اگر واقعيتش را بخواهيد نه.
عشق واقعي هيچوقت به نفرت يا هر چيز ديگري تغيير نمييابد.
کريشنا ميگويد که تامل، مديتيشن يا تمرکز روي يک شيء موجب ايجاد جذبه و وابستگي به آن شيء ميشود. اين وابستگي به ميل به مالکيت و لذت بردن از آن شيء منتهي ميشود. اين ميل به اشتباه عشق خوانده ميشود. اما اين فقط يک جلوه از حالت عشق است. حالتها هميشه در حال ريزش هستند. اين موجب ايجاد کيفيات مختلف ميشود. وقتي ميل فردي ميسر نشود، سپس خشم ايجاد ميشود. خشم يک عضو از خانواده نفرت است و موجب افکار و اعمال مخرب ميگردد.
روح بخشي از انرژي خدايي است. فقط زماني ميتواند به آرامش پايدار برسد که به خدا بپيوندد. اما وقتي روح جسم مادي اشغال ميکند، نتيجه به دست آمده دوگانه است. روح مثل يک کودک احساس ميکند گم شده و از مادر خود جدا شده است. در آن وضعيت گمگشتگي، از روي ناداني و جهل، به دنبال پيوستگي با ارتباطات مادي است. علت ريشه اي اين ميل به پيوستگي با يک انسان، يک علت معنوي است. همچنين يک ترس، ترس از تنهايي، ترس از گم کردن خود (جسم) و چيزهايي که مربوط به خويش است، مثل اعضاي خانواده، اقوام و داراييها به وجود ميآيد. دليل آن دوگانگي است که از تطبيق اشتباه با جسم مادي ايجاد شده است. چگونه عشق تبدیل به نفرت می شود
يک ميل عميق و ناخودآگاه به خاتمه دادن به اين دوگانگي و رسيدن به يک کمال وجود دارد. وقتي کسي به جسم ميپيوندد، هميشه يک حس پوچ و خالي دروني خواهد داشت.
در سطح فيزيکي هيچکس کامل نيست. اين ممکن نيست. فرد خود را بعنوان يک مرد يا زن تصور ميکند، يعني فقط يک نيم از کامل. درنتيجه، در سطح جسمي ميل به تکامل خود را در جذب شدن به جنس مخالف نشان ميدهد. مثل جذب شدن غيرقابل مقاومت بين دو قطب مخالف يک آهنربا ميماند. پيوستگي جنسي نزديکترين کمالي است که فرد ميتواند در سطح فيزيکي به آن دست يابد. اما اين هم فريبندهترين کار است زيرا فرد را در يک مفهوم جسمي از زندگي مدفون ميکند “عاشق شدن” قدرتمندترين و فراگيرترين تصور غلط است. درنتيجه، همه مذاهب بزرگ دنيا محدوديتهاي خاصي را براي پيوستگي بين مرد و زن وضع ميکنند.
به نظر ميرسد که پيوستگي مرد-زن رهايي از ترس و عدم کمال ايجاد ميکند. اما افسوس که بسيار دور از حقيقت است و اين تنها يک مفر زودگذر است. فقط يک تلاش براي آزادي است که قطعاً موجب شکست است. فقط جايگزين نفس براي رستگاري است.
روانشناس معروف ام. اسکات پِک (M. Scott Peck)
عاشق شدن را به شکل يک سقوط جزئي و موقتي نفس فرد تعريف ميکند. او مي گويد، “عمل عاشق شدن عمل برگشت است. تجربه پيوستن با معشوق تجربه پيوستگي با مادر در دوران نوزادي را يادآور ميشود.” يک نوزاد تازه متولد شده نفسي ندارد. من يا تو براي او تفاوتي نميکند. او و جهان يکي هستند. هيچ مرزي نيست که نوزاد را از بقيه جهان جدا کند.
اما هرچه نوزاد رشد کرده و بزرگتر ميشود و تجربه به دست ميآورد، کمکم متوجه خود بعنوان موجوديتي جدا از بقيه جهان ميشود. حس “من بودن” شروع به ساخته شدن ميکند. کمکم نفس او ايجاد ميشود. نوزاد شروع به فهميدن اندازه و محدوده جسمي خود ميکند. صدا، افکار و احساسات خود را تشخيص ميدهد. محدوديتهاي خود را درک ميکند. علم اين محدوديتها در ذهن فرد، مرز نفس ناميده ميشود. اين فرايند رشد مرز نفس در کودکي تا نوجواني و بعدها در بزرگسالي ادامه پيدا ميکند.
يک فرد بزرگسال در پشت اين مرزها احساس تنهايي ميکند. يک حس تنهايي دردناک هميشه با اوست. به همين دليل يک حس غيرقابل مقاومت به شکستن اين مرزها و برگشت به وضعيتي که در رحم مادر بود وجود دارد. عاشق شدن آن حس را به طور موقت زنده ميکند. عاشق شدن مرزهاي نفس را ميشکند و فرد با معشوق خود احساس پيوستگي ميکند. ديگر احساس تنهايي نميکند. اما اين فقط يک تسکين موقتي است.
روانشناسان ميل به عاشق شدن را اينگونه توصيف ميکنند. اما از ديدگاه معنوي، اين به وضعيت مشروط روح مربوط است. روح تا زمانيکه سايبان خدا بر سر او نباشد نميتواند به خوشبختي دائمي برسد. وقتي فرد نميتواند خود را به خدا بسپارد، خود را به ديگري تسليم ميکند. هيچ انتخابي در کار نيست.
وقتي کسي خود را تسليم خداوند ميکند، احساس کمال خواهد کرد. ديگر هيچ ميل مادي نخواهد بود. اقيانوس منبع همه آبهاست. آبي که در اقيانوس نباشد، مثل آبي که در رودخانه است، هميشه ميخواهد که به اقيانوس برسد. وقتي به آن رسيد ديگر از آن تکان نميخورد. درمورد روح هم وضع همين است. تا زمانيکه رابطه خود با خالق خود، خداوند، را نفهميده باشد، ميل دارد که به او بپيوندد. اما در وضعيت مشروط، از روي ناداني، آن ميل به يک انسان مادي سپرده ميشود که آن آرامش پايدار را به او نميدهد زيرا آن فرد هم از همان خلاء رنج ميبرد. درنتيجه، آن عشق به آخر ميرسد و به يک حس تند و تلخ تبديل ميشود. دليل آن اين است که طرف مقابلتان خيلي زود طوري رفتار ميکند که نيازهاي نفس شما را برآورده نميکند. دليل آن هم اين است که آن فرد خود نفسي دارد که جدا از نفس شماست. انتظارات و تمايلات او از مال شما متفاوت است.
وقتي عاشق هستيد، اين فقط يک سقوط جزئي نفس است. نفس باقيمانده خود را اثبات ميکند. در سظح جسمي و رواني، هم شما و هم طرف مقابلتان کامل نيستيد. دو موجوديت ناکامل که به هم بپيوندند کامل نميشوند. هر دوي آنها به دنبال ارضاي فردي هستند. و اين مسئله موجب تضاد و تعارض نفسها ميشود. آن حس ترس، درد، تنهايي و نقص، که بخشي از هوشياري نفساني است، که با عشق پوشيده شده بود الان دوباره پديدار ميشود. رابطه عشقي مثل اعتياد به موادمخدر است. موادمخدر شما را فقط براي مدتي بالا ميبرد. وقتي به آن عادت کرديد، ديگر اثر ندارد. درنتيجه، هر رابطه عشقي که به اندازه کافي طول کشيده باشد و به اندازه کافي نزديک بوده باشد، نهايتاً به حسي تلخ تبديل ميشود.
وقتي حس تنهايي، درد و ترس پديد ميآيد، به نظر ميرسد که شديدتر از قبل هستند. دليل آن اين است که به آنها عادت نداريد. قدرت تحمل شما ضعيف شده است. و نکته خنده دار اين است که فکر ميکنيد طرف مقابلتان دليل اينهاست. به اين دليل عشق به نفرت تبديل ميشود. به خشونت تمام که بخشي از درد شماست به او ضربه ميزنيد که يک چرخه باطل پديد ميآورد. او هم در مقابل به شما ضربه ميزند و اين مهر تاييدي بر حس نفرت شما ميزند. ازآنجا که اين عشق مادي بوده بايد با شوربختي پايان گيرد.
عشق واقعي نميتواند ناگهان به متضاد خود تبديل شود. عشق فقط يک جهت دارد. به سمت عشق بيشتر و بيشتر پيش ميرود. اگر در رابطه تان هم عشق و هم متضاد آن را حس ميکنيد، بدانيد که اين عشق نيست. هر حسي از عشق که به خشونت جسمي و احساسي تبديل شود، از ابتدا عشق نبوده است. شما نميتوانيد به کسي که عاشقش هستيد حسادت کنيد.
آيا همه اينها به اين معنا است که بايد دست از روابط مادي بکشيم؟ اين نه عملي است نه ممکن. انسان يک موجود اجتماعي است. هيچ مرد يا زني تنها نيست. ما بايد در اجتماع زندگي کنيم و براي زندگي به ديگران وابسته هستيم. درنتيجه، نميتوانيد دست از روابط برداريم اما بايد بايد ذات موقتي اين روابط مادي را بدانيم. رابطه اصلي ما با خداوند است. همه چيز به او مربوط است. او منبع همه چيز است. با درک رابطه مان با خداوند ميتوانيد با ديگران نيز مرتبط شويم. اين عشق واقعي است که هيچ وقت به نفرت تبديل نميشود. اين عشق فقط روز به روز بيشتر ميشود و هيچوقت سرريز نميگردد.
منبع : مردمان
Sprache
عشق و نفرت ممکن است از جهاتی بسیار شبیه هم باشند. علی رغم چنین شباهتی، این دو مورد همانند قطب های مخالف یک آهنربا هستند.
زمانی که عاشق کسی هستیم دوست داریم برای همیشه در کنار او بمانیم. اما زمانی که نسبت به یک نفر حس نفرت داریم دوست داریم رنج و ناراحتی او را ببینیم یا حداقل شاهد شکستش باشیم.
اگر تا به حال عاشق کسی شده باشید به خوبی می دانید که می توانید نسبت به همان فرد حس نفرت را در خود پرورش دهید.
اما سوال اینجاست که چرا چنین اتفاقی رخ می دهد؟
چگونه عشق تبدیل به نفرت می شود
واضح ترین سناریویی که باعث ایجاد حس نفرت و عشق نسبت به یک نفر در یک بازه زمانی واحد می شود این است که او هیچ علاقه ای به شما ندارد.
اگر فکر می کنید که انسان دوست داشتنی هستید درک چنین شرایطی برایتان دشوار خواهد بود. اگر هنوز اعتماد به نفس کافی ندارید، ممکن است در این شرایط با مشکل مواجه شوید. اگر در حال حاضر به خودتان ارزش می دهید ممکن است نبود عشق از طرف مقابل را به خاطر نقص در او و شخصیتش بدانید. اگر احساسات منفی خود را به خاطر چنین نقص هایی در شخصیت طرف مقابل به سمتش ارسال کنید، ممکن است با احساساتی همچون نفرت روبرو شوید.
زمانی که عشق دو طرفه وجود ندارد امکان بروز احساسات همزمانی همچون عشق و نفرت در طرف مقابل بسیار رایج خواهد بود.
اما شما می توانید نسبت به فردی که عاشقش هستید حس نفرت داشته باشید حتی اگر این عشق دو طرفه باشد و رابطه خوبی در میان شما جریان داشته باشد. این یکی از شرایط پارادوکسی است که در مورد عشق و روابط عاشقانه دیده می شود.
عاشق بودن و دوست داشتن یک نفر نیازمند کم کردن آزادی های شخصی است که انسان ها به طور طبیعی در دسترس دارند.
برخی از اوقات مجبور خواهید بود زمان شخصی خود را با طرف مقابل سپری کنید. این کار زمان کمتری را برای خود شما باقی می گذارد. زمانی که با فرد دیگری رابطه دارید، زمان هایی را تجربه خواهید کرد که باید خود را از اولویت ها و علاقه مندی های شخصی تان دور کنید و به سراغ برآورده کردن نیازهای طرف مقابل بروید.
اگر دختر من بخواهد سه فیلم سینمایی را در یک روز ببیند و من دوست داشته باشم یک فیلم سینمایی را ببینم باید به خواسته او احترام بگذارم چون عاشقش هستم.
برخی از اوقات نیز می توانید به دنبال یک راه حل میانه باشید. اینکار مانع از دست رفتن آزادی های شخصی طرف مقابل می شود.
در برخی از فرهنگ ها که به آزادی شخصی احترام زیادی گذاشته می شود، از دست دادن این آزادی همیشه قابل قبول نخواهد بود و حس خوبی در فرد ایجاد نخواهد کرد. اگر احساس کنید آزادی شخصی خود را به خاطر طرف مقابل از دست می دهید و این موضوع همیشگی است ممکن است نسبت به او حس نفرت داشته باشید.
برای اینکه رابطه معناداری با یک نفر داشته باشید باید بتوانید خودتان باشید و بر اساس شخصیت خود رفتار کنید. این کار همیشه شدنی نیست.
ما همیشه نمی توانیم چهره واقعی خود را به افراد نشان دهیم اما باید بتوانیم اینکار را در منزل خود به راحتی انجام دهیم. باید به فرد مقابل اجازه دهید، شما را ببیند، بشنود و نقاط قوت و ضعفتان را شناسایی نماید. اما این موضوع بدین معناست که در چنین شرایطی آسیب پذیرتر خواهید شد.
ما به افرادی که آسیب پذیرتر هستند نسبت به افرادی که در هر موقعیتی آماده دفاع از خود هستند بیشتر آسیب می رسانیم. این بخشی از آسیب پذیری است. از آنجایی که آسیب پذیری خطر صدمه زدن را بیشتر می کند، چنین شرایطی می تواند وحشتناک باشد. این یک معامله پرخطر است. قبول چنین خطری و زندگی کردن با آن می تواند برای برخی از افراد دشوار باشد و در نهایت حس نفرت را نسبت به طرف مقابل ایجاد کند.
شما تنها کسی نیستید که مجبورید چهره واقعی خود را به دیگران نشان دهید. سایر افرادی که در این رابطه هستند هم باید چهره واقعی خود را به نمایش بگذارند و همانند خودِ واقعی شان رفتار کنند.
زمانی که چنین شرایطی رخ می دهد شما می توانید جنبه ای از شخصیت شان را ببینید که برایتان خوشایند نیست. خوب در چنین مواقعی مجبور خواهید بود با عادت خوب، بد یا آزاردهنده افرادی که دوستشان دارید زندگی کنید. خوشبختانه بیشتر افراد، رفتارهای خوب و خوشایند بیشتری نسبت به رفتارهای بد دارند و همین امر باعث افزایش عشق میان افراد می شود.
زمانی که عشق با نفرت ترکیب می شود ممکن است شرایط و رفتارهایی همچون دمدمی مزاج بودن رخ دهد. در روابط کاربردی، چنین رفتارهایی عمر کوتاهی خواهد داشت.
عشق باعث بروز نفرت می شود اما زمانی که دو احساس یا تمایل با هم رقابت شدیدی داشته باشند دمدمی مزاج بودن بیشتر از قبل طول می کشد و دوام پیدا می کند. این گزینه سناریوی رایجی در میان افراد است.
همانطور که در قسمت های قبلی مقاله نیز ذکر کردیم امکان تبدیل عشق به نفرت یا بروز این دو احساس در یک بازه زمانی واحد وجود دارد.
عشق می تواند در عرض چند دقیقه به نفرت تبدیل شود. زمانی که به نحوه پردازش عشق و نفرت در مغز نگاه می کنیم چنین شرایطی برایمان بسیار معنادار خواهد بود.
زکی و رومایا در سال 2008 مغز افراد عاشق و افرادی که نسبت به سایرین نفرت داشتند را مورد بررسی قرار داند. نتایج این مطالعه نشان داد که برخی از نواحی خاص مغز در این دو شرایط فعال می شود. یکی از این نواحی، ناحیه ای از مغز است که شدت احساسات را تعیین می کند. این ناحیه مثبت یا منفی بودن احساسات را مشخص نخواهد کرد. به نظر می رسد عشق و نفرت در یک فرایند پردازش عصبی درگیر است که برخی از اوقات به آن تاثیر تحریک احساسات می گویند.
به نظر می رسد با تاثیر بالای تحریک احساسات می توان عشق را به نفرت تبدیل کرد.
خط باریک بین این دو احساس می تواند برای برخی از افراد دردسر ساز باشد. عشق شدید ممکن است برای مدت زمان طولانی و حتی تا آخر عمر دوام داشته باشد اما در برخی از شرایط احتمال تبدیل چنین عشقی به نفرت هم وجود خواهد داشت.
منم دقیقا مشکل تو رو دارم … دوس نداری بهش فک کنی … ولی هرکاری میکنی … تموم فکروذکرت میشه اون طرف …و همینطور همزمان ک دوسش داری ازش متنفری …
یه نفر هست که خیلی دوسش دارم اونم خیلی بیشتر از من منو دوست داشت و کاملا مشخص بود ولی کلا تغییر کرده دیگه به من میلی نشون نمیده منم از آویزون کسی بودن بدم میاد خیلی دوس دارم که حس عشقمو به نفرت تبدیل کنم تا انقد اذیت نشم ازینکه هر وقت بهش فکر میکنم قلبم سریع شروع به تاپ تاپ میکنه خستم و ازینکه همش به اون فکر میکنم و تمرکزمو از دست دادمم خستم اون اصلا به من فکر نمیکنه و مطمئنم چون مایی که هر روز دوسه بار بهم پیام میدادیم و صحبتای طولانی داشتیم و تند تند دلمون واسه هم تنگ میشد، الان دیگه اینطوری نیست همیشه اول من پیام میدم و اون نمیده یا خیلی کم… منم گفتم دیگه بسه بزار هر وقت خواست خودش پیام میده ولی بعد چند روز نداد تا اینکه من بهش پیام دادمو بهش گفتم ولی اون گفت میخواستم امروز بهت پیام بدم ولی معلومه که دروغ بود که اگه میخواست بده میداد مشکل خاصی هم نداشت چون اگه داشت بهم میگفت چون همیشه همه چیو بهم میگفت و ازونجا بود که فهمیدم این حس یه طرفه شده برا همین دیگه دوس ندارم بهش فکر کنم
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
آیا تا کنون برایتان پیش آمده که به کسی علاقه مند باشید اما همزمان با این عشق ، نفرت را هم تجربه کنید و هم کسی را دوست داشته باشید و هم از او متنفر باشید؟
آیا تا کنون برایتان پیش آمده که به کسی علاقه مند باشید اما همزمان با این عشق ، نفرت را هم تجربه کنید و هم کسی را دوست داشته باشید و هم از او متنفر باشید؟ تنفر از کسی که دوستش دارید می تواند یک تجربه باثبات باشد اما درمورد سازگاری روانی مشکلاتی ایجاد می کند.
عشق و نفرت تجربیاتی متضاد نیستند و در بعضی جنبه ها شبیه به هم و از بعضی جنبه ها با هم . بدون درگیر شدن در تناقض منطقی درمورد تنفر نمی توان از فردی که دوستش داریم ، صحبت کنیم. عشق از تنفر بسیار وسیعتر است زیرا به ویژگی های بسیار بیشتری از آن چیز اشاره می کند. در عشق آن چیز هم خوب و هم جذاب است اما در تنفر آن چیز اصولاً عامل بدی است.
هر احساس انواع مختلفی دارد انواع عشق از نفرت و تنفر بسیار بیشتر است . هر نوع نمی تواند متضاد دقیق انواع مختلف احساس دیگر باشند.وقتی کسی رابطه خود را رابطه ای عشقی-نفرتی می نامد ، به ویژگی های مختلف هرکدام از این تجربیات اشاره می کند.
چگونه عشق تبدیل به نفرت می شود
فردی که نسبت به فرد مقابل خود احساس عشق و نفرت می کند سختی را که متحمل می شود مانند سختی ناهنجاری احساسی شدید است . همه ما احساسات مختلفی را تجربه می کنیم اما تجربه احساسات شدید مثل عشق و نفرت نسبت به یک نفر خاص ، از نظر روانشناختی ناسازگار است.
زمانی افراد رابطه خود را یک رابطه عشقی-نفرتی معرفی می کنند که تمرکز توجه شان و گرایشات احساسی شان تحت شرایط مختلف تغییر کند. وقتی عاشق ، طرف مقابلش را می بیند و او را با عقل می سنجد او را دوست می دارد اما هنگامی که به احساس حقارتی که برای او می آورد فکر می کند ، احساس تنفر می کند. پیش از این هم در نم نمک گفتیم تجربیات احساسی پویا هستند و موقعیت های بیرونی و شخصی مختلف که احساس ما نسبت به یک فرد خاص را تغییر می دهند.
عشق می تواند بستری مناسب برای بروز تنفر باشد
در صورتی که عشق شدید باشد ممکن است تنفر ایجاد گردد. در این موقعیت که همه راه ها بسته می شوند ، تنفر مانند کانالی ارتباطی برای حفظ نزدیکی قوی رابطه که هم وصال و هم جدایی در آن غیرممکن است ، عمل می کند. عشق می تواند بی اندازه خطرناک باشد و آدمها وحشتناک ترین جنایت ها را به علت عشق انجام داده اند.
برخی خانم ها در حالی که همسر خود را دوست دارند اما می گویند بخاطر عدم صداقت همسرم از او متنفرم . اما چطور دو گرایش متفاوت می تواند در آن واحد نسبت به یک نفر خاص وجود داشته باشد؟
متنفر بودن از کسی که دوستش داریم از دیدگاه منطقی ممکن است زیرا لزوماً تناقضی ندارد. اما این پدیده نوعی ناهنجاری شدید احساسی است که درمقابل تعداد موارد شبیه را کاهش می دهد.
ارزیابی های شدید مثبت و منفی در این نوع گرایش نسبت به جنبه های مختلف یک فرد ایجاد می گردد .در تنفر افراد دوست دارند گرایش منفی خود نسبت به یک نفر را با بقیه شریک شوند اما در عشق به انحصارطلبی وجود دارد و دوست دارند قسمت مثبت گرایش را فقط در انحصار خود نگه دارند. در احساسات مثبت ، وقتی شاد هستیم ، منبع حس شادی مان را مخفی نگه می داریم اما هنگام روبرو شدن با احساسات منفی سعی درگفتگو و به اشتراک گذاشتن آن داریم.
مرا برای نظرات کاربرانی بعدی به یاد بسپار
بهداشت و شپش و شپش به سراغ چه کسانی میرود؟ و آیا شپش روی زمین راه میرود و درمان قطعی شپش سر و نوشابه و شپش و آیا شپش باعث ریزش مو میشود و علائم شپش سر در زنان و نمک برای از بین بردن شپش و شپش از چی بوجود میاد و ایا شپش خودبخود به وجود می اید در نم نمک.
بازیگر سینما و تلویزیون ، کامبیز دیرباز با انتشار عکسی در صفحه اینستاگرام از کاهش وزن 27 کیلویی اش در طی 10 سال خبر داد.
All Rights Reserved – © 2016 – 2021
آیا عشق واقعاً به نفرت تبدیل می شود اگر واقعیتش را بخواهید نه عشق واقعی هیچوقت به نفرت یا هر چیز دیگری تغییر نمی یابد
آیا عشق واقعاً به نفرت تبدیل میشود؟ اگر واقعیتش را بخواهید نه. عشق واقعی هیچوقت به نفرت یا هر چیز دیگری تغییر نمییابد. کریشنا میگوید که تامل، مدیتیشن یا تمرکز روی یک شیء موجب ایجاد جذبه و وابستگی به آن شیء میشود. این وابستگی به میل به مالکیت و لذت بردن از آن شیء منتهی میشود. این میل به اشتباه عشق خوانده میشود. اما این فقط یک جلوه از حالت عشق است. حالتها همیشه در حال ریزش هستند. این موجب ایجاد کیفیات مختلف میشود. وقتی میل فردی میسر نشود، سپس خشم ایجاد میشود. خشم یک عضو از خانواده نفرت است و موجب افکار و اعمال مخرب میگردد.
روح بخشی از انرژی خدایی است. فقط زمانی میتواند به آرامش پایدار برسد که به خدا بپیوندد. اما وقتی روح جسم مادی اشغال میکند، نتیجه به دست آمده دوگانه است. روح مثل یک کودک احساس میکند گم شده و از مادر خود جدا شده است. در آن وضعیت گمگشتگی، از روی نادانی و جهل، به دنبال پیوستگی با ارتباطات مادی است. علت ریشه ای این میل به پیوستگی با یک انسان، یک علت معنوی است. همچنین یک ترس، ترس از تنهایی، ترس از گم کردن خود (جسم) و چیزهایی که مربوط به خویش است، مثل اعضای خانواده، اقوام و داراییها به وجود میآید. دلیل آن دوگانگی است که از تطبیق اشتباه با جسم مادی ایجاد شده است.
یک میل عمیق و ناخودآگاه به خاتمه دادن به این دوگانگی و رسیدن به یک کمال وجود دارد. وقتی کسی به جسم میپیوندد، همیشه یک حس پوچ و خالی درونی خواهد داشت.
در سطح فیزیکی هیچکس کامل نیست. این ممکن نیست. فرد خود را بعنوان یک مرد یا زن تصور میکند، یعنی فقط یک نیم از کامل. درنتیجه، در سطح جسمی میل به تکامل خود را در جذب شدن به جنس مخالف نشان میدهد. مثل جذب شدن غیرقابلمقاومت بین دو قطب مخالف یک آهنربا میماند. پیوستگی جنسی نزدیکترین کمالی است که فرد میتواند در سطح فیزیکی به آن دست یابد. اما این هم فریبندهترین کار است زیرا فرد را در یک مفهوم جسمی از زندگی مدفون میکند “عاشق شدن” قدرتمندترین و فراگیرترین تصور غلط است. درنتیجه، همه مذاهب بزرگ دنیا محدودیتهای خاصی را برای پیوستگی بین مرد و زن وضع میکنند.چگونه عشق تبدیل به نفرت می شود
به نظر میرسد که پیوستگی مرد-زن رهایی از ترس و عدم کمال ایجاد میکند. اما افسوس که بسیار دور از حقیقت است و این تنها یک مفر زودگذر است. فقط یک تلاش برای آزادی است که قطعاً موجب شکست است. فقط جایگزین نفس برای رستگاری است. روانشناس معروف ام. اسکات پِک (M. Scott Peck) عاشق شدن را به شکل یک سقوط جزئی و موقتی نفس فرد تعریف میکند. او می گوید، “عمل عاشق شدن عمل برگشت است. تجربه پیوستن با معشوق تجربه پیوستگی با مادر در دوران نوزادی را یادآور میشود.” یک نوزاد تازه متولد شده نفسی ندارد. من یا تو برای او تفاوتی نمیکند. او و جهان یکی هستند. هیچ مرزی نیست که نوزاد را از بقیه جهان جدا کند.
اما هرچه نوزاد رشد کرده و بزرگتر میشود و تجربه به دست میآورد، کمکم متوجه خود بعنوان موجودیتی جدا از بقیه جهان میشود. حس “من بودن” شروع به ساخته شدن میکند. کمکم نفس او ایجاد میشود. نوزاد شروع به فهمیدن اندازه و محدوده جسمی خود میکند. صدا، افکار و احساسات خود را تشخیص میدهد. محدودیتهای خود را درک میکند. علم این محدودیتها در ذهن فرد، مرز نفس نامیده میشود. این فرایند رشد مرز نفس در کودکی تا نوجوانی و بعدها در بزرگسالی ادامه پیدا میکند.
یک فرد بزرگسال در پشت این مرزها احساس تنهایی میکند. یک حس تنهایی دردناک همیشه با اوست. به همین دلیل یک حس غیرقابل مقاومت به شکستن این مرزها و برگشت به وضعیتی که در رحم مادر بود وجود دارد. عاشق شدن آن حس را به طور موقت زنده میکند. عاشق شدن مرزهای نفس را میشکند و فرد با معشوق خود احساس پیوستگی میکند. دیگر احساس تنهایی نمیکند. اما این فقط یک تسکین موقتی است. روانشناسان میل به عاشق شدن را اینگونه توصیف میکنند. اما از دیدگاه معنوی، این به وضعیت مشروط روح مربوط است. روح تا زمانیکه سایبان خدا بر سر او نباشد نمیتواند به خوشبختی دائمی برسد. وقتی فرد نمیتواند خود را به خدا بسپارد، خود را به دیگری تسلیم میکند. هیچ انتخابی در کار نیست.
وقتی کسی خود را تسلیم خداوند میکند، احساس کمال خواهد کرد. دیگر هیچ میل مادی نخواهد بود. اقیانوس منبع همه آبهاست. آبی که در اقیانوس نباشد، مثل آبی که در رودخانه است، همیشه میخواهد که به اقیانوس برسد. وقتی به آن رسید دیگر از آن تکان نمیخورد. درمورد روح هم وضع همین است. تا زمانیکه رابطه خود با خالق خود، خداوند، را نفهمیده باشد، میل دارد که به او بپیوندد. اما در وضعیت مشروط، از روی نادانی، آن میل به یک انسان مادی سپرده میشود که آن آرامش پایدار را به او نمیدهد زیرا آن فرد هم از همان خلاء رنج میبرد. درنتیجه، آن عشق به آخر میرسد و به یک حس تند و تلخ تبدیل میشود. دلیل آن این است که طرف مقابلتان خیلی زود طوری رفتار میکند که نیازهای نفس شما را برآورده نمیکند. دلیل آن هم این است که آن فرد خود نفسی دارد که جدا از نفس شماست. انتظارات و تمایلات او از مال شما متفاوت است.
وقتی عاشق هستید، این فقط یک سقوط جزئی نفس است. نفس باقیمانده خود را اثبات میکند. در سظح جسمی و روانی، هم شما و هم طرف مقابلتان کامل نیستید. دو موجودیت ناکامل که به هم بپیوندند کامل نمیشوند. هر دوی آنها به دنبال ارضای فردی هستند. و این مسئله موجب تضاد و تعارض نفسها میشود. آن حس ترس، درد، تنهایی و نقص، که بخشی از هوشیاری نفسانی است، که با عشق پوشیده شده بود الان دوباره پدیدار میشود. رابطه عشقی مثل اعتیاد به موادمخدر است. موادمخدر شما را فقط برای مدتی بالا میبرد. وقتی به آن عادت کردید، دیگر اثر ندارد. درنتیجه، هر رابطه عشقی که به اندازه کافی طول کشیده باشد و به اندازه کافی نزدیک بوده باشد، نهایتاً به حسی تلخ تبدیل میشود.
وقتی حس تنهایی، درد و ترس پدید میآید، به نظر میرسد که شدیدتر از قبل هستند. دلیل آن این است که به آنها عادت ندارید. قدرت تحمل شما ضعیف شده است. و نکته خنده دار این است که فکر میکنید طرف مقابلتان دلیل اینهاست. به این دلیل عشق به نفرت تبدیل میشود. به خشونت تمام که بخشی از درد شماست به او ضربه میزنید که یک چرخه باطل پدید میآورد. او هم در مقابل به شما ضربه میزند و این مهر تاییدی بر حس نفرت شما میزند. ازآنجا که این عشق مادی بوده باید با شوربختی پایان گیرد.
عشق واقعی نمیتواند ناگهان به متضاد خود تبدیل شود. عشق فقط یک جهت دارد. به سمت عشق بیشتر و بیشتر پیش میرود. اگر در رابطه تان هم عشق و هم متضاد آن را حس میکنید، بدانید که این عشق نیست. هر حسی از عشق که به خشونت جسمی و احساسی تبدیل شود، از ابتدا عشق نبوده است. شما نمیتوانید به کسی که عاشقش هستید حسادت کنید.
آیا همه اینها به این معنا است که باید دست از روابط مادی بکشیم؟ این نه عملی است نه ممکن. انسان یک موجود اجتماعی است. هیچ مرد یا زنی تنها نیست. ما باید در اجتماع زندگی کنیم و برای زندگی به دیگران وابسته هستیم. درنتیجه، نمیتوانید دست از روابط برداریم اما باید باید ذات موقتی این روابط مادی را بدانیم. رابطه اصلی ما با خداوند است. همه چیز به او مربوط است. او منبع همه چیز است. با درک رابطه مان با خداوند میتوانید با دیگران نیز مرتبط شویم. این عشق واقعی است که هیچ وقت به نفرت تبدیل نمیشود. این عشق فقط روز به روز بیشتر میشود و هیچوقت سرریز نمیگردد.
پینوشتها:
1. روان شناسی عشق ورزیدن، ص 209.
2. بخش ناخودآگاه وجود آدمی گرچه گنجایش نامحدود دارد، در شرایطی خاص اطلاعات خود را به بخش خودآگاه منتقل میسازد و در آنجا است که فرد در مقابل آن واکنش نشان میدهد.
3. در زندگی مردان متأهل نمونه چنین تزاحمی دیده میشود. یکی از عواملی که عشق به همسر اول را به نفرت تبدیل میکند، عشق به زنی دیگر است. مرد در آن صورت همسر اول خود را مزاحم میپندارد؛ به ویژه آنگاه که ازدواج دومی به ضرورت انجام گرفته و همسر اول بخواهد شیوه آزار و مزاحمت پیش گیرد.
4. آیا تو آن گمشده ام هستی، ترجمه هادی ابراهیمی، ج 1، ص 165-172 (با تصرف).
کاربران گرامی,این مقاله از سایت حذف گردیده.
مروری بر دیگر مطالب ”
لزوما همهی رابطههایمان خوب شروع نمیشوند. بعضی از آنها اصلا شروع نمیشوند. مثلا آنهایی که “رابطههای نفرت، ” یا حداقل، “دوستنداشتن شدید” مینامیم. البته، این ظاهرا ناروابط میتوانند از نفرت به عشق برسند، ولی چطور؟ پیش از پرداختن به ۱۱ مرحله برای تبدیل نفرت به عشق که قهرمانمان را از نفرت به عشق خواهد رساند، بگذارید به دلایل وجود این نفرت نگاهی بیندازیم.
۱. آسیب زدن به طرف مقابل با اشاره به این موضوع که پیشینهی خانوادگی او باعث کسر شان است.
۲. خودخواهی محض.
۳. فرصت کارکردن را از طرف مقابل گرفتن.
چگونه عشق تبدیل به نفرت می شود
۴. نافرجامی در عشق پیشین.
۵. عشق یکطرفه.
۶. تصور اینکه طرف مقابل علیه او یا خانوادهاش مرتکب عمل زشتی شده است.
۷. به طرف مقابل دروغ گفتن یا از زبان او به دیگران دروغ گفتن.
۸. خیانت.
۹. ترس(واقعی یا خیالی)
ارتباط در مرحلهی یک ناخوشآیند، خصمانه، و منفی است. ممکن است عصبانیت و شک هم در آن وجود داشته باشد. اگر به نوعی مجبور باشیم ارتباطمان را خوشآیند جلوه دهیم، آنوقت این ارتباط اجباری و غیرصمیمی/ ساختگی خواهد بود.
هنوز رابطه خصمانه است، ولی او خودش را مجذوب طرف مقابل میبیند، و به خاطر این مجذوبیت از دست خودش عصبانی است، هرچه باشد – حداقل در حرف- با هم دشمن هستند.
لعنت! من مجذوب این آدم هستم، ولی از او متنفرم، ولی خب… او جذاب است. شروع میکند به خیال بافی دربارهی او و بعد احساس گناه میکند. هنوز هم رفتار سردی با او دارد. با افزایش شدت جاذبهی ناجور، این عصبانیت ممکن است به خودِ فرد آسیب بزند.
در مرحله ی ۱ تا ۳ ارتباط به شکل فیزیکی نیست بلکه به شکل همجواری(مجاورت) است؛ مثلا ارتباط در اتاق هیات مدیره، در یک جلسه، در دادگاه، در بانک اتفاق میافتد و لزوما وضعیتی خصمانه ندارد.
یک نیروی بیرونی، او یا آنها (اگر نفرت/دوستنداشتن دوطرفه باشد) را مجبور میکند نفرت یا دوستنداشتنشان را کنار بگذارند و برای یک چیز بهتر، یا علیه یک دشمن مشترک، یا حل یک مشکل باهم همکاری کنند یا در یکی از آن کارهای بزرگی که طرف مقابل انجام میدهد مثل نجات دادن جان کسی، جبران یک خطا، و غیره، یاور یکدیگر باشند آنچنان که طرف مقابل تصمیم میگیرد در عقیدهی خود بازنگری کند. نیروی مداخلهگر فقط تا جایی ادامه پیدا خواهد کرد که طرف چهرهی انسانی و خوب خودش را نشان بدهد، نه چهرهی شریرانهای که در تصور شریک زندگیاش از او وجود داشته است. او کمکم به خصلتهای مثبت طرف مقابلاش نگاه میکند. متوجه چیزهای بیشتری در او میشود، شیوهی حرف زدنش، لحنی که استفاده میکند، واژگانی که استفاده میکند.
به معنای دقیق کلمه. به قهرمان از منظرِ جدیدی نگاه میشود. شاید آنقدرها هم با هم بد نیستند، به بدیِ تصور اولیه، و عجیب است که هنوز هم پرحرارت هستند. آنها خصوصیات خوبی دارند.
در این مرحله، مثل دو تا آدم با هم حرفهایشان را میزنند. و شروع میکنند به اعتماد کردن، احترام گذاشتن، و پذیرش یکدیگر. آنها از مصاحبت هم لذت میبرند.
دوستی نوپایشان، با اشتراک اسرار و اطلاعات خصوصی، به رشد خود ادامه میدهد. آنها از مصاحبت هم لذت میبرند.
جذابیتشان هم همراه با یک شیفتگی، جاذبه، و معاشقهی ناب افزایش مییابد.
اشتیاقِ آمیخته با اعتماد و عاطفه برای برقراری یک پیوند صمیمانه.
هر دو آنها در رابطه چیزهایی میبخشند و میگیرند، و با میل و رغبت نیازهای یکدیگر را برطرف میکنند. آنها پی میبرند که پیوندی طبیعی رخ داده است و در کنار هم احساس خوبی دارند.
به هم متعهد میشوند.
مرحلههای ۸ و ۹ را بسته به شخصیت افراد میتوان جابهجا کرد. بسته به شخصیت شما صمیمیت میتواند پیش یا پس از معاشقه بهوجود بیاید.
و در مراحل تبدیل نفرت به عشق اینگونه است که یک آدم از نفرت به عشق میرسد.
منبع: لایف هک
برچسب ها بازنگریتاثیرات مداخلهگرتبدیل نفرت به عشقخصومت و منفینگریعشقنفرت0