چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا

 
helpkade
چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا
چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا

در باره شکست روسیه در جنگ میان آن کشور و ژاپن در سالهای 1904 ـ 1905، و تأثیرش در انقلاب مشروطه فراوان نوشته شده است. این رساله، «اجمال وقایع جنگ روس و ژاپون» یکی از بازمانده های آن تأثیر و گزارشی است با همان رویکرد از وقایع این جنگ که در سال مشروطه، یعنی 1324ق توسط یک هموطن ارمنی نوشته شده است.

تأثیر شکست روسیه از ژاپن و تأثیر آن در انقلاب مشروطهمنابع ایرانی دوره مشروطه، در این نکته اتفاق نظر دارند که شکست روسها از ژاپن در جنگی که میان آنها در سال 1904ـ 1905 درگرفت، تأثیر بسیار مهمی در جنبش مشروطه ایران داشت که سال 1906 ـ 1907 برآمد. علت هم این بود که اساسا جنبش مشروطه، نوعی اقدام علیه تسلط روسها بر دربار ایران بود، کاری که انگلیسی ها هم مشوق آن بودند. آن زمان انگلیسی ها، همپیمان ژاپن بودند و ایرانی ها از روسیه تزاری سخت دلخور. 

زمانی که مردم ایران علیه استبداد قاجاری اقدام کردند، سالها بود که اخباری از پیشرفت های ژاپن داشتند و این هم در تحقیر آنها، مزید بر مطالبی شده بود که از برتری غرب بر خود می شنیدند. اکنون می دیدند که روسها که طی دو قرن اخیر، ایرانیان را شکست داده و بر سرنوشت آنان مسلط شده بودند، از ژاپنی ها شکست خورده اند، پس به خود بالیده و در این فکر بودند که یک کشور، جز روس و انگلیس و فرانسه، هم می تواند به این نقطه از قوت برسد. در این باره داستانهایی هم ساخته شد و آن این که میکادو، پادشاه وقت ژاپن هم مسلمان شده است! از اینها که بگذریم، داستان ژاپن حتی برای دربار ایران هم مهم بود، این که باید تلاش کرد تا از نظر علمی و صنعتی پیشرفت کرد. این پیشرفت در این جنگ خود را نشان داد، به طوری که نیروهای دریایی و زمینی ژاپن توانستند، ارتش قدرتمند روسیه را شکست داده و صدمات جبران ناپذیری بر آن وارد کنند. اخبار این جنگ در نشریات ایرانی و فارسی انعکاس می یافت و چنان که اشاره شد، وقتی اندکی بعد انقلاب مشروطه رخ داد، در تحلیلها و حتی ادب فارسی کاملا واگویه شده و اثر داشت. به نظرم، در این باره، هیچ کس بیشتر از استاد رجب زاده ننوشته است. ایشان ـ چنان که لطف کرده و برای بنده نوشتند ـ در مقالات متعددی به گردآوری این نکات پرداخته و از جمله دو مقاله مفصل در مجله آینده، سال هیجدهم نوشته است: * جنگ روس و ژاپن به روایت ایرانیان، در: آینده، سال هیجدهم، ش۱-۶ (فروردین-شهریور ۱۳۷۱)، ص ۸۱ تا ۱۰۵؛ ش ۷-۱۲ (مهر- اسفند ۱۳۷۱)، ص۲۷-۴۱۷ .بخشی از آن مطالب، درباره اخبار و دیدگاه هایی است که در حبل المتین درج شده و ایشان آنها را هم جداگانه در منبع زیر آورده است.* ژاپن در حبل المتین، در: ایرانشناسی (در دو بخش)، سال هشتم، ش2 (تابستان 1375)، ص38-321 (بخش 1)؛ ش3 (پائیز 1375)، ص508-496 (بخش 2).بعدها تفصیل این مطالب را با تتبع کامل در مقاله ای با عنوان زیر منتشر کردند:* ایرانیان، نهضتِ مشروطه خواهی، و نمونۀ ژاپنِ پیشرو، در: فصلنامۀ تخصّصی تاریخ معاصر ایران، ش۱۰ (ویژه نامه انقلاب مشروطیت ایران، تابستان ۱۳۷۸) ص۱۳۲-۸۸. این مقاله نوشته کاملی است و انواع و اقسام گزارشهایی که سیاسیون، اصحاب مطبوعات و حتی نوشته های طنز و فکاهی در حوالی مشروطه در این باره آورده اند، گزارش شده است.داستان پادشاه ژاپن به صورت یک منظومه فارسی هم در آمد که گزارشی از آن را آقای رجب زاده با مشخصات زیر نوشته است: * میکادونامه یا ستایشنامه ژاپن: رزمنامه ای از یک سده پیش، در: کتابِ ماه تاریخ و جغرافیا، سال چهارم، ش3 (پی در پی 38)، 30 دی 1378، ص12-3. این منظومه که به صورت مستقل و با تصحیح آقای علی میرانصاری و توسط میراث مکتوب منتشر شده، نشانگر اوج تأثیر ماجرای جنگ ژاپن و روسیه در میان ایرانیان است.جناب رجب زاده مجموعه ای از این مطالب را در مجموعه مقالاتشان با عنوان زیر هم درج کرده اند:* رسانه هایِ ایران و جنگِ روس و ژاپن (۱۸۰۵-۱۸۰۴)، در: همانجا، ص ۱۶۴-۱۳۳، و همان در:ژاپن؛ دیروز و امروز (مجموعه مقاله ها)، دفتر پژوهشهای فرهنگی، تهران، ۱۳۸۳،ص ۸۶-۲۴۸.در گزارش هایی تحت عنوان چشمه خورشید، در بخش پانزدهم آن، باز در این باره گزارشهایی آمده است. * از چشمه خورشید (قسمت 15)؛ یادداشتهائی از ژاپن؛ جنگ روس و ژاپن پس از یکصد سال، در: بخارا، ش.44(مهر-آبان1384)، ص 136 تا 152).با وجود این نوشته ها، بیهوده بود که بنده بخواهم در این باره مطلبی بنویسم.

رساله حاضر در باره جنگ ژاپن با روسیه رساله حاضر با عنوان «اجمال وقایع جنگ روس و ژاپون» به شماره 7948 در کتابخانه مجلس در سال 1324، یعنی همان سال انقلاب مشروطه، برای مظفرالدین شاه و به نام وی نوشته شده است. نویسنده رساله هم وطنی ارمنی با نام کاراپت آوانسیان است. نسخه مزبور در 164 صفحه (صفحات هشت سطری) در هشت فصل ارائه شده است. مقدمه آن، کلیاتی در باره پیشرفت ژاپن و نیز بیان روحیات و باورهای دینی مردم این کشور بوده، و پس از آن، به سرعت به شرح مراحل این جنگ از آغاز تا پایان پرداخته شده است. تاریخ تألیف این رساله 1906 بوده و این یک سال پس از جنگی است که میان روس و ژاپن در سال 1904 ـ 1905 روی داد. اختلاف دو کشور ژاپن و روسیه، بر سر منچوری و این که روسها به رغم موافقت نامه حاضر به بیرون بردن نیروهای خود از آن ناحیه نشدند، سبب شد تا ژاپن در ژانویه سال 1904 به روسیه اولتیماتوم داد، در ششم فوریه آن سال روابطش را قطع کرد و روز دهم فوریه اعلام جنگ نمود. با شکست روسیه، توافق بر آتش بس شده و صلحی پُرتسموت میان دو کشور با وساطت رئیس جمهور امریکا در پنجم سپتامبر سال 1905 برقرار شد. این کتاب، شرحی از مراحل مختلف نبرد را بیان کرده و در موارد معدودی منابع خود را نیز یاد کرده است. بسیاری از روزنامه های تهران، همان زمان، شرح این نبردها را گزارش می کردند و مولف این رساله هم در آغاز نوشته است: «روزنامجات شریفه ایران، شُروحات مفصله و عام المنفعه در باب جنگ نگاشتند. من هم برای مزید آگاهی هموطنان عزیزم به شرح اجمال وقایع جنگ به فراخور قوه پرداختم، و امیدوارم از عدم قابلیت و اغلاط مشحون آن چشم پوشیده، و عذرم پذیرفته آید و باعث تشویق و دلاسایی این حقیر بشود که بتوانم از این به بعد ذرّه‌ای و شمه‌ای از تکالیفم نسبت به دایه و پرورنده خود یعنی ایران جنّت نشان بنمایم».بدین ترتیب رساله حاضر، نوعی تاریخ نگاری از یک رویداد در یک مقطع حساس و با هدف تأثیرگذاری بر فضای سیاسی ایران است. زمینه آن، علاقه مردم ایران به آن وقایع است؛ وقایعی که پای روسیه در آن درگیر بود و شکستش سبب خوشحالی مردم ایران در آن مقطع شد. این گزارش حاوی بسیاری از اتفاقات روزانه این جنگ با یاد کرد از اسامی زیادی از فرماندهان روسی، ژاپنی و نام بسیاری از اماکن تاریخی است که غالبا برای ما نامأنوس است. شاید بهتر بود، و حتما، که اسامی دقیق این مناطق نوشته شود، کاری که در این فرصت، از دست بنده ساخته نبود. تک نسخه بودن این اثر هم، عامل دیگری بود که امکان سنجش دقیق این اسامی را از این متن می گرفت. شاید روزگاری دیگر، فرصت این کار برای بنده یا دیگری فراهم شود. جستجوی در نوشته های جاری، نتوانست بر بنده روشن کند که کسی این متن را چاپ یا از آن استفاده کرده است یا خیر؛ طبعا این امر سبب شد تا متن یاد شده را که چند سال پیش یکی از دانشجویانم (خانم سیده ابوالفتحی) تایپ کرده بود، این بار مرور نسبتا دقیق با متن کرده و با این مقدمه کوتاه در اختیار علاقه مندان قرار دهم. خداوند خطاهای ما بر ما ببخشاید.

چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا

اجمال وقایع جنگ روس و ژاپن

مقدمهجنگ مشرق الاقصی که بیش از 108 ماه امتداد داشت، بر جنگ های ازمنه جدید سبقت جست، و به همه از باب بصیرت و سیاست اثر مدنیّت ظاهر ساخت، و «کالشمس فی وسط السّماء» هویدا و لایح گردید، تربیت دارای چه قدرت و معجزات است که در ظرف 30 تا 40 سال چراغ بینش علم جهالت این قوم شرقی را بالکل برطرف نمود، چنان به اوج سعادات افراخت که نتوانست گوی ارتقا از عرصه جهان برباید. از ابتدای جنگ تا انتهای فتوحات متوالیه ژاپونیها، بحراً یا برّاً در ریاست ژنرالهای حاذق و مجرّب برهان کافی بر دانایی و ملت پرستی و هواخواهی این قوم اصفر ظاهر است، و «کالنقش فی الحجر» مکشوف گردید که قوّه علمیه و عقلیه چه مقامی ارجمند دارد… به تربیت سلیمه است که قومی از جاده جهالت و نادانی به صراط بهبودی و شاهراه تمدن هدایت می‌نماید. هرچند مدارس در مملکتی دایر شود، نونهالان وطن در نوشیدن علم پربار می شوند، و تأثیر آن تا مدتی مدید باقی و برقرار می ماند. زمانه می طلبد از نوم غفلت و مستی جهالت بیدار شویم و با کمال جد و جهد پا به دایره تمدن بگذاریم و همدست و هم خیال در اصلاح حال خویش بیفتیم. چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار نظر ارباب خبرت دایم بدین صوب معطوف است، و اولیای دولت و مدیران جراید همم عالیه شان مصروف می دارند که عواید و فواید تربیت با دلایل فصیحه بیان بکند. احوال این قوم اقصی الشرق مستدل می سازد، آنچه در فوق ذکر کردیم، باید اعمال قبیحه را مجتنب و محاسن را مجذوب کردیم. فتوحات دولت آلمان که در سنه 1870-1871 واقع شد، و از کثرت خسارت مشهور به هیچ وجه نمی شود شبهه به جنگ روس و ژاپون داد، چون اکثر از اوقات چیزی نمی ماند که نتیجه جنگ تغییر و تبدیل شود؛ ولی برخلاف آن فتوحات آن قطعی بود و ترتیبات نظامیه مباشره و طبیعیه و غیره به اقصی درجه به حسن و خوبی رسانیده، قابل تحسین و تمجید بودند. کسی که بخواهد بیان و توصیف جنگ مذکوره بکند، خواه مخواه به رتبه تفصیل می رود؛ چون شرح بزرگترین جنگها و کاملترین فتوحات و شکستها که دنیا عدیل اینها تا به حال کمتر دیده است، باید بداند در ظرف چند ماه قلعه معروفه پرت آرتور که بر احداث و رونق آن دولت روس کرورها مصرف کرده، به دست ژاپونیها افتاد. بر قشون روس شکست و خسارت عظیم در (لیا و میانک) و قرب حصار مکدن وارد آمد، و جهازات بالتیک که با کمال هنرمندی از مسافت بعیده و در بیان اشکالات امیرال (روژستونسکی) هدایت و رهبری نموده، منقلع و نابود گردیده بود. بعد کانفرانس (پُرتسموت) با انقلابات امید و ترس مطمح نظر مشرق و مغرب شد تا آخرالامر صلح نامه منتظره به امضا رسید، و کار پیکار خاتمه پذیرفت. روزنامجات شریفه ایران، شُروحات مفصله و عام المنفعه در باب جنگ نگاشتند. من هم برای مزید آگاهی هموطنان عزیزم به شرح اجمال وقایع جنگ به فراخور قوه پرداختم، و امیدوارم از عدم قابلیت و اغلاط مشحون آن چشم پوشیده، و عذرم پذیرفته آید و باعث تشویق و دلاسایی این حقیر بشود که بتوانم از این به بعد ذرّه‌ای و شمه‌ای از تکالیفم نسبت به دایه و پرورنده خود یعنی ایران جنّت نشان بنمایم.شکر و سپاس خالق کون و مکان و آفریننده زمین و زمان لازم و واجب است که در این عصر فرخنده فرجام و خجسته شیم، از توجّهات کامله و ساعی جمیله و بذل مراحم بیکرانه بندگان اعلیحضرت قوی شوکت، قدر قدرت، نوشیروان عدالت، شاهنشاه جمجاه، معارف پناه، مظفر الدین شاه، خلدالله ملکه و سلطانه علم و دانش شایع و راسخ شده و یوماً فیوماً در ازدیاد است. از بارگاه یزدان برای سلامت و کثرت عظمت و حشمت ذات ملکی صفات اقدس همایون و دعای دوام دولت ابد مدت و روز افزون مسئلت می نمایم.

[جغرافیای و آب و هوا و یژگی های مردم ژاپن]از مطالعه کنندگان معذرت می خواهم که با ضیق مجال به فراغت بال مطلب ذیل را هم در باب ژاپون و ژاپونیها به لحاظ شریفشان بگذرانند. در طرف مشرق-الاقصی آسیا در اقیانوس کبیر مملکت ژاپون است که مشتمل بر چندین صد جزیره می باشد و بزرگترین آن جزایر را (نیپون) گویند، و پایتخش (توکیو) است. هوایش معتدل و بسیار خوب و خاک حاصل خیز و شهرهای بزرگ و بی مانند ژاپونیها که سی چهل سال قبل از این در بحر توحش و جهالت مستغرق بودند و هیچکس اجازت دخول به مملکت ایشان را نداشت، اکنون در ظرف چند سال اخیر خصوصا از جنگ با چین و جنگ حالیه با روس شهرت تام در ملت و مقامی در مدنیت پیدا کرده که تمام دول و ملل عالم متحیّرند. مسافر اولین بار از کشتی بیرون آمده، به ساحل ژاپون می رسد. هر چه به نظرش می آید، درخت های و کشتزارهای سبز و خرم و راهها و کوچه های پاکیزه و باصفا و نظم و درست رفتاری مردمان است. ژاپونیها کوتاه قامت هستند و چون زلزله هم در آنجا بسیار واقع می شود، خانه های خود را کوچک و چوبین می سازند، با حیاط و باغچه؛ و اتاقها همه ساده است و مبل و اسباب زینتی ندارد و ژاپونیها همه چهارزانو بر زمین روی بوریا می نشینند. طبعاً مهمان دوست و خوش اخلاق هستند و کمال سعی و کوشش را می‌نمایند که میهمانان ایشان خرّم و خشنود باشند. غذایشان عموماً از برنج و سبزی و ماهی خشک است. ولی در موقع ضیافت اغذیه لذیذه نیز تهیه می کنند و با دو چوب که در کمربند هر کس حاضر است، غذا را صرف می‌نمایند. بعد از غذا، تنباکوی اعلا می کشند، و عرقی از برنج که اسمش (ساقی) است، می نوشند. ولی هیچکس مست نمی شود؛ والا از خانه بیرون نمی آید که مستی مایه رسوایی و افتضاح است. بعد از آن چایی می-آورند، در پیاله چینی و بدون شیرینی صرف می کنند و زنها از کودکی طبخ چایی را می‌آموزند؛ چه پختن چایی به ترتیبی که نزد آنها معمول است، خالی از زحمت و اشکال نیست و خیلی اهتمام می کنند پاکیزه درست شود که اسباب افتخار است. عموم مردم بسیار ساعی در کار هستند و به کدّ یمین و عرق جبین نان می‌خورند. به هر کار صعبی به چشم خوشی و دلگرمی می نگرند، و چنان به انجام می رسانند که انسان متحیر می ماند، و صنایع آنها در همه جا مطلوب و مرغوب است.دخترهای ژاپون خواندن و نوشتن و کارهای خانه را کاملاً می دانند؛ خصوصاً دختران متمولین همگی آزاد هستند و به زودی هم شوهر می گیرند، و از این جهت اولادشان کوتاه قامت می شوند. زنها باوفا هستند و در دلهای اطفالشان تخم دینداری و اطاعت و تقوی می کارند.چوب تر را چنانکه خواهی پیچ / نشود خشک جز به آتش راستعده نفوس سکنه ژاپون تقریباً نود و چهار کرور است، و نصف بیشتر رعیت هستند. چهارصد و بیست قسم نباتات کشت و زرع می کنن،د و کمال محافظت و مراقبت را از زراعت و محصول خود دارند که خورش و پوشش اهالی عموماً از آن است. در دهات گاو و گاومیش و غیره کمتر پیدا می‌شود، و این دلیل بر آن است که خودشان اعمال کشت و ذرع را متحمّلند. در دنیا مملکت و خطه دیگر یافت نمی شود که بیشتر از ژاپون کوه آتشفشان داشته باشد و زلزله در آنجا کثیرالوقوع و معتاد است، مانند برف و باران در نزد ما؛ چنانچه این دو نبود، محتمل بود امواج دریا بعضی از جاها را فرو می گرفت و اکنون هم گاه گاه طوفان و تلاطم بحر چنان سخت است که شهرها را خراب و ویران می کند؛ از جمله شهر (آساکو) بود که دو کرور نفوس داشت. یکی از عجایب طبایع ژاپونیها این است که عموماً بساط جشن و سرور و انواع بازیها دوست می دارند. مسافر اروپایی وقتی از پیری ژاپونی پرسید که چرا طبیعت شما چنین است، جواب داد که اگر اینها را نداشته باشیم، نمی توانیم به سهولت کار بکنیم و به زودی شکسته و پیر می شویم. این خوشی و تفریح خاطر ما را زنده دارد؛ وگرنه زندگانی این دنیای فانی به زحمت آن نمی ارزد. روزهای جشن تدارک بسیاری می بینند و در کوچه ها که مزیّن به بیرقها و فانوسهای گوناگون بی شمار است، هزاران هزار مردمان عیاش از اعلی و ادنی و مرد و زن و بزرگ و کوچک گردش می کنند، و از انفاق و اعطای مال به فقرا و ضعفا دریغ نمی دارند. و عجب این است که هیچ شر و فساد و سرقت و قیل و قال و جنگ و جدالی هرگز میان آن جمعیت عظیم واقع نمی شود. همیشه مجالس تئاتر در همه جا برپا می شود، و از صبح تا شام خلقی بی شمار به تماشا می‌روند. دستگاه رقص و ساز هم فراوان است. از قرار مسطورات فوق چنین معلوم می شود که ژاپونیها در وقت خوشی و عشرت به خوش گذرانی و عشرت می پردازند و وقت کار، کار می کنند.

[تعلیم و تربیت در ژاپن]اما از صفات حمیده ژاپونیها این است که عموماً دوستدار تربیت و تعالیم و مروج معارف هستند؛ چنانچه در ژاپون زیادتر از روسیه روزنامجات و کتب به طبع می رسد؛ در حالیکه عده نفوس روس سه برابر سکنه ژاپون و وسعت خاکش پنجاه و شش برابر ژاپون است. فقط در (توکیو ) هفتصد نوع روزنامه و جریده به طبع می رسد و در شهرها قس علی هذا. مدارس در مملکت ژاپون بی شمار است و هر کس ناگزیر باید در صدد تعلیم و تعلم بوده باشد؛ والا نادانی برای هرکس کسر و ننگ عظیم است. در سی چهل سال قبل که ژاپونیها بنای رابطه و مراوده با دول اروپا را گذاردند، از طرف (میکادو) فرمانی به این مضمون صادر شد: مایل هستم که علم و مدنیت در بلاد ما حتی قرای و دهات شایع باشد.

[تحقق آرزوی میکادو: دیگر نیازی به غرب ندارند]الحال آنچه میل و آرزوی میکادو بوده به پایان رسیده است. حالت امروز ژاپون چه قدر فرق تا چهل سال قبل دارد. آن زمان ژاپونیها از علم و مدنیت خوف و وحشت داشتند و نور دانش را آتش سوزان می پنداشتند؛ ولی اکنون به وقتی اندک ژاپونیان هرچه برای ترقی ملت و مملکتشان واجب دانستند، با کمال چالاکی از اروپ و امریکا آموختند، و اکنون معلمین از اقسام علوم و فنون در مملکتشان وافرند و هیچ احتیاج به مغرب ندارند. اختراعات بدیع حیرت انگیز نموده اند که دلیل بر کمال حذاقت و تعمق دانش و اندیشه آنهاست. در مدارس و دارالصنایع ها و دارالفنونها اطفال هر قسم صنعت و حرفت می‌آموزند و زمانی نمی گذرد که آنها بیرون آمده، جد و جهد برای معیشت خودشان و ثروت وطن می کنند. در کارخانجات و تجارت ها اشخاصی که طاقت روزی چهارده الی شانزده ساعت کار دارند، ساعتی بیکار و معطل نمی شوند. اگر ناگهان یکی از اهل اروپ به یکی از بنادر ژاپون وارد شود، باور نمی کند که در اروپ نیست. فی الحقیقه هیچ تفاوتی ما بین بلاد ژاپون با شهرهای بزرگ اروپ نیست.

[فرنگی ها و روسها در ژاپن]در بنادر ژاپون از انگلیسی‌ها بسیاری اقامت دارند، و اثر آنها در همه جا هویداست؛ به جهت اینکه بیشتر به واسطه اینها ژاپون در صف اعاظم دول عالم جای گرفته است، و در بعضی از شهرهای ژاپون به زبان انگلیسی تکلم می کنند؛ از قبیل (ناکازاکی) (کی) (یوکوهاما) (توکیو). غیر انگلیسیان از ملل آسیایی و اروپا و امریکا هم در بنادر ژاپون هستند و کشتیهای تجاری و جنگی این ملل همیشه لنگر انداخته است. در بندر (نیوسا) نزدیک (ناکازاکی) به زبان روسی شکسته حرف می زنند؛ به جهت اینکه در زمستان شهر(ولادیوستک) یخ می بندد، و جهازهای جنگی روس ناچار پناه به منازل و سواحل معتدله می برند و یکی از آن جاها (نیوسا) است. روسها با دخترهای ژاپونی بعضی از اوقات عقد و نکاح می بندند و آمیزش با یکدیگر دارند. شهرها به واسطه راه آهن و مراوده جهازها از هر طرف عالم روز به روز بزرگتر می شود و اجناس از هر قبیل خارج و داخل می گردد. در شهرهایی که مراوده فرنگیان کمتر است و از آنها آزاد و برکنار هستند، وضع بلاد و اشیاء تغییر می کند؛ چنانچه در آنجاها می بینی کوچه های تنگ و بتکده‌های عالی و دکاکین بسیار و فانوس‌های گوناگون و پارچه های الوان به چوبها آویخته و در کوچه ها پیوسته رفت و آمد می کنند. بارکش های دوچرخی که پر از چای و تنباکو و برنج و غله و فلفل و هیزم و غیره است، غالباً در کوچه ها رفت و آمد می کنند؛ خصوصاً شبها در معابر و خیابانها تماشای غریبی است و هنگامی که چراغها و فانوسهای گوناگون مشتعل است، شخص خیال می کند بساط جشنی در شهر برپاست. رجال و خدام دولت همه لباسهای فرنگی می پوشند؛ ولی زنها لباسهای ملیتی قدیم خود را از دست نداده اند. دولت ژاپون لازم دانست که وضع و طرز سپاه بری و بحری خود به طرز و اسلوب سپاه اروپ تبدیل نماید. و اعزّای اهالی ملت با دولت مساعدت کردند. اکنون موافق قانون بر هر فردی از افراد امت لازم و متحتم است که از هفده سالگی تا بیست و نه سالگی به دولت خدمت نماید و در مدارس علوم نظامی مشق جنگ می آموزند. از این روی دولت ژاپون در غیر زمان جنگ دویست و پنجاه هزار قشون مسلح دارد، و در وقت جنگ یک کرور الی دو کرور بیشتر تا هر عده ای که حاجت افتد، می تواند لشکر حاضر نماید و عده کشتی های جنگی در غیر موقع جنگ به هشتاد فروند می رسد که با تفنگها و توپهای عظیم جدیدالاختراع تجهیز شده است. سابقاً کشتی‌های ژاپون را در امریکا می ساختند؛ ولی اکنون در خود ژاپون هم می سازند. محصولات ژاپون از طبیعی و صناعی از قرار ذیل است: برنج (غله)، (چای)، (ابریشم)، منسوجات ابریشمینه و غیره؛ (پنبه)، (تنباکو)، زنجبیل، (کاغذ)، (لاک)، (چینی)، چودن، (نی بندی)، عاج، (مس)، صدف، (ظروف از خاک چینی)، انواع بادبیزن)، کافور و (غیره و غیره).

[دینداری در ژاپن] ژاپونیها چندان متعصب و راسخ العقیده در کیش و دین خود نیستند. خواص برای ادای تکلیف دینداری می کنند و عوام فقط رسوم و آداب ظاهریه را حفظ و متابعات می نمایند. مذهب قدیم میکادو و ژاپونیها (شینتوئی) است، و اصول این مذهب این است که چیزهای نادر و طبیعی اوصاف کبریایی دارند، و همچنین اکثر ارواح ناپدید که در مدت حیات و حلول در ابدان مظهر کارهای عجیب و غریب شده اند، فرایض آنها چندان نیست. این مذهب دعای معین و مواعظ حسنه و دستورالعملی برای تقوای و تهذیب اخلاقی و آداب تزهّدمدار ندارد. آنچه تکلیفشان است باید ظاهراً به بتکده ها بروند، و باطناً با ضمیر پاک و قلب صافی باشند؛ بنابراین مذهب، مذهب قلبی است، و خودشان اقرار بر این دارند. در عبادتگاه شان جز از یک یا دو بت چیز دیگر یافت نمی شود، و از این قرار معلوم می شود که معتقد پیرایه و دستگاهی دیگر نیستند، و تمام عبادات را بی ریا می‌پسندند. مذهب دیگر هم دارند که آن مذهب بودا است و آن تفاوت کلی با مذهب (شینتویی) دارد. پیروان این مذهب بسیارند و اساس و عقیده و اصول مذهب بودا تقریباً تناسخ است؛ یعنی معتقد بر این اند که ارواح مردمان برحسب نیک و بد زندگانی و اعمال و اعمال که در این جهان نموده، پس از فوت تبدیل به صورت و حالی دیگر می شود. و باید هرکس با توبه و عمل نیک و کف نفس و امساک از شهوات رحلت کند و معاودت نماید تا حیات جاودانی یابد. معابد بودایی برخلاف بتکده ها عالیتر و مزیّن است، و رسوم و آداب عباداتشان سخت و مفصل؛ و با شوکت و جلالی تمام در کوچه ها و معابر طوف می نمایند. چندسالی است مذهب عیسوی هم در ژاپون به واسطه دعات [مبلغان] عیسوی رواجی گرفته و تقریباً به قدر صد و بیست هزار نفر فعلاً متابعین دارد.

متن رساله اجمال وقایع جنگ روس و ژاپون

فصل اول [سبب شعله ور شدن جنگ]سبب و آغاز جنگ ژاپونیها بنای گلوله ریزی بندر پرت آرتور می نمایند. حرکات قشون متخاصمین در مملکت کره ـ محاربه رودخانه یالو (محاربه مهیب لیائوتانگ) ـ جنگ عظیم فی ما بین دولتین روس و ژاپون، واقعه در مشرق الاقصی آسیا در خاک منچوریا که ولوله در اقطار جهان انداخت، و جالب انظار همه دول و ملل شد، و سبب اراقه ی خونیهای مردمان کثیرالعدد اجمال آن از این قرار است: در ماه ژوئیه سنه 1903 میلادی دولت شمس طالع (ژاپون) بعد از معاهده نمودن با دولت انگلیس مذاکره تخلیه منچوریا با روسیها به میان آورده، چون دید در جواب مماطله می نمایند، کشف وضع امورات از دربار پترزبورغ خواست. وزارت خارجه از این علامات خیال کرد که غرض و مقصود ژاپون دست اندازی کره بود؛ در عوض منچوریا و این ختم معاملات و انجام کار می دانستند؛ ولی در ماه ژانویه دولت ژاپون ایضاً به دیار روس اطلاع داد که منتظر جواب کافی و شافی است. دولت روس در خلال آن حال، به تصدیق و صلاح دید امیرال الکسیوف فرمانروای منچوریا جهازهای جنگی فرستاده شد، برای مشرق و سپاه برّی هم برای کره به بهانه محافظت حقوق روسیها. در آنجا دولت ژاپون دید که در خفاء تدارکات لازمه جنگ می بینند، دیگر زیاده انتظار وصول جواب نبرده، وزیر مختار خود از پترزبورغ احضار کرد، و همچنین رشته معامله و رابطه سیاسیه منقطع گردید، و همین را اعلان جنگ شمرده، ولی روسیها تصور نمی نمودند که ژاپون بتواند مداومت و مقاومت نماید. به هر صورت در نیمه شب 8 فوریه جهازهای جنگی ژاپون در تحت حکم و سرکردگی امیرال توکو به مقابل پرت آرتور لنگر انداخت. هنگامی که جشن و شور و چراغان برای موّلد امیرال (ستارک) سرکرده و قشون ساخلو بندر ترتیب داده بودند، فرصت را غنیمت شمرده، امیرال توکو از لنگرگاه بیرون آمده، جهازهای بندر را گلوله باران کرد و تا روسیها مطلع شدند، سه فروند [غرق و] چهار معیوب و از کار افتاده بودند.روز دیگر گلوله ریزی شروع شد، و چهار فروند کشتی هم معیوب گردیدند. همان روز دسته‌ای از سفاین کشتی ژاپون هنگامی سپاه برّی را برای حمله کره محافظت و مراقبت از دشمنان می کردند. دو جهاز روس موسوم به (واریاک) و (کورتیز) در بندر (چلمپو) غرق کردند. قبل از جنگ قوّت بحری دولتین متحاربین با هم تفاوتی زیاد نمی کرد؛ ولی بعد از فتوحات دو روزه، تسلط دریا با ژاپونیها افتاد، و غیرت و حمیت آنها ازدیاد یافت که گفته اند ابتدای خوب، نصف کار است. تکالیف امیرال توکو بسا سنگین و سخت بود. اولاً کشیک بوغاز پرت آرتور کرد که مبادا سفاین آنجا بیرون آمده، خسارت کلی به کشتی های ژاپون که مشغول نقل سپاه بری بودند، برسانند، و ثانیاً نگذارد سفاین ولادیوستک به آنها متفق شوند. بعد از شکستهای سابقه وزارت خارجه روس امیرال ماکاروف شخص مشهور و محترم به جای امیرال ستارک مأمور نمود. حالت امیرال توکو سخت تر گشت؛ ولی به حیله و ملعوب غریب و عجیب، سفاین روسیها بیرون بندر کشیده، جهازهای امیرال ماکاروف موسوم به (پترپالاوسک) به گلوله دینامیت زیردریایی خورده، به هوا پراکنده شد با خود امیرال و جمعی کثیری. سه هفته بعد ژاپونیها بوغاز بندر را با کشتی های کهنه تجارتی به یک درجه مسدود کردند که ممکن نبود جهازهای بزرگ عبور و مرور کند. در این بین قشون ژاپون در کره جای گرفته بودند، و عهدنامه دولت کره بسته، کارهای خوشان به سهولت پیش می بردند. و قشون روس هم به تصرف شمال نیم جزیره مزبوره بودند. در اواخر ماه مارس ژنرال گوروکی سرکرده قشون برّی ژاپون با جمع کثیر به طرف رودخانه یالو پیش رفتند. روسها در تحت سرکردگی ژنرال سایودیچ نقاط مهمه در آن طرف رودخانه احداث کرده، خیال مقاومت و ایستادگی داشتند. در آخر ماه آوریل بود که ژنرال گوروکی به واسطه توپ‌های زیاد که در محصولها و کمین گاه‌ها نصب کرده، فتح نمایانی و شکست کلی به روسها نمود که نظیر آن در تاریخ کمتر یافت می شود. ژاپونیها بعد از عبور رودخانه تصرف (کیولیچنک) شدند. در روسیه فی الحقیقه در همه جا گمان می کردند که محال است ژاپونیها بتوانند در خشکی مقاومت نمایند؛ ولی جنگ (یالو) اثر کلی بخشید، و خیالات و عقاید مردمان را مبدل ساخت. خصوصاً دولت روس با اندیشه عظیم افتاده، لازم و واجب دانست ژنرال (کوروپاتکین) برای سپهسالاری قشون بریه به عرصه وغا بفرستند، و جمع آوری لشکر نمایند، و تدارک تهیه نمودن دسته جهازهای جنگی در دریای (بالتیک) برای مشرق الاقصی ببیند. به واسطه دوری راه مشکلات سخت پیدا شد؛ چرا که آسان کاری نبود به وسیله یک راه آهن و به مسافت بعیده، لشکر و مهمات حربیه و آذوقه و غیره روانه داشتن. از آن طرف ژاپونیها معجلاً در سمت پرت آرتور آمده، شهرهای کینچاه و لنشان و حصون حصینه و 78 توپها را گرفتند، و ضرر کلی به روسها رسانیدند، و بعد از فتوحات متوالیه خط راه آهن پرت آرتور را تصرف کردند، و بندر مذکوره را محاصره نمودند. مِن بعد ژاپونیها متصرف تنگه‌های (فنشیولینگ)، (موتیلینگ) و (تیلینگ) شدند و روسها را عقب نشاندند و خودشان پیش رفتند. در 24 اوت جنگ عظیم در (لیا اویانگ) مابین ژاپونیها در تحت سرکردگی مارشال اویاما، و روسها در تحت ژنرال کوروپاتکین واقع شد، و تا ده روز امتداد داشت. هر طرف استعداد حربی یافته بودند، و تمام قوه خودشان مقابله نموده و هر دو طرف هم خسارت بسیار دیدند. در اوان اواخر، ژنرال کوروپاتکین با هنرمندی و استادی و پلیتیک دانی، قشون خود را لیلاً از شهر بیرون کشیدند، و چون دید که ژنرال گوروکی سردار سپاه میمنه اردوی ژاپون تعاقب می ماند، فوجی برای دفاع و منع حرکات او تعیین نموده، به سرعت تمام راه مکدن پیش گرفت. مقتولین و مجروحین این چند روزه لاتعد و لاتحصی گشته، از هر طرف تجاوز از بیست هزار نفر در عرصه غرا تلف شدند. در تاریخ ازمنه جدیده جنگی بدین عظمت و مهابت در صفحه عالم دیده نشده بود و نمی شود. آری زمین خون آلود شده بود و هر سمت از اجساد مقتولین پوشیده…. هشت روز بعد از آن جنگی دیگر در ظاهر مکدن واقع شد که عظمت و خونریزی آن کمتر از جنگ (لیا اویانگ) نبود. روسیها چهل عراده توپ و چهل و پنج هزار نفر از دست دادند. ژاپونیها شانزده هزار نفر به هلاکت رسیدند. بعد از این جنگ، قشون دولتین متحاربین مقابل یکدیگر در سواحل رودخانه شاحو اقامت جستند، و منتظر فصل بهار نشستند؛ چراکه در موسم زمستان هوای آنجا بسیار سرد است.

فصل دوم: [محاصره و گشودن پرت آرتور]محاصره پرت آرتور (امیرآل توکو) از طرف بحر و ژنرال نوکی از طرف خشکی شهر را گلوله ریز می نمایند. چند فروند جهاز جنگی روس غرق یا معیوب گردیدند. چند نقطه مهمه به تصرف ژاپونیها می افتد؛ مِن جمله تپه دویست و سه متر، تسلیم پرت آرتور. این جنگ، شباهت کلّی با جنگ ژاپون و چین که در سنه 1894 میلادی واقع شد، دارد. در آن زمان قسمت دوم قشون ژاپون از بندر (پیتزو) وارد شبه جزیره (لیا اوتانک) شد. همین واقعه مجدداً اتفاق افتاد. ژنرال (اکو) در اوایل ماه مه، لشکر بری از کشتی ها به خشکی آمده، در ظرف چند روز با روسها در کینچاه و لنشان مقابله و مقاتله نموده، فیروزمند گردیدند، و مهارت و حلاوت خود ظاهر نمودند. خبر انهزام روسیها در موقع عید جلوس اعلیحضرت امپراتور روس در پترزبورغ انتشار یافت و موجب اختتام بساط جشن و سور گردید. به هر قسم در سنه 1894 ژاپونیها حمله به کینچاه بردند، و دالنی را با مهمات حربیه و اسلحه و اسباب زیاد متصرف نمودند. در آن جنگ هنگامی که قسمت دوم قشون ژاپون به طرف پرت آرتور پیش می رفتند، قسمت اول طرف شمال رودخانه یالو را متصرف شدند، و چینی ها را تعلق و اضطراب انداختند. پرت-آرتور یکی از بنادر معروفه و مشهور و دارای قلاع و استحکامات تنیه بود، جالب انظار محاربین شد، و هر دو سپاه مجاهدات وافیه و توجهات کافیه در حمله و دفاع مبذول داشتند. ژاپونیها با توپهای ماشینی جدیدالاختراع از هر طرف خشکی، و امیرال توکو از طرف دریا شهر پرت آرتور را گلوله ریز می کردند، و قشون ساخلو اطمینان به حصون حصنیه بندر و قوه حربیه و ذخایر کافیه از آذوقه و غیره برای چند ماه داشتند، و امیدوار به وصول مدد و کمک از جانب کوروپاتکین نیز بودند… در اوایل ماه (اوت) ژاپونیها چند نقطه از نقاط مهمه به یورشهای سخت تصرف نمودند؛ من جمله تپه (ولف)خوف و تشویش برای جهازهای جنگی به هم رسید. از پترزبورغ سفارش و تأکیدی در باب بیرون آمدن کشتی ها و حمله بردن بر دشمنان به امیرال (ویتافت) و حکم دیگر آناً به ولادیوستک. خیال و مقصود روسها این بود که کشتی های جنگی هر دو بندر ملحق و متفق شوند، و بعد همگی به (ولادیوستک) پناه بگیرند؛ چراکه لنگرگاه و تعمیرگاه کشتی های بندر اخیر بهتر از پرت آرتور است. روسیها مقتضی المرام گردیدند. از آگاهی و هوشیاری ژاپونیها طولی نکشید که امیرال (توکو) شکست کلی به روسها داد. امیرال (ویتافت) مقتول گشت، و جهاز او با کمال صعوبت به بندر (کیاچاه) فرار نمود. جهاز (اسکلد) در شانگهای (خاک چین) پناه گرفت. (یونک) گریخت، و سایر معیوب گردیده، ناچار به پرت آرتور برگشتند. حالت کشتی های (ولادیوستک) هم بهتر از این نبود. امیرال (کامیمورا) راه اینها مسدود کرد، و جهاز (روریک) غرق شد و (رسیا) و (گراموبا) معیوب گردیدند. پس از چند روز ژاپونیها (یونک) را نزدیک (کرساکفسک) دیده، آن را منهدم ساختند. ضرب سخت به قوه بحریه روس در مشرق الاقصی وارد آمد؛ چنانچه قدرت و استطاعت حملات نماند. کشتیهای معیوب در هر دو بندر اصلاح و تعمیر می-شدند که بتوانند با دسته جهازهای بالتیک که در شانزدهم اکتبر در تحت سرکردگی امیرال (روژستونسکی) از (کرانسدات) روانه مرکز جنگ گردیده بودند، هنگامی که اینها به دریا چین برسند، ملحق شوند. ژاپونیها در تحت سرداری ژنرال (نوکی) کمال سعی و کوشش را به کار برند که تا رسیدن استعداد برّی یا بحری روسیها به مقصود خود برسند و قلعه از قلاع به دست آنها افتاد، و از طرف شمال مشرق و شمال مغرب مشغول نقب زدن قطعات بزرگ کوهها با دینامیت بودند. تدرّجاً پیش می رفتند تا در اواخر ماه نوامبر تپه موسوم به (دویست و سه متری) با نهایت سختی و خونریزی بی اندازه به دست و به تصرف آنها افتاد؛ زیرا که تمام بندر در استیلای این تپه است، و از این نقطه مهمه ژاپونیها سفاین جنگی روس با کمال شدت گلوله ریز نمودند تا یکایک جهازهای زره پوش و غیره معیوب یا غرق و سوخته شدند. فقط جهاز (سواستوپل) توانست به کشتیگاه بیرونی فرار کند؛ ولی بعد آن هم شکسته و از کار افتاده شد. سه چهار فروند کشتی تربیل و جنگی ژاپون چه از گلوله های دینامت زیردریایی و چه هدف گلوله توپهای سفاین روس غرق شده بودند. وزارت بحریه روس پس از انهزامات متوالیه فرض و واجب دانست که بر قوه و استعداد بحری بیفزاید، و تدارکات لازمه دسته سوم سفاین دریای (بالتیک) را ببیند. شجاعت و دانایی ژاپونیها انتها نداشت. تا اواخر ماه دسامبر نقاط مهمه و قلاع به دست آنها افتاد. فقط در تپه (مترحیل) 20000 نفر از ژاپونیها تلف شده بودند، و خون مقتولین جریان. از اثر گلوله باری ژاپونیها، خانه ها و مخزنهای شهر آرتور منهدم و مریض خانه ها مملو از مجروحین شد. 15000 سرباز روس مریض و مجروح گشته، و قشون ساخلو زیاده از پنج هزار نفر نبودند. سرکرده قشون ساخلو روس دید که ایستادگی ایستادگی و مقاومت بی فایده است، مکتوبی به ژنرال نوکی نوشت و بعد برحسب قرار و امضاء مأمورین طرفین شروط تسلیم نامه قبول شد.ژنرال (استوسل) به یکی از وقایع نگاران چنین اظهار داشته بود: «به واسطه از دست رفتن کوه مترحیل، و قلعه ارلنکشان و گلوله باری پی در پی ژاپونیها خصوصاً از توپهای یازده اینچی و کثرت مقتولین و مجروحین موقع حفظ قلاع، یأس کلی حاصل شد، و صبح روز اول ژانویه مجلس شورا منعقد گردید و قرار یافت مدافعه نمودن دیگر فایده ندارد و بایست تسلیم نماییم.

فصل سوم بقیه تسلیم پرت آرتور یا فهرست آنچه غنیمت ژاپونیها شد… ـ ملاقات ژنرال استوسل و نوکی سردار سپاه طرفینـ ژنرال استوسل با همراهانش به روسیه مراجعت می نمایند.ـ تسلیم قلعه معروفه اقیانوس بزرگ که نظیر آن از بدو عالم تاکنون تاریخ کمتر نشان می دهد، سبب کدورت و ملالت خاطر تمام روسیها و غایت خوشی و خرمی عموم ژاپونیها گردید، [و] در امور حالت داخلیه روسیه اثر کلی بخشید؛ چراکه اغتشاش در میان عمله‌جات و شورش در هر اطراف و شهرهای بزرگ و کوچک مملکت وسیعه بر ضد دولت و طواست! جنگ برپا شد، و اشکالاتی که تا به حال دیده و شنیده نشده بود، رخ نمود. همچنین حصن حصین که ده سال اتصالاً مایه اختلاف در اقصی شرق بود، از دست روسیها انتزاع گردید. عقیده بعضی از ارباب سیاست این بود که بندر مذکوره، تاب مقاومت و اسباب حربیه چند ماه دیگر داشت، و تقصیر و ملامت از دست دادن آن را به قشون ساخلو وارد آوردند؛ ولی ژنرال استوسل خودش اعتذار نموده است که قشون از محنت و مشقت زیاد که دل شکسته و افسرده خاطر شده بودند؛ از آن طرف هم استعداد و مدد حربی علی التواتر به قوت و عدد ژاپونیها می رسید، و آن خبر که اسباب حربیه و طبّیه و آذوقه واصل شده، کذب بود؛ علاوه بر آن نقاط مهمه به تصرف ژاپونیها افتاده و متصل شهر را گلوله ریز نمودند، و مشوق و مرغب سپاه بندر ژنرال (کندراتکون) چند روز قبل از آن از این سرای فانی رحلت نموده بود…در پنجم ژانویه ژنرال استوسل با چند نفر از صاحب منصبان به ملاقات ژنرال نوکی رفت، و بعد از طی تعارفات رسمانه و دوستانه سردار ژاپون به معاونت مترجم اظهار مسرّت نمود از دیدن شخصی که در مدت هشت ماه دلیرانه برای امپراطور و ملت خویش جنگیده است وگفت، از میکادو خبر رسیده است که اعزاز و حرمتی عظیم برای ژنرال استوسل و سایر صاحب منصبان داده شود، و نیز اجازه فرموده که قداره خودشان را نگاه دارند، و قرار شد هرکس قول بدهد و عهد کند که دیگر به خدمت حربیه به میدان جنگ نرود، اذن مراجعت به روسیه داده شود. این قول را خود ژنرال استوسل و اغلب همراهانش دادند؛ ولی چند نفر رنج و تعب اسری را بر آزادی رجحان دادند. هر دو سردار قشون یکدیگر را تمجید و ستایش نمودند؛ خصوصاً ژنرال روس از شجاعت و مقاومت ژاپونیها تحسین نموده، گفت از شلیک توپهای آنها خسارت عظیم وارد آمد و نشانه ها بی‌خطا بود. جانفشانی ژنرال نوکی چنان سخت بود که دو پسرش به هلاکت رسیدند؛ یکی در (ننشان) و دیگری در (تپه دویست و سه متری)؛ ولی پدر، مرگ اینها را با فتح آن دو نقطه مهمه وقعی ننهاد، ظفر را بر حیات آنها ترجیح داد. همان روز که بنای تسلیم پرت آرتور شد، جهازهای جنگی امیرال (روژستونسکی) در اقیانوس هند به سواحل جزیره (ماداگاسکار) رسیده بودند. و دسته دیگر از سفاین بحر شمال روس در تحت ریاست امیرال (فلکرزام) از دریای (مدیترانه) به (ژیبوتی) وارد شده بود، و قصد الحاق و انفاق با دسته اول داشت. مدت دو ماه چشم همه به جهازهای مزبوره در آبهای متفرقه نگران بود، و حادثه بحر شمال یعنی حمله سفاین روس بر جهازهای ماهیگیری انگلیس، موجب اختلاف سیاسیه میانه دولتین انگلیس و روس گردیده، موقتاً این اختلاف باقی بود تا به طلب ترضیه و معذرت ختم شد. در هر صورت تسلیم پرت آرتور حالت سخت بر جهازهای (روژستونسکی) پیش آورد که آیا مراجعت نماید یا منتظر دسته سوم جهازهای بالتیک شود، و بعد راه مقصود خویش پیش گیرد…. تسلیم و تحویل پرت آرتور در دهم ژانویه به انجام رسید. فهرست آنچه غنیمت ژاپونیها شد، از این قرار است: پنجاه و نه قلعه و حصار استوار. پانصد و چهل و شش عراده توپ با هشتاد و دو هزار و ششصد و هفتاد گلوله توپ. سی هزار کیلوگرم باروت. چهار کرور و دویست و شصت و شش هزار و هشتصد عدد فشنگ. سی و پنج هزار و دویست و پنجاه و دو قبضه تفنگ. پانصد و هفتاد و نه قبضه طپانچه هزار و هشتصد و نود و یک قبضه شمشیر. نهصد و شصت و یک عدد ارابه. چهار فروند جهاز زره پوش به استثنای جهاز (سر استوپل) که زیر آب بود. دو فروند کروزایر سی فروند متنوعهچهار فروند جهاز تریبل و غیره. به تاریخ 14 ژانویه ژنرال نوکی رسماً متصرف پرت آرتور شده، با قشونش و موزیک نظامی در شهر کهنه و نو جا گرفتند. بعد همان روز سردار قشون ساخلو پرت آرتور با همراهانش بعد از هفت هشت ماه وداع کرده، از شهر بیرون آمده، از راه (دالنی) به بندر (ناکاساکی) وارد شدند. اهالی ژاپون با تعظیم و تکریم تمام آنها را استقبال کرده، از ملاقاتشان اظهار مسرت نمودند و چند روزی در آنجا توقف کرده، به روسیه مراجعت نمودند. اسرا نقل به ژاپون شدند، و مجروحین و مریضین را نقل به مریض خانه ها با کمال مراقبت و مواظبت نگاه داشتند تا خاتمه کار جنگ. اعلیحضرت امپرطور آلمان در ازای شجاعت هر دو سردار قشون، دو قطعه نشان لیاقت به اجازت اعلیحضرتین امپراطور روس و ژاپون یکی به ژنرال (نوکی) و دیگری به ژنرال (استوسل) عطا فرمودند. قشون ژنرال نوکی که از محاصره و تسخیر بندر فارغ شدند، به جانب رودخانه (شاهو) رهسپار گردیدند و از رفتن آنها بدان صوب قشون مارشال (اویاما) تقریباً پنجاه هزار نفر زیاد شد و برای حراست بندر فوجی قلیل معین نمودند. وزارت جنگ توکیو چون غایت جهد می نمودند که عدد سپاه بری ژاپون کمتر از روسیها نشود، یقین است از این اضافه جدید خوش وقت گردید. خصوصاً در وقتی که قسمت دوم قشون بری روس در تحت سرداری ژنرال (گری پن برگ) تجهیز شده بود.

فصل چهارمحرکات قشون متخاصمین در قرب رودخانه شاهو [: شاحو]محاربه مهیب مکدن که چهارده روز امتداد داشت و موجب خسارت جانی بی حد و حصر طرفین گردید. ژاپونیها دلیرانه و غالبانه پیش می روند. ژنرال کوراپاتکین از سرداری کل سپاه روس استعفا بدهد، و ژنرال لینویچ به جای او منصوب می گردد. بر مطالعه کنندگان مستور نیست که قشون متحاربین به واسطه شدت برودت زمستان در رودخانه (شاهو) مشغول سنگربندی و استحکامات بودند، و آناً به آناً دستجات سپاه از هر دو طرف حمله به یکدیگر می نمودند. بعد از تدارکات مفصله طولانی در اواسط ماه ژانویه، تنور جنگ در قرای (هیکوتا) و (ساندپو) و قرب رودخانه (هونهو) گرم شد. در دوازدهم ژانویه ژنرال کوراپاتکین دفعه هفتم به ژاپونیها حمله برد. ژنرال (کری پن برگ) در ابتدای توانست ژاپونیها را عقب بنشاند، ولی از شانزدهم روسیها (ساندپو) را با خسارت عظیم که 397 صاحب منصب و 13800 مقتولین تخلیه نمودند. جنگ (هیکوتا) چهار روز طول کشید، و قشون مارشال (اویاما) اول در خطر عظیمی گرفتار شدند ولی بعد شبانه به روسیها حمله برده، فیروزمند گردیدند. از روسها 2500 نفر و از ژاپونیها 1000 نفر تلف شدند و مجروحین طرفین نیز زیاد بودند. ژنرال (کری پن برگ) از این شکست استعفا نمودند، عازم پترزبورغ شدند؛ چراکه برحسب خواهش او ژنرال (کوراپاتکین) او را مدد نفرستاد، و گفته بود اگر به من استعداد جزئی رسیده بود، صد هزار نفر ژاپونیها را محاصره می نمودم. ازین پس مارشال (اویاما) قصد محاصره مکدن را داشت، و به فرهنگ و هوش و چالاکی اقدام به این امر نموده، زمانی نگذشت که با قشون خود به مسافت سی فرسنگ در سمت مغرب مکدن ظاهر شدند، و در شانزدهم فوریه نقطه (سیمین تین) را تصرف نمودند. ژنرال های ژاپون (اکو) و (نوکی) از طرف مغرب و (نادزر) از طرف جنوب و (گوروکی) از جنوب مشرق خیال حمله بر مکدن محل مقابر سلاطین منچوریا را داشتند. محاربه مهیبی که قرب حصار شهر مکدن در گرفت، در صف جنگهای عظیم (استرلیتز) و (واترلو) که در عهد امپراطور ناپولیون واقع شد، به شمار می آیند. [در اینجا، صفحات 65 و 66 نسخه موجود نیست] به تصمیم فوق العاده پس گرفتند که موجب بهت و حیرت انسان گردید. از هر طرف قشون متخاصمین مشغول مهاجه و مدافعه بودند، برای حفظ ناموس و غیرت دولتشان جانهای عزیز در عرصه غزا فدا می نمودند. تا متدرجاً حالت ژنرال (کوروپاتکین) سخت و صعب شد. خواست با تمام قوه برّی دفعتاً هجوم بر ژاپونیها آورد، اما ژاپونیها تکلیف خودشان را می دانستند و از حرکات روسیها بی اطلاع نبودند. لهذا قدم جلادت پیش نهاده، رفته رفته روسیها را در بند محاصره افکندند.ژنرال (لینویچ) در میسره قشون روس از حملات ژنرال (گوروکی) چندان ضرر نکشیده بود، و آخرالامر به تلال قرب رودخانه (هون) عقب نشست، تا بتواند به خوبی مدافعه نماید. قشون ژنرال (کالبارس) در میمنه روسیها از یورشهای ژنرال (نوکی) ناتوان و ضعیف گردیده بود. در هشتم مارس قسمت سوم سپاه روس در تحت ریاست ژنرال (بیلدرلینک) وارد مکدن شد، ولی برای نتیجه جنگ ثمری نبخشید؛ چراکه همه در فاصله قلیل، جمیع، هدف گلوله ژاپونیها شده بودند. اما ژنرال (کوروپاتکین) کماکان نه فقط سعی بلیغ به کار برد تا از خطر مشرف خلاصی یابد، بلکه شخصاً دفع حملات ژنرال (اکو) و (نوکی) نمود، و لحظه‌ای چند وحشت در صفوف ژاپونیها انداخت. در این هنگام خبر کدورت انگیز از مرکز قشون رسید و کوشش وی را باطل نمود. در دهم مارس ژاپونیها (کویسان) را در سمت مشرق مکدن متصرف شدند. درنگ و توقف یک روز باعث انهدام قسمت دوم و سوم قشون روسیها می بود؛ لهذا در تاریکی شب نهم ماه مارس حکم به تخلیه نقاط و فرار نمودن داده شد، ولی اغلبشان امکان بیرون آمدن از شهر نداشتند. قبل از فرار، مقداری زیاد از آذوقه و غیره سوزانیدند و پلهای رودخانه ها خراب کردند. در هر صورت قشون مظفر ژاپون به تعاقب آنها پرداختند، و راه آهن را در سمت شمال بریدند. با وجودیکه ژاپونیها در صبح دهم مارس داخل شهر شدند، ولی قسمت اول در سمت ژنرال (لینویچ) باز با قلیل زمانی در حول مکدن مقابله می نمود. بعد دیگر تاب مقاومت نیاورده، تا دوازدهم مارس قشون روس به کلی مغلوب شده بود، و بعد از شکست بسیار فاحش به قدر دو میل از سمت شمال مکدن عقب کشید. جنگ مکدن که چهارده روز طول کشید، و تقریباً هشتصد و پنجاه هزار نفر مشغول کارزار بودند، قلم محو بر عظمت و اهمیت جمیع جنگهای سلف کشید و دانش و هنرمندی ژاپونیها موجب حیرت و تعجب تمام ارباب سیاست و تواریخ و بلکه همه جهانیان گردید. خسارت روسیها بس عظیم بود. تقریباً یکصد و شصت هزار نفر از دست دادند که از جمله پنجاه هزار نفر اسیر شدند. به عبارت اخری سردار روس از یک ثلث اردوی خویش محروم شدند. پانصد عراده توپ و دویست هزار گلوله توپ و پنجاه کرور فشنگ و آذوقه و مهمات حربیه بی حد و حصر غنیمت ژاپونیها گردید. قشون منهدم روس تا (تیه لینگ) مابین مکدن و خاربین فرار کرده، آنجا را استوار نمودند، چون قصد ایستادگی داشتند. در شانزدهم مارس ژاپونیها شهر مزبور را تسخیر نمودند و پس از تصرف آن روسیها را عقب نشانیدند. در این جنگ نوزده هزار از روسیها مقتول و مجروح گشتند و هشتاد عراده توپ و آذوقه نیز از دست داده و راه (گیرین) و (خاربین) پیش گرفتند. بعد از شکستهای سابق الذکر ژنرال (کورپاتکین) بعد از کسالت مزاج و خستگی از سرداری کل قشون منچوریا استعفا نمود و استعفای وی قبول شد. در هفدهم مارس ژنرال (لینویچ) سردار اردوی اول به جای او منصوب گردید. ولی ژنرال (کورپاتکین) نیکو دانست در منچوریا اقامت نماید، و سرداری قسمت اول به وی واگذار شد. بعد از جنگ مکدن عقیده بعضی از جراید و سیاسیون اروپا و امریکا این بود که دولت روس خواهی نخواهی بایست مترصد مذاکره صلح باشند؛ زیرا که اغتشاش در داخله روسیه، یوماً فیوماً در ازدیاد بود، و جمع آوری لشکر و استقراض جدید اشکالات تازه روی نمود. و همه برضد طوالت جنگ بودند. روسیها در هنگام گریز برای منع تعاقب ژاپونیها پلها و توقفگاههای راه آهن و کشت زارها را سوزانیده و خراب کردند. در آن حدود هرچه کشت و آبادی بود به دشت و وادی مبدل گشت. میانه قشون متحاربین و قراولان طرفین، جنگهای مختصر علی‌الاتصال در کار بود. در سمت شرقی مکدن به مسافت سی میل قشون مارشال (اویاما) در 14 آوریل دو هزار نفر سواره نظام و پیاه نظام روس را یافته، آنها را شکست دادند، و به طرف شمال حرکت کردند. برای ساختن راهها و پلها عمله از چینی‌های آن حدود می گرفتند و کونکوزها (طایفه‌ای از مغولیها) نیز کمک به ژاپونیها می کردند. وزارت بحریه دولت ژاپون در عوض خسارت جانی و مالی، ازمنه اخیره از توکیو هشتاد و هشت هزار نفر سرباز و هشتاد و شش عراده توپ به میدان جنگ ارسال داشت. ژنرال (لینویچ) یک قسمت از قشون خودش که مؤلف از پنجاه هزار نفر بود، به سمت (گیرین) و مابقی را که بیست و پنج هزار نفر بودند، به حدود (سوان سان چی) فرستاد. در بیست و یک و بیست و دو ماه مه روسیها شمال شهر (کایوان) مغلوب شده بودند، سی صد نفر از آنها مقتول و مجروح گردیدند. روسیها در قرب رودخانه (لیاخو) و (گیرین) اردو زده بودند و در کوههای سمت شمال شهر گیرین، سنگربندی و تهیه استحکامات بودند. در این هنگام اردوی چهارم به ملک سپاه روس رسیده بود.

فصل پنجموقایع و حوادث بحری: دسته سوم سفاین بالتیک روانه به مشرق الاقصی گردید. حرکات امیرال (روژستونسکی) در اقیانوس هند و کبیر. حرکات امیرال (توگو). قوه بحری روس و ژاپون. جنگ (سوشیما) و خسارت طرفین.اکنون عطف نظر از وقایع برّی به حوادث بحری می نمائیم، تا ملاحظه شود که چه تغییرات و تبدیلات درا ین مدت به هم رسیده.در پانزدهم ماه مه دسته سوم جهازات بالتیک، مؤلف از چهار جهاز زره پوش، یک فروند فولاد کوب کهنه، و دو فروند فولاد کوب دیگر، و نقاله و ذقالین و غیره، در تحت ریاست امیرال (بینوگاتوف) از دریای بالتیک به صوب مشرق-الاقصی حرکت نمود. در هشتم آوریل جهازهای (روژستونسکی) از قرب (سینگاپور) داخل اقیانوس کبیر شدند. جهازهای امیرال (بینوگانوف) همان روز از بندر (ژیبوتی) که از بنادر خاک افریقیه و در قرب عربستان و از متصرفات دولت فرانسه است، لنگر برداشتند. جنگ بحری ممکن بود زودتر مسئله صلح را به انجام رساند و موجب خوشحالی روسیها گردد؛ چراکه اهمیت و اصلاحات امور داخله بیشتر بر فتح در منچوریا یا اوقیانوس کبیر ترجیح می دادند. اگر دولت فرانسه کمک نرسانیده بود، همچنین جراید انگلیس و ژاپون ذکر و بیان می کردند که در آن صورت نه امیرال (روژستونسکی) به دریای هند و چین وارد می شد و نه دسته دوم و نه دسته دوم و سوم سفاین بالتیک به آنها ملحق می گشت… از ابتدا، دولت فرانسه خلیف روس اقدام برخلاف قانون بی طرفی نمودند. جهازهای امیرال (روژستونسکی) دو ماه در (نوسیبه)، قرب جزیره (ماداگاسکار) توقف نمود؛ نه فقط برای گرفتن ذوغال و آذوقه و تکمیل مهمات حربیه، بلکه برای پاک و تعمیر جهازها و مشق انداختن توپها و ورزیدن قوانین جنگ. هرگاه دولت ژاپون از این بابت شکایت کرد، دولت فرانسه چنان رفتار نمود که گویا هیچ اطلاعی نداشته است و تفتیش مطلب و دفع مایقال را به تعویق می انداخت… در آبهای هند و چین تصرفات فرانسه مجدداً همان واقعه اتفاق افتاد. امیرال (روژستونسکی) چند روز در خلیج (کامرانج) مکان و پناه جست. وقتی دولت ژاپون پروتست سخت نمود، مسیو (ولگاسی) وزیر خارجه فرانسه جواب گفت که دولت فرانسه نمی توانست از پیش اقدام به منع توقف جهازهای روس در آبهای تصرفات خود نماید… و بعد از حصول مقصود رسماً به امیرال روس خبر رسید که از آبهای فرانسه بیرون برود تا مبادا قانون بی طرفی بر هم بخورد. عقیده همه این بود که امیرال (روژستونسکی) خلیج (کامرانج) را مرکز جنگ قرار داده تا فایده کلی حاصل نماید و بسیاری از روزنامجات ژاپون مقالات بر ضد دولت فرانسه نگاشته، از دولت انگلیس حلیف خودشان خواهش مداخله در این امر می نمودند؛ تا اینکه دولت فرانسه سختی امور سیاسیه را دید، موافق میل ژاپونیها رفتار نمود… از واقعات فوق معلوم می شود که امیرال بحر روس غایت جهد را نمود تا بلکه امیرال توگو مجبور شده، از دریای ژاپون بیرون آید، تا بر وی هجوم آورد. ژاپونیها هم منتهای سعی خود را مبذول داشتند که جهازهای بالتیک از سواحل هند و چین خارج شوند. و جنگ در جایی درگیرد که از هر از هر جهت برای آنها مناسب باشد… قوه بحری امیرال (روژستونسکی) با امیرال (بنوگاتوف) که در هفتم ماه ملحق به یکدیگر شدند، از این قرار است:نام جهاز وزن از روی تن قسم جهاز تاریخ ساواروف 13516 زره پوش 1904اورال 13516 زره پوش 1904امپراطور الکسندر سوم 13516 زره پوش 1904بورودینو 13516 زره پوش 1904اسلیابیا 12674 زره پوش 1903سیسای ولیکی 10400 زره پوش 1897ناوارین 10206 زره پوش 1895امپراطور نیکلای اول 9672 زره پوش 1893

3 فروند فولادکوب3 فروند کشتی دفاعیه5 فروند کروزایر 13 فروند موشک شکن6 کروزایر کوچک با نقاله، ذقالین و غیره عده‌ صاحب منصب و عمله جات 10200 نفرقوه امیرال توگونام جهاز وزن از روی تن قسم جهاز تاریخ ساختناساحی 15200 زره پوش 1900فیوجی 12320 زره پوش 1897میکاسا 15200 زره پوش 1902شیکیشیما 14850 زره پوش 1899چین ین 7400 زره پوش 1884

1 فروند دفاعیه8 فروند فولادکوب16 فروند کروزایر20 فروند موشک شکن4 فروند موشک، نقاله و غیرهعده صاحب منصب و عمله جات 13500 نفراز مسطورات فوق معلوم می شود که روسیها هشت فروند زره پوش داشتند. پنج فروند از آنها طرح جدید بوده…ژاپونیها پنج فروند زره پوش داشته که چهار فروندش از طرح جدید بود، ولی از سایر جهازات بیشتر داشته بودند؛ علاوه بر آن روسیها چند فروند کروزایر هم در ولادیوستک داشتند و دو فروند کشتی (گراموبا) و (روسیا) را اصلاح کرده بودند. تا به حال امیرال توگو با کمال احتیاط می جنگید که مبادا به جهازهای تحت امارت وی آسیبی برسد؛ زیرا منتظر جهازهای بالتیک بود. ولی اکنون ترس از میان برداشته شده بود و می‌توانست بی محابا و با قوت تمام عزت و ناموس ملت و دولت خویش را نگاه دارد. راه امیرال روس خواه از سمت مشرق یا مغرب تفاوتی برای او نمی کرد؛ چه هر دو طرف پناه گاه و تعمیرگاه برای سفاین دارد… چون هوای آن حدود بحر اغلب اوقات مه تیره دارد، لهذا امیرال توگو مخفیانه مشغول بود که ابواب فرار بر روسیها ببندد و نگذارد آنها بدون جنگ به مقصد و مقصود خود برسند…بزرگترین جنگهای دریایی عالم که همه اهالی کره ارض به بی طاقتی منتظر آن بودند و انسان را مات و متحیر ساخته، مقابل جهازهای روس و ژاپون بود که به تاریخ بیست و هفتم ماه مه در بوغاز (سوشیما) در گرفت، و موجب اضمحلال قوه روس گردید که در ظرف چهل و هشت ساعت هیچ اثری از آن یافت نشد. از حاصل و نتیجه این جنگ بحری مستفاد می شود که فتح مذکوره به نسبت کثرت سفاین بود، بلکه به واسطه حسن و تدبیر و مهارت در فنون جنگ و تهذیب اخلاق بود. امیرال (روژستونسکی) گمان کرده بود که امیرال توگو را فریفته و پنداشته بود که ژاپونیها در شمال دریای ژاپون منتظر وی بودند، ولی خود در دام خصم مبتلا شد، قرب جزیره سوشیما (در میانه بحر ژاپون و اصفر) آمده، فقط چند فروند جهاز ژاپونیها را دید که چنان رفتار نمودند که گویا ناگهانه گرفتار شده بودند و تدبیر خویش را پسندیده، ولی در خطا بود؛ چون زمانی نگذشت که بغتتاً در میان سفاین ژاپون افتاد و جنگ بی عدیل و نظیر برپا شد… هوا صاف و روشن بود و دریا متلاطم، دو ساعت بعداز ظهر آغاز شلیک توپ نمودند. در ابتدا، تنور جنگ بسیار گرم بود؛ ولی متدرجاً ژاپونیها احاطه نمودند. بخت روسیها واژگون گشت. چند فروند جهاز زره پوش و غیره هدف گلوله شد و غرق گردیدند. جهازهای موشک ژاپون، روسیها را در اختلال و حیص و بیص انداختند. روز دیگر جنگ در کمال شدت شروع شد. شکست فاحش به بقیه قوه روس درآمد. امیرالبحر (نیبوکاتوف) با دو هزار قشون بحری اسیر شد… در جنگ بیست و هفتم و بیست و هشتم جهاز (ساواروف) و (الکساندر سوم) و (بورودینو) و(وتمبری دانسکی) (امیرال ناجیموف) (ولادمیر) (امیرال اوساخوف) (نوارین) (اسلیابیا) (سیسای ولیکی) و چهار موشک شکن و دفاعیه و غیره غرق گردیدند، و چهار جهاز غنیمت ژاپونیها شد که روی هم رفته بیست و دو جهاز جنگی روس غرق و دستگیر گردید… امیرالبحر (روژستونسکی) مجروح و اسیر شد، و او را به مریضخانه (ساسیبو) برای علاج بردند. شگفت آن است که امیرال توگو به خسارت قلیل و خفیف چنین قوت بزرگی را معدوم ساخت؛ یعنی فقط سه فروند موشک شکن از او غرق و هشتصد نفر مقتول و مجروح گردیدند؛ ولی از روسیها غیر از خسارت مالی که به قیمت دویست ملیون منات می رسد، تجاوز از شش هزار نفر اسیر یا مجروح شدند یا در تحت دریا آسایش جاودانی یافتند. جهاز (الماز) و دو کشتی دیگر با صعوبت فرار ( به ولادیوستک) کرده و چند فروند دیگر به بنادر بی طرفیه رهسپار شدند. سبب شکست روسیها را امیرال (روژستونسکی) چنین اظهار داشته است: «اولاً از عدم مشق کافی در انداختن توپها خصوصاً در وقت طلاطم بحر ولی ژاپونیها برعکس هم توپها و لوازم حربشان بهتر و بیشتر داشتند و هم در ادای تکلیفشان مخبرتر بودند. ثانیاً بغاوت قشون بحری که از جزیره (ماداگاسکار) بنا کرد و در قرب جزیره (فارموسا) تجدید شد، و در حین جنگ سپاه چند جهاز فرمان نبرده، عمله جات سایر جهازات نیز پیروی آنها کردند. از این بعد لازمت مذاکره صلح و ترک جنگ نمایان شد؛ چه روسیها کلیه اعتماد و اطمینان بر جهازات بالتیک داشته بودند و اکنون غیر ممکن بود، اگر خواسته قوه دیگر در میان اشکالات متعدده مهیا سازند.»

فصل ششم [تلاش برای صلح از سوی امریکا]جناب مسیو روزولت کمال جد و جهد را به کار می برد که مسئله صلح را تمام نماید. جغرافی جزیره (ساخالین) ژاپونیها آن را تصرف می نمایند…جناب مسیو (روزولت) رئیس جمهوری دولت اتازونی امریکا بیش از همه، مجاهدات وافیه مبذول داشت که جنگ اقصی المشرق به انتها برسد و اقدامات فوقالعاده به کار برد که محض حفظ امنیت و آسایش و آسایش عموم مسئله صلح را به همه جهت تمام نماید؛ لهذا خیالات عالیه خویش را به اعلیحضرتین امپراطور روس و امپراطور ژاپون ظاهر ساخت. خبر وساطت وی بین الدولین خصوصاً در دوایر سیاسیه روس در این اوقات مختلفه خوشحالی حاصل نمود، و موقع را مغتنم شمرده از دست ندادند؛ طرفین اظهار رضا و قبول نموده، زمام این مهم را به دست رئیس معظم اتازونی نهاد، و برای صلح، مجلس شهر (پرتسموت) اتازونی اتازونی را بر جاهای دیگر ترجیح دادند و به صواب مقرون تر دانستند. مسیو (دویطه) وزیر مختار صلح از جانب دولت روس و ( و بارون کامورا) وزیر امور خارجه وکیل از جانب دولت ژاپون مقرر شده، در ماه ژوئیه سنه 1905 با چند نفر اجزاء دیگر برای امریکا حرکت کردند. و به هر جا که رسیدند اهالی آنجا اسباب پذیرایی فراهم آوردند. ژاپونیها گوی سابقت از میدان بحریه ربوده و کمر همت بر میان بسته، چشم بر جزیره (ساخالین) انداختند که شرح آن را برای مزید آگاهی خوانندگان ذیلاً می نگاریم. جزیره (ساخالین) که ژاپونیها (کارافوتو) می نامند، در سمت مشرق سیبری و محاذی دهنه دریای آمور واقع است. طول آن را 770 میل است، و عرضش از 70 الی 150 میل. سلسله کوه از شمال تا به جنوب ممتد است و سواحل آن چندان عمیق نیست. از سیبری بوغار (تاتاری) جدا می سازد، و از ژاپون بوغار (لابیروز)؛ در فصل زمستان آب دریای حدود این جزیره یخ می بندد و جزیره به غیر از سیب زمینی و شلغم و کلم چیز دیگر حاصل نمی دهد… ماهی این جزیره چنان وافر و مشهور است که ژاپونیها و روسیها از صید و تجارت آن سالی متجاوز از شش کرور (ین) که معادل یک تومان پول ایران می-شود، دخل می کنند. معادن ذغال در طرف مغرب دارد. عده نفوس سکنه آن چهل هزار نفر است. اغلبشان ماهی گیر و صیاد هستند و بعضی هم محبوسین و مقصرین که از بلاد روسیه به واسطه شرارت و افساد و قتل نفس یا تقصیری پلیتیکی دیگر نفی به آنجا می‌شوند. رسوم و آداب اهالی بسی غریب و عجیب است. مردانشان به زودی زن انتخاب و اختیار می نمایند، تا حد رشد؛ و به زنان مهر می دهند که از زمان طفولیت در تحت استقلال آنها درآیند. هر کسی مختار است با بیشتر از یک زن عقد و نکاح ببندد. تاریخ ندارند و در بحر وسواس نفس مستغرق اند. شهر بزرگ آنها (الکساندروسک) است که 15000 نفر سکنه دارد. شهر معروف دیگر (کرساکفسک) در سواحل جنوب واقع است، و قونسول ژاپونیها قبل از جنگ در این شهر مقیم بود.ابتداء جزیره مزکوره در تصرف چینیها بود، و بعد به ژاپونیها منتقل گشت؛ ولی از سنه 1875 به دست روسیها افتاد. هجوم بر (ساخالین) بعد از جنگ (مکدن) انتظار برده می شد، و در امور حل و عقد مسئله صلح فایده کلی داشت. فی الواقع مقصود از دست اندازی ژاپونیها به این جزیره از دو جهت بود: اولاً این جزیره بزرگ استحکامات طبیعی و مصنوعی چندانی نداشت و قشون ساخلو آنجا زیاده از پنج الی شش هزار نفر نبود و علاوه بر آن میدان منازعت از خاک چینی ها به خاک روسیه انتقال می‌یافت. و ثانیاً همچنان که ذکر کردیم، جزیره ساخالین جزو ژاپون بود و استرداد آن را یقیناً مورد توجه آنها می-گردید. بعد از محاربه (تسوشیما) ژاپونیها را تسلط در دریا مسلم شد؛ و در 24 ژوئن دسته ای از قشون ژاپون به (یوکوهاما) که بندر است معروف در جنوب (توکیو)، وارد گردیده، سوار کشتیهای نقاله شدند، و چنان استنباط گردید که گویا اراده حمله به ساخارین داشتند. چند فروند جهاز جنگی همراه آنها بود که مبادا جهازهای (ولادیوستک) که تا به حال تعمیر شده بود، اذیت برسانند.در هفتم ژوئیه چند میل به سمت مشرق (کرساکفسک) از کشتیها پیاده شدند. قبل از آن کمال حزم و احتیاط را به کار بردند که در آبهای آن حدود از خطر گلوله های تحت دریایی محفوظ بمانند؛ ولی واقعه برخلاف انتظار رخ نمود. عسگر بحری پیش رفته در نقطه مناسب بیدق شمس طالع [ژاپن] را افراشتند. قشون برّی بعد از دنبال آنها رفته، هیچ مقاومتی به آنها داده نشد. دسته‌ای از سفاین که هنوز مشغول پاک کردن دریا از گلوله های زیردریایی بودند، در هنگام نزدیک شدن به بندر (کرساکفسک) روسیها از دو قلعه بنای گلوله ریزی نهادند؛ ولی خسارتی وارد نیامد. قشون برّی ژاپونیها در همان حین به نقاط مهمه بندر مذکوره رسیده بودند. روسیها تاب مقاومت نیاورده، شهر را از همه طرف آتش زده و فرار اختیار نمودند. چالاکی ژاپونیها که به این درجه و سرعت تعاقب کردند، موجب حیرت روسیها گردید. در هر حال قشون طرفین در (دالسنی) در میان جنگل و به مسافت پنجاه میل در شمال (کرساکفسک) برخوردند. قشون روس مؤلف از سی هزار نفر و دارای سی عراده توپ بودند و با کمال دقت می جنگیدند؛ چرا [که] به واسطه از دست دادن آن نقطه، نصف جزیره به قبضه تصرف ژاپونیها درمی آید و نصف دیگر چنان تنگ و ضیق است که از اثر گلوله های جهازهای ژاپون آزاد نمی ماند؛ ولی سعی آنها نتیجه نبخشید. در دهم ژوئیه صد و هشتاد نفر مقتول و مجروح گشتند، و پنج عراده توپ در میدان جنگ گذارده و فرار اختیار نمودند. از ژاپونیها به هر جهت هفتاد نفر مقتول و مجروح شده بودند، از روسیها هشتاد نفر نیز اسیر شدند. از دهم الی دوازدهم ژوئیه، ژاپونیها باز به مسافت شصت میل شمال عاجلاً پیش رفته، روسیها را عقب نشاندند و تعجب در آن است که این قشون ژاپونیها داخل جنگ حالیه نبوده؛ والا به تجربه تدبیرشان بیشتر و بهتر می شد.به تاریخ چهادرهم ژوئیه ژاپونیها به (نی پو چی) واقع در جنوب شرقی شلیک توپ نمودند. در این احیان ژنرال (لیاپولوف) حکمران ساخالین خبر داد که چند فروند جهاز جنگی ژاپونیها در (الکسندروسک) دیده شده بود. صبح روز بیست و چهارم سپاه سفاین مزبوره در هشت میل سمت شمال شهر مذکور به خشکی پیاده شدند. روسیها از شنیدن این خبر مدافعه را بی فایده شمرده و خانه ها و انبارها را سوزانیده، فرار نمودند. در همان روز (الکساندروسک) به تصرف ژاپونیها افتاد و بیدق ژاپون بر فراز عمارت حکومتی افراشته شد. ژاپونیها مجال به روسیها نداده که اسکله بندر را بسوزانند و دویست نفر از آنها اسیر گرفتند. قشون روس منهزماً به طرف (لوی کوف) واقع در شمال جزیره گریختند. عده آنها چهار هزار نفر و دارایی آنها هشت هزار عراده توپ بودند. در میان راه ژاپونیها به هشتصد نفر از فراریان روس برخورده، آنها را شکست دادند. دویست نفر از آنها مقتول و پانصد نفر از آنها اسیر گشتند. در بیست و هشتم روسیها دو عراده توپ و پنج عرابه مهمات و عده تفنگ و گلوله و فشنگ از دست داده، ژاپونیها آنها را تا (توران) واقع در جنوب (لوی کوف) تعاقب نمودند. در سی ام قاصدی از جانب حکمران به حضور (حاراکوچی) ژنرال ژاپونیها آمده، چنین اظهار داشت: «چون از عدم آذوقه و لوازم طبیعیه مجروحین در حالت سخت مبتلاء اند، لهذا از روی انسانیت خواهشمندم که چند روز جنگ را ترک کنید.»به جواب او گفتند که اگر روسیها مهمات حربیه و مایملک منقول و غیر منقول و کاغذهای رسمی ادارات عسکریه سیاسیه و غیره را تسلیم نمایند، آنگاه مقتضی-المرام می گردند. یوم دیگر روسیها شرایط ژاپونیها را قبول نمودند. ژنرال (لیاپولوف) با هفتاد صاحب منصب و 3200 نفر تسلیم شدند. چند دسته دیگر هنوز در اطراف دیگر مشغول ایستادگی بودند، این واقعه را شنیده و اسلحه خودشان به یک سو نهادند و کل جزیره باز به تصرف ژاپونیها درآمد.

فصل هفتم : حرکات ژاپونیها در سواحل سیبری و کره [و ادامه تلاش صلح]در باب حالت و تدارکات قشون متحاربین در خاک منچوریا. صلح است که می تواند جلوی خونریزی و جانفشانی را بگیرد. مأمورین دولتین وارد امریکا می شوند. بعد از جزیره ساخالین تمام سواحل سیبری که دارای بنادر معروفه است، در تحت نظر ژاپونیها آمد، و یقین است محض سختگیری در شرایط صلح با کمال پیشبینی و درایت سبقت جستند. ژنرال لینویچ در بیستم ژوئیه تلگرافاً خبر داد که دسته‌ای از سفاین جنگی ژاپونیها در سواحل کره قرب دهنه رودخانه توئین ظاهر شده، چند نقطه را گلوله ریز نمودند. چهار جهاز تریبل در خلیج (کرینلوف) بیست نفر را به خشکی روانه داشت که سیم تلگراف را قطع و خراب کنند. چهار فروند کروزایر هم در قرب خلیج (اننا) نقاط روسیها را نیز گلوله باران نمودند. و بعد از آن جهازهای ژاپونیها متفق شده، به طرف بحر پیمودند. نیکلایوسک هم که در دهنه دریای آمور واقع است، از حرکات فوق ایمن و آزاد نماند، و سکنه آنجا و (ولادیوستک) ناگزیر از خطر مشرف گریزان شدند.دسته ای از قشون ژاپون در شمال مشرق کره با دسته ای از روسیها برخورده، متصرف حدود دریای (توئین) شدند و کاغذهایی با صاحب منصبی که اسیر شده بود، قصد هجوم روسیها بر کره ظاهر ساخت.در منچوریا میانه قشون متحاربین جنگهای مختصر همواره در کار بود. در برف و بارش ماه آوریل و همه راهها و رودخانه ها را ممکن العبور ساخته بودند. استحکامات ژاپونیها بسی تین! بودند و متوان! با قوه جبروتی ایستادگی کرد.روسیها هم اطمینان بر قوه خودشان داشتند و صاحب منصبان به یکی از وقایع نگاران به برهان و دلالت فوق چنین اظهار داشتند: «150 عراده توپ ماشینی و توپهای اقسام دیگر و لوازم حربیه را به فراوانی داریم، و چون جمع کثیری از روسیه وارد شده اند، عدد قشونمان افزوده است، و همه میل مفرطی برای جنگیدن دارند. با وجودی که اغتشاش داخلیه روسیه هنوز با شدت باقی است، مع هذا رجای واثق داریم، عاقبت الامر ظفر یابیم و آرزومند صلح نیستیم.» در بیست و یکم ژوئیه ژنرال (لینویچ) به اعلیحضرت امپراطور روس چنین تلگراف نموده بود: در این اوقات تبدیلات قابل توجه رخ نموده، در کره سواره نظام ما در تنگی گرفته شده، ژاپونیها آن را تعاقب کردند.نظر به اینکه جدیداً جراید خارجه چنان بیان کرده اند، گویا قشون ما در ورطه خطر و هلاکت مبتلااند و بعضی از جراید روسیه، هم رایی بختیار و مسعود درباره ما ننموده؛ لهذا محض رفع شائبه اظهار می دارم که سخنهای آنها قابل اعتبار نیستند و قشون به حالت سخت دچار نشده، بلکه همواره در وفاداری ثابت اند و مستعد هرگونه خدمت و سربازی هستند.» بعد ژاپونیها وارد خلیج (کاستریز) شده، دو عراده توپ به دست آنها افتاد و روسیها نقاط معسکر خود را تخلیه نمودند. در جنوب خلیج مزبور، نگهبان عمارت روشنایی دریا را گرفته، بعد رها نمودند که در آنجا نگهبانی و محافظت نماید و قراولان سواحل بدون مدافعه فرار کردند. روسیها از حرکات ژاپونیها ترسیده، بنای استحکامات و قلعه سازی در دهنه دریای آمور پرداختند که از آن پس ببینند تا مهر و کین قضا درباره ایشان چه اقتضا کند.وقایع نگاری در این ایام درباره اردوی مارشال (اویاما) چنین نگاشته است: «محض ملاقات اینجا آمده ام. از (فاکوتین) الی (تیلینگ) سوار بودم. پس از آن [با] راه آهن به (مکدن) آمدم. همه جا از علائم و آثار معلوم است که ژاپونیها تدارکات مفصله دیده و می بینند. راهها علی الاتصال در کار حمل و نقل قشون بری است؛ اما گمان می برم که جنگ مهمی درنگیرد، هنگامیکه مسئله صلح فصل پذیر نگشته است. در هر صورت قشون بری با قشون بحری، جهد و کوشش می کنند تا از یک دیگر عقب نیفتند. هوا بهتر شده است و راهها خشکیده؛ دسته جهازهای ژاپون در سیزدهم ماه او داخل بندر (ایانک) شده، یک عراده توپ از طرح قدیم و عده کثیره تفنگ و گلوله غنیمت آنها گردید. در هفدهم ماه مزبور همان دسته وارد بندر (اختک) شده، از آنجا هم تفنگ و فشنگ به غنیمت بردند.دسته دیگر در شانزدهم یک کشتی حمال از روسیها گرفتند و از آن به بعد چند قراولخانه را گلوله ریز نمودند. دولت جمهوری آتازونی جالب نظر همه عالمیان شده بود؛ چرا که مجلس صلح چنانکه ذکر کردیم، در آنجا منعقد می شد. ما هم چرا باید پیروی نکنیم، چون نتیجه جنگ منوط به آن مجلس بود که آیا ترک شود ابداً یا دوباره شروع. اسباب شک در پی نیست. اگر بگویم تاکنون در عرصه وسیع عالم دو قوه به این عظمت و به این همه مهمات قتال و هلال مقابل نیفتاده، در مدت هیجده ماه شب و روز در عرصه غزا جانفشانی و خونریزی پیوسته در کار بود. مگر گاه گاه از موانع هوا و مشکلات طبیعیه یا از عدم وصول استعداد و مهمات کار جنگ سستی نمود که انگار می کند که سپاه متخاصمین مشغول به توسیع اقدامات خود و حاضر از برای هرگونه حوادث شدیده نبودند.صلح! بلی صلح است که می تواند جلو جانبازی و خونریزی دو امّت بگیرد و حالت فوق مسدود نماید. که می داند پایان کار پیکار به کجا می انجامد و چه نتیجه و تغییرات به دولت ژاپون وارد می‌آید. هنگامی که عاقبت خویش در خطر انداخته بود. اگر شکست می خورد، شبهه نیست که نامش پست، بلکه نیست می شد و آن منزلت و مقامی که امروز در صفوف دول و ملل معظمه جهان یافته، بالکل از دست می رفت. حال که به فتوحات محیرالعقول نایل و سرافراز گردیده، هویدا است که اساسی محکم برای بقای سعادت و نیکبختی آینده خود گذاشته است. ضمانت ثابت می طلبد که تا ابداً مجبور نشود جان هزاران هزار در قربانگاه مبذوح دارد. از نظر دولت روس هم شکستهای پی در پی خصوصاً معدوم شدن قوه بحریه و شورش و اختلاف داخلیه خویش را در نظر داشته، شبهه نیست که به جنگ و امتداد رشته مخاصمت را بسی مکروه داشت. و بالجمله مأمورین صلح در این وقت وارد امریکا شدند و اهالی مأمورین دولتین را استقبال و تکریم شایان نموده، اسباب پذیرائی فراهم آوردند.در دوم ماه (او) مسیو (دویطه) رئیس مأمورین دولت روس در بندر (نیویورک) از کشتی پیاده شد. (بارون کامورا) رئیس مأمورین دولت ژاپون هم چند روز قبل از آن آمده بود. جراید اتازونی رأی و اظهارات وکلای صلح را شرح دادند. مسیو (ساتو) یکی از اجزاء صلح دولت ژاپون در (نیویورک) گفته بود یقین دارم مسئله صلح بدون سختگیری در شرایط به طور دلخواه انجام خواهد پذیرفت و غرامت زیاد هم طلب نخواهد شد. مخارج ژاپون در این جنگ روزی یک ملیون دالر است. در حین مذاکره صلح متارکه جنگ می‌شود. در پنجم ماه او (بارون کامورا) و مسیو (تاکاحیرا) سفیر ژاپون و مسیو (دویطه) با سایر اجزاء در خلیج (استر) بر جسب دعوتی که جناب مسیو (روزولت) به صرف عصرانه کرده، به جهاز (می فلایور) رفتند. رئیس جمهوری آتازونی در حین محاورت چنین اظهار داشته بود: «صاحباً … جامی به سلامت و سعادت و اقبال اعلیحضرتین امپراطوران عظیم الشان دو دولت بزرگ که وکلای ایشان امروز متفقاً حضور به هم رسانیده اند، می‌نوشم و می خواهم شما در سکوت و قیام بنوشید… از درگاه یزدان مسئلت می نمایم و رجای واثق دارم که عنقریب اساس صلح مستحکم خواهد شد.»پس از ختم مجلس و وداع مأمورین به جانب (پرتسموت) رهسپار گردیده، روز هشتم او وارد شهر مزبور شدند. اهالی اسکله را با بیرقهای گوناگون مزین کرده و پذیرائی مفصل نمودند.بعد مهمانهای محترم را به عمارت مخصوص بردند. روز دیگر مجلس اول منعقد گردید و مراسم تحیت و سلام از طرفین به جا آمد.بعد متفق الرأی مقرر داشتند که عهدنامه به زبان انگلیسی و فرانسه ترتیب و نگارش یابد، و اگر اختلافی در ترجمه آن روی دهد، رجوع به نسخه فرانسه نمایند. مسیو (دویطه) اختیارنامه خود درآورد؛ ولی (بارون کامورا) معذرت خواست که ندانسته بود، همان روز باید نشان داد. بعضی از جراید ژاپون بیانات مبنی بر نومیدی و مأیوسی در انجام صلح نگاشته بودند، و از ادعا غیرمنتظره جراید روسیه رنجیده، چنین گفتند: «تا به حال دولت ژاپون از حد اعتدال بیرون نرفته است و فتوحات متواتره او را حق می دهد، به زبان مظفر سخن راند و مواد صلح را مقرر نماید. روسیه برخلاف چنان رفتار می کند، گویا خودش منصور است.» می توان به دلخواه مواد صلح را مبدل سازد. و رجای واثق در صورت گرفتن صلح ننمودند و تدارکات نظامی بیش از پیش در کار بود. جراید مقدم نیز بیان کردند که ژاپون تشکیل شرایط صلح می دهد و در صورتیکه قبول نشود، جنگ با کمال شدت شروع خواهد شد.

فصل هشتم: معاملات و مقاولات بزم صلح در شهر پرتسموتروسها چند شرط از شرایط قبول نمی کنند؛ من جمله غرامت جنگ ژاپونیها در مواد صلح گذشت عظیم می نمایند. عهدنامه طرفین به امضا می‌رسد. اثر ختم صلح در عالمخاتمه جنگدر بین مذاکرات، ژاپونیها از روسیها خواهش نمودند که سرّ، در از آن مجلس اشاعت نشود که مبادا بعد مورث اشکالات گردد؛ چون احتمال می دادند که عقد موافقت در خاموشی صورت بگیرد. اما روسیها از ابتدا بر ضدّ خیالات ژاپونیها بودند. و شیوع معاملات را به همه عالم خواستند. (بارون کامورا) صورت مطالبات ژاپون را به مسیو (دویطه) سپرد، و جواب شافی و مبرهن برای هر ماده صلح داده شد و چند شرایط قبول و مابقی مردود گردید. من جمله مسئله خسارت جنگ، چون روسیها مصمم بودند به هیچ وجه من الوجوه زیر بار ادای آن نروند.مباحثات طولانی از آن به بعد میانه مأمورین درگرفت. ژاپونیها علی الظاهر درنگی نمودند؛ اما برخلاف استقلال و اقتدار مأمورین روس، در معاملات بیشتر از اجزاء صلح ژاپون بود؛ زیرا در مسائل مهمه (بارون کامورا) بایست به دولت مطبوعه خود رجوع نماید، ولی مسیو (دویطه) تا یک درجه وکالت مطلقه داشت. تصفیه امور متنازع فیها متدرجاً واضح تر و لایح تر گشت.چهار ماده از مواد قطعاً مردود و متروک شد. یکی واگذاردن جزیره (ساخالین) و دیگر غرامت جنگ. سوم محدود نمودن قوه بحریه روس در مشرق الاقصی. چهارم تسلیم جهازهای جنگی روس که هنگام جنگ در بنادر بی طرفیه پناه جسته بودند. (بارون کامورا) از سخت گیری روسها قدری متعجب ماند، و از اهمیت مطلب روی برتافته، احساسات و خیالات اصلیه خویش را پوشیده داشت، و مسئله (کره) را به معرض بحث و مذاکره درآورد. روسها اظهار داشتند که حالت مستقبل ژاپون در کره نه فقط راجع به دولت روس بود، بلکه به دول معظمه که علاقه و رابطه با آنجا دارند؛ ولی روسها خودشان را از تعرض مقاصد ژاپونیها باز می دارند، مشروط بر اینکه حقوق تبعه روس را در آن خاک محفوظ بدارند.در چهاردهم اوت، اعضای مجلس مشغول به گفتگوی در فصول عهدنامه راجعه به پرت آرتور و منچوریا شدند، و قرار گرفت که تخلیه منچوریا بر دولتین متعاهدتین فرض و ختم باشد، و ابواب آنجا بر روی همه مفتوح شود. اجاره پرت-آرتور از طرف دولت چین از روسها به ژاپونیها انتقال یافت. روز دیگر ماده چهارم و پنجم در تحت نظر و مذاکره مأمورین درآمد. ماده چهارم به اکثریت آرا قبول شد، ولی در ماده پنجم اختلاف به هم رسیده، به دفع الوقت انداختند. و همچنین سایر مواد صلح فرداً فردمورد بحث مجلس گردید؛ تا آنچه به زودی انجام می گرفت از لحاظ نظر گذرانیدند و مطالب متنازع فیها به تعویق افتاده و گاه گاه رشته امورات از دست آنها خارج می شد.اگر روسها امید ترک جنگ داشتند، بر آنها لازم و متحتم بود، نظر به قوه و حالت ژاپون نموده، به هوش آیند که ساخالین در دست حریف ایشان بود و پس گرفتن آن غیر ممکن. و هیچ کس هم احتمال این را نمی توانست داد که قشون روس منچوریا را باز به قبضه خود درآورد، و ژاپونیها را مجبور نماید که در معاهده نرمی اختیار نمایند. اما قشون ژاپون که پای به دایره فتوحات گذارده بود، یقین بود آن شرایط و موادی را که از ابتداء باعث حرب گردیده بود، حفظ خواهد کرد.مسیو (دویطه) که وثوق و اعتمادی از هم وطنان خویش در بر داشت، می-دانست که امتداد جنگ برای روسیه چه نتیجه حاصل خواهد نمود و اثر آن لطمه-ای که به اخلاق قشون وارد آمده بود، به زودیها محو نمی شد. بزرگترین مصائب اغتشاش داخله روس بود و آتش فتنه او به همه جا سرایت نموده، دولت ژاپون از آن طرف نظر به امور و مصالح سیاسیه از مطالبات اولیه گذشت نمود، خصوصاً از غرامت جنگ؛ ولی خواست نصف جزیره (ساخالین) را بخرد، و ابتیاع آن را اخذ وجه خسارت جنگ به عنوانی دیگر دانستند و در قبول آن متعذر به عذر شدند. در این اوقات که اختلاف به هم رسید، جناب مسیو روزولت خدمت بی‌نظیری به دولتین متعاهدتین نمود و دقیقه ای از دقایق فروگذار نکرد که کاری به خوبی اصلاح شود و اقدامات مجدانه وی در حل و عقد امور اثر مطلوب و نتیجه مترقیه را بخشید. و بنابر آن مجلس مشاورت در پترزبورغ منعقد گردید و در ادای قیمت نصف ساخالین امر نارضائی اظهار داشتند، و در باب سایر مطالب غور و تأمل کردند. مجلسی هم از جمیع وزراء و امراء ژاپون به ریاست اعلیحضرت میکادو در پایتخت آن دولت منعقد شد. در باب اعاده جنگ یا ترک آن بحث و مذاکره طولانی نمودند و آخرالامر از خسارت جنگ که به دویست ملیون لیره می رسید و ابتیاع نصف جزیره (ساخالین) صرف نظر کردند؛ چه خلاف مردانگی دیدند که مجلس کنفرانس صلح بر هم بخورد. در روز بیست و نهم او سنه 1905 مأمورین طرفین متفق الرأی به فصل شرایط و انجام کار صلح پرداختند و اختتام آن را تلگرافاً به دولت متبوعه اطلاع دادند. علو همت اعلیحضرت میکادو و توجهات جناب رئیس جمهوری اتازونی موجب تمجید و تحسین جمیع سیاسیون و اهالی عالم گردیدند، و جراید دول متمدنه مقالات مشروحه در این باب نگاشتند. ژاپون بر ملل متمدنه آشکار کرد که از غرض اصلی که قبل از جنگ خواهش کرده بود، بیرون نرفت، و هیچ سلطانی با تسلطی که میکادو داشت، ابداً اینگونه سلوکی ابراز نمی کرد و چنین گذشتِ عظیمی در تاریخ عالم کمتر یافت می شود. از آغاز محاربه چنین اظهار داشته بود که منچوریا ملک طلق چین است و دست اندازی روسها به کره، حقوق وی را در خطر می اندازد، و آخر به مقصود خود رسید، و اثر فتوحات بی نظیر او تا مدت چند قرن باقی خواهد ماند. تمام ارباب سیاست عالم به استثنای روسیه اعتراف نمودند که غرامت و اجرتی به ژاپون برای خسارت زایدالوصف وی واجباً بایستی داده شد. ابنای وطن جانهای عزیز خویش را به معرض هلاکت افکندند و برخلاف عقاید دین خود دیدند که به طمع نام نیک خود را بعد از زحمات کثیره بر باد دهند.امروز ژاپون بلاشبهه در مشرق الاقصی مقامی اعلی یافته است و قوه بری و بحری روس برعکس، ضعف و هبوط؛ ولی کس نباید از شجاعت ذاتی سپاه روس چشم بپوشد، بلکه از قوت و دلاوری ایشان در عرصه قتال نیز انسان متحیر میماند.

[معاهده روس و ژاپن]بالجمله در پنجم ماه سپتامبر سنه 1905 میلادی عهدنامه طرفین که مشتمل بر پانزده فصل به امضا رسید که شرح آن از قرار ذیل است: در فصل اول ذکر شده است که صلح فیمابین دولتین متحاربین منعقد گردید.فصل دوم مملکت (کره) در تحت حمایت دولت ژاپون می باشد.فصل سیم بعد از هیجده ماه از تاریخ تصدیق و امضای عهدنامه سپاه دولتین روس و ژاپون منچوریا را باید تخلیه نمایند، فقط صد نفر سپاه برای محافظت راه آهن در آنجا نگاه دارند. فصل چهارم شبه جزیره (لیااوتونگ) و (پرت آرتور) به تصرف دولت ژاپون در آمده.فصل پنجم تجارت آزاد خواهد شد. فصل ششم و هفتم و هشتم خط راه آهن روس از شهر خاربین الی انتهای جنوب که متجاوز از نهصد و هفتاد میل است، به دولت ژاپون واگذار شد، و خط راه آهن که در سمت شمال خاربین واقع است، در ید تصرف دولت روس مانده، و معادن ذغال هم به ژاپونیها منتقل گردید، و در استعمال آنها دستورالعمل داده شد. فصل نهم نصف جزیره (ساخالین) که دارای معادن کثیره و منافع بی شمار است، تا درجه عرض پنجاه با جزایر مجاوره به ژاپون داده شد؛ مشروط بر اینکه مرکز قشون قرار ندهند، و قلاع و استحکامات نظام در آنجا احداث ننمایند.فصل دهم دولت ژاپون برعهده می گیرد که حقوق و امتیازات روس را در جنوب جزیره (ساخالین) بشناسد. فصل یازدهم در سواحل (سیبریا) و دریای (آمور) و بحر (اوختک) و (بهرینک) حق ماهی گیری به دولت ژاپون داده شد.فصل دوازدهم دولتین متعاهدین عهد تجارتی فیمابین منعقد نمودند، ولی حقوق ژاپون در عهدنامه تجارتی بیشتر بود. فصل سیزدهم مبلغ خطیری برای خرج اسراء به دولت ژاپون داده خواهد شد.فصل چهاردهم اگر در مندرجات عهدنامه که به لسان انگلیسی و فرانسه نگارش یافته است، شک و ریبی حاصل شود، رجوع به نسخه فرانسه نمایند.فصل پانزدهم عهدنامه مزبوره از طرف اعلیحضرتین امپراطور روس و امپراطور ژاپون بعد از انقضای مدت پنجاه روز تصدیق و امضاء خواهد شد.جز ختم عمل صلح و گذشت عظیم دولت ژاپون بعضی از اهالی ژاپون را به خشم انداخت و مجالس در (اوساکا) و (ناگویا) و (کیوتو) انعقاد گردیده، اظهار نارضائی از انجام کار صلح نمودند. در (توکیو) نیز اغتشاش بر پا شد و شورشیان چند قراولخانه و خانه های دیگر را خراب کرده و آتش زده و نزدیک عمارت وزیر داخله جمع شده، قیل و قال نمودند، تا پلیسها آنها را متفرق ساخته، چند نفر از طرفین مقتول و مجروح گردیدند. پس از آن حکومت شهر را در تحت قانون نظامی نهاد و به وسایل اکیده نایره فتنه فرونشاند.اما تمام اغتشاش انحصار به اهل وضع داشت، و به هیچ مربوط به امراء و اشراف نبود و صورتاً چشمه فساد از بی اطلاعی و آگاهی از مواد اصلیه صلح بود.ژاپون محض استحکام ثمره جنگ، عهدنامه ای با دولت انگلیس، حلیف خود در سنه 1902 منعقد شده، برای مدت ده سال از نو تشکیل گرفت و از این قرارداد و عقد اتحاد دوام امنیت در ممالک آسیای مشرقی و هندوستان و حفظ حقوق طرفین در ممالک مزبوره ذکر شده است.

[نتایج اخلاقی جنگ روس و ژاپن]جمیع تاجداران در موقع انجام عمل صلح، تلگرافات تهیت و تبریک را به اعلیحضرتین روس و ژاپون ارسال داشتند و از طرف و اکناف عالم، تشکرات صمیمه را به رئیس جمهوری آتازونی، برای خدمات فوق العادت ابلاغ داشتند و نام مصلح عظیم در تاریخ چون نوشیروان عادل زنده می ماند. جنگ دولتین روس و ژاپون، اگرچه باعث خسارت جانی و مالی بی حد و حصر گردید، ولی درس بزرگی هم نه تنها به دولتین متحاربین، بلکه به همه دول و ملل عالم آموخت. دولت روس به یقین فهمید که اصلاحات داخلیه از توسعه مملکتش به طرف خاک بعیده لازم تر و مقدم تر است. دولت ژاپون هم با اینکه مظفر بود، ولی میزان مداخل و مخارج مملکتش از دست رفت و دانست که برای کوشش و آسایش عمومی و اشاعه علم و مدنیت چیزی از آن بهتر نیست.سیاسیون هم ملتفت شدند که جنگ غیر از نقصان، فائده و منفعت ندارد و بایست به اصلاح حال خویش افتند که بدون پلتیک داخلیه، محال است پلیتک خارجیه داشتن. خلاصه هر آفت و نکبتی نیکی خود دارد، و دول و ملل بزرگ و کوچک عالم فهمیدند که آشوفتن آسایش عمومی، زیانهای کثیر و ناخوشیهای علاج ناپذیر دارد و شاید در این عقیدت، ثابت العزم مانده، و گردش گیتی نیز با سعادت و رفاهیت جهانیان مساعدت کرده، تا مدتی مدید حادثه ناگوار پدید نیارد. به عنایت حضرت معبود و مسجود امین.تمّت الکتاب

شهر جهانی یزد، شهری تاریخی و کویری ‌بین دشت لوت و دشت کویر است که مارکوپولو جهانگرد معروف آن را بزرگ، زیبا و پر رونق توصیف می‌کند. شهر تاریخی یزد در قدیم؛ به ایساتیس به معنی فرخنده و مقدس معروف بوده است.

شاید شما  نام بیمه شخص ثالث ایران را به عنوان قدیمی‌ترین بیمه ثالث بشناسید. شرکت بیمه‌ ایران، بیشترین حجم فروش بیمه شخص ثالث را از آن خود کرده است. احتمالا هنگام خرید بیمه شخص ثالث، به این  رشته بیمه شرکت ایران فکر خواهید کرد. چرا بیمه ثالث ایران در بین گزینه‌های خرید جای می گیرد؟

تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved

جنگ روسیه و ژاپن (۱۹۰۴–۱۹۰۵) تخاصم نظامی گسترده و خونباری بود که به علت جاه طلبی‌های امپریالیستی دو دولت رقیب امپراتوری ژاپن و امپراتوری روسیه در منچوری و درشبه جزیره کره درگرفت. صحنه اصلی نبرد جنوب منچوری و آب‌های کرانه ژاپن، کره و دریای زرد بود.
اما برخی اندیشمندان بر این عقیده هستند که نیکولای دوم جنگ علیه ژاپن را به هدف برانگیختن حس وطن‌پرستی روس به راه انداخت با اینکه هیچ سند تاریخی برای اثبات این ادعا وجود ندارد.[۱]
جنگ رسماً بر سر مالکیت شهر پورت آرتور و شبه جزیره لیائودونگ و خط آهن از پورت آرتور به هاربین درگرفت.

نخستین جنگ چین و ژاپن در سال ۱۸۹۵ به نفع ژاپن پایان یافت. طبق پیمانی به نام پیمان شیمونوسه‌کی که در آوریل سال ۱۸۹۵ و یکسال پس از آغاز جنگ به امضاء رسید، به کشور کره استقلال داده شد و تایوان و شبه جزیره لیائودونگ تحت تصرف ژاپن درآمد. اقدام ژاپن در تصرف خاک چین موجب اعتراض مشترک کشورهای روسیه، فرانسه و آلمان گردید و ژاپن به اجبار شبه جزیره لیائودونگ در جنوب منچوری را به چین باز پس داد. ژاپن پس از این جنگ بیش از پیش به تقویت قدرت نظامی خود پرداخت.[۲]

با شکست چین از ژاپن کره به ظاهر کشوری مستقل شد اما در واقع تحت نفوذ سیاسی و اقتصادی ژاپن درآمد. روسیه در این زمان سعی می‌کرد مناطق شمال شرقی چین را تحت سلطهٔ خود دربیاورد و مخصوصاً به منچوری که در این ناحیه قرار داشت توجه داشت. منچوری از نظر استراتژیکی ناحیهٔ پراهمیتی بود زیرا که مستقیم‌ترین راهی که منطقه دریاچه بایکال را به بندر ولادی‌وستوک وصل می‌کرد از منچوری می‌گذشت. به همین سبب روسیه به هر طریق که ممکن بود سعی می‌کرد توافق چین را برای احداث یک خط راه‌آهن در این منطقه جلب کند.

در سال ۱۸۹۸ روسیه توانست بندر پورت آرتور و دماغهٔ لیائودونگ را از چین اجاره کند و به دنبال آن خط آهنی از هاربین به پورت آرتور از طریق موکدن و بندر دالیان یا دالنی کشید و با احداث این خط آهن، توانست بر این منطقه تسلط پیدا کند. این اقدام و همچنین اطلاع از علاقهٔ روسیه به تسخیر کره ژاپن را ناگزیر به عقد قراردادی با کشور انگلستان رقیب روسیه در سال ۱۹۰۲ کرد. این قرارداد دو بار تجدید نظر پیدا کرد و مدت اعتبار آن ۲۰ سال تعیین شد. انگلستان در این پیمان، منافع ژاپن در کره را به رسمیت شناخت همچنین مقرر شد که در صورت جنگ بین روسیه و ژاپن، انگلستان بی‌طرف باقی بماند و در صورت یاری رساندن کشور دیگری به روسیه در هنگام جنگ، از جمله فرانسه، انگستان نیز به ژاپن در جنگ یاری برساند. در عوض ژاپن نیز حاضر به پذیرش تسلط انگستان بر دره یانگ‌تسه در چین شد. چندی بعد مذاکرات برای رفع اختلاف مابین ژاپن و روسیه با شکست مواجه شد و سرانجام در فوریه سال ۱۹۰۴ ژاپن با آگاهی از برتری نظامی خود و اطمینان از بی‌طرفی قدرت‌های اروپایی به ویژه بریتانیا به ناوگان روسیه در پورت آرتور حمله کرد.[۳]


چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا

پورت آرتور بندری استراتژیک در جنوب شرق آسیا بود که روس‌ها ظاهراً آن را از چین اجاره کرده بودند. روس‌ها با احداث یک پادگان بزرگ در پورت آرتور و ایجاد یک ناوگان جنگی عملاً پورت آرتور را به پایگاه استراتژیک خود برای اداره شرق آسیا، مبدل کرده بودند.
در ۱۰ فوریه ۱۹۰۴ دریاسالار توگو قهرمان ملی ژاپن، با حمله‌ای غافلگیرکننده دو نبردناو تزارویچ و رتویزان و ناو ۶۶۰۰ تنی پالادا روسی را در این بندر غرق کرد و ستون فقرات نیروی دریایی روسیه را در شرق آسیا در هم شکست. اکنون پورت آرتور کاملاً در محاصره بود. پادگان پورت آرتور نیرویی متجاوز از ۵۰ هزار نظامی را در خود جای داده بود و این نیرو پیروزی بر ژاپن را آسان می‌کرد.

با حذف ناوگان دریایی روسیه در شرق چین، ژاپن حاکم بلامنازع منطقه دریایی مذکور شد و تنها راه خروج از بن‌بست برای روس‌ها، اعزام ناوگان عظیم دریای بالتیک بود. این ناوگان که قدرت استراتژیک روسیه محسوب می‌شد، مرکب از ۱۲۰ ناو عظیم زره پوش، ۹ رزمناو و ۱۲ اژدرافکن و ده‌ها کشتی تدارکاتی بود. اگرچه برای رسیدن این نیرو حداقل ۴ ماه زمان نیاز بود.

نیروهای قدرتمند روسیه در تمام روزهای نوامبر و دسامبر ۱۹۰۴ با مهاجمان ژاپنی جنگیدند. نبردهای چندماه باعث مرگ ۸ هزار روس و زخمی شدن ۱۵ هزار نفر دیگر شد و این به معنای از بین رفتن نیمی از مدافعان بود. دوم ژانویه ۱۹۰۵ زمانی که فرمانده روس از رسیدن هرگونه کمکی قطع امید کرد تسلیم بی‌قید و شرط را پذیرفت.

نظامیان ژاپنی پس از تصرف پورت آرتور، در ۱۰ مارس ۱۹۰۵ به شهر موکدن در ایالت منچوری چین حمله کردند. نبرد سنگینی آغاز شد. ۱۴۲ هزار کشته حاصل این نبرد مرگبار بود. سرانجام، روس‌ها به رغم از دست دادن ۹۲ هزار سرباز خود مجبور به ترک این شهر مهم منچوری شدند. اکنون ژاپن در خشکی نیز به‌طور کامل روس‌ها را شکست داده بود. باقی‌مانده دفاع روس‌ها در جزیرهٔ ساخالین نیز درهم شکسته شد و در ۳۰ ژوئیه ۱۹۰۵ شهر الکستاندروسک تسلیم نیروهای ژاپن شد. ژاپن تنها یک گام دیگر تا فرمانروایی شرق آسیا فاصله داشت.


ناوگان عظیم روسیه در ۲۷ مه ۱۹۰۵ به آبهای کره رسید. دریاسالارزینوی پترویچ و کشتی‌های وارد تنگه تسوشیما شد. در دریای متلاطم آن روز دریاسالار توگو هیهاچیرو روس‌ها را برای همیشه از داشتن یک نیروی دریایی درجه اول محروم کرد. روس‌ها با ۱۲ زره پوش دریایی، ۱۶ رزمناو، ۶۵ اژدرافکن مواجه شدند. در نبردی که درگرفت دو طرف ۴۸ ساعت به روی یکدیگر شلیک کردند. درحالی که ژاپنی‌ها تنها یک کشتی کوچک و ۱۱۳ ملوان از دست دادند، روس‌ها ۵ هزار ملوان و ۲۰ فروند کشتی خود را نابود شده دیدند و ناگزیر به اسارت ۶ هزار ملوان و ۶ کشتی به ژاپنی‌ها تن دادند که این نتیجه به دلیل تفاوت زیاد با پیش‌بینی‌ها شگفت‌آور بود.

۵ سپتامبر ۱۹۰۵ ژاپن و روسیه در اوهایو پیمان آتش‌بس و صلحی به نام پیمان پورت‌اسموتس (نیوهمشایر) امضاء کردند. پورت آرتور با نواحی اطرافش و نیمه جنوبی جزیرهٔ ساخالین به ژاپن واگذار شد و روسیه از ادعا در مورد کره و منچوری صرف نظر کرد. کره به تحت‌الحمایگی ژاپن درآمد و روسیه در دخالت در کره منع شد. ژاپن در منچوری که متعلق به چین بود باقی ماند. بدین ترتیب، ژاپن برای سه دهه مبدل به قدرت بی‌رقیب جنوب و شرق آسیا شد.[۴]

نتایج شکست روسیه از یک قدرت آسیایی چنان وخیم بود که در داخل این کشور موجب تشدید تضادها و انقلاب اجتماعی ۱۹۰۵–۱۹۰۶ شد. در عرصه بین‌المللی هم این شکست ضعف روسیه را نمایان ساخت و از وزن سیاسی آن در قاره اروپا کاست. از سوی دیگر روسیه پس از این شکست خود را به فرانسه نزدیک کرد و تلاش کرد مشکلاتش با بریتانیا در حوزه مدیترانه را حل کند که این خود از عوامل تشکیل تفاهم مثلث بود.[۵]



در باره شکست روسیه در جنگ میان آن کشور و ژاپن در سالهای ۱۹۰۴ ـ ۱۹۰۵، و تأثیرش در انقلاب مشروطه فراوان نوشته شده است. این رساله، «اجمال وقایع جنگ روس و ژاپون» یکی از بازمانده های آن تأثیر و گزارشی است با همان رویکرد از وقایع این جنگ که در سال مشروطه، یعنی ۱۳۲۴ق توسط یک هموطن ارمنی نوشته شده است.

تأثیر شکست روسیه از ژاپن و تأثیر آن در انقلاب مشروطهمنابع ایرانی دوره مشروطه، در این نکته اتفاق نظر دارند که شکست روسها از ژاپن در جنگی که میان آنها در سال ۱۹۰۴ـ ۱۹۰۵ درگرفت، تأثیر بسیار مهمی در جنبش مشروطه ایران داشت که سال ۱۹۰۶ ـ ۱۹۰۷ برآمد. علت هم این بود که اساسا جنبش مشروطه، نوعی اقدام علیه تسلط روسها بر دربار ایران بود، کاری که انگلیسی ها هم مشوق آن بودند. آن زمان انگلیسی ها، همپیمان ژاپن بودند و ایرانی ها از روسیه تزاری سخت دلخور. 

زمانی که مردم ایران علیه استبداد قاجاری اقدام کردند، سالها بود که اخباری از پیشرفت های ژاپن داشتند و این هم در تحقیر آنها، مزید بر مطالبی شده بود که از برتری غرب بر خود می شنیدند. اکنون می دیدند که روسها که طی دو قرن اخیر، ایرانیان را شکست داده و بر سرنوشت آنان مسلط شده بودند، از ژاپنی ها شکست خورده اند، پس به خود بالیده و در این فکر بودند که یک کشور، جز روس و انگلیس و فرانسه، هم می تواند به این نقطه از قوت برسد. در این باره داستانهایی هم ساخته شد و آن این که میکادو، پادشاه وقت ژاپن هم مسلمان شده است!

از اینها که بگذریم، داستان ژاپن حتی برای دربار ایران هم مهم بود، این که باید تلاش کرد تا از نظر علمی و صنعتی پیشرفت کرد. این پیشرفت در این جنگ خود را نشان داد، به طوری که نیروهای دریایی و زمینی ژاپن توانستند، ارتش قدرتمند روسیه را شکست داده و صدمات جبران ناپذیری بر آن وارد کنند.

اخبار این جنگ در نشریات ایرانی و فارسی انعکاس می یافت و چنان که اشاره شد، وقتی اندکی بعد انقلاب مشروطه رخ داد، در تحلیلها و حتی ادب فارسی کاملا واگویه شده و اثر داشت.چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا

30 شماره آخر

سيدحسين امامي|روابط سياسي و فرهنگي ايران و ژاپن داراي قدمت بسياري است و به قبل از اسلام برمي‌گردد. بعد از ملي شدن صنعت نفت نقطه عطفي در اين روابط شكل گرفت. هنگام جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران كه بريتانيا و امريكا خريد نفت ايران را تحريم كرده ‌بودند، ژاپن تنها كشوري بود كه اقدام به فرستادن كشتي به ايران براي خريد نفت كرد. اين پيشينه خوب در ذهن ايرانيان همچنان مانده است. روابط سياسي ايران و ژاپن از اين تاريخ به بعد در حال گسترش بوده و تا امروز ادامه داشته است، خصوصا در سال جاري كه با سفر روساي جمهور ايران و ژاپن به اوج خود رسيد. در گفت‌وگو با دكتر بهمن ذكي‌پور، استاد فلسفه و عرفان به بررسي روابط سياسي-فرهنگي ايران و ژاپن از مشروطه تا زمان حاضر پرداخته‌ايم. ذكي‌پور، كارشناسي ارشد فلسفه تطبيقي از دانشگاه تايشو (توكيو) را با پايان‌نامه‌اي تحت عنوان «عرفان اسلامي و آيين بودا ماهايانا: مطالعه‌اي تطبيقي ميان رساله بيداري ايمان در مكتب ماهايانا با حكمت‌الاشراق» و دكتراي فلسفه تطبيقي از دانشگاه تويو (توكيو) را با رساله «معناي فلسفه تطبيقي در تفكر توشيهيكو ايزوتسو: جدال ميان امر الهي و امر اجتماعي» اخذ كرده است. او مدرس «فلسفه شرق» در موسسه معرفت و پژوهش، پژوهشگر ميهمان در «مركز بين‌المللي پژوهش‌هاي فلسفه دانشگاه تويو»، پژوهشگر ميهمان در «گروه پژوهشي بررسي آثار و افكار توشيهيكو ايزوتسو» به سرپرستي دانشگاه تنري، پژوهشگر «مركز مطالعات بوديسم و اقتصاد دانشگاه كومازاوا» و تدريس در «دانشگاه هوسو» (توكيو) را در كارنامه دارد.

 

پيش از ورود به بحث ابتدا از شما خواستارم تا مختصري درباره مختصات سياسي و فرهنگي ژاپن توضيح دهيد؟

پيش از هر چيز مايلم توجه شما را به يك نكته مهم درباره فهم سرزمين‌هاي ديگر جلب كنم. واقعيت اين است كه از هر سرزميني دست‌كم دو تصوير وجود دارد؛ يكي تصوير عيني كه مبتني است بر وقايع اجتماعي، سياسي، تاريخي، اقتصادي و… كه درون مرزهاي جغرافيايي يك كشور جريان دارد و ديگري تصوير رسانه‌اي است كه در انواع شبكه‌هاي تلويزيوني و ماهواره‌اي، شبكه‌هاي اجتماعي، اينترنت، كتاب و مجلات و مطبوعات گوناگون، روايت‌هاي شفاهي و مانند آن به مخاطب عرضه مي‌شود. ژاپن هم از اين قاعده مستثنا نبوده و نيست، لذا وقتي كه از مختصات سياسي و فرهنگي ژاپن مي‌خواهيم صحبت كنيم ابتدا بايد مشخص شود با كدام‌يك از اين دو تصوير قرار است مواجه شويم. اگر بخواهيم منصفانه به قضيه بنگريم، ژاپن از نظر تصويرسازي مثبت از خود در جهان كشور بسيار موفقي بوده
تا جايي كه توانسته بسياري از اعمال خشونت‌آميز خود را در دوران جنگ جهاني دوم و قبل و بعد از آن، از اذهان بزدايد، البته در ساختن اين تصوير رسانه‌اي ژاپن تنها نبوده است. به اين معني كه علاوه بر تلاش‌هاي خود ژاپن، مطالعات غربي‌ها هم عمدتا درباره دو دوره از توسعه اقتصادي و مدرن‌سازي اين كشور (يكي شكوفايي در دوره ميجي و ديگري نوسازي پس از جنگ جهاني دوم) در شكل‌گيري اين تصوير نقش بسزايي ايفا كرده است. در ايران هم شناخت ما از ژاپن، از عهد مشروطه تاكنون، همواره مبتني بر اين تصوير رسانه‌اي بوده است.چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا

چرا از عهد مشروطه، مگر آن زمان ژاپني‌ها چقدر به فكر تصوير‌سازي از خود در جهان بودند؟

واقعيت اين است كه ژاپني‌ها در آن زمان اصلا به فكر تصويرسازي از خود در جهان نبودند. چيزي كه آنان تمام توش و توان‌شان را صرف آن مي‌كردند توسعه و نوسازي سرزمين خودشان بود كه اگر بخواهيم سرزمين آن عصر را با جامعه نوين و ثروتمند امروزي مقايسه كنيم، چيزي جز يك سرزمين نسبتا فقير، جزيره‌اي، كوچك و با زباني محدود به مرزهاي اين كشور نبوده است. بنابراين، سرزميني با اين مختصات در آن عصر چيز چنداني براي عرضه و تبليغ براي سرزمين‌هاي ديگر نداشته است. به تصور من آنچه به ناگاه روند توسعه و مدرن‌سازي ژاپن را به‌طور عام در جهان و به‌طور خاص در ايران پررنگ و درخشان نشان داد، پيروزي ژاپن در جنگ با امپراتوري تزاري روسيه بود. اين پيروزي به يك باره خبر از ظهور قدرتي جديد در جهان مي‌داد كه اين‌بار نه از اروپا، بلكه از دورترين نقطه آسيا سر بر آورده بود. اين پيروزي سرمنشا دو اتفاق نيز شد؛ نخست توجه سرزمين‌هاي ديگر به ژاپن بسيار بيشتر شد و ديگري وسوسه توسعه استعماري در ژاپن را قوت بخشيد. هر دو اتفاق از منظر سرزمين‌هاي اسلامي امري بسيار خوش يمن و مبارك تلقي شد، چراكه به باور آنها ژاپن به عنوان سرزميني آسيايي مي‌توانست پرچم رهايي از دست استعمار غرب را كه حسابي بر اين سرزمين‌ها سايه اندخته بود، به دست گيرد و شكوه از دست رفته اين سرزمين‌ها را احيا كند. ناگفته پيداست كه اين اقبال سرزمين‌هاي اسلامي به ژاپن، براي ژاپني‌ها هم فرصت استثنايي براي برنامه‌هاي توسعه‌طلبانه‌شان بود، چراكه ژاپن از يك‌سو در برنامه‌هاي توسعه‌طلبانه خود به هر جهت با كشورهاي قدرتمند غربي، به عنوان رغيب، بايد در مي‌افتاد و از سوي ديگر نيروي سرزمين‌هاي مسلمان كه به دنبال دستاويزي بودند تا با قواي غربي وارد نبرد شوند، مي‌توانستند بهترين نيرو براي ژاپن به حساب روند. از همين رو، ژاپني‌ها برنامه گسترده‌اي را براي شناخت و ايجاد رابطه با ممالك اسلامي طرح‌ريزي كردند كه هر بار و به دليلي فرد يا افرادي را روانه نواحي اسلامي مي‌كردند. خوشبختانه به سبب تلاش‌هاي خستگي‌ناپذير استاد دكتر هاشم رجب‌زاده سفرنامه بسياري از اين افراد، دست‌كم بخش‌هاي مربوط به ايران، به فارسي ترجمه شده و در دسترس علاقه‌مندان و پژوهشگران قرار گرفته است. حال برسيم به سوال خوب شما. با وجودي كه در آن زمان ژاپني‌ها تماس‌هايي را با ايران برقرار و چند فرستاده رسمي و غيررسمي را رهسپار ايران كرده بودند و حتي بسياري از سرزمين‌هاي اسلامي يا متاثر از فرهنگ اسلام مانند هند، مصر و تاتارستان روسيه برنامه‌هايي را براي نزديكي به ژاپن در دست داشتند، ايراني‌ها به جاي اعزام نفر به ژاپن و كوشش در شناخت دقيق اين كشور، دست به دامان تصوير و تصويرسازي از ژاپن شدند كه تاكنون نيز به قوت خود باقي است.

چرا و چگونه اين روند اتفاق افتاد؟

اگر بخواهيم از چرايي اين امر سخن بگوييم بايد آن را در دردها و تمناهاي تاريخي ايران جست‌وجو كنيم. فراموش نكنيم كه تا پيش از پيروزي ژاپن بر روسيه، ايران دوبار با روسيه جنگيده بود و در هر دوبار شكست تلخ و سنگيني خورده بود. همه ما مي‌دانيم كه در نتيجه اين دو شكست بخش‌هاي بسياري از سرزمين ايران جدا شد. علاوه بر اين زماني كه ژاپن توانسته بود بر روسيه غلبه كند، جنبش مشروطه‌خواهي در ايران به اوج خود رسيده بود و بسياري پيروزي ژاپن را به حساب دولت با تدبير و كفايت اين كشور مي‌گذاشتند. لذا، تصوير شكوهمند ژاپنِ پيروز بر روسيه التيام‌بخش بسياري از دردها و تمناهاي تاريخي ايران بود. گويي ژاپن به عنوان خويشاوندي آسيايي توانسته بود انتقام ناكامي ايرانيان را به يك باره از روسيه بگيرد، به همين جهت اگر به روزنامه‌ها و آثار دوران مشروطه و پس از آن توجه كنيم مي‌بينيم كه چه ستايش‌ها از ژاپن و ژاپني‌ها رفته است. به عنوان نمونه فردي به نام ميرزاحسين علي تاجر شيرازي كتابي با سبك و سياق شاهنامه فردوسي مي‌سرايد به نام «ميكادونامه.» «ميكادو‌نامه» كتابي است حدود دو هزار بيت و همان‌طور كه از نامش پيداست در وصف و مدح امپراتوري ژاپن و توسعه اين كشور است، منتها نكته‌اي جالب در اين ابيات وجود دارد، شيرازي هم به اين نكته اشاره دارد كه ژاپن بي‌نام و نشان به يك‌باره تبديل مي‌شود به يك قدرت قابل ستايش. اين ابيات در اين خصوص قابل توجه است: كجا بود ژاپون در آن چند/ كه هيچش كسي مي‌نپرسيد حال// به گيتي از او نام و رسمي نبود/ اگر بود و آن هم به‌طور خمود// چو از خواب غفلت به هوش آمدي/ همه صاحب تاب و توش آمدي// ربودند گوي سبق از فرنگ/ دم آشتي و به هنگام جنگ // فرنگان به هر لهجه در صلح و كين/ بخوانند بر وي هزار آفرين // بدين پا به از علمشان مايه شد/ كه آن خاك بي‌پايه پرمايه شد. حال بياييم به سراغ چگونگي پرسش شما. چگونگي روند تصوير‌سازي ايران از ژاپن محصول همان چرايي است كه به آن اشاره كردم و دو نمونه مشخص هم آوردم. در واقع آن دردمندي‌ها و تمناهاي تاريخي نياز به يك مرهم داشت كه دست بر قضا پيروزي ژاپن بر روسيه آن مسكن را براي ايران، دست‌كم براي چند صباحي فراهم آورد. به نظر من اگر آن زمان، به جاي ژاپن، هر كشور ديگر آسيايي هم (فرضا فيليپين يا چين) مي‌توانست بر روسيه غلبه كند، ايرانيان بي‌برو برگرد ستايش‌ها را روانه آن سرزمين مي‌كردند، لذا آنچه مي‌خواهم بگويم اين است كه شناخت و ستايش ايران از ژاپن در عهد مشروطه تا حد بسيار زيادي زير سايه شكست ايران از روسيه و پيروزي ژاپن بر اين كشور شكل گرفته است.

اشاره داشتيد كه آن زمان كسي از ايرانيان براي شناخت ژاپن به اين سرزمين نرفت و ايرانيان بيشتر دست به تصوير‌سازي زدند، يعني در آن زمان ايرانيان مشاهداتي از ژاپن نداشتند؟

اين نيست كه ايرانيان در آن زمان به ژاپن نرفته باشند. اطلاعات پراكنده‌اي از حضور يكي، دو ايراني مقيم در ژاپن در عهد قاجار وجود دارد، اما اين داده‌ها آن‌قدر كم و مبهم است كه واقعا هيچ قضاوتي درباره آن نمي‌توانيم بكنيم، ولي تا جايي كه منابع روشن تاريخي نشان مي‌دهند دست‌كم سه ايراني، ميرزا ابراهيم صحاف‌باشي، حاج سياح و مهدي قلي‌خان هدايت، در عهد قاجار تا پهلوي و در گيرو‌دار مشروطه به ژاپن سفر داشته‌اند و سفرنامه‌اي هم در اين خصوص از خود به جاي گذاشته‌اند. اما واقعيت اين است كه هيچ يك از سفرها با هدف شناخت ژاپن و الگو‌گيري يا برنامه‌ريزي براي همكاري با اين كشور، نظير كاري كه هندي‌ها، مصري‌ها و تاتارهاي روسيه كردند، نبوده است. بلكه، تمامي اين سفرها بخشي از يك برنامه سفر به اقصا نقاط عالم بوده‌اند. شوربختانه هم از سفر اين سه ايراني تنها يك سفرنامه هست كه اطلاعات قابل استفاده‌اي دارد. كل داده‌هاي موجود در سفرنامه ميرزا ابراهيم صحاف‌باشي به زحمت به دو صفحه مي‌رسد كه آن هم فاقد اطلاعات ارزشمندي است به‌خصوص اينكه وصف او از ژاپن چندان هم همدلانه نيست. بخش‌هاي چين و ژاپن سفرنامه حاج سياح هم ظاهرا به كلي مفقود شده و متاسفانه در اين زمينه جز اطلاعات و اشاراتي پراكنده چيزي در دست نداريم. تنها سفرنامه باقي‌مانده سفرنامه مهدي قلي‌خان است كه وصف ايام و اتفاقات است. بنابراين، سفرهايي وجود داشته اما همه آنها سفرهايي غيرهدفمند بوده‌اند.

گفتيد كه هندي‌ها، مصري‌ها يا تاتارهاي روسيه سفرهايي هدفمند به ژاپن داشتند اين سفرها با چه اهدافي شكل گرفت و چرا ايرانيان در آن نقشي نداشتند؟

سوال بسيار خوبي است. براي پاسخ به اين سوال بد نيست بازگرديم به خبري كه از روزنامه «نداي وطن» نقل كردم. در اين خبر عبارتي كليدي وجود دارد: «اتحاد مذهبي و آسيايي.» اگر بعد مذهبي اين عبارت را بگذاريم كنار، «اتحاد آسيايي» همان چيزي است كه سرزمين‌هاي اسلامي نام برده و ژاپني‌ها به دنبال آن بودند. من نمي‌دانم كه نگارندهِ خبرِ روزنامه «نداي وطن» با چه پيش‌فرضي اين عبارت را به كار برده است، اما چند سال بعد در ژاپن «اتحاد آسيايي» عملا تبديل مي‌شود به يكي از اركان و بنيان‌هاي سياست‌هاي توسعه‌طلبانه ژاپن كه فردي به نام «شومي اوكاوا» مشهورترين نظريه‌پرداز و پيشبرنده اين نظريه در ژاپن است. اوكاوا ايده‌اي داشت به نام «آسياي متحد و سعادتمند» كه دست بر قضا از امپراتوري اسلامي هم الهام گرفته بود و سعي داشت وحدتي را ميان ممالك آسيايي برقرار كند. هندي‌ها، مصري‌ها و از همه اينها جدي‌تر تاتارهاي روسيه و كمي هم تركان عثماني اين ايده اوكاوا را جدي گرفتند و سعي كردند تا حد امكان، جهت احياي امپراتوري اسلامي، با اوكاوا و ارتش ژاپن همكاري كنند. اما ايرانيان جز همان تصويرسازي كه اشاره شد در عمل نسبت به اين تحولات منفعل بودند. اما دليل اين انفعال چيست؟ فارغ از دلايل رفتارشناختي‌اي كه مي‌توان آورد به نظر عدم استفاده ايرانيان از اين فرصت دو دليل داشت؛ نخست اينكه ايران، مانند هند، مصر و حتي تاتارستان روسيه كه مستعمره تمام و كمال يك كشور خارجي بودند، در استعمار كامل قرار نداشت تا فعاليتش را در اين زمينه بيشتر كند و دليل ديگر تحولات فراوان ايران از مشروطه به بعد بود كه اوضاع داخلي كشور را حسابي از حالت عادي خارج كرده بود. بنابراين، آن تصوير‌سازي‌ها مي‌توانست مسكن و محرك خوبي براي مشروطه خواهان يا روشنفكران آن زمان ايران باشد. با اين حال و از حوادث روزگار اينكه در زمان پهلوي دوم همكار و علاقه‌مند به تفكر اوكاوا يعني توشهيكيو ايزوتسو اسلام‌شناس و فيلسوف شناخته شده ژاپني به ايران آمد و درنهايت با تطبيق مفاهيم اديان و مكتب‌هاي فلسفي شرق نوعي فرافلسفه شرقي را به وجود آورد كه بسياري آن را شكل فلسفي شده ايده اوكاوا مي‌دانند.

آنچه از حرف‌هاي شما برداشت مي‌كنم اين است كه معتقديد بخش بزرگي از شناخت ما در عهد مشروطه نسبت با ژاپن مبتني بر شناخت رسانه‌اي بوده است، در دوران حاضر چطور؟ آيا اين تصويرسازي‌ها هنوز هم ادامه دارد؟

در دوران حاضر هم اين تصويرسازي‌ها ادامه داشته و ادامه دارد. حتي به بركت وجود انواع شبكه‌هاي اجتماعي و نرم‌افزارها ساخت و شايعه اين تصاوير سرعت بيشتري هم به خود گرفته است. من هراز‌گاهي در شبكه‌هاي مجازي خبر يا مطلبي درباره ژاپن مي‌خوانم كه نمي‌توانم باور كنم. معمولا هم بعد از پخش اين اخبار دوستان و آشناياني سريع تماس مي‌گيرند كه اين خبر درست است يا نه. علاوه بر اين به جهت اينكه از نظر چهره يا خط ما معمولا تمايزي ميان چيني‌ها، كره‌اي‌ها و ژاپني‌ها قائل نمي‌شويم در اين شبكه‌ها مي‌بينيم كه معمولا يك ويديوي موفقيت‌آميز از يكي از اين سه كشور را به ژاپن نسبت مي‌دهند. مثلا چندي پيش ويديويي از شكوه بزرگراه‌هاي چين دست به دست مي‌شد، اما در توضيحات ساخت اين بزرگراه‌ها به ژاپن نسبت داده شده بود. از ايران هم برايم پيام مي‌آمد كه از اين بزرگراه‌ها عكس بگير و بفرست. لذا، اگر بپرسيم چرا اين نوع نسبت دادن‌ها به ژاپن بازمي‌گردد پاسخش را بايد در همان قدرت تصوير‌سازي و تصوير تاريخي ما از ژاپن جست‌وجو كرد. اگر به اذهان آحاد مردم سفري داشته باشيم هنوز بر اين تصوريم كه كالاها و ادوات چيني بنجل هستند، ولي كالاها و ادوات ژاپني با كيفيت و مرغوب يا سطح تكنولوژي ژاپن يك سروگردن از چين بالاتر است (اين نكته هم بيشتر خود را در عبارت كليشه‌اي «ژاپن مهد تكنولوژي است» نشان مي‌دهد) و براي همين ساخت آن نوع بزرگراه‌ها در چين براي‌مان غيرقابل تصور. كره‌اي‌ها به‌طور تاريخي مواجهه خاصي با ما نداشته‌اند، بنابراين تصوير چندان روشني از آنان نداريم جز سريال‌هاي جديد كره‌اي و موسيقي پاپ جديد اين كشور كه رفته رفته دارند بازار‌هاي جهاني را تسخير مي‌كنند.

به نظرتان چه چيز باعث تثبيت اين تصوير مثبت از ژاپن نزد ايرانيان شده است؟

فارغ از تلاش‌ها و سرمايه‌گذاري‌هاي خود ژاپن در شكل‌دهي به اين تصوير، پژوهش‌هاي غربي‌ها درخصوص توسعه ژاپن پس از جنگ و رخدادهاي تاريخي در ايران موجب تثبيت اين تصوير در اذهان ما شده است. بي‌ترديد بزرگ‌ترين اتفاقي كه پس از مشروطه در تاريخ صد و اندي سال اخير ايران افتاده، وقوع و تحقق انقلاب و به تبع آن آغاز جنگ تحميلي است. صرف‌نظر از علل ديني، اجتماعي، سياسي و اقتصادي، يكي از اهدافي كه انقلاب دنبال مي‌كرد و مي‌كند مبارزه با استكبار و غرب، در راس آن مبارزه با امريكاست. بخشي از اين مبارزه جنبه ايده‌ئولوژيك دارد كه آن را در قالب شعار و حركت‌هاي انقلابي به‌طور روزانه شاهد هستيم. اما بخشي از اين مبارزه هم جنبه توسعه و سازندگي (به‌خصوص در امور نظامي و فناوري) دارد. تقريبا در دو دهه اول انقلاب، توسعه و نوسازي ژاپن (به‌خصوص ژاپن پس از جنگ) الگويي بود كه ايران سعي مي‌كرد به آن دست يابد. اگر به دهه شصت و اواسط دهه هفتاد بازگرديم و نگاهي به ميزان آثار منتشر شده (اعم از كتاب و مقاله و…) درباره توسعه اقتصادي، توسعه آموزشي و اساسا پيشرفت ژاپن بيندازيم، انگشت حيرت به دهان خواهيم گرفت، چراكه باور بر اين بود در نسبت با الگوهاي توسعهِ جوامع غربي، توسعه ژاپن به عنوان كشوري شرقي و آسيايي بهتر مي‌تواند براي ما چاره‌ساز باشد. الگو‌گيري از توسعه ژاپن فارغ از شرقي و آسيايي بودن اين كشور، حس و پيام ديگري نيز داشت به اين مضمون كه اگر ژاپن به عنوان كشوري كوچك و آسيايي و دست بر قضا شكست خورده از امريكا، توانسته در بسياري از امور از امريكا پيشي بگيرد، چرا ايران پهناور با تمدني كهن نتواند. بنابراين، پس از انقلاب شاهد ترجمه آثار فراواني از زبان انگليسي (بعضا فرانسوي و آلماني) به زبان فارسي در زمينه روابط ژاپن و امريكا، توسعه اقتصادي و آموزشي ژاپن و مانند آن هستيم. علاوه بر وقوع انقلاب و آرمان‌هايش، هشت سال جنگ تحميلي و خسارت ديدن بسياري از شهرها و زيرساخت‌هاي كشور، به‌خصوص شهرهاي مرزي، به نحوي ديگر تصوير ژاپن را در اذهان ما تثبيت كرد. ژاپن ويران شده در جنگ توانسته بود در مدتي نسبتا كوتاه هم دست به بازسازي بزند و هم توسعه اقتصادي. بنابراين، براي ايرانِ انقلابي برآمده از جنگ هر دو فاكتور بازسازي و توسعه نياز و ملاك بود. اين اتفاق درست مصادف است با اوج تفوق اقتصاد و فرهنگ ژاپن. از نظر اقتصادي ابرشركت‌هاي ژاپن بخش بزرگي از بازار لوازم خانگي، خودروسازي و ديگر صنايع را دراختيار داشتند و از نظر فرهنگي نيز فيلم‌ها و سريال‌هاي ژاپني (كاري كه الان فيلم‌ها و سريال‌هاي كره‌اي و تركيه‌اي دارند انجام مي‌دهند) به شهرتي خاص دست يافته بودند. لذا، بي‌جهت نيست كه ما مي‌بينيم براي بازسازي ايران پس از جنگ و الگوگيري از ژاپن، آقاي محمدحسين عادلي، سفير اسبق ايران در ژاپن و رييس اسبق بانك مركزي طي مصاحبه‌اي چنين مي‌گويد: «در آنجا [ژاپن] من علاوه بر كار روابط دوجانبه، علاقه‌مندي ويژه‌اي به بازسازي ژاپن بعد از جنگ پيدا كردم.‌ گرچه جنگ ما هنوز تمام نشده بود و در اوج خود بود اما آن‌قدر علاقه‌مند شدم كه كساني را كه شخصا در برنامه‌ريزي اقتصاد ژاپن بعد از جنگ نقش داشتند پيدا كردم. پيرمرداني در نقاط مختلف ژاپن بودند كه با آنها صحبت و شروع به نوشتن مقدمات كتابي كردم تحت عنوان بازسازي اقتصاد بعد از جنگ در ژاپن. خوشبختانه در اواخر تاليف اين كتاب بودم كه جنگ ما هم تمام شد. اگر بخواهم سخنانم را در پاسخ به اين پرسش شما جمع‌بندي كنم، بايد بگويم كه همان مواجهه‌اي كه ايرانيان با ژاپن در نسبت با روسيه داشتند، همان مواجهه را پس از انقلاب در نسبت با امريكا تكرار كردند، اما اين‌بار علمي‌تر و دانشگاهي‌تر. منتها نكته‌اي قابل‌توجه در هر دو تجربه وجود دارد، در ايران پس از انقلاب هم شناخت رسانه‌اي در نسبت با شناخت عيني و حضوري كامياب‌تر بوده است. به غير از اندك افرادي كه جهت شناخت ژاپن زحمت يادگيري زبان دشوار ژاپني را بر خود تحميل كردند، در جامعه ژاپن زيستند و تجربياتي گران كسب كردند، مابقي شناخت و اطلاعات ما مبتني بر ترجمه از آثار غربي‌ها و فهمي مبتني بر فهم آنان بود. در نتيجه آنچه باز تثبيت شد، تصويري ديگر از ژاپن بود.

به عنوان آخرين سوال به نظرتان اين شناخت رسانه‌اي تا كجا ادامه خواهد يافت؟

پاسخ به اين سوال واقعا دشوار است، چراكه شناخت مبتني بر تصوير ماندگاري بيشتري نسبت با شناخت عيني دارد. بسياري از امور عيني تغيير مي‌كنند يا حتي نابود مي‌شوند اما تصاوير مثبت و منفي از آنها تا مدت‌ها در ذهن باقي ماند. ژاپن امروز به واقع ديگر آن ژاپن توانمند و پوياي دوران پس از جنگ نيست. جمعيتش پير شده، در ركودي اقتصادي باقي مانده و از همه اينها مهم‌تر و قابل توجه‌تر اينكه نظام سياسي، اجتماعي و بروكراتيك ژاپن كه نظامي ديوان‌سالار و نسبتا كند است ديگر توانايي پاسخ‌دهي و رويارويي با دنياي پرشتاب و پرتحول امروز را ندارد. به همين سبب هم هست كه ژاپني‌ها بسياري از رقابت‌هاي تكنولوژيك را به امريكايي‌ها يا حتي چيني‌ها و كره‌اي‌ها باخته‌اند. از نظر علوم انساني هم به دليل هزينه‌بر بودن، اين علوم مورد بي‌مهري قرار گرفته‌اند و با كمبود دانشجو و بودجه مواجهند. دولت بيشتر توجهش را به امور فناوري و هوش مصنوعي معطوف كرده و كمتر به رشته‌هاي علوم انساني بها مي‌دهد. مجموعه اين مسائل هم موجب شده تا دپارتمان‌هاي ژاپن‌شناسي در جهان تضعيف و دپارتمان‌هاي چين‌شناسي بسيار تقويت شوند. به هر جهت آنچه مي‌تواند تصويرها را با واقع منطبق كند تلاش‌هاي خوب و مثبت دوستاني است كه عمري را در فراگيري زبان ژاپني و شناخت ژاپن صرف كرده‌اند و اكنون در گروه زبان ژاپني دانشگاه تهران يا گروه ژاپن دانشكده مطالعات جهان يا در ديگر نقاط جهان مشغول كار و پژوهش هستند.

 

تصوير شكوهمند ژاپنِ پيروز بر روسيه التيام‌بخش بسياري از دردها و تمناهاي تاريخي ايران بود. گويي ژاپن به عنوان خويشاوندي آسيايي توانسته بود انتقام ناكامي ايرانيان را به يك باره از روسيه بگيرد، به همين جهت اگر به روزنامه‌ها و آثار دوران مشروطه و پس از آن توجه كنيم مي‌بينيم كه چه ستايش‌ها از ژاپن و ژاپني‌ها رفته است.

«ميكادو‌نامه» كتابي است حدود دو هزار بيت و همان‌طور كه از نامش پيداست در وصف و مدح امپراتوري ژاپن و توسعه اين كشور است، منتها نكته‌اي جالب در اين ابيات وجود دارد، شيرازي هم به اين نكته اشاره دارد كه ژاپن بي‌نام و نشان به يك‌باره تبديل مي‌شود به يك قدرت قابل ستايش.

كلیه حقوق مادی و معنوی این وب سایت، متعلق به روزنامه «اعتماد» است.

30 شماره آخر

يك: بسياري از ايراني‌ها از قديم حداقل از نيمه‌هاي دوره قاجار به ژاپن فكر مي‌كردند. مهدي‌قلي هدايت (حاجي مخبرالسلطنه) يكي از كساني بود كه همان سال‌ها سفري به ژاپن رفت و با اندوخته‌اي از ديده‌ها و شنيده‌ها به ايران برگشت. او در خاطراتش مي‌نويسد:«روزي مظفرالدين‌شاه در قصر فرح‌آباد مرا خواست. در ايوان حركت مي‌كرد و جز سيدبحريني [روضه‌خوان محبوبش] كسي آن حوالي نبود. نوبتي به من نزديك شده و گفت: ژاپن مجلس دارد؟عرض كردم: 8 سال مجلس شوراي ملي دارد.

شبهه نيست كه ايجاد مجلس در ذهن شاه بود و مي‌ترسيد، اظهار كند و به قدري ملاحظه مي‌كرد كه هر وقت مي‌خواستم از ترقيات ژاپن چيزي بگويم، مي‌گفت: از درخت‌هايش بگو.ژاپني‌ها تقريبا از نيمه‌هاي قرن نوزدهم برنامه‌اي را براي نوسازي كشورشان، آن‌ هم نوسازي از بالا زير نظر امپراتور آغاز كرده بودنددستاوردهاي نوسازي ژاپن، تعجب و تحسين دولت‌ها و ملت‌هاي ديگر آسيا را برانگيخت. دو: ميان روسيه و ژاپن اختلافات زيادي وجود داشت و مساله حق حاكميت بر منچوري، اين اختلافات را بيشتر و عملا به تنشي پيچيده تبديل كرد. اين تنش‌ها در زمستان 1904 بالا گرفت و در هفتمين روز از ماه فوريه به جنگ كشيد. جنگي كه بيشتر از 18 ماه تا اواخر تابستان 1905 ادامه يافت و سرانجام با پيروزي ژاپني‌ها و عقب‌نشيني رسمي روس‌ها به پايان رسيد. خبر پيروزي ژاپن بر روسيه، آسيايي‌ها را تكان داد. به ويژه ايرانيان كه دهه‌ها بود از فشار و مداخله روس‌ها رنج مي‌بردند و ماجراي عهدنامه‌هاي گلستان و تركمانچاي و جدايي قفقاز را فراموش نكرده بودند. اما فراتر از شادي انتقام‌جويانه بعد از پيروزي ژاپن اين پرسش-و پرسش‌هاي مشابه- در ذهن بسياري از ايرانيان شكل گرفت:«چگونه يك كشور آسيايي آنقدر قوي مي‌شود كه مي‌تواند يكي از قدرت‌هاي جهان را مغلوب كند؟» پاسخ اين پرسش نه فقط براي روشنفكران آن روز جامعه ما كه حتي براي مظفرالدين ‌شاه هم تا حدي معلوم بود. اينكه آنها «به خودشان آمده‌اند و دست به كار زده‌اند» مجلس ملي دارند و اداره كشورشان را به افراد لايق سپرده‌اند. تاثير پيروزي ژاپن بر روسيه تا آنجا بود كه عبدالرحيم طالبوف، تاجر و روشنفكر عصر مشروطه با اين باور كه «ما ايراني‌ها بايد از ژاپني‌ها پيروي كنيم» قانون اساسي ژاپن را به فارسي ترجمه كرد تا ايرانيان- حداقل آنهايي كه سواد خواندن دارند- آن را بخوانند. ناگفته نماند كه شكست روسيه از ژاپن، حوادث و تحولاتي را نيز در خود كشور روسيه رقم زد و روند فروپاشي امپراتوري تزاري را تسريع كرد.

كلیه حقوق مادی و معنوی این وب سایت، متعلق به روزنامه «اعتماد» است.

کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹

انقلاب مشروطه – جنگ جهانی اول در ایران – مبارزه برای آزادی علیه اشغال نظامی ایران از سوی دو کشور استعمارگر روسیه و انگلستان

برانگیزانده جنگ جهانی اول ترور ولیعهد اتریش – مجارستان فرانتس فردیناند[۱] در روز ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ برابر با ۶ تیر ماه ۱۲۹۳ خورشیدی از سوی هم‌بندان گروه انقلابی ملادا بوسنا[۲] یعنی بوسنی جوان بود. در این زمان اروپا با پیمان‌های میان کشورهای اروپایی به دو بلوک بخش شده بود. بلوک نخست روسیه، انگلستان و فرانسه بود که خود را آنتانت [۳]می‌نامیدند و بلوک دوم که دربرگیرنده کشورهای آلمان، اتریش – مجارستان، ایتالیا و عثمانی بود. پهنه اتریش – مجارستان دربرگیرنده اتریش امروزی، مجارستان، چک، اسلواکی، کرواسی و اسلوونیا بود. پس از این سوقصد، در روز ۲۳ ژوییه ۱۹۱۴ برابر با ۳۱ تیر ماه ۱۲۹۳ دولت اتریش – مجارستان به سربستان التیماتوم داد، زیرا که در پس این ترور، تروریست‌های سربستان را می‌دانستند. انگلستان پیشنهاد کنفرانس بین‌المللی سفیران را داد. دولت آلمان پیشنهاد دیالوگ مستقیم میان اتریش و روسیه را داد، که با سربستان پیمان تحت‌الحمایگی بسته بود. بدون اینکه به این پیشنهادها شانسی بدهند، دولت اتریش در ۲۸ ژوییه ۱۹۱۴ برابر با ۵ امرداد ماه ۱۲۹۳ خورشیدی به سربستان اعلان جنگ داد. دولت روسیه نیروی زمینی خود را به آماده باش درآورد. در ۳۱ ژوییه ۱۹۱۴ برابر با ۸ امرداد ماه ۱۲۹۳ خورشیدی نیروی زمینی اتریش به حال آماده باش در آمد. دولت آلمان به دولت روسیه اعلام داشت که اگر دولت روسیه در ۱۲ ساعت آینده، آماده‌باش به نیروی زمینی را از میان برندارد، به معنای اعلان جنگ خواهد بود. افزون بر آن دولت آلمان هشدار داد که اگر جنگی میان آلمان و روسیه رخ دهد، دولت فرانسه می‌باید بی‌طرف بماند. پس از آنکه از دولت روسیه پاسخی نرسید، دولت آلمان در روز ۱ اوت ۱۹۱۴ برابر با ۹ امرداد ماه ۱۲۹۳ به دولت روسیه اعلان جنگ داد. از آنجا که دولت فرانسه هشدار بی‌طرفی آلمان را بی‌جواب گذاشت، دولت آلمان در روز ۳ اوت ۱۹۱۴ برابر با ۱۱ امرداد ماه ۱۲۹۳ به دولت فرانسه اعلان جنگ داد. هشدارهای جنگی مانند بهمن سنگینی و همانند تارهای عنکبوت به یکدیگر تنیده شدند. در روز ۱۳ امرداد ماه دولت انگلیس به دولت آلمان، و ۳۱ امرداد ژاپن به آلمان، و پس از همه در روز ۵ آبان ماه دولت عثمانی به دولت روسیه و همدستانش آگاهی جنگ داد.

پیش از اعلان جنگ کشورهای اروپایی به یکدیگر، احمد شاه قاجار، به سن قانونی رسید و در روز ۲۹ تیر ماه ۱۲۹۳ تاجگذاری کرد و نایب‌السلطنگی ناصرالملک به پایان رسید. ناصرالملک بی‌درنگ راهی اروپا شد، کسی که در سال‌های نایب‌السلطنگی هیچ کاری برای ایران نکرد جز همداستانی با دولت روسیه و دولت انگلستان و بستن دست و پای مردم ایران.

در روز ۱۳ امرداد جنگ جهانی با لشکرکشی دولت آلمان به فرانسه، از راه کشور بلژیک آغاز شد. در چنین هنگامی کابینه علاءالسلطنه [۴] هم ناپایدار شد و در پایان امرداد ماه سرنگون شد. دوباره در نبودن مجلس شورای ملی، مستوفی‌الممالک وزیر کابینه علاءالسلطنه به نخست‌وزیری برگزیده شد و وزیران همان کابینه برای کابینه نوین برگزیدند.[۵] نخستین کار ارزنده این کابینه برداشتن صمدخان شجاع‌الدوله از آذربایجان بود. در این زمان آزادی‌خواهان تبریز دوباره تکانی خوردند و روزنامه‌ای به نام “انصاف” را نهانی به چاپ رساندند و پراکنده کردند و کارکنان صمدخان نمی‌توانستند چاپخانه را پیدا کنند. دولت روسیه به این سادگی دست بردار از صمدخان نبود، ولی دیگر کار از کار گذشت و مردم آذربایجان نیز برای رهایی از فشار صمدخان به پا خاستند. دولت روسیه که اختیار دولت ایران را داشت، خود فرمانروای آذربایجان را برگزید و نقی‌خان رشیدالملک یا سردار رشید را که از کارکنان دولت روسیه بود به جای صمدخان پیشنهاد کرد. دولت ایران ناچار آن را پذیرفت ولی چنان نهاده شد که فرمانروایی به نام محمد حسن میرزا باشد و نقی خان جانشین وی یا نایب‌الایاله گردد. نیمه‌های شهریور بود که تلگراف‌ها به تبریز رسید و صمدخان پس از سیزده ماه خونخواری و کشتار و بدنامی و روسیاهی تاریخی روانه کاخ خود در “نعمت‌آباد” شد. از هر گوشه تلگراف‌های شادمانی برخاست و علما و دیگر ملایان خاموش شدند. صمدخان پس از چندی از ترس جان خود در روز ۱۱ مهر ماه روانه تفلیس شد. کنسول روسیه اُرلوف [۶] و دیگران تا پل آجی همراهش رفتند و از آنجا یک دسته سواره برای پاسبانی او فرستادند.
چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا

با ورود نقی خان و گرفتن رشته کارها به دست، همه چیز سر جای خود ماند به ویژه جلوگیری از انتخابات مجلس شورای ملی در آذربایجان که دولت روسیه پروانه برگزاری آن را نمی‌داد.

در آبان ماه ۱۲۹۳ دولت عثمانی جنگ را با دولت روسیه آغاز کرد. عثمانیان از آذربایجان و کردستان تا خوزستان و خلیج فارس همسایه ایران بودند و در سراسر این مرزها با ارتش روسیه و انگلیس که در خاک ایران بودند می‌جنگیدند. مجاهدان تبریز که در سال ۱۲۹۰ پس از جنگ با ارتش روسیه به خاک عثمانی پناهنده شده‌بودند، در این زمان خواستار جنگ با روسیان بودند و بسیاری از اینان با سختی و تنگی روزگار می گذراندند. دیگر کسانی از مجاهدان که در تهران و دیگر شهرستان‌ها می‌زیستند تکان خوردند و با دل آکنده از کینه به مبارزین پیوستند. در این هنگام ستارخان به یاری هشترودی و دیگران نشستی برپا کرد و گفتگو از رفتن به آذربایجان و جنگ با ارتش روسیه شد. خود ستارخان با آنکه زخم پایش بهبود نیافته بود و بیمار زندگی می‌کرد، آماده سفر به آذربایجان شد. ستارخان که برای آزادی ایران جانفشانی‌ها کرد و در برابر دلیری‌های خود بد رفتاری از مردم دید، و از آن سو در تبریز ارتش روسیه خانه‌اش را تاراج کرد و دو برادرزاده‌اش را به دار کشیدند، در این هنگام باز اندیشه‌های پدافند ایران را در سر داشت. ولی مرگ به این بزرگ دلاور آزادی ایران مهلت نداد و ناگهان در روز ۲۵ آبان ماه ۱۲۹۳ ستار خان درگذشت. دولت ایران نوازش و ارج‌شناسی را که از زنده او دریغ کرده بود، از مرده‌اش دریغ نداشت. در روز ۲۷ آبان ماه ستارخان را با اسکورت سپاهیان ژاندارم و قزاق و دسته‌های پیاده و سواره بختیاری و شاگردان بختیاری، انبوهی از آذربایجانیان و تهرانیان که در پس تابوت ستارخان راه می‌آمدند، ستارخان را به خوابگاه جاودانیش رساندند و سپس با دستور دولت آیین سوگواری باشکوهی برای ستارخان برپا کردند. بدین سان نخستین سردار مشروطه، مردی که جان‌فشانی‌های تاریخی او در سال‌های ۱۲۸۷ و ۱۲۸۸ در تبریز و آذربایجان و یازده ماه ایستادگی‌هایش در برابر سپاه محمدعلی شاه و به ویژه پس از برچیده شدن مشروطه، تنها با نزدیک به بیست تن مبارز، مشروطه را دوباره به ایران بازگردانید و لکه ننگی که از سستی و ندانم‌کاری آزادی‌خواهان تهران و شکست آنان از یک مشت قزاق مست روسی به سرکردگی لیاخوف به دامان تاریخ ایران نشسته بود را پاک گردانید و شهر تبریز را از افتادن به دست سواران تاراجگر رحیم خان و شجاع نظام رهانید، از گیتی رفت. “روانش شاد و یادش در دل همه ایرانیان گرامی”

در میان همه این درگیری‌ها، بیش از یک سال از انتخابات نمایندگان مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری سوم می‌گذشت که در روز شنبه ۱۳ آذر ماه ۱۲۹۳ مجلس شورای ملی گشایش یافت.[۷] در این مجلس از آذربایجان، نماینده نبود زیرا که ارتش روسیه پروانه انتخابات را به مردم آن استان نداد. نزدیک به یک ماه به بررسی اعتبارنامه‌ها گذشت. در این مجلس نیز “دموکرات‌ها” و “اعتدالی‌ها” جدا بودند در این میان کسانی از این دو حزب به هم پیوستند و دسته “ائتلاف” را بوجودآوردند.

در کردستان پیش از اینکه عثمانیان وارد جنگ شوند، جنبش میان کُردان پیدا شده‌بود. در بسیاری از جاها کُردان با سپاهیان روسیه در خاک ایران زد و خورد می‌کردند. کسانی چون کربلایی حسین آقا فشنگچی که در پیرامون تهران در شهریار زندگی می‌کرد، با یارانش راهی کردستان شدند و از سوی ساوجبلاغ به جنگ پرداخت. در آذربایجان نیز به شمار آزادی‌خواهان افزوده شد و پس از درگذشت ستارخان، کسانی چون میرزا حسین رشدیه، حاجی پیش‌نماز، ملاعلی ضرغام و دیگران روانه آذربایجان شدند. امیرحشمت و یاران او نیز از مرز “بازرگان” وارد خاک ایران شدند و به جنگ با ارتش روسیه پرداختند.

از سوی دیگر ارتش روسیه نیز شمار سپاهیان خود را بیشتر کرد. در روزهای نخست جنگ با عثمانی بود که ارتش روسیه در تبریز به کنسولگری اتریش و شه‌بندری عثمانی ریختند و کنسول اتریش و شه‌بندر عثمانی و کسان دیگر را دستگیر کردند. سپس راهی کنسولگری آلمان شدند ولی پیش از آن، کنسول آلمان و همسرش به کنسولگری آمریکا گریختند ولی بسیاری از آلمانی‌ها و کسان آنان را ارتش روسیه دستگیر کردند و به قفقاز فرستادند. ارتش روسیه در همه شهرهای آذربایجان همین رفتار دژخیم مانند را کردند.

ارتش عثمانی نیز از چند شهر وارد خاک ایران شد و پیرامون ارومیه آشوب بزرگی برپا شد. در درازای چهار سال جنگ جهانگیر ارومیه بیش از همه شهرهای ایران آسیب یافت. در پیرامون ارومیه گذشته از جنگ میان روس و عثمانی، گرفتاری بزرگ دیگر آسوریان و کُردان بودند که به تاراج خو گرفته بودند و همیشه چشم به راه دست‌آویزی بودند که بیرون ریزند و آبادی‌ها را چپاول کنند. پیش از اینکه دولت عثمانی در آبان ماه اعلان جنگ بدهد، کُردان از مهر ماه افسار گسیخته از کوه‌های کردستان سرازیر شدند و به آبادی‌های ایران تاختند و ده‌ها را تاراج کردند و مردم را کشتند. آسوریان نیز پس از آمدن ارتش روسیه به ایران، خود را به آنها بستند و از ارتش روسیه تفنگ و ابزار جنگی دریافت کردند و با ایرانیان جنگیدند.

در این میان دولت ایران با دولت روسیه و دولت عثمانی به گفتگو نشست. دولت ایران از دولت عثمانی خواهش کرد که از آشوب کُردان و ردیف کردن ارتش عثمانی در مرز ایران جلوگیری کنند. دولت عثمانی نیز پاسخ داد که اگر روسیان سپاه خود را از آذربایجان بازگردانند ما خواهش دولت ایران را خواهیم پذیرفت. دولت ایران نیز از دولت روسیه خواست که ارتش خود را از شهرهای ایران بیرون برد و بهانه به دست دیگران ندهد. دولت روسیه به دروغ پاسخ داد که ما ارتش خود را از آذربایجان بازگردانیده‌ایم و جز سپاهیان کوچکی در آنجا نمانده است. بدین سان خواهش‌های دولت ایران بی سرانجام ماند و عثمانیان کار خود را دنبال کردند و ارتش روسیه نیروی تازه دیگری از سواره و پیاده و توپ‌خانه به آذربایجان آوردند و در تبریز و خوی و دیلمان و ارومیه استوار کردند و به مراغه و ماکو و ساوجبلاغ نیز لشکریانی به فرماندهی ژنرال چرنوزوبف فرستادند. در این روزها، جنگی از بالای قفقاز تا آخر آذربایجان میان ارتش روسیه و عثمانی درگرفت. جنگ در آذربایجان از دو جا آغاز شد، یکی از مرز بازرگان و از سوی ارومیه و دیگری از مرز بانه و از سوی ساوجبلاغ.

امیر حشمت با حاجی میرزا آقا بلوری، میرزا نورالله خان یکانی، هاشم خان و نصرت الله خان، فارس الملک و دیگران نزدیک به دویست تن به شهر “رواندوز” رسیدند و شبانه از مرز بازرگان به خاک ایران وارد شدند و به ارتش روسیه تاختند و روسیان را شکست دادند. در اینجا دسته‌های بزرگی از کُردان به امیرحشمت پیوستند و لشکر بزرگی شدند و به پی‌گرد ارتش روسیه پرداختند و دو سپاه در آبادی “موانه” به هم رسیدند و جنگ با ارتش روسیه روی داد. ارتش روسیه دو شبانه روز پایداری کرد و بسیاری از هر دو سوی جنگ کشته شدند. سرانجام ارتش روسیه شکست خورد و واپس نشست. در “موانه” آسوریان و ارمنیان بسیاری از اهالی را کشتند و زن‌ها و بچه‌ها را نیز از تیغ گذراندند. امیر حشمت و سپاهیانش که بیش از ۲۰۰۰ تن می‌شدند، از “موانه” گذشتند و در سه فرسخی آنجا بر روی تپه‌ها جایی که ارتش روسیه سنگر ساخته بود، دوباره به جنگ پرداختند. دو شبانه روز جنگ با روسیان به درازا کشید و باز ارتش روسیه شکست خورد و تا “ابهر” که سنگلاخ و میان دره است و تا ارومیه تنها دو فرسخ بیش نیست، واپس نشست. جنگ چهارم امیر حشمت با ارتش روسیه در ابهر روی داد و ارتش روسیه دوباره شکست خورد.

در این میان، ارتش روسیه به تبریز وارد شد و به یاری اعتمادالدوله و دیگر هواداران خود شهر را در دست گرفتند و به جنگ پرداختند. در این میان جودت بیک والی شهر ” وان ” به همراه رشید بیک از سرکردگان نامی ترک با دسته عثمانی رسیدند و در پیرامون تبریز فرود آمدند و برآن بودند که شهر را به نام دولت خود بگشایند و با این کار، امیرحشمت و سپاهیانش را رنجاندند. ولی عثمانیان در روز ۷ دی ماه ۱۲۹۳ از ارتش روسیه شکست خوردند و بازگشتند. امیر حشمت ناچار با دسته‌ای از راه “موصل” به “بغداد” رفت و حاجی میرزا آقا بلوری با چند تن دیگر به عثمانیان پیوستند.

از سوی دیگر “فشنگچی” و دیگر مجاهدان آذربایجان با یاری کُردان از سوی بانه و ساوجبلاغ با ارتش روسیه می‌جنگیدند و در این میان ارتش عثمانی هم از راه رسید. ارتش روسیه برای اینکه جلوی آنها را بگیرد، صمدخان که از ایران بیرون رفته بود را از تفلیس بازگرداند تا او سپاهی گِرد آورد. روز ۴ آذر ماه ۱۲۹۳ صمدخان ناگهان با خودرو وارد تبریز شد و به کنسولگری روسیه رفت. سپس فردای آن روز روانه “مراغه” شد و به گِرد آوردن سپاه سوار و پیاده کوشید و چون بسیاری از سران مراغه و سراب و پیرامون این شهرها هوادار وی بودند، در زمان کوتاهی توانست دسته‌های بزرگی با چهار هزار تن را سازمان دهد. ارتش روسیه سرباز و قزاق و ابزار جنگی برای صمدخان فرستاد و برای وی در نزدیکی میاندوآب لشکرگاه ساخت و این سپاه در برابر مجاهدان ایران و سپاه عثمانی که از ساوجبلاغ پیش می‌آمدند، ایستادند. در پایان آذر ماه دو سپاه به هم رسیدند و جنگ آغاز شد. صمدخان با سپاه گران خود و ده توپ، بیش از چند ساعتی نتوانست پایداری کند و توپ‌ها و ابزار جنگی را گذاشت و با سپاهش فرار کردند و صمدخان به تبریز رفت. از سپاه صمدخان بسیاری کشته شدند، کنسول روسیه در ساوجبلاغ نیز در میان کشته‌شدگان بود. با شنیدن شکست صمدخان، مردم میاندوآب از ترس کُردان با پای پیاده رو به تبریز آوردند. در میان راه، انبوهی خود را به رودخانه “جغاتو” انداختند و بسیاری در آب فرورفتند. کُردان نیز از پشت سر رسیدند و میاندوآب را تاراج کردند[۸]

روز پسین عثمانیان و مجاهدان روانه مراغه شدند و مردم با دادن بیست هزار تومان “اعانه” از آنها امان خواستند. آنان نیز خانه‌های صمدخان و برادرش سردار موید، ذکریا تاجر باشی، پرویز خان سرهنگ و چند خانه دیگر را آتش زدند و سردار مکری و بهادرالسلطنه چاردولی را دستگیر کردند و کشتند. صمدخان این بار برای همیشه از ایران بیرون رفت و در تفلیس دچار بیماری چنگال شد و با سختی جان داد. سرانجام این قاجاری پلید پس از کشتن و به خاک و خون کشیدن ده‌ها هزار ایرانی بی‌گناه، مانند سگی جان کَند و مُرد.

با شکست ارتش روسیه در قفقاز در کارزار “ساری قمیش” به دست عثمانیان، لشکرهای روسیه در آذربایجان نیز دستور پس‌نشینی گرفتند. روز ۱۱ دی ماه ۱۲۹۳ ناگهان ارتش روسیه از ارومیه بیرون رفت و تا مرز واپس نشست. این همزمان با کوچ بیش از ده هزار تن از آسوریان و ارمنیانی بود که در این زمان با ارتش روسیه همکاری می‌کردند و به ایرانیان هم‌میهن خود، کسانی که این پناهندگان به ایران را سال‌ها با مهربانی پذیرفته بودند، خیانت کردند و با یاری ارتش روسیه دست به کشتار ایرانیان و تاراج زدند. کسانی که هزار سال در کشور ایران آسوده زیستند، همین که پای بیگانگان به ایران رسید به آنان گرویدند و به خواست بیگانگان تفنگ به دست گرفتند و خون مردم ایران را ریختند. کمیته داشناکسیون در نهان در این جنگ با دولت فرانسه و انگلیس پیمانی بست و آسوریان و ارمنیان به سوی آنان گرویدند و با شتاب، از ترس جانشان زندگی خود را بهم زدند، از ۴۵۰۰۰ مسیحی که در ایران بودند تنها ده هزار یا کمتر توانستند با روسیان از مرز ایران بیرون روند. دیگران که بازماندند در روستاها، خانه‌های خود را رها کردند و با آنچه که می‌توانستند با خود بردارند چون گاو، گوسفند و مبلمان خانه و خوراک به باغ بیمارستان آمریکاییان یا به ساختمان‌های مسیونرهای فرانسه پناهنده شدند. تنها دو آبادی “گوک تپه” و “گلپاشان” از مسیحیان تهی نشد. بیش از ده هزار تن از آنان به کلیسا پناهنده شدند ولی هم‌چنان ایرانیان به آنان مهربانی می‌کردند. با بیرون رفتن ارتش روسیه از ارومیه، ارتش عثمانی که در آن نزدیکی‌ها بود و پیشاپیش آنان کُردان با بیش از ۳۰،۰۰۰ تن سپاهیان، از کوهستان پایین آمدند و دسته‌هایی از آنان در روستاها پراکنده شدند و به تاخت و تاز و تاراج پرداختند. اعتمادالدوله حکمران ارومیه از همدستان صمدخان که نوکری دولت روسیه را می‌کرد نیز به همراه روسیان رفت. دیگر کسی برای نگهداری ارومیه نبود، تا اینکه از پشت سر “رشید بیک” فرمانده عثمانی با سپاه خود رسید و از تاراج و آشوب جلوگیری کرد و چند تن از کُردان را کشت. سپس رشید بیک به جنگ با ارتش روسیه که پس از واپس نشستن در “خوی” لشکر زده بودند رفت و در ارومیه کار به دست “نوری بیک” و “راغب بیک” دو تن از سرکردگان بدرفتار عثمانی افتاد. اینان کسانی بودند که به مسیحیان سختگیری بی‌اندازه کردند.

در روز ۱۹ دی ماه ۱۲۹۳ ارتش روسیه از تبریز بیرون رفت. کنسول‌های روس و انگلیس و گروهی از ارمنیان و ملایان و هواداران روسیه نیز با شتاب از تبریز بیرون رفتند. مردم تبریز حالی بس شگفت داشتند پس از پنج سال اندوه و خواری، شور و شادی در مردم دیده شد که ارتش روسیه از تبریز بیرون رود. کنسولگری‌های آلمان و اتریش و عثمانی باز کردند و جشن با شکوهی برپا شد. فردای آن روز دسته‌ای از مجاهدان و گروهی از ارتش عثمانی روانه تبریز شدند و مردم تا “سرد رود” به پیشواز رفتند. در این زمان، ارتش روسیه تا “مرند” واپس نشست و لشکرگاه زد و ارتش عثمانی نیز در صوفیان سپاهیان خود را جای داد. در روز ۲۳ دی ماه ۱۲۹۳ ارتش روسیه بر ارتش عثمانی پیروز شد و آنان را از صوفیان بیرون راند. دولت روسیه به چرنوزوف فرمان داد که در آذربایجان به جایگاه‌های خود بازگردند. با این خبر ارتش عثمانی شهر تبریز را رها کرد و دوباره در ۲۵ دی ماه ارتش روسیه به تبریز بازگشت. ارتش روسیه نیز در تبریز و پیرامون آن پیشتر نرفتند و صمصام چاردولی را در پیرامون مراغه و میاندوآب با پول فراوان و ابزار جنگی در برابر عثمانیان گماردند. کُردان و ارتش عثمانی در ساوجبلاغ گرد آمدند و آنجا را کانون کار خود کردند.

در این زمان با پدید آمدن بیماری‌هایی چون تیفویید در بیمارستان آمریکایی بیش از ۲۰،۰۰۰ تن از پناهندگان درگذشتند و با فراگیر شدن آن به دیگر شهرهای آذربایجان به ویژه به شهر زیبای “ارومیه” ، در کنار جنگ جهانی که آسیب‌های فراوان زد، کشتار فراوان کرد. دولت ایران پس از پیوستن اعتمادالدوله حکمران ارومیه به ارتش روسیه و مجدالسلطنه به ارتش عثمانی، زمانی یافت و کوشید که سپاه ایران را در آذربایجان بیشتر کند تا شاید دست ارتش روسیه را از کارهای آنجا کوتاهتر کند. پس از گفتگوی دولت ایران با دولت روسیه چنین نهاده شد که محمد حسن میرزا برادر احمد شاه که فرمانروایی آذربایجان به نام او بود را به آذربایجان فرستند. در روز ۲۷ بهمن ماه ۱۲۹۳ محمد حسن میرزا از تهران روانه آذربایجان شد و در روزهای پایانی اسفند ماه به تبریز رسید و با پیشواز باشکوه مردم تبریز روبرو شد.

مجلس شورای ملی در روز شنبه ۳۰ بهمن ماه ۱۲۹۳ به کابینه و پروگرام بلندبالای مستوفی‌الممالک رای اعتماد داد.[۹] با آنکه بیشتر نمایندگان از پیش گرایش به مستوفی‌الممالک نشان داده بودند، ولی پس از آنکه مستوفی‌الممالک کابینه خود را شناسانید که در آن عین‌الدوله را به وزارت داخله برگزیده بود، با دو دلی نمایندگان نتوانست پیشرفت کند و از همان روزهای نخست دچار بحران شد و بی آنکه کاری بتواند انجام دهد کناره‌گیری کرد. این بار نام حسن پیرنیا مشیرالدوله به میان آمد و در روز یکشنبه ۲۲ اسفند ماه ۱۲۹۳ مجلس به مشیرالدوله ابراز گرایش کرد [۱۰] تا اینکه در روز ۸ فروردین ۱۲۹۴ کابینه مشیرالدوله رای اعتماد گرفت. [۱۱] لیکن زمان این کابینه نیز کم بود و پس از چند روزی بحران نمودار گشت. در این میان سر و کله سعدالدوله بار دیگر پیداشد. روزنامه‌ها نوشتند که سعدالدوله به همدستی کسانی می‌خواست کودتا کند و مجلس را ببندد و به شیوه آشنای دیکتاتوری، ایران را راه برد، ولی پیش از آنکه بتواند کاری بکند، زد و بندها آشکار شد و کاری انجام نگرفت. این بار نام عین‌الدوله بر زبان‌ها بود، وی زمانی به برگزیدن وزیران کوشید و در نیمه‌های اردیبهشت ۱۲۹۴ کابینه خود را که فرمانفرما وزیر داخله آن بود به مجلس آورد و با استیضاح مجلس از فرمانفرما درباره پیش‌آمدهای قصر شیرین و کرمانشاهان باز آشفتگی پیش آمد تا دوباره مشیرالدوله را برگزیدند ولی او نیز بدون اینکه کاری از پیش ببرد کناره جست. دوباره نام مستوفی‌الممالک به میان آمد و وی کار را به گردن گرفت و سرانجام در روز چهارشنبه ۲۶ امرداد ماه ۱۲۹۴ کابینه نوین خود را که حاج محتشم‌السلطنه وزیر امور خارجه آن و وثوق‌الدوله وزیر مالیه آن بود به مجلس شناساند.[۱۲] بدین سان بیش از هشت ماه با آمدن و رفتن کابینه‌ها هدر شد و مجلس شورای ملی و دولت به هیچ کار ارزنده‌ای نتوانستند بپردازند.

نگاهی دیگر پس از هفت ماه جنگ در آذربایجان برای سنجیدن حال ارتش روسیه و ارتش عثمانی در آذربایجان، ارتش روسیه با سربازان و قزاق و توپخانه‌های خود در جلفا و خوی تا نیمه‌راه ” قتور” بخشی از شهرستان خوی در ۷۰ کیلومتری غرب شهرستان خوی جای گرفته‌بودند و دیلمان در شهرستان سیاهکل استان گیلان را نیز در دست داشتند. از آن سوی ارتش روسیه در شرق دریاچه ارومیه، مرند و صوفیان و تبریز را گرفتند و تا مراغه پیش رفتند. ارتش عثمانی ارومیه و شهرهای پیرامون آن را گرفتند و در مهاباد نیز دسته‌هایی از آنان و کُردان و مجاهدان ایرانی ایستاده بودند. در فروردین ماه ۱۲۹۴ لشکر بزرگی که از استانبول فرستاده شده‌بود به مرز ایران رسید. یک دسته در “باش قلعه” شهری در استان وان ترکیه نشستند و دسته دیگر با فرماندهی “خلیل بیک” به ارومیه وارد شدند. خلیل بیک که همان “خلیل پاشا” است از خویشان نزدیک “انور پاشا” و از ترکانی بود که در جنگ‌های آزادی‌خواهی ایران درگیربود. با رسیدن “خلیل بیک” به ارومیه، در شهر آرامش برقرار شد و پزشکانی که همراه بودند در جلوگیری از بیماری‌ها کمک کردند. خلیل بیک پس از سامان دادن به ارومیه روانه جنگ با روسیان در دیلمان شد و بر روسیان پیروز شد ولی با رسیدن لشکرهای سواره و پیاده از جلفا برای یاری ارتش روسیه، در “مغانجیق” روستایی در دهستان سراجوی شمالی بخش مرکزی شهرستان مراغه، لشکرگاه زدند. در روز ۱۰ اردیبهشت ماه ۱۲۹۴ ارتش عثمانی از سپیده دم به جنگ با ارتش روسیه پرداخت و با پایداری ارتش روسیه روبرو شد تا اینکه خلیل بیک ناچار شد که سپاه خود را بردارد و به ارومیه واپس نشیند. ارتش روسیه نیز تلگرافی به تهران فرستاد[۱۳] پس از بیست و چند روزی ناگهان ارتش عثمانی ارومیه را رها کرد و به خاک عثمانی واپس نشست و مجاهدان نیز با آنان رفتند. این بار آسوریان و ارمنیان بیرون ریختند و به مردم‌آزاری و تاراج و کینه‌جویی ترکان و کُردان پرداختند. بیشتر از ده روز به درازا کشید تا نخستین دسته قزاق روس به ارومیه رسید و ارومیه را که میدان تاراج و آشوب مسیحیان شده بود، آرام کرد. اعتمادالدوله نیز که با ارتش روسیه رفته بود بازگشت و فرمانروایی را به دست گرفت و به مردم‌آزاری و سختگیری پرداخت.

در آذربایجان و کردستان میدان جنگ میان ارتش روسیه و ارتش عثمانی بود. خورستان نیز به همان حال افتاد و در آنجا نیز میان انگلیسیان و عثمانیان بیم جنگ می‌رفت. در این جنگ‌ها بود که علمای نجف به نام جهاد همراهی با سپاه عثمانی کردند و دسته‌هایی از بنی طرف و دیگر عرب‌های ایرانی دنباله‌روی ایشان شدند.[۱۴] در بوشهر آشوب برپا شده‌بود و ارتش انگلستان در بوشهر پیاده شد و کارهای آنجا و بندر را به دست گرفتند. دولت انگلستان و دولت روسیه دولت ایران را نادیده گرفتند و هر کاری که دلشان خواست آزادانه در ایران به سود خود انجام دادند. از سوی دیگر این دو دولت استعماری روس و انگلیس در هر کجا که بودند، هر که را که از کارکنان کنسولگری و بازرگانان آلمان، اتریش و عثمانی می‌یافتند دستگیر می‌کردند. آلمانیان و عثمانیان نیز همان روش را با کارکنان روس و انگلیس به کار گرفتند.

ارتش عثمانی افزون بر آذربایجان و کردستان و خوزستان از راه خانقین و قصر شیرین در ایران پیش‌آمدند و “حسین رئوف” از سرکردگان عثمانی در “کرند” آزادانه فرمان می‌داد و ایرانیان را تیرباران می‌کرد. کارهای او دولت ایران را رنجاند و فرمانفرما که در آن زمان وزیر داخله بود در مجلس شورای ملی “استیضاح”[۱۵] شد و کابینه عین‌الدوله دچار بحران شد و از میان رفت.

دو ایل ایرانی کلهر و سنجابی یکی به هواداری و دیگری به دشمنی “حسین رئوف” با یکدیگر می‌جنگیدند و خون همدیگر را می‌ریختند. آلمانی‌ها در چند جای ایران چون استان فارس با ویلهلم واسموس کنسول آلمان[۱۶] در بوشهر، در اسپهان دکتر پوزین[۱۷] و در کرمانشاهان مسیو شونه‌مان[۱۸] به گردآوردن سواره و شوراندن ایل‌ها می‌کوشیدند. واسموس که زبان و شیوه زندگی ایرانیان را بسیار خوب یادگرفته بود، خود را به مردم ساده دل تنگستان و دشتستان نزدیک کرده بود و زد و خورد خونینی با ارتش انگلستان با دست مردم آنجا پیش می‌برد. دکتر پوزی با همدستی آلمانی‌ها و اتریشی‌هایی که به دست ارتش روسیه افتاده بودند و به ترکستان برده شده‌بودند، از آنجا گریخته بود و به ایران پناهنده شده بود، نزدیک به ۳۰۰ تن سواره از ایرانیان گرفت و به آنها تفنگ و فشنگ و ماهانه می‌داد. دکتر پوزی این سواران را به چند دسته بخش کرد و هر دسته را به چند تن آلمانی و اتریشی سپرد و برای شوراندن مردم و انجام کارهایی به یزد و کرمان و قاینات و آن پیرامون می‌فرستاد. هر دو دکتر پوزی و واسموس وانمود می‌کردند که مسلمان شده‌اند و نوید می‌دادند که همه آلمانی‌ها به اسلام خواهند گروید و مردم ساده را به سوی خود می کشانید، همان رفتاری که ناپلئون در مصر کرد.

در کرمانشاهان از آغاز جنگ میان کنسول‌های روسیه و انگلیس با کنسول‌های آلمان و عثمانی کشمکش پیدا شد و دامنه‌دار شد. برای نمونه زمانی که کنسول روسیه و انگلیس به همدان برای بازرسی رفته بودند در راه بازگشت به کنگاور رسیدند. ناگهان شونه‌مان با گروهی بر سر آنان ریخت و گرد کنگاور را گرفت و با شصت تیر به جنگ و شلیک پرداخت. حکمران آنجا نیست نتوانست که میانجی شود و چند روزی به همان حال باقی ماند. نایب حسین و پسرانش هم‌چنان در کاشان و آن پیرامون کشتار و فرمانروایی می‌کردند. در پیرامون اسپهان “رضا جوزانی” و در آبادی‌های ورامین “ظفر نظام” به چپاول و تاراج سرگرم بودند.

ژاندارمری که در بنیان آن با افسران سوئدی کوشش‌ها رفته بود و در دو سال آخر راه‌های جنوب و غرب را ایمن کرده بود و سپاه امیدبخش مردم بود، روسیه و انگلیس از پیشرفت ژاندارمری ایران و جایگاه آن میان مردم بیمناک شدند و کوشش در نابودی آن کردند. نخست به سرکرده سوئدی ژاندارمری بستند که وی هواخواه آلمان است و سپس با همدستی خزانه‌دار کل کشور که یک بلژیکی دست نشانده دولت روسیه بود، بودجه ژاندارمری را کاهش دادند و آن اندازه ژاندارمری و ژاندارم‌ها را زیر فشار تنگدستی گذاشتند تا شاید ژاندارمری بهم بخورد و از هر راهی که می‌توانستند برای برانداختن ژاندارمری می‌کوشیدند. همین رفتار آتش دشمنی با دو دولت روسیه و انگلیس زا در دل‌های سران ژاندارم و مردم ایران فروزان می‌گردانید.

سیاست بی یک‌سویی (بی‌طرفی) که دولت ایران در آغاز جنگ برگزیده بود، اکنون بهم خورد و دولت روسیه و انگلیس به این سیاست دولت ایرانی ارج نگذاشتند و ارتششان را وارد خاک ایران کردند و خود ایرانیان نیز آن را ارج ننهادند و گروه‌هایی به ارتش روسیه و یا ارتش انگلستان پیوسته بودند و پا به میدان جنگ گزاردند. کشور ایران اکنون آسیب و گزند جنگ را می دید و در هر گوشه‌ای از خاک میهن خون مردم بی‌گناه ریخته می‌شد. کدام دولت در این جنگ برنده می‌شد، سودی برای ایرانیان نداشت، زیرا هر دو سو جز با خشن و دشمنی با ایرانیان رفتار دیگری نداشتند. با اینکه روزنامه‌ها در این باره می‌نوشتند ولی وزیران خود را به نشنیدن می‌زدند و در برابر تاخت و تاز و کشتار بیگانگان در کشور، تنها به فرستادن تلگراف رنجش بسنده می‌کردند. این روش دولت بر نومیدی مردم افزود و دل پر از اندوه و آزردگی از سال‌ها کشتار و شلاق خوردن از دولت انگلستان و دولت روسیه، گرایش آنان را به آلمانی‌ها بیشتر کرد و از سوی دیگر کوشش‌های دولت آلمان و عثمانی در ایران در بینان “اتحاد اسلامی” دست به دست هم داد و در کشور تکان‌های سختی پدید آورد. در این هنگام یک سال بود که از جنگ جهانی اول می‌گذشت و آنان که آگاه بودند، می‌دانستند که آلمانیان نقشه خود را پیش نبرده‌اند. در شرق این آگاهی‌ها نبود و مردم تنها از روی چیرگی آلمان در روسیه و پیشرفت آنان در خاک فرانسه شنیده بودند و می‌پنداشتند که ارتش آلمان هم‌چنان در پیشرفت است و بیشتر به آلمان‌ها می‌گراییدند.

مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری سوم مجلسی بسیار ناتوان بود. با آنکه می‌توانست به سادگی آن شور ایران‌دوستی را برانگیزاند و اندیشه‌های مردم را یکی کند و مردم را به حال خود نگذارد و از جوش و خروش مردم برای خود پشتیبان بسازد و دولت را پیرو و فرمانبردار خود کند، ولی کاری نکرد. مجلس شورای ملی می‌توانست از جنگ در اروپا بهره گیرد و راهی برای کشور بازکند. دو دولت روسیه و انگلستان که سال‌ها کوشش کرده بودند که ایران بیچاره و پریشان شود و بدان حال بماند، در این زمان به هیچ پیمانی با دولت ایران تن در ندادند و هیچ درخواستی از دولت ایران را نپذیرفتند. پارلمان سیاست کشور را روشن نکرد و آن را به دسته‌های سودجو و کارکنان بیگانه و آخوندهای فاسد واگذاشت. در هنگامی که کشور در آتش کشاکش بیگانگان می‌سوخت، مجلس شورای ملی به تصویب قانون دخانیات[۱۹][۲۰] و مانند آنها سرگرم بود. نمایندگان از هم پراکنده شدند و “ائتلاف” بهم خورد. دلسوزی برای کشور ایران نبود که دسته‌ای بسازد و برای ایران از آلمان ابزار جنگ بگیرد و نیرومند شود و با دولت روسیه میانه را نگهدارد و زود کار را به جنگ نرساند.

در این هنگام نیز کار نایب حسین کاشانی و چراغ‌علی خان بختیاری به دشمنی و زد و خورد کشید و هر دو از دولت توپ و ابزار جنگی می‌خواستند که “دفع اشرار” کنند. سرانجام دولت درخواست چراغ‌علی را پذیرفت و یک دسته ژاندارم به سرکردگی ماژور نیسترم سویدی با توپ و مترالیوز به کاشان فرستاد. چراغ‌علی نیز به سپاه دولت پیوست و گِرد کاشان را گرفتند، سرانجام نایب و پسرانش میدان را به خود تنگ دیدند و شبانه فرار کردند و خود را به دز “کره‌شاهی” انداختند. ژاندارم و سواران به دز رفتند و زمانی دراز با نایب و کسانش جنگیدند. نایب این بار خود را به دز “محمدعلی خان” در نزدیکی قم رساند و برآن بود که از دولت زینهار که داستان کوچ آزادی‌خواهان پیش آمد و نایب و پسرانش به کوچندگان پیوستند.

هیهات که زمانی که بیگانگان چهار سوی کشور ایران را گرفته بودند و مردم ایران را به سود خود به جنگ و خونریزی بر می‌انگیختند، سزا نبود که سران کشور به نام “بی یک سویی” یا “بی طرفی” به هیچ کاری دست نزنند. در تابستان ۱۲۹۴ در تهران جنب و جوشی پدیدار شد و این شور و آمادگی در پایتخت ارتش روسیه را واداشت که گذشته از آذربایجان، لشکرگاه دیگری در قزوین پدید آورند و دسته‌های نوینی از سپاه قفقاز را به قزوین فرستادند. سپاهیانی که پیشتر آنجا بودند برای ترساندن تهران، به نمایشی دست زدند که دست‌آورد آن کوچ آزادی‌خواهان از تهران بود. در این هنگام سران آزادی، گروهی از نمایندگان مجلس و برخی از سرکردگان ژاندارم چه سویدی و چه ایرانی، به همراه امیرجشمت و دیگران از مجاهدان تبریز که از استانبول به تهران آمده بودند با آلمانی‌ها همکاری می‌کردند. دولت نیز در نهان از همه این دسته‌بندی‌ها آگاهی داشت و خود با آنان همداستانی می‌کرد. کسانی که ناخشنود بودند، خاموش بر جای ماندند.

امیر حشمت می‌گوید:

در آبان ماه این مجال پیش آمد و کارکنان دو دولت روسیه و انگلیس به تلاش افتادند. خبرگزاری رویتر نوشت که آلمانیان سپاهی در تهران بسیج کرده‌اند. روزنامه‌های روسی نیز نوشتند که از سفارت اتریش تفنگ و فشنگ برای مجاهدان فرستاده می‌شود. دسته دموکرات کسانی را از سردستگان خود به نام “کمیته دفاع ملی” برگزید و کار را به دست آنان سپردند. گفتگوهایی درباره بستن پیمانی با دولت آلمان و بردن پایتخت به اسپهان و جنگ با ارتش روسیه به میان آمد. سفارت روسیه برای ترساندن دولت ایران گفت: اگر ایران پیمانی با آلمان و عثمانی ببندد دولت‌های روسیه و انگلیس پیمانی را که درباره آزادی و جداسری سراسر ایران بسته‌اند از میان رفته خواهند شناخت.

به هر روی در نیمه‌های آبان ماه آگاهی رسید که دسته‌های قزاق نزدیک به ۱۷۰۰ تن با دو مترالیوز یا تیربار [۲۱] از قزوین روانه تهران شدند. سپس آگاهی رسید که سپاهیان روسیه تا “ینگی امام” دوازده فرسنگی تهران پیش آمده‌اند. مردم ترسیدند و دولت دسته‌های ژاندارم را به تهران در باغ‌شاه خواست و به آنان و پاسبانان آماده باش دادند. از سوی دیگر ارتش آلمان، اتریش و عثمانی برآن شدند که از تهران بیرون بروند. هم‌چنین دسته دموکرات و “کمیته دفاع ملی” آهنگ کوچ کردند و وزیران و دربار نیز همداستانی و همراهی نشان دادند. داستان همراهی دولت و دربار با آزادی‌خواهان از دموکرات و اعتدالی و بیرون بردن پایتخت از تهران به مردم پایتخت بسیار گران آمد و بر ترس آنان افزود. روز دوشنبه ۲۳ آبان ماه ۱۲۹۴ در تهران از روزهای بی‌مانندی بود که سران آزادی و نمایندگان مجلس شورای ملی و ارتش آلمان و عثمانی و دیگران از شهر بیرون می‌رفتند و درشکه‌هایی هم از خیابان‌ها گذشتند و به سوی دروازه شهر می‌رفتند. روز پسین احمد شاه و وزیران چون میرزا سلیمان خان معاون وزارت داخله، سلیمان میرزا، وحیدالملک، حاجی عزالممالک، حاجی قطن‌الملک، ادیب‌السلطنه، سید حسن مدرس، حاجی شیخ محمد حسین استرآبادی، شیخ محمدحسین خوانساری، سید محمدرضا مساوات، آقا شیخ رضا دهخوارقانی، سیدجلیل اردبیلی، مشارالدوله، سیدحسین گزاری، سردار محیی، میرزا کریم خان، میرزا محمدصادق طباطبایی، میرزا علی‌اکبر خان دهخدا، میرزا محمدعلی خان کلوپ، حاجی میرزا علی‌محمد دولت‌آبادی، سید یعقوب شیرازی، نظام‌السلطان، سردارکل، میرزا صادق خان بروجردی، حاجی شرف‌الملک و بیش از ۳۰۰ تن دیگر از پی آنان روانه شدند. روز و شب سه‌شنبه در دربار نشست‌ها شد و نمایندگانی که مانده بودند با وزیران به گفتگو نشستند ولی فرجامی نداشت. سپهدار و عین‌الدوله کوشش کردند که از رفتن احمد شاه جلوگیری کنند. پس از نیم‌روز سفیران روسیه و انگلیس به دربار آمدند و اینان نیز کوشیدند تا احمد شاه در تهران نگاه‌دارند. سفیر روسیه گفت که ارتش روسیه که در ینگی امام هستند به تهران نخواهند آمد و بازخواهند گشت و دو دولت روسیه و انگلیس با ایران هم‌چنان دوست خواهند ماند. پس از این گفتگوها احمد شاه برآن شد که بازبماند و درباریان و وزیران نیز از وی پیروی کردند. در همان نشست وزارت داخله به فرمانفرما داده شد.

از سوی دیگر در همان هنگام یک دسته ژاندارم و پاسبان نزد امیر حشمت و مجاهدان که هنوز در تهران بودند فرستاده شدند و آنان را وادار به کوچ کردند و همان شب آنان را از تهران بیرون کردند، در میان آنان کسانی چون برادرانش از مجاهدان تبریز، میرزا نورالله خان، مشهدی محمد علی‌خان، اسد آقا، اصغر خان و میرزا اسمعیل یکانی بودند. ژاندارم‌هایی که برای پاسبانی از احمد شاه راهی عبدالعظیم و قم بودند، چون از ماندن احمد شاه در تهران آگاهی شدند، گروهی به تهران بازگشتند و دسته دیگر به دنبال کوچ کنندگان رفتند. روز چهارشنبه ۲۵ آبان ماه تهران در آرامش بود، سفیر عثمانی، وزیر مختار اتریش و سفیر آلمان هاینریش پرنس فون روییس [۲۲]که در عبدالعظیم چشم به راه احمد شاه نشسته بودند نیز به تهران بازگشتند. گفته می‌شود که همه این چیدمان‌ها برای بیرون کردن تندروان از تهران بود.

در همین روزها لشکرهای ارتش روسیه از قفقاز به فرماندهی ژنرال باراتف از بندر پهلوی به خشکی آمدند و روانه قزوین شدند. نخستین لشکر روسیه روز ۲۲ آبان ماه ۱۲۹۴ به قزوین رسید و دسته‌های دیگر سواره از پی می‌آمدند. در همانروز در همدان به دستور “کمیته دفاع ملی” و رییس ژاندارم و دسته ژاندارم و سوارانی که آلمانیان به نام مجاهد در آنجا گرفته بودند، به همدستی آزادی‌خواهان برآن شدند که کنسول روسیه و انگلیس و یک دسته قزاق ایرانی به سرکردگی روسیان را از همدان بیرون کنند و در برابر لشکر نیرومند با ۱۱،۰۰۰ سرباز و افسر باراتف سنگر بسازند. شب ۳۰ آبان ماه نزدیک به نیمه‌شب ناگهان به تپه مصلی که قزاقان جایگاه استواری بنیاد کرده بودند تاختند، تا سپیده دم جنگ سختی درگرفت و از دو سو بسیار کشته شدند. سرانجام قزاقان تاب نیاوردند و گریختند. گروهی از قزاقان در کاروانسرا جا داشتند و یاور محمد تقی خان رییس ژاندارم آنان را رام کرد و جلوی خونریزی را گرفت. کنسول روسیه و انگلیس شبانه با دیگر کارکنان سفارت‌خانه‌اشان و هواداران این دو دولت استعماری از همدان گریختند. در ایران میدان جنگ نوینی باز شد که در یک سوی آن لشکرهای آزموده ژنرال باراتف با ابزار جنگی و آرایش جنگی مدرن و در سوی دیگر مجاهدان و ژاندارم‌های ناآزموده ایران بی‌ابزار جنگ و آرایش ایستاده بودند. تهران از جنگجویان تهی شد و ارتش روسیه دیگر بیمی از تهران نداشت. مجلس شورای ملی دوره سوم قانونگذاری با کوچیدن نمایندگان از میان رفت و در روز ۱۲ آبان ماه آخرین نشستی بود که برگزار شد و مجلس بسته شد. [۲۳]

با این رویدادها دو دستگی که از آغاز جنگ جهانی در تهران پیدا شده بود، آشکار شد. کسانی که جنگ با روسیه را می‌خواستند از دیگران که جنگ با روسیه را نمی‌خواستند جدا شدند. کوچ‌کنندگانی که در قم خود را آزاد می‌دانستند و به همدستی پرنس روییس و مسیو شونه‌مان یکسره کوشش در زیان رساندن به روسیه و انگلیس داشتند. “کمیته دفاع ملی” خود را به جای دولت گزارد و سپاهی آراست و با بنیاد انجمن “خورشید سرخ” آنان را به شهرها و میان ایل‌ها فرستاد و مردم را به سوی خود فراخواند. کمیته دفاع ملی دولتی به نخست‌وزیری نظام‌السلطنه تشکیل داد. کابینه نظام‌السطنه بدین قرار بودند: قاسم خان وزیر پست، محمدعلی خان مافی وزیر خارجه، سیدحسن مدرس وزیر عدلیه، ادیب‌السلطنه وزیر داخله، محمدعلی خان فرزین وزیر مالیه و حاجی عزالممالک وزیر امور عامه. در شیراز ژاندارم‌ها کارکنان دولت انگلیس از سفیر و رییس بانک شاهنشاهی را گرفتند و با نزدیکان و خانواده‌اشان بیرون کردند. هم‌چنین در عراق ژاندارم‌ها کارکنان دو دولت روسیه و انگلیس را بیرون کردند. ارتش ششم عثمانی در ایران به فرماندهی فیلد مارشال “فرای هر” کلمار فون دِر گولتس [۲۴] می جنگید. مردم از سیاست دولت با دولت روسیه بسیار خشمگین بودند و گروه گروه به کمیته دفاع ملی می پیوستند. در تهران گفتگوها درباره بستن پیمانی با دو دولت استعماری روسیه و انگلستان پیش می‌رفت. بدین سان در کشور ایران دو دولت پیدا شد که هر یک کوشش دیگری را هدر می‌داد. در کاشان و کرمانشاهان زمانی که مردم آگاه شدند که دولت با روسیان پیمان می خواهد ببندد، بازارها را بستند و تلگراف‌های سخت به تهران فرستادند. از سوی دیگر گروه “اتحاد اسلامی” نیز از این آشفتگی بهره‌گرفت و مردم را به سوی خود می‌کشید.

دسته‌های ژاندارم در قم و عراق و همدان با سرکردگان سویدی به کوچ‌کنندگان پیوستند. هم‌چنین مجاهدان آذربایجانی و سوارانی که آلمانی‌ها در اسپهان و دیگر شهرها گردآورده بودند، به یاری آمدند. سالار ناصر خلج با سوارانش و دسته‌هایی از شاهسون بغدادی و اینانلو به قم آمدند. شگفتا که نایب حسین کاشانی و پسرانش که در تنگنا افتاده‌بودند نیز به نام آزادی به اینان پیوستند. ظفرنظام و چراغ‌علی خان بختیاری که همانند نایب حسین کاشانی سه دسته از راهزنان و دزدان بودند نیز به کوچندگان وارد شدند ولی آن توانایی که در دزدی و کشتار مردم ایران داشتند را با دشمنان کشور نشان ندادند تا شاید ننگ بدنامی چند ساله را از خود پاک کنند. در اسپهان، کاشان، زنجان، اراک و دیگر شهرهای ایران مردم به شور آمدند و درس تیراندازی و جنگ می‌گرفتند و ابزار جنگی فراهم می‌آوردند. ایل‌های سنجابی و دیگر ایل‌ها به کرمانشاهان درآمدند و آماده‌باش ایستادند. امیرحشمت و یاران برای خرید اسب و ابزار جنگ راهی اراک شدند. یاور محمد تقی خان و همدستان او که همدان را گرفته بودند تا شهر “آوج” میان قزوین و همدان پیش آمدند و در تپه “سلطان بلاغ” سنگر بستند. “کمیته دفاع ملی” [۲۵]در ساوه لشکرگاه ساخته‌بود و سواران خلج و دیگران را به آنجا می‌فرستاد و روز به روز به شمار لشکریان افزوده می‌شد. کمیته روزنامه‌ای چاپ و تلگراف و آگاهی‌هایی می‌نوشت و پخش می‌کرد. کار دیگری که کمیته انجام داد بیناد سازمانی به نام “خورشید سرخ” بود که پایه “شیر و خورشید سرخ” ایران شد.[۲۶] اساسنامه و آیین‌نامه این سازمان را کسانی مانند مشارالدوله نوشتند. میهن‌پرستان برای راندن دشمن از ایران کوشش می‌کردند و دولت به بهانه سیاست “بی‌طرفی” در کار آنها کارشکنی می‌کرد. مدرس و دیگران نیز به ایراد و کارشکنی بلند شد. از آن سوی روسیان نیز آماده می‌شدند.

ژنرال باراتوف از نیمه‌های آذر ماه ۱۲۹۴ با دو دسته سوار به سرکردگی یک کلنل به جنگ با محمد تقی خان و همراهانش فرستاد، و دسته دیگری را روانه ساوه کرد. نخست در آوج جنگ شد و پس از آن روزهای ۱۶ و ۱۷ آذر ماه در گردنه “سلطان بلاغ” جنگ درگرفت. ژاندارم‌ها دلیرانه جنگیدند ولی چون شمار و ابزار جنگی آنها کم بود، گام به گام واپس نشستند. جنگ دیگری در نزدیکی همدان رخ داد و ژاندارم‌ها و مجاهدان ناچار شبانه همدان را رها کردند و تا “پل شکسته” پس نشستند در این شب سالار لشکر پسر فرمانفرما را که حکمران آنجا بود را با خود بردند. در روز ۲۳ آذر ماه ارتش روسیه همدان را به دست گرفت و سپاهیانی به “کنگاور” و “سنندج” فرستادند و درباره پیروزی اشان آگاهی به تهران و پتروگراد دادند. خبرگزاری رویتر نیز درباره جنگ آوج نوشت و چاپ کرد.[۲۷]

ژاندارم‌ها در “پل شکسته” بیش از سه روز نتوانستند پایداری کنند و در گردنه اسدآباد، میان همدان و کرمانشاه به بلندای ۲۲۴۱ متر جای گرفتند.[۲۸] در اینجا و کنگاور، گردنه بید سرخ، صحنه و بیستون با ارتش روسیه جنگ‌های سختی کردند و بسیاری از سربازان روسی را کشتند. جوانان ایرانی در آن هنگام زمستان سخت که برف و یخبندان همه جا را فراگرفته بود با همه کمبودها در شمارشان و برتری ارتش روسیه در ابزار جنگی، جانفشانی‌ها برای نگهداری کشور کردند. ژنرال باراتوف درباره این جنگ‌ها می‌گوید:

در این هنگام نیز در ساوه جنگ آغاز شد. از سران کوچندگان میرزا سلیمان خان و سردار کل و چند تن از نامیان دموکرات، و از سران سواره سالار ناصر خلج، نایب حسین، ماشاءالله خان، ظفرنظام و دیگران نیز آنجا بودند. گذشته از سوارهای خلج و شاهسون بغدادی و اینانلو و ژاندارم‌ها از شهرها نیز پیوسته جوانان برای جنگ وارد می‌شدند. از اراک آقا نورالدین مجتهد به نام جهاد با سپاهی رسید. در لالگان نزدیکی ساوه جنگ بود و ایرانیان با همه ناآزمودگی و کمی ابزار جنگی و تفنگ‌هایی که بُرد آنها کمتر از بُرد تفنگ‌های ارتش روسیه بود دلیرانه مبارزه می‌کردند و تا چند روزی پیروزی از آن ایرانیان بود و بسیاری از سربازان روسیه را کشتند و تفنگ و ابزار بسیاری از آنان گرفتند. بیش از یک هفته جنگ برپا بود و روز به روز به شمار و آزمودگی ایرانیان افزوده می‌شد. جای افسوس است که داستان این جنگ‌ها نوشته نشد و بیگانگی ایرانیان با این داستان‌ها تا به جایی رسید که کسانی که در میان کوچندگان بودند و از ساوه گذشتند، چگونگی جنگ را نمی دانند. بیچارگان این گروهی که برای آزادی ایران از دست دشمن یعنی روسیه جانفشانی کردند از بس که سرزنش و ریشخند و بدگویی از دولت ایران شنیدند، خودشان ارجی به دلیری‌های خود نگزاردند و در اندک زمانی آن را فراموش کردند.
چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا

در میان جنگ ساوه، کمیته قم یک نقشه بی‌باکانه و دلیرانه کشید و آن اینکه سپاهی را به تهران بفرستند و تهران را بگیرند و برای این کار به امیرحشمت دستور فرستاده شد که از اراک روانه ساوه شود. امیر حشمت با اسب و ساز و برگ جنگی و دسته‌ای از سواران چاپلق به سرکردگی پسر امیر مفخم و مهدی قلی میرزا و گروهی از مردم شهر به سرکردگی حاجی آقا عبدالعظیم نوه حاجی آقا محسن به آنان پیوسته بودند، با دستور کمیته از راه خلجستان از دهستان‌های قم روانه شدند. از سوی دیگر سپاه دیگری به سرکردگی سردار محیی و سرهنگ ابوالحسن خان از سرکردگان ژاندارم و چراغ‌علی خان بختیاری در قم گِرد می‌آمدند. امیرحشمت چون به “قاهان” از روستاهای خلجستان رسید که در ساوه فشنگ و پول به درخور جنگجویان داده شود و خود او روانه “رباط کریم” شود که در آنجا سردار محیی نیز به او برسد و با هم به تهران بتازند. امیرحشمت به ساوه رسید و یک شب ماند و با دسته‌ای ژاندارم به سرکردگی محمدحسین میرزا که نزدیک به دو هزار تن بودند روانه تهران شدند. در روز یکشنبه ۲۷ آذر ماه دوباره جنگ درگرفت و ارتش روسیه که بر شمارشان افزوده شده بود، فشار را بر دلیران ایران بیشتر کردند و ایرانیان نتوانستند پایداری کنند و رو به گریز آوردند و پراکنده شدند و شبانه خود را به قم رساندند. کمیته که از چگونگی آگاهی یافت، تاگزیر به کوچ شد و پیش از برآمدن آفتاب راهی کاشان شدند. ارتش روسیه این پیروزی را در تهران و سن پترزبورگ چاپ و پخش کردند.[۲۹]

از رخدادهای ساوه و قم دسته‌های امیرحشمت و سردار محیی آگاهی نیافتند زیرا که روسیان جلوی هر آمد و شد از ساوه را گرفته‌بودند، دسته سردار محیی که ناآگاهانه راه می‌پیمودند، در روز دوشنبه ۲۸ آذر ماه یا سه‌شنبه ۲۹ آذر ماه ناگهان در کوشک با سپاه روسیه که از ساوه برای جنگ با آنان روانه شده بود، روبرو شد. پس از اندگی رزم، دسته سردار محیی ناگزیر به پس نشستن شدند و سرهنگ ابوالحسن خان زخمی شد.

ژنرال باراتوف سپاهی را که در کرج برای ترساندن تهران نشانده بود با توپ و مترالیوز و قزاقان ایرانی به جنگ با دسته امیرحشمت فرستاد و جنگی که به “جنگ رباط کریم” شناخته شد درگرفت. دسته امیر حشمت به رباط کریم رسید و چشم به راه دسته سردار محیی شب را به سر آورد. تا اینکه شب دوم از تهران مستشارالدوله تلفنی به آگاهی امیرحشمت شکست‌های ساوه و کوشک را رساند و افزود که پشت سر دسته امیرحشمت را ارتش روسیه گرفته است و آنان در تنگنا هستند. سپس سردار بهادر نیز با تلفن خواهش کرد که دسته امیرحشمت بازگردند زیرا که گرفتن تهران و نگهداشتن آن سخت است و امیر حشمت آن را نپذیرفت و گفت “ما می‌کوشیم هر چه خواهد بود باشد”.

بامداد روز چهارشنبه ۳۰ آذر ماه ۱۲۹۴، ارتش روسیه پدیدار شدند. دسته علی خان سیاه کوهی که پیش جنگ بودند نخست با آنان به کارزار پرداختند و کم کم پیش آمدند، در آغاز جنگ بود که پسر امیرمفخم و مهدی قلی میرزا با سواران چاپلقی که در باغ‌ها پنهان شده بودند گریختند. هم‌چنین محمد حسین میرزا با دسته‌ای از ژاندارم‌ها بگریخت ولی دستیار او صادق خان درویش با دسته‌ای از ژاندارم‌ها ماندند و ایستادگی کردند ولی شکست خوردند و فرار کردند. سپس ارتش روسیه با توپ و مترالیوز و زره‌پوش (تانک) به تپه‌هایی که خود امیرحشمت در آنجا سنگر گرفته بود نزدیک شدند و جنگ سختی درگرفت. ارتش روسیه تا شامگاه با توپ به سنگر ایرانیان می‌کوبید و با تانک‌ها بر سر آنان توپ می‌ریخت. صادق خان این بار با ژاندارم‌های رباط کریم و بسیاری دیگر گریخت. امیر حشمت تا غروب پایداری کرد و بسیاری از مجاهدان و ژاندارم‌ها کشته شدند. برادر فرج آقا یکانی نیز کشته شد و هفتاد تن دستگیر شدند. شب هنگام چون ارتش روسیه بسیار نزدیک شده بود، و امیدی به رسیدن کمک نمانده بود، امیرحشمت و دیگران از رباط کریم بیرون رفتند و جنگ به پایان رسید. نایب حسین و ظفرنظام و چراغ‌علی خان چون دیگر سودی در همیاری کوچندگان ندیدند، جدا شدند. سالار ناصر و دیگران ماندند و ارتش روسیه خانه‌اش را ویران کرد.

در گرماگرم این پیش‌آمدها کابینه مستوفی‌الممالک برافتاد [۳۰] پیش از مستوفی‌الممالک سه تن از نمایندگان مجلس سوم، که آقای صوراسرافیل یکی از آنان بود را برای گفتگو با کوچندگان فرستاد تا آنان را به بازگشت به تهران خرسند کند. این سه تن در قم به کوچندگان نرسیدند، در کاشان هم نرسیدند و از دنبال آنان تا اسپهان آمدند و پیام دولت را رساندند که پدیرفته نشد ولی آقای صوراسرافیل در اسپهان ماند و به آزادی‌خواهان پیوست. بهر روی مستوفی‌الممالک رفت و در نبودن مجلس شورای ملی، کابینه نوین فرمانفرما [۳۱] از نوکران استعمار بر سر کار آمد و کسانی چون صارم‌الدوله، شهاب‌الدولی، سردار منصور، مشاورالممالک، سپهدار تنکابنی و علاءالسلطنه در این کابینه خود آورد. کابینه فرمانفرما بی‌درنگ به دولت‌های استعماری روسیه و انگلیس گرایید و به کوچندگان به دیده نافرمانان به دولت نگریست.

کوچندگان زمانی که به کاشان رسیدند، تنها چند روزی توانستند بمانند زیرا که ارتش از پی آنها می‌آمدند، در پیرامون کاشان جنگی با ارتش روسیه روی داد و ارتش روسیه کاشان را به دست گرفت. کوچندگان ناچار روانه اسپهان شدند که یکی از کانون‌های شور و خروش مردم بود. از آغاز جنگ نیز آلمانی‌ها در اسپهان در بوجود آوردن شورش بسیار کوشیده‌بودند و دسته حاجی آقا نورالله و دیگر ملایان به نام “اتحاد اسلام” و جهاد مردم مردم را شورانیده بودند و از سوی دیگر دموکرات‌ها با ژاندارم‌ها به سرکردگی افسر سویدی، به نام ایران‌خواهی و کینه‌جویی از دولت به جنبش برخاستند. دسته‌ای از بختیاریان نیز با آنان همراهی می‌کرد. در سایه ندانم‌کاری سردار سردار اشجع حکمران کرمان، کارها به دست دکتر پوزن و مسیو زایلر افتاد و کارهایی انجام شد که نباید می‌شد مانند کشتن رییس بانک استقراضی، تیراندازی به مستر گراهام کنسول انگیس، کشتن یک سوار هندی، برپا کردن دستگاه بی‌سیم، کشتن غریب خان از کارکنان کنسولگری روسیه. دست‌آورد اینها بیرون رفتن کنسول روسیه و انگلیس با همه کارکنان کنسولگری از اسپهان بود. کوچندگان و پرنس روییس و دیگران چون به اسپهان رسیدند، همه با هم یکی شدند. زمانی که سردار اشجع از شهر گریخت، به ترس مردم از ورود ارتش روسیه افزوده شد. حاجی نورالله و دیگر ملایان به فرمانفرما تلگراف فرستادند و درخواست کردند که وی از ورود ارتش روسیه به اسپهان جلوگیری کند و آشکار بود که چنین نخواهد شد.

ارتش روسیه از کاشان روانه شد و در نیمه‌های اسفند ماه ۱۲۹۴ ارتش روسیه وارد اسپهان شدند و چراغ‌علی و یاران او را از کرمان بیرون کردند و آنان به خاک بختیاری گریختند. کوچندگان و دیگر همراهان از راه لرستان و خرم‌آباد با سختی‌ها و حنگ‌ها خود را تا به قصرشیرین رساندند و به عثمانیان پیوستند. در این هنگام کار بزرگتر شد و نظام‌السلطنه مافی والی بروجرد با یک دسته از همراهان خود به کوچندگان پیوست و به کرمانشاهان آمد. کرمانشاهان یکی دیگر از کانون‌های پایداری بود و ایل‌ها و دیگران در اینجا گِردآمده بودند. کوچندگان که همه با دل پاک برای آزادی ایران از دست استعمار و ارتش روسیه می‌جنگیدند، پس از اینکه از مرز گذشتند و به بغداد رسیدند، دریافتند که سر و کارشان با سران عثمانی است و نه با آلمانی‌ها و از عثمانی‌ها سردی بسیار دیدند.

جای امید این بود که در آن زمستان ارتش عثمانی بر ارتش انگلیس به سرکردگی ژنرال تاوزند که از “فاو” تا “بیستون” یا “تیسفون” در نزدیکی بغداد پیش آمده بود، پیروز شد و این بود که دسته‌هایی از ارتش عثمانی را برای یاری ژاندارم‌ها و دیگران به ایران فرستاد و از کوچندگان پذیرایی شایانی کرد. با این همه گراییدن به بیگانه، و ساده‌دلانه کار خود را به آنها سپردن کار درستی نبود و نیست.

ژنرال فیلد مارشال “فرای هر” کُلمار فون دِر گولتس فرمانده ارتش ششم عثمانی در عراق به ارتش انگلیس چیره شد[۳۲] و آنان را تا “کوت‌العماره” پس نشاند و سپاهیانی به ایران فرستاد و جنگ‌ها پس از رسیدن سپاهیان عثمانی با باراتف سخت‌تر شد و تا بهار سال ۱۲۹۶ خورشیدی به درازا کشید. در جنگ‌هایی که در همدان و کرمانشاهان میان ارتش روسیه و ژاندارم‌های ایران پیش می‌رفت با رسیدن ارتش عثمانی تا بهمن ماه ۱۲۹۴ ، با پیروزی ارتش روسیه در کرمانشاهان به انجام رسید و گروهی از ایل‌ها و نظام‌السلطنه با ژاندارم‌ها و ارتش عثمانی تا “کرند” و “قصر شیرین” پس نشستند. [۳۳] تا اینکه تا دهه نخست تیر ماه ۱۲۹۵ باراتف در جنگ‌ها سستی کرد و سپاهیان او که از گرما و بیماری‌ها گزند بسیار دیده بود در جنگ‌هایی که پیش آمد شکست خوردند و عثمانیان دوباره کرمانشاهان را به دست گرفتند.[۳۴][۳۵]

نظام‌السلطنه و دیگر کوچندگان همراه زمانی که به کرمانشاهان رسیدند، دولت دیگری به نام “توده ایران” به نخست‌وزیری نظام‌السلطنه و کابینه ادیب‌السلطنه وزیر داخله، صوراسرافیل وزیر پست و تلگراف، میرزا محمدعلی خان کلوپ وزیر مالیه، مدرس وزیر عدلیه و اوقاف، سالار لشکر وزیر جنگ، حاجی عزالممالک خزانه‌دار پدید آوردند و بدین سان در ایران دو دولت پدیدار شد. حکمرانی کرمانشاهان به امیر ناصر سپرده شد. عثمانیان تنها اینان را می‌شناختند و این بود که شهرهایی که در ایران از روسیان می‌گرفتند، حکمران از سوی نظام‌السلطنه فرستاده می‌شد. در تهران در این زمان که بیشتر از شش ماه از کوچ گذشته‌بود نیز دگرگونی رخ داده بود. فرمانفرما که پس از مستوفی نخست‌وزیر شده بود نیز کاری از پیش نبرد و کابینه سپهدار اعظم که در این زمان وی سپهسالار خوانده می‌شد بر روی کار آمد.[۳۶] در پی جنگ و دیگر گرفتاری‎ها، دولت ایران نتوانست ماهانه بازپرداخت وام گرفته‌شده از دو دولت روسیه و انگلیس را بپردازد. از سوی دیگر دو دولت روسیه و انگلیس از که کوچ و جنگ با ارتش روسیه خشمگین بودند، برای اینکه مالیه و قوای جنگی ایران را نیز در زیر کنترل خود در آوردند و سراسر حاکمیت ارضی و استقلال ایران را پایمال کنند به دستاویز اینکه پول‌ها در جای درست به کار نمی‌رود، کمیسیونی برای نگهبانی در کارهای وزارت مالیه با بودن دو تن نماینده روسیه و انگلیس پیشنهاد کردند. کابینه سپهسالار تنکابنی آن را پذیرفت و به “اساسنامه” آن دستینه نهاد. بدینسان رشته همه اداره‌ها و کارهای پولی ایران به دست دولت روسیه و انگلیس سپرده شد. [۳۷] و بدین سان هیاتی از مامورین روسیه و انگلیسی و بلژیکی و ایرانی در مالیه ایران و درآمد و هزینه‌های آن کنترل کامل یافتند و درباره امور نظامی دستور دادند که دو سپاه ایرانی یازده هزار نفری برپا شود یکی در استان‌های جنوبی ایران زیر اداره و فرمان سرکردگان انگلیسی و دیگری در استان‌های شمالی زیر اداره و فرمان سرکردگان روسیه خواهد بود.[۳۸] با بازگشت کوچندگان به تهران و شکست ارتش روسیه دیگر زبان‌ها باز شد و مردم که دیدند باقی مانده استقلال ایران نیز دارد با این سادگی از بین می‌رود، برآشفتند و نمایش‌های ملی دادند و کابینه سپهسالار اعظم و وزیرانش را زیر فشار قراردادند.

در امرداد ماه ۱۲۸۵ ارتش روسیه در ایران کم و ناتوان بود و در جنگ‌های پیاپی که بیستون، صحنه، گردنه بیدسرخ، کنگاور روی داد عثمانیان پیروز شدند و ارتش روسیه را پس نشاندند. گردنه اسدآباد که ارتش روسیه سنگر استواری از آن ساخته بود را پس گرفتند و تا گردنه “سلطان بلاغ” پیش رفتند. ماژور محمد نقی خان که با ژاندارم‌های ایران در راه بود به همدان درآمدند و شهر را گرفتند و با پشتیبانی ارتش عثمانی در سلطان بلاغ و “آوج” با ارتش روسیه به پیکارهای سختی پرداختند. در همه جای ایران آزادی‌خواهان به پا خاستند، در تهران جنبش شگفتی پیش آمد و کابینه سپهسالار اعظم کناره‌گیری کرد و سپهسالار اعظم از تهران بیرون رفت [۳۹] و حسن وثوق‌الدوله شهریور ماه ۱۲۹۵ [۴۰] بر روی کار آمد. حسن وثوق‌الدوله پلیس جنوب [۴۱] را با فرستاده دولت انگلیس زنرال پرسی مولِس‌ورت سایکس [۴۲] به راه انداخت که آن ارتشی از سربازان هندی و ایرانی بود که زیر فرماندهی افسران انگلیسی بودند.

در زبان‌ها بود که احمد شاه قاجار نیز از تهران بیرون خواهد رفت. احمد شاه ناگزیر شد که انجمنی از درباریان و وزیران پیشین و ملایان و سران مردم برای گفتگو در پیش‌آمدها و راهنمایی در کارها برپاکند.[۴۳] وثوق‌الدوله کاری نتوانست به انجام برساند و پس از چند روزی کناره جست. این بار احمد شاه قاجار علاءالسلطنه را برگزید. [۴۴] کابینه علاءالسلطنه چون تازه بود روزنامه‌ها ستایش از آن می‌نوشتند و گاهی آن را “کابینه امید” و گاهی “کابینه ملی” می خواندند. در روزنامه‌ها از وثوق‌الدوله که پاره‌ای امتیازات به دولت روسیه داده بود، بدگویی‌های بسیار شد. دودسته نوین دیگری به نام‌های “اتفاق و ترقی” و “اجتماعیون و اعتدالیون” نیز پدیدآمد و هر دسته‌ای کاندیدهای خود را برای نمایندگی پارلمان در روزنامه‌ها می شناسانید. گفتگو از فرستادن کسانی از وزیران پیشین به کرمانشاهان می‌رفت که با ارتش عثمانی و کوچندگان به رایزنی نشینند. نظام‌السلطنه و یاران نیز در کرمانشاهان نشستند و به همان نام دولت و کابینه که بر روی خود گزارده بودند، بسنده کردند، به جای اینکه در چنین روزهایی با دولت آلمان و دولت عثمانی پیمانی ببندند که در چنان روزی سود دهد.

ارتش عثمانی دولت‌آباد و بیجار را گرفت و در کردستان تا سنندج پیش رفت. ارتش روسیه نیز شکست‌های خود در جنگ را “پس نشستن” خواندند و چنین وانمود کردند که آنها شکست نخورده‌اند بلکه به دلخواه خود واپس نشسته‌اند. در جنگ‌های آوج و سلطان بلاغ عثمانیان بی آنکه شکست بخورند، خود پس نشستند و آتش جنگ فرونشست.

پاییز و زمستان گذشت. عثمانیان در همدان، گروس، ملایر، کردستان و لرستان جای گرفته بودند و ارتش روسیه در برابر آنها جای گرفته بودند. نظام‌السلطنه و یارانش در کرمانشاهان با درگیری‌ها دست و پنجه نرم می‌کردند. زمستان در کوهستان‌های سرد ایران جنگ فرو نشست و در عراق بهترین زمان برای انگلیس‌ها بود که جبران شکست پیشین خود را بکنند. ژنرال استانلی مود از جنوب به پیشرفت پرداخت و ارتش عثمانی را به سوی شمال می‌راند. در روز ۶ اسفند ماه ۱۲۹۵ دوباره “کوت‌العماره” به دست ارتش انگلیس افتاد.

پیروزی ارتش انگلیس در عراق که به گشودن بغداد انجامید، کار را بر علی احسان پاشا و لشکریانش بسیار سخت کرد و ناگزیر شدند که در روز ۱۲ اسفند ماه ۱۲۹۵ همدان و دولت‌آباد و بیجار و سپس صحنه و سنندج را رها کنند. در روز ۲۰ اسفند ماه کرمانشاهان از ارتش عثمانی تهی شد و بی‌درنگ ارتش روسیه جای ارتش عثمانی را در این شهرها گرفت و آن را از پیروزی‌های خود شمردند. نظام‌السلطنه و یاران او نیز همراه ارتش عثمانی شدند و سپس روانه استانبول شدند و برخی از آنان به برلین رفتند. مجاهدان و ژاندارم‌ها نیز پراکنده شدند و صد رنج هی یک به جایی افتادند. بدینسان داستان کوچ به پایان رسید و ارتش روسیه تا خاک عراق پیش رفت و به ارتش انگلیس پیوست. در این خونریزی‌ها در ایران چند تن از سران مجاهدان آذربایجان کشته شدند. حاجی خان پسر علی مسیو و برادر دیگرش حسین آقا که دو برادرشان را ارتش روسیه در آذربایجان به دار زده‌بود، در میان مجاهدان بودند و کشته شدند. اشرف‌زاده که در اشغال آذربایجان در ارومیه از سوی ارتش روسیه شکنجه شده بود، در آغاز جنگ جهانی اول با یک افسر آلمانی به ایران باز می‌گشت و در جایی میان همدان و کنگاور کشته شد. [۴۵]

گشوده شدن بغداد و دست یافتن انگلستان به عراق یکی از داستان‌های بزرگ جنگ جهانی اول می‌باشد و این خود، سرانجام بس بزرگی به دنبال داشت و دست دولت عثمانی را از این منطقه کوتاه کرد.

باقر خان سالار ملی و همراهان او که در سایه غیرتمندی و مردانگی و دلیری‌های او و ستارخان سردار ملی مشروطه به ایران بازگشت، در تهزان می‌زیست و گوشه‌گیر شده بود. زمانی که داستان کوچ پیش آمد، نتوانست در تهران بماند و از پی کوچندگان رفت و در همه جا همراه آنان بود. هنگامی که ارتش عثمانی به ایران وارد شد و کوچندگان دسته دسته در پی آنان می‌آمدند، سالار ملی هم با میرزا علی خان یاوراف و حسن آقا قفقازی که هر دو از مجاهدان به نام آذربایجان بودند، با چند تن دیگر که رویهم هفت تن می‌شدند در روستایی نزدیک قصرشیرین شب را فرود آمدند. چون گمان دیگری نمی‌بردند، شام خوردند و در همانجا خوابیدند. کُردها که گمان می‌بردند که آنها پول به همراه دارند، شبانه به سرشان ریختند و همه را در بسترشان سر بریدند. بدینسان بزرگ آزاد مرد مشروطه ایران، مردی که در نگهداری یازده ماهه تبریز “کوی خیابان” دلیری‌ها کرده بود و مشروطه را با جانفشانی‌هایش به ایران بازگرداند چنین نامردانه او را در خواب کشتند. مردم آذربایجان و مردم ایران همواره سرفراز از کوشش‌های جانبازانه این مرد بزرگ بودند و هستند و نام باقر خان سالار ملی همیشه در تاریخ ایران خواهد ماند.

“روانش شاد، یادش همواره در دل همه ایرانیان میهن‌پرست”

تندیس باقر خان سالار ملی

خانه مشروطه در تبریز

تندیس ستارخان سردار ملی

آرامگاه بزرگ مرد مشروطه ایران در عبدالعظیم!

آرامگاه ثقه‌الاسلام تبریزی

ارتش روسیه آیت‌الله ثقه‌الاسلام تبریزی را به دار آویخت

حسین خان باغبان در راه برقراری پارلمانی شاهنشاهی در ایران جان باخت

تندیس دو مرد بزرگ که مشروطه را به ایران بازگرداندند در برابر خانه مشروطه

تصمیم قانونی مجلس شورای ملی در ارج نهادن به ستارخان و باقرخان

در نبود مجلس شورای ملی در سال ۱۲۹۱، دولت روسیه دولت ایران را برای گرفتن امتیاز راه‌آهن جلفا و تبریز زیر فشار قرارداد و کابینه نجف‌قلی بختیاری صمصام‌السلطنه در کار خود درمانده بود. در این زمان در تهران کابینه نجف‌قلی خان بختیاری کناره‌گرفت و کابینه نوین برگزیده شد و علاءالسلطنه کابینه نوین را برپاکرد. کابینه نوین پیش‌رو گرفتاری‌های بسیار داشت که بزرگترین آن این بود که دولت روسیه، شناختن دولت علاءالسلطنه و پرداخت وام درخواستی را وابسته به گرفتن امتیاز راه‌آهن می‌کردند. تا اینکه روز ۲۷ بهمن ماه ۱۲۹۱ کابینه علاءالسلطنه به نوشته امتیاز راه‌آهن جلفا – تبریز دستینه نهاد و با نبودن مجلس شورای ملی، این امتیاز را به دولت روسیه داد. دولت روسیه در بهار ۱۲۹۵ در گرماگرم جنگ راه‌آهن جلفا – تبریز را کشید تا کارهای جنگی خود را پیش ببرند و روزنامه‌های روسیه وانمود کردند که پیشرفت بازرگانی و آبادی آن را خواسته‌اند. راه‌آهن از یک سو به تبریز کشیده شد و از یک سو شاخه آن را تا شرفخانه که بندر دریاچه شاهی است کشیدند و آنجا را انبار اسلحه و ابزارهای جنگی خود کردند و در دریاچه کشتی‌های روسی را به راه انداختند.

پس از سه سال درگیری در جنگ جهانی اول، نیکلای دوم تزار روسیه مردی که همواره با مردم ایران و کشور ایران دشمنی می‌ورزید، در روز ۱۵ ماه مارچ ۱۹۱۷ برابر با ۲۴ اسفند ماه ۱۲۹۵ از سلطنت کناره‌گیری کرد و دولت نیز کناره گرفت. دولت نوینی به نخست‌وزیر کرنسکی [۴۶] برگزیده شد. موازی با دولت در شهرهای دیگر روسیه کمیته یا سوویی‌یت [۴۷] برپا شد. این کمیته‌ها خود را “انجمن کارگران و سربازان ” نامیدند. مهمترین کمیته در سن پترزبورگ به ریاست لئو تروتسکی بود. ولادیمیر ایلیچ لنین در این زمان در زوریخ در کشور سویس به سر می‌برد. ارتش آلمان با لنین تماس گرفت و به وی آگاهی داد، که ارتش آلمان از جنبش بلشویک‌ها برای به دست گرفتن دولت در روسیه پشتیبانی خواهند کرد، اگر آنها بپذیرند که جنگ میان آلمان و روسیه پایان داده شود. لنین این پیشنهاد را پذیرفت و ارتش آلمان، لنین را از راه فنلاند به روسیه آوردند. در روز ۱۰ اکتبر ۱۹۱۷ برابر با ۱۸ مهر ماه ۱۲۹۶ خورشیدی لنین وارد سن پترزبورگ شد و در این روز در نشست کمیته مرکزی بلشویک‌ها شرکت کرد. گفتگوها درباره این بود که هیاتی از سراسر روسیه برگزیده شوند تا قانون اساسی نوینی برای روسیه بنویسند. لنین ابراز داشت که ما بلشویک‌ها، در نوشتن قانون اساسی شرکت نمی‌کنیم بلکه با زور قدرت را در دست خواهیم گرفت. تروتسکی به سربازخانه رفت و از میان آنان “گارد سرخ” برای نگاهبانی از بلشویک‌ها را برگزید. سپس تروتسکی کمیته‌ای بنیاد کرد و نام “کمیته نظامی انقلابی پتروگراد” را برآن نهاد و در روز ۱۴ آبان ماه ۱۲۹۶ خود را فرمانده کل ارتش پتروگراد نامید. در روز ۱۶ آبان ماه تروتسکی دستور داد که ارتش پتروگراد ساختمان‌های مهم و استراتژیک و کاخ‌های تزار را اشغال کنند. روز پسین اعلامیه بلشویک‌ها به کارگران و سربازان و دهقانان به چاپ رسید و به آگاهی رساند که “ما بلشویک‌ها قدرت را به دست گرفته‌ایم”. هم‌زمان در ۲۷ آبان ماه کنگره کمیته‌ها را برپا داشتند و نمایندگان از شهرهای ادوسا، کیف، پتروگراد، مسکو، قفقاز، بالتیک، اوکرایین، آسیای مرکزی فراخوانده شدند. در این کنگره ۶۴۹ نماینده از سراسر روسیه گرد هم آمدند. کنگره به دست گرفتن قدرت از سوی بلشویک‌ها را تصویب کردند. در این کمیته هم‌چنین تصویب شد که بی‌درنگ گفتگوهای صلح با آلمان آغاز شود و مالکیت زمین لغو شد و زمین‌ها به مالکیت دولت درآمد. هم‌چنین تصویب شد که از چه حقوقی قوم‌های روسیه برخوردار خواهند شد. بلشویک فراکسیون حزب سوسیال دمکراتیک روسیه است. آرمان بلشویک‌ها براندازی تزار نیکلای دوم و بنیاد کمونیسم در روسیه بود. سرکرده بلشویک‌ها لنین بود.

واژه بلشویک در دومین روز کنگره حزب سوسیال دمکرات روسیه در سال ۱۲۸۲ خورشیدی برگزیده شد زیرا که در این روز پیروان لنین در اکثریت بودند و به زبان روسی بلشینستو به معنای اکثریت است و این حزب نام بلشویک را بر خود نهادند. از سال ۱۹۱۸ میلادی برابر با ۱۲۹۷ خورشیدی حزب بلشویک به حزب کمونیست روسیه نام خود را دگرگون کرد و از سال ۱۹۲۵ برابر با ۱۳۰۴ خورشیدی آنان خود را حزب کمونیست شوروی نامیدند. بالاترین رهبری سیاسی یک حزب کمونیست “دفتر سیاسی” [۴۸] نامیده می‌شود. پولیت بورو یا دفتر سیاسی کار حزب کمونیست را انجام می‌دهند و کانون قدرت سیاسی هستند. در کشورهای کمونیستی پولیت بورو قدرت این را دارد که به حکومت در همه امور سیاسی دستور بدهد. پولیت بورو یا دفتر سیاسی از سوی کمیته مرکزی برگزیده می‌شود.

با شورشی که در روسیه رخ داد، رشته همه کارها گسسته شد. از فروردین ماه ۱۲۹۶ خورشیدی حال هواداران روسیه دیدنی بود. یک مشت نادان که به دست‌آویز دین از مردم و کشور و همه چیز چشم پوشیدند و خود را به دولت بیگانه بستند و آن را پشتیبان جاودانه پنداشتند و به پشت‌گرمی روسیان هزاران رسوایی انجام دادند، اکنون خود را بی‌پشتیبان دیدند و آزادی‌خواهان و میهن‌پرستان را با دل‌های پر از کینه در برابر خود یافتند. در این میان روزنامه “تجدد” بیرون آمد که دارنده امتیاز آن خیابانی بود. آقای مجتهد که به نام جانشین امام و اسلام و نگهداری دین با مردم آزادی‌خواه به جنگ و خونریزی پرداخت، در این روزها مردم را به همدستی خواند و هواداری مشروطه را کرد. آقا مجتهد و همدستانش تلگرافی به لندن فرستادند که خواندنی است که چگونه نادان‌ها، خودپرستان و سودجویان به ویژه نایبان امام با پرکردن انجمن اسلامیه میان مردم تخم دشمنی پراکندند و به روسیان پیوستند و ابزار دست میلر و ودنسکی شدند. حال که همه چیز دگرگون شد، تلگراف پشیمانی به لندن فرستادند و به مردم گفتند گذشته گذشته و از این پس با هم همدست باشیم. در روز ۲۴ اردیبهشت ماه ۱۲۹۶ روز نخست ماه مه میلادی، روز کارگر، سربازان روسی به مردم می خندید و با آنان خوش رفتاری کردند که دیری نپایید. در تبزیر قرار شد که روزی برگزیده شود و گروه‌های مردم و سربازان روسی به سر مزار ثقه‌الاسلام و دیگر به دار آویختگان به دست ارتش روسیه بروند. روز آدینه ۲۵ خرداد ماه والی و کارگزار و کنسول‌های کشورها در تبریز، سران اداره‌ها و پیشروان آزادی در سربازخانه‌ها گردآمدند. سپس دسته‌های موزیک روسی و ایرانی با بیرق و موزیک سرودخوانان رسیدند و روانه سید حمزه شدند جایی که ثقه‌الاسلام، امان‌الله ضیاءالدوله، صادق‌الملک، حاجی علی دوافروش به خاک سپرده شده بودند. در گورستان امیرخیز زنان و دختربچگان که لباس‌های نو به تن کرده بودند و در پیرامون مادر نشسته بودند و با نگاه‌های کودکانه خود می‌گفتند که “ما هم پدر کشته‌ایم”. احمد کسروی تاریخ‌نگار ایران که خود در این روز در گورستان بود، می‌نویسد که با دیدن آن خود به گریه افتاد و به آن تیره‌دلانی که این مردان بزرگ را به کشتن دادند نفرین فرستاد.

مردم تبریز نقی خان رشیدالملک، ناظم‌العداله، امیرالسلطنه، سردار فاتح، مترجم‌الدوله و دیگران که در زمان صمدخان کشتند و ستم کردند را از تبریز بیرون راندند. شریف‌الدوله به جای نقی خان نایب‌الایاله آذربایجان شد. سربازان روسی در ایران دیگر از فرمانده‌هان خود فرمان نمی‌بردند و به جای حنگ در سنگرها به شهرها ریختند و بازارها را تاراج کردند. در روز ۱۴ تیر ماه ۱۲۹۶ سربازان روسی بازار ارومیه را تاراج کردند و آتش ردند و سه تن را با تیر کشتند. نخست در بازارها و کوجه‌ها شلیک کردند و مردم را ترساندند سپس به بازار ریختند و درها را شکستند و ارابه‌های “خاچ سرخ” آوردند و کالاهای بازرگانان را روی آن بار کردند و تا شب هنگام هر چه بود با خود بردند. سربازان روسی سپس به مغازه‌ها نفت پاشیدند و سراسر آنها را آتش زدند. روز ۱۵ تیر بازار هنوز در حال سوختن بود و ارتش روسیه پروانه نداد که کسی آتش را خاموش کند تا اینکه همه بازار سوخت. ارتش روسیه در روستاهای آذربایجان دوباره سرگرم چپاول و کشتار شدند در زمانی که گندم‌هایی که در خرمن مانده و کشاورزان بایستی که آن را بکوبند وپاک کنند و آنچه که می‌ماند را برای توشه زمستان خود به خانه آورند، از ترس جان به کشتزارها نرفتند. در نیمه‌های امرداد یپرم نامی از ارمنیان ایروان که کشیش روستای “نازلوچای” بود و از بس که ستمگری کرده بود، او را از کار برکنار کردند، با چند تفنگچی به خانه “وهاب سلطان” رفت در ده “صفرقلی” رفت و درخواست ۳۰۰ تومان پول کرد، وهاب سلطان از ترس گریخت و یپرم او را از پشت با گلوله زد و سپس همه خانواده وهاب سلطان را از زن و مرد و پیر و خرد و کودک به تیر بستند و آزادانه به راه افتادند. فردای آن روز برادر یپرم کشیش با گروهی از سربازان ایروانی به آن ده رفتند و هر که را یافتند کشتند و هشت یا نه ده دیگر را تاراج کردند و مردم را کشتار کردند، حتی از نوزاد شیرخواره نیز نگذشتند. [۴۹]

دو دستگی میان دموکرات‌ها بالا گرفت. کار به جایی رسید که تهران و دیگر شهرها تلگراف‌های نکوهش برای آنان فرستادند. شگفت آنکه در این هنگام از اسپهان تلگراف رسیده و از دو دستگی و کشمکش دموکرات‌های تهران گله می‌کرد و از کمیته تبریز چاره می‌خواست. از روزهای نخست شهریور ۱۲۹۶ قرار شد که دوباره از سر نو کمیته‌ها را بگزینند. کسانی که دیروز نام دموکرات داشتند امروز از آنجا بریدند و با تنی چند گرد هم آمده و خود را “سوسیال” می‌نامیدند. پس از چند روزی دوباره این کسان از سوسیال‌ها بریدند و با کسانی که ده داشتند همدست شدند و گروه “فلاحین” را پدید آوردند. ده سال ایران به آتش این خودخواهی‌ها و نادانی‌ها سوخت.

با همه امیدی که به کابینه علاءالسلطنه[۵۰] بسته شده‌بود، در آبان ماه ۱۲۹۶ دو تن از وزیران کناره‌گیری کردند و دو تن دیگر به جای آنها آمدند که روزنامه‌ها آن را ترمیم خواندند. با گرانی و کمیابی روز افزون، یک ماه گذشت و علاءالسلطنه با کابینه نوین باز هم نتوانست کاری از پیش ببرد و یک ماه نگذشت که کابینه وی برافتاد و این بار عین‌الدوله آمد.

از آغاز سال ۱۲۹۶ باران نبارید و در این هنگام که پاییز رسیده بود از باران خبری نبود و کشتزارها و بیابان‌ها از بی‌آبی می‌سوختند. روزنامه تجدد سختی کار و خشکسالی را دریافت و نوشتارهایی در روزنامه به چاپ می رساند. در مالیه “کمیسیون آذوقه” برپا شد و به گردآوردن گندم و جو از روستاها پرداختند. در این روزها دموکرات‌ها با شریف‌الدوله نایب‌الایاله سر ناسازگاری گذاشنند زیرا که شریف‌الدوله با آنان همراهی نمی‌کرد. روزنامه تجدد کمیابی نان را به گردن او انداختند و چنین وانمود می‌کردند که شریف‌الدوله از کارهای “کمیسیون آذوقه” جلوگیری می‌کند تا شهر را دچار گرسنگی کند تا مردم بر دموکرات‌ها بشورند. کار کمبود نان به آنجا رسید که مردم بازارها را بستند و در اداره ایالتی نشستی برپاکردند. راستی این بود که کسانی که ده داشتند مانند مجتهد و امام جمعه به امید آنکه گندم و جو را به بهای چند برابر بفروشند از فروختن و دادن آن به کمیسیون آذوقه خودداری می‌کردند و کمیسیون زورش به آنها نمی‌رسید. دموکرات‌ها خود در گردآوری گندم و جو پیشگام شدند و در این میان مردم را به نخواستن شریف‌الدوله برانگیختند تا اینکه او ناگزیر به کناره‌گیری شد و دیگر در تبریز نماند. دموکرات‌ها نیز با پیوستن آقا میرزا اسماعیل نوبری، خیابانی و کربلایی علی آقا از آزادی‌خواهان به نام بسیار نیرومند شده بود و شاهزاده امامقلی میرزا که برای نایب‌الایالگی به تبریز آمده بود در برابر ایشان نرمی نشان می‌داد.

با آگاهی مردم تبریز از اینکه ارتش روسیه در مراغه و پیرامون آن همه انبارهای گندم را مهر کرده‌اند، بیمناک شدند. دموکرات‌ها نیز به دست و پا افتادند و مردم را گردآوردند و تظاهرات برپا ساختند و به مردم دلداری دادند که اگر دموکرات‌ها با “کمیته روسیان” گفتگو کند، انبارها را آزاد خواهند کرد ولی امام جمعه است که در کار گردآوری خواربار دشواری‌هایی می‌سازد و باید از تبریز بیرون برود. به هر روی کار خواربار سخت‌تر و بهای گندم و جو گران‌تر می‌شد. کمیسیون آذوقه به پشتیبانی دموکرات‌ها بسیار خوب کار خود را از پیش می‌برد. در نانوایی‌های سنگک که آرد را کمیسیون می‌داد نان به بهای پیشین فروخته می‌شد. کمیسیون کار ارزنده‌ای کرد و آن اینکه تبریز را سرشماری کرد و شمار خانواده‌های فرودست را به دست آورد و قرار بر آن شد که در هر کویی به شمار کم درآمدها سنگک‌پزی باشد و آرد به اندازه آن داده شود. کمیسیون برای سرکشی و کنترل اینکه بی‌نوایان نان داشته باشند در هر کوی کمیسیون‌هایی از ریش‌سفیدان و بزرگان برپا کرد. کسانی چون نوبری، حاجی میرزا علی‌نقی گنجه‌ای، معتمدالتجار، ناظم‌الدوله و معین‌الرعایا در آن سال توانستند تا اندازه‌ای سال دست فرودستان را بگیرند و هزاران تن را از مرگ سیاه گرسنگی برهانند. کماکان مجتهد و امام جمعه از دادن گندم به کمیسیون خودداری می‌کردند و پیوسته به کنسولگری روسیه می‌رفتند.

در این زمان در تبریز آدم‌کشی‌هایی رخ داد. در روز یکشنبه ۲۲ مهر ماه محمدخان کدخدای پیشین امیرخیز و همدست صمدخان شجاع‌الدوله در خانه‌اش کشته شد. محمدخان کسی بود که رای به کشتن میرزا رحیم برادر شیخ سلیم داد و در زمان چیرگی ارتش روسیه با دشمنی که از مشروطه‌خواهان داشت، با سربازان روسی به خانه‌های آزادی خواهان می‌رفت و جای پنهان شدن آنان را نشان روس‌ها می‌داد. روز چهارشنبه ۲ آبان ماه میرزا نعمت‌الله خان جاوید دارنده امتیاز و نویسنده روزنامه “کلید نجات” که به شریف‌الدوله پیوسته بود، با گلوله از پای درآمد. روز چهارشنبه ۱۳ آبان ماه صفی حسام نظام مراغه‌ای پسر عموی صمدخان و همدست ستم‌ها و کشتارهای او را با شلیک گلوله کشتند. همان شب حاجی میرزا علی لطفعلی ملک‌التجار از خاندان ملکی و دشمن مشروطه را نیز با تیر زدند. روز پسین سردار مظفری چاردولی بدخواه مشروطه را در خانه‌اش کشتند. روز چهارشنبه ۵ آذر ماه با حکم دادگاه عزیزالله خان صمصام چاردولی از همدستان صمدخان به دار کشیده شد.

به آگاهی رسید که علی‌قلی‌خان سردار اسعد بختیاری از مشروطه‌خواهان به نام در روز سه‌شنبه ۱ آبان ۱۲۹۶ در تهران درگذشت. جسد علی قلی‌خان سردار اسعد روی توپ گزارده شد و در آیین رسمی و باشکوهی و با احترام نظامی که از سوی دولت برپا شده بود به اسپهان برده شد و در آرامگاه خاندان اسعد بختیاری به خاک سپرده شد. [۵۱]روانش شاد

در این زمان در تهران کابینه عین‌الدوله [۵۲] بر روی کار آمد که در آن وثوق‌الدوله و برادرش قوام‌السلطنه و امین‌الملک از وزیران کابینه بودند. دسته دموکرات از بودن این سه تن ابراز ناخشنودی کردند و برآن شدند که کابینه را براندازند. روز ۱۳ آذر ماه دموکرات‌ها مردم را به پهنه روزنامه تجدد که پیشتر جای اداره شهربانی تبریز بود فراخواندند و درباره کابینه سخنرانی کردند و آن سه تن وزیر را سرسپرده بیگانگان خواندند و واینکه “وثوق‌الدوله به جدا شدن آذربایجان از ایران خرسندی داده است” و به هنگامی که ارتش روسیه در آذربایجان بودند و به جدا کردن آذربایجان از ایران می‌کوشیدند، در نشست وزیران گویا وثوق‌الدوله گفته بود:”شقاقلوس است باید برید”. خیابانی و نوبری و چند تن دیگر به نام “هیات مدیره میتینگ” به تلگراف‌خانه رفتند و به عین‌الدوله تلگراف فرستادند و تا چندگاهی این داستان پی‌گیری شد تا اینکه سخن‌ها در ترمیم کابینه به جایی نرسید و کابینه عین‌الدوله برافتاد. دموکرات‌ها که واژه “دموکراسی” را بکار می‌بردند و زیر درفش سه رنگ شیر و خورشید ایران سخن می رانند، کار بسیار بدی کردند و آن راه ندادن مجاهدان به میان خود بود، کسانی را که در راه آزادی جانفشانی کردند و بیناد مشروطه را گذاشته بودند خوار می‌داشتند و از آنان بدگویی می‌کردند.

در تبریز ۱۸۰ نانوایی از کمیسیون آرد می‌گرفت و به ۱۸۰،۰۰۰ تن نان می‌داد. تا پایان آذر ماه ۱۲۹۶ کمیسیون با کوپن به مردم نان می رسانید ولی پس از دو ماه از بیم آینده یک چهارم سهمیه نان را کاهش داد. انبار دولت تهی شده بود و از ده‌داران چیزی به دست نمی‌آمد. فرودستان که نمی‌توانستند برنج یا غله‌های دیگر را بخرند، دچار گرسنگی شدند، کم‌کم رنگ‌ها زرد شد و کمبود ویتامین و پروتیین در چهره مردم نمایان شد. بسیاری از گرسنگی در کنار کوچه‌ها درگذشتند. در تبریز خانه‌هایی به نام “دارالعجزه” برای ناتوانان و “دارالمساکین” برای بینوایان برپا کردند. برخی از توانگران رادمردی کردند و دست بینوایان را گرفتند. از نیمه‌های زمستان برف بارید و گرسنگان امیدی به زنده ماندن دیگر نداشتند. بیماری حصبه و تیفویید اپیدمی شد. همه چیز گران و کمیاب شد. برای بینوایانی که مردند چلوار برای کفن آنان گیر نمی‌آمد. زمستان بسیار سخت و دلگدازی می‌گذشت.

آدم‌کشی‌ها دنباله داشت. ارفع‌السلطان نامی را کشتند. در روز ۲۰ دی ماه ۱۲۹۶ عمادالتجار از بدخواهان مشروطه را در دهخوارقان و هم‌چنین در روز ۲۶ دی ماه حسین فراش‌باشی همدست صمدخان کسی را که میرزا علی واعظ ویجویه‌ای، میر کریم ناطق، حاجی خان قفقازی و برادرش مشهدی احمد را دستگیر کرد و به ارتش روسیه سپرد، کشتند. هم‌چنین اعتمادالدوله دستیار صمدخان و از ستمگران به نام که به دستور ارتش روسیه هر که را که آنان می‌خواستند می کشت و حکمران ارومیه شده بود، سرانجام کشته شد. روز ۳۰ اسفند ماه ۱۲۹۶ شب سال نو حاجی میرزا کریم امام جمعه و پسرش بیوک آقا را در راه ششکلان کشتند

با براندازی نیکلای دوم امپراتور روسیه به دست بلشویک‌ها، رد پای آن بر جنگ جهانی آشکارشد. بلشویک‌ها رشته کارها را در روسیه به دست گرفتند و در همه جا سربازان ارتش روسیه و قزاق‌ها شوریدند و برای خود کمیته برپاکردند و از دستور فرماندهان خود سرپیچی کردند. در بسیاری از شهرهای ایران نیز سربازان ارتش روسیه از سنگرها بیرون آمدند و مردم را آزار می‌دادند. [۵۳] ارتش روسیه دیگر یارای جنگیدن نداشت ولی با همه این فرماندهان ارتش کماکان می‌خواستند که با ارتش انگلیس و فرانسه بمانند و به پیروزی آنان علیه ارتش آلمان امیدوار بودند. کرنسکی که میان ارتشیان حرفش جایگاهی داشت، زمانی که وزیر جنگ شد، با تلاش فراوان توانست که ارتش روسیه را دوباره آماده جنگ بگرداند و توانستند که ارتش آلمان را شکست بدهند. ارتش آلمان نیز پس از کوتاه زمانی دوباره بر آنان پیروز شد. زمانی که تندروها رشته کار را در روسیه به دست گرفتند با دولت آلمان به گفتگو نشستند و در پایان آذر ماه ۱۲۹۶ پیمان دست برداری از جنگ میان روسیه، آلمان و عثمانی بسته شد.

سربازهای روسی در ایران لگام گسیختگی زیادی نشان دادند. دسته‌های انبوه بی سر و سامان سپاه بیگانه که از میان یک کشور بدون نیروهای انتظامی می‌گذشتند همه در اندیشه بردن ره‌آوردها برای زنان و فرزندان خود بودند و داستان‌های دلخراش در ایران به بارآوردند. در روز ۱۴ آذر ماه ۱۲۹۶ شهر خوی که پیوسته تاراج شده بود دوباره از سوی یک گروه سربازان روسی که به بازار خوی ریختند تاراج شد. سربازان روسی با خود توپ آوردند و تا چند ساعت پس از نیمه شب، دارایی بازارها و تیمچه‌ها را با ارابه بارکردند و بردند. سپس همه را آتش زدند و همه دکان‌ها را سوزاندند و دو تن کشته شدند.

روز یکشنبه ۲ دی ماه ۱۲۹۸ ارتش روسیه سلماس را تاراج کردند و بازار و دکان‌ها را آتش زدند و تمام شب به شلیک گلوله برای ترساندن مردم سرگرم بودند. در همین روز شرفخانه نیز تاراج شد. ساوجبلاغ که دوبار تاراج شده بود همواره با بهای منات پول روسی در گرفتاری بود. اکنون که این چپاولگران آدمکش می‌خواستند به کشورشان برگردند، پول ایرانی را دادند و منات روسی خواستند و بهای پول ایرانی را بسیار کم حساب می‌کردند. اگر کسی ناخرسندی می‌کرد، او را کتک می‌زدند و دیگر مردم را آزار می‌دادند.

در دهستان “مرگور” که در مرز عثمانی قرار دارد، چون کشته دو قزاق روسی پیدا شد، سربازان روسیه به آنجا رفتند و سراسر آبادی‌ها را آتش زدند و ویران کردند. دهستان “شالو” را نیز آتش زدند و اهالی آن را کشتار کردند.

“جلوهای” عثمانی که به ایران پناهنده شده بودند [۵۴] نیز راهزنی می‌کردند. جلوها برای اینکه زندگیشان بگذرد در روستاها پخش شدند و هر از چند تن آنان که در روستایی بودند کوشش می‌کردند که رشته کارهای آن روستا را به دست بگیرند.

مجلس شورای ملی کماکان بسته ماند

سپاه ارمنیان که در سلماس و ارومیه کشتار کردند

قتل عام آسوریان در عثمانی

سپاه ارمنیان ۱۹۱۴

سپاه ارمنیان دسامبر ۱۹۱۴

آندرونیک اوزانیان سرکرده سپاه آسوری که به خوی حمله کرد

سربازان روسی در پیرامون ساوجبلاغ یا مهاباد همه روستاها را تاراج کردند و مردم را کشتند. با آن گرانی و گرسنگی که مردم خود گرفتار آن بودند، یک دسته بیگانه ستمگر که پس از ده سال از خاک پاک ایران بیرون می‌رفتند، این رفتارشان بود. روسیان ابزارهای خود چون بیل، کلنگ، رخت و کاچال یا مبلمان خانه را نیز به مردم می‌فروختند و در باغ‌شمال بازاری راه انداختند. در شرف‌خانه ارتش روسیه ابزار بسیار فروختند. اداره گمرک کمیسیونی برای دریافت حق گمرک از خریداران به آنجا فرستاد. در شرف‌خانه بیم آن می‌رفت که آسوریانی که در ارومیه آشوب برپا کرده بودند و زیر دست فرماندهان ارتش روسیه و فرانسه و به راهنمایی مسیونرهای امریکایی آموزش دیده بودند، به شرف‌خانه بریزند و آنجا را که یک پست بندری است، بگیرند و کشتار کنند. در اینجا دموکرات‌ها به کار ارزنده‌ای کردند چند تن از نمایندگان خود را برای سرکشی به شرف‌خانه فرستادند و از سوی دیگر بسیاری از آزادی‌خواهان و مجاهدان تفنگ برداشتند و راهی شرف‌خانه شدند. در شرف‌خانه نزدیک به ۱۵۰ تن از ارتش عثمانی را که ارتش روسیه دستگیر کرده بودند، با خردمندی دموکرات‌ها، به این سربازان رخت و تفنگ داده شد و با درخواستگران دیگر که از تبریز و دیگر جاها می‌رسیدند، رویهم رفته سپاهی نزدیک به ۵۰۰ تن فراهم آوردند و از شرف‌خانه تا روستای “چهرقان” را پاسداری کردند. هم‌چنین این دسته در نگهداری سلماس و ارومیه یاوری‌ها کردند. کسانی ارجمندی چون میرزا نورالله یکانی، اسدآقا خان، احمد آقا بالازاده، ماژور میرحسن خان، آقازاده ارومی و میرمهدی ماکویی بودند

در شرف‌خانه ارتش روسیه گندم و جو آذربایجان را برای خود انبار کردند و گوشت‌های کنسرو شده نیز همراه داشتند. به دستور کمیسیون آذوقه ۲۰۰۰ خروار گندم و جو و کنسروها را به تبریز فرستادند و کمکی به حال گرسنگان شد. آسیب‌های درنگ ۹ ساله ارتش روسیه در آذربایجان و رفتار دژخیمانه آنان با مردم به هیچ واژه و جمله‌ای به نوشتار نمی‌آید.

بازار ارومیه را ارتش روسیه یک بار تاراج کردند و آتش زدند. بازاریان با گرفتن وام و فروختن خانه و راه‌های دیگر، سرمایه‌ای گردآوردند و بار دیگر بازار را آراستند. ارتش روسیه دوباره چشم به بازار دوختند و روزی ناگهان به بازار ارومیه ریختند و به شلیک پرداختند. مردم از ترس جان، دکان‌ها را بستند و به خانه‌ها گریختند. سربازان روسی نیز با آسودگی دکان‌ها را باز کردند و هر چه خواستند بردند و بازار را تهی کردند. بر سر داد و ستد منات که باید نرخ آن به دلخواه روسیان انجام می‌شد، پیوسته به تاراج شهر و کشتار و زیان مردم به پایان می‌رسید.

در این زمان در ارومیه والی نبود که مردانه به کار برخیزد و مردم را با خود همدست گرداند. از آن همه “اعیان ها” که به خود فرنام‌های “سردار” و “سالار” بسته بودند، از آن همه ملایان که دعوی جانشینی “امام دوازدهم” را داشتند و از آن همه آزادی‌خواهان یک تن نبود که پا پیش گزارد و به نگهداری خانواده‌ها و شهر ارومیه بپردازد. دسته دموکرات هم کمیته‌ای در ارومیه برپا کرده بود ولی با هم کشمکش و دو دستگی می‌کردند. در آذر ماه ۱۲۹۶ اجلال‌الملک از تهران برای حکمرانی به ارومیه آمد. اجلال‌الملک چاره‌ای اندیشید که چند تن از سران آسوری، ارمنی، کرد و یهودی را گرد هم آورد و به یاری آنان کمیسیون “تحبیب بین‌المللی” برپا کردند. در روز ۲۲ آذر ماه در پهنه مسجد آدینه دسته‌های انبوه ایرانیان، کردان، یهودیان، آسوریان و ارمنیان گردآمدند و هر کس آنچه را که دلش می‌خواست گفت. اجلال‌الملک نیز سخنانی راند و همگان پنداشتند که کینه‌ها از دل‌ها بیرون رفت. ولی این نمایش پوچی بود زیرا ارتش فرانسه و انگلیس می‌خواستند تا از پا درآمدن آلمان بجنگند، از این رو به تلاش افتادند و خواستند که از آسوریان و ارمنیان ایران و عثمانی و قفقاز سپاهیانی پدیدآوردند و آنان را زیر دست سرکردگان انگلیس و فرانسه به کار وادارند. در همین روزها سرکردگان انگلیس و فرانسه از راه جلفا به خاک ایران وارد و روانه ارومیه شدند تا با مارشیمون پیشوای آسوریان و با سران آسوری و ارمنی‌ها گفتگو کنند. امریکاییان نیز از همدستان آنان شمرده می‌شدند و از راه مدرسه و بیمارستان و بنیادهای دیگر میسیونرهای امریکایی به فرانسویان و انگلیسیان همدستی می‌کردند. کمیته ایالتی دموکرات با تلگراف چگونگی را به تهران نوشت و درخواست جلوگیری کرد. اجلال‌الملک نیز در ارومیه به کنسولگری‌ها نامه نوشت و ابراز رنجیدگی کرد. ولی سودی نداشت.

از سوی دیگر مسیحیان ارومیه در آن چند سال به پشتیبانی دولت روسیه با دولت ایران نافرمانی کردند و به همسایگان ایرانی خود آزار و آسیب بسیار رساندند. اینان به اندیشه خامی نیز افتادند و آن اینکه ارومیه و پیرامون آن را بگیرند و یک کشور آزاد برای آسوریان با همه مسیحیان پدیدآورند و مارشیمون و دیگر سران را برای فرمانروایی برگزینند.

روسیان که ابزار جنگی خود را ارزان می‌فروختند، به جای اینکه ایرانیان همه را بخرند و خود را آماده کنند، سستی کردند و مسیحیان ابزار جنگی را با بهای کم خریدند. مسیحیان نقشه سیاه بیرون کردن ایرانیان از ارومیه و دیگر روستاها و نابودی آنان را در سر می پروراندند. با رسیدن گرسنگی و بیماری و سرما رخ داد آن نیز نزدیک تر می‌شد.

مارشیمون، آقا پتروس و دیگران سران آسوری و مسیحی از سلماس به ارومیه آمدند و با همدستی مستر شِد میسیونر امریکا [۵۵] و کنسول امریکا و به همداستانی بازیل نیکیتین[۵۶] کنسول روسیه در ارومیه و سرکردگان فرانسه و انگلیس سخت کار می‌کردند و رفتارشان به ایرانیان روز به روز سخت‌تر می‌شد. آسوریان و ارمنیان از همه جا به آبادی‌های پیرامون ارومیه می‌آمدند و گروهی از آسوریان نظامی در سرای حاجی مستشار در ارومیه جای گرفتند و آنجا را سنگر کردند. اجلال‌الملک از والی نیرو خواست و به خواهش او تنها دویست تن سوار قره‌داغی فرستاده شد.

روز ۲۷ بهمن ماه ۱۲۹۶ آسوریان در کوچه‌ها جلوی مردم را گرفتند و به دستاویز جستجوی ابزار جنگی از مردم بازرسی بدنی کردند. از این کار مردم شوریدند و اجلال‌الملک به جای اینکه به مارشیمون گله کند، تنها به جلوگیری مردم کوشید. روز شنبه ۳۰ بهمن ماه در بازار میان پاسبانان شهربانی و آسوری زد و خورد روی داد و یک تن از آسوریان کشته شد. اینان نیز به هنگام فرار، چهار تن از مردم بی‌گناه رهگذر را کشتند. باز اجلال‌الملک و کارگزار و دیگران به پرده‌پوشی و میانجی‌گری کوشیدند. روز چهارشنبه ۴ اسفند ماه نشستی از سران مسیحی و مسلمان در اداره حکمرانی برپا شد و مسیو گوژول سرپرست بیمارستان فرانسه‌ای و مون‌سنیور سونتاق نماینده پاپ نیز آنجا آمدند. در این میان آگاهی رسید که گروهی از مسیحیان در پیرامون ارومیه جلوی رفت و آمد را گرفته‌اند و هر که از شهر و دهی را ببینند می‌کشند. مسیحیان وانمود به دلسوزی کردند، ولی خود آنها دستور کشتار را داده بودند. باز هم مسلمانان خود را فریب می‌دادند و نمی‌خواستند که بفهمند که چه در جریان رخ دادن است. در آن روز بیش از ۱۰۰ تن روستایی و دیگران در خاک شهر و کشور خودشان کشته شدند. کسی به مسلمانان برای به خاک سپاری کشتگان یاری نداد. روز آدینه دو تن از مسلمانان به نام قرداش و داداش از روستاییان ارومیه و از مردان جنگجو برآن شدند که خود با تنی چند بروند و کشته‌ها را به خاک بسپارند. نزدیک به دروازه به هزاران مسیحی برخوردند و جنگ آغاز شد. آشکار شد که مسیحیان دستور داشتند که هر که را دیدند بکشند. مسیحیانی که در شهر ارومیه بودند در کوی‌های خود به خانه‌های همسایگان تاختند و خانه‌ها را تاراج کردند و آتش زدند، زنان و بچه‌ها را کشتار کردند. مردم هم با اینکه فرمانده و ابزار جنگ درست نداشتند جانفشانی کردند. جنگ تا دو پس از نیمه شب پیش می‌رفت. با این همه مسیحیان پیشرفتی نکردند ولی آنچه که در سرهای پلیدشان می‌گذشت از پرده بیرون افتاد. فردا از بامدادان جنگ آغاز شد. اجلال‌الملک در اداره حکمرانی نشسته بود. ملایان و سران دموکرات به جای اینکه به مردم دل بدهند، به کار ننگین دیگری دست زدند و آن اینکه به پارچه سپیدی به نزد مارشیمون رفتند که با وی گفتگو و آشتی کنند، مارشیمون که نزد کنسول روسیه بود، درخواست آنان را پذیرفت و جنگ خاموش شد و مردم نیز دوباره فریب خوردند و پی کار خود رفتند.

گفتگوهایی با مسیحیان رفت و گویا مارشیمون کار ارومیه را به پایان رسیده می‌دانستند ولی مستر شِد امریکایی گفت که هنوز ارومیه به دست نیامده و باید با جنگ کار را پیش برد. شب یکشنبه مسیحیان بیدادها کردند. تا صبح شلیک می‌کردند. “جلوها” به چندین کوچه هجوم آوردند و دارایی مردم را عارت کردند و نزدیک به ۵۰۰ خانه را آتش زدند و مرد و زن و بچه و پیر را با چنان سنگدلی و دژخیمی کشتند که مانند آن در هیچ قرن و دوره‌ای شنیده و در هیچ قانونی دیده نشده بود.

با این پیش‌آمد دوباره ملایان و سران ارومیه به جای اینکه دریابند که کار دیروزشان بی‌خردانه بوده است، همان کار بی‌خردانه و ننگین را دوباره انجام دادند و به در خانه دشمن رفتند. پیش از برآمدن آفتاب گروهی به خانه عظیم‌السلطنه سردار رفتند تا سردار با سران مسیحی وارد گفتگو شود و قراردا دیروزی مارشیمون را به یادآورد. امروز آشکار شد که همه کارها در دست مستر شِد امریکایی است و مارشیمون خود را کنارکشیده است. عظیم‌السلطنه و دیگران وارد کنسولگری برای گفتگو مستر شِد شدند. مسیحیان از هر سو رو به ارومیه آوردند و صدای تفنگ و ناله زن و بچه آسمان آبی ارومیه را تیره و تار کرده بود. به نوکر مستر شِد به نام حیدر علی گفتند که به کنسول بگویید که بیرون بیاید تا درباره رویدادهای دیروز گفتگو کنیم، نوکر بازگشت و گفت که او خوابیده است. همه پرسیدند در همین ساعت او دستور قتل عام یک شهر را داده است چگونه می‌خوابد؟ کار به جایی رسید که سران مسلمانان خواستند که از کنسولگری بیرون روند، آشکار شد که همه راه‌ها را مسیحیان بسته‌اند و کسانی که از کنسولگری بیرون آیند در کوچه‌ها کشته خواهند شد. تا سه ساعت پس از برآمدن آفتاب مستر شِد همان رییس خیریه آمریکایی، همان کسی که می‌گفت “خدا محبت است” و همواره خود را هوادار انسانیت می‌دانست به اتاق وارد شد و عربده کشید که اتاق را پر از دود سیگار و چپق کرده‌اید، زمانی که هوای اتاق عوض شود بر می‌گردم. همه سیگارها را خاموش کردند و پنجره‌ها را باز کردند ولی مستر شِد نیامد. سرنوشت ۱۸۰،۰۰۰ تن اهالی ارومیه بسته به وجود مستر شِد بود. صدای شیون و ناله زنان و دختران شهر با غرش تفنگ‌ها به گوش می رسیدو سه ربع ساعت به درازا کشید و در این سه ربع که باید هوای تازه به اتاق بیاید با پژوهش و آمار درست ۱۵۰۰ تن آماج گلوله شدند.

مستر شِد امریکایی وارد اتاق شد و عربده زد باز چه می‌خواهید؟ نخست آقای صدر پیشوای دمکراتیان به دکتر شِد گفت: “آقای کنسول فعلا در دنیا محاربه بین‌المللی است بسیار شهرها را بمباران و بسیار شهرها را قتل عام نموده‌اند ولی نه با این وضعیت که شما پنهان شده واز طرفی نیز جمعی لگام گسیخته به سر اهالی ریخته از ساعتی که ما به اینجا آمده‌ایم چقدر نفوس تلف شده..” مستر شِد پاسخ داد گناه از سوی شما بوده است و از این دسته یاوه‌ها گفت سپس افزود که اگر امنیت می‌خواهید ۱۲ تن از مسیحیان و ۱۲ تن از مسلمانان نشستی برپا سازید و داخل گفتگو شویم. پاسخ دادند تا به نشست و گفتگو برسیم از شهر ارومیه و اهالی خاکستری بیش نخواهد ماند. سرانجام مستر شِد چند سوار و چند مسلمان را به همراه آنان به کوی‌ها فرستاد و با امر مستر شِد ساعت پنج پس از نیم‌روز مسیحیان از ارومیه بیرون رفتند. در این روز بیش از ده هزار از مردم بی‌گناه و زنان و کودکان کشته شدند.

هنگام پسین نشستی با بودن ۲۴ نماینده از مسلمانان و مسیحیان بر پا شد. مسیحیان نوشته‌ای به نام التیماتوم[۵۷] خواندند که بر پایه آن، بی‌درنگ مجلسی از ۱۶ تن به ریاست بارون استپانیاتس برپا شد، چهار تن از ایرانیان به نام‌های صدر، ارشد همایون، ارشد الممالک و حاجی صمد زهتاب که مردانگی نشان داده بودند و به پستی و خواری مانند دیگران تن نداد باید دستگیر شوند، در ارومیه حکومت نظامی برقرار شد و اینکه مردم شهر ارومیه که به روسیان و یا فرانسویان یورش برده‌اند می‌بایستی به آنان غرامت بدهند.

این التیماتوم ننگین دست‌آورد سست نهادی‌ها و سازش‌های نابجا و دادن رشته کار کشور به بیگانگان است. بدین سان مسیحیان خواست خود را پیش بردند و از فردای آن روز عظیم‌السلطنه حکمران، آقا پتروس رییس امنیه و ابراهیم خان از ارمنیان قاچاق قفقاز رییس شهربانی ارومیه شدند. ۴۸ ساعت به مردم داده شد که همه تفنگ‌ها و ابزار جنگی خود را به شهربانی بدهند. چند روز به درازا کشید تا پشته انبوه کشتگان به خاک سپرده شد. در این میان سختی کار و نان و گرسنگی و سرمای زمستان نیز بود.

چهل و هشت ساعت زمان دادن تفنگ و افزارها به سر آمد و تفنگ و ابزار چندانی که گمان می‌رفت داده نشد. مسیحیان دوباره همین را دستاویز کردند و برآن شدند که دوباره به کشتار مردم ارومیه پردازند. پس از گفتگوهای بسیار و میانجی‌گری مون‌سنیور سونتاگ [۵۸] پیشنهاد کرد که به زمان بیافزایند. مسیحیان نیز دستاویز پیداکردند و برای جستجوی تفنگ و جنگ ابزار به خانه‌ها ریختند و هر چه از مبلمان و کالای گران و ارزشمند می‌خواستند با خود می‌بردند و اهالی خانه را هم به دلخواه می‌کشتند. ایمنی در ارومیه نبود، شب‌ها نیز دسته‌هایی به خانه‌ها می‌ریختند و اهالی خانه را می‌کشتند و داراییشان را می‌بردند و خانه را آتش می‌زدند. ارومیه را که در دست گرفتند به روستاهای پیرامون ریختند و تنها اهورای ایران می داند که چه آسیب و گزندی اینان به مردمان رساندند. در آن زمستان سخت و سال گراین زنان و بچگان از ترس جاه به بیابان‌ها افتادند و انبوهی از آنان بر روی برف‌ها جان دادندو ارومیه در سایه نادانی و ناتوانی سران خود به سرنوشت دهشتناکی گرفتار شد که کمتر همانند آن روی داده است.

محمد آقا از ایل شکاک با فرزندانش اسماعیل، جعفر و علی در نزدیکی مرز ایران و عثمانی زندگی می‌کردند. ایل شکاک همواره از ناتوانی دولت سواستفاده می‌کرد و نافرمانی می‌کرد. در زمان مظفرالدین شاه جعفر آقا نافرمانی می‌کرد و نظام‌السلطنه والی آذربایجان او را با هفت تن دیگر به تبریز خواست که به کشته شدن جعفر آقا پایان یافت. پس از جعفر آقا نوبت به برادرش اسماعیل آقا رسید. به گویش کُردی به اسماعیل، سیمقو می گویند که فرنامی برای اسماعیل آقا شد. اسماعیل آقا نیز هر از گاهی فرمان می‌برد و گاهی نافرمانی می‌کرد. زمانی که ارتش روسیه به آذربایجان ریختند، اسماعیل آقا به ارتش روسیه پیوست و سپس به عثمانیان و هنگامی که ارتش روسیه از ایران بیرون می‌رفت تفنگ و ابزار آنان را خرید و به نیروهای خود افزود.

در این هنگام که مسیحیان در ارومیه سرگرم این بودند که به پشتیبانی بیگانگان کشوری در داخل ایران در برابر دولت ایران پدید آورند، چون شماره آنان از آسوریان و ارمنیان کمتر بود، برآن شدند که با کردان همدست شوند و بهترین کاندیدا برای گفتگوها سیمقو بود. پس از به زیر کنترل درآوردن ارومیه، در روز دوم یا سوم، مارشیمون با دسته‌ای آسوریان و دسته‌های سواره و پیاده روانه سلماس شد و سلماس و روستاهای پیرامون آن را به زیر فرمان خود درآورد. مارشیمون در سلماس به مردم ایمنی داد و آسوریان را از کشتار ایرانیان بازداشت و خودش در روستای خسروآباد به فرمانروایی و کارگزاری پرداخت. با این همه آسوریان در روستاهای دیگر به مردمی که از دو سال پیشتر به آنان پناه، نان و جا داده بودند، بدرفتاری و ستم می‌کردند و اگر با پایداری مردم روبرو می‌شدند، به کشتار و تاراج می‌پرداختند.

مارشیمون که در سر فریب سیمقو را می پروراند، در روز ۲۵ اسفند ماه ۱۲۹۶ شامگاه در کالسکه خود به همراه ۱۴۰ تن سوار آسوری برگزیده با رخت و ابزار جنگی یکسان که در پس و پیش او می‌رفتند، روانه شهر کهنه سلماس شد تا در خانه‌ای که قرار گزارده بودند با سیمقو دیدار و گفتگو کند. از آن سوی سیمقو نیز با تنی چند از سواران برگزیده نیز رسید ولی سپرده بود که دسته‌ای جنگجو از پشت سر بیایند. مارشیمون و سیمقو به گفتگو نشستند. مارشیمون به سیمقو گفت: “این سرزمین که اکنون کردستان نامیده می‌شود میهن همه ماها بوده ولی جدایی در کیش ما را از هم پراکنده و به این حال انداخته، اکنون می‌باید همدست شویم و این سرزمین را خود به دست گیریم و با هم زندگی کنیم… ما سپاه بسیج کرده‌ایم ولی سوار نمی‌داریم اگر شما با ما باشید چون سوار بسیار می‌دارید رویم بر سر تبریز و آنجا را هم می‌گیریم”.

در این میان سواران شکاک نیز رسیدند و پشت بام‌ها را گرفتند. سیمقو به مارشیمون نوید همدستی داد و مارشیمون برخاست که به سوی کالسکه خود که جلوی در نگهداشته بودند برود. درست زمانی که مارشیمون پای خود را از در بیرون گذاشت که پا به رکاب بگذارد، از پنجره اتاقی که نشسته بودند سیمقو گلوله‌ای به مارشیون زد و مارشیمون افتاد. شکاک‌ها از پشت بام‌ها آغاز به شلیک کردند و آسوریان که هر یک در کنار اسب خود ایستاده بودند، یکی پس از دیگری از پای درآمدند. مارشیمون که با تیر سیمقو زخمی شده بود و هنوز جان داشت با تیر علی آقا برادر دیگر سیمقو کشته شد.

غروب همان روز اسماعیل آقا به خانه خود در روستای “چهریق” بازگشت. آسوریان نیز از کشته شدن پیشوای خود آگاه شدند، جسد وی را پیدا کردند و هر که را از مردم دیدند کشتند و “چهار سو” را آتش زدند و رفتند. فردای آن روز دوباره به آنجا تاختند و با بمب و تفنگ جنگ را آغاز کردند. گروهی زنان و فرزندان خود را برداشتند و به دیلمقان و خوی گریختند، و دیگران به دست خونخوران آسوری کشته شدند. بیش از هزار تن زن و مرد و کودک کشته شدند. در ارومیه که پس از کشتارها و ناآرامی‌ها اندکی آرامش پیدا شده بود، با رسیدن آگاهی از کشته شدن مارشیمون و کشتارهای دیگر، در روز دوشنبه ۲۷ اسفند ماه ۱۲۹۶ مسیحیان از سران خود پروانه یافتند که به خون‌خواهی پیشوای خود برخیزند. روز چهارشنبه شب سال نو که در همه شهرهای ایران جشن و سرور است، لگام گسیختگان “جلو” به خانه‌ها یورش بردند و مسیحیان که دنبال دست‌آویز می‌گشتند با آنان وارد خانه‌ها شدند و کودکان و مردان وزنان را آماج گلوله‌های خود نمودند. شهر ارومیه در ناله و گریه و فریاد کمک با صداهای خشن آسوریان آدم‌کش فرورفت. یک ساعت مانده با شامگاه، خانه‌ها پر از جنازه بود و شیون‌های زنان شنیده می‌شد. هر چه فرش و طلا و چیزهای با ارزش بود چپاول کردند. کلیمیان را نیز از آزارها و کشتارها بی‌بهره نگذاشتند. در این قتل عام نزدیک به ده هزار تن از مردم ایران در شب جشن نوروز در کشور و شهر و خانه‌های خودشان کشته شدند. نزدیک به ۸۰۰ تن بازمانده خانواده‌های محترم و آبرومند در پهنه ساختمان دولتی گردآمدند و می‌گریستند. همه گرسنه و تشنه ایستاده بودند، چند تن از زنان باردار، از فشار وارد آمده، جنین خود را به دنیا آوردند.

آقا پتروس نیز پس از قتل عام ارومیه، راهی “چهریق” شد و جنگ سختی با سمیقو درگرفت. کردان ایستادگی کردند ولی چون توپ و تفنگ به اندازه آقا پتروس نداشتند، پس از یک شبانه روز جنگ، ناچار گریختند و آسوریان “چهریق” را گرفتند و هر مردی را که یافتند کشتند و زنان را که یکی از آنها مادر سیمقو و دختر برادرش جعفر آقا بود دستگیر کردند و پیروزمندانه به ارومیه بازگشتند.

در شهر “دیلمقان” دسته‌هایی از تبریز و شرف‌خانه به آنجا وارد شدند و مردم نیز تفنگ برداشتند و به نگاهداری خود می‌کوشیدند. با پیوستن نیروها از ارومیه به دشمن، ایرانیان بیم‌ناک شدند. آسوریان پیام فرستادند که اگر شهر با آشتی به آنان داده شود، مردم در امان خواهند بود، وگرنه اگر دیلمقان با جنگ گرفته شود، مردم را قتل عام خواهند کرد. در روز ۱۳ فروردین ماه ۱۲۹۷ وثوق‌الممالک نامی حکمران دیلمقان سرافکنده و دلشکسته شهر را رها کردند و بیرون رفتند. گروهی در خانه‌هایشان ماندند. گروهی از مردم در آن سرمای سخت با گرسنگی و نداشتن توشه، پیاده راهی “خوی” شدند. بسیاری از آنان از سرما و گرسنگی تاب نیاوردند و شبانه بدرود زندگی گفتند.

غروب ۱۳ فروردین سامسون ارمنی با دسته خود وارد دیلمقان شد و به مردم ایمنی داد. روز پسین دسته “جلوها” که با آقا پتروس از “چهریق” باز گشته بودند، نیز وارد دیلمقان شدند. روز نخست مردم در خانه‌ها ماندند ولی روز دیگر ناگزیر شدند برای خرید نان و دیگر نیازمندی‌ها از خانه بیرون بیایند. “جلوها” هر که را می دیدند، می‌زدند و پول و ساعت و هر چیز ارزنده می دیدند می‌گرفتند، پس از آن وارد خانه‌ها شدند و مبلمان و دارایی مردم را به تاراج بردند.

با نوشتارهای روزنامه‌های “تجدد” و “طلیعه” مردم به جنبش آمدند و دسته دسته به استانداری می‌رفتند. در این زمان نگاهبانی از “بندر شرف‌خانه” نیز در میان داشت و بیم از آن بود که آسوریان با دست یافتن به بندر، به ابزار جنگی و اندوخته فراوان آنجا نیز دست یابند. دموکرات‌ها که اندیشه‌اشان جز سروری و چیرگی چیز دیگری نبود، چند صد سپاهی گردآوردند و به شرف‌خانه فرستادند که هم شرف‌خانه را نگاه داشتند و ابزار جنگی را به تبریز فرستادند و در برابر آسوریان تا “چهرگان” پیش رفتند و سنگر بستند. والی دسته‌ای از قزاق و سواران مرند را به سرکردگی شجاع نظام و حاجی موسی خان به سلماس فرستاد. این رویدادها هنگامی رخ داد که مارشیمون کشته شد و آقا پتروس “چهریق” و سپس دیلمقان را گرفت.

دموکرات‌ها نومید نشدند و حریری و نوبری و سرتیپ‌زاده خود به رزمگاه‌ها رفتند و با دستور دولت امیر ارشد سام خان با ۴۰۰ تن سواره قره‌داغ به آلماسرای آمد و سنگر گرفت. از سوی دیگر سپاه خوی انبوه‌تر شد و جنگ‌هایی آغاز شد که جز گزند و آسیب برای مردم درمانده سلماس چیز دیگر به بار نیاورد. شمار مسیحیانی که با مارشیمون از خاک عثمانی به ایران آمدند نزدیک به ۱۲۰۰۰ هزار خانواده “جلوها ” بودند و نزدیک به ۲۰۰۰۰ خانوار ارمنیان و آسوریانی که در “ارومیه”، “سلماس” و “سلدوز” و آن پیرامون‌ها بودند به آنان پیوستند. شمار ۵۰۰۰ یا ۶۰۰۰ تن ارمنی که از ایروان، شهر وان، و نخجوان گریخته بودند نیز به اینان پیوستند. از میان اینان، بیش از ۲۰،۰۰۰ تن سپاهیان ورزیده بود. جالب آن که ۸۰۰ تن از سرکردگان ارتش روسیه به کشورشان بازنگشتند و با اینان در ایران ماندند و به همدستی ۷۲ تن از سرکردگان فرانسوی آنان را رهبری می‌کردند. رشته‌های سیاسی اینان در دست کنسول روسیه بازیل نیکیتین [۵۹] و شت کنسول آمریکا بود.

امیر ارشد از آلماسرای و سپاه خوی از آن سو به جنگ پرداختند. در ۲۹ فروردین ماه ۱۲۹۷ سپاه ایران ناگهان به دیلمقان تاختند و شهر را گرفتند و آسوریانی که در آنجا بودند را کشتند و دیلمقان دوباره به دست ایرانیان افتاد. ده روز پیوسته از خوی و تبریز سپاه برای کمک می‌رسید تا به بیش از ۲،۰۰۰ تن رسید. “جلوها” نیز به نیروهای خود افزودند و هر روز به شهر یورش می‌آوردند. از سرداران لشکر اسعد همایون بود که با سپاه خود از دهات “لکستان” جنگ‌های کوچکی می‌کرد. سالار همایون و حاجی موسی خان نیز با سپاه خود در دیلمقان بودند. سپاه خوی در “مغان‌جوق” از روستاهای سلماس می‌جنگید. آقا پتروس در این روزها از ارومیه وارد سلماس شد. “جلوها” روز به روز جسوتر گردیدند و به چیرگی‌های خود می‌افزودند، در این هنگام دو روز پیوسته با سپاه اسعد همایون جنگیدند تا سرانجام اسعد همایون شکست خورد و همه روستاها و یک عراده توپ بزرگ به چنگ جلوها افتاد.

در این زمان اردیبهشت ۱۲۹۷ در تهران کابینه مستوفی‌الممالک کناره گرفت و کابینه نجف قلی خان صمصام‌السلطنه [۶۰] روی کار آمد. در نبودن مجلس شورای ملی نجف‌قلی خان بختیاری برای دوم نخست‌وزیر ایران شد. در این هنگام ایران یکی از آشفته‌ترین دوره‌های خود به سر می برد. چهار سال جنگ و اشغال ایران از سوی ارتش‌های بیگانه کشور را ناتوان و ایرانیان را ناتوان‌تر کرده بود.

در روز ۳ خرداد ماه ۱۲۹۷ “جلوها” گستاخی و جسارت بیشتری یافته بودند و برای کشتار مردم ایران آماده بودند تا برای خود کشوری از خاک ایران بسازند. اهالی دیلمقان و سپاهیان کوشش در گریختن از شهر را داشتند که در تاریکی شب از شهر بیرون روند. در ساعت‌های پایان روز جنگ بالا گرفت و اهالی بیچاره دیلمقان درهای خانه‌های خود را بستند و با اندک توشه‌ای که داشتند راهی دروازه شهر شدند. چندین هزار کودک و زن در نزدیکی‌های دروازه گریان و نالان بودند و پیوسته گلوله‌های توپ و تیر به شهر می‌بارید. نزدیک به صد تن از زنان کودکان خود را گم کردند. نیم ساعت از شامگاه گذشته، سپاه “جلوها” از دروازه “اهرنجان” وارد دیلمقان شدند و آغاز به کشتن اهالی و سوزاندن خانه‌ها کردند. از دروازه “پیه‌جک” لشکر نگاهبان شهر، جنگ‌کنان بیرون می‌رفتند. سپاهیان “جلو” همه فراریان را به تیربار می‌بستند. شهر و پیرامون آن و خندق‌ها پر از جنازه شد. بسیاری از زنان کودکان شیرخوار خود را به رودخانه انداختند و کریختند. در آن تاریکی شب از شهر دیلمقان و از دشت و بیابان فریاد کودکان و زنان به آسمان می‌رسید. “جلوها” یک شبانه روز به کشتن اهالی دیلمقان سرگرم بودند. در خانه‌ها را شکستند و صد نفر را یک جا به خاک می‌انداختند. فرزند را در برابر چشم مادر کشتند و پس از کشتن اعضای بدنش را می‌بریدند.

بیش از ۴۰۰۰۰ اسیر ایرانی را از هر سویی گردآوردند و روز سوم آنان را فوج فوج از میان بازار از روی جنازه‌های اهالی دیلمقان رد کردند و به روستای “هفت وان” و “قلعه‌سراسر” بردند و در خرابه‌های آنجا گرسنه و عریان جای دادند و پس از یک هفته مردم ایران را به غربت روانه کردند و بیشتر آنان از گرسنگی در راه‌ها مردند. راه‌های آذربایجان از جسد اسیران پر بود. در راه‌های خوی و تبریز در هر فرسخ ۱۰۰ مرده افتاده بود. در این میان افزون بر تیفویید و تیفوس، وبا نیز اپیدمی شد و در شهر خوی روزی ۲۰۰ تن مردند. همه روز تا شامگاه نزدیک به چهل جنازه را به قبرهای دستجمعی می‌بردند و به خاک می‌سپردند. گروهی از مردم به ویژه زنان، پیران و کودکان به امید آن که شاید به مسجد یورش برده نشود، به مسجد پناه بردند. آسوریان نیز با مترالیوز مسجد را با خاک یکسان کردند.

بدین سان مسیحیان سراسر ارومیه و سلماس و روستاهای پیرامون را گرفتند و سرزمینی برای خود یافتند و در ارومیه مردم را تکه و پاره کردند. روستاها چون “قوشچی” ، “عسکرآباد” و دیگر روستاها از ایرانیان تهی شد و بیگانگان جای مردم ایران را گرفتند و از ایرانیان هر که را می خواستند، می کشتند. اینان با دریدگی هر بیشتر خواستار گفتگوی سیاسی با دولت شدند که از کارهای آنان چشم بپوشد و ارومیه و آن سرزمین را به آنان واگزارد و آنان را “بستگان فرمانبر ایران” نامند. دو پیش‌آمد ترس میان این “اشغال‌گران” را افزون کرد، یکی با خرده‌گیری و التیماتوم تهران، سرکردگان فرانسوی که در ارومیه بودند ناچار شدند که از راه بندر شرف‌خانه و ارومیه بیرون روند و دیگری آگاهی از نزدیک شدن ارتش عثمانیان بود.

هر روز شماری از مردم کشته می شدند و کسی جلوی آدم‌کشان را نمی گرفت. هرج و مرج هر روز بالا می گرفت، کار به آنجا رسید که شمشه فرهاد نامی از آسوریان که در وزیرآباد روستای عظیم‌السلطنه حکمران ارومیه زندگی می کرد، چون از او رنجیدگی داشت در روز ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۲۹۷ تفنگی برداشت و به خانه عظیم‌السلطنه رفت و وی را کشت و گریخت.

در این میان ارتش عثمانی به خاک آذربایجان وارد شد. جنگ جهانی روزهای پسین خود را می گذراند. در اروپا میان آلمان با فرانسه و انگلیس نبردهای خونریزانه پیش می‌رفت. روسیه همدست نیرومند انگلیس و فرانسه از دستشان رفت ولی به جای روسیه امریکا به پشتیبانی جنگ درآمد و ارتش امریکا در خاک فرانسه همدوش دیگر کشورهای اروپایی در برابر آلمان می‌جنگید. در خاورمیانه انگلیسیان عرب‌ها را شوراندند و با خود همدست کردند و در فلسطین جنگ‌های بزرگی با عثمانیان به راه انداختند و گام به گام پیش می‌رفتند. در بین‌النهرین یا رودخانه‌های دجله و فرات بغداد امروزی ارتش انگلیس عثمانیان را تا شمال آنجا بیرون راندند. از سوی دیگر پس از پراکنده شدن ارتش روسیه، ارتش عثمانی رو به قفقاز آورد و کوشش داشت که آنجا را بگیرد. با اینکه گرجیان، ارمنیان و دیگران به جدایی‌خواهی برخاسته بودند. روی هم رفته عثمانیان پیروز بودند و گام به گام تا مرز ایران رسیدند. در این هنگام انگلیسیان به سرکردگی ژنرال دنسترویل[۶۱] به همدان و قزوین وارد شدند و غرب ایران را گرفتند و تا زنجان و میانه پیش آمدند.

پس از نیمه‌های خرداد ۱۲۹۷ بود که ارتش عثمانی به مرزهای ایران رسید. انبوهی از ارمنیان و دیگران برآن شدند که از تبریز کوچ کنند. سمساری‌ها پر از مبلمان بود و کتاب‌ها را با ترازو، منی پنج قران می‌فروختند. آقای بلوری و میرزا غفار خان زنوزی و دیگران با ارتش عثمانی وارد خاک ایران شدند. هیاهوی دموکراتیون فرونشست و خیابانی و نوبری و دیگران کنار رفتند. این بار بیک باشی یوسف ضیاء که یکی از کارکنان سیاسی و اهل قفقاز بود و زبان پارسی را بسیار خوب می‌دانست، دسته‌ای به نام “اتحاد اسلامی” به راه انداخت و سران تبریز را از نیک و بد گرد خود آورد و پر شد از کسان آلوده و بی ارج.

در روزهای پایانی تیر ماه علی احسان پاشا فرمانده بزرگ عثمانی از راه جلفا وارد تبریز شد. در ایستگاه راه‌آهن پیشباز باشکوهی از وی کردند و احسان پاشا را به شهر بردند. در این میان حاجی محتشم‌السلطنه از والیگری تبریز برکنار شد و مجدالسلطنه ارومیه‌ای به جای وی والی شد. روزنامه “آذرآبادگان” را میرزا تقی خان از بستگان خیابانی و نویسنده روزنامه تجدد بنیاد نهاد. بار پیش که ارتش عثمانی وارد ایران شد، خوش آمدند زیرا که ارتش روسیه در ایران بود، ولی این بار، بودن ارتش عثمانی و به دست‌گرفتن کارها و حکمران برگزیدن و روزنامه چاپ کردن آنها به مردم بسیار گران آمد. خیابانی و نوبری نیز در کوشش بودند و سرانجام در آخر تیر ماه آن دو را با حاجی محمد علی بادامچی را دستگیر کردند و به ارومیه که در دست آسوریان بود فرستادند و در تبریز پراکندند که اینان به ارمنیان همدست شدند و به زیان “سپاه اسلامی” می‌کوشند. پس از گرفتاری این سه تن، دموکراتیان ناتوان شدند و خاموش ماندند.

در نیمه نخست خرداد ماه دسته‌ای از سپاه عثمانی وارد خوی و از آنجا روانه سلماس شدند و با مسیحیان به جنگ پرداختند. آقا پتروس نیز با توپخانه و دسته‌های جنگی از ارومیه رسید. چند روز جنگ سختی درگرفت و سرانجام مسیحیان شکست خوردند و واپس نشستند. همه آسوریان و ارمنیان که در آن پیرامون‌ها می‌نشستند، زنان و فرزندان و چهارپایان خود را برداشتند و کوچ کردند. چند روزی در ارومیه آرامش برقرار بود و شهربانی چند نانوایی را باز کرده بود. اجلال الملک که دوباره به کارهای حکمرانی می‌پرداخت برآن شد که تنی چند از روستاییان به همراهی مسیحیان را به کشتزارهایی بفرستد که زمان دروی گندم و جو آن فرا رسیده‌بود ولی کسی دیگر برای درو و خرمن‌کوبی در آنجا نبود و کشت‌ها در بیابان مانده بودند، تا گندم و جوی درو شده و کوبیده را به ارومیه بیاورند.

در تیرماه ۱۲۹۷ ارتش عثمانی سپاه کوچکی نزدیک به هشتاد تن را در خوی بازگزارده بود تا اینکه آگاهی رسید که آندرونیک اوزانیان ارمنی که از آغاز جنگ جهانی با روسیان همدست بود با گروه انبوهی از ارمنیان نزدیک به ۳۰۰۰ رزمنده روانه شهر خوی شده‌است. فرمانده ارتش عثمانی مردم را فراخواند و چگونگی را به آگاهی آنان رساند و درخواست کرد که تفنگچیانی از میان مردم به آنها بپوندند تا ارمنیان را از میان راه بازگردانند. مردم سخنان او را باور نکردند و به خانه‌هایشان رفتند. ارتش عثمانی به بیرون از خوی تاخت و در نزدیکی دهستان “ایواوغلی” به ارمنیان برخورد و جنگ سختی درگرفت. بسیاری از ارتش عثمانی کشته شدند و دیگران گریختند و خود را به خوی رساندند. مردم خوی به دست و پا افتادند و بسیاری از توانگران خوی روانه تبریز شدند. بسیاری دیگر برآن شدند که ایستادگی کنند و شبانه گردهم آمدند و “کمیسیون جنگی” برگزیدند و رهبری کار را به آنان سپردند. همان شبانه تفنگچیانی گردآمدند و دروازه‌های شهر خوی را بستند و به نگاهبانی آن پرداختند. فردا به هنگام برآمدن آفتاب، دسته‌های ارمنی تا ۳۰۰ متری خوی رسیدند و توپ‌ها و مترالیوزها خود را کارگزاردند. ارمنیان کوشش داشتند که پیرامون خوی را بگیرند و تا هنگام نیم روز در میان جنگ و شلیک بیشتر از نیمی از پیرامون خوی را فراگرفتند. در این گیر و دار دو تن از مردم دلاور خوی، یکی “خلیل” که از مجاهدان آغاز مشروطه بود و دیگری “ممی” که چوپانی بود چنان دلاوری‌های بی مانندی کردند که مایه شگفت مردم گردید. در ارومیه نیز اگر به جای رفتن به در خانه مارشیمون و دکتر شت، مردم جلو می‌افتادند و به جنگ و پدافند از شهر و جانشان می‌پرداختند، چنین خواری‌ها و بیچارگی‌هایی روی نمی‌داد.

شامگاه ناگهان سپاه عثمانی از سوی سلماس پدیدار شدند و تا رسیدند، توپ‌های خود را بالای کوه کشیدند و بی درنگ به شلیک پرداختند. مردم خوی نیز شادمان شدند و دلیرانه جنگیدند. ارمنیان که خود را میان دو آتش یافتند، از پیروزی نومید شدند و جنگ‌کنان واپس نشستند و از راهی که آمده بودند بازگشتند. پس از چند روز، ارتش عثمانی همه مردان ارمنی را که در خوی و پیرامون آن بودند کشتار کردند و به ارومیه بازگشتند. مسیحیان ارومیه نقشه دیگری در سر می پروراندند. روز ۲ تیرماه ۱۲۹۷ کشتی بخاری روسی به نام “چرنوزوبف” که در دریاچه ارومیه بود، را با توپ و ۱۸۰ تفنگچی آزموده آسوری و ارمنی را روانه بندر شرفخانه کردند که ناگهان به آنجا برسند و در خشکی پیاده شوند و آنجا را بگیرند. شبانگاه اینان به شرفخانه رسیدند، ولی پیش از آن که بتوانند از کشتی بیرون آیند، ایرانیان و عثمانیان به سرشان ریختند و همه را کشتند و نابود ساختند.

آسوریان تلافی شکست‌های پی در پی‌شان را بر سر مردم بیچاره ارومیه در می‌آوردند و پیوسته آنان را دستگیر می‌کردند و می‌کشتند. روز ۴ تیرماه ۱۲۹۷ آقا میر محمد پیشنماز پیرمرد بی‌گناه را در خانه‌اش سر بریدند و تکه تکه کردند. مردم سست نهادی که روز نخست با کشته شد ۱۰۰ تن می‌توانستند جلوی دشمن را بگیرند، اکنون صدها هزار کشته دادند و هم چنان در بند ماندند.

روز ۱۶ تیر ماه هواپیمایی در آسمان پدیدار شد و آسوریان گمان کردند که از عثمانیان است و آغاز به شلیک کردند. هواپیما بیرون شهر به زمین نشست و خلبان انگلیسی به نام لیوتنان پنینگتون برای رساندن دستورها از آن پیاده شد. ژنرال دنسترویل در این باره می‌نویسد:[۶۲] “چگونگی کار ما در پیرامون دریاچه ارومیه دلگرمی می‌دهد، کارها از روی یک سامانی پیش می‌رود، پیروزی‌های ما در سوی ارومیه دلگرمی می‌دهد که عثمانیان تبریز را تهی خواهند کرد و ما با ارمنیان که در پیرامون “الکساندراپول” می‌باشند یک سره پیوستگی خواهیم کرد و فرصت خواهیم داشت که از پیشرفت عثمانیان در قفقاز جلوگیری گیریم و بدینسان پیش‌آمدها را در باکو به سود گردانیم….”

انگلیسیان می‌خواستند که دسته‌ای از آسوریان، سپاه عثمانی را در هم بشکنند و خود را به سایین‌قلعه[۶۳] برسانند و ابزار جنگی عثمانیان را بگیرند تا خط همدان و ارومیه را در دست بگیرند ولی نتوانستند. قراری که آقا پتروس با انگلیسیان پس از رسیدن پیام خلبان گذاشت، به راه انداختن جنگ‌های سخت با سپاه عثمانی بود که به شکست ارتش عثمانی انجامید.

روز سه‌شنبه ۷ امرداد ماه ۱۲۹۷ آسوریان که در ارومیه بودند از فشاری که ارتش عثمانی از سوی سلماس وارد می‌آوردند ناگزیر شدند که آگاهی بدهند که فردا همگی کوچ خواهندکرد. بامدادان کوچ آغاز شد و مسیحیان با زنان و فرزندان و کاچال و چهارپایان با ارابه‌های خود به راه افتادند. از سوی دیگر خونخوارانی از مسیحیان در کوچه‌ها و خانه‌ها اهالی را می‌کشتند. در همان هنگام عثمانیان به ارومیه نزدیک شدند و دسته‌ای از سواران عثمانی وارد شهر شدند، با رسیدن آگاهی از ورود سپاه عثمانی، آدم‌کشان مسیحی ارومیه را رها کردند و گریختند. بیچاره مردم ارومیه پس از شش ماه گرفتاری خود را آزاد دیدند، از خانه‌ها بیرون ریختند و از عثمانیان پیش‌باز کردند و نمی‌دانستند که گریه کنند یا شادی. کسانی از مسیحیان که در خانه مسلمانان پنهان شده بودند و مردمان نیکی بودند را ارتش عثمانی پیداکرد و کشت. بدین سان ارومیه به دست ارتش عثمانی افتاد.

در نزدیکی‌های میاندوآب در جایی به نام “سولی تپه” مجدالسلطنه با یک دسته سوار و یا یک توپ با یک توپ و یک دسته سوار در کمین بود و همین که ارمنیانی که از ارومیه رو به سلدوز گذاشته بودند رسیدند، به آنها شلیک کردند و بسیاری از آنان را کشتند. کردان هم بسیاری از ارمنیان را در نزدیکی‌های “سایین قلعه” کشتند و کالا و کاچال آنان را به تاراج بردند. شماری از ارمنیان خود را به “سایین قلعه” رساندند و به انگلیسیانی که در آنجا بودند پیوستند. به نوشته ژنرال دنسترویل انگیسیان، ارمنیان را که نزدیک به ۵۰،۰۰۰ تن می‌شدند را به بغداد فرستادند. دکتر شِد کشیش امریکایی در میان راه در نزدیکی‌های “سایین قلعه” درگذشت و در بیابان کنار یک تیر تلگراف به خاک سپردند. پس از پایان جنگ، آمریکاییان، جسد او را به تبریز آوردند و در گورستان امریکاییان در لیلاوا، جایی که خوابگاه جوان پاک نهاد “باسکرویل” است به خاک سپردند. دست‌آورد آتشی که دکتر شِد و همدستان او از افروختن این آتش بردند، آن بود که بیش از ۱۳۰،۰۰۰ تن مسلمان و انبوهی از مسیحیان کشته و دربدر شدند. سراسر دهستان‌ها و شهرهای آن پیرامون ویران گردیدند. تیفوس و تیفویید هم‌چنان کشتار می‌کرد. کسانی که از کشتار جان به در برده بودند یا از گرسنگی می‌مردند و یا از ضعف جسمانی از میکرب‌ها به زیر خاک می‌رفتند. بسیاری از خانه‌ها تهی بود. هنگام رسیدن میوه‌ها آمد و بسیاری از باغ‌های انگور بی‌کس ماند. میوه‌ها بر روی درخت‌ها و موها خشک گردید. این است نتیجه بودن دست‌های بیگانه در میان یک ملت.

در این هنگام، دولت تنها نامی از فرمانروایی بر شهرها و استان‌ها داشت. در بسیاری از شهرها و بیرون آن، دزدان و راهزنان آبادی‌ها را تاراج می‌کردند. ارتش روسیه در شمال ایران چه در رشت و چه در بندر انزلی کارها را به دست داشتند و سرگرم به دار آویختن اهالی و به تبعید فرستادن آنان بودند. داستان جنگل نیز در گیلان پا گرفت . در گیلان آنان جداسرانه می زیستند و هم‌چون آذربایجان خود را دیده‌بان تهران و کارهای دولت می شمردند و روزنامه‌ای به نام “جنگل” می نوشتند.

با کمونیست شدن روسیه و روی کار آمدن بلشویک‌ها، ارتش روسیه پس از ده سال کشتار و آسیب به کشور ایران از این سرزمین بیرون رفت و بدین سان یک سوی قرارداد ۱۹۰۷ بسته شده در سن پترزبورگ [۶۴] میان روسیه و انگلیس از میان برداشته شد. دولت بلشویکی روسیه با دولت آلمان و دولت عثمانی به گفتگو پرداخت و خود را از جنگ کنارکشید. دولت انگلیس از این پیش‌آمد، بهره‌گرفت و کمیسیونی از سرکردگان و کارشناسان جنگی بنیاد کرد تا شکافی که از نبود ارتش روسیه در میدان جنگ باز شده‌بود را پُر کند. بدین روی ارتش انگلیس در ایران سربازان ارتش روسیه که بی‌کار می‌شدند را اجیر می‌کرد و تا از آن سوی قفقاز، به برانگیختن گرجیان و ارمنیان بپردازند و با دریافت پول و ابزار جنگی در برابر ارتش عثمانی بجنگند. ژنرال دنسترویل سیاست انگلیس را در این باره نوشت. [۶۵]

ژنرال دنسترویل ۷ بهمن ماه ۱۲۹۵ همراه با دوازده تن از سرکردگان، دو تن نویسنده لشکری، چهل و یک اتومبیل سواری و یک اتومبیل زره‌پوش از بغداد راهی ایران شد و پس از ۲۰ روز به ایران رسید. از آنجا که ارتش انگلیس با افسران و سربازان روسی قرارهایی گزارده بودند، ژنرال باراتف با دریافت پول از ارتش انگلیس، در همدان ماند و هم‌چنین ژنرال پیچراخوف سرکرده قزاق سوار با دریافت ماهانه در ایران ماندند. دنسترویل شتاب داشت که خود را به قفقاز برساند ولی دشواری‌ها، از یک سو جنگلیان بودند که با یک سرکرده آلمانی بسیار نیرومند شده‌بودند و از سوی دیگر گروهی از ارتش روسیه بود که در انزلی با آنها همدست شده بودند و کمیته‌ای برپا کرده‌بودند. دولت انگلیس هم برآن شد که ارتش روسیه از ایران به یک بار نروند، بلکه لشکر به لشکر، تا آنها بتوانند سپاه از عراق و هندوستان وارد ایران کنند. بدین سان ارتش انگلیس جای ارتش روسیه را در ایران گرفت.

در تهران گفتگوهایی با دولت انگلیس پیش می‌رفت زیرا که انگلیسیان در فارس “پلیس جنوب” را پدید آورده بودند. انگلیسیان پیشنهاد دادند که در همه جای ایران سپاهیان یکسان به فرماندهی افسران انگلیس بنیان شود. دولت که در این زمان نخست‌وزیرش مستوفی‌الممالک بود با قراردادن شرایطی آن را پذیرفت که اگر دولت انگلیس در بیرون کردن ارتش‌های بیگانه از ایران یاری کند و اگر قرارداد ۱۹۰۷ را از میان رفته شناسند و پلیس جنوب را به ایران واگذار کنند. هیهات که دلسوز برای ایران نبود و مردان سودجو و کوتاه‌اندیش قدرت را در دست داشتند و همکاری نکردند تا از این موقعیت ارزنده برای کشور ایران بهره بگیرند. سفیر انگلیس پیشنهادها را به لندن فرستاد و دولت انگلیس پاسخ داد که دولت ایران باید پلیس جنوب را تا پایان جنگ جهانی در ایران بپذیرد و سپس آنان هستند که سپاه در ایران بوجود خواهند آورد. دیگر اینکه برهم زدن قرارداد ننگین ۱۹۰۷ را به زمانی که در روسیه آرامش برقرار شود، پس انداختند. دموکرات‌ها تنها شادمان بودند که آنها برسر کار هستند و به اوضاع ایران نمی‌اندیشیدند. با نخست‌وزیری صمصام‌السلطنه دموکرات‌ها آغاز به دشمنی کردند و پس از چند ماه، کابینه صمصمام‌السلطنه کناره‌گرفت. ولی از آنجا که کسی نخواست به جای او نخست‌وزیری را بپذیرد، به دستور احمد شاه نشستی در دربار برپا شد و سرانجام احمد شاه دوباره صمصام‌السلطنه را ناچار به پذیرفتن نخست‌وزیری کرد.

جنگلیان در این زمان از یک سو به “اتحاد اسلامی” گراییدند و با عثمانیان نیز دست به یکی کردند. فرمانده بزرگ اتریشی به نام “فن پاخن” با سربازان و افسران اتریشی در میان جنگلیان بودند و با شورشیان روسی در انزلی و قفقاز همداستانی می‌کردند و مانند بسیاری از ایرانیان بدون اینکه راه روشنی در پیش داشته باشند، کوشش‌هایی می‌کردند. دنسترویل یک افسر انگلیسی را برای گفتگو و خوش‌گویی از میرزا کوچک خان نزد او فرستاد تا راه گیلان را برای وی بازکنند ولی میرزا کوچک خان آن را رد کرد. ژنرال دنسترویل، ژنرال بیچراخوف روسی را که با دسته قزاقانش نزدیک به چند هزار سپاه آزموده می‌شدند با فرماندهان کاردان به جلو انداخت و سپاه انگلیس را نیز با توپخانه و دو زره‌پوش و دو هواپیما برای یاری آنان فرستاد. در روز ۲۰ خرداد ماه ۱۲۹۶ جنگلیان با سپاهی به شماره و آزمودگی کمتر در پیرامون منجیل سنگر گرفتند و راه را بستند. در این جنگ جنگلیان زود شکست خوردند و سپاه روس و انگلیس راه را بازکردند و به سوی رشت رفتند و آنجا را گرفتند و در راه‌ها دسته‌های نگهبانی گزاردند. کنسولگری انگلیس را که جنگلیان بسته بودند، دوباره گشودند. بدین سان انگلیسی‌ها تا لب دریای مازندران پیش رفتند. در تهران از زمان برکناری مستوفی‌الممالک زبان دموکرات‌ها کوتاه شده‌بود و عثمانیان نیز دم و دستگاه دموکرات‌ها را با دستگیری خیابانی و نوبری و دیگران برهم زدند. فریدالدوله پیشوای دموکرات همدان را نیز ارتش انگلیس دستگیر کرد و به هندوستان فرستاد. [۶۶]

در روز ۲۸ تیر ماه، دوباره نزدیک به ۲۰۰۰ تن از جنگلیان به فرماندهی ” فن پاخن” به “رشت ” و لشکرگاه انگلیسیان در بیرون شهر تاختند، در این جنگ بیش از یک صد تن از جنگلیان کشته و ۵۰ تن سرباز اتریشی دستگیر شدند. ارتش انگلیس پس از این جنگ رشت را به دست گرفت و حکمرانی از خودشان برگماردند. در این زمان در باکو شورش شد و هواداران انگلیس از انگلیسیان یاری خواستند و بدین سان راه ارتش انگلیس به قفقاز باز شد به ویژه پس از آنکه در بندرانزلی نیز کمیته شورشیان را برهم زدند و سه تن هم‌بندان کمیته را دستگیر کردند. در امرداد ماه ژنرال دنسترویل نیز به باکو شتافت و فرماندهی سپاهیان انگلیس را به ژنرال شامپین سپرد. ارتش انگلیس در باکو پیروزی نیافت و نتوانست جلوی ارتش عثمانی را بگیرد، آنان ناچار شدند که به کشتی بنشینند و به ایران بازگردند. در آذربایجان ایران نیز زد و خورد میان ارتش انگلستان و ارتش عثمانی آغاز شد. ارتش انگلیس تا گردنه شبلی چند فرسخی تبریز پیش آمدند و سنگر گرفتند. گروهی از ارتش عثمانی که در تبریز جای گرفته بودند، والی تبریز را گماردند و دسته “اتحاد اسلامی” را بنیان نهادند. گروه دیگری از ارتش عثمانی در ارومیه نشستند و با رسیدن خلیل پاشا، با ارتش انگلیس جنگیدند. ارتش انگلیس از گردنه شبلی واپس نشست و در روستای ” تکمه داش ” زنجان جنگ سختی میان ارتش عثمانی و ارتش انگلیس درگرفت و ارتش انگلیس شکست خورد. از نیمه‌های مهر ماه گفتگوی پایان دادن به جنگ جهانی آغاز شد و جنگ جهانی پس از چهار سال که دنیا را به آتش کشید و ویرانی‌ها و خونریزی‌های بسیار به بار آورد، به پایان رسید. ارتش عثمانی پس از امضای قرارداد صلح، از پیشرفت در ایران بازایستاد و از تبریز واپس نشستند و به کشورشان بازگشتند. بی‌درنگ پس از بیرون رفتن ارتش عثمانی از ایران، یک دسته سپاه هندی انگلیس به تبریز آمدند.

دولت نوین بلشویکی روسیه به آگاهی دولت ایران و دیگر دولت‌ها رساند که همه پیمان‌های بسته شده و امتیازهای گرفته شده دولت پیشین را برانداخته است. صمصام‌السلطنه نیز کار ارزنده‌ای کرد و آن نوشتن “تصویب‌نامه‌ای ” بود که در آن پیشنهاد به گسیختن پیمان ترکمانچای و دیگر پیمان‌ها با دولت امپراتوری روسیه و از میان برداشتن امتیازهای داده شده، کرده بود.[۶۷] سرانجام در نیمه امرداد ماه صمصام‌السطنه و وزیران او کناره‌جستند. در این هنگام جنگ جهانی اروپا پس از چهار سال به پایان رسید. از آغاز جنگ تا پایان آن در درازای چهار سال دوازده کابینه آمدند و رفتند که نشان دهنده آشفتگی‌ها در ایران بود.

کابینه حسن وثوق‌الدوله در ۱۵ امرداد ماه ۱۲۹۷ بر سر کار آمد. [۶۸] در این زمان دستور داده شد که از هر شهر، اندازه آسیب و زیان‌های رسیده را فهرست کنند و تخمین بزنند تا از سوی نماینده‌ای از ایران در انجمن‌های آشتی اروپا آسیب‌هایی که در درازای چهار سال جنگ جهانی به کشور ایران رسیده به آگاهی دولت‌ها رسانده‌شود و برای این کار علی قلی مشاورالممالک برگزیده شد. تنها دست‌آورد این کار این بود که اندازه زیان و ویرانی در کشور دانسته شد و دیگر هیچ. نه نامی از ایران در میلیون‌ها کشته ایرانی در تاریخ یاد شد، نه از ویرانی‌هایی که ارتش بیگانه در خاک کشور سوم یعنی ایران بر جای گزاردند نامی برده شد و نه تاوانی برای جبران آن زیان‌ها، دردها، گرسنگی و بیماری از سوی کشورهای غربی پرداخته شد.

پس از ۴ سال و ۱۰ ماه و ۲۷ روز جنگ جهانی اول با عهدنامه صلحی در روز ۱۳ تیر ماه ۱۲۹۸ به پایان رسید یا چنین به نظر می‌آمد که به پایان رسیده. پس از نیم‌روز ۱۳ تیر ماه پنج نماینده آلمان در برابر نمایندگان ۲۷ کشور که با آلمان در جنگ بودند و یا پیوندهای سیاسی را گسسته بودند عهدنامه مقدماتی صلح را خواندند و امضا کردند. کشورهایی که بر عهدنامه صلح جنگ جهانی اول [۶۹] دستینه نهادند: ایالات متحده امریکا، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، ژاپن، بلژیک، بلیوی، برزیل، چین، کوبا، اکوادور، یونان، گواتمالا، هاییتی، حجاز، هندوراس، لیبریا، نیکاراگوا، پاناما، پرو، لهستان، پرتقال، رومانی، سربستان (سربستان و کرواتی و سلونی)، سیام، چک، اسلواکی و اوروگوای بودند. [۷۰]

از آغاز گرد هم‌آیی بین‌المللی صلح در پاریس، دولت ایران نیز برای رها ساختن کشور از بندهای نفی‌کننده استقلال کامل ایران، هیاتی به پاریس فرستاد. نخست ریاست این هیات را به میرزا ابوالقاسم خان ناصرالملک که در لندن بود پیشنهاد کردند که وی نپذیرفت. سپس به میرزا حسن خان مشیرالدوله پیشنهاد شد که او نیز نپذیرفت. سرانجام احمد شاه این کار را به گردن علی‌قلی خان مشاورالممالک وزیر امور خارجه نهاد و او را برآن داشت که با هیاتی از آقایان میرزا محمدعلی خان ذکاءالملک، میرزا حسین خان علایی (پیشتر معاون نخست‌وزیر) و چند تن دیگر به پاریس بروند. این هیات چندین ماه در پاریس همه کوشش خود را کردند و شوربختانه، انجمن صلح آنان را میان خود راه نداد و مطالب آنان را به کناری انداخت، در گفتگوها، در یادآوری رنج و آسیب ایرانیان در درازای چهار سال اشغال نظامی کلمه‌ای نبردند، با آنکه دولت امریکا و چند دولت دیگر کوشش بسیار کردند که سخنان نماینده ایران در پاریس شنیده شود.

در این گیرودار ناگهان به آگاهی رسید که از ۹ ماه پیشتر در تهران میان سفارت انگلیس و وثوق‌الدوله و وزیرانش گفتگوهای پنهانی انجام یافته‌است و دست‌آورد آن دو قرارداد بوده است. یکی قرارداد استعماری تحت‌الحمایگی ایران و دیگر قراردادی درباره وام ۲ میلیون پوند انگیسی با ۷٪بهره. سفیر انگلیس به وثوق‌الدوله نامه‌ای نوشت و آگاهی داد که: دولت انگلیس نوید می‌دهد که همین که روسیه از آشفتگی بیرون آید و یک دولتی در آنجا برپا گردد دولت نامبرده درباره پیمان‌نامه ۱۹۰۷ [۷۱] بی‌درنگ با دولت نوین در روسیه به گفتگو خواهد نشست و با هم‌داستانی آنان، پیمان ۱۹۰۷ را لغو خواهند کرد و تا چنان دولتی در روسیه پیدا نشده دولت انگلیس از سوی خود آن را لغو شده می‌پندارد و بندهای آن را بکار نخواهد بست، دیگر اینکه همین که راه بوشهر و شیراز برای آمد و شد کاروان‌ها باز گردد دولت انگلیس پلیس جنوب را به دولت ایران خواهد سپرد.

فرماندهان انگلیسی و ایرانی پلیس جنوب

گروهی از افسران انگلیسی و ایرانی پلیس جنوب در پادگان تخت شیراز

پرسی سایکس و خواهرش با پلیس جنوب انگیس در باغ ماهان کرمان

ایرانیان جنوب در خدمت فرماندهان انگلیسی یکی از فرماندهان را روی تخت روان بر دوش خود می‌کشند

افسران ایرانی زیر فرماندهی افسران انگلیسی

محمد ابراهیم شوکت‌الملک علم و محمدولی اسدی با فرماندهان انگلیسی و چند تن از معتمدین

پلیس جنوب – سِر کلنل مارک سایکس و عبدالحسین فرمانفرما

پلیس جنوب با فرماندهان انگلیسی

فرمانفرما نصرت‌الدوله با افسر انگلیسی پلیس جنوب

این نامه چیز دیگری را نشان داد و آن اینکه گفتگوهایی میان کابینه وثوق‌الدوله با نمایندگان انگلیس پیش می‌رود. در امرداد ماه ۱۲۹۸ پیمانی که وثوق‌الدوله و وزیرانش با دولت انگلیس بستند، بیرون آمد. وثوق‌الدوله بیانه‌ای به همراه پیمان‌نامه بیرون داد و میان مردم پخش شد.

در ۱۷ امرداد ۱۲۹۸ برابر با۹ اوت ۱۹۱۹ قراردادی میان دولت ایران و دولت انگلستان بسته شد [۷۲] و بر اساس این قرارداد استعماری ایران کشوری تحت‌الحمایه انگلستان درآمد و یکی از مستعمره‌های انگلیس شد. این قرارداد ننگین با امضای حسن وثوق وثوق‌الدوله نخست‌وزیر برادر بزرگ احمد قوام‌السلطنه و اکبر میرزا صارم‌الدوله وزیر دارایی و فیروز میرزا نصرت‌الدوله (فرزند فرمانفرما) وزیر خارجه بسته شد. با این قرارداد، این سه تن ایران را فروختند. از آنجا که دولت انگلیس می‌دانست که این قرارداد جنایتی است بر ایران و مردم ایران به این سه مزدور پیشنهاد پناهندگی سیاسی داد. این سه وزیر مزدور انگلوفیل در روز ۹ اوت ۱۹۱۹ روز امضای قرارداد، هر یک نامه‌ای از سوی سفیر بریتانیا پرسی زکریا کاکس [۷۳] بدستشان رسید که: بر پایه اجازه‌ای که از طرف حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان به دوستدار داده شده است با کمال خوشوقتی به آگاهی شما می رسانم: با توجه به قراردادی که امروز میان دولتین بریتانیای کبیر و ایران بسته شد، حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان آماده است در صورت نیاز به وسیله مقامات سفارت انگلیس در تهران از شما پشتیبانی کند و اگر لازم شد آن عالیجناب را در یکی از مستملکات بریتانیا به عنوان پناهنده سیاسی بپذیرد.

این پیمان مردم را تکان داد. وثوق‌الدوله نیز کوشش کرد که در روزنامه‌های هواخواه خود مانند رعد، این خیانت به کشور ایران را رویه‌مالی کند. در تهران کسانی چون صادق خان مستشارالدوله، اسماعیل خان ممتازالدوله، میرزا حسن خان محتشم‌السلطنه، مرتضی خان ممتازالملک، محمد معین‌التجار بوشهری و گروهی از تاجران و اصناف به ایستادگی پرداختند که وثوق‌الدوله همه را دستگیر و به زندان انداخت. ملایان دوباره چادر روضه‌خوانی راه انداختند. وثوق‌الدوله چادرها را برچید و “حکومت نظامی” اعلام کرد.

دولت ایالات متحده امریکا در ۹ سپتامبر ۱۹۱۹ از سوی سفیر امریکا در تهران هشدارنامه‌ای به ملت ایران نوشت:

در روز ۱۳ اکتبر ۱۹۱۹ برابر با ۲۰ مهر ۱۲۹۸ به آگاهی رسید که امریکا در درازای این سال‌ها ماهیانه ۲۰۰،۰۰۰ تومان خوراکی برای امور خیریه ایران می‌فرستاد پس از بسته شدن قرارداد میان انگلیس و ایران دیگر به ایران کمک نمی‌کند.

دولت انگلیس کوشش و شتاب بر آن داشت که در این گیرودار که وضع دنیا تیره و تار است، میخ نفود خود را در ایران محکم بکوبند و بر پایه قرارداد میان دو دولت ایران و انگلیس هر چه بیشتر مستشاران آگاه چه برای قشون و چه برای مالیه به ایران بفرستد. قشون ایران در نیمه سال ۱۲۹۸ بدین قرار بودند:[۷۵]

نقشه هیات مشاوره انگلیسی این بود که همه سپاهیان ایران را در هم بیامیزد و قشون تازه‌ای از آن بسازد:

قرارداد سری سایکس – پیکو[۷۶][۷۷]. قراردادی سری میان دو دولت انگلستان و فرانسه است که در سال ۱۹۱۶ به دنبال گفتگوهای کلنل سر مارک سایکس [۷۸] و فرانسوا ژرژ پیکو [۷۹] برای تقسیم امپراتوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول بسته شد. دولت عثمانی در سال ۱۹۱۵ علیه کشورهای فرانسه، انگلستان و روسیه که به آنان آنتانت [۸۰] می‌گفتند وارد جنگ شد. انگلستان، به اعراب قول‌های بسیاری داد که یکی از آنان این بود که انگلستان به اعراب کشوری مستقل خواهد داد، اگر آنان ارتش‌هایی را که علیه عثمانی و آلمان می‌جنگند، پشتیبانی کنند و بدین‌سان عرب‌ها در کنار ارتش انگلیس و فرانسه وارد جنگ شدند. دولت انگلستان از سالها پیش از آغاز جنگ جهانی اول به برانگیزاندن عرب‌ها و پراکندن تخم دشمنی آغاز کرده‌بود. نقشه انگلستان این بود که دولت عثمانی را از راه کمک به شورش اعراب ویران سازد و دولت‌های دست نشانده خود را در خاورمیانه امروزی بر سر کار بیاورد و کنترل جاهای استراتژیک و به ویژه راه‌های آبی مدیترانه به هندوستان را در دست بگیرد. برای این کار شریف حسین نامی را انگلستان برگزید که رهبر شورش‌ها علیه دولت عثمانی بشود. نامه‌ها و سندهای مک ماهون کمیسر عالی انگلستان نشان می‌دهد که به وی قول استقلال سرزمین‌های عربی داده شده بود. شریف حسین به “شریف مکه” و “ملک حسین اول” شناخته شده است. اما از سوی دیگر دولت انگلستان برای تعیین مناطق نفوذ خود در سرزمین‌های خاورمیانه که زیر کنترل دولت عثمانی بودند، با دولت استعمارگر فرانسه نیز وارد گفتگوهای سری شد و سرانجام به موجب قرارداد سایکس – پیکو، مناطق وسیعی از سوریه، جنوب آناتولی و موصل به فرانسه، و از جنوب سوریه تا عراق دربرگیرنده بغداد و بندر بصره و فلسطین شمالی دربرگیرنده شمال بندرهای حیفا و عکا به انگلستان داده شد. حجاز نیز به شریف حسین که خود، تحت حمایت انگلستان بود سپرده شد.

در روز ۴ آبان ۱۲۹۸ خورشیدی برابر با ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹ میلادی، محمد رضا و خواهر توامان وی اشرف فرزندان رضاخان سردار سپه در تهران زاده شدند. زندگی محمدرضای نورسیده با نخست‌وزیری و سپس با تصمیم مجلس شورای ملی در پادشاه شدن پدرش رضا شاه پهلوی دگرگون شد. این رویدادها برای محمدرضای کودک، ولیعهد شدن او را در سن شش سالگی و پادشاه شدن او را در بیست و دو سالگی به ارمغان آورد. محمدرضا پهلوی ولیعهد ایران در روز ۲۵ شهریور ماه ۱۳۲۰ در زمانی که ایران و تهران در اشغال ارتش استعماری شوروی و انگلستان بود سوگند پادشاهی خورد و شاهنشاه ایران شد. اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشداران ۳۷ سال شاهنشاه ایران زمین بودند.[۸۱]

جنگلیان دسته‌ای از ایرانیان بودند که به پیشوایی میرزا کوچک خان رشتی به جنگل‌های گیلان پناهنده شدند و برای پاک ساختن ایران از بیگانگان به کوشش پرداختند. این گروه از آنجا که مرکزشان در ماسوله و فومنات بود به “جنگلی ” آوازه پیدا کردند. بدین سان نیرویی به نام جنگلی پدید آمد و روزنامه‌ای به نام “جنگلی” که دارنده امتیازش میرزا حسین خان کسمایی بود چاپ کردند و بنای نافرمانی از دولت را گذاشتند و کشوری در میان کشور پدید آوردند و مایه گرفتاری دولت شدند. یکی از اندیشه‌های وثوق‌الدوله جنگ با جنگلیان بود. با راهی که جنگلیان پیش گرفتند یا بایستی که چنان نیرومند شوند که کشور را در دست گیرند یا از میان بروند. وثوق‌الدوله فرمانی را که برای فرستادن دسته‌هایی به گیلان نوشته شده بود چاپ کرد و این دسته‌ها با ارتش انگلیس همراه شدند و جنگ با جنگلیان آغاز شد. در این زمان گذشته از میرزا کوچک خان سردستگان دیگری نیز پیدا شده بودند، که در سایه فشارها میان آنان پراکندگی افتاد. اسکندر خان یکی از سردستگان جنگل به نیروهای دولت پیوست. حاجی احمد کسمایی خود را به دولتیان سپرد. سردستگانی چون دکتر حشمت یا میرزا ابراهیم خان طالقانی، معزالسلطنه، موفق‌السلطان و میرزا علی اکبر خان با بیش از هزار تن دستگیر شدند. در خرداد ماه ۱۲۹۸ رشت و لاهیجان گشوده شد. در رشت دادگاهی برپا شد و به دکتر حشمت سزای مرگ داده‌شد. بدین سان بسیاری از سرکردگان میرزا کوچک خان از دست او در رفتند و نیروی وی کاهش یافت و خود با احسان‌الله خان به درون جنگل رفتند و پنهان شدند.

وثوق‌الدوله نیروی ژاندارم را با فراخواندن افسران سویدی بازسازی کرد. از آنجا که نتیجه‌های نیکی از ژاندارم‌ها دیده شده بود، ژاندارم‌ها مایه امید همگانی شدند. در کابینه سپهسالار نام ژاندارم‌ها را به “امنیه” گرداندند ولی وثوق‌الدوله دوباره آنان را ژاندارم خواند و برای سال ۱۲۹۸ بودجه‌ای برای ۱۱،۰۰۰ تن ژاندارم را پیش‌بینی کرد. دولت نیز خواست که قراسوران‌ها را بردارد و همه راه‌ها را به ژاندارم‌ها بسپارد، چنین شد که نخستین دسته ژاندارم روانه کاشان و اسپهان شدند. به هر روی نایب حسین کاشی و پسرش ماشاءالله خان نیز با همه هشدارهای دولت، از فرمانروایی بر کاشان و پیرامون آن دست برنداشتند و در روز شنبه ۷ شهریور ماه ۱۲۹۸ ماشاءالله خان و چهارشنبه ۲۵ شهریور در تهران به دار زده شدند.

با بیرون رفتن ارتش عثمانی از آذربایجان، ارتش هندی انگلستان آذربایجان و غرب کشور را اشغال کردند. مکرم‌الملک در این زمان نایب‌الایاله آذربایجان بود. خیابانی و نوبری نیز به تبریز بازگشتند. در این میان کم کم آشوب اسماعیل آقا یا سیمقو سر ایل شکاک پدیدار شد. کردان هرگاه زمانی می‌یافتند از دولت نافرمانی می‌کردند. در این زمان سیمقو آهنگ “جدایی خواهی” کردستان را ساز کرد. جدایی‌خواهی یکی از تخم‌های آشوب و زیان‌کاری است که اروپاییان در شرق افشاندند و مزدورانشان سال‌ها میان کردان، ارمنیان، ترکمانان، آسوریان، بختیاریان و دیگران رفتند و این تخم را در دل‌های آنان کاشتند. کردان پس از سال‌ها چنین سخنانی شنیدند و نادانانی از آنان دنبال این آرزوی خام را گرفتند. به پیروی از عثمانیان که “ژن کُرد” پدید آوردند، کردان نیز کوشش به پدیدآوردن “ژن کرد” کردند. گفته می‌شود که مستر “داد” امریکایی سیمقو را به این واداشت، زیرا که امریکاییان چون با دست آسوریان کاری از پیش نبردند، خواستند که با دست کُردان کاری از پیش ببرند. در این میان که ارتش عثمانی از ایران بیرون می‌رفت، چند صد تن از آنان در ایران ماندند و زیردستی سیمقو را پذیرفتند و به چهریق رفتند. یکی از همدستان سیمقو سید طه نوه شیخ عبیدالله از کردستان بود. اکنون سیمقو آماده شده بود و بیرق “آزادی کردستان” را افراشت که در زیر آن کماکان همان تاراج ده‌ها و کشتار و لگد مال کردن زندگی و حقوق مردم بود.

مردم بی‌چاره سلماس و آن پیرامون‌ها که از آسوریان غم‌های جانگداز به دل داشتند و پراکنده شده بودند، اکنون به آبادی‌های خود بازگشتند و ناگهان خود را گرفتار چنگال کُردان آدمکش و یغماگر سیمقو یافتند. اینست معنی “آزادی کردستان” . درست همین، نتیجه‌ای است که سیاستگران اروپا می‌خواستند. پس از سلماس و آبادی‌های پیرامون آن، نوبت به ارومیه و آبادی‌های ارومیه رسید. مردمی که روستاهای ویران شده را آباد کرده بودند، دوباره به دست تاراجگران سیمقو افتادند. حاجی شهاب‌الدوله نامی پس از رفتن عثمانیان، حکمران ارومیه شده بود، در برابر تاخت و تاز کردن چاره‌ای نمی‌شناخت. در بهمن ماه ۱۲۹۷ سردار فاتح از تبریز به حکمرانی ارومیه از سوی دولت فرستاده شد. او یکی از همدستان صمدخان شجاع‌الدوله بود که دوباره از کارکنان دولت شد. سردار فاتح به “چهریق” نزد سیمقو رفت و به او اندرز داد تا شاید او را رام کند. این رفتار ننگ‌آلود، سیمقو را بی‌باک‌تر کرد و کُردان را در تاخت و تاز وحشی‌تر. مکرم‌الملک نایب‌الایاله با همکاری ارمنیان برای سیمقو بمبی فرستاد، سیمقو از مرگ جست و برادرش علی آقا و چند تن دیگر از کردان کشته شدند. نظام‌السلطنه در یک سال پیش از مشروطه ۱۲۸۴ خورشیدی به جعفرآقا برادر بزرگتر سیمقو ایمنی داد و او را نزد خود به تبریز آورد ولی سپس جعفرآقا و دوتن از همراهانش را کشت. سیمقو از این بهانه‌ای ساخت و دولت ایران را دشمن خونی خود نامید.

در این روزها وثوق‌الدوله نخست‌وزیر، محمد ولی خان تنکابنی سپهسالار اعظم را برای سامان دادن به آدربایجان به والی‌گری آنجا برگزید. سپهسالار کسان بسیاری همراه خود داشت، زمانی که به تبریز رسید، ضیاءالدوله نامی را به حکمرانی ارومیه و مکرم‌الدوله نامی را به خوی فرستاد. سپهسالار به جای آنکه سپاهی گردآورَد و برای سرکوبی سیمقو بفرستد به دلجویی او برخاست و کار ننگین سیاهی را انجام داد که دست‌آورد آن کشتن سیزده تن از کارکنان دولت به دست سیمقو بود. سپهسالار و مکرم‌الدوله به بازپرسی و بازخواست سیمقو برنخاستند و وانمود کردند که چیزی رخ نداده و سرشان را پایین انداختند و به کارهای خود پرداختند این در خرداد ماه ۱۲۹۸ بود.

در ارومیه نیز داستان‌های دیگری روی داد. در این زمان ضیاءالدوله از سوی سپهسالار با نیروی کم ۲۰۰ سرباز مراغه‌ای و یک تیر توپ حکمران ارومیه شد. کردان نیز یک سره به روستاهای پیرامون ارومیه می‌تاختند و می‌کشتند و تاراج می‌کردند. دکتر پاکارد امریکایی از چندی پیش به ارومیه بازگشت و در ساختمان امریکاییان، بازماندگان مسیحی را در آن ساختمان نگاه می‌داشت. اهالی ارومیه با آنکه آن همه آسیب از مسیحیان و امریکاییان دیده بودند، به آنان آزاری نمی رساندند و سردار فاتح در زمان حکمرانی خود از آنان پرستاری می‌نمود ولی شوربختانه مسیحیان تنها از پی بدخواهی بودند. از دیرگاهی دکتر پاکارد سران کُرد را به نزد خود می‌خواند و به آنها پول می‌داد و مهربانی می‌کرد. مردم بیمناک شدند که این کار آمادگی برای جنگ و کشتار است. با رسیدن ضیاءالدوله مردم شادی‌ها کردند. ضیاءالدوله مرد کاردانی بود و از همان روزهای نخست میان او با اسماعیل آقا سیمقو زد و خورد درگرفت. پنج روز پس از ورود ضیاءالدوله، نزدیک به ۶۰ تن از کردها پیرامون خانه وی را گرفتند و به پهنه و حجره‌های مقبره که نزدیک خانه‌های حکومتی است وارد شدند و آنجا را سنگر کردند و شروع به شلیک نمودند. ضیاءالدوله نیز سربازان را گردآورد و با دلیری به پدافند پرداخت. اهالی که تا کنون چنین دلیری از حاکمی ندیده بودند، بی‌درنگ تفنگ‌های خود را برداشتند و به کمک حکومتیان آمدند. کردها که چنین دیدند از مقبره‌ها بیرون آمدند و جنگ کنان واپس نشستند و بسیاری از آنان کشته شدند. اهالی این دست‌اندازی را از چشم پول دادن‌های دکتر پاکارد می دیدند، بدون آگاهی حکومت به ساختمان امریکاییان یورش بردند و درها را شکستند و بیش از ۶۰ تن از مردان و زنانی که آنجا بودند کشتند. ضیاءالدوله بی‌درنگ پس از آگاهی از این پیش‌آمد، سرباز فرستاد و آنان را از ساختمان امریکاییان بیرون کرد، و مسیحیان را با زن و بچه و مرد به اداره حکومتی جا به جا کرد و زیر باز بینی دکتر پاکارد درمان شدند و به هزینه دولت زندگی کردند. پس از این رویداد، یگانه کار مهم ضیاءالدوله نگاهبانی ارومیه از گزند کردها بود. برای این کار از خود اهالی “کمیسسیون جنگی” پدید آورده‌شد و نگاهبانی دروازه‌های شهر را به تفنگچیان دادند، کسانی که خود بازسازی دیوارهای دروازه‌ها را خود به گردن گرفتند.

بدین سان ضیاءالدوله حکمران ارومیه با دستیاری مردم جلوی کردان را گرفت و ارومیه را امن کرد. سپهسالار که بایستی برای ضیاءالدوله سپاه و جنگ ابزار بفرستد، کاری نکرد و به جای آن، به دستور انگلیس و امریکا مسیحیان را که در سختی و گرسنگی مانند دیگر مردم ارومیه بودند، از ارومیه بیرون کشید. روزی که سردار فاتح با میرزا علی اکبر خان و با تنی چند امریکایی با خودرو به جلوی دروازه ارومیه آمدند، مردم گمان کردند که اینان برای رهانیدن شهر آمده‌اند و با سیمقو گفتگو کرده‌اند و با شادمانی دروازه را به روی آنان باز کردند. پس از آنکه روشن شد که آنان برای رها ساختن و بردن مسیحیان آمده‌اند، نومیدی بیش از اندازه بر مردم چیره شد که نمونه بیکاری و درماندگی کارکنان دولت بود. نزدیک به چهل روز جنگ در پیرامون ارومیه برپا بود و روستاها یکی پس از دیگری ویران می‌شد، تا اینکه در نیمه‌های تیرماه ۱۲۹۸ یک دسته از لشکریان هندی به همراهی کنسول انگلیس وارد ارومیه شدند. با این ورود این سپاهیان، کردان دست از جنگ برداشتند و به “چهریق” بازگشتند.

از نیمه‌های تیر ماه ۱۲۹۸ مبارزات انتخاباتی برای مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری چهارم آغاز شد. روز یکشنبه ۲۱ تیر ماه دمکرات‌ها برای گفتگو گردآمدند. خیابانی و یارانش مبارزات را به راه انداختند. مردم از خیابانی ایراد می‌گرفتند که چرا خیابانی با خیانت‌های وثوق‌الدوله و پیمانی که با انگلستان بست، از وی هواداری می‌کند. در همین روزها وثوق‌الدوله به نام اینکه “به تهران بیایید تا درباره آذربایجان با شما سکالش رود” سپهسالار را به تهران خواند و سپهسالار روانه تهران شد. وثوق‌الدوله به جای سپهسالار سردار معتضد “رئیس قشون” را به آذربایجان فرستاد. سردار معتضد از بودجه سربازان، ماهانه آنان را در جیب خود گذاشت و بودجه اونیفورم سربازی را کاهش داد و برای پرده‌کشی بر کارهای غیرقانونی و دزدی‌هایش دینداری از خود نشان داد. برای نمونه، به نام ماهانه ششماهه ۲۸۰،۰۰۰ تومان از مالیه گرفت و به سربازان ماهانه سه ماه را داد و یا شمار سربازان را ۱۹۶۰ تن گزارش کرد و روزانه به نام هر سربازی سه عباسی پول نان گرفت، در جایی که شمار سربازان بیش از ۱۱۰۰ تن نبود. در سایه ناشایستی‌هایی که سردار معتضد از خود نشان داد، وضع آذربایجان بدتر گردید و کار به جایی رسید که گروهی از بازرگانان و دیگران در تلگراف‌خانه گردآمدند و به وثوق‌الدوله نخست‌وزیر تلگرافی فرستادند و درخواست چاره کردند. از تهران تنها یک پاسخ رسید که “عین‌الدوله به والیگری برگزیده شده است و به زودی روانه خواهد شد”. در همان روزها مظفرخان سردار انتصار جای سردار معتضد را در سرلشکری سپاهیان گرفت و با چابکی و هوشیاری بی همانندی به گردآوردن سواره و آراستن سپاه پرداخت.

در روز شنبه ۲۰ آذر ماه ۱۲۹۸ با سخنان میرزا غفار خان زنوزی که از مجاهدان به نام آغاز مشروطه بود، در سربازخانه سربازان گرسنه و لخت و بی‌کفش سر به شورش برداشتند و رو به خانه سردار معتضد نهادند و خواستار برکناری وی و رسیدگی به حساب سردارمعتضد و مرات‌السلطنه شدند. شورش فرونشانده شد و جانشینی والی از سردار معتضد گرفته شد و به سردار انتصار واگزار شد.

از نیمه‌های آذر ماه، اسماعیل آقا سیمقو به لکستان از شهرهای پیرامون سلماس دست‌اندازی می‌کرد. لکستانیان به تهران و تبریز تلگراف فرستادند و دادخواهی کردند ولی پاسخی نشنیدند و خود در روستاهای “سلطان احمد” و “قره قشلاق” با گردآوری بیش از ۸۷۰۰ تن سپاه آماده جنگ و ایستادگی شدند. ولی از این سپاه تنها ۳۴۰ تن از آنان ابزار جنگ داشتند. سیمقو سپاهی نزدیک به ۴۰۰۰ تن از سپاه عثمانی با توپخانه و از کُردان فراهم کرد و روز آدینه ۲۷ آذر ماه، سیمقو به “سلطان احمد” یورش برد و جنگ سختی درگرفت. سپاه لکستان شکست خوردند و کردان از هر سو به آبادی ریختند و کشتار و تاراج را آغاز کردند. بسیاری از مردان کشته شدند و زنان و فرزندانشان دستگیر شدند. سیمقو سپس روانه “قره قشلاق” شد و جنگ سخت‌تر و خونریزتر درگرفت. در “قره قشلاق” سه برادر صادق خان، مسعود خان و ابراهیم خان دلیرانه جنگیدند و به مردم دل می‌دادند. یازده ساعت جنگ به درازا کشید و در پایان جنگ مسعود دیوان کشته شد. کردان دوباره خود را به آبادی رساندند و کشتار و تاراج را آغاز کردند. در آن نیمه شب در سرمای سخت زمستان زنان و بچگان پراکنده و پریشان رو به بیابان نهادند. در تلگرافی که درباره جنگ رسید، شمار کشته‌شدگان را ۲۰۰۰ تن از زن و مرد در جنگ و ۱۵۰۰ تن مرده در بیابان‌ها از آسیب برف و سرما گزارش شد. با آگاهی از این جنگ و کشتار، مردم تبریز تکان خوردند و سخت شوریدند و آشکار شد که سیمقو می‌خواهد هر روز به شهری تازد که هم کشتار و تاراج کند و هم میدان حکمرانی خود را پهناورتر گرداند.

سردار انتصار بی‌درنگ سپاه ژاندارم را به سرکردگی ماژور میرحسین خان را برای جنگ با سیمقو روانه کرد، سپس دسته قزاق را به دنبالشان فرستاد. از مجاهدان تبریز میرزا نورالله خان یکانی نیز با دسته‌ای روانه شد. با همه سختی زمستان، جنگ‌ها با پیروزی برای دولت پیش می‌رفت و کردان پیاپی پس می‌نشستند. روز چهارشنبه ۵ اسفند ماه ۱۲۹۸ در پیرامون دیلمقان جنگ سختی رخ داد که در آن ۴ تن از سرکردگان قزاق و چند تن از سرکردگان ژاندارم کشته شدند. با این همه سپاه دولت پیروز شد و دیلمقان که مرکز و نشستگاه کردان بود از دست آنان درآورده‌شد. سپاه دولت پیرامون “چهریق” را گرفت و سیمقو را به تنگنا انداخت. کردان در چهریق به سختی افتادند و چون خود در برابر سپاهیان دولت ناتوان شدند، فرار کردند. سردار انتصار نامه‌ای به ترکی عثمانی برای سپاهیان و توپچیان ترک که در نزد سیمقو بودند نوشت و نوید داد که اگر به تبریز بیایند به آنها عفو داده می‌شود و می‌توانند به خانه‌هایشان بازگردند. این نامه کار خود را کرد و یک دسته از سپاهیان و توپچیان از سیمقو جدا شدند. بدین سان پر و بال سیمقو هر روز بیشتر کنده می‌شد.

اسماعیل آقا ترسید و تلگرافی به عین‌الدوله والی آذربایجان که این زمان در زنجان می‌نشست، نوشت و از کرده خود ابراز پشیمانی کرد و درخواست بخشش و زینهار کرد. عین‌الدوله که از بازماندگان دوره استبداد محمدعلی شاه بود، درخواست وی را پذیرفت. بدین سان گفتگوهای دست برداشتن از جنگ به میدان آمد و با شش ماده قرار شد که تاراج‌های لکستان را بازگرداند و خون‌بهای کشتگان را بپردازد، بازماندگان سپاهیان عثمانی را باز گرداند، دیگر به ارومیه و سلماس کاری نداشته باشد، ابزار جنگی را به دولت بدهد و برادر خود احمد آقا را به تبریز بفرستد که در قزاقخانه خدمت کند، سپس دولت از گناه او می‌گذرد و به او پروانه می‌دهد که در چهریق نشیند و از مرز پاسداری کند. با آگاهی از این شرط‌ها مردم افسرده شدند زیرا آشکار شد که سیمقو هیچ یک از ماده‌ها را نمی‌تواند اجرا کند. در جایی که سیمقو گیر افتاده بود و درخواست بخشش می‌کرد، عین‌الدوله او را رها کرد و همه دردها و رنج‌ها و خون‌های ریخته شده هدر شد. هر چه بود همین که سپاهیان دولت بازگشتند، سیمقو و کُردان دوباره آغاز به دست‌درازی به شهرها و روستا کردند و این بار گستاخ‌تر و بی‌شرم‌تر به تاخت و تاز پرداختند.

در این میان روزنامه تایمز لندن نوشت که دسته‌ای از بلشویک‌ها و دسته‌ای از هواداران تزار با هم دست به یکی کرده‌اند که نفوذ روسیه را در ایران تا زمانی که باز یک روزی روسیه بر سر پا خیزد، زنده نگاه دارند و ناخرسندان ایرانی به دام آنها می‌افتند. پس از کوتاه زمانی بلشویک‌ها وارد باکو شدند، سپس انور پاشا وارد باکو شد و سپاه گرانی با بیش از ۵۰،۰۰۰ تن سرباز روسی و قفقازی گرد او را گرفتند. دولت وثوق‌الدوله به تلاش افتاد که شهربانی تبریز را نیرومند سازد و این بود که ماژور لئوپولد بیورلینگ را که یکی از فرماندهان سوئدی شهربانی بود را برای ریاست شهربانی تبریز روانه آذربایجان کردند. رئیس‌های شهربانی تبریز که نخستین کسانی بودند که نخستین شهربانی را در تبریز و ایران بوجود آوردند رنجیده شدند زیرا که بیورلینگ برآن بود که سازمان آنان را برهم زند و خود شهربانی به روش اروپایی بسازد. از سوی دیگر ترجمان‌الدوله از تهران پیشکار مالیه آذربایجان شد و او نیز می‌خواست که با همراهی نزدیک به ۶۰ تن به تبریز بیاید و مالیه را بر هم بزند و دوباره از نو بسازد و این نیز مایه رنجش کارکنان شد. خیابانی و یارانش از بودن شهربانی نیرومند ناخرسند بود. خیابانی کارمندان مالیه و شهربانی را برانگیخت که تلگراف‌هایی به تهران و زنجان و وثوق‌الدوله و عین‌الدوله بفرستند.

سرانجام روز ۲۴ بهمن ماه ۱۲۹۸ ماژور بیورلینگ با یک سوئدی به نام فوکل کلو و یک دسته از افسران ایرانی و دیگران به تبریز رسیدند. سردار انتصار که پنهانی با خیابانی همدستی می‌کرد، به نام کناره‌گیری روانه تهران شد. خیابانی بازرگانان را واداشت که به دولت تلگراف بنویسند و خواستار نگاه داشتن سردار انتصار در تبریز شوند و تهران آن را پذیرفت. با رویدادهایی که در تبریز شد خیابانی و همراهانش برآن شدند که بیورلینگ را براندازند. با دزدی که در یکی از تیمچه‌های تبریز پیش آمد، پیدا شد که زن نگهبان تیمچه و شوهرش در این کار دست داشته‌اند، بیورلینگ زن را دستگیر کرد و به خشم ملایان افزود که رئیس شهربانی باید مسلمان باشد و از قرآن آیه آوردند. در همین روزها سال ۱۲۹۸ به پایان رسید و نوروز سال ۱۲۹۹ آغاز شد. در روزهای نوروز امین‌الملک نایب‌الایاله به تبریز رسید و جانشین سردار انتصار شد.

خیابانی هم‌چون دیگران آرزومند نیکی‌روزی ایران بود و یگانه راه برای فراهم ساختن پیروزی و امید را به دست آوردن حکومت می‌دانست که خودش اداره‌ها را بر هم زند و از نو بسازد و قانون‌های دیگری تصویب کند. میرزا کوچک خان جنگلی نیز همین آرزو را داشت. در روز ۱۷ فروردین ۱۲۹۹ به دستور خیابانی، پیروان وی با تفنگ و تپانچه به پهنه روزنامه “تجدد” آمدند. سپس دستور رسید که یک گروه از آنان نزدیک به ۶۰ تن به کلانتری نوبر بروند و میرزا باقر یکی از زندانیان گمنام که بستگی به خیابانی نداشت را از زندان بیرون بکشند و این کار را بهانه سازند و بیورلینگ را براندازند. در این گیر و دار سردار انتصار که “رئیس نظام” شده بود از راه رسید و درخواست شورشیان را پذیرفت. بیورلینگ از رفتار سردار انتصار رنجید و “فکل کلو” دستیارش را با دسته‌ای پلیس روانه کرد تا میرزا باقر را برگردانند. دو گروه در پهنه روزنامه تجدد با شمشیرهای آخته در برابر یکدیگر قرار گرفتند ولی خوشبختانه سردار انتصار از خونریزی جلوگیری کرد، فکل کلو ناگزیر به بازگشت شد و کشاکش به پیروزی خیابانی به پایان رسید. روز پسین خیابانی گروه انبوهی از مجاهدان و دموکرات‌ها و شاگردان دبیرستان‌ها را واداشت که که به بازار بریزند و دکان‌ها را ببندند. پس از چندین نمایش، انبوه مردم بیشتر شد و همه رو به سوی “تجدد” آوردند و چون حقوق سربازان شهربانی چند ماه بود که داده نشده بود، مردم آغاز به بدگویی از شهربانی کردند. سردار انتصار و خیابانی قرار گذاشتند که ماهانه سربازان را در پهنه روزنامه تجدد بپردازند و از آنان دلجویی کنند. پاسبانان شهربانی که از چند ماه پیشتر حقوقی دریافت نکرده بود، نیز سر به دادخواهی برداشتند و برای گرفتن پول شهربانی را ول کردند و به سوی تجدد دویدند. خیابانی و همدستانش شامگاه مردم را برانگیختند و به شهربانی رفتند و زندانیان را بیرون آوردند. بیورلینگ و همراهانش درمانده شدند و چاره‌ای جز بیرون رفتن از شهربانی را نداشتند و سرانجام روانه “باسمنج” شدند. امین‌الملک نایب‌الایاله آذربایجان به دلخواه خیابانی شهربانی را به سردار مکرم یکی از درباریان پیشین سپرد. روز پنجشنبه ۱۹ فروردین ماه ۱۲۹۹ بیان‌نامه‌ای به دو زبان پارسی و فرانسه چاپ رسید و به دیوارهای شهر چسبانیده شد که در آن آزادی‌خواهان برنامه خود که برقرار داشتن آسایش عمومی و از قوه به فعل درآوردن رژیم مشروطیت بود را اعلام داشتند. [۸۲] خیابانی با همکاری سردار انتصار آسان کارها را در دست گرفت و نمایندگانی نیز به کنسول‌خانه‌ها فرستادند که خواست خود را از خیزش به آگاهی کنسول‌ها برسانند.

عین‌الدوله که در این زمان بیش از هشتاد سال داشت و در زنجان می‌نشست او کسی بود که در آغاز جنبش مشروطه نخست‌وزیر بود و با مشروطه‌خواهان نبردها کرد و پس از بمباران مجلس شورای ملی به تبریز آمد و ۹ ماه در تبریز جنگ کرد و به مردم گرسنگی و تنگی داد. عین‌الدوله که به بدنامی و دشمنی با مشروطه آوازه داشت، در این زمان کوشش کرد که آن بدنامی‌ها را از خود دور کند. از این رو، همین که داستان شورش و خیزش تبریز را شنید با دستور تهران از زنجان روانه زنجان شد و روز ۳۰ فروردین ماه ۱۲۹۹ به تبریز رسید. خیابانی پروانه نداد که از عین‌الدوله پیش‌باز شود و یا کسی به نزد او آمد و شد کند. عین‌الدوله تنها چاره را در نوشتن تلگرافی به تهران و درخواست ۲۰۰،۰۰۰ تومان پول دید.

در همان روزهای نخست خیزش خیابانی، حاجی اسماعیل آقا امیرخیزی از آزادی‌خواهان کهن که از نزدیکان خیابانی شده بود، پیشنهاد کرد که چون آذربایجان در راه مشروطه بسیار جنگیده و مشروطه را به ایران بازگردانده و آزادی را برای ایران گرفته است، نامش را “آزادیستان” بگزاریم. در این هنگام نام “آذربایجان” دشواری پیدا کرده بود، زیرا که پس از سرنگون شدن امپراتوری روسیه، کسانی که در قفقاز و باکو به زبان آذری سخن می‌گفتند، جمهوری کوچکی پدید آوردند و نام آن را “جمهوری آذربایجان” نهادند. آن سرزمین نامش در کتاب‌ها “آران” است ولی از آنجا که این نام دیگر از زبان‌ها افتاده بود و دولت شوروی امید آن داشت که با آذربایجان یکی شوند، از این رو نام جمهوری آذربایجان را برای آن سرزمین برگزیدند. آذربایجانی‌ها که چنان یگانگی را نمی‌خواستند و می‌خواستند که ایرانی بمانند، از این کار دولت شوروی و قفقازیان رنجیده شده بودند، می‌گفتند که بهتر است نام استان خود را دیگر گردانیم. همانا نام “آزادیستان” از این ناخرسندی‌ها می‌آید. خیابانی آن را پذیرفت و مارک کاغذها را دیگر گردانید.

در این زمان بلشویک‌ها به قفقاز نزدیک می‌شدند و در آذربایجان گروهی هوادار آنان بودند. در ماه‌های پایانی جنگ جهانی که ارتش عثمانی در تبریز بود و با ارتش انگلیس می‌جنگید، کنسول آلمان در تبریز به نام “کرت ووسترو” [۸۳] که زبان پارسی را به خوبی می‌دانست، با ابزار جنگ بسیار به تبریز آمد. این همان ابزار جنگی بود که آلمانی‌ها برای عثمانی آورده بودند ولی همان روزها گفتگوی آشتی به میان آمد. کرت ووسترو ابزار جنگی را در انبار کنسولگری آلمان در تبریز نگاه داشت. ووسترو پس از چندی کمونیستی از خود نشان داد و شماری را گرد خود آورد. خیابانی گرایشی به بلشویک‌ها نداشت ولی برای ترساندن دولت ایران و دولت انگلیس که هنوز در ایران ارتش و اداره‌های سیاسی داشت، پیوند خود را با کنسول آلمان پاره نمی‌کرد. دولت انگلیس از این پیوندها به بیم افتاد. میجر ادموند رئیس اداره سیاسی دولت انگلستان در قزوین به تبریز آمد تا حال آذربایجان را از نزدیک بررسی کند تا شاید بتواند از جنبش بلشویکی در آذربایجان جلوگیری کند و خیابانی را نیز براندازد. وثوق‌الدوله نخست وزیر نیز با میجر ادموند هم‌آواز بود. سرانجام میجر ادموند با میانجیگری ورام خان یکی از آزادی‌خواهان ارمنی که در این زمان از نزدیکان خیابانی بود با خیابانی به گفتگو نشست و قرار بر این شد که انگلسیان با خیابانی کارشکنی نکنند و خیابانی نیز از کنسول آلمان و کسانی که در تبریز با وی پیوستگی داشتند، ببُرد. پس از این، یک دسته از سپاه هند که از زمان جنگ جهانی در تبریز جای گرفته بودند، روانه زنجان شدند. با پیش‌آمدهایی که شد خیابانی کار خود را استوارتر کرد و راه خود را با انگلیسیان روشن ساخت و نقشه دولت را نیز بر هم زد و بسیاری از بدخواهان خود را از میان برداشت. خیابانی هم‌چنان که ماژور بیورلینگ و دیگران را با دست امین‌الملک بیرون کرد، با دست عین‌الدوله نیز امین‌الملک را بیرون راند. بدین سان فرانروایی سراسر آذربایجان به دست خیابانی افتاد و حکمران به شهرها فرستاد و رئیس اداره‌ها را نیز برگزید. یکی از کارهای نیکی که در آن روزها خیابانی انجام داد این بود که به دستور وی یک “گاردن پارتی” برپا نمودند و از درآمد آن خاک‌های گور کشته‌شدگان در راه مشروطه را بالا آوردند و در آن میان نیز از باسکرویل جوان دلیر آمریکایی یاد کردند و قرار شد که فرش گرانبهایی که دارای فرتور باسکرویل باشد ببافند و برای مادر آن جوان به آمریکا بفرستند.

آوازه خیزش تبریز به تهران رسید و بر پایه همیشگی رشک و حسادت چشمان همه را کور کرد. سران دموکرات نمی‌توانستند ببینند که خیابانی کار بزرگی انجام دهد و از وی پیوسته خرده می‌گرفتند. امین‌الملک و دیگران که از تبریز رانده شده بودند در تهران به کینه‌جویی و بدگویی پرداختند. عین‌الدوله خود را کنار کشید و احترامش برجا ماند. “روزنامه رعد” و “روزنامه ایران” که از دولت وثوق‌الدوله پول می‌گرفتند، گفتارهای پر از بدگویی با زبانی سبک و پایین می‌نوشتند و روزنامه ایران چامه‌ای به چاپ رساند که “ترسم نرسی به کعبه‌ای تبریزی – این ره که تو می‌روی به ترکستانست” . هیهات و بدبخت تبریز!

گفته می‌شود، ووسترو کنسول آلمان گروهی را همدست خود کرده بود تا به آنان ابزار جنگ بدهد و روزی به تبریز بریزند و آشوبی به نام کمونیستی پدیدآورند. ووسترو گاهی دیگران را می ترسانید که اگر به او فشار بیاورند، بمب‌ها و ابزار جنگی را آتش می‌زند و سراسر آن پیرامون را به هوا خواهد پرانید. کسانی که به نام کمونیستی با کنسولگری‌ها در رفت و آمد بودند، کم کم پررو شدند و برای مبارزه با خیابانی خود را آماده می‌ساختند. برخی از آنان به کنسولگری پناهنده شدند و نوشته‌های زشتی به زیان خیابانی در شهر می‌پراکندند. از این رو خیابانی دستور داد که یک گروه پاسبان در پیرامون کونسولگری آلمان بایستند و کسی را به آنجا راه ندهند. این کار به ووسترو برخورد و به پاسبان‌ها پرخاش می‌کرد که دور شوند و گاهی به شهربانی نامه می‌نوشت و آنها را می ترسانید که اگر پاسبان‌ها را برندارند به جنگ خواهد خاست. روز چهارشنبه ۱۳ خرداد ماه نامه‌ای از ووسترو به شهربانی رسید که اگر پاسبان‌ها را برندارند، جنگ خواهد کرد. خیابانی نیز از مجاهدان تیرانداز کسانی را به آنجا فرستاد که در پشت بام‌ها کمین کنند. سفارت آلمان در تهران که نیز از بدرفتاری ووسترو آگاه شده‌بود از وزارت خارجه آلمان درخواست “ویزای سفر” برای او کرد. روز پنجشنبه ۱۴ خرداد کارگزار “ویزای سفر” را به نزد کنسول برد. ووسترو آن را با خشم بازگردانید و در همین هنگام از پشت بام کنسولگری شصت تیرها به شلیک پرداختند. همکاران دیگر کنسولگری از او دیگر فرمان نبردند و کنسول در پشت بام به تنهایی جنگید و سرانجام ووسترو آماج یکی از تیرها شد و کشته شد. خیابانی کنسولگری را به همان حال گذاشت و دو پزشک قانونی یکی ایرانی و یکی روسی به درون کنسولگری رفتند و گفتند که گلوله به دهان ووسترو خورده و از بالا به پایین فرو رفته و از شانه چپ او بیرون آمده است. ووسترو در تبریز در گورستان امریکاییان به خاک سپرده شد و روی آرامگاه او نوشتند “زاییده شده در ریگا [۸۴] به سال ۱۸۷۸، درگذشت در تبریز ۳ جون ۱۹۲۰ چهاردهم رمضان”.

بیانیه خیابانی ۱۹ فروردین ۱۲۹۹ به دیوارهای تبریز زده شد

اعلان کنسول روسیه درباره کنسول آلمان، اتریش و عثمانی

اعلان دوم کنسول روسیه اُرلوف درباره امنیت تبریز

کنسولگری آلمان در تبریز

کنسولگری آلمان در تبریز در تاجگذاری احمد شاه ۲۹ تیر ۱۲۹۳

کرت ووسترو کنسول آلمان در تبریز

آرامگاه کنسول آلمان در قبرستان تبریز

تنها گروهی که از خیابانی فرمان نمی‌بردند “قزاقخانه” بود. در این روزها، گروهی قزاق از اردبیل در این روزها به تبریز آمدند و در کاروانسراها جای گرفتند. روز دوشنبه ۱ تیر ماه ۱۲۹۹ خیابانی در سخنرانی خود قزاق‌ها را ترسانید و از آنان خواست که به کاروانسراهای بیرون از تبریز بروند وگرنه به آنها آذوقه داده نخواهد نشد. در این زمان ولیعهد در تهران زندگی می‌کرد و در شمس‌العماره یا عالی قاپو که کاخ پادشاهی و جایگاه ولیعهدهای ایران بود زنان و بستگان او می‌زیستند. خیابانی خواست که آنها را بیرون کند و جایگاه خود سازد و آنجا را کانون خیزش خود سازد. روز ۳ تیر ماه در تبریز جشن بزرگی از سوی هواداران خیابانی برگزار شد و در همین روز خیابانی به آنها دستور داد که از کاخ بیرون روند. زنان ولیعهد و پیرامونیان او کاروانی بستند. عین‌الدوله که دیگر نه کاری از پیش می‌برد و نه سودی در بودن او بود نیز با پیرامونیان خود و با کاروان خانواده ولیعهد، کاروان بزرگی پدیدآوردند و همگی روانه تهران شدند. از همین روز خیابانی با پیرامونیان خود در عالی قاپو جای گرفتند و موزیک به نواختن پرداخت. دسته‌های گارد ملی و دیگران که “نیروی قیام” شمرده می‌شدند با تفنگ‌ها به دوش در ساختمان “تجدد” گرد آمدند و پای‌کوبان و دست‌افشان در تبریز به راه افتادند. از گوشه و کنار فریادهای “زنده باد دموکراسی” و “زنده باد خیابانی” شنیده می‌شد. خیابانی نیز در این روز عفو عمومی داد و گناهکاران سیاسی را بخشید.

در همین روزها وثوق‌الدوله از نخست‌وزیری کناره گرفت و کابینه‌اش از میان رفت و حسن پیرنیا مشیرالدوله نخست‌وزیر شد. خیابانی به وی بسیار خوش گمان بود و از او به نیکی یاد می‌کرد. مشیرالدوله با هم نیک رفتاری خود با خیابانی و آزادی‌خواهان آذربایجان خرسندی نمی‌داد، لیکن درخواست‌های خیابانی پذیرفتنی نبود. خیابانی آرزو داشت که آذربایجان در دست او باشد و جداگانه آنجا را فرمانروایی کند و هرگاه که نیرومند شد به تهران برود و آنجا را هم “اصلاح” کند. خیابانی به تهران می‌گفت “باید آزادیستان” را به رسمیت بشناسید” و دولت پیام می‌فرستاد که برای آذربایجان والی خواهند فرستاد. سرانجام قرار بر این شد که مخبرالسلطنه که در کابینه مشیرالدوله بود به نام والی به آذربایجان فرستاده شود. مخبرالسلطنه سال‌ها در آذربایجان والیگری کرده و به هوش و کاردانی خود بسیار دلگرم بود به دلخواه والیگری آذربایجان را پذیرفت و به گفته خودش “با یک کیف” از تهران روانه آذربایجان شد. نیمه‌های شهریور ماه ۱۲۹۹، مخبرالسلطنه به تبریز رسید و خیابانی به پیش‌بازش نیامد و چون عالی قاپو در دست خیابانی بود به خانه‌ای در ششکلان رفت و ده و چند روزی را در تبریز گذرانید تا ته و توی کار خیابانی را دربیاورد. خیابانی کوشش کرد که راه همه چیز را به مخبرالسلطنه تنگ کند تا او پشیمان شود و به تهران بازگردد. از سوی دیگر خیابانی به مخبرالسلطنه خوش گمان بود و باور نمی‌کرد که با آزادی‌خواهان دشمنی آشکار پردازد و رفتار نامردانه او را با ستارخان و باقرخان در دوازده سال پیش از آن فراموش کرده بود.

روز یکشنبه ۲۱ شهریور ماه مخبرالسلطنه شهر را رها کرد و به قزاقخانه رفت و شبانه با رئیس قزاقخانه و با فرماندهان به شور و رایزنی پرداخت. نیروی جنگی خیابانی گذشته از پیروان خود، ژاندارم‌های تبریز و دسته گارد خیابانی بود. از ژاندارم‌ها یک گروهان به “قره‌داغ” به دستور خیابانی برای سرکوبی امیر ارشد برادر سردار عشایر که در تبریز به دستور خیابانی دستگیر و زندانی بود، فرستاده شده بودند. بازمانده ژاندارم‌ها با رئیس خود میرحسین خان برای باز کردن راه کاروانی از بارهای بازرگانی در نزدیکی ده “حاجی آقا”، فرستاده شدند، راهی که شاهسونان آن را بسته بودند. خیابانی از بس که بی باک شده بود خود پافشاری کرد و بازمانده ژاندارم‌ها را از تبریز بیرون فرستاد. فردای آن روز، دوشنبه ۲۲ شهریور پیش از برآمدن خورشید، دسته‌های قزاق وارد تبریز شدند و شهر را گرفتند و دستگاه ” قیام ” بهم خورد و خانه‌های سران قیام تاراج شد. خیابانی بامدادان در خانه یکی از همسایگان پنهان شد و نزدیکان وی ناچار شدند از تبریز بیرون روند و خانه‌هایشان تاراج شد. مخبرالسلطنه وارد تبریز شد و در “عالی قاپو” نشست. قزاقان نهانگاه “خیابانی” را یافتند و چند نفری به سرش ریختند و او را با چند تیر کشتند و جسدش را روی نردبانی انداختند و بیرون آوردند. یکی از نزدیکان خیابانی میرزا نقی خان رفعت بود، وی با چند تن از تبریز گریختند و به “آرونق” و “انزاب” رفتند و میرزا نقی خان رفعت در آنجا خودکشی کرد. همان روز مخبرالسلطنه اخطار عمومی نوشت و در شهر پخش کرد.[۸۵] کشته شدن خیابانی بازتاب بدی در همه جا پیداکرد و همه زبان به بدگویی مخبرالسلطنه گشودند. یاران خیابانی با کینه‌ای که از مخبرالسلطنه داشتند با اسماعیل آقا سیمقو همبسته شدند و او را دوباره به آشوب برانگیختند و ارشدالملک نامی را به نزد سیمقو فرستادند. سیمقو که با دولت دو رویه راه می‌رفت و خود خواهان آشوب بود، دوباره به کار افتاد.

وضعیت سیاسی در ایران ناپایدار بود. در این زمان بود که فتح‌الله اکبر سپهدار اعظم در مهر ماه ۱۲۹۹ در ایران اشغال شده از سوی ارتش سرخ و انگلیس با پشتیبانی انگلیس نخست‌وزیر شد. فتح‌الله اکبر سپهدار اعظم شاید از زمان جنبش مشروطه یکی از ضعیف‌ترین و وابسته‌ترین نخست‌وزیر به استعمار بود. او چاپلوس و نماینده منافع دو دولت انگلستان و روسیه در ایران بود و دنباله‌روی آنچه را که این دو دولت دیکته می‌کردند بود. سپهدار اعظم رشتی بسیار پولدار بود و بزرگترین زمیندار گیلان. سپهدار با آن که لباس‌های اروپایی می‌پوشید، کلمه‌ای از زبان‌های خارجی را نمی‌دانست و زبان پارسی‌اش نیز کاستی داشت. وی رویهم رفته آدم کُند ذهن و کم سوادی بود. بزرگترین سرمایه سپهدار رشتی، بودن در رده سرسپردگان انگلوفیل بود. فتح الله اکبر در سال ۱۹۰۳ میلادی برابر با ۱۲۸۲ خورشیدی، به پاس خدماتش به دولت انگلستان، نشان سلطنتی انگلیس [۸۶] را دریافت کرد. سپهدار به دولت انگلیس قول داد که کابینه‌ای برگزیند که همه وزیران در آن با سیاست‌های وی یعنی نوکری انگلیس همگام باشند. کابینه سپهدار چنین برگزیده شدند: فتح الله اکبر سپهدار وزیر خارجه، فتح الله اکبر سپهدار وزیر داخله، حسین قلی قراگزلو امیر نظام وزیر جنگ، عباس میرزا سالار لشکر وزیر عامه، دو وزیر از خانواده هدایت یعنی نصرالملک و فهیم‌الدوله، سلیمان میرزا اسکندری وزیر عدلیه. نورمن سفیر انگلیس به لرد کرزن وزیر خارجه درباره وزیران چنین گزارش داد: امیر نظام یکی از بزرگترین فئودال‌های غرب ایران است که چون برادر بزرگتر سردار اکرم داماد وثوق‌الدوله است در کابینه برگزیده شده است. سالار لشکر دومین پسر بزرگ فرمانفرما وزیر شده است زیرا که سپهدار می‌پندارد که فرمانفرما با بودن پسرش در کابینه دست به نیرنگ و ریا نزند. به هر روی بودن پسر فرمانفرما در کابینه دلایل تاکتیکی دارد زیرا که وی همواره به دیدار من می‌آید و ابراز پیوستگی به دولت بریتانیا می‌کند، بنابراین ما به خانواده فرمانفرما مدیون هستیم. گزیده‌شدن سلیمان میرزا وزیر عدلیه که در تبعید بود، تنها به دلیل نزدیکی‌اش با مستوفی‌ها است.
[۸۷]

در این زمان مجلس شورای ملی شش سال بود که بسته شده بود. سپهدار به انگلیسی‌ها قول داد که انتخابات را برگزار کند و مجلس شورای ملی دوره قانونگذاری چهارم برقرار شود. سپهدار اعظم به انگلیسی‌ها هم‌چنین قول داد که قرارداد ۱۹۱۹ را که وثوق‌الدوله امضا کرده بود، در مجلس شورای ملی به تصویب برساند که قانونی شود. ارتش سرخ شمال ایران را اشغال کرده بود و میرزا کوچک خان جنگلی در روز ۱۵ خرداد ماه ۱۲۹۹ در رشت جمهوری سوسیالیستی ایران را با پشتیبانی ارتش سرخ شوروی و با الگوی شوروی برپاکرد و برآن بود که با ارتش سرخ به سوی تهران یورش ببرند و حکومت مرکزی را سرنگون سازند. دو هفته پس از گزینش کابینه، سپهدار از سفیر انگلیس درخواست پول کرد تا پس از انتخابات میان نمایندگان مجلس شورای ملی پخش کند. نورمن سفیر انگلیس به لرد کرزن وزیر خارجه نوشت و پروانه خواست.

در زمستان ۱۲۹۹ ارشدالملک که خود از مردم ارومیه بود با دستور اسماعیل آقا سیمقو به آنجا رفت و با نیرنگ ارومیه را گرفت و دوباره آذربایجان گرفتار آشفتگی شد. مخبرالسلطنه که درباره خیابانی نادانی کرده بود، این بار نیز دوباره اشتباه کرد و در نتیجه سپاهیان دولت در برابر کردان شکست خوردند و هر بار گروهی از جوانان ایران کشته شدند. آشوب اسماعیل آقا سیمقو هر روز بزرگتر می‌شد و ساوجبلاغ نیز به دست وی افتاد. جنگ‌های سیمقو هم‌چنان پیش می‌رفت و مخبرالسلطنه پیاپی دسته‌های ژاندارم و سوار را به کشتن می‌داد.

تا اینکه کودتایی در تهران برنامه‌ریزی شد. کودتا در شب اول اسفند به روز دوم اسفند آغاز شد. سرکردگان کودتا سیدضیا طباطبایی و سرتیپ رضا خان فرمانده کل قزاق، مسعود کیهان، کاظم خان سیاح از افسران ژاندارمری ایران و کلنل احمد امیراحمدی فرمانده گردان سواره قزاق بودند. کودتای سوم اسفند[۸۸] به سرنگونی سپهدار اعظم و به نخست‌وزیری سیدضیاءالدین طباطبایی[۸۹] به صدور فرمان احمد شاه قاجار انجامید که با این فرمان مسعود کیهان وزیر جنگ، کاظم خان فرماندار نظامی تهران و رضا خان سردارسپه قزاق شدند.


چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا
چگونه شکست روسیه از ژاپن روی انقلاب مشروطه تا
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *