ناشناخته؛ موافق بیشتر منابع (اکثراً اروپایی) احتمالاً بیشتر از نیروی مغولان[۲]
نبرد عین جالوت (به عربی: معركة عين جالوت)، نبردی بود که در ۳ سپتامبر ۱۲۶۰ میلادی برابر با ۶۵۸ هجری میان دودمان مسلمان مملوک بحری با مغولها در فلسطین رخ داد.
این جنگ در جنوب خاوری الجلیل در منطقهٔ عین جالوت واقع در بین شهرهای بیسان و نابلس اتفاق افتاد و طی آن مملوکها موفق شدند تمامی نیروی حدود ۱۰ هزار نفره مغول را کشته و پیروز قطعی این نبرد شوند.
نبرد عین جالوت نقطه پایانی تصرفات مغولها بود و این نخستین باری بود که توسعه تصرفات سپاه مغول در نتیجه جنگ با قوای محلی برای همیشه در منطقهای متوقف شده و پس رانده شد.
در صبح روز جمعه، ۲۶ رمضان سال ۶۵۸ مصادف با ۱۲۶۰ میلادی، دو لشکر در مکانی به نام عین جالوت با هم برخورد کردند و جنگ سختی میان آنها درگرفت. پس از مدتی از شروع جنگ، لشکر مغول، ارتفاعات جبهه را تصرف کرده که این امر سبب شد تا ستون چپ لشکر مغول به راحتی بتواند به راحتی بر قسمت راست سپاه مسلمانان یورش ببرد.
این یورش سبب شد تا سپاه مسلمانان از هم بپاشد و نزدیک بود تا آخرین امید مسلمانان در برابر مغول بر باد برود و با شکست سپاه قطز، جهان به ورطهٔ نابودی کشیده شود که ناگهان سیفالدین قطز از بالای اسب به پایین آمده و کلاه خود خود را بر زمین کوبید. با صدای بلند فریاد برآورد: وا اسلاماه وا اسلاماه
مغول چگونه شکست خورد
- هولاکوخان پسر تولوی پور چنگیز از ۶۵۱ تا ۶۶۳ ه.ق
- اباقاخان پسر هولاکو از ۶۶۳ تا ۶۸۰ ه.ق
- تگودار (سلطان احمد) پسر هولاکو از ۶۸۰ تا ۶۸۳ ه.ق
- ارغونخان پسر اباقا از ۶۸۳ تا ۶۹۰ ه.ق
- گیخاتوخان پسر اباقا از ۶۹۰ تا ۶۹۴ ه.ق
- بایدوخان پسر طرغان پسر هولاکو از جمادیالاولی ۶۹۴ تا ذیقعدهٔ۶۹۴ ه.ق
- غازان پسر ارغون از ۶۹۴ تا ۷۰۳ ه.ق
- الجایتو (خدابنده) پسر ارغون از ۷۰۳ تا ۷۱۶ ه.ق
- ابوسعید بهادرخان پسر الجایتو از ۷۱۶ تا ۷۳۶ ه.ق
با مرگ ابوسعید در واقع دودمان هلاکو منقرض گشت، در ادامه شاهزادگان دیگر دودمانهای مغول به مقام ایلخانی رسیدند یا ادعای این مقام را داشتند. حتی گاهی شاهزادگانی با نسبهای ساختگی ادعای تاج و تخت نمودند. افراد زیر را میتوان از مدعیان مطرح ایلخانی در این دوران دانست؛
- ارپاخان از ۷۳۶ تا ۷۳۶ ه.ق
- موسیخان پسر علی پسر پایدو از شوال تا ۱۴ ذیحجهٔ۷۳۶ ه.ق
- محمدخان پسر منگو تیمور پسر هولاکو… ذیحجه ۷۳۷ ه.ق
- ساتیبیگ دختر الجایتو ذیحجهٔ۷۳۹ تا ۷۴۱ ه. ق[۴]
- جهان تیمور پسر آلافرنگ پسر گیخاتو ذیحجهٔ۷۳۹ تا ۷۴۰ ه. ق[۵]
- سلیمانخان پسر یشموت پسر هولاکو ذیحجهٔ۷۴۱ تا ۷۴۵ ه. ق[۶]
- انوشیروان از ۷۴۴ تا ۷۵۶ ه.ق
- غازان خان دوم چند ماهی
- نبرد عین جالوت ، نبردی بود که در ۳ سپتامبر ۱۲۶۰ میلادی برابر با ۶۵۸ هجری میان دودمان مسلمان مملوک بحری با مغولها در فلسطین رخ داد.
نبرد عین جالوت اولین نبردی بود که در آن مغولها به شکل ماندگاری شکست خورده و از ادامه پیشروی بازماندند.
نبرد عین جالوت نقطه اوج تصرفات مغولها بود و این نخستین باری بود که توسعه تصرفات سپاه مغول درنتیجه جنگ قوای محلی برای همیشه در منطقهای متوقف شده و پس رانده شد.
آغاز نبرد
در صبح روز جمعه، ۲۶ رمضان سال ۶۵۶هـ مصادف با ۱۲۶۰ میلادی، دو لشکر در مکانی به نام «عین جالوت» با هم برخورد کردند و جنگ سختی میان آنها در گرفت.
پیروزی در جنگ
پیروزی در این جنگ، در ظاهر همانند بقیهٔ پیروزیها و فتوحات در تاریخ متصور میشود که نصیب بسیاری از فرماندههان شدهاست. اما ارزش و اهمیت فرماندهٔ «غازی سیف الدین قظز» و پیروزی او در «عین جالوت»، از آنجا روشن میشود که او جهان اسلام را که بیش از دو سوم آن به آتش کشیده شده بود، از نابودی نجات داد و پس از کشته شدن میلیونها مسلمان توسط غارتگران مغول، از کشته شدن بیشتر مسلمانان جلوگیری کرد.
سیف الدین قطز، افسانهٔ شکست ناپذیری مغول را که سالها به تاخت و تاز پرداخته بودند از بین برد و در مسلمانان این باور را ایجاد کرد که با نیروی ایمان و استعانت از خدای متعال، پیروزی بر هر رقیب و دشمنی ممکن است. او استراتژی مغول را که تا به روش هجومی بود به استراتژی دفاعی تبدیل کرد و به این طریق، شوکت و قدرت مغول را از بین برد.
آنچه قابل توجه میباشد این است که چگونه قطز از خانوادهای درباری، به پایین کشیده شد و به اسارت در آمد، اما اسارت جسم او باعث نشد که عزت نفس و پشتکار و امید و آروزی خود را که همان شکست مغول بود از دست دهد تا جایی که با تلاش فراوان و پشتکار هرچه تمامتر در آموزش علوم دینی و فنون رزمیتوانست بار دیگر، جایگاه واقعی خود در نقطهای دیگر از جهان بدست آورد و آرزویی را که از هنگام کودکی در سر میپروراند، تحقق بخشد.
پس همهٔ کسانی که صدای فریاد او را شنیدند، اطراف او را فرا گرفتند و با تمام قدرت بر لشکر مغول هجوم برده و توان آنها را برهم زدند و آنها را به عقب راندند. قطز مدام فریاد میزد: یا الله انصر عبدک قطز علی التتار. یعنی: خدایا بندهات قطز را در برابر مغول یاری کن.
از خوشاقبالی مسلمانان در این هجوم، کتبغا فرماندهٔ لشکر مغول به هلاکت رسید و مغولان به سمت شمال عقبنشینی کردند. مغولان بار دیگر صفوف لشکر خود را منظم کردند اما سیفالدین قطز آنها را دنبال کرده و پس از ساعتها جنگ و درگیری بین دو طرف، بالاخره مسلمانان پیروزی خود را قطعی کردند و مغولان برای اولین بار در تاریخ خود، جام بزرگترین شکست خود را که منجر به شکستهای بعدی آنها شد، سر کشیدند.
در این هنگام سیف الدین قظز از بالای اسب، پایین آمده و برای تشکر از پروردگارش، پیشانی را بر خاک نهاده و سجدهٔ شکر به جا آورد.
در جنگهای پس از عین جالوت، سپاه ممالیک به فرماندهی سیف الدین قطز و بیبرس، به پاک کردن سریع شهرهای شام از لوث وجود مغول پرداختند و دمشق و حلب را از آنها پس گرفتند و لشکر از پای درآمدهٔ مغول از شهرهای شام فرار کردند.
هرچند که جنگ عین جالوت، پایان کار مغول نبود اما شروعی شد برای شکستهای بعدی آنها که توسط ملک الظاهر بیبرس بعد از قطز ادامه یافت. اهمیت نبرد عین جالوت به فرماندهی سیفالدین قطز در این است که این جنگ، خط قرمز و پایان دهندهٔ هجومها و پیروزیهای مغول علیه دولتهای اسلامی بود که تر و خشک را با هم نابود کرده بود.
پیروزی در این جنگ، در ظاهر همانند بقیهٔ پیروزیها و فتوحات در تاریخ متصور میشود که نصیب بسیاری از فرماندههان شدهاست. اما ارزش و اهمیت فرماندهٔ غازی، سیفالدین قظز و پیروزی او در عین جالوت، از آنجا روشن میشود که او جهان اسلام را که بیش از دو سوم آن به آتش کشیده شده بود، از نابودی نجات داد و پس از کشته شدن میلیونها مسلمان توسط مغول، از کشته شدن بیشتر مسلمانان جلوگیری کرد.
سیفالدین قطز، افسانهٔ شکست ناپذیری مغول را که سالها به تاخت و تاز پرداخته بودند از بین برد و در مسلمانان این باور را ایجاد کرد که با نیروی ایمان و استعانت از خدای متعال، پیروزی بر هر رقیب و دشمنی ممکن است. او استراتژی مغول را که تا آن زمان به روش هجومی بود به استراتژی دفاعی تبدیل کرد و به این طریق، شوکت و قدرت مغول را از بین برد.
حملهٔ مغول به ایران به سه لشکرکشی مغول به ایران در فاصله سالهای ۱۲۱۹ تا ۱۲۵۶ میلادی (۶۱۶ تا ۶۵۴ ه.ق) اشاره دارد. این لشکرکشیها به حکومت خوارزمشاهیان، اسماعیلیه الموت و حکومتهای محلی اتابکان سلجوقی خاتمه داد و به ایجاد حکومت ایلخانان مغول به جای آنها در ایران منجر شد.
چنگیز خان پس از چیره شدن بر چین و بخشی از آسیای میانه با خوارزمشاهیان همسایه شد. خواسته چنگیز خان بازکردن راه بازرگانی میان قلمرو خوارزمشاهیان و چین بود. او در ابتدا، نسبت به سلطان محمد خوارزمشاه ادب و احترام را رعایت نمود، ولی این پادشاه با تدابیر خصمانهٔ خود موجبات غضب خان مغول را فراهم کرد و هجوم او را به ممالک اسلامی باعث گردید. حملهٔ مغول در پی قتل ۴۵۰ بازرگان مغولی در شهر اترار آغاز شد. شروع نخستین لشکرکشی در سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (پائیز ۵۹۸ خ. / ۶۱۶ ق) و به فرماندهی چنگیز خان بود. سلطان محمد خوارزمشاه در همان سال با سپاهی به مبارزه با مغول برآمد، ولی از جوجی پسر چنگیز شکست خورد و از آن پس تصمیم گرفت که از مواجهه با لشکر مغول خودداری کند. چنگیز برای دستگیری سلطان محمد دو نفر از بزرگان لشکر خود را به تعقیب او فرستاد. سال بعد سلطان محمد در بستر مرگ، جلالالدین خوارزمشاه را به جانشینی خویش برگزید و جلالالدین بیش از ۱۰ سال پس از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول ایستادگی کرد. دومین لشکرکشی در سال ۶۲۶ ه.ق به امر اوگتای قاآن و به فرماندهی جرماغون نویان بود. این لشکرکشی به قصد پایان دادن به مقاومت جلالالدین خوارزمشاه و تسخیر مناطقی که تحت سلطه خوارزمشاهیان باقیمانده بود، انجام شد. در پایان این دو حمله مغولان به سلطنت خوارزمشاهیان بر ایران پایان دادند و بسیاری از شهرهای ایران مانند طوس و نیشابور به کلی ویران شد و مردم آن قتلعام شدند. خط سیر تخریب و ویرانی فقط منحصر به شمال و شمال شرقی ایران نبود، در مرکز و غرب ایران نیز شهرهای دامغان، ری، قم، قزوین، همدان، مراغه و اردبیل هدف حمله قرار گرفتند.
سومین لشکرکشی در سال ۱۲۵۴ میلادی (۶۵۴ ه.ق) چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، با هجوم هولاکوخان به ایران آغاز شد. هلاکوخان در این لشکرکشی تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود قرار داد. رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد؛ اما، سرانجام به دنبال تسخیر این قلعهها، خود او نیز کشته شد. بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید. سپس، هلاکو در سال ۱۲۵۸ میلادی (۶۵۶ ه.ق) به بغداد لشکر کشید و با سقوط بغداد، خلافت عباسیان پس از حدود ۵۱۸ سال به پایان رسید. پس از این پیروزی بود که حاکمان مغول کوشیدند تا به جای ویرانی و قتلعام مردم بر آنان حکومت کنند.
دفاع مردم در حملهٔ نخست مغولان نشان از آن دارد که در حملهٔ نخست شهرهای مختلف در مقابل حملهٔ مغول به شدت مقاومت کردند، اما نفاق سران کشوری و لشکری با یکدیگر و نداشتن یک فرماندهٔ مدبر و فرار خوارزمشاه و بیانضباطی، نگذاشت که این همه مدافعات به نتیجهای قطعی منتج شود. حمله مغول بیش از خسارتهای اقتصادی، صدمات فرهنگی و روحی برجای گذاشت. در این حمله مراکز علمی و فرهنگی مانند کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز رشد و پرورش فکری به حداقل رسید. کاهش جمعیت و به اسارت گرفتن و فرستادن صنعتگران ایرانی به مغولستان باعث رکود اقتصادی در ایران گردید و تخریب قناتها و آبراهههایی که در طول قرنها ساختهشدهبودند، سبب رکود کشاورزی شد. پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند، به مناطق امن مانده از این حمله مانند آسیای صغیر و هند مهاجرت کردند. همچنین از اثرات دیگر آن، رونق تجارت در مسیر راه ابریشم بین ایران، چین و کشورهای غرب ایران بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها بود.
مغول چگونه شکست خورد
شالودهٔ اصلی ارتش در ایران تا قبل از به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی در مجموع متکی به بنیهٔ نظامی قبایل و قدرتهای محلی بود. از آنجائیکه ایران جزئی از امپراتوری اسلام و در حقیقت قلمرو دارالخلافه بهشمار میآمد بالطبع به لحاظ نظامی نیز تحت امر سپاه اسلام بود، اما در عمل در ایران قدرتهای محلی در مناطق مختلف قدرت را در دست داشتند و هر قدرت محلی نیز متکی به قوای نظامی خود بود. به غیر از نیروهای محلی بردگان ترکنژاد قبایل آسیای مرکزی عنصر دیگر نظامی را تشکیل میدادند.[۳]
تحول در سیستم نظامی ایران از زمان سلطان محمود غزنوی (دوران حکمرانی ۴۲۱–۳۸۷ ه.ق) آغاز شد. تشکیلات نظامیای که سلطان محمود به وجود آورد، برای زمان خودش تحولی نوین در ساختار قشون و قوای جنگی کشور بود. سربازان ارتش جدید نه تنها حقوق دریافت مینمودند بلکه سهمی از غنائم جنگی نیز به آنان میرسید. پیدایش ارتش و افزوده شدن آن بر بافت سنتی قشون که خاستگاه قبیلگی داشت، اولین ویژگی مهم اجتماعی به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی، شامل غزنویان و سلجوقیان، در ایران بود.[۴] پیدایش ارتش به دنبال خود هزینه و خرج و مخارج امور نظامی و لشکری را به همراه آورد. جمعآوری مالیات به دست والیان و حاکمان محلی صورت میگرفت. در این دوران حق مالکیت زمین چندان از نظر حکومت به رسمیت شناخته نمیشد و رؤسای قبایل پس از گرفتن یک منطقه، خود را صاحب آن میدیدند و منطقهٔ فتح شده برای آنان به مثابه غنیمت جنگی بود که میبایستی میان افراد قبیله تقسیم شود.[۵] در دوره سلجوقیان، یکی از مشکلاتی که دولت مرکزی با آن دست به گریبان بود پرداخت وجوه و حقوق ماهیانهٔ دیوانسالاران و نظامیان بود؛ بنابراین دولت مرکزی جهت پرداخت حقوق آنان، اراضی را به شکل اقطاع در اختیار آنان قرار میداد.[۶]
سلجوقیان از همان آغاز پیروزی بر غزنویان، ولایتهای کشور را بین سران خود تقسیم کردند.[۷] ملوک طوایف غالباً خود را ملک، امیر یا شاه میخواندند معدودی از این ملوک که تاریخ آنها به عهد سلجوقیان میرسید، خویشتن را اتابک خواندند، در بین اینگونه طوایف اتابکان فارس (۶۶۳–۵۴۳ ه.ق) را باید یاد کرد که بر فارس حکمرانی داشتند. اتابکان آذربایجان (۶۲۲–۵۳۱ ه.ق) بر آذربایجان حکومت میکردند. شبانکارگان (۷۵۶–۴۴۸ ه.ق) بر قسمت شرقی فارس بین کرمان و خلیج فارس حکومت میکردند. اتابکان لر بزرگ (۸۲۷–۵۵۰ ه.ق) و اتابکان لر کوچک (۱۰۰۶–۵۸۰ ه.ق) بر نواحی غربی ایران مسلط بودند. اتابکان یزد (۷۲۸–۵۳۶ ه.ق)، حکومت یزد را در دست داشتند. اختلافات خانگی و هرج و مرج در بین سلالههای محلی در این ایام رایج بود.[۸]
بعد از منقرض شدن سلسلهٔ سلجوقیان عراق عجم (۵۹۰–۵۱۱ ه.ق) به دست علاءالدین تکش پدر سلطان محمد خوارزمشاه، بر سر حکمرانی ایران غربی بین ناصر خلیفه عباسی (دوران حکمرانی ۶۲۲–۵۷۵ ه.ق) از یک سو و علاءالدین تکش و همچنین جانشین او سلطان محمد از سوی دیگر اختلاف و دشمنیِ سختی بروز نمود. بر همین اساس از زمان به قدرت رسیدن سلطان محمد تا آخر سلطنت او، ایران غربی میدان تاختوتاز لشکریان خوارزمی و سپاهیان خلیفه گردید. ناصر خلیفه برای قلع و قمع خوارزمشاه نهتنها سلاطین غور و علمای متعصب ماوراءالنهر را بر او برمیانگیخت، بلکه از اسماعیلیه و غیرمسلمانان قراختائی و اقوام مغول نیز کمک خواست و در نتیجه نه تنها موجب سرنگونی خوارزمشاه شد، بلکه خاندان خود را نیز سرنگون کرد.[۹]
مقارن جلوس سلطان محمد خوارزمشاه (دوران حکمرانی ۶۱۷–۵۹۶ ه.ق) غوریان (۶۰۹–۵۹۷ ه.ق) توانستند پس از برافتادن غزنویان (۵۸۳–۳۴۴ ه.ق) باقیمانده سرزمینهای غزنوی و شهرهای خراسان مانند شهر بلخ زادگاه مولوی را به تصرف خود درآوردند. سلطان محمد در سال ۶۰۹ سلسله غور را برانداخت و با تصرف غزنین در سال ۶۱۱ توانست سرحد قلمرو خود را از طرف شرق به هندوستان برساند. در سال ۶۰۶ او مازندران را که مدتها بود اسپهبدان طبرستان در دست داشتند، تسخیر کرد. از اواسط سدهٔ ششم هجری جماعتی از ترکان زردپوست شمال چین در ولایت کاشغر و ختن دولتی بزرگ به نام دولت قراختائیان تشکیل داده بودند، که بودایی مذهب بودند. خوارزمشاهیان برای اینکه راه آنان را سد کنند، قبول کرده بودند که هر ساله مبلغی به آنان باج دهند. این رسم تا زمان سلطان محمد برقرار بود اما او از پرداخت خراج به پادشاهی که او را مشرک میدانست ابا داشت. سلطان محمد سه بار با قراختائیان جنگ کرد و توانست در سال ۶۰۷ قراختائیان را از ماوراءالنهر براندازد و بخارا و سمرقند را به کمک کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان تسخیر کند.[۱۰]
سلطان محمد بعد از آنکه حدود ممالک خود را از طرف شمال شرقی و مشرق به کاشغر و لب سند رسانید، به سمت مغرب یعنی عراق توجه کرد. این ممالک را در این تاریخ اتابکان فارس و آذربایجان در دست داشتند و نفوذ روحانی خلیفهٔ عباسی نیز در این دو منطقه تا حدی باقی بود. سلطان محمد بر سر اینکه نفوذ حکم خوارزمشاهیان در بغداد را خواستار بود و همچنین یاری خواستن خلیفه از اسماعیلیه و قراختائیان برای برانداختن حکومت او، با خلیفه در اختلاف بود. بر اثر این اختلاف و دشمنی سلطان محمد از علمای مملکت خود فتوا گرفت مبنی بر اینکه بنی عباس محق به خلافت نیستند و باید یک نفر از سادات حسینی را به این مقام برگزید به همین نظر خلیفه را معزول اعلان کرده و دستور داد که نام خلیفهٔ عباسی در خطبهها برده نشود و بر روی سکه درج نگردد و یکی از سادات علوی ترمذی را به خلافت گمارد.[۱۱] خوارزمشاه در سال ۶۱۴ به قصد بغداد لشکر کشید اما چون زمستان بود لشکریانش در گردنه اسدآباد از برف و سرما صدمهٔ زیادی دیدند و مجبور شد به خراسان برگردد.[۱۲]
چنگیز پس از تاخت و تاز در چین شمالی توانست پکن را تسخیر کند. سپس طوایف اویغور را به اظهار اطاعت واداشت کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان را که بر اراضی اقوام قراختائیان تسلط یافته بود، از آنجا راند و بدینگونه با خوارزمشاه که حدود شرقی قلمرو خود را به این نواحی رسانده بود، همسایه گشت و مرز مشترک یافت. آنچه از شواهد برمیآید لشکرکشی چنگیز به ایران برای بدست آوردن سرزمینی تازه و کسب غنائم نبود زیرا چنگیز با وجود کشور پر ثروت و عظیم چین که در تصرف داشت به لشکرکشی به ایران نیازی نداشت. چنگیز به رواج بازرگانی و تردد تجار علاقهٔ فراوانی داشت و بازرگانی را تشویق مینمود و برای همین در صدد برآمد با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهی مقتدر میدانست روابط دوستانه برقرار سازد. به همین منظور جمعی از تجار خود را به ریاست محمود یلواج با هدایایی به خدمت سلطان محمد فرستاد و او را از وسعت کشور و قدرت و لشکر و آبادانی متصرفاتش مطلع ساخت. سلطان محمد نیز که در صدد توسعه متصرفات خود بود از اینکه چنگیز او را در نامهاش فرزند خطاب کرده بود خشمگین شد اما محمود یلواج به تدابیری آتش خشم او را فرونشاند و راضی ساخت که با چنگیز خان روابط دوستی برقرار سازد.[۱۳]
در همین جهت اولین سفیر سلطان خوارزم در پکن پذیرفته شد و چنگیز تجارت بین مغول و قلمرو سلطان را لازمهٔ ایجاد روابط دوستانه اعلام کرد. در جریان همین احوال تعدادی بازرگان مسلمان از قلمرو سلطان محمد پارهای اجناس به ولایت خان مغول بردند و چنگیز هرچند در آغاز ورود با آنها با خشونت رفتار کرد، سرانجام از آنها دلجویی نمود و آنها را به خشنودی بازگرداند. در بازگشت آنها، و در سال ۱۲۱۸ میلادی (۶۱۴ ه.ق) تعدادی بازرگان مغول را که تعدادشان به ۴۵۰ نفر میرسید و ظاهراً اکثر آنها نیز مسلمانان بودند با پارهای اجناس به همراه ایشان و با نامهای شامل توصیهٔ آنها و درخواست برقراری رابطه بین دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غایرخان (اینالجق) حاکم اترار که برادرزاده و تحت حمایت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسی در سرحد قلمروی مورد حکومتش توقیف کرد و سپس با اجازهٔ سلطان محمد خوارزمشاه که در آن هنگام در ولایت عراق بود و گزارش غایرخان را نشانهٔ سوءنظر چنگیز تلقی کرد، تمامی این بازرگانان را قتلعام کرد.[۱۴] سپس گماشتگان خوارزمشاه بار کاروان را که شامل ۵۰۰ شتر طلا، نقره، مصنوعات ابریشمی چینی، پوستهای گرانبها و امثال اینها بود فروختند و مبلغ حاصل را به مرکز دولت خوارزمشاهی فرستادند.[۱۵]
چنگیز خان هنگامیکه از واقعهٔ اترار مطلع گردید، با کنترل خشم خود، آخرین تلاشش را برای جلب رضایت از طریق دیپلماتیک انجام داد. وی یک مسلمان که پیش از این در خدمت سلطان تکش بود و توسط دو مغول همراهی میشد را جهت اعتراض به عملکرد غایرخان (اینالجق) اعزام کرد و خواستار تسلیم شخص وی شد.[۱۶] سلطان محمد مایل به استرداد غایرخان نبود زیرا بیشتر لشکریان و غالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند و همچنین مادر سلطان محمد، ترکان خاتون، که در کارها نفوذ داشت نیز به قدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود و چنین شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگیز خان را قبول نکرد بلکه سفیر چنگیزخان که برای ابلاغ این درخواست استرداد غایرخان به پایتخت خوارزمشاهی آمده بود نیز به امر سلطان محمد به قتل رسید و همراهان او با ریش و سبیل بریده به نزد چنگیز بازگردانده شدند. این رفتار جنگ طلبانهٔ محمد خوارزمشاه هجوم چنگیزخان را به آسیای مرکزی تسریع نمود.[۱۷]
برای قوم تاتار که بر اثر بدوی بودن، احتیاج مبرمی به اجناس نواحی مترقیتر داشت، از قدیم باز نگاه داشتن راههای تجارتی اهمیت بسیاری داشت.[۱۸] چنگیز خان از ابتدای به قدرت رسیدن به بازرگانی اهمیت بسیاری میداد زیرا او نیاز به تهیهٔ اسلحه از هند و دمشق و همچنین نیازمند به بازارهایی برای فروش محصولات مغولستان و همچنین سرزمین تازه به تصرف درآمدهٔ چین بود. اما برخلاف اهداف چنگیز، کشمکش بین سلطان محمد و کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان در کاشغر باعث بسته شدن راهها و وقفه مابین تجارت شرق و غرب شده بود. همزمان با این وقفه در راههای زمینی، راه دریائی خلیج فارس در اثر جنگ بین حکمران کیش و حکمران هرمز نیز مسدود شده بود که نتیجهٔ آن به وجود آمدن یک بحران تجارتی در ناحیه آسیای مرکزی بود. بازرگانان خواستار ختم منازعات و بازشدن راهها بودند. به همین علت است که در حملات چنگیز یاری رساندن برخی از بازرگانان مسلمان در پیشرفت چنگیز به طرف غرب دیده میشود. برای رفع این بحران نخست کوچلک خان در سال ۱۲۱۸ میلادی توسط مغول کشته شد. سلطان محمد نتوانست اهمیت روابط تجارتی با شرق دور و قرار داشتن سرزمینش را بر سر راه جاده ابریشم درک کند و از احتیاجات بازرگانان و خواست چنگیز غافل بود بنابراین بعد از میان برداشتن کوچلک خان نوبت به سلطان محمد رسید.[۱۹]
هر چند که احتمال آنکه ناصر خلیفه عباسی به علت دشمنی با خوارزمشاه مغول را تشویق به حمله به خوارزمشاهیان کرده باشد، از رسم و آیین سیاست و مملکتداری این خلیفه بعید به نظر نمیرسد اما توجه چنگیز به چنین پیامی در آن ایام بعید مینماید. با این وجود بعضی از مورخان به نقش خلیفه بغداد در حمله مغول به سرزمین خوارزمشاهیان اشاره کرده[۲۰] و آوردهاند که رفتن سفیر از جانب ناصر خلیفه پیش چنگیز خان و علنی شدن دشمنی خلیفهٔ مسلمین با محمد خوارزمشاه و دادن اطلاعات در باب احوال سرزمینهای اسلامی در جری شدن و تمایل چنگیز به جنگ، بیتأثیر نبودهاست.[۲۱] ابن اثیر در ذکر علل حمله تاتار به سرزمینهای اسلامی چنین مینویسد:
هرچه بوده، بوده و من ذکر نکردهام، تو گمانت را خیر گردان و از خبر نپرس.[۲۲]
اللهیار خلعتبری گمان دارد که ابن اثیر از بیم خلیفه، این قضیه را آشکارا نگفتهاست. ابن اثیر پس از مرگ خلیفه الناصر در سال ۶۲۲ ه.ق دربارهٔ او چنین نوشت: «آنچه عجم به او نسبت میدهند که او کسی است که تاتار را به طمع بلاد اسلامی انداخت و در این مورد به آنان نامه نوشت، صحت دارد.»[۲۳]
ابن کثیر نیز آورده: «اینکه ایرانیان میگویند این الناصر بود که مغولان را تحریک کرد، درست است و این گناهی است بزرگ، که هر گناهی در برابر آن کوچک مینماید». ابن واصل، مقریزی، ابن خلدون هم روایت ابن اثیر را تأیید کردند.[۲۴]
محمد خوارزمشاه با وجود اقتدار ظاهری در هنگام حمله آمادهٔ دفاع نبود. او در هنگام تدارکات جنگی در ظرف یک سال سه بار از مردم مالیات گرفت و به همین جهت اعتراض و نارضایتی مردم را برانگیخت.[۲۵] محمد خوارزمشاه قبل از حمله شورایی از امرای خود تشکیل داد. امام شهابالدین خیوقی از فقها و مدرسین معروف خوارزم پیشنهاد داد که از نواحی مختلف سرباز فراهم گردد و در کنار سیحون از عبور مغول جلوگیری به عمل آید ولی امرای سلطان این پیشنهاد را نپذیرفتند و گفتند که بهتر است مغول به ماوراءالنهر بیاید و به کوهها و تنگناهای صعب برسند و آنوقت چون ایشان راهها را درست نمیشناسند بر سر ایشان بتازیم. سلطان رأی دستهٔ دوم را پذیرفت و قشون و امرای خود را بین آبادیهای عمدهٔ ماوراءالنهر متفرق نمود اما خود او قبل از آنکه سپاهیانی که از اطراف خواسته بود جمع آیند راهی بلخ شد و دفاع از ماوراءالنهر را به امرا و قشون خود واگذاشت.[۲۶][۲۷]
چنگیز خان در ماه سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (۶۱۶ ه.ق) به اُترار، در آخرین حد مرزی قلمرو خوارزمشاهیان (در قزاقستان کنونی) رسید و نیروهای خود را به سه قسمت تقسیم کرد. یک قسمت را در اختیار پسرانش اوگتای و چغتای قرارداد تا اُترار را محاصره کنند و قسمت دیگر آن را به فرماندهی جوجی جهت گرفتن شهرهای ساحل سیحون به سوی شهر جَند روانه ساخت. خود او به همراهی پسرش تولی در رأس قوای اصلی به سوی بخارا حرکت کرد.[۲۸] رسم چنگیز چنین بود که در هنگام لشکرکشی از خدمات مشاوران و کسانی که دارای اطلاعات بودند و راهداران بهره میبرد به همین جهت همواره جماعتی از تجار مسلمان که به خاطر مسافرتهای زیاد معلومات بسیار داشتند و به چگونگی راههای عبور اطلاع داشتند جهت مشاوره در اردوی او بودند.[۲۹] همچنین پس از آغاز حمله برخی از امرای خوارزمشاه که با او دشمنی داشتند، مانند بدرالدین عمید نیز به اردوی چنگیز پیوستند و در باب اوضاع دربار سلطان و چگونگی راهها اطلاعات بسیاری به چنگیز دادند. از وضع حمله و تقسیم لشکر و دیگر تصمیمات چنگیز به خوبی معلوماست که چنگیز از اوضاع جغرافیایی ماوراءالنهر اطلاعات صحیح داشتهاست.[۳۰]
در سال ۱۲۲۰ میلادی (۶۱۶ ه.ق) چنگیز خان با قوای اصلی اردوی خود به بخارا حمله کرد و با مقاومت شدید مدافعین شهر مواجه شد؛ ولی این ایستادگی زیاد به طول نینجامید در روز سوم جنگ مدافعین بخارا که ارتباطشان از همه طرف قطع شده بود، به ناچار دست از مقاومت کشیدند. مهاجمان مغول پس از تصرف بخارا هزاران تن از سکنهٔ بیسلاح و بیدفاع شهر را کشتند و بقیه را همچون برده و کنیز به اسارت بردند. به دنبال آن راه سمرقند را پیش گرفتند.[۳۱][۳۲]چنگیز در بخارا بزرگان شهر را احضار کرد و گفت غرض از احضار شما جمعآوری آلات نقرهای است که محمد خوارزمشاه آنها را به شما فروخته (یعنی بعد از قتل تجار در اترار به دست غایرخان) زیرا که این اشیاء متعلق به ماست و ایشان هرچه از آن اشیاء در تعلق داشتند پیش خان مغول آورده و تحویل دادند.[۳۳]
محمد خوارزمشاه به دفاع از سمرقند اهمیت زیاد داده و در این شهر نیروی بزرگی جمع آورده بود و استحکامات شهر دوباره تعمیر شده بود. به قول برخی از مورخان ۱۱۰ هزار و طبق برخی منابع دیگر ۶۰–۵۰ هزار نفر سرباز در سمرقند جهت دفاع از شهر جمع شده بودند. به نظر میآید که شهر در این شرایط میتوانست در برابر محاصره چندین سال نیز مقاومت بکند. در روز سوم محاصره مدافعین شهر از مواضع خود بیرون آمده به دشمن حمله بردند. در این هجوم ناگهانی گروه بسیاری سربازان شرکت داشتند. آنها تعدادی از سربازان مغول را نابود کردند، ولی خود در محاصرهٔ دشمن افتادند، و اکثر آنها در میدان نبرد به هلاکت رسیدند. این حملهٔ نافرجام تأثیر ناگواری بر روحیهٔ مدافعین گذاشت. برخی از افراد بانفوذ شهر تصمیم به تسلیم گرفتند و قاضی و شیخ الاسلام شهر را به نزد چنگیز خان فرستادند تا گفتگویی دربارهٔ تسلیم انجام دهند. سرانجام آنها دروازهٔ شهر را به روی دشمن گشودند و قشون چنگیزی وارد شهر شده و دست به قتلعام و غارت زدند. پس از حمله شهر سمرقند به خرابهزار تبدیل شد و از سکنه خالی گردید.[۳۴]
سربازان مغول به دنبال یک حملهٔ قطعی شهر اترار را گرفتند، لیکن قلعهٔ اترار به مدت یک ماه (طبق برخی اسناد، ۶ ماه) مقاومت نمود. مغولها پس از گرفتن شهر اترار، تمامی مدافعان شهر و قلعه را به قتل رساندند.[۳۵] بدین ترتیب فتح ماوراءالنهر با سرعت باورنکردنی انجام شد.[۳۶]
در سال ۱۲۲۱ میلادی (۶۱۷ ه.ق) پسران چنگیز چغتای، اوگتای و جوجی با ۱۰۰ هزار نفر اردوی مغول پایتخت دولت خوارزمشاهی شهر گرگانج جرجانیه یا اُرگنج را محاصره نمودند و مردم را به ایلی (اصطلاحی مغولی به معنای قبول تابعیت) خواندند ولی کسی از بزرگان شهر، این پیشنهاد را قبول نکرد. این شهر مرکز علم و ادب و بحث و درس بهشمار میرفت و مدارس و کتابخانههای بزرگ داشت و مرکز اجتماع شعرا و ادب و دانشمندان بود.[۳۷] مدافعان شهر به مدت شش ماه با مغولها جنگیدند. تسخیر این شهر بخاطر مقاومت اهالی چنان بر مغولان دشوار بود که پس از وارد شدن به شهر نیز هر یک کوچه و محله را با قربانی یا دادن تلفات عظیم به دست آوردند. آنها پس از اشغال شهر همه را سر بریدند به استثنای پیشهوران، کودکان و زنان که آنها را برده و کنیز کردند. سپس به علت خشمگین بودن از این همه تلفاتی که داده بودند، تصمیم گرفتند که شهر را با خاک یکسان کنند تا اثری از آن باقی نماند. آنها بدین منظور سد ساحل جیحون را ویران و شهر گرگانج را غرق در آب نمودند.[۳۸]
چنگیز پسر خود تولی را به خراسان مأمور کرد. در سال بعد، (۶۱۸ ه.ق) تولی، خراسان از مرو تا بیهق (سبزوار کنونی یکی از شهرهای منطقه بیهق دانسته میشود) و از نسا و ابیورد تا هرات را یکی یکی اشغال نموده و آنجا را مانند ماوراءالنهر تخریب کرد.[۳۹] او به ویژه شهر مرو یکی از قدیمترین مراکز فرهنگی آسیای مرکزی را خراب کرد.[۴۰]
۶۱۹ ه.ق چنگیز پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهای ولایت جوزجانان از جیحون گذشته و به سرزمین طالقان آمد. این طالقان شهری واقع در ولایت جوزجانان بود و طالقانِ خراسان گفته میشد. قلعهٔ طالقان نصرت کوه نام داشت. محاصرهٔ این قلعه ده ماه به طول انجامید تا سرانجام پسران چنگیز به کمک او آمده طالقان را فتح کردند. پس از آن چون خبر فتح جلالالدین را در پروان در نزدیکی شهر غزنین به چنگیز داده بودند از راه بامیان به غزنین آمد و در بین راه بامیان را محاصره کرد. هنگامی که مغول سرگرم محاصرهٔ این شهر بودند، مُوتُوجن، پسر جغتای و نوهٔ محبوب چنگیز، به دست یکی از اهالی بامیان کشته شد.[۴۱] چنگیز پس از فتح بامیان دستور داد که علاوه بر مردم جانوران را هم بکشند و کسی را به اسارت نگیرند و بچه در شکم مادر زنده باقی نگذارند و سپاه مغول به دستور چنگیز شهر را چنان ویران کردند تا دیگر کسی نتواند در آنجا سکونت کند.[۴۲] هنگامیکه چنگیز به غزنین رسید چون جلالالدین از این شهر رفته بود به دنبال او به کنار رود سند شتافت ولی نتوانست مانع فرار جلالالدین به هند شود. پس از گریختن جلالالدین به هند چنگیز چند ماه در این منطقه بود اما بعد به علت شورشی که در چین شمالی و تبت درگرفته بود و حضور او را ایجاب میکرد، بسوی آن منطقه حرکت کرد.[۴۳]
در سال ۶۱۶ ه.ق محمد خوارزمشاه به همراه سپاهی خود را به شهر اترار و شهرهای اطراف سیحون رساند و بعد از برخورد اولیه و شکست در مقابل مغول، از آنان ترسان شد و تأثیر اولین برخورد با مغولها به گونهای بود که وی دیگر هرگز حاضر نشد با آنان در میدان جنگ روبرو شود.[۴۴] او پس از شنیدن خبر سقوط بخارا و سمرقند، از بلخ بیرون آمد. چنگیز از ضعف و پریشانی سلطان محمد مطلع شد درصدد برآمد پیش از آنکه کمکی به او برسد، کار او را یکسره کند بدین منظور داماد خود تُغاجار و دو نفر از بزرگان لشکر خود به نامهای جبه نویان و سبتای بهادر را که در جنگهای چین پیروزیهایی کسب نموده بودند را به تعقیب سلطان محمد فرستاد و به آنان دستور داد که در سر راه توقف نکنند و تا خوارزمشاه را نگیرند از پای ننشینند و فرصت دستگیری سلطان را بخاطر حمله به شهرها و آبادیهای سر راه از دست ندهند. جبه و سبتای پس از عبور از جیحون به بلخ رسیدند.[۴۵]
سلطان محمد خوارزمشاه از بلخ به نیشابور رسید و پس از آن عازم ری شد.[۴۶] جبه و سبتای نیز از بلخ حرکت کرده، به نیشابور رسیدند آن دو تسخیر نیشابور را به بعد موکول کرده بهدنبال سلطان حرکت کردند. آنها در سر راه و در تعقیب سلطان آبادیهایی که از در اطاعت درنمیآمدند مورد قتل و غارت قرار میدادند.[۴۷]
سلطان محمد عازم دژ فرزین واقع در سی فرسنگی همدان شد. در این دژ پسر او رکنالدین غورسانچی حاکم عراق عجم با ۳۰ هزار نفر به انتظار رسیدن او بود. سلطان محمد در این محل زنان حرم خود را با پسرش غیاثالدین به قلعه قارون از قلعههای محکم در کوههای البرز و بین دماوند و مازندران فرستاد. او همچنین نزد نصرتالدین هزاراسپ اتابک لر بزرگ پیغام فرستاد و او را به خدمت خواست و با ملک نصرتالدین و امرای عراق در دفع دشمن به مشاوره پرداخت. امرای عراق صلاح در آن دیدند که سلطان در اطراف اشتران کوه موضع بگیرد. ملک نصرتالدین هزار اسب از سلطان خواست که به کوهستانهای میان فارس و لر بزرگ پناه ببرد و وعده کردند که از مردم لر و کهگیلویه و فارس ۱۰۰ هزار پیاده برای سلطان جمعآوری نمایند ولی سلطان محمد به علت شک و عدم اطمینانی که نسبت به نصرتالدین داشت، نظر وی را نپذیرفت.[۴۸] در این زمان بود خبر رسید که مغولان به ری رسیده و این شهر را مورد قتل و غارت قرار دادهاند بدین جهت با پسرانش عازم قلعهٔ قارون شد و یک روز در آنجا توقف کرد. در راه جمعی از سپاهیان مغول به او رسیده و بدون اینکه او را بشناسند بطرف او تیراندازی کردند ولی سلطان نجات یافت. پس از آن او به طرف قزوین رفت و پس از ۷ روز اقامت در قزوین، در قلعهٔ سرچاهان (نزدیک سلطانیه در استان زنجان کنونی) اقامت کرد. پس از آن مغولان رد پای او را گم کردند و خیال کردند که به بغداد عزیمت کردهاست. سلطان محمد سر راه گیلان، خود را به مازندران رساند و سرانجام در یکی از جزایر کوچک دریای خزر به نام جزیرهٔ آبسکون پناهنده شد.[۴۹]
خرابی بسیاری از شهرهای مرکزی و غربی ایران به دست سپاهیان جبه نویان و سبتای بهادر بود که در تعقیب محمد خوارزمشاه بودند.[۵۰] در ناحیه توس هر کدام از این دو سردار مغول از یک جهت به تعقیب خوارزمشاه حرکت کردند سبتای از شاهراه دامغان و سمنان راهی ری شد و جبه راه مازندران را انتخاب کرد و بعد از غارت آبادیهای مازندران بهخصوص آمل به ری رسید.[۵۱]
مردم ری در زمان حمله مغول از جهت اختلاف مذهب به دستههای مختلفی بودند، شافعیان ری چون از نزدیک شدن مغولان اطلاع یافتند به استقبال رفتند و دو سردار مغول جبه و سبتای را به جنگ با حنفیان برانگیختند. مغولان نخست به قتل و غارت حنفیان پرداختند و سپس به سراغ شافعیان رفتند و شهر را غارت کردند و جمعی بیشمار را کشتند و زنان را اسیر کردند و کودکان را به بندگی بردند. مغولان در ری نماندند و در جستجوی خوارزمشاه آن شهر را ترک کردند.[۵۲]
پس از آنکه جبه و سبتای دانستند که سلطان محمد از ری رفته از دو راه متفاوت به تعقیب او پرداختند. سبتای به طرف قزوین رفت. این شهر را پس از ۲ روز محاصره در هفتم شعبان سال ۶۱۷ ه.ق متصرف شد و هزاران نفر را به قتل رساند. از طرف دیگر جبه در تعقیب سلطان محمد به همدان رسید. این شهر دو بار توسط مغولان مورد حمله قرار گرفت. بار اول در زمستان سال ۶۱۸ ه.ق به دلیل وحشتی که مردم داشتند، از مغولان اطاعت کردند و آنان نیز به غارت اموال اکتفا کردند. حملهٔ دوم مغولان به همدان در بهار سال بعد اتفاق افتاد. این بار همدانیها که بر اثر پرداختهای سال قبل چندان ثروتی برایشان باقی نمانده بود، تصمیم به مقاومت گرفتند. تصرف شهر برای مغولان به طول انجامید و در جریان محاصره گروه کثیری از سربازان مغول کشته شدند. سرانجام شهر به دست مغولان افتاد و مردم شهر قتلعام شدند. مغولان پس از این قتلعام شهر را به آتش کشیدند.[۵۳] در سال ۶۱۸ ه.ق جبه به همراه سبتای که تازه از تصرف قزوین فارغ شده بود به طرف اردبیل (مرکز آذربایجان در آن دوران) حرکت کرد. شهر اردبیل پس از دفاع سرسختانه شکست خورده و سپس ویران شد و جمع کثیری از ساکنان آن نیز به قتل رسیدند. بیشتر کشتهشدگان کسانی بودند که پیش از حادثه شهر را ترک نکرده و به جنگلهای اطراف آن پناه نبرده بودند.[۵۴] سپس تبریز در محاصره افتاد اما اتابک آذربایجان قبول اطاعت نمود. جبه و سبتای پس از تصرف تبریز، مراغه و مرند و نخجوان را مورد قتل و غارت قرار داده سپس از راه دربند در روسیه به لشکر جوجی، پسر چنگیز پیوستند و از آنجا به مغولستان رفتند.[۵۵]
ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه، در غیاب سلطان اختیار پایتخت را در دست داشت و اخبار مربوط به فرار سلطان و پیروزیهای مغول در ماوراءالنهر و خراسان یکی پس از دیگری به وی میرسید و موجب سستی عزم ترکان خاتون درماندن و دفاع از پایتخت شد. وی پایتخت را به یکی از امرای خود سپرد و به همراه وزیر خود، ناصرالدین نظامالملک، با همهٔ گنجینهها و اموال گرانبهای شاهی به دژی در لاریجان در مازندران رفت و درآنجا پناهنده شد. ترکان خاتون هنگام ترک شهر دستور داد تا دوازده تن از ملوک و شاهزادگان اسیر در گرگانج را به قتل برسانند و در واقع کار مغولان را ساده کرده و کسانی را که میتوانستند سد نیرومندی در برابر مغول باشند را از سر راه برداشت.[۵۶]مغولان در اوایل سال ۶۱۷ ه.ق آنجا را محاصره کردند و پس از مدتی به علت نبود آب در قلعه ساکنان آن تسلیم شدند. به غیر از این قلعه مغولان قلعهٔ قارون را نیز که پناهگاه زنان و کودکان سلطان محمد بود تسخیر کردند. مغولان ترکان خاتون و وزیر وی و فرزندان خوارزمشاه را پیش چنگیز که در حوالی طالقانِ خراسان بود فرستادند. چنگیز پس از کشتن نظامالملک و پسران خردسال خوارزمشاه، ترکان خاتون و دختران و زنان و خواهران سلطان محمد را به قراقورم (واقع در مغولستان) فرستاد. ترکان خاتون تا سال ۶۳۰ ه.ق که تاریخ وفات وی است، در زندان بود.[۵۷]
محمد خوارزمشاه در هنگام اقامت در جزیره سخت بیمار بود. او قبل از مرگ آگاه شد که لشکریان مغول در لاریجان قلعهای را که پناهگاه حرم و فرزندان او بود، تسخیر کرده و پسران کوچک او را کشته و دختران و خواهران او را به اسیری بردهاند. سلطان محمد در همین جزیره در ماه دسامبر سال ۱۲۲۰ یا ژانویه سال ۱۲۲۱ میلادی درگذشت.[۵۸][۵۹]
مادر جلالالدین خوارزمشاه (جلالالدینِ مِنکُبِرنی) از زنان هندو نژاد بود و همین امر یکی از علل کینهٔ ترکان خاتون مادربزرگش نسبت به او و دور کردن او از ولیعهدی بهشمار میآمد زیرا ترکان خاتون میخواست نوهٔ دیگرش اوزلاغ شاه که مادرش مانند خود او از ترکان قنقلی بود بعد از پسرش وارث سلطان محمد گردد. جلالالدین به فارسی و ترکی هر دو تکلم میکرد.[۶۰] جلالالدین هنگام فرار سلطان محمد از سپاهیان چنگیز، همراه پدر بود و سلطان محمد خوارزمشاه در جزیرهٔ آبسکون و در بستر مرگ، او را به جانشینی خویش برگزید و اوزلاغ شاه را از ولیعهدی خلع کرد. سلطان جلالالدین، بیش از ۱۰ سال بعد از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول به شدت ایستادگی نمود و با همدستی تیمور ملک چندین ضربهٔ شدید به قشون مغول وارد آورد.[۶۱]
در اواخر سال ۶۱۷ پس از فتح خراسان و سمرقند توسط چنگیز، جلالالدین و برادران کوچکتر او اوزلاغ شاه و آق شاه از خوارزم گریختند. چون خبر فرار پسران سلطان محمد به چنگیز رسید، او سپاهی مغولی را به تعقیب ایشان فرستاد. جلالالدین که زودتر از دو برادر خوارزم را ترک کرده بود به همراه تیمور ملک والی سابق شهر خجند در بیابان و نزدیکی شهر نسا بر گروهی ۷۰۰ نفره از مغولان پیروز شد و اسب و سلاح آنان را تصرف کرد و سپس راهی نیشابور گشت. اوزلاغ شاه و آق شاه بعد از جدا شدن از جلالالدین به چنگ مغولان افتادند و به دست آنان کشته شدند. جلالالدین نتوانست در خراسان سپاه کافی گرد آورد و بعد از مدت کوتاهی اقامت در نیشابور، به طرف هرات حرکت کرد. او در آغاز سال ۶۱۸ ه.ق به غزنین رفت و به محض ورود به این شهر، دو نفر از سرداران خوارزمشاه، با ۶۰ هزار سپاهی به کمک وی آمدند. جلالالدین در غزنین سپاهی مخلوط از اقوام مختلف تشکیل داد و با همه لشکریان خویش به قصبهٔ پروان نزدیک غزنین رفت و در جنگی که به جنگ پروان معروف است، سپاه مغولی را شکست داده غنائم زیادی به دستآورد.[۶۲] این تنها شکست جدی مغول در طی لشکرکشی بود. پس از فتح سپاهیان جلالالدین به جمعآوری غنائم مشغول شدند و بین دو نفر از بزرگان لشکرش بر سر تصاحب غنائم نزاع درگرفت، در نتیجه سپاهش متفرق شد.[۶۳] پیروزی جلالالدین و موفقیت وی در برابر مغول باعث شعلهور شدن تعدادی از شورشها در خراسان شد.[۶۴]
نیشابور قبل از حمله مغول اعتبار و شوکت بسیاری داشت و در ردیف شهرهای بزرگ چهارگانهٔ خراسان بزرگ شامل مرو، بلخ، هرات بهشمار میآمد. این شهر از مراکز عمدهٔ سامانیان و غزنویان بود و در عهد سلجوقیان و خوارزمشاهیان نیز از مراکز معتبر و آباد بود. نیشابور چندین بار بر اثر زلزله و حملهٔ غزنویان ویران شده بود. بهطوریکه در هنگام حملهٔ مغول در جنب نیشابور قدیم شهر معتبر دیگری به نام شادیاخ بنا شده و در واقع در این دوران همین شهر شادیاخ است که از آن به عنوان نیشابور یاد میشود.[۶۵] در نخستین عبور لشکریان جبه نویان و سبتای بهادر سرداران مغول که مأموریت دستگیری سلطان محمد از طرف چنگیز به آنها داده شده بود، از خراسان، حکمران نیشابور تصمیم به تسلیم گرفت و با تقدیم هدایای نفیس و علوفه لشکر به آنان برای شهر نیشابور و مردم آن امان گرفت و باروی شهر را به دست خود و به فرمان سران سپاه مغول ویران نمود. از طرف دیگر طرفداران ترکان خاتون و اوزلاغ شاه برادر کوچکتر جلالالدین درصدد قتل جلالالدین خوارزمشاه برآمدند، جلالالدین به ناچار به خراسان گریخت و فتوحاتی نیز به دستآورد و قدرت و نفوذی یافت و مردم خراسان چون خبر فتوحات او را در پروان شنیدند به دوبارهسازی حصر شهرها اقدام کردند و مردم نیشابور نیز از اطاعت حاکم توس که دست نشانده مغولان بود سرباز زدند و مردم توس را نیز تحریک کردند تا حاکم مغولی را نابود کنند. شورشیان توس نیز آن حاکم شهر را کشتند و سرش را به نیشابور فرستادند. بدنبال این شورش، سپاهیان چنگیز به سرداری تغاجار نویان داماد چنگیز شهر نیشابور را محاصره کردند و در سومین روز محاصره داماد چنگیز بر اثر تیر یکی از کمانداران نیشابور کشته شد. جانشین این سردار، سپاهیان را به دو قسمت تقسیم کرد بخشی را به توس فرستاد و بخشی را با خود به سبزوار برد و به تلافی مرگ تغاجار نویان سبزوار را ویران و خون بسیاری از مردم را جاری کرد.[۶۶]
در همین ایام جلالالدین خوارزمشاه که در خراسان بود مدت کوتاهی به نیشابور رفت و با استقبال مردم آن شهر روبرو شد. او سه روز در نیشابور ماند و از سردارانی که مقاومت کرده بودند تمجید به عمل آورده و مصالحهکاران را مورد خشم قرار داد. پس از رفتن جلالالدین سپاهیان مغولی به فرماندهی تولی پسر چنگیز که به تازگی مرو را گشوده بودند رو به نیشابور گذاشتند. در این موقع در نیشابور قحطی سخت غلا و آذوقه بود و همین گرسنگی و ضعف از قدرت و توان جنگجویان مبارز شهر میکاست. مردم شهر به ناچار قاضی شهر را به صلح و تسلیم نزد تولی فرستادند اما او که قصد انتقام قتل تغاجار را داشت این مصالحه را نپذیرفت. با آن که مردم ۳۰۰۰ چرخ بر دیوار حصارها کار گذاشته بودند و ۳۰۰ عراده و منجیق نصب کرده بودند و به نفتانداز مجهز بودند، تاب پایداری نیاوردند و پس از سه روز جنگ سخت و کشته شدن تعداد بسیاری از دو طرف مغول پیروز شد. سرانجام در روز دهم صفر در فصل بهار ۶۱۸ مغولها به شهر نیشابور ریختند. مغولان نخست حاکم پیر شهر مجیرالملک کافی و تنی چند از بزرگان آن شهر از جمله ضیاءالملک زوزنی و شیخ فریدالدین عطار شاعر و عارف بزرگ را کشتند.[۶۷]
مغولان تمامی زنان و مردان نیشابور را در صحرا جمع کردند و از میان آنان حدود ۴۰۰ نفر از صنعتگران را جدا کردند و بقیه را کشتند. در این زمان بود که دختر چنگیز و زن تغاجار که شوهرش در محاصره شهر نیشابور کشته شده بود، برای انتقام به این شهر رسید و خود وی نیز در کشتار بازماندگان شرکت کرد.[۶۸] تولی پس از محو کردن نیشابور راه هرات را پیش گرفت و یکی از سرداران خویش را با ۴۰۰ مرد جنگجو آنجا گذاشت تا اگر جانداری را یافتند، بیامان نابود سازند.[۶۹] مردم شهر کلات (نادری) هم که قریه بسیار کوچک و دور افتادهای در شمال شهر توس بود از گزند سربازان مغول در امان نماندند و یک دسته از سربازان مغول این شهر را اشغال نموده به نحوی که نسل ایرانی آنان منقرض و یک نسل جدید با ایل و تبار مغولی در این مناطق ایجاد گردید. مغولان در ضمن خرابی نیشابور، آبادیهای توس را نیز ویران کردند و شهر مشهد کنونی را هم که به مناسبت مزار علی بن موسی الرضا و قبر هارون الرشید محل توجه مسلمانان بود، به باد غارت و انهدام دادند.[۷۰]
مغول چگونه شکست خورد
چنگیز پس از فتح طالقان خراسان (طالقان بلخ) و بامیان با گروه زیادی به سوی غزنین رفت تا با جلالالدین مقابله کند. جلالالدین توان پایداری در برابر خان مغول را در خود نمیدید، و به همین سبب غزنین را تخلیه و قصد گذشتن از رود سند را کرد. از آنجائیکه پس از گذشتن از رود سند دیگر دستگیری جلالالدین امکان نداشت، چنگیز با شتاب هرچه تمامتر خود را به ساحل رود مزبور رساند تا از گذشتن وی جلوگیری کند.[۷۱] با رسیدن سپاه چنگیز، جلالالدین ناگزیر به مبارزه با مغول شد و با ۷۰۰ تن از یاران خود مدتی جنگید. در آغاز کار پیشرفت با او بود و مرکز سپاهیان چنگیز را از هم گسیخت، اما سپاه چنگیز جناح راست لشکریان او را از پای درآوردند و پسر خردسال جلالالدین را که هفت یا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به دستور چنگیز کشتند. دربارهٔ سرنوشت حرم جلالالدین دو روایت متضاد وجود دارد، نخست اینکه شاه به خواست خود زنان حرم دستور داد که آنان را در رود سند غرق کنند. روایت دوم اینست که چنگیز زنان حرم او را اسیر کرد و با زنان اندرون سلطان محمد به بیابان قرهقوم فرستاد. جلالالدین چون دیگر امکان پایداری نداشت، سوار بر اسب خود با زحمت از رود سند عبور کرد و به سوی هندوستان رفت تا بلکه درآنجا نیرویی تهیه کرده و بتواند دوباره با چنگیز نبرد کند.[۷۲]
جلالالدین سه سال در هند ماند و در سال ۶۲۲ ه.ق از هند به کرمان آمد.[۷۳] در این هنگام شرق و شمال شرقی ایران در اختیار مغولان قرار داشت. کرمان توسط قراختاییان کرمان که حکومتی از نژاد مغول بود و به تازگی تأسیس شده بود، اداره میشد. برادر وی غیاثالدین خوارزمشاه در آن زمان توانسته بود با کمک یاران خود شهرهای اصفهان، ری و همدان را تصرف کند. غیاثالدین از تابعیت جلالالدین سرباز میزد و برای به دست گرفتن حکومت تلاش میکرد. از سوی دیگر اتابکان فارس، اتابکان آذربایجان و نیز اسماعیلیه برای خود قلمروی اختیار و در پناه آن حکومت میکردند. خلافت عباسی نیز که میدان را از رقیب خالی میدید برای کسب مناطق جدیدی در خوزستان و سرکوب قدرت خوارزمشاهی از هیج تحریکی فرو گذار نمیکرد.[۷۴]
جلالالدین در طی اقامت سه سالهاش در هند توانسته بود گروهی از سپاه شکست خوردهاش را گرد خود جمع کند.[۷۵] جلالالدین نخست بر برادر خود غیاثالدین که به مقابلهٔ او آمده بود، پیروز شد و بر ری مسلط گردید. او پس از تحکیم مبانی قدرت خود، به عنوان شاه خوارزم از ناصر خلیفه دشمن پدرش کمک خواست تا به مدد او به دفع مغول بپردازد، ولی خلیفه که کینهٔ خاندان او را بر دل داشت، دعوت او را اجابت نکرد. جلالالدین بعد از تسخیر شوشتر و غلبه بر دست نشاندهٔ خلیفه بر آن شهر و فتح بصره برای جنگ با خلیفه به عراق آمد و قشون خلیفه را شکست داده و فتح قاطعی را حاصل نمود و دشمن را تا دروازههای پایتخت یعنی بغداد تعقیب کرد ولی برای گرفتن بغداد کوشش نکرد و به طرف شمال روانه شد و در سال ۶۲۲ آذربایجان و اران را اشغال نمود و حکومت اتابکان آذربایجان را از میان برداشت. در سال ۶۲۲ ه.ق بعد از آنکه بر تبریز مسلط شد و قصد جهاد با گرجیان را کرد و بعد از پیروزیهای اولیه قصد حمله به تفلیس پایتخت گرجستان را داشت که شنید مردم تبریز قیام کرده و بعضی از کسان او را کشتهاند، پس جنگ با گرجیان را رها کرده به آذربایجان برگشت. بعد از چندی دوباره به شهر تفلیس حمله کرد و پس از فتح شهر در ۸ ربیعالاول سال ۶۲۳ ه.ق عدهٔ بسیاری از مردم این شهر را قتلعام کرد.[۷۶]
جلالالدین در سال ۶۲۴ ه.ق به عراق عجم برگشت. سال بعد مغولان از استقرار جلالالدین در اصفهان اطلاع پیدا کردند و این شهر را مورد حمله قرار دادند. محل برخورد میان مغولان و جلالالدین در روستای سین در نزدیکی شهر اصفهان بود. شهابالدین زیدری نسوی گزارشی از شکست مغولان در سال ۶۲۵ ه.ق و متواری شدن آنان پس از این جنگ آوردهاست.[۷۷] جلالالدین در اصفهان با برادرش غیاثالدین ملاقات کرد. آنها به همراهی یکدیگر به فارس لشکر کشیدند اما بار دیگر بین آنان نزاع درگرفت و در پی آن غیاثالدین متواری شد. وی سرانجام به دستور جلالالدین در سال ۶۲۷ ه.ق به قتل رسید.[۷۸]
در پایان حملهٔ چنگیز و هنگامیکه او پس از ۴ سال جنگ به مغولستان بازمیگشت بخش عمدهٔ ایران زیر و رو شده بود اما ایران همچنان از قلمرو خاک خان مغول جدا مانده بود. چنگیز در سال ۶۲۴ ه.ق به سن ۷۲ سالگی درگذشت.[۷۹] پس از انتخاب اوگتای قاآن پسر سوم چنگیز به جانشینی او، امرا و سران مغول چینی تصمیم گرفتند که برای خاتمهٔ عملیات کشورگشایی عهد چنگیز و فتح ممالک تسخیر نشده دو اردو یکی به سمت ختای یعنی چین شمالی و دیگری به طرف ایران جهت فتح آذربایجان و کردستان و همچنین سرکوبی قطعی سلطان جلالالدین روانه کنند.[۸۰] در سال ۶۲۶ ه.ق به امر اوگتای قاآن سپاهی به فرماندهی جُرماغُون نُویان عازم ایران شد و به تسخیر ممالکی که مغول درست آن را نگشوده بودند مانند غزنین، کابل، سند، زابلستان، طبرستان، گیلان، اران و آذربایجان و غیره اقدام کرد.[۸۱]
جلالالدین زمستان ۶۲۸ ه.ق را در آذربایجان گذراند.[۸۲] با انتشار اخبار حمله مغولان به رهبری جُرماغُون نُویان، ملوک سوریه و آناتولی که جلالالدین را میان خود و مغولان حایل میدیدند، حاضر به صلح با وی شدند و جلالالدین نیز، برای مقابله با مغولان، از آنان یاری خواست؛ اما، فرا رسیدن ناگهانی مغولان به آذربایجان، مانع از یاریرسانی آنان به یکدیگر شد. مغولان که شهر به شهر در تعقیب جلالالدین بودند، در همان سال، در مغان (در استان اردبیل کنونی)، به او شبیخون زدند و سپاهش را نابود کردند. وی مدتی در اران و قفقاز متواری بود و سرانجام به دیار بکر گریخت. از آن پس اطلاع دقیقی دربارهٔ وی در دست نیست.[۸۳] بر طبق روایتی به جای مانده از مرگ جلالالدین خوارزمشاه، از کشته شدن او در سال ۱۲۳۱ م، به دست یک کرد حکایت شدهاست. طبق برخی منابع قتل وی به طمع اسب و سلاح و برخی دیگر به خاطر انتقام از کشته شدن برادر آن کرد به دست سپاه جلالالدین نقل شدهاست. تا قریب سی سال پس از قتل او مردم که از کیفیت مرگ او اطلاع نداشتند او را زنده میپنداشتند و حتی در حق او افسانهها نقل میکردند و هر چند مدتی کسی قیام میکرد و میگفت من جلالالدین هستم.[۸۴]
جلالالدین پس از بازگشت از هند قدرت و نیروی خود را به جای اینکه معطوف به بیرون راندن دشمن از خراسان و ایران شرقی بکند، صرف جنگهای غیرضروری کرد.[۸۵] او بدون داشتن منظور سیاسی خاصی با خلیفهٔ عباسی، اسماعیلیه، ملکهٔ گرجستان رُوسودان (دوران حکومت ۶۴۵–۶۲۰ ه.ق)، الملک الاشرف (از ملوک ایوبی و فرمانروای حران و رها ۶۳۵–۶۱۵ ه.ق) و علاءالدین کیقباد یکم (پادشاه سلجوقیان روم ۶۳۴–۶۱۵ ه.ق) درافتاد و مردم این ممالک را چنان آزار رساند که در موقع ضرورت هیچکس به درخواست کمک او پاسخی نداد و بلکه برخی از ایشان مثل اسماعیلیه و مسلمین گنجه و تبریز تبعیت از مغول را بر حکومت او ترجیح نهادند. همچنین گویا در اواخر عمر در نوشیدن می به افراط افتاده بود.[۸۶]
بعد از قتل جلالالدین لشکریان مغول به سه دسته تقسیم شدند. یک دسته به غارت دیار بکر و نواحی اطراف رفتند و تا ساحل فرات پیش رفتند. دستهٔ دیگر به طرف شهر بتلیس (در ترکیه امروزی) رفتند. دستهٔ سوم در سال ۶۲۸ ه.ق بر مراغه تسلط یافتند و سپس به آذربایجان آمده و در اوایل سال ۶۲۹ قصد تصرف تبریز را کردند. مردم تبریز همینکه از نزدیک شدن سپاه مغول اطلاع یافتند با صلاح قاضی و رئیس شهر با فرستادن انواع هدایا و قبول خراجی گزافی مانع از خرابی شهر و قتلعام مردم شهر شدند.[۸۷] در این حملات ثانوی، مغولان چون از حملات متقابل جلالالدین آسودهخاطر بودند و مردم نیز از همه جهت دچار رعب و وحشت فوقالعاده گردیده بودند، بلامانع به تسخیر نواحی باقیمانده پرداختند و تا حوالی بغداد پیش راندند. در طی این حملات نیز به غیر از نواحی فارس و کرمان که امرای آن اتابکان فارس و قراختاییان کرمان از خراجگزاران مغول بودند، به قدری خرابی و کشتار کردند که دیگر هیچکس قدرت جنگ با مغول نداشت.[۸۸]
اصفهان با آنکه تا سال ۶۳۳ ه.ق از حملهٔ مغول در امان باقیمانده بود. به علت دشمنی خانوادگی بین دو خاندان معروف صاعد و خجند، به ویرانی سوق داده شده بود. خاندان صاعد، حنفی بودند و خاندان خجند، مذهب شافعی داشتند. در ۶۳۳ ه.ق و در زمان فرمانروایی اوگتای خان، جانشین چنگیز، نزاع شافعیها و حنفیها بالا گرفت و شافعیها با آنکه هنوز تا این تاریخ مغول بر اصفهان مسلط نشده بودند، با آنها ساختند و قرار گذاشتند که دروازههای شهر را به روی ایشان بگشایند، به شرط آنکه پس از ورود به شهر آنان حنفیها را قتلعام نمایند. شهر مورد حمله سپاه مغول واقع شد و مغول پس از ورود به شهر از شافعی و حنفی همه را بهطور متساوی قتلعام کردند و شهر را ویران ساختند. شاعر و قصیدهسرای بزرگ اصفهان کمال اسماعیل، دو سال بعد از این حمله در این شهر به دست مغولان به قتل رسید.[۸۹]
در پایان این حملات گیلان، تنها منطقهای در ایران بود که وقتی همه کشور در اشغال مغولان بود، واقعاً مستقل مانده بود و حتی سالها بعد، پس از اشغال پرهزینهٔ آن توسط الجایتو ایلخان تنها اسماً نام گیلان به نام بخشی از امپراتوری مغول ثبت شد اما در واقع تحت حکومت سلسلههای محلی اداره میشد.[۹۰][۹۱]
از سال ۶۱۸ تا سال ۶۵۴ ه. وضع حکومت ایران و ادارهٔ آن تحت استیلای مغول به این شکل بود که خانان مغول یک نفر را مستقیماً از مغولستان به عنوان حاکم جهت ادارهٔ این مملکت و سرداری قشون مقیم آن میفرستادند و این قبیل حکام به دستیاری عمال و دبیران ایرانی به گردآوری مالیات و ادارهٔ امور کشوری و دفع مخالفین اقدام میکردند.[۹۲] در این دوره حکومت برعهدهٔ چهار نفر به شرح زیر بود:
چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، در سال ۶۵۳ ه.ق (۱۲۵۵ میلادی) مغولان بار دیگر در سپاهی به رهبری هلاکوخان به ایران آمدند. اما اینان با سپاه پیشین یعنی سپاه چنگیز، که به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسیاری داشتند. این نسل تازه از مغولان در این مدت با ایران بیشتر آشنایی پیدا کرده و از غارتگری و وحشیگری عهد چنگیز، به مراتب معتدلتر و مجربتر به نظر میرسیدند. لشکرکشی هلاکو بر خلاف چنگیز، با طرح و نقشهای پیش پرداخته همراه بود. منازل بین راه از پیش تعیین و راهگذار لشکر آماده و حتی پلها و گذرگاه بازسازی شده بود. این بار تجربه به فرمانروایی مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران، برچیدن بساط خلافت بغداد و اسماعیلیه ضرورت دارد و آنها میبایست به جای کشتار و تخریب بیهوده و بینقشه، این دو قطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبهٔ مذهبی خویش، مانع از استقرار فرمانروایی آنها در ایران بهشمار میآمدند، از بین بردارد.[۹۵]
مادر هولاکو سرقویتی بیگی زنی مسیحی بود و همسرش دوقوز خاتون نیز به مذهب نسطوری (مسیحی) ایمان داشت. کسانی که در این حمله به هلاکو خان کمک میکردند یکی اتباع مسلمان مغول بودند که خواهان برافتادن اسماعیلیه بودند و دیگر ارامنه بودند که به علت اختلافات مذهبی با مسلمانان تابع خلفای عباسی مایل بودند که هلاکو بغداد را بگیرد و مسلمانان مصر و شام را نیز که با عیسویان صلیبی جهاد میکردند شکست داده و اسلام را براندازد. به همین علت در حمله به ایران بسیاری از لشکر هولاکو از مسیحیان مغول تشکیل شده بود.[۹۶]
هلاکوخان در سال ۶۵۳ ه.ق به سمرقند رسید و با وعده اینکه به سرزمین فرمانروایان محلی آسیبی نرساند از آنان میخواست تا تسلیم شوند. به این مناسبت امیران بسیاری از عراق عجم، فارس، آذربایجان، اران، شیروان به دربار وی آمدند. فرقه اسماعیلیه نیز دعوت به تسلیم شدند اما در این زمان رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت مذاکره با هلاکو را رد کرد، در حالیکه گروه دیگری از اسماعیلیه به هولاکو پیوستند.[۹۷]
فعالیت فرقه اسماعیلیه تقریباً مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اوج فعالیت آنها در عهد سلجوقیان بود که در آن مدت برای براندازی حکومت و خلافت میکوشیدند و از حربهٔ وحشت و ترور و ایجاد ناامنی به عنوان وسیلهای برای ایجاد اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده میکردند. قلعه الموت در رودبار مرکز قدرت رهبران اسماعیلیه بود و کیاهای الموت خداوندان الموت خوانده میشدند. پس از مرگ حسن صباح اسماعیلیه با تسخیر، خرید یا بنای قلعههای متعدد دیگر، قدرت خود را افزایش دادند. قتلهای سیاسی و ترورهای زیادی به دست اسماعیلیان انجام میشد، قتل دو خلیفهٔ عباسی مسترشد (۵۲۹ ه.ق) و پسرش راشد (۵۳۲ ه.ق) و نیز قتل معینالدین وزیر سلجوقی در سال ۵۲۱ ه.ق از جملهٔ این ترورها بود. سلجوقیان بارها سعی در محاصرهٔ الموت یا قلع و قمع اسماعیلیه کردند و تقریباً هرگز توفیقی نصیب آنها نشد. در زمان حمله چنگیز جلالالدین حسن خداوند الموت بود او کوشید تا نسبت به چنگیزخان که در دنبال محمد خوارزمشاه به خراسان میآمد، اظهار متابعت نماید تا الموت را از تعرض مغول حفظ کند. ظاهراً در انجام خواست خود موفق شده بود و قلعه را در این هنگام از هجوم قوم مغول ایمن نگه داشته بود.[۹۸]
در سال ۶۵۴ ه.ق هلاکوخان پس از رسیدن به ایران تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود میشناخت. در این هنگام رکنالدین خورشاه در برج و باروی خود بدون یار و یاور مانده بود و چارهای جز تسلیم برای وی باقی نماند چون فکر مقاومت بیهوده به نظر میرسید. در هنگام محاصرهٔ قلعههای اسماعیلیه رکنالدین، در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد اما سرانجام به دنبال تسخیر این قلعهها، مغولان که سودی از وجود وی نمیبردند وی را نیز قتل رساندند بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید.[۹۹][۱۰۰]
حکومت ایلخانان در ایران از سال ۶۵۴ ه.ق آغاز شد. هلاکو ممالک فتح شده را بین پسران و امرای مطیع دست نشاندهٔ خویش تقسیم کرد. از جمله خراسان و جبال را به پسرش اباقاخان، اران و آذربایجان را به پسر دیگرش یشموت داد و انکیانو را فرماندار مغول در فارس کرد. وزارت خود را نیز که از آغاز ورود به ایران به امیر سیفالدین خوارزمی داده بود، در اواخر به دنبال قتل او در سال ۶۶۱ ه.ق به شمسالدین محمد جوینی برادر عطاملک جوینی که حکومت بغداد را به او داده بود، سپرد. خود او نیز چندی بعد در سال ۶۶۳ ه.ق در سنین ۴۸ سالگی بیمار شد و در حوالی دریاچه ارومیه درگذشت.[۱۰۱]
بهطور اجمالی علل شکست در برابر مغول به قرار ذیل است:
تأثیر ماشین جنگی مغولی را میتوان به دلایل مختلفی منتسب کرد. اگرچه هر یک از مغولهای بزرگسال، جنگجو بودند، با این حال در تعداد جنگجویان مغول بدون شک در اکثریت منابع تاریخی اغراق شدهاست؛ میانهترین آنها، ۱۲۹ هزار نفر برای ارتش چنگیزخان مغول ذکر شده که توسط رشیدالدین در جامع التواریخ آمدهاست. به نظر میرسد که این تعداد بیش از دیگر ارقام با واقعیت مطابقت داشته باشد.[۱۰۲]
تصوف از دوران سلجوقیان به غیر از آنکه بر مردم نفوذ پیدا کرده بود، در میان حاکمان نیز طرفدارانی پیدا کرد، از جمله خواجه نظام الملک (۴۸۵–۴۰۸ ه.ق) وزیر پرنفوذ سلجوقی، از حامیان صوفیه بود. از دوران خوارزمشاهیان تا حملهٔ مغول در اکثر شهرهای ایران مشایخ صوفیه و خانقاه یافت میشد.[۱۱۲] برخی از رهبران تصوف مانند عبدالقادر گیلانی (۵۶۱–۴۷۱ ه.ق) مؤسس سلسله تصوف قادریه عمر خود را فارغ از هر گونه اندیشهای در انزوای کامل گذرانیده و دیگران را به کشتن آرزوهای نفسانی و ترک دنیا ترغیب میکرد. اعتقاد صوفیان بر این بود که در هر وضعیتی باید تسلیم قضا و قدر بود و با همه چه دوست و چه دشمن، از در صلح و آشتی درآمد. آنان شر و تباهی را ثابت و پایدار میدانستند و بازگشت به خویشتن و انکار مطلق زندگی را تنها راه رهایی از مصیبتها و مشکلات تشخیص داده و اعتقاد داشتند هر مشکلی که پیش میآید علت آن را باید در خود جستجو کنیم. از دیدگاه صوفیه علت حملهٔ مغول واقعیتهای تاریخی نبود بلکه گروهی از آنان علت حمله را گناهکار شدن مردم و دلبستگی آنها به دنیا میدانستند و برخی علت را در کشتن مجدالدین بغدادی بوسیلهٔ خوارزمشاه میدیدند.[۱۱۳]
در کتابهای تاریخی این دوران از جمله تاریخ جهانگشای جوینی، حمله مغول نشانهای از عذاب الهی و نشانهای از قهر خداوند شمرده شده و در این دوره بسیاری از مردم اعتقاد به این داشتند که این قضا و قدر الهی است که اسباب قوت و قدرت لشکر مغول شدهاست. در کتابهای تاریخی این دوره همه جا مقاومت مردمی را که در مقابل مهاجمان مغول دفاع میکردند، کاری غیرعاقلانه شمرده شدهاست.[۱۱۴]
بعد از دور اول حمله و پخش خبر فجایع مغول در بین مردم وحشتی عظیم به وجود آمد. در سال ۱۲۳۸ میلادی (۶۳۸–۶۳۷ ه.ق) وحشتی که از مغول در اروپای غربی میان مردم پیدا شده بود به اندازهای بود که ماهیگیران سواحل هلند جرأت ماهیگیری در دریای شمال و حوالی انگلستان را در خود نمیدیدند و به همین جهت در انگلستان ماهی بسیار فراوان شده و با قیمت بسیار نازلی به فروش میرفت.[۱۱۵] در ایران بر اساس برخی منابع مردم جرأت اقدام به هیچ امری حتی گریز نیز نداشتند. ابن اثیر نوشتهاست:
مردی برای من نقل کرد که من با هفده نفر در راهی میرفتیم، سواری از مغولان به ما رسید و امر داد که کتهای یکدیگر را ببندیم، همراهان من به اطاعت امر او قیام کردند، با ایشان گفتم او یک نفر است و ما هفده نفر علت توقف ما در کشتن او و گریختن چیست، گفتند میترسیم گفتم او الساعه شما را میکشد اگر ما او را بکشیم شاید خداوند ما را خلاص بخشد، خدا میداند کسی بر این اقدام جرأت نکرد عاقبت من با کاردی او را کشتم و پا به فرار گذاشته نجات یافتیم.[۱۱۶]
به نظر میرسد که صدمات و لطمههای روحی و فرهنگی حملهٔ مغول بیش از ویرانی فیزیکی و خسارتهای اقتصادی آن بودهاست. مغولها بر ایران مسلط شدند بدون آنکه ایدئولوژی جدیدی با خود آورده باشند.[۱۱۷] در این حمله مراکز علمی و فرهنگی از جمله کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز نشو و نمو فکری به حداقل رسید. پس از بین رفتن مراکز علمی و فرهنگی، پویایی جامعه رو به افول گذاشت و عرفان و گرایشهای غیرعقلانی گستردهتر از قبل شد و عملاً مردم را نسبت به سرنوشت خود بیاعتنا ساخت.[۱۱۸] حمله مغول بر رونق تصوف افزود زیرا در دوران ویرانی و مصیبت تصوف به مهمترین پناهگاه روحی و فکری مردم تبدیل شد و بسیاری به آن گرویدند.[۱۱۹]
یکی از عناصر مهمی که پس از حمله مغول باعث رکود اقتصادی ایران گردید، کاهش جمعیت شهرها و مناطق اسکان دائم بود. منابع هیچ آمار جامعی از جمعیت ایران قبل و بعد از این حمله به دست نمیدهند. هر چند آمار و ارقام کشتارها و قتلعامهای ذکر شده در منابع طرفدار و مخالف مغولان برای این حمله آنچنان کلان ذکر شدهاست که حتی باور وجود شهرهایی با چنین جمعیت کلانی را در آن زمان، مشکل میکند اما همین آمارها شواهدی از شیوه نگرش مردم به تهاجمات مغول هستند.[۱۲۱] جوینی که خود از تاریخنویسان طرفدار مغول بهشمار میرود، مینویسد «هر کجا که ۱۰۰ هزار کس بود ۱۰۰ کس نماند.» به غیر از قتلعامها باید در نظر داشت که بسیاری از مردم را به اسارت بردند و بسیاری نیز در اثر بیماریهای واگیر یا گرسنگی که در پی هر تهاجم خارجی پیش میآمد جان خود را از دست دادند همچنین روش جنگی مغولان چنین بود که هزاران اسیر را به عنوان حشر (قشون غیرنظامی) در جلوی لشکریان خود به حرکت درآورده و از آنان در تسخیر شهرها و نقاط جدید بهره میجستند. این اسرا در حقیقت همچون سپر انسانی موردِ استفاده قرار گرفته و نیزهها و سلاحهای دیگری که از طرف مدافعان شهر بسوی قوای تهاجمی مغول پرتاب میشد، به این اسرا اصابت مینمود.[۱۲۲]
در تاریخ از رونق کشاورزی در نیشابور و بسیاری از مناطق دیگر ایران یاد شدهاست. اگر در ایران عهد باستان اقتصادی به نسبت نیرومند به وجود آمده بود به واسطهٔ برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود. بسیاری از مناطق آباد و پر محصول ایران در گذشته، در مسیر رودخانههای پرآب یا در معرض بارندگی کافی نبودهاند، اما در سایهٔ تلاش و کوششهای طولانی و سازمان یافته در طی قرنها و از طریق کشیدن کانالهای مصنوعی، حفر نهرها و مهمتر و پیچیدهتر از همه، با استفاده از قنات، توانایی کشت و زرع را به دست آورده بودند. در نتیجه بقاء کشاورزی نیز بستگی به حفظ این سیستم انسان ساخته داشت. یکی از پیامدهای اسفناک هجوم قبایل به ایران از بین رفتن شبکههای آبیاری بود. لیودو هارتوگ تاریخدان آلمانی در بخشی از کتاب تاریخ مغول به عنوان «تخریب قرنها سازندگی»، مینویسد ایرانیان شبکههای آبیاری گستردهای در منطقهٔ خوارزم ساخته بودند که آب جیحون را برای کشاورزی از طریق کانالهای متعددی به مناطق همجوار منتقل میکرد. چنین ساختاری بالطبع خوارزم را مبدل به یکی از توسعهیافتهترین مناطق ایران نموده بود و گرگانج پایتخت آن را به صورت یکی از مراکز مهم تجارت درآورده بود. اما همهٔ اینها در هجوم مغول به معنای دقیق کلمه از میان رفت.[۱۲۳]
عنصر دیگری که مناطق کشاورزی ایران را در معرض نابودی قرار داد تبدیل زمین کشاورزی به مراتع و چراگاه برای احشام مغول بود.[۱۲۴] عامل دیگر رکود کشاورزی این بود که برخی از ساکنان اسکانهای دائم به لحاظ فقدان امنیت و هرج و مرج شهر یا روستا و را رها کرده و به دنبال صحرانشینان به راه افتادند. از آنجا که لازمهٔ کشاورزی اسکان دایم و مراقبت از زمیناست. این تغییرات جمعیتی تأثیرات مخربی بر کشاورزی ایران برجا گذاشت.[۱۲۵]
مغولان به ارزش صنعتگران و کسانی که حرفه و دانش فنی داشتند و به نحوی در امر تولیدات شرکت داشتند، واقف بودند. در برخی از قتلعامها مانند قتلعام مردم نیشابور، سمرقند، گرگانج و مرو در منابع تاریخی به صراحت ذکر شدهاست که مغولان قبل از شروع کشتار، اسیران صنعتگر را از بقیه مردم جدا کرده و روانهٔ مغولستان کردند. انتقال و از دست دادن هزاران صنعتگر ایرانی که در این حمله به اسارت درآمدند، صدمهٔ دیگری بود که بر پیکر اقتصادی ایران وارد آمد.[۱۲۶]
پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند به مناطق امن مانده از این حمله مهاجرت کردند. آسیای صغیر جزو معدود مناطق امنی بود که شماری از دانشمندان و برخی از آثار علمی را از خطر نابودی نجات داد. سلسله سلجوقیان روم که هنوز بر بخشهای گستردهای از آسیای صغیر فرمان میراندند، این منطقه را از مغولان مصون داشتند. بر موصل و نواحی آن، بدرالدین لؤلؤ نخست از سوی ایوبیان و بعد به استقلال حکم میراند و شهر موصل در نیمهٔ نخست سدهٔ هفتم از مراکز پر رونق علوم و معارف اسلامی بود. اتابکان فارس نیز که با دوراندیشی به تحتالحمایگی خوارزمشاهیان و ایلی چنگیزیان تن در دادند، توانستند منطقهٔ نسبتاً آرامی در منطقهٔ فارس و سواحل جنوب ایجاد کنند که پناه فراریان، بهخصوص دانشمندانی شد که از دم تیغ مغولان میگریختند.[۱۲۷]
بخشهای عمدهای از دره سند و شبه قاره هند نیز چنین سرنوشتی داشت و سلاطین مملوک که از ۶۰۲ تا ۶۸۹ ه.ق بر مناطق گستردهای از این دیار حکمرانی داشتند، نگاهبانان فرهنگ و ادب ایران بودند. هر چند مهاجرت ادیبان فارسیزبان به هند از دورهٔ غزنویان آغاز شده بود اما مهمترین سبب مهاجرت آنان حمله مغول به مناطق فارسیزبان بود. در طی این حمله شاعران، ادیبان، هنرمندان، شاهزادگان و غیره برای نجات جان از ماوراءالنهر و ایران خارج شده و به شبه قاره هند روی آوردند. نه تنها در این دوره بر تعداد مهاجرین ادیب افزوده شد بلکه از نظر علم و فضل و هنر، مهاجرین این دوره برجستهتر از دورانهای پیش بودند، از جمله این مهاجرین میتوان از محمد عوفی و منهاج سراج نام برد.[۱۲۸]
قوم مغول از قبل از حمله در بازگذاشتن راههای تجارتی سعی بسیاری داشتند و بعد از مغلوب ساختن کشورهای آسیای مرکزی و غربی این سیاست دیرینه را بیشتر تقویت کردند. درآمدن قسمت بزرگی از آسیا در زیر استیلای مغول و ادارهٔ آن تحت یک اداره و حکومت و محترم شدن یاسای چنگیز باعث برافتادن عموم سدهای بزرگی گردید که سابقاً به علت اختلاف طرز حکومت و وجود سرحدهای سیاسی و آداب و اخلاقی مانع آمیزش مستقیم ملتها بود. بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها نه تنها رفتوآمد بین دو مملکت متمدن قدیم چین و ایران دایر گردید بلکه بر اثر سیاست بینالمللی ایلخانان ایران، روابط با پاپها و سلاطین عیسوی اروپا و همچنین ارتباط با شام و مصر نیز برقرار گردید.[۱۲۹]
پس از بین رفتن اسماعیلیه هلاکو از همدان فرستادگانی برای اعلام الزام فرمانبرداری نزد خلیفهٔ عباسی به بغداد فرستاد. خلیفه خواه ناخواه هدایایی برای او ارسال داشت و در عین حال سعی کرد او را از عواقب شوم درافتادن با عباسیان بترساند. اما نتوانست از حرکت هلاکو به بغداد جلوگیری کند و به زودی تختگاه عباسیان به محاصره افتاد. محاصرهٔ بغداد از ۲۲ محرم ۶۵۶ ه.ق شروع شد و تا آخر این ماه طول کشید. به همین دلیل خلیفه مستعصم ناچار در چهارم صفر ۶۵۶ ه.ق به اردوگاه هلاکو آمد، این امر نیز مانع غارت و کشتار بغداد نشد. در نهم صفر هلاکو به بغداد وارد شد و مستعصم به دست خویش کلید گنجینههای پانصد سالهٔ اجدادی را به او داد. در بیست چهارم صفر خلیفه و پسر بزرگتر او با عده کثیری از رجال دولت به قتل رسیدند. تعداد کشتهشدگان بغداد در این زمان به قولی بالغ بر ۸۰۰ هزار نفر بودهاست که بهطور مشخص مبالغهاست. سقوط خلافت در افکار عامه و حتی شاعران عصر، سعدی تأثیر دردآمیز نهاد اما چون هلاکو حکومت بغداد و عراق را به عطاملک جوینی یکی والی مسلمان داد، این تأثیر تا حدی تخفیف یافت.[۱۳۰]
با تشکیل حکومت ایلخانان مغول پساز قرنها یک دولت منسجم در فلات ایران برپا شد که بساط دستگاه خلافت عباسی را برچیده، تمام شهرها و استانها را زیر یک پرچم واحد آورده و حکومتهای محلی و ملوک الطوایفی را-که دلیل پارهپاره شدن ایران بودند- به همراه دولتهای مذهبیِ تفرقهانداز چون اسماعیلیان، از میان برداشت و با بها دادن به وزرای اندیشمند ایرانی، نهتنها پیشرفت علمی و فرهنگی ایران را دوباره احیا کرد، که زمینهای نیز فراهم شد تا بعدها صفویان از دل آن برخواسته و با استفاده از این موقعیت، فصل تازهای از تاریخ این سرزمین را رقم زنند.[۱۳۱]
خلفای عباسی که پساز قرنها با بهرهگیری از نام اسلام بسانِ بت مقدسی درآمده و بزرگترین دلیل عدماستقلالِدائمیِ ایران و ملل پیرامون در سدههای پیشین بودند، بهطور کامل منهدم گشته و سایه برتری عرب بر سرزمینهای آسیای غربی از میان برداشته شد. دیگر نه خلیفهای در بغداد وجود داشت که با نام اسلام و شرع، سایه بر استقلال ایران بیفکند و نه اسماعیلیانی درون دژهای مخفی بودند که اعتقادات دینی و مذهبی مردم را تحریک کنند. وجود مغولان و نابودی این قشرها بهانهای بود تا ایرانزمین آماده حرکت به سوی تاریخی نوین و مدرن شود که در آن چون هزارههای پیشین، بدون دخالت بیگانگان در مسیر استقلال و پیشرفت حرکت کند. با رها شدن ایران از زیر یوغ عرب سرانجام بستری فراهمشد تا روزگارِ تازهای به وسیله شاه اسماعیل صفوی آغاز شده و ایرانِ نوین براساس یک سیستم سیاسی و مذهبی مستقل، پایهگذاری شود.[۱۳۲]
حملهٔ مغول به ایران به سه لشکرکشی مغول به ایران در فاصله سالهای ۱۲۱۹ تا ۱۲۵۶ میلادی (۶۱۶ تا ۶۵۴ ه.ق) اشاره دارد. این لشکرکشیها به حکومت خوارزمشاهیان، اسماعیلیه الموت و حکومتهای محلی اتابکان سلجوقی خاتمه داد و به ایجاد حکومت ایلخانان مغول به جای آنها در ایران منجر شد.
چنگیز خان پس از چیره شدن بر چین و بخشی از آسیای میانه با خوارزمشاهیان همسایه شد. خواسته چنگیز خان بازکردن راه بازرگانی میان قلمرو خوارزمشاهیان و چین بود. او در ابتدا، نسبت به سلطان محمد خوارزمشاه ادب و احترام را رعایت نمود، ولی این پادشاه با تدابیر خصمانهٔ خود موجبات غضب خان مغول را فراهم کرد و هجوم او را به ممالک اسلامی باعث گردید. حملهٔ مغول در پی قتل ۴۵۰ بازرگان مغولی در شهر اترار آغاز شد. شروع نخستین لشکرکشی در سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (پائیز ۵۹۸ خ. / ۶۱۶ ق) و به فرماندهی چنگیز خان بود. سلطان محمد خوارزمشاه در همان سال با سپاهی به مبارزه با مغول برآمد، ولی از جوجی پسر چنگیز شکست خورد و از آن پس تصمیم گرفت که از مواجهه با لشکر مغول خودداری کند. چنگیز برای دستگیری سلطان محمد دو نفر از بزرگان لشکر خود را به تعقیب او فرستاد. سال بعد سلطان محمد در بستر مرگ، جلالالدین خوارزمشاه را به جانشینی خویش برگزید و جلالالدین بیش از ۱۰ سال پس از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول ایستادگی کرد. دومین لشکرکشی در سال ۶۲۶ ه.ق به امر اوگتای قاآن و به فرماندهی جرماغون نویان بود. این لشکرکشی به قصد پایان دادن به مقاومت جلالالدین خوارزمشاه و تسخیر مناطقی که تحت سلطه خوارزمشاهیان باقیمانده بود، انجام شد. در پایان این دو حمله مغولان به سلطنت خوارزمشاهیان بر ایران پایان دادند و بسیاری از شهرهای ایران مانند طوس و نیشابور به کلی ویران شد و مردم آن قتلعام شدند. خط سیر تخریب و ویرانی فقط منحصر به شمال و شمال شرقی ایران نبود، در مرکز و غرب ایران نیز شهرهای دامغان، ری، قم، قزوین، همدان، مراغه و اردبیل هدف حمله قرار گرفتند.
سومین لشکرکشی در سال ۱۲۵۴ میلادی (۶۵۴ ه.ق) چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، با هجوم هولاکوخان به ایران آغاز شد. هلاکوخان در این لشکرکشی تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود قرار داد. رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد؛ اما، سرانجام به دنبال تسخیر این قلعهها، خود او نیز کشته شد. بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید. سپس، هلاکو در سال ۱۲۵۸ میلادی (۶۵۶ ه.ق) به بغداد لشکر کشید و با سقوط بغداد، خلافت عباسیان پس از حدود ۵۱۸ سال به پایان رسید. پس از این پیروزی بود که حاکمان مغول کوشیدند تا به جای ویرانی و قتلعام مردم بر آنان حکومت کنند.
دفاع مردم در حملهٔ نخست مغولان نشان از آن دارد که در حملهٔ نخست شهرهای مختلف در مقابل حملهٔ مغول به شدت مقاومت کردند، اما نفاق سران کشوری و لشکری با یکدیگر و نداشتن یک فرماندهٔ مدبر و فرار خوارزمشاه و بیانضباطی، نگذاشت که این همه مدافعات به نتیجهای قطعی منتج شود. حمله مغول بیش از خسارتهای اقتصادی، صدمات فرهنگی و روحی برجای گذاشت. در این حمله مراکز علمی و فرهنگی مانند کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز رشد و پرورش فکری به حداقل رسید. کاهش جمعیت و به اسارت گرفتن و فرستادن صنعتگران ایرانی به مغولستان باعث رکود اقتصادی در ایران گردید و تخریب قناتها و آبراهههایی که در طول قرنها ساختهشدهبودند، سبب رکود کشاورزی شد. پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند، به مناطق امن مانده از این حمله مانند آسیای صغیر و هند مهاجرت کردند. همچنین از اثرات دیگر آن، رونق تجارت در مسیر راه ابریشم بین ایران، چین و کشورهای غرب ایران بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها بود.
مغول چگونه شکست خورد
شالودهٔ اصلی ارتش در ایران تا قبل از به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی در مجموع متکی به بنیهٔ نظامی قبایل و قدرتهای محلی بود. از آنجائیکه ایران جزئی از امپراتوری اسلام و در حقیقت قلمرو دارالخلافه بهشمار میآمد بالطبع به لحاظ نظامی نیز تحت امر سپاه اسلام بود، اما در عمل در ایران قدرتهای محلی در مناطق مختلف قدرت را در دست داشتند و هر قدرت محلی نیز متکی به قوای نظامی خود بود. به غیر از نیروهای محلی بردگان ترکنژاد قبایل آسیای مرکزی عنصر دیگر نظامی را تشکیل میدادند.[۳]
تحول در سیستم نظامی ایران از زمان سلطان محمود غزنوی (دوران حکمرانی ۴۲۱–۳۸۷ ه.ق) آغاز شد. تشکیلات نظامیای که سلطان محمود به وجود آورد، برای زمان خودش تحولی نوین در ساختار قشون و قوای جنگی کشور بود. سربازان ارتش جدید نه تنها حقوق دریافت مینمودند بلکه سهمی از غنائم جنگی نیز به آنان میرسید. پیدایش ارتش و افزوده شدن آن بر بافت سنتی قشون که خاستگاه قبیلگی داشت، اولین ویژگی مهم اجتماعی به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی، شامل غزنویان و سلجوقیان، در ایران بود.[۴] پیدایش ارتش به دنبال خود هزینه و خرج و مخارج امور نظامی و لشکری را به همراه آورد. جمعآوری مالیات به دست والیان و حاکمان محلی صورت میگرفت. در این دوران حق مالکیت زمین چندان از نظر حکومت به رسمیت شناخته نمیشد و رؤسای قبایل پس از گرفتن یک منطقه، خود را صاحب آن میدیدند و منطقهٔ فتح شده برای آنان به مثابه غنیمت جنگی بود که میبایستی میان افراد قبیله تقسیم شود.[۵] در دوره سلجوقیان، یکی از مشکلاتی که دولت مرکزی با آن دست به گریبان بود پرداخت وجوه و حقوق ماهیانهٔ دیوانسالاران و نظامیان بود؛ بنابراین دولت مرکزی جهت پرداخت حقوق آنان، اراضی را به شکل اقطاع در اختیار آنان قرار میداد.[۶]
سلجوقیان از همان آغاز پیروزی بر غزنویان، ولایتهای کشور را بین سران خود تقسیم کردند.[۷] ملوک طوایف غالباً خود را ملک، امیر یا شاه میخواندند معدودی از این ملوک که تاریخ آنها به عهد سلجوقیان میرسید، خویشتن را اتابک خواندند، در بین اینگونه طوایف اتابکان فارس (۶۶۳–۵۴۳ ه.ق) را باید یاد کرد که بر فارس حکمرانی داشتند. اتابکان آذربایجان (۶۲۲–۵۳۱ ه.ق) بر آذربایجان حکومت میکردند. شبانکارگان (۷۵۶–۴۴۸ ه.ق) بر قسمت شرقی فارس بین کرمان و خلیج فارس حکومت میکردند. اتابکان لر بزرگ (۸۲۷–۵۵۰ ه.ق) و اتابکان لر کوچک (۱۰۰۶–۵۸۰ ه.ق) بر نواحی غربی ایران مسلط بودند. اتابکان یزد (۷۲۸–۵۳۶ ه.ق)، حکومت یزد را در دست داشتند. اختلافات خانگی و هرج و مرج در بین سلالههای محلی در این ایام رایج بود.[۸]
بعد از منقرض شدن سلسلهٔ سلجوقیان عراق عجم (۵۹۰–۵۱۱ ه.ق) به دست علاءالدین تکش پدر سلطان محمد خوارزمشاه، بر سر حکمرانی ایران غربی بین ناصر خلیفه عباسی (دوران حکمرانی ۶۲۲–۵۷۵ ه.ق) از یک سو و علاءالدین تکش و همچنین جانشین او سلطان محمد از سوی دیگر اختلاف و دشمنیِ سختی بروز نمود. بر همین اساس از زمان به قدرت رسیدن سلطان محمد تا آخر سلطنت او، ایران غربی میدان تاختوتاز لشکریان خوارزمی و سپاهیان خلیفه گردید. ناصر خلیفه برای قلع و قمع خوارزمشاه نهتنها سلاطین غور و علمای متعصب ماوراءالنهر را بر او برمیانگیخت، بلکه از اسماعیلیه و غیرمسلمانان قراختائی و اقوام مغول نیز کمک خواست و در نتیجه نه تنها موجب سرنگونی خوارزمشاه شد، بلکه خاندان خود را نیز سرنگون کرد.[۹]
مقارن جلوس سلطان محمد خوارزمشاه (دوران حکمرانی ۶۱۷–۵۹۶ ه.ق) غوریان (۶۰۹–۵۹۷ ه.ق) توانستند پس از برافتادن غزنویان (۵۸۳–۳۴۴ ه.ق) باقیمانده سرزمینهای غزنوی و شهرهای خراسان مانند شهر بلخ زادگاه مولوی را به تصرف خود درآوردند. سلطان محمد در سال ۶۰۹ سلسله غور را برانداخت و با تصرف غزنین در سال ۶۱۱ توانست سرحد قلمرو خود را از طرف شرق به هندوستان برساند. در سال ۶۰۶ او مازندران را که مدتها بود اسپهبدان طبرستان در دست داشتند، تسخیر کرد. از اواسط سدهٔ ششم هجری جماعتی از ترکان زردپوست شمال چین در ولایت کاشغر و ختن دولتی بزرگ به نام دولت قراختائیان تشکیل داده بودند، که بودایی مذهب بودند. خوارزمشاهیان برای اینکه راه آنان را سد کنند، قبول کرده بودند که هر ساله مبلغی به آنان باج دهند. این رسم تا زمان سلطان محمد برقرار بود اما او از پرداخت خراج به پادشاهی که او را مشرک میدانست ابا داشت. سلطان محمد سه بار با قراختائیان جنگ کرد و توانست در سال ۶۰۷ قراختائیان را از ماوراءالنهر براندازد و بخارا و سمرقند را به کمک کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان تسخیر کند.[۱۰]
سلطان محمد بعد از آنکه حدود ممالک خود را از طرف شمال شرقی و مشرق به کاشغر و لب سند رسانید، به سمت مغرب یعنی عراق توجه کرد. این ممالک را در این تاریخ اتابکان فارس و آذربایجان در دست داشتند و نفوذ روحانی خلیفهٔ عباسی نیز در این دو منطقه تا حدی باقی بود. سلطان محمد بر سر اینکه نفوذ حکم خوارزمشاهیان در بغداد را خواستار بود و همچنین یاری خواستن خلیفه از اسماعیلیه و قراختائیان برای برانداختن حکومت او، با خلیفه در اختلاف بود. بر اثر این اختلاف و دشمنی سلطان محمد از علمای مملکت خود فتوا گرفت مبنی بر اینکه بنی عباس محق به خلافت نیستند و باید یک نفر از سادات حسینی را به این مقام برگزید به همین نظر خلیفه را معزول اعلان کرده و دستور داد که نام خلیفهٔ عباسی در خطبهها برده نشود و بر روی سکه درج نگردد و یکی از سادات علوی ترمذی را به خلافت گمارد.[۱۱] خوارزمشاه در سال ۶۱۴ به قصد بغداد لشکر کشید اما چون زمستان بود لشکریانش در گردنه اسدآباد از برف و سرما صدمهٔ زیادی دیدند و مجبور شد به خراسان برگردد.[۱۲]
چنگیز پس از تاخت و تاز در چین شمالی توانست پکن را تسخیر کند. سپس طوایف اویغور را به اظهار اطاعت واداشت کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان را که بر اراضی اقوام قراختائیان تسلط یافته بود، از آنجا راند و بدینگونه با خوارزمشاه که حدود شرقی قلمرو خود را به این نواحی رسانده بود، همسایه گشت و مرز مشترک یافت. آنچه از شواهد برمیآید لشکرکشی چنگیز به ایران برای بدست آوردن سرزمینی تازه و کسب غنائم نبود زیرا چنگیز با وجود کشور پر ثروت و عظیم چین که در تصرف داشت به لشکرکشی به ایران نیازی نداشت. چنگیز به رواج بازرگانی و تردد تجار علاقهٔ فراوانی داشت و بازرگانی را تشویق مینمود و برای همین در صدد برآمد با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهی مقتدر میدانست روابط دوستانه برقرار سازد. به همین منظور جمعی از تجار خود را به ریاست محمود یلواج با هدایایی به خدمت سلطان محمد فرستاد و او را از وسعت کشور و قدرت و لشکر و آبادانی متصرفاتش مطلع ساخت. سلطان محمد نیز که در صدد توسعه متصرفات خود بود از اینکه چنگیز او را در نامهاش فرزند خطاب کرده بود خشمگین شد اما محمود یلواج به تدابیری آتش خشم او را فرونشاند و راضی ساخت که با چنگیز خان روابط دوستی برقرار سازد.[۱۳]
در همین جهت اولین سفیر سلطان خوارزم در پکن پذیرفته شد و چنگیز تجارت بین مغول و قلمرو سلطان را لازمهٔ ایجاد روابط دوستانه اعلام کرد. در جریان همین احوال تعدادی بازرگان مسلمان از قلمرو سلطان محمد پارهای اجناس به ولایت خان مغول بردند و چنگیز هرچند در آغاز ورود با آنها با خشونت رفتار کرد، سرانجام از آنها دلجویی نمود و آنها را به خشنودی بازگرداند. در بازگشت آنها، و در سال ۱۲۱۸ میلادی (۶۱۴ ه.ق) تعدادی بازرگان مغول را که تعدادشان به ۴۵۰ نفر میرسید و ظاهراً اکثر آنها نیز مسلمانان بودند با پارهای اجناس به همراه ایشان و با نامهای شامل توصیهٔ آنها و درخواست برقراری رابطه بین دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غایرخان (اینالجق) حاکم اترار که برادرزاده و تحت حمایت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسی در سرحد قلمروی مورد حکومتش توقیف کرد و سپس با اجازهٔ سلطان محمد خوارزمشاه که در آن هنگام در ولایت عراق بود و گزارش غایرخان را نشانهٔ سوءنظر چنگیز تلقی کرد، تمامی این بازرگانان را قتلعام کرد.[۱۴] سپس گماشتگان خوارزمشاه بار کاروان را که شامل ۵۰۰ شتر طلا، نقره، مصنوعات ابریشمی چینی، پوستهای گرانبها و امثال اینها بود فروختند و مبلغ حاصل را به مرکز دولت خوارزمشاهی فرستادند.[۱۵]
چنگیز خان هنگامیکه از واقعهٔ اترار مطلع گردید، با کنترل خشم خود، آخرین تلاشش را برای جلب رضایت از طریق دیپلماتیک انجام داد. وی یک مسلمان که پیش از این در خدمت سلطان تکش بود و توسط دو مغول همراهی میشد را جهت اعتراض به عملکرد غایرخان (اینالجق) اعزام کرد و خواستار تسلیم شخص وی شد.[۱۶] سلطان محمد مایل به استرداد غایرخان نبود زیرا بیشتر لشکریان و غالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند و همچنین مادر سلطان محمد، ترکان خاتون، که در کارها نفوذ داشت نیز به قدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود و چنین شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگیز خان را قبول نکرد بلکه سفیر چنگیزخان که برای ابلاغ این درخواست استرداد غایرخان به پایتخت خوارزمشاهی آمده بود نیز به امر سلطان محمد به قتل رسید و همراهان او با ریش و سبیل بریده به نزد چنگیز بازگردانده شدند. این رفتار جنگ طلبانهٔ محمد خوارزمشاه هجوم چنگیزخان را به آسیای مرکزی تسریع نمود.[۱۷]
برای قوم تاتار که بر اثر بدوی بودن، احتیاج مبرمی به اجناس نواحی مترقیتر داشت، از قدیم باز نگاه داشتن راههای تجارتی اهمیت بسیاری داشت.[۱۸] چنگیز خان از ابتدای به قدرت رسیدن به بازرگانی اهمیت بسیاری میداد زیرا او نیاز به تهیهٔ اسلحه از هند و دمشق و همچنین نیازمند به بازارهایی برای فروش محصولات مغولستان و همچنین سرزمین تازه به تصرف درآمدهٔ چین بود. اما برخلاف اهداف چنگیز، کشمکش بین سلطان محمد و کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان در کاشغر باعث بسته شدن راهها و وقفه مابین تجارت شرق و غرب شده بود. همزمان با این وقفه در راههای زمینی، راه دریائی خلیج فارس در اثر جنگ بین حکمران کیش و حکمران هرمز نیز مسدود شده بود که نتیجهٔ آن به وجود آمدن یک بحران تجارتی در ناحیه آسیای مرکزی بود. بازرگانان خواستار ختم منازعات و بازشدن راهها بودند. به همین علت است که در حملات چنگیز یاری رساندن برخی از بازرگانان مسلمان در پیشرفت چنگیز به طرف غرب دیده میشود. برای رفع این بحران نخست کوچلک خان در سال ۱۲۱۸ میلادی توسط مغول کشته شد. سلطان محمد نتوانست اهمیت روابط تجارتی با شرق دور و قرار داشتن سرزمینش را بر سر راه جاده ابریشم درک کند و از احتیاجات بازرگانان و خواست چنگیز غافل بود بنابراین بعد از میان برداشتن کوچلک خان نوبت به سلطان محمد رسید.[۱۹]
هر چند که احتمال آنکه ناصر خلیفه عباسی به علت دشمنی با خوارزمشاه مغول را تشویق به حمله به خوارزمشاهیان کرده باشد، از رسم و آیین سیاست و مملکتداری این خلیفه بعید به نظر نمیرسد اما توجه چنگیز به چنین پیامی در آن ایام بعید مینماید. با این وجود بعضی از مورخان به نقش خلیفه بغداد در حمله مغول به سرزمین خوارزمشاهیان اشاره کرده[۲۰] و آوردهاند که رفتن سفیر از جانب ناصر خلیفه پیش چنگیز خان و علنی شدن دشمنی خلیفهٔ مسلمین با محمد خوارزمشاه و دادن اطلاعات در باب احوال سرزمینهای اسلامی در جری شدن و تمایل چنگیز به جنگ، بیتأثیر نبودهاست.[۲۱] ابن اثیر در ذکر علل حمله تاتار به سرزمینهای اسلامی چنین مینویسد:
هرچه بوده، بوده و من ذکر نکردهام، تو گمانت را خیر گردان و از خبر نپرس.[۲۲]
اللهیار خلعتبری گمان دارد که ابن اثیر از بیم خلیفه، این قضیه را آشکارا نگفتهاست. ابن اثیر پس از مرگ خلیفه الناصر در سال ۶۲۲ ه.ق دربارهٔ او چنین نوشت: «آنچه عجم به او نسبت میدهند که او کسی است که تاتار را به طمع بلاد اسلامی انداخت و در این مورد به آنان نامه نوشت، صحت دارد.»[۲۳]
ابن کثیر نیز آورده: «اینکه ایرانیان میگویند این الناصر بود که مغولان را تحریک کرد، درست است و این گناهی است بزرگ، که هر گناهی در برابر آن کوچک مینماید». ابن واصل، مقریزی، ابن خلدون هم روایت ابن اثیر را تأیید کردند.[۲۴]
محمد خوارزمشاه با وجود اقتدار ظاهری در هنگام حمله آمادهٔ دفاع نبود. او در هنگام تدارکات جنگی در ظرف یک سال سه بار از مردم مالیات گرفت و به همین جهت اعتراض و نارضایتی مردم را برانگیخت.[۲۵] محمد خوارزمشاه قبل از حمله شورایی از امرای خود تشکیل داد. امام شهابالدین خیوقی از فقها و مدرسین معروف خوارزم پیشنهاد داد که از نواحی مختلف سرباز فراهم گردد و در کنار سیحون از عبور مغول جلوگیری به عمل آید ولی امرای سلطان این پیشنهاد را نپذیرفتند و گفتند که بهتر است مغول به ماوراءالنهر بیاید و به کوهها و تنگناهای صعب برسند و آنوقت چون ایشان راهها را درست نمیشناسند بر سر ایشان بتازیم. سلطان رأی دستهٔ دوم را پذیرفت و قشون و امرای خود را بین آبادیهای عمدهٔ ماوراءالنهر متفرق نمود اما خود او قبل از آنکه سپاهیانی که از اطراف خواسته بود جمع آیند راهی بلخ شد و دفاع از ماوراءالنهر را به امرا و قشون خود واگذاشت.[۲۶][۲۷]
چنگیز خان در ماه سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (۶۱۶ ه.ق) به اُترار، در آخرین حد مرزی قلمرو خوارزمشاهیان (در قزاقستان کنونی) رسید و نیروهای خود را به سه قسمت تقسیم کرد. یک قسمت را در اختیار پسرانش اوگتای و چغتای قرارداد تا اُترار را محاصره کنند و قسمت دیگر آن را به فرماندهی جوجی جهت گرفتن شهرهای ساحل سیحون به سوی شهر جَند روانه ساخت. خود او به همراهی پسرش تولی در رأس قوای اصلی به سوی بخارا حرکت کرد.[۲۸] رسم چنگیز چنین بود که در هنگام لشکرکشی از خدمات مشاوران و کسانی که دارای اطلاعات بودند و راهداران بهره میبرد به همین جهت همواره جماعتی از تجار مسلمان که به خاطر مسافرتهای زیاد معلومات بسیار داشتند و به چگونگی راههای عبور اطلاع داشتند جهت مشاوره در اردوی او بودند.[۲۹] همچنین پس از آغاز حمله برخی از امرای خوارزمشاه که با او دشمنی داشتند، مانند بدرالدین عمید نیز به اردوی چنگیز پیوستند و در باب اوضاع دربار سلطان و چگونگی راهها اطلاعات بسیاری به چنگیز دادند. از وضع حمله و تقسیم لشکر و دیگر تصمیمات چنگیز به خوبی معلوماست که چنگیز از اوضاع جغرافیایی ماوراءالنهر اطلاعات صحیح داشتهاست.[۳۰]
در سال ۱۲۲۰ میلادی (۶۱۶ ه.ق) چنگیز خان با قوای اصلی اردوی خود به بخارا حمله کرد و با مقاومت شدید مدافعین شهر مواجه شد؛ ولی این ایستادگی زیاد به طول نینجامید در روز سوم جنگ مدافعین بخارا که ارتباطشان از همه طرف قطع شده بود، به ناچار دست از مقاومت کشیدند. مهاجمان مغول پس از تصرف بخارا هزاران تن از سکنهٔ بیسلاح و بیدفاع شهر را کشتند و بقیه را همچون برده و کنیز به اسارت بردند. به دنبال آن راه سمرقند را پیش گرفتند.[۳۱][۳۲]چنگیز در بخارا بزرگان شهر را احضار کرد و گفت غرض از احضار شما جمعآوری آلات نقرهای است که محمد خوارزمشاه آنها را به شما فروخته (یعنی بعد از قتل تجار در اترار به دست غایرخان) زیرا که این اشیاء متعلق به ماست و ایشان هرچه از آن اشیاء در تعلق داشتند پیش خان مغول آورده و تحویل دادند.[۳۳]
محمد خوارزمشاه به دفاع از سمرقند اهمیت زیاد داده و در این شهر نیروی بزرگی جمع آورده بود و استحکامات شهر دوباره تعمیر شده بود. به قول برخی از مورخان ۱۱۰ هزار و طبق برخی منابع دیگر ۶۰–۵۰ هزار نفر سرباز در سمرقند جهت دفاع از شهر جمع شده بودند. به نظر میآید که شهر در این شرایط میتوانست در برابر محاصره چندین سال نیز مقاومت بکند. در روز سوم محاصره مدافعین شهر از مواضع خود بیرون آمده به دشمن حمله بردند. در این هجوم ناگهانی گروه بسیاری سربازان شرکت داشتند. آنها تعدادی از سربازان مغول را نابود کردند، ولی خود در محاصرهٔ دشمن افتادند، و اکثر آنها در میدان نبرد به هلاکت رسیدند. این حملهٔ نافرجام تأثیر ناگواری بر روحیهٔ مدافعین گذاشت. برخی از افراد بانفوذ شهر تصمیم به تسلیم گرفتند و قاضی و شیخ الاسلام شهر را به نزد چنگیز خان فرستادند تا گفتگویی دربارهٔ تسلیم انجام دهند. سرانجام آنها دروازهٔ شهر را به روی دشمن گشودند و قشون چنگیزی وارد شهر شده و دست به قتلعام و غارت زدند. پس از حمله شهر سمرقند به خرابهزار تبدیل شد و از سکنه خالی گردید.[۳۴]
سربازان مغول به دنبال یک حملهٔ قطعی شهر اترار را گرفتند، لیکن قلعهٔ اترار به مدت یک ماه (طبق برخی اسناد، ۶ ماه) مقاومت نمود. مغولها پس از گرفتن شهر اترار، تمامی مدافعان شهر و قلعه را به قتل رساندند.[۳۵] بدین ترتیب فتح ماوراءالنهر با سرعت باورنکردنی انجام شد.[۳۶]
در سال ۱۲۲۱ میلادی (۶۱۷ ه.ق) پسران چنگیز چغتای، اوگتای و جوجی با ۱۰۰ هزار نفر اردوی مغول پایتخت دولت خوارزمشاهی شهر گرگانج جرجانیه یا اُرگنج را محاصره نمودند و مردم را به ایلی (اصطلاحی مغولی به معنای قبول تابعیت) خواندند ولی کسی از بزرگان شهر، این پیشنهاد را قبول نکرد. این شهر مرکز علم و ادب و بحث و درس بهشمار میرفت و مدارس و کتابخانههای بزرگ داشت و مرکز اجتماع شعرا و ادب و دانشمندان بود.[۳۷] مدافعان شهر به مدت شش ماه با مغولها جنگیدند. تسخیر این شهر بخاطر مقاومت اهالی چنان بر مغولان دشوار بود که پس از وارد شدن به شهر نیز هر یک کوچه و محله را با قربانی یا دادن تلفات عظیم به دست آوردند. آنها پس از اشغال شهر همه را سر بریدند به استثنای پیشهوران، کودکان و زنان که آنها را برده و کنیز کردند. سپس به علت خشمگین بودن از این همه تلفاتی که داده بودند، تصمیم گرفتند که شهر را با خاک یکسان کنند تا اثری از آن باقی نماند. آنها بدین منظور سد ساحل جیحون را ویران و شهر گرگانج را غرق در آب نمودند.[۳۸]
چنگیز پسر خود تولی را به خراسان مأمور کرد. در سال بعد، (۶۱۸ ه.ق) تولی، خراسان از مرو تا بیهق (سبزوار کنونی یکی از شهرهای منطقه بیهق دانسته میشود) و از نسا و ابیورد تا هرات را یکی یکی اشغال نموده و آنجا را مانند ماوراءالنهر تخریب کرد.[۳۹] او به ویژه شهر مرو یکی از قدیمترین مراکز فرهنگی آسیای مرکزی را خراب کرد.[۴۰]
۶۱۹ ه.ق چنگیز پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهای ولایت جوزجانان از جیحون گذشته و به سرزمین طالقان آمد. این طالقان شهری واقع در ولایت جوزجانان بود و طالقانِ خراسان گفته میشد. قلعهٔ طالقان نصرت کوه نام داشت. محاصرهٔ این قلعه ده ماه به طول انجامید تا سرانجام پسران چنگیز به کمک او آمده طالقان را فتح کردند. پس از آن چون خبر فتح جلالالدین را در پروان در نزدیکی شهر غزنین به چنگیز داده بودند از راه بامیان به غزنین آمد و در بین راه بامیان را محاصره کرد. هنگامی که مغول سرگرم محاصرهٔ این شهر بودند، مُوتُوجن، پسر جغتای و نوهٔ محبوب چنگیز، به دست یکی از اهالی بامیان کشته شد.[۴۱] چنگیز پس از فتح بامیان دستور داد که علاوه بر مردم جانوران را هم بکشند و کسی را به اسارت نگیرند و بچه در شکم مادر زنده باقی نگذارند و سپاه مغول به دستور چنگیز شهر را چنان ویران کردند تا دیگر کسی نتواند در آنجا سکونت کند.[۴۲] هنگامیکه چنگیز به غزنین رسید چون جلالالدین از این شهر رفته بود به دنبال او به کنار رود سند شتافت ولی نتوانست مانع فرار جلالالدین به هند شود. پس از گریختن جلالالدین به هند چنگیز چند ماه در این منطقه بود اما بعد به علت شورشی که در چین شمالی و تبت درگرفته بود و حضور او را ایجاب میکرد، بسوی آن منطقه حرکت کرد.[۴۳]
در سال ۶۱۶ ه.ق محمد خوارزمشاه به همراه سپاهی خود را به شهر اترار و شهرهای اطراف سیحون رساند و بعد از برخورد اولیه و شکست در مقابل مغول، از آنان ترسان شد و تأثیر اولین برخورد با مغولها به گونهای بود که وی دیگر هرگز حاضر نشد با آنان در میدان جنگ روبرو شود.[۴۴] او پس از شنیدن خبر سقوط بخارا و سمرقند، از بلخ بیرون آمد. چنگیز از ضعف و پریشانی سلطان محمد مطلع شد درصدد برآمد پیش از آنکه کمکی به او برسد، کار او را یکسره کند بدین منظور داماد خود تُغاجار و دو نفر از بزرگان لشکر خود به نامهای جبه نویان و سبتای بهادر را که در جنگهای چین پیروزیهایی کسب نموده بودند را به تعقیب سلطان محمد فرستاد و به آنان دستور داد که در سر راه توقف نکنند و تا خوارزمشاه را نگیرند از پای ننشینند و فرصت دستگیری سلطان را بخاطر حمله به شهرها و آبادیهای سر راه از دست ندهند. جبه و سبتای پس از عبور از جیحون به بلخ رسیدند.[۴۵]
سلطان محمد خوارزمشاه از بلخ به نیشابور رسید و پس از آن عازم ری شد.[۴۶] جبه و سبتای نیز از بلخ حرکت کرده، به نیشابور رسیدند آن دو تسخیر نیشابور را به بعد موکول کرده بهدنبال سلطان حرکت کردند. آنها در سر راه و در تعقیب سلطان آبادیهایی که از در اطاعت درنمیآمدند مورد قتل و غارت قرار میدادند.[۴۷]
سلطان محمد عازم دژ فرزین واقع در سی فرسنگی همدان شد. در این دژ پسر او رکنالدین غورسانچی حاکم عراق عجم با ۳۰ هزار نفر به انتظار رسیدن او بود. سلطان محمد در این محل زنان حرم خود را با پسرش غیاثالدین به قلعه قارون از قلعههای محکم در کوههای البرز و بین دماوند و مازندران فرستاد. او همچنین نزد نصرتالدین هزاراسپ اتابک لر بزرگ پیغام فرستاد و او را به خدمت خواست و با ملک نصرتالدین و امرای عراق در دفع دشمن به مشاوره پرداخت. امرای عراق صلاح در آن دیدند که سلطان در اطراف اشتران کوه موضع بگیرد. ملک نصرتالدین هزار اسب از سلطان خواست که به کوهستانهای میان فارس و لر بزرگ پناه ببرد و وعده کردند که از مردم لر و کهگیلویه و فارس ۱۰۰ هزار پیاده برای سلطان جمعآوری نمایند ولی سلطان محمد به علت شک و عدم اطمینانی که نسبت به نصرتالدین داشت، نظر وی را نپذیرفت.[۴۸] در این زمان بود خبر رسید که مغولان به ری رسیده و این شهر را مورد قتل و غارت قرار دادهاند بدین جهت با پسرانش عازم قلعهٔ قارون شد و یک روز در آنجا توقف کرد. در راه جمعی از سپاهیان مغول به او رسیده و بدون اینکه او را بشناسند بطرف او تیراندازی کردند ولی سلطان نجات یافت. پس از آن او به طرف قزوین رفت و پس از ۷ روز اقامت در قزوین، در قلعهٔ سرچاهان (نزدیک سلطانیه در استان زنجان کنونی) اقامت کرد. پس از آن مغولان رد پای او را گم کردند و خیال کردند که به بغداد عزیمت کردهاست. سلطان محمد سر راه گیلان، خود را به مازندران رساند و سرانجام در یکی از جزایر کوچک دریای خزر به نام جزیرهٔ آبسکون پناهنده شد.[۴۹]
خرابی بسیاری از شهرهای مرکزی و غربی ایران به دست سپاهیان جبه نویان و سبتای بهادر بود که در تعقیب محمد خوارزمشاه بودند.[۵۰] در ناحیه توس هر کدام از این دو سردار مغول از یک جهت به تعقیب خوارزمشاه حرکت کردند سبتای از شاهراه دامغان و سمنان راهی ری شد و جبه راه مازندران را انتخاب کرد و بعد از غارت آبادیهای مازندران بهخصوص آمل به ری رسید.[۵۱]
مردم ری در زمان حمله مغول از جهت اختلاف مذهب به دستههای مختلفی بودند، شافعیان ری چون از نزدیک شدن مغولان اطلاع یافتند به استقبال رفتند و دو سردار مغول جبه و سبتای را به جنگ با حنفیان برانگیختند. مغولان نخست به قتل و غارت حنفیان پرداختند و سپس به سراغ شافعیان رفتند و شهر را غارت کردند و جمعی بیشمار را کشتند و زنان را اسیر کردند و کودکان را به بندگی بردند. مغولان در ری نماندند و در جستجوی خوارزمشاه آن شهر را ترک کردند.[۵۲]
پس از آنکه جبه و سبتای دانستند که سلطان محمد از ری رفته از دو راه متفاوت به تعقیب او پرداختند. سبتای به طرف قزوین رفت. این شهر را پس از ۲ روز محاصره در هفتم شعبان سال ۶۱۷ ه.ق متصرف شد و هزاران نفر را به قتل رساند. از طرف دیگر جبه در تعقیب سلطان محمد به همدان رسید. این شهر دو بار توسط مغولان مورد حمله قرار گرفت. بار اول در زمستان سال ۶۱۸ ه.ق به دلیل وحشتی که مردم داشتند، از مغولان اطاعت کردند و آنان نیز به غارت اموال اکتفا کردند. حملهٔ دوم مغولان به همدان در بهار سال بعد اتفاق افتاد. این بار همدانیها که بر اثر پرداختهای سال قبل چندان ثروتی برایشان باقی نمانده بود، تصمیم به مقاومت گرفتند. تصرف شهر برای مغولان به طول انجامید و در جریان محاصره گروه کثیری از سربازان مغول کشته شدند. سرانجام شهر به دست مغولان افتاد و مردم شهر قتلعام شدند. مغولان پس از این قتلعام شهر را به آتش کشیدند.[۵۳] در سال ۶۱۸ ه.ق جبه به همراه سبتای که تازه از تصرف قزوین فارغ شده بود به طرف اردبیل (مرکز آذربایجان در آن دوران) حرکت کرد. شهر اردبیل پس از دفاع سرسختانه شکست خورده و سپس ویران شد و جمع کثیری از ساکنان آن نیز به قتل رسیدند. بیشتر کشتهشدگان کسانی بودند که پیش از حادثه شهر را ترک نکرده و به جنگلهای اطراف آن پناه نبرده بودند.[۵۴] سپس تبریز در محاصره افتاد اما اتابک آذربایجان قبول اطاعت نمود. جبه و سبتای پس از تصرف تبریز، مراغه و مرند و نخجوان را مورد قتل و غارت قرار داده سپس از راه دربند در روسیه به لشکر جوجی، پسر چنگیز پیوستند و از آنجا به مغولستان رفتند.[۵۵]
ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه، در غیاب سلطان اختیار پایتخت را در دست داشت و اخبار مربوط به فرار سلطان و پیروزیهای مغول در ماوراءالنهر و خراسان یکی پس از دیگری به وی میرسید و موجب سستی عزم ترکان خاتون درماندن و دفاع از پایتخت شد. وی پایتخت را به یکی از امرای خود سپرد و به همراه وزیر خود، ناصرالدین نظامالملک، با همهٔ گنجینهها و اموال گرانبهای شاهی به دژی در لاریجان در مازندران رفت و درآنجا پناهنده شد. ترکان خاتون هنگام ترک شهر دستور داد تا دوازده تن از ملوک و شاهزادگان اسیر در گرگانج را به قتل برسانند و در واقع کار مغولان را ساده کرده و کسانی را که میتوانستند سد نیرومندی در برابر مغول باشند را از سر راه برداشت.[۵۶]مغولان در اوایل سال ۶۱۷ ه.ق آنجا را محاصره کردند و پس از مدتی به علت نبود آب در قلعه ساکنان آن تسلیم شدند. به غیر از این قلعه مغولان قلعهٔ قارون را نیز که پناهگاه زنان و کودکان سلطان محمد بود تسخیر کردند. مغولان ترکان خاتون و وزیر وی و فرزندان خوارزمشاه را پیش چنگیز که در حوالی طالقانِ خراسان بود فرستادند. چنگیز پس از کشتن نظامالملک و پسران خردسال خوارزمشاه، ترکان خاتون و دختران و زنان و خواهران سلطان محمد را به قراقورم (واقع در مغولستان) فرستاد. ترکان خاتون تا سال ۶۳۰ ه.ق که تاریخ وفات وی است، در زندان بود.[۵۷]
محمد خوارزمشاه در هنگام اقامت در جزیره سخت بیمار بود. او قبل از مرگ آگاه شد که لشکریان مغول در لاریجان قلعهای را که پناهگاه حرم و فرزندان او بود، تسخیر کرده و پسران کوچک او را کشته و دختران و خواهران او را به اسیری بردهاند. سلطان محمد در همین جزیره در ماه دسامبر سال ۱۲۲۰ یا ژانویه سال ۱۲۲۱ میلادی درگذشت.[۵۸][۵۹]
مادر جلالالدین خوارزمشاه (جلالالدینِ مِنکُبِرنی) از زنان هندو نژاد بود و همین امر یکی از علل کینهٔ ترکان خاتون مادربزرگش نسبت به او و دور کردن او از ولیعهدی بهشمار میآمد زیرا ترکان خاتون میخواست نوهٔ دیگرش اوزلاغ شاه که مادرش مانند خود او از ترکان قنقلی بود بعد از پسرش وارث سلطان محمد گردد. جلالالدین به فارسی و ترکی هر دو تکلم میکرد.[۶۰] جلالالدین هنگام فرار سلطان محمد از سپاهیان چنگیز، همراه پدر بود و سلطان محمد خوارزمشاه در جزیرهٔ آبسکون و در بستر مرگ، او را به جانشینی خویش برگزید و اوزلاغ شاه را از ولیعهدی خلع کرد. سلطان جلالالدین، بیش از ۱۰ سال بعد از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول به شدت ایستادگی نمود و با همدستی تیمور ملک چندین ضربهٔ شدید به قشون مغول وارد آورد.[۶۱]
در اواخر سال ۶۱۷ پس از فتح خراسان و سمرقند توسط چنگیز، جلالالدین و برادران کوچکتر او اوزلاغ شاه و آق شاه از خوارزم گریختند. چون خبر فرار پسران سلطان محمد به چنگیز رسید، او سپاهی مغولی را به تعقیب ایشان فرستاد. جلالالدین که زودتر از دو برادر خوارزم را ترک کرده بود به همراه تیمور ملک والی سابق شهر خجند در بیابان و نزدیکی شهر نسا بر گروهی ۷۰۰ نفره از مغولان پیروز شد و اسب و سلاح آنان را تصرف کرد و سپس راهی نیشابور گشت. اوزلاغ شاه و آق شاه بعد از جدا شدن از جلالالدین به چنگ مغولان افتادند و به دست آنان کشته شدند. جلالالدین نتوانست در خراسان سپاه کافی گرد آورد و بعد از مدت کوتاهی اقامت در نیشابور، به طرف هرات حرکت کرد. او در آغاز سال ۶۱۸ ه.ق به غزنین رفت و به محض ورود به این شهر، دو نفر از سرداران خوارزمشاه، با ۶۰ هزار سپاهی به کمک وی آمدند. جلالالدین در غزنین سپاهی مخلوط از اقوام مختلف تشکیل داد و با همه لشکریان خویش به قصبهٔ پروان نزدیک غزنین رفت و در جنگی که به جنگ پروان معروف است، سپاه مغولی را شکست داده غنائم زیادی به دستآورد.[۶۲] این تنها شکست جدی مغول در طی لشکرکشی بود. پس از فتح سپاهیان جلالالدین به جمعآوری غنائم مشغول شدند و بین دو نفر از بزرگان لشکرش بر سر تصاحب غنائم نزاع درگرفت، در نتیجه سپاهش متفرق شد.[۶۳] پیروزی جلالالدین و موفقیت وی در برابر مغول باعث شعلهور شدن تعدادی از شورشها در خراسان شد.[۶۴]
نیشابور قبل از حمله مغول اعتبار و شوکت بسیاری داشت و در ردیف شهرهای بزرگ چهارگانهٔ خراسان بزرگ شامل مرو، بلخ، هرات بهشمار میآمد. این شهر از مراکز عمدهٔ سامانیان و غزنویان بود و در عهد سلجوقیان و خوارزمشاهیان نیز از مراکز معتبر و آباد بود. نیشابور چندین بار بر اثر زلزله و حملهٔ غزنویان ویران شده بود. بهطوریکه در هنگام حملهٔ مغول در جنب نیشابور قدیم شهر معتبر دیگری به نام شادیاخ بنا شده و در واقع در این دوران همین شهر شادیاخ است که از آن به عنوان نیشابور یاد میشود.[۶۵] در نخستین عبور لشکریان جبه نویان و سبتای بهادر سرداران مغول که مأموریت دستگیری سلطان محمد از طرف چنگیز به آنها داده شده بود، از خراسان، حکمران نیشابور تصمیم به تسلیم گرفت و با تقدیم هدایای نفیس و علوفه لشکر به آنان برای شهر نیشابور و مردم آن امان گرفت و باروی شهر را به دست خود و به فرمان سران سپاه مغول ویران نمود. از طرف دیگر طرفداران ترکان خاتون و اوزلاغ شاه برادر کوچکتر جلالالدین درصدد قتل جلالالدین خوارزمشاه برآمدند، جلالالدین به ناچار به خراسان گریخت و فتوحاتی نیز به دستآورد و قدرت و نفوذی یافت و مردم خراسان چون خبر فتوحات او را در پروان شنیدند به دوبارهسازی حصر شهرها اقدام کردند و مردم نیشابور نیز از اطاعت حاکم توس که دست نشانده مغولان بود سرباز زدند و مردم توس را نیز تحریک کردند تا حاکم مغولی را نابود کنند. شورشیان توس نیز آن حاکم شهر را کشتند و سرش را به نیشابور فرستادند. بدنبال این شورش، سپاهیان چنگیز به سرداری تغاجار نویان داماد چنگیز شهر نیشابور را محاصره کردند و در سومین روز محاصره داماد چنگیز بر اثر تیر یکی از کمانداران نیشابور کشته شد. جانشین این سردار، سپاهیان را به دو قسمت تقسیم کرد بخشی را به توس فرستاد و بخشی را با خود به سبزوار برد و به تلافی مرگ تغاجار نویان سبزوار را ویران و خون بسیاری از مردم را جاری کرد.[۶۶]
در همین ایام جلالالدین خوارزمشاه که در خراسان بود مدت کوتاهی به نیشابور رفت و با استقبال مردم آن شهر روبرو شد. او سه روز در نیشابور ماند و از سردارانی که مقاومت کرده بودند تمجید به عمل آورده و مصالحهکاران را مورد خشم قرار داد. پس از رفتن جلالالدین سپاهیان مغولی به فرماندهی تولی پسر چنگیز که به تازگی مرو را گشوده بودند رو به نیشابور گذاشتند. در این موقع در نیشابور قحطی سخت غلا و آذوقه بود و همین گرسنگی و ضعف از قدرت و توان جنگجویان مبارز شهر میکاست. مردم شهر به ناچار قاضی شهر را به صلح و تسلیم نزد تولی فرستادند اما او که قصد انتقام قتل تغاجار را داشت این مصالحه را نپذیرفت. با آن که مردم ۳۰۰۰ چرخ بر دیوار حصارها کار گذاشته بودند و ۳۰۰ عراده و منجیق نصب کرده بودند و به نفتانداز مجهز بودند، تاب پایداری نیاوردند و پس از سه روز جنگ سخت و کشته شدن تعداد بسیاری از دو طرف مغول پیروز شد. سرانجام در روز دهم صفر در فصل بهار ۶۱۸ مغولها به شهر نیشابور ریختند. مغولان نخست حاکم پیر شهر مجیرالملک کافی و تنی چند از بزرگان آن شهر از جمله ضیاءالملک زوزنی و شیخ فریدالدین عطار شاعر و عارف بزرگ را کشتند.[۶۷]
مغولان تمامی زنان و مردان نیشابور را در صحرا جمع کردند و از میان آنان حدود ۴۰۰ نفر از صنعتگران را جدا کردند و بقیه را کشتند. در این زمان بود که دختر چنگیز و زن تغاجار که شوهرش در محاصره شهر نیشابور کشته شده بود، برای انتقام به این شهر رسید و خود وی نیز در کشتار بازماندگان شرکت کرد.[۶۸] تولی پس از محو کردن نیشابور راه هرات را پیش گرفت و یکی از سرداران خویش را با ۴۰۰ مرد جنگجو آنجا گذاشت تا اگر جانداری را یافتند، بیامان نابود سازند.[۶۹] مردم شهر کلات (نادری) هم که قریه بسیار کوچک و دور افتادهای در شمال شهر توس بود از گزند سربازان مغول در امان نماندند و یک دسته از سربازان مغول این شهر را اشغال نموده به نحوی که نسل ایرانی آنان منقرض و یک نسل جدید با ایل و تبار مغولی در این مناطق ایجاد گردید. مغولان در ضمن خرابی نیشابور، آبادیهای توس را نیز ویران کردند و شهر مشهد کنونی را هم که به مناسبت مزار علی بن موسی الرضا و قبر هارون الرشید محل توجه مسلمانان بود، به باد غارت و انهدام دادند.[۷۰]
مغول چگونه شکست خورد
چنگیز پس از فتح طالقان خراسان (طالقان بلخ) و بامیان با گروه زیادی به سوی غزنین رفت تا با جلالالدین مقابله کند. جلالالدین توان پایداری در برابر خان مغول را در خود نمیدید، و به همین سبب غزنین را تخلیه و قصد گذشتن از رود سند را کرد. از آنجائیکه پس از گذشتن از رود سند دیگر دستگیری جلالالدین امکان نداشت، چنگیز با شتاب هرچه تمامتر خود را به ساحل رود مزبور رساند تا از گذشتن وی جلوگیری کند.[۷۱] با رسیدن سپاه چنگیز، جلالالدین ناگزیر به مبارزه با مغول شد و با ۷۰۰ تن از یاران خود مدتی جنگید. در آغاز کار پیشرفت با او بود و مرکز سپاهیان چنگیز را از هم گسیخت، اما سپاه چنگیز جناح راست لشکریان او را از پای درآوردند و پسر خردسال جلالالدین را که هفت یا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به دستور چنگیز کشتند. دربارهٔ سرنوشت حرم جلالالدین دو روایت متضاد وجود دارد، نخست اینکه شاه به خواست خود زنان حرم دستور داد که آنان را در رود سند غرق کنند. روایت دوم اینست که چنگیز زنان حرم او را اسیر کرد و با زنان اندرون سلطان محمد به بیابان قرهقوم فرستاد. جلالالدین چون دیگر امکان پایداری نداشت، سوار بر اسب خود با زحمت از رود سند عبور کرد و به سوی هندوستان رفت تا بلکه درآنجا نیرویی تهیه کرده و بتواند دوباره با چنگیز نبرد کند.[۷۲]
جلالالدین سه سال در هند ماند و در سال ۶۲۲ ه.ق از هند به کرمان آمد.[۷۳] در این هنگام شرق و شمال شرقی ایران در اختیار مغولان قرار داشت. کرمان توسط قراختاییان کرمان که حکومتی از نژاد مغول بود و به تازگی تأسیس شده بود، اداره میشد. برادر وی غیاثالدین خوارزمشاه در آن زمان توانسته بود با کمک یاران خود شهرهای اصفهان، ری و همدان را تصرف کند. غیاثالدین از تابعیت جلالالدین سرباز میزد و برای به دست گرفتن حکومت تلاش میکرد. از سوی دیگر اتابکان فارس، اتابکان آذربایجان و نیز اسماعیلیه برای خود قلمروی اختیار و در پناه آن حکومت میکردند. خلافت عباسی نیز که میدان را از رقیب خالی میدید برای کسب مناطق جدیدی در خوزستان و سرکوب قدرت خوارزمشاهی از هیج تحریکی فرو گذار نمیکرد.[۷۴]
جلالالدین در طی اقامت سه سالهاش در هند توانسته بود گروهی از سپاه شکست خوردهاش را گرد خود جمع کند.[۷۵] جلالالدین نخست بر برادر خود غیاثالدین که به مقابلهٔ او آمده بود، پیروز شد و بر ری مسلط گردید. او پس از تحکیم مبانی قدرت خود، به عنوان شاه خوارزم از ناصر خلیفه دشمن پدرش کمک خواست تا به مدد او به دفع مغول بپردازد، ولی خلیفه که کینهٔ خاندان او را بر دل داشت، دعوت او را اجابت نکرد. جلالالدین بعد از تسخیر شوشتر و غلبه بر دست نشاندهٔ خلیفه بر آن شهر و فتح بصره برای جنگ با خلیفه به عراق آمد و قشون خلیفه را شکست داده و فتح قاطعی را حاصل نمود و دشمن را تا دروازههای پایتخت یعنی بغداد تعقیب کرد ولی برای گرفتن بغداد کوشش نکرد و به طرف شمال روانه شد و در سال ۶۲۲ آذربایجان و اران را اشغال نمود و حکومت اتابکان آذربایجان را از میان برداشت. در سال ۶۲۲ ه.ق بعد از آنکه بر تبریز مسلط شد و قصد جهاد با گرجیان را کرد و بعد از پیروزیهای اولیه قصد حمله به تفلیس پایتخت گرجستان را داشت که شنید مردم تبریز قیام کرده و بعضی از کسان او را کشتهاند، پس جنگ با گرجیان را رها کرده به آذربایجان برگشت. بعد از چندی دوباره به شهر تفلیس حمله کرد و پس از فتح شهر در ۸ ربیعالاول سال ۶۲۳ ه.ق عدهٔ بسیاری از مردم این شهر را قتلعام کرد.[۷۶]
جلالالدین در سال ۶۲۴ ه.ق به عراق عجم برگشت. سال بعد مغولان از استقرار جلالالدین در اصفهان اطلاع پیدا کردند و این شهر را مورد حمله قرار دادند. محل برخورد میان مغولان و جلالالدین در روستای سین در نزدیکی شهر اصفهان بود. شهابالدین زیدری نسوی گزارشی از شکست مغولان در سال ۶۲۵ ه.ق و متواری شدن آنان پس از این جنگ آوردهاست.[۷۷] جلالالدین در اصفهان با برادرش غیاثالدین ملاقات کرد. آنها به همراهی یکدیگر به فارس لشکر کشیدند اما بار دیگر بین آنان نزاع درگرفت و در پی آن غیاثالدین متواری شد. وی سرانجام به دستور جلالالدین در سال ۶۲۷ ه.ق به قتل رسید.[۷۸]
در پایان حملهٔ چنگیز و هنگامیکه او پس از ۴ سال جنگ به مغولستان بازمیگشت بخش عمدهٔ ایران زیر و رو شده بود اما ایران همچنان از قلمرو خاک خان مغول جدا مانده بود. چنگیز در سال ۶۲۴ ه.ق به سن ۷۲ سالگی درگذشت.[۷۹] پس از انتخاب اوگتای قاآن پسر سوم چنگیز به جانشینی او، امرا و سران مغول چینی تصمیم گرفتند که برای خاتمهٔ عملیات کشورگشایی عهد چنگیز و فتح ممالک تسخیر نشده دو اردو یکی به سمت ختای یعنی چین شمالی و دیگری به طرف ایران جهت فتح آذربایجان و کردستان و همچنین سرکوبی قطعی سلطان جلالالدین روانه کنند.[۸۰] در سال ۶۲۶ ه.ق به امر اوگتای قاآن سپاهی به فرماندهی جُرماغُون نُویان عازم ایران شد و به تسخیر ممالکی که مغول درست آن را نگشوده بودند مانند غزنین، کابل، سند، زابلستان، طبرستان، گیلان، اران و آذربایجان و غیره اقدام کرد.[۸۱]
جلالالدین زمستان ۶۲۸ ه.ق را در آذربایجان گذراند.[۸۲] با انتشار اخبار حمله مغولان به رهبری جُرماغُون نُویان، ملوک سوریه و آناتولی که جلالالدین را میان خود و مغولان حایل میدیدند، حاضر به صلح با وی شدند و جلالالدین نیز، برای مقابله با مغولان، از آنان یاری خواست؛ اما، فرا رسیدن ناگهانی مغولان به آذربایجان، مانع از یاریرسانی آنان به یکدیگر شد. مغولان که شهر به شهر در تعقیب جلالالدین بودند، در همان سال، در مغان (در استان اردبیل کنونی)، به او شبیخون زدند و سپاهش را نابود کردند. وی مدتی در اران و قفقاز متواری بود و سرانجام به دیار بکر گریخت. از آن پس اطلاع دقیقی دربارهٔ وی در دست نیست.[۸۳] بر طبق روایتی به جای مانده از مرگ جلالالدین خوارزمشاه، از کشته شدن او در سال ۱۲۳۱ م، به دست یک کرد حکایت شدهاست. طبق برخی منابع قتل وی به طمع اسب و سلاح و برخی دیگر به خاطر انتقام از کشته شدن برادر آن کرد به دست سپاه جلالالدین نقل شدهاست. تا قریب سی سال پس از قتل او مردم که از کیفیت مرگ او اطلاع نداشتند او را زنده میپنداشتند و حتی در حق او افسانهها نقل میکردند و هر چند مدتی کسی قیام میکرد و میگفت من جلالالدین هستم.[۸۴]
جلالالدین پس از بازگشت از هند قدرت و نیروی خود را به جای اینکه معطوف به بیرون راندن دشمن از خراسان و ایران شرقی بکند، صرف جنگهای غیرضروری کرد.[۸۵] او بدون داشتن منظور سیاسی خاصی با خلیفهٔ عباسی، اسماعیلیه، ملکهٔ گرجستان رُوسودان (دوران حکومت ۶۴۵–۶۲۰ ه.ق)، الملک الاشرف (از ملوک ایوبی و فرمانروای حران و رها ۶۳۵–۶۱۵ ه.ق) و علاءالدین کیقباد یکم (پادشاه سلجوقیان روم ۶۳۴–۶۱۵ ه.ق) درافتاد و مردم این ممالک را چنان آزار رساند که در موقع ضرورت هیچکس به درخواست کمک او پاسخی نداد و بلکه برخی از ایشان مثل اسماعیلیه و مسلمین گنجه و تبریز تبعیت از مغول را بر حکومت او ترجیح نهادند. همچنین گویا در اواخر عمر در نوشیدن می به افراط افتاده بود.[۸۶]
بعد از قتل جلالالدین لشکریان مغول به سه دسته تقسیم شدند. یک دسته به غارت دیار بکر و نواحی اطراف رفتند و تا ساحل فرات پیش رفتند. دستهٔ دیگر به طرف شهر بتلیس (در ترکیه امروزی) رفتند. دستهٔ سوم در سال ۶۲۸ ه.ق بر مراغه تسلط یافتند و سپس به آذربایجان آمده و در اوایل سال ۶۲۹ قصد تصرف تبریز را کردند. مردم تبریز همینکه از نزدیک شدن سپاه مغول اطلاع یافتند با صلاح قاضی و رئیس شهر با فرستادن انواع هدایا و قبول خراجی گزافی مانع از خرابی شهر و قتلعام مردم شهر شدند.[۸۷] در این حملات ثانوی، مغولان چون از حملات متقابل جلالالدین آسودهخاطر بودند و مردم نیز از همه جهت دچار رعب و وحشت فوقالعاده گردیده بودند، بلامانع به تسخیر نواحی باقیمانده پرداختند و تا حوالی بغداد پیش راندند. در طی این حملات نیز به غیر از نواحی فارس و کرمان که امرای آن اتابکان فارس و قراختاییان کرمان از خراجگزاران مغول بودند، به قدری خرابی و کشتار کردند که دیگر هیچکس قدرت جنگ با مغول نداشت.[۸۸]
اصفهان با آنکه تا سال ۶۳۳ ه.ق از حملهٔ مغول در امان باقیمانده بود. به علت دشمنی خانوادگی بین دو خاندان معروف صاعد و خجند، به ویرانی سوق داده شده بود. خاندان صاعد، حنفی بودند و خاندان خجند، مذهب شافعی داشتند. در ۶۳۳ ه.ق و در زمان فرمانروایی اوگتای خان، جانشین چنگیز، نزاع شافعیها و حنفیها بالا گرفت و شافعیها با آنکه هنوز تا این تاریخ مغول بر اصفهان مسلط نشده بودند، با آنها ساختند و قرار گذاشتند که دروازههای شهر را به روی ایشان بگشایند، به شرط آنکه پس از ورود به شهر آنان حنفیها را قتلعام نمایند. شهر مورد حمله سپاه مغول واقع شد و مغول پس از ورود به شهر از شافعی و حنفی همه را بهطور متساوی قتلعام کردند و شهر را ویران ساختند. شاعر و قصیدهسرای بزرگ اصفهان کمال اسماعیل، دو سال بعد از این حمله در این شهر به دست مغولان به قتل رسید.[۸۹]
در پایان این حملات گیلان، تنها منطقهای در ایران بود که وقتی همه کشور در اشغال مغولان بود، واقعاً مستقل مانده بود و حتی سالها بعد، پس از اشغال پرهزینهٔ آن توسط الجایتو ایلخان تنها اسماً نام گیلان به نام بخشی از امپراتوری مغول ثبت شد اما در واقع تحت حکومت سلسلههای محلی اداره میشد.[۹۰][۹۱]
از سال ۶۱۸ تا سال ۶۵۴ ه. وضع حکومت ایران و ادارهٔ آن تحت استیلای مغول به این شکل بود که خانان مغول یک نفر را مستقیماً از مغولستان به عنوان حاکم جهت ادارهٔ این مملکت و سرداری قشون مقیم آن میفرستادند و این قبیل حکام به دستیاری عمال و دبیران ایرانی به گردآوری مالیات و ادارهٔ امور کشوری و دفع مخالفین اقدام میکردند.[۹۲] در این دوره حکومت برعهدهٔ چهار نفر به شرح زیر بود:
چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، در سال ۶۵۳ ه.ق (۱۲۵۵ میلادی) مغولان بار دیگر در سپاهی به رهبری هلاکوخان به ایران آمدند. اما اینان با سپاه پیشین یعنی سپاه چنگیز، که به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسیاری داشتند. این نسل تازه از مغولان در این مدت با ایران بیشتر آشنایی پیدا کرده و از غارتگری و وحشیگری عهد چنگیز، به مراتب معتدلتر و مجربتر به نظر میرسیدند. لشکرکشی هلاکو بر خلاف چنگیز، با طرح و نقشهای پیش پرداخته همراه بود. منازل بین راه از پیش تعیین و راهگذار لشکر آماده و حتی پلها و گذرگاه بازسازی شده بود. این بار تجربه به فرمانروایی مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران، برچیدن بساط خلافت بغداد و اسماعیلیه ضرورت دارد و آنها میبایست به جای کشتار و تخریب بیهوده و بینقشه، این دو قطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبهٔ مذهبی خویش، مانع از استقرار فرمانروایی آنها در ایران بهشمار میآمدند، از بین بردارد.[۹۵]
مادر هولاکو سرقویتی بیگی زنی مسیحی بود و همسرش دوقوز خاتون نیز به مذهب نسطوری (مسیحی) ایمان داشت. کسانی که در این حمله به هلاکو خان کمک میکردند یکی اتباع مسلمان مغول بودند که خواهان برافتادن اسماعیلیه بودند و دیگر ارامنه بودند که به علت اختلافات مذهبی با مسلمانان تابع خلفای عباسی مایل بودند که هلاکو بغداد را بگیرد و مسلمانان مصر و شام را نیز که با عیسویان صلیبی جهاد میکردند شکست داده و اسلام را براندازد. به همین علت در حمله به ایران بسیاری از لشکر هولاکو از مسیحیان مغول تشکیل شده بود.[۹۶]
هلاکوخان در سال ۶۵۳ ه.ق به سمرقند رسید و با وعده اینکه به سرزمین فرمانروایان محلی آسیبی نرساند از آنان میخواست تا تسلیم شوند. به این مناسبت امیران بسیاری از عراق عجم، فارس، آذربایجان، اران، شیروان به دربار وی آمدند. فرقه اسماعیلیه نیز دعوت به تسلیم شدند اما در این زمان رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت مذاکره با هلاکو را رد کرد، در حالیکه گروه دیگری از اسماعیلیه به هولاکو پیوستند.[۹۷]
فعالیت فرقه اسماعیلیه تقریباً مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اوج فعالیت آنها در عهد سلجوقیان بود که در آن مدت برای براندازی حکومت و خلافت میکوشیدند و از حربهٔ وحشت و ترور و ایجاد ناامنی به عنوان وسیلهای برای ایجاد اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده میکردند. قلعه الموت در رودبار مرکز قدرت رهبران اسماعیلیه بود و کیاهای الموت خداوندان الموت خوانده میشدند. پس از مرگ حسن صباح اسماعیلیه با تسخیر، خرید یا بنای قلعههای متعدد دیگر، قدرت خود را افزایش دادند. قتلهای سیاسی و ترورهای زیادی به دست اسماعیلیان انجام میشد، قتل دو خلیفهٔ عباسی مسترشد (۵۲۹ ه.ق) و پسرش راشد (۵۳۲ ه.ق) و نیز قتل معینالدین وزیر سلجوقی در سال ۵۲۱ ه.ق از جملهٔ این ترورها بود. سلجوقیان بارها سعی در محاصرهٔ الموت یا قلع و قمع اسماعیلیه کردند و تقریباً هرگز توفیقی نصیب آنها نشد. در زمان حمله چنگیز جلالالدین حسن خداوند الموت بود او کوشید تا نسبت به چنگیزخان که در دنبال محمد خوارزمشاه به خراسان میآمد، اظهار متابعت نماید تا الموت را از تعرض مغول حفظ کند. ظاهراً در انجام خواست خود موفق شده بود و قلعه را در این هنگام از هجوم قوم مغول ایمن نگه داشته بود.[۹۸]
در سال ۶۵۴ ه.ق هلاکوخان پس از رسیدن به ایران تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود میشناخت. در این هنگام رکنالدین خورشاه در برج و باروی خود بدون یار و یاور مانده بود و چارهای جز تسلیم برای وی باقی نماند چون فکر مقاومت بیهوده به نظر میرسید. در هنگام محاصرهٔ قلعههای اسماعیلیه رکنالدین، در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد اما سرانجام به دنبال تسخیر این قلعهها، مغولان که سودی از وجود وی نمیبردند وی را نیز قتل رساندند بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید.[۹۹][۱۰۰]
حکومت ایلخانان در ایران از سال ۶۵۴ ه.ق آغاز شد. هلاکو ممالک فتح شده را بین پسران و امرای مطیع دست نشاندهٔ خویش تقسیم کرد. از جمله خراسان و جبال را به پسرش اباقاخان، اران و آذربایجان را به پسر دیگرش یشموت داد و انکیانو را فرماندار مغول در فارس کرد. وزارت خود را نیز که از آغاز ورود به ایران به امیر سیفالدین خوارزمی داده بود، در اواخر به دنبال قتل او در سال ۶۶۱ ه.ق به شمسالدین محمد جوینی برادر عطاملک جوینی که حکومت بغداد را به او داده بود، سپرد. خود او نیز چندی بعد در سال ۶۶۳ ه.ق در سنین ۴۸ سالگی بیمار شد و در حوالی دریاچه ارومیه درگذشت.[۱۰۱]
بهطور اجمالی علل شکست در برابر مغول به قرار ذیل است:
تأثیر ماشین جنگی مغولی را میتوان به دلایل مختلفی منتسب کرد. اگرچه هر یک از مغولهای بزرگسال، جنگجو بودند، با این حال در تعداد جنگجویان مغول بدون شک در اکثریت منابع تاریخی اغراق شدهاست؛ میانهترین آنها، ۱۲۹ هزار نفر برای ارتش چنگیزخان مغول ذکر شده که توسط رشیدالدین در جامع التواریخ آمدهاست. به نظر میرسد که این تعداد بیش از دیگر ارقام با واقعیت مطابقت داشته باشد.[۱۰۲]
تصوف از دوران سلجوقیان به غیر از آنکه بر مردم نفوذ پیدا کرده بود، در میان حاکمان نیز طرفدارانی پیدا کرد، از جمله خواجه نظام الملک (۴۸۵–۴۰۸ ه.ق) وزیر پرنفوذ سلجوقی، از حامیان صوفیه بود. از دوران خوارزمشاهیان تا حملهٔ مغول در اکثر شهرهای ایران مشایخ صوفیه و خانقاه یافت میشد.[۱۱۲] برخی از رهبران تصوف مانند عبدالقادر گیلانی (۵۶۱–۴۷۱ ه.ق) مؤسس سلسله تصوف قادریه عمر خود را فارغ از هر گونه اندیشهای در انزوای کامل گذرانیده و دیگران را به کشتن آرزوهای نفسانی و ترک دنیا ترغیب میکرد. اعتقاد صوفیان بر این بود که در هر وضعیتی باید تسلیم قضا و قدر بود و با همه چه دوست و چه دشمن، از در صلح و آشتی درآمد. آنان شر و تباهی را ثابت و پایدار میدانستند و بازگشت به خویشتن و انکار مطلق زندگی را تنها راه رهایی از مصیبتها و مشکلات تشخیص داده و اعتقاد داشتند هر مشکلی که پیش میآید علت آن را باید در خود جستجو کنیم. از دیدگاه صوفیه علت حملهٔ مغول واقعیتهای تاریخی نبود بلکه گروهی از آنان علت حمله را گناهکار شدن مردم و دلبستگی آنها به دنیا میدانستند و برخی علت را در کشتن مجدالدین بغدادی بوسیلهٔ خوارزمشاه میدیدند.[۱۱۳]
در کتابهای تاریخی این دوران از جمله تاریخ جهانگشای جوینی، حمله مغول نشانهای از عذاب الهی و نشانهای از قهر خداوند شمرده شده و در این دوره بسیاری از مردم اعتقاد به این داشتند که این قضا و قدر الهی است که اسباب قوت و قدرت لشکر مغول شدهاست. در کتابهای تاریخی این دوره همه جا مقاومت مردمی را که در مقابل مهاجمان مغول دفاع میکردند، کاری غیرعاقلانه شمرده شدهاست.[۱۱۴]
بعد از دور اول حمله و پخش خبر فجایع مغول در بین مردم وحشتی عظیم به وجود آمد. در سال ۱۲۳۸ میلادی (۶۳۸–۶۳۷ ه.ق) وحشتی که از مغول در اروپای غربی میان مردم پیدا شده بود به اندازهای بود که ماهیگیران سواحل هلند جرأت ماهیگیری در دریای شمال و حوالی انگلستان را در خود نمیدیدند و به همین جهت در انگلستان ماهی بسیار فراوان شده و با قیمت بسیار نازلی به فروش میرفت.[۱۱۵] در ایران بر اساس برخی منابع مردم جرأت اقدام به هیچ امری حتی گریز نیز نداشتند. ابن اثیر نوشتهاست:
مردی برای من نقل کرد که من با هفده نفر در راهی میرفتیم، سواری از مغولان به ما رسید و امر داد که کتهای یکدیگر را ببندیم، همراهان من به اطاعت امر او قیام کردند، با ایشان گفتم او یک نفر است و ما هفده نفر علت توقف ما در کشتن او و گریختن چیست، گفتند میترسیم گفتم او الساعه شما را میکشد اگر ما او را بکشیم شاید خداوند ما را خلاص بخشد، خدا میداند کسی بر این اقدام جرأت نکرد عاقبت من با کاردی او را کشتم و پا به فرار گذاشته نجات یافتیم.[۱۱۶]
به نظر میرسد که صدمات و لطمههای روحی و فرهنگی حملهٔ مغول بیش از ویرانی فیزیکی و خسارتهای اقتصادی آن بودهاست. مغولها بر ایران مسلط شدند بدون آنکه ایدئولوژی جدیدی با خود آورده باشند.[۱۱۷] در این حمله مراکز علمی و فرهنگی از جمله کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز نشو و نمو فکری به حداقل رسید. پس از بین رفتن مراکز علمی و فرهنگی، پویایی جامعه رو به افول گذاشت و عرفان و گرایشهای غیرعقلانی گستردهتر از قبل شد و عملاً مردم را نسبت به سرنوشت خود بیاعتنا ساخت.[۱۱۸] حمله مغول بر رونق تصوف افزود زیرا در دوران ویرانی و مصیبت تصوف به مهمترین پناهگاه روحی و فکری مردم تبدیل شد و بسیاری به آن گرویدند.[۱۱۹]
یکی از عناصر مهمی که پس از حمله مغول باعث رکود اقتصادی ایران گردید، کاهش جمعیت شهرها و مناطق اسکان دائم بود. منابع هیچ آمار جامعی از جمعیت ایران قبل و بعد از این حمله به دست نمیدهند. هر چند آمار و ارقام کشتارها و قتلعامهای ذکر شده در منابع طرفدار و مخالف مغولان برای این حمله آنچنان کلان ذکر شدهاست که حتی باور وجود شهرهایی با چنین جمعیت کلانی را در آن زمان، مشکل میکند اما همین آمارها شواهدی از شیوه نگرش مردم به تهاجمات مغول هستند.[۱۲۱] جوینی که خود از تاریخنویسان طرفدار مغول بهشمار میرود، مینویسد «هر کجا که ۱۰۰ هزار کس بود ۱۰۰ کس نماند.» به غیر از قتلعامها باید در نظر داشت که بسیاری از مردم را به اسارت بردند و بسیاری نیز در اثر بیماریهای واگیر یا گرسنگی که در پی هر تهاجم خارجی پیش میآمد جان خود را از دست دادند همچنین روش جنگی مغولان چنین بود که هزاران اسیر را به عنوان حشر (قشون غیرنظامی) در جلوی لشکریان خود به حرکت درآورده و از آنان در تسخیر شهرها و نقاط جدید بهره میجستند. این اسرا در حقیقت همچون سپر انسانی موردِ استفاده قرار گرفته و نیزهها و سلاحهای دیگری که از طرف مدافعان شهر بسوی قوای تهاجمی مغول پرتاب میشد، به این اسرا اصابت مینمود.[۱۲۲]
در تاریخ از رونق کشاورزی در نیشابور و بسیاری از مناطق دیگر ایران یاد شدهاست. اگر در ایران عهد باستان اقتصادی به نسبت نیرومند به وجود آمده بود به واسطهٔ برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود. بسیاری از مناطق آباد و پر محصول ایران در گذشته، در مسیر رودخانههای پرآب یا در معرض بارندگی کافی نبودهاند، اما در سایهٔ تلاش و کوششهای طولانی و سازمان یافته در طی قرنها و از طریق کشیدن کانالهای مصنوعی، حفر نهرها و مهمتر و پیچیدهتر از همه، با استفاده از قنات، توانایی کشت و زرع را به دست آورده بودند. در نتیجه بقاء کشاورزی نیز بستگی به حفظ این سیستم انسان ساخته داشت. یکی از پیامدهای اسفناک هجوم قبایل به ایران از بین رفتن شبکههای آبیاری بود. لیودو هارتوگ تاریخدان آلمانی در بخشی از کتاب تاریخ مغول به عنوان «تخریب قرنها سازندگی»، مینویسد ایرانیان شبکههای آبیاری گستردهای در منطقهٔ خوارزم ساخته بودند که آب جیحون را برای کشاورزی از طریق کانالهای متعددی به مناطق همجوار منتقل میکرد. چنین ساختاری بالطبع خوارزم را مبدل به یکی از توسعهیافتهترین مناطق ایران نموده بود و گرگانج پایتخت آن را به صورت یکی از مراکز مهم تجارت درآورده بود. اما همهٔ اینها در هجوم مغول به معنای دقیق کلمه از میان رفت.[۱۲۳]
عنصر دیگری که مناطق کشاورزی ایران را در معرض نابودی قرار داد تبدیل زمین کشاورزی به مراتع و چراگاه برای احشام مغول بود.[۱۲۴] عامل دیگر رکود کشاورزی این بود که برخی از ساکنان اسکانهای دائم به لحاظ فقدان امنیت و هرج و مرج شهر یا روستا و را رها کرده و به دنبال صحرانشینان به راه افتادند. از آنجا که لازمهٔ کشاورزی اسکان دایم و مراقبت از زمیناست. این تغییرات جمعیتی تأثیرات مخربی بر کشاورزی ایران برجا گذاشت.[۱۲۵]
مغولان به ارزش صنعتگران و کسانی که حرفه و دانش فنی داشتند و به نحوی در امر تولیدات شرکت داشتند، واقف بودند. در برخی از قتلعامها مانند قتلعام مردم نیشابور، سمرقند، گرگانج و مرو در منابع تاریخی به صراحت ذکر شدهاست که مغولان قبل از شروع کشتار، اسیران صنعتگر را از بقیه مردم جدا کرده و روانهٔ مغولستان کردند. انتقال و از دست دادن هزاران صنعتگر ایرانی که در این حمله به اسارت درآمدند، صدمهٔ دیگری بود که بر پیکر اقتصادی ایران وارد آمد.[۱۲۶]
پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند به مناطق امن مانده از این حمله مهاجرت کردند. آسیای صغیر جزو معدود مناطق امنی بود که شماری از دانشمندان و برخی از آثار علمی را از خطر نابودی نجات داد. سلسله سلجوقیان روم که هنوز بر بخشهای گستردهای از آسیای صغیر فرمان میراندند، این منطقه را از مغولان مصون داشتند. بر موصل و نواحی آن، بدرالدین لؤلؤ نخست از سوی ایوبیان و بعد به استقلال حکم میراند و شهر موصل در نیمهٔ نخست سدهٔ هفتم از مراکز پر رونق علوم و معارف اسلامی بود. اتابکان فارس نیز که با دوراندیشی به تحتالحمایگی خوارزمشاهیان و ایلی چنگیزیان تن در دادند، توانستند منطقهٔ نسبتاً آرامی در منطقهٔ فارس و سواحل جنوب ایجاد کنند که پناه فراریان، بهخصوص دانشمندانی شد که از دم تیغ مغولان میگریختند.[۱۲۷]
بخشهای عمدهای از دره سند و شبه قاره هند نیز چنین سرنوشتی داشت و سلاطین مملوک که از ۶۰۲ تا ۶۸۹ ه.ق بر مناطق گستردهای از این دیار حکمرانی داشتند، نگاهبانان فرهنگ و ادب ایران بودند. هر چند مهاجرت ادیبان فارسیزبان به هند از دورهٔ غزنویان آغاز شده بود اما مهمترین سبب مهاجرت آنان حمله مغول به مناطق فارسیزبان بود. در طی این حمله شاعران، ادیبان، هنرمندان، شاهزادگان و غیره برای نجات جان از ماوراءالنهر و ایران خارج شده و به شبه قاره هند روی آوردند. نه تنها در این دوره بر تعداد مهاجرین ادیب افزوده شد بلکه از نظر علم و فضل و هنر، مهاجرین این دوره برجستهتر از دورانهای پیش بودند، از جمله این مهاجرین میتوان از محمد عوفی و منهاج سراج نام برد.[۱۲۸]
قوم مغول از قبل از حمله در بازگذاشتن راههای تجارتی سعی بسیاری داشتند و بعد از مغلوب ساختن کشورهای آسیای مرکزی و غربی این سیاست دیرینه را بیشتر تقویت کردند. درآمدن قسمت بزرگی از آسیا در زیر استیلای مغول و ادارهٔ آن تحت یک اداره و حکومت و محترم شدن یاسای چنگیز باعث برافتادن عموم سدهای بزرگی گردید که سابقاً به علت اختلاف طرز حکومت و وجود سرحدهای سیاسی و آداب و اخلاقی مانع آمیزش مستقیم ملتها بود. بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها نه تنها رفتوآمد بین دو مملکت متمدن قدیم چین و ایران دایر گردید بلکه بر اثر سیاست بینالمللی ایلخانان ایران، روابط با پاپها و سلاطین عیسوی اروپا و همچنین ارتباط با شام و مصر نیز برقرار گردید.[۱۲۹]
پس از بین رفتن اسماعیلیه هلاکو از همدان فرستادگانی برای اعلام الزام فرمانبرداری نزد خلیفهٔ عباسی به بغداد فرستاد. خلیفه خواه ناخواه هدایایی برای او ارسال داشت و در عین حال سعی کرد او را از عواقب شوم درافتادن با عباسیان بترساند. اما نتوانست از حرکت هلاکو به بغداد جلوگیری کند و به زودی تختگاه عباسیان به محاصره افتاد. محاصرهٔ بغداد از ۲۲ محرم ۶۵۶ ه.ق شروع شد و تا آخر این ماه طول کشید. به همین دلیل خلیفه مستعصم ناچار در چهارم صفر ۶۵۶ ه.ق به اردوگاه هلاکو آمد، این امر نیز مانع غارت و کشتار بغداد نشد. در نهم صفر هلاکو به بغداد وارد شد و مستعصم به دست خویش کلید گنجینههای پانصد سالهٔ اجدادی را به او داد. در بیست چهارم صفر خلیفه و پسر بزرگتر او با عده کثیری از رجال دولت به قتل رسیدند. تعداد کشتهشدگان بغداد در این زمان به قولی بالغ بر ۸۰۰ هزار نفر بودهاست که بهطور مشخص مبالغهاست. سقوط خلافت در افکار عامه و حتی شاعران عصر، سعدی تأثیر دردآمیز نهاد اما چون هلاکو حکومت بغداد و عراق را به عطاملک جوینی یکی والی مسلمان داد، این تأثیر تا حدی تخفیف یافت.[۱۳۰]
با تشکیل حکومت ایلخانان مغول پساز قرنها یک دولت منسجم در فلات ایران برپا شد که بساط دستگاه خلافت عباسی را برچیده، تمام شهرها و استانها را زیر یک پرچم واحد آورده و حکومتهای محلی و ملوک الطوایفی را-که دلیل پارهپاره شدن ایران بودند- به همراه دولتهای مذهبیِ تفرقهانداز چون اسماعیلیان، از میان برداشت و با بها دادن به وزرای اندیشمند ایرانی، نهتنها پیشرفت علمی و فرهنگی ایران را دوباره احیا کرد، که زمینهای نیز فراهم شد تا بعدها صفویان از دل آن برخواسته و با استفاده از این موقعیت، فصل تازهای از تاریخ این سرزمین را رقم زنند.[۱۳۱]
خلفای عباسی که پساز قرنها با بهرهگیری از نام اسلام بسانِ بت مقدسی درآمده و بزرگترین دلیل عدماستقلالِدائمیِ ایران و ملل پیرامون در سدههای پیشین بودند، بهطور کامل منهدم گشته و سایه برتری عرب بر سرزمینهای آسیای غربی از میان برداشته شد. دیگر نه خلیفهای در بغداد وجود داشت که با نام اسلام و شرع، سایه بر استقلال ایران بیفکند و نه اسماعیلیانی درون دژهای مخفی بودند که اعتقادات دینی و مذهبی مردم را تحریک کنند. وجود مغولان و نابودی این قشرها بهانهای بود تا ایرانزمین آماده حرکت به سوی تاریخی نوین و مدرن شود که در آن چون هزارههای پیشین، بدون دخالت بیگانگان در مسیر استقلال و پیشرفت حرکت کند. با رها شدن ایران از زیر یوغ عرب سرانجام بستری فراهمشد تا روزگارِ تازهای به وسیله شاه اسماعیل صفوی آغاز شده و ایرانِ نوین براساس یک سیستم سیاسی و مذهبی مستقل، پایهگذاری شود.[۱۳۲]
حملهٔ مغول به ایران به سه لشکرکشی مغول به ایران در فاصله سالهای ۱۲۱۹ تا ۱۲۵۶ میلادی (۶۱۶ تا ۶۵۴ ه.ق) اشاره دارد. این لشکرکشیها به حکومت خوارزمشاهیان، اسماعیلیه الموت و حکومتهای محلی اتابکان سلجوقی خاتمه داد و به ایجاد حکومت ایلخانان مغول به جای آنها در ایران منجر شد.
چنگیز خان پس از چیره شدن بر چین و بخشی از آسیای میانه با خوارزمشاهیان همسایه شد. خواسته چنگیز خان بازکردن راه بازرگانی میان قلمرو خوارزمشاهیان و چین بود. او در ابتدا، نسبت به سلطان محمد خوارزمشاه ادب و احترام را رعایت نمود، ولی این پادشاه با تدابیر خصمانهٔ خود موجبات غضب خان مغول را فراهم کرد و هجوم او را به ممالک اسلامی باعث گردید. حملهٔ مغول در پی قتل ۴۵۰ بازرگان مغولی در شهر اترار آغاز شد. شروع نخستین لشکرکشی در سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (پائیز ۵۹۸ خ. / ۶۱۶ ق) و به فرماندهی چنگیز خان بود. سلطان محمد خوارزمشاه در همان سال با سپاهی به مبارزه با مغول برآمد، ولی از جوجی پسر چنگیز شکست خورد و از آن پس تصمیم گرفت که از مواجهه با لشکر مغول خودداری کند. چنگیز برای دستگیری سلطان محمد دو نفر از بزرگان لشکر خود را به تعقیب او فرستاد. سال بعد سلطان محمد در بستر مرگ، جلالالدین خوارزمشاه را به جانشینی خویش برگزید و جلالالدین بیش از ۱۰ سال پس از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول ایستادگی کرد. دومین لشکرکشی در سال ۶۲۶ ه.ق به امر اوگتای قاآن و به فرماندهی جرماغون نویان بود. این لشکرکشی به قصد پایان دادن به مقاومت جلالالدین خوارزمشاه و تسخیر مناطقی که تحت سلطه خوارزمشاهیان باقیمانده بود، انجام شد. در پایان این دو حمله مغولان به سلطنت خوارزمشاهیان بر ایران پایان دادند و بسیاری از شهرهای ایران مانند طوس و نیشابور به کلی ویران شد و مردم آن قتلعام شدند. خط سیر تخریب و ویرانی فقط منحصر به شمال و شمال شرقی ایران نبود، در مرکز و غرب ایران نیز شهرهای دامغان، ری، قم، قزوین، همدان، مراغه و اردبیل هدف حمله قرار گرفتند.
سومین لشکرکشی در سال ۱۲۵۴ میلادی (۶۵۴ ه.ق) چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، با هجوم هولاکوخان به ایران آغاز شد. هلاکوخان در این لشکرکشی تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود قرار داد. رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد؛ اما، سرانجام به دنبال تسخیر این قلعهها، خود او نیز کشته شد. بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید. سپس، هلاکو در سال ۱۲۵۸ میلادی (۶۵۶ ه.ق) به بغداد لشکر کشید و با سقوط بغداد، خلافت عباسیان پس از حدود ۵۱۸ سال به پایان رسید. پس از این پیروزی بود که حاکمان مغول کوشیدند تا به جای ویرانی و قتلعام مردم بر آنان حکومت کنند.
دفاع مردم در حملهٔ نخست مغولان نشان از آن دارد که در حملهٔ نخست شهرهای مختلف در مقابل حملهٔ مغول به شدت مقاومت کردند، اما نفاق سران کشوری و لشکری با یکدیگر و نداشتن یک فرماندهٔ مدبر و فرار خوارزمشاه و بیانضباطی، نگذاشت که این همه مدافعات به نتیجهای قطعی منتج شود. حمله مغول بیش از خسارتهای اقتصادی، صدمات فرهنگی و روحی برجای گذاشت. در این حمله مراکز علمی و فرهنگی مانند کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز رشد و پرورش فکری به حداقل رسید. کاهش جمعیت و به اسارت گرفتن و فرستادن صنعتگران ایرانی به مغولستان باعث رکود اقتصادی در ایران گردید و تخریب قناتها و آبراهههایی که در طول قرنها ساختهشدهبودند، سبب رکود کشاورزی شد. پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند، به مناطق امن مانده از این حمله مانند آسیای صغیر و هند مهاجرت کردند. همچنین از اثرات دیگر آن، رونق تجارت در مسیر راه ابریشم بین ایران، چین و کشورهای غرب ایران بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها بود.
مغول چگونه شکست خورد
شالودهٔ اصلی ارتش در ایران تا قبل از به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی در مجموع متکی به بنیهٔ نظامی قبایل و قدرتهای محلی بود. از آنجائیکه ایران جزئی از امپراتوری اسلام و در حقیقت قلمرو دارالخلافه بهشمار میآمد بالطبع به لحاظ نظامی نیز تحت امر سپاه اسلام بود، اما در عمل در ایران قدرتهای محلی در مناطق مختلف قدرت را در دست داشتند و هر قدرت محلی نیز متکی به قوای نظامی خود بود. به غیر از نیروهای محلی بردگان ترکنژاد قبایل آسیای مرکزی عنصر دیگر نظامی را تشکیل میدادند.[۳]
تحول در سیستم نظامی ایران از زمان سلطان محمود غزنوی (دوران حکمرانی ۴۲۱–۳۸۷ ه.ق) آغاز شد. تشکیلات نظامیای که سلطان محمود به وجود آورد، برای زمان خودش تحولی نوین در ساختار قشون و قوای جنگی کشور بود. سربازان ارتش جدید نه تنها حقوق دریافت مینمودند بلکه سهمی از غنائم جنگی نیز به آنان میرسید. پیدایش ارتش و افزوده شدن آن بر بافت سنتی قشون که خاستگاه قبیلگی داشت، اولین ویژگی مهم اجتماعی به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی، شامل غزنویان و سلجوقیان، در ایران بود.[۴] پیدایش ارتش به دنبال خود هزینه و خرج و مخارج امور نظامی و لشکری را به همراه آورد. جمعآوری مالیات به دست والیان و حاکمان محلی صورت میگرفت. در این دوران حق مالکیت زمین چندان از نظر حکومت به رسمیت شناخته نمیشد و رؤسای قبایل پس از گرفتن یک منطقه، خود را صاحب آن میدیدند و منطقهٔ فتح شده برای آنان به مثابه غنیمت جنگی بود که میبایستی میان افراد قبیله تقسیم شود.[۵] در دوره سلجوقیان، یکی از مشکلاتی که دولت مرکزی با آن دست به گریبان بود پرداخت وجوه و حقوق ماهیانهٔ دیوانسالاران و نظامیان بود؛ بنابراین دولت مرکزی جهت پرداخت حقوق آنان، اراضی را به شکل اقطاع در اختیار آنان قرار میداد.[۶]
سلجوقیان از همان آغاز پیروزی بر غزنویان، ولایتهای کشور را بین سران خود تقسیم کردند.[۷] ملوک طوایف غالباً خود را ملک، امیر یا شاه میخواندند معدودی از این ملوک که تاریخ آنها به عهد سلجوقیان میرسید، خویشتن را اتابک خواندند، در بین اینگونه طوایف اتابکان فارس (۶۶۳–۵۴۳ ه.ق) را باید یاد کرد که بر فارس حکمرانی داشتند. اتابکان آذربایجان (۶۲۲–۵۳۱ ه.ق) بر آذربایجان حکومت میکردند. شبانکارگان (۷۵۶–۴۴۸ ه.ق) بر قسمت شرقی فارس بین کرمان و خلیج فارس حکومت میکردند. اتابکان لر بزرگ (۸۲۷–۵۵۰ ه.ق) و اتابکان لر کوچک (۱۰۰۶–۵۸۰ ه.ق) بر نواحی غربی ایران مسلط بودند. اتابکان یزد (۷۲۸–۵۳۶ ه.ق)، حکومت یزد را در دست داشتند. اختلافات خانگی و هرج و مرج در بین سلالههای محلی در این ایام رایج بود.[۸]
بعد از منقرض شدن سلسلهٔ سلجوقیان عراق عجم (۵۹۰–۵۱۱ ه.ق) به دست علاءالدین تکش پدر سلطان محمد خوارزمشاه، بر سر حکمرانی ایران غربی بین ناصر خلیفه عباسی (دوران حکمرانی ۶۲۲–۵۷۵ ه.ق) از یک سو و علاءالدین تکش و همچنین جانشین او سلطان محمد از سوی دیگر اختلاف و دشمنیِ سختی بروز نمود. بر همین اساس از زمان به قدرت رسیدن سلطان محمد تا آخر سلطنت او، ایران غربی میدان تاختوتاز لشکریان خوارزمی و سپاهیان خلیفه گردید. ناصر خلیفه برای قلع و قمع خوارزمشاه نهتنها سلاطین غور و علمای متعصب ماوراءالنهر را بر او برمیانگیخت، بلکه از اسماعیلیه و غیرمسلمانان قراختائی و اقوام مغول نیز کمک خواست و در نتیجه نه تنها موجب سرنگونی خوارزمشاه شد، بلکه خاندان خود را نیز سرنگون کرد.[۹]
مقارن جلوس سلطان محمد خوارزمشاه (دوران حکمرانی ۶۱۷–۵۹۶ ه.ق) غوریان (۶۰۹–۵۹۷ ه.ق) توانستند پس از برافتادن غزنویان (۵۸۳–۳۴۴ ه.ق) باقیمانده سرزمینهای غزنوی و شهرهای خراسان مانند شهر بلخ زادگاه مولوی را به تصرف خود درآوردند. سلطان محمد در سال ۶۰۹ سلسله غور را برانداخت و با تصرف غزنین در سال ۶۱۱ توانست سرحد قلمرو خود را از طرف شرق به هندوستان برساند. در سال ۶۰۶ او مازندران را که مدتها بود اسپهبدان طبرستان در دست داشتند، تسخیر کرد. از اواسط سدهٔ ششم هجری جماعتی از ترکان زردپوست شمال چین در ولایت کاشغر و ختن دولتی بزرگ به نام دولت قراختائیان تشکیل داده بودند، که بودایی مذهب بودند. خوارزمشاهیان برای اینکه راه آنان را سد کنند، قبول کرده بودند که هر ساله مبلغی به آنان باج دهند. این رسم تا زمان سلطان محمد برقرار بود اما او از پرداخت خراج به پادشاهی که او را مشرک میدانست ابا داشت. سلطان محمد سه بار با قراختائیان جنگ کرد و توانست در سال ۶۰۷ قراختائیان را از ماوراءالنهر براندازد و بخارا و سمرقند را به کمک کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان تسخیر کند.[۱۰]
سلطان محمد بعد از آنکه حدود ممالک خود را از طرف شمال شرقی و مشرق به کاشغر و لب سند رسانید، به سمت مغرب یعنی عراق توجه کرد. این ممالک را در این تاریخ اتابکان فارس و آذربایجان در دست داشتند و نفوذ روحانی خلیفهٔ عباسی نیز در این دو منطقه تا حدی باقی بود. سلطان محمد بر سر اینکه نفوذ حکم خوارزمشاهیان در بغداد را خواستار بود و همچنین یاری خواستن خلیفه از اسماعیلیه و قراختائیان برای برانداختن حکومت او، با خلیفه در اختلاف بود. بر اثر این اختلاف و دشمنی سلطان محمد از علمای مملکت خود فتوا گرفت مبنی بر اینکه بنی عباس محق به خلافت نیستند و باید یک نفر از سادات حسینی را به این مقام برگزید به همین نظر خلیفه را معزول اعلان کرده و دستور داد که نام خلیفهٔ عباسی در خطبهها برده نشود و بر روی سکه درج نگردد و یکی از سادات علوی ترمذی را به خلافت گمارد.[۱۱] خوارزمشاه در سال ۶۱۴ به قصد بغداد لشکر کشید اما چون زمستان بود لشکریانش در گردنه اسدآباد از برف و سرما صدمهٔ زیادی دیدند و مجبور شد به خراسان برگردد.[۱۲]
چنگیز پس از تاخت و تاز در چین شمالی توانست پکن را تسخیر کند. سپس طوایف اویغور را به اظهار اطاعت واداشت کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان را که بر اراضی اقوام قراختائیان تسلط یافته بود، از آنجا راند و بدینگونه با خوارزمشاه که حدود شرقی قلمرو خود را به این نواحی رسانده بود، همسایه گشت و مرز مشترک یافت. آنچه از شواهد برمیآید لشکرکشی چنگیز به ایران برای بدست آوردن سرزمینی تازه و کسب غنائم نبود زیرا چنگیز با وجود کشور پر ثروت و عظیم چین که در تصرف داشت به لشکرکشی به ایران نیازی نداشت. چنگیز به رواج بازرگانی و تردد تجار علاقهٔ فراوانی داشت و بازرگانی را تشویق مینمود و برای همین در صدد برآمد با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهی مقتدر میدانست روابط دوستانه برقرار سازد. به همین منظور جمعی از تجار خود را به ریاست محمود یلواج با هدایایی به خدمت سلطان محمد فرستاد و او را از وسعت کشور و قدرت و لشکر و آبادانی متصرفاتش مطلع ساخت. سلطان محمد نیز که در صدد توسعه متصرفات خود بود از اینکه چنگیز او را در نامهاش فرزند خطاب کرده بود خشمگین شد اما محمود یلواج به تدابیری آتش خشم او را فرونشاند و راضی ساخت که با چنگیز خان روابط دوستی برقرار سازد.[۱۳]
در همین جهت اولین سفیر سلطان خوارزم در پکن پذیرفته شد و چنگیز تجارت بین مغول و قلمرو سلطان را لازمهٔ ایجاد روابط دوستانه اعلام کرد. در جریان همین احوال تعدادی بازرگان مسلمان از قلمرو سلطان محمد پارهای اجناس به ولایت خان مغول بردند و چنگیز هرچند در آغاز ورود با آنها با خشونت رفتار کرد، سرانجام از آنها دلجویی نمود و آنها را به خشنودی بازگرداند. در بازگشت آنها، و در سال ۱۲۱۸ میلادی (۶۱۴ ه.ق) تعدادی بازرگان مغول را که تعدادشان به ۴۵۰ نفر میرسید و ظاهراً اکثر آنها نیز مسلمانان بودند با پارهای اجناس به همراه ایشان و با نامهای شامل توصیهٔ آنها و درخواست برقراری رابطه بین دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غایرخان (اینالجق) حاکم اترار که برادرزاده و تحت حمایت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسی در سرحد قلمروی مورد حکومتش توقیف کرد و سپس با اجازهٔ سلطان محمد خوارزمشاه که در آن هنگام در ولایت عراق بود و گزارش غایرخان را نشانهٔ سوءنظر چنگیز تلقی کرد، تمامی این بازرگانان را قتلعام کرد.[۱۴] سپس گماشتگان خوارزمشاه بار کاروان را که شامل ۵۰۰ شتر طلا، نقره، مصنوعات ابریشمی چینی، پوستهای گرانبها و امثال اینها بود فروختند و مبلغ حاصل را به مرکز دولت خوارزمشاهی فرستادند.[۱۵]
چنگیز خان هنگامیکه از واقعهٔ اترار مطلع گردید، با کنترل خشم خود، آخرین تلاشش را برای جلب رضایت از طریق دیپلماتیک انجام داد. وی یک مسلمان که پیش از این در خدمت سلطان تکش بود و توسط دو مغول همراهی میشد را جهت اعتراض به عملکرد غایرخان (اینالجق) اعزام کرد و خواستار تسلیم شخص وی شد.[۱۶] سلطان محمد مایل به استرداد غایرخان نبود زیرا بیشتر لشکریان و غالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند و همچنین مادر سلطان محمد، ترکان خاتون، که در کارها نفوذ داشت نیز به قدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود و چنین شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگیز خان را قبول نکرد بلکه سفیر چنگیزخان که برای ابلاغ این درخواست استرداد غایرخان به پایتخت خوارزمشاهی آمده بود نیز به امر سلطان محمد به قتل رسید و همراهان او با ریش و سبیل بریده به نزد چنگیز بازگردانده شدند. این رفتار جنگ طلبانهٔ محمد خوارزمشاه هجوم چنگیزخان را به آسیای مرکزی تسریع نمود.[۱۷]
برای قوم تاتار که بر اثر بدوی بودن، احتیاج مبرمی به اجناس نواحی مترقیتر داشت، از قدیم باز نگاه داشتن راههای تجارتی اهمیت بسیاری داشت.[۱۸] چنگیز خان از ابتدای به قدرت رسیدن به بازرگانی اهمیت بسیاری میداد زیرا او نیاز به تهیهٔ اسلحه از هند و دمشق و همچنین نیازمند به بازارهایی برای فروش محصولات مغولستان و همچنین سرزمین تازه به تصرف درآمدهٔ چین بود. اما برخلاف اهداف چنگیز، کشمکش بین سلطان محمد و کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان در کاشغر باعث بسته شدن راهها و وقفه مابین تجارت شرق و غرب شده بود. همزمان با این وقفه در راههای زمینی، راه دریائی خلیج فارس در اثر جنگ بین حکمران کیش و حکمران هرمز نیز مسدود شده بود که نتیجهٔ آن به وجود آمدن یک بحران تجارتی در ناحیه آسیای مرکزی بود. بازرگانان خواستار ختم منازعات و بازشدن راهها بودند. به همین علت است که در حملات چنگیز یاری رساندن برخی از بازرگانان مسلمان در پیشرفت چنگیز به طرف غرب دیده میشود. برای رفع این بحران نخست کوچلک خان در سال ۱۲۱۸ میلادی توسط مغول کشته شد. سلطان محمد نتوانست اهمیت روابط تجارتی با شرق دور و قرار داشتن سرزمینش را بر سر راه جاده ابریشم درک کند و از احتیاجات بازرگانان و خواست چنگیز غافل بود بنابراین بعد از میان برداشتن کوچلک خان نوبت به سلطان محمد رسید.[۱۹]
هر چند که احتمال آنکه ناصر خلیفه عباسی به علت دشمنی با خوارزمشاه مغول را تشویق به حمله به خوارزمشاهیان کرده باشد، از رسم و آیین سیاست و مملکتداری این خلیفه بعید به نظر نمیرسد اما توجه چنگیز به چنین پیامی در آن ایام بعید مینماید. با این وجود بعضی از مورخان به نقش خلیفه بغداد در حمله مغول به سرزمین خوارزمشاهیان اشاره کرده[۲۰] و آوردهاند که رفتن سفیر از جانب ناصر خلیفه پیش چنگیز خان و علنی شدن دشمنی خلیفهٔ مسلمین با محمد خوارزمشاه و دادن اطلاعات در باب احوال سرزمینهای اسلامی در جری شدن و تمایل چنگیز به جنگ، بیتأثیر نبودهاست.[۲۱] ابن اثیر در ذکر علل حمله تاتار به سرزمینهای اسلامی چنین مینویسد:
هرچه بوده، بوده و من ذکر نکردهام، تو گمانت را خیر گردان و از خبر نپرس.[۲۲]
اللهیار خلعتبری گمان دارد که ابن اثیر از بیم خلیفه، این قضیه را آشکارا نگفتهاست. ابن اثیر پس از مرگ خلیفه الناصر در سال ۶۲۲ ه.ق دربارهٔ او چنین نوشت: «آنچه عجم به او نسبت میدهند که او کسی است که تاتار را به طمع بلاد اسلامی انداخت و در این مورد به آنان نامه نوشت، صحت دارد.»[۲۳]
ابن کثیر نیز آورده: «اینکه ایرانیان میگویند این الناصر بود که مغولان را تحریک کرد، درست است و این گناهی است بزرگ، که هر گناهی در برابر آن کوچک مینماید». ابن واصل، مقریزی، ابن خلدون هم روایت ابن اثیر را تأیید کردند.[۲۴]
محمد خوارزمشاه با وجود اقتدار ظاهری در هنگام حمله آمادهٔ دفاع نبود. او در هنگام تدارکات جنگی در ظرف یک سال سه بار از مردم مالیات گرفت و به همین جهت اعتراض و نارضایتی مردم را برانگیخت.[۲۵] محمد خوارزمشاه قبل از حمله شورایی از امرای خود تشکیل داد. امام شهابالدین خیوقی از فقها و مدرسین معروف خوارزم پیشنهاد داد که از نواحی مختلف سرباز فراهم گردد و در کنار سیحون از عبور مغول جلوگیری به عمل آید ولی امرای سلطان این پیشنهاد را نپذیرفتند و گفتند که بهتر است مغول به ماوراءالنهر بیاید و به کوهها و تنگناهای صعب برسند و آنوقت چون ایشان راهها را درست نمیشناسند بر سر ایشان بتازیم. سلطان رأی دستهٔ دوم را پذیرفت و قشون و امرای خود را بین آبادیهای عمدهٔ ماوراءالنهر متفرق نمود اما خود او قبل از آنکه سپاهیانی که از اطراف خواسته بود جمع آیند راهی بلخ شد و دفاع از ماوراءالنهر را به امرا و قشون خود واگذاشت.[۲۶][۲۷]
چنگیز خان در ماه سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (۶۱۶ ه.ق) به اُترار، در آخرین حد مرزی قلمرو خوارزمشاهیان (در قزاقستان کنونی) رسید و نیروهای خود را به سه قسمت تقسیم کرد. یک قسمت را در اختیار پسرانش اوگتای و چغتای قرارداد تا اُترار را محاصره کنند و قسمت دیگر آن را به فرماندهی جوجی جهت گرفتن شهرهای ساحل سیحون به سوی شهر جَند روانه ساخت. خود او به همراهی پسرش تولی در رأس قوای اصلی به سوی بخارا حرکت کرد.[۲۸] رسم چنگیز چنین بود که در هنگام لشکرکشی از خدمات مشاوران و کسانی که دارای اطلاعات بودند و راهداران بهره میبرد به همین جهت همواره جماعتی از تجار مسلمان که به خاطر مسافرتهای زیاد معلومات بسیار داشتند و به چگونگی راههای عبور اطلاع داشتند جهت مشاوره در اردوی او بودند.[۲۹] همچنین پس از آغاز حمله برخی از امرای خوارزمشاه که با او دشمنی داشتند، مانند بدرالدین عمید نیز به اردوی چنگیز پیوستند و در باب اوضاع دربار سلطان و چگونگی راهها اطلاعات بسیاری به چنگیز دادند. از وضع حمله و تقسیم لشکر و دیگر تصمیمات چنگیز به خوبی معلوماست که چنگیز از اوضاع جغرافیایی ماوراءالنهر اطلاعات صحیح داشتهاست.[۳۰]
در سال ۱۲۲۰ میلادی (۶۱۶ ه.ق) چنگیز خان با قوای اصلی اردوی خود به بخارا حمله کرد و با مقاومت شدید مدافعین شهر مواجه شد؛ ولی این ایستادگی زیاد به طول نینجامید در روز سوم جنگ مدافعین بخارا که ارتباطشان از همه طرف قطع شده بود، به ناچار دست از مقاومت کشیدند. مهاجمان مغول پس از تصرف بخارا هزاران تن از سکنهٔ بیسلاح و بیدفاع شهر را کشتند و بقیه را همچون برده و کنیز به اسارت بردند. به دنبال آن راه سمرقند را پیش گرفتند.[۳۱][۳۲]چنگیز در بخارا بزرگان شهر را احضار کرد و گفت غرض از احضار شما جمعآوری آلات نقرهای است که محمد خوارزمشاه آنها را به شما فروخته (یعنی بعد از قتل تجار در اترار به دست غایرخان) زیرا که این اشیاء متعلق به ماست و ایشان هرچه از آن اشیاء در تعلق داشتند پیش خان مغول آورده و تحویل دادند.[۳۳]
محمد خوارزمشاه به دفاع از سمرقند اهمیت زیاد داده و در این شهر نیروی بزرگی جمع آورده بود و استحکامات شهر دوباره تعمیر شده بود. به قول برخی از مورخان ۱۱۰ هزار و طبق برخی منابع دیگر ۶۰–۵۰ هزار نفر سرباز در سمرقند جهت دفاع از شهر جمع شده بودند. به نظر میآید که شهر در این شرایط میتوانست در برابر محاصره چندین سال نیز مقاومت بکند. در روز سوم محاصره مدافعین شهر از مواضع خود بیرون آمده به دشمن حمله بردند. در این هجوم ناگهانی گروه بسیاری سربازان شرکت داشتند. آنها تعدادی از سربازان مغول را نابود کردند، ولی خود در محاصرهٔ دشمن افتادند، و اکثر آنها در میدان نبرد به هلاکت رسیدند. این حملهٔ نافرجام تأثیر ناگواری بر روحیهٔ مدافعین گذاشت. برخی از افراد بانفوذ شهر تصمیم به تسلیم گرفتند و قاضی و شیخ الاسلام شهر را به نزد چنگیز خان فرستادند تا گفتگویی دربارهٔ تسلیم انجام دهند. سرانجام آنها دروازهٔ شهر را به روی دشمن گشودند و قشون چنگیزی وارد شهر شده و دست به قتلعام و غارت زدند. پس از حمله شهر سمرقند به خرابهزار تبدیل شد و از سکنه خالی گردید.[۳۴]
سربازان مغول به دنبال یک حملهٔ قطعی شهر اترار را گرفتند، لیکن قلعهٔ اترار به مدت یک ماه (طبق برخی اسناد، ۶ ماه) مقاومت نمود. مغولها پس از گرفتن شهر اترار، تمامی مدافعان شهر و قلعه را به قتل رساندند.[۳۵] بدین ترتیب فتح ماوراءالنهر با سرعت باورنکردنی انجام شد.[۳۶]
در سال ۱۲۲۱ میلادی (۶۱۷ ه.ق) پسران چنگیز چغتای، اوگتای و جوجی با ۱۰۰ هزار نفر اردوی مغول پایتخت دولت خوارزمشاهی شهر گرگانج جرجانیه یا اُرگنج را محاصره نمودند و مردم را به ایلی (اصطلاحی مغولی به معنای قبول تابعیت) خواندند ولی کسی از بزرگان شهر، این پیشنهاد را قبول نکرد. این شهر مرکز علم و ادب و بحث و درس بهشمار میرفت و مدارس و کتابخانههای بزرگ داشت و مرکز اجتماع شعرا و ادب و دانشمندان بود.[۳۷] مدافعان شهر به مدت شش ماه با مغولها جنگیدند. تسخیر این شهر بخاطر مقاومت اهالی چنان بر مغولان دشوار بود که پس از وارد شدن به شهر نیز هر یک کوچه و محله را با قربانی یا دادن تلفات عظیم به دست آوردند. آنها پس از اشغال شهر همه را سر بریدند به استثنای پیشهوران، کودکان و زنان که آنها را برده و کنیز کردند. سپس به علت خشمگین بودن از این همه تلفاتی که داده بودند، تصمیم گرفتند که شهر را با خاک یکسان کنند تا اثری از آن باقی نماند. آنها بدین منظور سد ساحل جیحون را ویران و شهر گرگانج را غرق در آب نمودند.[۳۸]
چنگیز پسر خود تولی را به خراسان مأمور کرد. در سال بعد، (۶۱۸ ه.ق) تولی، خراسان از مرو تا بیهق (سبزوار کنونی یکی از شهرهای منطقه بیهق دانسته میشود) و از نسا و ابیورد تا هرات را یکی یکی اشغال نموده و آنجا را مانند ماوراءالنهر تخریب کرد.[۳۹] او به ویژه شهر مرو یکی از قدیمترین مراکز فرهنگی آسیای مرکزی را خراب کرد.[۴۰]
۶۱۹ ه.ق چنگیز پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهای ولایت جوزجانان از جیحون گذشته و به سرزمین طالقان آمد. این طالقان شهری واقع در ولایت جوزجانان بود و طالقانِ خراسان گفته میشد. قلعهٔ طالقان نصرت کوه نام داشت. محاصرهٔ این قلعه ده ماه به طول انجامید تا سرانجام پسران چنگیز به کمک او آمده طالقان را فتح کردند. پس از آن چون خبر فتح جلالالدین را در پروان در نزدیکی شهر غزنین به چنگیز داده بودند از راه بامیان به غزنین آمد و در بین راه بامیان را محاصره کرد. هنگامی که مغول سرگرم محاصرهٔ این شهر بودند، مُوتُوجن، پسر جغتای و نوهٔ محبوب چنگیز، به دست یکی از اهالی بامیان کشته شد.[۴۱] چنگیز پس از فتح بامیان دستور داد که علاوه بر مردم جانوران را هم بکشند و کسی را به اسارت نگیرند و بچه در شکم مادر زنده باقی نگذارند و سپاه مغول به دستور چنگیز شهر را چنان ویران کردند تا دیگر کسی نتواند در آنجا سکونت کند.[۴۲] هنگامیکه چنگیز به غزنین رسید چون جلالالدین از این شهر رفته بود به دنبال او به کنار رود سند شتافت ولی نتوانست مانع فرار جلالالدین به هند شود. پس از گریختن جلالالدین به هند چنگیز چند ماه در این منطقه بود اما بعد به علت شورشی که در چین شمالی و تبت درگرفته بود و حضور او را ایجاب میکرد، بسوی آن منطقه حرکت کرد.[۴۳]
در سال ۶۱۶ ه.ق محمد خوارزمشاه به همراه سپاهی خود را به شهر اترار و شهرهای اطراف سیحون رساند و بعد از برخورد اولیه و شکست در مقابل مغول، از آنان ترسان شد و تأثیر اولین برخورد با مغولها به گونهای بود که وی دیگر هرگز حاضر نشد با آنان در میدان جنگ روبرو شود.[۴۴] او پس از شنیدن خبر سقوط بخارا و سمرقند، از بلخ بیرون آمد. چنگیز از ضعف و پریشانی سلطان محمد مطلع شد درصدد برآمد پیش از آنکه کمکی به او برسد، کار او را یکسره کند بدین منظور داماد خود تُغاجار و دو نفر از بزرگان لشکر خود به نامهای جبه نویان و سبتای بهادر را که در جنگهای چین پیروزیهایی کسب نموده بودند را به تعقیب سلطان محمد فرستاد و به آنان دستور داد که در سر راه توقف نکنند و تا خوارزمشاه را نگیرند از پای ننشینند و فرصت دستگیری سلطان را بخاطر حمله به شهرها و آبادیهای سر راه از دست ندهند. جبه و سبتای پس از عبور از جیحون به بلخ رسیدند.[۴۵]
سلطان محمد خوارزمشاه از بلخ به نیشابور رسید و پس از آن عازم ری شد.[۴۶] جبه و سبتای نیز از بلخ حرکت کرده، به نیشابور رسیدند آن دو تسخیر نیشابور را به بعد موکول کرده بهدنبال سلطان حرکت کردند. آنها در سر راه و در تعقیب سلطان آبادیهایی که از در اطاعت درنمیآمدند مورد قتل و غارت قرار میدادند.[۴۷]
سلطان محمد عازم دژ فرزین واقع در سی فرسنگی همدان شد. در این دژ پسر او رکنالدین غورسانچی حاکم عراق عجم با ۳۰ هزار نفر به انتظار رسیدن او بود. سلطان محمد در این محل زنان حرم خود را با پسرش غیاثالدین به قلعه قارون از قلعههای محکم در کوههای البرز و بین دماوند و مازندران فرستاد. او همچنین نزد نصرتالدین هزاراسپ اتابک لر بزرگ پیغام فرستاد و او را به خدمت خواست و با ملک نصرتالدین و امرای عراق در دفع دشمن به مشاوره پرداخت. امرای عراق صلاح در آن دیدند که سلطان در اطراف اشتران کوه موضع بگیرد. ملک نصرتالدین هزار اسب از سلطان خواست که به کوهستانهای میان فارس و لر بزرگ پناه ببرد و وعده کردند که از مردم لر و کهگیلویه و فارس ۱۰۰ هزار پیاده برای سلطان جمعآوری نمایند ولی سلطان محمد به علت شک و عدم اطمینانی که نسبت به نصرتالدین داشت، نظر وی را نپذیرفت.[۴۸] در این زمان بود خبر رسید که مغولان به ری رسیده و این شهر را مورد قتل و غارت قرار دادهاند بدین جهت با پسرانش عازم قلعهٔ قارون شد و یک روز در آنجا توقف کرد. در راه جمعی از سپاهیان مغول به او رسیده و بدون اینکه او را بشناسند بطرف او تیراندازی کردند ولی سلطان نجات یافت. پس از آن او به طرف قزوین رفت و پس از ۷ روز اقامت در قزوین، در قلعهٔ سرچاهان (نزدیک سلطانیه در استان زنجان کنونی) اقامت کرد. پس از آن مغولان رد پای او را گم کردند و خیال کردند که به بغداد عزیمت کردهاست. سلطان محمد سر راه گیلان، خود را به مازندران رساند و سرانجام در یکی از جزایر کوچک دریای خزر به نام جزیرهٔ آبسکون پناهنده شد.[۴۹]
خرابی بسیاری از شهرهای مرکزی و غربی ایران به دست سپاهیان جبه نویان و سبتای بهادر بود که در تعقیب محمد خوارزمشاه بودند.[۵۰] در ناحیه توس هر کدام از این دو سردار مغول از یک جهت به تعقیب خوارزمشاه حرکت کردند سبتای از شاهراه دامغان و سمنان راهی ری شد و جبه راه مازندران را انتخاب کرد و بعد از غارت آبادیهای مازندران بهخصوص آمل به ری رسید.[۵۱]
مردم ری در زمان حمله مغول از جهت اختلاف مذهب به دستههای مختلفی بودند، شافعیان ری چون از نزدیک شدن مغولان اطلاع یافتند به استقبال رفتند و دو سردار مغول جبه و سبتای را به جنگ با حنفیان برانگیختند. مغولان نخست به قتل و غارت حنفیان پرداختند و سپس به سراغ شافعیان رفتند و شهر را غارت کردند و جمعی بیشمار را کشتند و زنان را اسیر کردند و کودکان را به بندگی بردند. مغولان در ری نماندند و در جستجوی خوارزمشاه آن شهر را ترک کردند.[۵۲]
پس از آنکه جبه و سبتای دانستند که سلطان محمد از ری رفته از دو راه متفاوت به تعقیب او پرداختند. سبتای به طرف قزوین رفت. این شهر را پس از ۲ روز محاصره در هفتم شعبان سال ۶۱۷ ه.ق متصرف شد و هزاران نفر را به قتل رساند. از طرف دیگر جبه در تعقیب سلطان محمد به همدان رسید. این شهر دو بار توسط مغولان مورد حمله قرار گرفت. بار اول در زمستان سال ۶۱۸ ه.ق به دلیل وحشتی که مردم داشتند، از مغولان اطاعت کردند و آنان نیز به غارت اموال اکتفا کردند. حملهٔ دوم مغولان به همدان در بهار سال بعد اتفاق افتاد. این بار همدانیها که بر اثر پرداختهای سال قبل چندان ثروتی برایشان باقی نمانده بود، تصمیم به مقاومت گرفتند. تصرف شهر برای مغولان به طول انجامید و در جریان محاصره گروه کثیری از سربازان مغول کشته شدند. سرانجام شهر به دست مغولان افتاد و مردم شهر قتلعام شدند. مغولان پس از این قتلعام شهر را به آتش کشیدند.[۵۳] در سال ۶۱۸ ه.ق جبه به همراه سبتای که تازه از تصرف قزوین فارغ شده بود به طرف اردبیل (مرکز آذربایجان در آن دوران) حرکت کرد. شهر اردبیل پس از دفاع سرسختانه شکست خورده و سپس ویران شد و جمع کثیری از ساکنان آن نیز به قتل رسیدند. بیشتر کشتهشدگان کسانی بودند که پیش از حادثه شهر را ترک نکرده و به جنگلهای اطراف آن پناه نبرده بودند.[۵۴] سپس تبریز در محاصره افتاد اما اتابک آذربایجان قبول اطاعت نمود. جبه و سبتای پس از تصرف تبریز، مراغه و مرند و نخجوان را مورد قتل و غارت قرار داده سپس از راه دربند در روسیه به لشکر جوجی، پسر چنگیز پیوستند و از آنجا به مغولستان رفتند.[۵۵]
ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه، در غیاب سلطان اختیار پایتخت را در دست داشت و اخبار مربوط به فرار سلطان و پیروزیهای مغول در ماوراءالنهر و خراسان یکی پس از دیگری به وی میرسید و موجب سستی عزم ترکان خاتون درماندن و دفاع از پایتخت شد. وی پایتخت را به یکی از امرای خود سپرد و به همراه وزیر خود، ناصرالدین نظامالملک، با همهٔ گنجینهها و اموال گرانبهای شاهی به دژی در لاریجان در مازندران رفت و درآنجا پناهنده شد. ترکان خاتون هنگام ترک شهر دستور داد تا دوازده تن از ملوک و شاهزادگان اسیر در گرگانج را به قتل برسانند و در واقع کار مغولان را ساده کرده و کسانی را که میتوانستند سد نیرومندی در برابر مغول باشند را از سر راه برداشت.[۵۶]مغولان در اوایل سال ۶۱۷ ه.ق آنجا را محاصره کردند و پس از مدتی به علت نبود آب در قلعه ساکنان آن تسلیم شدند. به غیر از این قلعه مغولان قلعهٔ قارون را نیز که پناهگاه زنان و کودکان سلطان محمد بود تسخیر کردند. مغولان ترکان خاتون و وزیر وی و فرزندان خوارزمشاه را پیش چنگیز که در حوالی طالقانِ خراسان بود فرستادند. چنگیز پس از کشتن نظامالملک و پسران خردسال خوارزمشاه، ترکان خاتون و دختران و زنان و خواهران سلطان محمد را به قراقورم (واقع در مغولستان) فرستاد. ترکان خاتون تا سال ۶۳۰ ه.ق که تاریخ وفات وی است، در زندان بود.[۵۷]
محمد خوارزمشاه در هنگام اقامت در جزیره سخت بیمار بود. او قبل از مرگ آگاه شد که لشکریان مغول در لاریجان قلعهای را که پناهگاه حرم و فرزندان او بود، تسخیر کرده و پسران کوچک او را کشته و دختران و خواهران او را به اسیری بردهاند. سلطان محمد در همین جزیره در ماه دسامبر سال ۱۲۲۰ یا ژانویه سال ۱۲۲۱ میلادی درگذشت.[۵۸][۵۹]
مادر جلالالدین خوارزمشاه (جلالالدینِ مِنکُبِرنی) از زنان هندو نژاد بود و همین امر یکی از علل کینهٔ ترکان خاتون مادربزرگش نسبت به او و دور کردن او از ولیعهدی بهشمار میآمد زیرا ترکان خاتون میخواست نوهٔ دیگرش اوزلاغ شاه که مادرش مانند خود او از ترکان قنقلی بود بعد از پسرش وارث سلطان محمد گردد. جلالالدین به فارسی و ترکی هر دو تکلم میکرد.[۶۰] جلالالدین هنگام فرار سلطان محمد از سپاهیان چنگیز، همراه پدر بود و سلطان محمد خوارزمشاه در جزیرهٔ آبسکون و در بستر مرگ، او را به جانشینی خویش برگزید و اوزلاغ شاه را از ولیعهدی خلع کرد. سلطان جلالالدین، بیش از ۱۰ سال بعد از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول به شدت ایستادگی نمود و با همدستی تیمور ملک چندین ضربهٔ شدید به قشون مغول وارد آورد.[۶۱]
در اواخر سال ۶۱۷ پس از فتح خراسان و سمرقند توسط چنگیز، جلالالدین و برادران کوچکتر او اوزلاغ شاه و آق شاه از خوارزم گریختند. چون خبر فرار پسران سلطان محمد به چنگیز رسید، او سپاهی مغولی را به تعقیب ایشان فرستاد. جلالالدین که زودتر از دو برادر خوارزم را ترک کرده بود به همراه تیمور ملک والی سابق شهر خجند در بیابان و نزدیکی شهر نسا بر گروهی ۷۰۰ نفره از مغولان پیروز شد و اسب و سلاح آنان را تصرف کرد و سپس راهی نیشابور گشت. اوزلاغ شاه و آق شاه بعد از جدا شدن از جلالالدین به چنگ مغولان افتادند و به دست آنان کشته شدند. جلالالدین نتوانست در خراسان سپاه کافی گرد آورد و بعد از مدت کوتاهی اقامت در نیشابور، به طرف هرات حرکت کرد. او در آغاز سال ۶۱۸ ه.ق به غزنین رفت و به محض ورود به این شهر، دو نفر از سرداران خوارزمشاه، با ۶۰ هزار سپاهی به کمک وی آمدند. جلالالدین در غزنین سپاهی مخلوط از اقوام مختلف تشکیل داد و با همه لشکریان خویش به قصبهٔ پروان نزدیک غزنین رفت و در جنگی که به جنگ پروان معروف است، سپاه مغولی را شکست داده غنائم زیادی به دستآورد.[۶۲] این تنها شکست جدی مغول در طی لشکرکشی بود. پس از فتح سپاهیان جلالالدین به جمعآوری غنائم مشغول شدند و بین دو نفر از بزرگان لشکرش بر سر تصاحب غنائم نزاع درگرفت، در نتیجه سپاهش متفرق شد.[۶۳] پیروزی جلالالدین و موفقیت وی در برابر مغول باعث شعلهور شدن تعدادی از شورشها در خراسان شد.[۶۴]
نیشابور قبل از حمله مغول اعتبار و شوکت بسیاری داشت و در ردیف شهرهای بزرگ چهارگانهٔ خراسان بزرگ شامل مرو، بلخ، هرات بهشمار میآمد. این شهر از مراکز عمدهٔ سامانیان و غزنویان بود و در عهد سلجوقیان و خوارزمشاهیان نیز از مراکز معتبر و آباد بود. نیشابور چندین بار بر اثر زلزله و حملهٔ غزنویان ویران شده بود. بهطوریکه در هنگام حملهٔ مغول در جنب نیشابور قدیم شهر معتبر دیگری به نام شادیاخ بنا شده و در واقع در این دوران همین شهر شادیاخ است که از آن به عنوان نیشابور یاد میشود.[۶۵] در نخستین عبور لشکریان جبه نویان و سبتای بهادر سرداران مغول که مأموریت دستگیری سلطان محمد از طرف چنگیز به آنها داده شده بود، از خراسان، حکمران نیشابور تصمیم به تسلیم گرفت و با تقدیم هدایای نفیس و علوفه لشکر به آنان برای شهر نیشابور و مردم آن امان گرفت و باروی شهر را به دست خود و به فرمان سران سپاه مغول ویران نمود. از طرف دیگر طرفداران ترکان خاتون و اوزلاغ شاه برادر کوچکتر جلالالدین درصدد قتل جلالالدین خوارزمشاه برآمدند، جلالالدین به ناچار به خراسان گریخت و فتوحاتی نیز به دستآورد و قدرت و نفوذی یافت و مردم خراسان چون خبر فتوحات او را در پروان شنیدند به دوبارهسازی حصر شهرها اقدام کردند و مردم نیشابور نیز از اطاعت حاکم توس که دست نشانده مغولان بود سرباز زدند و مردم توس را نیز تحریک کردند تا حاکم مغولی را نابود کنند. شورشیان توس نیز آن حاکم شهر را کشتند و سرش را به نیشابور فرستادند. بدنبال این شورش، سپاهیان چنگیز به سرداری تغاجار نویان داماد چنگیز شهر نیشابور را محاصره کردند و در سومین روز محاصره داماد چنگیز بر اثر تیر یکی از کمانداران نیشابور کشته شد. جانشین این سردار، سپاهیان را به دو قسمت تقسیم کرد بخشی را به توس فرستاد و بخشی را با خود به سبزوار برد و به تلافی مرگ تغاجار نویان سبزوار را ویران و خون بسیاری از مردم را جاری کرد.[۶۶]
در همین ایام جلالالدین خوارزمشاه که در خراسان بود مدت کوتاهی به نیشابور رفت و با استقبال مردم آن شهر روبرو شد. او سه روز در نیشابور ماند و از سردارانی که مقاومت کرده بودند تمجید به عمل آورده و مصالحهکاران را مورد خشم قرار داد. پس از رفتن جلالالدین سپاهیان مغولی به فرماندهی تولی پسر چنگیز که به تازگی مرو را گشوده بودند رو به نیشابور گذاشتند. در این موقع در نیشابور قحطی سخت غلا و آذوقه بود و همین گرسنگی و ضعف از قدرت و توان جنگجویان مبارز شهر میکاست. مردم شهر به ناچار قاضی شهر را به صلح و تسلیم نزد تولی فرستادند اما او که قصد انتقام قتل تغاجار را داشت این مصالحه را نپذیرفت. با آن که مردم ۳۰۰۰ چرخ بر دیوار حصارها کار گذاشته بودند و ۳۰۰ عراده و منجیق نصب کرده بودند و به نفتانداز مجهز بودند، تاب پایداری نیاوردند و پس از سه روز جنگ سخت و کشته شدن تعداد بسیاری از دو طرف مغول پیروز شد. سرانجام در روز دهم صفر در فصل بهار ۶۱۸ مغولها به شهر نیشابور ریختند. مغولان نخست حاکم پیر شهر مجیرالملک کافی و تنی چند از بزرگان آن شهر از جمله ضیاءالملک زوزنی و شیخ فریدالدین عطار شاعر و عارف بزرگ را کشتند.[۶۷]
مغولان تمامی زنان و مردان نیشابور را در صحرا جمع کردند و از میان آنان حدود ۴۰۰ نفر از صنعتگران را جدا کردند و بقیه را کشتند. در این زمان بود که دختر چنگیز و زن تغاجار که شوهرش در محاصره شهر نیشابور کشته شده بود، برای انتقام به این شهر رسید و خود وی نیز در کشتار بازماندگان شرکت کرد.[۶۸] تولی پس از محو کردن نیشابور راه هرات را پیش گرفت و یکی از سرداران خویش را با ۴۰۰ مرد جنگجو آنجا گذاشت تا اگر جانداری را یافتند، بیامان نابود سازند.[۶۹] مردم شهر کلات (نادری) هم که قریه بسیار کوچک و دور افتادهای در شمال شهر توس بود از گزند سربازان مغول در امان نماندند و یک دسته از سربازان مغول این شهر را اشغال نموده به نحوی که نسل ایرانی آنان منقرض و یک نسل جدید با ایل و تبار مغولی در این مناطق ایجاد گردید. مغولان در ضمن خرابی نیشابور، آبادیهای توس را نیز ویران کردند و شهر مشهد کنونی را هم که به مناسبت مزار علی بن موسی الرضا و قبر هارون الرشید محل توجه مسلمانان بود، به باد غارت و انهدام دادند.[۷۰]
مغول چگونه شکست خورد
چنگیز پس از فتح طالقان خراسان (طالقان بلخ) و بامیان با گروه زیادی به سوی غزنین رفت تا با جلالالدین مقابله کند. جلالالدین توان پایداری در برابر خان مغول را در خود نمیدید، و به همین سبب غزنین را تخلیه و قصد گذشتن از رود سند را کرد. از آنجائیکه پس از گذشتن از رود سند دیگر دستگیری جلالالدین امکان نداشت، چنگیز با شتاب هرچه تمامتر خود را به ساحل رود مزبور رساند تا از گذشتن وی جلوگیری کند.[۷۱] با رسیدن سپاه چنگیز، جلالالدین ناگزیر به مبارزه با مغول شد و با ۷۰۰ تن از یاران خود مدتی جنگید. در آغاز کار پیشرفت با او بود و مرکز سپاهیان چنگیز را از هم گسیخت، اما سپاه چنگیز جناح راست لشکریان او را از پای درآوردند و پسر خردسال جلالالدین را که هفت یا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به دستور چنگیز کشتند. دربارهٔ سرنوشت حرم جلالالدین دو روایت متضاد وجود دارد، نخست اینکه شاه به خواست خود زنان حرم دستور داد که آنان را در رود سند غرق کنند. روایت دوم اینست که چنگیز زنان حرم او را اسیر کرد و با زنان اندرون سلطان محمد به بیابان قرهقوم فرستاد. جلالالدین چون دیگر امکان پایداری نداشت، سوار بر اسب خود با زحمت از رود سند عبور کرد و به سوی هندوستان رفت تا بلکه درآنجا نیرویی تهیه کرده و بتواند دوباره با چنگیز نبرد کند.[۷۲]
جلالالدین سه سال در هند ماند و در سال ۶۲۲ ه.ق از هند به کرمان آمد.[۷۳] در این هنگام شرق و شمال شرقی ایران در اختیار مغولان قرار داشت. کرمان توسط قراختاییان کرمان که حکومتی از نژاد مغول بود و به تازگی تأسیس شده بود، اداره میشد. برادر وی غیاثالدین خوارزمشاه در آن زمان توانسته بود با کمک یاران خود شهرهای اصفهان، ری و همدان را تصرف کند. غیاثالدین از تابعیت جلالالدین سرباز میزد و برای به دست گرفتن حکومت تلاش میکرد. از سوی دیگر اتابکان فارس، اتابکان آذربایجان و نیز اسماعیلیه برای خود قلمروی اختیار و در پناه آن حکومت میکردند. خلافت عباسی نیز که میدان را از رقیب خالی میدید برای کسب مناطق جدیدی در خوزستان و سرکوب قدرت خوارزمشاهی از هیج تحریکی فرو گذار نمیکرد.[۷۴]
جلالالدین در طی اقامت سه سالهاش در هند توانسته بود گروهی از سپاه شکست خوردهاش را گرد خود جمع کند.[۷۵] جلالالدین نخست بر برادر خود غیاثالدین که به مقابلهٔ او آمده بود، پیروز شد و بر ری مسلط گردید. او پس از تحکیم مبانی قدرت خود، به عنوان شاه خوارزم از ناصر خلیفه دشمن پدرش کمک خواست تا به مدد او به دفع مغول بپردازد، ولی خلیفه که کینهٔ خاندان او را بر دل داشت، دعوت او را اجابت نکرد. جلالالدین بعد از تسخیر شوشتر و غلبه بر دست نشاندهٔ خلیفه بر آن شهر و فتح بصره برای جنگ با خلیفه به عراق آمد و قشون خلیفه را شکست داده و فتح قاطعی را حاصل نمود و دشمن را تا دروازههای پایتخت یعنی بغداد تعقیب کرد ولی برای گرفتن بغداد کوشش نکرد و به طرف شمال روانه شد و در سال ۶۲۲ آذربایجان و اران را اشغال نمود و حکومت اتابکان آذربایجان را از میان برداشت. در سال ۶۲۲ ه.ق بعد از آنکه بر تبریز مسلط شد و قصد جهاد با گرجیان را کرد و بعد از پیروزیهای اولیه قصد حمله به تفلیس پایتخت گرجستان را داشت که شنید مردم تبریز قیام کرده و بعضی از کسان او را کشتهاند، پس جنگ با گرجیان را رها کرده به آذربایجان برگشت. بعد از چندی دوباره به شهر تفلیس حمله کرد و پس از فتح شهر در ۸ ربیعالاول سال ۶۲۳ ه.ق عدهٔ بسیاری از مردم این شهر را قتلعام کرد.[۷۶]
جلالالدین در سال ۶۲۴ ه.ق به عراق عجم برگشت. سال بعد مغولان از استقرار جلالالدین در اصفهان اطلاع پیدا کردند و این شهر را مورد حمله قرار دادند. محل برخورد میان مغولان و جلالالدین در روستای سین در نزدیکی شهر اصفهان بود. شهابالدین زیدری نسوی گزارشی از شکست مغولان در سال ۶۲۵ ه.ق و متواری شدن آنان پس از این جنگ آوردهاست.[۷۷] جلالالدین در اصفهان با برادرش غیاثالدین ملاقات کرد. آنها به همراهی یکدیگر به فارس لشکر کشیدند اما بار دیگر بین آنان نزاع درگرفت و در پی آن غیاثالدین متواری شد. وی سرانجام به دستور جلالالدین در سال ۶۲۷ ه.ق به قتل رسید.[۷۸]
در پایان حملهٔ چنگیز و هنگامیکه او پس از ۴ سال جنگ به مغولستان بازمیگشت بخش عمدهٔ ایران زیر و رو شده بود اما ایران همچنان از قلمرو خاک خان مغول جدا مانده بود. چنگیز در سال ۶۲۴ ه.ق به سن ۷۲ سالگی درگذشت.[۷۹] پس از انتخاب اوگتای قاآن پسر سوم چنگیز به جانشینی او، امرا و سران مغول چینی تصمیم گرفتند که برای خاتمهٔ عملیات کشورگشایی عهد چنگیز و فتح ممالک تسخیر نشده دو اردو یکی به سمت ختای یعنی چین شمالی و دیگری به طرف ایران جهت فتح آذربایجان و کردستان و همچنین سرکوبی قطعی سلطان جلالالدین روانه کنند.[۸۰] در سال ۶۲۶ ه.ق به امر اوگتای قاآن سپاهی به فرماندهی جُرماغُون نُویان عازم ایران شد و به تسخیر ممالکی که مغول درست آن را نگشوده بودند مانند غزنین، کابل، سند، زابلستان، طبرستان، گیلان، اران و آذربایجان و غیره اقدام کرد.[۸۱]
جلالالدین زمستان ۶۲۸ ه.ق را در آذربایجان گذراند.[۸۲] با انتشار اخبار حمله مغولان به رهبری جُرماغُون نُویان، ملوک سوریه و آناتولی که جلالالدین را میان خود و مغولان حایل میدیدند، حاضر به صلح با وی شدند و جلالالدین نیز، برای مقابله با مغولان، از آنان یاری خواست؛ اما، فرا رسیدن ناگهانی مغولان به آذربایجان، مانع از یاریرسانی آنان به یکدیگر شد. مغولان که شهر به شهر در تعقیب جلالالدین بودند، در همان سال، در مغان (در استان اردبیل کنونی)، به او شبیخون زدند و سپاهش را نابود کردند. وی مدتی در اران و قفقاز متواری بود و سرانجام به دیار بکر گریخت. از آن پس اطلاع دقیقی دربارهٔ وی در دست نیست.[۸۳] بر طبق روایتی به جای مانده از مرگ جلالالدین خوارزمشاه، از کشته شدن او در سال ۱۲۳۱ م، به دست یک کرد حکایت شدهاست. طبق برخی منابع قتل وی به طمع اسب و سلاح و برخی دیگر به خاطر انتقام از کشته شدن برادر آن کرد به دست سپاه جلالالدین نقل شدهاست. تا قریب سی سال پس از قتل او مردم که از کیفیت مرگ او اطلاع نداشتند او را زنده میپنداشتند و حتی در حق او افسانهها نقل میکردند و هر چند مدتی کسی قیام میکرد و میگفت من جلالالدین هستم.[۸۴]
جلالالدین پس از بازگشت از هند قدرت و نیروی خود را به جای اینکه معطوف به بیرون راندن دشمن از خراسان و ایران شرقی بکند، صرف جنگهای غیرضروری کرد.[۸۵] او بدون داشتن منظور سیاسی خاصی با خلیفهٔ عباسی، اسماعیلیه، ملکهٔ گرجستان رُوسودان (دوران حکومت ۶۴۵–۶۲۰ ه.ق)، الملک الاشرف (از ملوک ایوبی و فرمانروای حران و رها ۶۳۵–۶۱۵ ه.ق) و علاءالدین کیقباد یکم (پادشاه سلجوقیان روم ۶۳۴–۶۱۵ ه.ق) درافتاد و مردم این ممالک را چنان آزار رساند که در موقع ضرورت هیچکس به درخواست کمک او پاسخی نداد و بلکه برخی از ایشان مثل اسماعیلیه و مسلمین گنجه و تبریز تبعیت از مغول را بر حکومت او ترجیح نهادند. همچنین گویا در اواخر عمر در نوشیدن می به افراط افتاده بود.[۸۶]
بعد از قتل جلالالدین لشکریان مغول به سه دسته تقسیم شدند. یک دسته به غارت دیار بکر و نواحی اطراف رفتند و تا ساحل فرات پیش رفتند. دستهٔ دیگر به طرف شهر بتلیس (در ترکیه امروزی) رفتند. دستهٔ سوم در سال ۶۲۸ ه.ق بر مراغه تسلط یافتند و سپس به آذربایجان آمده و در اوایل سال ۶۲۹ قصد تصرف تبریز را کردند. مردم تبریز همینکه از نزدیک شدن سپاه مغول اطلاع یافتند با صلاح قاضی و رئیس شهر با فرستادن انواع هدایا و قبول خراجی گزافی مانع از خرابی شهر و قتلعام مردم شهر شدند.[۸۷] در این حملات ثانوی، مغولان چون از حملات متقابل جلالالدین آسودهخاطر بودند و مردم نیز از همه جهت دچار رعب و وحشت فوقالعاده گردیده بودند، بلامانع به تسخیر نواحی باقیمانده پرداختند و تا حوالی بغداد پیش راندند. در طی این حملات نیز به غیر از نواحی فارس و کرمان که امرای آن اتابکان فارس و قراختاییان کرمان از خراجگزاران مغول بودند، به قدری خرابی و کشتار کردند که دیگر هیچکس قدرت جنگ با مغول نداشت.[۸۸]
اصفهان با آنکه تا سال ۶۳۳ ه.ق از حملهٔ مغول در امان باقیمانده بود. به علت دشمنی خانوادگی بین دو خاندان معروف صاعد و خجند، به ویرانی سوق داده شده بود. خاندان صاعد، حنفی بودند و خاندان خجند، مذهب شافعی داشتند. در ۶۳۳ ه.ق و در زمان فرمانروایی اوگتای خان، جانشین چنگیز، نزاع شافعیها و حنفیها بالا گرفت و شافعیها با آنکه هنوز تا این تاریخ مغول بر اصفهان مسلط نشده بودند، با آنها ساختند و قرار گذاشتند که دروازههای شهر را به روی ایشان بگشایند، به شرط آنکه پس از ورود به شهر آنان حنفیها را قتلعام نمایند. شهر مورد حمله سپاه مغول واقع شد و مغول پس از ورود به شهر از شافعی و حنفی همه را بهطور متساوی قتلعام کردند و شهر را ویران ساختند. شاعر و قصیدهسرای بزرگ اصفهان کمال اسماعیل، دو سال بعد از این حمله در این شهر به دست مغولان به قتل رسید.[۸۹]
در پایان این حملات گیلان، تنها منطقهای در ایران بود که وقتی همه کشور در اشغال مغولان بود، واقعاً مستقل مانده بود و حتی سالها بعد، پس از اشغال پرهزینهٔ آن توسط الجایتو ایلخان تنها اسماً نام گیلان به نام بخشی از امپراتوری مغول ثبت شد اما در واقع تحت حکومت سلسلههای محلی اداره میشد.[۹۰][۹۱]
از سال ۶۱۸ تا سال ۶۵۴ ه. وضع حکومت ایران و ادارهٔ آن تحت استیلای مغول به این شکل بود که خانان مغول یک نفر را مستقیماً از مغولستان به عنوان حاکم جهت ادارهٔ این مملکت و سرداری قشون مقیم آن میفرستادند و این قبیل حکام به دستیاری عمال و دبیران ایرانی به گردآوری مالیات و ادارهٔ امور کشوری و دفع مخالفین اقدام میکردند.[۹۲] در این دوره حکومت برعهدهٔ چهار نفر به شرح زیر بود:
چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، در سال ۶۵۳ ه.ق (۱۲۵۵ میلادی) مغولان بار دیگر در سپاهی به رهبری هلاکوخان به ایران آمدند. اما اینان با سپاه پیشین یعنی سپاه چنگیز، که به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسیاری داشتند. این نسل تازه از مغولان در این مدت با ایران بیشتر آشنایی پیدا کرده و از غارتگری و وحشیگری عهد چنگیز، به مراتب معتدلتر و مجربتر به نظر میرسیدند. لشکرکشی هلاکو بر خلاف چنگیز، با طرح و نقشهای پیش پرداخته همراه بود. منازل بین راه از پیش تعیین و راهگذار لشکر آماده و حتی پلها و گذرگاه بازسازی شده بود. این بار تجربه به فرمانروایی مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران، برچیدن بساط خلافت بغداد و اسماعیلیه ضرورت دارد و آنها میبایست به جای کشتار و تخریب بیهوده و بینقشه، این دو قطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبهٔ مذهبی خویش، مانع از استقرار فرمانروایی آنها در ایران بهشمار میآمدند، از بین بردارد.[۹۵]
مادر هولاکو سرقویتی بیگی زنی مسیحی بود و همسرش دوقوز خاتون نیز به مذهب نسطوری (مسیحی) ایمان داشت. کسانی که در این حمله به هلاکو خان کمک میکردند یکی اتباع مسلمان مغول بودند که خواهان برافتادن اسماعیلیه بودند و دیگر ارامنه بودند که به علت اختلافات مذهبی با مسلمانان تابع خلفای عباسی مایل بودند که هلاکو بغداد را بگیرد و مسلمانان مصر و شام را نیز که با عیسویان صلیبی جهاد میکردند شکست داده و اسلام را براندازد. به همین علت در حمله به ایران بسیاری از لشکر هولاکو از مسیحیان مغول تشکیل شده بود.[۹۶]
هلاکوخان در سال ۶۵۳ ه.ق به سمرقند رسید و با وعده اینکه به سرزمین فرمانروایان محلی آسیبی نرساند از آنان میخواست تا تسلیم شوند. به این مناسبت امیران بسیاری از عراق عجم، فارس، آذربایجان، اران، شیروان به دربار وی آمدند. فرقه اسماعیلیه نیز دعوت به تسلیم شدند اما در این زمان رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت مذاکره با هلاکو را رد کرد، در حالیکه گروه دیگری از اسماعیلیه به هولاکو پیوستند.[۹۷]
فعالیت فرقه اسماعیلیه تقریباً مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اوج فعالیت آنها در عهد سلجوقیان بود که در آن مدت برای براندازی حکومت و خلافت میکوشیدند و از حربهٔ وحشت و ترور و ایجاد ناامنی به عنوان وسیلهای برای ایجاد اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده میکردند. قلعه الموت در رودبار مرکز قدرت رهبران اسماعیلیه بود و کیاهای الموت خداوندان الموت خوانده میشدند. پس از مرگ حسن صباح اسماعیلیه با تسخیر، خرید یا بنای قلعههای متعدد دیگر، قدرت خود را افزایش دادند. قتلهای سیاسی و ترورهای زیادی به دست اسماعیلیان انجام میشد، قتل دو خلیفهٔ عباسی مسترشد (۵۲۹ ه.ق) و پسرش راشد (۵۳۲ ه.ق) و نیز قتل معینالدین وزیر سلجوقی در سال ۵۲۱ ه.ق از جملهٔ این ترورها بود. سلجوقیان بارها سعی در محاصرهٔ الموت یا قلع و قمع اسماعیلیه کردند و تقریباً هرگز توفیقی نصیب آنها نشد. در زمان حمله چنگیز جلالالدین حسن خداوند الموت بود او کوشید تا نسبت به چنگیزخان که در دنبال محمد خوارزمشاه به خراسان میآمد، اظهار متابعت نماید تا الموت را از تعرض مغول حفظ کند. ظاهراً در انجام خواست خود موفق شده بود و قلعه را در این هنگام از هجوم قوم مغول ایمن نگه داشته بود.[۹۸]
در سال ۶۵۴ ه.ق هلاکوخان پس از رسیدن به ایران تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود میشناخت. در این هنگام رکنالدین خورشاه در برج و باروی خود بدون یار و یاور مانده بود و چارهای جز تسلیم برای وی باقی نماند چون فکر مقاومت بیهوده به نظر میرسید. در هنگام محاصرهٔ قلعههای اسماعیلیه رکنالدین، در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد اما سرانجام به دنبال تسخیر این قلعهها، مغولان که سودی از وجود وی نمیبردند وی را نیز قتل رساندند بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید.[۹۹][۱۰۰]
حکومت ایلخانان در ایران از سال ۶۵۴ ه.ق آغاز شد. هلاکو ممالک فتح شده را بین پسران و امرای مطیع دست نشاندهٔ خویش تقسیم کرد. از جمله خراسان و جبال را به پسرش اباقاخان، اران و آذربایجان را به پسر دیگرش یشموت داد و انکیانو را فرماندار مغول در فارس کرد. وزارت خود را نیز که از آغاز ورود به ایران به امیر سیفالدین خوارزمی داده بود، در اواخر به دنبال قتل او در سال ۶۶۱ ه.ق به شمسالدین محمد جوینی برادر عطاملک جوینی که حکومت بغداد را به او داده بود، سپرد. خود او نیز چندی بعد در سال ۶۶۳ ه.ق در سنین ۴۸ سالگی بیمار شد و در حوالی دریاچه ارومیه درگذشت.[۱۰۱]
بهطور اجمالی علل شکست در برابر مغول به قرار ذیل است:
تأثیر ماشین جنگی مغولی را میتوان به دلایل مختلفی منتسب کرد. اگرچه هر یک از مغولهای بزرگسال، جنگجو بودند، با این حال در تعداد جنگجویان مغول بدون شک در اکثریت منابع تاریخی اغراق شدهاست؛ میانهترین آنها، ۱۲۹ هزار نفر برای ارتش چنگیزخان مغول ذکر شده که توسط رشیدالدین در جامع التواریخ آمدهاست. به نظر میرسد که این تعداد بیش از دیگر ارقام با واقعیت مطابقت داشته باشد.[۱۰۲]
تصوف از دوران سلجوقیان به غیر از آنکه بر مردم نفوذ پیدا کرده بود، در میان حاکمان نیز طرفدارانی پیدا کرد، از جمله خواجه نظام الملک (۴۸۵–۴۰۸ ه.ق) وزیر پرنفوذ سلجوقی، از حامیان صوفیه بود. از دوران خوارزمشاهیان تا حملهٔ مغول در اکثر شهرهای ایران مشایخ صوفیه و خانقاه یافت میشد.[۱۱۲] برخی از رهبران تصوف مانند عبدالقادر گیلانی (۵۶۱–۴۷۱ ه.ق) مؤسس سلسله تصوف قادریه عمر خود را فارغ از هر گونه اندیشهای در انزوای کامل گذرانیده و دیگران را به کشتن آرزوهای نفسانی و ترک دنیا ترغیب میکرد. اعتقاد صوفیان بر این بود که در هر وضعیتی باید تسلیم قضا و قدر بود و با همه چه دوست و چه دشمن، از در صلح و آشتی درآمد. آنان شر و تباهی را ثابت و پایدار میدانستند و بازگشت به خویشتن و انکار مطلق زندگی را تنها راه رهایی از مصیبتها و مشکلات تشخیص داده و اعتقاد داشتند هر مشکلی که پیش میآید علت آن را باید در خود جستجو کنیم. از دیدگاه صوفیه علت حملهٔ مغول واقعیتهای تاریخی نبود بلکه گروهی از آنان علت حمله را گناهکار شدن مردم و دلبستگی آنها به دنیا میدانستند و برخی علت را در کشتن مجدالدین بغدادی بوسیلهٔ خوارزمشاه میدیدند.[۱۱۳]
در کتابهای تاریخی این دوران از جمله تاریخ جهانگشای جوینی، حمله مغول نشانهای از عذاب الهی و نشانهای از قهر خداوند شمرده شده و در این دوره بسیاری از مردم اعتقاد به این داشتند که این قضا و قدر الهی است که اسباب قوت و قدرت لشکر مغول شدهاست. در کتابهای تاریخی این دوره همه جا مقاومت مردمی را که در مقابل مهاجمان مغول دفاع میکردند، کاری غیرعاقلانه شمرده شدهاست.[۱۱۴]
بعد از دور اول حمله و پخش خبر فجایع مغول در بین مردم وحشتی عظیم به وجود آمد. در سال ۱۲۳۸ میلادی (۶۳۸–۶۳۷ ه.ق) وحشتی که از مغول در اروپای غربی میان مردم پیدا شده بود به اندازهای بود که ماهیگیران سواحل هلند جرأت ماهیگیری در دریای شمال و حوالی انگلستان را در خود نمیدیدند و به همین جهت در انگلستان ماهی بسیار فراوان شده و با قیمت بسیار نازلی به فروش میرفت.[۱۱۵] در ایران بر اساس برخی منابع مردم جرأت اقدام به هیچ امری حتی گریز نیز نداشتند. ابن اثیر نوشتهاست:
مردی برای من نقل کرد که من با هفده نفر در راهی میرفتیم، سواری از مغولان به ما رسید و امر داد که کتهای یکدیگر را ببندیم، همراهان من به اطاعت امر او قیام کردند، با ایشان گفتم او یک نفر است و ما هفده نفر علت توقف ما در کشتن او و گریختن چیست، گفتند میترسیم گفتم او الساعه شما را میکشد اگر ما او را بکشیم شاید خداوند ما را خلاص بخشد، خدا میداند کسی بر این اقدام جرأت نکرد عاقبت من با کاردی او را کشتم و پا به فرار گذاشته نجات یافتیم.[۱۱۶]
به نظر میرسد که صدمات و لطمههای روحی و فرهنگی حملهٔ مغول بیش از ویرانی فیزیکی و خسارتهای اقتصادی آن بودهاست. مغولها بر ایران مسلط شدند بدون آنکه ایدئولوژی جدیدی با خود آورده باشند.[۱۱۷] در این حمله مراکز علمی و فرهنگی از جمله کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز نشو و نمو فکری به حداقل رسید. پس از بین رفتن مراکز علمی و فرهنگی، پویایی جامعه رو به افول گذاشت و عرفان و گرایشهای غیرعقلانی گستردهتر از قبل شد و عملاً مردم را نسبت به سرنوشت خود بیاعتنا ساخت.[۱۱۸] حمله مغول بر رونق تصوف افزود زیرا در دوران ویرانی و مصیبت تصوف به مهمترین پناهگاه روحی و فکری مردم تبدیل شد و بسیاری به آن گرویدند.[۱۱۹]
یکی از عناصر مهمی که پس از حمله مغول باعث رکود اقتصادی ایران گردید، کاهش جمعیت شهرها و مناطق اسکان دائم بود. منابع هیچ آمار جامعی از جمعیت ایران قبل و بعد از این حمله به دست نمیدهند. هر چند آمار و ارقام کشتارها و قتلعامهای ذکر شده در منابع طرفدار و مخالف مغولان برای این حمله آنچنان کلان ذکر شدهاست که حتی باور وجود شهرهایی با چنین جمعیت کلانی را در آن زمان، مشکل میکند اما همین آمارها شواهدی از شیوه نگرش مردم به تهاجمات مغول هستند.[۱۲۱] جوینی که خود از تاریخنویسان طرفدار مغول بهشمار میرود، مینویسد «هر کجا که ۱۰۰ هزار کس بود ۱۰۰ کس نماند.» به غیر از قتلعامها باید در نظر داشت که بسیاری از مردم را به اسارت بردند و بسیاری نیز در اثر بیماریهای واگیر یا گرسنگی که در پی هر تهاجم خارجی پیش میآمد جان خود را از دست دادند همچنین روش جنگی مغولان چنین بود که هزاران اسیر را به عنوان حشر (قشون غیرنظامی) در جلوی لشکریان خود به حرکت درآورده و از آنان در تسخیر شهرها و نقاط جدید بهره میجستند. این اسرا در حقیقت همچون سپر انسانی موردِ استفاده قرار گرفته و نیزهها و سلاحهای دیگری که از طرف مدافعان شهر بسوی قوای تهاجمی مغول پرتاب میشد، به این اسرا اصابت مینمود.[۱۲۲]
در تاریخ از رونق کشاورزی در نیشابور و بسیاری از مناطق دیگر ایران یاد شدهاست. اگر در ایران عهد باستان اقتصادی به نسبت نیرومند به وجود آمده بود به واسطهٔ برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود. بسیاری از مناطق آباد و پر محصول ایران در گذشته، در مسیر رودخانههای پرآب یا در معرض بارندگی کافی نبودهاند، اما در سایهٔ تلاش و کوششهای طولانی و سازمان یافته در طی قرنها و از طریق کشیدن کانالهای مصنوعی، حفر نهرها و مهمتر و پیچیدهتر از همه، با استفاده از قنات، توانایی کشت و زرع را به دست آورده بودند. در نتیجه بقاء کشاورزی نیز بستگی به حفظ این سیستم انسان ساخته داشت. یکی از پیامدهای اسفناک هجوم قبایل به ایران از بین رفتن شبکههای آبیاری بود. لیودو هارتوگ تاریخدان آلمانی در بخشی از کتاب تاریخ مغول به عنوان «تخریب قرنها سازندگی»، مینویسد ایرانیان شبکههای آبیاری گستردهای در منطقهٔ خوارزم ساخته بودند که آب جیحون را برای کشاورزی از طریق کانالهای متعددی به مناطق همجوار منتقل میکرد. چنین ساختاری بالطبع خوارزم را مبدل به یکی از توسعهیافتهترین مناطق ایران نموده بود و گرگانج پایتخت آن را به صورت یکی از مراکز مهم تجارت درآورده بود. اما همهٔ اینها در هجوم مغول به معنای دقیق کلمه از میان رفت.[۱۲۳]
عنصر دیگری که مناطق کشاورزی ایران را در معرض نابودی قرار داد تبدیل زمین کشاورزی به مراتع و چراگاه برای احشام مغول بود.[۱۲۴] عامل دیگر رکود کشاورزی این بود که برخی از ساکنان اسکانهای دائم به لحاظ فقدان امنیت و هرج و مرج شهر یا روستا و را رها کرده و به دنبال صحرانشینان به راه افتادند. از آنجا که لازمهٔ کشاورزی اسکان دایم و مراقبت از زمیناست. این تغییرات جمعیتی تأثیرات مخربی بر کشاورزی ایران برجا گذاشت.[۱۲۵]
مغولان به ارزش صنعتگران و کسانی که حرفه و دانش فنی داشتند و به نحوی در امر تولیدات شرکت داشتند، واقف بودند. در برخی از قتلعامها مانند قتلعام مردم نیشابور، سمرقند، گرگانج و مرو در منابع تاریخی به صراحت ذکر شدهاست که مغولان قبل از شروع کشتار، اسیران صنعتگر را از بقیه مردم جدا کرده و روانهٔ مغولستان کردند. انتقال و از دست دادن هزاران صنعتگر ایرانی که در این حمله به اسارت درآمدند، صدمهٔ دیگری بود که بر پیکر اقتصادی ایران وارد آمد.[۱۲۶]
پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند به مناطق امن مانده از این حمله مهاجرت کردند. آسیای صغیر جزو معدود مناطق امنی بود که شماری از دانشمندان و برخی از آثار علمی را از خطر نابودی نجات داد. سلسله سلجوقیان روم که هنوز بر بخشهای گستردهای از آسیای صغیر فرمان میراندند، این منطقه را از مغولان مصون داشتند. بر موصل و نواحی آن، بدرالدین لؤلؤ نخست از سوی ایوبیان و بعد به استقلال حکم میراند و شهر موصل در نیمهٔ نخست سدهٔ هفتم از مراکز پر رونق علوم و معارف اسلامی بود. اتابکان فارس نیز که با دوراندیشی به تحتالحمایگی خوارزمشاهیان و ایلی چنگیزیان تن در دادند، توانستند منطقهٔ نسبتاً آرامی در منطقهٔ فارس و سواحل جنوب ایجاد کنند که پناه فراریان، بهخصوص دانشمندانی شد که از دم تیغ مغولان میگریختند.[۱۲۷]
بخشهای عمدهای از دره سند و شبه قاره هند نیز چنین سرنوشتی داشت و سلاطین مملوک که از ۶۰۲ تا ۶۸۹ ه.ق بر مناطق گستردهای از این دیار حکمرانی داشتند، نگاهبانان فرهنگ و ادب ایران بودند. هر چند مهاجرت ادیبان فارسیزبان به هند از دورهٔ غزنویان آغاز شده بود اما مهمترین سبب مهاجرت آنان حمله مغول به مناطق فارسیزبان بود. در طی این حمله شاعران، ادیبان، هنرمندان، شاهزادگان و غیره برای نجات جان از ماوراءالنهر و ایران خارج شده و به شبه قاره هند روی آوردند. نه تنها در این دوره بر تعداد مهاجرین ادیب افزوده شد بلکه از نظر علم و فضل و هنر، مهاجرین این دوره برجستهتر از دورانهای پیش بودند، از جمله این مهاجرین میتوان از محمد عوفی و منهاج سراج نام برد.[۱۲۸]
قوم مغول از قبل از حمله در بازگذاشتن راههای تجارتی سعی بسیاری داشتند و بعد از مغلوب ساختن کشورهای آسیای مرکزی و غربی این سیاست دیرینه را بیشتر تقویت کردند. درآمدن قسمت بزرگی از آسیا در زیر استیلای مغول و ادارهٔ آن تحت یک اداره و حکومت و محترم شدن یاسای چنگیز باعث برافتادن عموم سدهای بزرگی گردید که سابقاً به علت اختلاف طرز حکومت و وجود سرحدهای سیاسی و آداب و اخلاقی مانع آمیزش مستقیم ملتها بود. بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها نه تنها رفتوآمد بین دو مملکت متمدن قدیم چین و ایران دایر گردید بلکه بر اثر سیاست بینالمللی ایلخانان ایران، روابط با پاپها و سلاطین عیسوی اروپا و همچنین ارتباط با شام و مصر نیز برقرار گردید.[۱۲۹]
پس از بین رفتن اسماعیلیه هلاکو از همدان فرستادگانی برای اعلام الزام فرمانبرداری نزد خلیفهٔ عباسی به بغداد فرستاد. خلیفه خواه ناخواه هدایایی برای او ارسال داشت و در عین حال سعی کرد او را از عواقب شوم درافتادن با عباسیان بترساند. اما نتوانست از حرکت هلاکو به بغداد جلوگیری کند و به زودی تختگاه عباسیان به محاصره افتاد. محاصرهٔ بغداد از ۲۲ محرم ۶۵۶ ه.ق شروع شد و تا آخر این ماه طول کشید. به همین دلیل خلیفه مستعصم ناچار در چهارم صفر ۶۵۶ ه.ق به اردوگاه هلاکو آمد، این امر نیز مانع غارت و کشتار بغداد نشد. در نهم صفر هلاکو به بغداد وارد شد و مستعصم به دست خویش کلید گنجینههای پانصد سالهٔ اجدادی را به او داد. در بیست چهارم صفر خلیفه و پسر بزرگتر او با عده کثیری از رجال دولت به قتل رسیدند. تعداد کشتهشدگان بغداد در این زمان به قولی بالغ بر ۸۰۰ هزار نفر بودهاست که بهطور مشخص مبالغهاست. سقوط خلافت در افکار عامه و حتی شاعران عصر، سعدی تأثیر دردآمیز نهاد اما چون هلاکو حکومت بغداد و عراق را به عطاملک جوینی یکی والی مسلمان داد، این تأثیر تا حدی تخفیف یافت.[۱۳۰]
با تشکیل حکومت ایلخانان مغول پساز قرنها یک دولت منسجم در فلات ایران برپا شد که بساط دستگاه خلافت عباسی را برچیده، تمام شهرها و استانها را زیر یک پرچم واحد آورده و حکومتهای محلی و ملوک الطوایفی را-که دلیل پارهپاره شدن ایران بودند- به همراه دولتهای مذهبیِ تفرقهانداز چون اسماعیلیان، از میان برداشت و با بها دادن به وزرای اندیشمند ایرانی، نهتنها پیشرفت علمی و فرهنگی ایران را دوباره احیا کرد، که زمینهای نیز فراهم شد تا بعدها صفویان از دل آن برخواسته و با استفاده از این موقعیت، فصل تازهای از تاریخ این سرزمین را رقم زنند.[۱۳۱]
خلفای عباسی که پساز قرنها با بهرهگیری از نام اسلام بسانِ بت مقدسی درآمده و بزرگترین دلیل عدماستقلالِدائمیِ ایران و ملل پیرامون در سدههای پیشین بودند، بهطور کامل منهدم گشته و سایه برتری عرب بر سرزمینهای آسیای غربی از میان برداشته شد. دیگر نه خلیفهای در بغداد وجود داشت که با نام اسلام و شرع، سایه بر استقلال ایران بیفکند و نه اسماعیلیانی درون دژهای مخفی بودند که اعتقادات دینی و مذهبی مردم را تحریک کنند. وجود مغولان و نابودی این قشرها بهانهای بود تا ایرانزمین آماده حرکت به سوی تاریخی نوین و مدرن شود که در آن چون هزارههای پیشین، بدون دخالت بیگانگان در مسیر استقلال و پیشرفت حرکت کند. با رها شدن ایران از زیر یوغ عرب سرانجام بستری فراهمشد تا روزگارِ تازهای به وسیله شاه اسماعیل صفوی آغاز شده و ایرانِ نوین براساس یک سیستم سیاسی و مذهبی مستقل، پایهگذاری شود.[۱۳۲]
حملهٔ مغول به ایران به سه لشکرکشی مغول به ایران در فاصله سالهای ۱۲۱۹ تا ۱۲۵۶ میلادی (۶۱۶ تا ۶۵۴ ه.ق) اشاره دارد. این لشکرکشیها به حکومت خوارزمشاهیان، اسماعیلیه الموت و حکومتهای محلی اتابکان سلجوقی خاتمه داد و به ایجاد حکومت ایلخانان مغول به جای آنها در ایران منجر شد.
چنگیز خان پس از چیره شدن بر چین و بخشی از آسیای میانه با خوارزمشاهیان همسایه شد. خواسته چنگیز خان بازکردن راه بازرگانی میان قلمرو خوارزمشاهیان و چین بود. او در ابتدا، نسبت به سلطان محمد خوارزمشاه ادب و احترام را رعایت نمود، ولی این پادشاه با تدابیر خصمانهٔ خود موجبات غضب خان مغول را فراهم کرد و هجوم او را به ممالک اسلامی باعث گردید. حملهٔ مغول در پی قتل ۴۵۰ بازرگان مغولی در شهر اترار آغاز شد. شروع نخستین لشکرکشی در سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (پائیز ۵۹۸ خ. / ۶۱۶ ق) و به فرماندهی چنگیز خان بود. سلطان محمد خوارزمشاه در همان سال با سپاهی به مبارزه با مغول برآمد، ولی از جوجی پسر چنگیز شکست خورد و از آن پس تصمیم گرفت که از مواجهه با لشکر مغول خودداری کند. چنگیز برای دستگیری سلطان محمد دو نفر از بزرگان لشکر خود را به تعقیب او فرستاد. سال بعد سلطان محمد در بستر مرگ، جلالالدین خوارزمشاه را به جانشینی خویش برگزید و جلالالدین بیش از ۱۰ سال پس از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول ایستادگی کرد. دومین لشکرکشی در سال ۶۲۶ ه.ق به امر اوگتای قاآن و به فرماندهی جرماغون نویان بود. این لشکرکشی به قصد پایان دادن به مقاومت جلالالدین خوارزمشاه و تسخیر مناطقی که تحت سلطه خوارزمشاهیان باقیمانده بود، انجام شد. در پایان این دو حمله مغولان به سلطنت خوارزمشاهیان بر ایران پایان دادند و بسیاری از شهرهای ایران مانند طوس و نیشابور به کلی ویران شد و مردم آن قتلعام شدند. خط سیر تخریب و ویرانی فقط منحصر به شمال و شمال شرقی ایران نبود، در مرکز و غرب ایران نیز شهرهای دامغان، ری، قم، قزوین، همدان، مراغه و اردبیل هدف حمله قرار گرفتند.
سومین لشکرکشی در سال ۱۲۵۴ میلادی (۶۵۴ ه.ق) چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، با هجوم هولاکوخان به ایران آغاز شد. هلاکوخان در این لشکرکشی تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود قرار داد. رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد؛ اما، سرانجام به دنبال تسخیر این قلعهها، خود او نیز کشته شد. بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید. سپس، هلاکو در سال ۱۲۵۸ میلادی (۶۵۶ ه.ق) به بغداد لشکر کشید و با سقوط بغداد، خلافت عباسیان پس از حدود ۵۱۸ سال به پایان رسید. پس از این پیروزی بود که حاکمان مغول کوشیدند تا به جای ویرانی و قتلعام مردم بر آنان حکومت کنند.
دفاع مردم در حملهٔ نخست مغولان نشان از آن دارد که در حملهٔ نخست شهرهای مختلف در مقابل حملهٔ مغول به شدت مقاومت کردند، اما نفاق سران کشوری و لشکری با یکدیگر و نداشتن یک فرماندهٔ مدبر و فرار خوارزمشاه و بیانضباطی، نگذاشت که این همه مدافعات به نتیجهای قطعی منتج شود. حمله مغول بیش از خسارتهای اقتصادی، صدمات فرهنگی و روحی برجای گذاشت. در این حمله مراکز علمی و فرهنگی مانند کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز رشد و پرورش فکری به حداقل رسید. کاهش جمعیت و به اسارت گرفتن و فرستادن صنعتگران ایرانی به مغولستان باعث رکود اقتصادی در ایران گردید و تخریب قناتها و آبراهههایی که در طول قرنها ساختهشدهبودند، سبب رکود کشاورزی شد. پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند، به مناطق امن مانده از این حمله مانند آسیای صغیر و هند مهاجرت کردند. همچنین از اثرات دیگر آن، رونق تجارت در مسیر راه ابریشم بین ایران، چین و کشورهای غرب ایران بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها بود.
مغول چگونه شکست خورد
شالودهٔ اصلی ارتش در ایران تا قبل از به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی در مجموع متکی به بنیهٔ نظامی قبایل و قدرتهای محلی بود. از آنجائیکه ایران جزئی از امپراتوری اسلام و در حقیقت قلمرو دارالخلافه بهشمار میآمد بالطبع به لحاظ نظامی نیز تحت امر سپاه اسلام بود، اما در عمل در ایران قدرتهای محلی در مناطق مختلف قدرت را در دست داشتند و هر قدرت محلی نیز متکی به قوای نظامی خود بود. به غیر از نیروهای محلی بردگان ترکنژاد قبایل آسیای مرکزی عنصر دیگر نظامی را تشکیل میدادند.[۳]
تحول در سیستم نظامی ایران از زمان سلطان محمود غزنوی (دوران حکمرانی ۴۲۱–۳۸۷ ه.ق) آغاز شد. تشکیلات نظامیای که سلطان محمود به وجود آورد، برای زمان خودش تحولی نوین در ساختار قشون و قوای جنگی کشور بود. سربازان ارتش جدید نه تنها حقوق دریافت مینمودند بلکه سهمی از غنائم جنگی نیز به آنان میرسید. پیدایش ارتش و افزوده شدن آن بر بافت سنتی قشون که خاستگاه قبیلگی داشت، اولین ویژگی مهم اجتماعی به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی، شامل غزنویان و سلجوقیان، در ایران بود.[۴] پیدایش ارتش به دنبال خود هزینه و خرج و مخارج امور نظامی و لشکری را به همراه آورد. جمعآوری مالیات به دست والیان و حاکمان محلی صورت میگرفت. در این دوران حق مالکیت زمین چندان از نظر حکومت به رسمیت شناخته نمیشد و رؤسای قبایل پس از گرفتن یک منطقه، خود را صاحب آن میدیدند و منطقهٔ فتح شده برای آنان به مثابه غنیمت جنگی بود که میبایستی میان افراد قبیله تقسیم شود.[۵] در دوره سلجوقیان، یکی از مشکلاتی که دولت مرکزی با آن دست به گریبان بود پرداخت وجوه و حقوق ماهیانهٔ دیوانسالاران و نظامیان بود؛ بنابراین دولت مرکزی جهت پرداخت حقوق آنان، اراضی را به شکل اقطاع در اختیار آنان قرار میداد.[۶]
سلجوقیان از همان آغاز پیروزی بر غزنویان، ولایتهای کشور را بین سران خود تقسیم کردند.[۷] ملوک طوایف غالباً خود را ملک، امیر یا شاه میخواندند معدودی از این ملوک که تاریخ آنها به عهد سلجوقیان میرسید، خویشتن را اتابک خواندند، در بین اینگونه طوایف اتابکان فارس (۶۶۳–۵۴۳ ه.ق) را باید یاد کرد که بر فارس حکمرانی داشتند. اتابکان آذربایجان (۶۲۲–۵۳۱ ه.ق) بر آذربایجان حکومت میکردند. شبانکارگان (۷۵۶–۴۴۸ ه.ق) بر قسمت شرقی فارس بین کرمان و خلیج فارس حکومت میکردند. اتابکان لر بزرگ (۸۲۷–۵۵۰ ه.ق) و اتابکان لر کوچک (۱۰۰۶–۵۸۰ ه.ق) بر نواحی غربی ایران مسلط بودند. اتابکان یزد (۷۲۸–۵۳۶ ه.ق)، حکومت یزد را در دست داشتند. اختلافات خانگی و هرج و مرج در بین سلالههای محلی در این ایام رایج بود.[۸]
بعد از منقرض شدن سلسلهٔ سلجوقیان عراق عجم (۵۹۰–۵۱۱ ه.ق) به دست علاءالدین تکش پدر سلطان محمد خوارزمشاه، بر سر حکمرانی ایران غربی بین ناصر خلیفه عباسی (دوران حکمرانی ۶۲۲–۵۷۵ ه.ق) از یک سو و علاءالدین تکش و همچنین جانشین او سلطان محمد از سوی دیگر اختلاف و دشمنیِ سختی بروز نمود. بر همین اساس از زمان به قدرت رسیدن سلطان محمد تا آخر سلطنت او، ایران غربی میدان تاختوتاز لشکریان خوارزمی و سپاهیان خلیفه گردید. ناصر خلیفه برای قلع و قمع خوارزمشاه نهتنها سلاطین غور و علمای متعصب ماوراءالنهر را بر او برمیانگیخت، بلکه از اسماعیلیه و غیرمسلمانان قراختائی و اقوام مغول نیز کمک خواست و در نتیجه نه تنها موجب سرنگونی خوارزمشاه شد، بلکه خاندان خود را نیز سرنگون کرد.[۹]
مقارن جلوس سلطان محمد خوارزمشاه (دوران حکمرانی ۶۱۷–۵۹۶ ه.ق) غوریان (۶۰۹–۵۹۷ ه.ق) توانستند پس از برافتادن غزنویان (۵۸۳–۳۴۴ ه.ق) باقیمانده سرزمینهای غزنوی و شهرهای خراسان مانند شهر بلخ زادگاه مولوی را به تصرف خود درآوردند. سلطان محمد در سال ۶۰۹ سلسله غور را برانداخت و با تصرف غزنین در سال ۶۱۱ توانست سرحد قلمرو خود را از طرف شرق به هندوستان برساند. در سال ۶۰۶ او مازندران را که مدتها بود اسپهبدان طبرستان در دست داشتند، تسخیر کرد. از اواسط سدهٔ ششم هجری جماعتی از ترکان زردپوست شمال چین در ولایت کاشغر و ختن دولتی بزرگ به نام دولت قراختائیان تشکیل داده بودند، که بودایی مذهب بودند. خوارزمشاهیان برای اینکه راه آنان را سد کنند، قبول کرده بودند که هر ساله مبلغی به آنان باج دهند. این رسم تا زمان سلطان محمد برقرار بود اما او از پرداخت خراج به پادشاهی که او را مشرک میدانست ابا داشت. سلطان محمد سه بار با قراختائیان جنگ کرد و توانست در سال ۶۰۷ قراختائیان را از ماوراءالنهر براندازد و بخارا و سمرقند را به کمک کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان تسخیر کند.[۱۰]
سلطان محمد بعد از آنکه حدود ممالک خود را از طرف شمال شرقی و مشرق به کاشغر و لب سند رسانید، به سمت مغرب یعنی عراق توجه کرد. این ممالک را در این تاریخ اتابکان فارس و آذربایجان در دست داشتند و نفوذ روحانی خلیفهٔ عباسی نیز در این دو منطقه تا حدی باقی بود. سلطان محمد بر سر اینکه نفوذ حکم خوارزمشاهیان در بغداد را خواستار بود و همچنین یاری خواستن خلیفه از اسماعیلیه و قراختائیان برای برانداختن حکومت او، با خلیفه در اختلاف بود. بر اثر این اختلاف و دشمنی سلطان محمد از علمای مملکت خود فتوا گرفت مبنی بر اینکه بنی عباس محق به خلافت نیستند و باید یک نفر از سادات حسینی را به این مقام برگزید به همین نظر خلیفه را معزول اعلان کرده و دستور داد که نام خلیفهٔ عباسی در خطبهها برده نشود و بر روی سکه درج نگردد و یکی از سادات علوی ترمذی را به خلافت گمارد.[۱۱] خوارزمشاه در سال ۶۱۴ به قصد بغداد لشکر کشید اما چون زمستان بود لشکریانش در گردنه اسدآباد از برف و سرما صدمهٔ زیادی دیدند و مجبور شد به خراسان برگردد.[۱۲]
چنگیز پس از تاخت و تاز در چین شمالی توانست پکن را تسخیر کند. سپس طوایف اویغور را به اظهار اطاعت واداشت کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان را که بر اراضی اقوام قراختائیان تسلط یافته بود، از آنجا راند و بدینگونه با خوارزمشاه که حدود شرقی قلمرو خود را به این نواحی رسانده بود، همسایه گشت و مرز مشترک یافت. آنچه از شواهد برمیآید لشکرکشی چنگیز به ایران برای بدست آوردن سرزمینی تازه و کسب غنائم نبود زیرا چنگیز با وجود کشور پر ثروت و عظیم چین که در تصرف داشت به لشکرکشی به ایران نیازی نداشت. چنگیز به رواج بازرگانی و تردد تجار علاقهٔ فراوانی داشت و بازرگانی را تشویق مینمود و برای همین در صدد برآمد با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهی مقتدر میدانست روابط دوستانه برقرار سازد. به همین منظور جمعی از تجار خود را به ریاست محمود یلواج با هدایایی به خدمت سلطان محمد فرستاد و او را از وسعت کشور و قدرت و لشکر و آبادانی متصرفاتش مطلع ساخت. سلطان محمد نیز که در صدد توسعه متصرفات خود بود از اینکه چنگیز او را در نامهاش فرزند خطاب کرده بود خشمگین شد اما محمود یلواج به تدابیری آتش خشم او را فرونشاند و راضی ساخت که با چنگیز خان روابط دوستی برقرار سازد.[۱۳]
در همین جهت اولین سفیر سلطان خوارزم در پکن پذیرفته شد و چنگیز تجارت بین مغول و قلمرو سلطان را لازمهٔ ایجاد روابط دوستانه اعلام کرد. در جریان همین احوال تعدادی بازرگان مسلمان از قلمرو سلطان محمد پارهای اجناس به ولایت خان مغول بردند و چنگیز هرچند در آغاز ورود با آنها با خشونت رفتار کرد، سرانجام از آنها دلجویی نمود و آنها را به خشنودی بازگرداند. در بازگشت آنها، و در سال ۱۲۱۸ میلادی (۶۱۴ ه.ق) تعدادی بازرگان مغول را که تعدادشان به ۴۵۰ نفر میرسید و ظاهراً اکثر آنها نیز مسلمانان بودند با پارهای اجناس به همراه ایشان و با نامهای شامل توصیهٔ آنها و درخواست برقراری رابطه بین دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غایرخان (اینالجق) حاکم اترار که برادرزاده و تحت حمایت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسی در سرحد قلمروی مورد حکومتش توقیف کرد و سپس با اجازهٔ سلطان محمد خوارزمشاه که در آن هنگام در ولایت عراق بود و گزارش غایرخان را نشانهٔ سوءنظر چنگیز تلقی کرد، تمامی این بازرگانان را قتلعام کرد.[۱۴] سپس گماشتگان خوارزمشاه بار کاروان را که شامل ۵۰۰ شتر طلا، نقره، مصنوعات ابریشمی چینی، پوستهای گرانبها و امثال اینها بود فروختند و مبلغ حاصل را به مرکز دولت خوارزمشاهی فرستادند.[۱۵]
چنگیز خان هنگامیکه از واقعهٔ اترار مطلع گردید، با کنترل خشم خود، آخرین تلاشش را برای جلب رضایت از طریق دیپلماتیک انجام داد. وی یک مسلمان که پیش از این در خدمت سلطان تکش بود و توسط دو مغول همراهی میشد را جهت اعتراض به عملکرد غایرخان (اینالجق) اعزام کرد و خواستار تسلیم شخص وی شد.[۱۶] سلطان محمد مایل به استرداد غایرخان نبود زیرا بیشتر لشکریان و غالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند و همچنین مادر سلطان محمد، ترکان خاتون، که در کارها نفوذ داشت نیز به قدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود و چنین شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگیز خان را قبول نکرد بلکه سفیر چنگیزخان که برای ابلاغ این درخواست استرداد غایرخان به پایتخت خوارزمشاهی آمده بود نیز به امر سلطان محمد به قتل رسید و همراهان او با ریش و سبیل بریده به نزد چنگیز بازگردانده شدند. این رفتار جنگ طلبانهٔ محمد خوارزمشاه هجوم چنگیزخان را به آسیای مرکزی تسریع نمود.[۱۷]
برای قوم تاتار که بر اثر بدوی بودن، احتیاج مبرمی به اجناس نواحی مترقیتر داشت، از قدیم باز نگاه داشتن راههای تجارتی اهمیت بسیاری داشت.[۱۸] چنگیز خان از ابتدای به قدرت رسیدن به بازرگانی اهمیت بسیاری میداد زیرا او نیاز به تهیهٔ اسلحه از هند و دمشق و همچنین نیازمند به بازارهایی برای فروش محصولات مغولستان و همچنین سرزمین تازه به تصرف درآمدهٔ چین بود. اما برخلاف اهداف چنگیز، کشمکش بین سلطان محمد و کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان در کاشغر باعث بسته شدن راهها و وقفه مابین تجارت شرق و غرب شده بود. همزمان با این وقفه در راههای زمینی، راه دریائی خلیج فارس در اثر جنگ بین حکمران کیش و حکمران هرمز نیز مسدود شده بود که نتیجهٔ آن به وجود آمدن یک بحران تجارتی در ناحیه آسیای مرکزی بود. بازرگانان خواستار ختم منازعات و بازشدن راهها بودند. به همین علت است که در حملات چنگیز یاری رساندن برخی از بازرگانان مسلمان در پیشرفت چنگیز به طرف غرب دیده میشود. برای رفع این بحران نخست کوچلک خان در سال ۱۲۱۸ میلادی توسط مغول کشته شد. سلطان محمد نتوانست اهمیت روابط تجارتی با شرق دور و قرار داشتن سرزمینش را بر سر راه جاده ابریشم درک کند و از احتیاجات بازرگانان و خواست چنگیز غافل بود بنابراین بعد از میان برداشتن کوچلک خان نوبت به سلطان محمد رسید.[۱۹]
هر چند که احتمال آنکه ناصر خلیفه عباسی به علت دشمنی با خوارزمشاه مغول را تشویق به حمله به خوارزمشاهیان کرده باشد، از رسم و آیین سیاست و مملکتداری این خلیفه بعید به نظر نمیرسد اما توجه چنگیز به چنین پیامی در آن ایام بعید مینماید. با این وجود بعضی از مورخان به نقش خلیفه بغداد در حمله مغول به سرزمین خوارزمشاهیان اشاره کرده[۲۰] و آوردهاند که رفتن سفیر از جانب ناصر خلیفه پیش چنگیز خان و علنی شدن دشمنی خلیفهٔ مسلمین با محمد خوارزمشاه و دادن اطلاعات در باب احوال سرزمینهای اسلامی در جری شدن و تمایل چنگیز به جنگ، بیتأثیر نبودهاست.[۲۱] ابن اثیر در ذکر علل حمله تاتار به سرزمینهای اسلامی چنین مینویسد:
هرچه بوده، بوده و من ذکر نکردهام، تو گمانت را خیر گردان و از خبر نپرس.[۲۲]
اللهیار خلعتبری گمان دارد که ابن اثیر از بیم خلیفه، این قضیه را آشکارا نگفتهاست. ابن اثیر پس از مرگ خلیفه الناصر در سال ۶۲۲ ه.ق دربارهٔ او چنین نوشت: «آنچه عجم به او نسبت میدهند که او کسی است که تاتار را به طمع بلاد اسلامی انداخت و در این مورد به آنان نامه نوشت، صحت دارد.»[۲۳]
ابن کثیر نیز آورده: «اینکه ایرانیان میگویند این الناصر بود که مغولان را تحریک کرد، درست است و این گناهی است بزرگ، که هر گناهی در برابر آن کوچک مینماید». ابن واصل، مقریزی، ابن خلدون هم روایت ابن اثیر را تأیید کردند.[۲۴]
محمد خوارزمشاه با وجود اقتدار ظاهری در هنگام حمله آمادهٔ دفاع نبود. او در هنگام تدارکات جنگی در ظرف یک سال سه بار از مردم مالیات گرفت و به همین جهت اعتراض و نارضایتی مردم را برانگیخت.[۲۵] محمد خوارزمشاه قبل از حمله شورایی از امرای خود تشکیل داد. امام شهابالدین خیوقی از فقها و مدرسین معروف خوارزم پیشنهاد داد که از نواحی مختلف سرباز فراهم گردد و در کنار سیحون از عبور مغول جلوگیری به عمل آید ولی امرای سلطان این پیشنهاد را نپذیرفتند و گفتند که بهتر است مغول به ماوراءالنهر بیاید و به کوهها و تنگناهای صعب برسند و آنوقت چون ایشان راهها را درست نمیشناسند بر سر ایشان بتازیم. سلطان رأی دستهٔ دوم را پذیرفت و قشون و امرای خود را بین آبادیهای عمدهٔ ماوراءالنهر متفرق نمود اما خود او قبل از آنکه سپاهیانی که از اطراف خواسته بود جمع آیند راهی بلخ شد و دفاع از ماوراءالنهر را به امرا و قشون خود واگذاشت.[۲۶][۲۷]
چنگیز خان در ماه سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (۶۱۶ ه.ق) به اُترار، در آخرین حد مرزی قلمرو خوارزمشاهیان (در قزاقستان کنونی) رسید و نیروهای خود را به سه قسمت تقسیم کرد. یک قسمت را در اختیار پسرانش اوگتای و چغتای قرارداد تا اُترار را محاصره کنند و قسمت دیگر آن را به فرماندهی جوجی جهت گرفتن شهرهای ساحل سیحون به سوی شهر جَند روانه ساخت. خود او به همراهی پسرش تولی در رأس قوای اصلی به سوی بخارا حرکت کرد.[۲۸] رسم چنگیز چنین بود که در هنگام لشکرکشی از خدمات مشاوران و کسانی که دارای اطلاعات بودند و راهداران بهره میبرد به همین جهت همواره جماعتی از تجار مسلمان که به خاطر مسافرتهای زیاد معلومات بسیار داشتند و به چگونگی راههای عبور اطلاع داشتند جهت مشاوره در اردوی او بودند.[۲۹] همچنین پس از آغاز حمله برخی از امرای خوارزمشاه که با او دشمنی داشتند، مانند بدرالدین عمید نیز به اردوی چنگیز پیوستند و در باب اوضاع دربار سلطان و چگونگی راهها اطلاعات بسیاری به چنگیز دادند. از وضع حمله و تقسیم لشکر و دیگر تصمیمات چنگیز به خوبی معلوماست که چنگیز از اوضاع جغرافیایی ماوراءالنهر اطلاعات صحیح داشتهاست.[۳۰]
در سال ۱۲۲۰ میلادی (۶۱۶ ه.ق) چنگیز خان با قوای اصلی اردوی خود به بخارا حمله کرد و با مقاومت شدید مدافعین شهر مواجه شد؛ ولی این ایستادگی زیاد به طول نینجامید در روز سوم جنگ مدافعین بخارا که ارتباطشان از همه طرف قطع شده بود، به ناچار دست از مقاومت کشیدند. مهاجمان مغول پس از تصرف بخارا هزاران تن از سکنهٔ بیسلاح و بیدفاع شهر را کشتند و بقیه را همچون برده و کنیز به اسارت بردند. به دنبال آن راه سمرقند را پیش گرفتند.[۳۱][۳۲]چنگیز در بخارا بزرگان شهر را احضار کرد و گفت غرض از احضار شما جمعآوری آلات نقرهای است که محمد خوارزمشاه آنها را به شما فروخته (یعنی بعد از قتل تجار در اترار به دست غایرخان) زیرا که این اشیاء متعلق به ماست و ایشان هرچه از آن اشیاء در تعلق داشتند پیش خان مغول آورده و تحویل دادند.[۳۳]
محمد خوارزمشاه به دفاع از سمرقند اهمیت زیاد داده و در این شهر نیروی بزرگی جمع آورده بود و استحکامات شهر دوباره تعمیر شده بود. به قول برخی از مورخان ۱۱۰ هزار و طبق برخی منابع دیگر ۶۰–۵۰ هزار نفر سرباز در سمرقند جهت دفاع از شهر جمع شده بودند. به نظر میآید که شهر در این شرایط میتوانست در برابر محاصره چندین سال نیز مقاومت بکند. در روز سوم محاصره مدافعین شهر از مواضع خود بیرون آمده به دشمن حمله بردند. در این هجوم ناگهانی گروه بسیاری سربازان شرکت داشتند. آنها تعدادی از سربازان مغول را نابود کردند، ولی خود در محاصرهٔ دشمن افتادند، و اکثر آنها در میدان نبرد به هلاکت رسیدند. این حملهٔ نافرجام تأثیر ناگواری بر روحیهٔ مدافعین گذاشت. برخی از افراد بانفوذ شهر تصمیم به تسلیم گرفتند و قاضی و شیخ الاسلام شهر را به نزد چنگیز خان فرستادند تا گفتگویی دربارهٔ تسلیم انجام دهند. سرانجام آنها دروازهٔ شهر را به روی دشمن گشودند و قشون چنگیزی وارد شهر شده و دست به قتلعام و غارت زدند. پس از حمله شهر سمرقند به خرابهزار تبدیل شد و از سکنه خالی گردید.[۳۴]
سربازان مغول به دنبال یک حملهٔ قطعی شهر اترار را گرفتند، لیکن قلعهٔ اترار به مدت یک ماه (طبق برخی اسناد، ۶ ماه) مقاومت نمود. مغولها پس از گرفتن شهر اترار، تمامی مدافعان شهر و قلعه را به قتل رساندند.[۳۵] بدین ترتیب فتح ماوراءالنهر با سرعت باورنکردنی انجام شد.[۳۶]
در سال ۱۲۲۱ میلادی (۶۱۷ ه.ق) پسران چنگیز چغتای، اوگتای و جوجی با ۱۰۰ هزار نفر اردوی مغول پایتخت دولت خوارزمشاهی شهر گرگانج جرجانیه یا اُرگنج را محاصره نمودند و مردم را به ایلی (اصطلاحی مغولی به معنای قبول تابعیت) خواندند ولی کسی از بزرگان شهر، این پیشنهاد را قبول نکرد. این شهر مرکز علم و ادب و بحث و درس بهشمار میرفت و مدارس و کتابخانههای بزرگ داشت و مرکز اجتماع شعرا و ادب و دانشمندان بود.[۳۷] مدافعان شهر به مدت شش ماه با مغولها جنگیدند. تسخیر این شهر بخاطر مقاومت اهالی چنان بر مغولان دشوار بود که پس از وارد شدن به شهر نیز هر یک کوچه و محله را با قربانی یا دادن تلفات عظیم به دست آوردند. آنها پس از اشغال شهر همه را سر بریدند به استثنای پیشهوران، کودکان و زنان که آنها را برده و کنیز کردند. سپس به علت خشمگین بودن از این همه تلفاتی که داده بودند، تصمیم گرفتند که شهر را با خاک یکسان کنند تا اثری از آن باقی نماند. آنها بدین منظور سد ساحل جیحون را ویران و شهر گرگانج را غرق در آب نمودند.[۳۸]
چنگیز پسر خود تولی را به خراسان مأمور کرد. در سال بعد، (۶۱۸ ه.ق) تولی، خراسان از مرو تا بیهق (سبزوار کنونی یکی از شهرهای منطقه بیهق دانسته میشود) و از نسا و ابیورد تا هرات را یکی یکی اشغال نموده و آنجا را مانند ماوراءالنهر تخریب کرد.[۳۹] او به ویژه شهر مرو یکی از قدیمترین مراکز فرهنگی آسیای مرکزی را خراب کرد.[۴۰]
۶۱۹ ه.ق چنگیز پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهای ولایت جوزجانان از جیحون گذشته و به سرزمین طالقان آمد. این طالقان شهری واقع در ولایت جوزجانان بود و طالقانِ خراسان گفته میشد. قلعهٔ طالقان نصرت کوه نام داشت. محاصرهٔ این قلعه ده ماه به طول انجامید تا سرانجام پسران چنگیز به کمک او آمده طالقان را فتح کردند. پس از آن چون خبر فتح جلالالدین را در پروان در نزدیکی شهر غزنین به چنگیز داده بودند از راه بامیان به غزنین آمد و در بین راه بامیان را محاصره کرد. هنگامی که مغول سرگرم محاصرهٔ این شهر بودند، مُوتُوجن، پسر جغتای و نوهٔ محبوب چنگیز، به دست یکی از اهالی بامیان کشته شد.[۴۱] چنگیز پس از فتح بامیان دستور داد که علاوه بر مردم جانوران را هم بکشند و کسی را به اسارت نگیرند و بچه در شکم مادر زنده باقی نگذارند و سپاه مغول به دستور چنگیز شهر را چنان ویران کردند تا دیگر کسی نتواند در آنجا سکونت کند.[۴۲] هنگامیکه چنگیز به غزنین رسید چون جلالالدین از این شهر رفته بود به دنبال او به کنار رود سند شتافت ولی نتوانست مانع فرار جلالالدین به هند شود. پس از گریختن جلالالدین به هند چنگیز چند ماه در این منطقه بود اما بعد به علت شورشی که در چین شمالی و تبت درگرفته بود و حضور او را ایجاب میکرد، بسوی آن منطقه حرکت کرد.[۴۳]
در سال ۶۱۶ ه.ق محمد خوارزمشاه به همراه سپاهی خود را به شهر اترار و شهرهای اطراف سیحون رساند و بعد از برخورد اولیه و شکست در مقابل مغول، از آنان ترسان شد و تأثیر اولین برخورد با مغولها به گونهای بود که وی دیگر هرگز حاضر نشد با آنان در میدان جنگ روبرو شود.[۴۴] او پس از شنیدن خبر سقوط بخارا و سمرقند، از بلخ بیرون آمد. چنگیز از ضعف و پریشانی سلطان محمد مطلع شد درصدد برآمد پیش از آنکه کمکی به او برسد، کار او را یکسره کند بدین منظور داماد خود تُغاجار و دو نفر از بزرگان لشکر خود به نامهای جبه نویان و سبتای بهادر را که در جنگهای چین پیروزیهایی کسب نموده بودند را به تعقیب سلطان محمد فرستاد و به آنان دستور داد که در سر راه توقف نکنند و تا خوارزمشاه را نگیرند از پای ننشینند و فرصت دستگیری سلطان را بخاطر حمله به شهرها و آبادیهای سر راه از دست ندهند. جبه و سبتای پس از عبور از جیحون به بلخ رسیدند.[۴۵]
سلطان محمد خوارزمشاه از بلخ به نیشابور رسید و پس از آن عازم ری شد.[۴۶] جبه و سبتای نیز از بلخ حرکت کرده، به نیشابور رسیدند آن دو تسخیر نیشابور را به بعد موکول کرده بهدنبال سلطان حرکت کردند. آنها در سر راه و در تعقیب سلطان آبادیهایی که از در اطاعت درنمیآمدند مورد قتل و غارت قرار میدادند.[۴۷]
سلطان محمد عازم دژ فرزین واقع در سی فرسنگی همدان شد. در این دژ پسر او رکنالدین غورسانچی حاکم عراق عجم با ۳۰ هزار نفر به انتظار رسیدن او بود. سلطان محمد در این محل زنان حرم خود را با پسرش غیاثالدین به قلعه قارون از قلعههای محکم در کوههای البرز و بین دماوند و مازندران فرستاد. او همچنین نزد نصرتالدین هزاراسپ اتابک لر بزرگ پیغام فرستاد و او را به خدمت خواست و با ملک نصرتالدین و امرای عراق در دفع دشمن به مشاوره پرداخت. امرای عراق صلاح در آن دیدند که سلطان در اطراف اشتران کوه موضع بگیرد. ملک نصرتالدین هزار اسب از سلطان خواست که به کوهستانهای میان فارس و لر بزرگ پناه ببرد و وعده کردند که از مردم لر و کهگیلویه و فارس ۱۰۰ هزار پیاده برای سلطان جمعآوری نمایند ولی سلطان محمد به علت شک و عدم اطمینانی که نسبت به نصرتالدین داشت، نظر وی را نپذیرفت.[۴۸] در این زمان بود خبر رسید که مغولان به ری رسیده و این شهر را مورد قتل و غارت قرار دادهاند بدین جهت با پسرانش عازم قلعهٔ قارون شد و یک روز در آنجا توقف کرد. در راه جمعی از سپاهیان مغول به او رسیده و بدون اینکه او را بشناسند بطرف او تیراندازی کردند ولی سلطان نجات یافت. پس از آن او به طرف قزوین رفت و پس از ۷ روز اقامت در قزوین، در قلعهٔ سرچاهان (نزدیک سلطانیه در استان زنجان کنونی) اقامت کرد. پس از آن مغولان رد پای او را گم کردند و خیال کردند که به بغداد عزیمت کردهاست. سلطان محمد سر راه گیلان، خود را به مازندران رساند و سرانجام در یکی از جزایر کوچک دریای خزر به نام جزیرهٔ آبسکون پناهنده شد.[۴۹]
خرابی بسیاری از شهرهای مرکزی و غربی ایران به دست سپاهیان جبه نویان و سبتای بهادر بود که در تعقیب محمد خوارزمشاه بودند.[۵۰] در ناحیه توس هر کدام از این دو سردار مغول از یک جهت به تعقیب خوارزمشاه حرکت کردند سبتای از شاهراه دامغان و سمنان راهی ری شد و جبه راه مازندران را انتخاب کرد و بعد از غارت آبادیهای مازندران بهخصوص آمل به ری رسید.[۵۱]
مردم ری در زمان حمله مغول از جهت اختلاف مذهب به دستههای مختلفی بودند، شافعیان ری چون از نزدیک شدن مغولان اطلاع یافتند به استقبال رفتند و دو سردار مغول جبه و سبتای را به جنگ با حنفیان برانگیختند. مغولان نخست به قتل و غارت حنفیان پرداختند و سپس به سراغ شافعیان رفتند و شهر را غارت کردند و جمعی بیشمار را کشتند و زنان را اسیر کردند و کودکان را به بندگی بردند. مغولان در ری نماندند و در جستجوی خوارزمشاه آن شهر را ترک کردند.[۵۲]
پس از آنکه جبه و سبتای دانستند که سلطان محمد از ری رفته از دو راه متفاوت به تعقیب او پرداختند. سبتای به طرف قزوین رفت. این شهر را پس از ۲ روز محاصره در هفتم شعبان سال ۶۱۷ ه.ق متصرف شد و هزاران نفر را به قتل رساند. از طرف دیگر جبه در تعقیب سلطان محمد به همدان رسید. این شهر دو بار توسط مغولان مورد حمله قرار گرفت. بار اول در زمستان سال ۶۱۸ ه.ق به دلیل وحشتی که مردم داشتند، از مغولان اطاعت کردند و آنان نیز به غارت اموال اکتفا کردند. حملهٔ دوم مغولان به همدان در بهار سال بعد اتفاق افتاد. این بار همدانیها که بر اثر پرداختهای سال قبل چندان ثروتی برایشان باقی نمانده بود، تصمیم به مقاومت گرفتند. تصرف شهر برای مغولان به طول انجامید و در جریان محاصره گروه کثیری از سربازان مغول کشته شدند. سرانجام شهر به دست مغولان افتاد و مردم شهر قتلعام شدند. مغولان پس از این قتلعام شهر را به آتش کشیدند.[۵۳] در سال ۶۱۸ ه.ق جبه به همراه سبتای که تازه از تصرف قزوین فارغ شده بود به طرف اردبیل (مرکز آذربایجان در آن دوران) حرکت کرد. شهر اردبیل پس از دفاع سرسختانه شکست خورده و سپس ویران شد و جمع کثیری از ساکنان آن نیز به قتل رسیدند. بیشتر کشتهشدگان کسانی بودند که پیش از حادثه شهر را ترک نکرده و به جنگلهای اطراف آن پناه نبرده بودند.[۵۴] سپس تبریز در محاصره افتاد اما اتابک آذربایجان قبول اطاعت نمود. جبه و سبتای پس از تصرف تبریز، مراغه و مرند و نخجوان را مورد قتل و غارت قرار داده سپس از راه دربند در روسیه به لشکر جوجی، پسر چنگیز پیوستند و از آنجا به مغولستان رفتند.[۵۵]
ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه، در غیاب سلطان اختیار پایتخت را در دست داشت و اخبار مربوط به فرار سلطان و پیروزیهای مغول در ماوراءالنهر و خراسان یکی پس از دیگری به وی میرسید و موجب سستی عزم ترکان خاتون درماندن و دفاع از پایتخت شد. وی پایتخت را به یکی از امرای خود سپرد و به همراه وزیر خود، ناصرالدین نظامالملک، با همهٔ گنجینهها و اموال گرانبهای شاهی به دژی در لاریجان در مازندران رفت و درآنجا پناهنده شد. ترکان خاتون هنگام ترک شهر دستور داد تا دوازده تن از ملوک و شاهزادگان اسیر در گرگانج را به قتل برسانند و در واقع کار مغولان را ساده کرده و کسانی را که میتوانستند سد نیرومندی در برابر مغول باشند را از سر راه برداشت.[۵۶]مغولان در اوایل سال ۶۱۷ ه.ق آنجا را محاصره کردند و پس از مدتی به علت نبود آب در قلعه ساکنان آن تسلیم شدند. به غیر از این قلعه مغولان قلعهٔ قارون را نیز که پناهگاه زنان و کودکان سلطان محمد بود تسخیر کردند. مغولان ترکان خاتون و وزیر وی و فرزندان خوارزمشاه را پیش چنگیز که در حوالی طالقانِ خراسان بود فرستادند. چنگیز پس از کشتن نظامالملک و پسران خردسال خوارزمشاه، ترکان خاتون و دختران و زنان و خواهران سلطان محمد را به قراقورم (واقع در مغولستان) فرستاد. ترکان خاتون تا سال ۶۳۰ ه.ق که تاریخ وفات وی است، در زندان بود.[۵۷]
محمد خوارزمشاه در هنگام اقامت در جزیره سخت بیمار بود. او قبل از مرگ آگاه شد که لشکریان مغول در لاریجان قلعهای را که پناهگاه حرم و فرزندان او بود، تسخیر کرده و پسران کوچک او را کشته و دختران و خواهران او را به اسیری بردهاند. سلطان محمد در همین جزیره در ماه دسامبر سال ۱۲۲۰ یا ژانویه سال ۱۲۲۱ میلادی درگذشت.[۵۸][۵۹]
مادر جلالالدین خوارزمشاه (جلالالدینِ مِنکُبِرنی) از زنان هندو نژاد بود و همین امر یکی از علل کینهٔ ترکان خاتون مادربزرگش نسبت به او و دور کردن او از ولیعهدی بهشمار میآمد زیرا ترکان خاتون میخواست نوهٔ دیگرش اوزلاغ شاه که مادرش مانند خود او از ترکان قنقلی بود بعد از پسرش وارث سلطان محمد گردد. جلالالدین به فارسی و ترکی هر دو تکلم میکرد.[۶۰] جلالالدین هنگام فرار سلطان محمد از سپاهیان چنگیز، همراه پدر بود و سلطان محمد خوارزمشاه در جزیرهٔ آبسکون و در بستر مرگ، او را به جانشینی خویش برگزید و اوزلاغ شاه را از ولیعهدی خلع کرد. سلطان جلالالدین، بیش از ۱۰ سال بعد از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول به شدت ایستادگی نمود و با همدستی تیمور ملک چندین ضربهٔ شدید به قشون مغول وارد آورد.[۶۱]
در اواخر سال ۶۱۷ پس از فتح خراسان و سمرقند توسط چنگیز، جلالالدین و برادران کوچکتر او اوزلاغ شاه و آق شاه از خوارزم گریختند. چون خبر فرار پسران سلطان محمد به چنگیز رسید، او سپاهی مغولی را به تعقیب ایشان فرستاد. جلالالدین که زودتر از دو برادر خوارزم را ترک کرده بود به همراه تیمور ملک والی سابق شهر خجند در بیابان و نزدیکی شهر نسا بر گروهی ۷۰۰ نفره از مغولان پیروز شد و اسب و سلاح آنان را تصرف کرد و سپس راهی نیشابور گشت. اوزلاغ شاه و آق شاه بعد از جدا شدن از جلالالدین به چنگ مغولان افتادند و به دست آنان کشته شدند. جلالالدین نتوانست در خراسان سپاه کافی گرد آورد و بعد از مدت کوتاهی اقامت در نیشابور، به طرف هرات حرکت کرد. او در آغاز سال ۶۱۸ ه.ق به غزنین رفت و به محض ورود به این شهر، دو نفر از سرداران خوارزمشاه، با ۶۰ هزار سپاهی به کمک وی آمدند. جلالالدین در غزنین سپاهی مخلوط از اقوام مختلف تشکیل داد و با همه لشکریان خویش به قصبهٔ پروان نزدیک غزنین رفت و در جنگی که به جنگ پروان معروف است، سپاه مغولی را شکست داده غنائم زیادی به دستآورد.[۶۲] این تنها شکست جدی مغول در طی لشکرکشی بود. پس از فتح سپاهیان جلالالدین به جمعآوری غنائم مشغول شدند و بین دو نفر از بزرگان لشکرش بر سر تصاحب غنائم نزاع درگرفت، در نتیجه سپاهش متفرق شد.[۶۳] پیروزی جلالالدین و موفقیت وی در برابر مغول باعث شعلهور شدن تعدادی از شورشها در خراسان شد.[۶۴]
نیشابور قبل از حمله مغول اعتبار و شوکت بسیاری داشت و در ردیف شهرهای بزرگ چهارگانهٔ خراسان بزرگ شامل مرو، بلخ، هرات بهشمار میآمد. این شهر از مراکز عمدهٔ سامانیان و غزنویان بود و در عهد سلجوقیان و خوارزمشاهیان نیز از مراکز معتبر و آباد بود. نیشابور چندین بار بر اثر زلزله و حملهٔ غزنویان ویران شده بود. بهطوریکه در هنگام حملهٔ مغول در جنب نیشابور قدیم شهر معتبر دیگری به نام شادیاخ بنا شده و در واقع در این دوران همین شهر شادیاخ است که از آن به عنوان نیشابور یاد میشود.[۶۵] در نخستین عبور لشکریان جبه نویان و سبتای بهادر سرداران مغول که مأموریت دستگیری سلطان محمد از طرف چنگیز به آنها داده شده بود، از خراسان، حکمران نیشابور تصمیم به تسلیم گرفت و با تقدیم هدایای نفیس و علوفه لشکر به آنان برای شهر نیشابور و مردم آن امان گرفت و باروی شهر را به دست خود و به فرمان سران سپاه مغول ویران نمود. از طرف دیگر طرفداران ترکان خاتون و اوزلاغ شاه برادر کوچکتر جلالالدین درصدد قتل جلالالدین خوارزمشاه برآمدند، جلالالدین به ناچار به خراسان گریخت و فتوحاتی نیز به دستآورد و قدرت و نفوذی یافت و مردم خراسان چون خبر فتوحات او را در پروان شنیدند به دوبارهسازی حصر شهرها اقدام کردند و مردم نیشابور نیز از اطاعت حاکم توس که دست نشانده مغولان بود سرباز زدند و مردم توس را نیز تحریک کردند تا حاکم مغولی را نابود کنند. شورشیان توس نیز آن حاکم شهر را کشتند و سرش را به نیشابور فرستادند. بدنبال این شورش، سپاهیان چنگیز به سرداری تغاجار نویان داماد چنگیز شهر نیشابور را محاصره کردند و در سومین روز محاصره داماد چنگیز بر اثر تیر یکی از کمانداران نیشابور کشته شد. جانشین این سردار، سپاهیان را به دو قسمت تقسیم کرد بخشی را به توس فرستاد و بخشی را با خود به سبزوار برد و به تلافی مرگ تغاجار نویان سبزوار را ویران و خون بسیاری از مردم را جاری کرد.[۶۶]
در همین ایام جلالالدین خوارزمشاه که در خراسان بود مدت کوتاهی به نیشابور رفت و با استقبال مردم آن شهر روبرو شد. او سه روز در نیشابور ماند و از سردارانی که مقاومت کرده بودند تمجید به عمل آورده و مصالحهکاران را مورد خشم قرار داد. پس از رفتن جلالالدین سپاهیان مغولی به فرماندهی تولی پسر چنگیز که به تازگی مرو را گشوده بودند رو به نیشابور گذاشتند. در این موقع در نیشابور قحطی سخت غلا و آذوقه بود و همین گرسنگی و ضعف از قدرت و توان جنگجویان مبارز شهر میکاست. مردم شهر به ناچار قاضی شهر را به صلح و تسلیم نزد تولی فرستادند اما او که قصد انتقام قتل تغاجار را داشت این مصالحه را نپذیرفت. با آن که مردم ۳۰۰۰ چرخ بر دیوار حصارها کار گذاشته بودند و ۳۰۰ عراده و منجیق نصب کرده بودند و به نفتانداز مجهز بودند، تاب پایداری نیاوردند و پس از سه روز جنگ سخت و کشته شدن تعداد بسیاری از دو طرف مغول پیروز شد. سرانجام در روز دهم صفر در فصل بهار ۶۱۸ مغولها به شهر نیشابور ریختند. مغولان نخست حاکم پیر شهر مجیرالملک کافی و تنی چند از بزرگان آن شهر از جمله ضیاءالملک زوزنی و شیخ فریدالدین عطار شاعر و عارف بزرگ را کشتند.[۶۷]
مغولان تمامی زنان و مردان نیشابور را در صحرا جمع کردند و از میان آنان حدود ۴۰۰ نفر از صنعتگران را جدا کردند و بقیه را کشتند. در این زمان بود که دختر چنگیز و زن تغاجار که شوهرش در محاصره شهر نیشابور کشته شده بود، برای انتقام به این شهر رسید و خود وی نیز در کشتار بازماندگان شرکت کرد.[۶۸] تولی پس از محو کردن نیشابور راه هرات را پیش گرفت و یکی از سرداران خویش را با ۴۰۰ مرد جنگجو آنجا گذاشت تا اگر جانداری را یافتند، بیامان نابود سازند.[۶۹] مردم شهر کلات (نادری) هم که قریه بسیار کوچک و دور افتادهای در شمال شهر توس بود از گزند سربازان مغول در امان نماندند و یک دسته از سربازان مغول این شهر را اشغال نموده به نحوی که نسل ایرانی آنان منقرض و یک نسل جدید با ایل و تبار مغولی در این مناطق ایجاد گردید. مغولان در ضمن خرابی نیشابور، آبادیهای توس را نیز ویران کردند و شهر مشهد کنونی را هم که به مناسبت مزار علی بن موسی الرضا و قبر هارون الرشید محل توجه مسلمانان بود، به باد غارت و انهدام دادند.[۷۰]
مغول چگونه شکست خورد
چنگیز پس از فتح طالقان خراسان (طالقان بلخ) و بامیان با گروه زیادی به سوی غزنین رفت تا با جلالالدین مقابله کند. جلالالدین توان پایداری در برابر خان مغول را در خود نمیدید، و به همین سبب غزنین را تخلیه و قصد گذشتن از رود سند را کرد. از آنجائیکه پس از گذشتن از رود سند دیگر دستگیری جلالالدین امکان نداشت، چنگیز با شتاب هرچه تمامتر خود را به ساحل رود مزبور رساند تا از گذشتن وی جلوگیری کند.[۷۱] با رسیدن سپاه چنگیز، جلالالدین ناگزیر به مبارزه با مغول شد و با ۷۰۰ تن از یاران خود مدتی جنگید. در آغاز کار پیشرفت با او بود و مرکز سپاهیان چنگیز را از هم گسیخت، اما سپاه چنگیز جناح راست لشکریان او را از پای درآوردند و پسر خردسال جلالالدین را که هفت یا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به دستور چنگیز کشتند. دربارهٔ سرنوشت حرم جلالالدین دو روایت متضاد وجود دارد، نخست اینکه شاه به خواست خود زنان حرم دستور داد که آنان را در رود سند غرق کنند. روایت دوم اینست که چنگیز زنان حرم او را اسیر کرد و با زنان اندرون سلطان محمد به بیابان قرهقوم فرستاد. جلالالدین چون دیگر امکان پایداری نداشت، سوار بر اسب خود با زحمت از رود سند عبور کرد و به سوی هندوستان رفت تا بلکه درآنجا نیرویی تهیه کرده و بتواند دوباره با چنگیز نبرد کند.[۷۲]
جلالالدین سه سال در هند ماند و در سال ۶۲۲ ه.ق از هند به کرمان آمد.[۷۳] در این هنگام شرق و شمال شرقی ایران در اختیار مغولان قرار داشت. کرمان توسط قراختاییان کرمان که حکومتی از نژاد مغول بود و به تازگی تأسیس شده بود، اداره میشد. برادر وی غیاثالدین خوارزمشاه در آن زمان توانسته بود با کمک یاران خود شهرهای اصفهان، ری و همدان را تصرف کند. غیاثالدین از تابعیت جلالالدین سرباز میزد و برای به دست گرفتن حکومت تلاش میکرد. از سوی دیگر اتابکان فارس، اتابکان آذربایجان و نیز اسماعیلیه برای خود قلمروی اختیار و در پناه آن حکومت میکردند. خلافت عباسی نیز که میدان را از رقیب خالی میدید برای کسب مناطق جدیدی در خوزستان و سرکوب قدرت خوارزمشاهی از هیج تحریکی فرو گذار نمیکرد.[۷۴]
جلالالدین در طی اقامت سه سالهاش در هند توانسته بود گروهی از سپاه شکست خوردهاش را گرد خود جمع کند.[۷۵] جلالالدین نخست بر برادر خود غیاثالدین که به مقابلهٔ او آمده بود، پیروز شد و بر ری مسلط گردید. او پس از تحکیم مبانی قدرت خود، به عنوان شاه خوارزم از ناصر خلیفه دشمن پدرش کمک خواست تا به مدد او به دفع مغول بپردازد، ولی خلیفه که کینهٔ خاندان او را بر دل داشت، دعوت او را اجابت نکرد. جلالالدین بعد از تسخیر شوشتر و غلبه بر دست نشاندهٔ خلیفه بر آن شهر و فتح بصره برای جنگ با خلیفه به عراق آمد و قشون خلیفه را شکست داده و فتح قاطعی را حاصل نمود و دشمن را تا دروازههای پایتخت یعنی بغداد تعقیب کرد ولی برای گرفتن بغداد کوشش نکرد و به طرف شمال روانه شد و در سال ۶۲۲ آذربایجان و اران را اشغال نمود و حکومت اتابکان آذربایجان را از میان برداشت. در سال ۶۲۲ ه.ق بعد از آنکه بر تبریز مسلط شد و قصد جهاد با گرجیان را کرد و بعد از پیروزیهای اولیه قصد حمله به تفلیس پایتخت گرجستان را داشت که شنید مردم تبریز قیام کرده و بعضی از کسان او را کشتهاند، پس جنگ با گرجیان را رها کرده به آذربایجان برگشت. بعد از چندی دوباره به شهر تفلیس حمله کرد و پس از فتح شهر در ۸ ربیعالاول سال ۶۲۳ ه.ق عدهٔ بسیاری از مردم این شهر را قتلعام کرد.[۷۶]
جلالالدین در سال ۶۲۴ ه.ق به عراق عجم برگشت. سال بعد مغولان از استقرار جلالالدین در اصفهان اطلاع پیدا کردند و این شهر را مورد حمله قرار دادند. محل برخورد میان مغولان و جلالالدین در روستای سین در نزدیکی شهر اصفهان بود. شهابالدین زیدری نسوی گزارشی از شکست مغولان در سال ۶۲۵ ه.ق و متواری شدن آنان پس از این جنگ آوردهاست.[۷۷] جلالالدین در اصفهان با برادرش غیاثالدین ملاقات کرد. آنها به همراهی یکدیگر به فارس لشکر کشیدند اما بار دیگر بین آنان نزاع درگرفت و در پی آن غیاثالدین متواری شد. وی سرانجام به دستور جلالالدین در سال ۶۲۷ ه.ق به قتل رسید.[۷۸]
در پایان حملهٔ چنگیز و هنگامیکه او پس از ۴ سال جنگ به مغولستان بازمیگشت بخش عمدهٔ ایران زیر و رو شده بود اما ایران همچنان از قلمرو خاک خان مغول جدا مانده بود. چنگیز در سال ۶۲۴ ه.ق به سن ۷۲ سالگی درگذشت.[۷۹] پس از انتخاب اوگتای قاآن پسر سوم چنگیز به جانشینی او، امرا و سران مغول چینی تصمیم گرفتند که برای خاتمهٔ عملیات کشورگشایی عهد چنگیز و فتح ممالک تسخیر نشده دو اردو یکی به سمت ختای یعنی چین شمالی و دیگری به طرف ایران جهت فتح آذربایجان و کردستان و همچنین سرکوبی قطعی سلطان جلالالدین روانه کنند.[۸۰] در سال ۶۲۶ ه.ق به امر اوگتای قاآن سپاهی به فرماندهی جُرماغُون نُویان عازم ایران شد و به تسخیر ممالکی که مغول درست آن را نگشوده بودند مانند غزنین، کابل، سند، زابلستان، طبرستان، گیلان، اران و آذربایجان و غیره اقدام کرد.[۸۱]
جلالالدین زمستان ۶۲۸ ه.ق را در آذربایجان گذراند.[۸۲] با انتشار اخبار حمله مغولان به رهبری جُرماغُون نُویان، ملوک سوریه و آناتولی که جلالالدین را میان خود و مغولان حایل میدیدند، حاضر به صلح با وی شدند و جلالالدین نیز، برای مقابله با مغولان، از آنان یاری خواست؛ اما، فرا رسیدن ناگهانی مغولان به آذربایجان، مانع از یاریرسانی آنان به یکدیگر شد. مغولان که شهر به شهر در تعقیب جلالالدین بودند، در همان سال، در مغان (در استان اردبیل کنونی)، به او شبیخون زدند و سپاهش را نابود کردند. وی مدتی در اران و قفقاز متواری بود و سرانجام به دیار بکر گریخت. از آن پس اطلاع دقیقی دربارهٔ وی در دست نیست.[۸۳] بر طبق روایتی به جای مانده از مرگ جلالالدین خوارزمشاه، از کشته شدن او در سال ۱۲۳۱ م، به دست یک کرد حکایت شدهاست. طبق برخی منابع قتل وی به طمع اسب و سلاح و برخی دیگر به خاطر انتقام از کشته شدن برادر آن کرد به دست سپاه جلالالدین نقل شدهاست. تا قریب سی سال پس از قتل او مردم که از کیفیت مرگ او اطلاع نداشتند او را زنده میپنداشتند و حتی در حق او افسانهها نقل میکردند و هر چند مدتی کسی قیام میکرد و میگفت من جلالالدین هستم.[۸۴]
جلالالدین پس از بازگشت از هند قدرت و نیروی خود را به جای اینکه معطوف به بیرون راندن دشمن از خراسان و ایران شرقی بکند، صرف جنگهای غیرضروری کرد.[۸۵] او بدون داشتن منظور سیاسی خاصی با خلیفهٔ عباسی، اسماعیلیه، ملکهٔ گرجستان رُوسودان (دوران حکومت ۶۴۵–۶۲۰ ه.ق)، الملک الاشرف (از ملوک ایوبی و فرمانروای حران و رها ۶۳۵–۶۱۵ ه.ق) و علاءالدین کیقباد یکم (پادشاه سلجوقیان روم ۶۳۴–۶۱۵ ه.ق) درافتاد و مردم این ممالک را چنان آزار رساند که در موقع ضرورت هیچکس به درخواست کمک او پاسخی نداد و بلکه برخی از ایشان مثل اسماعیلیه و مسلمین گنجه و تبریز تبعیت از مغول را بر حکومت او ترجیح نهادند. همچنین گویا در اواخر عمر در نوشیدن می به افراط افتاده بود.[۸۶]
بعد از قتل جلالالدین لشکریان مغول به سه دسته تقسیم شدند. یک دسته به غارت دیار بکر و نواحی اطراف رفتند و تا ساحل فرات پیش رفتند. دستهٔ دیگر به طرف شهر بتلیس (در ترکیه امروزی) رفتند. دستهٔ سوم در سال ۶۲۸ ه.ق بر مراغه تسلط یافتند و سپس به آذربایجان آمده و در اوایل سال ۶۲۹ قصد تصرف تبریز را کردند. مردم تبریز همینکه از نزدیک شدن سپاه مغول اطلاع یافتند با صلاح قاضی و رئیس شهر با فرستادن انواع هدایا و قبول خراجی گزافی مانع از خرابی شهر و قتلعام مردم شهر شدند.[۸۷] در این حملات ثانوی، مغولان چون از حملات متقابل جلالالدین آسودهخاطر بودند و مردم نیز از همه جهت دچار رعب و وحشت فوقالعاده گردیده بودند، بلامانع به تسخیر نواحی باقیمانده پرداختند و تا حوالی بغداد پیش راندند. در طی این حملات نیز به غیر از نواحی فارس و کرمان که امرای آن اتابکان فارس و قراختاییان کرمان از خراجگزاران مغول بودند، به قدری خرابی و کشتار کردند که دیگر هیچکس قدرت جنگ با مغول نداشت.[۸۸]
اصفهان با آنکه تا سال ۶۳۳ ه.ق از حملهٔ مغول در امان باقیمانده بود. به علت دشمنی خانوادگی بین دو خاندان معروف صاعد و خجند، به ویرانی سوق داده شده بود. خاندان صاعد، حنفی بودند و خاندان خجند، مذهب شافعی داشتند. در ۶۳۳ ه.ق و در زمان فرمانروایی اوگتای خان، جانشین چنگیز، نزاع شافعیها و حنفیها بالا گرفت و شافعیها با آنکه هنوز تا این تاریخ مغول بر اصفهان مسلط نشده بودند، با آنها ساختند و قرار گذاشتند که دروازههای شهر را به روی ایشان بگشایند، به شرط آنکه پس از ورود به شهر آنان حنفیها را قتلعام نمایند. شهر مورد حمله سپاه مغول واقع شد و مغول پس از ورود به شهر از شافعی و حنفی همه را بهطور متساوی قتلعام کردند و شهر را ویران ساختند. شاعر و قصیدهسرای بزرگ اصفهان کمال اسماعیل، دو سال بعد از این حمله در این شهر به دست مغولان به قتل رسید.[۸۹]
در پایان این حملات گیلان، تنها منطقهای در ایران بود که وقتی همه کشور در اشغال مغولان بود، واقعاً مستقل مانده بود و حتی سالها بعد، پس از اشغال پرهزینهٔ آن توسط الجایتو ایلخان تنها اسماً نام گیلان به نام بخشی از امپراتوری مغول ثبت شد اما در واقع تحت حکومت سلسلههای محلی اداره میشد.[۹۰][۹۱]
از سال ۶۱۸ تا سال ۶۵۴ ه. وضع حکومت ایران و ادارهٔ آن تحت استیلای مغول به این شکل بود که خانان مغول یک نفر را مستقیماً از مغولستان به عنوان حاکم جهت ادارهٔ این مملکت و سرداری قشون مقیم آن میفرستادند و این قبیل حکام به دستیاری عمال و دبیران ایرانی به گردآوری مالیات و ادارهٔ امور کشوری و دفع مخالفین اقدام میکردند.[۹۲] در این دوره حکومت برعهدهٔ چهار نفر به شرح زیر بود:
چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، در سال ۶۵۳ ه.ق (۱۲۵۵ میلادی) مغولان بار دیگر در سپاهی به رهبری هلاکوخان به ایران آمدند. اما اینان با سپاه پیشین یعنی سپاه چنگیز، که به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسیاری داشتند. این نسل تازه از مغولان در این مدت با ایران بیشتر آشنایی پیدا کرده و از غارتگری و وحشیگری عهد چنگیز، به مراتب معتدلتر و مجربتر به نظر میرسیدند. لشکرکشی هلاکو بر خلاف چنگیز، با طرح و نقشهای پیش پرداخته همراه بود. منازل بین راه از پیش تعیین و راهگذار لشکر آماده و حتی پلها و گذرگاه بازسازی شده بود. این بار تجربه به فرمانروایی مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران، برچیدن بساط خلافت بغداد و اسماعیلیه ضرورت دارد و آنها میبایست به جای کشتار و تخریب بیهوده و بینقشه، این دو قطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبهٔ مذهبی خویش، مانع از استقرار فرمانروایی آنها در ایران بهشمار میآمدند، از بین بردارد.[۹۵]
مادر هولاکو سرقویتی بیگی زنی مسیحی بود و همسرش دوقوز خاتون نیز به مذهب نسطوری (مسیحی) ایمان داشت. کسانی که در این حمله به هلاکو خان کمک میکردند یکی اتباع مسلمان مغول بودند که خواهان برافتادن اسماعیلیه بودند و دیگر ارامنه بودند که به علت اختلافات مذهبی با مسلمانان تابع خلفای عباسی مایل بودند که هلاکو بغداد را بگیرد و مسلمانان مصر و شام را نیز که با عیسویان صلیبی جهاد میکردند شکست داده و اسلام را براندازد. به همین علت در حمله به ایران بسیاری از لشکر هولاکو از مسیحیان مغول تشکیل شده بود.[۹۶]
هلاکوخان در سال ۶۵۳ ه.ق به سمرقند رسید و با وعده اینکه به سرزمین فرمانروایان محلی آسیبی نرساند از آنان میخواست تا تسلیم شوند. به این مناسبت امیران بسیاری از عراق عجم، فارس، آذربایجان، اران، شیروان به دربار وی آمدند. فرقه اسماعیلیه نیز دعوت به تسلیم شدند اما در این زمان رکنالدین خورشاه آخرین خداوند الموت مذاکره با هلاکو را رد کرد، در حالیکه گروه دیگری از اسماعیلیه به هولاکو پیوستند.[۹۷]
فعالیت فرقه اسماعیلیه تقریباً مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اوج فعالیت آنها در عهد سلجوقیان بود که در آن مدت برای براندازی حکومت و خلافت میکوشیدند و از حربهٔ وحشت و ترور و ایجاد ناامنی به عنوان وسیلهای برای ایجاد اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده میکردند. قلعه الموت در رودبار مرکز قدرت رهبران اسماعیلیه بود و کیاهای الموت خداوندان الموت خوانده میشدند. پس از مرگ حسن صباح اسماعیلیه با تسخیر، خرید یا بنای قلعههای متعدد دیگر، قدرت خود را افزایش دادند. قتلهای سیاسی و ترورهای زیادی به دست اسماعیلیان انجام میشد، قتل دو خلیفهٔ عباسی مسترشد (۵۲۹ ه.ق) و پسرش راشد (۵۳۲ ه.ق) و نیز قتل معینالدین وزیر سلجوقی در سال ۵۲۱ ه.ق از جملهٔ این ترورها بود. سلجوقیان بارها سعی در محاصرهٔ الموت یا قلع و قمع اسماعیلیه کردند و تقریباً هرگز توفیقی نصیب آنها نشد. در زمان حمله چنگیز جلالالدین حسن خداوند الموت بود او کوشید تا نسبت به چنگیزخان که در دنبال محمد خوارزمشاه به خراسان میآمد، اظهار متابعت نماید تا الموت را از تعرض مغول حفظ کند. ظاهراً در انجام خواست خود موفق شده بود و قلعه را در این هنگام از هجوم قوم مغول ایمن نگه داشته بود.[۹۸]
در سال ۶۵۴ ه.ق هلاکوخان پس از رسیدن به ایران تسخیر قلعههای اسماعیلیه را اولین هدف خود میشناخت. در این هنگام رکنالدین خورشاه در برج و باروی خود بدون یار و یاور مانده بود و چارهای جز تسلیم برای وی باقی نماند چون فکر مقاومت بیهوده به نظر میرسید. در هنگام محاصرهٔ قلعههای اسماعیلیه رکنالدین، در تسخیر این قلعهها به هلاکو کمکهایی نیز کرد اما سرانجام به دنبال تسخیر این قلعهها، مغولان که سودی از وجود وی نمیبردند وی را نیز قتل رساندند بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید.[۹۹][۱۰۰]
حکومت ایلخانان در ایران از سال ۶۵۴ ه.ق آغاز شد. هلاکو ممالک فتح شده را بین پسران و امرای مطیع دست نشاندهٔ خویش تقسیم کرد. از جمله خراسان و جبال را به پسرش اباقاخان، اران و آذربایجان را به پسر دیگرش یشموت داد و انکیانو را فرماندار مغول در فارس کرد. وزارت خود را نیز که از آغاز ورود به ایران به امیر سیفالدین خوارزمی داده بود، در اواخر به دنبال قتل او در سال ۶۶۱ ه.ق به شمسالدین محمد جوینی برادر عطاملک جوینی که حکومت بغداد را به او داده بود، سپرد. خود او نیز چندی بعد در سال ۶۶۳ ه.ق در سنین ۴۸ سالگی بیمار شد و در حوالی دریاچه ارومیه درگذشت.[۱۰۱]
بهطور اجمالی علل شکست در برابر مغول به قرار ذیل است:
تأثیر ماشین جنگی مغولی را میتوان به دلایل مختلفی منتسب کرد. اگرچه هر یک از مغولهای بزرگسال، جنگجو بودند، با این حال در تعداد جنگجویان مغول بدون شک در اکثریت منابع تاریخی اغراق شدهاست؛ میانهترین آنها، ۱۲۹ هزار نفر برای ارتش چنگیزخان مغول ذکر شده که توسط رشیدالدین در جامع التواریخ آمدهاست. به نظر میرسد که این تعداد بیش از دیگر ارقام با واقعیت مطابقت داشته باشد.[۱۰۲]
تصوف از دوران سلجوقیان به غیر از آنکه بر مردم نفوذ پیدا کرده بود، در میان حاکمان نیز طرفدارانی پیدا کرد، از جمله خواجه نظام الملک (۴۸۵–۴۰۸ ه.ق) وزیر پرنفوذ سلجوقی، از حامیان صوفیه بود. از دوران خوارزمشاهیان تا حملهٔ مغول در اکثر شهرهای ایران مشایخ صوفیه و خانقاه یافت میشد.[۱۱۲] برخی از رهبران تصوف مانند عبدالقادر گیلانی (۵۶۱–۴۷۱ ه.ق) مؤسس سلسله تصوف قادریه عمر خود را فارغ از هر گونه اندیشهای در انزوای کامل گذرانیده و دیگران را به کشتن آرزوهای نفسانی و ترک دنیا ترغیب میکرد. اعتقاد صوفیان بر این بود که در هر وضعیتی باید تسلیم قضا و قدر بود و با همه چه دوست و چه دشمن، از در صلح و آشتی درآمد. آنان شر و تباهی را ثابت و پایدار میدانستند و بازگشت به خویشتن و انکار مطلق زندگی را تنها راه رهایی از مصیبتها و مشکلات تشخیص داده و اعتقاد داشتند هر مشکلی که پیش میآید علت آن را باید در خود جستجو کنیم. از دیدگاه صوفیه علت حملهٔ مغول واقعیتهای تاریخی نبود بلکه گروهی از آنان علت حمله را گناهکار شدن مردم و دلبستگی آنها به دنیا میدانستند و برخی علت را در کشتن مجدالدین بغدادی بوسیلهٔ خوارزمشاه میدیدند.[۱۱۳]
در کتابهای تاریخی این دوران از جمله تاریخ جهانگشای جوینی، حمله مغول نشانهای از عذاب الهی و نشانهای از قهر خداوند شمرده شده و در این دوره بسیاری از مردم اعتقاد به این داشتند که این قضا و قدر الهی است که اسباب قوت و قدرت لشکر مغول شدهاست. در کتابهای تاریخی این دوره همه جا مقاومت مردمی را که در مقابل مهاجمان مغول دفاع میکردند، کاری غیرعاقلانه شمرده شدهاست.[۱۱۴]
بعد از دور اول حمله و پخش خبر فجایع مغول در بین مردم وحشتی عظیم به وجود آمد. در سال ۱۲۳۸ میلادی (۶۳۸–۶۳۷ ه.ق) وحشتی که از مغول در اروپای غربی میان مردم پیدا شده بود به اندازهای بود که ماهیگیران سواحل هلند جرأت ماهیگیری در دریای شمال و حوالی انگلستان را در خود نمیدیدند و به همین جهت در انگلستان ماهی بسیار فراوان شده و با قیمت بسیار نازلی به فروش میرفت.[۱۱۵] در ایران بر اساس برخی منابع مردم جرأت اقدام به هیچ امری حتی گریز نیز نداشتند. ابن اثیر نوشتهاست:
مردی برای من نقل کرد که من با هفده نفر در راهی میرفتیم، سواری از مغولان به ما رسید و امر داد که کتهای یکدیگر را ببندیم، همراهان من به اطاعت امر او قیام کردند، با ایشان گفتم او یک نفر است و ما هفده نفر علت توقف ما در کشتن او و گریختن چیست، گفتند میترسیم گفتم او الساعه شما را میکشد اگر ما او را بکشیم شاید خداوند ما را خلاص بخشد، خدا میداند کسی بر این اقدام جرأت نکرد عاقبت من با کاردی او را کشتم و پا به فرار گذاشته نجات یافتیم.[۱۱۶]
به نظر میرسد که صدمات و لطمههای روحی و فرهنگی حملهٔ مغول بیش از ویرانی فیزیکی و خسارتهای اقتصادی آن بودهاست. مغولها بر ایران مسلط شدند بدون آنکه ایدئولوژی جدیدی با خود آورده باشند.[۱۱۷] در این حمله مراکز علمی و فرهنگی از جمله کتابخانههای بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز نشو و نمو فکری به حداقل رسید. پس از بین رفتن مراکز علمی و فرهنگی، پویایی جامعه رو به افول گذاشت و عرفان و گرایشهای غیرعقلانی گستردهتر از قبل شد و عملاً مردم را نسبت به سرنوشت خود بیاعتنا ساخت.[۱۱۸] حمله مغول بر رونق تصوف افزود زیرا در دوران ویرانی و مصیبت تصوف به مهمترین پناهگاه روحی و فکری مردم تبدیل شد و بسیاری به آن گرویدند.[۱۱۹]
یکی از عناصر مهمی که پس از حمله مغول باعث رکود اقتصادی ایران گردید، کاهش جمعیت شهرها و مناطق اسکان دائم بود. منابع هیچ آمار جامعی از جمعیت ایران قبل و بعد از این حمله به دست نمیدهند. هر چند آمار و ارقام کشتارها و قتلعامهای ذکر شده در منابع طرفدار و مخالف مغولان برای این حمله آنچنان کلان ذکر شدهاست که حتی باور وجود شهرهایی با چنین جمعیت کلانی را در آن زمان، مشکل میکند اما همین آمارها شواهدی از شیوه نگرش مردم به تهاجمات مغول هستند.[۱۲۱] جوینی که خود از تاریخنویسان طرفدار مغول بهشمار میرود، مینویسد «هر کجا که ۱۰۰ هزار کس بود ۱۰۰ کس نماند.» به غیر از قتلعامها باید در نظر داشت که بسیاری از مردم را به اسارت بردند و بسیاری نیز در اثر بیماریهای واگیر یا گرسنگی که در پی هر تهاجم خارجی پیش میآمد جان خود را از دست دادند همچنین روش جنگی مغولان چنین بود که هزاران اسیر را به عنوان حشر (قشون غیرنظامی) در جلوی لشکریان خود به حرکت درآورده و از آنان در تسخیر شهرها و نقاط جدید بهره میجستند. این اسرا در حقیقت همچون سپر انسانی موردِ استفاده قرار گرفته و نیزهها و سلاحهای دیگری که از طرف مدافعان شهر بسوی قوای تهاجمی مغول پرتاب میشد، به این اسرا اصابت مینمود.[۱۲۲]
در تاریخ از رونق کشاورزی در نیشابور و بسیاری از مناطق دیگر ایران یاد شدهاست. اگر در ایران عهد باستان اقتصادی به نسبت نیرومند به وجود آمده بود به واسطهٔ برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود. بسیاری از مناطق آباد و پر محصول ایران در گذشته، در مسیر رودخانههای پرآب یا در معرض بارندگی کافی نبودهاند، اما در سایهٔ تلاش و کوششهای طولانی و سازمان یافته در طی قرنها و از طریق کشیدن کانالهای مصنوعی، حفر نهرها و مهمتر و پیچیدهتر از همه، با استفاده از قنات، توانایی کشت و زرع را به دست آورده بودند. در نتیجه بقاء کشاورزی نیز بستگی به حفظ این سیستم انسان ساخته داشت. یکی از پیامدهای اسفناک هجوم قبایل به ایران از بین رفتن شبکههای آبیاری بود. لیودو هارتوگ تاریخدان آلمانی در بخشی از کتاب تاریخ مغول به عنوان «تخریب قرنها سازندگی»، مینویسد ایرانیان شبکههای آبیاری گستردهای در منطقهٔ خوارزم ساخته بودند که آب جیحون را برای کشاورزی از طریق کانالهای متعددی به مناطق همجوار منتقل میکرد. چنین ساختاری بالطبع خوارزم را مبدل به یکی از توسعهیافتهترین مناطق ایران نموده بود و گرگانج پایتخت آن را به صورت یکی از مراکز مهم تجارت درآورده بود. اما همهٔ اینها در هجوم مغول به معنای دقیق کلمه از میان رفت.[۱۲۳]
عنصر دیگری که مناطق کشاورزی ایران را در معرض نابودی قرار داد تبدیل زمین کشاورزی به مراتع و چراگاه برای احشام مغول بود.[۱۲۴] عامل دیگر رکود کشاورزی این بود که برخی از ساکنان اسکانهای دائم به لحاظ فقدان امنیت و هرج و مرج شهر یا روستا و را رها کرده و به دنبال صحرانشینان به راه افتادند. از آنجا که لازمهٔ کشاورزی اسکان دایم و مراقبت از زمیناست. این تغییرات جمعیتی تأثیرات مخربی بر کشاورزی ایران برجا گذاشت.[۱۲۵]
مغولان به ارزش صنعتگران و کسانی که حرفه و دانش فنی داشتند و به نحوی در امر تولیدات شرکت داشتند، واقف بودند. در برخی از قتلعامها مانند قتلعام مردم نیشابور، سمرقند، گرگانج و مرو در منابع تاریخی به صراحت ذکر شدهاست که مغولان قبل از شروع کشتار، اسیران صنعتگر را از بقیه مردم جدا کرده و روانهٔ مغولستان کردند. انتقال و از دست دادن هزاران صنعتگر ایرانی که در این حمله به اسارت درآمدند، صدمهٔ دیگری بود که بر پیکر اقتصادی ایران وارد آمد.[۱۲۶]
پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند به مناطق امن مانده از این حمله مهاجرت کردند. آسیای صغیر جزو معدود مناطق امنی بود که شماری از دانشمندان و برخی از آثار علمی را از خطر نابودی نجات داد. سلسله سلجوقیان روم که هنوز بر بخشهای گستردهای از آسیای صغیر فرمان میراندند، این منطقه را از مغولان مصون داشتند. بر موصل و نواحی آن، بدرالدین لؤلؤ نخست از سوی ایوبیان و بعد به استقلال حکم میراند و شهر موصل در نیمهٔ نخست سدهٔ هفتم از مراکز پر رونق علوم و معارف اسلامی بود. اتابکان فارس نیز که با دوراندیشی به تحتالحمایگی خوارزمشاهیان و ایلی چنگیزیان تن در دادند، توانستند منطقهٔ نسبتاً آرامی در منطقهٔ فارس و سواحل جنوب ایجاد کنند که پناه فراریان، بهخصوص دانشمندانی شد که از دم تیغ مغولان میگریختند.[۱۲۷]
بخشهای عمدهای از دره سند و شبه قاره هند نیز چنین سرنوشتی داشت و سلاطین مملوک که از ۶۰۲ تا ۶۸۹ ه.ق بر مناطق گستردهای از این دیار حکمرانی داشتند، نگاهبانان فرهنگ و ادب ایران بودند. هر چند مهاجرت ادیبان فارسیزبان به هند از دورهٔ غزنویان آغاز شده بود اما مهمترین سبب مهاجرت آنان حمله مغول به مناطق فارسیزبان بود. در طی این حمله شاعران، ادیبان، هنرمندان، شاهزادگان و غیره برای نجات جان از ماوراءالنهر و ایران خارج شده و به شبه قاره هند روی آوردند. نه تنها در این دوره بر تعداد مهاجرین ادیب افزوده شد بلکه از نظر علم و فضل و هنر، مهاجرین این دوره برجستهتر از دورانهای پیش بودند، از جمله این مهاجرین میتوان از محمد عوفی و منهاج سراج نام برد.[۱۲۸]
قوم مغول از قبل از حمله در بازگذاشتن راههای تجارتی سعی بسیاری داشتند و بعد از مغلوب ساختن کشورهای آسیای مرکزی و غربی این سیاست دیرینه را بیشتر تقویت کردند. درآمدن قسمت بزرگی از آسیا در زیر استیلای مغول و ادارهٔ آن تحت یک اداره و حکومت و محترم شدن یاسای چنگیز باعث برافتادن عموم سدهای بزرگی گردید که سابقاً به علت اختلاف طرز حکومت و وجود سرحدهای سیاسی و آداب و اخلاقی مانع آمیزش مستقیم ملتها بود. بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها نه تنها رفتوآمد بین دو مملکت متمدن قدیم چین و ایران دایر گردید بلکه بر اثر سیاست بینالمللی ایلخانان ایران، روابط با پاپها و سلاطین عیسوی اروپا و همچنین ارتباط با شام و مصر نیز برقرار گردید.[۱۲۹]
پس از بین رفتن اسماعیلیه هلاکو از همدان فرستادگانی برای اعلام الزام فرمانبرداری نزد خلیفهٔ عباسی به بغداد فرستاد. خلیفه خواه ناخواه هدایایی برای او ارسال داشت و در عین حال سعی کرد او را از عواقب شوم درافتادن با عباسیان بترساند. اما نتوانست از حرکت هلاکو به بغداد جلوگیری کند و به زودی تختگاه عباسیان به محاصره افتاد. محاصرهٔ بغداد از ۲۲ محرم ۶۵۶ ه.ق شروع شد و تا آخر این ماه طول کشید. به همین دلیل خلیفه مستعصم ناچار در چهارم صفر ۶۵۶ ه.ق به اردوگاه هلاکو آمد، این امر نیز مانع غارت و کشتار بغداد نشد. در نهم صفر هلاکو به بغداد وارد شد و مستعصم به دست خویش کلید گنجینههای پانصد سالهٔ اجدادی را به او داد. در بیست چهارم صفر خلیفه و پسر بزرگتر او با عده کثیری از رجال دولت به قتل رسیدند. تعداد کشتهشدگان بغداد در این زمان به قولی بالغ بر ۸۰۰ هزار نفر بودهاست که بهطور مشخص مبالغهاست. سقوط خلافت در افکار عامه و حتی شاعران عصر، سعدی تأثیر دردآمیز نهاد اما چون هلاکو حکومت بغداد و عراق را به عطاملک جوینی یکی والی مسلمان داد، این تأثیر تا حدی تخفیف یافت.[۱۳۰]
با تشکیل حکومت ایلخانان مغول پساز قرنها یک دولت منسجم در فلات ایران برپا شد که بساط دستگاه خلافت عباسی را برچیده، تمام شهرها و استانها را زیر یک پرچم واحد آورده و حکومتهای محلی و ملوک الطوایفی را-که دلیل پارهپاره شدن ایران بودند- به همراه دولتهای مذهبیِ تفرقهانداز چون اسماعیلیان، از میان برداشت و با بها دادن به وزرای اندیشمند ایرانی، نهتنها پیشرفت علمی و فرهنگی ایران را دوباره احیا کرد، که زمینهای نیز فراهم شد تا بعدها صفویان از دل آن برخواسته و با استفاده از این موقعیت، فصل تازهای از تاریخ این سرزمین را رقم زنند.[۱۳۱]
خلفای عباسی که پساز قرنها با بهرهگیری از نام اسلام بسانِ بت مقدسی درآمده و بزرگترین دلیل عدماستقلالِدائمیِ ایران و ملل پیرامون در سدههای پیشین بودند، بهطور کامل منهدم گشته و سایه برتری عرب بر سرزمینهای آسیای غربی از میان برداشته شد. دیگر نه خلیفهای در بغداد وجود داشت که با نام اسلام و شرع، سایه بر استقلال ایران بیفکند و نه اسماعیلیانی درون دژهای مخفی بودند که اعتقادات دینی و مذهبی مردم را تحریک کنند. وجود مغولان و نابودی این قشرها بهانهای بود تا ایرانزمین آماده حرکت به سوی تاریخی نوین و مدرن شود که در آن چون هزارههای پیشین، بدون دخالت بیگانگان در مسیر استقلال و پیشرفت حرکت کند. با رها شدن ایران از زیر یوغ عرب سرانجام بستری فراهمشد تا روزگارِ تازهای به وسیله شاه اسماعیل صفوی آغاز شده و ایرانِ نوین براساس یک سیستم سیاسی و مذهبی مستقل، پایهگذاری شود.[۱۳۲]
سلام! به اکانت کاربری خود وارد شوید
بازیابی پسورد
پسورد شما به ایمیل شما ارسال خواهد شد
امرداد –
مغول چگونه شکست خورد
امروز سروش ایزد از ماه بهمن به سالمهی 3757 زرتشتی، آدینه 11 بهمنماه 1398 خورشیدی، 31 ژانویه 2020 میلادی
سالروز شکست مغولها در پَروان (غزنه) و شکست هر نیروی خارجی که به ایران خاوری (افغانستان امروز) تعرض کرده است.
31 ژانویه 1221 [سال 599 هجری خورشیدی = 618 هجری قمری] نبرد دو روزه پروان میان یک سپاه مغول به فرماندهی قوتوقو ـ امیرزاده مغول ـ و سپاهیان جلال الدین خوارزمشاه با شکست مغولان پایان یافت. [پروان ناحیهای است در ایالت غزنه، جنوب کابل و شرق بامیان ـ با ایالت پروان افغانستان امروز اشتباه نشود]. این نخستین شکست سپاهیان مغول از آغاز لشکرکشی چنگیزخان به ایرانزمین بود. در این نبرد 45 هزار مغول با 60 هزار نیروی سلطان جلال الدین جنگیده بودند. سلطان جلالالدین پس از افتادن نیشابور به دست مغولان در سال 1220 میلادی، به شرق خراسان بزرگتر (افغانستان شمالی امروز) رفته بود و در تخارستان [واقع در شمال کابل] یک واحد نظامی مغول را فراری داده و از آنجا رهسپار غزنه شده بود. در پی عزیمت جلال الدین به تخارستان، مغولان به ریاست تولی خان پسر چنگیز نیشابور را ویران و همه ساکنان آن را قتل عام کرده بودند؛ زیراکه نیشابوریها ـ بهمانند سایر خراسانیان ـ درپی آگاه شدن از چند پیروزی نظامی جلال الدین، برضد مغولان بپاخاسته بودند. شمار کشته شدگان نیشابور و مناطق اطراف آن را بیش از یک میلیون و هفتصد هزار تن برآورد کردهاند.
619 سال بعد (دوم نوامبر 1840) در ناحیه پروان غزنه میان پشتونها به ریاست دوستمحمدخان و یک سپاه انگلیسی نبردی روی داد که مقدمه نخستین دور جنگ های معروف جنگهای افغان و انگلستان بشمار رفته است. در دنباله همین جنگ، پشتونها 14 ماه بعد (ژانویه 1842) در نزدیکی جلالآباد نیروهای در حال عقبنشینی انگلیسی را به دام انداختند و قتل عام کردند و غیر نظامیان هندی همراه آنان را اسیر و به بردگی کشاندند. نیروهای روسیه نیز در دهه 1980 بیشترین تلفات را در کوههای لغمان (شمال شرقی ایالت غزنه) متحمل شده بودند. از زمان اسکندر مقدونی تاکنون هر نیروی خارجی که به پرشیای خاوری (افغانستان امروز) تعرض کرده شکست خورده و تلفات سنگین داده است. مردم غزنه را «غزنوی» گویند که دودمانی به همین نام در تاریخ وجود دارد.
روز هفدهم از هر ماه در گاهشمار زرتشتی به نام سروش ایزد پیوند یافته است. سروش به چم (:معنی) گوش دادن و فرمان بردن است به خواست خدایی و ما آن را نیوشایی معنا کردهایم تا نزدیکتر به اصل باشیم.
اینک من سروش ترا که
از همه بزرگتر است، میطلبم
تا به آرمان خود رسم
و زندگانی درازی به دست آورم
و به شهریاری منش نیک در آمده
و به راه راستی گام زده،
به جایگاهی رسم که مزدا اهورا میباشد. (۳۳_۵)
اشو زرتشت میگوید:
کسی را که مزدا دوست دارد ، نیوشایی و منش نیک به او روی میآورد (۴۴_۱۶)
زرتشت میخواهد به دستیاری نیوشایی به خواست و آرمان خود برسد (۳۳_۵)
نیوشایی راهی است که به اهورامزدای توانا میرود (۲۸_۵)
نیوشایی راه رستگاری را ، هم برای رستگار و هم برای دروغکار ، همواره روشن میسازد (۴۳_۱۲)
از این گفتهها به ویژه آنجایی که نیوشایی با منش نیک است، بر میآید، که فرمانبرداری زرتشت کورکورانه نیست بلکه از روی اندیشه و با دلی پر از مهر است .
پست قبلی
آتش پرفروغ سده، پرچم شکوه ایرانیان
پست بعدی
سرویس رفتوبرگشت به مزار بنیانگذار انقلاب آماده است
آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
اطلاعات من را ذخیره کن تا در آینده نیازی به ورود اطلاعات نداشته باشم
سالروز درگذشت اسفندیار احمدیه؛ پدر پویانمایی ایران
یادروز پایهگذاری دانشگاه تهران
استقرار کمیته دفاع ملی در کرمانشاه جنگ جهانی اول
دو روز پس از جشن سده؛ مصر ساتراپی ایران ابرقدرت را پذیرفت
پربیننده ترین
مغول چگونه شکست خورد
پشتیبانان فرهنگ نیاکانی را ارج مینهیم
آرین باستانی به مقام دوم المپیاد فیزیک کشوری دست یافت
پاسداشت آیین نیاکانی سده در کالیفرنیا
برپایی آتش جشن سده در شیراز
بوذرجمهر پرخیده در سمت مدیر دبیرستان فیروز بهرام باقی ماند
پردیدگاهها
آرین باستانی به مقام دوم المپیاد فیزیک کشوری دست یافت
بوذرجمهر پرخیده در سمت مدیر دبیرستان فیروز بهرام باقی ماند
آتشافروزی جشن سده در اهواز
سالروز درگذشت اسفندیار احمدیه؛ پدر پویانمایی ایران
فضای سبز آرامگاه قصر فیروزه و چالشهای پیش رو
به اَنگیزهی 15 بهمن، زادروز پوران فرخزاد، بانویی با اندیشهی سبز
معرفی و حمایت از کسبوکارهای نوپا و خانگی در جام وهمن
پشتیبانان فرهنگ نیاکانی را ارج مینهیم
داستان زادهشدن فریدون؛ درسگفتار یازدهمین نشست…
امردادنيوز، تارنماي رسمی هفتهنامه امرداد است. هفتهنامهای که هر دوهفته یکبار چاپ میشود. اين هفتهنامه از سال 1378 خورشیدی آغاز بهكار كرده و كوشيده است تا در راه شناخت و شناساندن فرهنگ و تمدن پربار ايران زمين گام بردارد.
تمامی حقوق مادی و مینوی نزد امرداد محفوظ است.
طراحی وب سایت و پیاده سازی از مازیار نیک بخش
تاریخما – کجاست، کیست و چطور؟
نبرد عین جالوت ، نبردی بود که در ۳ سپتامبر ۱۲۶۰ میلادی برابر با ۶۵۸ هجری میان دودمان مسلمان مملوک بحری با مغولها در فلسطین رخ داد.
نبرد عین جالوت اولین نبردی بود که در آن مغولها به شکل ماندگاری شکست خورده و از ادامه پیشروی بازماندند.
پست قبلی
مغول چگونه شکست خورد
عرض جغرافیایی گامبیا چیست؟
پست بعدی
واحد پول کشور هائیتی چیست؟
نکات عجیب درباره کشور ایران
حقایقی عجیب درباره کشور مصر
معرفی اسکندر مقدونی
معرفی هرودت
فخر رازی کیست؟
اولین و آخرین ها در جدول متقاطع و شرح در متن
بزرگترین گنبد خشتی جهان چه نام درد؟
حکایتی از آب دوغ خیار خوردن ناصرالدین شاه
تخت جمشید/ بنایی به جا مانده از قرن ها پیش
علت بی رحم بودن شاه قاجار/ چه کسی محمد خان قاجار را آغا کرد؟
معرفی اثر تاریخی خانه آقا گل
هر آنچه که درباره زرتشت پیامبر باید بدانیم
۱۱ شهر مهم از نظر اسلام و مسلمانان
آیا می دانیدهای تاریخی (داریوش کبیر)
انیس الدوله سوگلی ناصرالدین شاه
منو و آداب غذاخوردن ناصرالدین شاهی
اهدای تخمک از لحاظ دینی چه حکمی دارد؟
معنی کلمات خانواده در زبان اوستایی
آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
Save my name, email, and website in this browser for the next time I comment.
اطلاعات جدید
انواع روشهای جماع کدامند؟
چگونه می توان مهر خود را در دل یک مرد وارد کرد؟
حکم اسلام در مورد رابطه جنسی مقعدی و دهانی چیست؟
آیا زن در هنگام عمل جنسی بیشتر لذت می برد یا مرد و چرا؟
مغول چگونه شکست خورد
موارد مکروه در نزدیکی چیست؟
آیا اگر نزدیکی در شب شهادت امامان صورت بگیرد جهت بارداری گناه دارد ؟
عمل جنسی از پشت زن چگونه است؟ معایب و مزایای آن چیست؟
چه موقع غسل جنابت بر زن واجب می گردد؟
بهترین زمان شبانه روز و ماه و سال برای لقاح و تشکیل نطفه کی می باشد؟
آداب عمومى زناشویى چیست؟
زمانی که بر اثر بازی کردن خیس شود غسل جنابت واجب می شود؟
موارد مکروه در رابطه چیست؟
بهترین زمان شبانه روز و ماه و سال برای لقاح و تشکیل نطفه کی می باشد؟
چه زمانهایى نزدیکى در آنها حرام است؟
محبوب ها
شرایط و مبلغ پرداخت بیمه اختیاری در سال ۹۹ چقدر است؟
چگونه ابلاغیه الکترونیک از دادگاه را مشاهده کنیم؟
چگونه مضرب های عدد ۷ را تعیین کنیم؟
الهینامه اثر کیست؟
رفراندوم چیست؟
بزرگترین قاره جهان چه نام دارد؟
نامهای کدام یک از این دو گروه به گوش شما آشناتر است و از شخصیت آنها آگاهی بیشتری دارید؟
۱- جومونگ، امپراطور دریا، لینچان، هکتور، هرکول، مرد عنکبوتی ، زورو، اسپایدرمن، رستم، اسفندیار…
۲- علی بن ابی طالب، عمر بن الخطاب، خالد بن ولید، صلاح الدین ایوبی، طارق بن زیاد، ملک الظاهر بیبرس…
شاید مقایسهی میان این دو گروه در ظاهر خندهدار باشد اما اگر خوب و
واقعبینانه بنگریم و جوابی منصافانه، نسبت به سوال بالا بدهیم به جای
خنده، اشک شرمساری بر چشمان ما حلقه خواهد بست که قهرمانان مسلمانی که
تاریخ را طلایی کردند را نمیشناسیم.
مغول چگونه شکست خورد
از جمله دستاوردهای علم جدید، اختراع رادیو، تلفزیون و ماهواره و سایر
وسایل ارتباط جمعی است که بسیاری از کشورها وحکومتها از آن برای ترویج
فرهنگ و عقاید و زنده کردن افسانه های خود، استفاده می کنند.
فیلمهایی که به نام قهرمانان افسانهای هر کشور ساخته میشوند از این
نوع میباشند. شرق و غرب برای زنده کردن نام این قهرمانانی که هرگز وجود
خارجی نداشته و یا در مدح و ذکر قدرت آنها بیش از حد واقع مبالغه میکنند،
ملیارها دلار هزینه میکنند، اما در این میان نام قهرمانان و ابرمردهای
تاریخ اسلام، در میان کتابها، به فراموشی سپرده شده است.
نام اشخاص افسانه ای شرق و غرب، ورد زبان کودکان وجوانان و بزرگان ما
شده است، ولی ذکری از خالد بن ولید، قهرمانان جنگهای صدر اسلام که در هیچ
جنگی شکست نخورد و پیامبر به او لقب سیف الله المسلول (شمشیر از نیام کشیده
شدهی خداوند) را داد، نیست.
نام سیف الدین قطز، در هم شکنندهی لشکر مغولان، قهرمان نبرد عین جالوت برای ما غریب است.
کمتر کسی از ما شخصیت سلطان محمد دوم عثمانی را که بزرگترین و کهنترین
امپراطوری مسیحی را شکست داد و با در هم شکستن دژها و دیوارهای محکم و بلند
قسطنطنیه و تصرف آن، لقب فاتح را برای خود جاودانه کرد، آگاهی دارد.
اگر بخواهیم فقط نام تمامی دلاورمردان تاریخ اسلام را بدون هرگونه
جزئیات آن ذکر کنیم، باز هم از قدرت قلم و توان ما خارج است که بتوانیم با
ذکر آنها، اوراقِ خود را مزین و مفتخر گردانیم.
کاش میشد با به تصویر کشیدن زندگی آنها چه با قلم و چه به صورت فیلم و
یا هر وسیلهی دیگر، جامعهی خود را با قهرمانان واقعی و تاریخ غرور آفرین
مسلمانان آشنا سازیم تا فرزندان و آیندهسازان ما به جای تقلید و افتخار به
شخصیتهای افسانهای که هیچ واقعیت تاریخی نداشته و با فرهنگ وتمدن
مابیگانه هستند، آنها را الگو و سرمشق و باعث افتخار خود قرار دهند.
شاید از هنگام پیدایش زمین تا حالا، هیچ مصیبتی بزرگتر از حملهی مغول بر سرزمین فارس و ملتهای مسلمان نرفته است.
فاجعهای که هرگز نه قبل و نه بعد از آن، تاریخ مثل آن را به چشم ندید و شلاق نابودی و دمار را بر پیکره آن فرود نیاورده.
حملهی مغول به جهان اسلام، میلیونها انسان را به کام مرگ فرستاد و
هزاران شهر و آبادی را ویرانه ساخت و قیامت را برای مردم مجسم و متحقق
ساخت.
از میان سلاطین خوارزمشاهی، سلطان جلال الدین محمد خوارزمشاه از بزرگترین
قهرمانان و دلاورمردانی است که در چند نقطه بر مغولان هجوم برده و آنها را
به سختی شکست داد. اما به دلیل تفرقهای که بین لشکریان رخ داد و باعث شد
بعضی از فرماندهان با سپاهیان خود از لشکر سلطان جلال الدین جدا شوند، و از
طرف دیگر خیانت و کشتار ملحدان اسماعلیلی و همچنین هجوم صلیبیها، همه
دست به دست ِهم داد تا سلطان نتواند پیروزی خود را به اتمام برساند.
در این گیرو و دار جنگ، خواهر سلطان جلال الدین، پسری به نام محمود به
دنیا آورد. در حملهی وحشیانهی مغول به خوارزم که به نابودی آن شهر منجر
گشت و تقریباً تمامی مردم شهر به غیر از تعدادی انگشت شمار به شهادت
رسیدند، محمود به همراه تعدادی دیگر از کودکان به بردگی گرفته شدند.
محمود خردسال در همان اوان کودکی و در حال اسارت نیز از خود ضعف نشان
نمیداد و بدین خاطر مغولان به او لقب قطز دادند که در زبان مغولی به معنی
سگ وحشی میباشد.
سربازان مغول که از شخصیت و نسبت قطز با سلطان جلال الدین آگاهی
نداشتند، از جان او در گذشته و برای بدست آوردن مال او را به تجارِ برده
فروخته و آنها نیز قطز را به همراه سایر کودکان در بازار برده به معرض فروش
گذاشتند.
در دمشق شخصی به نام ابن الزعیم او را خریداری کرد. قطز با وجودی که
بردهای خردسال بود، توانست در دمشق لغت عربی و قرآن کریم و آموزشهای
ابتدایی فقه اسلامی را فرا بگیرد.
در تاریخ وارد شده که روزی استادِ قطز، او را زد . قطز گریه کرد و یک
روزِ کامل چیزی نخورد. هنگامی که استاد تصمیم گرفت برود، به شخصی به نام
حاج علی فراش سفارش کرد تا قطز را دلداری داده و به او طعام بدهد.
فراش میگوید: زمانی که پیش قطز آمدم به او گفتم: آیا به خاطر یک ضربهی
استاد، این همه گریه میکنی؟ قطز گفت: گریهی من بخاطر کتک خوردن نیست،
بلکه بخاطر این است که او پدر و جد مرا لعنت کرده و این در حالی است که
آنها از او بهتر و افضلتر هستند.
پس به او گفتم: مگر پدر تو کیست؟ مگر نه این است که او کافری بیش نبوده؟
قطز جواب داد: قسم به خدا که من مسلمانی فرزند مسلمانی دیگر هستم. من
محمود بن مودود، خواهرزادهی خوارزمشاه و از فرزندان پادشاهان هستم.
قطز در همان ایام نوجوانی در اسب سواری و استفاده از شمشیر و آلات جنگی،
مهارت و تبحر خاصی یافت و تقریبا تمامی فنون جنگی را یاد گرفت.
در زمان سلطنت ملک نجم الدین ایوب از خاندان سلاح الدین ایوبی، بسیاری
از بردگان ترک به مصر آورده شدند که از جمله آنها عز الدین ایبک ترکمانی
بود که بعدها او نیز قطز را خریداری کرده و به مصر آورد.
در اواخر حکومت ایوبیان، اختلافاتی میان درباریان و فرماندهان رخ داد که سبب شد بردگان مملوکی به قدرت برسند.
قضیه از این قرار بود که پس از وفات ملک نجم الدین ایوب، فرزند او
تورانشاه به قدرت رسید. هنگامی که تورانشاه بر تخت سلطنت تکیه زد، راه
ناسازگاری را با همسر پدرش، شجره الدر در پی گرفت و بر بردگان و مملوکانی
که توسط پدرش به مصر آورده شده بودند، ستم روا کرده و تعدادی از آنها را به
قتل رساند.
این امر سبب شد تا شجره الدر، مملوکان را علیه او بشوراند و او را به
قتل برساند. کشته شدن تورانشاه، سبب شد تا برای اولین بار و آخرین بار تا
این زمان، یک زن که همان شجره الدر همسر نجم الدین ایوب می باشد درمصر به
حکومت برسد.
اگر چه تمامی بزرگان دربار و سپاه بر سلطنت شجره الدر اتفاق کردند، ولی
او بیش از سه ماه حکومت نکرد، چرا که خود او صلاح را در این دید که از
سلطنت استعفا داده و آن را به عز الدین ایبک ترکمانی واگذار نماید و خود او
نیز همسر او شد.
با به قدرت رسیدن عز الدین ایبک ترکمانی، حکومت سلسله ایوبیان به پایان رسید و سلطنت ممالیک (بردگان) شروع شد.
ایبک که از جنگ آوری و چابک سواری قطز و تدبیر و ایمان قطز آگاهی داشت او را فرماندهی لشکر و وزیر دست راست خود قرار داد.
عز الدین ایبک مدتی امور را تحت تصرف خود داشت تا اینکه توسط همسرش،
شجره الدر و با کمک گروهی از ممالیک به قتل رسید و علت قتل او این بود که
همسر او متوجه شد که ایبک می خواهد بر سر او هوو (زن دوم) بیاورد.
بعد از کشته شدن عزالدین ایبک توسط همسرش شجره الدر، فرزند پانزده سالهی او به نام نورالدین علی به حکومت رسید.
به حکومت رسیدن این نوجوان پانزده ساله مصادف با تصرف و نابودی بغداد
توسط مغول و کشته شدن خلیفهی عباسی توسط لشکر هولاکو و در پی آن تسلط آنان
بر شام و حلب بود.
لشکر مغول تا آنجا پیش رفته بود که در پشت دروازههای مصر، برای حمله به آنجا اردو زده بود.
در این زمان بزرگان و اعیان دولت که شاه جوان را از تدبیر امور عاجز
میدیدند او را از سلطنت خلع کرده و به اتفاق آراء، قطز را که ستارهای در
حال طلوع بود، به سلطنت منصوب کردند.
قطز بلافاصله به اصلاحِ امور و سر و سامان دادن به اوضاع و احوال مملکتی
پرداخت. ابتدا رقیبانش در شام و مصر را به سوی خود جذب کرد و آنها را به
صفوف لشکر خود در آورد. سپس به تقویت روحیهی مردم و سربازان خود پرداخت و
آنها را برای اولین رویارویی با لشکر مغول آماده ساخت.
مغول که تا نزدیکیهای مصر پیش آمده بودند، نمایندگانی را به همراه
نامهای که سراسر تهدید و اهانت بود و در آن خواستار تسلیم ممالیک شده
بودند، نزد قطز فرستادند.
متن نامه بدین شرح بود:
“امور را به ما واگذار کنید تا در امان
بمانید قبل از اینکه پرده (از قدرت ما) برداشته شود و پشیمان شوید. یقینا
درمورد شهرهایی را که ویران ساختیم و مردمانی را که قتل عام کردیم به گوش
شما رسیده است. پس چگونه (وبه کجا) فرار میکنید درحالی که ما شما را دنبال
می کنیم. شما هرگز از شمشیرهای ما جان سالم به در نخواهید برد… تعداد ما
برابر با تعداد ریگزارهاست. کسی که با ما درافتد، پشیمان میگردد. پس
خودتان را با دست خودتان به هلاکت نیندازید.”
مغول چگونه شکست خورد
با این تهدیدات، قدم قطز برای لحظهای هم متزلزل نشد، چرا که او مومن و
مسلمانی بود که شهادت در راه الله را بر خواری و خفت در برابر دشمنان دین و
انسانیت ترجیح میداد. او با خود اندیشید که در هر صورت، “إحدی الحسنیین” ـ
یکی از دو خوبی ـ را بدست خواهد آورد، یا پیروز میشود و یا به درجهی
رفیع شهادت نایل میگردد.
از سویی دیگر، او از خاندان خوارزمشاهیان و خواهرزادهی قهرمانی همچون
سلطان جلال الدین بود که دلی همچون شیر داشت و یک تنه در برابر مغولان
مقاومت میکرد و بارها آنها را به عقب رانده و بعضی از شهرها را از آنها پس
گرفته بود. او قبلا میدانست که سخن از شکستناپذیری مغول افسانهای بیش
نیست، چونکه او در اوان کودکی شکست مغول را دیده بود. لذا :
نمایندههای مغولان را حبس کرد و نامهی آنها را پاره نمود و برای بالا
بردن روحیهی سربازان و خرد کردن روحیهی مغول، آنها را از دم تیغ گذرانید
و آنها را بر دروازه به صلابه کشید.
قطز تصمیم گرفت به جای اینکه در مصر بماند و منتظر هجوم مغولان باشد و
حالتی دفاعی را در پیش بگیرد، قبل از اینکه لشکر مغول آمادگی کافی را پیدا
کرده و مصر را محاصره کند، برای رویاری با مغول، به شام لشکری کشی کند.
او جبههی داخلی را باعزل تمامی کسانی که در حمایت و شجاعت آنها شک
داشت، تقویت کرد وبه جای آنها افرادی از نزدیکان خود که به آنها اعتماد
کافی داشت را منصوب کرد. سپس در شهر قاهره و سایر شهرهای تحت سلطهی خود
اعلام جهاد نمود و مردم را برای جنگ فرا خواند.
برای تجهیز لشکر به جمع آوری اموال پرداخت و مالیاتهایی را بر مردم
تعیین کرد، اما بسیاری از علما که در بین آنها علامه و دانشمند بزرگ، عزّ
بن عبدالسلام نیز قرار داشت، بر این امر اعتراض کردند و از او خواستند تا
بودجهی لازم برای تجهیز لشکر را از اموال فرماندهان ممالیک تأمین نماید تا
جایی که در اختیار فرماندهان هیچ مالی غیر از اسب و سلاح آنها برای جنگ،
چیز دیگری باقی نماند و اگر باز هم نیاز لشکر برآورده نشد، آنگاه بر مردم
مالیت ببندد.
قطز که متوجه شد این فرمان بر بعضی از أمرا گران آمده است، بر آنها فریاد بر آورد:
ای فرماندهان مسلمانان، زمانی بود که شما
از اموال بیت المال میخوردید، اما امروز از جنگ و جهاد کراهت دارید. من
در راه رفتن به جنگ هستم پس هر کس که قصد جهاد دارد همراه من میآید و هر
کس که از جهاد روی گردان باشد به خانهاش بر میگردد اما خداوند ازاو آگاه
است و پایمال شدن حرمت و ناموس مسلمانان بر گردن بازماندههاست.
این سخنان قطز بر فرماندهها بسیار تاثیر گذاشت و آنها را متحول کرد و همهی آنها به اعلام جهاد پاسخ مثبت دادند.
قطز به همراه لشکر از مصر خارج گشته و پس از پیوستن لشکر شام به او، به غزه رسید.
قطز فرماندهی خط مقدم لشکر خود را، بیبرس که بسیار قوی ودارای روحیه
جنگآوری بالایی بود قرار داد.(۲) قبل از شروع جنگ، بیبرس با تعداد سربازی
که در اختیار داشت بر مقدمهی لشکر مغول یورش برده و آنها را از پای
درآوردند.
این امر باعث بالا رفتن روحیهی بقیهی لشکریان که به همراه قطز به آنها
پیوسته بودند، شد. پیروزی خط مقدم لشکر قطز بر پیش قراولان لشکر مغول سبب
شد تا پشت صلیبیهایی که هنوز در بعضی مناطق حضور داشتند و گاه بر
قسمتهایی از سرزمینهای مسلمین یورش میبردند، به لرزه در آید و از قدرت و
کمیت وکیفیت سپاه قطز به وحشت بیفتند و برای در امان ماندن از خشم و هجوم
سپاه اسلام، به آنها تعهد دهند تا به مغولان بر علیه آنها هیچ کمکی نکنند.
قطز نیز آنها را تهدید کرد که در صورت هرگونه مساعدت مغول و همکاری با آنها بر علیه مسلمانان، قبل از مغول، به آنها حمله خواهد کرد.
در صبح روز جمعه، ۲۶ رمضان سال ۶۵۸هـ مصادف با ۱۲۶۰م، دو لشکر در مکانی
به نام عین جالوت با هم برخورد کردند و جنگ سختی میان آنها در گرفت. پس از
مدتی از شروع جنگ، لشکر مغول، مرتفعات جبهه را تصرف کرده که این امر سبب شد
تا ستون چپ لشکر مغول به راحتی بتواند با وحشیانهترین حالت ممکن بر قسمت
راست سپاه مسلمانان یورش ببرد.
این یورش سبب شد تا سپاه مسلمانان از هم بپاشد و نزدیک بود تا آخرین
امید مسلمانان در برابر مغول بر باد برود و با شکست سپاه قطز، جهان به
ورطهی نابودی کشیده شود که ناگهان سیف الدین قطز از بالای اسب به پایین
آمده و کلاه خود خود را بر زمین کوبید. با صدای بلند فریاد بر آورد: “وا اسلاماه وا اسلاماه.”
پس همهی کسانی که صدای فریاد او را شنیدند، اطراف او را فرا گرفتند و
با تمام قدرت بر لشکر مغول هجوم برده و توان آنها را بر هم زدند و آنها را
به عقب راندند. قطز مدام فریاد می زد: “یا الله انصر عبدک قطز علی التتار”. یعنی: خدایا بندهات قطز را در برابر مغول یاری کن.
از خوش اقبالی مسلمانان در این هجوم، کتبغا فرماندهی لشکر مغول به
هلاکت رسید و مغولان به سمت شمال عقبنشینی کردند. مغولان بار دیگر صفوف
لشکر خود را منظم کردند اما سیف الدین قطز آنها را دنبال کرده و پس از
ساعتها جنگ و درگیری بین دو طرف، بالاخره مسلمانان پیروزی خود را قطعی
کردند و مغولان برای اولین بار در تاریخ خود، جام بزرگترین شکست خود را که
منجر به شکستهای بعدی آنها شد، سر کشیدند.
در این هنگام سیف الدین قظز از بالای اسب، پایین آمده و برای تشکر از پروردگارش، پیشانی را بر خاک نهاده و سجدهی شکر به جا آورد .
سیف الدین قطز، افسانهی شکست ناپذیری مغول را که سالها به تاخت و تاز
پرداخته بودند از بین برد و در مسلمانان این باور را ایجاد کرد که با
نیروی ایمان و استعانت از خدای متعال، پیروزی بر هر رقیب و دشمنی ممکن است.
او استراتژی مغول را که تا به روش هجومی بود به استراتژی دفاعی تبدیل کرد و
به این طریق، شوکت و قدرت مغول را از بین برد.
آنچه قابل توجه میباشد این است که چگونه قطز از خانوادهای درباری، به
پایین کشیده شد و به اسارت در آمد، اما اسارت جسم او باعث نشد که عزت نفس و
پشتکار و امید و آروزی خود را که همان شکست مغول بود از دست دهد تا جایی
که با تلاش فراوان و پشتکار هرچه تمامتر در آموزش علوم دینی و فنون رزمی
توانست بار دیگر، جایگاه واقعی خود در نقطهای دیگر از جهان بدست آورد و
آرزویی را که از هنگام کودکی در سر میپروراند، تحقق بخشد.
پرچم مملوکان(ممالیک)مصر
قلمرو مملوکان(ممالیک)مصر
سلطان سیف الدین قطوز
نامهای کدام یک از این دو گروه به گوش شما آشناتر است و از شخصیت آنها آگاهی بیشتری دارید؟
۱- جومونگ، امپراطور دریا، لینچان، هکتور، هرکول، مرد عنکبوتی ، زورو، اسپایدرمن، رستم، اسفندیار…
۲- علی بن ابی طالب، عمر بن الخطاب، خالد بن ولید، صلاح الدین ایوبی، طارق بن زیاد، ملک الظاهر بیبرس…
شاید مقایسهی میان این دو گروه در ظاهر خندهدار باشد اما اگر خوب و
واقعبینانه بنگریم و جوابی منصافانه، نسبت به سوال بالا بدهیم به جای
خنده، اشک شرمساری بر چشمان ما حلقه خواهد بست که قهرمانان مسلمانی که
تاریخ را طلایی کردند را نمیشناسیم.
از جمله دستاوردهای علم جدید، اختراع رادیو، تلفزیون و ماهواره و سایر
وسایل ارتباط جمعی است که بسیاری از کشورها وحکومتها از آن برای ترویج
فرهنگ و عقاید و زنده کردن افسانه های خود، استفاده می کنند.
فیلمهایی که به نام قهرمانان افسانهای هر کشور ساخته میشوند از این
نوع میباشند. شرق و غرب برای زنده کردن نام این قهرمانانی که هرگز وجود
خارجی نداشته و یا در مدح و ذکر قدرت آنها بیش از حد واقع مبالغه میکنند،
ملیارها دلار هزینه میکنند، اما در این میان نام قهرمانان و ابرمردهای
تاریخ اسلام، در میان کتابها، به فراموشی سپرده شده است.
نام اشخاص افسانه ای شرق و غرب، ورد زبان کودکان وجوانان و بزرگان ما
شده است، ولی ذکری از خالد بن ولید، قهرمانان جنگهای صدر اسلام که در هیچ
جنگی شکست نخورد و پیامبر به او لقب سیف الله المسلول (شمشیر از نیام کشیده
شدهی خداوند) را داد، نیست.
نام سیف الدین قطز، در هم شکنندهی لشکر مغولان، قهرمان نبرد عین جالوت برای ما غریب است.
کمتر کسی از ما شخصیت سلطان محمد دوم عثمانی را که بزرگترین و کهنترین
امپراطوری مسیحی را شکست داد و با در هم شکستن دژها و دیوارهای محکم و بلند
قسطنطنیه و تصرف آن، لقب فاتح را برای خود جاودانه کرد، آگاهی دارد.
اگر بخواهیم فقط نام تمامی دلاورمردان تاریخ اسلام را بدون هرگونه
جزئیات آن ذکر کنیم، باز هم از قدرت قلم و توان ما خارج است که بتوانیم با
ذکر آنها، اوراقِ خود را مزین و مفتخر گردانیم.
کاش میشد با به تصویر کشیدن زندگی آنها چه با قلم و چه به صورت فیلم و
یا هر وسیلهی دیگر، جامعهی خود را با قهرمانان واقعی و تاریخ غرور آفرین
مسلمانان آشنا سازیم تا فرزندان و آیندهسازان ما به جای تقلید و افتخار به
شخصیتهای افسانهای که هیچ واقعیت تاریخی نداشته و با فرهنگ وتمدن
مابیگانه هستند، آنها را الگو و سرمشق و باعث افتخار خود قرار دهند.
شاید از هنگام پیدایش زمین تا حالا، هیچ مصیبتی بزرگتر از حملهی مغول بر سرزمین فارس و ملتهای مسلمان نرفته است.
فاجعهای که هرگز نه قبل و نه بعد از آن، تاریخ مثل آن را به چشم ندید و شلاق نابودی و دمار را بر پیکره آن فرود نیاورده.
حملهی مغول به جهان اسلام، میلیونها انسان را به کام مرگ فرستاد و
هزاران شهر و آبادی را ویرانه ساخت و قیامت را برای مردم مجسم و متحقق
ساخت.
از میان سلاطین خوارزمشاهی، سلطان جلال الدین محمد خوارزمشاه از بزرگترین
قهرمانان و دلاورمردانی است که در چند نقطه بر مغولان هجوم برده و آنها را
به سختی شکست داد. اما به دلیل تفرقهای که بین لشکریان رخ داد و باعث شد
بعضی از فرماندهان با سپاهیان خود از لشکر سلطان جلال الدین جدا شوند، و از
طرف دیگر خیانت و کشتار ملحدان اسماعلیلی و همچنین هجوم صلیبیها، همه
دست به دست ِهم داد تا سلطان نتواند پیروزی خود را به اتمام برساند.
در این گیرو و دار جنگ، خواهر سلطان جلال الدین، پسری به نام محمود به
دنیا آورد. در حملهی وحشیانهی مغول به خوارزم که به نابودی آن شهر منجر
گشت و تقریباً تمامی مردم شهر به غیر از تعدادی انگشت شمار به شهادت
رسیدند، محمود به همراه تعدادی دیگر از کودکان به بردگی گرفته شدند.
محمود خردسال در همان اوان کودکی و در حال اسارت نیز از خود ضعف نشان
نمیداد و بدین خاطر مغولان به او لقب قطز دادند که در زبان مغولی به معنی
سگ وحشی میباشد.
سربازان مغول که از شخصیت و نسبت قطز با سلطان جلال الدین آگاهی
نداشتند، از جان او در گذشته و برای بدست آوردن مال او را به تجارِ برده
فروخته و آنها نیز قطز را به همراه سایر کودکان در بازار برده به معرض فروش
گذاشتند.
در دمشق شخصی به نام ابن الزعیم او را خریداری کرد. قطز با وجودی که
بردهای خردسال بود، توانست در دمشق لغت عربی و قرآن کریم و آموزشهای
ابتدایی فقه اسلامی را فرا بگیرد.
در تاریخ وارد شده که روزی استادِ قطز، او را زد . قطز گریه کرد و یک
روزِ کامل چیزی نخورد. هنگامی که استاد تصمیم گرفت برود، به شخصی به نام
حاج علی فراش سفارش کرد تا قطز را دلداری داده و به او طعام بدهد.
فراش میگوید: زمانی که پیش قطز آمدم به او گفتم: آیا به خاطر یک ضربهی
استاد، این همه گریه میکنی؟ قطز گفت: گریهی من بخاطر کتک خوردن نیست،
بلکه بخاطر این است که او پدر و جد مرا لعنت کرده و این در حالی است که
آنها از او بهتر و افضلتر هستند.
پس به او گفتم: مگر پدر تو کیست؟ مگر نه این است که او کافری بیش نبوده؟
قطز جواب داد: قسم به خدا که من مسلمانی فرزند مسلمانی دیگر هستم. من
محمود بن مودود، خواهرزادهی خوارزمشاه و از فرزندان پادشاهان هستم.
قطز در همان ایام نوجوانی در اسب سواری و استفاده از شمشیر و آلات جنگی،
مهارت و تبحر خاصی یافت و تقریبا تمامی فنون جنگی را یاد گرفت.
در زمان سلطنت ملک نجم الدین ایوب از خاندان سلاح الدین ایوبی، بسیاری
از بردگان ترک به مصر آورده شدند که از جمله آنها عز الدین ایبک ترکمانی
بود که بعدها او نیز قطز را خریداری کرده و به مصر آورد.
در اواخر حکومت ایوبیان، اختلافاتی میان درباریان و فرماندهان رخ داد که سبب شد بردگان مملوکی به قدرت برسند.
قضیه از این قرار بود که پس از وفات ملک نجم الدین ایوب، فرزند او
تورانشاه به قدرت رسید. هنگامی که تورانشاه بر تخت سلطنت تکیه زد، راه
ناسازگاری را با همسر پدرش، شجره الدر در پی گرفت و بر بردگان و مملوکانی
که توسط پدرش به مصر آورده شده بودند، ستم روا کرده و تعدادی از آنها را به
قتل رساند.
این امر سبب شد تا شجره الدر، مملوکان را علیه او بشوراند و او را به
قتل برساند. کشته شدن تورانشاه، سبب شد تا برای اولین بار و آخرین بار تا
این زمان، یک زن که همان شجره الدر همسر نجم الدین ایوب می باشد درمصر به
حکومت برسد.
اگر چه تمامی بزرگان دربار و سپاه بر سلطنت شجره الدر اتفاق کردند، ولی
او بیش از سه ماه حکومت نکرد، چرا که خود او صلاح را در این دید که از
سلطنت استعفا داده و آن را به عز الدین ایبک ترکمانی واگذار نماید و خود او
نیز همسر او شد.
با به قدرت رسیدن عز الدین ایبک ترکمانی، حکومت سلسله ایوبیان به پایان رسید و سلطنت ممالیک (بردگان) شروع شد.
ایبک که از جنگ آوری و چابک سواری قطز و تدبیر و ایمان قطز آگاهی داشت او را فرماندهی لشکر و وزیر دست راست خود قرار داد.
عز الدین ایبک مدتی امور را تحت تصرف خود داشت تا اینکه توسط همسرش،
شجره الدر و با کمک گروهی از ممالیک به قتل رسید و علت قتل او این بود که
همسر او متوجه شد که ایبک می خواهد بر سر او هوو (زن دوم) بیاورد.
بعد از کشته شدن عزالدین ایبک توسط همسرش شجره الدر، فرزند پانزده سالهی او به نام نورالدین علی به حکومت رسید.
به حکومت رسیدن این نوجوان پانزده ساله مصادف با تصرف و نابودی بغداد
توسط مغول و کشته شدن خلیفهی عباسی توسط لشکر هولاکو و در پی آن تسلط آنان
بر شام و حلب بود.
لشکر مغول تا آنجا پیش رفته بود که در پشت دروازههای مصر، برای حمله به آنجا اردو زده بود.
در این زمان بزرگان و اعیان دولت که شاه جوان را از تدبیر امور عاجز
میدیدند او را از سلطنت خلع کرده و به اتفاق آراء، قطز را که ستارهای در
حال طلوع بود، به سلطنت منصوب کردند.
قطز بلافاصله به اصلاحِ امور و سر و سامان دادن به اوضاع و احوال مملکتی
پرداخت. ابتدا رقیبانش در شام و مصر را به سوی خود جذب کرد و آنها را به
صفوف لشکر خود در آورد. سپس به تقویت روحیهی مردم و سربازان خود پرداخت و
آنها را برای اولین رویارویی با لشکر مغول آماده ساخت.
مغول که تا نزدیکیهای مصر پیش آمده بودند، نمایندگانی را به همراه
نامهای که سراسر تهدید و اهانت بود و در آن خواستار تسلیم ممالیک شده
بودند، نزد قطز فرستادند.
متن نامه بدین شرح بود:
“امور را به ما واگذار کنید تا در امان
بمانید قبل از اینکه پرده (از قدرت ما) برداشته شود و پشیمان شوید. یقینا
درمورد شهرهایی را که ویران ساختیم و مردمانی را که قتل عام کردیم به گوش
شما رسیده است. پس چگونه (وبه کجا) فرار میکنید درحالی که ما شما را دنبال
می کنیم. شما هرگز از شمشیرهای ما جان سالم به در نخواهید برد… تعداد ما
برابر با تعداد ریگزارهاست. کسی که با ما درافتد، پشیمان میگردد. پس
خودتان را با دست خودتان به هلاکت نیندازید.”
با این تهدیدات، قدم قطز برای لحظهای هم متزلزل نشد، چرا که او مومن و
مسلمانی بود که شهادت در راه الله را بر خواری و خفت در برابر دشمنان دین و
انسانیت ترجیح میداد. او با خود اندیشید که در هر صورت، “إحدی الحسنیین” ـ
یکی از دو خوبی ـ را بدست خواهد آورد، یا پیروز میشود و یا به درجهی
رفیع شهادت نایل میگردد.
از سویی دیگر، او از خاندان خوارزمشاهیان و خواهرزادهی قهرمانی همچون
سلطان جلال الدین بود که دلی همچون شیر داشت و یک تنه در برابر مغولان
مقاومت میکرد و بارها آنها را به عقب رانده و بعضی از شهرها را از آنها پس
گرفته بود. او قبلا میدانست که سخن از شکستناپذیری مغول افسانهای بیش
نیست، چونکه او در اوان کودکی شکست مغول را دیده بود. لذا :
نمایندههای مغولان را حبس کرد و نامهی آنها را پاره نمود و برای بالا
بردن روحیهی سربازان و خرد کردن روحیهی مغول، آنها را از دم تیغ گذرانید
و آنها را بر دروازه به صلابه کشید.
قطز تصمیم گرفت به جای اینکه در مصر بماند و منتظر هجوم مغولان باشد و
حالتی دفاعی را در پیش بگیرد، قبل از اینکه لشکر مغول آمادگی کافی را پیدا
کرده و مصر را محاصره کند، برای رویاری با مغول، به شام لشکری کشی کند.
او جبههی داخلی را باعزل تمامی کسانی که در حمایت و شجاعت آنها شک
داشت، تقویت کرد وبه جای آنها افرادی از نزدیکان خود که به آنها اعتماد
کافی داشت را منصوب کرد. سپس در شهر قاهره و سایر شهرهای تحت سلطهی خود
اعلام جهاد نمود و مردم را برای جنگ فرا خواند.
برای تجهیز لشکر به جمع آوری اموال پرداخت و مالیاتهایی را بر مردم
تعیین کرد، اما بسیاری از علما که در بین آنها علامه و دانشمند بزرگ، عزّ
بن عبدالسلام نیز قرار داشت، بر این امر اعتراض کردند و از او خواستند تا
بودجهی لازم برای تجهیز لشکر را از اموال فرماندهان ممالیک تأمین نماید تا
جایی که در اختیار فرماندهان هیچ مالی غیر از اسب و سلاح آنها برای جنگ،
چیز دیگری باقی نماند و اگر باز هم نیاز لشکر برآورده نشد، آنگاه بر مردم
مالیت ببندد.
قطز که متوجه شد این فرمان بر بعضی از أمرا گران آمده است، بر آنها فریاد بر آورد:
ای فرماندهان مسلمانان، زمانی بود که شما
از اموال بیت المال میخوردید، اما امروز از جنگ و جهاد کراهت دارید. من
در راه رفتن به جنگ هستم پس هر کس که قصد جهاد دارد همراه من میآید و هر
کس که از جهاد روی گردان باشد به خانهاش بر میگردد اما خداوند ازاو آگاه
است و پایمال شدن حرمت و ناموس مسلمانان بر گردن بازماندههاست.
این سخنان قطز بر فرماندهها بسیار تاثیر گذاشت و آنها را متحول کرد و همهی آنها به اعلام جهاد پاسخ مثبت دادند.
قطز به همراه لشکر از مصر خارج گشته و پس از پیوستن لشکر شام به او، به غزه رسید.
قطز فرماندهی خط مقدم لشکر خود را، بیبرس که بسیار قوی ودارای روحیه
جنگآوری بالایی بود قرار داد.(۲) قبل از شروع جنگ، بیبرس با تعداد سربازی
که در اختیار داشت بر مقدمهی لشکر مغول یورش برده و آنها را از پای
درآوردند.
این امر باعث بالا رفتن روحیهی بقیهی لشکریان که به همراه قطز به آنها
پیوسته بودند، شد. پیروزی خط مقدم لشکر قطز بر پیش قراولان لشکر مغول سبب
شد تا پشت صلیبیهایی که هنوز در بعضی مناطق حضور داشتند و گاه بر
قسمتهایی از سرزمینهای مسلمین یورش میبردند، به لرزه در آید و از قدرت و
کمیت وکیفیت سپاه قطز به وحشت بیفتند و برای در امان ماندن از خشم و هجوم
سپاه اسلام، به آنها تعهد دهند تا به مغولان بر علیه آنها هیچ کمکی نکنند.
قطز نیز آنها را تهدید کرد که در صورت هرگونه مساعدت مغول و همکاری با آنها بر علیه مسلمانان، قبل از مغول، به آنها حمله خواهد کرد.
در صبح روز جمعه، ۲۶ رمضان سال ۶۵۸هـ مصادف با ۱۲۶۰م، دو لشکر در مکانی
به نام عین جالوت با هم برخورد کردند و جنگ سختی میان آنها در گرفت. پس از
مدتی از شروع جنگ، لشکر مغول، مرتفعات جبهه را تصرف کرده که این امر سبب شد
تا ستون چپ لشکر مغول به راحتی بتواند با وحشیانهترین حالت ممکن بر قسمت
راست سپاه مسلمانان یورش ببرد.
این یورش سبب شد تا سپاه مسلمانان از هم بپاشد و نزدیک بود تا آخرین
امید مسلمانان در برابر مغول بر باد برود و با شکست سپاه قطز، جهان به
ورطهی نابودی کشیده شود که ناگهان سیف الدین قطز از بالای اسب به پایین
آمده و کلاه خود خود را بر زمین کوبید. با صدای بلند فریاد بر آورد: “وا اسلاماه وا اسلاماه.”
پس همهی کسانی که صدای فریاد او را شنیدند، اطراف او را فرا گرفتند و
با تمام قدرت بر لشکر مغول هجوم برده و توان آنها را بر هم زدند و آنها را
به عقب راندند. قطز مدام فریاد می زد: “یا الله انصر عبدک قطز علی التتار”. یعنی: خدایا بندهات قطز را در برابر مغول یاری کن.
از خوش اقبالی مسلمانان در این هجوم، کتبغا فرماندهی لشکر مغول به
هلاکت رسید و مغولان به سمت شمال عقبنشینی کردند. مغولان بار دیگر صفوف
لشکر خود را منظم کردند اما سیف الدین قطز آنها را دنبال کرده و پس از
ساعتها جنگ و درگیری بین دو طرف، بالاخره مسلمانان پیروزی خود را قطعی
کردند و مغولان برای اولین بار در تاریخ خود، جام بزرگترین شکست خود را که
منجر به شکستهای بعدی آنها شد، سر کشیدند.
در این هنگام سیف الدین قظز از بالای اسب، پایین آمده و برای تشکر از پروردگارش، پیشانی را بر خاک نهاده و سجدهی شکر به جا آورد .
سیف الدین قطز، افسانهی شکست ناپذیری مغول را که سالها به تاخت و تاز
پرداخته بودند از بین برد و در مسلمانان این باور را ایجاد کرد که با
نیروی ایمان و استعانت از خدای متعال، پیروزی بر هر رقیب و دشمنی ممکن است.
او استراتژی مغول را که تا به روش هجومی بود به استراتژی دفاعی تبدیل کرد و
به این طریق، شوکت و قدرت مغول را از بین برد.
آنچه قابل توجه میباشد این است که چگونه قطز از خانوادهای درباری، به
پایین کشیده شد و به اسارت در آمد، اما اسارت جسم او باعث نشد که عزت نفس و
پشتکار و امید و آروزی خود را که همان شکست مغول بود از دست دهد تا جایی
که با تلاش فراوان و پشتکار هرچه تمامتر در آموزش علوم دینی و فنون رزمی
توانست بار دیگر، جایگاه واقعی خود در نقطهای دیگر از جهان بدست آورد و
آرزویی را که از هنگام کودکی در سر میپروراند، تحقق بخشد.
پرچم مملوکان(ممالیک)مصر
قلمرو مملوکان(ممالیک)مصر
سلطان سیف الدین قطوز
سلام وخسته نباشید:دانستن تاریخ برای خود شناسی امری ضروری است ودریافت علت وضعیت موجود در کشور باید تاریخ گذشته واعمال مردمان قدیم را بدانیم تا بتوانیم استراتژی محکمی برای اینده کشورمان طرح ریزی نماییم کسی که تاریخ را تاحدی نمی داند گویا به بخشی از ابعاد وجودیش بی اعتنا است .کشورهای پیشرفته بشدت برای مطالعات تاریخی اهمیت قایلند وهزینه زیادی برای ان انجام میدهند شما به فیلم های بزرگ تاریخی نگاهی بیاندازید اکثرا محصول ابرقدرتهای دنیا هستند/دانستن اینکه چرا ارتش مغول در روسیه دست به استحاله نژادی زد یا چه عواملی باعث شکست روسیه وایران از مغول شد یاچرا قبل از نبردایوان مخوف با مغولها بسیاری از سرمایه داران وزراندوزان قتل وعام شدند به نظر شما ایا وقت تلف کردن است ایا نمی تواند حداقل عاملی بازدارنده برای رخداد اتفاقات تلخ دراینده شود
واقعاً از خواندن این معلومات که بار اولم بود اسم قهرمان اسلام بنام “قطز” را شنیدم لذت بردم. منتظر همچو مطالب جالب بیشتر از شما هستیم… ممنون از زحمات شما.
سلام
پست جالبی بود . فقط یه نکته شما که اسماعلیان را ملحد معرفی کردی میشه بفرمایید مذهب ممالیک یا فاطمیون چی بوده بزرگوار و سا اینکه یهو پس فردا صلاح الدین هم شاید شیعه از اب دربیاد 🙂 داستان ررو بهترم میشه تعریف یا تحریف کرد و صد البته دوستمون اقای قطوز که وزیر پادشاه 15 ساله بود شاید خودش کاری کرده که مثلا بزرگان طرفو عزل کنن نظر شما چیه ؟
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، سید محمد بهشتی در نشست «تاثیر و نمایش جنگ در نقوش فرش افغانستان» با اشاره به سفر خود به افغانستان در سال 1355 اظهار داشت: در آن سال حال افغانستان خیلی خوب بود و هر چیزی در جای خودش قرار داشت.
بیشتر ببیند:
فیلم دو «قوی سیاه» نادر در ایران + تصاویر
پایین آمدن خرسهای تحت حفاظت در ایران از نردبان+فیلم
کهنترین سند درباره ایران یک نامه است/چرا در جهیزیه دختران رشتی پارو بود/حکایت هندوانههایی با قیمت طلا
مغول چگونه شکست خورد
تهرانیها تنها پایتختنشینان جهان با خصلتی خاص در گردشگری/ آماری جالب از کافیشاپهای تهران در گذر 21سال
رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری در ادامه افزود: یک ماه بعد از استقرار آقای کرزای برای دومین بار به افغانستان سفر کردم و در کابل تقریبا هیچ چیزی سرجای خودش نبود و این امر بسیار تلخ بود.
بهشتی در ادامه با اشاره به حمله مغول به ایران گفت: در کتابهای تاریخ تصویر تلخ و تکان دهنده ای از فجایع و ویرانیهای این حمله وجود دارد اما 30 سال بعد از این حمله وزیر آنها یک ایرانی بود و همه نظام دیوانی آنها توسط ایرانیها فتح شده بود و به شهادت سلطانیه که یکصد سال بعد از حمله مغولها ساخته شده است، میتوان گفت در کمتر از یک قرن بعد از این حمله موفق به فتح مغولها شدیم.
رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری در توضیح این موضوع گفت: در زیر گنبد سلطانیه یک هکتار تزیینات ریز وجود دارد که هیچ نشانه ای از مغول در آن نمیتوان یافت بنابراین میتوان گفت اگرچه مغول موفق به فتح زمین ایران شد اما نتوانست سرزمین ایران را فتح کند.
بهشتی گفت: ایرانیهای بدون اینکه به مغولستان بروند در ایران سرزمین مغولستان را فتح کردند چون ایرانیها میتوانستند به رغم ویرانی خانه ظاهری خود، خانه خیال و دلشان را سالم نگه دارند.
رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری افزود: ایرانیها در کل حوزه فرهنگی ایرانی در وجود خود صندوقخانه ای دارند که آن را محفوظ نگه میدارند و کمتر کسی موفق شده است راه به این صندوقخانه ببرد.
وی گفت: این نقشهای بیسابقه در فرشهای افغانستان به نوعی وام گرفته از جنگهای مختلف در این کشور است که زمانی به صورت رسمی با شوروی و بعدها به شکلهای دیگر تا به امروز ادامه پیدا کرده است.
خیال افغانها اشغال نشده است
بهشتی با بیان این نکته که این فرشها نشان میدهد خیال افغانها اشغال نشده است، پرسید که چرا به رغم وجود ویرانی در جنگ، در این فرشها ویرانی، کشته و شهید و غم و اندوه و حتی حماسه مشاهده نمیشود و فقط سلاح وجود دارد؟
رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری نقشهای این فرشها را نوعی کوشش درونی برای مصون نگه داشتن خانه خیال از دشمن دانست و از توپ مروارید به عنوان شاهد این ادعا نام برد.
بهشتی در توضیح این توپ گفت: اگرچه ایرانیها به صورت ظاهر در جنگ چالدران از عثمانی شکست خوردند اما آنها احساس شکست نداشتند و به همین دلیل تابلوی این جنگ را در عمارت چهلستون نقاشی کردند.
وی با تاکید بر اینکه هیچ کس شکست خود را نقاشی نمیکند، گفت: ایرانیها در این جنگ احساس پیروزی داشتند، آنها در این جنگ پیروز بودند چون شجاعت، از خودگذشتگی، همت بلند و جوانمردی به خرج دادند.
رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری گفت: در جنگ چالدران به دلیل اینکه عثمانیها توپ داشتند دچار خسارت شدیم وگرنه بر عثمانیها پیروز شدیم.
بهشتی با اشاره به شکست ایران از روس ها گفت: ما همواره قاجار را به خاطر از دست دادن بخشی از سرزمین ایران سرزنش میکنیم اما جالب اینجا است که در زمان خود واقعه احساس شکست نمی کردیم هرچند زمان زیادی بین جنگهای روس تا مشروطه فاصله وجود دارد.
وی گفت: به همین دلیل در نقاشی جنگ گنجه که در موزه دوران اسلامی نگهداری میشود، احساس شکستی نمیبینیم و در این تصویر ایرانیها شجاع تر از روسها به تصویر کشیده شدند.
توپ مروارید
بهشتی با تاکید بر اینکه به تصور ایرانیها، آنها از توپ شکست خوردند، گفت: به همین دلیل ایرانیها این بار به جنگ توپ میروند همانطور که در نقش فرشهای افغانستان نیز توپ میبینیم.
وی با مطرح کردن این پرسش که چطور میتوان بر توپ پیروز شد، گفت: کلید این پیروزی در عملکرد ما در برابر توپ مروارید است، در واقع ایرانیها توپی که مایع خشونت و خرابی و ویرانی است را با لطافت به نام توپ مروارید نامگذاری کردند.
بهشتی با اشاره به وجود قصهها و افسانههای موجود درباره توپ گفت: توپی که باعث کشتار است را باعث گشایش میدانیم و معتقدیم اگر زنهای نازا به آن دخیل ببندند صاحب فرزند خواهند شد.
وی در ادامه به رواج ضرب المثلها و تمثیلهایی درباره توپ بعد از جنگهای ایران و روس مانند «توپ و تشر درکردن»، «مثل توپ صدا کردن» اشاره کرد و گفت: ما کاری با توپ کردیم که صدای آن برایمان پیام آور آمدن عید نوروز، وقت سحر، وقت افطار، آمدن عید فطر و به طور کلی خبرهای خوب باشد.
رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری گفت: شاید عامل نقش فرشهای افغانستان نیز فعال شدن مکانیسم دفاعی باشد تا بتوان در این صحنه نیز به جای شکست، پیروز شد.
وی با تاکید بر نقش فعال زنان در فائق آمدن بر توپ و شکل گیری توپ مروارید گفت: زنها توپ را به پدیده ای غریب تبدیل کرده و باعث شدند ما به گونه ای متفاوت با همه دنیا توپ را به جا بیاوریم، توپی که دیگر برای ما چیز خطرناکی نیست و نمیتواند حریفمان شود و گویی به دشمن دست آموزمان تبدیل شده است.
به گفته بهشتی اگر این فرشها در همه مناطق افغانستان وجود داشته باشد، خبر بزرگی است چرا که نشان میدهد کشمکشهای قومی موجود در افغانستان بیشتر چیزی برای بهرهبرداری سیاستمدارها است.
وی گفت: در عالم واقع هیچ سیاستمدار و حزبی و این فرشها را سفارش نمیدهد بلکه این فرشها حرف دلی هستند که بافته میشوند و نشان میدهد مردم افغانستان فارغ از قوم و قبیله خود، همگی در دلشان یک افغانستان را به جا میآورند و یک احوال و تکاپوی درونی در مواجه با وضعیت موجود دارند.
رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری در پایان ابراز امیدواری کرد که شاهد صلح و پیروزی افغان ها به افغان بودنشان و نیز ترسیم دوباره بهشت در نقش فرش های افغانستان باشیم.
به گزارش پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری؛ این نشست با همکاری پایگاه پژوهشی آثار دفاع مقدس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، اداره میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان تهران، موزه فرش، مرکز اسناد فرهنگی آسیا و مجمع فرهنگی مهاجران افغانستان برگزار شد.
انتهای پیام/
سرپرست گروه هنری «صدای سبزوار» معتقد است نمایشهای آیینی سبزوار و رقص چوببازی به شکست حکومت ۱۲۰ ساله مغول توسط جنبش سربداران منجر شد.
سید مسعود حسینی در گفتوگو با ایسنا، درباره نمایشهای آیینی سبزوار بیان کرد: در زمان حکومت مغول، مردم اجازه حمل سلاح را نداشتند به همین دلیل به این فکر میافتند تا خود را برای مبارزه و شکست مغول آماده کنند و چون سلاح، فرمانده یا پایگاهی نداشتند از هر فرصت و مناسبتی برای جشن و شادی و رقص استفاده میکردند. ماموران حکومت مغول زمانی که به این مراسم سرکشی میکردند و بعد از آنکه متوجه عروسی میشدند، خیالشان از بابت اینکه شورشی در کار نیست راحت میشد.
او ادامه داد: مردم در انتهای مراسم شادی، چوبهایی به دست میگرفتند و با آن رقص چوب را انجام میدادند. در واقع رقص چوب بازی تمرینی برای مبارزه بود. افراد در این مراسم، بدن خود را گرم میکردند سپس عروسک اسب چوبی که نمادی از سواره نظام مغول بود وارد میشد و مردم سبزوار با آرایش نظامی که میگرفتند، مبارزه تن به تن، دو نفر و چند نفره انجام میدادند و با اتحاد هم اسب چوبی را شکست میدادند.
سرپرست گروه هنری «صدای سبزوار» با بیان اینکه این مراسم نوعی رزمایش نظامی محسوب میشد، افزود: در واقع با این کار به نوجوانان مبارزه و اینکه چگونه از یک چوب به عنوان نمادی از شمشیر و از چوب دیگر به عنوان سپر استفاده کنند، آموزش میدادند. به این ترتیب حکومت مغول بعد از ۱۲۰ سال توسط جنبش سربداران شکست خورد.
حسینی اضافه کرد: چون سبزوار در مسیر جاده ابریشم بوده است بسیاری اقوام از جمله کرمانجها، ترکها، بلوچها و فارس زبانان ساکن این منطقه میشوند. بلوچها ساکن جنوب سبزوارهستند که لهجه، شیوه لباس پوشیدن و حتی نمایشهای آیینی آنها به جنوب خراسان و تربت نزدیک است. ترکها و کردهای کرمانج در شمال سبزوار که به قوچان و اسفراین نزدیک است، ساکن هستند. فارسها نیز ساکن هسته مرکزی سبزوار هستند از این جهت ما هم رقص کرمانجی، سبزواری و تا حدودی بلوچی داریم.
مغول چگونه شکست خورد
او با بیان اینکه در گذشته، سه استان خراسان شمالی، جنوبی و رضوی یک استان محسوب میشدند، گفت: به همین دلیل رقص سبزوار شباهت زیادی به رقص محلی خراسان شمالی دارد اما موسیقی سبزوار به دلیل جغرافیای کویری تا حدودی به جنوب خراسان نزدیک است.
سرپرست گروه هنری «صدای سبزوار» همچنین درباره تفاوت لباسهای اهالی خراسان شمالی و سبزوار اظهار کرد: رنگ اصلی لباسهای آیینی کرمانجهای خراسان شمالی قرمز است و به دلیل موقعیت جغرافیایی که دارد، از طبعیت منطقه به شکل گلدوزی روی لباسهایشان بهره میبردند اما لباس اقوام سبزوار به دلیل نزدیک بودن به کویر، ساده و به رنگ سفید و سیاه است.
حسینی بیان کرد: در خراسان شمالی دستمالی به عنوان کلاه به سر میبندند اما در سبزوار از کلاه نمدی استفاده میکنند. فلسفه استفاده از کلاه نمدی به این شکل بوده که کلاه را بر سر میگذاشتند بعد کاسه مسی روی آن قرار میدادند و با دستمالی کلاه نمدی را محکم و آن را به یک کلاهخود اورژانسی تبدیل میکردند.
او همچین درباره شعرها و سازهایی که استفاده میکنند، نیز توضیح داد: سبزواریها شعرهایشان را به لهجه فارسی به کار میبرند و کرمانجها زبان خاص خود را دارند. ما در فضاهای باز و زمانی که دسترسی به میکروفن نداریم از ساز دَف که خاستگاه آن کردستان است، نیز استفاده میکنیم تا پرتاب قدرت صدا بیشتر باشد و بتوانیم ریتم را حفظ کنیم در غیر این صورت همیشه از دایره و دُهل استفاده میکنیم.
حسینی با بیان اینکه حدود ۱۲ سال است که گروه هنری «صدای سبزوار» را تشکیل داده است، افزود: دوسالی میشود که رده نونهالان نیز به گروه ما اضافه شدند و در جشنوارهها شرکت میکنند و هفتهای دو جلسه کلاس آموزش آیینهای محلی را در سبزوار برگزار میکنم. در واقع ما رقص محلی انجام نمیدهیم بلکه نمایش آیینی اجرا میکنیم.
سرپرست گروه هنری «صدای سبزوار» درباره اینکه خودش چطور به این کار علاقمند شده است، گفت: من پیش از این در سطح مدرسه و دبیرستان تئاتر کار میکردم و بعدها به نمایش آیینی رو آوردم. هنوز هم این آیینها در زادگاه من روستای «کوه میش» برگزار میشود.
انتهای پیام
چنگیزخان اسطوره مغول ها است و در تاریخ مغول قبل و بعد از او هرگز کسی حتی به او نزدیک هم نمی شود. مغولان به رهبری وی در آسیا تاخت و تاز کردند و با آنکه جمعیتشان در دوران اوج امپراتوری …
چنگیزخان اسطوره مغول ها است و در تاریخ مغول قبل و بعد از او هرگز کسی حتی به او نزدیک هم نمی شود. مغولان به رهبری وی در آسیا تاخت و تاز کردند و با آنکه جمعیتشان در دوران اوج امپراتوری هم به زحمت به دو میلیون نفر می رسید بر صد میلیون نفر غالب شدند. وسعت امپراتوری مغول به ۳۵ میلیون کیلومتر مربع نزدیک به ۲۳ درصد از کل خشکی های زمین بالغ شد و به این ترتیب باید آن را بزرگترین امپراتوری پیوسته در تاریخ جهان یا از نظر مجموع خاک در اختیار دومین امپراتوری پس از بریتانیا ۳۷ میلیون کیلومتر مربع به حساب آورد. این امپراتوری از منچوری و کره در شرق تا لهستان و مجارستان در غرب و از روسیه در شمال تا جزیره جاوه اندونزی در جنوب گسترده بود. چنگیز در سال ۱۲۰۶ میلادی و در سن ۴۶سالگی تمامی قبایل منطقه را زیر یک پرچم و یک عنوان یعنی مغولستان بزرگ گرد آورد. در سال ۱۲۲۷ چنگیزخان مرد و طبق وصیت وی پسر سومش اکتای به جای او نشست. سپاه مغول در سال ۱۲۴۱ به مصر رسید. حتی گروهی پیشاهنگ برای جاسوسی به فرانسه اعزام شده بود.
برای توقف روند جهانگیری مغول دلایل متعددی همچون اختلافات داخلی و نبود رهبری کاریزماتیک و نیز تاثیر مذاهب گوناگون به ویژه بودایی بر خلق و خوی مغول ها ذکر شده است. اما واقعیت آن است که سپاه مغول تنها در دشت ها به حداکثر کارایی خویش می رسید. چنان که در نواحی صخره ای و کوهستانی همچون افغانستان یا در جنگ های دریایی با ژاپن و نیز جنگل های انبوه اروپا توفیقی نیافت. نیروی انسانی مغول ها نیز نامحدود نبود. دشت های مغولستان برای تولید کمانداران قوی بنیه و اسب های پونی ظرفیت محدودی داشت. از سوی دیگر پایان عصر مغول ها همزمان با آغاز عصر باروت بود. مغول ها در دوره کوبلای خان دو بار با کمک قایق ها و سربازان چینی و کره ای به ژاپن حمله کردند. نخستین بار در سال ۱۲۷۴ و بار دوم هفت سال بعد بین سامورایی های ژاپن و مغول ها جنگ درگرفت که در بار دوم توفان مشهور تایفون یا در ژاپنی کامی کازه باد الاهی کار مغول ها را یکسره کرد. در شمال ویتنام نیز ژنرال تران هونگ دائو همچون همتای امروزی اش ژنرال جیاب در جنگ ویتنام و آمریکا، پس از سی سال توانست مغول ها را شکست دهد.
هفتهنامه شماره ۶۴۰ | ۱۳ بهمن ۱۳۹۹
مغول چگونه شکست خورد
چگونه مغول در سیرجان شکست خورد؟
علی عیوضیزادهسلام دخترم، خوبی؟ نوشتهای که هنوز شوهر مادرت زنده است؛ ای تف به این شانس. من طرفدار جنگ نیستم اما بدم نمیآید جنگ شود بلکه یک تیر بخورد توی کلهی آن شوهر مادرت و به درک واصل شود و دوباره مثل سابق من و مادرت به هم برسیم! نوشتهای که اوضاع مردم سیرجان خوب نیست. نگران نباش چون پوست ما سیرجانیها خیلی کلفت است. شنیدهای که میگویند انسانها از نسل میمون هستند؟ ما از نسل لاکپشت هستیم یعنی جزو سختپوستان محسوب میشویم! باورت نمیشود؟ هیچ میدانستی که تیمورلنگ و لشکر مغولها را سیرجانیها شکست دادند؟ لابد میپرسی چطوری؟ ماجرا اینگونه بود که وقتی مغولها به ایران حمله کردند همه شکست خوردند جز ما! ما فقط ادای شکست خوردن را درآوردیم تا مغولها را فریب بدهیم. یعنی وقتی مغولها آمدند ما را شکست بدهند وقتی وضعیت افتضاح کوچه و خیابانهای سیرجان را دیدند باورشان شد که به ما حمله کردهاند اما یادشان نیست! خلاصه وقتی مغولها وارد سیرجان شدند، اولین چیزی که از ما خواستند، محل اسکان بود. ما بردیمشان اطراف شهرک صنعتی شمارهی یک و پایگاه نیروی دریایی اسکان دادیم تا بوی فاضلاب، خفهشان کند! آنها که زنده ماندند، ناچار شدند بروند توی شهر خانه اجاره کنند اما چون بالا بود، فقط فرماندهان و افسران مغول توانستند خانه اجاره کنند و سربازها که پول کمتری داشتند، ناچار شدند توی پارکهای سطح شهر بخوابند. خوشبختانه ما در پارکها لشکر معتادان را داشتیم! اینها رفتند و مخ مغولها را زدند و معتادشان کردند. شهر پر شده بود از سربازان مغولی که یا سر چهارراهها دعای مغولی و دستمال پارچهای و آدامس سقز میفروختند یا تقاضای پول میکردند تا بتوانند به مغولستان برگردند. در این شرایط تیمور لنگ خیلی ناراحت شد و گفت یک زمین به خودمان بدهید تا برای سربازان مغول خانه بسازیم. ما هم یک زمین خیلی بزرگ به آنها دادیم. خوب که خانههایشان را ساختند، یک روز صبح زود شهرداری سیرجان رفت و گفت که متاسفانه کاربری این زمین در طرح تفصیلی تجاری است! بعد هم با گودزیلا خانهی مغولها را خراب کرد! (در آن زمان در سیرجان از گودزیلا به جای بولدوزر استفاده میکردند!) مغولها ناچار شدند چند سال از طریق کمیسیون مادهی پنج بروند دنبال گرفتن مجوز تغییر کاربری! بعد شروع کردند به ساختن خانههاشان. خوب که ساختند، یک روز صبح که بیدار شدند، گودزیلاهای سازمان زمین شهری با این ادعا که زمین متعلق به آنهاست، خانههایشان را خراب کرد! مغولها عصبانی شدند و رفتند دادگاه شکایت کردند اما چون روند دادرسیها در ایران خیلی طولانی بود، پس از چند سال دوندگی، نه تنها به هیچجا نرسیدند که هر چه داشتند و نداشتند را خرج هزینههای دادگاه و وکیل کردند و آخرش هم هیچی به هیچی! مغولها که حسابی جوش آورده بودند، تصمیم گرفتند با سیرجانیها بجنگند. اما والی ویژه خانه(فرمانداری ویژه قدیم) اعلام کرد چون مغولها چند وقتی توی سیرجان زندگی کردهاند، باید از قوانین داخلی تبعیت کنند و برای شروع جنگ، اول باید از شورای تامین ایالت درخواست مجوز کنند! شورای تامین ایالت هم بعد از چند ماه امروز و فردا کردن، اعلام کرد چون قادر نیست امنیت جنگ را تامین کند، با درخواست مجوز جنگ مخالفت میشود! مغولها تصمیم گرفتند جنگ را یکطرفه شروع کنند اما دیدند تمام سلاحها، اسبها و حتی لباسهاشان یا خرج مواد مخدر شده یا وکیل و دادگاه! در نتیجه بدون پرتاب حتی یک تیر از کمان، تسلیم شدند! بعد سیرجانیها اسیران مغولی را دادند محسن رضایی میرقائد سیرجانی تا برایشان بفروشد؛ نصف، نصف! بله دخترم! یادت نرود که اجداد ما چنین کسانی بودند! قربان تو، پدر تاریخدان و دیوانهات!
تمامی حقوق متعلق به هفته نامه پاسارگاد است
طراحی و برنامه نویسی توسط: شرکت دنیای فناوری آکام
تهیه و گرد آوری :زهراصادقیان
توضیح ضروری: شاید در نگاه اول وجود همچنین مقاله ای به سایت جنگاوران کاملا بی ربط باشد. اما از آنجا که کشور ما در 300 سال اخیر روسیه خواه ناخواه با کشور ما در ارتباط بوده دانستن تاریخ این کشور شاید برای خوانندگان این سایت جالب باشد. در ضمن با با خواندن بخش اول تاریخ روسیه متوجه ریشه اختلافاتی روسیه با اوکراین ،لهستان و دوره اول جنگهای ایران و روسیه وحتی سرآغاز ماجرای کریمه خواهید شد. پس اگر مایل به دانستن ریشه بسیاری اتفاقات سیاسی امروز جهان هستید حتما این مقاله را بخوانید)
امپراتوری مسکوی، امپراتوری رومانوف یا روسیه تزاری، اتحاد جماهیرشوروی و جمهوری فدرال روسیه ، همه این اسامی عناوین رسمی کشور روسیه در طی 600 سال اخیر است. شاید کمترین کشوری را بتوان در تاریخ جهان پیدا کرد که در طی تاریخ تا این حد اسم و سبک حکومتی و زندگی مردم آن تا این حد دستخوش تغییر شده باشد.
روند شکل گیری کشور روسیه بسیار دیرتر از سایرکشورهای قاره آسیا و اروپا آغازشد. بعد حمله خانمان سوز مغول ها که بخش عظیمی از آسیا و اروپا را به آتش کشید تقریبا بیشتر خاک روسیه هم به تصرف نوادگان چنگیز به نام اردوی زرین درآمد. روسها برای حدود سیصد سال زیر سلطه خان های مختلف قرار گرفتند. روند شکل گیری امپراتوری مسکوی و سپس روسیه تزاری از زمان به قدرت گیری ایوان چهارم یا ایوان مخوف آغاز شد
ایوان گروزنی یا مخوف؟
درسال 1553 ایوان سه ساله بود که پدرش شاهزاده واسیلی سوم درگذشت و ایوان به عنوان گراندوک مسکو انتخاب شد. ایوان تا شانزده سالگی به طور رسمی از قدرت برکنار بود و در نهایت در 1547 به عنوان شاهزاده مسکو به قدرت رسید. تا پیش از ایوان قدرت شاهزاده نشین مسکو تنها به ایالت مسکو و برخی از شهرهای اطرافش محدود بود. ایوان در آغاز سلطنتش لقب GROZNY گرفت که به معنای سرسخت و مهیب بود اما در فارسی به مخوف ترجمه شده. ایوان به محض رسیدن به سلطنت با آناستازیا رومانوف از خاندان معروف رومانوف ازدواج کرد و بشدت عاشق آناستازیا بود اما آناستازیا به طرز مشکوکی درگذشت و ایوان بشدت به بویاردها یا اشراف آن زمان روسیه مشکوک شد. در حالی که ایوان به حالتی شبیه به جنون رسیده بود به بهانه مرگ آناستازیا حدود 12 هزار نفر از این افراد را قتل عام کرد. ایوان در زمینه نظامی موفقیت هایی داشت در چندین نبرد تاتارها و مغول ها روسیه را شکست داد. ایوان چهارم اولین فرمانروای روسیه بود که به خود لقب تزارداد. قبل از مرگ ایوان چهارم پسرکوچکش شاهزاده دیمیتری به طرز مشکوکی به قتل رسید بسیاری از مردم ایوان را قاتل پسرش نامیدند و همین ماجرا سرمنشا شورش های بسیاری در سالهای آینده گردید. ایوان مارس 1584 در سن 55 سالگی درگذشت. بعد از ایوان پسرش فئودور اول به حکومت رسید که در نهایت در سال 1598 بدون اینکه در تاریخ روسیه نقش چندانی ایفا کرده باشد درگذشت و با مرگ فئودور سلسله روریک منقرض شد یک دوره طولانی از هرج و مرج در تاریخ روسیه آغاز شد.
هرج و مرج بزرگ
از آنجا که فئودور فرزندی نداشت برادر زن او بوریس گودونف که یکی از اشراف روسیه بود هدایت امپراتوری تازه متولد شده مسکوی را به عهده گرفت.در دوره گودونف روسیه تقریبا یک چهره قرون وسطی داشت. در بین افکار عمومی گودونف به قاتل شاهزاده دیمیتری مقتول معروف شده بود. بروز قحطی گسترده ، طاعون و راهزنی باعث شده بود تا تزار با مشکلات فراوانی مواجه شود. کمبود مواد غذایی کار را به جایی رسانده بود که در برخی نواحی ایالت مسکو آدم خواری هم رخ داد. گودونف علی رغم اینکه مورد قبول مردم و اشراف نبود به خوبی نقاط ضعف کشورش را درک کرد. در زمان او برای اولین بار 20 نفر برای آموختن علوم و صنایع راهی اروپا شدند. بسیاری از خانه های مسکو که دراثر آتش سوزی ویران شده بود بازسازی شد همچنین در جنگ های روسیه و سوئد به موفقیت هایی رسید. گودونوف درسال 1605 درگذشت و بلافاصله بعد از مرگش پسرنوزادش و همسرش توسط مخالفان گودنوف کشته شدند. یک سال قبل از مرگ گودونف شیادی به نام نازاروفسکی مدعی شد که دیمیتری پسر مقتول ایوان است و با همین شعار هوادارن فراوانی پیدا کرد و به راحتی وارد مسکو شد و به عنوان تزار روسیه تاجگذاری کرد.اگرچه دیمیتری دروغین به عنوان یک شیاد در تاریخ روسیه معروف است اما اصلاح ارتش روسیه در دوره او آغاز شد. تزار جدید برای ساخت سلاح های جدید و تجهیز ارتش حتی به درآمد کلیسای ارتدوکس هم رحم نکرد که باعث ناراحتی افکار عمومی شد.او قصد نبرد با لهستان و عثمانی را داشت اما اشراف روسیه با همدستی با کشور قدرتمند لهستان دیمیتری را در اتاق خوابش به قتل رساندند.
مغول چگونه شکست خورد
روسیه در مرز نابودی
تزار جدید واسیلی شویسکی رهبرشورشیان در سال 1606به سرعت به عنوان تزار بعدی انتخاب شد. شویسکی به دلیل خساست بیش از حدش در بین مردم روسیه لقب پوست فروش گرفت. شویسکی برای اولین بار دفتر محرمانه کرملین را ایجاد کرد که به نوعی سرآغاز سازمان جاسوسی امپراتوری روسیه در سال های آینده شد. در 1609 ژیسموند پادشاه لهستان به روسیه حمله کرد. حکومت وقت لهستان بسیار قدرتمند بود. همزمان فردی به نام ایوان بولت نیکف هم دست به یک شورش گسترده زد تا مشکلات تزار جدید دوچندان شودو بولت نیکوف شکست خورد اما ارتش روسیه حریف لهستان نشد.به نظر می رسید کشور نوپای روسیه برای همیشه از بین خواهد رفت اما یک اسقف اعظم کلیسای ارتدوکس به نام هرموژن با تحریک احساسات وطن پرستانه روس ها آنها را به قیام دعوت کرد.شویسکی در 1610 در اثر فشار لهستانی ها استعفا داد و تبعید شد.ارتش لهستان به سرعت مسکو را محاصره کرد. درحالی که لادیس لاس پسر پادشاه لهستان خود را آماده نشستن به تخت سلطنت روسیه می کرد، شورش گسترده زنان مسکو آغاز شد. زنان با چماق و تبربه لهستانی ها حمله کردند. سربازان لهستانی در کرملین محاصره شدند.بسیاری از آثار هنری کرملین از بین رفت. در نهایت قزاقان روس لهستانی را ها شکست دادند.
آغاز رومانوف ها
اسقف هرموژن که بانی شروع قیام مردمی بود هم در 1613 درگذشت. اسقف دیگری به نام آبراهام پالی تسین هدایت مردم را به عهده گرفت. در نهایت بعد از شکست کامل لهستانی ها اولین شورای ملی روسیه برای انتخاب تزار جدید آغازشد. بحث و مجادله شدید اشراف و روحانیون روزها ادامه داشت تا اینکه همگی در فوریه 1613 به انتخاب میخاییل رومانوف از نوادگان ایوان به عنوان تزار بعدی روسیه رای دادند. علاقه شدید مردم به خاندان رومانوف مخصوصا تزارین آناستازیا باعث این انتخاب شد. تزار جدید بعد از کش و قوس های فراوان راضی به پذیرش سلطنت شد.و در ژوییه 1613 در کلیسای میدان سرخ روسیه تاجگذاری کرد.اولین تزار رومانوف مشکلات فراوانی داشت از ویرانی مسکو گرفته تا شورش های فراوان و خطری به نام سوئد. ارتش تزار به زحمت شورش ها را سرکوب کرد. نبرد طولانی با لهستان هم در 1618 با امضای پیمان صلح به پایان رسید.در نتیجه این پیمان اسقف فیلارت پدر تزار وارد مسکو شدو در سلطنت با پسرش شریک شد.میخاییل با کمک یک هلندی به نام کوت برای اولین بار کارخانه های توپ سازی در روسیه ایجاد کرد. 1632 جنگ با لهستان بار دیگر آغازشد اما درنهایت با پیروزی ارتش نوسازی شده روسیه درنبرد بلایی آ بار دیگر پیمان صلح امضا شد.
در دوران میخاییل اولین نبرد عثمانی ها با سلسله رومانوف رخ داد. قزاق های روس سرخود و بدون اجازه تزار به قلعه آزوف حمله ور شدند. واکنش شدید عثمانی باعث عقب نشینی تزارشد و در نهایت پیمان صلح امضا شد. در دوران میخاییل کارخانه های توپ سازی و صنعتی زیادی ساخته شد و نگرش مردم روسیه به اروپایی ها کم کم مثبت شد(روس ها تا ده ها سال اروپایی ها را وحشی و عقب مانده می دانستند). میخاییل در 1645 در سن 49 سالگی در گذشت.
پسر بزرگ میخاییل با نام الکسیس اول در شانزده سالگی تزار جدید روسیه شد. اما مورزوف که پدرزن تزار هم بود قدرت را به دست گرفت. به دلیل مالیات سنگینی که مورزوف وضع کرده بود مردم دربسیاری از ایالات شورش کردند در نهایت تزار در 1648 مجلس سوبور را تشکیل داد وقوانین را اصلاح کرد. در دوران آلکسی شورش وسیع قزاق ها آغازشد در نهایت شمیل نیکی رهبر قزاق های اوکراین پذیرفت به روسیه ملحق شود. ارتش روسیه در همان زمان به لهستان حمله کرد. در میانه نبرد قزاق ها به تزار خیانت کردند و به لهستان پیوستند. همزمان سوئد هم به روسیه حمله کرد. اما تزار الکساندر در 1659 با سوئد صلح کرد و لهستان را در 1667 شکست داد نواحی وسیعی از اوکراین و نواحی اطراف اسمولنسک به تصرف روسها درآمد.در دوران آلکسی روسیه اولین بار به عنوان یک ابرقدرت اروپایی شناخته شد. همچنین در همین سال ها بود که مهاجرت هزاران سرباز،شکارچی و کشاورز به سیبری که از سال 1580 آغازشده بود پایان یافت. و این سرزمین وسیع به محلی برای تبعید زندانیان سیاسی و همین طور سکونت مهاجران تبدیل شد. سیل منابع معدنی و پوست از سیبری به سمت روسیه سرازیر شد و درآمد این کشور افزایش یافت. با وجود این موفقیت ها در 1662 به دلیل مشکلات اقتصادی شورش گسترده ایی در مسکو رخ داد و حدود 7 هزار نفر فقط در مسکو کشته شدند.در سال های آخر دوران آلکسی روسیه به صحنه جنگ مذهبی تبدیل شد. پاتریارک نیکون با اختیار تام از تزار دست به اصلاحات مذهبی گسترده ایی زد. نبرد بین طرفداران اصلاحات و معتقدان به اصول قدیمی باعث کشته شدن هزاران نفر از اشراف و مردم عادی روسیه شد. تزار در نهایت نیکون را تبعید کرد و به بحران خاتمه داد.درسال های پایانی دوران آلکساندر بازهم بنا به سنت همیشگی تاریخ روس ها یک شورش وسیع دیگر رخ داد و قزاقی به نام استنکارازین بسیاری از شهرهای روسیه را تصرف کرد درنهایت به سختی توسط ارتش دستگیرشد. در زندگی شخصی تزاربعد از مرگ همسر اولش با ناتالی ناریشکین ازدواج کرد که در 1672 پترکبیر را به دنیا آورد. ازدواج آلکسی با ناتالی سرآغاز قدرت گیری خاندان ناریشکین در روسیه است. آلکسی در 1676 درگذشت و بحران باردیگر روسیه را فرا گرفت.
روسیه قبل از پتر کبیر
بعد از آلکساندر پسرش فئودور سوم به سلطنت رسید. اگرچه فئودور تنها شش سال سلطنت کرد اما اصلاحات زیادی انجام داد. ساخت آکادمی علوم روسیه از تلاش های تزار برای توسعه علم و فرهنگ بود. در دوران فئودور ناتالی و پتر کوچک تبعید شدند.پرنس گالتزین مشاور تزار توانست قزاق های عصیان گر روسیه را به بخشی از ارتش تبدیل کند و تعداد ارتش روسیه را به 200 هزار نفر رساند. فئودور به نبرد طولانی با عثمانی هم پایان داد تزار فئودور درحالی که تنها 25 سال داشت در 1682 به طرز مشکوکی مسموم شد و درگذشت. برخی از مورخین روسیه مرگ تزار جوان توطئه خواهر جاه طلبش سوفی دانستند.
روسیه در گرداب مشکلات
بعد از درگذشت فئودور پتر و برادر ناتنی و عقب مانده اش ایوان برای به دست گرفتن قدرت بسیار کوچک بودند . پرنسس سوفی به همین بهانه قدرت را قبضه کرد. این کار سوفی تا آن روز در تاریخ روسیه بی سابقه بود چرا که تا پیش از این دختران و خواهران تزارهای روسیه نقشی در قدرت نداشتند و به صومعه فرستاده می شدند. سوفی با کمک گارد استرلتسی به جان خاندان ناریشکین افتاد. سوفی ابتدا شایعه کرد که ناتالی مادر پتر ایوان کوچک را به قتل رسانده. صدها نفر از اعضای گارد استرلتسی به کاخ کرملین حمله کردندو حتی دایی تزار پتر کوچک یعنی ایوان ناریشکین هم رحم نکردند و با بی رحمی تمام او را مقابل چشمان پتر کوچک سربریدند و به قتل رساندند. این جنایات بی سابقه که در ماه مه 1682 رخ داد و بعدها به عملیات ماه مه معروف شد. جنایات وحشیانه طرفداران ملکه سوفی مقابل چشمان پتر تاثیر عمیقی بر او گذاشت و پتر تا 30 سال آینده عمرش مدام دچار کابوس و تشنج های عصبی می شد. سوفی که خیالش از مخالفان داخلی راحت شده بود پرنس گالتزین معشوق خود را با هزاران سرباز به جنگ با عثمانی فرستاد. فرماندهی گالیتزین یک فاجعه تمام عیار بود و هزاران سرباز روس بدون شرکت در نبرد تنها به دلیل آتش سوزی کشته شدند. اما سوفی دست از اقدامات نظامی اش نکشید و بازهم هدایت ارتش را به گالیتزین سپرد. حمله او به تاتارهای کریمه چیزی جزفاجعه به ارمغان نیاورد. به دلیل ضعف ارتش خان کریمه به روسیه حمله کرد و تا شهر کیف را در 1688 تصرف کرد. در همان سال های آشفتگی تزار پتر کوچک اندک اندک در دهکده پراوژنسکوی بزرگ می شد. او بشدت از کرملین و دربار روسیه متنفر بود. سرهنگ مونوریوس اسکاتلندی معلم امور نظامی و نیکتیا زوتوف معلم پتر نقش زیادی در تعیلم تربیت و شکل گیری شخصیت بزرگترین تزار روسیه در سال های کودکی اش داشتند. پتر بعد از تعمیر قایق شکسته عمویش عاشق دریانوردی و کشتی سازی شد. اندک اندک در همان دهکده کوچک پتر نوجوان شالوده ارتش نوین روسیه را پی ریزی کرد. پتر17 ساله بود که اطرافیان سوفی به او در مورد جاه طلبی های برادر ناتنی اش هشدار دادند. سوفی بازهم گارد استرلتسی را مامور کشتن پترجوان کرد. اما اعضای گارد که دیگر از ملکه بی لیاقت روسیه متنفر بودند. به پتر اطلاع دادند و او هم با کمک سربازان وفادار به خودش مسکو را اشغال و خواهرش سوفی را به صومعه فرستاد. پتریکم که بعدها به عنوان کبیر معروف شد در 1689 قدرت را به دست گرفت. برخلاف تصور بسیاری از ما پتر در سال های آغازین سلطنتش بشدت عجیب و غریب بود . کارهای متناقض او نشانی از تزار قدرتمندی که مردم روسیه در انتظارش بودند را نداشت. تنها تزارین ناتالی توانایی برخورد با کارهای عجیب پتر را داشت. تزار جدید در ادامه کارهای عجیب و غریبش تعلیم ارتش روسیه را به پاتریک گوردون اسکاتلندی سپرد و خودش به عنوان یک گروهبان در هنگ نارنجک انداز به خدمت پرداخت. پتر در سالهای عمرش علاقه زیادی به قفل سازی،نجاری وکشتی سازی داشت. پتر بدون توجه به وضعیت نابسامان کشورش به استخدام 20 نجار هلندی پرداخت. در نهایت موفق شد اولین کشتی جنگی بزرگ خود را از هلند خریداری کند. قیام تاتارها در 1692 بازهم روسیه را با مشکل مواجه کرد. پتر که به نظر می رسید اندک اندک از رفتارهای غیر معقول خودش فاصله گرفته در 1695 فرمان حمله به جزیره آزوف را صادر کرد اما بشدت از عثمانی شکست خورد. از 1696 برادر عقب مانده اش ایوان درگذشت و او بدون مزاحم به سلطنتش ادامه داد. بعد از شکست از عثمانی پتر بیکار ننشست و بالاخره جزیره آزوف را تصرف کرد و در رژه پیروزی مسکو به عنوان سرباز ساده رژه رفت.بعد از شکست عثمانی با یک هیئت 300 نفری راهی اروپا شد و بسیاری از پادشاهان اروپایی را با رفتارهای خود شگفت زده کرد. پتر در طی مسافرت طولانی اش به مدت 6 ماه در یک کارگاه کشتی سازی هلندی با نام مستعار کار کرد و حتی دیپلم کشتی سازی و نقشه برادری گرفت. در حالی که تزار به وین رسیده بود باخبر شورش گارد استرلتسی به مسکو بازگشت. اگرچه شورش سرکوب شده بود اما پترکبیر جنایات تلخ استرلتسی ها از دوران کودکی اش به یاد داشت و دستور قتل عام اعضای این گارد را صادر کرد. برخی از متهمین به تزارین اودکزی همسر تزار تهمت دست داشتن در توطئه را زدند و پتر هم بدون کوچکترین تحقیقی همسرش را تبعید کرد.پتر بعد از بازگشت از اروپا به جان ریش های بلند و لباسهای مردم روسیه داد و فرمان داد همه باید ریش و لباس های خود را کوتاه کنند. کسانی که مخالف زدن ریش خود بودند می بایست مالیات ریش خود را به تزار می پرداختند که از این راه درآمد سرشاری نصیب تزارشد.
در سال 1700 پترکبیر سراغ سوئد رفت. سوئدیها با پادشاه جوان خودشارل دوازدهم قدرتمند ترین کشور اروپا بودند. در 1703 ارتش پتر در ناورا از سوئد شکست خورد. پتر کبیر یاد آوری این شکست را قدغن کرد. در همان گیرودار نبرد با سوئد پتر در کرانه رود نوا بنای شهر سنت پترزبورگ را آغاز کرد. زمانی که پتر فرمان احداث این شهر را در زمین های باتلاقی کرانه رود نوا صادر کرد همه مردم روسیه تصور می کردند تزار دیوانه شده ، به دلیل شرایط بد آب و هوا صد هزار کارگر و مهندس در طی احداث این شهر مردند.
پتر بعد از شکست ناورا بازهم به تقویت ارتش روسیه پرداخت در فوریه 1708 دو کشور در پلتاوا با هم درگیر شدند. که سرمای روسیه و استراتژی های پتر کار ارتش قدرتمند شارل دوازدهم را تمام کرد.در پایان نبرد 21 ساله با سوئد روسیه لیتوانی و بسیاری از اراضی سوئد در اروپا را به دست آورد. اگرچه موفقیت های پتر کبیر در سیاست و لشکرکشی های نظامی فراوان بود اما اوضاع خانواده اش بسیار نابسامان بود. پسرش تزاووچ آلکسی در اثر سخت گیری های پدرش با همسرش از روسیه فرار کرد. در نهایت بعداز دستگیری آلکسی ولیعهد روسیه به دستور پدرش آنقدر شکنجه شد که جان داد.یکی از کشیشان کلیسای ارتدوکس به تزار پتر گفت اگرپسرت کشته شود نفرین خون او اعقاب تو تا آخرین رومانوف را خواهد گرفت.
تزار در 1724 و یکسال قبل از مرگش با یک زن سابقا رختشوی اهل لیتوانی به نام کاترین ازدواج کردو این زن با سرنوشت عجیبش به عنوان امپراتریس روسیه شناخته شد. پترکبیر در روزهای آخر عمرش دیاسالاربریینگ دانمارکی را برای اکتشاف شبه جزیره کامچاتکا فرستاد و به او گفت مطمئن است بین خاک روسیه و قاره آمریکا یک راه وجود دارد. اگرچه بریینگ تنگه معروف بریینگ در منتهای الیه خاک روسیه را کشف کرد اما پتر کبیر زنده نبود تا نتیجه این اکتشاف مهم را ببیند. پترکبیر در 1725 بدون انتخاب جانشین درگذشت.
آغاز حکومت زنان در روسیه
درحالی پسر کوچک آلکسی و نوه پتر به نام پتر دوم درزمان مرگ پدربزرگش ده ساله بود اما ملکه کاترین به عنوان ملکه روسیه تاجگذاری کرد. کاترین شورای عالی سری را با عضویت افرادی مثل کنت تولستوی و کنت منشیکف بنا نهاد. دوران کارترین کوتاه بود و در 1727 درگذشت. بعد از کاترین پتر دوم به سلطنت رسید کنت منشکیف پدرزن تزار جدید قدرت را در دست گرفت اما تزار جوان سه سال بعد مرد. با اینکه قانونا سلطنت حق دختران کاترین و پتر کبیر بود اما اشراف روسیه زیر بار نرفتند و سلطنت را به آنا برادر زاده پترکبیر و دختر ایوان پنجم سپردند. ایوان در 1730 به سلطنت رسید. ارتش روسیه را به سمت خودش جذب کرد و اشراف را کنار زد. ملکه جدید هم مانند عموی قدرتمندش پتر از کرملین متنفر بود و در دهکده اسماعیل لوفسکی اقامت داشت. دروان حکومت آنا به دوران سلطنت آلمانی ها معروف شد چرا که بسیاری از مناصب کلیدی روسیه در دست آلمانی ها بود. اگرچه آنا اصلاحاتی در فرهنگ و علوم روسیه انجام داد اما از نظر نظامی روسیه قدرت چندانی نداشت. ارتش ایران به رهبری نادرشاه در دوران آنا روسیه را شکست داد. آنا دفتر مخصوص تزار را به دفتر جاسوسی تبدیل کرد
خاندان پترکبیر دوباره به قدرت می رسند.
آنا در 1740 مرد و برادر زاده 6 ماه خودش ملقب به نام ایوان ششم را به عنوان تزار بعدی برگزید. اما دوران تزار نوزاد کوتاه بود وپرنسس الیزابت دختر پتر کبیر از تنفر مردم از آلمانی ها استفاده کرد و حکومت را به دست گرفت. تزار نوزاد به سیاه چال افتاد و در نهایت در 24 سالگی مرد. الیزابت پایتخت خود را به سنت پترزبورگ تغییر داد. این شهر در دوران الیزابت به زیباترین شهر اروپا تبدیل شد. اوهم مانند پدرش رفتارهای متناقضی داشت. تئاتر روسیه در زمان الیزابت شکل گرفت. الیزابت اصلاحات پدرش را ادامه داد. آلمانی ها را از روسیه بیرون کرد. هزاران پروتستان فرانسوی که به دلیل جنگ های مذهبی از فرانسه گریخته بودند را در کشورش اسکان داد که صنایع روسیه را دگرگون کردند. الیزابت به حکام ایالت روسیه خودمختاری داد و تقریبا حکومت فدرالی پدید آورد.
الیزابت از نظر نظامی هم وموفق بود. فنلاند را به طور کامل تصرف کرد و با هوشمندی بستوژف صدراعظم خودش از جنگهای فراوان آن روزهای اروپا مانند جنگ جانشینی اتریش کنار ماند. سرانجام روسیه علی رغم میل باطنی در 1756 در جنگهای هفت ساله اروپا درگیرشد. مارشال سالتیکف فرمانده ارتش روسیه ارتش فردریک دوم امپراتور معروف پروس را به سختی شکست داد و حتی برلین را تصرف کرد. درحالی که برلین اشغال شده بود و به نظر می رسید کار امپراتوری پروس به انتها رسیده الیزابت در 1762 درگذشت .
دیوانه ایی به نام پتر سوم
پتر خواهرزاده الیزابت بود. در کودکی مادرش را ازدست داد و زیر نظر خاله ملکه اما سخت گیرش بزرگ شد. تعلیم و تربیت عجیبش تاثیر زیادی بر رفتارهای پتر گذاشت. الیزابت در 1744 او را به ازدواج پرنسس سوفی اوگوستا درآورد. شاهزاده ایی آلمانی که بعدها به عنوان کاترین کبیر ملکه روسیه شد. الیزابت در زمان حیات اش بشدت به پتر مشکوک بود.. بعد از مرگ الیزابت پتر دریک اقدام عجیب فرمان عقب نشینی ارتش روسیه از برلین را صادر کرد. و به طور همزمان آلمانی ها و روسها را شگفت زده کرد. پترشیفته فردریک دوم پادشاه پروس بود به همین خاطر در یک اقدام عجیب تر لباس سبز رنگ ارتش پروس را به عنوان یونیفرم ارتش روسیه برگزید و باعث نفرت نظامیان شد. . پتر دفتر سری تزار را منحل کرد. و در سال 1762 فرمان معافیت آزادی را صادر کرد. برطبق فرمان تزار اشراف روسیه روسیه می توانستند هر برخوردی با رعایای خودشان داشته باشند. پترسوم در ادامه اقدامات ویران گرش به کلیسای ارتدوکس روسیه هم حمله کرد و اعلام کرد می خواهد از این به بعد خودش هدایت کلیسا را به عهده داشته باشد. پترسوم از کاترین همسرآلمانی خود بشدت متنفر بود و به دنبال طلاق دادن و تبعید او بود. آخرین اقدام نسنجیده پتر اعلام جنگ ناگهانی و بدون علت به دانمارک بود. بالاخره کاترین در ژوئن 1762 با کمک برادران ارولوف و هنگ اسماعیل لوفسکی دست به کودتا زد و به راحتی هرچه تمام تر پترسوم را از سلطنت برکنار کرد. پترسوم شش روز بعد به دست برادران اورلوف به قتل رسید. کاترین بعد از مرگ پترگفت او اولین کسی بود که برعلیه خودش توطئه کرد.
سمیرامیس شمال
کاترین دوم که بعدها لقب کاترین کبیر گرفت در 33 سالگی در حالی به عنوان چهارمین ملکه روسیه تاجگذاری کرد که اصلا متولد روسیه نبود. در واقع کاترین دختر یکی از دهها شاهزاده آلمانی بیشماری بود که در قرن 18 در پروس زندگی می کردند و معمولا تزارهای خاندان رومانوف همسران خود را از بین این شاهزاده نشین های آلمانی انتخاب می کردند. کاترین در حالی که در یکی از مستبد ترین کشورهای اروپایی حکومت می کرد شیفته ولتر و دیدور متفکران معروف فرانسوی بود. تحت تاثیر همین افکار بود که در 1766 دست به تاسیس شوراهای مشورتی روسیه زد.همچنین دستورالعملی به نام نازکاربرای حکومت روسیه تنظیم کرد که برگرفته از آثار ولتر و منتسکیو بود. کاترین در ابتدای سلطنتش مالیات ها را کاهش داد.بودجه سنگین کشتی سازی و نیروی دریایی را کم کرد. اما شورای مشورتی روسیه برای این کشور قرن هجدهمی زیادی روشنفکرانه و جدید بود و باعث بروز اختلافات متعدد و درگیری هایی بین کاترین و اشراف روسیه شد.در نهایت کاترین این شیوه حکومتی را کنار گذاشت و تصمیم گرفت به شیوه استبدادی به حکومت ادامه دهد. در سال 1767 به او لقب مادر وطن دادند.کاترین موسسه ایی برای تعلیم و تربیت دختران ایجاد کرد. و همچنین آکادمی زبان روسیه برای بهبود زبان روسی به وجود آمد.در دوره کاترین استقلال داخلی ایالات ادامه یافت. کاترین در سیاست خارجی بسیار بی رحم بود. ابتدا استانیسلاس پونیاتوفسکی را به عنوان دست نشانده خود به عنوان پادشاه لهستان منصوب کرد. در 1768 در اوکراین بازهم شورش عظیمی به پا شد که توسط اورلوف سرکوب شد.
همچین عثمانی هم با کمک سردارانی مانند اورلوف و دولگورکی شکست سختی را از روسیه پذیرفت. مردم لهستان به دلیل نفرتی که از روسها و دست نشانده کاترین داشتند سر به شورش برداشتند. ژنرال سواروف با ارتشی عظیم عازم این کشور شد. شورش لهستان سرکوب شد و نیمی از لهستان و همین طور روسیه سفید به تصرف کاترین درآمد. در روزهای نبرد روسیه با لهستان ، قزاقی به مام امیلیان پوگاچف در ناحیه ولگا شورش عظیمی به پا کرد و خود را پترسوم نامید. پوگاچف در نظر مردم ایالات غربی روسیه در حد یک قهرمان بالا رفت و دردسر زیادی برای کاترین ایجاد شد. در نهایت 1755 پوگاچف شکست خورد. اگرچه کاترین و سرادارنش شورش پوگاچف را بی رحمانه سرکوب کردند اما این قیام عظیم به نوعی زمینه ساز انقلاب های سال 1905 و 1917 روسیه شد.
در1774 قرارداد صلح با عثمانی ایجاد شد. روسیه سواحل دنی یپ دریای سیاه را به دست آورد وبالاخره بعد از چندین دهه تلاش به سواحل دریای سیاه رسید. طبق این قرار داد صلح روسیه حق حمایت از اتباع مسیحی عثمانی را به دست آورد که همین موضوع زمینه ساز جنگهای بعدی دو کشور شد. در نهایت پرنس پوتمکین سردار معروف کاترین شبه جزیره کریمه را تصرف کرد و در 1790 قلعه نفوذ ناپذیر اسماعیل با کمک ارتش اتریش به دست روسها افتاد. در زمان کاترین بالاخره کریمه جزیی از خاک امپراتوری روسیه شد .شد. پوتمکین شهرهایی مانند سواستوپل را در کریمه ساخت و به کاترین تقدیم کرد. در سال پایانی جنگ روسیه و عثمانی اتریشی ها که به کمک روسیه آمده بودند از جنگ کنار کشیدند و ارتش کاترین در 1791 سواحل دریای سیاه و شبه جزیره کریمه را طی قرار داد ای یاسی برای همیشه از آن خود کرد.
درهمین زمان سوئد به فنلاند مستعمره روسیه حمله کرد اما شکست خورد. بار دیگر مردم لهستان به رهبری ژورف پونیاتوفسکی که پسرعموی شاه دست نشانده بود بار دیگریک قیام عظیم را برعلیه اشغالگران کشورشان به پا کردند. اما بازهم به دست ارتش روسیه شکست خوردند لهستان برای دوم تقسیم شد و این بار مجلس لهستان تحت فشار روسها رای به تقسیم کشورش داد. در 1793 فردی به نام کورسیکو شورش دیگری در لهستان به پا کرد. این بار واکنش کاترین بی رحمانه و قاطع بود. در 1795 لهستان برای سومین بار بین روسیه و اتریش تقسیم شد و بدین ترتیب در سال های پایانی قرن 18 کشور لهستان به کلی از نقشه اروپا محو شد.
کاترین علاوه بر کشورگشایی در اروپا به همسایه جنوبی اش یعنی ایران هم چشم طمع داشت. ژنرال زوبوف همزمان با آشفتگی های اواخر زندیه به ایران حمله کردو بخش اعظم قفقاز را تصرف کرد. در سال های آخر عمر کاترین انقلاب کبیر فرانسه این کشور را درگیر خود کرده بود. کاترین که در همه عمر متفکرانی مانند ولتر و دیدرو را تحسین می کرد از این افکار این فیلسوفان منجر به انقلاب بر علیه حکومت سلطنتی فرانسه شده بود بشدت عصبانی شد و حتی قصد لشکرکشی به فرانسه برای سرکوبی انقلابیون را داشت که عمرش کفاف نداد و در 1796 در 67 سالگی در گذشت.
اگرچه کاترین حتی یک قطره خون روسی در رگهایش نداشت اما در کنار پتر کبیر تنها فردی بود که در سلسله رومانوف لقب کبیر گرفت. و جالب اینکه بعد از انقلاب اکتبر روسیه و به قدرت رسیدن روسها ،کمونیست ها در حالی که مجسمه ها و بناهای یادبود سایر تزارهای روسیه را تخریب کردند اما مجسمه های پتر و کاترین کبیر پابرجاباقی ماند. که نشان دهنده تاثیر عمیق این ملکه آلمانی در تاریخ روسیه است
باردیگریک تزاردیوانه به سلطنت می رسد.
تنها فرزند کاترین و پترسوم به نام پل اول در نوامبر 1796 به سلطنت رسید. پل کودکی بسیار سختی را تجربه کرده بود . مادرش کاترین همواره با سوظن به اونگاه می کرد و حتی بعد از ازدواج وبچه دارشدن او و همسرش کاترین الکساندر و کنستانین پسران کوچک پل را از او جدا کرد. پل عضو فرقه فراماسونری بود.تقریبا زمانی که به حکومت رسید از نظر روانی تعادل نداشت. در اولین اقدام جنازه پدرش پترسوم را از خاک بیرون کشید و مردم را مجبور به ادای احترام به او کرد.اگرچه پل به مانند نرون امپراتور خونخوار روم در ابتدا دستورهایی مانند کاهش مالیات و ممنوعیت شکنجه را صادرکرد. اما در نهایت دایره استبدادش به جایی رسید که همه مردم روسیه به دستور تزار می بایست هر روز ساعت 5ونیم صبح سرکارخود حاضر می شدند و ساعت ده شب هم می خوابیدند!
پل هم مانند پدرش قصد ریاست کلیسا ارتدوکس را داشت. اجازه سفر به اروپا را ممنوع کرد. شاید تزار پل اول در نظر روس ها دیوانه بود اما با فرمان عقب نشینی ارتش روسیه از ایالات اشغال شده ایران یکی بهترین تزارهای رومانوف در برخورد با ایران است. پل با انقلاب فرانسه بشدت مخالف بود حتی ارتش روسیه را به جنگ با انقلابیون فرستاد اما در 1799 ارتش روسیه از فرانسوی ها شکست خورد. این شکست مسیر پل را عوض کرد و او بشدت شیفته ناپلئون پناپارت قدرت نوظهور اروپا شد. عهدشکنی انگلیسی ها و تسخیر بدون مقدمه جزیره مالت که قرار بود نصیب روسیه شود پل را بیش از پیش عصبانی شود و در اقدامی کاملا ناگهانی فرمان حرکت ارتش روسیه را به سمت هند مستعمره زرخیر انگلستان داد. این اقدام بی سابقه باعث شد تا امپراتوری انگلیس بلافاصله توطئه را علیه این تزار نیمه دیوانه طرح ریزی کند. سرچارلز وایت سفیر انگلیس در روسیه در راس توطئه گران بود. نیکیتا پانین مربی تزار و کنت پاهلن فرماندار سنت پترزبورگ هم با وایت همدست شدند. در نهایت آلکساندر پسر بزرگ پل در جریان توطئه قرار گرفت و مخالفتی نکرد. در ماه مه 1801 توطئه گران نیمه شب وارد اتاق خواب تزار شدند و ژنرال بنین گشین تزار نگون بخت را خفه کرد. پل تا آخرین لحظه تصور می کرد پسرش الکساندر درحال کشتن اوست و آخرین جمله عمرش این بود: والاحضرت خواهش می کنم مرا خفه نکنید بگذارید نفس بکشم.
اگرچه تزارپل اول رفتارهای دیوانه واری از خود نشان داد اما در نهایت اتحاد او با فرانسه وحمله اش به هند باعث وحشت شدید انگلیسی ها شد. شاید اگر پل به قتل نمی رسید و ارتش روسیه راهی هند میشد مسیر تاریخ ایران و حتی جهان تغییر می کرد اما در نهایت این اتفاق رخ نداد.
آلکساندر مرموز ترین تزار
آلکساندر اول در 1801 در سن 24 سالگی تزار روسیه شد. بلافاصله بعد از کشته شدن پل کنت پاهلن به اتاق او رفت و گفت لطفا بیاید و سلطنت کنید. آلکساندر دوران کودکی بسیار خوبی را زیر نظر مادر بزرگ سخت گیرش کاترین کبیر سپری کرد. کاترین به او علاقه زیادی داشت تا جایی که قصد داشت او را به جای پدرش پل جانشین خودش کند. آلکساندر از کودکی عاشق زندگی نظامی بود و حتی شنوایی یک گوش خود را در اثر شلیک توپ از دست داده بود. ناپلئون بناپارت به او لقب تالمای شمال داده بود. آلکساندر اگرچه در قتل پدرش نقش مستقیمی نداشت اما در همه عمرش بارسنگین قتل پدرش را به دوش کشید. به گفته اطرافیان برخی روزها ساعتها گریه می کرد . اولین اقدام الکساندر لغو حمله روسیه به هند بود. اگرچه روسیه در ظاهر یک امپراتوری عظیم بود اما بازهم مشکلات فراوانی داشت. اشراف روسیه صاحب تمامی زمین هایی این کشور بودند. برخی از اشراف حتی تا 500 هزار هکتار زمین و هزاران رعیت را در مالکیت داشتند.الکساندر بلافاصله سایر قوانین پدرش را لغو کرد. شورای امپراتوری برای اصلاح امور ایجادشد.الکساندربه قاتلان پدرش نه تنها پاداش نداد بلکه همه آنها را تبعید کرد. رویای او ایجاد نظام پارلمانی به سبک انگلیس بود . به همین خاطر قدرت سنا را افزایش داد. تعلیم تربیت برای همه مردم روسیه آزاد شد. کمیته نجات ملی برای از بین بردن نظام ارباب رعیتی ایجاد شد.
آلکساندر و ناپلئون
آلکساندر بشدت شیفته ناپلئون بود. اما در 1804 و بعد از اعدام دوک دانگن نظرش در مورد امپراتور فرانسه تغییرکرد. روسیه با انگلیس وسوئد برضد فرانسه متحد شدند اما شکست سنگینی در اولم نصیب شان شد. ژنرال کوتوزوف سردار نامی روس با نیروی بیشتر راهی استرلیتز شد اما در این نبرد تاریخی تمام کشورهای اروپایی بازهم مغلوب ناپلئون شدند. علی رغم شکست های آلکساندر در اروپا مردم روسیه او را تا حد پرستش دوست داشتند. سرانجام روسیه در 1806 معاهده صلح با فرانسه امضا شد. اما آلکساندر شکست را تاب نیاورد و در روسیه به ناپلئون لقب ضد مسیح داد تا مردم را علیه او بسیج کند. اما در 1807 در فریدلند ارتش روسیه بازهم شکست خورد. بعد از این شکست سنگین معاهده تسلیت بین دوکشور امضا شد(اگرچه این معاهده بین روسیه و فرانسه بود اما در تاریخ ایران تاثیر فراوانی داشت و زمینه ساز شکست های پی در پی ایران از ارتش روسیه شد).
علی رغم نفرت الکساندر از امپراتور روسیه ناپلئون بشدت شیفته تزار جوان و جذاب روسیه شده بود و حتی به خواهش او از نابودی کامل پروس چشم پوشی کرد.در 1809 وطی عهدنامه فردریکزهام فنلاند جزویی از خاک اصلی روسیه شد. . همچین آلکساندر در نبرد واگرام برای فرانسه نیروی کمکی فرستاد. فرانسه با تصرف لهستان با امپراتوری روسیه هم مرز شد. همزمان محاصره دریایی ناپلئون بر علیه انگلستان وضع شده و بود و روسیه مجبور بود آن را رعایت کند. اما به دلیل مشکلات اقتصادی فراوان آلکساندر این محدودیت تجارت با انگلستان را از بین برد. همزمان بتدریج ارتش روسیه در نواحی ریگا وکیف استحکاماتی برای مقابله با فرانسه ایجاد کرد. در نهایت در 1810 به دنبال اختلافات دوکشور دشمنی دو امپراتوری کاملا عیان شد. الکساندر در اقدامی عجیب مارشال فون پفوهل پروسی را فرمانده کل ارتش روسیه کرد. ژوئن 1812 ارتش بزرگ ناپلئون یا گرند آرمه از روی نیومن عبور کرد وارد خاک روسیه شد. ارتش فرانسه به راحتی نیروهای روس را در ویلنو شکست داد. تزار پیکی را نزد ناپلئون فرستاد و درخواست صلح کرد. اما ناپلئون با بی اعتنایی به سفیر روسیه گفت کدام مسیر برای مسکو بهتر است.بلاشوف هم گفت راه های مختلفی وجود دارد اما شارل دوازدهم پلتاوا را برگزید. جواب بلاشوف طعنه مستقیم به ناپلئون بود.
در نهایت بعد از اختلافات فراوان ژنرال های روس آلکساندر ژنرال کوتوزوف سالخورده و گوشه نشین را به عنوان فرمانده کل روسیه برگزید.در7 سپتامبر نبرد سنگینی در بوردینو رخ داد. اگرچه ناپلئون پیروز شد اما بسیاری ازژنرال های فرانسوی کشته شدند. کوتوزوف بازهم عقب نشینی کرد.
مسکو در 14 سپتامبرسقوط کرد. شهر قبلا تخلیه شده به دست فرماندار مسکو آتش زده شد. آتش آنقدر شدید بود که ناپلئون کرملین را ترک کرد. درسنت پترزبورگ آلکساندر آتش زدن مسکو را به گردن فرانسوی ها انداخت و احساسات روسها را بشدت برانگیخت.همزمان کوتوزوف ارتش جدیدی را به وجود آورد. ارتش فرانسه 37 روز در مسکو اقامت داشت و ناپلئون هر لحظه منتظر پیک تزار واعلام خبر تسلیم شدنش بود. درنهایت با شروع زمستان روسیه در ماه اکتبر عقب نشینی فاجعه بار ارتش فرانسه آغازشد. ارتش روسیه تحت فرماندهی کوتوزوف مدام به فرانسوی ها حمله می کرد. . اگرچه در مسیر بازگشت به فرانسه ناپلئون متفقین را در لوتزن و درسدن شکست داد اما شکست در نبرد لایپزیک پایان قدرت فرانسه در اروپا بود. اینبار امپراتور فرانسه به آلکساندر پیشنهاد صلح داد که اون نپذیرفت. در نهایت آلکساندر در 31مارس 1814 وارد پاریس شد و در کمال تعجب سایر متحدانش مورد استقبال شدید فرانسوی ها قرار گرفت. آلکساندر لویی هجدهم را به تخت سلطنت فرانسه بازگرداند. در 1815 بافرار مجدد ناپلئون از جزیره الب باردیگر روسیه و اتریش و انگلیس متحد شدند. که باعث شکل گیری اتحاد مقدس شد.
آلکساندر و ایران
سیاست های توسعه طلبانه روسیه در ایران که در دوره پل اول به اتمام رسیده بود باردیگر توسط الکساندر اول آغازشد. از نظر روسیه مناطق مسلمان نشین قفقاز ارزش سوق الجیشی داشت. اگرچه قفقاز در زمان آغامحمد خان به تصرف ایران درآمد اما بعد از مرگ او ژنرال سیسیانف روس با حمایت گرگین خان حاکم گرجستان بر این کشور تسلط پیدا کرد. الحاق سرزمین های مسلمان نشین قفقاز خشم مردم مسلمان این منطقه را برانگیخت . فتحعلیشاه بنا به تحریک برخی حکام فراری گرجستان وقفقاز تصمیم به تسخیر مجدد این ایالات گرفت. سیسیانف هم بعد از اشغال گرجستان به دنبال تسخیر ارمنستان بود. در 1803 این ژنرال روس به طور ناگهانی به شهر گنجه حمله کرد. این حمله سرآغاز نبرد ده ساله دو کشور ایران و روسیه شد.شاه قاجار ابتدا سعی داشت از طریق گفتگو موضوع را حل کند که به جایی نرسید.درنهایت عباس میرزا ولیعهد ایران آماده دفاع شد.در همین زمان یکی از برادران گرگین خان به ایران پناهنده شد. همین بهانه حمله سیسیانف به تفلیس گردید. در 1804 ارتش ایران در شوره گل اولین بار با روسها روبرو شد. اگرچه نتیجه قطعی به دست نیامد اما به نظر می رسید روسها عقب نشینی کرده اند.اما در نهایت ارتش نه چندان مجهز ایران حریف روسها نشد در سالهای آخر نبرد اول ده ساله ایران و روسیه فتحعلیشاه به فکر تقویت ارتش ایران افتاد و قرارفین کنشتاین را با ناپلئون امضا کرد. قرار بود افسران فرانسوی در آموزش سربازان ارتش ایران و همچنین ساخت توپ و تفنگ ودیگر مسائل دیگر نظامی سربازان عباس میرزا را یاری کنند. ژنرال گاردان در دسامبر 1807 به ایران آمد و به سرعت یک واحد توپخانه وتفنگدار به سبک اروپایی در تبریز آماده شد. اگرچه کارشکنی های انگلیسی ها هم ادامه داشت. در نهایت ناپلئون بعداز امضای عهد نامه تسلیت در 1807 با روسیه به همکاری با ایران پایان داد و بار دیگر ایران در مقابل روسیه تنها ماند. در سال 1810 روسیه بشدت از طرف فرانسه تهدید میشد و تزار در تلاش بود معاهده صلح با ایران را سریعا امضا کند.عباس میرزا سعی کرد امپراتوری عثمانی را به نبرد با روسیه ترغیب کند. اما عثمانی در پاییز همان سال شکست سختی از روسیه خورد ایران در نبرد با روسیه بازهم تنها شد. در همین زمان هم ارتش انگلیس مستشاران خود را از ایران فراخواند و این افسران اسرار ارتش ایران را در اختیار روسها گذاشتند. در نهایت ایران در نبرد اصلاندوز شکست خورد و در ژانویه 1813 لنکران سقوط کرد و ارتش روسیه آماده عبوراز رود ارس شد. با اینکه عباس میرزا می دانست به زودی روسیه درگیر جنگ با فرانسه خواهد شد و مایل به صلح نبود اما در نهایت با دورغ های سرگورواوزلی سفیر انگلیس شاه ساده دل قاجار فریب خورد و معاهده گلستان امضا شد. بر طبق این قرار داد کل قراباغ،گنجه،شکی،دربند،باکو ،داغستان و گرجستان به روسیه رسید. روسیه هم قول داد از سلطنت فرزندان عباس میرزا حمایت کند. در این عهد نامه حدود مرزی مشخص نشده بود تا زمینه برای نبردهای بعدی دوکشور فراهم باشد.
در این بین نقش انگلستان در شکست غیر قابل انکار بود انگلیسی ها با ایران عهدنامه همکاری نظامی داشتند وقرار بود به ارتش ایران آموزش دهند اما در نهایت این اتفاق رخ نداد و ایران شکست خورد اگرچه در این بین ژنرال معروف آلکساندر یعنی سیسیانف در 1806 به دست حاکم ایرانی باکو کشته شد اما در روند جنگ تغییر چندانی ایجاد نشد
مرگ تزار
در نهایت با پایان کار ناپلئون تزار روسیه به فردی بشدت منزوی و گوشه گیر تبدیل شد. تمامی امور کشور را به کنت آراکت چیف مستبد سپرد. در 1824 سیل وحشتناکی سنت پترزبورگ را فرا گرفت و حتی تا طبقه اول کاخ زمستانی که محل اقامت امپراتور بود بالا آمد. فریاد های ناله مردم بعد از این سیل وحشتناک بشدت آلکساندر را تحت تاثیرقرار داد. و در نهایت در 1825 به برادرزنش پرنس اورانژ اعلام کرد قصد کناره گیری از سلطنت را دارد. بعد از یک مراسم مذهبی طولانی در کلیسای الکساندر نوفسکی سنت پترزبورگ تزار و تزارین این شهر را برای همیشه ترک کردند. اما تزار 48 ساله در طول سفر بشدت بیمارشد. در نهایت در 19 نوامبر 1825 درگذشت. اگرچه به دلیل استعفا و مرگ مرموزش سرنوشت او در هاله ایی از افسانه و شایعه قرار گرفت و به سرعت شایع شد که تزار زنده است و حتی برخی افراد ادعا کردند که آلکساندرهستند.
بهترین جمله در وصف تزار را مترنیخ صدراعظم اتریش برزبان آورد. او بعد ازمرگ آلکساندر گفت: اکنون رمان تمام شد و تاریخ آغاز گردید.
منابع
پادشاهان سرخ ،تراژدی رومانوف ها، میشل دوسن پیر
فتحعلیشاه قاجار سقوط در کام استعمار،جعفر پناهی سمنانی
https://en.wikipedia.org/wiki/Russian_Empire
ای بابا هرچی بگیم تاریخ روسیه و پترکبیرو الکسی ملکسی ها برامون جذاب نیست مرغ شما یه پا داره
برای شما جذاب نیست خوب بقیه هم هستند به خدا اینجا
درود ..
سایت نظامیه یا سایت تاریخی؟!
میتونه بخش تاریخی هم داشته باشه
آیا حساب کاربری ندارید؟