این رده تنها حاوی زیرردهٔ زیر است.
این ۹ صفحه در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۹ صفحه است.
یافه
دانلود سریال ترکی داستان ما + اسامی بازیگران و خلاصه داستان
دانلود سریال ترکی عشق اجاره ای + اسامی بازیگران و خلاصه داستان
دانلود سریال ترکی خانه من + اسامی بازیگران و خلاصه داستان
دانلود سریال ترکی آتیه + اسامی بازیگران و خلاصه داستان
روانشناس سوئیسی در حل جدول
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی کادین (زن) + جزئیات داستان
خلاصه داستان قسمت ۷۰ سریال ترکی زن (کادین) + عکس
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال دخترم نرگس از شبکه ۱ + عکس
روز جهانی خاله، عمه، دایی وعمو در تقویم سال ۹۹ چه روزی است ؟
تاریخ دقیق روز جهانی مادرشوهر در تقویم سال ۹۹ چه روزی است ؟
تاریخ دقیق روز جهانی مترجم و ترجمه در تقویم سال ۹۹ چه روزی است ؟
تقویم نجومی امروز یکشنبه ۵ مرداد ۹۹ | ۵ ذی الحجده ۱۴۴۱
فال روزانه جدولیاب یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
کارل گوستاو یونگ (1875-1961) روان شناس معروف سوئیسی افراد را به دو گونه درون گرا و برون گرا طبقه بندی می کند. …
بهترین راه برای رسیدن به سایز و وزن ایده آل شما به کمک کلینیک آنلاین لاغری می تونید در مناسب ترین زمان، …
هماهنگی جهت تبلیغات: 02123051172
مجری انحصاری نیتیو، سنجاق
کلیه حقوق محفوظ و متعلق به مجله پزشکی دکتر سلام است بازنشر مطالب فقط با ذکر لینک مستقیم مجاز است
فرض کنید که در خانه هستید و پنج اتفاق زیر همزمان پیش میاد.1- تلفن زنگ میزنه2- بچه تان گریه میکنه.3-یکی داره در خونه رو می زنه و صداتون میکنه.4- لباس ها را بیرون روی طناب پهن کرده اید و بارون میگیره .5- شیر آب رو در آشپز خانه باز گذاشتید و آب داره سر ریز میشه.
خب حالا با این وضعیت شما به ترتیب کدوم کار ها رو انجام میدید، یعنی از شماره ی 1 تا 5 رو با چه اولویتی انجام میدید؟
زیگموند فرویدفروید یکی از بارزترین شخصیت های علمی قرن بیستم است. او در 6 ماه مه 1856 به دنیا آمد و در در 23 سپتامبر 1939 از دنیا رفت. او اطریشی بود و از بنیانگذاران دانشکده روانپزشکی. بیشترین شهرت فروید مربوط به کار های او در زمینه روان شناسی تمایلات جنسی، رویا ها و ضمیر ناخودآگاه است. او به عنوان پدر علم روان تحلیل گری شناخته می شود.
هر یک از 5 مورد بالا نشون دهنده یکی از جنبه های زندگی شماست****************************زنگ تلفن ، نشانه شغل و کار شماستگریه بچه ، نشان دهنده خانواده استزنگ در خونه ، نشان دهنده دوستان شماستلباس ها ، نشان دهنده پول هستنبستن شیر آب ، نشان دهنده میل جنسی است
www.citehr.com
روانشناس سوئیسی در حل جدول
بر اساس مطالعهای که در ماه جولای 2002 در مجله معتبر Review of General Psychology به عمل آمد، 99 روانشناسی که بیشترین تاثیر را بر این رشته بر جا گذاشتهاند، شناسایی و ردهبندی شدند. این ردهبندی براساس سه عامل صورت گرفت: بسامد ارجاع در مجلات علمی، ارجاع در کتابهای درسی و نظرخواهی از 1725 عضو انجمن روانشناسی آمریکا.
10 روانشناس برتر این لیست به قرار زیر بودند. این افراد نه تنها از معروفترین متفکران روانشناسی هستند بلکه همگی نقش مهمی در تاریخ روانشناسی و سهم عمدهای در شناخت ما نسبت به رفتار انسانها ایفا کردهاند:
۲-زیگموند فروید ( Sigmund Freud ) (1856-1939) وقتی صحبت از روانشناسی میشود، بسیاری از مردم به یاد این روانشناس آلمانی میافتند. کارهای او این عقیده را تقویت کرد که تمام بیماریهای روانی دلایل فیزیولوژیک ندارند. او همچنین شواهدی دال بر این که تفاوتهای فرهنگی دارای تاثیر بر روی روانشناسی و رفتار است ارائه نمود. کارهای او به شناخت بهتر ما از شخصیت، روانشناسی بالینی، رشد انسان و ناهنجاریهای روانی، کمک شایانی نموده است.
3- آلبرت بندورا ( Albert Bandura ) کارهای این روانشناس کانادایی، بخشی از انقلاب «شناخت در روانشناسی» است که از اواخر دهه 1960 شروع شد. نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت بندورا بر اهمیت یادگیری مشاهدهای، تقلید و مدلسازی، تاکید گذاشت.
4- ژان پیاژه ( Jean Piaget ) (1896-1980) کارهای این روانشناس سوئیسی تاثیر عمدهای بر روانشناسی، به ویژه درک ما از رشد فکری و ذهنی کودکان، داشته است. پژوهشهای پیاژه به توسعه روانشناسی رشد، روانشناسی شناخت، معرفتشناسی ژنتیکی و اصلاح روشهای آموزشی، کمک شایانی نموده است. آلبرت اینشتین درباره مشاهدات پیاژه در مورد رشد فکری و ذهنی کودکان و فرایند تفکر چنین گفته است: «این کشفی است که آنقدر ساده است که فقط به فکر یک نابغه میرسد.»
5- کارل راجرز ( Carl Rogers ) (1902-1987) تاکید اصلی این روانشناس آمریکایی بر تاثیر شگفت توانائیهای بالقّوه انسان بر روانشناسی و آموزش است. کارل راجرز یکی از مهمترین متفکران انسان گراست و روش درمان ابتکاری او که به «درمان راجرین» معروف است، تاثیر عمدهای بر روشهای درمانی داشته است.
6- ویلیام جیمز ( William James ) (1842-1910) از این روانشناس و فیلسوف معروف، غالباً به عنوان «پدر روانشناسی آمریکا» یاد میشود. کتاب درسی 1200 صفحهای او به نام «اصول روانشناسی»، مهمترین منبع کلاسیک درسی بود و درسها و نوشتههای او کمک شایانی به تثبیت روانشناسی به عنوان یک علم کرد. او در طی 35 سال تدریس خود، تاثیر بسیاری بر روی روانشناسان اوایل قرن بیستم گذاشت.
7- اریک اریکسون ( Erik Erikson )(1902-1994)نظریه این روانشناس آلمانی درباره «رشد روانی- اجتماعی» علاقهمندی و تحقیقات بسیاری را در زمینه رشد انسان در دوره حیاتش به وجود آورد. اریکسون که از همکاران آنا فروید (دختر زیگموند فروید) بود، از طریق کشف رشد در طول حیات، شامل دوران کودکی، بلوغ و پیری، به توسعه نظریه روانکاوی کمک بسزایی نموده است.
8- ایوان پولوف ( Ivan Pavlov ) (1849-1936)این روانشناس روسی با تحقیقاتش در زمینه واکنشهای شرطی، به پیدایش رفتارگرایی در روانشناسی کمک شایانی نموده است. روشهای تجربی پاولوف در تغییر روش روانشناسی از دروننگری و سنجش ذهنی به معیارهای عینی رفتاری، تاثیر عمدهای داشته است. پاولوف در سال 1904 برنده جایزه نوبل روانشناسی شد.
9- کرت لوین ( Kurt Lewin )(1890-1947)از این روانشناس آلمانی به عنوان پدر «روانشناسی اجتماعی مدرن» نامبرده میشود زیرا او یکی از نخستین کسانی بوده است که روشهای علمی و تجربه را برای نگریستن به رفتارهای اجتماعی به خدمت گرفته است.
حسن عباسی کیست؟
حسن عبّاسی متولد سال ۱۳۴۵ شهرستان ازنا میباشد.تحلیلگر سیاسی اهل ایران و رئیس مرکز بررسیهای دکترینال (اندیشکده یقین) نیز است.
وی در نطقهای خود به بسط نوعی تئوری دفاعی با نام «دفاع نامتقارن» مشهور است که بر مبنای شهادتطلبی در مسیر رضایت الله استعباسی اعتقاد دارد که «گفتگوی تمدنها» در نظر آمریکا بی معنی است و آنها در همان سالی که سال گفتگو تمدنها نامیده شد نظریهٔ «برخورد تمدنها» را مطرح و از آن دفاع کردند.وی در مورد آمریکا معتقد است که آمریکا برای رسیدن به اهداف خود در منطقه ناگزیر به مقابله با ایران است و این یعنی «آمریکا دشمن ایران و اسلام است و دشمن اسلام، شیطان است».
وی به نقد سریالهایی همچون فرار از زندان، لاست، فرینج، ۲۴ و … پرداختهاست و همچنین نقدهایی بر سریالهای فارسی1 داشتهاست
ادعا شده که او در دوران جنگ ایران و عراق به عنوان یک بسیجی داوطلب به میدان جنگ رفت و بعد از پایان جنگ و دوران ثبات به یک نظریهپرداز در نظام جمهوری اسلامی تبدیل شد. در مقابل، علی شمخانی، فرمانده نیروی دریایی در دوران جنگ و وزیر دفاع سید محمد خاتمی، ادعا کرد او در جنگ ایران و عراق حضور نداشتهاست. شمخانی گفت: «اگر حسن عباسی و عباسیهای دیگر به جبهه میآمدند و ما كمبود نیرو نداشتيم، مساله فرق میكرد. ايشان در جبهه حضور نداشتند
مجتبی ذوالنور، جانشین نماینده ولی فقه در سپاه پاسداران در سال ۱۳۸۳ درباره مدرک تحصیلی وی گفته بود: «برادرم آقای عباسی دکتر نیستند. ایشان در رشته فلسفه مقطع کارشناسی مشغول تحصیل هستند»حسن عباسی پس از آنکه در مورد دکترا داشتن یا نداشتن مورد سوال قرار گرفت، در پاسخ گفت: «من فقط ۱۰۴ رساله دکترا ارائه کردهام. بعضی از همین آقایان که در سپاه هستند و دکترا دارند، رساله دکترایشان را با من ارائه کردهاند…. دکتر یعنی دکترینر، یعنی کسی که میتواند دکترین ارائه کند. طبیب کسی است که میتواند طبابت کند،!!!!! راننده کسی است که میتواند رانندگی کند.!!!!!»
حسن عباسی ادعا کردهاست نیویورک تایمز هر هفته راجع به او مطلب میزند !!!و همیشه جلوی اسم او داخل پرانتز مینویسد: «The Kissinger of Islam». خبرنگار آفتاب در این مورد میگوید که در جستجوی آرشیو این روزنامه در اینترنت حتی یک با نام حسن عباسی پیدا نشدهاست. و غیره و غیره..
منبع:ویکی پدیا
حرکت نرم و برنامه ریزی شده علیه روانشناسی و جامعه روانشناسان یک پروتکل جدید نیست. در رسانه ها روحانیت مشاوره خانواده می دهد. علمی که اصول ، فرایند ،سیستم، مکتب،رویکرد دارد. تمام نسخه های تجویزی آنها مانند بیماری انفولانزا است همه مثل هم…. ایا انها می دانند رویکردسیستمی،( خانواده به عنوان یک سیستم )،رویکرد روانپویشی، رویکرد خانواده درمانی استراتژیک ،رویکرد میلان رویکرد خانواده درمانی مبتنی بر روابط فردی ( شارف و شارف )،رویکرد گشتالت درمانی خانواده ( کمپلر ) در خانواده درمانی چیست..آیا می دانند در رویارویی موثر درمانی چه شرایطی را باید رعایت کرد.. آیا می دانند درمان مستلزم حضور تمام اعضاء خانواده است نه یک فردی که ممکن است خود منشاء مشکلات باشد…..این سهم روحانیت بود…. آقای حسن عباسی میداند فروید کیست؟ ایشان میگوید نمی توان انگیزه های ناخودآگاه را کنترل کرد .. تعریف ایشان از انگیزه های ناخودآگاه کدام بخش است.. سائق ها،لیبدو،ناکامی ها،تعارض ها ..جدای از همه آیا ایشان در زمینه روانشناسی مطالعه جدی داشته .. مدرک معتبر دارد (حداقل کارشناسی روانشناسی) ..آیا صرف مطالعه چند کتاب می توان یک نظریه پرداز علمی شد…رزومه ایشان تماما پاسخگوی این سوالات است.
ساختمان پزشکان مهمترین بخش روانشناسی امروز که همان بهداشت روانی است را به تصویر گذاشت.در این سریال ناکامی ها کمبود ها. تعارض ها.تضاد ها همه و همه از یک طرف ناشی از خلاء های شخصیتی که هر انسانی می تواند درگیر آن باشد و از طرفی ضعف ها و کاستی های جامعه ما که به این عقب افتادگی های فکری و فرهنگی بال و پر می دهد ناشی میشد.صحبت سیاسی نیست.سخن از مظلومیت علمی است که به لحاظ شاید محتوای غربی آن در نطفه خفه شده.. خیلی ها نمی دانستند روانشناسی چیست. روانشناس کیست.
مهمترین سکانس این فیلم شاید همان قسمتی بود که از مهمترین خنجر جامعه جوان ما سخن گفت ُباشد. زمانی که در تلوزیون صحبت از روابط جنسی می کند.. همه وی را متهم می شمارند.. القاب به او می دهند.. طرد می شود.. محاکمه می شود و درنهایت از گفتار خود به اجبار اظهار ندامت می کند. جامعه ما مانند جامعه جزامی است.. همه باید جزامی باشند …ساختمان پزشکان گفت که باید با چشم باز ضعف ها را دید.. مشکل اصلی جامعه را نه جوانان را باید بی پروا مطرح کرد.. پسران بلافاصله بعد از ایجاد رابطه با دختر به او پیشنهاد سکس می دهند.بدون درنظر گرفتن عفت وی .مکتب دینی خود.اصول و ارزشهای جامعه ..این یک بیماری است که باید درمان شود.پزشکش روانشناس است.
روانشناس سوئیسی در حل جدول
مادر سالم ،فرزند سالم پرورش می دهد.جامعه سالم جوانان سالم در خود دارند نه بیمار.دختر امروز چه اندوخته ای برای فردای فرزند خود دارد.. از حیا .. از پاکدامنی.. از عفت .. از شرم.. این معضلی است که باید حل شود.پسران ما بیمارند و دختران را هم مانند بیماری واگیر دار مصموم می کنند. باید واکسینه همگانی زد. این واکسینه فقط در دستان روانشناسان است نه منتقدان و یاوه گویان رسانه ای..
امید احمدیچهارشنبه 26 مرداد1390 ساعت: 13:2
توسط:نداسلام خیلی جالب بودنمی دونم چرا بعضی فروید رو ضد اسلام تلقی می کنند بااینکه اصلا اینطور نیست یهود که یهودی مگه همه مثل همنبه نظر من مطرح کردن مسائل جنسی در رسانه نمی تونه عامل افزایش روابط دختر وپسر بشه مگه ما فقط تلویزیون رو داریم به نظر من آگاهی خیلی بیشتر کمک می کنه تا ناآگاهی از اوضاع جامعهبا توجه به متن وقتی یه مادر سالم رشد کنه فرزند سالم میشهجامعه ما از اطلاع رسانی واهمه داره به عقیده من
آیا فروید مرده است ؟
البته که مرده است .او سپتامبر 1939 درگذشت. اما هیچ وقت کسی نمی پرسد که ایزاک نیوتون یا ویلیام جیمز مرده است. به دلیلی غریب این سوال برای فروید مطرح شده است. اگر سوال این باشد که روانکاوی ، شاخه ایی از روانشناسی ، که او بنا نهاده مرده است ؟ پاسخ آشکارا خیر است.
عمر روانکاوی طولانی تر از فروید بود و هنوز هم دارد رشد می کند. بخش روانکاوی انجمن امریکا دومین بخش بزرگ در انجمن است. امروزه چندین مکتب روانکاوی وجود دارد که برخی از آنها را احتمالا فروید نمی شناخت.
از رشته ایی که بانی آن 60 سال قبل مرده است فقط همین را می توان انتظار داشت.آیا عقاید فروید معتبرند؟
پاسخ این است که برخی هستند و برخی نیستند.تعداد تعجب آوری ازآنها امروز مرتبط ،حتی هسته ایی هستند. بنابراین فرض
می کنیم اصل موضوع این است که بگوییم ، کدامیک از عقاید او هنوز معتبر است و به همین موضوع خواهیم پرداخت.
بیائید نگاهی به برخی عقاید هسته ایی فروبد بیندازیم و ببینیم تا چه حد با روانشناسی امروزه قابل مقایسه است. فروید گفت که رد همه انگیزه های انسان را می توان در منابع زیست شناختی مخصوصا تمایل جنسی و پر خاشگری یافت. رشته ایی از روانشناسی مرسوم به روانشناسی تکاملی ، روانشناسی اجتماعی و روانشناسی کردارشناسی وجود دارد که همه انها از اهمیت عوامل زیست شناختی در رفتار ما حمایت می کنند و همه آنها داده هایی دارند که ادعای آنها را تا یید کنند.این وجه از تفکر فرویدی مطمئنا هنوز نمرده است.
می خواهید اهمیت تمایل جنسی و پرخاشگری را بدانید؟ فقط نگاهی به پر فروشترین کتابها ، فیلم های پرزد وخورد و نمایش های تلوزیونی دورو بر خود بیاندازید. چه چیزی واقعا آنها را مشخص می کند؟
تمایل جنسی یا خشونت. هالییوود و ناشرین کتابها ظاهرا فرویدین هستند، همینطور مردمی که ظاهرا نمونه ایی از کالای آنها هستند.
یک عقیده دیگر فروید که ظاهرا خیلی بحث برانگیز است ، نظر او در مورد وجود احساسهای جنسی در کودکان بود .چیزی که امروز از احساسات پیش پا افتاده است.
روانکاوی سال های طولانی بر این عقیده استوار بوده است که یکی از عوامل اساسی مسئول تاثیر رواندرمانی ، رابطه درمانی است. سالها این موضوع مورد قبول نبود بخصوص مکتب رفتار گرا آن را قبول نداشت. امروزه ما می دانیم که این یکی از عوامل مهم در موفقیت درمان است. عقیده مرتبطی مبنی بر این که باز نمودهای رابطه اولیه را در ذهن نگاه می داریم
عقیده ایی که با نظریه روابط شیئی(مکتبی از روانکاوی) و نظریه وابستگی نظری که توسط یک روانکاو، جان بالبی مطرح شد امروزه مورد قبول در روانشناسی است.
اساسی ترین عقیده ایی که معمولا به فروید نسبت داده می شود اهمیت فرایندهای ناخوداگاه است. به عقیده فروید ما اکثر اوقات دلیل آن چه را انجام می دهیم نمی دانیم . زمانی طولانی روند کلی روانشناسی این مفهوم را رد می کرد.امروزه به نظر میرسد امتیاز آن بالاخره به فروید رسیده است. متفکرین معاصر این قرن معتقدند که فرایند های نا خود اگاه مسئول عمده رفتار ما هستند. بحث در مورد فرایند های نا خود اگاه در پزوهش های حافظه ، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی شناختی و نظایرآن مطرح شده است . در واقع آن یک روند کلی فکری در روانشناسی است. مفاهیم اساسی فروید نظایر عقاید او در مورد دفاع ها از حمایت تجربی برخوردار بوده است.
البته برخی از جزئیات افکار فروید تسلیم رویدادها شده است و نادرست ازآب درآمده. به هر حال کدام متفکری هست که 60 سال پس از مرگش تمام عقاید او بدون کم و کاست تغییر و دوام یافته است؟
معهذا افکار فروید نه تنها زنده که سرزنده هستند. بناراین باید بسیاری ازآنها را خود بیازمائیم.
زمينه روانشناسي هيلگارد-جلد يك-ترجمه نصرت الله پورافكار
امید احمدی
رابرت زایونس، روانشناس اجتماعی برجسته آمریکایی در سن 85 سالگی درگذشت. او با تبیین تأثیرات فرایندهای ذهنیای بر رفتارهای اجتماعی به ایجاد یکی از حوزههای جدید روانشانسی اجتماعی کمک کرد. او مدرس بازنشسته روانشناسی در دانشگاه استنفورد و استاد پیشین روانشناسی اجتماعی در دانشگاه میشیگان بود. پروفسور زایونس، در طول بیش از پنجاه سال عمر علمی خود، آثار زیادی را در در حوزه شناختی ذهن و جامعه منتشر کرده است.
تا اواسط قرن بیستم، دانشمندان برای تبیین انگیزههای رفتار انسان با رویکردی انعکاسی به محیط زندگی افراد توجه میکردند. این جریان به زمانی باز میگردد که روانشانسی رفتاری در اوج برتری خود بود. اما پروفسور زایونس از زاویه مقابل به ذهن نگاه کرد.
آنچه یافتههای گوناگون او را تا حد زیادی به هم پیوند میدهد، علاقه همیشگیاش به رابطه احساس و فکر است. او در تلاش برای مشخص کردن میزان تأثیرگذاری این دو عامل بر یکدیگر، بارها در ساخت ذهنی انسان جایگاهی را مشخص کرد که در آن احساس بر خلاف شناخت حرکت میکرد. یکی از معروفترین یافته پروفسور زایونس، که شاید بیشتر بخاطر آن شناخته شده باشد، تأثیر «نمایش محض» خوانده میشود. این یافته علمی که در سال 1968 در مجله «شخصیت و روانشاسی اجتماعی» به چاپ رسید، نتیجه آزمایشی بدیعی بود که بر روی عدهای از آزمایششوندگان انجام شد. در این آزمایش، اشکال مختلفی را به صورت رندم و با سرعت زیاد به سوژهها نمایش دادند. سرعت نمایش این اشکال آنقدر زیاد بود که آزمایششوندگان متوجه تکراری بودن بعضی تصاویر نشدند. با این حال وقتی بعد از آزمایش از آنها سؤال میشد که کدام تصویر به نظرشان خوشایندتر میآید، آنها با اعتماد کامل به تصویری اشاره میکردند که بیشتر در نمایش تصاویر تکرار شده بود در حالی که هیچ اطلاعی از موضوع آزمایش نداشتند. نتیجه این یافته، مورد توجه بسیاری از شرکتها تبلیغاتی و کارشناسان فرهنگی قرار گرفت. در مطالعه دیگری که مورد توجه رسانههای عمومی قرار گرفت، تأثیر تعداد افراد خانواده و تربیت دوران کودکی بر I.Q کودکان مورد بررسی قرار گرفت. طبق یافتههای زایونس، نمره ضریب هوشی کودکان یا همان I.Q، با توجه به تعداد فرزندان در خانواده تغییر میکند. به این معنا که فرزند دوم یک خانواده نسبت به فرزند اول ضریب هوشی کمتری دارد. در تبیین این فرضیه، زایونس به این نکته اشاره میکند که فرزندان بزرگتر، بیشتر مورد توجه والدینشان بودهاند، در حالی فرزندان کوچکتر، به دلیل توجه تقسیم شده والدین بین آنها و فرزند بزرگتر، از توجه کمتری بهرهمندند و این عامل تأثیر مهمی در رشد ضریب هوشی کودک خواهد گذاشت.
رابرت زایونس، تنها فرزند از یک خانواده لهستانی بود که در سال 1923، در یکی از شهرهای مرکزی لهستان به دنیا آمد. پس از حمله نازیها به لهستان، او به همراه خانوادهاش به ورشو مهاجرت کرد. پدر و مادر رابرت در یکی از بمبارانهای نازیها کشته شدند و خود او هم به سختی مجروح شد. مدتی در ورشو درس خواند ولی پس از اشغال ورشو به دسته نیروهای آلمانی، به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. پس از مدتی از اردوگاه نازیها فرار کرد اما بزودی دستگیر شد. بعد از آن به زندان سیاسیای در فرانسه اشغال شده منتقل شد. او یکبار دیگر هم از زندان گریخت و این بار به نیروهای مقاومت فرانسه پیوست. بعد از پایان جنگ در دانشگاههای مختلفی درس خواند و در سال 1948 به آمریکا عزیمت کرد و تا سال 1955، دکترای خود را از دانشگاه میشیگان اخذ کرد. دو کتاب مهم او عبارتند از «روانشانسی اجتماعی: رویکردی تجربی» (1966) و گزیده آثاراش که در سال 2004 به چاپ رسید.
او در مصاحبهای با یکی از مجلات علمی انگیزه خود برای فعالیت در رشته روانشناسی را اینگونه بیان کرد: «یونسکو شعاری دارد با این مضمون: از آنجایی که جنگها ابتدا از ذهن انسانها آغاز میشوند، پس برای دفاع از صلح هم باید به تربیت ذهن پرداخت و از آنجایی که خودم در جنگ حضور داشتم، این شعار انگیزه خوبی بود تا به این رشته وارد شوم تا شاید بتوانم به جلوگیری از وقوع جنگهای آینده کمک کنم». و در پایان اشاره میکند که «هنوز هم در انتظار این کمک روانشناسیام».
خوزه سيلوا در سال 1914 در لارودي تكزاس به دنيا آمد. در چهار سالگي پدر خود را از دست داد و پس از ازدواج مجدد مادرش براي زندگي نزد مادر بزرگش رفت و ناچار شد از شش سالگي براي امرارمعاش شروع به كار كند. اولين شغل او واكس زدن كفش ها بود و بعد نظافتچي و روزنامه فروش و رفتگر شد. در هفت سالگي روزي يك دلار درآمد داشت، ولي چون در كار خود لياقت و كفايت بسيار نشان داد به زودي درآمدش به روزي دو دلار رسيد. او به خاطر وضع بد مالي خانواده اش به مدرسه نرفت. در دوازده سالگي رانندگي آموخت و به خريد و فروش پرداخت.
ادامه مطلب………
ادامه مطلب…………….
روانشناسی رشته بسیار گستردهای با موضوعات مختلف است. با نگاهی به نظریات معروفترین متفکران روانشناسی، این گستردگی و تنوع افکار به خوبی قابل مشاهده است.
بر اساس مطالعهای که در ماه جولای 2002 در مجله معتبر Review of General Psychology به عمل آمد، 99 روانشناسی که بیشترین تاثیر را بر این رشته بر جا گذاشتهاند، شناسایی و ردهبندی شدند. این ردهبندی براساس سه عامل صورت گرفت: بسامد ارجاع در مجلات علمی، ارجاع در کتابهای درسی و نظرخواهی از 1725 عضو انجمن روانشناسی آمریکا.
10 روانشناس برتر این لیست به قرار زیر بودند. این افراد نه تنها از معروفترین متفکران روانشناسی هستند بلکه همگی نقش مهمی در تاریخ روانشناسی و سهم عمدهای در شناخت ما نسبت به رفتار انسانها ایفا کردهاند:
*****************************
۱- بی. اف. اسکینر ( B.F. Skinner ) (1904-1990 )
روانشناس سوئیسی در حل جدول
این روانشناس آمریکایی یکی از رهبران نظریه رفتارگرایی ( behaviorism ) است. کارهای او در زمینه روانشناسی تجربی او را یکی از تاثیرگذارترین روانشناسان تاریخ نموده و روشهای درمانی بر پایه نظریههای او هنوز در سطح گستردهای مورد استفاده است.
2- زیگموند فروید ( Sigmund Freud ) (1856-1939)
وقتی صحبت از روانشناسی میشود، بسیاری از مردم به یاد این روانشناس آلمانی میافتند. کارهای او این عقیده را تقویت کرد که تمام بیماریهای روانی دلایل فیزیولوژیک ندارند. او همچنین شواهدی دال بر این که تفاوتهای فرهنگی دارای تاثیر بر روی روانشناسی و رفتار است ارائه نمود. کارهای او به شناخت بهتر ما از شخصیت، روانشناسی بالینی، رشد انسان و ناهنجاریهای روانی، کمک شایانی نموده است.
۳-آلبرت بندورا ( Albert Bandura ) (1925-)
کارهای این روانشناس کانادایی، بخشی از انقلاب «شناخت در روانشناسی» است که از اواخر دهه 1960 شروع شد. نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت بندورا بر اهمیت یادگیری مشاهدهای، تقلید و مدلسازی، تاکید گذاشت.
۴- ژان پیاژه ( Jean Piaget ) (1896-1980)
کارهای این روانشناس سوئیسی تاثیر عمدهای بر روانشناسی، به ویژه درک ما از رشد فکری و ذهنی کودکان، داشته است. پژوهشهای پیاژه به توسعه روانشناسی رشد، روانشناسی شناخت، معرفتشناسی ژنتیکی و اصلاح روشهای آموزشی، کمک شایانی نموده است. آلبرت اینشتین درباره مشاهدات پیاژه در مورد رشد فکری و ذهنی کودکان و فرایند تفکر چنین گفته است: «این کشفی است که آنقدر ساده است که فقط به فکر یک نابغه میرسد.» 5
۵- کارل راجرز ( Carl Rogers ) (1902-1987)
تاکید اصلی این روانشناس آمریکایی بر تاثیر شگفت توانائیهای بالقّوه انسان بر روانشناسی و آموزش است. کارل راجرز یکی از مهمترین متفکران انسان گراست و روش درمان ابتکاری او که به «درمان راجرین» معروف است، تاثیر عمدهای بر روشهای درمانی داشته است.
۶- ویلیام جیمز ( William James ) (1842-1910)
از این روانشناس و فیلسوف معروف، غالباً به عنوان «پدر روانشناسی آمریکا» یاد میشود. کتاب درسی 1200 صفحهای او به نام «اصول روانشناسی»، مهمترین منبع کلاسیک درسی بود و درسها و نوشتههای او کمک شایانی به تثبیت روانشناسی به عنوان یک علم کرد. او در طی 35 سال تدریس خود، تاثیر بسیاری بر روی روانشناسان اوایل قرن بیستم گذاشت.
۷- اریک اریکسون ( Erik Erikson ) (1902-1994)
نظریه این روانشناس آلمانی درباره «رشد روانی- اجتماعی» علاقهمندی و تحقیقات بسیاری را در زمینه رشد انسان در دوره حیاتش به وجود آورد. اریکسون که از همکاران آنا فروید (دختر زیگموند فروید) بود، از طریق کشف رشد در طول حیات، شامل دوران کودکی، بلوغ و پیری، به توسعه نظریه روانکاوی کمک بسزایی نموده است.
8- ایوان پاولوف ( Ivan Pavlov ) (1849-1936)
این روانشناس روسی با تحقیقاتش در زمینه واکنشهای شرطی، به پیدایش رفتارگرایی در روانشناسی کمک شایانی نموده است. روشهای تجربی پاولوف در تغییر روش روانشناسی از دروننگری و سنجش ذهنی به معیارهای عینی رفتاری، تاثیر عمدهای داشته است. پاولوف در سال 1904 برنده جایزه نوبل روانشناسی شد.
۹-کرت لوین ( Kurt Lewin ) (1890-1947)
از این روانشناس آلمانی به عنوان پدر «روانشناسی اجتماعی مدرن» نامبرده میشود زیرا او یکی از نخستین کسانی بوده است که روشهای علمی و تجربه را برای نگریستن به رفتارهای اجتماعی به خدمت گرفته است
10- به انتخاب خواننده
آخرین مکان این لیست را خالی میگذاریم تا خواننده، مناسبترین فردی را که خودش ترجیح میدهد در این مکان قرار دهد!
منبع
http://www.maryam-yekta.blogfa.com/
همه ي ما دوست داريم فرزنداني مسئوليت پذير داشته باشيم. اما چطور مي توانيم اطمينان يابيم که فرزندانمان اين درس ها را به خوبي آموزش مي بينند؟ در اين مقاله چند راه براي مسئوليت پذير کردن فرزندانتان به شما نشان مي دهيم.
روانشناس سوئیسی در حل جدول
1) از همان بچگي بعضي از کارها را به آنها واگذار کنيد.
بچه هاي کوچک، حتي بچه هاي دو ساله، علاقه ي خيلي زيادي به کمک کردن دارند. اگر صبور و خلاق باشيد، مطمئن باشيد خيلي بيشتر از آنچه شما فکر مي کنيد از دستشان برمي آيد. اينکار باعث مي شود وقتي بزرگتر شدند، در کارهايشان اعتماد به نفس و شور و اشتياق داشته باشند.
2) براي کارهايشان پاداش نگذاريد.
اگر مي خواهيد حس مسئوليت پذيري به صورت طبيعي و عمقي در وجود فرزندانتان شکل گيرد، بايد بتوانند ارزش واقعي کارهايشان را درک کنند. اگر فقط روي چيزي که به عنوان پاداش خواهند گرفت متمرکز شوند، اين را ياد نخواهند گرفت.
3) وقتي اشتباه ميکنند، عواقبي طبيعي براي آنها در نظر بگيريد.
اگر عادت کرده اند که هميشه وسايل بازيشان را جايي جا بگذارند، بايد بگذاريد با نتايج و عواقب کارهايشان هم روبه رو شوند. شايد لازم باشد که براي بازي بعديشان از کسي دستکش قرض بگيرند، يا شايد هم اگر گم شده باشد، مجبور شوند يک دستکش نو بخرند. اگر هر وقت که چيزي را گم مي کنند شما کمکشان کنيد، هيچوقت در زندگي مسئوليت پذير نخواهند شد.
4) وقتي مي بينيد جايي احساس مسئوليت کرده اند، آن را بر زبان بياوريد.
هر رفتاري که از آنها مي بينيد و خوشتان مي آيد را جلوي خودشان به زبان بياوريد. اينکار باعث مي شود با شور و شوق بيشتري باز آن کار را تکرار کنند.
5) هر از گاهي درمورد مسئوليت پذيري با آنها صحبت کنيد.
مسئوليت پذيري را به عنوان يک ارزش خانوادگي به آنها معرفي کنيد و اهميت آن را برايشان توضيح دهيد.
6) خودتان الگوي مسئوليت پذيري براي فرزندانتان باشيد.
آنها همه چيز را از شما ياد مي گيرند، پس مراقب رفتارهايتان باشيد. سعي کنيد هميشه خوش قول باشيد. مطمئن باشيد که آنها همه ي کارهايتان را زير ذره بين دارند.
7) از همان کودکي به آنها پول توجيبي بدهيد.
بگذاريد از همان دوران کودکي، تصميمات مربوط به امور ماليشان را خودشان بگيرند. با اين روش خيلي زود چم و خم پول خرج کردن دستشان مي آيد. اما اگر زود پولشان را تمام کردند، تنبيهشان نکنيد.
8) باور داشته باشيد که کودکانتان مسئوليت پذير هستند.
باور شما به مسئوليت پذيري آنها، خيلي زود به خودشان منتقل خواهد شد و سطح توقعاتشان را بالاتر خواهند برد. حتي وقتي خرابکاري مي کنند هم اين باور را از دست ندهيد.
9) به آنها ياد بدهيد که مسئوليت پذير باشند.
با آنها صحبت کنيد و بگوييد که توقع چه رفتاري از آنها را داريد. وقتي آنها ندانند که مسئوليت پذيري چيست، چطور مي توانند مسئوليت پذير باشند؟
10) از ديگران هم راهنمايي و کمک بگيريد.
بعضي وقت ها خيلي سخت است که خودتان بفهميد در برخورد با فرزندتان خيلي سخت گيريد يا آسان گير. مي توانيد با پدر و مادرهاي ديگر صحبت کنيد، کتاب بخوانيد، به مشاوران مخصوص مراجعه کنيد، هر کاري از دستتان برمي آيد انجام دهيد تا احساس کنيد که براي بار آوردن فرندتان تنها نيستيد.
– مريم عاطفي: افرادي كه خودآگاهي عمومي دارند، از ديدگاه ديگران نسبت به خودشان آگاه هستند و افرادي كه خودآگاهي خصوصي دارند، از احساسات دروني خودآگاه هستند و ميتوانند خود را به خوبي تحليل كنند. چگونگي رفتار ما ريشه در نگاهمان نسبت به خودمان دارد. بايد بر اين نكته تاكيد كرد كه چنين تصويري ميتواند با افزايش سطح خودآگاهي فرد نسبت به تواناييهايش ، به تصويري مثبت و كارآمد تبديل شود و در پي آن رضايت و لذت او- با وجود تفاوت جسمي با ديگران- افزايش يابد؛ نگاه كن ببين من چه كار كردم…من اين كارها را خوب بلدم… آيا به درد دانشگاه رفتن ميخورم؟ آيا پدر و مادر خوبي هستم؟آيا از اين كار لذت خواهم برد و هزاران پرسش ديگر.
ما به طور مداوم و پيوسته در معرض پرسشهايي در مورد خودمان هستيم. هنگامي هم كه نسبت به طرح اين سئوالات ناآگاهيم، باز هم با طرح چنين پرسشهايي از خود، كارهاي مختلف را امتحان و از بعضي كارها اجتناب ميكنيم.
به عبارتي، پاسخ ما به اين پرسشها، به سوالي بزرگتر و كليتر باز ميگردد«من كيستم؟».پاسخ به اين سوال روشن ميكند كه انسان ميتواند درباره خود، تواناييهاو ويژگيهايش به دانش و آگاهي دست يابد. گرچه هر يك از ما پاسخهاي متفاوتي به اين سوال ميدهيم اما پاسخ به سوال «من كيستم؟» محور بسياري از رفتارها و احساسات ماست.
به تعبير روانشناسانه، توانايي فرد در شناخت خود و آگاهي از خود به عنوان موجودي متمايز را «خودآگاهي»، و پاسخ به سوال «من كيستم؟» همان چيزي است كه خودپنداره ناميده ميشود. هرچه پاسخ افراد به سوال «من كيستم؟» دقيقتر باشد، فرد از توانايي خود از آگاهي بيشتري برخوردار خواهد بود. چگونگي برداشتي كه ما از خود داريم، نقشي مهم و زيربنايي در احساس رضايت از زندگي دارد. بنابراين، تقويت توانايي خودآگاهي و به تبع آن داشتن «خودپندارهاي» دقيق، ميتواند فرد را در جهت مقابله با مشكلات و حل آنها ياري دهد.
خودپنداره چيست؟
خودپنداره، تصويري است كه ما از خود داريم، ما نظريههايي درباره جهان ميسازيم كه به ما كمك ميكنند با موقعيتهايي كه روبهرو ميشويم، كنار بياييم. مهمتر از آن، ما به خلق نظريههايي درباره خودمان نيز دست ميزنيم. اين نظريهها را نظريه خويشتن ميناميم و در اينجا آن را معادل خودپنداره فرض ميكنيم. چند ديدگاه در مورد چگونگي شكلگيري خودپنداره وجود د ارد:
ديدگاه اجتماعي: در اين ديدگاه خود (self) محصولي اجتماعي است. گروهي از روانشناسان اجتماعي كه خود را «تعاملگرايان نمادين» يا كنش متقابل نمادي مينامند، معتقدند كه افراد براساس اينكه ديگران در مورد آنها چه نظري دارند يا با آنها چگونه رفتارميكنند، در مورد خود اظهارنظر ميكنند.
هر فرد آگاهي مييابد كه حوزهاي در ادراك ديگري است و با درونيسازي آن بر خود نيز به عنوان موضوعي در حوزه ادراكي خويشتن آگاه ميشود. به عنوان مثال، اگر ديگران به من بگويند كه فردي باهوش و بالياقت هستم، من خود را فردي باهوش خواهم دانست و اگر اطرافيان مرا فردي كند ذهن و ناتوان بدانند، من نيز خود را ناتوان ميپندارم.
در اين ديدگاه، آنچه اهميت دارد نظر ديگران در مورد ماست. محيط بيروني، ساختار كلان اجتماعي، همانند سازي، تعاملات بين فردي و ايفاي نقش از عوامل اصلي شكل دهنده خود هستند. شايد بتوان با اغماض چنين گفت كه در اين ديدگاه، تصويري كه ديگران از ما دارند، همان خودپنداره ماست. «ما گرايش داريم خود را چنان ببينيم كه ديگران ما را ميبينند.»
ديدگاه شناختي: در اين ديدگاه مطرح ميشود كه در ارزشيابيهايي كه ديگران در مورد ما دارند، انتخابها و تفسيرهاي خود ما نيز نقش دارند. به عبارتي، هر تصوير بيروني از خلال صافي درون ميگذرد.
در اين ديگاه خودپنداره،تفسيري است كه ما از خودمان داريم. آنچه در اين ديدگاه محور اصلي شكلگيري خودپنداره است، خود به عنوان يك ساختار شناختي است. در واقع، برخلاف ديدگاه اجتماعي كه خودپنداره هر فردي فقط و فقط حاصل تصاوير و تعبيرهاي ديگران از او بود، در اينجا اين خود فرد است كه با بازسازي و تفسير تصاوير ديگران، خودپندارهاش را شكل ميدهد.
ديدگاه شناختي – اجتماعي : همانطور كه از نام اين ديدگاه برميآيد، تركيبي از نظريات شناختي و اجتماعي است. در اين ديدگاه، خود حاصل تفسيري است كه فرد از تصاوير ديگران از خودش دارد. به عبارتي، علاوه بر آنكه ديدگاه ديگران در مورد ما اهميت دارد، تفاسيري كه ما نيز از ديدگاه ايشان داريم حائز اهميت است. در اينجا، خودپنداره نه محصول فرد به تنهايي و نه محصولي اجتماعي است، كه تركيبي از هر دو است. ديدگاه ما در اينجا، ديدگاه شناختي- اجتماعي است.
اهميت و كاربرد خودپنداره
تصور كنيد كه پاسخ به سوال «من كيستم؟» را نميدانيد، آنگاه براي تصميمگيري هيچ اصل و مبنايي نداريد. بنا به اعتقاد بسياري از روانشناسان، ميزان شناختي كه ما از خودمان داريم و نيز نحوه نگريستن ما به خودمان، مبناي بسياري از تصميمها و رفتارهاي ماست.
به عنوان مثال،اگر كنسرتي در سالن بزرگ شهر در حال اجرا باشد، ما براساس شناختي كه از خودمان داريم، درباره نرفتن يا رفتن به آن كنسرت تصميم ميگيريم. از اينرو، خودپنداره ميتواند نقش يك راهنما و نقشه را براي ما بازي كند.
به همين دليل دقت، صحت و واقع بيني آن از اهميت بسياري برخوردار است. دقت خودپنداره به ما كمك ميكند تا نسبت به اشتباهات خود واقعبين باشيم، مسئوليت رفتارهايمان را بپذيريم و بيآنكه بين مسئوليتپذيري و سرزنش خود در حال نوسان باشيم، عملكرد خود را دقيقا ارزيابي كنيم. در مجموع، خودپنداره دقيق به ما كمك ميكند تا عملكرد بهتري داشته باشيم. براي ترسيم خودپنداره دقيق ميتوانيم آن را درچهار سطح زيستي،رواني، اجتماعي و فرهنگي بررسي كنيم.
سطح زيستي: تصويري است كه از جسم خود داريم. قد، وزن، رنگ مو و…؛ تمام ويژگيهاي فيزيكي وجسماني ما در اين حوزه قرار ميگيرند.
سطح رواني: شامل ويژگيهاي روحي و حالات رواني ما هستند. خوشحالي، لجاجت،پشتكار و… ديگر صفاتي كه شخصيت ما را شكل ميدهند، در اين بخش جاي ميگيرند.
سطح اجتماعي: نقشهاي متفاوتي كه ما در اجتماع بازي ميكنيم مثل دانشجوبودن، فرزند خانواده بودن، معلم بودن، همسايه بودن و… در اين حوزه قرار ميگيرند. بديهي است كه به ازاي هر نقش، رفتار متفاوتي داريم و كساني در ارتباطات موفق هستند كه بتوانند از عهده نقشهاي متفاوت برآيند و براي هر نقش رفتار ويژه آن را تعريف كنند.
سطح فرهنگي: خودپنداره فرد در سطح فرهنگي پاسخي است كه به سوال «چرا زندهاي؟» و يا «هدف از زندگي چيست؟» ميدهد. براي ترسيم خودپندارهاي دقيق، بهتر است كه به جاي استفاده از صفتهاي مثبت و منفي، از عبارات توصيفي و رفتاري استفاده كنيم.
به عنوان مثال، به جاي آنكه بگوييم «قد من كوتاه است» بگوييم «قد من 160 سانتي متر است» يا در سطح رواني، به جاي آنكه بگوييم «من پرخاشگرم» از عبارت «من وسايل خانه را ميشكنم» استفاده كنيم.
ويژگيهاي خودپنداره كارآمد
خودپندارهاي از كاركرد لازم و مفيد برخوردار خواهد بود كه دادههاي حاصل از تجربه را كسب كند و به عبارتي، منطبق بر واقعيت باشد. مثلا اگر ما تصور كنيم كه دانشجوي خوبي هستيم اما دربسياري از امتحانات موفق نبودهايم،به معناي آن است كه خودپنداره ما مبتني بر واقعيت نيست و شايد ما در حال خودفريبي باشيم.
علاوه بر اين بهتر است كه به جاي كليگويي، از ويژگيهاي اختصاصي خود آگاه باشيم. مثلا به جاي آنكه بگوييم:«من فردي فرهنگ دوست هستم» يا «من از فعاليتهاي فرهنگي خوشم ميآيد» بگوييم:«من از نمايشنامهنويسي خوشم ميآيد»
تعادل لذت- درد
اگر فردي تصور كند كه ميتواند مشكلات زناشويياش را به تنهايي حل كند اما هر روز دعوا داشته باشند، خودپندارهاش از كاركرد ضعيفي برخوردار خواهد بود.
زيرابرخلاف تصويري كه از خود دارد، در واقعيت به جاي آنكه از روابط زناشويياش لذت ببرد، در آن رنج ميكشد. مثالي ديگر، اگر فرد تصور كند از سينما رفتن لذت ميبرد و بعد لحظات خوبي را درسينما تجربه كند، چنين فردي از خودپندارهاي كارآمد برخوردار خواهد بود. در واقع منظور اين است كه اگر فعاليتهايي را كه از آن لذت ميبريم و باعث رنجش و ناراحتيمان ميشود، بشناسيم به اين ترتيب، به گونهاي رفتار خواهيم كرد كه با خودمان در تضاد نخواهيم بود.
عزت نفس
اگر خودپنداره ما فقط شامل صفات منفي باشد، در اين حالت عزت نفس پاييني را تجربه خواهيم كرد. از اينرو، خودپندارهاي كارآمد خواهد بود كه تركيبي از صفات خوب و بد باشد. اگر اين سه ويژگي همزمان حضور داشته باشند، خودپنداره فرد از كارايي لازم برخوردار خواهد بود. اما اگر فردي، به عنوان مثال،تصور كند كه مدير خوبي است( در ظاهر چنين تصوري احساس خوب بودن به ما ميدهد) اما، پروژههايش طبق برنامه اجرا نشود و همكارانش از او ناراضي باشند، خودپنداره چنين فردي فاقد ويژگي نخست- جذب دادههاي ناشي از تجربه- است. همينطور تعادل لذت- درد نيز برقرار نيست.
به خاطر داشته باشيم كه خودپنداره، نه خوب است و نه بد. تصويري كه ما از خود داريم، به خودي خود بار ارزشي ندارد. اين ما هستيم كه آن را ارزشگذاري ميكنيم و به واسطه ارزشي كه به آن ميدهيم، احساس ارزشمندي يا بيارزشي ميكنيم.
هدف اين مقاله بررسي اثر بخشي حالت هاي عاطفي و هيجاني ، به عنوان مولفه هاي شخصيت يادگيرنده بررفتار رياضي است. امروزه اضطراب رياضي مورد توجه و علاقه بسياري از متخصصان روان شناسي آموزش رياضي و نيز روانشاسان شناختي است تا از اين طريق تأثيرهاي هيجاني و بر انگيختگي هاي رواني شاگردان را در کار رياضي بشناسند و براي کنترل و مهارعلمي آنها راه کارهاي عملي بيابيد . در اين ميان اضطراب و فشار رواني و تعامل آنها با يادگيري رياضيات جايگاه ويژه اي را در امر آموزش و يادگيري رياضيات مدرسه و حتي دانشگاهي به خود اختصاص داده است ؛ هر چند که در محافل علمي و آموزشي ما کمتر به آن توجه شده است.
پژوهش ها در سال هاي اخير نشان داده اند که اضطراب رياضي غير معقول ( اضطراب مرضي ) با ايجاد مانع هاي جدي شناختي و آموزشي در فراگيران ضمن ابتلاي آنان به ايست فکري و نقصان قابليت هاي استدلالي موجبات تضعيف خود باوري رياضي را در آنها فراهم مي آورد و با ايجاد نگرش منفي به شدت بر عملکرد پيشرفت رياضي فراگيران موثر مي افتد. نوشتار حاضر با مروري اجمالي بر ادبيات کار در اين عرصه مي کوشد تاضمن ارائه تعريفي از اضطراب رياضي چگونگي تعامل ميان رفتار رياضي افراد و مقوله اضطراب رياضي را نشان دهد. واژگان کليدي : اضطراب ، اضطراب رياضي، حافظه فعال، سبک شناختي .
مقدمه نوشتار حاضر بر آن است تا چگونگي اثر بخشي حالات عاطفي و هيجاني را که از مؤلفه هاي شخصيت فرد است بر رفتار رياضي فرد مورد بررسي قرار دهد. متأسفانه به رغم جدي بودن تأثير عوامل رواني و هيجاني بر عملکرد علمي افراد ، به ويژه در علوم پايه واز جمله رياضيات ، مطالعه در خور توجهي در اين باره به زبان فارسي موجود نيست. در حالي که شناخت و کنترل عوامل ( دروني و بيروني ) پيش برنده يا بازدارنده فراگيران در ميدان فعاليت هاي رياضي مورد توجه والدين ، مربيان و پژوهشگران است .
تغيير حالت هاي رواني و برانگيختگي ها ي آشکار فراگيران در مقابله با وضعيت هاي مختلف آموزشي و يادگيري رياضيات ، به ويژه پژوهشگران آموزش رياضي را مصمم تر مي سازد تا تأثيرات هيجاني و برانگيختگي هاي رواني را بر رفتار رياضي يادگيرنده ها – خواه دانش آموز يا دانشجو – شناخته و براي کنترل علمي و عملي آن در پي چاره بر آيند.
در اين مقاله نگارنده با بررسي و مرور منابع در دسترس و توجه به واقعيت هاي موجود در امر تعليم و تربيت رياضيات کشور نکاتي را خاطر نشان مي کند. به منظور آشکار شدن ارتباط هاي ساختاري موضوع ابتدا رفتار رياضي تعريف مي شود.
رفتار رياضي 1: ناظر بر چگونگي بروز دانش رياضي فرد در موقعيت هاي مختلف است که تحت تأثير عوامل دروني و بيروني واقع مي شود. عوامل دروني و عوامل بيروني به ترتيب نقش بردارهاي تسهيل کننده و بازدانده رفتار رياضي را ايفا مي کنند ؛ شکل 1 تا حدودي اين عوامل را ترسيم مي کند. 1.Math behaviour به نظر مي رسد عوامل ارائه شده در شکل 1 مي توانند با اثر گذاري بر عملکرد رياضي فرد موجبات رشد يا بازدارندگي علمي او را فراهم آورند. در اين ميان هيجان ها به مثابه يک عامل دروني و مؤثر در ساختار شخصيتي هر فرد مورد بحث قرار مي گيرند ؛ با توجه به اين که جداسازي مقوله شناخت از فرآيند هاي عاطفي موجب خلط در بازتابش دقيق تجربه انساني مي شود ( اسکمپ ، 1989).
هيجان خوب است يا بد ؟ هيجان را معمولاً بي قراري فکر ، احساس و يا حالت تحريک شده عقلاني 2″ تلقي مي کنند که مانند بسياري از مؤلفه هاي مربوط به طبيعت انسان و فعاليت هايش تنها در جريان رشد شخصيت و تفکر او شناخته مي شود. هيجان ها ممکن است مخل يا تسهيل گر جريان تفکر و رشد آدمي باشند ؛ که در صورت مخل بودن بايد اثر بخشي آنها را بر عملکرد فرد به دقت کنترل کرد و آن را کاهش داد ، به طور که به عاملي سودمند در خدمت پويايي انديشه و شخصيت آدمي در آيد. روان شناسان ( اسکمپ ، 1989) هيجان مؤثر در کارايي و کفايت افراد را به صورت زير تقسيم بندي مي کنند: الف ) فشار رواني ؛ ب)اضطراب ؛ ج) اطمينان د) ناکامي ؛ ه) ايمني – بي هراسي پنج مقوله فوق در نيل به هدف ها تأثير گذارند. در اين ميان اضطراب و فشار رواني جايگاه ويژه اي در آموزش و يادگيري رياضيات مدرسه اي و حتي دانشگاهي به خود اختصاص داده است .
به عبارتي ، دنياي رياضيات نيز از اين مشخصه عمده قرن بيستم ، يعني اضطراب ، بي نصيب نمانده است و به دليل ويژگي هاي خاص و طبيعي اين شاخه از دانش و معرفت بشري ، آسيب پذيري فراگيران را بيش از ساير شاخه ها ي علوم محتمل مي سازد. اينک قبل از پرداختن به اضطراب رياضي ، مناسب است که ابتدا تصويري روشن از مقوله اضطراب به طور کلي داشته باشيم . اضطراب چيست ؟ در متون روان شناسي اضطراب با معاني گوناگون به کار رفته است. به طور کلي اضطراب بيانگر حالت هيجاني نامطلوبي است که محصول فشار و کشمکش هاي رواني افراد مي باشد و مشخصه بارز آن ترس از وقوع حوادث آينده است . چنانچه اين ترس و تشويش مبهم و پراکنده بوده و وابسته به چيز معيني نباشد و يا به صورت افراطي در آيد آن را اضطراب نوروتيک گويند ( استات 1، 1990). Skep 2. Oxford Concise Dictionary1- .
هرگاه فرد در وضعيتي قرار گيرد که در رويارويي با مشکلات وخطرهاي احتمالي از اعمال توانايي هاي خود نامطمئن باشد ، آن گاه او مضطرب قلمداد مي شود. مانند رانندگي روي سطح لغزنده يا شرکت در امتحان رياضي و… اصولاً تمايل به انتظار ناخوشايند از نتيجه کارها يکي از ويژگي هاي افراد مضطرب است. به علاوه ، بنابر پژوهش هاي انجام گرفته ( اليس و هانت ، 1993) اضطراب و افسردگي به نحوي به يکديگر مربوطند ؛ به طوري که افراد افسرده غالباً مضطرب هستند.
نکته قابل توجه اينست که بسيارند کساني که به نحوي دچار اضطراب و عوارض ناشي از آن هستند ، در حالي که شناخت درستي از وضعيت رواني خويش ندارند و طبعاً در صدد بهبود آن بر نمي آيند. حال به طرح پرسش ها و عناوين بحث اصلي يعني فشار رواني واضطراب در آموزش و يادگيري رياضيات پرداخته مي شود.
اضطراب رياضي چيست ؟ وجود مقوله فشار رواني و اضطراب رياضي و تأثير هاي آن بر رفتار رياضي فراگيران تا چه اندازه اي واقعي و پذيرفتني است ؟ دانش رياضي معلمان ، والدين ، چگونه ممکن است ، فراگيران را در معرض ابتلا به پديده اضطراب رياضي قراد دهد ؟ اضطراب رياضي و تأثير آن بر فرآيند هاي شناختي و پردازش اطلاعات ، سبک هاي شناختي و يادگيري و طرحواره مفهومي چگونه است ؟ اضطراب رياضي و اطمينان رياضي چگونه با يکديگر مربوط هستند ؟ اضطراب رياضي و شيوه هاي آموزش در رياضيات . اضطراب رياضي و جنس . آزمون هاي اندازه گيري اضطراب رياضي . شيوه هاي علمي کنترل وکاهش اضطراب رياضي به منظور بهره وري بيشتر و رشد رفتار رياضي . اضطراب رياضي چيست ؟ اضطراب رياضي وضعيتي رواني است که به هنگام رويارويي با محتواي رياضي ، چه در موقعيت آموزش و يادگيري ، چه در حل مسائل رياضي و يا سنجش رفتار رياضي در افراد پديد مي آيد. اين وضعيت معمولاً توأم با نگراني زياد ، اختلال و نابساماني فکري ، افکار تحميلي وتنش رواني و در نتيجه ايست تفکر مي باشد.
اضطراب رياضي و تأثير آن بر رفتار رياضي يادگيرنده ها تا چه اندازه اي واقعي و پذيرفتني است ؟
اضطراب به طور کلي واضطراب رياضي به طور ويژه مي تواند ميزان حواس پرتي و هجوم افکار نامربوط را به ذهن افزايش دهد و با ايجاد اختلال در ساختار هاي ذهني و فرآيندهاي پردازش اطلاعات موجب تحريف ادراکات افراد از پديده ها و مقوله هاي رياضي شود. پژوهش هاي انجام گرفته درباره اضطراب وعملکرد افراد گواه نيرومندي بر اين واقعيت است که اضطراب ، افسردگي و به طور کلي فشارهاي رواني موجب کاهش رفتار مفيد و مؤثر اشخاص در مقابله با واقعيت هاي گوناگون مي شود ، به ويژه هنگامي که تکاليف خواسته شده داراي گام هاي فکري بيشتري باشند ( دارک ، ) باکستون 3( 1981) وجود اضطراب بالا در کلاس رياضي را به مثابه پديده اي خطرناک و بسيار مهم با تأثيرات دراز مدت مي پذيرد و بحث مي کند که چگونه هيجان هاي قوي ( از جمله اضطراب رياضي ) مي توانند موجب ايست توانايي و قدرت استدلال و نقصان در عملکرد مفيد فرد بشوند و اورا در دوري باطل گرفتار سازند. شکل زير نمايشگر دورهاي باطلي است که شخصي مضطرب در آنها گرفتار مي شود.
1- بنابر اين جانستون (1986) پيچيدگي يک تکليف يا گام هاي فکري آن (Z-demands) عبارت است از تعداد گام هايي که کم توان ترين دانش آموز ، بر اساس آموزش هاي قبلي اش براي حل موفقيت آميز يک تکليف ، طي مي کند. 2.Darke 3. Buxton کوتاه سخن ، دانش آموز درانجام فعاليت هاي رياضي دچار اضطراب شده در نتيجه نمي تواند درست بيانديشد و دانسته هاي خود را سازمان دهند ؛ از اين رو غالباً به کار و تلاش بيشتر مي پردازد ؛ در حالي که اين تلاش زياد يادگيري معنا دار مفاهيم رياضي را براي او به همراه ندارد. بدين ترتيب با گرفتار شدن در ا ين دور دچار نااميدي وافسردگي مي شود و بيم و نگراني از عدم موفقيت در امتحان ، ميزان اضطراب رياضي او را به گونه اي چشمگير افزايش مي دهد و آنگاه دورهاي باطلي مانند (شکل 2) همزمان و هماهنگ رخ خواهند داد. لئون 1(1992) اضطراب رياضي را به مثابه عاملي مي داند که موجب اجتناب از رياضي مي شود و معتقد است که ميزان اضطراب رياضي با زمينه دانش رياضي و پيشرفت رياضي فرد ارتباطي معکوس و با اجتناب از رياضي ارتباطي مستقيم دارد.
به علاوه ، او خاطر نشان مي سازد که موفقيت در يک درس رياضي لزوماً موجب کاهش اضطراب رياضي در فرد يادگيرنده نخواهد شد. 1.Leon از سوي ديگر در برخي پژوهش ها ( مانند کلوت 1، 1984) ارتباط بين اضطراب رياضي و پيشرفت رياضي نشان داده شده است ؛ به گونه اي که پيشرفت بالا و مطلوب در رياضيات را مرتبط با اضطراب اندک فراگيران دبيرستاني تا دانشگاهي دانسته اند.
بنابر اين ميزان سطح اضطراب رياضي در افراد مي تواند به عنوان عامل پيش بيني کننده در پيشرفت رياضي آنان به شمار آيد. اصولاً فرد مضطرب ، افسرده و کم انگيزه است و براي انجام تکليف هاي پيچيده تر رياضي که نيازمند گام هاي فکري بيشتر مي باشد از قابليت هاي کمتري برخوردار است ؛ زيرا بر اساس قانون پذيرفته شده يرکز – دادسون 2 ” بهترين ميزان انگيزه براي حل يک تکليف ، حد متوسط پيچيدگي در تکليف است ” يعني پيچيدگي کم يا پيچيدگي زياد با ميزان انگيزه همبستگي منفي دارند ، اما پيچيدگي در حد متوسط با ميزان انگيزه همبستگي مثبت نشان مي دهند.
دانش رياضي ، معلمان و والدين ، چگونه ممکن است فراگيران را در معرض ابتلا به بيماري اضطراب رياضي قرار دهند ؟ برخي از پژوهشگران ( کلوت ، 1984) نوعي اضطراب معتدل را براي انجام فعاليت هاي مختلف از جمله رفتار رياضي مناسب و ضرور مي دانند ومعتقدند که افراد با اضطراب پايين در عرصه کار و يادگيري به طور کلي دچار نوعي خونسردي وبي تفاوتي هستند تا جايي که اين اضطراب ملايم هرگز موجبات پيشرفتشان را فراهم نخواهد آورد.
هر چند که اضطراب کنترل شده و معتدل لازمه پويايي حيات بشر و مقوله اي طبيعي براي نيل به هدف ها و تکامل بشر است ، اما سخن از اضطراب بالا يا اضطراب مرضي است که مخل جريان تفکر سالم و رشد يابنده در فرد مي باشد و به صورت مانعي جدي در برابر فعاليت هاي علمي او قرار مي گيرد. چنانچه اضطراب را به مثابه عاملي اجتناب ناپذير در عرصه آموزش و يادگيري رياضيات بدانيم ، بدون ترديد بسياري از فراگيران دچار عجز و ناتواني در عملکرد رياضي خود خواهند شد.
1.Clute 2.Yarkes-Dodson از سوي ديگر طبيعت دانش رياضي و امکان تحقق يادگيري غير معنادار براي فراگيران ، نگرش هاي غير علمي وتعليم و تربيت در رياضيات واعمال فشارهاي ناسازگار با ظرفيت هاي عقلاني فراگيران ، عدم توجه به تفاوت هاي فردي و سبک هاي يادگيري آنها و مشارکت هاي مؤثر در کار ، چگونگي ونوع اقتدار علمي واخلاقي و شخصيتي معلمان در ايجاد روابط متعادل وعدم اعتماد متقابل در کلاس درس رياضي ، هراس هاي ناشي از عدم توفيق در امتحان و انتظارهاي نابجاي والدين از فرزندان ، در شمار عواملي هستند که مي توانند موجبات بروز پديده اضطراب رياضي را در افراد فراهم آورند و احساس رضايت از فعاليت هاي رياضي را به ناخرسندي و نفرت مبدل کنند. کورنو1( 1991) با طرح ايده موانع شناختي ، به مثابه عوامل شناختي ، به مثابه عوامل بازدارنده در فعاليت هاي رياضي ، معتقد است که با درک آن موانع مشکلات دانش اندوزان در فرآيند يادگيري بهتر شناسايي و طبعاً راهبردهاي آموزشي لازم فراهم مي آيد . اين موانع عبارتند از :
موانع ژنتيکي و روان شناختي که محصول ساختمان ذهني سني خاص است و با تحول شناختي و تغيير مراحل قابل رفع است. موانع آموزشي که در نتيجه طبيعت شيوه آموزشي و شخصيت معلم را برنامه هاي درسي رخ مي دهند. موانع معرفت شناسي که در نتيجه طبيعت خود مفاهيم و مقوله هاي رياضي روي مي دهند. بديهي است که معلمان و برنامه ريزان رياضي با شناخت عوامل سه گانه پيش گفته و يافتن راه هاي غلبه بر آنها مي توانند به ميزان قابل ملاحظه اي کشمکش هاي شناختي و فکري موجود در ساختار ذهني يادگيرندگان را ، که گاه در بروز اضطراب رياضي مؤثر مي افتند ، کاهش دهند و بستري مناسب را براي يادگيري معنادار مفاهيم و مهارت هاي رياضي فراهم آورند.
1.Curno 2. didactical 3. epistemological اضطراب رياضي و تأثير آن برفرآيند هاي شناختي و پردازش اطلاعات ، حافظه ، سبک هاي شناختي و يا طرحواره هاي مفهومي. بر اساس پژوهش هاي انجام گرفته ، حالات هيجاني مانند فشارهاي رواني ، اضطراب وافسردگي مي توانند نقشي مهم در فرآيند هاي شناختي و حافظه ايفا کنند. اليس1( 1993) و ولز 2(1994) معتقدند که در سطح شناختي اضطراب در تقابل با نقش مؤثر حافظه قرار مي گيرد ؛ به طوري که فراگيران مي کوشد تا يک مفهوم رياضي يا يک ايده کليدي را در حل معادلات درجه دوم و… به خاطر بسپارد . ولي هنگامي که او دچار اضطراب غير معمول رياضي باشد ، اين يادگيري وبه خاطر سپاري را به مراتب دشوارتر مي يابد. در حقيقت فراگيران در موقعيت هاي آموزشي تحت فشار قرار مي گيرند تا مطالب را بفهمند ( يادگيري معنا دار) يا يادگيري طوطي وار ( غير معنادار ) را دنبال کنند.
بنابر اين افراد مضطرب با مانعي پيچيده تر که نتيجه اي از اضطراب رياضي و يادگيري طوطي وار است ، روبه رو خواهند بود. فراگيران در يادگيري و آموزش رياضي بيشتر تحت فشار هستند که بفهمند تا به خاطر بسپارند . اما بايد توجه داشت که فهم معنادار مفاهيم رياضي به معني رد و نفي به کارگيري حافظه ونقش مؤثر آن در چگونگي پردازش اطلاعات نمي شود ، بلکه فهميدن محصول تلاش مؤثر حافظه فعال 3 يا ظرفيت عقلاني و حافظه دراز مدت در نظريه پردازش خبر 4( IPT) است که دسترسي فرد را به دانسته هايش در شرايط و موقعيت هاي مختلف بهتر فراهم مي آورد.
در هر حال ” فهميدن ” جانشيني براي حافظه نيست . در عين حال دسترسي به کدهاي اطلاعاتي قابل ذخيره شده در حافظه دراز مدت نيز موضوعي است که با نظريه به هر (IPT) تبيين است. حال ممکن است فرد زنجيره اي از ايده هاي به هم پيوسته رياضي را بفهمد ومهارت هايي را نيز بياموزد ، ولي با گذشت زمان آنها را از ياد ببريد.
در اين ميان اضطراب رياضي و شرايط دلهره آور کلاس و امتحان رياضي طبعاً موجب اختلال نظم و انسجام فکري و مختل شدن فرآيند پردازش اطلاعات و نقش مؤثر حافظه در دانش آموز مي شود تا جايي که وي گاه بديهيات و مسائل ابتدايي را نيز به ياد نمي آورد. 1.Ellis 2.Wells 3.Working memory 4.Information Processing Theory به علاوه به نظر مي رسد ، که افراد با اضطراب رياضي بالا کمتر قادرند تا از حافظه 7 فعال يا ظرفيت محاسبه مرکزي خود که پردازش 2 قطعه خبري واطلاعاتي را در هر لحظه برعهده دارد ، به نحو مطلوبي بهره گيري کند. در واقع به جاي انديشه هاي سازمان يافته و مربوط افکار مزاحم و نامربوط ناشي از نگراني ها و اضطراب ها ، بخش مهمي از ظرفيت عقلاني و توانايي پردازش اطلاعات را تحت تأثير قرار مي دهند وموجبات نقصان بازدهي و ضعف عملکرد علمي را فراهم مي آورند. در بررسي ارتباط بين سبک هاي شناختي و اضطراب هر چند کار چنداني انجام نشده است ، ولي هادفيلد 1( 1986) معتقد است که اضطراب بالاتر در ميان افراد ميدان وابسته * بيشتر اتفاق مي افتد تا در ميان گروه هايي با سبک شناختي ميدان ناوابسته . در عين حال مطالعات زيادي لازم است تا بررسي شود که چگونه اضطراب رياضي با سبک هاي شناختي افراد و نيز فرايند هاي پردازش اطلاعات علمي و استفاده از ظرفيت هاي عقلاني آنان در تعامل قرار مي گيرد. اضطراب رياضي و اطمينان رياضي پژوهش هاي بسياري نشان داده اند که ارتباط معنا داري بين اعتماد به توانايي يادگيري رياضي ( اطمينان رياضي ) با پيشرفت در رياضيات وجود دارد (ولز، 1994) ، به طوري که افراد با اطمينان بالاي رفتار رياضي مطلوبي دارند. فنما و شرمن 2( 1976) نشان داده اند که اضطراب رياضي با اطمينان رياضي ارتباطي نيرومند ولي منفي دارد.
Hadfeild *- افراد ميدان وابسته (Field – dependent) کساني هستند که در مسائل داراي رويکرد کلي هستند و در جداسازي عناصر و اجرا محيط و بافت اصلي خود ( تجزيه و تحليل ساختارها ) دچار مشکل اند ؛ در حالي که افراد ميدان ناوابسته داراي رويکرد تحليلي بوده و قابليت بيشتري در جداسازي و شناخت عناصر سازنده يک سامانه دارند ؛ در نتيجه بهتر مي توانند اطلاعات و اجزاي مزاحم را از عناصر مربوط و علامت دهنده تشخيص دهند. Fennema & Sherman برخي از پژوهشگران مانند برتون و راسل 1 دريافتند که فقدان زمينه کافي در رياضيات براي انجام فعاليت هاي رياضي و کمبود عزت نفس در رياضي موجب تقويت اضطراب رياضي خواهند شد. بنابر اين احساس فقدان يا ترديد در توانايي نسبت به انجام فعايت هاي مناسب رياضي در موقعيت هاي مختلف ، فرد را در معرض بروز تقويت اضطراب رياضي قرار خواهد داد و هرگاه اين احساس در يادگيرنده نهادينه شود علاوه بر ابتلاي به اضطراب رياضي نوعين طرز تقلي منفي نيز نسبت به رياضيات در کل در او ايجاد خواهد شد. گاه مشاهده مي شود که حتي دانشجويان نسبتاً خوب رياضي به دليل فقدان احساس اطمينان رياضي مناسب ، با اندک تغييري در شرايط دچار هراس واضطراب مي شوند.به عنوان نمونه دانشجويي در مراجعه به نگارنده اظهار مي داشت. حتي تأخير در شروع جلسه امتحان رياضي او را مضطرب مي کند و يا دانشجوي نسبتاً مستعدي از گروه رياضي تقاضا داشت که به جاي شرکت درجلسه رسمي و اضطراب آور امتحان هاي رياضي ، استاد از او به طور جداگانه و يا زماني که خود دانشجو در طول ترم تعيين مي کند ، امتحان بگيرد. اينها و ده ها نمونه ديگر در ميان فراگيران رياضي گوياي اين واقعيت است که چگونه نهادينه شدن ترديد در قابليت هاي رياضي با ابتلاي فرد به اضطراب رياضي ، رفتار رياضي او را دچار مشکلات جدي مي کند.
اضطراب رياضي و شيوه هاي آموزشي اتخاذ شيوه آموزشي مناسب به مثابه عاملي بروني مي تواند به گونه اي مؤثر در شکل دهي رفتار رياضي دانش آموزان و دانشجويان عمل نمايد. از آنجايي که رفتار رياضي رشد يابنده و پويا محصول تعامل و تقابل مؤثر عوامل بروني و دروني است ، بنابر اين شيوه آموزشي مفاهيم ومهارت هاي رياضي بدون توجه به عوامل دروني ، به ويژه تفاوت هاي فردي يادگيرنده ها امري غير علمي است و طبعاً بهره وري مطلوب را در يادگيري رياضيات به همراه نخواهد داشت .
در اين ميان بينش معلمان و مربيان رياضي نسبت به حالات هيجاني و روحي شاگردان در خور اهميت است تا با انتخاب روش مناسب آموزشي و فعاليت هاب کلاسي شايسته ، زمينه مشارکت بيشتر و مطلوبتر فراگيران خود را فراهم آورند. پس بدون ترديد اقتدار علمي معلمان و شيوه آموزشي آنان در تدريس و هدايت فعاليت هاي رياضي مي تواند موجب تشديد اضطراب رياضي درافراد و يا تنش زدايي آن بشود. ___________ 1.Burton & Russell کلوت (1984) در پژوهشي پي برد که تعامل و ارتباط معناداري بين (p
درواقع افراد مضطرب نيازمند آرامش بيشتر و تکيه بر مباحث خوب سازمان يافته و با طراحي شفاف تر براي ياد گيري رياضي هستند. از اين رو ، نگرش توصيفي به آموزش وتدريس با ساختارهاي روشن در محيطي با نشاط و آرام در کاهش اضطراب آنها سودمند است. برعکس ، همان طوري که قبلاً بحث شد غالب فراگيران با اضطراب اندک با برخورداري از اطمينان رياضي بالاتر تمايل زيادتري به مناقشه هاي علمي و بحث و جدل با معلمان خود دارند ، در حالي که فراگيران فاقد اطمينان رياضي از درگير شدن با چنين کشمکش هايي که طبعاً اضطراب زا هستند بيزارند ( ري ز3، 1980) .
بنابر اين منطقي به نظر مي رسد که شيوه آموزش اکتشافي ، که موجب ايجاد بسط شرايط محيطي دلهره آور خواهد شد، براي فراگيراني مناسب تر است که از اطمينان رياضي بالاتر و در نتيجه اضطراب رياضي کمتري برخورداند. ضمناً تشکيل گروه هاي کوچک کاري براي انجام فعاليت هاي رياضي در ميان فراگيران ميدان بحث و اظهار نظر را در بين آنان گشوده و با هدايت آگاهانه معلم ، گروه مي تواند فرصت مناسبي را براي يادگيري هاي مشارکتي در ميان هم شاگردان ايجاد کند و موجب رشد طرحواره مفهومي و آمادگي هاي ذهني افراد شود. در نتيجه دانش رياضي يادگيرنده ها گسترده تر مي شود .
بدين ترتيب در محيطي نسبتاً بي دغدغه شايد خود اتکايي و اطمينان رياضي فراگيران افزايش يابد و درگروهي متجانس از افراد با اضطراب بالاتر اين باور ايجاد شود که توانايي و قابليت نسبي فهم رياضي وکار رياضي را دارند. دانش ، تجربه و هنر معلمي اقتضا مي کند که با توجه به قابليت ها و وضعيت رواني کلاس تلفيقي متعادل ومتناسب از شيوه هاي آموزشي شامل روش توصيفي ، اکتشافي ، کارگروهي و انجام پروژه هاي کوچک علمي در حوصله درس ، موجبات لذت بخشي رفتار رياضي فراهم آيد.
بديهي است که لذت ناشي از مسرت بخش شدن کار رياضي در کنترل و تخفيف اضطراب رياضي به نحو قابل ملاحظه اي مؤثر است. اضطراب رياضي و جنس تفاوت و ويژگي هاي رفتار رياضي در دو جنس امري است که مورد علاقه پژوهشگران آموزشي رياضي است.
واقعاً زن بودن يا مرد بودن چگونه ممکن است بر عملکرد افراد در دروس مختلف رياضي مؤثر افتد ؟ آيا اصولاً پسران به لحاظ طبيعت و فرصت هاي اجتماعي در انجام فعاليت هاي رياضي بر دختران برتري دارند ؟
آيا جنبه هاي مختلف زيستي ، روان شناختي و حالات مختلف هيجاني از جمله اضطراب و اطمينان رياضي هيچگونه تفاوتي را در رفتار رياضي زنان و مردان نشان نمي دهد ؟
در اين خصوص دستاوردها و مناقشات علمي فراوان است اما در مورد اضطراب رياضي مي توان گفت که برخي از پژوهش ها از جمله پژوهش بروش 1(1978) نشان داده شده است که از نظر آماري به طور معناداري زنان ، در مقايسه با مردان ، نمره بالاتري را در مقياس درجه بندي اضطراب رياضي موسوم به MARS کسب کرده اند. به علاوه ، طبق گزارش بنسون 3( 1987) زنان در مقايسه با همکلاسي ها ي مرد خود در دانشگاه نمرات بالاتري را در آزمون هاي اضطراب کلي و اضطراب آمار و رياضي به دست آورده اند. در عين حال لئون (1992) پي برد که ميزان اضطراب رياضي در دانشجويان و معلمان ضمن خدمت علوم اجتماعي ، ارتباطي با جنس افراد نداشته است ؛ بلکه بايد عوامل ديگري را به منظور تبيين تفاوت عملکرد رياضي ميان زنان ومردان جستجو کرد.
1.Brush 2.Mathematics Anxiety 3.Benson در هر حال، اگر توانايي ها و قابليت هاي متفاوت ذهني و رواني و فرصت هاي مختلف اجتماعي فرهنگي مردان و زنان در عرصه ء کار رياضيات مورد تأمل قرار گيرد ، طبيعي است که ابتلاي زود هنگام تر زنان به اضطراب رياضي و ترديد شان نسبت به اطمينان رياضي را در مقايسه با مردان بپذيريم. هر چند که اين امر نيازمند مطالعات بيشتري است تا معلوم شود که چگونه پيشرفت در رياضيات تحت تأثير اضطراب رياضي و جنس قرار مي گيرد.
بديهي است که دستاوردهاي ناشي از چنين پژوهش هايي نتايج ارزشمندي را براي يادگيرندگان ، معلمان و برنامه ريزان آموزشي در رياضيات فراهم خواهد آورد. آزمون هاي اندازه گيري اضطراب رياضي چگونه مي توان ميزان اضطراب رياضي را در افراد تعيين کرد تا از گمان هاي غير علمي جلوگيري شود؟ سويين 1(1970) براي سنجش سطح اضطراب رياضي آزمون را MARS طراحي و اجرا کرد. اين آزمون شامل 98 پرسش است که بر انگيختگي هاي اضطراب آور را در فعاليت هاي رياضي افراد اندازه مي گيرد.
در اين آزمون اضطراب اشخاص بر حسب ميزان ابتلاي آنان به پنج درجه تقسيم مي شود. آزمون هاي تغيير يافته ديگري بر اساس MARS تحت عنوان RMARS توسط پژوهشگران ديگر از جمله فرگاسون2( 1986) طراحي و اجرا شده است . آزمون فرگاسون شامل 30 پرسش است که 20 پرسش آن از MARS اقتباس شده است. به اعتقاد فرگاسون ده پرسش جديد ، به گونه اي است که مي تواند عامل ديگري را در اضطراب رياضي تحت عنوان اضطراب تجريد 3 اندازه گيري کند. در واقع به کمک اين ده پرسش جديد مي توان اضطراب ناشي از کارکردن و برخورد با مقولات مجرد و نمادهاي رياضي را در افراد به ويژه در مقاطع متوسطه ، مورد سنجش قرار داد.
او با انجام پژوهش نشان داده است که اضطراب تجريد نيز عاملي است که بايد در اندازه گيري اضطراب يا رياضي اشخاص به حساب آيد. مثلاً کار کردن با مجموعه ها متغيير ها و … x,y و پارامترها m,n,a,… به جاي اعداد در مقاطع ابتدايي و راهنمايي و حتي بالاتر يا نمادهايي مانند [IxI] و [x] يا کار کردن با انتگرال هاي دو گانه يا چند گانه و… مي توانند اضطراب آور باشند. شيوه هاي علمي کنترل و کاهش اضطراب رياضي به منظور بهره وري بيشتر و رشد رفتار رياضي افراد بديهي است پس از شناخت واقعيت هاي مربوط به حالات عاطفي و هيجاني و عمدتاً اضطراب رياضي و تأثيرشان بر عملکرد رياضي دانش اندوزان بايد راه کارهاي علمي مهار و کاهش آنها را شناسايي کرده و به طور مؤثر به کار گيريم. بديهي است که در اين ميان نقش سه گروه معلمان ؛ دانش آموزان و دانشجويان ؛ خانواده ها از جايگاه ويژه اي برخورداراست. البته سهم هر يک ونقشي که گروه هاي سه گانه در اين جايگاه ويژه اي برخوردار است. البته سهم هر يک ونقشي که گروه هاي سه گانه در اين مهم مي توانند ايفا کنند ، در مقطع هاي مختلف تحصيلي متقاوت است ، مثلاً در رياضيات مدرسه اي ، به ويژه سال هاي نخست فراگيري مفاهيم و مهارت رياضي ، معلمان و خانواده ها در مقايسه با دانش آموزان سهم عمده تري را در شناخت و کاهش تأثيرهاي هيجاني و تنش زا بر عهده دارند ؛ در حالي که در رياضيات دانشگاهي دانشجو اولويت و سهم بيشتري دارد. در هر صورت همکاري هاي مؤثر ومتقابل سه عنصر معلم ، دانش آموز و خانواده در قالب يک نگرش نظام دار مي تواند سازو کارهاي لازم را براي حذف موقعيت هاي هراس آور و اضطراب زا در انجام فعاليت هاي رياضي فراهم آورد. در اين زمينه توجه به نکات زير سودمند خواهد بود :
1- شناخت پديده هاي هيجاني و فشارهاي رواني ، به ويژه مقوله اضطراب ، در عرصه فعاليت هاي رياضي و تلاش براي مسلط شدن بر اين حالت ها به کمک راهکارهاي علمي . راسل در کتاب اميدهاي نو مي نويسد : بر خورد علمي با بلا و مصيبت دو حسن دارد ، يکي اينکه باعث مي شود شخص با ميل و اراده خودش آن را بپذيرد ؛ ديگر اينکه سبب خواهد شد عقل انسان در جستجوي وسايل تسکين آن بر آيد . بنابر اين برخورد علمي با پديده اضطراب رياضي از سوي همه گروه هاي ذينفع به ويژه شاگردان و انديشيدن و باور به امکان حل آن نيمي از موفقيت است.
2- توجه و برخورد علمي با تفاوت هاي فردي در ابعاد گوناگون ، به ويژه از سوي معلمان و والدين اين تفاوت ها مي تواند شامل سبک هاي مختلف شماختي ” يادگيري ” ظرفيت حافظه فعال ، فرايندهاي ذهني و پردازش اطلاعات ، دانش قبلي ، رجحان ها و انگيزش ها ، جنبه هاي عاطفي و رواني ، مؤلفه هاي فرهنگي – اقتصادي ، خانوادگي و جنس و… باشد.
3- تلاش براي ايجاد اعتماد متقابل بين معلمان و دانش اندوزان . نگارنده در طي نشست و گفتگويي که با جمعي از دانشجويان رياضي در يکي از دانشگاه هاي ايران داشت ؛ به ضرورت اعتماد متقابل ميان معلم و شاگرد ، به ويژه در ميان دختران دانشجو و در سال هاي اوليه ورود به دانشگاه ، به عنوان عاملي در کاهش افسردگي ها و نگراني ها پي برد.
4- تلاش براي ايجاد نگرش مثبت نسبت به رياضيات ، تقويت اطمينان رياضي در افراد ، لذت بخش ساختن فعاليت هاي رياضي و آشناسازي فراگيران با منافع و کاربرد هاي علوم رياضي در جامعه و ساير علوم بشري. متأسفانه تلقين هاي اجتماعي در همه جا از جمله جامعه خودمان به گونه اي است که افراد حتي از نخستين روزهاي آغاز رياضيات مدرسه با نوعي هراس مواجه هستند که اين هراس طبعاً اضطراب آور است. بنابر اين وحشت زدايي و مبارزه با پيشداوري هاي منفي و يأس آور همواره بايد مورد عنايت مربيان رياضي و والدين باشد. ايجاد جو ارعاب و وحشت نسبت به رياضيات نه تنها فراگيران را به تلاش هاي جدي تر وادار نمي کند ، بلکه با بر انگيختگي هاي نابهنجار ، آنان را دچار مشکلات جدي ونفرت از کار رياضي مي کند. از سوي ديگر ، تقويت باورهاي دانش آموز نسبت به قابليت ها و ظرفيت هايش واينکه هر فردي با هوش و توانايي هاي متعارف قادر به انجام نسبي کار رياضي است ، در ايجاد نگرش مثبت نسبت به رياضيات و مسرت بخش ساختن کلاس درس رياضي تأثيري جدي دارد.
5- شناخت دانش قبلي دانش آموز و رفع و ترميم کمبودهاي و مشکلات علمي فرد ، به ويژه به هنگام وارد شدن در عناوين جديد رياضي . اين عمل به نحو قابل ملاحظه اي موجب مي شود که فهم و يادگيري معنادار مفاهيم و مهارت هاي رياضي اتفاق افتد و از آموزش هاي غير معنادار و طوطي وار جلوگيري شود. به گفته اسکمپ (1989) يادگيري معنادار و احساس رضايت ناشي از آن بهترين پاداش براي فراگيران در فعاليت هاي رياضي است. آزوبل 1 معتقد است که براي آموزش بايد از محتواي دانش قبلي فرد آغاز کنيم با اين باور که واقعاً همه دانش آموزان ما يکسان نمي انديشند.
6- اصلاح شيوه هاي سنتي و متعارف سنجش رفتار رياضي ( امتحان ). شيوه کاغذ مدادي ، معمول ما براي اندازه گيري دانش آموزان و دانشجويان ، آن هم گاه با يک بار امتحان ، شايد نه عادلانه باشد و نه علمي . بلکه بيم و هراس ناشي از شرکت و توفيق در امتحان هاي رياضي همواره از آغاز سال تحصيلي ذهن و انديشه فرد را به خود مشغول مي کند و طبعاً بسياري از فراگيران را به سمتي سوق مي دهد که تنها موفقيت آنان را در اين امتحان هاي رسمي و خشک فراهم آورد. انجمن رياضي معلمان آمريکا در سال 1995 بولتني را تحت عنوان معيارهاي سنجش براي رياضيات مدرسه 2 منتشر کرده است که مطالعه و توجه به آنها براي معلمان رياضي خالي از فايده نخواهد بود.
7- اتخاذ شيوه آموزشي مناسب که اجمالاً مورد بحث قرار گرفت.
8-انتخاب آزاد دسته اي از مسائل و تکليف هاي رياضي براي درگير شدن فراگيران و هدايت آنان براي انتخاب مسائلي که هم جذاب باشد و هم چالش انگيز. اين کار براي فراگيران اين فرصت را ايجاد خواهد کرد که خود برگزينند و مسئوليت هاي انتخاب خويش را نيز برعهده گيرند ، با اين شرط که اين انتخاب ها نهايي نيستند و آنان خود بايد موجب رشد احساس قدرت و اطمينان رياضي شان بشوند. واگذاري امور پژوهش متناسب با توانايي هاي فراگيران و همسو با برنامه هاي درسي نيز از جايگاه بالايي در تعليم و تربيت رياضيات برخوردار بوده و افزايش مشارکت فعال فراگيران را به همراه خواهد داشت و از نگراني هايشان مي کاهد.
9- استفاده مناسب و بهينه از زمان درطول دوره تحصيل واراده براي کار و تلاش بيشتر. عدم تنظيم درست اوقات درسي وانباشته شدن مطالب براي روزهاي پاياني ترم بدون ترديد موجب افزايش نگراني واضطراب فراگيران خواهد شد. متأسفانه انباشتگي کتاب هاي درسي رياضي و غير رياضي در نظام آموزشي جديد ايران و زمان ناکافي و متناسب با حجم مطالب – در مقايسه با زمان نسبتاً فراخ نظام قبلي – براي آموزش و يادگيري ، هم معلمان و هم دانش آموزان را دچار نوعي اضطراب کرده است که طبعاً نقصان در عملکرد رياضي دانش آموزان را به همراه خواهد داشت.
10- تحسين و قدر شناسي همواره يکي از مشخصه هاي فعاليت هاي هنري است ، به طوري که همواره هنرمندان هر چند در ارائه ايده ها و کارهاي خود دچار نقصان و اشتباه باشند باز هم از سوي جمعي مورد حمايت وتحسين قرار مي گيرند ؛در حالي که معمولاً تلاش هاي دانشمندان و شايد فعاليت هاي خستگي ناپذير رياضي دانان کمتر مورد ستايش عمومي واقع مي شود ، زيرا طبيعتاً زيبايي و عظمت کار آنان معمولاً نامريي است . مطمئناً مي توانيم به عنوان يک مربي رياضي با ارائه زيبايي هاي نامرئي کار برخي از رياضي دانان و نيز کار خود دانش آموزان ، آنان را به انگيزش براي تلاش بيشتر و انديشيدن بهتر وادار نماييم و بسيارند دانش آموزاني که در انجام تکاليف رياضي خود از شيوه هاي ابتکاري و زيبا بهره مي گيرند. مورد تحسين قرارد دادن اين شيوه ها و بيان زيبايي هاي آنها بدون ترديد موجب تقويت اطمينان رياضي افراد مي شود و رضايت بخشي حاصل از اين ارزش گذاري بهترين انگيزش براي کار و تلاش بي دغدغه و هراس آور خواهد بود . به علاوه ، دانش آموزان درس هاي ارزشمندي را از نحوه کار و زندگي و تلاش رياضي دانان حرفه اي خواهند آموخت. رياضي دانان ازاين مزيت انتخاب برخوردارند که چگونه و با چه کساني کار کنند ، درک اين امر براي فراگيران حائز اهميت است که اين اجازه را بيابند که خودشان کار کنند و يا با دوست و دوستاني همکاري هاي مفيد علمي داشته باشند.
11- اصلاح و رفع اشتباهات درسي و علمي دانش آموزان در کلاس درس به کمک خود آنان و باطرح پرسش و پاسخ هاي مناسب وادار ساختن آنان به نوشتن بيشتر. واگذاري مسئوليت پيشرفت رياضي خوانها به خودشان امري است که امروزه بيش از پيش محققان آموزشي رياضي بر آن واقفند . در اين ميان آگاهي درست فراگيران از اشتباهات و بدفهمي هاي علمي در موقعيت هاي يادگيري و حل مسئله مي تواند به مثابه عاملي تعيين کننده در احساس مسئوليت براي رشد عملکرد رياضي آنان به حساب آيد. ضمن اينکه به خوداتکايي، خودباوري واطمينان رياضي افراد نيزکمک سودمندي خواهد کرد. به علاوه محترم بودن فراگير در نزد هم کلاس ها و احساس ايمني و امنيت در کلاس، خود عواملي کار آمد در اضطراب زدايي است.
12- انجام مصاحبه و مشاوره هاي علمي با يادگيرنده گاني که به نوعي در معرض ابتلا به اضطراب شديد رياضي و عدم اطمينان رياضي هستند. شايد بتوان مدعي شد که معلمان مجرب و کار آمد بهترين کساني هستند که مي توانند مورد اعتماد دانش آموزان و دانشجويان قرار گيرند و با شناخت مشکلات هيجاني و رواني آنان، راه کارها اجرايي غلبه بر اين حالات را به کمک خود فراگيران بيابند و در تنش زدايي درسي آنان مؤثر افتند.
منابع
Reference Backhiuse T J,; Haggarty , h ; pirie,s.and Stratton ,J.(1992),London : Cassell. Benson , J. (1987). Causal components of test of anxiety in adelts : an exploratory study paper presented at the annual meeting of the society for Test Anxiety. Brush , L. R. (1978) .A validation study of the mathematics anxiety rating scale (MARS) .Elemantary and Psychigcal Measurment , 38, 485-490. Bueton , G .M ., and Russell , D.(1979) . Getting Cimfirtable with mathematics . Epemtaey school journal, 79, 129- 135. Buxton, L. (1981) . Do you panic about maths ? ( coping with maths anxiety ). Heinemann Educational. Clute , P.S.(1984) .Mathematiccs anxity , Intructional Mathod , and achivevement in a survey ciurse in college mathecatics . Joutmal for Research in Mathematics Education vol . 15. No. l , 50-58. Cornu , B. (1991).Limit .in advanced mathematical thinking .edited by tell. D., The Netherlands: Kluwer Academic Publishers. Darcs , S.(1988) Anxiety and working memory capacity . cognition and Emotion , 2,145-154. Ellis,H,C.and Hunt , R.R. (1993). Fundementals of Cognitive psychology . fifth edition ; V. S. : Brown & Benchmark (WCB)Publishers. Fennema, E.and Shorman , J.(1976). Fennema – Sherman Mathemationicc Attitude scales .JSAS: Catalog of selected Doocuments in Psychology , 6, 31. (MS.NO. 421). Ferguson , R.D.(1986). Abstracion Anxiety: A factor of mathematics anxiety. Journal For Research in Mathematics Education , 17,145-150. Hadfiel, d,O.D. (1986). Cognitive styles and mathematics anxiety among high school students (field- dependence / independence). Ed. D. Dissertation, Northern Arizona University (DAl 47/05A, P. 1590, Publication No: AAC 861739) Johnstone .A.H&El- Banna, H. (1986). Capacities , demands and processes . Education in Chemistry, May. Leon , B .C (1992).A study of prevalence and intensity of mathematics anxiety in college students and preservice and preservice teachers at Large Southern University .ph.D Thesis , The University of Tennessee (DAl- A 52/12, p.4253. Order No: AAC 9212735. Reyes, L.H. (1980). Attiudes and mathematics. In M .M. Lindquist (Ed.) , selected issues in mothematics education , p. 161-1824, Berkely, CA: McCutchan . Skemp. R.R.(1989).Mathematics in the primoary school . London : Routhedge. Statt, D.A. (1990). The Concicis dictionary of psychology . London : Routledge. Suinn,R,M.(1970).Anxiety, in sight and appreciation Mathematics Teaching 147.P.8-11.
سيد حسن علم الهدايي
18تير1382
مجله روان شناسي و علوم تربيتي
فرد- سپيده تهراني:با آغاز سال نو، زمان هديه دادن و گرفتن نيز از راه ميرسد. رؤياهاي كودكان، ويترين مغازهها و آگهيهاي تبليغاتي مملو از اين هدايا ميشوند.اگر هديه دادن برايمان مهم و جدي باشد، خود را با انتخاب هديهاي براي يك دوست و جستوجوي چيزي كه حقيقتاً او را خوشحال كند، مشغول خواهيم كرد.
قبل از رويارويي با جو تبآلود و داغ مغازهها در ايام عيد، بهتر است در مورد اشياء گران و يا ارزاني كه قرار است بهعنوان هديه به نزديكان و دوستانمان دهيم، فكر كنيم.قبل از هجوم آوردن به داخل مغازهها هيچ مانعي براي فكر كردن و تصميمگيري وجود ندارد.
براي يك شروع خوب ميتوانيم از خود بپرسيم كدام يك از هدايايي كه دريافت كردهايم بيشتر از همه موردپسندمان بوده است. اين پاسخ ميتواند راهنماييهاي باارزشي در مورد خريد كردن، دراختيارمان قرار دهد.
زماني كه مهد كودك ميرفتم، اكثر اوقات مربيان مهد، دفترهاي زيباي رنگآميزي را براي فروش پيشنهاد ميدادند، دفترچههاي خوش آب و رنگ، تميز و معطري كه بوي جوهر نو ميدادند و ميل و اشتياق بچهها را براي خريد تحريك ميكردند. پدر و مادرم هرگز از آن دفترچهها برايم نميخريدند.
با بيدقتي و حواسپرتي، به اسامي بچههاي خوشبختي كه از آنان خواسته ميشد براي برداشتن آلبومهاي زيبايي كه روي ميز آموزگار بود، نزد او بروند، گوش ميدادم. تا اينكه يكروز، اسم خودم را در ميان اسامي خوانده شده، شنيدم. فكر كردم كه اشتباهي رخ داده است. اما آموزگار با نگاه خيرهاش به من فهماند كه پيش او بروم. به ياد دارم كه در آن لحظه دو دل بودم. بالاخره با ترديد و دودلي پيش آموزگارم رفتم.
خودم را متقاعد كردم كه حتماً سوءتفاهمي پيش آمده و به محض برطرف شدن سوءتفاهم، مجبور خواهم بود دفتر نقاشي را به آموزگارم برگردانم. اما دفتر پيش من ماند و چنين چيزي از من خواسته نشد.
هنگام عصر، زماني كه پدر و مادرم به خانه برگشتند، فهميدم كه اين هديه يك سورپريز از طرف آنها بوده است. از آن زمان به بعد، هديههاي زيادي از طرف آنها دريافت كردهام، اما فكر ميكنم در ميان تمام اين هدايا، دفتر رنگآميزي از همه بيشتر موردپسندم بوده است.
هدايا بيانگر عشق و محبتي بيش از آنچه قبلاً با كلمات و الفاظ بيان شده، هستند؛ نشانگر چيزي خارقالعاده و شگفتانگيز و بدون شك اين همان چيزي است كه به آن جنبه جادويي و جذابيت ميبخشد. از روي اجبار و انجام وظيفه نبوده و هيچ منت و يا چشمداشتي به همراه ندارد. هدايايي كه در مناسبت هاي خاص منتظر دريافت آنها هستيم، تقريباً تمام جذابيت خود را از دست ميدهند. براي آنكه بدانم والدينم دوستم دارند، نيازي به دريافت آلبوم نقاشي از طرف آنها نبود.
رفتاري كه هر روزه نسبت به من داشتند، نشانگر عشق و علاقه آنان بود. اما اين هديه بيانگر چيزي بيشتر از عشق و محبت روزانه آنها نسبت به من بود. نمادي از عشق، عشقي وراي محبتهاي عادي و تكراري. هديه، ذرهاي از شيفتگي و شور و حال است كه عشق را متبلور كرده و كلام دلنشينش را كه تقليد كردني نيست، به گوشها ميرساند. در ذهن كودكانهام به دنبال كشف راز و حقيقت بودم.
ظاهراً غافلگيركردن افراد، در هنگام جشن تولد و يا اعياد، دشوارتر بهنظر ميرسد. چون در آن روز خاص منتظر دريافت هديه بوده و هديه جنبه غافلگيري خود را از دست ميدهد و شوك شادي لازم را به آنان وارد نميآورد. بنا بر اين، ميتوان به جستوجوي شيئي پرداخت كه خود شيء باعث غافلگيري شود. چيزي كه مناسب شخص بوده و با اين حال، مورداحتياج فرد باشد. انتخاب هديه بجا و مناسب، هنري نيست كه موجب بهكارگيري قوه فكر و تخيل انسان شود.
در رويارويي با هداياي فراواني كه پشت سر هم به طرفمان سرازير ميشوند، هدايايي كه به مناسبتهاي خاص بنا به رسم و رسومات، وظيفه يا از روي اجبار تهيه ميشوند، دچار دلزدگي و ناراحتي ميشويم؛ چرا كه در آن نوعي حساب و كتاب و داد و ستد سودجويانه به چشم ميخورد، در حالي كه هديهدادن ميل و اشتياقي بس لطيف و زيبا براي ابراز عشق است.
بنا بر اين آيا بايد از ورود به اين نوع بازيها خودداري كرد؟ شايد. پس چگونه ميتوان عشق و محبت را نشان داد؟ شايد بهوسيله يك نامه، تلفن، كلمه يا جملهاي كه در زمان مناسب ادا شود، يك ملاقات و يا يك علامت.
بدون شك، دريافت هديه نيز هنر محسوب ميشود؛يعني اينكه به هديهدهنده اجازه دهيم از عشقي كه به همراه دارد سخن بگويد. اين امر مستلزم آن است كه از آن حقيقتاً استقبال كرد. همچنين مستلزم اين است كه با عشق و علاقه به ديده احترام به آن بنگريم و با هر نگاه، به نواي لطيف و فرحبخشاش گوش فرا دهيم.
گوش سپردن به سخنان كساني كه دوستشان داريم، به ما روح و جان ميبخشد، اينطور نيست؟ و ضمناً با برگشتي اسرارآميز، توجه ما را به سمت اين عزيزان و حتي ديگران معطوف كرده و با ورود آنها به ذهنمان، ذهني كه اغلب درگير مسائل بيارزش و فاقد اهميت است، فضايي را در آن ايجاد كرده و لطافت و آرامشي را كه حال يك ملاقات خوشايند است، برجاي ميگذارد.
همچنين ميتوانيم فقط بهمنظور ارج نهادن به رابطهاي كه گرمي و نشاط به زندگي ما بخشيده است، بدون هيچ دليل خاص ديگري، عزيزان و كساني را كه دوستشان داريم در دستان امن خداوند سپرده و براي آنان دعاي خير كنيم.
متوجه شدهام كه خود ما از اين رابطه، خوشبختي و آرامش عظيمي دريافت ميكنيم و همچنين فراتر از كساني كه به دليل نزديكي و خويشاوندي دوستشان داريم، افرادي هم هستند كه از روي ضرورت آنها را ميشناسيم و با آنها برخورد داريم. مثلاً درون وسايل نقليه، محل كار، مغازهها، يا هنگام عبور از جلوي باجهها و گيشهها. زماني كه به اضطرار آنها را ميبينيم، ميتوانيم فقط با شناختن صورت و صدايشان، بدون اينكه چيزي بيشتري از آنها بدانيم، بهطرف آنها نيز كشيده شويم.
اما هيچ چيز مانع از آن نميشود كه ديدي كمي متفاوتتر نسبت به آنها داشته باشيم. ميتوانيم به افرادي كه هر روزه با آنها سر و كار داريم، بدون اينكه ضرورتاً توجهي نسبت به آنها داشته باشيم، هديهاي كوچك داده يا رفتار و حركتي بيش از آنچه كه شخص انتظارش را دارد، از خود نشان دهيم. در اين هنگام روابط هميشگي و متداول به يكباره دستخوش تغيير شده و ما درمييابيم كه توسط اين روابط كمابيش اجباري، گرمي و نشاط خاصي به زندگي ما وارد شده است.
هديه دادن به افراد ناشناس، لذت و شادي فراواني به همراه دارد، افرادي كه هيچگاه نه چهره آنان را خواهيم داد و نه صداي قدرداني و تشكرآميز آنان را خواهيم شنيد.
غريبههاي آشنايي كه در آن سوي دنيا يا مكاني نزديكتر زندگي ميكنند و توسط انجمنهاي همبستگي ميتوانيم به آنان ملحق شويم. بنا بر اين هديه دادن عملي بدون چشمداشت و توقع است، البته براي فرد هديهدهنده بدون تأثير نخواهد بود؛ يعني ايجاد روابط نامرئي كه او را به افراد ديگر متصل ميكند.
نويسنده: مهران
مـمكن است اخيرا يكي از دوستان، اعـضـاي خـانـواده و يايك همكار، عزيزي را از دست داده باشد. بـه مـحـض آنـكـهمراسم سوگواري به پايان ميرسد و سيل دسـته گــلــها وتسليت ها پايان مي پذيرند آن وقت است كه فرد سـوگواربه پشتيباني نياز خواهد داشت. سـوگـواري بـراي اغـلــبافـراد مــي تـواند تجربه اي وحشتناك و غريبانه اي بـاشـد.همچنين براي اغلب مردم از آنـكه احـساسات غـم و اندوهخود را با ديگران در ميان بگذارند دشوار ميبـاشد. بـنابراينآنها نيازمند ياري مي باشند. و از آنـجـايي كه ديگر اعضايخانواده دست بگريبان اندوه و سوگ شخـصـي خـودشــانميباشند، اينجاست كه دوستان، همسايگان و هـمـكـارانآنها در روند بهبودي كارساز و مفيد واقع خواهند شد. آگاهباشيد كه در روند سوگواري اين علايم طبيعي هستند:
1- تـجربـه احـساسات و هيـجــانات شـديد براي بهـبود منـاسب فـرد طبـيـعي و الـزامـي ميباشد.
2- احساس گناه، شرمساري و خشم بخشي از روند بهبودي است.
3- هر فرد شيوه سوگواري مخصوص به خود دارد.
4- جدول زماني خاصي براي مدت زمان سوگواري وجود ندارد.
چگونه ميتوان به افراد محزون ياري رساند
بهترين چيز آن است كه در كنارش باشيد. شما ممكن است دقيقـا نـدانـيد كه چه كاري انــجام دهيد و يا چه چيزي به زبان بياوريد. اما مهم نيست. فـقـط فـرد سـوگـوار را تـنـهـا نـگذاريد چـون بـيش از هميشه به حمايت و پشتيباني شما محتاج مي بـاشـد. نـيـازي نيست مشكلي را حل كنيد تنها به صحبتهايش گوش فرا دهيد.
افراد سوگوار معمولا از كارهايي كه انجام داده و يا ميتوانستند انجام دهـنـد ولـي انـجام نداده اند احساس گناه فراواني ميكنند شما براي كاستن از اين احسـاس گـناه اقدامات زير را صورت دهيد:
1- به آنها بگوييد كه نگرانشان مي باشيد.
2- تصديق و تصريح كنيد كه آنها منتهي سعي خود را به انجام رسانيده اند.
3- آنها را تشويق كنيد تا درباره احساساتشان با شما صحبت كنند.
4- به آنها اجازه دهيد تا احساس اندوه و خشم خود را با فرياد و شيون تخليه كنند.
بايدها و نبايدها هنگام برخورد با افراد محزون…
اهمیت و ضرورت تربیت فرزند در اسلام تربیت فرزند به معناى فراهم آوردن مقدمات لازم براى به فعلیت رسیدن قواى او در راه تقرّب به خداوند است. این عمل نیازمند آگاهى و تمرین عملى است. اگر پدر و مادر در جهت انتقال عقاید صحیح و ایجاد رفتار درست در فرزند خود كوشا باشند، خیر او را فراهم كردهاند و خداوند بر آنان رحمت خواهد نمود.
درباره عقیده صحیح و انتقال آن به فرزندان، تكلیف بزرگى بر عهده والدین گذاشته شده است، زیرا تأثیر عقایدى كه در خانواده رواج دارد و به فرزند القاء مى شود در آینده او غیر قابل انكار است. عمل تربیتى در خانواده به منزله پاسدارى از فطرت توحیدى فرزند است.
این پاسدارى یك وظیفه بزرگ تربیتى و اخلاقى است كه عمل به آن مهمترین كاركرد خانواده را فعلیت مى بخشد. امام سجاد (ع) در رسالة الحقوق فرمودند: حق فرزند تو اینست كه بدانى او از توست و هرگونه كه باشد چه نیك و چه بد، در دنیاى گذرا به تو منسوب است و تو در آن چه به او سرپرستى دارى مسئول هستى، در ادب نیكو و راهنمایى به سوى پروردگار و یارى او بر طاعت خداوند در باره تو و خودش. پس بر این كار پاداش مى گیرى اگر درست عمل كنى، و كیفر مى بینى اگر نادرست عمل نمایى؛ پس او را چنان تربیت كن كه با اثرى كه بر او مى گذرى در دنیا زیبایى بیافرینى و با قیام شایسته به وظیفه اى كه نسبت به او دادى در نزد خداوند معذور باشى كه هیچ قوتى نیست مگر از خداوند.
در این سخن، امام سجاد (ع) تربیت نیكو و آموزش عقیده توحیدى و كمك براى ایجاد رفتار صحیح در فرزند را بیان كردهاند و سپس انجام این وظایف را موجب سعادت دنیا و آخرت والدین دانسته اند. در روایتى امیرالمؤمنین (ع) همین وظایف را ذكر فرمودهاند: حق فرزند بر پدر آن است كه او را نام نكو نهد و نیكش پرورد و قرآنش تعلیم دهد. آموزش قرآن به معناى آموزش همه عقایدى است كه دلالت فرزند به سوى خدا را محقق مى كند و پرورش نیكو به معناى ادب آموزى و ایجاد رفتار صحیح سعادت بخش است.
محیط خانواده اولین محیط اجتماعى است كه فرزند تجربه مىكند. او از اعضاى خانواده به ویژه پدر و مادر بیشترین تأثیر را مى پذیرد، زیرا حمایت پدر و مادر خود را تجربه كرده است و همواره دیده است كه ضعف هاى جسمى او را پدر و مادر جبران مى كنند و تغذیه و پرورش او را از روى مهر و شفقت انجام مى دهند. این تجربه ها موجب اطمینان او نسبت به آنها مى شود و این اطمینان باعث پذیرندگى فرزند از پدر و مادر مى گردد. اگر پدر و مادر در این زمان عقاید صحیح را به او بیاموزند، قلب نیالوده او آن را مى پذیرد و عادات لازم و متناسب با عقاید صحیح را مى یابد.
امیرالمؤمنین (ع) خطاب به فرزند خویش فرمودند: پس به ادب آموختنت پرداختم پیش از آن كه دلت سخت شود و خردت در تصرف هوایى دیگر در آید. در ادامه همین نامه فرمودند: و چون به كار تو همچون پدرى مهربان عنایت داشتم و بر ادب آموختنت همت گماشتم چنان دیدم كه این عنایت در هنگام جوانى ات به كار رود و در بهار زندگانى كه نیتى پاك و نهادى نیالوده دارى، و این كه نخست تو را كتاب خدا بیاموزم و تأویل آن را به تو تعلیم دهم، و شریعت اسلام و احكام آن را از حلال و حرام بر تو آشكار سازم. در این بخش از نامه امام على به فرزندشان بر انتقال عقیده صحیح و ادب آموزى و نیز بر پاكى ضمیر انسان در دوره كودكى و جوانى تأكید شده است؛
یعنى همان دورانى كه بیشترین تأثیر را از خانواده مى پذیرد. انتقال عقیده حق و ایجاد رفتار سعادت آفرین، عنوان كلى وظایف تربیتى پدر و مادر است. ولى تفصیل عقیده حق را باید در قرآن و سنت جستجو كرد و رفتار صحیح را نیز از قرآن و سنت آموخت. پدر و مادر مسئول تحقق این امور در فرزند هستند. بنابراین باید در جستجوى بهترین روش براى تحقق آنها باشند و مسئولیت آنها تنها با گفتن و اطلاع رساندن خاتمه نمىیابد، بلكه باید روشهاى مناسب براى مؤمن و متقى شدن فرزندشان را بیابند.
امام صادق(ع) از پیامبر اكرم(ص) روایت كردهاند: خداوند كسى را كه به خیر فرزندش یارى مىدهد بیامرزد. پرسیدند چگونه به خیر فرزند یارى رساند؟
فرمودند: آن چه در توان اوست پذیرا شود و از آن چه فوق توان اوست در گذرد و او را به نافرمانى نخواند و سرگشته و حیرانش نسازد. در این روایت یك اصل مهم تربیتى بیان شده است: توانایىها و استعدادهاى متربى باید در جریان تربیت مورد توجه باشد، والدین در مسیر تربیت فكرى و عملى فرزند خود نباید از این اصل غفلت كنند. غفلت از این اصل خیر فرزند را محقق نمى كند و او را به نافرمانى و سرگشتگى مبتلا مى سازد.
از این روایت اهمیت مراحل رشد را نیز مى توان دریافت؛ زیرا بدون توجه به قابلیتهاى فرزند در دورههاى مختلف زندگى، تربیت صحیح ممكن نمى شود. خوشبختانه در روایات اهمیت توجه به مراحل رشد ذكر شده است. از امام صادق (ع) نقل شده است: فرزندت را بگو تا هفت سالگى بازى كند و هفت سال او را ادب آموز و در هفت سال سوم او را ملازم و همراه خود دار. گویى هفت سال نخست سالهایى است كه كودك به طور غیر مستقیم و فقط از طریق مشاهده رفتار پدر و مادر مى آموزد و در هفت سال دوم به آموزش مستقیم عقیدتى مى پردازد و هفت سال سوم سالهاى ورود به میدان یادگیرى حلال و حرام شریعت در مقام عمل است.
از امام صادق(ع) روایت شده است: فرزند پسر هفت سال بازى مى كند و هفت سال قرآن مىآموزد و هفت سال حلال و حرام را یاد مى گیرد. یكى از اهداف تعلیم و تربیت فرزند در خانه و مدرسه، آماده سازى او براى زندگى در اجتماع و تعقیب اهداف جامعه الهى است. به همین دلیل برخى از آموزشها براى او ضرورى است و باید از خانه آن آموزشها را شروع كرد. نمونه مشهور و بارز این گونه آموزشها در روایتى از امیرالمؤمنین (ع) آمده است:
فرزندان خود را شنا و تیراندازى بیاموزید. اگر بپذیریم كه این دو ماده آموزشى به سبب آن است كه فرزند را براى انجام وظایف اجتماعى آماده كند، طبعاً نمى توان در همین دو ماده آموزشى متوقف شد؛
بلكه باید به تناسب زمان و نیازمندى هاى جامعه اسلامى، مواد آموزشى متنوع دیگرى را نیز در نظر داشت. در تربیت فرزند نیز همچون سایر قلمروهاى زندگى، باید اصول ثابت را از امور متغیر جدا ساخت و به این حقیقت توجه كرد كه برخى از آداب و ظواهر زندگى تغییر مى كند و روابط اخلاقى و نیازمندى هاى زندگى اجتماعى دگرگون مى شود. تربیت فرزند را باید با آگاهى از تفاوت هاى خود و فرزندان از حیث فضاى فرهنگى و مناسبات اجتماعى صورت داد.
باید فرزند را آماده ساخت تا اصول ثابت و نامتغیر اخلاق را متناسب با ظرف زمانى و مكانى زندگى خود رعایت كند. این آمادگى او را براى مقابله با تلقینات مسموم توانا مى سازد و امنیت اخلاقى او را در دوران جوانى و بعد از آن تضمین مىنماید.
به امیرالمؤمنین (ع) نسبت داده شده است كه فرمودند
فرزندان خود را به اخلاقى متناسب با روزگارشان مؤدب سازید: فرزندان خود را به اخلاق خودتان تربیت نكنید زیرا آنان براى زمانى غیر از زمان شما آفریده شدهاند. در پایان تأكید مى كنیم كه فرزند موهبتى است كه به امانت در اختیار والدین قرار گرفته است. باید این موهبت را گرامى داشت و از اكرام و احترام او فروگذار نكرد، چرا كه سلامت روح او در احترام كردن اوست و تربیت اخلاقى او در سایه اكرام و احترامش موفق تر خواهد بود.
اکرم رجبی.عضو هیات علمی دانشگاه آزاد
گر كودكان با انتقاد و سرزنش زندگي كنند ، مي آموزند كه ايرادگير باشند.
اگر با دشمني و خصومت زندگي كنند، مي آموزند كه بجنگند.
اگر با ترس زندگي كنند، مي آموزند كه بيمناك باشند.
اگر با حسرت زندگي كنند، مي آموزند كه هميشه براي خود متأسف باشند.
اگر با تمسخر زندگي كنند، مي آموزند كه خجالتي باشند.
اگر با حسادت زندگي كنند، مي آموزند كه احساس گناه كنند.
اگر با شكيبايي زندگي كنند، مي آموزند كه صبور باشند.
اگر با تشويق زندگي كنند،مي آموزند كه اعتماد به نفس داشته باشند.
اگر با تحسين زندگي كنند، مي آموزند كه قدردان باشند.
اگر با تأييد زندگي كنند، مي آموزند كه خود را دوست داشته باشند.
اگر با پذيرفته شدن از سوي ديگران زندگي كنند،مي آموزند كه عشق را در جهان بيابند.
اگر با شناخت زندگي كنند،مي آموزند كه هدفي داشته باشند.
اگر با حس «شريك شدن » زندگي كنند،مي آموزند كه بخشنده باشند.
اگر با صداقت و عدالت زندگي كنند، مي آموزند كه حقيقت و عدالت كدام است.
اگر با امنيت زندگي كنند، مي آموزند كه به خود و به اطرافيان خود ايمان داشته باشند.
اگر با دوستي زندگي كنند، مي آموزند كه جهان براي زندگي كردن جاي خوبي است.
اگر با صلح زندگي كنند، مي آموزند كه آرامش ذهني داشته باشند.
فرزندان شما با چه چيزي زندگي مي كنند؟يادت باشد: اعتراف به ايمان يك انسان، در اعمال اوست نه در گفته هايش.به خاطر بسپار: خنديدن و شاد بودن نوعي نيايش است.به خاطر بسپار: انسان بزرگ كسي است كه در سينه ي خود قلبي كودكانه داشته باشد. نوعي نيايش استبهترين روش براي خوشحال كردن خودانست كه ديگري را خوشحال كنيد.اگر بخواهيد همه چيز باشيد، نمي توانيد چيزي شويد
نورولوژیستهای آمریکایی پروتئینی را در شبکیه چشم کشف کرده اند که می تواند جوانی، انعطاف پذیری و توانایی یادگیری مغز را همانند مغز اسفنج مانند کودکان حفظ کند.
محققان بیمارستان کودکان بوستون و مدرسه پزشکی هاروارد پروتئینی را کشف کردند که در شبکیه چشم تولید می شود و با یک مکانیزم ویژه انتقال به کورتکس مغز ارسال می شود.
نتایج این تحقیقات که در تازه ترین شماره مجله “سل” منتشر شده است نشان می دهد که این پروتئین که Otx2 نام دارد می تواند در کورتکس بینایی عمل کند و برای حفظ حالت ارتجاعی مغز و یا ترمیم جراحات نورونی مفید باشد. پروتئین Otx2 به رشد یک نوع کلیدی از سلولهای کورتکس کمک می کند.
این دانشمندان در دستگاه بینایی یک مدل موش این پروتئین را کشف کردند و نشان دادند که Otx2 قادر به کنترل زمان دوره بحرانی در بخشهای مختلف مغز است و می تواند اختلالات توسعه یافته ای چون اوتیسم را بهبود بخشد.
به گفته این محققان، دوره بحرانی می تواند تسریع و یا تاخیر داشته باشد. همچنین این دوره می تواند در یادگیری یک زبان جدید، توسعه تواناییهای موسیقی و یا ترمیم جراحات مغزی در افراد پس از دوران کودکی موثر باشد.
این دانشمندان دریافتند که سلولهای مغزی که دوره بحرانی را در دستگاه بینایی روشن می کنند پروتئین Otx2 خود را نمی سازد و این پروتئین را از شبکیه چشم دریافت می کند.
منبع:
سایت تبیان زنجان
امروزه روشن شده است كه “اميد به بهبودي” چه در مورد بيماري هاي جسمي و چه رواني، مي تواند نقشي حتي موثرتر از درمان هاي ارائه شده توسط پزشكان، ايفا كند. چرا كه ديده شده است در مواردي پزشك، در تجويز دارو به بيمار خود، دچار اشتباه گرديده است، اما بيمار به شكل غير منتظره اي بهبود يافته، زيرا نسبت به بهبودي خود، اميد كامل داشته است! به اين ترتيب بسياري از منابع علمي، اشاره كرده اند كه: هر نوع درماني، چه به صورت تجويز يك قرص يا شربت باشد و چه به شکل هر نوع ديگري از شيوه هاي درماني، هميشه حاوي يك نيروي دروني به نام “اميد به بهبودي” است. رنگ و مزه يك تركيب دارويي گاه از طريق اين نيرو تاثير بيشتري دارد تا تركيب واقعي دارويي آن!(1) در اين مورد خاطره اي از روستاي آباء و اجدادي ام(روستاي باصفاي گوغر، از توابع شهرستان بافت از استان كرمان) به ياد مي آورم، كه ذكر آن در اين جا، خالي از لطف نيست: “چند سال پيش، پيرزني در روستاي “گوغر” زندگي مي كرد كه دائما از درد شديد زانو و پا نالان بود، طوري كه نوه ها و نبيره هاي او، از دست ناله هاي اين پيرزن دردمند، خواب خوش نداشتند! تا اين كه شبي از شب ها، يكي از نبيره هاي اين پيرزن كه شايد اين نبيره، دانشجوي سال اول پزشكي هم بود و از اين جهت پيرزن اطمينان بسياري به او داشت، براي مادربزرگ پيرش، يك پماد سفيد رنگ تجويز كرد كه درد پا و زانوي او را براي هميشه ساكت كرد، طوري كه مادر بزرگ دائما به جان نبيره خير خواهش، دعاي خير مي نمود و مي گفت: تا كنون هيچ دارويي، تا اين اندازه در درمان درد پاي او موثر نبوده است! اين در حالي بود كه آن نبيره به خوبي مي دانست كه آن پماد، چيزي جز يك عدد “خمير دندان” نبوده است و خود نيز از اين درمان اسرارآميز سخت در تعجب بود.”غرض از اين خاطره اين است كه اميد به بهبودي، به طور قطع در همه درمان هاي پزشکي و روانپزشكي و حتي جراحي، مي تواند در كنار ساير روش ها و حتي موثرترين آن ها، نقش مهمي ايفا نمايد. برخورد خيرخواهانه پزشك، لبخند پرستار، بوي مواد ضد عفوني کننده در بيمارستان، رنگ و مزه دارو، همه و همه مي توانند از طريق “اميد به بهبودي” نقش عمده اي در افزايش شانس بهبودي بيمار بازي كنند.(2) اما بايد به اين موارد و حتي قبل از همه آن ها، تاثير اعتقادات مذهبي و اميد به شفابخشي الهي را اضافه نمود. انسان نمازگزار كسي است كه با تمام وجود اعتقاد دارد كه درمان همه بيماري ها، نزد خداست و به اين ترتيب با اميد به رحمت خداوند، بيش از هر شخص بي نمازي، اميدوار به رهايي خود از چنگال بيماري هاست و با اين ديدگاه تمام درمان هاي پزشکي و وسايل مادي را به عنوان واسطه هايي براي اجراي اراده الهي مي داند كه در تلاش براي بهبودي او، حركت مي كنند. شخص نمازگزار به جاي اطمينان صرف به پزشك، به وسيله نماز خود به رحمت خداوند اطمينان پيدا مي كند و ايمان دارد كه اگر خدا بخواهد، ابزار مادي در درمان او موثر خواهند بود و با اين اميدواري، “اميد به بهبودي” را در مؤثرين شكل خود، به كار مي اندازد و از آن در پيشرفت درمان هاي پزشكي مربوط به بيماري خود، بهره مي برد. البته از ابعاد ديگري نيز مي توان، از تاثير نماز بر بهبود بيماري ها سخن گفت. امروزه به اثبات رسيده است كه يك عامل مهم در عدم پيشرفت درمان هاي دارويي و بروز اشكال در كنترل بيماري ، همكاري ضعيف بيمار، در طي درمان است.(3) يكي از جنبه هاي مهم اين همكاري ضعيف مي تواند به شكل نامنظم مصرف كردن داروها باشد كه چه بسا بر اثر فراموش كاري بيماران يا در خواب بودن آن ها در زمان مصرف دارو، اتفاق بيفتد. اما شخص نمازگزار از آن جا كه خود را ملزم به انجام فرايض واجب يوميه به شكل كاملا منظم مي بيند، از امكان تطبيق دادن زمان مصرف داروهاي خود، با زمان نماز برخوردار است كه اين امر به نوبه خود مي تواند در پيشرفت درمان هاي دارويي موثر باشد.اما زماني كه به اين نكته اشاره مي نمودم، باز هم خاطره اي از همان مادر بزرگ با صفاي گوغري(كه در اين مقاله به او اشاره شد) بي اختيار به خاطرم آمد و آن اين كه او هميشه، پاكت داروهاي خود را كنار سجاده نماز خود مي گذاشت، تا هيچ وقت خوردن داروهاي خود را فراموش نكند. آري! زندگي با نماز، زندگي اي است سرشار از بركت و سلامتي و طول عمر. دکتر مجيد ملک محمديپي نوشت ها:1- روانپزشكي لينفورد ـ ريس ، مقاله روان درماني ، ترجمه دكتر احمد محيط صفحه 388 2- روانپزشكي لينفورد ـ ريس ، مقاله روان درماني ، ترجمه دكتر احمد محيط صفحه 388 3- طب داخلي واشنگتن ـ ترجمه فارسي 494
افسردگى (DEPRESSION) حالتى احساسى است كه مشخصهاش اندوه، بىاحساسى (APATHY) ، بدبینى (PESSIMISM) و احساس تنهایى است. این بیمارى كه امروزه از شیوع بالایى در میان مراجعه كنندگان به كلینیكهاى روانپزشكى برخوردار است، داراى تظاهرات متنوع و زیادى بوده كه از مهمترین آنها مىتوان به اختلالات خواب اشاره نمود. تحقیقات نشان مىدهد 75 درصد از بیماران افسرده مشكلى در خواب (چه به صورت بى خوابى و چه پرخوابى) دارند و همچنین علایم این بیماران در هنگام صبح تشدید مىشود. نكته جالب و قابل توجه و مورد بحث ما این است كه در این بیماران چگالى (REM حركت سریع چشم) در نیمه اول خواب و همچنین كل زمان REM افزایش یافته و فاصله میان به خواب رفتن تا شروع اولین دوره REM یعنى ( LATENCY – REM) كم شده و مرحله 4 خواب نیز كاهش مىیابد. (1) پس به عبارت سادهتر مىتوان گفت، افراد افسرده زمان بیشترى را در مرحله خواب REM به سر مىبرند. یعنى به میزان بیشترى نسبت به سایرین خواب مىبینند. یك روش درمانى جدید براى بیماران افسرده، بیدار نگه داشتن آنها براى كاهش میزان REM است، كه بهترین شكل آن نماز صبح است. (2) زمان نماز صبح كه مورد تاكید قرآن و همچنین بسیارى از روایات بوده، سبب كاهش قابل توجه میزان خواب REM در اشخاص مىشود. زیرا شخص نمازگزار كه خود را ملزم به اقامه نماز صبح مىداند و باید صبحگاه بیدار شود، پس در حقیقت جلوى ورود به مرحله قابل توجهى از REM را مىگیرد. از این جهت بیدارى صبحگاهى براى نماز خود به تنهایى مىتواند یك عامل مهم بدون عارضه در پیشگیرى از افسردگى مطرح باشد كه بر تمام روشهاى درمانى دارویى و غیر دارویى ارجح است، چرا كه پیشگیرى بر درمان مقدم است .حال ببینیم، این موضوع چه ارتباطى با نماز صبح دارد، یعنى نماز صبح چه اثر درمانى مىتواند در این بیماران داشته باشد؟ به طور متوسط 20 – 15 دقیقه طول مىكشد تا یك فرد معمولى به خواب رود. پس در عرض 45 دقیقه وارد مراحل 3 و 4 خواب شده كه این مراحل عمیقترین مراحل خواباند. یعنى بیشترین تحریك براى بیدار كردن فرد در این مراحل لازم است. حدود 45 دقیقه پس از مرحله 4 است كه نخستین دوره حركات سریع چشم (REM) فرا مىرسد. هر چه از شب مىگذرد، دورههاى REM طولانىتر و مراحل 3 و 4 كوتاهتر مىشود. بنابراین در اواخر شب، خواب شخص سبكتر شده و رؤیاى بیشترى مىبیند (یعنى خواب REM اش بیشتر مىشود). پس قسمت اعظم خواب REM در ساعات نزدیك صبح به وقوع مىپیوندد. و از طرفى دیدیم كه یكى از مشكلات مهم بیماران افسرده، افزایش یافتن طول خواب REM و خواب دیدن زیاد است. از این جهت یك مبناى مهم در تولید داروهاى ضد افسردگى ایجاد داروهایى است كه كاهش دهنده مرحله REM خواب باشند (از جمله داروهاى ضد افسردگى سه حلقهاى) . لازم به ذكر است آثار روحى و روانى ایمان به خدا و اقامه نماز بسیار زیاد است و نكات علمى بسیار شگرفى در اسرار سحر كه مورد تاكید فراوان اسلام نیز بوده، نهفته است كه انسان با دانستن آنها از تمام وجود زمزمه مىكند.علاوه بر این یك روش درمانى جدید براى بیماران افسرده، بیدار نگه داشتن آنها براى كاهش میزان REM است، كه بهترین شكل آن نماز صبح است. (2) زمان نماز صبح كه مورد تاكید قرآن و همچنین بسیارى از روایات بوده، سبب كاهش قابل توجه میزان خواب REM در اشخاص مىشود. زیرا شخص نمازگزار كه خود را ملزم به اقامه نماز صبح مىداند و باید صبحگاه بیدار شود، پس در حقیقت جلوى ورود به مرحله قابل توجهى از REM را مىگیرد. از این جهت بیدارى صبحگاهى براى نماز خود به تنهایى مىتواند یك عامل مهم بدون عارضه در پیشگیرى از افسردگى مطرح باشد كه بر تمام روشهاى درمانى دارویى و غیر دارویى ارجح است، چرا كه پیشگیرى بر درمان مقدم است . لازم به ذكر است آثار روحى و روانى ایمان به خدا و اقامه نماز بسیار زیاد است و نكات علمى بسیار شگرفى در اسرار سحر كه مورد تاكید فراوان اسلام نیز بوده، نهفته است كه انسان با دانستن آنها از تمام وجود زمزمه مىكند؛ “اقم الصلوة لدلوك الشمس الى غسق الیل و قرءان الفجر ان قرءان الفجر كان مشهودا (3) ؛ نماز را از زوال آفتاب تا نهایت تاریكى شب برپا دار و (نیز) نماز صبح را، زیرا نماز صبح همواره (مقرون با) حضور (فرشتگان) است .
پىنوشت:1 . روانپزشكى بالینى كاپلان، ترجمه دكتر مرسده سمیعى و دكتر حسن رفیعى، ص152 . 2 . 40 نكته پزشكى پیرامون نماز، دكتر مجید ملك محمدى، ص3 . 3 . الاسراء (17): 78 . منبع: مجله پرسمان، شماره 15
آگاهی از وجود تفاوت های فردی بین انسان ها، چه کودکان و چه بزرگسالان، به اندازه خلقت انسان قدمت دارد. زیرا انسان های اولیه زمانی که در غارها یا جنگل ها زندگی می کردند، از متفاوت بودن یکدیگر کاملاً آگاه بودند، بدین صورت که وقتی به هم می رسیدند بلافاصله زور بازوی یکدیگر را تخمین می زدند؛ اگر طرف مقابل را ضعیف تر از خود می یافتند فوراً طعمه اش را از دستش می گرفتند و برعکس، اگر در می یافتند که حریف پنجه ی پر زورتر از آنها دارد، فوراً از سر راهش کنار می رفتند. اگر تاریخ را ورق بزنیم در هیچ دوره ای نخواهیم دید که انسان ها خواه به صورت رسمی و خواه به صورت غیر رسمی، اعضاء جامعه خود را گروه بندی نکنند و برای هر گروه ویژگی های خاص قائل نشوند. در ادبیات کهن و واقعاً غنی سرزمین خود نیز می بینیم که مسئله تفاوت های فردی مطرح بوده و از همه کس انتظارات یکسانی نداشته اند. هر کسی را بهر کاری ساختند میل آن را را در دلش انداختند ( مولوی) علاوه بر تفاوت های فردی بین انسان ها به طور کلی ، و بین زن و مرد نیز به طور اخص تفاوت های بارز چشمگیری از نظر جسمانی و روانی وجود دارد و همین امر توجه متخصصین و صاحب نظران را به خود جلب کرد و نقطه عطفی در باب انجام مطالعات در مورد زن ها و مقایسه آن با مردها شد. مطالعه جنسیت و تفاوت های جنسی همواره مورد توجه و علاقه پژوهشگران بوده است. روان شناسان در بررسی تفاوت های جنسی توجه خویش را به زنان معطوف کردند، اما چون بیشتر این پژوهشگران مرد بودند به طور طبیعی فعالیت های پژوهشی آنان نیز متأثر از جهت گیری های جنسی آنان بود. در این پژوهش ها دانشمندان بر این باور بودند که عالی ترین قابلیت های ذهنی در قطعه پیشانی مغز است. در پژوهش های آن زمان نیز به این موضوع تأکید می شد که مردان قطعه پیشانی بزرگ تری نسبت به زنان دارند . اما چند سال بعد، دانشمندان به این باور رسیدند که عالی ترین قابلیت های ذهنی نه در قطعه پیشانی که در قطعه آهیانه ای مغز است. ناگهان در نهایت شگفتی و برخلاف یافته های پژوهشی پیشین، پژوهشگران پی برده اند که قطعه پیشانی زنان بزرگتر است، همچنین پژوهش ها نشان داد که اندازه قطعه ی آهیانه ی مغز زنان نیز بزرگتر است. دومین جنبه ی تفاوت های جنسی که مورد توجه پژوهشگران پیشین قرار گرفت، مقیاس هوش بود. آنها معتقد بودند که مردان از نظر بهره وری هوش در دو انتهای بالاتر و پائین تر منحنی زمان قرار دارند، در حالی که تجمع زنان از نظر بهره هوشی، نزدیک به میانگین است. در صورتی که تحقیقات بسیار متعدد و گسترده ای که بعداً انجام شد نشان داد در عملکرد کلی هوش ، تفاوتی بین زن و مرد نیست ولی در عملکردهای اختصاصی تفاوت وجود دارد. ● تصورات قالبی و کلیشه ای در مورد زنان باورهای قالبی، همانا ذهنیت های ایستا و ثابتی هستند که پایه های عملی ندارند و مردم به مردان یا زنان نسبت می دهند، به عبارت دیگر مردم پیشاپیش ویژگی های خاصی را به دو جنس نسبت می دهند. امروزه در دانشگاه های برخی کشورها این باور رواج دارد که زنان با مردان از لحاظ روان شناختی و فیزیولوژیکی تفاوت دارند. به علاوه تحقیقات امروزی نشان می دهد که این باورهای قالبی از سال ۱۹۷۲ تاکنون تغییرات محسوسی نداشته است. ● اکثریت مردم صفات زیر را از ویژگی های جنس زن می دانند: – محافظه کار و خویشتن دار – دلواپس عواطف و احساسات دیگران – دارای گرایشات دینی عمیق – میل به امنیت خواهی فراوان – تمایل و علاقه شدید به هنر و ادبیات – به سادگی ، عواطف لطیف را به زبان آوردن ● وخصوصیات زیر را به مردان نسبت می دهند : – بسیار مستقل است – پرخاشگر و سلطه طلب است – به سادگی تحت تأثیر قرار نمی گیرد – عمیقاً شیفته ریاضیات و مقولات علمی – در برابر بحران ها، خویشتنداری خود را حفظ می کند – در بسیاری از زمینه ها فعال بوده و تمایلات رقابت جویی عمیقی دارد – تقریباً بسان یک رهبر عمل می کند – معتمد به نفس بوده و بسیار جاه طلب است – عمیقاً به آداب و شیوه های جهان آگاه است برخی کلیشه ها نه تنها در قیاس با سایر فرهنگ ها متفاوت است بلکه این موضوع در میان نژادها و طبقات اجتماعی نیز تفاوت دارد. مثلاً ً کلیشه هایی سفید پوستان و رنگین پوستان متفاوت هستند. روان شناسانی چون A« لاندرینA» ، با توجه به تحقیقاتی که انجام داده اند به نتایجی نیز دست یافته اند. مثلاً وی زمانی که زنان سفیدپوست را با زنان سیاه پوست مقایسه می کرد به کلیشه های چون وابستگی بیشتر، احساساتی بودن بیشتر و هوشمندی بیشتر دست یافت در صورتی که زنان سیاه پوست را خرافاتی و ستیزه جو یافت. ● دیدگاه های کلیشه ای راجع به مردان همانطور که در مورد زنان کلیشه هایی رواج دارد ، این مسئله در مورد مردان نیز صدق می کند. ویژگی های ایده آل اجتماعی مردان باید شامل صفاتی چون پرخاشگری، استقلال و خودکفایی، غیر احساسی بودن و اعتماد به نفس باشد. پژوهش های انجام شده نشان می دهد که چهار عامل اصلی در پایداری باورهای قالبی در مورد مردان نمود آشکار دارند: ۱) مردانگی طلب می کند که هرگونه خصوصیات زنانه از مردان دور باشد. ۲) مردان باید نماد A«چرخ بزرگA» باشند. مرد باید کامیاب شود و همگان به دیده احترام به او بنگرند و نان آوری بزرگ باشد. ۳) مرد باید نماد اعتماد به نفس ، نیرومندی و خود اتکایی باشد. ۴) مرد باید پرخاشگر و قدرتمند باشد و از ابراز خشونت و جسارت ابایی نداشته باشد. ● تغییرات نقش های مردان القائات گذشته با هنجارهای امروزی مردان متفاوت است. در گذشته مرد ایده آل کسی بود که قدرت پرخاشگری داشته باشد. لیکن امروز این صفت سرزنش می شود، به علاوه در گذشته مرد می بایست در فضای کاری، قاطعیت و خشونت از خود نشان دهد، لیکن امروزه هنر در این است که شخص هر چه بیشتر با همکاران خویش هماهنگ و همسو باشد. نقش های سنتی مردان توسط جامعه شناسان و انسان شناسان مورد مطالعه قرار گرفته است. امروزه اوضاع دگرگون شده است، زیرا کار کردن در کارخانجات و شرکت ها و موفق شدن، مستلزم ویژگی هایی می باشد که به جای زورمندی محتاج ظرافت و هوشمندی است. مرد امروزی باید به طور مطلوب با همکاران خویش تعامل داشته باشد و با مساعدت آنان به اهداف عالیه خویش برسد. به علاوه مردان امروزی باید خویشتن دار باشند ، لیکن باید حساسیت های عاطفی خویش را نیز ابراز نمایند. ● مقایسه روان شناسی زن و مرد گوهر وجودی زن و مرد یکی است، هر دو انسانند و طبیعتاً با یکدیگر شباهت های بسیار دارند، ضمن آنکه در مواردی با یکیگر تفاوت دارند. متأسفانه پژوهش ها و گرایش های علمی بیشتر به تفاوت های زن و مرد ، و نه بر شباهت های آنها تکیه دارد. افزون بر آن جنس زن و مرد در پاره ای از ویژگی ها همپوشی های زیادی را نشان می دهند که در این مورد باید به توزیع فراوانی این ویژگی ها در دو جنس توجه کرد و دریافت که میانگین نمره های هر گروه در مقایسه با دیگری در آزمون های مربوطه چه میزانی است.
روانشناسان هم همچون ديگر مردم عصباني ميشوند، اما از شيوههاي سالم براي ابراز آن بهره ميگيرند.در بين عامه مردم باورهاي غلطي شكل گرفته كه تعدادي از اين باورها ناشي از اعتقاد غلط گذشتگان و تعدادي از آنها ناشي از فقر دانش و ميزان همنوايي بالا در ميان مردم است كه البته اين باورهاي غلط در زمينه هاي گوناگون به چشم مي خورد و زمينه ساز بسياري از كج انديشي ها و تصميم هاي غلط در زندگي بسياري از ماست.
وقتي عامه مردم درباره همه چيز و خارج از حيطه تخصص خود حكم صادر كنند، بستر بي اعتمادي فراهم مي شود.اين مقاله درباره تعدادي ازاين باورهاي غلط در ارتباط با روانشناسان توضيح مي دهد.
1 – روانشناسان عصباني نميشوند!
در باور فوق، ما به كلمه هيچ وقت برميخوريم كه يك كلمه مطلق است و اين خود اولين نكته منفي درباره اين باور است. چون درباره خصايص رواني و هيجاني انسانها هيچ كلمه مطلقي نميتوانيم استفاده كنيم، چون انسان موجودي بسيار پيچيده، متفكر و انتخابگراست. ضمن اين كه عصبانيت جزو مكانيزمهاي متعادلساز روانآدمي است كه توسط خداوند در ذهن انسانها به وديعه نهاده شده است ،چرا كه اگر همين عصبانيت وجود نداشت انسان به مثابه ديگ بخاري بودكه سوپاپ اطمينان نداشت و بنابراين پس از گذشت چندين ساعت از كار اين ديگ بخار ،ما شاهد انفجار اين ديگ ميبوديم.
و مهمتر از همه اين كه اگر خشم و عصبانيت به هر دليلي ابراز نشوند خود ميتواند زمينهساز كينه، نفرت، دشمني و انواع و اقسام بيماريهاي رواني و جسماني در آينده شود كه به مراتب بدتر از ابراز خشم بهوجود آمده در آن موقعيت مشخص است. بنابراين چگونه ميتوان انتظار داشت كه يك روانشناس كه خود به خوبي از عملكرد اين فعاليت در ذهن و بدن خويش آگاه است خشم خود را فروخورد تا به او مهر تأييد روانشناس زبده را بزنند. در حالي كه او قادر است با مكانيزمهاي دفاعي پخته و پيشرفته همچون شوخطبعي باور فوق را به اين شكل اصلاح كند.
روانشناسان هم همچون ديگر مردم عصباني ميشوند، اما از شيوههاي سالم براي ابراز آن بهره ميگيرند.
2 – خودشان ديوانهاند!
اين هم يك باور غلط شايع در ميان مردم است كه به هيچ عنوان علمي و منطقي نيست، چرا كه اگر ما بخواهيم يك حكم كلي در ارتباط با گروهي از مردم بدهيم نيازمند آنيم كه تحقيق علمي در سطحي وسيع انجام دهيم و با انجام روشهاي آماري ادعاي فوق را اثبات كنيم.
همانطور كه يك مكانيك اتومبيل هنگامي كه خودرواش در معرض نقص فني احتمالي قرار دارد زودتر از ديگر افراد مطلع ميشود اين قاعده در ارتباط با روانشناسان نيز صادق است، چرا كه آنان به دليل آگاهي از بيماريهاي رواني بسيار زودتر مطلع شده و به دليل اطلاع از مشكلات پيش آمده احتمالي بر اثر بيماريهاي رواني خيلي زودتر به سمت و سوي درمان و حل مشكل خويش روان ميشوند.
ما نميتوانيم بگوييم چون روانشناسان با بيماران رواني بسياري درگيرند خود نيز قطعاً از اين بيماريها بيبهره نخواهند ماند، به همان دليل كه اشخاصي كه در بيمارستانها در بخش مراقبت از بيماران عفوني كار ميكنند اگر مراقب خودشان نباشند قطعاً به اين بيماريها مبتلا خواهند شد. بنابراين باور فوق را به شكل زير اصلاح ميكنيم.
روانشناسان هم همچون ديگر مردمان اگر مراقب خود نباشند در معرض بيماريهاي رواني قرار دارند.
3 – ما خودمان روانشناسيم
بله اين جملهاي است كه كارل راجرز، يكي از روانشناسان بزرگ و پايهگذار روانشناسي انسانگرا بر آن معتقد بود. او اعتقاد داشت كه هر كس خودش بهترين درمانگر خويش است اما سئوالي كه پيش ميآيد اين است، پس چرا همه روزه تعداد كثيري از مردم به كمك و دخالت روانشناسان نيازمند هستند؟ جواب اين است به همان دليل كه همه ما بالقوه ميتوانيم به قله دماوند صعود كنيم اما به شرطي كه شخصي نتواند راهنمايي ما را به عهده بگيرد. يعني راه را به ما نشان دهد و تجهيزات لازم را به ما معرفي كند.
براي حل مشكلات شخصي هم ما نياز به كمك يك روانشناس زبده داريم كه نه براي ما بلكه با ما حركت كند تا به حل مشكلاتمان نائل شويم و از همه مهمتر اين كه ذهن انسان از3 بخش عمده هشيار، نيمههشيار و ناهشيار تشكيل يافته است كه اگر ما خيلي توانا باشيم حداكثر به نيمه هشيار ذهنمان دسترسي پيدا ميكنيم كه البته براي حل مشكلات كافي نيست.
بنابر اين نيازمند كمك كسي هستيم كه بتواند به ناهشيار ذهن ما وارد شده و از اين انبار متروكه پروندههاي دردناك بايگاني شده گذشته را بيرون آورده و از نو رسيدگي كند.بنابراين باور فوق را به شكل زير اصلاح ميكنيم.
هيچ كس بيشتر از خود انسان به احوالات خودش آگاه نيست اما بدون كمك يك روانشناس هرگز بدان احوالات دسترسي نخواهد داشت. روانشناسان با يك نگاه ميتوانند همه چيز را درباره ما بدانند.
4 – روانشناسان حلال مشكلاتند
اين باور، روانشناسان را به جادوگراني مبدل ميسازد كه قادرند فكر ما را بخوانند شود، كه اين موضوع به هيچ عنوان صحت ندارد، چرا كه براي شناختن افراد در روانشناسي روشهاي گوناگوني همچون مشاهده تجربي يعني در نظر داشتن رفتار افراد بدون آنكه خودشان متوجه باشند، مصاحبه با نزديكان و خويشاوندان ،اجراي آزمونهاي رواني همچون پرسشنامه، تست و آزمونهاي فرافكني و در نهايت مصاحبه با خود شخص كه از انواع مختلفي برخوردار است در نظر گرفته مي شود.
در نهايت ميتوان گفت پس از انجام اين آزمايشها و آزمونها شايد با احتياط بتوان گفت از شخص مورد نظر نيمرخ رواني بهدست آوردهايم. كه باز هم در پارهاي از موارد بي نقص نخواهد بود. بنابراين باور فوق را به شكل زير اصلاح ميكنيم.
روانشناسان هرگز با يك نگاه نميتوانند همهچيز را درباره ما بدانند.
5 – نياز به مشورت ندارند
اين هم يك باور غلط ديگر است، چرا كه روانشناسان هم همچون آرايشگران قادر به اصلاح سر خويش نيستند، هرچند كه آرايشگر قابلي باشند. به اين دليل كه مشكلات رواني هميشه صرف نظر از داشتن لايههاي منطقي از لايهاي هيجاني نيز برخوردارند، بنابراين با توجه به اصل نيروگذاري رواني (يعني مقدار مشخصي انرژي رواني ميتوان در ذهن به فعاليتي خاص صرف شود) وقتي بخشي از نيروهاي ذهني ما در هيجانات ما صرف شده است نميتوانيم انتظار داشته باشيم كه با آگاهي و اشراف كامل دست به حل مسئله بزنيم، بنابراين، نياز داريم از شخص ديگري كه البته رابطه خويشي و دوستي با ما ندارد كمك بگيريم تا او با صددرصد توان به كمك ما براي حل مسائل بيايد. البته اين قاعده شامل حال تمام افراد ميشود؛ چه مشاوران و چه روانشناسان. پس باور فوق را به شكل زير اصلاح ميكنيم. روانشناسان هم نياز به مشورت دارند.
6 – روانشناسان داناي كل هستند
اين باور غلط و غيرمنطقي در بين مردم شايع است. البته متأسفانه اين به دليل ضعف حرفه روانشناسي در ايران است كه اگر شما به اكثر روانشناسان شاغل در ايران مراجعه كنيد قادرند از مشكل شب ادراري كودكتان تا لكنت زبان همسرتان، دعاوي خانوادگي، ترس و اضطراب و وسواس و… همگي آنها را درمان كنند.
در صورتي كه در كشورهاي پيشرفته شايد هر روانشناس حداكثر در 2-3 موضوع مرتبط تخصص دارد و داوطلبانه اعلام ميكند كه فقط قادر به حل مشكل ترس و اضطراب شماست، نه به عنوان مثال مشاوره شغلي و تحصيلي هم انجام دهد. ضمن اينكه در باور فوق زندگي كردن واژهاي كلي و مصاديق آن وسيع است، بنابراين باور فوق به شكل زير اصلاح ميشود.
هر روانشناسي قادر به حل بعضي از مشكلات خاص و مشخص مراجعانش ميباشد.
7 – سرنوشت را تغيير مي دهند
اين هم يك باور عجيب ديگر كه اصلاً نميتواند درست باشد. بزرگي ميگفت: مراقب افكارت باش چون به حرفهايت بدل ميشود. مراقب حرفهايت باش چون به اعمالت تبديل ميشود. مراقب اعمالت باش چون به عادتهايت مبدل ميشود. مراقب عادتهايت باش چون به شخصيت تو تبديل ميشود. مراقب شخصيت خود باش چون به سرشت تو تبديل ميشود و مراقب سرشت خويش باش چون به سرنوشت تو تبديل ميشود.
فكر ميكنم اين بزرگ بهخوبي حق مطلب را ادا كرده، چرا كه تا انسانها خود نخواهند، به هيچ تغيير پايداري در زندگيشان نخواهند رسيد. مگر آنكه دست خويش را در دست راهنمايي دلسوز چون يك روانشناس زبده دهند تا او را از كوره راههاي زندگي به سرمنزل خوشبختي و سعادت رهنمون كند. روانشناسان قادر به پيشگويي و تغيير سرنوشت افراد نيستند مگر با همكاري و مساعدت خود آنها. حمید رضا موسوی
– حوريه رحيمي: اگر واقعبينانه به عمق زندگي نگاه كنيم، هر مرحلهاي از زندگي، معني و زيباييهاي خاصي دارد كه در جريان عبور از يك مرحله و پيشبيني پيامدهاي مراحل بعدي، ميتوان گذر از مرحله قبل و گام نهادن در مرحله بعد را آسانتر كرد. در سير عبور از مراحل زندگي، انسان به جايي ميرسد كه نيازهايي در درون خود احساس ميكند و با تحرك و نشاط نيروي خود را جهت برآوردن آنها بهكار ميگيرد. در اولويتبندي اين خواستها، نيازهاي ابتدايي در سطح پايين و سپس نيازهاي عاليتر، با رشد و تحول انسان، در سطوح بالاتر قرار ميگيرند. يكي از نيازهاي اساسي و ابتدايي انسان دگرخواهي است كه با برآورده شدن آن، مسير براي برآوردن نيازهاي بالاتر هموار ميشود.
به دور از نگرش تك بعد نگري، بايد اين حقيقت را پذيرفت كه ديواري نامرئي ولي قدرتمند مابين دو جنس زن و مرد ايجاد شده است. وجود چنين حائلي باعث عدم شناخت دو جنس نسبت به هم شده و قضاوتهاي مبهم و غبارآلودي به دنبال دارد.
انسان بدون ورود به دنياي همديگر نميتواند طرف مقابل خود را بشناسد و پي به وجود «خود» او ببرد. عدم شناخت كافي، باعث بيگانگي انديشه و اعمال در دو جنس نسبت به همديگر شده است.
زن و مردي كه در كنار هم، در يك خانه، در يك اداره، و به طور كل در يك محيط به سر ميبرند، براي شناخت همديگر بهخود فرصت نميدهند. ميتوان گفت عمق اين دريا را فقط با حدس و گمان ميسنجند. ما آدميان براي سنجش هر چيزي يك مقياس داريم. آيا تا به حال از خود پرسيدهايم كه براي سنجش عمق وجود انسان، چه مقياسي وجود دارد؟
به نظر ميرسد تنها شرط مقياس سنجش عمق وجود انسان، جرأت وارد شدن به درون دنياي فرد مقابل است. ما از اينكه ديگري را خوب بشناسيم وحشت داريم. دوست داريم او را به همان شكلي كه خود مينماياند، قبول كنيم. در واقع ما نه چيزي را كشف و نه قبول كردهايم، بلكه خودنماييهاي طرف مقابلمان را فقط پذيرفتهايم.
اگر شما از همان ابتدا در دسترس باشيد و صادقانه و صريح همانگونه كه هستيد باشيد و رفتار كنيد، بالطبع برخي افراد به شما علاقهمند خواهند شد و برخي نيز شما را طرد خواهند كرد. اما احساسات و پذيرش از سوي افرادي كه به شما علاقهمند شدهاند، واقعي و استوار خواهد بود.
لازم است شريك بالقوه شما، شما را كاملاً بشناسد، بنابراين خود را در دسترس قرار داده و از همان ابتدا با او رو راست، صريح و صادق باشيد. چنانچه شما رابطه را با پنهانكاري و تظاهر آغاز كنيد، قادر نخواهيد بود به يكديگر اعتماد كرده و از يك رابطه سالم برخوردار شويد. شما ممكن است پيوسته از اين كابوس كه روزي شريك شما ناگهان به ماهيت واقعي شما پي ببرد، ترس و واهمه داشته و احساس ناامني كنيد.
راه ورود به درون شخص، ابتدا از برخورد چهره به چهره آغاز ميشود. پي آمد آن صحبتهاي دلنشين جهت نزديكتر شدن دو طرف به همديگر است. چگونگي گفتارها و در يك مسير قرار گرفتن انديشهها، باعث ظهور اندوختههاي دروني فرد ميشود چيزي كه شايد تا به حال حتي خود شخص نيز به آن پي نبرده باشد.
وقتي انديشهها به هم نزديكتر شدند، خواستههاي دروني فرد قوت ميگيرد و كشش بهسوي همديگر بيشتر ميشود، اعتمادها شكل ميگيرند. همكاريها، تبادل نظرها، احترام به نوع خواستهها و برآورده شدن چگونگي درخواستها معني پيدا ميكند.
اگر به اين روند دقت كنيم درمييابيم كه خواستههايي كه از اوج به عمق؛ از قسمت سر به سوي تن رهسپار است، قوت و دوام بيشتري دارد. تمامي اينها هنگامي تداوم مييابد كه زن و مرد در كنار هم باشند و از ابتدا نه به صورت زن و شوهر، بلكه به صورت دو موجود با ارزش كمك دهنده و كمك گيرنده، همديگر را قبول كنيم. پيشرفت يك طرف را تهديدي بر راه ترقي خود نينگاريم.
با خود و طرف مقابل خود صادق و صريح بوده و محترمانه رفتار كنيم. چنانچه رفتار مناسبي با شريك خود نداشته باشيم، راهي را هموار ميسازيم كه به مشكلات، رنجش و نفرت منتهي ميشود.
اجازه ندهيم ناكاميها، رنجشها و مشكلات كوچك درون ما انباشته شده و به مرور زمان تبديل به افسردگي و تنفر شوند. براي خود احترام قائل باشيم و بگذاريم شريك ما بداند كه چه چيزهايي براي ما داراي اهميت است. چنانچه ما از كشمكشها و تعارضات اجتنابورزيم، قادر نخواهيم بود از يك رابطه بلند مدت و رضايتبخش برخوردار شويم.
يك روانشناس در اين مورد ميگويد: ما هميشه تصور ميكنيم چون بزرگسال هستيم بايد متكي به خود و آزاد بوده و به كسي محتاج نباشيم و شايد به اين دليل است كه اكثر ما از درد تنهايي به جان آمدهايم، در حاليكه نياز داشتن امري بديهي و طبيعي به شمار ميآيد و مهم است اگر به چيزي احتياج داشته باشيم و بتوانيم آنرا به زبان آوريم.
با عنوان كردن نيازهاي خود، ديگري را به ذهن و دل خود نزديكتر ميكنيم و پل ارتباطي بين خود و ايشان برقرار كرده و اعتماد او را به سوي خود فرا ميخوانيم.
گمان ميرود در جامعه ما دو جنس نسبت به همديگر «دلهاي پر و اذهان خالي دارند» و اين ناشي از فاصلههاي كذايي و خودخواهانهاي است كه نتيجهاي جز جدايي نسلها به دنبال ندارد.ديدگاه آگاهانه، به دنياي هم، دلمان را براي پذيرش نقصانهاي همديگر فراخ ميكند.
دنياي ذهني و توهمي كه از همديگر داريم، بهجز در تار و پود همديگر رفتن عاقبتي ندارد.آر- دي لنگ، نويسنده كتاب سياستهاي تجربه مينويسد ما كمتر از آنچه ميدانيم، روي مسائل ميانديشيم، كمتر از آنچه به ديگران عشق ميورزيم، نسبت به عشق خود شناخت داريم، كمتر از آنچه احساس ميكنيم، عشق ميورزيم و به همين نسبت خود را خيلي كمتر از آنچه هستيم ميپنداريم.
بهانههاي عدم شناخت كافي، ثروت و قدرت، زيبايي چهره وخودآرايي و در كل ظواهر زندگي است. عامل اعتماد به نفس بالا ميتواند فراتر از هرگونه زيبايي ظاهري به جذابيت هر دو جنس بيفزايد. ما چون در كاسه ذهن خود از فرد مقابل چيزي نمييابيم، خود را به ريسمانهاي ناپايدار آويزان ميكنيم.
به خودمان ماركي ميچسبانيم و نام آن را شايستگي و بزرگي ميگذاريم، قيمتي براي خود تعيين ميكنيم، چرا كه امنيت كافي در آينده خود نمييابيم و اينها ناشي از ناامني دوران زندگيامان و به جهت ديدگاه اشتباهي است كه نسبت به دنياي خود واطرافيان داريم. همه اين تصورات را براي ما رقم زدهاند و ما در ذهن خود آن را پروردهايم و سلسلهوار به نسلهاي بعد منتقل ميكنيم.
ما حتي براي شناخت خود هم فرصتي نداريم، آنچه را كه ديگران برايمان ديكته نمودهاند كپي كرده دروني ميكنيم و عاقبت كار چنان ميشودكه نبايد باشد.
وقتي من نه براي خود فرصتي دارم و نه براي آنكه به عنوان يك موجود ارزشمند در كنارم قرار گرفته ، همانند نوزادي هستم كه در جايي ساكن نگاه ميكند و قدرت درك اطراف خود را ندارد. شما كه نسبت به تعهد در قبال همديگر، قراردادي را امضاء نموده و خود را پايبند به تعهدات آن ميدانيد، اين حياتي است كه شريك زندگيتان فردي باشد كه شما در مورد او با نزاكت و مهرباني رفتار كنيد.
اگر تمامي جوكهاي مورد علاقه و داستانهاي «روزهاي بد گذشته» خود را براي يكي از دوستان و يا همكاران خود تعريف كنيد، وقتي به خانه برميگرديد براي همسرتان چه چيزي باقي خواهد ماند؟ ممكن است عاقلانه به نظر نرسد، اما وقت و انرژي هر فردي داراي ارزش و اهميت ويژهاي است و مقدار زياد آن در يك رابطه باعث تداوم ميگردد. اگر شما وقت و انرژي خود را با فرد ديگري صرف كنيد به طور بالقوه به رابطه خانوادگي خود لطمه خواهيد زد.
ما انسانها بدون درك وجود همديگر، هيچگونه ارزشي نداريم. من به اميد آن مينويسم كه خوانده شود، تو به اميد آن ميخواني كه آگاه گردي، ديگري به اميد آن ميگويد كه شنيده شود و آن يكي به اميدي ميشنود كه بتواند ببيند و درك كند.با توجه به تفاوتهاي فردي، هر شخصي، بنا به نگرش خاص خود، امكانات خاصي در جريان زندگي، جهت رسيدن به آرمانهاي خود برميگزيند.
با تغيير نگرش انسان نسبت به زندگي، نوع امكاناتي كه او براي رسيدن به اهداف خود بهكار ميگيرد نيز متفاوت است.لئوبوسكاليا استاد دانشگاه كاليفرنيا مينويسد: كسي كه جوياي عشق است صرفاً به يكتا بودن خود و شكوفايي آن راضي نيست، بلكه ميكوشد هرچه سريعتر خود را به درجات پيشرفته برساند، زيرا ميداند آنچه آموخته ميتواند در اختيار ديگران قرار دهد.
سوروكين جامعهشناس مشهور ميگويد: ذهنهاي ناهوشيار ما از قدرت عشق مطلقاً غافل و بيخبرند، كوچكترين اعتقادي به آن ندارد و آن را پديدهاي خيالي ميپندارند. از نقطه نظر ما عشق يك نوع خودفريبي- افيون ذهن ما- يك فكر ايدهآلي و از نظر علمي ثابت نشده است.
ما سعي داريم در مقابل همه تئوريهايي كه معتقد به قدرت و نفوذ عشق است، جبههگيري كنيم. نظريههايي روي نفوذ و تأثير عشق در تعيين وشكلگيري رفتار و شخصيت و تأثير آن بر تكامل زيستي، اجتماعي، معنوي و فكري، تأكيد ميگذارد و اعتقاد داردكه عشق حتي ميتواند بر روند حوادث تاريخي و شكل دادن به جريانات اجتماعي، فرهنگي مؤثر افتد.
گمشدهاي كه تا خود نخواهيم پيدا نميشود و ما آن را همچنان، به طور ناخودآگاه با غبار ذهن خود دور ميكنيم.
سعيد بينياز:«من هر چي ميکشم از اين کله خنگم ميکشم»، «آيکيو مث سرنوشت آدم ميمونه تغييرش نميشه داد، فقط به جاي پيشوني تو مغزش نوشته شده!»«طرف شايد هيچيام بارش نباشهها ولي نميدونم چه جذبهاي داره که زود تو يه جمع خودشو ميکشه بالا»، «طرف معدلش بالاي 19 بود ولي نميدونم چرا سر کنکور گند زد»، «ميگن ديگه دورهاي که IQ بالا آدمو موفق ميکرد سر اومده، الان دوره شده دوره EQ»، «راستي تو ميدوني اينEQ که ميگن چيه؟» همه اين جملهها از 2چيز حکايت ميکنند؛ گلايه از بهره هوشي (IQ) و اشتياق براي شناختن بهره هيجاني (EQ). [سازگاري اجتماعي و هوش هيجاني]
مطلب را که بخوانيد دستتان ميآيد که چرا اين دو حرف کوچولو اينقدر سر و صدا به پا کردهاند.
نوشتن در مورد هوش هيجاني، خيلي ساده نيست. نوشتن از يک واژه دقيق علمي که گوش شيطان کر به همان شسته رفتگي تبديل شده به يک واژه در روانشناسي عامهپسند. خيلي ساده است که يکهو بپريم توي حوض هوش هيجاني و بيخيال امپراتوري کبير هوش شناختي شويم.
تا همين 17 سال پيش هر فرد عادي يا متاسفانه هر روانشناس کتاب قورت دادهاي که ميخواست از موفقيت حرف بزند، فرمانده بلامنازع ذهنش کلمه «باهوش» بود. البته چون هوش هيجاني آن موقع تعريف نشده بود، هوش مساوي بود با هوش شناختي.
هوش آمدني بود نه آموختني!هر کتاب بازاري هوش هيجاني را ورق بزنيد و هر مقالهاي که در مورد اين هوش بخوانيد ميبينيد که منفورترين واژه همين هوش شناختي است. اما نويسنده غالبا (از فرط هيجان بالا و هوش هيجاني پايين احتمالا!) يادش ميرود ماهيت اين هميشه متهم را مشخص کند.
وقتي شما ميرويد پيش يک روانسنج و ميخواهيد هوشتان را بسنجد، او به طور پيشفرض هوش شناختي شما را ميسنجد و وقتي ميگوييد «عدد بده» رقمي را به شما ميدهد که مردم به آن ميگويندIQ. اين عدد نشان ميدهد که شما از نظر تواناييهاي شناختي در چه سطحي هستيد.
اين تواناييهاي شناختي هم برخي معلومات مدرسهاي مثل استدلال، توانايي حل مسئله، اطلاعات عمومي، توانايي تعريف کردن واژهها و فوق فوقش توانايي ساختن يک کل از تعدادي جزئيات است. پس هوش شناختي که ميگويند يعني باهوش بودن در استدلال کردن، محاسبه، حل مسئله، تعريف کردن واژهها، اطلاعات عمومي و چيزهاي کاملا عقلاني و خشکي از اين قبيل.
اما اين هوش شناختي 2عيب بزرگ داشت؛ اول اينكه بيشتر ميتوانست موفقيت در تحصيل را پيشبيني کند نه موفقيت در جنبههاي ديگر زندگي، و دوم اينکه پايههاي مغزياش ارثي بود. الان حتي آسانگيرترين و خوشفکرترين نظريهپردازان هوش هم ميگويند آخرين حد هوش شناختي يک آدم از همان اول عمرش مشخص است.
محيط زندگياش فقط ميتواند او را به اين ماکسيمم برساند يا از قافلهاي که حقش است، عقب نگهاش دارد؛ اما پيش رفتن از اين ماکسيمم ژنتيکي ابدا ممکن نيست. اين يك پاشنه آشيل (احتمالا هوش شناختي هر دو پاشنهاش غير رويينتر باقي مانده!) باعث شد هوش هيجاني با به بازار آمدناش خيلي سر و صدا کند. چرا؟ برويد به مرحله بعد!
هوش هيجاني وارد ميشود!هوش هيجاني پاشنههايش هم مثل بقيه بدنش رويينتن و فابريک باقي ماند! از يک طرف از همان اول تبليغ شد که اگر هوش شناختي تغييرناپذير و ارثي است، هوش هيجاني کاملا آموختني و وابسته به محيط است. در واقع هوش هيجاني، يک مهارت است.
از طرف ديگر، هر تحقيقي ميشد، بيشتر ثابت ميکرد که هوش هيجاني، پيشبينيکننده خوبي براي موفقيت در زندگي زناشويي، شغلي، عبور از بحرانها، تربيت فرزندان، مديريت و حتي آموزش و پرورش است؛ آموزش و پرورشي که به طور سنتي رقابت را بر تواناييهاي شناختي گذاشته بود (و متاسفانه در کشور ما هنوز هم تاکيدش همانهاست).
اما اين هوش ديگر چه جورش بود که ميشد رفت نشست پيش يک نفر و لا اقل اصول «باهوش شدن» را از او ياد گرفت؛ هوشي که مثل هوش شناختي، ماشين ارثي اجدادي نيست بلکه مثل رانندگي کردن يک مهارت است که بايد خودت بهتدريج يادش بگيري.
هوش هيجاني يعني چه؟سادهترين و احتمالا بهترين جواب به اين سؤال، يک مقدمه جنايي ميخواهد. بايد اين ترکيب را از وسط نصفش کنيم و ببينيم توي هر شقه چه خبر است. «هوش» به قول پياژه – يکي از برترينهاي روانشناسي قرن بيستم – در يک تعريف دو کلمهاي، يعني توانايي سازگار شدن. البته اين سازگار شدن در فارسي خيلي معناي منفعلي دارد.
هوش يعني اينکه آنقدر آدم توانا باشد که بتواند خودش را با هر شرايط جديدي وفق دهد و با موفقيت از چالشهاي آن شرايط بگذرد. حالا اين چالش ميتواند حل يک مسئله سر امتحان باشد (چالشي که تا قبل از 1990 روي شبيه آن خيلي تاکيد ميشد) و ميتواند مديريت کردن خشم موقع يک بحران خانواده باشد (چالشي که طرفداران هوش هيجاني روي آن خيلي تاکيد داشتند).
پس يک طرف شقه، موفق بيرون آمدن از چالشهاي زندگي بود که اسمش را گذاشته بودند هوش. اما روح جديد در شقه ديگر اين عبارت دميده شده بود؛ يعني هيجان. هيجان توي گفتوگوهاي ما ايرانيها کلمهاي است که هميشه مساوي است با يک حس فعال و با ريتم تند مثل خوشحالي يا خشم يا تعجب زياد. اما در واقع حيطه هيجان در کلمه هوش هيجاني وسيعتر از اين حرفهاست.
از حس غمگيني ملايمي که دم غروب بهتان دست ميدهد گرفته تا جدي گرفتن حالت صورتتان هنگام دروغ گفتن به استاد در کلاس درس. در واقع هيجان هم حسهاي تند و کند درونمان را شامل ميشود و هم نمودي که خواسته و ناخواسته با ظاهرمان بروز ميدهيم؛ ظاهري که فقط رنگ رخساره نيست.
هوش هيجاني آمد اين 2شقه را چسباند به هم و از نو آدمي دوباره ساخت؛ يعني اگر تا قبل از تعريف شدن هوش هيجاني در روانشناسي معني باهوش بودن، گذشتن موفق از چالشهايي بود که IQ بالا ميخواست؛ مثلا محاسبات خفن يا اطلاعات عمومي توپ، حالا ديگر هوش يک معني ديگر هم پيدا کرده بود؛ يعني گذشتن از چالشهاي هيجاني با استفاده از قدرتهايي مثل شکيبايي، توانايي همدلي کردن با ديگران، توانايي شناختن احساسات خود و توانايي مديريت کردن هيجانات. البته يادتان باشد که معادل مفهوم «هوش هيجاني» EI است و EQ تبديل مفهوم هوش هيجاني به يک کميت يا عدد؛ يعني تست هوش هيجاني را که از شما ميگيرند، عددي که ميدهند اسمش هست EQ.
قدرتهايي که آموختني بودند نه ارثيهوش هيجاني باعث شد که هم نظر روانشناسها در مورد موفقيت آدمها تغيير اساسي پيدا کند و هم اعتبار جديدي براي روانشناسي آورد.
گرچه انتقادات وارد و ناواردي هم به اين قضيه بود و مهمتريناش هم از مشهورترين منتقد فرويد «هانس آيزنک» که دست از سر هوش هيجاني هم بر نداشت و گفت: «اين مرتيکه «گلمن» ميخواهد همه ويژگيهاي مورد نظر خودش را بکند زيرمجموعه هوش. بعيد ميدانم نظريه اين تازه به دوران رسيدهها علمي باشد». البته الان آيزنک چند سالي هست که عمرش را داده به شما و کتابهاي «هوش هيجاني» گلمن دارد مثل اسب فروش ميرود. حالا اين گلمن کي هست؟ قصه از کجا شروع شد را بخوانيد.
قصه از کجا شروع شد؟قصه از جاي دوري شروع نشده است. اين کلمه هوش هيجاني آنقدر بين بچههاي رشته روانشناسي و مديريت خودمان باب شده است که آدم تعجب ميکند وقتي ميبيند کلمهاي است که هنوز فقط 17 سال دارد. بله! دقيقا 17 سال!
سال1990، 2تا آمريکايي بيکار به نامهاي پيتر سالووي و جان ماير از 2تا دانشگاه گنده آنجا نشستند با هم يک مقاله دادند که اولين بار کلمه هوش هيجاني در آن به کار رفته و تعريف شده بود؛ «هوش هيجاني يعني شناخت و مديريت احساسات خود و ديگران و استفاده از هيجانات براي هدايت فکر».
البته قبل از آنها يکي از هم دانشگاهيهاي پيتر به نام هوارد گاردنر که سر پرسودا و البته خلاقي داشت، يک نظريه داده بود با عنوان «هوشهاي چندگانه». او در بين هوشهاي هفتگانهاش چيزي شبيه به هوش هيجاني هم گذاشته بود اما اسمش را گذاشته بود «هوش درون فردي»؛ عبارتي که هم مبهم بود و هم چندان براي يک ترکاندن در داخل و بيرون دنياي روانشناسي خوشفرم نبود (البته اگر شما با همين 2خط از گاردنر خوشتان آمده ميتوانيد برويد توي همشهري آنلاين يکي از مطلبهاي قبلي همين صفحه با عنوان «فيلمها با ما چه ميکنند» را جستوجو کنيد).
اما سکه «هوش هيجاني» نه به نام گاردنر خورد و نه به نام سالووي و ماير. الان همه دنيا اولين نامي که کنار هوش هيجاني به ذهنشان ميرسد، «دانيل گلمن» است؛ يک روانشناس و در عين حال ژورناليست دوستداشتني که کتاب جذابي به نام «هوش هيجاني» را نوشت و تمام پيشخوانهاي کتابهاي موفقيت دنيا را تسخير کرد. نام کتاب آنقدر گنده بود که حتي روي جلد مجله تايم هم رفت.
احتمالا گلمن -استاد دانشگاه هاروارد- هم هوش هيجانياش از سالووي و ماير بيشتر بوده و هم هوش شناختياش! به هر حال، او کتابي نوشت که در ايران خودمان هم بارها و بارها با نامهايي چون هوش هيجاني، هوش عاطفي و هوش احساسي بارها و بارها تجديد چاپ شده و دل جماعتي را به افزايش هوششان خوش کرده است.
الان هم هر دانشگاهي که رشته روانشناسي و مديريت دارد، لااقل يک پاياننامه در مورد رابطه هوش هيجاني يا هر چيزي که فکرش را بکنيد، دارد؛رابطه هوش هيجاني با شيوههاي مديريت، شيوههاي آموزشي، شيوههاي فرزندپروري، راههاي مقابله با استرس و حتي شوخطبعي!
هوش هيجاني پشت ويترين کتابخانهکتابهاي زيادي با ترجمههاي خوب و بد توي بازار هستند ولي ما به رسم همکاري با جناب گلمن در هر دو جنبه روانشناسي و روزنامهنگاري کتابها را با اين اولويتبندي پيشنهاد ميکنيم:
1 ـ هوش هيجاني، دانيل گلمن، ترجمه نسرين پارسا، انتشارات رشد2 ـ هوش هيجاني- مهدي گنجي- انتشارات ساوالان3 ـ هوش هيجاني، ديدگاه سالووي و ديگران، تاليف و ترجمه دکتر نسرين اکبرزاده، انتشارات فارابي
هوش هيجاني روي وبwww.parsei.comطبق، نتايجي که گوگل ميدهد دقيقا 14400 سايت فارسي روي وب، نامي از هوش هيجاني بردهاند. البته احتمالا اگر شما الان اين سرچ را تکرار کنيد نتيجه طي اين يک هفته بيشتر و بيشتر خواهد بود.
اما فقط يک سايت فارسي وجود دارد که همه هم و غمش هوش هيجاني است؛ يک روانشناس به نام بهمن ابراهيمي که خودش 2تا از کتابهاي گلمن را ترجمه کرده، برداشته سير تا پياز هوش هيجاني را برايتان ريخته توي يک وب به نام «هوش هيجاني».
خوبي اين وب، اين است که در مورد هوش هيجاني از موقعي که توي کله سالووي و ماير وول ميخورده، نوشته شده تا موقعي که شده موضوع پاياننامه دانشجوهاي روانشناسي دانشگاههاي ايران.
کاربرد هوش هيجاني در آموزش و پرورش، کاربرد هوش هيجاني در تربيت فرزندان و معرفي کتابها و تحقيقات روانشناسي که در مورد هوش هيجاني در ايران نوشته شدهاند، از بخشهاي جالب اين سايتاند.
باهوش شدن در 6 گامهمانطور که حتما در متن خواندهايد (و اگر نخواندهايد جان مادرتان اول برويد متن را بخوانيد!) هوش هيجاني را ميشود آموخت. البته باهوش شدن از نوع هيجاني به همين سادگي که ما تيتر ميزنيم، نيست ولي ما فقط قدم اول را با شما برميداريم؛ دانستن و توانستناش با شما.
1 ـ احساسات خود را بشناسيد. در مورد اينکه وقتي از احساسات و هيجانات حرف ميزنيم از چه چيزي حرف ميزنيم، در بخش «هوش هيجاني يعني چه؟» مختصري توضيح دادهايم. شايد شما هم تجربه کرده باشيد وقتي را که آدم اصلا نميداند که چه مرگش است؛ اصلا خوشحال هست يا نيست! اگر اين وقتهاي «نميدونم چمه» در زندگيتان کم باشد بردهايد وگرنه بد نيست گاهي از خودتان بپرسيد: «من الان واقعا چه حسي دارم؟» و مهم اينکه براي حس نورسيدهتان، نامي از پيش داشته باشيد.
2 ـ حس ديگران را بشناسيد. خدايياش راحت نيست ولي خب، بيشتر وقتها رنگ رخساره و لرزش دست و عرق پيشاني و انحناي لب از سر درون خبر ميدهند. لااقل اين را بدانيد که چه حسي، چه نشانه جهاني و صد البته چه نشانه ايراني دارد. بهترين راهش هم اين است که توي تنهايي خودتان، نشانههاي بدني حس خودتان را بدانيد و زبان بدن خودتان را بفهميد.
3 ـ با ديگران همدل شويد. توقع نداريد که گام سوم هم بهراحتي گام اول باشد؟ اين همدلي هم از آن کلمههايي است که معناي غلطاندازي در فارسي دارد. همدلي وسيعتر از هم حس شدن با يک مخاطب شاد يا غمگين است. شما بايد بتوانيد لااقل بهطور موقت از دريچه نگاه يک نفر ديگر به جهان نگاه کنيد و بعد در مورد شرايط قضاوت کنيد؛ چيزي که نياز به استفاده کمي عقل دارد و استفاده بسيار از دل. و بيخود نيست که شده جزو اصول هوش هيجاني و بيخود نيست که روانشناسهاي ايراني ترجمهاش کردهاند به همدلي.
4 ـ مدير هيجانهايتان باشيد نه كارگرشان! اين هم خدايياش سخت است و اگر بخواهيم در مورد همه حسها بگوييم، ميشود مثنوي هفتاد من. منبع در مورد مديريت هيجانها زياد است اما فقط بدانيد که مديريت هيجان فقط مديريت خشم و نفرت نيست؛ گاهي شما بايد غمهايتان را هم مديريت کنيد تا «روحتان را ذرهذره در انزوا نجوند». سخت است، قبول.
5 ـ در روابط اجتماعي ماهر باشيد! به خيالتان آدمهاي جذاب تاريخ همينطوري و يکهويي شدهاند مصلح يک ملت؟ همه آنها اول با يک نفر ايدههايشان را مطرح کردهاند اما چون «هنر رابطه برقرار کردن با ديگران» را ميدانستند، گروهشان از 2 نفر تبديل شد به يک ملت.
حالا درست است که شما نميخواهيد مصلح شويد ولي با توجه به اينكه اجبارا موجودي اجتماعي هستيد، بهتر است اين هنر را ياد بگيريد. چطوري؟ با مشاهده روابط آدمهاي محبوب، با انرژي گذاشتن روي روابط صميمي، با برداشتن گام 3، با برداشتن حتي گام 4 و به قول شريعتي با خواندن و خواندن و خواندن؛ البته نه خواندن همه کتابهاي بازاري قفسههاي موفقيت!
6 ـ شکيبا باشيد! بار چندم است که اينجا ميگوييم صبور باشيد؟ باز هم ميگوييم چون تغيير کردن آدمي سخت است. خيلي سختتر از آنکه جز با صبوري حتي بشود تصورش را کرد. پس اگر هوشت در 3سوت نرفت بالا، نگران نباش! لااقل 3ميليون سوتبلبلي لازم است که يک نفر همين 6 گام را هميشه بکند ملکه ذهنش. نگران نباشيد و صبور باشيد!
مهتاب خسروشاهي:چه کسي ميتواند ادعا کند که تا بهحال عصباني نشده است؟همه ما بعضي اوقات را به ياد ميآوريم که از کوره در رفتهايم و سر عزيزترين کسانمان هم داد کشيدهايم يا حرفي زدهايم که بعدا از آن پشيمان شدهايم.
روانشناسان معتقدند عصبانيت، واکنش طبيعي همه ما در مقابل مسائل ناخوشايند است. اين مسائل ميتواند ناشي از درگيري با همکاران در محيط کار، درگيري با مشکلات همسر و فرزندان، خانواده، دوست و آشنا و… باشد. گاهي هم ميتواند به دليل مشغول بودن ذهنمان، بدون آنکه کسي ما را آزرده باشد، اتفاق بيفتد.
در همه اين حالتها پس از برطرف شدن مشکل يا مشکلات، عصبانيت ما هم از بين ميرود همچنين کمي مدارا و همفکري با همسرمان براي رفع عصبانيت او کافي است. اما هيچ فکر کردهايد که اگر همسري داريد که بيدليل از کوره درميرود، بايد چه برخوردي با او داشته باشيد؟
در مواردي عصبانيت به رفتار شاخصي در همسرمان تبديل ميشود و او هميشه بدون وجود مشکلي، عصباني است. در اين شرايط، هرچند نميتوانيم او را بيمار رواني بدانيم اما بيشک او نياز به کمک و درمان دارد چون به بيماري «عصبانيت پايدار» مبتلا است. اينجا ديگر با يک مشکل اندکي پيچيدهتر مواجهيد.
وقتي کسي عصبانيت يا تنش پايدار دارد که بدون هيچ علت خاصي در بيشتر اوقات عصباني است و اين عصبانيت را با ناآرامي، داد زدن، بهانهگيري، فحاشي، پرتاب کردن اشيا، خودزني، قهر، اوقات تلخي و… نشان ميدهد.
در حالي که در عصبانيت عادي، علتي براي بروز عصبانيت وجود دارد اما در عصبانيت پايدار اغلب دليلي براي عصبانيت وجود ندارد. مهمتر آنکه اين رفتار تهاجمي هر لحظه، حتي در شادترين لحظههاي زندگي نيز ممکن است بروز کند!
2 نکته کليديبيترديد زندگي با فردي که دائما عصبي و پرخاشگر است، کار سادهاي نيست چرا که اين زندگي همواره با استرس و هيجان، کلافگي، ترس و ناامني همراه است. غير قابل پيشبيني بودن عصبانيت شريک زندگيمان بيش از هر چيز آزاردهنده است چون نميدانيم که کي و کجا عصباني خواهد شد.
بنابراين براي رهايي از اين اضطراب و مدارا کردن با او بايد اين 2 نکته را همواره به ياد بسپاريم: شريک زندگي ما بيمار است و رفتارهاي يک بيمار هيچگاه قابل پيشبيني نيست. اما براي درمان او بايد سريعا اقدام کنيم. با او جر و بحث نکنيم و تحمل کنيم تا عصبانيت او فروكش کند. پرهيز از هرگونه مجادله بهويژه در جمع، بهترين راهکار است.
درمان اين درداشاره کرديم که اين رفتار دليلي جز بيماري ندارد. درمان اين بيماري، نياز به کمک و مشاوره يک کارشناس دارد اما مراحل اوليه آن بايد از خانه و بهخصوص از خود ما شروع شود. راههاي زير در اينباره کمک خواهد کرد.
حفظ آرامش ترديدي نيست که عصبي شدن هيچ مشکلي را برطرف نخواهد کرد. آرام باشيم تا بتوانيم روند بهبودي او را تسريع کنيم.
يک راه مناسب اين است که هنگام عصبانيت همسرمان با فکر کردن به مسائل مختلف، حواس خود را پرت کنيم تا با او وارد بحث نشويم زيرا با آرامش بيشتر مسائل حل ميشوند.
مشکل طرف مقابل را درک کنيماگر باور کنيم که همسر ما بيمار است و اين رفتار او از روي لجبازي يا بياحترامي به ما نيست، ميتوانيم براي درمان، او را بهتر همراهي کنيم.
گوش کنيم زماني که همسرمان درباره مشکلش صحبت ميکند، بايد بهدقت به حرفهاي او گوش کنيم. از ميان حرفهاي او ميتوانيم به مشکلات، درگيريهاي روحي – رواني، حساسيتها، حالتهاي عصبي و زمان و نحوه بروز حملههاي عصبي او پي ببريم. به اين ترتيب، به او بهتر کمک خواهيم کرد.
ريشهيابي کنيمروانشناسان عقيده دارند بروز اين حالتهاي عصبي بهدليل پريشانيها و اضطرابهاي نهفته است. بنابراين بايد با گوشکردن به صحبتهاي همسرمان او را در پيداکردن ريشههاي اين رفتار نامناسب کمک کنيم. اين رفتارها ميتواند نشاندهنده سپريکردن کودکي يا نوجواني پراضطراب باشد.
ترس و اضطراب را پنهان نکنيم اگر همسرمان از ترس و اضطراب ناشي از رفتارهايش با ما صحبت کرد، بدون سرزنش با او همراه شويم و درباره اضطراب خودمان هم با او حرف بزنيم. به او بگوييم که زماني که او عصبي و پرخاشجو ميشود، ميترسيم. با صحبت کردن درباره احساسهاي ناخوشايند مشترک، ميتوان به راههاي بهتري براي درمان دست يافت.
مدارا کنيمهمسرمان را متوجه کنيم که ما و فرزندانمان با او مدارا ميکنيم. درباره تاثير نامطلوب اين رفتارها بر فرزندان و زندگي مشترکمان با او صحبت کنيم. اما اين صحبتها نبايد رنگ گلهگذاري بهخود بگيرد چون به نتيجه مورد نظر نميرسيم. فقط بايد از او درخواست کنيم تا در رفتارهايش تجديد نظر کند.
اميد بدهيماگر ميبينيم همسرمان براي بهبودي تلاش ميکند، به او اميد بدهيم. درباره تغيير رفتار او صحبت کنيم تا متوجه شود که تلاش او از نظر ما پنهان نمانده است. بيترديد، او تلاشاش را چند برابر خواهد کرد. اميد دادن و تشويق کردن 2 نيروي قدرتمند براي تلاش و تغيير هستند.
از عبارتهاي خاص استفاده کنيمبه اين معني که هنگامي که همسرمان آرام است و تلاش ميکند تا درباره راههاي رفع مشکلش با ما صحبت کند، از برخي عبارتهاي کليدي استفاده کنيم.
مثلا «تو مرا فراموش کردهاي و به خودت بيش از من اهميت ميدهي» و يا «اضطراب و نگراني مرا نميبيني و متوجه نيستي که در جمع چقدر مضطرب هستم» يا «تو فرزندانمان را فراموش کردهاي، آنها به محبت تو و آرامش نياز دارند». اين عبارتهاي خاص در ذهن همسرمان نقش ميبندد و هنگامي که قصد تکرار رفتارش را دارد، به ياد اين صحبتها ميافتد.
روانشناسان اسم اين عبارتها را «ضربه ذهني» گذاشتهاند و عقيده دارند اين صحبتها مثل ضربه کارسازي مانع از تکرار رفتارهاي نامناسب همسرمان ميشود.
اعتماد به نفس داشته باشيم با وجودي که حفظ اعتماد به نفس زماني که همسرمان در ميان جمع عصباني ميشود، کار سادهاي نيست اما با تسلط بر نفس ميتوان شرايط را کنترل کرد. بايد با آرامش خودمان، به او براي فرو خوردن خشمش کمک کنيم.
برنامهريزي بلندمدتترديدي نيست که درمان همسرمان مدتي طول ميکشد. اما اگر از ابتدا زمان مشخصي را براي درمان همسرمان در نظر بگيريم و فقط به رسيدن به آن زمان فکر کنيم، تلاشمان نتيجهاي نخواهد داشت.
بايد تا برطرفشدن مشکل، بدون کلافگي و خستگي با او همراه بشويم. فراموش نکنيم يک بيماري ريشهدار، هيچوقت بهسرعت درمان نميشود و نياز به گذر زمان و تلاش دارد.
ناهيد محمدپور : مغز انسان در قرن 21 زندگي ميكند، درصورتيكه قلب او در عصر پارينهسنگي استآيا تا به حال با افرادي روبهرو شدهايد كه از هوش كافي برخوردار بوده اما در زندگي اجتماعي و شغلي خود موفق نبودهاند؟
اين پرسش نشان ميدهد كه ما از مطالعه جنبههاي مهمي از توانمنديهاي انساني در ارزيابي هوش غافل ماندهايم. تئوريهاي جديدي درباره هوش ارائه شده كه بهتدريج جايگزين تئوريهاي سنتي ميشوند.
زماني كه روانشناسان درمورد مسائل هوش و تفكر به پژوهش پرداختند، مركز توجه آنها جنبههاي شناختي مانند حافظه و حل مسئله بود. اما پژوهشگراني بودند كه در همان زمان خاطرنشان ميساختند جنبههاي غيرشناختي نيز بايد مورد توجه قرار گيرد.
پيشينه هوش هيجاني (EQ) را ميتوان در ايدههاي وكسلر (روانشناس) بههنگام تبيين جنبههاي غيرشناختي هوش عمومي جستوجو كرد. وكسلر درصدد آن بود كه جنبههاي غيرشناختي و شناختي هوش عمومي را با هم بسنجد. تلاش او در زمينه درك و فهم «سازگاري اجتماعي» و در تنظيم تصاوير شناخت و تميز «موقعيتهاي اجتماعي» بود.
در سال 1968 كتل و بوچر روانشناساني بودند كه سعي داشتند تا هم پيشرفت تحصيلي در مدرسه و هم خلاقيت را از طريق توانايي، شخصيت و انگيزه افراد پيشبيني كنند. آنها موفق شدند اهميت اين موضوع را حتي در پيشرفت دانشگاهي نيز نشان دهند. پژوهشهاي انجام شده توسط سيپس و همكارانش (1987) نشان ميدهد كه بين درك و فهم تصاوير و شاخصهاي هوش اجتماعي همبستگي معناداري وجود دارد.
ليپر (1948) نيز بر اين باور بود كه «تفكر هيجاني» بخشي از «تفكر منطقي» است.
روانشناسان ديگري نظير ميير (1993) و سالوي نيز پژوهشهاي خود را بر جنبههاي هيجاني هوش متمركز كردهاند. ايده EQ پس از 50 سال بار ديگر توسط گاردنر (1983) استاد روانشناسي دانشگاه هاروارد دنبال شد. او هوش را مشتمل بر زباني، موسيقايي، منطقي، رياضي، جسمي، ميانفردي و درونفردي ميداند.
تعريف هوش هيجاني
ميدانيم كه در مغز ما چيزي بهنام IQ (هوشبهر) وجود دارد كه سالها فكر ميكرديم كه فرمانرواي بدن است و رفتار ما براساس تشخيصي كه او ميدهد كنترل ميشود، هركجا رفتار خردمندانهاي از كسي سرميزند يا برعكس، سريع به او IQ بالا يا IQ پايين ميگوييم. اما در سال 1990 يكي از ناشناختهها توسط دانيل گلمن كشف شد كه بهگونهاي گسترده بهصورت بخشي از زبان روزمره درآمد و بحثهاي بسياري را برانگيخت.
متفكران، مخترعان و بهطور كلي روشنفكران تعاريف متفاوتي از هوش دارند و بهعنوان مثال فيلسوفان در تعريف هوش بر انديشههاي مجرد، زيستشناسان بر قدرت سازش و بقا، متخصصان تعليم و تربيت بر توانايي و روانشناسان عمدتا بر قدرت سازگاري فرد در محيط يا توانايي درك و استدلال تأكيد دارند.
روانشناسان هوشهاي مختلفي را شناسايي كردهاند كه بيشتر اينها ميتوانند در 3 گروه دستهبندي شود: هوش عيني، هوش انتزاعي و هوش اجتماعي. هوش عيني، توانايي درك اشياء و كار كردن با آنهاست، درحاليكه هوش انتزاعي توانايي در نشانههاي كلامي و رياضي است. شناسايي هوش اجتماعي به روانشناسان كمك ميكند تا آنها بتوانند تشخيص دهند چه كساني از توانايي درك اشخاص و ايجاد رابطه با ديگران برخوردارند كه اولينبار توسط ثرندايك در سال 1920 تعريف شد. هوش هيجاني ريشه در تعريف هوش اجتماعي دارد.
گلمن هوش هيجاني را چنين تعريف ميكند. «هوش هيجاني نوعي ديگري از هوش است. اين هوش مشتمل بر شناخت احساسات خويشتن و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمگيريهاي مناسب در زندگي است. عاملي كه بههنگام شكست در شخص ايجاد انگيزه و اميد ميكند.
او معتقد است كه (IQ) در بهترين حالت خود فقط عامل 20 درصد از موفقيتهاي زندگي است، 80 درصد موفقيتها به عوامل ديگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسياري از موارد در گرو مهارتهايي است كه هوش هيجاني را تشكيل ميدهد.
نظريهپردازان هيجاني معتقدند كه EQ به ما ميگويد كه چه كار ميتوانيم انجام دهيم، درواقع EQ ،يعني داشتن مهارتهايي تا بدانيم كي هستيم، چه افكار، احساسات، عواطف و رفتاري داريم، يعني شناخت عواطف خود و ديگران، تا بتوانيم براساس آن رفتاري مبتني بر اخلاق وجدان اجتماعي داشته باشيم.
ما براي موفقيت در قبولي در دانشگاه نيازمند IQ هستيم ولي براي موفقيت در زندگي فردي و شغلي به هوش هيجاني نياز داريم. در محيط كار هوش هيجاني نقش بارزتري در داشتن عملكرد مطلوب نسبت به ساير قابليتها از قبيل هوششناختي يا مهارتهاي فني ايفا ميكند، لذا با پرورش و رشد هيجاني و قابليتهاي آن، هم سازمان و هم كاركنان از مزاياي آن بهرهمند ميشوند.
EQ مانند IQ قابل اندازهگيري است و در آموزش و پرورش از ويژگيهاي اكتسابي بالاتري نسبت به IQ برخوردار است؛EQ امكان آگاهي از هيجانات و بهطور كلي، كنترل، جهتدهي و مديريت آن را فراهم مي كند تعداد زيادي از افراد جامعه IQ بالايي دارند اما كارهاي احمقانه انجام ميدهند، چون مديريت هيجان ندارند.
در واقع هيجان در موارد مختلفبر آنها مديريت ميكند. يكي از مهمترين تفاوتهاي هوشبهر با هوش هيجاني اين است كه IQ از طريق ژنتيك اما EQ از طريق آموزش ايجاد ميشود.
بهنظر ميرسد ساختار مغز انسان با وجود رشد سرسامآوري كه در علوم رياضيات و منطق داشته است از نظر عواطف با انسانهاي اوليه تفاوت چنداني نكرده است. هنوز در عكسالعمل انسان درقبال خشم، جريان خون به سمت دستها و تندتر شدن ضربان قلب است.
دربرابر ترس، خون به عضلات پا جريان مييابد و گريختن را آسان ميكند و درنتيجه صورت رنگ خود را از دست ميدهد و دربرابر عشق دچار انگيختگي پاراسمپاتيكي ميشود كه واكنش از آرامش كلي و خردمندي را پديد ميآورد و درهنگام تعجب ابروها را بالا مياندازد تا ميدان ديد وسيعتري داشته باشد. درواقع با وجود رشد بسيار بالاي خردورزي در انسان كه فاصله زياد با اجرا پيدا كرده است، قلب و عواطف و احساسات انسانها تغييرات زيادي نكردهاند و انسان در اين زمينه رشد چشمگيري نداشته است.
با وجود آنكه خيلي پيش از آنكه مغز متفكر و منطقي پديد آيد، مغز هيجاني وجود داشته است درواقع مسائل هيجاني مربوط به بادامه مغز است كه بهعنوان مخزن خاطرات هيجاني عمل ميكند. مغز انسان در قرن 21 زندگي ميكند، درصورتيكه قلب او در دوران پارينهسنگي است.
مؤلفههاي هوش هيجاني
هرچند هوش هيجاني با هوشبهر ارتباط دارد ولي ازلحاظ مفهوم نظري و عملكرد، كاملا با آن تفاوت دارد، مؤلفههاي هوش هيجاني به قرار زير است:
درونفردي: شامل خودشكوفايي، استقلال و خودآگاهي عاطفي
بينفردي: شامل حل مسائل و آگاهي به واقعيت
سازگاري: شامل كنترل تكانهها و تحمل فشارها
نتيجه
هوش هيجاني بهعنوان يك پديده مورد توجه، نهتنها حاوي جنبه تئوريك روانشناختي است، بلكه در ميدان عمل با ارتقاي آن ميتوان براي بسياري از مشكلات نهفته زندگي پاسخهاي مناسبي يافت.
هوش هيجاني برعكس هوشبهر قابل تغيير، اصلاح و ارتقاء است، پس شناخت هوش هيجاني يك استفاده كاربردي نيز خواهد داشت.
– فرزانه فولادبند :نامه ارتقاي همکارتان را روي ميز ميبينيد و به جاي اينکه خوشحال شويد، دلتان ميگيرد.وقتي ميشنويد يکي از دوستان قديميتان يک خانه بزرگ و زيبا خريده، گلويتان کيپ ميشود و از شنيدن خبر ازدواج يکي از اقوام که سنش از شما کمتر است، آنقدر لجتان ميگيرد که دلتان ميخواهد بزنيد زير گريه! اگر اينطور است، متاسفانه بايد بگوييم شما دچار حس ناخوشايند «حسادت» شدهايد و با اين احساس، بيشتر از همه به خودتان آسيب ميرسانيد.
حسادت هم يکي از احساسات انساني است؛ يک خشم دروني. حسادت از بدو تاريخ همراه انسانها بوده و کمتر کسي است که در زندگي – حتي براي لحظهاي کوتاه – دچار اين حس نشده يا اين حس را از سوي اطرافياناش تجربه نکرده باشد.
انسانها دوست دارند بهتر از ديگران باشند و اگر فرد احساس کند ديگران بهتر از او هستند و خودش در مرتبه پايينتري قرار دارد، دچار حسادت ميشود.
روانشناسان و کارشناسان علوم رفتاري معتقدند عزت نفس و اعتماد به نفس باعث ميشود فرد در هر شرايطي خودش را ارزشمند بداند و به ديگران حسادت نکند.
حسادت فقط مربوط به ماديات نيست؛ هر چيزي ميتواند باعث ايجاد حسادت شود. گاهي انسانها در انجام کار خير و کمک به ديگران هم دلشان ميخواهد از ديگران بهتر باشند و همين باعث حسادت ميشود. (کامراني و افشاري در سريال يک وجب خاک را که يادتان هست!)
چطور حسادت را از خودمان دور کنيم؟همه ما ممکن است گاهي در زندگي دچار حسادت شويم. ارتقاي شغلي همکاران، ماشين جديد همسايه يا حتي دوچرخه دوستتان ممکن است باعث حسادتتان شود.
براي بيشتر افراد، حسادت، احساسي زودگذر و مقطعي است اما بعضي مواقع حسادت آنقدر قوي و شديد است که شادي فرد را ميگيرد و بر روابطش با ديگران تاثير منفي ميگذارد. مراحل زير به شما کمک ميکند تا بر حس حسادت غلبه کنيد.
قدم اول:
به جاي اينکه به خاطر احساستان نسبت به ديگران، خودتان را سرزنش کنيد، ريشهها و دلايل حسادتتان را شناسايي کنيد.
روانشناسان ميگويند، حسادت در نتيجه اعمال و رفتار ديگران ايجاد نميشود بلکه عدم اطمينان و اعتماد بهنفس دروني افراد باعث به وجود آمدن چنين احساسي در افراد ميشود.
سعي نکنيد رفتار خودتان را توجيه کنيد. شايد گاهي وقتها بتوانيد براي حسادتتان دليل قانع کنندهاي پيدا کنيد اما در اغلب موارد اينطور نيست.
قدم دوم:
بهترين راه براي اينکه حسادت را از خودتان دور کنيد، اين است که اعتماد به نفستان را تقويت کنيد.
همانطور که در مرحله قبل گفتيم، حسادت در نتيجه عدم اطمينان افراد به خودشان ايجاد ميشود نه رفتار و اعمال ديگران.
براي افزايش و تقويت اعتماد به نفستان از همين امروز اقدام کنيد. کتابهاي مفيد در اين زمينه را مطالعه کنيد و در صورت لزوم از مشاور کمک بگيريد.
قدم سوم:
از تجربههاي گذشته درس بگيريد و حسادت را کنار بگذاريد.
اگر در گذشته به کسي حسادت کردهايد، با دقت بيشتري به آثار منفي حسادت در زندگيتان توجه کنيد. اجازه ندهيد حسادت بر روابط شما با ديگران تاثير منفي بگذارد.
قدم چهارم:
افراد خانواده و دوستان شما هر چه بيشتر پيشرفت کنند و در زندگيشان موفق شوند، بهتر ميتوانند از شما حمايت کنند و اعتماد به نفستان را بالا ببرند؛ بنابراين به جاي حسادت، به وجود آنها افتخار کنيد.
حسادت به داشتههاي ديگران، شما را عصبي، خشمگين و افسرده ميکند و همين باعث ميشود انرژي لازم براي پيمودن راه موفقيت را از دست بدهيد و نتوانيد پيشرفت کنيد.
قدم پنجم:
براي نعمتهايي که داريد، شکرگزار باشيد و سعي کنيد راضي باشيد و براي بهتر شدن تلاش كنيد.
حسادت وقتي به وجود ميآيد كه شخص احساس كند آنچه دارد، كمتر از آن چيزي است كه بايد داشته باشد.
بنابراين قانع و راضي بودن به آنچه که داريد، ميتواند شما را از اين احساس ناخوشايند دور کند.
قدم ششم:
برنامهتان را بر اساس اقدامات تنظيم کنيد. ياد بگيريد در لحظاتي که دچار حسادت ميشويد، قبل از اينکه اين حس تمام وجودتان را بگيرد، آن را تجزيه و تحليل کنيد.
به جاي فکر کردن به مواردي که حسادتتان را برانگيخته، به اين فکر کنيد که چه ضعف يا کمبودي در وجودتان باعث به وجود آمدن اين حس شده است.
شخصيتتان را رشد دهيد. به نقاط مثبت شخصيتتان فکر کنيد، قدر خودتان را بدانيد و ارزش وجودتان را درک کنيد.
فراموش نکنيد شأن شما بالاتر از اين است که به ديگران حسادت کنيد و با اين کار به خودتان آسيب برسانيد.
– سعيد بينياز:«مهارتهاي مقابله با خشم» ميتوانند جلوي آسيبهاي خشمگين شدن را بگيرند؛ آسيبهايي که هم ممکن است گريبان ديگران و خودمان را بگيرد.جلوي پايتان سنگ انداختهاند؟ بهتان بيمحلي کردهاند؟ در موردتان قضاوت غلط کردهاند؟ سرتان کلاه گذاشتهاند؟ احساساتتان را تحقير کردهاند؟ بهتان فحش دادهاند؟ ميگوييد «حق داريد که خشمگين شويد؟».
ميگوييد «حق داريد که پرخاشگري کنيد؟». ميگوييد «هرکس ديگري هم بود همين کار را ميکرد؟». به حرفهايتان مطمئنايد؟ نميشود کارهاي ديگري کرد؛ کارهايي که به ديگران بفهماند که شما ناراحت شدهايد اما در عين حال، ضرر عصباني شدن هم نداشته باشد؟ روانشناسان روشهايي را پيشنهاد ميکنند که ميتوانيد براي مقابله با خشمگين شدن به کار گيريد؛ روشهايي که اسمش را گذاشتهاند «مهارتهاي مقابله با خشم».
خشم يکي از پيچيدهترين و نيرومندترين هيجانهاي آدمي است؛ هيجاني که دارودسته فرويد معتقد بودند يکي از 2 غريزه اصلي بشر است (دومي را هم که حتما ميدانيد، چون همه مردم، فرويد را با آن غريزه ميشناسند!). دارودسته فرويد يک عقيده ديگر هم داشتند که تا الان کسي رويش حرفي نزده است؛ خشمگين شدن به خاطر احساس ناکامي است.
اين کلمه احساس را اين وسط جدي بگيريد. آنها تاکيد ميکردند اينکه ما احساس کنيم ناکام شدهايم (حتي اگر در واقعيت اينجور چيزي وجود نداشته باشد) موجب خشمگينيمان ميشود. البته روانشناسان جديدتر، ناکاميها را ريزتر کرده و جزئيتر به قضيه نگاه کردهاند؛ آنها ميگويند مردم وقتي عصباني ميشوند که احساس کنند مورد بيعدالتي واقع شدهاند يا انتظاراتشان برآورده نشده است. البته آنها باز هم جزئيتر تحقيق کردهاند و ديدهاند که مردم وقتي هم مورد بيعدالتي واقع ميشوند، لزوما عصباني نميشوند؛ آنها در صورتي داغ ميکنند که رفتار طرف مقابل خود را ناموجه، اجتنابپذير و عمدي بدانند.
به هر حال ما در دنيايي زندگي ميکنيم که پر از ناکامي است؛ ناکاميهاي مالي ، شغلي، تحصيلي و از همه مهمتر عاطفي؛ مثلا در ناکاميهاي عاطفي حس ميکنيم که ديگران به ما توجه نميکنند يا به ما بيمهري ميکنند. وقتي که شما يک شکست عشقي را پشت سر ميگذاريد، اولين هيجانتان اين است که نسبت به طرف مقابلتان خشمگين شويد.
ناکاميها ميتوانند کوچک و بزرگ باشند؛ گير کردن پشت يک ترافيک ناخواسته، نرسيدن اتوبوس بعد از نيم ساعت انتظار، به انجام نرسيدن کارهاي اداري در وقت پيشبينيشده و هزار ناکامي کوچک ديگر که وقتي روي هم جمع شوند آدمي را منفجر ميکنند. جالب اين است که حتي تصور کردن ذهني خاطرات ناخوشايند گذشته هم ميتواند حس ناکام شدن را در ما زنده کند. خشمگين شدن معمولا اولين راهحلي است که بعد از اين ناکاميها به کله ما ميزند. اما اگر کمي خشمگين شدنهاي زندگيتان را مرور کنيد، ميبينيد که بيشتر مايه ضرر خودتان يا ديگران شده است تا مايه بهتر شدن روابط يا سلامت روانتان.
بر سر سهراهي خشموقتي که خشم در وجود ما فوران ميکند، 3راه جلوي پايمان است. ميخواهيد راست و حسيني، خوبيها و بديهاي اين 3راهحل را با هم مرور کنيم؟
1 – خشممان را به شدت بروز ميدهيم. راستش بعضي وقتها واقعا اين کار لازم است؛ يعني کمي عصبانيت براي ادامه زندگي ضروري است. مثلا وقتي که کسي عزت نفس ما را زير سؤال ميبرد يا به حريم شخصي ما تجاوز ميکند، گاهي بهترين راه، ابراز خشم است. اما معمولا ابراز مستقيم و شديد خشم باعث ميشود که لااقل به يکي از بلاهاي زير دچار شويد و خلاصه ضرر کنيد:
رابطهتان با مراجع قدرت به هم ميريزد؛ اگر دانشآموزيد با معلم يا مدير، اگر دانشجوييد با استاد يا کارمند دانشگاه، اگر کارمنديد با رئيس يا اگر رانندهايد با پليس و… رابطهتان با دوستان هم سن و سالتان بههم ميريزد. رابطهتان با اعضاي خانواده – از نامزد گرفته تا پدر و مادر و بچهها – بههم ميخورد. زماني که در آن خشمگين شدهايد، کاملا تلف شده است. به خاطر خشم، فعاليتهاي مورد علاقهتان را انجام ندادهايد؛ مثلا به سينما نرفتهايد يا ورزش نکردهايد. اگر سيگاري هستيد به خاطر خشم، سيگارهاي بيشتري کشيدهايد. خطاهاي کاريتان بيشتر شده است؛ يعني مثلا اگر ويراستار هستيد کلمههاي غلط زيادي از دستتان در رفتهاند يا اگر رانندهايد، تصادف کردهايد.
2 – خشممان را ميريزيم توي خودمان. راستش اين کار از اولي هم بدتر است. با اين کار، فشار خونتان ميزند بالا، در دراز مدت افسرده ميشويد و حتي ممکن است به خاطر احساسي که در مقابل اين انفعال مداوم بهتان دست ميدهد، کارتان بکشد به بخش خودکشي بيمارستان لقمان! غير از اينها، ممکن است كه يكي از موارد زير برايتان پيش بيايد.
موقتا خشمتان را بريزيد توي خودتان و با خودتان جابهجايش کنيد و يکدفعه جايي خالياش کنيد که هيچ ربطي به جاي اصلي به وجود آورنده خشم ندارد؛ از محيط کار به خانه و از خانه به محيط کار. اينها رايجترين انواع جابهجايي خشم هستند. ضرر اين جابهجايي وحشتناک است. شما خشمتان را سرکسي خالي ميکنيد که هيچ گناهي ندارد. او احساس بيعدالتي ميکند و در نتيجه خشمگين ميشود؛ 2تا خشمگين ميافتيد به جان هم و يک دور باطل اتهام و تهمت و بلانسبت فحش و لگد شکل ميگيرد. سرکوب کردن خشم ممکن است شکل معمول خشمگيني را تغيير دهد؛ مثلا شما به جاي پاها با کلماتتان لگد بپرانيد، شوخي زننده کنيد يا طعنه بزنيد و يا – خداييش زبان فارسي عجب کلمهاي براي اين نوع از پرخاشگري کلامي دارد – «زخم زبان» بزنيد. ممکن است پرخاشگرِ منفعل شويد؛ يعني اينکه با كاري انجام ندادن و در موضع انفعال قرار گرفتن، پرخاشگريمان را بروز ميدهيم؛ مثلا در مقابل خواسته ناخوشايند همسرمان لج ميکنيم و کاري را انجام نميدهيم؛ در مقابل دير شدن حقوق، کم کاري ميکنيم؛ در مقابل نمره اول کلاس که موجب شده ما نمره دوم شويم عيبجو ميشويم و اوه يک عالمه مثال ديگر كه در مورد اين پرخاشگريهاي انفعالي، دور و برمان ريخته است.3 – خشممان را مديريت ميکنيم. مديريت خشم، اين ديگر چه صيغهاي است؟ مگر ميشود فوران مذاب يک آتشفشان را مديريت کرد؟ بله ميشود. مارک تواين جايي گفته است؛ «اگر عصباني شديد، تا 4 بشماريد ولي اگر خيلي عصباني شديد، بد و بيراه بگوييد».
روانشناساني مثل تاوريس – که روي مهارتهاي مقابله با خشم کار کردهاند – با قسمت اول حرف مارک به شدت موافقند. «7 فرمان» را بخوانيد تا شيوههاي مديريت خشم دستتان بيايد.
10 فرمان براي رهايي از خشمگام اول قبل از خواندن اين فرمانها اين است که باور کنيد که خشمتان را ميتوانيد کنترل کنيد. تا وقتي که شما به خودتان حق بدهيد که به خاطر خشمگين شدن، به ديگران پرخاشگري کنيد، هيچکدام از راهحلهاي بعد بهدردتان نميخورد. در درجه اول قبول کنيد که خشمتان را سرکوب نکنيد و در درجه دوم دنبال راهي بگرديد که از ابراز خشم کمتر ضرر داشته باشد. توي ذهنتان دو دو تا چهار تا کنيد و از يکي از راههاي زير استفاده کنيد؛
1 – يک وقفه کوچک ايجاد کنيد: وقتي ديگ خشمتان به جوش ميآيد، همان کاري که مارک تواين گفته را انجام بدهيد؛ تا 4 بشماريد. بزرگان خودمان هم در مورد اين مرحله، توصيههاي جالبي دارند؛ مثل نشستن روي زمين و تصميم نگرفتن. اين کار باعث ميشود که رفتارتان بر طبق فکرتان پيش برود نه از روي برانگيختگي بدنتان.
2 – از خودگوييهاي مثبت استفاده کنيد: روانشناسان به جملههايي که شما در مقابل هيجانها زير لب ميگوييد، ميگويند «خودگويي». هر چه اين خودگوييها مثبتتر باشد، ما بهتر ميتوانيم هيجانمان را کنترل کنيم. مثلا شما ميتوانيد چنين جملاتي را به خودتان بگوييد؛ «اين مشکل مرا ناراحت ميکند اما ميتوانم از پسش بربيايم»، «زياد سخت نگير. اين هم يک تجربه در زندگي است و ميتواني از آن چيز ياد بگيري»، «نفس عميق بکش، آرام باش و از نيروي فکرت استفاده کن»، «نبايد بگذارم خشم بر من غلبه کند» و… وقتي هم خشمتان تمام شد، به خودتان با خودگوييهاي ديگر پاداش بدهيد كه «آنقدرها هم که فکر ميکردم سخت نبود».
3 – با ورزش انرژيتان را تخليه کنيد: فايده اين کار اين است که شما موقعي که ورزش ميکنيد، علاوه بر اينکه انرژي خشمتان را به يک کار مفيد اختصاص ميدهيد، ميتوانيد به مسئلهتان دوباره بينديشيد و راهحلهاي بهتري برايش پيدا کنيد. بعضيها براي تخليه هيجاني، فيلمهاي خشن نگاه ميکنند؛ کاري که در واقع باعث بيشتر شدن پرخاشگريشان ميشود.
4 – از «ريلکسيشن» استفاده کنيد: ريلکسيشن يعني آرام کردن عضلات منقبض بدن. وقتي که شما خشمگين ميشويد، همراه با آن، بدنتان نيز حالت انقباض پيدا ميکند اما وقتي بدنتان در حالت ريلکس قرار ميگيرد، ديگر تنشي را تجربه نميکند و اين ذهنتان را آرام ميکند. براي يادگيري دقيق ريلکسيشن، هم ميتوانيد از کتابهاي موجود در بازار استفاده کنيد و هم از مطلب چند شماره پيش همين صفحه با عنوان «ايستگاه بعد: آرامش».
5. قاطعانه اما محترمانه موضعتان را اعلام کنيد: بعضي افراد در مقابل حقخوريها هيچ کاري نميکنند و هيچ حرفي نميزنند. اين افراد در درون، خودشان را ميخورند . بعضي ديگر هم فوري عصباني ميشوند و ميخواهند به طرف مقابل پرخاشگري کنند. هيچ کدام از اين نوع ارتباطها براي سلامت روان خوب نيست. ميتوان يک موضع ميانه گرفت.
وقتي که شما با احترام به درخواست طرف مقابل، موضع خودتان را قاطعانه اعلام ميکنيد، راه خوبي را برگزيدهايد. براي اين کار از جملهاي استفاده کنيد که با کلمه «من» شروع ميشود، با همدلي با طرف مقابل ادامه مييابد، استدلال شما را به دنبال دارد و در آخر تصميمتان را هم ميگوييد.
6 – راههاي حل مسئله را ياد بگيريد: گاهي واقعا به اين خاطر احساس ناکامي ميکنيم و خشمگين ميشويم که شيوههاي منظم حلکردن مشکلات ريز و درشت زندگيمان را نميدانيم؛ اينکه اول دقيقا مشکلمان را تعريف کنيم، بعد راه حلهاي خلاقي را انتخاب کنيم، بعد خوبيها و بديهاي هر راهحل را بررسي کنيم و آخرسر هم بهترينشان را انتخاب کنيم. گاهي ناکامي را خودمان براي خودمان به وجود ميآوريم.
7 – به جاي دعوا مذاکره کنيد: براي اينکه مذاکرهکننده خوبي باشيد، باور کنيد که غلبه کردن هميشگي بر ديگران، شما را در نهايت تنها و منزوي ميکند. گفتوگو کنيد. فکر نکنيد که گفتوگو برنده يا بازنده واقعي دارد. در گفتوگو دو طرف بايد از بعضي خواستههاي خود چشمپوشي کنند.
8 – گاهي گذشت کنيد: همه کساني که سني ازشان گذشته است، به خوبي ميدانند که ارزش گذشت به چه اندازه است. گذشت به معني تبرئه فرد خطاكار يا فراموش کردن گناه افراد نيست؛ گذشت، رها کردن خود از خشم است؛ گذشت نشانه خونسردي و کنترل شما بر احساساتتان است و نه نشانه ضعف.
9 – به ديگران کمک کنيد: شايد باورتان نشود اما روانشناسان زيادي بعينه ديدهاند که کساني که به اصطلاح آدمهايي عصبي بودهاند، با کمک به ديگران از بند خشم درونشان رها شدهاند؛ شايد به اين خاطر که يک لحظه، ناکاميهاي خودشان را بيخيال شدهاند و به فکر کامياب کردن ديگران افتادهاند!
10 – داستان زندگي ناکامکنندهتان را نشخوار نکنيد: بعضيها براي توجيه عصبي بودن هميشگيشان، از بلاهايي که روزگار غدار و مردم اين دوره زمانه به سرشان آوردهاند مينالند و همان موقع هم 4 – 3 چشمه تئاتري از خشمشان بروز ميدهند. روانشناسان به اين آدمها پيشنهاد ميکنند که از ديد يک آدم ديگر به اين داستان زندگي نگاه کنند و روايت را جور ديگري رقم بزنند و طرحي نو دراندازند.
ترجمه: مهدي ملكمحمد
هدف مديريت خشم، كاهش احساسات هيجاني و برانگيختگي جسماني است كه به موجب خشم بوجود ميآيند.شما نميتوانيد از چيزها يا افرادي كه شما را عصباني ميكنند، دوري كنيد، يا اين كه آنها را تغيير دهيد. ولي شما ميتوانيد ياد بگيريد كه چگونه واكنشهايتان را كنترل كنيد.
اما چرا برخي افراد بيشتر از ديگران عصباني ميشوند؟ به گفته دكتر «جري دفنباچر»- روانشناسي كه در زمينه مديريت استرس متخصص است- برخي افراد تندخوتر از ديگران هستند، آنها آسانتر و شديدتر از افراد ديگر عصباني ميشوند.
آنها بعضي اوقات از لحاظ اجتماعي كنارهگير ميشوند و قهر ميكنند. همچنين، تحملشان در برابر ناكامي كم است و احساس ميكنند كه نبايد دستخوش ناكامي، دردسر و آزردگي قرار بگيرند.
پرسش مهمي كه مطرح ميشود اين است كه چرا اين افراد، اين روش را در پيش ميگيرند؟
يك دليل، ژنتيكي يا جسماني است.شواهدي وجود دارد كه نشان ميدهد برخي از كودكان، تحريكپذير و زودرنج به دنيا ميآيند.دومين علت، اجتماعي- فرهنگي است. خشم اغلب به عنوان يك چيز منفي قلمداد ميشود. ما آموختهايم كه نشان دادن اضطراب، افسردگي يا هيجانات ديگر كاملاً قابل قبول است. اما نشان دادن خشم قابل قبول نيست. در نتيجه، ما چگونگي كنترل خشم يا بروز آن را به طرزي مناسب نياموختهايم.
تحقيقات، همچنين نشان ميدهد كه پيشينه خانوادگي نيز در اين مسأله نقش دارد، افرادي كه به آساني خشمگين ميشوند، عمدتاً از خانوادههاي مخرب و آشفته هستند و در ارتباطات عاطفي، مهارتي ندارند.
ابزار آرميدگي بسيار ساده هستند- مانند تنفس عميق و تصويرسازي ذهني- آرميدگي ميتواند در فروكش كردن احساس خشم به شما كمك كند. كتابها و دورههاي آموزشياي وجود دارد كه ميتواند به شما فنون آرميدگي را آموزش دهد و وقتي كه اين فنون را آموختيد، در هر موقعيتي ميتوانيد به آنها رجوع كنيد.
اگر درگير رابطهاي هستيد كه هر دو نفر تندخو هستيد، اين ايده خوبي است براي هر دو كه اين فنون را بياموزيد
چند كار سادهاي كه شما ميتوانيد انجام دهيد، عبارتند از:
1 – به صورت عميق، نفس بكشيد و مسير تنفستان را تجسم كنيد.2 – به آرامي يك كلمه يا عبارت آرامبخش را تكرار كنيد- مانند «آرامش»، «آسان بگير».3 – در حالي كه به صورت عميق نفس ميكشيد، از تصويرسازي ذهني استفاده كنيد. يك تجربه آرامش دهنده را مجسم كنيد، خواه از خاطراتتان يا از تخيلتان.4 – تمرينهاي آرام و غير فعال ميتوانند ماهيچههاي بدنتان را آرام كنند و احساس آرامش بيشتري به شما بدهند.
اين فنون را هر روز انجام دهيد و بياموزيد كه به صورت اتوماتيك هر گاه كه در يك وضعيت تنشزا قرار داشتيد، از آنها استفاده كنيد.
بازسازي شناختي به معناي تغيير روش فكر كردن است. افراد خشمگين تمايل دارند كه در صحبتهاي خود از كلمات بسيار شورانگيز- كه منعكسكننده افكار درونيشان است- استفاده كنند. موقعي كه شما خشمگين ميشويد، تفكرتان ميتواند اغراق شده يا خيلي پرشور باشد.
در بازسازي شناختي، تلاش ميشود كه اين افكار با افكار منطقيتري عوض شود. براي مثال، به جاي اين كه به خودتان بگوييد «اوه» يا «اين افتضاح است»، «همه چيز از بين رفت» به خودتان بگوييد. «اين نااميد كننده است و قابل فهم است كه من در اين مورد آشفته هستم، اما اين پايان دنيا نيست و خشمگين شدن نيز آن را درست نميكند.»
هنگامي كه در مورد خودتان يا كس ديگري صحبت ميكنيد، مراقب كلماتي مانند «هرگز» يا «هميشه» باشيد. «اين ماشين هرگز كار نميكند» يا «شما هميشه چيزي را فراموش ميكنيد» نه تنها غلط هستند بلكه باعث ميشوند كه شما احساس كنيد كه خشمتان موجه است و راهي براي حل مشكل وجود ندارد. اين كلمات همچنين افرادي را كه مايل به همكاري با شما براي يافتن يك راه حل هستند را گريزان و تحقير ميكند.
به خودتان يادآوري كنيد كه خشمگين شدن چيزي را درست نميكند و باعث نميشود كه شما احساس بهتري داشته باشيد. افراد خشمگين بايد از نيازهاي طبيعيشان آگاه شوند و انتظاراتشان را تبديل به اميال خود كنند. به عبارت ديگر، گفتن جمله «من چيزي را دوست دارم»، سالمتر از گفتن جمله «من چيزي را ميخواهم» يا «من آن چيز را بايد داشته باشم» است.
موقعي كه شما براي دستيابي به آنچه ميخواهيد، ناتوان هستيد واكنشهاي عادياي را تجربه ميكنيد- ناكامي، نااميدي و ناراحتي- اما خشم را تجربه نميكنيد. برخي افراد خشمگين از خشم خود به عنوان روشي براي اجتناب از احساس ناراحتي استفاده ميكنند، اما اين به معناي محو كامل احساس ناراحتي نيست.
چه چيزي در مورد جرأت آموزي ميدانيد؟
اين حرف صحيح است كه افراد خشمگين به آموزش قاطعيت نيازمندند(به جاي پرخاشگري). اما بيشتر كتابها و دورههاي آموزشي در جرأت آموزي، افرادي را كه به اندازه ما خشمگين نيستند، هدفگيري ميكنند.
اين افراد منفعلتر و مطيعتر از يك شخص معمولي هستند. آنها گرايش دارند كه به ديگران اجازه دخالت در كارشان را بدهند. اين كاري نيست كه افراد بسيار خشمگين حاضر به انجام آن باشند. اين كتابها ميتوانند شامل چند طرح مفيد براي استفاده در موقعيتهاي نااميدكننده باشد.
به ياد داشته باشيد كه شما نميتوانيد خشم را حذف كنيد- حتي اگر هم ميتوانستيد ايده خوبي نبود. با وجود همه تلاشها، مسائلي اتفاق ميافتد كه موجب خشم شما ميشود و گاهي اوقات آن خشم موجه است. زندگي پر است از ناكامي، رنج، شكست و اعمال غير قابل پيشبيني ديگران. شما نميتوانيد آن را تغيير دهيد. اما ميتوانيد روشي را كه اجازه ميدهد چنين اتفاقاتي بر شما تأثير بگذارد، تغيير دهيد.
– حوريه رحيمي: اگر واقعبينانه به عمق زندگي نگاه كنيم، هر مرحلهاي از زندگي، معني و زيباييهاي خاصي دارد كه در جريان عبور از يك مرحله و پيشبيني پيامدهاي مراحل بعدي، ميتوان گذر از مرحله قبل و گام نهادن در مرحله بعد را آسانتر كرد. در سير عبور از مراحل زندگي، انسان به جايي ميرسد كه نيازهايي در درون خود احساس ميكند و با تحرك و نشاط نيروي خود را جهت برآوردن آنها بهكار ميگيرد. در اولويتبندي اين خواستها، نيازهاي ابتدايي در سطح پايين و سپس نيازهاي عاليتر، با رشد و تحول انسان، در سطوح بالاتر قرار ميگيرند. يكي از نيازهاي اساسي و ابتدايي انسان دگرخواهي است كه با برآورده شدن آن، مسير براي برآوردن نيازهاي بالاتر هموار ميشود.
به دور از نگرش تك بعد نگري، بايد اين حقيقت را پذيرفت كه ديواري نامرئي ولي قدرتمند مابين دو جنس زن و مرد ايجاد شده است. وجود چنين حائلي باعث عدم شناخت دو جنس نسبت به هم شده و قضاوتهاي مبهم و غبارآلودي به دنبال دارد.
انسان بدون ورود به دنياي همديگر نميتواند طرف مقابل خود را بشناسد و پي به وجود «خود» او ببرد. عدم شناخت كافي، باعث بيگانگي انديشه و اعمال در دو جنس نسبت به همديگر شده است.
زن و مردي كه در كنار هم، در يك خانه، در يك اداره، و به طور كل در يك محيط به سر ميبرند، براي شناخت همديگر بهخود فرصت نميدهند. ميتوان گفت عمق اين دريا را فقط با حدس و گمان ميسنجند. ما آدميان براي سنجش هر چيزي يك مقياس داريم. آيا تا به حال از خود پرسيدهايم كه براي سنجش عمق وجود انسان، چه مقياسي وجود دارد؟
به نظر ميرسد تنها شرط مقياس سنجش عمق وجود انسان، جرأت وارد شدن به درون دنياي فرد مقابل است. ما از اينكه ديگري را خوب بشناسيم وحشت داريم. دوست داريم او را به همان شكلي كه خود مينماياند، قبول كنيم. در واقع ما نه چيزي را كشف و نه قبول كردهايم، بلكه خودنماييهاي طرف مقابلمان را فقط پذيرفتهايم.
اگر شما از همان ابتدا در دسترس باشيد و صادقانه و صريح همانگونه كه هستيد باشيد و رفتار كنيد، بالطبع برخي افراد به شما علاقهمند خواهند شد و برخي نيز شما را طرد خواهند كرد. اما احساسات و پذيرش از سوي افرادي كه به شما علاقهمند شدهاند، واقعي و استوار خواهد بود.
لازم است شريك بالقوه شما، شما را كاملاً بشناسد، بنابراين خود را در دسترس قرار داده و از همان ابتدا با او رو راست، صريح و صادق باشيد. چنانچه شما رابطه را با پنهانكاري و تظاهر آغاز كنيد، قادر نخواهيد بود به يكديگر اعتماد كرده و از يك رابطه سالم برخوردار شويد. شما ممكن است پيوسته از اين كابوس كه روزي شريك شما ناگهان به ماهيت واقعي شما پي ببرد، ترس و واهمه داشته و احساس ناامني كنيد.
راه ورود به درون شخص، ابتدا از برخورد چهره به چهره آغاز ميشود. پي آمد آن صحبتهاي دلنشين جهت نزديكتر شدن دو طرف به همديگر است. چگونگي گفتارها و در يك مسير قرار گرفتن انديشهها، باعث ظهور اندوختههاي دروني فرد ميشود چيزي كه شايد تا به حال حتي خود شخص نيز به آن پي نبرده باشد.
وقتي انديشهها به هم نزديكتر شدند، خواستههاي دروني فرد قوت ميگيرد و كشش بهسوي همديگر بيشتر ميشود، اعتمادها شكل ميگيرند. همكاريها، تبادل نظرها، احترام به نوع خواستهها و برآورده شدن چگونگي درخواستها معني پيدا ميكند.
اگر به اين روند دقت كنيم درمييابيم كه خواستههايي كه از اوج به عمق؛ از قسمت سر به سوي تن رهسپار است، قوت و دوام بيشتري دارد. تمامي اينها هنگامي تداوم مييابد كه زن و مرد در كنار هم باشند و از ابتدا نه به صورت زن و شوهر، بلكه به صورت دو موجود با ارزش كمك دهنده و كمك گيرنده، همديگر را قبول كنيم. پيشرفت يك طرف را تهديدي بر راه ترقي خود نينگاريم.
با خود و طرف مقابل خود صادق و صريح بوده و محترمانه رفتار كنيم. چنانچه رفتار مناسبي با شريك خود نداشته باشيم، راهي را هموار ميسازيم كه به مشكلات، رنجش و نفرت منتهي ميشود.
اجازه ندهيم ناكاميها، رنجشها و مشكلات كوچك درون ما انباشته شده و به مرور زمان تبديل به افسردگي و تنفر شوند. براي خود احترام قائل باشيم و بگذاريم شريك ما بداند كه چه چيزهايي براي ما داراي اهميت است. چنانچه ما از كشمكشها و تعارضات اجتنابورزيم، قادر نخواهيم بود از يك رابطه بلند مدت و رضايتبخش برخوردار شويم.
يك روانشناس در اين مورد ميگويد: ما هميشه تصور ميكنيم چون بزرگسال هستيم بايد متكي به خود و آزاد بوده و به كسي محتاج نباشيم و شايد به اين دليل است كه اكثر ما از درد تنهايي به جان آمدهايم، در حاليكه نياز داشتن امري بديهي و طبيعي به شمار ميآيد و مهم است اگر به چيزي احتياج داشته باشيم و بتوانيم آنرا به زبان آوريم.
با عنوان كردن نيازهاي خود، ديگري را به ذهن و دل خود نزديكتر ميكنيم و پل ارتباطي بين خود و ايشان برقرار كرده و اعتماد او را به سوي خود فرا ميخوانيم.
گمان ميرود در جامعه ما دو جنس نسبت به همديگر «دلهاي پر و اذهان خالي دارند» و اين ناشي از فاصلههاي كذايي و خودخواهانهاي است كه نتيجهاي جز جدايي نسلها به دنبال ندارد.ديدگاه آگاهانه، به دنياي هم، دلمان را براي پذيرش نقصانهاي همديگر فراخ ميكند.
دنياي ذهني و توهمي كه از همديگر داريم، بهجز در تار و پود همديگر رفتن عاقبتي ندارد.آر- دي لنگ، نويسنده كتاب سياستهاي تجربه مينويسد ما كمتر از آنچه ميدانيم، روي مسائل ميانديشيم، كمتر از آنچه به ديگران عشق ميورزيم، نسبت به عشق خود شناخت داريم، كمتر از آنچه احساس ميكنيم، عشق ميورزيم و به همين نسبت خود را خيلي كمتر از آنچه هستيم ميپنداريم.
بهانههاي عدم شناخت كافي، ثروت و قدرت، زيبايي چهره وخودآرايي و در كل ظواهر زندگي است. عامل اعتماد به نفس بالا ميتواند فراتر از هرگونه زيبايي ظاهري به جذابيت هر دو جنس بيفزايد. ما چون در كاسه ذهن خود از فرد مقابل چيزي نمييابيم، خود را به ريسمانهاي ناپايدار آويزان ميكنيم.
به خودمان ماركي ميچسبانيم و نام آن را شايستگي و بزرگي ميگذاريم، قيمتي براي خود تعيين ميكنيم، چرا كه امنيت كافي در آينده خود نمييابيم و اينها ناشي از ناامني دوران زندگيامان و به جهت ديدگاه اشتباهي است كه نسبت به دنياي خود واطرافيان داريم. همه اين تصورات را براي ما رقم زدهاند و ما در ذهن خود آن را پروردهايم و سلسلهوار به نسلهاي بعد منتقل ميكنيم.
ما حتي براي شناخت خود هم فرصتي نداريم، آنچه را كه ديگران برايمان ديكته نمودهاند كپي كرده دروني ميكنيم و عاقبت كار چنان ميشودكه نبايد باشد.
وقتي من نه براي خود فرصتي دارم و نه براي آنكه به عنوان يك موجود ارزشمند در كنارم قرار گرفته ، همانند نوزادي هستم كه در جايي ساكن نگاه ميكند و قدرت درك اطراف خود را ندارد. شما كه نسبت به تعهد در قبال همديگر، قراردادي را امضاء نموده و خود را پايبند به تعهدات آن ميدانيد، اين حياتي است كه شريك زندگيتان فردي باشد كه شما در مورد او با نزاكت و مهرباني رفتار كنيد.
اگر تمامي جوكهاي مورد علاقه و داستانهاي «روزهاي بد گذشته» خود را براي يكي از دوستان و يا همكاران خود تعريف كنيد، وقتي به خانه برميگرديد براي همسرتان چه چيزي باقي خواهد ماند؟ ممكن است عاقلانه به نظر نرسد، اما وقت و انرژي هر فردي داراي ارزش و اهميت ويژهاي است و مقدار زياد آن در يك رابطه باعث تداوم ميگردد. اگر شما وقت و انرژي خود را با فرد ديگري صرف كنيد به طور بالقوه به رابطه خانوادگي خود لطمه خواهيد زد.
ما انسانها بدون درك وجود همديگر، هيچگونه ارزشي نداريم. من به اميد آن مينويسم كه خوانده شود، تو به اميد آن ميخواني كه آگاه گردي، ديگري به اميد آن ميگويد كه شنيده شود و آن يكي به اميدي ميشنود كه بتواند ببيند و درك كند.با توجه به تفاوتهاي فردي، هر شخصي، بنا به نگرش خاص خود، امكانات خاصي در جريان زندگي، جهت رسيدن به آرمانهاي خود برميگزيند.
با تغيير نگرش انسان نسبت به زندگي، نوع امكاناتي كه او براي رسيدن به اهداف خود بهكار ميگيرد نيز متفاوت است.لئوبوسكاليا استاد دانشگاه كاليفرنيا مينويسد: كسي كه جوياي عشق است صرفاً به يكتا بودن خود و شكوفايي آن راضي نيست، بلكه ميكوشد هرچه سريعتر خود را به درجات پيشرفته برساند، زيرا ميداند آنچه آموخته ميتواند در اختيار ديگران قرار دهد.
سوروكين جامعهشناس مشهور ميگويد: ذهنهاي ناهوشيار ما از قدرت عشق مطلقاً غافل و بيخبرند، كوچكترين اعتقادي به آن ندارد و آن را پديدهاي خيالي ميپندارند. از نقطه نظر ما عشق يك نوع خودفريبي- افيون ذهن ما- يك فكر ايدهآلي و از نظر علمي ثابت نشده است.
ما سعي داريم در مقابل همه تئوريهايي كه معتقد به قدرت و نفوذ عشق است، جبههگيري كنيم. نظريههايي روي نفوذ و تأثير عشق در تعيين وشكلگيري رفتار و شخصيت و تأثير آن بر تكامل زيستي، اجتماعي، معنوي و فكري، تأكيد ميگذارد و اعتقاد داردكه عشق حتي ميتواند بر روند حوادث تاريخي و شكل دادن به جريانات اجتماعي، فرهنگي مؤثر افتد.
گمشدهاي كه تا خود نخواهيم پيدا نميشود و ما آن را همچنان، به طور ناخودآگاه با غبار ذهن خود دور ميكنيم.
بسیاری از مردم از نوع عطسه کردن خود ند دیگران خجل و شرمسارند. عطسه های بلند و پیاپی می تواند در جمع، مزاحمتهای گاه و بیگاه ایجاد کند، اما اکنون براساس مطالعات انجام شده از سوی برخی از دانشمندان و روان شناسان، معلوم شده که نوع عطسه انسان ها می تواند بازگوکننده شخصیت آنها باشد. این آزمایش ها شامل مطالعه بر روی صداهای مختلفی است که مردم به هنگام عطسه کردن از خود تولید می کنند. همه می دانند که افراد به گونه های مختلف عطسه می کنند و شاید به همین دلیل است که هیچ دو نفری، شخصیتی مشابه ندارند. اکنون بگویید چگونه و با چه صدایی عطسه می کنید تا بگوییم چه شخصیتی دارید و نکات پنهان آن چیست؟
افرادی که با صدای بلند عطسه می کنند این افراد عموماً تمایل دارند که رهبران و روسایی با نفوذ و خوب باشند. روان شناسان بر این اعتقادند که صدای بلند عطسه این افراد، نشان دهنده میزان نفوذی است که آنها دوست دارند بر دیگران داشته باشند. این افراد می توانند به راحتی در دیگران نفوذ کنند و آنها را به سمت و سویی که خود تمایل دارند سوق دهند. این افراد عموماً مدیرانی لایق، کارآمد رهبرانی با نفوذند. در حوزه کاری حتماً تعدادی کارمند زیر دست این افراد مشغول کارند. آنها شخصیت قدرتمندی دارند که به آنها کمک می کند در حوزه مدیریت بسیار شجاع و زیرکانه عمل کنند. در حوزه اجتماعی سخنوری عالی و بی مثال هستند. این افراد می توانند با نفوذ کلام خود موضوع بحث را به آن طریقی که خود می خواهند پیگیری کنند. معمولاً زندگی بر وفق مرادشان است و در خانه و خانواده نیز می توانند از نفوذی بی اندازه برخوردار باشند.
افرادی که ملایم عطسه می کنند این افراد عموماً شخصیتی آرام، با وقار، وفادار و وابسته دارند. در روان شناسی گفته می شود که این افراد نمی توانند بدون وابستگی به غیر، کاری از پیش ببرند. شخصیت وابسته آنها نشان دهنده آن است که باید حتماً در موارد مهم تصمیم گیری، شخص دیگری آنها را به سمت و سوی مورد نظر سوق دهد. این افراد می توانند و می خواهند که به مردم خدمت کنند و این خدمت را در چارچوب آنچه آنها تمایل دارند انجام می دهند. بسیاری از این افراد اگر چه منزوی به معنای عام کلمه نیستند ولی چندان هم از بودن در اجتماعات احساس رضایت نمی کنند. شخصیت آرام آنها تنها در خدمت به دیگران خلاصه می شود. این افراد بسیار وفادار و در زندگی ثابت قدم هستند. در حوزه کاری به لحاظ آرامی ممکن است تاثیر چندانی در جمع نداشته باشند ولی همین منش آرام آنها باعث می شود همگان آنها را دوست داشته باشند. در حوزه اجتماعی نیز پرهیز از تجمع و قیل و قال های روزانه شعار اصلی آنان است ولی در این بین انجام دادن کارها و وظایف اصلی که برعهده آنهاست به هیچ وجه فراموش نمی شود.
افرادی که به هنگام عطسه جلو دهان خود را می گیرند طبق پژوهشهای انجام شده افرادی که به هنگام عطسه کردن جلو دهان خود را می گیرند بسیار موقر و به لحاظ روحی متعادل هستند. این افراد معمولاً در هیچ زمینه ای چه به لحاظ عرفی و چه به لحاظ شرعی، خلاف نمی کنند. روان شناسان بر این عقیده اند که این افراد معمولاً زندگی آرام، متعادل و کم دردسری دارند. متانت و وقار در تمام اعمال و رفتار این اشخاص مشهود است و رعایت آداب و معاشرت از خصایص ذاتی این افراد و نشان دهنده نوع نگرش آنها به زندگی است. آنها می گویند زندگی همچون رودخانه آرامی است که فقط برخی اوقات مواج می شود و نیازی نیست که شما سرعت حرکت آن را تند یا کند کنید. دست را جلو دهان گرفتن به هنگام عطسه یا سرفه، نشان می دهد که این افراد در حوزه کاری خود نیز افرادی قابل اطمینان و با وقارند و مدیران همیشه از آنها به عنوان افرادی قابل اعتماد یاد می کنند. در حوزه اجتماعی و در جمع دوستان حضورشان همیشه مایه قوت قلب است، هر چند که در برخی از اجتماعات دوستانه که بسیار صمیمی است حضور این افراد به منزله آن است که بسیاری از موارد معاشرتی که ممکن است در جمعی اینچنینی نادیده گرفته شود، باید رعایت شود و این کار ممکن است برای برخی افراد، خوشایند نباشد.
افرادی که ریز و سریع عطسه می کنند گفته می شود که این افراد، غالباً شخصیتی تند و تیز دارند. تند تند صحبت می کنند و دوست دارند هر مساله ای را فوراً حل کرده و به سراغ مساله بعدی بروند! این افراد بسیار باهوش، اهل مطالعه و نکته سنج هستند. مطالعه برای این نوع افراد بهترین سرگرمی است و از هر فرصتی برای کتاب خواندن استفاده می کنند. این افراد کارمندانی نمونه اند که می توانند در هر سطحی نمونه بودن خود را نشان دهند. در حوزه کاری، افرادی شایسته، لایق و قابل اعتمادند و حاضر نیستند هیچ چیزی را با اعتماد دیگران به خود عوض کنند. حس همکاری و همیاری در این افراد به شدت بالاست هر چند دیگران در بعضی از موارد عدم همکاری با آنها را به دلیل بیش از حد خوب و صادق بودنشان، ترجیح می دهند. در حوزه اجتماعی، ممکن است محبوبیت دیگر گروه ها را نداشته باشند، اما در موقعیت های مختلف اجتماعی اگر بتوانند پایه ریزی و برنامه ریزی خوبی داشته باشند، قادر خواهند بود «خود» واقعی خویش را به نمایش بگذارند. در حوزه خانه و خانواده نیز، چنانچه یاری موافق داشته باشند، شاهد پیروزی را در تمام مراحل می توانند در آغوش بکشند. معمولاً دیگران به سختی آنها را درک می کنند، اما چنانچه روحیه آنها شناخته شود، آن وقت متوجه می شوند که دوستانی ثابت قدم پیدا کرده اند!
منبع:روان شناسی شخصیت نوشته: کلمان سوتیز ترجمه: امیرهادی تاج بخش
کمبود توجه و تمرکز کودکان
این اختلال دارای سه علامت عمده است که شامل پرفعالیتی (پرتحرکی ) کمبود توجه و تمرکز,بروز اعمال تکانه ای (اعمال ناگهانی و غیر قابل پیش بینی
می باشد این اختلال دارای سه نوع است در نوع اول کودک فقط مشکل در نگهداری توجه و تمرکز دارد در نوع دوم فقط پر تحرکی و بیش فعالی دیده
می شود و بالاخره نوع ترکیبی که کودک هم پرتحرک بوده و هم مشکل توجه و تمرکز دارد این اختلال در 5٪ کودکان دبستانی و در پسرها سه تا پنج برابر شایع تر از دختران است و بیشتر در پسران اول خانواده دیده می شود
معمولا اختلال از سه سالگی به بعد تشخیص داده می شود کودکان مبتلا در دوره شیرخواری اغلب پرتحرک بوده و دست ها و پاهای خود را زیاد حرکت می دهند کم خواب و کم غذا بوده زیاد گریه می کنند و عکس العمل نشان می دهند
از نظر سبب شناسی عامل اصلی ناشناخته است اما فاکتورهای متعدد ژنتیک رشدی , صدمات مغزی , عوامل عصبی شیمیایی , فاکتورهای عصبی فیزیولوژیکی و عوامل اجتماعی روانشناختی را موثر می دانند.
قبلا نقش رژیم های غذایی حاوی مواد رنگی خوراکی مواد نگهدارنده که به مواد غذایی اضافه می شود و “شکر” را موثر می دانستند که در حال حاضر از نظر علمی ثابت نشده است.
اما به طور تجربی دیده می شود که کودکانی که از این نوع مواد غذایی به وفور استفاده می کنند پرتحرک تر هستند در مورد عوامل ژنتیک ذکر این مورد لازم است که در صورت ابتلا یکی از فرزندان خانواده به این اختلال شانس بروز آن در خواهران و برادران کودک دو برابر می گردد.
اختلال بیش فعالی / کمبود توجه و تمرکز چه علائمی دارد ؟
تعدادی از علائم مربوط به بیش فعالی شامل موارد زیر می باشند :
کودک غالبا با دستهایش بازی می کند و در جایش می لولد
کودک معمولا کلاس را ترک می کند
غالبا می دود یا می پرد
غالبا بازی یا فعالیت هایش پرسر و صدا است
به نظر می رسد که کودک همیشه در حال حرکت است
چنین کودکی معمولا زیاد صحبت می کند
علائم مربوط به اختلال توجه و تمرکز نیز شامل موارد زیر هستند :
کودک از توجه به جزئیات ناتوان است
در نگهداری توجه هنگام فعالیت و بازی مشکل دارد
هنگام صحبت مستقیم با او به نظر می رسد که گوش نمی کند
اغلب قادر به پیگیری دستورات و یا اتمام کارها نمی باشد
معمولا از فعالیت هایی که نیاز به کوشش ذهنی دارند , اجتناب می کند (مانند پرهیز از انجام تکالیف مدرسه)
اغلب وسایل خود را گم می کند (وسائل مدرسه اسباب بازی )
کودک فراموشکار است
از علائم دیگری چون دخالت در صحبت ها یا کار دیگران پراندن جواب قبل از اتمام سوال در کلاس , بی صبری برای منتظر خواب ماندن (مثلا در بازی ) می توان نام برد.
به هر حال کودکی که تعداد زیادی از این علائم را داراست حتما باید از نظر وجود این اختلال توسط روانپزشک کودک و یا متخصص اطفال بررسی گردد این کودکان با ورود به مدرسه بیشتر مسئله دار می شوند چون کودکان پر تحرک برای نشستن سر کلاس مشکل دارند .
بستگی به شدت اختلال معمولا یک یا دو زنگ اول را تحمل می کنند و بیشتر در ساعات نزدیک به ظهر بی قراری و پرتحرکی را نشان می دهند.
به عناوین مختلف سرجایشان می لولند یا با همکلاسی های خود صحبت می کنند و یا درخواست مکرر برای بیرون رفتن از کلاس را دارند.
معلمین معمولا این کودکان را بازیگوش نامیده و معتقدند که نظم کلاس را به هم می زنند در حالی که این کودکان تحمل یک ساعت یا یک ساعت و نیم سرکلاس نشستن را به طور مداوم ندارند لذا پس از شناخت مشکل این کودکان باید به آن ها اجازه داده شود که هر پانزده الی سی دقیقه یک بار به مدت چند دقیقه از کلاس خارج شوند.
از مشکلات دیگر این کودکان در مدارس , عدم توجه و تمرکز است و به نظر می رسد کودک به صحبت های معلمش گوش نمی کند که معلمین تحت عنوان حواس پرتی و بی دقتی از آن نام می برند . اما یک معلم با تجربه و با شناخت و درک کافی از این اختلال می تواند با قرار دادن دانش آموز دچار این مشکل , در میزهای اول کلاس و نیز با طرف مخاطب قرار دادن گهگاه دانش آموز درهنگام پرداختن به دروس , به این دانش آموزان کمک شایانی بنماید.
حتی در موارد شدید این اختلال گاه ضروری است که برخی امتحانات مانند دیکته از آن ها به صورت انفرادی به عمل آید و یا قبل از دادن برگه امتحانی , معلم از دانش آموز بخواهد یک دور دیگر جوابهایش را مرور نماید.
این کودکان معمولا به علت شلوغی و بر هم زدن نظم کلاس , زیاد از کلاس اخراج می شوند و نمره انضباط خوبی ندارند و اغلب اوقات توسط اولیای مدارس سرزنش می شوند در خانه نیز وضع آن ها بهتر نیست .
به علت پرتحرکی دست زدن به اعمال خطرناک و تجربه مکرر اعمال خطرآفرین مانند رها کردن دست والدین در وسط خیابان , پریدن از مکان های بلند , بازی با کبریت و آتش افروزی و … معمولا توسط والدین تنبیه می شوند.
والدین با این کودکان بدرفتاری می نمایند گاه آن ها را کتک زده و یا به شدت تحقیر و سرزنش می کنند .معمولا چون کارها و فعالیت ها را نیمه تمام می کنند بیشتر در معرض مقایسه با خواهران و برادران خود , از طرف والدین قرار می گیرند.
تجربیات مربوط به شکست های پیاپی در فعالیت ها تنبیهات بدنی , سرزنش و تحقیر همگی موجب کاهش حس اعتماد به نقس و احترام به خود در این کودکان می گردد که همه زمینه ساز بروز افسردگی در تعدادی از این کودکان و نوجوانان می گردد . از مسائل دیگر همراه , اختلالات یادگیری است که شامل موارد اشکال در روخوانی , ناتوانی در یادگیری ریاضیات و اختلال در نوشتن می باشد
اختلالات یادگیری در درصدی از کودکان و نوجوانان مبتلا به اختلال پیش فعالی / کمبود توجه و تمرکز مشاهده می شود .
از نظر تشخیص باید علائم ذکر شده حداقل در دو محیط مانند منزل و مدرسه وجود داشته باشند و ارائه گزارش معلم از وضیعت کودک در سر کلاس ضروری است .
این مساله از این نظر حائز اهمیت است که باید کودکان شلوغ را که در خانه , والدین عملا کنترل خوبی بر آنها ندارند و در حقیقت سیستم خانواده فاقد انضباط کافی برای کنترل فرزندان می باشند , از کودکان پرتحرک تشخیص داد . زیرا هنگامی که اولیای مدرسه مشکلی با کودک ندارند و مسائل کودک فقط مربوط به خانه می باشد احتمال می رود که کودک دچار اختلال رفتاری ناشی از عدم کنترل کافی و موثر والدین باشد.
سیر این اختلال به چه صورت است ؟
معمولا این کودکان با افزایش سن بهتر می شوند . البته بهبودی قبل از دوازده سالگی بعید است ولی بین سنین دوازده تا بیست سالگی اکثریت موارد مبتلا به این اختلال بهبود می یابند . در پانزده تا بیست درصد موارد علائم تا بزرگسالی باقی می ماند . افراد مبتلا به این اختلال در بزرگسالی علائم مربوط به پرتحرکی را ندارند بلکه بیشتر بی قراری دارند, تکانه ای عمل می کنند و اختلال توجه و تمرکز نشان می دهند.
درمان این اختلال چیست ؟
با توجه به علائم اختلال و عوارض زیاد ناشی از آن مانند انواع بدرفتاری و
بی توجهی به کودک که در نهایت منجر به کاهش حس احترام به خود و اعتماد به نفس در وی می گردد ضروری است که این گونه کودکان و نوجوانان تحت درمان قرار گیرند بهترین درمان این اختلال , استفاده از داروهای محرک می باشد که یکی از بهترین انواع داروها به نام ریتالین در ایران نیز وجود دارد و مورد استفاده قرار می گیرد در حدود 75٪ کودکان به این دارو جواب مثبت می دهند معمولا اولین علامتی که از بین می رود پرتحرکی کودک و آخرین علامت کمبود توجه و تمرکز است که بهبود می یابد در ابتدا دارو به مدت دو هفته امتحان میشود و در صورت بروز پاسخ مثبت که از طریق دریافت گزارش از طریق خود کودک , والدین و معلمین تایید می گردد دارو به مدت طولانی تجویز می گردد .
با توجه به این که نیمه عمر دارو کوتاه است در دو یا سه نوبت در روز تجویزمی گردد .
مصرف این دارو به دلیل کاهش علائم پرتحرکی و افزایش توجه و تمرکز موجب افزایش یادگیری و در نتیجه عملکرد بهتر تحصیلی ( کسب نمرات بهتر) و افزایش اعتماد به نفس در کودک و نوجوانان می گردد با توجه به عوارض این داروها تعطیلات دارویی به صورت عدم مصرف آن در روزهای تعطیل (جمعه ها ) , تعطیلات رسمی , ایام عید و گاه تابستان در نظر گرفته می شود . عوارض شایع داروهای مجرک از جمله ریتالین شامل بی اشتهایی , درد معده , سردرد و بیخوابی می باشد که در تعداد کمی از کودکان و نوجوانان دیده می شود ازروش های دیگر درمانی می توان از رفتاردرمانی , آموزش و مشاوره با والدین و گروه درمانی برای کودکان و نوجوانان مبتلا نام برد.
به هر حال اختلال بیش فعالی / کمبود توجه و تمرکز , اختلالی است که در صورت تشخیص زودرس و درمان به موقع می توان از بسیاری از عوارض احتمالی آینده آن جلوگیری نمود.
اگر فقط بخواهيم فهرست وار مروري بر عواقب تنبيه جسماني و يا كتك زدن بچه ها بيافكنيم موارد ذيل قابل ذكرند:
1) تنبيه جسماني خيلي زود اثر آگاه كننده خود را از دست مي دهد يعني بچه اي كه كتك مي خورد خيلي زود Desensitized مي شود
2) مجازاتگر كه در غالب موارد مادر و پدر طفل مي باشد مجبور است هر بار بر شدت آن بيافزايد كه طفل از مجازات دچار ترس و اضطراب گردد و ديگر , عمل بد خود را تكرار نكند يعني هذفي كه تنبيه كننده به دنبال آن است.
3) در اثر اين تشديد مجازات در اكثر موارد مجازاتگر عنان اختيار را از دست داده و لطمات شديدي در حين حمله خشم برطقل وارد مي سازد كه همان معناي abuse Physical را زنده كرده و در نتيجه در بسياري موارد بچه آنچنان صدمه خواهد ديد كه ديگر قابل جبران نخواهد بود (مانند خونريزيهاي جمجمه , شكستگيها و سوختگيها و فلجي و عقب افتادگي عقلاني و صدها مصیبت ديگر) و يا به مرگ طفل خواهد انجاميد , آنچنان كه آمار بسياري كشورها حاكي از حوالي 4000 – 10000 مورد مرگ در سال , در نتيجه Physical abuse است (كه در اكثر موارد Missed شده و به حساب مرگهاي اتفاقي گذاشته مي شود( .
4) طفل كتك خورده از زمان طفوليت مي آموزد كه راه حل مشكلات منازعه و ابزار خشم به ديگران است (قانون Child abuse = نسل Abuser نسل More abuser از خود بر جاي مي گذارد ).
5) پايين آمدن اتكا به نفس Poor selfe = steem : من بچه هستم , من كسي نيستم ,من لياقت ندارم مفاهيمي است كه با رشد روند تفكري در ذهن طفل ايجاد شده و خود را پايين تر از ديگران خواهد پنداشت زير مكرا در حين كتك خوردن اين جملات را از دهان والدين خود شنيده است
6) معناني انتقام Revenge بجاي آگاهي و عبرت در ذهن وي شكل مي گيرد و باعث مي گردد بر منفي كاري خود بيافزايد طفلي را كتك مي زنند كه برادر و خواهر شيرخوار كوچك خود را اذيت نكند در اينصورت مسلم بدانيد كه و اين موجود را كه باعث كتك خوردنش شده است زير زيركي و بيشتر از سابق اذيت خواهد كرد
7) عدم اعتماد به دنيا loss of trust : بالاخص در شيرخواراني كه در زير يك سالگي از والدين كتك مي خورند و يا با خشم با آنان رفتار مي كنند (مثلا مادراني كه شيرخواران بد خلق و نق نقي را به شدت تكان داده و يا روي بالش پرت مي كنند ) معناي دنيا = مكان نا امن شكل مي گيرد زيرا مجازات از سوي افرادي اعمال شده است كه اولين مراحل اتكاء و اعتماد را در انسان شكل مي دهند يعني مادر و پدر.
8) اگر بخواهيد عواقب جسمي و روحي تنبيه جسماني را بر شماريم صدها كتاب و مقاله هم بجايي نخواهد رسيد و فقط ذكر مي كنيم كه ايجاد افسردگي , فرار از مدرسه , فرار از منزل , روي آوري به فحشا و اعتياد ( در سنين بالاتر و بالاخص نوجواني ) شكست هاي شغلي , بزهكاري و اعمال ضد اجتماعي و خلاف قانون و رخداد بالاتر و طلاق در خانواده افراد Abused بعنوان مشتي از خروار قابل ذكرند
اما هر گاه شما با اين والدين مجازاتگر بحث كنيد خواهيد شنيد : آقا شما دستي از دور بر آتش داريد , باور كنيد از نصيحت و قربان صدقه و جايزه و تهديد و داد زدن و غيره هر كاري كه بگوييد كرده ايم و دست آخر مجبور شديم كه كتكش بزنيم . چقدر بگوييم برادر كوچكت را اذيت نكن تو آقا شده اي و او كوچك است , چقدر داد بزنيم توپ را به ديوار نزن يا در مورد اطفال در سنين مدرسه ) چند بار جلوي ناظم و معلم خجالت بكشم و قول بدهم در مدرسه شيطنت نخواهد كرد و باز هم ما را به آنجا بكشد , آيا شما راه ديگري بجز كتك زدن به ذهنتان ميرسد ؟
بحث : همانطور كه عرض كردم امروزه يكي از منسوخ ترين روشهاي تربيت كردن اطفال كتك زدن يا Physical punishment است ولي اگر از ما سوال فوق بشود (آيا شما راه بهتري از كتك زدن مي شناسيد) پيشنهاد ما چه خواهد بود ؟ بله من راههاي بهتر و عملي تر و موثرتري مي شناسم :
1) سعي كنيد طبع و مزاج طفل خود را (Temperament) بشناسيد :بعضي بچه ها در مقابل گرسنگي و يا سر و صدا و يا هرگونه تغيير فيزيكي ديگر بيش از ساير اطفال حساسيت نشان مي دهند و اينها گروه Difficult Temprament children را تشكيل مي دهند وعده هاي غذاي اين اطفال و حتي دفعات شير خوردن آنان در زمان Breast feeding بايد مكررتر و نزديك تر باشد بعلاوه ميزان سر و صداي منزل و منجمله صداي راديو و تلويزيون را بايد بسيار كوتاه نمود و در اينصورت از بد خلقي و خشم آنان كاسته خواهد شد
2) گاهي اوقات پدر مادر ممكن است دچار مشكلاتي مانند اختلال كنترل تكانه (Control disorder impulse ) (افرادي كه نمي توانند دچار غرايز و منجمله خشم خود را كنترل كنند ) باشند در اينصورت طرف مقابل رل ميانجي را بر عهده خواهد داشته و هنگاميكه علائم از كوره در رفتن را در همسر خود درك مي كند بايد به نحوي فعال تر نگهداري طفل را برعهده گيرند تا وي خونسردي خود را بدست آورد
3) پدر و مادر بايد در ايجاد انضباط در طفل به نحو يكسان حركت كنند هنگاميكه طفل عملي ناهنجار انجام مي دهد بايد هر دو يك جور قيافه بگيرند و گرنه اگر طفل مثلا شي را پرت كرده يكي عصبانيت نشان داده و ديگري لبخند بزند مسلما عمل خطا تكرار خواهد شد
4) موثرترين و بحراني ترين زمان ايجاد انضباط در اطفال بين 5/1 – 3 سالگي است كه معناي Yes و No در آنان شكل مي گيرد بهترين واكنش بعمل خطا مانند پرت كردن اشياء و كتك زدن و هل دادن اطفال , ابزار قيافه اي اخمو عصباني و احيانا با صداي بلند ( نه در حد داد زدن ) خطاب كردن اوست و بالعكس در مورد اعمال خوب مانند بازي با ديگران و دادن اشياء به والدين (به قصد كمك )پاسخ با آواي دلنشين و ملايم و لبخند مناسب خواهد بود.
5) هرگز نبايد به قصد رهايي از دست جيغ زدن طفل سعي در بر آوردن خواسته وي بنحو فوري نمائيم مثلا اگر طفل مكررا پا به زمين كوبیده و يك شي خطرناك يا شكستني را درخواست مي نمايد و يا مي خواهد خوراكي دلخواه خود را در ساعت نامناسبي بدست آورد نبايد تسليم وي شده و مطابق خواسته او رفتار نمائيم زيرا در اينصورت الگوي نامناسب رفتاري ايجاد شده و حل مراحل بعدي را با مشكل خواهد نمود
6) اصل تربيت رفتار باليني بر مداومت و تكرار استوار است طفل بايد درك كند كه اگر صد بار هم از صندلي بالا رفته و بخواهد چيزي را از بلندي بردارد كه نامناسب است دويست با او را پائين مي آوريم
7) هرگاه پدر و مادر خود را عصباني حس مي كنند بايد بلافاصله هر وسيله اي كه در دستشان است بر زمين بگذارند اكثر صدماتي كه در طي مراحل خشم بر اطفال وارد مي شود ناشي از ابزار و وسائل مانند كمربند و خط كش و امثالهم مي باشد.
8) فرق رشوه و جايزه :هيچگاه نبايد خوراكي يا شئي دلخواه را پيشاپيش به طفل بدهيم كه او قول بدهد بچه خوبي باشد اين روش در رفتار درماني مطرود شناخته شده است
9) نبايد كودك را بخاطر عملي زشت در حضور ديگران خجالت بدهيم (Demeaning) زيرا اين روش نوعي سوء رفتار به حساب مي آيد
هرگز نبايد به دليل عملي بد يا سستي در انجام وظايف خواهر و برادر و اطفال ديگر را به رخ او بكشيم زيرا اين كار هم اتكاء به نفس وي را پائين مي آورد
بچه هاي Hyperactive از مفعولين و قربانيان درجه اول كتك خوردن مي باشند و اثبات گرديده است كه هرچه بيشتر آنان را در معرض محيطهاي باز مانند پارك قرار دهيم از ميزان پرتحركي مخربشان كاسته شده و رفتار مناسب تري بروز خواهند كرد
ممكن است يك پدر و مادر افسرده شيطنت طبيعي بچه را نا فرماني و بي ادبي تلقي نمايند و در نتيجه او را بدليل بي حوصلگي خودشان كتك بزنند افسردگي جرم و جنايت نيست بلكه يك بيماري قابل درمان است كه درمان آن ناجي والدين و طفل خواهد بود
نتيجه گيري توصيه فوق قطره اي از درياي رفتار درماني است و فقط بدان جهت ذكر گرديد كه من و شما بتوانيم بوالدين بگوئيم بله واقعا روش هاي قاطع تر و بهتري از كتك زدن مي شناسيم كه بتواند يك انسان با شخصيت سالم و بهنجار تحويل اجتماع دهد و نه يك موجود ضد اجتماع و انتقام جوي سوء استفاده گر ملاحظه مي فرماييد كه در قرن بيست و يكم پدر و مادر مي توانند با قيافه هاي خشن و اخم كردن و دور شدن موقت از كنار اطفال پرخاشگر و عصباني و نهايتا چند دقيقه قرار دادن وي در يك اتاق در بسته و بنحو اخري با دو انگشت به پشت دست زدن بسيار موفق تر باشند تا با كتك زدن طفل
انسان با نگاهش بهتر از دستش مي تواند
ديگران را كتك بزند
پیامبر اكرم (ص) : وضو كلید نماز و نماز كلید بهشت است . دانش بشری از سال ها پیش حواس انسان را در پنج عنوان ( بینایی ، شنوایی ، بویایی ، چشایی و لامسه ) طبقه بندی می كند و همین حواس پنجگانه هستند كه رابطه گسترده انسان و دنیای اطراف او را شكل می دهند . در قسمت های گذشته به چند مزیت پزشكی پیرامون نظافت دست ناشی از وضو ، توجه یافتیم و اینك به نظافت صورت رسیده ایم كه آن نیز در آیه شریفه 9 از سوره مباركه مائده ، به عنوان یك فرمان لا یتغیر الهی بر عموم مسلمانان واجب شده است . در اهمیت نظافت صورت شاید همین نكته كافی باشد كه چهار حس از مجموع حواس پنجگانه بشری در وابستگی كامل با صورت بسر می برند . تماس آب كه منشأ پاكیزگی و حیات است و به صورت، علاوه بر محاسن متعددی كه از جهت برقراری تعادل ناقل های عصبی در بدن انسان دارد، از دیدگاه مقابله با آلودگی هایی كه ممكن است ، در چشم ، بینی ، دهان و پوست صورت و .. ایجاد بیماری كند مهم است . به خصوص كه در آب ، حین وضو ، و همچنین استفاده از شانه و مسواك ذكر شده است . با این كه دست قدرتمند صنع الهی ، چنان ساختمان گوش و بینی و چشم و .. را آفریده است كه خود به خود مقاومت بی نظیری در مقابل آلودگی می كنند و روزانه بارها و بارها بدون آنكه انسان وقوفی پیدا كند ، آلودگی ها را از خود دور می سازند ( مثلاً در گوش جریان موم ، در بینی موهای ریز متعدد ، در چشم پلك زدن و اشك و .. ) اما چنانچه آب نیز در شستشوی صورت به كار برده شود ، ما حصل فعالیت پاك كنندگی اعضای صورت به نتیجه خواهد رسید. علاوه بر این كه حداقل 3 بار شستشوی صورت هر گونه آلودگی محیطی را نیز از آن خواهد زدود، توجه به این نكته مهم است كه دو راه عمده ابتلا به عفونت ها ( دهانی و استنشاقی ) هر دو مربوط به محدوده صورت هستند . در هر صورت دستور قرآن مبنی بر شستن دست ها و صورت قبل از نماز با توجه به اینكه این اعضاء معمولاً پوشانده نمی شوند ( حتی در مورد حجاب خانم ها مورد استثناء واقع شده اند وجه و كفین ) و در نتیجه با وجود اهمیت آنها از نظر تمركز حس های پنجگانه ، در معرض آلودگی دائمی هستند ، می تواند حاوی حكمت های بی شمار باشد ، كه در سطور گذشته با اختصار، به مشتی نمونه خروار اشاره شد .
اکرم رجبیعضو هیات علمی دانشگاه آزاد
گفتگوی مجله آبان با استاد ملکیان:
هنگام بحث پیرامون دین و معنویت و در قالب تعاریف اولیه از این دو، گویی از دین به عنوان یک ایدئولوژی و از معنویت به عنوان نوعی احساس شخصی شده یاد میکنید. به عنوان اولین سوال میخواهم بپرسم آیا زمانیکه از معنویت سخن میگویید از یک دین شخصی شده دفاع میکنید؟ در صورتیکه از این دو، معانی متفاوت مراد میکنید وجود فارق آنان چیست؟
اگر مراد از دین شخصی شده این باشد که بر اساس فهم و تشخیص خودم یک دین را قابل دفاع میدانم، درست است؛ معنویت نوعی دین شخصی شده است. ولی اگر مراد از دین شخصی شده این باشد که آن به احساسات و عواطف فروکاسته شده باشد، چنین نیست. من هرگز معنویت را در حد احساسات و عواطف شخصی ولو متعالی فرو نمیکاهم. معنویت به گمان من یک سلسله باورها، یک سلسله احساسات و عواطف و یک سلسله نیازها و خواستههاست. آنچه به گمان من میزمایز و فرقفارق معنویت با دین نهادینه شده تاریخی است، این است که در معنویت تقلید به حداقل ممکن کاهش مییابد. مرادم از تقلید، تقلید در اصطلاح فقهی نیست. مراد من این است که گفته شود الف، ب است چون «x» میگوید، نه اینکه چون خودم یافتهام. فرق دوم معنویت و دین نهادینه شده، این است که در معنویت کاملاً پاس عقلانیت داشته میشود اما در دین نهادینه در بسیاری موارد چنین نیست. میزمایز دیگر این است که در معنویت همه آن چیزی که محل توجه است «صداقت» و «جدیت» است. یعنی همه سخن در معنویت بر سر این است که در زندگی جدی باش و صادق. مهم نیست که اگر با کمال صداقت سلوک کردی چه نتیجهای حاصل خواهد شد. فرآیند سلوک تو باید فرآیندی همراه با جدیت و صداقت باشد! اما اینکه وقتی این فرآیند طی شد به چه فرآوردههایی میرسیم در معنویت محل توجه نیست. به زبان سادهتر فرض کنید گزاره «خدا وجود دارد» گزاره مطابق با واقع است یعنی واقعاً در عالم واقع خدا وجود داشته باشد، در دین نهادینه و تاریخی چنانچه همه ما که در اینجا نشستهایم بگوییم «خدا وجود دارد»، همه ما را به عنوان معتقدان به این گزاره میپذیرند چون خود دین مروج و مبلغ اندیشه «خدا وجود دارد» است. اما از دید یک انسان معنوی ممکن است یکی از ما که معتقدیم «خدا وجود دارد» بر حق باشیم و دو تن دیگر با اینکه میگویند «خدا وجود دارد» بر حق نباشند. چون از دید انسان معنوی این فرآورده «خدا وجود دارد» نیست که اولویت دارد مهم این است که ما چگونه به این گزاره رسیدهایم. اگر من با کمال صداقت و جدیت مشی کرده باشم و معتقد به گزاره «خدا وجود دارد» شده باشیم اعتقاد ارزشمندی است. اما چنانچه من بدون صداقت یا بدون جدیت یا بدون صداقت و جدیت معتقد باشم به اینکه «خدا وجود دارد» از دید انسان معنوی اصلاً این اعتقاد ارزشمند نیست چون فرآوردهاش امر جالبی است اما فرآیندی که با طی آن به این فرآورده رسیدهام، فرآیند مطلوبی نبوده است. از دید معنوی فرآیندها مهم هستند نه فرآوردهها. اگر شما با کمال صداقت و جدیت مشی کنید و برسید به اینکه «خدا وجود ندارد» از لحاظ دین نهادینه محکوم و مطرود و منفور و کافر و ملحد محسوب میشوید اما از دید یک انسان معنوی چون فرآیند، فرآیند کاملاً مطلوبی بوده، هیچ مشکلی ندارد.
بنابراین فرق فارق دیگر این است که ادیان نهادینه تاریخی به فرآوردهها نظر میکنند نه فرآیندها و معنویت به فرآیندها نظر میکند نه به فرآوردهها. این به این معنی است که از دید انسان معنوی ممکن است کسی که میگوید «خدا وجود دارد» و کسی که میگوید «خدا وجود ندارد» – چون مهم صداقت و جدیت است – هر دو به یک اندازه انسانهای سالمی باشند. و بالعکس، از لحاظ یک انسان معنوی ممکن است دو انسان هر دو معتقد باشند که خدا وجود دارد اما یکی انسان سالمی باشد و دیگری سالم نباشد چون فرآیندی که آنها با طی آن به این اعتقاد رسیدهاند مهم است و اینکه در یک زندگی اصیل رسیدهاند به این که «خدا وجود دارد» یا در یک زندگی عاریتی؟ این سه فرق مهمترین فرقهایی است که معنویت با دین نهادینه شدهی تاریخی دارد. البته این به معنای آن نیست که هرکس که متدین به دین نهادینهی تاریخی است، معنوی نیست. ممکن است کسی به یک دین نهادینه اعتقادی تام داشته باشد و بسیار هم انسان معنوی باشد. بستگی به این دارد که از دین چه مفهومی اراده کنید. به یک معنا باید بگویم پاسخ سوال شما مثبت است و به یک معنا منفی است. از این زاویه مثبت است که هر انسان معنوی یک دین دارد اما مهم این است که مراد ما از دین چه باشد. مراد ما از دین اولاً نگرشی نسبت به جهان هستی ثانیاً نسبت به وضع انسان در جهان هستی و ثالثاً دستورالعملهایی است مبتنی بر نگرشی که به جهان هستی و نگرشی که به موضع انسان در جهان هستی داریم. اگر به این معنا نگاه کنیم هر انسان معنوی نسبت به جهان نگرشی دارد و همینطور نسبت به موضع خود در جهان هستی و بر اساس این دو، یک دستورالعمل برای خود وضع کرده است به این معنا هر انسان معنوی دیندار است.
دین به طور کلی بر مبنای نوعی متافیزیک قوام مییابد به طوری که دینداران هم در حوزهی اعتقادات و هم در زمینهی فرامین و دستورات دینی امیدوار به سرانجامی هستند که در متون دینی از آن به عنوان «پاداش آخروی» یاد شده و کیفر پاداش آن جهانی اعمال تلقی میشود. حال آنکه در معنویت چنین رویکردی در اعمال وجود ندارد. به خصوص آنکه به نظر نمیآید پروژهی معنویت به این نوع متافیزیک مبتنی باشد. سوال این است که اولاً: آیا معنویت به چنین اعتقاد متافیزیکی دچار است یا خیر؟ و ثانیاً: تکلیف سرانجام اعمال در پروژهی معنویت کجا و چگونه مشخص میشود؟ و اصلاً آیا انسان معنوی نیز از اعمال خود نتیجهای انتظار دارد؟به گمان من انسان معنوی هم به دلیل اینکه انسان است خودش را دوست میدارد و به دلیل این حب ذات، صیانت ذات میکند یعنی میخواهد ذات خود را حفظ کند. برای حفظ این ذات، طبعاً نفع را جذب و ضرر را دفع میکند. انسان معنوی به این لحاظ هر کاری که میکند برای دفع ضرر و جلب نفع است. بنابراین او هم از کارهای خود پاداش میطلبد. به تعبیر دیگر خردترین تا کلانترین حرکات و سکنات هر انسان معنوی به منظور آن است که نتیجهای از آن حرکات حاصل آید. در نهایت اما نتیجهای که انسان معنوی از اعمال خود انتظار دارد با نتیجهای که در دین نهادینه و تاريخي موجود است تفاوتهايي دارد. من سعي ميكنم اين تفاوتها را شرح دهم. تفاوت اول اين است كه از ديدگاه معتقدان به دين نهادينه و تاريخي نتايج اعمال – مثبت يا منفي – پس از مرگ ظاهر ميشود چه به صورت پاداش چه به صورت كيفر. انسان معنوي به اين معنا اصلاً اهل نسيهكاري نيست و طالب معاملهي نقدي است. بنابراين ميخواهد پاداش و كيفر اعمالش در زندگي اين جهاني حاصل شود، نه به اين معنا كه انسان معنوي منكر وجود آخرت است. انسان معنوي ميگويد اگر اخرت وجود ندارد بايد پاداش و كيفر من اينجايي باشد و اگر وجود دارد آنچه در آنجا ظاهر خواهد شد جلوهاي است از آنچه در اينجا ظاهر شده است. يعني به تعبير قرآني «من كان في هذه اعمي و هو في آخره اعمي» قرآن ميگويد: اگر در دنيا كور بودي و چيزي نديدي در جاي ديگر نيز چيزي نخواهي ديد. اين معنايش آن است كه آنجا تحقق همين جاست. بنابراين از ديد انسان معنوي نتايج در همين جا بايد ظاهر شود. فرق دوم اين است كه ازلحاظ انسان متدين به دين تاريخي پاداش و كيفرها غالباً جنبهي قراردادي دارد يعني خدا قرارداد كرده است كه اگر چنين كردي فلان پاداش را به تو ميدهم و اگر چنان كردي اين كيفر را به تو ميدهم. از لحاظ انسان معنوي پاداش و كيفرها مطلقاً قراردادي نيست؛ كاملاً طبيعي و تكويني است. اصلاً با وضع و واضعه و قرارداد كاري ندارد. اين دو خيلي با هم متفاوت است، اينكه شما به نتايج اعمالتان به عنوان نتايج لابدمنه، اجتنابناپذير و طبعي و تكويني بنگريد متفاوت است با اينكه به اين نتايج به چشم قرارداد نگاه كنيد. من يك مثال خيلي ساده ميزنم، فرض كنيد من به فرزندم بگويم: «اگر دستت را نزديك بخاري ببري از اتاق بيرونت ميكنم» حالا شما در نظر بگيريد بچه من اگر دستش را به بخاري نزديك كرد يك سلسله نتايج طبيعي و تكويني و غيرقراردادي بر اين عمل او مترتب ميشود يعني دستش چه بسا ميسوزد. يك سلسله نتايج قراردادي و وضعي (غيرطبيعي و غيرتكويني) هم بر اين عمل مترتب است و آن اين است كه او را از اتاق بيرون كنم. اما اين دو خيلي با هم فرق ميكنند. يك فرق اين است كه چنانچه بچه توانست مرا فريب دهد به طوري كه دستش را به بخاري نزديك كند و من با خبر نشوم در اين صورت آن نتيجه قراردادي ديگر بر عمل او مترتب نيست، ولي نتيجه طبيعي هست؛ نتيجه طبيعي را چه من بدانم چه ندانم مترتب است چرا كه هركس دستش را به بخاري نزديك كند ميسوزد. فرق دوم اين است كه اگر فرزند من دستش را به بخاري نزديك كرد و سوخت و لاجرم داد و فريادش بلند شد، ممكن است من از نتيجه قراردادي كه بر عمل او مترتب كرده بودم، صرفنظر كنم يعني به جهت دلسوزي او را از اتاق بيرون نكنم. اما آيا از نتيجه طبيعي ميتوان صرفنظر كرد؟ نميشود. به همين ترتيب معتقدان به دين نهادينه و تاريخي گمان ميكنند پاداش و كيفر امري قراردادي است به همين جهت گمان ميكنند وقتي دروغي گفتند يا ظلم و خيانتي كردند، همانگونه كه من ممكن است به خاطر اظهار عجز فرزندم او را از اتاق بيرون نكنم و دلم برايش بسوزد، خدا هم ممكن است آن نتيجه قراردادي را بر گناه آنان مترتب نكند. اما انسان معنوي ار آنجا كه گمان ميكند نتايج، اموري طبيعي هستند، معتقد است هر عمل كارش را با من ميكند. خدا جهان را به صورتي ساخته كه دروغ اثر خود را خواهد گذاشت؛ اثر دروغ مانند اثر سوختن دست است هنگاميكه در بخاري فرورفته است؛ نه مثل اثر بيرون كردن فرزند توسط پدر به خاطر نزديك كردن دستش به بخاري. خدا قرارداد نكرده است كه بتواند از آن صرفنظر كند. و اما نكته سوم اين است كه انسان معنوي نتايجي را كه از اعمالش ميخواهد آن چيزهايي نيست كه انسانهاي متدين عادي ميخواهند؛ چيزهايي مانند ورود به بهشت و عدم ورود به جهنم و قس علي هذا. انسان معنوي از نتيجه اعمالش آرامش ميطلبد، شادي و رضايت باطن ميطلبد. ميخواهد زندگي اميدوارانه و قرين رضايت باطن داشته باشد و معتقد است اگر آخرتي هم وجود داشته باشد، بهشت چيزي جز تحقق آرامش همينجا نيست. بهشت اخروي يعني تجسم همين رضايت باطن اينجايي. بنابراين اگر ديد اينجا رضايت باطن و شادماني و آرامش ندارد گمان نميكند كه اين امر مربوط به اينجاست و در عوض بهشت آنجا در انتظار ماست. او ميداند كه اگر اينجا خبري نيست در آنجا هم خبري نخواهد بود. بنابراين انسان معنوي هم به دنبال پاداش و كيفر است اما پاداش و كيفر اين جهاني، طبيعي و كاملاً معين و مشخص.
پس شما معتقد به نوعي رويكرد نتيجهگروانه هستيد؟
بله، من همواره از رويكرد نتيجهگروانه دفاع كردهام و اساساً معتقد به رويكرد وظيفهگروانه نيستم. من در فلسفه اخلاق قائل به تئودولوژيسم هستم نه ديانتولوژيسم و كاملاً معتقدم انسان از آن رو كه انسان است نميتواند به دنبال سود و زيان نباشد.
در برخي متون ديني اين رويكرد وجود دارد كه همهي آلام و رنجها براي كساني است كه مقربتر هستند بر مبناي همان موضوع كه «هركه در اين بزم مقربتر است / جام بلا بيشترش ميدهند». اين تقرب بهواسطهي تحمل رنجها و آلام با رويكرد نتيجهگروانهاي كه شما ميفرماييد تا اندازهاي متفاوت است. نظرتان چيست؟در اينجا بايد سه نكته را از هم تفكيك كرد. اگر اين تفكيك صورت نگيرد خود مطلبي كه شما گفتيد به جهت ايهام و ابهام كاملاً غير قابل فهم ميشود. اگر شما ميگوييد «البلاء للبلاء» و يا «هركه در اين بزم مقربتر است / جام بلا بيشترش ميدهند»، آيا مراد اين است كه مقرب بودن علت درد كشيدن ميشود يا درد و رنج كشيدن علت مقرب بودن ميشود؟ يعني وقتي كسي مقرب خداست چون مقرب است درد ميكشد و يا انسان از طريق درد و رنج بردن به خدا نزديك ميشود؟ مقرب بودن علت رنج است يا معلول آن؟ اين موضوع در بياناتي كه از دين نهادينه آورديد اصلاً مشخص نيست. تفكيك دوم اين است كه آيا شما مرادتان از درد و رنج، درد و رتج دروني است يا اسباب درد و رنج بيروني؟ اين دو نيز بايد از هم تفكيك شود. وقتي كسي عزيزي را از دست ميدهد ما در عرف و طبق فهم عرفي ميگوييم او به درد و رنج افتاد. حال شما چه ميفرماييد در باب كسي كه در فيزيك زندگي به آنچه شما درد و رنج ميدانيد، گرفتار شده اما اين مساله اصلاً به درون او رخنه نكرده است؟ او در اين صورت رنج ميكشد يا نه؟ ما در عرف وقتي درد و رنج به صورت فيزيكي در زندگي كسي تحقق يافت ميگوييم او درد و رنج ميكشد با اينكه اين غلط است. كساني هستند كه در بيرون هيچ اسباب درد و رنجي ندارند، اما در درون درد و رنج ميكشند و كساني هستند كه در بيرون اسباب درد و رنج دارند اما در درون هيچ دردي نميكشند و كساني هم در بيرون و هم در درون اسباب درد و رنج آنان فراهم است و كساني هستند كه نه در بيرون و نه در درون رنجي ندارند. اينكه گفته ميشود خدا بر مقربان درد و رنج ميسازد منظور اسباب بيروني درد و رنج است يا درد و رنج دروني؟
يعني شما ميفرماييد «ان الله شاء ان يراك قتيلاً» متضمن الم فيزيكي و فرح و شادي دروني است؟دقيقاً؛ اگر درست باشد آن جملهاي كه گفتند «ان الله شاء ان يراك قتيلاً» در عين حال در باب همين افراد هم گفتهاند: «ما مسوا الم الحديد قطو» نقل شده از امام صادق كه به خدا قسم اينها ضربه شمشير را بر بدن احساس نميكردند. آيا اين به اين معني است كه شمشير خاصيت خود را از دست داده بود و نميبريد؟ چنين نيست. یا يعني بدن در مقابل زخم شمشير ديگر منفعل نبود؟ اين طور هم نيست. اسباب رنج فيزيكي بود اما در درون شاد بودند. پس نبايد خلط كنيم بين آنچه كه اسباب درد و رنج است در بيرون زندگي و آنچه درد و رنج است در درون. تفكيك سومي هم بايد صورت داد و آن اينكه شما چه چيز را اسباب درد و رنج ميدانيد؟ بسياري چيزهاست كه چنانچه براي شما پيش آيد اسباب رنج به حساب ميآيد اما اگر براي من پيش بيايد اسباب درد ورنج نيست. به قول شاعر كه گفت: هركه نقش خويش ميبيند در آب / برزگر باران و گازور آفتاب. برزگر ميخواهد هميشه باران بيايد اما گازور كه فرش و موكت مردم را ميشويد ميخواهد آفتاب باشد كه زود بخشكد و تحويل دهد. اكنون اين باران كه در بيرون ميبارد اسباب درد و رنج است يا نيست؟ بايد گفت: «براي چه كسي؟» براي يكي اسباب درد و رنج است و براي ديگري اسباب خوشي و خرمي. اسباب درد و رنج به حسب وضع و حال آدميان متفاوت است.
وقتي اين تفکيک انجام گيرد معلوم ميشود اين سخن وجوه نادرست بسياري دارد و چهبسا وجوه درستي هم در آن باشد. با اين تفکيکات به يک معنا اين سخن درست بهنظر ميآيد و آن اينکه هرکه به تعبير شما نزد خدا مقربتر است و به تعبير بنده هرکه معنويتر است، براي اينکه اين آرمانهاي معنوي براي او مهم هستند در فيزيک زندگي به تنگناهاي بيشتري دچار ميشود. انساني که بخواهد چنان زيست کند که تمام زندگي او همراه با صداقت و تواضع و احسان و حقيقتطلبي و عشقورزي باشد، فيزيک زندگي برايش تنگ ميشود. يعني شما که عدول کردهايد از اين آرمانها ماهي دو ميليون تومان درآمد داري و ديگري که از آنها عدول نکرده ماهي صد هزار تومان هم درآمد ندارد. شما ثروت و قدرت و شان اجتماعي داريد و او از همه اينها محروم ميشود. چون اساساً حفظ آرمانها هزينه دارد و انسان به ميزان التزام و تقيدش به آرمانهاي اخلاقي معنوي بايد هزينه بپردازد. اين هزينه، هزينههايي است که از ماديات زندگي پرداخت ميشود. به همين لحاظ اوامر و نواهي اخلاقي را تکليف مينامند. تکليف يعني به کلفت انداختن و به زحمت انداختن. اگر راستگويي لذت داشت و دروغگويي هميشه خسارت مالي هم براي انسان پديد ميآورد، کسي دروغ نميگفت. ارزش راستگويي به آن است که نسبت به کساني که دروغ میگويند انسان را از بسياري چيزها محروم ميکند. بنابراين، آن سخن به اين معنا درست است که انسانهاي کاملاً ملتزم به آرمانهاي اخلاقي، به میزان التزامی که به آرمانهای اخلاقی دارند، زندگي مادي بر آنها تنگ ميشود. تنگ شدن زندگي مادي هم يعني کمشدن ثروت و قدرت و شهرت و محبوبيت و حيثيتاجتماعي. ولي در عين حال همين افراد که در برون به چنين تنگناهايي دچار شدهاند در درون خود فراخنايي را احساس ميکنند که هرگز بيرونيان تصور آن را نيز نکردهاند. پس اگر به تعبير ديني که شما گفتيد برگرديم ماحصل اين ميشود که مقربان در بيرون تنگنا دارند و بيشتر جام بلا مينوشند اما در درون هميشه شادند. «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون».
نتيجهاي که بر دروغ در بيرون مترتب است با توجه به رويکرد نتيجهگروانهاي که مطرح کرديد چيست؟ يا به طور کليتر نتايجي که بر سيئات در اينجا و اکنون مترتب است، چه مواردي است؟
پنج مورد است. وقتي من يکي از اعمال خلاف را انجام ميدهم (البته با دو قيدي که بعدها خواهم گفت) اول اينکه مضطرب ميشوم، دوم اين که اندوهگين ميشوم، سوم اينکه نااميد ميشوم، چهارم اينکه از خودم نفرت پيدا ميکنم و پنجم اينکه زندگي من معنايش را از دست ميدهد. يعني اضداد و نقايض يک امر دروني يعني آرامش، شادي، اميد، رضايت باطن و معناي زندگي.
در مورد اخير زندگي من موزاييکي است و تکهتکه، نه هرمي و مخروطي که تمام آن به سمت يک نوک (هدف) سير ميکند. نوعي زندگي موزاييکي که در آن قطعات همه در عرض هم هستند، هيچکدام براي ديگري نيستند. برخلاف انسانهاي معنوي که زندگي مخروطي دارند و کل زندگي آنها به سمت نوک مخروط حرکت ميکند، اين نوک رو به بالاست. من بارها گفتهام صراط مستقيم افقي نيست، عمودي است. مستقيم از قيام ميآيد يعني ايستادن. صراط مستقيم نه فقط صراطي راست است (به لحاظ هندسي) بلکه رو به بالا دارد.
گاهي گفته ميشود معنويت گوهر و لباب اديان است و به نوعي ناظر به حقيقت دين است. هر چند ميتوان در باب حقيقت دين و واقعيت مجاز آن بحث کرد. با اينحال به نظر ميرسد در گفتار شما برخي مولفههاي معنويت شکل بازسازي شده آموزههاي ديني است. سوال اول من اين است که آيا چنين مدعايي را ميپذيريد يا قائل به اين هستيد که معنويت چيزي فراتر از آموزههاي دين نهادينه است؟ و پرسش دوم اين است که اساساً معنويت امري مکشوف است يا مجعول؟
شما در واقع پنج سوال مطرح کرديد که من به طور جداگانه به هرکدام پاسخ ميدهم. در سوال اول فرموديد آيا ميشود گفت معنويت گوهر (لب لباب) اديان است؟
بنده مقدمتاً عرض ميکنم در باب تعريف دين من به مجموعهای از متون مقدس یک دین به «دين اول» تعبير ميکنم و به همه شرحها، تفسيرها، بيانها و تاويلهايي که در طول تاريخ، عالمان آن دين از آن متون مقدس ديني کردهاند ميگويم «دين دوم» و به تحقق تاريخي و عملي دين يعني مجموعه همه افعالي که مومنان به اين دين، در طول تاريخ انجام دادهاند به اضافه آثار و نتايج آن اعمال ميگويم «دين سوم». بنابر اين، اسلام يک داريم، اسلام دو، اسلام سه، مسيحيت يک، مسيحيت دو، مسيحيت سه. بوداييگري يک، بوداييگري دو، بوداييگري سه و قس علي هذا. اگر مرادتان در اين سوال دين يک باشد يعني مجموعه متون مقدس اديان و مذاهب، من واقعاً قبول دارم که ميشود گفت که معنويت گوهر دين است. اما اگر مرادتان دين دو و دين سه باشد من نميپذيرم. يعني نميشود گفت هر چه عالمان یک دین و فقها و عالمان اخلاق و متکلمان يک دين و … گفتهاند معنويت است و آنچه را که در ظرف تحقق تاريخي رخ داده نميتوان گفت گوهرش معنويت است. اما اولي را ميتوانم قبول کنم.
سوال دوم شما اين بود که آيا آنچه شما گفتهايد بازسازي برخي مفاهيم و گزارههاي ديني نيست؟ بنده عرض ميکنم تا حد فراواني درست است و معنويت بازسازي مفاهيم و گزارههاي ديني است. منتها نه بازسازي گزارههاي ديني خاص، بلکه بازسازي مفاهيم و گزارههاي مشترک اديان. نه آنچه اختصاصاً در يک دين خاص هست، بلکه آنچه در همه اديان مشترک است. شما مسلم باشيد آن را ميپذيريد. بودايي هم باشيد همين طور، مسيحي هم باشيد ميپذيريد.
سوال سوم شما اين بود که آيا پروژه معنويت مجعول است يا مکشوف؟ من ميگويم هميشه جعل و کشف را بايد ديد در ارتباط با چه چيز گفته ميشود. اگر مراد اين است که بگوييم آيا شما اينها را از درون متون مقدس ديني و مذهبي کشف کردهايد، این یک جواب دارد و اگر مرادتان جهان هستی باشد و بگویید آیا اینها را از جهان هستی کشف کردهاید یا مستقل از جهان هستی جعل کردهاید؟ این پاسخ دیگری دارد.
منظور من بیشتر کشف و جعل نسبت به متون دینی است؟
بله، بنده عرض میکنم که اگر سوال شما این است که اینها از متون دینی کشف شده یا خود من جعل کردهام؟ در پاسخ عرض میکنم که غالب این مفاهیم و گزارهها از متون دینی و مذهبی قابل کشف هستند. اما برخی دیگر هم از این متون کشف نشدهاند و به تعبیری (البته تعبیری که بار منفی نداشته باشد) جعل شدهاند. یعنی خود ما ابتکار کردهایم. از خود ما منظورم من نیستم، مقصود معنویان جهانند. فرض کنید قرآن میگوید: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» ( بهوش باشید که با یاد خدا دل آرام میگیرد) معنایش این است که من نویسنده یا گوینده قرآن میدانم که شما در طلب آرامش هستید و میگویم اگر آرامش میخواهید راه کسب آن یاد خداست. مثل این است که من به فرزندم بگویم با درس خواندن دوچرخه خریده میشود. یعنی من میدانم که تو دوچرخه میخواهی، پس من راهش را به تو نشان میدهم. والا اصل دوچرخه خواستن از درون خودت میجوشد. اما طریق برآورده شدن نیاز درونی تو درس خواندن است. یا در جایی دیگری میگوید به خدا رجا (امید) داشته باشید و بعد اضافه میکند که «جز انسانهای پلید، هیچکس از خدا مایوس نمیشود» یعنی یاس هم چیز مطلوبی نیست. میخواهم بگویم به این معنا میتوانیم در همه کتابهای مقدس دینی و مذهبی چنین اموری را بیابیم.
اما یک سوال دیگر از سخنان شما استنباط میشود که من آن را به عنوان سوال چهارم پاسخ میدهم. ممکن است شما مرادتان این بوده که آیا میشود امری جعلی را در مقابل امری که خدا وضع و مقرر فرموده بگذاریم؟ اگر پرسش این باشد دو پاسخ دارم. یک پاسخ این است که کتب مقدس ادیان و مذاهب خیلی باهم اختلاف دارند و همه هم میگویند ما از بالا آمدهایم. ظاهراً چارهای جز این نیست که بالاخره انسان کمترین کاری که میکند، مشترکات اینها را به دست بیاورد و راهنما هم در این زمینه عقل انسان است. خدا خود آن عقل را به ما داده. نمیشود این عقل خداداده وقتی از آن استفاده میکنیم، تبدیل به یک امر شیطان داده و تحت تاثیر شیطان شود. این عقل به ما نشان میدهد که پروژه معنویت قابل دفاع است. ما مولفههایی از معنویت را که – به تعبیر شما – جعل کردهایم تنها با عقلمان میتوانیم از آن دفاع کنیم. ما از آنها دفاع عقلانی میکنیم. من همیشه در این گونه موارد سخن گالیله را تکرار میکنم. گالیله میگفت: شما به من ساعتی هدیه میکنید و من بسیار خرسند میشوم و از شما تشکر میکنم. آنگاه به من بگویید هر گاه خواستی بدانی وقت کی است به ساعت نگاه نکن، از فلانی بپرس. خوب این ظاهراً هدیه است و تنها یک جسم سنگین را به دست من آویزان کرده. این هدیه هنگامی ارزشمند بود که میشد به آن رجوع کرد. گالیله آنگاه خطاب به روحانیون – البته روحانیون مسیحی – میگفت: شما نیز از کودکی در ذهن ما میخوانید بزرگترین هدیه خدا عقل است ولی به محض اینکه میخواهیم از عقلمان استفاده کنیم، میگویید به کتاب مقدس رجوع کنید. از کتاب مقدس بپرسید آدم چگونه است و آخرت چیست و جملگی مسایل پیش و پس از مرگ را. پس این هدیه سنگین یعنی عقل را از روی دوش ما بردارید! من نمیتوانم بپذیرم خدا پدیدهای به نام عقل را در اختیار ما بگذارد و در مقام شعار، بزرگترین نعمت الهی باشد اما به محض استفاده از آن به پدیده و کاردستی و صنایع شیطان تبدیل شود. بنابراین اگر از «جعلی» مرادتان این است (چون جعلی لغتی دارای بار منفی هم هست) منظور من چنین نیست.
این هم یک نکته. اما نکته پنجم که میخواستم عرض کنم این است که ما نباید توجه کنیم که یک فکر از کجا آمده، جعل شده یا نشده، از غرب است یا شرق. ما راجع به افکار فقط باید ببینیم حق است یا باطل. من بارها گفتهام در فلسفه اسلامی به ما آموختهاند فکر مجرد است. یعنی زمان و مکان ندارد. ما این حرف مابعدالطبیعی، متافیزیکی و فلسفی را جدی گرفتیم و برای فکر زمان و مکان قایل نیستیم. چون برایش زمان قایل نیستیم نه عاشق فکر نو هستیم – به صرف نو بودن – و نه عاشق فکر کهنهایم – چون کهنه است – و چون معتقدیم فکر مکان ندارد شرقی و غربی هم نمیکنیم و به صرف غربی یا شرقی بودن عاشق یا متنفر از آن نیستیم. برای ما فقط مهم این است که این فکر حق است یا باطل. اگر حق باشد تفاوتی ندارد که از شرق آمده باشد یا غرب و بالعکس چنانچه باطل بود، نو بودن و کهنه بودن و شرقی و غربی آن هم تفاوتی ندارد؛ آن را نمیپذیریم. بنابراین، به این لحاظ در بحث معنویت مثل همه مباحث دیگر باید سوال را معطوف به این کرد که آیا این مطالب حق است یا نه. و چه متدولوژی و روشی برای حقانیت آن وجود دارد. دغدغه این را داشته باشیم نه این که من آن را از کجا گرفتهام. البته من هرگز طوری سخن نگفتهام که گویی مبدع معنویت هستم. بنابراین، مرادم از من شخص ملکیان نیست. منظورم کسی است که دم از معنویت میزند؛ هر که هست و گرنه معنویت مقوله نوینی نیست. از قدیمالایام کسانی بودهاند که دم از معنویت میزندند و حتی از دین نهادینه و تاریخی هم معنویت میطلبیدند.
حق و باطلی که میگویید همان حق و باطل و معیاری نیست که در دین نهادینه شده تاریخی وجود دارد؟
نه.
در آنجا هم این دو قطبی وجود دارد، تفاوتهای این دو چیست؟
به نظر من دو تفاوت عمده با هم دارند. در دین نهادینه و تاریخی بسیاری از حق و باطلها با عطف توجه به ماوراء عالم طبیعت معلوم میشود، و بسیاری از حق و باطلهای دیگر هم پس از مرگ معلوم ميشود. بنابر اين، بسياري گزارهها وقتي در برابر پرسش «حق است يا باطل؟» قرار ميگيرند پاسخ ميدهند پس از مرگ معلوم ميشود و در عالم طبيعت ملاک و ميزاني براي حق و باطل آن وجود ندارد، مگر اين که به مافوق طبيعي قايل باشيم. به تعبيري يک قسمت از حق و باطلها قيامتي و اخروي هستند و بسياري دیگر فوق طبيعي هستند. حق و باطلي که در معنويت گفته ميشود اين گونه نيست، بلکه همين حالا و در درون توست. بنابراين، نوعي سهلالوصول بودن حقانيت در اينجا هست که در آنجا نيست. ميگويد در درون خودت آنها را بيازما تا ببيني واقعاً همين طور است يا نه.
يعني باز هم ارجاع به عقلانيت است؟
بله! عقلانيت به معناي وسيع آن. چون علاوه بر عقل، شعور اخلاقي ما نيز در اين داوري مهم هستند. اما اگر شما به مجموعه حس، به اضافه حافظه، به اضافه شهود عقلي، به اضافه درون بيني، به اضافه نيروي استدلال بگوييد عقل، حق با شماست و مجدداً به عقلانيت ارجاع داده ميشود.
شما درباره پروژه معنويت، ويژگيها و ارتباطاتش و وجوه فارق آن با دين تاريخي و نهادينه بسيار سخن گفتهايد. اما آنچه مرا واداشت در ابتدا پرسشي در باب «دين شخصي شده» مطرح کنم کنکاش پيرامون رابطه انسان با خداست. من پيش از آنکه بخواهم با طرح سوالي جهت پاسخ در اين باب را مشخص کنم مايلم انديشيده شدههاي شما در باب رابطه انسان و خدا ذيل پروژه معنويت را بدانم.
پاسخي که خواهم داد پاسخ شخص من است نه اين که همه معنويان به چنين چيزي قايلاند. من غالباً در زمان توضيح اين مساله اين مثال را تکرار ميکنم. فرض کنيد کسي يک سرشماري و آمار از موجودات جهان هستي تهيه کند. بعد به او بگوييد خدا را فعلاً در آن سرشماري راه ندهيد و کنار بگذاريد و به بقيه بپردازيد. فرض کنيم آن شخص سرشماري را انجام داد و آمد و گفت: تعداد موجودات جهان هستي n عدد بودند. بعد به او بگوييد: خدا را هم اضافه کن. اگر گفت حالا که خدا را هم اضافه ميکنم تعداد موجودات هستيn + 1 ميشود، در اين صورت معلوم ميشود او خدا را هم يکي از موجودات جهان هستي ميداند چرا که وقتي او را به حساب نياورديم تعداد موجودات n تا بودند و با محاسبه خدا شدند n + 1. اين يعني خداي متشخص؛ اما چنانچه او بگويد اگر خدا را هم به حساب بياوريم تعداد موجودات هستي همان عددn است، به خداي غير متشخص قائل است. اگر به خداي متشخص هم قايل باشيم، موضوع شباهت خدا به انسان پيش ميآيد و پرسشهايي از اين قبيل که آيا همان طور که ما خشم و خشنودي و اراده و کراهت داريم او هم دارد؟ آيا حالات انساني در او ولو به نحو کاملتري وجود دارد يا ندارد؟ کما اينکه بشقاب هم موجود من الموجودات است، اما انسانوار نيست. در اينجا ممکن است به دو قول قايل باشيد. اگر بگوييد شبيه انسان است، آنگاه خداي شما هم متشخص است و هم انسانوار است. اما چنانچه بگوييد مثل انسان نيست آنگاه خداي شما متشخص هست، اما انسانوار نيست. پس سه تصور از خدا ميتوان داشت. اين که امري غير متشخص باشد يا متشخص باشد و بعد آن امر متشخص، متشخص ناانسانوار باشد يا انسانوار. البته درباره وصف انسانواري عدهاي آنقدر افراط ميکردند که اعتقاد داشتند خدا ميتواند مثل مجسمه باشد. در فرهنگ اسلامي عدهاي معتقد بودند که خدا جسم دارد و ريش دارد و حتي رنگ ريش خدا را هم تعيين ميکردند يا فاصله دو چشم او را هم تخمين ميزدند. منظور من اين مقدار خام انديشي نيست يعني همان طور که ما رضا و غضب داريم. او هم رضا و غضب دارد. ما لطف و قهر داريم او هم دارد. بنده به شخصه راي بسياري از عرفا را ميپذيرم، که ميگفتند خدا موجودي غير متشخص است. خدا يکي از موجودات هستي نيست. پس چيست؟ اينجاست که کساني که به خداي غيرمتشخص قائلند، حدسهاي مختلفي ميزنند. راي من اين است که خدا نفس وجود است. موجود نيست وجود است. از باب تشبيه بگويم که در خيلي از غذاها آب است اما هيچ کدام از غذاها آب نيست. خدا خود هستي است، نه داراي هستي. موجود يعني داراي هستي، به تعبيري گويا همه ما حسههايي از او داريم. بهرههايي از او داريم. فرض کنيد دريا پر از آب است و غير از آب هم چيزي در دريا نيست. بعد هر کدام از ما به اندازه ظرفمان آب از دريا برميداريم. ما آب نيستيم، صاحب آب هستيم. موجوديم؛ خدا هم خود وجود است. اگر چنين باشد مورد سوال شما يعني رابطه انسان و خدا به اين صورت تفسير ميشود که ما حسهاي از خداييم. ما غير خدا نيستيم. خدا هم غير ما نيست. ولي خدا منحصر در ما نيست. چون اگر خدا منحصر در من بود، شما حسهاي از او نداشتيد. اما من گفتم همه ما حسهاي از خداييم. من براي اين که اين رابطه را نشان بدهم، معمولاً از مثال استفاده ميکنم که البته فقط مثال است و در اديان شرقي هم گاهي به کار رفته و به نظر من مثال بسيار خوبي است. شما يک درخت را در نظر بگيريد با اين فرض که از بيرون هيچ چيز دريافت نميکند. نه نور و نه حرارت، نه آب، نه خاک، نه هوا و …. از طرفي چيزي هم به بيرون از او پرتاب نميشود. يعني اگر از او شکوفهاي پرپر شد يا ميوهاي از او پلاسيد و افتاد، باز در پاي ريشه ميافتد و بلافاصله از ريشه جذب درخت ميشود. اين درخت فرضي را تصور کنيد که هيچ گونه داد و ستدي با بيرون ندارد. اگر من به شما گفتم درخت را به من نشان بدهيد، شما با انگشت خود به سوي او اشاره ميکنيد. ولي اگر من دقيقاً امتداد انگشت شما را ادامه دهم، به يک شاخهاي از اين درخت يا به يک گل يا به قسمتي از ساقه يا ميوه ميرسم. با اين همه شما براي نشان دادن درخت چارهاي جز اشاره کردن نداريد ولو اشاره شما نميتواند کل درخت را در بر بگيرد. اگر شما به من بگوييد آن چه نشان دادي تکههايي از درخت بوده و مثلاً گل و شکوفه و ساقه آن بوده، حالا خود درخت را به من نشان بده. آنگاه من به شما ميگويم درخت چيزي غير از اين مجموعه نيست. کسي نميتواند جايي از درخت را نشان بدهد که نه ساقه باشد، نه برگ، نه جوانه و …. پس غير از اين مجموعه چيز ديگري به نام درخت وجود ندارد. اين هم يک نکته که از تمام اينها ميخواهم درباره خدا استفاده کنم. نکته ديگر اينکه اگر در هنگام نشان دادن درخت به شکوفه اشاره کنم و شکوفه سر بلند کند و بگويد: من درخت هستم و بقيه اجزا درخت نيستند، چون ملکيان به من اشاره کرد، او هم اشتباه کرده. چرا که او درخت نيست. اگر او درخت بود، بقيه اجزا درخت نبودند. با اين که به کل بايد به او گفت: تو درختي. يعني از درخت بودن در تو چيزي هست. اما نه اين که باقي اجزا درخت نيستند. نکته ديگر، حجم اين درخت مقدار ثابتي است. چون اگر يک قسمت از آن مثلاً يک گل به بيرون افتاد درست است که مقداري از حجم آن کم ميشود، اما در عوض مجدداً جذب خودش ميشود. نکته ديگري که البته ممکن است نتوانم در زبان فارسي آن را درست بيان کنم، اين است که شما وقتي ربط و نسبت درخت را با يکي از اجزايش ميخواهيد بيان کنيد، چه ميگوييد؟ از سويي شکوفه که درخت نيست، از سويي هم درخت جز مجموع اين اجزا نيست. پس آيا بايد گفت درخت شکوفه را آفريد؟ نميشود گفت. چرا که اين به معناي آن است که قبلاً درخت وجود داشت و شکوفه نبود و اکنون درخت شکوفه را به وجود آورد. اينطور نيست. درخت خود را اين چنين جلوه داد و شد شکوفه. خود را طور ديگري جلوه ميدهد و ميشود برگ. جايي ديگر خود را به صورت ساقه و … جلوه ميدهد. هيچکدام را بهوجود نميآورد. مثل اين که آب رطوبت خود را به وجود نميآورد. رطوبت يک جلوه از آب است. کما اينکه مايع بودن هم جلوه ديگري از آب است و قس الي هذا. اينها جلوههاي آب هستند نه پديدآمدگان توسط آب. در زبان فارسي وقتي درخت شکوفه ميکند ميگوييم: «درخت شکفت يا شکوفيد» وقتي هم درخت گل ميکند بايد گفت: «درخت گليد» اين است که ميگوييم در زبان فارسي بيان آن مشکل است. يا در زماني که ساقه ميکند بايد گفت: «درخت ساقيد» درخت ميگلد و ميجواند و ميساقد. و امثال ذلک . ما به ازاي هر جلوه از درخت نامي ميگذاريم.
اين تصور من درباره خداست. من ميگويم جهان هستي يک موجود است؛ اين خداست. و چون برون از جهان هستي وجود ندارد (يعني نيست) او ديگر نميتواند با بيرون از خود داد و ستد داشته باشد، چون بروني وجود ندارد. هيچ موجودي با نيستي نميتواند داد و ستد کند. اين جهان است. يکي شکوفه اين درخت است، ديگري گل، يکي ساقه و ديگري ميوهی اين درختند. وقتي آب پديد ميآيد، خدا به صورت آب جلو ميکند. اينجا بايد بگوييم: خدا آبيد. و وقتي يک انسان پديد ميآيد ميگوييم: خدا انسانيد. کما اينکه وقتي خرگوشي پديد ميآيد ميگوييم: خدا خرگوشيد. پس انسان، خرگوش، آب و … جلوههايي از خدا هستند. برگرديم به همان بحث «اشاره» که گفتيم. من اگر اشاره را جدي بگيرم و امتداد بدهم به يک قسمت از درخت ميرسم. اکنون اگر به من بگوييد خدا را نشان بده، من اشاره ميکنم، نميتوانم به جايي اشاره نکنم و بگويم اين خداست. منظورم تنها اشاره انگشت نيست. اشاره ذهني هم هست. اما از سوي ديگر همانطور که گفتم به محض اشاره، شکوفه نبايد به خود غره شود که درخت است. به همين ترتيب به محض اشاره من به يک شخص، نبايد چنين شود؛ در عين اينکه همه خدا هستند و جلوههايي از خدا هستند. با تمام اين مثالها معلوم ميشود که انسان نسبت به خدا مثل گلي است بر يک درخت. يا جوانه و شکوفهاي بر يک درخت. اين شکوفه اما يک فرق با شکوفه قبلي دارد و آن اين که اگر شکوفه مثالي من خبر داشته باشد که جزيي از درخت است يا خبر نداشته باشد، در وضعش تاثيري ندارد. اما شکوفه دوم (انسان) استثنائاً اين فرق را دارد که اگر خبر داشته باشد که جزيي از خداست، آرامش مييابد و براي او رضايت و ابتهاجي پديد ميآيد که وقتي خبر ندارد اين چيزها برايش پديد نميآيد.
اگر اين درست باشد، خدا را دوست داشتن يعني هستي را دوست داشتن. بنابراين ، براي دانستن اينکه کسي خداپرست و خداگرا هست يا نيست بايد ديد آيا به کل اين نظام راضي است يا نه. هرکه به کل اين نظام رضايت دهد (که رضايت دادن به يک قسمت از آن بسيار مشکل است) خدادوست است. قسمت مشکلي که نميتوان به آن رضايت داد، شرور هستي است. بنابراين، به نظر من انسان معنوي به شرور هم رضايت ميدهد. يعني تمام بديهاي طبيعي چه بديهاي اخلاقي، چه بديهاي عاطفي (و اگر به بديهاي مابعدالطبيعي هم قايل باشيم) به تمام اين بديها رضايت ميدهد. يعني در عين اينکه ميبيند فراوان بيگناهاني هستند که رنج ميبرند و بسا نيکوکاراني هستند که به حسب ظاهر پاداشي نميگيرند، در عين اينکه ميبيند ظلم و فريبکاري و خشونت و بيماري و زلزله و رعد و برق و همه شرور طبيعي و عاطفي (مثل دندان درد و …) هست، همهی آنها را رويهمرفته دوست ميدارد، اما رويهمرفته رضایت میدهد یا دوست میدارد به معناي آن نيست که با اين شرور مقابله نميکند. چون يکي از چيزهايي که بايد به آن رضا بدهد، اختياردار بودن انسان است وآن را اعمال ميکند.
پس انسان معنوي در عين اينکه هم در بيرون و هم در درون خود مشغول مقابله با پلشتيها و بدکاريهاست، به کل نظام رضا داده و تسليم کل نظام است. اين تلقي من از رابطه انسان و خداست.
ميشود گفت رابطه انسان و خدا رابطهاي شخصي است. به گونهاي که هنجارهاي اين رابطه را دو سوي اين رابطه تعيين ميکند و نه يک معيار بيروني؟بله کاملاً ميتوانم قبول کنم. و ميتوان اضافه کرد آن سويي که مربوط به انسان ميشود تعيينکننده است و آن سو عقل آدمياست، وجدان و شهودهاي اخلاقي آدمي است.
جايگاه تجربه قدسي در اين ميان چگونه است و کجاست؟
اگر بخواهم با مثال درخت عرض کنم، بايد بگويم هرگاه شکوفه نتوانست به ساير اجزاي درخت طوري بنگرد که گويي شکوفهاند و به خودش طوري بنگرد که گويي ساير اجزاي درخت است آن گاه شکوفه تجربه عرفاني پيدا ميکند. من به اين صورت عرض ميکنم که تواضع يعني من به خودم طوري نگاه کنم که گويا شما هستم و احسان يعني به شما طوري نگاه کنم که گويا خودم هستم. اگر واجد اين دو شدم من کشف و شهود عرفاني پيدا ميکنم. اگر شما در بليط بختآزمايي صد ميليون تومان برنده شويد، من شاد نميشوم. تواضع اين است که چنانچه من نيز مبلغي را برنده شدم شاد نشوم. احسان درست خلاف اين است. اگر من دستم خون بيفتد به سرعت براي رفع آن ميدوم، حالا اگر دست شما خون افتاد و من به همان سرعت رفتم، يعني طوري به شما مينگرم که گويي منم. اين يعني احسان. بنابراين، اگر اين تواضع و احسان، در ما راسخ شود و به خوبيهاي خود طوري نگاه کنيم که گويي خوبيهاي ديگري است و به مصبيتهاي ديگران چنان نگاه کنيم که انگار بر ما وارد شده، در اين صورت تجربهاي که گفتيد حاصل ميشود. چرا که کمکم در فرآيند تواضع و احسان، انسان از خود خالي شده است.
يعني به تجربه امر قدسي ميرسد؟
بله.
بنابر آنچه شما گفتيد، انسان معنوي لابد واجد ويژگيهايي است که او را از دينداران و ديگر انسانها متمايز ميکند. لطفاً اين ويژگيها را بفرماييد؟کار مشکلي است. البته من سعي خودم را ميکنم. اما شروط لازم و کافي آن را نميتوانم ذکر کنم. من شروط لازم آن را ذکر ميکنم نه شروط کافي را. اولين ويژگي انسان معنوي اين است که «چه بايد بکنم؟» اولين مساله زندگي اوست و هر مساله ديگري غير از «چه بايد بکنم؟» تنها زماني برايش اهميت مييابد که حل آن در پاسخ اين سوال تاثير داشته باشد. به ميزان تاثيري که حل هر مساله ديگري در حل اين مساله «مادر» دارد براي آن مسايل اهميت قايل است و به آنها ميپردازد. اگر مسايلي باشند که حل آنها در حل مساله «چه بايد بکنم؟» هيچ تاثيري ندارد، اصلاً به آنها نميپردازد. حتي اگر ميپردازد به اينکه آيا خدايي هست يا نه، آيا زندگي پس از مرگ هست يا نه و آيا جهان متناهي است يا نامتناهي، نظام جهان اخلاقي است يا نه و ….
نکته دوم اينکه زندگي انسان معنوي اصيل است، عاريتي نيست. زندگي اصيل يعني زندگياي فقط بر اساس فهم و تشخيص خود. بنابراين، در اين زندگي تقليد، تبعيت از افکار عمومي، تحت تاثير هيجانات عمومي قرار گرفتن، تعبدهاي بلادليل و … وجود ندارد و انسان فقط بر اساس عقل و وجدان اخلاقي خود زندگی میکند هرچه را بر اساس عقل و وجدان اخلاقی، درست تشخيص داد به آن عمل ميکند وگرنه آن را پس ميزند.
ويژگيهاي سوم انسان معنوي آن است که به کل جهان هستي رضا داده است، از جمله به درد و رنجها و شرور اين جهان. در عين اينکه همه تلاش خود را براي بردن امور به سمت و سوي نيکوتر انجام ميدهد، به کل نظام هم رضا داده است. درست مثل اينکه شما کل خانهتان را دوست داريد، اما البته اگر آجري در آن ميان لق شد يا شکست، سعي ميکنيد آن را بر جاي خود بگذاريد.
ويژگي چهارم اينکه براي انسان معنوي بسيار مهم است که امور تغييرپذير را از امور تغييرناپذير تفکيک کند، تا تمام هم و غم خود را صرف امور تغييرپذير کرده و با امور تغييرناپذير کلنجار نرود. آنگاه در ميان امور تغييرپذير هر کدام را به بهترين صورت تغيير ميدهد.
ويژگي پنجم انسان معنوي اين است که تفاوتها را کاملاً هضم کرده و پذيرفته که خود با تمام انسانهاي ديگر متفاوت است. اين مساله را هم به لحاظ اخلاقی و هم به لحاظ روانشناختي پذيرفته است.
ويژگي ششم اين است که انسان معنوي با هيچکس مسابقه نميدهد. فقط با خودش مسابقه ميدهد. اين مسابقه هم در سمت و سوي خاصي قرار دارد. متاسفانه من و امثال من که انسان معنوي نيستيم اولاً در تمام زندگي مشغول مسابقه دادن با ديگرانيم و اين مسابقه هم در «داشتن»هاست. انسان معنوي اما هميشه خود را فقط با خودش در حال مسابقه ميبيند و آن هم نه در «داشتن»ها بلکه در «بودن»ها. آنگاه نتيجه اين ميشود که مدام از خود ميپرسد: آيا من بهتر از اين که هستم ميتوانم باشم؟ اگر نميتوانم باشم معلوم است که از امور تغييرناپذير است. اگر ميتوام بايد با خود مسابقه بدهم و همين طور به طور متوالي از خودم پيش بيفتم. چنين انساني طبعاً چون با کسي رقابت ندارد واجد دو ويژگي احسان و تواضع با دو معني پيش گفته، ميشود.
ويژگي هفتم انسان معنوي اين است که در مقام نظر حقيقتطلبي، در مقام عمل عدالتطلبي و در مقام احساس و عاطفه نيز عشقورزي پيشه کرده است. اين به نظر من شروط و حدود لازم است، اما ممکن است موارد ديگري هم باشد.
ميپذيريد که در صورت طرح گسترده اين نظريات نوعي فروپاشي اجتماعي رخ خواهد داد؟
نه. من نميپذيرم. به اين دليل که شما يک ويژگي انسان معنوي را در نظر ميگيريد و به خاطر آن است که گمان ميکنيد جامعه را به سمت فروپاشي ميبرد و آن ويژگي دوم است. آن ويژگي که انسان معنوي زندگي اصيل دارد. به اين معنا که بر اساس فهم و تشخيص خودش عمل ميکند. بنابراين، نتيجه ميگيريد که چنانچه هرکس بر اساس فهم و تشخيص خودش عمل کند سنگ روی سنگ بند نمیشود. غافل از اینکه من نمیگویم کسی فقط بر اساس فهم و تشخیص خودش عمل کند بلکه ميگويم علاوه بر عمل بر اساس فهم خود، واجد احسان و تواضع و حقيقتطلبي و عدالتطلبي و عشقورزي هم هست. به تعبير ديگر اگر شما اين ويژگي را از ديگر ويژگيها منتزع کنيد البته انساني که تنها آن ويژگي را دارد در بافت و ساختار اجتماعي جا نميگيرد و يک آنارشيست کامل ميشود. اما اگر اين ويژگي را يکي از مجموعه ويژگيهايي بدانيد که شرط انسان معنوي بودن، داشتن همه آن ويژگيها باشد، ديگر چنين نيست و آن آنارشي پيش نميآيد. مانند اين که شما بگوييد همه انسانها فقط به دنبال نانوايي بروند سپس از من بپرسيد آيا نظام عالم از هم نميپاشد؟ پاسخ من اين است که چرا، اگر همه مردم دنيا به دنبال نانوايي بروند، نظام عالم از هم ميپاشد. اما ما ميدانيم که همه مردم دنيا به دنبال نانوايي نميروند و نظام عالم هم از هم نميپاشد. به همين ترتيب اگر همه عالميان تنها يک ويژگي زندگي اصيل را داشتند، نظام و بافت اجتماعي تهديد ميشد. اما ويژگيهاي ديگري هم هست. بنابراين، تهديد موضوعيت ندارد. اعتقاد خود من اين است که انسانهاي معنوي علاوه بر اينکه بر اساس درک و تشخيص خود عمل ميکنند، ملاط و چسب زندگي اجتماعي هستند و آنها ميتوانند زندگي اجتماعي را با عدالتطلبي و عشقورزي و … به هم متصل کنند و به ميزاني که انسانهاي معنوي کاهش مييابند، جامعه ملاط خود را از دست ميدهد و متفرق ميشود.
به گمان شما ظرفيت دينداران امروز چنين نظرياتي را فهم و هضم ميکند؟
اول چيزي که آدم عاقل در طرح نظريات به آن توجه دارد، در نظر گرفتن فهم و ظرفيت مخاطبانش است. انسان عاقل هميشه دغدغه فهم مخاطبان را دارد. هر چند اگر معنوي باشد دغدغه قبول مخاطبان را ندارد. بنابراين الگو، انسان عقلاني و معنوي که من از آن دفاع ميکنم هميشه اين دغدغه را دارد که چيزي طرح نکند که اصلاً ديگران فهم نميکنند، اما دغدغه قبول آن را ندارد. يعني اگر فهميدند و آنگاه مخالفت کردند، ديگر مهم نيست. بنابراين، چون دغدغه فهم را داريم، طبعاً در نظر ميگيريم که آيا بايد يک مساله را براي مخاطبان طرح کرد يا نه. مطلب ديگر اين است که هرگز مردم دنيا تن به اين نوع معنويت نميسپرند تا ما نگران باشيم که چه خواهد شد. چون معنوي زندگي کردن بسيار کار دشواري است. گمان نکنيد مردم اين قدر دشواري طلبند. مردم به تمام معناي کلمه در زندگي خود عافيت طلبند. به همين دليل هرگز نترسيد از اينکه راي مردم نگراني ايجاد کند. اين راي اصلاً مقبول نخواهد شد.
پس لزوم طرح آن چيست؟
اتفاقاً اين سوال جالبي است. به نانواها بگوييد تبليغ شغل خودتان را بکنيد، اما دغدغه اين را نداشته باشد همه مردم عالم نانوا شوند و نظام عالم از هم بپاشد. و اما مسالهاي که شما ميپرسيد، طرح اين مساله براي انسانهايي است که به دليل غلبه عقلانيت بر آنها از دين رويگردان شدهاند، يا به دليل احساس و عواطف ديني از عقلانيت رويگردان شدهاند. چون گمان کردهاند جمع اين دو با هم امکانپذير نيست. من بارها گفتهام که من پروژه عقلانيت و معنويت را براي کساني طرح ميکنم که به دليل شديداً عقلاني بودن مادي شدهاند يا به دليل شديداً معنوي بودن دست از عقلانيت برداشتهاند. به گمان اينکه اگر کسي شديداً عقلاني باشد، ديگر جايي براي معنويت باقي نميماند. اين انسانها در روزگار ما به گمان من روز به روز تعدادشان افزونتر ميشود. کساني که گمان ميکنند ميان تدين و استدلالگرايي تضاد وجود دارد و بايد يا استدلالگرا باشند و نامتدين يا متدين و غير استدلال گرا. به تعبير ابوالعلاء معري که ميگفت: مردم را در عالم دو دسته ديدم؛ يا دين داشتند و عقل نداشتند يا عقل داشتند و دين نداشتند. من ميگويم اين سخن ابوالعلاء دارد بيشتر مصداق مييابد. بايد نشان بدهيم اين عقلانيت و معنويت قابل جمعاند. به شرط اينکه مرادمان از تدین، معنویت و مرادمان از استدلالگرايي معناي جامع و عميق آن باشد. علت طرح اين است و گرنه من يقين دارم اين پروژه در مقام عمل از همه کمطرفدارتر خواهد بود.
اين تعبير شخصي من است ببينيد تا چه حد منطبق با نظريات شماست؟ معنويت ترکيبي است از حس و انديشه.
بله و من ميتوانم به صورت ديگري هم بگويم. اين پروژه مال کساني است که عميقاً عاطفي هستند و عميقاً واقع بين. چنين انساني ميتواند راه چاره خود را در پروژه معنويت بيابد. عاطفي را شما گفتيد حس، که به نظر من تعبير درستي است
گزارش نشست سلامت و معنویتشاید اگر بخواهیم همه این نتایج را به نوعی توجیه کنیم، یکی از مهمترین توجیههایمان این باشد که پرداختن به امور معنوی میتواند استرسمان را کم کند و باعث آرامش ما شود. همین کمک میکند تا سیستم ایمنی بدن بهتر کارش را انجام دهد.
در این باره هم مطالعات زیادی انجام شده که دکتر درخشان پارهای از آنها را مرور میکند: بررسی مروری روی 100 پژوهش نشان داد 79 درصد از این پژوهشها توانستهاند همبستگی معنا دار و مثبتی را بین افزایش اشتغال به امور مذهبی و افزایش رواندرستی مشخص کنند. در مطالعه دیگری از همین نوع که در دانشگاه دوک انجام شده، معلوم شد از 93 پژوهش، 60 تای آنها توانستهاند نشان دهند که در این افراد میزان افسردگی به طرز قابل ملاحظهای کمتر دیده میشود.
مطالعات ایرانیایرانیها هم مطالعات خوبی در اینباره داشتهاند؛ گرچه حجم آن به اندازه مطالعات غربی نیست. یکی از این مطالعات نشان داده است کسانی که به نمازهای یومیهشان پایبند هستند، اصولاً احساس ذهنی (یا همان رواندرستی) بیشتری دارند.مطالعه دیگری در سال 1380 نشان داده که رابطه معنیداری بین توکل به خدا و احساس آرامش روانی وجود دارد. خانم دکتر آرین، از محققان ایرانی ساکن کانادا، در سال 1380 نشان داده که دینداری و احساس رواندرستی با هم رابطه مستقیمی دارند.سرگلزایی، محقق دیگر ایرانی در همان سال تحقیق دیگری را گزارش کرد که نشان میداد هر چه زمان فعالیتهای مذهبی بیشتر باشد، میزان افسردگی، استرس و همچنین سوء مصرف مواد بیشتر میشود.مطالعه دیگری را هم آقای دکتر بوالهری و همکارانشان در سال 1379 در انیستیتو روانپزشکی تهران انجام دادند؛ به این ترتیب که پرسشنامهای را برای ارزیابی میزان توکل افراد طراحی کردند. مقایسه نتایج این پرسشنامهها با نتایج حاصل از پرسشنامه ی استرس نشان داد که هرچه توکل فرد بیشتر باشد، استرس او کمتر است.نتایج مشابهی هم در زمینه بروز رفتارهای پُرخطر و ناسالم به دست آمده است. به عنوان مثال، در بررسی 138 پژوهش مشخص شده است که 90 درصد نتایج این پژوهشها به صراحت نشان میدهند که افراد مذهبی، کمتر سیگار میکشند و رفتارهای پرخطر جنسی کمتری دارند.
چند سؤالبه نظر میرسد درباره تاثیر دین و معنویت بر مسائل مربوط به بهداشت، سلامت و پزشکی، ابهامات زیادی وجود دارد که هم سخنرانیهای این نشست آن را نشان میدهد و هم پرسش و پاسخهایی که در فواصل سخنرانیها جریان داشت.اینطور به نظر میرسد كه اکثر صاحبنظران هنوز به درک واحدی از معنا و مفهوم معنویت و دین نرسیدهاند. آنها نمیدانند که باید تاثیر معنویت را بر بیماران بررسی کنند یا پزشکانی که قرار است این بیماران را معاینه و درمان کنند.ضمن این که علیرغم تاکید اغلب کارشناسانی که در این همایش حضور داشتند، خطر نگاه ابزارگرایانه به مسائل معنوی و دینی، صرفاً برای درمان بهتر بیماری و نه به خاطر اصل آنها، به شدت وجود دارد.با وجود تمام این ابهامات که در مرحله تعاریف و اصول دیده میشود، در مرحله کاربرد هم با مشکلات مهمی مواجهیم و آن این که نتایج حاصل از مطالعات کاربردی هنوز به طور کامل قابلتوجیه نیستند. هنوز نمیتوان به درستی در مورد چگونگی تاثیرگذاری عامل مذهب روی سلامت و بیماری افراد توضیح مشخصی ارائه داد.بسیاری از عوامل هستند که همزمان و همراه با زندگی مذهبی در زندگی فرد وارد میشوند که ممکن است این تاثیر مثبت مذهب، مربوط به این عوامل باشد. به عنوان مثال، ممکن است این تاثیر مذهب به دلیل سیستمهای حمایتی باشد که در جامعه مذهبی و بین افراد معتقد وجود دارد و آنها را به همدیگر پیوند میزند.ممکن است اصولاً افرادی به طرف مذهب و اعتقادات معنوی بروند که شخصیتهای خاصی دارند؛ مثلا آرامترند یا متعادلترند. همین شخصیت ممکن است به آنها کمک کند تا استرس یا رفتارهای ناسالم کمتری داشته باشند.ممکن است مذهب ارزیابیهای شناختی فرد را از محیط اطرافش تغییر دهد و این نوع نگاه تازه به زندگی باعث شود تا او بتواند سالمتر زندگی کند، بهتر با شرایط کنار بیاید و در نتیجه کمتر بیمار شود. همه اینها سؤالاتی است که پژوهشهای تازهای برای پاسخ به آنها مورد نیاز است.
فرنوش صفویفر
افرادی که از لحاظ عاطفی سالم هستند، به خوبی از پس استرس برمیآیند، دارای خودانگاره مثبت هستند و میتوانند روابطی سالم با دیگران برقرار کنند
رعایت این توصیهها میتواند به شما کمک کنید تا از لحاظ عاطفی سالم بمانید:
آنچه را احساس میکنید و آنچه باعث ایجاد این احساسات شده است برای خودتان مشخص کنید.
به جای اینکه آنجه باعث استرس و اضطراب شما شده است، در ذهنتان پنهان کنید، نسبت به خودتان و دیگران درباره عواطفتان گشوده باشید.
به جای اینکه بر جنبههای منفی زندگی تاکید کنید،بر چیزهای مثبت زندگی تمرکز کنید. با چیزی که باعث آزار عاطفی شما میشود، روبه رو شوید، اما نگذارید بر شما غلبه کند.
از روشهای آرامشبخشی از جمله مراقبه، یا تمرینهای تنفس عمیق استفاده کنید.
با رژیم غذایی سالم، ورزش منظم و برنامه خوب از جسمتان مراقبت کنید
منبع
همشهری آنلاین
گروهی از روانشناسان براين باورند كه براي رسيدن به آنچه ميخواهيم بايد قبل از هرچيز، اعتقاد به پيروزي در دسترسي به هدف داشته باشيم
اما آيا به واقع، اين نگاه واقعگرايانه و دقيق است؟
آنان ميگويند خواستن، اعتقادداشتن، رسيدن و دريافتكردن، سه مرحله ساده اما اساسي براي ايجاد آن چيزي است كه خواستهايد؛ اگرچه مرحله دوم، يعني اعتقاد داشتن به آن اتفاق مورد نظر، ميتواند سختترين و مهمترين مرحله باشد.
چرا كه وقتي شما موفق ميشويد معتقدات خود را مديريت كنيد، درواقع زندگيتان را مديريت كردهايد. اين نوع نگاه اهميت و نقش ذهنيتهاي مثبت را دردستيابي به هدف مطرح ميكند[نقش تصويرهاي ذهني در زندگي]
به عبارتي ما بايد با مديريت اعتقادات خود، همه افكار، اظهارات، واژههايي كه بكار ميبريم و عملمان را -كه قبلا با نوعي بياعتقادي و عدم اطمينان همراه بود- به سوي اعتماد و اعتقاد به قدرتمان براي دستيابي به آنچه ميخواهيم سوق دهيم.
و دراين مسيرهرچه بيشتر راسخ و پايدارباشيم و اجازه ندهيم اين بياعتقاديها و ذهنيتهاي منفي، آنچه ميخواهيم را درهالهاي از ابهام و تاريكي فرو برده و پنهان سازد؛ قطعا درچارچوب شفافسازيها و روشنبينيها، ميتوانيم مرحله عمدهاي را براي رسيدن به هدف، پشت سرگذاريم.
اگر توجه كنيد ارتباط قابل توجهي بين اساس بيشتر افكار، اظهارات و اعمال شما با ميزان اعتقادپذيري و قانون جاذبه وجود دارد كه در نهايت جهتگيري آنها را سمت و سو ميبخشد.
اين اعتقادپذيري به گونهاي است كه هيچ شك و ترديدي را در بر ندارد و همچنين به مفهوم چشمپوشي از واقعيات جاري و ساري نيست. به عبارت دقيقتر، اعتقاد و ايمان به پيروزي، به طور قطعي و غيرمشروط است.
اعتقاد مقولهاي است كه به دوراز تاثيرپذيري از سايرمسايل، بخصوص آنچه دردنياي خارج اتفاق ميافتد ثابت و استوار در ذهنها باقي ميماند و در عمل نمود مييابد.
اما به نظرميرسد يك نكته مهم دراين ديدگاه مورد تاكيد قرارنگرفته است؛ اينكه هر اعتقادي بنا به ماهيت، كيفيت و كميتي كه دارد، تلاش خاص خود را ميطلبد تا به واقع، به ثمرنشيند. و هراعتقادي هراندازه هم كه راسخ و جدي باشد اگربا تلاش لازم همراه نباشد به بارنخواهد نشست
– معصومه كيهاني
طی مطالعاتی نشان داده شد، در آمریكاعمر متوسط خانم ها حدود 8 سال بیش از آقایان است. افزایش طول عمر خانم ها، به علت افزایش مرگ ومیرآقایان در اثر بالا رفتن میزان بیماریهای قلبی و عروقی وسرطان ریه در آنها و كاهش مرگ و میر خانم ها در اثر كم شدن مرگ های مربوط به حاملگی و زایمان است. در ژاپن ، طول عمر متوسط خانمها 10 سال بیشتر از آقایان است. تحقیقاتی كه دراین مورد انجام شده، آشكار ساخته كه بالاتر بودن عمر متوسط زن ها، تنها به دلیل شرایط زندگی نیست بلكه عوامل ژنتیك نیز در آن تأثیر دارد. درحال حاضر هفت عامل عمده، علت مرگ ومیر بشر است كه عبارتند از: بیماریهای قلبی و عروقی، سرطان ریه ، آمفیزم ریه ، تصادفات اتومبیل وسایر تصادفات ، سیروز كبد و خود كشی . علت مرگ ومیر بیشتر مردها از این بیماری ها یكی كشیدن سیگار است كه باعث بیماریهای قلبی وعروقی و سرطان ریه وآمفیزم می شود و دیگر مصرف الكل است كه باعث بیماریهای قلبی وعروقی، سرطان ریه ،آمفیزم و ازدیاد مرگ ومیر دراثر تصادفات وسیروز كبدی می شود. این مسئله بیشتر گریبانگیرآقایان است. در دوره طفولیت و نوجوانی دخترها سالم تر هستند و تا سن 10 سالگی خیلی كمتر مریض می شوند. كمتر از مدرسه مرخصی می گیرند وكمتر به دكتر مراجعه می كنند ، لیكن پسرها زودتر و سخت تر به بیماریهای عفونی دوره كودكی مبتلا می شوند. فرمول ژنتیكی در جنس مؤنثXXو در جنس مذكرXYمی باشد. به نظر می رسد كه كروموزوم Xدارای عاملی برای ایجاد مصونیت در برابر بیماری ها است . همچنین استروژن و پروژسترون ( هورمون زنانگی) باعث تقویت سلول های دفاعی بدن و درنتیجه باعث تخریب میكروب ها می شوند. درحالیكه تستوسترون ( هورمون مردانگی ) چنین اثری ندارد. از آنجا كه آقایان فقط یك كروموزومX دارند، اگر آنX بیمارباشد ژنX سالم دیگری وجود ندارد كه آنرابپوشاند وجبران كند، بنابراین بیماری خود را نشان می دهد . اصولا” تعدادی از بیماریهای ارثی وجود دارد كه فقط آقایان به آن مبتلا می شوند و ممكن است باعث مرگ و میر و معلولیت شوند مانند بیماری هموفیلی كه فقط گریبانگیر مردهاست. ولی زنها تنها ناقل آن هستند و علائمی از بیماری را نشان می دهند. خانم ها به علت داشتن دو كروموزوم از یك جنس یعنی دو كروموزوم Xازنظر بیولوژیكی قوی تر هستند.نمونه بارز آن فشارهای زندگی است كه منجر به خودكشی می شود. قبلاً مرگ و میر آقایان در اثر خودكشی سه برابر زن ها بود، درحالیكه خانم ها چهار برابر آقایان اقدام به خودكشی نمایشی و ناموفق می كردند. درسال های اخیر میزان خودكشی موفق در زن های تحصیل كرده به خصوص زنها ی پزشك و روانپزشك در آمریكا به نحو بی سابقه ای افزایش یافته ولی درمردها تقریباً ثابت مانده است . تازه ترین آمار مرگ ومیر در آمریكا حاكی از آن است كه مرگ و میر خانم ها به علت 7 عامل عمده درحال افزایش است. چند علت عمده آن ، تغییر شیوه زندگی یك زن، به عهده داشتن مسئولیت دو گانه اجتماعی وخانوادگی، و استرس ناشی از آن است. اختلاف عمده زن ومرد، تفاوت در قدرت جسمانی و حجم عضلانی است. اما در سال های اخیر در بسیاری از كشورهای غربی سعی شده است كه این اختلاف به حداقل برسد زیرا در بسیاری از این كشورها زنان نیز شغل هایی مشابه مردان دارند، در صورتیكه قبلاً شغلهای سخت و مشكل منحصر به مردان بود.
پژوهشگران هشدار دادند: استرس كوتاه مدت اگر بيش از چند ساعت طول بكشد، مي تواند منجر به آسيب ديگري ارتباطات بين سلول هاي مغز در ناحيه مربوط به حافظه و يادگيري شود.پيش از اين متخصصان دريافته بودند كه استرس و تنشي كه براي چند هفته يا چند ماه طول بكشد مي تواند به ارتباطات بين سلولي مغزي در بخش مربوط به حافظه و يادگيري آسيب رسانده و فعاليت آنها را دچار اختلال كند، اما دراين پژوهش جديد نشان داده شده كه حتي چند ساعت استرس كوتاه مدت نيز مي تواند اين تاثيرات مخرب را داشته باشد.به گفته محققان، اين يافته مي تواند در توليد داروهايي براي جلوگيري از تاثيرات نامطلوب استرس كه زندگي پرتنش امروزي از آن تفكيك ناپذير است، كمك كند.همچنين مي توان دريافت كه چرا برخي از افراد دچار فراموشي شده و يا به سختي مي توانند اطلاعات را به خاطر بياورند. منبع
سایت مرجع متخصصین ایران
1. به ديگران قول 100% بدهيد كه كاري را تا تاريخ معيني به اتمام خواهيد رساند. قول دادن به ديگران در شما انگيزه ايجاد مي كند.
2. در مطالعه مجلات ، به منظور صرفه جويي در وقت ، مقالات مورد نياز خود را جدا كنيد و براي مطالعه بعدي بايگاني كنيد.
3. تندخواني را ياد بگيريد تا بتوانيد در مدت كوتاهتري مطالب بيشتري را مطالعه كنيد.
4. هر فعاليتي در جهت تقويت انضباط فردي براي استفاده بهتر از وقت و مديريت زمان باعث تقويت ساير اصول انضباطي نيز مي شود.
5. با حذف تمام كارهايي كه انجام آنها از اهميت ناچيزي برخوردار است ، مي توانيد كارهاي خود را با سرعت بسيار بيشتري به اتمام برسانيد.
6. پيش از آن كه يك كتاب را به طور كامل بخوانيد ، با ورق زدن و مرور سريع مطالب، سرعت خود را در خواندن كتاب بالا ببريد.
7. از خواندن مطالب غيرضروري خودداري كنيد. اشتراك خود را با مجله ها و روزنامه هايي كه به آنها نياز نداريد قطع كنيد.
8. هنگامي كه بسيار خسته ايد، به خانه آمدن و زود به رختخواب رفتن يكي از بهترين راه هاي استفاده از وقت است.
9. هر روز مقداري از وقتتان را به اين اختصاص دهيد كه در مورد هدف هاي اصلي و واقعي خود و راه هاي بهتري كه از طريق آنها مي توانيد روز به روز به هدف هاي خود نزديك تر شويد فكر و تأمل كنيد.
10 . رشد شخصيت ، عامل اصلي صرفه جويي در وقت است. هر قدر انسان برتري شويد با صرف وقت كمتري مي توانيد به هدف هاي خود برسيد.
11 . سعی كنید در تنظیم وقت ماهرانه عمل كنید.
12 . هميشه براي انجام كارهايتان جدول زمان بندي شده داشته باشيد و تمام كارها و قرار ملاقات ها را در آن بنويسيد.
13 . هر كاري كه انجام مي دهيد در واقع داريد وقتتان را مي فروشيد. آن را ارزان نفروشيد.
14 . راهكارهاي مديريت زمان ، قدرت قضاوت، پيش بيني ، اطمينان و انضباط فردي را افزايش مي دهد.
15 . مديريت زمان ( تنظیم وقت ) بيش از هر چيز نياز به انضباط فردي ، خويشتن داري و تسلط بر نفس دارد.
منبع
سایت مرجع متخصین ایران
پژوهشگران پيشنهاد ميكنند: افرادي كه مايل هستند وزن خود را كاهش دهند يك روش ساده اين است كه آرام غذا بخورند.
پژوهشگران دانشگاه رود ايسلند در اين باره خاطرنشان كردند كه آرام خوردن باعث ميشود قبل از اين كه زياد بخوريد، احساس سيري كامل در شما ايجاد شود.
براي انجام اين پژوهش، 30 زن سالم در دو ملاقات آزمايشي براي مقايسه ميزان خوردن آرام و سريع تحت مطالعه قرار گرفتند.
در اين زنان ميزان گرسنگي آنها، احساس سيري، ميل به خوردن، تشنگي و ساير فاكتورها اندازه گيري شد.
اين متخصصان دريافتند: حتي در شرايطي كه طول زمان صرف يك وعده غذايي تقريبا 21 دقيقه افزايش پيدا كند، اما به هر حال آرام خوردن باعث كاهش قابل توجه در مقدار غذاي مصرفي در هر وعده ميشود.
افرادي كه سريع غذا ميخورند ميتوانند حتي در مدت كوتاهتر مقدار بيشتري بخورند و سطح احساس سيري كامل در آنها به ميزان چشمگيري كمتر از افرادي است كه به آرامي ميخورند.
اين پژوهشگران نتيجه گرفتند كه برداشتن لقمههاي كوچك، گذاشتن قاشق و چنگال روي ميز در حين جويدن و هم چنين جويدن درست و كامل غذا همگي از فاكتورهايي هستند كه با همديگر ميتوانند سرعت خوردن را در فرد كاهش دهند.
بنابراين بكارگيري اين تكنيكها براي كنترل وزن بدن و كاهش انرژي دريافتي بين وعدههاي غذايي توصيه ميشوند.
نتايج اين تحقيق در مجله انجمن رژيم غذايي آمريكا چاپ ژولاي 2008 منتشر شده است.
از سوي ديگر، گروهي از پژوهشگران آمريكايي نيز معتقدند كه مردم به تنهايي نميتوانند در روند كاهش وزن به موفقيت قابل ملاحظهاي دست يابند مگراين كه مقامات محلي، ايالتي و فدرال در اين زمينه و در راستاي پذيرش رفتارهاي سالم و بهداشتي آنها كمك كنند.
در بيانيه جديد انجمن قلب آمريكا اعلام شده است كه بكارگيري يك راهكار همه شمول و گسترده نياز است تا نرخ چاقي در بين مردم كاهش پيدا كند.
در اين بيانيه توصيه شده كه علاوه بر راه كارهاي فردي، برنامههاي گروهي و اجتماعي نيز در امر پيشگيري و درمان چاقي بايد به اجرا گذاشته شوند.
منبع
سایت تبیان زنجان
محققان دريافتهاند هورموني كه هنگام گرسنگي در انسان ترشح ميشود، خاصيت ضدافسردگي دارد.
به گزارش سلامتيران به نقل از بيبيسي محققان دانشگاه پزشكي دالاس تگزاس در آمريکا با بررسي موشهاي آزمايشگاهي به مدت ده روز دريافتند که ترشح هورمون گرسنگي موسوم به گرلين (ghrelin)در آنها تا چهار برابر افزايش يافت.به گفته اين محققان، اين افزايش ترشح هورمون گرلين موجب شادي و سرحالي بيشتر در موشهاي گرسنه شد و در مقايسه با موشهايي كه غذا دريافت ميكردند علايم افسردگي كمتري داشتند. گرلين هورموني است كه پيامهاي مربوط به حس گرسنگي را از معده به مغز منتقل ميكند. همچنين يكي از راههاي كم كردن وزن مختل كردن پاسخدهي بدن به گرلين است. با اين همه، برپايه نتايج به دست آمده كم كردن وزن به اين شيوه عوارض جانبي ناخواستهاي از قبيل افسردگي و كج خلقي را به همراه دارد. يافتهها نشان ميدهد كه در هنگام استرس شديد ميزان گرلين را بالا ميرود و در نتيجه مقدار اضطراب و افسردگي در فرد كاهش مييابد.محققان معتقدند با اين يافتهها ميتوان به شيوهاي دست يافت كه به كمك آن غذاي بيشتري خورد و اضافه وزن نداشت. همچنين به ياري اين پژوهش ميتوان داروهايي هورموني ساخت كه براي درمان بيماران مبتلا به اختلال در خوردن غذا و بياشتهايي مفيد است.
منبع:
سایت تبیان زنجان
براي اينكه بتوانيد وزنتان را كاهش دهيد و اين وضعيت را ادامه دهيد بايد صبحانه مفصل مملو از كربوهيدراتها و پروتئين داشته باشيد اما درعوض در باقي وعدههاي غذايي روزانه از مواد غذايي كم چربي و كم كالري استفاده كنيد.
به گفته پژوهشگران؛ رژيم غذايي با صبحانه مفصل براي كاهش وزن كارآيي دارد؛ چرا كه اشتها را كنترل كرده و نياز فرد را به شيرينيها و نشاستهها برطرف ميكند.
دكتر دامين جاكوبوويچ از بيمارستان دي كلينيكاس در كاراكاس، پايتخت ونزوئلا در اين باره ميگويد: اين روش هم چنين سالمتر از رژيمهاي غذايي كم چربي متداول است؛ چون به افراد امكان ميدهد كه فيبر بيشتر و ميوههاي سرشار از ويتامين مصرف كنند.
وي در نشست سالانه انجمن غدد درون ريز كه هفته گذشته در سانفرانسيسكو برگزار شد، اظهار داشت كه از اين رژيم غذايي به طور موفقيت آميزي در مورد بيماران خودش براي مدت بيش از 15 سال استفاده كرده است.
وي در بيانيه منتشر شده در انجمن فوق گفت: اكثر مطالعات انجام شده روي كاهش وزن نشان داده است كه رژيمهاي غذايي حاوي كربوهيدرات پايين روش مناسبي براي كاهش وزن نيست با اين روش ميل به مصرف كربوهيدراتها شديدتر شده و متابوليسم آرام ميشود. در نتيجه پس از مدت كوتاهي كم كردن وزن ناگهان بازگشت سريعي به چاقي رخ ميدهد.
اين مطالعات روي 94 زن چاق انجام گرفت. اين شركت كنندگان به دو گروه تقسيم شدند كه يكي از گروهها به هنگام صبح صبحانه مفصل ميخورند و در طول روز وعدههاي غذايي كم چرب و كم كالري داشتند. گروه ديگر در طول مطالعات رژيم غذايي حاوي كربوهيدرات پايين را دنبال كردند. پس از گذشت هشت ماه معلوم شد گروهي كه صبحانه مفصل خورده بودند در مقايسه با گروه دوم كه مصرف كربوهيدراتها را كاهش داده بودند بيش از 21 درصد كاهش وزن داشتند در حالي كه در گروه دوم فقط 5/4 درصد كاهش وزن صورت گرفت.
زناني كه صبحانه مفصل خورده بودند در طول روز بويژه قبل از ناهار كمتر احساس سنگيني ميكردند و كمتر هم رغبت به خوردن كربوهيدراتها را داشتند .
منبع
سایت تبیان زنجان
با توجه به اینكه سه تا چهار درصد از بزرگسالان مبتلا به بیش فعالی هستند بررسی ها نشان داده این وضعیت بر روی نحوه تمركز و كار آنها نیز تاثیر منفی دارد.
به گزارش هلت دی نیوز آمارهای جهانی نشان می دهد كه بزرگسالان مبتلا به بیش فعالی در حدود سه هفته از كار سالیانه را از دست می دهند.
بنابرهمین گزارش سازمان بهداشت جهانی اعلام كرده این گروه به دلیل توانایی تمركز كمتر و در مواردی ضعف حافظه نسبت به دیگر همكاران خود قدری كندترند و درحدود 21 روز كاری درسال را از دست می دهند.
لازم به ذكر است بررسی هایی كه در بیش از 30 كشور جهان انجام شده حاكی از این است كه 200 هزار نفر از بزرگسالان حتی خبر نداشتند كه مبتلا به بیش فعالی و اختلالات تمركز هستند.
درضمن مشخص شده این گونه افراد در بسیاری از روزها بدون اتفاق خاصی ازنظر فكری به اندازه كامل تمركز ندارند و دربسیاری موارد حتی بیش از افسردگی كارشان را تحت تاثیر قرار می دهد.
این اختلال بین سنین 18 تا 44 سال قابل تشخیص بوده و به بیش فعالی بزرگسالی معروف است.متخصصان توصیه می كنند افراد به ویژه آنهایی كه در كودكی دچار بیش فعالی و اختلالات مشابه بوده اند در سنین مذكور نیز از نظر تشخیص بیش فعالی بزرگسالان مورد معاینه قرار بگیرند تا در صورت لازم اقدامات مناسب برایشان انجام شود.
منبع :
سایت تبیان زنجان
زني کانادايي که دو سال پيش دچار سکته مغزي شده بود، پس از سکته به لهجهاي سخن ميگويد که هرگز آن را نشنيده بوده است. به گزارش سلامتيران به نقل از امريکنآنلاين اين زن تنها فردي در کانادا است که به يک سندروم عصب شناختي کمياب دچار شده و بر اثر آن صحبت کردن به لهجهاي ديگر را آغاز کرده است. اين پديده پزشکي عجيب که “سندروم لهجه خارجي” (FAS) نام دارد، ناشي از آسيبديدگي عصب است که موجب تحريف آوايي ميشود. البته اين زن کانادايي لهجهاي خارجي پيدا نکرده بلکه به لهجه مردمان سواحل شرق کانادا سخن ميگويد. جالب است که با وجود گفتاردرماني و با گذشت دو سال، اين لهجه هنوز تغيير نکرده است و خود وي نيز متوجه تغيير لهجهاش نيست. شرح حال اين بيمار در نشريه “علوم عصب شناختي کانادا” به چاپ رسيده است.
منبع
سایت تبیان زنجان
هنگامي كه فلورايد همراه با خمير دندان خورده شود و توسط دندان هايي كه تكامل نيافته اند جذب شود، باعث لكه هايي قهوه اي رنگ روي دندان مي شود.
دكتر غلامحسين رمضاني به باشگاه خبرنگاران گفت: فلورايد ماده اي موثر براي جلوگيري از پوسيدگي دندان است و اين فلورايد به طور طبيعي در غذا، آب و هوا وجود دارد.
وي افزود: فلورايد از جمله مواردي هستند كه توسط بافت هاي سخت بدن مثل دندان ها ذخيره مي شود، هنگامي كه فلورايد از طريق خمير دندان خورده مي شود، توسط دندان هايي كه هنوز تكامل نيافته اند جذب مي شود و باعث لكه هاي قهوه اي روي دندان مي شود.
وي رويش اولين دندان هاي دائمي را در سنين 6 سالگي عنوان كرد و گفت: معمولا دندان هاي دائمي با دندان هاي شيري به اشتباه گرفته مي شوند، بنابراين مراقبت از دندان ها بعد از 6 سالگي ضروري است.
منبع
سایت تبیان زنجان
به گفته پژوهشگران آمريكايي، مغز مادر به لبخند كودك واكنش مثبت نشان ميدهد و اين واكنش به حفظ سلامت مادر كمك ميكند.
به گزارش سلامتيران به نقل از بي بي سي، كاترينا ليونز، محقق كالج پزشكي بيلر، معتقد است که لبخند كودك بهترين تسلي خاطر براي مادر است. همچنين پروفسور لين استراتيرن با بررسي وضعيت واكنش مغزي 28 مادر به اين يافته رسيد كه لبخند كودك گيرندههاي حس شادماني را در مادر فعال ميكند و در نتيجه تحريك شدن اين گيرندهها، سلامت عمومي مادر حفظ و تامين ميشود. هرچند تاثير متقابل روابط مادر و كودك از دير باز محرز شده؛ آنچه هنوز مشخص نشده اين است كه آيا گيرندههاي حسي در اثر يك روند غريزي تحريك ميشوند يا اين كه بخشي از نياز انسان به زندگي اجتماعي است.محققان در تلاش هستند تا چنين تاثيري را در پدران نيز بررسي كنند
منبع
سایت تبیان زنجان
شب ادرارى يا ناتوانى در كنترل ادرار (Enuresis)، يكى از اختلالات رايج دوران كودكى است كه در بعضى موارد مى تواند مسائل و مشكلات جدى روان شناختى مثل كاهش عزت نفس، احساس شرمسارى، خودكم بينى و پرخاشگرى به دنبال داشته باشد. براساس تعريف انجمن روان شناسان، زمانى كه كودك (5سال به بالا) به طور مكرر دو بار در هفته و در مدت سه ماه متوالى، بدون داشتن بيمارى جسمانى خاصى مثل ديابت، صرع، عفونت هاى سيستم ادرارى، نارسايى هاى سيستم عصبى و… رختخواب خود را خيس كند، دچار مشكل شب ادرارى يا ناتوانى در كنترل ادرار است. ميزان شيوع اين اختلال به دليل تنوع علل و معيارهاى اجتماعى گوناگون قدرى مشكل است، ولى آمارها نشان مى دهند كه تقريباً 85 درصد كودكان تا سن پنج سالگى قادرند در طول شب خشك بخوابند و 15 درصد باقى مانده نيز با كمى آموزش و حمايت والدين و مربيان شان مى توانند پاكيزه خوابيدن را بياموزند. تنها 2 _ 1 درصد كودكان هستند كه تا سن 15 _ 14 سالگى توانايى كنترل ادرارشان را هنگام خواب هنوز به دست نياورده اند.
• انواع شب ادرارى در كودكان به طور كلى، شب ادرارى هاى كودكان به دو گروه تقسيم مى شوند. گروه اول، كودكان خردسال زير پنج سال كه هنوز مراحل كنترل ادرار را در طول شب نياموخته اند. گروه دوم، كودكانى كه بعد از سه ماه متوالى كه قادر بوده اند شب ها خشك بخوابند، مجدداً دچار ناتوانى در كنترل ادرارشان شده اند.
• عوامل موثر در بروز شب ادرارى محققان بر اين باورند كه شب ادرارى هاى گروه اول، ناشى از نارسايى و عدم رشد كافى اندام هاى دفع ادرار، عوامل رشد، وراثت و مشكلات هورمونى است و شب ادرارى هاى گروه دوم، حاصل مشكلات كليوى، مثانه، مجارى ادرارى، عفونت هاى گوناگون سيستم دفع ادرار، تنش ها، استرس ها و فشارهاى روحى – روانى ناشى از تغييرات زندگى كودك است. • تاخير در رشد اندام ها رايج ترين علت ناتوانى كودكان در كنترل ادرار، تاخير در رشد اندام ها و سيستم اعصاب مركزى آنهاست كه موجب كاهش توانايى آنان بر عمل تخليه مثانه مى شود. زمانى كه مثانه كودك پر مى شود، اندام هاى عصبى دفعى پيام هايى كه به مغز مى فرستد، كودك را براى دستشويى رفتن هوشيار مى كنند. چنانچه اين بخش از سيستم عصبى كودك دچار ضعف و تاخير در رشد باشد، پيام عصبى لازم به مغز نمى رسد. • عامل وراثت
تحقيقات نشان مى دهند كه تقريباً 75درصد كودكان مبتلا به شب ادرارى، داراى والدين و يا خواهر و برادرهايى بوده اند كه آنها نيز اين مشكل را داشته اند. اين احتمال در بين كودكان شب ادرار كه يكى از والدين شان مبتلا به شب ادرارى بوده است ، به 50 درصد مى رسد و چنانچه سابقه خانوادگى اين بيمارى در آنها موجود نباشد، فرزند شان نيز به طور حتم تا 6 سالگى اين مشكل را پشت سر خواهد گذاشت. آزمايش هاى گوناگون نشان داده اند كه ژن حامل اختلال شب ادرارى بر روى كروموزم شماره 13 قرار دارد.
• اختلالات خواب
بررسى نوارهاى مغزى كودكان شب ادرار نشان مى دهد كه نارسايى امواج مغز و افزايش فعاليت آن مى تواند در بعضى موارد مانع از بيدار شدن به موقع كودك براى دستشويى رفتن شود. به عبارت ساده تر، اين گروه از كودكان ممكن است خوابى كاملاً طبيعى و آرام داشته باشند، ولى براى بيدار شدن به موقع دچار مشكل مى شوند.
• مشكلات هورمونى
تحقيقات نشان مى دهند ميزان هورمون كاهش ادرار (ADH)در كودكان شب ادرار به حد طبيعى نيست. ميزان ترشح طبيعى اين هورمون در كودكان سالم (در طول خواب) موجب كاهش فعاليت كليه ها و ديرتر پرشدن مثانه (در طول 12 _ 8 ساعت) مى شود. در حالى كه در كودكان شب ادرار، عدم توازن اين هورمون موجب بروز شب ادرارى در آنان مى شود.
• عفونت هاى سيستم دفع ادرار
كودكى كه مبتلا به عفونت هاى كليوى و سيستم دفع ادرار است، بيش از كودكان سالم نياز به دستشويى رفتن پيدا مى كند. اين كودكان هنگام دفع، دچار احساس سوزش، درد و ناراحتى مى شوند و ادرار آنها اغلب كدر و بدبو است. همچنين تب و درد در ناحيه پشت (كليه ها) از ديگر علائم عفونت هاى ادرارى است.
• ديابت
ديابت يا بيمارى قند در كودكان نيز مى تواند عاملى براى شب ادرارى آنان باشد. علائم ديابت عبارتند از: تكرر ادرار، تشنگى بيش از اندازه، خستگى و بى حالى در طول روز، كاهش وزن و كم تحركى، زياد شدن اشتها و پرخورى.
• عوامل جسمانى
بعضى از تحقيقاتى كه در زمينه علل شب ادرارى كودكان صورت گرفته است، نشان مى دهد كه اين كودكان داراى مثانه اى كوچكتر از حد معمول هستند. زمانى كه والدين گزارشى از گنجايش كم مثانه كودك شب ادرارشان مى دهند، معمولاً اين كودكان در طول روز هم دچار ناتوانى در كنترل ادرارشان هستند.
• عوامل روان شناختى
در بعضى موارد نيز شب ادرارى كودكان عكس العمل و پاسخى، نسبت به تعارضات هيجانى، اضطراب ها و نابسامانى هاى عاطفى كودك است. پژوهش هاى روان شناسان و ديگر متخصصان بهداشت روانى كودكان نشان مى دهد، بچه هايى كه درگير تغييرات و دگرگونى هايى در محيط خانه و مدرسه خود هستند، گاهى دچار شب ادرارى مى شوند. بحران عاطفى در خانه و خانواده نيز مى تواند منجر به بروز اين اختلال در كودكان شود. تغيير منزل يا مدرسه، انتقال به شهر ديگر، طلاق و جدايى والدين، تولد نوزاد جديد در خانواده، بدرفتارى و خشونت هاى خانوادگى، فشارها و استرس هاى گوناگون و… مى توانند عاملى براى ناتوانى كودك در كنترل ادرارش باشند. در اغلب موارد نيز كودكان نسبت به اين گونه تغييرات عاطفي_ هيجانى خود آگاه نيستند و نمى دانند كه بين شدت احساسات و شب ادرارى آنان ارتباطى وجود دارد.
• روش هاى درمان شب ادرارى كودكان
اولين گام براى درمان كودكان شب ادرار آن است كه والدين و اعضاى موثر خانواده سعى كنند با رعايت برنامه اى منظم براى خواب و خوراك كودك، خشك خوابيدن در طول شب را به او بياموزند. در اين زمينه توجه به نكات زير مى تواند مفيد باشد:
1- هيچ گاه از تنبيه، سرزنش، انتقاد و يا شرمنده كردن كودك براى درمان و كاهش شب ادرارى او استفاده نكنيد.
2- قبل از اين كه كودك براى خوابيدن به رختخواب برود، به او يادآورى كنيد كه به دستشويى برود. اگر كودك گفت كه نيازى به دستشويى ندارد، از او بخواهيد كه به هرحال سعى كند، مثانه اش را خالى كند.
3- نوشيدن مايعات را دو ساعت قبل از خواب محدود كنيد (حتى غذاها و خوراكى هايى كه آب زيادى دارند مثل بستنى، ژله، سوپ و…).
4- سعى كنيد كودك را چند بار در طول شب بيدار كنيد. نايلون و يا مشمعى زير ملافه تشك كودك پهن كنيد تا بتوانيد در صورت نياز تنها ملافه را عوض كنيد.
در نظر داشته باشيد، تقريباً 98 درصد شب ادرارى هاى كودكان به تدريج تا سنين 12_ 10 سالگى بهبود مى يابند. به طور كلى روش هاى درمان شب ادرارى كودكان به دو گروه تقسيم مى شوند، درمان هاى غيردارويى و درمان هاى دارويى.
الف- درمان هاى غير دارويى مثل روش هاى انگيزشى، استفاده از وسايل و زنگ هاى حساس به رطوبت، ورزش هاى مخصوص تقويت مثانه، درمان هاى روان نشاختى، رژيم غذايى و….
روش هاى انگيزشى: بر طبق اين روش ها به كودك كمك مى شود تا شرايط خود را بهتر درك كند و دچار احساس ناتوانى، ضعف عزت نفس و خودكم بينى نشود. به عبارتى خود را عامل اختلال نداند بلكه تلاش كند تا نقش موثرى در بهبود و روند درمان ايفا كند. يكى از اين روش ها استفاده از رژيم هاى غذايى و نمودار روزانه است كه طى آن كودك سعى مى كند با يك برنامه تنظيم شده و كاهش نوشيدنى هاى گوناگون در طول شب، خود را كنترل كند و خشك بخوابد. معمولاً اين شيوه درمان در 25درصد موارد موجب كاهش 70 درصد از شب ادرارى كودكان مى شود.
استفاده از وسايل و زنگ هاى حساس به رطوبت: يكى از موفق ترين شيوه هاى كاهش شب ادرارى كودكان، استفاده از وسايل حساس به رطوبت است. اين زنگ ها دونوع هستند، دسته اول به زيرشلوارى كودك و دسته دوم به ملافه رختخواب كودك بسته مى شوند. در هر دو حالت با كمترين نم و رطوبتى به صدا در مى آيند و كودك را از خواب بيدار مى كنند. بعد از مدتى كه كودك نسبت به زمان پر شدن مثانه اش حساس مى شود و قبل از آن كه رختخوابش را خيس كند، بيدار مى شود و به دستشويى مى رود.
چنان چه كودك نسبت به صداى زنگ حساس نباشد، وظيفه والدين است كه فوراً او را بلند كنند و به دستشويى ببرند. هنگام استفاده از اين گونه وسايل، بايد زيرشلوارى كودك مجدداً عوض شود و هيچ گونه رطوبتى نداشته باشد تا دستگاه درست كار كند. در طول درمان، هيچ گاه كودك را تنبيه و سرزنش نكنيد، خيلى آرام و خونسرد بلند شويد و بدون كمترين دلخورى و اوقات تلخى او را به دستشويى ببريد. باز هم به خاطر داشته باشيد كه كمك ها و همراهى هاى شما مى تواند مشكل كودك را تخفيف دهد، پس او را به دليل مشاركتش در برنامه درمان، تشويق و ترغيب كنيد تا كودك دچار بحران روحى نشود.
براساس گزارش هاى مختلف تقريباً 70 درصد از شب ادرارى هاى نوع اول با استفاده از اين شيوه بهبود مى يابند. پزشكان و متخصصان كودك پيشنهاد مى كنند، كودكانى كه از اين روش براى درمان خود استفاده مى كنند، بهتر است تا سه هفته بعد از اين كه توانستند كاملاً خشك بخوابند، از دستگاه هاى حساس به رطوبت استفاده كنند.
ورزش هاى مخصوص تقويت مثانه: گروهى از پزشكان و متخصصان كودك توصيه مى كنند براى درمان شب ادرارى كودكان مى توان آنها را تشويق كرد تا ورزش هاى كششى و حركات بدنى اى انجام دهند كه موجب گنجايش بيشتر مثانه آنها و بالارفتن توان كنترل بيشتر آنها بر اعمال مثانه شان مى شود. اين حركات و نرمش ها در طول روز انجام مى شود و زمانى كه كودك احساس مى كند مثانه اش پر شده است، سعى مى كند با كشش بدنى، گنجايش آن را بيشتر كند. روش ديگر آن است كه از كودك مى خواهند هنگامى كه در طول روز به دستشويى مى رود تا ادرار كند، چند لحظه اى جلوى ريزش ادرارش را بگيرد و دوباره ماهيچه انتهايى مجراى ادرارى اش را رها كند. اين كار موجب تقويت ماهيچه هاى انتهايى مجراى ادرارى مى شود. نتايج تحقيقى كه در اين زمينه صورت گرفته است نشان مى دهد، 66 درصد كودكانى كه از اين روش استفاده كرده اند، تا 20 درصد بهبود يافته اند و توانسته اند روند درمان را پس از مدتى تسريع بخشند.
درمان هاى روان شناختى: يكى ديگر از روش هاى درمان شب ادرارى در كودكان استفاده از روش هاى روان شناختى است، به ويژه در مواردى كه شب ادرارى كودك ناشى از تغييرات و تعارضات عاطفى _ هيجانى (مثل تولد نوزاد جديد، شرايط استرس آور درسى _ مدرسه اى و…) و يا بحران هاى عاطفى (مثل جدايى و طلاق والدين، درگيرى هاى خانوادگى و…) است. اساس درمان هاى روان شناختى، كمك به كودك و خانواده اش براى يافتن عامل و علت اصلى شب ادرارى كودك است. اين روش ها به آنها ياد مى دهد كه چگونه با كودك شب ادرار بايد كنار آمد و به او كمك كرد تا با مشكلش روبه رو شود و درصدد حل آن برآيد. از جمله درمان هاى روان شناختى، روش تشويقى است كه براساس آن والدين جدول هفتگى اى تهيه مى كنند و شب هايى را كه كودك توانسته خشك بخوابد در آن علامت مى زنند (ستاره اى به كودك مى دهند). بعد از آن كه تعداد علامت ها (ستاره ها) به ده رسيد، جايزه اى كه كودك انتخاب مى كند، برايش فراهم مى آورند.
ب- درمان هاى دارويى
در سال هاى اخير، براى درمان شب ادرارى كودكان از دارودرمانى استفاده مى شود. بسيارى از اين داروها، عملاً براى درمان مشكلات ديگرى مثل، افسردگى، اضطراب و… تجويز مى شوند. ايمى پرامين يكى از رايج ترين داروهاى ضدافسردگى است كه براى درمان شب ادرارى به كودكان هم داده مى شود. اين دارو تا ميزان 30 درصد مى تواند شب ادرارى كودك را كاهش دهد.
ايمى پرامين براى كنترل ادرار در طول شب (و حتى روز) داده مى شود. لازم به ذكر است كه اين گونه داروها براى درمان بلندمدت شب ادرارى كارايى ندارند. به عبارت ديگر، اگر دارو قطع شود، كودك مجدداً دچار شب ادرارى و عدم كنترل بر مثانه خواهد شد. مشكل ديگرى كه اين گونه داروها پديد مى آورند، عوارض جانبى آنهاست، به خصوص كه اين عوارض در كودكان شديدتر است. چنانچه كودكى به ناچار از شيوه دارودرمانى براى حل مشكل شب ادرارى اش استفاده مى كند، بهتر است حتماً زير نظر پزشك متخصص باشد.
داروهاى دسموپسين: انواع ديگر داروهايى كه براى حل مشكل شب ادرارى كودكان به كار برده مى شوند، استفاده از داروهاى دسموپرسين است. اين داروها موجب تغييراتى در هورمون هاى بدن (ADH) مى شوند. اين شيوه درمان، در مورد كودكانى مى تواند موثر باشد كه هورمون ADH در بدن شان دچار نارسايى است. اين دارو موجب كاهش آب ادرار و ديرتر پرشدن مثانه كودك در طول مدتى كه خواب است، مى شود. مصرف اين دارو براى كودكان خردسال به صورت افشانه اى و در بينى است. اغلب والدين گزارش كرده اند كه استفاده از اين دارو خيلى سريع مى تواند شب ادرارى را در كودكان كاهش دهد. پزشكان نيز توصيه مى كنند اگر كودك توانست بعد از سه ماه كه از اين دارو استفاده كرد، خشك بخوابد، بهتر است مصرف آن را به تدريج كاهش داد. متاسفانه اين گروه داروها هم مثل داروهاى ضدافسردگى، زمانى كه مصرف آنها قطع مى شود، تاثير خود را در بدن كودك از دست مى دهند و مجدداً علائم شب ادرارى در او ظاهر مى شود. در اين گونه موارد، گروهى از پزشكان پس از شروع دوباره شب ادرارى، تجويز دارو را از سر مى گيرند و گروهى از والدين تصميم مى گيرند صبورانه با اين مشكل فرزندشان در خانه كنار بيايند و فقط شب هايى كه كودك دور از خانه اش مى خوابد، از اين گونه اسپرى ها و داروها استفاده كنند.
اگر چه شب ادرارى هاى كودكان گاهى سبب ناراحتى والدين، اعضاى خانواده و خودِ كودك مى شود، اما خوشبختانه در اغلب موارد بدون درمان خاصى بهبود مى يابند. اما از آن جايى كه گاهى اين مشكل مى تواند علامت بيمارى جسمانى حادى باشد، بهتر است براى حل مشكل و درمان به موقع با پزشك متخصص مشاوره اى انجام دهند. در نظر داشته باشيد، انتخاب بهترين شيوه درمان در هر كودكى متفاوت است و بايد متناسب با شرايط جسمى _ روحى او انتخاب شود
شب ادراری علامتی است که در ارزیابی های روانپزشکی کودک مکررا با آن مواجه می شویم. در این خصوص ارزیابی های دقیق جهت روشن شدن دلایل مشخص ادراری، تکاملی، روانی اجتماعی و عوامل مربوط به خواب ضروری است. برای اغلب کودکان مبتلا به شب ادراری نمی توان یک علت اختصاصی را مشخص نمود. درمان شامل روش های حمایتی شرطی سازی با زنگ ادرار، و یا داروها (ایمی پرامین با دسموپرسین استات) می باشد. عوارض روانی اجتماعی این علامت باید شناخته شود و هم زمان با ارزیابی و درمان اختلال با حساسیت خاص مدنظر قرار گیرد.
شب ادراری یک علامت روان تنی شایع است که هم به تنهایی و هم در همراهی با دیگر اختلالات کودکان و نوجوانان تظاهر می یابد. شب ادراری ممکن است علت های متددی داشته باشد. درمانهای گوناگونی که در طیف رشته های تخصصی روانپزشکی کدک و نوجوان، روانشناسی کودکان و نوزادان، و اورولوژی قرار دارند، موثر شناخته شده اند. این پیچیدگی که در ارزیابی و درمان شب ادراری به چشم می خورد تظاهر یک علامت شایع و خوش خیم است که ایجاب می کند راهنمای عملی تعین شده برای کمک به بیماران به کار گرفته شود. این راهنما از متون آسیب شناختی فیزیولوژی اقتباس شده است، و روند تکاملی هنجار کودک و اصول تشخیص های روانپزشکی او را در بر می گیرد.
مقدمهاین خلاصه دیدگاهی اجمالی را از توصیه های درمانی و ارزیابی کودکان و نوجوانان مبتلا به شب ادراری فراهم نموده است. این چکیده شامل بسیاری از مهم ترین نکات و توصیه هایی است که در متن اصلی و مفصل وجود دارد. در هر صورت درمان و ارزیابی بیماران شب ادرار نیازمند در نظر گرفتن عوامل مهم و فراوانی است که نمی توان آنها را به طور کامل در یک خلاصه ارائه نمود و توصیه ها در این متن به وسیله یک علامت اختصاری مشخص شده است. این علائم اختصاری درجه اهمیت یا اعتبار هر یک از توصیه ها را مشخص می نماید. توصیه هایی که حداقل قابل قبول 4(MS) نام گرفته اند بر اساس شواهد تجربی اساسی (مثل تحقیقات دو سر کور به خوبی کنترل شده) یا اجماع بالینی مستحکم و موکد استوار می باشد. این استانداردها در بیشتر از 95% موارد کاربرد دارند. اگر پزشکی نتواند این استاندارد را در یک بیمار خاص اعمال کند باید دلیل خود را در گزارش پزشکی بیمار مطرح نماید.
راهنماهای بالینی 5(CG) توصیه هایی هستند که بر اساس شواهد تجربی (مثل تحقیقات باز و مطالعات موردی) و یا اجماع بالینی قوی، استوار می باشند و تقریب در 75% موارد کاربرد دارند. این موارد باید همیشه توسط درمانگران در نظر گرفته شوند، اما استثناء هایی نیز در کاربرد آن ها وجود دارد.
موارد اختیاری 6(OP) انتخاب هایی هستند که از نظر پزشکی قابل قبولند ولی ضروری نیستند. برای حمایت از این توصیه ها ممکن است شواهد تجربی ناکافی نیز وجود داشته باشد (در مقایسه با موارد MS یا CG). در برخی شرایط انتخاب این موارد ممکن است شواهد بهترین تصمیم باشد، اما گاه نیز باید از آن ها اجتناب شود. اگر امکان داشته باشد راهنمای عملی سود و زیان این موارد اختیاری را شرح می دهد.
موارد تایید نشده 7(NE) به روش هایی اشاره می نماید که مشخص شده بی اثر است یا منع مصرف دارد.
تعاریف
شب ادراری در DSM – IV – TR به شکل دفع مکرر ادرار در رختخواب یا لباس، حداقل دو بار در هفته، برای مدت 3 ماه متوالی در کودکی که حداقل 5 سال دارد تعریف شده است. در DSM – IV – TR حتی اگر تواتر یا طول مدت علامت کمتر از این حد ولیکن با ناراحتی یا اختلال عملکرد همراه باشد، کودک مبتلا به شب ادراری در نظر گرفته می شود. شب ادراری شبانه به دفع ادرار در خواب و نوع روزانه به خیس کردن در طی بیداری اطلاق می شود. شب ادراری زمانی اولیه محسوب می شود که کودک هرگز به طور مداوم در طول شب خشک نبوده باشد، در حالی که شب ادراری ثانویه به از سر گیری خیس کردن خود بعد از حداقل 6 ماه خشک بودن اشاره دارد.سبب شناسی و تظاهرات بالینیجزء ژنتیکی واضحی در شب ادراری وجود دارد. در مقایسه با 15% شیوع شب ادراری در کودکان خانواده هایی که سابقه شب ادراری نداشته اند، این علامت در 44% و 77% کودکانی که در مطالعات گذشته نگر یک یا هر دو والدشان شب ادرار بوده اند، گزارش می شود. داده های به دست آمده بر این دلالت دارند که کانون های دو کروموزوم با شب ادراری ارتباط دارند. مطالعات خواب نشان داده اند که یک الگوی پراکنده از خیس کردن در تمام مراحل خواب و متناسب با مقدار زمان گذشته در هر مرحله از خواب رخ می دهد. یک زیر گروه از بیماران شب ادرار مشخص شده اند که در آن ها در اثر اتساع مثانه برانگیختگی به وجود نمی آید و الگوی غیر معمولی از انقباضات مهار نشده مثانه پیش از وهله شب ادراری به وقوع می پیوندند. اختلال خواب مشخص که وقفه تنفسی ناشی از انسداد راه هوایی فوقانی است، ا شب ادراری همراه می باشد.عوامل روانشناختی مشخص مشخص در عده معدودی از کودکان شب ادرار بطور واضح مطرح می باشد. این کودکان که فشارهایی را مانند طلاق والدین، مشکلات مدرسه، سوءاستفاده جنسی یا بستری شدن تجربه کرده اند اغلب دچار شب ادراری ثانویه شده اند که این علامت در واقع پدیده ای واپس گرایانه در پاسخ به فشار یا رویداد آسیب زا می باشد. در موارد نادری عوامل روانشناتی می توانند علت اصلی بروز مشکل در خانواده های بی انسجام یا سهل انگار باشند، والدینی که هرگز در جهت آموزش آداب تخلیه تلاش صحیح به عمل نیاورده اند.در این موارد معمولا سایر نشانه های سهل انگاری نیز گزارش می گردارزیابیوقتی شب ادراری به عنوان شکایت اصلی و یا به عنوان یک تشخیص اتفاقی طی ارزیابی مشکلات کودک مشخص شد، باید ارزیابی روانشناختی در بر گیرنده عناصر اختصاصی مربوط به شب ادراری صورت پذیرد (MS). در هر مورد باید با هر دو والد و کودک مصاحبه به عمل آید، و با حساسیت فراوان به عوارض هیجانی ناشی از این علامت پرداخته شود. در کسب تاریخچه اختصاصی شب ادراری باید همه نکات مربوط به بی اختیاری ادرار به وسیله مرور نظام های عصب شناسی و ادراری تناسلی (MS) مورد بررسی قرار گیرد. انجام معاینه جسمی ضروری است، لوزه ها یا آدنوئید بزرگ شده، اتساع مثانه، توده مدفوعی، غیر طبیعی بودن دستگاه تناسلی، اشکالات طناب نخاعی و علائم عصب شناختی باید مشخص شوند (MS). از ارزیابی های آزمایشگاهی معمول فقط آزمایش های تهاجمی بیشتر فقط در موارد خاص انجام می گیرند (CG). وزن مخصوص ادرار در اول صبح ممکن است در مشخص کردن بیمارانی که به درمان با دسموپرسین استات پاسخ می دهند موثر باشد (OP). تهیه یک نمودار پایه دو هفته از شبهای خیس و خشک کودک مفید خواهد بود (CG).
درمانیافته های مثبت در تاریخچه، معاینات جسمی یا اقدامات آزمایشگاهی برای درمان های اختصاصی ضروری می باشد. در موارد خیس کردن هنگام روز، دفع ادرار غیر طبیعی (وضعیت غیر معمول بدن، ناراحتی یا احساس کشش، جریان باریک ادرار)، سابقه عفونت های دستگاه ادراری با شواهدی از عفونت در کشت یا آزمایش کامل ادرار، و غیر طبیعی بودن دستگاه تناسلی، ارجاع و درمان اوررولوژی ضروری می باشد. تاریخچه پیوست، بی اختیاری مدفوع یا توده مدفوعی قابل لمس احتمال فشارمکانیکی را بر مثانه مطرح می نماید. برداشتن توده مدفوعی و درمان مناسب به صورت برگرداندن کارکرد طبیعی روده اغلب شب ادراری را بر طرف می سازد.
خرخر کردن و لوزه ها یا آدنوئیدبزرگ ممکن است علامتی از وقه تنفسی در خواب باشد و درمان اختصاصی مربوطه را ایجاب نماید. ترمیم جراحی انسداد راه هوایی فوقانی منجر به بهبوئ و درمان شب ادراری می گردد.مشکلات روانی اجتماعی که مستقیما در شب ادراری موثر باشند (در مقابل رخ داده های همزمان یا ایجاد شده به دنبال این علامت) نسبتا نادرند. شب ادراری می تواند در کودکی که قبلا خشک بوده و در خلال دوره ای از فشار روحی شروع به خیس کردن نموده، ناشی از مشکلات روانشناختی باشد (طلاق والدین، قرار گرفتن در خارج از خانه، آسیب تاشی از شرایط مدرسه،کودک آزاری، بستری شدن در بیمارستان و غیره).در سنین اولیه، کشمکش قدرت بین والد و کودک ممکن است روی الگوی دفع ادرار متمرکز باشد(صحنه نبرد). این کشمکش باعث استمرار در کودکی که دیگر بزرگ شده است می شود. در موارد ناشایع که سهل انگاری یا از هم گسیختگی خانواده منجر به نارسایی در امر آموزش دفع ادرار به کودک می گردد، علائمی که دیده می شود علت روانی اجتماعی دارد. روان در مانی فردی، مداخله در بحران، خانواده درمانی، درمان های اختصاصی روانشناختی به کار رفته در اصول درمان فردی می باشد) CG). درمان موثر مشکل روانشناختی زمینه ای، شب ادراری را در چنین کودکانی بر طرف نماید.زمانیکه تاریخچه و معاینات جسمی علت خاصی را مطرح نمی کنند و نتیج بررسی اداری کاملا طبیعی است، شب ادراری شبانه اولیه و تک علامتی ساده بوسیله روش های غیر اختصاصی درمان می گردد. روش های حمایتی همیشه باید شامل آموزش، رفع ابهام و اطمینان بخشیدن به والدین باشد تا کودک را بخاطر شب اداری تنبیه نکنند(MS). داشتن نمودار روزانه، محدودیت مایعات، و بیدار شدن هنگام شب ممکن است با طبقه بندی درمانهای حمایتی غیر اختصاصی هماهنگ باشد(OP). شرطی سازی با استفاده از یک زنگ تازه ساز، قابل حمل، و باطری دار به همراه یک قرارداد مکتوب، به وسیله استفاده از دستورالعمل های مربوط به نظارت مکرر، باز آموزی، و تقویت گاه به گاه کودک قبل از قطع کامل درمان، این درمان رفتاری موثر را به عنوان خط اول درمان در خانواده های با انگیزه و همکاری کننده مطرح نموده است.دو داروی ایمی پرامین و DDAVP نیز در درمان شب ادرای موثر شناخته شده اند. در صورتی که درمان شرطی سازی غیر عملی یا ناموفق باشد، ایمی پرامین به صورت تک دوز هنگام خواب و به میزان mg/kg5/2-1 سالهای زیادی است که مصرف دارد. بسیاری از مطالعات موفقیت 40 تا 60% را اثبات نموده اند، گرچه میزان عود در حدود 50% است. ساز و کار عملکرد ایمی پرامین در درمان شب ادراری ناشناخته است و اثر بخشی آن قطعا وابسته به سطح خونین نمی باشد. به علت احتمال بروز آریتمی قلبی ناشی از مصرف TCA از جمله ایمی پرامین، می توان قبل از شروع درمان برای در نظر گرفتن اختلالات ریتم زمینه ای یک نوار قلبی انجام داد (حتی زمانیکه بالاترین مقدار استفاده شده در درمان شب ادراری کمتر از میزان معمول برای درمان افسردگی باشد.)
DDAVP یک ترکیب صناعی از هورمون ضد ادرار (ADH) است که اگر هنگام خواب مصرف شود تولید ادرار را در طی شب کاهش می دهد. این دارو می تواند بصورت افشانه درون بینی، به مقدار 10 تا 40 میکروگرم (1 تا 4 فشار) استفاده شود: کمترین دوز موثر شبانه باید به طور تجربی برای هر کودک مشخص گردد. DDAVP به صورت قرص های 2/0 میلی گرمی نیز در دسترس است و به میزان 2/0 میلی گرمی نیز در دسترس است و به میزان 2/0 تا 6/0 میلی گرم شب ها مصرف می گردد. مسمومیت آب عارضه جانبی نادر این دارو است ولیکن بحد کافی جدی می باشد که در صورت پیچیده شدن تابلوی بیمار در طی درمان ارزش بررسی الکترولیت های خون بیمار داشته باشد(CG). در مطالعاتی که بر روی DDAVP انجام گرفته است پاسخ درمانی به میزان 10 تا 65% و عود علائم در حدود 80% گزارش شده است. DDAVP را می توان در دوره های کوتاه کوتاه مدت تجویز کرد مثل زمانی که کودک به اردو می رود. درمان طولانی با کاهش ترشح ADH درون زاد همراه نمی باشد. ترکیب مصرف DDAVP و یک داروی آنتی کولیزژیک آهسته آزاد شونده ممکن است بسیار موثر تر از درمان DDVP به تنهایی باشد(OP). تمرین های منقبض کردن مثانه نیز به منظور افزایش ظرفیت عملکردی آن استفادهشده است گرچه شواهد قطعی برای اثر بخشی آنها وجود ندارد. تلاش به منظور نگهداشتن ادرار هنگام وجود احساس اضطرار برای دفع آن (NE) هم برای کودک و هم برای خانواده ناخوشایند است. علی رغم گزارش های موردی، شواهد تجربی در حمایت از اثر بخشی هیپنوتراپی، تغییر رژیم غذایی و حساسیت زدایی نسبت به مواد حساسیت زا وجود ندارد
رئیس سازمان نظام روانشناسی گفت: به دلیل عدم توجه کافی ستاد ملی مقابله با کرونا و صدا و سیما ،افراد سودجو و روانشناسنماهای مبلغ فرهنگ غربی که بعضاً مطالب غیر علمی و مبتذل را ترویج میکنند.
به گزارش مشرق، محمد حاتمی با اشاره به افزایش فعالیت روانشناسنماها به دنبال شیوع ویروس کرونا گفت: سبک زندگی مردم به دنبال ویروس کرونا و قرنطینه خانوادگی شرایطی را ایجاد کرده است که افرادی تحت عنوان روانشناس، مشاور و جامعهشناس در فضای مجازی فعالیتهای گستردهای داشته باشند و درباره مسائل روانشناختی، خانوادگی، کودکان، نوجوانان و سبک زندگی مردم مشاوره دهند و کارگاه و جلسات آموزشی برگزار کنند، این درحالیست که این افراد هیچگونه صلاحیت علمی و اخلاقی ندارند و از سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور پروانه فعالیت دریافت نکردهاند.
وی با تاکید بر اینکه هر نوع فعالیت روانشناسی و مشاوره در فضای واقعی و مجازی مستلزم مجوز از سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور است، به تمامی کسانی که از طریق لایو، وبینار، اینستاگرام، تلگرام و سایر ابزارهای مجازی فعالیت غیر قانونی انجام میدهند، هشدار داد که در صورت عدم دریافت مجوز از این سازمان با آنها برخورد قانونی میشود.
رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور ادامه داد: سازمان برحسب وظایف تکلیفی برای مقابله با این افراد اقداماتی انجام میدهد، اما مشکلاتی وجود دارد؛ ستاد ملی مبارزه با ویروس کرونا، قوه قضائیه و نیروی انتظامی باید با ما همکاری کنند و صدا و سیما اطلاعیههای سازمان را از شبکه خبر پخش کند تا اطلاعرسانی دقیقی به مردم شود. اما به دلیل همین عدم توجه ستاد ملی مقابله با کرونا و صدا و سیما به مسئله سلامت روان، افراد سودجو و روانشناسنماهای مبلغ فرهنگ غربی که بعضاً مطالب غیر علمی و مبتذل را ترویج میکنند با بسیاری از راهنماییها و خدماتی که به مخاطبان خود ارائه میکنند، منجر به ایجاد اختلاف و بروز آسیبها در درون خانوادهها میشوند.
به گفته حاتمی، بیشترین مخاطبان روانشناس نماها در فضای مجازی افرادی با سنین ۱۶ تا ۳۰ سال هستند؛ جوانان و نوجوانان که عطش مطالب جدید را دارند، بیشتر از سایر افراد از روانشناس نماها آسیب میبینند.
روانشناس سوئیسی در حل جدول
وی در این مقطع حساس کنونی از قوه قضائیه درخواست کرد که با سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور همکاری کنند چراکه به گفته حاتمی بعضی روانشناس نماها که تخلفاتی را انجام دادهاند و به دادسراها معرفی میشوند، تبرئه میشوند و بررسی دقیق صورت نمیگیرد.
حاتمی در پاسخ به این سوال که پلیس فتا برای جلوگیری از روانشناسنماها در فضای مجازی به چه صورت فعالیت میکند؟ گفت: پلیس فتا نیز ساز و کار مناسب جهت برخورد با متخلفان در فضای مجازی را ندارد؛ فرآیندی که در پلیس فتاست، منجر به نتیجه نمیشود؛ تا دادسرا دستور ندهد، پلیس فتا کاری نمیکند و این جزء محدودیتهای پلیس فتا است.
وی با تاکید بر اینکه مسئله سلامت روان از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است، افزود: باید ستاد ملی مقابله با بحران کرونا به نظرات سازمان توجه و برای کنترل فضاهای مجازی کمک کند، به نظر میرسد سلامت روان مسئلهای حاشیهای است، حال آنکه باید مسئله اول در نظام سلامت، مسئله سلامت روان باشد.
رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور با اشاره به اینکه برای دوران پساکرونا باید از هماکنون برنامههای مدونی داشته باشیم، اظهار کرد: در دوران پساکرونا نرخ شیوع اختلالات روانی افزایش پیدا میکند، برای پیشگیری آن باید تمهیداتی را انجام داد. تشکیل ستاد ویژه روانشناختی بحران کرونا تحت نظر ریاست جمهوری ضرورت دارد؛ غربالگری و تدوین شناسنامه سلامتروان برای شهروندان ایرانی نیز لازم است.
حاتمی معتقد است که همانگونه که در دوران کرونا مداخلات اجتماعی و تغییر سبک زندگی، کارآمدی خود را نشان داد، در دوران پساکرونا پیشگیری و خدمات روانشناسی و مشاوره بیش از هر نوع خدماتی اهمیت پیدا میکند.
وی ادامه داد: من طی نامهای به رئیس جمهوری پیشنهاد تشکیل ستاد ویژه روانشناختی بحران کرونا را دادهام؛ امیدواریم این ستاد ویژه هر چه زودتر تشکیل شود، نباید زمان را از دست دهیم. سازمان نظام روانشناسی با تمام ظرفیت و توانمندیهای اعضای خود آماده است تا با کمک نهادها، سازمانها، رسانهها، سازمانهای غیر دولتی و انجمنها برای مقابله با عوارض و آسیبهای روانی دوران پساکرونا برنامهریزی کند.
به گفته رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور، لازم است سازمان نظام روانشناسی و مشاوره عضو ستاد ملی مقابله با کرونا باشد چرا که مسئله استرس، اضطراب، افسردگی، وسواس، سوگ و اختلال PTSD، سبک زندگی، مسائل خانوادگی کودکان و نوجوانان و سایر مسائل روانی کم اهمیتتر از مسائل جسمانی نیست، بلکه به جهاتی مهمتر نیز است.
وی با بیان اینکه موضوع فضاهای مجازی بسیار مهم است، تاکید کرد: باید اجماعی ملی در این باره ایجاد شود. چرا که کودکان، نوجوانان، جوانان و خانوادههای ما در معرض خطر هستند. از همه ارگانها و سازمانهای مسئول، به ویژه ستاد ملی مقابله با کرونا، قوه قضائیه، نیروی انتظامی و صدا و سیما میخواهیم به سازمان نظام روانشناسی و مشاوره جهت مدیریت و برخورد با روانشناسنماها و سودجویان فضای مجازی کمک کند؛ ما به تنهایی نمیتوانیم کاری انجام دهیم.
کليه حقوق اين سايت متعلق به پایگاه خبري-تحليلي مشرق نيوز مي باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است. 0