۵۵۵-۵۶۶
۵۶۶-۵۷۵
۵۷۵-۶۲۲
۶۲۲-۶۲۳
۶۲۳-۶۴۰
۶۴۰-۶۵۶
ابومسلم خراسانیابوسلمه خلالیحیی بن خالد برمکیفضل بن یحیی برمکیجعفر بن یحیی برمکیحمید بن قحطبه طائیعلی بن عیسی بن ماهانفضل بن ربیعفضل بن سهلطاهر بن حسینعضدالدولهعیسی بن یزید جلودی
…
امام صادق علیه السلام امام موسی کاظم علیه السلام امام رضا علیه السلام امام محمدجواد علیه السلامامام هادی علیه السلامامام حسن عسکری علیه السلامامام مهدی عجل الله تعالی فرجه
…
قیام محمد نفس زکیهقیام شهید فخ
..
سلسله عباسی را بر اساس قدرت خلیفه و اوضاع سیاسی میتوان به چهار دوره یا مرحله تقسیم کرد.[۸۰]
اقدامات برجسته: کشتن ابومسلم خراسانی (۱۳۷ق)[۸۱]، سرکوب قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم (۱۴۵ق)[۸۲]، تازیانه زدن مالک بن انس(۱۴۵ق)[۸۳]، مسموم ساختن امام صادق(۱۴۸ق)، ساختن بغداد (۱۴۸ق)[۸۴]، زندانی کردن ابوحنیفه (۱۵۰ق)[۸۵]، دستور ترجمه کتابهای پارسی به عربی.
اقدامات برجسته: جنگ با روم (۱۸۱ق)[۸۶]، زندانی کردن و شهادت امام موسی الکاظم (۱۸۳ق)[۸۷]، ساختن بیتالحکمة (گردآوری و ترجمه کتابهای علمی عربی و غیر عربی)[۸۸]، سقوط و کشتن برمکیان (۱۸۷ق)[۸۹]عباسیان چگونه شکست خوردند
اقدامات برجسته: پیروزی بر برادرش محمد امین و شروع خلافت (۱۹۸ق)[۹۰]، سرکوبی قیام علویان (۲۰۰-۱۹۹ق)[۹۱]، ولایتعهدی امام رضا (۲۰۱ق)[۹۲]، شهادت امام رضا (۲۰۳ق)[۹۳]، تفتیش عقاید درباره خلق قرآن (۲۱۸ق)[۹۴] جنگ با روم (۲۱۸ق)[۹۵]
اقدامات برجسته: استفاده از ترکان در حکومت[۹۶]، شهادت امام جواد(ع) (۲۲۰ق)[۹۷]، انتقال حکومت به سامرا از بغداد (۲۲۱ق)[۹۸]، سرکوبی شورش بابک خرمدین (۲۲۳ق)[۹۹] شکست دادن لشکر روم و فتح عموریه (۲۲۳ق)[۱۰۰]
ابومسلم، در ۱۲۷ق به بنی عباس پیوست و در ۱۲۹ق به دستور ابراهیم امام، به مرو رفت و قیام علیه مروانیان را شروع کرد که باعث سرنگونی آنان و سرکار آمدن بنی عباس شد.[۱۰۱] ابومسلم در ۱۳۷ق توسط منصور بخاطر بدگمانی و ترس از قدرت او، کشته شد.[۱۰۲]
ابوسلمه، داماد بکیر بن ماهان، داعی معروف بنیعباس بود.[۱۰۳] او در خراسان فعالیت میکرد و ابومسلم را به ابراهیم امام، معرفی کرد.[۱۰۴]ابوسلمه چهارماه بعنوان وزیر سفاح، اولین خلیفه بنیعباس فعالیت کرد و به دستور او به دلیل ترس از قدرت او و تمایل ابوسلمه به علویان و احتمال عدم وفاداری او کشته شد.[۱۰۵]
اگرچه در زمان منصور و مهدی وزارت بود،[۱۰۶] اما این نهاد از زمان برمکیان استقرار یافت.[۱۰۷]برمکیان به همراه کامیابیها و پیشرفت امور، نفوذ بسیاری در شئون خلافت یافتند. به همین سبب، در ۱۸۷ق هارون تصمیم به حذف ایشان گرفت.[۱۰۸]
امیران نیمه مستقل خراسان که با حکومت طاهر بن حسین از زمان مامون شروع به فعالیت کردند و وفادار به بنی عباس بودند.
حاکمان سیستان و کرمان و جنوب که توسط یعقوب لیث بوجود آمد. او با خلیفه بنی عباس مخالف بود ولی جانشینانش به خلیفه اظهار اطاعت میکردند.
حاکمان پارسی زبان در خراسان و آسیای میانه. بنی عباس را به رسمیت میشناختند.
امیرانی از دیلم، و شیعه مذهب که در بغداد، مرکز عباسیان، مراسم شیعیان را رواج دادند.
سلسله ترک تبار که از غزنی شروع کردند و تا هند و نیشابور پیش آمدند.سلاطین غزنوی، به بنی عباس وفادار بوده و بر شیعیان فشار و محدودیت آوردند.
حکومت ترک تبار که تمام قلمروی شرقی و شمالی بنی عباس را تصرف کردند. بنی عباس را به رسمیت شناخته و با شیعیان مخالف بودند.
امیران ترک تبار آسیای میانه که تا منطقه جبال پیش آمدند. با خلفای بنی عباس رابطه گرم نداشتند.
امیران غور و کابل و هند که توسط محمد بن سوری تاسیس شد. اینان بنی عباس را به رسمیت نمیشناختند. نسبت به شیعیان تساهل مذهبی داشتند.
سلطان مغول که قلعه اسماعیلیان را نابود کرد و مستعصم خلیفه بنی عباس را کشت.
تا حدود ۱۴۵ق عباسیان در کوفه مستقر بودند. منصور پس از سرکوب قیام محمد نفس زکیه، بنای بغداد بیش از پیش مورد توجه قرار داد. بنای بغداد در استواری خلافت نقش زیادی داشت. [۱۰۹]
در ۱۸۱ق هارون به آسیای صغیر لشکر کشید و با تحمیل شرایط سنگین بر روم، صلح کرد.[۱۱۰] او در ۱۹۰ق بار دیگر به روم شرقی لشکر کشید و تا فتح هرقله پیش رفت.[۱۱۱]
ارتباط خلافت عبّاسي با حكومتهاي ايراني
احمدرضا بهنيافر
(كارشناس ارشد تاريخ)
چكيده
اگرچه ايرانيان در شكلگيري خلافت عبّاسي نقش بسيار مهمي داشتند، ولي عبّاسيان پس از تثبيت قدرت، سياست خود را نسبت به آنان تغيير داده، سياست خشونت را در پيش گرفتند. همين مسئله در واكنش ايرانيان در برابر خلافت عبّاسي مؤثر بود. ايجاد شورشها و تشكيل حكومتهايي همچون طاهريان، صفاريان و سامانيان نتيجه طبيعي تغيير سياست خلافت عبّاسي در برابر ايرانيان بود. پس از ايجاد اين حكومتها بنا به شرايط و مسائل ايجاد شده، تعامل و تقابل بين خلفاي عباسي و امارتهاي ايراني پيش آمد، به ويژه آنكه بعضي از آنها، مانند صفاريان، بدون عهد و منشور خليفه به قدرت رسيده بودند.عباسیان چگونه شکست خوردند
كليدواژهها: خلافت عبّاسي، طاهريان، صفاريان، سامانيان، روابط، استكفا، استيلا.
مقدّمه
پس از فتح ايران توسط اعراب مسلمان و از بين رفتن حكومت مركزي، ايران از جانب دستگاه خلافت اسلامي اداره ميشد. اين روند تا زمان مأمون عبّاسي ادامه داشت تا اينكه طاهربن حسين اعلام استقلال كرد و نام خليفه را از خطبه و سكّه انداخت. به تدريج، حكومتهاي نيمه مستقل و مستقل در ايران شكل گرفتند كه طاهريان، صفاريان، و سامانيان از جمله آنها بودند. اما خلافت عبّاسي به ناچار و براي حفظ قدرت خود در ايران اين سلسلهها را به رسميت شناخت تا از اين طريق به اهداف خود نايل آيد.
اين مقاله به بررسي روابط و مناسبات دستگاه خلافت عبّاسي با حكومتهاي طاهريان، صفاريان و سامانيان ميپردازد.
زمينه هاي شكلگيري حكومتهاي ايراني در عهد عبّاسيان
مهمترين سياست عبّاسيان در زمان مبارزه براي كسب قدرت، مقابله با روشهاي نژادگرايانه امويان بود; سياستي كه موجب روي آوردن مسلمانان غيرعرب، به ويژه ايرانيان، به آنها شد.1 در اين ميان، عبّاسيان به مردم خراسان توجه ويژهاي نمودند. مهمترين دلايل اين مسئله را ميتوان در موارد ذيل خلاصه نمود:
1. بهره گيري از تواناييهاي سياسي ـ نظامي دهقانان خراسان;
2. وضعيت مناسب خراسان از نظر اقتصادي (مركز تأمين مخارج دعوت بنيعبّاس);
3. دور بودن خراسان از مركز خلافت;
4. حكومت منسجم خراسان از نظر سياسي و
حكومتي (استفاده عبّاسيان از ديوانسالاري ايراني);
5. اقامت تعداد نسبتاً زيادشيعيان و طرفداران اهلبيت(عليهم السلام)در خراسان. البته اغلب كساني كه در خراسان خود را شيعه ميناميدند تفاوت عمدهاي بين اعضاي اهلبيت قايل نبودند، بلكه آماده پيروي از رهبري خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر عليه امويان بودند.2
عباسيان سرانجام با كمك و حمايت ابومسلم و خراسانيهاي تحت امر او توانستند امويان را براندازند، به گونهاي كه «اقبال دولت عبّاسي از خراسان بود.»3
از سوي ديگر، خاندان عبّاسي براي جلب نظر علويان و ايرانياني كه دوستدار خاندان علوي بودند از شعار «الرضا من آل محمّد» استفاده كرده، ابوسلمه خلال همداني را وزير آلمحمّد ناميدند.
سياست عبّاسيان پس از تثبيت قدرت نسبت به ايرانيان و علويان تغيير كرد. آنان شديداً به سركوبي اين دو گروه پرداختند، ابومسلم و ابوسلمه را كشتند و قيامهاي ايراني و علوي را سركوب كردند; زيرا دستگاه خلافت بر اين گمان بود كه ايرانيان عليرغم همراهي بسيار با عبّاسيان، مشكلات بسياري را براي آنان ايجاد نمودهاند; به ويژه آنكه تلاش ميكردند از راههاي گوناگون موازنه قدرت را به سود خود تغيير دهند.
بنابراين، خليفه عبّاسي هر گاه نارضايتي ايرانيان را ميديد، با اندك بهانهاي آنان را به خاك و خون ميكشيد. برخورد خشونتآميز با ابومسلم و ابوسلمه، برمكيان و آل سهل نشانگر آن بود كه عبّاسيان از ايرانيان به عنوان ابزاري براي دستيابي به قدرت استفاده كرده و به هيچ روي حاضر نبودند سهمي عادلانه و شايسته جايگاه ايرانيان به آنان اختصاص دهند.
سياست ديگري كه عبّاسيان در ايران دنبال ميكردند حمايت از بخشهايي از دهقانان و اعيان ايراني بود كه براي حفظ منافع خود و تحكيم نفوذ خويش بر تودههاي مردم همكاري با آنها را به عنوان يك شيوه اساسي برگزيدند. اعمال اين سياست از جانب خلافت عبّاسي يكي از دلايل اصلي شكست قيامهايي همچون بابك و مازيار بود.
علاوه بر آن، شورشهاي طبقات فرو دست جامعه ايراني با منافع اين دسته از اعيان و دهقانان مغايرت داشت. از اينرو، خلفاي عبّاسي ناگزير بودند به دليل اوضاع سياسي ـ اجتماعي ايران و دستگاه خلافت در اوايل قرن سوم هجري به شرايط اعيان ايراني و همزيستي با آنان تن در داده و قدرت را به اين گروه واگذار نمايند.
از آغاز قرن سوم هجري بر اثر مسائلي كه در داخل و خارج از دستگاه خلافت عبّاسي ميگذشت به تدريج خلافت قوّت و استحكام خود را از دست داد، به گونهاي كه در سال 334 ق مقارن خلافت مستكفي، احمد پسر بويه با تصرف بغداد و تسلط بر آنجا خلفاي عباسي را مطيع و دستنشانده سلاطين آلبويه گردانيد.
بنا به گفته مستشرقان روسي، اين جريان نتيجه منطقي تكامل و توسعه روابط فئودالي در داخل قلمرو خلافت بود; چون خلافت عبّاسي تركيبي از اقوام و قبايل مختلف با نژاد، زبان، فرهنگ، تمدّن و اقتصاد گوناگون بود و اين موضوع به لحاظ سياسي براي دستگاه خلافت مشكلاتي ايجاد نمود.4
با وجود اين، تسلط نهاد خلافت بر نهاد سلطنت در ايران پايان نگرفت وحتي در زمان الناصرلدين اللّه (575ـ 622) خلافت قدرت سياسي خود را احيا كرد; اما عبّاسيان ديگر نميتوانستند اين قدرت را براي هميشه حفظ نمايند و به همين دليل سلسلههاي مستقلي در ايران شكل گرفتند.
در برخي از مناطق، خليفه ناگزير ميشد براي تأمين وفاداري اعيان و دهقانان ايراني يكي از متنفّذان آنها را به حكومت موروثي آن ايالت منصوب نمايد. اينگونه امارتها به تريج به صورت دولتهاي مستقل درآمدند.
گاهي نيز متنفّذان محل خودسرانه و به اتّكاي نيروي نظامي خويش بدون اينكه از طرف خليفه منصوب شده باشند يا فرماني از وي صادر شده باشد، حكومت محلي را به دست ميگرفتند. بنابراين، پيدايش دولتهاي محلي در ايران از يكسو نتيجه مبارزه داخلي در درون خلافت بود و از سوي ديگر، بر اثر نهضتهاي مردمي، كه اركان قدرت خلفا را متزلزل ساخته بود، تسريع گشت.5
سلسله هايي را كه از زمان مأمون در ايران شكل گرفتند ميتوان در دو دسته قرار داد:
دسته اول آنهايي بودند كه به علت گرويدن به مذهبي غير از مذهب رسمي خلفا، يعني تسنن، مدعي خليفه بغداد شدند; مانند علويان طبرستان، آل زيار و آل بويه كه سيادت و برتري مادي و معنوي خلفا را قبول نداشتند.
دسته دوم خليفه را اميرالمؤمنين ميشناختند و به نام او خطبه ميخواندند و بعضي از آنها مذهب خليفه را داشتند; مانند سامانيان، غزنويان و سلجوقيان.
همين مسئله در ارتباط حكومتهاي ايراني با خلافت عبّاسي تأثير بسياري داشت و خلفاي عباسي با اتخاذ سياستهاي مختلف در برابر حكام مستقل ايراني، آنها را به جان يكديگر ميانداختند; به گونهاي كه درگيري علويان طبرستان با طاهريان و سامانيان و حتي صفاريان از جانب خليفه هدايت ميشد.
روابط طاهريان با عباسيان
زماني كه دستگاه خلافت عبّاسي دريافت اعزام لشكر از مركز خلافت و گماشتن فرمانروايان غير بومي در تأمين اهداف مورد نظر كارايي ندارد سياست تأييد محافل متنفّذ ايراني را در پيش گرفت تا از اين طريق نهضتهاي ضد عبّاسي را سركوب نموده، جريان انتقال ثروت به بغداد را نيز تضمين نمايد.
طاهريان از جمله دهقانان و اعيان ايراني بودند كه در اوايل قرن سوم هجري با توجه به ملاحظات دو سويه خود و عبّاسيان قدرت را در شرق ايران به دست گرفتند.
پيوستگيهاي طاهريان با عبّاسيان آنقدر زياد بود كه برخي از مورّخان به هنگام بيان تاريخ آنان، به طور جداگانه به طاهريان به عنوان سلسلهاي مستقل نپرداخته و اخبار آنان را در ضمن تاريخ عبّاسيان گزارش كردهاند.
چون طاهريان هيچگاه به فكر تأسيس حكومتي ملي و ايراني جداي از عباسيان نبودند، فقط حكومت را در خاندان خود موروثي كرده و در امور داخلي رويهاي مستقل در پيش گرفتند.
طاهربن حسين، مؤسس حكومت طاهريان كه از سران نظامي خراسان بود، به عنوان فرمانده سپاه مأمون به جنگ با امين فرستاده شد. وي در شوال 195 ق در دشت ري سپاه امين را به فرماندهي علي بن عيسي بن ماهان به سختي شكست داد.6
در اين ميان، علويان نيز تلاش ميكردند از طاهر بهرهبرداري نمايند و او را قانع كنند كه با آنها همراهي نمايد; ولي طاهر به علت دوستي با عبّاسيان اين كار را نپذيرفت.7
بنابراين، طاهر در پيروزي مأمون بر امين نقش مهمي داشت و اين موضوع ميتوانست در قدرتگيري طاهر مؤثر باشد. هرچند كه ارتباط دوستانه طاهر و احمدبن ابي خالد (وزير مأمون) باعث شد تا وزير، مأمون را مجاب نمايد كه طاهر را به ولايت خراسان انتخاب نمايد،8ولي تهديد امنيت خراسان توسط خوارج نيز در انتخاب طاهر به عنوان عامل منطقه خراسان مؤثر بود، تا هم خدمات او را پاداش داده باشد و هم قاتل برادر را از پيش چشم خود دور نمايد.عباسیان چگونه شکست خوردند
اما طاهر به محض ورود به نيشابور، در خطبه نماز جمعه از ذكر نام خليفه خودداري ورزيد و لباس سياه را از تن به در آورد و با اين عمل مطابق رسم آن زمان اعلام استقلال نمود و بعد از آن نيز بلافاصله درگذشت. اين موضوع موجب گرديد تا شايع شود كه او با دسيسه خليفه مسموم شده است.9
هرچند كه مأمون از نتايج قتل طاهر و احتمال شورش يارانش بيمناك بود، ولي با اين وجود، امارت خراسان را به فرزندان او سپرد; چون خليفه به اين نتيجه رسيده بود كه ديگر نميتوان ايران را مستقيماً از جانب بغداد اداره كرد، پس بايد بكوشد تا اوضاع را به صورتي حفظ نمايد كه پيوند سياسي بين بغداد و خراسان دستكم به صورت ظاهر حفظ شود. به اين دليل، حكومت سرزمينهايي را كه طاهر در دست داشت و پس از مرگ وي در اختيار فرزندش طلحه بود به او واگذاشت. در نتيجه، طاهريان به حيات سياسي خود در پناه دستگاه خلافت عبّاسي ادامه دادند.
بنابراين، جانشينان طاهر نيز به ادامه سياست همكاري با خلافت اصرار داشتند و قدرت آن را به رسميت ميشناختند. اين سياست در موارد زير نمايان بود:
1. به پا خاستن طلحه براي جنگ با خوارج سيستان;
2. اقدام عبداللّه بن طاهر در سركوب آشوبهاي خوارج در مصر و جنبشهاي علوي مخالف با نظام خلافت در خراسان;
3. حفظ مناطقشرقي خلافت عبّاسي از تجاوز تركان.
عبّاسيان نيز به اين خدمات ارج نهاده و آل طاهر را به خود نزديك نمودند و در درگيري بين آنها و صفاريان جانب طاهريان را ميگرفتند;10 هرچند كه در اواخر عهد طاهري به علت ضعف حاكم بر امارت آنها ديگر قادر به انجام و ادامه اين خدمات نبودند; براي مثال، يكي از مأموريتهاي آنان در خراسان مبارزه با قيامهاي شيعي در طبرستان بود، ولي محمّدبن طاهر در اين زمينه توفيقي به دست نياورد و حتي لشكريان او در سال 257 هجري از حسن بن زيد شكست خوردند و او بر قسمتي از سرزمينهاي تحت سلطه طاهريان دست يافت. اين امر ناشي از غفلت محمّدبن طاهر از طبرستان و اشتغال او به خوردن شراب و طرب و شادي بود.11 تا آنجا كه اعيان و بزرگان دولت او به يعقوب نامه نوشتند كه «زودتر ببايد شتافت كه از اين خداوند ما هيچ كار نيايد جز لهو تا ثغر خراسان كه بزرگ ثغري به باد نشود.»12
اما خليفه عبّاسي محمّد بن طاهر را، كه دستنشاندهاش بود، به يعقوب كه با اتكا به شمشير و نيروي نظامي بر سرزمينهاي شرقي خلافت تسلط يافته بود و قصد پيشروي نيز داشت ترجيح ميداد و به همين علت از دستگيري محمّدبن طاهر توسط يعقوب نگران شد و اعتراض كرد و به فرستاده گفت: «به اختصار سخن بگو، نبايد با محمّدبن طاهر مانند مخالفان رفتار شود.»13 و از يعقوب خواست تا از نيشابور خارج شود; ولي عدم عقبنشيني يعقوب از خراسان به رغم درخواست خليفه، دليل محكمي بر بياعتنايي او نسبت به خليفه بود.
امارت طاهريان بر مناطق تحت سلطه از نوع استكفا بود و با عبّاسيان همسوييهاي فراوان داشتند; از جمله: همراهي با عبّاسيان در طبرستان در برخورد با داعيان كه به لحاظ مذهبي شيعه بودند و با مذهب رسمي دستگاه خلافت مخالف. حتي سركوبي شورشهاي علوي مخالف عبّاسيان مانند شورش يحيي بن عمر علوي توسط محمّدبن عبداللّه طاهري انجام شد. از سوي ديگر، طاهريان در عراق نيز با عبّاسيان همراهي ميكردند; از جمله اينكه طاهريان با استفاده از سمت نگهباني بغداد به منافع وسيعي در عراق دست يافتند.
طاهريان نه تنها در زمينههاي سياسي، مذهبي و نظامي با عبّاسيان هماهنگي داشتند، بلكه در زمينه فرهنگي نيز با آنها همسو بودند. اين هماهنگي تا آنجا بود كه طاهريان به برخي از مظاهر و نشانههاي عبّاسيان علاقهمندي نشان ميدادند.
بنابراين، ميتوان گفت: حاكميت طاهريان بر مناطقي از ايران حالت نيمه مستقل داشت و با خلافت عبّاسي رابطه انتفاعي دو جانبه داشتند; بدين صورت كه براي سركوبي مخالفان و پيشبرد سياستهاي خود از يكديگر استفاده ميكردند. در واقع، طاهريان بازوي اجرايي خلافت در شرق و غرب جامعه اسلامي بودند، به گونهاي كه خليفه از وجود عبداللّه بن طاهر در مصر استفاده نمود و زماني كه حركت خوارج در شرق گسترده شد او را به خراسان منتقل كرد.
روابط صفاريان با عبّاسيان
با توجه به اينكه يعقوب ليث صفّاري حكومت خود را با اقتدار برآمده از شمشير و توانمنديهاي نظامي بنا كرده بود نه از راه پيوستگي به خلافت عبّاسيان، بنابراين، امارت او امارت استيلا بود نه استكفا.
اما يعقوب به خوبي از قدرت معنوي عبّاسيان و نفوذ آنان در بين عامه مردم آگاه بود; به ويژه آنكه گروههايي از مطوّعه در سپاه او گرايشهاي سنتي ديني داشته و اقتدا به خليفه و خلافت براي آنها مهم بود.14
از اينرو، يعقوب از همان آغاز به دست گرفتن قدرت در سيستان، نيم نگاهي به بغداد و خلفاي عبّاسي داشت و وانمود ميكرد كه از خليفه پيروي ميكند ومبارزه با خوارج را به دستور او انجام ميدهد، و حتي پس از فتوحاتي كه در شرقو غربسيستانداشتبهمنظورتجديد روابط با خلافت هدايايي را براي خليفه ارسال نمود.15
اما خليفه از اقدامات توسعهطلبانه يعقوب راضي نبود و او را خطري براي خلافت عبّاسي در سرزمينهاي شرقي ميدانست، از اينرو، معتمد خليفه عبّاسي در نزد حجاج طبرستان، گرگان، ري و خراسان يعقوب را لعن كرد.16 اين عمل خليفه، واكنش يعقوب را همراه داشت و وي با پيشروي به سمت فارس بياعتبار ساختن لعن او در برابر حجاج را درخواست نمود.17
هرچند كه خليفه به دليل درگيري با زنگيان درخواست يعقوب را نپذيرفت، ولي عيّار سيستاني به سياست خصمانه خليفه پي برده و درصدد حمله به بغداد و تسلط بر دستگاه خلافت برآمد. اما با وجود درگيري يعقوب ليث با خلافت عبّاسي، وي هيچگاه قصد براندازي دستگاه خلافت را نداشت، بلكه ميخواست خليفه بازيچه دست او باشد.
در اين ميان، صاحب الزنج كه در اين زمان عليه خلافت عبّاسي شورش كرده بود به يعقوب وعده كمك داد، ولي او نپذيرفت; چون صاحب الزنج از نظر خليفه و مسلمانان كافر بود و پذيرش تقاضاي او از طرف يعقوب ميتوانست مشروعيت حكومت صفاري را در نظر ايرانيان مسلمان، كه قدرت معنوي خلافت عبّاسي را پذيرفته بودند، زير سؤال ببرد.
لازم به ذكر است كه عمرو، برادر يعقوب، نظر مساعدي به جنگ او با خليفه نداشت، از اينرو، همراه فرزندش محمّد، به سيستان بازگشت. عمرو بعدها در دوران زمامداري خود بر سيستان ثابت كرد كه بر خلاف برادر براي استمرار حاكميت، اطاعت از خليفه را اصل ميداند. ولي پس از شكست يعقوب در جنگ با خليفه و بازگشت او به گندي شاپور، بيماري بر عيّار سيستاني غلبه يافت و وي طي نامهاي به عمرو از او نسبت به مسائل كدورتآميز دلجويي كرد. عمرو نيز به گندي شاپور آمد و به تيمار برادر پرداخت.18
البته ذكر اين نكته ضروري است كه يعقوب براي بار دوم نيز در سال 265 ق قصد تصرف بغداد را داشت كه خليفه با وعده واگذاري حكومت فارس به او، وي را از اين كار منصرف نمود. ولي شايد دليل اصلي انصراف يعقوب از حمله به بغداد بيماري او بود كه در اين زمان شدت گرفته بود.
پس از مرگ يعقوب، برادرش عمروليث كه قدرت يافته بود، در اولين اقدام، طي نامهاي به خليفه اطاعت خود را از وي اعلام كرد. مشخص ميشود كه سياست عمرو در ارتباط با خلافت عبّاسي بر خلاف يعقوب بود و وي اين موضوع را از زمان امارت برادر ثابت كرده بود. خليفه نيز منشور و عهد لواي حكومت را به عمرو ليث داد19 و حتي حكومت خراسان، فارس، اصفهان و كرمان را علاوه بر سيستان به او واگذار كرد و مقام شرطگي بغداد را نيز به وي سپرد.
اين سياست عمرو در مناسبات با خلافت عبّاسي حتي از طرف مورّخان هم مورد استقبال قرار گرفت، تا آنجا كه مؤلف مجمعالانساب مينويسد: «استعداد عمرو از يعقوب زيادت بود.»20
سياست عبّاسيان نسبت به صفاريان، به ويژه با عمروليث، سياست قهر و آشتيمكّارانه بود. هرچند كه عمرو ليث نسبت به خليفه عبّاسي اظهار اطاعت ميكرد و در جنگ خليفه با صاحبالزنج به دستگاه خلافت كمك مالي نمود و يا زماني عمرو متوجه شد حاكم فارس از ارسال هدايا و خراج به دربار خليفه نافرماني كرده است به سوي فارس رفت و به نام خود و خليفه سكّه زد و از صاعدبن مخلع، وزير معتمد عبّاسي، عذرخواهي نمود و محمّدبن ليث، حاكم فارس را خلع كرد; ولي معتمد كه از صفاريان ناراضي بود در جمع حجاج خراسان اعلام كرد كه عمروليث از امارت داده شده خلع ميشود و دستور داد او را لعن نموده و حكومت خراسان را به محمّدبن طاهر واگذار نمايند.
در نهايت، به دليل عدم اعتماد خليفه به عمروليث و حمايت از اسماعيل ساماني در جنگ او با عمرو ليث و شكست صفاريان، عمرو به اسارت امير ساماني درآمد و سرانجام نيز درگذشت.
در واقع، علت اصلي نابودي صفاريان اختلاف آنها با حكومت عباسي بود. پس از عمروليث، جانشينان او قدرت چنداني نداشتند، به گونهاي كه دوران حكومت طاهربن محمّدبن عمرو را به علت خوشگذرانيهاي او دوران تسريعكننده اضمحلال حاكميت صفاري ميدانند.
در اين ميان، دستگاه خلافت عبّاسي نيز از مخالفان صفاريان حمايت ميكرد. براي مثال، در جنگ سبكري (حاكم فارس) با ليث بن علي، خليفه از سبكري حمايت كرد و پس از شكست ليثبن علي، مقتدر عباسي فرمان حكومت سيستان را براي احمدبن اسماعيل ساماني فرستاد و به او دستور داد تا سيستان را تسخير نمايد، به گونهاي كه از سال 399 ق به بعد ديگر نامي از خاندان صفاري در بين نيست.21
روابط سامانيان با عبّاسيان
روابط امراي ساماني با خلفاي عبّاسي روابطي پر فراز و نشيب بود و همواره با تحوّلات عميقي كه در دستگاه خلافت به وجود ميآمد مناسبات آنها با سامانيان نيز متحول ميشد. به ويژه با ورود آل بويه به بغداد رشته ارتباط ديرينه خاندان ساماني و خلفا متزلزل گرديد تا آنجا كه از زمان خلافت المستكفي باللّه همواره سامانيان از تأييد خليفه و نيز ايراد خطبه و ضرب سكّه به نام او خودداري ميكردند.
از سوي ديگر، اگرچه سامانيان همواره سعي ميكردند استقلال سياسي و نظامي خود را در برابر عبّاسيان حفظ نمايند، اما با تبعيت معنوي از خليفه درصدد كسب مشروعيت ديني بودند تا ثبات حكومت خود را حفظ نمايند. آنان همچنين مذهب حنفي را كه همسو با مذهب خليفه بود، پذيرفتند; هرچند بايد دوره گرايش امير نصر دوم ساماني را به مذهب اسماعيليه مستثنا كرده و قطع اين ارتباط را با خلافت عبّاسي بپذيريم. به لحاظ سياسي نيز با توجه به اينكه سامانيان دولت قدرتمندي محسوب ميشدند، ليكن ادامه حيات سياسي و نظامي آنان در اين زمان در گرو جانبداري خليفه عبّاسي بود; امتيازي كه سامانيان از آنان برخوردار بودند.
بنابراين، سامانيان در خلال زندگي سياسي خود به اطاعت از خلافت عبّاسي و جلب دوستي آنان پايبند بودند.22 بدينروي، روابط آنها با همسايگان مسلمانشان خصمانه بود; زيرا آنان بنا به دلايلي به دشمني با عبّاسيان ميپرداختند. درگيري سامانيان با صفاريان و علويان طبرستان نمونه بارزي از اين روابط خصمانه است.23
در واقع، سامانيان عمّال خلافت در سركوبي شورشيان و مخالفان محسوب ميشدند; مانند سركوبي حركتهاي وشمگيربن زياد و ماكابن كاكي و مهمتر از همه، اقدام سامانيان در سركوب علويان طبرستان كه مخالف سرسخت خلافت عبّاسي بودند; كاري كه طاهريان و صفاريان موفق به آن نشدند. سامانيان در دفع آنچه كه نزد خليفه بغداد فتنه و خروج مخالفان خلافت تلقّي ميشد مجاهدات خود را به مثابه سعي در تقويت و تحكيم اساس خلافت عبّاسي و مبارزه با آنچه بنياد مذاهب عامه اهل سنت را تهديد ميكرد، وانمود ميكردند.24
بنابراين، در برخورد سامانيان با علويان طبرستان، كه دشمن دستگاه خلافت عباسي بودند، هم توسعه حاكميت سامانيان بر نقاط مختلف ايران از جمله طبرستان، گرگان و گيلان و هم مناسبات صميمانه سياسي بين سامايان و عباسيان تأثير بسياري داشت.
سامانيان در آغاز امارت خود، ارتباط تنگاتنگي با دستگاه خلافت عباسي داشتند و ـ همانگونه كه ذكر شد ـ اين مناسبات دچار تغيير ميگرديد، به ويژه زماني كه خلفاي عبّاسي مقهور اقتدار امراي ترك شده بودند و سامانيان عصر طلايي خود را آغاز نموده و به دوران عظمت خود نزديك ميشدند. روابط بين دو طرف زماني رو به سردي گراييد كه داعيان اسماعيلي در زمان امير نصر ساماني در خراسان بزرگ نفوذ زيادي پيدا كردند، هر چند كه گرايش سامانيان به اسماعيليه زود گذر بود; چون نوح بن نصر در برابر مذهب اسماعيلي واكنش شديدي داشت.
البته بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه حكومت ساماني از نوع امارت استكفا ـ استيلا بود. رابطه آنها با خلافت عبّاسي يك رابطه دو جانبه سياسي بود و زماني كه حاكميت آنها صرفاً به جنبه استيلا تبديل شد ارتباط خود را با خلافت حفظ كرده و تقدّس آن را قبول نمودند، ولي دخالت سياسي دستگاه خلافت را نميپذيرفتند و امور اداري و تشكيلات حكومتي و عزل و نصب وزرا را خود انجام ميدادند.
حتي آنان بر خلاف طاهريان به خلفا ماليات نميپرداختند، بلكه باج و هديه ميدادند. هرچند خلافت عبّاسي، سامانيان را عامل خود قلمداد ميكردند، ولي از اين زمان به بعد در عمل چنين نبود. به اين دليل، سياست قهر و آشتيمكّارانه را كه در برابر صفاريان به كار ميبردند در مقابل سامانيان نيز استفاده كردند. از اينرو، گاهي خلفا از شورشهاي انجام شده بر ضد سامانيان استقبال ميكردند كه اين امر نشاندهنده سياست دوگانه عبّاسيان در قبال سامانيان بود. اين سياست خلفا بيشتر در رابطه با اميرنصر ساماني اعمال ميشد; به ويژه زماني كه يحيي بن احمد در سال 310 ق به بغداد پناهنده شد.25
سامانيان در ادوار بعدي تلاش زيادي براي بهبود روابط با خلافت عبّاسي انجام دادند، ولي به خاطر حوادث سياسي ـ نظامي دستگاه خلافت و استيلاي آلبويه بر بغداد به نتيجه نرسيدند; به ويژه آنكه سامانيان حنفي مذهب از اين زمان به بعد بايد تحت اطاعت خليفهاي ميبودند كه خود تحت نظارت امراي شيعي آل بويه بود.
سرانجام با ضعف حكومت ساماني به واسطه رشد ناموزون سياسي ـ نظامي در اركان نظامي دولت آنها، امراي ساماني پيش از آنكه به فكر ارتباط با عبّاسيان باشند بيشتر به مشكلات داخلي خود و هجوم اقوام ترك مشغول بودند، و در نتيجه، اصل ارتباط بيرنگ، و پايه مناسبات متزلزل شد.
نتيجه
از مباحث مربوط به ارتباط حاكميتهاي ايراني طاهري، صفاري و ساماني با دستگاه خلافت عبّاسي نتايج زير حاصل ميگردد:
1. در ارتباط و تعامل خلافت عبّاسي با حكومتهاي ايراني بايد اذعان نمود: با وجودي كه برخي از اين حكومتها با تسلط خلفا موافق نبودند ولي هيچيك از آنها قصد براندازي دستگاه خلافت و يا برداشتن خليفه را نداشتند و اين امر نشان ميدهد كه مردم ايران تابعيت خليفه را، بخصوص در زمينه امور مذهبي و معنوي، پذيرفته بودند.
2. حكومتهاي ايراني تلاش ميكردند كه براي ثبات و استحكام خود دو نوع مقبوليت يا مشروعيت را به دست آورند: مقبوليت ملي و مشروعيت ديني كه متأثر از پذيرش اسلام توسط ايرانيان و نيز پذيرش مقام خلافت به عنوان يك اصل معنوي بود.
همه دولتهاي ايراني و حتي تركان سعي ميكردند مشروعيت ديني را به دست آورند و مناسبات خود را با دستگاه خلافت توسعه دهند; زيرا در آن زمان با توجه به شرايط موجود لازمه ادامه حيات سياسي آنها پذيرش و اطاعت از خلفا بود.
3. حاكميت طاهريان از نوع استكفا بود; يعني تا پايان حكومتشان به فرمان خليفه گردن نهادند; ولي صفاريان نه با استفاده از فرمان خليفه، بلكه با كمك شمشير قدرت را به دست گرفتند، از اينرو، حكومت آنها جنبه استيلا داشت. اما امارت سامانيان از نوع استكفا ـ استيلا بود; يعني اگرچه در ابتدا با استفاده از فرمان خليفه به قدرت رسيدند، ولي پس از آن خلفا را از اظهارنظر و دخالت در امور داخلي خود منع كردند. بنابراين، نوع حاكميت طاهريان، صفاريان و سامانيان در روابط آنها با دستگاه خلافت عبّاسي تأثيرات مستقيم داشت و خلفا نيز بر اين اساس روابط خود را با اين حكومتها تنظيم ميكردند.
4. اگرچه مناسبات طاهريان و سامانيان با خلافت عبّاسي يك رابطه انتفاعي دو جانبه و دو سويه بود و هر دو طرف براي دستيابي به اهداف و پيشبرد سياستهاي خود از يكديگر استفاده ميكردند، ولي صفاريان، به ويژه يعقوب ليث، اعتقادي به اتخاذ اين سياست نداشتند; هر چند كه پس از يعقوب تعامل خلفا با صفاريان تقريباً دو جانبه و دو سويه شد.
5. دستگاه خلافت عبّاسي همواره در برابر حكومتهاي ايراني طاهري، صفاري و ساماني سياست يكسان و يكنواخت نداشت و از سياست قهر و آشتي مكّارانه در مقابل آنها استفاده ميكرد.
سامانه نشریات _ بانک اطلاعات نشریات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
%PDF-1.7
2 0 obj
[/ICCBased 3 0 R]
endobj
3 0 obj
>
stream
xwTSϽ7PkhRH
H.*1 J0