نظریه های روانشناسی راجرز

 
helpkade
نظریه های روانشناسی راجرز
نظریه های روانشناسی راجرز

24 آبان 1393, 14:3

كلمات كليدي : خودپنداره، توجه مثبت، خودشكوفايي، خود آرماني، روانشناسي شخصيت

نویسنده : زهرا غلامي

کارل راجرز، نظریه خود را از کار با مراجعان درمانگاهش تدوین کرد. در واقع راجرز از روان‌درمانی به نظریه شخصیت دست یافت. رویکرد پدیدارشناختی راجرز بر خلاف روان‌کاوی بر ادراک، احساس، خودشکوفایی، مفهوم خویشتن و تغییرات مداوم شخصیت تکیه دارد.[1]

نظریه های روانشناسی راجرز

مفهوم خویشتن، مهم‌ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آن‌ها معنی می‌دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می‌آورد. قسمتی از این میدان که از بقیه تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژه‌هایی چون من، مرا و خودم تعریف می‌شود.این بخش همان خود یا خودپنداره است.خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می‌گذارد.

مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی(Idealself) است. خودآرمانی، خودپنداره‌ای است که انسان آرزو می‌کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است.[2]

به نظر راجرز، فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره‌اش مقایسه می‌کند. در واقع افراد تمایل دارند به گونه‌ای رفتار کنند که با خودپنداره آن‌ها همخوانی داشته باشد. هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه می‌کند. برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی می‌شوید.تجربه‌ها احساس‌های ناهمخوان تهدید کننده‌اند و باعث تنش و اضطراب فرد می‌شوند.[3]

در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می‌دهد.راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر می‌کند که یکی از آن‌ها، تحریف کردن((distortion به معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری، انکار آن تجربه است.

در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه می‌دهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپنداره‌ای که دارد، به خود می‌گوید: «شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.»

شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه‌داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی می‌کند. یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین می‌برد.به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده می‌سازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین می‌کند.[4]

هر چه تجاربی که فرد به دلیل ناهمخوانی با خودپنداره‌اش انکار می‌کند بیشتر باشد، فاصله و شکاف بین خود و واقعیت افزون‌تر و احتمال ناسازگاری فرد بیشتر می‌شود. همچنین ممکن است به اضطراب شدید و سایر آشفتگی‌های هیجانی بیانجامد.

نوع دیگری از ناهمخوانی، ناهمخوانی میان خود واقعی و خود آرمانی است. تفاوت زیاد میان این دو نوع خود، منجر به ناشادی و نارضایتی فرد، همچنین اعتماد به نفس پایین و بی‌ارزش شمردن خویش می‌شود.[5]

همراه با شکل‌گیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد می‌کند که پایدار است و در همه انسان‌ها یافت می‌شود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.[6]

راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می‌گذارد، مورد تاکید قرار می‌دهد. اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می‌شود.

هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند(توجه مثبت مشروط)، سعی می‌کند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی‌دارند، بپرهیزد. در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی می‌کند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه می‌کرده، خود را تنبیه می‌کند. در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوه‌ای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد.بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل می‌کند. حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته می‌شود.

به همین دلیل، راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز می‌کند.در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمی‌دهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبه‌های خود را سرکوب کند.به عقیده راجرز، تنها از این راه است که می‌توان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.[7]

از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت می‌بینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه می‌کنند. به طور مثال؛ اگر مادری نیاز کودکش را به توجه مثبت ارضا کند، لزوما نیاز خود او هم به توجه مثبت ارضا می‌شود.

راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که وی از دیگران دریافت می‌کند، به وجود می‌آید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرش‌های دیگران را درونی می‌کند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه می‌گیرد. راجرز این وضعیت را احترام به “خود مثبت” نامید.

به طور مثال؛ کودکانی که هنگام شاد بودن از مادران خود به صورت عشق و علاقه پاداش دریافت می‌کنند، هر گاه شاد باشند، احترام به خود مثبت را تجربه می‌کنند و بدین ترتیب به خود پاداش می‌دهند.[8]

راجرز معتقد بود که، انسان‌ها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا می‌آیند. این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسان‌ها محسوب می‌شود، تمایل به شکوفا شدن است.یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه توانایی‌ها و توان‌های بالقوه، از توانایی‌های زیست‌شناختی گرفته تا پیچیده‌ترین جنبه‌های روان‌شناختی هستی.[9]

به عقیده راجرز، تمایل به خودشکوفایی عمدتا معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل می‌کند و مسئول پختگی، یعنی رشد اندام‌ها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است.

تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است. مثلا وقتی که کودک نخستین گام‌های خود را برمی‌دارد، می‌افتد و صدمه می‌بیند.اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری می‌کند.او می‌افتد و گریه می‌کند، اما هنوز ادامه می‌دهد.کودک به گفته راجرز، علی‌رغم این ناراحتی‌ها ثابت‌قدم باقی می‌ماند. زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قوی‌تر از هر نوع ترغیبی برای عقب‌گرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است.[10]

مفهوم شکوفایی، مستلزم گرایش ارگانیسم به رشد، از ساختارهای ساده به پیچیده، از وابستگی به استقلال و از تغییرناپذیری و عدم انعطاف به فرایند تغییر و آزادی در بیان احساسات است.[11]

راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزش‌گذاری وجودی می‌نامد، به نمایش می‌گذارند. منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربه‌های زندگی برحسب این‌که تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی می‌شوند. تجربه‌هایی را که انسان آن‌ها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی می‌داند، خوب و مطلق تلقی می‌شوند و بنابراین ارزش‌های مثبت به آن‌ها اختصاص می‌یابند. در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربه‌ها پیدا می‌کند. برعکس، تجربه‌هایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی می‌شوند و فرد از آن‌ها اجتناب می‌کند.[12]

رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را “کارکرد کامل” می‌نامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می‌شود.به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص می‌شوند: گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آن‌ها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوت‌های دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوت‌های عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا.[13]

راجرز معتقد بود واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است. درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد. همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند. به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربه‌های کنونی، محرک‌هایی که فرد از آن‌ها اگاهی ندارد و همچنین خاطره‌های تجارب گذشته است.فرد بر اساس جهان تجربی خود نسبت به محیط و موقعیت‌ها واکنش نشان می‌دهد و رفتار می‌کند.[14]


1. پروین، لارنس.ای؛ روان‌شناسی شخصیت، محمدجعفر جوادی و پروین کدیور، تهران، رسا، 1372، چاپ اول، ص 215.

نظریه های روانشناسی راجرز


2. شاملو، سعید؛ مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، تهران، رشد، 1382، چاپ هفتم، ص 142.


3. اتکینسون، ریتال‌ال و همکاران؛ زمینه روان‌شناسی، حسن رفیعی و همکاران، تهران، ارجمند، 1384، چاپ پنجم، جلد دوم، ص 118و 119.


4. مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، ص 143.


5. زمینه روان‌شناسی، ص 118 و 119.


6. شولتز، دوان؛ نظریه‌های شخصیت، یوسف کریمی و همکاران، تهران، ارسباران، 1384، چاپ اول، ص 400.

7. شولتز، دوان، شولتز، سیدنی؛ تاریخ روان‌شناسی نوین، علی‌اکبر سیف و همکاران، تهران، رشد، 1375، چاپ سوم، جلد دوم، ص 375 و 376.


8. نظریه‌های شخصیت، ص 401.


9. همان، ص 393.


10. همان، ص 398.


11. روان‌شناسی شخصیت، ص 215.


12. نظریه‌های شخصیت، ص 399.


13. تاریخ روان‌شناسی نوین، ص 376.


14. نظریه‌های شخصیت، ص 399.

کتابخانه هادی

پژوهه تبلیغ

ارتباطات دینی

اطلاع رسانی

فرهیختگان

پژوهه تبلیغ

کارل راجرز (به انگلیسی: Carl Rogers) (زاده ۸ ژانویهٔ ۱۹۰۲ – مرگ ۴ فوریهٔ ۱۹۸۷)، روانشناس آمریکایی، یکی از نظریه‌پردازان معروف شخصیت و یکی از چهره‌های اصلی در رویکرد روان‌شناسی انسان‌گرایانه و اگزیستانسیالیستی در روانشناسی است.

راجرز به عنوان یکی از پدرهای تحقیقات روان‌درمانی شناخته می‌شود و به دلیل تحقیقات پیشرویی که انجام داده‌است، نشانِ مشارکت علمی برجسته از سوی انجمن روان‌شناسی آمریکا در سال ۱۹۵۶ به او تعلق گرفت.

او موضعی پرسشگر و جرأت ورزانه به سوی قلمرو ناشناخته هم به عنوان یک فرد متخصص و و هم عادی داشت.[۲]

رویکرد فرد محور به عنوان رویکرد منحصربه‌فرد او در شناخت شخصیت و روابط انسانی، کاربردهای بسیاری در حوزه‌های مختلف از جمله مشاوره و روان‌درمانی (درمان مخاطب محور)، آموزش (آموزش دانش‌آموز محور) و دیگر سازمان‌های گروهی مورد استفاده قرار گرفت. در سال ۱۹۷۲ راجرز به دلیل کارهای حرفه‌ای‌اش، از سوی انجمن روانشناسی آمریکا به عنوان شایسته‌ترین فرد برای دریافت نشان مشارکت حرفه‌ای برجسته انتخاب شد. او پیش از مرگش در سال ۱۹۸۷ به پاس فعالیت‌هایش در زمینهٔ درگیری‌های داخلی آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی، نامزد دریافت جایزهٔ صلح نوبل شد.

کارل راجرز در ۸ ژانویهٔ ۱۹۰۲ در اوک پارک در حومهٔ شیکاگو به دنیا آمد. نام پدرش والتر و نام مادرش جولیا بود. آن‌ها شش فرزند بودند و راجرز چهارمین بود. پدرش مهندس عمران و پیمانکار بسیار موفقی بود، و به همین دلیل، راجرز در کودکی هیچ مشکل مالی نداشت. راجرز خودش را به این صورت توصیف می‌کند: «فرزند میانی در خانواده‌ای بزرگ و بسیار در هم بافته، که سخت کوشی و مسیحیت (پروتستان اصول گرا، حتی افراطی)، در آن ارزشمند بود.» راجرز می‌گوید که «بچه‌هایم باورشان نمی‌شود که آن زمان حتی آب گازدار نیز نوشابه‌ای مکروه محسوب می‌شد. یادم می‌آید که وقتی اولین نوشابهٔ گازدار را نوشیدم، احساس گناه به من دست داد.» والدین راجرز به او و دیگر بچه‌ها اجازه نمی‌دادند با بچه‌های غریبه دوست شوند زیرا هر کسی به غیر از خویشاوندان، به کارهای مشکوک مشغول بودند.

نظریه های روانشناسی راجرز

در نتیجهٔ این پیش ذهنیت نسبت به «غیر خودیها»، راجرز مدت زمان زیادی را به تنهایی می‌گذراند، هر چه دم دستش می‌رسید را می‌خواند، از جمله دائرةالمعارفها و لغتنامه‌های مختلف. در اوک پارک، خانوادهٔ راجرز در محله‌ای نسبتاً مرفه‌نشین زندگی می‌کردند. در همان‌جا راجرز به مدرسهٔ ابتدایی هولمز رفت، همکلاسیهایش عبارت بودند از ارنست همینگوی (که دو سال از او بزرگتر بود) و فرزندان فرانک لوید رایت، آرشیتکت معروف آمریکا.

راجرز در دوازده سالگی به همراه خانواده اش به مزرعه‌ای در ۵۰ کیلومتری شیکاگو نقل مکان کرد. زندگی در مزرعه به این معنا نبود که آن‌ها سبک زندگی نسبتاً لوکس و مرفه خود را کنار بگذارند. همه می‌دانند که راجرز در مزرعه بزرگ شده‌است، اما کمتر کسی می‌داند که خانهٔ آن‌ها در مزرعه، سقف آردواز، کف کاشیکاری، هشت اتاق، و پنج حمام داشت. در پشت خانه، یک زمین تنیس خاکی قرار داشت. در همین مزرعه بود که راجرز برای اولین بار به علوم علاقه‌مند شد. پدرش اصرار داشت که مزرعه طبق اصول علمی اداره شود، به همین دلیل، در بارهٔ بسیاری آزمایش‌های علمی در بارهٔ کشاورزی مطالعه کرد. از روی این مطالعات، او به بید[۳] علاقه‌مند شد. او آن‌ها را می‌گرفت، بزرگ می‌کرد، و تولید مثلشان می‌داد. علاقه به علم هرگز در راجرز از بین نرفت، هرچند که در تمام عمر، در یکی از غیرعینی‌ترین زمینه‌های روان‌شناسی فعالیت کرد.

تمایل راجرز به تنهایی در دبیرستان ادامه یافت. در این مدت او فقط دو دوست داشت. او دانش آموزی ممتاز بود و تقریباً همیشه A می‌گرفت. دروس مورد علاقه اش، انگلیسی و علوم بود.

در ۱۹۱۹، راجرز در دانشگاه ویسکانسین، در رشتهٔ کشاورزی ثبت نام کرد. این همان دانشگاهی بود که هم پدر و هم مادرش، دو برادر و یک خواهرش در آنجا درس خوانده بودند. راجرز در سال‌های اول دانشگاه در امور مذهبی بسیار فعال بود. در ۱۹۲۲ با نُه نفر دیگر از دانشجویان برای شرکت در کنفرانس WSCFC به پکن (چین) اعزام شد. این سفر شش‌ماهه تأثیر عمیقی روی راجرز گذاشت. او بدون واسطه و به‌طور مستقیم با مردمی از فرهنگ‌ها و مذاهب مختلف آشنا شد. راجرز در بازگشت از چین، در کشتی، ناگهان به ذهنش رسید که مسیح نباید خدا باشد، بلکه باید انسانی مثل انسان‌های دیگر باشد. او تصمیم گرفت که دیگر به خانه برنگردد و در نامه‌ای به والدینش نوشت که دیگر نمی‌خواهد به مذهب پروتانیسم آن‌ها مقید باشد. راجرز از مذهب افراطی پروتستانیسم انصراف داد ولی ظاهراً می‌بایست بابت این آزادی هزینه می‌پرداخت. در بازگشت از چین، او به دردهای معدوی شدیدی دچار می‌شد که سرانجام زخم معده اثنا عشری تشخیص داده شد. راجرز چندین هفته بستری شد و شش ماه تمام تحت مراقبت شدید قرار داشت. غیر از او، دو تن دیگر از خواهران و برادرانش (۵۰٪ فرزندان) در مرحله‌ای از زندگی خود زخم معده گرفتند. در بازگشت به دانشگاه، راجرز از کشاورزی به تاریخ تغییر رشته داد. او در ۱۹۲۴ مدرک لیسانس گرفت.

بعد از فارغ‌التحصیلی، راجرز با دوست دوران کودکی خود، هلن الیوت، ازدواج کرد، هر چند که والدینش با این کار بسیار مخالف بودند. آن‌ها دو فرزند به دنیا آوردند (دیوید، ۱۹۲۶، و ناتالی، ۱۹۲۸). جالب این است که وقتی دیوید به دنیا آمد، راجرز می‌خواست او را طبق اصول رفتارگرایی واتسونی بزرگ کند. خوشبختانه، و به قول خود راجرز، همسرش هلن به اندازهٔ کافی عقل سلیم داشت تا به رغم همهٔ «دانش» روان‌شناسی راجرز، که بسیار مخرب بود، مادر خوبی برای فرزندانشان شود. راجرز می‌گوید که مشاهدهٔ بزرگ شدن فرزندانش به او در بارهٔ انسان‌ها، رشد انسان، و روابط میان فردی آن‌ها چیزهایی یاد داده‌است که آموختن آن‌ها از طریق شغلی و حرفه‌ای غیرممکن بود. بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، راجرز در LUTS در نیویورک ثبت نام کرد. اما احساس می‌کرد که به غیر از کمک‌های مذهبی، باید روش دیگری برای کمک به مردم وجود داشته باشد. بعد از دو سال فعالیت در این سمینار، او به دانشگاه کلمبیا رفت و در رشتهٔ روان‌شناسی بالینی به تحصیل پرداخت و در ۱۹۲۸ فوق لیسانس، و در ۱۹۳۱ دکترا گرفت. تز دکترای وی در بارهٔ اندازه‌گیری تنظیم یا سازگاری شخصیت در کودکان بود.

بعد از دریافت مدرک دکتری، راجرز به عنوان روان‌شناس در دپارتمان مطالعات کودکان در انجمن پیشگیری خشونت با کودکان در رُچستر، نیویورک، مشغول به کار شد. او در طول تحصیلات دکترا، در همین انجمن به عنوان همکار فعالیت داشت. در همان‌جا بود که راجرز با چنیدن تجربه مواجه شد که بعدها بر نظریهٔ شخصیت، و رویکرد وی به روان درمانی به شدت تأثیر گذاشتند. اولاً او متوجه شد که روانکاوی، که رویکرد غالب در این انجمن بود، بیشتر اوقات ناموثر است. ثانیاً، متوجه شد که صاحب نظران مطرح در روان‌شناسی، در این مورد که برای درمان افراد مبتلا به اختلالات روانی کدام روش بهتر است، اختلاف نظر داشته، و نمی‌توانند به توافق برسند. ثالثاً، متوجه شد که گشتن به دنبال یک «بینش» (بصیرت یا شهود) به مشکلات روانی، معمولاً راه به جایی نمی‌برد و باعث دلسردی می‌شود. تقریباً در همین زمان بود که راجرز تحت تأثیر آلفرد آدلر قرار گرفت. او از آدلر آموخت که مطالعات موردی طولانی، موضوعاتی سرد، مکانیکی، و غیرضروری هستند. او همچنین متوجه شد که روان درمانگران مجبور نیستند وقتشان را در تحقیق و تفحص در گذشتهٔ بیماران صرف کنند. به جای آن، آن‌ها باید به زمان حال بیماران (محیط بلافاصله و بلاواسطهٔ) بپردازند و ببینند که بیماران در حال حاضر در چه شرایطی قرار دارند.

راجرز اولین کتاب خود به نام «درمان بالینی کودکان دشوار» را در سال ۱۹۳۹، زمانی که هنوز در دپارتمان مطالعات کودکان بود، نوشت. در ۱۹۴۰، او از کار عملی به کار آکادمیک تغییر فعالیت داد. در این سال، راجرز در دانشگاه اوهایو سمت استادی روان‌شناسی بالینی را به عهده گرفت. در همان‌جا بود که راجرز به فرمولبندی و امتحان رویکرد خودش به روان درمانی پرداخت. در ۱۹۴۲، کتاب «مشاوره و روان درمانی: مفاهیم عملی نوین تر» را نوشت. در این کتاب، او اولین جایگزین عمده برای روانکاوی را توصیف کرد. ناشر کتاب ابتدا تمایلی به چاپ آن نداشت، زیرا فکر می‌کرد که تیراژ ۲۰۰۰ نسخه‌ای آن به فروش نخواهد رفت. این تیراژ فقط برای پوشش هزینه‌های چاپ کافی بود. تا سال ۱۹۶۱، این کتاب ۷۰۰۰۰ نسخه فروش داشت و هنوز هم فروش خوبی دارد.

در ۱۹۴۴، به عنوان بخشی از فعالیت‌های مربوط به جنگ، راجرز ایالت اوهایو را ترک کرد و به نیویورک رفت. در آنجا در سازمان USO به عنوان مدیر خدمات مشاوره به کار مشغول گشت. بعد از یک سال، به دانشگاه شیکاگو رفت و در آنجا به عنوان استاد روان‌شناسی و مدیر مشاوره منصوب گشت. در همین دوران در دانشگاه شیکاگو بود که راجرز مهم‌ترین کتاب خود را نوشت: «روان درمانی مراجع-محوری: مفاهیم، شیوه‌ها، و کاربردها» (۱۹۵۱).

در ۱۹۵۷، راجرز دانشگاه شیکاگو را ترک کرد و به دانشگاه ویسکانسین رفت. در آنجا او، هم به عنوان استاد روان‌شناسی و هم به عنوان استاد روان پزشکی مشغول به کار شد. راجرز متوجه شد که در دانشگاه ویسکانسین جوّ حاکم، بیشتر رقابتی است تا رفاقتی. او از همه بیشتر از نحوهٔ برخورد غیرانسانی (به زعم وی) با دانشجویان فوق لیسانس ناراحت بود، و چون نتوانست وضعیت را بهبود دهد، از آنجا استعفا داد. راجرز بعد از استعفا از دانشگاه ویسکانسین به لا هویا در کالیفرنیا رفت و به عضویت انستیتو علوم رفتاری غربی[۴] درآمد. در ۱۹۶۸، راجرز و تنی چند از دیگر اعضایی که رویکردی انسانگرایانه تری داشتند، انستیتو علوم رفتاری غربی را ترک کردند تا مرکز مطالعات شخص را، باز هم در لا هویا، تأسیس کنند.

بسیاری از تغییر مسیرهای راجرز با یک تغییر جهت در علایق، تکنیکها، یا فلسفه، همراه بودند. آخرین تغییر مسیر وی، علاقهٔ راجرز به «فرد، در همان زمانی که دنیا را تجربه می‌کند» را نشان می‌دهد. راجرز می‌گفت که او به «شخص» علاقه‌مند است، ولی از روش‌های قدیمی که انسان را به عنوان «موضوع» تحقیق مورد مطالعه قرار می‌دهند منزجر است. در سال‌های بعد، راجرز با گروه‌های رویارویی کار می‌کرد و به آن‌ها آموزش حساسیت تدریس می‌کرد. او بیشتر به این موضوع علاقه داشت که شرایطی را کشف کند که شخص در آن‌ها می‌تواند پتانسیلهای خود را کاملاً به فعل درآورد. همچنین، در اواخر فعالیت حرفه‌ای خود، راجرز به ارتقای صلح جهانی علاقه‌مند شد. او پروژهٔ صلح ژنو را در سال ۱۹۸۵ سازمان دهی کرد. در سال ۱۹۸۶ نیز چندین ورکشاپ صلح در مسکو را رهبری کرد. او تا روز ۴ فوریهٔ ۱۹۸۷ به این فعالیت‌ها ادامه داد. در این روز، او به علت ایست قلبی در گذشت. او ۸۵ سال داشت.

فرضیه‌های نظریهٔ راجرز آشکارا نشان می‌دهد که او در مطالعهٔ شخصیت، شخص[۵] را مرکز توجه قرار داده‌است. به همین دلیل، نظریهٔ وی در روان درمانی، روان درمانی شخص-محور[۶] نام دارد.

گنجی، حمزه (۲۰۱۲). نظریه‌های شخصیت. انتشارات ساوالان..mw-parser-output cite.citation{font-style:inherit}.mw-parser-output q{quotes:”””””””‘””‘”}.mw-parser-output code.cs1-code{color:inherit;background:inherit;border:inherit;padding:inherit}.mw-parser-output .cs1-lock-free a{background:url(“//upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/6/65/Lock-green.svg/9px-Lock-green.svg.png”)no-repeat;background-position:right .1em center;padding-right:1em;padding-left:0}.mw-parser-output .cs1-lock-limited a,.mw-parser-output .cs1-lock-registration a{background:url(“//upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/d6/Lock-gray-alt-2.svg/9px-Lock-gray-alt-2.svg.png”)no-repeat;background-position:right .1em center;padding-right:1em;padding-left:0}.mw-parser-output .cs1-lock-subscription a{background:url(“//upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/a/aa/Lock-red-alt-2.svg/9px-Lock-red-alt-2.svg.png”)no-repeat;background-position:right .1em center;padding-right:1em;padding-left:0}.mw-parser-output div[dir=ltr] .cs1-lock-free a,.mw-parser-output div[dir=ltr] .cs1-lock-subscription a,.mw-parser-output div[dir=ltr] .cs1-lock-limited a,.mw-parser-output div[dir=ltr] .cs1-lock-registration a{background-position:left .1em center;padding-left:1em;padding-right:0}.mw-parser-output .cs1-subscription,.mw-parser-output .cs1-registration{color:#555}.mw-parser-output .cs1-subscription span,.mw-parser-output .cs1-registration span{border-bottom:1px dotted;cursor:help}.mw-parser-output .cs1-hidden-error{display:none;font-size:100%}.mw-parser-output .cs1-visible-error{font-size:100%}.mw-parser-output .cs1-subscription,.mw-parser-output .cs1-registration,.mw-parser-output .cs1-format{font-size:95%}.mw-parser-output .cs1-kern-left,.mw-parser-output .cs1-kern-wl-left{padding-left:0.2em}.mw-parser-output .cs1-kern-right,.mw-parser-output .cs1-kern-wl-right{padding-right:0.2em}

کری، جرالد؛ ترجمه: سید محمدی، یحیی. نظریه و کاربست مشاوره و روان درمانی، ویراست هفتم. انتشارات ارسباران، زمستان ۱۳۹۰

راجرز نظریه اش را از تجربیات خود با درمانجویان، نه از پژوهش آزمایشگاهی، به وجود آورد. عبارت درمان فردمدار حکایت دارد که توانایی تغییر دادن شخصیت و بهبود آن درون فرد قرار دارد. این فرد است نه درمانگر که چنین تغییری را هدایت می کند. ما موجودات منطقی هستیم که تحت تاثیر درک آگاهانه از خود و دنیای تجربی مان قرار داریم. راجرز برای نیروهای ناهشیار یا توجیهات فرویدی اهمیت زیادی قایل نبود. او این عقیده را نیز رد کرد که رویدادهای گذشته تاثیر کنترل کننده ای بر رفتار جاری دارند. او تاکید که احساسات و هیجانات کنونی، تاثیر بیشتری بر شخصیت دارند. راجرز فقط یک انگیزش فطری و اصلی را مطرح کرد : گرایش فطری به شکوفا شدن. هدف نهایی شکوفا کردن خود است، تبدیل شدن به چیزی که راجرز آن را انسان کامل نامید.

خود و گرایش خود شکوفایی

راجرز خود آگاهی را به صورت پذیرش خود و واقعیت، و احساس مسئولیت در قبال خود تعریف کرد. سطح خودآگاهی فرد تنها عامل بسیار مهمی است که رفتار را پیش بینی می کند. راجرز معتقد بود که افراد با گرایش فطری به شکوفا کردن، حفظ کردن و بهبود بخشیدن خود برانگیخته می شوند. این کشش به سمت خود شکوفایی، بخشی از گرایش شکوفایی (Actualization tendency) بزرگتر است که تمام نیازهای فیزیولوژیکی و روان شناختی را در بر می گیرد. گرایش شکوفایی با پرداختن به مقتضیات اساسی، مانند نیاز به غذا، آب و ایمنی به حفظ کردن ارگانیزم و زنده نگه داشتن آن خدمت می کند. گرایش شکوفایی در رحم آغاز می شود و با کمک به تمایز کردن اندام های بدن و رشد عملکرد فیزیولوژیکی، به رشد انسان کمک می کند. گرایش شکوفایی مسبب رسش است- رشد اندام ها و فرایند های بدن که به صورت ژنتیکی تعیین شده است – که دامنه آن از رشد جنین تا ظاهر شدن ویژگیهای جنسی ثانوی به هنگام بلوغ، گسترش دارد. این تغییرات که در ساخت ژن های ما برنامه ریزی شده اند، به وسیله گرایش شکوفایی به ثمر می رسند.

با اینکه تغییرات به صورت ژنتیکی تعیین شده اند، پیش روی به سمت رشد کامل، نه خودکار و نه بی زحمت است. گرایش به شکوفا شدن از میل به واپس روی، صرفا به دلیل دشوار بودن فرایند رشد، نیرومندتر است.

فرایند حاکم در طول عمر، فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی (organismic valuing process) است. ما از طریق این فرایند، تمام تجربیات زندگی خود را از نظر اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کمک می کند، ارزیابی می کنیم. تجربیاتی را که کمک کننده به شکوفایی می دانیم به صورت خوب و خوشایند ارزیابی می کنیم؛ یعنی برای آنها ارزش مثبت قایل می شویم.

نظریه های روانشناسی راجرز

دنیای تجربی

ما با منبع بی شمار تحریک رو به رو می شویم که برخی جزیی و پیش پا افتاده و برخی مهم، برخی تهدید کننده و برخی تقویت کننده هستند. واقعیت محیط ما بستگی دارد به برداشت ما از آن که همیشه با واقعیت مطابقت ندارد. امکان دارد به تجربه ای طوری واکنش نشان دهیم که با واکنش صمیمی ترین دوست ما به آن، بسیار متفاوت باشد. برداشت های ما با گذشت زمان و بسته به شرایط تغییر می کنند.

رشد خود در کودکی

بخش مجزا تجربه که با کلمه های من، مرا و خودم توصیف می شود، خود یا خود پنداره (self-concept) است. خود پنداره متمایز کردن آنچه مستقیم و بی واسطه بخشی از خود است از دیگران، اشیا و رویدادهایی که نسبت به خویشتن بیرونی هستند، شامل می شود. خود پنداره تصور ما از آنچه هستیم، آنچه باید باشیم و آنچه دوست داریم باشیم نیز هست. در حالت ایده آل، خود الگوی هماهنگ یا کل سازمان یافته ای است. تمام جنبه های خود برای هماهنگی تلاش می کنند.

توجه مثبت (positive regard)

این نیاز احتمالا آموخته شده است، هرچند راجرز گفت منبع آن اهمیت ندارد. نیاز به توجه مثبت عمومیت دارد و پایدار است. اگر مادر به کودک توجه مثبت نکند، در این صورت از گرایش فطری کودک به شکوفایی و رشد خود پنداره، جلوگیری خواهد شد. اگر با وجود رفتارهای نا خوشایند کودک، توجه مثبت به او ادامه یابد، این وضعیت توجه مثبت نا مشروط نامیده می شود. جنبه مهم نیاز به توجه مثبت، ماهیت دو جانبه آن است. ارضا کردن نیاز دیگران به توجه مثبت، خشنود کننده است. ما با تعبیر کردن بازخوردی که می گیریم خود پنداره خویش را اصلاح می کنیم و نگرش های دیگران را درونی می کنیم.

گاهی توجه مثبت بیشتر از درون فرد حاصل می شود تا از جانب دیگران، وضعیتی که راجرز آن را حرمت نفس مثبت (positive self-regard) نامید.

شرایط ارزش

شرایط ارزش (conditions of worth) از توالی رشد توجه مثبت که به حرمت نفس مثبت می انجامد به وجود می آید. حرمت نفس مثبت مدل راجرز برای فراخود فرویدی است و از توجه مثبت مشروط به وجود می آید. توجه مثبت مشروط بر عکس توجه مثبت نا مشروط است. امکان دارد والدین به هر کاری که فرزند آنها انجام می دهد، با توجه مثبت واکنش نشان ندهند. کودکان یاد می گیرند که محبت والدین قیمتی دارد، این محبت به شیوه رفتار کردن قابل قبولی وابسته است. آنها با درونی کردن هنجارها و معیارهای والدین، طبق شرایطی که والدین آنها تعیین کرده اند، خود را با ارزش یا بی ارزش، خوب یا بد، در نظر می گیرند.

ناهمخوانی

ما تجربیات را نه بر حسب اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کلی کمک می کنند، بلکه بر این اساس که آیا توجه مثبت دیگران را به همراه دارند، ارزیابی کرده و آنها را قبول یا رد می کنیم. این به ناهمخوانی (incongruence) بین خود پنداره و دنیای تجربی، یعنی محیط به گونه ای که آن را درک می کنیم، منجر می شود. تجربیاتی که با خود پنداره ما نا همخوان یا نا هماهنگ هستند، تهدید کننده شده و به صورت اضطراب آشکار می شوند. برای مثال اگر خود پنداره ما این عقیده را در بر داشته باشد که همه انسان ها را دوست داریم، وقتی با کسی آشنا می شویم که احساس می کنیم از او متنفریم، دچار اضطراب خواهیم شد. میزان سازگاری روان شناختی و سلامت هیجانی ما، حاصل همخوانی خود پنداره با تجربیات مان است. افرادی که از لحاظ روان شناختی سالم هستند، می توانند خودشان، دیگران، و رویدادهای موجود در محیط خویش را همان گونه که واقعا هستند، درک کنند.

ویژگیهای افراد کامل

فرد کامل نتیجه مطلوب رشد روان شناختی و تکامل اجتماعی است. راجرز چند ویژگی افراد کامل ( خود شکوفا) را نام برد.

افراد کامل از تمام تجربیات آگاهند. هیچ تجربه ای انکار یا تحریف نمی شود، همه تجربیات از صافی خود رد می شوند، حالت دفاعی وجود ندارد، زیرا چیزی که علیه آن دفاع شود، چیزی که خود پنداره را تهدید کند، وجود ندارد. آنها پذیرای احساس های مثبت مانند جرات و عطوفت و احساس های منفی نظیر ترس و رنج هستند. افراد کامل عاطفی تر هستند.

افراد کامل در هر لحظه به طور کامل و پر مایه زندگی می کنند. تمام تجربیات به صورت بالقوه تازه و جدید هستند.

افراد کامل به ارگانیزم خودشان اعتماد می کنند. رفتار کردن به صورتی که فرد احساس می کند درست است، هیچ چیز تهدید کننده نیست؛ همه اطلاعات را می توان درک، ارزیابی و به دقت سبک سنگین کرد.

افراد کامل بدون قید و بندها یا بازداری ها، احساس می کنند در تصمیم گیری ها آزاد هستند. آنها احساس نمی کنند که مجبورند توسط خودشان یا دیگران فقط به یک صورت رفتار کنند.

افراد کامل خلاق هستند و هنگامی که شرایط محیطی تغییر می کند به صورت ثمر بخش و سازگارانه زندگی می کنند. آنها به پیش بینی پذیری، امنیت یا رهایی از تنش نیازی ندارند.

امکان دارد که افراد کامل با مشکلاتی روبرو شوند. راجرز افراد کامل را به صورت شاد، سعادتمند، یا خرسند توصیف نکرد، هرچند گاهی می توانند چنین باشد.

راجرز برای توصیف افراد کامل از کلمه شکوفا کننده نه شکوفاشده استفاده کرد. رشد همواره ادامه دارد. کامل بودن مسیر است نه مقصد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

موضع راجرز اراده آزاد است. افراد کامل در آفریدن خودشان آزاد هستند. هیچ جنبه ای از شخصیت از پیش برای آنها تعیین نشده است. راجرز درباره موضوع طبیعت – تربیت، نقش محیط را مهم تر دانست. گرچه گرایش شکوفاشدن فطری است، ولی خود فرایند شکوفا شدن بیشتر تحت تاثیر نیروهای اجتماعی قرار دارد تا نیروهای زیستی. تجربیات کودکی تا اندازه ای بر رشد شخصیت تاثیر دارند. احساس های کنونی برای شخصیت ما، مهم تر از رویدادهای دوران کودکی ماست. هدف نهایی و ضروری زندگی، فرد کامل شدن است. ما به تعارض با خودمان یا جامعه خویش محکوم نیستیم. نگرش ما پیش رونده است نه پس رونده و به سمت رشد گرایش دارد نه رکود. افراد از طرریق درمان فردمدار راجرز می توانند با استفاده از امکانات درونی خویش، انگیزه فطری برای شکوفایی، بر مشکلات غلبه کنند.

ارزیابی در نظریه راجرز

تنها راه ارزیابی شخصیت این است که تجربیات ذهنی فرد، وقایع زندگی او به صورتی که آنها را درک می کند و به عنوان واقعیت می پذیرد، در نظر گرفته شود.

درمان فرد مدار

راجرز در شیوه درمان فرد مدار، احساسات و نگرش های درمانجو را نسبت به خود و دیگران بررسی می کرد. او بدون هرگونه پنداشت، سعی می کرد دنیای تجربی درمانجو را درک کند. درمانگر با تمرکز کردن روی تجربیات ذهنی، فقط از رویدادهایی که درمانجو به صورت هشیار بیان می کند، آگاه می شود. تنها عقیده از پیش تعیین شده درمانگر فرد مدار، ارزش فطری درمانجوست. درمانجویان همان طوری که هستند پذیرفته می شوند. درمانگر به آنها توصیه نمی کند که چگونه رفتار کنند. راجرز با روشهای ارزیابی مانند تداعی آزاد، تحلیل رویا، و شرح حال های موردی مخالف بود.

 

 

گروه های رویارویی

افراد می توانند از طریق فرایند درمان، انعطاف پذیری، خود انگیختگی، و گشودگی را پرورش دهند یا آن را بازیابند. راجرز یک شیوه گروهی را ابداع کرد که افراد بتوانند به وسیله آن از خودشان و اینکه چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند یا رو به رو می شوند، آگاه شوند. او این رویکرد را گروه رویارویی (encounter group) نامید. تعداد اعضا گروه ۸ تا ۱۵ نفر است. اعضا معمولا طی چند جلسه به مدت ۲۰ تا ۶۰ ساعت یکدیگر را ملاقات می کنند.

آزمون های روان شناختی

راجرز برای ارزیابی شخصیت از آزمون روان شناختی استفاده نکرد و هیچ آزمونی را به وجود نیاورد. روان شناسان دیگر برای ارزیابی جنبه هایی از دنیای تجربی، چند آزمون ساخته اند. پرسشنامه تجربه و مقیاس تجربه کردن .

پژوهشهایی درباره نظریه راجرز

راجرز معتقد بود که مصاحبه فردمدار که بر خود سنجی های درمانجویان متکی هستند بیشتر از روشهای آزمایشی ارزش دارند. راجرز برای گرد آوری اطلاعات درباره شخصیت از روش های آزمایشگاهی استفاده نکرد، ولی برای تایید و ثابت کردن مشاهدات بالینی خود از آنها استفاده کرد. او جلسات درمان را ضبط می کرد و از آنها فیلم می گرفت تا پژوهشگران را قادر سازد تعامل درمانجو – درمانگر را بررسی کنند. گاهی جلوه صورت یا لحن صدا بیشتر از کلمات، اطلاعات را بر ملا می سازند.

ارزیابی درمان فردمدار

نظریه های روانشناسی راجرز

راجرز و همکارانش با استفاده از فنون کیفی و کمی در سنت علمی جلسات درمان را بررسی کردند. در بیشتر پژوهشها از روش دسته بندی پرسش ها استفاده شد. راجرز با اجرای روش همبستگی، از پاسخ های داده شده به دسته بندی پرسش ها برای مشخص کردن این موضوع استفاده کرد که خود انگاره یا خود پنداره درمانجو تا چه اندازه ای با خود آرمانی مطابقت دارد.

تاملاتی

راجرز درمان فردمدار را با گوش کردن به گزارش های شخصی درمانجو انجام می داد. منتقدان راجرز را متهم می کنند به اینکه او عواملی را که درمانجو هشیار از آنها آگاه نبوده ولی می توانستند بر رفتار تاثیر بگذارند، نادیده گرفت. امکان دارد که افراد گزارش های تجربیات ذهنی خود را تحریف کنند، برخی رویدادها را سرکوب کنند و رویدادهای دیگر را از خود در آورند تا ماهیت واقعی خویش را مخفی کنند و خود انگاره آرمانی نشان دهند. روان درمانی فرد مدار راجرز فورا محبوبیت یافت. آموزش روان کاوی سنتی به مدرک پزشکی و دوره طولانی تخصص نیاز داشت. این درمان در دنیای تجارت به عنوان روش آموزشی برای مدیران مورد استفاده قرار گرفته است. نظریه شخصیت او به خاطر تاکید آن بر خود پنداره، شهرت گسترده ای یافته است.


منبع: خلاصه ای از نظریه های شخصیت شولتز و فیست ترجمه یحیی سید محمدی

پیمان دوستی

۲۲ اردیبهشت ۹۴

خرید آنلاین کتاب

ثبت نام در کارگاه پذیرش و تعهد درمانی (ACT/ RFT)

سیستم نوبت دهی آنلاین برای مراجعه حضوری

روان شناسی

روان شناسی

پرسشنامه ، مشاوره ، روان درمانی ، نظریه ها ، کارگاه آموزشی ، اختلالات روانی

راجرز ( کارل رانسوم راجرز ) پدر جنبش استعداد های بالقوه بشر و یکی از سه روان– درمانگر معتبر و برجسته زمان، در هشتم ژانویه سال ۱۹۰۲ در اوک پارک از توابع شیکاگو متولد شد و در چهارم فوریه سال ۱۹۸۷ در سن ۸۵ سالگی متعاقب یک عمل جراحی که روی شکستگی لگن خاصره اش انجام شد، در اثر حمله قلبی در لاجولای کالیفرنیا در گذشت. راجرز وصیت کرده بود جسد وی بدون هیچ گونه تشریفاتی سوزانده شود.

پدرش مهندس مقاطعه کار بود. والدینش تمایلات مذهبی داشتند، ولی مادرش در اعتقادات خود راسخ تر بود. اعضاء خانواده بسیار به هم نزدیک بودند. راجرز خاطر نشان می کند که والدینش « ایثارگر و مهربان، اهل عمل، واقع گرا، و متواضع بودند». تعداد فرزندان خانواده شش نفر بود که از این تعداد پنج نفرشان پسر بودند.

نظریه های روانشناسی راجرز

وقتی راجرز ۱۲ ساله بود، والدینش مزرعه ای در ۳۰ مایلی شیکاگو خریدند. در طول سال های دبیرستان مسئولیت مزرعه با او بود. نمراتش خیلی خوب بود. در سال ۱۹۱۹ به دانشگاه ویسکانسین راه یافت. در آن دانشگاه در فعالیتهای بسیاری شرکت جست، از جمله به عنوان نماینده در کنفرانس جهانی فدراسیون دانشجویان مسیحی به چین سفر کرد. زخم اثنی عشر او را برای مدتی از دانشگاه باز داشت. راجرز در ۱۹۲۴ در حالی که فقط یک درس روان شناسی گذرانده بود، به دریافت درجه لیسانس تاریخ نایل آمده و در همین سال نیز ازدواج کرد. همسر راجرز در ۱۹۷۹ وفات یافت. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های ناتالی و دیوید بود. دخترش گاهی اوقات او را در انجام طرح های پژوهشی یاری می کرد، پسرش به حرفه پزشکی روی آورد.

مطالعات دانشگاهی راجرز در اتحادیه مدارس الهیات نیویورک شروع شد. با اینکه راجرز مطالعات خود را در این مؤسسه بسیار شوق انگیز یافت. باز به این نتیجه رسید که مایل نیست به اصول عقیدتی مذهب خاصی وابسته باشد. راجرز در نهایت برای ادامه تحصیل در روان شناسی بالینی به کالج تربیت معلم دانشگاه کلمبیا نقل مکان کرد و در ۱۹۳۱ به دریافت ph.d از این مؤسسه نایل آمد. راجرز کارش را در ۱۹۲۸ و پیش از دریافت دکترای خود در راچستر نیویورک با کودکان بزهکار و محروم و تنگدست شروع کرد. این کودکان را دادگاه ها و نمایندگی ها به بخش مطالعات «انجمن پیشگیری از تعدی نسبت به کودکان» معرفی می کردند. راجرز برای مدت کوتاهی مدیریت مرکز مشاوره را به عهده گرفت. او در ۱۹۴۰ در سمت استادی به دانشگاه ایالتی اوهایو رفت و از ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۷ با مرکز مشاوره دانشگاه شیکاگو همکاری کرد. پس از این راجرز به دانشگاه ویسکانسین نقل مکان کرد و در ۱۹۶۴ به عنوان عضو دایم به مؤسسه علوم رفتاری وسترن پیوست. وی از ۱۹۶۸ تا زمان وفاتش عضو ثابت مرکز مطالعات انسانی در لاجولای کالیفرنیا بود.

راجرز برای انستیتوی رفتاری غربی، فیلمی از گروه درمانی تهیه کرد که برنده جایزه آکادمیک در موضوعات کوتاه شد. وی اولین برنده جایزه کمک های حرفه ای برجسته از مجمع روان شناختی آمریکا شد.

بنا به نظر آبرامام مزلو، استاد پیشین و صاحب نام دانشگاه براندیس، روان شناسی انسانی نیروی سومی را در گستره روان شناسی آمریکا تشکیل می دهد. دو نیروی دیگر عبارتند از روانکاوی و رفتارگرایی. راجرز را می توان بخش مهمی از این « نیروی سوم» محسوب داشت. او نیز مانند مزلو معتقد بود که آدمها طبعاً گرایش به خود شکوفایی دارند. راجرز معتقد بود که انسان در اصل دارای جوهره و ماهیتی مثبت است و هیچ چیز منفی یا شومی ذاتی او نیست. به نظر راجرز در صورتی که به اجبار به ساختارهای ساخته و پرداخته اجتماعی رانده نشویم و درست همان طوری که هستیم مورد قبول و پذیرش واقع شویم، به نحوی زندگی خواهیم کرد که موجب پیشرفت خود و جامعه شویم. به نظر راجرز انسان در اصل هم به ارضای نیازهای شخصی و هم به ایجاد رابطه نزدیک و صمیمانه با دیگران نیاز دارد و خواستار هر دوی اینهاست. در مجموع چنین به نظر می رسد که دیدگاه راجرز در اصل دیدگاهی انسان گرایانه است.

هیچ یک از شیوه های روان درمانی، به اندازه شیوه مراجع– محوری بر توفیق کار مشاوره تأثیر نداشته است. دیدگاه مثبت و عملی روان درمانی مراجع– محوری موجب نفوذ فراوان آن در میان مشاوران مدارس گردیده است. کارل راجرز نخست کار خود را با روانکاوی آغاز کرد، اما در سال ۱۹۳۷ در راه شکل گیری نظریه معروف خویش در روان درمانی فعالانه کوشید. در سال ۱۹۴۰ پس از انتقال به دانشگاه ایالتی اوهایو، در ضمن تدریس به دانشجویان دوره های فوق لیسانس و دکتری، در اندیشه یافتن علل تغییر در جریان روان درمانی بود. از این رو، نوارهای ضبط شده از جلسات روان درمانی را با دقت مورد بررسی و مطالعه قرار داد و بر اساس نتایج این بررسی ها، بتدریج به ارائه روان درمانی مراجع– محوری موفق شد.

رویکرد کارل راجرز (Carl Rogers)  در آغاز به درمان بی رهنمود یا درمانجومدار معروف بود و بعدها به درمان فردمدار تغییر یافت. راجرز نظریه اش را از تجربیات خود با درمانجویان، نه از پژوهش آزمایشگاهی، به وجود آورد. عبارت درمان فردمدار حکایت از آن دارد که توانایی تغییر دادن شخصیت و بهبود آن درون فرد قرار دارد. این فرد است نه درمانگر که چنین تغییری را هدایت می کند.

ما موجودات منطقی هستیم که تحت تاثیر درک آگاهانه از خود و دنیای تجربی مان قرار داریم. راجرز برای نیروهای ناهشیار یا توجیهات فرویدی اهمیت زیادی قایل نبود. او این عقیده را نیز رد کرد که رویدادهای گذشته تاثیر کنترل کننده ای بر رفتار جاری دارند. او تاکید کرد که احساسات و هیجانات کنونی، تاثیر بیشتری بر شخصیت دارند.

راجرز خود آگاهی را به صورت پذیرش خود و واقعیت، و احساس مسئولیت در قبال خود تعریف کرد. سطح خودآگاهی فرد تنها عامل بسیار مهمی است که رفتار را پیش بینی می کند.

راجرز معتقد بود که افراد با گرایش فطری به شکوفا کردن، حفظ کردن و بهبود بخشیدن به خود برانگیخته می شوند. این کشش به سمت خود شکوفایی، بخشی از گرایش شکوفایی(Actualization tendency) بزرگتر است که تمام نیازهای فیزیولوژیکی و روان شناختی را در بر می گیرد. گرایش شکوفایی با پرداختن به مقتضیات اساسی، مانند نیاز به غذا، آب و ایمنی به حفظ کردن ارگانیزم و زنده نگه داشتن آن خدمت می کند.

گرایش شکوفایی در رحم آغاز می شود و با کمک به تمایز کردن اندام های بدن و رشد عملکرد فیزیولوژیکی، به رشد انسان کمک می کند. گرایش شکوفایی مسبب رسش است -رشد اندام ها و فرایند های بدن که به صورت ژنتیکی تعیین شده است- که دامنه آن از رشد جنین تا ظاهر شدن ویژگیهای جنسی ثانوی به هنگام بلوغ، گسترش دارد. این تغییرات که در ساخت ژن های ما برنامه ریزی شده اند، به وسیله گرایش شکوفایی به ثمر می رسند.

با اینکه تغییرات به صورت ژنتیکی تعیین شده اند، پیش روی به سمت رشد کامل، نه خودکار و نه بی زحمت است. گرایش به شکوفا شدن از میل به واپس روی، صرفا به دلیل دشوار بودن فرایند رشد، نیرومندتر است.

فرایند حاکم در طول عمر، فرایند ارزش گذاری ارگانیزمی(organismic valuing process) است. ما از طریق این فرایند، تمام تجربیات زندگی خود را از نظر اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کمک می کنند، ارزیابی می کنیم. تجربیاتی را که کمک کننده به شکوفایی می دانیم به صورت خوب و خوشایند ارزیابی می کنیم؛ یعنی برای آنها ارزش مثبت قایل می شویم.

دنیای تجربی

ما با منابع بی شمار تحریک رو به رو می شویم که برخی جزیی و پیش پا افتاده و برخی مهم، برخی تهدید کننده و برخی تقویت کننده هستند. واقعیت محیط ما بستگی دارد به برداشت ما از آن که همیشه با واقعیت مطابقت ندارد. امکان دارد به تجربه ای طوری واکنش نشان دهیم که با واکنش صمیمی ترین دوست ما به آن، بسیار متفاوت باشد. برداشت های ما با گذشت زمان و بسته به شرایط تغییر می کنند. تجربیات ما تنها مبنا برای قضاوت ها و رفتارهای ما می شوند.

رشد خود در کودکی

بخش مجزای تجربه ما که با کلمه های من، مرا و خودم توصیف می شود، خود یا خود پنداره(self-concept) است. خود پنداره متمایز کردن آنچه که مستقیما و بی واسطه بخشی از خود است از دیگران، اشیا و رویدادهایی که نسبت به خویشتن بیرونی هستند، را شامل می شود. خود پنداره تصور ما از آنچه هستیم، آنچه باید باشیم و آنچه دوست داریم باشیم نیز هست. در حالت ایده آل، خود الگوی هماهنگ یا کل سازمان یافته ای است. تمام جنبه های خود برای هماهنگی تلاش می کنند.

توجه مثبت (positive regard)

این نیاز احتمالا آموخته شده است، هر چند راجرز گفت منبع آن اهمیت ندارد. نیاز به توجه مثبت عمومیت دارد و پایدار است. اگر مادر به کودک توجه مثبت نکند، در این صورت از گرایش فطری کودک به شکوفایی و رشد خود پنداره، جلوگیری خواهد شد. اگر با وجود رفتارهای ناخوشایند کودک، توجه مثبت به او ادامه یابد، این وضعیت توجه مثبت نامشروط نامیده می شود.

جنبه مهم نیاز به توجه مثبت، ماهیت دو جانبه آن است. ارضا کردن نیاز دیگران به توجه مثبت، خشنود کننده است. ما با تعبیر کردن بازخوردی که می گیریم، خود پنداره خویش را اصلاح می کنیم و نگرش های دیگران را درونی می کنیم. گاهی توجه مثبت بیشتر از درون فرد حاصل می شود تا از جانب دیگران، وضعیتی که راجرز آن را حرمت نفس مثبت (positive self-regard) نامید.

شرایط ارزش

شرایط ارزش(conditions of worth) از توالی رشد توجه مثبت که به حرمت نفس مثبت می انجامد به وجود می آید. حرمت نفس مثبت مدل راجرز برابر فراخود فرویدی است و از توجه مثبت مشروط به وجود می آید. کودکان باور دارند که فقط تحت شرایط خاصی باارزش هستند.

توجه مثبت مشروط بر عکس توجه مثبت نامشروط است. امکان دارد والدین به هر کاری که فرزند آنها انجام می دهد، با توجه مثبت واکنش نشان ندهند. کودکان یاد می گیرند که محبت والدین قیمتی دارد، این محبت به شیوه رفتار کردن قابل قبولی وابسته است. آنها با درونی کردن هنجارها و معیارهای والدین، طبق شرایطی که والدین آنها تعیین کرده اند، خود را با ارزش یا بی ارزش، خوب یا بد، در نظر می گیرند.

ناهمخوانی

ما تجربیات را نه بر حسب اینکه چگونه به گرایش شکوفایی کلی کمک می کنند، بلکه بر این اساس که آیا توجه مثبت دیگران را به همراه دارند، ارزیابی کرده و آنها را قبول یا رد می کنیم. این به ناهمخوانی (incongruence) بین خود پنداره و دنیای تجربی، یعنی محیط به گونه ای که آن را درک می کنیم، منجر می شود.

تجربیاتی که با خود پنداره ما ناهمخوان یا ناهماهنگ هستند، تهدید کننده شده و به صورت اضطراب آشکار می شوند. برای مثال اگر خود پنداره ما این عقیده را در بر داشته باشد که همه انسان ها را دوست داریم، وقتی با کسی آشنا می شویم که احساس می کنیم از او متنفریم، دچار اضطراب خواهیم شد. میزان سازگاری روان شناختی و سلامت هیجانی ما، حاصل همخوانی خود پنداره با تجربیات مان است. افرادی که از لحاظ روان شناختی سالم هستند، می توانند خودشان، دیگران، و رویدادهای موجود در محیط خویش را همان گونه که واقعا هستند، درک کنند.

فرد کامل نتیجه مطلوب رشد روان شناختی و تکامل اجتماعی است. راجرز چند ویژگی افراد کامل ( خود شکوفا) را نام برد.

۱- افراد کامل از تمام تجربیات آگاهند. هیچ تجربه ای انکار یا تحریف نمی شود، همه تجربیات از صافی خود رد می شوند، حالت دفاعی وجود ندارد، زیرا چیزی که علیه آن دفاع شود، چیزی که خود پنداره را تهدید کند، وجود ندارد. آنها پذیرای احساس های مثبت مانند جرات و عطوفت و احساس های منفی نظیر ترس و رنج هستند. افراد کامل عاطفی تر هستند.

۲- افراد کامل در هر لحظه به طور کامل و پر مایه زندگی می کنند. تمام تجربیات به صورت بالقوه تازه و جدید هستند.

۳- افراد کامل به ارگانیزم خودشان اعتماد می کنند. رفتار کردن به صورتی که فرد احساس می کند درست است، هیچ چیز تهدید کننده نیست؛ همه اطلاعات را می توان درک، ارزیابی و به دقت سبک سنگین کرد.

۴- افراد کامل بدون قید و بندها یا بازداری ها، احساس می کنند در تصمیم گیری ها آزاد هستند. آنها احساس نمی کنند که مجبورند توسط خودشان یا دیگران فقط به یک صورت رفتار کنند.

۵- افراد کامل خلاق هستند و هنگامی که شرایط محیطی تغییر می کند به صورت ثمر بخش و سازگارانه زندگی می کنند. آنها به پیش بینی پذیری، امنیت یا رهایی از تنش نیازی ندارند.

۶- امکان دارد که افراد کامل با مشکلاتی روبرو شوند. راجرز افراد کامل را به صورت شاد، سعادتمند، یا خرسند توصیف نکرد، هرچند گاهی می توانند چنین باشند.

راجرز برای توصیف افراد کامل از کلمه شکوفا کننده نه شکوفاشده استفاده کرد. رشد همواره ادامه دارد. کامل بودن، یک مسیر است نه مقصد.

سوالهایی درباره ماهیت انسان

موضع راجرز اراده آزاد است. افراد کامل در آفریدن خودشان آزاد هستند. هیچ جنبه ای از شخصیت از پیش برای آنها تعیین نشده است. راجرز درباره موضوع طبیعت – تربیت، نقش محیط را مهمتر دانست. گرچه گرایش شکوفاشدن فطری است، ولی خود فرایند شکوفا شدن بیشتر تحت تاثیر نیروهای اجتماعی قرار دارد تا نیروهای زیستی. تجربیات کودکی تا اندازه ای بر رشد شخصیت تاثیر دارند. احساس های کنونی برای شخصیت ما، مهم تر از رویدادهای دوران کودکی ماست. هدف نهایی و ضروری زندگی، فرد کامل شدن است.

نظریه های روانشناسی راجرز

ما به تعارض با خودمان یا جامعه خویش محکوم نیستیم. نگرش ما پیش رونده است نه پس رونده و به سمت رشد گرایش دارد نه رکود. افراد از طریق درمان فردمدار راجرز می توانند با استفاده از امکانات درونی خویش، انگیزه فطری برای شکوفایی، بر مشکلات غلبه کنند.

تنها راه ارزیابی شخصیت این است که تجربیات ذهنی فرد، وقایع زندگی او به صورتی که آنها را درک می کند و به عنوان واقعیت می پذیرد، در نظر گرفته شود.

درمان فرد مدار

راجرز در شیوه درمان فرد مدار، احساسات و نگرش های درمانجو را نسبت به خود و دیگران بررسی می کرد. او بدون هرگونه پنداشت، سعی می کرد دنیای تجربی درمانجو را درک کند. درمانگر با تمرکز کردن روی تجربیات ذهنی، فقط از رویدادهایی که درمانجو به صورت هشیار بیان می کند، آگاه می شود. تنها عقیده از پیش تعیین شده درمانگر فرد مدار، ارزش فطری درمانجوست. درمانجویان همان طوری که هستند پذیرفته می شوند. درمانگر به آنها توصیه نمی کند که چگونه رفتار کنند.

راجرز با روشهای ارزیابی مانند تداعی آزاد، تحلیل رویا، و شرح حال های موردی مخالف بود.

گروه های رویارویی

افراد می توانند از طریق فرایند درمان، انعطاف پذیری، خود انگیختگی، و گشودگی را پرورش دهند یا آن را بازیابند. راجرز یک شیوه گروهی را ابداع کرد که افراد بتوانند به وسیله آن از خودشان و اینکه چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند یا رو به رو می شوند، آگاه شوند. او این رویکرد را گروه رویارویی (encounter group) نامید. تعداد اعضا گروه ۸ تا ۱۵ نفر است. اعضا معمولا طی چند جلسه به مدت ۲۰ تا ۶۰ ساعت یکدیگر را ملاقات می کنند.

آزمون های روان شناختی

راجرز برای ارزیابی شخصیت از آزمون روان شناختی استفاده نکرد و هیچ آزمونی را به وجود نیاورد. روان شناسان دیگر برای ارزیابی جنبه هایی از دنیای تجربی، چند آزمون ساخته اند.پرسشنامه تجربه و مقیاس تجربه کردن .

راجرز معتقد بود که مصاحبه فردمدار که بر خودسنجی های درمانجویان متکی هستند بیشتر از روشهای آزمایشی ارزش دارند. راجرز برای گرد آوری اطلاعات درباره شخصیت از روش های آزمایشگاهی استفاده نکرد، ولی برای تایید و ثابت کردن مشاهدات بالینی خود از آنها استفاده کرد. او جلسات درمان را ضبط می کرد و از آنها فیلم می گرفت تا پژوهشگران را قادر سازد تعامل درمانجو – درمانگر را بررسی کنند. گاهی جلوه صورت یا لحن صدا بیشتر از کلمات، اطلاعات را بر ملا می سازند.

ارزیابی درمان فردمدار

راجرز و همکارانش با استفاده از فنون کیفی و کمی در سنت علمی جلسات درمان را بررسی کردند. در بیشتر پژوهشها از روش دسته بندی پرسش ها استفاده شد. راجرز با اجرای روش همبستگی، از پاسخ های داده شده به دسته بندی پرسش ها برای مشخص کردن این موضوع استفاده کرد که خود انگاره یا خود پنداره درمانجو تا چه اندازه ای با خود آرمانی مطابقت دارد.

تاملاتی درباره نظریه راجرز

راجرز درمان فردمدار را با گوش کردن به گزارش های شخصی درمانجو انجام می داد. منتقدان راجرز را متهم می کنند به اینکه او عواملی را که درمانجو به صورت هشیار از آنها آگاه نبود ولی می توانستند بر رفتار تاثیر بگذارند، نادیده گرفت. امکان دارد که افراد گزارش های تجربیات ذهنی خود را تحریف کنند، برخی رویدادها را سرکوب کنند و رویدادهای دیگر را از خود در آورند تا ماهیت واقعی خویش را مخفی کنند و خود انگاره آرمانی نشان دهند.

روان درمانی فرد مدار راجرز فورا محبوبیت یافت. آموزش روان کاوی سنتی به مدرک پزشکی و دوره طولانی تخصص نیاز داشت. این درمان در دنیای تجارت به عنوان روش آموزشی برای مدیران مورد استفاده قرار گرفته است. نظریه شخصیت او به خاطر تاکید آن بر خود پنداره، شهرت گسترده ای یافته است.

منبع : نظریه های شخصیت / دوان پی شولتز، سیدنی الن شولتز

 

یک جلسه واقعی مشاوره کارل راجرز با زیر نویس فارسی


مرداد ۱۳, ۱۳۹۶


مرداد ۸, ۱۳۹۶


مرداد ۹, ۱۳۹۶

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

نام *

ایمیل *

وب‌ سایت

مطالب روانشناسی روان راهنما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

روان شناسی © 2020. حق کپی رایت محفوظ است



Downloads-icon

 به نام خدا

نظزیه درمان مراجع محوری کارل راجرز

استاد دکتر سلیمی

دانشجو: علی آینه وند

نظریه های روانشناسی راجرز

 

شرح حال کارل رانسوم راجرز

كارل رانسوم راجرز پدر جنبش استعدادهاي بالقوه بشر و يكي از سه روان – درمانگر معتبر و برجسته زمان ، در هشتم ژانويه سال 1902 در اوك پارك از توابع شيكاگو متولد شد. نام پدرش والتر و نام مادرش جولیا بود. آنها شش فرزند بودند و راجرز چهارمین بود. پدرش مهندس عمران و پیمانکار  بسیار موفقی بود، و به همین دلیل، راجرز در کودکی هیچ مشکل مالی نداشت.پدر و مادرش دیدگاه های مذهبی به شدت بنیاد گرایانه داشتند ، ولي مادرش در اعتقادات خود راسخ تر بود. بنا به گفته راجرز او را در سرتاسر دوره کودکی و نوجوانی مانند گیره ای در چنگ خود گرفته بود .

عقاید آنان  به انضمام سرکوبی هرگونه تظاهر آشکار هیجانی او را مجبور کرده بود که نه بر اساس ویژگی های شخصی بلکه به وسیله عقاید اخلاقی آنان زندگی کند . او گفت که این محدودیت ها چیزی به او داد که علیه آن طغیان کند ، اگر چه بروز این طغیان به طول می انجامید .

اعضاء خانواده وی بسيار به هم نزديك بودند . راجرز خاطر نشان مي كند كه والدينش «ايثارگر و مهربان ، اهل عمل ، واقع گرا ، و متواضع بودند»  راجرز خودش را به این صورت توصیف می‌کند: “فرزند میانی در خانواده‌ای بزرگ و بسیار در هم بافته، که سخت کوشی و مسیحیت (پروتستان اصول گرا، حتی افراطی)، در آن ارزشمند بود.”

راجرز می‌گوید که “بچه‌هایم باورشان نمی‌شود که آن زمان حتی آب گازدار نیز نوشابه‌ای مکروه محسوب می‌شد. یادم می‌آید که وقتی اولین نوشابه گازدار را نوشیدم، احساس گناه به من دست داد.”

والدین راجرز به او و دیگر بچه‌ها اجازه نمی‌دادند با بچه‌های غریبه دوست شوند زیرا هر کسی به غیر از خویشاوندان، به کارهای مشکوک مشغول بودند.

در نتیجه این ذهنیت نسبت به “غیر خودیها”، راجرز مدت زمان زیادی را به تنهایی می‌گذراند، هر چه دم دستش می‌رسید را می‌خواند، از جمله دایرة المعارفها و لغتنامه‌های مختلف. در اوک پارک، خانواده راجرز در محله‌ای نسبتا مرفه نشین زندگی می‌کردند. در همان جا راجرز به مدرسه ابتدایی هولمز رفت، همکلاسیهایش عبارت بودند از ارنست همینگوی (که دو سال از او بزرگتر بود) و فرزندان فرنک لوید رایت، آرشیتکت معروف آمریکا.

راجرز در دوازده سالگی به همراه خانواده اش به مزرعه‌ای در ۵۰ کیلومتری شیکاگو نقل مکان کرد. زندگی در مزرعه به این معنا نبود که آنها سبک زندگی نسبتاً لوکس و مرفه خود را کنار بگذارند. همه می‌دانند که راجرز در مزرعه بزرگ شده ‌است، اما کمتر کسی می‌داند که خانه آنها در مزرعه، سقف آردواز، کف کاشیکاری، هشت اتاق، و پنج حمام داشت. در پشت خانه، یک زمین تنیس خاکی قرار داشت. در همین مزرعه بود که راجرز برای اولین بار به علوم علاقه مند شد. پدرش اصرار داشت که مزرعه طبق اصول علمی اداره شود، به همین دلیل، درباره بسیاری از آزمایشهای علمی درباره کشاورزی مطالعه کرد. از روی این مطالعات، او به بید (نوعی حشره شبیه به پروانه) علاقه مند شد. او آنها را می‌گرفت، بزرگ می‌کرد، و تولید مثلشان می‌داد. علاقه به علم هرگز در راجرز از بین نرفت، هرچند که در تمام عمر، در یکی از غیرعینی ترین زمینه‌های روان شناسی فعالیت کرد .

او دانش آموزی ممتاز بود و تقریبا همیشه A می‌گرفت. دروس مورد علاقه اش، انگلیسی و علوم بود.او کودک منزوی و تنهایی بود که پیوسته کتاب می خواند . گوشه گیری و تنهایی او را بر آن داشت که به تجارب خودش متکی باشد . با وجود این ، نمی توانست خود را از عقاید والدینش رها سازد . گر چه زندگی فکری اش متمرکز بود ، زندگی هیجانی اش آشفته بود . او نوشت ” در این زمان به طور مشخص خیالپردازی های عجیب و غریبی داشتم که شاید یک متخصص آن را به عنوان افکار اسکیزوئیدی طبقه بندی می کرد ، اما خوشبختانه هرگز با روانشناس تماس نداشتم ”

 در سال 1919 به دانشگاه ويسكانسين راه يافت . در آن دانشگاه در فعاليتهاي بسياري شركت جست .در ۱۹۲۲ با نُه نفر دیگر از دانشجویان برای شرکت در کنفرانس WSCFC به پکن (چین) اعزام شد. این سفر شش ماهه تاثیر عمیقی روی راجرز گذاشت. او بدون واسطه و به طور مستقیم با مردمی از فرهنگها و مذاهب مختلف آشنا شد. راجرز در بازگشت از چین، در کشتی، ناگهان به ذهنش رسید که مسیح نباید خداباشد، بلکه باید انسانی مثل انسانهای دیگر باشد. او تصمیم گرفت که دیگر به خانه برنگردد و در نامه‌ای به والدینش نوشت که دیگر نمی‌خواهد به مذهب پروتانیسمآنها مقید باشد.

 راجرز از مذهب افراطی پروتستانیسم انصراف داد ولی ظاهرا می‌بایست بابت این آزادی هزینه می‌پرداخت. سرانجام خود را از اعتقاد های بنیاد گرایانه والدینش آزاد ساخت و یک فلسفه زندگی آزاداندیش تری را برای خود پی ریزی کرد . او متقاعد شد که مردم باید زندگی شان را به وسیله تفسیری که خودشان از رویدادها به عمل می آورند هدایت کنند ، نه اینکه به عقاید آنان متکی باشند . او همچنین معتقد شد که اشخاص می توانند هشیارانه و فعالانه برای پیشرفت خود تلاش کنند . این مفاهیم زیر بنای نظریه ی شخصیتی اش را تشکیل دادند .

 در بازگشت از چین، او به دردهای معدوی شدیدی دچار می‌شد که سرانجام زخم معده اثنا عشری تشخیص داده شد. راجرز چندین هفته بستری شد و شش ماه تمام تحت مراقبت شدید قرار داشت. غیر از او، دو تن دیگر از خواهران و برادرانش در مرحله‌ای از زندگی خود زخم معده گرفتند. در بازگشت به دانشگاه، راجرز از کشاورزی به تاریخ تغییر رشته داد. او در ۱۹۲۴ مدرک لیسانس گرفت. بعد از فارغ التحصیلی، راجرز با دوست دوران کودکی خود، هلن الیوت، ازدواج کرد، هر چند که والدینش با این کار بسیار مخالف بودند. آنها دو فرزند به دنیا آوردند (دیوید، ۱۹۲۶، و ناتالی، ۱۹۲۸).

دخترش گاهي اوقات ، پدر را در انجام طرح هاي پژوهشي ياري مي كرد ، و پسرش به حرفه پزشكي روي آورد.

جالب این است که وقتی دیوید به دنیا آمد، راجرز می‌خواست او را طبق اصول رفتارگرایی واتسونی بزرگ کند. خوشبختانه، و به قول خود راجرز، همسرش هلن به اندازه کافی عقل سلیم داشت تا به رغم همه “دانش” روان شناسی راجرز، که بسیار مخرب بود، مادر خوبی برای فرزندانشان شود. راجرز می‌گوید که مشاهده بزرگ شدن فرزندانش به او در باره انسانها، رشد انسان، و روابط میان فردی آنها چیزهایی یاد داده ‌است که آموختن آنها از طریق شغلی و حرفه‌ای غیر ممکن بود. همسر راجرز در 1979 وفات يافت .

مطالعات دانشگاهي راجرز در اتحاديه مدارس الهيات نيويورك شروع شد . با اينكه راجرز مطالعات خود را در اين مؤسسه بسيار شوق انگيز يافت  باز به اين نتيجه رسيد كه مايل نيست به اصول عقيدتي مذهب خاصي وابسته باشد . بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، راجرز در LUTS در نیویورک ثبت نام کرد. اما احساس می‌کرد که به غیر از کمکهای مذهبی، باید روش دیگری برای کمک به مردم وجود داشته باشد. بعد از دو سال فعالیت در این سمینار، او به دانشگاه کلمبیا رفت و در رشته روانشناس بالینیبه تحصیل پرداخت و در ۱۹۲۸ فوق لیسانس، و در ۱۹۳۱ دکترا گرفت. تز دکترای وی در باره اندازه گیری تنظیم یا سازگاری شخصیت در کودکان بود.بعد از دریافت مدرک دکتری، راجرز به عنوان روان شناس در دپارتمان مطالعات کودکان در انجمن پیشگیری خشونت با کودکان در رُچستر، نیویورک، مشغول به کار شد. او در طول تحصیلات دکترا، در همین انجمن به عنوان همکار فعالیت داشت.

او متوجه شد که روانکاوی، که رویکرد غالب در این انجمن بود، بیشتر اوقات ناموثر است. ثانیاً، متوجه شد که صاحب نظران مطرح در روان شناسی، در این مورد که برای درمان افراد مبتلا به اختلالات روانی کدام روش بهتر است، اختلاف نظر داشته، و نمی‌توانند به توافق برسند. ثالثا، متوجه شد که گشتن به دنبال یک “بینش” (بصیرت یا شهود) به مشکلات روانی، معمولاً راه به جایی نمی‌برد و باعث دلسردی می‌شود.

تقریبا در همین زمان بود که راجرز تحت تاثیر آلفرد آدلرقرار گرفت. او از آدلر آموخت که مطالعات موردی طولانی، موضوعاتی سرد، مکانیکی، و غیرضروری هستند. او همچنین متوجه شد که روان درمانگران مجبور نیستند وقتشان را در تحقیق و تفحص در گذشته بیماران صرف کنند. به جای آن، آنها باید به زمان حال بیماران (محیط بلافاصله و بلاواسطه) بپردازند و ببینند که بیماران در حال حاضر در چه شرایطی قرار دارند. راجرز اولین کتاب خود به نام درمان بالینی کودکان دشوار را در سال۱۹۳۹، زمانی که هنوز در دپارتمان مطالعات کودکان بود، نوشت.

در ۱۹۴۰، او از کار عملی به کار آکادمیک تغییر فعالیت داد. در این سال، راجرز در دانشگاه اوهایو سِمَت استادی روان شناسی بالینی را به عهده گرفت. در همان جا بود که راجرز به فرمولبندی و امتحان رویکرد خودش به روان درمانی پرداخت. در ۱۹۴۲، کتاب مشاوره و روان درمانی: مفاهیم عملی نوین تر را نوشت. در این کتاب، او اولین جایگزین عمده برای روانکاوی را توصیف کرد. ناشر کتاب ابتدا تمایلی به چاپ آن نداشت، زیرا فکر می‌کرد که تیراژ ۲۰۰۰ نسخه‌ای آن به فروش نخواهد رفت. این تیراژ فقط برای پوشش هزینه‌های چاپ کافی بود. تا سال ۱۹۶۱، این کتاب ۷۰۰۰۰ نسخه فروش داشت و هنوز هم فروش خوبی دارد. در ۱۹۴۴، به عنوان بخشی از فعالیتهای مربوط به جنگ، راجرز ایالت اوهایو را ترک کرد و به نیویورک رفت. در آنجا در سازمان USO به عنوان مدیر خدمات موضوع علاقه داشت که شرایطی را کشف کند که شخص در آنها می‌تواند پتانسیلهای خود را کاملا به فعل درآورد. همچنین، در اواخر فعالیت حرفه‌ای خود، راجرز به ارتقای صلح جهانی علاقه مند شد. او پروژه صلح ژنورا در سال ۱۹۸۵ سازمان دهی کرد. در سال ۱۹۸۶ نیز چندین ورک شاپ صلح در مسکو را رهبری کرد.

نظریه شخصیت راجرز فرضیه‌های نظریه راجرز آشکارا نشان می‌دهد که او در مطالعه شخصیت،شخص (person) را مرکز توجه قرار داده‌است. به همین دلیل، نظریه وی در روان درمانی، روان درمانی شخص محور(person-centered therapy) نام دارد.

در ۱۹۵۷، راجرز دانشگاه شیکاگو را ترک کرد و به دانشگاه ویسکانسین رفت. در آنجا او، هم به عنوان استاد روان شناسی و هم به عنوان استاد روان پزشکی مشغول به کار شد. راجرز متوجه شد که در دانشگاه ویسکانسین جوّ حاکم، بیشتر رقابتی است تا رفاقتی.

او از همه بیشتر از نحوه برخورد غیرانسانی (به زعم وی) با دانشجویان فوق لیسانس ناراحت بود، و چون نتوانست وضعیت را بهبود دهد، از آنجا استعفا داد. راجرز بعد از استعفا از دانشگاه ویسکانسین به  لا-هویا در کالیفرنیا رفت و به عضویت WBSI در آمد. در ۱۹۶۸، راجرز و تنی چند از دیگر اعضایی که رویکردی انسانگرایانه تری داشتند، WBSI را ترک کردند تا مرکز مطالعات شخص را، باز هم در لا-هویا، تاسیس کنند.

بسیاری از تغییر مسیرهای راجرز با یک تغییر جهت در علایق، تکنیکها، یا فلسفه، همراه بودند. آخرین تغییر مسیر وی، علاقه راجرز به “فرد، در همان زمانی که دنیا را تجربه می‌کند” را نشان می‌دهد. راجرز می‌گفت که او به “شخص” علاقه مند است، ولی از روشهای قدیمی که انسان را به عنوان “موضوع” تحقیق مورد مطالعه قرار می‌دهند منزجر است.

در سالهای بعد، راجرز با گروه‌های رویارویی کار می‌کرد و به آنها آموزش حساسیت تدریس می‌کرد.در طی این سالها بود که راجرز، روش درمانی ویژه‌ی خود را به وجود آورد. این روش در ابتدا “درمان غیرمستقیم” خوانده می‌شد. این رویکرد که در آن درمانگر در نقش یک آسان‌‌کننده پدیدار می‌شد تا یک هدایتگر، سرانجام، نام “درمان مراجع محور” را به خود گرفت. راجرز پس از ناسازواری‌های دیدگاهی که در دانشکده‌ی روا‌نشناسی دانشگاه “ویسکانسین” پیش آمد، به مرکز پژوهش‌های رفتاری پیوست و سرانجام به همراه برخی همکارانش در آنجا، “مرکز پژوهش‌های فردی” (CPS) را بنا نهاد. کارل راجرز تا زمان مرگش در 1987 به کارهای خود در زمینه‌ی “درمان مراجع محور” ادامه داد.

تاکید بنیادی این روانشناس آمریکایی، بر كارآمدی شگفت توانایی‌های نهفته‌ی انسان بر روانشناسی و آموزش است. کارل راجرز یکی از مهمترین اندیشمندان انسانگرا بوده و روش درمان ابتکاری او که “درمان راجرین” نام گرفته، كارآیی بسیاری در روشهای درمانی داشته است.افزون بر آن، بسیاری بر این باورند كه راجرز، كارآمدترین روانشناس قرن بیستم است.

 این روانشناس کارآمد  در  چهارم فوريه سال 1987 در سن 85 سالگي متعاقب يك عمل جراحي كه روي شكستگي لگن خاصره اش انجام شد ، در اثر حمله قلبي در لاجولاي كاليفرنيا در گذشت . راجرز وصيت كرده بود جسد وي بدون هيچ گونه تشريفاتي سوزانده شود.

چگونگي شروع رويكرد مراجع محوري راجرز

روي مادر بسيار باهوشي كار مي كردم كه پسر آتشپاره اي داشت . مشكلش ، طرد كردن صريح پسرش بود اما با گذشت چند جلسه گفتگو نتوانستم وي را متوجه اين قضيه كنم . من گفته هاي او را جمع بندي كردم و سعي كردم به وي كمك كنم قضيه را از اين بعد نگاه كند . اما به جايي نرسيدم . بالاخره تسليم شدم . به او گفتم مثل اينكه هر دو خسته شده ايم و به جايي نمي رسيم و گفتم شايد بهتر باشد تماس مان را قطع كنيم . او هم قبول كرد . مصاحبه را تمام كرديم و دست داديم . به طرف درب دفترم حركت كرد . ولي هنوز به درب دفترم نرسيده بود كه برگشت و پرسيد «شما همين جا با بزرگسالان مشاوره انجام مي دهيد .» وقتي جواب مثبت مرا شنيد گفت «خوب من كمك مي خواهم»

دوباره سرجايش نشست و شروع كرد به فاش كردن نااميدي خودش از ازدواج و مشكلاتش با شوهرش از شكست ها و آشفتگي هاي ذهنش حرف زد‏‏ ، حرفهايي كه با شرح حالی كه قبلاً داده بود كاملاً فرق مي كرد. از همان جا بود كه درمان واقعي شروع شد و با موفقيت زيادي خاتمه يافت .اين ماجرا يكي از آن ماجراهايي بود كه مرا به اين حقيقت رهنمون ساخت كه خود مراجعان بهتر از هر كس ديگري عامل و مسبب ناراحتي هايشان و سمت و سوي آن را مي شناسند . آنها بهتر از هر كسي مي دانند كه كدام مشكلاتشان بسيار مهم و حياتي اند و چه تجربه هايي در اعماق وجودشان دفن شده است . براساس همين نوع ماجراها بود كه دريافتم جز در مواقع ضروري كه بايد از ذكاوت و دانشم استفاده كنم . بهتر است تعيين مسير درمان را به عهده مراجعان بگذارم.(راجرز1961صص12-11)

 پیش فرض‌های راجرز

1- درک دیگران، تنها از زاویه احساس و ادراک خودشان یعنی در دنیای پدیدار شناختی خود آن‌ها امکان‌پذیر است. پس برای درک دیگران باید در جستجوی راهی بود که آن‌ها توسط آن، رویدادها را تجربه می‌کنند. زیرا دنیای پدیدارشناختی هر کس اساسی‌ترین تعیین کننده رفتار و عامل بی‌همتایی اوست.

2-افراد سالم از رفتار خود آگاهند. از این‌رو، نظام راجرز به رویکرد روان‌کاوی و تحلیل خود شباهت دارد، زیرا بر اهمیت آگاهی از انگیزه‌ها تاکید می‌کند

3- افراد سالم ذاتا خوب و مفید هستند. آنان فقط هنگامی آشفته و ناتوان می‌شوند که یادگیری‌های نادرست داشته باشند.

4- افراد سالم، هدفمند و هدف‌گرا هستند. واکنش آن‌ها به اثرات محیطی یا سائق‌های درونی، از روی انفعال نیست. آنان افرادی خودراهبرند.

5- درمان‌گران نباید به جای مراجع خود را درگیر دست‌کاری رخدادها نمایند. بلکه باید شرایطی را فراهم بسازند تا مراجع بتواند به طور مستقل تصمیم‌گیری کند. وقتی افراد، نگران ارزیابی‌ها، خواسته‌ها و ترجیهات دیگران نباشند، زندگی‌شان توسط یک گرایش ذاتی به سوی  خودشکوفایی هدایت می‌شود.

نظریه های روانشناسی راجرز

راجرز معتقد بود که، تنها راه کشف و ارزیابی شخصیت بر اساس تجربه‌های ذهنی فرد است. یعنی، از طریق مطالعه میدان تجربه او. اگر چه راجرز این ارزیابی حوزه میدان تجربی شخص را تنها رویکرد ارزشمند می‌داند، اما بلافاصله اشاره می‌کند که این روش مصون از خطا نیست

 بطور كلي نظريه راجرز از نظر تكامل به سه دوره تقسيم مي گردد 1- دوره درمان غیر مستقیم(1940-1950)2- دوره  مبتنی بر انعکاس مطالب(1959-1957)3-دوره درمان مبتنی بر تجربه(1957-1970

1- دوره اول ، در فاصله سال هاي 1940 تا 1950 ، كه درمان به طور غير مستقيم انجام مي شد. در اين دهه ، نقش اصلي درمانگر ايجاد رابطه پذيرا و فضايي آزاد و عاري از تهديد بود كه بدان وسيله مراجع مي توانست نسبت به خـود و موقعيت خويش بينش كسب كند.

در واقع تلاشي است  به استفاده از ابتكار و خلاقيت مراجع در جهت ايجاد رشد ، سلامتي ، و سازگاري .

2-   كه ســال هاي 1950 تا 1957 را شـامل مي شود، درمانگر بر اساس پژوهش هاي انجام شده در نحوه كار خود تغييراتي به وجود آورد و به انعكاس احساسات و عواطف مراجع و ارائه پاسخ هاي مناسب به او در جريان روان درماني پرداخت . نقش مشاور ،انعكاس احساسات ، اجتناب از هرگونه تهديد در جريان رابطه و تغييرات شخصيت مراجع ، رشد و هماهنگي و توافق ميان خويشتن پنداري  و زمينه پديده شناسي فرد بود و توجه عميق مشاور به محتواي عاطفي اظهارات مراجع ، و نه به محتواي معاني و بيان آنها بود .  در جريان انعكاس احساسات مشاور خود را كاملا در نگرشهاي مراجع غوطه ور مي كرد و به درون او راه مي يافت ، و مشكل را از دريچه چشم او مي نگريست .

3- دوره سوم تکامل  روان درمانی مبتنی بر تجربه  که از نتایج درمانهای غیر مستقیم و انعکاسی است هدف ان کمک موثر به افراد نرمال و پسیکوتیک است  ماهیت اصلی روان درمانی مبتنی بر تجربه  به تجربه در آوردن امور است که هر مشاوری به طریقه خاصی آن را اعمال میکند  مهم آن است که تمام پاسخها و فعالیتهای مشاور باید بر تجربیات مراجع متکی باشد.

راجرز با ادامه كار در بيمارستان ها و نيز با افراد سالم ، دريافت كه نحوه برخورد درمانگر و درك توأم با همفهمي با مراجع به مراتب مهمتر از كاربرد فنوني است كه قبلاً توصيه كرده است  بدين لحاظ در اين دوره بر جهان پديداري و تجربيات دروني مراجع و نيز شرايط حاكم بر جريان روان درماني تأكيد بيشتري مبذول شد .

 نظريه شخصيت راجرز

نظریه شخصیت راجرز در حوزه تفکرات پدیده شناسی قرار داردکه در آن بر ادراک واصول روانشناسی گشتالت تاکید شده است .از این دیدگاه تمام تلاشها وتوجهات فرد با ادراک اواز جهان پیرامونش در لحظه معینی از زمان ارتباط دارد .

پیش فرض بنیادی این دیدگاه این است که ادراک فرد از خود واز جهان پیرامونش تعیین کننده اصلی رفتار است.

 شهرت راجرز به سبب رویکرد درمانی معروفی است که درمان متمرکز بر شخص نامیده می‌شود. راجرز براساس داده‌های حاصل از روش درمانی خود نظریه‌ای در شخصیت تدوین کرد که به انگیزه‌ای نیرومند و منحصر به فرد معطوف است و به مفهوم خود شکوفایی مزلو شباهت دارد. اما برخلاف مزلو، اندیشه‌های راجرز نه با مطالعه افرادی که از نظر هیجانی سالم بوده‌اند، بلکه با به کار بستن درمان متمرکز بر شخص در مورد کسانی که به مراکز مشاوره دانشگاه او برای درمان می‌آمدند تدوین شده است. نام روش درمانی وی دیدگاهش را نسبت به شخصیت انسان بیان می‌کند. راجرز با قرار دادن مسؤولیت تغییر درمان‌جو به دوش خود وی به جای درمانگر (چنانکه در روانکاوی سنتی نیز چنین است)، فرض می‌کند که اشخاص می‌توانند هشیارانه و بخردانه افکار و رفتار نامطلوب خود را به صورت افکار و رفتار مطلوب تغییر دهند. او باور نداشت که اشخاص تا ابد به وسیله نیروهای ناهشیار یا تجارب کودکی کنترلمی‌شوند.شخصیت به وسیله زمان حال و اینکه آن را چگونه ادراک می‌کنیم شکل می‌گیرد.

اصولاً نام وی با مفهوم “خود” قرین می باشد, پدیدار شناسان بر خلاف روان کاوان بر انگیزه های نا خودآگاه تکیه می نمودند بر دیدگاه ذهنی فرد و درباره آنچه تاکنون در جال وقوع است تاکید می ورزند. در پدیده شناختی اعتقاد بر این است که اگر چه دنیای واقعی ممکن است دنیای واقعی ممکن است موجود باشد ولی موجودیت آن را نمی توان شناخت و یا تجربه کرد بلکه می توان بر اساس ادراکات فرد, از این میان موجودیت را تصور و دریافت کرد. از اینرو انسان فقط بر اساس ادراکاتش از اشیا و بر اساس تصوری که از آن دارد رفتار خواهد کرد.

 راجرز خود درباره رویکرد پدیدارشناختی می گوید: “چارچوب درونی داوری هر انسانی مناسب ترین زاویه دید برای فهم و درک رفتار اوست” اعتقاد و اعتماد به تجربه های شخصی و گرایش فطری به حرکت در جهت رشد, بالندگی و کمال, راجرز را به ارائه روش درمانی “مراجعه مدار یا درمان “بی رهنمود” وا داشت که موفقیت های بسیاری را به دنبال آورد. تا بدانجا که نظریه های راجرز درباره شخصیت با روان درمانی چنان آمیخته و یگانه است که قابل تفکیک نمی باشد. هسته مرکزی شخصیت به نظر راجرز “خود” است که مفاهیم دیگر پیرامون آن قرار می گیرند. خود با خویشتن شامل تمام افکار, ادراکات , ارزش هایی است که من را تشکیل می دهد. من شامل “آنچه هستم” و “آنچه می توانم اتجام دهم”, می شود این خویشتن ادراک شده به نوبه خود بر ادراک فرد از جهان م هم بر رفتار او تاثریر می گذارد. فرید که از یک خود پنداره قوی و مثبت برخوردار باشد در مقایسه با فردی که خودپنداره ضعیف دارد نظر گاه کاملاً متفاوتی نسبت به جهان خواهد داشت. تشکیل خود پنداره حاصل و پیامد ارزیابی تجربه هاست و افراد اساساً میل دارند به نحوی رفتار کنند که باخهود انگاره آنان همخوان و همساز باشد و تجربه ها و احساساتی که با خود پنداره شخص همسازی ندارند تهدید کننده اند.

 مفاهیم بنیادی در نظریه شخصیت راجرز

  1-پدیدار شناسی:  اساس مشاوره و روان درمانی مراجع محوری را تشکیل می دهد . پدیدار شناسی عبارت است از اینکه هر پدیده ای اعم از اینکه شی باشد یا شخص باشد یا ماده ای باشد یا جنبه ای از شی یا ماده باشد ، یک واقعیت عینی و قابل مشاهده دارد که از طریق حواس انسان قابل احساس و قابل درک است . زمانی که چنین شی یا چنین پدیده ای توسط یکی از حواس ما احساس می شود ، با تفکر خود ، با افکار خود و با نگرش خود آن احساس را درک می کنیم  بعد از درک ، آن شی را تعبیر و تفسیر کرده و به آن معنی می دهیم  بنابراین ادراک ما از یک پدیده فی الواقع حاصل تجارب گذشته ما و ذهنیت ما از شی یا ماده است ، این ویژگی یعنی درک (شناخت) شخصی فرد از اشیاء و پدیده ها و افراد ، مرکز اصلی رویکردهای پدیدار شناسی است .

ارتباط پدیدارشناسی با دیدگاه مراجع محوری: پدیدار شناسی بر اهمیت تجارب هوشیار و بلافصل شخص در تعیین و تشخیص واقعیت ها تأکید دارد . راجرز نیز معتقد بود که آگاهی از نحوه ادراک و تلقی افراد از واقعیت ها ، برای درک و فهم رفتار آنان ضروری است . او بر این باور بود که هر یک از ما بر اساس ذهنیتی که از خود و جهان خود داریم ، رفتار می کنیم . مفهوم ضمنی این گفته این است که واقعیت های عینی  هر چه باشد شاخص مهم تعیین رفتار نیست  مهم نگرش و طرز تلقی انسان به آن واقعیت هاست . راجرز اساساً نسبت به توانش های بالقوه انسان خوشبین بود . به نظر وی چنانچه آدم ها از قید عوامل اجتماعی محدود و تباه کننده رها شوند ، می توانند در روابط شخصی و درون فردی به مدارج عالی برسند و از تحریف واقعیت ها که مانع دستیابی به رشد و تکامل (خود شکوفایی) فزاینده میشود  اجتناب کنند.

2- تقابل جبر واختیار در نظریه راجرز:تقابل جبر (یعنی این نظر که رفتار شخص با عوامل گوناگونی که خارج از کنترل وارده اوست تعیین می شود) و اختیار (یعنی این نظر که رفتار ، تابع انتخاب و اراده آزاد فرد است) در اندیشه و نگرش راجرز موضوع نسبتاً پیچیده ای است . موضع او طوری است که هر دو را تأئید می کند . به اعتقاد او جبرگرایی سنگ بنای دانش در عصر حاضر است (راجرز ص 295 ، سال 1983) . او به عنوان یک دانشمند این حقیقت را که «در مجموع هر رفتار علتی دارد» پذیرفته بود . وی معتقد بود که می توان با مطالعه آن دسته از عوامل عینی که رفتار انسان را تحت تأثیر قرار می دهند ، به اطلاعات ارزشمندی دست یافت . راجرز خود نیز پذیرفته بود که از تناقض موجود بین جبر و اختیار گیج و مبهوت مانده است . مهمترین نظری که می توان در این باره اظهار داشت این است که هر دوی این فرضیه ها مهم اند . جبرگرایی در تحلیل های علمی رفتار ، نقش مهمی ایفا می کند و مفهوم اختیار نیز در عملکرد های شخصی و میان فردی (برای مثال در روابط درمانی) حیاتی است .

3- گرایش به خود شکوفایی در نظریه راجرز : به نظر راجرز ، گرایش به خود شکوفایی تنها انگیزه اساسی آدمی است . او بر این باور بود که انسان ، ذاتاً مایل به حفظ و نگهداری خویش و در تقلای پیشرفت و تعالی است و منظور او از «خود شکوفایی» نیز همین بود . خود شکوفایی در عین حال به معنای حفظ بقای ارگانیزم نیز هست . به نظر راجرز ، انسان از همان آغاز تولد طوری برنامه ریزی شده است که با موفقیت به خود شکوفایی دست یابد . ما انسان ها ذاتاً فعال و پیشرو هستیم و در صورت مناسب بودن شرایط برای به حداکثر رساندن توانایی های بالقوه خویش تلاش خواهیم کرد . گر چه خود شکوفایی با در نظر گرفتن ویژگی های افراد از شخصی به شخص دیگر متفاوت است ولی مواردی کلی نیز وجود دارد . برخی ویژگی های مشترک ناشی از فرایند خود شکوفایی عبارتند از انعطاف پذیری در برابر تحجر ، باز و پذیرا بودن در برابر دفاعی بودن و خود پیروی در برابر دیگر پیروی .

«راجرز» وجود هشت ویژگی عمده ی زیر را لازمه ی تحقق بخشیدن به خویشتن در انسان می دانست که در واقع، از ویژگی های بارز خودشکوفایی نیز می باشد:

1- آمادگی برای کسب تجربیات جدید

از نظر «راجرز»، انسان با کارکرد کامل، طبق ضرب المثل «هر چه پیش آید خوش آید» به استقبال تجربه های جدید می رود. او موضع دفاعی در برابر امور جاری زندگی ندارد، بلکه در مسیری که می رود، با موانع و مشکلات دست و پنجه نرم می کند و با آن ها وارد چالش می شود و در این راه هرچه پیش می رود، پخته تر و ماهر تر می شود. چنین شخصی به هیچ یک از هیجانات و احساسات خود، «نه» نمی گوید و به سرکوب آن ها نمی پردازد. بلکه طبق مشی تجربه پذیری خود، به آن ها، اجازه ی بروز و ظهور می دهد، البته مشروط بر این که حقوق دیگران تباه نشود. شخص کامل نسبت به احساس های مثبت مانند ترس و درد، جرآت و دلسوزی و احساس های منفی، گشوده است. این افراد از نظر احساسی نیز عاطفی ترند زیرا دامنه ی وسیع تری از هیجان های مثبت و منفی را می پذیرد و آنها را با شدت بیشتری  احساس می کنند.

2- زندگی هستی دار:

جاری بودن زندگی و زیست در این جا و اکنون، دومین ویژگی یک شخص با کنش کامل است. پویایی، سرزندگی و نشاط، جزو لاینفک چنین شخصی ست. او مدام در حال تغییر و تحول است به گونه ای که لحظه ی بعدش با لحظه ی قبلش، یکسان نیست، یعنی بالنده تر و خود شکوفا تر شده است.

3- اعتماد به ارگانیسم خود:

«راجرز» معتقد است اشخاص کامل، به ارگانیسم خود به عنوان یک کل منظم و سازمان یافته اعتماد دارند. همین امر به جای اتکاء به دیگران، آنان را به خودشان متکی می کند. این افراد خود تصمیم گیرنده هستند. در موقع تصمیم گیری، به جای مراجعه به دیگران، به تجربه، عقل، احساس، شهود و تخیل و به طور خلاصه به تمام جنبه های شخصیت که در پیش برد امور، نقش فعالی بازی می کند، مراجعه و کسب تکلیف می کنند اما این «خودبسندگی» و «خود مختاری» موجب نمی شود تا برای دیدگاه و نظر دیگران، ارزش و احترام قائل نشوند.

4-آزادی انتخاب:

به نظر «راجرز»، یک شخصیت سالم، مدام این احساس را دارد که برای زندگی کردن به هر شیوه ای که دوست دارد، آزاد است. این آزادی در وهله نخست، بیش تر جنبه ی درونی دارد. چنین فردی با این نگرش که اراده ی او محور انتخاب ها و تصمیم هاست، احساس قدرت و لذت می کند و به این باور رسیده که زمام آینده، در اختیار اوست و زندگی اش با انتخاب و فرماندهی خودش رهبری می شود.

5-خلاقیت:ویژگی دیگر یک انسان خود شکوفا از نظر :«راجرز»، خلاق و زایشگر بودن است. به زعم او، فردی که در نهایت بلوغ روانی قرار دارد، ایستا و ساکن نیست، بلکه انسانی زاینده است. در زمینه ی تفکر، حل مسآله و هم چنین امور جاری، به آفرینش راه کارهای جدید و کارآمد دست می زند و پیوسته فرآوردهای نو و بدیع بر جای می گذارد. افرا د خلاق، تمایل دارند در فرهنگ خود به شیوه ای سازنده زندگی کنند، در حالی که عمیق ترین نیازهای خود را نیز ارضا می کنند. در واقع، آنان در جامعه ای زندگی می کنند که خود، عضوی از آن به شمار می آیند اما دنباله روی آن نیستند.

 

6- فرو پاشی نقاب:

مفروضه ی «نقاب» در تئوری «راجرز»، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. به اعتقاد او نقاب یا ماسک، مانع بزرگ تحقق خود است. فردی که یک صورتک دروغین به چهره دارد، قبل از آنکه به ابراز شخصیت واقعی خود پرداخته باشد، به جعل شخصیت خود دست زده است. چنین شخصی از نظر راجرز تا زمانی که به فرو پاشی نقاب خود اقدام نکند، در مرحله ی «دفاع» به سر می برد و نمی تواند به کارکرد کاملی دست یابد و کسی که دست به کنار زدن نقاب می زند، در واقع به تولد شخصیتی واقعی و جدید کمک می کند که تا آن زمان، در پس یک نفاب به سر می برده است.

7- درک و پذیرش خویشتن واقعی:

در این مرحله فرد، خودش را با تمام نقاط قوت و ضعف می پذیرد. البته این امر، مستلزم این است که فرد به «ندای درون» خود گوش بسپارد و خویشتن را همان گونه که هست بپذیرد.

8- درک و پذیرش دیگران:

افراد خودشکوفا از منش دموکراتیک برخوردارند؛ دیگران را می پذیرند و برای نگرش ها و احساسات آنان، ارزش و احترام قائل اند این رفتار آنان، همه ی افراد جامعه اعم از مرد، زن، فقیر، ثروتمند، بی سواد، تحصیل کرده، مخالف و موافق را در بر می گیرد.

 ۴ ـ مباني و مفاهيم نظريه مراجع محوري، اساس روان درماني مراجع ـ محوري بر « اينجا و اكنون» قرار دارد و در آن حوزه است كه « اگر ـ آنگاه» به گونه اي كه خواهيم گفت طرح مي شود. بدين معني كه اگر در جلسه روان درماني ، احترام و توجه و درك توأم با هم فهمي بين مراجع و درمانگر بوجود آيد ، آنگاه تغييرات مطلوب و مقبول در مراجع به وقوع خواهد پيوست . راجرز نسبت به انسان نگرش مثبت دارد و معتقد است كه انسان تمايل ذاتي به خود شكوفايي ، تحقيق اهداف ارگانيسم و حفظ تماميت خود دارد . اين تمايل ذاتي موجب تلاش و فعاليت انساني و سبب خود رهبري ، خود نظمي ، تسلط بر نفس ، استقلال ، مسئوليت و اجتماعي شدن انسان مي شود . اگر شرايط محيطي سرشار از صفا و صميميت و پذيرش باشد ، احساس ارزشمندي و دوستي و محبت در فرد به وجود خواهد آمد و به خويشتن نگري مثبت خواهد انجاميد . در مقابل، اگر شرايط محيطي مملو از خصومت و تنفر و طرد باشد ، بدبيني و نفرت در فرد بوجود مي آيد و به خويشتن نگري منفي منتهي مي گردد .

روان درمانی مراجع – محوری که بر «اینجا و اکنون» تأکید بسیار دارد با روانکاوی و رفتارگرایی متفاوت است . روانکاو از طریق بررسی تجربیات گذشته و افکار و رویاهای مراجع ، می کوشد رفتار او را تغيير دهد (يعني بر گذشته ناظر است) . در حالي كه درمانگر پيرو مراجع – محوري با تأكيد بر «اينجا و اكنون» ، مراجع را از احساس و رفتارش آگاه مي سازد و به او ياري مي دهد تا خود براي تغيير احساس و رفتار خويش در جهت مطلوب و مقبول اقدام كند .

همچنين در روانكاوي ، درمانگر بسيار فعال است ، در حالي كه در مراجع ـ محوري سهم عمده تلاش و فعاليت بر عهده مراجع است و درمانگر ، با ايجاد رابطه صميمي و آميختگي عاطفي ، مراجع را در خودشناسي و اتخاذ تصميمات مطلوب و مقبول ياري مي دهد .

مراجع ـ محوري با رفتار گرايي از آن جهت متفاوت است كه رفتار گرا با تأسي بر عوامل بيروني نظير تنبيه يا پاداش به تغيير رفتار و محو علائم ظاهري نگراني اقدام مي كند ، در حالي كه درمانگر پيرو مراجع – محوري ، به استفاده از عوامل بيروني به منظور تغيير علايم نگراني معتقد نيست ، و در عوض بر عوامل دروني و تغيير احساسات و تصورات مراجع تأكيد مي كند . همچنين رابطه بين مراجع و درمانگر در روان درمانی مراجع ـ محوري اهميت فراواني دارد و اساس درمان محسوب مي شود ، در حالي كه در رفتار گرايي رابطه به آن حد مورد تأكيد نيست .

بر اساس شيوه هاي تشخيص بيماري ، كه در علم پزشكي مورد استفاده قرار مي گيرد امراض متعدد مشخص و طبقه بندي مي شوند و شاخه هاي ديگر اين علم ، شيوه هاي درماني معيني را در اختيار درمانگر قرار مي دهند . راجرز به تشخيص بيماري از طرف درمانگر معتقد نيست . زيرا ماهيت و علت بيماري جسماني با نگراني رواني تفاوت دارد . به عنوان مثال ، گر چه در بيماري جسماني نيز نگراني وجود دارد اما اين نگراني بر اثر عوامل مشخصي نظير ميكروب و يا ضايعات و صدمات عضوي پديد مي آيد و درمان آن نيز معين است كه از سوي پزشك معالج تجويز مي شود ، در حالي كه در نگراني رواني ، اولاً علت نگراني مانند مثال بالا مشخص نيست ، ثانياً درمانگر به تنهايي نمي تواند درمان مناسبي را ارائه دهد چرا كه شناخت كافي فرد در محدوده جريان پديداري ، براي شخص ديگر آنچنان امكان ندارد كه براي خود مراجع . مراجع تنها كسي است كه مي تواند خويشتن را در ارتباط با جريان پديداري خويش بشناسد .

 ۵-  خودپنداره    

مفهوم خویشتن، مهم‌ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آن‌ها معنی می‌دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می‌آورد. قسمتی از این میدان که از بقیه تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژه‌هایی چون من، مرا و خودم تعریف می‌شود.این بخش همان خود یا خودپنداره است.خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می‌گذارد.

مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی است. خودآرمانی، خودپنداره‌ای است که انسان آرزو می‌کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است.

6-ناهمخوانی و ناهماهنگی خویشتن 

به نظر راجرز، فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره‌اش مقایسه می‌کند. در واقع افراد تمایل دارند به گونه‌ای رفتار کنند که با خودپنداره آن‌ها همخوانی داشته باشد. هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه می‌کند. برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی می‌شوید.تجربه‌ها احساس‌های ناهمخوان تهدید کننده‌اند و باعث تنش و اضطراب فرد می‌شوند.

در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می‌دهد.راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر می‌کند که یکی از آن‌ها، تحریف کردن به معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری، انکار آن تجربه است.

در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه می‌دهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپنداره‌ای که دارد، به خود می‌گوید: «شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.»

شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه‌داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی می‌کند. یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین می‌برد.به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده می‌سازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین می‌کند.

7-توجه مثبت

همراه با شکل‌گیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد می‌کند که پایدار است و در همه انسان‌ها یافت می‌شود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.

راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می‌گذارد، مورد تاکید قرار می‌دهد. اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می‌شود.

هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند(توجه مثبت مشروط)، سعی می‌کند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی‌دارند، بپرهیزد. در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی می‌کند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه می‌کرده، خود را تنبیه می‌کند. در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوه‌ای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد.بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل می‌کند. حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته می‌شود.

به همین دلیل، راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز می‌کند.در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمی‌دهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبه‌های خود را سرکوب کند.به عقیده راجرز، تنها از این راه است که می‌توان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.

از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت می‌بینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه می‌کنند. به طور مثال؛ اگر مادری نیاز کودکش را به توجه مثبت ارضا کند، لزوما نیاز خود او هم به توجه مثبت ارضا می‌شود.

راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که وی از دیگران دریافت می‌کند، به وجود می‌آید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرش‌های دیگران را درونی می‌کند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه می‌گیرد. راجرز این وضعیت را احترام به “خود مثبت” نامید.

به طور مثال؛ کودکانی که هنگام شاد بودن از مادران خود به صورت عشق و علاقه پاداش دریافت می‌کنند، هر گاه شاد باشند، احترام به خود مثبت را تجربه می‌کنند و بدین ترتیب به خود پاداش می‌دهند.

8-کارکرد کامل

رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را “کارکرد کامل” می‌نامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می‌شود.به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص می‌شوند:

گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آن‌ها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوت‌های دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوت‌های عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا

9- جهان تجربی

راجرز معتقد بود واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است. درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد. همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند. به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربه‌های کنونی، محرک‌هایی که فرد از آن‌ها اگاهی ندارد و همچنین خاطره‌های تجارب گذشته است. فرد بر اساس جهان تجربی خود نسبت به محیط و موقعیت‌ها واکنش نشان می‌دهد و رفتار می‌کند.

 ماهیت انسان

اعتقاد به ارزشمندي  انسان از اصول اساسي نظريه راجرز در باره ماهيت انسان است . در شيوه مراجع محوري عقيده بر آن است كه انسان اصولا منطقي ، اجتماعي ، پيشرونده ، و واقع بين است . عواطف ضداجتماعي نظير حسادت ، خصومت و غيره عكس العملهايي در قبال ناكام ماندن كششهاي اساسي تري نظير عشق و مبت ، احساس تعلق ، احساس امنيت و غيره هستند ،  لذا انسان اصولا همكاري كننده ، سازنده ،و قابل اعتماد است ، و چنانچه در او مقاومتي موجود نباشد عكس العمل هاي وي مثبت ، پيشرونده ، سازنده خواهد بود . فرد تمايل به رشد و نيازي به تحقق بخشي دارد .ارگانيزم نه تنها سعي مي كند كه خود را حفظ كند بلكه مي كوشد خويش را درجهت تماميت ،وحدت ،كمال ،و خود مختاري سوق دهد . اعتقاد بر آن است كه مراجع ظرفيت ،استعداد و انگيزش لازم براي حل مشكلاتش را دارد .همچنين درباره طبيعت انسان اعتقاد بر آن است كه واقعيت براي هر فرد همان چيزي است كه درك مي كند .

به نظر راجرز انسان هاي كارآمد Fully functioning  فرايند گرا Process orientation  هستند .

فرآيندگرايي دو معنا دارد : نخست اينكه آنها زندگي را فرايند شدن مي دانند و بر انجام دادن تمركز دارند . انسان ها ماهيتاً تغيير پذيرند به همين دليل انسان هاي كارآمد آماده اند در ارزش ها ، اهداف و نگرش هاي خود تجديد نظر كنند . در نتيجه چنين افرادي داراي «خود» ثابتي نيستند . همگام با رشد و تغيير اين افراد ، سازمان دهي «خود» آنان نيز پيچيده تر و متمايز تر مي شود .

فرايند گرايي معناي ديگري نيز دارد و آن عبارت است از تمركز بر انجام دادن تا تمركز بر نتايج ، راجرز (1961 ص 171) . انسان هايي كه خيلي به نتيجه عملكردشان فكر مي كنند مدام به اين قضيه فكر مي كنند كه خوب بوده اند يا بد .

به نظر راجرز هيچكس حق ندارد براي ديگران طرز زندگي تجويز كند . اين قضيه شامل والدين ، نظام آموزشي و مراجع قدرت است . آيا از مراجع قدرت نبايد تبعيت كرد ؟ خير ، ولي آنها نبايد حرف مراجع قدرت را بي هيچ چون و چرايي به صرف اينكه قدرتمندند ، بپذيرند . قبول افكار مراجع قدرت به صرف اينكه معلم ، پدر و مادر و . . . هستند ، بين ارزش هاي اقتباس شده و احساس واقعي شخص ، تعارض ايجاد مي كند .

تأكيد خوشبينانه راجرز بر جنبه هاي مثبت طبيعت انسان لااقل بين كساني كه در ديدگاه اميدبخش وي شريك هستند بر معروفيت وي افزوده است . رويكرد وي به نسيم تازه اي تشبيه شده است كه نشاط آور و فرح افزاست . در پاسخ به پرسشي در مورد خوشبين بودن پاسخ راجرز اين بود كه ممكن است فطري و ذاتي باشد . در ادامه خاطرنشان كرد كه همواره به رشد ، خواه رشد گياهان و خواه حيوانات علاقه مند بوده است . باغباني از جمله فعاليت هاي مورد علاقه او بود . او بين رشد گياهاني كه در شرايط مطلوب قرار داشتند و افرادي كه شرايط مناسب موجب رشد و بالندگي آنها مي شود ، مشابهت هايي مي ديد .

«آيا آب ، كود و نور كافي ، براي گياهان مي تواند شباهتي به توجه مثبت غير مشروط ، همدلي و هماهنگي با افراد داشته باشد ؟» .

ماهیت اضطراب و بیماری روانی

انسان ها وقتي مؤثر عمل نمي كنند كه به تجارب شان گوش ندهند و در نتيجه نتوانند به تفاوتهاي موقعيتي كه در آن به سر مي برند توجه كنند . تمامي آسيب هاي رواني از جمله اضطراب ريشه در اين ناهمخواني دارند يعني ناهمخواني بين آنچه فكر مي كنند بايد باشند با تجربه شان . يعني خود واقعي و خود آرماني ، بنابراين آسيب رواني محصول نپذيرفتن و گوش ندادن به يكي از منابع مهم اطلاعاتي موجود در مورد موقعیت خودمان در دنيا است كه تجربه شخصی نام دارد . مثال ژانت يكي از مصاديق اين قضيه است.

ژانت آدمي سرد ، بي هيجان و نجوش بود و قصد داشت پزشك بشود . اما يك دفعه خيلي عوض شد و آدم گرم و مهرباني شد . خودش مي گفت بالاخره قبول كرد كه واقعاً نمی خواهد پزشك شود و به هنر گرايش پيدا كرد . طبق ديدگاه راجرز ژانت ايده پزشك شدن را اقتباس كرده بود و براي رسيدن به اين هدف دايم احساساتش و تجربه اش را انكار مي كرد . وي در واقع آنچه را دوست داشت و برايش با معنا بود منكر مي شد . همين قضيه نيز كل شخصيتش را تحت تأثير قرار داده بود .

اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمي دهند ؟ به نظر راجرز انسان ها در دوران كودكي خويش طوري بار مي آيند كه مقبوليت و ارزش آنان به رعايت كردن شرايط و ضوابط ديگران بستگي دارد . كودكان از همان ابتدا با فرايند ارزش گذاري ارگانيسمي organismic valuing process البته در شكل ابتدايي و مبهم خودش زاده مي شوند .

حتي مواقعي كه كودكان مجبورند از يك قانون و قاعده خاص بي هيچ چون و چرايي پيروي كنند ، حداقل كاري كه والدينشان مي توانند انجام بدهند اين است كه به فرزندشان توجه مثبت نمايند و تجربه فرزندشان را رد نكنند .

اضطراب در نظريه راجرز عبارت است از وجود تجارت و ادراكات ناهماهنگ با خود پنداره فرد . به عقيده راجرز فرد روان نژند (روان رنجور) مضطرب فردي است كه تجارت زندگي او با خويشتن پنداره او گاهي ناهماهنگ و گاهي حتي در تضاد است . به همين دليل راجرز معتقد است براي جلوگيري و كاهش اضطراب ، فرد مضطرب از طريق استفاده از دو مكانيزم انكار و تحريف سعي مي كند بين خود واقعي و زمینۀ تجربي خود تعادل ايجاد كند .

تكنيك ها و ابزار مشاوره مراجع محوري راجرز

پذيرش : راجرز معتقد است وقتي شخصيت افراد را بر مبناي پاداش پرورش مي دهيم ، ارزش هاي برگزيده آنها ديگر با امكانات و توانائي هاي بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد . ولي فكر نمي كنم اگر افراد را در جوي آزاد بار بياوريم به كلاهبرداري ، قتل و دزدي كشيده شوند .

به نظر راجرز پذيرش يا اعتماد به واقعيت ديگري به معناي موافقت با آن يا تأييدش نيست . بلكه به معناي تصديق مشروط ادراك هاي اوست . پذيرش يعني گوش دادن نامشروط .

درمانگر مي تواند ابراز نظر كند به شرطي كه آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ، درمانگر نبايد بگويد «تو اشتباه مي كني» بايد بگويد : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پليس قصد دستگير كردن تو را ندارد .» اين پاسخ به طور تلويحي ديدگاه مراجع را محترم مي شمارد و آن را درك مي كند .

2- درك توأم با هم فهمي : درمانگر بايد گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه كه مطرح مي گردد دريابد و بتواند خود را در جهان پديداري مراجع قرار دهد و موقعيت او را احساس كند . درمانگر بايد جهان درون مراجع را از دريچه چشم مراجع نظاره كند . درك توأم با همفهمي ، زماني به وجود مي آيد كه اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعيتي فراهم آورد كه مراجع احساسات و افكارش را به راحتي در جلسه روان درماني مطرح سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع را به عنوان موجودي منحصر به فرد كه احساسات و افكار و خصوصيات ويژه و جهاني متفاوت با ديگران دارد ، بپذيرد . ثالثاً درمانگر رابطه اي عميق و دوستانه و عاري از تهديد با مراجع برقرار سازد .

به تعبير راجرز (1980) همدلي يعني درك احساسات ديگران آن چنان كه گويي احساسات خود ماست ، با تأكيد در معناي واژه «گويي»

 

3-انعكاس احساس : فني است كه در دهه 1950 براي نشان دادن درك همدلانه درمانگر ابداع شد . انعكاس ها معمولاً اينگونه مي شوند «بنظر مي رسد ، احساس مي كنيد ، يا مي خواهيد بگوييد . .همدلي و انعكاس احساس به دلايل زير درمانبخش هستند : 1- همدلي توأم با گرمي ، اعتماد ساز است . 2- معمولاً احساس درك شدن به خودي خود درمانبخش است . 3- همدلي و انعكاس ، باعث متمركز شدن حواس مراجعان بر تجارب دروني شان مي شود .

4- خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع ، بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدان گونه كه خود هست عمل مي كند ، بین آنچه که هست و آنچه که می گوید اختلافی وجود نداشته باشد ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . براي انجام اين كار  درمانگر بايد بياموزد چگونه مي تواند به ديگران احترام گذارد ، به چه طريقي ديگران را به سخن گويي بيشتر تشويق كند ، به چه شيوه اي به جريان درون ديگران وارد شود ، به چه نحوي ترس ديگران را بكاهد و چگونه از قضاوت درباره ديگران بپرهيزد .

روان درمانی

روان درمانی فرایندی است که صرفا با سازمان ونحوه عملکرد خود سر و کار دارد . و فرایند یادگیری است که بدان طریق فرد با استفاده از روشهای مناسب توانایی گفتگو با خودش را کسب می کند و می تواند بدان وسیله اعمالش راکنترل کند .

تجربه ای است که بدان وسیله فرد می تواند بین خود پدیده ای و رابطه اش با واقعیات خارجی وجه تمایز بیشتری قایل شود . این شیوه درمانی نظریه (اگر…پس ) است ، یعنی اگر شرایط قابل توصیف  و مشخص وجود داشته باشد ، پس به استعداد بالقوه فرد اجازه داده می شود که بر محدودیتهایی که او تحت تاثیر شرایط ارزش به درون افکنده است غلبه کند .

فرضیه اصلی این شیوه درمان آن است که استعداد بالقوه هر فرد برای رشد تمایل دارد که تحت تاثیر رابطه ای که خصوصیات معینی دارد ، آزاد و رها می شود.

خصوصیات عمده این شیوه درمان

1- مراجع را در مرکز درمان قرار می دهد و او را عامل اصلی تصمیم گیر ی می داند .

2-کیفیت رابطه مشاوره ای را مهمترین عامل در ایجاد شخصیت می انگارد .

3- توجه زیادی به تکنیک ندارد . نگرشهای مشاور و مراجع مهم است

4-به جای تکیه بر اطلاعات ، سوابق و تشخیص و تجویز بر محتوای احساسی وعاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه می شود .

* به جای وا ژه بیمار از مراجع استفاده می شود

انتظار از روان درمانی یا هدف

مفهوم اصلي در درمان مراجع محوري ، احترام قايل شدن براي رشد و كمالي است كه خود فرد باني و مولدش باشد. درمانگر مراجع محور توصيه خاصي به مراجعانش جهت حل مشكلاتشان نمي كند. 1- مثلاً از آنها نمي پرسد «چرا سعي نمي كني با او صادق باشي ؟» 2- راهبرد خاصي را براي زندگي به مراجعانش توصيه نمي كند. مثلاً به آنها نمي گويد : « بايد اين مكاني و اين زماني زندگي كني .» 3- از قضاوت يا سرزنش كردن پرهيز مي كند: « حق داري از مادرت عصباني شوي» 4- به مراجعانش بر چسب نمي زند : « تو روان پريش هستي.» 5- براي مراجع طرح درمان نمي ريزد «ابتدا روي جسور نبودن كار مي كنيم بعد مي پردازيم به اضطرابت.» 6- درمانگر به تفسير معناي تجارب مراجعانش نمي پردازد. مثلاً به آنها نمي گويد « تو واقعاً از من عصباني نيستي ، تو در واقع از پدرت عصباني هستي».

اين مفهوم كه درمانگر بايد به رشد كمالي كه خود فرد باني و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :

1- واقعيت ها براي افراد مختلف متفاوتند ، يعني هيچ كس نمي تواند در مقام قضاوت بر آيد كه واقعيت فلان انسان در مقايسه با واقعيت ديگر نادرست ، تحريف شده يا غير رضايت بخش است (راجرز 1980) .

2- دومين فرض اين است كه اگر به واقعيت هاي ديگران احترام بگذاريم و اعتماد اساسي خود را به آنان نشان بدهيم، رشد و كمال خود خواسته مورد نظر در مسير مثبت زندگي بخش خواهد افتاد.

به طور كلي در درمان مراجع محور اولويت با پذيرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است، يعني اينكه درمانگر بايد قبول داشته باشد براي نگاه كردن به واقعيت، راه هاي مختلفي وجود دارد. پذيرش به معناي تأييد نقطه نظر مراجع يا اعمال وي و موافقت با او نيست.

به نظر راجرز هدف از روان درماني، باز گرداندن اين توانايي در فرد است كه با تمام وجودش با مشكلات زندگي مقابله اي خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد. اين نيز اصولاً از طريق خود پذيري حاصل مي شود . اگر مراجعان نگرش غير قضاوتي در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذيرند آنگاه مي توانند دوباره با تجارب خويش ارتباط برقرار كنند. به دنبال اين جريان ، محتاطانه با سازه هاي خويش برخورد مي كنند و سازه هاي انعطاف پذيري با ساختار بيشتر براي خويش تدارك مي بيند . افراد خود شكوفا براي حل مشكلات جديد زندگي و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بي نظمي و آشفتگي مي روند . البته بجاي استفاده از تعبير «خود شكوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شكوفايي» را در مورد آنان به كار ببريم .

راجرز مي گفت «به نظر من اگر بگوييم آدم هاي سازگاري هستند در واقع به آنها اهانت كرده ايم . اگر هم بگوييم آدم هاي شاد قانع يا حتي خود شكوفايي مي باشند ، خودشان اين نظريات را رد مي كنند .» به نظر راجرز ، اختلافات هيجاني معلول نوعي فرزند پروري است كه در آن اثري از توجه مثبت به كودكان دیده نمی شود . والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان ، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند .

به نظر راجرز یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر .

هدف از اين نوع درمان ، آزاد كردن و ممكن ساختن خلاقيت مراجعان است . مراجعان در اين نوع درمان راه حل هاي جديدي براي مسايل زندگي خود مي يابند ، راه حل هايي كه پیش از آن نه درمانگر به آن فكر كرده است نه خود مراجع .

به طور كلي فرايند روان درماني از دو جزء تشكيل مي شود . ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذيرش آن را مي آموزد . با اين كار انعطاف پذيري و خود گرداني او بيشتر مي شود و در مورد سازه هاي خويش جانب احتياط را رعايت مي كند . سپس پذيرش كامل تجربه دروني ، ظرفيت خلاقيت ، متكامل تر شدن و ترميم را در مراجعان بسيج مي كند و مراجع را به سوي راه حل هاي جديد خلاقانه هدايت مي كند و به او اجازه مي دهد برخورد جديد و منسجم تري با زندگي داشته باشد .

در مشاوره مراجع محوري ، مشاوران سعي مي كنند «مونس» مراجعان خويش باشند نه «تعمير كار» آنان . 

 

انتظارات کمی و کیفی جلسات متعدد درمان

1- استدلال و خودکفایی بدست آورد.

2- در تغییر انعطاف پذیر باشد و دیگران را بپذیرد.

3-در زمان حال زندگی کند و هر لحظه از زندگی خود را به نحو کاملی برگزار کند.

4- متکی به نفس خویش باشد.

5-در حل مسله کارایی بیشتری کسب کند.

6-خود و ملاکهای درونی را ملاک ارزشیابی قرار دهد.

7-کنترل بیشتر وهمه جانبه ای را بر اعمال ورفتار احساسات و عواطف خود بدست آورد

8- تعادل مطلوبی میان خود واقعی و خود آرمانی خویش ایجاد کند.

فرایند درمان

در روان درمانی مراجع – محوري ، درمانگر و مراجع در محيطي مملو از صفا و صميميت و آگاهانه و صادقانه با يكديگر تعامل كلامي ، غير كلامي ، عاطفي و عقلي دارند . براي آنكه روان درماني موثر باشد ، رابطه پذيرا و عاطفي بين درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملي درمانگر بسيار مهمتر تلقي مي شود . به بياني ديگر ، آنچه كه تغيير مراجع را امكان پذير و تسريع مي كند حسن نيت و خلوص درمانگر و درك توأم با همفهمي مراجع در جريان روان درماني است .

روان درماني مراجع – محوري سه نوع هدف آني ، مياني و نهايي دارد . اهداف آني موجب تحريك و انگيزش مراجع در جلسه روان درماني و تداوم آن مي شود و به اهداف مياني و سپس نهايي مي انجامد . ايجاد رابطه پذيرا ، اعتقاد به روان درماني و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آني محسوب مي شود . اهداف مياني ، فرد را در نيل به اهداف نهايي ياري مي دهد . بعنوان مثال ، كاهش اضطراب و نگراني و خصومت را مي توان از جمله اهداف مياني به حساب آورد . اهداف نهائي وسعت و كليت دارد و عواقب دراز مدت روان درماني را شامل مي شود و بر كل شخصيت فرد تاثير مي گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اينكه دوست دارد در آينده چه نوع فردي باشد و چگونه زندگيش را ادامه دهد در زمره اهداف نهايي قرار مي گيرد .

ايجاد تعادل رواني و شناخت توانائي ها به منظور تشخيص و قبول واقعيت (يعني همان چيزي كه خود ادراك و تجربه مي كند) از اهداف نهائي روان درماني مراجع – محوري بشمار مي آيد . هدف اصلي روان درماني مراجع – محوري ، كمك به فرد براي كاهش اضطراب و افزايش خودآگاهي و خودشناسي و نهايتاً نيل به خود شكوفائي است كه چنين ويژگي هايي را به همراه دارد : احساس آرامش در زندگي ، قبول خود و ديگران ، وجود انگيزه دروني براي تلاش و فعاليت سازنده ، ستايش و تمجيد زيبايي ها و اقدام به كارهاي مفيد ، برقراري روابط عاطفي با ديگران ، داشتن اهداف سازنده در زندگي و قبول مسئوليت نسبت به رفتار خويش .

براي تغيير ادراكات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جريان روان درماني مراجع – محوري بايد اولاً بين مراجع و درمانگر رابطه عميقي برقرار شود . مراجع با نوعي ناراحتي رواني نظير اضطراب و نگراني مواجه است و درمانگر در جريان روان درماني ، تعادل رواني دارد و هماهنگ با احساس خويش رفتار مي كند و هيچگونه تظاهر و وانمود سازي در اعمالش وجود ندارد . ثانياً درمانگر براي مراجع احترام خاصي قائل است و هيچگونه شرطي را براي پذيرش او مطرح نمي سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع و مشكل او را درك مي كند و به همفهمي او مي پردازد و مي كوشد تا مشكلات را حتي الامكان از دريچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جاي مراجع قرار دهد .

 شروط لازم برای ایجاد تغییرات سازنده در شخصیت

1- حضور دو شخص که در تماس روانی با یکدیگر قرار داشته باشند.

2- شخص اول (مراجع )در یک حالت ناهماهنگی روانی قرار دارد و مضطرب است

3- شخص دوم (مشاور) سازگاری روانی و وحدت شخصیت دارد و هیچگونه تظاهر و صحنه سازی در جلسه درمان ندارد.

4- مشاور نسبت به مراجع احترام و توجه مثبت غیر شرطی ابراز میکند.

5- مشاور درک همدلانه ای اعمال میکند  و با در نظر گرفتن حالت درونی مراجع با او به گفتگو می نشیند.

6-احترام وتوجه مثبت غیر شرطی نسبت به مراجع و درک همدلانه مشاور از مراجع باید به میزان حداقلی به مراجع انتقال یابد تا مراجع احساس کند که مورد پذیرش و درک قرا گرفته است.

مراحل روان درمانی مراجع محوری

هفت بخش رفتاری را می توان در مراجع در جریان درمان  مشاهده کرد( پاترسون ̒ 1966)

1- در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحي درباره مسائل متعدد زندگي روزمره به گفتگو مي پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمي سازد . از آنجا كه رابطه صميمي بين مراجع و درمانگر هنوز بوجود نيامده است ، بحث بيشتر جنبه عقلي دارد ،آنها اگر ارتباطی برقرار کنند بیشتردرباره موضوعات بیرونی خواهد بود.  درمانگر از طريق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از كلماتي نظير بلي ، مي فهمم و . . . او را به سخن گويي بيشتر تشويق مي كند .

2- در مرحله دوم ، پس از ايجاد رابطه دوستانه نسبي بين مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بيش گفتگو مي كند اما مسئوليت رفتار و احساسات خويش را نمي پذيرد و عوامل بيروني و ديگران را موجد پريشاني و نابساماني خود مي داند . در گفتار و عقايد مراجع مي توان مطالب ضد و نقيض ديد و موضوعاتي ممكن است مطرح گردد كه به مراجع و مشكل او ارتباط چنداني نداشته باشد . مراجع بحث را حتي الامكان عقلي مي كند و از جنبه هاي عاطفي بحث طفره مي رود ، در عين حال بطور ضمني خود را با مشكلي مواجه مي داند . در اين مرحله نيز از طريق بازگو كردن و دوباره گويي كلمات ، مراجع بايد به سخن گويي بيشتر تشويق شود .

3- در مرحله سوم ، پس از ايجاد رابطه عميق تري بين مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز مي گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفي به خود مي گيرد و از جنبه عقلي آن بتدريج كاسته مي شود ،آنها آزادانه درباره احساسات گذشته خود سخن می گویند ، اما احساسات جاری خود را یا انکار می کنند یا پست و بی اعتبار می دانند. هنوز هم مراجع مشكل را گاه گاهي به عوامل بيروني مربوط مي داند و خود را مسئول آنها نمي شناسد . درمانگر در اين مرحله نيز بايد به مراجع گوش فرا دهد و با تحكيم و تقويت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشويق كند .

4- در مرحله چهارم ، پس از برقراري رابطه صميمانه تر و عميق تر بين مراجع و درمانگر ، مراجع برخي از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح مي سازد و احساس واقعي خود را در ارتباط با مشكلات بروز مي دهد وتا حدودی مسئوليت اعمال و رفتارش را مي پذيرد. مراجعان در این مرحله قدرت شناخت احساسات شدید مربوط به گذشته را دارند اما احساسات کنونی آنها غیر شخصی و یا بیرونی است. در اين مرحله نيز موضوع پذيرش و انعكاس احساسات ، مراجع را در خودشناسي و قبول مسئوليت ياري بيشتري مي دهد .

5- در مرحله پنجم احساست آزادانه و درزمان حال بیان می شود اما به هر حال وقتی این احساسات آزادانه بیان می شود همراه با ترس و وحشت است. مراجع با صداقت فراوان تري درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت مي كند و مسئوليت كامل آنها را مي پذيرد . مراجع برخي از افكار و عقايد خود را مورد سئوال قرار مي دهد و مي پذيرد كه خود براي تغيير آنها اقدام كند.

6-در مرحله ششم : ویژگی این مرحله آزاد شدن احساسات حبس شده است ، احساسی که قبلا در درون فرد بود هم اکنون به طور آنی به تجربه در می آید و مراجع نتایج آن را به خوبی می بیند ، مراجع هم اکنون با تجربه واحساساتش زندگی میکند.

7-در مرحله هفتم مراجع به زندگی عادی خود ادامه می دهد و نتایج آن را در جلسه درمان به مشاور اطلاع می دهد . مراجع تغییر احساسات را می پذیرد آنها را متعلق به خود می داند و به راحتی با مسایل درونی وبیرونی مواجه می شود. ساختار خشک و انعطاف ناپذیرجای خود را به یک جریان آزاد آگاهی ذهنی از تجربه می دهد.

روان درماني مراجع ـ محوري به صورت انفرادي و گروهي ، در مكاني آرام و ساكت اجرا مي شود . درمانگر به استفاده از آزمون هاي رواني اعتقاد چنداني ندارد و حتي الامكان از كاربرد آنها خودداري مي كند . به نظر راجرز ، هر نوع مشكلي از طريق روان درماني مراجع – محوري درمان پذير است (به طوري كه وي در سال 1957 بيماران اسكيزوفرن را با توفيق درمان كرد) . ابتكار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحميل ارزش هايش به مراجع امتناع مي ورزد . مراجع به شناسايي و تشخيص تجارب دروني خويش موفق مي شود و آنها را در جهت سازگاري تغيير مي دهد . در جريان درمان از فنون انعكاس ، تصريح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشويق مراجع به سخن گويي بيشتر استفاده مي شود.

 انتقاد از نظریه مشاوره و روان درمانی مراجع – محوری راجرز

انتقاد اول : راجرز متهم است که با پذیرش ارزش صوری گفته های مراجعانش از پدیدار شناسی ضعیفی استفاده کرده است . شواهد روان شناختی بسیاری نشانگر این است که درک و بیان کامل احساسات یا افکار (واقعی) افراد ، بی نهایت مشکل است . با اینکه راجرز برای آگاهی از تجارب درونی مراجعان خود به گفته های آنان با دقت گوش فرا می داد ، با این وجود ممکن است اصلی ترین شاخص های رفتار آنها را کشف نکرده باشد .

انتقاد دوم : انتقاد دیگری که راجرز به آن متهم است مربوط به دیدگاه او در مورد سرشت بنیادی انسان است . اگر انسان ها ذاتاً خوب هستند ، چرا همه چیز را این طور به هم ریخته اند ؟ شاید نظریه راجرز بیش از حد به «جنبه بهتر» انسان ها بها می دهد .

 انتقاد سوم : ایراد روانکاوان بر راجرز است . آنها معتقدند که راجرز بسیار کم به فرآیندهای ناهوشیار توجه کرده است . البته او به تجاربی که به صورت ناقص نمادین شده است (یعنی به تجاربی که شخص کاملاً به آنها وقوف ندارد) اشاره می کند ، ولی بر این اعتقاد است که در صورت وجود توجه مثبت غیر مشروط ، همدلی و خلوص ، شخص می تواند نسبت به همه این تجارب آگاهی پیدا کند . روانکاوان این موضوع را رد می کنند و معتقدند برای درک و فهم ناهوشیار ، تحلیل ، تفسیر و بررسی کامل پدیده انتقال ضروری است . علاوه بر این روانکاوان بر این باورند که بخش های معینی از شخصیت انسان همیشه در حیطه ناخودآگاه باقی می ماند .

انتقاد چهارم : رفتار گرایان افراطی تئوری راجرز را مبتنی بر مشاهداتی می دانند که در موقعیت های کنترل نشده ای صورت گرفته است . به عبارت دیگر به عقیده آنان ، اکثر مواردی را که راجرز به توجه و پذیرش مثبت غیر مشروط نسبت می دهد ، عملاً چیزی جز پیوستگی های تقویتی مشخص نیست .

انتقاد پنجم : برخی از مفاهیم و اصطلاحات راجرز بسیار گسترده و مبهم است . برای مثال ( تجربه ارگانیسمی ) به قدری کلی است که به شدت به معما بودن پهلو می زند . اصطلاحات ( خود پنداره ) و ( تمام عیار ) به قدری گسترده و فراگیرند که تقریباً مانع درک و فهم درست می شوند .

انتقاد ششم : راجرز بیشتر عمر حرفه ای خود را در دانشگاه و در حلقه بسیاری از دانشجویان با هوش و صمیمی دوره کارشناسی و نیز گروهی از همکاران بسیار پر انگیزه و همکاران مبتکر و دانشجویان دوره های عالی دانشگاه گذراند . آیا این احتمال وجود ندارد که دیدگاه های بسیار مثبت او در مورد قابلیت های انسان شدیداً تحت تأثیر مواجهه وی با این موقعیت قرار گرفته و حفظ شده باشد .

 با همه انتقادات انجام شده از نظریه مراجع محوری راجرز ، هنوز هم راجرز یکی از با نفوذ ترین روان درمانگران تاریخ مشاوره و روان درمانی می باشد . نظر خواهی از 800 روان شناس بالینی و مشاوره نشان داد که راجرز در جمع با نفوذ ترین روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد . الیس دوم و فروید سوم بود (اسمیت 1982) .

 

گفتار هايي ناب از كارل راجرز روانشناس انسان گرا

1-وقتی به دنیا نگاه می‌کنم، بدبینم ولی وقتی به مردم نگاه می‌کنم، خوش‌بینم.2-آدم فرهیخته کسی است که یاد گرفته باشد چگونه یاد بگیرد و تغییر کند.3-جوهر و ذات خلاقیت، تازگی و نو بودن آن است و در نتیجه، ما استانداردی برای قضاوت دربارة آن نداریم.4-تجربه برای من بالاترین اولویت را دارد. معیار صحّت و اعتبار هر چیز، تجربة خود من است. نظرات افراد دیگر، و حتّی ایده‌های خودم نیز به اندازة تجربیاتم اعتبار ندارند.5-برای کسی که کاملاً در برابر تجربیات جدید راحت (باز) است و حالت تدافعی نمی‌گیرد، هر لحظه، می‌تواند سرشار از تازگی باشد.6-در ابتدای کارم این سؤال را از خود می‌پرسیدم که: «چگونه می‌توانم این فرد را درمان کنم یا تغییر دهم؟» اکنون این سؤال را بدین صورت تغییر داده‌ام که: «چگونه می‌توانم رابطه‌ای با این فرد برقرار کنم که او بتواند از این رابطه برای رشد شخصی خودش استفاده کند؟»7-من رفته‌رفته به یک نتیجه‌گیری بدبینانه و منفی دربارة «زندگی خوب» رسیده‌ام. به نظرم می‌آید که زندگی خوب یک شکل ثابت ندارد، بلکه یک فرآیند است. یک جهت است، نه یک مقصد

8-برای من هیچ چیز با ارزش‌تر از تجربه نیست. محک و معیار درستی هر چیز برای من، تجربه شخصی خود من است. نه ایده‌های کسان دیگر و نه حتی هیچ یک از ایده‌های خودم، معتبرتر از تجربیاتم نیستند. این تجربیات است که باید بارها و بارها به آن رجوع کنم تا به تقریب نزدیکتری از حقیقت دست یابم. تنها به این ترتیب است که آن حقیقت جزئی از وجودم می‌شود.

 

 

منابع

1- راجرز ، كارل : مشاوره و روان درماني مراجع محوري . ترجمه سيد عبدالله احمدي قلعه .1382 . انتشارات فراروان

2- راجرز ، كارل : هنر انسان شدن . ترجمه مهين ميلاني . 1376. انتشارات فاخته

3- ساعتچي ، محمود : مشاوره و روان درماني . مؤسسه نشر ويرايش

4- شارف ، ريچارد : نظريه هاي روان درماني و مشاوره . ترجمه مهرداد فيروز بخت . 1381. انتشارات رسا

5- شفيع آبادي ، عبدالله و غلامرضا ناصری : نظريه هاي مشاوره و روان درماني . تهران . مركز نشر دانشگاهي

7- شيلينگ ، لوئيس : نظريه هاي مشاروه . ترجمه خديجه آرين . مؤسسه اطلاعات

8-  ناي ، رابرت : سه مكتب روان شناسي . ترجمه سيد احمد جلالي .1381. انتشارات پادار

 

 

 

 

 

 

 

             

                         

شرح حال كارل راجرز : كارل راجرز در هشتم ژانويه سال ۱۹۰۲ ميلادي در خانواده اي پروتستان مذهب در غرب آمريكا متولد شد . ابتدا در رشته كشاورزي و بعد با تغيير رشته به يادگيري مسائل ديني روي آورد ، بعدا به روانشناسي علاقمند گشت و در سال ۱۹۲۸ موفق به اخذ فوق ليسانس از دانشگاه كلمبيا شد ودكتراي خود را نيز در ۱۹۳۱ از همان دانشگاه در رشته روانشناسي باليني گرفت . در طي دوره انترني به مطالعه عقايد فرويد پرداخت . در سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۸ به عنوان روانشناس مركز مطالعه و راهنمايي كودك در نيويورك به كار مشغول شد و در همين مكان بود كه اولين پايه هاي فكري اش در زمينه درمان مراجع محوري نصج گرفت در ۱۹۴۰ به سمت استاد روانشناسي باليني دانشگاه ايالتي اوهايو تعيين شد در ۱۹۶۲ به عضويت مركز مطالعات پيشرفته علوم رفتاري در دانشگاه اسنفورد در آمد و به تحقيق و گسترش اصول نظريه خود پرداخت . راجرز در ۱۹۶۸ از مركز مطالعات پيشرفته علوم رفتاري كناره گرفت و با همكاري گروهي از محققان مركزي براي مطالعه فرد در لايولاي كاليفورنيا تشكيل داد و به تحقيق و تفحص بيشتر در ابعاد مختلف نظريه اش مشغول شد . تاريخچه تحول فكر راجرز : راجرز در آغاز كارش از شيوه هاي سنتي رواندرماني و روانشناسي باليني در فعاليتهاي درماني اش استفاده مي كرد بدين معني كه آزمونهاي شخصيت و تشخيص را بكار مي بست و براي نيل به تغيير رفتار به توصيف و دگرگون سازي محيط مبادرت مي ورزيد ، سرانجام در ۱۹۵۱ به روش درمان غير مستقيم متوسل شد او در نگرش جديد خود بر دنياي ذهني و خصوصي فرد و بر استعدادهاي بالقوه او براي رشد و بر كيفيت رابطه مشاورهاي تاكيد كرد . يك جهت گيري مبتني بر پديده شناسي ، اصالت وجود ، و اصالت فرد است كه اين ايمان عميق او را به انسان ، و به استعدادهاي ذاتي او براي رشد و تكامل نشان ميدهد .راجرز در نظريه خود وجود يك نيروي انگيزشي را در انسان مسلم فرض مي كند كه به عقيده او همان تمايل ذاتي ارگانيزم است براي رشد و توسعه همه استعدادهايش كه در شرايط معيني شكوفا مي شود . راجرز در تدوين نظريه اش از افكار معاصران خود نيز بهره فراوان برده از آن جمله جان ديوي .بر اساس فلسفه جان ديوي انسان قادر است از طريق خود شناسي خود را آنطور كه مي خواهد بسازد .رنگ نيز معتقد است كه فرد استعدادهايي در جهت هدايت خويش دارد كه اين استعدادها از طريق درمان متجلي ميشوند . رنگ سه عامل را در رواندرماني مؤثر ميدانست : مراجع ، مشاور ، رابطه بين آنها نظريه راجرز داراي ديدگاه پديده شناسي است در پديده شناسي اعتقاد بر اين است كه گرچه دنياي واقعي ممكن است موجود باشد ولي موجوديت آن را نمي توان مستقيما شناخت يا تجربه كرد بلكه مي توان بر اساس ادراكات فرد از جهان اين موجوديت را تصور و دريافت كرد . انسان فقط بر اساس ادراكاتش از اشيا و امور و بر اساس تصورش از آنها رفتار خواهد كرد راجرز هنگامي كه در باره مرجع قياس دروني بحث مي كرد در واقع دردگاه پديده شناسي را بكار مي برد . بطور كلي نظريه راجرز از نظر تكامل به سه دوره تقسيم مي گردد : دوره درمان غير مستقيم دوره درمان بر طبق انعكاس مطالب و دوره درمان تجربي . ۱- دوره درمان غير مستقيم نقش مشاور ايجاد فضائي آزاد ،مبرا از دخالت ، مبتني بر پذيرش ، و روشن سازي ، و تغييرات در شخصيت مراجع بصورت پيشرفت تدريجي بصيرت مراجع نسبت به خود و موقعيتش است ، و در واقع تلاشي است به استفاده از ابتكار و خلاقيت مراجع در جهت ايجاد رشد ، سلامتي ، و سازگاري . ۲- در دوره دوم رواندرماني مبتني بر انعكاس مطالب نقش مشاور ،انعكاس احساسات ، اجتناب از هرگونه تهديد در جريان رابطه ،و تغييرات شخصيت مراجع ، رشد و هماهنگي و توافق ميان خويشتن پنداري و زمينه پديده شناسي فرد بود و توجه عميق مشاور به محتواي عاطفي اظهارات مراجع ، و نه به محتواي معاني و بيان آنها بود . و در جريان انعكاس احساسات مشاور خود را كاملا در نگرشهاي مراجع غوطه ور مي كرد و به درون او راه مي يافت ، و مشكل را از دريچه چشم او مي نگريست . ۳- در دوره سوم تكامل يعني رواندرماني مبتني بر تجربه كه از نتايج درمانهاي غير مستقيم و انعكاسي است كه هدف آن كمك موثرتر به افراد نرمال و پسيكوتيك است اين دوره به تاثير تكنيك هائي نظير احترام مثبت ، درك همدلانه و خلوص مشاور توجه خاصي مبذول مي شد . ماهيت اصلي رواندرماني مبتني بر تجربه ، به تجربه در آوردن امور است كه هر مشاوري به طريقه خاصي آن را اعمال ميكند ، مهم آنكه تمام پاسخ ها و فعاليتهاي مشاور بايد بر تجربيات مراجع متكي باشد . عوامل چندي كه در پيشرفت و گسترش همه جانبه نظريه درمان مراجع محوري موثر بوده : ۱= هماهنگي آن با فرهنگ پراگماتيزم غربي كه در آن اعتقاد به اين است كه انسان قادر است از خود آنچه را كه مي خواهد بسازد و اين عمل از طريق خود شناسي عملي ميشود . ۲- وجود فلسفه و ديدگاه مثبتي در باره تغيير و سازندگي انسان ۳- ساده بودن آن براي مشاوران تازه كار و نامطمئن از خود ۴- ارائه روشي ساده تر از روانكاوي براي تغيير شخصيت ۵- پذيرش سهل و سريع آن بدليل مفاهيم فلسفي آن و بي نيازي اش از ابزار و لوازم

نظریه های روانشناسی راجرز

مفاهيم بنيادي نظريه راجرز : نظريه شخصيت : نظريه شخصيت راجرز در حوزه تفكرات پديده شناسي قرار دارد كه در آن به ادراك و اصول روانشناسي گشتالت تاكيد شده . از اين ديدگاه تمام تلاشها و توجهات فرد با ادراك او از جهان پيرامونش در لحظه معيني از زمان ارتباط دارد و چگونگي تشكيل و تغبير اين قالب ادراكي مورد توجه است . پيش فرض بنيادي اين ديدگاه آن است كه ادراك فرد از خود و از جهان پيرامونش تعيين كننده رفتار است . ۱-هر انساني در دنياي متغير و متحولي از تجربيات گوناگون زندگي مي كند كه فقط خودش در مركز آن جهان هستي قرار دارد ( دنياي خصوصي ،زمينه نمودي ، يا زمينه تجربي فرد )در اين جهان خصوصي فقط بخش كم از تجارب آگاهانه انجام مي پزيرد و چنانچه قسمتي از تجارب در ارضاء يك نياز ضرورت داشته باشد به سطح آگاهي فرا خوانده مي شود .هر فرد موجودي بي همتاست و فرد خودش تنها كسي است كه مي تواند بفهمد تجارب او چگونه ادراك شده اند ، و برايش چه معنايي دارند . ۲-فرد يا ارگانيزم بر اساس تجربه و درك خودش از زمينه تجربي نسبت به آن واكنش نشان مي دهد .او تجارب خود را واقعي تلقي ميكند و براي او واقعيت همان چيزي است كه او تجربه ميكند . و واضح است موقعي كه ادراك تغيير مي كند واكنش فرد هم تغيير ميكند و اين نكته را بايد در درمان مد نظر داشت .( از نظر روانشناسي واقعيت اصولا همان ادراك جهان خصوصي فرد است حال آنكه از نظر اجتماعي واقعيت ادراكهائي است كه از درجه عموميت بيشتري در بين افراد برخوردار باشد ) دنياي خصوصي فرد از يك سلسله فرضيات تشكيل شده كه هدف آن در نهايت تامين امنيت فرد است . ۳-ارگانيزم به زمينه پديده اي و ادراكي خود بصورت يك كل سازمان يافته پاسخ مي دهد .پاسخ هاي جسماني و رواني ارگانيزم به وقايع خارجي به صورت يك كل سازمان يافته و هدف جويانه است در جهت ارضاي نيازهاي احساس شده او . ۴-ارگانيزم يك تمايل اساسي ذاتي و يك تلاش اصلي دارد و آن تمايل به تحقق بخشيدن و حفظ و تعالي خويشتن است .و اين پايه و اساس فعاليتهاي او را تشكيل مي دهد . تمام نيازهاي رواني و جسماني فرد را مي توان جنبه هايي از همين نياز بنيادي دانست ، تحت تاثير اين تمايل اساسي ارگانيزم در جهت رشد ، خود شكفتگي ، بقاء و تعالي نفس ، خود رهبري ، خود نظمي ، خود مختاري ، استقلال ، مسئوليت ، و تسلط بر نفس حركت مي كند .تحقق خود در جهت اجتماعي شدن نيز انجام مي گيرد . ۵- رفتار اصولا تلاش هدف جويانه ارگانيزم براي ارضاء نيازهاي تجربه شده در ميدان ادراكي است . تمام نيازها با توجه به نياز اساسي يعني حفظ و بقاء ، تعالي ازگانيزم ، و تحقق خويش صورت مي گيرد . رفتار عكس العملي به زمينه ادراكي است و تمام عوامل ايجاد كننده رفتار در زمان حال قرار دارند پس اگر كسي بخواهد تغيير ثابتي در رفتار فرد ديگري ايجاد كند بايد ادراك او را تغيير دهد گرچه گذشته در شكل بخشيدن و معني دادن به ادراك كنوني مؤثر است . ۶-رفتار هدف جويانه با عواطف همراست و عواطف عموما وقوع رفتار را تسهيل ميكند ، و دو گروه هستند عواطف و احساسات نامطبوع و مهيج و ديگر عواطف و احساسات آرام و ارضاء شدني . ۷-بهترين موضع براي درك و فهم رفتار فرد آن است كه آنرا در چارچوب مرجع قياس دروني او مورد توجه و بررسي قرار دهيم ، مرجع قياس دروني به كليه تجربياتي اطلاق مي شود كه در لحظه اي مشخص در آگاهي فرد قرار دارند يعني رفتار او را با توجه به تجربيات او مورد بررسي قرار دهيم . ۸-از كل زمينه ادراكي ( كل تجربيات ) بتدريج بخشي بنام خود متمايز و متجلي مي شود ( بخشي از تجربيات كه مربوط به خود فرد است ) كه مفهوم خود نيز ناميده ميشود كه آگتهي فرد از بودن و عملكرد اوست . آن مفهومي است كه از تجارب مربوط به خود حاصل مي شود . مفهوم خود ابعادي دارد و هر بعد آن داراي ارزشهايي است ، ممكن است به ضعف يا قدرت ، به دوست داشتن يا تنفر ، به خوشبختي يا بد بختي مبتني باشد كه با … هر حالتي روي رفتار فرد اثر خاص خود را مي گذارد . ۹-اين سازمان خود بر اثر تعامل فرد با محيط و خصوصا در سايه ارزشيابي فرد از تعامل خود با ديگران شكل ميگيرد . ۱۰-ارزشهاي منظم به تجارب و نيز ارزشهايي كه بخشي از سازمان خود هستند در بعضي موارد ارزشهائي هستند كه مستقيما توسط ارگانيزم تجربه شده و در بعضي موارد از ديگران گرفته شده اند (كودك تجاربي را كه براي خود تعالي بخش مي بيند با ارزش مي داند ، ولي به تجاربي كه به نظرش خود او را تهديد مي كند يا او را بقاء و تعالي نمي بخشد ارزش منفي مي دهد ) زمينه ادراكي فرد از ارزشيابيهاي او در باره خود و همچنين ارزشيابيهاي ديگران از او تشكيل مي شود ، روي اين اصل است كه عوامل فردي و اجتماعي در تشكيل و تكوين خود و در زمينه ادراكي فرد نقش مهمي را بر عهده دارند . به مرور كه آگاهي از خود ظاهر مي شود و در فرد نيازي شكل مي گيرد كه آن نياز نياز به توجه مثبت و احترام ناميده مي شود از طريق نگرشهاي مثبت و احترام آميزي كه توسط ديگران نسبت به فرد بروز داده مي شود احترام و توجه مثبت نسبت به خود بوجود مي آيد . اگر فردي فقط توجه مثبت غير شرطي را تجربه و احساس كند هيچگونه شرايط ارزش در او بوجود نمي آيد در نتيجه توجه و احترام به خود هم بدون قيد و شرط خواهد بود و دو نياز توجه و احترام مثبت از جانب ديگران و توجه و احترام بخود هرگز با فرآيند ارزشيابي ارگانيزمي او مغايرت و تضاد پيدا نخواهد كرد و فرد همواره از نظر رواني سازگار مي ماند و به نحو كاملي عمل خواهد كرد . ۱۱-تجاربي كه در زندگي فرد رخ مي دهند بعلت نياز فرد به احترام بخود و بر حسب شرايط ارزش ، بطور انتخابي ادراك مي شوند لذا اين تجارب ممكن است الف به درستي در آگاهي فرد نما سازي و سپس درك شوند و جزء ساخت خود قرار گيرند. ب ناديده گرفته شوند زيرا كه ارتباط قابل دركي با ساخت خود ندارند ج انكار يا تحريف شوند زيرا فرد آنها را با ساخت خود ناهماهنگ مي داند . ۱۲-اكثر شيوه هاي رفتار كه بوسيله ارگانيزم پزيرفته شده اند همان شيوه هايي هستند كه با مفهوم خود ( نفس ) هماهنگ هستند . و تنها معبري كه نياز ها بدان طريق ارضاء مي شوند معبري است كه با سازمان و ساخت خود هماهنگ و سازگار است . ۱۳-رفتار ممكن است در مواردي بوسيله آن دسته از تجارب و نيازهاي جسماني بوجود آيد كه در آگاهي نمادسازي نشده اند چنين رفتارهايي امكان دارد كه با سازمان خود سازگار نباشد ولي در چنين حالاتي فرد خويش را مالك و صاحب آن رفتار نميداند . در حقيقت فشار نيازهاي ناهماهنگ با ساخت نفس ممكن است بقدري زياد باشد كه فرد را ناخواسته وناآگاه بسمت انجام آن بكشاند . ۱۴-زماني كه ارگانيزم تجارب حسي و دروني خود را كه هنوز بصورت منظم و كاملي جزء ساخت خود قرار نگرفته اند انكار مي كند ناسازگاري رواني حاصل مي شود . فرد يك نوع پراكندگي و دگرگوني واقعي را ميان ارگانيزم تجربه گر خويش و ساخت خود مشاهده مي كند . جملاتي نظير « من نمي دانم كه از چه مي ترسم » يا « در زندگي هدف واقعي ندارم »يا «قادر به تصميم گيري نيستم » همگي حاكي از عدم هماهنگي تجربه ارگانيزم با ساخت خود است ، اين ناهماهنگي در رفتار بروز مي كند . ۱۵-سازگاري رواني زماني وجود دارد كه مفهوم خود در جهتي باشد كه تمام تجارب حسي و دروني ارگانيزم را بپزيرد و حد اقل بطور تقريبي با همه تجارب ارگانيزم هماهنگ باشد . ۱۶-هر تجربه اي كه با ساخت خود در تضاد باشند ممكن است بعنوان تهديدي ادراك شود و هر چغدر ميزان اين نوع ادراكات بيشتر باشند ساخت خود سخت تر و مقاومتر خواهد بود تا بتواند خودش را حفظ كند . شخص اين نوع ادراكات را بمنزله ناراحتي و تنش مبهمي تجربه مي كند كه آنرا معمولا اضطراب مي نامند تحريف و انكار ادراكي ( تحريف و انكار تجربيات متضاد با ساخت خود ) دو رفتار دفاعي اساسي هستند . ۱۷-تحت شرايط خاصي كه اصولا به نبودن تهديد و ترس متكي است تجارب ناسازگار با ساخت خود نيز قابليت درك و بررسي و سازماندهي مجدد را پيدا ميكنند ، و ساخت خود چنان تجديد مي شود كه قابليت جذب تجارب ناهماهنگ را پيدا مي كند . ۱۸-موقعي كه فرد تمام تجارب حسي و دروني خود را درك ميكند و آنرا جزاي از يك نظام واحد و هماهنگ مي كند آنگاه ديگران را بيشتر درك مي كند و بيشتر مي پذيرد .فرد از خود بيشتر مطمئن هست ، در ارتباط با ديگران واقع بين تر است ، روابط اجتماعي بهتر دارد . ۱۹- بتدريج كه فرد مقدار بيشتري از تجارب ارگانيكي خود را درك ميكند و آنها را به داخل ساخت خود وارد كرده مي پذيرد در مي يابد كه دارد نظام ارزشهاي فعلي خودش را (كه بيشتر از ديگران به درون فكنده شده ) با يك فرآيند مستمر ارزشگذاري ارگانيزمي تعويض مي كند . ماهيت انسان : اعتقاد به ارزشمندي انسان از اصول اساسي نظريه راجرز در باره ماهيت انسان است . در شيوه مراجع محوري عقيده بر آن است كه انسان اصولا منطقي ، اجتماعي ، پيشرونده ، و واقع بين است . عواطف ضداجنماعي نظير حسادت ، خصومت و غيره عكس العملهايي در قبال ناكام ماندن كششهاي اساسي تري نظير عشق و مبت ، احساس تعلق ، احساس امنيت و غيره هستند ، لذا انسان اصولا همكاري كننده ، سازنده ،و قابل اعتماد است ، و چنانچه در او مقاومتي موجود نباشد عكس العمل هاي وي مثبت ، پيشرونده ، سازنده خواهد بود . فرد تمايل به رشد و نيازي به تحقق بخشي دارد .ارگانيزم نه تنها سعي مي كند كه خود را حفظ كند بلكه مي كوشد خويش را درجهت تماميت ،وحدت ،كمال ،و خود مختاري سوق دهد . اعتقاد بر آن است كه مراجع ظرفيت ،استعداد و انگيزش لازم براي حل مشكلاتش را دارد .همچنين درباره طبيعت انسان اعتقاد بر آن است كه واقعيت براي هر فرد همان چيزي است كه درك مي كند . ماهيت اضطراب و بيماري رواني : به اعتقاد راجرز خويشتن پنداري فرد مضطرب يا روان نژند با تجربه ارگانيزمي او ناهماهنگ و در تضاد است .هر موقع كه ادراك يك فرد از تجربه خودش تحريف يا انكار شود تا حدودي حالت ناهماهنگي ميان خود و تجربيات فرد يا حالت ناسازگاري رواني بوجود مي آيد . در حالت اضطراب مفهومي كه فرد از خودش دارد با تجربيات او مغاير است . رواندرماني : تعريف : رواندرماني فرآيندي است كه صرفا با سازمان و نحوه عملكرد خود سروكار دارد . رواندرماني يك فرآيند يادگيري است كه بدان طريق فرد با استفاده از ارزشهاي مناسب توانائي گفتگو با خودش را كسب مي كند و مي توان بدان وسيله اعمالش را كنترل كرد . بطور خلاصه : فرضيه اصلي تئوري اين است توان رشد بالقوه فرد در اثر يك رابطه مشاوره اي كه درآن مشاور واقعي بودن ،عطوفت ،و تفاهم عميق خود را نشان دهد آزاد شده و رشد مي يابد . راجرز تئوري خود را بر طبق اين نظريه بنا نهاد كه «يك نيروي انگيزشي مهم در انسان وجود دارد و آن انگيزش و گرايش فرد در جهت تحقق نفس و محقق ساختن خود است ». مفهوم خود  ( مجموعه تجربيات فرد در رابطه با خود ) مركز ثقل شخصيت فرد است و بقيه ادراكات فرد در اطراف آن سازمان مي يابد .وقتي مفهوم خود توسط بزرگترها مورد تهديد قرار ميگيرد و بزرگترها معيارهاي خودشان را تحميل مي كنند زمينه ادراكات فرد محدود شده و تنها به جنبه هاي تهديد آميز ادراكات پاسخ مي دهد . راجرز فرضياتي ارائه نمود و تئوري خود را بر اساس آن فرضيات قرار داد آن فرضيات عبارت اند از : ۱-ارگانيزم در جهان تجربه خود كه همواره تغيير مي كند و تجربيات مربوط به خود  در مركز آن است قرار دارد . كه اين تجربيات براي ديگران كاملا شناخته شده نيست. ۲-فرد بر طبق تجربه اختصاصي خود نسبت به جهان اطراف عكس العمل نشان داده يا عمل مي كند . ۳-فرد بصورت يك كل سازمان يافته است . ۴-هر فرد انساني در درون خود يك گرايش اساسي دارد او پيوسطه تلاش ميكند خود را رشد دهد ،حفظ كند و محقق سازد . ۵-رفتار انسان معطوف به ارضاء نيازهاي ادراك شده است . هدف مشاوره تامين شرايطي فاقد تهديد است كه فرد بتواند به كليت گشتالتي ادراكات توجه نمايد و نه به بخش تهديد كننده آن . در مشاوره از نوع مراجع محوري عمدتا به موارد ذيل توجه ميشود : ۱-بجاي مشكل فرد خود او مورد توجه است . ۲-بجاي عقل احساسات او مورد توجه است . ۳-بجاي گذشته زمان حال او مورد توجه است . ۴-و رشد عاطفي در ضمن رابطه مشاوره اي صورت مي پذيرد . نتيجه مشاوره يا درمان مراجع محوري : ۱-مراجع در سايه امنيت رابطه مشاوره اي خود بالقوه و مستعد خويش را تجربه و كشف مي كند . ۲- فرا مي گيرد كه آزادانه و بطور كامل احساسات مثبت مشاور را درك كند . ۳-خود را آنطور كه هست مي پذيرد و خود را دوست خواهد داشت . ۴-مي فهمد كه در مركز شخصيت او خودي كه مثبت ، و اجتماعي است قرار دارد نه تنفر و منفيات . ۵-او ديگر خودش مي باشد و بازيگر صحنه ها نيست ، بر اساس انتظارات ديگران عمل نمي كند .بر اساس معناي زندگي تجربي خود عمل مي كند .

انتقاد ازنظریه مراجع- محور راجرز:       

  اولین انتقاد این است که نظریه راجرز بیش از حد به <> انسان ها بها می دهد. اگر انسانها ذاتاً خوب هستند، چرا همه چیز را اینطور به هم ریخته اند؟

  روانکاوان معتقدند که راجرز بسیار کم به فرایند های ناهشیار توجه کرده است .همچنین روانکاوان بر این باورند که بخش های معینی از شخصیت انسان همیشه در حیطه ی ناخودآگاه باقی می ماند.

   رفتارگرایان افراطی تئوری راجرز را مبتنی بر مشاهداتی می دانند که در موقعیتهای کنترل نشده ای صورت گرفته است .

 راجرز بیشتر عمر حرفه ای خود را در دانشگاه و در حلقه ی بسیاری از دانشجویان با هوش و صمیمی و نیز گروهی از همکاران بسیار پرانگیزه و مبتکر گذراند. آیا این احتمال وجود ندارد که دیدگاههای بسیار مثبت او در مورد قابلیت های انسان شدیدا تحت تاثیر مواجهه ی وی با این موقعیت قرار گرفته و حفظ شده باشد ؟

با همه ی انتقادات انجام شده از این نظریه، هنوزهم راجرز یکی از بانفوذ ترین روان درمانگران تاریخ مشاوره و روان درمانی می باشد. نظرخواهی از ۸۰۰ روانشناس بالینی و مشاوره نشان داد که راجرز در جمع بانفوذ ترین روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد . الیس دوم و فروید سوم بود .            

 

 

مقدمه

مشاوره غیرمستقیم(بی رهنمود)که کارل راجرز آن را پایه گذاری کرده است یک روش مفید برای مبتدیان است تا با آن کارکنند. زیرا این وش پایه ی خوبی را بوجود می آورد که میتوان براساس آن سایر مهارتهای پیشرفته لازم برای مشاوره را پرورش داد.همچنین این روش نسبتا بی خطر است زیرا یک مشاور بی تجربه با استفاده از این روش در مقایسه باسایر روشها آسیب کمتری به مراجع می رساند.

 محقق بر آن است تا به تلخیص فصل هفتم از کتاب “نظریه و کاربست مشاوره و روان درمانی” نوشته ی جرالد کری ترجمه یحیی سید محمدی بپردازد. این کتاب شامل ۱۶فصل می باشد که فصل هفتم آن به توضیح نظریه فردمدار راجرز پرداخته است.

کارل راجرز سخنگوی اصلی روان شناسی انسانگرا بود. رویکرد فرد مدار راجرزبرمبنای مفاهیم روانشناسی انسان گرا استوار است.

فرض های اساسی راجرز عبارتند از:

نظریه های روانشناسی راجرز

الف)افراد اصولا قابل اعتماد هستند.

ب)آنها بدون مداخله مستقیم درمانگرُاستعداد زیادی برای شناختن خود و مشکلاتشان دارند و اگر در نوع خاصی از رابطه درمانی درگیر شوند قادر به رشد هدایت شده توسط خود هستند.(کری،1۸۳،۱3۸۸)

عوامل تعیین کننده نتیجه فرایند درمان از دیدگاه راجرز کیفیت رابطه درمانگرـدرمانجو و نگرشها و خصوصیات درمانگر می باشد.

چهار دوره شکل گیری رویکرد راجرز:

ـ دوره اول(۱۹۴۰) مشاوره بی رهنمود:در واکنش علیه رویکردهای رهنمودی(مستقیم) مرسوم روان کاوی به درمان فردی بوجود آورد. اعتبار روشهای درمانی پذیرفته شده مانند نصیحت ـتوصیف ـرهنمود ـقانع سازی ـآموزش ـتشخیص و تعبیر را به چالش طلبید و آنها را از رویکرد خود حذف کرد. تاکید بر روی انعکاس دادن و روشن کردن ارتباطهای کلامی و غیر کلانی درمانجویان بود با این هدف که از احساسهای بیان شده درمانجویان آگاه شوند.

 ـ دوره دوم(دهه ۱۹۵۰) ـتاکید بر درمانجو به جای روشهای بی رهنمود ـ تمرکز بر دنیای پدیداری درمانجو ـ راجرز فرض کرد بهترین دیدگاه برایآگاه شدن از اینکه افراد چگونه رفتار می کنند ملاک درونی خود آنهاست.(کری،1۸۴،1۳۸۸) ـتاکید بر گرایش شکوفاشدن به عنوان نیروی انگیزش اساسی که باعث تغییر درمانجو می شود.

ـ دوره سوم(اواخر دهه۱۹۵۰ و تا دهه ۱۹۷۰ ادامه داشت) به شرایط لازم و کافی برای درمان مربوط می شود.

 ـ دوره چهام رویکرد فرد مدار:رویکرد فردمدار عمدتا در مشاوره فردی و گروهی کاربرد دارد گسترش این رویکرد در زمینه های دیگر از قبیل آموزش و پرورش ـزندگی خانوادگی ـرشد سازمانی ـروابط بین الملل و فعالیت میان فرهنگی و……..

نظریه راجرز با نظریه های گشتالت و درمان وجودی اشتراکاتی دارد. شباهتهایرویکرد وجود نگر با انسان گرایی:

ـ محترم شمردن تجربه ذهنی درمانجو و اعتماد به توانایی درمانجودر تصمیم گیری های مثبت و سازنده

ـ تاکید برمفاهیمی نظیر آزادی ـانتخاب ـارزش ها ـمسیولیت شخصی ـخودمختاری ـهدف و معنی

ـ اهمیت پدیدار شناسی :یعنی هر دو رویکرد بر برداشتهای درمانجو تمرکز می کنند.و لازم می دانند که درمانگر وارد دنیای ذهنی درمانجو شود .

ـ تاکید بر توانایی درمانجو برای خودآگاهی و شفابخشیدن به خود .

برداشت از ماهیت انسان:

راجرز قویا معتقد است که انسانها قابل اعتماد ـبا درایتـ قادر به خود شناسی و خود گردانی ـقادر به ایجاد کردن تغییرات سازنده و قادر به هدایت کردن زندگی ثمربخش و کاآمدهستند.(کین،1987)

در صورتیکه درمانگران بتوانند صداقت ـاهمیت دادن و درک بدون داوری را تجربه کنند و آن را انتقال دهند به احتمال زیاد تغییرات مهمی در درمانجو ایجاد خواهد کرد.(کری،1۸۷،۱۳۸۸)

سه ویژگی درمانگر از نظر راجرز:

۱.همخوانی(اصالت عنی درمانگر خودش باشد ونقش بازی نکند.) ۲.توجه مثبت نامشروط(پذیرش و اهمیت دادن) ۳.درک همدلانه(توانایی درک کردن عمیق دنیای ذهنی دیگری)

از نظر راجرز درمانگر دارای این ویژگیها می تواند جو تقویت کننده رشد را بوجودئ آورد.درمانگر باید این ویژگیها را به درمانجو انتقال دهد. در رویکرد فرد مدار راجرز درمانگر مسیولیت اصلی رابه درمانجو واگذار میکند. درمانگر فرد مدارروی جنبه سازنده ماهیت انسان و بر استعدادهایی که فرد به درمان می آوردتمرکز می کند.تاکید روی این است که درمانجویان چگونه در دنیای خود با دیگران رفتار می کنند و چگونه می توانند در مسیرهای سازنده پیش ببروند و چگونه می توانند به طرز موفقیت آمیزی با موانعی که رشد انها را سد کرده اند روبرو شوند.

هدفای درمان در رویکرد فرد مدار راجرز:

 هدفهای درمان فرد مدار راجرز با هدفهای رویکردهای سنتی تفاوت دارد. این رویکرد به سمت میزان بیشتر استقلال و انسجام فرد تمرکز دارد. برفرد نه بر مشکلاتی که فرد مطرح میکند تمرکز دارد.

هدفهای درمان: ۱.حل کردن مشکلات ۲.کمک به در مانجویان در فرایند رشد بطوریکه بتوانند با مشکلات حال و درآینده بهتر مقابله کنند. ۳.تامین کردن جوی که به درمانجو کمک کند فرد کاملی شود.

  درمانگر راجرزی از گردآوری تاریخچه تشخیص پرسیدن سوالهای جهت دار و کاوشگرانه تعبیرکردن رفتار درمانجو ارزیابی کردن عقاید و برنامه های درمانجو تصمیم گیری برای تعداد و طول مدت جلسات به جای درمانجو خودداری می کگند. حضور ملموس داشته و در دسترس درمانجو باشد و روی تجربیات کنونی آنها تمرکز کند.

 درمانجویان با حالتی از ناهمخوانی نزد مشاور میروند.یعنی بین خودپنداره و تجربه واقعی آنها اختلاف وجود دارد. اگربین خودپنداره واقعی یعنی نحوه ای که فرد خود را تصور می کند و خود پنداره آرمانی(نحوه ای که فرد دوست دارد خود را تصور کند)اختلاف وجود داشته باشد=اضطراب و آسیب پذیری

یکی از دلایلی که درمانجویان درصدددرمان بر می آیند احساس درماندگی ـ عجز و ناتوانی در تصمیم گیری یا هدایت کردن ثمربخش زندگی شان است. درمانجویان در چارچوب فردمداری می فهمند که آنها در این رابطه مسول خودان هستند و می توانند با استفاده از این رابطه خودرابیشتر بشناسند. افراد در جلسات درمان کمتر تحریف می کنند و احساسهای متناقض و گیج کننده را بیشتر مکی پذیرند. افراددر درمان خود را بیشتر از آنچه که هستند درک می کنند و رفتار آنها انعطاف پذیری و خلاقیت بیشتری را نشان می دهد. افراد کمتر گرایش دارند تا انتظارات دیگران را براورده کنند و بنابراین رفتار کردن به شیوه هایی را آغاز می کنند که برای خود آنها واقعی تر است.(کری،1۹۰،1۳۸۸)

راجرز فرضیه”شرایط لازم و کافی برای تغییر شخصیت درمانی” را بر کیفیت رابطه استوار کرد.

راجرز(۱۹۶۷)این را نیز فرض کرد که “به جز در رابطه” تغییر شخصیت مثبت مهم روی نخواهد داد. این فرضیه بصورت زیر بیان شده است:

۱.نفر اول که او را درکمانجو می نامیم در حالت ناهمخوانی قرار دارد.یعنی آسیبپذیر و مضطرب است.

۲.نفر دوم که او را درمانگر می نامیم در این رابطه همخوان یا منسجم است.

۳.درمانگر توجه مثبت نامشروط را برای درمانجو تامین می کند.

 ۴.درمانگر درک همدلانه ای را در مورد چارچوب داوری درونی و تلاشهای درمانجو تجربه می کند و این تجربه را به وی انتقال می دهد.

 ۵.درمانگر توجه مثبت نامشروط و درک همدلانه را به درمانجو انتقال می دهد.(کری،1۹۱،1۳۸۸)

این شرایط مطابق با نوع درمانجو تغییر نمی کند.

نقش ارزیابی در رویکرد فرد مدار راجرز:

خودسنجی در مانجویان اهمیت دارد نه اینکه مشاور چگونه درمانجو را ارزیابی می کند.بهترین منبع آگاهی درباره درمانجو خود وی می باشد. سعی می شود که درمانجویان تاحدممکن بتوانند در ارزیابی و فرایند درمان خود دخالت داشته باشند.

نظریه های روانشناسی راجرز

زمینه های کاربرد:

 از درمان فرد مدار برای کارکردن با افراد وگروهها و خانواده ها استفاده شده است. ـ مداخله در بحران مانند حاملگی ناخواسته ـبیماری یا از دست دادن فردی عزیز. ـآموزش دادن به افراد حرفه ای و غیر حرفه ای که در انواع موقعیتها با افراد کار می کنند. بوزارت ـزیمرینگ ـو تاش تحقیقاتی را نقل می کنند که در دهه ۱۹۹۰اجرا شده اند و اثر بخشی درمان فرد مدار را در مورد انواع مشکلات از جمله اختلالهای اظطرابی ـالکلیسم ـمشکلات روان تنی ـمشکلات میان فردی ـافسردگی ـسرطان ـو اختلالهای شخصیت نشان می دهند.(کری،1۹۷،1۳۸۸)

منبع:

کری ، جرالد((1388).نظریه وکاربست مشاوره و روان درمانی.ترجمه:یحیی سیدمحمدی.تهران:ارسباران

نظریه های روانشناسی راجرز
نظریه های روانشناسی راجرز
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *