نظریه کارل راجرز در روانشناسی

 
helpkade
نظریه کارل راجرز در روانشناسی
نظریه کارل راجرز در روانشناسی

کارل راجرز (به انگلیسی: Carl Rogers) (زاده ۸ ژانویهٔ ۱۹۰۲ – مرگ ۴ فوریهٔ ۱۹۸۷)، روانشناس آمریکایی، یکی از نظریه‌پردازان معروف شخصیت و یکی از چهره‌های اصلی در رویکرد روان‌شناسی انسان‌گرایانه و اگزیستانسیالیستی در روانشناسی است.

راجرز به عنوان یکی از پدرهای تحقیقات روان‌درمانی شناخته می‌شود و به دلیل تحقیقات پیشرویی که انجام داده‌است، نشانِ مشارکت علمی برجسته از سوی انجمن روان‌شناسی آمریکا در سال ۱۹۵۶ به او تعلق گرفت.

او موضعی پرسشگر و جرأت ورزانه به سوی قلمرو ناشناخته هم به عنوان یک فرد متخصص و و هم عادی داشت.[۲]

رویکرد فرد محور به عنوان رویکرد منحصربه‌فرد او در شناخت شخصیت و روابط انسانی، کاربردهای بسیاری در حوزه‌های مختلف از جمله مشاوره و روان‌درمانی (درمان مخاطب محور)، آموزش (آموزش دانش‌آموز محور) و دیگر سازمان‌های گروهی مورد استفاده قرار گرفت. در سال ۱۹۷۲ راجرز به دلیل کارهای حرفه‌ای‌اش، از سوی انجمن روانشناسی آمریکا به عنوان شایسته‌ترین فرد برای دریافت نشان مشارکت حرفه‌ای برجسته انتخاب شد. او پیش از مرگش در سال ۱۹۸۷ به پاس فعالیت‌هایش در زمینهٔ درگیری‌های داخلی آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی، نامزد دریافت جایزهٔ صلح نوبل شد.

کارل راجرز در ۸ ژانویهٔ ۱۹۰۲ در اوک پارک در حومهٔ شیکاگو به دنیا آمد. نام پدرش والتر و نام مادرش جولیا بود. آن‌ها شش فرزند بودند و راجرز چهارمین بود. پدرش مهندس عمران و پیمانکار بسیار موفقی بود، و به همین دلیل، راجرز در کودکی هیچ مشکل مالی نداشت. راجرز خودش را به این صورت توصیف می‌کند: «فرزند میانی در خانواده‌ای بزرگ و بسیار در هم بافته، که سخت کوشی و مسیحیت (پروتستان اصول گرا، حتی افراطی)، در آن ارزشمند بود.» راجرز می‌گوید که «بچه‌هایم باورشان نمی‌شود که آن زمان حتی آب گازدار نیز نوشابه‌ای مکروه محسوب می‌شد. یادم می‌آید که وقتی اولین نوشابهٔ گازدار را نوشیدم، احساس گناه به من دست داد.» والدین راجرز به او و دیگر بچه‌ها اجازه نمی‌دادند با بچه‌های غریبه دوست شوند زیرا هر کسی به غیر از خویشاوندان، به کارهای مشکوک مشغول بودند.

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

در نتیجهٔ این پیش ذهنیت نسبت به «غیر خودیها»، راجرز مدت زمان زیادی را به تنهایی می‌گذراند، هر چه دم دستش می‌رسید را می‌خواند، از جمله دائرةالمعارفها و لغتنامه‌های مختلف. در اوک پارک، خانوادهٔ راجرز در محله‌ای نسبتاً مرفه‌نشین زندگی می‌کردند. در همان‌جا راجرز به مدرسهٔ ابتدایی هولمز رفت، همکلاسیهایش عبارت بودند از ارنست همینگوی (که دو سال از او بزرگتر بود) و فرزندان فرانک لوید رایت، آرشیتکت معروف آمریکا.

راجرز در دوازده سالگی به همراه خانواده اش به مزرعه‌ای در ۵۰ کیلومتری شیکاگو نقل مکان کرد. زندگی در مزرعه به این معنا نبود که آن‌ها سبک زندگی نسبتاً لوکس و مرفه خود را کنار بگذارند. همه می‌دانند که راجرز در مزرعه بزرگ شده‌است، اما کمتر کسی می‌داند که خانهٔ آن‌ها در مزرعه، سقف آردواز، کف کاشیکاری، هشت اتاق، و پنج حمام داشت. در پشت خانه، یک زمین تنیس خاکی قرار داشت. در همین مزرعه بود که راجرز برای اولین بار به علوم علاقه‌مند شد. پدرش اصرار داشت که مزرعه طبق اصول علمی اداره شود، به همین دلیل، در بارهٔ بسیاری آزمایش‌های علمی در بارهٔ کشاورزی مطالعه کرد. از روی این مطالعات، او به بید[۳] علاقه‌مند شد. او آن‌ها را می‌گرفت، بزرگ می‌کرد، و تولید مثلشان می‌داد. علاقه به علم هرگز در راجرز از بین نرفت، هرچند که در تمام عمر، در یکی از غیرعینی‌ترین زمینه‌های روان‌شناسی فعالیت کرد.

تمایل راجرز به تنهایی در دبیرستان ادامه یافت. در این مدت او فقط دو دوست داشت. او دانش آموزی ممتاز بود و تقریباً همیشه A می‌گرفت. دروس مورد علاقه اش، انگلیسی و علوم بود.

در ۱۹۱۹، راجرز در دانشگاه ویسکانسین، در رشتهٔ کشاورزی ثبت نام کرد. این همان دانشگاهی بود که هم پدر و هم مادرش، دو برادر و یک خواهرش در آنجا درس خوانده بودند. راجرز در سال‌های اول دانشگاه در امور مذهبی بسیار فعال بود. در ۱۹۲۲ با نُه نفر دیگر از دانشجویان برای شرکت در کنفرانس WSCFC به پکن (چین) اعزام شد. این سفر شش‌ماهه تأثیر عمیقی روی راجرز گذاشت. او بدون واسطه و به‌طور مستقیم با مردمی از فرهنگ‌ها و مذاهب مختلف آشنا شد. راجرز در بازگشت از چین، در کشتی، ناگهان به ذهنش رسید که مسیح نباید خدا باشد، بلکه باید انسانی مثل انسان‌های دیگر باشد. او تصمیم گرفت که دیگر به خانه برنگردد و در نامه‌ای به والدینش نوشت که دیگر نمی‌خواهد به مذهب پروتانیسم آن‌ها مقید باشد. راجرز از مذهب افراطی پروتستانیسم انصراف داد ولی ظاهراً می‌بایست بابت این آزادی هزینه می‌پرداخت. در بازگشت از چین، او به دردهای معدوی شدیدی دچار می‌شد که سرانجام زخم معده اثنا عشری تشخیص داده شد. راجرز چندین هفته بستری شد و شش ماه تمام تحت مراقبت شدید قرار داشت. غیر از او، دو تن دیگر از خواهران و برادرانش (۵۰٪ فرزندان) در مرحله‌ای از زندگی خود زخم معده گرفتند. در بازگشت به دانشگاه، راجرز از کشاورزی به تاریخ تغییر رشته داد. او در ۱۹۲۴ مدرک لیسانس گرفت.

بعد از فارغ‌التحصیلی، راجرز با دوست دوران کودکی خود، هلن الیوت، ازدواج کرد، هر چند که والدینش با این کار بسیار مخالف بودند. آن‌ها دو فرزند به دنیا آوردند (دیوید، ۱۹۲۶، و ناتالی، ۱۹۲۸). جالب این است که وقتی دیوید به دنیا آمد، راجرز می‌خواست او را طبق اصول رفتارگرایی واتسونی بزرگ کند. خوشبختانه، و به قول خود راجرز، همسرش هلن به اندازهٔ کافی عقل سلیم داشت تا به رغم همهٔ «دانش» روان‌شناسی راجرز، که بسیار مخرب بود، مادر خوبی برای فرزندانشان شود. راجرز می‌گوید که مشاهدهٔ بزرگ شدن فرزندانش به او در بارهٔ انسان‌ها، رشد انسان، و روابط میان فردی آن‌ها چیزهایی یاد داده‌است که آموختن آن‌ها از طریق شغلی و حرفه‌ای غیرممکن بود. بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، راجرز در LUTS در نیویورک ثبت نام کرد. اما احساس می‌کرد که به غیر از کمک‌های مذهبی، باید روش دیگری برای کمک به مردم وجود داشته باشد. بعد از دو سال فعالیت در این سمینار، او به دانشگاه کلمبیا رفت و در رشتهٔ روان‌شناسی بالینی به تحصیل پرداخت و در ۱۹۲۸ فوق لیسانس، و در ۱۹۳۱ دکترا گرفت. تز دکترای وی در بارهٔ اندازه‌گیری تنظیم یا سازگاری شخصیت در کودکان بود.

بعد از دریافت مدرک دکتری، راجرز به عنوان روان‌شناس در دپارتمان مطالعات کودکان در انجمن پیشگیری خشونت با کودکان در رُچستر، نیویورک، مشغول به کار شد. او در طول تحصیلات دکترا، در همین انجمن به عنوان همکار فعالیت داشت. در همان‌جا بود که راجرز با چنیدن تجربه مواجه شد که بعدها بر نظریهٔ شخصیت، و رویکرد وی به روان درمانی به شدت تأثیر گذاشتند. اولاً او متوجه شد که روانکاوی، که رویکرد غالب در این انجمن بود، بیشتر اوقات ناموثر است. ثانیاً، متوجه شد که صاحب نظران مطرح در روان‌شناسی، در این مورد که برای درمان افراد مبتلا به اختلالات روانی کدام روش بهتر است، اختلاف نظر داشته، و نمی‌توانند به توافق برسند. ثالثاً، متوجه شد که گشتن به دنبال یک «بینش» (بصیرت یا شهود) به مشکلات روانی، معمولاً راه به جایی نمی‌برد و باعث دلسردی می‌شود. تقریباً در همین زمان بود که راجرز تحت تأثیر آلفرد آدلر قرار گرفت. او از آدلر آموخت که مطالعات موردی طولانی، موضوعاتی سرد، مکانیکی، و غیرضروری هستند. او همچنین متوجه شد که روان درمانگران مجبور نیستند وقتشان را در تحقیق و تفحص در گذشتهٔ بیماران صرف کنند. به جای آن، آن‌ها باید به زمان حال بیماران (محیط بلافاصله و بلاواسطهٔ) بپردازند و ببینند که بیماران در حال حاضر در چه شرایطی قرار دارند.

راجرز اولین کتاب خود به نام «درمان بالینی کودکان دشوار» را در سال ۱۹۳۹، زمانی که هنوز در دپارتمان مطالعات کودکان بود، نوشت. در ۱۹۴۰، او از کار عملی به کار آکادمیک تغییر فعالیت داد. در این سال، راجرز در دانشگاه اوهایو سمت استادی روان‌شناسی بالینی را به عهده گرفت. در همان‌جا بود که راجرز به فرمولبندی و امتحان رویکرد خودش به روان درمانی پرداخت. در ۱۹۴۲، کتاب «مشاوره و روان درمانی: مفاهیم عملی نوین تر» را نوشت. در این کتاب، او اولین جایگزین عمده برای روانکاوی را توصیف کرد. ناشر کتاب ابتدا تمایلی به چاپ آن نداشت، زیرا فکر می‌کرد که تیراژ ۲۰۰۰ نسخه‌ای آن به فروش نخواهد رفت. این تیراژ فقط برای پوشش هزینه‌های چاپ کافی بود. تا سال ۱۹۶۱، این کتاب ۷۰۰۰۰ نسخه فروش داشت و هنوز هم فروش خوبی دارد.

در ۱۹۴۴، به عنوان بخشی از فعالیت‌های مربوط به جنگ، راجرز ایالت اوهایو را ترک کرد و به نیویورک رفت. در آنجا در سازمان USO به عنوان مدیر خدمات مشاوره به کار مشغول گشت. بعد از یک سال، به دانشگاه شیکاگو رفت و در آنجا به عنوان استاد روان‌شناسی و مدیر مشاوره منصوب گشت. در همین دوران در دانشگاه شیکاگو بود که راجرز مهم‌ترین کتاب خود را نوشت: «روان درمانی مراجع-محوری: مفاهیم، شیوه‌ها، و کاربردها» (۱۹۵۱).

در ۱۹۵۷، راجرز دانشگاه شیکاگو را ترک کرد و به دانشگاه ویسکانسین رفت. در آنجا او، هم به عنوان استاد روان‌شناسی و هم به عنوان استاد روان پزشکی مشغول به کار شد. راجرز متوجه شد که در دانشگاه ویسکانسین جوّ حاکم، بیشتر رقابتی است تا رفاقتی. او از همه بیشتر از نحوهٔ برخورد غیرانسانی (به زعم وی) با دانشجویان فوق لیسانس ناراحت بود، و چون نتوانست وضعیت را بهبود دهد، از آنجا استعفا داد. راجرز بعد از استعفا از دانشگاه ویسکانسین به لا هویا در کالیفرنیا رفت و به عضویت انستیتو علوم رفتاری غربی[۴] درآمد. در ۱۹۶۸، راجرز و تنی چند از دیگر اعضایی که رویکردی انسانگرایانه تری داشتند، انستیتو علوم رفتاری غربی را ترک کردند تا مرکز مطالعات شخص را، باز هم در لا هویا، تأسیس کنند.

بسیاری از تغییر مسیرهای راجرز با یک تغییر جهت در علایق، تکنیکها، یا فلسفه، همراه بودند. آخرین تغییر مسیر وی، علاقهٔ راجرز به «فرد، در همان زمانی که دنیا را تجربه می‌کند» را نشان می‌دهد. راجرز می‌گفت که او به «شخص» علاقه‌مند است، ولی از روش‌های قدیمی که انسان را به عنوان «موضوع» تحقیق مورد مطالعه قرار می‌دهند منزجر است. در سال‌های بعد، راجرز با گروه‌های رویارویی کار می‌کرد و به آن‌ها آموزش حساسیت تدریس می‌کرد. او بیشتر به این موضوع علاقه داشت که شرایطی را کشف کند که شخص در آن‌ها می‌تواند پتانسیلهای خود را کاملاً به فعل درآورد. همچنین، در اواخر فعالیت حرفه‌ای خود، راجرز به ارتقای صلح جهانی علاقه‌مند شد. او پروژهٔ صلح ژنو را در سال ۱۹۸۵ سازمان دهی کرد. در سال ۱۹۸۶ نیز چندین ورکشاپ صلح در مسکو را رهبری کرد. او تا روز ۴ فوریهٔ ۱۹۸۷ به این فعالیت‌ها ادامه داد. در این روز، او به علت ایست قلبی در گذشت. او ۸۵ سال داشت.

فرضیه‌های نظریهٔ راجرز آشکارا نشان می‌دهد که او در مطالعهٔ شخصیت، شخص[۵] را مرکز توجه قرار داده‌است. به همین دلیل، نظریهٔ وی در روان درمانی، روان درمانی شخص-محور[۶] نام دارد.

گنجی، حمزه (۲۰۱۲). نظریه‌های شخصیت. انتشارات ساوالان..mw-parser-output cite.citation{font-style:inherit}.mw-parser-output q{quotes:”””””””‘””‘”}.mw-parser-output code.cs1-code{color:inherit;background:inherit;border:inherit;padding:inherit}.mw-parser-output .cs1-lock-free a{background:url(“//upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/6/65/Lock-green.svg/9px-Lock-green.svg.png”)no-repeat;background-position:right .1em center;padding-right:1em;padding-left:0}.mw-parser-output .cs1-lock-limited a,.mw-parser-output .cs1-lock-registration a{background:url(“//upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/d6/Lock-gray-alt-2.svg/9px-Lock-gray-alt-2.svg.png”)no-repeat;background-position:right .1em center;padding-right:1em;padding-left:0}.mw-parser-output .cs1-lock-subscription a{background:url(“//upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/a/aa/Lock-red-alt-2.svg/9px-Lock-red-alt-2.svg.png”)no-repeat;background-position:right .1em center;padding-right:1em;padding-left:0}.mw-parser-output div[dir=ltr] .cs1-lock-free a,.mw-parser-output div[dir=ltr] .cs1-lock-subscription a,.mw-parser-output div[dir=ltr] .cs1-lock-limited a,.mw-parser-output div[dir=ltr] .cs1-lock-registration a{background-position:left .1em center;padding-left:1em;padding-right:0}.mw-parser-output .cs1-subscription,.mw-parser-output .cs1-registration{color:#555}.mw-parser-output .cs1-subscription span,.mw-parser-output .cs1-registration span{border-bottom:1px dotted;cursor:help}.mw-parser-output .cs1-hidden-error{display:none;font-size:100%}.mw-parser-output .cs1-visible-error{font-size:100%}.mw-parser-output .cs1-subscription,.mw-parser-output .cs1-registration,.mw-parser-output .cs1-format{font-size:95%}.mw-parser-output .cs1-kern-left,.mw-parser-output .cs1-kern-wl-left{padding-left:0.2em}.mw-parser-output .cs1-kern-right,.mw-parser-output .cs1-kern-wl-right{padding-right:0.2em}

کری، جرالد؛ ترجمه: سید محمدی، یحیی. نظریه و کاربست مشاوره و روان درمانی، ویراست هفتم. انتشارات ارسباران، زمستان ۱۳۹۰

راجرز نظریه اش را از تجربیات خود با درمانجویان، نه از پژوهش آزمایشگاهی، به وجود آورد. عبارت درمان فردمدار حکایت دارد که توانایی تغییر دادن شخصیت و بهبود آن درون فرد قرار دارد. این فرد است نه درمانگر که چنین تغییری را هدایت می کند. ما موجودات منطقی هستیم که تحت تاثیر درک آگاهانه از خود و دنیای تجربی مان قرار داریم. راجرز برای نیروهای ناهشیار یا توجیهات فرویدی اهمیت زیادی قایل نبود. او این عقیده را نیز رد کرد که رویدادهای گذشته تاثیر کنترل کننده ای بر رفتار جاری دارند. او تاکید که احساسات و هیجانات کنونی، تاثیر بیشتری بر شخصیت دارند. راجرز فقط یک انگیزش فطری و اصلی را مطرح کرد : گرایش فطری به شکوفا شدن. هدف نهایی شکوفا کردن خود است، تبدیل شدن به چیزی که راجرز آن را انسان کامل نامید.

خود و گرایش خود شکوفایی

راجرز خود آگاهی را به صورت پذیرش خود و واقعیت، و احساس مسئولیت در قبال خود تعریف کرد. سطح خودآگاهی فرد تنها عامل بسیار مهمی است که رفتار را پیش بینی می کند. راجرز معتقد بود که افراد با گرایش فطری به شکوفا کردن، حفظ کردن و بهبود بخشیدن خود برانگیخته می شوند. این کشش به سمت خود شکوفایی، بخشی از گرایش شکوفایی (Actualization tendency) بزرگتر است که تمام نیازهای فیزیولوژیکی و روان شناختی را در بر می گیرد. گرایش شکوفایی با پرداختن به مقتضیات اساسی، مانند نیاز به غذا، آب و ایمنی به حفظ کردن ارگانیزم و زنده نگه داشتن آن خدمت می کند. گرایش شکوفایی در رحم آغاز می شود و با کمک به تمایز کردن اندام های بدن و رشد عملکرد فیزیولوژیکی، به رشد انسان کمک می کند. گرایش شکوفایی مسبب رسش است- رشد اندام ها و فرایند های بدن که به صورت ژنتیکی تعیین شده است – که دامنه آن از رشد جنین تا ظاهر شدن ویژگیهای جنسی ثانوی به هنگام بلوغ، گسترش دارد. این تغییرات که در ساخت ژن های ما برنامه ریزی شده اند، به وسیله گرایش شکوفایی به ثمر می رسند.

با اینکه تغییرات به صورت ژنتیکی تعیین شده اند، پیش روی به سمت رشد کامل، نه خودکار و نه بی زحمت است. گرایش به شکوفا شدن از میل به واپس روی، صرفا به دلیل دشوار بودن فرایند رشد، نیرومندتر است.

فرایند حاکم در طول عمر، فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی (organismic valuing process) است. ما از طریق این فرایند، تمام تجربیات زندگی خود را از نظر اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کمک می کند، ارزیابی می کنیم. تجربیاتی را که کمک کننده به شکوفایی می دانیم به صورت خوب و خوشایند ارزیابی می کنیم؛ یعنی برای آنها ارزش مثبت قایل می شویم.

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

دنیای تجربی

ما با منبع بی شمار تحریک رو به رو می شویم که برخی جزیی و پیش پا افتاده و برخی مهم، برخی تهدید کننده و برخی تقویت کننده هستند. واقعیت محیط ما بستگی دارد به برداشت ما از آن که همیشه با واقعیت مطابقت ندارد. امکان دارد به تجربه ای طوری واکنش نشان دهیم که با واکنش صمیمی ترین دوست ما به آن، بسیار متفاوت باشد. برداشت های ما با گذشت زمان و بسته به شرایط تغییر می کنند.

رشد خود در کودکی

بخش مجزا تجربه که با کلمه های من، مرا و خودم توصیف می شود، خود یا خود پنداره (self-concept) است. خود پنداره متمایز کردن آنچه مستقیم و بی واسطه بخشی از خود است از دیگران، اشیا و رویدادهایی که نسبت به خویشتن بیرونی هستند، شامل می شود. خود پنداره تصور ما از آنچه هستیم، آنچه باید باشیم و آنچه دوست داریم باشیم نیز هست. در حالت ایده آل، خود الگوی هماهنگ یا کل سازمان یافته ای است. تمام جنبه های خود برای هماهنگی تلاش می کنند.

توجه مثبت (positive regard)

این نیاز احتمالا آموخته شده است، هرچند راجرز گفت منبع آن اهمیت ندارد. نیاز به توجه مثبت عمومیت دارد و پایدار است. اگر مادر به کودک توجه مثبت نکند، در این صورت از گرایش فطری کودک به شکوفایی و رشد خود پنداره، جلوگیری خواهد شد. اگر با وجود رفتارهای نا خوشایند کودک، توجه مثبت به او ادامه یابد، این وضعیت توجه مثبت نا مشروط نامیده می شود. جنبه مهم نیاز به توجه مثبت، ماهیت دو جانبه آن است. ارضا کردن نیاز دیگران به توجه مثبت، خشنود کننده است. ما با تعبیر کردن بازخوردی که می گیریم خود پنداره خویش را اصلاح می کنیم و نگرش های دیگران را درونی می کنیم.

گاهی توجه مثبت بیشتر از درون فرد حاصل می شود تا از جانب دیگران، وضعیتی که راجرز آن را حرمت نفس مثبت (positive self-regard) نامید.

شرایط ارزش

شرایط ارزش (conditions of worth) از توالی رشد توجه مثبت که به حرمت نفس مثبت می انجامد به وجود می آید. حرمت نفس مثبت مدل راجرز برای فراخود فرویدی است و از توجه مثبت مشروط به وجود می آید. توجه مثبت مشروط بر عکس توجه مثبت نا مشروط است. امکان دارد والدین به هر کاری که فرزند آنها انجام می دهد، با توجه مثبت واکنش نشان ندهند. کودکان یاد می گیرند که محبت والدین قیمتی دارد، این محبت به شیوه رفتار کردن قابل قبولی وابسته است. آنها با درونی کردن هنجارها و معیارهای والدین، طبق شرایطی که والدین آنها تعیین کرده اند، خود را با ارزش یا بی ارزش، خوب یا بد، در نظر می گیرند.

ناهمخوانی

ما تجربیات را نه بر حسب اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کلی کمک می کنند، بلکه بر این اساس که آیا توجه مثبت دیگران را به همراه دارند، ارزیابی کرده و آنها را قبول یا رد می کنیم. این به ناهمخوانی (incongruence) بین خود پنداره و دنیای تجربی، یعنی محیط به گونه ای که آن را درک می کنیم، منجر می شود. تجربیاتی که با خود پنداره ما نا همخوان یا نا هماهنگ هستند، تهدید کننده شده و به صورت اضطراب آشکار می شوند. برای مثال اگر خود پنداره ما این عقیده را در بر داشته باشد که همه انسان ها را دوست داریم، وقتی با کسی آشنا می شویم که احساس می کنیم از او متنفریم، دچار اضطراب خواهیم شد. میزان سازگاری روان شناختی و سلامت هیجانی ما، حاصل همخوانی خود پنداره با تجربیات مان است. افرادی که از لحاظ روان شناختی سالم هستند، می توانند خودشان، دیگران، و رویدادهای موجود در محیط خویش را همان گونه که واقعا هستند، درک کنند.

ویژگیهای افراد کامل

فرد کامل نتیجه مطلوب رشد روان شناختی و تکامل اجتماعی است. راجرز چند ویژگی افراد کامل ( خود شکوفا) را نام برد.

افراد کامل از تمام تجربیات آگاهند. هیچ تجربه ای انکار یا تحریف نمی شود، همه تجربیات از صافی خود رد می شوند، حالت دفاعی وجود ندارد، زیرا چیزی که علیه آن دفاع شود، چیزی که خود پنداره را تهدید کند، وجود ندارد. آنها پذیرای احساس های مثبت مانند جرات و عطوفت و احساس های منفی نظیر ترس و رنج هستند. افراد کامل عاطفی تر هستند.

افراد کامل در هر لحظه به طور کامل و پر مایه زندگی می کنند. تمام تجربیات به صورت بالقوه تازه و جدید هستند.

افراد کامل به ارگانیزم خودشان اعتماد می کنند. رفتار کردن به صورتی که فرد احساس می کند درست است، هیچ چیز تهدید کننده نیست؛ همه اطلاعات را می توان درک، ارزیابی و به دقت سبک سنگین کرد.

افراد کامل بدون قید و بندها یا بازداری ها، احساس می کنند در تصمیم گیری ها آزاد هستند. آنها احساس نمی کنند که مجبورند توسط خودشان یا دیگران فقط به یک صورت رفتار کنند.

افراد کامل خلاق هستند و هنگامی که شرایط محیطی تغییر می کند به صورت ثمر بخش و سازگارانه زندگی می کنند. آنها به پیش بینی پذیری، امنیت یا رهایی از تنش نیازی ندارند.

امکان دارد که افراد کامل با مشکلاتی روبرو شوند. راجرز افراد کامل را به صورت شاد، سعادتمند، یا خرسند توصیف نکرد، هرچند گاهی می توانند چنین باشد.

راجرز برای توصیف افراد کامل از کلمه شکوفا کننده نه شکوفاشده استفاده کرد. رشد همواره ادامه دارد. کامل بودن مسیر است نه مقصد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

موضع راجرز اراده آزاد است. افراد کامل در آفریدن خودشان آزاد هستند. هیچ جنبه ای از شخصیت از پیش برای آنها تعیین نشده است. راجرز درباره موضوع طبیعت – تربیت، نقش محیط را مهم تر دانست. گرچه گرایش شکوفاشدن فطری است، ولی خود فرایند شکوفا شدن بیشتر تحت تاثیر نیروهای اجتماعی قرار دارد تا نیروهای زیستی. تجربیات کودکی تا اندازه ای بر رشد شخصیت تاثیر دارند. احساس های کنونی برای شخصیت ما، مهم تر از رویدادهای دوران کودکی ماست. هدف نهایی و ضروری زندگی، فرد کامل شدن است. ما به تعارض با خودمان یا جامعه خویش محکوم نیستیم. نگرش ما پیش رونده است نه پس رونده و به سمت رشد گرایش دارد نه رکود. افراد از طرریق درمان فردمدار راجرز می توانند با استفاده از امکانات درونی خویش، انگیزه فطری برای شکوفایی، بر مشکلات غلبه کنند.

ارزیابی در نظریه راجرز

تنها راه ارزیابی شخصیت این است که تجربیات ذهنی فرد، وقایع زندگی او به صورتی که آنها را درک می کند و به عنوان واقعیت می پذیرد، در نظر گرفته شود.

درمان فرد مدار

راجرز در شیوه درمان فرد مدار، احساسات و نگرش های درمانجو را نسبت به خود و دیگران بررسی می کرد. او بدون هرگونه پنداشت، سعی می کرد دنیای تجربی درمانجو را درک کند. درمانگر با تمرکز کردن روی تجربیات ذهنی، فقط از رویدادهایی که درمانجو به صورت هشیار بیان می کند، آگاه می شود. تنها عقیده از پیش تعیین شده درمانگر فرد مدار، ارزش فطری درمانجوست. درمانجویان همان طوری که هستند پذیرفته می شوند. درمانگر به آنها توصیه نمی کند که چگونه رفتار کنند. راجرز با روشهای ارزیابی مانند تداعی آزاد، تحلیل رویا، و شرح حال های موردی مخالف بود.

 

 

گروه های رویارویی

افراد می توانند از طریق فرایند درمان، انعطاف پذیری، خود انگیختگی، و گشودگی را پرورش دهند یا آن را بازیابند. راجرز یک شیوه گروهی را ابداع کرد که افراد بتوانند به وسیله آن از خودشان و اینکه چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند یا رو به رو می شوند، آگاه شوند. او این رویکرد را گروه رویارویی (encounter group) نامید. تعداد اعضا گروه ۸ تا ۱۵ نفر است. اعضا معمولا طی چند جلسه به مدت ۲۰ تا ۶۰ ساعت یکدیگر را ملاقات می کنند.

آزمون های روان شناختی

راجرز برای ارزیابی شخصیت از آزمون روان شناختی استفاده نکرد و هیچ آزمونی را به وجود نیاورد. روان شناسان دیگر برای ارزیابی جنبه هایی از دنیای تجربی، چند آزمون ساخته اند. پرسشنامه تجربه و مقیاس تجربه کردن .

پژوهشهایی درباره نظریه راجرز

راجرز معتقد بود که مصاحبه فردمدار که بر خود سنجی های درمانجویان متکی هستند بیشتر از روشهای آزمایشی ارزش دارند. راجرز برای گرد آوری اطلاعات درباره شخصیت از روش های آزمایشگاهی استفاده نکرد، ولی برای تایید و ثابت کردن مشاهدات بالینی خود از آنها استفاده کرد. او جلسات درمان را ضبط می کرد و از آنها فیلم می گرفت تا پژوهشگران را قادر سازد تعامل درمانجو – درمانگر را بررسی کنند. گاهی جلوه صورت یا لحن صدا بیشتر از کلمات، اطلاعات را بر ملا می سازند.

ارزیابی درمان فردمدار

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

راجرز و همکارانش با استفاده از فنون کیفی و کمی در سنت علمی جلسات درمان را بررسی کردند. در بیشتر پژوهشها از روش دسته بندی پرسش ها استفاده شد. راجرز با اجرای روش همبستگی، از پاسخ های داده شده به دسته بندی پرسش ها برای مشخص کردن این موضوع استفاده کرد که خود انگاره یا خود پنداره درمانجو تا چه اندازه ای با خود آرمانی مطابقت دارد.

تاملاتی

راجرز درمان فردمدار را با گوش کردن به گزارش های شخصی درمانجو انجام می داد. منتقدان راجرز را متهم می کنند به اینکه او عواملی را که درمانجو هشیار از آنها آگاه نبوده ولی می توانستند بر رفتار تاثیر بگذارند، نادیده گرفت. امکان دارد که افراد گزارش های تجربیات ذهنی خود را تحریف کنند، برخی رویدادها را سرکوب کنند و رویدادهای دیگر را از خود در آورند تا ماهیت واقعی خویش را مخفی کنند و خود انگاره آرمانی نشان دهند. روان درمانی فرد مدار راجرز فورا محبوبیت یافت. آموزش روان کاوی سنتی به مدرک پزشکی و دوره طولانی تخصص نیاز داشت. این درمان در دنیای تجارت به عنوان روش آموزشی برای مدیران مورد استفاده قرار گرفته است. نظریه شخصیت او به خاطر تاکید آن بر خود پنداره، شهرت گسترده ای یافته است.


منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۲ اردیبهشت ۹۴

خرید آنلاین کتاب

ثبت نام در کارگاه پذیرش و تعهد درمانی (ACT/ RFT)

سیستم نوبت دهی آنلاین برای مراجعه حضوری

24 آبان 1393, 14:3

كلمات كليدي : خودپنداره، توجه مثبت، خودشكوفايي، خود آرماني، روانشناسي شخصيت

نویسنده : زهرا غلامي

کارل راجرز، نظریه خود را از کار با مراجعان درمانگاهش تدوین کرد. در واقع راجرز از روان‌درمانی به نظریه شخصیت دست یافت. رویکرد پدیدارشناختی راجرز بر خلاف روان‌کاوی بر ادراک، احساس، خودشکوفایی، مفهوم خویشتن و تغییرات مداوم شخصیت تکیه دارد.[1]

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

مفهوم خویشتن، مهم‌ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آن‌ها معنی می‌دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می‌آورد. قسمتی از این میدان که از بقیه تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژه‌هایی چون من، مرا و خودم تعریف می‌شود.این بخش همان خود یا خودپنداره است.خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می‌گذارد.

مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی(Idealself) است. خودآرمانی، خودپنداره‌ای است که انسان آرزو می‌کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است.[2]

به نظر راجرز، فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره‌اش مقایسه می‌کند. در واقع افراد تمایل دارند به گونه‌ای رفتار کنند که با خودپنداره آن‌ها همخوانی داشته باشد. هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه می‌کند. برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی می‌شوید.تجربه‌ها احساس‌های ناهمخوان تهدید کننده‌اند و باعث تنش و اضطراب فرد می‌شوند.[3]

در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می‌دهد.راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر می‌کند که یکی از آن‌ها، تحریف کردن((distortion به معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری، انکار آن تجربه است.

در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه می‌دهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپنداره‌ای که دارد، به خود می‌گوید: «شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.»

شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه‌داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی می‌کند. یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین می‌برد.به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده می‌سازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین می‌کند.[4]

هر چه تجاربی که فرد به دلیل ناهمخوانی با خودپنداره‌اش انکار می‌کند بیشتر باشد، فاصله و شکاف بین خود و واقعیت افزون‌تر و احتمال ناسازگاری فرد بیشتر می‌شود. همچنین ممکن است به اضطراب شدید و سایر آشفتگی‌های هیجانی بیانجامد.

نوع دیگری از ناهمخوانی، ناهمخوانی میان خود واقعی و خود آرمانی است. تفاوت زیاد میان این دو نوع خود، منجر به ناشادی و نارضایتی فرد، همچنین اعتماد به نفس پایین و بی‌ارزش شمردن خویش می‌شود.[5]

همراه با شکل‌گیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد می‌کند که پایدار است و در همه انسان‌ها یافت می‌شود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.[6]

راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می‌گذارد، مورد تاکید قرار می‌دهد. اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می‌شود.

هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند(توجه مثبت مشروط)، سعی می‌کند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی‌دارند، بپرهیزد. در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی می‌کند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه می‌کرده، خود را تنبیه می‌کند. در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوه‌ای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد.بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل می‌کند. حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته می‌شود.

به همین دلیل، راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز می‌کند.در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمی‌دهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبه‌های خود را سرکوب کند.به عقیده راجرز، تنها از این راه است که می‌توان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.[7]

از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت می‌بینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه می‌کنند. به طور مثال؛ اگر مادری نیاز کودکش را به توجه مثبت ارضا کند، لزوما نیاز خود او هم به توجه مثبت ارضا می‌شود.

راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که وی از دیگران دریافت می‌کند، به وجود می‌آید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرش‌های دیگران را درونی می‌کند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه می‌گیرد. راجرز این وضعیت را احترام به “خود مثبت” نامید.

به طور مثال؛ کودکانی که هنگام شاد بودن از مادران خود به صورت عشق و علاقه پاداش دریافت می‌کنند، هر گاه شاد باشند، احترام به خود مثبت را تجربه می‌کنند و بدین ترتیب به خود پاداش می‌دهند.[8]

راجرز معتقد بود که، انسان‌ها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا می‌آیند. این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسان‌ها محسوب می‌شود، تمایل به شکوفا شدن است.یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه توانایی‌ها و توان‌های بالقوه، از توانایی‌های زیست‌شناختی گرفته تا پیچیده‌ترین جنبه‌های روان‌شناختی هستی.[9]

به عقیده راجرز، تمایل به خودشکوفایی عمدتا معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل می‌کند و مسئول پختگی، یعنی رشد اندام‌ها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است.

تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است. مثلا وقتی که کودک نخستین گام‌های خود را برمی‌دارد، می‌افتد و صدمه می‌بیند.اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری می‌کند.او می‌افتد و گریه می‌کند، اما هنوز ادامه می‌دهد.کودک به گفته راجرز، علی‌رغم این ناراحتی‌ها ثابت‌قدم باقی می‌ماند. زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قوی‌تر از هر نوع ترغیبی برای عقب‌گرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است.[10]

مفهوم شکوفایی، مستلزم گرایش ارگانیسم به رشد، از ساختارهای ساده به پیچیده، از وابستگی به استقلال و از تغییرناپذیری و عدم انعطاف به فرایند تغییر و آزادی در بیان احساسات است.[11]

راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزش‌گذاری وجودی می‌نامد، به نمایش می‌گذارند. منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربه‌های زندگی برحسب این‌که تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی می‌شوند. تجربه‌هایی را که انسان آن‌ها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی می‌داند، خوب و مطلق تلقی می‌شوند و بنابراین ارزش‌های مثبت به آن‌ها اختصاص می‌یابند. در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربه‌ها پیدا می‌کند. برعکس، تجربه‌هایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی می‌شوند و فرد از آن‌ها اجتناب می‌کند.[12]

رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را “کارکرد کامل” می‌نامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می‌شود.به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص می‌شوند: گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آن‌ها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوت‌های دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوت‌های عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا.[13]

راجرز معتقد بود واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است. درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد. همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند. به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربه‌های کنونی، محرک‌هایی که فرد از آن‌ها اگاهی ندارد و همچنین خاطره‌های تجارب گذشته است.فرد بر اساس جهان تجربی خود نسبت به محیط و موقعیت‌ها واکنش نشان می‌دهد و رفتار می‌کند.[14]


1. پروین، لارنس.ای؛ روان‌شناسی شخصیت، محمدجعفر جوادی و پروین کدیور، تهران، رسا، 1372، چاپ اول، ص 215.

نظریه کارل راجرز در روانشناسی


2. شاملو، سعید؛ مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، تهران، رشد، 1382، چاپ هفتم، ص 142.


3. اتکینسون، ریتال‌ال و همکاران؛ زمینه روان‌شناسی، حسن رفیعی و همکاران، تهران، ارجمند، 1384، چاپ پنجم، جلد دوم، ص 118و 119.


4. مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، ص 143.


5. زمینه روان‌شناسی، ص 118 و 119.


6. شولتز، دوان؛ نظریه‌های شخصیت، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، 1384، چاپ اول، ص 400.

7. شولتز، دوان، شولتز، سیدنی؛ تاریخ روان‌شناسی نوین، علی‌اکبر سیف و همکاران، تهران، رشد، 1375، چاپ سوم، جلد دوم، ص 375 و 376.


8. نظریه‌های شخصیت، ص 401.


9. همان، ص 393.


10. همان، ص 398.


11. روان‌شناسی شخصیت، ص 215.


12. نظریه‌های شخصیت، ص 399.


13. تاریخ روان‌شناسی نوین، ص 376.


14. نظریه‌های شخصیت، ص 399.

کتابخانه هادی

پژوهه تبلیغ

ارتباطات دینی

اطلاع رسانی

فرهیختگان

پژوهه تبلیغ

روان شناسی

روان شناسی

پرسشنامه ، مشاوره ، روان درمانی ، نظریه ها ، کارگاه آموزشی ، اختلالات روانی

راجرز ( کارل رانسوم راجرز ) پدر جنبش استعداد های بالقوه بشر و یکی از سه روان– درمانگر معتبر و برجسته زمان، در هشتم ژانویه سال ۱۹۰۲ در اوک پارک از توابع شیکاگو متولد شد و در چهارم فوریه سال ۱۹۸۷ در سن ۸۵ سالگی متعاقب یک عمل جراحی که روی شکستگی لگن خاصره اش انجام شد، در اثر حمله قلبی در لاجولای کالیفرنیا در گذشت. راجرز وصیت کرده بود جسد وی بدون هیچ گونه تشریفاتی سوزانده شود.

پدرش مهندس مقاطعه کار بود. والدینش تمایلات مذهبی داشتند، ولی مادرش در اعتقادات خود راسخ تر بود. اعضاء خانواده بسیار به هم نزدیک بودند. راجرز خاطر نشان می کند که والدینش « ایثارگر و مهربان، اهل عمل، واقع گرا، و متواضع بودند». تعداد فرزندان خانواده شش نفر بود که از این تعداد پنج نفرشان پسر بودند.

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

وقتی راجرز ۱۲ ساله بود، والدینش مزرعه ای در ۳۰ مایلی شیکاگو خریدند. در طول سال های دبیرستان مسئولیت مزرعه با او بود. نمراتش خیلی خوب بود. در سال ۱۹۱۹ به دانشگاه ویسکانسین راه یافت. در آن دانشگاه در فعالیتهای بسیاری شرکت جست، از جمله به عنوان نماینده در کنفرانس جهانی فدراسیون دانشجویان مسیحی به چین سفر کرد. زخم اثنی عشر او را برای مدتی از دانشگاه باز داشت. راجرز در ۱۹۲۴ در حالی که فقط یک درس روان شناسی گذرانده بود، به دریافت درجه لیسانس تاریخ نایل آمده و در همین سال نیز ازدواج کرد. همسر راجرز در ۱۹۷۹ وفات یافت. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های ناتالی و دیوید بود. دخترش گاهی اوقات او را در انجام طرح های پژوهشی یاری می کرد، پسرش به حرفه پزشکی روی آورد.

مطالعات دانشگاهی راجرز در اتحادیه مدارس الهیات نیویورک شروع شد. با اینکه راجرز مطالعات خود را در این مؤسسه بسیار شوق انگیز یافت. باز به این نتیجه رسید که مایل نیست به اصول عقیدتی مذهب خاصی وابسته باشد. راجرز در نهایت برای ادامه تحصیل در روان شناسی بالینی به کالج تربیت معلم دانشگاه کلمبیا نقل مکان کرد و در ۱۹۳۱ به دریافت ph.d از این مؤسسه نایل آمد. راجرز کارش را در ۱۹۲۸ و پیش از دریافت دکترای خود در راچستر نیویورک با کودکان بزهکار و محروم و تنگدست شروع کرد. این کودکان را دادگاه ها و نمایندگی ها به بخش مطالعات «انجمن پیشگیری از تعدی نسبت به کودکان» معرفی می کردند. راجرز برای مدت کوتاهی مدیریت مرکز مشاوره را به عهده گرفت. او در ۱۹۴۰ در سمت استادی به دانشگاه ایالتی اوهایو رفت و از ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۷ با مرکز مشاوره دانشگاه شیکاگو همکاری کرد. پس از این راجرز به دانشگاه ویسکانسین نقل مکان کرد و در ۱۹۶۴ به عنوان عضو دایم به مؤسسه علوم رفتاری وسترن پیوست. وی از ۱۹۶۸ تا زمان وفاتش عضو ثابت مرکز مطالعات انسانی در لاجولای کالیفرنیا بود.

راجرز برای انستیتوی رفتاری غربی، فیلمی از گروه درمانی تهیه کرد که برنده جایزه آکادمیک در موضوعات کوتاه شد. وی اولین برنده جایزه کمک های حرفه ای برجسته از مجمع روان شناختی آمریکا شد.

بنا به نظر آبرامام مزلو، استاد پیشین و صاحب نام دانشگاه براندیس، روان شناسی انسانی نیروی سومی را در گستره روان شناسی آمریکا تشکیل می دهد. دو نیروی دیگر عبارتند از روانکاوی و رفتارگرایی. راجرز را می توان بخش مهمی از این « نیروی سوم» محسوب داشت. او نیز مانند مزلو معتقد بود که آدمها طبعاً گرایش به خود شکوفایی دارند. راجرز معتقد بود که انسان در اصل دارای جوهره و ماهیتی مثبت است و هیچ چیز منفی یا شومی ذاتی او نیست. به نظر راجرز در صورتی که به اجبار به ساختارهای ساخته و پرداخته اجتماعی رانده نشویم و درست همان طوری که هستیم مورد قبول و پذیرش واقع شویم، به نحوی زندگی خواهیم کرد که موجب پیشرفت خود و جامعه شویم. به نظر راجرز انسان در اصل هم به ارضای نیازهای شخصی و هم به ایجاد رابطه نزدیک و صمیمانه با دیگران نیاز دارد و خواستار هر دوی اینهاست. در مجموع چنین به نظر می رسد که دیدگاه راجرز در اصل دیدگاهی انسان گرایانه است.

هیچ یک از شیوه های روان درمانی، به اندازه شیوه مراجع– محوری بر توفیق کار مشاوره تأثیر نداشته است. دیدگاه مثبت و عملی روان درمانی مراجع– محوری موجب نفوذ فراوان آن در میان مشاوران مدارس گردیده است. کارل راجرز نخست کار خود را با روانکاوی آغاز کرد، اما در سال ۱۹۳۷ در راه شکل گیری نظریه معروف خویش در روان درمانی فعالانه کوشید. در سال ۱۹۴۰ پس از انتقال به دانشگاه ایالتی اوهایو، در ضمن تدریس به دانشجویان دوره های فوق لیسانس و دکتری، در اندیشه یافتن علل تغییر در جریان روان درمانی بود. از این رو، نوارهای ضبط شده از جلسات روان درمانی را با دقت مورد بررسی و مطالعه قرار داد و بر اساس نتایج این بررسی ها، بتدریج به ارائه روان درمانی مراجع– محوری موفق شد.

رویکرد کارل راجرز (Carl Rogers)  در آغاز به درمان بی رهنمود یا درمانجومدار معروف بود و بعدها به درمان فردمدار تغییر یافت. راجرز نظریه اش را از تجربیات خود با درمانجویان، نه از پژوهش آزمایشگاهی، به وجود آورد. عبارت درمان فردمدار حکایت از آن دارد که توانایی تغییر دادن شخصیت و بهبود آن درون فرد قرار دارد. این فرد است نه درمانگر که چنین تغییری را هدایت می کند.

ما موجودات منطقی هستیم که تحت تاثیر درک آگاهانه از خود و دنیای تجربی مان قرار داریم. راجرز برای نیروهای ناهشیار یا توجیهات فرویدی اهمیت زیادی قایل نبود. او این عقیده را نیز رد کرد که رویدادهای گذشته تاثیر کنترل کننده ای بر رفتار جاری دارند. او تاکید کرد که احساسات و هیجانات کنونی، تاثیر بیشتری بر شخصیت دارند.

راجرز خود آگاهی را به صورت پذیرش خود و واقعیت، و احساس مسئولیت در قبال خود تعریف کرد. سطح خودآگاهی فرد تنها عامل بسیار مهمی است که رفتار را پیش بینی می کند.

راجرز معتقد بود که افراد با گرایش فطری به شکوفا کردن، حفظ کردن و بهبود بخشیدن به خود برانگیخته می شوند. این کشش به سمت خود شکوفایی، بخشی از گرایش شکوفایی(Actualization tendency) بزرگتر است که تمام نیازهای فیزیولوژیکی و روان شناختی را در بر می گیرد. گرایش شکوفایی با پرداختن به مقتضیات اساسی، مانند نیاز به غذا، آب و ایمنی به حفظ کردن ارگانیزم و زنده نگه داشتن آن خدمت می کند.

گرایش شکوفایی در رحم آغاز می شود و با کمک به تمایز کردن اندام های بدن و رشد عملکرد فیزیولوژیکی، به رشد انسان کمک می کند. گرایش شکوفایی مسبب رسش است -رشد اندام ها و فرایند های بدن که به صورت ژنتیکی تعیین شده است- که دامنه آن از رشد جنین تا ظاهر شدن ویژگیهای جنسی ثانوی به هنگام بلوغ، گسترش دارد. این تغییرات که در ساخت ژن های ما برنامه ریزی شده اند، به وسیله گرایش شکوفایی به ثمر می رسند.

با اینکه تغییرات به صورت ژنتیکی تعیین شده اند، پیش روی به سمت رشد کامل، نه خودکار و نه بی زحمت است. گرایش به شکوفا شدن از میل به واپس روی، صرفا به دلیل دشوار بودن فرایند رشد، نیرومندتر است.

فرایند حاکم در طول عمر، فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی(organismic valuing process) است. ما از طریق این فرایند، تمام تجربیات زندگی خود را از نظر اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کمک می کنند، ارزیابی می کنیم. تجربیاتی را که کمک کننده به شکوفایی می دانیم به صورت خوب و خوشایند ارزیابی می کنیم؛ یعنی برای آنها ارزش مثبت قایل می شویم.

دنیای تجربی

ما با منابع بی شمار تحریک رو به رو می شویم که برخی جزیی و پیش پا افتاده و برخی مهم، برخی تهدید کننده و برخی تقویت کننده هستند. واقعیت محیط ما بستگی دارد به برداشت ما از آن که همیشه با واقعیت مطابقت ندارد. امکان دارد به تجربه ای طوری واکنش نشان دهیم که با واکنش صمیمی ترین دوست ما به آن، بسیار متفاوت باشد. برداشت های ما با گذشت زمان و بسته به شرایط تغییر می کنند. تجربیات ما تنها مبنا برای قضاوت ها و رفتارهای ما می شوند.

رشد خود در کودکی

بخش مجزای تجربه ما که با کلمه های من، مرا و خودم توصیف می شود، خود یا خود پنداره(self-concept) است. خود پنداره متمایز کردن آنچه که مستقیما و بی واسطه بخشی از خود است از دیگران، اشیا و رویدادهایی که نسبت به خویشتن بیرونی هستند، را شامل می شود. خود پنداره تصور ما از آنچه هستیم، آنچه باید باشیم و آنچه دوست داریم باشیم نیز هست. در حالت ایده آل، خود الگوی هماهنگ یا کل سازمان یافته ای است. تمام جنبه های خود برای هماهنگی تلاش می کنند.

توجه مثبت (positive regard)

این نیاز احتمالا آموخته شده است، هر چند راجرز گفت منبع آن اهمیت ندارد. نیاز به توجه مثبت عمومیت دارد و پایدار است. اگر مادر به کودک توجه مثبت نکند، در این صورت از گرایش فطری کودک به شکوفایی و رشد خود پنداره، جلوگیری خواهد شد. اگر با وجود رفتارهای ناخوشایند کودک، توجه مثبت به او ادامه یابد، این وضعیت توجه مثبت نامشروط نامیده می شود.

جنبه مهم نیاز به توجه مثبت، ماهیت دو جانبه آن است. ارضا کردن نیاز دیگران به توجه مثبت، خشنود کننده است. ما با تعبیر کردن بازخوردی که می گیریم، خود پنداره خویش را اصلاح می کنیم و نگرش های دیگران را درونی می کنیم. گاهی توجه مثبت بیشتر از درون فرد حاصل می شود تا از جانب دیگران، وضعیتی که راجرز آن را حرمت نفس مثبت (positive self-regard) نامید.

شرایط ارزش

شرایط ارزش(conditions of worth) از توالی رشد توجه مثبت که به حرمت نفس مثبت می انجامد به وجود می آید. حرمت نفس مثبت مدل راجرز برابر فراخود فرویدی است و از توجه مثبت مشروط به وجود می آید. کودکان باور دارند که فقط تحت شرایط خاصی باارزش هستند.

توجه مثبت مشروط بر عکس توجه مثبت نامشروط است. امکان دارد والدین به هر کاری که فرزند آنها انجام می دهد، با توجه مثبت واکنش نشان ندهند. کودکان یاد می گیرند که محبت والدین قیمتی دارد، این محبت به شیوه رفتار کردن قابل قبولی وابسته است. آنها با درونی کردن هنجارها و معیارهای والدین، طبق شرایطی که والدین آنها تعیین کرده اند، خود را با ارزش یا بی ارزش، خوب یا بد، در نظر می گیرند.

ناهمخوانی

ما تجربیات را نه بر حسب اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کلی کمک می کنند، بلکه بر این اساس که آیا توجه مثبت دیگران را به همراه دارند، ارزیابی کرده و آنها را قبول یا رد می کنیم. این به ناهمخوانی (incongruence) بین خود پنداره و دنیای تجربی، یعنی محیط به گونه ای که آن را درک می کنیم، منجر می شود.

تجربیاتی که با خود پنداره ما ناهمخوان یا ناهماهنگ هستند، تهدید کننده شده و به صورت اضطراب آشکار می شوند. برای مثال اگر خود پنداره ما این عقیده را در بر داشته باشد که همه انسان ها را دوست داریم، وقتی با کسی آشنا می شویم که احساس می کنیم از او متنفریم، دچار اضطراب خواهیم شد. میزان سازگاری روان شناختی و سلامت هیجانی ما، حاصل همخوانی خود پنداره با تجربیات مان است. افرادی که از لحاظ روان شناختی سالم هستند، می توانند خودشان، دیگران، و رویدادهای موجود در محیط خویش را همان گونه که واقعا هستند، درک کنند.

فرد کامل نتیجه مطلوب رشد روان شناختی و تکامل اجتماعی است. راجرز چند ویژگی افراد کامل ( خود شکوفا) را نام برد.

۱- افراد کامل از تمام تجربیات آگاهند. هیچ تجربه ای انکار یا تحریف نمی شود، همه تجربیات از صافی خود رد می شوند، حالت دفاعی وجود ندارد، زیرا چیزی که علیه آن دفاع شود، چیزی که خود پنداره را تهدید کند، وجود ندارد. آنها پذیرای احساس های مثبت مانند جرات و عطوفت و احساس های منفی نظیر ترس و رنج هستند. افراد کامل عاطفی تر هستند.

۲- افراد کامل در هر لحظه به طور کامل و پر مایه زندگی می کنند. تمام تجربیات به صورت بالقوه تازه و جدید هستند.

۳- افراد کامل به ارگانیزم خودشان اعتماد می کنند. رفتار کردن به صورتی که فرد احساس می کند درست است، هیچ چیز تهدید کننده نیست؛ همه اطلاعات را می توان درک، ارزیابی و به دقت سبک سنگین کرد.

۴- افراد کامل بدون قید و بندها یا بازداری ها، احساس می کنند در تصمیم گیری ها آزاد هستند. آنها احساس نمی کنند که مجبورند توسط خودشان یا دیگران فقط به یک صورت رفتار کنند.

۵- افراد کامل خلاق هستند و هنگامی که شرایط محیطی تغییر می کند به صورت ثمر بخش و سازگارانه زندگی می کنند. آنها به پیش بینی پذیری، امنیت یا رهایی از تنش نیازی ندارند.

۶- امکان دارد که افراد کامل با مشکلاتی روبرو شوند. راجرز افراد کامل را به صورت شاد، سعادتمند، یا خرسند توصیف نکرد، هرچند گاهی می توانند چنین باشند.

راجرز برای توصیف افراد کامل از کلمه شکوفا کننده نه شکوفاشده استفاده کرد. رشد همواره ادامه دارد. کامل بودن، یک مسیر است نه مقصد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

موضع راجرز اراده آزاد است. افراد کامل در آفریدن خودشان آزاد هستند. هیچ جنبه ای از شخصیت از پیش برای آنها تعیین نشده است. راجرز درباره موضوع طبیعت – تربیت، نقش محیط را مهمتر دانست. گرچه گرایش شکوفاشدن فطری است، ولی خود فرایند شکوفا شدن بیشتر تحت تاثیر نیروهای اجتماعی قرار دارد تا نیروهای زیستی. تجربیات کودکی تا اندازه ای بر رشد شخصیت تاثیر دارند. احساس های کنونی برای شخصیت ما، مهم تر از رویدادهای دوران کودکی ماست. هدف نهایی و ضروری زندگی، فرد کامل شدن است.

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

ما به تعارض با خودمان یا جامعه خویش محکوم نیستیم. نگرش ما پیش رونده است نه پس رونده و به سمت رشد گرایش دارد نه رکود. افراد از طریق درمان فردمدار راجرز می توانند با استفاده از امکانات درونی خویش، انگیزه فطری برای شکوفایی، بر مشکلات غلبه کنند.

تنها راه ارزیابی شخصیت این است که تجربیات ذهنی فرد، وقایع زندگی او به صورتی که آنها را درک می کند و به عنوان واقعیت می پذیرد، در نظر گرفته شود.

درمان فرد مدار

راجرز در شیوه درمان فرد مدار، احساسات و نگرش های درمانجو را نسبت به خود و دیگران بررسی می کرد. او بدون هرگونه پنداشت، سعی می کرد دنیای تجربی درمانجو را درک کند. درمانگر با تمرکز کردن روی تجربیات ذهنی، فقط از رویدادهایی که درمانجو به صورت هشیار بیان می کند، آگاه می شود. تنها عقیده از پیش تعیین شده درمانگر فرد مدار، ارزش فطری درمانجوست. درمانجویان همان طوری که هستند پذیرفته می شوند. درمانگر به آنها توصیه نمی کند که چگونه رفتار کنند.

راجرز با روشهای ارزیابی مانند تداعی آزاد، تحلیل رویا، و شرح حال های موردی مخالف بود.

گروه های رویارویی

افراد می توانند از طریق فرایند درمان، انعطاف پذیری، خود انگیختگی، و گشودگی را پرورش دهند یا آن را بازیابند. راجرز یک شیوه گروهی را ابداع کرد که افراد بتوانند به وسیله آن از خودشان و اینکه چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند یا رو به رو می شوند، آگاه شوند. او این رویکرد را گروه رویارویی (encounter group) نامید. تعداد اعضا گروه ۸ تا ۱۵ نفر است. اعضا معمولا طی چند جلسه به مدت ۲۰ تا ۶۰ ساعت یکدیگر را ملاقات می کنند.

آزمون های روان شناختی

راجرز برای ارزیابی شخصیت از آزمون روان شناختی استفاده نکرد و هیچ آزمونی را به وجود نیاورد. روان شناسان دیگر برای ارزیابی جنبه هایی از دنیای تجربی، چند آزمون ساخته اند.پرسشنامه تجربه و مقیاس تجربه کردن .

راجرز معتقد بود که مصاحبه فردمدار که بر خودسنجی های درمانجویان متکی هستند بیشتر از روشهای آزمایشی ارزش دارند. راجرز برای گرد آوری اطلاعات درباره شخصیت از روش های آزمایشگاهی استفاده نکرد، ولی برای تایید و ثابت کردن مشاهدات بالینی خود از آنها استفاده کرد. او جلسات درمان را ضبط می کرد و از آنها فیلم می گرفت تا پژوهشگران را قادر سازد تعامل درمانجو – درمانگر را بررسی کنند. گاهی جلوه صورت یا لحن صدا بیشتر از کلمات، اطلاعات را بر ملا می سازند.

ارزیابی درمان فردمدار

راجرز و همکارانش با استفاده از فنون کیفی و کمی در سنت علمی جلسات درمان را بررسی کردند. در بیشتر پژوهشها از روش دسته بندی پرسش ها استفاده شد. راجرز با اجرای روش همبستگی، از پاسخ های داده شده به دسته بندی پرسش ها برای مشخص کردن این موضوع استفاده کرد که خود انگاره یا خود پنداره درمانجو تا چه اندازه ای با خود آرمانی مطابقت دارد.

تاملاتی درباره نظریه راجرز

راجرز درمان فردمدار را با گوش کردن به گزارش های شخصی درمانجو انجام می داد. منتقدان راجرز را متهم می کنند به اینکه او عواملی را که درمانجو به صورت هشیار از آنها آگاه نبود ولی می توانستند بر رفتار تاثیر بگذارند، نادیده گرفت. امکان دارد که افراد گزارش های تجربیات ذهنی خود را تحریف کنند، برخی رویدادها را سرکوب کنند و رویدادهای دیگر را از خود در آورند تا ماهیت واقعی خویش را مخفی کنند و خود انگاره آرمانی نشان دهند.

روان درمانی فرد مدار راجرز فورا محبوبیت یافت. آموزش روان کاوی سنتی به مدرک پزشکی و دوره طولانی تخصص نیاز داشت. این درمان در دنیای تجارت به عنوان روش آموزشی برای مدیران مورد استفاده قرار گرفته است. نظریه شخصیت او به خاطر تاکید آن بر خود پنداره، شهرت گسترده ای یافته است.

منبع : نظریه های شخصیت / دوان پی شولتز، سیدنی الن شولتز

 

یک جلسه واقعی مشاوره کارل راجرز با زیر نویس فارسی


مرداد ۲۷, ۱۳۹۶


مرداد ۸, ۱۳۹۶


مرداد ۸, ۱۳۹۶

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

نام *

ایمیل *

وب‌ سایت

مطالب روانشناسی روان راهنما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

روان شناسی © 2020. حق کپی رایت محفوظ است



Downloads-icon

 به نام خدا

نظزیه درمان مراجع محوری کارل راجرز

استاد دکتر سلیمی

دانشجو: علی آینه وند

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

 

شرح حال کارل رانسوم راجرز

كارل رانسوم راجرز پدر جنبش استعدادهاي بالقوه بشر و يكي از سه روان – درمانگر معتبر و برجسته زمان ، در هشتم ژانويه سال 1902 در اوك پارك از توابع شيكاگو متولد شد. نام پدرش والتر و نام مادرش جولیا بود. آنها شش فرزند بودند و راجرز چهارمین بود. پدرش مهندس عمران و پیمانکار  بسیار موفقی بود، و به همین دلیل، راجرز در کودکی هیچ مشکل مالی نداشت.پدر و مادرش دیدگاه های مذهبی به شدت بنیاد گرایانه داشتند ، ولي مادرش در اعتقادات خود راسخ تر بود. بنا به گفته راجرز او را در سرتاسر دوره کودکی و نوجوانی مانند گیره ای در چنگ خود گرفته بود .

عقاید آنان  به انضمام سرکوبی هرگونه تظاهر آشکار هیجانی او را مجبور کرده بود که نه بر اساس ویژگی های شخصی بلکه به وسیله عقاید اخلاقی آنان زندگی کند . او گفت که این محدودیت ها چیزی به او داد که علیه آن طغیان کند ، اگر چه بروز این طغیان به طول می انجامید .

اعضاء خانواده وی بسيار به هم نزديك بودند . راجرز خاطر نشان مي كند كه والدينش «ايثارگر و مهربان ، اهل عمل ، واقع گرا ، و متواضع بودند»  راجرز خودش را به این صورت توصیف می‌کند: “فرزند میانی در خانواده‌ای بزرگ و بسیار در هم بافته، که سخت کوشی و مسیحیت (پروتستان اصول گرا، حتی افراطی)، در آن ارزشمند بود.”

راجرز می‌گوید که “بچه‌هایم باورشان نمی‌شود که آن زمان حتی آب گازدار نیز نوشابه‌ای مکروه محسوب می‌شد. یادم می‌آید که وقتی اولین نوشابه گازدار را نوشیدم، احساس گناه به من دست داد.”

والدین راجرز به او و دیگر بچه‌ها اجازه نمی‌دادند با بچه‌های غریبه دوست شوند زیرا هر کسی به غیر از خویشاوندان، به کارهای مشکوک مشغول بودند.

در نتیجه این ذهنیت نسبت به “غیر خودیها”، راجرز مدت زمان زیادی را به تنهایی می‌گذراند، هر چه دم دستش می‌رسید را می‌خواند، از جمله دایرة المعارفها و لغتنامه‌های مختلف. در اوک پارک، خانواده راجرز در محله‌ای نسبتا مرفه نشین زندگی می‌کردند. در همان جا راجرز به مدرسه ابتدایی هولمز رفت، همکلاسیهایش عبارت بودند از ارنست همینگوی (که دو سال از او بزرگتر بود) و فرزندان فرنک لوید رایت، آرشیتکت معروف آمریکا.

راجرز در دوازده سالگی به همراه خانواده اش به مزرعه‌ای در ۵۰ کیلومتری شیکاگو نقل مکان کرد. زندگی در مزرعه به این معنا نبود که آنها سبک زندگی نسبتاً لوکس و مرفه خود را کنار بگذارند. همه می‌دانند که راجرز در مزرعه بزرگ شده ‌است، اما کمتر کسی می‌داند که خانه آنها در مزرعه، سقف آردواز، کف کاشیکاری، هشت اتاق، و پنج حمام داشت. در پشت خانه، یک زمین تنیس خاکی قرار داشت. در همین مزرعه بود که راجرز برای اولین بار به علوم علاقه مند شد. پدرش اصرار داشت که مزرعه طبق اصول علمی اداره شود، به همین دلیل، درباره بسیاری از آزمایشهای علمی درباره کشاورزی مطالعه کرد. از روی این مطالعات، او به بید (نوعی حشره شبیه به پروانه) علاقه مند شد. او آنها را می‌گرفت، بزرگ می‌کرد، و تولید مثلشان می‌داد. علاقه به علم هرگز در راجرز از بین نرفت، هرچند که در تمام عمر، در یکی از غیرعینی ترین زمینه‌های روان شناسی فعالیت کرد .

او دانش آموزی ممتاز بود و تقریبا همیشه A می‌گرفت. دروس مورد علاقه اش، انگلیسی و علوم بود.او کودک منزوی و تنهایی بود که پیوسته کتاب می خواند . گوشه گیری و تنهایی او را بر آن داشت که به تجارب خودش متکی باشد . با وجود این ، نمی توانست خود را از عقاید والدینش رها سازد . گر چه زندگی فکری اش متمرکز بود ، زندگی هیجانی اش آشفته بود . او نوشت ” در این زمان به طور مشخص خیالپردازی های عجیب و غریبی داشتم که شاید یک متخصص آن را به عنوان افکار اسکیزوئیدی طبقه بندی می کرد ، اما خوشبختانه هرگز با روانشناس تماس نداشتم ”

 در سال 1919 به دانشگاه ويسكانسين راه يافت . در آن دانشگاه در فعاليتهاي بسياري شركت جست .در ۱۹۲۲ با نُه نفر دیگر از دانشجویان برای شرکت در کنفرانس WSCFC به پکن (چین) اعزام شد. این سفر شش ماهه تاثیر عمیقی روی راجرز گذاشت. او بدون واسطه و به طور مستقیم با مردمی از فرهنگها و مذاهب مختلف آشنا شد. راجرز در بازگشت از چین، در کشتی، ناگهان به ذهنش رسید که مسیح نباید خداباشد، بلکه باید انسانی مثل انسانهای دیگر باشد. او تصمیم گرفت که دیگر به خانه برنگردد و در نامه‌ای به والدینش نوشت که دیگر نمی‌خواهد به مذهب پروتانیسمآنها مقید باشد.

 راجرز از مذهب افراطی پروتستانیسم انصراف داد ولی ظاهرا می‌بایست بابت این آزادی هزینه می‌پرداخت. سرانجام خود را از اعتقاد های بنیاد گرایانه والدینش آزاد ساخت و یک فلسفه زندگی آزاداندیش تری را برای خود پی ریزی کرد . او متقاعد شد که مردم باید زندگی شان را به وسیله تفسیری که خودشان از رویدادها به عمل می آورند هدایت کنند ، نه اینکه به عقاید آنان متکی باشند . او همچنین معتقد شد که اشخاص می توانند هشیارانه و فعالانه برای پیشرفت خود تلاش کنند . این مفاهیم زیر بنای نظریه ی شخصیتی اش را تشکیل دادند .

 در بازگشت از چین، او به دردهای معدوی شدیدی دچار می‌شد که سرانجام زخم معده اثنا عشری تشخیص داده شد. راجرز چندین هفته بستری شد و شش ماه تمام تحت مراقبت شدید قرار داشت. غیر از او، دو تن دیگر از خواهران و برادرانش در مرحله‌ای از زندگی خود زخم معده گرفتند. در بازگشت به دانشگاه، راجرز از کشاورزی به تاریخ تغییر رشته داد. او در ۱۹۲۴ مدرک لیسانس گرفت. بعد از فارغ التحصیلی، راجرز با دوست دوران کودکی خود، هلن الیوت، ازدواج کرد، هر چند که والدینش با این کار بسیار مخالف بودند. آنها دو فرزند به دنیا آوردند (دیوید، ۱۹۲۶، و ناتالی، ۱۹۲۸).

دخترش گاهي اوقات ، پدر را در انجام طرح هاي پژوهشي ياري مي كرد ، و پسرش به حرفه پزشكي روي آورد.

جالب این است که وقتی دیوید به دنیا آمد، راجرز می‌خواست او را طبق اصول رفتارگرایی واتسونی بزرگ کند. خوشبختانه، و به قول خود راجرز، همسرش هلن به اندازه کافی عقل سلیم داشت تا به رغم همه “دانش” روان شناسی راجرز، که بسیار مخرب بود، مادر خوبی برای فرزندانشان شود. راجرز می‌گوید که مشاهده بزرگ شدن فرزندانش به او در باره انسانها، رشد انسان، و روابط میان فردی آنها چیزهایی یاد داده ‌است که آموختن آنها از طریق شغلی و حرفه‌ای غیر ممکن بود. همسر راجرز در 1979 وفات يافت .

مطالعات دانشگاهي راجرز در اتحاديه مدارس الهيات نيويورك شروع شد . با اينكه راجرز مطالعات خود را در اين مؤسسه بسيار شوق انگيز يافت  باز به اين نتيجه رسيد كه مايل نيست به اصول عقيدتي مذهب خاصي وابسته باشد . بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، راجرز در LUTS در نیویورک ثبت نام کرد. اما احساس می‌کرد که به غیر از کمکهای مذهبی، باید روش دیگری برای کمک به مردم وجود داشته باشد. بعد از دو سال فعالیت در این سمینار، او به دانشگاه کلمبیا رفت و در رشته روانشناس بالینیبه تحصیل پرداخت و در ۱۹۲۸ فوق لیسانس، و در ۱۹۳۱ دکترا گرفت. تز دکترای وی در باره اندازه گیری تنظیم یا سازگاری شخصیت در کودکان بود.بعد از دریافت مدرک دکتری، راجرز به عنوان روان شناس در دپارتمان مطالعات کودکان در انجمن پیشگیری خشونت با کودکان در رُچستر، نیویورک، مشغول به کار شد. او در طول تحصیلات دکترا، در همین انجمن به عنوان همکار فعالیت داشت.

او متوجه شد که روانکاوی، که رویکرد غالب در این انجمن بود، بیشتر اوقات ناموثر است. ثانیاً، متوجه شد که صاحب نظران مطرح در روان شناسی، در این مورد که برای درمان افراد مبتلا به اختلالات روانی کدام روش بهتر است، اختلاف نظر داشته، و نمی‌توانند به توافق برسند. ثالثا، متوجه شد که گشتن به دنبال یک “بینش” (بصیرت یا شهود) به مشکلات روانی، معمولاً راه به جایی نمی‌برد و باعث دلسردی می‌شود.

تقریبا در همین زمان بود که راجرز تحت تاثیر آلفرد آدلرقرار گرفت. او از آدلر آموخت که مطالعات موردی طولانی، موضوعاتی سرد، مکانیکی، و غیرضروری هستند. او همچنین متوجه شد که روان درمانگران مجبور نیستند وقتشان را در تحقیق و تفحص در گذشته بیماران صرف کنند. به جای آن، آنها باید به زمان حال بیماران (محیط بلافاصله و بلاواسطه) بپردازند و ببینند که بیماران در حال حاضر در چه شرایطی قرار دارند. راجرز اولین کتاب خود به نام درمان بالینی کودکان دشوار را در سال۱۹۳۹، زمانی که هنوز در دپارتمان مطالعات کودکان بود، نوشت.

در ۱۹۴۰، او از کار عملی به کار آکادمیک تغییر فعالیت داد. در این سال، راجرز در دانشگاه اوهایو سِمَت استادی روان شناسی بالینی را به عهده گرفت. در همان جا بود که راجرز به فرمولبندی و امتحان رویکرد خودش به روان درمانی پرداخت. در ۱۹۴۲، کتاب مشاوره و روان درمانی: مفاهیم عملی نوین تر را نوشت. در این کتاب، او اولین جایگزین عمده برای روانکاوی را توصیف کرد. ناشر کتاب ابتدا تمایلی به چاپ آن نداشت، زیرا فکر می‌کرد که تیراژ ۲۰۰۰ نسخه‌ای آن به فروش نخواهد رفت. این تیراژ فقط برای پوشش هزینه‌های چاپ کافی بود. تا سال ۱۹۶۱، این کتاب ۷۰۰۰۰ نسخه فروش داشت و هنوز هم فروش خوبی دارد. در ۱۹۴۴، به عنوان بخشی از فعالیتهای مربوط به جنگ، راجرز ایالت اوهایو را ترک کرد و به نیویورک رفت. در آنجا در سازمان USO به عنوان مدیر خدمات موضوع علاقه داشت که شرایطی را کشف کند که شخص در آنها می‌تواند پتانسیلهای خود را کاملا به فعل درآورد. همچنین، در اواخر فعالیت حرفه‌ای خود، راجرز به ارتقای صلح جهانی علاقه مند شد. او پروژه صلح ژنورا در سال ۱۹۸۵ سازمان دهی کرد. در سال ۱۹۸۶ نیز چندین ورک شاپ صلح در مسکو را رهبری کرد.

نظریه شخصیت راجرز فرضیه‌های نظریه راجرز آشکارا نشان می‌دهد که او در مطالعه شخصیت،شخص (person) را مرکز توجه قرار داده‌است. به همین دلیل، نظریه وی در روان درمانی، روان درمانی شخص محور(person-centered therapy) نام دارد.

در ۱۹۵۷، راجرز دانشگاه شیکاگو را ترک کرد و به دانشگاه ویسکانسین رفت. در آنجا او، هم به عنوان استاد روان شناسی و هم به عنوان استاد روان پزشکی مشغول به کار شد. راجرز متوجه شد که در دانشگاه ویسکانسین جوّ حاکم، بیشتر رقابتی است تا رفاقتی.

او از همه بیشتر از نحوه برخورد غیرانسانی (به زعم وی) با دانشجویان فوق لیسانس ناراحت بود، و چون نتوانست وضعیت را بهبود دهد، از آنجا استعفا داد. راجرز بعد از استعفا از دانشگاه ویسکانسین به  لا-هویا در کالیفرنیا رفت و به عضویت WBSI در آمد. در ۱۹۶۸، راجرز و تنی چند از دیگر اعضایی که رویکردی انسانگرایانه تری داشتند، WBSI را ترک کردند تا مرکز مطالعات شخص را، باز هم در لا-هویا، تاسیس کنند.

بسیاری از تغییر مسیرهای راجرز با یک تغییر جهت در علایق، تکنیکها، یا فلسفه، همراه بودند. آخرین تغییر مسیر وی، علاقه راجرز به “فرد، در همان زمانی که دنیا را تجربه می‌کند” را نشان می‌دهد. راجرز می‌گفت که او به “شخص” علاقه مند است، ولی از روشهای قدیمی که انسان را به عنوان “موضوع” تحقیق مورد مطالعه قرار می‌دهند منزجر است.

در سالهای بعد، راجرز با گروه‌های رویارویی کار می‌کرد و به آنها آموزش حساسیت تدریس می‌کرد.در طی این سالها بود که راجرز، روش درمانی ویژه‌ی خود را به وجود آورد. این روش در ابتدا “درمان غیرمستقیم” خوانده می‌شد. این رویکرد که در آن درمانگر در نقش یک آسان‌‌کننده پدیدار می‌شد تا یک هدایتگر، سرانجام، نام “درمان مراجع محور” را به خود گرفت. راجرز پس از ناسازواری‌های دیدگاهی که در دانشکده‌ی روا‌نشناسی دانشگاه “ویسکانسین” پیش آمد، به مرکز پژوهش‌های رفتاری پیوست و سرانجام به همراه برخی همکارانش در آنجا، “مرکز پژوهش‌های فردی” (CPS) را بنا نهاد. کارل راجرز تا زمان مرگش در 1987 به کارهای خود در زمینه‌ی “درمان مراجع محور” ادامه داد.

تاکید بنیادی این روانشناس آمریکایی، بر كارآمدی شگفت توانایی‌های نهفته‌ی انسان بر روانشناسی و آموزش است. کارل راجرز یکی از مهمترین اندیشمندان انسانگرا بوده و روش درمان ابتکاری او که “درمان راجرین” نام گرفته، كارآیی بسیاری در روشهای درمانی داشته است.افزون بر آن، بسیاری بر این باورند كه راجرز، كارآمدترین روانشناس قرن بیستم است.

 این روانشناس کارآمد  در  چهارم فوريه سال 1987 در سن 85 سالگي متعاقب يك عمل جراحي كه روي شكستگي لگن خاصره اش انجام شد ، در اثر حمله قلبي در لاجولاي كاليفرنيا در گذشت . راجرز وصيت كرده بود جسد وي بدون هيچ گونه تشريفاتي سوزانده شود.

چگونگي شروع رويكرد مراجع محوري راجرز

روي مادر بسيار باهوشي كار مي كردم كه پسر آتشپاره اي داشت . مشكلش ، طرد كردن صريح پسرش بود اما با گذشت چند جلسه گفتگو نتوانستم وي را متوجه اين قضيه كنم . من گفته هاي او را جمع بندي كردم و سعي كردم به وي كمك كنم قضيه را از اين بعد نگاه كند . اما به جايي نرسيدم . بالاخره تسليم شدم . به او گفتم مثل اينكه هر دو خسته شده ايم و به جايي نمي رسيم و گفتم شايد بهتر باشد تماس مان را قطع كنيم . او هم قبول كرد . مصاحبه را تمام كرديم و دست داديم . به طرف درب دفترم حركت كرد . ولي هنوز به درب دفترم نرسيده بود كه برگشت و پرسيد «شما همين جا با بزرگسالان مشاوره انجام مي دهيد .» وقتي جواب مثبت مرا شنيد گفت «خوب من كمك مي خواهم»

دوباره سرجايش نشست و شروع كرد به فاش كردن نااميدي خودش از ازدواج و مشكلاتش با شوهرش از شكست ها و آشفتگي هاي ذهنش حرف زد‏‏ ، حرفهايي كه با شرح حالی كه قبلاً داده بود كاملاً فرق مي كرد. از همان جا بود كه درمان واقعي شروع شد و با موفقيت زيادي خاتمه يافت .اين ماجرا يكي از آن ماجراهايي بود كه مرا به اين حقيقت رهنمون ساخت كه خود مراجعان بهتر از هر كس ديگري عامل و مسبب ناراحتي هايشان و سمت و سوي آن را مي شناسند . آنها بهتر از هر كسي مي دانند كه كدام مشكلاتشان بسيار مهم و حياتي اند و چه تجربه هايي در اعماق وجودشان دفن شده است . براساس همين نوع ماجراها بود كه دريافتم جز در مواقع ضروري كه بايد از ذكاوت و دانشم استفاده كنم . بهتر است تعيين مسير درمان را به عهده مراجعان بگذارم.(راجرز1961صص12-11)

 پیش فرض‌های راجرز

1- درک دیگران، تنها از زاویه احساس و ادراک خودشان یعنی در دنیای پدیدار شناختی خود آن‌ها امکان‌پذیر است. پس برای درک دیگران باید در جستجوی راهی بود که آن‌ها توسط آن، رویدادها را تجربه می‌کنند. زیرا دنیای پدیدارشناختی هر کس اساسی‌ترین تعیین کننده رفتار و عامل بی‌همتایی اوست.

2-افراد سالم از رفتار خود آگاهند. از این‌رو، نظام راجرز به رویکرد روان‌کاوی و تحلیل خود شباهت دارد، زیرا بر اهمیت آگاهی از انگیزه‌ها تاکید می‌کند

3- افراد سالم ذاتا خوب و مفید هستند. آنان فقط هنگامی آشفته و ناتوان می‌شوند که یادگیری‌های نادرست داشته باشند.

4- افراد سالم، هدفمند و هدف‌گرا هستند. واکنش آن‌ها به اثرات محیطی یا سائق‌های درونی، از روی انفعال نیست. آنان افرادی خودراهبرند.

5- درمان‌گران نباید به جای مراجع خود را درگیر دست‌کاری رخدادها نمایند. بلکه باید شرایطی را فراهم بسازند تا مراجع بتواند به طور مستقل تصمیم‌گیری کند. وقتی افراد، نگران ارزیابی‌ها، خواسته‌ها و ترجیهات دیگران نباشند، زندگی‌شان توسط یک گرایش ذاتی به سوی  خودشکوفایی هدایت می‌شود.

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

راجرز معتقد بود که، تنها راه کشف و ارزیابی شخصیت بر اساس تجربه‌های ذهنی فرد است. یعنی، از طریق مطالعه میدان تجربه او. اگر چه راجرز این ارزیابی حوزه میدان تجربی شخص را تنها رویکرد ارزشمند می‌داند، اما بلافاصله اشاره می‌کند که این روش مصون از خطا نیست

 بطور كلي نظريه راجرز از نظر تكامل به سه دوره تقسيم مي گردد 1- دوره درمان غیر مستقیم(1940-1950)2- دوره  مبتنی بر انعکاس مطالب(1959-1957)3-دوره درمان مبتنی بر تجربه(1957-1970

1- دوره اول ، در فاصله سال هاي 1940 تا 1950 ، كه درمان به طور غير مستقيم انجام مي شد. در اين دهه ، نقش اصلي درمانگر ايجاد رابطه پذيرا و فضايي آزاد و عاري از تهديد بود كه بدان وسيله مراجع مي توانست نسبت به خـود و موقعيت خويش بينش كسب كند.

در واقع تلاشي است  به استفاده از ابتكار و خلاقيت مراجع در جهت ايجاد رشد ، سلامتي ، و سازگاري .

2-   كه ســال هاي 1950 تا 1957 را شـامل مي شود، درمانگر بر اساس پژوهش هاي انجام شده در نحوه كار خود تغييراتي به وجود آورد و به انعكاس احساسات و عواطف مراجع و ارائه پاسخ هاي مناسب به او در جريان روان درماني پرداخت . نقش مشاور ،انعكاس احساسات ، اجتناب از هرگونه تهديد در جريان رابطه و تغييرات شخصيت مراجع ، رشد و هماهنگي و توافق ميان خويشتن پنداري  و زمينه پديده شناسي فرد بود و توجه عميق مشاور به محتواي عاطفي اظهارات مراجع ، و نه به محتواي معاني و بيان آنها بود .  در جريان انعكاس احساسات مشاور خود را كاملا در نگرشهاي مراجع غوطه ور مي كرد و به درون او راه مي يافت ، و مشكل را از دريچه چشم او مي نگريست .

3- دوره سوم تکامل  روان درمانی مبتنی بر تجربه  که از نتایج درمانهای غیر مستقیم و انعکاسی است هدف ان کمک موثر به افراد نرمال و پسیکوتیک است  ماهیت اصلی روان درمانی مبتنی بر تجربه  به تجربه در آوردن امور است که هر مشاوری به طریقه خاصی آن را اعمال میکند  مهم آن است که تمام پاسخها و فعالیتهای مشاور باید بر تجربیات مراجع متکی باشد.

راجرز با ادامه كار در بيمارستان ها و نيز با افراد سالم ، دريافت كه نحوه برخورد درمانگر و درك توأم با همفهمي با مراجع به مراتب مهمتر از كاربرد فنوني است كه قبلاً توصيه كرده است  بدين لحاظ در اين دوره بر جهان پديداري و تجربيات دروني مراجع و نيز شرايط حاكم بر جريان روان درماني تأكيد بيشتري مبذول شد .

 نظريه شخصيت راجرز

نظریه شخصیت راجرز در حوزه تفکرات پدیده شناسی قرار داردکه در آن بر ادراک واصول روانشناسی گشتالت تاکید شده است .از این دیدگاه تمام تلاشها وتوجهات فرد با ادراک اواز جهان پیرامونش در لحظه معینی از زمان ارتباط دارد .

پیش فرض بنیادی این دیدگاه این است که ادراک فرد از خود واز جهان پیرامونش تعیین کننده اصلی رفتار است.

 شهرت راجرز به سبب رویکرد درمانی معروفی است که درمان متمرکز بر شخص نامیده می‌شود. راجرز براساس داده‌های حاصل از روش درمانی خود نظریه‌ای در شخصیت تدوین کرد که به انگیزه‌ای نیرومند و منحصر به فرد معطوف است و به مفهوم خود شکوفایی مزلو شباهت دارد. اما برخلاف مزلو، اندیشه‌های راجرز نه با مطالعه افرادی که از نظر هیجانی سالم بوده‌اند، بلکه با به کار بستن درمان متمرکز بر شخص در مورد کسانی که به مراکز مشاوره دانشگاه او برای درمان می‌آمدند تدوین شده است. نام روش درمانی وی دیدگاهش را نسبت به شخصیت انسان بیان می‌کند. راجرز با قرار دادن مسؤولیت تغییر درمان‌جو به دوش خود وی به جای درمانگر (چنانکه در روانکاوی سنتی نیز چنین است)، فرض می‌کند که اشخاص می‌توانند هشیارانه و بخردانه افکار و رفتار نامطلوب خود را به صورت افکار و رفتار مطلوب تغییر دهند. او باور نداشت که اشخاص تا ابد به وسیله نیروهای ناهشیار یا تجارب کودکی کنترلمی‌شوند.شخصیت به وسیله زمان حال و اینکه آن را چگونه ادراک می‌کنیم شکل می‌گیرد.

اصولاً نام وی با مفهوم “خود” قرین می باشد, پدیدار شناسان بر خلاف روان کاوان بر انگیزه های نا خودآگاه تکیه می نمودند بر دیدگاه ذهنی فرد و درباره آنچه تاکنون در جال وقوع است تاکید می ورزند. در پدیده شناختی اعتقاد بر این است که اگر چه دنیای واقعی ممکن است دنیای واقعی ممکن است موجود باشد ولی موجودیت آن را نمی توان شناخت و یا تجربه کرد بلکه می توان بر اساس ادراکات فرد, از این میان موجودیت را تصور و دریافت کرد. از اینرو انسان فقط بر اساس ادراکاتش از اشیا و بر اساس تصوری که از آن دارد رفتار خواهد کرد.

 راجرز خود درباره رویکرد پدیدارشناختی می گوید: “چارچوب درونی داوری هر انسانی مناسب ترین زاویه دید برای فهم و درک رفتار اوست” اعتقاد و اعتماد به تجربه های شخصی و گرایش فطری به حرکت در جهت رشد, بالندگی و کمال, راجرز را به ارائه روش درمانی “مراجعه مدار یا درمان “بی رهنمود” وا داشت که موفقیت های بسیاری را به دنبال آورد. تا بدانجا که نظریه های راجرز درباره شخصیت با روان درمانی چنان آمیخته و یگانه است که قابل تفکیک نمی باشد. هسته مرکزی شخصیت به نظر راجرز “خود” است که مفاهیم دیگر پیرامون آن قرار می گیرند. خود با خویشتن شامل تمام افکار, ادراکات , ارزش هایی است که من را تشکیل می دهد. من شامل “آنچه هستم” و “آنچه می توانم اتجام دهم”, می شود این خویشتن ادراک شده به نوبه خود بر ادراک فرد از جهان م هم بر رفتار او تاثریر می گذارد. فرید که از یک خود پنداره قوی و مثبت برخوردار باشد در مقایسه با فردی که خودپنداره ضعیف دارد نظر گاه کاملاً متفاوتی نسبت به جهان خواهد داشت. تشکیل خود پنداره حاصل و پیامد ارزیابی تجربه هاست و افراد اساساً میل دارند به نحوی رفتار کنند که باخهود انگاره آنان همخوان و همساز باشد و تجربه ها و احساساتی که با خود پنداره شخص همسازی ندارند تهدید کننده اند.

 مفاهیم بنیادی در نظریه شخصیت راجرز

  1-پدیدار شناسی:  اساس مشاوره و روان درمانی مراجع محوری را تشکیل می دهد . پدیدار شناسی عبارت است از اینکه هر پدیده ای اعم از اینکه شی باشد یا شخص باشد یا ماده ای باشد یا جنبه ای از شی یا ماده باشد ، یک واقعیت عینی و قابل مشاهده دارد که از طریق حواس انسان قابل احساس و قابل درک است . زمانی که چنین شی یا چنین پدیده ای توسط یکی از حواس ما احساس می شود ، با تفکر خود ، با افکار خود و با نگرش خود آن احساس را درک می کنیم  بعد از درک ، آن شی را تعبیر و تفسیر کرده و به آن معنی می دهیم  بنابراین ادراک ما از یک پدیده فی الواقع حاصل تجارب گذشته ما و ذهنیت ما از شی یا ماده است ، این ویژگی یعنی درک (شناخت) شخصی فرد از اشیاء و پدیده ها و افراد ، مرکز اصلی رویکردهای پدیدار شناسی است .

ارتباط پدیدارشناسی با دیدگاه مراجع محوری: پدیدار شناسی بر اهمیت تجارب هوشیار و بلافصل شخص در تعیین و تشخیص واقعیت ها تأکید دارد . راجرز نیز معتقد بود که آگاهی از نحوه ادراک و تلقی افراد از واقعیت ها ، برای درک و فهم رفتار آنان ضروری است . او بر این باور بود که هر یک از ما بر اساس ذهنیتی که از خود و جهان خود داریم ، رفتار می کنیم . مفهوم ضمنی این گفته این است که واقعیت های عینی  هر چه باشد شاخص مهم تعیین رفتار نیست  مهم نگرش و طرز تلقی انسان به آن واقعیت هاست . راجرز اساساً نسبت به توانش های بالقوه انسان خوشبین بود . به نظر وی چنانچه آدم ها از قید عوامل اجتماعی محدود و تباه کننده رها شوند ، می توانند در روابط شخصی و درون فردی به مدارج عالی برسند و از تحریف واقعیت ها که مانع دستیابی به رشد و تکامل (خود شکوفایی) فزاینده میشود  اجتناب کنند.

2- تقابل جبر واختیار در نظریه راجرز:تقابل جبر (یعنی این نظر که رفتار شخص با عوامل گوناگونی که خارج از کنترل وارده اوست تعیین می شود) و اختیار (یعنی این نظر که رفتار ، تابع انتخاب و اراده آزاد فرد است) در اندیشه و نگرش راجرز موضوع نسبتاً پیچیده ای است . موضع او طوری است که هر دو را تأئید می کند . به اعتقاد او جبرگرایی سنگ بنای دانش در عصر حاضر است (راجرز ص 295 ، سال 1983) . او به عنوان یک دانشمند این حقیقت را که «در مجموع هر رفتار علتی دارد» پذیرفته بود . وی معتقد بود که می توان با مطالعه آن دسته از عوامل عینی که رفتار انسان را تحت تأثیر قرار می دهند ، به اطلاعات ارزشمندی دست یافت . راجرز خود نیز پذیرفته بود که از تناقض موجود بین جبر و اختیار گیج و مبهوت مانده است . مهمترین نظری که می توان در این باره اظهار داشت این است که هر دوی این فرضیه ها مهم اند . جبرگرایی در تحلیل های علمی رفتار ، نقش مهمی ایفا می کند و مفهوم اختیار نیز در عملکرد های شخصی و میان فردی (برای مثال در روابط درمانی) حیاتی است .

3- گرایش به خود شکوفایی در نظریه راجرز : به نظر راجرز ، گرایش به خود شکوفایی تنها انگیزه اساسی آدمی است . او بر این باور بود که انسان ، ذاتاً مایل به حفظ و نگهداری خویش و در تقلای پیشرفت و تعالی است و منظور او از «خود شکوفایی» نیز همین بود . خود شکوفایی در عین حال به معنای حفظ بقای ارگانیزم نیز هست . به نظر راجرز ، انسان از همان آغاز تولد طوری برنامه ریزی شده است که با موفقیت به خود شکوفایی دست یابد . ما انسان ها ذاتاً فعال و پیشرو هستیم و در صورت مناسب بودن شرایط برای به حداکثر رساندن توانایی های بالقوه خویش تلاش خواهیم کرد . گر چه خود شکوفایی با در نظر گرفتن ویژگی های افراد از شخصی به شخص دیگر متفاوت است ولی مواردی کلی نیز وجود دارد . برخی ویژگی های مشترک ناشی از فرایند خود شکوفایی عبارتند از انعطاف پذیری در برابر تحجر ، باز و پذیرا بودن در برابر دفاعی بودن و خود پیروی در برابر دیگر پیروی .

«راجرز» وجود هشت ویژگی عمده ی زیر را لازمه ی تحقق بخشیدن به خویشتن در انسان می دانست که در واقع، از ویژگی های بارز خودشکوفایی نیز می باشد:

1- آمادگی برای کسب تجربیات جدید

از نظر «راجرز»، انسان با کارکرد کامل، طبق ضرب المثل «هر چه پیش آید خوش آید» به استقبال تجربه های جدید می رود. او موضع دفاعی در برابر امور جاری زندگی ندارد، بلکه در مسیری که می رود، با موانع و مشکلات دست و پنجه نرم می کند و با آن ها وارد چالش می شود و در این راه هرچه پیش می رود، پخته تر و ماهر تر می شود. چنین شخصی به هیچ یک از هیجانات و احساسات خود، «نه» نمی گوید و به سرکوب آن ها نمی پردازد. بلکه طبق مشی تجربه پذیری خود، به آن ها، اجازه ی بروز و ظهور می دهد، البته مشروط بر این که حقوق دیگران تباه نشود. شخص کامل نسبت به احساس های مثبت مانند ترس و درد، جرآت و دلسوزی و احساس های منفی، گشوده است. این افراد از نظر احساسی نیز عاطفی ترند زیرا دامنه ی وسیع تری از هیجان های مثبت و منفی را می پذیرد و آنها را با شدت بیشتری  احساس می کنند.

2- زندگی هستی دار:

جاری بودن زندگی و زیست در این جا و اکنون، دومین ویژگی یک شخص با کنش کامل است. پویایی، سرزندگی و نشاط، جزو لاینفک چنین شخصی ست. او مدام در حال تغییر و تحول است به گونه ای که لحظه ی بعدش با لحظه ی قبلش، یکسان نیست، یعنی بالنده تر و خود شکوفا تر شده است.

3- اعتماد به ارگانیسم خود:

«راجرز» معتقد است اشخاص کامل، به ارگانیسم خود به عنوان یک کل منظم و سازمان یافته اعتماد دارند. همین امر به جای اتکاء به دیگران، آنان را به خودشان متکی می کند. این افراد خود تصمیم گیرنده هستند. در موقع تصمیم گیری، به جای مراجعه به دیگران، به تجربه، عقل، احساس، شهود و تخیل و به طور خلاصه به تمام جنبه های شخصیت که در پیش برد امور، نقش فعالی بازی می کند، مراجعه و کسب تکلیف می کنند اما این «خودبسندگی» و «خود مختاری» موجب نمی شود تا برای دیدگاه و نظر دیگران، ارزش و احترام قائل نشوند.

4-آزادی انتخاب:

به نظر «راجرز»، یک شخصیت سالم، مدام این احساس را دارد که برای زندگی کردن به هر شیوه ای که دوست دارد، آزاد است. این آزادی در وهله نخست، بیش تر جنبه ی درونی دارد. چنین فردی با این نگرش که اراده ی او محور انتخاب ها و تصمیم هاست، احساس قدرت و لذت می کند و به این باور رسیده که زمام آینده، در اختیار اوست و زندگی اش با انتخاب و فرماندهی خودش رهبری می شود.

5-خلاقیت:ویژگی دیگر یک انسان خود شکوفا از نظر :«راجرز»، خلاق و زایشگر بودن است. به زعم او، فردی که در نهایت بلوغ روانی قرار دارد، ایستا و ساکن نیست، بلکه انسانی زاینده است. در زمینه ی تفکر، حل مسآله و هم چنین امور جاری، به آفرینش راه کارهای جدید و کارآمد دست می زند و پیوسته فرآوردهای نو و بدیع بر جای می گذارد. افرا د خلاق، تمایل دارند در فرهنگ خود به شیوه ای سازنده زندگی کنند، در حالی که عمیق ترین نیازهای خود را نیز ارضا می کنند. در واقع، آنان در جامعه ای زندگی می کنند که خود، عضوی از آن به شمار می آیند اما دنباله روی آن نیستند.

 

6- فرو پاشی نقاب:

مفروضه ی «نقاب» در تئوری «راجرز»، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. به اعتقاد او نقاب یا ماسک، مانع بزرگ تحقق خود است. فردی که یک صورتک دروغین به چهره دارد، قبل از آنکه به ابراز شخصیت واقعی خود پرداخته باشد، به جعل شخصیت خود دست زده است. چنین شخصی از نظر راجرز تا زمانی که به فرو پاشی نقاب خود اقدام نکند، در مرحله ی «دفاع» به سر می برد و نمی تواند به کارکرد کاملی دست یابد و کسی که دست به کنار زدن نقاب می زند، در واقع به تولد شخصیتی واقعی و جدید کمک می کند که تا آن زمان، در پس یک نفاب به سر می برده است.

7- درک و پذیرش خویشتن واقعی:

در این مرحله فرد، خودش را با تمام نقاط قوت و ضعف می پذیرد. البته این امر، مستلزم این است که فرد به «ندای درون» خود گوش بسپارد و خویشتن را همان گونه که هست بپذیرد.

8- درک و پذیرش دیگران:

افراد خودشکوفا از منش دموکراتیک برخوردارند؛ دیگران را می پذیرند و برای نگرش ها و احساسات آنان، ارزش و احترام قائل اند این رفتار آنان، همه ی افراد جامعه اعم از مرد، زن، فقیر، ثروتمند، بی سواد، تحصیل کرده، مخالف و موافق را در بر می گیرد.

 ۴ ـ مباني و مفاهيم نظريه مراجع محوري، اساس روان درماني مراجع ـ محوري بر « اينجا و اكنون» قرار دارد و در آن حوزه است كه « اگر ـ آنگاه» به گونه اي كه خواهيم گفت طرح مي شود. بدين معني كه اگر در جلسه روان درماني ، احترام و توجه و درك توأم با هم فهمي بين مراجع و درمانگر بوجود آيد ، آنگاه تغييرات مطلوب و مقبول در مراجع به وقوع خواهد پيوست . راجرز نسبت به انسان نگرش مثبت دارد و معتقد است كه انسان تمايل ذاتي به خود شكوفايي ، تحقيق اهداف ارگانيسم و حفظ تماميت خود دارد . اين تمايل ذاتي موجب تلاش و فعاليت انساني و سبب خود رهبري ، خود نظمي ، تسلط بر نفس ، استقلال ، مسئوليت و اجتماعي شدن انسان مي شود . اگر شرايط محيطي سرشار از صفا و صميميت و پذيرش باشد ، احساس ارزشمندي و دوستي و محبت در فرد به وجود خواهد آمد و به خويشتن نگري مثبت خواهد انجاميد . در مقابل، اگر شرايط محيطي مملو از خصومت و تنفر و طرد باشد ، بدبيني و نفرت در فرد بوجود مي آيد و به خويشتن نگري منفي منتهي مي گردد .

روان درمانی مراجع – محوری که بر «اینجا و اکنون» تأکید بسیار دارد با روانکاوی و رفتارگرایی متفاوت است . روانکاو از طریق بررسی تجربیات گذشته و افکار و رویاهای مراجع ، می کوشد رفتار او را تغيير دهد (يعني بر گذشته ناظر است) . در حالي كه درمانگر پيرو مراجع – محوري با تأكيد بر «اينجا و اكنون» ، مراجع را از احساس و رفتارش آگاه مي سازد و به او ياري مي دهد تا خود براي تغيير احساس و رفتار خويش در جهت مطلوب و مقبول اقدام كند .

همچنين در روانكاوي ، درمانگر بسيار فعال است ، در حالي كه در مراجع ـ محوري سهم عمده تلاش و فعاليت بر عهده مراجع است و درمانگر ، با ايجاد رابطه صميمي و آميختگي عاطفي ، مراجع را در خودشناسي و اتخاذ تصميمات مطلوب و مقبول ياري مي دهد .

مراجع ـ محوري با رفتار گرايي از آن جهت متفاوت است كه رفتار گرا با تأسي بر عوامل بيروني نظير تنبيه يا پاداش به تغيير رفتار و محو علائم ظاهري نگراني اقدام مي كند ، در حالي كه درمانگر پيرو مراجع – محوري ، به استفاده از عوامل بيروني به منظور تغيير علايم نگراني معتقد نيست ، و در عوض بر عوامل دروني و تغيير احساسات و تصورات مراجع تأكيد مي كند . همچنين رابطه بين مراجع و درمانگر در روان درمانی مراجع ـ محوري اهميت فراواني دارد و اساس درمان محسوب مي شود ، در حالي كه در رفتار گرايي رابطه به آن حد مورد تأكيد نيست .

بر اساس شيوه هاي تشخيص بيماري ، كه در علم پزشكي مورد استفاده قرار مي گيرد امراض متعدد مشخص و طبقه بندي مي شوند و شاخه هاي ديگر اين علم ، شيوه هاي درماني معيني را در اختيار درمانگر قرار مي دهند . راجرز به تشخيص بيماري از طرف درمانگر معتقد نيست . زيرا ماهيت و علت بيماري جسماني با نگراني رواني تفاوت دارد . به عنوان مثال ، گر چه در بيماري جسماني نيز نگراني وجود دارد اما اين نگراني بر اثر عوامل مشخصي نظير ميكروب و يا ضايعات و صدمات عضوي پديد مي آيد و درمان آن نيز معين است كه از سوي پزشك معالج تجويز مي شود ، در حالي كه در نگراني رواني ، اولاً علت نگراني مانند مثال بالا مشخص نيست ، ثانياً درمانگر به تنهايي نمي تواند درمان مناسبي را ارائه دهد چرا كه شناخت كافي فرد در محدوده جريان پديداري ، براي شخص ديگر آنچنان امكان ندارد كه براي خود مراجع . مراجع تنها كسي است كه مي تواند خويشتن را در ارتباط با جريان پديداري خويش بشناسد .

 ۵-  خودپنداره    

مفهوم خویشتن، مهم‌ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آن‌ها معنی می‌دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می‌آورد. قسمتی از این میدان که از بقیه تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژه‌هایی چون من، مرا و خودم تعریف می‌شود.این بخش همان خود یا خودپنداره است.خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می‌گذارد.

مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی است. خودآرمانی، خودپنداره‌ای است که انسان آرزو می‌کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است.

6-ناهمخوانی و ناهماهنگی خویشتن 

به نظر راجرز، فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره‌اش مقایسه می‌کند. در واقع افراد تمایل دارند به گونه‌ای رفتار کنند که با خودپنداره آن‌ها همخوانی داشته باشد. هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه می‌کند. برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی می‌شوید.تجربه‌ها احساس‌های ناهمخوان تهدید کننده‌اند و باعث تنش و اضطراب فرد می‌شوند.

در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می‌دهد.راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر می‌کند که یکی از آن‌ها، تحریف کردن به معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری، انکار آن تجربه است.

در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه می‌دهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپنداره‌ای که دارد، به خود می‌گوید: «شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.»

شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه‌داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی می‌کند. یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین می‌برد.به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده می‌سازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین می‌کند.

7-توجه مثبت

همراه با شکل‌گیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد می‌کند که پایدار است و در همه انسان‌ها یافت می‌شود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.

راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می‌گذارد، مورد تاکید قرار می‌دهد. اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می‌شود.

هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند(توجه مثبت مشروط)، سعی می‌کند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی‌دارند، بپرهیزد. در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی می‌کند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه می‌کرده، خود را تنبیه می‌کند. در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوه‌ای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد.بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل می‌کند. حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته می‌شود.

به همین دلیل، راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز می‌کند.در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمی‌دهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبه‌های خود را سرکوب کند.به عقیده راجرز، تنها از این راه است که می‌توان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.

از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت می‌بینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه می‌کنند. به طور مثال؛ اگر مادری نیاز کودکش را به توجه مثبت ارضا کند، لزوما نیاز خود او هم به توجه مثبت ارضا می‌شود.

راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که وی از دیگران دریافت می‌کند، به وجود می‌آید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرش‌های دیگران را درونی می‌کند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه می‌گیرد. راجرز این وضعیت را احترام به “خود مثبت” نامید.

به طور مثال؛ کودکانی که هنگام شاد بودن از مادران خود به صورت عشق و علاقه پاداش دریافت می‌کنند، هر گاه شاد باشند، احترام به خود مثبت را تجربه می‌کنند و بدین ترتیب به خود پاداش می‌دهند.

8-کارکرد کامل

رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را “کارکرد کامل” می‌نامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می‌شود.به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص می‌شوند:

گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آن‌ها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوت‌های دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوت‌های عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا

9- جهان تجربی

راجرز معتقد بود واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است. درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد. همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند. به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربه‌های کنونی، محرک‌هایی که فرد از آن‌ها اگاهی ندارد و همچنین خاطره‌های تجارب گذشته است. فرد بر اساس جهان تجربی خود نسبت به محیط و موقعیت‌ها واکنش نشان می‌دهد و رفتار می‌کند.

 ماهیت انسان

اعتقاد به ارزشمندي  انسان از اصول اساسي نظريه راجرز در باره ماهيت انسان است . در شيوه مراجع محوري عقيده بر آن است كه انسان اصولا منطقي ، اجتماعي ، پيشرونده ، و واقع بين است . عواطف ضداجتماعي نظير حسادت ، خصومت و غيره عكس العملهايي در قبال ناكام ماندن كششهاي اساسي تري نظير عشق و مبت ، احساس تعلق ، احساس امنيت و غيره هستند ،  لذا انسان اصولا همكاري كننده ، سازنده ،و قابل اعتماد است ، و چنانچه در او مقاومتي موجود نباشد عكس العمل هاي وي مثبت ، پيشرونده ، سازنده خواهد بود . فرد تمايل به رشد و نيازي به تحقق بخشي دارد .ارگانيزم نه تنها سعي مي كند كه خود را حفظ كند بلكه مي كوشد خويش را درجهت تماميت ،وحدت ،كمال ،و خود مختاري سوق دهد . اعتقاد بر آن است كه مراجع ظرفيت ،استعداد و انگيزش لازم براي حل مشكلاتش را دارد .همچنين درباره طبيعت انسان اعتقاد بر آن است كه واقعيت براي هر فرد همان چيزي است كه درك مي كند .

به نظر راجرز انسان هاي كارآمد Fully functioning  فرايند گرا Process orientation  هستند .

فرآيندگرايي دو معنا دارد : نخست اينكه آنها زندگي را فرايند شدن مي دانند و بر انجام دادن تمركز دارند . انسان ها ماهيتاً تغيير پذيرند به همين دليل انسان هاي كارآمد آماده اند در ارزش ها ، اهداف و نگرش هاي خود تجديد نظر كنند . در نتيجه چنين افرادي داراي «خود» ثابتي نيستند . همگام با رشد و تغيير اين افراد ، سازمان دهي «خود» آنان نيز پيچيده تر و متمايز تر مي شود .

فرايند گرايي معناي ديگري نيز دارد و آن عبارت است از تمركز بر انجام دادن تا تمركز بر نتايج ، راجرز (1961 ص 171) . انسان هايي كه خيلي به نتيجه عملكردشان فكر مي كنند مدام به اين قضيه فكر مي كنند كه خوب بوده اند يا بد .

به نظر راجرز هيچكس حق ندارد براي ديگران طرز زندگي تجويز كند . اين قضيه شامل والدين ، نظام آموزشي و مراجع قدرت است . آيا از مراجع قدرت نبايد تبعيت كرد ؟ خير ، ولي آنها نبايد حرف مراجع قدرت را بي هيچ چون و چرايي به صرف اينكه قدرتمندند ، بپذيرند . قبول افكار مراجع قدرت به صرف اينكه معلم ، پدر و مادر و . . . هستند ، بين ارزش هاي اقتباس شده و احساس واقعي شخص ، تعارض ايجاد مي كند .

تأكيد خوشبينانه راجرز بر جنبه هاي مثبت طبيعت انسان لااقل بين كساني كه در ديدگاه اميدبخش وي شريك هستند بر معروفيت وي افزوده است . رويكرد وي به نسيم تازه اي تشبيه شده است كه نشاط آور و فرح افزاست . در پاسخ به پرسشي در مورد خوشبين بودن پاسخ راجرز اين بود كه ممكن است فطري و ذاتي باشد . در ادامه خاطرنشان كرد كه همواره به رشد ، خواه رشد گياهان و خواه حيوانات علاقه مند بوده است . باغباني از جمله فعاليت هاي مورد علاقه او بود . او بين رشد گياهاني كه در شرايط مطلوب قرار داشتند و افرادي كه شرايط مناسب موجب رشد و بالندگي آنها مي شود ، مشابهت هايي مي ديد .

«آيا آب ، كود و نور كافي ، براي گياهان مي تواند شباهتي به توجه مثبت غير مشروط ، همدلي و هماهنگي با افراد داشته باشد ؟» .

ماهیت اضطراب و بیماری روانی

انسان ها وقتي مؤثر عمل نمي كنند كه به تجارب شان گوش ندهند و در نتيجه نتوانند به تفاوتهاي موقعيتي كه در آن به سر مي برند توجه كنند . تمامي آسيب هاي رواني از جمله اضطراب ريشه در اين ناهمخواني دارند يعني ناهمخواني بين آنچه فكر مي كنند بايد باشند با تجربه شان . يعني خود واقعي و خود آرماني ، بنابراين آسيب رواني محصول نپذيرفتن و گوش ندادن به يكي از منابع مهم اطلاعاتي موجود در مورد موقعیت خودمان در دنيا است كه تجربه شخصی نام دارد . مثال ژانت يكي از مصاديق اين قضيه است.

ژانت آدمي سرد ، بي هيجان و نجوش بود و قصد داشت پزشك بشود . اما يك دفعه خيلي عوض شد و آدم گرم و مهرباني شد . خودش مي گفت بالاخره قبول كرد كه واقعاً نمی خواهد پزشك شود و به هنر گرايش پيدا كرد . طبق ديدگاه راجرز ژانت ايده پزشك شدن را اقتباس كرده بود و براي رسيدن به اين هدف دايم احساساتش و تجربه اش را انكار مي كرد . وي در واقع آنچه را دوست داشت و برايش با معنا بود منكر مي شد . همين قضيه نيز كل شخصيتش را تحت تأثير قرار داده بود .

اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمي دهند ؟ به نظر راجرز انسان ها در دوران كودكي خويش طوري بار مي آيند كه مقبوليت و ارزش آنان به رعايت كردن شرايط و ضوابط ديگران بستگي دارد . كودكان از همان ابتدا با فرايند ارزش گذاري ارگانيسمي organismic valuing process البته در شكل ابتدايي و مبهم خودش زاده مي شوند .

حتي مواقعي كه كودكان مجبورند از يك قانون و قاعده خاص بي هيچ چون و چرايي پيروي كنند ، حداقل كاري كه والدينشان مي توانند انجام بدهند اين است كه به فرزندشان توجه مثبت نمايند و تجربه فرزندشان را رد نكنند .

اضطراب در نظريه راجرز عبارت است از وجود تجارت و ادراكات ناهماهنگ با خود پنداره فرد . به عقيده راجرز فرد روان نژند (روان رنجور) مضطرب فردي است كه تجارت زندگي او با خويشتن پنداره او گاهي ناهماهنگ و گاهي حتي در تضاد است . به همين دليل راجرز معتقد است براي جلوگيري و كاهش اضطراب ، فرد مضطرب از طريق استفاده از دو مكانيزم انكار و تحريف سعي مي كند بين خود واقعي و زمینۀ تجربي خود تعادل ايجاد كند .

تكنيك ها و ابزار مشاوره مراجع محوري راجرز

پذيرش : راجرز معتقد است وقتي شخصيت افراد را بر مبناي پاداش پرورش مي دهيم ، ارزش هاي برگزيده آنها ديگر با امكانات و توانائي هاي بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد . ولي فكر نمي كنم اگر افراد را در جوي آزاد بار بياوريم به كلاهبرداري ، قتل و دزدي كشيده شوند .

به نظر راجرز پذيرش يا اعتماد به واقعيت ديگري به معناي موافقت با آن يا تأييدش نيست . بلكه به معناي تصديق مشروط ادراك هاي اوست . پذيرش يعني گوش دادن نامشروط .

درمانگر مي تواند ابراز نظر كند به شرطي كه آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ، درمانگر نبايد بگويد «تو اشتباه مي كني» بايد بگويد : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پليس قصد دستگير كردن تو را ندارد .» اين پاسخ به طور تلويحي ديدگاه مراجع را محترم مي شمارد و آن را درك مي كند .

2- درك توأم با هم فهمي : درمانگر بايد گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه كه مطرح مي گردد دريابد و بتواند خود را در جهان پديداري مراجع قرار دهد و موقعيت او را احساس كند . درمانگر بايد جهان درون مراجع را از دريچه چشم مراجع نظاره كند . درك توأم با همفهمي ، زماني به وجود مي آيد كه اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعيتي فراهم آورد كه مراجع احساسات و افكارش را به راحتي در جلسه روان درماني مطرح سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع را به عنوان موجودي منحصر به فرد كه احساسات و افكار و خصوصيات ويژه و جهاني متفاوت با ديگران دارد ، بپذيرد . ثالثاً درمانگر رابطه اي عميق و دوستانه و عاري از تهديد با مراجع برقرار سازد .

به تعبير راجرز (1980) همدلي يعني درك احساسات ديگران آن چنان كه گويي احساسات خود ماست ، با تأكيد در معناي واژه «گويي»

 

3-انعكاس احساس : فني است كه در دهه 1950 براي نشان دادن درك همدلانه درمانگر ابداع شد . انعكاس ها معمولاً اينگونه مي شوند «بنظر مي رسد ، احساس مي كنيد ، يا مي خواهيد بگوييد . .همدلي و انعكاس احساس به دلايل زير درمانبخش هستند : 1- همدلي توأم با گرمي ، اعتماد ساز است . 2- معمولاً احساس درك شدن به خودي خود درمانبخش است . 3- همدلي و انعكاس ، باعث متمركز شدن حواس مراجعان بر تجارب دروني شان مي شود .

4- خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع ، بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدان گونه كه خود هست عمل مي كند ، بین آنچه که هست و آنچه که می گوید اختلافی وجود نداشته باشد ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . براي انجام اين كار  درمانگر بايد بياموزد چگونه مي تواند به ديگران احترام گذارد ، به چه طريقي ديگران را به سخن گويي بيشتر تشويق كند ، به چه شيوه اي به جريان درون ديگران وارد شود ، به چه نحوي ترس ديگران را بكاهد و چگونه از قضاوت درباره ديگران بپرهيزد .

روان درمانی

روان درمانی فرایندی است که صرفا با سازمان ونحوه عملکرد خود سر و کار دارد . و فرایند یادگیری است که بدان طریق فرد با استفاده از روشهای مناسب توانایی گفتگو با خودش را کسب می کند و می تواند بدان وسیله اعمالش راکنترل کند .

تجربه ای است که بدان وسیله فرد می تواند بین خود پدیده ای و رابطه اش با واقعیات خارجی وجه تمایز بیشتری قایل شود . این شیوه درمانی نظریه (اگر…پس ) است ، یعنی اگر شرایط قابل توصیف  و مشخص وجود داشته باشد ، پس به استعداد بالقوه فرد اجازه داده می شود که بر محدودیتهایی که او تحت تاثیر شرایط ارزش به درون افکنده است غلبه کند .

فرضیه اصلی این شیوه درمان آن است که استعداد بالقوه هر فرد برای رشد تمایل دارد که تحت تاثیر رابطه ای که خصوصیات معینی دارد ، آزاد و رها می شود.

خصوصیات عمده این شیوه درمان

1- مراجع را در مرکز درمان قرار می دهد و او را عامل اصلی تصمیم گیر ی می داند .

2-کیفیت رابطه مشاوره ای را مهمترین عامل در ایجاد شخصیت می انگارد .

3- توجه زیادی به تکنیک ندارد . نگرشهای مشاور و مراجع مهم است

4-به جای تکیه بر اطلاعات ، سوابق و تشخیص و تجویز بر محتوای احساسی وعاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه می شود .

* به جای وا ژه بیمار از مراجع استفاده می شود

انتظار از روان درمانی یا هدف

مفهوم اصلي در درمان مراجع محوري ، احترام قايل شدن براي رشد و كمالي است كه خود فرد باني و مولدش باشد. درمانگر مراجع محور توصيه خاصي به مراجعانش جهت حل مشكلاتشان نمي كند. 1- مثلاً از آنها نمي پرسد «چرا سعي نمي كني با او صادق باشي ؟» 2- راهبرد خاصي را براي زندگي به مراجعانش توصيه نمي كند. مثلاً به آنها نمي گويد : « بايد اين مكاني و اين زماني زندگي كني .» 3- از قضاوت يا سرزنش كردن پرهيز مي كند: « حق داري از مادرت عصباني شوي» 4- به مراجعانش بر چسب نمي زند : « تو روان پريش هستي.» 5- براي مراجع طرح درمان نمي ريزد «ابتدا روي جسور نبودن كار مي كنيم بعد مي پردازيم به اضطرابت.» 6- درمانگر به تفسير معناي تجارب مراجعانش نمي پردازد. مثلاً به آنها نمي گويد « تو واقعاً از من عصباني نيستي ، تو در واقع از پدرت عصباني هستي».

اين مفهوم كه درمانگر بايد به رشد كمالي كه خود فرد باني و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :

1- واقعيت ها براي افراد مختلف متفاوتند ، يعني هيچ كس نمي تواند در مقام قضاوت بر آيد كه واقعيت فلان انسان در مقايسه با واقعيت ديگر نادرست ، تحريف شده يا غير رضايت بخش است (راجرز 1980) .

2- دومين فرض اين است كه اگر به واقعيت هاي ديگران احترام بگذاريم و اعتماد اساسي خود را به آنان نشان بدهيم، رشد و كمال خود خواسته مورد نظر در مسير مثبت زندگي بخش خواهد افتاد.

به طور كلي در درمان مراجع محور اولويت با پذيرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است، يعني اينكه درمانگر بايد قبول داشته باشد براي نگاه كردن به واقعيت، راه هاي مختلفي وجود دارد. پذيرش به معناي تأييد نقطه نظر مراجع يا اعمال وي و موافقت با او نيست.

به نظر راجرز هدف از روان درماني، باز گرداندن اين توانايي در فرد است كه با تمام وجودش با مشكلات زندگي مقابله اي خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد. اين نيز اصولاً از طريق خود پذيري حاصل مي شود . اگر مراجعان نگرش غير قضاوتي در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذيرند آنگاه مي توانند دوباره با تجارب خويش ارتباط برقرار كنند. به دنبال اين جريان ، محتاطانه با سازه هاي خويش برخورد مي كنند و سازه هاي انعطاف پذيري با ساختار بيشتر براي خويش تدارك مي بيند . افراد خود شكوفا براي حل مشكلات جديد زندگي و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بي نظمي و آشفتگي مي روند . البته بجاي استفاده از تعبير «خود شكوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شكوفايي» را در مورد آنان به كار ببريم .

راجرز مي گفت «به نظر من اگر بگوييم آدم هاي سازگاري هستند در واقع به آنها اهانت كرده ايم . اگر هم بگوييم آدم هاي شاد قانع يا حتي خود شكوفايي مي باشند ، خودشان اين نظريات را رد مي كنند .» به نظر راجرز ، اختلافات هيجاني معلول نوعي فرزند پروري است كه در آن اثري از توجه مثبت به كودكان دیده نمی شود . والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان ، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند .

به نظر راجرز یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر .

هدف از اين نوع درمان ، آزاد كردن و ممكن ساختن خلاقيت مراجعان است . مراجعان در اين نوع درمان راه حل هاي جديدي براي مسايل زندگي خود مي يابند ، راه حل هايي كه پیش از آن نه درمانگر به آن فكر كرده است نه خود مراجع .

به طور كلي فرايند روان درماني از دو جزء تشكيل مي شود . ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذيرش آن را مي آموزد . با اين كار انعطاف پذيري و خود گرداني او بيشتر مي شود و در مورد سازه هاي خويش جانب احتياط را رعايت مي كند . سپس پذيرش كامل تجربه دروني ، ظرفيت خلاقيت ، متكامل تر شدن و ترميم را در مراجعان بسيج مي كند و مراجع را به سوي راه حل هاي جديد خلاقانه هدايت مي كند و به او اجازه مي دهد برخورد جديد و منسجم تري با زندگي داشته باشد .

در مشاوره مراجع محوري ، مشاوران سعي مي كنند «مونس» مراجعان خويش باشند نه «تعمير كار» آنان . 

 

انتظارات کمی و کیفی جلسات متعدد درمان

1- استدلال و خودکفایی بدست آورد.

2- در تغییر انعطاف پذیر باشد و دیگران را بپذیرد.

3-در زمان حال زندگی کند و هر لحظه از زندگی خود را به نحو کاملی برگزار کند.

4- متکی به نفس خویش باشد.

5-در حل مسله کارایی بیشتری کسب کند.

6-خود و ملاکهای درونی را ملاک ارزشیابی قرار دهد.

7-کنترل بیشتر وهمه جانبه ای را بر اعمال ورفتار احساسات و عواطف خود بدست آورد

8- تعادل مطلوبی میان خود واقعی و خود آرمانی خویش ایجاد کند.

فرایند درمان

در روان درمانی مراجع – محوري ، درمانگر و مراجع در محيطي مملو از صفا و صميميت و آگاهانه و صادقانه با يكديگر تعامل كلامي ، غير كلامي ، عاطفي و عقلي دارند . براي آنكه روان درماني موثر باشد ، رابطه پذيرا و عاطفي بين درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملي درمانگر بسيار مهمتر تلقي مي شود . به بياني ديگر ، آنچه كه تغيير مراجع را امكان پذير و تسريع مي كند حسن نيت و خلوص درمانگر و درك توأم با همفهمي مراجع در جريان روان درماني است .

روان درماني مراجع – محوري سه نوع هدف آني ، مياني و نهايي دارد . اهداف آني موجب تحريك و انگيزش مراجع در جلسه روان درماني و تداوم آن مي شود و به اهداف مياني و سپس نهايي مي انجامد . ايجاد رابطه پذيرا ، اعتقاد به روان درماني و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آني محسوب مي شود . اهداف مياني ، فرد را در نيل به اهداف نهايي ياري مي دهد . بعنوان مثال ، كاهش اضطراب و نگراني و خصومت را مي توان از جمله اهداف مياني به حساب آورد . اهداف نهائي وسعت و كليت دارد و عواقب دراز مدت روان درماني را شامل مي شود و بر كل شخصيت فرد تاثير مي گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اينكه دوست دارد در آينده چه نوع فردي باشد و چگونه زندگيش را ادامه دهد در زمره اهداف نهايي قرار مي گيرد .

ايجاد تعادل رواني و شناخت توانائي ها به منظور تشخيص و قبول واقعيت (يعني همان چيزي كه خود ادراك و تجربه مي كند) از اهداف نهائي روان درماني مراجع – محوري بشمار مي آيد . هدف اصلي روان درماني مراجع – محوري ، كمك به فرد براي كاهش اضطراب و افزايش خودآگاهي و خودشناسي و نهايتاً نيل به خود شكوفائي است كه چنين ويژگي هايي را به همراه دارد : احساس آرامش در زندگي ، قبول خود و ديگران ، وجود انگيزه دروني براي تلاش و فعاليت سازنده ، ستايش و تمجيد زيبايي ها و اقدام به كارهاي مفيد ، برقراري روابط عاطفي با ديگران ، داشتن اهداف سازنده در زندگي و قبول مسئوليت نسبت به رفتار خويش .

براي تغيير ادراكات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جريان روان درماني مراجع – محوري بايد اولاً بين مراجع و درمانگر رابطه عميقي برقرار شود . مراجع با نوعي ناراحتي رواني نظير اضطراب و نگراني مواجه است و درمانگر در جريان روان درماني ، تعادل رواني دارد و هماهنگ با احساس خويش رفتار مي كند و هيچگونه تظاهر و وانمود سازي در اعمالش وجود ندارد . ثانياً درمانگر براي مراجع احترام خاصي قائل است و هيچگونه شرطي را براي پذيرش او مطرح نمي سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع و مشكل او را درك مي كند و به همفهمي او مي پردازد و مي كوشد تا مشكلات را حتي الامكان از دريچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جاي مراجع قرار دهد .

 شروط لازم برای ایجاد تغییرات سازنده در شخصیت

1- حضور دو شخص که در تماس روانی با یکدیگر قرار داشته باشند.

2- شخص اول (مراجع )در یک حالت ناهماهنگی روانی قرار دارد و مضطرب است

3- شخص دوم (مشاور) سازگاری روانی و وحدت شخصیت دارد و هیچگونه تظاهر و صحنه سازی در جلسه درمان ندارد.

4- مشاور نسبت به مراجع احترام و توجه مثبت غیر شرطی ابراز میکند.

5- مشاور درک همدلانه ای اعمال میکند  و با در نظر گرفتن حالت درونی مراجع با او به گفتگو می نشیند.

6-احترام وتوجه مثبت غیر شرطی نسبت به مراجع و درک همدلانه مشاور از مراجع باید به میزان حداقلی به مراجع انتقال یابد تا مراجع احساس کند که مورد پذیرش و درک قرا گرفته است.

مراحل روان درمانی مراجع محوری

هفت بخش رفتاری را می توان در مراجع در جریان درمان  مشاهده کرد( پاترسون ̒ 1966)

1- در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحي درباره مسائل متعدد زندگي روزمره به گفتگو مي پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمي سازد . از آنجا كه رابطه صميمي بين مراجع و درمانگر هنوز بوجود نيامده است ، بحث بيشتر جنبه عقلي دارد ،آنها اگر ارتباطی برقرار کنند بیشتردرباره موضوعات بیرونی خواهد بود.  درمانگر از طريق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از كلماتي نظير بلي ، مي فهمم و . . . او را به سخن گويي بيشتر تشويق مي كند .

2- در مرحله دوم ، پس از ايجاد رابطه دوستانه نسبي بين مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بيش گفتگو مي كند اما مسئوليت رفتار و احساسات خويش را نمي پذيرد و عوامل بيروني و ديگران را موجد پريشاني و نابساماني خود مي داند . در گفتار و عقايد مراجع مي توان مطالب ضد و نقيض ديد و موضوعاتي ممكن است مطرح گردد كه به مراجع و مشكل او ارتباط چنداني نداشته باشد . مراجع بحث را حتي الامكان عقلي مي كند و از جنبه هاي عاطفي بحث طفره مي رود ، در عين حال بطور ضمني خود را با مشكلي مواجه مي داند . در اين مرحله نيز از طريق بازگو كردن و دوباره گويي كلمات ، مراجع بايد به سخن گويي بيشتر تشويق شود .

3- در مرحله سوم ، پس از ايجاد رابطه عميق تري بين مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز مي گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفي به خود مي گيرد و از جنبه عقلي آن بتدريج كاسته مي شود ،آنها آزادانه درباره احساسات گذشته خود سخن می گویند ، اما احساسات جاری خود را یا انکار می کنند یا پست و بی اعتبار می دانند. هنوز هم مراجع مشكل را گاه گاهي به عوامل بيروني مربوط مي داند و خود را مسئول آنها نمي شناسد . درمانگر در اين مرحله نيز بايد به مراجع گوش فرا دهد و با تحكيم و تقويت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشويق كند .

4- در مرحله چهارم ، پس از برقراري رابطه صميمانه تر و عميق تر بين مراجع و درمانگر ، مراجع برخي از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح مي سازد و احساس واقعي خود را در ارتباط با مشكلات بروز مي دهد وتا حدودی مسئوليت اعمال و رفتارش را مي پذيرد. مراجعان در این مرحله قدرت شناخت احساسات شدید مربوط به گذشته را دارند اما احساسات کنونی آنها غیر شخصی و یا بیرونی است. در اين مرحله نيز موضوع پذيرش و انعكاس احساسات ، مراجع را در خودشناسي و قبول مسئوليت ياري بيشتري مي دهد .

5- در مرحله پنجم احساست آزادانه و درزمان حال بیان می شود اما به هر حال وقتی این احساسات آزادانه بیان می شود همراه با ترس و وحشت است. مراجع با صداقت فراوان تري درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت مي كند و مسئوليت كامل آنها را مي پذيرد . مراجع برخي از افكار و عقايد خود را مورد سئوال قرار مي دهد و مي پذيرد كه خود براي تغيير آنها اقدام كند.

6-در مرحله ششم : ویژگی این مرحله آزاد شدن احساسات حبس شده است ، احساسی که قبلا در درون فرد بود هم اکنون به طور آنی به تجربه در می آید و مراجع نتایج آن را به خوبی می بیند ، مراجع هم اکنون با تجربه واحساساتش زندگی میکند.

7-در مرحله هفتم مراجع به زندگی عادی خود ادامه می دهد و نتایج آن را در جلسه درمان به مشاور اطلاع می دهد . مراجع تغییر احساسات را می پذیرد آنها را متعلق به خود می داند و به راحتی با مسایل درونی وبیرونی مواجه می شود. ساختار خشک و انعطاف ناپذیرجای خود را به یک جریان آزاد آگاهی ذهنی از تجربه می دهد.

روان درماني مراجع ـ محوري به صورت انفرادي و گروهي ، در مكاني آرام و ساكت اجرا مي شود . درمانگر به استفاده از آزمون هاي رواني اعتقاد چنداني ندارد و حتي الامكان از كاربرد آنها خودداري مي كند . به نظر راجرز ، هر نوع مشكلي از طريق روان درماني مراجع – محوري درمان پذير است (به طوري كه وي در سال 1957 بيماران اسكيزوفرن را با توفيق درمان كرد) . ابتكار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحميل ارزش هايش به مراجع امتناع مي ورزد . مراجع به شناسايي و تشخيص تجارب دروني خويش موفق مي شود و آنها را در جهت سازگاري تغيير مي دهد . در جريان درمان از فنون انعكاس ، تصريح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشويق مراجع به سخن گويي بيشتر استفاده مي شود.

 انتقاد از نظریه مشاوره و روان درمانی مراجع – محوری راجرز

انتقاد اول : راجرز متهم است که با پذیرش ارزش صوری گفته های مراجعانش از پدیدار شناسی ضعیفی استفاده کرده است . شواهد روان شناختی بسیاری نشانگر این است که درک و بیان کامل احساسات یا افکار (واقعی) افراد ، بی نهایت مشکل است . با اینکه راجرز برای آگاهی از تجارب درونی مراجعان خود به گفته های آنان با دقت گوش فرا می داد ، با این وجود ممکن است اصلی ترین شاخص های رفتار آنها را کشف نکرده باشد .

انتقاد دوم : انتقاد دیگری که راجرز به آن متهم است مربوط به دیدگاه او در مورد سرشت بنیادی انسان است . اگر انسان ها ذاتاً خوب هستند ، چرا همه چیز را این طور به هم ریخته اند ؟ شاید نظریه راجرز بیش از حد به «جنبه بهتر» انسان ها بها می دهد .

 انتقاد سوم : ایراد روانکاوان بر راجرز است . آنها معتقدند که راجرز بسیار کم به فرآیندهای ناهوشیار توجه کرده است . البته او به تجاربی که به صورت ناقص نمادین شده است (یعنی به تجاربی که شخص کاملاً به آنها وقوف ندارد) اشاره می کند ، ولی بر این اعتقاد است که در صورت وجود توجه مثبت غیر مشروط ، همدلی و خلوص ، شخص می تواند نسبت به همه این تجارب آگاهی پیدا کند . روانکاوان این موضوع را رد می کنند و معتقدند برای درک و فهم ناهوشیار ، تحلیل ، تفسیر و بررسی کامل پدیده انتقال ضروری است . علاوه بر این روانکاوان بر این باورند که بخش های معینی از شخصیت انسان همیشه در حیطه ناخودآگاه باقی می ماند .

انتقاد چهارم : رفتار گرایان افراطی تئوری راجرز را مبتنی بر مشاهداتی می دانند که در موقعیت های کنترل نشده ای صورت گرفته است . به عبارت دیگر به عقیده آنان ، اکثر مواردی را که راجرز به توجه و پذیرش مثبت غیر مشروط نسبت می دهد ، عملاً چیزی جز پیوستگی های تقویتی مشخص نیست .

انتقاد پنجم : برخی از مفاهیم و اصطلاحات راجرز بسیار گسترده و مبهم است . برای مثال ( تجربه ارگانیسمی ) به قدری کلی است که به شدت به معما بودن پهلو می زند . اصطلاحات ( خود پنداره ) و ( تمام عیار ) به قدری گسترده و فراگیرند که تقریباً مانع درک و فهم درست می شوند .

انتقاد ششم : راجرز بیشتر عمر حرفه ای خود را در دانشگاه و در حلقه بسیاری از دانشجویان با هوش و صمیمی دوره کارشناسی و نیز گروهی از همکاران بسیار پر انگیزه و همکاران مبتکر و دانشجویان دوره های عالی دانشگاه گذراند . آیا این احتمال وجود ندارد که دیدگاه های بسیار مثبت او در مورد قابلیت های انسان شدیداً تحت تأثیر مواجهه وی با این موقعیت قرار گرفته و حفظ شده باشد .

 با همه انتقادات انجام شده از نظریه مراجع محوری راجرز ، هنوز هم راجرز یکی از با نفوذ ترین روان درمانگران تاریخ مشاوره و روان درمانی می باشد . نظر خواهی از 800 روان شناس بالینی و مشاوره نشان داد که راجرز در جمع با نفوذ ترین روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد . الیس دوم و فروید سوم بود (اسمیت 1982) .

 

گفتار هايي ناب از كارل راجرز روانشناس انسان گرا

1-وقتی به دنیا نگاه می‌کنم، بدبینم ولی وقتی به مردم نگاه می‌کنم، خوش‌بینم.2-آدم فرهیخته کسی است که یاد گرفته باشد چگونه یاد بگیرد و تغییر کند.3-جوهر و ذات خلاقیت، تازگی و نو بودن آن است و در نتیجه، ما استانداردی برای قضاوت دربارة آن نداریم.4-تجربه برای من بالاترین اولویت را دارد. معیار صحّت و اعتبار هر چیز، تجربة خود من است. نظرات افراد دیگر، و حتّی ایده‌های خودم نیز به اندازة تجربیاتم اعتبار ندارند.5-برای کسی که کاملاً در برابر تجربیات جدید راحت (باز) است و حالت تدافعی نمی‌گیرد، هر لحظه، می‌تواند سرشار از تازگی باشد.6-در ابتدای کارم این سؤال را از خود می‌پرسیدم که: «چگونه می‌توانم این فرد را درمان کنم یا تغییر دهم؟» اکنون این سؤال را بدین صورت تغییر داده‌ام که: «چگونه می‌توانم رابطه‌ای با این فرد برقرار کنم که او بتواند از این رابطه برای رشد شخصی خودش استفاده کند؟»7-من رفته‌رفته به یک نتیجه‌گیری بدبینانه و منفی دربارة «زندگی خوب» رسیده‌ام. به نظرم می‌آید که زندگی خوب یک شکل ثابت ندارد، بلکه یک فرآیند است. یک جهت است، نه یک مقصد

8-برای من هیچ چیز با ارزش‌تر از تجربه نیست. محک و معیار درستی هر چیز برای من، تجربه شخصی خود من است. نه ایده‌های کسان دیگر و نه حتی هیچ یک از ایده‌های خودم، معتبرتر از تجربیاتم نیستند. این تجربیات است که باید بارها و بارها به آن رجوع کنم تا به تقریب نزدیکتری از حقیقت دست یابم. تنها به این ترتیب است که آن حقیقت جزئی از وجودم می‌شود.

 

 

منابع

1- راجرز ، كارل : مشاوره و روان درماني مراجع محوري . ترجمه سيد عبدالله احمدي قلعه .1382 . انتشارات فراروان

2- راجرز ، كارل : هنر انسان شدن . ترجمه مهين ميلاني . 1376. انتشارات فاخته

3- ساعتچي ، محمود : مشاوره و روان درماني . مؤسسه نشر ويرايش

4- شارف ، ريچارد : نظريه هاي روان درماني و مشاوره . ترجمه مهرداد فيروز بخت . 1381. انتشارات رسا

5- شفيع آبادي ، عبدالله و غلامرضا ناصری : نظريه هاي مشاوره و روان درماني . تهران . مركز نشر دانشگاهي

7- شيلينگ ، لوئيس : نظريه هاي مشاروه . ترجمه خديجه آرين . مؤسسه اطلاعات

8-  ناي ، رابرت : سه مكتب روان شناسي . ترجمه سيد احمد جلالي .1381. انتشارات پادار

 

 

 

 

 

 

 

             

                         

شرح حال كارل راجرز : كارل راجرز در هشتم ژانويه سال ۱۹۰۲ ميلادي در خانواده اي پروتستان مذهب در غرب آمريكا متولد شد . ابتدا در رشته كشاورزي و بعد با تغيير رشته به يادگيري مسائل ديني روي آورد ، بعدا به روانشناسي علاقمند گشت و در سال ۱۹۲۸ موفق به اخذ فوق ليسانس از دانشگاه كلمبيا شد ودكتراي خود را نيز در ۱۹۳۱ از همان دانشگاه در رشته روانشناسي باليني گرفت . در طي دوره انترني به مطالعه عقايد فرويد پرداخت . در سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۸ به عنوان روانشناس مركز مطالعه و راهنمايي كودك در نيويورك به كار مشغول شد و در همين مكان بود كه اولين پايه هاي فكري اش در زمينه درمان مراجع محوري نصج گرفت در ۱۹۴۰ به سمت استاد روانشناسي باليني دانشگاه ايالتي اوهايو تعيين شد در ۱۹۶۲ به عضويت مركز مطالعات پيشرفته علوم رفتاري در دانشگاه اسنفورد در آمد و به تحقيق و گسترش اصول نظريه خود پرداخت . راجرز در ۱۹۶۸ از مركز مطالعات پيشرفته علوم رفتاري كناره گرفت و با همكاري گروهي از محققان مركزي براي مطالعه فرد در لايولاي كاليفورنيا تشكيل داد و به تحقيق و تفحص بيشتر در ابعاد مختلف نظريه اش مشغول شد . تاريخچه تحول فكر راجرز : راجرز در آغاز كارش از شيوه هاي سنتي رواندرماني و روانشناسي باليني در فعاليتهاي درماني اش استفاده مي كرد بدين معني كه آزمونهاي شخصيت و تشخيص را بكار مي بست و براي نيل به تغيير رفتار به توصيف و دگرگون سازي محيط مبادرت مي ورزيد ، سرانجام در ۱۹۵۱ به روش درمان غير مستقيم متوسل شد او در نگرش جديد خود بر دنياي ذهني و خصوصي فرد و بر استعدادهاي بالقوه او براي رشد و بر كيفيت رابطه مشاورهاي تاكيد كرد . يك جهت گيري مبتني بر پديده شناسي ، اصالت وجود ، و اصالت فرد است كه اين ايمان عميق او را به انسان ، و به استعدادهاي ذاتي او براي رشد و تكامل نشان ميدهد .راجرز در نظريه خود وجود يك نيروي انگيزشي را در انسان مسلم فرض مي كند كه به عقيده او همان تمايل ذاتي ارگانيزم است براي رشد و توسعه همه استعدادهايش كه در شرايط معيني شكوفا مي شود . راجرز در تدوين نظريه اش از افكار معاصران خود نيز بهره فراوان برده از آن جمله جان ديوي .بر اساس فلسفه جان ديوي انسان قادر است از طريق خود شناسي خود را آنطور كه مي خواهد بسازد .رنگ نيز معتقد است كه فرد استعدادهايي در جهت هدايت خويش دارد كه اين استعدادها از طريق درمان متجلي ميشوند . رنگ سه عامل را در رواندرماني مؤثر ميدانست : مراجع ، مشاور ، رابطه بين آنها نظريه راجرز داراي ديدگاه پديده شناسي است در پديده شناسي اعتقاد بر اين است كه گرچه دنياي واقعي ممكن است موجود باشد ولي موجوديت آن را نمي توان مستقيما شناخت يا تجربه كرد بلكه مي توان بر اساس ادراكات فرد از جهان اين موجوديت را تصور و دريافت كرد . انسان فقط بر اساس ادراكاتش از اشيا و امور و بر اساس تصورش از آنها رفتار خواهد كرد راجرز هنگامي كه در باره مرجع قياس دروني بحث مي كرد در واقع دردگاه پديده شناسي را بكار مي برد . بطور كلي نظريه راجرز از نظر تكامل به سه دوره تقسيم مي گردد : دوره درمان غير مستقيم دوره درمان بر طبق انعكاس مطالب و دوره درمان تجربي . ۱- دوره درمان غير مستقيم نقش مشاور ايجاد فضائي آزاد ،مبرا از دخالت ، مبتني بر پذيرش ، و روشن سازي ، و تغييرات در شخصيت مراجع بصورت پيشرفت تدريجي بصيرت مراجع نسبت به خود و موقعيتش است ، و در واقع تلاشي است به استفاده از ابتكار و خلاقيت مراجع در جهت ايجاد رشد ، سلامتي ، و سازگاري . ۲- در دوره دوم رواندرماني مبتني بر انعكاس مطالب نقش مشاور ،انعكاس احساسات ، اجتناب از هرگونه تهديد در جريان رابطه ،و تغييرات شخصيت مراجع ، رشد و هماهنگي و توافق ميان خويشتن پنداري و زمينه پديده شناسي فرد بود و توجه عميق مشاور به محتواي عاطفي اظهارات مراجع ، و نه به محتواي معاني و بيان آنها بود . و در جريان انعكاس احساسات مشاور خود را كاملا در نگرشهاي مراجع غوطه ور مي كرد و به درون او راه مي يافت ، و مشكل را از دريچه چشم او مي نگريست . ۳- در دوره سوم تكامل يعني رواندرماني مبتني بر تجربه كه از نتايج درمانهاي غير مستقيم و انعكاسي است كه هدف آن كمك موثرتر به افراد نرمال و پسيكوتيك است اين دوره به تاثير تكنيك هائي نظير احترام مثبت ، درك همدلانه و خلوص مشاور توجه خاصي مبذول مي شد . ماهيت اصلي رواندرماني مبتني بر تجربه ، به تجربه در آوردن امور است كه هر مشاوري به طريقه خاصي آن را اعمال ميكند ، مهم آنكه تمام پاسخ ها و فعاليتهاي مشاور بايد بر تجربيات مراجع متكي باشد . عوامل چندي كه در پيشرفت و گسترش همه جانبه نظريه درمان مراجع محوري موثر بوده : ۱= هماهنگي آن با فرهنگ پراگماتيزم غربي كه در آن اعتقاد به اين است كه انسان قادر است از خود آنچه را كه مي خواهد بسازد و اين عمل از طريق خود شناسي عملي ميشود . ۲- وجود فلسفه و ديدگاه مثبتي در باره تغيير و سازندگي انسان ۳- ساده بودن آن براي مشاوران تازه كار و نامطمئن از خود ۴- ارائه روشي ساده تر از روانكاوي براي تغيير شخصيت ۵- پذيرش سهل و سريع آن بدليل مفاهيم فلسفي آن و بي نيازي اش از ابزار و لوازم

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

مفاهيم بنيادي نظريه راجرز : نظريه شخصيت : نظريه شخصيت راجرز در حوزه تفكرات پديده شناسي قرار دارد كه در آن به ادراك و اصول روانشناسي گشتالت تاكيد شده . از اين ديدگاه تمام تلاشها و توجهات فرد با ادراك او از جهان پيرامونش در لحظه معيني از زمان ارتباط دارد و چگونگي تشكيل و تغبير اين قالب ادراكي مورد توجه است . پيش فرض بنيادي اين ديدگاه آن است كه ادراك فرد از خود و از جهان پيرامونش تعيين كننده رفتار است . ۱-هر انساني در دنياي متغير و متحولي از تجربيات گوناگون زندگي مي كند كه فقط خودش در مركز آن جهان هستي قرار دارد ( دنياي خصوصي ،زمينه نمودي ، يا زمينه تجربي فرد )در اين جهان خصوصي فقط بخش كم از تجارب آگاهانه انجام مي پزيرد و چنانچه قسمتي از تجارب در ارضاء يك نياز ضرورت داشته باشد به سطح آگاهي فرا خوانده مي شود .هر فرد موجودي بي همتاست و فرد خودش تنها كسي است كه مي تواند بفهمد تجارب او چگونه ادراك شده اند ، و برايش چه معنايي دارند . ۲-فرد يا ارگانيزم بر اساس تجربه و درك خودش از زمينه تجربي نسبت به آن واكنش نشان مي دهد .او تجارب خود را واقعي تلقي ميكند و براي او واقعيت همان چيزي است كه او تجربه ميكند . و واضح است موقعي كه ادراك تغيير مي كند واكنش فرد هم تغيير ميكند و اين نكته را بايد در درمان مد نظر داشت .( از نظر روانشناسي واقعيت اصولا همان ادراك جهان خصوصي فرد است حال آنكه از نظر اجتماعي واقعيت ادراكهائي است كه از درجه عموميت بيشتري در بين افراد برخوردار باشد ) دنياي خصوصي فرد از يك سلسله فرضيات تشكيل شده كه هدف آن در نهايت تامين امنيت فرد است . ۳-ارگانيزم به زمينه پديده اي و ادراكي خود بصورت يك كل سازمان يافته پاسخ مي دهد .پاسخ هاي جسماني و رواني ارگانيزم به وقايع خارجي به صورت يك كل سازمان يافته و هدف جويانه است در جهت ارضاي نيازهاي احساس شده او . ۴-ارگانيزم يك تمايل اساسي ذاتي و يك تلاش اصلي دارد و آن تمايل به تحقق بخشيدن و حفظ و تعالي خويشتن است .و اين پايه و اساس فعاليتهاي او را تشكيل مي دهد . تمام نيازهاي رواني و جسماني فرد را مي توان جنبه هايي از همين نياز بنيادي دانست ، تحت تاثير اين تمايل اساسي ارگانيزم در جهت رشد ، خود شكفتگي ، بقاء و تعالي نفس ، خود رهبري ، خود نظمي ، خود مختاري ، استقلال ، مسئوليت ، و تسلط بر نفس حركت مي كند .تحقق خود در جهت اجتماعي شدن نيز انجام مي گيرد . ۵- رفتار اصولا تلاش هدف جويانه ارگانيزم براي ارضاء نيازهاي تجربه شده در ميدان ادراكي است . تمام نيازها با توجه به نياز اساسي يعني حفظ و بقاء ، تعالي ازگانيزم ، و تحقق خويش صورت مي گيرد . رفتار عكس العملي به زمينه ادراكي است و تمام عوامل ايجاد كننده رفتار در زمان حال قرار دارند پس اگر كسي بخواهد تغيير ثابتي در رفتار فرد ديگري ايجاد كند بايد ادراك او را تغيير دهد گرچه گذشته در شكل بخشيدن و معني دادن به ادراك كنوني مؤثر است . ۶-رفتار هدف جويانه با عواطف همراست و عواطف عموما وقوع رفتار را تسهيل ميكند ، و دو گروه هستند عواطف و احساسات نامطبوع و مهيج و ديگر عواطف و احساسات آرام و ارضاء شدني . ۷-بهترين موضع براي درك و فهم رفتار فرد آن است كه آنرا در چارچوب مرجع قياس دروني او مورد توجه و بررسي قرار دهيم ، مرجع قياس دروني به كليه تجربياتي اطلاق مي شود كه در لحظه اي مشخص در آگاهي فرد قرار دارند يعني رفتار او را با توجه به تجربيات او مورد بررسي قرار دهيم . ۸-از كل زمينه ادراكي ( كل تجربيات ) بتدريج بخشي بنام خود متمايز و متجلي مي شود ( بخشي از تجربيات كه مربوط به خود فرد است ) كه مفهوم خود نيز ناميده ميشود كه آگتهي فرد از بودن و عملكرد اوست . آن مفهومي است كه از تجارب مربوط به خود حاصل مي شود . مفهوم خود ابعادي دارد و هر بعد آن داراي ارزشهايي است ، ممكن است به ضعف يا قدرت ، به دوست داشتن يا تنفر ، به خوشبختي يا بد بختي مبتني باشد كه با … هر حالتي روي رفتار فرد اثر خاص خود را مي گذارد . ۹-اين سازمان خود بر اثر تعامل فرد با محيط و خصوصا در سايه ارزشيابي فرد از تعامل خود با ديگران شكل ميگيرد . ۱۰-ارزشهاي منظم به تجارب و نيز ارزشهايي كه بخشي از سازمان خود هستند در بعضي موارد ارزشهائي هستند كه مستقيما توسط ارگانيزم تجربه شده و در بعضي موارد از ديگران گرفته شده اند (كودك تجاربي را كه براي خود تعالي بخش مي بيند با ارزش مي داند ، ولي به تجاربي كه به نظرش خود او را تهديد مي كند يا او را بقاء و تعالي نمي بخشد ارزش منفي مي دهد ) زمينه ادراكي فرد از ارزشيابيهاي او در باره خود و همچنين ارزشيابيهاي ديگران از او تشكيل مي شود ، روي اين اصل است كه عوامل فردي و اجتماعي در تشكيل و تكوين خود و در زمينه ادراكي فرد نقش مهمي را بر عهده دارند . به مرور كه آگاهي از خود ظاهر مي شود و در فرد نيازي شكل مي گيرد كه آن نياز نياز به توجه مثبت و احترام ناميده مي شود از طريق نگرشهاي مثبت و احترام آميزي كه توسط ديگران نسبت به فرد بروز داده مي شود احترام و توجه مثبت نسبت به خود بوجود مي آيد . اگر فردي فقط توجه مثبت غير شرطي را تجربه و احساس كند هيچگونه شرايط ارزش در او بوجود نمي آيد در نتيجه توجه و احترام به خود هم بدون قيد و شرط خواهد بود و دو نياز توجه و احترام مثبت از جانب ديگران و توجه و احترام بخود هرگز با فرآيند ارزشيابي ارگانيزمي او مغايرت و تضاد پيدا نخواهد كرد و فرد همواره از نظر رواني سازگار مي ماند و به نحو كاملي عمل خواهد كرد . ۱۱-تجاربي كه در زندگي فرد رخ مي دهند بعلت نياز فرد به احترام بخود و بر حسب شرايط ارزش ، بطور انتخابي ادراك مي شوند لذا اين تجارب ممكن است الف به درستي در آگاهي فرد نما سازي و سپس درك شوند و جزء ساخت خود قرار گيرند. ب ناديده گرفته شوند زيرا كه ارتباط قابل دركي با ساخت خود ندارند ج انكار يا تحريف شوند زيرا فرد آنها را با ساخت خود ناهماهنگ مي داند . ۱۲-اكثر شيوه هاي رفتار كه بوسيله ارگانيزم پزيرفته شده اند همان شيوه هايي هستند كه با مفهوم خود ( نفس ) هماهنگ هستند . و تنها معبري كه نياز ها بدان طريق ارضاء مي شوند معبري است كه با سازمان و ساخت خود هماهنگ و سازگار است . ۱۳-رفتار ممكن است در مواردي بوسيله آن دسته از تجارب و نيازهاي جسماني بوجود آيد كه در آگاهي نمادسازي نشده اند چنين رفتارهايي امكان دارد كه با سازمان خود سازگار نباشد ولي در چنين حالاتي فرد خويش را مالك و صاحب آن رفتار نميداند . در حقيقت فشار نيازهاي ناهماهنگ با ساخت نفس ممكن است بقدري زياد باشد كه فرد را ناخواسته وناآگاه بسمت انجام آن بكشاند . ۱۴-زماني كه ارگانيزم تجارب حسي و دروني خود را كه هنوز بصورت منظم و كاملي جزء ساخت خود قرار نگرفته اند انكار مي كند ناسازگاري رواني حاصل مي شود . فرد يك نوع پراكندگي و دگرگوني واقعي را ميان ارگانيزم تجربه گر خويش و ساخت خود مشاهده مي كند . جملاتي نظير « من نمي دانم كه از چه مي ترسم » يا « در زندگي هدف واقعي ندارم »يا «قادر به تصميم گيري نيستم » همگي حاكي از عدم هماهنگي تجربه ارگانيزم با ساخت خود است ، اين ناهماهنگي در رفتار بروز مي كند . ۱۵-سازگاري رواني زماني وجود دارد كه مفهوم خود در جهتي باشد كه تمام تجارب حسي و دروني ارگانيزم را بپزيرد و حد اقل بطور تقريبي با همه تجارب ارگانيزم هماهنگ باشد . ۱۶-هر تجربه اي كه با ساخت خود در تضاد باشند ممكن است بعنوان تهديدي ادراك شود و هر چغدر ميزان اين نوع ادراكات بيشتر باشند ساخت خود سخت تر و مقاومتر خواهد بود تا بتواند خودش را حفظ كند . شخص اين نوع ادراكات را بمنزله ناراحتي و تنش مبهمي تجربه مي كند كه آنرا معمولا اضطراب مي نامند تحريف و انكار ادراكي ( تحريف و انكار تجربيات متضاد با ساخت خود ) دو رفتار دفاعي اساسي هستند . ۱۷-تحت شرايط خاصي كه اصولا به نبودن تهديد و ترس متكي است تجارب ناسازگار با ساخت خود نيز قابليت درك و بررسي و سازماندهي مجدد را پيدا ميكنند ، و ساخت خود چنان تجديد مي شود كه قابليت جذب تجارب ناهماهنگ را پيدا مي كند . ۱۸-موقعي كه فرد تمام تجارب حسي و دروني خود را درك ميكند و آنرا جزاي از يك نظام واحد و هماهنگ مي كند آنگاه ديگران را بيشتر درك مي كند و بيشتر مي پذيرد .فرد از خود بيشتر مطمئن هست ، در ارتباط با ديگران واقع بين تر است ، روابط اجتماعي بهتر دارد . ۱۹- بتدريج كه فرد مقدار بيشتري از تجارب ارگانيكي خود را درك ميكند و آنها را به داخل ساخت خود وارد كرده مي پذيرد در مي يابد كه دارد نظام ارزشهاي فعلي خودش را (كه بيشتر از ديگران به درون فكنده شده ) با يك فرآيند مستمر ارزشگذاري ارگانيزمي تعويض مي كند . ماهيت انسان : اعتقاد به ارزشمندي انسان از اصول اساسي نظريه راجرز در باره ماهيت انسان است . در شيوه مراجع محوري عقيده بر آن است كه انسان اصولا منطقي ، اجتماعي ، پيشرونده ، و واقع بين است . عواطف ضداجنماعي نظير حسادت ، خصومت و غيره عكس العملهايي در قبال ناكام ماندن كششهاي اساسي تري نظير عشق و مبت ، احساس تعلق ، احساس امنيت و غيره هستند ، لذا انسان اصولا همكاري كننده ، سازنده ،و قابل اعتماد است ، و چنانچه در او مقاومتي موجود نباشد عكس العمل هاي وي مثبت ، پيشرونده ، سازنده خواهد بود . فرد تمايل به رشد و نيازي به تحقق بخشي دارد .ارگانيزم نه تنها سعي مي كند كه خود را حفظ كند بلكه مي كوشد خويش را درجهت تماميت ،وحدت ،كمال ،و خود مختاري سوق دهد . اعتقاد بر آن است كه مراجع ظرفيت ،استعداد و انگيزش لازم براي حل مشكلاتش را دارد .همچنين درباره طبيعت انسان اعتقاد بر آن است كه واقعيت براي هر فرد همان چيزي است كه درك مي كند . ماهيت اضطراب و بيماري رواني : به اعتقاد راجرز خويشتن پنداري فرد مضطرب يا روان نژند با تجربه ارگانيزمي او ناهماهنگ و در تضاد است .هر موقع كه ادراك يك فرد از تجربه خودش تحريف يا انكار شود تا حدودي حالت ناهماهنگي ميان خود و تجربيات فرد يا حالت ناسازگاري رواني بوجود مي آيد . در حالت اضطراب مفهومي كه فرد از خودش دارد با تجربيات او مغاير است . رواندرماني : تعريف : رواندرماني فرآيندي است كه صرفا با سازمان و نحوه عملكرد خود سروكار دارد . رواندرماني يك فرآيند يادگيري است كه بدان طريق فرد با استفاده از ارزشهاي مناسب توانائي گفتگو با خودش را كسب مي كند و مي توان بدان وسيله اعمالش را كنترل كرد . بطور خلاصه : فرضيه اصلي تئوري اين است توان رشد بالقوه فرد در اثر يك رابطه مشاوره اي كه درآن مشاور واقعي بودن ،عطوفت ،و تفاهم عميق خود را نشان دهد آزاد شده و رشد مي يابد . راجرز تئوري خود را بر طبق اين نظريه بنا نهاد كه «يك نيروي انگيزشي مهم در انسان وجود دارد و آن انگيزش و گرايش فرد در جهت تحقق نفس و محقق ساختن خود است ». مفهوم خود  ( مجموعه تجربيات فرد در رابطه با خود ) مركز ثقل شخصيت فرد است و بقيه ادراكات فرد در اطراف آن سازمان مي يابد .وقتي مفهوم خود توسط بزرگترها مورد تهديد قرار ميگيرد و بزرگترها معيارهاي خودشان را تحميل مي كنند زمينه ادراكات فرد محدود شده و تنها به جنبه هاي تهديد آميز ادراكات پاسخ مي دهد . راجرز فرضياتي ارائه نمود و تئوري خود را بر اساس آن فرضيات قرار داد آن فرضيات عبارت اند از : ۱-ارگانيزم در جهان تجربه خود كه همواره تغيير مي كند و تجربيات مربوط به خود  در مركز آن است قرار دارد . كه اين تجربيات براي ديگران كاملا شناخته شده نيست. ۲-فرد بر طبق تجربه اختصاصي خود نسبت به جهان اطراف عكس العمل نشان داده يا عمل مي كند . ۳-فرد بصورت يك كل سازمان يافته است . ۴-هر فرد انساني در درون خود يك گرايش اساسي دارد او پيوسطه تلاش ميكند خود را رشد دهد ،حفظ كند و محقق سازد . ۵-رفتار انسان معطوف به ارضاء نيازهاي ادراك شده است . هدف مشاوره تامين شرايطي فاقد تهديد است كه فرد بتواند به كليت گشتالتي ادراكات توجه نمايد و نه به بخش تهديد كننده آن . در مشاوره از نوع مراجع محوري عمدتا به موارد ذيل توجه ميشود : ۱-بجاي مشكل فرد خود او مورد توجه است . ۲-بجاي عقل احساسات او مورد توجه است . ۳-بجاي گذشته زمان حال او مورد توجه است . ۴-و رشد عاطفي در ضمن رابطه مشاوره اي صورت مي پذيرد . نتيجه مشاوره يا درمان مراجع محوري : ۱-مراجع در سايه امنيت رابطه مشاوره اي خود بالقوه و مستعد خويش را تجربه و كشف مي كند . ۲- فرا مي گيرد كه آزادانه و بطور كامل احساسات مثبت مشاور را درك كند . ۳-خود را آنطور كه هست مي پذيرد و خود را دوست خواهد داشت . ۴-مي فهمد كه در مركز شخصيت او خودي كه مثبت ، و اجتماعي است قرار دارد نه تنفر و منفيات . ۵-او ديگر خودش مي باشد و بازيگر صحنه ها نيست ، بر اساس انتظارات ديگران عمل نمي كند .بر اساس معناي زندگي تجربي خود عمل مي كند .

انتقاد ازنظریه مراجع- محور راجرز:       

  اولین انتقاد این است که نظریه راجرز بیش از حد به <> انسان ها بها می دهد. اگر انسانها ذاتاً خوب هستند، چرا همه چیز را اینطور به هم ریخته اند؟

  روانکاوان معتقدند که راجرز بسیار کم به فرایند های ناهشیار توجه کرده است .همچنین روانکاوان بر این باورند که بخش های معینی از شخصیت انسان همیشه در حیطه ی ناخودآگاه باقی می ماند.

   رفتارگرایان افراطی تئوری راجرز را مبتنی بر مشاهداتی می دانند که در موقعیتهای کنترل نشده ای صورت گرفته است .

 راجرز بیشتر عمر حرفه ای خود را در دانشگاه و در حلقه ی بسیاری از دانشجویان با هوش و صمیمی و نیز گروهی از همکاران بسیار پرانگیزه و مبتکر گذراند. آیا این احتمال وجود ندارد که دیدگاههای بسیار مثبت او در مورد قابلیت های انسان شدیدا تحت تاثیر مواجهه ی وی با این موقعیت قرار گرفته و حفظ شده باشد ؟

با همه ی انتقادات انجام شده از این نظریه، هنوزهم راجرز یکی از بانفوذ ترین روان درمانگران تاریخ مشاوره و روان درمانی می باشد. نظرخواهی از ۸۰۰ روانشناس بالینی و مشاوره نشان داد که راجرز در جمع بانفوذ ترین روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد . الیس دوم و فروید سوم بود .            

 

 

کارل راجرز

کارل راجرز

Carl Ransom Rogers, 1902 –1987

• کارل راجرز، روان‌شناس آمریکایی، یکی از نظریه‌پردازان معروف شخصیت و یکی از چهره‌های اصلی در رویکرد روان‌شناسی انسان‌گرایانه Humanistic-Approach-Psychology و هستی‌گرایانه یا خودگوهرگریانه Existential-Psychotherapy در روان‌شناسی است.

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

• راجرز به‌عنوان یکی از پدرهای تحقیقات روان‌درمانی شناخته می‌شود و به دلیل تحقیقات پیشرویی که انجام داده‌است، نشانِ مشارکت علمی برجسته از سوی انجمن روان‌شناسی آمریکا در سال ۱۹۵۶ به او تعلق گرفت. او موضعی پرسش‌گر و جرأت‌ورزانه به سوی قلم‌رو ناشناخته، هم به‌عنوان یک فرد متخصص و هم عادی داشت.

• رویکرد فرد‌محور Person-Centered Therapy به عنوان رویکرد منحصربه‌فرد او در شناخت شخصیت و روابط انسانی، کاربردهای بسیاری در حوزه‌های مختلف از جمله مشاوره و روان‌درمانی (درمان مخاطب محور) Client-Centered Therapy، آموزش (آموزش دانش‌آموز‌محور) Student-Centered Learning و دیگر سازمان‌های گروهی مورد استفاده قرار گرفت. در سال ۱۹۷۲ راجرز به دلیل کارهای حرفه‌ای‌اش، از سوی انجمن روان‌شناسی آمریکا American Psychological Association به عنوان شایسته‌ترین فرد برای دریافت نشان مشارکت حرفه‌ای برجسته انتخاب شد. او پیش از مرگش در سال ۱۹۸۷ به پاس فعالیت‌هایش در زمینهٔ درگیری‌های داخلی آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی، نامزد دریافت جایزهٔ صلح نوبل شد.

• کارل راجرز در ۸ ژانویهٔ ۱۹۰۲ در اوک پارک Oak Park, Illinois در حومهٔ شیکاگو به دنیا آمد. نام پدرش والتر و نام مادرش جولیا بود. آنها شش فرزند بودند و راجرز چهارمین بود. پدرش مهندس عمران و پیمانکار بسیار موفقی بود، و به همین دلیل، راجرز در کودکی هیچ مشکل مالی نداشت.

o راجرز خودش را به این صورت توصیف می‌کند: فرزند میانی در خانواده‌ای بزرگ و بسیار در‌هم‌بافته، که سخت‌کوشی و مسیحیت (پروتستان اصول‌گرا، حتی افراطی)، در آن ارزشمند بود.

o راجرز می‌گوید: بچه‌هایم باورشان نمی‌شود که آن زمان حتی آب گازدار نیز نوشابه‌ای مکروه محسوب می‌شد. یادم می‌آید که وقتی اولین نوشابهٔ گازدار را نوشیدم، احساس گناه به من دست داد. والدین راجرز به او و دیگر بچه‌ها اجازه نمی‌دادند با بچه‌های غریبه دوست شوند زیرا هر کسی به غیر از خویشاوندان، به کارهای مشکوک مشغول بودند. در نتیجهٔ این پیش‌ذهنیت نسبت به “غیر خودی‌ها”، راجرز مدت زمان زیادی را به تنهایی می‌گذراند، هر چه دم دستش می‌رسید را می‌خواند، از جمله دائرةالمعارف‌ها و لغت‌نامه‌های مختلف. در اوک‌پارک، خانوادهٔ راجرز در محله‌ای نسبتاً مرفه‌نشین زندگی می‌کردند. در همان‌جا راجرز به مدرسهٔ ابتدایی هولمز رفت، هم‌کلاسی‌هایش عبارت بودند از ارنست‌همینگوی (که دو سال از او بزرگ‌تر بود) و فرزندان فرانک لوید رایت Frank Lloyd Wright، آرشیتکت معروف آمریکا.

• راجرز در دوازده سالگی به همراه خانواده‌اش به مزرعه‌ای در ۵۰ کیلومتری شیکاگو نقل مکان کرد. زندگی در مزرعه به این معنا نبود که آن‌ها سبک زندگی نسبتاً لوکس و مرفه خود را کنار بگذارند. همه می‌دانند که راجرز در مزرعه بزرگ شده‌است، اما کمتر کسی می‌داند که خانهٔ آن‌ها در مزرعه، سقف آردواز، کف کاشی‌کاری، هشت اتاق، و پنج حمام داشت. در پشت خانه، یک زمین تنیس خاکی قرار داشت. در همین مزرعه بود که راجرز برای اولین بار به علوم علاقه‌مند شد. پدرش اصرار داشت که مزرعه طبق اصول علمی اداره شود، به همین دلیل، در بارهٔ بسیاری آزمایش‌های علمی در بارهٔ کشاورزی مطالعه کرد. از روی این مطالعات، او به بید (نوعی حشره شبیه به پروانه) علاقه‌مند شد. او آن‌ها را می‌گرفت، بزرگ می‌کرد، و تولید‌مثل‌شان می‌داد. علاقه به علم هرگز در راجرز از بین نرفت، هرچند که در تمام عمر، در یکی از غیرعینی‌ترین زمینه‌های روان‌شناسی فعالیت کرد.

• تمایل راجرز به تنهایی در دبیرستان ادامه یافت. در این مدت او فقط دو دوست داشت. او دانش‌آموزی ممتاز بود و تقریباً همیشه A می‌گرفت. دروس مورد علاقه‌اش، انگلیسی و علوم بود.

• در ۱۹۱۹، راجرز در دانشگاه ویسکانسین University of Wisconsin–Madison ، در رشتهٔ کشاورزی ثبت نام کرد. این همان دانشگاهی بود که هم پدر و هم مادرش، دو برادر و یک خواهرش در آن‌جا درس خوانده بودند. راجرز در سال‌های اول دانشگاه در امور مذهبی بسیار فعال بود. در ۱۹۲۲ با نُه نفر دیگر از دانشجویان برای شرکت در کنفرانسی مذهبی مسیحی به پکن (چین) اعزام شد. این سفر شش ماهه تأثیر عمیقی روی راجرز گذاشت. او بدون واسطه و به طور مستقیم با مردمی از فرهنگ‌ها و مذاهب مختلف آشنا شد. راجرز در بازگشت از چین، در کشتی، ناگهان به ذهنش رسید که مسیح نباید خدا باشد، بلکه باید انسانی مثل انسان‌های دیگر باشد. او تصمیم گرفت که دیگر به خانه برنگردد و در نامه‌ای به والدینش نوشت که دیگر نمی‌خواهد به مذهب پروتانیسم آنها مقید باشد. o راجرز از مذهب افراطی پروتستانیسم انصراف داد ولی ظاهراً می‌بایست بابت این آزادی هزینه می‌پرداخت. در بازگشت از چین، او به دردهای معدوی شدیدی دچار می‌شد که سرانجام زخم‌معده اثنا‌عشری تشخیص داده شد. راجرز چندین هفته بستری شد و شش ماه تمام تحت مراقبت شدید قرار داشت. غیر از او، دو تن دیگر از خواهران و برادرانش در مرحله‌ای از زندگی خود زخم معده گرفتند. در بازگشت به دانشگاه، راجرز از کشاورزی به تاریخ تغییر رشته داد. او در ۱۹۲۴ مدرک لیسانس گرفت.

• بعد از فارغ‌التحصیلی، راجرز با دوست دوران کودکی خود، هلن‌الیوت، ازدواج کرد، هر چند که والدینش با این کار بسیار مخالف بودند. آن‌ها دو فرزند به دنیا آوردند (دیوید، ۱۹۲۶، و ناتالی، ۱۹۲۸). جالب این است که وقتی دیوید به دنیا آمد، راجرز می‌خواست او را طبق اصول رفتارگرایی Behaviorism واتسونی John B. Watson بزرگ کند. خوش‌بختانه، و به قول خود راجرز، همسرش هلن به اندازهٔ کافی عقل سلیم داشت تا به رغم همهٔ “دانش” روان‌شناسی راجرز، که بسیار مجرب بود، مادر خوبی برای فرزندان‌شان شود. راجرز می‌گوید که مشاهدهٔ بزرگ شدن فرزندانش به او در بارهٔ انسان‌ها، رشد انسان، و روابط میان‌فردی آن‌ها چیزهایی یاد داده‌است که آموختن آن‌ها از طریق شغلی و حرفه‌ای غیر ممکن بود. بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، راجرز در Union Theological Seminary در نیویورک ثبت نام کرد. اما احساس می‌کرد که به غیر از کمک‌های مذهبی، باید روش دیگری برای کمک به مردم وجود داشته باشد. بعد از دو سال فعالیت در این سمینار، او به دانشگاه کلمبیا رفت Teachers College, Columbia University و در رشتهٔ روان‌شناسی بالینی به تحصیل پرداخت و در ۱۹۲۸ فوق‌لیسانس، و در ۱۹۳۱ دکترا گرفت. تز دکترای وی در بارهٔ اندازه‌گیری تنظیم یا سازگاری شخصیت در کودکان بود.

• بعد از دریافت مدرک دکتری، راجرز به عنوان روان‌شناس در انجمن پیش‌گیری خشونت با کودکان Society for the Prevention of Cruelty to Children در رُچستر University of Rochester ، نیویورک، مشغول به‌کار شد. او در طول تحصیلات دکترا، در همین انجمن به عنوان همکار فعالیت داشت. در همان‌جا بود که راجرز با چندین تجربه مواجه شد که بعدها بر نظریهٔ شخصیت، و رویکرد وی به روان‌درمانی به‌شدت تأثیر گذاشتند. اولاً او متوجه شد که روان‌کاوی، که رویکرد غالب در این انجمن بود، بیش‌تر اوقات ناموثر است. ثانیاً، متوجه شد که صاحب‌نظران مطرح در روان‌شناسی، در این مورد که برای درمان افراد مبتلا به اختلالات روانی کدام روش بهتر است، اختلاف نظر داشته، و نمی‌توانند به توافق برسند. ثالثاً، متوجه شد که گشتن به دنبال یک “بینش” (بصیرت یا شهود) به مشکلات روانی، معمولاً راه به جایی نمی‌برد و باعث دلسردی می‌شود. تقریباً در همین زمان بود که راجرز تحت تاثیر آلفرد آدلر قرار گرفت. او از آدلر آموخت که مطالعات موردی طولانی، موضوعاتی سرد، مکانیکی، و غیرضروری هستند. او همچنین متوجه شد که روان‌درمانگران مجبور نیستند وقت‌شان را در تحقیق و تفحص در گذشتهٔ بیماران صرف کنند. به جای آن، آن‌ها باید به زمان حال بیماران (محیط بلافاصله و بلاواسطهٔ) بپردازند و ببینند که بیماران در حال حاضر در چه شرایطی قرار دارند.

• راجرز اولین کتاب خود به‌نام «درمان بالینی کودکان دشوار» Clinical Treatment of the Problem Child را در سال ۱۹۳۹، زمانی که هنوز در دپارتمان مطالعات کودکان بود، نوشت. در ۱۹۴۰، او از کار عملی به کار آکادمیک تغییر فعالیت داد. در این سال، راجرز در دانشگاه اوهایو Ohio State University سمت استادی روان‌شناسی بالینی را به عهده گرفت. در همان‌جا بود که راجرز به فرمول‌بندی و امتحان رویکرد خودش به روان‌درمانی پرداخت. در ۱۹۴۲، کتاب «مشاوره و روان‌درمانی: مفاهیم عملی نوین‌تر» Counseling and Psychotherapy: Newer Concepts in Practice. را نوشت. در این کتاب، او اولین جایگزین عمده برای روان‌کاوی را توصیف کرد. ناشر کتاب ابتدا تمایلی به چاپ آن نداشت، زیرا فکر می‌کرد که تیراژ ۲۰۰۰ نسخه‌ای آن به فروش نخواهد رفت. این تیراژ فقط برای پوشش هزینه‌های چاپ کافی بود. تا سال ۱۹۶۱، این کتاب ۷۰۰۰۰ نسخه فروش داشت و هنوز هم فروش خوبی دارد.

• در ۱۹۴۴، به عنوان بخشی از فعالیت‌های مربوط به جنگ، راجرز ایالت اوهایو را ترک کرد و به نیویورک رفت. بعد از یک سال، به دانشگاه شیکاگو University of Chicago رفت و در آن‌جا به عنوان استاد روان‌شناسی و مدیر مشاوره منصوب گشت. در همین دوران در دانشگاه شیکاگو بود که راجرز مهم‌ترین کتاب خود را نوشت: «روان‌درمانی مراجع-محوری: مفاهیم، شیوه‌ها، و کاربردها» (۱۹۵۱) Client-Centered Therapy: Its Current Practice, Implications and Theory.

• در ۱۹۵۷، راجرز دانشگاه شیکاگو را ترک کرد و به دانشگاه ویسکانسین University of Wisconsin, Madison رفت. در آن‌جا او، هم به عنوان استاد روان‌شناسی و هم به عنوان استاد روان‌پزشکی مشغول به کار شد. راجرز متوجه شد که در دانشگاه ویسکانسین جوّ حاکم، بیش‌تر رقابتی است تا رفاقتی. او از همه بیش‌تر از نحوهٔ برخورد غیرانسانی (به زعم وی) با دانشجویان فوق‌لیسانس ناراحت بود، و چون نتوانست وضعیت را بهبود دهد، از آن‌جا استعفا داد. راجرز بعد از استعفا از دانشگاه ویسکانسین به لا‌هویا در کالیفرنیا La Jolla رفت و به عضویت انستیتو علوم رفتاری غربی Western Behavioral Sciences Institute در آمد. در ۱۹۶۸، راجرز و تنی چند از دیگر اعضایی که رویکردی انسانگرایانه‌تری داشتند، انستیتو علوم رفتاری غربی را ترک کردند تا مرکز مطالعات شخص را، باز هم در لا‌هویا، تاسیس کنند.

• بسیاری از تغییر مسیرهای راجرز با یک تغییر جهت در علایق، تکنیک‌ها، یا فلسفه، همراه بودند. آخرین تغییر مسیر وی، علاقهٔ راجرز به «فرد، در همان زمانی که دنیا را تجربه می‌کند» را نشان می‌دهد. راجرز می‌گفت که او به “شخص” علاقه‌مند است، ولی از روش‌های قدیمی که انسان را به عنوان “موضوع” تحقیق مورد مطالعه قرار می‌دهند منزجر است. در سال‌های بعد، راجرز با گروه‌های رویارویی کار می‌کرد و به آن‌ها آموزش حساسیت تدریس می‌کرد. او بیش‌تر به این موضوع علاقه داشت که شرایطی را کشف کند که شخص در آن‌ها می‌تواند پتانسیل‌های خود را کاملاً به فعل درآورد. همچنین، در اواخر فعالیت حرفه‌ای خود، راجرز به ارتقای صلح جهانی علاقه‌مند شد. او پروژهٔ صلح ژنو را در سال ۱۹۸۵ سازمان دهی کرد. در سال ۱۹۸۶ نیز چندین کارگاه صلح در مسکو را رهبری کرد. او تا روز ۴ فوریهٔ ۱۹۸۷ به این فعالیت‌ها ادامه داد. در این روز، او به علت ایست قلبی در گذشت. او ۸۵ سال داشت.

• فرضیه‌های نظریهٔ راجرز آشکارا نشان می‌دهد که او در مطالعهٔ شخصیت Personality ، شخص Person را مرکز توجه قرار داده‌است. به همین دلیل، نظریهٔ وی در روان‌درمانی، روان‌درمانی شخص-محور Person-Centered Therapy یا PCT نام دارد.

دیدگاه‌های راجرز

دیدگاه‌های راجرز

• ویژگی اساسی دیدگاه راجرز عبارت از تشریح روشن تعدادی از فنون درمانی، تاکید بر نگرش و سبک هیجانی درمان‌گر و بی‌اهمیت قلمداد کردن برخی از روش‌های خاص است.

• نام‌آوری کارل راجرز بیش‌تر به سبب کارهای زیر است:

1- رویکرد غیرمستقیم برای درمان با نام «درمان بیمار محور» Person-Centered Therapy

2- ارائه‌ مفهوم «گرایش واقعی‌سازی» Actualizing Tendency

3- ارائه‌ مفهوم «فرد با کارکرد کامل» Fully Functioning Person

تاریخچه تحول فكر راجرز :

• راجرز در آغاز كارش از شیوه‌های سنتی روان‌درمانی و روان‌شناسی بالینی در فعالیت‌های درمانی‌اش استفاده می‌كرد. بدین معنی كه آزمون‌های شخصیت و تشخیص را به‌كار می‌بست و برای نیل به تغییر رفتار به توصیف و دگرگون‌سازی محیط مبادرت می‌ورزید، سرانجام در ۱۹۵۱ به روش درمان غیر‌مستقیم متوسل شد. او در نگرش جدید خود بر دنیای ذهنی و خصوصی فرد و بر استعدادهای بالقوه او برای رشد و بر كیفیت رابطه مشاورهای تاكید كرد.

• یك جهت‌گیری مبتنی بر پدیده‌شناسی Phenomenology، اصالتِ وجود، و اصالتِ فرد است كه این ایمان عمیق او را به انسان، و به استعدادهای ذاتی او برای رشد و تكامل نشان می‌دهد. راجرز در نظریه خود وجود یك نیروی انگیزشی را در انسان مسلم فرض می‌كند كه به عقیده او همان تمایل ذاتی ترکیب موجود زنده Organism است، و برای رشد و توسعه همه استعدادهایش در شرایط معینی شكوفا می‌شود.

• راجرز در تدوین نظریه‌اش از افكار معاصران خود از جمله جان‌دیوی نیز بهره فراوان برد. بر اساس فلسفه جان‌دیوی انسان قادر است از طریق خود‌شناسی خود را آن‌طور كه می‌خواهد بسازد. رنک Otto Rank نیز معتقد است كه فرد استعدادهایی در جهت هدایت خویش دارد كه این استعدادها از طریق درمان متجلی می‌شوند. رنک سه عامل را در روان‌درمانی مؤثر می‌دانست:

i. مراجع ، ii. مشاور ، iii. رابطه بین آن‌ها

o نظریه راجرز دارای دیدگاه پدیدار شناسی Phenomenology «آن‌چه دیده می‌شود» است. در پدیدارشناسی اعتقاد بر این است كه گرچه دنیای واقعی ممكن است موجود باشد، ولی موجودیت آن را نمی‌توان مستقیماً شناخت یا تجربه كرد، بلكه می‌توان بر اساس ادراكات فرد از جهان این موجودیت را تصور و دریافت كرد. انسان فقط بر اساس ادراكاتش از اشیا و امور و بر اساس تصورش از آن‌ها رفتار خواهد كرد. راجرز هنگامی كه در باره مرجع قیاس درونی بحث می‌كند، در واقع دیدگاه پدیدار‌شناسی را به‌كار می‌برد.

• بطور كلی نظریه راجرز از نظر تكامل به سه دوره تقسیم می‌گردد:

i. دوره درمان غیر‌مستقیم.ii. دوره درمان بر طبق انعكاس مطالب.iii. دوره درمان تجربی .

1. دوره درمان غیر‌مستقیم

o نقش مشاور در ایجاد: فضائی آزاد، مبرا از دخالت، مبتنی بر پذیرش، روشن سازی،

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

o تغییرات در شخصیت مراجع بصورت: پیشرفت تدریجی بصیرت مراجع نسبت به خود و موقعیتش، و تلاشی به استفاده از ابتكار و خلاقیت مراجع در جهت ایجاد: رشد، سلامتی، سازگاری.

2. در دوره دوم روان درمانی مبتنی بر انعكاس مطالب

o نقش مشاور: انعكاس احساسات، در جریان انعكاس احساسات، مشاور خود را كاملاً در نگرش‌های مراجع غوطه‌ور می‌كند و به درون او راه می‌یابد، و مشكل را از دریچه چشم او می‌نگرد. اجتناب از هرگونه تهدید در جریان رابطه و تغییر شخصیت مراجع، رشد و هماهنگی و توافق میان خویشتن‌پنداری و زمینه پدیده‌شناسی فرد. توجه عمیق مشاور به محتوای عاطفی اظهارات مراجع و نه به محتوای معانی و بیان آن‌ها.

3. در دوره سوم روان‌درمانی مبتنی بر تجربه كه از نتایج درمان‌های غیر‌مستقیم و انعكاسی است و هدف آن كمك موثر به افراد نرمال و پریشان است. این دوره به تأثیر تكنیك‌هائی نظیر: احترام مثبت، درك همدلانه، خلوص مشاور، توجه خاصی مبذول می‌شود. ماهیت اصلی روان‌درمانی مبتنی بر تجربه، به تجربه در آوردن امور است كه هر مشاوری به طریقه خاصی آن را اعمال می‌كند، مهم آن‌كه تمام پاسخ‌ها و فعالیت‌های مشاور باید بر تجربیات مراجع متكی باشد .

• عواملی كه در پیشرفت و گسترش همه‌جانبه نظریه درمان مراجع‌محوری مؤثر است:

i. هماهنگی آن با فرهنگ پراگماتیزم غربی كه در آن اعتقاد به این است كه انسان قادر است از خود آن‌چه را كه می‌خواهد بسازد و این عمل از طریق خود‌شناسی عملی می‌شود.ii. وجود فلسفه و دیدگاه مثبتی در باره تغییر و سازندگی انسان.iii. ساده بودن آن برای مشاوران تازه‌كار و نامطمئن از خود.iv. ارائه روشی ساده‌تر برای تغییر شخصیت.v. پذیرش سهل و سریع آن بدلیل مفاهیم فلسفی و بی‌نیازی‌اش از ابزار و لوازم.

مفاهیم بنیادی نظریه راجرز

مفاهیم بنیادی نظریه راجرز

نظریه شخصیت:

• نظریه شخصیت راجرز در حوزه تفكرات پدیده‌شناسی قرار دارد كه در آن به ادراك و اصول روان‌شناسی گشتالت تاكید می‌شود. • در این دیدگاه تمام تلاش‌ها و توجهات فرد با ادراك او از جهان پیرامونش در لحظه معینی از زمان ارتباط دارد و چگونگی تشكیل و تغبیر این قالب ادراكی مورد توجه است. • پیش فرض بنیادی این دیدگاه آن است كه ادراك فرد از خود و از جهان پیرامونش تعیین كننده رفتار است.

1. هر انسانی در دنیای متغیر و متحولی از تجربیات گوناگون زندگی می‌كند كه فقط خودش در مركز آن جهان هستی قرار دارد (دنیای خصوصی، زمینه نمودی، یا زمینه تجربی فرد). در این جهان خصوصی فقط بخش كمی از تجارب آگاهانه انجام می‌پذیرد و چنان‌چه قسمتی از تجارب در ارضاء یك نیاز ضرورت داشته باشد به سطح آگاهی فرا خوانده می‌شود. هر فرد موجودی بی‌همتاست و فرد خودش تنها كسی است كه می‌تواند بفهمد تجارب او چگونه ادراك شده‌اند و برایش چه معنایی دارند.

2. فرد یا ارگانیزم بر اساس تجربه و درك خودش از زمینه تجربی نسبت به آن واكنش نشان می‌دهد. او تجارب خود را واقعی تلقی می‌كند و برای او واقعیت همان چیزی است كه او تجربه می‌كند. واضح است موقعی كه ادراك تغییر می‌كند واكنش فرد هم تغییر می‌كند و این نكته را باید در درمان مد نظر داشت. از نظر روان‌شناسی واقعیت اصولاً همان ادراك جهان خصوصی فرد است حال آن‌كه از نظر اجتماعی واقعیت ادراك‌هائی است كه از درجه عمومیت بیش‌تری در بین افراد برخوردار باشد. دنیای خصوصی فرد از یك سلسله فرضیات تشكیل شده كه هدف آن در نهایت تامین امنیت فرد است.

3. ارگانیزم به زمینه پدیده‌ای و ادراكی خود بصورت یك كل سازمان یافته پاسخ می‌دهد. پاسخ‌های جسمانی و روانی ارگانیزم به وقایع خارجی به صورت یك كل سازمان یافته و هدف جویانه در جهت ارضای نیازهای احساس شده اوست.

4. ارگانیزم یك تمایل اساسی ذاتی و یك تلاش اصلی دارد و آن تمایل به تحقق بخشیدن و حفظ و تعالی خویشتن است. این تمایل پایه و اساس فعالیت‌های او را تشكیل می‌دهد. تمام نیازهای روانی و جسمانی فرد را می‌توان جنبه‌هایی از همین نیاز بنیادی دانست، تحت تأثیر این تمایل اساسی ارگانیزم در جهت رشد، خود‌شكفتگی، بقاء و تعالی نفس، خود‌رهبری، خود‌نظمی، خود‌مختاری، استقلال، مسئولیت، و تسلط بر نفس حركت می‌كند. تحقق خود در جهت اجتماعی شدن نیز انجام می‌گیرد.

5. رفتار اصولاً تلاش هدف جویانه ارگانیزم برای ارضاء نیازهای تجربه شده در میدان ادراكی است. تمام نیازها با توجه به نیاز اساسی یعنی حفظ و بقاء، تعالی ارگانیزم، و تحقق خویش صورت می‌گیرد. رفتار عكس‌العملی به زمینه ادراكی است و تمام عوامل ایجاد كننده رفتار در زمان حال قرار دارند، پس اگر كسی بخواهد تغییر ثابتی در رفتار فرد دیگری ایجاد كند، باید ادراك او را تغییر دهد گرچه گذشته در شكل بخشیدن و معنی دادن به ادراك كنونی مؤثر است.

6. رفتار هدف جویانه با عواطف همراه است و عواطف عموماً وقوع رفتار را تسهیل می‌كنند و دو گروه هستند: عواطف و احساسات نامطبوع و مهیج و عواطف و احساسات آرام و ارضاء شدنی.

7. بهترین موضع برای درك و فهم رفتار فرد آن است كه آن‌را در چارچوب مرجع قیاس درونی او مورد توجه و بررسی قرار دهیم، مرجع قیاس درونی به كلیه تجربیاتی اطلاق می‌شود كه در لحظه‌ای مشخص در آگاهی فرد قرار دارند یعنی رفتار او را با توجه به تجربیات او مورد بررسی قرار دهیم.

8. از كل زمینه ادراكی (كل تجربیات) به‌تدریج بخشی بنام خود متمایز و متجلی می‌شود (بخشی از تجربیات كه مربوط به خود فرد است) كه مفهوم خود نیز نامیده می‌شود كه آگاهی فرد از بودن و عملكرد اوست. و آن مفهومی است كه از تجارب مربوط به خود حاصل می‌شود. مفهوم خود ابعادی دارد و هر بعد آن دارای ارزش‌هایی است، ممكن است به ضعف یا قدرت، به دوست داشتن یا تنفر، به خوش‌بختی یا بد‌بختی مبتنی باشد كه با … هر حالتی روی رفتار فرد اثر خاص خود را می‌گذارد.

9. این سازمان خود بر اثر تعامل فرد با محیط و خصوصاً در سایه ارزشیابی فرد از تعامل خود با دیگران شكل می‌گیرد.

10. ارزش‌های منظم به تجارب و نیز ارزش‌هایی كه بخشی از سازمان خود هستند. در بعضی موارد ارزش‌هائی هستند كه مستقیماً توسط ارگانیزم تجربه شده و در بعضی موارد از دیگران گرفته شده‌اند. كودك تجاربی را كه برای خود تعالی بخش می‌بیند با ارزش می‌داند، ولی به تجاربی كه به نظرش خود او را تهدید می‌كند یا او را بقاء و تعالی نمی‌بخشد ارزش منفی می‌دهد. o زمینه ادراكی فرد از ارزشیابی‌های او در باره خود و همچنین ارزشیابی‌های دیگران از او تشكیل می‌شود، روی این اصل است كه عوامل فردی و اجتماعی در تشكیل و تكوین خود و در زمینه ادراكی فرد نقش مهمی را بر عهده دارند. به مرور كه آگاهی از خود ظاهر می‌شود و در فرد نیازی شكل می‌گیرد كه آن نیاز نیاز به توجه مثبت و احترام نامیده می‌شود. از طریق نگرش‌های مثبت و احترام‌آمیزی كه توسط دیگران نسبت به فرد بروز داده می‌شود. احترام و توجه مثبت نسبت به خود بوجود می‌آید. o اگر فردی فقط توجه مثبت غیر شرطی را تجربه و احساس كند هیچ‌گونه شرایط ارزش در او بوجود نمی‌آید در نتیجه توجه و احترام به خود هم بدون قید و شرط خواهد بود و دو نیاز توجه و احترام مثبت از جانب دیگران و توجه و احترام بخود هرگز با فرآیند ارزشیابی ارگانیزمی او مغایرت و تضاد پیدا نخواهد كرد و فرد همواره از نظر روانی سازگار می‌ماند و به نحو كاملی عمل خواهد كرد.

11. تجاربی كه در زندگی فرد رخ می‌دهند بعلت نیاز فرد به احترام بخود و بر حسب شرایط ارزش، بطور انتخابی ادراك می‌شوند لذا این تجارب ممكن است الف – به درستی در آگاهی فرد نما‌سازی و سپس درك شوند و جزء ساخت خود قرار گیرند. ب – نادیده گرفته شوند زیرا كه ارتباط قابل دركی با ساخت خود ندارند. ج – انكار یا تحریف شوند زیرا فرد آن‌ها را با ساخت خود ناهماهنگ می‌داند.

12. اكثر شیوه‌های رفتار كه بوسیله ارگانیزم پذیرفته شده‌اند همان شیوه‌هایی هستند كه با مفهوم خود (نفس) هماهنگ هستند. تنها معبری كه نیازها بدان طریق ارضاء می‌شوند معبری است كه با سازمان و ساخت خود هماهنگ و سازگار است.

13. رفتار ممكن است در مواردی بوسیله آن‌دسته از تجارب و نیازهای جسمانی بوجود آید كه در آگاهی نمادسازی نشده‌اند. چنین رفتارهایی امكان دارد كه با سازمان خود سازگار نباشد ولی در چنین حالاتی فرد خویش را مالك و صاحب آن رفتار نمی‌داند. در حقیقت فشار نیازهای ناهماهنگ با ساخت نفس ممكن است بقدری زیاد باشد كه فرد را ناخواسته و ناآگاه بسمت انجام آن بكشاند.

14. زمانی كه ارگانیزم تجارب حسی و درونی خود را كه هنوز بصورت منظم و كاملی جزء ساخت خود قرار نگرفته‌اند انكار می‌كند ناسازگاری روانی حاصل می‌شود. فرد یك نوع پراكندگی و دگرگونی واقعی را میان ارگانیزم تجربه‌گر خویش و ساخت خود مشاهده می‌كند. جملاتی نظیر: « من نمی‌دانم كه از چه می‌ترسم » «در زندگی هدف واقعی ندارم» «قادر به تصمیم‌گیری نیستم» همه‌گی حاكی از عدم هماهنگی تجربه ارگانیزم با ساخت خود است، این ناهماهنگی در رفتار بروز می‌كند.

15. سازگاری روانی زمانی وجود دارد كه مفهوم خود در جهتی باشد كه تمام تجارب حسی و درونی ارگانیزم را بپذیرد و حداقل بطور تقریبی با همه تجارب ارگانیزم هماهنگ باشد.

16. هر تجربه‌ای كه با ساخت خود در تضاد باشد ممكن است به‌عنوان تهدیدی ادراك شود و هر چغدر میزان این نوع ادراكات بیش‌تر باشند ساخت خود سخت‌تر و مقاوم‌تر خواهد بود تا بتواند خودش را حفظ كند. شخص این نوع ادراكات را به‌منزله ناراحتی و تنش مبهمی تجربه می‌كند كه آن‌را معمولاً اضطراب می‌نامند. تحریف و انكار ادراكی (تحریف و انكار تجربیات متضاد با ساخت خود) دو رفتار دفاعی اساسی هستند.

17. تحت شرایط خاصی كه اصولاً به نبودن تهدید و ترس متكی است تجارب ناسازگار با ساخت خود نیز قابلیت درك و بررسی و سازماندهی مجدد را پیدا می‌كنند، و ساخت خود چنان تجدید می‌شود كه قابلیت جذب تجارب ناهماهنگ را پیدا می‌كند.

18. موقعی كه فرد تمام تجارب حسی و درونی خود را درك می‌كند و آن‌را جزیی از یك نظام واحد و هماهنگ می‌كند آن‌گاه دیگران را بیش‌تر درك می‌كند و بیش‌تر می‌پذیرد. فرد از خود بیش‌تر مطمئن هست، در ارتباط با دیگران واقع‌بین‌تر است، روابط اجتماعی بهتر دارد.

19. به‌تدریج كه فرد مقدار بیش‌تری از تجارب ارگانیكی خود را درك می‌كند و آن‌ها را به داخل ساخت خود وارد كرده می‌پذیرد در‌می‌یابد كه دارد نظام ارزش‌های فعلی خودش را كه بیش‌تر از دیگران به درون فكنده شده با یك فرآیند مستمر ارزش‌گذاری ارگانیزمی تعویض می‌كند.

نظریه شخصیت راجرز

نظریه شخصیت راجرز

Rogers’s Personality Theory

کارل راجرز، نظریه خود را از کار با مراجعان درمانگاهش تدوین کرد. در واقع راجرز از روان‌درمانی به نظریه شخصیت دست یافت. رویکرد پدیدارشناختی راجرز بر خلاف روان‌کاوی بر ادراک، احساس، خودشکوفایی، مفهوم خویشتن و تغییرات مداوم شخصیت تکیه دارد.

مفهوم خودپنداره

مفهوم خویشتن، مهم‌ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آن‌ها معنی می‌دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می‌آورد. قسمتی از این میدان که از بقیه تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژه‌هایی چون من، مرا و خودم تعریف می‌شود. این بخش همان خود یا خودپنداره است. خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می‌گذارد.

مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی (Ideal Self) است. خودآرمانی، خودپنداره‌ای است که انسان آرزو می‌کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است.

 ناهمخوانی و ناهماهنگی خویشتن

به نظر راجرز، فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره‌اش مقایسه می‌کند. در واقع افراد تمایل دارند به گونه‌ای رفتار کنند که با خودپنداره آن‌ها همخوانی داشته باشد. هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه می‌کند. برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی می‌شوید. تجربه‌ها احساس‌های ناهمخوان تهدید کننده‌اند و باعث تنش و اضطراب فرد می‌شوند.

در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می‌دهد. راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر می‌کند که یکی از آن‌ها، تحریف کردن Distortion به معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری، انکار آن تجربه است.

در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه می‌دهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپنداره‌ای که دارد، به خود می‌گوید: “شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.”

شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه‌داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی می‌کند. یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین می‌برد. به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده می‌سازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین می‌کند.

هر چه تجاربی که فرد به دلیل ناهمخوانی با خودپنداره‌اش انکار می‌کند بیشتر باشد، فاصله و شکاف بین خود و واقعیت افزون‌تر و احتمال ناسازگاری فرد بیشتر می‌شود. همچنین ممکن است به اضطراب شدید و سایر آشفتگی‌های هیجانی بیانجامد.

نوع دیگری از ناهمخوانی، ناهمخوانی میان خود واقعی و خود آرمانی است. تفاوت زیاد میان این دو نوع خود، منجر به ناشادی و نارضایتی فرد، همچنین اعتماد به نفس پایین و بی‌ارزش شمردن خویش می‌شود.

توجه مثبتPositive Regard

همراه با شکل‌گیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد می‌کند که پایدار است و در همه انسان‌ها یافت می‌شود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.

راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می‌گذارد، مورد تاکید قرار می‌دهد. اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می‌شود.

هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند (توجه مثبت مشروط)، سعی می‌کند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی‌ دارند، بپرهیزد. در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی می‌کند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه می‌کرده، خود را تنبیه می‌کند. در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوه‌ای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد. بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل می‌کند. حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته می‌شود.

به همین دلیل، راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز می‌کند. در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمی‌دهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبه‌های خود را سرکوب کند. به عقیده راجرز، تنها از این راه است که می‌توان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.

از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت می‌بینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه می‌کنند. به طور مثال؛ اگر مادری نیاز کودکش را به توجه مثبت ارضا کند، لزوما نیاز خود او هم به توجه مثبت ارضا می‌شود.

راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که وی از دیگران دریافت می‌کند، به وجود می‌آید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرش‌های دیگران را درونی می‌کند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه می‌گیرد. راجرز این وضعیت را احترام به “خود مثبت” نامید.

به طور مثال؛ کودکانی که هنگام شاد بودن از مادران خود به صورت عشق و علاقه پاداش دریافت می‌کنند، هر گاه شاد باشند، احترام به خود مثبت را تجربه می‌کنند و بدین ترتیب به خود پاداش می‌دهند.

خودشکوفایی Self-Actualization

راجرز معتقد بود که، انسان‌ها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا می‌آیند. این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسان‌ها محسوب می‌شود، تمایل به شکوفا شدن است. یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه توانایی‌ها و توان‌های بالقوه، از توانایی‌های زیست‌شناختی گرفته تا پیچیده‌ترین جنبه‌های روان‌شناختی هستی.

 به عقیده راجرز، تمایل به خودشکوفایی عمدتا معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل می‌کند و مسئول پختگی، یعنی رشد اندام‌ها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است.

تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است. مثلا وقتی که کودک نخستین گام‌های خود را برمی‌دارد، می‌افتد و صدمه می‌بیند.اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری می‌کند. او می‌افتد و گریه می‌کند، اما هنوز ادامه می‌دهد. کودک به گفته راجرز، علی‌رغم این ناراحتی‌ها ثابت‌قدم باقی می‌ماند. زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قوی‌تر از هر نوع ترغیبی برای عقب‌گرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است.

مفهوم شکوفایی، مستلزم گرایش ارگانیسم به رشد، از ساختارهای ساده به پیچیده، از وابستگی به استقلال و از تغییرناپذیری و عدم انعطاف به فرایند تغییر و آزادی در بیان احساسات است.

راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزش‌گذاری وجودی می‌نامد، به نمایش می‌گذارند. منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربه‌های زندگی برحسب این‌که تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی می‌شوند. تجربه‌هایی را که انسان آن‌ها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی می‌داند، خوب و مطلق تلقی می‌شوند و بنابراین ارزش‌های مثبت به آن‌ها اختصاص می‌یابند. در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربه‌ها پیدا می‌کند. برعکس، تجربه‌هایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی می‌شوند و فرد از آن‌ها اجتناب می‌کند.

کارکرد کامل  Fully Functioning

رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را “کارکرد کامل” می‌نامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می‌شود. به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص می‌شوند: گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آن‌ها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوت‌های دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوت‌های عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا.

جهان تجربی Experimental World 

راجرز معتقد بود واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است. درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد. همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند. به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربه‌های کنونی، محرک‌هایی که فرد از آن‌ها اگاهی ندارد و همچنین خاطره‌های تجارب گذشته است. فرد بر اساس جهان تجربی خود نسبت به محیط و موقعیت‌ها واکنش نشان می‌دهد و رفتار می‌کند.

نگارش: زهرا غلامی

ماهیت انسان و روان درمانی

ماهیت انسان و روان درمانی

ماهیت انسان

• اعتقاد به ارزشمندی انسان از اصول اساسی نظریه راجرز در باره ماهیت انسان است. در شیوه مراجع محوری عقیده بر آن است كه انسان اصولاً منطقی، اجتماعی، پیشرونده، و واقع-بین است.

o عواطف ضداجنماعی نظیر حسادت، خصومت و غیره عكس-العمل-هایی در قبال ناكام ماندن كشش-های اساسی-تری نظیر عشق و محبت، احساس تعلق، احساس امنیت و غیره هستند، لذا انسان اصولاً همكاری كننده، سازنده، و قابل اعتماد است، و چنانچه در او مقاومتی موجود نباشد عكس-العمل-های وی مثبت، پیش-رونده، سازنده خواهد بود.

o فرد تمایل به رشد و نیاز به تحقق-بخشی دارد. ارگانیزم نه تنها سعی میكند كه خود را حفظ كند بلكه میكوشد خویش را درجهت تمامیت، وحدت، كمال، و خودمختاری سوق دهد.

o اعتقاد بر آن است كه مراجع ظرفیت، استعداد و انگیزش لازم برای حل مشكلاتش را دارد. همچنین درباره طبیعت انسان اعتقاد بر آن است كه واقعیت برای هر فرد همان چیزی است كه درك میكند.

ماهیت بیماری روانی

• خویشتن پنداری فرد مضطرب یا روان-نژند با تجربه ارگانیزمی او ناهماهنگ و در تضاد است. هر موقع كه ادراك یك فرد از تجربه خودش تحریف یا انكار شود تا حدودی حالت ناهماهنگی میان خود و تجربیات فرد یا حالت ناسازگاری روانی بوجود می آید. در حالت اضطراب، مفهومی كه فرد از خودش دارد با تجربیات او مغایر است.

روان-درمانی

• تعریف: روان-درمانی فرآیندی است كه صرفاً با سازمان و نحوه عملكرد خود سروكار دارد. روان-درمانی یك فرآیند یادگیری است كه بدان طریق فرد با استفاده از ارزش-های مناسب توانائی گفتگو با خودش را كسب می-كند و می-توان بدان وسیله اعمالش را كنترل كرد.

ماهیت اضطراب

• انسان-ها وقتی مؤثر عمل نمیكنند كه به تجاربشان گوش ندهند و در نتیجه نتوانند به تفاوتهای موقعیتی كه در آن به سر میبرند توجه كنند. تمامی آسیب-های روانی از جمله اضطراب ریشه در این ناهمخوانی دارند یعنی ناهمخوانی بین آنچه فكر میكنند باید باشند با تجربه-شان. یعنی ناهمخوانی بین خود واقعی و خود آرمانی، بنابراین آسیب روانی محصول نپذیرفتن و گوش ندادن به یكی از منابع مهم اطلاعاتی موجود در مورد موقعیت خودمان در دنیا است كه تجربه شخصی نام دارد. o مثال «خانم الفا» یكی از مصادیق این قضیه است. «خانم الفا» آدمی سرد، بی-هیجان و نجوش بود و قصد داشت پزشك بشود. اما یك دفعه خیلی عوض شد و آدم گرم و مهربانی شد. خودش میگفت بالاخره قبول كرد كه واقعاً نمیخواهد پزشك شود و به هنر گرایش پیدا كرد. «خانم الفا» ایده پزشك شدن را اقتباس كرده بود و برای رسیدن به این هدف دایم احساساتش و تجربه-اش را انكار میكرد. وی در واقع آنچه را دوست داشت و برایش با معنا بود منكر میشد. همین قضیه نیز كل شخصیتش را تحت تأثیر قرار داده بود .

• اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمیدهند؟ انسان-ها در دوران كودكی خویش طوری بار می-آیند كه مقبولیت و ارزش آنان به رعایت كردن شرایط و ضوابط دیگران بستگی دارد. كودكان از همان ابتدا با فرایند ارزش-گذاری ارگانیسمی organismic valuing process البته در شكل ابتدایی و مبهم خودش زاده میشوند. حتی مواقعی كه كودكان مجبورند از یك قانون و قاعده خاص بی هیچ چون و چرایی پیروی كنند، حداقل كاری كه والدینشان میتوانند انجام بدهند این است كه به فرزندشان توجه مثبت نمایند و تجربه فرزندشان را رد نكنند.

• اضطراب عبارت است از وجود تجارب و ادراكات ناهماهنگ با خود پنداره فرد. فرد روان-نژند و مضطرب فردی است كه تجارت زندگی او با خویشتن پنداره او گاهی ناهماهنگ و گاهی حتی در تضاد است. به همین دلیل برای جلوگیری و كاهش اضطراب، فرد مضطرب از طریق استفاده از دو مكانیزم انكار و تحریف سعی میكند بین خود واقعی و زمینۀ تجربی خود تعادل ایجاد كند.

نظریه «پذیرش مثبت بدون قید و شرط»

• مردم در صورتی کارایی بیشتری خواهند داشت که در شرایط پذیرش مثبت بدون قید و شرط رشد کرده باشند که در نظر والدین و دیگران حتی وقتی احساسات، نگرشها و رفتارشان ایده-آل نیست ارزشمند باشند. اگر والدین فقط به صورت مشروط پذیرش مثبت نشان دهند، یعنی فقط به شرطی که کودک رفتار و افکار و احساسات صحیح ارائه دهد، در آن صورت خودپنداره کودک خدشه-دار میشود. برای مثال احساس رقابت و خصومت نسبت به برادر یا خواهر کوچکتر امری طبیعی است ولی اولیا معمولاً از کتک خوردن فرزند کوچکتر خشمگین شده و غالبا کودک بزرگتر را تنبیه میکنند.

کودکان ناگزیر این تجربه را به نحوی در خودپنداره شان جای میدهند. آنها ممکن است به این نتیجه برسند که بد هستند و احساس شرمندگی کنند؛ یا این که فکر کنند والدین آنها را دوست ندارند و بنابراین گرفتار احساس طردشدگی شوند. یا این که احساسات خود را انکار کرده و فکر کنند که نمیخواهند برادر یا خواهرشان را بزنند.  هر یک از این نگرش ها واقعیت را مخدوش میکند. مردم هرچه بیشتر مجبور به انکار عواطف خود شده و ارزشهای دیگران را قبول کنند، احساس ناراحتی بیشتری نسبت به خود خواهند کرد.

• پیشنهاد راجرز به والدین این است که احساسات کودک را بپذیرند و در عین حال برای او تشریح کنند که چرا کتک زدن امری ناپذیرفتنی است.

نظریه شخصیتی

• روان-شناسی انسان-گرایی و درمان مراجع محوری: در نخستین سال های دهه ۱۹۶۰ جنبشی در روانشناسی آمریکا به وجود آمد که به عنوان روانشناسی انسان گرایی یا ” نیروی سوم ” شناخته شده است. این جنبش قصد آنرا نداشت که مانند بعضی از دیدگاههای نو-فرویدی-ها یا نو-رفتار-گرایان، شکل تجدید نظر شده یا انطباق یافته-ای از مکتب-های فکری موجود باشد. برعکس چنانکه از اصطلاح نیروی سوم استنباط میشود، روان-شناسی انسان-گرایی میخواست جای دو نیروی عمده روان-شناسی، یعنی روان-کاوی و رفتارگرایی را بگیرد.

• زمینه-های اصلی روان-شناسی انسان-گرایی به شرح زیر است:

i. تاکید بر تجربه هشیار،ii. اعتقاد بر تمامیت طبیعت آدمی،iii. توجه به آزادی اراده، خود-انگیختگی، و نیروی خلاق فرد،iv. مطالعه همه عامل-های مربوط به وضعیت انسان.

• به نظر روان-شناسان انسان-گرا، رفتارگرایی رویکردی کوته بینانه، ساختگی و عقیم نسبت به مطالعه ماهیت انسان است. به زعم آنان، تاکید بر رفتار، آشکارا ضد انسانی است، و نوع آدمی را تا حد حیوان یا ماشین کاهش میدهد. رفتارگرایی تنها آماج روان-شناسان انسان-گرا نبود. آنان با گرایشهای جبرگرایی روان-کاوی فرویدی و به حداقل رساندن نقش هشیاری نیز مخالف بودند. آنان همچنین طرفداران فروید را که فقط افراد روان-نژند (نوروتیک) و روان-پریش (پسیکوتیک) را مطالعه میکردند مورد انتقاد قرار میدادند.

• هدف روان-شناسی انسان-گرایی این بود که جنبه-هایی از طبیعت انسانی را که تا آن زمان مورد غفلت قرار گرفته بود به طور جدی مطالعه کند. این هدف در کارهای آبراهام مازلو و کارل راجرز بیان شده است.

رویكرد مراجع محوری

رویكرد مراجع محوری

نقش و وظیفه درمانگر

• نقش درمانگر مراجع محوری ، سیری تحولی داشته است. o در دهه ۱۹۴۰ درمانگر سعی می كرد نسبتاً ناشناس بماند و جوی توأم با گرمی و پذیرش ایجاد كند تا در این جو ، مراجع با آرامش هر چه تمامتر خودكاوی كند .

o در دهه ۱۹۵۰ بر همدلی تأكید می شد . o در این دوران درمانگر نه تنها موظف بود گرم باشد ، بلكه سعی می كرد تجارب ذهنی مراجعانش را درك كند . o در همین دوران فنی به نام «انعكاس احساسات» ابداع شد . o در این فن ، درمانگر برداشت خودش را از تجارب ذهنی مراجعان مثل آینه به آنها منعکس می کرد .o تصویر قالبی رایج در مورد درمانگر مراجع محور نیز در همین دوران ترسیم شد . o در دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ تحولات و پیشرفت های بیشتری رخ داد . o در ۱۹۷۵ راجرز مقاله ای منتشر کرد که در آن مدعی شده بود این خود رابطه درمانی است که درمانبخش می باشد . برخی خصایص و ویژگی های شخص درمانگر مهمتر از آموزش حرفه ای درمانگر و دیدگاه نظری و فنون است . درمانگرانی كه این خصایص را دارند موفق و موثرتر خواهند بود .

• راجرز در بین كسانی كه در سطح دكترای روان شناسی آموزش حرفه ای ندیده اند ، پیروان پر و پا قرصی دارد . o این موضوع راجرز كه «متخصصان همیشه شایسته ترین فرد برای كمك به دیگران نیستند .» بر محبوبیت او افزوده است .o او بر این باور بود كه شرایط لازم برای پذیرش غیر مشروط ، همدلی و اصالت را اغلب كسانی كه یا اصلاً آموزش ندیده یا آموزش اندكی دیده اند می توانند فراهم كنند .

• این خصایص چه هستند ؟

1. گرم بودن بدون پاسخدهی o توجه مثبت نامشروط ، o بها دادن ، o پذیرش ، o احترام ، o توجه o عشق بدون مالكیت.

توجه از این جهت می تواند درمانبخش باشد كه اعتماد ساز است و در مراجع ایجاد انگیزه می كند . مراجعان در برابر كسی كه به آنها توجه می كند بیشتر احتمال دارد خود افشایی كنند .

2. درك همدلانه empathy

o مشاركت هیجانی دو انسان o گرم بودن ، o توجه ، o نگرانی ، o نشان دادن توجه o در درمان مراجع محور ، درك نقطه نظر دیگران درك همدلانه ، نفوذ به دنیای مراجع و دیدن دنیا از زاویه دید او است . o البته این كار خیلی سخت تر از آن است كه در نگاه اول به نظر می رسد . o برای اینكه خوب همدلی كنیم باید از لاك خودمان بیرون بیاییم . o از لاك خود بیرون آمدن یعنی كنار گذاشتن نقطه نظرات خودمان و تجسم و حدس زدن نقطه نظرات و احساس دیگران از زاویه دید آنها . o درك همدلانه نفوذ به دنیای مراجع و دیدن دنیا از زاویه دید او است . o مشاوران باید مراقب باشند كه همدلی در گرو كنار نهادن تجارب خودشان است .

چگونگی شروع رویكرد مراجع محوری راجرز

روی مادر بسیار باهوشی كار می كردم كه پسر آتشپاره ای داشت . مشكلش ، طرد كردن صریح پسرش بود اما با گذشت چند جلسه گفتگو نتوانستم وی را متوجه این قضیه كنم . من گفته های او را جمع بندی كردم و سعی كردم به وی كمك كنم قضیه را از این بعد نگاه كند . اما به جایی نرسیدم . بالاخره تسلیم شدم . به او گفتم مثل اینكه هر دو خسته شده ایم و به جایی نمی رسیم گفتم شاید بهتر باشد تماس مان را قطع كنیم . او هم قبول كرد . مصاحبه را تمام كردیم و دست دادیم . به طرف درب دفترم حركت كرد . ولی هنوز به درب دفترم نرسیده بود كه برگشت و پرسید :«شما همین جا با بزرگسالان مشاوره انجام می دهید .» وقتی جواب مثبت مرا شنید گفت :«خوب من كمك می خواهم». دوباره سرجایش نشست و شروع كرد به فاش كردن ناامیدی خودش از ازدواج و مشكلاتش با شوهرش از شكست ها و آشفتگی های ذهنش حرف زد‏‏ ، حرفهایی كه با «شرح حال ، سترونی كه قبلاً داده بود كاملاً فرق می كرد» .

o از همان جا بود كه درمان واقعی شروع شد و با موفقیت زیادی خاتمه یافت . o این ماجرا یكی از آن ماجراهایی بود كه مرا به این حقیقت رهنمون ساخت كه خود مراجعان بهتر از هر كس دیگری عامل و مسبب ناراحتی هایشان و سمت و سوی آن را می شناسند . o آنها بهتر از هر كسی می دانند كه كدام مشكلاتشان بسیار مهم و حیاتی اند و چه تجربه هایی در اعماق وجودشان دفن شده است . o براساس همین نوع ماجراها بود كه دریافتم جز در مواقع ضروری كه باید از ذكاوت و دانشم استفاده كنم ، بهتر است تعیین مسیر درمان را به عهده مراجعان بگذارم.

طبیعت و ماهیت بشر در نظریه مراجع محوری

• انسان های كارآمد Fully functioning فرایند گرا Process orientation هستند . • فرآیندگرایی دو معنا دارد : 1. آنها زندگی را فرایند شدن می دانند و بر انجام دادن تمركز دارند . انسان ها ماهیتاً تغییر پذیرند به همین دلیل انسان های كارآمد آماده اند در ارزش ها ، اهداف و نگرش های خود تجدید نظر كنند .o در نتیجه چنین افرادی دارای «خود» ثابتی نیستند . o همگام با رشد و تغییر این افراد ، سازمان دهی «خود» آنان نیز پیچیده تر و متمایز تر می شود .

2. تمركز بر انجام دادن تا تمركز بر نتایج ،o انسان هایی كه خیلی به نتیجه عملكردشان فكر می كنند مدام به این قضیه فكر می كنند كه خوب بوده اند یا بد . o هیچكس حق ندارد برای دیگران طرز زندگی تجویز كند .o این قضیه شامل والدین ، نظام آموزشی و مراجع قدرت است . o آیا از مراجع قدرت نباید تبعیت كرد ؟ o خیر ، ولی آنها نباید حرف مراجع قدرت را بی هیچ چون و چرایی به صرف اینكه قدرتمندند ، بپذیرند . o قبول افكار مراجع قدرت به صرف اینكه معلم ، پدر و مادر و . . . هستند ، بین ارزش های اقتباس شده و احساس واقعی شخص ، تعارض ایجاد می كند .

• تأكید خوشبینانه راجرز بر جنبه های مثبت طبیعت انسان لااقل بین كسانی كه در دیدگاه امیدبخش وی شریك هستند بر معروفیت وی افزوده است . o رویكرد وی به نسیم تازه ای تشبیه شده است كه نشاط آور و فرح افزاست . o در پاسخ به پرسشی در مورد خوشبین بودن پاسخ راجرز این بود كه ممكن است فطری و ذاتی باشد .o در ادامه خاطرنشان كرد كه همواره به رشد ، خواه رشد گیاهان و خواه حیوانات علاقه مند بوده است . o باغبانی از جمله فعالیت های مورد علاقه او بود . o او بین رشد گیاهانی كه در شرایط مطلوب قرار داشتند و افرادی كه شرایط مناسب موجب رشد و بالندگی آنها می شود ، مشابهت هایی می دید .o «آیا آب ، كود و نور كافی ، برای گیاهان می تواند شباهتی به توجه مثبت غیر مشروط ، همدلی و هماهنگی با افراد داشته باشد ؟» .o مراجع در نظریه مراجع محوری مفهوم اصلی در درمان مراجع محوری ، احترام قایل شدن برای رشد و كمالی است كه خود فرد بانی و مولدش باشد .

توصیه درمانگر به مراجع

• درمانگر مراجع محور توصیه خاصی به مراجعانش جهت حل مشكلاتشان نمی كند .

1- مثلاً از آنها نمی پرسد «چرا سعی نمی كنی با او صادق باشی ؟»2- راهبرد خاصی را برای زندگی به مراجعانش توصیه نمی كند . مثلاً به آنها نمی گوید : «باید این مكانی و این زمانی زندگی كنی .»3- از قضاوت یا سرزنش كردن پرهیز می كند : «حق داری از مادرت عصبانی شوی»4- به مراجعانش بر چسب نمی زند : «تو روان پریش هستی»5- برای مراجع طرح درمان نمی ریزد «ابتدا روی جسور نبودن كار می كنیم بعد می پردازیم به اضطرابت.»6- درمانگر به تفسیر معنای تجارب مراجعانش نمی پردازد . مثلاً به آنها نمی گوید «تو واقعاً از من عصبانی نیستی ، تو در واقع از پدرت عصبانی هستی» .

این مفهوم كه درمانگر باید به رشد كمالی كه خود فرد بانی و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :

1- واقعیت ها برای افراد مختلف متفاوتند ، o یعنی هیچ كس نمی تواند در مقام قضاوت بر آید كه واقعیت فلان انسان در مقایسه با واقعیت دیگر نادرست ، تحریف شده یا غیر رضایت بخش است.

2- دومین فرض این است كه اگر به واقعیت های دیگران احترام بگذاریم و اعتماد اساسی خود را به آنان نشان بدهیم ، رشد و كمال خود خواسته مورد نظر در مسیر مثبت زندگی بخش خواهد افتاد . o بطور كلی در درمان مراجع محور اولویت با پذیرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است ، o یعنی اینكه درمانگر باید قبول داشته باشد برای نگاه كردن به واقعیت ، راه های مختلفی وجود دارد . o پذیرش به معنای تأیید نقطه نظر مراجع یا اعمال وی و موافقت با او نیست .

هدف مشاوره و روان درمانی مراجع محوری

• هدف از روان درمانی ، باز گرداندن این توانایی در فرد است كه با تمام وجودش با مشكلات زندگی مقابله ای خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد . o این نیز اصولاً از طریق خود پذیری حاصل می شود . o اگر مراجعان نگرش غیر قضاوتی در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذیرند آنگاه می توانند دوباره با تجارب خویش ارتباط برقرار كنند .

o به دنبال این جریان ، محتاطانه با سازه های خویش برخورد می كنند و سازه های انعطاف پذیری با ساختار بیشتر برای خویش تدارك می بیند .o افراد خود شكوفا برای حل مشكلات جدید زندگی و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بی نظمی و آشفتگی می روند . o البته بجای استفاده از تعبیر «خود شكوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شكوفایی» را در مورد آنان به كار ببریم .

o راجرز می گفت «به نظر من اگر بگوییم آدم های سازگارشده adjusted هستند در واقع به آنها اهانت كرده ایم . o اگر هم بگوییم آدم های شاد قانع یا حتی خود شكوفایی می باشند ، خودشان این نظریات را رد می كنند .» o به نظر راجرز ، اختلافات هیجانی معلول نوعی فرزند پروری است كه در آن اثری از توجه مثبت به كودكان دیده نمی شود .

o والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان ، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند . o یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر . o هدف از این نوع درمان ، آزاد كردن و ممكن ساختن خلاقیت مراجعان است .

o مراجعان در این نوع درمان راه حل های جدیدی برای مسایل زندگی خود می یابند ، o راه حل هایی كه پیش از آن نه درمانگر به آن فكر كرده است نه خود مراجع . o به طور كلی فرایند روان درمانی از دو جزء تشكیل می شود . o ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذیرش آن را می آموزد . o با این كار انعطاف پذیری و خود گردانی او بیشتر می شود و در مورد سازه های خویش جانب احتیاط را رعایت می كند .o سپس پذیرش كامل تجربه درونی ، ظرفیت خلاقیت ، متكامل تر شدن و ترمیم را در مراجعان بسیج می كند و مراجع را به سوی راه حل های جدید خلاقانه هدایت می كند و به او اجازه می دهد برخورد جدید و منسجم تری با زندگی داشته باشد . o در مشاوره مراجع محوری ، مشاوران سعی می كنند «مونس» مراجعان خویش باشند نه «تعمیر كار» آنان .

تكنیك ها و ابزار مشاوره مراجع محوری

• پذیرش : o وقتی شخصیت افراد را بر مبنای پاداش پرورش می دهیم ، ارزش های برگزیده آنها دیگر با امكانات و توانائی های بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد . ولی فكر نمی كنم اگر افراد را در جوی آزاد بار بیاوریم به كلاهبرداری ، قتل و دزدی كشیده شوند . o پذیرش یا اعتماد به واقعیت دیگری به معنای موافقت با آن یا تأییدش نیست . بلكه به معنای تصدیق مشروط ادراك های اوست .

o پذیرش یعنی گوش دادن نامشروط . o درمانگر می تواند ابراز نظر كند به شرطی كه آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ، o درمانگر نباید بگوید «تو اشتباه می كنی» o باید بگوید : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پلیس قصد دستگیر كردن تو را ندارد .» o این پاسخ به طور تلویحی دیدگاه مراجع را محترم می شمارد و آن را درك می كند .

• همدلی : o همدلی یعنی دیدن موضوعات از زاویه دید فردی دیگر یا دیدن جهان از چشم دیگران یا به قولی «با كفش دیگران راه رفتن» . o همدلی یعنی درك احساسات دیگران آن چنان كه گویی احساسات خود ماست ، با تأكید در معنای واژه «گویی» . o همدلی با همدردی تفاوت دارد . o همدردی به معنای «احساس برای كسی» و همدلی به معنای «احساس با كسی» است . o همدلی به عنوان داشتن درك دقیق احساسات و افكار شخصی دیگر ضمن حفظ جدایی از او است . o همدلی مهمترین ویژگی در غنی سازی ارتباط میان فردی و افزایش رشد شخصی است.

• انعكاس احساس : o فنی است كه در دهه ۱۹۵۰ برای نشان دادن درك همدلانه درمانگر ابداع شد . o انعكاس ها معمولاً اینگونه می شوند «بنظر می رسد ، احساس می كنید ، یا می خواهید بگویید . . .»

• همدلی و انعكاس احساس به دلایل زیر درمانبخش هستند :

i. همدلی توأم با گرمی ، اعتماد ساز است .ii. معمولاً احساس درك شدن به خودی خود درمانبخش است .iii. همدلی و انعكاس ، باعث متمركز شدن حواس مراجعان بر تجارب درونی شان می شود .

• خلوص : o خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع ، o بدین معنی كه درمانگر در جریان روان درمانی ، بدانگونه كه خود هست عمل می كند ، o در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد و نقش شخص دیگری را ایفا نمی كند o در موارد ضروری تجربیات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح می سازد . o همخوانی ، اصالت ، سعه صدر ، خود افشایی ، خصایص مرتبط با خلوص هستند .

مراحل شكل گیری مشاوره و روان درمانی مراجع محوری

• سه دوره متمایز را در شكل گیری و گسترش مراجع محوری می توان مشاهده كرد:

1. دوره اول ، در فاصله سال های ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰ ، كه درمان بطور غیر مستقیم انجام می شد . o در این دهه ، نقش اصلی درمانگر ایجاد رابطه پذیرا و فضایی آزاد و عاری از تهدید بود كه بدان وسیله مراجع می توانست نسبت به خود و موقعیت خویش بینش كسب كند .

2. در دوره دوم ، كه سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۷ را شامل می شود ، درمانگر بر اساس پژوهش های انجام شده در نحوه كار خود تغییراتی به وجود آورد و به انعكاس احساسات و عواطف مراجع و ارائه پاسخ های مناسب به او در جریان روان درمانی پرداخت .

3. در دوره سوم ، درمان تجربی و احساسی Existential Therapy در خلال سال های ۱۹۵۷ تا ۱۹۷۰ دیدگاه های جدیدی را در روان درمان مراجع – محوری ایجاد كرد . o راجرز با ادامه كار در بیمارستان ها و نیز با افراد سالم ، دریافت كه نحوه برخورد درمانگر و درك توأم با همفهمی Empathetic Understanding با مراجع به مراتب مهمتر از كاربرد فنونی است كه قبلاً توصیه كرده است . o بدین لحاظ در این دوره بر جهان پدیداری Phenomenal World و تجربیات درونی مراجع و نیز شرایط حاكم بر جریان روان درمانی تأكید بیشتری مبذول شد .

پدیدارشناسی انسانی و خود شكوفایی

پدیدارشناسی انسانی و خود شكوفایی 

پدیدارشناسیِ انسانی در مشاوره و روان درمانیِ «مراجع محوری»

• پدیدارشناسیPhenomenology اساس مشاوره و روان درمانی مراجع محوری را تشكیل می دهد .  پدیدار شناسی عبارت است از اینکه هر پدیده ای اعم از اینكه شی باشد یا شخص باشد یا ماده ای باشد یا جنبه ای از شی یا ماده باشد ، یك واقعیت عینی و قابل مشاهده دارد كه از طریق حواس انسان قابل احساس و قابل درك است . زمانی كه چنین شی یا چنین پدیده ای توسط یكی از حواس ما احساس می شود، با تفكر خود، با افكار خود و با نگرش خود آن احساس را درك می كنیم.  بعد از درك ، آن شی را تعبیر و تفسیر كرده و به آن معنی می دهیم .

بنابراین ادراك ما از یك پدیده، فی الواقع حاصل تجارب گذشته ما و ذهنیت ما از شی یا ماده است ،  این ویژگی یعنی درك (شناخت) شخصی فرد از اشیاء و پدیده ها و افراد ، مركز اصلی رویكردهای پدیدار شناسی است

• اما پدیدار شناسی چگونه با دیدگاه مراجع محوری راجرز جور در می آید ؟

 پدیدار شناسی بر اهمیت تجارب هوشیار و بلافصل شخص در تعیین و تشخیص واقعیت ها تأكید دارد .  آگاهی از نحوه ادراك و تلقی افراد از واقعیت ها ، برای درك و فهم رفتار آنان ضروری است .  هر یك از ما بر اساس ذهنیتی كه از خود و جهان خود داریم ، رفتار می كنیم .  مفهوم ضمنی این گفته این است كه واقعیت های عینی _ هر چه باشد _ شاخص مهم تعیین رفتار نیست . مهم نگرش و طرز تلقی انسان به آن واقعیت هاست .

انسان هایی كه تمایل به رشد و خود شكوفایی در ذات و طبیعت آنهاست و باید آنها را از چگونگی تلقی و تصورشان از واقعیت ها شناخت .  راجرز اساساً نسبت به توانش های بالقوه انسان خوشبین بود .  به نظر وی چنانچه آدم ها از قید عوامل اجتماعی محدود و تباه كننده رها شوند ، می توانند در روابط شخصی و درون فردی به مدارج عالی برسند و از تحریف واقعیت ها كه مانع دستیابی به رشد و تكامل (خود شكوفایی) فزاینده می شود ، اجتناب كنند .

تقابل جبر و اختیار

o جبر یعنی این نظر كه رفتار شخص با عوامل گوناگونی كه خارج از كنترل وارده اوست تعیین می شود.o اختیار یعنی این نظر كه رفتار ، تابع انتخاب و اراده آزاد فرد است.

• تقابل جبر و اختیار موضوع نسبتاً پیچیده ای است .  موضع راجرز طوری است كه هر دو را تأئید می كند .  به اعتقاد او جبرگرایی سنگ بنای دانش در عصر حاضر است. او به عنوان یك دانشمند این حقیقت را كه «در مجموع هر رفتار علتی دارد» پذیرفته بود . می توان با مطالعه آن دسته از عوامل عینی كه رفتار انسان را تحت تأثیر قرار می دهند ، به اطلاعات ارزشمندی دست یافت .  وی از تناقض موجود بین جبر و اختیار گیج و مبهوت است .

مهمترین نظری كه می توان در این باره اظهار داشت این است كه هر دوی این فرضیه ها مهم اند .

• جبرگرایی در تحلیل های علمی رفتار ، نقش مهمی ایفا می كند .  مفهوم اختیار نیز در عملكرد های شخصی و میان فردی (برای مثال در روابط درمانی) حیاتی است .

گرایش به خود شكوفایی

• گرایش به خود شكوفایی تنها انگیزه اساسی آدمی است . انسان ، ذاتاً مایل به حفظ و نگهداری خویش و در تقلای پیشرفت و تعالی است و منظور از «خود شكوفایی» نیز همین است . خود شكوفایی در عین حال به معنای حفظ بقای ارگانیزم نیز هست .  انسان از همان آغاز تولد طوری برنامه ریزی شده است كه با موفقیت به خود شكوفایی دست یابد .  ما انسان ها ذاتاً فعال و پیشرو هستیم و در صورت مناسب بودن شرایط برای به حداكثر رساندن توانایی های بالقوه خویش تلاش خواهیم كرد . ویژگی های رشد از فردی به فردی دیگر تفاوت می كند .

به عبارت دیگر وقتی شرایط برای شكوفایی فراهم است، هیچ فردی عیناً به كاری كه دیگری انجام می دهد نمی پردازد .  گر چه خود شكوفایی با در نظر گرفتن ویژگی های افراد از شخصی به شخص دیگر متفاوت است، ولی مواردی كلی نیز وجود دارد .  برخی ویژگی های مشترك ناشی از فرایند خود شكوفایی عبارتند از :i. انعطاف پذیری در برابر تحجر ، ii. باز و پذیرا بودن در برابر دفاعی بودن iii. خود پیروی در برابر دیگر پیروی .

• اساس روان درمانی مراجع  محوری بر «اینجا و اكنون» Here & Now قرار دارد و در آن حوزه است كه «اگر – آنگاه» If & Then  به گونه ای كه خواهیم گفت طرح می شود .

بدین معنی كه اگر در جلسه روان درمانی ، احترام و توجه و درك توأم با همفهمی بین مراجع و درمانگر بوجود آید ، آنگاه تغییرات مطلوب و مقبول در مراجع به وقوع خواهد پیوست .

راجرز نسبت به انسان نگرش مثبت دارد و معتقد است كه انسان تمایل ذاتی به خود شكوفایی ، تحقیق اهداف ارگانیسم و حفظ تمامیت خود دارد .

• این تمایل ذاتی موجب تلاش و فعالیت انسانی و سبب: o خود رهبری ، o خود نظمی ، o تسلط بر نفس ، o استقلال ، o مسئولیت و اجتماعی شدن انسان می شود .

اگر شرایط محیطی سرشار از صفا و صمیمیت و پذیرش باشد ، احساس ارزشمندی و دوستی و محبت در فرد به وجود خواهد آمد و به خویشتن نگری مثبت خواهد انجامید .

در مقابل ، اگر شرایط محیطی مملو از خصومت و تنفر و طرد باشد ، بدبینی و نفرت در فرد بوجود می آید و به خویشتن نگری منفی منتهی می گردد .

انسان اصولاً موجودی اجتماعی ، واقع بین ، پیشرونده به سوی رشد و تكامل ، هدفدار و اعتماد پذیر است و در صورتی كه شرایط مناسب باشد توانایی خود شكوفایی دارد .

انسان به توجه و احساس ارزشمندی ، به شدت نیازمند است و در صورت برآورده شدن این نیازها ، خشنودی و رضایت او حاصل خواهد آمد . انسان همچنین موجودی آزاد و در عین حال مسئول است . زیرا آزادی بدون مسئولیت به هرج و مرج می انجامد . هر تجربه ای كه با سازمان خود در تضاد باشد نوعی تهدید برای ارگانیسم محسوب می شود و به تحجر رفتار و تنش و بیقراری می انجامد .  آدمی این تجربیات را كه با خود شكوفایی تباین دارند به نحوی تحریف یا آگاهانه انکار می کند ، در نتیجه دامنۀ فعالیت سازندۀ فرد تقلیل می یابد ، مانع انتخاب آزاد می گردد و تصمیم گیری مطلوب و معقول را غیر ممکن می سازد .

روان درمانی مراجع – محوری

• روان درمانی مراجع – محوری بر «اینجا و اکنون» تأکید بسیار دارد و با روانکاوی و رفتارگرایی متفاوت است . o روانکاو از طریق بررسی تجربیات گذشته و افکار و رویاهای مراجع ، می کوشد رفتار او را تغییر دهد (یعنی بر گذشته ناظر است) . o در حالی كه درمانگر پیرو مراجع – محوری با تأكید بر «اینجا و اكنون» ، مراجع را از احساس و رفتارش آگاه می سازد و به او یاری می دهد تا خود برای تغییر احساس و رفتار خویش در جهت مطلوب و مقبول اقدام كند .

o همچنین در روانكاوی ، درمانگر بسیار فعال است ، در حالی كه در مراجع – محوری سهم عمده تلاش و فعالیت بر عهده مراجع است و درمانگر ، با ایجاد رابطه صمیمی و آمیختگی عاطفی ، مراجع را در خودشناسی و اتخاذ تصمیمات مطلوب و مقبول یاری می دهد . o مراجع – محوری با رفتار گرایی از آن جهت متفاوت است كه رفتار گرا با تأسی بر عوامل بیرونی نظیر تنبیه یا پاداش به تغییر رفتار و محو علائم ظاهری نگرانی اقدام می كند ، در حالی كه درمانگر پیرو مراجع – محوری ، به استفاده از عوامل بیرونی به منظور تغییر علایم نگرانی معتقد نیست ، و در عوض بر عوامل درونی و تغییر احساسات و تصورات مراجع تأكید می كند .

o همچنین رابطه بین مراجع و درمانگر در روان درمانی مراجع – محوری اهمیت فراوانی دارد و اساس درمان محسوب می شود ، در حالی كه در رفتار گرایی رابطه به آن حد مورد تأكید نیست . o بر اساس شیوه های تشخیص بیماری ، كه در علم پزشكی مورد استفاده قرار می گیرد، امراض متعدد مشخص و طبقه بندی می شوند و شاخه های دیگر این علم ، شیوه های درمانی معینی را در اختیار درمانگر قرار می دهند . o راجرز به تشخیص بیماری از طرف درمانگر معتقد نیست . o زیرا ماهیت و علت بیماری جسمانی با نگرانی روانی تفاوت دارد . o به عنوان مثال ، گر چه در بیماری جسمانی نیز نگرانی وجود دارد اما این نگرانی بر اثر عوامل مشخصی نظیر میكروب و یا ضایعات و صدمات عضوی پدید می آید و درمان آن نیز معین است كه از سوی پزشك معالج تجویز می شود ، در حالی كه در نگرانی روانی ، اولاً علت نگرانی مانند مثال بالا مشخص نیست ، ثانیاً درمانگر به تنهایی نمی تواند درمان مناسبی را ارائه دهد، چرا كه شناخت كافی فرد در محدوده جریان پدیداری ، برای شخص دیگر آنچنان امكان ندارد كه برای خود مراجع . مراجع تنها كسی است كه می تواند خویشتن را در ارتباط با جریان پدیداری خویش بشناسد .

• شیوۀ درمان مراجع – محوری در روان درمانی مراجع – محوری ، درمانگر و مراجع در محیطی مملو از صفا و صمیمیت و آگاهانه و صادقانه با یكدیگر تعامل كلامی ، غیر كلامی ، عاطفی و عقلی دارند . o برای آنكه روان درمانی موثر باشد ، رابطه پذیرا و عاطفی بین درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملی درمانگر بسیار مهمتر تلقی می شود .o به بیانی دیگر ، آنچه كه تغییر مراجع را امكان پذیر و تسریع می كند، حسن نیت و خلوص درمانگر و درك توأم با همفهمی مراجع در جریان روان درمانی است .

• روان درمانی مراجع – محوری سه نوع هدف آنی ، میانی و نهایی دارد .

o اهداف آنی موجب تحریك و انگیزش مراجع در جلسه روان درمانی و تداوم آن می شود و به اهداف میانی و سپس نهایی می انجامد . ایجاد رابطه پذیرا ، اعتقاد به روان درمانی و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آنی محسوب می شود . o اهداف میانی ، فرد را در نیل به اهداف نهایی یاری می دهد . بعنوان مثال ، كاهش اضطراب و نگرانی و خصومت را می توان از جمله اهداف میانی به حساب آورد . o اهداف نهائی وسعت و كلیت دارد و عواقب دراز مدت روان درمانی را شامل می شود و بر كل شخصیت فرد تاثیر می گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اینكه دوست دارد در آینده چه نوع فردی باشد و چگونه زندگیش را ادامه دهد در زمره اهداف نهایی قرار می گیرد .

o ایجاد تعادل روانی و شناخت توانائی ها به منظور تشخیص و قبول واقعیت (یعنی همان چیزی كه خود ادراك و تجربه می كند) از اهداف نهائی روان درمانی مراجع – محوری بشمار میآید. o هدف اصلی روان درمانی مراجع – محوری ، كمك به فرد برای كاهش اضطراب و افزایش خودآگاهی و خودشناسی و نهایتاً نیل به خود شكوفائی است كه چنین ویژگی هایی را به همراه دارد : i. احساس آرامش در زندگی ، ii. قبول خود و دیگران ، iii. وجود انگیزه درونی برای تلاش و فعالیت سازنده ، iv. ستایش و تمجید زیبایی ها و اقدام به كارهای مفید ، v. برقراری روابط عاطفی با دیگران ، vi. داشتن اهداف سازنده در زندگی و vii. قبول مسئولیت نسبت به رفتار خویش .

o برای تغییر ادراكات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جریان روان درمانی مراجع – محوری باید:

i. اولاً بین مراجع و درمانگر رابطه عمیقی برقرار شود . مراجع با نوعی ناراحتی روانی نظیر اضطراب و نگرانی مواجه است و درمانگر در جریان روان درمانی ، تعادل روانی دارد و هماهنگ با احساس خویش رفتار می كند و هیچگونه تظاهر و وانمود سازی در اعمالش وجود ندارد .

ii. ثانیاً درمانگر برای مراجع احترام خاصی قائل است و هیچگونه شرطی را برای پذیرش او مطرح نمی سازد .

iii. ثالثاً درمانگر ، مراجع و مشكل او را درك می كند و به همفهمی او می پردازد و می كوشد تا مشكلات را حتی الامكان از دریچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جای مراجع قرار دهد .

• بطور كلی شرایط لازم برای روان درمانی مراجع – محوری عبارتند از :

1. درك توأم با همفهمی : o درمانگر باید گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه كه مطرح می گردد دریابد و بتواند خود را در جهان پدیداری مراجع قرار دهد و موقعیت او را احساس كند . o درمانگر باید جهان درون مراجع را از دریچه چشم مراجع نظاره كند . o درك توأم با همفهمی ، زمانی به وجود می آید كه اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعیتی فراهم آورد كه مراجع احساسات و افكارش را به راحتی در جلسه روان درمانی مطرح سازد . ثانیاً درمانگر مراجع را به عنوان موجودی منحصر به فرد كه احساسات و افكار و خصوصیات ویژه و جهانی متفاوت با دیگران دارد ، بپذیرد . ثالثاً درمانگر رابطه ای عمیق و دوستانه و عاری از تهدید با مراجع برقرار سازد

2. توجه مثبت بی قید و شرط : o احترام بدون قید و شرط به مراجع و توجه به افكار و احساسات او ، موجب مشاركت فعال مراجع و طرح مشكل در جلسه روان درمانی می گردد . o در عین حال كه درمانگر ، مراجع را به عنوان یك انسان و با ارزش های یك انسان می پذیرد ، اما در رفتارها و افكار احتمالی نامطلوب وی جای بحث می گذارد و در خلال روان درمانی در موقعیت های مناسب ، مراجع را به تغییر افكار و رفتارهای نامطلوب خود تشویق می كند .

3. خلوص : o خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع . o بدین معنی كه درمانگر در جریان روان درمانی ، بدان گونه كه خود هست عمل می كند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص دیگری را ایفا نمی كند و در موارد ضروری تجربیات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح می سازد . o برای انجام این كار ، درمانگر باید بیاموزد چگونه می تواند به دیگران احترام گذارد ، به چه طریقی دیگران را به سخن گویی بیشتر تشویق كند ، به چه شیوه ای به جریان درون دیگران وارد شود ، به چه نحوی ترس دیگران را بكاهد و چگونه از قضاوت درباره دیگران بپرهیزد .

مراحل روان درمانی مراجع – محور

• روان درمانی مراجع – محوری ، مراحلی دارد .

i. در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحی درباره مسائل متعدد زندگی روزمره به گفتگو می پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمی سازد . از آنجا كه رابطه صمیمی بین مراجع و درمانگر هنوز بوجود نیامده است ، بحث بیشتر جنبه عقلی دارد . درمانگر از طریق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از كلماتی نظیر بلی ، می فهمم و . . . او را به سخن گویی بیشتر تشویق می كند .

ii. در مرحله دوم ، پس از ایجاد رابطه دوستانه نسبی بین مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بیش گفتگو می كند اما مسئولیت رفتار و احساسات خویش را نمی پذیرد و عوامل بیرونی و دیگران را موجد پریشانی و نابسامانی خود می داند . در گفتار و عقاید مراجع می توان مطالب ضد و نقیض دید و موضوعاتی ممكن است مطرح گردد كه به مراجع و مشكل او ارتباط چندانی نداشته باشد . مراجع بحث را حتی الامكان عقلی می كند و از جنبه های عاطفی بحث طفره می رود ، در عین حال بطور ضمنی خود را با مشكلی مواجه می داند . در این مرحله نیز از طریق بازگو كردن و دوباره گویی كلمات ، مراجع باید به سخن گویی بیشتر تشویق شود .

iii. در مرحله سوم ، پس از ایجاد رابطه عمیق تری بین مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز می گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفی به خود می گیرد و از جنبه عقلی آن بتدریج كاسته می شود . هنوز هم مراجع مشكل را گاه گاهی به عوامل بیرونی مربوط می داند و خود را مسئول آنها نمی شناسد . درمانگر در این مرحله نیز باید به مراجع گوش فرا دهد و با تحكیم و تقویت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشویق كند .

iv. در مرحله چهارم ، پس از برقراری رابطه صمیمانه تر و عمیق تر بین مراجع و درمانگر ، مراجع برخی از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح می سازد و احساس واقعی خود را در ارتباط با مشكلات بروز می دهد و مسئولیت اعمال و رفتارش را می پذیرد . در این مرحله نیز موضوع پذیرش و انعكاس احساسات ، مراجع را در خودشناسی و قبول مسئولیت یاری بیشتری می دهد .

v. در مرحله پنجم مراجع با صداقت فراوان تری درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت می كند و مسئولیت كامل آنها را می پذیرد . مراجع برخی از افكار و عقاید خود را مورد سئوال قرار می دهد و می پذیرد كه خود برای تغییر آنها اقدام كند . بر اثر درك توأم با هم فهمی ، احترام بی قید و شرط و خلوصی كه بر جلسه روان درمانی حاكم است مراجع به تلاش و فعالیت تشویق می شود و گام های مثبتی در جهت تغییر عوامل نامطلوب بر می دارد و بتدریج با تغییر نگرش های خویش ، مشكل را پشت سر می نهد و زندگی شادی را تجربه می كند .

o روان درمانی مراجع – محوری به صورت انفرادی و گروهی ، در مكانی آرام و ساكت اجرا می شود . o درمانگر به استفاده از آزمون های روانی اعتقاد چندانی ندارد و حتی الامكان از كاربرد آنها خودداری می كند . o هر نوع مشكلی از طریق روان درمانی مراجع – محوری درمان پذیر است. o ابتكار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحمیل ارزش هایش به مراجع امتناع می ورزد .

o مراجع به شناسایی و تشخیص تجارب درونی خویش موفق می شود و آنها را در جهت سازگاری تغییر می دهد . o در جریان درمان از فنون انعكاس ، تصریح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشویق مراجع به سخن گویی بیشتر استفاده می شود .

انتقادات به نظریه مشاوره و روان درمانی مراجع – محوری راجرز

1. انتقاد اول : o راجرز متهم است كه با پذیرش ارزش صوری گفته های مراجعانش از پدیدار شناسی ضعیفی استفاده كرده است .o شواهد روان شناختی بسیاری نشانگر این است كه درك و بیان كامل احساسات یا افكار (واقعی) افراد ، بی نهایت مشكل است . o با اینكه راجرز برای آگاهی از تجارب درونی مراجعان خود به گفته های آنان با دقت گوش فرا می داد ، با این وجود ممكن است اصلی ترین شاخص های رفتار آنها را كشف نكرده باشد .

2. انتقاد دوم : o انتقاد دیگری كه راجرز به آن متهم است مربوط به دیدگاه او در مورد سرشت بنیادی انسان است . o اگر انسان ها ذاتاً خوب هستند ، چرا همه چیز را این طور به هم ریخته اند ؟o شاید نظریه راجرز بیش از حد به «جنبه بهتر» انسان ها بها می دهد .

3. انتقاد سوم : o ایراد روانكاوان بر راجرز است . o آنها معتقدند كه راجرز بسیار كم به فرآیندهای ناهوشیار توجه كرده است . o البته او به تجاربی كه به صورت ناقص نمادین شده است (یعنی به تجاربی كه شخص كاملاً به آنها وقوف ندارد) اشاره می كند ، ولی بر این اعتقاد است كه در صورت وجود توجه مثبت غیر مشروط ، همدلی و خلوص ، شخص می تواند نسبت به همه این تجارب آگاهی پیدا كند . o روانكاوان این موضوع را رد می كنند و معتقدند برای درك و فهم ناهوشیار ، تحلیل ، تفسیر و بررسی كامل پدیده انتقال ضروری است .o علاوه بر این روانكاوان بر این باورند كه بخش های معینی از شخصیت انسان همیشه در حیطه ناخودآگاه باقی می ماند .

4. انتقاد چهارم : o رفتار گرایان افراطی تئوری راجرز را مبتنی بر مشاهداتی می دانند كه در موقعیت های كنترل نشده ای صورت گرفته است . o به عبارت دیگر به عقیده آنان ، اكثر مواردی را كه راجرز به توجه و پذیرش مثبت غیر مشروط نسبت می دهد ، عملاً چیزی جز پیوستگی های تقویتی مشخص نیست .

5. انتقاد پنجم : o برخی از مفاهیم و اصطلاحات راجرز بسیار گسترده و مبهم است . o برای مثال تجربه ارگانیسمی به قدری كلی است كه به شدت به معما بودن پهلو می زند . o اصطلاحات ( خود پنداره ) و ( تمام عیار ) به قدری گسترده و فراگیرند كه تقریباً مانع درك و فهم درست می شوند .

6. انتقاد ششم : o راجرز بیشتر عمر حرفه ای خود را در دانشگاه و در حلقه بسیاری از دانشجویان با هوش و صمیمی دوره كارشناسی و نیز گروهی از همكاران بسیار پر انگیزه و همكاران مبتكر و دانشجویان دوره های عالی دانشگاه گذراند . o آیا این احتمال وجود ندارد كه دیدگاه های بسیار مثبت او در مورد قابلیت های انسان شدیداً تحت تأثیر مواجهه وی با این موقعیت قرار گرفته و حفظ شده باشد ؟

• با همه انتقادات انجام شده از نظریه مراجع محوری راجرز ، هنوز هم راجرز یكی از با نفوذ ترین روان درمانگران تاریخ مشاوره و روان درمانی می باشد . o نظر خواهی از ۸۰۰ روان شناس بالینی و مشاوره نشان داد كه راجرز در جمع با نفوذ ترین روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد . الیس دوم و فروید سوم بود.

شاخص‌های عمده روان درمانی

شاخص‌های عمده روان درمانی

• شاخص‌های عمده روش کارل راجرز عبارتند از:

1- مراجع را در مرکز درمان قرار می‌دهد و او را عامل اصلی تصمیم‌گیری می‌داند.

2- کیفیت رابطه مشاوره‌ای را مهم‌ترین عامل در ایجاد شخصیت می‌انگارد.

3- توجه زیادی به تکنیک ندارد، بلکه بر نگرش‌های مراجع و مشاور در جریان درمان تاکید دارد.

4- در جریان مشاوره به جای تاکید بر اطلاعات، سوابق، تشخیص و تجویز بر محتوای احساسی و عاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه می‌کند.

o در این روش اعتقاد بر آن است که، اگر مراجع در محیط مشاوره‌ای گرم و پذیرا قرار گیرد، خودش می‌تواند به حل مشکلاتش اقدام کند. o از مشخصات عمده این روش آن است که، اولا مراجع، رهبری بخشی از فعالیت‌های جلسه مشاوره را بر عهده می‌گیرد ثانیا، از آزمون‌های روانی استفاده چندانی به عمل نمی‌آید و در عوض بر ایجاد رابطه نیکوی مشاوره‌ای تاکید می‌شود.

o راجرز، اعتقاد چندانی به کاربرد آزمون در مشاوره نداشته و آن را مانعی در رشد عاطفی مراجع به شمار می‌آورد. o به عقیده او آزمون، مقاومت مراجع را می‌افزاید، قبول مسئولیت او را به حداقل کاهش می‌دهد و در او نوعی وابستگی به مشاور به وجود می‌آورد.o هدف اصلی درمان مراجع محور، رها کردن نیروهای تحقق بخشنده به مراجع است. o اهداف جزئی‌تر آن، ایجاد یکنواختی و اتحاد بیشتر در اجزای شخص، کاهش اضطراب، افزایش میزان پذیرش خود و عواطف شخصی و افزایش درجه عینیت در مواجهه با واقعیات است.

o راجرز در جریان درمان، همواره از تحمیل هدف‌ها بر مراجع پرهیز می‌کند. o زیرا معتقد است که قضاوت اشخاص بالغ و سازگار بر پایه آن چیزی است که ذاتاً برای وی ارضا کننده و شکوفاساز است. o به نظر او، مراجع است که ابتکار عمل را به دست می‌گیرد و روند گفت‌وگو و جلسه درمان را هدایت می‌کند.o وظیفه درمان‌گر، ایجاد شرایطی است که در آن مراجع بتواند دوباره به ماهیت اساسی خویش باز گردد و درباره این که کدام یک از راه‌های زندگی بیشتر ارضا کننده است تصمیم بگیرد.

o از آن‌جا که همه انسان‌ها در نظر راجرز افرادی مثبت و نیک‌سیرت هستند، بنابراین تصمیم‌های آنان نه تنها موجب خشنودی از خویشتن خواهد شد بلکه از آنان افرادی سالم و خودشکوفا خواهد ساخت.o ویژگی اساسی دیدگاه راجرز عبارت از تشریح روشن تعدادی از فنون درمانی، تاکید بر نگرش و سبک هیجانی درمان‌گر و بی‌اهمیت قلمداد کردن برخی از روش‌های خاص است.

• در روان‌درمانی مراجع – محور، درمان‌گر باید دارای سه ویژگی اساسی باشد.• آن سه عبارتند از:

o صداقت… Genuineness…o توجه مثبت غیرمشروط … Unconditional Positive Regardo درک همدلانه…Empathy.

1. صداقت: • گاهی “همخوانی” نیز خوانده می‌شود، شامل:o خودانگیخته بودن Spontaneity، o پذیرا بودن Openness o روراستی Authenticity است.

• درمان‌گر، جلوه ساختگی و حرفه‌ای ندارد. o یعنی احساسات و اندیشه‌هایش را به سادگی و بدون ریا با مراجع در میان می‌گذارد. o درمان‌گر، تا اندازه‌ای با خودافشاگری صادقانه، الگویی را برای مراجع فراهم می‌آورد تا او نیز بتواند احساساتش را لمس و ابراز کند و مسئولیت آن‌ها را بپذیرد.

2. توجه مثبت نامشروط: • این همان چیزی است که راجرز آن را “شرط‌های ارزشمندی” می‌نامد. o درمان‌گر مراجع محوری، مراجعان را آن طور که هستند می‌پزیرد، برای آنان ارزش قایل می‌شود و صمیمیت خالصانه‌ای ابراز می‌کند. o حتی اگر رفتار آنان مورد تایید وی نباشد، تنها دلیل ارزشمند بودن مردم را، به سبب انسان بودن آن‌ها می داند.

3. درک همدلانه: • عبارت است از توانایی مشاهده لحظه به لحظه جهان از دریچه چشمان مراجع و درک احساسات آن.o برداشت از خویشتن، مرکز ثقل شخصیت مراجع است. o اگر مراجع برداشت منفی از خویشتن داشته باشد و احساس کند که ارزشی ندارد، ادراک او محدود شده و تنها بر جنبه‌هایی که او را تهدید می‌کند پاسخ می‌دهد. o وقتی تهدید وجود داشته باشد، مراجع به دفاع از خود می‌پردازد. o در مشاوره شخص‌مدار به مراجع کمک می‌شود تا برخورد توام با همدلی و احترام را تجربه کند. o برخوردی که در آن بتواند برای وجود خود معنایی بیابد و از توانمندی‌های خود آگاه شده و مسئولیت انتخاب راه خویش را بپذیرد.

پیش فرض‌های راجرز

I. درک دیگران، تنها از زاویه احساس و ادراک خودشان یعنی در دنیای پدیدار شناختی Phenomenological World خود آن‌ها امکان‌پذیر است. o پس برای درک دیگران باید در جستجوی راهی بود که آن‌ها توسط آن، رویدادها را تجربه می‌کنند. o زیرا دنیای پدیدارشناختی هر کس اساسی‌ترین تعیین کننده رفتار و عامل بی‌همتایی اوست.

II. افراد سالم از رفتار خود آگاهند. o از این‌رو، نظام راجرز به رویکرد روان‌کاوی و تحلیل خود شباهت دارد، زیرا بر اهمیت آگاهی از انگیزه‌ها تاکید می‌کند.

III. افراد سالم ذاتاً خوب و مفید هستند. o آنان فقط هنگامی آشفته و ناتوان می‌شوند که یادگیری‌های نادرست داشته باشند.

IV. افراد سالم، هدفمند و هدف‌گرا هستند. o واکنش آن‌ها به اثرات محیطی یا سائق‌های درونی، از روی انفعال نیست.o آنان افرادی خودراهبرند.

V. درمان‌گر نباید به جای مراجع خود را درگیر دست‌کاری رخدادها نماید. o بلکه باید شرایطی را فراهم بسازد تا مراجع بتواند به طور مستقل تصمیم‌گیری کند. o وقتی افراد، نگران ارزیابی‌ها، خواسته‌ها و ترجیهات دیگران نباشند، زندگی‌شان توسط یک گرایش ذاتی به سوی خودشکوفایی Self-Actualization هدایت می‌شود.o راجرز را مبتکر رویکرد معروف به روان‌درمانی دانسته‌اند که در آغاز به درمان بی‌رهنمود Non-directive Therapy یا درمان متمرکز بر درمان‌جو معروف بود و اخیراً به درمان متمرکز بر شخص شهرت یافته است. o این شیوه روان‌درمانی پژوهش‌های زیادی را سبب شده و کاربرد وسیعی را در درمان اختلالات روانی پیدا کرده است.

• راجرز معتقد بود که، تنها راه کشف و ارزیابی شخصیت بر اساس تجربه‌های ذهنی فرد است. • یعنی، از طریق مطالعه میدان تجربه او. • اگر چه راجرز این ارزیابی حوزه میدان تجربی شخص را تنها رویکرد ارزشمند می‌داند، اما بلافاصله اشاره می‌کند که این روش مصون از خطا نیست.

mignaمیگنا

نظریه فرد مدار

نظریه فرد مدار

Person-Centered Approach

روان درمانی مراجع محور

وقتی به دنیا نگاه می‌کنم، بدبینم. ولی وقتی به مردم نگاه می‌کنم، خوش‌بینم.

• کارل راجرز از ۱۹۶۸ تا زمان وفاتش عضو ثابت مرکز مطالعات انسانی در لاجولای کالیفرنیا بود o در طی این سالها بود که راجرز، روش درمانی ویژه‌ی خود را به وجود آورد. o این روش در ابتدا “درمان غیرمستقیم” خوانده می‌شد. o این رویکرد که در آن درمانگر در نقش یک تسهیل‌‌کننده حاضر می‌شد تا یک هدایتگر، سرانجام، نام “درمان بیمار محور” را به خود گرفت. o کارل راجرز تا زمان مرگش در ۱۹۸۷ به کارهای خود در زمینه‌ی “درمان بیمار محور” ادامه داد. o تاکید بنیادیش بر کارآمدی شگفت توانایی‌های نهفته‌ انسان بر روانشناسی و آموزش است. o او یکی از مهمترین اندیشمندان انسانگرا بوده و روش درمان ابتکاری او که “درمان مراجعین” نام گرفته، کارآیی بسیاری در روشهای درمانی داشته است.

• راجرز را مبتکر رویکرد معروف به روان‌درمانی دانسته‌اند که در آغاز به درمان بی‌رهنمود Nondirective therapy یا درمان متمرکز بر درمان‌جو معروف بود و اخیرا به درمان متمرکز بر شخص شهرت یافته است. o این شیوه روان‌درمانی پژوهش‌های زیادی را سبب شده و کاربرد وسیعی را در درمان اختلالات روانی پیدا کرده است. o راجرز معتقد بود که، تنها راه کشف و ارزیابی شخصیت بر اساس تجربه‌های ذهنی فرد است. o یعنی، از طریق مطالعه میدان تجربه او. o اگر چه راجرز این ارزیابی حوزه میدان تجربی شخص را تنها رویکرد ارزشمند می‌داند، اما بلافاصله اشاره می‌کند که این روش مصون از خطا نیست.

• پدیدار شناسی اساس مشاوره و روان درمانی مراجع محوری را تشکیل می دهد . o راجرز نیز معتقد بود که آگاهی از نحوه ادراک و تلقی افراد از واقعیت ها ، برای درک و فهم رفتار آنان ضروری است . o او بر این باور بود که هر یک از ما بر اساس ذهنیتی که از خود و جهان خود داریم ، رفتار می کنیم . o مفهوم ضمنی این گفته این است که واقعیت های عینی هر چه باشد شاخص مهم تعیین رفتار نیست. o مهم نگرش و طرز تلقی انسان به آن واقعیت هاست. o راجرز اساساً نسبت به توانش های بالقوه انسان خوشبین بود. o به نظر وی چنانچه آدم ها از قید عوامل اجتماعی محدود و تباه کننده رها شوند ، می توانند در روابط شخصی و درون فردی به مدارج عالی برسند و از تحریف واقعیت ها که مانع دستیابی به رشد و تکامل (خود شکوفایی) فزاینده می شود اجتناب کنند.


مفاهیم مهم در نظریه فرد مدار

۱- گرایش تکوینی :Innate Tendency

o در تمام ماده ها، ارگانیک و غیر ارگانیک، گرایش به سمت تکامل یافتن از شکل ساده به پیچیده وجود دارد. o درکل جهان به جای فرآیند متلاشی کننده فرآینده سازنده در جریان است.

۲- گرایش شکوفا شدن :

o به تجربیات ارگانیزمی فرد یعنی به شخص کامل ، هشیار و ناهشیار، فیزیولوژیکی و شناختی اشاره دارد. o گرایشی در درون تمام انسانها برای پیش روی به سمت کمال و تحقق بخشیدن استعدادهای فرد است. o منبع رشد روانی و پختگی در درون فرد قرار دارد و در نیروهای بیرونی یافت نمی شود. o افراد برای اینکه به سمت شکوفایی پیش بروند نیازی به هدایت، کنترل، تشویق یا دستکاری ندارد.

o گرایش شکوفایی انسان تحت شرایط خاص تحقق می یابد، که مهم ترین این شرایط عبارت اند از :i. رابطه همخوان و اصیل … The therapist is congruent with the clientii. همدلی… The therapist shows empathetic understanding to the clientiii. توجه مثبت نامشروط … The therapist provides the client with unconditional positive regard

o این گرایش از نظر راجرز فطری است و فرد را به آرامی به سمت استعداد هایی که به صورت ارثی تعیین شده اند، هدایت می کند. o این گرایش فرد را با انگیزه می کند که به تجربیات تازه و چالش انگیز دست بزند.

۳- فرایند ارزش‌گذاری ارگانیزمی:

o راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزش‌گذاری ارگانیزمی می‌نامد، به نمایش می‌گذارند. o منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربه‌های زندگی برحسب این‌که تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی می‌شوند. o تجربه‌هایی را که انسان آن‌ها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی می‌داند، خوب و مطلق تلقی می‌شوند و بنابراین ارزش‌های مثبت به آن‌ها اختصاص می‌یابند. o در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربه‌ها پیدا می‌کند. o برعکس، تجربه‌هایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی می‌شوند و فرد از آن‌ها اجتناب می‌کند.

۴- پیدایش خود :

o با رشد فرد، پرورش «خود» آغاز می شود. o همچنین، تأکید فعلیت بخشیدن از جنبه ی جسمانی متوجه جنبه های روانی می گردد. o آنگاه که بدن و اندامها، شکل خاص خود را یافت و کامل شد، رشد و کمال متوجه شخصیت می شود. o راجرز، زمان این تحول را معلوم نمی کند، ولی این تحول از دوران کودکی آغاز می شود و در اواخر نوجوانی تکمیل می گردد.

o همینکه خود پدیدار گشت، گرایش تحقق خود نمایان می شود. o این فرایند که در سراسر زندگی ادامه می یابد، مهمترین هدف زندگی انسان است. o تحقق خود، روند خود شدن و پرورش ویژگیها و استعدادهای یکتای فرد است. o در بشر میلی ذاتی برای آفرینندگی هست و مهمترین آفریده هر انسان، خود اوست. o این همان هدفی است که غالباً اشخاص سالم، نه کسانی که بیمار روانی دارند، بدان دست می یابند.


۵- خودشکوفایی Self-Actualization:

o گرایش شکوفا کردن خود به صورتی که در آگاهی درک شود. o انسان‌ها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا می‌آیند. o این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسان‌ها محسوب می‌شود، تمایل به شکوفا شدن است. o یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه توانایی‌ها و توان‌های بالقوه، از توانایی‌های زیست‌شناختی گرفته تا پیچیده‌ترین جنبه‌های روان‌شناختی هستی.

o تمایل به خودشکوفایی عمدتاً معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل می‌کند و مسئول پختگی، یعنی رشد اندام‌ها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است. o تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است. o مثلاً وقتی که کودک نخستین گام‌های خود را برمی‌دارد، می‌افتد و صدمه می‌بیند. اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری می‌کند. او می‌افتد و گریه می‌کند، اما هنوز ادامه می‌دهد. o کودک علی‌رغم این ناراحتی‌ها ثابت‌قدم باقی می‌ماند. زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قوی‌تر از هر نوع ترغیبی برای عقب‌گرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است.

o خودشکوفایی لزوما به سلامتی و رشد منجر نمی شود. o سلامتی و رشد در صورتی وجود دارند که گرایش شکوفا شدن و گرایش خودشکوفایی هماهنگ باشند.

۶- شرایط ارزش:

o ما در دو دنیا زندگی می کنیم : i. دنیای درونی ارزشگذاری ارگانیزمی ii. دنیای بیرونی شرایط ارزش .

o توانایی فرد در درونی کردن شرایط ارزش بیرونی در فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی او موثر است. o اگر شرایط ارزش وجود نداشته باشد، گرایش شکوفا شدن با گرایش خودشکوفایی تعارضی ندارد و این دو گرایش متحد می مانند.

۷- توجه مثبت Positive Regard :

o همراه با شکل‌گیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد می‌کند که پایدار است و در همه انسان‌ها یافت می‌شود. o راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است. o راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می‌گذارد، مورد تاکید قرار می‌دهد. o اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. o در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می‌شود.

o هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند(توجه مثبت مشروط)، سعی می‌کند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی‌دارند، بپرهیزد. o در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی می‌کند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه می‌کرده، خود را تنبیه می‌کند. o در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوه‌ای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد. o بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل می‌کند. o حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. o یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش می‌بیند. o در نتیجه نمی‌تواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته می‌شود.

o به همین دلیل، نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. o یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز می‌کند. o در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمی‌دهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبه‌های خود را سرکوب کند.o به عقیده راجرز، تنها از این راه است که می‌توان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.

۸- خودپنداره و خودآرمانی :

o انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آن‌ها معنی می‌دهد. o مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می‌آورد. o قسمتی از این میدان که از بقیه تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژه‌هایی چون من، مرا و خودم تعریف می‌شود. o این بخش همان خودپنداره است. o خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. o خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می‌گذارد. o مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی Ideal self است. o خودآرمانی، خودپنداره‌ای است که انسان آرزو می‌کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است.

۹- ناهمخوانی و ناهماهنگی خود:

o فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره‌اش مقایسه می‌کند. o در واقع افراد تمایل دارند به گونه‌ای رفتار کنند که با خودپنداره آن‌ها همخوانی داشته باشد. o هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی (خود ارگانیزمی) اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه می‌کند. o برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی می‌شوید. o در این حالت فرد دچار تنش و اضطراب می‌شود.

o در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می‌دهد. o راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر می‌کند :i. یکی از آن‌ها، تحریف کردن، به معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است ii. دیگری، انکار آن تجربه است.

o در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه می‌دهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. o البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. o برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپنداره‌ای که دارد، به خود می‌گوید: «شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.»

o شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه‌داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی می‌کند. o یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین می‌برد. o به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده می‌سازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین می‌کند. o هر چه تجاربی که فرد به دلیل ناهمخوانی با خودپنداره‌اش انکار می‌کند بیشتر باشد، فاصله و شکاف بین خود و واقعیت افزون‌تر و احتمال ناسازگاری فرد بیشتر می‌شود. o همچنین ممکن است به اضطراب شدید و سایر آشفتگی‌های هیجانی بیانجامد.

o نوع دیگری از ناهمخوانی، ناهمخوانی میان خود واقعی و خود آرمانی است. o تفاوت زیاد میان این دو نوع خود، منجر به ناشادی و نارضایتی فرد، همچنین اعتماد به نفس پایین و بی‌ارزش شمردن خویش می‌شود.

o راجرز رویداد های انکار شده، رویدادهای تحریف شده و آشفتگی را ، سه سطح آگاهی عنوان کرد.

۱۰- جهان تجربی Experimental World :

o واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است. o درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد. o همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند. o به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربه‌های کنونی، محرک‌هایی که فرد از آن‌ها اگاهی ندارد و همچنین خاطره‌های تجارب گذشته است. o فرد بر اساس جهان تجربی خود نسبت به محیط و موقعیت‌ها واکنش نشان می‌دهد و رفتار می‌کند.

public psychology دانشنامه روانشناسی مردمی

ویژگی های افراد کامل

ویژگی های افراد کامل

Fully Functioning Person

نظریه خود شکوفایی

• راجرز نظریه اش را از تجربیات خود با درمانجویان، نه از پژوهش آزمایشگاهی، به وجود آورد. o عبارت درمان فردمدار حکایت دارد که توانایی تغییر دادن شخصیت و بهبود آن درون فرد قرار دارد. o این فرد است نه درمانگر که چنین تغییری را هدایت می کند. o ما موجودات منطقی هستیم که تحت تاثیر درک آگاهانه از خود و دنیای تجربی مان قرار داریم. o راجرز برای نیروهای ناهشیار یا توجیهات فرویدی اهمیت زیادی قایل نبود. o او این عقیده را نیز رد کرد که رویدادهای گذشته تاثیر کنترل کننده ای بر رفتار جاری دارند. o او تاکید که احساسات و هیجانات کنونی، تاثیر بیشتری بر شخصیت دارند. o راجرز فقط یک انگیزش فطری و اصلی را مطرح کرد : گرایش فطری به شکوفا شدن. هدف نهایی شکوفا کردن خود است، تبدیل شدن به چیزی که راجرز آن را انسان کامل نامید.

خود Self و گرایش خود شکوفایی Actualization Tendency

• راجرز خود آگاهی را به صورت پذیرش خود و واقعیت، و احساس مسئولیت در قبال خود تعریف کرد. o سطح خودآگاهی فرد تنها عامل بسیار مهمی است که رفتار را پیش بینی می کند. o راجرز معتقد بود که افراد با گرایش فطری به شکوفا کردن، حفظ کردن و بهبود بخشیدن خود برانگیخته می شوند. o این کشش به سمت خود شکوفایی، بخشی از گرایش شکوفایی بزرگتر است که تمام نیازهای فیزیولوژیکی و روان شناختی را در بر می گیرد. o گرایش شکوفایی با پرداختن به مقتضیات اساسی، مانند نیاز به غذا، آب و ایمنی به حفظ کردن ارگانیزم و زنده نگه داشتن آن خدمت می کند. o گرایش شکوفایی در رحم آغاز می شود و با کمک به تمایز کردن اندام های بدن و رشد عملکرد فیزیولوژیکی، به رشد انسان کمک می کند. o گرایش شکوفایی مسبب رسش است- رشد اندام ها و فرایند های بدن که به صورت ژنتیکی تعیین شده است – که دامنه آن از رشد جنین تا ظاهر شدن ویژگیهای جنسی ثانوی به هنگام بلوغ، گسترش دارد. o این تغییرات که در ساخت ژن های ما برنامه ریزی شده اند، به وسیله گرایش شکوفایی به ثمر می رسند.o با اینکه تغییرات به صورت ژنتیکی تعیین شده اند، پیش روی به سمت رشد کامل، نه خودکار و نه بی زحمت است. o گرایش به شکوفا شدن از میل به واپس روی، صرفاً به دلیل دشوار بودن فرایند رشد، نیرومندتر است.

• فرایند حاکم در طول عمر، فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی Organismic Valuing Process است. o ما از طریق این فرایند، تمام تجربیات زندگی خود را از نظر اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کمک می کند، ارزیابی می کنیم. o تجربیاتی را که کمک کننده به شکوفایی می دانیم به صورت خوب و خوشایند ارزیابی می کنیم؛ یعنی برای آنها ارزش مثبت قایل می شویم.

دنیای تجربی

• ما با منبع بی شمار تحریک رو به رو می شویم که برخی جزیی و پیش پا افتاده و برخی مهم، برخی تهدید کننده و برخی تقویت کننده هستند. o واقعیت محیط ما به برداشت ما از آن بستگی دارد، که همیشه با واقعیت مطابقت ندارد. o امکان دارد به تجربه ای طوری واکنش نشان دهیم که با واکنش صمیمی ترین دوست ما به آن، بسیار متفاوت باشد. o برداشت های ما با گذشت زمان و بسته به شرایط تغییر می کنند.

رشد خود در کودکی

• بخش مجزا تجربه که با کلمه های من، مرا و خودم توصیف می شود، خود یا خود پنداره self-concept است. o خود پنداره متمایز کردن آنچه مستقیم و بی واسطه بخشی از خود است از دیگران، اشیا و رویدادهایی که نسبت به خویشتن بیرونی هستند، شامل می شود. o خود پنداره تصور ما از آنچه هستیم، آنچه باید باشیم و آنچه دوست داریم باشیم نیز هست. o در حالت عالی، خود، الگوی هماهنگ یا کل سازمان یافته ای است. o تمام جنبه های خود برای هماهنگی تلاش می کنند.

توجه مثبت Unconditional positive self-regard

• این نیاز احتمالاً آموخته شده است، هرچند راجرز گفت منبع آن اهمیت ندارد. o نیاز به توجه مثبت عمومیت دارد و پایدار است. o اگر مادر به کودک توجه مثبت نکند، در این صورت از گرایش فطری کودک به شکوفایی و رشد خود پنداره، جلوگیری خواهد شد. o اگر با وجود رفتارهای نا خوشایند کودک، توجه مثبت به او ادامه یابد، این وضعیت توجه مثبت نا مشروط نامیده می شود. o جنبه مهم نیاز به توجه مثبت، ماهیت دو جانبه آن است. o ارضا کردن نیاز دیگران به توجه مثبت، خشنود کننده است. o ما با تعبیر کردن بازخوردی که می گیریم خود پنداره خویش را اصلاح می کنیم و نگرش های دیگران را درونی می کنیم.

o گاهی توجه مثبت بیشتر از درون فرد حاصل می شود تا از جانب دیگران، وضعیتی که راجرز آن را حرمت نگرش مثبت به خود positive self-regard نامید.

شرایط ارزش Conditions of Worth

• شرایط ارزش از توالی رشد توجه مثبت که به نگرش مثبت به خود می انجامد به وجود می آید. o نگرش مثبت به خود مدل راجرز برابر فرامن فرویدی است و از توجه مثبت مشروط به وجود می آید. o توجه مثبت مشروط بر عکس توجه مثبت نا مشروط است. o امکان دارد والدین به هر کاری که فرزند آنها انجام می دهد، با توجه مثبت واکنش نشان ندهند. o کودکان یاد می گیرند که محبت والدین قیمتی دارد، این محبت به شیوه رفتار کردن قابل قبولی وابسته است. o آنها با درونی کردن هنجارها و معیارهای والدین، طبق شرایطی که والدین آنها تعیین کرده اند، خود را با ارزش یا بی ارزش، خوب یا بد، در نظر می گیرند.

ناهمخوانی Incongruence

• ما تجربیات را نه بر حسب اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کلی کمک می کنند، بلکه بر این اساس که آیا توجه مثبت دیگران را به همراه دارند، ارزیابی کرده و آنها را قبول یا رد می کنیم.

o این به ناهمخوانی بین خود پنداره و دنیای تجربی، یعنی محیط به گونه ای که آن را درک می کنیم، منجر می شود. o تجربیاتی که با خود پنداره ما نا همخوان یا نا هماهنگ هستند، تهدید کننده شده و به صورت اضطراب آشکار می شوند. o برای مثال اگر خود پنداره ما این عقیده را در بر داشته باشد که همه انسان ها را دوست داریم، وقتی با کسی آشنا می شویم که احساس می کنیم از او متنفریم، دچار اضطراب خواهیم شد.

o میزان سازگاری روان شناختی و سلامت هیجانی ما، حاصل همخوانی خود پنداره با تجربیات مان است. o افرادی که از لحاظ روان شناختی سالم هستند، می توانند خودشان، دیگران، و رویدادهای موجود در محیط خویش را همان گونه که واقعا هستند، درک کنند.

ویژگیهای افراد کامل

• فرد کامل کسی است که رابطه تنگاتنگی با فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی دارد. o فرد کامل کسی است که به طور خود انگیخته تکانه درونی خود را به صورت کلامی و غیر کلامی انتقال می دهد . o او نسبت به تجربیات گشوده است . o تجربیات را همان گونه که هستند می پذیرد و این تجربیات را به صورت تحریف نشده و صادقانه ابراز می کند .o ارتقا انسان به فردی با کارکرد کامل، هدف نهایی رشد روانشناختی و تکامل اجتماعی است .

• ویژگی های اصلی یک انسان خود شکوفا با کارکرد کامل عبارتند از :

۱- آگاهی از همه تجربه ها Openness to Experience:

o هیچ تجربه ای به هیچ وجه قطع ،‌تحریف یا انکار نمی شود ، همه آن از طریق خود پالایش می شود . o هیچگونه حالت تدافعی وجود ندارد چون چیزی وجود ندارد که دفاعی در برابر آن لازم باشد . o تهدید علیه خود پنداره شخص وجود ندارد . o شخص آزاد بوده و نسبت به هر چیزی پذیرا است . o چه احساس های مثبت مانند تشویق و محبت آمیز بودن ، و چه احساس های منفی مانند ترس و درد . o چنین شخصی بیشتر هیجانی است، به این معنی که او نه فقط گستره وسیعی از هیجانهای مثبت و منفی را تجربه می کند، بلکه آنها را شدیدتر از فردی تجربه می کند که دارای حالت دفاعی است.

۲- تمایل و توانایی فرد به کمال و غنی زندگی کردن در هر لحظه : Living in the Here-and-Now

o برای فرد کامل هر لحظه و تجربه ای که می تواند با خود بیاورد تازه و جدید است . o از این رو هر لحظه قابل پیش بینی و پیشگوییی نیست . o بنابراین او در اینجا و اکنون زندگی می کند و هیچ گونه انعطاف ناپذیری و خشکی وجود ندارد ، و هیچ گونه ساختار و چهار چوب غیر منعطف بر تجربه شخص تحمیل نمی شود . o ساختار او یک سازمان سیال و دائماً در حال تغییر است و از تجربه او نشأت می گیرد . o در افراد ناسالم همه تجربه ها در باور های از پیش ساخته ، طبقه بندی و تحریف می شوند .

۳- اعتماد به ارگانیسم فرد: Organismic Trusting

o یعنی به جای اینکه فرد توسط قضاوتهای دیگران هدایت شود ، یا با توجه به یک هنجار از قبل تنظیم شده اجتماعی یا قضاوت عقلانی جهت گیری شود ، به احساس های خود و واکنش های شخصی خویش اعتماد دارد .

o راجرز می گوید « من آموخته ام که کل احساس ارگانیسم من از یک موقعیت قابل اعتمادتر از عقل من است » o یعنی رفتار کردن فرد به شیوه ای که احساس می کند درست است . o البته این بدان معنا نیست که شخص خود شکوفا به طور کامل اطلاعات رسیده از عقل خود یا از سوی دیگران را نادیده می گیرد بلکه منظور این است که همه این گونه داده ها یا تجربه ها با خودانگاره شخص همخوانی دارند. o آنان تهدید کننده نیستند و می توانند به درستی درک شده و مطابق با آن درک مورد ارزشیابی و درجه بندی قرار بگیرند .

۴- احساس آزادی Freedom:

o افراد کامل و خود شکوفا احساس آزادی اصیل دارند تا به هر جهتی که میل دارند حرکت کنند و بدون اجبار دست به انتخاب بزنند . o در نتیجه آنها احساسی از قدرت شخصی را درباره زندگی خود تجربه می کنند زیرا می دانند که آینده بستگی به عمل آنها دارد و به وسیله اوضاع و احوال ، رویدادهای گذشته و مردمان دیگر تعیین نمی شود . o آنها از سوی دیگران احساس اجبار نمی کنند .o آنها در وضعیت خودشان احساس مسئولیت می کنند.

۵- خلاقیت Creativity:

o فردی با شخصیت سالم ، فردی خلاق است که با وجود اینکه ممکن است شرایط محیطی تغییر کند ، به طور خلاق و سازگار زندگی می کند . o او همواره با این خلاقیت احساس خود انگیختکی دارد . o او می تواند به طور انعطاف پذیر با تجربه ها و چالش های تازه سازگار شده و آنها را بیابد . o او نیاز به قابل پیش بینی بود امنیت یا حالتی عادی از تنش ندارد .

• تجربه های افراد کامل عبارتند از :

o غنی کننده ، o هیجان انگیز ، o پاداش دهنده ،‌o چالش انگیز و o با معنی .

• راجرز صفتهایی نظیر 😮 شاد ، o سعادتمند یا خرسند را برای توصیف افراد کامل و خود شکوفا به کار نمی برد زیرا اینها برچسب های پویا نیستند . o اگرچه افراد کامل در مواقعی دارای این احساس ها هستند .

• فرد کامل نتیجه مطلوب رشد روان شناختی و تکامل اجتماعی است:

i. افراد کامل از تمام تجربیات آگاهند. هیچ تجربه ای انکار یا تحریف نمی شود، همه تجربیات از صافی خود رد می شوند، حالت دفاعی وجود ندارد، زیرا چیزی که علیه آن دفاع شود، چیزی که خود پنداره را تهدید کند، وجود ندارد. آنها پذیرای احساس های مثبت مانند جرات و عطوفت و احساس های منفی نظیر ترس و رنج هستند. افراد کامل عاطفی تر هستند.

ii. افراد کامل در هر لحظه به طور کامل و پر مایه زندگی می کنند. تمام تجربیات به صورت بالقوه تازه و جدید هستند.

iii. افراد کامل به ارگانیزم خودشان اعتماد می کنند. رفتار کردن به صورتی که فرد احساس می کند درست است، هیچ چیز تهدید کننده نیست؛ همه اطلاعات را می توان درک، ارزیابی و به دقت سبک سنگین کرد.

iv. افراد کامل بدون قید و بندها یا بازداری ها، احساس می کنند در تصمیم گیری ها آزاد هستند. آنها احساس نمی کنند که مجبورند توسط خودشان یا دیگران فقط به یک صورت رفتار کنند.

v. افراد کامل خلاق هستند و هنگامی که شرایط محیطی تغییر می کند به صورت ثمر بخش و سازگارانه زندگی می کنند. آنها به پیش بینی پذیری، امنیت یا رهایی از تنش نیازی ندارند.

vi. امکان دارد که افراد کامل با مشکلاتی روبرو شوند.راجرز برای توصیف افراد کامل از کلمه شکوفا کننده نه شکوفاشده استفاده کرد. رشد همواره ادامه دارد. کامل بودن مسیر است نه مقصد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

o موضع راجرز اراده آزاد است. o افراد کامل در آفریدن خودشان آزاد هستند. o هیچ جنبه ای از شخصیت از پیش برای آنها تعیین نشده است. o راجرز درباره موضوع طبیعت – تربیت، نقش محیط را مهم تر دانست. o گرچه گرایش شکوفاشدن فطری است، ولی خود فرایند شکوفا شدن بیشتر تحت تاثیر نیروهای اجتماعی قرار دارد تا نیروهای زیستی. o تجربیات کودکی تا اندازه ای بر رشد شخصیت تاثیر دارند. o احساس های کنونی برای شخصیت ما، مهم تر از رویدادهای دوران کودکی ماست. o هدف نهایی و ضروری زندگی، فرد کامل شدن است. o ما به تعارض با خودمان یا جامعه خویش محکوم نیستیم. o نگرش ما پیش رونده است نه پس رونده و به سمت رشد گرایش دارد نه رکود. o افراد از طرریق درمان فردمدار می توانند با استفاده از امکانات درونی خویش، انگیزه فطری برای شکوفایی، بر مشکلات غلبه کنند.

ارزیابی در نظریه راجرز

o تنها راه ارزیابی شخصیت این است که تجربیات ذهنی فرد، وقایع زندگی او به صورتی که آنها را درک می کند و به عنوان واقعیت می پذیرد، در نظر گرفته شود.

درمان فرد مدار

o راجرز در شیوه درمان فرد مدار، احساسات و نگرش های درمانجو را نسبت به خود و دیگران بررسی می کرد. o او بدون هرگونه پنداشت، سعی می کرد دنیای تجربی درمانجو را درک کند. o درمانگر با تمرکز کردن روی تجربیات ذهنی، فقط از رویدادهایی که درمانجو به صورت هشیار بیان می کند، آگاه می شود. o تنها عقیده از پیش تعیین شده درمانگر فرد مدار، ارزش فطری درمانجوست. o درمانجویان همان طوری که هستند پذیرفته می شوند. o درمانگر به آنها توصیه نمی کند که چگونه رفتار کنند. o راجرز با روشهای ارزیابی مانند تداعی آزاد، تحلیل رویا، و شرح حال های موردی مخالف بود.

گروه های رویارویی

o افراد می توانند از طریق فرایند درمان، انعطاف پذیری، خود انگیختگی، و گشودگی را پرورش دهند یا آن را بازیابند.o راجرز یک شیوه گروهی را ابداع کرد که افراد بتوانند به وسیله آن از خودشان و اینکه چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند یا رو به رو می شوند، آگاه شوند. o او این رویکرد را گروه رویارویی Encounter Group نامید. o تعداد اعضا گروه ۸ تا ۱۵ نفر است. o اعضا معمولاً طی چند جلسه به مدت ۲۰ تا ۶۰ ساعت یکدیگر را ملاقات می کنند.

پژوهشهایی درباره نظریه راجرز

o راجرز معتقد بود که مصاحبه فردمدار که بر خود سنجی های درمانجویان متکی هستند بیشتر از روشهای آزمایشی ارزش دارند. o راجرز برای گرد آوری اطلاعات درباره شخصیت از روش های آزمایشگاهی استفاده نکرد، ولی برای تایید و ثابت کردن مشاهدات بالینی خود از آنها استفاده کرد. o او جلسات درمان را ضبط می کرد و از آنها فیلم می گرفت تا پژوهشگران را قادر سازد تعامل درمانجو – درمانگر را بررسی کنند. o گاهی جلوه صورت یا لحن صدا بیشتر از کلمات، اطلاعات را بر ملا می سازند.

ارزیابی درمان فردمدار

o راجرز و همکارانش با استفاده از فنون کیفی و کمی در سنت علمی جلسات درمان را بررسی کردند. o در بیشتر پژوهشها از روش دسته بندی پرسش ها استفاده شد. o راجرز با اجرای روش همبستگی، از پاسخ های داده شده به دسته بندی پرسش ها برای مشخص کردن این موضوع استفاده کرد که خود انگاره یا خود پنداره درمانجو تا چه اندازه ای با خود آرمانی مطابقت دارد.

پیمان دوستی

بیست و دو فراز از راجرز

بیست و دو فراز از راجرز

• راجرز معتقد است که در اجرای وظیفه روان-درمانی مخصوص خود، کاری انجام میدهد که نظیر مامائی است. ماما کمک میکند به این که بچه به دنیا بیاید. راجرز هم میگوید من با روش تازه خودم کمک میکنم به اینکه شخصیت تازه-ای وجود پیدا کند.o این بیان راجرز روش سقراط را به یاد می آورد. این حکیم که مادرش ماما بود با روش مخصوص سؤال و جواب نوعی مامائی میکرد. یعنی کمک میکرد به اینکه در مخاطب، فکری به وجود آید و او خود حقیقت را کشف کند و به زبان بیاورد.

• نظریه راجرز درباره شخصیت آدمیان، با روان درمانی او آن چنان آمیخته است که تفکیک این دو، تقریباً به دشواری جدا کردن تاروپود یک پارچه بافتنی است. با اینهمه میتوان از نوشته-های او اصولی را درباره شخصیت بیرون آورد. ولی باید دانست که اندیشه راجرز چنانکه او خود میگوید پیوسته در تحول و تغییر است. از این رو آنچه بیان خواهد شد نباید نظریه قطعی و همیشگی او محسوب گردد.

اصول کلی نظریه راجرز:

• راجرز شخصیت را دارای سه جزء یا سه رکن اصلی میداند که عبارتند از: o ارگانیسم Organismo میدان پدیداری … The Phenomenal Fieldo خود … The Self

1- ارگانیسم Organism :

ارگانیسم کل وجود فرد آدمی است، و آن در میدان پدیداری، برای رفع نیازهای خود واکنش نشان میدهد و هدفش شکفتگی یا تحقق-یابی و حفاظت و ارتقاء است. مقصود از تحقق خوده یا خود شکفتگی Self-Actualization ، رشد زیستی (بدنی) و روانی از دوران کودکی تا دوران بزرگسالی است، البته در حدودی که ماهیت ارگانیسم اجازه میدهد. در این جریان آدمی به سوی هدفی پیش میرود و به ابتکار می-پردازد. بزرگترین عمل ابتکاری او، خویشتن-سازی است و آن مبنای ساختن چیزهای دیگر، مانند آثار هنری و علمی و اجتماعی … است. این خویشتن-سازی میسر نیست مگر در مواجه با واقعیات و اندوختن تجربه، یا به اصطلاح، چشیدن سرد و گرم روزگار.

پس از اینکه خویشتن-سازی صورت گرفت و شخصیت تجلی پیدا کرد آدمی باید مقام بدست آورده را نگاهداری کند و این مهم با تجارب اندوخته شده از روی پختگی صورت خواهد گرفت. راجرز برخلاف فروید که رفتار را مستقیماً ناشی از رویدادهای گذشته می-دانست، معتقد است که انگیزه رفتار آدمی نیازهای زمان حال او هستند. گذشته هم البته ممکن است در تشکیل این نیازها بی-اثر نباشد.

نباید این نکته را از نظر دور داشت که حفظ مقام بدست آمده، معنی-اش حفظ تعادل حیاتی و سکون نیست، بلکه مقابله با فشارها و تنیدگی-ها و، بنابراین، کار و کوشش است؛ به خصوص که آدمی به آنچه در هر زمان هست قناعت نمیکند و طبعاً طالب ارتقاء مقام یا، به اصطلاح درست-تر، در جستجوی کمال است و در این راه گام برمیدارد. برای حصول به این مقصود باید آزادی داشته باشد: بدون آزادی پیشرفت واقعی و ابتکار و سازندگی میسر نخواهد بود.

2- میدان پدیداری: The Phenomenal Field

o مجموع تجاربی است که فرد آدمی حاصل میکند؛ و آن یا آگاهانه است یا ناآگاهانه، برحسب اینکه تجاربی که میدان را تشکیل میدهند، بصورت رمزی باشند یا نباشند.

3- خود: The Self

یک جزء از اجزاء میدان پدیداری است ولی از آن میدان جدا شده است و عبارتست از مجموع ادراکات و ارزشیابی های آگاهانه من Ego.o خود هسته مرکزی نظریه راجرز درباره شخصیت را تشکیل میدهد، و آن ویژگی-هائی دارد که از مهمترین آنها یکی این است که از عمل متقابل ارگانیسم و محیط به وجود می آید. o دیگر اینکه ارزشهای دیگران را به درون می-افکند و آنها را با تصرفات و تغییراتی به عنوان اینکه از آن او هستند ادراک می-نماید. o دیگر اینکه بر اثر رشد و یادگیری ممکن است تغییر و تحولی حاصل کند؛ و بسیاری دیگر.

o راجرز مفاهیم یادشده و ارتباطی را که با یکدیگر دارند در بیست و دو جمله بیان کرده است. o نوزده جمله اول، نخست در سال ۱۹۵۱ در کتاب او بنام «خود-درمان-کاری مراجع»Client- Centered therapy: Current Practice, Implications and   Therapy و سه جمله آخر در سال ۱۹۵۹ در کتاب دیگر Psychology: A Study of a Science آورده شده-اند. این بیست و دو جمله در واقع خلاصه نظریه راجرز درباره شخصیت است.

۲۲ فراز

1- «هر کسی در جهانی از فعالیت و تجربه Experience زندگی میکند، جهانی که پیوسته در حال تغییر است، و او مرکز این جهان است ». واژه تجربه که ترجمه کلمه Experience است هر حرکت و فعالیتی را میرساند که در یک زمان در ارگانیسم روی میدهد. اعم از فعالیتهای فیزیولوژیک (اعمال حیاتی) تأثرات حسی و فعالیت-های حرکتی. به عبارت دیگر زندگی درونی هر کسی اختصاص به خود او دارد و هیچکس دیگر از این عالم درونی بااطلاع نیست. جریانات این عالم از روزی به روز دیگر هیچگاه عیناً تکرار نمیشوند. این اصل برپایه درون-نگری Introspection استوار است و بعضی آن را «پدیدار شناسی» می-خوانند. بنابراین هر کسی بهترین منبع اطلاعات درباره خویشتن است، و چون الفاظ علائم رمزی جریانات و فعالیت-های (تجارب) درونی، یعنی ترجمان-های آنها هستند، روان-شناس میتواند با استماع سخنان مراجع از عالم درونی او اطلاع حاصل کنند.

2- «واکنش ارگانیسم در برابر میدانی که در آن قرار گرفته است موافق و متناسب با تجربه و ادراک و اطلاعی است که از آن میدان دارد». این میدان آنچنانکه ادراک شده است برای آدمی «واقعیت» است. این واقعیت ممکن است برای فیلسوف امری نظری و انتزاعی باشد، ولی برای آدمی که در آن میدان به تجربه و عمل می-پردازد واقعیتی است محسوس و به اصطلاح «قابل لمس». بنابراین واکنش آدمی نسبت به محرک-های خارجی یا درونی، آن چنانی است که او آنها را درمی-یابد و درک میکند و واقع میداند نه آنچنانکه آنها ممکن است واقعاً بوده باشند. پس کافی نیست که محرک را بشناسیم برای اینکه واکنش یا رفتاری را پیش-بینی کنیم، بلکه باید بدانیم شخص مورد نظر آن محرک را چگونه درک کرده و از آن چه فهمیده است: مثلاً کودک اگر نداند گلوله-ای که شکل نقل دارد از گچ ساخته شده است آن را به دهان خواهد برد ولی اگر بداند البته چنین نخواهد کرد. این اصل میرساند چرا غالباً اشخاص در برابر وضعیتی واحد رفتارهای مختلف دارند و در برابر وضعیت-های مختلف رفتاری یکسان از خود نشان میدهند.

3- «ارگانیسم نسبت به این میدان پدیداری چون یک واحد کل سازمان-یافته واکنش نشان میدهد. عنوان «کل سازمان-یافته» از نظریه گشتالت یا هیأت کل عاریت گرفته شده و مقصود راجرز در اینجا این است که نباید در بررسی و تحقیق به قسمت-های جداگانه شخصیت پرداخت، بلکه باید کل وجود آدمی را در نظر گرفت. بنابراین راجرز با نظریه انگیزه و پاسخ موافقت ندارد و میگوید «ارگانیسم همیشه دستگاه کلی سازمان-یافته-ایست که در آن فساد هر جزئی یا قسمتی ممکن است در هر جزء یا قسمت دیگر تغییری بوجود آورد.»

4- «گرایش و کوشش اصلی و اساس ارگانیسم این است که آنچه در او بالقوه است بالفعل سازد و پیشرفتی را که بدین طریق بدست آورده نگاهداری کند و مقام ارگانیسم فعال را بالاتر ببرد».

5- «اعمال و رفتار اساساً ناشی از توجه ارگانیسم است به سوی هدف، به منظور برآوردن نیازهائی که دارد و به وجهی که در میدان زندگی عملاً احساس و ادراک شده اند.» مقصود راجرز این است که اولاً نیازها اصلاً همه با هم-بستگی دارند. ثانیاً واکنش هر کسی در برابر واقعیتی است که خودش درک میکند نه آنچه دیگران واقعیت میدانند. ثالثاً رفتار در درجه اول پاسخ به انگیزه-های زمان حال است.

6- رفتار متوجه به هدف را، عاطفه-ای همراهی و معمولاً تسهیل میکند. نوع عاطفه بستگی دارد به وجوه مختلف تکمیل کننده رفتار، و شدت عاطفه بستگی دارد به مفهوم درک شده رفتار برای حفاظت و ارتقاء ارگانیسم. بنابراین نظر، عاطفه و هیجان به سازگاری زیان نمی-رسانند، بلکه برعکس برای حصول این منظور سودمند هستند: خشم، آدمی را برای وصول به هدف به فعالیت وامی-دارد و رضایت خاطر او را فراهم میسازد و یاری میکند که به فعالیت ادامه دهد و خود را به هدف برساند: خشم، آدمی را کمک میکند به اینکه برای بدست آوردن غذا کوشش کند؛ رضایت خاطر و آرامش سبب میشود که غذای صرف شده خوب هضم گردد. شدت عاطفه بستگی به معنی موفقیت برای شخص دارد. مثلاً شدت و ضعف ترس بستگی دارد به اینکه شخص خطر را برای زندگی خود جدی و بزرگ بداند یا کوچک و ناچیز.

7- بهترین وسیله برای درک علت رفتار هر کس مراجعه به عوامل درونی خود اوست. چه بسا رفتاری که از دیگران سرمی-زند و برای ما بی-معنی و بی-دلیل است در صورتی که برای او شاید بسیار با معنی و با-دلیل باشد.

8- قسمتی از کل میدان ادراکی به تدریج از آن جدا میگردد و عنوان خود پیدا میکند. خود، علم و آگاهی است به وجود داشتن و به دارای کنش بودن. این مفهوم با واژه-های من، خود و خودم تعبیر میشود.

9- در نتیجه عمل متقابل با محیط و به خصوص در نتیجه عمل متقابل ارزشیابی شده با دیگران، ساختار Structure خود تشکیل میگردد. آن الگوی مفهومی است سازمان یافته دقیق ولی متشابه Consistent با احساس-ها و ویژگی-ها و ارتباط-های من، همراه با ارزشهائی که با این مفاهیم بستگی دارند. کودک نخست میان خود و اشیاء خارج فرق نمیگذارد، در نتیجه تجارب شخصی به تدریج خود را از محیط جدا احساس میکند و متوجه میشود به اینکه پاره-ای چیزها به او تعلق دارند و چیزهای دیگر از آن محیط هستند و بر اثر این تجارب مفهومی از خود در ارتباط با محیط پیدا میکنند.

10- ارزشهایی که بسته به تجارب و ارزشهائی که قسمتی از ساخت خود هستند، ارزشهائی هستند که در پاره-ای موارد مستقیماً توسط ارگانیسم تجربه شده-اند و در مواردی دیگر ارزشهائی هستند که به درون افکنده شده Introjected یا از دیگران گرفته شده-اند ولی بصورتی پیچ و تاب برداشته وتغییر شکل یافته Distorted ادراک گردیده-اند، چنانکه گوئی مستقیماً به تجربه پیوسته باشند.

o مقصود راجرز این است که آدمی برای اعمال و تجارب خود ارزشهائی قائل است. این ارزشها ممکن است مستقیماً درک شوند یا از دیگران بیابند و به درون افکنده شوند و پیچ و تاب بردارند، بهرحال ناشی از تجربه هستند.

11- تجاربی که در زندگی شخص روی میدهند سه نوعند:

الف- به صورت علائم رمزی درآمده، ادراک شده و در ارتباط با خود سازمان یافته-اند.

ب- مورد غفلت قرار گرفته-اند به علت اینکه ارتباط با ساخت خود درک نشده است.

ج- «به علت عدم مطابقت تجربه با ساخت خود، به صورت علائم رمزی انکار شده یا تغییرشکل یافته درآمده-اند.

مقصود راجرز این است که چگونگی ادراک آدمی از امور بستگی دارد به اینکه تجربه یا عمل با تصویری که او در آن زمان از خود دارد موافق است یا موافق نیست. آدم خشمگین برای تسکین خشم خود راهی را برمی-گزیند که برای حصول مقصود مناسب بداند و راه-های نامناسب را مورد غفلت قرار می-دهد. مراد از انکار، واقعیت را نادیده گرفتن یا تغییر شکل دادن آن است. آدم پول پرست این صفت را- که مخالف با تصوری است که او از خود دارد- انکار میکند یا آن را با تغییر شکل برون می-افکند و دیگران را واجد این صفت میپندارد و اعلام میدارد.

12- بسیاری از وجوه رفتار که مورد قبول ارگانیسم هستند همانهائی هستند که با مفهوم خود منافات ندارند. بنابراین بهترین طریق ایجاد تغییر رفتار در درجه اول ایجاد دگرگونی در مفهوم خود میباشد. روان-درمانی راجرز، یعنی «خود-درمان-کاری مراجع»، بر همین پایه استوار است.

13- رفتار ممکن است در پاره-ای موارد علتش تجارب بدنی (ارگانیک) و نیازهائی باشد که به صورت رمزی درنیامده باشند. چنین رفتاری ممکن است با ساخت خود ناجور Inconsistent باشد، ولی در این موارد آدمی رفتار را از آن خود نمیداند. بسیار دیده میشود که شخص کاری کرده یا چیزی گفته که از آن در شگفتی است و میگوید: «این برخلاف خودم بود.» باری رفتاری که از کنترل شخص خارج باشد او آن را از آن خود نمیداند.

14- عدم سازش روانی هنگامی به وجود می-آید که ارگانیسم منکر آگاهی تجارب معنی دارد حسی و امعائی Visceral بشود، تجاربی که نتیجتاً به صورت رمزی شده و سازمان یافته ساخت گشتالتی (هیأت کل شده) خود در نیامده-اند. در چنین وضعیت شخص دچار تنیدگی روانی پایه-ای یا قوه-ای Potential می-گردد. مقصود این است که اگر خود ارگانیسم در تنظیم رفتار هم آهنگی نداشته باشند، بلکه ضد یکدیگر هم عمل کنند آدمی دچار تنیدگی و عدم سازش میگردد.

15- سازش روانی هنگامی موجود است که مفهوم خود به وجهی است که همه تجارب حسی و امعائی ارگانیسم در یک سطح رمزی در ارتباط پایدار موافق با مفهوم خود همسان (متشابه) شده-اند یا میتوانند همسان شوند. در این موارد برخلاف آنچه در جمله ۱۴ گفته شده میان خود و ارگانیسم هم-آهنگی موجود است و تنیدگی کاهش یافته است.

16- هر تجربه-ای که با سازمان یا ساختار خود ناجور باشد ممکن است به عنوان تهدید احساس گردد. هر قدر این احساس-های تهدید بیشتر باشند، ساختار خود برای حفاظت خویشتن با استحکام بیشتری سازمان می-یابد. مقصود این است که پیش-آمدهائی که شخصیت را تهدید میکنند و خطر محسوب میشوند به نسبت اهمیتشان آن را سخت-تر، قوی-تر و مقاوم-تر میسازند.

17- درجه اول در پاره-ای شرایط تهدیدی نسبت به ساختار خود کاملاً ناموجود است، تجاربی که با آن ناجورند ممکن است مورد ادراک و بررسی قرار گیرند و در ساختار خود تجدید نظری روی دهد برای اینکه چنین تجاربی را همسان ( متجانس ) سازد و در برگیرد. این اصل در «خود-درمان-کاری مراجع» بسیار مؤثر و مورد استفاده است. مراجع خود را وضعیتی می-یابد که هیچ چیز تهدیدش نمی-کند زیرا هر چیزی که می-گوید مورد قبول بی-چون-و-چرای مشاورش (روان-درمان-کار) میباشد.

18- هرگاه آدمی در یک سیستم همواره و یک پارچه-ای تجارب حسی و امعائی خود را دریابد و آن را مورد قبول قرار دهد آن وقت الزاماً دیگران را بیشتر درک میکند و آنها را به عنوان امراد متمایز از یکدیگر پذیرا میشود. بعبارت دیگر اگر کسی به صفات و عواطف خوب و بد خود قلباً معترف باشد نسبت به دیگران که ممکن است واجد این صفات و حالات باشند با مسامحه و گذشت خواهد بود و این امر از تعارض-ها و کشمکش-هائی که در اجتماع موجود هستند بسیار خواهد کاست.

19- هرچه شخص در ساختار خود بیشتر تجارب ارگانیکی خود را دریابد و مورد قبول قرار دهد، ملتفت میشود که بجای سیستم System فعلی ارزشیابی خود- که به مقدار زیاد بر پایه درون فکنی-های تغییر-شکل-یافته رمزی-شده هستند- مشغول برقرار داشتن یک سیستم ارزش-دار با دوام ارگانیک میباشد.o سیستم-ها البته ثابت و بی-حرکت هستند و شخص را در ارزشیابی-های خود متعصب و خشک می-سازند و مانع میشوند از اینکه بتواند در برابر تجارب تازه واکنش مناسب و مؤثر داشته باشد، در صورتی که جریان Process ارزشیابی او را انعطاف-پذیر میسازد و سبب میشود که با تغییر اوضاع و احوال زندگی خود را سازگار سازد.

20- آدمی نیاز دارد به اینکه دیگران برایش قدر و منزلتی قائل باشند. اهمیتی که شخص به این موضوع میدهد در کنش-های درونی و در جنبه-های تحرکی ارگانیسم و در رفتار او اثر فراوان می-گذارند.

21- آدمی نیاز دارد به اینکه خودش را با قدر و قیمت بداند. در نتیجه تجارب شخصی همراه با رضایت خاطر یا عدم رضایت خاطری که از چگونگی قدردانی دیگران حاصل میشود نیاز دیگری به وجود می آید که قدردانی از خویشتن است. این نیاز ممکن است با نیاز به اینکه دیگران قدر آدمی را بدانند همراه باشد یا همراه نباشد، یعنی ممکن است این نیاز را نادیده بگیرد و به آن نیاز اهمیت بدهد و تعلق خاطر پیدا کند.

22- نیاز به قدردانی دیگران و نیاز به قدردانی خویشتن با شدتی که ممکن است داشته باشند سبب میشوند که آدمی معتقد گردد به اینکه دارای ارزشی هست که او را در نشیب و فراز زندگی یاری میکند. این احساس و عقیده آدمی که او ارزشی دارد و از او کاری ساخته است تمایل او را به قدرگذاری به خویشتن تقویت میکند و بر توانائی او برای جلب حسن عقیده و قدردانی اجتماع می-افزاید.

• چنانکه ملاحظه می شود در این ۲۲ جمله سخن بیشتر از خود یا خویشتن است و همه آنها در واقع شخصیت را تعریف میکنند. واژه-های ارگانیسم و خود و شخص هم که زیاد به کار رفته-اند احیاناً مفهوم خود را می-رسانند. اینک اگر بخواهیم با توجه به آن جمله-ها خود را در کلمات معدودی تعریف کنیم باید بگوئیم: احساسات و افکار و عواطف و تکاپوهائی که از آن فرد آدمی شناخته شده و تعبیر گردیده-اند و او آنها را به این عنوان که متعلق به او هستند ارزش-یابی می-کند.

• تعریف کوتاه تر این خواهد بود که گفته شود: آگهی آدمی به اینکه هست و کنشی دارد…. از کتاب « درمان مراجع محوری». Client-Centered Therapy

• این من هستم- This is Me

o نتیجه کلی و عملی که از نظریه راجرز درباره شخصیت میتوان گرفت همان است که او خود در یکی از آثارش به نام «در باره کسی شدن»، On Becoming a Person در فصلی که عنوان «این من هستم» This is Me را دارد، بیان کرده است.

o در مقدمه باید دانست که به اعتقاد راجرز هیچ فلسفه و هیچ اصولی وجود ندارد که بتوان آنها را به دیگران قبولاند یا توصیه کرد. هرکس به اقتضا و بر طبق تجاربی که شخصاً آزادانه حاصل کرده و نتایجی که بدست آورده است زندگی میکند. تجارب شخصی راجرز او را به نتایجی رسانده است که در کتاب یاد شده به این شرح بیان داشته است:

1- در ارتباط با اشخاص دیگر چنین دریافته-ام که در آخر دست فایده-ای ندارد به اینکه رفتاری داشته باشم که مرا بجز آنچه هستم معرفی نماید.

2- دریافته-ام که هنگامی که میتوانم با دیده قبول به خویشتن گوش فرا دهم و میتوانم خودم باشم تأثیر وجودیم بیشتر است. تضاد عجیب اینکه وقتی که قبول دارم چه هستم، آن وقت تغییر می-پذیرم.

3- دریافته-ام که بسیار با ارزش است که بتوانم به خود اجازه دهم که شخص دیگری را درک کنم.

4- دریافته-ام که بر غنای معنوی من می-افزاید که راه-هائی باز کنم تا بوسیله آنها دیگران بتوانند با احساسات و عواطف و با علمی که به عوالم خصوصی خود دارند با من ارتباط پیدا کنند.

5- دریافته-ام که هرگاه میتوانم شخص دیگری را چنانکه هست قبول داشته باشم بهره فراوان نصیبم میگردد.

6- هرچه بیشتر به واقعیاتی که در خودم و در اشخاص دیگر هست واقف میشوم کمتر خودم را متمایل میبینم به اینکه امور را ثابت و تغییر-ناپذیر بدانم.

7- میتوانم نسبت به تجربه خود اعتماد داشته باشم.

8- ارزشیابی دیگران را راهنمایی خود قرار نمیدهم.

9- تجربه برای من عالیترین قدرت حاکمه Authority است.

10- از اینکه تجربه نظم و ترتیب را مکشوف میدارد لذت میبرم. تحقیق کوششی منظم و پایدار است و ضمناً بهره فراوان ببار می-آورد .

11- حقایق Facts یار و یاور آدمی هستند. امور مسلم علمی میتوانند فقط کمک کنند نه اینکه آسیب برسانند. حقیقت آدمی را به حقیقت بیشتر رهنمون میشود.

12- هر چیزی که شخصی-تر است کلی-تر است. دیگران هم مثل من احساس میکنند.

13- برای من به تجربه پیوسته که اشخاص یک راه مثبت و اساسی را دنبال میکنند. اگر به آدمی مجال داده شود، به پیش میرود.

14- زندگی در بهترین وجه خود، سیال است، جریان دارد و متغیر است و در آن هیچ چیز ثابت و یکسان باقی نمیماند.

• راجرز آنچه را که خود دریافته و برای خود به صورت اصول درآورده و طبق آنها زندگی میکند نمی-خواهد به دیگران تحمیل کند، بلکه معتقد است که هر کس باید آزاد باشد به اینکه از تجارب شخصی خود اصول و ارزشهائی را به دست آورد و در زندگی راهنمای خود قرار دهد.

خود-درمانی مراجع:

• نکته مهمی که در نظریه راجرز جلب توجه میکند تأکیدی است که او درباره مفهوم «خود» دارد و آن را نقطه اصلی و مرکزی نظریه مربوط به شخصیت قرار میدهد. مفاهیم دیگر بر آن مفهوم اصلی تکیه دارند یا به آن بر میگردند. مانند: خود ساختاری Self-Structure. تحقق خوده Self-Actualization. خود حفظی Self-Maintenance. خود ارتقایی Self-Enhancement …

در روش روان درمانی راجرز نیز اهمیت «خود» بخوبی نمایان است. باید دانست که راجرز روان-درمانی را جوهر زندگی می-داند و میگوید زندگی یک وضعیت درمانی است: هم افراد سالم بهنجار و هم افراد ناسالم نابهنجار همه کمابیش در این وضعیت بسر میبرند. باری روان-درمانی نتیجه طبیعی زندگی است، و درمان عبارتست از یک انقلاب یا دگرگونی زندگی.

o اما در روش تازه روان درمانی راجرز، که ما میتوانیم به فارسی از آن به «خود-درمانی مراجع» Client-Centered Therapy تعبیر کنیم، کار درمان-کار این است که مراجع را یاری کند به اینکه مسائل و مشکلات خود را زنده کند، در نظر بیاورد، با آنها رو در رو بشود، با آنها زندگی کند و شخصاً به حل و فصل آنها بپردازد. بنابراین «خود-درمانی مراجع» فن خاصی نیست، بلکه نظر و عقیده-ای است مبنی بر اینکه مراجع در جریان درمان مهمترین نقش را خود ایفاء میکند و با کمک درمانکار احیاناً سخن میگویند، چیز مینویسد، به عمل میپردازد … و سرانجام درمان میشود.

o راجرز اعتقاد دارد به اینکه آدمی پیوسته در حال پیشرفت و سازندگی است و قابل اعتماد است. او به سلامت و شادکامی نوع بشر علاقه-مند است و بهمین سبب بوده که بیشترِ همیت خود را در روان-شناسی به روان-درمانی معطوف داشته است و در این زمینه بسیار موفق بوده است.

ارسال شده توسط: مدیریت سایت

در روانشناسان بزرگ دنیا

آگوست 15, 2018
۰
1,228 بازدید

Author : Psychological Website

کارل راجرز در اوک پارک ایلینویس از توابع شیکاگو در خانواده‌ای متعصب متولد شد و تا قبل از رفتن به دانشگاه، دوستان کمی خارج از خانواده داشت. او در زمینه کشاورزی تحصیل کرد اما بعد از ازدواج با دوست دوران کودکی‌اش هلن الیوت در سال ۱۹۲۴، در حوزه علمیه الهیات ثبت نام کرد. در نهایت برای ادامه تحصیل در روان شناسی بالینی به کالج تربیت معلم کلمبیا نقل مکان کرد و در دانشگاه های اوهایو، شیکاگو و ویسکانسین به فعالیت پرداخت و درمان مراجع محور خود را براساس روانشناسی انسان‌گرا توسعه داد. در سال ۱۹۷۲ راجرز به دلیل کارهای حرفه‌ای‌اش، از سوی انجمن روانشناسی آمریکا به عنوان شایسته‌ترین فرد برای دریافت نشان مشارکت حرفه‌ای برجسته انتخاب شد. او پیش از مرگش در سال ۱۹۸۷ به پاس فعالیت‌هایش در زمینه‌ی درگیری‌های داخلی آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی، نامزد دریافت جایزه‌ی صلح نوبل شد.

کارل راجرز (۱۹۸۷-۱۹۰۲) روانشناسی انسان‌گرا بود که با فرضیات اصلی آبراهام مازلو موافق بود اما معتقد بود که برای رشد فرد، نیاز به محیطی است که برای فرد اصیل بودن (گشودگی و خودافشاگری)، پذیرش (دیده شدن با توجه مثبت غیرمشروط) و همدلی (گوش داده شدن و فهمیده شدن) فراهم کند.

بدون اینها، روابط و شخصیت‌های سالم آنگونه که باید توسعه نمی‌یابد، درست مثل درختی که بدون آب و نور خورشید رشد نمی‌کند.

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

راجرز معتقد است که هر فرد می‌تواند به اهداف، تمایلات و خواسته‌هایش در زندگی دست یابد. وقتی این اتفاق رخ دهد، خودشکوفایی ایجاد می‌شود. این یکی از مهمترین دستاوردهای کارل راجرز در روانشناسی بود و برای دستیابی فرد به توانمندی‌هایش، تعدادی عوامل باید برآورده شوند.

ارگانیسم گرایش و تکاپویی اساسی برای شکوفا شدن، حفظ و ارتقاء خود دارد.

راجرز ماهیت جبرگرایانه روان‌تحلیل‌گری و رفتارگرایی را رد کرده و فرض نمود ما به روشی که موقعیتمان را درک می‌کنیم رفتار می‌نماییم. چون هیچ کس دیگری نمی‌تواند بفهمد که ما چگونه ادراک می‌کنیم، لذا خودمان بهترین کارشناسان خود هستیم.

کارل راجرز (۱۹۵۹) معتقد بود که انسان‌ها یک انگیزش‌ اصلی و بنیادی در وجود خود دارند که گرایش به خودشکوفایی است – تحقق توانایی‌های خود و کسب بالاترین سطح انسانیتی که می‌توانیم. مثل گلی که در صورت وجود موقعیت‌های مناسب تا حداکثر توانش رشد می‌کند – اما محدود به محیطش است – افراد هم در صورت مناسب بودن محیط، تحقق یافته و به توانایی‌هایشان می‌رسند.

هرچند برخلاف گل، توان انسان منحصر بفرد است و ما طبق شخصیتمان به روش‌های متفاوتی تحول می‌یابیم. او معتقد است که افراد، ذاتا خوب و خلاق هستند.

آنها فقط زمانی دچار اختلال می‌شوند که خودپنداره ضعیف یا محدودیت‌های خارجی بر فرایند ارزش‌گذاری غلبه کند. او معتقد بود که برای خودشکوفا شدن فرد، وی باید در حالت تجانس یا تناسب قرار داشته باشد.

یعنی خودشکوفایی زمانی رخ می‌دهد که خود ایده آل فرد (کسی که دوست دارند باشند) با رفتار واقعی‌شان همخوان باشد (تصویرخود). وی فردی را توصیف می‌کند که دارای عملکرد کامل برای شکوفایی است. تعیین کننده اصلی اینکه آیا خودشکوفا می‌شویم یا خیر، تجربه کودکی است.

راجرز معتقد است که هر فرد می‌تواند به هدفش دست یابد. یعنی فرد در تماس با اینجا و اکنون است، تجارب ذهنی و احساساتش دائما در حال رشد و تغییر هستند.

وی فرد دارای عملکرد کامل را به‌عنوان فردی ایده آل و شخصی درنظر می‌گیرد که افراد هیچگاه به آن دست نمی‌یابند. اشتباه است که فکر کنیم انتها یا پایان راهی وجود دارد؛ بلکه این فرایند همواره در حال شدن و تغییر است.

راجرز ۵ ویژگی فرد دارای عملکرد کامل را شناسایی کرده است:

۱.گشودگی به تجربه. پذیرش هیجانات مثبت و منفی. احساسات منفی انکار نمی‌شوند بلکه روی آنها کار می‌شود (به‌جای پسروی به مکانیسم‌های دفاعی خود).۲. زندگی وجودی. در تماس بودن با تجارب متفاوتی که در زندگی رخ می‌دهند، اجتناب از پیش داوری و پیش پنداشت. توانایی زندگی و درک کامل حال حاضر، به گذشته یا آینده توجه نمی‌کند (زندگی در لحظه).۳. اعتماد به احساسات. احساس، غرایز و واکنش‌ها مورد توجه و اعتماد هستند. تصمیمات خود فرد درست هستند و ما باید برای انتخاب درست به خودمان اعتماد کنیم.۴. خلاقیت. تفکر خلاق و ریسک‌پذیری، از ویژگی‌های زندگی افراد هستند. فرد همیشه ایمن نیست. خلاقیت شامل توانایی سازگاری و تغییر و جستجوی تجارب جدید است.۵. زندگی محقق شده. فرد از زندگی‌اش شاد و راضی است، تعادل دارد و به دانستن علاقمند است. گاهی این افراد در جامعه دستاوردهای بالایی به‌دست می‌آورند.

منتقدان معتقدند که فرد دارای عملکرد کامل، محصولی از فرهنگ غربی است. در سایر فرهنگ‌ها، مثل فرهنگ‌های شرقی، پیشرفت گروه بیشتر از پیشرفت فرد ارزشمند است.

در مرکز نظریه شخصیت راجرز، عقیده خودپنداره وجود دارد که به‌عنوان مجموعه ثابت و سازمان‌یافته ادراکات و باورها درباره خود تعریف می‌شود.

خود، عبارتی انسان‌گرایانه برای شخص یا چیزی که به‌عنوان یک فرد در نظر گرفته می‌شود، می‌باشد. خود، شخصیت درونی ماست و می‌تواند به روح یا روان فرویدی تشبیه شود. خود، تحت تاثیر تجارب فرد در زندگی و تفسیر این تجارب است. دو منبع اولیه‌ای که روی خودپنداره مان تاثیر می گذارند تجارب کودکی و ارزیابی توسط دیگران هستند.

طبق نظر راجرز (۱۹۵۹) ما می‌خواهیم به روشی همخوان با تصویرخود احساس، تجربه و رفتار کنیم که درواقع آنچه که دوست داریم باشیم را منعکس می‌کند – خودِ ایده آل ما. هرچه تصور خود ما به خود ایده‌آل نزدیکتر باشد، ثابت و همخوان‌تر خواهیم بود و حل خودارزشمندی بالاتری خواهیم داشت.

فرد در صورتی که کلیت تجربه‌اش برای وی قابل قبول نباشد و دارای تصویر خود تحریف شده یا انکار شده‌ای باشد، نامتجانس درنظر گرفته می‌شود.

رویکرد انسان‌گرایانه مطرح می‌کند که خود، شامل مفاهیم منحصر به خودمان است. خودپنداره شامل سه بخش است:

خودارزشمندی (یا عزت نفس) شامل آنچه ما درباره خودمان فکر می‌کنیم می‌باشد. راجرز معتقد است احساسات خود ارزشمندی در اوایل کودکی تحول می‌یابند و از تعامل کودک با مادر و پدر شکل می‌گیرند.

چگونگی دیدن خودمان که برای سلامت روانشناختی نیز مهم است، تصویر خود شامل تاثیر تصویر بدنی‌مان روی شخصیت درونی‌مان است.

در سطحی ساده، ما ممکن است خود را فردی خوب یا بد، و زیبا یا زشت درک کنیم. تصویر از خود روی چگونگی تفکر، احساس و رفتارمان در دنیا تاثیر می‌گذارد.

آن فردی که دوست داریم، بشویم. شامل اهداف و خواسته‌هایمان در زندگی بوده و پویا و همواره در حال تغییر می‌باشد.

خود ایده‌آل در کودکی همان خود ایده‌آل در نوجوانی یا اواخر بیست سالگی و غیره نیست.

کارل راجرز (۱۹۵۱) کودک را دارای دو نیاز پایه می‌داند: توجه مثبت از سایر افراد و خودارزشمندی.

اینکه ما چگونه درباره خود و احساسات خودارزشمندی مان فکر می‌کنیم، اهمیت بنیادی برای سلامت روانشناختی و احتمال دستیابی به اهداف در زندگی و کسب خودشکوفایی دارد.

خودارزشمندی می‌تواند به‌عنوان طیفی از خیلی بالا تا خیلی پایین دیده شود. از نظر کارل راجرز (۱۹۵۹) فردی که خودارزشمندی بالایی دارد، یعنی درباره خود احساسات مثبت و اطمینان دارد، در زندگی با چالش مواجه می‌شود، شکست‌ها و ناشادی‌ها را می‌پذیرد و با افراد گشوده است.

فردی با خودارزشمندی پایین ممکن است از چالش در زندگی اجتناب کند، نپذیرد که زندگی می‌تواند گاهی ناشاد و دردناک باشد و با افراد دیگر با حالت دفاعی رفتار کند.

وی معتقد بود که احساسات خودارزشمندی در اوایل کودکی تحول می‌یابند و از تعامل کودک با مادر و پدر شکل می‌گیرند. همانطور که کودک بزرگتر می‌شود، تعاملات با سایر افراد مهم روی احساسات خودارزشمندی‌اش تاثیر خواهد گذاشت.

او معتقد بود که ما باید توسط دیگران، فردی مثبت در نظر گرفته شویم؛ ما باید احساس ارزشمندی و احترام کرده و با عاطفه و عشق با ما رفتار شود. توجه مثبت یعنی آنکه دیگران ما را در تعاملات اجتماعی، چگونه ارزیابی و قضاوت خواهند کرد. همچنین بین توجه مثبت غیرمشروط و مشروط تمایز ایجاد کرده است.

توجه مثبت غیرمشروط زمانی است که والدین و سایر افراد (و درمانگر انسان‌گرا) فرد را برای آنچه هست می‌پذیرد و دوست دارد. اگر فرد کار اشتباهی انجام دهد، توجه مثبت از بین نمی‌رود.

پیامدهای توجه مثبت غیرمشروط این است که فرد احساس آزادی می‌کند و همه چیز را امتحان کرده و اشتباه می‌کند، هرچند ممکن است گاهی موجب بدتر شدن شرایط شود.

افرادی که می‌توانند خودشکوفا باشند، به احتمال بیشتر توجه مثبت غیرمشروط از دیگران به‌ویژه والدین در کودکی، دریافت می‌کنند.

توجه مثبت مشروط زمانی است که توجه مثبت، پاداش و تایید به کودک، مثلا به رفتار به روش خاصی که والدین فکر می‌کنند درست است، ارائه شود.

لذا کودک به‌خاطر آن چه هست دوست داشته نمی‌شود، بلکه توجه، مشروط به رفتاری خواهد بود که توسط والدین تایید ‌شود.

در انتها، فردی که دائماً درصدد تایید گرفتن از دیگران است، احتمالاً در کودکی فقط توجه مثبت مشروط را تجربه کرده است.

خود ایده‌آل فرد ممکن است با آنچه واقعا در زندگی و تجربه فرد رخ داده همراستا نباشد. لذا، تفاوتی می‌تواند بین خود ایده‌آل و تجربه واقعی فرد وجود داشته باشد. این مسئله ناهمخوانی نام دارد.

نظریه کارل راجرز در روانشناسی

وقتی خود ایده‌آل و تجربه واقعی فرد مشابه یا متجانس باشد، حالت همخوانی وجود دارد. به ندرت حالت کلی همخوانی وجود دارد؛ همه افراد میزان خاص ناهمخوانی را تجربه می‌کنند.

تحول همخوانی بستگی به توجه مثبت نامشروط دارد. کارل راجرز معتقد بود که برای دستیابی فرد به خودشکوفایی، او باید در حالت همخوانی باشد.

طبق نظر وی، ما می‌خواهیم به روشی احساس، تجربه و رفتار کنیم که با تصویر خودمان همراستا باشد و آنچه که دوست داریم باشیم یا خود ایده‌آل‌مان را منعکس کند.

هرچه تصویری که از خود در ذهن داریم به خود ایده‌آل نزدیکتر باشد، ما همخوان‌تر بوده و حس خودارزشمندی‌مان بالاتر است. درصورتی که تجربه فرد در کل برایش قابل قبول نباشد و تصویر خود تحریف شده و انکار شده‌ای داشته باشد، دارای ناهمخوانی در نظر گرفته می‌شود.

چون ترجیح می‌دهیم خود را به روش‌هایی همخوان با تصویر خودمان ببینیم، ممکن است از مکانیسم‌های دیگر مثل انکار و سرکوب برای احساس تهدید کمتر به‌خاطر احساسات نامطلوبمان استفاده کنیم. فردی که خودپنداره‌اش با احساسات واقعی و تجاربش همخوانی ندارد، دفاعی عمل خواهد کرد؛ زیرا حقیقت تلخ است.

وقتی به جهان می‌نگرم بدبینم، اما وقتی به افراد می‌نگرم خوش بینم.

شالوده خلاقیت، بدیع بودن آن است، لذا ما معیاری برای قضاوت درباره آن نداریم.

من به تدریج به نتیجه‌گیری منفی درباره زندگی خوب رسیده‌ام. به‌نظر می‌رسد زندگی خوب اصلا حالت ثابتی نیست. به نظر من حالت کمال، شادی، خرسندی یا خوشی کامل نیست. موقعیتی نیست که در آن فرد سازگار شده، تحقق یافته یا شکوفا شده باشد. به‌عبارت روانشناختی، حالت کاهش سائق یا تنش یا تعادل سوخت و سازی (هموستاز) نیست.

زندگی خوب یک فرایند است نه حالتی از بودن. مسیر است نه مقصد.

https://simplypsychology.org/

برچسب زده شده با:psychology دکتر روانشناس دکتر کامیار سنایی روانشناس روانشناس خوب روانشناسی شخصیت

نوامبر 21, 2018

نوامبر 21, 2018

نوامبر 21, 2018

ایمیلتان منتشر نمیشوذفیلدهای الزامی علامت دار شده اند *

دیدگاه

نام *

ایمیل *

وب سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

زندگینامه‌ی ژان پیاژه : ژان پیاژه در ۹ اوت ۱۸۹۶ در نیوکاسل سوییس به‌دنیا آمد و با علاقه به دنیای طبیعی رشد کرد و در …

نظریه کارل راجرز در روانشناسی
نظریه کارل راجرز در روانشناسی
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *