چگونه احساس بدبختی نکنیم

 
helpkade
چگونه احساس بدبختی نکنیم
چگونه احساس بدبختی نکنیم

کیست که بخواهد همیشه خدا بدبختی را تجربه کند؟ در مورد خودتان مطمئنید؟ شاید همین الان شما در حال ایجاد حس بدبختی برای خودتان باشید!

به گزارش آلامتو و به نقل از سپیده دانایی؛ شاد بودن و خوشبختی، خیلی ربطی به اتفاق‌های بیرونی ندارد، بلکه از درون خودِ آدم‌ها شکل می‌گیرد. روش‌های بیرونی مختلفی را می‌توانید به زندگی‌تان تزریق کنید تا شاد شوید؛ ولی اگر از درون افسرده و غمگین باشید، یا اگر از درون ناتوان باشید، هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتاد.

از سوی دیگر اگر افکارتان، هیجان‌ها و رفتارتان را در مسیر درست هدایت نکنید، احتمالاً جهان شما هم وضعیت بدتری پیدا خواهد کرد. قصد دارم روش‌های مختلفی به شما پیشنهاد دهم که با استفاده از آن‌ها می‌توانید خودتان را بدبخت کنید.

به تمام چیزهایی فکر کنید که دیگران دارند، ولی شما ندارید: شغل فوق‌العاده و پردرآمد، روابط عاطفی سالم، پایدار و متعهدانه، بدن جذاب و بی‌نقص، سلامتی، موفقیت، شهرت، زیبایی، شادابی و… .چگونه احساس بدبختی نکنیم

سپس در ذهنتان خوشحالی و خوشبختی آن‌ها را مجسم کنید و تصور کنید که شما هم اگر آن چیزها را داشتید، چه قدر خوشبخت بودید. اگر این‌طور فکر کنید، من به شما قول می‌دهم احساس بدبختی تمام وجودتان را پر کند.

«مقایسه» یک مشکل اساسی دارد و آن این‌که همیشه یکی هست که از شما بهتر باشد. دارایی‌های بیشتری داشته باشد، دانش بیشتری نسبت به شما داشته باشد، ظاهر بهتری داشته باشد، لباس‌های بهتری بپوشد، شغل بهتری داشته باشد و… . اگر می‌خواهید این حس را نداشته باشید، به‌جای مقایسه با دیگران، خودتان را با خودتان مقایسه کنید.

موفقیت‌ها و شکست‌هایی که در زندگی شخصی‌تان داشته‌اید را در نظر بگیرید. رشدی که در زندگی کرده‌اید را در نظر بگیرید. به حوزه‌هایی که همیشه دوست داشتید در آن‌ها پیشرفت کنید، ولی نتوانسته‌اید، یا تلاش کرده‌اید و نتیجه نداده، دقت کنید. سپس طرح‌هایی تازه برای پیشرفت در آن حوزه‌ها برای خودتان بچینید.

روش کار ساده است. وقت و بی‌وقت و در هر زمان، هنگام کار، مطالعه، قدم‌زدن، تنهایی یا در جمع به اتفاق‌هایی که درگذشته رخ‌داده فکر کنید و نشخوار فکری کنید. برای این‌که در این کار موفق شوید، سعی کنید صرفاً اتفاق‌های ویژه را به خاطر آورید که در آن‌ها شکست‌خورده‌اید یا حتی موفقیت‌های خاصی داشته‌اید که دیگر تکرار نشده‌اند.

احتمالاً این‌گونه فکرکردن به خاطره‌ها یا حتی رؤیابافی برای اتفاق‌هایی که در آینده رخ خواهد داد، بسیار لذت‌بخش باشد. سعی کنید تا جای ممکن تمرکزتان را از زمان حال و اتفاق‌هایی که در حال روی دادن است، بردارید. به این شکل من به شما قول می‌دهم که هرلحظه احساس بدبختی کنید.

اگر می‌خواهید این حس را نداشته باشید، باید افکارتان را مدیریت کنید. وقتی افکار مدیریت شده باشند، فکرکردن به گذشته و آینده فقط «بخشی» از زندگی روزمره شما خواهند شد و نه همهٔ زندگی شما. اگر فکر می‌کنید که می‌توانید این افکار را از ذهنتان حذف کنید، احتمالاً اشتباه می‌کنید.

خاطره‌ها از ذهن فراموش نمی‌شوند و رؤیابافی و خیال‌پردازی نیز یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد ذهن هر انسانی است. از طرف دیگر نمی‌توانید افکارتان را متوقف کنید؛ چراکه ذهن انسان ماشین ۲۴ساعتهٔ تولید افکار است و تلاش برای خاموش‌کردن آن، عملاً بی‌فایده است. مثل این است که من به شما بگویم به زرافه فکر نکنید! حالا به چه چیزی فکر می‌کنید!؟

برای بودن در لحظهٔ حال، یکی از روش‌ها استفاده از تمرین تنفس و تمرکز بر روی دم و بازدم است. یکی دیگر از روش‌ها ذهن‌آگاهی روی کاری است که در لحظه در حال انجام آن هستید؛ مثلاً اگر در حال رانندگی هستید، به‌جای فکرکردن به حرف‌های رئیستان، یا استادتان یا همکارتان، به چیزی که درست در روبروی شما می‌گذرد، تمرکز کنید. مثلاً به ماشین‌هایی که از کنار شما رد می‌شوند، به درختان، به آدم‌ها، به ساختمان‌ها.

به چیزهایی فکر کنید که همیشه علاقه‌مند بودید داشته باشید و به دست نیاورده‌اید. به آرزوهای ازدست‌رفته فکر کنید. حتی می‌توانید شروع به سرزنش خودتان کنید. خودتان را به خاطر این‌که دست‌وپاچلفتی بودید و نتوانستید یک کار درست‌وحسابی انجام دهید، سرزنش کنید.

خودتان را به خاطر این‌که آن‌قدر باهوش نبودید که بتوانید در شغلتان پیشرفت کنید، یا آن‌قدر توانمند نبودید که در دانشگاه یا مدرسه نتایج قابل‌قبول به دست آورید، سرزنش کنید. من به شما قول می‌دهم با تمرکز روی نداشته‌های‌تان، شما یکی از بدبخت‌ترین آدم‌های روی زمین خواهید بود.

فکرکردن به این مسائل، به‌ذات اشکالی ندارد، همهٔ ما در روزهایی از زندگی‌مان، افسوس نداشته‌ها و کارهای نکرده‌مان را می‌خوریم. اشکال از آن جایی شروع می‌شود که این شکلِ فکرکردن، الگوی فکری هرروز شما شود، بدون این‌که تلاشی برای کاهش این افسوس کرده باشید. اشکال این شیوه این است که اگر هیچ کاری نکنید، همیشه در این وضعیت خواهید ماند. همیشه افسوس خواهید خورد و همیشه خودتان را سرزنش خواهید کرد.

برای این‌که این حس را نداشته باشید، باید «اقدام به عمل» کنید. یعنی چه؟ یعنی این‌که اگر به اندازهٔ کافی افسوس خورده‌اید! حالا وقت آن رسیده که برنامه‌ای برای زندگی‌تان ترتیب دهید که حداقل همین لحظات هم تبدیل به افسوس نشوند.

مثلاً به‌جای این‌که به این فکر کنید که چرا پول‌ندارید، روی این موضوع تمرکز کنید که «چگونه» می‌توانید ازاین‌پس پول به دست بیاورید و برنامه‌ای عملی و کاربردی برای این کار بنویسید.

به خانواده‌تان فکر کنید، اگر خانوادهٔ آرام و کم‌تر متشنجی داشتید، الآن حالتان خوب بود. یا به وضعیت اقتصادی جامعه فکر کنید، اگر اقتصاد مملکت مریض نبود، شما الآن پولدار بودید. به محیط کاری‌تان فکر کنید، اگر رئیستان آدم بی‌خودی نبود، اگر همکارانتان زیرآبتان را نمی‌زدند، حالا ارتقاء پیداکرده بودید.

اگر استادتان عقده‌ای نبود(!) این ترم مشروط نمی‌شدید، اگر پدرومادرتان اجازه می‌دادند، شما انتخاب بهتری می‌کردید. سعی کنید تا جای ممکن، برای چیزی که حالا هستید، دنبال دلیل‌ها و مقصرهای بیرونی بگردید. من به شما قول می‌دهم با این روش نه‌تنها حالا، بلکه تا آخر عمرتان هم هیچ اتفاق خوشایند خاصی نخواهد افتاد و شما هیچ پیشرفت قابل‌توجهی نخواهید کرد و همیشه احساس بدبختی خواهید کرد.

در روان‌شناسی به این مدل از تلقی، «کنترل بیرونی» می‌گویند؛ یعنی تمام اتفاق‌ها خارج از دسترس ما هستند و ما هیچ کنترلی روی آن‌ها نداریم. در مقابل، نوعی از اِسناد هم وجود دارد که به آن «کنترل درونی» می‌گویند. در این نوع، ما در همهٔ اتفاق‌ها سهم و مشارکت داریم؛ مثلاً کسی که کنترل درونی دارد، مسئولیت مشروطی در امتحانات را نه به بی‌انصاف‌بودن استاد که به کم‌کاری خودش ربط می‌دهد و مسئولیت آن را می‌پذیرد.

کسی که کنترل درونی دارد، ضمن درنظرداشتن وضعیت خانوادگی که در آن رشد کرده، بخش عمده‌ای از شکست‌های خود را به دلایل درونی و ضعف در توانمندی‌ها یا برنامه‌ریزی‌هایش نسبت می‌دهد تا به وضعیت خانوادگی یا اجتماعی. برای این‌که این احساس‌ها را نداشته باشید، سعی کنید تا جای ممکن به مسئولیت خودتان در اتفاق‌ها توجه کنید.

سعی کنید تا می‌توانید از دست کسی ناراحت نشوید. تا جای ممکن لبخند بزنید. بگذارید شما را به‌عنوان فردی که همیشه شاد است بشناسند. مهم نیست که از درون چه‌قدر اندوهگین هستید. هیجان‌هایتان را نشان ندهید. نگذارید کسی بفهمد که همین حالا چه احساسی دارید. به هیچ‌کس «نه» نگویید.

سعی کنید همیشه مهربان باشید و هیچ‌کس را از دست خودتان ناراحت نکنید. درخواست‌ها و کارهای دیگران را در اولویت قرار دهید، مهم نیست که کارهای خودتان عقب بیافتد. ابراز وجود نکنید؛ چون امکان دارد دیگران از دستتان ناراحت شوند. تبریک می‌گویم: حالا شما یک بدبخت تمام‌عیار هستید!

در دنیای روانشناسی به این‌جور آدم‌ها «Yes People» می‌گویند؛ یعنی آدم‌های «بله‌قربان‌گو»؛ یعنی «آدم همیشه خوب». این‌جور آدم‌ها همیشه نیازهای دیگران را در اولویت قرار می‌دهند و تا جای ممکن سعی می‌کنند، دل دیگران را به دست بیاورند.

برای این‌که این احساس را نداشته باشید، باید «اصیل» باشید. یعنی جوری باشید که هستید، نه جوری که دیگران دوست دارند باشید. سعی کنید با هیجان‌هایتان به‌صورت اصیل برخورد کنید. یعنی احساس‌هایتان را همان‌گونه که هستند ابراز کنید. خیلی از آدم‌ها حتی وقتی عصبانی یا غمگین هستند، هم لبخند می‌زنند.

در ‌واقع هیجان اصیل را به یک هیجان اجتماع‌پسند تبدیل می‌کنند. انگار همه لبخند را دوست دارند، ولی مشکل این است که با وجودی که لبخند می‌زنید، خودتان احساس خوبی ندارید. سعی کنید رفتار اصیل داشته باشید. در اولویت‌هایتان تجدیدنظر کنید، اگر فکر می‌کنید که باید اول به کارهای خودتان برسید، کارهای دیگران را قبول نکنید.

من فکر می‌کنم آدم‌های اصیل، آدم‌هایی که واقعی هستند، آدم‌هایی که خودشان را قبول دارند و عزت‌نفس بالایی دارند، دوست‌داشتنی‌تر و محبوب‌تر از «بله‌قربان‌گو»ها هستند.

سلام عالی بود ممنون

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

داشتن احساسات منفی در زندگی هر فردی ممکن است پیش بیاید و فرد احساس یاس
و ناامیدی کند ما در این مطلب از پرشین وی قصد دایم برای شما شرح دهیم که چه باورها باعث می شود
احساس بدبختی کنیم و اگر این احساسات منفی ادامه پیدا کند می تواند اثرات عمیق تری بر روی افراد
بگذارد در ادامه مطلب همراه ما باشید

من فکر می‌کنم شاد بودن و خوشبختی، خیلی ربطی به اتفاق‌های بیرونی ندارد، بلکه از درون خودِ آدم‌ها نشات می‌گیرد.
روش‌های بیرونی مختلفی را می‌توانید به زندگی‌تان تزریق کنید تا شاد شوید، ولی اگر از درون افسرده و غمگین باشید،
یا اگر از درون ناتوان باشید، هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتاد.
از سوی دیگر اگر هیجان‌ها و رفتارتان را در مسیر درست هدایت نکنید، احتمالاً جهان شما هم وضعیت بدتری پیدا
خواهد کرد.
قصد دارم روش‌های مختلفی به شما پیشنهاد دهم که با استفاده از آن‌ها شما می‌توانید خودتان را بدبخت کنید.

خودتان و زندگی‌تان را با دیگران مقایسه کنید

به تمام چیزهایی فکر کنید که دیگران دارند ولی شما ندارید (مثل شغل فوق‌العاده و پردرآمد، روابط عاطفی سالم، پایدار
و متعهدانه، بدن و استایل جذاب و بی‌نقص، سلامتی، موفقیت، شهرت، زیبایی، شادابی و…).
سپس در ذهن‌تان خوشحالی و خوشبختی آن ها را تجسم و تصور کنید که شما هم اگر آن چیزها را
داشتید چقدر خوشبخت بودید.

اگر این‌طور فکر کنید من به شما قول می‌دهم احساس بدبختی تمام وجودتان را فراخواهد گرفت.«مقایسه» یک مشکل اساسی دارد
و آن اینکه همیشه یکی هست که از شما بهتر باشد.
دارایی‌های بیشتری داشته باشد، دانش بیشتری نسبت به شما داشته باشد، ظاهر بهتری داشته باشد، لباس‌های بهتری بپوشد، شغل بهتری
داشته باشد و… .چگونه احساس بدبختی نکنیم

اگر می‌خواهید این حس را نداشته باشید، به جای مقایسه با دیگران، خودتان را با خودتان مقایسه کنید.
موفقیت‌ها و شکست‌هایی را که در زندگی شخصی‌تان داشته‌اید در نظر بگیرید.
رشدی را که در زندگی کرده‌اید در نظر بگیرید.
به مواردی که همیشه دوست داشتید در آن حوزه پیشرفت کنید، ولی نتوانسته‌اید یا تلاش کرده‌اید و نتیجه نداده، دقت
کنید.
سپس طرح‌هایی تازه برای پیشرفت در آن حوزه‌ها برای خودتان بچینید.

مدت زمان زیادی از وقت خود را صرف فکر کردن به گذشته و آینده کنید

روش کار ساده‌ است، وقت و بی ‌وقت و در هر زمان، هنگام کار، مطالعه، قدم زدن، تنهایی یا در
جمع به اتفاق‌هایی که در گذشته رخ داده، فکر کنید و نشخوار فکری کنید.
برای این که در این کار موفق شوید، سعی کنید صرفاً اتفاق‌های ویژه را به خاطر آورید که در آن
ها شکست خورده‌اید یا حتی موفقیت‌های خاصی داشته‌اید که دیگر تکرار نشده‌اند.

احتمالاً این‌گونه فکر کردن به خاطره‌ها یا حتی رویابافی برای اتفاق‌هایی که در آینده رخ خواهد داد، بسیار لذت‌بخش باشد.
سعی کنید تا جای ممکن تمرکزتان را از زمان حال و اتفاق‌هایی که در حال روی دادن است، بردارید.
به این شکل من به شما قول می‌دهم که هر لحظه احساس بدبختی کنید.اگر می‌خواهید این حس را نداشته باشید،
باید افکارتان را مدیریت کنید.
وقتی افکار مدیریت شده باشند، فکر کردن به گذشته و آینده «بخشی» از زندگی روزمره شما خواهند شد و نه
همه زندگی شما.

از طرف دیگر نمی‌توانید افکارتان را متوقف کنید، چراکه ذهن انسان ماشین ۲۴ ساعته‌ تولید افکار است و تلاش برای
خاموش کردن آن، عملاً بی‌فایده است.
مثل این است که من به شما بگویم به زرافه فکر نکنید! حالا به چه چیزی فکر می‌کنید!؟برای بودن در
لحظه‌ حال، یکی از روش‌ها استفاده از تمرین تنفس و تمرکز روی دم و بازدم است.
یکی دیگر از روش‌ها ذهن‌آگاهی روی کاری است که در لحظه در حال انجام آن هستید.

مثلاً اگر در حال رانندگی هستید، به جای فکر کردن به حرف‌های رئیس‌تان (یا استاد یا همکارتان)، به چیزی که
درست در روبه روی شما می‌گذرد تمرکز کنید.
مثلاً به ماشین‌هایی که از کنار شما رد می‌شوند، به درختان، به آدم‌ها، به ساختمان‌ها.

روی چیزهایی که ندارید تمرکز کنید

به چیزهایی فکر کنید که همیشه علاقه‌مند بودید داشته باشید و به دست نیاورده‌اید .
به آرزوهای از دست رفته فکر کنید.
حتی می‌توانید شروع به سرزنش خودتان کنید.
خودتان را به خاطر این که دست و پا چلفتی بودید و نتوانستید یک کار درست و حسابی انجام دهید،
سرزنش کنید.

اشکال این شیوه این است که اگر هیچ کاری نکنید، همیشه در این وضعیت خواهید ماند.
همیشه افسوس خواهید خورد و همیشه خودتان را سرزنش خواهید کرد.
برای این که این حس را نداشته باشید، باید «اقدام به عمل» کنید.
یعنی چه؟ یعنی این که اگر به اندازه کافی افسوس خورده‌اید! حالا وقت آن رسیده که برنامه‌ای برای زندگی‌تان ترتیب
دهید که حداقل همین لحظات هم به افسوس تبدیل نشوند.
مثلاً به جای این که به این فکر کنید که چرا پول ندارید، روی این موضوع تمرکز کنید که «چگونه»
می‌توانید از این پس پول به دست بیاورید و برنامه‌ای عملی و کاربردی برای این کار بنویسید.

دنبال مقصر برای اشتباه‌هایتان بگردیدبه خانواده‌تان فکر کنید، اگر خانواده‌ آرام و کمتر متشنجی داشتید، الان حالتان خوب بود
.
یا به وضعیت اقتصادی جامعه فکر کنید، اگر اقتصاد مملکت مریض نبود شما الان پولدار بودید.
به محیط کاری‌تان فکر کنید، اگر رئیس‌تان آدم بی‌خودی نبود، اگر همکارانتان زیراب‌تان را نمی‌زدند، حالا ارتقا پیدا کرده بودید.
اگر استادتان عقده‌ای نبود! این ترم مشروط نمی‌شدید، اگر پدر و مادرتان اجازه می‌دادند، شما انتخاب بهتری می‌کردید سعی کنید
تا جای ممکن، برای چیزی که حالا هستید، دنبال دلیل‌ها و مقصرهای بیرونی بگردید.
من به شما قول می‌دهم با این روش نه تنها حالا، بلکه تا آخر عمرتان هم هیچ اتفاق خوشایند خاصی
نخواهد افتاد و شما هیچ پیشرفت قابل توجهی نخواهید کرد و همیشه احساس بدبختی خواهید کرد.

کسی که کنترل درونی دارد، ضمن در نظر داشتن وضعیت خانوادگی که در آن رشد کرده، بخش عمده‌ای از شکست‌های
خود را به دلایل درونی و ضعف در توانمندی‌ها یا برنامه‌ریزی‌هایش نسبت می‌دهد تا به وضعیت خانوادگی یا اجتماعی.
برای این که این احساس‌ها را نداشته باشید، سعی کنید تا جای ممکن به مسئولیت خودتان در اتفاق‌ها توجه کنید.

همه را از خودتان راضی نگه دارید

سعی کنید تا می‌توانید از دست کسی ناراحت نشوید .
تا جای ممکن لبخند بزنید.
بگذارید شما را به عنوان فردی که همیشه شاد است بشناسند، مهم نیست که از درون چقدر اندوهگین هستید.
هیجان‌هایتان را نشان ندهید.
نگذارید کسی بفهمد که همین حالا چه احساسی دارید.
به هیچ‌کس «نه» نگویید.

سعی کنید همیشه مهربان باشید و هیچ کسی را از دست خودتان ناراحت نکنید.
درخواست‌ها و کارهای دیگران را در اولویت قرار دهید، مهم نیست که کارهای خودتان عقب بیفتد.
ابراز وجود نکنید چون امکان دارد دیگران از دست‌تان ناراحت شوند.
تبریک می‌گویم؛ حالا شما یک بدبخت تمام عیار هستید!

در دنیای روان شناسی به این جور آدم‌ها «Yes People» می‌گویند،
یعنی آدم «بله قربان گو»، یعنی «آدم همیشه خوب».
این‌جور آدم‌ها همیشه نیازهای دیگران را در اولویت قرار می‌دهند و تا جای ممکن سعی می‌کنند دل دیگران را به
دست بیاورند..

 

۱‏‎ ـ‌ ‎مقایسه‌های افراطی در فضای مجازی:

امروزه همه افراد، بزرگ و کوچک، پیر و جوان، زن و مرد یک گوشی هوشمند در دست دارند و اکثر وقت خود را در شبکه‌های مجازی متنوع می‌گذرانند.

روزی چندبار عکس‌های کاربران اینستاگرام را رصد می‌کنیم و به حال خوشی که دارند غبطه می‌خوریم. عکس‌هایی که افراد در سفرهایشان گرفته‌اند.

عکس از مهمانی‌های. عکس با لبخندهای پررنگ و عمیق. عکس‌هایی با لباس‌های گران قیمت در مکان‌های لوکس و…. اگر کمی با خودمان منطقی باشیم به این نتیجه می‌رسیم که حتی خود ما هم عکسی از درد و غصه و مریضی‌هایمان را به اشتراک نگذاشته‌ایم. هر عکسی از ما ثبت شده است در حال خنده و خوشی بوده‌ایم.

‏ ۲ ـ ترس از شکست خوردن:

اکثر مواقع ترسی که درون‎‌‎مان نفوذ کرده را تکریم می‌کنیم. به این معنی که هیچ‌وقت اجازه نمی‌دهیم که با آن ترس روبرو شویم.

اگر با ترسی که داریم روبرو شویم، متوجه می‌شویم که ترسش از مواجهه و انجام آن
عمل بیشتر بوده است. اگر قدرت ریسک پذیری را در خود پرورش دهیم و به صورت عاقلانه با ترس‌های خود روبرو شویم از شکست نمی‌هراسیم.

چون برای رسیدن به موفقیت از راه‌های میان‌بر زیادی استفاده می‌کنیم.

اگر برای رسیدن به یک هدف با شکست و بن بستی روبرو شویم، خود را نمی‌بازیم و بار دیگر از راهی دیگر به آن هدف نزدیک می‌شویم. افرادی را به خاطر بیاورید که سال‌هاست پشت کنکور هستند و درس می‌خوانند تا به هدف دلخواه خود برسند.

اگر یک سال در کنکور شکست خوردند عزم‌شان را جزم می‌کنند تا باز هم تلاش کنند. اکثر ناکامی‌ها و فرسودگی‌های ما از این جهت است که از شکست خوردن و بازنده شدن واهمه داریم. وقتی با آن مواجه می‌شویم تمام درهای دیگر را هم بسته می‌بینیم و برای رسیدن به پیشرفتی دیگر مسیر دیگری را انتخاب نمی‌کنیم.‎

این یک واقعیت طبیعی‌ است که غم و شادی در کنار هم باشند‎

‏۳‏‎ ‎ ـ شفاف سازی معیارهای خود‎:

یک روزی هم برویم با خودمان خلوت کنیم و از خودمان بپرسیم که واقعا تعریف ما از خوشبختی چیست؟ چه ملاک‌هایی از خوشبختی را امروز در زندگی خود به دست آورده‌ایم؟ به چه کسی بدبخت می‌گوییم؟ جنبه‌های مثبت و منفی زندگی ما چیست؟ ملاک خوشبختی را ثروت و مدرک دانشگاهی می‌دانیم یا حس ارزشمندی؟ چقدر برای خوشبختی خود تلاش کرده‌ایم؟

مجله سپیده دانایی / asriran

Copyright (c) 2006-2019 persianv.com All Rights Reserved

© باز نشر مطالب اختصاصی سایت فقط با ذکر منبع و لینک مطلب در سایت persianv.com مجاز میباشد .


چنددقیقه ای بدون دردسر ماست سالم بساز!


این آزمون شخصیت شما را مشخص می کند

گاهی خودمان هم به برخی شرایط افسرده و خموده بودن، دامن می‌زنیم‎

 

دنیا روی مدار سینوسی قرار دارد. همین است که گاهی احساس سرخوشی می‌کنیم و گاهی فکر می‌کنیم بدبیارترین آدم روی زمین هستیم.چگونه احساس بدبختی نکنیم

 

یک روز با تمام وجود زندگی را دوست داریم و یک روز دل‌مان می‌خواهد جلوی زندگی‌مان یک نقطه بگذاریم. روزهایی را در زندگی تجربه کرده‌ایم که حس زیستن داشته‌ایم و خودمان را خوشبخت‌ترین آدم دنیا می‌دانستیم و روزهایی را داشته‌ایم که دائم ورد زبان‌مان این بوده که چقدر ما بدبختیم و این زندگی چرا سر نمی‌آید. این یک واقعیت طبیعی‌ است که غم و شادی در کنار هم باشند.

 

شادی‌ها می‌آیند تا غم‌ها ما را از پا در نیاورند و غم‌ها می‌آیند تا شادی‌ها برای‌مان یکنواخت نشوند. تنها با دانستن گذرا بودن این حالات اندوه و شادی می‌توانیم خودمان را تسلی بدهیم و به قول شاعر: «و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می‌گذرد.».

 

نکته غم‌انگیز ماجرا این است که گاهی ماندگاری این غم و اندوه در ما یا اطرافیان‌مان بیش از اندازه می‌شود و غم مهمان همیشگی و دائمی درونی می‌شود و کم‌کم به این روند عادت می‌کنیم و هیچ تلاشی برای راندن این اندوه نمی‌کنیم.

 

تا به‌حال به این فکر کرده‌اید که چرا امروزه بیشتر قشر جوان، برخلاف شور و نشاطی که باید داشته باشند، دائم افسرده، گوشه‌گیر و نالان هستند؟ مسائل اقتصادی کشور مهم است اما گاهی خودمان هم به برخی شرایط افسرده و خموده بودن، دامن می‌زنیم. آیا تا به حال به دلایلی که منجر می‌شود دائم احساس بدبختی کنیم، فکر کرده‌اید؟

 

‏۱‏‎ ـ‌ ‎مقایسه‌های افراطی در فضای مجازی: 

امروزه همه افراد، بزرگ و کوچک، پیر و جوان، زن و مرد یک گوشی هوشمند در دست دارند و اکثر وقت خود را در شبکه‌های مجازی متنوع می‌گذرانند.

 

روزی چندبار عکس‌های کاربران اینستاگرام را رصد می‌کنیم و به حال خوشی که دارند غبطه می‌خوریم. عکس‌هایی که افراد در سفرهایشان گرفته‌اند.

 

عکس از مهمانی‌های. عکس با لبخندهای پررنگ و عمیق. عکس‌هایی با لباس‌های گران قیمت در مکان‌های لوکس و…. اگر کمی با خودمان منطقی باشیم به این نتیجه می‌رسیم که حتی خود ما هم عکسی از درد و غصه و مریضی‌هایمان را به اشتراک نگذاشته‌ایم. هر عکسی از ما ثبت شده است در حال خنده و خوشی بوده‌ایم.

 

حتی اگر آن شادی مصنوعی باشد. پس نباید گمان کنیم تمام روزها و ساعات این افراد در همین عکس‌ها خلاصه شده‎‌‎اند. ما هیچ خبری از پشت صحنه آن عکس‌ها نداریم پس بهتر است به خودمان بگوییم که ظاهر زندگی افراد را، با باطن زندگی خودمان مقایسه نکنیم‎.‎

 

‏ ۲ ـ ترس از شکست خوردن: 

اکثر مواقع ترسی که درون‎‌‎مان نفوذ کرده را تکریم می‌کنیم. به این معنی که هیچ‌وقت اجازه نمی‌دهیم که با آن ترس روبرو شویم.

 

اگر با ترسی که داریم روبرو شویم، متوجه می‌شویم که ترسش از مواجهه و انجام آن عمل بیشتر بوده است. اگر قدرت ریسک پذیری را در خود پرورش دهیم و به صورت عاقلانه با ترس‌های خود روبرو شویم از شکست نمی‌هراسیم.

 

چون برای رسیدن به موفقیت از راه‌های میان‌بر زیادی استفاده می‌کنیم.

 

اگر برای رسیدن به یک هدف با شکست و بن بستی روبرو شویم، خود را نمی‌بازیم و بار دیگر از راهی دیگر به آن هدف نزدیک می‌شویم. افرادی را به خاطر بیاورید که سال‌هاست پشت کنکور هستند و درس می‌خوانند تا به هدف دلخواه خود برسند.

 

اگر یک سال در کنکور شکست خوردند عزم‌شان را جزم می‌کنند تا باز هم تلاش کنند. اکثر ناکامی‌ها و فرسودگی‌های ما از این جهت است که از شکست خوردن و بازنده شدن واهمه داریم. وقتی با آن مواجه می‌شویم تمام درهای دیگر را هم بسته می‌بینیم و برای رسیدن به پیشرفتی دیگر مسیر دیگری را انتخاب نمی‌کنیم.‎

 

این یک واقعیت طبیعی‌ است که غم و شادی در کنار هم باشند‎

 

‏۳‏‎ ‎ ـ شفاف سازی معیارهای خود‎: 

یک روزی هم برویم با خودمان خلوت کنیم و از خودمان بپرسیم که واقعا تعریف ما از خوشبختی چیست؟ چه ملاک‌هایی از خوشبختی را امروز در زندگی خود به دست آورده‌ایم؟ به چه کسی بدبخت می‌گوییم؟ جنبه‌های مثبت و منفی زندگی ما چیست؟ ملاک خوشبختی را ثروت و مدرک دانشگاهی می‌دانیم یا حس ارزشمندی؟ چقدر برای خوشبختی خود تلاش کرده‌ایم؟

 

به چند نفر حس خوشبختی و خوشحالی داده‌ایم؟ بدبختی به معنای جیب خالی‌ست یا مغز خالی؟ خودمان را با یک چالش روبرو کنیم و از خودمان بخواهیم همه چیز را ایده‌آل گرا یا زیاد از حد تلخ و تاریک نبینیم.شاید واقعا ملاک و تعریف ما از خوشبختی غلط باشد و یک عمر اشتباهی خودمان را عذاب داده‌ایم‎.‎چگونه احساس بدبختی نکنیم

 

‏۴‏‎ ـ آرزوهای قابل دسترس و غیرفانتزی داشته باشید‎:‎ 

دوستی دارم که از بچگی آرزو دارد که فضانورد شود. همیشه خودش را در فضا و فلان سیاره تصور می‌کند.

 

تا الان که بیست و چند سال سن دارد، نهایت رسیدن به آرزویش این بوده که کلاس‌های نجوم رفته و چندبار آسمان شب را رصد کرده‌است. همیشه هم از اینکه مثل انوشه انصاری نشده است می‌نالد و می‌گوید: «چقدر من بدبختم که یک‌بار به فضا نرفتم!». آرزو داشتن خوب است.

 

اما اگر سمت آرزوهایی برویم که برآورده شدن‌شان تنها در خواب و رویا محقق می‌شود، باعث می‌شود دائم حس بدبختی و ناکامی کنیم که به آن‌ها نمی‌رسیم. اگر هم آرزوهای این چنینی دارید، آن را مبداء و مقصد زندگی‌تان ندانید که اگر رسیدن به آن را دور از ذهن و امکانات‌تان دیدید، افسرده و غمگین شوید‎.‎

 

‏۵‏‎ـ بستن چشم‌مان بر روی حقایق‎: 

یک طنز تلخی بود که می‌گفت ما جماعت ایرانی زمانی‌که در مطب دکتری منتظر می‌مانیم، تا آن ‌وقتی‌که از مطب بیرون می‌زنیم در حال حساب کتاب این هستیم که ببینیم این دکتر روزی چقدر درآمد دارد! این مثال را به دیگر وجوه زندگی تعمیم دهید.

 

همیشه وقتی موفقیت یک نفر را در زمینه‌ای می‌بینیم، هیچ‌گاه به این فکر نمی‌کنیم که آن فرد چقدر برای رسیدن به این موقعیت تلاش کرده‌است. همیشه به‌جای دیدن مسیر موفقیت، فقط نتیجه را می‌بینیم.

 

همین باعث می‌شود خیال کنیم خوشبختی و موفقیت از آسمان در دامن یک فرد افتاده و هیچ تلاشی در این زمینه رخ نداده. بنابراین خودمان هم همیشه دنبال معجزه و معجون موفقیت می‌گردیم و اگر آن را پیدا نکردیم دائم دم از بدبختی و بدشانسی‌مان می‌زنیم.‏

 

منبع: salamatnews.com

 

مطالب بیشتر برای زندگی بهتر


درخواست وکیل طلاق و مشاوره تلفنی رایگان


حس می کنی دچار کم شنوایی شدی؟


سفارش آنلاین کیک تازه خانگی

طرح فروش اقساط(بدون پیش پرداخت)لوازم خانگی


تا60%تخفیف پرطرفدارترین محصولات جنسی

سریعترین وارزانترین راه سفربه نقاط مختلف


جهیزیه ات رو قسطی وبدون پیش پرداخت بخر


اقساط36ماهه لوازم خانگی بدون پیش پرداخت

چنین کیکی روفقط تواین یخچال میتونی جابدی


قبل از گرونی و شلوغی عید فرشت رو بخر!


مشاوره تلفنی طلاق


صفر تا صد یک شغل پولساز برای خانم ها

پکیجی که شما را به هدف تحصیلی‌تان میرساند


سوالات پیش از ازدواج به تفکیک جلسه

Makan Inc.| All Rights Reserved – © 2013 – 2021

برای مشاهده نتایج کلید Enter و برای خروج کلید Esc را بفشارید.

{“@context”:”https://schema.org”,”@type”:”FAQPage”,”mainEntity”:[{“@type”:”Question”,”name”:”چرا گاهی اوقات احساس بدبختی می‌کنیم؟”,”acceptedAnswer”:{“@type”:”Answer”,”text”:”دلیل احساس بدبختی که گاه‌به‌گاه گریبان شما را می‌گیرد آن است که حواس فیزیکی‌تان به شما تجربه‌ای ناخوشایند می‌بخشند. مغز شما تلاش می‌کند تا دلیل آن احساسات را پیش‌بینی کند و هرچه با مفاهیم بیشتری آشنایی داشته باشید و هر چه مثال‌های بیشتری بتوانید بزنید، به شکل موثرتری می‌توانید احساسات خود را مدیریت کرده و رفتار خود را تغییر دهید.”}},{“@type”:”Question”,”name”:”چطور از دست احساس بی‌حوصلگی و ناامیدی خلاص شویم؟”,”acceptedAnswer”:{“@type”:”Answer”,”text”:”دفعه بعدی که با احساس ترس و وحشت صبحگاهی بیدار می‌شوید، از خود بپرسید: «آیا این احساس می‌تواند منشا جسمانی داشته باشد؟»
بررسی کرده و ببینید: درون بدن شما چه چیزی در حال اتفاق افتادن است؟ وقتی آلارم ساعت به صدا درمی‌آید، آیا شما را از خوابی عمیق بیدار کرده و شما غرغر می‌کنید؟ یا شاید هوای اتاق بیش ‌از حد گرم یا سرد است و دردی در بدنتان دارید.
شما این توانایی را دارید که با یاد گرفتن نحوه شکل دادن به تجربیات خود، از تعدد دفعاتی که احساسات دردناک سراغتان می‌آید و پیامدهای آن در زندگی خود بکاهید”}}]}

اغلب ما گرفتار چنین حسی بوده‌ایم – زنگ موبایل به صدا درمی‌آید و ذهنمان استارت می‌خورد و قبل از آن‌که متوجه شویم، نگرانی و ترس تمام وجودمان را فرا گرفته و احساس بی‌حوصلگی، افسردگی و بدبختی می‌کنیم. استاد روان‌شناسی دکتر لیزا فلدمن بارت که یک نوروساینتیست (متخصص علوم اعصاب) است، خود نیز این احساس را تجربه کرده است. در این مقاله او روشی برای متوقف کردن این سیکل معیوب پیشنهاد می‌کند.

فهرست

دکتر بارت می‌گوید:‌ «از خواب بیدار می‌شوید و هم‌زمان که هشیاری خود را به دست می‌آورید، یک احساس ناامیدی، ترس سهمگین و بدبختی وجودتان را در برمی‌گیرد. بلافاصله ذهنتان به هزار راه می‌رود. شما به تمام کارهای مزخرفی که قرار است در محل کار انجام دهید فکر می‌کنید – کوهی از ایمیل که هیچ‌وقت قرار نیست خالی شود و تماس‌های تلفنی که باید برقرار کنید و ملاقات مهمی که در آن سر شهر دارید. قرار است دوباره با ترافیک دست به گریبان شوید، برای برداشتن بچه‌ها از کلاس باز هم دیر خواهید کرد، مادرتان مریض است و اصلا نمی‌دانید که برای شام چه چیزی باید بپزید. یا خدا! این چه زندگی مصیبت‌باری است که من دارم!»چگونه احساس بدبختی نکنیم

شاید بگویید مادرم مریض نیست و بچه یا قرار ملاقاتی هم در آن سر شهر ندارم، اما بقیه موارد چه؟ هزاران کار عقب مانده‌تان، پیش از شروع روز به شما احساس خفگی می‌دهد و با کله وارد گودال ناامیدی و افسردگی می‌‌شوید.

به گفته دکتر بارت، دو جمله آخر سناریوی فوق – «یا خدا! این چه زندگی مصیبت‌باری است که من دارم!» بیشترین جفا و خیانت را در حق شما می‌کنند. چرا؟ از آنجا که خیلی اوقات ما به اشتباه به یک نتیجه‌گیری کلی می‌رسیم که: زندگی‌مان را بوی تعفن فرا گرفته است.

اما به گفته دکتر بارت، لازم نیست شما این احساس بدبختی را بپذیرید. او طی مطالعاتی که در آزمایشگاه علوم عاطفی در دانشگاه نورث‌استرن بوستون انجام می‌دهد به نتایج شگفت‌انگیزی در مورد عواطف انسانی رسیده است. برخلاف تصور بسیاری از ما، نه تنها احساسات بخشی جدایی‌ناپذیر از مغز ما نیستند بلکه قابل‌کنترل هم هستند. احساسات ما فرضیه‌هایی هستند که مغز ما بر اساس تجربیات گذشته‌ای که داشته‌ایم به وجود می‌آورد.

او در کتاب خود با عنوان «چگونه احساسات ایجاد می‌شوند» می‌گوید:

«دلیل احساس بدبختی که گاه‌به‌گاه گریبان شما را می‌گیرد آن است که حواس فیزیکی‌تان به شما تجربه‌ای ناخوشایند می‌بخشند. مغز شما تلاش می‌کند تا دلیل آن احساسات را پیش‌بینی کند و هرچه با مفاهیم بیشتری آشنایی داشته باشید و هر چه مثال‌های بیشتری بتوانید بزنید، به شکل موثرتری می‌توانید احساسات خود را مدیریت کرده و رفتار خود را تغییر دهید.»

دکتر بارت می‌گوید:

«وقتی احساسات مرتبط با اضطراب سراغ شما می‌آیند، مغز شما به دنبال توضیحی برای عواطفی که در بدنتان است می‌گردد و در نهایت شما آن را به شکل احساس بدبختی تجربه می‌کنید. اما آن احساسات شاید نشانگر وجود هیچ مشکل خاصی در زندگی شما نباشند … شاید شما صرفا خسته باشید. شاید به اندازه کافی نخوابیده‌اید. شاید گرسنه‌اید. شاید آب بدن شما کاهش یافته است.»

بنابراین او چنین پیشنهاد می‌کند: دفعه بعدی که با احساس ترس و افسردگی صبحگاهی بیدار می‌شوید، از خود بپرسید: «آیا این احساس می‌تواند منشا جسمانی داشته باشد؟»

بررسی کرده و ببینید: درون بدن شما چه چیزی در حال اتفاق افتادن است؟ وقتی آلارم ساعت به صدا درمی‌آید، آیا شما را از خوابی عمیق بیدار کرده و شما غرغر می‌کنید؟ یا شاید هوای اتاق بیش ‌از حد گرم یا سرد است و دردی در بدنتان دارید.

دکتر بارت می‌گوید:

«شما این توانایی را دارید که با یاد گرفتن نحوه شکل دادن به تجربیات خود، از تعدد دفعاتی که احساسات دردناک سراغتان می‌آید و پیامدهای آن در زندگی خود بکاهید.»

آیا می‌توانید با نگاه کردن به قیافه کسی، بفهمید که چه احساسی دارد؟ آیا همه افراد خوشبختی، غم و اضطراب را به شکل یکسانی تجربه می‌کنند؟ عواطف چه هستند؟ در طول ۲۵ سال گذشته، استاد روان‌شناسی دکتر لیزا فلدمن بارت با نگاشت حالت‌های مختلف چهره، و اطلاعات به دست آمده از تجزیه تحلیل اسکن مغزی چند صد نفر تلاش کرده تا واقعا به چیستی احساسات و نحوه کنترل آن‌ها پی ببرد.

در ادامه دعوت می‌کنیم کنفرانس خانم دکتر بارت در TED با عنوان «شما برده احساسات و عواطف خود نیستید!» را تماشا کنید.

(مطالب جدید و معتبر روانشناسی «تغییر سیستم عصبی مغز: ۵ عادت ذهنی برای رسیدن به شادی و خوشبختی» و «معنی خوشبختی از نظر روانشناسی چیست؟ تئوری معروف «هم‌سویی با جریان»» را در سایت روانشناسی مایندوِی مطالعه کنید.)

 

منبع: TED

پیام *

نام *

ایمیل *

وبسایت

اطلاعات من را برای دفعه بعدی که می خواهم دیدگاه ارسال کنم در مرورگر ذخیره کن.

* لطفا در مورد ایجاد تاپیک و نظرسنجی قبل از ثبت دقت فرمایید زیرا امکان ویرایش و یا حذف مطلب بعد از ارسال وجود ندارد.
همچنین شما ملزم به رعایت

قوانین و مقررات

نی‌نی‌سایت نیز می‌باشید.

* لطفا در مورد ایجاد تاپیک و نظرسنجی قبل از ثبت دقت فرمایید زیرا امکان ویرایش و یا حذف مطلب بعد از ارسال وجود ندارد.
همچنین شما ملزم به رعایت

قوانین و مقررات

نی‌نی‌سایت نیز می‌باشید.

آیا می‌دانید در هفته ۳۶ بارداری باید برای ذخیره خون بندناف نوزادتان ثبت‌نام کنید؟!

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت

قوانین و مقررات

نی‌نی‌سایت می‌باشید
چگونه احساس بدبختی نکنیم

مطالب این سایت تنها جنبه اطلاع رسانی و
آموزشی داشته و توصیه پزشکی تخصصی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین
مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان دانست. لطفاً پیش از استفاده از سایت
صفحه
“شرایط استفاده از سایت”
را مطالعه فرمایید. استفاده از این سایت
بدان معناست که شما قبلاً صفحه “شرایط استفاده از سایت” را مطالعه کرده
و به مفاد آن واقفید. نقل مطالب این سایت با ذکر منبع و نشانی اینترنتی سایت بلامانع است

آکاایران: چرا احساس بدبختی میکنم؟ چگونه احساس بدبختی نکنیم؟

آکاایران: کیست که بخواهد همیشه خدا بدبختی را تجربه کند؟ در مورد خودتان مطمئنید؟ شاید همین الان شما در حال ایجاد حس بدبختی برای خودتان باشید!

به گزارش آلامتو و به نقل از سپیده دانایی؛ شادبودن و خوشبختی، خیلی ربطی به اتفاق های بیرونی ندارد، بلکه از درون خودِ آدم ها شکل می گیرد. روش های بیرونی مختلفی را می توانید به زندگی تان تزریق کنید تا شاد شوید؛ ولی اگر از درون افسرده و غمگین باشید، یا اگر از درون ناتوان باشید، هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتاد. از سوی دیگر اگر افکارتان، هیجان ها و رفتارتان را در مسیر درست هدایت نکنید، احتمالاً جهان شما هم وضعیت بدتری پیدا خواهد کرد. قصد دارم روش های مختلفی به شما پیشنهاد دهم که با استفاده از آن ها می توانید خودتان را بدبخت کنید.

به تمام چیزهایی فکر کنید که دیگران دارند، ولی شما ندارید: شغل فوق العاده و پردرآمد، روابط عاطفی سالم، پایدار و متعهدانه، بدن جذاب و بی نقص، سلامتی، موفقیت، شهرت، زیبایی، شادابی و… . سپس در ذهنتان خوشحالی و خوشبختی آن ها را مجسم کنید و تصور کنید که شما هم اگر آن چیزها را داشتید، چه قدر خوشبخت بودید. اگر این طور فکر کنید، من به شما قول می دهم احساس بدبختی تمام وجودتان را پر کند.چگونه احساس بدبختی نکنیم

«مقایسه» یک مشکل اساسی دارد و آن این که همیشه یکی هست که از شما بهتر باشد. دارایی های بیشتری داشته باشد، دانش بیشتری نسبت به شما داشته باشد، ظاهر بهتری داشته باشد، لباس های بهتری بپوشد، شغل بهتری داشته باشد و… . اگر می خواهید این حس را نداشته باشید، به جای مقایسه با دیگران، خودتان را با خودتان مقایسه کنید. موفقیت ها و شکست هایی که در زندگی شخصی تان داشته اید را در نظر بگیرید. رشدی که در زندگی کرده اید را در نظر بگیرید. به حوزه هایی که همیشه دوست داشتید در آن ها پیشرفت کنید، ولی نتوانسته اید، یا تلاش کرده اید و نتیجه نداده، دقت کنید. سپس طرح هایی تازه برای پیشرفت در آن حوزه ها برای خودتان بچینید.

روش کار ساده است. وقت و بی وقت و در هر زمان، هنگام کار، مطالعه، قدم زدن، تنهایی یا در جمع به اتفاق هایی که درگذشته رخ داده فکر کنید و نشخوار فکری کنید. برای این که در این کار موفق شوید، سعی کنید صرفاً اتفاق های ویژه را به خاطر آورید که در آن ها شکست خورده اید یا حتی موفقیت های خاصی داشته اید که دیگر تکرار نشده اند. احتمالاً این گونه فکرکردن به خاطره ها یا حتی رؤیابافی برای اتفاق هایی که در آینده رخ خواهد داد، بسیار لذت بخش باشد. سعی کنید تا جای ممکن تمرکزتان را از زمان حال و اتفاق هایی که در حال روی دادن است، بردارید. به این شکل من به شما قول می دهم که هرلحظه احساس بدبختی کنید.

اگر می خواهید این حس را نداشته باشید، باید افکارتان را مدیریت کنید. وقتی افکار مدیریت شده باشند، فکرکردن به گذشته و آینده فقط «بخشی» از زندگی روزمره شما خواهند شد و نه همهٔ زندگی شما. اگر فکر می کنید که می توانید این افکار را از ذهنتان حذف کنید، احتمالاً اشتباه می کنید. خاطره ها از ذهن فراموش نمی شوند و رؤیابافی و خیال پردازی نیز یکی از ویژگی های منحصربه فرد ذهن هر انسانی است. از طرف دیگر نمی توانید افکارتان را متوقف کنید؛ چراکه ذهن انسان ماشین ۲۴ساعتهٔ تولید افکار است و تلاش برای خاموش کردن آن، عملاً بی فایده است. مثل این است که من به شما بگویم به زرافه فکر نکنید! حالا به چه چیزی فکر می کنید!؟

برای بودن در لحظهٔ حال، یکی از روش ها استفاده از تمرین تنفس و تمرکز بر روی دم و بازدم است. یکی دیگر از روش ها ذهن آگاهی روی کاری است که در لحظه در حال انجام آن هستید؛ مثلاً اگر در حال رانندگی هستید، به جای فکرکردن به حرف های رئیستان، یا استادتان یا همکارتان، به چیزی که درست در روبروی شما می گذرد، تمرکز کنید. مثلاً به ماشین هایی که از کنار شما رد می شوند، به درختان، به آدم ها، به ساختمان ها.

به چیزهایی فکر کنید که همیشه علاقه مند بودید داشته باشید و به دست نیاورده اید. به آرزوهای ازدست رفته فکر کنید. حتی می توانید شروع به سرزنش خودتان کنید. خودتان را به خاطر این که دست وپاچلفتی بودید و نتوانستید یک کار درست وحسابی انجام دهید، سرزنش کنید. خودتان را به خاطر این که آن قدر باهوش نبودید که بتوانید در شغلتان پیشرفت کنید، یا آن قدر توانمند نبودید که در دانشگاه یا مدرسه نتایج قابل قبول به دست آورید، سرزنش کنید. من به شما قول می دهم با تمرکز روی نداشته های تان، شما یکی از بدبخت ترین آدم های روی زمین خواهید بود.

فکرکردن به این مسائل، به ذات اشکالی ندارد، همهٔ ما در روزهایی از زندگی مان، افسوس نداشته ها و کارهای نکرده مان را می خوریم. اشکال از آن جایی شروع می شود که این شکلِ فکرکردن، الگوی فکری هرروز شما شود، فاقد این که تلاشی برای کاهش این افسوس کرده باشید. اشکال این شیوه این است که اگر هیچ کاری نکنید، همیشه در این وضعیت خواهید ماند. همیشه افسوس خواهید خورد و همیشه خودتان را سرزنش خواهید کرد. برای این که این حس را نداشته باشید، باید «اقدام به عمل» کنید. یعنی چه؟ یعنی این که اگر به اندازهٔ کافی افسوس خورده اید! حالا وقت آن رسیده که برنامه ای برای زندگی تان ترتیب دهید که حداقل همین لحظات هم تبدیل به افسوس نشوند. مثلاً به جای این که به این فکر کنید که چرا پول ندارید، روی این موضوع تمرکز کنید که «چگونه» می توانید ازاین پس پول به دست بیاورید و برنامه ای عملی و کاربردی برای این کار بنویسید.

به خانواده تان فکر کنید، اگر خانوادهٔ آرام و کم تر متشنجی داشتید، الآن حالتان خوب بود. یا به وضعیت اقتصادی جامعه فکر کنید، اگر اقتصاد مملکت مریض نبود، شما الآن پولدار بودید. به محیط کاری تان فکر کنید، اگر رئیستان آدم بی خودی نبود، اگر همکارانتان زیرآبتان را نمی زدند، حالا ارتقاء پیداکرده بودید. اگر استادتان عقده ای نبود(!) این ترم مشروط نمی شدید، اگر پدرومادرتان اجازه می دادند، شما انتخاب بهتری می کردید. سعی کنید تا جای ممکن، برای چیزی که حالا هستید، دنبال دلیل ها و مقصرهای بیرونی بگردید. من به شما قول می دهم با این روش نه تنها حالا، بلکه تا آخر عمرتان هم هیچ اتفاق خوشایند خاصی نخواهد افتاد و شما هیچ پیشرفت قابل توجهی نخواهید کرد و همیشه احساس بدبختی خواهید کرد.

در روان شناسی به این مدل از تلقی، «کنترل بیرونی» می گویند؛ یعنی تمام اتفاق ها خارج از دسترس ما هستند و ما هیچ کنترلی روی آن ها نداریم. در مقابل، نوعی از اِسناد هم وجود دارد که به آن «کنترل درونی» می گویند. در این نوع، ما در همهٔ اتفاق ها سهم و مشارکت داریم؛ مثلاً کسی که کنترل درونی دارد، مسئولیت مشروطی در امتحانات را نه به بی انصاف بودن استاد که به کم کاری خودش ربط می دهد و مسئولیت آن را می پذیرد. کسی که کنترل درونی دارد، ضمن درنظرداشتن وضعیت خانوادگی که در آن رشد کرده، بخش عمده ای از شکست های خود را به دلایل درونی و ضعف در توانمندی ها یا برنامه ریزی هایش نسبت می دهد تا به وضعیت خانوادگی یا اجتماعی. برای این که این احساس ها را نداشته باشید، سعی کنید تا جای ممکن به مسئولیت خودتان در اتفاق ها توجه کنید.

سعی کنید تا می توانید از دست کسی ناراحت نشوید. تا جای ممکن لبخند بزنید. بگذارید شما را به عنوان فردی که همیشه شاد است بشناسند. مهم نیست که از درون چه قدر اندوهگین هستید. هیجان هایتان را نشان ندهید. نگذارید کسی بفهمد که همین حالا چه احساسی دارید. به هیچ کس «نه» نگویید. سعی کنید همیشه مهربان باشید و هیچ کس را از دست خودتان ناراحت نکنید. درخواست ها و کارهای دیگران را در اولویت قرار دهید، مهم نیست که کارهای خودتان عقب بیافتد. ابراز وجود نکنید؛ چون امکان دارد دیگران از دستتان ناراحت شوند. تبریک می گویم: حالا شما یک بدبخت تمام عیار هستید!

در دنیای روانشناسی به این جور آدم ها «Yes People» می گویند؛ یعنی آدم های «بله قربان گو»؛ یعنی «آدم همیشه خوب». این جور آدم ها همیشه نیازهای دیگران را در اولویت قرار می دهند و تا جای ممکن سعی می کنند، دل دیگران را به دست بیاورند. برای این که این احساس را نداشته باشید، باید «اصیل» باشید. یعنی جوری باشید که هستید، نه جوری که دیگران دوست دارند باشید. سعی کنید با هیجان هایتان به صورت اصیل برخورد کنید. یعنی احساس هایتان را همان گونه که هستند ابراز کنید. خیلی از آدم ها حتی وقتی عصبانی یا غمگین هستند، هم لبخند می زنند. در واقع هیجان اصیل را به یک هیجان اجتماع پسند تبدیل می کنند. انگار همه لبخند را دوست دارند، ولی مشکل این است که با وجودی که لبخند می زنید، خودتان احساس خوبی ندارید. سعی کنید رفتار اصیل داشته باشید. در اولویت هایتان تجدیدنظر کنید، اگر فکر می کنید که باید اول به کارهای خودتان برسید، کارهای دیگران را قبول نکنید. من فکر می کنم آدم های اصیل، آدم هایی که واقعی هستند، آدم هایی که خودشان را قبول دارند و عزت نفس بالایی دارند، دوست داشتنی تر و محبوب تر از «بله قربان گو»ها هستند.

منبع : alamto.com

بهداشت روان

گاهی خودمان هم به برخی شرایط افسرده و خموده بودن، دامن می‌زنیم‎

دنیا روی مدار سینوسی قرار دارد. همین است که گاهی احساس سرخوشی می‌کنیم و گاهی فکر می‌کنیم بدبیارترین آدم روی زمین هستیم.

یک روز با تمام وجود زندگی را دوست داریم و یک روز دل‌مان می‌خواهد جلوی زندگی‌مان یک نقطه بگذاریم. روزهایی را در زندگی تجربه کرده‌ایم که حس زیستن داشته‌ایم و خودمان را خوشبخت‌ترین آدم دنیا می‌دانستیم و روزهایی را داشته‌ایم که دائم ورد زبان‌مان این بوده که چقدر ما بدبختیم و این زندگی چرا سر نمی‌آید. این یک واقعیت طبیعی‌ است که غم و شادی در کنار هم باشند.

شادی‌ها می‌آیند تا غم‌ها ما را از پا در نیاورند و غم‌ها می‌آیند تا شادی‌ها برای‌مان یکنواخت نشوند. تنها با دانستن گذرا بودن این حالات اندوه و شادی می‌توانیم خودمان را تسلی بدهیم و به قول شاعر: «و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می‌گذرد.».چگونه احساس بدبختی نکنیم

نکته غم‌انگیز ماجرا این است که گاهی ماندگاری این غم و اندوه در ما یا اطرافیان‌مان بیش از اندازه می‌شود و غم مهمان همیشگی و دائمی درونی می‌شود و کم‌کم به این روند عادت می‌کنیم و هیچ تلاشی برای راندن این اندوه نمی‌کنیم.

تا به‌حال به این فکر کرده‌اید که چرا امروزه بیشتر قشر جوان، برخلاف شور و نشاطی که باید داشته باشند، دائم افسرده، گوشه‌گیر و نالان هستند؟ مسائل اقتصادی کشور مهم است اما گاهی خودمان هم به برخی شرایط افسرده و خموده بودن، دامن می‌زنیم. آیا تا به حال به دلایلی که منجر می‌شود دائم احساس بدبختی کنیم، فکر کرده‌اید؟

‏۱‏‎ ـ‌ ‎مقایسه‌های افراطی در فضای مجازی:

امروزه همه افراد، بزرگ و کوچک، پیر و جوان، زن و مرد یک گوشی هوشمند در دست دارند و اکثر وقت خود را در شبکه‌های مجازی متنوع می‌گذرانند.

روزی چندبار عکس‌های کاربران اینستاگرام را رصد می‌کنیم و به حال خوشی که دارند غبطه می‌خوریم. عکس‌هایی که افراد در سفرهایشان گرفته‌اند.

عکس از مهمانی‌های. عکس با لبخندهای پررنگ و عمیق. عکس‌هایی با لباس‌های گران قیمت در مکان‌های لوکس و…. اگر کمی با خودمان منطقی باشیم به این نتیجه می‌رسیم که حتی خود ما هم عکسی از درد و غصه و مریضی‌هایمان را به اشتراک نگذاشته‌ایم. هر عکسی از ما ثبت شده است در حال خنده و خوشی بوده‌ایم.

حتی اگر آن شادی مصنوعی باشد. پس نباید گمان کنیم تمام روزها و ساعات این افراد در همین عکس‌ها خلاصه شده‎‌‎اند. ما هیچ خبری از پشت صحنه آن عکس‌ها نداریم پس بهتر است به خودمان بگوییم که ظاهر زندگی افراد را، با باطن زندگی خودمان مقایسه نکنیم‎.‎

‏ ۲ ـ ترس از شکست خوردن:

اکثر مواقع ترسی که درون‎‌‎مان نفوذ کرده را تکریم می‌کنیم. به این معنی که هیچ‌وقت اجازه نمی‌دهیم که با آن ترس روبرو شویم.

اگر با ترسی که داریم روبرو شویم، متوجه می‌شویم که ترسش از مواجهه و انجام آن عمل بیشتر بوده است. اگر قدرت ریسک پذیری را در خود پرورش دهیم و به صورت عاقلانه با ترس‌های خود روبرو شویم از شکست نمی‌هراسیم.

چون برای رسیدن به موفقیت از راه‌های میان‌بر زیادی استفاده می‌کنیم.

اگر برای رسیدن به یک هدف با شکست و بن بستی روبرو شویم، خود را نمی‌بازیم و بار دیگر از راهی دیگر به آن هدف نزدیک می‌شویم. افرادی را به خاطر بیاورید که سال‌هاست پشت کنکور هستند و درس می‌خوانند تا به هدف دلخواه خود برسند.

اگر یک سال در کنکور شکست خوردند عزم‌شان را جزم می‌کنند تا باز هم تلاش کنند. اکثر ناکامی‌ها و فرسودگی‌های ما از این جهت است که از شکست خوردن و بازنده شدن واهمه داریم. وقتی با آن مواجه می‌شویم تمام درهای دیگر را هم بسته می‌بینیم و برای رسیدن به پیشرفتی دیگر مسیر دیگری را انتخاب نمی‌کنیم.‎

شرط اصلی بدبخت بودن
این یک واقعیت طبیعی‌ است که غم و شادی در کنار هم باشند‎

‏۳‏‎ ‎ ـ شفاف سازی معیارهای خود‎:

یک روزی هم برویم با خودمان خلوت کنیم و از خودمان بپرسیم که واقعا تعریف ما از خوشبختی چیست؟ چه ملاک‌هایی از خوشبختی را امروز در زندگی خود به دست آورده‌ایم؟ به چه کسی بدبخت می‌گوییم؟ جنبه‌های مثبت و منفی زندگی ما چیست؟ ملاک خوشبختی را ثروت و مدرک دانشگاهی می‌دانیم یا حس ارزشمندی؟ چقدر برای خوشبختی خود تلاش کرده‌ایم؟

به چند نفر حس خوشبختی و خوشحالی داده‌ایم؟ بدبختی به معنای جیب خالی‌ست یا مغز خالی؟ خودمان را با یک چالش روبرو کنیم و از خودمان بخواهیم همه چیز را ایده‌آل گرا یا زیاد از حد تلخ و تاریک نبینیم.شاید واقعا ملاک و تعریف ما از خوشبختی غلط باشد و یک عمر اشتباهی خودمان را عذاب داده‌ایم‎.‎

‏۴‏‎ ـ آرزوهای قابل دسترس و غیرفانتزی داشته باشید‎:‎

دوستی دارم که از بچگی آرزو دارد که فضانورد شود. همیشه خودش را در فضا و فلان سیاره تصور می‌کند.

تا الان که بیست و چند سال سن دارد، نهایت رسیدن به آرزویش این بوده که کلاس‌های نجوم رفته و چندبار آسمان شب را رصد کرده‌است. همیشه هم از اینکه مثل انوشه انصاری نشده است می‌نالد و می‌گوید: «چقدر من بدبختم که یک‌بار به فضا نرفتم!». آرزو داشتن خوب است.

اما اگر سمت آرزوهایی برویم که برآورده شدن‌شان تنها در خواب و رویا محقق می‌شود، باعث می‌شود دائم حس بدبختی و ناکامی کنیم که به آن‌ها نمی‌رسیم. اگر هم آرزوهای این چنینی دارید، آن را مبداء و مقصد زندگی‌تان ندانید که اگر رسیدن به آن را دور از ذهن و امکانات‌تان دیدید، افسرده و غمگین شوید‎.‎

‏۵‏‎ـ بستن چشم‌مان بر روی حقایق‎:

یک طنز تلخی بود که می‌گفت ما جماعت ایرانی زمانی‌که در مطب دکتری منتظر می‌مانیم، تا آن ‌وقتی‌که از مطب بیرون می‌زنیم در حال حساب کتاب این هستیم که ببینیم این دکتر روزی چقدر درآمد دارد! این مثال را به دیگر وجوه زندگی تعمیم دهید.

همیشه وقتی موفقیت یک نفر را در زمینه‌ای می‌بینیم، هیچ‌گاه به این فکر نمی‌کنیم که آن فرد چقدر برای رسیدن به این موقعیت تلاش کرده‌است. همیشه به‌جای دیدن مسیر موفقیت، فقط نتیجه را می‌بینیم.

همین باعث می‌شود خیال کنیم خوشبختی و موفقیت از آسمان در دامن یک فرد افتاده و هیچ تلاشی در این زمینه رخ نداده. بنابراین خودمان هم همیشه دنبال معجزه و معجون موفقیت می‌گردیم و اگر آن را پیدا نکردیم دائم دم از بدبختی و بدشانسی‌مان می‌زنیم.‏

برچسب هاترس از شکست خوردن حس خوشبختی شرط اصلی بدبخت بودن غم و اندوه فضای مجازی

چگونه احساس بدبختی نکنیم

اختلال دلبستگی واکنشی، اختلالی است که کودک با والدین یا مراقبین خود ارتباط عاطفی سالم …

امین رفیعی‌پور گفت: باتوجه به اینکه مردم در دوران کرونا استرس و اضطراب شدیدی را …

آنچه در اینجا می‌خوانید ترجمه‌ای آزاد (وفادار به معنی و بی‌وفا به کلمات) از نوشته‌ی زیبای Cloe Madanes درباره‌ی تکنیک‌های ایجاد بدبختی است که آن را طی روز‌های آینده به صورت کامل ترجمه می‌کنم. بدبخت باشید!

اکثر ما ادعا می‌کنیم که دوست داریم شاد باشیم. به زندگی خود معنا ببخشیم و لذت را تجربه کنیم. دوست داریم عشق و دوست داشتن را نه فقط با دوستان و عاشقان و همسر و فرزندان، حتی با سگ و گربه و سنگ هم به اشتراک بگذاریم.

اما به نظر می‌رسد که برخی مردم واقعاً به شکلی زندگی می‌کنند که «میخواهند» بدبخت باشند و عموماً در این تلاش، موفق نیز می‌شوند. حداقل در ظاهر به نظر می‌رسد که بدبخت بودن، مزیت چندانی ندارد. دیگران عاشق ما نخواهند شد. شغل بهتری به سراغمان نخواهد آمد. ثروت بیشتری کسب نخواهیم کرد. مسافرت‌های شیرین‌تری نخواهیم رفت. پس چرا بسیاری از انسانها برای به دست آوردن احساس بدبختی تلاش می‌کنند؟

پس از مطالعه دستاورد عمیق‌ترین متفکران موجود در حوزه‌ی روان‌درمانی، به این نتیجه رسیده‌ام که «احساس بدبختی» یک هنر است. وقتی شرایط پایدار است و جنگ‌های داخلی وجود ندارد و حداقل هزینه‌ها برای گذران زندگی حداقلی وجود دارد، قحطی عمومی وجود ندارد و بیماری‌های عمومی مثل طاعون نیامده. «ایجاد و القاي حس بدبختی» هنری جدی و قوی است که نیازمند قوه‌ خلاق و تصویر‌پردازی و همینطور نبوغی عمیق است. چیزی که می‌تواند به زندگی تو یک معنای خاص و متمایز بدهد!

خوب فرض کنیم که می‌خواهید احساس بدبختی کنید. روش‌های تضمینی و مطمئن برای این کار چیست؟چگونه احساس بدبختی نکنیم

اجازه بدهید که موارد پیش‌‌پاافتاده مثل قمار کردن، قتل، اعتیاد، کتک زدن همسر و همسایه و … را از فهرست گزینه‌ها حذف کنم. استفاده از این روش‌ها ممکن است در نظر خیلیها، «بدبختی خودخواسته» به نظر بیاید. مهم این است که شما به شیوه‌ای خود را بدبخت کنید که همه احساس کنند آرزوی شما شادی و خوش‌بختی است اما نتوانسته‌اید به این آرزو دست پیدا کنید. با این شیوه بهتر می‌توان احساس ترحم و دلسوزی دیگران را جلب کرد!

در این قوانین من تلاش می‌کنم شیوه‌هایی مطمئن برای ایجاد بدبختی در همه‌ی جنبه‌های زندگی را به شما آموزش دهم. واقعیت این است که بدبختی فقط در یک حوزه، چندان مفید نیست. اگر بخواهید برای مردم از بدبختی خود یک تصویر غم‌انگیز بسازید لازم است احساس کنند که شما در «هیچ» حوزه‌ای شانس نیاورده‌اید. نگران نباشید. ایجاد حس بدبختی همه‌جانبه، چندان دشوار نیست. چون بخش‌های مختلف زندگی هم‌پوشانی خوبی با هم دارند و با زحمت و دردسر کمی می‌توانید احساس بدبختی را در تمام حوزه‌های شخصی و شغلی تجربه کنید. حتی می‌توانید این احساس بدبختی را به اطرافیان خود هم منتقل کنید به شکلی که تا لحظه‌ای که شما را ترک می‌کنند، خود دلیلی مضاعف برای تجربه‌ی احساس عمیق بدبختی باشند.

دستاوردهای احساس بدبختی را دست کم نگیرید. وقتی بدبخت باشید، دیگران برای شما احساس تاسف می‌کنند. حتی اگر کمی شعور داشته باشند احساس گناه هم می‌کنند که چرا نمی‌توانند در بهتر شدن اوضاع شما کمک کنند! قدرت کمی نیست که بتوانید در دیگران احساس گناه ایجاد کنید. کسانی که شما را دوست دارند و اطرافیانتان، در رفتار و گفتار خود دقت می‌کنند که شما را بیشتر از این بدبخت نکنند و خدای نکرده آزار ندهند. تازه این فقط بخشی از خوبی‌های احساس بدبختی است. وقتی بدبخت باشید انتظار بهبود اوضاع را ندارید و کسی که امید قوی ندارد ناامیدی عمیق را هم تجربه نمی‌کند!

تازه این فقط بخشی از ماجراست. اگر کمی تلاش کنید می‌توانید به همراه این احساس بدبختی، احساس عمیق بودن، شعور و شناخت عمیق و خاص، تاسف نه فقط به حال خودتان، بلکه به حال بستر اجتماعی موجود و ده‌ها احساس عمیق فلسفی دیگر را نیز به دیگران القا کنید. نوعی از دانش و نگرش عمیق و تراژیک به زندگی، که انسانهای سطحی خوشحال، هرگز نمی‌توانند ادعای آن را داشته باشند!

قانون اول – همیشه بترسید. همیشه از اینکه ممکن است از لحاظ اقتصادی ضرر کنید بترسید.

می‌توانید همیشه نگران باشید که شغل و درآمد خود را ممکن است از دست بدهید. روی این ترس، تمرکز کنید. آن را به یک اولویت زندگی تبدیل کنید. برای همه روضه بخوانید که اگرچه شکم شما امروز سیر است، اما فردا ممکن است گرسنه باشید. آماری از قیمت‌هایی که طی سالهای اخیر افزایش یافته تهیه کنید تا همیشه بتوانید دیگران را بیشتر تحت تاثیر قرار دهید. همیشه راجع به هزینه‌های زندگی صحبت کنید. هر وقت کسی خریدی انجام داد و خوشحال بود، به او یادآوری کنید که چند سال پیش، قیمت آن محصول یا خدمت، چند تومان بوده است. این قانون را دست کم نگیرید. خواص آن بیشمار است. باعث می‌شود کاری را که دوست ندارید تا ابد ادامه دهید و جرات استعفا یا تلاش برای بهتر شدن اوضاع را نداشته باشید. این نگرانی، می‌تواند در شما حرص و طمع را نیز به اوج برساند به شکلی که اسکروچ کارتونی نیز، در رقابت با شما عقب بماند! اگر کمی متقاعد‌کننده صحبت کنید، می‌توانید همین احساس ترس را در اطرافیان خود نیز ایجاد کنید. به توانمندی خود اعتماد داشته باشید و از همین لحظه آغاز کنید!

تمرین کاربردی: روی یک صندلی آرام بنشینید. صداهای اطراف را قطع کرده و موبایل خود را ساکت کنید. برای ۱۵ دقیقه، روی تمام چیزهایی که دارید و می‌توانید از دست بدهید تمرکز کنید: شغل‌تان، خانه‌تان، خودروتان، پس‌اندازتان و … حالا کمی هم خوابیدن کنار خیابان را در ذهنتان تصور کنید. برای اثربخشی بیشتر، مناسب است تصاویر را به شکل سیاه و سفید و با کنتراست بالا تصور کنید.

قانون دوم – احساس خستگی و فرسودگی دائمی را در خودتان زنده نگه دارید.

در ذهن خود این فضا را شکل دهید که همه چیز قابل پیش‌بینی است. اینکه زندگی هیچ هیجانی ندارد. هیچ نوع ماجراجویی را نمی‌توان تجربه کرد. اینکه حتی آدمی مثل شما که ذاتاً شاد و جذاب است، نتوانسته است امید به زندگی را در خود حفظ کند. با هر کسی که از راه می‌رسد درباره‌ی خسته بودنتان صحبت کنید. موضوع اصلی صحبت شما با همه‌ی دوستان و آشنایان، باید خستگی باشد. چقدر خوب می‌شود اگر آنها احساس کنند رفتار و بودنشان، یکی از دلایلی است که این حس بد به شما دست داده است. یک بحران در زندگی خود ایجاد کنید که نشان دهید دارید از خستگی و زندگی تکراری فرار می‌کنید. یک رابطه‌ی عاطفی پنهانی بسازید. اگر همسر داشته باشید و خیانت کنید خیلی موثرتر است. اگر با فردی دوست شوید که همسر داشته باشد دیگر عالی است! همه پول‌های خود را خرج خرید کنید. ماشین، لباس‌های گران‌قیمت، لوازم عجیب و غریب به درد نخور. اگر می‌توانید چک بکشید. پول‌هایی را که ندارید خرج کنید. اگر چند دسته چک از چند بانک داشته باشید که عالیست. می‌توانید ثابت کنید که آدم سالم اینطوری دیوانه‌وار هزینه نمی‌کند و دیگران درک می‌کنند که چقدر احساس خستگی و دلمردگی در شما عمیق و واقعی است. اگر بتوانید دعواهای بی‌خاصیت با همسر و مدیر و فرزندان و دوستان و همسایگان هم داشته باشید خیلی خوب می‌شود. یک فرزند دیگر بیاورید. استعفا دهید. تمام پس‌انداز‌های خود را خرج کنید و وضعیتی را در زندگی خود ایجاد کنید که هیچ چیز از آن نفهمید و ندانید!

یک مزیت جنبی خسته و دلمرده شدن این است که شما برای دیگران هم خسته‌کننده می‌شوید. دوستان و بستگان از شما دوری می‌کنند. شما را هیچ‌جا دعوت نمی‌کنند. هیچکس با شما تماس نمی‌گیرد. و اینطوری شما حتی احساس سرخوردگی را بیشتر و بهتر تجربه می‌کنید.

تمرین عملی: هر روز ساعت‌ها بنشینید و برنامه‌های بی‌معنی تلویزیون را تماشا کنید. سراغ چیزهایی بروید که هیچ حسی را در شما ایجاد نکند. از ادبیات و هنر و تفریح و «رابطه‌های قدیمی موجود» دوری کنید!

قانون سوم – شما به یک هویت منفی نیاز دارید.

احساسات منفی مثل سایر احساسات، زودگذر هستند. حالا که برای ایجاد این حس‌ها تلاش کرده‌اید، باید بکوشید آنها را در شخصیت خود نهادینه کنید. احساس افسردگی با یک شخصیت افسرده فرق دارد. شک کردن با یک شخصیت شکاک فرق دارد. شما یک شخصیت منفی لازم دارید. کار سختی نیست. در مورد تمام نشانه‌های افسردگی مطالعه کنید تا بهتر بتوانید یک شخصیت افسرده را مدلسازی کنید. شما باید بتوانید مثل یک آدم باسواد ساعتها در مورد شخصیت ناامید و بدبخت خودتان صحبت کنید. به بدبختی‌های خود فکر کنید. با کمی تلاش و تمرکز حتی می‌توانید اشک هم بریزید. مبادا به محلی بروید که حس شما را بهتر کند و تمام تلاشی را که تا این مرحله انجام داده‌اید، از بین ببرد! وضعیت فیزیکی هم بی‌تاثیر نیست. مثلاً برای تقویت حس افسردگی، شانه‌های خود را پایین بیندازید. به زمین نگاه کنید. نفس‌های عمیق بکشید. متفکرانه سیگار بکشید. شما باید بتوانید در یک مدت زمان بسیار کوتاه، شدید‌ترین حس‌های منفی را در خودتان ایجاد کنید.

تمرین عملی- یک برگه کاغذ بردارید و ده وضعیت مختلف را که در شما حس انزجار، اضطراب، افسردگی و ناامیدی ایجاد می‌کند را بنویسید. هفته‌ای یک بار به این لیست مراجعه کنید و با استفاده از فهرستی که تهیه کرده‌اید خودتان را به مدت ۱۵ دقیقه در وضعیت آزاردهنده قرار دهید.

قانون چهارم – اثر قدرتمند دعواهای بی‌دلیل را فراموش نکنید!

هیچ روشی به اندازه‌ی دعواهای بی‌دلیل برای خراب کردن یک رابطه‌ی عاشقانه مفید نیست. چند وقت یک‌بار، یک موضوع بی‌اهمیت پیدا کنید و بدون دلیل مشخص در مورد آن دعوا کنید. اتهام‌هایی را مطرح کنید که قابل بحث و دفاع کردن نباشد. این کار باید حداقل ۱۵ دقیقه طول بکشد و اگر در حضور دیگران باشد بسیار موثرتر است. در میانه‌ی دعوا از شریک عاطفی خود بخواهید که آرام باشد و حس همدلی داشته باشد. بعداً از او بخواهید قبول کند که منشا دعوا رفتارهای او بوده است و او رفتارها و تنش‌ها و سختی‌ها و خستگی‌ها و دشواریهای زندگی شما را درک نکرده و از این بابت شرمنده است. جوری برخورد کنید که مشخص شود رفتار ناشایست شریک عاطفی شما، به روح شما زخم‌های جبران‌ناپذیر زده است.

روش بهتر و جذاب‌تری هم وجود دارد. به صورت ناگهانی و بدون مقدمه به همسر یا شریک عاطفی خود بگویید که: «لازم است با هم صحبت کنیم!». سپس برایش توضیح دهید که دوستی و زندگی با او چقدر ناامیدکننده و آزاردهنده است. بهترین زمان برای این کار، وقتی است که همسر شما می‌خواهد یک فعالیت مفید و مثبت (مثل ورزش، مهمانی، کلاس و …) انجام دهد. این شکایت‌ها و درددل‌ها نباید کمتر از یک ساعت طول بکشد. روش بهتر هم این است که اساساً به وسیله‌ی اس ام اس با او دعوا کنید تا نتواند به صورت کامل پاسخ دهد و بیشتر از حالت رو در رو آزار ببیند. اگر همسر شما در خانه نیست از فرصت استفاده کنید و همین کار را با سایر دوستان در دسترس انجام دهید.

تمرین کاربردی: فرصتی را بگذارید و بیست اس ام اس عصبانی‌کننده را تنظیم کنید و در موبایلتان ذخیره کنید تا بتوانید در موقع مناسب، یکی پس از دیگری و قبل از اینکه طرف مقابل بتواند به شما پاسخ دهد، آنها را برای او ارسال کنید. لیست خود را هر روز کامل‌تر کنید و پیامک‌های جدید به آن اضافه کنید.

ادامه‌ی قوانین بدبختی

میخواستم از مدل ذهنی و چهار چوب اعتقادی شما در ارتباط با حرفه تون الگو برداری کنم. این بهترین دانشی هست که میتونید در اختیار پیشرفت جوانهای این مرز و بوم بگذارید.ممنون

یه متن قشنگ برام فرستادن که نمی دونم از کیه و چرا گفته اما احساس کردم جنس حرفاش به حرفای شما شبیه بود. مال شماس؟
“ﻋﺰﯾﺰ دل ﮐﻮچ ﮐﺮدﻩ ای ﻧﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﺮد در ﻣﺤﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ در وﻧﮑﻮور زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﺟﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ در ﮐﻨﺎر اﻗﯿﺎﻧﻮس ﻗﺮار دارد و ﻣﺤﻠﯽ اﺳﺖ ﺑﺮای ﻗﺪم زدن. ﯾﮏ روز در آﻧﺠﺎ ﻗﺪم ﻣﯽزدم ﻫﻮای ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮد . دﯾﺪم ﺻﻨﺪﻟﯽﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺎم اﻓﺮادی اﺳﺖ ﮐﻪ آنﻫﺎ را ﺑﻪ ﻣﺮدم و ﺷﻬﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﺮدﻩاﻧﺪ. ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر ﮐﻪ ﻗﺪم ﻣﯽزدم، ِﺑﻪ ﻓﮑﺮم رﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻧﻬﺎﻟﯽ ﺑﮑﺎرم و ﯾﺎدﮔﺎر ﻣﻦ در اﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺑﺎﺷﺪ و ﺑﻌﺪﻫﺎ رﺷﺪِ آن را ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﯾﮏ ﺑﺬری اﻧﺘﺨﺎب ﮐﺮدم ﮐﻪ درﺧﺖِ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯽﺷﺪ. و آﻣﺪم و ﺟﺎی ﺧﻠﻮﺗﯽ ﭘﯿﺪا . ﮐﺮدم . آﻣﺪم زﻣﯿﻦ را ﭼﺎل ﮐﻨﻢ و ﺑﺬر را ﺑﮑﺎرم وﻗﺘﯽ ِﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺑﺬر را ﺑﮑﺎرم، دﯾﺪم ﮐﻪ ﭼﻤﻦِ ﯾﮑﺪﺳﺖ ﻗﺸﻨﮕﯽ اﺳﺖ. درﺧﺖِ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪی ﻫﻢ در آﻧﺠﺎ ﺑﻮد. دﯾﺪم ﻧﻤﯽﺷﻮد. ﻣﯽﺧﻮاﻫﯿﺪ ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﭼﺮا؟ دﯾﺪم اﮔﺮ ﻣﻦ اﯾﻦ ﺑﺬر را ﺑﮑﺎرم، ﭘﺲ از ﻣﺪﺗﯽ اﯾﻦ ﺑﺬر ﺧﯿﺲ ﻣﯽﺧﻮرد و ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺟﻮاﻧﻪ زدن ﻣﯽﮐﻨﺪ . ﺟﻮاﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻی ﺧﺎک ﻣﯽرﺳﺪ. ﺑﻪ ﻣﺠﺮدی ﮐﻪ ،ﺟﻮاﻧﻪ از ﺧﺎک ﺳﺮﺑﺮﻣﯽآورد و از ﺣﺪی ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮد ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦِ ﭼﻤﻦزﻧﯽ ﻣﯽآﯾﺪ و ﺳﺮِ آن را ﻣﯽزﻧﺪ. اﯾﻨﺠﺎ ﭼﻤﻦ اﺳﺖ و ﻫﻤﻪ ﯾﮑﺪﺳﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻧﻬﺎل ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ دوﺑﺎرﻩ رﺷﺪ ﮐﻨﺪ و ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﯾﺪ. دﻓﻌ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻤﻦزﻧﯽ ﺑﯿﺎﯾﺪ، دوﺑﺎرﻩ ﺳﺮِ ﭼﻤﻦ را ﻣﯽزﻧﺪ. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻧﻬﺎل ﺧﺴﺘﻪ .ﻣﯿﺸﻮد. ﭼﻮن ﻃﺒﯿﻌﺘﺶ ﭼﻤﻦ و ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ ِﻃﺒﯿﻌﺖ درﺧﺖ، ﺑﻠﻨﺪی و آزادﮔﯽ اﺳﺖ. و ﯾﮏ درﺧﺖِ آزادﻩ، در ﭼﻤﻦ ﻧﻤﯽﺗﻮاﻧﺪ رﺷﺪ ﮐﻨﺪ. ﯾﺎدم اﻓﺘﺎد ﺑﻪ ﻣﺤﯿﻂﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ در آن ﺑﺰرگ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﻋﺮقِ ﺳﺮدی ﺑﺮ ﺗﻨﻢ ﻧﺸﺴﺖ . ﻋﺮقِ ﺳﺮدِ ﻣﻦ از اﯾﻨﺠﺎ ﻧﺎﺷﯽ ﻣﯽﺷﺪ ﮐﻪ اﺣﺴﺎس ﮐﺮدم ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎرﻧﺪ ﺑﭽﻪﻫﺎی ﺑﺎاﺳﺘﻌﺪاد و ﭘﺮﺗﻮاﻧﯽ ﮐﻪ در ﺧﺎﻧﻮادﻩﻫﺎ و ﺷﻬﺮﻫﺎﯾﯽ ﺑﺰرگ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ در آنﻫﺎ ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭼﻤﻦزﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎم ﻓﺮﻫﻨﮓ، ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﺎم ﻋﺎدات، ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺗﺮﺑﯿﺖ، و ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﺎم درس و داﻧﺸﮕﺎﻩ و ﻣﺪرﺳﻪ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎم اﺳﺘﻌﺪادﻫﺎی اﯾﻦﻫﺎ را از ﺑﯿﻦ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ . و اﺻﻼ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﺪارﯾﻢ ﮐﻪ اﯾﻦ درﺧﺖ، ﺑﻠﻨﺪ اﺳﺖ و آن ﯾﮑﯽ ﻣﺘﻮﺳﻂ و آن ﯾﮑﯽ ﺳﺎﯾﻪدار . اﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺑﺎﯾﺪ ،ﻣﻮزﯾﺴﯿﻦ ﺷﻮد، آن ﯾﮑﯽ ﺷﺎﻋﺮ، دﯾﮕﺮی ﻓﯿﻠﺴﻮف ﯾﮑﯽ ِﻣﺨﺘﺮع … و اﯾﻦﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﻔﺎوت دارﻧﺪ . و اﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻓﺮﻫﻨﮓ، اﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦِ اﻗﺘﺪارِ ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻤﺎن را ﺑﻪ درون ﻣﯽﺑﺮد و ﻫﻤﻪ را ﯾﮑﺴﺎن و ﻣﺴﺎوی ﺑﯿﺮون ﻣﯽدﻫﺪ ﻫﻤﻪ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ، ﻓﻮقﻟﯿﺴﺎﻧﺲ، دﮐﺘﺮا و … دارﻧﺪ. ﻣﺜﻞ ﻫﻢ ! ﮔﺎﻫﯽ ﯾﮏ ﺳﺮﮐﻮب اﺷﺘﺒﺎﻩ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ دﻧﯿﺎ و ﺗﺎرﯾﺦ رو ﻋﻮض ﻣﯿﮑﻨﻪ”

چقدرزیبابود! چه حس آشنایی !

نه خوشم اومد 🙂
کارتون رو بلدید
آفرین

منم همیشه وقتی تنها میشم یا یکی ک بهش وابسته بودم ولم میکنه ,احساس بدبختی میکنم خیلی شدید و توصیف ناپذیر,ب نظرم اگه ادم تو زندگیش بفهمه ک چی میخاد خیلی بهتره ,نیاز های اساسی ما باید براورده شه ,,تا بتونیم نیاز های سطح بالامونم براورده کنیم ,همه با هم فرق دارن ,خودتون باید بفهمید چیکار میکنید.

سلام استاد،بابت مطالب عالیتون ممنونم.
من پیش مشاورو روانپزشک زیاد رفتم و ببخشید مطالب شماهم قشنگه ولی منو عوض نمیکنه و من بشدت احساس بدبختی میکنم…
کاش میشداین خرفا آدمو واقعا عوض کنه

سلام استاد خیلی مطالبتون عالی بود

ممنون استاد که به فکر مشکلات امروز جامعه هستید

سلام، وقت بخیر
من فوق العاده و جالبی بود. ممنون. امیدوارم با یادآوری این موارد، حواسم باشه که همیشه برعکس عمل کنم.
واقعا ممنون. برای من که خیلی به موقع بود که حواسم رو جمع کنم.

استاد مرسی از مطلب جالبی که گذاشتید. و اینقدر نقد ها و تحلیل های شما واقعی و شفاف که هم به ادم تصویر میده هم اینکه نهایت دلسوزیتون هم از پشت این نوشته ها می شه دید. واقعا ممنون.

محمدرضا
این از مطالبی هست که باید هرچند وقت مخصوصا تو این روزهای کوتاه و دلگیر پاییزی خوند و خورد تا آدم حواسش باشه که ارزشش خیلی زیادتره تا اینکه اینجوری آگاهانه خودشه توجیه پذیر بی ارزش کنه.
به نظر من برای شروع و غلبه بر این احوالی که به خوبی اینجا و تو کامنتها برشمرده شد، در اولین قدم آدم باید تکلیفشو تو بعضی چیزها مثل بحث مهم عزت نفس یا وابستگی عاطفی هاش مشخص کنه.

ازت خواهشمندم ادامه این مطلب را در دستور کارهات قرار بدی و ازش غافل نشی که مثل بحث عزت نفس سایت تراست زون
بنزین خیلی از حرکتها و رشدهای فردی ما میتونه باشه

برقرار باشی

سلام؛
این بحث های دینی رو که خوندم یاد این عکس افتادم. بدون هیچ دلیل خاصی

http://www.uplooder.net/img/image/55/a49cf799fbd3d3a6ab5ea203a743581d/Judgement.jpg

چگونه احساس بدبختی نکنیم

درباره این عکسم چیز مثبتی درونش نهفته نیست.
چه اون کسی که اعتقادی به قران نداره و کورکورانه یکسری مسائلو انجام میده و چه کسی که قرآن می خونه و عملی در راستای اون انجام نمیده هر دوتاشون اشتباه می کنند.

قسمت “دانش روز دنیا را در خدمت دین قرار دهیم” را الان داشتم میخوندم. احسنت، تصمیم خوبی گرفتی البته امیدوارم دوستان هم این تصمیم رو بگیرن.

از هستي خويش تا پشيمان نشوي
سر حلقه عارفان و مستان نشوي
تا در نظر خلق نگردي کافر
در مذهب عاشقان مسلمان نشوي

خسته نباشی.

البته ازتون معذرت میخوام راجع به اون صفحه کامنت گذاشتم. ولی چند وقتی بود احساس بدی به بحثهای کش دار بی نتیجه توی این سایت داشتم. خوب ذوق زده شدم. چیکار کنم؟؟؟
دوباره معذرت

استاد شما تا حالا کجا بودی؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته هاتون عالیه.خیلی خوب…
تصوری که از شخصیتتون پیدا کردم خیلی قشنگه و به خیلی از عقایدتون ایمان دارم.اولین بار تو برنامه ماه عسل شناختمتون
ولی بعضی وقت ها یه چیزایی برام سوال میشه.مثل همین لحن و کلماتتون که برای سمیه نوشتید.اگر کسی ازتون سوال بپرسه که مگه سمیه نامحرم نیست از لحاظ شرعی؟و قطعا کسی در حد و اندازه شما به خوبی واقف هست که حکم ارتباط با نامحرم چیه؟واقعا قصد بدی از سوالم ندارم و به هیچ وجه آدم خشکی نسیتم ولی واقعا برام سواله که باورتون رو تو این زمینه بفهمم شاید مثل ده ها باور دیگتون منم بهش ایمان بیارم و بپذیرم
اگر به شرع هم کار نداشته باشیم برام جالبه که وقتی راحت احساستون رو نسبت به کسی بیان می کنید تا حالا حس نکردید شاید خیلی ها مثل من سوال تو ذهنشون ایجاد بشه؟؟
نمی دونم چقدر موفق بودم که منظورم رو بدون اساعه ادب بیان کنم.به هر حال عذر میخوام

خدیجه جان.
نمیدانم بگویم خوشبختانه یا متاسفانه. چون در جامعه ی ما تجاوز به یکدیگر رواج دارد و به صورت فردی و گروهی و سازمان یافته و تصادفی نیز انجام می شود راستش را بگویم آنقدر زجر تجاوز کشیده ام که محرم و نامحرم را فراموش کرده ام. فکر می‌کنم دغدغه‌ها باید فراتر از این حرفها باشد خدیجه.
بیا من و تو و خوانندگان سایت، به همه ی تجاوزهای لذت بخش سال گذشته ی خودمان فکر کنیم. من هم کمک می کنم:
– وقتی با معرفی یکی از بستگان بدون طی کردن مسیر رسمی استخدام، در یک سازمان مشغول کار شدیم…
– وقتی در مدرسه از روی برگه‌ي دیگری تقلب کردیم…
– وقتی نوشته ی دیگری را به اسم خودمان منتشر کردیم.
– وقتی به جای کار مولد، دلار خریدیم و انبار کردیم و دعا کردیم بحران اقتصادی بیاید و دلار گران شود تا سود ببریم!
– وقتی در خیابان خط خود را هنگام رانندگی عوض کردیم فقط برای اینکه یک ماشین جلو بیفتیم.
– وقتی موسیقی زیبایی را که دوست داشتیم یا کتابی را که می خواستیم، رایگان از اینترنت دانلود کردیم…

تعداد قتل و جرم و تجاوز و سرقت در میان ما چنان است که اگر چشممان آنها را ببیند، محرم و نامحرم را فراموش می کنیم.
دغدغه‌هایت رو بزرگتر کن دوست من. ای کاش همه در خیابانها مثل حیوانها لخت می‌گشتیم اما در رفتار انسان بودیم.تا انسانهایی که محرم و نامحرم می‌فهمیم اما هر روز به حقوق یکدیگر تجاوز می‌کنیم…
زمانی به راسل گفتند: به اینکه خدا ما را خلق کرده اعتقاد داری؟
گفت: معلوم است که نه! اگر هم داشتم نمی گفتم! چون نمی خواهم آبروی خدا با چنین مخلوقاتی برود!
آنقدر که در لباس برهنه ی مردم در کشورهای توسعه یافته، مفهوم زیبای محرمیت و نامحرمیت را دیده ام، در نگاه های شهوت آلود این روزهای مردم کوچه و خیابان ندیده ام. کاش فرهنگی دیگر داشتیم و مردمی دیگر و واژه هایی دیگر و دغدغه هایی دیگر و دنیایی دیگر… کاش از گردوی اسلام که به دستمان رسید، مغز را اشتباها به جای پوست آن دور نمی انداختیم!

———————————
پی نوشت: میدونی دلیل اینکه امروز این سایت هست و آموزش رایگان در اون هست و بحث و … در اون هست و … چیه؟ اینکه من وقتی ایران موندم و سوالات زیادی در ذهن دیگران ایجاد شد که چرا ماند؟ من به اون سوالها توجه نکردم…
اگر امروز هستم به خاطر بی توجهی به آن سوال هاست و امروز هم به سوالهایی که در ذهن دیگران شکل می گیرد فکر نمیکنم تا فردای بهتری برای همانهایی بسازم که امروز، از تمام تمدنشان جز نامی نمانده است.
تو هم اگر به فکر مردم کشورت هستی، حرفهای آن مردم را فراموش کن که این بزرگترین خدمت به آنهاست…

احتمالا مخاطب های سایتتون افزایش چشم گیری پیدا کرده، ی سوالایی میپرسن عجیب! ی سوالی هم برا من پیش امده که برا من خواننده چه فرقی میکنه نویسنده سایت نماز میخونه نمیخونه،محرم نامحرم رعایت میکنه یا نه؟مثلا اگه بفهمم نمیخونه دیگه نوشته هاش بدردم نمیخوره!

محشر نوشتید. خودش یه پست کامل بود با جملات فوق العاده
خیلی دوسش داشتم
لایک، حکاکی شده رو شمش طلا، برای شما 😉

رضای عزیز

من هم تا حدود ۳ سال پیش مثل خدیجه فکر می کردم. تقصیر من نبود. تمام تربیت و فرهنگ جاری در اطرافیان و خانوادم همین بود. یکبار قبلا هم بهت گفتم که واژه ی “عزیزم” در خانواده من از روزی وارد شد که عروسمان به ما خانه ما آمد! این ها فرهنگ های خانوادگی و جامعه ای هست که در او زندگی می کنیم (جامعه بعضی هامون کوچیک و در حد مدرسه و چند تا خانواده می شه و بزرگ تر نیست و یا اجازه نمیدیم بزرگتر بشه)
ساختاری که در ذهنم از بد و خوب و رابطه با آدم ها ساخته بودم زمانی شکست که چند سال پیش سر درس مذاکره تو نشستم و تو بدون اینکه منو بشناسی من رو “فاطمه جان” خطاب کردی (اسمی که خیلی دوستش دارم) و من متعجب بودم که چرا؟!
به مرور فهمیدم که محدودیت ها و حساسیت هایی که برای خودم گذاشته بودم سالها انرژی و فکر من رو در موارد بی خودی هزینه می کرده و میشده جور دیگه ای زندگی کرد. آزاد تر از این محدودیت های ساده اندیشانه و اونچه باید بهش توجه کنم خیلی ارزشمند تر و مهمتر هستند.

در فرهنگی که محبت حتی به صورت کلامی جرم محسوب شود، خشونت به صورت رفتاری دیر یا زود عرف خواهد شد.

همیشه شاد باشی فاطمه جان!

راستی یاد این جمله افتادم
ادب از که آموختی از بی ادبان
خوشبختی از که آموختی از بدبختان

حقیقت را در کسی خواهم دید که هیچ وقت خطا و گناه نکرده باشد

امیدوارم روزی برسد که بهشت خدا را نخواهم
و فقط
فقط
خدا را بخواهم

اسما جان.
تا به حال حرف‌هایت برای عصبی کردن و حرص دادن بنده‌های خدا کافی بوده.
من که به سهم خودم روز قیامت از تو شکایت دارم. بقیه رو نمی‌دونم.

با سوال‌های نامربوط و توصیه‌های نامربوطت به نظر من در محل‌ها و نوشته‌های نامربوط به دین پیامبر خیانت می‌کنی.

شبیه این شده‌ای که یک نفر شب عروسی بره در محل عروس و داماد، سوره‌ی الرحمن بخونه یا
در شبستان گورستان، برای مرده، صیغه‌ی عقد. مطرح کردن هر مطلبی جایگاهی داره. تبلیغ در خصوص حجاب وقتی من دارم راجع به تکنیک‌های SEO‌ می‌نویسم، فقط توهین به دینه! ضمن اینکه خیلی ها ممکن است با خود فکر می‌کنند که هر عقیده‌ای انتخاب می‌کنیم لااقل عقیده ای باشه که با امثال اسما فرق کنه.
چون تحقیق و مطالعه و تلاش و عبادت، نهایتاً به این میزان از ناپختگی و سطحی نگری و موقعیت نسنجی و کوربینی و … منجر شده!
یادت هست در کامنت‌های قبلی‌ات راجع به مذاکره با جادوگران پرسیده بودی؟!!!!
دوست من زندگی مذهبی با توهم مذهبی (که تو داری)ّ فرق داره.
خداوند کسانی را که حرمت دینش را با تبلیغ ضعیف و ناپخته و نابجا از بین می‌برند ببخشاید…

سلام.
من فقط می خوام درباره پاسخی که به این نوشته دادین یکسری مطالب بگم
والا من نمیدونم این رفتارهایی که لیست کردین آیا توجیه بعضی کارها میشه یا نه البته من از سوالی که خدیجه کرده طرفداری نمی کنم ولی جواب شما برام جالبه.
این روزا با یکسری تزای به ظاهر روشنفکرانه می خواین خیلی از مسائل توجیه کنند البته اینم بگم که من حتی با این نوع جواب دادم هم مشکلی ندارم معمولا اکثرا همینجوری جواب می دهند. من موافق این نیستم که مثل حیوونا لخت راه برم ولی رفتار انسانی داشته باشیم من موافق اینم که انسان باشیم و از نوع مسلمانش.
هیچ ربطی نداره همه جا آدمه نخاله وجود داره و این منافاتی با دین و اسلام نداره که متاسفانه این روزا همه دارن این حرفای رو میزنن نمیدونم ادم شرابخور باشه ولی حقم مردمو نخوره و …
مگه توی اسلام حق الناس تعریف نشده که اینجوری با این قضیه ها برخورد می کنیم. این جور حرفا قبح یکسری مسائل میشکنه . والا شباهت اسلام به گردو یکم دور از ذهنه.
حکم اسلام برای تمام مسائل مشخصه و فاصله احکام اسلام مثل گردو و پوستش نیست.

این نوشتتونم رو دوست دارم.
با تشکر

محسن جان.

دین اسلام آنگونه که من امروز می‌بینم یک دین ج.ن.س.ی معرفی می‌شود. از اسلام چه به یادت می‌آید؟
گشت ارشاد؟ پوشش؟ مشروب؟ مخالفت با لهو و لعب؟
یا اختلاس‌های میلیاردی و حق الناس؟ واقعیت این است که یا باید همه را دید و یا اگر می‌خواهیم همه را نبینیم من ترجیح می‌دهم گروه اول را فراموش کنم و ابوذروار، استخوان به سمت آنانی پرت کنم که حجاب برایشان ابزار پوشش دزدی‌ها، بی حیایی‌ها و بی غیرتی‌هاست…

در مورد آدمی مثل من، اگر کسی در میان میلیونها کلمه که گفته‌ ام و صدها هزار شاگرد که داشته ام و ده ها کتاب که نوشته‌ام، همه را رها کرده باشد و تنها این را دیده باشد که من به نامحرمی گفته‌ام دوستت دارم! مصداق بارز صم بکم عمی … (کر و کور و لال و …) است که خداوند گفته… شبیه اینکه من یک دانشمند جراح مغز را ببینم و در مورد بهترین مارک لباس زیر که پوست تن را زخم نمی‌کند سوال بپرسم. سوال نادرست نیست اما منطقی هم نیست…

تشخیص اولویت ها، بحث روشنفکرها نیست. اساس اسلام است.
نميدانم شما هم از آن مشکی پوشان گریان این ماهها برای امام حسین بوده اید یا نه. بحث امام حسین، در ترک حج و اصلاح امت، تشخیص دقیق اولویت هاست.
آیا امام حسین هم مثل من، روشنفکر مسلک دور از دین بوده‌اند؟

البته بوده اند به نظرم.
چون اگر امروز بودند، سایتشان فیلتر بود و در خانه‌شان حبس بودند و «خارجی» و «روشنفکرمآب» نامیده می‌شدند.

ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا…

دوستت داررررم

در ابتدا از پاسخ دادنتون تشکر میکنم و سپس گلایه.گلایه از اینکه فکر نمی کردم شمایی که بارها دیدم از قضاوت سریع اجتناب کردید اینجوری نسبت به سوال من واکنش نشون دادید.
من ابندای صحبتم توضیح دادم که خیلی از باورهاتون رو ایمان دارم تا نگید (در مورد آدمی مثل من، اگر کسی در میان میلیونها کلمه که گفته‌ ام و صدها هزار شاگرد که داشته ام و ده ها کتاب که نوشته‌ام، همه را رها کرده باشد و تنها این را دیده باشد که من به نامحرمی گفته‌ام دوستت دارم! مصداق بارز صم بکم عمی … (کر و کور و لال و …) است که خداوند گفته…)
استاد واقعا من فقط این رو دیدم؟؟
من آدم کوته فکر و بدون دغدغه ای نیستم و فکر نمی کردم شما این سوال را مبنایی بر این بذارید که شخصی هستم که دغدغه هام کوچیکه.من همیشه تو زندگیم سعی کردم که همه ابعاد رو در نظر بگیرم و برای شیعه تحصیلکرده مدرن شدن تلاش کنم
یعنی هرگز روشن فکر بودن دلیل این نمیشه که فکر کنیم فقط حق الناس و حق بنده های خدا مهمه بدون اینکه حق خود خدا رو در نظر بگیریم.اگر من از شما سوال پرسیدم دلیل اصلیش توبیخ و یا اهانت به شما نبود،دلیل اصلیم همون طور هم که گفتم شناخت یه تفکر دیگه از شما بود.
من تو خانواده فرهنگی و مذهبی بزرگ شدم که به لطف خدا تمام اعضای خانوادم از قشر تحصیلکرده و متفکر جامعه هستند و خودم هم دانشجوی دانشگاه تربیت مدرس هستم،از شما خواهشی دارم و اون هم اینکه تصور نکنید آدم هایی مثل من اگر حریم محرم و نامحرم براشون مهمه یعنی اینکه قدر آدم هایی از جنس شما روشن فکر نیستند و دغدغه نداشتند که مجبور شدن به محرم و نامحرمی و… فکر کنند.
پاسخ من به تمام سوالاتی که پرسیدید نه هست،حتی اگر باور نکنید که آدم هایی می تونن باشن که پاسخشون نه باشه(از نوع سوال کردنتون حس کردم تصورتون اینه که حتما پاسخ من باید به یکیشون مثبت باشه)
نمی دونم چقدر تونستم توضیح بدم ولی من دور و اطرافم آدم های مدرن و به معنای واقعی مسلمان زیادی دیدم که حق خدا و بنده هاش در کنار هم براشون مهمه و حکم شرع رو مانعی برای پیشرفت و مدرن شدن نمی دونن.سه تا از خواهر و برادرهای خودم خارج از کشور هستن و حجاب و حفظ حرمت محرم و نامحرم رو دیدم که اون سر دنیا هم میشه خیلی خوب رعایت کرد بدون اینکه سر سوزنی تو پیشرفت و بزرگ شدن دغدغه ها و ایده هات خللی ایجاد کنه.

با تشکر از پاسختان.
من نمی خوام این بحثو زیاد دنباله دار کنم. ولی اگه ایرادی نداره یه سری حرفا رو بزنم.
اولا من گفتم که با نحوه پاسخ دادن شما به مراجعه کنندگانتان زیاد مشکل ندارم این جوری بیشتر احساس نزدیکی می کنند و راحت تر صحبتاشونو می نویسنن.
اما درباره صحبتایی که نوشتین
قرار نیست مدیرت اشتباه یا ضعیفو به پای اسلام بنویسیم . گفتم احکام اسلام درباره همه مساپل مشخصه و اگر یک عده اولویتارو کم و زیاد کردن یا در اجرای اون اشتباه گردن رو ما بپای اسلام بذاریم. من قبول دارم که افراط و تفریط بوده ولی این رو هم باید بگم که اولویت این چیزایی که لیست کردین با اختلاس و و .. برابره و باید به صورت موازی برخورد بشه تا مشکلی پیش نیاد.ما همنجوری که درباره حق الناس حکم داریم رفتار با نامحرم ،پوشش و.. حکم داریم با انکه اینها هم یه جورایی برمی گرده به حق الناس.
در ضمن ما همون امام حسین رو می بینیم که وسط صحرای کربلا نماز جماعت رو بر پا میداره و می حتی بعضی از مستحبات و مکروهات رو هم رعایت می کنه دین اسلام باید احکامش به طور موازی اجرا بشه. شاید الان دغدغه اختلاس و دزدی اینها بیشتر از بعضی مساپل باشه اما بازهم نباید از بعضی از احکام غافل شد.
اما درباره پاراگرافی که گفتین میلیون ها کلمه و شاگرد و… من به عنوان یک مراجعه کننده کی می تونم به حرفهای یک پزشک ، اعتماد کنم یا حرفهاشو بپذیرم وقتی که مطمپن بشم صلاحیت اون کارو داره میشه نسخه ای که میپیچرو اجرا کنم.قضیه همون نصیحت پیامبر به اون بچه رطب خورده ست.
من علمی رو که شما دارین و مساپلی رو که میگین ندارم و اگه قرار بو فقط عقل ادمی برای تشخیص دادن درست و غلط کافی باشه دیگه نیاز به امدن ۱۲۴ هزار پیامبر نبود.
حالا شما با میلیون ها کلمه ای که گفتین صحت کلمات گفته شده شما کی قابل قبوله(حداقل برای من، البته شما نیازی به این ندارین ولی من نیاز به اعتماد داشتن به شما برای قبول حرفهایتان دارم) وقتی که ببینم شخصیت شما ،اعتقادات دینی و رفتار شما با ملاک من(که دین اسلامه) منافاتی نداشته باشه .البته خدای نکرده برداشت اشتباهی نشه که کی مسلمونو کی نیست فقط یه مثال کلی زدم.البته این بیشتر در همین زمینه روانشانسی ،جامعه شناسی و … صدق میکنه که مربوط به انسان و روش زندگیه . و این که حالا یه جراح مغزی که بیاد درباره مغز نظر بده و من چون مثلا مسلمون نیست ردش کنم.
در نهایت من قصد اهانت نداشته و شما رو روشنفکرمآب نخواندم فقط گفتم بعضی ها به این روش عمل می کنند و روشنفکریرو مقابل دینداری می د ونند و کسایی که این مساپل رو رعایت کنند یا براشون مهم باشه را خشک مقدس یا هر جی دیگه بخونن ولی ادم باید کل اسلام رو در نظر بگیره و مطمئن باشیم تمام احکام اسلام فلسفه داشته و از تاریخ گذشته و محدود به زمان نیست الخصوص مساپلی که در قران به صورت حکم قطعی امده از جمله پوشش ،محرم و نامحرم ، مشروب و ….

در اخر هم از وقتی که می ذارین واقعا تشکر می کنم

با تشکر

محسن جان.
من چند تا نکته رو بگم.
اول اینکه – یک تشکر جدی باید بکنم. به خاطر اینکه حوصله گذاشتی و با دقت علمی و به دور از تعصب و با تعهد کامل (به نظر من تعهد به یک عقیده واجب است و تعصب به یک عقیده حماقت) در این مورد نوشتی. این روزها حوصله‌ی همه‌ی ما – حتی من که از این ادعاها می‌کنم – برای این نوع بحث‌ها کم شده.

دوم اینکه – من خیلی با این ادبیات که «به نام اسلام این کارها می‌شود» موافق نیستم.
فرض کن به نام اسلام جنایت کنند و به نام کفر «عدالت» را اجرا کنند.
من ترجیح می‌دهم در چنین شرایطی در جرگه‌ی «کافران» باشم. ملاک زیبایی یک عقیده فقط نوشتار آن نیست. باید ببنیم آن عقیده‌ها ابزار دستان چه کسانی هستند. متاسفانه آنقدر که دین به توجیه «رفتارهای شیطانی» کمک کرده، «کفر» نتوانسته «موضع شیطان» را تقویت کند (ویل دورانت – درس هایی از تاریخ). معنی من کنار گذاشتن یا بی اهمیت جلوه دادن دین نیست. اما اگر ما با ادعای دیندار، جامعه‌ای فاسدتر از جوامع کفر محور ایجاد کرده‌ایم، بهتر است به جای تبرئه‌ی دین (که کاری درست اما بی خاصیت است) به این فکر کنیم که کدام بخش از قرائت‌های دینی به تثبیت موقعیت شیطان در جامعه کمک کرده؟
پاسخی که من به آن رسیده ام، «خفه کردن دینداران در مصداق‌ها» و «غرق کردن معانی در باتلاق تزویر و ظاهرپرستی» است.
چنین است که یک سایت با کلمات رکیک فیلتر می‌شود اما رفتارهای شنیع، بدون فیلتر! انجام می‌شوند.

نکته‌ی سوم اینکه – من به تخصیص منابع فکر می‌کنم. در جامعه‌ی ما، صدا و سیما و رسانه‌ها و بودجه‌های سنگین و وحشتناک برای تبلیغ احکام اولیه‌ی دین (مثل نماز و روزه و توحید و …) صرف می‌شود اما مصداق‌های این احکام به فراموشی سپرده شده.
ما به نظام اسلامی مالیات نمی‌دهیم و دو دفتره کار می‌کنیم و بعد همزمان از زکات حرف می‌زنیم!! جز اینکه زکات، مالیات به دولت اسلامی‌ است؟
ما از محرم و نامحرم حرف میزنیم و تجاوز به حقوق دیگران را می‌پذیریم.
ما دروغ را محکوم می کنیم و از «دروغ مصلحتی» می‌گوییم.
من احساس می‌کنم وقتی تمام پول مردم برای «هدایت مردم به سمت احکام دینی» و «بدرقه‌ی آنها تا درب بهشت» هزینه می‌شود، من به عنوان کسی که با بیت المال این مردم درس خوانده وظیفه دارم کمک کنم که لااقل جنازه‌ی آنها سالم به قبر برسد.
متخصصان بعد از قبر که ظاهراً کم نیستند!

دقیقا بحث من هم همینه همینجوری که گفتین به نام اسلام ، دست چه کسانی .
الان متاسفانه چیزیکه ازار دهندس اینه که کسی که می خواد با حکومت مخالفت کنه دینش رو رعایت نمی کنه و کسی رو که با سیاستهای حکومت مخالفه رو بی دین می خونن که هر دو مورد معضله.
بعد من نمیدونم از کدوم عدالت یا جنایت صحبت می کنین
جنگ جهانی اول و دوم – مردم افریقا ،فلسطین – عراق – افغانستان و سوریه – یا کشته ها هیروشیما و جنگ تحمیلی یا مجوز دادن همجنسگرایان و شیطان پرستا که با ذات انسان منافات داره بله حکومت ما مشکل زیاد داره ولی اولا این حکومت فقط سه دهه که روی کار اومده و مشکلات زیاد داره و هیچ شکی هم در این مورد وجود نداره اما اگه قرار بود برقرای حکومت اسلامی به این راحتی باشه دیگه نیاز به وجود امام زمان وامام معصوم نبود . انحراف همیشه بوده و هست ولی ایا نباید به سمتش هم حرکت کنیم .من اگه بحثی هم دارم در مورد خود اسلامه نه کسی که اسلام رو ملعبه و بازیچه دست خودش کرده چون اگه اینجوری بود من باید یزیدو به عنوان امیرالمونین قبول می کردم .
ما درباره تزیور ،ریا،رشوه،ربا و.. کم ایه و حدیث داریم. ولی چرا به اونا بی توجهیم مگه جهاد با نفس ، جهاد اکبر نخوندن چرا ما بی تفاوت ازش رد میشیم ؟ چون منافع شخصیمون به خطر میفته ما اگه مردم مسلمونی باشیم هر حکومتی که بالای سرمون باشه یه جامعه پاک می تونیم داشته باشیم ولی ما خیلی سطحی برخورد می کنیم و سیاستهای غلط حکومت یا دزدی ها و اختلاسا رو سریع به پای ناکارامدی حکومت می ذاریم و همیشه اون فردی که به خودش اجازه این کارو داده کمترین تقصیر داشته و و اینو به پای اسلام می ذاریم.
در اسلامم از قدرت شیطان حرفی زده نشده و فقط دعوت کنندس که صد البته اکثر ما به دعوتش لبیک گفته و مطیع امرش می شیم.
مشکل ماییم اگه دید درستی درمورد دین داشته باشیم هیچ وقت انحرافی پیش نمی یاد.
ما چرا تجاوز به حقوق دیگران بپذیریم اگه ائمه رو خوب شناخته باشیم. ما امام علی رو تو تقسیم بیت المال دیدیم و داستان پیامبرو زمانی که حلالیت می طلبه چرا به این چیزا بی توجهی می کنیم من محوریت حرفم روی فرده و همونجور که قبلا هم گفتم سیاستهای اشتباه کم نداریم .و این وظایف شماست (به معنی عام، کسایی که تریبونی دارن و صداشون به جایی می رسه) که در مورد این مساپل صحبت و گفتگو کنند اگر فردی در جامعه درست هدایت بشه جامعه هم رو به بهبودی می ره اگه ما بشنیم و فقط شکایت کنیم به جایی نمی رسیم .
شاید حرفام شعاری به نظر برسه ولی به عنوان یک فرد میشه اینا رو شعار زندگی قرار داد و و زندگی کرد.
والا به نظر من اگه بحث وظیفه باشه همین که به سمت آگاهی و آگاهی دادن قدم ورداریم کافیه و حالا مردمم سالمم به قبر نرسیدند نرسیدند!!!

خدایا چگونه زیستن را تو به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت(دکتر علی شریعتی)

در نهایت نمی دونم اینجا چقدر کشش این بحثارو داره ولی من واقعا عذرخواهی می کنم.

با تشکر

محسن جان.

من حرفهای تو رو قبول دارم. اما با توجه به بدنامی به وجود آمده برای دین و دینداران تبلیغ مستقیم رو درک نمی‌کنم.

وقتی آدم کوچکی مثل من آنقدر بزرگ شده که کنار سایتش بنویسه که اسم من مهم نیست. لطفاً حرفم رو به دیگران برسونید حتی به اسم خودتون! احتمالاً انسان بزرگی مثل پیامبر خیلی ساده‌تر این کار رو انجام می‌دهند.

به نظر من واژه‌هایی که حس منفی روی اونها ایجاد شده (که تقریباً تمام حوزه‌ی دین رو شامل میشه)‌ دلیلی نداره اینقدر مورد تاکید قرار بگیرند.
همین یهودی‌های تیزهوش رو ببین. تا حالا یک فیلم پر فروش ساخته شده که لغت هولوکاست توش به کار رفته باشه؟ من ندیده ام هنوز.
اما بسیاری از فیلم‌های خوب تاریخ سینما دارند اون مقطع تاریخی رو – درست یا نادرست، کم رنگ یا پررنگ،‌ کوچک شده یا اغراق شده – منتقل می‌کنند.

حالا ما!
می‌خواهیم یک فیلم راجع به امام علی بسازیم.
اسم خود فیلم: امام علی
تیتراژ آغازین: حرم امام علی
آهنگ اول: مدح امام علی
تمام فیلم: نام امام علی
زیرنویس فیلم: راجع به امام علی
توضیح مجری قبل از فیلم: مدح امام علی
بعد از پایان فیلم و نقد فیلم: تبلیغ امام علی

من حرفم اینه که بابا. امام علی محتاج نیست که من و شما اسمش رو فراگیر کنیم و براش تبلیغ کنیم. اون هم من و شما که روح و ذهن ناپاک داریم و با این تبلیغ خودمون را پاک و دامن ایشون رو – لااقل در ذهن مخاطب سطحی – آلوده می‌کنیم چون خودمون رو به ایشون می‌چسبونیم.

بابا. همه اینها رو رها کنیم و بنویسیم:
«ارزش سکوت را فراموش نکنیم. اگر چه ممکن است به خاطر سکوت، چیزهایی را از دست بدهیم. اما به خاطر داشته باشیم که حرف زدن هم گاه، خیلی چیزها را از ما می‌گیرد. و واقعیت و تجربه تایید می‌کنند که به دست آوردن آنچه به دست نیامده آسان‌تر از از دست به دست آوردن چیزی است که از دست رفته باشد».

من این را به عنوان درس مذاکره گفته‌ام و در فایل‌های صوتی آموزش داده‌ام و این جملات ۵۰۰ هزار بار دانلود شده و بیش از یک میلیون بار شنیده شده‌اند.

آیا کمک می‌کرد که یک سایت درست بکنم و بنویسم: مروری بر مفاهیم نهج البلاغه و بررسی توصیه‌های امام علی به امام حسن در قالب نامه‌ی ۳۱ با مطلع: و تَلاقیکَ ماَ فَرَطَ مِن صَمتِک ایسر من ادراکک مافات من منطقک…؟ و بعد مثلاً روزی ۱۰ نفر این نوشته رو بخوانند و از آنها نیمی نیز این توصیه را فراموش کنند و …؟

من باورم این است که «برند» امامان ما به اندازه‌ی کافی قوی است. امامان ما اسم دارند اما رسانه ندارند. حرف‌هایشان به غیرعلمی ترین روش منتقل می‌شود و بلافاصله به فراموشی سپرده می‌شود. این روزها اطلاع رسانی مستقیم از بین رفته اما ما هنوز همان تفکر قرون وسطایی را تعقیب می‌کنیم.

من به عنوان کسی که قرآن و نهج‌البلاغه و صحیفه را حفظم و من لا یحضره‌الفقیه هم اکنون روبرویم است و صحیفه را شب‌ها کنار بسترم دارم، معتقدم که به سختی می‌توان در نوشته‌های من مطلبی پیدا کرد که معادل دینی نداشته باشد.
اما کسانی که آن منابع را نمی‌شناسند و نمی‌فهمند، می‌آیند و به من که در تمام این سالها جز از دین و پیامبر ننوشته‌ام می‌گویند که نماز می‌خوانی یا نمی‌خوانی؟
من فقط در پاسخ آنها در دل می‌گویم: خداوندا. خودت دینت را از شر اینان حفظ کن که انک نزلت الذکر…

سلام، بحث جالبی رو شروع کردین. پیشنهاد میدم یه صفحه ی جدا برای این بحث کنار بزارین. یه نگاه به اسکرول بار صفحه بندازین آقایون:).

در دل چو کجيست روي بر خاک چه سود
چون زهر به دل رسيد ترياک چه سود
تو ظاهر خود به جامه آراسته اي
دلهاي پليد و جامه پاک چه سود
در دل همه شرک و روي بر خاک چه سود
با نفس پليد جامه پاک چه سود
زهر است گناه و توبه، ترياک وي است
چون زهر به جان رسيد ترياک چه سود

چقدر سخته وارد این بحث نشم!

باز هم ستایش جنازه گندیده دین…(لطفاً اینو توهین تلقی نکنید. نظر منه)
مگر بوی گندش رو نمی شنوید ؟
باشه، کت شلوار بدوزید تنش کنید
شاید جنازه گندیده ی خوش تیپی شد..
________________________________________________
یکی از بهترین شخصیت های زندگیم در حال حاضر محمدرضا شعبانعلیه
آدم شگفت انگیزی که بعضی عقایدش رو قبول ندارم. فکر میکنم جهان بینیمون شباهت زیادی داره اما سیستم اعتقادیمون فرق میکنه.
ولی صحبت در مورد این اختلاف ها به ده ها ساعت بحث و تحقیق نیاز داره
برای همین کلاً ترجیح میدم وارد بحث نشم
ترجیح میدم به جای زوم کردن روی باورهاش “فایل مرگ” رو گوش بدم(صدها بار گوشش دادم..)، سایتشو شخم بزنم و کتابهایی که بهشون اشاره میکنه رو بخونم ..
آره اینطوری بهتره
میدونم ترجیح خود محمدرضا هم همینه

تا اینجاش مونولوگ بود 🙂

من با یه آدم کاملاً غیر دینی بازم میگم که به جز کامنتهایی که در مورد دین میذاری و به شخصیت های دینی اشاره میکنی ، بقیه حرفهات ابداً بوی دین نمیده.
مفاهیمی هم که از نظر تو دینیه از نظر من غیر دینیه(یعنی من لامسب هم بهشون اعتقاد دارم: مثل اصول اخلاقی) مگر اینکه بخای مصادره شون کنی (شوخی) :).
شاید اگر به جای دین از یه کلمه جدید استفاده کنیم اختلاف نظرمون خیلی کمتر بشه
اما دین بار تاریخی سنگینی داره محمدرضا…

کات 🙂

اصلاح :
….من با یه آدم کاملاً غیر دینی بازم میگم >>>من به عنوان یه آدم کاملاً غیر دینی بازم میگم….
________________________________________
«مؤمنان همهٔ دین‌ها را بنگرید! از چه‌کس از همه بیش بیزارند؟ از آن کس که لوح ارزش‌هاشان را در هم شکنند، از شکننده، از قانون‌شکن: لیک او همانا آفریننده است! آفریننده جویای یاران است، نه نعش‌ها و گله‌ها و مؤمنان. آفریننده جویای آفرینندگان قرین خویش است، جویای آنانی که ارزش‌های نو را بر لوح‌های نو می‌نگارند.» نیچه

هیوا.

اگر بی ‌دینان هم روی دین همونجور متعصبانه و کور و قاطعانه و مطلق نظر بدهند پس چه فرقی است بین بی‌دینان و دینداران که آنها هم در تاریخ به نام دین کشته اند و سوزانده‌اند و تکه تکه کرده‌اند و شکنجه کرده‌اند و …؟

تعصب همیشه بزرگترین تهدید بشر بوده است و اصرار بر روی یک عقیده و عدم تغییر آن، ویژگی «مردگان و دیوانگان» است.

از من هم بپذیر که همه‌ی حرف‌هایی که تو در نوشته‌های من دوست داری از همانجایی درآمده است که دیگران از همانجا مفاهیمی را استخراج می‌کنند که تو دوست نداری.

باور من این است که نیچه اگر مومن هم بود از ارزش حرف‌هایش چیزی کم نمی‌شد و امام علی اگر کافر هم بود باز با این رفتار و گفتار شایسته‌ی تعظیم و احترام بود.

محمدرضای عزیز
ناخنک زدن به چنین بحث سنگینی حتما حتما موجب سوتفاهم و داوری اشتباه میشه(همونطور که احتمالا فکر میکنی من ضد دینم و تعصب دارم). همونطور که با کامنت قبلی من این اتفاق افتاد
برای همین کلا با اینکار مشکل دارم

جسد و کت شلوار، استعاره من در مورد دینه
ممکن تو تعصب و ضدیت با دین توش ببینی…

داوکینز و نیچه و ولتر و …هم که آثارشون رو خوندی، “متعصبانه و کور و قاطعانه و مطلق” به دین نگاه میکنن
مثال:
«من عجب از مردمان دنیا دارم که در هر مسئله به کمال فطانت و نهایت عقل و دقت کوشش خویش را بکار میبرند و موشکافی میکنند، جز در مسئله دین که نه تنها پا بر روی عقل خود میگذارند، بلکه سفیه و دیوانه میشوند و چیزهایی باور مینمایند که هیچ طفل نادانی باور نمیکند و حرفها میزنند که ابداً هیچ سفیه دیوانه ای نمیزند». ولتر
«من به ‌این دلیل مخالف مذهب هستم که مارا به ‌راضی‌بودن و سرسپردگی تعلیم می‌دهد تا از درک علمی جهان ناتوان باشیم.» داوکینز

نکته: البته الان فقط بحث دینه
که فقط بخشی از ماجراست
نمیخام بگم مشکل فقط دینه (من اینجا دین رو برداشت عوام از دین یکی میگیرم)…دین بخشی از مشکله.
یک نکته: امام علی چه کافر باشه چه مومن، وقتی نظر در مورد زن اینه که “«نواقص العقول، نواقص الايمان، نواقص الحظوظ”، وقتی داستان جنگاوریش رو در رحتخواب(زنان متعدد) و میدان نبرد(تاریخ طبری: گردن دشمنانش رو نمیه میبرید که در بیابان با زجر بمیرند) میخونم، نمیتونم تحسینش کنم. میتونم بفهممش(به کمک روانشناسی) اما احترام نمیگذارم. از نظر من امام علی آدم خاکستری بود. با سایه و شاید کمی نور(مثلاً بخشی از وجودش که نامه هاش رو مینوشت) در جغرافیا و زمان خودش…

کلاً همیشه اجتناب میکنم از بحث در مورد دین. چون زمان، حوصله زیاد و مخاطب ویژه میخاد. معمولا گرد و غبار تعصب و رنجش و قضاوت و.. فضای بحث رو برای بحث علمی تار میکنه
کاش میشد از یه نقطه اشتراک شروع کرد و بحث رو با هدف گوش دادن به نظر مخالف و یافتن حقیقت جلو برد. من اینکارو توی ذهنم انجام میدم!

کاش به جای خوندن این کامنت، یه پست جدید مینوشتی یا… برای کسی مثل تو صحبت در مورد این مفاهیم بدترین شیوه استفاده از زمانه. لطفا وقتتو برای جواب دادن به این کامنت تلف نکن محمدرضا. حیفه بخدا

هیوای عزیز!
(تنها چیزی که اتلاف وقت حساب نمی‌شه صدا کردن دوستان آدمه! که به نظرم ارزشش از تمام اون بحث‌های به ظاهر ارزشی بیشتره)

هیوای عزیز!

محمدرضا
🙂
lloveU ,believeMe

سلام هیوا
تو هنوز برای من یه معمای کشف نشده ای 😉

سلام سمانه
طوال اصلی چیه ؟ بگو تا توضیح بدم

نمی شه توهین کرد و گفت “لطفاً توهین تلقی نکنید”. نمی شه وارد بحثی شد بدون تخصص و هنگام شنیدن جواب گفت لطفاً بحث رو ادامه ندید، وقت رو برای مسائل بهتری صرف کنید. همین که شما با آقای شعبانعلی موافقید و سر اسم چانه زنی می کنید (اصول اخلاقی به جای دین مثلاً)، برای من گواه حقانیت دین و مذهبم است. کسانی مثل شما گاه سعی می کنند با اسامی به چیزی اعتبار ببخشند یا اعتبار آن را پایین بیاورند، غافل از اینکه بازی با کلمات و اسامی، چیزی از حق کم نمی کند یا به آن اضافه نمی کند.

این جمله رو تو توییترتونم نوشتین من اول اونجا دیدم نفهمیدم الان اینجا خوندم متوجه شدم اونجا اشتباه نوشتینا.

ارزش سکوت را فراموش نکنیم. به دست آوردن آنچه با سکوت از دست داده‌ایم، ساده‌تر از به دست آوردن چیزی است با حرف زدن از دست داده‌ایم…

رویا درستش کردم. ممنون که گفتی. الان شده این جمله بالایی 🙂

یادم رفت بنویسم کدوم جمله: ارزش سکوت را فراموش نکنیم…

حرفاتون کاملا درسته یکی از بزرگترین مشکلات ما همینه . ضعف رسانه ای ما در اطلاع رسانی و نحوه اطلاع رسانیه که برای پوشش این ضعف هم از فیلترینگ و .. استفاده می کنیم .و نمیتونیم از رسانه اونجوری که غرب داره برای ترویج فرهنگ و اعتقادات خودش استفاده می کنه استفاده کنیم و متاسفانه این را هم قبول دارم که ابوموسی اشعری های ما از مالک اشترامون بیشتره .

اما درباره جمله که به هیوا گفتین
« باور من این است که نیچه اگر مومن هم بود از ارزش حرف‌هایش چیزی کم نمی‌شد و امام علی اگر کافر هم بود باز با این رفتار و گفتار شایسته‌ی تعظیم و احترام بود.»

من با این جمله یکم مشکل دارم توی کامنتای فبلی هم گفتم .
چطور میشه به حرفای یک فرد اعتماد کرد و ارزش گذاری کرد یا به عبارتی دیگر سنگ محک من برای تشخیص خوب یا بد بون یک ایدپولوژی یا جهان بینی چی باشه تا بتونم خوب رو از بد تشخیص بدم و به اون سمت برم یا اصلا ازش یاد بگیرم.
اگر با عقل خود به این نتیچه برسم این یعنی من هم به اندازه اون فرد اطلاعات دارم و نیازی به جملات اون ندارم. وقتی هیوا میگه من بعضی از اعتقادات شمارو قبول نداره و بعضی ها رو قبول داره یعنی چی؟ اینجوری روبه رو شدن با ایده و فردی خاص یعنی فقط دوست داره که حرفهای خودشو از زبان دیگری بشنوه.
و عملا اعتمادی وجود نداره . و اینجوری اگه پیش بره من از هر مکتبی اون چیزی رو که باب میل خودمه می گیرم حالا هر کدومم با یک سنگ محک یکی تعصب ، منفعت ، و…
ما نمیتونیم هم حرف نیچه رو بپذیریم هم امام علی رو مگه در یک راستا باشند که باز برای اینکه بفهمیم در یک راستایند نیاز به سنجش داره.
حالا اگه نیچه یه حرفی زد که با حرفای امام علی منافات داشت ایا باید برای دو تا حرف ارزش قایل بشیم .اینجا تکلیف من که نه به اندازه نیچه و نه امام علی اطلاعات و اگاهی ندارم چیه و باید کدوم رو بپذیرم.ما نمیتونیم بگیم هم یزید درست میگه هم اما حسین در هر صورت یه حق و باطلی وجود داره .
امیدوارم با این بحث زدگی به وجود نیاد .
به خاطر وقت و حوصله ای که می ذارین واقعا ممنونم.

با تشکر

یه عذرخواهی هم از بابت دنباله دار شدن بحث و دغدغهای تکراری و از پیش یش پا افتاده و سطحی می کنم.

محسن. دروغ چرا. این بحث‌ها تمام دغدغه‌ی زندگی منه. همونطور که برای تو هم مهم هست. فقط شاید ما در استراتژی‌هامون با هم تفاوت داریم. اونهم تازه در این فضای محدود مجازی قابل تشخیص و قضاوت نیست. شاید واقعاً تفاوتی در کار نباشه 🙂

من می خواستم درباره حرفای هیوا یه مطلبی بگم
اولا اگه می خوای مستند صحبت کنی نمیشه فقط گفت تاریخ طبری . تاریخ طبری ۱۶ جلد و یه مطلبی رو هم باید درباره تاریخ طبری بگم.
(این نوشته رو با هماهنگی با یک دانشجوی تاریخ نوشتم)
«در واقع با یک نگاه کلی نسبت به سیر تاریخ نگاری در جهان اسلام اینگونه می توان بیان نمود که تالیفات طبری و معاصران وی در یک برهه نقل گرایی و نقل نویسی نگاشته شده است. به واقع در این دوران در وصف مساپل تاریخی هیچ نوع تحلیل و تعقلی نسبت به نقلیات خام تاریخی صورت نمی پذیرفت و لذا مورخان این دوره و حتی دوران های بعد از آن به نوعی نقلیات متفاوت در رابطه با یک رخداد واحد را در نوشته های تاریخی خود بیان می کردند طبری نیز از این جریان مستثنی نبوده و وی در همام وادی امر اذعان می کند که هر آنچه را در یک رخداد تاریخی شنیده ، نوشته و ضبط کرده است و قضاوت را به بعهده خواننده گذاشته است. موضوع دیگری که می توان به آن اشاره کرد شرایط جو حاکم بر جامعه آن عصر می باشد. یعنی طبری و معاصران و گذاشتگان وی در یک برهه تاریخی به سر می بردند که شرایط حاکم بر حامعه کاملا مخالف با اندیشه های شیعی بود.این دوره یعنی دوره زندگی طبری مصادف با نیمه دوم قرن سوم ه. ق و اوایل قرن چهارم ه.ق بوده که خلفای عباسی با اندیشه وراثت حق خلافت از پیامبر اسلام به عموی وی یعنی عباس حکومت خود را مشروعیت دینی می دادند و لذا کاملا مخالف با علویان و نسل علی (ع) بودن چه علوی با گرایش شیعی و چه علوی با گرایش های منفعل سیاسی ، لذا در پی این امر حضرت علی را در سر منبرها لعنت می کردند. با توجه به این شرایط و جو مخالف با اندیشه های شیعی نمی توان انتظار داشت که مورخی بتواند از علی (ع) و اولاد او با صراحت به نیکی یاد کند . لذا تاریخ طبری نیز از این امر مستثنی نبوده و شنیده ها و نقلیات مربوط به گذشته خود را در آن شرایط جمع آوری کرده است.»
و با توجه به گذشتن حدودا ۲۵۰ از گذشتن حوادث دوره حضرت علی و با وجود مخالفت های زیادی که بر علیه اهل بیت بوده وقتی حرفی رو درباره یک حادثه و یا شخص بخوای بپذیری باید با چند منبع دیگه بررسی کنی و یه مقداری هم تعقل بد نیست.
و خیلی تعجب برام که هیوا انقدر بزرگ شده که درباره شخصیت حضرت علی که پیشوای یک ملتیه راحت نظر بده و اونو شخصی خاکستریی بخونه.

سلام!
افسوس که زمانی به این پست و به این کامنتها رسیدم که به نوعی بحث در این مورد، انگار بیات شده. با این همه دوست دارم من هم به عنوان یکی از شاگردان شما و به عنوان یکی از روزنوشته خوان‌ها چند خطی بنویسم.
آزاد می نویسم به دو دلیل: چون محمدرضا شناخته ام ت که اهل تعصب و خویشتن برتر پنداری نیستی، و هم چنین نمی خواهی با گفتن یکی – دو جمله متقاعدم کنی و دهانم را ببندی.
محمدرضای سینه سوخته!
من با همه درک اندکم، با شما موافقم که دوره تبلیغ مستقیم باطل شده است. متاسفانه دارم جوی را تجربه می کنم که گاهی اوقات به دام این خودسانسوری می افتم که در صحبت ها و نوشته هایم، اگر از روایت یا آیه ای استفاده کردم، منبع و راوی آن را ناشناخته بگذارم. چون از کسانی که سینما را هم، منبر تصور کردند، به نوعی می ترسم. گویی هر حرفی که بوی منبر بدهد، تماشاچیان را فراری می دهد، اگر چه حرف حق باشد. چه می شود کرد؟
متاسفانه درک و دریافت سلیقه ای یا سودپرستانه برخی از مبلغان و مروجان دین، در طول سال ها باعث شده که به محض دیدن یا شنیدن نام دین، آن افراد برای ما تداعی شوند و بر عکس.
در چنین شرایطی من روش شما را در تبلیغ دین می پسندم و تایید می کنم.
محمدرضای عزیز!
یاد جمله ولتر افتادم؛ همان جمله که می گفت: راه جهنم را با نیات خوب سنگ فرش کرده اند.
من هم معتقدم نیت خوب به تنهایی کافی نیست. چون کسی مثل ملانصرالدین هم نیت کمک داشت؛ اما آن بدختِ بالایِ پشتِ بام گیر‌کرده را با طناب پایین کشید و به زمین گرم زد. بعد هم گفت من با همین روش خیلی ها را از چاه درآورده بودم. نمی دانم چرا این بار این طور شد؟
به نظرم درست، و دست کم، قابل دفاع نیست که ما احساس تکلیف بکنیم؛ اما صاحب صلاحیت نباشیم تا نیت خود را صحیح و موثر، اجرا نماییم. در غیر این صورت، ممکن است متشی الفاظ را در بوق و کرنا کنیم. چه بسابا این نوع خواندن، رونق مسلمانی را ببریم!
من فکر می کنم احمد کسروی و علامه امینی، هر کدام به نوعی از یک طرف پشت بام افتادند.
محمدرضای عزیزم!
من وقتی این فایل صوتی را گوش کردم، سرم سوت کشید:https://tinyurl.com/ya7m8wuz
من به عنوان کسی که موفق شده ام تا کنون سه – چهار بار دیوان حافظ را از اول تا انتها مطالعه کنم، بنا بر درک محدود فعلی ام، همین قدر از غزلیات حافظ درک کرده ام که روش او برای مبارزه با مخالفان خود، دقیقا مشابه روش شما بوده است. سراسر دیوان حافظ طعن و کنایه است. به نظرم، بخش عمده ای از غزل های حافظ مخاطب یا مخاطبان خاص دارد!
در آن دوره هم، گویی شرب خمر و شاهد بازی، از نظر خیلی ها، به عنوان منکر اعظم بر قله معاصی جا گرفته بود؛ طوری که شیخ و محتسب و قاضی و فقیه، ترس آن داشتند که نکند دین مردم با انجام چنین منکراتی تباه شود؛ با این همه همان حافظ که می گوید:
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست
و
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
در جای دیگر گفته است:
عشقت رسد به فریاد گر به خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چهاده روایت
و در وصف حال پشیمنه پوشان تند خو که از عشق بویی نشنیده اند گفته است:
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
و
بیا که خرقه من گرچه رهن میکده هاست
ز مال وقف نبینی به نام من درمی
محمدرضای عزیز!
فکر می کنم به زعم خودم، مسئله به اندازه قابل ملاحظه ای، دیگر باید روشن شده باشد. حافظ با صراحت عنوان می کند اگر قرار باشد بین شراب خواری، همان گناه که از نظر دین مداران دین ندار، نابخشودنی است، و بین خوردن لقمه شبهه و مال وقف، یکی را انتخاب کنم، قطعا گزینه اول را انتخاب می کنم. چون این طوری حداقل دین را بدنام نکرده ام.
با این اوصاف، آیا واقعا درست است که به طور مطلق، نتیجه بگیریم حافظ شراب خوار و شاهدباز بوده است؟ از دوستان می خواهم به این فکر کنند؛ البته با این قید که پیش از آن بیشتر مطالعه کنند و کمتر قضاوت کنند تا به نتایجی از این دست نرسند که محمدرضا طرفدار عریان‌گردی مردم است!

وقتی در این بازار آشفته دین فروشی، کرامت کسانی امثالِ عابد در آن است که گربه در کنارشان نماز می خواند، توقع دارید حافظ بسراید: ستون دین نماز است؟
این همه استفاده از اسطوره های فردوسی، تمثیلات عرفانی، تشکیک خیام وار، لطافت سخن سعدی، شور و شیدایی غزل مولوی و گلایه های حافظ را رها کنیم و فقط به ظواهر بچسبیم؟ استخر اندیشه ما همین اندازه عمق دارد؟
تا کی قرار است سر ما فقط به مسائلی مثل توجه به انتخاب صحیح پا هنگام ورود به مستراح گرم باشد؟ ۱۲۴ هزار پیامبر آمدند که فقط چیزهایی از این دست به ما بیاموزند؟
کجای قرآن حرف از سر سپردگی محض است؟ در این صورت، این همه آیه با عبارت پایانی «افلا تعقلون»، «لعلهم تعقلون» و «اکثرهم لایعقلون» را چه طور باید تفسیر کرد؟
وقتی علی (ع) از سر شب تا سپیده صبح، از سوره حمد تنها بای بسم ا… را می رسد تفسیر کند، وقتی می فرماید اگر تفسیر کامل این سوره را بنویسم، هفتاد بار شتر می شود، وقتی که علی درِ شهر علم است، وقتی که طلب علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است، وقتی که برای آموختن توصیه شده حتی دشواری مسافت های دوری مثل چین را برای کسب علم، به جان بخریم، وقتی این همه در قرآن سفارش به سیر در زمین شده است، و … دیگر چه جایی برای سرسپردگی محض و مطلق است؟
به نظر من سرانجام ترک تعقل، هم آغوشی با تعصب است. اگر چه کسی باشیم مثل ابن ملجم، قاتل علی، همان که حافظ و مدرس قرآن بود، و پیشانی و گونه هایش از شدت سجده و سر به خاک ساییدن پینه بسته بود.
من همین جا نظرم را به صراحت اعلام می کنم که بسیاری از تعالیم ویلیام گلاسر، ناتانیل براندن، خطاهای شناختی، مهارت تصمیم گیری و … تا این لحظه برای من بسیار معقول و مقبول بوده است. معتقدم اگر با شناخت اندیشه های دیگران به قرآن و متون مذهبی سر بزنیم، فکر می کنم اسلام پر«مغزتری» را به ارمغان خواهیم آورد.
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
محمدرضا!
دوست دارم هر وقت فرصت کردی، نوشته هایم را پاسخ دهی. آماده ام تا بیشتر با هم بیندیشیم.

تا حالا شده خیلی اهل یه چیزی باشی،دغدغت بوده باشه از “قدیم”،باهاش بزرگ شده باشی و….و….

بعد به مرور تو اون مفهوم و “چیز” بزرگ بشی،در حرکتت از پوست وارد “جانش” بشی بدون اینکه بخوای پوستو رها کنی و بدون اینکه تصمیمی واسه این کار گرفته باشی اصن و….و….

شده؟

دوستای عزیز اگه شده حق بدید به کسانی که “کم حوصله ” شدن تو این فضا،”کار دیگری ” دارند،نحوه نگاه دیگری دارن(تضمین می کنم نگران داشته هاتون نباشید.سر جاشونن!!) همون چیزای خوبی که شما می خوایدو اینا هم می خوان اما”جور” دیگری و…

پس یه کم اگه “تازه” به این دغدغه ها رسیدند عده ای ،”ادب” حضور نزد کسانی که “دیر” زمانیه این دغدغه هارو دارن نگه دارند.که : رعایت ادب مهمتراز خیلی چیزای دیگس.

“کمک” به بهتر کردن احساس دیگری،برای قدم برداشتنش،سر راهش یه سنگ کوچولو برداشتن ، و کارهای قشنگ اگه نمی تونیم بکنیم از دور یه لبخند بزنیم بهش بذاریم کارشو بکنه…

زیبا نوشتی
ایول به شما

سلام محمدرضا خيلى مخلصم
راستى من چه ادم بدبخت و مزخرفيم
بازم ممنون

سپاس محمدرضای عزیز
خیلی خوبه که یه آدم بدونه فکر نکردن به یه سری از موضوعات میتونه ساده ترین راه برای رسیدن به خوشبختی یا آرامش فکری و ذهنی باشه.البته بغیر از دانستن موضوع نیاز به شناخت موضوعات نیز هست ممنون که بعضی هاشونو معرفی کردی:)

سلام استاد این مطلب را با توضیح مختصری در مقدمه برای افرادی که می خواهند بدبخت شوند در حیات غرب به نام شما درج کردم حیات غربhttp://rezamontazer.blogfa.com/

سلام محمدرضای عزیز من تقریبا سه چهار ماهی میشه که از طریق شوهرم با شما آشنا شدم و تقریبا بیشتر مطالبتون رو خوندم و فایل های صوتیتون رو با اشتیاق تمام گوش دادم میخواستم تشکر کنم بخاطر همه ی وقتی که برای ما میذارین (که مطمئنا خیلی جاها تعادل زندگیتونو بهم میزنه) و با تمام کوچک بودنم یه قانون به قانونای بالا اضافه کنم(آخه من خودم استاد تمام عیار بدبخت بودنم) به تمام دوستانی که این پست رو میخونن توصیه میکنم حداقل روزی یکی دو ساعت یه اتفاق خارق العاده بد (که حتی گاهی به مرگ یا جدایی ختم میشه) رو رویا پردازی کنن اگه جوری برنامه ریزی کنن که بشه در روزای آتی دنبالشو بپرورونن خیلی بهتره چون با گذشت زمان باورپذیری بهتری براشون داره. تاثیرش فوق العادس تجربشو دارم که میگم.

سلام.
این تمرین ها تو ضمیر ناخودآگاه آدما هست که غافل بشی میان سراغت که حسابی یه حال اساسی بهت
بدن جوری که هرچه رشته بودی پنبه کنن.باید حواست باشه.خیلی عالی بود. در انتظار قسمت دوم میسوزیم.

سلام.
این تمرین ها تو ضمیر ناخودآگاه آدما هست که غافل بشی میان سراغت که حسابی یه حال اساسی بهت بدن جوری که هرچه رشته بودی
پنبه کنن.باید حواست جمع باشه. واقعا عالی بود .در انتظار ادامه مطلب میسوزیم…

محمدرضا
جان

ممنون

خیلی

سلام بچه ها ومحمدرضای عزیز
راستش اول که این پست رو خوندم نفهمیدم منظورتون چیه دقیقا میتونید قیافم رو با دهان باز وچشمهای کمی باز شده تصور کنید چون تقریبا با این تکنیکها بیگانه ام ولی با خوندن نقطه نظر بچه ها کمی شعورم بالا رفت ولی ی سوال ؟ شخصی رو میشناسم که شدیدا این تکنیکها رو اجرا میکنه ولی من براش دلسوزی نمیکنم چون فکر میکنم اینطوری بیشتر در غم واندوه خودش فرو میره وبه من هم انرژی منفی.با توجه به نوشته ها در حقش ظالمانه رفتار کردم؟ ویک چیز دیگه این افراد از نظر روانشناسی بسته به میزان استفاده از این تکنیکها ودرجه بندی مهر طلبی میکنند؟

سلام استاد گرامی .بسیار زیبا بود.باور کنید خیلی برای سلامتیتون دعامیکنم.خیلی تاثیر گذاشتید در زندگی من.همسر من یک جراح مغز است وهمیشه فکر میکرد این گروه از جامعه خیلی بیشتر خدمت میکنند.اما از وقتی که من نوشته های شما رو براش میخونم میگه کارشما اثرش خیلی بیشتره ببخشید استاد من انشای ضعیفی دارم وفقط تا این حد میتونم سپاس وتشکر خودم را از مطالبتون ابراز کنم.میدونم که همیشه سالم وشاد موفق برای جامعه ی ایران خواهید ماند.

زهره‌ی عزیز. ممنونم از لطفت.
من یک نظری دارم که نمی‌دونم چقدر با اون موافقی.

میگم در ماشین اهمیت یک فیوز کوچک با اهمیت یک چرخ‌دنده‌ی بزرگ یا حتی کل موتور فرقی نداره. چون اگر هر کدوم نباشند ماشین روشن نمی‌شه.
به عبارت دیگه فکر می‌کنم «بزرگی» و «اهمیت» دو صفت مختلف برای یک قطعه هستند.
همسر شما قطعاً برای موقعیتشون زحمت کشیدند و واقعیت اینه که من هم چون دوستان پزشک و همینطور جراحان زیادی دارم، به همین دلیل سختی کار اونها و مراحل دشواری که برای رسیدن به اون سطح از توانمندی رو لازمه خیلی خوب می‌فهمم.
اما هم خودم دیده‌ام و هم دوستانم می‌گویند که گاه زحمت یک پزشک متخصص توانمند رو، یک دربان یا یک پرستار می‌تواند نابود کند.
عکسش رو هم دیده‌ام. که پزشکی خوب رفتار نکرده – به هر دلیل – و یک دربان یا پرستار توانسته‌اند احساس بیمار رو ترمیم کنند!
به هر حال هم سلام من رو به همسرت برسون و هم امیدوارم روزی برسه که همه‌مون اون کاری رو که انجام می‌دیم با عشق و بهترین کیفیت انجام بدیم.

حرف دوست خوبم ماریو (که چند سالیه فوت کرده و پیش من نیست)‌ یادم نمی‌ره. میگفت: رضا! پدر من قایق رنگ می کنه. اما بهترین نقاش قایق این شهره 🙂

علی صفایی حائری: شغل مهم نیست،نقش مهم است.

عالی بود این متن ترجمه نوشتتون. واقعا چسبید

“… کسی که امیدی ندارد ، ناامیدی عمیقی را هم تجربه نخواهد کرد…”

سلام استاد گرامی، آقای محمدرضا شعبانعلی
نگاه توی این تصویر، نگرانم میکنه…
ولی من که دست بر نمی دارم؛ به هر راهی و هر مسیری و هر شخصی فکر میکنم… هر چند مبتدی و بدون هیچ تخصص و غیره؛ اما مطمئنم این طوفان مغزی من بالاخره جواب میده.
من همونطور که یه پیشنهاد “تامین سرمایه” داشتم؛ حتی اگر پذیرفتنی نباشه!! اما من که از تلاشم نمی ایستم تا بشه که اهداف آموزشی استاد عزیز و گروه متمم متوقف نشه…
استاد اگر من و او و آنها کارآفرین باشیم یا بشویم؛ اما شما و گروه همراه “کارآفرین ساز” هستید. پس ایمان دارم و داریم که میشه این برنامه آموزشی همراه با حفظ اصول درآمد و هزینه متوقف نشه… 🙂

استاد اجازه بدین همین جا، از همه عزیزانی که مثل خیل کثیری از همراهان مسیر آموزشی و توسعه مهارت ها؛ دغدغه ماندن شما و گروه همراه رو دارند، بخوام که “هم فکری کنیم”… فکرهامون و روی هم بگذاریم و هر پیشنهادی به نظرمون میرسه بگیم
مطمئنم همین گام های کوچک در کنار هم، این مسیر بلند رو میسازه
و پاداش این تلاش ها لبخند خداست به همه ما…

فوق العاده بود دوست عزیز.فوق العاده.کلی خندیدم و بعد کلی گریه کردم.چه بلایی سر خودم واطرافیانم دارم میارم.
و البته من کامنت سمیه جان را لایک می کنم.همون که اون می گه.
بازهم ممنونم ازت محمدرضای عزیز.
بی صبرانه منتظر ادامه اش هستم.

سلام
لذت بردم از این نوشته
فقط خواستم یه نکته رو یادآوری کنم، اینکه تو سایت شما چندین مطلب هست که فقط دارای “قسمت اول” هستن. همین الان من دیگه امیدی ندارم این نوشته قسمت دومی داشته باشه 🙂

متاسفانه حرفت درسته علی جان.
امیدوارم با نوشتن قسمت دوم این نوشته، برای اولین بار این عادت زشت نیمه‌تمام گذاشتن کار من شکسته بشه.

محمد رضا شما زحمت بكش ،فكر كن ،ترجمه كن ما لذت ببريم.

سلام اینها را که هم خوب بلدیم و هم خوب اجرا می کنیم! یه مطلب جدید بنویس!

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
پیش به سوی حس خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووب
ممنونم محمد رضااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

واقعاً عالی بود! فوق العاده تأثیرگذار بود! من هم از این رفتارها دارم متأسفانه! اما از اووون لحظه که این متن رو خوندم به خودم قول دادم که دیگه تکرار نکنم! چون هیچ کس دوست نداره بدبخت باشه و ضمناً راه کارهای خوش بختی دیگه جواب گو نیست!!!

واقعا دلسوزی برای یه نفر که تلاش میکنه بدبخنیش دوام بیاره مدتی گریبانگیرم بود!دقیقا داره اپیدمی میشه

بابت ترجمه و به اشتراك گذاري ممنونم

سلام محمدرضا جان.
این نوشته ترجمه هست واسه اونور آب هست جایی که از نظر ما مثل بهشت میمونه توی این شرایط واقعا تو فاز منفی رفتن تلاش زیادی می خواد.ولی اینجا ایرانه محمدرضا فقط کافیه که باشی تا تبدیل به یک موجود منفی بشی.اینجا جهنمه.تلاش زیادی برای مثبت بودن می خواد.اما چیزی که جالبه به صورت سیستماتیک همه اون تکنیکها رو بدون آموزش انجام میدیم.حتی بدون استاد.راستی محمدرضا چرا مثبت بودن سالم بودن و موفق بودن نیاز به آموزش داره؟ولی تمام چیزهای منفی و نابودگر بصورت ذاتی انجام میدیم؟یادم نیست کجا خوندم اما گفته بود انسان ذاتا بدبینه و مستعد افسردگی…بنظرم پلیدی و گرایش به ویرانگری ذاتا در انسان وجود داره.اگر نظرت غیر از اینه.چرا برای مثبت بودن نیاز به تمرین و تمرین و پشتکار داریم؟؟؟؟

خیلی خیلی ممنون که اینگونه مطالب مفد را با ما به اشتراک می گذارید.
“تازه این فقط بخشی از ماجراست. اگر کمی تلاش کنید می‌توانید به همراه این احساس بدبختی، احساس عمیق بودن، شعور و شناخت عمیق و خاص، تاسف نه فقط به حال خودتان، بلکه به حال بستر اجتماعی موجود و ده‌ها احساس عمیق فلسفی دیگر را نیز به دیگران القا کنید. نوعی از دانش و نگرش عمیق و تراژیک به زندگی، که انسانهای سطحی خوشحال، هرگز نمی‌توانند ادعای آن را داشته باشند!”
من بعضی وقت ها از این احساسات دارم، اما خیلی مطمئن نیستم که کاملا از جنس سایر احساسات و کارهایی باشد که در نوشته آمده است. شاید مرز بینشان را حداقل الان درست نمی بینم. فقط می دانم که حتی بسیاری از اوقات بخاطر اینکه از این جنس احساسات ندارم، خودم را ملامت می کنم. شاید فلسفه ی اخلاق نویسنده این احساسات را کنار سایر احساساتی که نام برده، چیده است

سلام اقای شعبانعلی
اول از ههمه واقعن بابت مطالبتون تشکر می کنم. و مدتی هم هست طرح متتم را به صورت جدی دنبال می کنم و هر هرفته شنونده پرو پا قرص برنامتون هستم. مدتی هست می خواستم سوالی از حضورتون بپرسم اینکه شما در حیطه زبان و ترجممه و خواندن مقاله های لاتین در حوزه ی رشته ی خودتون از نظرم خیلی حرف ها برای گفتن دارید. هر چند من هم کمی در این حوزه فعالیت دارم.و بسیار علاقه مند به توسعه اش هستم.می تونم بپرسم منبع شما برای این حوزه کدوم ها هستند. و منی که می خوام در حوضه رشته خودم( معماری) کمی تخصصی تر بخوانم از کجا می تونم شروع کنم.البته چندگاهی هست که بیشتر در علوم مهندسی دیگه هم کار می کنم. ولی دلم می خواد در این حوزه از شما الگوبرداری کنم.
نکته بعدی که می خواستم اشاره کنم مربوط به همین پسته : در مورد ترس در امور اقتصادیه. من در این مورد بسیار ملاحظه کارم و اونقدر دیر تصمیم گیری می کنم که به شخصه دچار خستگی می شم و قید این رسک رو می زنم. شاید اگه بخوام ۱ مثال ی زده باشم تعمیر لپتاپ خرابم و خریدن چیزی جایگزین ش بوده . قبول دارید که عوامل جانبی هم روی این تاثیرگذارن مثلا عدم تعادل در قیمتها. و دامنه ی درصد خطا ها برای کارها؟

این نوشته مثل آینه ایست که جلو کسی بگیرند ایراداتشو بفهمه.(کسی که این ها تکنیک ها جز یی از کارهای روزمره ش شده)گاهی ما یه رفتارهایی ازمون سر میزنه که زشتیش و بیهودگیشبه چشممون نمیاد و اگر بدونیم چطوری میشیم شاید روش دیگه ای در پیش بگیریم.مرسی محمدرضا….باعث شد تجدید نظری داشتم در رفتارم

یه سوال بی ارتباط با این متن. میشه بگین برای مطالعات روانشناسیتون از چه منابع اینترنتی استفاده میکنید؟من خیلی به روانشناسی علاقه دارم و خوشحال میشم این منابع رو دراختیار بقیه هم قرار بدین.ممنون

🙂 خب من خیلی با این پست ارتباط برقرار میکنم اینقدر که از خاموش بودن خارج شدم اصلا!
تقریبا بیشتر از سه سال با کل این حس ها دست و پنجه نرم کردم و موثرترینش هم همین کامنت سمیه بود که اصلا آخر آخرش بود !
و ادامه ی پست سمیه هم اینه که بعد از اینکه کل احساس بدبختی و تنهایی و بی اهمیت بودن کل وجودتو گرفت به این نتیجه میرسی هیچ چیز و هیچ کس تو این دنیا مهم نیست … گاهی مثلا تو یه جمع با انرژی مثبت خیلی زیاد قرار بگیری یکم شاد باشی ولی همون وسط باز حس میکنی چقدر بده که با این همه بدبختی میخندی … بعد همونجوری که وسط جمع نشستی تو ذهنت ازشون دور تر میشی و نمیفهمی بقیه چی میگن! و همچنان بدبختی ادامه داره ! ممکنه چند تا کار خطرناک! هم ازت سر بزنه که حالا یا موفق یا ناموفق ادامه میدی ! و ( در صورتی که بقیه بفهمین که خب اصلا این حس بدبختیه موجب جلب توجه هم شده که اصلا عالی میشه اونوقت!)
آخرش هم اینه که از دنیا فاصله میگیری! و تقریبا تو دنیای خودت زندگی میکنی! مبهم و پیچیده میشی ! گاهی هم از این پیچیده بودن و مبهم بودن لذت میبری …

نمیدونم این حرف آخرم میتونه مفید باشه یا نه دیدم نوشتن دوستان راهکار چیه ! چیزی که برای من جواب داد و الان یه موجود نیمه سرخوش شدم!! همون حس نفرت از این بدبختیه بود! یه روز دیدم هر روزم بدتر از دیروزمه از هرچی گریه و اشک و آه و ناله اس متنفرم! از قیافه ی خودم حتی تو آینه! با خودم گفتم من که زنده ام ! حتی جرات مردن هم ندارم! پس حداقل این مدتی که هستم و خوش باشم! و ….

برام جالب بود
اگر فرصت شد برای رها نامه بنوسید
تشکر

نه

یعنی نمیدونی با این نوشته های عالیت چه انرژی ای به من میدی و چقدر آگاهیم با خوندن و گوش دادن به مطالبت از یک سال پیش که دوست خوبم حمیده سایتت و وبلاگت رو معرفی کرد بهم بالا رفته.نمیدونی چقدر حس مثبت از نوشته هات و صدات میگیرم و چه ذوق و شوقی دارم هر روز که سایتت رو باز میکنم.
تو فوق العاده ای.خیلی خوشحالم که هستی.خداروشکر.

“مبادا به محلی بروید که حس شما را بهتر کند و تمام تلاشی را که تا این مرحله انجام داده‌اید، از بین ببرد! وضعیت فیزیکی هم بی‌تاثیر نیست. مثلاً برای تقویت حس افسردگی، شانه‌های خود را پایین بیندازید. به زمین نگاه کنید. نفس‌های عمیق بکشید. متفکرانه سیگار بکشید. شما باید بتوانید در یک مدت زمان بسیار کوتاه، شدید‌ترین حس‌های منفی را در خودتان ایجاد کنید.”
خب این حس ها گاهی از فکر کردن ، دغدغه داشتن و… می آد و با رفتن به محلی که حالمون رو خوب کنه یا انجام دادن کارایی که حالمون رو خوب کنه ،،، مثل رو برگردوندن از خورشید به شمعه
آیا! این کار خوبه؟

واقعاً جالبه که هممون داد میزنیم که میخوایم شاد باشیم اما در عمل افسردگی و بدبختی همیشه سود بیشتری برامون داشته! انگار هزینه اش کمتره! اگه تو اعلام کنی که خوشبختی، باید برای بقیه که افسرده و بدبختن این هزینه رو صرف کنی و بهشون حال بدی! حالا خودتون قضاوت کنین که کدوم حال بهتره؟:D

درخصوص احساس بدبختی ،نقل به مضموم،یادم رفتا(نقل به مضموم یا مضمون؟!!!ازنیچه )هرکدومش که درسته.
“احساس درد و رنج در دیگران ایجاد کردن ،برای کسی که داره این کار رو میکنه، لذت پنهانی داره که با هیچ خوشحالی و لذت دیگه ای قابل مقایسه نیست .”
برای همینه که گاهی دچار این « بیماری » میشیم .شبیه ویروس سرماخوردگی میمونه برای من.چون خودم هم ازاین کارا کردم. و الان شرمنده ام بابتش 🙁 ازهمه ی کسانی که خواسته و ناخواسته باعث شدم با من همدردی کنن یا حس بدبختی رو در اونها تقویت کردم ،عذرخواهی میکنم .خداوند مرا ببخشاید.

درود به محمدرضای عزیز
فوق العاده بود،سپاسگزارم.

مهندس شعبانعلی عزیز من ۴ ماه قبل به قصد ادامه تحصیل ایران عزیزم رو ترک کردم . اینجا احساس تنهایی ودوری از عزیزانم کمی من رو اذیت میکنه .ولی هرشب که صفحه سایت شمارو باز میکنم و نوشته های شما ودوستان گلم رو میخونم حال بهتری پیدا میکنم .براتون آرزوی شادکامی وبهروزی دارم

کاش تکنیک عملیاتی برای رهایی از این حس بود
همین که این احساس بشناسیم کمک می کنه اما چه طور می شود در برخورد با محیط هایی که پر هستند از آدم های مشکلدار مغرور خودخواه با تفکر مطلق درآمدزایی یک طرفه به سمت خودشان باقی ماند و احساس بدبختی تنها پناهگاهت نشود؟
از خواندن این مطلب بیش تر و بیش تر به حال خودم گریه ام گرفت

با سلام eft رو امتحان كنيد.

خیلی خیلی جالب بود
اما وقتی تو یک محیطی گیر می کنی که نه راه جلو رفتن داری و نه دل ول کردن و عقب آمدن شاید دیگران و حتی خودمان حس کنیم که داریم از این تکنیک ها استفاده می کنیم اما عمیقا شرایط محیط غیرقابل تغییر و یک سری رو در بایستی های شعاری یک طرفه راهی برای آدم نمی گذاره جز این که قبول کنه احمقانه پیش بره
من الان خوده خوده این تکنیکهام
اما چاره ای هم ندارم
چی کار باید کرد؟

این نسل سوخته که داره در هر دهه تکرار میشه!!!!( من که نفهمیدم کدام نسل بیشتر سوخته!) ، یک جورائی همان حس شیرین بدبختی است برای فرار از تمامی نداشته ها و نتوانسته ها و راه حل تستی برای اینکه گناه را بگذاریم گردن یکی دیگه.

آیا اینها توصیه هایی است در جهت استفاده از مزایای حس بدبختی!!!!!!!!!!!
اینکه چه کنیم تا دیگران به ما ترحم کنند، رفتارشان با ما خوب باشد و یا آنکه احساس کنند ما انسانی فهیم هستیم که نسب به درد های جامعه خود متاسفیم و احساس مسئولیت می کنیم( حداقل در ظاهرو در حد شعار)؟؟؟
آیا باید در حوزه روان درمانی ، به دنبال شناسائی نشانه های این حس در خودمان باشیم ؟ و درمان آن فقط با عمل عکس آن امکان پذیر است؟ یا راه درمان به این سادگی نیست و نیاز به فراهم بودن شرایطی است که بعضاً ایجاد یا تغییر آنها در اختیار ما نیست؟
آیا در متن اصلی این تحقیق ، مطلب با همین لحن نوشتاری به خواننده منتقل شده و با با قلم شما به یک طنز تلخ تبدیل گردیده و هدف طرح یک معضل اجتماعی است ، که به دلیل مزایایی که دارد!!! در حال حاضر رو به رشد است؟
تا چه اندازه این حس درونی است؟ چگونه می توان نشانه های بیرونی را ناشی از عمل خودآگاهانه فرد قلمداد کرد و نه دردی واقعی که فرد در آن نیاز به کمک و یاری ما دارد؟
آیا انسانی که بنا به خواست خود این نقاب را به چهره می زند، روان درمانی کمکی به آرامش او یا حدقل اطرافیان نزدیک او می کند یا خیر؟
آیا این رفتار فردی است یا می توان در سطح کلان و کاملاً هدفمند توسط یک ملت و کشور صورت پذیرد؟

خب حالا کهچی؟

خب اینکه چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.

حسم به شاپرک بیشتر نزدیک بود.

۱٫احساس میکنم پستهای اخیر بهم مربوطن که البته خب مربوطن دیگه چیز خاصی نیست که!!

۲٫در گذشته های دور به این نکته رسیده بودم هروقت خیلی غمگین بودم اطرافیان (مخصوصا دخترا) بطور مشخصی بیشتر بهم توجه می کردن.جالب بود اون روزها.

۳٫تصمیمهای مرتبه دو: بین دو کار سخت و آسون همیشه سخترو انتخاب می کنم.خیلی راحته که آدم لوس باشه،خودخواه باشه،دروغ بگه،آزار بده وو… وخلاصه طبیعی بودن به معنای رهرو غریزه بودن خیلی راحت تره از اینکه آدمی “فکر” کنه و “انتخاب” کنه .بهرحال خلاف تصمیمهای مرتبه دو بود.

۴٫چیزی که من به تجربه در مورد اطرافیام فهمیدم اینه که: اطرافیایی که از درد می نالند و تو از در دیگه ای وارد می شی قریب به اتفاق روندشون این بوده: اولش دوس دارن بگن نه زندگی همونه که اونا فکر می کنن یعنی کسی درکشون نمی کمنه بدبختیاشون زیاده و…بعدش که تو می گی کسی نیت نکرده تو رو بدبخت کنه و…مخالفت می کنن روند خودشونو اداکمه می دن.یه خورده که تو زمان و حوصله صرف می کنی طرف وقتی آروم می شه بهتر تصمیم می گیره و اون میاد به سمت تو.اگر “قاعده درک” و “صرف حوصله “و”دایره لغات نسبتا وسیع”رو بکار بگیری کارش تمومه.تا حالا اینجوری بوده واسه من.

۵٫سلامت مهمترین فضاس که باید ادمی واسش تلاش کنه.بقول شریعتی صلاح از نفع مهمتره.اینکه ما الان اینجوریم یه چیزه و اینکه ما چجوری باشیم یه چیز.اگه ناسالمیم باید به سمت سلامت بریم.اگه سالمیم باید دیگرانو به سمت سلامت”ببریم”.نه اینکه مریضیو گسترش بدیم.ضمن اینکه این راهکارها در بلند مدت ادمو از خودش بیزار می کنه.

۶٫اینکه خوشم اومد یا بدم اومد ازین پست باید بگم مطرح کردن خوبه ولی ظاهرا بعضیا همه چی واسشون فوق العادس!!

در هر صورت امیدوارم هر فوقی به معنای “بالا” تلقی نشه و هممون به جای “طبیعی بودن” (از دیدگاه اینکه بطور طبیعی هممون یه جوریم و اون “جور” هم ناجوره!!) به “تکنولوژیک بودن “(به معنای فرآیند فکر برای تغییر) برسیم.

خوشبخت باشید!

وقتی داشتم این متن رو میخوندم تعجب کردم که خودم ناخواسته چقد قشنگ دارم این تکنینک ها رو خودجوش استفاده میکنم. ولی زندگی کردن اینجوری خیلی داره اذیتم میکنه.الان میفهمم مشکلم چیه.احساس بدبختی!حالا میشه راه هایی که برای ترک این حس هست رو هم بگین؟ممنون

واقعا یادداشت جالبی بود.
یک جور روایت از درون من بود. خصوصا قانون دوم که به شکل عجیبی داشت گزارش از تمرین من می داد از این روزهایم،
ممنونم بابت این انتخاب فوق العاده و محشر،
شما فارغ از علم و تجربه ای که کسب کردین، خیلی باهوشین!

تو جامعه کنونی این حس عدم رضایت از زندگی و شاد نبودن که اکثر مواقع به سرخوش بودن تعبیر میشه جز ژستهای روشنفکری به حساب می یاد….مسلما وقتی ما مدام این حس بدبختی رو به خودمون و دیگران تلقین کنیم دستاوردهای خوبی هم نصیبمون میشه یکیش عدم مسیولیت پذیری کارها و انتخابهامون – در مرکز توجه بودن به دلیل افسردگی و عدم تلاش برای بیرون آمدن از این مود غالب- جس قربانی بودن مزایای خیلی زیادی داره اینکه مدام تکرار کنیم ببین من این همه بدبختی دارم و بعد از یه آه گنده و نگاه بی فروغ ادامه بدیم که ولی خب دارم ادامه میدم…..اینکه افسردگی به سراغ آدم بیاد یا آدم احساس سرخوردگی کنه به نظر من غیر قابل اجتناب مهم عمکرد ما در قبال این مود هست که به نوعی خرد افسردگی رو بشناسیم و این مرحله از زندگی رو رد کنیم ….ولی کسی اصرار داره به موندن در این وضعیت بدلیل همون دستاوردهایی که براش ایجاد میکنه این میشه بدتیال حس بدیختی رفتن و لذت از حس قربانی بودن…در مقابل این حس بدبختی میشه حس سرور درونی رو آورد که بیشتر از یک حس می تونه یک سبک زندگی باشه در مقابل سبک زندگی که شما اینجا عنوان کردین…رسیدن به این سیک زندگی و انتخاب آگاهانه اون نیاز به هزینه های مخصوص خودش داره نیاز به انتخابهای آگاهانه در مورد پیش پا افتاده ترین مسایل زندگی داره البته قیل از اینکه اون مود بدبختی و قربانی بودن باعث نعشگی خودآگاه و من تو خالی درونمون بشه…چون متاسفانه یا خوشبختانه سیستم فکری و ذهنی آدم یک سیسنم کامالا انطباق پذیر و عادت پذیره ….برای انتخاب سبک زندگی همراه با سرور درونی باید تلاش کرد و حتی بیشتر از تمریناتی که شما اینجا آوردین باید وقت و انرژی کذاشت این سبک هم اصول خودش رو داره و مطمینا اگر یک متن اینجا بزارید در مورد تمرینات برای رسیدن به سبک زندگی همراه با سرور درونی کامنتهای جالب تری میگیرید ….این رو از اونجایی میگم که تو پستی که در مورد دانستن گذاشته بودید افرادی اومده بودن پر از گله و شکایت که بله دانستن رنج داره و من تصمیم گرفتم دیگه کتاب نخونم؟؟!!!!این خیلی جالب بود اینکه اکثر ماها کتاب می خونیم و سطح دانشمون رو بالا میبریم (همراه با تفسیرهای شخصی براساس تحربیات شخصیمون البته) و به جای اینکه مسیر به درون رو طی کنیم انگشتمون رو میگیریم به بیرون؟؟!!!!
همراه با سرور درونی زیستن یک سبک زندگیه و این سبک زندگی رو باید با ایجاد تغییر در سیستم فکری ,کلامی و فیزیکمون ایجاد کنیم که بسیار سخت تر تر از این تمریناتی هست که اینجا عنوان کردین

نعشگی خودآگاه و من توخالی را قشنگ اومدید

برای چشیدن حس بدبختی شاید نیاز به هیچ تمرینی نباشه همین که بین مردمی از جنس آریایی و از نسل کوروش کبیر با پیشینه و تاریخ کهن و… زندگی کنید میتونه کافی باشه.

روزبخیر
اخباری که از رسانه ها پخش میشه انبوهی از حس بدبختی رو ریز ریز تزریق میکنه و روی افرادی که اهل مطالعه نیستن و
تلویزیون تفریحشونه تاثیرگذاره و معمولا ناامیدترند

خیلی جالب بود! یک نگاه متفاوت! همیشه از تکنیکهای خوشبختی صحبت میشه، چطور احساس خوشبختی کنیم و…
اما اینقدر که این پست اثرگذار بود برام اونها نبودن. تمام این قوانین رو نوشتم مختصر و چسبوندم به میز تحریرم تا همیشه جلوم باشه و شدیدا سعی می کنم که این رفتارها رو نداشته باشم، خوب طبیعیه که هیچ کس دلش نمی خواد بدبخت باشه!
کلا اون چیزی که من اطرافم می بینم اینه که حس غم و قربانی شدن و …توی جامعه ما ارزش محسوب میشه! پدرها و مادرهامون که همیشه این حس رو بهمون القا کردن که ما بخاطر شما از آرزوهامون گذشتیم و فداکاری کردیم و…یه حس قربانی شدن رو به آدم القا میکنه، بدون اینکه اینها از وجود فرزندشون لذت برده باشن!
گاهی حس می کنم این شونه های پایین افتاده و این نفس های عمیق شاید به این علت که ما دنبال یکی می گردیم که باهاش درددل کنیم، یکی که کمکمون کنه تو روزهای سختی که شاید هممون گاهی تجربه کرده باشیم و دلمون یه همراه صادق می خواسته که نبوده…!
ممنونم محمدرضا، من شدیدا به تو و نوشته های زیبا و موثرت مدیونم. امیدوارم همیشه بتونی بنویسی و این وبلاگ هیچ وقت بسته نشه

الهام عزیز. من هم به همه‌ی حس خوبی که تو و بقیه‌ی بچه‌ها در کامنت‌های خوبشون برای من می نویسند مدیونم. تنها انگیزه‌ی خوب یک سال اخیر من…

محمدرضا این از اون پستهائیه که فکر کنم خیلیهامون خوب درکش میکنیم، چون به قول تو ما واقعا مردمی هستیم که خیلی به غم و غصه علاقه داریم و این تکنیکها رو هم بسیار عالی انجام میدیم 🙂
با این حرفت که در جواب آنا گفتی که اگه شناخت وتفکر از درونمون نجوشه خیلی موافقم. این روزها دارم شاد بودن رو یاد میگیرم و میدونم تنها راهش توجه به درون و افزایش حضورمون در لحظه هست. اگه این رو یاد بگیریم میتونیم از تسلط ذهنمون رها بشیم و اینجوری هم شادتر میشیم و هم عمیق تر و متفکرتر.

احساس بدبختی تا این حد؛ و نهادینه شدن در آدم ها، مثل طلب کردن مرگ میمونه…
خوبه که ما دردها، سختی ها، یا مشکلاتی که فقط یه معجزه تو زندگی حلش کرده؛ حتی دردها و غم هایی که حل نشده ولی شده رفیق راه…؛ هر از چند گاهی برای خودمون تداعی کنیم… اما اگر با وجود انسان عجین و همراه باشه، میشه تمام دلیل نبودن…!
در تمام زندگیم، من فقط یک بار با دلایلی که تمام اون رو میشد در کلمه “بدبختی” خلاصه کرد به روانشناس مراجعه کردم و ایشون فقط یک جمله به من گفت که در پاسخ اون یک جمله، فقط به خودم گفتم “مگه من دیوانه ام!!”. بیان این خلاصه کتاب شما هم مثل همین ماجرا است… یه تلنگر برای خارج شدن از حالت خلع یا تهی بودن، درسته؟!

کلمه “من آدم بدبختی هستم” رو از شما زیاد شنیدم اما حس منفی نسبت به این حرف ندارم. برای اینکه انگار این هم یک وجه از زندگیه و شده داروی تلخی که، بهتر شیرینی های زندگی رو درک میکنید…

من فکر نمیکنم بالاتر از مرگ هم حس بدبختی دیگه ای باشه. اما مرگ رو واقعا از عسل هم شیرین تر میدونم و دوستش دارم…
اگر با درد و فقر و غم و مرگ (بی هدف و برای رهایی از بدبختی) و… مقابله نکنیم، فقط مسیر تاریک خودکشی هموارتر میشه.
با تمام اینکه میدونم، اینها رو خیلی خوب فهمیدم و زندگی کردم؛ محمدرضا جان، شما که با روحیات کلی من هم به عنوان شاگردتون آشنا هستید، این روحیات خوشحالی ما آدم ها هم سطحی هستن؟
به نظر من هیچ انسانی خلق نشده مگر اینکه درد و شادی و… باهم تجربه کرده.
اشاره به آیه شریفه از سوره بلد: “ما انسان را در رنج آفریدیم”.
آخرش یه لبخند که بگم من “آدم بدبختی نیستم”، فقط روزهایی هست که شرایط اهل سازش با من نیست 🙂

“احساس عمیق بودن، شعور و شناخت عمیق و خاص، تاسف نه فقط به حال خودتان، بلکه به حال بستر اجتماعی موجود و ده‌ها احساس عمیق فلسفی.. ..نوعی از دانش و نگرش عمیق و تراژیک به زندگی، که انسانهای سطحی خوشحال، هرگز نمی‌توانند ادعای آن را داشته باشند!”
چقدر ابن جمله ها وضعیت من را دقیق و کامل توصیق می کنند!
به مرور زمان، به نقطه ای رسیده ام که می دانم این ویژگی ها حسن نیست و به حال همان به ظاهر “انسانهای سطحی خوشحال” غبطه می خورم و آرزو می کنم کاش جای آنها بودم. حتی مطمئنم که همه آنها انسانهای سطحی نیستند و در میان آنها افرادی هستند با فهم، دانش و ژرفای نگرشی بسیار بالاتر از من. اما نمی دانم دلیل اینکه نمی توانم مثل آنها باشم چیست؟ قبلا فکر میکردم به خاطر دانستن زیاد و فکر کردن زیاد هست، اما الام می دانم که اگر این دانش واقعا دانش بود و این فکر کردن واقعا تفکر، من را خوشحال تر و خوشبخت تر می کرد. پس ایراد کار کجاست؟ چطور می توان در عین نگرش عمیق به زندگی، حس بدیخت بودن نداشت و خوشحال بود؟

آنا.
واقعیت اینه که وقتی من هم این نوشته رو می‌خوندم همین قسمت نگرانم کرد. چون من هم مدتها در همین فضای ذهنی بودم. چیزی که «فعلاً» می‌فهمم اینه که تفکر عمیق و شناخت جهان و Wisdom اگر از طرف دیگران جذب بشه و در درون خودمون نجوشیده باشه، می‌تونه به جای خوشحال‌تر کردن ما رو ناراحت بکنه. یک بار راجع بهش می‌نویسم چقدر خوب می‌شه که تو هم نظر بدی ببینم چقدر در توهم هستم و چقدر درست فکر می‌کنم.

“چطور می توان در عین نگرش عمیق به زندگی، حس بدبخت بودن نداشت و خوشحال بود؟”
این سوال این روز ها یکی از دغدغه های اصلی ذهن من هم شده، خیلی عالی میشه اگه درباره ش مطلب بنویسید یا اگه هر کدوم از دوستان نظری در مورد جوابش دارن، بنویسن..

… نمی دونم تا حالا تجربه ی یک بیماری دردناک، مزمن و اذیت کننده که با احتمال مرگ، قطع عضو و … و نگرانی دائمی همراه هست رو داشتید یا نه… اگه اینطور بوده باید متوجه بشید دارم چی میگم..
من با این نوع نگرش و فضای ذهنی ای که میگید کاملا آشنا هستم و چند ساله درگیرشم ولی چند وقته شرایطی دارم که فهمیدم چی میشه که بعضی ها در عین این که اصلا سطحی نگر و بدون بینش نیستند به یک آرامش و شادی خاصی می رسند که قابل وصف نیست.. یه هیجان هیجان آور برای زندگی و .. حس های فوق العاده ای هستند
این پست واقعا من رو به خنده انداخت و کلی لذت بردم و یادگرفتم.. ممنونم

باران اعتراف می‌کنم که وقتی این نوشته رو خوندم، خودم هم دیدم که گاهی یک جاهاییش رو دارم اجرا می‌کنم و برام آشناست…

ارتباط این صحبت ها رو با شما.. امروز … بدون هیچ مقدمه ای نمی فهمم؟! چی شد که رفتین سراغ اینها؟
اعتقاد دارین خودتون به این صحبت‌ها؟ (بابت سوالی شدن همه‌متنم عذر میخام، هم دیدن این پست تعجب زده ام کرد هم خوندنش بی‌فایده بود به نظرم)

لطفاً سوالت رو کامل‌تر بگو شاپرک. چون من هم راستش سوالت رو نفهمیدم.
اما فعلاً چند توضیح:

۱) چی شد که رفتم؟ خوب من هر روز مقاله‌های خوبی رو که در حوزه‌ی علاقه‌ام هستند اینور و اونور می‌خونم و امروز این رو دیدم و خوندم و لذت بردم و خواستم با مخاطب‌های عزیزم به اشتراک بگذارم.
۲) آره. شدیداً بهش باور دارم. من فکر می‌کنم در جامعه‌ی ما، نمایش احساس بدبختی داره اپیدمی میشه. اگر یک نفر روضه از بدبختی‌ها و بیچارگی‌ها و … بخونه همه با غصه بهش نگاه می‌کنیم و تاییدش می‌کنیم. اما اگر کسی شاد و راضی باشه باید به تمام جامعه جواب پس بده که چرا اینطوریه. کلاً هم ممکنه دیوونه فرض بشه. اساساً ناراحت شدن، بدبخت شدن، عدم امنیت و … بخشی از cognition ما داره می‌شه.
ما الان حتی تعداد روزهای گریه‌کردنمون در سال ده برابر تعداد روز‌های خندیدنمونه (بر اساس تقویم).
۳) واقعاً برام عجیبه که خوندنش برات بیفایده بوده. البته نظر با نظر فرق می‌کنه. من چون حوزه روانشناسی و روان‌درمانی برام جالبه و در حوزه‌ی آسیب‌های روانی هم تقریباً هر روز تکست های رسمی می‌خونم، احساس کردم نویسنده ساده‌ترین شکل بیان برخی حقیقت‌های علمی رو انتخاب کرده.
اما در مورد ارتباطش با امروز؟ این رو دیگه اصلاً نمی‌فهمم. چون متن‌های من به امروز و دیروز و فردا خیلی ربط نداره. همینطوری می‌نویسم برای به اشتراک گذاشتن خوانده‌ها…

سلام محمدرضا
چون هنوز امکان لایک کامنتها نیست مجبور شدم بنویسم این نظرت رو ( مورد دوم) خیلی می پسندم 🙂

من منظورم رو خوب بیان نکردم… منظورم این بود که قبول دارم این چیزایی رو که بیان کردین و حتی خودم هم تا حالا چند بار ازش استفاده کردم. البته فقط در مواقعی که وضعم خیلی خیلی داغونه بوده و غیرقابل تحمل و کسی زیاد بهم توجه نمی کرده و می خواستم جلب توجه کنم. ولی استفاده از اون متد رو درست نمی دونم. منظورم از گفته قبلی این بود که: اینکه شما این مطلب رو گذاشتین به معنی اونه که استفاده از اون رو تایید می کنید و صحیح میدونین اون رو؟
خوندنش برای من مفید بود ولی نه به نسبت سایر مطالبی که از شما خونده بودم و خیلی تحت تاثیرشون قرار گرفته بودم و خیلیاشون رو سعی می کنم جزء اصولم قرار بدم و روشون فکر کنم و سرمایه گذاری کنم. مفید بودنش از این جهت بود که با این پدیده ای که ناخودآگاه چند بار ازش استفاده ی سوء کرده بودم علمی تر آشنا بشم و با جوابتون به سوال اخیرم مفیدتر هم خواهد بود. اینجوری می تونم راحت تر درمورد صحت این رفتار تصمیم بگیرم و تکلیفم رو باهاش مشخص کنم.
تصمیم گرفتن به نوشتن یه مطلب درمورد یک موضوع غیرکلیشه ای معموله وابسته به حال نویسنده تو اون روز هست و از اونجایی که دیروز شما رو تو دوره آموزشی “تصمیم گیری در مذاکره” تو شریف دیده بودم و حالتون خیلی خوب و سرحال بود، حس کردم نوشتن اون مطلب با حال اون روز شما خیلی متناسب نبود.

شاپرک جان این نوشته بر مبنای نوشته طنزآمیز(طعنه زننده)نوشته و تنظیم شده. داره به ماها اینو میگه که ما دستی دستی (و خیلی جاها ناآگاهانه)داریم با این تکنیک ها خودمونو بدبخت می کنیم.شما برای نتیجه گرفتن دقیقا باید برعکس عمل کنی. 🙂

سلام و ممنون از مطالب عالیتون. من مورد دوم را توی جوامع دیگه که عمدتا هم مسلمان هم هستن به طور شدید ترش دیدم و الان هم توی ذهنم دارم بین بقیه مشابهت ها و رابطه ها می گردم. من کلا از این قضیه که مجبور باشی احساست را به خاطر جامعه تحریف کنی بیزارم ولی حقیقتش بعضی وقتها و در برخورد با یکسری آدم ها با انرژی های خاص ترجیح می دم به گفتن اینکه همه چیز خوبه بسنده بکنم. مساله فقط جواب پس دادن نیست بلکه جلوگیری از اثرات منفی هست که می تونه روی زندگی آدم داشته باشه.

اگر در شرایطی مجبور باشی آدمی که چند تا از این قانون هارو به خوبی اجرا میکنه رو تحمل کنی، چیکار باید کرد!؟

من خوشحالم فقط ازاین که حس میکنم شما انلاین هستین
با شما و اموزشتون من یکی از بدبختی خیای دورم
به امید دیدار تو مذاکره حرفه ای

چقدر شوخی شوخی داریم خودمونو بدبخت می کنیم!!!
ممنون که بیادمون آوردی

عالي بود
جديدا فهميدن از افسرده بودن وشادنبودن لذت ميبردم !!!! كسي باهام كاري نداشت همين طور كه گفتيد استاد شادددد بودن هزينه داره
ممنون و خسته نباشيد

میشه بپرسم این هنر چه معنای خاص و متمایزی به زندگی میده؟

راستی پیش اومده که این حس بدبختی رو در اطرافیانم ایجاد کنم و این دستاوردهایی رو که اشاره کردین در ظاهر قضیه وجود داشته ولی اون لحظه از نگاه های اطرافیانم احساس میکردم که دوس دارن خفه م کنن..

عالی … عالی … مثل همیشه عالی
هروقت با یکی از اقوام که از نظر مالی وضعیت خوبی داره و به حق از دسترنج خودش بدست آورده مینشستیم من از بدبختیهام میگفتم اون از چیزهای دیگه حتما حتما حتما دیگه دیگه دیگه از بدبختیهام برای کسی حرف نمیزنم حتی اگر حق با من باشه این که خودت رو یک موجود بدبخت طلبکار از همه عالم نشون بدی هنر نیست مرسی محمد رضا من امشب چیز جدیدی یاد گرفتم که هرگز فراموش نخواهم کرد.

مرسی
اینکه “خودت رو یک موجود بدبخت طلبکار از همه عالم نشون بدی” چقدر برای خیلی از آدمها صدق میکنه.

وای…این پست فوق العاده هست…دارم میخونمش… دقیقا به طور نامحسوس دو روزه دارم با تکنیک های احساس بدبختی ،حسهای بد رو تجربه میکنم.. و به اطرافیانم میدم..یه مورد دیگه هم من الان تو این تجربه دو روزه کشف کردم … اونم اینه که وقتی حس بدبختی داری…در مورد حسهای ناراحت کننده ات با هیچ احد و ناسی حرف نزنی..که این حسه همچین قلمبه شه و با مرور خاطرات مربوط به این حس، تبدیل به بغض بشه…اون موقع علاوه بر حس بدبختی،حس تنهایی ژرف تمام وجودت رو میگیره …لحظه به لحظه حالت بدتر میشه…حس بدبختیت هم بیشتر…
(.با خوندن این پست به شخصه انزجاااار خودم رو از رفتارهای خودم تو این دو روز اعلام میکنم و هرگونه وابستگی خودم رو به هرکدوم از این تکنیک های ضاله قویا تکذیب میکنم و.. و آمادگی خودم رو برای از بین بردن این حسهای منفی اعلام میدااارم. )

سمیه‌ی عزیزم. تو از سرمایه‌های مهم زندگی منی. اگر یک عمر هم از این ژستها بگیری، من خودم منت تو رو می‌کشم و تحویلت می‌گیرم و بهت توجه می‌کنم. دوست دلسوزی مثل تو رو نمی‌شه به این سادگی گیر آورد.

هر جور می‌خواهی باشی باش. من کنارت هستم.

خيلى زياد بود! يكى خلاصه كنه بزاره 🙂

چگونه احساس بدبختی نکنیم
چگونه احساس بدبختی نکنیم
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *