چگونه حافظ مرد

 
helpkade
چگونه حافظ مرد
چگونه حافظ مرد



خواجه شمس‌ُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (زادهٔ ۷۲۷ هجری قمری (معادل ۱۳۱۵ میلادی) – درگذشتهٔ ۷۹۲ هجری قمری (معادل ۱۳۹۰ میلادی) در شیراز)، مشهور به لِسان‌ُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسان‌ُالْعُرَفا و ناظِم‌ُالاُولیاء، شاعر فارسی‌زبانِ سدهٔ هشتم ه‍.ق شیراز است. بیش‌تر شعرهای او غزل است. مشهور است که حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی گرویده و همانندیِ سخنش با شعرِ خواجو مشهور است. حافظ از مهم‌ترین اثرگذاران بر شاعرانِ فارسی‌زبانِ پس از خود شناخته می‌شود. در سده‌های هجدهم و نوزدهم میلادی اشعار او به زبان‌های اروپایی نیز ترجمه شد و نامش به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هر سال در ۲۰ مهر مراسم بزرگ‌داشت حافظ در آرامگاهش در شیراز با حضور پژوهشگرانی از اقصای دنیا برگزار می‌شود. در تقویم رسمی ایران ۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ نامیده شده‌است.

مشهور است که حافظ در سال‌های نوجوانی و آغاز جوانی شاگرد نانوا بوده و از نسخه‌های خطّی نیز رونوشت برمی‌داشته‌است. آگاهی‌ها دربارهٔ تحصیل و تدریس حافظ فقط از اشاره‌های خودش در شعرها و نیز مقدّمه‌ای است که محمّد گلندام در نهایت اختصار نگاشته است. حافظ در اشعار خویش به حضورش در مدرسه، چهل سال تحصیل علم و فضل، درس صبحگاهی، و حفظ قرآن برپایهٔ قرائت‌های گوناگون اشاره کرده‌است. آوازهٔ حافظ سبب شده بود که حاکمان سرزمین‌های دور و نزدیک او را فراخوانند. او در طول زندگی با بسیاری از سلاطین و بزرگان تعامل داشت و با اهل علم و ادب و شعر هم هم‌نشینی می‌کرد و از احوال صوفیان و درویشان زمانش هم باخبر بود؛ امّا خودش هرگز در هیچ یک از این گروه‌ها قرار نگرفت. حافظ هیچ گناهی را سنگین‌تر از مردم‌فریبی و ریاکاری نمی‌دانست و همواره به اهل تظاهر در اشعارش می‌تاخت. مکتب حافظ رندی است و رند و رندی اساسی‌ترین اصطلاح در شعر و جهان‌بینی حافظ است؛ از این‌‌رو، شناخت رندیْ شناخت جهان‌بینی و اندیشه و هنر حافظ را نتیجه می‌دهد. رندی، در نگاه حافظ، نظامی روشنفکرانه و فلسفی است؛ و رند متفکّرِ روشنفکر. بیش از هر شخصیت دیگری که در دیوان دیده می‌شود رند است که حامل پیام حافظ است. بیشترِ صاحب‌نظران بر آنند که حافظ غزل فارسی را به اوجی رساند که دیگر هرگز تکرار نشد. شعر حافظ دارای سه فضای عاشقانه و عارفانه و مدحی است. حافظ‌ پژوهان برجسته‌ترین ویژگی سبکی غزل او را «پریشانی» دانسته‌اند؛ یعنی استقلال و عدم ارتباط ابیات: هر بیت موضوعی علی‌حدّه مطرح می‌کند. حافظ با دگرگونی‌های پی‌در‌پی در صور خیال و بن‌مایه‌ها سبب می‌شود خیال کنیم که موضوع شعر پیوسته تغییر می‌کند، درحالی‌که شاید چنین نباشد. از این‌‌رو، برای تحلیل درست غزل حافظ باید مرز ظریف میان موضوع بیان‌شده و روش‌های گوناگونِ بیان آن موضوع را در نظر داشت.

در اثرپذیری حافظ از قرآن تردیدی نیست. انقلابِ حافظ در غزل، که همانا سرودنِ ابیاتِ معناً مستقل باشد، تحتِ تأثیرِ سبکِ قرآن بوده است. در عین حال، حافظ فرهنگ باستانی و فرهنگ اسلامی ایران را با دین، کلام، فلسفه و عرفان پیوند داد و در شعرش متبلور ساخت. او عناصر جهان‌بینی رندانه‌اش را وامدارِ فردوسی، خیام، سنایی، عراقی، عطار و مولوی است. به‌گزارش خرمشاهی، حافظ از ۲۵ شاعر اثر پذیرفته‌است. این اثرپذیری‌ها هم جنبه‌های لفظی و هم جنبه‌های محتوایی داشته است. سبک بنیان‌گذاردهٔ حافظ، هم در مضمون و هم در محتوا، افزون بر شاعران روزگاران پس از او، بر شاعران دوران خودش نیز اثر گذاشت. آوازهٔ شعر حافظ در زمان زندگی‌اش، به سرزمین‌‌های دیگر مانند: شبه‌قارهٔ هند رسید و شاعران آن سرزمین‌ها کوشیدند تا ویژگی‌های شعر حافظ را به‌ کار برند و مانند حافظ مضامین عاشقانه و عارفانه را به‌هم بپیوندند و از صنایع ادبی به‌روش حافظ بهره گیرند. در حوزهٔ زبان عربی، پس از خیام، حافظ بیشترین اثر را داشته‌است.
چگونه حافظ مرد

هجومِ همه‌جانبهٔ مغول به ایران به‌رهبریِ چنگیز، از سال ۶۱۶ ه‍.ق، با تصرفِ فاراب شروع شد.[۱] حملاتِ مغول، درهم‌شکننده و همراه با شدّتِ عمل بود؛ آنچنانکه رُعب و وحشت، سراسر مناطقِ تحت حمله از جمله خراسان و فرارود را فراگرفت و موجِ فرارِ مردمِ این نواحی به مناطقِ امن‌تر مانند کرمان، فارس و عراق شروع شد.[۲]اتابکان فارس یا سَلْغُریان که در مصالحه با خوارَزمشاهیان، حکومتِ فارس را در دست داشتند، با اوگْتایْ و پس از آن با هُلاکو از درِ صلح درآمدند و اینچنین، سرزمینِ فارس از تاخت‌وتازِ حملهٔ مغول در امان ماند.[۳] در دورهٔ سلغریان، شیراز دیگربار پایتختِ ایالتی شد و آبادانیِ بسیار در آنجا صورت گرفت. پس از دوره‌ای از دشمنیِ ویرانگر میانِ سلسله‌ها و قحطی در اواخر سدهٔ ششم ه‍.ق، اتابک سَعد بن زَنگی، پنجمین حاکمِ سلغریان فارس، با حکومتی عادلانه، مالیات‌های پایین و حمایت از هنر و کشاورزی، برخی موفقیت‌ها به‌دست‌آورد.[۴] بدین ترتیب، شیراز مرکزِ ادبی و علمیِ روزگارِ مغول شد.[۵]

در سده‌های هفتم و هشتم ه‍.ق، به‌دنبال حملهٔ مغول و درگیری‌های ایلخانان، آل مظفر و تیموریان، سرزمین ایران شاهد دگرگونی‌هایی در زمینهٔ نظام اجتماعی و فرهنگی بود. عدم ثبات و بی‌خاستگاهْ بودنِ حکومت‌ها، سبب فشارِ حکومتی بر مردم می‌شد. در آشوب و آشفتگی، حکومتی به قدرت می‌رسید و چندی با روش و هنجار و سیاستِ اجتماعی و فرهنگیِ ویژهٔ خود حُکم می‌راند و سپس جای به دیگری می‌داد. این جابه‌جایی‌ها قهراً بر روشِ اندیشه و الگوی رفتاریِ طبقات اجتماعیِ سرزمین فارس و رسوم و سنت‌های مردمانش اثر منفی می‌گذاشت و معیارها و ارزش‌های اخلاقیِ جامعه را متزلزل می‌نمود.[۶] پس از مرگ ابوسعید بهادرخان، آخرین پادشاه ایلخانی در سال ۷۳۶ ه‍.ق، سرزمین‌های تحتِ حکومتِ ایلخانان تجزیه شد و در گوشه و کنار گروهی از سردارانِ قدرتمندِ ابوسعید، دعویِ استقلال کردند و اینچنین، حکومت‌های محلی و منطقه‌ای متعددی سر برآوردند. از میان داعیان حکومت در این روزگار، آل اینجو پس از مرگِ ابوسعید جایگاهی یافتند. در میان افرادِ این خاندان، شیخ ابواسحاق، حاکمی اهل ادب و شعر بود و نویسندگان و شعرا بر درگاهش گرد آمدند. در مقابل، مظفریان و به‌ویژه مبارزالدین به ادب و علم توجه ویژه‌ای ننمودند. آل جلایر نیز به شعر و ادب توجه داشتند و شاعران را مورد تشویق قرار می‌دادند. سلطان اُوِیْس به شاگردیْ نزد سلمان ساوجی بود و عبید و محمد عصار و شرف‌الدین رامی و حافظ نیز با این خاندان ارتباط داشتند.[۷]

پایان کارِ آل اینجو به‌دست آل مظفر و مرگِ شیخ ابواسحاق، سبب اندوه نویسندگان و شاعرانی چون عبید زاکانی و حافظ شد. عبید برای وی مرثیه‌ای سرود و حافظ در سروده‌هایش از روزگار پرشور و نشاط شیخ ابواسحاق می‌گفت. اما پس از سقوط اینجویان و روی کار آمدنِ مبارزالدین محمد از آل مظفر، دورانِ خوشِ شیراز و شاعرانش پایان یافت و مُحتَسِبان بر اوضاع اجتماعی و مردمی شهر تسلط یافتند. این وضع دوامی نیافت و سرانجام شاه شجاع، فرزند مبارزالدین، بر پدر شورید و او را دستگیر ساخت و به زندان انداخت. روزگارِ طولانیِ حکومت شاه شجاع، با آزادی و تساهل و تسامح گذشت، اما بااین‌حال نگرانی از عدم ثبات جریان داشت. این نگرانی به‌خاطر درگیری‌های شاه شجاع با برادرانش بود که سبب شد برای مدت سه سال حکومتِ شیراز از دست شاه شجاع بیرون شود. پایان کار مظفریان با یورشِ تیمور رقم خورد که ایران را تحت سیطرهٔ خویش درآورد.[۸]

بهاءالدین خرمشاهی در ایرانیکا می‌گوید با آنکه بی‌ثباتی‌های مداومِ این روزگار، باعثِ ویرانیِ اجتماعی و عدمِ اطمینانِ سیاسی شده بود، اما درعین‌حال عصری از دستاوردهای بزرگ فرهنگی و ادبی و آفرینش شاهکارهایی در رشته‌های مختلف بود، که نمونه‌اش نه‌تنها در شُکوهِ شعر حافظ بلکه در تفسیر تاریخی نویسندهٔ معاصرش، ابن خلدون و مقدمهٔ معروف کتاب اَلْعِبَر نیز دیده می‌شود.[۹]

آنه‌ماری شیمل می‌گوید حدود سال ۷۵۰ ه‍.ق در شیراز و دیگر شهرهای ایران شاعران کم‌شمار نبودند و به‌باور ادوارد بِراوْن، سدهٔ هشتم ه‍.ق، پربارترینِ روزگارِ ادبیِ ایران بوده که تحت حمایتِ شماری از حکومت‌های کوچک قرار داشته که سعی در رقابت برای پشتیبانی از شاعران و نویسندگان داشتند. سلمان ساوجی، شاعرِ ستایندهٔ جلایریان در بغداد و تبریز، به مهارت در کاربرد ایهام در قصیده‌های مصنوع شهرت داشت. کمال‌الدین خواجوی کرمانی که در شیراز اقامت گزیده بود، در همان‌جا درگذشت. شباهت میان شعر او و حافظ مورد توجه است. افزون بر دیوان غزلیاتش، خمسه‌ای با درون‌مایهٔ عرفانی دارد و یکی از آن‌ها، همای و همایون است. کمال خُجَندی مُفَسِّرِ نظریهٔ وحدت وجود بود و ظاهراً با حافظ مراوده داشت. حتی در شیراز شعر عمادالدین فقیه کرمانی مطرح بود. او بزرگ‌ترین مدح‌کنندهٔ مظفریان و نویسنده‌ای غنایی و سرایندهٔ پنج مثنوی عرفانی بود. ظاهراً میان او و حافظ ارتباطی نبوده‌است. او ادامه می‌دهد در روزگار حافظ، دورهٔ زُهدِ ابن خفیف، تجربه‌های عرفانی روزبِهان بَقْلی و دوران سعدی پایان یافته و روش مذهبیِ متکلم اَشعَری، عَضُدُالدّین ایجی رخ نموده بود. اثر او به‌نام مَواقف، از کتاب‌های مرجع و معیار شد و متکلمانِ پس از او، بر آن شرح‌هایی نوشتند.[۱۰]

به‌گفتهٔ ذبیح‌الله صفا، روش استادان قدیم شعر فارسی در سده‌های هفتم و هشتم ه‍.ق، هنوز کنار گذاشته نشده بود و با آنکه حکومت‌های بزرگ خوارزمشاهیان و غوریان سقوط کرده بودند، اما اثری بزرگ در شعر درباری ایران نگذاشت و افزون بر این‌ها، حکومت‌های کوچک نیز خود را پشتیبان علم و فرهنگ و هنر نگاه می‌داشتند. بااین‌همه، به‌خاطر غیرفارسی‌زبان بودنِ حکومت اصلی و مرکزی ایران، تا اندازه‌ای رویکردِ درباری شعرِ فارسی رنگ باخت و ادب فارسی بیشتر دارای بُعدی عمومی شد. با کمرنگ شدن شعر درباری، شعر ذوقی و عارفانه رواج بیشتری پیدا کرد. صفا در ادامه می‌گوید اما با وجود این رنگ باختن شعر درباری، قصیده و شعرِ مدح‌گونه از بین نرفت و در این دوران، شاعران قصیده‌سرایِ مدح‌گویی چون اَثیرُالدّین اومانی، بَدرِ جاجَرمی، مَجد هَمگَر، رُکنِ صایِن، ابن یمین، سلمان ساوُجی و برخی دیگر سربرآوردند و البته کسانی چون سِیفُ‌الدّین فَرْغانی با وجود مهارت در قصیده، زبان به مدح نگشودند. از سوی دیگر، با افول قصیده در سده‌های هفتم و هشتم ه‍.ق، غزل راهِ اوج می‌پیمود و در اواخر سدهٔ ششم ه‍.ق با آنکه قصیده همچنان در کانون توجه بود، اما در کمتر دیوانی از آن دوران می‌توان ردِّ پایی از غزل مشاهده نکرد. در آغاز سدهٔ هفتم ه‍.ق، دو نوع غزل عاشقانه و غزل عارفانه دیده می‌شود که اگرچه غزل عارفانه هنوز زیر سایهٔ غزل عاشقانه بود، اما نشان از آینده‌ای مستقل داشت. در آغاز سدهٔ هفتم و در غزل‌های کمال‌الدین اسماعیل این پیوند کمابیش دیده می‌شود و غزلِ عارفانهٔ این دوران در شعر عطار به‌کمال رخ می‌نماید. پس از آن در غزل سعدی، غزل عاشقانه به نهایت کمال خویش رسید و هم‌زمان نیز غزل عارفانه به‌دنبال شیوهٔ عطار رشد یافت و در شعر شاعرانی چون فخرالدین عراقی و مولوی به اوج خود رسید. سیف فرغانی نیز در این دوران غزل‌هایی عارفانه سرود که برخی در پاسخ غزل‌های شاعر هم‌روزگارش، سعدی است. با آنکه در بیشتر سدهٔ هفتم ه‍.ق، روند غزل عاشقانه و عارفانه جدا می‌نمود، اما اثری که شاعرانِ بزرگِ غزل‌سرای سدهٔ هفتم ه‍.ق مانند سعدی، مولوی و عراقی بر غزل گذاشتند، سبب درهم‌آمیختن دو غزل عاشقانه و عارفانه شد و روشی تازه در غزل پدیدار شد. در این روش، میان اندیشهٔ عارفانه و حکمت و وَعظ با زبانِ لطیفِ شعرِ تغزلی و دقت شاعرانش در به‌کاربردن الفاظ مناسب پیوند برقرار شد و مجالی را فراهم کرد تا با بهره از تعبیرات و ترکیبات عاشقانهٔ پیشین، اندیشه‌های متعالیِ خویش را بیان کنند و این پیوند در غزل شاعرانی چون خسرو دهلوی، اوحَدی، خواجو، عماد، کمال خجندی، سیف فرغانی و حافظ نمود یافت و البته در شعر حافظ به اوج کمال خویش رسید.[۱۱]

آنچه قابل ملاحظه است این است که دو کارِ اصلیِ پژوهش در شعرِ فارسی، یعنی ایجاد یک زندگی‌نامهٔ قابل توجه و ویرایش یک متن معتبر، در مورد حافظ ابعادِ مضاعف و ویژه‌ای به خود گرفته‌اند. در مجموع می‌توان این مشکل را این‌گونه بیان کرد: هیچ نوشتهٔ حافظ، هرچند خوب به‌خودی‌خود، نمی‌تواند در هر سطحی کاملاً قابل فهم باشد بدون آنکه دانش امروزیْ آگاهیِ چشم‌گیری از زندگی و زمان او به‌دست آورد. هنوز باید بسیاری از این‌گونه دانش از تجزیه و تحلیلِ متن به‌دست آید، و می‌تواند اعتمادِ کمی به نتایج تجزیه و تحلیل‌ها داشته باشد، هرچند بسیار دقیق و باوسواس و برپایهٔ متونِ مرجعِ قابل اطمینان انجام شده باشد. ممکن است به‌خوبی اثبات شود که هیچ کاری کاملاً متضمن راه حل نیست، حتی در شرایط محدود مرجع: درصورتی‌که استحکام زندگی‌نامه تا حد زیادی بر متن نظر داشته باشد، چنین انتظاری هیچ قطعیتی برای نتیجه‌ای ارزشمند ارائه نمی‌دهد؛ هر متنِ قابل‌قبول ناگزیر تقریباً برپایهٔ یگانه معیار ارشدیت میان نُسَخِ خطی خواهد بود و قدیمی‌ترین نسخ خطی شرقی، به‌ویژه اگر در خارج از دوران نویسنده قرار گیرد، لزوماً به‌طور مطلق کامل‌ترین و دقیق‌ترین نیست. این موضوع به‌ویژه در مورد شعر صدق می‌کند و شواهد نشان می‌دهند که این موضوع دربارهٔ دیوان حافظ حتی بیشتر نیز صدق می‌کند. نیز، مسئله بنیادین قصد خود شاعر است: آیا باید همه چیزهایی که او همیشه نوشته — یا شاید فقط به‌صورت ضمیمه آورده — گردآوری شود، حتی اگر خود او انتخاب کرده باشد که برخی از موارد خاص را از نسخهٔ معیارِ ۷۷۰ ه‍.ق حذف کند؟ آیا او افکار ثانوی — یا دیگری — در مورد گنجاندن، نظم، یا متن واقعی اشعار یا بیت‌های خاصی داشت؟ اگر اکنون نمی‌توان امیدوار بود که به پرسش‌هایی از این نوع پاسخ داده شود، باید تلاش شود تا در اثر انتشار نسخه‌های خطیِ اولیه و مشاهده تفاوت‌های آن‌ها از موارد بعدی، کار بیشتری انجام شود.[۱۲]

باآن‌که حافظ شاعری مشهور و شناخته‌شده در روزگار خویش بوده، اما شرح احوال و زندگی‌اش به‌طور عجیبی مجهول و پنهان است و نویسندگان هم‌عصر او یا کاتبان دیوانش، دراین‌باره اطلاعاتی را بازگو نکرده و تنها ذکر نام و تخلص و برخی اشعار را کافی دانسته‌اند.[۱۳][۱۴] جنبه‌های کمی از زندگی و نویسندگی حافظ — و به‌ویژه از ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۵ م، مباحثه‌های علمی قوی در مورد موضوعات تفسیر و حقیقت — وجود دارد که به آن‌ها پرداخته نشده‌است. او نه تنها در ایران بلکه در سراسر شرق و غرب به‌عنوان سراینده مسلم برخی از باشکوه‌ترین، فنی‌ترین و نفیس‌ترین سروده‌های جهان شناخته می‌شود، بی شک این مشکلات همچنان حل نشدنی هستند و در نهایت ممکن است برخی از آن‌ها به سختی قابل حل باشند. به‌جز چارچوب کلی تاریخی، برای مدت طولانی حقایق احتمالی زندگی حافظ به‌طور عمده از پیشگفتارهای شرح‌حال‌گونه، منابع رسمی تذکره‌ها مانند دولتشاه یا منابع غیررسمی نویسندگانی مانند میرخواند و نوه او گرفته شده‌است. البته بیشتر این مواد خبری مشکوک یا افسانه‌ای به‌نظر می‌رسند؛ اما اکثر آن‌ها با ماهیت خود سخت در تضاد هستند و در یک یا دو مورد پژوهش (به‌عنوان نمونه در ملاقات ادعایی با تیمور در سال ۷۸۹ ه‍.ق/۱۳۸۷ م) تنها تمایل دارند آن حکایت‌ها را تقویت کنند — و اگر به‌طور کامل تأیید نشده باشد — افسانه بپندارند.[۱۵] آگاهی‌های ارائه‌شده در مقدمهٔ محمد گلندام — دوست و جامع دیوان حافظ — کهن‌ترین و مهم‌ترین منبع دربارهٔ زندگی حافظ است.[۱۶][۱۷]

سال تولد حافظ روشن نیست و تنها برپایهٔ نشانه‌ها و قرائن حدود آن را می‌توان در سال‌های ۷۲۰ تا ۷۲۵ ه‍.ق تخمین زد.[۱۸] براین‌اساس، گزارش فخرالزمانی سن حافظ درهنگام مرگ را ۶۵ سال ذکر می‌کند که سال تولد را ۷۲۷ ه‍.ق به‌دست می‌دهد؛[۱۹][۲۰] اما این گزارش درست نیست. چراکه اگر منظور حافظ از «مجلس سلطان غیاث‌الدین» در غزل «ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود…»، جشن نوروز در روزگار غیاث‌الدین کیخسرو اینجو درنظر گرفته‌شود، و با توجه به این‌که دوران حکومت او تنها سه سال برقرار بوده، این غزل باید در همین دوره سروده شده‌باشد. ازسوی‌دیگر، توجه به مضمون غزل، نشان‌دهندهٔ شوروشوق جوانی شاعر است و بر همین اساس می‌توان پنداشت که در آن روزگار، حدود دههٔ سوم از عمر بوده و اگر ۲۵ سال برای او درنظر گرفته‌شود، سال تولد او حدود ۷۱۳ ه‍.ق به‌دست می‌آید. از سوی دیگر، جلال‌الدین فریدون عکاشه نیز در همین دوران ربیعه‌ای در مدح غیاث‌الدین کیخسرو دارد. این احتمال است که کیخسرو در بهاری از دورهٔ دو تا سه سالهٔ حکومتش، جشنی بزرگ برپا کرده باشد که حافظ و عکاشه به آن اشاره نموده‌اند. از سوم سوی، حافظ قطعه‌ای با مطلع «خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا/ ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» خطاب به جلال‌الدین مسعودشاه اینجو — برادر غیاث‌الدین کیخسرو — سروده که ظاهراً مناسبتش فتح دوبارهٔ شیراز به‌دست وی بوده‌است. او در این قطعه به اندوختهٔ سه سالهٔ خویش در دورهٔ حکومت و وزارت مسعودشاه و غارت آن اشاره می‌کند که بر اساس آن، این ابیات پس از استیلای دوبارهٔ مسعودشاه بر شیراز در سال ۷۴۰ ه‍.ق سروده شده‌اند.[۲۱][الف] به‌باور قاسم غنی، این قطعه در فاصلهٔ ۲۵ تا ۳۰ سالگی حافظ سروده شده‌است که همچنان سال تولد وی را حدود میانهٔ دههٔ دوم سدهٔ هشتم ه‍.ق می‌نمایاند. مجتبایی با توجه به شواهد، سن حافظ را در این هنگام ۲۰ سال بیان کرده که سال تولدش را ۷۲۰ ه‍.ق نشان می‌دهد.[۲۲] محمد معین نیز سال ۷۱۵ ه‍.ق را برای تولد حافظ ذکر می‌کند.[۲۳]

نام حافظ، «محمّد» است اما براساس منابع نزدیک به روزگار او، نام و لقب «شَمس‌ُالدّین» و تخلص «حافظ»، تنها عنوان‌هایی است که در زمان حیاتش به آن‌ها خوانده می‌شده‌است؛[۲۴] تخلّصِ «حافظ» به ادراکِ قلبی او از قرآن و آشنایی و انس صمیمانهٔ بازتاب‌یافته در اشارات و عبارات قرآنیِ منعکس در شعرش اشاره دارد.[۲۵] وجهِ دیگر لقبِ «حافظ»، «آوازخوان» است که در فرهنگِ ایرانی به‌کار رفته است؛ چنانکه به‌گفتهٔ محمود واصفی در بَدایِعُ‌الْوَقایِع، در هراتِ روزگارِ پایانیِ تیموری، خوانندگان را «حافظ» می‌خوانده‌اند. محمد پادشاه در فرهنگِ آنَنْدراج نیز «حافظ» را از قولِ فارسیان، «مُطرِب و قَوّال» معنا کرده است.[۲۶] لقب‌ها و عنوان‌هایی مانند «خواجه»، «لِسان‌ُالْغِیب»، «تَرجُمانُ الاَسرار»، «مَخزَنُ الْمَعارِفُ السُّبحانیّه»، «مَعدِنُ اللَّطائِفُ الرُّوحانیّه»، «عُمدَةُالْعارفین»، «قُدوَةُالسّالِکین»، «سلطانُ الشُّعراء»، نسبت «شیرازی» و بسیاری دیگر پس از مرگ به او داده شده‌است.[۲۷]محمّد گُلَندام، از او با عنوان‌های «مولانَا الاَعظَم»، «اَلْمرحومُ الشَّهید»، «مَفخَرُ الْعُلَما»، «اُستادُ نَحاریرُ الاُدَبا»، «شمسُ الْمِلَّةِ و الدّین» یاد می‌کند.[۲۸] برخی پژوهشگران عنوان «خواجه» را به‌خاطر آن دانسته‌اند که او مدتی به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشته‌است. این درحالی‌است که پیش از او برخی ادیبان، شاعران و عارفان به این عنوان خوانده شده‌اند. نامدارترین لقب او «لسان‌الغیب» است که به‌ظاهر نخستین بار در نفحات الانس جامی آمده‌است. پس از آن، در آثار برخی از دیگر نویسندگان مانند تذکرةالشعرای دولتشاه — که صد سال پس از حافظ نوشته شده — این لقب ذکر شده‌است. در نسخه‌ای از دیوان حافظ نیز — که تحت‌نظر ابوالفتح میرزا فرزند سلطان حسین بایقرا، و با مقدمه و خوشنویسی عبدالله مروارید تصحیح و تنقیح شده — این عنوان برای خود دیوان استفاده شده‌است.[۲۹] بااین‌حال، همانطور که دگرگونی‌ها در برخی از نسخه‌های خطیِ نفحات الانس نشان می‌دهد، اندکی پس از مرگ حافظ، شاعر و دیوان رابطهٔ تقریباً مترادفی را بر عهده گرفتند و به‌جای یکدیگر در توصیف و استدلالات به‌کار برده شدند. این هم‌زیستی با رویکرد سنتیِ عمومی به تاریخ ادبیات و زندگی‌نامه — که تا به امروز زنده مانده است — تثبیت شد و باعث تمایزِ بین هویت تاریخیِ یک شاعر و تصویری که از خویشتن در شعرِ خود ترسیم کرده است — که از نظر ادبیات مدرن، به‌اصطلاح «من» یا شخصیتِ شاعر نامیده می‌شود — شده است. این نکته در مطالعهٔ زندگی‌نامهٔ هر شاعر قرون وسطایی از اهمیتِ مداوم برخوردار است.[۳۰]

نظرات دربارهٔ تبار و نیاکان حافظ گوناگون است. انصاری کازرونی اصالت خاندان حافظ را به عراق عجم رسانده و اهلیتش را رودآور همدان دانسته است و خود حافظ را زاده و پروردهٔ محلهٔ شیادان شیراز معرفی کرده‌است.[۳۱] اما نزدیک به نیم‌سده پس از انصاری، فخرالزمانی قزوینی نیاکان حافظ را اهل کوپای اصفهان دانسته و گزارش کرده که در روزگار اتابکان فارس به شیراز مهاجرت نموده است. مادرش نیز از کازرون بوده و در شیراز سکونت داشته‌است.[۳۲][۳۳][۳۴] لقب جدّ حافظ را «غیاث‌الدین» و لقب پدرش را «بهاءالدین» و یا «کمال‌الدین» یاد کرده‌اند.[۳۵]زرین‌کوب معتقد است که تمامی اطلاعات دربارهٔ پدر و خانوادهٔ حافظ، مبنی بر افسانه‌هاست و حتی وجود روایات مختلف دربارهٔ اصالت پدر حافظ، به این دلیل است که ساکنان شهرهای مختلف سعی‌داشته‌اند از طریق انتساب حافظ به شهرشان، کسب اعتبار کنند.[۳۶] فخرالزمانی نیز داستانی از والدین و خردسالی حافظ بیان می‌کند که مورد تأیید هیچ منبع موجود دیگری نیست.[۳۷] او می‌گوید پدر حافظ بازرگانی ثروتمند بوده که با همسر کازرونی و فرزندانش در شیراز و در محل دروازهٔ کازرون زندگی می‌کرده‌است و پس از مرگش شیرازهٔ خانواده از هم می‌گسلد. هریک از دو پسر بزرگ‌تر به جایی هجرت می‌کنند و شمس‌الدین کوچک با مادر در شیراز می‌ماند و روزگار را با تهی‌دستی می‌گذرانند.[۳۸][۳۹][۴۰] مادرش به‌ناچار وی را برای تربیت به فردی می‌سپارد، اما شمس‌الدین می‌گریزد و در نانوایی به شاگردی می‌پردازد.[۴۱] در نزدیکی نانوایی مکتب‌خانه‌ای بوده که سبب ترغیب شمس‌الدین به تحصیل می‌شود. او بخشی از درآمدش را برای این کار پرداخت تا مدتی بعد خواندن قرآن و نوشتن فراگرفت. سجادی می‌گوید گفته‌های فخرالزمانی دربارهٔ شمس‌الدین و دلبستگی‌اش به شاعری و احوال متغیر و گوشی‌نشینی‌اش در آستانهٔ باباکوهی و دیدن علی بن ابی‌طالب به بشارت سرآمدی فصاحت سخن در خواب، بسیار به افسانه‌هایی شبیه است که دربارهٔ دیگر شاعران نیز آورده‌اند؛ اما اینکه پدر شمس‌الدین را سه پسر بوده، احتمال درستی هست.[۴۲] ویکنز می‌گوید تردیدی نیست که در جوانی حق استفاده از عنوان «حافظ» را به‌دست آورد که تخلصش شد.[۴۳]

زندگی حافظ در قرن هشتم و در شیراز سپری شد.[۴۴] دلبستگی مَثَل‌گونِ حافظ به شهر محبوبش، موضوعی مکرر در شعرِ اوست و وی به شهر و اماکن و تفرجگاه‌های محبوبش مانند گلگشت مصلیٰ و آب رکن‌آباد اشاره می‌کند آنچنانکه محتوای بسیاری از اشعار وی از جمله غزل‌های معروف با مطلع «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را» و «خوشا شیراز و وضع بی مثالش» آغاز می‌شود.[۴۵] اشعار حافظ شواهد فراوانی از آشنایی‌اش با زبان عربی، علوم اسلامی و ادبیات فارسی به همراه دارد. مشهور است که در سال‌های نوجوانی و آغاز جوانی، شاگرد نانوا بوده و از نسخه‌های خطی نیز رونوشت برمی‌داشته‌است. اما به‌ویژه با اهدای برخی اشعار ویژه به قوام‌الدین حسن (د. ۷۵۴ ه‍.ق) زمانی که وزیر شاه ابواسحاق اینجو بود، پیش از سی سالگی نخستین گام‌های شاعرانه‌اش را به‌عنوان مدیحه‌سرا برداشت. قطعه‌ای معروف از دیگر شخصیت‌های برجستهٔ شیراز در این دوره، از جمله خود حاکم، یاد می‌کند حافظ پیش از بیست سالگی‌اش و پس از فروپاشی حکومت ایلخانی، در دورهٔ تحولات سلسله‌ای در شیراز و اطراف آن زندگی می‌کرد. مرحلهٔ دوم در زندگی شاعر در سال ۷۵۴ ه‍.ق با تصرف شیراز پس از یک مبارزه طولانی بین سلسله‌های اینجو و مظفری توسط مبارزالدین محمد آغاز می‌شود. وی پیش از عزل و کورشدن توسط پسرش جلال‌الدین شاه شجاع، به مدت پنج سال حکومت کرد. این سال‌ها ظاهراً دوره‌ای از سختگیری سنی بر حافظ و همشهریانش بود؛ اما به نظر می‌رسد که شاعر با بیان برخی از موفقیت‌ها دربارهٔ خودش، به وزیر مبارزالدین، برهان‌الدین فتح‌الله سفارش کرده‌است.[۴۶]

دوران حکومت طولانی شاه شجاع، با وجود حل نشدن کشمکش‌های سیاسی و اگرچه دوره‌ای از کامیابی و موفقیت پیوسته برای حافظ نیست، اما مصادف با مرحلهٔ بلوغ هنری وی است. در طول این سال‌ها بود که شهرت او در سراسر ایران و همچنین به سمت سرزمین‌های عرب‌زبان و شرق به سوی هند گسترش یافت؛ با این حال، به نظر می‌رسد که او دعوت را برای حضور در دربارهای دور رد کرده‌است. سلسله مظفری به دست تیمور رسماً در سال ۷۸۹ ه‍.ق و در سال‌های پایانی زندگی حافظ به پایان رسید، با وجود نمایندگان گذرای آن مانند شاه شجاع‌الدین منصور، به نظر می‌رسد شاعر به‌طور پراکنده به پایان اشاره می‌کند.[۴۷]

آگاهی‌ها در این‌باره تنها در اشاره‌های حافظ در اشعار خویش و نیز مقدمه‌ای است که محمد گلندام در نهایت اختصار نگاشته، محدود می‌شود.[۴۸][۴۹] به گفتهٔ فخرالزمانی، حافظ در اوقات فراغت به مکتب‌خانه‌ای که نزدیک دکان نانوایی بوده می‌رفته و خواندن و نوشتن را در همان‌جا فراگرفته‌است. از این معلوم می‌شود که حافظ در تمام علوم شرعی و رسمی آن زمان صاحب‌نظر و دارای تحصیلات بوده‌است. حتی خودش نیز اشاره کرده‌است که هر صبح مجلس درس قرآن داشته‌است.[۵۰] بنابر آنچه از «مقدمهٔ جامع دیوان» به‌دست می‌آید، حافظ و محمد گلندام هردو در مجلس درس قوام‌الدین عبدالله بن نجم‌الدین محمود شیرازی شرکت داشته‌اند. در نسخه‌ای از «مقدمهٔ جامع دیوان» علت نپرداختن حافظ به جمع‌آوری اشعار خویش، «محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعهٔ مطالع و مصباح» آمده است.[۵۱][ب] با توجه به این عبارت، حافظ بر کشاف حاشیه‌ای نوشته، اما از بیت «به خواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر/ چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است» چنین تعبیر می‌شود که حافظ، کشاف و یکی از حواشی‌اش به‌نام کشف الکشاف اثر سراج‌الدین فارسی قزوینی را مطالعه و بحث می‌کرده‌است. بنابر مقدمهٔ مذکور، حواشی سراج‌الدین بر کشف الکشاف برپایهٔ آموخته‌ها از مجلس درس قوام‌الدین بوده و ظاهراً حافظ یک دوره بعد از سراج‌الدین، شاگردی قوام‌الدین شیرازی را نموده است. دیگر کتاب‌هایی که بنابر آن مقدمه خوانده، روشن نیست، اما برخی پژوهشگران احتمال داده‌اند منظور از مطالع، مطالع الانوار من مطالع الانظار قاضی بیضاوی یا شرح مطالع قطب‌الدین رازی در منطق و نیز مقصود از مفتاح، مفتاح العلوم سکاکی در موضوع معانی و بیان و مراد از مصباح کتاب ناصر بن عبدالسید مطرزی بوده باشد. افزون بر این‌ها، حافظ در اشعار خویش به حضورش در مدرسه، چهل سال تحصیل علم و فضل، درس صبحگاهی، و حفظ قرآن برپایهٔ قرائت‌های گوناگون نیز اشاره نموده است. تخلصش به «حافظ» و برخی عناوین داده‌شده به وی مانند «ملک القراء» مؤید این مطلب است. توصیف وی از زبان محمد گلندام نیز به القابی مانند «مفخر العلماء، استاد نحاریر الادباء» و نیز برخی اصطلاحات و تعابیر در اشعار حافظ نشان‌دهندهٔ تسلط وی بر قرآن، تفسیر، فنون ادبی و نحو عربی، آشنایی با علوم حکمی و موسیقی و شناخت دستگاه‌ها و پرده‌های موسیقی است.[۵۲]

رضاقلی خان هدایت در مجمع الفصحاء از تدریس حافظ در مدرسهٔ استادش، قوام‌الدین شیرازی، خبر داده اما مشخص نیست این مطلب را از چه منبعی آورده‌است، بااین‌حال، گزارش هدایت دربارهٔ انتساب تفسیری از قرآن به حافظ قابل توجه است، آنچنانکه در نسخه‌ای از مقدمهٔ دیوان، گزارش «تحشیهٔ کشاف» از سوی حافظ آمده است.[۵۳] دیگر آن‌که حضور حافظ در مجلس درس میر سید شریف جرجانی به‌خاطر اختلاف سنی بسیار میان‌شان بسیار بعید است.[۵۴][۵۵] از سویی دیگر، با وجود خوشامد صوفیان از شعر حافظ، اما روشن نیست که نسبت به پیری ابراز ارادت کرده یا خویش را به آنان نسبت داده باشد. نیز در القاب حافظ وصفی که نشان‌دهندهٔ درجات عرفانی‌اش یا حضورش در سلسلهٔ عارفان و صوفیان باشد به‌چشم نمی‌خورد.[۵۶] در گزارشی دیگر از یکی از نسخه‌های مقدمهٔ جامع دیوان، مدتی «شغل تعلیم سلطان» را برعهده داشته‌است.[۵۷][۵۸] این عبارت در قدیمی‌ترین و صحیح‌ترین نسخه‌های چاپ قزوینی و غنی نبوده و ازاین‌رو آن را نپذیرفته‌اند، اما بی‌اهمیت نیز نشمرده‌اند. حتی با فرض درستی این عبارت، منظور از سلطان روشن نیست؛ اما نکتهٔ جالب آن است که شاه شجاع مظفری در نوجوانی نزد استادان نامدار دانش‌اندوزی کرده و اهل شعر و علم و ادب بوده، قرآن را حفظ داشته و کشاف می‌خوانده و خود نیز نسخه‌ای از آن را کتابت کرده و آن را تقریر می‌کرده‌است، ازاین‌رو این احتمال است که وی نزد حافظ — که در کشاف مباحثه داشته و از نامداران قراء بوده — تعلیم دیده است. هرچند درصورت درستی شغل تعلیم سلطان، این شغل غیر از شغل دولتی یا دیوانی است که حافظ به استناد برخی ابیات، مدتی به آن مشغول بوده‌است. نیز با توجه به بیت «در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر/ همه بربود به یک دم فلک چوگانی» در قطعهٔ «خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا/ …» می‌توان برداشت کرد که حافظ در فاصلهٔ سال‌های ۷۳۸ تا اواخر ۷۴۰ ه‍.ق و در مدت حکومت جلال‌الدین مسعودشاه اینجو بر شیراز، این شغل را داشته و مالی اندوخته بوده که توسط عوامل پیرحسین چوپانی پس از چیرگی بر شیراز ستانده شده‌است. نیز بیت «رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید/ وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید» می‌تواند برساند که حافظ وظیفه‌ای گرفته‌است.[۵۹]

به‌طور کلی اعتقاد بر این است که حافظ به مدت ده سال از ۷۶۸ تا ۷۷۸ ه‍.ق مورد بی‌توجهی شاه شجاع بوده و گفته می‌شود که یکی دو سال را در اصفهان و یزد گذرانده است. دلایل چنین تنزلی هرگز به‌طور کامل توضیح داده نشده‌است، هرچند به‌طور سنتی مربوط به عقاید و رفتار باده‌گسارنمایانهٔ حافظ است. هرچند از آن پس، از دوره‌ای تا دوره‌ای، از شاه و از وزیران مانند جلال‌الدین تورانشاه بهره‌مند شد، اما به نظر می‌رسد که هرگز به‌طور کامل مقام سابق خود را به‌دست نیاورده است. بااین‌حال، باید به خاطر داشت که هنوز هیچ قطعیت واقعی در مورد آنچه که در واقع نشان داده می‌شود وجود ندارد: قطعاً به فقر در طول زندگی شاعر — چه به‌عنوان شکایت، یا صنعتی ادبی در نظر گرفته شود — اشاره می‌شود و هیچ اشاره‌ای جدی وجود ندارد که او به‌عنوان «شاعر درباری» پاداش داده شود. گفته می‌شود زمانی استاد تفسیر قرآن در مدرسه شیراز بوده‌است، اما مشخص نیست که کدام یک از حامیان او می‌توانسته این ترفیع را برای او به ارمغان آورده و هیچ سابقه‌ای از دوره تصدی‌اش نداشته باشد.[۶۰]

از آن‌جایی که اشعار حافظ غالباً کنایه‌آمیز و پرابهام است، معمولاً نمی‌توان برداشت و تحلیل قطعی‌ای از آن‌ها داشت؛ با این‌حال از برخی سروده‌های او نکاتی است که اشارات مستقیمی به وضعیت همسر و زندگی و فرزندانش دارد. از این اشارات می‌توان دریافت که همسر او، که نامش در افسانه‌هایی «شاخ نبات» گفته شده،[۶۱] در نیمه‌های عمر درگذشته و یکی از فرزندان او در کودکی و دیگری در جوانی فوت کرده است.[۶۲] تنها منبع دربارهٔ همسر و فرزندان خودش نیز اشعار اوست؛ اما کیفیت شعر حافظ چنان است که می‌توان اشعارش در این‌باره را به گونه‌های دیگر نیز تفسیر کرد. به‌عنوان نمونه، در بیت «مرا در خانه سروی هست کاندر سایهٔ قدش/ فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم» تنها به‌گمان می‌توان آن را دربارهٔ همسر حافظ دانست و نیز در غزل «آن یار کزو خانهٔ ما جای پری بود/ سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود// … از چنگ منش اختر بدمهر بدر برد/ آری چه کنم دولت دور قمری بود» سخن از مرگ همسر باشد. اما اشعار حافظ دربارهٔ فرزندانش کمی واضح‌تر است. به‌عنوان نمونه، قطعهٔ «دلا دیدی که آن فرزانه فرزند/ چه دید اندر خم این طاق رنگین»، غزل «بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد/ باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد» و احتمالاً قطعهٔ «آن میوهٔ بهشتی کامد به دستت ای جان/ در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی» اشاره به فرزندی دارند که در زمان حیات حافظ درگذشته است. نیز بیت «به جای لوح سیمین در کنارش/ فلک بر سر نهادش لوح سنگین» گمان مرگ فرزند در نوجوانی برداشت می‌شود. برخی نویسندگان، «میوهٔ بهشتی» را ماده‌تاریخ ۷۷۸ ه‍.ق برای سال‌مرگ فرزند می‌دانند.[۶۳][۶۴] نویسندگانی پسر دیگری را نیز از برای حافظ دانسته‌اند که «شاه نعمان» نام داشته، در هندوستان روزگار می‌گذرانده، در برهانپور درگذشته و نزدیکی قلعهٔ اسیر مدفون شده‌است. درستی این گزارش بسیار بعید است.[۶۵]

حافظ در قطعه‌ای از یکی از برادرانش به نام «عادل» یا «خلیل عادل» و درگذشتش در پنجاه و نُه سالگی یاد می‌کند. در قطعه‌ای دیگر که در برخی نسخه‌های معتبر موجود است، اشاره به برادر دیگری دارد که در جوانی از دنیا می‌رود.[۶۶][۶۷] درصورت درستی گزارشی از محمدقاسم فرشته که سفر حافظ به هندوستان را می‌آورد، چنین برداشت می‌شود که حافظ خواهر و خواهرزادگانی نیز داشته‌است.[۶۸]

شهرت حافظ سبب دعوتش از سوی حاکمان سرزمین‌های دور و نزدیک شده بود. برخی اشعارش اشاره به آرزوی خودش برای سفر به جاهایی مانند عراق و یزد دارند و از همین‌جا می‌توان سفرش به یزد و اصفهان را احتمال داد. در غزلی با مطلع «ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما/ آب روی خوبی از چاه زنخدان شما» اشاراتی است که از خدا خاک‌بوسی ایوان شاه یحیی مظفری، امیر یزد را خواهان است؛ بیت «شاه هرموزم ندید و بی‌سخن صد لطف کرد/ شاه یزدم دید و مدحش گفتم و هیچم نداد» این برداشت را به‌دست می‌دهد که به یزد سفر کرده اما از سوی امیر یزد مورد لطف واقع نشده و ازهمین‌رو دلش از زندان سکندر گرفته و برای غربتش در یزد اشک ریخته و آرزو می‌کند به شیراز بازگردد و به خویشتن قول می‌دهد که عاقل و فرزانه به شهر خویش برگشته و از آن گله نکند.[۶۹] گرچه تاریخ دقیق این سفر معلوم نیست اما با توجه به اشعاری که در آن‌جا سروده و به پیری خودش اشاره کرده، احتمالاً در اواخر عمرش بوده‌است.[۷۰] برخی گزارش‌ها، از رفتنش نزد قاضی یزد در همین سفر حکایت کرده‌اند و گفته‌اند قاضی را مرد دانادل و بصیر نیافته‌است.[۷۱] سرانجام با خواجه جلال‌الدین تورانشاه وزیر که از یزد به شیراز می‌رفته، به دیار خود بازگشته است.[۷۲] گزارش سفر حافظ به اصفهان با توجه به اشاره‌هایش به زاینده‌رود و باغ کاران اصفهان از سوی پژوهشگران محتمل به نظر رسیده اما درعین‌حال جزئیاتش پذیرفتنی نیست. در فارس‌نامهٔ ناصری از سفر حافظ به هرمز در اوایل دههٔ ۷۸۰ ه‍.ق سخن رفته‌است که برخی پژوهشگران آن را افسانه می‌دانند؛ اما درصورت پذیرش سفر حافظ به هند، باید سفر وی به هرمز را نیز پذیرفت.[۷۳] در حکایتی گفته شده که میر فیض‌الله انجو، وزیر محمودشاه بهمنی حاکم دکن، از حافظ برای سفر به آن‌جا دعوت کرد و هزینهٔ سفر را برای حافظ فرستاد.[۷۴][۷۵][پ] حافظ پس از بخشش آن مال به راه افتاد،[۷۶] اما پس از رسیدن به هرمز، در کشتی و پیش از آغاز سفر طوفان برخاست و حافظ از سفر منصرف شد و به شیراز بازگشت.[۷۷][۷۸] در داستانی دیگر، ارتباط حافظ با سلطان غیاث‌الدین فرزند سکندرشاه، حاکم بنگال از بنی‌الیاس شاه بیان شده‌است؛ به‌گونه‌ای که حافظ مصراع پیشنهادی «ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود» از سوی غیاث‌الدین را در غزلی کامل و به سلطان پیشکش می‌کند. سجادی می‌گوید با اینکه برخی، به قرائنی در غزل و بیت «حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین/ غافل مشو که کار تو از ناله می‌رود» بر این باورند که حافظ این غزل را برای شاه بنگال سروده، اما هیچ منبع معتبری چنین دعوت و رابطه‌ای را گزارش نکرده و بیت و غزل مورد نظر به گمان بسیار دربارهٔ غیاث‌الدین کیخسرو اینجوست.[۷۹] در برخی از منابع جدیدتر هم به سفر حافظ به مشهد اشاره شده که این داستان واقعیت ندارد. با توجه به تاریخ‌های سفری که نقل شده، هیچ یک مربوط به عصر حافظ نبوده و بیش‌تر به افسانه‌ای می‌ماند که برای بزرگان می‌سرایند. با این همه بعضی مورخان معاصر، همچون محمد معین، این روایت را درست می‌دانند.[۸۰]

دیوان حافظ کتابی است مشتمل بر همه اشعار باقی‌مانده از حافظ. بیشترِ این شعرها به زبان فارسی است، اما اشعار مُلَمَّع و یک غزل تمام عربی هم در آن به چشم می‌خورد. مهمترین بخش این دیوان، غزلیات است. شعرهایی در دیگر قالب‌های شعری مانند قطعه، قصیده، مثنوی و رباعی هم در این دیوان هست.[۸۱] هیچ نشانه‌ای مبنی بر نابودی بخش عمده‌ای از اشعار حافظ در دست نیست و علاوه بر این، حافظ در زمان حیاتش شهرت زیادی داشته‌است. بنابراین زیاد نبودنِ تعداد شعرهای موجود در دیوان نشان می‌دهد که او شاعر پرکاری نبوده‌است. شمار همهٔ غزل‌هایی که به‌طور کلی مورد پذیرش واقع شده‌اند، کمتر از ۵۰۰ غزل است. اصالت رباعیات حافظ مورد تردید جدی است و ازاین‌رو همهٔ رباعیات از بعضی از ویرایش‌ها، از جمله ویرایش سایه زدوده شده‌است.[۸۲]

دیوان حافظ، به احتمال زیاد، نخستین بار پس از مرگ او، توسط محمد گلندام گردآوری شده‌است. البته بعضی از گزارش‌های تأییدنشده حاکی از آن است که حافظ دیوان خود را در ۷۷۰ ه‍.ق، یعنی بیش از بیست سال قبل از مرگش ویرایش کرده‌است. اما هیچ دست‌نویسی از این نسخه وجود ندارد. چندین نسخهٔ خطی شناخته‌شده در ایران، اروپا و جاهای دیگر موجودند که تاریخ آن‌ها مربوط به ربع دوم و سوم سدهٔ پانزدهم میلادی — یعنی سی تا شصت سال پس از مرگ شاعر — است و قابل اطمینان‌ترینِ آن‌ها، کمتر از ۵۰۰ شعر دارد. نسخه‌های بعدتر دارای ۶۰۰ شعر و فراتر از آنند.[۸۳]

نخستین نسخهٔ بازنگری‌شدهٔ تاریخی، که مدت‌ها به‌عنوان منبعی موثق از زندگی حافظ پذیرفته شده بود، متعلق به سودی، مترجم اهل عثمانی (درگذشته ۱۰۰۰ ه‍.ق) است. این بازنگری پایه‌ای شد برای یک نسخه بلند و برجستهٔ دیگر، در سه جلد، شامل ۶۹۲ شعر از هرمان بروکهاوس. سدهٔ بیستم میلادی، دوران تولد جدی دوبارهٔ حافظ‌شناسی در ایران بود. پیش از این نیز اشارهٔ ویژه‌ای به پژوهش‌های بنیادی قاسم غنی شد، اما برخی از دانش‌پژوهان برجستهٔ فارسی امروز وجود دارند که مقالاتی مهم در این زمینه ندارند. به‌طور خاص، سه نسخه مورد توجه قرار می‌گیرند: ازجمله نسخهٔ عبدالرحیم خلخالی، چاپ به‌سال ۱۹۲۷ م در تهران و دارای ۴۹۵ شعر، برپایهٔ دست‌نویس ۸۲۸ ه‍.ق، اما با خطاهایی رتبه‌اش تنزل یافت؛ نسخهٔ حسین پژمان، چاپ به‌سال ۱۹۳۶ م در تهران و دارای ۹۹۴ شعر که بسیاری از آن‌ها مشکوک عنوان شده‌اند؛ و نسخهٔ محمد قزوینی و قاسم غنی چاپ به‌سال ۱۹۴۱ م در تهران و دارای ۵۷۶ شعر که علمی‌ترین نسخه و قابل اعتمادترین آن‌ها تاکنون و برپایهٔ برخی از نسخه‌های بسیار قدیمی و دارای مقدمهٔ خوبی است اما ساختار انتقادی ندارد. همچنین نسخه‌ای جدید برپایهٔ نسخه‌های بسیار اولیه، توسط هلموت ریتر تهیه شده‌است. جوزف فون هامر در سال ۱۸۱۲–۱۳ م ترجمه‌ای سترگ به زبان آلمانی و منثور از دیوان حافظ تهیه کرد که گوته هنگامی‌که دیوان غربی–شرقی را می‌نوشت، با آن آشنا بود. بین سال‌های ۱۸۵۸ تا ۱۸۶۴ م، یعنی تقریباً همزمان با نسخهٔ بروک‌هاس که در بالا ذکر شد و با استفاده از منابع مشابه، فینتسنتس روزنتسوایگ فون شواناو نسخهٔ سه جلدی دیگری از متن را به‌همراه ترجمه‌ای بسیار ماهرانه از یک بیت به زبان آلمانی منتشر کرد. علاوه بر این، شرح‌های انگلیسی، جزئی یا کامل، از اواخر سدهٔ نوزدهم میلادی مانند شرح‌های هرمن بیکنل، هنری ویلبرفورس کلارک، گرترود بل و والتر لیف جالب توجه‌اند.[۸۴]

دوران حکومت کوتاه و بیست‌سالهٔ آل اینجو بازتاب ویژه‌ای در شعرِ حافظ دارد به‌گونه‌ای که می‌توان پنداشت که شهرتِ این خاندان و دولتمردانِ آن روزگار، بیش از هر چیز وامدارِ نگاهِ حافظ به آنان است. به‌جز ابیات و قطعات سرودهٔ حافظ برای غیاث‌الدین کیخسرو و جلال‌الدین مسعودشاه، قصیده‌ای نیز دربارهٔ شاه ابواسحاق با مطلع «سپیده‌دم که صبا بوی لطف جان گیرد/چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد» دارد که از روزگار ناکامی و پریشانی شاه ابواسحاق و مژدهٔ بازآمدن روزگار نکو سخن می‌راند. به‌جز نامدارانِ خاندانِ اینجویان، حافظ در قطعه‌ای مدح قوام‌الدین حسن — وزیر شاه شیخ ابواسحاق — نموده و تاریخ درگذشتش را بیان کرده‌است. نیز در غزلی عمادالدین محمود — وزیر دیگر شاه ابواسحاق — را یاد کرده و وی را «آصف عهد» و «وزیر ملک سلیمان» نامیده است.[۸۵]

در روزگار مظفریان و تسلط امیر مبارزالدین مظفری بر فارس، حافظ از گرم شدن بازار زُهدِ ریاکارانه و ظاهرپرستی و تزویر شکایت می‌کند و به‌ویژه منظورش از «محتسب» امیر مظفریِ مذکور است؛ بااین‌همه، به‌خاطر وجود شخصیت‌هایی مانند خواجه برهان‌الدین ابونصر فتح‌الله، وزیر امیر مبارزالدین، حافظ شکرگزارِ «بخت و روزگار» است و آرزوی پایداری «این قدر و این مَعالی» در سرزمین رو به تباهی را داشت. پس از این دوران، روزگار شاه شجاع آغاز می‌شود که حافظ مژده‌اش را «سحر ز هاتف غیب» دربارهٔ «ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد» شنید. شاه شجاع، شاعر بود و اهل تساهل و تسامح. دربارهٔ ادعای رقابتش با حافظ و کوشش وی برای تکفیر شاعر به‌جهت بیت «گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد/وای اگر از پس امروز بود فردایی» داستانی نقل کرده‌اند، اما بااین‌حال، حافظ چنان برای وی و روزگارش سروده دارد که مشخص است در ۳۲ سال دورانِ زمامداری‌اش با وی روابطی نزدیک داشته‌است. دورهٔ نخستِ حکمرانیِ شاه شجاع در ۷۶۵ ه‍.ق پایان پذیرفت و شیراز تحت سیطرهٔ برادرش شاه محمود و عملاً سلطان اویس ایلکانی درآمد. شاه محمود ویژگی‌هایی چون پدر داشت و صفات منفی‌اش، موجب بیزاریِ مردم و بزرگان شیراز شد، به‌گونه‌ای که عهد شاه شجاع را آرزو می‌کردند. حافظ دوباره در این دوران از دیو و اهرمن و زاغ و زغن سخن راند و یک سال بعد با «خبر نسیم صبا» دربارهٔ عزیمت شاه شجاع و شاه منصور به شیراز، دانست که «روز محنت و غم رو به کوتهی آورد»؛ اینچنین سرود که «ساقیا آمدن عید مبارک بادت». برپایهٔ پژوهش قاسم غنی، ۱۲۳ مورد از همهٔ سروده‌های حافظ به شاه شجاع اشاره دارند. پس از درگذشت شاه شجاع در سال ۷۸۶ ه‍.ق، فرزندش زین‌العابدین فرمانروا شد و تا ۷۸۹ ه‍.ق بر این مسند بود. حافظ چند غزل در مدح وی سروده است. برادرزادهٔ شاه شجاع، نصرت‌الدین شاه یحیی بن مظفر — که حکومت یزد داشت — از دیگر ممدوحان حافظ بوده‌است. اما مهم‌ترین ممدوح وی پس از شاه شجاع، برادرزادهٔ دیگر وی به‌نام شاه منصور بوده که آخرین شخص از ممدوحان حافظ است. حافظ به وی دلبستگی ویژه‌ای داشته و بارها نکویی‌هایش را ستوده و از وی نام برده است.[۸۶]

دیگر حاکمان بیرون از قلمرو فارس که مورد ذکر و مدح حافظ واقع شده‌اند عبارتند از: سلطان اویس و سلطان احمد ایلکانی حاکمان عراق؛ پیر احمد پسر پشنگ، از اتابکان لرستان؛ حاکمان هرموز یا هرمز به‌نام قطب‌الدین تهمتن و پسرش، تورانشاه. دو وزیر نامدار شاه شجاع و شاه زین‌العابدین نیز مورد مدح حافظ واقع شده‌اند: نخست جلال‌الدین تورانشاه که حافظ او را ستوده و در برخی سروده‌ها نامش را برده است. به‌گفتهٔ قاسم غنی، به احتمال بسیار، مراد از «آصف عهد، آصف دوراه، آصف ثانی و خواجه» همین تورانشاه است. دومین وزیر، خواجه قوام‌الدین صاحب عیار است که حافظ قصیده‌ای در مدحش دارد و در قطعات و غزل‌هایی یادش را نموده، به‌ویژه پس از کشته شدنش در ۷۶۴ ه‍.ق مرثیه‌ای برایش سروده است. حافظ معاصر بسیاری از دانشمندان و فقیهان و عارفان و شاعران فارس در سدهٔ هشتم ه‍.ق بوده که شرح حال‌شان را جنید شیرازی و احمد زرکوب شیرازی آورده‌اند. شاید حافظ نزد برخی شاگردی کرده و یا با برخی هم‌درس بوده‌است؛ اما تنها معدودی از آنان مورد یاد حافظ در اشعارش هستند که عبارتند از: شیخ امین‌الدین محمد کازرونی بلیانی از نوادگان شیخ ابوعلی الدقاق؛ قاضی عضدالدین ایجی، ادیب، فقیه و متکلم؛ قاضی مجدالدین اسماعیل، قاضی دانشمند و زاهد؛ قاضی بهاءالدین عثمان کوه‌کیلویی؛ و خواجه کمال‌الدین ابوالوفا. رضاقلی‌خان هدایت گزارش حضور حافظ به‌همراه سید شریف جرجانی نزد شاه نعمت‌الله ولی را آورده که درست نیست. هدایت آورده که بیت «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند» از سوی حافظ، ناظر به بیت «ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم/هر درد را به گوشهٔ چشمی دوا کنیم» از شاه نعمت‌الله است.[۸۷]

از نامدارترین معاصران حافظ، تیمور گورکانی است که داستان دیداری میان آن دو نیز نقل شده‌است. سجادی می‌گوید تیمور دو بار به فارس رفت: نخست در سال ۷۸۹ ه‍.ق که طی آن، زین‌العابدین از شیراز گریخت و به شوشتر رفت؛ تیمور در آن سال از آذربایجان راهی اصفهان، و مدتی بعد رهسپار شیراز شد و دو ماه در آنجا ماند. سپس حکومت شهر را به شاه یحیی، عموزادهٔ زین‌العابدین سپرد و خود به ماوراءالنهر رفت. در بار دوم، سال ۷۹۵ ه‍.ق به شیراز رفت که چند سال از درگذشت حافظ گذشته بود. گزارش دولتشاه دربارهٔ این ملاقات در این سال کاملاً بی‌پایه است؛ به‌ویژه آنکه به‌روایت خودش در آن تاریخ حافظ درگذشته بوده‌است. اما کهن‌ترین منبعی که این دیدار را گزارش کرده، کتاب انیس الناس شجاع است که ۳۸ سال پس از درگذشت حافظ نوشته شده و تاریخ دیدار را ذکر نکرده، اما صراحتاً بیان کرده که این دیدار «در ایام انقلاب دولت سلطان زین‌العابدین» روی داده است. با آنکه چنین گزارشی در هیچ منبعی از تاریخ‌نگاری‌های دورهٔ تیمور یافت نمی‌شود، اما نقل آن از سوی نویسنده‌ای نزدیک به روزگار حافظ مورد تأمل است.[۸۸]

برخلاف سال‌زاد حافظ، سال درگذشتش چندان مورد اختلاف نیست. در نسخه‌ای از مقدمهٔ جامع دیوان، سال درگذشت حافظ ۷۹۲ ه‍.ق یاد شده و افزون بر آن، ماده‌تاریخ درگذشتش در یک دوبیتی نیز آمده است که همان سال را به‌دست می‌دهد: «به سال باء و صاد و ذال ابجد/ ز روز هجرت میمون احمد// به سوی جنت اعلیٰ روان شد/ فرید عهد شمس الدین محمد».[۸۹][۹۰] دیگر نویسندگان هم‌روزگار حافظ نیز این تاریخ را گفته‌اند. اما در نسخهٔ دست‌نویس دیگری از دیوان با همان پیشگفتار، سال درگذشت حافظ ۷۹۱ ه‍.ق نوشته شده‌است. نکتهٔ قابل توجه این است که نویسنده، دوبیتی یادشده را — که سال ۷۹۲ ه‍.ق را نشان می‌دهد — برای ماده‌تاریخ درگذشت حافظ آورده‌است و برخی از تذکره‌نویسان و نویسندگان معاصر نیز سال ۷۹۱ ه‍.ق را پذیرفته‌اند. برخی نسخه‌ها از همین مقدمه، «به سال ذال و صاد و حرف اول …» را به‌عنوان ماده‌تاریخ آورده شده‌است که ۷۹۱ ه‍.ق را به‌دست می‌دهد و محمد قزوینی بر این باور است که عمداً برای تطبیق با تاریخ مورد نظر تغییر داده شده‌است. در قطعه‌ای دیگر که در پایان بسیاری از نسخه‌های دیوان آمده، ماده‌تاریخی با عبارت «بجو تاریخش از خاک مصلیٰ» برابر با ۷۹۱ ه‍.ق درج شده که مانند گزارش سال ۷۹۴ ه‍.ق از سوی دولتشاه سمرقندی، این نظر نیز با رأی متقدمان و معاصران حافظ مغایرت دارد.[۹۱]

حافظ را در کتِ شیراز یا مصلای شهر به‌خاک سپردند. در سال ۸۵۵ ه‍.ق پس از تسخیر شیراز به‌دست ابوالقاسم بابر تیموری، به‌فرمان وزیرش، مولانا محمد معمایی، بنایی بر آرامگاه ساختند. ظاهراً سپس‌تر آرامگاه بزرگ‌تر شده و بناهایی دیگر بر آن ضمیمه کردند. نویسندهٔ فارس‌نامه از «تکیهٔ خواجه حافظ» نام برده که بسیاری از شخصیت‌های نامدار در آن مدفون شده‌اند، مانند طالب جاجرمی در اواسط سدهٔ نهم ه‍.ق و اهلی شیرازی در میانهٔ سدهٔ دهم ه‍.ق در نزدیکی آرامگاه یا همان محدوده به‌خاک سپرده شدند.[۹۲]

به‌نظرِ منوچهر مرتضوی، دشوار یا حتی محال است که حافظ صوفی یا عارف یا حکیم یا فیلسوف یا بدبین یا شاعر یا ترکیبی از این‌ها دانسته شود؛ چنان که تعیین عنوان یا لقبی جامع و مانع برای حافظ بسیار دشوار است.[۹۳] حافظ در طول زندگی خود با بسیاری از پادشاهان و درباریان تعامل داشت، با اهل علم و ادب و شعر هم‌نشینی می‌کرد و از احوال صوفیان و درویشان باخبر بود. اما هیچ گناهی را سنگین‌تر از مردم‌فریبی و ریاکاری نمی‌دانست و همواره به افراد متظاهر در اشعارش می‌تاخت. او در دیوان خود به صوفیان فریبکار و سلاطین متظاهر به دین‌داری کنایه‌های تلخ و تندی زده و در عوض، رندی و قلندری را ستایش کرده و خود را رند و خراباتی خوانده‌است.[۹۴] با این حال، هم اصطلاحات صوفیانه در اشعار او به چشم می‌خورد، هم ذوق شاعرانه و هم تجلیات فلسفی و حکیمانه.[۹۵]

اهالی فارس در زمان حافظ، سنی مذهب بودند. از سوی دیگر، اولجایتو، پادشاه ایلخانی، یک سال قبل از تولد حافظ مذهب رسمی ایران را شیعه قرار داده بود.[۹۶] این که حافظ پیرو کدام مذهب یا فرقهٔ اسلامی بود، مورد اختلاف صاحب‌نظران و حافظ‌پژوهان است.[۹۷]علی دشتی، حافظ را خداپرست، مسلمان و متدین می‌داند و معتقد است اگرچه به‌طور رسمی سنی و شافعی مذهب است، اما نمی‌توان او را در قالب معتقدات مذاهب و ادیان محدود کرد.[۹۸]سید عبدالرحیم خلخالی، حافظ‌پژوه و تصحیح‌کنندهٔ دیوان حافظ می‌گوید که مذهب حافظ از روی تحقیقات بر او معلوم نشده‌است و محمد قزوینی، پژوهشگر ادبی نیز جز چند «قصیده و غزل مشکوک»، دلیلی بر سنی یا شیعه بودن حافظ نیافته‌است.[۹۹]جامی هم که در زمانی نزدیک‌تر به عصر حافظ می‌زیست، تعیین مذهب او را ممکن ندانسته‌است.[۱۰۰]محمد معین، پژوهشگر ادبیات فارسی معتقد است که حافظ هر مسلکی که داشته، از آزادی فکر برخوردار بوده و بدون کراهت با بزرگان فرقه‌های مختلف در ارتباط و معاشرت بوده‌است.[۱۰۱]

مرتضوی با توجه با ابیاتی از حافظ در پذیرش جَبر و طرد عقل و فلسفه — که وسیلهٔ اهل تعقل و مُعتَزِله است — او را اَشعَری‌مشرب می‌داند، اما اشعری بودنی که برتر از خشکی و جُمود و قِشری‌گراییِ اشاعره هم است.[۱۰۲] محمد معین با استناد به بیت‌هایی از دیوان حافظ، او را معتقد به مفاهیم دینی اسلام از جمله رستخیز توجه دانسته‌است. با این حال، بیت‌هایی را نیز برمی‌شمارد که به نظر وی، از سر شور و جوانی سروده شده‌است و می‌توان از آن‌ها، بی‌اعتقاد بودن به معاد را برداشت کرد؛ چنان که یکی از این ابیات، باعث دردسر و مزاحمت برای حافظ در زمان حیاتش نیز شده بود.[ت][۱۰۳] علی دشتی می‌گوید شاه شجاع برای شوراندن مردم بر علیه حافظ، همین بیت را دستاویز قرار داد.[۱۰۴] بر اساس بعضی روایت‌های تأییدنشده، بعد از مرگ حافظ، عده‌ای او را ملحد دانستند و با خاکسپاری اسلامی او مخالفت کردند.[۱۰۵] یان ریپکا، این گزارش‌ها را ساختگی می‌داند.[۱۰۶]

در تفسیر و برداشت از اشعار حافظ، بیش‌تر از هر شاعر دیگری اختلاف نظر وجود دارد. با این‌که حافظ عرفان را به خوبی می‌شناخت، اما اهل دستگیری و ارشاد نبود؛ نه مرید کسی بود و نه مریدی داشت. او حتی در بسیاری از اشعارش کنایه و زخم زبان‌هایی به خرقه‌پوشی و صوفی‌گری زده‌است.[۱۰۷] حتی شاید کسی در طول تاریخ عرفان با این درجه از صراحت و زیبایی و طنز از کژروی‌های اهل عرفان انتقاد نکرده باشد.[۱۰۸]یان ریپکا بر این باور است که ترجمان کاملاً عارفانه از اشعار حافظ، به‌دلیل «آشنایی نیم‌بند با استعاره‌های او از زندگی مردم» و «تمایل به بالا بردن عناصر کام‌گرایانه به نمادهای عارفانه در مشرق‌زمین» حاکم شده‌است. محمدتقی بهار اعتقاد دارد که باده و محتسب و معشوق را جز در معنای سیاسی آن نمی‌توان یافت و بسیاری از اشعار حافظ را باید به‌گونهٔ لفظی — و نه در مفهوم عرفانی — تفسیر کرد. یان ریپکا می‌گوید که اشعار عارفانه در دربار ابواسحاق خریداری نداشت و حافظ نیز در آن دوران اشعاری عاشقانه می‌سرود. بعداً، حافظ با به‌کارگیری صور خیال در اشعار خود، راه را برای فرار از سرزنش مدعیان باز کرد. او اشعار عارفانهٔ حافظ را مربوط به روزگاری می‌داند که صاحب‌منصبی عارف‌مسلک، مانند جلال‌الدین تورانشاه، وزیر اعظم شاه شجاع، از او پشتیبانی می‌کرد.[۱۰۹] مرتضوی معتقد است که او مسلماً بدان مفهوم که در روزگار او متداول بود، صوفی و خانقاهی نبود؛ چون در اشعار او می‌توان مضمون‌های فلسفی حاوی بدبینی، انکار و مغتنم دانستنِ وقت یافت که با افکار تصوف و عرفان سازگاری ندارد.[۱۱۰] مرتضوی همچنین با اشاره به مضمون‌های صریح عرفانی، مشرب اخلاقی او را با اصول اخلاقی بنیادین عارفان و صوفیان سازگار می‌داند.[۱۱۱]

حافظ از صوفیان دوری کرد. شطح و طاماتِ آنان برای او «ملغمه‌ای از پریشان‌گویی» است[ث] او ابیات تندی علیه ریاکاریِ واعظ و محتسب و شیخ و فقیه و قاضی دارد؛ اما به‌طور ویژه نسبت به ریاکاریِ صوفیانِ زمانِ خویش بسیار حساس است. او از اینکه می‌بیند آنها «مستِ زهد» شده‌اند، ناراحت است.[ج] حافظ واقعاً از صوفی بودن بیزار نیست؛ او می‌داند که برخی از صوفیان حجابی پیشِ چشم ندارند.[چ] نکتهٔ مهم این است که صیقل‌دهندهٔ دل، یک جواهر است.[ح] آن جواهر، عشق است و رنجِ عشق به‌عنوان نشانه‌ای از صیقل‌یافتگی است. این سرِّ غم و اندوه است[خ] که به‌وضوح در تجربهٔ حافظ وجود دارد. تجربهٔ او این بینش را برایش به ارمغان می‌آورد، و او به نوبهٔ خود آن را سفارش می‌کند که بی راهنما، به کویِ عشق نباید قدم نهاد.[د][۱۱۲]

به‌باورِ احسان یارشاطر، حافظ در واکنش به شرایطِ روزگارش، به‌دنبالِ راه‌حلی است تا ریاکاریِ تمامِ کسانی را که خود را سرپرست، قاضی، و نمونه‌هایی از درستکاریِ اخلاقی قرار داده‌اند، آشکار کند. در نظرِ حافظ، اینان به‌عنوان رهبرانِ اخلاقی و معنوی عمل می‌کنند درحالی‌که مخفیانه گناهانی را انجام می‌دهند که دیگران را به عدم ارتکابِ آنها ترغیب می‌کنند. تا زمانی که شدتِ خصومتِ عمیق و پرشورِ حافظ نسبت به ریاکاری و بی‌دینیِ این شخصیت‌ها مورد توجه قرار نگیرد، درکِ شعرِ او با شکست روبه‌رو می‌شود. کسانی که وی اصرار بر تقبیح‌شان دارد شامل زاهد، واعظ، شیخ، مفتی، قاضی، فقیه، حافظ، محتسب، و امام جماعت است. سرزنش‌های او در برابرِ صوفیان یا عرفای اسلامی که آنان را متقلب و فریبکار توصیف می‌کند، و صاحبانِ خرقه‌هایِ تنگدستی که با شرابِ حرامِ در خفا نوشیده، لکه‌دار شده‌اند، کمتر نیست. وی در یک بیت، صوفیان را دَجّال‌کیش و مُلحِدشکل توصیف می‌کند.[ذ] صوفیان در ابتدا نمایانگرِ واکنشی پرهیزگارانه و مردمی در برابرِ محدودیتِ قانونِ متعصّبانه و تمایل آن به جنبه‌های رسمیِ دین بودند، اما با گذشت زمان بسیاری از آنها در جستجوی فریبکارانهٔ قدرت و لذّات دنیویْ فاسد شدند. در دست‌کم ۱۷۰ غزل، او به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم گروه‌های بددین و خدانشناس را به طنز و استهزاء می‌گیرد. عجیب‌ترین ابیاتِ حافظ مواردی است که وی به چهره‌های دروغینِ اقتدار در مذهبِ حکومتی حمله می‌کند.[ر] بااین‌حال، کنایه زدنش به شخصیت‌های بسیاری، به‌ندرت تلخ به‌نظر می‌رسد. هجو او گرچه تیز است، اما اغلب با استفاده از طنز، ریشخندگون و طعنه‌آمیز بیان می‌کند.[ز] وی با قراردادنِ خویش در زمرهٔ گناهکاران و ریاورزان — به‌ویژه با توجه به تخلصِ «حافظ» و معنای مذهبی آن — به هجوی خودشکنانه دست می‌یابد که جنبهٔ طنزآمیزِ بیشتری به طنز او می‌بخشد.[ژ] یکی از مهم‌ترین دلایلِ محبوبیتِ حافظ، دقیقاً طنز بُرّانش در برابر مدعیانِ تقوا در حکومت و تشکیلاتِ مذهبی است که مردم از آن‌ها نفرت دارند اما نمی‌توانند آن‌ها را محکوم کنند.[۱۱۳]

یارشاطر بر این باور است که حافظ برای تحقیر و شرمساریِ ریاکاران خودپرهیزگار، گروه‌های اجتماعیِ پست و متروکِ جامعه را در دست می‌گیرد و آنها را به‌عنوان معیارِ تقوا، حتی تا جایگاهِ پیران یا رهبرانِ مقدسِ صوفی بالا می‌بَرد. این افراد، رند، قلندر، پیرِ می‌فروش و پیرِ مُغان — که هردو در فرهنگِ واژگانِ طنزآمیزِ حافظ به‌معنای صاحبِ میخانه هستند — و نیز مُغْبَچهٔ باده‌فروش، که گاهی موضوع نظربازیِ شاعر را نشان می‌دهد. این رویکرد شامل مکان‌های شرم‌آورِ مقدس‌شده نیز است به‌عنوان مثال میکده یا میخانه، دیر مغان و خرابات، حاشیهٔ شهرهایی هستند که رندان، قلندران، گدایان و دیگر بی‌خانمان‌ها برای ارتکابِ اعمالِ خلافِ شرع به آنجا رفت‌وآمد می‌کنند. او تمامِ فضیلت‌های موجود در زهدفروشان را به آنها نسبت می‌دهد. شایستگیِ اصلیِ فاسقانِ فرشته‌شده‌اش، خلوص است، صفتی که به‌ویژه اشخاصِ مورد حملهٔ حافظ فاقد آن هستند.[س] حافظ در محکومیتِ گستردهٔ زهدفروشان، هیچ استثنائی ندارد. محکومیتِ او مطلق است. زاهد، شیخ یا محتسبِ خوب یا استثنایی دیده نمی‌شود. آنها در یک مجموعهٔ عمومی به‌صورتِ دورو و فاسد به‌تصویر کشیده شده‌اند.[ش] او اما از پارسا یا پارسایی، درویش و درویشی، مردان خدا و به‌ویژه طریقت به‌معنای مثبت صحبت می‌کند، اما هرگز برای زاهد چنین نیست.[۱۱۴]چگونه حافظ مرد

مرتضوی دربارهٔ ارتباطِ حافظ با ملامتیه و قلندریه، می‌گوید آنچه که در شعرِ حافظ آمده، تنها قلندریه است و از ملامتیه یادی نیست و سببش، آوازهٔ قلندریه و ویژگی‌های خاصِّ آنان است. اما برای دریافت اینکه محتوای ملامتی در اندیشه و اشعار حافظْ چگونه جریان دارد، تنها باید استنباط کرد و این درحالی است که گرایشِ او به قلندریه با توجه به نام بردنِ بسیارش در اشعارش، به‌صراحت روشن است و علت آن شاید این باشد که حافظ، قلندر را چونان دیگر عنوان‌ها و اصطلاحاتِ مردودِ اهلِ ظاهر، در معنای مقبول آورده‌است. با آنکه حافظ مشربِ قلندری دارد، اما این واژه هم، برایش نارساست و مفهوم بهتر، همان رند است که او آفریده‌است. او با قلندر در کنارافکندنِ عادات و رسومْ موافق است، اما در این جایگاه متوقف نیست و از قلندر بیش از این انتظار دارد و از او می‌خواهد که با جامعه باشد و بر مردمانْ مهربانی کند و با مدعیانِ دروغینِ دین‌داری و تصوف و اهلِ مَسند و ریا، ستیز و عناد. مشرب حافظ آمیزه‌ای از ملامتیه و قلندریه و حلاجیه است، اما او این آمیختگی را با زیرکی و نکته‌سنجیِ خاصِّ خود و گستردگی قوام داده تا مشرب رندی‌اش زاییده شود.[۱۱۵] به‌گفتهٔ اصغر دادبه، رند و رندی کلیدی‌ترین و بنیادی‌ترین اصطلاح در شعر و جهان‌بینی حافظ است؛ ازاین‌رو، شناخت رندیْ شناخت جهان‌بینی، اندیشه و هنر حافظ را نتیجه می‌دهد، به‌گونه‌ای‌که رندشناسی برابر با حافظ‌شناسی است.[۱۱۶]

واژهٔ رند در زمان حافظ، معنایی منفی و نامطلوب داشته و برابر با اراذل و اوباش بوده‌است که به سبب دید انتقادی و ارزیابی دوباره‌ای که حافظ داشت، رند را هم‌پیمان خود کرد و به واسطهٔ دیوان حافظ، واژهٔ رند به کلی تغییر معنی پیدا کرد. در اشعار حافظ، رند انسان کامل یا انسان برتر می‌باشد و شخصیتی است که اهل افراط و تفریط نیست و با این‌که به رستگاری نیز می‌اندیشد، اما بزرگ‌ترین هدفش سبک‌بار گذشتن از این دنیا می‌باشد. رند حافظ، تعلق خاطر دینی نیز دارد و آخرت را هم واقعی می‌داند اما از آن ترسی ندارد. گاهی در ردیف شهود قرار می‌گیرد و گاهی در مسیر شک قدم می‌گذارد. انسانیست که بین زهد و زندقه در تناوب است.[۱۱۷]

به‌گزارش دانشنامهٔ ایرانیکا، در ادبیات نوشتاری، ممکن است از عناصر شخصیتیِ چند شخصیت، برای ترسیم شخصیت رند بهره گرفته شده باشد. در عصر سعدی و سلمان ساوجی، جنبهٔ انسانی رند عموماً همنشین با ریاضت زاهدانه است؛ موضوعی که به‌ویژه در رندِ حافظ برجسته شده‌است و ممکن است فاقد تقوای متفکر دینی باشد، اما بااین‌حال بیشتر از آنان به‌درستی هدایت شده‌اند و در واقع تقریباً بی‌عیبند. این به خاطر آن است که رند حافظ به‌عنوان یک عیار عمل می‌کند، یک لوطی دیونیسوسی که هنجارها و قراردادها را برهم می‌زند و خارج از سلسله مراتب اجتماعی قرار می‌گیرد. از آنجا که او نمی‌تواند با پاداش‌های دستگاه حکومت اغوا شود، ریاکاریِ نظامِ تثبیت‌شده را آشکار می‌کند و ارزش‌هایش را زیر سؤال می‌برد. نوشتن در زمان و مکانی چون عصر حافظ، فرهنگ لغت طنزآمیز عبید زاکانی و مطایباتش و نیز موش و گربه‌اش نشان می‌دهد که انتقادات اجتماعی و سیاسی از طریق طنز و تمثیل یا شعر، بهنگام مطرح شده‌است. حتی کسانی مانند ابواسحاق اطعمه مجموعه اشعاری طنز دربارهٔ ظروف آشپزخانه می‌سرایند. به‌نظر می‌رسد که نمایش تظاهر و ریاکاریِ معتبر و قدرتمند، تبدیل به یک نگرانیِ عمدهٔ ادیبان در این دوران شده بود.[۱۱۸]

به‌گزارش دادبه، رند و رندی در بینش عارفانه، در قامت دو اصطلاح عرفانی رخ می‌نمایند؛ به‌مفهوم فردی که حتی اگر انسان کامل نیست، اما در ردهٔ اوست؛ این اطلاقِ مفهوم به رند از آن جهت است که صفاتی مانند عاشقی، دُردنوشی، پاک‌بازی، دریادلی، وارستگی، سرفرازی، وصول به حق و مظهریت ذات مطلق در شخصیتش دیده می‌شود. به‌خاطر ابتکار و استقلال اندیشهٔ حافظ و دگرگونی معنا و مفهوم و حال‌وهوای اصطلاحات رایج در شعرش، رندی فراتر از اصطلاحی عرفانی، در منظر حافظ ظاهر می‌شود. سبب دیگرِ این‌گونه ظهور رندی در شعر حافظ، شمار تکرار رند و رندی در ابیات حافظ است که حدود ۹۰ بار در ۹۰ بیت آمده‌است. دادبه می‌گوید این واژه، مثبت‌ترین، مطلوب‌ترین و بنیادی‌ترین اصطلاح در شعر حافظ است و او در آن، مفهومی را می‌جوید که درک‌کردنی اما وصف‌ناشدنی است. او آن را به‌عنوان نظام فکری–فلسفی خویش می‌نمایاند؛ نظامی که می‌توان آن را «مکتب رندی» نامید که همان مکتب حافظ است.[۱۱۹]

فرانکلین لوئیس می‌گوید برای حافظ، رند ادامه‌دهندهٔ «عاشق»، «نظرباز» و «می‌خواره» است؛ همهٔ رفتارهای متروکی که اغلب با «شباب» مرتبط هستند و منجر به «سرگشتگی» می‌شوند، فرد را از کار کردن برای سعادت عمومی محروم، سلامتی و ظاهرش را چونان «رند عافیت‌سوز» دچار نقصان و او را به یک «گدا» تبدیل می‌کنند. در حقیقت، رندان برای سلامتی‌شان نیاز به شراب دارند و از طریق نیازمندی‌های پَستِ خود به صلح و آرامش می‌رسند. رندْ «می‌خواره» یا «شراب‌خواری» است که نمی‌تواند «ساغرش» را از دست بدهد یا او را از بین ببرد، و لذت‌جویی‌اش نقطهٔ مخالف «زهدفروشی» است. صفحهٔ شطرنجی که رند بر روی آن، بازیِ زندگی می‌کند، برای پادشاه مناسب نیست.[۱۲۰]

به‌باور دادبه، رندی در نگاه حافظ، نظامی روشنفکرانه و فلسفی است؛ و رند متفکر روشنفکر. او عاشقی خردمند یا خردمندی عاشق است که «جوهر دانایی» را به‌دست آورده و فلسفهٔ ویژهٔ خویش دارد به‌نام «فلسفهٔ رندی». این فلسفه به مسائل خداشناسی و جهان‌شناسی توجه دارد، اما مهم‌ترین موضوع آن، انسان و مسائل انسانی است؛ چراکه رندی را انسان‌گرایی و درنگ در حالات و سرنوشت انسان لازم است، خاصه اندیشه در براوگذشته که محرومیتش از حقوق طبیعی و قانونی را در پی دارد. اما انسان‌گرایی رندانه با انسان‌گرایی غربی تفاوت دارد و آن به‌خاطر پشتوانهٔ معنوی و الهی‌اش است. رندی در عمل، یکرنگی، یک‌جهتی، مردم‌گرایی و کم‌آزاری است و رند زیرکی است بافراست، یک‌جهت، یک‌رنگ، مردم‌گرا و کم‌آزار که فریفته نمی‌شود و نمی‌فریبد؛ تارک دنیا نیست و به مردم هم چنین نمی‌آموزد؛ فرصت را غنیمت می‌شمارد، بهرهٔ خویش از دنیا را از یاد نمی‌برد و «در عیش نقد» کوشش می‌کند و مردم را هم به این روش دعوت می‌کند. او بی‌باکی و جانبازی حلاج، سنت‌شکنی و نهراسیدن از بدنامی در راه هدفِ شیخ صنعان، راه و رسم مبارزه با خودخواهی‌ها و عوام‌فریبی‌های ملامتیان، و وارستگی و آزادگی قلندران را می‌آموزد تا افزون‌بر رهایی خویش از بندها و تعلقات برهاند، بلکه این‌ها را در راه ستیز با خداوندگاران زر و زور و تزویر که صوفیان و زاهدان و محتسبان و زاهدمآبان و محتسب‌مآبان هستند، به‌کار بَرَد تا شاید مردم‌آزاریْ جای به کم‌آزاری دهد، و جنگْ جای به صلح، و کینه‌توزی و تنگ‌نظری و سخت‌گیری جای به محبت و عشق و گذشت.[۱۲۱]

لوئیس می‌گوید به‌طور خلاصه، در انجمن و جمع رندان خبری نیست، اما حقیقت آن باید پنهان بماند؛ یا این‌که مردم آنان را نصیحت کنند تا روش‌های خود را اصلاح نمایند. بااین‌همه، باید توجه داشت که برای «فضول» و «زاهد» هیچ راهی وجود ندارد که از کوچهٔ رندان به سلامت بگذرد، جز آنکه به رسوایی منتهی می‌شود. رند را به بدنامی عیب می‌نهند و اهمیتی نمی‌دهد و اگر یک بار با او بنشینند، آنان نیز بدبین خواهند شد. عشق روش رندان است، تقدیر آنان عشق ورزیدن است و رنج کشیدن در راهش. حافظ آشکارا رندِ مست بودن و بدنامی را پذیرفته‌است و مخاطب را به چالش می‌کشد تا یک نفر را در شهر نشان دهد که این‌گونه نیست. او همچنین ادعا می‌کند که رند از طریق خلوص قلبش، درها را با دعای خود باز می‌کند. آرامگاه حافظ زیارتگاهی است که رندان جهان به زیارتش می‌روند. نباید این نتیجه حاصل شود که این رندی پس از این‌همه، یک آزادی‌خواهی نمادین است، حافظ در جای دیگر می‌گوید که گاهی دیگران اعمال رندانهٔ او را درک می‌کنند و بااین‌حال گناهان او را می‌بخشند و خطاهای او را پوشش می‌دهند.[۱۲۲]

به‌گفتهٔ لوئیس در ایرانیکا، بیش از هر شخصیت دیگری که در دیوان دیده می‌شود، رندْ حامل پیام حافظ است، و نزدیک‌ترین فرد به طرح‌ریزی جهان‌بینی خود شاعر و اندیشهٔ قهرمانانه‌اش است. داریوش آشوری بر ریشهٔ ادبی رند تأکید می‌کند و آن را به‌عنوان استعاره‌ای عاشقانه–عارفانهٔ بنیادین در ادبیات صوفیانه و شعر حافظ می‌خواند. بهاءالدین خرمشاهی رند در شعر حافظ را به‌عنوان یک چهرهٔ افسانه‌ای یا کهن‌الگو، مانند پیر مغان یا جام جم می‌نگرد، که از نژادهای گوناگون است و حافظ آن را در صورت و هیئتی متعالی مجسم کرده‌است. رندِ حافظ ترکیبی از انسان کامل عرفانی صوفی‌گری، گدای ناتوان در جاده، لاابالی و شورشی سیاسی است که از خم کردن زانو به‌خاطر ریاکاری و ارزش‌های تحمیلی توسط قدرت سرباز می‌زند. او با زاهد در تضاد است، روحی آزاد است که از لذات زندگی لذت می‌برد و آن را تکلیف خود در مبارزه با بی‌اعتباری در همه اشکالش می‌بیند. در نظر آشوری، پیشرفت متمایز در مفهوم رندی حافظ، این است که رند هیچ تلاشی برای از بین بردن احساسات پست نفسانی در سنت عارفانه–زاهدانهٔ شرقی ایرانی نمی‌کند، بلکه برای زندگی در هماهنگی و تعادل با آن‌ها، بدون ظلم و ریاکاری می‌کوشد. بنابراین رند آرمان معنوی تازه‌ای است؛ مصالحه‌ای میان انسان کامل با وضعیت انسانی. حافظ، اگر انسان کامل نیست، اما کاملاً انسان است.[۱۲۳]

ارسطو را اعتقاد بر این بود که سرچشمهٔ آفرینش شعر، غریزهٔ تقلید، محاکات و استعداد ادراک وزن و آهنگ است. موسیقی شعر حافظ نیز تعبیری دیگر از وزن به‌مفهوم عام آن و آراستن شعر به آهنگ به‌وسیلهٔ ردیف و قافیه ازیک‌سو، و بهره‌گیری از صنایع بدیع لفظی و معنوی ازدیگرسوست. ازاین‌رو، موسیقی شعر حافظ را در سه زمینه می‌توان دسته‌بندی کرد: ۱. موسیقی بیرونی؛ ۲. موسیقی درونی؛ ۳. موسیقی کناری.[۱۲۴] به‌باور شفیعی کدکنی، حافظ در سرودن اشعارش بسیار دقت می‌کرد و پس از سرایش نیز آنها را از نظر جذابیت و بداعت آوایی مورد بازبینی قرار می‌داد. حافظِ قرآن بودنش و دانشِ دقیقِ عملی‌اش دربارهٔ قواعدِ تجوید و ترتیل و چهارده روایتش، او را نسبت به هماهنگیِ میانِ آهنگ و متن، آواشناسی — به‌ویژه در جای تلفظ حروف بی‌صدا —، قواعد شبیه‌سازی، حلقی‌سازی، دماغی کردن و مانند اینها حساس‌تر کرده است. ازاین‌رو به‌نظر می‌رسد که او کاملاً آگاهانه اغلب الگوهای آوایی — به‌ویژه همخوان و جناس مصوت — را استفاده می‌کند که عموماً در شعر کلاسیک فارسی با اهداف سبکی بیان نشده‌اند.[۱۲۵]

موسیقی بیرونی همان وزن عروضی شعر است. ذوق و احساس حافظ در قلمرو وزن، بسیار لطیف و نیرومند است و فرم غنایی پراحساس غزل‌هایش اختصاصاً به شعر او تعلق دارد. شکی نیست که یکی از اهداف اشعار حافظ، تطبیق بر دستگاه‌های آواز ایرانی بوده و بی‌گمان حافظ موسیقی‌شناس یا موسیقی‌دان بوده‌است. افزون‌براین، شواهدی در شعر حافظ موجود است که نشان از صدای خوش حافظ دارد و آشنایی‌اش با گوشه‌های موسیقی ایرانی را تأیید می‌کند. با آنکه وزن عروضی بیشتر اشعار حافظ ۳ یا ۴ وزن است، اما او با ابداعی بزرگ، در موقعیت‌های گوناگون عاطفی و با بهره‌گیری از آهنگ واژگان و روش تقطیع افاعیل عروضیِ مرتبط به واژگان و حروف، جبران محدودیت وزنی را نموده و تنوع آفریده است. به‌باور شمیسا در قلمرو بهره‌گیری زبان ادبی — که مقصود بهره‌بردن از بدیع و بیان به حد کمال است — و برقراری روابط گوناگون موسیقایی و معنایی میان واژگان، حافظ بر همگان سبقت گرفته‌است. دو مفهوم «آهنگ کلام» و «بافت» — که یکی اصطلاحی موسیقایی و دیگری اصطلاحی در نقد ادبی است — در شعر حافظ سبب احساس موسیقی در شعر و نیز تأثیری متفاوت در شعرهای گاه با وزن یکسان شوند.[۱۲۶]

وزن‌های بیشتر اشعار حافظ را در دو دستهٔ کلی می‌توان بخش بست: ۱. وزن‌های جویباری که ترکیب افاعیل‌شان متنوع و ناهمسان است و شنیدن‌شان یکنواختی و تکرار را القا نمی‌کند و خوش‌آهنگ و گوش‌نوازند؛ مانند «دیدار شد میسر و بوس و کنار هم/از بخت شکر دارم و از روزگار هم». شفیعی کدکنی با نمونه‌گیری از ۱۰۰ غزل حافظ به این نتیجه رسیده که ۷۸٪ غزل‌ها در چهار وزن جویباری سروده شده‌است. ۲. وزن‌های خیزابی که متحرک و تند هستند و نظام ایقاعی افاعیل عروضی‌شان در بیشتر موارد طوری است که در مقاطعی، نیاز به تکرار در ذهن شنونده را موجب می‌شود. در بدیع سنتی، چنین شعری را شعر مسجع یا مسمط مجزا می‌نامند، مانند «پشمینه‌پوش تندخو، از عشق نشنیده‌است بو/از مستی‌اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند»[۱۲۷]

موسیقی درونی از وحدت یا شباهت یا تضاد در آواهای مصوت‌ها و صامت‌های واژگان شعر حاصل می‌شود. در شعر حافظ موسیقی درونی برپایهٔ عواملی آفریده می‌شوند که عبارتند از: ۱. استفاده از واژگانِ مختلف‌المعنا که حروف و حرکات همانند یا مشابه داشته باشند. این عامل در موسیقی درونی شعر حافظ بسیار دیده می‌شود، مانند انواع جناس اعم از جناس تام، جناس ناقص یا محرّف، جناس زاید، جناس لفظی، جناس اشتقاق و جناس مرکب؛ ۲. هماوایی یا گزینش واژگانی که حرف آغازین یکسان داشته باشند و به‌عبارتی دارای نغمهٔ حروف باشند؛ ۳. تکرار یا تکریر که از عوامل بدیع لفظی است و عبارت است از تکرار واژه‌ای با معنی یکسان در یک بیت. در گونه‌ای از تکرار واژه یا عبارتی در آغاز ابیات تکرار شود. نقطهٔ اوج این عامل، در پرسش و پاسخ در ابتدای مصراع‌های اول و مصراع‌های دوم است؛ ۴. تکیه که عبارت از تکیهٔ تلفظ واژگان بر هجاهای گوناگون آن‌هاست و سبب القای معانی مختلف از آن واژگان می‌شود؛ ۵. بهره‌گیری از واژگان زنگ‌دار یا تأکید و تکیه بر حروف پرطنین برخی واژگان است؛ ۶. ازدواج یا بهره‌گیری از واژگان با سجعی همسان یا همسو؛ ۷. تتابع اضافاتی که هنرمندانه باشد.[۱۲۸]

واژگان موسیقایی در شعر حافظ اهمیت ویژه‌ای دارند. او از بسیاری از کلمات در معانی عمومی آهنگ، کوک، هوا، آواز و یا موسیقی بهره می‌برد، خواه صداها با آلات موسیقی تولید شده باشند و یا با اصوات دیگر. این واژگان عبارتند از: آهنگ، آواز، بانگ، گلبانگ، نوا و صوت. به‌نظر معنای اصلی صدا در شعر حافظ، طنین است و کلماتی مانند زمزمه، بم و زیر، زیری و صفیر، زنگ صدا، زیر و بمی و یا حجم آن را توصیف می‌کنند و کلماتی مانند فریاد، ناله و خروش، نشان‌دهندهٔ اوج احساس در موسیقی است، چه از سوی آلات موسیقی و چه پرندگان یا انسان. او از اصطلاحات فنی که عبدالقادر مراغه‌ای ارائه کرد، استفاده نمی‌کند اما گاهی برای رساندن معنای فنی «صدای موسیقایی» یا «نت»، واژهٔ نغمه، و در دیگر موارد، معنای کلی آهنگ یا کوک را به‌کار می‌برد.[۱۲۹]

از دستگاه‌های موسیقی با نام‌های عراق، اصفهان، و حجاز و اصطلاحات فنی مانند عمل، بازگشت، خسروانی، پهلوی و ضرب اصول نام می‌برد. سازهای زهیِ رود، بربط، چنگ، دوتایی، رَباب، تنبور، عود، سازهایی هستند که در شعر حافظ به‌کار رفته‌اند و این در حالی است که حافظ از هیچ‌یک از سازهای بادیِ شیپوری یا بوقی مانند بوق، کرنا، شیپور، سرنا و شور، استفاده نکرده است. تنها سازهای ارغنون و نی هستند که حافظ از آنها نام برده است. ارغنون نیز در معنی هارمونی موسیقی و اجرام آسمانی آمده است همانند قانون که یک بار به کار رفته و آن هم در معنای هارمونی. نی در شعر حافظ دارای صدای آهنگین، صدای محزون و یا حتی صدای انسانی مشخص است و پس از چنگ بیشترین تکرار را دارد و اغلب در کنار سازی دیگر مانند دف، چنگ، بربط و یا عود می‌آید. هیچ‌یک از سازهای کوبه‌ای شناخته‌شده مانند تنبک، دهل، تبیره، نقاره و سنج نیز در بافتی موسیقایی در شعر حافظ نیامده‌اند؛ جز در یک مورد که نشان می‌دهد ساقی در هنگام خواندن شاعر، بر کاسه‌ای واژگون ضرب می‌گیرد. از سوی دیگر بسیاری از درام‌ها و زنگ‌هایی که برای اعلان یا اطلاع زده می‌شوند مانند جرس، درا، زنگ کلیسا، ناقوس و کوس در شعر حافظ آمده‌اند و بعضی نیز در معنایی اصطلاحی و غیرموسیقایی به‌کار رفته‌اند مانند طبل. تنها سازهای کوبه‌ای بهره‌برده در بافت موسیقایی در شعر حافظ، چغانه و دف هستند که هردو همراه با سازی همراهی‌کننده — که معمولاً چنگ یا نای است — استفاده می‌شوند که برای خلق ریتمی رقص‌انگیز به‌کار می‌روند.[۱۳۰]

موسیقی کناری عناصری را دربرمی‌گیرد که در پایان بیت یا مصراع می‌آیند و قافیه و ردیف مهم‌ترین آن‌ها هستند. قافیه به‌گونه‌ای زمینه را برای القای موسیقی شعر در ذهن آماده می‌کند. هنگامی که الفاظ متفاوت از نظر معنا و گاهی شکل ظاهری اما هم‌نوا در لحن و آهنگ تکرار شوند، لذتی از شنیدن یک نغمه در شنونده ایجاد می‌شود؛ مانند واژگان تیزهوش، می‌فروش، سخت‌کوش، نوش، خروش، سروش، هوش، گوش، خموش و پوش در غزل «دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش…». چگونگی قافیه و صامت‌ها و مصوت‌هایش سبب موسیقی شعر متناسب با حال و هوای عاطفی‌اش می‌شود؛ مانند واژگان قافیهٔ خاتمه‌یافته به «ـَ‌ق» به‌همراه ردیف «نکنیم» که حالتی خشم‌آگین و اعتراضی را در شنونده برمی‌انگیزاند. قافیه دستگاه تولیدکنندهٔ صوت دانسته شده‌است؛ چنانکه دو غزل با وزن و موضوعی یکسان و قافیه‌ای متفاوت، اثری متفاوت در خواننده ایجاد خواهد کرد و آهنگ خاص خود را خواهد داشت؛ مانند این سه غزل حافظ: «یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش/…»، «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم/…» و «ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی/…». تکرار حرف روی تا نخستین متحرک در قافیه‌ها با حفظ معنی دلخواه، سبب اوج موسیقایی و دل‌فریبی شعر خواهد شد. در این غزل حافظ چنین است: «مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم/…»[۱۳۱]

اما ردیف — که از عوامل موسیقی شعر و اثرگذاری‌اش است — درصورت کاربرد هنرمندانه، معانی و مضامین تازه در ذهن شاعر به‌وجود می‌آورد. ردیف در نزدیک به ۸۰٪ غزل‌های خوب شعر فارسی به‌کار رفته و غزلِ بی‌ردیف و دارای لطافت و حُسن بسیار نادر است. پژوهشگران شمار غزل‌های مُرَدَّفِ شعر حافظ را ۹۸٪ اشعارش دانسته‌اند و این رقمْ بالاترین اندازه‌ای است که می‌توان تصور کرد. ردیف در شعر حافظ در معانی گوناگون استفاده شده‌است. بنابر پژوهشی، بسامدِ ردیف‌های گوناگونِ شعر حافظ از این قرار است: «است» ۱۵ بار، «بوده» ۱۰ بار، «دارد» ۹ بار، «کرد» و «را» ۷ بار، «دوست»، «نکرد»، «کنند» و «من است» ۳ بار؛ و ردیف‌های فعلی از این قرارند: فعل حال ۸۳ بار، فعل گذشته ۴۶ بار، فعل امر ۱۳ بار، فعل آینده ۵ بار و فعل نهی ۴ بار.[۱۳۲]

موسیقی معنوی شعر حافظ نیز بازتاب جهان‌بینی ویژهٔ اوست. این جهان‌بینی برآمده از اراده‌ای معطوف به آزادی است. در نخستین جلوهٔ این موسیقی، گوناگونی تقابل‌های صوری دیده می‌شود. دومین جلوه‌گاه آن، کیفیت و نوع تقابل‌هاست. سومین جلوه، اندازهٔ تقابل‌هاست. جز تقابل‌ها، همهٔ تناسب‌ها، تقارن‌ها و تشابهات معنایی در شعر حافظ، آفرینندهٔ موسیقی معنوی شعر اویند. تناقض‌نمایی، حس‌آمیزی، مطابقه، ایهام و مراعات نظیر نیز در ایجاد موسیقی معنوی شعر حافظ نقش دارند.[۱۳۳]

حافظ بیش از آن که مبتکر باشد، به‌کمال‌رسانندهٔ سُنت‌های خوبی است که گذشتگان آفریدند. در توصیف کلی شعر حافظ می‌توان دو نکته ذکر کرد: یکی فشردگی بسیار در به‌کاربستن عناصر مختلفِ رسیده از سنت سده‌های پیشین و دیگری، توانایی سبک‌شناسی و بهره‌بردن از اصول بلاغت.[۱۳۴] او از طریق موضوعات و واژگان معیار، دربارهٔ لذت‌گرایی، تأسف برای مرگ، انسان و عشق عارفانه و مانند این‌ها سخن گفته؛ اما با هنرمندی و زبردستی در ادبیات و زبان‌شناسی، این قالب‌ها را بسیار فراتر از پیشینیانش به‌کار گرفته‌است.[۱۳۵]

به‌باور شبلی نعمانی، حافظ نخستین شاعری است که وسعت دامنهٔ موضوعات غزل را، با حفظ زبان تغزلی آن، از عشق به اخلاق، فلسفه، عرفان، وعظ و حتی سیاست گسترانید. برای سنجش سهم حافظ در تکامل غزل، باید اثرپذیری او را از پیشینیان و هم‌روزگارانش در نظر داشت.[۱۳۶]

حافظ در هردو زمینهٔ غزل و مدیحه انقلابی ایجاد کرد و جایگاهی برای غزل آفرید که پیشتر به قصیده اختصاص داشت.[۱۳۷][۱۳۸] حافظ مانند دیگر شاعران، برای بلندپایگان شیراز مدیحه می‌سرود؛ اما به جای قصیده، از غزل استفاده می‌کرد. از آنجا که غزل بسیار کوتاه‌تر است، مدیحه به یک یا دو بیت در غزل محدود می‌شد و سایر بیت‌ها دربردارندهٴ عناصر عشق و بزم‌پرستی بودند. بنابراین، استعاره‌های کام‌گرایانه به محیط واقعی پیوند زده می‌شد؛ چنان که در شعر حافظ، به تعبیر ریپکا، معشوق همان ممدوح بود.[۱۳۹]

یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های سبک حافظ، استقلال ابیات و نبودِ «وحدت هنریِ» اشعار است. حتی تصور بر این است که نظم متنوعِ ابیات به یکنواختی اولیه تقلیل یافته‌است و هیچ وحدتِ حقیقی در این غزل‌ها وجود ندارد. شاید حافظ پس از ناکامی در بهبود استوارِ هرگونه موضوعی، به پریشانی متمایل شده باشد. این موضوع، گفتمانی قدیمی است؛ چنان که بنابر داستانی که پس از زمان خواندمیر منتشر شد، فرضیه‌ای هست که شاه شجاع نیز چنین انتقادی داشته‌است. استدلال‌هایی توسط آرتور آربری ارائه شده مبنی بر این که وحدت واقعی شعر حافظ موضوعی یا نمایشی در معنای کلاسیک غربی نیست، بلکه در بافتِ ظریفِ تصویرسازی و کنایه زدن به یک یا چند مفهومِ مرکزی نهفته است.[۱۴۰] آربری عقیده داشت که پس از تکامل قابلیت‌های هنری ساختار متعارف غزل — به‌ویژه در غزل سعدی — حافظ بر آن شد تا مفهوم تازه‌ای از غزل بیابد و «روشی موضوعی» آفرید؛ این‌گونه که در هر غزلی تعداد محدودی از مجموعه موضوعاتی را برمی‌گزیند که این موضوعات بسیار محدود و تا اندازهٔ زیادی قراردادی‌اند.[۱۴۱] این استدلال‌ها را یان ریپکا، ویکنز، رِدِر، مایکل هیلمن و دیگران رد کردند.[۱۴۲][۱۴۳] برخی مانند سیروس شمیسا و بهاءالدین خرمشاهی بین ابیات رابطه‌ای قائلند که گاه چنان ظریف است که به‌سختی کشف می‌شود.[۱۴۴] خرمشاهی نوآوری اصلی حافظ را در تک‌بیت‌های مستقل و خوش‌مضمون او دانسته‌است؛ به اعتقاد وی، استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره‌های قرآن تأثیر گرفته‌است.[۱۴۵] فِرِدْریش فایْت نیز معتقد بود در هر غزل از حافظ اندیشه‌ای هست که معانی عاشقانه، عارفانه و می‌پرستانه را به یک سو هدایت می‌کند؛ اگرچه در بسیاری از مواقع، چون نسخه‌برداران ترتیب بیت‌ها را بر هم زده‌اند، دریافتن این اندیشه به آسانی میسر نیست.[۱۴۶]

سبک شعر حافظ دارای سه فضای عاشقانه، عارفانه و مدحی است. خواجوی کرمانی برجسته‌ترین شاعر در این زمینه بود و حافظ با او مراوده داشت و علت این‌که برخی حافظ را دنباله‌روی خواجو در شعر می‌دانند، همین مراودهٔ و محشور بودن حافظ با خواجو در مدت توقف خواجو در شیراز بوده‌است.[۱۴۷] ازاین‌رو، شعر حافظ دارای ویژگی‌های شعری شاعران تلفیق مانند سلمان ساوجی، عماد فقیه، عبید زاکانی، ناصر بخارایی و خواجوی کرمانی است اما ویژگی‌های خاص خود را نیز دارد. محمد گلندام — دوست، هم‌درس و نیز جامع دیوان حافظ — به چندمعنایی بودن و یا ساحت‌های گوناگون معنایی به‌عنوان برخی از ویژگی‌های سبک حافظ اشاره می‌کند. سیروس شمیسا در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی می‌گوید جامی در اشاره به سبک حافظ، او را به نزاری قهستانی مانند می‌داند که به‌احتمال بیشتر منظور وی، سبک شاعران تلفیق است. نیز جامی در نفحات الانس، از قبول شعر حافظ نزد صوفیه گزارش می‌کند که به ظرفیت گستردهٔ تفاسیر عرفانی شعر حافظ اشاره دارد، با آنکه به گفتهٔ جامی روشن نیست که حافظ در زمرهٔ صوفیان بوده باشد. به‌گفتهٔ شمیسا این موضوع به‌خاطر عاشقانه یا عارفانه بودن شعر حافظ در محور افقی و مدحی بودنش در محور عمودی است؛ و نیز دلیل دیگر آنکه حافظ با معانی ایهام تناسبی شعر را دارای چندمعنا می‌کند. بدین‌ترتیب، نظرات گذشتگان دربارهٔ ویژگی‌های سبک حافظ را می‌توان در چند مورد خلاصه کرد: ۱. عدم انسجام یا استقلال ابیات؛ ۲. چندمعنایی بودن؛ ۳. نزدیکی به شعر شاعران تلفیق؛ ۴. قوت وجه عرفانی شعر حافظ.[۱۴۸]

حافظ افکارِ مولوی و خیام را با سخنِ سعدی پیوند زد و از عناصرِ دیگر مانند طنز و نگرش‌های سیاسی و اجتماعی بر آن افزود.[۱۴۹] او غزل عاشقانه و عارفانه را با استفاده از صنعتِ ایهام، به یکدیگر پیوند زده‌است.[۱۵۰] غزلِ عاشقانه را سعدی، و غزلِ عارفانه را مولوی به اوج رسانده بودند، و بدین‌ترتیب غزل را دیگر یارایِ پیش رفتن نبود، بدین‌معنی که تلاشِ هر شاعری در هر کدام از طرفینِ غزل، بی‌ثمر بود؛ و تنها راه، آمیختنِ این دو به یکدیگر بود. اما تلفیقِ این دو غزل در شعرِ حافظ به عالی‌ترین وجه صورت پذیرفته و زبانِ بلیغ و هنرمندانه با مضامینی بلند گرد آمده‌است.[۱۵۱]

زبان حافظ، شاعرانه و استعاری است. کلمات در اشعار حافظ ابعاد مختلفی دارند و با هم ارتباطات گوناگون و پیچیده‌ای برقرار می‌کنند. محققانی چون مرتضوی و خانلری، ایهام را مهم‌ترین مشخصهٴ زبان حافظ می‌دانند.[۱۵۲] شبلی و نیز بسیاری از منتقدان پس از او، مجموعهٔ صُوَرِ خیال را از ویژگی‌های مهم شعر حافظ برشمرده‌اند. به‌گفتهٔ دبروئین در دانشنامهٔ ایرانیکا، حافظ با دگرگونی‌های پی‌درپی در صور خیال و بن‌مایه‌ها سبب ایجاد این توهم می‌شود که موضوع شعر نیز تغییر می‌کند، درحالی‌که شاید چنین نباشد. ازاین‌رو، برای تحلیل درست غزل حافظ باید مرز ظریف میان موضوع بیان‌شده و روش‌های گوناگونِ بیان آن موضوع را در نظر داشت. به‌خاطر آرایش پیوسته در دگرگونی مجموعهٔ سرشار و پیچیده‌ای از صور خیال در غزل حافظ، معمولاً چنین تصور می‌شود که ابیات از یکدیگر مستقلند و غزل فاقد ساختاری کلی و جامع است. در واقع شاید این تصور، سبب وجود تفاوت در چینش ابیات در نسخه‌های گوناگونی باشد که نتیجهٔ بررسی‌های نسخه‌شناسی است. بدین‌ترتیب، تردیدی نیست که بهره‌گیری از استعاره‌های چندگانه برای نمایش درون‌مایه‌ای واحد، جنبه‌ای واقعی از هنر شعری حافظ است. نمونه‌ای خوب از هنر حافظ، استعاره‌هایی است که یکی به‌جای دیگری در چهار بیت نخست غزلی جهت توصیف معشوق آورده شده‌است؛ چنانکه معشوق ابتدا به «غزال»، سپس «شکرفروش»، سوم «گل» و سرانجام «صیاد پرندگان» مانند می‌شود. و در برابر، عاشق نخست «سر به کوه و بیابان نهاده»، دوم «طوطی شکرخا»، سوم «عندلیب شیدا» و درنهایت «مرغ دانا» تصویر شده‌است. دبروئین می‌گوید مردمان روزگار حافظ به حل این مسئله فراخوانده می‌شدند تا با همهٔ این عناصر تصورآفرین، معنای کاملی بیافرینند. تفسیرگر امروزی شعر حافظ به این نکته باید توجه داشته باشد که آن مردمان با سرچشمه و گنجینه‌ای که شاعر صور خیال خویش را از آن برمی‌گزیند آشنا بودند و ازاین‌رو بسیار بیشتر از مردمان امروز برای پذیرش شعر حافظ آمادگی داشتند.[۱۵۳]

چنانکه گذشت، نظرات گذشتگان بیشتر بر معنا دلالت دارد؛ اما در دورهٔ معاصر نظرات سبک‌شناسی هم بر معنا و هم صورت شعر است. پژوهشگران معاصر دریافتند که در موضوعِ چندمعناییِ شعر حافظ، باید ابعاد دیگر مانند مسائل سیاسی و اجتماعی یا اندیشهٔ خیامی را نیز درنظر داشت. مرتضوی ایهام را مهم‌ترین ویژگی شعر حافظ می‌دانند. آرتور آربری عدم انسجام ظاهری غزل را شیوهٔ حافظ می‌داند که خودش آن را آفریده است. احمد شاملو و مسعود فرزاد به برهم‌خوردن توالی ابیات اعتقاد دارند. خرمشاهی ریشهٔ ناپیوستگی ظاهری شعر حافظ را قرآن می‌داند و ساختار غزلش را اثرگرفته از قرآن. شاید بتوان در غزل‌های حافظ به‌مانند قرآن — که به‌باور برخی پژوهشگران ساختاری دایره‌ای و نیز متوازی دارد — چنین ساختاری یافت. شمیسا موضوعاتی مانند طنز، ایهام، عرفان، مدح، سیاست، رندی، قرآن و شیرین‌زبانی‌های بدیعی را از شاخصه‌های سبک حافظ می‌داند.[۱۵۴]

ویژگی دیگر سبک حافظ، طنز است که در اروپا، برای نخستین بار گوته به آن پی برد. در میان پژوهشگران ایرانی، مرتضوی از نخستین کسانی بود که در کنار ایهام — اما نه به اندازهٔ آن — لحن «عنادی و استهزاآمیز» حافظ را مورد توجه قرار داد. دادبه طنز را ویژگی سبکی حافظ می‌داند که بسیاری از نمونه‌های ایهام، برای بیان طنز و انتقاد است. خرمشاهی نیز طنز و طربناکی را ویژگی شعر حافظ می‌داند. به‌گفتهٔ شمیسا در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، می‌توان با اطمینان ویژگی بنیادین سبک حافظ را ایهام و طنز دانست؛ اما این طنزها ظرافت بسیار دارند و برای درک‌شان نیاز به پیش‌زمینه‌های آگاهی در موضوعات عقاید کلامی، عرفانی و موضوعات اجتماعی روزگار حافظ است. شمیسا ادامه می‌دهد طنز حافظ را می‌توان طنز هوراسی دانست که طنزش بیشتر سبب نشاط است تا آزردگی و گاهم هم خویش را مورد طنز و انتقاد قرار می‌دهد. در مقایسه با «کمدی عالی» طنز حافظ را می‌توان «طنز متعالی» نامید که سبب خندهٔ روشنفکران می‌شود. دیگر ویژگی سبک حافظ، ساختارهای متضادنمایِ شعر او بیان شده‌است. این ویژگی شعر او را بیان‌کنندهٔ معنای مثبت یا معنای منفی می‌داند. ازسویی، طبیعی و ازدیگرسو غیرطبیعی جلوه می‌کند؛ در یک معنا حقیقی است و در معنایی دیگر دروغ. اگر طنز را نتیجه دهد، در بلاغت غربی «آیرونی» نامیده می‌شود، یعنی از سویی آسمانی — مثلاً مذهبی و عرفانی — و از سویی زمینی — مثلاً مدحی — است.[۱۵۵]

به اعتقاد یان ریپکا، حافظ مضمون شعرهایش را ابداع نکرد، بلکه آن‌ها را از شعرهای شاعران پیشین یا هم‌عصر خود گرفت. با این حال، او «در محدودهٴ همین مفهوم‌های عرف‌پسند سنتی، از دوران و جامعه انتقاد نمود و احساسات و نیازهای خود را هم بیان کرد».[۱۵۶] به باور فتح‌الله مجتبایی در دانشنامه جهان اسلام، او در انتخاب بهترین ترکیب و معنا در میان شاعران فارسی‌زبان یگانه است. او در اشعارش اقتباساتی از شاعرانی چون رودکی و فردوسی و امیرمعزی تا معاصران خودش آورده و با مقایسهٔ اقتباس با کلام خود حافظ، می‌توان بلاغت و زیبایی بیشتر شعر او را دریافت؛ به‌شکلی که گویا او به‌قصد نشان دادن برتری هنری اشعار خویش به این اقتباسات دست زده است.[۱۵۷] سیروس شمیسا نیز می‌گوید حافظ توجه زیاد و حتی افراطی نسبت به شعرهای گذشتگان و معاصران داشت و از آنجا که شاعری صاحب سبک بود، این اقتباس‌ها در اشعار او استحاله و از شعر اصلی برجسته‌تر می‌شدند؛ تا آنجا که مردم آن‌ها را به نام حافظ می‌شناختند.[۱۵۸]

در اثرپذیری حافظ از قرآن تردیدی نیست، آنچنانکه بیشتر حافظ‌پژوهان بر این باورند که مهم‌ترین دلیل تخلص وی به «حافظ»، حافظ قرآن بودن است. اثرگذاری قرآن بر شعر حافظ از دو منظرِ صورت و معنا قابل بررسی است. در حوزهٔ صورت یا ساختار، مهم‌ترین ویژگی شعر حافظ یعنی استقلال ابیات، بیش از هر چیز اثرپذیرفته از سُوَر و آیات قرآن است. به‌گفتهٔ آرتور آربری، قرآن‌شناس و حافظ‌شناس انگلیسی، این ویژگیْ انقلاب حافظ در غزل است. حافظ برای بیان مضمون‌های گوناگون در یک غزل چنین روشی برگزید. سبک شعر حافظ به‌مانند قرآن، حجمی–حلقوی با سیری دوری و دایره‌ای است که در اطراف گسترده می‌شود. گوته نیز شعر حافظ را سیّال خوانده بود و هامر پورگشتال آن را به گردن‌بندی مروارید با رشته‌ای نادیدنی تشبیه کرده‌است. مقایسهٔ غزل‌های حافظ با قصیده‌ها و مثنوی‌هایش — که در برابر غزل‌ها منسجم‌ترند — این نتیجه را به‌دست می‌دهد که قصاید و مثنوی‌های حافظ از جنبهٔ هنری و تأثیر، بهتر از غزل‌هایش نیستند.[۱۵۹] ازاین‌رو استقلال ظاهری ابیات و انسجام درونی آن‌ها به‌مانند قرآن، آن‌ها را بی‌نظیر کرده‌است. حافظ چنانکه قرآن در یک سوره به بسیاری از موضوعات و مفاهیم می‌پردازد، در یک غزل چندبیتی، گستره‌ای وسیع از حکمت و معنا را می‌گنجاند. این ناپیوستگی برون و پیوستگی درون، هم دربارهٔ قرآن و هم برای غزل‌های حافظ از آغاز ظهور هریک مورد پرسش و بحث بوده‌است. پیرامون غزل‌های حافظ این موضوع از روزگارِ خود حافظ مطرح بوده‌است و شاه شجاع بر این ویژگی بر حافظ خرده گرفت و آن را «خلاف طریقت بُلَغا» دانست؛ که با پاسخ هوشمندانهٔ حافظ مبنی بر «شهرت شعر حافظ در آفاق و پای بیرون ننهادن نظم حریفان از دروازهٔ شیراز» مواجه شد.[۱۶۰][۱۶۱] حافظ از این ویژگی شعر خویش و تفاوتش با سروده‌های دیگر شاعران آگاه بود، بدان‌گونه که هر بیت خویش را «بیت‌الغزل» می‌نامد و با اشاره به نو بودن سبک خویش، آن را نتیجهٔ لطفی خداداد می‌داند. اما در حوزهٔ معنی یا محتوا نیز بسیاری از معانی شعر حافظ از مفاهیم قرآن سرچشمه گرفته‌است. حافظ به سه گونه از این معانی بهره گرفته‌است: ۱. ترجمه: صنعتی در بدیع است و به آن معناست که بیتی عربی به فارسی یا بیتی فارسی به عربی ترجمه و معنا شود. در ترجمهٔ آیات قرآن در قالب شعر نیز این صنعت به‌کار می‌رود. ۲. اقتباس: یعنی تمام یا بیشتر متن آیه یا حدیثی با همان صورت در شعر بیاید. ۳. تلمیح: به معنای اشاره به داستان، مَثَل یا شعری است و شامل داستان‌های قرآنی نیز می‌شود.[۱۶۲]

دربارهٔ اثرپذیری حافظ در زمینهٔ دانش‌های قرآنی، آگاهی‌های زیادی در دست نیست؛ محمد گلندام در مقدمهٔ خویش بر دیوان، حافظ را در گروه عالمان و اشتغال‌داران به علوم دینی دانسته و او را «عمدهٔ افاضل علما» در روزگار خویش معرفی نموده است. خود حافظ در ابیاتی به حفظ قرآنش در «چارده روایت» و «اندر سینه داشتن» اشاره می‌کند. نیز دولتشاه، حافظ را «در علم قرآن بی‌نظیر» خوانده است. در تشبیهات شعر حافظ، پیوند وی با فضای علوم قرآنی به‌روشنی منعکس شده‌است. جز عنوان «حافظ»، دیگر لقبی که به‌گزارش دولتشاه «اکابر او را نام کرده‌اند»، «لسان‌الغیب» است؛ چراکه اشعار حافظ را ثمرهٔ واردات غیبی و حالاتِ فراتر از توان بشری می‌دانستند. این دو لقب برای حافظ در طول تاریخ پایدار ماند و فراتر از گفتگوها برای چیستی این دو لقب، فهم تاریخی همگانی از این دو عنوان در طی سده‌ها، با خواندن شعر حافظ استواری و معنا یافت. برای بیشتر خوانندگان شعر حافظ، او حافظ قرآن و عالمی بود که درکی رندانه از دین و قرآن داشت و تلاش داشت تا روح معارف قرآنی را در کالبَدی دگرگونه و با ظاهر شعری تغزلی به مخاطبانش معرفی، و آنان را با نگاهی تازه به قرآن و مسلمانی آشنا کند. همین بُعد شخصیتی او بود که خوانندگانش را بر آن داشت تا او را زبان غیب بدانند و بنامند و همین درک از دیوان حافظ نیز سبب شد تا به‌مانند تفأل بر قرآن، فال بر دیوان حافظ نیز شکل بگیرد و ارزشمند شود.[۱۶۳]

به‌باور دادبه، در قلمرو معنا، حافظ در جایگاه شاعری اندیشمند که شعرش نمایندهٔ جهان‌بینی‌اش است، فرهنگ باستانی و فرهنگ اسلامی ایران را با دین، کلام، فلسفه و عرفان پیوند داد و در شعر خویش متبلور ساخت. او عناصر بنیاد جهان‌بینی رندیِ خویش را وامدار فردوسی، خیام، سنایی، عراقی، عطار و مولوی است و از این راه نظامی مستقل به‌نام نظام رندی بنیاد کرد. دادبه ادامه می‌دهد ازاین‌رو می‌توان گفت سه جریان که جلوه‌های گوناگون فرهنگ ایرانی هستند، بر قلمرو معنایی شعر حافظ اثرگذارند. نمایندهٔ نخستین جریان فردوسی است و حافظ افزون‌بر آنکه با شاهنامه، فرهنگ ایران باستان را شناخت، بلکه در اندیشهٔ فلسفی و مضامین شاعرانه نیز وامدار فردوسی و شاهنامه است. سببِ این موضوع آن است که تلاش ایرانیان در چهار سدهٔ نخست اسلامی برای بازیابی هویت ملی و زنده کردن پایه‌های این هویت — یعنی زبان و ادب؛ تاریخ و اساطیر؛ و حکمت و فلسفهٔ ملی — اندیشه‌های فلسفهٔ ایران باستان یا همان حکمت اشراق را مورد توجه و بازیابی و احیا قرار دادند؛ چنانکه فردوسی این حکمت را در شاهنامه به نظم درآورد و پیام حکمت اشراق را به گوش همگان رساند؛ ابن سینا در زنده کردن این حکمت کوشید و سهروردی خویش را احیاگر حکمت اشراق شناساند و جان بر سر آن گذارد. دادبه می‌گوید اما در اینکه شاهنامه منبع حافظ دربارهٔ موضوعات ایران باستان بوده، شکی نیست؛ پرسش آن است که آیا حافظ منابع دیگری هم در دست داشته‌است یا نه؟ دادبه می‌گوید این احتمال با توجه به نقل سینه به سینه و نیز آثاری مانند کتاب‌های تاریخ، ناممکن به‌نظر نمی‌رسد. پژوهشگرانی مانند محمد مقدم، محمد معین، فتح‌الله مجتبایی و میرجلال‌الدین کزازی این نظر را رد یا تأیید نموده‌اند.[۱۶۴]

دومین جریان اثرگذار بر اندیشهٔ حافظ، جریانی است که نمایندهٔ آن خیام است و ریشه‌هایش در شاهنامه نیز قابل مشاهده است. به‌باور گروهی از پژوهشگران اثرپذیری حافظ از خیام منفعلانه است و حافظ تنها اندیشه‌های خیام را تکرار می‌کند. دادبه می‌گوید با آنکه این اثرپذیری منفعلانه نیست، اما حتی در این‌صورت، کلام حافظ تازگی خود را دارد. اثرپذیری حافظ از خیام و اندیشه‌هایش در چهار زمینه روی داده و حافظ آن‌ها را با نظام مکتب رندی هماهنگ نموده است. نخستین زمینه شک‌گرایی و لاادری‌گرایی است، آنچنانکه پی‌بردن به راز هستی و آفرینش از عقل آدمی برون است. خیام بر این موضوع تأکید دارد و از بن‌بستی سخن به میان می‌آورد. در مقابل، حافظ این شک را نسبی می‌داند به‌گونه‌ای‌که اگر این راه بر عقل بسته است، راه شهودی و عرفانی باز و هموار است. حیرت و بدبینی دومین زمینه از اندیشه‌های خیامی است که ثمرهٔ شک مطلق در نگاه خیام است. به‌باور خیام نه اندیشه در دین و مذهب و نه حیرت در شک و یقین راهبر به مقصدی نیست. شک مطلق و حیرتِ حاصل از آن در نظر خیام، سبب بدبینی می‌شود و پیش و پس از هستی، تنها نیستی را مشاهده می‌کند. اما در سوی دیگر، حافظ حیرت فلسفی خیامی را ظلمات می‌نامد و از ساقیِ سرمست‌ساز و بی‌خودکننده می‌خواهد تا با نور اشراق رهایی او را از این ظلمات به ارمغان آورد؛ با آنکه حافظ نگاهِ بدبینِ خیام را در برخی ابیات خویش آورده، اما این بینشِ عمومی وی نیست و خوش‌بینیِ حاصل از عشق و عرفان، بر اندیشهٔ او چیره است. سومین زمینه، جبرگرایی خیامی است. خیام انسان را اسیری در دست قضا می‌داند که کائنات نیز چون او اسیر است. در این زمینه حافظ نیز چون خیام است؛ اما هم خیام و هم حافظ فراتر و پیشتر از باور به جبر، آن را ابزاری برای پیام اعتراض خویش در شعر قرار می‌دهند. چهارمین و آخرین زمینهٔ اندیشهٔ خیامی، خوش‌باشی و اغتنام فرصت است. این اندیشه نیز از اندیشه‌های مشترک میان خیام و حافظ است. حافظ نیز چون خیام در شعر خویش بسیار به اغتنام فرصت و خوشی پرداخته و آن را تکرار می‌کند. او از صورت عرفانی اغتنام فرصت نیز بهره برده و به آن توجه دارد.[۱۶۵]

اما جریان سومِ اثرگذار بر اندیشهٔ حافظ، عرفان یا عرفان عاشقانه است که گونه‌ای از فلسفه یا جهان‌بینی فلسفی به‌معنای عام آن است. به این عرفان در آثار سنایی، عراقی، عطار، مولوی، عین‌القضات همدانی، احمد غزالی، و کتاب‌هایی مانند لمعات عراقی، مرصاد العباد و مانند این‌ها پرداخته شده‌است. بی‌گمان حافظ با اینگونه آثار آشنایی داشته و از آنان بهره برده است. تضمین‌ها، اقتباس‌ها و استقبال‌های وی از شاعرانی و نویسندگان این آثار و نیز بهره‌گیری از شخصیت شیخ صنعانِ پرداختهٔ عطار برای پردازش شخصیت پیر مغان، تأییدکنندهٔ این نظر است. حافظ در پی‌ریزی نظام مکتب رندی و بنیان اصلی‌اش، بیش از همهٔ دیدگاه‌ها از عرفان عاشقانه بهره برده است. او در نظام نظری مکتبش از عرفان عاشقانه سود جست و در نظام عملی آن نیز، با دگرگونی‌هایی بنیادین در اقتباس‌هایش از عرفان، نظامی روشنفکرانه و فلسفی در راستای مکتب رندی آفرید. ازاین‌رو، مکتب رندی کاملاً مکتب عرفان عاشقانه نیست و مکتبی است التقاطی، اصیل و دارای استقلال، اما در پیوند با مکتب عرفان عاشقانه.[۱۶۶]

تفسیر عرفانی بر اشعار حافظ و به‌ویژه انطباقش با اندیشه‌های ابن عربی، از سده‌ها پیش آغاز شد؛ اما در دوران معاصر، مرتضی مطهری بود که جدی‌ترین کتاب در این‌باره را نوشت. او در تماشاگه راز تلاش کرد تا در برابرِ مدافعانِ تفسیرِ غیرعرفانی و حتی مادی‌گرایانهٔ کسانی چون احمد شاملو، به انطباق آموزه‌های ابن عربی با اشعار حافظ دست یازد. اما نصرالله پورجوادی این چاره‌اندیشی مطهری را به نقد کشید و کار او را به تلاش ویلبر فورث کلارک مانند کرد که برای فهم عرفانی از حافظ، اشعار او را با توجه به مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه عزالدین محمود کاشانی تفسیر کرد. پورجوادی — که خود معتقد به معانی عرفانی بر اشعار حافظ است — بر این باور است که اساساً حافظ شاعر است و نه فیلسوف، و سلیقه‌اش به سمت بزرگان صوفیهٔ پیش از ابن عربی مانند ابوسعید ابوالخیر، عطار، سنایی و احمد غزالی بیشتر متمایل است تا به سوی ابن عربی و پیروانش. عبدالحسین زرین‌کوب هم بر اثرگذاری ابن عربی بر حافظ باور دارد، اما از طریق فخرالدین عراقی. او این آشنایی را سبب پیوند حافظ با ابن عربی و ابن فارض می‌داند. پژوهشگران دیگری مانند فتح‌الله مجتبایی و علیرضا ذکاوتی نیز تلاش‌هایی در انطباق اشعار حافظ بر اندیشه‌های ابن عربی کرده‌اند.[۱۶۷] در اثرپذیری حافظ از ابن فارض نیز وجوه مشترک بسیاری می‌توان یافت. مرتضی مطهری در این‌باره می‌گوید جایگاه ابن فارض در ادب عرب، چون جایگاه حافظ در ادب فارسی است، با این تفاوت که اهل فن، حافظ را در لطافت و ظرافت برتر می‌دانند و ابن فارض را در مقامات عرفانی. بسیاری مضامین مشترک در شعر این دو شاعر دیده می‌شود مانند ارادت به علی بن ابی‌طالب، ابن‌الوقت بودن در نگاه عارفانه، گرایش به ملامتیه، فقر عارفانه، دشواری‌های عشق، مستی پیش از آفرینش، عشق بالاترین موهبت خداوندی، برتری عشق بر عقل، اثربخشی خیال معشوق، شادی درونی عارف، شب قدر.[۱۶۸]

در اینکه که حافظ آثار پیشینیان، به‌ویژه شاعران نامدار از روزگار رودکی تا دوران خواجو و عبید زاکانی را مطالعه می‌کرده، شکی نیست. به‌گزارش خرمشاهی حافظ از ۲۵ شاعر اثر پذیرفته است. این اثرپذیری‌ها هم جنبه‌های لفظی و هم جنبه‌های محتوایی را دربرمی‌گیرد. حافظ در قلمرو لفظ، زبان و بلاغت از شاعران سبک خراسانی سود جسته است؛ شاعرانی مانند انوری، ظهیر فاریابی، خاقانی، نظامی، و کمال اسماعیل و نیز غزل‌سرایان روزگار سعدی تا دوران خود وی مانند نزاری قهستانی، همام تبریزی، کمال خجندی و خواجوی کرمانی از این گروهند. به‌باور دادبه، او در این بررسی و کنکاش شیوه‌هایی را یافت که نهایت سخن‌دانی و سخنوری است.[۱۶۹]

دادبه در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی می‌گوید این سخنوری و اثرپذیریِ حافظ باید با نظراتی سبک‌شناسانه که برآمده از نقد ادبی است، مورد بررسی سبک‌شناسانه و نقد ادبی قرار گیرد. برخی از این نظرات و احکام، به حافظ منتسب شده و برخی دیگر را شاعران نامداری مانند جامی یا نظریه‌پردازانی گمنام بیان کرده‌اند. حُکمِ اول در بیت «چو سلکِ دُرِّ خوشاب است شعر نغز تو حافظ/که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم نظامی»، سبقت حافظ را بر نظامی بیان می‌کند و سخن نظامی را — با همهٔ موسیقی‌آفرینی‌اش — تا حد نظم فروآورده و سخن حافظ را تا حد شعر فراز برده است. دادبه ادامه می‌دهد با آنکه حافظ در «ساقی‌نامه» و «مغنّی‌نامه» از نظامی اثر پذیرفته، اما اصولاً حافظ با «ساقی‌نامه» و «مغنّی‌نامه» به چنین جایگاهی نرسیده و بازشناسی شیوه‌های نظامی و بازآفرینی‌شان متناسب با غزل در شعر حافظ مهم است. در دومین حکم و در بیت «چه جای گفتهٔ خواجو و شعر سلمان است/که شعر حافظ ما بهْ ز شعر خوب ظهیر»، در سنجش با «شعر خوب ظهیر» شعر حافظ برتر شمرده شده‌است. جامی بلاغت و هنر غزل حافظ را در سنجش با بلاغت و هنر قصاید ظهیر چنین بیان می‌کند که در روانی، نسبت غزل‌های حافظ به غزل‌های سرایندگان دیگر، مانند نسبت قصیده‌های ظهیر به قصیده‌های دیگر شاعران است؛ که نتیجهٔ ضمنی‌اش اثرپذیری حافظ از سبک و اسلوب ظهیر است. قزوینی نیز در حواشی مقدمه‌اش بر دیوان، اثرگذاری ظهیر بر حافظ در قلمرو لفظ و پیروی از سبک و روش ظهیر در سرودن قصیده‌ها را بیان کرده‌است. و اما حکم سوم در بیت «استاد غزل سعدی است پیش همه کس اما/دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو» بیان شده‌است. دادبه می‌گوید شاید بتوان گفت شعر خواجو در غزل‌سرایی ایران از روزگار سعدی تا عهد حافظ، رشدیافته‌ترین غزل و شبیه‌ترین به شعر حافظ است. مضمون‌آفرینی، ایهام و نازک‌اندیشی‌های هنری از ویژگی‌های شعر خواجو و — پس از او و در کمالش — شعر حافظ است. نتیجه اینکه غزل تلفیقیِ عاشقانه و عارفانه دستاورد تلاش‌های شاعرانی مانند سلمان، کمال و خواجوست و نقش خواجو متفاوت از دیگران. ازسویی با توجه به حکم دوم، می‌توان گفت جایی که شعر حافظ برتر از شعر ظهیر است، به‌طریق اولیٰ برتر از شعر سلمان و خواجو نیز است. جامی در تحلیلی سبک‌شناسانه و عالمانه، شعر حافظ را بر شعر کمال خجندی و نزاری قهستانی نیز برتر می‌شمارد.[۱۷۰]

افزون بر آنچه از اثرپذیری حافظ در لفظ و معنا از پیشینیان سخن رفت، چنین به‌نظر می‌رسد که او در هر دو قلمرو از سعدی اثر پذیرفته است. دادبه می‌گوید مکتب ادبی شیراز را سعدی بنیان گذاشت و رهبری کرد و پس از یک سده، حافظ از آن زاییده شد. او ادامه می‌دهد سنجش این دو شاعر در سدهٔ اخیر با وجود علمی نبودن آن، نشان از آن دارد که این‌دو از یکدیگر امتیاز دارند، اما بر یکدیگر نه؛ اما با توجه به پیش بودن سعدی، در اثرگذاری و نقش او در ظهور حافظ گمانی نیست.[۱۷۱] خرمشاهی معتقد است که حافظ بیش از هر شاعر دیگری، از سعدی اثر پذیرفته و در بیش از صد غزل، از او پیروی کرده‌است. حافظ بسیاری از مضامین را از سعدی برداشته و چندین مصراع را هم عیناً از وی تضمین کرده‌است. با این حال، بافت سخن حافظ، سنخیت کمتری با سعدی دارد؛ سروده‌های سعدی دارای انسجام و بافت یکپارچه است.[۱۷۲]

به‌گزارش محمد گلندام، حافظ چنان به «تجسس دواوین عرب» مشغول بوده که به گردآوری اشعار خویش توجهی نداشته‌است. افزون بر تسلط حافظ بر ادب فارسی، شواهدی نیز نشان‌دهندهٔ آگاهی قابل توجه وی از زبان و ادب عربی است. او با اینکه شاعری عربی‌سرا نیست و سروده‌های عربی‌اش از سر تفنن است، اما ۲۴ غزل و قطعهٔ مُلَمَّع دارد که نشان‌دهندهٔ آشنایی وی با دیوان‌های شاعران نامدار عرب مانند امرؤالقیس، عمرو بن کلثوم، کعب بن زهیر، حسّان بن ثابت، ابونواس، ابوتمام، بحتری، متنبی و بسیاری دیگر است. نیز یادگیری و آموزش کشاف زمخشری نیز این آشنایی را تأیید می‌کند. نیز ظاهراً این بهره‌گیری از دیوان‌های عربی بیشتر در حوزهٔ لفظ و مضمون بوده‌است.[۱۷۳]

افزون بر یادگیری علوم نقلی و عقلی از راه مطالعهٔ آثار شاعران، با استناد به مقدمهٔ جامع دیوان و خود دیوان حافظ، بخشی از تحصیل وی فراگیری علوم نقلی و عقلی بوده و حتی برخی از این علوم مانند کشاف را تدریس می‌کرده‌است. دادبه می‌گوید کشاف فراتر از ویژگی ادبی، در حوزهٔ علم کلام و نیز دیدگاه معتزله اثری مهم است. از سویی آگاهی از دیدگاه‌های معتزله نیازمند آشنایی با فلسفه است و تنها فردی عربی‌دان، ادیب، قرآن‌شناس و آشنا به فلسفه و کلام می‌تواند تدریسِ این کتاب کند. از سوی دیگر، قاضی عضدالدین ایجی، بنیان‌گذار مکتب فلسفی شیراز و احیاگر فرهنگ اسلامی در سدهٔ هفتم ه‍.ق — که به‌گمان بسیار، استاد حکمت و کلام برای حافظ بوده‌است — کتاب مواقف را نوشت. معروف‌ترین شرح بر این کتاب، شرح میر سید شریف جرجانی است که احتمالاً هم‌درس حافظ بوده‌است. این موضوع نیز تأییدکنندهٔ آگاهی حافظ از فلسفه و کلام است. «مطالعهٔ مطالع» نیز دلیلی بر آگاهی حافظ بر حکمت و فلسفه است. منظور از مطالع چه طوالع الانوار من مطالع الانظار اثر قاضی بیضاوی در موضوع حکمت باشد، و چه شرح مطالع قطب‌الدین رازی در منطق، این آگاهی را تأیید می‌کند. در آشنایی با عرفان نیز، دیوان حافظ مهم‌ترین منبع است. مطالعهٔ آثار عرفانی مانند آثار روزبهان بقلی شیرازی، نویسندهٔ شرح شطحیات و عبهر العاشقین و نیز مرصاد العباد می‌تواند این آگاهی را تأیید کند.[۱۷۴]

غزل حافظ به اعتقاد سیروس شمیسا، آشناترینِ اشعار برای عام و خاص است و این موقعیت برای کمتر شاعری، حتی در مقیاس جهانی پیش آمده‌است.[۱۷۵] به‌گفتهٔ یارشاطر، حافظ محبوب‌ترین شاعرِ ایرانی است. اگر کتابی شعر در یک خانهٔ ایرانی پیدا شود، به‌احتمال بسیارْ این، دیوانِ حافظ است. بسیاری از ابیاتش، ضرب‌المثل‌های زبانزدی شده‌اند، و شمارِ کسانی که نمی‌توانند برخی از اشعار او را تا حدی یا به‌طور کاملْ حفظ بخوانند، اندک هستند. از دیوانش در کتاب‌داری بسیار بهره گرفته می‌شود. داستان‌ها دربارهٔ پیش‌بینی‌های الهام‌گرفته‌شده از او فراوان هستند، که با لقبِ معروفِ «لسان‌الغیب» توجیه شده‌است. و بااین‌حال، او همچنان شاعریْ محض است.[۱۷۶]

یارشاطر می‌گوید هیچ شاعرِ ایرانیِ دیگری اینچنین موردِ تجزیه و تحلیل، تفسیر و تعبیرِ بسیار قرار نگرفته‌است. هیچ شاعری نیز به‌اندازهٔ حافظ اثری در دوره‌های شعرِ فارسیِ پس از سدهٔ چهاردهمِ میلادی نداشته‌است. او در پیشگاهِ فردوسی در قلمرو پهناور و مهمِ اجتماعی–سیاسی، در مقابلِ سعدی در زمینه‌های تنوع و ذوق و نشاط، و در برابرِ مولوی در موسیقیِ پُرنواختْ پایین‌تر است؛ اما با اجماعی عمومی، اوجِ شعرِ غناییِ ایران را نمایندگی می‌کند. در هیچ شاعرِ فارسیِ دیگری نمی‌توان چنین ترکیبی از تخیلِ بارور، بیانِ ادبی، انتخابِ مناسبِ کلمات و عباراتِ خوش‌آهنگِ ابریشمین را یافت. وی عمیقاً بر گروهِ بعدیِ غزل‌سرایان اثر گذاشت. شخصیت‌هایی که در اشعارش مورد حمله یا ستایش قرار گرفته‌اند، تبدیل به گنجینهٔ مشترکِ اشعارِ غناییِ فارسی شد. تجلیل از شراب و مستیِ شورانگیز، سخره گرفتنِ زاهد، شیخ، واعظ و ریاکاران دیگر، غزلِ پس از حافظ را با مضامین و نقوش و مبانی‌ای که تا به امروز ادامه دارد، مجهز کرده‌است، اما پس از تجدیدِ حیاتِ نیما و پیروانش به‌تدریج کاهش یافت. بااین‌حال، جذابیت و محبوبیتِ حافظ از همهٔ تحولاتِ بعدی جانِ سالم به‌دربُرد.[۱۷۷] نفوذ و اثرگذاریِ حافظ در ایران و جهان تا بدان حد است که در زمانهٔ خودِ او، آوازهٔ شعرش تا خراسان و ترکستان و هند و عراق عرب و عجم و آذربایجان رسیده بود و پس از درگذشتش نیز پادشاهانِ کشورهای همسایه مانند سلطان احمد، سلطان غیاث‌الدین، سلطان محمدشاه دکنی و تهمتن بن تورانشاه از شعر او استقبال می‌کردند.[۱۷۸] بسیاری از شخصیت‌های ایرانی از اشعارش در سخنانِ خویش استفاده کرده‌اند مانند نادرشاه، ناظم‌الدوله حاکم فارس، ناصرالدین شاه قاجار، ملااسماعیل واعظِ عهد ناصری.[۱۷۹]

به‌گفتهٔ محمد معین، اثرگذاریِ حافظ در شعرِ فارسی شایانِ توجه است؛ هرچند به‌خاطر عظمتِ معنا و اعتلای لفظ و حُسنِ ترکیب، تنها اندکی مورد تقلید واقع شده‌است. به‌قولِ ادوارد براون، سببِ تقلیدِ کمترِ شاعران از او، بیشتر تقلیدناپذیریِ حافظ است و نه اینکه سبکِ حافظ، بی‌ارزش و متروک شده باشد. به‌گفتهٔ فاطمه سیاح، شعرای سده‌های دوازدهم و سیزدهم ه‍.ق، تنها گفته‌های حافظ را تکرار کردند و به تقلیدی سطحیْ اکتفا؛ و اشعارشان از نظر قریحه، جز در موارد معدودی با وی برابری نکرده‌است.[۱۸۰] بعضی از شاعرانی که از شعرِ حافظ اثرپذیرفته‌اند یا از او تقلید کرده‌اند عبارتند از: جمال لنبانی، لطف‌الله نیشابوری، جامی، قاسم انوار، شاه نعمت‌الله ولی، مغربی تبریزی، شرف‌الدین علی یزدی، امیر علیشیر نوایی، آذری طوسی، حیدری تبریزی، بابر بن بایسنقر، جهانشاه، بابافغانی شیرازی، نظام قاری، مهری، صائب تبریزی، کلیم کاشانی، سید میرجان‌الله شاه، هاتف اصفهانی، وصال شیرازی، ملا احمد مازندرانی، کیوان اصفهانی، صفی علیشاه، سید عظیم‌الدین تتوی، منشی صاحب رای مهنداس ملکانی، نواب ولی محمدخان، میرحسین علی‌خان، الله‌دادخان صوفی، حشمت شیرازی، ملاهادی سبزواری، قاآنی، یغمای جندقی، طوبی اصفهانی، محمودخان ملک‌الشعرا، نشاط اصفهانی، فرصت شیرازی، فروغی بسطامی، سروش اصفهانی، آشفته دزفولی، ظهیرالاسلام دزفولی، مجرم لاهیجی، ادیب نیشابوری، ادیب فراهانی، ملاصالحا، حسام‌الاسلام دانش گیلانی، ناصرالدین شاه قاجار، عارف قزوینی، ایرج میرزا، سید اشرف‌الدین حسینی، ملک‌الشعرا بهار، رضازاده شفق، رعدی آذرخشی.[۱۸۱][۱۸۲]

به‌گفتهٔ سیروس شمیسا، بعد از حافظ در فاصلهٔ اوایل سدهٔ نهم تا روزگارِ صائب در سدهٔ یازدهم، دورانِ تردید است؛ به این معنی که شاعرانِ متقدمِ این دوران، هنوز در انکارِ بسته‌شدنِ دایرهٔ غزل عراقی به‌دست حافظ به‌سر می‌برند، و سپس آرام‌آرام این موضوع را می‌پذیرند و کسانی مانند بابافغانی تلاش می‌کنند تا شیوه‌ای دیگر به‌نامِ سبک هندی پی بریزند که درنهایت در شعرِ صائب به اوج می‌رسد. شمیسا می‌گوید با مسامحه می‌توان گفت که حافظ در جایگاهِ شاعری بزرگ، بر زبان و ادبیاتِ پس از خود ستم روا داشت، ازآن‌رو که چنان آن را متأثرِ خویش می‌سازد که شاعرانِ پسین را تصور بر این بود که تنها باید بر آن شیوه کار کرد و چون یارای گذار از نمونهٔ اصلی را ندارند، هنری اصیل نزایند و درنتیجه تقلید و ابتذال بدان پایه رسد که به سقوطِ زبان و ادبیات انجامد. او خود استثنایی بود که توانست از نفوذِ سعدی برهد، اما خودش چونان درختی پرشاخ و برگ بود که هیچ گیاهی در سایه‌اش نمی‌توانست رُست. ازاین‌رو به‌تعبیری، او کشتزارِ ادبیات را پس از خود بی‌ثمر کرد و نمونه‌های شعرِ پس از او به‌شدت تقلیدی و مبتذل هستند، و درنتیجه ادبیات برای نجاتِ خویشتن، سبکی نو درمی‌اندازد چراکه تنها اینچنین، شاعران را توان و مجالِ جلوه‌گری دست می‌دهد.[۱۸۳] غزلِ دورهٔ بازگشت که ترکیبی از شیوه‌های مختلفِ پیش از سبک هندی — و حتی گاهی شاعرانِ سبک هندی است — تاحدودی از حافظ متأثر است؛[۱۸۴] و سپس‌تر در روزگارِ معاصر — که از عصر مشروطیت تاکنون را دربرمی‌گیرد — در آثار بعضی شاعران، غزلِ تقلیدی از نمونه‌های غزلِ عراقی و هندی شکل می‌گیرد که نمونه‌های معروفش، غزلِ شهریار در تقلید از غزلِ عراقی، به‌ویژه حافظ، و غزلِ رهی معیری در تقلیدِ از غزلِ هندی هستند.[۱۸۵]

سبکی که حافظ بنیان گذارد بر شاعران روزگاران بعدی و نیز معاصرانش اثر گذاشت. آوازهٔ شعر حافظ در زمان زندگی‌اش به سرزمین‌های دیگر مانند شبه‌قارهٔ هند رسید و شاعران آن سرزمین‌ها تلاش کردند تا ویژگی‌های شعرش را به‌کار برند و به‌مانند حافظ مضامین عاشقانه و عارفانه را به‌هم پیوند دهند و از صنایع ادبی به‌روش حافظ بهره گیرند. امیرعلیشیر نوایی، فیض دکنی، سلیم تهرانی، میرزا جلال اسیر، بیدل دهلوی و ناصرعلی سرهندی از این گروهند. محمدقلی قطب شاه در برخی غزل‌ها و اشعارش از اصطلاحات و ترکیب‌های ویژهٔ حافظ بهره برده‌است. میرتقی‌میر و میرزا رفیع سودا، شاعران اردوزبان، به تقلید از حافظ شعر می‌سرودند. شاه‌وردی بیات، شاعر فارسی‌سرای بنگال، به‌پیروی از حافظ سروده‌های فلسفی و صوفیانه با اصطلاحات رندی و سرمستی می‌سرود. غالب دهلوی بسیاری از ویژگی‌های شعر حافظ مانند مضمون، بحر، وزن، ردیف و قافیه را در غزل‌ها و اشعار فارسی و اردوی خویش به‌کار برده‌است. عبدالکریم خاکی نیز در دیوان خویش به غزل‌ها و اندیشه‌های حافظ توجه بسیاری داشته‌است. اقبال لاهوری نیز در مقام شاعر و حکیم و فیلسوف بسیار از حافظ اثر پذیرفت. جدا از شاعران شبه‌قاره، اندیشمندان هند، پاکستان و بنگلادش نیز از حافظ اثر پذیرفته‌اند. لالن شاه، صوفی نامدار بنگلادش در کتاب‌های بنگلاگیتی، کویتا و هارامنی از شعر حافظ استقبال کرده‌است. راجا رام موهن رای، از رهبران هند و بنگال غربی، در کتابی به زبان فارسی به نام تحفة الموحدین از شعر حافظ بهره برده‌است. رابیندرانات تاگور، اندیشمند و شاعر نامدار بنگال، با شعر حافظ پیوندی ویژه داشت و این دلبستگی را از خانوادهٔ خویش گرفته بود. در کتابش به‌نام گیتانجلی، اثر اندیشه‌ها و باورهای حافظ دیده می‌شود. اثرگذاری حافظ در آثار نویسندگان اردو نیز قابل توجه است. شبلی نعمانی، مولانا حافظ محمد اسلم جیراج پوری، جلال‌الدین احمد جعفری، سجاد ظهیر، یوسف حسین‌خان، کبیر احمد جایسی، سید محمد عبدالله، محمد ریاض، محمد منور و عبدالشکور احسن از این نویسندگان هستند.[۱۸۶]شاهان بابری هند، دلبستگی زیادی به حافظ داشتند تا جایی که همایون شاه و جهانگیر، در برخی امور مملکتی پس از تفأل به حافظ تصمیم می‌گرفتند.[۱۸۷]

در حوزهٔ زبان عربی، پس از خیام، حافظ بیشترین اثرگذاری را داشته‌است. ابراهیم امین شواربی، طه حسین، محمد فراتی، صلاح صاوی و محمدعلی شمس‌الدین از کسانی هستند که در این زمینه دست به نگارش آثاری زده‌اند.[۱۸۸]

اثرگذاری حافظ در قلمرو ادبیات ترکی عثمانی، به‌ویژه در سروده‌های شاعران سده‌های نهم و دهم ه‍.ق دارای اهمیت است. دیوان حافظ در قلمرو عثمانی خوانده می‌شده مرجعی برای یادگیری زبان فارسی بوده و نیز در فن شعر و علم زیبایی‌شناسی تدریس می‌شده‌است. گاهی بعضی از مشایخ در مساجد درسش می‌دادند. اثرگذاری حافظ در ادبیات عثمانی چنان بوده که برای بررسی شعر شاعران کلاسیک ترک، مقایسه‌شان با حافظ الزامی بود. بعضی از سرایندگان بزرگ ترک مانند عبدالحق حامد طرخان، و ناجی معلم دیوان حافظ را مانند کتاب درسی مطالعه کرده‌اند. شاعران بسیاری در قلمرو عثمانی به نظیره‌سرایی به شعر حافظ پرداخته‌اند. فضلی، ابوالفضل محمد بن ادریس دفتری، امین یُمنی، یوسف سنان‌الدین کوتاهیه‌ای، احمدپاشا، ابراهیم ددهٔ مغلوی مولوی، محمد بن سلیمان بغدادی، مصطفی عالی، باقی، نفعی، یحیی کمال بایاتلی، عبدالباقی گولپینارلی از نظیره‌پردازان به حافظ هستند.[۱۸۹]

بر اساس کتابشناسی حافظ گردآوری مهرداد نیکنام — که نوشته‌ها دربارهٔ حافظ و دیوانش از آغاز تا سال ۱۳۶۷ را دربرمی‌گیرد — آثاری با محتوای دیوان‌های چاپی و دیوان‌های برگزیدهٔ تاریخ‌دار و بی‌تاریخ، نسخه‌های دستنویس تا پایان سدهٔ دهم ه‍.ق، شرحِ دیوان یا بخشی از آن، آثارِ اختصاصی یا بخشی از آثار دربارهٔ حافظ، مقالاتِ فارسی و عربی و پایان‌نامه‌های دکتری ادبیات در ایران، تنظیم اشعار حافظ برای آواز، در ادبیات کودکان، دیوان یا گزیدهٔ دیوانِ چاپی به زبان‌های دیگر در ایران تاریخ‌دار و بی‌تاریخ، آثار در زبان آذری، ترجمه‌های دیوان یا بخشی از آن به زبان‌های اردو، پنجابی، سندی، عربی، انگلیسی در هند و پاکستان، دیوان و گزیدهٔ آن، کتاب‌ها، مقالات، پایان‌نامه‌ها و تنظیمِ اشعار برای آواز به زبان‌های انگلیسی، فرانسه، آلمانی، روسی، ارمنی، بلغاری، چکی، چینی، دانمارکی، هلندی، فنلاندی، یونانی، مجاری، ایتالیایی، لاتین، لیتوانیایی، نروژی، لهستانی، پرتغالی، رومانیایی، صربی، سوئدی، اسپانیایی و ترکی در این سال‌ها به‌دست آمده‌است.[۱۹۰]

قدیمی‌ترین انتقادها به اشعار حافظ، از سوی دین‌داران صورت گرفته‌است که سابقهٔ آن به دوران حیات حافظ بازمی‌گردد. بعضی از دین‌داران اشعار حافظ را بر خلاف آموزه‌های اسلامی می‌دانسته‌اند؛ گزارش‌هایی از منع شدن مطالعهٔ دیوان حافظ توسط علمای اهل سنت عثمانی وجود دارد. برای مثال مفتی حنفی ابوالسعود در بارهٔ اشعار حافظ گفته بود گرچه در میان اشعار حافظ حکمت‌های ذوقی وجود دارد اما در لابه‌لای آن خرافات خارج از مرز شریعت هم هست. اورنگ زیب هم از شاهان هند، در دورهٔ خودش دستور داد کتاب‌های حافظ را از کتاب‌خانه‌ها جمع‌آوری کنند و آن‌ها را بسوزانند. در دورهٔ معاصر، بیشترین انتقاد از حافظ از بُعد دینی، در دو کتاب گرد آمده‌است: یکی البدعة و التحرف تألیف محمدجواد خراسانی و دیگری منظومهٔ گفتگویی با حافظ، یا حافظ شکن نوشتهٔ سیدابوالفضل برقعی. خراسانی کتابی به نام رضوان اکبر را اختصاصاً در ردّ حافظ نوشته و در آن حافظ را اهل ضلال و دیوانش را مضلّ دانسته و بر همین اساس، خرید و خواندن و چاپ و فروش اشعار او را حرام اعلام کرده‌است. برقعی در کتاب شعر و موسیقی‌اش که به تخطئهٔ عرفا و شاعران اختصاص دارد، بیش‌ترین تخطئه را به حافظ نسبت داده و او را جاسوس حکومت می‌دانسته‌است.[۱۹۱]

اقبال لاهوری نیز با اینکه از زبان و مضمون‌پردازی‌های حافظ در شعر خود بسیار بهره برده و حداقل از ۱۶ غزل حافظ استقبال کرده‌است، با عقاید و اندیشه‌های صوفیانهٔ حافظ به‌شدت مخالف بود.[۱۹۲] او در چاپ نخست مثنوی اسرار خودی در ۳۵ بیت از حافظ انتقاد، او را عامل انحطاط و اهمال مسلمانان آسیا معرفی کرده و «فقیه ملت می‌خوارگان، امام امت بیچارگان» نام داده‌است.[۱۹۳] اما به‌دلیل اعتراض مردم در شبه‌قاره مجبور شد در چاپ‌های بعد به خودسانسوری متوسل شود. اقبال بعداً در نامه‌ای به محمد اسلم جیراج پوری نوشت به دلیل «ساده‌اندیشی عوام و اثرپذیری سطحی» آن‌ها، غزل‌های حافظ بر ذهن و فکر آن‌ها اثر منفی می‌گذارد.[۱۹۴]

احمد کسروی حافظ را قافیه‌سازی می‌دانست که برای جور شدن قافیه عباراتی بی‌معنی سروده‌است. به‌گفتهٔ او حافظ در میان مکاتب مختلف سرگردان مانده، گیج شده و چون به هیچ‌کدام پایبند نشده، به پریشان‌گویی و نقیض‌گویی روی آورده و در باطن به همه چیز بی‌عقیده و در نهایت خراباتی شده‌است. همچنین به‌باور کسروی حافظ در برخی بدآموزی‌ها، مانند شراب‌خواری، بیکاری و بی‌دردی، جبرگرایی و خردستیزی، زبان‌درازی نسبت به خدا و امردبازی نقش داشته‌است. وی حتی شرق‌شناسان را به این متهم می‌کند که نسبت به شرق بدخواهی می‌کنند و تمایل دارند تا همهٔ اهل شرق به‌مانند حافظ عمر خویش را در کنج خرابات هدر دهند و ثروت کشور خویش را به حریصان اروپا و آمریکا وانهند و در این میان گروهی از ایرانیان با آنان همراه شده‌اند. به‌باور کسروی محمدعلی فروغی، محمد قزوینی و قاسم غنی از کسانی‌اند که فریب شرق‌شناسان اروپایی را خورده‌اند. یکی از برنامه‌های کسروی علاوه بر مبارزهٔ نوشتاری با حافظ، جمع‌آوری و سوزاندن دیوان حافظ همراه با پیروانش بود.[۱۹۵]

علی دشتی، با برشمردن تناقض‌هایی در شعرهای حافظ، او را شاعری توصیف می‌کند که روحی حساس و تاثیرپذیر دارد. او می‌گوید که حافظ شاعر است و نه فیلسوف.[۱۹۶]پرویز ناتل خانلری رباعیات حافظ را چه در لفظ و چه در معنی، فاقد ارزش و اعتبار چندانی ندارد می‌داند و معتقد است این اشعار «بر قدر و شأن این غزل‌سرا نمی‌افزاید.»[۱۹۷]

به‌باور یارشاطر، تلاش جهتِ پیدا کردنِ تفسیرِ عرفانی برای ستایشِ حافظ از شراب و مستی از سوی دیوان پشتیبانی نمی‌شود. بسیاری از عاشقانِ حافظ در پیِ یافتنِ سرنخ‌هایی در شعرش برای عرفان یا تأییدِ عقایدِ مذهبی‌اش بوده‌اند. بعضی از مفسران و حتی بعضی از مترجمانِ غربیِ حافظ، به‌ویژه هنری ویلبرفورس کلارک، مترجمِ دیوان، خود را قانع کرده بودند که هر کلمه‌ای که به‌وسیلهٔ حافظ نوشته شده، معنایی عرفانی دارد و هیچ بیتی از حافظ به‌معنای آنچه گفته می‌شود نبوده‌است. خواندنِ حافظ به‌عنوانِ اشاراتِ رمزگونهٔ شاعرانه به‌معنی معنای رمزی برای هر بیت یا کلمه، این دیدگاه را مطرح می‌کند که غزل‌های او را می‌توان در دو سطح خواند، یکی آشکار، و دیگری پنهان که دومی نشان‌دهندهٔ معنای مورد نظر است. رمزگشاییِ معنایِ اصلیِ حافظ به هنری باطنی تبدیل شد، و با توضیحی که معتقدان به نظریه‌های توطئه در امورِ سیاسی ارائه می‌دهند، متفاوت نیست.[۱۹۸]

یارشاطر بر این باور است که هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که حافظ لفظی را گفته و آن لفظ به معنای دیگری است. ابیاتی وجود دارد که شرابِ انگور را با دقتِ یک شخصِ خبره توصیف می‌کند، که بی شک منظورِ وی اشیاء واقعی است و نه چیز دیگر.[ص] و بسیاری ابیات وجود دارد که حافظ در آن، شک و تردیدهای جدی را نشان می‌دهد. او غالباً قولِ بهشت و آسایش‌هایش را استهزاء می‌کند، و آنها را به زاهدان و هم‌نوعان‌شان حواله می‌دهد و خودش را به‌عنوان رند برای هدایای زمینی، به‌ویژه شراب برمی‌گزیند.[ض] وی بارها و بارها اظهار می‌دارد که ما رازِ جهان را نمی‌دانیم و بنابراین هیچ یقینی وجود ندارد که آنچه واعظان موعظه می‌کنند یا زاهدان دربارهٔ داوریِ نهایی یا سرنوشتِ انسان اعلام می‌کنند معتبر است. بااین‌همه، فریبنده‌ترین و بی‌پرده‌ترین ابرازِ شک و تردیدِ او این بیت است:[۱۹۹][۲۰۰]

او ادامه می‌دهد ترسِ بعضی در انکارِ ادعاهای معانیِ باطنی و اکراه از زدودنِ هالهٔ عرفانیِ حافظ منجر به دروغ و اقتباس، دست‌کم در بعضی موارد، و خواندن دوگانهٔ اشعارِ وی در دو سطحِ عرفانی و دنیوی شده‌است. در صورتِ عدمِ وجودِ اطلاعاتِ زندگی‌نامه‌ایِ معتبر، ایمن‌ترین راه برای درکِ حافظ و فهمِ عقاید و نگرش‌هایش، رجوع به اشعارِ وی است. برای تحمیلِ نظراتی که توسط اشعارش مورد تأیید قرار نمی‌گیرند، این است که حافظ دیدگاهِ مفسرانِ او باشد. این ممکن است اعتبارِ پدیده‌شناسی داشته باشد، و تکاملِ تاریخیِ تصویرِ حافظ در اذهانِ خوانندگان خود را منعکس کند، و برخی از خوانش‌های پست‌مدرنیستی از حافظ ممکن است به دنبال برقراریِ تعامل بین متن و مخاطبانِ وی باشد. اما اگر یافتنِ آنچه حافظ واقعاً اندیشیده و بیان کرده، مورد جستجوست، باید بر خوانشِ نزدیکِ دیوانِ وی بدونِ پیش‌داوری تکیه کرد. ساختن قِدّیسی غیبی و عارفی از او، به‌جای یک شاعرِ عالی و حقیقتاً بزرگ، به‌معنای نادیده گرفتنِ شفافیت زبانش و روشن بودنِ بیانش است.[۲۰۱]

به‌گمان یارشاطر، درحالی‌که واضح است که حافظ عارفانِ خالص، خویشتن‌دار و خداشناس را از عارفانِ دروغین متمایز می‌کند، اما وی به هیچ مکتبِ فکریِ تصوف تعلق ندارد، بلکه تصمیم می‌گیرد کاملاً آزاد و مستقل از هرگونه دلبستگیِ چنین باشد. او مردی است با حساسیت‌های معمول با اشتیاقِ آشکار برای زیبایی‌های زندگی و لذتِ زندگی؛ او با غزل‌های مدحی‌اش به شماری از پشتیبانانش خدمت می‌کند و انتظار دارد که پاداش دریافت کند.[ط] حافظ مشتاق است تا وسایل لازم را در اختیار داشته باشد تا بتواند از زندگیِ خوب و آراسته با موسیقی، سفرهای تفریحی، مهمانی با دوستان و خوشیِ خدمتِ ساقیان لذت ببرد. سردرگمی و عدم تعصبِ حافظ، جهان‌بینیِ گسترده‌اش، و خیالات و تفکرات اخلاقی وی با «عرفان» دلالت بر تفسیرِ ذهنیِ شعرِ او دارد.[۲۰۲]

آگاهی از زندگانی حافظ، مدت‌ها بر چند روایت تأییدنشده استوار بود. نخستین پژوهش‌های علمی در این خصوص توسط عبدالرحیم خلخالی، محمد معین، سعید نفیسی، قاسم غنی و محمد قزوینی انجام شد.[۲۰۳] در سده‌های اخیر پژوهش‌های فراوانی دربارهٔ حافظ و دیوانش انجام گرفته‌است. عبدالحسین زرین‌کوب، منوچهر مرتضوی، مهرداد نیکنام، ابوالقاسم رادفر، علی‌اکبر رزاز، مهیندخت صدیقیان، پرویز اهور و سیروس شمیسا از شناخته‌ترین پژوهشگران ایرانی دربارهٔ حافظ هستند.[۲۰۴]

بنابر پژوهش حاجیان و احمدی، از آغاز سیر حافظ‌پژوهی در سال ۱۲۹۸ تا سال ۱۳۹۰ ه‍.ش، نزدیک به ۲۰۸۲ مقاله دربارهٔ شرح ابیات دیوان حافظ؛ معرفی انواع ویرایش‌های دیوان حافظ؛ نقد کتاب‌ها و مقالات؛ نسخه‌شناسی و معرفی نسخ؛ تحلیل شخصیت، اندیشه و زندگی حافظ؛ حافظ و دیگران؛ تحلیل زیبایی‌شناسی شعر حافظ و دیگر موضوعات نوشته شده‌است.[۲۰۵] بر اساس داده‌های مستند خانهٔ کتاب ایران، از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۹۵، ۳۱۶۲ اثر با موضوع دیوان حافظ؛ دیوان خوشنویسی‌شدهٔ حافظ؛ شرح، ترجمه، و گزیدهٔ دیوان؛ فالنامه؛ و کتاب‌هایی دربارهٔ حافظ با محتوای نقد و بررسی؛ تاریخ، اندیشه و سرگذشت حافظ در ایران چاپ و منتشر شده است.[۲۰۶] برخی از کتاب‌هایی که در این زمینه چاپ شده‌اند عبارتند از: تاریخ عصر حافظ: بحث در آثار و افکار و احوال حافظ نوشتهٔ قاسم غنی، حافظ شیرین‌سخن نوشتهٔ محمد معین، کوچهٔ رندان نوشتهٔ عبدالحسین زرین‌کوب، مکتب حافظ اثر منوچهر مرتضوی، کتابشناسی حافظ گردآوری مهرداد نیکنام، حافظ‌شناسان و حافظ‌پژوهی گردآوری ابوالقاسم رادفر. برخی از شرح‌های دیوان حافظ نیز عبارتند از: شرح اشارات حافظ اثر علی‌اکبر رزاز، حافظ‌نامه اثر بهاءالدین خرمشاهی، شرح غزل‌های حافظ از حسینعلی هروی و آیینهٔ جام اثر عباس زریاب خویی.[۲۰۷]

همه ساله نشست‌های گوناگونی در زمینهٔ حافظ‌پژوهی در ایران و جهان برگزار شده و می‌شود. از آن دسته نشست‌های علمی حافظ‌پژوهی در تهران با همکاری معاونت فرهنگی شهر کتاب، دانشگاه حافظ و مؤسسهٔ دانشنامهٔ فارس و با حضور حافظ‌پژوهان برگزار می‌شود. انتشار سالانهٔ دفتر حافظ‌پژوهی نیز از دیگر فعالیت‌هاست که دربردارندهٔ سخنرانی‌های ایرادشده در نشست‌های علمی است. در دیگر کشورها نیز مراسم بزرگ‌داشت حافظ از سوی رایزنی‌های فرهنگی ایران و با حضور دوستداران زبان و ادب فارسی و انجمن‌های ادبی برگزار می‌شود.[۲۰۸]

کنگرهٔ جهانی سعدی و حافظ به‌مناسبت هفتصدمین سال درگذشت سعدی و ششصدمین سال درگذشت حافظ،[ظ] از سوی مؤسسهٔ آسیایی دانشگاه پهلوی در سال ۱۳۵۰ ه‍.ش در شیراز برگزار شد.[۲۰۹] در این کنگره ۱۲۰ تن از ایران‌شناسان برجسته از ایران و جهان دعوت شده بودند[۲۱۰] که البته نزدیک به ۱۰۰ تن در آن شرکت کردند.[۲۱۱] به‌مدت ۵ روز از ۷ تا ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۰ ه‍.ش با سخنرانی در تالار دانشگاه پهلوی در شیراز افتتاح شد و در روزهای بعد با سخنرانی‌ها در دو اتاق جداگانه برای دو شاعر در عمارت نارنجستان قوام ادامه یافت.[۲۱۲] مقالات دربارهٔ حافظ به‌کوشش منصور رستگار فسایی در کتابی با عنوان مقالاتی دربارهٔ زندگی و شعر حافظ به چاپ رسید.[۲۱۳]

مجمع عمومی بیست و چهارمین اجلاس کنفرانس عمومی یونسکو در سال ۱۹۸۷ م،[۲۱۴] به پیشنهاد ایران، سال ۱۳۶۷ ه‍.ش/۱۹۸۹ م برابر با ششصدمین سال درگذشت حافظ[ع] را، سال بزرگداشت حافظ نام‌گذاری کرد. در این سال به دعوت کمیسیون ملی یونسکو در ایران، کنگرهٔ بین‌المللی بزرگداشت حافظ در شیراز برگزار شد.[۲۱۵] مجموعهٔ مقالات ارائه‌شده در این کنگره شامل ۶۱ مقاله، در کتابی با عنوان سخن اهل دل و به‌همت کمیسیون ملی یونسکو در ایران، گردآوری و چاپ شد.[۲۱۶]

نخستین همایش بزرگ‌داشت حافظ در ۲۰ مهر ۱۳۷۶ ه‍.ش و در شیراز برگزار شد و پس از آن، هر ساله در این روز، هم‌زمان در شیراز و دیگر شهرهای ایران و جهان، مراسم بزرگ‌داشت حافظ برگزار می‌شود. سالنامهٔ تخصصی مرکز حافظ‌شناسی نیز دربردارندهٔ متن کامل سخن‌رانی‌ها در همایش‌های علمی این روز به‌همراه مقاله‌های برگزیدهٔ فراخوان عمومی هر ساله با نام «دفتر حافظ‌پژوهی» چاپ و منتشر می‌شود.[۲۱۷]

از نهادهای فرهنگی و علمی مرتبط با حافظ‌پژوهی در ایران، مرکز حافظ‌شناسی است. این مرکز در سال ۱۳۷۵ ه‍.ش بنیادگذاری شد و در محل آرامگاه حافظ فعالیت خود را آغاز کرد. از دستاوردهای این مرکز، فراهم نمودن مجموعه‌ای از آثار دربارهٔ حافظ است. ارزیابی طرح‌های علمی، حمایت از مطالعات حافظ‌پژوهی، چاپ و انتشار فعالیت‌های پژوهشگرانه، برنامه‌ریزی و برگزاری جلسات علمی در سالروز بزرگ‌داشت حافظ از دیگر فعالیت‌های این مرکز است. کلاس‌های آزاد حافظ‌خوانی نیز در محل مرکز از سال ۱۳۷۵ ه‍.ش برگزار می‌شود. دیگر فعالیت این مرکز، اعطای «نشان درجه یک علمی حافظ‌پژوهی» برای قدردانی از پژوهشگران و پژوهش‌های برتر است و تاکنون این نشان، به چهار حافظ‌پژوه ایرانی و غیرایرانی اعطا شده‌است.[۲۱۸]

منابع مربوط به حافظ و زندگی او را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد:

این دسته از منابع مستقیماً به حافظ و قسمت‌های مختلف زندگی او پرداخته‌اند؛

دربارهٔ تولد و مرگ حافظ ابهامات زیادی وجود دارد چنان‌که در هیچ‌یک از کتاب‌های پس از سدهٔ نهم ه‍.ق، اشاره‌ای به زمان تولد حافظ نشده‌است. اولین منبعی که تاریخِ وفاتِ حافظ در آن نوشته شده، کتابِ لطایف اشرفی است که آن را ۷۹۲ ه‍.ق می‌داند. این کتاب که پیرامون افکار و رفتارِ شیخ اشرف‌ُالدّین جهانگیر سمنانی در اواخر سدهٔ هشتم ه‍.ق نوشته شده است. دیگر آثاری که این تاریخ را ذکر می‌کنند عبارتند از: مُجمَلِ فَصیحی، نَفَحاتُ الْاُنْس، هفت اِقلیم، مَجالِسُ الْمُؤمِنین، خِیرُ الْبَیان، مَجمَعُ النَّفائِس، نَشْتَرِ عشق، نَتایِجُ الْاَفکار و سفینَةُالْاُولیاء. تَذکَرهٔ مِیْخانه نوشتهٔ مُلّا عبدُالنَّبی فخرُالزَّمانی قزوینی در سدهٔ یازدهم ه‍.ق از جمله منابعی است که تاریخِ وفاتِ حافظ را سال ۷۹۱ ه‍.ق ذکر کرده است. این کتاب نخستین تذکرهٔ دربردارندهٔ زندگی‌نامهٔ ساقی‌نامه‌سرایان است و فخرالزّمانی از این اثر به‌عنوان «حاصل عمرِ» خود یاد می‌کند. این تاریخ در سُلَّمُ السَّمٰوات، ریاضُ الْفِردُوس خانی، بهارستانِ سخن، مُنتَخَبُ اللَّطایِف، ریاضُ الْعارِفین، مَجمَعُ الْفُصَحاء، ریاض العارفین لَکْهْنَوی، تَذکِرَةُالشُّعَراء موفرخ‌آبادی، تذکرهٔ عَلَوی و خُلاصَةُالْاَشعار نیز آمده است. در بعضی منابع سال درگذشت ۷۹۲ ه‍.ق آمده اما آن را برابر با ماده‌تاریخ «خاک مصلی» — که ۷۹۱ است — دانسته‌اند که عبارتند از: هفت اقلیم، ریاضُ الشُّعَراء، خلاصةالافکار، شمعِ انجمن و آفتابِ عالمتاب. دولتشاه سمرقندی تذکره‌نویس سدهٔ نهم ه‍.ق نیز تاریخ وفات حافظ را سال ۷۹۴ ه‍.ق می‌داند. ریْحانَةُالْاَدَب نیز سال درگذشت را ۷۹۱، ۷۹۲ و ۷۹۴ ه‍.ق آورده است.[۲۱۹]

اصالت خانوادگی حافظ در تذکره‌ها مورد بحث و اختلاف است. بعضی منابع مانند تذکرهٔ میخانه او را از کوهپایهٔ اصفهان و بعضی دیگر مانند سلّم السّموات، مِرْآتُ الْفَصاحه و مجمع الفصحاء از همدان دانسته‌اند. تذکرهٔ میخانه نقش بزرگی در آفرینشِ افسانه‌های زندگیِ حافظ داشته به‌گونه‌ای‌که در قسمتی از کتاب نقل شده که حافظ در شب بیست‌وسومِ ماه رمضان و به‌دست علی بن ابی‌طالب شاعر شده‌است. یکی دیگر از افسانه‌های زندگی حافظ، دیدار با تیمور است. این افسانه اولین بار در کتاب اَنیسُ النّاس مطرح شده‌است. فردی به نام «شجاع» این کتاب را در سال ۸۳۰ ه‍.ق نوشته است. به گمان بسیار این افسانه از همین کتاب در تذکره‌های فارسی آمده است. این تذکره‌ها عبارتند از: تذکرهٔ دولتشاه، مِرآتُ الْاَدوار، سلّم السّموات، ریاض الفردوس خانی، بهارستان سخن، تذکرهٔ حسینی، آتشکدهٔ آذر، مَخزَنُ الْغَرائِب، منتخب اللّطایف، نشتر عشق، ریاض العارفین، مجمع الفصحاء، ریاض العارفین لکهنوی. در سدهٔ دهم کتاب مَجالِسُ الْعُشّاق نوشته شد. این کتاب با موضوعیت نسبت دادن معشوق مرد به شاهان و شاعران نوشته‌شده و مدعی شده‌است که حافظ نیز روزگاری عاشق پسر جوان و آهنگری بوده‌است. این موضوع بعداً نیز در تذکره خلاصةالاشعار دوباره ذکر شده‌است.[۲۲۰]

لطایف اشرفی نخستین کتابی است که دربارهٔ گردآورندهٔ اشعار حافظ سخن می‌گوید و مدعی است که حاجی قوام جامع دیوان حافظ بوده است. در تذکرهٔ دولتشاه نیز چنین آمده است. بهارستان سخن و خلاصةالاشعار نیز «معتقدان و مصاحبان» حافظ را جامع دیوان او می‌دانند و این روایت معروف که محمد گلندام جامع دیوان بوده در هیچ‌کدام از تذکره‌های اولیه نیامده است و گلندام در مقدمه‌ای که بر دیوان حافظ نوشته، خودش را جامع دیوان معرفی کرده است. ریحانةالادب، حاجی قوام و گلندام هردو جامع دیوان دانسته شده‌اند.[۲۲۱]

لطایف اشرفی طریقه عرفانی حافظ را اویسی می‌داند و مجالس المؤمنین نیز حافظ را صوفی شمرده‌است که در جَواهِرُ الْاَسرار و عَرَفاتُ الْمُشتاقین نیز آمده است. جامی در نفحات الانس برای اولین بار دربارهٔ مراد داشتن حافظ ابراز تردید می‌کند. این موضوع در هفت اقلیم، خلاصةالاشعار و بهارستان هم تکرار شده‌است. دیگر منابعی که در این‌باره مطالبی دارند عبارتند از: نشتر عشق، مرآت آفتاب‌نما، تَذکِرةُالشُّعَرای موفرخ‌آبادی، تذکرهٔ عبدالقادر بداؤنی، نتایج الافکار و سفینةالاولیاء.[۲۲۲]

جامی در کتاب بهارستانش اشعار حافظ را «لطیف و مطبوع» و «قریب به سرحد اعجاز» توصیف کرده‌است. جامی در این کتاب غزلیات حافظ را با قصاید ظهیر برابر می‌داند و بر خلاف سایر باورها، معتقد است که لسان‌الغیبیِ شعر حافظ از بی‌تکلفی شعر اوست. سادگی و بی‌تکلفی شعر حافظ در خلاصةالاشعار، تذکرة دولتشاه، سلّم السّموات، خَزانهٔ عامِره، نتایج الافکار و تذکرةالشعرای موفرخ‌آبادی نیز نمود دارد.[۲۲۳]

در منابعی به ارتباط شعر حافظ و قرآن پرداخته شده که عبارتند از: سلّم السّموات، مجالس النفائس، جَواهِرُ الْاَخبار، خُلاصَةُالتَّواریخ، هفت اقلیم، خلاصةالاشعار، عرفات المشتاقین، تذکرهٔ میخانه، بهارستان سخن، تذکرهٔ حسینی، منتخب اللطایف و ریحانةالادب. دیارِ بَکْریه در سال ۸۷۰ ه‍.ق به‌دستور اوزون حسن‌بیک و توسط ابوبکر طهرانی نوشته شد. این کتاب احتمالاً قدیمی‌ترین اثری است که به فال گرفتن از دیوان حافظ اشاره کرده است. نویسنده در این کتاب روایتی را نقل کرده که در آن خودش و وزیر محمدی میرزا بر سر موضوعی، دو مرتبه به دیوان حافظ تفأل می‌زنند و پس از مدتی با تعجب می‌بینند که همان شد که در فال آن‌ها آمده بود. در کتاب خلاصةالتواریخ به تألیف قاضی احمد بن شرف‌الدین الحسین الحسینی القومی ملقب به میر منشی نیز به این موضوع اشاره شده‌است. این کتاب که دربارهٔ تاریخ سدهٔ دهم ه‍.ق است، اشاره می‌کند که در سال ۹۸۵ ه‍.ق پادشاه وقت صاحب پسری می‌شود و نامش را با تفأل به دیوان حافظ و اَبُوالْفَوارِس شجاع‌الدین محمد می‌گذارد. این مطلب نیز در آثار خیرالبیان، لطائف الخیال، جامع مفیدی، تذکرهٔ حسینی، آفتاب عالمتاب، سفینةالاولیاء، مرآت الفصاحة و ریحانةالادب آمده است.[۲۲۴]

اولین جایی که به شعر حافظ استناد شده، نامه‌ای است که شاه شجاع به سلطان جلال‌الدین حسین جلایری نوشته و در نامه مصرع «کس چه می‌داند که پس پرده که خوب است و که زشت» آورده شده است.[۲۲۵]

تاریخ وَصّاف (نوشتهٔ ۶۹۷ ه‍.ق) اثر شرف‌ُالدّین عبدالله بن فضل‌الله شیرازی (د. ۷۲۸ ه‍.ق) معروف به «وَصّافُ الْحَضرَه» و متخلّص به «شَرَف» است. شرف از مشاهیرِ دربارِ ایلخانی بود و این کتاب را در دنبالهٔ کتاب تاریخ جهان‌گشای (پایان‌یافتهٔ حدود ۶۵۸ ه‍.ق) نوشته‌است. رشیدُالدّین فضل‌ُالله همدانی (د. ۷۱۸ ه‍.ق) یکی از چهره‌های عهد ایلخانان است که کتاب جامِعُ‌التَّواریخ (نوشتهٔ ۷۱۰ ه‍.ق) را تألیف کرده است. این کتاب از عمده‌ترین منابعِ تاریخِ مغول به‌شمار می‌آید. از دیگر متونِ مهم و معتبرِ تاریخیِ دوران مغول، مَجمَعُ‌الْاَنساب است. محمد بن علی بن محمد شَبانکاره‌ای (د. پس از ۷۴۳ ه‍.ق) که از شعرای دربار ابوسعید گورکانی بوده این کتاب را میان سال‌های ۷۳۳ تا ۷۳۶ ه‍.ق تألیف کرد و در سال ۷۴۴ ه‍.ق روایت دوم و اصلاح‌شدهٔ کتاب را به پایان رساند. در این کتاب اقتباس‌هایی از تاریخ جهانگشای جوینی (پایان‌یافتهٔ حدود ۶۵۸ ه‍.ق) وجود دارد اما بااین‌حال دربارهٔ تاریخ‌های محلیِ هرمز و لرستان و شبانکاره اطلاعاتی می‌دهد که در هیچ کتاب دیگری دیده نشده‌است. ابن بَطوطه (د. ۷۷۹ ه‍.ق) در سال ۷۲۵ ه‍.ق به‌هدف سیاحت، زادگاه خویش را ترک کرد و ۲۹ سال در سفر بود. او در طیِ مسافرتش، زندگی و اوضاعِ اجتماعیِ مردم را در سفرنامهٔ ابن بطوطه (پایان‌یافته در ۷۵۴ ه‍.ق) منعکس کرده‌است. محمد بن هِندوشاه نخجوانی (د. پیش از ۷۷۷ ه‍.ق) کتاب دَستورُ الْکاتِب فی تَعیینِ الْمَراتِب در عهدِ سلطان اویس جلایر (حک. ۷۵۷–۷۷۶ ه‍.ق) تألیف کرده‌است. این کتاب شرح جامعی بر اوضاعِ اداریِ آن زمان است و اطلاعات کاملی دربارهٔ انواعِ مالیات‌ها، نحوهٔ اخذِ مالیات، زمین‌داری و اراضیِ موقوفه ارائه می‌دهد.[۲۲۶]بَیاضِ تاج‌ُالدّین احمدِ وزیر به تألیف تاج‌الدین احمد وزیر (د. ۷۸۲ ه‍.ق)[۲۲۷] کتابی است که دربارهٔ وضعیتِ ادبی و علمیِ منطقهٔ فارس در سدهٔ هشتم و رجالِ آن زمان، اطلاعاتِ سودمندی دارد. شیرازنامه کتابی است که احمد بن اَبِی‌الْخِیر زرکوبِ شیرازی (د. ۷۸۹ ه‍.ق) آن را به‌شیوهٔ کتاب بغدادنامه و در سال ۷۴۴ ه‍.ق تألیف کرده است. این کتاب دربارهٔ جغرافیای شهر شیراز و شرح حالِ پادشاهان و امیرانِ فارس و علما و دانشمندانِ شیراز است. شهاب‌ُالدّین عبدالله خوافی مشهور به حافظِ اَبرو (د. ۸۳۳ ه‍.ق) از مورخان نامیِ ایران است که در دورانِ فرمانرواییِ تیمور می‌زیسته است. کتاب جغرافیای حافظ ابرو (نوشته پس از ۸۱۷ ه‍.ق) یکی از کتاب‌های اوست که تأثیر حملهٔ مغول به شهرهای ایران را نشان می‌دهد و اماکن تاریخیِ اواخرِ دورهٔ ایلخانان را بررسی می‌کند.[۲۲۸] کتاب دیگر او ذِیْلِ جامِع‌ُالتَّواریخِ رشیدی (نوشتهٔ ۸۲۰ ه‍.ق) نام دارد که این اثر را به دستورِ شاهرخ گورکانی در سال ۸۲۰ ه‍.ق نوشته است[۲۲۹] و در سال ۸۲۳ ه‍.ق به او تقدیم کرده‌است. تاریخ آلِ مُظَفَّر (نگارش از ۸۲۳ ه‍.ق) کتابی است به‌تألیف محمود کُتُبی و به حاشیه‌نویسی و اهتمام عبدالحسین نوایی است. این کتاب، شرح احوال حاکمانِ آل مظفّر است و حاصل خلاصه و روان‌سازیِ کتابِ مَواهبِ الهی (حدود ۷۶۷ ه‍.ق) و مشاهداتِ خودِ کُتُبی است.[۲۳۰] خودِ کتاب مواهب الهی نیز توسط معین‌الدین بن جلال‌الدین محمد معلم یزد (د. ۷۸۹ ه‍.ق)[۲۳۱] تألیف شده‌است. این کتاب از جهت انشا، از متکلّف‌ترین آثارِ فارسی است. کتاب تاریخ یزد (نوشتهٔ ۸۴۵ ه‍.ق)، نخستین کتابی است که دربارهٔ یزد و اخبار آن در سدهٔ نهم ه‍.ق تألیف شده‌است.[۲۳۲]

جاماسپی فرگرد ۱۶ •


دیوان حافظ مجموعه اشعار حافظ را در بر می‌گیرد. اکنون، بیش از دویست سال از اوّلین چاپ رسمی این دیوان (۱۷۹۱ در کلکته) گذشته‌است.

دیوان حافظ کتابی است مشتمل بر همه اشعار باقی‌مانده از حافظ. بیشترِ این شعرها به زبان فارسی است، اما اشعار ملمع (به زبان فارسی و عربی) و یک غزل تمام عربی هم در آن به چشم می‌خورد. مهمترین بخش این دیوان، غزلیات است. شعرهایی در دیگر قالب‌های شعری مانند قطعه، قصیده، مثنوی و رباعی هم در این دیوان هست.[۱] هیچ نشانه‌ای مبنی بر نابودی بخش عمده‌ای از اشعار حافظ در دست نیست و علاوه بر این، حافظ در زمان حیاتش شهرت زیادی داشته‌است؛ بنابراین زیاد نبودنِ تعداد شعرهای موجود در دیوان نشان می‌دهد که او شاعر پرکاری نبوده‌است.[۲]

شمار همهٔ غزل‌هایی که به‌طور کلی مورد پذیرش واقع شده‌اند، کمتر از ۵۰۰ غزل هستند: ۴۹۵ غزل در ویرایش قزوینی و غنی، ۴۸۶ غزل در ویرایش دوم خانلری و ۴۸۴ غزل در ویرایش سایه.[۳]

اصالت رباعیات حافظ مورد تردید جدی است و ازاین‌رو همهٔ رباعیات از ویرایش سایه زدوده شده‌است.[۴]پرویز ناتل خانلری دربارهٔ رباعیات حافظ می‌نویسد: «هیچ‌یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزل‌سرا نمی‌افزاید.»[۵]

دیوان حافظ، به احتمال زیاد، نخستین بار پس از مرگ او، توسط محمد گلندام گردآوری شده‌است.[۶] البته بعضی از گزارش‌های تأیید نشده حاکی از آن است که حافظ دیوان خود را در ۷۷۰ ه‍. ق، یعنی بیش از بیست سال قبل از مرگش ویرایش کرده‌است. اما هیچ دست‌نویسی از این نسخه وجود ندارد. چندین نسخهٔ خطی شناخته‌شده در ایران، اروپا و جاهای دیگر موجودند که تاریخ آن‌ها از ربع دوم و سوم سدهٔ پانزدهم میلادی، یعنی از سی تا شصت سال پس از مرگ شاعر است و قابل اطمینان‌ترین آن‌ها کمتر از ۵۰۰ شعر دارند، درحالی‌که نسخه‌های بعدتر دارای ۶۰۰ شعر و فراتر از آنند. در سال ۱۹۵۸ پرویز ناتل خانلری دست‌نویسی متعلق به حدود ۸۱۳ ه‍.ق منتشر کرد که دربردارندهٔ ۱۵۲ شعر در شرایط متنی خوب است. نسخه‌های خطی اشتقاقی، گاهی با شرح‌های فارسی، ترکی یا اردو، در طول چهار سدهٔ بعدی ادامه یافت.[۷]چگونه حافظ مرد

نخستین نسخهٔ بازنگری‌شدهٔ تاریخی، که مدت‌ها به‌عنوان منبعی موثق از زندگی حافظ پذیرفته شده بود، متعلق به سودی، مترجم اهل عثمانی (درگذشته ۱۰۰۰ ه‍.ق) بود. او یک بار متهم شد که یک یا دو شعر در همدردی با شیعه را از بین برده‌است، اما پژوهش‌های مدرن با ناکامی در پیدا کردن این اشعار در نسخه‌های خطی اولیه و کمترین گمان در تشیع حافظ، او را تبرئه کرده‌است. این بازنگری به‌عنوان پایه‌ای برای یک نسخه بلند برجستهٔ دیگر و در سه جلد شامل ۶۹۲ شعر از هرمان بروکهاوس در نظر گرفته شد. در اواخر سدهٔ هجدهم و اوایل سدهٔ نوزدهم میلادی، توجهی بسیار گسسته و غیرحرفه‌ای به حافظ در میان اروپایی‌ها — و بیشتر بریتانیایی و فرانسوی — دیده شد؛ اما نقطهٔ عطف، چاپ متونی در یک نسخهٔ چاپی در کلکته به‌سال ۱۷۹۱ م و دربردارندهٔ ۷۲۵ شعر بود که با نام آپ‌جان همراه بود؛ این ویرایش هم برپایهٔ نسخه‌های خطی متأخر و بیشتر بر روی بازنگری سودی استوار بود؛ مقدمهٔ آن بیشترِ مطالب مربوط به زندگی‌نامهٔ سنتی را پوشش می‌داد. جوزف فون هامر در سال ۱۸۱۲–۱۳ ترجمه‌ای سترگ به زبان آلمانی و منثور از دیوان حافظ تهیه کرد که گوته هنگامی‌که دیوان غربی–شرقی را می‌نوشت، با آن آشنا شده بود. بین سال‌های ۱۸۵۸ تا ۱۸۶۴ م، یعنی تقریباً همزمان با نسخهٔ بروک‌هاس که در بالا ذکر شد و با استفاده از منابع مشابه، فینتسنتس روزنتسوایگ فون شواناو نسخهٔ سه جلدی دیگری از متن را به‌همراه ترجمه‌ای بسیار ماهرانه از یک بیت به زبان آلمانی منتشر کرد.[۸]

سدهٔ بیستم میلادی، دوران تولد جدی دوبارهٔ حافظ‌شناسی در ایران بود. پیش از این نیز اشارهٔ ویژه‌ای به پژوهش‌های بنیادی قاسم غنی شد، اما برخی از دانش‌پژوهان برجستهٔ فارسی امروز وجود دارند که مقالاتی مهم در این زمینه ندارند. به‌طور خاص، سه نسخه مورد توجه قرار می‌گیرند: ازجمله نسخهٔ عبدالرحیم خلخالی، چاپ به‌سال ۱۹۲۷ م در تهران و دارای ۴۹۵ شعر، برپایهٔ دست‌نویس ۸۲۸ ه‍. ق، اما با خطاهایی رتبه‌اش تنزل یافت؛ نسخهٔ حسین پژمان، چاپ به‌سال ۱۹۳۶ م در تهران و دارای ۹۹۴ شعر که بسیاری از آن‌ها مشکوک عنوان شده‌اند؛ و نسخهٔ محمد قزوینی و قاسم غنی چاپ به‌سال ۱۹۴۱ م در تهران و دارای ۵۷۶ شعر که علمی‌ترین نسخه و قابل اعتمادترین آن‌ها تاکنون و برپایهٔ برخی از نسخه‌های بسیار قدیمی و دارای مقدمهٔ خوبی است اما ساختار انتقادی ندارد. همچنین نسخه‌ای جدید برپایهٔ نسخه‌های بسیار اولیه، توسط هلموت ریتر تهیه شده‌است.[۹]

بعضی از تصحیح‌های مشهور از دیوان حافظ عبارتند از:

دیوان حافظ به تصحیح علامه قزوینی و دکتر غنی مشهورترین چاپ دیوان حافظ است. تصحیح خانلری و تصحیح عیوضی نیز دو تصحیح علمی و معتبر به‌شمار می‌آیند.

دیوان حافظ تاکنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه‌های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبان‌های جهان به چاپ رسیده‌است. شاید تعداد نسخه‌های خطّی ساده یا تذهیب‌شدهٔ آن در کتابخانه‌های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.[۱۰]


مدح‌شدگان حافظ یا ممدوحان حافظ کسانی هستند که حافظ، شاعر ایرانی قرن هشتم هجری، در اشعار خود صراحتاً آنها را ستایش یا از آنها به نیکی یاد کرده‌است. حافظ به دربار امیران محلی رفت‌آمد داشت و به تبع آن غزلیات فراوانی در مدح افراد مختلف سروده‌است. وی گاهی در یک یا دو بیت از غزل به مدح پرداخته و گاهی کل غزل را به مدح اختصاص داده‌است که در این حالت اصطلاحات مربوط به «معشوق» را دربارهٔ ممدوح به کار برده‌است، به‌طوری که به نظر می‌رسد شعر دربارهٔ معشوق است.[۱] در بسیاری از موارد نام ممدوح را در شعر خود نیاورده و تنها با استفاده از قرائن و شواهد می‌توان حدس زد که منظور نظر حافظ کدام شخص بوده‌است.[۲]

دوران حکومت کوتاه و بیست‌سالهٔ آل اینجو بازتاب ویژه‌ای در شعرِ حافظ داشت؛ به‌جز غزل‌ها و قطعه‌های سروده‌شده برای غیاث‌الدین کیخسرو[الف] و جلال‌الدین مسعودشاه، حافظ اشعار متعددی دربارهٔ شاه ابواسحاق دارد و از دوران حکومت او به نیکی یاد کرده‌است. اما با شروع دوران حکومت امیر مبارزالدین که بازار زهدفروشی و ظاهرپرستی رونق گرفت، حافظ نه تنها امیر مبارزالدین را مدح نکرد، بلکه با طعنه و کنایه، او را محتسب خوانده‌است. پس از این دوران، روزگار شاه شجاع آغاز شد که خود شاعر و اهل تساهل و تسامح بود و حافظ سروده‌های زیادی در مورد وی و روزگارش دارد. برپایهٔ پژوهش قاسم غنی، ۱۲۳ مورد از همهٔ سروده‌های حافظ به شاه شجاع اشاره دارند که در ۸ مورد از آن‌ها، نام یا کنیهٔ شاه شجاع در شعر ذکر شده‌است.[۳] حافظ در مورد برخی دیگر از حاکمان شیراز و سایر سرزمین‌ها نیز ابیاتی تمجیدآمیز دارد، اما مهم‌ترین ممدوح حافظ پس از شاه شجاع، برادرزادهٔ شاه شجاع به‌نام شاه منصور است که حافظ به وی دلبستگی ویژه‌ای داشت و بارها با نام بردن از او، نکویی‌هایش را ستود.[۴] حافظ همچنین در مورد وزیران، بزرگان معاصر خود نیز اشعاری دارد.[۵]

حافظ در هردو زمینهٔ غزل و مدیحه انقلابی ایجاد کرد و جایگاهی برای غزل آفرید که پیشتر به قصیده اختصاص داشت.[۶] حافظ مانند دیگر شاعران، برای بلندپایگان شیراز مدیحه می‌سرود، اما به جای قصیده، از غزل استفاده می‌کرد. از آنجا که غزل بسیار کوتاه‌تر است، مدیحه به یک یا دو بیت در غزل محدود می‌شد و سایر بیت‌ها دربردارندهٔ عناصر عشق و بزم‌پرستی بودند. بنابراین، استعاره‌های کام‌گرایانه به محیط واقعی پیوند زده می‌شد؛ چنان‌که به تعبیر ریپکا، در شعر حافظ معشوق همان ممدوح بود.[۷]

در این فهرست، نام افرادی از معاصران حافظ آمده‌است که حافظ در اشعار خود، صراحتاً نام آن‌ها را ذکر کرده‌است.
چگونه حافظ مرد

(درگذشتهٔ ۷۴۳ قمری)

(درگذشتهٔ ۷۵۸ قمری)

(درگذشتهٔ ۷۸۶ قمری)

(درگذشتهٔ ۷۹۵ قمری)

(درگذشتهٔ ۷۹۵ قمری)

(درگذشتهٔ ۷۷۶ قمری)

از خاندان جلایری

(درگذشتهٔ ۸۱۳ قمری)

از خاندان جلایری

(درگذشتهٔ ۷۵۴ قمری)

(احتمالاً درگذشتهٔ ۷۵۹ قمری)

(درگذشتهٔ ۷۸۰ قمری)

(درگذشتهٔ ۷۸١ قمری)

(درگذشتهٔ ۷۶۴ قمری)

(درگذشتهٔ ۷۸۲ قمری)

این ۸ زیررده در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۸ زیررده است.

این ۲۳ صفحه در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۲۳ صفحه است.

غزل حافظ به اعتقاد سیروس شمیسا، آشناترینِ اشعار برای عام و خاص است و این موقعیت برای کمتر شاعری، حتی در مقیاس جهانی پیش آمده‌است.[۱] به‌گفتهٔ یارشاطر، حافظ محبوب‌ترین شاعرِ ایرانی است. اگر کتابی شعر در یک خانهٔ ایرانی پیدا شود، به‌احتمال بسیارْ این، دیوانِ حافظ است. بسیاری از ابیاتش، ضرب‌المثل‌های زبانزدی شده‌اند، و شمارِ کسانی که نمی‌توانند برخی از اشعار او را تا حدی یا به‌طور کاملْ حفظ بخوانند، اندک هستند. از دیوانش در کتاب‌داری بسیار بهره گرفته می‌شود. داستان‌ها دربارهٔ پیش‌بینی‌های الهام‌گرفته‌شده از او فراوان هستند، که با لقبِ معروفِ «لسان‌الغیب» توجیه شده‌است. و بااین‌حال، او همچنان شاعریْ محض است.[۲]

یارشاطر می‌گوید هیچ شاعرِ ایرانیِ دیگری اینچنین موردِ تجزیه و تحلیل، تفسیر و تعبیرِ بسیار قرار نگرفته‌است. هیچ شاعری نیز به‌اندازهٔ حافظ اثری در دوره‌های شعرِ فارسیِ پس از سدهٔ چهاردهمِ میلادی نداشته‌است. او در پیشگاهِ فردوسی در قلمرو پهناور و مهمِ اجتماعی–سیاسی، در مقابلِ سعدی در زمینه‌های تنوع و ذوق و نشاط، و در برابرِ مولوی در موسیقیِ پُرنواختْ پایین‌تر است؛ اما با اجماعی عمومی، اوجِ شعرِ غناییِ ایران را نمایندگی می‌کند. در هیچ شاعرِ فارسیِ دیگری نمی‌توان چنین ترکیبی از تخیلِ بارور، بیانِ ادبی، انتخابِ مناسبِ کلمات و عباراتِ خوش‌آهنگِ ابریشمین را یافت. وی عمیقاً بر گروهِ بعدیِ غزل‌سرایان اثر گذاشت. شخصیت‌هایی که در اشعارش مورد حمله یا ستایش قرار گرفته‌اند، تبدیل به گنجینهٔ مشترکِ اشعارِ غناییِ فارسی شد. تجلیل از شراب و مستیِ شورانگیز، سخره گرفتنِ زاهد، شیخ، واعظ و ریاکاران دیگر، غزلِ پس از حافظ را با مضامین و نقوش و مبانی‌ای که تا به امروز ادامه دارد، مجهز کرده‌است، اما پس از تجدیدِ حیاتِ نیما و پیروانش به‌تدریج کاهش یافت. بااین‌حال، جذابیت و محبوبیتِ حافظ از همهٔ تحولاتِ بعدی جانِ سالم به‌دربُرد.[۳] نفوذ و اثرگذاریِ حافظ در ایران و جهان تا بدان حد است که در زمانهٔ خودِ او، آوازهٔ شعرش تا خراسان و ترکستان و هند و عراق عرب و عجم و آذربایجان رسیده بود و پس از درگذشتش نیز پادشاهانِ کشورهای همسایه مانند سلطان احمد، سلطان غیاث‌الدین، سلطان محمدشاه دکنی و تهمتن بن تورانشاه از شعر او استقبال می‌کردند.[۴] بسیاری از شخصیت‌های ایرانی از اشعارش در سخنانِ خویش استفاده کرده‌اند مانند نادرشاه، ناظم‌الدوله حاکم فارس، ناصرالدین شاه قاجار، ملااسماعیل واعظِ عهد ناصری.[۵]

به‌گفتهٔ محمد معین، اثرگذاریِ حافظ در شعرِ فارسی شایانِ توجه است؛ هرچند به‌خاطر عظمتِ معنا و اعتلای لفظ و حُسنِ ترکیب، تنها اندکی مورد تقلید واقع شده‌است. به‌قولِ ادوارد براون، سببِ تقلیدِ کمترِ شاعران از او، بیشتر تقلیدناپذیریِ حافظ است و نه اینکه سبکِ حافظ، بی‌ارزش و متروک شده باشد. به‌گفتهٔ فاطمه سیاح، شعرای سده‌های دوازدهم و سیزدهم ه‍.ق، تنها گفته‌های حافظ را تکرار کردند و به تقلیدی سطحیْ اکتفا؛ و اشعارشان از نظر قریحه، جز در موارد معدودی با وی برابری نکرده‌است.[۶] بعضی از شاعرانی که از شعرِ حافظ اثرپذیرفته‌اند یا از او تقلید کرده‌اند عبارتند از: جمال لنبانی، لطف‌الله نیشابوری، جامی، قاسم انوار، شاه نعمت‌الله ولی، مغربی تبریزی، شرف‌الدین علی یزدی، امیر علیشیر نوایی، آذری طوسی، حیدری تبریزی، بابر بن بایسنقر، جهانشاه، بابافغانی شیرازی، نظام قاری، مهری، صائب تبریزی، کلیم کاشانی، سید میرجان‌الله شاه، هاتف اصفهانی، وصال شیرازی، ملا احمد مازندرانی، کیوان اصفهانی، صفی علیشاه، سید عظیم‌الدین تتوی، منشی صاحب رای مهنداس ملکانی، نواب ولی محمدخان، میرحسین علی‌خان، الله‌دادخان صوفی، حشمت شیرازی، ملاهادی سبزواری، قاآنی، یغمای جندقی، طوبی اصفهانی، محمودخان ملک‌الشعرا، نشاط اصفهانی، فرصت شیرازی، فروغی بسطامی، سروش اصفهانی، آشفته دزفولی، ظهیرالاسلام دزفولی، مجرم لاهیجی، ادیب نیشابوری، ادیب فراهانی، ملاصالحا، حسام‌الاسلام دانش گیلانی، ناصرالدین شاه قاجار، عارف قزوینی، ایرج میرزا، سید اشرف‌الدین حسینی، ملک‌الشعرا بهار، رضازاده شفق، رعدی آذرخشی.[۷][۸]

به‌گفتهٔ سیروس شمیسا، بعد از حافظ در فاصلهٔ اوایل سدهٔ نهم تا روزگارِ صائب در سدهٔ یازدهم، دورانِ تردید است؛ به این معنی که شاعرانِ متقدمِ این دوران، هنوز در انکارِ بسته‌شدنِ دایرهٔ غزل عراقی به‌دست حافظ به‌سر می‌برند، و سپس آرام‌آرام این موضوع را می‌پذیرند و کسانی مانند بابافغانی تلاش می‌کنند تا شیوه‌ای دیگر به‌نامِ سبک هندی پی بریزند که درنهایت در شعرِ صائب به اوج می‌رسد. شمیسا می‌گوید با مسامحه می‌توان گفت که حافظ در جایگاهِ شاعری بزرگ، بر زبان و ادبیاتِ پس از خود ستم روا داشت، ازآن‌رو که چنان آن را متأثرِ خویش می‌سازد که شاعرانِ پسین را تصور بر این بود که تنها باید بر آن شیوه کار کرد و چون یارای گذار از نمونهٔ اصلی را ندارند، هنری اصیل نزایند و درنتیجه تقلید و ابتذال بدان پایه رسد که به سقوطِ زبان و ادبیات انجامد. او خود استثنایی بود که توانست از نفوذِ سعدی برهد، اما خودش چونان درختی پرشاخ و برگ بود که هیچ گیاهی در سایه‌اش نمی‌توانست رُست. ازاین‌رو به‌تعبیری، او کشتزارِ ادبیات را پس از خود بی‌ثمر کرد و نمونه‌های شعرِ پس از او به‌شدت تقلیدی و مبتذل هستند، و درنتیجه ادبیات برای نجاتِ خویشتن، سبکی نو درمی‌اندازد چراکه تنها اینچنین، شاعران را توان و مجالِ جلوه‌گری دست می‌دهد.[۹] غزلِ دورهٔ بازگشت که ترکیبی از شیوه‌های مختلفِ پیش از سبک هندی — و حتی گاهی شاعرانِ سبک هندی است — تاحدودی از حافظ متأثر است؛[۱۰] و سپس‌تر در روزگارِ معاصر — که از عصر مشروطیت تاکنون را دربرمی‌گیرد — در آثار بعضی شاعران، غزلِ تقلیدی از نمونه‌های غزلِ عراقی و هندی شکل می‌گیرد که نمونه‌های معروفش، غزلِ شهریار در تقلید از غزلِ عراقی، به‌ویژه حافظ، و غزلِ رهی معیری در تقلیدِ از غزلِ هندی هستند.[۱۱]

با توجه به شواهد، آوازهٔ حافظ در زمانِ حیاتش به هند رسیده بود که این موضوع از اشارات خودش در غزل‌هایش و گفته‌های محمد گُلَندام برداشت می‌شود.[۱۲] دورانِ حیاتِ حافظ هم‌زمان با حکومت‌های تُغلَقیان و بَهمَنیان در شبه‌قاره بود.[۱۳]سلطان محمود بهمنی (حک. ۷۸۰–۷۹۹ ه‍.ق) حاکم دَکَن در جنوبِ هند در روزگارِ حافظ بود. در تذکره‌ها آمده که در همان روزگار، میرفضل‌الله اینجو، وزیرِ دربارِ دکن، هزینهٔ سفر حافظ را توسط بازرگانی برای وی فرستاد، هرچند که حافظ از ادامهٔ سفرش منصرف شد و به شیراز بازگشت.[۱۴] به‌ظاهر قدیمی‌ترین منبع در شبه‌قاره که از حافظ یاد کرده، گذشته از فردوسُ التَّواریخ (نوشتهٔ ۸۰۸ ه‍.ق) ابن معین ابرقوهی، لطایفِ اشرفی اثر نظام‌الدین غریب یمنی است که دربارهٔ شرح حال و گفته‌های سید اشرف‌الدین جهانگیر سمنانی (د. ۸۰۸ ه‍.ق)، صوفیِ ایرانی‌الاصل و مروّجِ فرقهٔ چِشتیه در کچهوچها در هند نوشته شده است. به‌نوشتهٔ نویسندهٔ کتاب، چند مرتبه دیدار میان حافظ و سیداشرف روی داده است. سیداشرف مشربِ حافظ را عالی می‌بیند و سپس‌تر از او با عنوانِ «معارف‌نما» یاد می‌کند. نظام‌الدین نوشته که بزرگان روزگار، شعر حافظ را «لسان‌الغیب» لقب دادند.[۱۵][۱۶] پس از درگذشتِ حافظ و در روزگارِ حکومت‌های لودیان و بابَریان، شعر او همچنان در شبه‌قاره جایگاه داشت.[۱۷]چگونه حافظ مرد

دریافتِ شخصیتِ حافظ از سوی چنین شخصیت‌هایی، سببِ معرفیِ او به محافلِ علمی و ادبیِ هند و بنگاله می‌شد و اندکی پس از درگذشتش، نسخه‌های دستنویسِ بی‌شماری از دیوانِ حافظ در آنجا کتابت شد. بندر ابن‌داس خوشگو، نویسندهٔ سفینهٔ خوشگو، گزارش می‌کند یکی از اجدادش در زمان اورَنگ‌زیب عالَمگیر، دیوانِ حافظ را همیشه در آغوش داشته و در خوشگو نیز به نیتِ نذری برای حافظ، در هر شب جمعه اطعامِ مسکینان و فقرا می‌کرده است.[۱۸]آذری طوسی، شاعرِ فارسی‌سرای دربارِ پادشاهانِ دکن، در جواهرُ الْاَسرار، از حافظ نام برده و او را سرآمد در سرایشِ غزل دانسته است. او نیز در کتابش، حافظ را «لسان‌الغیب» نامیده و پس از او، ابوبکر طهرانی در دیارِ بَکریّه، این لقب را به دیوانش اطلاق کرده است. ابراهیم قوام فاروقی در کمتر از یک سدهٔ پس از درگذشتِ حافظ در شرفنامهٔ مُنیری یا فرهنگ ابراهیمی (نوشتهٔ ۸۷۸ ه‍.ق) در مدخلِ «خموش» بیتی از حافظ را نمونه آورده است. جدای از این منابع، در سدهٔ نهم و نیمهٔ نخستِ سدهٔ دهمِ هجری، منبعِ معتبری در شبه‌قاره یافت نمی‌شود؛ اما از اواخرِ سدهٔ دهمِ هجری، منابعِ گوناگونیْ اطلاعاتی ارائه کرده‌اند که بیشتر افسانه است یا از منبعی نامشخص و برپایهٔ نوشته‌های دیگران نقل شده است. قدیمی‌ترینِ این منابع، روضَةُ السَّلاطین (نوشتهٔ ۹۶۰ ه‍.ق) اثر فخری هِرَوی است که ضمنِ شرح حالِ شاه شجاع و سلطان احمد جلایر، ابیاتی از حافظ را آورده است. او در اثرِ دیگرش به‌نام جواهرُ الْعَجایب (نوشتهٔ ۹۶۳ ه‍.ق) نیز از حافظ یاد کرده است. پس از این منابع، امین احمد رازی در هفت اقلیم (نوشتهٔ ۱۰۰۲ ه‍.ق) و عبدُالْقادر بداؤُنی در مُنتَخَبُ التَّواریخ (نوشتهٔ ۱۰۰۴ ه‍.ق) از حافظ یاد کرده‌اند. جز اینها، بسیاری از نویسندگان و شاعرانِ شبه‌قاره در آثارِ خویش به حافظ پرداخته‌اند که عبارتند از: قاضی نورالله شوشتَری در مجالِسُ الْمُؤمنین (نوشتهٔ ۱۰۱۰ ه‍.ق)، محمدقاسم هندوشاه اَستَرآبادی در تاریخِ فرشته (نوشتهٔ ۱۰۵۰ ه‍.ق)، اوحَدی بَلیانی در عَرَفاتُ الْعاشِقین (نوشتهٔ ۱۰۲۴ ه‍.ق)، خَتمی لاهوری در مَرَجُ الْبَحرَیْن (نوشتهٔ ۱۰۲۶ ه‍.ق)، تذکرهٔ میخانه (نوشتهٔ ۱۰۲۸ ه‍.ق)، محمدصادق دهلَوی کشمیری در طبقاتِ شاهجهانی (نوشتهٔ ۱۰۴۵ ه‍.ق)، محمد بن محمد دارابی شیرازی در لطایفِ خیال (نوشتهٔ ۱۰۷۸ ه‍.ق)، شیرعلی‌خان لودی در مِرآةُالْخیال (نوشتهٔ ۱۱۰۲ ه‍.ق)، سفینهٔ خوشگو (نوشتهٔ ۱۱۴۷ ه‍.ق)، شاهنوازخان در بهارستانِ سخن (نوشتهٔ ۱۱۹۲ ه‍.ق)، آزاد بِلگِرامی در خزانهٔ عامِره (نوشتهٔ ۱۱۷۶ ه‍.ق)، خلیل در تذکرهٔ صُحُفِ ابراهیم (نوشتهٔ ۱۲۰۵ ه‍.ق)، مخزنُ الْغَرائِب (نوشتهٔ ۱۲۱۸ ه‍.ق)، عظیم‌آبادی در نَشتَرِ عشق (نوشتهٔ ۱۲۳۳ ه‍.ق). مجموعهٔ این آثار، فاقدِ اطلاعاتِ درست و صحیحی دربارهٔ حافظ هستند و بیشتر از گفته‌های جامی، خواندمیر و دیگر منابعِ ایرانی نقل کرده‌اند و تذکره‌های جدیدتر، مطالبِ خویش را از منابعِ پیش از خود گرفته‌اند.[۱۹]

اثرگذاریِ حافظ بر شاعرانِ پس از خود بسیار است و کمتر شاعری است که از او اثر نپذیرفته باشد. سدهٔ نهمِ هجری هنوز مهاجرت به هند، جایگاهِ چندانی در میانِ شاعران و ادیبان نداشت و هراتِ دربار تیموری، کانونِ شاعران و دانشمندان و هنرمندان بود. از جمله شاعرانی که از حافظ اثر پذیرفته‌اند عبارتند از: آذری طوسی، درویش بهرام سقّا، فخری هروی، غزالی مشهدی، عرفی شیرازی، فیضی دکنی، یزدی، نوعی خبوشانی، نظیری نیشابوری، سنجر کاشانی، ظهوری ترشیزی، طالب آملی، روح‌الامین شهرستانی، حافظ محمد خیالی، قدسی مشهدی، سلیم تهرانی، کلیم همدانی،‌ محسن فانی کشمیری،‌ غنی کشمیری، صائب تبریزی،‌ میررضی دانش مشهدی، ناصرعلی سرهندی، اشرف مازندرانی، جویا تبریزی،‌ بیدل دهلوی، آفرین لاهوری، حزین لاهیجی، غالب دهلوی، آزاد بلگرامی، شبلی نعمانی، اقبال لاهوری، رابیندرانات تاگور و پدرش دبیندرانات تاگور، قاضی نذرالاسلام.[۲۰]


(د. ۹۹۸ ه‍.ق)


متخلص به خَتمی





متخلص به عبدی


(د. ۱۰۷۸ ه‍.ق)


(د. ۱۱۰۷ ه‍.ق)


(د. ۱۱۷۰ ه‍.ق)

(د. ۱۱۷۰ ه‍.ق)

(د. ۱۱۶۹ ه‍.ق)

(د. ۱۲۳۵ ه‍.ق)


نامدار به شیخ آخوند


متخلص به اشک

نامدار به خواجه محمد اشرف علی حنفی قادری نقشبندی لکهنوی



نامدار به ملاگاره








چگونه حافظ مرد

(د. ۱۹۹۱ م)







آگوست فون پلاتن ‏(en)‏ در کنارِ ترجمهٔ اشعارِ حافظ، به سرایشِ اشعاری به شیوهٔ حافظ در قالبِ غزل دست زد. او به پیروی از گوته، از حافظ و شیوه‌اش تقلید کرد و در غزل‌هایش از ساقی و می و معشوق و گِله از روزگار و مردمش سخن گفت و از مضمون‌های موردِ بهرهٔ حافظ در آنها استفاده کرد تا غزل‌هایش حال و هوای شرقی یابند. کار او در بهره‌گیری از قالبِ غزل را باید دنبالهٔ کار فریدریش روکرت دانست. اشعار پلاتن با نام آیینهٔ حافظ منتشر شد. او کارِ خود را همراهی و هم‌کیشی با حافظ می‌نامد و به‌دنبالِ غزل‌هایش — که مانندِ غزل‌های حافظ ردیف و قافیه دارد — رباعیاتی نیز آورده است. تلاش‌های گوته و پلاتن، سببِ راه‌یابیِ قالبِ غزل از شعرِ فارسی به ادبیاتِ آلمانی شد که به‌عنوانِ قالبی مستقل از شعرِ فارسی، توسط شاعرانِ آلمانی‌زبان مورد استفاده قرار گرفت. هوگو فون هوفمانستال از شاعرانی بود که در این قالبْ شعر سرود. او غزل‌هایش را به‌عنوانِ ظرفی برای خلقِ اندیشه و تصورش از فضای افسانه‌ایِ شرقی، مورد استفاده قرار داد.[۶۵] در سال ۱۹۵۰ م، در نسخهٔ ترکیِ دانشنامهٔ اسلام، مقاله‌ای از هلموت ریتر دربارهٔ حافظ همراه با زندگی‌نامه‌ای کوتاه و پژوهش‌های مهم دربارهٔ حافظ منتشر شد. پژوهشگرانِ دیگری مانند هانس هاینریش شدر در کتاب تجربهٔ گوته از شرق و هانس روبرت رومر در مسائل حافظ‌شناسی به تحلیل و تفسیرِ شعرِ حافظ پرداختند و موضوعات تازه‌ای را در زمینهٔ حافظ‌پژوهی در زبان آلمانی مطرح کردند. یوهان کریستف بورگل کتابی با عنوان سه رساله دربارهٔ حافظ در سال ۱۹۷۵ م به چاپ رساند که در آن افزون بر ترجمه، به تفسیرِ شعرِ حافظ و بررسیِ موضوعِ گوته و حافظ و مفاهیمی مانندِ عقل و عشق پرداخت.[۶۶]

صفر عبدالله می‌گوید اثرگذاریِ حافظ بر ادبیاتِ روسی را می‌توان در دو سطح بررسی کرد: اثرگذاریِ عام و اثرگذاریِ خاص. او اثرگذاریِ عمومیِ شعرِ حافظ را در گسترهٔ همهٔ ادیبان و شاعران روس می‌داند و اثرگذاریِ خصوصی‌اش را بر پوشکین و آفاناسی فت ‏(en)‏. عبدالله، پوشکین را گوتهٔ روسیه و فت را هامرپورگشتالش می‌داند.[۶۷] دلبستگیِ فراوانِ ادیبان و شاعرانِ روسی مانند کنستانتین کیوخیل بکر، الکساندر گریبایدوف، بیستوژیو مارلینسکی و یکوبوویچ، به‌گونه‌ای متأثر از فعالیت‌های شرق‌شناسیِ روسی و زبان‌آموزیِ شاعرانش است. در مقالهٔ «جنبه‌های اصلی شعر عاشقانهٔ روس در ده سال اخیر» به‌قلمِ کیوخیل بکر که در سال ۱۸۲۴ م چاپ شد، از اثرگذاریِ شعرِ حافظ بر شعرِ روسی گفته شده و بر آن تأکید شده است. تارتاکوفسکی می‌گوید زبانِ اشاره، تحت تأثیرِ دو عامل به ادبیاتِ روسی راه یافت: نخست اثرگذاریِ ادبیاتِ شرقِ اسلامی به‌ویژه ایران و دوم توجهِ شاعران و ادیبانِ روس به آزادگی و آزادی‌خواهی که در شعرِ حافظ نیز دیده می‌شود. این نظر در شعرِ «از حافظ» سرودهٔ پوشکین تأیید می‌شود که مضمون‌های شعرِ حافظ مانند انتقاد از زُهدِ ریاکارانه در آن حضور دارد و بیان‌کنندهٔ رنج‌های پوشکین در زمانِ خدمت در ارتشِ روسیه در قفقاز است. به‌عقیدهٔ یوری تینیانوف، پوشکین در نام‌گذاری این شعر، مانند حافظ با توجه به شرایط زمانهٔ خویش، احتیاط و به‌تعبیرِ بهتر، رندی کرده است.[۶۸]

اثرگذاریِ حافظ بر پوشکین همانندِ اثرش بر گوته بود. او همان راهِ گوته را رفت. سرچشمهٔ آگاهی‌ها و دلبستگی‌های پوشکین به حافظ، دیوانِ غربی-شرقی گوته و ترجمه‌های شعرِ شاعرانِ بزرگِ فارسی در مجلهٔ «پیک اروپا» بود. پژوهشگران بر این نظرند که علتِ بنیادینِ علاقهٔ پوشکین به غزل‌های حافظ، مضمون‌ها، وزن‌ها و موسیقیِ دلنشینِ شعرش است. موضوعاتی مانند هجر و وصل، استغنای معشوق، غمِ هجران، غنیمت دانستنِ فرصت، پرداختن به عیش و عشرت، مستی برای فراموشیِ غمِ دنیا، اجتناب‌ناپذیر بودنِ مرگ و رسالتِ شاعران از مضامینی است که پوشکین به‌طور عام از ادبیاتِ فارسی و به‌طور خاص از حافظ وام گرفته است.[۶۹][۷۰] آفاناسی فت نیز همانند هامرپورگشتال، ترجمهٔ دیوانِ حافظ را با اشتیاق به روسی انجام داد و سبب شد تا حافظ‌پژوهی در روسیه رونق گیرد. او افزون بر مترجمِ دیوان به روسی، شاعر و حافظ‌پژوهی برجسته است که در ترجمه‌اش، سیمای حافظ و رندی‌اش را با آرمان‌ها و پرسش‌های خویش درآمیخته است. تارتاکوفسکی دربارهٔ اشعارِ فت می‌گوید دو حقیقتْ فت را به‌سوی حافظ می‌کشد: نخست اندیشهٔ ازلی و ابدی بودنِ شعرِ حافظ و دوم جاودانگیِ هنرِ «شاعری». اشعارِ فت که اساساً ترجمهٔ اشعارِ حافظ است، با عنوان از حافظ در سال‌های ۱۸۵۹ و ۱۸۶۰ م سروده شده است. با آنکه ترجمه‌های فت از زبانِ آلمانی انجام شده، اما او مضمون‌ها و تصویرسازی‌های هنرمندانهٔ حافظ را دریافته و در ترجمه‌اش مورد توجه قرار داده است. مارینا ریسنیر، ایران‌شناسِ روس، در مقایسهٔ شعرِ حافظ با شعرِ فت این نتیجه را مطرح می‌کند که فت توانسته تا روحِ اشعارِ حافظ را حفظ کند. از دیگر مواردِ اثرپذیریِ فت از حافظ، جنبهٔ فلسفیِ اشعارِ حافظ است که در شعرِ فت نیز دیده می‌شود.[۷۱]نیکلای گومیلیوف که پدرِ آکمه‌ایسمِ روسیه و عضوِ انجمنِ حافظ‌شناسیِ سن‌پترزبورگ بود، چنان به حافظ علاقه داشت که نامِ چندین اثرِ خویش را حافظ گذاشته بود و در نامه‌هایش به دوستانش نیز، تخلّصِ حافظ را برمی‌گزید و در میان ادیبانِ روسی به حافظ ملقّب شد. او با اثرپذیری از حافظ، آثارِ زیادی را آفرید مانند سروده‌های تأسّی به زبان فارسی و نمایشنامهٔ فرزند خدا. نیز او شعری با نام «درویش مست» در سال ۱۹۲۰ م در مجلهٔ پرسیا به چاپ رساند که به‌احتمال یحیی‌پور و سهل‌آباد، مرادِ گومیلیوف از درویش در این شعر، حافظ بوده است.[۷۲]

نخستین ترجمهٔ اشعارِ حافظ توسطِ پیِترو دلّا واله (د. ۱۶۵۲ م) جهانگردِ رُمی انجام شد. او در بازگشت از سفرش به ایران، در سال ۱۶۲۶ م نزد اوربان هشتم در رم و در مجلسی، ترجمهٔ چند شعر از حافظ را خواند و هنرش را با سبکِ غناییِ ویرژیل مقایسه کرد. احتمالاً این ترجمه نخستین ترجمهٔ اشعارِ حافظ در اروپا هم بوده است.[۷۳] به‌گفتهٔ پیترو بلّوری، او در مجلسی این سخنرانی را ایراد کرد که در آکادمی ادبی اوموریستی برگزار شد. این آکادمی مرکز فرهنگی مهمی بود که اثرگذارترین نویسندگان ایتالیایی آن دوران مانند الساندرو تاسّونی و جان باتیستا گورینی در آن گرد می‌آمدند.[۷۴] مترجمانِ ایتالیایی به پیروی از واله — که سبکِ حافظ را با سبکِ پترارک مقایسه کرد — هنوز در ترجمهٔ دیوانِ حافظ به آثارِ پترارک رجوع می‌کنند. اشغالِ ایتالیا در سدهٔ هجدهمِ میلادی، سببِ کاهشِ توجه نسبت به حافظ و ترجمهٔ دیوان شد.[۷۵]

به‌گفتهٔ فیلیپو برتوتی، با تحلیلِ تطبیقی-ادبیِ اثرِ واله به این نتیجه رسیده که واله، شعرِ حافظ را با شعرِ سبکِ توسکانی مقایسه کرده و از این طریق، یکی از ویژگی‌های شعرِ حافظ را که معنیِ نمادین و اشاره‌های فلسفی در کنایه‌ها و مضمون‌های عاشقانه است، درک کرده است، چراکه این ویژگی در شعرِ توسکانی نیز وجود دارد. واله بر تناسب و وحدت در دیوانِ حافظ تأکید می‌کند و حافظ را با پترارک مقایسه می‌کند. همان‌گونه که سبکِ حافظ در ایران و هند و ترکیه، نامدار و موردِ تقلید واقع شد، سبکِ بنیان‌گذاشتهٔ پترارک نیز در اروپا نامدار شد و موردِ تقلید قرار گرفت. عمومِ ایرانشناسانِ ایتالیایی در چهار سدهٔ گذشته، حافظ را با پترارک سنجیده‌اند و این موضوعْ نشان‌دهندهٔ آن است که استقبالِ ایتالیایی‌ها از حافظ، ناشی از وابستگیِ آنان به شعر به‌عنوانِ تجلّیِ هویتِ فرهنگی‌شان است.[۷۶] این مقایسه میان حافظ و پترارک افزون بر اینکه نشان‌دهندهٔ لحن و آهنگِ هماهنگِ تغزّلیِ شعرِ حافظ است، نشان‌دهندهٔ گسترش و رواجش به‌عنوانِ الگوی سبک‌شناختیِ فراملیتی هم هست و می‌توان این گرایش به حافظ را با گرایش به پترارک در اروپا قیاس کرد.[۷۷]

جیاکومو لنتی مقاله‌ای دربارهٔ حافظ و شعرِ او در نشریه‌ای ادبی در تورین برپایهٔ آثارِ شرق‌شناسانِ اروپایی مانند رویتسکی، جونز و هامرپورگشتال منتشر کرد. او این مقاله را با استناد به دیوانِ چاپِ کلکته در سال ۱۷۹۱ م نوشت. لنتی در این مقاله از مهم‌ترین مفسرانِ دیوان مانند سودی و سروری نام برده است. احتمالاً این مقاله، نخستین فعالیت در معرفیِ حافظ به جامعهٔ نوینِ ایتالیا به‌شمار می‌رود. لنتی در این مقاله حافظ را با آناکرئون مقایسه کرده و بحثی دربارهٔ معنای حقیقی و مجازیِ اشعار مطرح کرده است.[۷۸]

ایتالو پیتتسی حافظ را «شاهزادهٔ شاعرانِ ایران» می‌نامد.[۷۹] اما دربارهٔ معنیِ واقعیِ شعرِ حافظ می‌گوید که هنوز روشن نیست عشقِ حافظ زمینی است یا الهی؛ و شارحانِ شعرش نیز پس از درگذشتش تأویل‌هایی از شعرِ حافظ ارائه دادند که از ذهنِ حافظ به دور بوده‌اند. او بهترین شرح را شرحِ سودی می‌داند که گفته‌های عرفان‌گرایانِ افراطی را به تمسخر گرفته است. او در ادامه بر این عقیده است که با آنکه غزل‌های حافظ عارفانه نیست، اما فطرتِ حافظ که شرقی، مشتاق و هیجان‌پذیر بوده، او را بر آن داشته تا زیبایی مادی را با حسِ روحی درآمیزد و تناقض‌نماییِ فکرش نیز، نمایانگرِ حالتِ سرگشتگیِ درونی‌اش است.[۸۰] اما کارلو ساکونه در ترجمه‌اش از دیوانِ حافظ، تفاسیرِ لائیکِ اروپایی از شعرِ حافظ را ردّ، و بر دوریِ میانِ زمینهٔ فرهنگی و تاریخیِ روزگارِ آفرینشِ دیوان و قرائت‌های رمانتیک از مبلّغِ «کیش زیبایی» بودن و لااُبالی‌گری بودنِ حافظ تأکید می‌کند.[۸۱]

نخستین همایشِ بین‌المللیِ شعرِ حافظ در سال ۱۹۷۶ م، از سوی باوزانی در آکادمی ملی لینچه‌ای در رم برگزار شد. در این همایش پژوهشگرانی مانند ژیلبر لازار با سخنرانی‌ای دربارهٔ «زبانِ نمادینِ حافظ»، یوهان کریستف بورگل با سخنرانی «شاعر و شعر در دیوانِ حافظ»،‌ و جانروبرتو اسکارچا با مقایسهٔ جزئیاتِ «دیدگاهِ طبیعی در شعرِ حافظ» و سبکِ فرّخی سیستانی و صائب تبریزی شرکت کردند. مقالهٔ باوزانی با نام «محسوس و فرامحسوس در شعرِ حافظ» که در افتتاحیهٔ همایش خوانده شد، چاپ شده است. باوزانی در این مقاله، شعرِ «تُرکِ شیرازیِ» حافظ را تحلیل و با ترجمه‌هایش توسط ویلیام جونز، ایتالو پیتتسی و اسکارچا مقایسه می‌کند. او در این مقاله برای درکِ معنیِ واقعیِ شعرِ حافظ، خواننده را به شنیدنِ آهنگِ پاسیونه که به زبان ناپلی سروده شده، دعوت می‌کند.[۸۲]

کتاب کشف اللغات دیوان حافظ که نخستین کتاب از پروژهٔ «لیریکا پرسیکا» است در سال ۱۹۸۹ م توسط دانیه لا منگینی و ریکاردو زیپولی به چاپ رسید. این پروژه که براساسِ روشِ پردازشیِ رایانه‌ای انجام شد، کارِ ایجادِ پایگاهِ داده‌هایی از شعرِ غناییِ فارسی از دیدگاهِ نشانه‌شناسانه و ساختارگرایانه را بر عهده داشت. زیپولی با بهره‌گیری از این پردازشِ رایانه‌ای و با نگاه به سبک‌شناسیِ متونِ فارسی، چندین مقاله دربارهٔ حافظ نوشت.[۸۳]

در طولِ دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ م، در نتیجهٔ فعالیتِ ایران‌شناسان و با تلاش الساندرو باوزانی، حافظ دوباره در ایتالیا به اوجِ شهرت رسید و نتیجهٔ این حافظ‌پژوهیِ نوین، حضورِ حافظ در محافلِ شعرِ ایتالیا و اثرگذاری بر آنها بود. از فعالیت‌های علمیِ کارلو ساکونه دربارهٔ حافظ‌پژوهی، تحلیلِ قوی‌اش دربارهٔ نکاتِ مشترکِ میان شعرِ حافظ و شعرِ ایتالیاییِ سبکِ جدید است. این سبک در اواخرِ سدهٔ سیزدهم و اوایلِ سدهٔ چهاردهمِ میلای رواج یافت و مرتبط با شاعرانِ توسکانی است که واله از آنان گفته بود. ساکونه چندین مقاله دربارهٔ تحلیلِ ویژگی‌های شعرِ حافظ دارد، ازجمله: «شاهدگرایی و مدیحه‌سرایی در شعرِ فارسیِ سده‌های میانه»، «حافظ و ترجمه»، «شاهِ خوبان در غزلِ فارسی و شیفتگانِ مفلسِ عشق»، «شراب، شاهدان، و کفر در محضرِ خدا، چند یادداشت دربارهٔ دیوانِ حافظ» و «مالیخولیا و خیالِ معشوق در دیوانِ حافظ».[۸۴]

در تازه‌ترین فعالیت‌های حافظ‌پژوهی در ایتالیا، جنبشی شکل گرفته است که ترجمه‌های گوناگونِ شعرِ حافظ در سال‌های اخیر را ارائه می‌دهد تا از این راه، خلاقیتِ هنریِ شاعرانِ معاصرِ ایتالیا با استفاده از شعرِ حافظ شکوفا شود. دومنیکو اینجنیتو در سال ۲۰۰۷ م، ترجمه‌هایی تحت‌اللفظی از بعضی غزل‌های حافظ را به‌همراهِ اطلاعاتی ادبی، تاریخی و مذهبی برای تعدادی از شاعرانِ ایتالیایی فرستاد و خواست با مطالعهٔ آن‌ها دربارهٔ معنی و ارزشِ جهان‌بینیِ آن اشعار برای اوضاعِ فرهنگیِ ایتالیا، اندیشه و نظرِ خود را ابراز دارند. یک سال بعد، هر کدام از شاعران، بازنویسی‌های آزاد از متن کردند که اکنون از پسندیده‌ترین نمونه‌های شعرِ ایتالیاییِ معاصر شمرده می‌شوند. بعضی از شاعرانِ شرکت‌کرده در این پروژه عبارتند از: آنتونلا آندا، فرانکو بوفونی، آندره آ زانزوتو، روزاریا لوروسو، عمر غیانی و ادوئاردو زوکاتو. این بازنویسی‌ها در نخستین جشنوارهٔ بین‌المللیِ ترجمهٔ ادبی در پاییزِ ۲۰۰۹ م، ارائه شد.[۸۵]

اثرگذاریِ حافظ در ادبِ ترکیِ عثمانی در شعرِ سده‌های نهم و دهمِ هجریِ آن زبان آشکار است. از دیرباز دیوانش در قلمروِ عثمانی خوانده می‌شده، و از آن برای آموزشِ زبانِ فارسی و نیز تسلط در شعر و زیبایی‌شناسی استفاده می‌شده است. هرچند نادر اما دیوانش در مساجد تدریس می‌شد. اثرگذاریِ حافظ به‌حدی است که سنجشِ تواناییِ شاعرانِ کلاسیکِ ترک، با حافظ محک زده می‌شد. شماری از اشعارِ ترک، به‌گونه‌ای ترجمهٔ شعر حافظند. بعضی از شاعرانِ بزرگِ ترک مانند عبدالحق حامد طرخان (د. ۱۹۳۷ م) و ناجی معلم (د. ۱۸۹۳ م) دیوانِ حافظ را مانندِ کتابِ درسی می‌خوانده‌اند.[۸۶]

یوسف سنان‌الدین کوتاهیه‌ای (د. ۸۳۵ ه‍.ق) متخلص به «شیخی»، غزلیاتش را به‌تقلید از حافظ در وزن و قافیه می‌سرود. احمدپاشا (د. ۹۰۳ ه‍.ق) از شاعران دیوانی، مدرس، قاضی و قاضی عسکر بود که تقلیدش از شاعرانِ ایران را بی‌اختیار دانسته‌اند. ابراهیم ددهٔ مغلوی مولوی معروف به «شاهدی مولوی» (د. ۹۵۷ ه‍.ق) نظیره‌هایی بر غزلِ حافظ دارد. محمد بن سلیمان بغدادی معروف به فضولی بغدادی نیز نظیره‌هایی بر شعرِ حافظ دارد؛ اثرپذیری‌اش از حافظ را می‌توان مانندِ اثرپذیریِ حافظ از سلمان ساوجی و خواجوی کرمانی دانست. او با آنکه بیشترین اثر را از شعرِ حافظ گرفته، اما دربارهٔ حافظ رفتارِ دوگانه دارد و هیچ‌گاه حافظ را نمی‌ستاید و از او به بدی هم یاد می‌کند. مصطفی عالی از دیگر نظیره‌سرایانی است که ۵۳ غزل از حافظ را استقبال کرده و در کتابی با نام مَجمعُ الْبَحرَیْن گرد آورده است. باقی (د. ۱۰۰۸ ه‍.ق) نیز به نظیره‌پردازیِ شعرِ حافظ پرداخته است. هامرپورگشتال او را در شعرِ ترکی، هم‌تراز با حافظ در شعرِ فارسی و مُتَنَّبی در شعرِ عرب می‌داند. باقی، ۳ غزل حافظ را تخمیس کرده و در هر بند، ۳ مصراع از باقی و دو مصراع از حافظ است. نفعی (د. ۱۰۴۵ ه‍.ق) نیز از شاعرانی است که بر شعرِ حافظ نظیره پرداخته‌اند. یحیی کمال بایاتلی (د. ۱۹۵۸ م) در اثرپذیری از حافظ، دو قطعه دربارهٔ او با نامِ «مرگ رندان» و «شامگاه رندان» سروده است. عبدالباقی گولپینارلی (د. ۱۹۸۲ م) از ایران‌شناسانِ نامدار، در سال ۱۹۴۴ م، دیوانِ حافظ را براساسِ نسخهٔ ۳۹۴۵ کتابخانهٔ ایاصوفیه در استانبول به‌تاریخ ۸۱۳ ه‍.ق و مقابله با نسخهٔ عبدالرحیم خلخالی چاپ‌شده در ۱۳۰۶ ه‍.ش، به‌همراه مقدمه‌ای مفصل و پیوست‌هایی به ترکی استانبولی ترجمه کرد که چندین بار چاپ شده است.[۸۷]

(د. ۹۶۹ ه‍.ق) شارحِ گلستان و مثنوی معنوی و آموزگارِ شاهزاده مصطفی، فرزند سلطان سلیمان قانونی

(د. پس از ۱۰۰۹ ه‍.ق) صوفی سدهٔ دهمِ هجری قمری و شارحِ بوستان، گلستان، بهارستان، منطق‌الطیر و مثنوی

(د. ۱۲۴۴ ه‍.ق) متخلص به «وهبی» و از مشایخِ طریقتِ مولویه

عالم سدهٔ دهمِ هجری قمری و مسلط بر زبانِ فارسی و تاریخ‌شناس

جهانگردانِ غربی مانندِ دلا واله و ژان شاردن گفتگوهایی دربارهٔ حافظ و شهرتش داشتند و انگلبرت کمپفر نگاره‌ای از آرامگاهِ حافظ کشیده بود. بارتلمی دربلو، خاورشناسِ فرانسوی، در سال ۱۶۹۷ م و در کتابخانهٔ شرقیاش شرحِ حالی از حافظ نگاشته بود که منبعش، نوشته‌های لطفعلی‌بیگ آذر و دولتشاه سمرقندی بود. او حتی از نسخه‌ای از دیوانِ حافظ به‌همتِ شاهزاده فریدون خان و نیز شرحِ سودی آگاهی داشت. مدت‌ها پس از اقدامِ دربلو، فعالیتِ مهمِ دیگری در زمینهٔ حافظ‌پژوهی نشد تا اینکه در سال ۱۷۹۹ م، آنتوان ایزاک سیلوستر دوساسی فعالیتی ارزشمند در این زمینه انجام داد و بخشی از تذکرةالشعرای دولتشاه سمرقندی را براساسِ نسخه‌های دستنویسِ فارسیِ کتابخانهٔ سلطنتی پاریس ترجمه و چاپ کرد. او در انتهای این اثر، فهرستی از شاعرانِ یادشده در تذکره از جمله حافظ را آورد. بااین‌حال با توجه به گستردگیِ استقبال از حافظ در اتریش، آلمان و انگلیس نسبت به فرانسه، توجه به حافظ در فرانسه تنها از سوی چند علاقمند به شعرِ فارسی ادامه یافت و چند نویسنده هم به حافظ، گرایش پیدا کردند. ژان باتیست گرانژره دولاگرانژ در سال ۱۸۱۳ م مقاله‌ای منتشر کرد و در آن از ترجمهٔ زندگیِ حافظ از تذکرةالشعرای دولتشاه توسط سیلوستر دوساسی یاد و دربارهٔ تفسیرهای تمثیلی و غزل‌های حافظ بحث کرد. او در سال ۱۸۲۶ م در برابرِ مخالفتِ بعضی از شرق‌شناسانِ مکتبِ تاریخیِ شرق‌شناسی بر علیه مکتبِ ادبی‌اش، در مطلبی با عنوانِ «دفاع از شعرِ شرقی» به هواداری از شعرِ شرقی پرداخت.[۹۲]

ژوزف آرتوردو گوبینو در سال ۱۸۳۸ م نخستین مقاله‌اش را با عنوانِ «دربارهٔ جنبشِ فکریِ شرق» به چاپ رساند که مقدمه‌ای برای جریانِ خاورشناسیِ علمیِ نوظهور بود. او در شماری از مقالاتش، شرح حالِ بزرگانِ شعرِ فارسی از جمله حافظ را به نگارش درآورد. ادگار کینه او را آغازکنندهٔ «رنسانس شرقی» دانست. گوبینو حافظ را در زمرهٔ بزرگانی می‌دانست که از پسِ هجومِ مغول سربرآورده بودند، دورانی که هم‌زمان با قرون وسطی در اروپا بود. او در ادامه می‌گوید پرورشِ شخصیت‌هایی مانند حافظ در سطحِ شاعرانِ بزرگِ جهان، تواناییِ اعجازِ ایران است. او اقداماتِ دولاگرانژ، هامرپورگشتال و گوته را می‌ستاید و آن را نشانهٔ این می‌داند که نبوغِ حافظ برای همهٔ خوانندگانِ کنجکاوِ میراثِ شعریِ بشریْ عیان است.[۹۳]آندره دو شنیه نخستین ادیبِ فرانسوی بود که با شعرِ حافظ از طریقِ ترجمه‌های انگلیسی‌اش آشنا شده و به آن علاقمند بود. ورودِ رمانتیسمِ فرانسه به اثرپذیری از شرق با ویکتور هوگو آغاز شد. او از جوانی با حافظ آشنا شد و یکی از شعرهایش در کتاب قصاید و غزلیاتِ خود را به یاد حافظ، «شاعرِ دل‌ها» نام نهاد. با توجه به اینکه کتابِ شرقیاتِ هوگو ده سال پس از دیوانِ گوته منتشر شد، ازاین‌رو تردیدی نیست که او از طریق دیوانِ گوته با حافظ آشنا شده است. سپس‌تر برادران تارو، ژان و ژروم، با الهام از غزلِ «ترک شیرازی» که توسط هوگو اقتباس شده بود، داستانی دربارهٔ گفتگوی افسانه‌ایِ حافظ و تیمور پرداختند و در آن حافظ را در جایگاهِ «تروبادورها» قرار دادند.[۹۴] در کنارِ رمانتیست‌ها، شاعرانِ سبکِ سمبولیسم و پارناس هم به حافظ ابراز توجه کردند.[۹۵][۹۶]

هانری کازالیس (د. ۱۹۰۹ م) پزشک و شاعرِ فرانسوی، معروف‌ترین اثرِ خود به نام توهم را تحتِ الهام از حافظ آفرید. ارمان رنو، شاعرِ مکتبِ پارناس نیز پس از سال‌ها مطالعهٔ شعرِ فارسی و شناختِ حافظ، مجموعهٔ شعر شب‌های ایرانی را در سال ۱۸۷۰ م منتشر کرد و کامی سن سانس آهنگساز نامدار، براساس آن، قطعهٔ موسیقی «شبِ ایرانی» را در سال ۱۸۹۶ م آفرید. لئون لکلر معروف به تریستان کلینگسور، شاعر و موسیقی‌دان، مجموعهٔ شعر شهرزاد را با اثرپذیری از شعرِ حافظ در سال ۱۹۰۳ م منتشر کرد و قطعه‌ای نیز بر اساسش ساخت. در نیمهٔ دومِ سدهٔ نوزدهمِ میلادی، تنها یک ایران‌شناسِ فرانسوی به‌نام شارل دفرمری نسبت به زندگیِ حافظ، چاپ دیوانش و تفسیرهای آن توجه نشان داد و در مقاله‌ای با نام «نگاهی به زندگی و اشعارِ حافظ» که در سال ۱۸۵۸ م منتشر کرد، حافظ را در کنارِ سعدی و جامی بزرگ‌ترین شاعرانِ ایران دانست.[۹۷]کنتس ماتیو دو نوآی شاعر و ایران‌شناسِ فرانسوی، آرزو داشت پس از مرگ و در زندگیِ دوباره، در شیراز و باغ دلگشا و همراه با حافظ و سعدی چشم بگشاید. پرنسس بییسکو شاعرِ رومانیایی-فرانسوی نیز در آثارش از حافظ اثر پذیرفته و اشاره‌هایی به شعر حافظ کرده است.[۹۸] اثرگذاریِ قابل توجهِ حافظ بر ادبیاتِ فرانسه در اواخرِ سدهٔ نوزدهم میلادی از سوی آندره ژید انجام شد. او روشِ گوته در دیوانِ غربی-شرقی را بررسی کرده بود و اثر معروفش، مائده‌های زمینی را با غزلِ «بخت خواب‌آلود ما بیدار خواهد شد مگر» از حافظ آغاز می‌کند و به گفتگو با ناتانائیل که معادلِ «ساقی» در شعرِ حافظ است می‌پردازد. او که منتقدِ ادبی هم بود، در نامه‌هایی به آنژل با ابراز توجه به حافظ و ترجمه‌های دیوانش، یکی از غزل‌های کوتاهِ حافظ را از روی ترجمهٔ آلمانی‌اش توسط هامرپورگشتال نقل کرد.[۹۹]

«حافظ شیراز نخستین بار با کتاب پروفسور اراکی (sh.Arki)، یکی از پیشروان مطالعات ایران‌شناسی در ژاپن، به ژاپنیان معرفی شد.»[۱۰۰]«وی در سال ۱۹۲۲ میلادی کتابی به نام تحقیقات تاریخ ادبیات فارسی منتشر کرد که در آن از اوستا و فارسی باستان گرفته تا جامی را مورد تحقیق قرار داده است و در آخرین قسمت فقط سه صفحه به خواجه حافظ اختصاص داده است.»[۱۰۱]

«پروفسور کوریاناگی (T. Kuroyanagi) برای نخستین بار در ۱۹۷۶ به ترجمهٔ کامل غزالهای حافظ به ژاپنی همت کرد. او در ترجمهٔ خود از دیوان حافظ محمد قزوینی و قاسم غنی سود جسته ضمن شرح احوال و افکار حافظ در مقدمه به توضیح معانی و اشارات برخی از ابیات غزلها در متن کتاب خود پرداخته است.»[۱۰۲]

«در سال ۱۹۷۶ میلادی بنده دیوان کامل حافظ را بر اساس نسخهٔ محمد قزوینی و قاسم غنی به زبان ژاپنی ترچمه کردم و انتشار دادم. این در کشور ما اولین ترچمهٔ دیوان کامل حافظ می‌باشد که حاوی ۴۹۵ غزل و «آهونامه» و «ساقی‌نامه» است.»[۱۰۳]


دیوان حافظ مجموعه اشعار حافظ را در بر می‌گیرد. اکنون، بیش از دویست سال از اوّلین چاپ رسمی این دیوان (۱۷۹۱ در کلکته) گذشته‌است.

دیوان حافظ کتابی است مشتمل بر همه اشعار باقی‌مانده از حافظ. بیشترِ این شعرها به زبان فارسی است، اما اشعار ملمع (به زبان فارسی و عربی) و یک غزل تمام عربی هم در آن به چشم می‌خورد. مهمترین بخش این دیوان، غزلیات است. شعرهایی در دیگر قالب‌های شعری مانند قطعه، قصیده، مثنوی و رباعی هم در این دیوان هست.[۱] هیچ نشانه‌ای مبنی بر نابودی بخش عمده‌ای از اشعار حافظ در دست نیست و علاوه بر این، حافظ در زمان حیاتش شهرت زیادی داشته‌است؛ بنابراین زیاد نبودنِ تعداد شعرهای موجود در دیوان نشان می‌دهد که او شاعر پرکاری نبوده‌است.[۲]

شمار همهٔ غزل‌هایی که به‌طور کلی مورد پذیرش واقع شده‌اند، کمتر از ۵۰۰ غزل هستند: ۴۹۵ غزل در ویرایش قزوینی و غنی، ۴۸۶ غزل در ویرایش دوم خانلری و ۴۸۴ غزل در ویرایش سایه.[۳]

اصالت رباعیات حافظ مورد تردید جدی است و ازاین‌رو همهٔ رباعیات از ویرایش سایه زدوده شده‌است.[۴]پرویز ناتل خانلری دربارهٔ رباعیات حافظ می‌نویسد: «هیچ‌یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزل‌سرا نمی‌افزاید.»[۵]

دیوان حافظ، به احتمال زیاد، نخستین بار پس از مرگ او، توسط محمد گلندام گردآوری شده‌است.[۶] البته بعضی از گزارش‌های تأیید نشده حاکی از آن است که حافظ دیوان خود را در ۷۷۰ ه‍. ق، یعنی بیش از بیست سال قبل از مرگش ویرایش کرده‌است. اما هیچ دست‌نویسی از این نسخه وجود ندارد. چندین نسخهٔ خطی شناخته‌شده در ایران، اروپا و جاهای دیگر موجودند که تاریخ آن‌ها از ربع دوم و سوم سدهٔ پانزدهم میلادی، یعنی از سی تا شصت سال پس از مرگ شاعر است و قابل اطمینان‌ترین آن‌ها کمتر از ۵۰۰ شعر دارند، درحالی‌که نسخه‌های بعدتر دارای ۶۰۰ شعر و فراتر از آنند. در سال ۱۹۵۸ پرویز ناتل خانلری دست‌نویسی متعلق به حدود ۸۱۳ ه‍.ق منتشر کرد که دربردارندهٔ ۱۵۲ شعر در شرایط متنی خوب است. نسخه‌های خطی اشتقاقی، گاهی با شرح‌های فارسی، ترکی یا اردو، در طول چهار سدهٔ بعدی ادامه یافت.[۷]چگونه حافظ مرد

نخستین نسخهٔ بازنگری‌شدهٔ تاریخی، که مدت‌ها به‌عنوان منبعی موثق از زندگی حافظ پذیرفته شده بود، متعلق به سودی، مترجم اهل عثمانی (درگذشته ۱۰۰۰ ه‍.ق) بود. او یک بار متهم شد که یک یا دو شعر در همدردی با شیعه را از بین برده‌است، اما پژوهش‌های مدرن با ناکامی در پیدا کردن این اشعار در نسخه‌های خطی اولیه و کمترین گمان در تشیع حافظ، او را تبرئه کرده‌است. این بازنگری به‌عنوان پایه‌ای برای یک نسخه بلند برجستهٔ دیگر و در سه جلد شامل ۶۹۲ شعر از هرمان بروکهاوس در نظر گرفته شد. در اواخر سدهٔ هجدهم و اوایل سدهٔ نوزدهم میلادی، توجهی بسیار گسسته و غیرحرفه‌ای به حافظ در میان اروپایی‌ها — و بیشتر بریتانیایی و فرانسوی — دیده شد؛ اما نقطهٔ عطف، چاپ متونی در یک نسخهٔ چاپی در کلکته به‌سال ۱۷۹۱ م و دربردارندهٔ ۷۲۵ شعر بود که با نام آپ‌جان همراه بود؛ این ویرایش هم برپایهٔ نسخه‌های خطی متأخر و بیشتر بر روی بازنگری سودی استوار بود؛ مقدمهٔ آن بیشترِ مطالب مربوط به زندگی‌نامهٔ سنتی را پوشش می‌داد. جوزف فون هامر در سال ۱۸۱۲–۱۳ ترجمه‌ای سترگ به زبان آلمانی و منثور از دیوان حافظ تهیه کرد که گوته هنگامی‌که دیوان غربی–شرقی را می‌نوشت، با آن آشنا شده بود. بین سال‌های ۱۸۵۸ تا ۱۸۶۴ م، یعنی تقریباً همزمان با نسخهٔ بروک‌هاس که در بالا ذکر شد و با استفاده از منابع مشابه، فینتسنتس روزنتسوایگ فون شواناو نسخهٔ سه جلدی دیگری از متن را به‌همراه ترجمه‌ای بسیار ماهرانه از یک بیت به زبان آلمانی منتشر کرد.[۸]

سدهٔ بیستم میلادی، دوران تولد جدی دوبارهٔ حافظ‌شناسی در ایران بود. پیش از این نیز اشارهٔ ویژه‌ای به پژوهش‌های بنیادی قاسم غنی شد، اما برخی از دانش‌پژوهان برجستهٔ فارسی امروز وجود دارند که مقالاتی مهم در این زمینه ندارند. به‌طور خاص، سه نسخه مورد توجه قرار می‌گیرند: ازجمله نسخهٔ عبدالرحیم خلخالی، چاپ به‌سال ۱۹۲۷ م در تهران و دارای ۴۹۵ شعر، برپایهٔ دست‌نویس ۸۲۸ ه‍. ق، اما با خطاهایی رتبه‌اش تنزل یافت؛ نسخهٔ حسین پژمان، چاپ به‌سال ۱۹۳۶ م در تهران و دارای ۹۹۴ شعر که بسیاری از آن‌ها مشکوک عنوان شده‌اند؛ و نسخهٔ محمد قزوینی و قاسم غنی چاپ به‌سال ۱۹۴۱ م در تهران و دارای ۵۷۶ شعر که علمی‌ترین نسخه و قابل اعتمادترین آن‌ها تاکنون و برپایهٔ برخی از نسخه‌های بسیار قدیمی و دارای مقدمهٔ خوبی است اما ساختار انتقادی ندارد. همچنین نسخه‌ای جدید برپایهٔ نسخه‌های بسیار اولیه، توسط هلموت ریتر تهیه شده‌است.[۹]

بعضی از تصحیح‌های مشهور از دیوان حافظ عبارتند از:

دیوان حافظ به تصحیح علامه قزوینی و دکتر غنی مشهورترین چاپ دیوان حافظ است. تصحیح خانلری و تصحیح عیوضی نیز دو تصحیح علمی و معتبر به‌شمار می‌آیند.

دیوان حافظ تاکنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه‌های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبان‌های جهان به چاپ رسیده‌است. شاید تعداد نسخه‌های خطّی ساده یا تذهیب‌شدهٔ آن در کتابخانه‌های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.[۱۰]



شیراز ( تلفظ راهنما·اطلاعات) یکی از کلان‌شهرهای ایران و مرکز استان فارس در جنوب کشور است. جمعیت شیراز در سال ۱۳۹۵ خورشیدی، بالغ بر ۱٬۵۶۵٬۵۷۲ تن بوده، که این رقم با احتساب جمعیت ساکن در حومهٔ شهر به ۱٬۸۶۹٬۰۰۱ تن می‌رسد. شیراز پنجمین شهر بزرگ و پرجمعیت ایران و پرجمعیت‌ترین شهر جنوب کشور به‌شمار می‌رود.[۴]

شیراز در بخش مرکزی استان فارس، در ارتفاع ۱۴۸۶ متر بالاتر از سطح دریا و در منطقهٔ کوهستانی زاگرس واقع شده و آب و هوای معتدلی دارد. این شهر، از سمت غرب به کوه دراک، از سمت شمال به کوه‌های بمو، سبزپوشان، چهل‌مقام و باباکوهی (از رشته‌کوه‌های زاگرس) محدود شده‌است.

شیراز، سومین شهر ایران بود که پس از تبریز و تهران، در سال ۱۲۹۶ خورشیدی، نهاد شهرداری در آن تأسیس شد.[۵][۶]شهرداری شیراز به ۱۱ منطقهٔ مستقل شهری، تقسیم شده و جمعاً مساحتی بالغ بر ۲۴۰ کیلومتر مربع را شامل می‌شود.
چگونه حافظ مرد

نام شیراز در کتاب‌ها و اسناد تاریخی، با نام‌های مختلفی نظیر: «تیرازیس»، «شیرازیس» و «شیراز» به ثبت رسیده‌است. محل اولیهٔ این شهر در محل قلعهٔ ابونصر بوده‌است. شیراز در دوران بنی‌امیه به محل فعلی منتقل می‌شود، و به بهای نابودیِ اصطخر – پایتخت قدیمیِ فارس – رونق می‌گیرد. این شهر در دوران صفاریان، بوییان و زندیان، پایتخت ایران بوده‌است.

شیراز از دیرباز به واسطهٔ مرکزیت نسبی‌اش در منطقهٔ زاگرس جنوبی و واقع‌شدن در یک منطقهٔ به نسبت حاصل‌خیز، محلی طبیعی برای مبادلات محلی کالا بین کشاورزان، یک جانشینان و عشایر بوده‌است. همچنین این شهر در مسیر راه‌های تجاری داخل ایران به بنادر جنوب مانند بندرعباس و بندر بوشهر قرار گرفته‌است.

شیراز به سبب جاذبه‌های تاریخی، فرهنگی، مذهبی و طبیعی فراوان، همواره گردشگران بسیاری را به سوی خود فرامی‌خواند.[۷] بیشینه مردم شیراز فارسی‌زبان هستند و به لهجه شیرازی سخن می‌گویند. شیراز پنجمین شهر پرجمعیت ایران، پایتخت فرهنگی ایران، دومین شهر ادبی جهان و سومین شهر مذهبی ایران است.

اولین اشاره به نام شیراز، بر روی لوح‌های گلی ایلامی به ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد، بازمی‌گردد که در ژوئن ۱۹۷۰ در هنگام کندن زمین برای ساخت کوره آجرپزی، در گوشه جنوب غربی شهر یافت شده‌است. لوح‌های نوشته شده در ایلام قدیم به شهری به نام تیرازیس اشاره دارد.[۸]
با توجه به فونتیک چنین برداشت می‌شود: تیراسیس یا سیراسیس،
این اسم از نام سیراجیس در فارسی قدیم، گرفته شده‌است که بر اثر تغییر منظم صداها در زبان فارسی مدرن به شیراز تغییر نام داده‌است. نام شیراز بر روی سفال‌های پیدا شده از ویرانه‌های دوره ساسانی در سده دوم پس از میلاد نیز، رویت شده‌است. بر اساس نوشته‌های برخی از نویسندگان بومی، با توجه به شاهنامه، نام شیراز از نام پسر سومین شاه جهان یعنی تهمورث مشتق شده‌است.[۹]
در کاوش‌های باستان‌شناسی در تخت جمشید، به سرپرستی جورج کامرون در سال ۱۳۱۴ خورشیدی، به پیدایش خشت‌نبشته‌هایی ایلامی انجامید، که بر روی چند فقره از آن‌ها به قلعه‌ای بنام «تیرازیس» یا «شیرازیس» اشاره شده‌است.[۱][۱۰] همچنین مهرهایی مربوط به اواخر ساسانی و اوایل اسلام، در محل قصر ابونصر یافت شده‌است، که حاوی نام «شیراز» می‌باشند.[۱۱]ابن حوقل، جغرافی‌دان مسلمان سده چهارم هجری، وجه تسمیه شیراز را، شباهت این سرزمین به اندرون شیر می‌داند؛ چرا که به قول او عموماً خواربار نواحی دیگر بدان‌جا حمل می‌شد و از آن‌جا چیزی به جایی نمی‌بردند. براساس تحقیقات تدسکو، شیراز به معنای مرکز انگور خوب است. هرچند این نظر توسط محققین دیگر مانند: بنونیست و هنینگ رد شده‌است.[۱۲]

برطبق تاریخ ایران، چاپ دانشگاه کمبریج، «سکونت دایمی در محل شهر شیراز شاید به دوران ساسانی و حتی پیش از آن برسد. اما اولین اشاره‌های معتبر در مورد این شهر به اوایل دوران اسلامی بر می‌گردد.»[۱۳] به نوشته دانشنامه اسلامی نیز شیراز شهری است بنا شده در دوران اسلامی در محلی که از زمان ساسانی یا احتمالاً پیش از آن سکونت گاه دایمی انسان بوده‌است.[۱۴]

بگفته شاپور شهبازی در دانشنامه ایرانیکا «این ادعا که شیراز اردوگاه مسلمانان بوده تا اینکه برادرزاده یا برادر حجاج ابن یوسف آن را در سال ۶۹۳ پس از میلاد به شهر تبدیل کرد، اثبات نشده‌است.»[۱۵]

جان لیمبرت، چنین جمع‌بندی می‌کند که هر چند تاریخ نگاران اسلامی بر این عقیده هستند که شیراز در سده اول هجری به توسط عبدالملک مروان بنیان نهاده‌شده‌است، اما باید دانست که شهری با نامی نزدیک به نام شیراز پیش از اسلام در محل یا نزدیک شهر وجود داشته‌است که نام خود را به شهر فعلی شیراز داده‌است. خصوصاً با توجه به اشاره‌ای که حمدالله مستوفی داشته‌است.[۱۱] مستوفی در نزهت‌القلوب (۷۴۰ ق) معتبرترین روایت را این می‌داند که شهر شیراز را محمد برادر حجاج ابن یوسف به زمان اسلام تجدید عمارتش کرد. حمدالله مستوفی روایت دیگری هم آورده‌است که تجدید بنا بر دست عم‌زادهٔ حجاج محمد بن قاسم بن ابی عقیل صورت پذیرفته‌است.[۱۶]
آثاری عیلامی (شامل یک سه‌پایه برنزی) مربوط به هزاره دوم پیش از میلاد در جنوب شرقی شیراز یافت‌شده‌است. همچنین در تعدادی لوح‌های عیلامی مکشوفه در پارسه (تخت جمشید) به کارگاه‌های مهمی در تی/شی-را-ایز-ایز-ایش (تیرازیس یا شیرازیس) اشاره می‌کند که بی‌شک همان شیراز امروزی است.[۱۵]

لیمبرت، شهبازی و آرتور آربری هر سه فهرستی از نشانه‌های متعددی از سکونت دایم در دشت شیراز و اطراف محل کنونی شیراز در دوران پیش از اسلام را ذکر کرده‌اند. مانند نگاره‌های سنگی مربوط به اوایل ساسانی، اشارات موجود به دو آتشکده (بنام‌های هرمزد و کارنیان) و قلعه‌ای باستانی بنام شاه موبد و آثار کشف شده در قلعه ساسانی در محل فعلی قصر ابونصر.[۱۱][۱۵][۱۷]

شهبازی می‌گوید که شواهد بالا چنین می‌نمایاند که شیراز تا پایان دوره ساسانی شهری با جمعیتی عمده و احتمالاً مرکزی اداری بوده‌است.[۱۵] آرتور آربری چنین نتیجه می‌گیرد که بزرگی شیراز به هر اندازه بوده، این شهر در زمان داریوش زیر سایه پارسه و پس از حمله اسکندر مقدونی زیر سایهٔ شهر همسایه استخر بوده‌است.[۱۷]

همچنین نام شیراز همراه بخش اردشیر خوره دوره ساسانی به مرکزیت فیروزآباد ذکر شده‌است و شیراز جزئی از آن بوده‌است.[۱۱][۱۷] اردشیر خوره یکی از پنج بخشی بوده‌است که استان فارس ساسانیان را تشکیل می‌داده‌است.[۱۷] این اطلاعات در مهرهای ساسانی مربوط به اواخر ساسانی و اوایل دوران اسلامی کشف شده در محل قصر ابونصر در شرق محل کنونی شهر شیراز بدست آمده‌است و لیمبرت چنین پیشنهاد می‌نماید که استحکامات موجود در محل قصر ابونصر همان قلعه تیرازیس یا شیرازیس یاد شده در لوح‌های عیلامی پارسه است و بعدها پس از آنکه شهر فعلی شیراز در نزدیک این قلعه بنیان نهاده شده، این شهر نام خود را از این قلعه در حوالی شهر به یادگار گرفته‌است.[۱۱]

باستان شناسان موزهٔ متروپولیتن نیویورک نیز با توجه به نتایج حفاری‌های خود در محل قصر ابونصر، این استحکامات و احتمالاً روستاهای اطراف را به عنوان محل شیراز پیش از اسلام پیشنهاد می‌کنند. آن‌ها گفته‌های بلخی در سده ۱۲ نقل می‌کنند که می‌گوید: در محلی که شیراز کنونی وجود دارد منطقه‌ای بوده‌است با چند قلعه در میان دشتی باز. آنان در مورد داستان بنیان نهاده شدن شهر جدید شیراز و انتقال آن به محل جدید چنین نظر می‌دهند که انتقال یک شهر در بسیاری جاهای دیگر مانند نیشابور و قاهره نیز اتفاق افتاده‌است. در این حالت پس از تحولات یا تغییراتی سیاسی، شهر به محلی در نزدیکی شهر قدیم منتقل شده و شهر قدیمی رها گشته تا به شهری حاشیه‌ای یا تلی از خرابه تغییر پیدا کند.[۱۸]

طبق روایتی سنتی بنای شیراز توسط تهمورث، از پادشاهان پیشدادی صورت گرفته و با گذشت زمان این شهر رو به ویرانی گذاشت.[۱۷][۱۹] همچنین طبق روایت سنتی دیگری در محل شهر شیراز شهری بنام فارس بوده‌است که برگرفته از نام فارس پسر ماسور، پسر شِم، پسر نوح می‌باشد.[۱۷]

استان فارس ساسانیان شامل استان فارس، یزد، حاشیه خلیج فارس و جزایر آن و بخشی از خوزستان کنونی بود، و طی حملات اعراب بین سال‌های ۶۴۰–۶۵۳ میلادی که از بصره سازماندهی می‌شد به تسخیر درآمد. در آن زمان در محل شیراز کنونی شهری نبود.[۱۱] اما قلعه‌هایی در حوالی شیراز کنونی وجود داشت که در سال ۶۴۱ میلادی به تسخیر اعراب درآمد.[۲۰] در طی این دوران اعراب حملات متعددی از محل این قلعه به استخر تدارک دیدند. استخر، پایتخت فارس تا سال ۶۵۳ میلادی مقاومت کرد. «شهر اصلی فارس، استخر، پیوندهایی نزدیک با سلسله ساسانی و دین زردشتی داشتند. حکمرانان عرب می‌خواستند که مرکزی رقیب و اسلامی در قلمرو تازه فتح شده خود درست کنند.» هنگامی که اعراب شهر شیراز را بنیان نهادند، شهر را بگونه‌ای بنیان گذاشتند که بزرگتر از اصفهان باشد.[۱۱]

شهبازی می‌نویسد که به سبب قرار داشتن شیراز در محل تلاقی راه‌های منتهی به یزد، کرمان، خوزستان، اصفهان و خلیج فارس، شیراز به پایگاه (سپاه مسلمانان) در فارس و مقر دولت و کارگزاران ارشد نظامی و اداری تبدیل شد و برای دو سده محل استقرار فرمانداران عرب فارس بود.[۱۵]
هرچند تا دو سده شیراز زیر سایه شهر رقیب، استخر بود. اما به تدریج با اسلام آوردن ایرانیان و انحطاط شهر استخر، اهمیت شهر استخر به شیراز منتقل شد. از این دوران اطلاعات کمی در دسترس است ولی مشخص است که تا سده نهم میلادی شیراز دارای مسجد جامع نبوده‌است. یعنی تا زمانی که صفاریان شیراز را پایتخت حکومت خود قرار دادند.[۱۱]

در سده چهارم و پنجم هجری قمری سلسلهٔ آل بویه فارس، شیراز را به پایتختی برگزیدند و مساجد، قصرها، کتابخانه و کانال آبرسانی از رودخانه کر در آن بنا نمودند. در این دوران شیراز به بزرگترین شهر استان فارس (شامل یزد و سواحل شمالی خلیج فارس) تبدیل شده بود. آل بویه پیرو شیعه ۱۲ امامی بودند و شیعه را تبلیغ نموده و مراسمی مانند محرم و عید غدیر را پاس می‌داشتند. با اینحال آل بویه سیاست‌مدارا و پذیرا بودن با سایر مذاهب مانند اهل سنت را در پیش داشتند. در زمان آن‌ها غیر مسلمانان مانند زردشتی‌ها مجبور نبودند که علامت مشخص‌کننده به تن داشته باشند یا در محله‌های خاصی زندگی کنند. در زمان آل بویه بازار شهر در هنگام جشن مهرگان و نوروز نورانی می‌شد و هنگامی که در سال ۳۶۹ هجری مصادف با ۹۸۰ میلادی مسلمانان شیراز علیه زرتشتیان به اغتشاش پرداختند، عضدالدوله لشکری برای تنبیه اغتشاش‌کنندگان به شیراز فرستاد.[۱۱]

اتابکان فارس (سَلغُریان) از نیمهٔ سدهٔ ۶ هجری (۱۲ میلادی) بر شیراز مستولی شدند. در دورهٔ آن‌ها شیراز شکوفا شد و بناهای متعددی نظیر مدرسه، بیمارستان، بازار اتابک ساخته شد. به تدبیر اتابکان در حمله چنگیز خان مغول، شیراز از تخریب و قتل‌عام در امان ماند چرا که حکمرانان سلغری، ابوبکر بن سعد به پرداخت مالیات به مغولان رضایت دادند. آخرین حکمران اتابک اَبِش بنت سعد بود که به همسری پسر هلاکوخان مغول درآمد. مهریه او بخشش خراج شیراز بود و بدین ترتیب اتابکان فارس در سال ۶۸۵ هجری (۱۲۸۷–۱۲۸۶ میلادی) منقرض شد.[۱۴] شیراز همچنین از قتل‌عام تیمور نیز در امان ماند زیرا شاه شجاع، فرماندار فارس تسلیم شد.[۲۱] در سده سیزدهم میلادی، شیراز مرکزی پیشرو در علم و هنر بود. بخاطر تشویق حاکمان و وجود دانشمندان و هنرمند، این شهر توسط جغرافی‌دانان قدیمی دارالعلم نامیده می‌شد.[۲۱]

شیراز بسال ۹۰۹ هجری (۱۵۰۳ میلادی) به دست صفویه افتاد. شاه اسماعیل در راه توسعه تشیع رهبران مذهبی اهل سنت شهر را از دم تیغ گذرانید. در این دوران بناهای متعددی در شیراز مانند مدرسه خان، قصری در محل «میدان» و حصاری بدور شهر ساخت. شهر شیراز در دوران صفویه دو گروه رقیب را در خود جای داده‌بود. حیدری‌ها که پیرو شیخ حیدر صفوی بودند و در شرق شهر سکنا داشتند و نعمتی‌ها که در غرب شیراز ساکن بودند و پیرو شاه نعمت‌الله ولی بودند.[۱۴]

پس از حمله افغان‌ها به ایران و سقوط صفویه در سال ۱۷۲۲ میلادی، سپاه افغان در سال ۱۷۲۳ روانه شیراز شد. شیراز پس از نه ماه محاصره و تحمل قحطی تسلیم شد. گفته می‌شود طی این محاصره حدود ۱۰۰ هزار تن از مردم شیراز هلاک شدند. نادرشاه توانست در سال ۱۷۲۹ شیراز را از دست افغان‌ها درآورد و خرابی‌های به بار آمده را ترمیم نماید. اما با شورش حکمرانان محلی در دوره افشاریان علیه نادر شاه، نادر شاه سپاهی را روانه شیراز کرد و شهر پس از چهار ماه محاصره سقوط کرد. پس از این حمله بسیاری از مردم شیراز از دم تیغ گذشتند و دو کله مناره در اطراف شهر برپا شد و باغ‌های اطراف شیراز نابود شد.[۱۴]

کریم خان زند شیراز را در سال ۱۱۸۰ هجری قمری (۷–۱۷۶۶ میلادی) به‌عنوان پایتخت سلطنت خود برگزید. در این دوران شیراز رونقی دوباره یافت و بر جمعیت آن افزوده‌شد. شیشه ساخت شیراز به تمام ایران صادر می‌شد و شراب شیراز که عمدتاً توسط ارمنیان و یهودیان ساخته می‌شد از طریق خلیج فارس به بازار هند صادر می‌شد. در دوره کریم خان استادکاران و کارگران از سراسر ایران به شیراز آورده شدند.[۱۴] گفته شده‌است که تنها ۱۲٬۰۰۰ تن در ساختن خندق جدید دور شهر شرکت داشتند. بدستور کریم خان بناهای متعددی مانند ارگ جدید شهر، بازار وکیل، دیوان‌خانه، توپخانه، یک مسجد باشکوه و چند هزار مسکن برای لرها که در سپاه کریم خان بودند بنا شد. در آن زمان شیراز یازده بخش داشت که پنج تای آن‌ها بخش‌های حیدری، پنج تای آن‌ها نعمتی و یک بخش متعلق به یهودیان بود. پس از کریم خان، جانشینان وی موفق به حفظ سلسله زندیه نشدند و پس از روی کار آمدن قاجارها، آقا محمد خان قاجار پایتخت را به تهران منتقل نمود.[۱۴] در دوره قاجاریه، سید علی محمد باب در سال ۱۲۶۱ هجری قمری (۱۸۴۵ میلادی) در شهر شیراز شروع تبلیغ آیین خود نمود. او دستگیر و از شهر اخراج شد.[۱۴] در زمان اشغال ایران در جنگ جهانی اول، شیراز از کانون‌های مبارزه با نیروهای خارجی بود و کمیته ملی حافظین استقلال ایران در این شهر فعالیت می‌کرد.[۲۲]

بازار وکیل اثر ژان دیولافوا ۱۸۸۱

زنان در شیراز اثر ژان دیولافوا، ۱۸۸۱

شیراز اثر اندره دولیه دلاند، ۱۶۷۱

دروازه قرآنهارولد وستون

نمایی از شهر شیراز در دوره صفویه اثر ژان شاردن

نگاره‌ای ازلطفعلی‌خان زند

در اثر شیوع آنفلوآنزا در سال ۱۹۱۸ حدود ۱۰٬۰۰۰ تن از مردم شیراز جان خود را از دست دادند. شیراز از دوران صنعتی شدن زمان رضا شاه که در شهرهای مختلف ایران رخ داد، چندان بهره‌ای نبرد؛ ولی پس از جنگ جهانی دوم شیراز پیشرفت زیادی داشت.[۱۴] در سال ۱۳۵۳ شیراز از نظر بزرگی پس از شهرهای صنعتی تبریز و اصفهان و شهر مذهبی مشهد قرار داشت. در سال‌های منتهی به انقلاب شیراز شاهد رشد خوبی بود. هر چند شیراز دیگر در سر شاهراه ترانزیت کالا از بنادر خلیج فارس به داخل ایران را نداشت، چون نقش سنتی بندر بوشهر با ساخته شدن راه‌آهن سراسری به بنادر دیگری انتقال یافته بود. با اینحال مراکز آموزش عالی، پایگاه‌های نظامی و صنعت گردشگری رشد خوبی در این شهر داشت.[۱۱][۱۳]

پس از انقلاب، احیا و مرمت آثار تاریخی مورد توجه قرار گرفته‌است که از مهم‌ترین کارهای انجام گرفته می‌توان به احیای ارگ کریم خان، مرمت و بازسازی آرامگاه خواجوی کرمانی و دروازه قرآن، حمام وکیل و حافظیه اشاره نمود.[۲۳]

یه علت گازرسانی از پالایشگاه گازی بیدبلند به مجتمع پتروشیمی شیراز، شهر شیراز یکی از اولین شهرهای گازرسانی شده در ایران بوده‌است، شرکت گازرسانی منطقه ۵ از سال ۱۳۴۲ در این شهر فعالیت داشته‌است که در اسفند ماه ۱۳۷۷ به شرکت گاز استان فارس تغییر نام یافت.[۲۴]

شهر شیراز، مرکز استان فارس به طول ۴۰ کیلومتر و عرضی متفاوت بین ۱۵ تا ۳۰ کیلومتر با مساحت ۱۲۶۸ کیلومتر مربع به شکل مستطیل و از لحاظ جغرافیایی در جنوب غربی ایران و در بخش مرکزی فارس قرار دارد. اطراف شیراز را رشته کوه‌های نسبتاً مرتفعی به شکل حصاری استوار، احاطه کرده‌اند که از لحاظ سوق‌الجیشی و حفظ شهر اهمیت ویژه‌ای دارند.[۲۵][۲۶]
این شهر از سمت غرب به کوه دراک، از سمت شمال به کوه‌های بمو، سبزپوشان، چهل‌مقام و باباکوهی (از رشته‌کوه‌های زاگرس) محدود شده‌است.[۲۷]
مختصات جغرافیایی شیراز عبارتست از ۲۹ درجه و ۳۶ دقیقه شمالی و ۵۲ درجه و ۳۲ دقیقه[۱۴] و ارتفاع آن از سطح دریا بین ۱۴۸۰ تا ۱۶۷۰ متر در نقاط مختلف شهر متغیر است.[۲۸][۲۹]رودخانهٔ خشک شیراز رودخانهٔ فصلی است که پس از عبور از شهر شیراز به سمت جنوب شرقی حوضهٔ خود متمایل شده و به دریاچه مهارلو می‌ریزد.[۱۴]

این دریاچه با ابعاد ۱۰×۶ در ۲۳ کیلومتری و وسعت ۲۵ هزار هکتاری[۳۰] جنوب شرقی شهر شیراز و در باختر دریاچه بختگان قرار گرفته‌است. دریاچه مهارلو خاوری‌ترین بخش جلگه شیراز است.[۳۱]
مهارلو دارای آبی بسیار شور است و در فصل‌های خشکی یکی از کانسارهای بزرگ نمک ایران به‌شمار می‌آید. فرآوری نمک از این دریاچه توسط مجتمع استحصال نمک وابسته به پتروشیمی شیراز انجام می‌شود.[۳۲]

بلوار شهید چمران در شیراز

دریاچه مهارلو در ۱۵ کیلومتری شرق شیراز

کوه دراک

رودخانه خشک شیراز

میانگین دما در تیرماه (گرم‌ترین ماه سال) ۳۰ درجهٔ سانتی‌گراد، در دی‌ماه (سردترین ماه سال)، ۵ درجهٔ سانتی‌گراد، در فروردین‌ماه ۱۷ درجهٔ سانتی‌گراد و در مهرماه ۲۰ درجهٔ سانتی‌گراد می‌باشد و میانگین سالانهٔ دما ۱۸ درجهٔ سانتی‌گراد است.[۳۳] میزان بارندگی سالیانهٔ شهر شیراز ۳۳۷٫۸ میلی‌متر می‌باشد.[۳۳]چگونه حافظ مرد







شیراز پایتخت فرهنگی ایران،[۳۴] دومین شهر ادبی جهان و سومین شهر مذهبی ایران است. از میان شاعرهای بانویِ معروف ایران می‌توان از جهان‌ملک خاتون که در شیراز می‌زیسته نام برد.[۳۵] شیراز به شهر شعر، شراب، باغ، نارنج و ترنج و گل و بلبل معروف است. باغ در فرهنگ ایرانیان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است و شیراز از قدیم به داشتن باغ‌های بسیار و زیبا مشهور بوده‌است. شیراز از دوران باستان باغ‌های انگور فراوانی داشته و همین باعث شهرت جهانی شراب شیراز در دنیا شده‌است. امروزه بیشتر باغ‌های این شهر در شمال غرب آن و در مناطق قصرالدشت، کشن، چمران و معالی‌آباد واقع شده‌اند. تعدادی از باغ‌های شیراز از لحاظ تاریخی بسیار حایز اهمیت هستند و به‌عنوان مراکز مهم گردشگری به‌شمار می‌آیند. از معروف‌ترین این باغ‌ها می‌توان به باغ ارم، باغ عفیف‌آباد، باغ دلگشا و باغ جهان‌نما اشاره نمود.[۲۳]

شهر شیراز در بین سال‌های ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ محل برگزاری جشن هنر شیراز بود. این جشنواره در زمان خود بزرگترین رویداد فرهنگی در نوع خود در سطح جهان بود. این رویداد با هدف تشویق هنرهای سنتی ایران و بالا بردن استانداردهای فرهنگی ایران تشکیل شده‌بود. همچنین این رویداد محلی بود برای گرد آمدن بزرگترین هنرمندان سنتی و مدرن ایران و سراسر دنیا در رشته‌های مختلف هنری.[۳۶]

جشنواره‌ای از هنر نمایشی و موسیقی بود که از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ در پایان تابستان هر سال در شهر شیراز و تخت‌جمشید برگزار می‌شد. این جشنواره زیر نظر دفتر مخصوص فرح پهلوی و با مدیریت فرخ غفاری اجرا می‌شد. از این جشنواره هنری به عنوان جنجالی‌ترین جریان فرهنگی و هنری در تاریخ معاصر ایران یاد می‌شود، و در جهان به عنوان یکی از رادیکال‌ترین جشنواره‌های مخلوط از هنرهای گوناگون و فرهنگ‌های شناخته می‌شود.[۳۷]

شهبانو فرح پهلوی در حال گفتگو با فرزانه تأییدی، علی نصیریان، عزت‌الله انتظامی و مهین شهابی در جشن هنر شیراز

محمدرضا شجریان، محمدرضا لطفی و ناصر فرهنگ‌فر در جشنوارهٔ موسیقی جشن هنر شیراز سال ۱۳۵۴

جلال ذوالفنون در حال نواختن سه تار در جشن هنر شیراز در حافظیه

تمبرپستی جشن هنر شیراز ۱۳۵۵

یک مکتب نگارگری ایرانی است. مغول‌ها تمامی ایران را تصرف کردند به جز شیراز که خود تسلیم شد. این مسئله باعث شد که در طی حکومت مغولان، در شیراز یک حکومت محلی شیرازی شکل بگیرد و این مسئله باعث پیدایش مکتب نگارگری شیراز شد که از مکتب تبریز بسیار بیشتر به مایه‌های ایرانی و شیوهٔ کهن نقاشی ایرانی نزدیک است. از آثار مکتب شیراز می‌توان به شاهنامه توپقاپوسرای استانبول (۷۳۱ هجری)، شاهنامه قوام‌الدین حسن وزیر (۷۴۱ ه‍.ق) و مونس الاحرار محمد بن بدر (۷۴۲ ه‍.ق) اشاره کرد.[۳۸]

به مجموعه‌ای هنری که از اواخر سده هشتم هجری در شیراز و خصوصاً دوره تیموری تولید شده‌اند اطلاق می‌شود. پس از فروپاشی حکومت مغولان در سال ۷۷۱ ه‍.ق توسط تیمور، مکتب شیراز ادامه یافت و تأثیراتی را از مکتب تازه تأسیس جلایری هم دریافت کرد. از آثار این دوره گلچین اسکندر سلطان (۸۱۴ ه‍.ق)، شاهنامهٔ ابراهیم سلطان (۸۲۳ ه‍.ق) و خاوران نامهٔ ابن حسام با نگارگری فرهاد (۸۸۱ ه‍.ق) است. در دوران تیموریان (سده۹ ه‍.ق) و حضور اسکندر سلطان و ابراهیم سلطان در شیراز زمینه برای بروز دوباره ویژگی‌های دیداری مکتب شیراز اول (سده۸) فراهم شد.[۳۹]

با بررسی‌های شورای جهانی صنایع دستی در بهمن ۱۳۹۸ شیراز به فهرست یونسکو برای شهرهای جهانی صنایع دستی افزوده شد. مجموعهٔ وکیل از مهم‌ترین مجموعه بناهای عمومی زندیه در این شهر است که امروزه می‌توان در بازار آن از انواع صنایع دستی‌های شیراز بازدید کرد. آثار صنایع دستی این شهر دارای تنوع بسیاری است و نمی‌توان آن را شهری تک رشته‌ای در این حوزه معرفی کرد. تولید محصولات صنایع دستی در تمامی این رشته‌های با رعایت شاخصه‌های کیفیت، اصالت، پیشینهٔ تاریخی، مرغوبیت، نوآوری و خلاقیت نشان از توجه خاص هنرمندان و صنعتگران این شهر از به هنرهای دستی و پیوند عمیق تولیدات دست‌ساز در این منطقه با حیات فردی و اجتماعی مردمان آن دارد.[۴۰]

تولیدات چوبی از جمله خاتم‌کاری، که شاید بیش از تمامی هنرها در شیراز مشهور است، معرق کاری، منبت‌کاری چوب، صنایع‌دستی سفالی و سرامیکی، از جمله سفالگری، کاشی معرق، کاشی هفت‌رنگ، هنرهای فلزی از جمله نقره‌کاری و قلم‌زنی، دست‌بافته‌هایی چون گلیم و گبه، حصیر و بوریا، در کنار شیشه‌گری سنتی با پیشینهٔ وسیع تاریخی، نمدمالی، گچ‌بری، گیوه‌بافی و نیز نگارگری که از دیرباز نام این شهر را در میان مکاتب نقاشی ایران برجسته کرد، شیراز را در کنار سه شهر و روستای دیگر در ایران شایستهٔ حضور در فهرست شهرهای جهانی صنایع دستی در سال ۲۰۲۰ کرد.[۴۱]

ساخت صنایع دستی

بافت و فروش گبه و گلیم

فلزکاری

صنایع دستی چرم

بازار وکیل مرکز صنایع دستی

شیراز سکولارترین شهر ایران می‌باشد.[۴۲][۴۳] اگرچه دین اکثر مردم شیراز اسلام می‌باشد. بیشتر یهودیان شیراز در طی پنجاه سال دوم سده بیستم به اسراییل و آمریکا مهاجرت کرده‌اند. این شهر هنوز پذیرای اقلیتی ۶۰۰۰ تنی از یهودیان می‌باشد.[۴۴]
به دلیل فعالیت‌های تبلیغاتی مسیحی در قرون نوزده و بیستم میلادی گروه‌های کوچکی از مسیحیان فرقه پروتستان مانند انگلیکن و پرسبی‌ترین در شیراز زندگی می‌کنند.[۴۵]
در حال حاضر در شیراز دو کلیسای فعال وجود دارد که یکی متعلق به ارامنه و دیگری متعلق به کلیسای انگلیکن می‌باشد.[۴۶][۴۷]

برگزاری جشن سده

کنیسه ربیع‌زاده

کلیسای مریم مقدس

مسجد نصیرالملک

مردم شیراز زبان فارسی را با لهجه شیرازی تکلم می‌کنند. لهجه شیرازی دارای ۲۳ همخوان /P/ , /b/ , /f/ , /v/ , /t/ , /d/ , /k/ , /g/ , /q/ , /c/ , /j/ , /s/ , /z/ , /s/ , /z/ , /m/ , /n/ , /l/ , /r/ , /h/ , /x/ , /?/ , /y/ و ۹ واکه ساده /a/ , /a:/ , /e/ , /e:/ , /o/ , /o:/ , /a/ , /i/ , /u/ و ۵ واکه مرکب /y/ , /ay/ , /ou/ , /ey/ , /ow/ می‌باشد و ساخت هجایی آن cvc(c) است. تحقیقات در مورد وضع حاضر لهجه شیرازی نشان می‌دهد که در میان شیرازیان میزان آشنایی با این لهجه در سنین بالاتر بیشتر می‌باشد. در میان بانوان میزان آشنایی زنان خانه‌دار و در میان مردان، کسانی که کار آزاد دارند آشنایی بیشتری با این لهجه دارند.[۴۸] ظهور دو شاعر بزرگ فارسی نو، حافظ و سعدی، باعث تأثیرپذیری تمام جنبه‌های زندگی مردم شیراز از عصر مغول به پس از آثار این شاعران شد. بگونه‌ای که باعث افول گویش پیشین مردمان این شهر و حکمفرما شدن فارسی نو در این شهر شد.[۱۴]

با تصویب شورای شهر شیراز و تأیید مجلس شورای اسلامی روز میانی بهار، ۱۵ اردیبهشت به نام روز شیراز نامگذاری شده‌است. به همین مناسبت، همه ساله برنامه‌های ویژه‌ای از طرف شهرداری شیراز، در این روز برگزار می‌گردد.[۴۹] به عنوان مثال در سال ۱۳۸۹ هجری خورشیدی برای اولین بار در ایران ۱۲ بالون هوای داغ به‌طور هم‌زمان بر فراز آسمان شیراز به پرواز درآمدند. به مناسبت هفته شیراز بالن‌هایی از کشورهای مختلف اروپایی توسط بالن سواران حرفه‌ای با حضور شهروندان شیرازی در آسمان شیراز پرواز کردند. بالن‌ها از ۲ منطقه استادیوم ورزشی حافظیه و دانشگاه علوم پزشکی شیراز برخاسته و پس از پروازی تقریباً ۲ ساعته بر فراز شهر شیراز، در نقاط مختلف فرود آمدند.[۵۰][۵۱]

در نخستین سرشماری رسمی ایران که در سال ۱۳۳۵ خورشیدی انجام گرفت، شهر شیراز با ۱۷۰٬۶۵۹ تن جمعیت ششمین شهر پرجمعیت ایران بود. در سرشماری سال ۱۳۵۵ خورشیدی این شهر با پیشی‌گرفتن بر آبادان به پنجمین شهر پرجمعیت ایران تبدیل شد؛ و تا سرشماری سال ۱۳۷۵ خورشیدی همین جایگاه را در اختیار داشت. در آخرین سرشماری انجام‌گرفته در سال ۱۳۸۵ خورشیدی، کرج با رشد سریع خود بر شیراز پیشی گرفت.[۵۲]

براساس سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال ۱۳۹۵ خورشیدی، جمعیت شهرستان شیراز در این سال بالغ بر ۱٬۸۶۹٬۰۰۱ تن بوده‌است که از این تعداد ۹۴۲٬۴۴۴ تن مرد و ۹۲۶٬۵۵۷ تن زن بوده‌اند. همچنین تعداد خانوارهای ساکن این شهر، ۵۶۷٬۵۶۷ خانوار بوده‌است که ازین تعداد ۱٬۵۶۵٬۵۷۲ تن در شهر شیراز زندگی می‌کنند.[۵۳]

طی پژوهشی که شرکت پژوهشگران خبره پارس به سفارش شورای فرهنگ عمومی در سال ۸۹ انجام داد و براساس یک بررسی میدانی و یک جامعه آماری از میان ساکنان ۲۸۸ شهر و حدود ۱۴۰۰ روستای سراسر کشور، درصد اقوامی که در این نظر سنجی نمونه‌گیری شد در شیراز به قرار زیر بود:[۵۵]

شیراز به عنوان یکی از مهم‌ترین مراکز گردشگری و توریستی ایران مطرح بوده و با جاذبه‌های تاریخی فراوان برای گردشگران داخلی و خارجی شناخته شده‌است.[۲۳]
از جاذبه‌های تاریخی شهر شیراز می‌توان به آتشکدهٔ صمیکان، آرامگاه حافظ، آرامگاه خواجوی کرمانی، آرامگاه سعدی، ارگ کریم‌خان، باغ جهان‌نما، باغ ارم، باغ تخت، باغ چهل‌تن، باغ دلگشا، باغ عفیف‌آباد، باغ نارنجستان قوام، باغ هفت‌تن، خانه صالحی، چاه مرتاض علی، حمام باغ نشاط، عمارت باغ ایلخانی، عمارت باغ نشاط، عمارت دیوانخانه، عمارت کلاه‌فرنگی باغ نظر، مسجد نصیرالملک، قصر ابونصر، قلعهٔ کک‌ها، مدرسهٔ آقاباباخان، مدرسهٔ خان، موزهٔ پارس، موزهٔ هفت‌تنان، نقش برجسته بهرام در برم دلک اشاره کرد.[۵۶][۵۷][۵۸]

در سال ۱۳۷۴ در پروژه بین الحرمین ۷ هکتار از بافت تاریخی شیراز که متشکل از ۸۷ خانه تاریخی، مسجد و مدرسه تاریخی بود تخریب شد. هم‌اکنون نیز تصمیم بر این است که تحت همان پروژه ۵۷ هکتار دیگر بدون در نظر گرفتن آثار و بناهای ارزشمند تاریخی تخریب و جایش را به پاساژهای تجاری بدهد.[۵۹]

حافظیه

مسجد نصیرالملک

مسجد وکیل

آرامگاه سعدی

باغ عفیف‌آباد

ارگ کریم‌خان

باغ ارم

دروازه قرآن در شب

از جاذبه‌های طبیعی شهر شیراز می‌توان به آبشار کوهمره سرخی، برم‌دلک، پارک قلعه‌بندر، پارک ملی بمو، باغ پرندگان شیراز، پیربناب، چشمهٔ جوشک، چشمهٔ خارگان، چشمهٔ ریچی، دریاچهٔ دشت ارژن، دریاچهٔ مهارلو، رکن‌آباد، رودخانهٔ قره‌آغاج، روستای قلات، کوه سبزپوشان، گردشگاه آتشکده، گردشگاه چاه‌مسکی، گردشگاه چشمه سلمانی و گردشگاه هفت‌برم اشاره کرد.[۶۰][۶۱]

چشمه‌های طبیعی موجود در اطراف شیراز هم از جهت آب‌درمانی و هم از جهت جذب گردشگر برای صنعت گردشگری استان فارس از اهمیت ویژه‌ای برخوردار هستند و صنعت گردشگری این استان را رونق می‌بخشند.[۶۱]

مقبره امام‌زادگان متعددی که در شیراز وجود دارد، در طول سده‌ها ساختار اجتماعی و اقتصادی این شهر را شکل داده‌است. گفته می‌شود که در زمان مأمون خلیفهٔ عباسی، تعدادی از فرزندان و نوادگان موسی بن جعفر -امام هفتم شیعیان- به شیراز پناه آورده بودند. برطبق روایت‌های مختلف، آنان به مرگ طبیعی درگذشتند یا توسط حاکم عباسی کشته شدند. پس از سال‌ها تعدادی از این مزارها شناسایی شدند و زیارتگاه شیعیان قرار گرفتند. برخی از این امام‌زادگان -همچون علی بن حمزه- در دورهٔ آل بویه شناسایی شدند؛ ولی برای بعضی دیگر -مانند شاه‌چراغ- حدود چهارصد سال زمان لازم بود تا توسط حکمرانان سَلغُری شیراز شناسایی شوند. شناسایی بیشتر این مزارها بیش از آن‌که براساس شواهد و اسناد تاریخی باشد، بر مبنای احادیث و روایات اسلامی بوده‌است.[۱۱]

خانه باب، مهم‌ترین زیارت‌گاه بهائیان در ایران بود،[۶۲][۶۳][۶۴][۶۵] در ۱۰ شهریور ۱۳۵۸[۶۶] و در جریان حوادث بعد از انقلاب ایران تخریب شد.[۶۷][۶۸]

علی بن حمزه

شاه‌چراغ

کوه دراک

دریاچهٔ مهارلو

سرانه فضای سبز در شیراز در سال ۱۳۸۷ برابر با ۱۲٫۷ متر مربع به ازای هر تن است.[۶۹] هم‌اکنون در شهر شیراز ۱۱۸ پارک فعالیت می‌کنند که این تعداد شامل ۴۸ پارک شهری و ۷۰ پارک محله‌ای می‌باشد که از این جهت مساحت کل پارکها در شیراز ۲٬۱۷۰٬۵۵۰ متر مربع می‌باشد که از این میزان ۱۲۸٬۰۴۴ متر مربع متعلق به پارکهای محله‌ای و ۲٬۰۴۲٬۵۰۶ متر مربع متعلق به پارکهای شهری است و همچنین پارک آزادی با ۲۰۴٬۱۹۱ مترمربع مساحت بزرگترین پارک شیراز محسوب می‌شود.[۷۰][۷۱]

پارک کوهستانی دراک یکی از بزرگ‌ترین بوستان‌های ایران است که در شهر شیراز و در دامنه کوه دراک در شمال غرب این شهر قرار دارد. فاز اول این بوستان در تابستان ۱۳۹۶ گشایش یافت. در این پارک مسیر مناسب سازی شده‌ای برای پیمایش کوه وجود دارد. همچنین هوای تمیز پارک و چشم‌انداز زیبایی که از کوه دراک به شهر و طبیعت اطراف آن دیده می‌شود که یکی از جاذبه این پارک است[۷۲][۷۳][۷۴]

بوستان آزادی

پارک کوهستانی دراک

باغ جهان‌نما

نمایشگاه بین‌المللی شیراز بزرگ‌ترین مرکز نمایشگاهی در جنوب ایران می‌باشد.[۷۵]
این نمایشگاه در فضایی بالغ بر ۷۶۰٬۰۰۰ متر مربع در شمال غرب شیراز در شهرک گلستان تأسیس گردیده‌است. نمایشگاه بین‌المللی شیراز هم‌اکنون دارای فضایی به میزان ۱٫۷ کیلومتر مربع به‌صورت ۶ سالن سرپوشیده و سه سالن در حال ساخت و فضای باز نمایشی به میزان ۳٬۰۰۰ متر مربع می‌باشد.[۷۵]

از سوغات عمدهٔ شیراز می‌توان به آبلیمو، انار، انجیر، ترشی‌جات، چرم، حصیر، حنا، خاتم‌کاری، خراطی، خرما، ریسندگی، زعفران، سفیداب، سنگ‌تراشی، شیشه‌گری، بهار نارنج، ظروف سفالی، عرقیات، فلزکاری، قالی، کنده‌کاری، کیسه حمام، گبه، گلیم، کلوچه و مسقطی، نان یوخه، نان شیری، منبت‌کاری و نمد اشاره کرد.[۷۶]

شیراز دارای ۱۸ نگارخانه‌است که به پرپایی و نمایش آثار هنری و فرهنگی می‌پردازند.[۷۷]

شهر شیراز تعداد ۱۱ موزه را در خود جای داده‌است که از میان آن‌ها می‌توان به موزه‌هایی همچون موزه هخامنشی که به نمایش اشیای متعلق به زمان هخامنشی می‌پردازد، موزه ساسانی که به نمایش اشیایی از دوره ساسانی می‌پردازد، موزه قاجار که به نمایش اشیاء زمان قاجار می‌پردازد، موزهٔ تاریخ طبیعی و تکنولوژی که به نمایش گونه‌های جانوری، گیاهی و زمین‌شناسی می‌پردازد، موزه پارس که به نمایش اشیاء سفالی از هزاره‌های پیش از میلاد تا دوره قاجاریه می‌پردازد و موزه عفیف‌آباد که به نمایش سلاح‌های گوناگون دوره صفویه تا دوره پهلوی می‌پردازد اشاره کرد.[۷۸][۷۹]

ساختمان کلاه‌فرنگی موزه پارس

موزه نظامی عفیف‌آباد

موزه مردم‌شناسی ارگ

موزه سنگ

موزه تاریخ طبیعی

شهر شیراز مجموعاً دارای ۱۳۱ مهمان‌پذیر و مهمان‌سرا ثبت شده[۸۰] و همچنین ۳۴ هتل[۸۱] می‌باشد که از این تعداد، هتل‌های شیراز، زندیه، چمران، پارس و هما پنج ستاره،[۸۲][۸۳][۸۴][۸۵] ۲۶ هتل چهار، سه، دو و یک ستاره و ۴ هتل آپارتمان می‌باشند.[۸۱][۸۲]

هتل هما

هتل چمران

هتل بزرگ شیراز

هتل پارس

در طول تاریخ شیراز به واسطه مرکزیت نسبی‌اش در منطقه زاگرس جنوبی و واقع بودن در یک منطقه به نسبت حاصلخیز به محل طبیعی برای مبادلات محلی کالا میان کشاورزان و یکجانشینان و عشایری مانند قشقایی تبدیل گشته بود. همچنین این شهر در مسیر راه‌های تجاری داخل ایران به بنادر جنوب مانند بوشهر بوده‌است که این نقش با احداث شبکه راه‌آهن به بنادر دیگر ایران کمرنگ شده‌است. مرکزیت ادارای و نظامی این شهر نیز باعث رونق شهر در طول تاریخ بوده‌است. در دهه‌های اخیر این صنعت گردشگری به رونق این شهر افزوده‌است.[۱۳]

شهرک صنعتی بزرگ شیراز صنایع کوچک و بزرگ بسیاری را در خود جای داده‌است. شیراز جایگاه بودن کارخانجات الکترونیکی متعددی از جمله صنایع مخابراتی و الکترونیک ایران (صاایران)، زیمنس، ITMC و تکصا می‌باشد. صنایع فناوری اطلاعات از بزرگ‌ترین صنایع این شهر به‌شمار می‌رود که با شهرهای بزرگی در زمینهٔ تبادل صنایع فناوری اطلاعات در جهان مانند مونیخ و برلین (در زمینهٔ کارخانجات زیمنس) در ارتباط می‌باشد.[۸۶][۸۷]

کشاورزی همواره بخش مهمی از اقتصاد شیراز و حومهٔ آن بوده‌است که دلیل آن فراوانی آب در این منطقه نسبت به بیابان‌های اطراف است. تولیدات کشاورزی این شهرستان عبارت‌اند از: انگور، نارنج، خرمالو، ازگیل، شلیل، انار و گندم. این شهر در تولید فرش و گل نیز معروف است.[۲۳] از صنایع دستی این شهر می‌توان به خاتم کاری، معرق‌کاری، قالی‌بافی و منبت‌کاری اشاره کرد.[۲۳]

صنایع مهم شیراز شامل صنایع الکترونیک، پالایشگاه نفت، مجتمع پتروشیمی، کارخانهٔ سیمان، صنایع لاستیک‌سازی، صنایع لبنیات و صنایع نساجی است و در بخش انرژی نیروگاه گازی شیراز، نیروگاه حافظ، نیروگاه سیکل ترکیبی فارس و نیروگاه خورشیدی شیراز از جمله نیروگاه‌های مهم شیراز هستند.[۲۳]

شیراز دومین شهر ایران پس از تهران بود که دارای فرودگاه بین‌المللی شد. این فرودگاه در دوران سلطنت محمدرضا شاه پهلوی با نام فرودگاه بین‌المللی شیراز تأسیس شد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به‌نام «فرودگاه بین‌المللی شهید دستغیب» تغییر نام داد. فرودگاه شیراز پس از فرودگاه امام خمینی مجهزترین فرودگاه در سطح کشور محسوب می‌گردد. در حال حاضر فرودگاه بین‌المللی شهید دستغیب شیراز با دارابودن دستگاه‌های کمک ناوبری مدرن و کارآمد از قبیل دستگاه رادار PSR-SSR که یکی از پیشرفته‌ترین رادارهای دنیا می‌باشد و همچنین دستگاه‌های NDB – DME – DVOR و ILS یکی از فرودگاه‌های ایمن و مجهز در سطح کشور بوده و پذیرای تمامی تایپهای پروازی می‌باشد و به لحاظ سیستم‌ها ی هواشناسی، ارتباطی و رادیویی از تجهیزات پیشرفته و قابل اطمینان برخوردار می‌باشد.[۲۷] فرودگاه شیراز در اسفندماه سال ۱۳۸۹ خورشیدی به جمع چهار فرودگاه خودگردان کشور پیوست.[۸۸]
مسیرهای خارجی این فرودگاه عبارتند از کشورهای انگلستان،[۸۹]مالزی،[۹۰]ترکیه،[۹۱]عراق،[۹۲]سوریه، قطر، امارات متحده عربی (دبی، ابوظبی و شارجه)، کویت، بحرین، عربستان، روسیه، پاکستان، مصر و سودان.[۲۷]پروازهای داخلی این فرودگاه شامل پروازهای تهران، مشهد، اصفهان، تبریز، اهواز، آبادان، بوشهر، بندرعباس، ساری، لارستان، لامرد، چابهار، کرمان، کیش، لاوان، قشم، سیری، ماهشهر، جزیره خارگ، عسلویه، بهرگان و رشت می‌باشد.[۲۷]شرکت‌های هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران (هما)، آسمان، ایران ایرتور، کیش‌ایر، ماهان، کاسپین، فارس ایر قشم، نفت، زاگرس، تابان، ارم ایر، گلف ایر، ترکیش ایرویز،[۹۱]سعودی‌ایر، ایرعربیا و به صورت موردی شرکت‌های هواپیمائی دیگر از فرودگاه شیراز جهت نشست و برخاست استفاده می‌کنند.[۲۷]هم‌اکنون ظرفیت پذیرش مسافر این فرودگاه ۴ میلیون تن در سال است که با اتمام طرح توسعهٔ این فرودگاه، به ۱۰ میلیون مسافر در سال افزایش می‌یابد.[۲۷]

خبر افتتاح راه‌آهن شیراز اصفهان در ۱۳ خرداد سال ۱۳۸۸ خورشیدی توسط رسانه‌های خبری منتشر شد.[۹۳]
مدت کوتاهی پس از افتتاح این راه‌آهن معلوم شد که این راه‌آهن به صورت نیمه‌تمام و ناقص اجرا شده و با عبور اولین قطار از روی آن بسیاری از ریل‌ها در هم شکسته‌اند.[۹۴][۹۵] از آن زمان تا شهریورماه سال ۱۳۹۰ خورشیدی، به علت آماده نبودن ایستگاه راه‌آهن شیراز شیراز برای سوار و پیاده کردن مسافران از ایستگاه موقتی در شهر جدید صدرا استفاده می‌شد.[۹۶][۹۷]ایستگاه راه‌آهن شیراز شیراز که اکنون یکی از بهترین ایستگاه‌های راه‌آهن کشور محسوب می‌شود در مهرماه سال ۱۳۹۰ خورشیدی به بهره‌برداری کامل رسید و از آن زمان تمامی قطارها از ایستگاه اصلی حرکت می‌کنند.[۹۸][۹۹]

هم‌اکنون مسیرهای ریلی شیراز – نی ریز – گل گهر، شیراز – بوشهر – عسلویه و همچنین شیراز – جهرم – لار – بندرعباس در دست ساخت می‌باشد.[۱۰۰][۱۰۱]

چهار باب پایانهٔ مسافربری برون‌شهری در نزدیکی به ابتدای ۴ محور اصلی خروجی شهر قرار دارند. شهرداری شیراز در سال ۱۳۶۳ خورشیدی اولین پایانهٔ متمرکز خود را با نام «پایانهٔ شهید کاراندیش» مطالعه، طراحی و به اجرا درآورد که در دی‌ماه ۱۳۶۶ خورشیدی به بهره‌برداری رسید. «پایانهٔ شهید مدرس» در شرق شیراز و «پایانهٔ امیرکبیر» در جنوب غرب این شهر نیز پس از احداث و تجهیز در اردیبهشت‌ماه ۱۳۷۵ خورشیدی، به‌طور هم‌زمان به بهره‌برداری رسیدند. همچنین «پایانهٔ غیرمتمرکز سپیدان» جهت سرویس‌دهی به بخش‌های شمال غربی شهر شیراز از سال ۱۳۷۵ خورشیدی شروع به فعالیت کرده‌است.[۱۰۲]

شیراز از اولین شهرهای ایران است که دارای شرکت واحد اتوبوسرانی درون‌شهری شده‌است. سازمان اتوبوسرانی شیراز و حومه در سال ۱۳۴۵ خورشیدی تأسیس گردید. در آن سال ۱۰ دستگاه اتوبوس به صورت نقد و اقساط از شرکت «ایران ناسیونال» خریداری شد و تعداد ۱۰ تن راننده، ۴۰ تن کمک راننده، ۵۰ تن بلیت فروش و ۱۰ تن تعمیر کار و بازرس، کارکنان شرکت واحد بودند. حقوق روزانهٔ هر راننده به‌صورت تمام وقت (۶ صبح تا ۱۰ پس ازظهر) مبلغ ۱۶۰ ریال و هر تن کمک راننده و بلیت فروش ۸۳ ریال تعیین شده‌بود. با اتوبوس‌های خریداری شده، خط‌های یک، دو و سه راه‌اندازی شدند که این امر با استقبال مردم روبه‌رو گردید. از ابتدای سال ۱۳۸۰ خورشیدی، سازمان اتوبوسرانی شیراز در امر واگذاری اتوبوس‌ها به بخش خصوصی اقدام نموده‌است؛ به‌طوری‌که هم‌اکنون بیش از ۹۰ درصد از این ناوگان به بخش خصوصی واگذار گردیده‌است.[۱۰۳]

فرودگاه بین‌المللی شیراز

ایستگاه راه‌آهن شیراز

زیرگذر شهرک گلستان

بلوار چمران

متروی شیراز به عنوان سومین سامانه قطار شهری در ایران پس از مترو تهران و مترو مشهد شناخته می‌شود. شبکه و خطوط مترو شیراز پس از خطوط مترو تهران دومین خطوط بزرگ مترو در کشور را دارا می‌باشد و پس از تکمیل، در افق بلند مدت قرار است سالانه بیش از دویست میلیون سفر را پشتیبانی کند.[۱۰۴]

عملیات ساخت خط ۱ متروی شیراز در سال ۱۳۸۱ از غرب شیراز (پل احسان) آغاز گردید. فاز اول این خط در تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۹۳ و فاز دوم آن در تاریخ ۳۱ مرداد ۱۳۹۶ افتتاح شد و این خط هم‌اکنون به صورت کامل از پل احسان تا میدان الله (گلسرخ) در مجاورت فرودگاه شهید دستغیب شیراز فعال است.[۱۰۵] عملیات ساخت خط ۲ متروی شیراز در سال ۱۳۹۰ آغاز گردید. پیش‌بینی شده فاز یک خط ۲ در چهار ایستگاه شکوفه، عادل‌آباد، امیرکبیر و امام حسین تا سال ۱۴۰۰ به بهره‌برداری برسد.[۱۰۶][۱۰۷] عملیات اجرایی و ساخت خط ۳ نیز در سال ۱۳۹۷ آغاز شده‌است.[۱۰۸]

شیراز دارای بیش از ۱۲٬۰۰۰ تاکسی از انواع مختلف می‌باشد که بخش بزرگی از حمل و نقل مسافرین درون‌شهری این شهر را برعهده دارد. این رقم براساس سهم سفر در شهر شیراز ۱٬۸۴ و جمعیت ۱٬۲ میلیون تنی نزدیک به ۴۰ درصد از سفرهای درون‌شهری را عهده‌دار می‌باشد.[۱۰۹]

انواع مختلف تاکسی که در شیراز فعال می‌باشند عبارتند از: تاکسی درون‌شهری (زرد، سبز و سفید)، تاکسی موقت، تاکسی تلفنی، تاکسی سرویس مدارس، تاکسی فرودگاه، تاکسی ترمینال، تاکسی خطوط ویژه و تاکسی بی‌سیم. البته سواری‌های مسافربر شخصی نیز اقدام به جابه‌جایی مسافر می‌کنند که به‌دلیل استفاده از سهمیهٔ سوخت مربوط به آن، بخش بزرگی از آن‌ها شناسایی شده و تحت نظارت سازمان تاکسیرانی قرار گرفته‌اند.[۱۰۹]

تاکسیرانی شیراز

ایستگاه متروی زندیه

ایستگاه متروی وکیل‌الرعایا

واگن‌های قطار شهری

صدا و سیمای مرکز فارس که شامل دو بخش تلویزیونی و رادیویی است، برنامه‌های متعددی را به زبان‌های فارسی، انگلیسی و عربی پخش می‌کند.[۱۱۰][۱۱۱] شبکه فارس نخستین شبکهٔ استانی ۲۴ساعتهٔ کشور[۱۱۱] و همچنین قطب انیمیشن کشور محسوب می‌شود.[۱۱۲] رادیو فارس نیز به‌عنوان یکی از رادیوهای محلی کشور هم‌اکنون فعالیت می‌کند.[۱۱۳]
در شیراز روزنامه‌هایی مانند افسانه،[۱۱۴]تحلیل روز،[۱۱۵]خبر جنوب،[۱۱۶]عصر مردم،[۱۱۷]نیم‌نگاه،[۱۱۸] منتشر می‌شود.

شهر شیراز دارای ۱۲ سینما است[۱۱۹] که از این تعداد، سینماهای حافظ، پیام، ایران، پرسیا، فلسطین و بهمن در بلوار کریم‌خان زند، سینما شیراز درخیابان لطفعلی‌خان، سینما سعدی در خیابان قصردشت، سینما فرهنگ در چهارراه حافظیه، پردیس سینمایی گلستان در معالی آباد و پردیس سینمایی هنر شهر آفتاب در مجتمع تجاری خلیج فارس قرار دارند.[۱۲۰]

سینما پرسیا

سینما پیام

صداوسیمای فارس

شهر شیراز دارای چند باشگاه فوتبال حرفه‌ای است. تیم فوتبال باشگاه فجر شهید سپاسی[۱۲۱][۱۲۲] با سابقه حضور طولانی در لیگ برتر فوتبال ایران و ۴ تیم فوتبال برق شیراز،[۱۲۳]پیام مخابرات[۱۲۴]مقاومت بسیج[۱۲۵] و باشگاه فوتبال قشقایی در لیگ دسته اول فوتبال ایران و دارای ۲ تیم فوتسال ارژن و صدرا در لیگ برتر فوتسال است.[۱۲۶]
همچنین شهر شیراز دارای تیم‌های بسکتبال، لوله آاس شیراز و ب. آ[۱۲۷] در لیگ برتر بسکتبال می‌باشد.

ورزشگاه پارس با ظرفیت ۵۰٬۰۰۰ نفر

تیم فجر سپاسی سال ۲۰۱۹

تیم برق شیراز در بازی با استقلال تهران سال ۲۰۰۶

چند دانشگاه مهم ایران در شیراز قرار دارند. مهم‌ترین دانشگاه آن دانشگاه شیراز می‌باشد که شامل دانشکده‌های مهندسی، علوم، کشاورزی، دامپزشکی، ادبیات و علوم انسانی، هنر و معماری، حقوق و علوم سیاسی و علوم تربیتی و روانشناسی می‌شود.[۱۳۳]
دانشگاه شیراز با تأسیس دانشکده فنی با هدف آموزش متخصصان علوم پزشکی با یک برنامه چهار ساله در سال ۱۳۲۵ تأسیس شد.
در ابتدا مؤسسه عالی بهداشت نامیده شد، در سال ۱۳۲۹ به یک دانشکده پزشکی تبدیل شد. در سال ۱۳۳۲ آموزشکده پرستاری نمازی و دانشکده‌های کشاورزی و هنر و علوم تأسیس شد. با افزودن دانشکده مهندسی و دانشکده دامپزشکی در سال ۱۳۳۳، به وضعیت دانشگاه ارتقاء یافت و دانشگاه پهلوی نامیده شد. سپس دانشکده دندانپزشکی در سال ۱۳۴۸، دانشکده تحصیلات تکمیلی و کالج الکترونیک در سال ۱۳۴۸، و دانشکده‌های حقوق و آموزش در سال ۱۳۴۹ به دانشگاه اضافه شدند.[۱۳۴]

قدمت دانشگاه علوم پزشکی شیراز به ۷۰ سال می‌رسد.[۱۳۵]دانشگاه صنعتی شیراز،[۱۳۶]دانشکده صنایع مخابرات راه دور ایران،[۱۳۷]دانشکده صنعت الکترونیک، دانشکده فنی شهید باهنر،[۱۳۸]مرکزآموزش عالی حافظ شیراز[۱۳۹] و مرکز آموزش عالی پاسارگاد شیراز[۱۴۰]
از دیگر دانشگاه‌های شیراز می‌باشند. دانشکده صنعت الکترونیک شیراز به دلیل فعالیت‌های خاص خود و موفقیت‌هایی نظیر ساخت نخستین لامپ تصویر در ایران بسیار شناخته شده‌است در ضمن دانشکده صنایع مخابرات و راه دور ایران به دلیل وجود صنایع الکترونیک و مخابرات راه دور ایران در شیراز تأسیس شده‌است. دانشگاه آزاد شیراز که متشکل از چندین دانشکده می‌باشد از مراکز مهم دانشگاه آزاد ایران است.[۱۴۱] همچنین دانشگاه پیام نور نیز در شیراز وجود دارد.[۱۴۲]

دانشگاه شیراز

دانشگاه علوم پزشکی شیراز

دانشگاه صنعتی شیراز

دانشگاه پیام نور شیراز

دانشگاه آزاد اسلامی شیراز

فهرست محله‌های شیراز:

شیراز با هشت شهر جهان دارای پیوند خواهرخواندگی است:

در پروژه‌های خواهر می‌توانید در مورد شیراز اطلاعات بیشتری بیابید.

ارگ کریمخانی

مرودشت

فسا

[[File:|border|120px|مشهد]]مشهد

کرج


«Transformation of Shiraz city»Downloads-icon

سَبکِ عراقی به سَبکی از شعر پارسی گفته می‌شود که از اواخر قرن ششم تا قرن نهم هجری رواج و ادامه داشته‌است. نام این سبک از عراق عجم گرفته شده‌است، امّا رواج این سبک محدود به سرزمین عراق عجم نبود و در نواحی دیگر نیز رواج داشت.
ابوالفرج رونی، سید حسن غزنوی و جمال‌الدین اصفهانی از بنیان‌گذاران و کمال‌الدین اصفهانی، سعدی، عراقی و حافظ از نمایندگان این سبک به‌شمار می‌روند.

سبک عراقی با روی کارآمدن سلجوقیان در خراسان آن روز و اتابکان در عراق و آذربایجان به‌وجود آمد. در این زمان (سدهٔ ششم) بخش‌هایی از غرب ایران را نیز عراق می‌گفتند، امّا برای تمایز با بخش میان‌رودان، آن‌جا را عراق عرب و این‌جا را عراق عجم می‌نامیدند. در این زمان گرانیگاه ادبی ایران به آذربایجان و عراق عجم منتقل شد. سبک عراقی به لحاظ تاریخی دوره مغولان و ایلخانان و تیموری را در بر می‌گیرد و از قرن هفتم تا قرن نهم ادامه دارد.

زمانی که مغولان خراسان را به خاک و خون کشیدند دانشمندان و ادیبانی که جان به سلامت بردند ناگزیر به اصفهان، شیراز، بغداد و دیگر مناطقی که رفاه مادی و ذخایر معنوی آنها از نهب و غارت مغولان در امان مانده بود گریختند. در نتیجه انهدام بغداد، طبعاً، نفوذ عربی برافتاد و امیران محلی، خواه ترک یا ایرانی، همگی مروج زبان و ادب فارسی بودند. شعری که از ویرانه‌های خراسان مهاجرت کرد، در باختر، میهنی تازه یافت و «سبک عراقی» جلوه‌گاه آن گشت.[۱]

ولی، باید در نظر داشت که اختلاف این سبک و سبک خراسانی نه ناشی از سرزمین و نه بر اثر اختلاف سلیقه است، بلکه یک فن ادبی است که چون میراثی از خراسان منهدم شده به عراق، که روی‌هم‌رفته از حملات مغولان مصون مانده، می‌رسد و عراق آن را احیا می‌کند و اشاعه می‌دهد؛ زیرا، خراسان، که از جمعیت تهی شده بود مدت‌های دراز توان آن را نداشت و، بدین ترتیب، واضح می‌گردد که تهاجم مغولان دوران ادبی نوینی به وجود می‌آورد.[۲]

در دوران مربوط به سبک عراقی بر اثر سیاست سلجوقیان، مدارس مختلف دینی تأسیس شد. تفسیر، منطق، حکمت و ادبیات عربی در این مدارس تدریس می‌شد. شاعران و ادیبان نیز با آن‌ها آشنا می‌شدند. رواج شعر پارسی در پارس و آذربایجان سبب شد که در شعر فارسی تحوّلی اساسی به‌وجود آید این تحوّل را می‌توان قبل از همه در شعر انوری و ظهیر فاریابی مشاهده کرد. انوری نخستین کسی است که از یک طرف قصاید و مدایح اغراق‌آمیز و پُرصنعت را وارد شعر کرد و از طرف دیگر غزل‌های لطیف و پرشور سرود. پرچم‌دار شیوهٔ تازه در ایران خاقانی و نظامی گنجوی شدند و در عراق جمال‌الدین اصفهانی و پسرش کمال‌الدّین این شیوه را برگزیدند و سعدی و حافظ آن را به اوج رساندند. نظامی داستان‌سرایی عاشقانه را به زیباترین شکل خویش به‌سامان رسانید.[۳]

خواجه شمس الدین محمد، حافظ شیرازی، از محبوب ترین شعرای ایران زمین است که با گذشت قرن ها، آثارش نه تنها در ایران بلکه در سراسر نقاط جهان به شهرت رسیده است. موضوع اشعار حافظ بسیار متنوع بوده و از اشعار او در موسیقی سنتی ایرانی، هنرهای تجسمی و خوشنویسی استفاده می شود.

در نزد ما ایرانیان ، شیخ حافظ شیرازی داننده اسرار نهان و عالم غیب می باشد که هنگام مواجه شدن با مشکلات یا دو راهی های زندگی یا در مراسمات مختلف ملی به او مراجعه کرده و تفال می زنیم و از اشعارش استفاده می کنیم.

این بخش از فرهنگ و هنر نمناک را با نگاهی به بیوگرافی حافظ شیرازی آغاز می کنیم ؛ شمس الدین محمد ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است. شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.

نام پدرش حافظ بهاء الدین بوده که در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه رفت و به یادگیری علوم نزد علما و فضلای زادگاهش پرداخت.

او در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی تسلط یافت و قرآن را حفظ نمود و در دهه بیست زندگی به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد و به خاطر حفظ بودن قرآن تخلص حافظ را برگزید.چگونه حافظ مرد

در دوران جوانی حافظ سلسله محلی اتابکان فارس افول و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس جایگاه والایی داشت.

امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت اما سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند.

در دوران شاه شیخ ابواسحاق حافظ به دربار راه یافت و شغل دیوانی پیشه نمود . حافظ علاوه بردربار شاه ابواسحاق در دربار شاهان دیگر مانند شاه شیخ مبارزالدین، شاه شجاع، شاه منصور و شاه یحیی نیز راه داشته است. امرار معاش حافظ از طریق شغل دیوانی بوده و شاعری پیشه اصلی او نبوده است.

حافظ یک بار ازدواج کرد و او تنها یک فرزند داشت که او هم در دوران جوانی در راه سفر نیمه کاره به هند همراه پدرش، فوت کرد . حافظ پس از درگذشت همسرش دیگر ازدواج نکرد.

شیخ حافظ شیرازی درجوانی در نانوایی کار می کرد و نان را به منطقه ثروتمندنشین شهر می رساند. در همین بحبوحه او با شاخه نبات دختر زیبای که مسحور زیبایی و کمالات او شد، آشنا شد . او برای رسیدن به وصال یار، 40 شبانه روز در آرامگاه بابا کوی شب زنده داری کرد و به دعا پرداخت . سپس به وصال یار دست یافت و با شاخه نبات ازدواج کرد. حاصل این ازدواج یک فرزند بود.

گروهی نام همسر حافظ را شاخ نبات و گروهی دیگر بر این اعتقاد هستند که نام همسر حافظ، نسرین بوده و حافظ شیرین زبانی معشوقش را به شاخ نبات تشبیه کرده است.

چنانچه در نمناک میخوانید مرگ حافظ در سال 971 ه.ق یا 792 ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود به خاک سپرده شد . آرامگاه حافظ چ امروزه این مکان یکی از جاذبه های مهمّ گردشگری به شمار می رود. حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و تنها یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز داشت.

روایت است زمان دفن حافظ ، عده ای به علت اشعار او که درباره می گساری بوده با دفن وی به شیوهٔ مسلمانان مخالف بودند اما برخی دیگر حافظ را مسلمان و معتقد می دانستند. به علت ایجاد دو دستگی تفالی به دیوان خود حافظ زدند که این بیت آمد:

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ که گرچه غرق گناه است، می رود به بهشت

این شعر تأثیر زیادی در ساکت کردن بدخواهان حافظ داشت.

حافظ چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد به طوریکه ایرانیان، رفتن به حافظیّه را معادل با زیارت آرامگاه حافظ می دانند و رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسوم مذهبی همچون وضو گرفتن همراه می کنند و در کنار آرامگاه حافظ به نشان احترام، کفش خود را از پای بیرون می آورند.

دیوان حافظ دارای 500 غزل، 42 رباعی و چندین قصیده می باشد . حافظ به طور متوسط در هر سال فقط 10 غزل سروده و او دیوان خود را در طول 50 سال سروده است. دیوان حافظ بیش از چهارصد بار به زبان فارسی و زبان های دیگر در دنیا به چاپ رسیده است.

تعداد نسخه های خطّی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانه های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتیکشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر است . نکتهٔ خاصی که در دیوان حافظ وجود دارد، کثرت نسخه هایی با مفردات و واژه های گوناگون است که این ویژگی سبب بروز تصحیحات متعدد و گاه متناقض هم در بین مصححان می شود.

چندین رباعی نیز به حافظ نسبت داده شده که هرچند مانند غزل های او از ارزش ادبی والایی برخوردار نیستند، اما در انتساب برخی از آن ها تردید زیادی وجود ندارد.

قرآن در زندگی حافظ تاثیر فراوان داشته است و در سراسر دیوان حافظ به ابیاتی برمی خوریم و تاثیر قرآن در آن را می بینیم :

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ

هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم

و یا

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن زبر بخوانی با چارده روایت

و یا

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ

به قرآنی که اندر سینه داری.

امروزه در همه خانه ها دیوان حافظ یافت می شود و مردم کشورمان در مراسم های مختلف مانند نوروز یاشب یلدا، با کتاب حافظ فال می گیرند. فال حافظ یکی از پرطرفدارترین فالها در میان ایرانیان است.

شعر حافظ به گونه ای است که هر کس دیوان حافظ را باز می کند و غزلی می خواند، با توجه به شرایط روحی و حال و هوای خود برداشت خاصی از شعر خواهد داشت، بنابراین شعر حافظ ، برای تفال مناسب بوده و حال و احوال درونی فرد را بیان می کند.

برای فال گرفتن ابتدا فرد نیت می کند و برای شادی روح حافظ فاتحه ای می خواند و او را به شاخ نباتش قسم می دهد . سپس فال گیرنده با دست چپ کتاب را گرفته و با دست راست آن را باز می کند.

از بین دو صفحه ای که باز شده باید صفحه سمت راست را انتخاب کرده و غزل بالای صفحه پاسخ فال است. در برخی از دیوان ها ممکن است بیت اول غزل در صفحه قبل باشد، یعنی از ابتدای صفحه سمت راست نباشد که باید به صفحه قبل رفته و از ابتدای غزل، شعر را بخوانید.

برای تفسیر فال حافظ می توانید از یک نفر که در امر شعر خوانی و تفسیر آگاه است کمک بگیرید. شما باید هر بیت از غزل را که بیشتر با شرایط فعلی و نیت شما سازگار است به عنوان تعبیر فال حافظ خودتان در نظر بگیرید.

گوته، ادیب آلمانی، به حافظ و اشعارش علاقه فراوانی داشت و «دیوان غربی-شرقی» خود را تحت تأثیر «دیوان حافظ» سرود، و فصل دوم آن را با نام «حافظ نامه» به اشعاری در مدح حافظ اختصاص داد . از جملهٔ این اشعار می توان به دو شعر زیر اشاره کرد:

حافظا، در غزل هایت می شنوم

که شاعران را بزرگ داشته ای.

بنگر که اینک پاسخی فراخورت می دهم:

بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگ داشتِ اوست.

چگونه حافظ مرد

نیچه،از شاعران آلمانی نیز یکی از شعرهای خود را با نام «به حافظ (آوای نوشانوش، پرسش یک آبنوش)» ، در دیوان «اندرزها و حکمت ها»، به او تقدیم کرده است:

میخانه ای که تو برای خویش

پی افکنده ای

فراخ تر از هر خانه ای است

جهان از سر کشیدن می یی

که تو در اندرون آن می اندازی،

ناتوان است.

پرنده ای، که روزگاری ققنوس بود

در ضیافت توست

موشی که کوهی را بزاد

خود گویا تویی

تو همه ای، تو هیچی

میخانه ای، می یی

ققنوسی، کوهی و موشی،

در خود فرو می روی ابدی،

از خود می پروازی ابدی،

رخشندگی همهٔ ژرفاها،

و مستی همهٔ مستانی

– تو و شراب؟

شعر حافظ درباره خدا

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان

نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی

ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت

ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری

که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد

غبار راهگذارت کجاست تا حافظ

به یادگار نسیم صبا نگه دارد

******

در خرابات مغان نور خدا می بینم

این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو

خانه می بینی و من خانه خدا می بینم

خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن

فکر دور است همانا که خطا می بینم

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب

این همه از نظر لطف شما می بینم

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال

با که گویم که در این پرده چه ها می بینم

کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین

آن چه من هر سحر از باد صبا می بینم

دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید

که من او را ز محبان شما می بینم

شعر زیبا حافظ درباره دوست

یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند

کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد

صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش

از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد

شعر غمگین عاشقانه از حافظ

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

تا درخت دوستی کی بر دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ورنه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم…

شعر حافظ در مورد عشق

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار

طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت

وز بستر عافیت برون خواهم خفت

باور نکنی خیال خود را بفرست

تا درنگرد که بی تو چون خواهم خفت

هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد

هر پاک روی که بود تردامن شد

گویند شب آبستن غیب است

عجب چون مرد ندید از که آبستن شد

قدس انلاین_مصطفی لعل شاطری: از جزئیات زندگی شخصی شمس الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی، آگاهی های دقیق و مستندی در دست نیست، متاسفانه شاعران و صاحبان تفکر بسیاری هستند که در این زمینه به سرنوشت حافظ دچارند و در واقع شاعر شیرین سخن شیراز در یک عمر طولانی چنان زیست که نه رد پای درستی از خود باقی گذاشت و نه سرگذشتی که سایه او باشد.

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست، چنانچه کسری بهروزی در این باره می نویسد: در مورد زندگی خانوادگی و هم چنین همسر و فرزند حافظ، کم تر نوشته یی به چشم می خورد. ولی با نگاهی به دیوان خواجه ی شیراز می توان نتایجی گرفت. ازدواج حافظ می بایستی در سال های 744 و 745 ق در زمان پادشاهی شیخ ابواسحاق و وزارت حاجی قوام صورت گرفته باشد، زیرا او در یکی از غزلیات خود صریحاً به حاجی قوام اشاره می کند و از سرو زیبای خود در خانه. در اوایل سلطنت شاه شیخ هنگامی که حافظ 27 یا 28 ساله است با یار نمکین 14 ساله اش ازدواج می کند. او  فقط یک بار ازدواج می کند و پس از درگذشت همسر دلبندش دیگر هرگز همسری اختیار نمی کند.

بلبل شیراز خود را در سایه ی سرو مه رویش در خانه فارغ از سرو بستانی و شمشاد چمن می داند و بی نیاز از خوبان و مه رویان دیگر. همسرش به اندازه یی مقبول طبع شاعرانه و لطیف اوست که با داشتن یک چنین گل زیبایی در کنار خود خویشتن را فارغ از لاله و گل نسرین و برگ نسترن می خواند. این زمان اوج کام کاری و خوش دلی رند شیراز است زیرا که شاهی آزاداندیش و سخاوتمند و ادب دوست بر سر کار است و به اشاره ی او وزیر حاجی قوام بخشنده از هیچ گونه کمکی به حافظ دریغ ندارد.

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه ی قدش            فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارمچگونه حافظ مرد

گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند          بحمدلله و المنّه بتی لشگرشکن دارم

چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله                          نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم

به رندی شهره شد حافظ میان هم دمان لیکن              چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم


 

همسر او در سنین جوانی به عقد حافظ درمی آید، زمانی که 14 ساله است و رند شیراز چنان با بت نوجوانش و می دو ساله در کاشانه ی خود سرگرم است که هم صحبتی کسان دیگر را نمی خواهد، زیرا که نقش خال نگارش ذهن او را مشغول ساخته و از ساقی می خواهد که در خوشاب بیاورد و به حسود می گوید که کرم و سخاوت آصفی را ببیند و بمیرد.

چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک                       که نقش خال نگارم نمی رود ز ضمیر

بیار ساغر و در خوشاب ای ساقی                              حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر

می دوساله و محبوب چهارده ساله                              همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر

در مورد نام همسر حافظ اختلاف نظر وجود دارد. گروهی می گویند اسم او شاخه نبات بوده و استناد به این بیت حافظ می کنند که می گوید:

کاین همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد                     اجر صبری ست کز آن شاخه نباتم دادند

شاخه نبات نامی است غیرمرسوم و بیشتر محتمل است که اشاره ی حافظ به شیرین سخنی خود و تشبیه یارش به شاخه نبات که مظهر شیرینی است، باشد و او این را در بیتی دیگر به روشنی بیان می کند.

حافظ چه طرفه شاخ نباتی ست کلک تو                        کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است

به احتمال زیاد نام همسر حافظ نسرین بوده، هرچند که خواجه در 14 غزل از نسرین نام می برد، ولی چنان که شیوه ی اوست، در پرده سخن می گوید و شاید هم به دلیل تعصب شرقی اش از نام بردن صریح همسرش پرهیز دارد، ولی در چند بیت این اشاره روشن تر است، مانند:

رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار                              گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد


و یا:

به بوی او دل بیمارِ عاشقان چو صبا                            فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد


و یا:

خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین                      افسوس که آن سرو روان رهگذری بود


 

همسر حافظ می بایستی در همان سال های اول ازدواج پسری به دنیا آورده باشد که تنها فرزند حافظ است و او هم در عنفوان جوانی در راه سفر نیمه کاره به هند همراه پدر، وفات می یابد.

وفات همسر حافظ می بایستی در زمان سلطنت شاه شجاع و صدارت وزیرش خواجه تورانشاه اتفاق افتاده باشد. این وفات در سال های اولیه ی پادشاهی شاه شجاع می بایستی رخ داده باشد، یعنی سال های 760 و یا 761 و در ایام نوروزی. او در درگذشت همسرش غمی شبانه روزی دارد و نوحه ی قُمری را حرف درونش می داند که با او هم سوگ است و سوگوار ولی این حکم آسمان است و نمی شود در آن تغییری داد. او مجبور به تنهایی است.

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی                              از این باد اَر مدد خواهی، چراغ دل بیفروزی

ندانم نوحه ی قُمری به طرف جویباران چیست                مگر او نیز هم چون من غمی دارد شبان روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع               که حکم آسمان این است اگر سازی اگر سوزی

نه حافظ می کند تنها دعای خواجه توران شاه                 ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

غم و اندوه حافظ در سوگ همسرش هر چند او را خم می کند ولی نمی شکند، زیرا که زندگی ادامه دارد ولی او با افسوس از دوران خوش گذشته همراه با یار دلبندش یاد می کند. زمانی که بر لب آب، گل و سبزه با نسرین می نشست و در دامان طبیعت با او به راز و نیاز می پرداخت. اما اختر بدمهر آن یار پری وشش را از جنگ او بیرون می کند و او تنها می ماند با یاد آن ایام خوش ولی هنوز یادگار او در کنارش است.

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود                           سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

از چنگ منش اختر بدمهر به در کرد                            آری چه کنم فتنه ی دور قَمری بود

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت               باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

خوش بود لب آب و گل و سبزه ونسرین                      افسوس که آن سرو روان رهگذری بود

دل گفت فروکش کنم ای شهر به بویش                      بیچاره ندانست که یارش سفری بود

وفات نسرین می بایست در آن سفر بدون بازگشت اتفاق افتاده بوده باشد. او حتی نمی داند که آرامگاه یارش در کجاست و این را از نسیم سحری می پرسد، ولی به خود دلداری می دهد که نباید از باد خزان در چمن دهر رنجید، زیرا که زندگی بدون مرگ مفهوم خود را از دست می دهد و مرگ و زندگی هر دو روی یک سکه هستند و باید معقول بود و قبول کرد.

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست                        منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله ی مشکین کو             دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب وی جمله مهیاست ولی                عیش بی یار مهیا نشود یار کجاستچگونه حافظ مرد

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج                      فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست


 

ولی حافظ باز هم خود را ناکام می بیند زیرا که یارش زود، خیلی زود از برش رفته و او حتی نتوانسته با او وداع کند.

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت                     روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

بس که ما فاتحه  و حرز یمانی خواندیم                     وز پیش سوره ی اخلاص دمیدیم و برفت

هم چو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم                 کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت


 

همسر حافظ به دور از او رخ در نقاب خاک کشید و عاشق شیدا به خاک پای او و فرزندشان که نور دیده ی حافظ است سوگند می خورد که دیگر هرگز بی رخ یارش فروغ از چراغ دیده ندیده و در نبود او نقش خیالش را در کارگاه دیده کشیده و هیچ هنگام یاری چو او نه دیده و نه شنیده و از نسیم صبحگاهی می خواهد که از آن تراب، غباری به نزد او بیاورد.

خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم                 به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم

از کوی یار بیار، ای نسیم صبح غباری                 که بوی دل خون از آن تراب شنیدم

به خاک پای تو سوگند و نور دیده ی حافظ          که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم


 

پسر جوان حافظ آن قرة العینش و آن میوه ی دلش نیز چندی پس از درگذشت همسرش در عنفوان جوانی در زمانی که حافظ برای او آرزوها داشت فوت می کند و فلک به جای لوح سیمین در کنارش لوح سنگین بر سرش می نهد.

دلا دیدی که آن فرزانه فرزند                             نصیبش بودی از این تاق رنگین

به جای لوح سیمین در کنارش                          فلک بر سر نهادش لوح سنگین

بلبل شیدا و طوطی شکرمنقار نور دیده ی خود را نیز از دست می دهد. ولی آه و فریادش از چشم حسود مه و چرخ به جایی نمی رسد و ماه کمان ابرویش در لحد منزل می کند و گلی که این بلبل خوش الحان با خون دل حاصل کرده بود به دست باد خزان پریشان می گردد و سیل فنا او را با خود به فنا می برد.

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد                   باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود                   ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد

قرة العین من آن میوه ی دل یادش باد                       که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد

آه و فریاد که از چشم حسود مه و چرخ                     در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد.

تمامی حقوق برای قدس آنلاین محفوظ است.

© 2018 www.qudsonline.ir


این آزمون شخصیت شما را مشخص می کند


جوجه کشی از پرندگان زینتی و کسب درآمد

سال و محل تولد: 726 هـ.ق- شیراز ، سال و محل وفات: 791 هـ.ق- شیراز)

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

 

چگونه حافظ مرد

 

با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.

 

اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا… بهره ها گرفت.

خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.

 او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.

 

دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

 

دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید.

 

حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.

 

پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.

امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی —– خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ —– که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود

لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده است.

اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.

 

سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئه ای فراهم آورده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.

تصویر:

اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزی های فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد.

مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.

نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

 

 

در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ —– که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.

 وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.چگونه حافظ مرد

 نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زیادی او را به پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد.

شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.

ویژگی های شعر حافظ :

برخی از مهم ترین ابعاد هنری در شعر حافظ عبارتند از:

1- رمز پردازی و حضور سمبولیسم غنی

رمز پردازی و حضور سمبولیسم شعر حافظ را خانه راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر وی بیش از هر چیز به آینه ای می ماند که صورت مخاطبانش را در خود می نمایاند، و این موضوع به دلیل حضور سرشار نمادها و سمبول هایی است که حافظ در اشعارش آفریده است و یا به سمبولهای موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.

چنان که در بیت زیر “شب تاریک” و “گرداب هایل” و . . . را می توان به وجوه گوناگون عرفانی، اجتماعی و شخصی تفسیر و تأویل کرد:

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

 

2-رعایت دقیق و ظریف تناسبات هنری در فضای کلی ادبیات

این تناسبات که در لفظ قدما (البته در معنایی محدودتر) “مراعات النظیر” نامیده می شد، در شعر حافظ از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

به روابط حاکم بر اجزاء این ادبیات دقت کنید:

ز شوق نرگس مست بلند بالایی

چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم

شدم فسانه به سرگشتگی که ابروی دوست

کشیده در خم چوگان خویش، چون گویم

 

3-لحن مناسب و شور افکن شاعر در آغاز شعرها

ادبیات شروع هر غزل قابل تأمل و درنگ است. به اقتضای موضوع و مضمون، شاعر بزرگ لحنی خاص را برای شروع غزلهای خود در نظر می گیرد، این لحنها گاه حماسی و شورآفرین است و گاه رندانه و طنزآمیز و زمانی نیز حسرتبار و اندوهگین.

 

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

 ***

من و انکار شراب این چه حکابت باشد

غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

 

***

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

باید برون کشید از این ورطه رخت خویش

4- طنز

زبان رندانه شعر حافظ به طنز تکیه کرده است. طنز ظرفیت بیانی شعر او را تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و حیاتی عمیق بخشیده است. حافظ به مدد طنز، به بیان ناگفته ها در عین ظرافت و گزندگی پرداخته و نوش و نیش را در کنار هم گرد آورده است.

 

پادشاه و محتسب و زاهد ریاکار، و حتی خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهای او هستند:

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد

که می حرام، ولی به ز مال او قافست

 باده با محتسب شهر ننوشی زنهار

بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد

 5- ایهام و ابهام

شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است، ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است.

 

نقش موثر ایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد:

اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به ناب ترین حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می شود، حافظ از بیشترین سود و بهره را از آن برده است.

 

دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد و شاعر با رویکردی که به ایهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند؛ زبانی که هم قابلیت بیان ناگفته ها را داشت و هم سراینده اش را از فتنه های زمان در امان می داشت.

سوم آن که در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار ناپسند شمرده می شود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالیترین شکلش بهره بگیرد:

دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر

گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست

 ایهام در کلمه “عهد” به معنای “زمانه” و “پیمان”

 

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم

زبن نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

ایهام در ترکیب “نقد قلب” به معنای “نقد دل” و “سکه قلابی”

 عمرتان باد و مرادهای ساقیان بزم جم

گر چه جام ما نشد پر می به دوران شما

ایهام در کلمه “دوران” به معنای “عهد و دوره” و “دورگردانی ساغر”

 

تفکر حافظ عمیق و زنده پویا و ریشه دار و در خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است.

 

جهان بینی حافظ

از مهمترین وجوه تفکر حافظ را می توان به موارد زیر اشاره کرد:

 

1- نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عارف، نظام احسن است، در این نظام گل و خار در کنار هم معنای وجودی می یابند.

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟

 

من اگر خارم اگر گل، چمن آرایی هست

که از آن دست که او می کشدم می رویم

 

2- عشق جان و حقیقت هستی است و در دریای پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره ای نیست.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

 عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

 

3- تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهان بینی حافظ را تشکیل می دهد.

 

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست

 تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر داد توکل بایدش

 

4- فرزند زمان خود بودن، نوشیدن جان حیات در لحظه، درک و دریافت حالات و آنات حقیقی زندگی

به مأمنی رو و فرصت شمر طریقه عمر

که در کمینگه عمرند قاطعان طریق

 

فرصت شما و صحبت کز این دو راهه منزل

چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن

 

5- انتظار و طلب موعود،

انتظار رسیدن به فضایی آرمانی از مفاهیم عمیقی است که در سراسر دیوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است. اصلاح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواسته ها و نیازهای متعالی بشر کرده است:

 تصویر

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

که از انفاس خوشش بوی کسی می آید

 ***

 ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

***

 یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

 

***

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

 

برای گرفتن فال حافظ کلیک کنید

 

چند دقیقه با دانستنی ها


سفارش آنلاین کیک تازه خانگی


جدیدترین مدلهای طرح برجسته فرش


آموزش مکالمه محور زبان به صورت آنلاین


کلکسیون فرشهای مدرن و کلاسیک برای خرید


بهترین قیمت بلیط پروازهای روزانه


کاهش سایز و وزن| فوری و بدون عارضه


آسانترین راه خرید برنامه در کنسول ps4

خرید اینترنتی تلویزیون،یخچال و… از بانه


قابلیت افزودن لباس حین شست و شو


موثرترین راه پاکسازی هوای خانه


کم شنوایی و ناشنوایی در میانسالان


خرید بی واسطه جدیدترین مدلهای فرش

خرید انواع ابزار وجعبه ابزار خانگی وصنعتی

بالاترین کیفیت لوازم خانگی با بهترین قیمت

Makan Inc.| All Rights Reserved – © 2013 – 2021

✏داستان از اینجا ، کوتاه آغاز میشود✏
🖥پیج اینستاگرام 🖥
http://bit.ly/2HOvasr

چگونه حافظ مرد

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا می‌رود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ می‌ریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ‌ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ.

ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمی‌خیزند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ می‌دهد ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.

ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ می‌دهند ﻭ

ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ‌می‌کند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ‌می‌شود:

ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ

ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ

ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ

ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ

ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ

ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﯾﺮ می‌افکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ #ﻟﺴﺎﻥ_ﺍﻟﻐﯿﺐ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ.

تاریخ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﻧﻮﺷﺘﻪ

ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﻭﻥ، ﺟﻠﺪ ﺳﻮﻡ

✏داستان از اینجا ، کوتاه آغاز میشود✏
🖥پیج اینستاگرام 🖥
http://bit.ly/2HOvasr

با ثبت نام در ویرگول به آرشیو بزرگی از مقالات مرتبط با این موضوع دسترسی خواهید داشت

از این پس او نمی‌تواند پروفایل کاربری و مطالب شما را ببیند.

تماس

تماس

جستجو

درباره

چگونه حافظ مرد

حکایت‌ها

صفحه اول

(27 نظر) نظر شما درباره این حکایت چیست؟

پرخواننده‌ترین حکایت‌ها

يكى، در پيش بزرگى از فقر خود شكايت مى‏كرد و سخت مى‏ناليد. گفت: «خواهى كه ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟» گفت: «البته كه نه. دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمى‏كنم.» گفت: «عقلت … ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: تقسیم 8 بر 1؟

نطرات کاربران:

1

با سلام همانگونه که خود حافظ می فرماید:
باده نوشی که دراوروی وریایی نبود
بهتر از زهد فروشی که در اوروی وریاست

2

نور به قبرش بباره

3

سلام خیلی شعرای حافظ جالب بود

4

این حکایت به مردم القا می کند که اگر شراب هم بخوری اشکال ندارد بلکه ممکن است روزی لسان الغیب هم بشوی.
این حکایت یکی از کارهای دقیق شیطان است برای اینکه دینداری رو در مردم تضعیف کنه. خواهشمندم دقت بفرمایید.

5

سلام
خیلی زیبا بود
خدا بیامرزتش
به نظر من حافظ زیرکانه شعر می گفت
و در بعضی از بیت ها، طوری مخاطب رو بازی میده که مصرع اولش یه موضوعی رو میگه و مصرع دومش خیلی استادانه چیزی میگه که تصورت راجع به چیزی که در مصرع اول گفته تغییر میکنه.
روحش شاد.

6

لال

7

با سلام و عرض خسته نباشید – تشکر از زحمات شما – معنی شعر حضرت حافظ با ماجرا بسیار مهم و آموزنده است . حکایت خیلی خوب و آموزنده ای است.

8

عالی بود

9

بسیار عالی …
اما کو گوش شنوا و دیده بینا

10

عالی بود,می بخور منبربسوزان مردم آزاری نکن

11

عالی بود,می بخور منبربسوزان مردم آزاری نکن

چگونه حافظ مرد

12

با تشکر از سایت بسیار زیبا شما
عبادت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست

13

من خودم تفسیرهای حافظم حرف نداره واقعا بهش معتقدم و بارها و بارها چه برای خودم چه برای دیگران ازش جواب گرفتم مست بودن همیشه بد نیست یادمون باشه در مستی هم میشود خدا را دید مولانا مست شراب ملکوتی میشد درعالم مستی نه مستی شراب که مستی معنوی میسرود و شمس می نوشت اینها همه پیامبران زمان خودن

14

با سلام و قبولی طاعات ، البته لسان الغیب بعد وفات حافظ به ایشان داده نشده است. بعد از این که شیخ از جمع یاران رانده میشود و در خواب حضرت علی (ع) را می بینند و شروع به گفتن شعر میکنند به ایشان لقب لسان الغیب داده می شود. ممنون

15

خیییییلی عالی بود
با اجازتون اینو کپی کردم

16

تحریف شده.
http: mighatemehr.ir fa ?p 2144

17

اصل این داستان با چیزی که شما گذاشتید فرق داره، قبل از گذاشتنش 1 سرچ و تحقیقی بکنید بد نیست

18

این داستان ساختگی است و هیچ نوع سندیت صحیح و قابل قبول تاریخی ندارد.

19

یکم تحقیق کنین بعد داستان بزارین
داستان به نقل از ادوارد براون چنین است: (ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، جلد سوم، کتاب دوم، فصل چهارم، صفحه ۴۱۸ کتاب، صفحه ۴۵۳ فایل پیوست)
«هم از زمان حافظ حکایتی منقول است که در لطائف غیبیه ذکر نشده است و آن این است که چون شاعر وفات یافت، بعضی از تخطئه کنندگان وی مانع از آن شدند که او را در قبرستان دفن کنند. چون در این باب بر آن شدند که از دیوان او فالی برگرفته و هرچه از آن فال حاصل شد، حاکم قضیه باشد؛ دیوان را به تفأل گشودند این بیت مناسب برآمد:
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ که گرچه غرق گناه است، می‌رود به بهشت.»

20

پاسخ شایعه
۱- این روایت از خاکسپاری حافظ که متاسفانه به وفور در در فضاهای مجازی تکرار و منتشر شده است، یک دروغ تاریخی تحریف شده می باشد.
۲- اصل «داستان خاکسپاری حافظ » که از قول ادوارد براون نقل شده است، از طریق لینک زیر قابل دسترسی می باشد.
http: url.faranama.co tz3Hr
این روایت، محتوایی بسیار متفاوت با داستان ذکر شده در متن شایعه دارد که بعنوان مثال از میان آنها به ۳ اختلاف اشاره میکنیم:
* در داستان تحریف شده،‌ حافظ را به دروغ بی دین و شراب خوار معرفی کرده اند.
* همچنین در داستان تحریف شده، تقابل و جدال بین مردم عادی با اندیشمندان و فرهیخته گان، ساخته و پرداخته ذهن شایعه پرداز بوده است.
* از دیگر تحریفات صورت گرفته، حذف ابیات نقل شده در روایت براون و جایگزین کردن هدفمندِ سه بیت دیگر به منظور و قصد شبه افکنی در شخصیت خواجه شیراز می باشد.
۳- لازم به ذکر است که حتی داستان نقل شده توسط ادوارد براون نیز به مقصود بیان حقیقتی تاریخی نبوده است و هیچ منبع و مرجع تاریخی برای اثبات آن وجود ندارد. نقل این روایت توسط براون به این دلیل بوده که وی قصد داشته تا به نوعی تمایل ایرانیان به فال حافظ را به نمایش گذارد.
http: url.faranama.co RlCnr
۴- منابع موجود بصورت دقیق نشان نمی دهند که اولین بار چه کسی حافظ را لسان الغیب لقب داده است. به نقل از دکتر محمد خالصی استاد گروه فلسفه دانشگاه شیراز، لسان الغیب اولین لقبی است که حافظ درسال ۸۴۰ هجری یعنی ۴۸ سال بعد از مرگش گرفته است که به معنای زبانی در غیب؛ در مقابل شهود در مقابل مادیات عالم معنویات مطرح است. دولتشاه سمرقندی نیز صد سال پس از وفات حافظ او را بدین سان معرفی می کند: «ذکر محرم راز حضرت بی نیاز، خواجه شیراز… سخن او از مشرب فقر چاشنی دارد و اکابر او را لسان الغیب نام کرده اند.
پس از وفات حافظ، اهل ذوق و عرفان وی را به القاب ذیل خوانده و ستوده اند: بلبل شیراز، لسان الغیب ، خواجهٔ عرفان ، خواجهٔ شیراز، ترجمان الحقیقه، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار، مجذوب سالک ، ترجمان اللسان ، و غیره .
برخی حافظ را «لسان‌الغیب» می‌گویند یعنی کسی که از غیب سخن می‌گوید ولی بر اساس بیتی از شعر حافظ خود وی معتقد است که هیچ‌کس زبان غیب نیست:
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان کدام محرم دل ره در این حرم دارد
http: url.faranama.co cR7gj
http: url.faranama.co eb7ay
http: url.faranama.co QWxoz
http: url.faranama.co MNyiu
لینک کوتاه این شایعه : http: wikihoax.org XBU1c

21

سلام یکی از اقوام ما هم که از قبل سنگ قبرش رو تهیه دیده بود، و اهل شعر بود این رو هک کرده

22

شماره ۲۰ چطور اسناد تو همه درستن ولی داستان کذب اصن دروغم باشه داستان خود شعر ک مال حافظه

23

به به به به خواجه حافظ شیرازی

24

سعي كنيم هرگزمقايسه نكنيم.بگيم اينكار بهترازكارديگه است.شيطان اولين فردي است كه درمقام مقايسه برآمدووگفت من ازآدم برترم چونكه من ازآتش خلقشده ام وآدم ازخاك.خدابخاطراين تكبر اوراازبههشت برون راند.بقول جناب مولوي:اول آنكس كاين قياسك هانمود پيش انئارخدا، ابليس بود.گفت نارازخاك بيشك بهتراست من زنارواوزخاك ابتراست.تازه چه اشكالي داردنه شرب خمربكنيم ونه زهدفرئشي؟مادراين شعرحافظ بدام بدوبدترمي افتيم وميگوئيم اين بهترازآن يكي است.مثل آن شعر كه ميگويد:مي بخورمنبربسوزان مردم آزاري مكن.

25

چقدر طرز فکر های احمقانه وجود داره ، تویی که نظر شماره4 رونوشتی با چه منطقی از داستان این نتیجه رو گرفتی؟؟
#بی شعور نباشیم

26

وﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ‌ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ … این حرف اشتباست باید گفته شود #بهانه که شراب خوار و …

27

بله حافظ عزیز مورد عنایت حضرت علی قرار گرفت

اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات

یکی بود 1399-1392 – همه حقوق محفوظ است.

اراک – خبرگزاری مهر: غروبی که کربلایی کاظم خسته به سمت امامزادگان 72 تن ساروق می رفت نمی دانست به پاس انفاق و زکات به موقعی که می دهد با دیدن خوابی مقدس، حافظ کل قرآن می شود، ولی چنین شد و کربلایی کاظم ساروقی پیرمرد ساده دل معجزه قرآنی قرن نام گرفت.

به گزارش خبرنگار مهر، کربلایی کاظم کریمی که از اهالی ساروق بود حافظ بی سواد کل قرآن در قرن اخیر است و به همین دلیل به نام کربلایی کاظم ساروقی شهرت یافت.

در زمان حیات وی بسیاری از مراجع با فراخواندن وی به سوی خود بر معجزه خدایی و حافظ قرآن بودن وی با دست نوشته هایی صحه گذاشتند.

اکنون پس از سالها از رحلت این معجزه الهی قرار است “نخستین جشنواره قرآنی نکوداشت کربلایی کاظم ساروقی اراکی” در ایام مبارک ماه‌ رمضان در استان مرکزی برگزار شود.


تنها بی سوادی که حافظ قرآن شد

چگونه حافظ مرد

کربلایی کاظم در سال 1300 هجری قمری در روستای ساروق اراک به دنیا آمد. او کشاورز بود و زکات خود حتی بیش از آنکه باید باشد، پرداخت می کرد.  27  ساله بود که به یکباره پس از دیدن خوابی در امامزادگان ‪  72‬تن ساروق حافظ قرآن شد.


دستخط کربلایی کاظم سالها پس از حافظ قرآن شدن

به گفته محققان او تنها بی سوادی است که در طول تاریخ اسلام از میان مردم حافظ کل قرآن شد. سادگی و بی آلایشی کربلایی کاظم را در چهره فرزند ارشد او که اکنون فرتوت است نیز می توان دید.


تایید حافظ قرآن بودن کربلایی کاظم

ادعای  کربلایی کاظم توسط علمای نجف و قم مورد امتحان قرار گرفت و تایید شد.

کربلایی کاظم در سفرهایی که به شهرهای مختلف داشت با علمای مختلفی برخورد می‌کند و آزمایشهای متعددی از او گرفته می‌شود و همین امر تأییدات افراد مختلفی را به همراه دارد. از جمله آیات عظام بروجردی، سید احمد خوانساری، سید صدرالدین صدر، سید محمدهادی میلانی، دستغیب، علامه طباطبایی، مکارم شیرازی و دیگران. 

دستنوشته‌هایی از آیات عظام سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی، عبدالله شیرازی، سید احمد زنجانی، مکارم شیرازی در تایید حافظ قرآن بودن کربلایی کاظم همراه با اشاره‌هایی به ویژگیهای خارق العاده او وجود دارد. همچنین آیت الله دستغیب در کتاب داستانهای شگفت این ماجرا را نقل کرده‌است.

ویژگیهای منحصر به فرد قرآن خوانی کربلایی کاظم

از جمله ویژگی‌هایی که گفته می شود در آزمایش‌های مختلف از کربلایی کاظم مشاهده شد می توان به چند مورد جالب اشاره کرد.

بازگویی شماره و مکان قرآن با خواندن آیه، تشخیص عبارات قرآن در میان کتابهای عربی و فارسی با دستخطهای یکنواخت، باز کردن قرآن و نشان دادن مکان آیه تقریباً بدون ورق زدن با هر چاپ قرآنی، جستجوی عبارتها و کلمات در قرآن و تعداد و مکان تکرار هر کدام، بیان کردن تعداد حروف سوره‌ها و اطلاعاتی در مورد تکرار حرفها از جمله این موارد است.

چرا کربلایی کاظم؟ / سئوالی که کربلایی کاظم پاسخ داده است

 خود کربلایی کاظم به این سئوال اینگونه پاسخ داده است که من سه چیز را رعایت می‌کردم که شاید به خاطر همین سه چیز مورد لطف خداوند قرار گرفتم، این که هرگز لقمه حرام نخوردم، هرگز نماز شبم ترک نشد، پرداخت خمس و زکاتم را هرگز قطع نکردم.


لقمه حرام را بالا می آورم

کپی شد

All Content by Mehr News Agency is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License.

چگونه حافظ مرد
چگونه حافظ مرد
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *