روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

 
helpkade
روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول
روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱

زیگموند فروید که نام کامل او زیگیسمونت شلومو فروید (زاده: ۶ مه ۱۸۵۶ – درگذشته:۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹) عصب‌شناس اتریشی و پایه‌گذار رشته روان‌کاوی است.به نظر او بسیاری از رفتارهای انسان تحت تأثیر انگیزه‌های ضمیر ناخودآگاه است. افکار و خاطرات بخصوص ضمیر ناخودآگاه، بویژه از نوع جنسی و پرخاشگرانه، ریشهٔ اختلالات روانی هستند، و اینگونه اختلالات روانی می‌توانند با تبدیل اندیشه‌ها و خاطرات ناخودآگاه به آگاهی از طریق معالجات روانکاوانه، درمان شوند.
متاسفانه نظریات فروید در میان عامه به شدت مورد سوء تعبیر و حتی تحریف قرار گرفته‌اند. برای مثال عموما به اشتباه تصور می‌شود وی طرفدار بی بند و باری جنسی بوده‌است. از نظر فروید آسیبهای روانی انسان، در ۵ سال نخست زندگی ریشه دارند؛ خصوصا نحوه ارضای تمایلات جنسی کودک؛ و حوادث بزرگسالی نقش چندانی در شکلگیری شخصیت ندارند. به علاوه افراط در ارضا به اندازه محرومیت مضر است.

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲

گوردن ویلارد آلپورت، (۱۱ نوامیر ۱۸۹۸- ۹ اکتبر ۱۹۶۷)، روان شناس آمریکایی و یکی از اولین نظریه پردازان شخصیت بود. او طراح نظریهٔ صفات (trait theory) بود. گُردِن آلپورت در ۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ در مانتیزوما، ایندیانا به دنیا آمد. آنها چهار برادر بودند و آلپورت کوچکترین آنها بود. پدرش، جان ادواردز آلپورت، پزشک و مادرش، نِلی ادیت وایز آلپورت، معلم بود، و هر دوی آنها تاثیری قوی و مثبت بر وی داشتند. آلپورت در ایندیانا به دنیا آمد، ولی در کلیولند، اوهایو بزرگ شد و همانجا به مدا رس دولتی رفت. برادر بزرگترش، فلوید، دانشجوی هاروارد بود (و بعدها او نیز به یک روان شناس معروف تبدیل شد)، و به اصرار وی، آلپورت در ۱۹۱۵به هاروارد رفت. او به زحمت توانست امتحان ورودی را پاس کند و در ترم اول دانشگاه نیز نمراتش همیشه یا C بود یا D. اما با تلاش بسیار، سال اول را با نمرات A قبول شد. در ۱۹۱۹ آلپورت از هاروارد با مدرک لیسانس اقتصاد و فلسفه فارغ التحصیل شد.
بعد از فارغ التحصیلی، ظاهرا چون نمی‌دانست می‌خواهد چه کار کند و چون هنوز به دنبال هویت شخصی خود بود، به ترکیه رفت و در استامبول، در رابرت کالج به تدریس انگلیسی و جامعه‌شناسی پرداخت. بعد از یک سال، از هاروارد بورسیهٔ گرفت تا در رشتهٔ روان‌شناسی تحصیل کند. او دو سال بعد، در ۱۹۲۲، و در ۲۴ سالگی در همین رشته دکترا گرفت.

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳

روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

آلبرت بندورا در ۴ دسامبر ۱۹۲۵ در منطقهٔ زیبا ولی کوهستانی و سرد شمال آلبرتا، کانادا به دنیا آمد. مثل بسیاری از کودکانی که در روستاهای کوچک به دنیا می‌آیند، بندورا، از ابتدائی تا دبیرستان به یک مدرسه رفت. اما به خاطر کمبود معلم و منابع مختلف، از بندورا و دیگر دانش آموزان خواسته می‌شد که «به خودشان درس دهند». بعد از دیپلم و در تابستان، بندورا در عملیات ساخت بزرگراه آلاسکن به عنوان کارگر مشغول به کار شد. این بزرگراه، در طول جنگ جهانی، برای وصل کردن آمریکا به ایالت آلاسکا ساخته شد.
در استنفورد، کاریری را شروع کرد که بعداً به یک کاریر بسیار متمایز تبدیل شد. او افتخارات زیادی کسب کرده‌است که از جملهٔ آنها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: بورس تحصیلی گوگن‌هایم (۱۹۷۲)، جایزهٔ DSA از بخش ۱۲ انجمن روان‌شناسی آمریکا (۱۹۷۲)، جایزهٔ DSAA از انجمن روان‌شناسی کالیفرنیا (۱۹۷۳)، جایزهٔ جیمز مک کین کتل (۱۹۷۷)، جایزهٔ جیمز مک کین کتل فلوآوارد از انجمن روان‌شناسی آمریکا (۲۰۰۳-۲۰۰۴)، جایزهٔ GMALA در روان‌شناسی از بنیاد روان‌شناسی آمریکا (۲۰۰۶)، و جایزهٔ گرامایر در روان‌شناسی (۲۰۰۸). بندورا در حال حاضر (ژوئیهٔ ۲۰۱۰) در چندین انجمن علمی عضو است و عضو هیئت تحریریهٔ ۱۷ مجلهٔ علمی است.

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴
آبراهام هَرولد مَزلو (۱ آوریل ۱۹۰۸ – ۸ ژوئن ۱۹۷۰) روانشناس انسان‌گرای آمریکایی می‌باشد. او امروزه برای نظریه «سلسله مراتب نیازهای انسانی‌»اش (هرم مزلو) شناخته شده‌است.مزلو همچنین به عنوان پدر روانشناسی انسان گرا شناخته می‌شود. او در سال ۱۹۵۴ کتاب «انگیزه و شخصیت» را درباره نظریه سلسله مراتب نیازها منتشر کرد. آبراهام مزلو در ۱ آوریل ۱۹۰۸ در بروکلین، نیویورک در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد.

نظریه سلسله مراتب نیازهای انسانی مزلو (Hierarchy of Human Needs) معمولاً به شکل یک هرم متشکل از ۵ یا ۷ طبقه ترسیم می‌شود. این سلسله مراتب از نیازهای ابتدایی در طبقه پایینی شروع شده و هرچه بالاتر می‌رود نیازهای پیچیده‌تر انسانی را معرفی می‌کند که به ترتیب عبارت‌اند از: نیازهای فیزیولوژیک، نیازهای امنیتی، نیازهای عاطفی، نیازهای اجتماعی-احترامی و نیازهای خودشکوفایی. طبق نظریه مزلو، هر «نیاز» هرچقدر پایین‌تر قرار داشته باشد، قوی‌تر است و بدون ارضای نیازهای هر طبقه نمی‌توان به طبقه بالاتر دست یافت.

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵

ایوان پیتروویچ پاولوف (به روسی: Иван Петрович Павлов) (زاده: ۱۴ سپتامبر ۱۸۴۹ در ریازان، روسیه – درگذشته ۲۷ فوریه ۱۹۳۶) عصب‌شناس، فیزیولوژیست، روان‌شناس و پزشک روس است. پاولف در سال ۱۹۰۴ برنده جایزه نوبل فیزیولوژی و پزشکی شد. شهرت وی بیشتر از کارهای او در زمینه بازتاب شرطی ناشی می‌شود.
پیش از ایوان پاولوف فیزیولوژیست روس، وظیفهٔ اصلی سیستمِ عصبی را بطور کلی ایجادِ هماهنگی بینِ بخش‌های مختلفِ بدنِ موجود زنده می‌دانستند. چارلز شرینگتون این عمل را «عمل وحدت بخشندهٔ سیستمِ عصبی مرکزی» می‌نامید. اما پاولوف بر نیاز به بررسی قسمتی دیگری از فیزیولوژی دستگاه عصبی که بسیار با اهمیت بود تاکید می‌کرد. از نظر پاولوف، سیستم عصبی اساساً به ایجادِ ارتباط، نه فقط بین قسمت‌های منفردِ بدنِ موجودِ زنده که تابحال سر و کار ما عمدتاً با آنها بوده، بلکه به ایجادِ ارتباط بینِ موجود زنده و پیرامونش می‌پردازد.

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶

ژان ویلیام فریتز پیاژه (Jean William Fritz Piaget) روان‌شناس، زیست‌شناس، منطق‌دان، و شناخت‌شناس سویسی‌ست که به خاطر کارهایش در روان‌شناسی رشد و شناخت‌شناسی شهرت یافته‌است. از کارهای اولیهٔ خود در زمینهٔ زیست‌شناسی، پیاژه به این باور رسید، که اعمال زیست‌شناسانه عبارتند از گام‌هایی که در مسیر سازش‌یابی با محیط فیزیکی اطراف، و به منظور کمک به سازمان‌یافتگی آن برداشته می‌شود. از کارهای اولیهٔ خود در زمینهٔ زیست‌شناسی، پیاژه به این باور رسید، که اعمال زیست‌شناسانه عبارتند از گام‌هایی که در مسیر سازش‌یابی با محیط فیزیکی اطراف، و به منظور کمک به سازمان‌یافتگی آن برداشته می‌شود.

پیاژه جایگاه ویژه‌ای برای آموزش کودکان قایل بود. او در سال ۱۹۳۴ در کسوت رئیس دفتر بین‌المللی آموزش سازمان ملل متحد اعلام کرد: «تنها آموزش است که می‌تواند جوامع ما را در مقابل فروپاشی تدریجی یا خشونت‌بار حفظ کند».

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷

ویلهلم رایش (به آلمانی: Wilhelm Reich) (۱۸۹۷ – ۱۹۵۷) روان‌پزشک و روان‌کاو اتریشی بود. با آن‌که او در بیشتر دوره زندگی خود روان‌کاو شناخته‌شده و برجسته‌ای بود اما بیشتر شهرت او به سال‌های آخر عمرش و درگیری او با دولت آمریکا مربوط می‌شود. او معتقد به روابط جنسی آزاد در میان نوجوانان و از مدافعان فروش آزادانه داروهای جلوگیری از آبستنی بود.

رایش در آلمان می‌زیست و در سال ۱۹۳۴ پس از روی‌کار آمدن هیتلر ناچار به مهاجرت به اسکاندیناوی و بعد در سال ۱۹۳۹ به آمریکا شد. دولت نازی او را یهودی کمونیست می‌خواند. در آمریکا با انتشار مقالاتی به ترویج نظر خود در باره وجود نوعی انرژی کیهانی که او آن را «اورگون» می‌نامید، پرداخت. اداره داروها و مواد غذایی دولت آمریکا علیه او شکایت کرد. بسیاری از آثار او به عنوان دخالت در امور پزشکی به دستور دادگاه سوزانده شد. دادگاه حکم بازداشت او را صادر کرد و در سال ۱۹۵۷ در زندان درگذشت.

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸

برحاس فردریک اسکینر(به انگلیسی: Burrhus Frederic Skinner) (زادهٔ ۲۰ مارس۱۹۰۴- مرگ ۱۸ اوت۱۹۹۰) روان‌شناس، نویسنده، مخترع، پشتیبان اصلاحات اجتماعی و چامه‌سرای آمریکایی بود.(بی. اف حروف اول برحاس فردریک است، ولی اسکینر به ندرت این اسامی را به کار می‌برد. دوستان نزدیکش او را «فرد» صدا می‌کردند).
او از ۱۹۵۸ تا زمان بازنشستگی‌اش در سال ۱۹۷۴ استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد بود. او که مدتها با دانشگاه هاروارد همکاری داشت از پیشگامان رفتارگرائی است. او ابداع کننده چند روش مهم برای مطالعه آزمایشی رفتار بود. به علاوه او پایه‌ریز فلسفهٔ علمی تازه‌ای به نام رفتارگرایی بنیادین بود و اعتقاد داشت روانشناسی باید با تجدید نظر در جنبه‌های غیر علمی خود، به علمی به استواری فیزیک و شیمی تبدیل شود. وی همچنین بنیادگذار تحلیل تجربی رفتار بود. او را یکی از اثرگذارترین روان‌شناسان تاریخ و حتی بزرگترین روانشناس سدهٔ بیستم می‌دانند. او نویسنده‌ای پرکار بود که ۲۱ کتاب و ۱۸۰ مقاله نگاشت.مضمون اصلی کارهای اسکینر این است که رفتار از راه پیامدهایش شکل می‌گیرد. ما آن کاری را می‌کنیم که برای ما حاصلی داشته باشد و از انجام آنچه حاصلی ندارد سرباز می‌زنیم.

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹

ویلهلم وونت (به انگلیسی: Wilhelm Maximilian Wundt) (۱۶ اوت، ۱۸۳۲ – ۳۱ اوت، ۱۹۲۰) پزشک، روان‌شناس، فیزیولوژیست و استاد دانشگاه آلمانی به عنوان یکی از پایه گذاران علم روان‌شناسی تجربی شناخته می‌شود. وونت پیشوای مکتب ساختمانگرایی است. او درجه پزشکی خود را در هایدلبرگ گرفت ولی به مطالعه و تحقیق در فیزیولوژی پرداخت و همین امر او را به سمت روانشناسی کشانید. در ۱۸۷۵ به لایپزیک در آلمان رفت و چهل و شش سال دیگر را در همانجا سپری نمود. در سال ۱۸۷۹ وندت اقدام به تاسیس یک آزمایشگاه در دانشگاه شهر لایپزیک نمود که تمرکز اصلی آن بروی مطالعات روانشناسی قرار داشت و اولین آزمایشگاه از نوع خود به حساب می‌آمد. او در این آزمایشگاه به بررسی ماهیت اعتقادات مذهبی، شناسایی اختلالات مغزی و رفتارهای ناهنجار پرداخته، و بدین سان موفق شد روان‌شناسی را به عنوان رشته‌ای مجزا از رشته‌های دیگر تثبیت کند. او همچنین اولین ژورنال علمی در زمینه روان‌شناسی را در سال ۱۸۸۱ میلادی بنا نهاد.

وونت در حدود ۵۴۰۰۰ صفحه نوشته از خود به یادگار گذاشت. عموماً به وی لقب «پدر روانشناسی آزمایشگاهی» داده‌اند.

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۰

کارل گوستاو یونگ (به آلمانی: Carl Gustav Jung)‏ (۱۸۷۵ – ۱۹۶۱) روانپزشک و متفکر سوئیسی که به خاطر فعالیت‌هایش در روانشناسی و ارائهٔ نظریاتش تحت عنوان روان‌شناسی تحلیلی معروف است. یونگ را در کنار زیگموند فروید از پایه‌گذاران دانشِ نوین روانکاوی قلمداد می‌کنند به تعبیر فریدا فوردهام پژوهشگر آثار یونگ:
«هرچه فروید ناگفته گذاشته یونگ تکمیل کرده‌است». او اولین کسی بود که در قرن بیستم، کیمیاگری را از لحاظ روان‌شناسی قابل دسترسی ساخت و نشان داد که چگونه رازهای کیمیاگری شبیه صورت‌های مثالی رویا هستند.

یونگ زندگی حقیقی را گسترش آگاهی می‌داند نه جریان زندگی در خود. او می‌گوید که شخصیتی وحدت یافته به احساس و دریافت زندگی می‌رسد و انسان صرفاً پدیده‌ای با حنبه‌های گوناگون نیست. او «شدن» را همراه با رنج می‌داند. از نظر یونگ فرصت مناسب برای توسعه شخصیت انسان کافی نیست. او رشد بشر را از منابع درونی می‌داند و کسب را که درونا فقیر است دارای رشد شخصیتی ناشی از بیرون وجودش می‌داند.

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۱
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۱

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۲
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۲

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۳
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۳

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۴
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۴

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۵
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۵

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۶
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۶

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۷
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۷

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۸
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۸

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۹
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۱۹

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۰
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۰

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۱
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۱

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۲
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۲

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۳
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۳

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۴
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۴

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۵
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۵

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۶
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۶
روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۷
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۷

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۸
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۸

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۹
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۲۹

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۰
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۰

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۱
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۱

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۲
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۲

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۳
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۳

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۴
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۴

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۵
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۵

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۶
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۶

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۷
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۷

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۸
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۸

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۹
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۳۹

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۰
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۰

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۱
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۱

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۲
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۲

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۳
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۳

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۴
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۴

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۵
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۵

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۶
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۶

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۷
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۷

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۸
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۸

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۹
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۴۹

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۰
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۰

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۱
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۱

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۲
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۲

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۳
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۳

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۴
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۴

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۵
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۵

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۶
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۶

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۷
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۷

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۸
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۸

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۹
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۵۹

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۰
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۰

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۱
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۱

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۲
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۲

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۳
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۳

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۴
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۴

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۵
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۵

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۶
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۶

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۷
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۷

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۸
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۸

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۹
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۶۹

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۰
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۰

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۱
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۱

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۲
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۲

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۳
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۳

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۴
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۴

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۵
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۵

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۶
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۶

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۷
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۷

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۸
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۸

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۹
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۷۹

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۰
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۰

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۱
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۱

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۲
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۲

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۳
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۳

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۴
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۴

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۵
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۵

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۶
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۶

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۷
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۷

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۸
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۸

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۹
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۸۹

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۰
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۰

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۱
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۱

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۲
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۲

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۳
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۳

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۴
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۴

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۵
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۵

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۶
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۶

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۷
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۷

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۸
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۸

درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۹
درگاه:روان‌شناسی/زندگی‌نامهٔ برگزیده/۹۹

علم روان­شناسی امروزه بسیار گسترش یافته و تنوع آرا و نظریه های
مطرح شده در آن مدیون روان­شناسانی است که در این مقاله میخواهیم با برخی از اصلی ترین
این چهره ها آشنا شویم. ممکن است برخی از نظریه پردازانی که درباره آنها خواهیم
گفت متعلق به نحله های فکری باشند که علاوه بر روان­شناسی به مکتب های فکری دیگری نیز مربوط شوند، اما آنچه
مسلم است این افراد هر کدام نگرش و رویکردی خاص به روان­شناسی اضافه کرده اند.

بی. اف اسکینر

اسکینر ، یکی از اصلی ترین چهره های رفتار گرایی است که روش
های درمانی تدوین شده به دست او امروزه نیز مورد استفاده قرار می گیرد. اسکینر را
با مفاهیمی مثل شرطی سازی کنشگر و زمان بندی تقویت می شناسیم. او ابداع کننده چند روش مهم برای مطالعه آزمایشی رفتار بود. به علاوه او
پایه‌ریز فلسفهٔ علمی تازه‌ای به نام رفتارگرایی
بنیادین بود و اعتقاد داشت روانشناسی باید با تجدید نظر در جنبه‌های غیر علمی خود،
به علمی به استواری فیزیک و شیمی تبدیل شود. وی همچنین بنیادگذار تحلیل تجربی
رفتار بود.او
را یکی از اثرگذارترین روان‌شناسان تاریخ و حتی بزرگترین روانشناس سده بیستم می‌دانند.

ژان پیاژه

نظریه تحول شناختی ژان پیاژه تاثیر عمیقی بر روان­شناسی گذاشته است. این نظریه به ما در فهم رشد ذهنی کودکان
کمک شایانی می کند.تحقیقات پیاژه بر شاخه های گوناگون روان­شناسی مثل روان­شناسی تحولی، روان­شناسی شناختی، معرفت شناسی ژنتیک و همچنین روان­شناسی تربیتی بسیار تاثیر گذار بوده است. روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

معروف است که آلبرت انیشتین رویکرد پیاژه به فهم رشد ذهنی
کودکان و چگونگی شکل گیری فرآیندهای تفکر در آنها را اینطور توصیف کرده است: ” آنقدر
ساده است که تنها یک نابغه می تواند اینگونه آنرا توضیح دهد”

زیگموند فروید

فروید
تا اندازه ای پر آوازه است که اغلب افراد وقتی به روان­شناسی فکر می کنند، بعید است که یاد
او نیفتند. تحقیقات فروید این باور را
تقویت کرد که همه بیماریهای روانی تنها به علل رواشناختی بر نمیگردند و شواهدی
ارائه داد که نشان میدادند تفاوتهای فرهنگی هم می توانند بر روان­شناسی و رفتار آدمی تاثیرگذار باشند. پژوهش ها و نوشته های
فروید درک ما را از شخصیت، روان­شناسی بالینی، تحول انسان و روان­شناسی ناهنجاری توسعه بخشید.

آلبرت بندورا

آلبرت بندورا،  یک روان‌شناس، پژوهشگر و استاد بازنشستهٔ دانشگاه استنفورد اهل کانادا و ایالات متحده آمریکا است که نظریه یادگیری مشاهده‌ای یا مدلینگ را مطرح کرده‌است. او تأثیر به‌سزایی در زمینهٔ علوم «آموزش و پرورش» و چندین شاخه از روان‌شناسی از جمله روان‌شناسی شخصیت، روان‌شناسی درمانی و روان‌شناسی شناختی اجتماعی و همچنین گذار از رفتارگرایی به روان‌شناسی شناختی داشت. او را آغازگر «نظریهٔ یادگیری اجتماعی» می‌دانند که بعدها به «نظریه شناختی اجتماعی» تغییر نام داد.

بر پایه گزارش مجله روان‌شناسی عمومی، او پس از بی‌اف اسکینر،
زیگموند فروید و ژان پیاژه، چهارمین روان‌شناس قرن بیستم از لحاظ بیشترین استناد
در مقالات روان‌شناسی است و از آنجایی که ۳ روان‌شناس نامبرده در قید حیات نیستند،
آلبرت بندورا نخستین روان‌شناس زنده و در قیدِ حیاتِ فعلی از لحاظ بیشترین استناد
در مقالات روان‌شناسی است. او را بزرگترین روان‌شناس حالِ حاضر در جهان و یکی از
تأثیرگذارترین روان‌شناسان تمامی اعصار می‌دانند.

پژوهش های آلبرت باندورا را می توان بخشی از انقلاب شناختی در روان­شناسی اواخر دهه 60 میلادی در نظر گرفت. نظریه یادگیری اجتماعی باندورا ضرورت آموزش از طریق مشاهده، تقلید و مدلسازی را مطرح کرد.

“یادگیری امری سخت و حتی خطرناک می شود وقتی افراد فقط بخواهند از نتیجه تجربیات خویش درس بگیرند که چطور باید عمل کنند” 

لئون فستینگر

لئون فستینگر درباره ناهماهنگی شناختی و قیاس اجتماعی
نظریاتی داشت. ناهماهنگی شناختی در واقع ناآرامی است که وقتی دو باور متضاد در شما
وجود دارد، حس می کنید. مثلا سیگار می کشید با وجود اینکه میدانید برای سلامتی مضر
است. نظریه قیاس اجتماعی او درمورد این موضوع است که انسان ایده های خود را با
مقایسه با عقاید و باورهای دیگران ارزیابی می کند. بخشی از این نظریه بیان می کند
که شما احتمالا در زندگی بدنبال افرادی می گردید که با شما عقاید و ارزشهای مشترک
دارند.

ویلیام جیمز

ویلیلم
جیمز ، روانشناس و فیلسوفی است که اغلب او را پدر روان­شناسی امریکایی می دانند. کتاب 1200
صفحه ای او ” مبانی روان­شناسی ” به یک منبع کلاسیک در
زمینه روان­شناسی تبدیل شد و نوشته ها و تدریس
او به تاسیس روان­شناسی بعنوان یک علم کمک فراوان
کرد. علاوه بر این، جیمز بر کارکردگرایی و پراگماتیسم تاثیر گذاشت و در طی دوران
حرفه ای 35 سال تدریسش تاثیر زیادی روی بسیاری از دانشجویان روان­شناسی گذاشت.

ایوان پاولوف

ایوان
پاولوف یک روانشناس روس بود که تحقیقاتش در زمینه رفلکس های شرطی و شرطی سازی
کلاسیک منجر به برآمدن مکتب رفتارگرایی در روان­شناسی شد. روش های آزمایش پاولوف
باعث شد روان­شناسی از ارزیابی و کنجکاوی شخصی،
به ارزیابی عینی و بیطرفانه ی رفتار روی بیاورد.

کارل راجرز

راجرز
روی پتانسیل های بالقوه ی انسانی تمرکز کرد که نتیجه آن تاثیر به سزایی بر روان­شناسی و علوم تربیتی داشت. او یکی
از بزرگترین متفکران انسان گراست و تاثیر مهمی بر درمان مراجع محور (client-centered therapy) گذاشته است. خواهرش ناتالی راجرز درباره تو می گوید: ” او برای
من نمونه ای از شفقت انسانی و برخورد آزاداندیشانه بود و این خصوصیات در کار و
تحقیقات و نوشته های او نیز به چشم میخورد.”

اریک اریکسون

نظریه ی مراحل رشد روانی-اجتماعی اریکسون باعث شد پژوهشگران
به مراحل رشد آدمی توجه ویژه تری داشته باشند. او نظریه ی تحلیل درمانی را به همه
ی مراحل زندگی ، کودکی ، بزرگسالی و کهنسالی توسعه داد.

لئو ویگوتسکی

هم عصر روانشناسان معروف دیگری مثل پیاژه، فروید ، اسکینر و
پاولوف بود. با این وجود کارهایش هیچ گاه تا زمانی که در قید حیات بود مانند آنها
با اقبال عمومی همراه نبود. دلیل این موضوع شاید این باشد که کارهایش خیلی زود به
انگلیسی ترجمه نشدند. در اواخر دهه 70 بود که آثار ویگوتسکی از روسی ترجمه شدند و
در دهه های اخیر آثار او بخصوص در حوزه ی روان­شناسی تربیتی و تحول کودک مورد توجه واقع شدند. لئون
ویگوتسکی در 38 سالگی از دنیا رفت اما در قرن 20 ام کمتر روان­شناسی هست که  نامش
به اندازه او در ارجاعات مقالات دیده شود.

Author: مرضیه پورعیسی

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.


Menu


Follow us

فرض کنید که در خانه هستید و پنج اتفاق زیر همزمان پیش میاد.1- تلفن زنگ میزنه2- بچه تان گریه میکنه.3-یکی داره در خونه رو می زنه و صداتون میکنه.4- لباس ها را بیرون روی طناب پهن کرده اید و بارون میگیره .5- شیر آب رو در آشپز خانه باز گذاشتید و آب داره سر ریز میشه.

خب حالا با این وضعیت شما به ترتیب کدوم کار ها رو انجام میدید، یعنی از شماره ی 1 تا 5 رو با چه اولویتی انجام میدید؟

زیگموند فرویدفروید یکی از بارزترین شخصیت های علمی قرن بیستم است. او در 6 ماه مه 1856 به دنیا آمد و در در 23 سپتامبر 1939 از دنیا رفت. او اطریشی بود و از بنیانگذاران دانشکده روانپزشکی. بیشترین شهرت فروید مربوط به کار های او در زمینه روان شناسی تمایلات جنسی، رویا ها و ضمیر ناخودآگاه است. او به عنوان پدر علم روان تحلیل گری شناخته می شود.

هر یک از 5 مورد بالا نشون دهنده یکی از جنبه های زندگی شماست****************************زنگ تلفن ، نشانه شغل و کار شماستگریه بچه ، نشان دهنده خانواده استزنگ در خونه ، نشان دهنده دوستان شماستلباس ها ، نشان دهنده پول هستنبستن شیر آب ، نشان دهنده میل جنسی است

www.citehr.com

روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

بر اساس مطالعه‌ای که در ماه جولای 2002 در مجله معتبر Review of General Psychology به عمل آمد، 99 روان‌شناسی که بیشترین تاثیر را بر این رشته بر جا گذاشته‌اند، شناسایی و رده‌بندی شدند. این رده‌بندی براساس سه عامل صورت گرفت: بسامد ارجاع در مجلات علمی، ارجاع در کتاب‌های درسی و نظرخواهی از 1725 عضو انجمن روان‌شناسی آمریکا.

10 روان‌شناس برتر این لیست به قرار زیر بودند. این افراد نه تنها از معروفترین متفکران روان‌شناسی هستند بلکه همگی نقش مهمی در تاریخ روان‌شناسی و سهم عمده‌ای در شناخت ما نسبت به رفتار انسان‌ها ایفا کرده‌اند:

۲-زیگموند فروید ( Sigmund Freud ) (1856-1939) وقتی صحبت از روان‌شناسی می‌شود، بسیاری از مردم به یاد این روان‌شناس آلمانی می‌افتند. کارهای او این عقیده را تقویت کرد که تمام بیماری‌های روانی دلایل فیزیولوژیک ندارند. او همچنین شواهدی دال بر این که تفاوت‌های فرهنگی دارای تاثیر بر روی روان‌شناسی و رفتار است ارائه نمود. کارهای او به شناخت بهتر ما از شخصیت، روان‌شناسی بالینی، رشد انسان و ناهنجاری‌های روانی، کمک شایانی نموده است.

 

 

3- آلبرت بندورا ( Albert Bandura ) کارهای این روان‌شناس کانادایی، بخشی از انقلاب «شناخت در روان‌شناسی» است که از اواخر دهه 1960 شروع شد. نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت بندورا بر اهمیت یادگیری مشاهده‌ای، تقلید و مدل‌سازی، تاکید گذاشت.

 

4- ژان پیاژه ( Jean Piaget ) (1896-1980) کارهای این روان‌شناس سوئیسی تاثیر عمده‌ای بر روان‌شناسی، به ویژه درک ما از رشد فکری و ذهنی کودکان، داشته است. پژوهش‌های پیاژه به توسعه روان‌شناسی رشد، روان‌شناسی شناخت، معرفت‌شناسی ژنتیکی و اصلاح روش‌های آموزشی، کمک شایانی نموده است. آلبرت اینشتین درباره مشاهدات پیاژه در مورد رشد فکری و ذهنی کودکان و فرایند تفکر چنین گفته است: «این کشفی است که آنقدر ساده است که فقط به فکر یک نابغه می‌رسد.»

 

5- کارل راجرز ( Carl Rogers ) (1902-1987) تاکید اصلی این روان‌شناس آمریکایی بر تاثیر شگفت توانائی‌های بالقّوه انسان بر روان‌شناسی و آموزش است. کارل راجرز یکی از مهمترین متفکران انسان گراست و روش درمان ابتکاری او که به «درمان راجرین» معروف است، تاثیر عمده‌ای بر روش‌های درمانی داشته است.

 

6- ویلیام جیمز ( William James ) (1842-1910) از این روان‌شناس و فیلسوف معروف، غالباً به عنوان «پدر روان‌شناسی آمریکا» یاد می‌شود. کتاب درسی 1200 صفحه‌ای او به نام «اصول روان‌شناسی»، مهمترین منبع کلاسیک درسی بود و درس‌ها و نوشته‌های او کمک شایانی به تثبیت روان‌شناسی به عنوان یک علم کرد. او در طی 35 سال تدریس خود، تاثیر بسیاری بر روی روان‌شناسان اوایل قرن بیستم گذاشت.

 

7- اریک اریکسون ( Erik Erikson )(1902-1994)نظریه این روان‌شناس آلمانی درباره «رشد روانی- اجتماعی» علاقه‌مندی و تحقیقات بسیاری را در زمینه رشد انسان در دوره حیاتش به وجود آورد. اریکسون که از همکاران آنا فروید (دختر زیگموند فروید) بود، از طریق کشف رشد در طول حیات، شامل دوران کودکی، بلوغ و پیری، به توسعه نظریه روانکاوی کمک بسزایی نموده است.

 

8- ایوان پولوف ( Ivan Pavlov ) (1849-1936)این روان‌شناس روسی با تحقیقاتش در زمینه واکنش‌های شرطی، به پیدایش رفتارگرایی در روان‌شناسی کمک شایانی نموده است. روش‌های تجربی پاولوف در تغییر روش روان‌شناسی از درون‌نگری و سنجش ذهنی به معیارهای عینی رفتاری، تاثیر عمده‌ای داشته است. پاولوف در سال 1904 برنده جایزه نوبل روان‌شناسی شد.

 

9- کرت لوین ( Kurt Lewin )(1890-1947)از این روان‌شناس آلمانی به عنوان پدر «روان‌شناسی اجتماعی مدرن» نامبرده می‌شود زیرا او یکی از نخستین کسانی بوده است که روش‌های علمی و تجربه را برای نگریستن به رفتارهای اجتماعی به خدمت گرفته است.

 

 

حسن عباسی کیست؟

حسن عبّاسی متولد سال ۱۳۴۵ شهرستان ازنا میباشد.تحلیل‌گر سیاسی اهل ایران و رئیس مرکز بررسی‌های دکترینال (اندیشکده یقین)  نیز است.

وی در نطق‌های خود به بسط نوعی تئوری دفاعی با نام «دفاع نامتقارن» مشهور است که بر مبنای شهادت‌طلبی در مسیر رضایت الله استعباسی اعتقاد دارد که «گفتگوی تمدن‌ها» در نظر آمریکا بی معنی است و آنها در همان سالی که سال گفتگو تمدن‌ها نامیده شد نظریهٔ «برخورد تمدن‌ها» را مطرح و از آن دفاع کردند.وی در مورد آمریکا معتقد است که آمریکا برای رسیدن به اهداف خود در منطقه ناگزیر به مقابله با ایران است و این یعنی «آمریکا دشمن ایران و اسلام است و دشمن اسلام، شیطان است».

وی به نقد سریال‎هایی همچون فرار از زندان، لاست، فرینج، ۲۴ و … پرداخته‌است و همچنین نقدهایی بر سریال‎های فارسی1 داشته‌است

ادعا شده که او در دوران جنگ ایران و عراق به عنوان یک بسیجی داوطلب به میدان جنگ رفت و بعد از پایان جنگ و دوران ثبات به یک نظریه‌پرداز در نظام جمهوری اسلامی تبدیل شد. در مقابل، علی شمخانی، فرمانده نیروی دریایی در دوران جنگ و وزیر دفاع سید محمد خاتمی، ادعا کرد او در جنگ ایران و عراق حضور نداشته‌است. شمخانی گفت: «اگر حسن عباسی و عباسی‌های دیگر به جبهه می‌آمدند و ما كمبود نیرو نداشتيم، مساله فرق می‌كرد. ايشان در جبهه حضور نداشتند

مجتبی ذوالنور، جانشین نماینده ولی فقه در سپاه پاسداران در سال ۱۳۸۳ درباره مدرک تحصیلی وی گفته بود: «برادرم آقای عباسی دکتر نیستند. ایشان در رشته فلسفه مقطع کارشناسی مشغول تحصیل هستند»حسن عباسی پس از آنکه در مورد دکترا داشتن یا نداشتن مورد سوال قرار گرفت، در پاسخ گفت: «من فقط ۱۰۴ رساله دکترا ارائه کرده‌ام. بعضی از همین آقایان که در سپاه هستند و دکترا دارند، رساله دکترایشان را با من ارائه کرده‌اند…. دکتر یعنی دکترینر، یعنی کسی که می‏تواند دکترین ارائه کند. طبیب کسی است که می‏تواند طبابت کند،!!!!! راننده کسی است که می‏تواند رانندگی کند.!!!!!»

حسن عباسی ادعا کرده‌است نیویورک تایمز هر هفته راجع به او مطلب می‏زند !!!و همیشه جلوی اسم او داخل پرانتز می‎‏‏نویسد: «The Kissinger of Islam». خبرنگار آفتاب در این مورد می‌گوید که در جستجوی آرشیو این روزنامه در اینترنت حتی یک با نام حسن عباسی پیدا نشده‌است. و غیره و غیره..

منبع:ویکی پدیا

 

حرکت نرم و برنامه ریزی شده علیه روانشناسی و جامعه روانشناسان یک پروتکل جدید نیست. در رسانه ها روحانیت مشاوره خانواده می دهد. علمی که اصول ، فرایند ،سیستم، مکتب،رویکرد دارد. تمام نسخه های تجویزی آنها مانند بیماری انفولانزا است همه مثل هم…. ایا انها می دانند رویکردسیستمی،( خانواده به عنوان یک سیستم )،رویکرد روانپویشی، رویکرد خانواده درمانی استراتژیک ،رویکرد میلان رویکرد خانواده درمانی مبتنی بر روابط فردی ( شارف و شارف )،رویکرد گشتالت درمانی خانواده ( کمپلر ) در خانواده درمانی چیست..آیا می دانند در رویارویی موثر درمانی چه شرایطی را باید رعایت کرد.. آیا می دانند درمان مستلزم حضور تمام اعضاء خانواده است نه یک فردی که ممکن است خود منشاء مشکلات باشد…..این سهم روحانیت بود…. آقای حسن عباسی میداند فروید کیست؟ ایشان میگوید نمی توان انگیزه های ناخودآگاه را کنترل کرد .. تعریف ایشان از انگیزه های ناخودآگاه کدام بخش است.. سائق ها،لیبدو،ناکامی ها،تعارض ها ..جدای از همه آیا ایشان در زمینه روانشناسی مطالعه جدی داشته .. مدرک معتبر دارد (حداقل کارشناسی روانشناسی) ..آیا صرف مطالعه چند کتاب می توان یک نظریه پرداز علمی شد…رزومه ایشان تماما پاسخگوی این سوالات است.

ساختمان پزشکان مهمترین بخش روانشناسی امروز که همان بهداشت روانی است را به تصویر گذاشت.در این سریال ناکامی ها کمبود ها. تعارض ها.تضاد ها همه و همه از یک طرف ناشی از خلاء های شخصیتی که هر انسانی می تواند درگیر آن باشد و از طرفی ضعف ها و کاستی های جامعه ما که به این عقب افتادگی های فکری و فرهنگی بال و پر می دهد ناشی میشد.صحبت سیاسی نیست.سخن از مظلومیت علمی است که به لحاظ شاید محتوای غربی آن در نطفه خفه شده.. خیلی ها نمی دانستند روانشناسی چیست. روانشناس کیست.

مهمترین سکانس این فیلم شاید همان قسمتی بود که از مهمترین خنجر جامعه جوان ما سخن گفت ُباشد. زمانی که در تلوزیون صحبت از روابط جنسی می کند.. همه وی را متهم می شمارند.. القاب به او می دهند.. طرد می شود.. محاکمه می شود و درنهایت از گفتار خود به اجبار اظهار ندامت می کند. جامعه ما مانند جامعه جزامی است.. همه باید جزامی باشند …ساختمان پزشکان گفت که باید با چشم باز ضعف ها را دید.. مشکل اصلی جامعه را نه جوانان را باید بی پروا مطرح کرد.. پسران بلافاصله بعد از ایجاد رابطه با دختر به او پیشنهاد سکس می دهند.بدون درنظر گرفتن عفت وی .مکتب دینی خود.اصول و ارزشهای جامعه ..این یک بیماری است که باید درمان شود.پزشکش روانشناس است.روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

 مادر سالم ،فرزند سالم پرورش می دهد.جامعه سالم جوانان سالم در خود دارند نه بیمار.دختر امروز چه اندوخته ای برای فردای فرزند خود دارد.. از حیا .. از پاکدامنی.. از عفت .. از شرم.. این معضلی است که باید حل شود.پسران ما بیمارند و دختران را هم مانند بیماری واگیر دار مصموم می کنند. باید واکسینه همگانی زد. این واکسینه فقط در دستان روانشناسان است نه منتقدان و یاوه گویان رسانه ای..

امید احمدیچهارشنبه 26 مرداد1390 ساعت: 13:2
توسط:نداسلام خیلی جالب بودنمی دونم چرا بعضی فروید رو ضد اسلام تلقی می کنند بااینکه اصلا اینطور نیست یهود که یهودی مگه همه مثل همنبه نظر من مطرح کردن مسائل جنسی در رسانه نمی تونه عامل افزایش روابط دختر وپسر بشه مگه ما فقط تلویزیون رو داریم به نظر من آگاهی خیلی بیشتر کمک می کنه تا ناآگاهی از اوضاع جامعهبا توجه به متن وقتی یه مادر سالم رشد کنه فرزند سالم میشهجامعه ما از اطلاع رسانی واهمه داره به عقیده من

 آیا فروید مرده است ؟

 البته که مرده است .او سپتامبر 1939 درگذشت. اما هیچ وقت کسی نمی پرسد که ایزاک نیوتون یا ویلیام جیمز مرده است. به دلیلی غریب این سوال برای فروید مطرح شده است. اگر سوال این باشد که روانکاوی ، شاخه ایی از روانشناسی ، که او بنا نهاده مرده است ؟ پاسخ آشکارا خیر است.

عمر روانکاوی طولانی تر از فروید بود و هنوز هم دارد رشد می کند. بخش روانکاوی انجمن امریکا دومین بخش بزرگ در انجمن است. امروزه چندین مکتب روانکاوی وجود دارد که برخی از آنها را احتمالا فروید نمی شناخت.

 از رشته ایی که بانی آن 60 سال قبل مرده است فقط همین را می توان انتظار داشت.آیا عقاید فروید معتبرند؟

پاسخ این است که   برخی هستند و برخی نیستند.تعداد تعجب آوری ازآنها امروز مرتبط ،حتی هسته ایی هستند. بنابراین فرض

می کنیم اصل موضوع این است که بگوییم ، کدامیک از عقاید او هنوز معتبر است و به همین موضوع خواهیم پرداخت.

بیائید نگاهی به برخی عقاید هسته ایی فروبد بیندازیم و ببینیم تا چه حد با روانشناسی امروزه قابل مقایسه است. فروید گفت که رد همه انگیزه های انسان را می توان در منابع زیست شناختی مخصوصا تمایل جنسی و پر خاشگری  یافت. رشته ایی از روانشناسی مرسوم به روانشناسی تکاملی ،  روانشناسی اجتماعی و روانشناسی کردارشناسی وجود دارد که همه انها از اهمیت عوامل زیست شناختی در رفتار ما حمایت می کنند و همه آنها داده هایی دارند که ادعای آنها را تا یید کنند.این وجه از تفکر فرویدی مطمئنا هنوز نمرده است.

می خواهید اهمیت تمایل جنسی و پرخاشگری را بدانید؟ فقط نگاهی به پر فروشترین کتابها ، فیلم های پرزد وخورد و نمایش های تلوزیونی دورو بر خود بیاندازید. چه چیزی واقعا آنها را مشخص می کند؟

تمایل جنسی یا خشونت. هالییوود و ناشرین کتابها ظاهرا فرویدین هستند، همینطور مردمی که ظاهرا نمونه ایی از کالای آنها هستند.

یک عقیده دیگر فروید که ظاهرا خیلی بحث برانگیز است ، نظر او در مورد وجود احساسهای جنسی در کودکان بود .چیزی که امروز از احساسات پیش پا افتاده است.

روانکاوی سال های طولانی بر این عقیده استوار بوده است که یکی از عوامل اساسی مسئول تاثیر رواندرمانی ، رابطه درمانی است. سالها این موضوع مورد قبول نبود بخصوص مکتب رفتار گرا آن را قبول نداشت. امروزه ما می دانیم که این یکی از عوامل مهم در موفقیت درمان است. عقیده مرتبطی مبنی بر این که  باز نمودهای رابطه اولیه را در ذهن نگاه می داریم

عقیده ایی که با نظریه روابط شیئی(مکتبی از روانکاوی) و نظریه وابستگی نظری که توسط یک روانکاو، جان بالبی مطرح شد امروزه مورد قبول در روانشناسی است.

اساسی ترین عقیده ایی که معمولا به فروید نسبت داده می شود اهمیت فرایندهای ناخوداگاه است. به عقیده فروید ما اکثر اوقات دلیل آن چه را انجام می دهیم نمی دانیم . زمانی طولانی روند کلی روانشناسی این مفهوم را رد می کرد.امروزه به نظر میرسد امتیاز آن  بالاخره به فروید رسیده است. متفکرین معاصر این قرن معتقدند که فرایند های نا خود اگاه مسئول عمده رفتار ما هستند. بحث در مورد فرایند های نا خود اگاه در پزوهش های حافظه ،  روانشناسی اجتماعی،  روانشناسی شناختی و نظایرآن مطرح شده است . در واقع آن یک روند کلی فکری در روانشناسی است. مفاهیم اساسی فروید نظایر عقاید او در مورد دفاع ها از حمایت تجربی برخوردار بوده است.

البته برخی از جزئیات افکار فروید تسلیم رویدادها شده است و نادرست ازآب درآمده. به هر حال کدام متفکری هست که 60 سال پس از مرگش تمام عقاید او بدون کم و کاست تغییر و دوام یافته است؟

معهذا افکار فروید نه تنها زنده که سرزنده هستند. بناراین باید بسیاری ازآنها را خود بیازمائیم.

زمينه روانشناسي هيلگارد-جلد يك-ترجمه نصرت الله پورافكار

               

          امید احمدی                                                                                                          

 

رابرت زایونس، روانشناس اجتماعی برجسته آمریکایی در سن 85 سالگی درگذشت. او با تبیین تأثیرات فرایندهای ذهنی‌ای بر رفتارهای اجتماعی به ایجاد یکی از حوزه‌های جدید روانشانسی اجتماعی کمک کرد. او مدرس بازنشسته روانشناسی در دانشگاه استنفورد و استاد پیشین روانشناسی اجتماعی در دانشگاه میشیگان بود. پروفسور زایونس، در طول بیش از پنجاه سال عمر علمی خود، آثار زیادی را در در حوزه شناختی ذهن و جامعه منتشر کرده است. 

تا اواسط قرن بیستم، دانشمندان برای تبیین انگیزه‌های رفتار انسان با رویکردی انعکاسی به محیط زندگی افراد توجه می‌کردند. این جریان به زمانی باز می‌گردد که روانشانسی رفتاری در اوج برتری خود بود. اما پروفسور زایونس از زاویه مقابل به ذهن نگاه کرد. 

آن‌چه یافته‌های گوناگون او را تا حد زیادی به هم پیوند می‌دهد، علاقه همیشگی‌اش به رابطه احساس و فکر است. او در تلاش برای مشخص کردن میزان تأثیرگذاری این دو عامل بر یکدیگر، بارها در ساخت ذهنی انسان جایگاهی را مشخص کرد که در آن احساس بر خلاف شناخت حرکت می‌کرد. یکی از معروف‌ترین یافته پروفسور زایونس، که شاید بیشتر بخاطر آن شناخته شده باشد، تأثیر «نمایش محض» خوانده می‌شود. این یافته علمی که در سال 1968 در مجله‌ «شخصیت و روانشاسی اجتماعی» به چاپ رسید، نتیجه آزمایشی بدیعی بود که بر روی عده‌ای از آزمایش‌شوندگان انجام شد. در این آزمایش، اشکال مختلفی را به صورت رندم و با سرعت زیاد به سوژه‌ها نمایش دادند. سرعت نمایش این اشکال آن‌قدر زیاد بود که آزمایش‌شوندگان متوجه تکراری بودن بعضی تصاویر نشدند. با این حال وقتی بعد از آزمایش از آن‌ها سؤال می‌شد که کدام تصویر به نظرشان خوشایندتر می‌آید، آن‌ها با اعتماد کامل به تصویری اشاره می‌کردند که بیشتر در نمایش تصاویر تکرار شده بود در حالی که هیچ اطلاعی از موضوع آزمایش نداشتند. نتیجه این یافته، مورد توجه بسیاری از شرکت‌ها تبلیغاتی و کارشناسان فرهنگی قرار گرفت. در مطالعه دیگری که مورد توجه رسانه‌های عمومی قرار گرفت، تأثیر تعداد افراد خانواده و تربیت دوران کودکی بر I.Q کودکان مورد بررسی قرار گرفت. طبق یافته‌های زایونس، نمره ضریب هوشی کودکان یا همان I.Q، با توجه به تعداد فرزندان در خانواده تغییر می‌کند. به این معنا که فرزند دوم یک خانواده نسبت به فرزند اول  ضریب هوشی کمتری دارد. در تبیین این فرضیه، زایونس به این نکته اشاره می‌کند که فرزندان بزرگتر، بیشتر مورد توجه‌ والدین‌شان بوده‌اند، در حالی فرزندان کوچک‌تر، به دلیل توجه تقسیم شده والدین بین آن‌ها و فرزند بزرگ‌تر، از توجه کمتری بهره‌مندند و این عامل تأثیر مهمی در رشد ضریب هوشی کودک خواهد گذاشت. 

رابرت زایونس، تنها فرزند از یک خانواده لهستانی بود که در سال 1923، در یکی از شهرهای مرکزی لهستان به دنیا آمد. پس از حمله نازی‌ها به لهستان، او به همراه خانواده‌اش به ورشو مهاجرت کرد. پدر و مادر رابرت در یکی از بمباران‌های نازی‌ها کشته‌ شدند و خود او هم به سختی مجروح شد. مدتی در ورشو درس خواند ولی پس از اشغال ورشو به دسته نیروهای آلمانی، به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. پس از مدتی از اردوگاه نازی‌ها فرار کرد اما بزودی دستگیر شد. بعد از آن به زندان سیاسی‌ای در فرانسه اشغال شده منتقل شد. او یکبار دیگر هم از زندان گریخت و این بار به نیروهای مقاومت فرانسه پیوست. بعد از پایان جنگ در دانشگاه‌های مختلفی درس خواند و در سال 1948 به آمریکا عزیمت کرد و تا سال 1955، دکترای خود را از دانشگاه میشیگان اخذ کرد. دو کتاب مهم او عبارتند از «روانشانسی اجتماعی: رویکردی تجربی» (1966) و گزیده آثاراش که در سال 2004 به چاپ رسید.

او در مصاحبه‌ای با یکی از مجلات علمی انگیزه خود برای فعالیت در رشته روانشناسی را این‌گونه بیان کرد: «یونسکو شعاری دارد با این مضمون: از آن‌جایی که جنگ‌ها ابتدا از ذهن انسان‌ها آغاز می‌شوند، پس برای دفاع از صلح هم باید به تربیت ذهن پرداخت و از آن‌جایی که خودم در جنگ حضور داشتم، این شعار انگیزه خوبی بود تا به این رشته‌ وارد شوم تا شاید بتوانم به جلوگیری از وقوع جنگ‌های آینده کمک کنم». و در پایان اشاره می‌کند که «هنوز هم در انتظار این کمک روانشناسی‌ام».

 

خوزه سيلوا در سال  1914  در لارودي تكزاس به دنيا آمد.  در چهار سالگي پدر خود را از دست داد و پس از ازدواج مجدد مادرش براي زندگي نزد مادر بزرگش رفت و ناچار شد از شش سالگي براي امرارمعاش شروع به كار كند.  اولين شغل او واكس زدن كفش ها بود و بعد نظافتچي و روزنامه فروش و رفتگر شد.  در هفت سالگي روزي يك دلار درآمد داشت، ولي چون در كار خود لياقت و كفايت بسيار نشان داد به زودي درآمدش به روزي دو دلار رسيد.  او به خاطر وضع بد مالي خانواده اش به مدرسه نرفت.  در دوازده سالگي رانندگي آموخت و به خريد و فروش پرداخت. 

ادامه مطلب………

ادامه مطلب…………….

 

 

                                 

 

نظريه زيگموند فرويد برهر دو گروه موافق و مخالف که نظريه هايي مبني بر جايگزيني، اصلاحي و تکميلي براي آن ارائه مي دادند، غالب شد. بسياري از اين مخالفان به اصرار و تاکيد فرويد بر اين که انگيزش اساسي، ماهيت جنسي دارد و نيز عقده اُديپ از ابعاد اصلي پيشرفت بشر است، اعتراض مي کردند. عده اي ديگر، توجه بيش از حد به عامل خانواده را بسيار محدود کننده مي دانستند و/يا معتقد بودند که وي با تأکيد بيش از حد بر روي تعارضهاي ناهشيار، بسياري از فرآيندهاي مهم شناختي را ناديده گرفته است. کارل يونگ و آلفردادلر(1) از اولين افراد هم عصر فرويد بودند که آدلر در ابتدا در ارتباط با گسترش و تعميم جنبه هاي ميان فردي(2) کار فرويد فعاليت مي کرد، که بعدها اين سوال را مطرح کرد: آيا واقعاً تعارضها ناشي از تحريکهاي جنسي منشا اصلي اضطراب هستند؟ او به کوچکي و ضعيفي و بيچارگي نوزاد به عنوان عامل اصلي رشد شخصيت اشاره کرده است. کارن هورناي(3) نيز که نظريه اي مشابه به آدلر داشت، به ديدگاه مردگرايانه فرويد اعتراض کرد و شکل جديدي از نظريه عقده اديپ را مطرح کرد.
اريک فروم(4) نظريه روانکاوي را از نقطه نظر اجتماعي- سياسي(5) بررسي کرد و با تاکيد بر جامعه به عنوان يک کل به جاي فرد آن را توسعه داد. همچنين ارتباط ميان فردي، پايه و اساس نظريات اصلاحي هري استاک ساليوان(6) را تشکيل مي داد. پس از آن آنافرويد(7) هنزهارتمن(8)، اريک اريکسون(9) ديدگاه روانکاوي را تا آنجا توسعه دادند که اين نظريه ارتباط کمي با اعمال شناختي خود داشته باشد. نظريه هاي اصلاحي اساسي تر بر اصول فرويدي توسط ملاني کلاين(10)، مارگارت ماهلر(11) و رونالد فيربيرن(12) که نظريه پردازان نظريه ارتباط موضوع ها بودند، ارائه شد. اين افراد ديدگاه هاي جديدي- از تعامل مادر و نوزاد و اثر آن در رشد بعدي شخصيت فرد- را مورد بررسي قرار دادند. نظريه هاي تکميلي و اصلاحي مختلفي که بر نظريه فرويد ارائه شد، چشم انداز آن را وسعت بخشيد و آن را به جنبه هاي اجتماعي و فکري رفتار بشر تعميم داد. ولي در اکثر موارد، اين نظريه ها مفاهيمي را مطرح مي کردند که با تعاريف عيني مطابقت نداشتند.

زمينه هاي اختلاف

چند سال بعد از آن که فرويد کارش را با روانکاوي شروع کرده بود، گروه کوچکي از پزشکان جواني که علاقه مند به يادگيري و استفاده از روانکاوي بودند، به دور فرويد جمع شدند. علاوه بر اين، فرويد به مکاتبات جدي و موثري با تعدادي از پزشکان در نقاط ديگر اروپا، از جمله ويلهم فليس(13) در برلين و کارل گوستاو يونگ(14) در سويس پرداخت. در جريان همين مکاتبات بود که بعضي از اختلاف نظرها بروز کرد.
اين اختلافها در ابتدا بر سر ميزان اهميت فرضيه ليبيدو بود. اين فرضيه مبتني بر اين است که انگيزش جنسي نه تنها دليل پيشرفت هاي بشري است، بلکه منشا تعارض، اضطراب و اختلال عصبي نيز است. فرويد اصول فوق را پايه و اساس نظريه خود قرار داده بود و نه تنها حاضر نبود از آن دست بردارد، بلکه کوچکترين تمايلي در جهت اصلاح آن از خود نشان نمي داد. در نتيجه تعدادي از پيروان اوليه فرويد او را ترک کردند و به بسط و گسترش نظريه خود پرداختند و به اصرار فرويد نامهاي ديگري به جز روانکاوي بر نظريه هاي خود نهادند. کارل گوستاو يونگ، روانپزشک(15) سويسي اولين نفر از اين مخالفان بود که نظريه خود را روان شناسي تحليلي(16) نام نهاد.

روان شناسي تحليلي يونگ

روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

با وجود اين که يونگ همانند فرويد در رشته پزشکي تحصيل کرده بود، ولي علاقه او شامل موضوع هايي چون الهيات(17) (فلسفه(18) و مذهب(19) غربي و شرقي)، باستان شناسي(20) ، انسان شناسي(21) ،روح گرايي(22)، اسطوره شناسي(23) و چند زمينه ديگر از علوم مختلف بود. اين علايق در نظريه وي منعکس شده اند. نظريه يونگ از لحاظ جامعيت(24) با نظريه فرويد برابري کرده و از نظر پيچيدگي بر آن برتري دارد.

انگيزه هاي انساني

يونگ با عقيده فرويد مبني بر مرکزيت سکس و تمايلات جنسي مخالفت کرده و ابراز عقيده کرد که انسانها همان قدري که به وسيله اهداف، آرزوها و اميال ديگرشان برانگيخته مي شوند، به وسيله تمايلات جنسي نيز برانگيخته مي شوند. از نظر يونگ فضيلت خود بودن، تلاش براي رشد و خودشکوفايي(25) خلاق، از انگيزه هاي اصلي رفتار انسان هستند. اين جهت گيري انسان دوستانه(26) منعکس کننده علايق وسيع يونگ نسبت به انسان است. در حالي که نظريه فرويد انعکاسي است از تلاش و کوشش بيماراني که در مطب فرويد به تداعي آزاد مي پرداختند.

اجزاي شخصيت

از نظر يونگ، شخصيت از سه جزء اساسي تشکيل يافته است: خود، ناهشيار شخصي(27) و ناهشيار جمعي(28) ، ناهشيار جمعي خود شامل صورتهاي ازلي(29) است.

خود

برخلاف خود فرويد که تنها بخشي از آن در سطح هشيار است. خود در نظريه يونگ تماماً در سطح هشيار است. اين خود از احساسها، تفکرات، ادراکات و خاطراتي که ما از آنها آگاهيم، تشکيل شده است. خود در اين نظريه به ما احساس هويت و تداوم و احساس من بودن مي دهد. و- همانند نظريه فرويد- اين خود مسئول اداره کارهاي ماست.

ناهشيار شخصي

ناهشيار شخصي، از بسياري جهات همانند چيزي است که فرويد آن را جنبه نيمه هشيار خود مي ناميد. در اينجا رويدادها، اسامي و ادراکات زودگذر ذخيره مي شوند که ما آنها راکاملاً به ياد نداريم، ولي مي توانيم با اندک زحمتي آن ها را به سطح هشيار انتقال دهيم. وقتي که مقداري از اين ذخاير در اطراف يک شخص يا رويداد به خصوصي جمع شوند، تشکيل يک عقده را مي دهند که مي تواند روي شخصيت فرد تأثيرات عميقي داشته باشد. به عنوان مثال، مردي که داراي عقده مادر است، اعمالش را طوري انجام مي دهد که مورد علاقه مادرش باشد و تصوير مادر بالاترين مقام را در ذهن او دارد.

ناهشيارجمعي

ناهشيارجمعي از وجوه منحصر به فرد نظريه شخصيت يونگ به شمار مي رود که نظريه هاي بسيار متفاوتي درباره آن ارائه شده است. برخلاف ناهشيار شخصي که شامل خاطرات زندگي يک شخص است، ناهشيار جمعي به قول يونگ عبارت است از:”تجربه هاي اجداد ما در طي ميليونها سال که بسياري از آنها ناگفته باقي مانده و/يا انعکاس رويدادهاي جهان ماقبل تاريخ که گذشت هر قرن تنها مقدار بسيار کمي به آن مي افزايد.”
از نظر يونگ ناهشيار جمعي نه تنها منشأ بسياري از اعمال حياتي و خلاقيتهاي ماست، بلکه مبناي رفتارهاي نوروتيک(30) و نامعقول ما نيز است. از آنجايي که ناهشيار جمعي در بين تمام انسانها مشترک است، بنابراين، مي بينيم که در بسياري از موارد انسانهاي مختلف تمايل دارند که نسبت به موقعيتها، اشکال و سمبلهاي خاصي که صورتهاي ازلي نام دارند، پاسخ يکسان نشان دهند.

صورتهاي ازلي

صورتهاي ازلي، صورتهاي ذهني هستند که زمانهاي بسيار قديم تاکنون بر پايه تجربه هاي نوع بشر جهت ايجاد هيجانهاي قوي بنا شده اند. همه افراد بشر داراي يک مادر بوده اند. همه انسانها در طول تاريخ، درد و ناراحتي را تجربه کرده اند، شاهد مرگ و تاريکي بوده اند و طلوع آفتاب را مشاهده کرده اند. اين خاطرات در درون همه ما زنده اند و باعث مي شوند که ما نسبت به آنها و نيز کلمات و سمبلهايي که به آنها اشاره دارند، به يکسان واکنش نشان دهيم. تعدادي از صورتهاي ازلي يونگ عبارتند از: خدا، کودک، قهرمان، مادر، جادوگر و پيرمرد دانا. جامعيت و جهاني بودن اين صورتهاي ازلي را مي توان در روياها، اساطير، مذهب و هنر مشاهده کرد. از ديدگاه يونگ چهار تا از صورتهاي ازلي به ترتيب زير از اهميت و ارزش بسزايي برخوردارند: نرينه روان(31)، مادينه روان(32)، سايه(33)، نقاب(34) و خود.(35)
نرينه روان و مادينه روان عبارت است از: تصاويري که زن و مرد از يکديگر در ذهن دارند. نرينه روان، تصور ذاتي يک زن از مرد است. در حالي که مادينه روان، تصور ذاتي يک مرد از زن است. علاوه بر اين، نرينه روان، نشانگر وجه مردانه شخصيت يک زن و مادينه روان، نمايانگر وجه زنانه شخصيت يک مرد است.
صورت ازلي سايه همان وجه شيطاني و حيواني طبيعت بشر بوده و مسئول اعمال پرخاشگرانه(36) ، ظالمانه و غيراخلاقي(37) ماست. صورت ازلي نقاب، عبارت است از: همان ماسک مردم پسندي که افراد در جامعه بر چهره دارند، و خود نشانگر تمايل ذاتي انسان براي ايجاد يک تعادل و جامعيت در بين اجزاي مختلف شخصيت است. مي توان گفت: تا حدودي خود(self) و سايه (shadow) در نظريه يونگ همانند خود(ego) و نهاد (id) در نظريه فرويد عمل مي کند.

سمبلها (38)

يونگ تأکيد بسيار زيادي بر روي سمبلها داشته و معتقد بود که سمبلها، صورتهاي ازلي هستند که به طور کامل به وسيله کلمات، قابل بيان نيستند. به عنوان مثال، يونگ معتقد بود که آب آرام، قرض کامل ماه، يا درون يک کليسا احساس حرمت و تقدس را در انسان بر مي انگيزد. براي آن که اينها سمبلهايي اصيل هستند. براي تجزيه و تحليل يک سمبل، بايد از دو بعد به آن نگريست: يکي معناي آن در گذشته فرد يا نوع(39) انسان و ديگري معناي آن در آينده نوع بشر.

دو نوع شخصيت

يونگ معتقد بود که افراد آدمي در تعامل با يکديگر، دو نوع طرز تلقي و جهت گيري متفاوت از خود نشان مي دهند: الف- برونگرايي(40) ب- درونگرايي(41)
فرد برونگرا(42) ، عمدتاً شخصي است اجتماعي و خوش برخورد که بيشتر با جهان خارج سرو کار دارد، در حالي که فرد درونگرا(43) ، احتمال دارد که کم حرف و گوشه گير باشد و بيشتر علاقه دارد که در خودش فرو رود تا اين که با ديگران ارتباط برقرار کند. از ديدگاه يونگ درونگرايي و برونگرايي، خصوصياتي ذاتي و فطري اند که در جريان زندگي قابل تغيير و اصلاح هستند. درواقع صورت ازلي خود تا زمان بزرگسالي به طور کامل شکل نمي گيرد. در اين زمينه يونگ با فرويد اختلاف نظر دارد. براي اين که فرويد معتقد است که شخصيت فرد، در طول تجربياتش در اوايل کودکي شکل مي گيرد و تغييراتي که بعداً در آن ايجاد مي شود، بسيار کم بوده و با مشکلات زيادي همراه است.

چهار نوع کارکرد

درونگرايي و برونگرايي بر روي چهار نوع کارکرد، يعني تفکر، احساس عاطفي، حواس(پنجگانه) و شهود اثر گذاشته و باعث به وجود آوردن هشت روش مختلف براي ارتباط با جهان خارج و نتيجه گيري از تجربه هاي فرد مي شوند. به عنوان مثال، تيپ برونگراي متفکر، تيپ درونگراي متفکر و تيپ برونگراي عاطفي. هر دو گروه برونگرا و درونگرا که از تيپ متفکر هستند، سعي مي کنند تجربيات خود را بر اساس دليل و منطق تعبير و تفسير کنند. در حالي که آنهايي که عاطفي هستند، رويدادها را بر اساس خوشايند و ناخوشايند بودنشان مورد قضاوت قرار مي دهند. افرادي که از حواس بهره مي گيرند، به حواس پنجگانه خود متکي هستند و آنهايي که شهودي هستند، براساس پيش بيني و فرضيات خود عمل مي کنند.

يک روش تحقيقي

با وجود اين که اکثر نظريه هاي يونگ بر اساس بررسي و مطالعاتش بر روي منابع باطني(44)از قبيل اساطيرباستاني(45) ، افسانه هاي پريان(46) ، کيمياگري(47) ، نجوم و طالع بيني(48) ، تله پاتي ذهني(49) و روشن بيني(50) پايه ريزي شده بود( هال وليندزي 1978)، با اين حال وي همچنين از يک روش باليني به نام تداعي واژه ها(51) که هنوز هم به کار مي رود نيز استفاده مي کرد. يونگ فهرست واژه ها را به بيماران خود مي داد تا اين که مشخص کند که کدام يک از اين واژه ها بي نظمي در تنفس و/يا تغييراتي در مقاومت الکتريکي پوست ايجاد مي کند. يونگ از اين طريق چنين استنباط مي کرد که واژه اي که در بيمار اضطراب و دلهره ايجاد مي کرد، به يک عقده(52) اشاره دارد.

چشم اندازي به روان شناساني تحليلي يونگ

پافشاري و تاکيد يونگ بر تلاش براي رشد فضيلت خود بودن و خودشکوفايي خلاق، ديدگاه وي را به عنوان يک جايگزين خوشايند به جاي ديدگاه ملال انگيز فرويد نسبت به طبيعت انسان مطرح کرد. با اين حال، با توجه به ملاکهاي سودمندي و ايجاز که در بخش دوم درباره آن بحث کرديم، فرمول بندي هاي يونگ را نمي توان به عنوان يک نظريه در نظر گرفت. تفکر برانگيزاننده يونگ درباره ناهشيار جمعي مفهوم صورتهاي ازلي جهاني و اين باور را که سمبلها در بر گيرنده اشارات ضمني درباره آينده هستند، نه تنها نمي توان به صورت تجربي و آزمايشگاهي مطرح کرد، بلکه اين مفاهيم با دانش معاصر بشر در زمينه زيست شناسي(53) ،ژنتيک (54) ، روان شناسي(55) و فلسفه(56) هم ناسازگار است.

روان شناسي فردي آلفردآدلر

همکاري نه تعارض: آلفردآدلر(1937-1870)، عضو گروه اوليه پزشکان جواني بود که به طور مرتب فرويد را ملاقات مي کرد و به وي در تأسيس انجمن روانکاوي وين(57) کمک کرد. آدلر همانند يونگ به تاکيد تقريباً انحصاري فرويد بر تحريکات جنسي به عنوان منشأ انگيزشهاي انساني و تمرکز وي بر تعارض اين تحريکات و تلقينات اجتماع مخالفت کرد. آدلر معتقد بود که حس همکاري، علاقه به سعادت افراد بشر و جستجوي کمال در خود و در جامعه، از جنبه هاي اساسي طبيعت بشري است. بنابراين، در حالي که فرويد تصور مي کرد نيروهاي بيولوژيکي، فرد را در تعارض غيرقابل اجتناب با جامعه قرار مي دهند، آدلر معتقد بود که فاکتورهاي خانوادگي و اجتماعي، شخصيت فرد را شکل مي دهند. فرويد از قبول اصلاحاتي که آدلر هوادار آن بود امتناع مي کرد؛ در نتيجه آنها با حالت پرخاشي و تندي از يکديگر جدا شدند. در سال 1933 آدلر به ايالات متحده آمريکا مهاجرت کرد.

اثرات علايق شخصي

همان طور که شکل بندي روان شناسي تحليلي يونگ، منعکس کننده علايق شخصي وي به موضوع هايي چون تاريخ اساطير، مذهب، نجوم و طالع بيني است، روان شناسي فردي آدلر نيز در بردارنده انگ و نشان علايق شخصي وي است.
آدلر در کودکي ضعيف و ناتوان بود. وي در دوران کودکي به ذات الريه بسيار خطرناکي مبتلا شده بود و از کمبود کلسيم و نرمي استخوان رنج مي برد، و اين بيماري باعث مي شد که در فعاليتهاي بدني و بازي با دوستانش دچار زحمت و تلاش فراواني بشود. او به دانشکده پزشکي وارد شد و مي خواست از طريق پزشک شدن بر مرگ و ترسي که از مرگ داشته است، غلبه کند. در جريان تحصيل، نظريه اي مبني بر اين که افرادي که داراي ضعف جسماني يا به عبارت ديگر، هر گونه ضعف يا نقصي در يکي از قسمتهاي بدن دارند، از طريق جبران و گاهي جبران بيش از حد(58) ، با ضعف و ناتواني خود مقابله مي کنند. به عنوان مثال، شخصي که نيروي بازويش ضعيف است، امکان دارد از طريق تمرين و ورزش آن را جبران کند، و/ يا حتي با قهرمان شدن در رشته وزنه برداري جبران بيش از حد نمايد.
احساس حقارت (59) ، احساس برتري (60) و ترتيب تولد
آلفردآدلر در رشد و توسعه نظريه خود، به اين امر اشاره کرده است که احساس خود کم بيني يا حقارت در افراد، ناشي از نقص و ضعف جسماني است. احساس خودکم بيني را ما در روان شناسي، احساس حقارت مي ناميم. آدلر عقيده داشت که همه افراد آدمي داراي احساس حقارت هستند و همين احساس حقارت باعث مي شود که مردم در جهت از بين بردن آن و/يا درجهت بهتر و برتر شدن تلاش زيادي را از خود نشان دهند. ولي بايد توجه داشت که اين تلاش، تلاشي رقابت انگيز در جهت برتر و بهتر شدن از ديگران نيست، بلکه تمايل مثبتي است براي غلبه کردن بر نقصها و کمبودهاي خود، تا از اين طريق به تکامل فردي دست يابد. آدلر معتقد بود با توجه به اين که ما در زمان تولد بسيار ضعيف و کوچک هستيم، بنابراين، احساس حقارت جنبه همگاني، جهاني و نرمال خواهد داشت. کودک بعد از تولد، به دنياي قوي بزرگسالان قدم مي گذارد و همين امر باعث مي شود که احساس حقارت کند. علاوه بر اين، ترتيب تولد و موقعيت کودک در خانواده نيز مي تواند منجر به مقايسه هاي خاص شود که نهايتا احساس حقارت به دنبال خواهد داشت، مثلاً، موقعيت فرزند در خانواده، به عنوان تنها فرزند، وسط و/ يا کوچکترين فرزند خانواده مي تواند احساس حقارت را در فرد به وجود آورد.

روش زندگي

بسته به منبع و سرچشمه احساس حقارت به صورت دروني و باطني، فرد تلاش جبران کننده را براي بهتر و برتر شدن از خود نشان مي دهد که شکل فردي و انحصاري خواهد داشت. و همين امر در واقع نشانگر روش زندگي فرد است. البته بعضي از افراد، در جبران احساس حقارت روش افراطي در پيش مي گيرند و برخي هم در جبران آن درمانده و ناتوان مي شوند. وضعيتي که آدلر آن را عقده حقارت مي ناميد، شرايطي است که فرد در سازگاري و انطباق شخصي ناتوان است و/ يا در روابط اجتماعي دچار اشکال است.

علايق اجتماعي

تلاش براي برتر و بهتر شدن ، در ابتدا بر اساس نياز به غلبه بر احساس حقارت در خود فرد قرار دارد. به هر حال، زماني که فرد سالم به خود برتربيني برسد، انگيزه تکامل وکمال و توجه به رفاه و آسايش ديگران و توجه به انجمنها و مؤسسات اجتماعي گسترش مي يابد. آدلر علاقه اجتماعي را نه تنها به عنوان يک ويژگي شخصيتي در نظر مي گيرد، بلکه آن را به عنوان هدف درماني براي کساني که خواهان کمک درماني هستند، در نظر گرفت.

خود خلاق (61)

اگر چه ما طبيعتا در معرض احساس حقارت هستيم و باطناً مايليم با تلاش براي بهتر و برتر شدن آن را جبرن کنيم، روشي که در زندگي اتخاذ مي کنيم و شيوه سازگاري و چگونگي بيان علايق اجتماعي مان از مواردي است که انتخاب فردي دارند. برخلاف فرويد که رفتار را نتيجه نيروهاي ناهشيار مبهم مي دانست و/ يا برخلاف يونگ که مي گفت: تجارب اوليه زندگي کنترل کننده و تعيين کننده چگونگي رفتار ما هستند، آدلر خاطرنشان کرده است که ما قادر هستيم هشيارانه اعمال و اهدافمان را انتخاب کنيم. آدلر چنين توانايي انتخاب را خود خلاق ناميد که هشيارانه بوده و در هسته (مرکز) شخصيت قرار دارد.

چشم اندازي به روان شناسي فردي آدلر

روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

بسياري از نظريه هاي آدلر، منعکس کننده زمينه تجربي فردي، فلسفه اجتماعي و محکوميتهاي سياسي اوست. روان شناسي فردي آدلر، دربرگيرنده بسياري از قضاوتهاي ارزشي است که امکان دارد کسي با آن موافق و/ يا مخالف باشد. اما نمي توان آنها را به صورت تجربي مورد آزمايش قرار داد.
به همين دليل نمي توان با قاطعيت ميزان مفيد و بي ارزش بودن نظريه و کار آدلر را مورد قضاوت قرار داد. با اين وجود، روان شناسي فردي آدلر در عين گيرا بودن، درست در نقطه مقابل صورت بندي(62) مکانيکي فرويد و عقايد عرفاني يونگ قرار دارد. نظريه آدلر، يک صورت بندي خوش بينانه است که ويژگي هايي همچون انسان دوستي، نوع پرستي، همکاري، خلاقيت، يگانگي و آگاهي را به بشر ارزاني مي دارد. با توجه به اين که نظريات آدلر در مورد شخصيت جنبه اجتماعي دارد، بنابراين، مي توان به عنوان الگو و راهنما از آن استفاده کرد.

نظريه کاري هورناي

جابه جايي کانون توجه

جابه جايي کانون توجه از انگيزه هاي بيولوژيکي بنيادي دروني به عوامل تعيين کننده که منشا اجتماعي دارند و صورت بندي آن را قبلاً آدلر مشخص کرده است، در نوشته هاي کارن هورناي نيز دنبال مي شود( نظريه هورناي، 1952-1885). خانم هورناي در اروپا متولد شد و همانجا هم به تحصيلاتش ادامه داد. او روانکاوي را زيرنظر دو تن از پيروان فرويد در برلين ياد گرفت و سپس در سال 1932 که بيماري افسردگي در بين مردم آمريکا بسيار ديده شده بود به آنجا مهاجرت کرد. هورناي از طريق درمان بيماران به وسيله روانکاوي خيلي سريع بدين نتيجه رسيد که بيماران بيش از آن که ناراحتيها و مشکلات جنسي داشته باشند، عدم امنيت و عدم تأمين شغلي دارند. همين امر باعث شد که او جامعيت صورت بندي فرويد را در مورد تحريکات جنسي و عقده اديپ زير سوال ببرد؛ و به جاي آن، به رابطه فرد با محيط اجتماعي توجه کرد.

اضطراب اساسي (63)

نقطه عطف نظريه هورناي مفهوم اضطراب اساسي است.او اين مفهوم را به عنوان احساس تنها ماندن و بي پناه بودن کودک در جهاني خصمانه تعريف کرده است. مفهوم اضطراب اساسي شبيه مفهوم احساس حقارت آدلر است. اما وجه تمايز مهمي هم با آن دارد. در جايي که آدلر مي گويد که من، هيچ چيز غيرقابل اجتناب در مورد احساس تنهايي و بي پناهي کودک نمي بينم؛ زيرا اين امر بستگي به اين دارد که شما دنياي خارج را تا چه اندازه خصمانه مي پنداريد. هنگامي که دنيا در نظر يک کودک خردسال محيطي گرم، پذيرفتني، با عاطفه و ثابت تلقي شود، احساس عشق و امنيت خواهد کرد نه احساس تنهايي و بي پناه بودن.

سه نوع راهبرد (64)

مشکلات رواني در بزرگسالي زماني ظاهر مي شوند که تجارب دوران کودکي منجر به رشد و توسعه اضطراب اساسي بشوند. فرد بايد با متوسل شدن به راهبردهاي خاصي در مقابل آنها از خود دفاع کند. هورناي معتقد بود که اين راهبردها در نمونه هاي روان رنجور(نوروتيک) در تعامل با افراد ديگر به يکي از سه شکل زير خود را نشان مي دهد:
الف- گرايش پيدا کردن به سوي مردم(درصدد جلب ترحم و محبت ديگران از طريق وابستگي(65) و تسليم).
ب- دوري کردن از مردم (درصدد پيداکردن استقلال از طريق انزوا(66) و گوشه گيري(67)).
ج- درگير شدن با مردم ( درصدد کسب قدرت از طريق حمله و پرخاشگري). بزرگسالان سالم و تندرست در صدد به دست آوردن مقدار معيني از محبت، استقلال و قدرت هستند. زماني که يکي از اين نيازها در مرکز توجه قرار مي گيرد، همه موارد وابسته به روشي مي شود که فرد در تعامل با ديگران آن را در پيش مي گيرد. اين همان چيزي است که خانم هورناي را به خود علاقه مند ساخت.
بنابراين، نظريه هورناي بيش از آن که يک نظريه جامع شخصيتي همانند نظريه فرويد و يونگ باشد، يک صورت بندي خاصي است که نشان مي دهد، مردم چگونه مضطرب مي شوند.

صورت بندي مجدد عقده اديپ

در بين صورت بنديهاي فرويد که هورناي با آنها مخالفت کرده، مرکزيت و جامعيت عقده اديپ در تعيين هويت فرد است. اگر چه هورناي مي پذيرد که بسياري از کودکان در حدود سن 4 يا 5 سالگي، حسادت، رقابت و احساسهاي آميخته اي از عشق و نفرت نسبت به والدين خود دارند، ولي او معتقد است که اين رفتارها، پديده جنسي و/يا متأثر از تمايلات جنسي نيست؛ بلکه تظاهراتي از تلاشهاي کودک براي انطباق پيدا کردن با اضطراب اساسي است. همان طوري که قبلاً ذکرشده، اضطراب اساسي، ريشه در بيچارگي و بي پناهي کودک، به خاطر تسلط و غلبه والدين و عدم پذيرش و امنيت وي دارد. در اينجا هم مثل موارد ديگر، آنچه را که فرويد به عنوان امري طبيعي و غيرقابل اجتناب مي پذيرد، هورناي به عنوان انحراف و قابل اجتناب تعبير مي کند.

روان شناسي زن گرا (68)

قلمرو ديگري که هورناي با آنها مخالفت کرده است، عقايد فرويد در مورد روان شناسي زنانه گراست. سالها قبل، يعني، در سال 1923 اوکتابي تحت عنوان روان شناسي زنانه گرا نوشت( هورناي، 1967). هورناي دراين کتاب، بعضي از جنجال برانگيزترين نظريه هاي جنسي فرويد را در مورد انگيزه هاي زنانه گرا مطرح کرده بود. به عنوان مثال، فرويد عقيده دارد که همه دخترها زماني که مي فهمند آنها فاقد آلت جنسي مردانه هستند، به شدت ضربه روحي مي بينند و باعث مي شود نسبت به آلت تناسلي مردانه حسادت پيدا کنند و تمايل داشته باشند که مثل افراد مذکر به آن مسلح شوند. در اثر انگيزه حسادت نسبت به آلت تناسلي جنسي مردانه، دخترها خواهان مالکيت و تسلط پيدا کردن پدرشان مي شوند(عقده الکترا که در فصل سوم به آن اشاره شد)؛ ولي چون به آن دسترسي پيدا نمي کنند، تمايل مي يابند که فرزندان مذکور به دنيا آورند که به طور سمبوليک آنها را به آلت تناسلي مردانه مجهز مي کند. به علاوه، فرويد عقيده داشت که زنان به دليل فقدان آلت جنسي مردانه از نظر فيزيولوژي و آناتومي بدني، محکوم هستند که پست تر و ضعيف تر از مردان باشند( يا چنين احساسي داشته باشند).
هورناي همه اين عقايد را مردود اعلام کرد و خاطرنشان ساخت که وضعيت و موقعيت زنان به وسيله فرهنگ جامعه تعيين مي شود نه به وسيله آناتومي بدني. هورناي معتقد بود که در جايي که مردان بر تمام امتيازات و موقعيتها غلبه و تسلط دارند، زنان ممکن است که بخواهند مثل مردان باشند نه بدين دليل که آنها خواهان آلتهاي جنسي مردانه هستند، بلکه بدين علت که آنها خواهان مشارکت و سهيم شدن در منافع و امتيازاتي اند که در يد قدرت مردان است.
نظريه اريک فروم (69) ( دانشمند علوم اجتماعي )
اريک فروم (1980-1900) مانند هورناي در آلمان جايي که او قبل از روي کار آمدن هيتلر در سال 1933، روانکاوي را ياد گرفت و سپس به ايالات متحده مهاجرت کرد. فروم برخلاف هورناي، آدلر و فرويد يک پزشک با مدرک M.D (طب) نبود، بلکه او يک دانشمند با مدرک PHD(دکترا) بود. او جامعه شناسي، علوم سياسي و فلسفه تدريس مي کرد. در اين زمينه در آثار فروم عقايد انسان گرايانه و ديدگاه مارکسيستي بيشترين نفوذ را داشته است.

تلاشهاي اساسي انسان

در مسيرحرکت، از جهت گيري بيولوژيکي فرويد، به تأکيد عمده روي عوامل تعيين کننده فرهنگي- اجتماعي و شخصيت، فروم عقيده داشت که شخصيت افراد در نتيجه تعامل بين فرد و جامعه بهتر شناخته مي شود.
افراد بشر همان طور که فروم مطرح کرده است، در عين حال که براي آزادي و خودمختاري مبارزه مي کنند، خواهان ارتباط و وابستگي به ديگران نيز هستند. شيوه برطرف کردن اين تضاد که فرد هم مي خواهد آزاد باشد و هم نياز به ارتباط و وابستگي به ديگران دارد، وابسته به ساختار اقتصادي جامعه است. در يک جامعه سرمايه داري، بر موقعيت هاي فردي آزادي انتخاب، مسئوليتهاي فردي به قيمت احساسهاي عميق انزوا و تنهايي فرد تاکيد مي شود. مردم در حالت از خودبيگانگي(70) به کارهاي مختلف و به شيوه هاي گوناگون دست مي زنند و بسياري از کارهاي اريک فروم حول و حوش همين مساله است.

فرار از آزادي

به عقيده فروم يکي از راه هاي برطرف کردن تنهايي و گوشه گيري فرد که محصول جامعه سرمايه داري است، معاشرت مردم با يکديگر است. در اثر معاشرت و تعامل، افراد به صورت گروه هاي متشکل درآمده و در آن حل مي شوند. در اين صورت، براي سيستم هاي حکومتي فرصت مناسبي مي شود که بتوانند از طريق يک رهبر مقتدر، افراد جامعه را وادار به اطاعت کنند و دستورات خود را به اجرا درآورند. فروم اين مساله را به عنوان فرار از آزادي مطرح کرده است (1941). در اينجا نيز مجدداً مي توانيم تاثير تجربه شخصي نظريه پرداز را در نظريه اش ببينيم. هنگامي که فروم در آلمان زندگي مي کرد به عينه چگونگي به حکومت رسيدن هيتلر را ديده بود و نظريه اش درمورد فرار از آزادي، زمينه سازتوضيحها و تفسيرهاي وي از تبعيت مردم از هيتلر بود.

نيازهاي پنجگانه يا جهت گيري پنجگانه

فروم در آخرين نوشته هاي خود در مورد اين عقيده که نياز بشر به آزادي و خودمختاري با تمايل او براي تعامل با ديگران و وابسته بودن به آنها متناقض مي باشد، توضيح بيشتري داده است(1947).در جهت برطرف کردن و از بين بردن تنهايي که محصول سيستم اقتصادي جامعه سرمايه داري است، مردم يکي از پنج جهت گيري يا پنج نوع ويژگي ذيل را انتخاب مي کنند:
1- پذيرا(71): در اتخاذ اين روش، فرد به طور انفعالي متکي بر حمايت و پشتيباني عوامل خارجي مثل دولت، کليسا، والدين، همکاران يا دوستان مي شود.
2- استثمار کننده(72): در اين شيوه، فرد با زرنگي و مهارت و/يا با استفاده از زور و قدرت، ديگران را مورد بهره برداري يا استثمار قرار مي دهد. در اين شيوه، فرد هر کسي را به عنوان وسيله اي براي استفاده خود در نظر مي گيرد. از ويژگيهاي عمده و متداول فرد در اين روش، خصومت، بدگماني، رشک و حسادت است.
3- احتکار(73): فردي که چنين روشي را اتخاذ کرده است، امنيت را مساوي با به دست آوردن و مالکيت مي داند؛ خسيسي نشان مي دهد و کمتر خرج مي کند. همه کس و همه چيز حتي همسرش را هم به عنوان يک شي در نظر مي گيرد. از نظر اين افراد، آينده نامطمئن به نظر مي آيد و هميشه و همه وقت، برگذشته ايده آل فکر مي کنند.
4- بازاريابي(74) : از نظر فردي که چنين شيوه اي را اتخاذ مي کند، هيچ چيزي داراي ارزش ذاتي و حقيقي نيست، بلکه ارزش اشيا و افراد بر اساس مقدار پولي که دارند يا بر اساس ثروتي که دارند و/يا به چه قيمتي مي ارزند، تعيين مي شود. در اين شيوه، در نظر اول خوب بودن مطرح است. و به طور کلي فرد به کارهايي دست مي زند که فرض مي کند موفقيت آميز هستند.
5- مولد(75):اين شيوه به وسيله فردي سالم، بالغ وکاملاً فعال اتخاذ مي شود که حداکثر تلاش خود را براي استفاده از امکانات و تواناييهاي خود براي رشد فردي و بهبودي جامعه اش به کار مي بندد. فروم چنين فردي را به عنوان فردي منطقي، خلاق، دوست داشتني، خوش بين و آينده نگر توصيف مي کند.
نظريه هري استاک ساليوان ( پزشک آمريکايي )
نظريه پردازان پيرو روانکاوي که تا به حال راجع به آنها بحث کرديم، همگي در اروپا متولد شده بودند. اگر چه آدلر، هورناي و فروم بسياري از کارهاي خود را در ايالات متحده آمريکا انجام دادند(فروم در مکزيک هم کارکرده است). هري ساليوان(1949-1892) در بين مخالفان فرويد اولين کسي است که در آمريکا متولد شده است. به غير از فروم، ساليوان هم مثل بقيه نظريه پردازان پزشک بود. اما برخلاف بقيه که فعاليتهاي کلينيکي خود را روي روان رنجورها متمرکز کرده بودند، ساليوان در بيمارستان هاي رواني که بيماران اسکيزوفرني بسيار شديد در آنها بستري بودند، فعاليت هاي روانپزشکي خود را انجام مي داد.
از جهت ديگر نيز، ساليوان با يونگ، هورناي و فروم تفاوت دارد، زيرا که ساليوان بيش از يک کتاب ننوشته است، که آن هم به نام نظريه ميان فردي روان درماني که در سال 1953 منتشر شده است. در اين کتاب ديدگاه هاي عمده ساليوان مطرح شده است.اما، يادداشتها و سخنرانيهاي ساليوان، نقطه نظرهاي ديگر وي را نشان مي دهند که توسط بعضي از دانشجويان و پيروان ساليوان بعد از مرگش جمع آوري و منتشر شده است که براي آگاهي از نقطه نظرهاي ساليوان مي توان به آنها مراجعه کرد.

نظريه ميان فردي

در کارهاي آدلر، هورناي و فروم تاکيد عمده بر عوامل محيطي و اجتماعي شده است. در حالي که در کارهاي فرويد متمرکز و توجه اصلي روي عوامل شخصي و درون رواني(76) بوده است. بنابراين، تغيير جهت را در اين زمينه به سادگي مي توانيم درک کنيم. همين تغيير جهت با نظريه ساليوان و در کتابش تحت عنوان نظريه ميان فردي به اوج خود رسيده است.
ساليوان معتقد بود که صحبت از استقلال شخصيتي در روابط ميان فردي، کاري بي معني و بيهوده است. از لحظه تولد تا زمان مرگ، يعني، در سرتاسر دوران زندگي، ما قسمتي از يک موقعيت ميان فردي هستيم که آن بر افکار و اعمال ما حتي زماني که کاملاً تنها هستيم، تأثير مي گذارد.

رشد خود (77)

اهميت موقعيت ميان فردي در رشد شخصيت ما، منجر به اين حقيقت شد که شناخت ما از خودمان وابسته به ارزيابي ديگران از ماست و از اين طريق خود شکل مي گيرد. زماني که ما مي بينيم ديگران ما را به عنوان فردي خوب ارزيابي مي کنند، ما نيز خود خوب را در خودمان شکل مي دهيم. و زماني که ديگران ما را به عنوان فردي بد ارزيابي مي کنند، ما هم خود بد را در خودمان شکل مي دهيم. جنبه هاي عمده و اصلي خود در سالهاي اوليه کودکي شکل گرفته، و در سنين بزرگسالي به طور مناسب و شايسته جرح و تعديلي در آن صورت مي گيرد.

روان شناسان خود

آنا فرويد و هنزهارتمن

روشهايي که به وسيله نظريه پردازان مطرح شده و ما آنها را مورد بحث قرار داديم، اهميت تأثير محيط اجتماعي را در شکل گيري شخصيت همان طوري که ملاحظه کرديم بيشتر مورد تاکيد قرار داده اند که اين امر مورد توجه ساير روان شناسان نيز قرار گرفته است. از وقتي که آدلر به اعمال و واکنش هاي خود و نحوه درگير شدن آن با نيازهاي نهاد که به نظر فرويد پايه و اساس شخصيّت را تشکيل مي دهند، توجه کرده، بر تعداد مخالفان فرويد افزوده شده است.
توجه به اعمال خود از ويژگي هاي روان شناسي خود است که قبلا تحت عنوان خود و مکانيزم هاي دفاعي بحث شده، از عمده کارهاي آنا فرويد دختر زيگموند فرويد است (آنافرويد1966). آنا فرويد (1982-1895) تحت نظر پدرش آموزش ديد. او نقش عمده اي در صورت بندي روانکاوي کودکان و بزرگسالان دارد.
يکي از روان شناسان مهم روان شناسي خود که اعتبار و شهرت جهاني دارد، هنزهارتمن (1970-1894)است. هارتمن سالهاي زيادي با آنا فرويد همکاري مي کرد. هارتمن سالنامه بسيار مشهور و معتبر مطالعه روانکاوانه کودکان را منتشر مي کرد.
هارتمن در کتاب روان شناسي خود و مشکلات و مسائل سازگاري(1958) و در ساير نوشته هاي خود از يک خود خودمختار(78) که تا حدودي مستقل از نهاد رشد کرده و به حيات خود ادامه مي دهد، بحث کرده است. او خاطر نشان کرده است که اين مطلب همانند گوي يا توپي است که در زمينه تفکر، ادراک و يادگيري بدون درگيري وکشمکش با نهاد يا فراخود و/يا هر واقعيت خارجي ديگر به فعاليت خود ادامه مي دهد.

توجه روي رفتار سالم

برخلاف تمام نظريه پردازان ديگر، در قلمرو روانکاوي، روان شناسان خود همچون هارتمن بيش از آن که به تشريح و درمان انحرافات رفتاري در افراد آشفته و مضطرب بپردازند، بيشترين اهميت را به درک کردن و رشد طبيعي رفتارهاي سالم در انسان مي دهند. اين نوع جهت گيريها، نظريه پردازان را قادر مي سازد که در جهت ارتباط روانکاوي با روان شناسي”خود” در آزمايشگاه هاي دانشگاه ها به تحقيق و تفحص بپردازند.

نظريه روان شناسي اريک اريکسون

اريک اريکسون زير نظر آنا فرويد، روانکاوي را ياد گرفت و همانند آنا فرويد از معدود کساني است که از طريق غيرپزشکي گام در راه نظريه هاي روانکاوي نهاده است. اريکسون در سال 1902 در آلمان متولد شد. او قبل از اين که در سال 1933 به ايالات متحده آمريکا مهاجرت کند، در يک مدرسه ملي بسيار پيشرفته در وين معلم هنر بوده است.
اريکسون در کتاب کودک و اجتماع که در سال 1950 منتشرشد، و در سال 1963مورد تجديد نظر قرار گرفت، نظريه رشد رواني- اجتماعي(79) خود را که درست نقطه مقابل رشد رواني- جنسي(80) فرويد بوده، ارائه داده است. اريک اريکسون روان شناسي خود را به تاثيرات فرهنگي در رشد شخصيت مربوط کرد و اين امر نشان مي دهد که او سعي داشته بين نظريه هاي اريک فروم و نظريه هاي هنزهارتمن پل ارتباطي ايجاد کند.

مراحل هشتگانه رشد رواني- اجتماعي اريکسون

نظريه رشد رواني- اجتماعي اريکسون حاکي از آن است که شخصيت بر طبق اصول ژنتيکي تکامل مي يابد. منظور از اين مطلب اين است که يک ارگانيزم از نظر ژنتيکي، از يک حالت ابتدايي و تمايز نايافته شروع به رشد کرده و همراه با ويژگي هاي مختلف و پيچيده تکامل مي يابد. در ارتباط با اين اصول، اريکسون معتقد است که شخصيت افراد را در مراحل مختلف به طور وسيع و گسترده در تعامل اجتماعي رشد پيدا مي کند.
در نظريه اريکسون، هشت مرحله رشد وجود دارد. در هر کدام از اين مراحل، فرد با يک بحران(81) رشدي مواجه مي شود که اين بحرانها به شکل ناملايمات ميان فردي در مي آيند که به دو طريق مثبت و منفي مي توانند برطرف شوند. اگر راه حل اتخاذ شده مثبت و مسالمت آميز باشد، فرد آمادگي لازم را خواهد داشت که با بحران هاي بعدي مقابله کند. اما اگر راه حل برگزيده شده منفي باشد، فرد آمادگي لازم را خواهد داشت که با بحران هاي بعدي مقابله کند. اما اگر راه حل برگزيده شده منفي باشد، احتمالا در مواجه فرد با بحران هاي بعدي در مراحل بعدي رشد، مشکلات و ناراحتي هايي ايجاد خواهد کرد.
مراحل هشتگانه اريکسون شباهت خاصي به آنچه فرويد مطرح کرده است، دارد. با اين تفاوت که اريکسون به جاي توجه به عقده هاي ناشي شده از تحريکات نهاد، به گريشها و تمايلات اجتماعي افراد توجه دارد. که اين امر، تمام مراحل مختلف زندگي از دوران کودکي گرفته تا دوران بزرگسالي را تحت پوشش قرار مي دهد. ما هشت مرحله رشد رواني- اجتماعي اريکسون را در جدول 2-4 ارائه مي دهيم. و در هر مرحله به طورخلاصه بحران هاي وابسته به هر کدام و زمان وقوع آن مراحل را نيز مشخص مي کنيم.

طفوليت

اعتماد در مقابل بي اعتمادي: در زمينه ارتباط بين مادر و فرزند و نحوه و کيفيت عمل، کودک به يکي از اين دو روش عمل مي کند، يا احساس اعتماد اساسي و اوليه (راه حل مثبت) را در ارتباط با افراد ديگر در خود پرورش مي دهد يا اين که احساس بي اعتمادي اساسي اوليه را (راه حل منفي).

دوره اول کودکي

اتکا به خود در مقابل شرم و ترديد: همين که توانايي کودک در راه رفتن، بالا رفتن، هل دادن و صحبت کردن کامل شد، کودک احساس قابليت يا قادر بودن که معمولاً به صورت عبارت زير بيان مي شود. در خود به وجود مي آورد “من مي توانم انجام دهم” ولي اگر در انجام کارهاي مذکور با شکست مواجه شود با احساس شرم و ترديد و بي کفايتي اين مرحله را سپري خواهد کرد. اين احساس معمولاً با عبارتي نظير” من ناتوان هستم، من کامل نيستم.” بيان مي شود. حل اين بحران بستگي به نوع رابطه والدين با فرزند دارد، زيرا احساس اتکا به خود زماني در کودک به وجود مي آيد که والدين اجازه دهند کودکان کارهاي خود را خودشان انجام دهند. همچنين به اين نکته هم بايد توجه شود که اين موضوع بيشتر شبيه به موردي است که کودک با احساس اعتماد اساسي به اين مرحله برسد و اين احساس را قبلاً در خود به وجود آورده باشد که معمولاً با عبارتي نظير ” او نخواهد گذاشت که من آسيب ببينم” بيان مي شود.

سن بازي

ابتکار در مقابل احساس گناه و تقصير: اين پديده پيچيده و بغرنج مقايسه اي است بين رشد دادن قابليت ابتکار درکارها و احساس بي ارزش و ناچيز بودن. وجود اصول ژنتيکي همواره در اينجا بايد متجلي باشد؛ خصوصاً براي کسي که قبلاً اطمينان اوليه و احساس توانايي و قابليت را دارا بوده تا بتواند ابتکار و خودبسندگي(83) را درخود رشد دهد.

سن دبستان

سعي و کوشش در مقابل احساس حقارت: اين مرحله که به قول فرويد يک مرحله نهايي و پنهاني است که از قرار معلوم هيچ گونه رشدي در آن صورت نمي گيرد. در حالي که اريکسون بر اهميت اين مرحله تاکيد فراوان دارد. در اين مرحله کودکان در ارتباط با کودکان ديگر و معلمان ياد مي گيرند که چگونه خود را فعالانه در کارها و بازيها مطرح کنند و در نتيجه يک احساس شايستگي در خود به وجود بياورند. شکست در اين مرحله باعث مي شود که کودکان با يک احساس ناراحتي و بي کفايتي و حقارت اين مرحله را پشت سر بگذارند.

نوجواني

احساس هويت در مقابل بي هويتي: اريکسون اين مرحله را به عنوان بحران هويت مطرح مي کند. نوجوانان در اين مرحله بايد دريابند که کي و چه هستند. مخصوصاً اين که بايد بدانند که ديگران در مورد آنها چه فکر مي کنند. در اين مرحله است که شخص مطرح مي شود و بسياري از نوجوانان احساس مي کنند که بايد خود را دريابند ولي اگر در اين مرحله با شکست مواجه شوند، دچار آشفتگي و بحران نقش خواهند شد و در نتيجه نخواهند دانست که کي و چه هستند.

جواني

صميميت و تعلق در مقابل انزوا و گوشه گيري: همين که هويت شکل گرفت، فرد آماده مي شود که به مرحله رشد رواني- اجتماعي قدم بگذارد. در اين مرحله فرد مي تواند بر اساس عشق، صميميت، دوست داشتن و تعهد رابطه برقرار کند. برعکس، اجتناب از برقراري رابطه با ديگران، فرو رفتن در خود است که منجر مي شود فرد به گوشه گيري و انزوا پناه ببرد.

بزرگسالي

بارآوري در مقابل رکود و بي حاصلي: با توجه به روابطي که فرد در مرحله قبل با ديگران برقرار مي سازد، آماده مي شود تا تعهد خود را به نسل بعد با تشکيل خانواده ادا کرده و با فعال و خلاق بودن در زمينه هاي مختلف که به نفع جامعه باشد، دين خود را نسبت به جامعه هم ادا کند. مولد و بارآور بودن ( کلمه اي که اريکسون به کاربرده است)، بايد بر اساس آرزو و نياز فرد باشد نه بر اساس انگيزه هاي خودخواهي(84) .

سن پيري

يکپارچگي در مقابل سرخوردگي: اين مرحله آخرين و نهايي ترين مرحله زندگي است. اگر همه يا قسمتي از بحرانهاي قبلي با رضايت و موفقيت حل شده باشد، فرد مي تواند با يک احساس رضايت و خردسندي به گذشته خود بنگرد و احساس کند که در زندگيش فرد مفيدي هم براي خود و هم براي جامعه اش بوده و توانسته است کاري ارزنده و در خور تحسين انجام بدهد.

نظريه ارتباط موضوعي (85)

نظريه ارتباط موضوعي، از نظريه روانکاوي و نظريه روان شناسي خود منتج شده است. نظريه اي است که کاملاً به موضوع مربوط مي شود. هيچ کدام از نظريه هاي مطرح شده در اين زمينه، چيزي که مورد تعارض هاي دروني ما بين نهاد، خود و فراخود مطرح نکرده اند. آنها توجه خود را بر تعاملات فردي و اجتماعي معطوف کرده و مي گويد: چگونه يک کودک عاجز و ناتوان که شديداً به ديگران وابسته است در بزرگسالي فردي مستقل و کم و بيش خود بسنده در مي آيد؟

ملاني کلاين

يکي از نخستين کساني که به رشد اجتماعي کودک توجه کرده، ملاني کلاين بود (1960-1882). در ابتدا ملاني کلاين از پيروان زيگموند فرويد بود، ولي بعدها ديدگاهش را عوض کرد و در يک موقعيت کاملاً متضاد با عقايد آنا فرويد قرار گرفت.

مادر و کودک

موضوع در نظريه ارتباط موضوعي، مي تواند يک فرد، يک حيوان يا موجودي بي روح مثل يک پتو يا اسباب بازي باشد. ملاني کلاين معتقد بود که اولين موضوع براي يک نوزاد تازه متولد شده، مادر است.البته نه تمام وجود مادر، بلکه فقط بعضي از قسمتهاي مادر، مثل پستان او. در رابطه با مادر، کودک دو نوع احساس متضاد را در خود شکل مي دهد: از يکسو، نوزاد تمايل به تصرف موضوع يا هدف را دارد و از سوي ديگر، موضوع به صورت دشمن و خطرناک جلوه مي کند. و اين امر منجر به يک مرحله رشدي ضروري مي شود که در آن نوزاد دنيا را به دو موضوع خوب يا بد تقسيم مي کند.
ابتدايي ترين شکل ارتباط موضوعي زماني اتفاق مي افتد که کودک مي تواند اشيا را طبقه بندي کند. در اين زمان به نظر کودک، مادر به صورت يک فرد کامل در مي آيد. اما همين فرد کامل هم داراي جنبه هاي مثبت و هم داراي جنبه هاي منفي است. در نتيجه کودک نسبت به مادر داراي دو احساس مثبت و منفي مي شود. و اين گونه احساسهاي دوسوگرا(86) بايد از طرف کودک تجزيه و تحليل شود. اين تجزيه وتحليل کودک را قادر مي سازد که مادرش را يک فرد جدا و مستقل از خود بداند، گر چه او شديداً به مادر وابسته است.
پايه هاي اصلي يک ارتباط اجتماعي بارآور و سودمند زماني گذاشته مي شود که ارتباط مادر و کودک به صورت دوست داشتن، گرم و حفاظتي باشد. ولي اگر رابطه مادر و کودک، مبتني بر عدم قبول يکديگر باشد پايه هاي حسادت، دشمني و پرخاشگري بنا خواهد شد.

ماگارت ماهلر

مارگارت ماهلر روانکاوي است که قبل از آن که کودک بتواند از زبانش براي ايجاد ارتباط بر اساس آنچه در مغزش مي گذرد، استفاده کند، به آن توجه کرده است(1985-1897). ماهلر يک متخصص تربيتي بود. ماهلر به رابطه نزديک مادر و کودک علاقه مند شد. او معتقد است که در هنگام تولد، نوزاد بين خود و غيرخود تمايزي قايل نيست.اما مادر را به عنوان جزيي از وجود خود مي داند. ماهلر اين مرحله نخستين را همزيستي(87) ناميد.
به تدريج کودک تصورات ذهني يا بازنمايي(88) از اشيا و چيزهاي قابل توجه و معني دار مثل پستان مادر، شيشه شير، پدر و مادر را شکل مي دهد. اين نوع دروني سازي، منجر مي شود که کودک بتواند اشيا را تشخيص دهد و/يا از آنها تجسم ذهني داشته باشد.

جدايي (89) – تفرد (90)

ماهلر مرحله اي که کودک مي تواند از مادر جدا شود و به استقلال برسد را به چهار مرحله کوچکتر يا زيرمرحله(91) تقسيم کرد. تقريباً بين چهارمين و هشتمين ماه زندگي، کودک در زير مرحله افتراق(92) قرار مي گيرد که در آن کودک به کشف و دستکاري محيط مي پردازد. اين امر را با استفاده از وجود مادر به عنوان پايگاهي مطمئن که هميشه در اختيار کودک است، انجام مي دهد. در طي ماه دهم کودک وارد زير مرحله تمرين مي شود که در اين مرحله کشف و دستکاري، به محيط باز و وسيع گسترش مي يابد و جدايي موقت از مادر نيز افزايش مي يابد.
در نيمه دوم اولين سال زندگي کودک وارد مرحله اي به نام تمايل به دوستي(93) مي شود. در اين مرحله کودک بين دو احساس متضاد جدا شدن از مادر و پناه بردن به آن قرار مي گيرد. اين تضاد بين استقلال و وابستگي بايد به شکلي حل شود. يکي از راه هاي حل اين تضاد، اين است که کودک بتواند در زمينه ايجاد رابطه حسنه يا تمايل به دوستي، موفق شود؛ و اين امر وابسته به نحوه رها کردن و آزاد ساختن کودک از طرف مادر بوده که حايز اهميت است. زيرا ممکن است کودک در تمايل به فعاليتهاي مستقل و در تماس با ديگران با شکست مواجه شود.
آخرين زيرمرحله، تحکيم(94) فرديت(95) نام دارد و در حدود سومين سال زندگي کودک شروع شده و تا مراحل بعدي رشد ادامه پيدا مي کند. اين مرحله را ماهلر پايداري شيء مي نامد. و اين بدان معني است که اشيا وجود غايي دارند،؛ يعني، حضور يا بازنمايي ذهني اشيا شروع مي شود، و بدين وسيله کودک مي تواند مادر را حتي زماني که حضور فيزيکي ندارد با تمام عشق، علاقه و حمايتهايش احساس کند. مي تواند بفهمد که مادر به عنوان يک فرد سمبوليک و دروني هميشه حاضر است.

رونالد فيربيرن (96)

يک انحراف محسوس

نظريه ارتباط موضوعي، به وسيله روانکاو اسکاتلندي به نام رونالد فيربيرن (1964-1889)، تکميل شد. ديدگاه رونالدفيربيرن حاکي از آن است که نظريه وي با نظريه فرويد يکسان نيست. فيربيرن در سال 1952 ادعا مي کرد که چيزي به نام نهاد وجود ندارد، تنها چيزي که هست خود مرکزي(97) است که در هنگام تولد ظاهر مي شود. خود داراي منبع انرژي است. به علاوه، فيربيرن برخلاف ساير روانکاوان که اعتقاد داشتند انگيزش اساسي در جهت کاهش اضطراب، تنش و جستجوي لذت و خوشي است، معتقد بود که انگيزش اوليه رفتار مردم، جستجوي اشياست.

مراحل رشد از ديد فيربيرن

فيربيرن معتقد بود که رشد شخصيت، به وسيله مراحل متمايز از وابستگي، يعني، به وسيله مرحله انتقالي به وابستگي کامل مي رسد. منظور از وابستگي بزرگسالي اين است که فرد قابليت دارد خود را به عنوان يک فرد متمايز از ديگران دريابد، فردي که قادر است به روابط مسالمت آميز خود با ساير افراد ادامه دهد.

اشتقاق خود (98)

فيربيرن همانند ساير روان درمانگراني که در زمينه نظريه هاي شخصيت فعاليت داشتند، مي خواست نحوه پيدايش و به وجود آمدن اختلالات رواني را تبيين کند. اوهم مثل ديگران به وجود يک تعارض اعتقاد داشت. اما معتقد بود که اين تعارض ربطي به نهاد ندارد، بلکه اين تعارض به تجربه هاي ناهماهنگ فرد با اشيا مربوط است. طبق نظر فيربيرن رابطه کودک با مادر، هم داراي جنبه هاي کاميابي و هم داراي جنبه هاي ناکامي است. در جنبه ناکامي آن نه تنها موجب طرد و محروميت کودک مي شود، بلکه موجب فريب کودک هم مي گردد، از ديد کودک، مادر داراي سه جنبه است:
1- مادر کامياب کننده 2- مادر طرد کننده 3- مادر فريبنده
براي اينکه کودک بتواند با جنبه هاي متعارض مادر حقيقي خود سازگاري داشته باشد، بايد از او يک تصور ذهني شکل داده و آن را بپذيرد. مادر کامياب کننده قسمتي از خودمرکزي است که از شکل شيئي ايده آل گرفته مي شود. موقعيت آرام بخش مادر در اين جنبه، به صورت يکي از اهداف کودک در مي آيد.
جنبه هاي طرد کننده و فريبنده مادر دروني شده و از اين طريق مقدار زيادي از انرژي کودک صرف دروني کردن مي شود، و در نتيجه رشد طبيعي کودک به خطر مي افتاد. لذا اين امر بايد از طريق اشتقاق خود مرکزي حل شود. زماني کودک مي تواند به هدف غايي رشد برسد که اشياي دروني شده که موجب نصف شدن و اشتقاق خود شده اند، به شکلي از حالت دروني خارج شوند و از اين طريق تمام انرژي خود صرف سازگاري و انطباق با دنياي خارج خواهد شد.

چشم اندازي به نظريه هاي مخالف

نظريه شخصيتي فرويد موجب شد که نظريه پردازان مختلفي، طرحها و نظريه هايي مبني بر تجديد نظر و اصلاح در نظريه وي ارائه دهند.
نظر و اصلاح در نظريه وي ارائه دهند. در اين باب، هيچ کس به جز يونگ موفق نشد تا يک نظريه جامع و کاملي چون نظريه فرويد را ارائه بدهد.
متاسفانه هيچ کدام از مخالفان نتوانستند نقاط ضعف نظريه فرويد را به طور کامل مشخص کنند. شايد دليل اين امر، اين بوده است که طبيعت مبهم و بي ربط نظريه فرويد، چنين امکاني را به مخالفان نداده است که بتوانند با استفاده از ابزار علمي، نظريه او را ارزيابي کنند. از نکات مهم نظريه مخالفان مي توان به موارد زير اشاره کرد.

نظریه پرداز تأکید اساسی

کارل گوستاو یونگ ناهشیار جمعی، صورتهای ازلی، برونگرایی- درونگرایی و آزمون تداعی لغات

آلفرد آدلر احساس حقااشتقاق خود (98)

فيربيرن همانند ساير روان درمانگراني که در زمينه نظريه هاي شخصيت فعاليت داشتند، مي خواست نحوه پيدايش و به وجود آمدن اختلالات رواني را تبيين کند. اوهم مثل ديگران به وجود يک تعارض اعتقاد داشت. اما معتقد بود که اين تعارض ربطي به نهاد ندارد، بلکه اين تعارض به تجربه هاي ناهماهنگ فرد با اشيا مربوط است. طبق نظر فيربيرن رابطه کودک با مادر، هم داراي جنبه هاي کاميابي و هم داراي جنبه هاي ناکامي است. در جنبه ناکامي آن نه تنها موجب طرد و محروميت کودک مي شود، بلکه موجب فريب کودک هم مي گردد، از ديد کودک، مادر داراي سه جنبه است:
1- مادر کامياب کننده 2- مادر طرد کننده 3- مادر فريبنده
براي اينکه کودک بتواند با جنبه هاي متعارض مادر حقيقي خود سازگاري داشته باشد، بايد از او يک تصور ذهني شکل داده و آن را بپذيرد. مادر کامياب کننده قسمتي از خودمرکزي است که از شکل شيئي ايده آل گرفته مي شود. موقعيت آرام بخش مادر در اين جنبه، به صورت يکي از اهداف کودک در مي آيد.
جنبه هاي طرد کننده و فريبنده مادر دروني شده و از اين طريق مقدار زيادي از انرژي کودک صرف دروني کردن مي شود، و در نتيجه رشد طبيعي کودک به خطر مي افتاد. لذا اين امر بايد از طريق اشتقاق خود مرکزي حل شود. زماني کودک مي تواند به هدف غايي رشد برسد که اشياي دروني شده که موجب نصف شدن و اشتقاق خود شده اند، به شکلي از حالت دروني خارج شوند و از اين طريق تمام انرژي خود صرف سازگاري و انطباق با دنياي خارج خواهد شد.

چشم اندازي به نظريه هاي مخالف

نظريه شخصيتي فرويد موجب شد که نظريه پردازان مختلفي، طرحها و نظريه هايي مبني بر تجديد نظر و اصلاح در نظريه وي ارائه دهند.
نظر و اصلاح در نظريه وي ارائه دهند. در اين باب، هيچ کس به جز يونگ موفق نشد تا يک نظريه جامع و کاملي چون نظريه فرويد را ارائه بدهد.
متاسفانه هيچ کدام از مخالفان نتوانستند نقاط ضعف نظريه فرويد را به طور کامل مشخص کنند. شايد دليل اين امر، اين بوده است که طبيعت مبهم و بي ربط نظريه فرويد، چنين امکاني را به مخالفان نداده است که بتوانند با استفاده از ابزار علمي، نظريه او را ارزيابي کنند. از نکات مهم نظريه مخالفان مي توان به موارد زير اشاره کرد.

نظریه پرداز

تأکید اساسی

کارل گوستاو یونگ

ناهشیار جمعی، صورتهای ازلی، برونگرایی- درونگرایی و آزمون تداعی لغات

آلفرد آدلر

احساس حقارت، ترتیب تولد، علایق اجتماعی و خود خلاق

کارن هورنای

اضطراب اساسی، راهبردهای میان فردی و روان شناسی زن گرا

اریک فروم

انواع جهت گیریها و تأکید بر سیستم اقتصادی

هری استاک سالیوان

توجه به ارتباطات میان فردی و رشد خود

آنا فروید و هنزهارتمن

تآکید بر کارکرد خود و توجه به رفتار سالم

اریک اریکسون

رشد در طول زندگی، بحران رشدی و هویت

ملانی کلاین

ارتباط مادر- کودک

مارگارت ماهلر

جدایی- تفرد

رونالد فیربیرن

اشتقاق، خود

جدول 3-4: تأکيد اساسي اصلاح طلبان نظريه روانکاوي فرويد.

ناهشيار جمعي و صورتهاي ازلي يونگ، اضطراب اساسي هورناي، اصول ژنتيکي اريکسون، اشياي دروني شده ماهلر، اشتقاق خود فيربيرن. البته همين موارد هم احتياج به تحقيقات و بررسيهاي گسترده دارد. از طرف ديگر، بايد خاطر نشان سازيم که نظريه پردازاني که نظرياتشان در اين فصل مورد بحث قرار گرفت به اشکال مختلف از جمله، باستان شناسي حوادث ميان فردي که حداقل در تعارضهاي درون رواني مهم هستند و اين که مسائلي جنسي تنها خاستگاه انگيزشهاي انسان نيست، و اين که تعامل برادران، خواهران، همبازيها و معلمان ممکن است در شکل گيري شخصيت فرد به عنوان رقيب والد همجنس خود مهم باشد، همگي به نوعي باعث بسط و گسترش نظريه هاي فرويديستها شده است. به علاوه، تعريف يونگ از درونگرايي و برونگرايي، پافشاري آدلر بر ترتيب تولد، عدم پذيرش نظريه مردگراي فرويد از طرف هورناي، تاکيد هارتمن بر رفتار سالم انسان، تشخيص اريکسون مبني بر اين که تکامل شخصيت يک پروسه هميشگي است که در طول زندگي ادامه مي يابد، ارتباط نظريه شخصيتي روانکاوي را با زندگي معاصر افزايش داده است.

خلاصه مطالب

اگر چه زيگموند فرويد همواره سعي مي کرد تغيير و تحولي در نظريه روانکاوي خود در دوران زندگيش به عمل آورد، با اين وجود، او عقايد مخالف و تغيير و تحولاتي را که به وسيله دانشجويان و پيروانش مطرح مي شد، نمي پذيرفت. در نتيجه افراد مخالف وي که نظريه ها و عقايد متضاد با وي داشتند، بدون توافق و تاييد فرويد و حتي گاهي بر عليه او، باعث رشد و توسعه روانکاوي شدند.
کارل گوستاويونگ، نظريه فرويد مبني بر تقدم انگيزشهاي جنسي بر ساير انگيزه ها را رد کرد. روان شناسي تحليلي يونگ، به خود واقعي تاکيد دارد و همچنين مساله ناهشيار جمعي را در ساختار شخصيت مطرح مي کند. از ويژگي هاي ديگر نظريه يونگ صورتهاي ازلي نظير نرينه روان، مادينه روان، سايه و نقاب است. علاوه بر اين، يونگ دو تيپ شخصيتي برونگرايي و درونگرايي و همچنين آزمون تداعي لغات را به عنوان روش پژوهش مطرح کرد.
آلفرد آدلر از اولين مخالفان فرويد بود که بر روابط ميان فردي تاکيد داشت. آدلر همچنين با نظر فرويد درمورد ليبيدو مخالفت کرد. در روان شناسي فردي آدلر، مطالبي پيرامون توفق جستن بر احساس حقارت به عنوان مدخلي برانگيزه هاي انساني بيان شده است. جهت گيري اجتماعي آدلر، موجب شد تا نظريه فرويد متمايز شود. اين امر درنظريه کارن هورناي نيز به چشم مي خورد. هورناي معتقد است که مردم در جهت غلبه بر احساس هاي مربوط به منزوي و بي پناه بودن در دنياي خشن و پرهياهو از سه راهبرد استفاده مي کنند. توجه از روابط فردي به جامعه اي مقتدر، در کار اريک فروم به چشم مي خورد. فروم معتقد است که تعارضهاي اساسي انسان همانند تعارض بين آزادي شخصي و ارتباطات ميان فردي است.
تغيير جهت از نظريه درون رواني و زيست مايه اي فرويد به سوي تاييد بيشتر بر عوامل اجتماعي و محيطي، در نظريه ميان فردي هري استاک ساليوان به اوج خود مي رسد. وي معتقد بود که ما بر اساس ارزيابي مردم از ما، خود را شکل مي دهيم. به موازات افزايش توجه به عوامل اجتماعي، نظريه هايي در رابطه با شخصيت که تحولي را از نظريه تعارض ناهشيار فرويد به سوي ارتباط عملکردهاي شناختي نشان مي دهد، ارائه شده است.
در روان شناسي خود، هنزهارتمن، نظريه اي مبني بر تاکيد بر رفتار سالم و قابل تطبيق مطرح ساخته است. اريک اريکسون نظريه مرحله اي خود را ارائه داده که در آن رشد و تحول شخصيت، به عنوان يک فرآيند هميشگي که در طول عمر جريان دارد، مطرح شده است.
در حالي که اکثر مخالفان در نظريه هاي خود، برخي از مفاهيم مورد نظر فرويد را پذيرفته بودند، نظريه پردازان ارتباط موضوعي، به طور کلي از روانکاوي سنتي و کلاسيک منحرف شدند. ملاني کلاين و مارگارت ماهلر، روشهاي جديدي را در جهت روابط بين مادر و کودک که آنها آن را رابطه خصمانه و پرتعارض عنوان مي نمودند مطرح کردند. رونالد فيربيرن ساختار سه قسمتي شخصيتي فرويد را بازسازي کرد و معتقد بود که فقط يک خود وجود دارد که اين خود قادر به اشتقاق است و با جنبه هاي منفي تجربياتي که کودک در معرض آنها قرار مي گيرد، سروکار دارد.
بدين ترتيب، ما کليه اختلافات و موارد تکميلي مختلفي که باعث بسط و توسعه روانکاوي با توجه به انگيزه، و روابط مهم و اساسي که در نظريه فرويد مطرح نشده بود را عنوان کرديم. ضمناً مخالفان فرويد با ارائه ساختارهاي تعريف شده و قابل اندازه گيري ، فعاليت اندکي در جهت مفيد و قابل استفاده کردن نظريه هاي خود از لحاظ علمي، انجام دادند. در واقع از صورتهاي ازلي يونگ گرفته تا اشتقاق خود فيربيرن، نظريه پردازان، ابهامات و مشکلات بيشتري را بر نظريه مبهم فرويد افزودند.خواندنيهاي پيشنهادي :
Coles, R. 1970. Erik Erikson: The Growth of His Work. Boston: Little, Brown. Fromm, E. 1941. Escape from Freedom. New York: Rinehart.
ـــــــــ . 1974. Man for Himself. New York: Rinehart.
Hall, C. S., and G. Lindzey. 1978. Theories of personallity. 3rd ed. New York. Wiley.
Hall, C. S., and V. J. Nordby. 1973. A Primer of Junigian Psychology. New York: New American Library.
Horney, K. 1950. Neurosis AND human GROTH; THE struggle Toward Self- realization. New York: Norton

منبع

روان شناسی

روان شناسی

پرسشنامه ، مشاوره ، روان درمانی ، نظریه ها ، کارگاه آموزشی ، اختلالات روانی

پیاژه و نظریه رشد شناختی را در روان راهنما دنبال کنید

ژان پیاژه در نهم اگوست سال ۱۸۹۶ در نیوشاتل سوئیس به دنیا آمد و در ۱۹۸۰ درگذشت. او دکتری خود را در سن ۲۱ سالگی در زیست‌شناسی و سپس در روان‌شناسی دریافت کرد و سه سال به تحصیل روان‌شناسی و فلسفه در زوریخ و سوربن پرداخت. وی در فلسفه و شناخت‌شناسی بررسی‌های ژرف و ارزنده‌ای انجام داد و تا ۳۰ سالگی بیش از ۲۰ مقاله درباره نرم‌تنان و … نوشت.روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

پیاژه روانشناس سویسی از آن جهت کودکان را مورد مطالعه قرار داده است که از طریق جمع آوری اطلاعات درباره رفتارها و اندیشه های آنان به شناسایی اعمال و افکار کودکان و بزرگسالان هر دو نائل آید.

در واقع هدف اصلی پژوهش های پیاژه معرفت شناسی یا دانش شناسی epistemology)) بوده است؛ که بدین منظور روانشناسی ژنتیک را به عنوان وسیله انتخاب کرده تا منشاء و تکامل دانش را در نوع بشر بررسی کند. فرض پیاژه آن است که اگر بفهمد که چگونه دانش در نزد کودکان ساخته می شود، آنگاه خواهد فهمید که دانش چیست؛ زیرا ساختمان دانش ماهیت دانش را نشان می هد؛ درست همان طور که ساختمان یک صندلی موادی را که صندلی از آن ساخته شده است را نشان می دهد (سیف، ۱۳۸۲).

بنابراین شناخت شناسی پیاژه شناخت شناسی تحولی یا تکوینی یا ژنتیک است و هدف روانشناسی ژنتیک پیاژه مطالعه نحوه ایجاد و تکامل فعالیت های شناختی انسان از روزهای نخست کودکی تا بزرگسالی است (یعنی پدیدآیی یا چگونگی ایجاد شناخت). کاربرد اصطلاح ژنتیک از دیرباز توسط روانشناسان معروفی چون استنلی هال Stanly Hall و بالدوین Baldwin به معنی رشد و تکامل به کار رفته و پیاژه هم آن را به همین معنی به کاربرده است؛ اما بعدها اصطلاح ژنتیک به وسیله زیست شناسان با معنی محدودتر وراثت و قوانین آن به کار گرفته شد (سیف، ۱۳۸۳).

روانشناسی برای پیاژه حکم ابزار یا پلی را دارد که علاقه های زیست شناسی او را به معرفت شناسی پیوند بزند و این روانشناسی است که امکان شناخت شناسی پویا را به ما می دهد.

کلیپی کوتاه از پیاژه

ساخت (structure) عبارت است از ساختمان ذهن یا اندیشه فرد. واکنش های ارثی نوزاد از طریق تجارب او تغییر می یابد و به مکانیسم های تازه ای تبدیل می شود که ساخت های شناختی نام دارند.

به ساخت های شناختی دوران کودکی غالباً طرحواره (schema) یا روان بنه گفته می شود. ولی ساخت های شناختی دوره های بالاتر معمولاً عملیات (operation) ذهنی نامیده می شود (سیف، ۱۳۸۲).

طرحواره به یک الگوی رفتاری دارای نظم و هماهنگی گفته می شود مانند طرحواره مکیدن، طرحواره دیدن.

به عقیده پیاژه پشت هر یک از این اعمال آشکار چیزی بنیادی قرار دارد. برای مثال هر چند که عمل مکیدن در موارد مختلف متفاوت است با این حال طرحواره مکیدن در همه حال یکسان باقی می ماند؛ که معرف طبقه ای از اعمال دارای جنبه های مشابه است و فعال شدن هر یک از جنبه ها بدون فهال شدن سایر جنبه ها ممکن نیست. طرحواره یک عده افکار و مفاهیمی است که در یک نقشه به طور منطقی به هم مربوط شده اند (شعاعی نژاد، ۱۳۷۵).

از اجتماع طرحواره های مختلف ساخت های شناختی تشکیل می شوند؛ بنابراین جریان رشد شناختی از طرحواره های بازتابی (reflexive) آغاز می شود و به طرحواره های حسی- حرکتی و سرانجام به ساخت شناختی می انجامد. به عقیده پیاژه طرحواره ها انباشته می شود و چیزی چیز دیگر را نفی نمی کند و طرحواره های جدید به کمک سازگاری ایجاد می شود. این توصیف نشان میدهد که حرکت پیاژه در رشد ذهن حرکتی جوهری است.

طرحواره شیوه سازمان یافته معنی دادن به تجربه است که با افزایش سن تغییر می کند. کودک با تعدادی بازتاب کاملاً سازمان یافته مانند مکیدن، نگاه کردن، دست داراز کردن و به چنگ گرفتن متولد می شود.

پیاژه به جای این که درباره رویدادهای فردی هر یک از این بازتاب ها بحث کند درباره توانایی کلی انجام کارهایی مانند مکیدن، نگاه کردن و دست دراز کردن و یا به چنگ گرفتن صحبت می کند. توانایی عملکرد به طریقی معین طرحواره schema نامیده شده است. برای نمونه طرحواره به چنگ گرفتن به توانایی کلی فرد در به چنگ گرفتن اشیاء اشاره می کند. طرحواره چیزی بیشتر از یک تظاهر واحد بازتاب به چنگ گرفتن یا هر بازتاب دیگر است.

طرحواره به چنگ گرفتن را می توان آن ساخت ذهنی دانست که تمامی اعمال به چنگ گرفتن را ممکن می سازد. وقتی که یک مورد ویژه از بازتاب به چنگ گرفتن مورد مشاهده یا توصیف قرار می گیرد باید آن را برحسب یک پاسخ خاص به یک محرک خاص توصیف کرد.

این جنبه از هر یک از تظاهرات ویژه طرحواره ها، محتوا content نام دارد. تکرار می کنیم طرحواره به یک توانایی کلی انجام طبقه ای از رفتارها اشاره می کند ولی محتوا شرایط آشکار شدن هر یک از موارد خاص آن را وصف می کند. طرحواره یکی از اصطلاحات بسیار مهم نظریه پیاژه است. طرحواره را می توان یک عنصر ساخت شناختی ارگانیسم تصور کرد. طرحواره تعیین می کند که ارگانیسمم چگونه به محیط فیزیکی پاسخ خواهد داد.

طرحواره هم در رفتار آشکار overt ظاهر می شوند؛ مانند مورد بازتاب به چنگ گرفتن و هم به صورت نهان covert تظاهر می کند.

تظاهرات نهان طرحواره را می توان تا حدی با تفکر یکسان دانست و هم در رفتار آشکار و هم در تفکر اصطلاح محتوا به ویژگی های یک تظاهر خاص یک طرحواره اشاره می کند (هرگنهان).

تعداد طرحواره هایی که در هر زمان معین در دسترس ارگانیسم قرار دارند، ساخت شناختی cognitive structure او را تشکیل می دهد. ساخت شناختی موجود در ارگانیسم تعیین می کند که چگونه با محیطش تعامل برقرار نماید. در واقع طرحواره های مختلف ارگانیسم تعیین می کنند که چه مقدار از محیط را درک کند یا حتی به آن پاسخ دهد. به سخن دیگر ساخت شناختی تعیین می کند که چه جنبه هایی از محیط فیزیکی حتی می تواند برای ارگانیسم وجود داشته باشد.

فرآیند پاسخ دادن ارگانیسم به محیط متناسب با ساخت شناختی خود او جذب (درون سازی) نامیده می شود. جذب به نوعی مطابقت بین ساخت های شناختی و محیط فیزیکی گفته می شود.

انطباق فرآیندی است که از طریق آن ساخت شناختی تغییر می کند. هر تجربه ای که شخص جذب می کند هم شامل جذب است هم انطباق.

رویدادهایی که ارگانیسم برای آن ها طرحواره در اختیار دارد، به راحتی جذب می شوند؛ اما رویدادهایی که ارگانیسم برای آن ها طرحواره ای در اختیار ندارد انطباق را موجب می شوند (هرگنهان).

ممکن است سوال شود که نیروی کشاننده پشت رشد شناختی چیست. برای پیاژه جواب در مفهوم تعادل یابی  equilibration نهفته است. پیاژه چنین فرض می کند که همه ارگانیسم ها یک تمایل ذاتی دارند تا یک رابطه هماهنگ بین خود و محیط شان برقرار نمایند. به سخن دیگر، همه جنبه های ارگانیسم در جهت سازگاری بهینه عمل می کنند.

تعادل یابی به تمایل ذاتی ارگانیسم برای سازمان دادن تجارب خود جهت کسب حداکثر سازگاری گفته می شود. به طور کلی، تعادل یابی را می توان به عنوان کشش مدام به سوی تعادل یا موازنه تعریف کرد. مفهوم تعادل یابی برای پیاژه همان هدفی را برآورده می سازد که مفهوم لذت جویی برای فروید یا مفهوم تحقق خویشتن برای مزلو یا یونگ. تعادل یابی مهمترین مفهوم انگیزشی پیاژه است که همراه با جذب و انطباق برای تبیین رشد ذهنی با ثبات کودکان به کار می رود.

زمانی که ساخت های شناختی تحول می یابند، در فرآیند سازگاری نقش فزاینده ای را ایفا می کنند، برای مثال، ساخت های شناختی پیشرفته تر حل مسائل پیچیده تر را امکان پذیر می سازند. با درونی شدن تجارب بیشتر، تفکر به صورت ابزاری برای سازگاری با محیط در می اید. در اوایل دوران تحول پاسخ سازگارانه کودک مستقیم و ساده و بدون تفکر هستند. پاسخ های سازگارانه اولیه کودک، عمدتاً آشکار هستند؛ اما با ادامه فرایند درونی سازی پاسخ های سازگارانه کودک بیشتر جنبه نا آشکار یا نهان به خود می گیرند؛ در این مرحله آن ها بیشتر شامل اعمال درونی هستند تا اعمال بیرونی.

پیاژه این اعمال درونی را عملیات operation می نامد و اصطلاح عملیات را می توان تقریباً معادل با «تفکر» به حساب آورد. حال کودک، به جای اینکه محیط را مستقیماً دستکاری کند، از طریق کاربرد عملیات این کار را به طور ذهنی انجام می دهد.

ویژگی مهم همه این عملیات این است که بازگشت پذیر هستند. بازگشت پذیری یعنی وقتی عملیاتی انجام شد می توان عکس آن را نیز انجام داد. برای مثال، شخص می تواند ابتدا به طور ذهنی ۳ را با ۵ جمع کند و ۸ را به دست آورد و بعد می تواند ۳ را از ۸ کم کند و ۵ را به دست آورد.

استفاده های اولیه از عملیات به آن رویدادهایی که کودک می تواند مستقیماً تجربه کند وابسته است؛ یعنی کودک می تواند درباره چبزهایی که می بیند یا می شنود فکر کند. پیاژه این ها را عملیات عینی یا محسوس نام نهاده است، زیرا آن ها به رویدادهای عینی یا محسوس وابسته اند؛ اما بعدها عملیات به طور کامل از تجارب فیزیکی مستقل می شوند؛ و لذا به کودک امکان می دهند تا مسائل کاملاً فرضیه ای را حل کند. پیاژه این دسته عملیات را عملیات صوری formal operation نامیده است. در واقع، عملیات را می توان اعمال یا کنش های درونی شده دانست.

در نظریه پیاژه تحول روانی و رشدشناختی در چهارچوب کنش متقابل یا تعامل بین جاندار و محیط صورت می گیرد (هوش یعنی سازگاری با محیط). در این تعامل کودک در اثر برخورد با محرک دچار عدم تعادل شناختی می شود و بر اثر سازگاری، محرک را شناسایی کرده و مجدداً به تعادل می رسد. تعامل فرد و محیط دارای دو جنبه درونی (سازمان دهی) و بیرونی (سازگاری) است

سازمان جنبه درونی تعامل فرد و محیط است و به این مطلب اشاره دارد که اعمال ذهنی پراکنده و نامرتبط نیستند، بلکه باهم هماهنگی کامل دارند و یک نظم منطقی بر دستگاه شناختی حاکم است. برای مثال نوزاد در ابتدا دو ساخت رفتاری مجزا از هم دارد؛ یکی نگاه کردن است و دیگری چنگ زدن به اشیاء و گرفتن آن ها. نخست این دو ساخت را با هم به کار نمی برد اما بعد از مدتی این دو ساخت مجزا از هم سازمان می یابند و یک ساخت سطح بالاتر را درست می کنند که کودک را قادر می سازد تا هنگام مشاهده اشیاء به آن ها چنگ بزند (سیف، ۱۳۸۲).

سازگاری جنبه برونی تعامل فرد و محیط است. وقتی کودک می آموزد به طور موثر با محیط خود مقابله کند، گویند وی با محیط به سازگاری می پردازد (سیف، ۱۳۸۲). سازگاری به کمو دو مکانیسم جذب (درون سازی) و انطباق (برون سازی) انجام می شود.

درون سازی یا وارد کردن داده های برونی در روان بنه ها (منصور، ۱۳۸۱) مستلزم پاسخی است که از پیش کسب شده و وقتی صورت می گیرد که کودک چیزی را از محیط بگیرد و آن را جزئی از خود سازد. مثلاً کودکی که تا به حال هواپیما ندیده ممکن است با دیدن هواپیما آن را به یک ادراک آشنای قبلی درون سازی یا جذب کند؛ و آن را پرنده سفید بزرگ بنامد. درون سازی اولین فرایند برای ایجاد تعادل است که اگر موفقیت آمیز نباشد برون سازی وارد عمل می شود. اول هرعمل شناسایی درون سازی است. آخر هر عمل شناسایی نیز درون سازی است. (با برون سازی طرحواره جدید به دست می آید و سپس دوباره دست به درون سازی می زند).

درون سازی یعنی فرایند تغییر دادن ساخت شناختی برای همخوان کردن آن با ادراکات جدید (سیف، ۱۳۸۲). یا تغییر دادن روان بنه ها به منظور همسطح شدن با یک موقعیت جدید (منصور، ۱۳۸۱).

درون سازی در مقام فرضیه ای قرار می گیرد و مستلزم کلی گرایی، تعمیم و ذهن فلسفی تست ولی برون سازی در مقام قانون قرار می گیرد و مستلزم جزئی گرایی و ذهن عملی است. جذب و انطباق به ما می گوید که کودک چگونه یاد می گیرد.

هوش از نظر پیاژه فعالیتی زیستی است که ایجاد و گسترش ساخت های ذهنی و در نتیجه تعامل ثمر بخش فرد و محیط را امکان پذیر می کند و از طریق سازگاری و سازمان عمل می کند.روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول

پیاژه مخالف هوش برحسب تعداد سوال هایی که در آزمون به اصطلاح هوش درست جواب داده می شوند بود. از نظر پیاژه، یک عمل هوشمندانه عملی است که ارگانیسم را برای رسیدن به شرایط بهینه برای بقاء کمک می کند‌. به سخن دیگر، هوش به ارگانیسم فرصت می دهد که با محیط خود به طور موثر برخورد کند.

از آن جا که محیط و ارگانیسم دائماً در حال تغییرند، تعامل «هوشمندانه» بین این دو نیز باید مرتباً تغییر کند. یک عمل هوشمندانه همواره میل به آن دارد که در وضعیت موجود شرایط بهینه را برای بقای ارگانیسم فراهم آورد؛ بنابراین برای پیاژه، هوش یک صفت پویاست، زیرا آن چه به عنوان یک عمل هوشمندانه در دسترس قرار دارد همراه با رشد زیست شناختی ارگانیسم و همراه با کسب تجربه توسط او تغییر می کند. طبق نظر پیاژه، هوش جزو جدایی ناپذیر هر موجود زنده است، زیرا همه موجودات زنده شرایطی را که به بقای آن ها کمک می کنند می جویند.

اصطلاح هوش توسط پیاژه این گونه به کار می رود تا تمام توانایی های مربوط به سازگاری را توصیف کند؛ بنابراین، رفتار به چنگ گرفتن جغجعه توسط کودک به اندازه رفتار حل کردن یک مساله توسط کودکان سنین بالاتر هوشمندانه است. تفاوت آن دو در ساخت های شناختی کودکان است. طبق نظریه پیاژه، یک عمل هوشمندانه همواره بین ارگانیسم و محیطش در شرایط موجود تعادل ایجاد می نماید. کشش همیشگی برای این حالت موازنه، تعادل یابی نام دارد (هرگنهان).

الف) ویژگی های مراحل رشد در نظریه پیاژه

رشد از نظر کیفی پیوسته، از نظر کمّی ناپیوسته است
رشد به طور ناپیوسته و در ۴ مرحله اصلی صورت می گیرد و مراحل به لحاظ کیفی و کمی از هم متمایز هستند.
توالی و زنجیره مراحل ثابت است یعنی همه کودکان بهنجار به ترتیب یکسانی از مراحل می گذرند زیرا هر مرحله براساس تکمیل مراحل قبلی است و از مراحل قبلی نشات می گیرد (یاسایی، ۱۳۸۳).
همه کودکان مراحل را با یک سرعت طی نمی کنند. برخی ممکن است زودتر یا دیرتر مرحله ای را پشت سر بگذارند.
گذر از مراحل جهشی و ناگهانی نیست بلکه جریانی است آرام بنابراین کودکی که به تازگی وارد مرحله جدیدی شده ممکن است از لحاظ نحوه تفکر در بعضی زمینه ها شبیه کودکان مرحله جدید و در بعضی زمینه ها شبیه کودکان مرحله قبل باشند (سیف، ۱۳۸۲).
معیار تحولی تشخیص کم توانی ذهنی این است که یک نفر به کدام مرحله نرسیده است.
در مراحل رشد کندی، توقف و تاخیر وجود دارد ولی پسرفت و طفره (جهش) وجود ندارد.
رشد تحت تاثیر ۴ عامل: رشد، تجربه و دستکاری فیزیکی و ذهنی در محیط، تجربه و تعامل اجتماعی، تعادل جویی و خود نظم جویی

 ب) مراحل رشد

در این دوره فعالیت های کودک به اعمال حسی و حرکتی محدود می شوند و رفتار کلامی دیده نمی شود. کودک در روزهای نخست بازتاب های مکیدن، چنگ زدن و لمس کردن را به منظور رویارویی با دنیای بلاواسطه خود از طریق جذب و انطباق، سازمان می دهد.

در این دوره بین حس کردن جهان و عمل کردن روی جهان واسطه ای وجود ندارد. به تعبیر فلاول flavell (۱۹۷۷) شناخت کودک در این دوره ناهشیار و غیرنمادی است که می توان آن را هوش عملی نام نهاد و می توان آن را به برخی رفتارهای غیرنمادی و خالی از تفکر بزرگسالان مانند مسواک زدن، رانندگی کردن تشبیه کرد.

در این دوره دستکاری های محیط اهمیت زیادی دارد. این دوره، دوره فکر کردن به کمک اشیاء است. مهمترین ویژگی این دوره دست یابی به پایداری شیء است. علامت پایان این مرحله نیز زبان کلامی است. این دوره دارای ۶ زیرمرحله است.

اکثر اعمال نوزاد به صورت اعمال جذب و عمدتاً در عمل خلاصه می شود؛ اما می توان آغاز تطابق را هم در همین مرحله دانست مثلاً کودک شیرخوار باید بیاموزد حرکات سر و لب های خود را طوری با هم تطبیق دهد که بتواند پستان و پرستار را بیابد.

چنین تطبیق هایی همچنین آغاز سازمان بندی را هم نشان می دهند. کودکان شیرخوار حرکات خود را چنان سازمان می دهند که پیوسته بر ظرافت، سرعت و کارایی پرستاری از آنان افزوده شود تا پایان این مرحله همچنین کودک می تواند اعمال نگاه کردن به اشیاء، دست دراز کردن به سوی آن ها و گرفتن آن ها را به طور مجزا از هم انجام دهد.

منظور از دورانی یا دوری آن است که کودک پس از انجام یک عمل به صورت تصادفی، به تکرار آن می پردازد (بین کودک و محیط دور می زند) مثلاً باز و بسته کردن یا مکیدن انگشتان؛ بنابراین، اولین واکنش های دوری مستلزم تعامل بخشی از بدن (انگشت) با بخش دیگرآن (دهان) است (سیف، ۱۳۸۲)؛ به عبارت دیگر متضمن سازمان بندی دو شمای بدنی و یا حرکتی می باشد که قبلاً جدا از هم انجام می گرفته (هماهنگ کردن حرکت دست به طرف دهان یا عمل مکیدن). آن چه اهمیت دارد پافشاری بر روی میزان کار انجام شده است.

کودک شیرخوار تنها پس از اشتباه های مکرر موفق می شود حرکات جداگانه را هماهنگ کند (کرین، ۲۰۰۰). منظور از نخستین یا اولین در این مرحله این است که در ارتباط با تقویت های نخستین است (خوردن، دفع،…) و بر بدن کودک متمرکز است. علت چرخشی (دورانی) بودن این است که وقتی کودک سعی می کند آن رویداد را بارها تکرار کند، پاسخ حسی حرکتی که ابتدا تصادفی روی داده در یک طرحواره جدید نیرومند می شود (لفرانسوا، ۱۹۷۹. به نقل از سیف، ۱۳۸۲).

از ویژگی های این مرحله هماهنگ شدن اعمالی است که در مرحله قبل مجزا انجام می شد مانند نگاه کردن به شیء و گرفتن شیء ویژگی دیگر، ظهور رفتار تقلیدی در کودک است، یعنی او به تکرار رفتار خود می پردازد (تقلید به معنی تکرار رفتار دیگران وجود ندارد). ضمناً رفتار انتظاری مقدماتی در کودک ظاهر می شود. کودک در مرحله قبل زمانی به مکیدن می پرداخت که دهان او با پستان مادر تماس گرفت؛ اما در این مرحله وقتی در وضعیت شیرخوردن در آغوش مادر قرار می گیرد، شروع به مکیدن می کند (سیف، ۱۳۸۲). در این زیرمرحله است که رفتار خود را متناسب با محیط تغییر می دهد.

مرحله حس آمیزی یا هماهنگی حواس است (فضاهای حسی متجانس می شوند). واکنش های حلقوی ثانویه وقتی روی می دهد که کودک واقعه جالبی را خارج از بدن خود کشف و دوباره ایجاد می کند مثلاً تکان دادن عروسک بالای سر خود. پیاژه گاهی به این واکنش ها به عنوان واکنش هایی که «باعث ادامه یافتن و طول کشیدن مناظر جالب می شوند»(making interesting sights last) نام می برد (کرین، ۲۰۰۰)؛ بنابراین تفاوت این واکنش های با واکنش های دوری نخستین در آن است که این ها عادت های حرکتی را تغییر می دهند و نه بازتاب ها را و ضمناً علاوه بر بدن کودک محیط را هم شامل می شوند.

در این مرحله تا حدودی به ثبات اولیه شیء می رسد. مثلاً کودک قادر است با دیدن بخش معلومی از یک شیء پنهان شده آن را تشخیص دهد اما اگر تمام شیء را از دید او پنهان کنیم به دنبال آن نخواهد گشت (سیف، ۱۳۸۲). در این مرحله کنترل بیشتر بر رفتار امکان تقلید موثر را فراهم می کند هرچند انعطاف و سرعت لازم را در آن ندارند.

در این مرحله تمایز بین هدف و وسیله صورت می گیرد. کودک می تواند از یک وسیله برای چند هدف یا از چند وسیله برای یک هدف استفاده کند. (به واسطه وسیله ای به هدف برسد). کودک می تواند مجزا بودن نخ را از عروسکی که بالای سر او آویزان است تشخیص دهد و با حرکت دادن نخ (وسیله) عروسک را به حرکت درآورد (هدف) (منصور، ۱۳۸۱).

ضمناً در کودک رفتار انتظاری به خوبی پدیدار می گردد؛ مثلاً با باز شدن در کودک به انتظار ورود کسی می ماند. در این مرحله در پایداری شیء (conservation of object) پیشرفت عامل می شود؛ و کودک شیء را که به طور کامل از دید او پنهان شده جستجو می کند؛ اما هنوز قادر به دنبال کردن یک سری جابجایی (یعنی حرکاتی که از یک محل اختفا تا محل دیگر اختفا انجام می شود) نیست. مثلاً اگر شیء را ابتدا در نقطه A و سپس در نقطه B مخفی کنیم کودک بار دوم هم در نقطه A به دنبال شیء می رود (کرین، ۲۰۰۰).

در مرحله ۳ کودک یک کار واحد انجام می دهد تا به یک نتیجه واحد برسد. در مرحله ۴ کودک ۲ کار جداگانه انجام می دهد تا به نتیجه واحدی برسد اما در مرحله ۵ به وسیله انجام کارهای مختلف نتایج مختلف را به دست می آورد.

در این مرحله کودک از راه کشف رویدادها به هدف می رسد، یعنی درباره رابطه عمل و هدف آزمایش می کند. کودک به کمک یک وسیله مثل مداد، خط کش یا یک تکه چوب به هدف خود مثلاً بازیچه مورد علاقه خود دست می یابد. اگر کودک را کنار سفره قرار دهیم می تواند با کشیدن سفره به وسایل روی سفره دسترسی پیدا کند (منصور، ۱۳۸۱) یعنی کودک یک طرحواره را ب صورت وسیله ای به کار می برد تا امکان بکارگیری طرحواره دیگری را به عنوان هدف میسر کند (سیف، ۱۳۸۳).

در این مرحله کودک می تواند رفتارها را با تغییر دادن آن ها تکرار کند. در خصوص پایداری شیء کودک قادر به درک جا به جایی یک شیء پنهان شده (A از B) را دارد اما به شرطی که شاهد جا به جایی آن باشد. (برخلاف مرحله قبل که حتی اگر شاهد جا به جایی باشد بازهم در محل A به دنبال شیء می رود).

کودک می تواند جنبه هایی ازمحیط را به صورت تصورات ذهنی بازنمایی کند. مثلاً به دنبال اشیاء بگردد پنهان شدن آن ها را هم ندیده؛ بنابراین حل مسائل از راه کوشش و خطا خارج شده، بیشتر جنبه ذهنی پیدا می کند. در این مرحله اعمال درونی می شوند و مرحله نخستین تفکر کودک از این جا آغاز می شود (سیف، ۱۳۸۲).

در این مرحله کودک قادر است تقلید تعویقی Deferred imitation را، یعنی تقلید نمونه های غایب را انجام دهد. (تجلی رفتار کوشش و خطا، ناگهان به راه حل دست می یابند. اعمال را در ذهن خود انجان می دهند).

توانایی های عمده این مرحله عبارت است از:

جا به جایی نادیدنی

تقلید معوق

بازی وانمودسازی

علت نامگذاری این دوره به پیش عملیاتی آن است که کودکان در این مرحله هنوز قادر به تفکر عملیاتی با منطقی نیستند (عملیات به معنی عمل ذهنی).

در این مرحله قادر به عملیات (اعمال ذهنی که از قواعد منطقی پیروی می کند) نیستند و تفکر آن ها انعطاف ناپذیر و تک جنبه ای است و تحت تاثیر چیزی که در لحظه نمایان می شود.

عواملی که به کودک در عملیاتی شدن کمک می کند ( نشانه های مرحله پیش عملیاتی )

عواملی که مانع عملیاتی شدن کودک می شوند (محدودیت های مرحله پیش عملیاتی)

تک جنبه نگری یا تمرکز centeriation : ناتوانی ذهن در توجه به جنبه های مختلف یک موقعیت در آنِ واحد
خود میان بینی (egocenterism) : ناتوانی در توجه به نظر دیگران ( علت جاندارپنداری هم خودمیان بینی است) آزمایش ۳ کوه برای بررسی خودمیان بینی کودکان طراحی شده است. در نظریه پیاژه اگوسنتریسم در هر مرحله شروع و در انتهای مرحله تغییر می کند ولی هیچ گاه از بین نمی رود.
فقدان نگهداری conservation : ناتواتی در ثبات خارجی علی رغم تغییرات ظاهری. یا ناتواتی در استخراج جنبه های تغییرناپذیر یک شئ از لابه لای تغییر شکل های آن
فقدان بازگشت پذیری reversibility ناتواتی در انجام دادن یک عمل در جهت معکوس
فقدات طبقه بندی سلسله مراتب (سازماندهی اشیاء در طبقات و زیر طبقات) یا گنجاندن در طبقه (وندر زندن، ۱۳۷۶)

انواع خودمیان بینی در مرحله پیش عملیاتی

در مرحله پیش عملیاتی مفاهیم کودکان هنوز به معنی واقعی کلمه «مفهوم» نیستند، یعنی از جامعیت واقعی برخوردار نمی باشد‌. ( پیش مفهومی ). علت این امر آن است که کودک هنوز به مفهوم طبقات کلی دست نیافته است. کودک نمی تواند تشخیص دهد که اشیائی که از یک جنبه به هم شبیه هستند ممکن است از جنبه های دیگری با هم متفاوت باشند.

منطق کودک بیشتر جنبه تمثیلی دارد؛ یعنی استدلال او از یک امر جزئی به یک امر جزئی دیگر مبتنی است. مثلاً خواهد گفت که چون مامان موهایش را شانه می زند می خواهد از خانه بیرون برود، زیرا دیروز وقتی که خواست از خانه بیرون برود موهایش را شانه زد (سیف، ۱۳۸۲). به طور کلی کودک قادر به طبقه بندی برحسب قوانین منطقی نیست.

توانایی های فکری کودک در این دوره:

هوش انضمامی مهمترین محدودیت این مرحله است، یعنی کودک توان عملیاتی دارد ولی در حصور اشیاء (شکل و محتوا از هم جدا نیستند)؛ یعنی تفکر منطقی و منظم فقط با امکانات عینی صورت می گیرد.

این اصل که بعضی از خصایص یک شئ علی رغم تغییرات ظاهرش، ثابت باقی می مانند.

جدول مهارت های مربوط به ادراک نگهداری (وندز زندن، ترجمه گنجی، ۱۳۷۶).

ویدئوی آزمایش مفهوم نگهداری

 

یعنی مرتب کردن اشیاء بر طبق خصوصیات کمی مانند وزن یا اندازه (یاسایی، ۱۳۸۳). مقدمه های این فرآیند از حد حسی – حرکتی طرح ریزی می شوند. کودکی که در حد ۵/۱ الی ۲ سالگی است وقتی به ساختن برج هایی به کمک مکعب های چوبی دست می زند، تفاوت ابعاد آن ها را تمیز می دهد و دو برج کوتاه و بلند را از هم متمایز می سازد، به یک نوع عمل ردیف کردن در حد ابتدایی پرداخته است؛ اما تنها در این مرحله است که با روش نطام دار و بر اساس مقایسه در ساختن ردیف توفیق حاصل می کند (منصور، ۱۳۸۱).

کودک می تواند چنین استدلال کند که اگر الف بزرگ تر است و ب بزرگ تر از پ است پس الف بزرگ تر از پ است. شناسایی خواص اعداد نیز مستلزم این توانایی است (سیف، ۱۳۸۲). کودک در این مرحله استنباط فراروند هم دارد یعنی ردیف کردن به صورت ذهنی انجام می دهد.

یعنی دسته کردن گروهی از اشیاء برحسب شباهت ها و تفاوت های بین آن ها که نیاز به توانایی درک روابط میان آن اشیاء را دارد. فرآیند طبقه بندی کردن اشیاء مستلزم قرار دادن خرده طبقه های مربوط در طبقه بندی کلی تر است به نحوی که طبقه کلی دارای هویت همه خرده طبقه ها باشد (سیف، ۱۳۸۲). در آزمایش پیاژه با ۲۰ مهره چوبی (۱۸ تا قهوه ای و ۲ تا سفید) کودکان مرحله قبل اظهار می کردند که تعداد مهره های قهوه ای از مهره های چوبی بیشتر است زیرا تحت تاثیر کثرت آن ها قرار گرفته بودند (کرین، ۲۰۰۰).

کودکان در مرحله اعمال ملموس می تواند فقط تا زمانی به طور منطقی و سازمان دار بیاندیشد که این امر به اشیاء ملموسی مربوط شود که بتوان با آن اشیاء فعالیت واقعی انجام داد. برعکس، در مرحله اعمال صوری اندیشه کودک به قلمرو موضوعات کاملاً انتزاعی پرواز می کند.

ظرفیت کودک برای اندیشه و استدلال را می توان در پاسخ به پرسش هایی از جمله سوالات زیر مشاهده کرد؛ اگر قد احمد کوتاه تر از حسین و قد احمد از قد جواد بلندتر باشد، بلندترین آنان کدام است؟ کودکان در مرحله اعمال ملموس تنها هنگامی می توانند این مسئله را حل کنند که عملاً این سه تن را در یک صف قرار دهند و قد آنان را با یکدیگر بسنجند. در غیر این صورت کودکان تنها حدس می زنند. در حالی که در سطح اعمال صوری نوجوانان می توانند افکار خود را نزد خویش و در ذهن خود مرتب کنند.

در سطح اعمال صوری نوجوانان به صورتی سازمان دار و با درنظر گرفتن همه امکانات فعالیت می کنند. نوجوانان درباره امکانات گوناگونی که در یک موقعیت نهفته است می اندیشند و سپس هرکدام از آن امکانات را به طور منظم می آزمایند. بر خلاف کودکی که در مرحله اعمال ملموس است و به طور اساسی «این جا و در زمان حال» زندگی می کند، نوجوانان اندیشیدن درباره مسائل دور از دسترس را می آغازند- یعنی راجع به آینده خود و جامعه ای که می خواهند به آنان داخل شوند.

در این فرآیند، نیروهای شناختی نوین نوجوانان ممکن است آنان را به آرمان گرایی Idealism مفرط و آزادی، عدالت و عشق را دریابند و جوامع فرضی را پیش خود مجسم کنند که خیلی با جوامع کنونی متفاوت باشد. بدین سان نوجوان به صورت یک رویابین در می آید که نظریه هایی برای برپایی یک دنیای بهتر می سازد (کودکان غالباً در این مرحله ناسازگار و آرمان گرایند).

هنگامی که نوجوانان نیرویی نامحدود به افکار خود نسبت می دهند ما شاهد خودمداری آنان هستیم. آنان رویای یک آینده با شکوه و یا دگرگونی جهان از راه اندیشه ها را در سر می پرورانند، بی آن که در صدد آزمودن اندیشه های خود در دنیای واقعیات برآیند. پیاژه معتقد است که سرانجام، برای آخرین بار نوجوانان زمانی دست از مرکزیت برمی دارند که عملاً نقش افراد بزرگسال را عهده دار شوند؛ در آن هنگام است که آنان به حدود اندیشه ها و مقاومت دیگران در برابر افکار خود پی می برند (کرین، ۲۰۰۰).

منطق کل و جزء و منطق قضایا و تفکر گزاره ای دارد: ارزیابی منطق گزاره ها (اظهارات کلامی) بدون ارجاع به دنیای عینی و عملی (مثلاً تفاوت سبز است یا سبز نیست). از نظر پیاژه زبان نقشی مهم در رشد شناختی ندارد اما اهمیت آن در نوجوانی قبول داشت.
عملیات عقلی به صورت عملیات قضیه ای در می آید و کودک با جانشین ساختن تعبیر لفظی اشیاء به جای اشیاء، منطق قضایا را به کار می برد. کودک هم چنین می تواند در حد ممکنات فکر کند، به جای آن‌ که در حد واقعیات فکر کند (تخیل کند).

جداشدن شکل از محتوا: کودک می تواند مهره های رنگی را دو به دو، سه به سه و الی آخر با هم ترکیب کند، (مثال بطری های محلول بی رنگ هم در این مورد است)

انجام عملیات تجربی – ترکیبی: طبیعت فکر صوری ترکیبی است، بدین معنا که بین دو یا چند طبقه یا دسته از اشیاء و یا موجودات، تمام ترکیب ها و رابطه های ممکن را برقرار می کند.

فکر منطقی فرضیه سازی یا تفکر مبتنی بر روش فرضیه ای – قیاسی hypothetico- deductive

استدلال از گستره عینی و محدود فراتر می رود و ضرورتی ندارد که بر پایه اشیاء واقعی استدلال صورت گیرد. هر مفهومی در شکل مفروض را می تواند شامل شود (منصور، ۱۳۸۱). در این نوع استدلال نوجوان با فرضیه یا پیش بینی شروع می کند و بعداً استنباط های منطقی و آزمون پذیر را استنتاج می کند. این نوع حل مساله با احتمال شروع می شود (حل مساله کودکان مرحله قبل با واقعیت شروع می شد).

آموزگار نباید بکوشد تا دانش به کودک تحمیل شود بلکه باید موضوعاتی بیابد که کودک را برانگیزد و علاقه او را جلب کند و سپس بگذارد خود کودک به تنهایی مسائل را حل نماید. پیاژه هم مانند روسو و مونته سوری بر اهمیت این موضوع پافشاری می کند که تعلیم و آموزش باید متناسب با سطح ویژه کودک باشد.

برای نمونه فرض می کنیم پسر بچه ای در حال ورود به مرحله اعمال ملموس و غیرانتزاعی است. گرچه او تفکر منطقی را آغاز کرده است اما او هنوز به طور نسبی به اشیاء و فعالیت های ملموس وابسته است. بدین ترتیب درس ها باید برای او فرصتی فراهم کند که با اشیاء واقعی به طور فعال کنار بیاید. برای نمونه اگر بخواهیم راجع به کسرها به او آموزش بدهیم نباید برای او دیاگرام بکشیم یا برای او سخنرانی کنیم و یا او را گرفتار بحث های شفاهی نماییم. ما باید به او اجازه بدهیم اشیاء واقعی و ملموس را به اجزاء تقسیم کند.

وقتی که ما تصور می کنیم کودک در سطح شفاهی خواهد آموخت آن گاه دچار خودمداری شده ایم، یعنی می انگاریم که کودک درست مانند ما می آموزد (هرگنهان). آموزش بهینه باید شامل تجارب نسبتاً چالش انگیز باشد تا فرآیندهای جذب و تطابق اسباب رشد ذهنی را فراهم کنند.

برای این منظور معلم باید سطح کارکرد شناختی دانش آموزان را بداند (انفرادی کردن آموزش) چرا که جذب در کودکان متفاوت است. رفتارگرایان نیز در مورد انفرادی بودن آموزش با این شناخت که تقویت باید به رفتار مناسب وابسته باشد و توزیع درست تقویت کننده ها مستلزم رابطه یک به یک دانش آموز و معلم یا دانش آموز و مواد برنامه آموزشی است به نتیجه گیری بالا رسیده اند (هرگنهان).

باید روشن شده باشد که اگر چیزی نتواند دست کم تا اندازه ای به ساخت شناختی ارگانیسم جدب شود، نمی تواند به صورت یک محرک زیست شناختی عمل کند. به همین معنی است که ساخت های شناختی محیط فیزیکی را می سازند. با گسترش ساخت های شناختی، محیط فیزیکی نیز گسترش می یابد.

به همین منوال، اگر چیزی آن قدر به دور از ساخت شناختی ارگانیسم باشد که نتواند بر آن انطباق یابد یادگیری صورت نخواهد گرفت. برای این که یادگیری بهتر صورت پذیرد، اطلاعاتی باید ارائه شوند که قابلیت جذب در ساخت شناختی موجود را داشته باشند، اما در عین حال باید آن قدر با ساخت شناختی متفاوت باشند که تغییر در ساخت شناختی صروری باشد. اگر اطلاعات قابل جذب نباشند، قابل فهم هم نخواهند بود؛ اما اگر به طور کامل درک بشوند، هیچ نوع یادگیری ضرورت نخواهد داشت.

در واقع، طبق نظریه پیاژه جذب و فهم تقریباً هم معنا هستند. منظور دلارد و میلر از اصطلاح معمای یادگیری learning dilemma همین است؛ طبق این مفهوم همه یادگیری ها به شکست وابسته اند. طبق نظریه پیاژه، شکست دانش قبلی در جذب یک تجربه سبب انطباق یا یادگیری تازه می شود. تجارب باید تا حدی چالش انگیز باشند تا رشد شناختی را تحریک نمایند. بازهم اگر تنها جذب اتفاق بیافتد، چنین رشدی میسر نخواهد شد (هرگنهان).

کاملاً آشکار است که نظریه پیاژه به نظریه های S – R تعلق ندارد. چنان که دیدیم، نظریه پردازان محرک – پاسخ می کوشند تا رابطه بین رویداد های محیطی S و پاسخ های ارگانیسم به این رویداد R را تعیین کند. اکثر نظریه پردازان محرک – پاسخ ارگانیسم را منفعل می دانند که توانایی های پاسخ دادن را از راه تجمع عادت ها می آموزند.

طبق این دیدگاه عادت های پیچیده ترکیب هایی از عادت های ساده تر هستند. برخی روابط S – R یا از طریق تقویت یا از راه مجاورت ایجاد می شوند. براساس این دیدگاه، دانش معرف «نسخه ای» از شرایطی است که در جهان فیزیکی وجود دارد. به سخن دیگر، از راه یادگیری، برخی روابطی که در جهان فیزیکی وجود دارند در مغز ارگانیسم بازنمایی می شوند. پیاژه این موضع دانش شناختی را نظریه نسخه برداری دانش نامیده است.

نظریه پیاژه با تصور محرک – پاسخ از دانش کاملاً مغایر است. پیاژه دانش را با ساخت های شناختی که توان برخورد با محیط را به راه های معین فراهم می آورند معادل می داند. ساخت های شناختی چهارچوبی برای تجربه فراهم می آورند؛ یعنی آن ها تعیین می کنند که به چه چیزهایی باید پاسخ داده شود و چگونه پاسخ داده شود. به این معنی، ساخت های شناختی بر محیط فیزیکی انعکاس می یابند و بنابراین آن را خلق می کنند. به این طریق، محیط به وسیله ساخت شناختی ساخته می شوند؛ اما این هم درست است که گفته شود محیط سهم مهمی در خلق ساخت های شناختی ایفا می کند. چنان چه، دیدیم تعامل بین محیط و ساخت های شناختی از راه فرآیندهای جذب و انطباق در نظریه پیاژه نقش اساسی ایفا می کند.

بین نظریه پیاژه و نظریه گشتالت هم نقاط اشتراک وجود دارد و هم نقاط افتراق. هر دو نظریه در این نکته اشتراک دارند که تجارب سازمان می یابند. هر دو معتقدند که یک نیاز ذاتی برای تعادل روانی وجود دارد و عدم تعادل خاصیت انگیزشی دارد. هر دو معتقدند که تجارب قبلی بر تجارب بعدی تاثیر می گذارند.

نظریه پردازان گشتالتی براین باورند که هرچه ردهای حافظه کامل تر می شوند، بر تجربه هشیار تاثیر بیشتری دارند؛ بنابراین، وقتی که رد حافظه گردی نیرومند شده باشد، یک دایره ناکامل به صورت یک دایره کامل تجربه خواهد شد. لذا رد حافظه تجربه ای را «ساخته است» که با جهان فیزیکی انطباق کامل ندارد. به یک معنی، می توان گفت که تجارب به درون رد یادهای موجود جذب می شوند، درست همان طور که جذب ساخت های شناختی می شوند. درست همان گونه که ساخت های شناختی توسط تجارب متراکم به آهستگی تغییر می یابند، برای ردهای حافظه هم همین اتفاق می افتد.

منبع اصلی عدم توافق بین نظریه پردازان گشتالتی و پیاژه ماهیت تحولی توانایی سازمان دهی فرد است. نظریه پردازان گشتالتی معتقدند که انسان ها با مغزی که تجارب را طبق قانون پراگنانز سازمان می دهد متولد می شوند.

در مقابل، پیاژه بر این باور است که توانایی های سازمان دهی مغز با تحول یافتن ساخت های شناختی تحول می یابند. از نظر پیاژه، تجربه همواره برحسب ساخت های شناختی سازمان می یابد، اما ساخت های شناختی همیشه در نتیجه بلوغ زیستی و تجربه حسی تغییر می کنند؛ بنابراین، پیاژه اصطلاح تعادل پیش رونده progressive equilibrium را به کار می برد تا این واقعیت را وصف کند که تعادل یا سازمان تحت شرایط موجود جنبه بهینه دارد و این شرایط دائماً در حال تغییرند.

تفاوت بین نظریه های پیاژه و گشتالت در رابطه با توانایی های سازمان دهی به تفاوت در روش های آموزشی و پرورش می انجامد. از سوی دیگر، معلمانی که در آموزش خود از اصول گشتالتی استفاده می کنند در تمام سطوح تحصیلی بر «گشتالت» تاکید ورزند؛ یعنی تصویر کلی را مهم تر از هرچیز می دانند.

این گونه معلمان روش بحث گروهی یا حتی روش سخنرانی را ترجیح می دهند. از سوی دیگر، معلمان پیرو نظریه پیاژه بیشتر علاقه مند به ویژگی های فردی دانش آموزان هستند. این معلمان ابتدا می کوشند تا تعیین کنند که هر یک از دانش آموزان در چه مرحله ای از رشد قرار دارد و بعد تصمیم می گیرند که چه اطلاعاتی را در اختیار او قرار دهند. به این معنی که گفته می شود دانش به تجربه وابسته است.

نظریه پیاژه یک نظریه تجربی است، اما نه به آن صورت که نظریه های محرک – پاسخ تجربی هستند. می توان نظریه پیاژه را از دانش با نظریه کانت شبیه دانست؛ اما اگرچه مقوله های ذهنی از نظر کانت جنبه نظری دارند؛ از نظر پیاژه حاصل بلوغ و تحربه هستند. به هرحال، نظریه پیاژه کاملاً تجربی نیست. مفهوم تعادل یابی یک جنبه ذاتی نظریه اوست. این کشش ذاتی به سوی توازن بین محیط درونی و محیط بیرونی است که اساس رشد ذهنی را فراهم می آورد؛ بنابراین، در نظریه پیاژه یک آمیزه خلاق از دیدگاه های مختلف را می بینیم، از این لحاظ نظریه او شبیه به نظریه تولمن است (هرگنهان).

بسیاری از روانشناسان معاصر به مشکلاتی در روش پژوهش پیاژه اشاره می کنند. روش بالینی او اطلاعاتی را به دست می دهد که با معیارهای پژوهش دقیقاً قابل کنترل آزمایشگاهی سازگاری ندارند. انتقاد دیگری که از مشاهدات پیاژه به عمل آمده این است که نتایج آن‌ها چندان قابل تعمیم نیستند، زیرا وی کودکان یا بزرگسالان فرهنگ های دیگری را که با فرهنگ او متفاوت باشند مورد مشاهده قرار نداده است.

اگرچه تصور پیاژه از رشد (تحول) از طریق مراحلی که با افزایش سن پیچیده می شوند در کل درست به نظر می رسد، شواهدی موجودند که حاکی از این که توانایی های ذهنی کودکان آن گونه که پیاژه تصور می کرد محدود نیستند. چه بسا ممکن است کودکان خردسال از اصل نگهداری شئ یا بقای شئ یک درک اساسی داشته باشند (بایلار جئون، ۱۹۸۷، ۱۹۹۲، باورز، ۱۹۸۹) و کودکان پیش دبستانی نیز بتوانند مهارت هایی را در رابطه با نگهداری اعداد بروز دهند که در نظریه پیاژه به کودکان با سن بیشتر نسبت داده می شود.

شاید نگران کننده تر آن است که بزرگسالان ممکن حتی زمانی که با نوع تجاربی رو به رو شوند که به اعتقاد پیاژه به آن گونه عملیات می انجامد عملیات صوری را کسب کنند.

برای مثال پیاژه و اینهلدر (۱۹۵۶) یک آزمایش مربوط به مایع ترتیب دادند که اکنون کاملاً مشهور است. در این آزمایش، از آزمودنی ها خواسته می شود تا وضعیت مایع را در یک ظرف کج مشخص کنند. معلوم گشت کودکان نمی توانند تصور کنند که به رغم کج شدن ظرف، سطح مایع به صورت افقی باقی خواهد ماند. برخلاف انتظار پیاژه، تقریباً ۴۰ درصد بزرگسالان نیز از عهده انجام این کار برنمی آیند (کالیچ من، ۱۹۸۸).

حتی بدتر از این، ۲۰ درصد خدمتکاران مهمان خانه هایی که کار عمده شان حمل ظروف نوشیدنی های مختلف است و ۲۰ درصد کسانی که در همین گونه مکان ها، به ریختن و آماده کردن نوشیدنی در ظرف های مختلف اشتغال دارند – کسانی که همه شان تجارب فراوانی با ظروف پر از مایع کج شده دارند – در آزمون مربوط به پیاژه از دانشجویان دانشگاه و صاحب مشاغل دیگر خیلی ضعیف تر عمل کردند (هنچ و پروفیت، ۱۹۹۵؛ به نقل از هرگنهان).

انتقاد دیگری که به پیاژه می شود مربوط به مفهوم مراحل است. به نظر می رسد مفهوم مرحله ای بودن پیاژه با مشکل مواجهه شود و توانایی هایی که مطرح می کند در مراحل قبل هم وجود داند اما در حدی ساده تر. برخی تحقیقات جدید نشان می دهند کودکان زودتر از آن چه پیاژه مطرح کرده توانایی هایی را به دست می آورند، برای مثال تقلید معوق، حل مسئله (۷ تا ۸ ماهگی: زنجیره اعمال عمدی – ۱۰ تا ۱۲ ماهگی: حل مساله از راه قیاس)، بازنمایی ذهنی، زودتر شکل می گیرد (مثلاً با تحقیقات خوگیری).

برخلاف پیاژه که تصور می کرد بچه ها تمام بازنمایی های ذهنی را از فعالیت حسی – حرکتی تشکیل می دهند اکنون اغلب پژوهشگران معتقدند کودک از امکانات شناختی فطری برای معنی دادن به تجارب خود برخوردار است (دیدگاه دانش محوری) و یافته های نقض انتظار (رویداد مورد انتظار و غیر منتظره) این پژوهشگران را متقاعد کرده که بچه با یک رشته سیستم های دانش فطری یا زمینه های تفکر محوری به دنیا می آید برای مثال نوباوه ۵ ماهه کمیت را تا ۳ عدد تشخیص می دهد و از این دانش برای انجام عملیات حساب ساده استفاده می کند (کم و زیاد کردن اسباب بازی عروسکی) و بالاخره این که جنبه های مختلف شناخت به دلیل چالش های تکالیف مختلف و تجربه متفاوت نوباوگان با این تکلیف، به جای این که با هم پرورش یابند به طور منظم تغییر می کنند (شالوده دیدگاه پردازش اطلاعات).

[۱] – organization

[۲] – adaptation

[۳] – assimilation

[۴] – accommodation

منابع نظریه پیاژه :

نظریه های رشد/ ویلیام سی کرین

نظریه های یادگیری /هرگنهان

رشد ژنتیک /منصور

رشد و شخصیت کودک/ ترجمه مهشید یاسایی


خرداد ۲۷, ۱۳۹۶


مرداد ۱۲, ۱۳۹۶


مرداد ۱۳, ۱۳۹۶

سلام.بسیارجالب ومفیدمیباشد.تشکروسپاس.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

نام *

ایمیل *

وب‌ سایت

مطالب روانشناسی روان راهنما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

روان شناسی © 2020. حق کپی رایت محفوظ است



Downloads-icon

روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول
روانشناس سوئیسی که اعتقاد داشت در جدول
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *