مرورگر شما قادر به پخش ویدیو نمی باشد.
برای ارسال نظر لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.
مرورگر شما قادر به پخش ویدیو نمی باشد.
برای ارسال نظر لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.
با ما در تماس باشید.09359145099
11 جولای 2020
داستان صوتی عشق به خدا داستان صوتی عشق به خدا…
09 جولای 2020
داستان زندگی روانشناس
خلیل رفعتی خلیل رفعتی داستان صوتی فراموش کردم بمیرم زندگی نامه خلیل رفعتی بیخانمان معتادی…
08 جولای 2020
ریشه های زندگیت را قوی کن داستان صوتی امید https://familypsy.ir/wp-content/uploads/2020/07/1.mp4…
07 جولای 2020
داستان صوتی شیوانا و مردمیانسال داستان صوتی شیوانا و مردمیانسال داستان یادگیری خوب است نه به…
06 جولای 2020
داستان صوتی خواجه وغلام داستان صوتی خواجه وغلام…
05 جولای 2020
داستان صوتی وسعت تفکر داستان صوتی وسعت تفکر …
04 جولای 2020
داستان صوتی دزد ایمان داستان صوتی دزد ایمان …
03 جولای 2020
داستان صوتی مرشد چلویی داستان صوتی مرشد چلویی…
02 جولای 2020
داستان صوتی حمایت پدری داستان صوتی حمایت پدری…
01 جولای 2020
داستان صوتی تیله و شکلات داستان صوتی تیله و شکلات…
30 ژوئن 2020
داستان صوتی عابد داستان صوتی عابد https://familypsy.ir/wp-content/uploads/2020/06/WhatsApp-Video-2020-06-30-at-15.16.41.mp4…
29 ژوئن 2020
داستان صوتی گذشته را فراموش کن داستان صوتی گذشته را فراموش کن …
15 اکتبر 2017
10 می 2018
18 دسامبر 2018
11 جولای 2020
11 جولای 2020
10 جولای 2020
برو پیش روان شناس که اختلالتو درمان کنی بزرگ تر که بشی میتونه مشکلات زیادیو واست به وجود ب…
چرا همه چی تقصیر زنه ها چرا یکیتون نمیگین تقصیر مرده ها تو این جامعه کوفتی ما همیشه زن مقص…
ممنون بابت مقاله خوب و کاربردی شما…
داستان زندگی روانشناس
طراحی سایت توسط وب آذین
جهت مشاوره و همکاری در کار پایان نامه روان شناسی می توانید از طریق شماره زیر اقدام کنید.
ایزدخواه- روان شناس- کارشناسی ارشد روان شناسی
09168983283
داستان زندگی روانشناس
فرا گرفته بود. همزمان با فریادهای آنها موش سفیدی وارد جنگل شد او با تعجب به
سوی حیوانات رفت و علت را جویا شد . گوسفندی به او گفت : ما هر روز به
یاد اجدادمان گریه می کنیم این سنت جنگل ما است ! فردای آن روز سر و
صدا آغاز شد اما این دفعه حیوانات به جای گریه می خندیدند .
موش بار دیگر به سمت گوسفند رفت و علت را پرسید . او گفت: دیروز به
یاد اجدادمان گریه می کردیم و فردا منتظر تولد پسران و دختران خود
هستیم . موش سفید به فکری عمیق فرو رفت و رفتار حیوانات را به دقت
زیر نظر گرفت . او فهمید روزهای فرد ازآغاز صبح تا شب حیوانات به یاد
اجدادشان گریه می کردند و روزهای زوج در انتظار تولد فرزندان خود می خندیدند.
ارواح حیوانات به گذشته و آینده پرواز می کردند .
در روزهای بعد موش دوباره به سوی گوسفند رفت و گفت: چرا در اینجا به
زمان حال توجه نمی کنند و اهالی فقط به گذشته و آینده فکر می کنند.
گوسفند با تعجب گفت : زمان حال چیست ؟ ما فقط دو زمان داریم مگر زمان سومی
هم وجود دارد ؟ در آن هنگام دو گرگ وحشی از مراسم حیوانات رد می شدند و
به هم دیگر می گفتند : امروزه چه روز خوبی است ما با زمان حال ، حال می کنیم.
در آن سو موش سفید سئوال بزرگی در ذهن خود داشت و به خود گفت : چه
حیواناتی ذهن این اهالی را به گذشته و آینده برده اند ؟ و چگونه آنها نمی توانند
در امروز زندگی کنند؟
مهدی : سلام حالا شما خوبه ؟ مسئول : ممنونم بفرما
ببخشید من داستان های اجتماعی و روانشناسی زیادی نوشتم چطور
می تونم خودم به عنوان یک نویسنده معرفی کنم ؟ مسئول : دو
میلیون میشه . مهدی :چی دو میلیون میشه ؟ مسئول : دو میلیون
بده تا یک کتاب بتونی چاپ کنی بعدا به عنوان یک نویسنده خوب
معرفی میشی مهدی : اگه کسی این مبلغ نداره چی ؟ مسئول :
همینه که هست!
داستان زندگی روانشناس
پسر جوان : ثلام خوبید؟ می خواثتم اطلاع کثب کنم که چطور میشه
نخبه بشم ؟ منشی انجمن نخبگان : آقای محترم شما باید صد نوشته تهیه
کنید تا نخبه بشید لزومی نداره از خودتون باشه از اینترنت هم باشه موردی
نداره ! ما اینجا مطالب تون آرشیو می کنیم و براتون کارت انجمن نخبگان
صادر می کنیم پسر جوان : باشه پث من میرم توی اینترنت !
منشی : اره برو توی اینترنت !
پسر جوان به کافی نت رفت و صد مطلب علمی را تهیه کرد و دوباره وارد
انجمن شد او گفت : ثلام خوبید؟ این هم صد مطلب علمی ! منشی : ممنون
عزیزم ! تا یک ماه دیگه کارت شما صادر میشه موفق باشی !
نویسنده : ایزدخواه
خواستم بگم فردا دارم دماغ خودم عمل می کنم ! سونیا : جالبه
من هم یک هفته دیگه می خوام عمل کنم سحر : آره خدا دماغ های
خوبی به ما نداده ! کاری نداری ؟ سونیا : نه قربانت خداحافظ
مدتی کوتاهی گذشت و سونیا به مهران زنگ زد و گفت: مهران جون
تا یک هفته دیگه زیباتر میشم ! عمل زیبایی بینی دارم
مهران : خوبه منم دو سال پیش دماغم عمل کردم به جز بابام
کل خانواده ام دماغشون عمل کردند ببخش پشت خطی دارم !
پشت خطی : الو مهران شناختی ؟ مهران نه نشناختم بیتا هستی ؟
پشت خطی : نه ! مهران خندید و گفت : حتما سوسنی پشت خطی :
نه بابا کیانا هستم ! مهران : الهی فدات بشم همین دیروز شمارت
از دوستم گرفتم ! خوب جونم بگو . کیانا : فردا می خوام دماغم عمل
کنم مهران : جدی ! به سلامتی پس داری به جمع دوستای زیبای
من اضافه میشی ! و این گونه است که یک اختلال روانی به یک
سنت بیمار گونه تبدیل می شود !
شهر همیشه مه آلود است
evil spirits make foggy this city
ارواح شرور این شهر را مه آلود می کنند
then crisis and disaster to began
سپس بحران و مصیبت شروع می شود !
city with silent scientific stars
شهری با ستاره های علمی خاموش
and smell of smoking
و بوی دخانیات !
city with a lot of evil eyes
شهری با چشم زخم های فراوان
and strange behavior tribes
و رفتار عجیب طایفه ها !
even miracle can not change air
حتی معجزه هم نمی تواند هوا را تغییر بدهد
because minds are infection
زیرا ذهن ها آلوده هستند
when minds will change
آن هنگام که ذهن ها تغییر کند
scientific stars will turn on
ستاره های علمی روشن خواهند شد
and fog will migrate from this city
و مه از این شهر مهاجرت خواهد کرد !
نویسنده : ایزدخواه
نویسنده : ایزدخواه
علی در ذهن خود می گفت : من لیسانس مدیریت خودم در آینده می گیرم
و مدیر یک آموزشگاه می شوم عجب کت و شلواری پوشیدم ! این دخترای
جوان اصلا من را رها نمی کنند تمام وقت دنبال من هستند !
در همان شب هزاران جوان مانند علی آرزوهای دیگری را در ذهن خود
پرورش دادند و ساخت فیلم های ذهنی مقدمه ای برای خواب می شد
آنها بدون رویا پردازی نمی توانند بخوابند و با دوری از واقعیت ها به ساخت
آرزوها ادامه می دادند !
نویسنده : ایزدخواه
انرژی هیچگاه از بین نمی رود بلکه از حالتی به حالت دیگر تغییر شکل می دهد
انرژی های انسان نیز بخش مهمی از روح و جسم او را شکل می دهند که همیشه
در حال کاهش یا افزایش هستند اما از بین نمی روند تغییرات زیستی حوادث
زندگی تفکرات و هر محرکی در این عالم ماده می تواند انرژی ها را کاهش یا افزایش
دهد و یا آنها را به حالتی دیگر تبدیل کند حال سوال اینجاست انرژی های بدن مرده
به کجا می روند؟ قطعا جا به جایی انرژی در حالت مرگ باید انجام شود زیرا انرژی ها
برای ادامه فعالیت خود نیاز به جسم فعال و متحرک دارند بنابراین این انرژی ها
وارد یک موجود غیر مادی می شوند که قالب برزخی فرد را تشکیل می دهد
شخص در قالب جدید خود به فعالیت های معنی دار ادامه می دهد انرژی ها
عالم غیر مادی تغییرات ویژه ای پیدا می کنند زیرا زمان و مکان تعریف دیگری
پیدا می کند به عنوان مثال اشخاص قدرتهای مانند صحبت از طریق ذهن را
تجربه می کنند روند تکامل نیز پایان نمی پذیرد و دلیل آن می تواند حسرت ها
عقده ها و امیالی باشد که شخص آنها را از عالم ماده به اعمال روح خود
منتقل کرده و در قسمت ضمیر ناخود آگاه شخص باقی مانده اند به نظر
ضمیر ناخود آگاه بر انرژی ها تاثیرات عمیقی می گذارد و شخص برزخی
آن را در عالم غیر مادی نیز احساس می کند به عنوان مثال : شخصی که
در گذشته به علت تحقیر والدین سال ها ناکام بودن را احساس می کرد
در عالم غیر مادی نیز این درد ناکامی باقی می ماند و این نتیجه تاثیرات ضمیر
ناخود آگاه بر انرژی ها دارد بنابراین می توان پذیرفت که انرژی ها حامل
احساسات و تجارب گذشته ما هستند که دو عالم به هم متصل هستند
ضمیر ناخود اگاه در برزخ به ما دستوراتی می دهد تا بتوانیم عقده ها و
امیال سرکوب شده را جبران کنیم به نظر نیروهای قدرتمندی در قالب
جدید ما شکل می گیرد و ما با فعالیت های معنی دار که هنوز تصویر
مبهمی در ذهن مان از آنها داریم می توانیم دست به جبران سازی بزنیم
و شخص در ثبات آرامش برزخی قرار می گیرد
نویسنده : ایزدخواه
یک شوهر پیدا کن من هم دیگه به شبکه های اجتماعی متصل نمیشم !
پدر رو به پسر کرد و گفت : تو دیگه چته با این کامپیوتر بازی می کنی ؟
پسر : تو برام شغل پیدا کن من هم قول می دهم دست بردارم !
روز دیگری آغاز شد دخترو پسر به اتاق پدر رفتند و مشاهده کردند که
پدر در حال وب گردی در دنیای مجازی است بابا تو دیگه چرا ؟
امروز همه کارمندان شرکت اخراج شدند برای فرار از این فشار
یک بلیط هواپیما گرفتم تا از جهان واقعی به جهان مجازی سفر کنم !
شرایط روانی اجتماعی جامعه ما را بازگو می کند من نام آن را روانشناسی ذره بینانه گذاشتم
که شامل توصیف مکان ها و اشیا و چیزهای کوچک است که انسانها در آنجا عکس العمل
های متفاوتی از خود نشان می دهند .
——————————————————————————————————————-
گاهی در عابر بانک ها دختری برای برداشت وجه کارت خود را در دستگاه می گذارد که
ناگهان چندین مرد جوان با نگاه به آن دختر کارت خود را از جیب خود بیرون می آورند
و به سمت عابر بانک می روند !
جولی بک، آتلانتیک| در رمان اسکیپی میمیرد، نوشتهی پل موری، لحظهای وجود دارد که شخصیت اصلی، هاوارد، با بحران وجودی مواجه شده است. هاوارد میگوید: «انتظاری که از زندگیام داشتم، اصلاً این نبود». دوستش در میآید که «مگر چه انتظاری داشتی»؟ هاوارد به فکر فرو میرود و میگوید: «به گمانم… احمقانه به نظر میرسد، اما به گمانم فکر میکردم زندگیام شباهت بیشتری به منحنی روایی داشته باشد».
اما این حرف بههیچوجه احمقانه نیست. شاید اگر واقعیتهای زندگی شخصی یکییکی و با توالی زمانی عرضه شود، برای ناظر بیرونی شباهت چندانی به روایت نداشته باشد، اما شیوهای که افراد برای گفتن قصهی زندگیشان، به دیگران و مهمتر از آن به خودشان، بر میگزینند، تقریباً همیشه منحنی روایی دارد. وقتی قصهای میگویید از اینکه چطور به آدم فعلی تبدیل شدهاید و اینکه در مسیرتان برای بدل شدن به این آدم چه کسی بودهاید، خودِ قصه پارهای از شخصیتتان میشود.
دن مکآدامز، استاد روانشناسی روایی دانشگاه نورثوسترن، همراه با اریکا منچک، در فصلی از کتاب راهنمای شخصیت و روانشناسی انجمن روانشناسی آمریکا مینویسند: «قصههای زندگی صرفاً بازتابی از شخصیت فرد نیستند. این قصهها خود شخصیتاند، یا اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، پارههای مهمی از شخصیتاند که در کنار پارههای دیگری نظیر صفات مطلوب، اهداف و ارزشهای شخص قرار میگیرند».
در قلمرو روانشناسی روایی ، قصهی زندگی شخص سرگذشتی ویکیپدیایی از وقایع و رخدادهای زندگی او نیست، بلکه شیوهای است که آن وقایع و رخدادها را در باطن خود جا میدهد؛ شیوهای است که این رخدادها را تکهتکه میکند و دوباره در هم میتند تا معنایی بسازد. این روایت شکلی از هویت میشود و آنچه که فرد برای درج در قصه و روشی که برای بیان آن بر میگزیند، میتواند هم منعکسکننده و هم سازندهی شخصیت آن فرد باشد. قصهی زندگی صرفاً تعریف نمیکند که چه اتفاقی افتاد، بلکه میگوید که چرا این اتفاق مهم بود و برای کیستی آن شخص و آنچه که در پی میآید، چه معنایی دارد.
جاناتان آدلر، استادیار رشتهی روانشناسی روایی کالج مهندسی اولین، میگوید: «گاهی افراد مبتلا به اوتیسم شدید برای زندگیشان ساختار روایی نمیسازند، ولی اسلوب شناختیِ پیشفرضِ انسان اسلوبی روایی است».داستان زندگی روانشناس
شیوهای که در پیش میگیرید تا به نقاط عطف زندگیتان سامان بدهید و روایتی از آن بسازید، به شخصیتتان شکل میدهد و پارهای اساسی از انسان بودنتان است
وقتی مردم از خودشان برای دیگران میگویند، بهنوعی باید این کار را با شیوهای روایی انجام بدهند. روش ارتباط انسانها اینطوری است. اما وقتی آدمها پیش خودشان دربارهی زندگیشان فکر میکنند، آیا این تأمل همیشه شکلی روایی دارد و شامل پیرنگی است که از نقطهای به نقطهی دیگر میرسد؟ ضربالمثلی قدیمی هست که میگوید در بطن هر کسی کتابی وجود دارد. (کریستوفر هیچنس یک بار گفت: «فکر میکنم در بیشتر موارد، این کتاب باید دقیقاً در همان باطن بماند»). آیا کسی هست که قصهی زندگیاش هیچ شباهتی به قصه نداشته باشد و بازنمایی هستی و موجودیتش کیفیت آوانگاردتر و ازهمگسیختهتری داشته باشد؟
مونیشا پسوپاتی، استاد روانشناسی روایی دانشگاه یوتا، میگوید: «پاسخ به این پرسش با رویکرد علمی تقریباً ناممکن است». حتی اگر به قول جاناتان گاتشالِ نویسنده انسانها «جانوران قصهگو» باشند، این امر برای انسانهای مختلف چه معنایی دارد؟ درست است که آدمها با شیوههای بسیار متنوعی به قصههایشان فکر میکنند، اما در وهلهی نخست درجهی درگیری افراد با قصهگویی روایی ممکن است تفاوت بسیار زیادی داشته باشد.
کیت مکلین، استادیار روانشناسی روایی در دانشگاه وسترن واشنگتن، میگوید: «کسانی خاطرات روزانه مینویسند و در این کار دروننگری چشمگیری دارند، اما کسانی هم هستند که اصلاً چنین کاری نمیکنند». گرچه ثبت خاطرات روزانه راهی برای مستندسازی قصهی زندگی است، اما همیشه به روایتی سفت و محکم راه نمیبرد. چند ماه پیش با نویسندهای به نام سارا منگوسو مصاحبه کردم که بیستوپنج سال بود روزانهنویسیاش ادامه داشت و با وجود این به من گفت: «روایتْ حسوحالی نیست که هرگز بهسهولت سراغم آمده باشد».
با این همه، با هر پژوهشگری که صحبت کردم بر این باور بود که حتی اگر قصه پنداشتن زندگی کاملاً فراگیر نباشد، دستکم بهشدت متداول است. مونیشا پسوپاتی میگوید: «به گمان من، همهی بزرگسالان عادی و سالم این توانایی را دارند که قصهای برای زندگیشان بسازند. همهی بزرگسالان میتوانند قصهای سرهمبندی کنند… برای اینکه روابطی داشته باشیم، همهی ما باید تکههای کوچکی از قصهمان را بگوییم. دشوار است که انسان باشیم و با دیگران رابطه داشته باشیم اما نوعی قصهی زندگی نداشته باشیم».
اما پیشرویِ منطقیای که در اکثر قصههای خوب وجود دارد، بهندرت در زندگی دیده میشود. در چنین قصههایی همهی سرنخها سر جای خود قرار میگیرند، تفنگهای روی دیوار در مناسبترین لحظه شلیک میشوند و نقطهی اوج در سومین پرده فرا میرسد. چنین به نظر میرسد که روایت روش ناجوری برای چارچوببندی هرجومرجهای زندگی است، مگر اینکه یادتان بیاید ریشه و خاستگاه قصهها کجاست. از همه چیز که بگذریم، یگانه خمیرمایهای که همواره برای ساختن قصه داشتهایم، قدرت تخیل و خود زندگی بوده است.
بنابراین قصهگویی، چه داستانی و چه غیرداستانی، چه واقعگرایانه و چه با اژدهایانی زینتبخش، راهی بوده است برای اینکه به جهان پیرامونمان معنا ببخشیم. جاناتان آدلر میگوید: «زندگی پیچیدهتر و پیچیدهتر میشود. همیشه و در همه حال در اطراف و زندگیمان چیزهای زیادی در جریان است و برای اینکه از تجربیاتمان دور نیفتیم، ناچاریم از زندگیمان معنایی بیرون بکشیم. روشمان هم این است که از زندگیمان قصه بسازیم».
چنین کاری به هیچ وجه ساده نیست. آدمها قصههای متعددی دارند. شخص میتواند روایتی فراگیر برای کلیت زندگیاش داشته باشد و روایتهایی جزئیتر و متفاوت برای هر کدام از حیطههای مختلف زندگیاش؛ حیطههایی همچون حرفه، روابط عاشقانه، خانواده و ایمان مذهبی. امکان دارد روایتهای این شخص در حیطههای مختلف زندگی با هم تلاقی کنند، از یکدیگر دور شوند یا متناقض همدیگر باشند. برای آنکه این شخص بهراستی قصهای از زندگیاش بسازد، باید با رخدادها کاری را انجام بدهد که پژوهشگران «استدلال خودزندگینامهای» نامیدهاند. مکآدامز و منچک استدلال خودزندگینامهای را اینگونه تعریف میکنند: «مشخص کردن تجربهها و بینشهای بهدستآمده از موقعیتهای زندگی، نشانهگذاری رشد یا پیشروی در دنبالهای از صحنهها و نشان دادن اینکه بازههای مشخصی از زندگی چطور حقایق دیرپایی دربارهی خود را روشن کردهاند».
مکآدامز میگوید: «لازم نیست قصههای زندگی، مانند قصههای پریان، واقعاً ساده باشند. قصههای زندگی ممکن است مانند نوشتههای جیمز جویس، بغرنج و پیچیده باشند».
اگر واقعاً جیمز جویس را دوست داشته باشید، قصهی زندگیتان شباهت زیادی به کار جیمز جویس پیدا خواهد کرد. مردم قصههای پیرامونشان، از قبیل حکایتهای داستانی، مقالههای خبری و داستانهای ساختگی خانوادگی را میگیرند و به آنها وابسته میشوند و وقتی دارند خودانگارههاشان را میسازند از این قصهها استفاده میکنند. قصه زندگی است و زندگی قصه؛ چیزی شبیه به نوار موبیوس.
آدمها نوشتن قصههای زندگیشان را از زمان تولد آغاز نمیکنند. مدتی طول میکشد تا توانایی ایجاد روایت از زندگی فعال شود؛ فرایند رشد انسان به اموری مانند راه رفتن و حرف زدن و بقای شیء اولویت بیشتری میدهد. بچههای کوچک میتوانند با راهنمایی بزرگترها قصههایی دربارهی رخدادهای منفرد بگویند و بخش عمدهی دوران بلوغ هم به گفتهی پسوپاتی، صرف اطلاع از این موضوع میشود که «در قصهها چه میگذرد… و اصلاً قصههای خوب چگونه ساخته میشوند». پسوپاتی ادامه میدهد: «نمیدانم با بچههای کوچک چقدر وقت میگذرانید، اما آنها اصلاً چنین چیزی را نمیفهمند. بدون اغراق، یک ساعت طول میکشد تا فرزند کوچکم دربارهی ماینکرفت توضیح بدهد». بچهها بهواسطهی دوستان و خانواده و داستان، چیزی را که از نظر دیگران قصهگویی خوب است، میآموزند. آنها همچنین یاد میگیرند که توان قصهبافی ارزش اجتماعی دارد.
در اواخر نوجوانی و اوایل بزرگسالی است که ساخت و پیکربندی قصه بهجد بهبود مییابد؛ زیرا افراد تا این زمان توانستهاند بعضی از ابزارهای شناختی لازم برای خلق قصهای منسجم از زندگی را بپرورانند. این ابزارها انسجام علّی (توانایی شرح دادن اینکه چطور رخدادی به رخداد دیگر منجر میشود) و انسجام مضمونی (توانایی تشخیص ارزشها و بنمایههای کلیدی که در طول قصه تکرار میشوند) نام دارند. در پژوهشی محققان قصهی زندگی هشت، دوازده، شانزده و بیستسالهها را تحلیل کردند و به این نتیجه رسیدند که این جنس انسجامها همراه با افزایش سن بیشتر میشوند. وقتی قصهی زندگی به فصلهای پایانی میرسد، مستحکمتر میشود. مکلین پژوهشی دارد که نشان میدهد بزرگسالان مسنتر انسجام مضمونی بیشتری دارند و قصههای بیشتری دربارهی ثبات و پایداری نقل میکنند، حالآنکه جوانترها به نقل قصههایی دربارهی تغییر و دگرگونی گرایش دارند.
مکآدامز چنین رشدی را لایهبندی سه نمود از خود میداند. آدمها تا حد زیادی از همان زمان تولد «بازیگر»اند. آنها ویژگیهای شخصیتی دارند، با جهان پیرامونشان در تعاملاند و نقشهایی دارند که باید ایفا کنند؛ نقش دختر، خواهر و بچهی نوزاد همسایه که تمام شب گریه میکند و بیدار نگهتان میدارد. وقتی بچهها به اندازهای بزرگ میشوند که هدف داشته باشند، میتوانند «عامل» هم باشند؛ آنها مثل قبل نقششان را بازی میکنند و با جهان در تعاملاند، ولی اکنون دست به انتخابهایی میزنند با این امید که این انتخابها به بروندادهای باب میلشان منتهی شود. سومین لایه هم لایهی «مؤلف» است. این لایه مربوط به وقتی است که آدمها با تکیه بر تجارب گذشته و اکنون، خیالاتی دربارهی آینده میبافند تا یک خودِ روایی بسازند.
این مسیر رشد میتواند توضیح بدهد که چرا آدمها در سنین مختلف انواع متفاوتی از قصههای داستانی را میپسندند. مکآدامز میگوید: «در کودکی، همه چیز حول محور پیرنگ در جریان است. این اتفاق میافتد و سپس آن اتفاق. شما هنوز آمادهی پذیرفتن این فکر نیستید که شخصیتها میتوانند رشد کنند». شاید جذابیت شخصیتهای کارتونی که هرگز پیر نمیشوند هم ناشی از همینجا باشد.
مکآدامز میگوید که بهتازگی کتاب ایتان فروم نوشتهی ادیت وارتون را در باشگاه کتابشان خواندهاند و توضیح میدهد: «این کتاب را در دبیرستان خوانده بودم و اصلاً خوشم نیامده بود. تنها چیزی که از این کتاب یادم مانده بود این بود که سورتمهای خورد به درخت. اما این کتاب را چند وقت پیش در باشگاه خواندیم و، خدای من، محشر بود. سورتمه واقعاً به درخت میخورد که صحنهی مهمی است، اما تراژدی کل ماجرا و اینکه این اتفاق چطور زندگی آدمها را تغییر میدهد، کاملاً دور از چشم هجدهسالهها میماند. چیزهایی که از دید هشتسالهها دور میماند، برای چهلسالهها قابل درک است و آنچه که برای بچهای هشتساله جذاب و دلچسب است، گاهی میتواند چهلسالهها را ملول و خسته کند».
درست مانند ذائقهی شخصی برای کتاب و فیلم، قصههایی که دربارهی خودمان به خودمان میگوییم تحت تأثیر چیزی بیشتر از خودمان قرار دارند. به نظر میرسد آنگونه که آدمها تجربیاتشان را برای دیگران باز میگویند در نهایت به خاطراتشان از این رخدادها شکل میبخشد. طبق مطالعهی پسوپاتی، این اتفاق به دو طریق صورت میگیرد. اول اینکه آدمها قصههایشان را متناسب با شرایط و شنوندگان تعریف میکنند. (برای نمونه، قصهی تصادفم با ماشین مادرم را اکنون به دوستانم بسیار متفاوتتر از چیزی تعریف میکنم که آن موقع برای مادرم تعریف کرده بودم. قصهای که اکنون آنقدرها هم ناراحتکننده نیست). دوم هم اینکه به نظر پسوپاتی، کنش تعریف کردن تمرینی برای قصه است: «این تمرین ارتباط بین بعضی از قطعههای اطلاعات را که در ذهنتان دارید، تقویت و ارتباط بعضی دیگر را تضعیف میکند. به این ترتیب، چیزهایی که برای شما تعریف میکنم برای من دستیافتنیتر و فراموشنشدنیتر میشود.» وقتی آدمها در کافه نشستهاند و سعی میکنند با این سؤال که «قصهات چیست؟» سر صحبت را باز کنند، درست مثل کسی که هنگام اصلاح صورت سرخرگ کاروتیدش را میخراشد، تصادفاً روی چیز مهمی انگشت گذاشتهاند.
اما همانطور که تعریف کردن پیامدهایی دارد، تعریف نکردن هم با عواقبی همراه است. اگر کسی نگران واکنش دیگران به قصهاش باشد و آن قصه را پیش خودش نگه دارد، احتمالاً این قصه غنایی را که حاصل گفتوگو با دیگران است، از دست خواهد داد. پسوپاتی میگوید: «شاید شنونده باعث شود به چیزهای دیگری فکر کنید، یا شاید تصدیق کند چیزی که فکر میکردهاید واقعاً بد است آنقدرها هم اشکالی ندارد و به این ترتیب، صاحب خاطرهای غنیتر و پرشاخوبرگتر شوید». اگر قصهتان را تعریف نکنید «شاید خاطرهتان از آن رخداد انعطافناپذیرتر شود و فرصت کمتری برای رشد در اختیارتان بگذارد». صحبتدرمانی در اصل چنین پیشفرضی دارد.
همهی اینها گذشته از مکالمههایی است که برنامهشان را میریزید یا با دقت در ذهنتان میپرورانید و هیچ وقت اتفاق نمیافتند. مسیری که از بیرون به درون انسان میرسد و دوباره به بیرون میرود مسیری پیچدرپیچ، تاریک و پر از اوج و فرود است.
نویسنده: جولی بک
مترجم: حسین رحمانی
منبع: ٖThe Atlantic
حسین رحمانی
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
بیشخوانقصهگویی و رواندرمانی
روانشناسی روایی
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
نام *
ایمیل *
وب سایت
ارسال شده توسط: مدیریت سایت
در کمال گرایی
اکتبر 12, 2017
۶ نظر
1,298 بازدید
Author : Psychological Website
داستان زندگی یک کمالگرا خاطرات یکی از مراجعین من از دست و پنجه نرم کردن با کمالگراییاش است. او تجربیاتش را در قالب یک داستان ( داستان زندگی یک کمالگرا ) با دیگران در میان میگذارد. داستان زندگی یک کمالگرا شاید داستان زندگی شما نیز باشد.
این نوشته، خاطرات من از دست و پنجه نرم کردنم با کمالگرایی است که دلم میخواهد با شما در میان بگذارم. از نوجوانیام که یادم میاد، کارهام رو اکثراً دقیقه نود انجام میدادم. مثلاً اکثراً امتحان و درسهام رو توی راه مدرسه، تا دقیقه آخر قبل از امتحان با کلی احساس نگرانی و ترس از ضایع شدن جلوی کلاس میخوندم و دوباره همین پروسه تکرار میشد.
نمیدونستم که چرا من نمیتونم مثل آدم درس بخونم یا کارهام رو انجام بدم. همیشه کارهام عقب میافتاد و کلی استرس میگرفتم. البته بعداً فهمیدم چرا! کمالگرایی (کمالزدگی).داستان زندگی روانشناس
حالا بیاید این داستان زندگی یک کمالگرا رو به صورت کلی براتون بگم. در دنیای الان، به ما میگن که حق انتخابهای زیادی داریم و میتونیم هر کسی که میخوایم باشیم و باید خودمون تلاش کنیم تا به چیزی که میخوایم برسیم. پس یه جورایی بار همه چیز رو دوش خودمون میافته و این موضوع باعث کلی اضطراب و استرس میشه. منم این الگو رو توی ذهنم داشتم و برای آینده خودم کلی برنامه و آرمانهای بزرگ چیده بودم. قبلاً به نظرم دو دسته آدم تو دنیا بود، اونایی که کلی تلاش میکردن و به نقطههای بالای موفقیت میرسیدن یا اونایی که تسلیم میشدن و یه جور بازنده بودن. پس تو دنیای من، یا باید خیلی تلاش میکردم که موفق باشم یا اینکه یه بدبخت و بازنده میشدم. مسلماً من دوست داشتم تو دسته گروه برندهها باشم، اما یه مشکلی وجود داشت. اینکه من اکثراً نتیجه رفتارهام به سمت گروه بازندهها متمایل بود. من از یه طرف تو ذهنم فانتزی بهترین چیزها رو برای خودم داشتم و از طرف دیگر در واقعیت، اصلاً موضوعات اونجوری که دلم میخواست پیش نمیرفت. دوست داشتم کاری که انجام میدم بهترین باشه (باید اعتراف کنم که اکثر اوقات ایدهای نداشتم که این بهترین، چی هست یا اگر داشتم خیلی از حد توانم بالاتر بود) یا اصلاً سر آن کار نروم و کلاً انجامش ندهم، در نتیجه به مرور زمان کارهام عقب میافتاد و سراغ کارهایی که مهلت تحویل مشخص نداشتن مثل ورزش کردن و غیره تقریباً اصلا نمیرفتم و در مورد کارهایی که مهلت تحویل داشت، اوضاع استرس من خیلی بدتر بود، چون اونها رو تا جایی که میتونستم عقب میانداختم و دم آخر با کلی استرس و شب بیدار ماندن، یک چیزی تحویل میدادم که واقعاً اون چیزی که دلم میخواست نبود. مثلاً یادم هست بارها موقع امتحان پایان ترمها از ساعت ۱۲ نصفه شب شروع کردم به خواندن و همیشه اولش حساب میکردم که در هر ساعت چند صفحه باید بخونم که تا صبح کتاب رو تموم کنم. و البته باید بگویم تا حد زیادی هم روشم جواب میداد. هرچند هرچقدر که سال تحصیلی بالاتر میرفت از کارکرد روشم کم میشد، ولی همچنان اونقدر جواب میداد که من بتوانم درسهام رو در حد متوسط پیش ببرم.
شاید فکر کنید که با وجود این همه فشار روی خودم، چرا رفتارم رو عوض نمیکردم؟ چندتا دلیل بهنظرم میاد. مهمتر از همه اینه که من تو رفتار خودم الگویی نمیدیدم و به نظرم یه آدم تنبل و نامنظم بودم که اکثراً از زیر کارها در میرفتم. اصلاً نمیدانستم که رفتارهام میتونه ریشههایی اینقدر عمیقتر داشته باشه و به همین دلیل، هر چقدر هم به خودم میگفتم که تنبل نباش، در نهایت بعد دو- سه روز روال کارها به حالت نرمال برمیگشت و فکر من این بود که من یک آدم سست ارادهام و به همین خاطر درست نمیشم و همیشه همینجوری میمونم. در مرحله دوم باید گفت که تغییر واقعااا سخته، تغییر یک شبه ایجاد نمیشه و من تقریباً دو سال مداوم با مشکلاتم سروکله میزدم. سعی میکردم برخلاف خودم و عادتهام بجنگم و بارها بارها ناامید شدم و فکر کردم که شکست خوردم و مدتی افسرده بودم، ولی دوباره شروع به حرکت کردم. من هنوز هم با مشکلاتم دست و پنجه نرم میکنم ولی به سختی گذشته نیست. انگار من قویتر شدم یا شاید قلقهای خودم دستم اومده.
در حدود این دو سال خیلی واسه خودم و کم کردن استرسام تلاش کردم. در ادامه میخواهم یه سری راهحل که به من کمک کرد رو با شما درمیان بگذارم. اول اینکه سعی میکردم با گوش کردن فایلهای صوتی مختلف، به خودم انگیزه بدم. من یادگیریم از راه شنوایی بهتر از بقیه حسهایم هست. فایلهای صوتی مختلف روانشناسی دانلود میکردم و هنگامی که داشتم یک کار فیزیکی که احتیاج به فکر کردن زیاد نداره، مثل تمیز کردن خونه انجام میدادم، بهشون گوش میکردم. البته زمانهایی که افسرده بودم هم گوش دادنشون خیلی بهم انگیزه میداد. (اگر نمیدونید که با کدوم حستون بهتر یاد میگیرید، با یه جستجو ساده میتونید کلی آزمون پیدا کنید که این رو بهتون بگه)
زمانهایی که افسرده میشم، همه چیز برام یه جورایی پوچ میشه. تقریباً به همه چیز بیعلاقه میشم و فکر میکنم که زندگی چقدر مزخرف هست و همه چیز رو تاریکتر از حالت نرمال میبینم و حتی اهدافی که بهشون رسیدم و تلاشهای قبلیم بهنظرم بیارزش میاد. من از قبل، وقتهایی که احساس خیلی خوبی دارم، مثلاً تلاشم برای امتحان جواب داده و نمره خیلی خوبی گرفتم یا کسی که تو ذهن من الگو هست و از من تعریف خوب میکنه و یا هر اتفاق خوبی که میافته رو، ویدیو میگیرم و اون اتفاق مثبت رو تعریف میکنم. و زمانهایی که افسردهام آنها رو نگاه میکنم و وقتی لحن ذوق توی صدام یا برق توی چشمهام و خندههام رو میبینم، انگار یه تلنگری میشه که یک نسخه شاد و با انگیزه از من وجود داره و دنیا همیشه اینقدر بد نیست و به خودم میگم که پاشو! راه بیفت! یه کار کوچیک رو شروع کن.
فکر میکنم یکی از مشکلات اکثر ما اینه که نقاط مثبت خودمون رو کمرنگتر از واقعیت میبینیم و خیلی وقتها از بقیه بتهای غیرواقعی میسازیم. شما رو نمیدونم، ولی این قطعاً یکی از مشکلات من بود. که در واقع یک خطای شناختی هست و راهحلی که برای درمانش داشتم به نظر ساده بود. ولی الان میبینم که بهخاطر انجام این تمرین در بلندمدت چقدر وضعیتام بهتر شده. ما احتیاج داریم که برای رفع خطاهای شناختیمون بارها و بارها افکارمون رو بررسی کنیم و اشتباهاتش رو متوجه بشیم و افکار درست رو بجاش بگذاریم. برای مثال، من هر روز وقتی سر موضوعی استرس میگرفتم، دو تا صندلی روبرو هم میگذاشتم و بعد روی یکی از اونا مینشستم و در مورد اتفاقی که افتاده صحبت میکردم؛ بعد روی صندلی دیگر مینشستم و سعی میکردم فکر کنم که کجاهای افکارم اشتباه دارم و افکار، درستش چی میتونه باشه و با نفر اول صحبت میکردم. این تمرین رو میشه با نوشتن در دفترچه خاطرات هم انجام داد. مثلاً اولش هرچی به ذهنم میرسید و احساسم بود رو مینوشتم و بعدش نوشتهام رو مروری میکردم و در ادامهاش سعی میکردم مثل یه فرد سالم فکر کنم و خطاهای شناختیام رو اصلاح کنم. جالبه بدونید که بعضی از این تمرینها را ویدیو گرفتم، حالا بعد از چند سال که نگاهشون میکنم به خودم میخندم که سر چه مسائل سادهای مثل گواهینامه گرفتن یا فاینال زبان و غیره، الکی اینقدر نگران بودم.
یه جمله هست که میگه: وقتی چیزی در ذهن شماست، اون به شما تسلط داره؛ ولی وقتی شما آن را روی کاغذ میارید، شما به آن کنترل دارید. نمیدونم کی این جمله رو گفته ولی خیلی دوستش دارم. در چند سال اخیر شروع به نوشتن توی دفترچه خاطرات کردم. دفترچه خاطراتم (که البته بیشتر شامل احساساتم به موضوعات مختلف هست تا رویدادها) بهم خیلی کمک میکنه که سبکتر بشم. دفترچه خاطراتم مثل یه دوسته که لازم نیست حرفام رو براش سانسور کنم و میتونم باهاش به معنای واقعی کلمه راحت باشم و هر وقت بخواهم در کنارم هست. و راستش رو بخواهید دفترچه خاطراتم اسم هم داره. واقعاً به همه پیشنهاد میکنم که شروع به نوشتن احساساتشون بکنن.
و مورد آخر که فکر میکنم همه ما ایرانیها باید روش کار کنیم، «زمان» هست. من میدونستم واسه اینکه جایی برم باید زمان بزارم و حاضر بشم، ولی به صورت دقیق نمیدونستم که چقدر زمان لازم دارم؛ مثلاً میانگین زمان حمام کردنم چقدر هست. یا آرایش کردنم چقدر طول میکشه و حتی من باید یه زمانی را برای انتخاب لباسهام بگذارم و به صورت خلاصه، دقیقاً نمیدونستم که چطوری باید از زمانم استفاده کنم و برنامهریزی کنم و به همین خاطر دچار استرس زیادی برای دیر رفتن یا حاضر شدن داشتم. کنترل زمان بهم کمک کرد که از بار این نگرانی خلاص بشم.
در انتها لازمه بگم که من آرامترین آدم نشدم و احتمالاً نخواهم شد. ولی کیفیت زندگیم خیلی بهتر شده. من رضایت درونی خیلی بیشتری از خودم دارم و به نظرم آدمها تنها توی دو دسته بازنده و برنده جا نمیگیرن، بلکه کلی صورت مختلف برای تجربه کردن این دنیا هست؛ مثل شاخههای درختها که شکلشون با هم فرق داره ولی نمیشه گفت که یکیشون زشت هست و اون یکی زیبا (اگر به نظرتون بعضی شاخهها از بعضیهای دیگر زیباتر هستند، به خاطر دیدگاه شماست نه اینکه واقعیت اینجوری باشه). همچنین هیچ کس توی همه زمینهها عالی نیست و لازم هم نیست که باشه. و بهتره بهجای مقایسه کردن خودم با دیگران و نگرانی از عقب افتادنم از بقیه به فکر مسیر زندگی خودم که پر از بالا و پایین رفتنها است، باشم.
برچسب زده شده با:psychology استرس اضطراب افکار افکار اتوماتیک خطاهای شناختی دکتر روانشناس روانشناس روانشناس خوب روانشناسی فکر نگرانی کامیار سنایی کمال گرایی کمالگرا
جولای 24, 2017
سلام و عرض ادب
بنده به تازگی با پیج شما آشنا شدم و واقعا از این بابت خیلی خوشحال و خیلی استفاده می کنم از مطالبتون اما در زمینه ی تعدیل کمالگرایی چه کتاب و راهنمایی رو پیشنهاد میکنید
سپاس
سلام. کتابهای زیادی در این زمینه وجود دارند که همگی مفید هستند. کتاب وسوسه کمالگرایی می تواند برای شما مفید باشد. مقاله درمان کمالگرایی را نیز در سایت مطالعه کنید.
سلام
وقت بخیر
نوشته ی بسیار ارزنده ای بود سپاسگزارم.
خوشحالم مقبول افتاد
سلام. .خیلی راهکارهای جالب…حتما من هم ویدیو کردن لحظات خوبمی را ویدیو میکنم تا زمان افسردگی کمکم کنه… عالی بود خوشم امد
خیلی خوشحالم مورد پسند قرار گرفت
ایمیلتان منتشر نمیشوذفیلدهای الزامی علامت دار شده اند *
دیدگاه
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
گیسوم سامانۀ سفارش و پیگیری تهیۀ کتابه. شما سفارش میدین و ما اگر کتاب رو داشتیم یا تونستیم پیدا کنیم، شرایط خرید کتاب رو براتون فراهم میکنیم.
irana
فوریه 20, 2019
روانشناسان بزرگ
1 دیدگاه
کلمه “روانشناسی” به معنای حقیقی کلمه به معنای مطالعه روان است. سایت thebestschools اقدام به معرفی ۵۰ روانشناس بزرگ و زنده دنیا پرداخته است که ما تصمیم گرفتیم،در ۵ بخش اون ها رو در سایت قرار بدیم.
لطفا توجه کنید که رتبه بندی ها ظاهرا بر اساس حروف الفباست و معنی خاصی بر برتری یکی بر دیگری ندارد.
این فهرست شامل افرادی تقریبا برابر از پنج رشته زیر است:داستان زندگی روانشناس
اندرسون در سال ۱۹۴۷ در ونکوور، بریتیش کلمبیا، کانادا متولد شد. او مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه بریتیش کلمبیا در سال ۱۹۶۸ دریافت کرد و دکترای خود را در رشته روانشناسی در سال ۱۹۷۲ از دانشگاه استنفورد دریافت کرد. او امروز استاد روانشناسی (با یک نقطه مشترک در علوم کامپیوتر) در دانشگاه کارنگی ملون میباشد.
اندرسون پیشگام در استفاده از رایانه ها برای مدل سازی “معماری” ذهن انسان است، روشی که به عنوان “تجزیه و تحلیل عقلانی” شناخته می شود. پیش از این او احتمالا بیشتر به خاطر ACT-R (Adaptive Control of Thought-Rational) مشهور هست که پیشنهادی در مورد ساختارهای محاسباتی فرضی که اساس هوش عمومی انسانی هستند. آندرسون در تلاش برای ارائه تجربی برای مدل های نظری او، مطالعات تجربی دقیق را با استفاده از تکنولوژی fMRI مشغول به کار کرد. از این اثر، تعدادی از بینش هایی که در حال حاضر به عنوان علوم پایه ای شناخت شناخته می شوند، از قبیل، نظریه مرحله حل مسئله (رمزگذاری، برنامه ریزی، حل، و مراحل پاسخ)، و نظریه تجزیه ی یادگیری (شکستن یک مشکل) به اجزای قابل کنترل، همچنین به عنوان chunking شناخته می شود). اندرسن در کارهای اولیه خود در زمینه کارهای اولیه، با هربرت سیمون و غول های دیگر در تاریخ علوم شناختی همکاری کرد. در سال های اخیر، او در توسعه سیستم های آموزشی هوشمند دخیل بوده است.
اندرسون نویسنده یا همکار نویسنده بیش از ۳۲۰ مقاله مجلات و فصول کتابی هست و همچنین نویسنده، همکار نویسنده یا سردبیر شش کتاب بسیار تاثیرگذار نیز هست. اندرسون جوایز مالی، کمک هزینه تحصیلی، جوایز سخنرانی و مدارج افتخاری فراوانی دریافت کرده است. در سال ۲۰۱۶، آکادمی ملی علوم ایالات متحده (NAS) جایزه معتبر اتکینسون را به او تحویل داد.
Academic Website
کتاب های انتخاب شده
آریلی در سال ۱۹۶۷ در نیویورک و در یک خانواده اسرائیلی که به طور موقت در آن جا زندگی می کردند، متولد شد. او وقتی سه ساله بود با خانواده اش به اسرائیل بازگشت و در شهر رمت حصارون بزرگ شد. او مدرک کارشناسی خود را در رشته روانشناسی در سال ۱۹۷۱ از دانشگاه تل آویو و دکترای خود در روانشناسی شناختی در سال ۱۹۹۱ از دانشگاه کارولینای شمالی در Chapel Hill دریافت کرد. آریلی در سال ۱۹۹۸ در دانشگاه دوک تحصیل کرد تا دومین مدرک دکتری در مدیریت کسب و کار را کسب کند. او در حال حاضر پروفسور جیمز بیک دوک استاد روانشناسی و اقتصاد رفتاری در دانشکده تجارت فوکه دانشگاه دوک است.
کار آریلی بر روی بینش های روانشناسی زیست شناختی و شناختی، از یک سو و اقتصاد، از سوی دیگر، در یک زمینه تازه ای رو به رشد است که به عنوان اقتصاد رفتاری شناخته شده است. اقتصاد رفتاری موضوعات مشابهی را به عنوان اقتصاد بررسی می کند — انتخاب و تصمیم گیری در شرایط کمبود — اما فرض مرکزی اقتصاد اصلی را شل می کند، یعنی این که انسان ها عامل های منطقی هستند که ممکن است در عمل به حساب می آیند بهترین منافع خود را.آریلی و دیگر اقتصاددانان رفتاری (دانیل کانمن) را جایگزین این پیش فرض بسیار ساده و ساده شده با تحلیل واقع بینانه از انگیزه های انسانی می کنند که با توجه به عوامل بسیاری که باعث تصمیم گیری های واقعی در جهان می شوند، جای می گیرد. به طور خاص، او روش های بسیاری را که در آن انسان ها مستعد توهم شناختی هستند، تحلیل می کند و چگونه این اشتباهات بر زندگی ما تأثیر می گذارد. به طور خلاصه، او معتقد است که همانطور که ما دنیای مادی ساختمانها، ابزارها، وسایل نقلیه و غیره را با ذات محدودیتهای فیزیکی ما در نظر میگیریم، ما همچنین باید دنیای اجتماعی ما را از موسسات آموزشی، مالی، قانونی و سیاسی طراحی کنیم با محدودیت های شناختی ما در ذهن داشته باشیم.
آریلی، که بنیانگذار تعدادی از سرمایه گذاری های خصوصی برای سود و زیان است، به دلیل کتاب های محبوب خود که بیشترین فروش را داشته است (نگاه کنید به زیر)، گفتگوهای TED خود و ستون مشاوره وال استریت ژورنال خود را به خوبی شناخته شده است.
وب سایت شخصی
کتاب های انتخاب شده
آرونسون در سال ۱۹۳۲ در حومه بوستون چلسی متولد شد. او مدرک لیسانس خود را از دانشگاه Brandeis در سال ۱۹۵۴ به دست آورد و مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه Wesleyan – که در آن او با دیوید مک کللند کار کرد – در سال ۱۹۵۶٫ او دکترای خود را در ۱۹۵۹ از دانشگاه استنفورد، که در آن مشاور لایحه ی پایان نامه او لئون فستینگر بود. او در حال حاضر استاد کارشناسی روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا سانتا کروز است.
کار آرونسون بر ابعاد اجتماعی سیستم های انگیزشی انسانی، مانند دلایل ساختاری برای تعصب و تجاوز، و همچنین ابعاد شناختی گرا، مانند اختلال شناختی (ناراحتی که ما احساس می کنیم زمانی که بعضی از باورهای ما با دیگران مخالف هستند)، متمرکز شده است. آرونسون یکی از مشهورترین نامها در رشته روانشناسی اجتماعی است که به هیچ وجه به نظریه ی بهترین فروشش در کل حوزه، تحت عنوان «حیوانات اجتماعی» که در سال ۱۹۷۲ منتشر شد، در سال ۱۹۷۲ منتشر شد. متقاعد شده است که رفتار ظاهرا غیر منطقی معمولا منطقی است توضیح، آرونسون نیز به خاطر آن چیزی که او قانون اولش می نامد یعنی «افرادی که چیزهای دیوانه ای را لزوما دیوانه نیستند» شناخته شده است. او همچنین مشهور است که برای کمک به درک و مقابله با درگیری های بین فردی و بین النهرین، از جمله ایده “کلاس درس اره منبت کاری”، که یک روش برای از بین بردن تنش های ناشی از رقابت بین فردی و بین المللی در کلاس است، با استفاده از سازماندهی دانش آموزان به تیم های مختلف، هر یک از اعضای مسئولیت یک تخصیص کلی (به این ترتیب اصطلاح “اره منبت کاری اره”) این تکنیک به عنوان حس اعتماد متقابل و روحیه تیم در تنظیمات مدارس مشکل موثر است.
آرونسون علاوه بر حیوانات اجتماعی، دو تا دواز از کتاب هایی را که به مخاطبان محبوب و آکادمیک اختصاص دارد، و همچنین یک داستان زندگی شخصی و داستان داستان برای کودکان، نویسنده، همراهان و یا ویرایش کرده است. وی جایزه های متعددی را دربرمی گیرد، ازجمله جوایز همکار ویلیام جیمز برای کمک های طولانی مدت به روانشناسی علمی.
وب سایت دانشگاهی
کتاب های انتخاب شده
بدلی در سال ۱۹۳۴ در لیدز انگلستان متولد شد. او مدرک لیسانس خود را در سال ۱۹۵۶ از کالج لندن و مدرک کارشناسی ارشد خود در رشته روانشناسی در سال ۱۹۵۷ از دانشگاه پرینستون دریافت کرد. او دکترای خود را در دانشگاه کمبریج در سال ۱۹۶۲ تکمیل کرد. او در حال حاضر استاد روانشناسی دانشگاه یورک در انگلستان است.
کار Baddeley بر حافظه تمرکز کرده است — ساختار آن (حافظه کاری، حافظه اپیزودیک، حافظه بلند مدت) و همبستگی عصبی این اجزاء. شاید او بیشتر از مدل مولد اجزای حافظه کاری (مدل Baddeley) شناخته شده باشد، که در آن حافظه کار (یا کوتاه مدت) بیشتر به یک اجزای اجرایی مرکزی و بعضی “سیستم های تحت فرمان” تحت کنترل آن تجزیه می شود، به عنوان مثال به اصطلاح “حلقه فنولوژیک” که به ما اجازه می دهد که اطلاعات پیچیده زبانشناختی را برای نگهداری در دسترس بودن آن برای حافظه کاری و “scratchpad بصری-فضایی”، که اطلاعات مربوط به محیط فیزیکی را برای استفاده در ساخت نقشه های ذهنی ذخیره می کند، ترسیم کنیم. نویسنده یا همکاران چند صد مقاله پژوهشی بررسی شده، Baddeley همکاری نویسندۀ کتابشناسی برجسته حافظه است و نویسنده، مجری و یا تعدادی دیگر از جلوه های تاثیرگذار در این زمینه بوده است. او همچنین در زمینه اندازه گیری روانشناختی نقش مهمی داشته است و با کمک به طراحی تعدادی از تست های به طور گسترده ای مورد استفاده قرار گرفته است، از جمله تست تکراری غیبت کودکان (CN REP)، سرعت و ظرفیت تست پردازش زبان (SCOLP) و Rivermead تست حافظه رفتاری (RBMT).
نویسنده یا هماهنگ کننده برخی از ۴۷۵ مقالات مجله و فصل کتاب های مورد بررسی، Baddeley همچنین نویسنده، همکار نویسنده یا سردبیر برخی از نیم کتاب ده ها مقاله است. او جوایز متعدد، کمک های مالی، کمک هزینه تحصیلی، سخنرانی ها، افتخارات و دیگر افتخارات دریافت کرده است، که در سال ۱۹۹۱ به عنوان فرمانده نظم امپراتوری بریتانیا (CBE) و انتصاب وی در سال ۱۹۹۳ به عنوان همکار انجمن سلطنتی (FRS )
وب سایت دانشگاهی
کتاب های انتخاب شده
باندورا در سال ۱۹۲۵ در ماندار، آلبرتا، کانادا متولد شد. پدرش مهاجر به کانادا از لهستان بود، در حالی که مادرش از اوکراین اخراج شد. او مدرک کارشناسی خود را در رشته روانشناسی در سال ۱۹۴۹ از دانشگاه بریتیش کلمبیا دریافت کرد و مدرک کارشناسی ارشد خود را در زمینه روانشناسی نظری در سال ۱۹۵۱ از دانشگاه آیووا دریافت کرد. او سال بعد دکترای خود را از همان دانشگاه به دست آورد، جایی که تحت نظارت آرتور ل. بنتون کار کرد. او در حال حاضر دیوید استار اردن، استاد دانشگاه علوم انسانی روانشناسی دانشگاه استنفورد است.
اگرچه کار باندورا عمدتا به سمت روانشناسی اجتماعی هدایت شده است، او تا به حال در تردید از ایده های دیگر از زمینه های دیگر – و بازپرداخت ایده ها به آنها با علاقه. بنابراین، او خود را در نقطه تقاطع بین اجتماعی، شناختی، شخصیت و زمینه های بالینی روانشناسی قرار داده است. او در میان گروهی از پیشگامان روانشناسان بود که نظریه رفتاری رفتاری را که از لحاظ برنامه نویسی، میانجیگری روحی رفتار را نادیده گرفت، رد کرد. علاوه بر این، او به عنوان بنیانگذار نظریه یادگیری اجتماعی (که بعدها به عنوان “نظریه شناختی اجتماعی” شناخته می شود) محسوب می شود و بسیار مورد توجه قرار گرفته است تا کاربرد آن در آموزش و پرورش. باندورا اولین بار برای کار خود در مورد تجاوز، به ویژه در کودکان و نوجوانان، برجسته شد. در سال ۱۹۶۱، او آزمایش مشهور (و بحث برانگیز) بوبی عروسک را طراحی کرد تا نشان دهد که چگونه رفتار پرخاشگرانه در کودکان جوان ممکن است از بزرگسالان بیاموزد. با این حال، با گذشت زمان، باندورا به طور فزاینده ای از نظریه های نیروی خارجی در مورد یادگیری و رفتار به نفع یک مدل داخلی و خودسازمانده که انسان را به عنوان آژانس واقعی شناخته می شود، رها شده است. او تلاش کرده است تا این رویکرد را به آموزش با نظریه خود یادگیری خودمختار و روانشناسی بالینی با نظریه خودآموزی یا خود کنترل کنترل کند. مدل خودمراقبتی بندورا اغلب به عنوان پیشگامی درمان شناختی رفتاری امروز (CBT) شناخته می شود.
باندورا نویسنده یا همکارش حدود ۳۵۰ مقاله مجله و مقالات مجله مورد بررسی و فصل کتاب، و همچنین نویسنده، همکار نویسنده یا سردبیر چندین کتاب است. دریافت کننده کمک های مالی، کمک هزینه تحصیلی و سایر افتخارات که بیش از حد زیاد است، در سال ۲۰۱۶، باندورا مدال ملی علوم ایالات متحده را به خود اختصاص داده است.
وب سایت شخصی
کتاب های انتخاب شده
برت (نئله فلدمن) در سال ۱۹۶۳ در تورنتو، انتاریو کانادا متولد شد. او مدرک کارشناسی خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تورنتو و دکترای خود در روانشناسی بالینی در دانشگاه واترلو، واترلو، انتاریو دریافت کرد. او در حال حاضر استاد روانشناسی دانشگاه در شمال شرقی دانشگاه است، که در آنجا سرپرستی آزمایشگاه علوم انسانی میان رشته ای (IASL) است.
کار حرفه ای او همیشه بر روی احساسات متمرکز شده است، در درجه اول از دیدگاه زیست شناختی و شناختی. با این حال، مانند بسیاری از روانشناسان دیگر در این لیست، بارت به دیدن ارزش تلاش های بین رشته ای برای مطالعه ذهن است. IASL خود را در تقاطع زمینه های روانشناسی اجتماعی، روان شناسی، علوم شناختی، روان شناسی و علوم اعصاب قرار می دهد، در حالی که الهام بخش هایی از چنین زمینه های انسانی مانند قوم شناسی و فلسفه است. او همچنین عمیقا در ایجاد روشهای جدید برای مطالعه احساسات، به ویژه “روش نمونه گیری تجربه”، که تلاش برای اندازه گیری و اندازه گیری کیفیت زندگی روزمره است، درگیر است. IASL همچنین آخرین تکنیک های پیشرفته تصور مغز را به کار می گیرد.
با بیش از ۲۰۰ مقالات بررسی شده توسط یک نظرسنجی و نیمی از کتاب (به عنوان تنها نویسنده یا سردبیر) به اعتبار خود، بارت به رسمیت شناختن گسترده در قالب افتخارات و جوایز بیش از حد متعدد به ذکر است، به خصوص انتخاب به عنوان همکار آمریکایی انجمن روانشناسی (APA) در سال ۲۰۰۵ و انجمن آمریکایی برای پیشرفت علم (AAAS) در سال ۲۰۰۸٫
وب سایت دانشگاهی
کتاب های انتخاب شده
بک در سال ۱۹۲۱ در پراویدنس، رود آیلند متولد شد. پدر و مادرش مهاجران یهودی از روسیه از آمریکا بودند. او مدرک لیسانس خود را در سال ۱۹۴۲ از دانشگاه براون گرفت و مدرک دکترای خود را در سال ۱۹۴۶ از دانشکده پزشکی ییل دریافت کرد. او در حال حاضر استاد روانپزشکی در دانشکده پزشکی Perelman دانشگاه پنسیلوانیا و همچنین رئیس جمهور محترم موسسه بک برای درمان رفتار شناختی است.
کار بک بر تشخیص و درمان افسردگی، اضطراب و اختلالات هراس متمرکز است. او بدون شک بهترین شناخته شده به عنوان شخص اصلی مسئول رویکرد شناختی درمانی برای افسردگی است، که در شکل مدرن خود درمان شناختی-رفتاری (CBT) تبدیل به استاندارد طلا برای درمان بالینی افسردگی شده است، با میزان موفقیت بسیار بالاتر از انواع دیگر روان درمانی. امروز ما دشوار است که آنچه را که یک رویکرد شناختی بک در اوایل دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ نشان داده است را درک کنیم. در زمینهیی که هنوز تحت تأثیر اندیشه فروید قرار گرفته، علت اصلی بسیاری از نوروز، سرکوب جنسی است. در کار با بیماران خود، بک به این باور رسید که این دیدگاه تحریف شده خود از واقعیت بود – ناتوانی آنها در درک علل و اثرات عینی که در شرایط خاصی که با آنها مواجه است، درک می شود؛ که در ریشه رنج روحی خود قرار دارند. بک نیز به عنوان نویسنده کتاب «پرسشنامه افسردگی بک» (BDI) شناخته شده است، یک پرسشنامه خودآموزی برای اندازه گیری شدت افسردگی است که دوبار تجدید نظر شده است و هنوز هم به طور گسترده ای مورد استفاده قرار می گیرد اما همچنین یک صنعت کل مشابه موجودی بک همچنین نقش مهمی در تئوری «ناتوانی آموخته» داشت.
نویسنده نویسنده یا همکار نویسنده بیش از ۶۰۰ مقالات بازنگری شده و نویسنده، سردبیر یا سردبیر برخی دوازده کتاب فنی، بک یکی از روانپزشکان معتبر و تاثیرگذار قرن بیستم است.داستان زندگی روانشناس
وب سایت دانشگاهی
کتاب های انتخاب شده
برریج در سال ۱۹۵۷ متولد شد. او مدرک کارشناسی خود را در سال ۱۹۷۹ از دانشگاه کالیفرنیا، دیویس و استادش در سال ۱۹۸۰ از دانشگاه پنسیلوانیا دریافت کرد. او همچنین دکترای خود را از پن در سال ۱۹۸۳ دریافت کرد. او در حال حاضر استاد روانشناسی و علوم اعصاب در دانشگاه میشیگان است و همچنین کارشناس آزمایشگاه عصبی و آزمایشگاهی بیوپسیولوژی است.
کار Berridge در نزدیک نزدیکی به علوم اعصاب قرار دارد و تمرکز بر همبستگی عصبی در حالت های عاطفی آگاهی انسان — لذت، درد، شادی، غم و اندوه، تحریک، افسردگی و غیره — و همچنین یادگیری، تصمیم گیری ، رفتار اعتیاد آور و موضوعات مرتبط. سوال اصلی که آزمایشگاه او مطرح می کند و تلاش می کند تا پاسخ دهد، این است که در آن حالت مغزی شامل حالت لذت، میل و اشتها، احساسات و ولنتاین عاطفی (مقیاس ذهنی از ارزش مثبت تا منفی که بر اساس آن بیشتر عاطفی دولت ها خود را به ما نشان می دهند) علاوه بر این، کارهای بریجید، مسائل پیچیدهتری همچون مبانی عصبی یادگیری، علل اعتیاد، رابطه عصبی بین تمایل و ترس و رابطه عصبی بین آگاهی و احساسات (آیا احساسات ناخودآگاه وجود دارد؟
Berridge نویسنده یا همکار نویسنده تقریبا ۲۰۰ مقاله پژوهشی بررسی شده از سوی پژوهشگران و فصلهای ویرایش جلد است و سردبیر همراه با Morten L. Kringelbach از Pleasures of Brain (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۹) است. بریجرد با ارجاع h-index که او را در صدمۀ ۹۵ از همه دانشمندانی که در زمینه زیست پزشکی پزشکی قرار می گیرند، افتخارات زیادی کسب کرده است، از جمله (در سال ۲۰۱۱) انتخاب به عنوان عضو انجمن آمریکایی برای پیشرفت علم (AAAS) و ( در سال ۲۰۱۶) دریافت جایزه علمی برجسته اعطا شده توسط انجمن روانشناسی آمریکا (APA).
وب سایت دانشگاهی
بلوم در مونترال، کبک، کانادا، در سال ۱۹۶۳ متولد شد. او مدرک کارشناسی خود را در رشته روانشناسی در سال ۱۹۸۵ از دانشگاه مک گیل و دکترای خود در روانشناسی شناختی در سال ۱۹۹۰ از MIT به دست آورد. سوسن کری، تحت نظارت دکترای خود در زمینه دریافت زبان، تحت نظر است. او در حال حاضر بروک و سوزان راگن استاد روانشناسی و علوم شناختی در دانشگاه ییل است.
در ابتدا کار بلوم در درجه اول به زبان آوردن — فرایندی است که توسط آن نوزادان و کودکان نوپا برای به دست آوردن توانایی درک و تولید سخنرانی انسانی. اما با گذشت زمان، کار بلوم به طور فزاینده ای جاهطلبی تبدیل شده و به قلمرو فلسفه تبدیل شده است. در کتاب های محبوب او، او بر روی نور متمرکز شده است که او معتقد است که روان شناسی و روانشناسی توسعه می تواند بر ریشه های بیولوژیکی اخلاقی، مذهب، ادبیات و هنر — و همه چیزهایی که، همانطور که می نویسد، ما را انسان می سازد. پروژه های خاص تر که از این منافع مهم رشد کرده اند عبارتند از: بررسی قضاوت های اخلاقی در نوزادان، نقش خشم، انزجار و همدلی در زندگی اخلاقی بزرگسالان، درک عقلانیت ما از خودمان به عنوان داشتن اراده آزاد، طبیعت لذت (به ویژه لذت ما از داستان)، روانشناسی اعتقادات مذهبی و بیخدایی و احساس مشترک ما که احساس می کنیم خود یا روح ما جدا از بدن ما است. بلوم برای ایجاد این اعتقادات و احساسات سخت به اندازه گیری، یک آزمایشگاه — آزمایشگاه ذهن و توسعه در ییل – — که به طور گسترده بین رشته ای، استقبال از نظریه و تحقیق از چنین رشته ها و زیر رشته ها به عنوان شناختی، روانشناسی اجتماعی و رشدی، اقتصاد رفتاری، نظریه تکاملی و فلسفه.
بلوم از طریق کتابهای محبوبش، مقالات و مقالات مکرر او در چنین مراسمی مانند نیویورک تایمز، گاردین و آتلانتیک، وبلاگهای او در Slate و مصاحبه هایش با رادیو ملی (NPR) و دیگر نقاط جهان، ایده های شگفت انگیز و نفوذ خود را به یک مخاطب گسترده و فراتر از محدوده های طبیعی دانشگاه.
وب سایت دانشگاهی
کتاب های انتخاب شده
او در سال ۱۹۵۳ در ایندیاناپولیس، ایندیانا متولد شد. او مدرک کارشناسی خود را در سال ۱۹۷۶ از دانشگاه تگزاس در آستین و دکترای خود در سال ۱۹۸۱ از دانشگاه کالیفرنیا برکلی به دست آورد. او در حال حاضر استاد روانشناسی دانشگاه تگزاس در آستین است.
اتوبوس در منطقه شناخته شده به عنوان روانشناسی تکاملی کار می کند. روانشناسی تکاملی ریشه های خود را به زیست شناسی جامعه بازمیگرداند، اصطلاحی که ادوارد ا. ویلسون پیشنهادش را در سال ۱۹۷۵ با همین نام در تکامل “عدالت اجتماعی” — جوامع شدید تعاونی که در آن افراد به طور مرتب خود را برای خیر گروه در زمانی که نام تجاری “جامعه بیولوژی” نامطلوب شد، این موضوع بسیار بحث برانگیز بود؛ این زمینه پس از آن به آنچه که در حال حاضر به نام “روانشناسی تکاملی” تبدیل شده است. روانشناسان تکاملی تلاش برای توضیح رفتار گسترده و عمیق انسان از نظر فشار انتخاب در متن “محیط سازگاری تکاملی” (EEA) انسان مورد ما، وحشی آفریقایی در دوران پیلستوسن است. سهم خاص بوس در این گفتمان، نظریه رقابت جنسی و انتخاب برای توضیح ویژگی های شناخته شده جنسیت انسان است. ایده اصلی این است که استراتژیهای نرمافزاری و نرمافزاری زنانه منعکس کننده فشارهای انتخابی انسان در محیط کار است. به طور خلاصه، این به این معنی است که مردان بهتر از (در شرایط داروین از مشارکت ژن ها در جمعیت های آینده) اگر آنها بر اساس ظاهر به عنوان نشانگر سلامت و باروری انتخاب می کردند، در حالی که زنان در مورد معنای داروین بهتر بودند اگر آنها را انتخاب متقاضیان براساس وضعیت اجتماعی به عنوان شاخصی از توانایی آنها برای تامین منابع به زن و فرزندانش می پردازند. به همین ترتیب، مردان مستعد ابتلا به سرگیجه (به علت کم هزینه فیزیولوژیکی گامت خود) و حسادت شدید (برای اجتناب از تکه تکه کردن به دادن منابع به فرزندان که به طور ژنتیکی به آنها مربوط نیست) مستعد هستند، در حالی که زنها مستعد ظاهر وفاداری هستند گرچه لزوما همیشه واقعیت نیست) روانشناسی تکاملی همچون شکلهای دیگر Darwinian نظری در مورد انسان پیش از آنکه به شدت مورد بحث قرار گیرد؛ با این حال، درخواست تجدیدنظر از کارهای باس و مشابه آن برای مردم تحصیل کرده غیر قابل انکار است. به تازگی، باس نظریه خود را به تمایل انسان برای خشونت مرگبار گسترش داده است.
بس نویسنده یا همکار نویسنده بیش از ۲۰۰ مقالات مجله بررسی شده و نویسنده، همکار نویسنده یا سردبیر برخی از ده کتاب است.
وب سایت دانشگاهی
کتاب های انتخاب شده
برچسب50 روانشناس مشهور و زنده دنیا بزرگترین روانشناسان زنده دنیا پیشگامان روانشناسی درنیا که در حال حیات هستند روانشناسان بزرگ و در حال حیات دنیا روانشناسان تاثیرگزار دنیا که در حال حیاتند مشهورترین روانشناسان زنده دنیا معرفی برترین روانشناسان زنده دنیا
با سلام و احترام لطفا قسمت هاي بعدي رو هم منتشر كنيد مطلب جالب بود
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
نام *
ایمیل *
وب سایت
چند سال پیش در یک مرکز مشاورۀ دولتی کار می کردم که همه جور مراجع داشت. با این حال باز هم وقتی که در باز شد و یه پسربچۀ حدودا ۱۰ ساله با لباس مدرسه اومد تو اتاقم کمی تعجب کردم، تعجبم وقتی بیشتر شد که گفت خودش وقت مشاوره گرفته و تنهاست. اسمش را […]
بار اول سه سال قبل، پیشم آمده بود. یک سالی بود که ارشدش را گرفته بود و سر کار می رفت. کارش آن طور که فکرش را میکرد نبود، اما بد هم نبود، یعنی مشکلی با شغلش نداشت. دغدغه اش این بود که تا به حال حتی یک خواستگار هم نداشته و کلی از […]
اولین بار مرد تنها آمد. با شکوه از همسرش شروع کرد. گفت که کارخانه دار است؛ ورشکست شده بود البته یک بار، اما زود خودش رو جمع و جور کرده و الان مشکل مالی ندارد به لطف خدا. گفت که کوهنورد حرفه ای است و همسرش با ورزش کردن او مخالف. در یک کلام خودش […]
تو اتاق همکارم هستم که می آید. خوش قد و بالا و خوش تیپ است. اول از همه مانتویش توجهم را جلب می کند. مانتو که نیست البته، یک پانچ سفید و آبی بلند است. شلوار سفید پوشیده و یک شال آبی که با پانچش ست است به سر دارد. شالش را طوری سرش کرده […]
همین که روی صندلی نشست اشکش سرازیر شد. دستمال تعارفش کردم و برایش آب آوردم. کمی که آرام شد شروع کرد. همانطور که اشکش سرازیر بود گفت نمی دانم چرا هرچی بدبختیست باید سر من بیاید. خسته شدم به خدا، دیگه طاقت ندارم. ۲۸ ساله بود. تازه مدرک ارشدش را گرفته بود، ۳ سال […]داستان زندگی روانشناس
روی صندلی نشست و به جای نگاه کردن به من، نگاهش را به زمین دوخت. از ظاهرش نمی تونستم هیچ حدسی دربارۀ مشکلش بزنم. سلام کردم، بعد از معرفی خودم، اطلاعات اولیه رو ازش گرفتم. ۳۲ ساله بود و دانشجوی فوق دکتری در یکی از دانشگاههای به نام امریکا. تا مقطع فوق لیسانس در […]
بار اول الناز برای مشاورۀ تحصیلی پیشم اومد. اون که لیسانس مهندسی داشت، مردد بود که تو رشتۀخودش ارشد بخونه یا از اول کنکور پزشکی بده. وقتی ازش پرسیدم به پزشکی خیلی علاقه داری؟ گفت نه. ولی کسی که دوستش دارم خیلی به پزشکی علاقه داره و گفته تنها در صورتی که من پزشکی قبول […]
سلام من توی این بخش خاطرات کیس هایی که به نظرم جالب بودن رو می نویسم.شاید خوندن سرگذشت آدم ها بتونه به ما کمک کنه تا تصمیمات بهتری بگیریم. البته به منظور حفظ اسرار مراجعین، کیس هایی در اینجا مطرح میشن که بیش از ۵ سال پیش به من مراجعه کرده اند. به علاوه تمام […]
طراحی؛ توسعه و پشتیبانی : آدونایس
0