ابوالقاسم فردوسی طوسی (زادهٔ ۳۲۹ هجری قمری – درگذشتهٔ ۴۱۶ هجری قمری)، شاعر حماسهسرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه، حماسهٔ ملی ایران، است. برخی فردوسی را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند[۱] که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس گویند.
پژوهشگران سرودن شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند. تنها سرودهای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ ه.ق، سه سال پیش از برتختنشستن محمود، بهپایان برد و در ۲۵ اسفند ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م، در هفتاد و یک سالگی، تحریر دوم را به انجام رساند. سرودههای دیگری نیز به فردوسی منتسب شدهاند، که بیشترشان بیپایه هستند. نامورترین آنها به صورت مثنوی به نام یوسف و زلیخا است. سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شده، هجونامهای در نکوهش سلطان محمود غزنوی است. برابر کتابشناسی فردوسی و شاهنامه، گردآوری ایرج افشار، با بهشمارآوردن سرودههای منسوب به فردوسی مانند یوسف و زلیخا تا سال ۱۳۸۵، تعداد ۵۹۴۲ اثر گوناگون در این سالها نوشته شدهاست.[یادداشت ۱]
فردوسی دهقان و دهقانزاده بود. او آغاز زندگی را در روزگار سامانیان و همزمان با جنبش استقلالخواهی و هویتطلبی در میان ایرانیان سپری کرد. شاهان سامانی با پشتیبانی از زبان فارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ ایرانی آماده ساختند و فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در سدههای سوم و چهارم هجری، زبان فارسی را به اوج رساندند و او با بهرهگیری از آن سرمایه، توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد. در نگاهی کلی دربارهٔ دانش و آموختههای فردوسی میتوان گفت او زبان عربی میدانست، اما در نثر و نظم عرب چیرگی نداشت.
در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حکیم» همراه است، که از دید برخی اشاره به حکمت خسروانی دارد. فردوسی در شاهنامه، فرهنگ ایران پیش از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند دادهاست. از شاهنامه برمیآید که فردوسی از آیینهای ایران باستان مانند زروانی، مهرپرستی و مزدیسنا اثر پذیرفته، هرچند برخی پژوهشگران سرچشمهٔ این اثرپذیریها را منابع کار فردوسی میدانند، که او به آنها بسیار وفادار بودهاست. همچنین، وی بهسبب خاستگاه دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود، بهگونهایکه این دانستهها، جهانبینی شعری او را بنیان ریخت. آنچه که فردوسی به آن میپرداخت، جدای از جنبهٔ شعری، دانشورانه نیز بود؛ او افسانه ننوشت. فردوسی خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. او بر این باور است که آدمی با خرد، نیک و بد را از یکدیگر بازمیشناسد و از این راه به نیکبختی این جهان و رستگاری آن جهان میرسد. فردوسی با ریزبینی، منابع خود — که بیشترینِ آنها شاهنامهٔ ابومنصوری بود — را بررسی میکرد. او توانست از میان انبوه دانستههایی که در دسترس داشت، مطالبی را گزیده و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند.
در سدههای دوم و سوم هجری، افزون بر تودهٔ مردم، بسیاری از کسانِ برجستهٔ خاندانهای کهن ایرانی برای زندهکردن فرهنگِ دیرینِ ایران و فرمانرواییِ مستقلِ ایرانی بهپا خاستند. از سویی، خداینامه و دیگر کتابهای پهلوی بهدست ابن مُقَفَّع و دیگران و بهتشویقِ بَرمَکیان و خاندان سَهْل در خلالِ نهضت ترجمه از زبان پهلوی به زبان عربی برگردانده و در درازنای یک سده در گوشهوکنار ایران پراکنده شدهبود. بهنوشتهٔ مرتضی راوندی، صَفّاریان و یعقوب لِیْث نقشی پررنگ در گسترش ادب پارسی داشتند. با پیدایش دولت سامانی — و بهویژه در روزگار فرمانروایی نصر بن احمد که بهباور ریچارد فِرای دورانِ زرّینِ سامانیان بود[۲][۳] — همهٔ این اندیشهها در یکجا گرد آمدند و بخارا کانون مردانِ دارای اندیشه، خاندانهای جِیهانیان، بَلعَمیان و دانشمندانی چون ابوطَیِّب مُصعَبی شد.[یادداشت ۲][۴] فرای میگوید شمارِ سرایندگانِ این روزگار در تذکرههایی مانند یَتیمَةُالدَّهْرِ ثَعالِبی و لُبابُالاَلبابِ محمد عوفی و دیگران تکاندهنده است و دانشمندان دینی، شاعران، تاریخدانان و دیگر دانشمندانْ دربار نصر بن احمد را آراسته بودند. در آن هنگام، کتابهای فارسی و عربی در پایتخت و دیگر شهرها نوشته میشد و کتابخانهٔ بخارا شگفتیِ دانشمندانی چون ابن سینا را برانگیختهبود.[۵] برابریِ طبقات اجتماعی در جامعهٔ فرارود از پیش از اسلام برخلاف جامعهٔ طبقاتی ایران، زمینه را برای پیدایشِ جامعهای برابرخواه در فرارود آماده کرد؛ و ازهمینرو نوزاییِ ایرانی نه در خود ایران، بلکه در آنجا آغاز شد. بهنوشتهٔ فرای، این نوزایی، رُنِسانْسی اسلامی–ایرانی بود که در روزگار سامانی پرورش یافت و جنبهٔ ایرانیاش، بیشتر از جنبهٔ عربی آن بود. سامانیان با این کار اسلام را به فرهنگی جهانی تبدیل کردند و نشان دادند که اسلام میتواند به زبانِ عربی وابسته نباشد.[۶] ترجمهٔ نوشتههای دینی و غیردینی از زبان عربی به فارسیِ دَری در این روزگار انجام میگرفت. بلعمی تاریخ طَبَری را از عربی به فارسی برگرداند. کتابهایی دربارهٔ پزشکی و دارو نوشته شد؛ و خوارزمی دانشنامهای گردآورد. در این روزگار، سرایندگان نیز شاید بیشتر جایگاه داشتند. دقیقی بهفرمان نوح دوم، کار سرایش تاریخ ایران پیش از اسلام را آغاز کرد که با مرگش بیسرانجام ماند. کاری که فردوسی به انجام رساند و با این کار، تا اندازهای ادب پارسی میانه را از نابودی رهانید.[۷]چگونه فردوسی مرد
در روزگار فردوسی اندکی از شور جنبش شعوبیه کاسته شدهبود. بااینهمه، هنوز برخی از ایرانیانِ میهنپرست در اندیشهٔ گذشتهٔ نیاکانیِ خویش بودند.[۸] راوندی میگوید بدین ترتیب، بسیاری از دانشمندان و نویسندگانِ ایرانی برای زندهکردنِ تاریخ ایران باستان گام برداشتند. برای این هدف، همهٔ نوشتههای تاریخی، ادبی و اجتماعی که از دستبردِ یورش اعراب بیگزند ماندهبود، گردآوری و برای نگارش تاریخها و شاهنامهها آماده شدند. ابُوالْمُؤَیِّد بَلْخی شاهنامهای را به نثر نوشت و مسعودیِ مَرْوَزی به نظم.[۹] فردوسی از همان روزگارِ کودکی، بینندهٔ کوششهای مردمِ پیرامونش برای پاسداریِ ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پابهپای بالندگیِ جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.[۱۰]
لازار بر این باور است که دوریِ خراسان و فرارود از خلافت بغداد و وجود فرمانرواییهای ایرانی، — که در عمل مستقل از خلافت بودند — دلیل پیدایش ادب پارسی در خاورِ ایران و محدود بودن بالندگی آن تا اواخر سدهٔ چهارم ه.ق به این سرزمینها بود. این فرمانروایان ایرانی و بهویژه امیرانِ سامانی در اندیشهٔ گسترش ادب ملی و میهنی بودند، اما نمیتوان این اندیشه و خواسته را تنها انگیزه یا انگیزهٔ بنیادین دانست، چراکه این خواسته را جنبشِ همگانیِ ریشهدار در شرایط اجتماعی بهوجود آورد. برخلاف ناحیههای فارس و جِبال — که نزدیکتر به بغداد و بیشتر زیرِ نفوذِ فرهنگ عرب بودند — در خاور ایران، طبقهٔ دهقانان هنوز وجود داشت و دستنخورده بهجاماندهبود و فرهنگ عرب در زندگی آنان اثری کوچک داشت؛ و گمان میرود آنان پیدایش و بالندگیِ شعری را پشتیبانی کردند، که از هر دو ویژگی ترکیبهای شعر عربی رسمی و آیینهای ایرانی نگاهداریشده در سرودههای مردمی و نیمهمردمی بهره داشت. دلیل دیگر این موضوع این بود که هنوز ادبیات پارسی میانه در سدهٔ سوم هجری در فارس کاربرد داشت و موبَدانِ زرتشتی از آن بهره میبردند و ازهمینرو — برخلاف خاور ایران که زبان دری یکهتازی میکرد — میدانی برای پیدایش زبانی نوین در غرب ایران نبود. همچنین در شرق کاربرد و شناخت عربی گسترهٔ کمتری داشت و زبان ادبی هم، چنان توانی نداشت که از پیدایش زبان نوین جلوگیری کند. آیین مَزْدَیَسْنا در این ناحیه چندان ریشه نداشت. فرهنگ ایرانی در قالب روایتها و سرودههای شفاهیِ فراوانی به زبان دری وجود داشت. اما این فرهنگِ نیمهمردمی — که در برابر فرهنگ طبقهٔ اشرافِ اثرگرفته از عرب بود — نیاز به آثاری برتر داشت تا در کنار فرهنگِ عربگرا قرار گیرد.[۱۱]
شعر حِماسی در ادب پارسی، در برابر شعر غِنایی جای داشت؛ گونهای از شعر که در شعرِ عرب، ناشناخته و بهطور کاملْ ایرانی و نشانگر پیوستگی ادبیات پیش و پس از اسلام بود. درونمایههای پیوندی مانند بینش اخلاقی، پند و اندرز برپایهٔ خرد، ناپایداری این جهانی این پیوستگی را برقرار میکرد. اثرگذاری اسلام بر این درونمایهها بسیار کم بود و ریشههای ایرانی آنها کهن و ژرف بودند. حتی برخی درونمایههای شعر غنایی چون وصفِ طبیعت ریشه در ادب پیش از اسلام داشتند.[۱۲]
بهباور ذَبیحُالله صفا، یکی از ویژگیهای شعر پارسی در سدهٔ چهارم و نیمهٔ نخست سدهٔ پنجم ه.ق، شمار فراوان سرایندگان است. این موضوع هنگامی اهمیت مییابد که به محدودبودن گسترهٔ شعر پارسی به شرق ایران در آن روزگار نگریسته شود. زِبَردستی سرایندگان و توانایی آنان در بیان مضمونهای نو و رسایی سخن آنان از دیگر موارد این دوران است. چرایی این موضوع را باید افزون بر آمادگی محیط، طبیعی بودن زبان برای سرایندگان دانست؛ بهگونهایکه شاعران نیاز بسیاری به یادگیری زبان پارسی نداشتند، آنچنانکه سرایندگان سدهٔ ششم هجری در عراق و آذربایجان و دیگر جایها به این فراگیری نیازمند بودند. از ویژگیهای دیگر این روزگار، فزونی شعر است. شمارِ بیتهایی را که برای رودکی آوردهاند، به گزارشی یک میلیون و سیصدهزار و به گزارشی قابلقبولتر، یکصدهزار بیت بوده و شاهنامه را هم شصتهزار بیت گزارش کردهاند. برای دیگر شاعرانِ این دوران نیز چنین بود. از سوی دیگر، علت ازمیانرفتن بیشتر سرودههای این روزگار یکی کهنبودن زبان و ترکیبهای آن و ناآشنابودن آنها برای مردم در دورانهای پسین، و دیگرْ یورشِ پیاپیِ قومهای همسایهٔ خاوری ایران به فرارود و خراسان و نابودی کتابها و کتابخانههای فراوانی در این یورشهاست. دیگر ویژگیهای شعر پارسی در این روزگار، سادگی و روانیِ سخن و اندیشه، دگرگونیِ وزنهای شعر و تکامل آنها در سنجش با سدهٔ سوم هجری و تازهبودن مضمونها و اندیشههاست. بازتاب چگونگیِ زندگیِ سرایندگان و اوضاع اجتماعی و نظامی و سیاسی از دیگر ویژگیهای شعر این دوران است. چراییِ این بازتاب، واقعبینی شاعران و آشنایی آنان با محیط پیرامون و نگرش اندک به نازکخیالی و وَهْم — مگر در سرودههای غنایی و غزلگونه — است. زندگی مُرَفَّهِ بیشتر سرایندگان در این روزگار، سبب شده تا در شعرِ این دوران بیشتر از کامرانی و خوشیها و آسایش سخن رود، آنچنانکه خوانندهٔ این سرودهها از سرزندگی بیشتر بهره میبرد.[۱۳]
افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه پرداختهشده که بیشتر از شور و دلبستگیِ مردمِ دوستدارِ فردوسی و خیالپردازیِ شاهنامهخوانان پدید آمده و اغلب بیپایه است و با منابع تاریخی و متنِ شاهنامه نمیخواند. از این دست میتوان داستانِ راهیافتنِ نسخهٔ پهلویِ شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش بهدست یعقوب لیث، رویارویی فردوسی با سه سرایندهٔ دربار غزنویان (عنصری، فَرُّخی، و عَسجَدی)، داستان فرارش به بغداد، هند، طبرستان، یا قُهِستان پس از نوشتن هَجوْنامه، داستان پیشکش کردنِ شاهنامه به سلطان محمود بهسبب نیازمندی و تنگدستیِ وی در فراهم آوردنِ جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادنِ پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید داده بودهاست بهسان پولِ سیمین بهجای زر بهپیشنهاد احمد بن حسن مِیْمَندی و بخشیدن آن پاداش به فُقاعفروش و حَمّامی بهدست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانیِ رسیدن پاداشِ زر با مرگ فردوسی را برشمرد.[۱۴] ازدیگرسوی، خالقی مُطلَق — با اشاره به اینکه دانستهها دربارهٔ زندگی فردوسی پس از سال ۴۰۰ ه.ق فراتر از گزارش چهارمقاله نیست — میگوید هرچند که برخی گفتهها مانند آنچه که نظامیِ عَروضی آورده، جای تردید دارد، اما از سویی دلیل محکمی هم در رد آنها نیست؛ و برخی از آنها با سنجشِ منابعِ دیگر درست انگاشته میشوند. مانند داستانِ سفر فردوسی به غَزنه و رویارویی او با محمود در کتاب تاریخ سیستان، یا نمونهٔ دیگر اینکه نظامی گنجوی و عطّار نیز به کشمکش فردوسی با محمود و ناسپاسی محمود در حقِّ فردوسی و حتی فقاعنوشیِ فردوسی و بخشیدن پاداش محمود اشاره کردهاند. خالقی مطلق برپایهٔ چهارمقاله، فقاعنوشی و بخشیدن پاداش، گریختن از غزنه، رفتن به هرات و سفر به طبرستان نزد اسپَهبُد شهریار باوَند را گزارش میکند. اما سفر بغداد و رفتن به اصفهان را — که در برخی پیشگفتارهای دستنویسها و بخشهای الحاقی شاهنامه دیده میشود — افسانه میداند.[۱۵][۱۶]
افزون بر اینها، در «پیشگفتار بایسُنقُری» داستانی از سفرنامهٔ ناصرخسرو آمدهاست که ناصرخسرو در سال ۴۳۷ ه.ق در راه سرخس به طوس کاروانسرای بزرگی در روستای چاهه میبیند که میگویند از پاداشی که محمود برای فردوسی فرستاده بودهاست، ساخته شده و چون فردوسی در آن هنگام درگذشته بوده، وارثش آن پاداش را نپذیرفتهاست. این داستان در دستنویسهای سفرنامه نیست، اما تقیزاده گمان بر درستی آن دارد. نُلدِکه هم در آغاز آن را برساخته میدانست ولی سپستر از رأی خویش برگشت.[۱۷][۱۸]
در سدهٔ بیستم افسانهٔ زندگی فردوسی به کارِ سیاستپیشگان هم آمد. رضاشاه، که مرام ملیگرایی تبلیغ میکرد، شیفتهٔ فردوسی بود.[۱۹]عبدُالْحسین سِپَنتا نیز در زمان رضاشاه فیلمِ فردوسی را بهسال ۱۳۱۳ ساخت و زندگی فردوسی را از نگاه خود بهتصویر کشید، که یکی از نخستین نمونههای افسانهپردازیِ تصویری از زندگی فردوسی بهشمار میرود. پیش از او علی نصر در سال ۱۳۰۰ نمایشنامهٔ فردوسی را تنظیم کردهبود. ازدیگرسو، افسانههای چپگرایان دربارهٔ فردوسی نیز به کارِ مبارزهٔ سیاسی میآمد. ازراهِنمونه، علی حصوری و احمد شاملو فردوسی را سخت نکوهیدند و او را تبلیغاتچیِ سرکوب و محافظهکاری در خدمتِ حفظِ نظام طبقاتی دانستند.[۲۰][۲۱]
افسانهپردازی دربارهٔ فردوسی امّا ادامه یافت و خود هنری شد ستوده. در روزگاران بعدی سخنوران و هنرمندان فراوانی، زندگانیِ فردوسی را بهداستان کشیدهاند. ازایندست، بهرام بیضایی در فیلمنامهٔ دیباچهٔ نوین شاهنامه (۱۳۶۵) فردوسی را غریبهای خشمگین از زمانه نشان داده که برای زندهکردن میراثِ ایرانِ کهن ،دارایی خود را باخته و جز تهمت و دشنامش ندادهاند.[۲۲]ساتِم اُلُغزاده نیز در رمانِ تاریخی فردوسی (۱۳۶۹) فردوسی را چنانکه خود دانسته بهتصویر کشیدهاست.[۲۳]
ازسویدیگر هم پژوهشگران در جستجوی زندگی واقعی فردوسی از میان انبوه دادههای تاریخی و افسانهای همواره تاحدودی کامیاب بودهاند. دانستههایی ازایندست در پی میآید:
برپایهٔ دیدگاه بیشترِ پژوهشگرانِ امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ ه.ق برابر با ۹۴۰ م، در روستای پاژ در شهرستان طوس در خراسان دیده به جهان گشود. نظامی عروضی (وفات ۵۶۰ ه.ق)، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جُستاری نوشته، زایش فردوسی را در روستای «باز» (پاژ) دانستهاست.[۲۴] منابع تازهتر روستاهای «شاداب» و «رَزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند، اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند.[۲۵]
سال زایش فردوسی در ۳۲۹ ه.ق از آنجا دریافته شده، که وی در سه پاره از سرودههایش، به سنِّ خود اشاره کردهاست. نخست در داستان «جنگ بزرگ کیخسرو» از تهیدستی خود در شصت و پنج سالگی میگوید و پس از آن میافزاید که در پنجاه و هشت سالگی و زمانی که جوانی را گذراندهبود، فریدون دوباره زنده شده و جهان را بهدست گرفت که منظور وی، بهتختنشستن محمود است:[۲۶]
و از آنجا که زمان چیرگیِ سلطان محمود غزنوی بر شرق ایران در سال ۳۸۷ ه.ق بوده، میتوان دریافت که سال زایش فردوسی ۳۲۹ ه.ق است؛ و همچنین با درنگریستن به اینکه فردوسی در سال ۳۸۷ ه.ق، پنجاه و هشت ساله بوده، میتوان درست بودن این گمان را پذیرفت.[۲۷] بار دوم در داستان «پادشاهی بهرام بهرامیان»، واژهٔ شصت و سه را برای سن خود میگوید[یادداشت ۳] و این تاریخ را در حدود ۷۳۰ بیت پسینتر دوباره میآورد و میافزاید که در آن هنگام، روز آدینه به هُرمُزْدِ بَهمِن، یعنی روز نخست بهمن، افتادهاست.[یادداشت ۴] بنا بر پژوهش شاپور شهبازی، تنها در سال ۳۷۱ یزدگردی برابر با ۱۰۰۳ م، روز آدینه با روز نخست بهمن برابر افتادهاست؛ و چنانچه ۶۳ سال از آن سال کاسته شود، سال زایش فردوسی ۳۲۹ ه.ق بهدست میآید. سومین بار در پایان شاهنامه فردوسی سن خود را هفتاد و یک بیان میکند و سال خاتمه شاهنامه را ۴۰۰ ه.ق میگوید؛ و چنانچه ۷۱ از ۴۰۰ کاسته شود، برای بار سوم سال ۳۲۹ آشکار میشود.[۲۸][یادداشت ۵]
بااینحال، شمار دیگری از فردوسیپژوهانْ سالهای دیگری را برای سال زایش فردوسی آوردهاند. نلدکه به این نتیجه میرسد که او اندکی پس از ۳۲۰ ه.ق زاده شدهاست.[۲۹]رُکنُالدّین همایونفَرُّخ دیدگاه دیگری دارد و سال ۳۱۳ ه.ق را سال زایش فردوسی میداند.[۳۰]
کُنیهٔ وی «ابوالقاسم»، و تخلص و شهرتش «فردوسی» است، هیچگونه آگاهی قطعی از نام و خانوادهاش در دست نیست. در منابع گوناگون و در دیباچهٔ برخی نسخههای دستنویس شاهنامه، نام وی منصور، حسن یا احمد آمده و نام پدرش حسن، احمد یا علی و نام پدربزرگش شَرَفشاه یاد شدهاست. از میان این گفتههای گوناگون، معتبرترین نامِ این شاعرِ ایرانی «ابوالقاسم فردوسی طوسی» است. اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را برای خود گزیدهاست، روشن نیست. شاید این موضوع به دیدار وی با سلطان محمود غزنوی بازگردد. گویا سلطان محمود چنین لقبی به فردوسی داده و منظور وی مردی بوده که از بهشت آمدهاست.[۳۱]
نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در منابع کهنتر مانند عَجایِبُالْمَخلوقات و تاریخ گُزیدهٔ حَمدُالله مُستُوفی و «سومین پیشگفتار کهن شاهنامه»، «حسن» نوشتهاند. منابع دیگر همچون برگردانِ عربی بُنداری اصفهانی، «پیشگفتار دستنویس فِلُورانْس» و «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» و نوشتههای برگرفته از آن، نام او را «منصور» گفتهاند. پیش از همهٔ اینها، کهنترین منبعی که از فردوسی و نام و تخلص و شهر او یاد کرده، گَرْشاسْپْنامهٔ اسدی طوسی است.[۳۲] نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و «سومین پیشگفتار کهن شاهنامه» «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهنترین منابع، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی و این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از شاخههای تشیع میرساند، سازگارتر دانستهاست، هرچند که همچون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصّبِ مذهبی برکنار میداند.[۳۳][۳۴][۳۵]
برای پدر فردوسی در منابع کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرّخ» در «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری»، «فَخرُالدّین احمد» در هفت اِقلیم، «فخرالدین احمد ابن حکیم مولانا» در مَجالسُالْمؤمنین و مَجمعُالْفُصَحاء، و «حسن اسحاق شرفشاه» در تَذکِرَةُالشُّعَراء. تئودور نلدکه در کتاب حِماسهٔ ملی ایران دربارهٔ نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشته که دادن لقبهای مختوم به «الدین»، در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کرده و ویژهٔ «امیران مقتدر» بودهاست، ازاینرو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین لقبی داشتهباشد.[۳۶][۳۷][۳۸]
عُمَر فَرّوخ در یادکرد بنداری اصفهانی، نام و نسب فردوسی را «ابوالقاسم منصور بن احمد بن فَرُّخ فردوسی» نوشتهاست.[۳۹]محمدرضا شفیعی کَدکَنی در تصحیح تاریخ نیشابور از روشی سخن میگوید که از شیوهٔ نامنوشتهای حاکم نیشابوری که همروزگار فردوسی بوده، برگرفته شده، روشی که از رابطهٔ کنیهها و نامها در روزگار فردوسی در خراسان ساخته شدهاست:[۴۰].mw-parser-output .templatequote{overflow:hidden;margin:1em 0;padding:0 40px}.mw-parser-output .templatequote .templatequotecite{line-height:1.5em;text-align:right;padding-right:1.6em;margin-top:0}
از مطالعهٔ آمارگونهٔ این کنیهها تا حدی میتوان حُکم کرد که اَعَمّ اغلبِ ابوالحسنها، علی نام دارند و بیشتر ابوعبداللهها، محمد… از روی این رابطهٔ کنیهها و نامها شاید بتوان در مواردی که کنیهٔ کسی مسلّم نیست و نام او مورد تردید، تصمیم گرفت؛ مثلاً، اگر مسلّم باشد — که مسلّم است یقیناً — کنیهٔ فردوسی ابوالقاسم است، وقتی دربارهٔ نام او که آیا منصور است یا حسن شک کنیم، میتوانیم از روی این فرمول حسن را انتخاب کنیم.
برپایهٔ اشارههای گذرای فردوسی، دانستهشده که او دهقان و دهقانزاده بودهاست. دهقانان طبقهای از زمینداران در دوران پیش از اسلام و سدههای دوم و سوم هجری بودند که بیشتر برای نگاهبانی از جایگاهِ مالی و اجتماعیِ خود به اسلام گرویدند و ازهمینروی به رسوم و سنتهای نیاکانی خود عشق میورزیدند و در پاسداری از آنها کوشش میکردند. فرزندان دهقانان با آداب و رسوم ایرانی پرورش مییافتند و نگهبانان سنتها و فرهنگ ملی ایرانی بودند.[۴۱][۴۲][۴۳] دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او، نه خودِ شاعر سخنی گفته و نه در منابع کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی بهچشم میخورد. بااینحال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی–فرهنگیِ شاهنامه، میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه خواندن و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیانِ خویش، سرمایهٔ کلانی را اندوخته، که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست.[۴۴] کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. فردوسی در روزگار و شهری میزیست که داستانهای کهن ایرانی مورد علاقهٔ همگان بود — همانگونه که خود در دیباچهٔ شاهنامه ستایش و آفرینگویی «کِهان» و «مِهان» را از ناموَرنامهٔ ابومنصوری[یادداشت ۶] و اینکه «جهان دل نِهاده برین داستان» را بازگفتهاست.[۴۵][۴۶][۴۷]
از شاهنامه اینگونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان و دیوانهای شاعران عرب و نیز با زبان پَهلَوی آشنا بودهاست.[۴۸] نلدکه بر این باور است که فردوسی دانشِ روزگارِ خود بهویژه دانشهای دینی و فلسفی را بهگونهای رسمی و دانشورانه نیاموختهبود و در اندازهٔ یک فردِ باسواد و در سطحِ دانستههای عمومی از این دانشها آگاهی داشتهاست و همچنین میگوید فردوسی پهلوی نمیدانست. در برابر این دیدگاه، حسن تقیزاده و شیرانی بر این باورند که فردوسی با دانشهای روزگار خود آشنایی داشته؛ و بَدیعُالزَّمان فروزانفَر و احمد مهدوی دامغانی نیز باور دارند که فردوسی حتی در زمینهٔ شعر و نثرِ عرب دانش گستردهای داشتهاست. اما دربارهٔ پهلوی دانستن فردوسی برخی پژوهشگران مانند سعید نفیسی، حبیب یغمایی و لازار، پهلویدانیِ او را پذیرفتهاند، اما برخی دیگر مانند نلدکه، محمدتقی بهار، شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق بر این باور نیستند.[یادداشت ۷][۴۹] صفر عبدالله بر این باور است که فردوسی از نگاهِ واژهگزینی، پهلوی میدانسته است.[۵۰] اما بهگفتهٔ خالقی مطلق، رویهمرفته، دربارهٔ عربیدانی و پهلویدانی و آموختههای فردوسی میتوان رأی نلدکه را پذیرفت. میتوان گفت فردوسی عربی را آموختهبود، اما در نثر و نظم عرب چیره نبود. همچنین سختیِ پهلویخوانی در دوران فردوسی، شیوهٔ نگارش آن بود. آنگونه که اگر نوشتهای برای او خوانده میشد، مفهوم آن را دریافت میکرد، اما خود پهلویخوانی نمیدانست. بههرروی، در شاهنامه هیچ نشانهای دربارهٔ پهلویدانی فردوسی نیست.[۵۱] گاهی در شاهنامه نشانههایی از دانشهای ستارهشناسی و فلسفه و دانشهای دیگر بهچشم میخورد، اما نمیتوان از آنها چیرگیِ فردوسی بر این دانشها را برداشت کرد. چیرگی فردوسی بر فرهنگ و تاریخ و آداب و آیینهای ایران باستان و همچنین زبان پارسی بر کسی پوشیده نیست. اما اینگونه دانشها در گروه دانشهای بنیادیِ آن روزگار جای نمیگرفت و امروزه هم به این دانشها که در تاروپود شاهنامه تنیده شدهاند، چندان بهایی داده نمیشود.[۵۲]
از زندگانی فردوسی تا پیش از سرایش شاهنامه آگاهی چندانی در دست نیست. تنها اینکه پسر او در سال ۳۵۹ ه.ق زاده شده، پس فردوسی باید پیش از ۳۵۸ ه.ق ازدواج کردهباشد. از همسر فردوسی چیزی دانسته نیست. پژوهشگرانی چون حبیب یَغمایی، محمدتقی بهار و ذبیحالله صفا، زنی را که در آغاز داستان «بیژن و مَنیژه» نام برده شده، همسر فردوسی دانستهاند.[یادداشت ۸] اگر این گمان درست باشد، احتمالاً او زنی فرهیخته بوده، که توانایی چنگنوازی داشتهاست و مانند خود فردوسی از خانوادهای دهقاننژاد بوده و از آنچه که در این خانوادهها به دختران آموزش داده میشده، بهره داشتهاست. پسر فردوسی در سال ۳۹۶ ه.ق در ۳۷ سالگی و زمانی که فردوسی ۶۷ ساله بوده، درگذشت. فردوسی از پیشیگرفتن پسر بر پدر گِله کرده و از خداوند خواستار آمرزش فرزندش میشود.[یادداشت ۹] به گزارش نظامی عروضی، از فردوسی تنها یک دختر بهجای ماند و فردوسی پاداش شاهنامه را برای کابین او میخواست. پس از مرگ فردوسی دختر پاداش را نپذیرفت و آن پاداش برای بهبود کاروانسرای چاهه خرج شد.[۵۳][۵۴]
آغاز سرودنِ شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگیِ فردوسی میدانند، اما با نگریستن به تواناییِ فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چهبسا سرودنِ بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و برپایهٔ داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاریِ مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست.[۵۵][۵۶] این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیادِ ویرایشهای دستنویسِ شاهنامه باشد. بدینسان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده، دستمایهٔ نسخهبرداران شدهباشد. گذشته از دلایل عقلی، از روایتهای افسانهای هم چنین برمیآید که فردوسی داستانهایی را بهصورت جدا سروده بوده و از این داستانها رونویسهایی تهیه میشده و دستبهدست میگشتهاست. اشارهٔ خود فردوسی در پارهٔ انجامِ شاهنامه نیز به همین نکته است. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شدهباشد، میتوان داستانهای «چند پادشاهی نخست» در شاهنامه،[۵۷] «بیژن و منیژه»، «رستم و اسفندیار»، «رستم و سهراب»، «داستان اَکْوانِ دیو» و «داستان سیاوش» را نام برد.[۵۸][۵۹]
جدای از بیتهایی که خود فردوسی از سرودههای دقیقی دانسته، تنها سرودهای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند، که بیشترشان بیپایه هستند. ناموَرترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» سرودهٔ فردوسی بهشمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینُوی در سال ۱۳۵۵ گویندهٔ آن را «ناظمِ بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست.[۶۰] سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند، مانند چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در اینکه سرایندهٔ آنها فردوسی باشد، بسیار دودل هستند.[۶۱] و بهویژه قصیدهها را سرودهٔ روزگار صفویان میدانند.[۶۲] در مَخزَنُالْغَرائِب، لبابالالباب، تذکرهٔ آتشکده، هفت اقلیم، ریاضُالشُّعَراء و تَذکرهٔ بُتخانه، قصیده و قطعه و رباعی به فردوسی نسبت دادهاند، که برخی از آنها مورد تردید است. هِرمان اِته این سرودهها را گردآوری و به زبان آلمانی برگرداندهاست. اما تقیزاده میگوید برخی از این سرودهها درست نیستند، چراکه دور از زبان و سبک فردوسی و شعر سدهٔ چهارم ه.ق هستند.[۶۳] در این میان گمان درستبودنِ یک غزل، دو قطعه و دو رباعی و انتساب آنها به فردوسی بسیار است.[۶۴]
شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات فارسی است. فردوسی هنگامی سرودن شاهنامه را آغاز کرد که زبان پارسی دری تواناییهای بایسته را برای بیان موضوعهای گوناگون یافته، اما هنوز در سراسر سرزمینهای پارسیزبان بهگونهای یکدست و یکسان درنیامدهبود؛ و در لهجهٔ هر شهر و ناحیه، واژهها و تعبیرهای ویژه وجود داشت، و گردآورندگانِ کتاب مَسالِک و مَمالِک به برخی نکتهها در این زمینه اشاره کردهاند.[۶۵]
فردوسی داستانهایی را در روزگار منصور بن نوح، امیر سامانی، سرودهبود. پس از آن در حدود سال ۳۷۰ ه.ق، در روزگار نوح دوم پسر منصور و پس از مرگ دقیقی، بهنظم درآوردن متن شاهنامهٔ ابومنصوری را آغاز کرد.[۶۶] گمان میرود که دقیقی بهدستور شاه سامانی کار نظم شاهنامه را آغاز کردهبود. ازاینرو، فردوسی برای دنبال کردنِ کار دقیقی، خواست تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا هم فرمان ادامهٔ کار را از شاه سامانی ستاند و از پشتیبانی مالی او برخوردار شود و هم اینکه از نسخهای از شاهنامهٔ منثورِ ابومنصور محمد بن عبدُالرَّزّاق — که بهگمان نگاهداریشده در کتابخانهٔ دربار سامانی و مورد بهرهٔ دقیقی بود — بهره گیرد. اما پس از اینکه دوستی از همشهریانش — که در «پیشگفتار بایسنقری» محمد لشکری نام برده شدهاست[۶۷] — دستنویسی از این منبع را در دسترس او گذاشت، از این رأی برگشت و کار را در شهر خویش آغاز کرد. او در آغاز از پشتیبانی مالی اَمیرَکْ منصور، فرزند ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بهرهمند میشود. اما این دوران دیری نمیپاید و با کشتهشدن منصور پایان مییابد.[یادداشت ۱۰][۶۸][۶۹][۷۰]
او سرانجام شاهنامه را در سال ۳۸۴ ه.ق، سه سال پیش از برتختنشستنِ محمود، بهپایان رساند.[۷۱][۷۲] این ویرایش نخستینِ شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به شانزده سالِ دیگر، در پرمایهتر و پیراسته کردن آن کوشید.[۷۳] این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. روشن است که در ویرایشِ نخستین، ستایش محمود نبود و بهگمانْ ستایش منصور بن ابومنصور، بیش از آنچه که اکنون هست، بوده و چهبسا که ویرایشِ نخست به نام امیرک منصور بودهباشد.[۷۴] فردوسی در سال ۳۹۴ ه.ق در شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود پیشکش کند، و ازاینرو دست به کارِ تدوینِ ویرایشِ تازهای از شاهنامه شد.[۷۵] او در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۷۶] پایان ویرایش دومِ شاهنامه در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م[یادداشت ۱۱] در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:[۷۷][۷۸][۷۹]
بهگزارش عروضی، علی دِیلَم شاهنامه را در هفت دفتر نوشت و فردوسی بههمراه بودُلَف آن را به دربار غزنه نزد سلطان محمود بُرد. در آنجا با کمک احمد بن حسن مِیمَندی، وزیر سلطان، شاهنامه به سلطان محمود پیشکش میشود.[یادداشت ۱۲] اما بهخاطر بدگویی حسودان و باورِ مذهبیِ فردوسی، محمود شاهنامه را نمیپسندد و ارج نمینهد و بهجای پاداش نخستین شصتهزار دینار، پنجاههزار درهم برای او در نظر میگیرند و سرانجام هم بیستهزار درهم بیشتر به فردوسی نمیدهند.[۸۰][۸۱] از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامیِ سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. برپایهٔ بیتی در هجوْنامه، فردوسی در سالهایی پس از سرایش شاهنامه، از سن خود دگربار یاد کرده و خود را هشتاد ساله خواندهاست:[۸۲][۸۳]
برپایهٔ اشارههای نظامی عروضی و فریدُالدّین عطار، زمان کُلیِ سرودن شاهنامه ۲۵ سال بودهاست. در هجونامه در سه جای سخن از سی سال است و یک بار سی و پنج سال گفته میشود. اگر آغاز کار شاهنامه ۳۶۷ ه.ق و سال پایان آن ۴۰۰ ه.ق پنداشته شود، درازای سرایش شاهنامه به سی و سه سال میرسد.[۸۴] برپایهٔ دیدگاه جلال خالقی مطلق، با نگرش به زمان سرایش «بیژن و منیژه» و همچنین بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰ ه.ق، فردوسی ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشتهاست.[۸۵]
سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هَجْوْنامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی صد بیت بوده و شش بیت از آن بهجای ماندهاست.[۸۶][۸۷] ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. برخی از پژوهشگران نسبت دادن چنین هجونامهای به فردوسی را نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به اینکه بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند، چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است.[۸۸] اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به اینکه از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری، از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود، — که پیش از چهارمقالهٔ نظامی عروضی نوشته شده، نام برده شده — سرودن هجونامهای بهدست فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست.[۸۹] پژوهشگرانی مانند نلدکه، تقیزاده و صفا نیز باور به اصیل بودن هجونامه و بنیاد برخی بیتهای آن دارند.[۹۰] نلدکه باور دارد که به گواهِ واژهٔ «این نامه» در برخی بیتهای هجونامه، فردوسی به پیوست شاهنامه، هجونامه را آوردهاست تا با این کار همهٔ بیتهای پراکنده در شاهنامه را — که در ستایش محمود بودهاست — بزداید.[۹۱] همچنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که بهسبب برساخته بودن بیشتر بیتهای هجونامه نمیتوان بنیاد آن را نادیده گرفت و در آنجا نیز بیتهای زیبایی وجود دارد که از شاهنامه برگرفته نشدهاست؛ و میگوید چنین مینماید که شیرانی بیشتر در پی پشتیبانی از محمود بودهاست.[۹۲] برپایهٔ بیتی در هجونامه که فردوسی در آن به هشتاد سالگی خود اشاره میکند، هجونامه پیش از سال ۴۰۹ ه.ق سروده شدهاست.[۹۳][۹۴]
فردوسی شش نفر را در شاهنامه ستودهاست: نخست منصور بن ابومنصور محمد فرزند حکمران طوس در آغاز سرایش شاهنامه،[یادداشت ۱۳] دوم سلطان محمود، سوم ابُوالْعَبّاس اسفراینی وزیر محمود، چهارم نصر بن سَبُکتَکین برادر کوچکتر محمود و سپهسالار خراسان، پنجم ارسلان جاذب والی طوس و ششم حُییّ بن قُتَیْبه عامل خَراج طوس.[۹۵] از میان این کسان، فردوسی منصور را مردی بخشنده و جوانمرد و وفادار مینمایاند و او را گرامی میدارد. تنها جایی در سراسر شاهنامه که فردوسی بیپرده از دریافت کمک مالی کسی سخن میگوید، دربارهٔ منصور است؛ و از آنرو که این ستایش پس از مرگ منصور بوده، پس گمان اینکه این سخن برای پسندِ وی بوده نادرست است. افزون بر این، از آنجا که فردوسی این ستایش را حتی پس از ستودن محمود از شاهنامه برنداشته، پس نشاندهندهٔ گرامیداشت و مهر فراوان فردوسی دربارهٔ منصور بودهاست. تا جایی که در داستان ایرج آنجا که سخن از سرزنش کشندهٔ ایرج است، گویا ایرج با منصور همانند میشود.[۹۶][۹۷][یادداشت ۱۴] بهجز منصور، تنها کسی که به فردوسی کمک میکرده، حُییّ بن قتیبه بودهاست. بهگمان، حُییّ بن قتیبه که به او مال و متاع بخشیده و او را از پرداخت خراج زمین مُعاف داشتهاست، آنگونه که عروضی تصدیق میکند، عامل طوس — و بهگمان بهتر، عامل خراج طوس — بودهاست. فردوسی او را بهگرمی میستاید و او را «آزاده» مینامد.[۹۸][۹۹][۱۰۰] جز این دو تن، در شاهنامه نشانی دیگر از کمک و پشتیبانی کسانی از این گروه چون محمود، یا دیگر بزرگان دربار او مانند برادرش نصر یا ارسلان جاذب یا بزرگ دیگری نیست.[۱۰۱]
افزون بر این شش تن، فردوسی از کسان دیگری نیز یاد میکند مانند ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی، دوست مهربان شاعر در دیباچه و علی دیلم و بودلف در پایان شاهنامه، اما هیچکدام را نمیتوان ستایش پنداشت.[۱۰۲] عروضی علی دیلم را از بودلف جدا میشمارد. عروضی مینویسد که علی دیلم، شاهنامه را در هفت جلد برای فردوسی پاکنویسی کرده و ابودلف راوی وی بودهاست. با نگرش به گفتهٔ عروضی، گویا این دو تن از راه نوشتن و بازگویی شاهنامه برای بزرگان طوس، مزدی هم دریافت میکردهاند.[۱۰۳][۱۰۴]
چنانکه نظامی عروضی گفتهاست، پشتیبان فردوسی در دربار محمود، وزیر او احمد بن حسن میمندی بودهاست. اما این گزارش چندان درست نمینماید. زیرا با آنکه میمندی در دربار محمود دارای جایگاه ویژهای بوده، اما در هیچ جای شاهنامه نامی از او بهمیان نیامدهاست. از سوی دیگر، او از اهل سنت و بهسختی متعصب بوده و با رافِضیان و قَرمَطیان دشمنی آشکاری داشتهاست؛ و گمان میرود که در برکناری و کشتهشدن ابوالعباس اسفراینی در سالهای ۴۰۱ و ۴۰۴ ه.ق و همچنین در کشتهشدن حَسَنَکِ وزیر در سال ۴۲۲ ه.ق — که نسبت رافضی بدو میدادند — دست داشتهاست. میمندی پس از اسفراینی در سال ۴۰۱ ه.ق به وزارت میرسد و دستور برگرداندن زبان نامههای دولتی — که در زمان اسفراینی به فارسی نگاشته میشد — به عربی را داد. او تا سال ۴۱۲ یا ۴۱۶ ه.ق وزیر بود و سپس برکنار شد و به زندان افتاد و پس از او حسنک میکال وزیر شد؛ بنابراین، وزیری که محمود را از رفتارش با فردوسی پشیمان کرد، نه میمندی بلکه حسنک وزیر بودهاست.[۱۰۵][۱۰۶]
فردوسی در جایجای شاهنامه بیش از همه به ستایش محمود پرداخته و ستودن دیگران بیشتر در لابهلای ستایش محمود آورده شدهاست.[۱۰۷] او در حدود ۲۵۰ بیت که گاهی بسیار بزرگنمایی شدهاست، به ستایش محمود پرداخته و نام یا کنیهٔ او، ابوالقاسم را، نزدیک به سی بار یاد کردهاست. اما راستی و پاکیای که در بیتهای ستایش منصور بهچشم میخورد، در بیتهای ستودن محمود دیده نمیشود. همچنین او آشکارا محمود را اندرز میدهد. پشتیبانی و پاداش محمود و امید فردوسی بدان یکی از دلایل ستودن محمود بود. بااینهمه، در هیچ جای شاهنامه نشانی از دریافتِ کمکِ محمود نیست.[۱۰۸]
از دیگر سوی، اگر فردوسی میخواست در قلمروی سلطان محمود — که سلطانِ مقتدرِ سنیمذهب و ترکزاده بود — به سرودن شاهنامه و بیان سرگذشت نیاکان خود و پیروزیهای آنان بر ترکان بپردازد و بااینهمه از گزند وی در امان مانَد، چارهای نداشت جز آنکه به ستودن او دست زند. او یا بایست زادگاه خود را ترک میکرد یا پس از رویکارآمدن محمود از سرایش شاهنامه دست میکشید. اما اینها ممکن نبود؛ بنابراین او بر آن میشود تا شاهنامه را به نام محمود کند و او را با رساترین و بلندترین واژهها میستاید، تا به او بدبین نشوند و شاعری او را بازیچه نگیرند.[۱۰۹]
سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در منابع کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» است که سال ۴۱۶ ه.ق را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن آشکار شده، از منبع دیگری یاد نکردهاست. تذکرهنویسانِ پسین، همین تاریخ را بازگو کردهاند. حمدالله مستوفی و فَصیحِ خوافی نیز همین رأی را دارند.[۱۱۰] بنا بهگزارش نظامی عروضی، اگر داستان وزارت حسنک میکال بههنگام پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی و فرستادن پاداش درست باشد، سال ۴۱۶ ه.ق برای سال مرگ فردوسی درستتر پنداشته میشود.[۱۱۱][۱۱۲] جدای از اینها تَذکِرةُالشُّعَرای دولتشاه — که آن هم بسیار بیپایه است — زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ ه.ق آوردهاست.[۱۱۳] محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، اینگونه نتیجهگیری کرده که فردوسی میبایست پس از سال ۴۰۵ ه.ق و پیش از سال ۴۱۱ ه.ق از جهان رفتهباشد.[۱۱۴] اما همایونفرخ با درنظرگرفتن اینکه زایش فردوسی در سال ۳۱۳ ه.ق و عمر او ۷۲ یا ۷۳ بوده، سال مرگ او را ۳۸۵ یا ۳۸۶ ه.ق دانستهاست.[۱۱۵]چگونه فردوسی مرد
چنانکه مشهور است، واعظ شهر بهدلیل شیعه بودن فردوسی، از خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستانِ مسلمانان جلوگیری کرد[۱۱۶][۱۱۷] و ناچار او را در باغِ خودش درون شهرِ تابَران طوس، نزدیک به دروازهٔ شرقی رَزان بهخاک سپردند. آرامگاه او زیارتگاه اهل دانش و معرفت بود و با آنکه بارها آن را با خاک یکسان کردند، از نو ساخته میشد.[۱۱۸] خبری نه چندان درست ساختن اولین بنا بر گور فردوسی را به سپهدار طوس در زمان فردوسی، یعنی ارسلان جاذب نسبت داده، که یاد او در دیباچهٔ شاهنامه آمدهاست.[۱۱۹] پس از آن عُبِیْدُالله خان اُزبَک (میان ۹۳۱ تا ۹۳۷ ه.ق) بنا به تعصبی که ضد شیعیان داشت، دستور ویرانی آرامگاه فردوسی را داد تا اینکه قاضی نورالله شوشتَری (وفات ۱۰۱۹ ه.ق) از آن دیدار کرد.[۱۲۰] در روزگار پادشاهان صفوی با توجه به آبادانی مشهد و پیرامون آن، آرامگاهِ خرابه دوباره ساختهشد. آرامگاه فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به فرمانِ رضاشاه بازسازی شد.[۱۲۱]
برپایهٔ بیتهایی در خود شاهنامه و منابع نخستینی چون گزارشهای نظامی عروضی و نصیرالدّین قزوینی، فردوسی یک مسلمانِ شیعه بود؛ اما برخی از پژوهشگران در سالهای اخیر دربارهٔ کیش وی اظهار تردید کردهاند. برخی تنها او را شیعه نامیدهاند؛ برخی دیگر همچون مَلِکُ الشُّعَرای بهار این پرسش را بیان کردهاند که آیا فردوسی شیعهٔ زِیْدی، اسماعیلی یا دوازده امامی بودهاست. نلدکه بر این باور بود که فردوسی شیعه بود، ولی او را جزوِ غُلاتِ شیعه نمیدانست. شیرانی فردوسی را سنّی یا شیعهٔ زیدی میخواند، ولی شیرانی بیشتر دغدغهٔ پشتیبانی از سنیمذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعهٔ زیدی میدانست. عباس زریاب خویی بحث میکند که فردوسی شیعهٔ اسماعیلی است، درحالیکه احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسی شیعهٔ دوازدهامامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدیمذهب بودن فردوسی آورده شدهاست همان بیتهایی است که در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آوردهشده، ولی این بیتها همچنانکه از سیاقِ آنها برمیآید با متن همخوانی ندارند و افزودنی هستند. با کنار گذاردن این بیتها، شکی باقی نمیماند که فردوسی شیعه بودهاست. افزون بر این، باید این مطلب را در نظر داشت که طوس از دیرباز کانونِ تشیع بودهاست و نیز خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم بهظاهر شیعه بودهاند.[۱۲۲][۱۲۳]
فردوسی در مورد مذهبْ آسانگیر بود و کیشِ نیاکانِ خویش را پاس میداشت. افزون بر این، بهنوشتهٔ نلدکه و خالقی مطلق، نشانههای ایمان اسلامیِ ژرف از خود اظهار نمیداشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی میپردازد، که حتی اگر هم برگرفته از منابع ایران باستان بودهاند، نمیبایست در نوشتههای یک مسلمان پایبند بیایند. بااینحال فردوسی در مورد مذهب خود، تشیع، تعصب داشت و همچنانکه از دیباچهٔ شاهنامه برمیآید او کیش خود را اسلامِ راستین میدانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سدههای نخستین اسلام در ایران، باور شیعی با مبارزههای میهنی در خراسان آمیخته شدهبود. بهگونهایکه خلفای بغداد و طرفدارانشان در ایران هیچگاه بین «مَجوس» (زرتشتیان)، «زِنْدیق» (مانَویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان بهطور کلی) فرقی نمیگذاشتند. فردوسی همانگونه که نلدکه بیان میدارد بالاتر از همهٔ این گفتگوها «یک یکتاپرست بود که پیوندش را با نیاکانش پابرجا نگاه داشتهبود.»[۱۲۴] در برابر این دیدگاه، رسول جعفریان پیونددادن شعوبیه و تشیع، بهویژه غلات و اسماعیلیه را، بهطور خاص از زمان سلجوقیان میداند و بر این باور است که برخی مانند خواجه نظامالملک در سیاستنامه میکوشند با پیونددهی شعوبیه با جنبشهای ضداسلامیِ سدههای دوم و سوم ه.ق، باطنیان را با زندیقان و در نهایت شعوبیه را با تشیع مرتبط سازند.[۱۲۵]
فردوسی بهراستی خداپرست و یکتاپرست است و این باور بنیادین خود را دربارهٔ همهٔ پهلوانان خود، حتی دربارهٔ اسکندر که در کتاب او یک نفر تَرسا خوانده میشود، نیز شامل میدارد. درهرحال بههیچروی نمیتوان نشانهای یافت که برپایهٔ آن بتوان فردوسی را متعصبِ مذهبی نامید. بااینحال، در برخی جاهای دیگر فردوسی بهطور قطع و یقین خود را مسلمان قلمداد میکند. اما از سویی باید در نظر داشت که بدون چنین اقراری، او متهم به رویگرداندن از اسلام و در نتیجه محکوم به اعدام میشد. چنین بهنظر میرسد که او نسبت به علی بن ابیطالب تمایل و دوستیِ شدیدی داشته؛ که با توجه به اینکه در زمان سلطان محمود تشیع متهم و مظنون بود، پس اینگونه گفتار و رفتار فردوسی نیازمند علتهای بیرونی مانند جلب توجه سلطان نبودهاست. نلدکه این پرسش را بیان میکند که چگونه فردی مانند فردوسی که پرستش ایران باستان در جانش ریشه دوانده، دشمن عرب است و با نرمی دربارهٔ دیگر کیشها داوری میکند و دست بالا نیمهمسلمانی بیش نیست، اینگونه نسبت به داماد محمد، پیامبر اسلام، ابراز ارادت میکند؛ و ادامه میدهد که اینگونه اندیشه در میان ایرانیانِ برجسته فراوان است. مانند بیرونی که با اینکه خود را ایرانی میداند و اعراب را دوست ندارد، اما تمایل به تشیع دارد.[۱۲۶][۱۲۷] در توضیح این رویکرد، شاپور شهبازی میگوید برای بسیاری از ایرانیان که هنوز در اندیشهٔ روزگار پادشاهی باستان بودند و یادگارهای آن را گرامی میداشتند و خود را وارثِ آنان یا بزرگان آن دوران میدانستند، اندیشهٔ شیعی، بهویژه باور به میراثیبودن امامت جذاب بود. این ادعای وراثتِ پادشاهان یا بزرگان، به خاندان علی بن ابیطالب نیز گسترش یافت و امامان شیعه از طریق شهربانو، همسر حسین بن علی، وارث فَرّهٔ شاهان ایرانی دانسته شدند. این هماهنگی میان اندیشههای شیعی و احساسات میهنی بهدست بزرگان طوس و دیگر شهرها چنان بود که بسیاری از آنان به زرتشتیگری متهم شدند.[۱۲۸] از سوی دیگر، شهبازی و نیز عبدالحسین زرینکوب بر این باورند که آنچه در شاهنامه از دشمنی با عرب یا اسلام، طرفداری از زرتشتیگری یا حتی ضدایرانی بودن بهچشم میآید، همه از منابع کار فردوسی سرچشمه میگیرد و از آنرو که فردوسی بهشدت به منابع وفادار بوده، نمیتوان قاطعانه اندیشههای موجود در شاهنامه را با باورهای فردوسی یکی دانست. افزون بر اینکه فردوسی خود هیچگاه از اسلام بدگویی نمیکند و در مقامِ بیانِ باورهای خویش، از پیامبر اسلام و خاندان او با احترام فراوان یاد میکند.[۱۲۹][۱۳۰]
آنچه که فردوسی به آن میپرداخت، جدای از جنبهٔ شعری، دانشوَرانه نیز بود. او افسانه ننوشت. فردوسی با ریزبینی منابع خود را — که بیشتر آن، شاهنامهٔ ابومنصوری بود — بررسی میکرد. هرچند از منابع دیگر هم در این کار بهره گرفت. او توانست از میان انبوه دانستههایی که در دسترس داشت، مطالبی را گزیده و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند. درونمایههای گونهگون شاهنامه بیواسطه از ادب اخلاقی پارسی میانه گرفته شدهاند. آرمان و باور شاهنامه که در سراسر آن به گونهای یکدست بهچشم میخورد، از ایران روزگار ساسانی آمدهاست. آن هنگامی که درستی و راستیِ پادشاهان، فرمانبرداریِ مردم از آنان و ستیزِ جاودانِ میان نیکی و بدی — که در جنگهای ایران و توران بازتاب یافتهبود — اندیشهای همگانی بود. شاهنامه گزیدهٔ همهٔ میراث ایران باستان است که در سدهٔ چهارم ه.ق، بهویژه میان دهقانان آن روزگار زنده بود. آنان شاهنامه را چون داستانی ساده نمینگریستند. بهچشمِ آنان شاهنامه سرچشمهٔ گذشتهٔ آنان و نگاهبان آگاهی ملیشان بود.[۱۳۱]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی بهسبب منش دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود بهگونهایکه این دانستهها، جهانبینیِ شعری او را بنیان ریخت. از راه نمونه، میتوان آیین بادهگساری را نام برد. فردوسی بر بنیاد باورهای کهن ایرانی، مِی را نشاندهندهٔ واقعیتِ ذات و گوهرِ آدمی میدانست که انسان باید در گاهِ شادمانیْ شراب بنوشد، اما شادی و مستی آن است که از راه بادهخواری بهدست آید نه از مستی. او اعرابی را که با آیینِ میگساری بیگانهاند نکوهش میکند.[۱۳۲][۱۳۳]
خالقی مطلق میگوید فردوسی با فیلسوفان و آنهایی که در پیِ اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او باور داشت، خدا را با خِرَد، دل یا دلیل نمیتوان یافت. بلکه به باور او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صِرفِ وجود آفرینش بهخودیخود تقریر میشوند. بههمین دلیل او خدا را در حالی میپرستید که دربارهٔ چرایی و چگونگی ایمان خاموش بود. برپایهٔ باورهای او، همه چیز از خوب و بد تنها بهارادهٔ خدا برای انسانها رخ میدهند. این باور بیچونوچرا به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه در رویارویی با سرنوشتباوری — که بهگمان از پیامدهای آیین زُرْوانی در روزگار ساسانی است — آشفته میگردید و دچار دوگانهگویی میشد.[۱۳۴] فردوسی در منظومهٔ خویش هر جا که توانست از بزرگداشت خِرَد و دانش دریغ نکرده و از آن بهنیکی نام برده و آن را مایهٔ رستگاری دانسته و از هرچه ایزدداده بهتر و برتر شمردهاست. فردوسی در ستایش خرد بهپیروی از باور حکیمان آن را نخستین آفریدگان پنداشتهاست. او سرودهٔ خود را با ذکر خرد که آن را حد برتر آفرینش دانسته، آغاز کرده:[۱۳۵][۱۳۶]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. بهباور وی حتی زندگی یا ناراحتی آن، غمها و شادیها، همه بر اثر بود و نبودِ خرد است و شخص خردمند چون برنامهٔ زندگی بسیار مرتب و منظم دارد همیشه در حال پیشروی است و بهآرامی به اوج انسانیت که هدف نهایی آدمی است میرسد. او بر این باور است که آدمی با خرد، نیک و بد را از یکدیگر بازمیشناسد و از این راه به نیکبختیِ این جهان و رستگاریِ آن جهان میرسد:[۱۳۷][۱۳۸]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی در شاهنامه در برابر پُرخرد و کمخرد، از بیخرد و کمخرد نام میبرد. به آن معنا که همهٔ آدمیان از خردِ غریزی به یک اندازه بهره دارند. اما به خرد تجربی جز با بهکاربستن خرد غریزی نمیتوان دست یافت؛ و هرچه آدمی خردوَرزی کند، پُرخردتر گردد، وگرنه کمخرد و بیخرد شود. از سویی، پُراندیشی همیشه نیک نیست. چراکه خرد میتواند هم در راه نیک باشد و هم بد. چنانکه اهریمن نه بیخرد، که بدخرد است. بیخرد نادان است و اگر اهریمن نادان بود، مورد توجه ایزد نبود. اما بدخرد، بداندیش است. اهریمن و مردمان بد بیخرد نیستند، آنان خردِ گمراه و ویرانگر دارند. در شاهنامه آدمی هدفِ بنیادین از آفرینش است و همهٔ آفریدگان از خِرَد تا جانداران برای انسان بودهاست. آدمی تنها آفریدهای است که به نیروی جداکردن نیک و بد که همان خرد باشد، آراستهاست و ازهمینرو تنها اوست که پاسخگوی کارهای خویش است و از او بازخواست میشود.[۱۳۹][۱۴۰]
در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حکیم» همراه است. افزون بر آنکه گاهی فیلسوف را حکیم میگفتند، در فرهنگ مردمی، انسانِ بادانش و اندیشمند را میگفتند که دور از خواهشها و هوسها اندیشه کند و به چشمی جز چشمِ سر به جهان بنگرد؛ بنابراین فردوسی را حکیم گفتند چون او نمود اینچنین انسانی بود. او افزون بر دانشهای روزگار و خواندههای بسیار، مردی ژرفنگر، آزاداندیش، تیزبین و نکتهسنج در رویدادهای گذشته و حال بود.[۱۴۱]
بهباور جلال خالقی مطلق، شاهنامه بزرگترین منبع فرهنگِ ساسانی است که در فرهنگ شاعر نیز اثرگذار بودهاست. ازهمینرو فردوسی را حکیم مینامند. حکمت او از سرچشمهای فلسفی نبوده، حکمت او حکمتِ عملی و اخلاقی است. آنچنانکه بررسی اخلاق در شاهنامه خود کتابی سِتُرگ میشود. ازاینرو خالقی مطلق شاهنامه را حماسهای معنوی مینامد. او شاهنامه را فلسفهٔ زندگی از دیدگاه فردوسی بیان میکند و آن را سراسر سرودِ مهرِ ایران میداند. او میگوید سراسر شاهنامه سرشار از پند و اندرز به فرمانروایان است؛ و اندرزِ خسروپرویز به پسرش شیرویه را شایستهٔ آب زر و آویختن پیش چشم سردمداران میداند:[۱۴۲][۱۴۳]
فردوسی این نمودهای اخلاقی را سرچشمههای خرد میداند و بنیاد آن بهشمار میآورد: دوری جستن از کردارهای ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، نرمی، پرهیز از خودپسندی و غرور، شناخت ارزش و جایگاه دیگران، چشم نداشتن به زرق و برق زندگی، سخن به هنگام گفتن، با دوستان دانا نشستن و نادانان را به خرد رهنمون کردن، فرمانبرداری از خداوند و دهها موضوع دیگر. خرد یک نیروی درونی و معنوی است و قدرت خدایی است که میتواند دارندهاش را به برترین جایگاههای انسانیت برساند و افزون بر اینکه وجه تمایز انسان و حیوان است با ارزشترین چیزی است که بود و نبودِ راستین انسان به آن وابسته است.[۱۴۴][۱۴۵]
نکتهٔ درخور توجه این است که با اینکه کتابش پر از کارهای شگفتانگیز و پر از سِحْر و جادو است، باز نسبت به امور خردورزانه شیفتگی ابراز میدارد. او توجه ویژهای به اهمیت خرد دارد. خرد در بیت نخست شاهنامه چون دَهِشِ پُربَهای خداوند نمود کرده و بخش دوم دیباچهٔ شاهنامه ویژهٔ آن است.[۱۴۶]
فردوسی در سخن امانتدار است و حقشناس. او در گفتار بیپرده است که نمونهاش در انتقاد از شعر دقیقی و فراخواندن پادشاهان به دادگستری است. باور به ماندگاری نام نیک، انصاف در برابر دشمن، ستایش کوشش و دانش، مهر به همسر و فرزند، ستایش درنگ در کارها، نکوهش تنبلی و آز و دروغ و رَشک و باور به ناپایداری جهان از دیگر ویژگیهایی است که در سراسر شاهنامه بهچشم میخورد؛ و سرانجام اینکه او خودآگاه است، خودآگاه دربارهٔ درستی باورها و گفتههای خویش و خودآگاه دربارهٔ جاودانی آفریدهٔ خود.[۱۴۷]
فردوسی در شمار آن شاعرانِ نهچندان پرشمار در زبان پارسی است که نجابتِ گفتار و پاکیِ سخنِ او آلوده نشده و حتی واژهای که زننده و ناسزا باشد از او سر نزدهاست. آنجا هم که او ناگزیر از بهنظمکشیدن سخنِ خشمگینانهٔ قهرمانانِ داستانهایش بوده و دشنامی از زبان آنها بر قلم آورده، هرگز از اندازهٔ متعارفترین واژههایی از این دست فراتر نرفتهاست. ناسزاهایی که فردوسی بهخاطر رعایت امانت ناگزیر از بیان آنها بوده، هیچیک از مرز پاکی بیرون نیست و این موضوع هنگامیکه به دیوانِ دیگر شاعران نگریسته میشود بهتر دریافت میگردد. همین عفّتِ کلام و نجابتِ بیان، او را به ساخت مضمونهای تازهای راهبری کردهاست که در اوجِ نازکخیالی و آفرینندگی هستند.[۱۴۸]
محمدعلی اسلامی نُدوشَن باور دارد که سه حماسهٔ ایلیاد و اُدیسه هومر، مَهاباراتا و رامایانای هندوها و شاهنامهٔ فردوسی سرچشمهٔ آریایی دارند و شباهتهای میان آنها ازهمینروست. بهباور اسلامی ندوشن، با وجود شباهتها میان اثر شاهنامه و ایلیاد و ادیسه، فردوسی از هومر تأثیر نپذیرفته، چراکه با توجه به شرایطِ روزگارِ فردوسی و محیط فرهنگیِ ایران در آن هنگام، فردوسی نمیتوانسته از کار هومر آگاهی داشتهباشد.[۱۴۹]
بیگمان فردوسی در شاهنامه از آیین زروانی بهره بردهاست. زُروان در شاهنامه جایگاه ویژهای دارد. فردوسی بهخوبی رویاروییِ زادگانِ زروان، هُرمَزد و اهریمن را نشان میدهد و این رویارویی در جایجای شاهنامه و به چهرههای گونهگون رخ مینماید. داستان زروان و شاهنامه هردو روایتگرِ کوششهای ملتی است که برای پاسداری از خویش در برابر دشمنان ایستادگی کردهاست؛ و فردوسی این اندیشه را در داستانهای جنگهای ایران و توران و پهلوانان و دیوسیرتان نمود دادهاست.[۱۵۰] در اسطورهٔ زروان، هرمزد موردِ یورشِ همزادِ خویش، اهریمن قرار میگیرد و در شاهنامه نیز از کهنترین دشمنِ ایرانیان، دیو یاد شدهاست. در داستانهای کیومَرث، سیامک، تَهمورِث، هوشنگ و جمشید، دیوان نقشی بنیادین دارند.[۱۵۱]
از دیگرسوی، سجاد آیدنلو بهرهٔ فردوسی از باورهای مزدیسنایی و مِهری را بیشتر از بهرهٔ او از دیگر آیینهای ایران باستان میداند. از راه نمونه، او سپیدمویی زال و بیزاری سام از او را نه بازگوکنندهٔ داستانِ زایشِ اهریمن از زروان، بلکه بیانکنندهٔ باور مزدیسنایی در اینباره میداند که نقصانِ آفرینش را نشانهای اهریمنی میپندارد. مانند آنچه در داستان پیوند جمشید و خواهرش، جَمْگ، با دیوان و زایشِ جانوران از آنان است. از سوی دیگر سام با پریدُخت، دختر فَغْفور چین که از نژاد پریان است، پیوند میبندد و این، دلیلِ نقص آفرینش زال است.[۱۵۲]
اما نشانههای آیین مزدیسنا در شاهنامه بیش از اینهاست. یادکردِ زَند و اوستا پیش از ظهور زرتشت، سه نیکِ مزدیسنایی، پیدایش گروههای چهارگانه، ستایش آتش، اصطلاح «مورِ دانهکش» و دربارهٔ اسب سخن گفتن از دیگر نشانههایی است که بهباور محمد معین رنگ مزدیسنایی دارند.[۱۵۳]
آیدنلو در پاسخ هوشنگ دولتآبادی که کیشِ شاهان شاهنامه را تا پیش از پادشاهی گُشْتاسْپ، زروانی میداند، میگوید که نشانههای زرتشتی و مهری بودن در ایران پیش از زرتشت استوارتر است. از راه نمونه، او دربارهٔ کیش رستم بر این باور است که با نگرش به شاهنامه، در رأی نخستْ زرتشتی بودن او و در رأی دومْ مهری بودن او پذیرفتهتر است و البته با نگرش به نشانههای درونِ شاهنامه و بیرون از آن، مهری بودنِ او درستتر است و گرچه مهری بودن او قطعی نیست، اما در برابر زروانی بودن او برتری دارد.[۱۵۴]
هانری کُوربَن میگوید سُهرِوَردی در حکمت اِشراق خود این آمادگی را دارد که نشانههای این حکمت را در قرآن و حتی شاهنامه بنمایاند. بهگونهای که شاهنامه در وجودِ عارف جلوه کند و تاریخِ نَفْس و عالم نفس را در شاهنامه بیابد؛ و اینگونه حماسهٔ قهرمانی پیوندی مستقیم با حماسهٔ عرفانی پیدا میکند.[۱۵۵][۱۵۶][۱۵۷]
بهباور فرزاد قائمی، نظام معرفتیِ حکمت خُسرُوانی، برپایهٔ صدورِ کثرت از وحدت بودهاست. به این مفهوم که برای هر موجود مادی، پیشنمونهای فرامادی و مِثالی در نظر دارد. ازهمینرو، اهورامزدا در مقام خدا و بزرگدارندهٔ جان و خرد، گوهر آغازین نفس و عقل در هستی است؛ و فردوسی این توصیف را در نخستین مصراع شاهنامه بیان میدارد. هرچند که با نگرش به دانستههای کنونی، نمیتوان دانست که این تعبیر، برای بار نخست در اندیشههای یونانی پدید آمده یا در منابعِ اثرگرفته از آیین زرتشت آمدهاست.[۱۵۸]
الیاس نورایی میگوید نور از موضوعهای مهمِ حکمت خسروانی است که در شاهنامه و حکمت اشراق سهروردی نیز دیده میشود. او پیام فردوسی را پیام خِرَدِ مینُوی و نور میداند که سهروردی هم آن را به زبان عارفانه بیان کردهاست؛ و ادامه میدهد مسئلهٔ فَرّهٔ ایزدی یا خْوَرنَه اوستایی که از بنیادهای اندیشهٔ سهروردی است، به نور بازمیگردد که فردوسی نیز آن را بنیادِ رواداری و مشروعیتِ فرمانرواییِ پادشاهان شاهنامه مانند کیخسرو میداند.[۱۵۹]
داستانها و گزارشهای حماسی ایران در چندین سده فراهم آمد. در روزگار پایانیِ ساسانی، مایهها و عناصر اصلی حماسهٔ ایرانی گردآوری شد و بهگونهٔ سالنامهای و به پارسی میانه با نام خَوتایْ نامَگ یا «کتاب شاهان» تدوین شد. این کتابْ گزارشِ دانشورانهای بوده و بهظاهر واپسین ویرایش آن در روزگارِ یزدگرد سوم انجام شده، اما چندین سده است که از بین رفتهاست. گذشته از خداینامه، گزارشهای فراوان و پراکندهٔ دیگری هم بودهاست. اما از این گزارشها تنها یک سروده بهنام «یادگارِ زَریران» بهجای ماندهاست. با گسترش پارسی نوین، این گزارشها باید بازآفرینی میشدند و سامانیان دوستدار این رویداد بودند. در این میان، چندین شاهنامهٔ منثور و منظوم نوشته شد. زبان شعر حماسی تفاوتی آشکار با زبان شعر غِنایی داشت و آن، بهرهبردن بسیار اندکتری از واژگان عربی و بهرهٔ بیشتری از واژگان کهن ایرانی بود که بهگمان دیگر در آن روزگار کاربردی نداشت. این ویژگی در آثار منثورِ حماسیِ این دوره هم دیده میشود؛ و ازهمینرو، بهگمان این ویژگی از آثار پارسی میانه یا سنتِ شفاهیِ مردمی سرچشمه گرفتهاست.[۱۶۰] لازار میگوید که منبع بنیادینِ فردوسی برای سرایش شاهنامه، شاهنامهٔ ابومنصوری بوده که آن را انجمنی برآمده از چهار زرتشتی — که بهظاهر افزون بر خوتای نامگ از منابع دیگر هم بهره بردهبودند — گردآوری کرد.[۱۶۱] خالقی مطلق، شاپور شهبازی و دبیرسیاقی هم دیدگاهی نزدیک به همین نظر را دارند.[۱۶۲][۱۶۳][۱۶۴]
شُعوبیّه جنبشی بود که در سدهٔ دوم و سوم ه.ق[۱۶۵] توسط مَوالیِ عجم و بیشتر ایرانی در واکنش به برتریجویی نژادی عرب، بهویژه امویان شکل گرفت. این گروه همهٔ اقوامِ جهان را یکسان میشمردند و ازهمینروی، «اهل تَسْویه» خوانده میشدند و تفاخُر و تعصبِ عرب را برخلاف آموزههای اسلام میشمردند. اندکاندک، مردمان ناراضی از عرب به آنها پیوستند، بهگونهایکه عرب را پست و خوار میشمردند و مدعی شدند که عرب نه فضیلت و برتری داشته و نه صنعت و هنر و دانش و حکمتی به جهان عرضه کردهاست. قرآن و اسلام هم که عربها بدان سَروَری میکنند، از این تعصب عربی بیزار است و اختصاصی به آنها ندارد. شعوبیه از اواخر روزگار اموی پدید آمدند و از ادبیات فارسی میانه در برتریجویی بر عرب بهره گرفتند و با این انگیزه، آن آثار را به عربی برگرداندند.[۱۶۶]عبدالحسین زرینکوب همگرایی بین شعوبیه با شیعه و خوارج در مبارزه علیه امویان را ناشی از سیاستهای امویان در ایجاد یک «دولت عربی محض» و خشونت و نفرت آنها ضد موالی میداند.[۱۶۷] اما، این جنبش در زمان عباسیان توسعه یافت، و زرینکوب علتش را آن میداند که عباسیان تعصب عربی نشان نمیدادند و بیشترْ خاستگاهشان خراسانی بود، بهطوریکه شعوبیه تا دچار زندقه نمیشدند میتوانستند آزادانه بر عرب بتازند و آن را ریشخند کنند. فرقههای مسلمان اعم از شیعه، سنی و حتی خوارج در باور به برابری اقوام مسلمان با شعوبیه اشتراک داشتند. شعوبیه آثاری در فضایل و برتریهای عجم و فرومایگیِ عرب نگاشتند که هرچند اثر زیادی از آن در دست نیست، در اَلْفِهرِست برشمرده شدهاند.[۱۶۸]
فردوسی، همچون دقیقی، در یادکرد مفاخر ملی و میهنی دیدگاهی شعوبی داشت. بهباور برخی پژوهشگران چون صفا، رافضی گفتن فردوسی، نتیجهٔ شعوبی بودن اوست.[۱۶۹] زرینکوب میگوید فردوسی دربارهٔ روایت حملهٔ اعراب به ایران و دیگر جنگهای ایران، متأثر از روایاتی است که بهظاهر موبدان پس از یزدگرد سوم بر خداینامهها افزودهاند و بدینترتیب، روح شعوبی و بیگانهستیزی در آن دمیده شدهاست، بهگونهایکه هم فاتحان ایران را پست و حقیر نشان میدهد، و هم شکست سپاه ایران را به گردن تقدیر الهی میاندازد.[۱۷۰]
این دوران، مهمترین روزگار حماسهسرایی در ایران است. مسعودی مروزی و دقیقی و فردوسی هرسه، سه اثر حماسی خود را در این دوره آفریدند که سبب رواج نظمِ داستانهای منثور پهلوانی و ملی دیگر و سرایش داستانهای حماسیِ دیگر در روزگار سلجوقی شد. غزلِ این روزگار، دنبالهٔ اواخر سدهٔ سوم و آغاز سدهٔ چهارم ه.ق است. سرایندگان غزلسرای نامی در آغاز این دوران رودکی و شهید بلخی هستند. دقیقی، فرّخی سیستانی و عنصری از دیگر غزلسرایان خوب این روزگار هستند. مدیحهسرایی، حکمت و وعظ، داستانسرایی و بیان حکایت و مثل نیز در شعر این دوران رواج داشتهاست.[۱۷۱]
بهباور لازار فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در بیش از یک سده، زبان فارسی را گسترش دادند و ساختار آن را روشن کردند و رسانهٔ ادبی آن را به اوج رساندند و او توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد. او میگوید اگر دیگران زبان و شعر پارسی را به بلوغ نمیرساندند، شاهنامه یارای پیدایش نداشت. این کتاب، آوردهٔ مجال و آرامشی بود که در آن، گذشته در یادها پابرجا بود و زبان ادبی نوین چنان بالندگی یافتهبود که به آفرینش شاهکارهای ادبی بپردازد.[۱۷۲]
بهگفتهٔ محمدجعفر یاحقی، سرودههای پراکندهٔ شاعران بیدیوان یا سرایندگانی مانند ابوشکور بلخی، دقیقی و مسعودی که همگی در بَحرِ مُتَقارِب سروده شدهاند، میتوانسته پیشینهای برای شاهنامه و شاهنامهسرایی بوده و فردوسی از همهٔ آنان بهره بردهباشد. فردوسی نخستین بار در روزگار پادشاهی نوشینرَوان و در داستان آوردن کَلیله و دِمنه از هند و به پهلوی برگرداندن آن و رویدادهای پس از آن، از رودکی نام میبرد و سرودهٔ او را میستاید.[یادداشت ۱۵] و پس از آن دو بار دیگر در سرگذشت خسروپرویز بیآنکه به کار رودکی دربارهٔ کلیله و دمنه اشاره کند، از این کتاب یاد میکند. اینگونه یادکرد رودکی آنهم با آن برجستگی در شاهنامه، آنچنانکه فردوسی سرگذشت روزگار ساسانیان را نگهدارد و داستان کلیله و دمنه در عهد اسلامی تا نظم آن بهدست رودکی را بیان کند نشان از دوستداری ویژهای نسبت به رودکی از سوی فردوسی است و بیانگر آن است که بهگمان، کلیله و دمنهٔ سرودهٔ رودکی نزد فردوسی بوده و او از هنر رودکی در این کار بهرهمند میشدهاست.[۱۷۳]
یاحقی بر این باور است که رودکی و فردوسی هردو زاییدهٔ روزگار خردورزیاند. خردورزیای که در روزگار شاهان سامانی پدید آمد و با پشتیبانی از زبان پارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ آریایی ساخت که رودکی و شهید بلخی و ابوشکور پروردهٔ آنند و زمینه برای اوج این خردورزی و دانشمداری در شاهنامهٔ فردوسی آماده شد. او میگوید گفتار فردوسی دربارهٔ فرهنگ و خرد و مرگ و دوستی اهل بیت پیامبر اسلام، یادآور سرودههای رودکی است، هرچند که برداشت نزدیک این دو شاعر شاید بهخاطر جهانشناسیای باشد که در روزگار دو شاعر جریان داشته، اما این همانندی، نزدیکی این دو به یکدیگر را بیشتر کردهاست.[۱۷۴]
بیگمان هدف فردوسی از یادکرد سرودهٔ دقیقی در شاهنامه، کاستن از رنج سرایش نبوده، او برای نگاهداری کار دقیقی دست به این کار زد.[۱۷۵] فردوسی در ماجرای خوابدیدن دقیقی میگوید که او از فردوسی خواسته تا بَخیلی نکند و سرودهاش را در شاهنامه بیاورد.[یادداشت ۱۶] فردوسی چنین میکند و در پایان سخن هم، سرودهٔ دقیقی را در بوتهٔ سنجش میگذارد. او دقیقی را شاعری بزرگ در مدح میداند که در داستانسرایی استاد نیست. درحالیکه برای نامهٔ خُسرُوان باید دارای طبعی چون آب روان بود؛ و میگوید چون دقیقی نخست به این کار دست زد، راهبر او در این کار بوده و ازهمینرو بر او آفرین میگوید.[یادداشت ۱۷][۱۷۶]
با نگرش به سرودههای بهجامانده از دقیقی او شاعری توانمند و آگاه دانسته میشود که از ذوقی خوش و طبعی لطیف بهرهمند بودهاست و سرایندگان از او به استادی و بزرگی یاد کردهاند.[۱۷۷] تردیدی نیست که دقیقی در سرایش شاهنامه و نظم حماسههای ملی ایران پیشگام است و فردوسی از دید زمانی، پس از اوست. اما میان سرودههای او و فردوسی تفاوتهایی است که شعر فردوسی را برتر و بهتر مینمایاند. برای سنجش میزان اثرگذاری دقیقی بر فردوسی بهتر است این تفاوتها بررسی شود. یکی از این تفاوتها، کُندشدن شتاب رویدادها و درنگ در پیشبرد آنهاست. این درنگ در شعر دقیقی از دو روست: نخست درنگی که از تکرار بیهودهٔ مطالب است و دیگری درنگی که بر اثر بیان برخی جزئیات است؛ و این درنگ شعر او را خشک نمودهاست. درحالیکه فردوسی در شاهنامه از اینگونه تکرار بیهوده پرهیز کردهاست. در نگاهی کلی، اگر شاهنامه سرودهٔ دقیقی بود، حماسهای پیشِ رو بود از دید حجم بسیار سنگینتر — کتابی در حدود هفتاد تا صدهزار بیت — اما از نگاه ادبی و حماسی کمارزشتر.[۱۷۸]
با همهٔ کاستیهایی که در شعر دقیقی دیده میشود، نمیتوان او را با حماسه بیگانه دانست. تا جاییکه برخی توصیفها در شعر او بسیار به سبک فردوسی نزدیک هستند و حتی میتوان برخی را در شعر فردوسی با اندکی تفاوت جستجو کرد. اما این داوری که تا چه اندازه، دقیقی خودْ پدیدآورندهٔ این توصیفهاست و نزدیکی زبان او و فردوسی را باید دلیلی بر نفوذ او بر فردوسی دانست یا اینکه خودِ دقیقی هم وامدار آثار حماسی پیش از خود است، بهخاطر در دسترس نبودن آثار حماسیِ پیشین بسیار دشوار است.[۱۷۹]
فردوسی در شاهنامه فرهنگ ایران پیش از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند داده که این همان ادامهٔ فرهنگی از حدود دو، سههزار سال پیش تاکنون است و این پیوند وامدار فردوسی است. در نبود شاهنامه، ادبیات فارسی بهسختی میتوانست رشد یابد و در نبودِ فردوسی، کسانی چون خیام و مولوی و حافظ نیز نمیتوانستند اندیشهٔ خویش را بپرورانند و چنین ببالند.[۱۸۰]
نزدیک به همهٔ آثار حماسی پس از فردوسی در ادب پارسی، زیر نفوذ شاهنامه هستند. شاید بتوان گمان کرد که حماسهسرایان سدههای پنجم و ششم ه.ق زیر نفوذ آثار پیش از فردوسی نیز بودهاند. همانگونهکه دربارهٔ فردوسی چنین پنداشته میشود.[۱۸۱][۱۸۲] در انواع ادبی فارسی اثرگذاریهای گونهگون شاهنامه را میتوان دید. از راه نمونه، درظاهر سنایی نخستین کسیست که در زمینهٔ گونهٔ عرفانی شعر غنایی، از قهرمانان و داستانهای شاهنامه برای بیان مفاهیم حکمی و عرفانی بهره برده و پس از او اینگونه بهره از شاهنامه در نظم و نثر گسترده شدهاست. همینگونه، در قلمرو دیگر این نوع ادبی، یعنی شعر عاشقانه هرچند پراکنده اما میتوان نمونههایی بیان کرد. از راه نمونه در شعر سعدی و قاآنی چنین بیتهایی بهچشم میخورد.[۱۸۳] بسیاری از سرایندگان شعر غنایی فارسی نیز زیر نفوذ شاهنامه هستند. قَطرانِ تبریزی، ناصرخسرو، اَزرقی هِرَوی، مسعود سعد سلمان، عثمان مختاری غزنوی، سنایی غزنوی، اَنوَری، سوزنی سمرقندی، امیر مُعِزّی نیشابوری، خاقانی، مولوی، امامی هروی، سعدی، اوحدی مراغهای، ابن یمین، عبید زاکانی، حافظ، جامی و بسیاری دیگر از شاهنامه بهره بردند.[۱۸۴][۱۸۵] در بازگشت ادبی در کنار رویکرد به سبک شاعرانی چون سعدی و حافظ و توجه به شعر شاعرانی چون عنصری و فرخی و منوچهری، فردوسی و شاهنامهٔ او نیز بسیار مورد توجه قرار گرفت. نمونهٔ آن، شَهَنْشاهنامهٔ فتحعلی صبا است که به تقلید از شاهنامه و دربارهٔ لشکرکشیهای فتحعلیشاه سروده شدهاست.[۱۸۶] توجه به شاهنامه، همزمان با ملیگرایی نوین پس از انقلاب مشروطه و برگزاری هزارهٔ فردوسی در سال ۱۳۱۳ و توجه خاورشناسان به شاهنامه فزونی یافت. نمایشنامههای بسیاری برپایهٔ داستانهای شاهنامه نوشته شدهاند. شاعرانی چون میرزاده عشقی، عارف قزوینی، محمدتقی بهار، محمدحسین شهریار، حسین مسرور و نوپردازانی مانند فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث و بسیاری دیگر در سرودههای خویش از فردوسی و شاهنامه اثر گرفتهاند.[یادداشت ۱۸][۱۸۷][۱۸۸]
افزون بر اثرگذاری فردوسی در ادب پارسی، برگردانها، پژوهشها و چاپهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه در سراسر گیتی انجام شدهاست. برابر کتابشناسی فردوسی و شاهنامه گردآوریِ ایرج افشار — که نوشتهها دربارهٔ فردوسی و شاهنامه از آغاز تا سال ۱۳۸۵ را دربرمیگیرد — با بهشمارآوردن سرودههای منسوب به فردوسی مانند یوسف و زلیخا تا سال ۱۳۸۵، ۵۹۴۲ شماره نوشتار، گفتار، فصل، کتاب منفرد و مجموعهٔ مستقل، ترجمه و منقولها، نسخههای دستنویس تاریخدار و بیتاریخ و گزیده و منثور، چاپهای متن شاهنامه و خلاصههای آن، یک یا چند داستان از آن، آثاری که برپایهٔ شاهنامه گردآوری شدهاند، نمایشنامهها برپایهٔ آن و چاپهای یوسف و زلیخا در این سالها بهدست آمدهاست.[۱۸۹]
دربارهٔ گسترهٔ نفوذ شاهنامه در دو سده پس از مرگ فردوسی، دیدگاههای متفاوتی بیان شدهاست. ریاحی بر این باور است که در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری با شاهنامه آغاز شد که از دید وی بیشتر بهسبب سیاستهای ایرانستیزانهٔ دربار عباسیان و مدارس نظامیّه پدید آمد.[۱۹۰] او میگوید نویسندگانی مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب اَلنَّقض — که شیعه بودهاست — شاهنامه را «ستایش گَبرَکان» دانستهاند و همچنین عطار نیشابوری خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی و معزی نیشابوری گرفته تا انوری فردوسی را سرزنش کردهاند. ریاحی میگوید گمان میرود که اینان برای خشنودسازی سردمداران ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دلِ خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.[۱۹۱] بنا بر باور ریاحی، تا دو سده پس از فردوسی، — با آنکه در برخی گزارشها و کتابها از او یاد شده — بااینهمه، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که بهدستور فرمانروایان و بزرگانِ زمانه و همساز با پسندِ دیوانیان و اهلِ مدرسه گردآوری میشدهاست، نامی از فردوسی نیست، و ازهمینرو در کتابهایی چون تاریخ یَمینی، زَیْنُالْاَخبار، تاریخ بیهقی، یتیمةُالدّهر و اَنسابِ سَمْعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن روزگار و رویدادهای زندگی او نیست.[۱۹۲] او ادامه میدهد بااینحال، در سرزمینهای دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقارهٔ هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اَران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند.[۱۹۳] برای نمونه نظامی عروضی در میانههای سدهٔ ششم ه.ق نخستین زندگینامه از فردوسی را در چهارمقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ ه.ق نیز بخشی از شاهنامه در شام بهدست بُنداری اصفهانی به عربی برگرداندهشد.[۱۹۴] یا سعدی به نیکی و بزرگی از فردوسی، یاد میکند و بارها از نام قهرمانان کتاب شاهنامه در آثار خود نام بردهاست و حتی بیتی از شاهنامه را در کتاب بوستان واژهبهواژه آورده که در اصطلاح ادبی به این کار «تضمین» میگویند:[۱۹۵][۱۹۶]
در نقد این رویکرد، کِلود کائِن میگوید ملیگرایی نوین میکوشد تا عرب و ایرانی را دشمن یکدیگر معرفی کند. اما باید از زیادهروی ازهرسوی پرهیز کرد. حتی ادعای ابراز مخالفت ایرانیان در چارچوب پذیرشِ مذهب تشیع، درست نیست. چراکه تسنن، مذهبِ بیشترِ مردم در آن روزگار بودهاست.[۱۹۷]
اما خالقی مطلق میگوید همهٔ نشانهها بر تحریمِ شاهنامه در قلمرو غزنویان راهنمایی دارند، اما در بیرون از آن گستره، بهشتاب نامدار گشت؛ و داستانی را بیان میکند که نظامی عروضی از امیر معزی آورده و او از امیر عبدالرّزّاق شنیده که وزیر محمود در راه بازگشت از هند، بیتی از شاهنامه خوانده و محمود از آن به شور آمدهاست. خالقی مطلق میگوید درصورت درستی این بیت، این کهنترین یادکرد از شاهنامه است، اما گمان درستی این خبر چندان نیست، بهویژه اینکه در شاهنامه نشانهای از این بیت نیست. سپس خالقی مطلق داستان رویارویی محمود و مَجدُالدُّولهٔ دِیلَمی در سال ۴۲۰ ه.ق و سرزنششدن مجدالدوله از سوی محمود برای خواندن شاهنامه را از کتاب الکامل ابن اثیر میآورد و میگوید اگر این گزارش نیز درست باشد، باز روشن نیست به کدام شاهنامه اشاره دارد. اما نشاندهندهٔ آیین شاهنامهخوانی در میان فرمانروایان است که با دیگر نشانهها درست پنداشته میشود. به گزارش اسدی طوسی در دربار ابودُلَف شِیبانی در نخجوان، شاهنامهخوانی انجام میشد. همچنین سرایندهٔ علینامه از شاهنامه نام بردهاست. نظامی عروضی از خواندن بیتهای ستایش محمود در شاهنامه از سوی علاءالدین غوری هنگام فتح غزنه در سال ۵۴۵ ه.ق میگوید. خالقی مطلق میگوید بدون این گزارشها و گزارشهای دیگر، با نگرش به اشارههای سرایندگان به بیتهای شاهنامه، میتوان دریافت که شاهنامه در سدهٔ پنجم ه.ق بهشتاب پس از سرایش در سراسر ایران نامور گشت و این نامداری از مرزهای ایران فراتر رفت. نمونهٔ آن، نوشتن یک رباعی و بیتی از شاهنامه از سوی بازرگانی ایرانی به درخواست راهبی بودایی ژاپنی و دیگر سخن ضیاءُالدّین بن اَثیر در کتابش دربارهٔ شاهنامه است که آن را رساترین اثر در زبان پارسی میداند.[۱۹۸]
صلاحالدّین صَفَدی (وفات ۷۶۴ ه.ق) در کتاب نُصرَةُ الثّائِر عَلَی الْمَثَلِ السّائِر در پاسخ و ردّ سخنان ضیاءالدین بن اثیر دربارهٔ فردوسی و شاهنامه بر این باور است که ابن اثیر در کتاب خود به شعوبیان گرایش داشتهاست. او میگوید در میان عربزبانان هم کسانی هستند که کتابهای سنگین و سترگی را به نظم درآوردهباشند. او بر این باور است که جَیِّد[یادداشت ۱۹] شعر پارسی برابر با جیّد شعر عربی نیست.[۱۹۹]محمد شبانکارهای در مَجمَعُالْاَنساب (۷۳۸ ه.ق) در بیان داستانی از محمود، فردوسی را «جامع علوم عقلی و نقلی» میداند اما از او بدگویی هم میکند و او را بهخاطر شیعه بودن سرزنش مینماید و این را یکی از دو دلیلی برمیشمارد که سلطان محمود نسبت به فردوسی دیدگاهی خوش نداشت.[۲۰۰]آشوب هندی (وفات ۱۱۹۹ ه.ق) در مثنوی فتوحات شامِ خویش، و بهخاطر قومیتگرایی به فردوسی و شاهنامه دشنام فراوان دادهاست.[۲۰۱]
به باور خالقی مطلق فردوسی و شاهنامه را دشمنانی نیز بودهاست. او کنایهها و نیشهای سرایندگانِ درباریِ محمود یا کسانی چون امیر معزی را جدی نمیپندارد و آن را بیشتر برای خوشامد ستودگان و پرمایه شدن بخشش آنان میداند. خالقی مطلق دشمنان راستین فردوسی و شاهنامه را برخی از فقیهان چون مُذَکِّر کُرَّکانی یا دشمنان زبان پارسی مانند احمد بن حسن میمندی میشمارد؛ یا محمد شبانکارهای — که شرحش رفت — یا سرایندگانی چون سرایندهٔ یوسف و زلیخا و ربیع سرایندهٔ علینامه، که با آنکه خود از شاهنامه بهره بردهاند، بهخاطر سرایش داستانهای کهن ایرانی بر فردوسی خرده گرفتهاند. اما خالقی مطلق زشتترین این ستیزهها را از سوی دو تن از شاعران میداند: نخست بدگوییهای آشوب هندی و دیگری شاعری در روزگار کنونی.[یادداشت ۲۰] و سخن نویسندهٔ خُلاصَةُالْاَفکار در پاسخ آشوب هندی را برای هردو روا میداند: «جرأت قبیح و وقاحت صریح».[۲۰۲]
اما در میان خاورشناسان، ادوارد بِراوْن با فردوسی و شاهنامه میانهٔ خوبی نداشت. او میگوید در نامداری فردوسی و شاهنامهٔ او تردیدی نیست، اما بر این باور است که شاهنامه حتی یک لحظه توان برابری با مُعَلَّقاتِ عربی را ندارد. او شاهنامه را در برابر سرودههای حِکْمی و غنایی فارسی، تهی از زیبایی و ذوق هنری میداند. براون میگوید شاهنامه دارای وزنی یکنواخت است. او تشبیههای شاهنامه را یکنواخت و یکسان میداند و بر این باور است که شاهنامه چنانکه باید در ترجمه نمیگنجد و شکوه آن در ترجمه از بین میرود. او غرور ملی ایرانیان را نیرومندترین دلیل در دوستداشتن شاهنامه در میان ایرانیان میداند و سه دلیل را برای ستودن شاهنامه از سوی خاورشناسان بیان میکند: نخست از دیدگاه پژوهشهای لغوی، دوم از دید ستایش آثار نژاد آریایی در برابر نژاد سامی از سوی روح هِلِنیستی، و سوم اینکه داستانهای شاهنامه از دید دانش اساطیری و افسانههای ملی جالبتوجه است.[۲۰۳]
جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدیدآوردهاست و بهگفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامه است. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک بهچاپ رسیدهاست.[۲۰۴] در سدههای نزدیک پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفتهاست. سیدحسن تقیزاده، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مِسکوب از شناختهترین پژوهشگران ایرانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.[۲۰۵]
همه ساله نشستهای گوناگونی در زمینه فردوسیپژوهی و شاهنامهپژوهی در ایران و جهان برگزار شده و میشود. از آن دسته نشست فردوسیپژوهی در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با همکاری سرای اهل قلم و بنیاد فردوسی[۲۰۶] و برگزاری نشست عصری با فردوسی در ایتالیا[۲۰۷] را میتوان نام برد.
برخی از کتابهایی که در این زمینه چاپ شدهاند عبارتند از: نامهٔ باستان (در ۹ جلد) نوشتهٔ جلالالدّین کَزّازی، تصحیح شاهنامه بهکوشش جلال خالقی مطلق و با همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی، تصحیح جلد هفتم نسخهٔ فلورانس شاهنامه بهکوشش عزیزالله جُوِینی، ویرایش شاهنامه بهکوشش فریدون جُنِیدی (دورهٔ پنج جلدی)، حماسه در رمز و راز ملی نوشته محمد مختاری، کتابشناسی فردوسی و شاهنامه؛ از آغاز نوشتههای پژوهشی تا سال ۱۳۸۵ نوشته ایرج افشار.[۲۰۸][۲۰۹]
نام و آوازهٔ فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
تندیسهای زیادی از فردوسی ساخته شده که از میان آنها میتوان از تندیس فردوسی اثر ابوالحسن صِدّیقی در میدان فردوسی تهران نام برد که در پنجم مهرماه ۱۳۵۰ در تهران پردهبرداری شد. تندیسهای دیگری از همین هنرمند در کنار آرامگاه فردوسی در طوس و در کنار میدان فردوسی رم ایتالیا جای دارد. تندیسهای دیگر: تندیس فردوسی دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس اهدایی از سوی پارسیان هند در دانشگاه تهران، تندیس رخش در سیستان و تندیس دوشنبه در تاجیکستان.[۲۱۰][۲۱۱]
هزارهٔ فردوسی یا جشن هزارهٔ فردوسی، مجموعهٔ آیینهایی بود که بهمناسبت هزارمین سال زایش فردوسی در سال ۱۳۱۳ در تهران، طوس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد. در کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی که نخستین گردهمایی بزرگ علمی در ایران بود، ۴۰ تن از ایرانشناسان برجسته از ۱۷ کشور و ۴۰ تن از دانشمندان و ادیبان ایرانی شرکت داشتند. بهمدت ۵ روز از ۱۲ تا ۱۶ مهر ۱۳۱۳ سخنرانیهایی در تالار دارالفنون در تهران ایراد شد و برخی از آنها در کتاب هزارهٔ فردوسی بهچاپ رسید. جشن هزارهٔ فردوسی به سال ۱۳۱۳ یکی از رویدادهای مهم فرهنگی سده، و مهمترین کنگرهٔ علمی بود که در ایران معاصر برگزار شد.[۲۱۲]
همزمان با کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی در بیشتر شهرهای ایران نیز مراسمی برگزار شد، و در آنها سخنرانیهایی ایراد شد، و شعرهایی خوانده شد و نمایشهایی از داستانهای شاهنامه اجرا گردید. در شهرهای گوناگون، خیابانها و دبستانها و دبیرستانهایی به نام فردوسی نامگذاری شد. پس از پایان کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی، شرکتکنندگان کنگره به مشهد سفر کردند، و بنای آرامگاه فردوسی در طوس که ساخت آن از هشت سال پیش از آن آغاز شدهبود، با حضور رضاشاه افتتاح شد. در خارج از ایران نیز در پاریس، لندن، رم، مسکو، برلین و برخی از دیگر شهرهای اروپا و آسیا با تشکیل جلسههای سخنرانی مراسم بزرگداشت فردوسی اجرا شد. برگزاری آیینهای هزارهٔ فردوسی، سرآغاز تحقیقات گستردهٔ شاهنامهشناسی در ایران و جهان شد. افزون بر نوشتارهای روزنامهها، در ایران دو دورهٔ متن شاهنامه بهسرمایهٔ کتابفروشیهای خاور و بِرُوخیم بهچاپ رسید. مجلهٔ ادبی مهر شمارههای مهر و آبان ۱۳۱۳ خود را یکجا به نام فردوسینامهٔ مهر شامل نوشتارهایی دربارهٔ شاهنامه و فردوسی منتشر کرد. مجلهٔ باختر در اصفهان نیز شمارهای ویژهٔ فردوسی انتشار داد.[۲۱۳]
بهپیشنهاد بنیاد شاهنامهٔ فردوسی بنا بود در سال ۱۳۵۹ آیینهای جهانی هزارهٔ شاهنامه بهمناسبت هزارمین سال آغاز سرایش آن برگزار شود که با چند سال تأخیر برگزار شد.[۲۱۴] در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست. هر سال در این روز و در هفتهٔ پایانی اردیبهشت ماه، آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه و سخنرانی پیرامون آنها در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی در تهران، مشهد و برخی دیگر از شهرهای ایران و جهان برگزار میشود. از دیگر کارها، ضرب مدالِ فردوسی بهمناسبت هزارهٔ فردوسی در سال ۱۳۱۳، چاپ تمبر در نخستین جشن طوس در سال ۱۳۵۴ و طراحی قلمِ فردوسی همزمان با هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در سال ۱۳۸۹ است.[۲۱۵]
نخستین نهاد رسمی که در ایران برای پژوهشهای مرتبط با شاهنامهپژوهی راهاندازی شد، بنیاد شاهنامهٔ فردوسی بود. این مؤسسهٔ پژوهشی، وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در دوران محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۵۰ راهاندازی شد.[۲۱۶] پس از انقلاب ایران، در سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامهٔ فردوسی با یازده مؤسسهٔ فرهنگی دیگر در «مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی» وابسته به وزارت علوم و آموزش عالی ادغام شد که نام کنونی آن «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» شدهاست.[۲۱۷]
دیگر نهادی که در این زمینه مشغول به کار است، بنیاد فردوسی است. این بنیاد، یک سازمان مردمنهاد است که در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ با مجوز رسمی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در ایران بنیانگذاری شدهاست. این بنیاد دارای دو دفتر در شهرهای تهران و مشهد است.[۲۱۸] از دستاوردهای این بنیاد، ثبت هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در فهرست مفاخر و رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۱ – ۲۰۱۰ م سازمان یونسکو است. این رویداد نخستین ثبت برپایهٔ سال خورشیدی در سازمان یونسکو است. پیشنهاد بنیاد فردوسی برای ثبت رویداد هزارهٔ سرایش شاهنامه در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو با اقبال ۱۹۲ کشور عضو این سازمان مواجه شد.[۲۱۹]
در پاییز سال ۱۳۸۹، در ادامهٔ گسترش مناسبات فرهنگی میان دو کشور ایران و آلبانی و برابر توافقنامهٔ همکاری انجامشده میان دو نهاد فرهنگی و آموزشی و برای ادای احترام به «هزاره شاهنامهٔ فردوسی» توسط یونسکو در سال ۲۰۱۰، «مؤسسهٔ مطالعات ایرانشناسی و زبان فارسی» با نام مؤسسهٔ فردوسی در تیرانا و در سطح دانشگاهی آغاز به کار کرد.[۲۲۰]
منابع دربارهٔ فردوسی و زندگی او را در چند دسته میتوان بخشبندی کرد:
نخستین گروه از منابع، مقدمهها یا پیشگفتارهای نسخههای دستنویس شاهنامه است. در نگاهی کلی، تاکنون چهار پیشگفتار بهدست آمده که در آغاز دستنویسهای شاهنامه نسخهبرداری یا چاپ شدهاست.[۲۲۱] این چهار پیشگفتار برپایهٔ تاریخ به این ترتیباند:
کهنترین این پیشگفتارهاست که به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق و بهدست ابومنصور مَعمَری وزیر او، به سال ۳۴۶ ه.ق گرد آمدهاست. هرچند تدوین این اثر پیش از سرایش شاهنامه است، اما پس از آن در آغاز دستنویسهای کهن شاهنامه آورده شد. اهمیت این پیشگفتار در شناساندن منابع فردوسی برای سرایش شاهنامه و همچنین بیاعتبار کردن افسانههای پیشگفتارهای پسین است.[۲۲۲]
این دستنویس یکی از کهنترین و معتبرترین دستنویسهای بهجایمانده از شاهنامه است و پیشگفتار آن، دومین از دیدگاه کهنبودن است. تاریخ نگارش دستنویس دویست سال پس از سرایش شاهنامه به سال ۶۱۴ ه.ق است. این دستنویس در کتابخانهٔ ملی فلورانس نگهداری میشود. این نسخه در سال ۱۹۷۷ توسط آنجِلُو پیِهمونْتْزه[یادداشت ۲۱] در طی فعالیتهای پژوهشی و بایگانی کتابهای دستنویس زبان پارسی در کتابخانههای ایتالیا شناسایی شد.[۲۲۳] این پیشگفتار افتادگیهای بسیار دارد و آنچه بازماندهاست کمتر از نیمِ متن کامل پیشگفتار است. متن کامل پیشگفتار در نسخهای نگاشتهشده در ۹۰۳ ه.ق در دسترس است که در موزهٔ طوپقایسرا در استانبول نگاهداری میشود.[۲۲۴]
محمد قزوینی این پیشگفتار را «مقدمهٔ اوسط» نامیده که پس از «پیشگفتار شاهنامهٔ ابومنصوری» و پیش از «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» نوشته شدهاست. از این پیشگفتار تنها یک دستنویس در ایران هست که اصالت ویژهای ندارد و درهمآمیختگی بیساختاری از پیشگفتارهای پیشین و پسین در آن به چشم میخورد. اصالتنداشتن، برگرفتهبودن بخشهای گوناگون از پیشگفتارهای پیشین و دستبردن در آنها و نادرستیهای فراوان در این دستنویس، تعیین تاریخ دقیق نگارش آن را خدشهدار کردهاست. اما با نگرش به زبان و شیوهٔ نگارش میتوان گمان کرد که تازهتر از سدهٔ هشتم ه.ق نیست.[۲۲۵]
آخرین، نامدارترین و مفصلترین این پیشگفتارهاست که به فرمان بایسنقرمیرزا در ۸۲۹ ه.ق با بررسی دستنویسهای شاهنامه نسخهای ویرایش شده و این پیشگفتار را بر آن نهادند. در نگاهی کلی، این پیشگفتار دارای افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه است. در این پیشگفتار نیز، سه پیشگفتار پیشین، دیگر منابعی که برخی از آنها از میان رفته و گفتههای فردوسی در شاهنامه را گرد آورده و آنها را بههم پیوند و چون داستاننویسی زبردست آن را پروبال دادهاند. بیشتر مطالب کتابهای مُجمَل فصیحی، رُوضَةُالصَّفا، حَبیبُالسّیَر، بَدایِعُالْوَقایِع، مَجالِسُالْمُؤمِنین، عَرَفاتُالْعاشِقین، مَجمَعُالْفُصَحاء و دیگر تذکرهها از «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شدهاست.[۲۲۶]
کتابهای تاریخ را نیز به دو گونه میتوان دستهبندی کرد: نخست کتابهایی دربارهٔ تاریخ سامانیان و غزنویان، و دوم کتابهایی که دربارهٔ خود فردوسی و شاهنامه دانستههایی را بیان میکند.
مُرُوجُالذَّهَب (بازنگری ۳۳۶ ه.ق) علی بن حسین مسعودی (وفات ۳۴۶ ه.ق) بهگونهای دانشنامهای تاریخی دربارهٔ جغرافیا، تاریخ، فرهنگ، رویدادها، دودمانها و گاهشماری است. گذشته از جنبهٔ ادبی، نگرشی ویژه به جنبههای فلسفی و اخلاقی تاریخ و دانستههای ارزشمندی از روزگار سامانی دارد.[۲۲۷]تاریخُ سَنی مُلوکُ الارضِ و الْاَنبیاء حمزه اصفهانی (وفات ۳۶۰ ه.ق) از آغاز فرمانروایی سامانیان تا روزگار عبدالملک یکم را دربرمیگیرد؛ اخبار حکمرانان خراسان و طبرستان را گزارش و تاریخ تطبیقی بسیار خوبی را میان ملتهای گوناگون ارائه میکند.[۲۲۸]اَلتّاریخُ فی اخبارِ وُلاةِ خراسان ابوعلی سَلّامی (وفات ۳۵۰ ه.ق) یکی از تاریخهای بنامی است که در روزگار سامانی به عربی در خاور ایران نوشته شده، اما شوربختانه از میان رفتهاست. گَرْدیزی از این کتاب در زینالاخبار بهره بردهاست. بهدرستی روشن نیست این کتاب اثری جداگانه یا عنوانی دیگر برای آثار مشابه بودهاست.[۲۲۹]تاریخ بلعمی ابوعلی بلعمی (وفات ۳۶۳ ه.ق) که خلاصهای از تاریخ طبری است، از نظر ادبی و تاریخی ارزش بسیاری دارد.[۲۳۰]مَفاتیحُالْعُلوم (میان ۳۷۲ تا ۳۷۶ ه.ق) ابوعبدالله خوارزمی آگاهیهای ارزشمندی دربارهٔ دیوانسالاری سامانی دارد؛ و نمونهٔ خوبی از روشمند و فلسفی بودن اندیشهها دربارهٔ تاریخ است که در آن دوران رواج داشت.[۲۳۱]آثارُالْباقیه (۳۹۰ یا ۳۹۱ ه.ق) بیرونی (وفات پس از ۴۴۲ ه.ق) دانستههای مفیدی دربارهٔ اوضاع مذهبی روزگار سامانیان و غزنویان و تاریخ تطبیقی فرهنگی و دینی دارد.[۲۳۲]تَجارِبُالْاُمَم اِبنِ مِسْکَوَیْه (وفات ۴۲۱ ه.ق) در بیان مطالب از اسناد بایگانی دولتی نیز بهره بردهاست. برخلاف طبری که رویدادهای نزدیک به روزگار خویش را مختصر آورده، ابن مسکویه رخدادهای روزگار خود را مفصلتر گزارش میکند. ابن اثیر در الکامل این کتاب را بنیاد کار خود قرار داده، اما نادرستیهای آن را هم ویرایش کردهاست.[۲۳۳]زَیْنُالْاَخبار (۴۴۲ یا ۴۴۳ ه.ق) گردیزی آگاهیهایی از سامانیان تا روزگار مودود غزنوی دارد؛ و مانند آثارالباقیه سنجش تطبیقی خوبی میان گاهشماریها و فرهنگ مردمان بیگانه و غیرمسلمان دارد.[۲۳۴]مُجَملُ التَّواریخ (پیرامون ۵۲۰ ه.ق) از نویسندهای ناشناس دانستههای اندک اما سودمند دربارهٔ روزگار سامانی و غزنوی دارد.[۲۳۵]اَلْمُنتَظَمُ فی تاریخِ الْمُلوکِ والْاُمَم ابن جُوزی (وفات ۵۹۲ ه.ق) اطلاعات خوبی از آغاز تا سال ۵۷۴ ه.ق و همچنین دربارهٔ سامانیان و غزنویان دارد. این کتاب مطالبی دربارهٔ رویدادها و موضوعات گوناگون دارد که درصورت درستی این گزارشها، برای بررسی اوضاع اجتماعی و فرهنگی آن روزگار بسیار سودمند است.[۲۳۶]اَخبارُ الدُّوَلُ الْمُنقَطِعَة ابن ظافِر اَزدی (وفات ۶۱۳ یا ۶۲۳ ه.ق) تاریخ جامعی از دودمانهای فراوان اطراف جهان اسلام بهدست میدهد و آگاهیهای منحصربهفردی دربارهٔ ایران از دودمانهای قفقازی تا سامانیان دارد.[۲۳۷] از اَلْکاملُ فِی التّاریخ (پایانیافته به رویدادهای سال ۶۲۸ ه.ق) ابن اثیر در تاریخ سامانیان بهره بسیاری برده شدهاست. این کتاب دارای گزارشهایی مفصل از روزگار سامانیان تا مرگ ابوعلی چَغانی است که بهگمان بهرهگرفته از کتاب التاریخ فی اخبار ولاة خراسان است.[۲۳۸]جَوامِعُ الْحِکایات (پیرامون ۶۳۰ ه.ق) محمد عوفی (پیرامون ۶۳۰ ه.ق) گذشته از جنبهٔ ادبی، اطلاعات خوبی دربارهٔ تاریخ سامانیان و غزنویان بهدست میدهد؛ و آگاهیهایی هم دربارهٔ آموزش دیوانسالاری دارد.[۲۳۹]
تاریخ بخارای نَرشَخی (وفات ۳۴۸ ه.ق) رویدادهای دوران سامانیان را از آغاز تا سال نگارش کتاب بیان میکند. این کتاب منبع ارزشمندی بهویژه برای نیمهٔ نخست فرمانروایی سامانیان است.[۲۴۰]تاریخ سیستان (پیرامون ۴۴۵ ه.ق) از نویسنده یا نویسندگانی ناشناس دانستههای بسیار مهمی از روابط سامانیان و صفّاریان بهدست میدهد.[۲۴۱]تاریخ طبرستان (۶۱۳ ه.ق) ابن اسفندیار (وفات پس از ۶۱۳ ه.ق) از نظر بیان رویدادهای باوندیان که همروزگار با سامانیان بودند، بسیار باارزش است. از دیگر ویژگیهای منحصربهفرد این کتاب، بهدستآوردن ترجمهٔ عربی ابن مقفع از «نامهٔ تَنسَر» و برگردان آن به فارسی و جایدادن آن در مدخل کتاب است که این اثر ارزشمند ادب پهلوی را از گزند نابودی رهانید.[۲۴۲]
تاریخ یمینی ابونصر محمد عُتْبی (وفات میان ۴۱۳ تا ۴۳۱ ه.ق) از مهمترین کتابها دربارهٔ تاریخ روزگار غزنوی است؛ و تاریخدانان پسین مانند ابن اثیر در الکامل از آن بسیار بهره بردهاند. عتبی از دیوانیان دربار غزنوی بوده، اما در نگارش کتاب بیطرفی را رعایت کردهاست.[۲۴۳]تاریخ بیهقی ابوالفضل بیهقی (وفات پیرامون ۴۷۰ ه.ق) دانستههای خوبی دربارهٔ روزگار سامانی و غزنوی دارد. بیهقی سرپرست دبیران غزنوی بود و در جایگاه عضوی برجسته در دیوانسالاری غزنوی، به اطلاعات ارزشمندی دسترسی داشت. او تأکید میکند که همه چیز را گزارش کرده و منابعش قابلاعتماد و بینقص است.[۲۴۴]
اَلْمَسالِکُ و الْمَمالِک ابن خُردادْبِهْ از ارزشمندترین کتابها در جغرافیای عمومی اسلامی است.[۲۴۵]حُدودُ الْعالَم از نویسندهای ناشناس در جغرافیای عمومی است. از متن برمیآید که نویسنده دانستههای مفصلی از خراسان و فرارود داشتهاست.[۲۴۶]المسالک و الممالک جِیْهانی از نخستین کتابهای جغرافیای عمومی در جهان اسلام است.[۲۴۷]اَحسنُ التَّقاسیم فی مَعرِفَةِ الْاَقالیم مَقْدِسی دربارهٔ جغرافیای عمومی کشورهای اسلامی در گسترهٔ فلسطین تا نزدیکیهای سِند است. مقدسی سرزمینهای باختری اسلام مانند مراکش و اسپانیا را ندیدهاست.[۲۴۸]
تاریخ سیستان (پیرامون ۴۴۵ ه.ق) بهظاهر کهنترین یاد از فردوسی در میان کتابهای تاریخ است. چنانکه از کتاب برمیآید نویسندهٔ آن بهدرستی به سرایش شاهنامه پیش از محمود توجه داشتهاست.[۲۴۹]شهریارنامه (سروده میان سالهای ۴۹۲ تا ۵۰۸ ه.ق) کهنترین جایی است که از هجونامه یاد شدهاست.[۲۵۰] در مجمل التواریخ (۵۲۰ ه.ق) هفت بار از فردوسی و یک بار از شاهنامه سخن بهمیان آمدهاست.[۲۵۱]نظامی عروضی در چهارمقاله (پیرامون ۵۵۰ ه.ق) دربارهٔ فردوسی و رویارویی او با محمود و رویدادهای پس از مرگش و ارزش ادبی شاهنامه سخن گفتهاست.[۲۵۲] ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان (۶۱۳ ه.ق) شرح چهارمقاله دربارهٔ فردوسی را آوردهاست.[۲۵۳]لُبابُالْاَلباب (نوشته میان سالهای ۶۱۷ تا ۶۲۵ ه.ق) از شیوهٔ فردوسی و شمار بیتهایش و همچنین شمار بیتهای دقیقی در شاهنامه یاد کرده و قصیدههایی از فردوسی میآورد.[۲۵۴]ابن اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ (پایانیافته به رویدادهای سال ۶۲۸ ه.ق) از مجدالدوله دیلمی و شاهنامه خواندن او گفتهاست.[۲۵۵]زکریای قزوینی در آثارُالْبِلاد و اَخبارُالْعِباد (پیش از ۶۸۲ ه.ق) شرحی برای فردوسی آورده که بهگمان، گزیدهٔ افسانههاست یا از پیشگفتارهای پیشین و مقدمهٔ کهن، اسرارنامهٔ عطار نیشابوری، و چهارمقاله بهره بردهاست.[۲۵۶]تاریخ گزیدهٔ (۷۳۰ ه.ق) حَمدُالله مُستُوفی در پنج جای از فردوسی یاد میکند: نخست در یادکرد دقیقی، دوم در یادکرد قادر خلیفهٔ عباسی، سوم در یادکرد عنصری، چهارم در یادکرد خود فردوسی و پنجم در یادکرد ابوالقاسم کُرَّکانی.[۲۵۷]مجمل فصیحی (۸۴۵ ه.ق) بدون یادکرد منبع از «پیشگفتار بایسنقری» بهره برده و خلاصه شدهاست. اما مطلب مربوط به فردوسی چون منبع مستقلی نیست ارزشی ندارد.[۲۵۸]تَذکِرَةُالشُّعَرای (۸۹۲ ه.ق) دولتشاه سمرقندی از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شده و مجمعالفصحاء و مِرْآتِ خیال از آن بهره بردهاند.[۲۵۹]بهارستان (۸۹۲ ه.ق) جامی (وفات ۸۹۸ ه.ق) از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» آورده و انتساب یوسف و زلیخا به فردوسی را رد کردهاست.[۲۶۰]حکیم شاه محمد قزوینی مجالِسُالنَّفائِس امیر علیشیر نوایی را از ترکی جَغَتایی به فارسی ترجمه کرد و در بخشی از کتاب، زندگی فردوسی را بیان میکند که مطلب تازهای ندارد.[۲۶۱]بدایعالوقایع (میان سالهای ۹۱۸ تا ۹۵۸ ه.ق) زِیْنُالدّین واصِفی هِرَوی از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شدهاست.[۲۶۲]حبیبالسیر (۹۲۷ ه.ق) خوانْدْمیر، یادکرد دقیقی و هزار بیتش و نقد فردوسی از شعر او را از تاریخ گزیده و داستان مجدالدولهٔ دیلمی و ستم حاکم طوس بر فردوسی و رفتن او به غزنین و گریختنش از آنجا و پشیمانی محمود و فرستادن پاداش و همزمان شدنش با مرگ فردوسی را از بهارستان آوردهاست.[۲۶۳]هفت اقلیم (میان سالهای ۹۹۶ تا ۱۰۰۲ ه.ق) امین احمد رازی بسیاری مطالب را از لبابالالباب گرفتهاست، افسانههای زندگی را از «پیشگفتار بایسنقری» و اشعار شعرا در ستایش فردوسی را از همان پیشگفتار و مجمل فصیحی. خود میگوید مطالبی هم از چهارمقاله گرفتهاست.[۲۶۴]مجالسالمؤمنین (میان سالهای ۹۹۸ تا ۱۰۱۰ ه.ق) قاضی نورالله شوشتری مطالب دربارهٔ فردوسی را از چهارمقاله و تذکرةالشعراء و «پیشگفتار بایسنقری» گرفتهاست. شوشتری نخستین کسی است که به روایتهای گونهگون از فردوسی پرداخته و در این کار به شاهنامه که منبع بنیادین بوده، نگریستهاست.[۲۶۵]عرفاتالعاشقین (میان سالهای ۱۰۲۲ تا ۱۰۲۴ ه.ق) از لبابالالباب و تذکرةالشعراء و «پیشگفتار بایسنقری» بهره بردهاست.[۲۶۶]تذکرهٔ آتشکدهٔ (میان سالهای ۱۱۷۴ تا ۱۱۹۳ ه.ق)[۲۶۷]آذر بیگدلی همهٔ افسانهها را از «پیشگفتار بایسنقری» و تذکرةالشعراء و چهارمقاله گرفتهاست.[۲۶۸]رضاقلیخان هدایت در مجمعالفصحاء (پایان در سال ۱۲۸۴ ه.ق) از «پیشگفتار بایسنقری» و تذکرةالشعراء و اشعار منسوب به فردوسی را از عرفاتالعاشقین آوردهاست. وی در ریاضُالْعارِفین (۱۲۶۰ ه.ق) ستایش فردوسی را کردهاست.[۲۶۹]
در پروژههای خواهر میتوانید در مورد فردوسی اطلاعات بیشتری بیابید.
نسخههای دستنویس: (شاهنامه ابومنصوری • شاهنامه طهماسبی • شاهنامه داوری • شاهنامه رشیدا • شاهنامه دموت • شاهنامه لندن • شاهنامه فلورانس • شاهنامه قرچغای خان • شاهنامه بایسنقری • شاهنامه قوامالدین حسن وزیر)تصحیحهای شاهنامه: (شاهنامه ژول مل • شاهنامه چاپ مسکو • شاهنامه چاپ بروخیم)
جاماسپی فرگرد ۱۶ •
رده:اهالی خراسان
ابوالقاسم فردوسی طوسی (زادهٔ ۳۲۹ هجری قمری – درگذشتهٔ ۴۱۶ هجری قمری)، شاعر حماسهسرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه، حماسهٔ ملی ایران، است. برخی فردوسی را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند[۱] که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس گویند.
پژوهشگران سرودن شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند. تنها سرودهای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ ه.ق، سه سال پیش از برتختنشستن محمود، بهپایان برد و در ۲۵ اسفند ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م، در هفتاد و یک سالگی، تحریر دوم را به انجام رساند. سرودههای دیگری نیز به فردوسی منتسب شدهاند، که بیشترشان بیپایه هستند. نامورترین آنها به صورت مثنوی به نام یوسف و زلیخا است. سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شده، هجونامهای در نکوهش سلطان محمود غزنوی است. برابر کتابشناسی فردوسی و شاهنامه، گردآوری ایرج افشار، با بهشمارآوردن سرودههای منسوب به فردوسی مانند یوسف و زلیخا تا سال ۱۳۸۵، تعداد ۵۹۴۲ اثر گوناگون در این سالها نوشته شدهاست.[یادداشت ۱]
فردوسی دهقان و دهقانزاده بود. او آغاز زندگی را در روزگار سامانیان و همزمان با جنبش استقلالخواهی و هویتطلبی در میان ایرانیان سپری کرد. شاهان سامانی با پشتیبانی از زبان فارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ ایرانی آماده ساختند و فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در سدههای سوم و چهارم هجری، زبان فارسی را به اوج رساندند و او با بهرهگیری از آن سرمایه، توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد. در نگاهی کلی دربارهٔ دانش و آموختههای فردوسی میتوان گفت او زبان عربی میدانست، اما در نثر و نظم عرب چیرگی نداشت.
در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حکیم» همراه است، که از دید برخی اشاره به حکمت خسروانی دارد. فردوسی در شاهنامه، فرهنگ ایران پیش از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند دادهاست. از شاهنامه برمیآید که فردوسی از آیینهای ایران باستان مانند زروانی، مهرپرستی و مزدیسنا اثر پذیرفته، هرچند برخی پژوهشگران سرچشمهٔ این اثرپذیریها را منابع کار فردوسی میدانند، که او به آنها بسیار وفادار بودهاست. همچنین، وی بهسبب خاستگاه دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود، بهگونهایکه این دانستهها، جهانبینی شعری او را بنیان ریخت. آنچه که فردوسی به آن میپرداخت، جدای از جنبهٔ شعری، دانشورانه نیز بود؛ او افسانه ننوشت. فردوسی خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. او بر این باور است که آدمی با خرد، نیک و بد را از یکدیگر بازمیشناسد و از این راه به نیکبختی این جهان و رستگاری آن جهان میرسد. فردوسی با ریزبینی، منابع خود — که بیشترینِ آنها شاهنامهٔ ابومنصوری بود — را بررسی میکرد. او توانست از میان انبوه دانستههایی که در دسترس داشت، مطالبی را گزیده و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند.
در سدههای دوم و سوم هجری، افزون بر تودهٔ مردم، بسیاری از کسانِ برجستهٔ خاندانهای کهن ایرانی برای زندهکردن فرهنگِ دیرینِ ایران و فرمانرواییِ مستقلِ ایرانی بهپا خاستند. از سویی، خداینامه و دیگر کتابهای پهلوی بهدست ابن مُقَفَّع و دیگران و بهتشویقِ بَرمَکیان و خاندان سَهْل در خلالِ نهضت ترجمه از زبان پهلوی به زبان عربی برگردانده و در درازنای یک سده در گوشهوکنار ایران پراکنده شدهبود. بهنوشتهٔ مرتضی راوندی، صَفّاریان و یعقوب لِیْث نقشی پررنگ در گسترش ادب پارسی داشتند. با پیدایش دولت سامانی — و بهویژه در روزگار فرمانروایی نصر بن احمد که بهباور ریچارد فِرای دورانِ زرّینِ سامانیان بود[۲][۳] — همهٔ این اندیشهها در یکجا گرد آمدند و بخارا کانون مردانِ دارای اندیشه، خاندانهای جِیهانیان، بَلعَمیان و دانشمندانی چون ابوطَیِّب مُصعَبی شد.[یادداشت ۲][۴] فرای میگوید شمارِ سرایندگانِ این روزگار در تذکرههایی مانند یَتیمَةُالدَّهْرِ ثَعالِبی و لُبابُالاَلبابِ محمد عوفی و دیگران تکاندهنده است و دانشمندان دینی، شاعران، تاریخدانان و دیگر دانشمندانْ دربار نصر بن احمد را آراسته بودند. در آن هنگام، کتابهای فارسی و عربی در پایتخت و دیگر شهرها نوشته میشد و کتابخانهٔ بخارا شگفتیِ دانشمندانی چون ابن سینا را برانگیختهبود.[۵] برابریِ طبقات اجتماعی در جامعهٔ فرارود از پیش از اسلام برخلاف جامعهٔ طبقاتی ایران، زمینه را برای پیدایشِ جامعهای برابرخواه در فرارود آماده کرد؛ و ازهمینرو نوزاییِ ایرانی نه در خود ایران، بلکه در آنجا آغاز شد. بهنوشتهٔ فرای، این نوزایی، رُنِسانْسی اسلامی–ایرانی بود که در روزگار سامانی پرورش یافت و جنبهٔ ایرانیاش، بیشتر از جنبهٔ عربی آن بود. سامانیان با این کار اسلام را به فرهنگی جهانی تبدیل کردند و نشان دادند که اسلام میتواند به زبانِ عربی وابسته نباشد.[۶] ترجمهٔ نوشتههای دینی و غیردینی از زبان عربی به فارسیِ دَری در این روزگار انجام میگرفت. بلعمی تاریخ طَبَری را از عربی به فارسی برگرداند. کتابهایی دربارهٔ پزشکی و دارو نوشته شد؛ و خوارزمی دانشنامهای گردآورد. در این روزگار، سرایندگان نیز شاید بیشتر جایگاه داشتند. دقیقی بهفرمان نوح دوم، کار سرایش تاریخ ایران پیش از اسلام را آغاز کرد که با مرگش بیسرانجام ماند. کاری که فردوسی به انجام رساند و با این کار، تا اندازهای ادب پارسی میانه را از نابودی رهانید.[۷]چگونه فردوسی مرد
در روزگار فردوسی اندکی از شور جنبش شعوبیه کاسته شدهبود. بااینهمه، هنوز برخی از ایرانیانِ میهنپرست در اندیشهٔ گذشتهٔ نیاکانیِ خویش بودند.[۸] راوندی میگوید بدین ترتیب، بسیاری از دانشمندان و نویسندگانِ ایرانی برای زندهکردنِ تاریخ ایران باستان گام برداشتند. برای این هدف، همهٔ نوشتههای تاریخی، ادبی و اجتماعی که از دستبردِ یورش اعراب بیگزند ماندهبود، گردآوری و برای نگارش تاریخها و شاهنامهها آماده شدند. ابُوالْمُؤَیِّد بَلْخی شاهنامهای را به نثر نوشت و مسعودیِ مَرْوَزی به نظم.[۹] فردوسی از همان روزگارِ کودکی، بینندهٔ کوششهای مردمِ پیرامونش برای پاسداریِ ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پابهپای بالندگیِ جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.[۱۰]
لازار بر این باور است که دوریِ خراسان و فرارود از خلافت بغداد و وجود فرمانرواییهای ایرانی، — که در عمل مستقل از خلافت بودند — دلیل پیدایش ادب پارسی در خاورِ ایران و محدود بودن بالندگی آن تا اواخر سدهٔ چهارم ه.ق به این سرزمینها بود. این فرمانروایان ایرانی و بهویژه امیرانِ سامانی در اندیشهٔ گسترش ادب ملی و میهنی بودند، اما نمیتوان این اندیشه و خواسته را تنها انگیزه یا انگیزهٔ بنیادین دانست، چراکه این خواسته را جنبشِ همگانیِ ریشهدار در شرایط اجتماعی بهوجود آورد. برخلاف ناحیههای فارس و جِبال — که نزدیکتر به بغداد و بیشتر زیرِ نفوذِ فرهنگ عرب بودند — در خاور ایران، طبقهٔ دهقانان هنوز وجود داشت و دستنخورده بهجاماندهبود و فرهنگ عرب در زندگی آنان اثری کوچک داشت؛ و گمان میرود آنان پیدایش و بالندگیِ شعری را پشتیبانی کردند، که از هر دو ویژگی ترکیبهای شعر عربی رسمی و آیینهای ایرانی نگاهداریشده در سرودههای مردمی و نیمهمردمی بهره داشت. دلیل دیگر این موضوع این بود که هنوز ادبیات پارسی میانه در سدهٔ سوم هجری در فارس کاربرد داشت و موبَدانِ زرتشتی از آن بهره میبردند و ازهمینرو — برخلاف خاور ایران که زبان دری یکهتازی میکرد — میدانی برای پیدایش زبانی نوین در غرب ایران نبود. همچنین در شرق کاربرد و شناخت عربی گسترهٔ کمتری داشت و زبان ادبی هم، چنان توانی نداشت که از پیدایش زبان نوین جلوگیری کند. آیین مَزْدَیَسْنا در این ناحیه چندان ریشه نداشت. فرهنگ ایرانی در قالب روایتها و سرودههای شفاهیِ فراوانی به زبان دری وجود داشت. اما این فرهنگِ نیمهمردمی — که در برابر فرهنگ طبقهٔ اشرافِ اثرگرفته از عرب بود — نیاز به آثاری برتر داشت تا در کنار فرهنگِ عربگرا قرار گیرد.[۱۱]
شعر حِماسی در ادب پارسی، در برابر شعر غِنایی جای داشت؛ گونهای از شعر که در شعرِ عرب، ناشناخته و بهطور کاملْ ایرانی و نشانگر پیوستگی ادبیات پیش و پس از اسلام بود. درونمایههای پیوندی مانند بینش اخلاقی، پند و اندرز برپایهٔ خرد، ناپایداری این جهانی این پیوستگی را برقرار میکرد. اثرگذاری اسلام بر این درونمایهها بسیار کم بود و ریشههای ایرانی آنها کهن و ژرف بودند. حتی برخی درونمایههای شعر غنایی چون وصفِ طبیعت ریشه در ادب پیش از اسلام داشتند.[۱۲]
بهباور ذَبیحُالله صفا، یکی از ویژگیهای شعر پارسی در سدهٔ چهارم و نیمهٔ نخست سدهٔ پنجم ه.ق، شمار فراوان سرایندگان است. این موضوع هنگامی اهمیت مییابد که به محدودبودن گسترهٔ شعر پارسی به شرق ایران در آن روزگار نگریسته شود. زِبَردستی سرایندگان و توانایی آنان در بیان مضمونهای نو و رسایی سخن آنان از دیگر موارد این دوران است. چرایی این موضوع را باید افزون بر آمادگی محیط، طبیعی بودن زبان برای سرایندگان دانست؛ بهگونهایکه شاعران نیاز بسیاری به یادگیری زبان پارسی نداشتند، آنچنانکه سرایندگان سدهٔ ششم هجری در عراق و آذربایجان و دیگر جایها به این فراگیری نیازمند بودند. از ویژگیهای دیگر این روزگار، فزونی شعر است. شمارِ بیتهایی را که برای رودکی آوردهاند، به گزارشی یک میلیون و سیصدهزار و به گزارشی قابلقبولتر، یکصدهزار بیت بوده و شاهنامه را هم شصتهزار بیت گزارش کردهاند. برای دیگر شاعرانِ این دوران نیز چنین بود. از سوی دیگر، علت ازمیانرفتن بیشتر سرودههای این روزگار یکی کهنبودن زبان و ترکیبهای آن و ناآشنابودن آنها برای مردم در دورانهای پسین، و دیگرْ یورشِ پیاپیِ قومهای همسایهٔ خاوری ایران به فرارود و خراسان و نابودی کتابها و کتابخانههای فراوانی در این یورشهاست. دیگر ویژگیهای شعر پارسی در این روزگار، سادگی و روانیِ سخن و اندیشه، دگرگونیِ وزنهای شعر و تکامل آنها در سنجش با سدهٔ سوم هجری و تازهبودن مضمونها و اندیشههاست. بازتاب چگونگیِ زندگیِ سرایندگان و اوضاع اجتماعی و نظامی و سیاسی از دیگر ویژگیهای شعر این دوران است. چراییِ این بازتاب، واقعبینی شاعران و آشنایی آنان با محیط پیرامون و نگرش اندک به نازکخیالی و وَهْم — مگر در سرودههای غنایی و غزلگونه — است. زندگی مُرَفَّهِ بیشتر سرایندگان در این روزگار، سبب شده تا در شعرِ این دوران بیشتر از کامرانی و خوشیها و آسایش سخن رود، آنچنانکه خوانندهٔ این سرودهها از سرزندگی بیشتر بهره میبرد.[۱۳]
افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه پرداختهشده که بیشتر از شور و دلبستگیِ مردمِ دوستدارِ فردوسی و خیالپردازیِ شاهنامهخوانان پدید آمده و اغلب بیپایه است و با منابع تاریخی و متنِ شاهنامه نمیخواند. از این دست میتوان داستانِ راهیافتنِ نسخهٔ پهلویِ شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش بهدست یعقوب لیث، رویارویی فردوسی با سه سرایندهٔ دربار غزنویان (عنصری، فَرُّخی، و عَسجَدی)، داستان فرارش به بغداد، هند، طبرستان، یا قُهِستان پس از نوشتن هَجوْنامه، داستان پیشکش کردنِ شاهنامه به سلطان محمود بهسبب نیازمندی و تنگدستیِ وی در فراهم آوردنِ جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادنِ پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید داده بودهاست بهسان پولِ سیمین بهجای زر بهپیشنهاد احمد بن حسن مِیْمَندی و بخشیدن آن پاداش به فُقاعفروش و حَمّامی بهدست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانیِ رسیدن پاداشِ زر با مرگ فردوسی را برشمرد.[۱۴] ازدیگرسوی، خالقی مُطلَق — با اشاره به اینکه دانستهها دربارهٔ زندگی فردوسی پس از سال ۴۰۰ ه.ق فراتر از گزارش چهارمقاله نیست — میگوید هرچند که برخی گفتهها مانند آنچه که نظامیِ عَروضی آورده، جای تردید دارد، اما از سویی دلیل محکمی هم در رد آنها نیست؛ و برخی از آنها با سنجشِ منابعِ دیگر درست انگاشته میشوند. مانند داستانِ سفر فردوسی به غَزنه و رویارویی او با محمود در کتاب تاریخ سیستان، یا نمونهٔ دیگر اینکه نظامی گنجوی و عطّار نیز به کشمکش فردوسی با محمود و ناسپاسی محمود در حقِّ فردوسی و حتی فقاعنوشیِ فردوسی و بخشیدن پاداش محمود اشاره کردهاند. خالقی مطلق برپایهٔ چهارمقاله، فقاعنوشی و بخشیدن پاداش، گریختن از غزنه، رفتن به هرات و سفر به طبرستان نزد اسپَهبُد شهریار باوَند را گزارش میکند. اما سفر بغداد و رفتن به اصفهان را — که در برخی پیشگفتارهای دستنویسها و بخشهای الحاقی شاهنامه دیده میشود — افسانه میداند.[۱۵][۱۶]
افزون بر اینها، در «پیشگفتار بایسُنقُری» داستانی از سفرنامهٔ ناصرخسرو آمدهاست که ناصرخسرو در سال ۴۳۷ ه.ق در راه سرخس به طوس کاروانسرای بزرگی در روستای چاهه میبیند که میگویند از پاداشی که محمود برای فردوسی فرستاده بودهاست، ساخته شده و چون فردوسی در آن هنگام درگذشته بوده، وارثش آن پاداش را نپذیرفتهاست. این داستان در دستنویسهای سفرنامه نیست، اما تقیزاده گمان بر درستی آن دارد. نُلدِکه هم در آغاز آن را برساخته میدانست ولی سپستر از رأی خویش برگشت.[۱۷][۱۸]
در سدهٔ بیستم افسانهٔ زندگی فردوسی به کارِ سیاستپیشگان هم آمد. رضاشاه، که مرام ملیگرایی تبلیغ میکرد، شیفتهٔ فردوسی بود.[۱۹]عبدُالْحسین سِپَنتا نیز در زمان رضاشاه فیلمِ فردوسی را بهسال ۱۳۱۳ ساخت و زندگی فردوسی را از نگاه خود بهتصویر کشید، که یکی از نخستین نمونههای افسانهپردازیِ تصویری از زندگی فردوسی بهشمار میرود. پیش از او علی نصر در سال ۱۳۰۰ نمایشنامهٔ فردوسی را تنظیم کردهبود. ازدیگرسو، افسانههای چپگرایان دربارهٔ فردوسی نیز به کارِ مبارزهٔ سیاسی میآمد. ازراهِنمونه، علی حصوری و احمد شاملو فردوسی را سخت نکوهیدند و او را تبلیغاتچیِ سرکوب و محافظهکاری در خدمتِ حفظِ نظام طبقاتی دانستند.[۲۰][۲۱]
افسانهپردازی دربارهٔ فردوسی امّا ادامه یافت و خود هنری شد ستوده. در روزگاران بعدی سخنوران و هنرمندان فراوانی، زندگانیِ فردوسی را بهداستان کشیدهاند. ازایندست، بهرام بیضایی در فیلمنامهٔ دیباچهٔ نوین شاهنامه (۱۳۶۵) فردوسی را غریبهای خشمگین از زمانه نشان داده که برای زندهکردن میراثِ ایرانِ کهن ،دارایی خود را باخته و جز تهمت و دشنامش ندادهاند.[۲۲]ساتِم اُلُغزاده نیز در رمانِ تاریخی فردوسی (۱۳۶۹) فردوسی را چنانکه خود دانسته بهتصویر کشیدهاست.[۲۳]
ازسویدیگر هم پژوهشگران در جستجوی زندگی واقعی فردوسی از میان انبوه دادههای تاریخی و افسانهای همواره تاحدودی کامیاب بودهاند. دانستههایی ازایندست در پی میآید:
برپایهٔ دیدگاه بیشترِ پژوهشگرانِ امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ ه.ق برابر با ۹۴۰ م، در روستای پاژ در شهرستان طوس در خراسان دیده به جهان گشود. نظامی عروضی (وفات ۵۶۰ ه.ق)، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جُستاری نوشته، زایش فردوسی را در روستای «باز» (پاژ) دانستهاست.[۲۴] منابع تازهتر روستاهای «شاداب» و «رَزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند، اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند.[۲۵]
سال زایش فردوسی در ۳۲۹ ه.ق از آنجا دریافته شده، که وی در سه پاره از سرودههایش، به سنِّ خود اشاره کردهاست. نخست در داستان «جنگ بزرگ کیخسرو» از تهیدستی خود در شصت و پنج سالگی میگوید و پس از آن میافزاید که در پنجاه و هشت سالگی و زمانی که جوانی را گذراندهبود، فریدون دوباره زنده شده و جهان را بهدست گرفت که منظور وی، بهتختنشستن محمود است:[۲۶]
و از آنجا که زمان چیرگیِ سلطان محمود غزنوی بر شرق ایران در سال ۳۸۷ ه.ق بوده، میتوان دریافت که سال زایش فردوسی ۳۲۹ ه.ق است؛ و همچنین با درنگریستن به اینکه فردوسی در سال ۳۸۷ ه.ق، پنجاه و هشت ساله بوده، میتوان درست بودن این گمان را پذیرفت.[۲۷] بار دوم در داستان «پادشاهی بهرام بهرامیان»، واژهٔ شصت و سه را برای سن خود میگوید[یادداشت ۳] و این تاریخ را در حدود ۷۳۰ بیت پسینتر دوباره میآورد و میافزاید که در آن هنگام، روز آدینه به هُرمُزْدِ بَهمِن، یعنی روز نخست بهمن، افتادهاست.[یادداشت ۴] بنا بر پژوهش شاپور شهبازی، تنها در سال ۳۷۱ یزدگردی برابر با ۱۰۰۳ م، روز آدینه با روز نخست بهمن برابر افتادهاست؛ و چنانچه ۶۳ سال از آن سال کاسته شود، سال زایش فردوسی ۳۲۹ ه.ق بهدست میآید. سومین بار در پایان شاهنامه فردوسی سن خود را هفتاد و یک بیان میکند و سال خاتمه شاهنامه را ۴۰۰ ه.ق میگوید؛ و چنانچه ۷۱ از ۴۰۰ کاسته شود، برای بار سوم سال ۳۲۹ آشکار میشود.[۲۸][یادداشت ۵]
بااینحال، شمار دیگری از فردوسیپژوهانْ سالهای دیگری را برای سال زایش فردوسی آوردهاند. نلدکه به این نتیجه میرسد که او اندکی پس از ۳۲۰ ه.ق زاده شدهاست.[۲۹]رُکنُالدّین همایونفَرُّخ دیدگاه دیگری دارد و سال ۳۱۳ ه.ق را سال زایش فردوسی میداند.[۳۰]
کُنیهٔ وی «ابوالقاسم»، و تخلص و شهرتش «فردوسی» است، هیچگونه آگاهی قطعی از نام و خانوادهاش در دست نیست. در منابع گوناگون و در دیباچهٔ برخی نسخههای دستنویس شاهنامه، نام وی منصور، حسن یا احمد آمده و نام پدرش حسن، احمد یا علی و نام پدربزرگش شَرَفشاه یاد شدهاست. از میان این گفتههای گوناگون، معتبرترین نامِ این شاعرِ ایرانی «ابوالقاسم فردوسی طوسی» است. اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را برای خود گزیدهاست، روشن نیست. شاید این موضوع به دیدار وی با سلطان محمود غزنوی بازگردد. گویا سلطان محمود چنین لقبی به فردوسی داده و منظور وی مردی بوده که از بهشت آمدهاست.[۳۱]
نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در منابع کهنتر مانند عَجایِبُالْمَخلوقات و تاریخ گُزیدهٔ حَمدُالله مُستُوفی و «سومین پیشگفتار کهن شاهنامه»، «حسن» نوشتهاند. منابع دیگر همچون برگردانِ عربی بُنداری اصفهانی، «پیشگفتار دستنویس فِلُورانْس» و «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» و نوشتههای برگرفته از آن، نام او را «منصور» گفتهاند. پیش از همهٔ اینها، کهنترین منبعی که از فردوسی و نام و تخلص و شهر او یاد کرده، گَرْشاسْپْنامهٔ اسدی طوسی است.[۳۲] نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و «سومین پیشگفتار کهن شاهنامه» «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهنترین منابع، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی و این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از شاخههای تشیع میرساند، سازگارتر دانستهاست، هرچند که همچون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصّبِ مذهبی برکنار میداند.[۳۳][۳۴][۳۵]
برای پدر فردوسی در منابع کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرّخ» در «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری»، «فَخرُالدّین احمد» در هفت اِقلیم، «فخرالدین احمد ابن حکیم مولانا» در مَجالسُالْمؤمنین و مَجمعُالْفُصَحاء، و «حسن اسحاق شرفشاه» در تَذکِرَةُالشُّعَراء. تئودور نلدکه در کتاب حِماسهٔ ملی ایران دربارهٔ نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشته که دادن لقبهای مختوم به «الدین»، در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کرده و ویژهٔ «امیران مقتدر» بودهاست، ازاینرو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین لقبی داشتهباشد.[۳۶][۳۷][۳۸]
عُمَر فَرّوخ در یادکرد بنداری اصفهانی، نام و نسب فردوسی را «ابوالقاسم منصور بن احمد بن فَرُّخ فردوسی» نوشتهاست.[۳۹]محمدرضا شفیعی کَدکَنی در تصحیح تاریخ نیشابور از روشی سخن میگوید که از شیوهٔ نامنوشتهای حاکم نیشابوری که همروزگار فردوسی بوده، برگرفته شده، روشی که از رابطهٔ کنیهها و نامها در روزگار فردوسی در خراسان ساخته شدهاست:[۴۰].mw-parser-output .templatequote{overflow:hidden;margin:1em 0;padding:0 40px}.mw-parser-output .templatequote .templatequotecite{line-height:1.5em;text-align:right;padding-right:1.6em;margin-top:0}
از مطالعهٔ آمارگونهٔ این کنیهها تا حدی میتوان حُکم کرد که اَعَمّ اغلبِ ابوالحسنها، علی نام دارند و بیشتر ابوعبداللهها، محمد… از روی این رابطهٔ کنیهها و نامها شاید بتوان در مواردی که کنیهٔ کسی مسلّم نیست و نام او مورد تردید، تصمیم گرفت؛ مثلاً، اگر مسلّم باشد — که مسلّم است یقیناً — کنیهٔ فردوسی ابوالقاسم است، وقتی دربارهٔ نام او که آیا منصور است یا حسن شک کنیم، میتوانیم از روی این فرمول حسن را انتخاب کنیم.
برپایهٔ اشارههای گذرای فردوسی، دانستهشده که او دهقان و دهقانزاده بودهاست. دهقانان طبقهای از زمینداران در دوران پیش از اسلام و سدههای دوم و سوم هجری بودند که بیشتر برای نگاهبانی از جایگاهِ مالی و اجتماعیِ خود به اسلام گرویدند و ازهمینروی به رسوم و سنتهای نیاکانی خود عشق میورزیدند و در پاسداری از آنها کوشش میکردند. فرزندان دهقانان با آداب و رسوم ایرانی پرورش مییافتند و نگهبانان سنتها و فرهنگ ملی ایرانی بودند.[۴۱][۴۲][۴۳] دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او، نه خودِ شاعر سخنی گفته و نه در منابع کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی بهچشم میخورد. بااینحال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی–فرهنگیِ شاهنامه، میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه خواندن و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیانِ خویش، سرمایهٔ کلانی را اندوخته، که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست.[۴۴] کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. فردوسی در روزگار و شهری میزیست که داستانهای کهن ایرانی مورد علاقهٔ همگان بود — همانگونه که خود در دیباچهٔ شاهنامه ستایش و آفرینگویی «کِهان» و «مِهان» را از ناموَرنامهٔ ابومنصوری[یادداشت ۶] و اینکه «جهان دل نِهاده برین داستان» را بازگفتهاست.[۴۵][۴۶][۴۷]
از شاهنامه اینگونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان و دیوانهای شاعران عرب و نیز با زبان پَهلَوی آشنا بودهاست.[۴۸] نلدکه بر این باور است که فردوسی دانشِ روزگارِ خود بهویژه دانشهای دینی و فلسفی را بهگونهای رسمی و دانشورانه نیاموختهبود و در اندازهٔ یک فردِ باسواد و در سطحِ دانستههای عمومی از این دانشها آگاهی داشتهاست و همچنین میگوید فردوسی پهلوی نمیدانست. در برابر این دیدگاه، حسن تقیزاده و شیرانی بر این باورند که فردوسی با دانشهای روزگار خود آشنایی داشته؛ و بَدیعُالزَّمان فروزانفَر و احمد مهدوی دامغانی نیز باور دارند که فردوسی حتی در زمینهٔ شعر و نثرِ عرب دانش گستردهای داشتهاست. اما دربارهٔ پهلوی دانستن فردوسی برخی پژوهشگران مانند سعید نفیسی، حبیب یغمایی و لازار، پهلویدانیِ او را پذیرفتهاند، اما برخی دیگر مانند نلدکه، محمدتقی بهار، شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق بر این باور نیستند.[یادداشت ۷][۴۹] صفر عبدالله بر این باور است که فردوسی از نگاهِ واژهگزینی، پهلوی میدانسته است.[۵۰] اما بهگفتهٔ خالقی مطلق، رویهمرفته، دربارهٔ عربیدانی و پهلویدانی و آموختههای فردوسی میتوان رأی نلدکه را پذیرفت. میتوان گفت فردوسی عربی را آموختهبود، اما در نثر و نظم عرب چیره نبود. همچنین سختیِ پهلویخوانی در دوران فردوسی، شیوهٔ نگارش آن بود. آنگونه که اگر نوشتهای برای او خوانده میشد، مفهوم آن را دریافت میکرد، اما خود پهلویخوانی نمیدانست. بههرروی، در شاهنامه هیچ نشانهای دربارهٔ پهلویدانی فردوسی نیست.[۵۱] گاهی در شاهنامه نشانههایی از دانشهای ستارهشناسی و فلسفه و دانشهای دیگر بهچشم میخورد، اما نمیتوان از آنها چیرگیِ فردوسی بر این دانشها را برداشت کرد. چیرگی فردوسی بر فرهنگ و تاریخ و آداب و آیینهای ایران باستان و همچنین زبان پارسی بر کسی پوشیده نیست. اما اینگونه دانشها در گروه دانشهای بنیادیِ آن روزگار جای نمیگرفت و امروزه هم به این دانشها که در تاروپود شاهنامه تنیده شدهاند، چندان بهایی داده نمیشود.[۵۲]
از زندگانی فردوسی تا پیش از سرایش شاهنامه آگاهی چندانی در دست نیست. تنها اینکه پسر او در سال ۳۵۹ ه.ق زاده شده، پس فردوسی باید پیش از ۳۵۸ ه.ق ازدواج کردهباشد. از همسر فردوسی چیزی دانسته نیست. پژوهشگرانی چون حبیب یَغمایی، محمدتقی بهار و ذبیحالله صفا، زنی را که در آغاز داستان «بیژن و مَنیژه» نام برده شده، همسر فردوسی دانستهاند.[یادداشت ۸] اگر این گمان درست باشد، احتمالاً او زنی فرهیخته بوده، که توانایی چنگنوازی داشتهاست و مانند خود فردوسی از خانوادهای دهقاننژاد بوده و از آنچه که در این خانوادهها به دختران آموزش داده میشده، بهره داشتهاست. پسر فردوسی در سال ۳۹۶ ه.ق در ۳۷ سالگی و زمانی که فردوسی ۶۷ ساله بوده، درگذشت. فردوسی از پیشیگرفتن پسر بر پدر گِله کرده و از خداوند خواستار آمرزش فرزندش میشود.[یادداشت ۹] به گزارش نظامی عروضی، از فردوسی تنها یک دختر بهجای ماند و فردوسی پاداش شاهنامه را برای کابین او میخواست. پس از مرگ فردوسی دختر پاداش را نپذیرفت و آن پاداش برای بهبود کاروانسرای چاهه خرج شد.[۵۳][۵۴]
آغاز سرودنِ شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگیِ فردوسی میدانند، اما با نگریستن به تواناییِ فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چهبسا سرودنِ بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و برپایهٔ داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاریِ مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست.[۵۵][۵۶] این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیادِ ویرایشهای دستنویسِ شاهنامه باشد. بدینسان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده، دستمایهٔ نسخهبرداران شدهباشد. گذشته از دلایل عقلی، از روایتهای افسانهای هم چنین برمیآید که فردوسی داستانهایی را بهصورت جدا سروده بوده و از این داستانها رونویسهایی تهیه میشده و دستبهدست میگشتهاست. اشارهٔ خود فردوسی در پارهٔ انجامِ شاهنامه نیز به همین نکته است. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شدهباشد، میتوان داستانهای «چند پادشاهی نخست» در شاهنامه،[۵۷] «بیژن و منیژه»، «رستم و اسفندیار»، «رستم و سهراب»، «داستان اَکْوانِ دیو» و «داستان سیاوش» را نام برد.[۵۸][۵۹]
جدای از بیتهایی که خود فردوسی از سرودههای دقیقی دانسته، تنها سرودهای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند، که بیشترشان بیپایه هستند. ناموَرترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» سرودهٔ فردوسی بهشمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینُوی در سال ۱۳۵۵ گویندهٔ آن را «ناظمِ بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست.[۶۰] سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند، مانند چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در اینکه سرایندهٔ آنها فردوسی باشد، بسیار دودل هستند.[۶۱] و بهویژه قصیدهها را سرودهٔ روزگار صفویان میدانند.[۶۲] در مَخزَنُالْغَرائِب، لبابالالباب، تذکرهٔ آتشکده، هفت اقلیم، ریاضُالشُّعَراء و تَذکرهٔ بُتخانه، قصیده و قطعه و رباعی به فردوسی نسبت دادهاند، که برخی از آنها مورد تردید است. هِرمان اِته این سرودهها را گردآوری و به زبان آلمانی برگرداندهاست. اما تقیزاده میگوید برخی از این سرودهها درست نیستند، چراکه دور از زبان و سبک فردوسی و شعر سدهٔ چهارم ه.ق هستند.[۶۳] در این میان گمان درستبودنِ یک غزل، دو قطعه و دو رباعی و انتساب آنها به فردوسی بسیار است.[۶۴]
شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات فارسی است. فردوسی هنگامی سرودن شاهنامه را آغاز کرد که زبان پارسی دری تواناییهای بایسته را برای بیان موضوعهای گوناگون یافته، اما هنوز در سراسر سرزمینهای پارسیزبان بهگونهای یکدست و یکسان درنیامدهبود؛ و در لهجهٔ هر شهر و ناحیه، واژهها و تعبیرهای ویژه وجود داشت، و گردآورندگانِ کتاب مَسالِک و مَمالِک به برخی نکتهها در این زمینه اشاره کردهاند.[۶۵]
فردوسی داستانهایی را در روزگار منصور بن نوح، امیر سامانی، سرودهبود. پس از آن در حدود سال ۳۷۰ ه.ق، در روزگار نوح دوم پسر منصور و پس از مرگ دقیقی، بهنظم درآوردن متن شاهنامهٔ ابومنصوری را آغاز کرد.[۶۶] گمان میرود که دقیقی بهدستور شاه سامانی کار نظم شاهنامه را آغاز کردهبود. ازاینرو، فردوسی برای دنبال کردنِ کار دقیقی، خواست تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا هم فرمان ادامهٔ کار را از شاه سامانی ستاند و از پشتیبانی مالی او برخوردار شود و هم اینکه از نسخهای از شاهنامهٔ منثورِ ابومنصور محمد بن عبدُالرَّزّاق — که بهگمان نگاهداریشده در کتابخانهٔ دربار سامانی و مورد بهرهٔ دقیقی بود — بهره گیرد. اما پس از اینکه دوستی از همشهریانش — که در «پیشگفتار بایسنقری» محمد لشکری نام برده شدهاست[۶۷] — دستنویسی از این منبع را در دسترس او گذاشت، از این رأی برگشت و کار را در شهر خویش آغاز کرد. او در آغاز از پشتیبانی مالی اَمیرَکْ منصور، فرزند ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بهرهمند میشود. اما این دوران دیری نمیپاید و با کشتهشدن منصور پایان مییابد.[یادداشت ۱۰][۶۸][۶۹][۷۰]
او سرانجام شاهنامه را در سال ۳۸۴ ه.ق، سه سال پیش از برتختنشستنِ محمود، بهپایان رساند.[۷۱][۷۲] این ویرایش نخستینِ شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به شانزده سالِ دیگر، در پرمایهتر و پیراسته کردن آن کوشید.[۷۳] این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. روشن است که در ویرایشِ نخستین، ستایش محمود نبود و بهگمانْ ستایش منصور بن ابومنصور، بیش از آنچه که اکنون هست، بوده و چهبسا که ویرایشِ نخست به نام امیرک منصور بودهباشد.[۷۴] فردوسی در سال ۳۹۴ ه.ق در شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود پیشکش کند، و ازاینرو دست به کارِ تدوینِ ویرایشِ تازهای از شاهنامه شد.[۷۵] او در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۷۶] پایان ویرایش دومِ شاهنامه در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م[یادداشت ۱۱] در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:[۷۷][۷۸][۷۹]
بهگزارش عروضی، علی دِیلَم شاهنامه را در هفت دفتر نوشت و فردوسی بههمراه بودُلَف آن را به دربار غزنه نزد سلطان محمود بُرد. در آنجا با کمک احمد بن حسن مِیمَندی، وزیر سلطان، شاهنامه به سلطان محمود پیشکش میشود.[یادداشت ۱۲] اما بهخاطر بدگویی حسودان و باورِ مذهبیِ فردوسی، محمود شاهنامه را نمیپسندد و ارج نمینهد و بهجای پاداش نخستین شصتهزار دینار، پنجاههزار درهم برای او در نظر میگیرند و سرانجام هم بیستهزار درهم بیشتر به فردوسی نمیدهند.[۸۰][۸۱] از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامیِ سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. برپایهٔ بیتی در هجوْنامه، فردوسی در سالهایی پس از سرایش شاهنامه، از سن خود دگربار یاد کرده و خود را هشتاد ساله خواندهاست:[۸۲][۸۳]
برپایهٔ اشارههای نظامی عروضی و فریدُالدّین عطار، زمان کُلیِ سرودن شاهنامه ۲۵ سال بودهاست. در هجونامه در سه جای سخن از سی سال است و یک بار سی و پنج سال گفته میشود. اگر آغاز کار شاهنامه ۳۶۷ ه.ق و سال پایان آن ۴۰۰ ه.ق پنداشته شود، درازای سرایش شاهنامه به سی و سه سال میرسد.[۸۴] برپایهٔ دیدگاه جلال خالقی مطلق، با نگرش به زمان سرایش «بیژن و منیژه» و همچنین بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰ ه.ق، فردوسی ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشتهاست.[۸۵]
سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هَجْوْنامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی صد بیت بوده و شش بیت از آن بهجای ماندهاست.[۸۶][۸۷] ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. برخی از پژوهشگران نسبت دادن چنین هجونامهای به فردوسی را نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به اینکه بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند، چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است.[۸۸] اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به اینکه از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری، از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود، — که پیش از چهارمقالهٔ نظامی عروضی نوشته شده، نام برده شده — سرودن هجونامهای بهدست فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست.[۸۹] پژوهشگرانی مانند نلدکه، تقیزاده و صفا نیز باور به اصیل بودن هجونامه و بنیاد برخی بیتهای آن دارند.[۹۰] نلدکه باور دارد که به گواهِ واژهٔ «این نامه» در برخی بیتهای هجونامه، فردوسی به پیوست شاهنامه، هجونامه را آوردهاست تا با این کار همهٔ بیتهای پراکنده در شاهنامه را — که در ستایش محمود بودهاست — بزداید.[۹۱] همچنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که بهسبب برساخته بودن بیشتر بیتهای هجونامه نمیتوان بنیاد آن را نادیده گرفت و در آنجا نیز بیتهای زیبایی وجود دارد که از شاهنامه برگرفته نشدهاست؛ و میگوید چنین مینماید که شیرانی بیشتر در پی پشتیبانی از محمود بودهاست.[۹۲] برپایهٔ بیتی در هجونامه که فردوسی در آن به هشتاد سالگی خود اشاره میکند، هجونامه پیش از سال ۴۰۹ ه.ق سروده شدهاست.[۹۳][۹۴]
فردوسی شش نفر را در شاهنامه ستودهاست: نخست منصور بن ابومنصور محمد فرزند حکمران طوس در آغاز سرایش شاهنامه،[یادداشت ۱۳] دوم سلطان محمود، سوم ابُوالْعَبّاس اسفراینی وزیر محمود، چهارم نصر بن سَبُکتَکین برادر کوچکتر محمود و سپهسالار خراسان، پنجم ارسلان جاذب والی طوس و ششم حُییّ بن قُتَیْبه عامل خَراج طوس.[۹۵] از میان این کسان، فردوسی منصور را مردی بخشنده و جوانمرد و وفادار مینمایاند و او را گرامی میدارد. تنها جایی در سراسر شاهنامه که فردوسی بیپرده از دریافت کمک مالی کسی سخن میگوید، دربارهٔ منصور است؛ و از آنرو که این ستایش پس از مرگ منصور بوده، پس گمان اینکه این سخن برای پسندِ وی بوده نادرست است. افزون بر این، از آنجا که فردوسی این ستایش را حتی پس از ستودن محمود از شاهنامه برنداشته، پس نشاندهندهٔ گرامیداشت و مهر فراوان فردوسی دربارهٔ منصور بودهاست. تا جایی که در داستان ایرج آنجا که سخن از سرزنش کشندهٔ ایرج است، گویا ایرج با منصور همانند میشود.[۹۶][۹۷][یادداشت ۱۴] بهجز منصور، تنها کسی که به فردوسی کمک میکرده، حُییّ بن قتیبه بودهاست. بهگمان، حُییّ بن قتیبه که به او مال و متاع بخشیده و او را از پرداخت خراج زمین مُعاف داشتهاست، آنگونه که عروضی تصدیق میکند، عامل طوس — و بهگمان بهتر، عامل خراج طوس — بودهاست. فردوسی او را بهگرمی میستاید و او را «آزاده» مینامد.[۹۸][۹۹][۱۰۰] جز این دو تن، در شاهنامه نشانی دیگر از کمک و پشتیبانی کسانی از این گروه چون محمود، یا دیگر بزرگان دربار او مانند برادرش نصر یا ارسلان جاذب یا بزرگ دیگری نیست.[۱۰۱]
افزون بر این شش تن، فردوسی از کسان دیگری نیز یاد میکند مانند ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی، دوست مهربان شاعر در دیباچه و علی دیلم و بودلف در پایان شاهنامه، اما هیچکدام را نمیتوان ستایش پنداشت.[۱۰۲] عروضی علی دیلم را از بودلف جدا میشمارد. عروضی مینویسد که علی دیلم، شاهنامه را در هفت جلد برای فردوسی پاکنویسی کرده و ابودلف راوی وی بودهاست. با نگرش به گفتهٔ عروضی، گویا این دو تن از راه نوشتن و بازگویی شاهنامه برای بزرگان طوس، مزدی هم دریافت میکردهاند.[۱۰۳][۱۰۴]
چنانکه نظامی عروضی گفتهاست، پشتیبان فردوسی در دربار محمود، وزیر او احمد بن حسن میمندی بودهاست. اما این گزارش چندان درست نمینماید. زیرا با آنکه میمندی در دربار محمود دارای جایگاه ویژهای بوده، اما در هیچ جای شاهنامه نامی از او بهمیان نیامدهاست. از سوی دیگر، او از اهل سنت و بهسختی متعصب بوده و با رافِضیان و قَرمَطیان دشمنی آشکاری داشتهاست؛ و گمان میرود که در برکناری و کشتهشدن ابوالعباس اسفراینی در سالهای ۴۰۱ و ۴۰۴ ه.ق و همچنین در کشتهشدن حَسَنَکِ وزیر در سال ۴۲۲ ه.ق — که نسبت رافضی بدو میدادند — دست داشتهاست. میمندی پس از اسفراینی در سال ۴۰۱ ه.ق به وزارت میرسد و دستور برگرداندن زبان نامههای دولتی — که در زمان اسفراینی به فارسی نگاشته میشد — به عربی را داد. او تا سال ۴۱۲ یا ۴۱۶ ه.ق وزیر بود و سپس برکنار شد و به زندان افتاد و پس از او حسنک میکال وزیر شد؛ بنابراین، وزیری که محمود را از رفتارش با فردوسی پشیمان کرد، نه میمندی بلکه حسنک وزیر بودهاست.[۱۰۵][۱۰۶]
فردوسی در جایجای شاهنامه بیش از همه به ستایش محمود پرداخته و ستودن دیگران بیشتر در لابهلای ستایش محمود آورده شدهاست.[۱۰۷] او در حدود ۲۵۰ بیت که گاهی بسیار بزرگنمایی شدهاست، به ستایش محمود پرداخته و نام یا کنیهٔ او، ابوالقاسم را، نزدیک به سی بار یاد کردهاست. اما راستی و پاکیای که در بیتهای ستایش منصور بهچشم میخورد، در بیتهای ستودن محمود دیده نمیشود. همچنین او آشکارا محمود را اندرز میدهد. پشتیبانی و پاداش محمود و امید فردوسی بدان یکی از دلایل ستودن محمود بود. بااینهمه، در هیچ جای شاهنامه نشانی از دریافتِ کمکِ محمود نیست.[۱۰۸]
از دیگر سوی، اگر فردوسی میخواست در قلمروی سلطان محمود — که سلطانِ مقتدرِ سنیمذهب و ترکزاده بود — به سرودن شاهنامه و بیان سرگذشت نیاکان خود و پیروزیهای آنان بر ترکان بپردازد و بااینهمه از گزند وی در امان مانَد، چارهای نداشت جز آنکه به ستودن او دست زند. او یا بایست زادگاه خود را ترک میکرد یا پس از رویکارآمدن محمود از سرایش شاهنامه دست میکشید. اما اینها ممکن نبود؛ بنابراین او بر آن میشود تا شاهنامه را به نام محمود کند و او را با رساترین و بلندترین واژهها میستاید، تا به او بدبین نشوند و شاعری او را بازیچه نگیرند.[۱۰۹]
سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در منابع کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» است که سال ۴۱۶ ه.ق را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن آشکار شده، از منبع دیگری یاد نکردهاست. تذکرهنویسانِ پسین، همین تاریخ را بازگو کردهاند. حمدالله مستوفی و فَصیحِ خوافی نیز همین رأی را دارند.[۱۱۰] بنا بهگزارش نظامی عروضی، اگر داستان وزارت حسنک میکال بههنگام پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی و فرستادن پاداش درست باشد، سال ۴۱۶ ه.ق برای سال مرگ فردوسی درستتر پنداشته میشود.[۱۱۱][۱۱۲] جدای از اینها تَذکِرةُالشُّعَرای دولتشاه — که آن هم بسیار بیپایه است — زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ ه.ق آوردهاست.[۱۱۳] محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، اینگونه نتیجهگیری کرده که فردوسی میبایست پس از سال ۴۰۵ ه.ق و پیش از سال ۴۱۱ ه.ق از جهان رفتهباشد.[۱۱۴] اما همایونفرخ با درنظرگرفتن اینکه زایش فردوسی در سال ۳۱۳ ه.ق و عمر او ۷۲ یا ۷۳ بوده، سال مرگ او را ۳۸۵ یا ۳۸۶ ه.ق دانستهاست.[۱۱۵]چگونه فردوسی مرد
چنانکه مشهور است، واعظ شهر بهدلیل شیعه بودن فردوسی، از خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستانِ مسلمانان جلوگیری کرد[۱۱۶][۱۱۷] و ناچار او را در باغِ خودش درون شهرِ تابَران طوس، نزدیک به دروازهٔ شرقی رَزان بهخاک سپردند. آرامگاه او زیارتگاه اهل دانش و معرفت بود و با آنکه بارها آن را با خاک یکسان کردند، از نو ساخته میشد.[۱۱۸] خبری نه چندان درست ساختن اولین بنا بر گور فردوسی را به سپهدار طوس در زمان فردوسی، یعنی ارسلان جاذب نسبت داده، که یاد او در دیباچهٔ شاهنامه آمدهاست.[۱۱۹] پس از آن عُبِیْدُالله خان اُزبَک (میان ۹۳۱ تا ۹۳۷ ه.ق) بنا به تعصبی که ضد شیعیان داشت، دستور ویرانی آرامگاه فردوسی را داد تا اینکه قاضی نورالله شوشتَری (وفات ۱۰۱۹ ه.ق) از آن دیدار کرد.[۱۲۰] در روزگار پادشاهان صفوی با توجه به آبادانی مشهد و پیرامون آن، آرامگاهِ خرابه دوباره ساختهشد. آرامگاه فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به فرمانِ رضاشاه بازسازی شد.[۱۲۱]
برپایهٔ بیتهایی در خود شاهنامه و منابع نخستینی چون گزارشهای نظامی عروضی و نصیرالدّین قزوینی، فردوسی یک مسلمانِ شیعه بود؛ اما برخی از پژوهشگران در سالهای اخیر دربارهٔ کیش وی اظهار تردید کردهاند. برخی تنها او را شیعه نامیدهاند؛ برخی دیگر همچون مَلِکُ الشُّعَرای بهار این پرسش را بیان کردهاند که آیا فردوسی شیعهٔ زِیْدی، اسماعیلی یا دوازده امامی بودهاست. نلدکه بر این باور بود که فردوسی شیعه بود، ولی او را جزوِ غُلاتِ شیعه نمیدانست. شیرانی فردوسی را سنّی یا شیعهٔ زیدی میخواند، ولی شیرانی بیشتر دغدغهٔ پشتیبانی از سنیمذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعهٔ زیدی میدانست. عباس زریاب خویی بحث میکند که فردوسی شیعهٔ اسماعیلی است، درحالیکه احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسی شیعهٔ دوازدهامامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدیمذهب بودن فردوسی آورده شدهاست همان بیتهایی است که در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آوردهشده، ولی این بیتها همچنانکه از سیاقِ آنها برمیآید با متن همخوانی ندارند و افزودنی هستند. با کنار گذاردن این بیتها، شکی باقی نمیماند که فردوسی شیعه بودهاست. افزون بر این، باید این مطلب را در نظر داشت که طوس از دیرباز کانونِ تشیع بودهاست و نیز خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم بهظاهر شیعه بودهاند.[۱۲۲][۱۲۳]
فردوسی در مورد مذهبْ آسانگیر بود و کیشِ نیاکانِ خویش را پاس میداشت. افزون بر این، بهنوشتهٔ نلدکه و خالقی مطلق، نشانههای ایمان اسلامیِ ژرف از خود اظهار نمیداشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی میپردازد، که حتی اگر هم برگرفته از منابع ایران باستان بودهاند، نمیبایست در نوشتههای یک مسلمان پایبند بیایند. بااینحال فردوسی در مورد مذهب خود، تشیع، تعصب داشت و همچنانکه از دیباچهٔ شاهنامه برمیآید او کیش خود را اسلامِ راستین میدانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سدههای نخستین اسلام در ایران، باور شیعی با مبارزههای میهنی در خراسان آمیخته شدهبود. بهگونهایکه خلفای بغداد و طرفدارانشان در ایران هیچگاه بین «مَجوس» (زرتشتیان)، «زِنْدیق» (مانَویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان بهطور کلی) فرقی نمیگذاشتند. فردوسی همانگونه که نلدکه بیان میدارد بالاتر از همهٔ این گفتگوها «یک یکتاپرست بود که پیوندش را با نیاکانش پابرجا نگاه داشتهبود.»[۱۲۴] در برابر این دیدگاه، رسول جعفریان پیونددادن شعوبیه و تشیع، بهویژه غلات و اسماعیلیه را، بهطور خاص از زمان سلجوقیان میداند و بر این باور است که برخی مانند خواجه نظامالملک در سیاستنامه میکوشند با پیونددهی شعوبیه با جنبشهای ضداسلامیِ سدههای دوم و سوم ه.ق، باطنیان را با زندیقان و در نهایت شعوبیه را با تشیع مرتبط سازند.[۱۲۵]
فردوسی بهراستی خداپرست و یکتاپرست است و این باور بنیادین خود را دربارهٔ همهٔ پهلوانان خود، حتی دربارهٔ اسکندر که در کتاب او یک نفر تَرسا خوانده میشود، نیز شامل میدارد. درهرحال بههیچروی نمیتوان نشانهای یافت که برپایهٔ آن بتوان فردوسی را متعصبِ مذهبی نامید. بااینحال، در برخی جاهای دیگر فردوسی بهطور قطع و یقین خود را مسلمان قلمداد میکند. اما از سویی باید در نظر داشت که بدون چنین اقراری، او متهم به رویگرداندن از اسلام و در نتیجه محکوم به اعدام میشد. چنین بهنظر میرسد که او نسبت به علی بن ابیطالب تمایل و دوستیِ شدیدی داشته؛ که با توجه به اینکه در زمان سلطان محمود تشیع متهم و مظنون بود، پس اینگونه گفتار و رفتار فردوسی نیازمند علتهای بیرونی مانند جلب توجه سلطان نبودهاست. نلدکه این پرسش را بیان میکند که چگونه فردی مانند فردوسی که پرستش ایران باستان در جانش ریشه دوانده، دشمن عرب است و با نرمی دربارهٔ دیگر کیشها داوری میکند و دست بالا نیمهمسلمانی بیش نیست، اینگونه نسبت به داماد محمد، پیامبر اسلام، ابراز ارادت میکند؛ و ادامه میدهد که اینگونه اندیشه در میان ایرانیانِ برجسته فراوان است. مانند بیرونی که با اینکه خود را ایرانی میداند و اعراب را دوست ندارد، اما تمایل به تشیع دارد.[۱۲۶][۱۲۷] در توضیح این رویکرد، شاپور شهبازی میگوید برای بسیاری از ایرانیان که هنوز در اندیشهٔ روزگار پادشاهی باستان بودند و یادگارهای آن را گرامی میداشتند و خود را وارثِ آنان یا بزرگان آن دوران میدانستند، اندیشهٔ شیعی، بهویژه باور به میراثیبودن امامت جذاب بود. این ادعای وراثتِ پادشاهان یا بزرگان، به خاندان علی بن ابیطالب نیز گسترش یافت و امامان شیعه از طریق شهربانو، همسر حسین بن علی، وارث فَرّهٔ شاهان ایرانی دانسته شدند. این هماهنگی میان اندیشههای شیعی و احساسات میهنی بهدست بزرگان طوس و دیگر شهرها چنان بود که بسیاری از آنان به زرتشتیگری متهم شدند.[۱۲۸] از سوی دیگر، شهبازی و نیز عبدالحسین زرینکوب بر این باورند که آنچه در شاهنامه از دشمنی با عرب یا اسلام، طرفداری از زرتشتیگری یا حتی ضدایرانی بودن بهچشم میآید، همه از منابع کار فردوسی سرچشمه میگیرد و از آنرو که فردوسی بهشدت به منابع وفادار بوده، نمیتوان قاطعانه اندیشههای موجود در شاهنامه را با باورهای فردوسی یکی دانست. افزون بر اینکه فردوسی خود هیچگاه از اسلام بدگویی نمیکند و در مقامِ بیانِ باورهای خویش، از پیامبر اسلام و خاندان او با احترام فراوان یاد میکند.[۱۲۹][۱۳۰]
آنچه که فردوسی به آن میپرداخت، جدای از جنبهٔ شعری، دانشوَرانه نیز بود. او افسانه ننوشت. فردوسی با ریزبینی منابع خود را — که بیشتر آن، شاهنامهٔ ابومنصوری بود — بررسی میکرد. هرچند از منابع دیگر هم در این کار بهره گرفت. او توانست از میان انبوه دانستههایی که در دسترس داشت، مطالبی را گزیده و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند. درونمایههای گونهگون شاهنامه بیواسطه از ادب اخلاقی پارسی میانه گرفته شدهاند. آرمان و باور شاهنامه که در سراسر آن به گونهای یکدست بهچشم میخورد، از ایران روزگار ساسانی آمدهاست. آن هنگامی که درستی و راستیِ پادشاهان، فرمانبرداریِ مردم از آنان و ستیزِ جاودانِ میان نیکی و بدی — که در جنگهای ایران و توران بازتاب یافتهبود — اندیشهای همگانی بود. شاهنامه گزیدهٔ همهٔ میراث ایران باستان است که در سدهٔ چهارم ه.ق، بهویژه میان دهقانان آن روزگار زنده بود. آنان شاهنامه را چون داستانی ساده نمینگریستند. بهچشمِ آنان شاهنامه سرچشمهٔ گذشتهٔ آنان و نگاهبان آگاهی ملیشان بود.[۱۳۱]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی بهسبب منش دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود بهگونهایکه این دانستهها، جهانبینیِ شعری او را بنیان ریخت. از راه نمونه، میتوان آیین بادهگساری را نام برد. فردوسی بر بنیاد باورهای کهن ایرانی، مِی را نشاندهندهٔ واقعیتِ ذات و گوهرِ آدمی میدانست که انسان باید در گاهِ شادمانیْ شراب بنوشد، اما شادی و مستی آن است که از راه بادهخواری بهدست آید نه از مستی. او اعرابی را که با آیینِ میگساری بیگانهاند نکوهش میکند.[۱۳۲][۱۳۳]
خالقی مطلق میگوید فردوسی با فیلسوفان و آنهایی که در پیِ اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او باور داشت، خدا را با خِرَد، دل یا دلیل نمیتوان یافت. بلکه به باور او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صِرفِ وجود آفرینش بهخودیخود تقریر میشوند. بههمین دلیل او خدا را در حالی میپرستید که دربارهٔ چرایی و چگونگی ایمان خاموش بود. برپایهٔ باورهای او، همه چیز از خوب و بد تنها بهارادهٔ خدا برای انسانها رخ میدهند. این باور بیچونوچرا به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه در رویارویی با سرنوشتباوری — که بهگمان از پیامدهای آیین زُرْوانی در روزگار ساسانی است — آشفته میگردید و دچار دوگانهگویی میشد.[۱۳۴] فردوسی در منظومهٔ خویش هر جا که توانست از بزرگداشت خِرَد و دانش دریغ نکرده و از آن بهنیکی نام برده و آن را مایهٔ رستگاری دانسته و از هرچه ایزدداده بهتر و برتر شمردهاست. فردوسی در ستایش خرد بهپیروی از باور حکیمان آن را نخستین آفریدگان پنداشتهاست. او سرودهٔ خود را با ذکر خرد که آن را حد برتر آفرینش دانسته، آغاز کرده:[۱۳۵][۱۳۶]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. بهباور وی حتی زندگی یا ناراحتی آن، غمها و شادیها، همه بر اثر بود و نبودِ خرد است و شخص خردمند چون برنامهٔ زندگی بسیار مرتب و منظم دارد همیشه در حال پیشروی است و بهآرامی به اوج انسانیت که هدف نهایی آدمی است میرسد. او بر این باور است که آدمی با خرد، نیک و بد را از یکدیگر بازمیشناسد و از این راه به نیکبختیِ این جهان و رستگاریِ آن جهان میرسد:[۱۳۷][۱۳۸]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی در شاهنامه در برابر پُرخرد و کمخرد، از بیخرد و کمخرد نام میبرد. به آن معنا که همهٔ آدمیان از خردِ غریزی به یک اندازه بهره دارند. اما به خرد تجربی جز با بهکاربستن خرد غریزی نمیتوان دست یافت؛ و هرچه آدمی خردوَرزی کند، پُرخردتر گردد، وگرنه کمخرد و بیخرد شود. از سویی، پُراندیشی همیشه نیک نیست. چراکه خرد میتواند هم در راه نیک باشد و هم بد. چنانکه اهریمن نه بیخرد، که بدخرد است. بیخرد نادان است و اگر اهریمن نادان بود، مورد توجه ایزد نبود. اما بدخرد، بداندیش است. اهریمن و مردمان بد بیخرد نیستند، آنان خردِ گمراه و ویرانگر دارند. در شاهنامه آدمی هدفِ بنیادین از آفرینش است و همهٔ آفریدگان از خِرَد تا جانداران برای انسان بودهاست. آدمی تنها آفریدهای است که به نیروی جداکردن نیک و بد که همان خرد باشد، آراستهاست و ازهمینرو تنها اوست که پاسخگوی کارهای خویش است و از او بازخواست میشود.[۱۳۹][۱۴۰]
در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حکیم» همراه است. افزون بر آنکه گاهی فیلسوف را حکیم میگفتند، در فرهنگ مردمی، انسانِ بادانش و اندیشمند را میگفتند که دور از خواهشها و هوسها اندیشه کند و به چشمی جز چشمِ سر به جهان بنگرد؛ بنابراین فردوسی را حکیم گفتند چون او نمود اینچنین انسانی بود. او افزون بر دانشهای روزگار و خواندههای بسیار، مردی ژرفنگر، آزاداندیش، تیزبین و نکتهسنج در رویدادهای گذشته و حال بود.[۱۴۱]
بهباور جلال خالقی مطلق، شاهنامه بزرگترین منبع فرهنگِ ساسانی است که در فرهنگ شاعر نیز اثرگذار بودهاست. ازهمینرو فردوسی را حکیم مینامند. حکمت او از سرچشمهای فلسفی نبوده، حکمت او حکمتِ عملی و اخلاقی است. آنچنانکه بررسی اخلاق در شاهنامه خود کتابی سِتُرگ میشود. ازاینرو خالقی مطلق شاهنامه را حماسهای معنوی مینامد. او شاهنامه را فلسفهٔ زندگی از دیدگاه فردوسی بیان میکند و آن را سراسر سرودِ مهرِ ایران میداند. او میگوید سراسر شاهنامه سرشار از پند و اندرز به فرمانروایان است؛ و اندرزِ خسروپرویز به پسرش شیرویه را شایستهٔ آب زر و آویختن پیش چشم سردمداران میداند:[۱۴۲][۱۴۳]
فردوسی این نمودهای اخلاقی را سرچشمههای خرد میداند و بنیاد آن بهشمار میآورد: دوری جستن از کردارهای ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، نرمی، پرهیز از خودپسندی و غرور، شناخت ارزش و جایگاه دیگران، چشم نداشتن به زرق و برق زندگی، سخن به هنگام گفتن، با دوستان دانا نشستن و نادانان را به خرد رهنمون کردن، فرمانبرداری از خداوند و دهها موضوع دیگر. خرد یک نیروی درونی و معنوی است و قدرت خدایی است که میتواند دارندهاش را به برترین جایگاههای انسانیت برساند و افزون بر اینکه وجه تمایز انسان و حیوان است با ارزشترین چیزی است که بود و نبودِ راستین انسان به آن وابسته است.[۱۴۴][۱۴۵]
نکتهٔ درخور توجه این است که با اینکه کتابش پر از کارهای شگفتانگیز و پر از سِحْر و جادو است، باز نسبت به امور خردورزانه شیفتگی ابراز میدارد. او توجه ویژهای به اهمیت خرد دارد. خرد در بیت نخست شاهنامه چون دَهِشِ پُربَهای خداوند نمود کرده و بخش دوم دیباچهٔ شاهنامه ویژهٔ آن است.[۱۴۶]
فردوسی در سخن امانتدار است و حقشناس. او در گفتار بیپرده است که نمونهاش در انتقاد از شعر دقیقی و فراخواندن پادشاهان به دادگستری است. باور به ماندگاری نام نیک، انصاف در برابر دشمن، ستایش کوشش و دانش، مهر به همسر و فرزند، ستایش درنگ در کارها، نکوهش تنبلی و آز و دروغ و رَشک و باور به ناپایداری جهان از دیگر ویژگیهایی است که در سراسر شاهنامه بهچشم میخورد؛ و سرانجام اینکه او خودآگاه است، خودآگاه دربارهٔ درستی باورها و گفتههای خویش و خودآگاه دربارهٔ جاودانی آفریدهٔ خود.[۱۴۷]
فردوسی در شمار آن شاعرانِ نهچندان پرشمار در زبان پارسی است که نجابتِ گفتار و پاکیِ سخنِ او آلوده نشده و حتی واژهای که زننده و ناسزا باشد از او سر نزدهاست. آنجا هم که او ناگزیر از بهنظمکشیدن سخنِ خشمگینانهٔ قهرمانانِ داستانهایش بوده و دشنامی از زبان آنها بر قلم آورده، هرگز از اندازهٔ متعارفترین واژههایی از این دست فراتر نرفتهاست. ناسزاهایی که فردوسی بهخاطر رعایت امانت ناگزیر از بیان آنها بوده، هیچیک از مرز پاکی بیرون نیست و این موضوع هنگامیکه به دیوانِ دیگر شاعران نگریسته میشود بهتر دریافت میگردد. همین عفّتِ کلام و نجابتِ بیان، او را به ساخت مضمونهای تازهای راهبری کردهاست که در اوجِ نازکخیالی و آفرینندگی هستند.[۱۴۸]
محمدعلی اسلامی نُدوشَن باور دارد که سه حماسهٔ ایلیاد و اُدیسه هومر، مَهاباراتا و رامایانای هندوها و شاهنامهٔ فردوسی سرچشمهٔ آریایی دارند و شباهتهای میان آنها ازهمینروست. بهباور اسلامی ندوشن، با وجود شباهتها میان اثر شاهنامه و ایلیاد و ادیسه، فردوسی از هومر تأثیر نپذیرفته، چراکه با توجه به شرایطِ روزگارِ فردوسی و محیط فرهنگیِ ایران در آن هنگام، فردوسی نمیتوانسته از کار هومر آگاهی داشتهباشد.[۱۴۹]
بیگمان فردوسی در شاهنامه از آیین زروانی بهره بردهاست. زُروان در شاهنامه جایگاه ویژهای دارد. فردوسی بهخوبی رویاروییِ زادگانِ زروان، هُرمَزد و اهریمن را نشان میدهد و این رویارویی در جایجای شاهنامه و به چهرههای گونهگون رخ مینماید. داستان زروان و شاهنامه هردو روایتگرِ کوششهای ملتی است که برای پاسداری از خویش در برابر دشمنان ایستادگی کردهاست؛ و فردوسی این اندیشه را در داستانهای جنگهای ایران و توران و پهلوانان و دیوسیرتان نمود دادهاست.[۱۵۰] در اسطورهٔ زروان، هرمزد موردِ یورشِ همزادِ خویش، اهریمن قرار میگیرد و در شاهنامه نیز از کهنترین دشمنِ ایرانیان، دیو یاد شدهاست. در داستانهای کیومَرث، سیامک، تَهمورِث، هوشنگ و جمشید، دیوان نقشی بنیادین دارند.[۱۵۱]
از دیگرسوی، سجاد آیدنلو بهرهٔ فردوسی از باورهای مزدیسنایی و مِهری را بیشتر از بهرهٔ او از دیگر آیینهای ایران باستان میداند. از راه نمونه، او سپیدمویی زال و بیزاری سام از او را نه بازگوکنندهٔ داستانِ زایشِ اهریمن از زروان، بلکه بیانکنندهٔ باور مزدیسنایی در اینباره میداند که نقصانِ آفرینش را نشانهای اهریمنی میپندارد. مانند آنچه در داستان پیوند جمشید و خواهرش، جَمْگ، با دیوان و زایشِ جانوران از آنان است. از سوی دیگر سام با پریدُخت، دختر فَغْفور چین که از نژاد پریان است، پیوند میبندد و این، دلیلِ نقص آفرینش زال است.[۱۵۲]
اما نشانههای آیین مزدیسنا در شاهنامه بیش از اینهاست. یادکردِ زَند و اوستا پیش از ظهور زرتشت، سه نیکِ مزدیسنایی، پیدایش گروههای چهارگانه، ستایش آتش، اصطلاح «مورِ دانهکش» و دربارهٔ اسب سخن گفتن از دیگر نشانههایی است که بهباور محمد معین رنگ مزدیسنایی دارند.[۱۵۳]
آیدنلو در پاسخ هوشنگ دولتآبادی که کیشِ شاهان شاهنامه را تا پیش از پادشاهی گُشْتاسْپ، زروانی میداند، میگوید که نشانههای زرتشتی و مهری بودن در ایران پیش از زرتشت استوارتر است. از راه نمونه، او دربارهٔ کیش رستم بر این باور است که با نگرش به شاهنامه، در رأی نخستْ زرتشتی بودن او و در رأی دومْ مهری بودن او پذیرفتهتر است و البته با نگرش به نشانههای درونِ شاهنامه و بیرون از آن، مهری بودنِ او درستتر است و گرچه مهری بودن او قطعی نیست، اما در برابر زروانی بودن او برتری دارد.[۱۵۴]
هانری کُوربَن میگوید سُهرِوَردی در حکمت اِشراق خود این آمادگی را دارد که نشانههای این حکمت را در قرآن و حتی شاهنامه بنمایاند. بهگونهای که شاهنامه در وجودِ عارف جلوه کند و تاریخِ نَفْس و عالم نفس را در شاهنامه بیابد؛ و اینگونه حماسهٔ قهرمانی پیوندی مستقیم با حماسهٔ عرفانی پیدا میکند.[۱۵۵][۱۵۶][۱۵۷]
بهباور فرزاد قائمی، نظام معرفتیِ حکمت خُسرُوانی، برپایهٔ صدورِ کثرت از وحدت بودهاست. به این مفهوم که برای هر موجود مادی، پیشنمونهای فرامادی و مِثالی در نظر دارد. ازهمینرو، اهورامزدا در مقام خدا و بزرگدارندهٔ جان و خرد، گوهر آغازین نفس و عقل در هستی است؛ و فردوسی این توصیف را در نخستین مصراع شاهنامه بیان میدارد. هرچند که با نگرش به دانستههای کنونی، نمیتوان دانست که این تعبیر، برای بار نخست در اندیشههای یونانی پدید آمده یا در منابعِ اثرگرفته از آیین زرتشت آمدهاست.[۱۵۸]
الیاس نورایی میگوید نور از موضوعهای مهمِ حکمت خسروانی است که در شاهنامه و حکمت اشراق سهروردی نیز دیده میشود. او پیام فردوسی را پیام خِرَدِ مینُوی و نور میداند که سهروردی هم آن را به زبان عارفانه بیان کردهاست؛ و ادامه میدهد مسئلهٔ فَرّهٔ ایزدی یا خْوَرنَه اوستایی که از بنیادهای اندیشهٔ سهروردی است، به نور بازمیگردد که فردوسی نیز آن را بنیادِ رواداری و مشروعیتِ فرمانرواییِ پادشاهان شاهنامه مانند کیخسرو میداند.[۱۵۹]
داستانها و گزارشهای حماسی ایران در چندین سده فراهم آمد. در روزگار پایانیِ ساسانی، مایهها و عناصر اصلی حماسهٔ ایرانی گردآوری شد و بهگونهٔ سالنامهای و به پارسی میانه با نام خَوتایْ نامَگ یا «کتاب شاهان» تدوین شد. این کتابْ گزارشِ دانشورانهای بوده و بهظاهر واپسین ویرایش آن در روزگارِ یزدگرد سوم انجام شده، اما چندین سده است که از بین رفتهاست. گذشته از خداینامه، گزارشهای فراوان و پراکندهٔ دیگری هم بودهاست. اما از این گزارشها تنها یک سروده بهنام «یادگارِ زَریران» بهجای ماندهاست. با گسترش پارسی نوین، این گزارشها باید بازآفرینی میشدند و سامانیان دوستدار این رویداد بودند. در این میان، چندین شاهنامهٔ منثور و منظوم نوشته شد. زبان شعر حماسی تفاوتی آشکار با زبان شعر غِنایی داشت و آن، بهرهبردن بسیار اندکتری از واژگان عربی و بهرهٔ بیشتری از واژگان کهن ایرانی بود که بهگمان دیگر در آن روزگار کاربردی نداشت. این ویژگی در آثار منثورِ حماسیِ این دوره هم دیده میشود؛ و ازهمینرو، بهگمان این ویژگی از آثار پارسی میانه یا سنتِ شفاهیِ مردمی سرچشمه گرفتهاست.[۱۶۰] لازار میگوید که منبع بنیادینِ فردوسی برای سرایش شاهنامه، شاهنامهٔ ابومنصوری بوده که آن را انجمنی برآمده از چهار زرتشتی — که بهظاهر افزون بر خوتای نامگ از منابع دیگر هم بهره بردهبودند — گردآوری کرد.[۱۶۱] خالقی مطلق، شاپور شهبازی و دبیرسیاقی هم دیدگاهی نزدیک به همین نظر را دارند.[۱۶۲][۱۶۳][۱۶۴]
شُعوبیّه جنبشی بود که در سدهٔ دوم و سوم ه.ق[۱۶۵] توسط مَوالیِ عجم و بیشتر ایرانی در واکنش به برتریجویی نژادی عرب، بهویژه امویان شکل گرفت. این گروه همهٔ اقوامِ جهان را یکسان میشمردند و ازهمینروی، «اهل تَسْویه» خوانده میشدند و تفاخُر و تعصبِ عرب را برخلاف آموزههای اسلام میشمردند. اندکاندک، مردمان ناراضی از عرب به آنها پیوستند، بهگونهایکه عرب را پست و خوار میشمردند و مدعی شدند که عرب نه فضیلت و برتری داشته و نه صنعت و هنر و دانش و حکمتی به جهان عرضه کردهاست. قرآن و اسلام هم که عربها بدان سَروَری میکنند، از این تعصب عربی بیزار است و اختصاصی به آنها ندارد. شعوبیه از اواخر روزگار اموی پدید آمدند و از ادبیات فارسی میانه در برتریجویی بر عرب بهره گرفتند و با این انگیزه، آن آثار را به عربی برگرداندند.[۱۶۶]عبدالحسین زرینکوب همگرایی بین شعوبیه با شیعه و خوارج در مبارزه علیه امویان را ناشی از سیاستهای امویان در ایجاد یک «دولت عربی محض» و خشونت و نفرت آنها ضد موالی میداند.[۱۶۷] اما، این جنبش در زمان عباسیان توسعه یافت، و زرینکوب علتش را آن میداند که عباسیان تعصب عربی نشان نمیدادند و بیشترْ خاستگاهشان خراسانی بود، بهطوریکه شعوبیه تا دچار زندقه نمیشدند میتوانستند آزادانه بر عرب بتازند و آن را ریشخند کنند. فرقههای مسلمان اعم از شیعه، سنی و حتی خوارج در باور به برابری اقوام مسلمان با شعوبیه اشتراک داشتند. شعوبیه آثاری در فضایل و برتریهای عجم و فرومایگیِ عرب نگاشتند که هرچند اثر زیادی از آن در دست نیست، در اَلْفِهرِست برشمرده شدهاند.[۱۶۸]
فردوسی، همچون دقیقی، در یادکرد مفاخر ملی و میهنی دیدگاهی شعوبی داشت. بهباور برخی پژوهشگران چون صفا، رافضی گفتن فردوسی، نتیجهٔ شعوبی بودن اوست.[۱۶۹] زرینکوب میگوید فردوسی دربارهٔ روایت حملهٔ اعراب به ایران و دیگر جنگهای ایران، متأثر از روایاتی است که بهظاهر موبدان پس از یزدگرد سوم بر خداینامهها افزودهاند و بدینترتیب، روح شعوبی و بیگانهستیزی در آن دمیده شدهاست، بهگونهایکه هم فاتحان ایران را پست و حقیر نشان میدهد، و هم شکست سپاه ایران را به گردن تقدیر الهی میاندازد.[۱۷۰]
این دوران، مهمترین روزگار حماسهسرایی در ایران است. مسعودی مروزی و دقیقی و فردوسی هرسه، سه اثر حماسی خود را در این دوره آفریدند که سبب رواج نظمِ داستانهای منثور پهلوانی و ملی دیگر و سرایش داستانهای حماسیِ دیگر در روزگار سلجوقی شد. غزلِ این روزگار، دنبالهٔ اواخر سدهٔ سوم و آغاز سدهٔ چهارم ه.ق است. سرایندگان غزلسرای نامی در آغاز این دوران رودکی و شهید بلخی هستند. دقیقی، فرّخی سیستانی و عنصری از دیگر غزلسرایان خوب این روزگار هستند. مدیحهسرایی، حکمت و وعظ، داستانسرایی و بیان حکایت و مثل نیز در شعر این دوران رواج داشتهاست.[۱۷۱]
بهباور لازار فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در بیش از یک سده، زبان فارسی را گسترش دادند و ساختار آن را روشن کردند و رسانهٔ ادبی آن را به اوج رساندند و او توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد. او میگوید اگر دیگران زبان و شعر پارسی را به بلوغ نمیرساندند، شاهنامه یارای پیدایش نداشت. این کتاب، آوردهٔ مجال و آرامشی بود که در آن، گذشته در یادها پابرجا بود و زبان ادبی نوین چنان بالندگی یافتهبود که به آفرینش شاهکارهای ادبی بپردازد.[۱۷۲]
بهگفتهٔ محمدجعفر یاحقی، سرودههای پراکندهٔ شاعران بیدیوان یا سرایندگانی مانند ابوشکور بلخی، دقیقی و مسعودی که همگی در بَحرِ مُتَقارِب سروده شدهاند، میتوانسته پیشینهای برای شاهنامه و شاهنامهسرایی بوده و فردوسی از همهٔ آنان بهره بردهباشد. فردوسی نخستین بار در روزگار پادشاهی نوشینرَوان و در داستان آوردن کَلیله و دِمنه از هند و به پهلوی برگرداندن آن و رویدادهای پس از آن، از رودکی نام میبرد و سرودهٔ او را میستاید.[یادداشت ۱۵] و پس از آن دو بار دیگر در سرگذشت خسروپرویز بیآنکه به کار رودکی دربارهٔ کلیله و دمنه اشاره کند، از این کتاب یاد میکند. اینگونه یادکرد رودکی آنهم با آن برجستگی در شاهنامه، آنچنانکه فردوسی سرگذشت روزگار ساسانیان را نگهدارد و داستان کلیله و دمنه در عهد اسلامی تا نظم آن بهدست رودکی را بیان کند نشان از دوستداری ویژهای نسبت به رودکی از سوی فردوسی است و بیانگر آن است که بهگمان، کلیله و دمنهٔ سرودهٔ رودکی نزد فردوسی بوده و او از هنر رودکی در این کار بهرهمند میشدهاست.[۱۷۳]
یاحقی بر این باور است که رودکی و فردوسی هردو زاییدهٔ روزگار خردورزیاند. خردورزیای که در روزگار شاهان سامانی پدید آمد و با پشتیبانی از زبان پارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ آریایی ساخت که رودکی و شهید بلخی و ابوشکور پروردهٔ آنند و زمینه برای اوج این خردورزی و دانشمداری در شاهنامهٔ فردوسی آماده شد. او میگوید گفتار فردوسی دربارهٔ فرهنگ و خرد و مرگ و دوستی اهل بیت پیامبر اسلام، یادآور سرودههای رودکی است، هرچند که برداشت نزدیک این دو شاعر شاید بهخاطر جهانشناسیای باشد که در روزگار دو شاعر جریان داشته، اما این همانندی، نزدیکی این دو به یکدیگر را بیشتر کردهاست.[۱۷۴]
بیگمان هدف فردوسی از یادکرد سرودهٔ دقیقی در شاهنامه، کاستن از رنج سرایش نبوده، او برای نگاهداری کار دقیقی دست به این کار زد.[۱۷۵] فردوسی در ماجرای خوابدیدن دقیقی میگوید که او از فردوسی خواسته تا بَخیلی نکند و سرودهاش را در شاهنامه بیاورد.[یادداشت ۱۶] فردوسی چنین میکند و در پایان سخن هم، سرودهٔ دقیقی را در بوتهٔ سنجش میگذارد. او دقیقی را شاعری بزرگ در مدح میداند که در داستانسرایی استاد نیست. درحالیکه برای نامهٔ خُسرُوان باید دارای طبعی چون آب روان بود؛ و میگوید چون دقیقی نخست به این کار دست زد، راهبر او در این کار بوده و ازهمینرو بر او آفرین میگوید.[یادداشت ۱۷][۱۷۶]
با نگرش به سرودههای بهجامانده از دقیقی او شاعری توانمند و آگاه دانسته میشود که از ذوقی خوش و طبعی لطیف بهرهمند بودهاست و سرایندگان از او به استادی و بزرگی یاد کردهاند.[۱۷۷] تردیدی نیست که دقیقی در سرایش شاهنامه و نظم حماسههای ملی ایران پیشگام است و فردوسی از دید زمانی، پس از اوست. اما میان سرودههای او و فردوسی تفاوتهایی است که شعر فردوسی را برتر و بهتر مینمایاند. برای سنجش میزان اثرگذاری دقیقی بر فردوسی بهتر است این تفاوتها بررسی شود. یکی از این تفاوتها، کُندشدن شتاب رویدادها و درنگ در پیشبرد آنهاست. این درنگ در شعر دقیقی از دو روست: نخست درنگی که از تکرار بیهودهٔ مطالب است و دیگری درنگی که بر اثر بیان برخی جزئیات است؛ و این درنگ شعر او را خشک نمودهاست. درحالیکه فردوسی در شاهنامه از اینگونه تکرار بیهوده پرهیز کردهاست. در نگاهی کلی، اگر شاهنامه سرودهٔ دقیقی بود، حماسهای پیشِ رو بود از دید حجم بسیار سنگینتر — کتابی در حدود هفتاد تا صدهزار بیت — اما از نگاه ادبی و حماسی کمارزشتر.[۱۷۸]
با همهٔ کاستیهایی که در شعر دقیقی دیده میشود، نمیتوان او را با حماسه بیگانه دانست. تا جاییکه برخی توصیفها در شعر او بسیار به سبک فردوسی نزدیک هستند و حتی میتوان برخی را در شعر فردوسی با اندکی تفاوت جستجو کرد. اما این داوری که تا چه اندازه، دقیقی خودْ پدیدآورندهٔ این توصیفهاست و نزدیکی زبان او و فردوسی را باید دلیلی بر نفوذ او بر فردوسی دانست یا اینکه خودِ دقیقی هم وامدار آثار حماسی پیش از خود است، بهخاطر در دسترس نبودن آثار حماسیِ پیشین بسیار دشوار است.[۱۷۹]
فردوسی در شاهنامه فرهنگ ایران پیش از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند داده که این همان ادامهٔ فرهنگی از حدود دو، سههزار سال پیش تاکنون است و این پیوند وامدار فردوسی است. در نبود شاهنامه، ادبیات فارسی بهسختی میتوانست رشد یابد و در نبودِ فردوسی، کسانی چون خیام و مولوی و حافظ نیز نمیتوانستند اندیشهٔ خویش را بپرورانند و چنین ببالند.[۱۸۰]
نزدیک به همهٔ آثار حماسی پس از فردوسی در ادب پارسی، زیر نفوذ شاهنامه هستند. شاید بتوان گمان کرد که حماسهسرایان سدههای پنجم و ششم ه.ق زیر نفوذ آثار پیش از فردوسی نیز بودهاند. همانگونهکه دربارهٔ فردوسی چنین پنداشته میشود.[۱۸۱][۱۸۲] در انواع ادبی فارسی اثرگذاریهای گونهگون شاهنامه را میتوان دید. از راه نمونه، درظاهر سنایی نخستین کسیست که در زمینهٔ گونهٔ عرفانی شعر غنایی، از قهرمانان و داستانهای شاهنامه برای بیان مفاهیم حکمی و عرفانی بهره برده و پس از او اینگونه بهره از شاهنامه در نظم و نثر گسترده شدهاست. همینگونه، در قلمرو دیگر این نوع ادبی، یعنی شعر عاشقانه هرچند پراکنده اما میتوان نمونههایی بیان کرد. از راه نمونه در شعر سعدی و قاآنی چنین بیتهایی بهچشم میخورد.[۱۸۳] بسیاری از سرایندگان شعر غنایی فارسی نیز زیر نفوذ شاهنامه هستند. قَطرانِ تبریزی، ناصرخسرو، اَزرقی هِرَوی، مسعود سعد سلمان، عثمان مختاری غزنوی، سنایی غزنوی، اَنوَری، سوزنی سمرقندی، امیر مُعِزّی نیشابوری، خاقانی، مولوی، امامی هروی، سعدی، اوحدی مراغهای، ابن یمین، عبید زاکانی، حافظ، جامی و بسیاری دیگر از شاهنامه بهره بردند.[۱۸۴][۱۸۵] در بازگشت ادبی در کنار رویکرد به سبک شاعرانی چون سعدی و حافظ و توجه به شعر شاعرانی چون عنصری و فرخی و منوچهری، فردوسی و شاهنامهٔ او نیز بسیار مورد توجه قرار گرفت. نمونهٔ آن، شَهَنْشاهنامهٔ فتحعلی صبا است که به تقلید از شاهنامه و دربارهٔ لشکرکشیهای فتحعلیشاه سروده شدهاست.[۱۸۶] توجه به شاهنامه، همزمان با ملیگرایی نوین پس از انقلاب مشروطه و برگزاری هزارهٔ فردوسی در سال ۱۳۱۳ و توجه خاورشناسان به شاهنامه فزونی یافت. نمایشنامههای بسیاری برپایهٔ داستانهای شاهنامه نوشته شدهاند. شاعرانی چون میرزاده عشقی، عارف قزوینی، محمدتقی بهار، محمدحسین شهریار، حسین مسرور و نوپردازانی مانند فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث و بسیاری دیگر در سرودههای خویش از فردوسی و شاهنامه اثر گرفتهاند.[یادداشت ۱۸][۱۸۷][۱۸۸]
افزون بر اثرگذاری فردوسی در ادب پارسی، برگردانها، پژوهشها و چاپهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه در سراسر گیتی انجام شدهاست. برابر کتابشناسی فردوسی و شاهنامه گردآوریِ ایرج افشار — که نوشتهها دربارهٔ فردوسی و شاهنامه از آغاز تا سال ۱۳۸۵ را دربرمیگیرد — با بهشمارآوردن سرودههای منسوب به فردوسی مانند یوسف و زلیخا تا سال ۱۳۸۵، ۵۹۴۲ شماره نوشتار، گفتار، فصل، کتاب منفرد و مجموعهٔ مستقل، ترجمه و منقولها، نسخههای دستنویس تاریخدار و بیتاریخ و گزیده و منثور، چاپهای متن شاهنامه و خلاصههای آن، یک یا چند داستان از آن، آثاری که برپایهٔ شاهنامه گردآوری شدهاند، نمایشنامهها برپایهٔ آن و چاپهای یوسف و زلیخا در این سالها بهدست آمدهاست.[۱۸۹]
دربارهٔ گسترهٔ نفوذ شاهنامه در دو سده پس از مرگ فردوسی، دیدگاههای متفاوتی بیان شدهاست. ریاحی بر این باور است که در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری با شاهنامه آغاز شد که از دید وی بیشتر بهسبب سیاستهای ایرانستیزانهٔ دربار عباسیان و مدارس نظامیّه پدید آمد.[۱۹۰] او میگوید نویسندگانی مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب اَلنَّقض — که شیعه بودهاست — شاهنامه را «ستایش گَبرَکان» دانستهاند و همچنین عطار نیشابوری خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی و معزی نیشابوری گرفته تا انوری فردوسی را سرزنش کردهاند. ریاحی میگوید گمان میرود که اینان برای خشنودسازی سردمداران ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دلِ خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.[۱۹۱] بنا بر باور ریاحی، تا دو سده پس از فردوسی، — با آنکه در برخی گزارشها و کتابها از او یاد شده — بااینهمه، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که بهدستور فرمانروایان و بزرگانِ زمانه و همساز با پسندِ دیوانیان و اهلِ مدرسه گردآوری میشدهاست، نامی از فردوسی نیست، و ازهمینرو در کتابهایی چون تاریخ یَمینی، زَیْنُالْاَخبار، تاریخ بیهقی، یتیمةُالدّهر و اَنسابِ سَمْعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن روزگار و رویدادهای زندگی او نیست.[۱۹۲] او ادامه میدهد بااینحال، در سرزمینهای دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقارهٔ هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اَران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند.[۱۹۳] برای نمونه نظامی عروضی در میانههای سدهٔ ششم ه.ق نخستین زندگینامه از فردوسی را در چهارمقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ ه.ق نیز بخشی از شاهنامه در شام بهدست بُنداری اصفهانی به عربی برگرداندهشد.[۱۹۴] یا سعدی به نیکی و بزرگی از فردوسی، یاد میکند و بارها از نام قهرمانان کتاب شاهنامه در آثار خود نام بردهاست و حتی بیتی از شاهنامه را در کتاب بوستان واژهبهواژه آورده که در اصطلاح ادبی به این کار «تضمین» میگویند:[۱۹۵][۱۹۶]
در نقد این رویکرد، کِلود کائِن میگوید ملیگرایی نوین میکوشد تا عرب و ایرانی را دشمن یکدیگر معرفی کند. اما باید از زیادهروی ازهرسوی پرهیز کرد. حتی ادعای ابراز مخالفت ایرانیان در چارچوب پذیرشِ مذهب تشیع، درست نیست. چراکه تسنن، مذهبِ بیشترِ مردم در آن روزگار بودهاست.[۱۹۷]
اما خالقی مطلق میگوید همهٔ نشانهها بر تحریمِ شاهنامه در قلمرو غزنویان راهنمایی دارند، اما در بیرون از آن گستره، بهشتاب نامدار گشت؛ و داستانی را بیان میکند که نظامی عروضی از امیر معزی آورده و او از امیر عبدالرّزّاق شنیده که وزیر محمود در راه بازگشت از هند، بیتی از شاهنامه خوانده و محمود از آن به شور آمدهاست. خالقی مطلق میگوید درصورت درستی این بیت، این کهنترین یادکرد از شاهنامه است، اما گمان درستی این خبر چندان نیست، بهویژه اینکه در شاهنامه نشانهای از این بیت نیست. سپس خالقی مطلق داستان رویارویی محمود و مَجدُالدُّولهٔ دِیلَمی در سال ۴۲۰ ه.ق و سرزنششدن مجدالدوله از سوی محمود برای خواندن شاهنامه را از کتاب الکامل ابن اثیر میآورد و میگوید اگر این گزارش نیز درست باشد، باز روشن نیست به کدام شاهنامه اشاره دارد. اما نشاندهندهٔ آیین شاهنامهخوانی در میان فرمانروایان است که با دیگر نشانهها درست پنداشته میشود. به گزارش اسدی طوسی در دربار ابودُلَف شِیبانی در نخجوان، شاهنامهخوانی انجام میشد. همچنین سرایندهٔ علینامه از شاهنامه نام بردهاست. نظامی عروضی از خواندن بیتهای ستایش محمود در شاهنامه از سوی علاءالدین غوری هنگام فتح غزنه در سال ۵۴۵ ه.ق میگوید. خالقی مطلق میگوید بدون این گزارشها و گزارشهای دیگر، با نگرش به اشارههای سرایندگان به بیتهای شاهنامه، میتوان دریافت که شاهنامه در سدهٔ پنجم ه.ق بهشتاب پس از سرایش در سراسر ایران نامور گشت و این نامداری از مرزهای ایران فراتر رفت. نمونهٔ آن، نوشتن یک رباعی و بیتی از شاهنامه از سوی بازرگانی ایرانی به درخواست راهبی بودایی ژاپنی و دیگر سخن ضیاءُالدّین بن اَثیر در کتابش دربارهٔ شاهنامه است که آن را رساترین اثر در زبان پارسی میداند.[۱۹۸]
صلاحالدّین صَفَدی (وفات ۷۶۴ ه.ق) در کتاب نُصرَةُ الثّائِر عَلَی الْمَثَلِ السّائِر در پاسخ و ردّ سخنان ضیاءالدین بن اثیر دربارهٔ فردوسی و شاهنامه بر این باور است که ابن اثیر در کتاب خود به شعوبیان گرایش داشتهاست. او میگوید در میان عربزبانان هم کسانی هستند که کتابهای سنگین و سترگی را به نظم درآوردهباشند. او بر این باور است که جَیِّد[یادداشت ۱۹] شعر پارسی برابر با جیّد شعر عربی نیست.[۱۹۹]محمد شبانکارهای در مَجمَعُالْاَنساب (۷۳۸ ه.ق) در بیان داستانی از محمود، فردوسی را «جامع علوم عقلی و نقلی» میداند اما از او بدگویی هم میکند و او را بهخاطر شیعه بودن سرزنش مینماید و این را یکی از دو دلیلی برمیشمارد که سلطان محمود نسبت به فردوسی دیدگاهی خوش نداشت.[۲۰۰]آشوب هندی (وفات ۱۱۹۹ ه.ق) در مثنوی فتوحات شامِ خویش، و بهخاطر قومیتگرایی به فردوسی و شاهنامه دشنام فراوان دادهاست.[۲۰۱]
به باور خالقی مطلق فردوسی و شاهنامه را دشمنانی نیز بودهاست. او کنایهها و نیشهای سرایندگانِ درباریِ محمود یا کسانی چون امیر معزی را جدی نمیپندارد و آن را بیشتر برای خوشامد ستودگان و پرمایه شدن بخشش آنان میداند. خالقی مطلق دشمنان راستین فردوسی و شاهنامه را برخی از فقیهان چون مُذَکِّر کُرَّکانی یا دشمنان زبان پارسی مانند احمد بن حسن میمندی میشمارد؛ یا محمد شبانکارهای — که شرحش رفت — یا سرایندگانی چون سرایندهٔ یوسف و زلیخا و ربیع سرایندهٔ علینامه، که با آنکه خود از شاهنامه بهره بردهاند، بهخاطر سرایش داستانهای کهن ایرانی بر فردوسی خرده گرفتهاند. اما خالقی مطلق زشتترین این ستیزهها را از سوی دو تن از شاعران میداند: نخست بدگوییهای آشوب هندی و دیگری شاعری در روزگار کنونی.[یادداشت ۲۰] و سخن نویسندهٔ خُلاصَةُالْاَفکار در پاسخ آشوب هندی را برای هردو روا میداند: «جرأت قبیح و وقاحت صریح».[۲۰۲]
اما در میان خاورشناسان، ادوارد بِراوْن با فردوسی و شاهنامه میانهٔ خوبی نداشت. او میگوید در نامداری فردوسی و شاهنامهٔ او تردیدی نیست، اما بر این باور است که شاهنامه حتی یک لحظه توان برابری با مُعَلَّقاتِ عربی را ندارد. او شاهنامه را در برابر سرودههای حِکْمی و غنایی فارسی، تهی از زیبایی و ذوق هنری میداند. براون میگوید شاهنامه دارای وزنی یکنواخت است. او تشبیههای شاهنامه را یکنواخت و یکسان میداند و بر این باور است که شاهنامه چنانکه باید در ترجمه نمیگنجد و شکوه آن در ترجمه از بین میرود. او غرور ملی ایرانیان را نیرومندترین دلیل در دوستداشتن شاهنامه در میان ایرانیان میداند و سه دلیل را برای ستودن شاهنامه از سوی خاورشناسان بیان میکند: نخست از دیدگاه پژوهشهای لغوی، دوم از دید ستایش آثار نژاد آریایی در برابر نژاد سامی از سوی روح هِلِنیستی، و سوم اینکه داستانهای شاهنامه از دید دانش اساطیری و افسانههای ملی جالبتوجه است.[۲۰۳]
جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدیدآوردهاست و بهگفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامه است. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک بهچاپ رسیدهاست.[۲۰۴] در سدههای نزدیک پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفتهاست. سیدحسن تقیزاده، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مِسکوب از شناختهترین پژوهشگران ایرانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.[۲۰۵]
همه ساله نشستهای گوناگونی در زمینه فردوسیپژوهی و شاهنامهپژوهی در ایران و جهان برگزار شده و میشود. از آن دسته نشست فردوسیپژوهی در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با همکاری سرای اهل قلم و بنیاد فردوسی[۲۰۶] و برگزاری نشست عصری با فردوسی در ایتالیا[۲۰۷] را میتوان نام برد.
برخی از کتابهایی که در این زمینه چاپ شدهاند عبارتند از: نامهٔ باستان (در ۹ جلد) نوشتهٔ جلالالدّین کَزّازی، تصحیح شاهنامه بهکوشش جلال خالقی مطلق و با همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی، تصحیح جلد هفتم نسخهٔ فلورانس شاهنامه بهکوشش عزیزالله جُوِینی، ویرایش شاهنامه بهکوشش فریدون جُنِیدی (دورهٔ پنج جلدی)، حماسه در رمز و راز ملی نوشته محمد مختاری، کتابشناسی فردوسی و شاهنامه؛ از آغاز نوشتههای پژوهشی تا سال ۱۳۸۵ نوشته ایرج افشار.[۲۰۸][۲۰۹]
نام و آوازهٔ فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
تندیسهای زیادی از فردوسی ساخته شده که از میان آنها میتوان از تندیس فردوسی اثر ابوالحسن صِدّیقی در میدان فردوسی تهران نام برد که در پنجم مهرماه ۱۳۵۰ در تهران پردهبرداری شد. تندیسهای دیگری از همین هنرمند در کنار آرامگاه فردوسی در طوس و در کنار میدان فردوسی رم ایتالیا جای دارد. تندیسهای دیگر: تندیس فردوسی دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس اهدایی از سوی پارسیان هند در دانشگاه تهران، تندیس رخش در سیستان و تندیس دوشنبه در تاجیکستان.[۲۱۰][۲۱۱]
هزارهٔ فردوسی یا جشن هزارهٔ فردوسی، مجموعهٔ آیینهایی بود که بهمناسبت هزارمین سال زایش فردوسی در سال ۱۳۱۳ در تهران، طوس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد. در کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی که نخستین گردهمایی بزرگ علمی در ایران بود، ۴۰ تن از ایرانشناسان برجسته از ۱۷ کشور و ۴۰ تن از دانشمندان و ادیبان ایرانی شرکت داشتند. بهمدت ۵ روز از ۱۲ تا ۱۶ مهر ۱۳۱۳ سخنرانیهایی در تالار دارالفنون در تهران ایراد شد و برخی از آنها در کتاب هزارهٔ فردوسی بهچاپ رسید. جشن هزارهٔ فردوسی به سال ۱۳۱۳ یکی از رویدادهای مهم فرهنگی سده، و مهمترین کنگرهٔ علمی بود که در ایران معاصر برگزار شد.[۲۱۲]
همزمان با کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی در بیشتر شهرهای ایران نیز مراسمی برگزار شد، و در آنها سخنرانیهایی ایراد شد، و شعرهایی خوانده شد و نمایشهایی از داستانهای شاهنامه اجرا گردید. در شهرهای گوناگون، خیابانها و دبستانها و دبیرستانهایی به نام فردوسی نامگذاری شد. پس از پایان کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی، شرکتکنندگان کنگره به مشهد سفر کردند، و بنای آرامگاه فردوسی در طوس که ساخت آن از هشت سال پیش از آن آغاز شدهبود، با حضور رضاشاه افتتاح شد. در خارج از ایران نیز در پاریس، لندن، رم، مسکو، برلین و برخی از دیگر شهرهای اروپا و آسیا با تشکیل جلسههای سخنرانی مراسم بزرگداشت فردوسی اجرا شد. برگزاری آیینهای هزارهٔ فردوسی، سرآغاز تحقیقات گستردهٔ شاهنامهشناسی در ایران و جهان شد. افزون بر نوشتارهای روزنامهها، در ایران دو دورهٔ متن شاهنامه بهسرمایهٔ کتابفروشیهای خاور و بِرُوخیم بهچاپ رسید. مجلهٔ ادبی مهر شمارههای مهر و آبان ۱۳۱۳ خود را یکجا به نام فردوسینامهٔ مهر شامل نوشتارهایی دربارهٔ شاهنامه و فردوسی منتشر کرد. مجلهٔ باختر در اصفهان نیز شمارهای ویژهٔ فردوسی انتشار داد.[۲۱۳]
بهپیشنهاد بنیاد شاهنامهٔ فردوسی بنا بود در سال ۱۳۵۹ آیینهای جهانی هزارهٔ شاهنامه بهمناسبت هزارمین سال آغاز سرایش آن برگزار شود که با چند سال تأخیر برگزار شد.[۲۱۴] در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست. هر سال در این روز و در هفتهٔ پایانی اردیبهشت ماه، آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه و سخنرانی پیرامون آنها در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی در تهران، مشهد و برخی دیگر از شهرهای ایران و جهان برگزار میشود. از دیگر کارها، ضرب مدالِ فردوسی بهمناسبت هزارهٔ فردوسی در سال ۱۳۱۳، چاپ تمبر در نخستین جشن طوس در سال ۱۳۵۴ و طراحی قلمِ فردوسی همزمان با هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در سال ۱۳۸۹ است.[۲۱۵]
نخستین نهاد رسمی که در ایران برای پژوهشهای مرتبط با شاهنامهپژوهی راهاندازی شد، بنیاد شاهنامهٔ فردوسی بود. این مؤسسهٔ پژوهشی، وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در دوران محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۵۰ راهاندازی شد.[۲۱۶] پس از انقلاب ایران، در سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامهٔ فردوسی با یازده مؤسسهٔ فرهنگی دیگر در «مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی» وابسته به وزارت علوم و آموزش عالی ادغام شد که نام کنونی آن «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» شدهاست.[۲۱۷]
دیگر نهادی که در این زمینه مشغول به کار است، بنیاد فردوسی است. این بنیاد، یک سازمان مردمنهاد است که در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ با مجوز رسمی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در ایران بنیانگذاری شدهاست. این بنیاد دارای دو دفتر در شهرهای تهران و مشهد است.[۲۱۸] از دستاوردهای این بنیاد، ثبت هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در فهرست مفاخر و رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۱ – ۲۰۱۰ م سازمان یونسکو است. این رویداد نخستین ثبت برپایهٔ سال خورشیدی در سازمان یونسکو است. پیشنهاد بنیاد فردوسی برای ثبت رویداد هزارهٔ سرایش شاهنامه در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو با اقبال ۱۹۲ کشور عضو این سازمان مواجه شد.[۲۱۹]
در پاییز سال ۱۳۸۹، در ادامهٔ گسترش مناسبات فرهنگی میان دو کشور ایران و آلبانی و برابر توافقنامهٔ همکاری انجامشده میان دو نهاد فرهنگی و آموزشی و برای ادای احترام به «هزاره شاهنامهٔ فردوسی» توسط یونسکو در سال ۲۰۱۰، «مؤسسهٔ مطالعات ایرانشناسی و زبان فارسی» با نام مؤسسهٔ فردوسی در تیرانا و در سطح دانشگاهی آغاز به کار کرد.[۲۲۰]
منابع دربارهٔ فردوسی و زندگی او را در چند دسته میتوان بخشبندی کرد:
نخستین گروه از منابع، مقدمهها یا پیشگفتارهای نسخههای دستنویس شاهنامه است. در نگاهی کلی، تاکنون چهار پیشگفتار بهدست آمده که در آغاز دستنویسهای شاهنامه نسخهبرداری یا چاپ شدهاست.[۲۲۱] این چهار پیشگفتار برپایهٔ تاریخ به این ترتیباند:
کهنترین این پیشگفتارهاست که به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق و بهدست ابومنصور مَعمَری وزیر او، به سال ۳۴۶ ه.ق گرد آمدهاست. هرچند تدوین این اثر پیش از سرایش شاهنامه است، اما پس از آن در آغاز دستنویسهای کهن شاهنامه آورده شد. اهمیت این پیشگفتار در شناساندن منابع فردوسی برای سرایش شاهنامه و همچنین بیاعتبار کردن افسانههای پیشگفتارهای پسین است.[۲۲۲]
این دستنویس یکی از کهنترین و معتبرترین دستنویسهای بهجایمانده از شاهنامه است و پیشگفتار آن، دومین از دیدگاه کهنبودن است. تاریخ نگارش دستنویس دویست سال پس از سرایش شاهنامه به سال ۶۱۴ ه.ق است. این دستنویس در کتابخانهٔ ملی فلورانس نگهداری میشود. این نسخه در سال ۱۹۷۷ توسط آنجِلُو پیِهمونْتْزه[یادداشت ۲۱] در طی فعالیتهای پژوهشی و بایگانی کتابهای دستنویس زبان پارسی در کتابخانههای ایتالیا شناسایی شد.[۲۲۳] این پیشگفتار افتادگیهای بسیار دارد و آنچه بازماندهاست کمتر از نیمِ متن کامل پیشگفتار است. متن کامل پیشگفتار در نسخهای نگاشتهشده در ۹۰۳ ه.ق در دسترس است که در موزهٔ طوپقایسرا در استانبول نگاهداری میشود.[۲۲۴]
محمد قزوینی این پیشگفتار را «مقدمهٔ اوسط» نامیده که پس از «پیشگفتار شاهنامهٔ ابومنصوری» و پیش از «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» نوشته شدهاست. از این پیشگفتار تنها یک دستنویس در ایران هست که اصالت ویژهای ندارد و درهمآمیختگی بیساختاری از پیشگفتارهای پیشین و پسین در آن به چشم میخورد. اصالتنداشتن، برگرفتهبودن بخشهای گوناگون از پیشگفتارهای پیشین و دستبردن در آنها و نادرستیهای فراوان در این دستنویس، تعیین تاریخ دقیق نگارش آن را خدشهدار کردهاست. اما با نگرش به زبان و شیوهٔ نگارش میتوان گمان کرد که تازهتر از سدهٔ هشتم ه.ق نیست.[۲۲۵]
آخرین، نامدارترین و مفصلترین این پیشگفتارهاست که به فرمان بایسنقرمیرزا در ۸۲۹ ه.ق با بررسی دستنویسهای شاهنامه نسخهای ویرایش شده و این پیشگفتار را بر آن نهادند. در نگاهی کلی، این پیشگفتار دارای افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه است. در این پیشگفتار نیز، سه پیشگفتار پیشین، دیگر منابعی که برخی از آنها از میان رفته و گفتههای فردوسی در شاهنامه را گرد آورده و آنها را بههم پیوند و چون داستاننویسی زبردست آن را پروبال دادهاند. بیشتر مطالب کتابهای مُجمَل فصیحی، رُوضَةُالصَّفا، حَبیبُالسّیَر، بَدایِعُالْوَقایِع، مَجالِسُالْمُؤمِنین، عَرَفاتُالْعاشِقین، مَجمَعُالْفُصَحاء و دیگر تذکرهها از «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شدهاست.[۲۲۶]
کتابهای تاریخ را نیز به دو گونه میتوان دستهبندی کرد: نخست کتابهایی دربارهٔ تاریخ سامانیان و غزنویان، و دوم کتابهایی که دربارهٔ خود فردوسی و شاهنامه دانستههایی را بیان میکند.
مُرُوجُالذَّهَب (بازنگری ۳۳۶ ه.ق) علی بن حسین مسعودی (وفات ۳۴۶ ه.ق) بهگونهای دانشنامهای تاریخی دربارهٔ جغرافیا، تاریخ، فرهنگ، رویدادها، دودمانها و گاهشماری است. گذشته از جنبهٔ ادبی، نگرشی ویژه به جنبههای فلسفی و اخلاقی تاریخ و دانستههای ارزشمندی از روزگار سامانی دارد.[۲۲۷]تاریخُ سَنی مُلوکُ الارضِ و الْاَنبیاء حمزه اصفهانی (وفات ۳۶۰ ه.ق) از آغاز فرمانروایی سامانیان تا روزگار عبدالملک یکم را دربرمیگیرد؛ اخبار حکمرانان خراسان و طبرستان را گزارش و تاریخ تطبیقی بسیار خوبی را میان ملتهای گوناگون ارائه میکند.[۲۲۸]اَلتّاریخُ فی اخبارِ وُلاةِ خراسان ابوعلی سَلّامی (وفات ۳۵۰ ه.ق) یکی از تاریخهای بنامی است که در روزگار سامانی به عربی در خاور ایران نوشته شده، اما شوربختانه از میان رفتهاست. گَرْدیزی از این کتاب در زینالاخبار بهره بردهاست. بهدرستی روشن نیست این کتاب اثری جداگانه یا عنوانی دیگر برای آثار مشابه بودهاست.[۲۲۹]تاریخ بلعمی ابوعلی بلعمی (وفات ۳۶۳ ه.ق) که خلاصهای از تاریخ طبری است، از نظر ادبی و تاریخی ارزش بسیاری دارد.[۲۳۰]مَفاتیحُالْعُلوم (میان ۳۷۲ تا ۳۷۶ ه.ق) ابوعبدالله خوارزمی آگاهیهای ارزشمندی دربارهٔ دیوانسالاری سامانی دارد؛ و نمونهٔ خوبی از روشمند و فلسفی بودن اندیشهها دربارهٔ تاریخ است که در آن دوران رواج داشت.[۲۳۱]آثارُالْباقیه (۳۹۰ یا ۳۹۱ ه.ق) بیرونی (وفات پس از ۴۴۲ ه.ق) دانستههای مفیدی دربارهٔ اوضاع مذهبی روزگار سامانیان و غزنویان و تاریخ تطبیقی فرهنگی و دینی دارد.[۲۳۲]تَجارِبُالْاُمَم اِبنِ مِسْکَوَیْه (وفات ۴۲۱ ه.ق) در بیان مطالب از اسناد بایگانی دولتی نیز بهره بردهاست. برخلاف طبری که رویدادهای نزدیک به روزگار خویش را مختصر آورده، ابن مسکویه رخدادهای روزگار خود را مفصلتر گزارش میکند. ابن اثیر در الکامل این کتاب را بنیاد کار خود قرار داده، اما نادرستیهای آن را هم ویرایش کردهاست.[۲۳۳]زَیْنُالْاَخبار (۴۴۲ یا ۴۴۳ ه.ق) گردیزی آگاهیهایی از سامانیان تا روزگار مودود غزنوی دارد؛ و مانند آثارالباقیه سنجش تطبیقی خوبی میان گاهشماریها و فرهنگ مردمان بیگانه و غیرمسلمان دارد.[۲۳۴]مُجَملُ التَّواریخ (پیرامون ۵۲۰ ه.ق) از نویسندهای ناشناس دانستههای اندک اما سودمند دربارهٔ روزگار سامانی و غزنوی دارد.[۲۳۵]اَلْمُنتَظَمُ فی تاریخِ الْمُلوکِ والْاُمَم ابن جُوزی (وفات ۵۹۲ ه.ق) اطلاعات خوبی از آغاز تا سال ۵۷۴ ه.ق و همچنین دربارهٔ سامانیان و غزنویان دارد. این کتاب مطالبی دربارهٔ رویدادها و موضوعات گوناگون دارد که درصورت درستی این گزارشها، برای بررسی اوضاع اجتماعی و فرهنگی آن روزگار بسیار سودمند است.[۲۳۶]اَخبارُ الدُّوَلُ الْمُنقَطِعَة ابن ظافِر اَزدی (وفات ۶۱۳ یا ۶۲۳ ه.ق) تاریخ جامعی از دودمانهای فراوان اطراف جهان اسلام بهدست میدهد و آگاهیهای منحصربهفردی دربارهٔ ایران از دودمانهای قفقازی تا سامانیان دارد.[۲۳۷] از اَلْکاملُ فِی التّاریخ (پایانیافته به رویدادهای سال ۶۲۸ ه.ق) ابن اثیر در تاریخ سامانیان بهره بسیاری برده شدهاست. این کتاب دارای گزارشهایی مفصل از روزگار سامانیان تا مرگ ابوعلی چَغانی است که بهگمان بهرهگرفته از کتاب التاریخ فی اخبار ولاة خراسان است.[۲۳۸]جَوامِعُ الْحِکایات (پیرامون ۶۳۰ ه.ق) محمد عوفی (پیرامون ۶۳۰ ه.ق) گذشته از جنبهٔ ادبی، اطلاعات خوبی دربارهٔ تاریخ سامانیان و غزنویان بهدست میدهد؛ و آگاهیهایی هم دربارهٔ آموزش دیوانسالاری دارد.[۲۳۹]
تاریخ بخارای نَرشَخی (وفات ۳۴۸ ه.ق) رویدادهای دوران سامانیان را از آغاز تا سال نگارش کتاب بیان میکند. این کتاب منبع ارزشمندی بهویژه برای نیمهٔ نخست فرمانروایی سامانیان است.[۲۴۰]تاریخ سیستان (پیرامون ۴۴۵ ه.ق) از نویسنده یا نویسندگانی ناشناس دانستههای بسیار مهمی از روابط سامانیان و صفّاریان بهدست میدهد.[۲۴۱]تاریخ طبرستان (۶۱۳ ه.ق) ابن اسفندیار (وفات پس از ۶۱۳ ه.ق) از نظر بیان رویدادهای باوندیان که همروزگار با سامانیان بودند، بسیار باارزش است. از دیگر ویژگیهای منحصربهفرد این کتاب، بهدستآوردن ترجمهٔ عربی ابن مقفع از «نامهٔ تَنسَر» و برگردان آن به فارسی و جایدادن آن در مدخل کتاب است که این اثر ارزشمند ادب پهلوی را از گزند نابودی رهانید.[۲۴۲]
تاریخ یمینی ابونصر محمد عُتْبی (وفات میان ۴۱۳ تا ۴۳۱ ه.ق) از مهمترین کتابها دربارهٔ تاریخ روزگار غزنوی است؛ و تاریخدانان پسین مانند ابن اثیر در الکامل از آن بسیار بهره بردهاند. عتبی از دیوانیان دربار غزنوی بوده، اما در نگارش کتاب بیطرفی را رعایت کردهاست.[۲۴۳]تاریخ بیهقی ابوالفضل بیهقی (وفات پیرامون ۴۷۰ ه.ق) دانستههای خوبی دربارهٔ روزگار سامانی و غزنوی دارد. بیهقی سرپرست دبیران غزنوی بود و در جایگاه عضوی برجسته در دیوانسالاری غزنوی، به اطلاعات ارزشمندی دسترسی داشت. او تأکید میکند که همه چیز را گزارش کرده و منابعش قابلاعتماد و بینقص است.[۲۴۴]
اَلْمَسالِکُ و الْمَمالِک ابن خُردادْبِهْ از ارزشمندترین کتابها در جغرافیای عمومی اسلامی است.[۲۴۵]حُدودُ الْعالَم از نویسندهای ناشناس در جغرافیای عمومی است. از متن برمیآید که نویسنده دانستههای مفصلی از خراسان و فرارود داشتهاست.[۲۴۶]المسالک و الممالک جِیْهانی از نخستین کتابهای جغرافیای عمومی در جهان اسلام است.[۲۴۷]اَحسنُ التَّقاسیم فی مَعرِفَةِ الْاَقالیم مَقْدِسی دربارهٔ جغرافیای عمومی کشورهای اسلامی در گسترهٔ فلسطین تا نزدیکیهای سِند است. مقدسی سرزمینهای باختری اسلام مانند مراکش و اسپانیا را ندیدهاست.[۲۴۸]
تاریخ سیستان (پیرامون ۴۴۵ ه.ق) بهظاهر کهنترین یاد از فردوسی در میان کتابهای تاریخ است. چنانکه از کتاب برمیآید نویسندهٔ آن بهدرستی به سرایش شاهنامه پیش از محمود توجه داشتهاست.[۲۴۹]شهریارنامه (سروده میان سالهای ۴۹۲ تا ۵۰۸ ه.ق) کهنترین جایی است که از هجونامه یاد شدهاست.[۲۵۰] در مجمل التواریخ (۵۲۰ ه.ق) هفت بار از فردوسی و یک بار از شاهنامه سخن بهمیان آمدهاست.[۲۵۱]نظامی عروضی در چهارمقاله (پیرامون ۵۵۰ ه.ق) دربارهٔ فردوسی و رویارویی او با محمود و رویدادهای پس از مرگش و ارزش ادبی شاهنامه سخن گفتهاست.[۲۵۲] ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان (۶۱۳ ه.ق) شرح چهارمقاله دربارهٔ فردوسی را آوردهاست.[۲۵۳]لُبابُالْاَلباب (نوشته میان سالهای ۶۱۷ تا ۶۲۵ ه.ق) از شیوهٔ فردوسی و شمار بیتهایش و همچنین شمار بیتهای دقیقی در شاهنامه یاد کرده و قصیدههایی از فردوسی میآورد.[۲۵۴]ابن اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ (پایانیافته به رویدادهای سال ۶۲۸ ه.ق) از مجدالدوله دیلمی و شاهنامه خواندن او گفتهاست.[۲۵۵]زکریای قزوینی در آثارُالْبِلاد و اَخبارُالْعِباد (پیش از ۶۸۲ ه.ق) شرحی برای فردوسی آورده که بهگمان، گزیدهٔ افسانههاست یا از پیشگفتارهای پیشین و مقدمهٔ کهن، اسرارنامهٔ عطار نیشابوری، و چهارمقاله بهره بردهاست.[۲۵۶]تاریخ گزیدهٔ (۷۳۰ ه.ق) حَمدُالله مُستُوفی در پنج جای از فردوسی یاد میکند: نخست در یادکرد دقیقی، دوم در یادکرد قادر خلیفهٔ عباسی، سوم در یادکرد عنصری، چهارم در یادکرد خود فردوسی و پنجم در یادکرد ابوالقاسم کُرَّکانی.[۲۵۷]مجمل فصیحی (۸۴۵ ه.ق) بدون یادکرد منبع از «پیشگفتار بایسنقری» بهره برده و خلاصه شدهاست. اما مطلب مربوط به فردوسی چون منبع مستقلی نیست ارزشی ندارد.[۲۵۸]تَذکِرَةُالشُّعَرای (۸۹۲ ه.ق) دولتشاه سمرقندی از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شده و مجمعالفصحاء و مِرْآتِ خیال از آن بهره بردهاند.[۲۵۹]بهارستان (۸۹۲ ه.ق) جامی (وفات ۸۹۸ ه.ق) از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» آورده و انتساب یوسف و زلیخا به فردوسی را رد کردهاست.[۲۶۰]حکیم شاه محمد قزوینی مجالِسُالنَّفائِس امیر علیشیر نوایی را از ترکی جَغَتایی به فارسی ترجمه کرد و در بخشی از کتاب، زندگی فردوسی را بیان میکند که مطلب تازهای ندارد.[۲۶۱]بدایعالوقایع (میان سالهای ۹۱۸ تا ۹۵۸ ه.ق) زِیْنُالدّین واصِفی هِرَوی از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شدهاست.[۲۶۲]حبیبالسیر (۹۲۷ ه.ق) خوانْدْمیر، یادکرد دقیقی و هزار بیتش و نقد فردوسی از شعر او را از تاریخ گزیده و داستان مجدالدولهٔ دیلمی و ستم حاکم طوس بر فردوسی و رفتن او به غزنین و گریختنش از آنجا و پشیمانی محمود و فرستادن پاداش و همزمان شدنش با مرگ فردوسی را از بهارستان آوردهاست.[۲۶۳]هفت اقلیم (میان سالهای ۹۹۶ تا ۱۰۰۲ ه.ق) امین احمد رازی بسیاری مطالب را از لبابالالباب گرفتهاست، افسانههای زندگی را از «پیشگفتار بایسنقری» و اشعار شعرا در ستایش فردوسی را از همان پیشگفتار و مجمل فصیحی. خود میگوید مطالبی هم از چهارمقاله گرفتهاست.[۲۶۴]مجالسالمؤمنین (میان سالهای ۹۹۸ تا ۱۰۱۰ ه.ق) قاضی نورالله شوشتری مطالب دربارهٔ فردوسی را از چهارمقاله و تذکرةالشعراء و «پیشگفتار بایسنقری» گرفتهاست. شوشتری نخستین کسی است که به روایتهای گونهگون از فردوسی پرداخته و در این کار به شاهنامه که منبع بنیادین بوده، نگریستهاست.[۲۶۵]عرفاتالعاشقین (میان سالهای ۱۰۲۲ تا ۱۰۲۴ ه.ق) از لبابالالباب و تذکرةالشعراء و «پیشگفتار بایسنقری» بهره بردهاست.[۲۶۶]تذکرهٔ آتشکدهٔ (میان سالهای ۱۱۷۴ تا ۱۱۹۳ ه.ق)[۲۶۷]آذر بیگدلی همهٔ افسانهها را از «پیشگفتار بایسنقری» و تذکرةالشعراء و چهارمقاله گرفتهاست.[۲۶۸]رضاقلیخان هدایت در مجمعالفصحاء (پایان در سال ۱۲۸۴ ه.ق) از «پیشگفتار بایسنقری» و تذکرةالشعراء و اشعار منسوب به فردوسی را از عرفاتالعاشقین آوردهاست. وی در ریاضُالْعارِفین (۱۲۶۰ ه.ق) ستایش فردوسی را کردهاست.[۲۶۹]
در پروژههای خواهر میتوانید در مورد فردوسی اطلاعات بیشتری بیابید.
نسخههای دستنویس: (شاهنامه ابومنصوری • شاهنامه طهماسبی • شاهنامه داوری • شاهنامه رشیدا • شاهنامه دموت • شاهنامه لندن • شاهنامه فلورانس • شاهنامه قرچغای خان • شاهنامه بایسنقری • شاهنامه قوامالدین حسن وزیر)تصحیحهای شاهنامه: (شاهنامه ژول مل • شاهنامه چاپ مسکو • شاهنامه چاپ بروخیم)
جاماسپی فرگرد ۱۶ •
رده:اهالی خراسان
ابوالقاسم فردوسی طوسی (زادهٔ ۳۲۹ هجری قمری – درگذشتهٔ ۴۱۶ هجری قمری)، شاعر حماسهسرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه، حماسهٔ ملی ایران، است. برخی فردوسی را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند[۱] که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس گویند.
پژوهشگران سرودن شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند. تنها سرودهای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ ه.ق، سه سال پیش از برتختنشستن محمود، بهپایان برد و در ۲۵ اسفند ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م، در هفتاد و یک سالگی، تحریر دوم را به انجام رساند. سرودههای دیگری نیز به فردوسی منتسب شدهاند، که بیشترشان بیپایه هستند. نامورترین آنها به صورت مثنوی به نام یوسف و زلیخا است. سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شده، هجونامهای در نکوهش سلطان محمود غزنوی است. برابر کتابشناسی فردوسی و شاهنامه، گردآوری ایرج افشار، با بهشمارآوردن سرودههای منسوب به فردوسی مانند یوسف و زلیخا تا سال ۱۳۸۵، تعداد ۵۹۴۲ اثر گوناگون در این سالها نوشته شدهاست.[یادداشت ۱]
فردوسی دهقان و دهقانزاده بود. او آغاز زندگی را در روزگار سامانیان و همزمان با جنبش استقلالخواهی و هویتطلبی در میان ایرانیان سپری کرد. شاهان سامانی با پشتیبانی از زبان فارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ ایرانی آماده ساختند و فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در سدههای سوم و چهارم هجری، زبان فارسی را به اوج رساندند و او با بهرهگیری از آن سرمایه، توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد. در نگاهی کلی دربارهٔ دانش و آموختههای فردوسی میتوان گفت او زبان عربی میدانست، اما در نثر و نظم عرب چیرگی نداشت.
در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حکیم» همراه است، که از دید برخی اشاره به حکمت خسروانی دارد. فردوسی در شاهنامه، فرهنگ ایران پیش از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند دادهاست. از شاهنامه برمیآید که فردوسی از آیینهای ایران باستان مانند زروانی، مهرپرستی و مزدیسنا اثر پذیرفته، هرچند برخی پژوهشگران سرچشمهٔ این اثرپذیریها را منابع کار فردوسی میدانند، که او به آنها بسیار وفادار بودهاست. همچنین، وی بهسبب خاستگاه دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود، بهگونهایکه این دانستهها، جهانبینی شعری او را بنیان ریخت. آنچه که فردوسی به آن میپرداخت، جدای از جنبهٔ شعری، دانشورانه نیز بود؛ او افسانه ننوشت. فردوسی خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. او بر این باور است که آدمی با خرد، نیک و بد را از یکدیگر بازمیشناسد و از این راه به نیکبختی این جهان و رستگاری آن جهان میرسد. فردوسی با ریزبینی، منابع خود — که بیشترینِ آنها شاهنامهٔ ابومنصوری بود — را بررسی میکرد. او توانست از میان انبوه دانستههایی که در دسترس داشت، مطالبی را گزیده و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند.
در سدههای دوم و سوم هجری، افزون بر تودهٔ مردم، بسیاری از کسانِ برجستهٔ خاندانهای کهن ایرانی برای زندهکردن فرهنگِ دیرینِ ایران و فرمانرواییِ مستقلِ ایرانی بهپا خاستند. از سویی، خداینامه و دیگر کتابهای پهلوی بهدست ابن مُقَفَّع و دیگران و بهتشویقِ بَرمَکیان و خاندان سَهْل در خلالِ نهضت ترجمه از زبان پهلوی به زبان عربی برگردانده و در درازنای یک سده در گوشهوکنار ایران پراکنده شدهبود. بهنوشتهٔ مرتضی راوندی، صَفّاریان و یعقوب لِیْث نقشی پررنگ در گسترش ادب پارسی داشتند. با پیدایش دولت سامانی — و بهویژه در روزگار فرمانروایی نصر بن احمد که بهباور ریچارد فِرای دورانِ زرّینِ سامانیان بود[۲][۳] — همهٔ این اندیشهها در یکجا گرد آمدند و بخارا کانون مردانِ دارای اندیشه، خاندانهای جِیهانیان، بَلعَمیان و دانشمندانی چون ابوطَیِّب مُصعَبی شد.[یادداشت ۲][۴] فرای میگوید شمارِ سرایندگانِ این روزگار در تذکرههایی مانند یَتیمَةُالدَّهْرِ ثَعالِبی و لُبابُالاَلبابِ محمد عوفی و دیگران تکاندهنده است و دانشمندان دینی، شاعران، تاریخدانان و دیگر دانشمندانْ دربار نصر بن احمد را آراسته بودند. در آن هنگام، کتابهای فارسی و عربی در پایتخت و دیگر شهرها نوشته میشد و کتابخانهٔ بخارا شگفتیِ دانشمندانی چون ابن سینا را برانگیختهبود.[۵] برابریِ طبقات اجتماعی در جامعهٔ فرارود از پیش از اسلام برخلاف جامعهٔ طبقاتی ایران، زمینه را برای پیدایشِ جامعهای برابرخواه در فرارود آماده کرد؛ و ازهمینرو نوزاییِ ایرانی نه در خود ایران، بلکه در آنجا آغاز شد. بهنوشتهٔ فرای، این نوزایی، رُنِسانْسی اسلامی–ایرانی بود که در روزگار سامانی پرورش یافت و جنبهٔ ایرانیاش، بیشتر از جنبهٔ عربی آن بود. سامانیان با این کار اسلام را به فرهنگی جهانی تبدیل کردند و نشان دادند که اسلام میتواند به زبانِ عربی وابسته نباشد.[۶] ترجمهٔ نوشتههای دینی و غیردینی از زبان عربی به فارسیِ دَری در این روزگار انجام میگرفت. بلعمی تاریخ طَبَری را از عربی به فارسی برگرداند. کتابهایی دربارهٔ پزشکی و دارو نوشته شد؛ و خوارزمی دانشنامهای گردآورد. در این روزگار، سرایندگان نیز شاید بیشتر جایگاه داشتند. دقیقی بهفرمان نوح دوم، کار سرایش تاریخ ایران پیش از اسلام را آغاز کرد که با مرگش بیسرانجام ماند. کاری که فردوسی به انجام رساند و با این کار، تا اندازهای ادب پارسی میانه را از نابودی رهانید.[۷]چگونه فردوسی مرد
در روزگار فردوسی اندکی از شور جنبش شعوبیه کاسته شدهبود. بااینهمه، هنوز برخی از ایرانیانِ میهنپرست در اندیشهٔ گذشتهٔ نیاکانیِ خویش بودند.[۸] راوندی میگوید بدین ترتیب، بسیاری از دانشمندان و نویسندگانِ ایرانی برای زندهکردنِ تاریخ ایران باستان گام برداشتند. برای این هدف، همهٔ نوشتههای تاریخی، ادبی و اجتماعی که از دستبردِ یورش اعراب بیگزند ماندهبود، گردآوری و برای نگارش تاریخها و شاهنامهها آماده شدند. ابُوالْمُؤَیِّد بَلْخی شاهنامهای را به نثر نوشت و مسعودیِ مَرْوَزی به نظم.[۹] فردوسی از همان روزگارِ کودکی، بینندهٔ کوششهای مردمِ پیرامونش برای پاسداریِ ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پابهپای بالندگیِ جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.[۱۰]
لازار بر این باور است که دوریِ خراسان و فرارود از خلافت بغداد و وجود فرمانرواییهای ایرانی، — که در عمل مستقل از خلافت بودند — دلیل پیدایش ادب پارسی در خاورِ ایران و محدود بودن بالندگی آن تا اواخر سدهٔ چهارم ه.ق به این سرزمینها بود. این فرمانروایان ایرانی و بهویژه امیرانِ سامانی در اندیشهٔ گسترش ادب ملی و میهنی بودند، اما نمیتوان این اندیشه و خواسته را تنها انگیزه یا انگیزهٔ بنیادین دانست، چراکه این خواسته را جنبشِ همگانیِ ریشهدار در شرایط اجتماعی بهوجود آورد. برخلاف ناحیههای فارس و جِبال — که نزدیکتر به بغداد و بیشتر زیرِ نفوذِ فرهنگ عرب بودند — در خاور ایران، طبقهٔ دهقانان هنوز وجود داشت و دستنخورده بهجاماندهبود و فرهنگ عرب در زندگی آنان اثری کوچک داشت؛ و گمان میرود آنان پیدایش و بالندگیِ شعری را پشتیبانی کردند، که از هر دو ویژگی ترکیبهای شعر عربی رسمی و آیینهای ایرانی نگاهداریشده در سرودههای مردمی و نیمهمردمی بهره داشت. دلیل دیگر این موضوع این بود که هنوز ادبیات پارسی میانه در سدهٔ سوم هجری در فارس کاربرد داشت و موبَدانِ زرتشتی از آن بهره میبردند و ازهمینرو — برخلاف خاور ایران که زبان دری یکهتازی میکرد — میدانی برای پیدایش زبانی نوین در غرب ایران نبود. همچنین در شرق کاربرد و شناخت عربی گسترهٔ کمتری داشت و زبان ادبی هم، چنان توانی نداشت که از پیدایش زبان نوین جلوگیری کند. آیین مَزْدَیَسْنا در این ناحیه چندان ریشه نداشت. فرهنگ ایرانی در قالب روایتها و سرودههای شفاهیِ فراوانی به زبان دری وجود داشت. اما این فرهنگِ نیمهمردمی — که در برابر فرهنگ طبقهٔ اشرافِ اثرگرفته از عرب بود — نیاز به آثاری برتر داشت تا در کنار فرهنگِ عربگرا قرار گیرد.[۱۱]
شعر حِماسی در ادب پارسی، در برابر شعر غِنایی جای داشت؛ گونهای از شعر که در شعرِ عرب، ناشناخته و بهطور کاملْ ایرانی و نشانگر پیوستگی ادبیات پیش و پس از اسلام بود. درونمایههای پیوندی مانند بینش اخلاقی، پند و اندرز برپایهٔ خرد، ناپایداری این جهانی این پیوستگی را برقرار میکرد. اثرگذاری اسلام بر این درونمایهها بسیار کم بود و ریشههای ایرانی آنها کهن و ژرف بودند. حتی برخی درونمایههای شعر غنایی چون وصفِ طبیعت ریشه در ادب پیش از اسلام داشتند.[۱۲]
بهباور ذَبیحُالله صفا، یکی از ویژگیهای شعر پارسی در سدهٔ چهارم و نیمهٔ نخست سدهٔ پنجم ه.ق، شمار فراوان سرایندگان است. این موضوع هنگامی اهمیت مییابد که به محدودبودن گسترهٔ شعر پارسی به شرق ایران در آن روزگار نگریسته شود. زِبَردستی سرایندگان و توانایی آنان در بیان مضمونهای نو و رسایی سخن آنان از دیگر موارد این دوران است. چرایی این موضوع را باید افزون بر آمادگی محیط، طبیعی بودن زبان برای سرایندگان دانست؛ بهگونهایکه شاعران نیاز بسیاری به یادگیری زبان پارسی نداشتند، آنچنانکه سرایندگان سدهٔ ششم هجری در عراق و آذربایجان و دیگر جایها به این فراگیری نیازمند بودند. از ویژگیهای دیگر این روزگار، فزونی شعر است. شمارِ بیتهایی را که برای رودکی آوردهاند، به گزارشی یک میلیون و سیصدهزار و به گزارشی قابلقبولتر، یکصدهزار بیت بوده و شاهنامه را هم شصتهزار بیت گزارش کردهاند. برای دیگر شاعرانِ این دوران نیز چنین بود. از سوی دیگر، علت ازمیانرفتن بیشتر سرودههای این روزگار یکی کهنبودن زبان و ترکیبهای آن و ناآشنابودن آنها برای مردم در دورانهای پسین، و دیگرْ یورشِ پیاپیِ قومهای همسایهٔ خاوری ایران به فرارود و خراسان و نابودی کتابها و کتابخانههای فراوانی در این یورشهاست. دیگر ویژگیهای شعر پارسی در این روزگار، سادگی و روانیِ سخن و اندیشه، دگرگونیِ وزنهای شعر و تکامل آنها در سنجش با سدهٔ سوم هجری و تازهبودن مضمونها و اندیشههاست. بازتاب چگونگیِ زندگیِ سرایندگان و اوضاع اجتماعی و نظامی و سیاسی از دیگر ویژگیهای شعر این دوران است. چراییِ این بازتاب، واقعبینی شاعران و آشنایی آنان با محیط پیرامون و نگرش اندک به نازکخیالی و وَهْم — مگر در سرودههای غنایی و غزلگونه — است. زندگی مُرَفَّهِ بیشتر سرایندگان در این روزگار، سبب شده تا در شعرِ این دوران بیشتر از کامرانی و خوشیها و آسایش سخن رود، آنچنانکه خوانندهٔ این سرودهها از سرزندگی بیشتر بهره میبرد.[۱۳]
افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه پرداختهشده که بیشتر از شور و دلبستگیِ مردمِ دوستدارِ فردوسی و خیالپردازیِ شاهنامهخوانان پدید آمده و اغلب بیپایه است و با منابع تاریخی و متنِ شاهنامه نمیخواند. از این دست میتوان داستانِ راهیافتنِ نسخهٔ پهلویِ شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش بهدست یعقوب لیث، رویارویی فردوسی با سه سرایندهٔ دربار غزنویان (عنصری، فَرُّخی، و عَسجَدی)، داستان فرارش به بغداد، هند، طبرستان، یا قُهِستان پس از نوشتن هَجوْنامه، داستان پیشکش کردنِ شاهنامه به سلطان محمود بهسبب نیازمندی و تنگدستیِ وی در فراهم آوردنِ جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادنِ پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید داده بودهاست بهسان پولِ سیمین بهجای زر بهپیشنهاد احمد بن حسن مِیْمَندی و بخشیدن آن پاداش به فُقاعفروش و حَمّامی بهدست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانیِ رسیدن پاداشِ زر با مرگ فردوسی را برشمرد.[۱۴] ازدیگرسوی، خالقی مُطلَق — با اشاره به اینکه دانستهها دربارهٔ زندگی فردوسی پس از سال ۴۰۰ ه.ق فراتر از گزارش چهارمقاله نیست — میگوید هرچند که برخی گفتهها مانند آنچه که نظامیِ عَروضی آورده، جای تردید دارد، اما از سویی دلیل محکمی هم در رد آنها نیست؛ و برخی از آنها با سنجشِ منابعِ دیگر درست انگاشته میشوند. مانند داستانِ سفر فردوسی به غَزنه و رویارویی او با محمود در کتاب تاریخ سیستان، یا نمونهٔ دیگر اینکه نظامی گنجوی و عطّار نیز به کشمکش فردوسی با محمود و ناسپاسی محمود در حقِّ فردوسی و حتی فقاعنوشیِ فردوسی و بخشیدن پاداش محمود اشاره کردهاند. خالقی مطلق برپایهٔ چهارمقاله، فقاعنوشی و بخشیدن پاداش، گریختن از غزنه، رفتن به هرات و سفر به طبرستان نزد اسپَهبُد شهریار باوَند را گزارش میکند. اما سفر بغداد و رفتن به اصفهان را — که در برخی پیشگفتارهای دستنویسها و بخشهای الحاقی شاهنامه دیده میشود — افسانه میداند.[۱۵][۱۶]
افزون بر اینها، در «پیشگفتار بایسُنقُری» داستانی از سفرنامهٔ ناصرخسرو آمدهاست که ناصرخسرو در سال ۴۳۷ ه.ق در راه سرخس به طوس کاروانسرای بزرگی در روستای چاهه میبیند که میگویند از پاداشی که محمود برای فردوسی فرستاده بودهاست، ساخته شده و چون فردوسی در آن هنگام درگذشته بوده، وارثش آن پاداش را نپذیرفتهاست. این داستان در دستنویسهای سفرنامه نیست، اما تقیزاده گمان بر درستی آن دارد. نُلدِکه هم در آغاز آن را برساخته میدانست ولی سپستر از رأی خویش برگشت.[۱۷][۱۸]
در سدهٔ بیستم افسانهٔ زندگی فردوسی به کارِ سیاستپیشگان هم آمد. رضاشاه، که مرام ملیگرایی تبلیغ میکرد، شیفتهٔ فردوسی بود.[۱۹]عبدُالْحسین سِپَنتا نیز در زمان رضاشاه فیلمِ فردوسی را بهسال ۱۳۱۳ ساخت و زندگی فردوسی را از نگاه خود بهتصویر کشید، که یکی از نخستین نمونههای افسانهپردازیِ تصویری از زندگی فردوسی بهشمار میرود. پیش از او علی نصر در سال ۱۳۰۰ نمایشنامهٔ فردوسی را تنظیم کردهبود. ازدیگرسو، افسانههای چپگرایان دربارهٔ فردوسی نیز به کارِ مبارزهٔ سیاسی میآمد. ازراهِنمونه، علی حصوری و احمد شاملو فردوسی را سخت نکوهیدند و او را تبلیغاتچیِ سرکوب و محافظهکاری در خدمتِ حفظِ نظام طبقاتی دانستند.[۲۰][۲۱]
افسانهپردازی دربارهٔ فردوسی امّا ادامه یافت و خود هنری شد ستوده. در روزگاران بعدی سخنوران و هنرمندان فراوانی، زندگانیِ فردوسی را بهداستان کشیدهاند. ازایندست، بهرام بیضایی در فیلمنامهٔ دیباچهٔ نوین شاهنامه (۱۳۶۵) فردوسی را غریبهای خشمگین از زمانه نشان داده که برای زندهکردن میراثِ ایرانِ کهن ،دارایی خود را باخته و جز تهمت و دشنامش ندادهاند.[۲۲]ساتِم اُلُغزاده نیز در رمانِ تاریخی فردوسی (۱۳۶۹) فردوسی را چنانکه خود دانسته بهتصویر کشیدهاست.[۲۳]
ازسویدیگر هم پژوهشگران در جستجوی زندگی واقعی فردوسی از میان انبوه دادههای تاریخی و افسانهای همواره تاحدودی کامیاب بودهاند. دانستههایی ازایندست در پی میآید:
برپایهٔ دیدگاه بیشترِ پژوهشگرانِ امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ ه.ق برابر با ۹۴۰ م، در روستای پاژ در شهرستان طوس در خراسان دیده به جهان گشود. نظامی عروضی (وفات ۵۶۰ ه.ق)، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جُستاری نوشته، زایش فردوسی را در روستای «باز» (پاژ) دانستهاست.[۲۴] منابع تازهتر روستاهای «شاداب» و «رَزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند، اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند.[۲۵]
سال زایش فردوسی در ۳۲۹ ه.ق از آنجا دریافته شده، که وی در سه پاره از سرودههایش، به سنِّ خود اشاره کردهاست. نخست در داستان «جنگ بزرگ کیخسرو» از تهیدستی خود در شصت و پنج سالگی میگوید و پس از آن میافزاید که در پنجاه و هشت سالگی و زمانی که جوانی را گذراندهبود، فریدون دوباره زنده شده و جهان را بهدست گرفت که منظور وی، بهتختنشستن محمود است:[۲۶]
و از آنجا که زمان چیرگیِ سلطان محمود غزنوی بر شرق ایران در سال ۳۸۷ ه.ق بوده، میتوان دریافت که سال زایش فردوسی ۳۲۹ ه.ق است؛ و همچنین با درنگریستن به اینکه فردوسی در سال ۳۸۷ ه.ق، پنجاه و هشت ساله بوده، میتوان درست بودن این گمان را پذیرفت.[۲۷] بار دوم در داستان «پادشاهی بهرام بهرامیان»، واژهٔ شصت و سه را برای سن خود میگوید[یادداشت ۳] و این تاریخ را در حدود ۷۳۰ بیت پسینتر دوباره میآورد و میافزاید که در آن هنگام، روز آدینه به هُرمُزْدِ بَهمِن، یعنی روز نخست بهمن، افتادهاست.[یادداشت ۴] بنا بر پژوهش شاپور شهبازی، تنها در سال ۳۷۱ یزدگردی برابر با ۱۰۰۳ م، روز آدینه با روز نخست بهمن برابر افتادهاست؛ و چنانچه ۶۳ سال از آن سال کاسته شود، سال زایش فردوسی ۳۲۹ ه.ق بهدست میآید. سومین بار در پایان شاهنامه فردوسی سن خود را هفتاد و یک بیان میکند و سال خاتمه شاهنامه را ۴۰۰ ه.ق میگوید؛ و چنانچه ۷۱ از ۴۰۰ کاسته شود، برای بار سوم سال ۳۲۹ آشکار میشود.[۲۸][یادداشت ۵]
بااینحال، شمار دیگری از فردوسیپژوهانْ سالهای دیگری را برای سال زایش فردوسی آوردهاند. نلدکه به این نتیجه میرسد که او اندکی پس از ۳۲۰ ه.ق زاده شدهاست.[۲۹]رُکنُالدّین همایونفَرُّخ دیدگاه دیگری دارد و سال ۳۱۳ ه.ق را سال زایش فردوسی میداند.[۳۰]
کُنیهٔ وی «ابوالقاسم»، و تخلص و شهرتش «فردوسی» است، هیچگونه آگاهی قطعی از نام و خانوادهاش در دست نیست. در منابع گوناگون و در دیباچهٔ برخی نسخههای دستنویس شاهنامه، نام وی منصور، حسن یا احمد آمده و نام پدرش حسن، احمد یا علی و نام پدربزرگش شَرَفشاه یاد شدهاست. از میان این گفتههای گوناگون، معتبرترین نامِ این شاعرِ ایرانی «ابوالقاسم فردوسی طوسی» است. اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را برای خود گزیدهاست، روشن نیست. شاید این موضوع به دیدار وی با سلطان محمود غزنوی بازگردد. گویا سلطان محمود چنین لقبی به فردوسی داده و منظور وی مردی بوده که از بهشت آمدهاست.[۳۱]
نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در منابع کهنتر مانند عَجایِبُالْمَخلوقات و تاریخ گُزیدهٔ حَمدُالله مُستُوفی و «سومین پیشگفتار کهن شاهنامه»، «حسن» نوشتهاند. منابع دیگر همچون برگردانِ عربی بُنداری اصفهانی، «پیشگفتار دستنویس فِلُورانْس» و «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» و نوشتههای برگرفته از آن، نام او را «منصور» گفتهاند. پیش از همهٔ اینها، کهنترین منبعی که از فردوسی و نام و تخلص و شهر او یاد کرده، گَرْشاسْپْنامهٔ اسدی طوسی است.[۳۲] نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و «سومین پیشگفتار کهن شاهنامه» «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهنترین منابع، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی و این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از شاخههای تشیع میرساند، سازگارتر دانستهاست، هرچند که همچون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصّبِ مذهبی برکنار میداند.[۳۳][۳۴][۳۵]
برای پدر فردوسی در منابع کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرّخ» در «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری»، «فَخرُالدّین احمد» در هفت اِقلیم، «فخرالدین احمد ابن حکیم مولانا» در مَجالسُالْمؤمنین و مَجمعُالْفُصَحاء، و «حسن اسحاق شرفشاه» در تَذکِرَةُالشُّعَراء. تئودور نلدکه در کتاب حِماسهٔ ملی ایران دربارهٔ نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشته که دادن لقبهای مختوم به «الدین»، در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کرده و ویژهٔ «امیران مقتدر» بودهاست، ازاینرو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین لقبی داشتهباشد.[۳۶][۳۷][۳۸]
عُمَر فَرّوخ در یادکرد بنداری اصفهانی، نام و نسب فردوسی را «ابوالقاسم منصور بن احمد بن فَرُّخ فردوسی» نوشتهاست.[۳۹]محمدرضا شفیعی کَدکَنی در تصحیح تاریخ نیشابور از روشی سخن میگوید که از شیوهٔ نامنوشتهای حاکم نیشابوری که همروزگار فردوسی بوده، برگرفته شده، روشی که از رابطهٔ کنیهها و نامها در روزگار فردوسی در خراسان ساخته شدهاست:[۴۰].mw-parser-output .templatequote{overflow:hidden;margin:1em 0;padding:0 40px}.mw-parser-output .templatequote .templatequotecite{line-height:1.5em;text-align:right;padding-right:1.6em;margin-top:0}
از مطالعهٔ آمارگونهٔ این کنیهها تا حدی میتوان حُکم کرد که اَعَمّ اغلبِ ابوالحسنها، علی نام دارند و بیشتر ابوعبداللهها، محمد… از روی این رابطهٔ کنیهها و نامها شاید بتوان در مواردی که کنیهٔ کسی مسلّم نیست و نام او مورد تردید، تصمیم گرفت؛ مثلاً، اگر مسلّم باشد — که مسلّم است یقیناً — کنیهٔ فردوسی ابوالقاسم است، وقتی دربارهٔ نام او که آیا منصور است یا حسن شک کنیم، میتوانیم از روی این فرمول حسن را انتخاب کنیم.
برپایهٔ اشارههای گذرای فردوسی، دانستهشده که او دهقان و دهقانزاده بودهاست. دهقانان طبقهای از زمینداران در دوران پیش از اسلام و سدههای دوم و سوم هجری بودند که بیشتر برای نگاهبانی از جایگاهِ مالی و اجتماعیِ خود به اسلام گرویدند و ازهمینروی به رسوم و سنتهای نیاکانی خود عشق میورزیدند و در پاسداری از آنها کوشش میکردند. فرزندان دهقانان با آداب و رسوم ایرانی پرورش مییافتند و نگهبانان سنتها و فرهنگ ملی ایرانی بودند.[۴۱][۴۲][۴۳] دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او، نه خودِ شاعر سخنی گفته و نه در منابع کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی بهچشم میخورد. بااینحال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی–فرهنگیِ شاهنامه، میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه خواندن و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیانِ خویش، سرمایهٔ کلانی را اندوخته، که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست.[۴۴] کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. فردوسی در روزگار و شهری میزیست که داستانهای کهن ایرانی مورد علاقهٔ همگان بود — همانگونه که خود در دیباچهٔ شاهنامه ستایش و آفرینگویی «کِهان» و «مِهان» را از ناموَرنامهٔ ابومنصوری[یادداشت ۶] و اینکه «جهان دل نِهاده برین داستان» را بازگفتهاست.[۴۵][۴۶][۴۷]
از شاهنامه اینگونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان و دیوانهای شاعران عرب و نیز با زبان پَهلَوی آشنا بودهاست.[۴۸] نلدکه بر این باور است که فردوسی دانشِ روزگارِ خود بهویژه دانشهای دینی و فلسفی را بهگونهای رسمی و دانشورانه نیاموختهبود و در اندازهٔ یک فردِ باسواد و در سطحِ دانستههای عمومی از این دانشها آگاهی داشتهاست و همچنین میگوید فردوسی پهلوی نمیدانست. در برابر این دیدگاه، حسن تقیزاده و شیرانی بر این باورند که فردوسی با دانشهای روزگار خود آشنایی داشته؛ و بَدیعُالزَّمان فروزانفَر و احمد مهدوی دامغانی نیز باور دارند که فردوسی حتی در زمینهٔ شعر و نثرِ عرب دانش گستردهای داشتهاست. اما دربارهٔ پهلوی دانستن فردوسی برخی پژوهشگران مانند سعید نفیسی، حبیب یغمایی و لازار، پهلویدانیِ او را پذیرفتهاند، اما برخی دیگر مانند نلدکه، محمدتقی بهار، شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق بر این باور نیستند.[یادداشت ۷][۴۹] صفر عبدالله بر این باور است که فردوسی از نگاهِ واژهگزینی، پهلوی میدانسته است.[۵۰] اما بهگفتهٔ خالقی مطلق، رویهمرفته، دربارهٔ عربیدانی و پهلویدانی و آموختههای فردوسی میتوان رأی نلدکه را پذیرفت. میتوان گفت فردوسی عربی را آموختهبود، اما در نثر و نظم عرب چیره نبود. همچنین سختیِ پهلویخوانی در دوران فردوسی، شیوهٔ نگارش آن بود. آنگونه که اگر نوشتهای برای او خوانده میشد، مفهوم آن را دریافت میکرد، اما خود پهلویخوانی نمیدانست. بههرروی، در شاهنامه هیچ نشانهای دربارهٔ پهلویدانی فردوسی نیست.[۵۱] گاهی در شاهنامه نشانههایی از دانشهای ستارهشناسی و فلسفه و دانشهای دیگر بهچشم میخورد، اما نمیتوان از آنها چیرگیِ فردوسی بر این دانشها را برداشت کرد. چیرگی فردوسی بر فرهنگ و تاریخ و آداب و آیینهای ایران باستان و همچنین زبان پارسی بر کسی پوشیده نیست. اما اینگونه دانشها در گروه دانشهای بنیادیِ آن روزگار جای نمیگرفت و امروزه هم به این دانشها که در تاروپود شاهنامه تنیده شدهاند، چندان بهایی داده نمیشود.[۵۲]
از زندگانی فردوسی تا پیش از سرایش شاهنامه آگاهی چندانی در دست نیست. تنها اینکه پسر او در سال ۳۵۹ ه.ق زاده شده، پس فردوسی باید پیش از ۳۵۸ ه.ق ازدواج کردهباشد. از همسر فردوسی چیزی دانسته نیست. پژوهشگرانی چون حبیب یَغمایی، محمدتقی بهار و ذبیحالله صفا، زنی را که در آغاز داستان «بیژن و مَنیژه» نام برده شده، همسر فردوسی دانستهاند.[یادداشت ۸] اگر این گمان درست باشد، احتمالاً او زنی فرهیخته بوده، که توانایی چنگنوازی داشتهاست و مانند خود فردوسی از خانوادهای دهقاننژاد بوده و از آنچه که در این خانوادهها به دختران آموزش داده میشده، بهره داشتهاست. پسر فردوسی در سال ۳۹۶ ه.ق در ۳۷ سالگی و زمانی که فردوسی ۶۷ ساله بوده، درگذشت. فردوسی از پیشیگرفتن پسر بر پدر گِله کرده و از خداوند خواستار آمرزش فرزندش میشود.[یادداشت ۹] به گزارش نظامی عروضی، از فردوسی تنها یک دختر بهجای ماند و فردوسی پاداش شاهنامه را برای کابین او میخواست. پس از مرگ فردوسی دختر پاداش را نپذیرفت و آن پاداش برای بهبود کاروانسرای چاهه خرج شد.[۵۳][۵۴]
آغاز سرودنِ شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگیِ فردوسی میدانند، اما با نگریستن به تواناییِ فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چهبسا سرودنِ بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و برپایهٔ داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاریِ مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست.[۵۵][۵۶] این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیادِ ویرایشهای دستنویسِ شاهنامه باشد. بدینسان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده، دستمایهٔ نسخهبرداران شدهباشد. گذشته از دلایل عقلی، از روایتهای افسانهای هم چنین برمیآید که فردوسی داستانهایی را بهصورت جدا سروده بوده و از این داستانها رونویسهایی تهیه میشده و دستبهدست میگشتهاست. اشارهٔ خود فردوسی در پارهٔ انجامِ شاهنامه نیز به همین نکته است. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شدهباشد، میتوان داستانهای «چند پادشاهی نخست» در شاهنامه،[۵۷] «بیژن و منیژه»، «رستم و اسفندیار»، «رستم و سهراب»، «داستان اَکْوانِ دیو» و «داستان سیاوش» را نام برد.[۵۸][۵۹]
جدای از بیتهایی که خود فردوسی از سرودههای دقیقی دانسته، تنها سرودهای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند، که بیشترشان بیپایه هستند. ناموَرترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» سرودهٔ فردوسی بهشمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینُوی در سال ۱۳۵۵ گویندهٔ آن را «ناظمِ بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست.[۶۰] سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند، مانند چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در اینکه سرایندهٔ آنها فردوسی باشد، بسیار دودل هستند.[۶۱] و بهویژه قصیدهها را سرودهٔ روزگار صفویان میدانند.[۶۲] در مَخزَنُالْغَرائِب، لبابالالباب، تذکرهٔ آتشکده، هفت اقلیم، ریاضُالشُّعَراء و تَذکرهٔ بُتخانه، قصیده و قطعه و رباعی به فردوسی نسبت دادهاند، که برخی از آنها مورد تردید است. هِرمان اِته این سرودهها را گردآوری و به زبان آلمانی برگرداندهاست. اما تقیزاده میگوید برخی از این سرودهها درست نیستند، چراکه دور از زبان و سبک فردوسی و شعر سدهٔ چهارم ه.ق هستند.[۶۳] در این میان گمان درستبودنِ یک غزل، دو قطعه و دو رباعی و انتساب آنها به فردوسی بسیار است.[۶۴]
شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات فارسی است. فردوسی هنگامی سرودن شاهنامه را آغاز کرد که زبان پارسی دری تواناییهای بایسته را برای بیان موضوعهای گوناگون یافته، اما هنوز در سراسر سرزمینهای پارسیزبان بهگونهای یکدست و یکسان درنیامدهبود؛ و در لهجهٔ هر شهر و ناحیه، واژهها و تعبیرهای ویژه وجود داشت، و گردآورندگانِ کتاب مَسالِک و مَمالِک به برخی نکتهها در این زمینه اشاره کردهاند.[۶۵]
فردوسی داستانهایی را در روزگار منصور بن نوح، امیر سامانی، سرودهبود. پس از آن در حدود سال ۳۷۰ ه.ق، در روزگار نوح دوم پسر منصور و پس از مرگ دقیقی، بهنظم درآوردن متن شاهنامهٔ ابومنصوری را آغاز کرد.[۶۶] گمان میرود که دقیقی بهدستور شاه سامانی کار نظم شاهنامه را آغاز کردهبود. ازاینرو، فردوسی برای دنبال کردنِ کار دقیقی، خواست تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا هم فرمان ادامهٔ کار را از شاه سامانی ستاند و از پشتیبانی مالی او برخوردار شود و هم اینکه از نسخهای از شاهنامهٔ منثورِ ابومنصور محمد بن عبدُالرَّزّاق — که بهگمان نگاهداریشده در کتابخانهٔ دربار سامانی و مورد بهرهٔ دقیقی بود — بهره گیرد. اما پس از اینکه دوستی از همشهریانش — که در «پیشگفتار بایسنقری» محمد لشکری نام برده شدهاست[۶۷] — دستنویسی از این منبع را در دسترس او گذاشت، از این رأی برگشت و کار را در شهر خویش آغاز کرد. او در آغاز از پشتیبانی مالی اَمیرَکْ منصور، فرزند ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بهرهمند میشود. اما این دوران دیری نمیپاید و با کشتهشدن منصور پایان مییابد.[یادداشت ۱۰][۶۸][۶۹][۷۰]
او سرانجام شاهنامه را در سال ۳۸۴ ه.ق، سه سال پیش از برتختنشستنِ محمود، بهپایان رساند.[۷۱][۷۲] این ویرایش نخستینِ شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به شانزده سالِ دیگر، در پرمایهتر و پیراسته کردن آن کوشید.[۷۳] این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. روشن است که در ویرایشِ نخستین، ستایش محمود نبود و بهگمانْ ستایش منصور بن ابومنصور، بیش از آنچه که اکنون هست، بوده و چهبسا که ویرایشِ نخست به نام امیرک منصور بودهباشد.[۷۴] فردوسی در سال ۳۹۴ ه.ق در شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود پیشکش کند، و ازاینرو دست به کارِ تدوینِ ویرایشِ تازهای از شاهنامه شد.[۷۵] او در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۷۶] پایان ویرایش دومِ شاهنامه در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م[یادداشت ۱۱] در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:[۷۷][۷۸][۷۹]
بهگزارش عروضی، علی دِیلَم شاهنامه را در هفت دفتر نوشت و فردوسی بههمراه بودُلَف آن را به دربار غزنه نزد سلطان محمود بُرد. در آنجا با کمک احمد بن حسن مِیمَندی، وزیر سلطان، شاهنامه به سلطان محمود پیشکش میشود.[یادداشت ۱۲] اما بهخاطر بدگویی حسودان و باورِ مذهبیِ فردوسی، محمود شاهنامه را نمیپسندد و ارج نمینهد و بهجای پاداش نخستین شصتهزار دینار، پنجاههزار درهم برای او در نظر میگیرند و سرانجام هم بیستهزار درهم بیشتر به فردوسی نمیدهند.[۸۰][۸۱] از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامیِ سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. برپایهٔ بیتی در هجوْنامه، فردوسی در سالهایی پس از سرایش شاهنامه، از سن خود دگربار یاد کرده و خود را هشتاد ساله خواندهاست:[۸۲][۸۳]
برپایهٔ اشارههای نظامی عروضی و فریدُالدّین عطار، زمان کُلیِ سرودن شاهنامه ۲۵ سال بودهاست. در هجونامه در سه جای سخن از سی سال است و یک بار سی و پنج سال گفته میشود. اگر آغاز کار شاهنامه ۳۶۷ ه.ق و سال پایان آن ۴۰۰ ه.ق پنداشته شود، درازای سرایش شاهنامه به سی و سه سال میرسد.[۸۴] برپایهٔ دیدگاه جلال خالقی مطلق، با نگرش به زمان سرایش «بیژن و منیژه» و همچنین بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰ ه.ق، فردوسی ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشتهاست.[۸۵]
سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هَجْوْنامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی صد بیت بوده و شش بیت از آن بهجای ماندهاست.[۸۶][۸۷] ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. برخی از پژوهشگران نسبت دادن چنین هجونامهای به فردوسی را نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به اینکه بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند، چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است.[۸۸] اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به اینکه از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری، از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود، — که پیش از چهارمقالهٔ نظامی عروضی نوشته شده، نام برده شده — سرودن هجونامهای بهدست فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست.[۸۹] پژوهشگرانی مانند نلدکه، تقیزاده و صفا نیز باور به اصیل بودن هجونامه و بنیاد برخی بیتهای آن دارند.[۹۰] نلدکه باور دارد که به گواهِ واژهٔ «این نامه» در برخی بیتهای هجونامه، فردوسی به پیوست شاهنامه، هجونامه را آوردهاست تا با این کار همهٔ بیتهای پراکنده در شاهنامه را — که در ستایش محمود بودهاست — بزداید.[۹۱] همچنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که بهسبب برساخته بودن بیشتر بیتهای هجونامه نمیتوان بنیاد آن را نادیده گرفت و در آنجا نیز بیتهای زیبایی وجود دارد که از شاهنامه برگرفته نشدهاست؛ و میگوید چنین مینماید که شیرانی بیشتر در پی پشتیبانی از محمود بودهاست.[۹۲] برپایهٔ بیتی در هجونامه که فردوسی در آن به هشتاد سالگی خود اشاره میکند، هجونامه پیش از سال ۴۰۹ ه.ق سروده شدهاست.[۹۳][۹۴]
فردوسی شش نفر را در شاهنامه ستودهاست: نخست منصور بن ابومنصور محمد فرزند حکمران طوس در آغاز سرایش شاهنامه،[یادداشت ۱۳] دوم سلطان محمود، سوم ابُوالْعَبّاس اسفراینی وزیر محمود، چهارم نصر بن سَبُکتَکین برادر کوچکتر محمود و سپهسالار خراسان، پنجم ارسلان جاذب والی طوس و ششم حُییّ بن قُتَیْبه عامل خَراج طوس.[۹۵] از میان این کسان، فردوسی منصور را مردی بخشنده و جوانمرد و وفادار مینمایاند و او را گرامی میدارد. تنها جایی در سراسر شاهنامه که فردوسی بیپرده از دریافت کمک مالی کسی سخن میگوید، دربارهٔ منصور است؛ و از آنرو که این ستایش پس از مرگ منصور بوده، پس گمان اینکه این سخن برای پسندِ وی بوده نادرست است. افزون بر این، از آنجا که فردوسی این ستایش را حتی پس از ستودن محمود از شاهنامه برنداشته، پس نشاندهندهٔ گرامیداشت و مهر فراوان فردوسی دربارهٔ منصور بودهاست. تا جایی که در داستان ایرج آنجا که سخن از سرزنش کشندهٔ ایرج است، گویا ایرج با منصور همانند میشود.[۹۶][۹۷][یادداشت ۱۴] بهجز منصور، تنها کسی که به فردوسی کمک میکرده، حُییّ بن قتیبه بودهاست. بهگمان، حُییّ بن قتیبه که به او مال و متاع بخشیده و او را از پرداخت خراج زمین مُعاف داشتهاست، آنگونه که عروضی تصدیق میکند، عامل طوس — و بهگمان بهتر، عامل خراج طوس — بودهاست. فردوسی او را بهگرمی میستاید و او را «آزاده» مینامد.[۹۸][۹۹][۱۰۰] جز این دو تن، در شاهنامه نشانی دیگر از کمک و پشتیبانی کسانی از این گروه چون محمود، یا دیگر بزرگان دربار او مانند برادرش نصر یا ارسلان جاذب یا بزرگ دیگری نیست.[۱۰۱]
افزون بر این شش تن، فردوسی از کسان دیگری نیز یاد میکند مانند ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی، دوست مهربان شاعر در دیباچه و علی دیلم و بودلف در پایان شاهنامه، اما هیچکدام را نمیتوان ستایش پنداشت.[۱۰۲] عروضی علی دیلم را از بودلف جدا میشمارد. عروضی مینویسد که علی دیلم، شاهنامه را در هفت جلد برای فردوسی پاکنویسی کرده و ابودلف راوی وی بودهاست. با نگرش به گفتهٔ عروضی، گویا این دو تن از راه نوشتن و بازگویی شاهنامه برای بزرگان طوس، مزدی هم دریافت میکردهاند.[۱۰۳][۱۰۴]
چنانکه نظامی عروضی گفتهاست، پشتیبان فردوسی در دربار محمود، وزیر او احمد بن حسن میمندی بودهاست. اما این گزارش چندان درست نمینماید. زیرا با آنکه میمندی در دربار محمود دارای جایگاه ویژهای بوده، اما در هیچ جای شاهنامه نامی از او بهمیان نیامدهاست. از سوی دیگر، او از اهل سنت و بهسختی متعصب بوده و با رافِضیان و قَرمَطیان دشمنی آشکاری داشتهاست؛ و گمان میرود که در برکناری و کشتهشدن ابوالعباس اسفراینی در سالهای ۴۰۱ و ۴۰۴ ه.ق و همچنین در کشتهشدن حَسَنَکِ وزیر در سال ۴۲۲ ه.ق — که نسبت رافضی بدو میدادند — دست داشتهاست. میمندی پس از اسفراینی در سال ۴۰۱ ه.ق به وزارت میرسد و دستور برگرداندن زبان نامههای دولتی — که در زمان اسفراینی به فارسی نگاشته میشد — به عربی را داد. او تا سال ۴۱۲ یا ۴۱۶ ه.ق وزیر بود و سپس برکنار شد و به زندان افتاد و پس از او حسنک میکال وزیر شد؛ بنابراین، وزیری که محمود را از رفتارش با فردوسی پشیمان کرد، نه میمندی بلکه حسنک وزیر بودهاست.[۱۰۵][۱۰۶]
فردوسی در جایجای شاهنامه بیش از همه به ستایش محمود پرداخته و ستودن دیگران بیشتر در لابهلای ستایش محمود آورده شدهاست.[۱۰۷] او در حدود ۲۵۰ بیت که گاهی بسیار بزرگنمایی شدهاست، به ستایش محمود پرداخته و نام یا کنیهٔ او، ابوالقاسم را، نزدیک به سی بار یاد کردهاست. اما راستی و پاکیای که در بیتهای ستایش منصور بهچشم میخورد، در بیتهای ستودن محمود دیده نمیشود. همچنین او آشکارا محمود را اندرز میدهد. پشتیبانی و پاداش محمود و امید فردوسی بدان یکی از دلایل ستودن محمود بود. بااینهمه، در هیچ جای شاهنامه نشانی از دریافتِ کمکِ محمود نیست.[۱۰۸]
از دیگر سوی، اگر فردوسی میخواست در قلمروی سلطان محمود — که سلطانِ مقتدرِ سنیمذهب و ترکزاده بود — به سرودن شاهنامه و بیان سرگذشت نیاکان خود و پیروزیهای آنان بر ترکان بپردازد و بااینهمه از گزند وی در امان مانَد، چارهای نداشت جز آنکه به ستودن او دست زند. او یا بایست زادگاه خود را ترک میکرد یا پس از رویکارآمدن محمود از سرایش شاهنامه دست میکشید. اما اینها ممکن نبود؛ بنابراین او بر آن میشود تا شاهنامه را به نام محمود کند و او را با رساترین و بلندترین واژهها میستاید، تا به او بدبین نشوند و شاعری او را بازیچه نگیرند.[۱۰۹]
سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در منابع کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» است که سال ۴۱۶ ه.ق را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن آشکار شده، از منبع دیگری یاد نکردهاست. تذکرهنویسانِ پسین، همین تاریخ را بازگو کردهاند. حمدالله مستوفی و فَصیحِ خوافی نیز همین رأی را دارند.[۱۱۰] بنا بهگزارش نظامی عروضی، اگر داستان وزارت حسنک میکال بههنگام پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی و فرستادن پاداش درست باشد، سال ۴۱۶ ه.ق برای سال مرگ فردوسی درستتر پنداشته میشود.[۱۱۱][۱۱۲] جدای از اینها تَذکِرةُالشُّعَرای دولتشاه — که آن هم بسیار بیپایه است — زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ ه.ق آوردهاست.[۱۱۳] محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، اینگونه نتیجهگیری کرده که فردوسی میبایست پس از سال ۴۰۵ ه.ق و پیش از سال ۴۱۱ ه.ق از جهان رفتهباشد.[۱۱۴] اما همایونفرخ با درنظرگرفتن اینکه زایش فردوسی در سال ۳۱۳ ه.ق و عمر او ۷۲ یا ۷۳ بوده، سال مرگ او را ۳۸۵ یا ۳۸۶ ه.ق دانستهاست.[۱۱۵]چگونه فردوسی مرد
چنانکه مشهور است، واعظ شهر بهدلیل شیعه بودن فردوسی، از خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستانِ مسلمانان جلوگیری کرد[۱۱۶][۱۱۷] و ناچار او را در باغِ خودش درون شهرِ تابَران طوس، نزدیک به دروازهٔ شرقی رَزان بهخاک سپردند. آرامگاه او زیارتگاه اهل دانش و معرفت بود و با آنکه بارها آن را با خاک یکسان کردند، از نو ساخته میشد.[۱۱۸] خبری نه چندان درست ساختن اولین بنا بر گور فردوسی را به سپهدار طوس در زمان فردوسی، یعنی ارسلان جاذب نسبت داده، که یاد او در دیباچهٔ شاهنامه آمدهاست.[۱۱۹] پس از آن عُبِیْدُالله خان اُزبَک (میان ۹۳۱ تا ۹۳۷ ه.ق) بنا به تعصبی که ضد شیعیان داشت، دستور ویرانی آرامگاه فردوسی را داد تا اینکه قاضی نورالله شوشتَری (وفات ۱۰۱۹ ه.ق) از آن دیدار کرد.[۱۲۰] در روزگار پادشاهان صفوی با توجه به آبادانی مشهد و پیرامون آن، آرامگاهِ خرابه دوباره ساختهشد. آرامگاه فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به فرمانِ رضاشاه بازسازی شد.[۱۲۱]
برپایهٔ بیتهایی در خود شاهنامه و منابع نخستینی چون گزارشهای نظامی عروضی و نصیرالدّین قزوینی، فردوسی یک مسلمانِ شیعه بود؛ اما برخی از پژوهشگران در سالهای اخیر دربارهٔ کیش وی اظهار تردید کردهاند. برخی تنها او را شیعه نامیدهاند؛ برخی دیگر همچون مَلِکُ الشُّعَرای بهار این پرسش را بیان کردهاند که آیا فردوسی شیعهٔ زِیْدی، اسماعیلی یا دوازده امامی بودهاست. نلدکه بر این باور بود که فردوسی شیعه بود، ولی او را جزوِ غُلاتِ شیعه نمیدانست. شیرانی فردوسی را سنّی یا شیعهٔ زیدی میخواند، ولی شیرانی بیشتر دغدغهٔ پشتیبانی از سنیمذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعهٔ زیدی میدانست. عباس زریاب خویی بحث میکند که فردوسی شیعهٔ اسماعیلی است، درحالیکه احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسی شیعهٔ دوازدهامامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدیمذهب بودن فردوسی آورده شدهاست همان بیتهایی است که در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آوردهشده، ولی این بیتها همچنانکه از سیاقِ آنها برمیآید با متن همخوانی ندارند و افزودنی هستند. با کنار گذاردن این بیتها، شکی باقی نمیماند که فردوسی شیعه بودهاست. افزون بر این، باید این مطلب را در نظر داشت که طوس از دیرباز کانونِ تشیع بودهاست و نیز خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم بهظاهر شیعه بودهاند.[۱۲۲][۱۲۳]
فردوسی در مورد مذهبْ آسانگیر بود و کیشِ نیاکانِ خویش را پاس میداشت. افزون بر این، بهنوشتهٔ نلدکه و خالقی مطلق، نشانههای ایمان اسلامیِ ژرف از خود اظهار نمیداشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی میپردازد، که حتی اگر هم برگرفته از منابع ایران باستان بودهاند، نمیبایست در نوشتههای یک مسلمان پایبند بیایند. بااینحال فردوسی در مورد مذهب خود، تشیع، تعصب داشت و همچنانکه از دیباچهٔ شاهنامه برمیآید او کیش خود را اسلامِ راستین میدانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سدههای نخستین اسلام در ایران، باور شیعی با مبارزههای میهنی در خراسان آمیخته شدهبود. بهگونهایکه خلفای بغداد و طرفدارانشان در ایران هیچگاه بین «مَجوس» (زرتشتیان)، «زِنْدیق» (مانَویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان بهطور کلی) فرقی نمیگذاشتند. فردوسی همانگونه که نلدکه بیان میدارد بالاتر از همهٔ این گفتگوها «یک یکتاپرست بود که پیوندش را با نیاکانش پابرجا نگاه داشتهبود.»[۱۲۴] در برابر این دیدگاه، رسول جعفریان پیونددادن شعوبیه و تشیع، بهویژه غلات و اسماعیلیه را، بهطور خاص از زمان سلجوقیان میداند و بر این باور است که برخی مانند خواجه نظامالملک در سیاستنامه میکوشند با پیونددهی شعوبیه با جنبشهای ضداسلامیِ سدههای دوم و سوم ه.ق، باطنیان را با زندیقان و در نهایت شعوبیه را با تشیع مرتبط سازند.[۱۲۵]
فردوسی بهراستی خداپرست و یکتاپرست است و این باور بنیادین خود را دربارهٔ همهٔ پهلوانان خود، حتی دربارهٔ اسکندر که در کتاب او یک نفر تَرسا خوانده میشود، نیز شامل میدارد. درهرحال بههیچروی نمیتوان نشانهای یافت که برپایهٔ آن بتوان فردوسی را متعصبِ مذهبی نامید. بااینحال، در برخی جاهای دیگر فردوسی بهطور قطع و یقین خود را مسلمان قلمداد میکند. اما از سویی باید در نظر داشت که بدون چنین اقراری، او متهم به رویگرداندن از اسلام و در نتیجه محکوم به اعدام میشد. چنین بهنظر میرسد که او نسبت به علی بن ابیطالب تمایل و دوستیِ شدیدی داشته؛ که با توجه به اینکه در زمان سلطان محمود تشیع متهم و مظنون بود، پس اینگونه گفتار و رفتار فردوسی نیازمند علتهای بیرونی مانند جلب توجه سلطان نبودهاست. نلدکه این پرسش را بیان میکند که چگونه فردی مانند فردوسی که پرستش ایران باستان در جانش ریشه دوانده، دشمن عرب است و با نرمی دربارهٔ دیگر کیشها داوری میکند و دست بالا نیمهمسلمانی بیش نیست، اینگونه نسبت به داماد محمد، پیامبر اسلام، ابراز ارادت میکند؛ و ادامه میدهد که اینگونه اندیشه در میان ایرانیانِ برجسته فراوان است. مانند بیرونی که با اینکه خود را ایرانی میداند و اعراب را دوست ندارد، اما تمایل به تشیع دارد.[۱۲۶][۱۲۷] در توضیح این رویکرد، شاپور شهبازی میگوید برای بسیاری از ایرانیان که هنوز در اندیشهٔ روزگار پادشاهی باستان بودند و یادگارهای آن را گرامی میداشتند و خود را وارثِ آنان یا بزرگان آن دوران میدانستند، اندیشهٔ شیعی، بهویژه باور به میراثیبودن امامت جذاب بود. این ادعای وراثتِ پادشاهان یا بزرگان، به خاندان علی بن ابیطالب نیز گسترش یافت و امامان شیعه از طریق شهربانو، همسر حسین بن علی، وارث فَرّهٔ شاهان ایرانی دانسته شدند. این هماهنگی میان اندیشههای شیعی و احساسات میهنی بهدست بزرگان طوس و دیگر شهرها چنان بود که بسیاری از آنان به زرتشتیگری متهم شدند.[۱۲۸] از سوی دیگر، شهبازی و نیز عبدالحسین زرینکوب بر این باورند که آنچه در شاهنامه از دشمنی با عرب یا اسلام، طرفداری از زرتشتیگری یا حتی ضدایرانی بودن بهچشم میآید، همه از منابع کار فردوسی سرچشمه میگیرد و از آنرو که فردوسی بهشدت به منابع وفادار بوده، نمیتوان قاطعانه اندیشههای موجود در شاهنامه را با باورهای فردوسی یکی دانست. افزون بر اینکه فردوسی خود هیچگاه از اسلام بدگویی نمیکند و در مقامِ بیانِ باورهای خویش، از پیامبر اسلام و خاندان او با احترام فراوان یاد میکند.[۱۲۹][۱۳۰]
آنچه که فردوسی به آن میپرداخت، جدای از جنبهٔ شعری، دانشوَرانه نیز بود. او افسانه ننوشت. فردوسی با ریزبینی منابع خود را — که بیشتر آن، شاهنامهٔ ابومنصوری بود — بررسی میکرد. هرچند از منابع دیگر هم در این کار بهره گرفت. او توانست از میان انبوه دانستههایی که در دسترس داشت، مطالبی را گزیده و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند. درونمایههای گونهگون شاهنامه بیواسطه از ادب اخلاقی پارسی میانه گرفته شدهاند. آرمان و باور شاهنامه که در سراسر آن به گونهای یکدست بهچشم میخورد، از ایران روزگار ساسانی آمدهاست. آن هنگامی که درستی و راستیِ پادشاهان، فرمانبرداریِ مردم از آنان و ستیزِ جاودانِ میان نیکی و بدی — که در جنگهای ایران و توران بازتاب یافتهبود — اندیشهای همگانی بود. شاهنامه گزیدهٔ همهٔ میراث ایران باستان است که در سدهٔ چهارم ه.ق، بهویژه میان دهقانان آن روزگار زنده بود. آنان شاهنامه را چون داستانی ساده نمینگریستند. بهچشمِ آنان شاهنامه سرچشمهٔ گذشتهٔ آنان و نگاهبان آگاهی ملیشان بود.[۱۳۱]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی بهسبب منش دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود بهگونهایکه این دانستهها، جهانبینیِ شعری او را بنیان ریخت. از راه نمونه، میتوان آیین بادهگساری را نام برد. فردوسی بر بنیاد باورهای کهن ایرانی، مِی را نشاندهندهٔ واقعیتِ ذات و گوهرِ آدمی میدانست که انسان باید در گاهِ شادمانیْ شراب بنوشد، اما شادی و مستی آن است که از راه بادهخواری بهدست آید نه از مستی. او اعرابی را که با آیینِ میگساری بیگانهاند نکوهش میکند.[۱۳۲][۱۳۳]
خالقی مطلق میگوید فردوسی با فیلسوفان و آنهایی که در پیِ اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او باور داشت، خدا را با خِرَد، دل یا دلیل نمیتوان یافت. بلکه به باور او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صِرفِ وجود آفرینش بهخودیخود تقریر میشوند. بههمین دلیل او خدا را در حالی میپرستید که دربارهٔ چرایی و چگونگی ایمان خاموش بود. برپایهٔ باورهای او، همه چیز از خوب و بد تنها بهارادهٔ خدا برای انسانها رخ میدهند. این باور بیچونوچرا به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه در رویارویی با سرنوشتباوری — که بهگمان از پیامدهای آیین زُرْوانی در روزگار ساسانی است — آشفته میگردید و دچار دوگانهگویی میشد.[۱۳۴] فردوسی در منظومهٔ خویش هر جا که توانست از بزرگداشت خِرَد و دانش دریغ نکرده و از آن بهنیکی نام برده و آن را مایهٔ رستگاری دانسته و از هرچه ایزدداده بهتر و برتر شمردهاست. فردوسی در ستایش خرد بهپیروی از باور حکیمان آن را نخستین آفریدگان پنداشتهاست. او سرودهٔ خود را با ذکر خرد که آن را حد برتر آفرینش دانسته، آغاز کرده:[۱۳۵][۱۳۶]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. بهباور وی حتی زندگی یا ناراحتی آن، غمها و شادیها، همه بر اثر بود و نبودِ خرد است و شخص خردمند چون برنامهٔ زندگی بسیار مرتب و منظم دارد همیشه در حال پیشروی است و بهآرامی به اوج انسانیت که هدف نهایی آدمی است میرسد. او بر این باور است که آدمی با خرد، نیک و بد را از یکدیگر بازمیشناسد و از این راه به نیکبختیِ این جهان و رستگاریِ آن جهان میرسد:[۱۳۷][۱۳۸]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی در شاهنامه در برابر پُرخرد و کمخرد، از بیخرد و کمخرد نام میبرد. به آن معنا که همهٔ آدمیان از خردِ غریزی به یک اندازه بهره دارند. اما به خرد تجربی جز با بهکاربستن خرد غریزی نمیتوان دست یافت؛ و هرچه آدمی خردوَرزی کند، پُرخردتر گردد، وگرنه کمخرد و بیخرد شود. از سویی، پُراندیشی همیشه نیک نیست. چراکه خرد میتواند هم در راه نیک باشد و هم بد. چنانکه اهریمن نه بیخرد، که بدخرد است. بیخرد نادان است و اگر اهریمن نادان بود، مورد توجه ایزد نبود. اما بدخرد، بداندیش است. اهریمن و مردمان بد بیخرد نیستند، آنان خردِ گمراه و ویرانگر دارند. در شاهنامه آدمی هدفِ بنیادین از آفرینش است و همهٔ آفریدگان از خِرَد تا جانداران برای انسان بودهاست. آدمی تنها آفریدهای است که به نیروی جداکردن نیک و بد که همان خرد باشد، آراستهاست و ازهمینرو تنها اوست که پاسخگوی کارهای خویش است و از او بازخواست میشود.[۱۳۹][۱۴۰]
در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حکیم» همراه است. افزون بر آنکه گاهی فیلسوف را حکیم میگفتند، در فرهنگ مردمی، انسانِ بادانش و اندیشمند را میگفتند که دور از خواهشها و هوسها اندیشه کند و به چشمی جز چشمِ سر به جهان بنگرد؛ بنابراین فردوسی را حکیم گفتند چون او نمود اینچنین انسانی بود. او افزون بر دانشهای روزگار و خواندههای بسیار، مردی ژرفنگر، آزاداندیش، تیزبین و نکتهسنج در رویدادهای گذشته و حال بود.[۱۴۱]
بهباور جلال خالقی مطلق، شاهنامه بزرگترین منبع فرهنگِ ساسانی است که در فرهنگ شاعر نیز اثرگذار بودهاست. ازهمینرو فردوسی را حکیم مینامند. حکمت او از سرچشمهای فلسفی نبوده، حکمت او حکمتِ عملی و اخلاقی است. آنچنانکه بررسی اخلاق در شاهنامه خود کتابی سِتُرگ میشود. ازاینرو خالقی مطلق شاهنامه را حماسهای معنوی مینامد. او شاهنامه را فلسفهٔ زندگی از دیدگاه فردوسی بیان میکند و آن را سراسر سرودِ مهرِ ایران میداند. او میگوید سراسر شاهنامه سرشار از پند و اندرز به فرمانروایان است؛ و اندرزِ خسروپرویز به پسرش شیرویه را شایستهٔ آب زر و آویختن پیش چشم سردمداران میداند:[۱۴۲][۱۴۳]
فردوسی این نمودهای اخلاقی را سرچشمههای خرد میداند و بنیاد آن بهشمار میآورد: دوری جستن از کردارهای ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، نرمی، پرهیز از خودپسندی و غرور، شناخت ارزش و جایگاه دیگران، چشم نداشتن به زرق و برق زندگی، سخن به هنگام گفتن، با دوستان دانا نشستن و نادانان را به خرد رهنمون کردن، فرمانبرداری از خداوند و دهها موضوع دیگر. خرد یک نیروی درونی و معنوی است و قدرت خدایی است که میتواند دارندهاش را به برترین جایگاههای انسانیت برساند و افزون بر اینکه وجه تمایز انسان و حیوان است با ارزشترین چیزی است که بود و نبودِ راستین انسان به آن وابسته است.[۱۴۴][۱۴۵]
نکتهٔ درخور توجه این است که با اینکه کتابش پر از کارهای شگفتانگیز و پر از سِحْر و جادو است، باز نسبت به امور خردورزانه شیفتگی ابراز میدارد. او توجه ویژهای به اهمیت خرد دارد. خرد در بیت نخست شاهنامه چون دَهِشِ پُربَهای خداوند نمود کرده و بخش دوم دیباچهٔ شاهنامه ویژهٔ آن است.[۱۴۶]
فردوسی در سخن امانتدار است و حقشناس. او در گفتار بیپرده است که نمونهاش در انتقاد از شعر دقیقی و فراخواندن پادشاهان به دادگستری است. باور به ماندگاری نام نیک، انصاف در برابر دشمن، ستایش کوشش و دانش، مهر به همسر و فرزند، ستایش درنگ در کارها، نکوهش تنبلی و آز و دروغ و رَشک و باور به ناپایداری جهان از دیگر ویژگیهایی است که در سراسر شاهنامه بهچشم میخورد؛ و سرانجام اینکه او خودآگاه است، خودآگاه دربارهٔ درستی باورها و گفتههای خویش و خودآگاه دربارهٔ جاودانی آفریدهٔ خود.[۱۴۷]
فردوسی در شمار آن شاعرانِ نهچندان پرشمار در زبان پارسی است که نجابتِ گفتار و پاکیِ سخنِ او آلوده نشده و حتی واژهای که زننده و ناسزا باشد از او سر نزدهاست. آنجا هم که او ناگزیر از بهنظمکشیدن سخنِ خشمگینانهٔ قهرمانانِ داستانهایش بوده و دشنامی از زبان آنها بر قلم آورده، هرگز از اندازهٔ متعارفترین واژههایی از این دست فراتر نرفتهاست. ناسزاهایی که فردوسی بهخاطر رعایت امانت ناگزیر از بیان آنها بوده، هیچیک از مرز پاکی بیرون نیست و این موضوع هنگامیکه به دیوانِ دیگر شاعران نگریسته میشود بهتر دریافت میگردد. همین عفّتِ کلام و نجابتِ بیان، او را به ساخت مضمونهای تازهای راهبری کردهاست که در اوجِ نازکخیالی و آفرینندگی هستند.[۱۴۸]
محمدعلی اسلامی نُدوشَن باور دارد که سه حماسهٔ ایلیاد و اُدیسه هومر، مَهاباراتا و رامایانای هندوها و شاهنامهٔ فردوسی سرچشمهٔ آریایی دارند و شباهتهای میان آنها ازهمینروست. بهباور اسلامی ندوشن، با وجود شباهتها میان اثر شاهنامه و ایلیاد و ادیسه، فردوسی از هومر تأثیر نپذیرفته، چراکه با توجه به شرایطِ روزگارِ فردوسی و محیط فرهنگیِ ایران در آن هنگام، فردوسی نمیتوانسته از کار هومر آگاهی داشتهباشد.[۱۴۹]
بیگمان فردوسی در شاهنامه از آیین زروانی بهره بردهاست. زُروان در شاهنامه جایگاه ویژهای دارد. فردوسی بهخوبی رویاروییِ زادگانِ زروان، هُرمَزد و اهریمن را نشان میدهد و این رویارویی در جایجای شاهنامه و به چهرههای گونهگون رخ مینماید. داستان زروان و شاهنامه هردو روایتگرِ کوششهای ملتی است که برای پاسداری از خویش در برابر دشمنان ایستادگی کردهاست؛ و فردوسی این اندیشه را در داستانهای جنگهای ایران و توران و پهلوانان و دیوسیرتان نمود دادهاست.[۱۵۰] در اسطورهٔ زروان، هرمزد موردِ یورشِ همزادِ خویش، اهریمن قرار میگیرد و در شاهنامه نیز از کهنترین دشمنِ ایرانیان، دیو یاد شدهاست. در داستانهای کیومَرث، سیامک، تَهمورِث، هوشنگ و جمشید، دیوان نقشی بنیادین دارند.[۱۵۱]
از دیگرسوی، سجاد آیدنلو بهرهٔ فردوسی از باورهای مزدیسنایی و مِهری را بیشتر از بهرهٔ او از دیگر آیینهای ایران باستان میداند. از راه نمونه، او سپیدمویی زال و بیزاری سام از او را نه بازگوکنندهٔ داستانِ زایشِ اهریمن از زروان، بلکه بیانکنندهٔ باور مزدیسنایی در اینباره میداند که نقصانِ آفرینش را نشانهای اهریمنی میپندارد. مانند آنچه در داستان پیوند جمشید و خواهرش، جَمْگ، با دیوان و زایشِ جانوران از آنان است. از سوی دیگر سام با پریدُخت، دختر فَغْفور چین که از نژاد پریان است، پیوند میبندد و این، دلیلِ نقص آفرینش زال است.[۱۵۲]
اما نشانههای آیین مزدیسنا در شاهنامه بیش از اینهاست. یادکردِ زَند و اوستا پیش از ظهور زرتشت، سه نیکِ مزدیسنایی، پیدایش گروههای چهارگانه، ستایش آتش، اصطلاح «مورِ دانهکش» و دربارهٔ اسب سخن گفتن از دیگر نشانههایی است که بهباور محمد معین رنگ مزدیسنایی دارند.[۱۵۳]
آیدنلو در پاسخ هوشنگ دولتآبادی که کیشِ شاهان شاهنامه را تا پیش از پادشاهی گُشْتاسْپ، زروانی میداند، میگوید که نشانههای زرتشتی و مهری بودن در ایران پیش از زرتشت استوارتر است. از راه نمونه، او دربارهٔ کیش رستم بر این باور است که با نگرش به شاهنامه، در رأی نخستْ زرتشتی بودن او و در رأی دومْ مهری بودن او پذیرفتهتر است و البته با نگرش به نشانههای درونِ شاهنامه و بیرون از آن، مهری بودنِ او درستتر است و گرچه مهری بودن او قطعی نیست، اما در برابر زروانی بودن او برتری دارد.[۱۵۴]
هانری کُوربَن میگوید سُهرِوَردی در حکمت اِشراق خود این آمادگی را دارد که نشانههای این حکمت را در قرآن و حتی شاهنامه بنمایاند. بهگونهای که شاهنامه در وجودِ عارف جلوه کند و تاریخِ نَفْس و عالم نفس را در شاهنامه بیابد؛ و اینگونه حماسهٔ قهرمانی پیوندی مستقیم با حماسهٔ عرفانی پیدا میکند.[۱۵۵][۱۵۶][۱۵۷]
بهباور فرزاد قائمی، نظام معرفتیِ حکمت خُسرُوانی، برپایهٔ صدورِ کثرت از وحدت بودهاست. به این مفهوم که برای هر موجود مادی، پیشنمونهای فرامادی و مِثالی در نظر دارد. ازهمینرو، اهورامزدا در مقام خدا و بزرگدارندهٔ جان و خرد، گوهر آغازین نفس و عقل در هستی است؛ و فردوسی این توصیف را در نخستین مصراع شاهنامه بیان میدارد. هرچند که با نگرش به دانستههای کنونی، نمیتوان دانست که این تعبیر، برای بار نخست در اندیشههای یونانی پدید آمده یا در منابعِ اثرگرفته از آیین زرتشت آمدهاست.[۱۵۸]
الیاس نورایی میگوید نور از موضوعهای مهمِ حکمت خسروانی است که در شاهنامه و حکمت اشراق سهروردی نیز دیده میشود. او پیام فردوسی را پیام خِرَدِ مینُوی و نور میداند که سهروردی هم آن را به زبان عارفانه بیان کردهاست؛ و ادامه میدهد مسئلهٔ فَرّهٔ ایزدی یا خْوَرنَه اوستایی که از بنیادهای اندیشهٔ سهروردی است، به نور بازمیگردد که فردوسی نیز آن را بنیادِ رواداری و مشروعیتِ فرمانرواییِ پادشاهان شاهنامه مانند کیخسرو میداند.[۱۵۹]
داستانها و گزارشهای حماسی ایران در چندین سده فراهم آمد. در روزگار پایانیِ ساسانی، مایهها و عناصر اصلی حماسهٔ ایرانی گردآوری شد و بهگونهٔ سالنامهای و به پارسی میانه با نام خَوتایْ نامَگ یا «کتاب شاهان» تدوین شد. این کتابْ گزارشِ دانشورانهای بوده و بهظاهر واپسین ویرایش آن در روزگارِ یزدگرد سوم انجام شده، اما چندین سده است که از بین رفتهاست. گذشته از خداینامه، گزارشهای فراوان و پراکندهٔ دیگری هم بودهاست. اما از این گزارشها تنها یک سروده بهنام «یادگارِ زَریران» بهجای ماندهاست. با گسترش پارسی نوین، این گزارشها باید بازآفرینی میشدند و سامانیان دوستدار این رویداد بودند. در این میان، چندین شاهنامهٔ منثور و منظوم نوشته شد. زبان شعر حماسی تفاوتی آشکار با زبان شعر غِنایی داشت و آن، بهرهبردن بسیار اندکتری از واژگان عربی و بهرهٔ بیشتری از واژگان کهن ایرانی بود که بهگمان دیگر در آن روزگار کاربردی نداشت. این ویژگی در آثار منثورِ حماسیِ این دوره هم دیده میشود؛ و ازهمینرو، بهگمان این ویژگی از آثار پارسی میانه یا سنتِ شفاهیِ مردمی سرچشمه گرفتهاست.[۱۶۰] لازار میگوید که منبع بنیادینِ فردوسی برای سرایش شاهنامه، شاهنامهٔ ابومنصوری بوده که آن را انجمنی برآمده از چهار زرتشتی — که بهظاهر افزون بر خوتای نامگ از منابع دیگر هم بهره بردهبودند — گردآوری کرد.[۱۶۱] خالقی مطلق، شاپور شهبازی و دبیرسیاقی هم دیدگاهی نزدیک به همین نظر را دارند.[۱۶۲][۱۶۳][۱۶۴]
شُعوبیّه جنبشی بود که در سدهٔ دوم و سوم ه.ق[۱۶۵] توسط مَوالیِ عجم و بیشتر ایرانی در واکنش به برتریجویی نژادی عرب، بهویژه امویان شکل گرفت. این گروه همهٔ اقوامِ جهان را یکسان میشمردند و ازهمینروی، «اهل تَسْویه» خوانده میشدند و تفاخُر و تعصبِ عرب را برخلاف آموزههای اسلام میشمردند. اندکاندک، مردمان ناراضی از عرب به آنها پیوستند، بهگونهایکه عرب را پست و خوار میشمردند و مدعی شدند که عرب نه فضیلت و برتری داشته و نه صنعت و هنر و دانش و حکمتی به جهان عرضه کردهاست. قرآن و اسلام هم که عربها بدان سَروَری میکنند، از این تعصب عربی بیزار است و اختصاصی به آنها ندارد. شعوبیه از اواخر روزگار اموی پدید آمدند و از ادبیات فارسی میانه در برتریجویی بر عرب بهره گرفتند و با این انگیزه، آن آثار را به عربی برگرداندند.[۱۶۶]عبدالحسین زرینکوب همگرایی بین شعوبیه با شیعه و خوارج در مبارزه علیه امویان را ناشی از سیاستهای امویان در ایجاد یک «دولت عربی محض» و خشونت و نفرت آنها ضد موالی میداند.[۱۶۷] اما، این جنبش در زمان عباسیان توسعه یافت، و زرینکوب علتش را آن میداند که عباسیان تعصب عربی نشان نمیدادند و بیشترْ خاستگاهشان خراسانی بود، بهطوریکه شعوبیه تا دچار زندقه نمیشدند میتوانستند آزادانه بر عرب بتازند و آن را ریشخند کنند. فرقههای مسلمان اعم از شیعه، سنی و حتی خوارج در باور به برابری اقوام مسلمان با شعوبیه اشتراک داشتند. شعوبیه آثاری در فضایل و برتریهای عجم و فرومایگیِ عرب نگاشتند که هرچند اثر زیادی از آن در دست نیست، در اَلْفِهرِست برشمرده شدهاند.[۱۶۸]
فردوسی، همچون دقیقی، در یادکرد مفاخر ملی و میهنی دیدگاهی شعوبی داشت. بهباور برخی پژوهشگران چون صفا، رافضی گفتن فردوسی، نتیجهٔ شعوبی بودن اوست.[۱۶۹] زرینکوب میگوید فردوسی دربارهٔ روایت حملهٔ اعراب به ایران و دیگر جنگهای ایران، متأثر از روایاتی است که بهظاهر موبدان پس از یزدگرد سوم بر خداینامهها افزودهاند و بدینترتیب، روح شعوبی و بیگانهستیزی در آن دمیده شدهاست، بهگونهایکه هم فاتحان ایران را پست و حقیر نشان میدهد، و هم شکست سپاه ایران را به گردن تقدیر الهی میاندازد.[۱۷۰]
این دوران، مهمترین روزگار حماسهسرایی در ایران است. مسعودی مروزی و دقیقی و فردوسی هرسه، سه اثر حماسی خود را در این دوره آفریدند که سبب رواج نظمِ داستانهای منثور پهلوانی و ملی دیگر و سرایش داستانهای حماسیِ دیگر در روزگار سلجوقی شد. غزلِ این روزگار، دنبالهٔ اواخر سدهٔ سوم و آغاز سدهٔ چهارم ه.ق است. سرایندگان غزلسرای نامی در آغاز این دوران رودکی و شهید بلخی هستند. دقیقی، فرّخی سیستانی و عنصری از دیگر غزلسرایان خوب این روزگار هستند. مدیحهسرایی، حکمت و وعظ، داستانسرایی و بیان حکایت و مثل نیز در شعر این دوران رواج داشتهاست.[۱۷۱]
بهباور لازار فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در بیش از یک سده، زبان فارسی را گسترش دادند و ساختار آن را روشن کردند و رسانهٔ ادبی آن را به اوج رساندند و او توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد. او میگوید اگر دیگران زبان و شعر پارسی را به بلوغ نمیرساندند، شاهنامه یارای پیدایش نداشت. این کتاب، آوردهٔ مجال و آرامشی بود که در آن، گذشته در یادها پابرجا بود و زبان ادبی نوین چنان بالندگی یافتهبود که به آفرینش شاهکارهای ادبی بپردازد.[۱۷۲]
بهگفتهٔ محمدجعفر یاحقی، سرودههای پراکندهٔ شاعران بیدیوان یا سرایندگانی مانند ابوشکور بلخی، دقیقی و مسعودی که همگی در بَحرِ مُتَقارِب سروده شدهاند، میتوانسته پیشینهای برای شاهنامه و شاهنامهسرایی بوده و فردوسی از همهٔ آنان بهره بردهباشد. فردوسی نخستین بار در روزگار پادشاهی نوشینرَوان و در داستان آوردن کَلیله و دِمنه از هند و به پهلوی برگرداندن آن و رویدادهای پس از آن، از رودکی نام میبرد و سرودهٔ او را میستاید.[یادداشت ۱۵] و پس از آن دو بار دیگر در سرگذشت خسروپرویز بیآنکه به کار رودکی دربارهٔ کلیله و دمنه اشاره کند، از این کتاب یاد میکند. اینگونه یادکرد رودکی آنهم با آن برجستگی در شاهنامه، آنچنانکه فردوسی سرگذشت روزگار ساسانیان را نگهدارد و داستان کلیله و دمنه در عهد اسلامی تا نظم آن بهدست رودکی را بیان کند نشان از دوستداری ویژهای نسبت به رودکی از سوی فردوسی است و بیانگر آن است که بهگمان، کلیله و دمنهٔ سرودهٔ رودکی نزد فردوسی بوده و او از هنر رودکی در این کار بهرهمند میشدهاست.[۱۷۳]
یاحقی بر این باور است که رودکی و فردوسی هردو زاییدهٔ روزگار خردورزیاند. خردورزیای که در روزگار شاهان سامانی پدید آمد و با پشتیبانی از زبان پارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ آریایی ساخت که رودکی و شهید بلخی و ابوشکور پروردهٔ آنند و زمینه برای اوج این خردورزی و دانشمداری در شاهنامهٔ فردوسی آماده شد. او میگوید گفتار فردوسی دربارهٔ فرهنگ و خرد و مرگ و دوستی اهل بیت پیامبر اسلام، یادآور سرودههای رودکی است، هرچند که برداشت نزدیک این دو شاعر شاید بهخاطر جهانشناسیای باشد که در روزگار دو شاعر جریان داشته، اما این همانندی، نزدیکی این دو به یکدیگر را بیشتر کردهاست.[۱۷۴]
بیگمان هدف فردوسی از یادکرد سرودهٔ دقیقی در شاهنامه، کاستن از رنج سرایش نبوده، او برای نگاهداری کار دقیقی دست به این کار زد.[۱۷۵] فردوسی در ماجرای خوابدیدن دقیقی میگوید که او از فردوسی خواسته تا بَخیلی نکند و سرودهاش را در شاهنامه بیاورد.[یادداشت ۱۶] فردوسی چنین میکند و در پایان سخن هم، سرودهٔ دقیقی را در بوتهٔ سنجش میگذارد. او دقیقی را شاعری بزرگ در مدح میداند که در داستانسرایی استاد نیست. درحالیکه برای نامهٔ خُسرُوان باید دارای طبعی چون آب روان بود؛ و میگوید چون دقیقی نخست به این کار دست زد، راهبر او در این کار بوده و ازهمینرو بر او آفرین میگوید.[یادداشت ۱۷][۱۷۶]
با نگرش به سرودههای بهجامانده از دقیقی او شاعری توانمند و آگاه دانسته میشود که از ذوقی خوش و طبعی لطیف بهرهمند بودهاست و سرایندگان از او به استادی و بزرگی یاد کردهاند.[۱۷۷] تردیدی نیست که دقیقی در سرایش شاهنامه و نظم حماسههای ملی ایران پیشگام است و فردوسی از دید زمانی، پس از اوست. اما میان سرودههای او و فردوسی تفاوتهایی است که شعر فردوسی را برتر و بهتر مینمایاند. برای سنجش میزان اثرگذاری دقیقی بر فردوسی بهتر است این تفاوتها بررسی شود. یکی از این تفاوتها، کُندشدن شتاب رویدادها و درنگ در پیشبرد آنهاست. این درنگ در شعر دقیقی از دو روست: نخست درنگی که از تکرار بیهودهٔ مطالب است و دیگری درنگی که بر اثر بیان برخی جزئیات است؛ و این درنگ شعر او را خشک نمودهاست. درحالیکه فردوسی در شاهنامه از اینگونه تکرار بیهوده پرهیز کردهاست. در نگاهی کلی، اگر شاهنامه سرودهٔ دقیقی بود، حماسهای پیشِ رو بود از دید حجم بسیار سنگینتر — کتابی در حدود هفتاد تا صدهزار بیت — اما از نگاه ادبی و حماسی کمارزشتر.[۱۷۸]
با همهٔ کاستیهایی که در شعر دقیقی دیده میشود، نمیتوان او را با حماسه بیگانه دانست. تا جاییکه برخی توصیفها در شعر او بسیار به سبک فردوسی نزدیک هستند و حتی میتوان برخی را در شعر فردوسی با اندکی تفاوت جستجو کرد. اما این داوری که تا چه اندازه، دقیقی خودْ پدیدآورندهٔ این توصیفهاست و نزدیکی زبان او و فردوسی را باید دلیلی بر نفوذ او بر فردوسی دانست یا اینکه خودِ دقیقی هم وامدار آثار حماسی پیش از خود است، بهخاطر در دسترس نبودن آثار حماسیِ پیشین بسیار دشوار است.[۱۷۹]
فردوسی در شاهنامه فرهنگ ایران پیش از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند داده که این همان ادامهٔ فرهنگی از حدود دو، سههزار سال پیش تاکنون است و این پیوند وامدار فردوسی است. در نبود شاهنامه، ادبیات فارسی بهسختی میتوانست رشد یابد و در نبودِ فردوسی، کسانی چون خیام و مولوی و حافظ نیز نمیتوانستند اندیشهٔ خویش را بپرورانند و چنین ببالند.[۱۸۰]
نزدیک به همهٔ آثار حماسی پس از فردوسی در ادب پارسی، زیر نفوذ شاهنامه هستند. شاید بتوان گمان کرد که حماسهسرایان سدههای پنجم و ششم ه.ق زیر نفوذ آثار پیش از فردوسی نیز بودهاند. همانگونهکه دربارهٔ فردوسی چنین پنداشته میشود.[۱۸۱][۱۸۲] در انواع ادبی فارسی اثرگذاریهای گونهگون شاهنامه را میتوان دید. از راه نمونه، درظاهر سنایی نخستین کسیست که در زمینهٔ گونهٔ عرفانی شعر غنایی، از قهرمانان و داستانهای شاهنامه برای بیان مفاهیم حکمی و عرفانی بهره برده و پس از او اینگونه بهره از شاهنامه در نظم و نثر گسترده شدهاست. همینگونه، در قلمرو دیگر این نوع ادبی، یعنی شعر عاشقانه هرچند پراکنده اما میتوان نمونههایی بیان کرد. از راه نمونه در شعر سعدی و قاآنی چنین بیتهایی بهچشم میخورد.[۱۸۳] بسیاری از سرایندگان شعر غنایی فارسی نیز زیر نفوذ شاهنامه هستند. قَطرانِ تبریزی، ناصرخسرو، اَزرقی هِرَوی، مسعود سعد سلمان، عثمان مختاری غزنوی، سنایی غزنوی، اَنوَری، سوزنی سمرقندی، امیر مُعِزّی نیشابوری، خاقانی، مولوی، امامی هروی، سعدی، اوحدی مراغهای، ابن یمین، عبید زاکانی، حافظ، جامی و بسیاری دیگر از شاهنامه بهره بردند.[۱۸۴][۱۸۵] در بازگشت ادبی در کنار رویکرد به سبک شاعرانی چون سعدی و حافظ و توجه به شعر شاعرانی چون عنصری و فرخی و منوچهری، فردوسی و شاهنامهٔ او نیز بسیار مورد توجه قرار گرفت. نمونهٔ آن، شَهَنْشاهنامهٔ فتحعلی صبا است که به تقلید از شاهنامه و دربارهٔ لشکرکشیهای فتحعلیشاه سروده شدهاست.[۱۸۶] توجه به شاهنامه، همزمان با ملیگرایی نوین پس از انقلاب مشروطه و برگزاری هزارهٔ فردوسی در سال ۱۳۱۳ و توجه خاورشناسان به شاهنامه فزونی یافت. نمایشنامههای بسیاری برپایهٔ داستانهای شاهنامه نوشته شدهاند. شاعرانی چون میرزاده عشقی، عارف قزوینی، محمدتقی بهار، محمدحسین شهریار، حسین مسرور و نوپردازانی مانند فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث و بسیاری دیگر در سرودههای خویش از فردوسی و شاهنامه اثر گرفتهاند.[یادداشت ۱۸][۱۸۷][۱۸۸]
افزون بر اثرگذاری فردوسی در ادب پارسی، برگردانها، پژوهشها و چاپهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه در سراسر گیتی انجام شدهاست. برابر کتابشناسی فردوسی و شاهنامه گردآوریِ ایرج افشار — که نوشتهها دربارهٔ فردوسی و شاهنامه از آغاز تا سال ۱۳۸۵ را دربرمیگیرد — با بهشمارآوردن سرودههای منسوب به فردوسی مانند یوسف و زلیخا تا سال ۱۳۸۵، ۵۹۴۲ شماره نوشتار، گفتار، فصل، کتاب منفرد و مجموعهٔ مستقل، ترجمه و منقولها، نسخههای دستنویس تاریخدار و بیتاریخ و گزیده و منثور، چاپهای متن شاهنامه و خلاصههای آن، یک یا چند داستان از آن، آثاری که برپایهٔ شاهنامه گردآوری شدهاند، نمایشنامهها برپایهٔ آن و چاپهای یوسف و زلیخا در این سالها بهدست آمدهاست.[۱۸۹]
دربارهٔ گسترهٔ نفوذ شاهنامه در دو سده پس از مرگ فردوسی، دیدگاههای متفاوتی بیان شدهاست. ریاحی بر این باور است که در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری با شاهنامه آغاز شد که از دید وی بیشتر بهسبب سیاستهای ایرانستیزانهٔ دربار عباسیان و مدارس نظامیّه پدید آمد.[۱۹۰] او میگوید نویسندگانی مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب اَلنَّقض — که شیعه بودهاست — شاهنامه را «ستایش گَبرَکان» دانستهاند و همچنین عطار نیشابوری خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی و معزی نیشابوری گرفته تا انوری فردوسی را سرزنش کردهاند. ریاحی میگوید گمان میرود که اینان برای خشنودسازی سردمداران ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دلِ خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.[۱۹۱] بنا بر باور ریاحی، تا دو سده پس از فردوسی، — با آنکه در برخی گزارشها و کتابها از او یاد شده — بااینهمه، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که بهدستور فرمانروایان و بزرگانِ زمانه و همساز با پسندِ دیوانیان و اهلِ مدرسه گردآوری میشدهاست، نامی از فردوسی نیست، و ازهمینرو در کتابهایی چون تاریخ یَمینی، زَیْنُالْاَخبار، تاریخ بیهقی، یتیمةُالدّهر و اَنسابِ سَمْعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن روزگار و رویدادهای زندگی او نیست.[۱۹۲] او ادامه میدهد بااینحال، در سرزمینهای دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقارهٔ هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اَران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند.[۱۹۳] برای نمونه نظامی عروضی در میانههای سدهٔ ششم ه.ق نخستین زندگینامه از فردوسی را در چهارمقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ ه.ق نیز بخشی از شاهنامه در شام بهدست بُنداری اصفهانی به عربی برگرداندهشد.[۱۹۴] یا سعدی به نیکی و بزرگی از فردوسی، یاد میکند و بارها از نام قهرمانان کتاب شاهنامه در آثار خود نام بردهاست و حتی بیتی از شاهنامه را در کتاب بوستان واژهبهواژه آورده که در اصطلاح ادبی به این کار «تضمین» میگویند:[۱۹۵][۱۹۶]
در نقد این رویکرد، کِلود کائِن میگوید ملیگرایی نوین میکوشد تا عرب و ایرانی را دشمن یکدیگر معرفی کند. اما باید از زیادهروی ازهرسوی پرهیز کرد. حتی ادعای ابراز مخالفت ایرانیان در چارچوب پذیرشِ مذهب تشیع، درست نیست. چراکه تسنن، مذهبِ بیشترِ مردم در آن روزگار بودهاست.[۱۹۷]
اما خالقی مطلق میگوید همهٔ نشانهها بر تحریمِ شاهنامه در قلمرو غزنویان راهنمایی دارند، اما در بیرون از آن گستره، بهشتاب نامدار گشت؛ و داستانی را بیان میکند که نظامی عروضی از امیر معزی آورده و او از امیر عبدالرّزّاق شنیده که وزیر محمود در راه بازگشت از هند، بیتی از شاهنامه خوانده و محمود از آن به شور آمدهاست. خالقی مطلق میگوید درصورت درستی این بیت، این کهنترین یادکرد از شاهنامه است، اما گمان درستی این خبر چندان نیست، بهویژه اینکه در شاهنامه نشانهای از این بیت نیست. سپس خالقی مطلق داستان رویارویی محمود و مَجدُالدُّولهٔ دِیلَمی در سال ۴۲۰ ه.ق و سرزنششدن مجدالدوله از سوی محمود برای خواندن شاهنامه را از کتاب الکامل ابن اثیر میآورد و میگوید اگر این گزارش نیز درست باشد، باز روشن نیست به کدام شاهنامه اشاره دارد. اما نشاندهندهٔ آیین شاهنامهخوانی در میان فرمانروایان است که با دیگر نشانهها درست پنداشته میشود. به گزارش اسدی طوسی در دربار ابودُلَف شِیبانی در نخجوان، شاهنامهخوانی انجام میشد. همچنین سرایندهٔ علینامه از شاهنامه نام بردهاست. نظامی عروضی از خواندن بیتهای ستایش محمود در شاهنامه از سوی علاءالدین غوری هنگام فتح غزنه در سال ۵۴۵ ه.ق میگوید. خالقی مطلق میگوید بدون این گزارشها و گزارشهای دیگر، با نگرش به اشارههای سرایندگان به بیتهای شاهنامه، میتوان دریافت که شاهنامه در سدهٔ پنجم ه.ق بهشتاب پس از سرایش در سراسر ایران نامور گشت و این نامداری از مرزهای ایران فراتر رفت. نمونهٔ آن، نوشتن یک رباعی و بیتی از شاهنامه از سوی بازرگانی ایرانی به درخواست راهبی بودایی ژاپنی و دیگر سخن ضیاءُالدّین بن اَثیر در کتابش دربارهٔ شاهنامه است که آن را رساترین اثر در زبان پارسی میداند.[۱۹۸]
صلاحالدّین صَفَدی (وفات ۷۶۴ ه.ق) در کتاب نُصرَةُ الثّائِر عَلَی الْمَثَلِ السّائِر در پاسخ و ردّ سخنان ضیاءالدین بن اثیر دربارهٔ فردوسی و شاهنامه بر این باور است که ابن اثیر در کتاب خود به شعوبیان گرایش داشتهاست. او میگوید در میان عربزبانان هم کسانی هستند که کتابهای سنگین و سترگی را به نظم درآوردهباشند. او بر این باور است که جَیِّد[یادداشت ۱۹] شعر پارسی برابر با جیّد شعر عربی نیست.[۱۹۹]محمد شبانکارهای در مَجمَعُالْاَنساب (۷۳۸ ه.ق) در بیان داستانی از محمود، فردوسی را «جامع علوم عقلی و نقلی» میداند اما از او بدگویی هم میکند و او را بهخاطر شیعه بودن سرزنش مینماید و این را یکی از دو دلیلی برمیشمارد که سلطان محمود نسبت به فردوسی دیدگاهی خوش نداشت.[۲۰۰]آشوب هندی (وفات ۱۱۹۹ ه.ق) در مثنوی فتوحات شامِ خویش، و بهخاطر قومیتگرایی به فردوسی و شاهنامه دشنام فراوان دادهاست.[۲۰۱]
به باور خالقی مطلق فردوسی و شاهنامه را دشمنانی نیز بودهاست. او کنایهها و نیشهای سرایندگانِ درباریِ محمود یا کسانی چون امیر معزی را جدی نمیپندارد و آن را بیشتر برای خوشامد ستودگان و پرمایه شدن بخشش آنان میداند. خالقی مطلق دشمنان راستین فردوسی و شاهنامه را برخی از فقیهان چون مُذَکِّر کُرَّکانی یا دشمنان زبان پارسی مانند احمد بن حسن میمندی میشمارد؛ یا محمد شبانکارهای — که شرحش رفت — یا سرایندگانی چون سرایندهٔ یوسف و زلیخا و ربیع سرایندهٔ علینامه، که با آنکه خود از شاهنامه بهره بردهاند، بهخاطر سرایش داستانهای کهن ایرانی بر فردوسی خرده گرفتهاند. اما خالقی مطلق زشتترین این ستیزهها را از سوی دو تن از شاعران میداند: نخست بدگوییهای آشوب هندی و دیگری شاعری در روزگار کنونی.[یادداشت ۲۰] و سخن نویسندهٔ خُلاصَةُالْاَفکار در پاسخ آشوب هندی را برای هردو روا میداند: «جرأت قبیح و وقاحت صریح».[۲۰۲]
اما در میان خاورشناسان، ادوارد بِراوْن با فردوسی و شاهنامه میانهٔ خوبی نداشت. او میگوید در نامداری فردوسی و شاهنامهٔ او تردیدی نیست، اما بر این باور است که شاهنامه حتی یک لحظه توان برابری با مُعَلَّقاتِ عربی را ندارد. او شاهنامه را در برابر سرودههای حِکْمی و غنایی فارسی، تهی از زیبایی و ذوق هنری میداند. براون میگوید شاهنامه دارای وزنی یکنواخت است. او تشبیههای شاهنامه را یکنواخت و یکسان میداند و بر این باور است که شاهنامه چنانکه باید در ترجمه نمیگنجد و شکوه آن در ترجمه از بین میرود. او غرور ملی ایرانیان را نیرومندترین دلیل در دوستداشتن شاهنامه در میان ایرانیان میداند و سه دلیل را برای ستودن شاهنامه از سوی خاورشناسان بیان میکند: نخست از دیدگاه پژوهشهای لغوی، دوم از دید ستایش آثار نژاد آریایی در برابر نژاد سامی از سوی روح هِلِنیستی، و سوم اینکه داستانهای شاهنامه از دید دانش اساطیری و افسانههای ملی جالبتوجه است.[۲۰۳]
جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدیدآوردهاست و بهگفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامه است. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک بهچاپ رسیدهاست.[۲۰۴] در سدههای نزدیک پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفتهاست. سیدحسن تقیزاده، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مِسکوب از شناختهترین پژوهشگران ایرانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.[۲۰۵]
همه ساله نشستهای گوناگونی در زمینه فردوسیپژوهی و شاهنامهپژوهی در ایران و جهان برگزار شده و میشود. از آن دسته نشست فردوسیپژوهی در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با همکاری سرای اهل قلم و بنیاد فردوسی[۲۰۶] و برگزاری نشست عصری با فردوسی در ایتالیا[۲۰۷] را میتوان نام برد.
برخی از کتابهایی که در این زمینه چاپ شدهاند عبارتند از: نامهٔ باستان (در ۹ جلد) نوشتهٔ جلالالدّین کَزّازی، تصحیح شاهنامه بهکوشش جلال خالقی مطلق و با همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی، تصحیح جلد هفتم نسخهٔ فلورانس شاهنامه بهکوشش عزیزالله جُوِینی، ویرایش شاهنامه بهکوشش فریدون جُنِیدی (دورهٔ پنج جلدی)، حماسه در رمز و راز ملی نوشته محمد مختاری، کتابشناسی فردوسی و شاهنامه؛ از آغاز نوشتههای پژوهشی تا سال ۱۳۸۵ نوشته ایرج افشار.[۲۰۸][۲۰۹]
نام و آوازهٔ فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
تندیسهای زیادی از فردوسی ساخته شده که از میان آنها میتوان از تندیس فردوسی اثر ابوالحسن صِدّیقی در میدان فردوسی تهران نام برد که در پنجم مهرماه ۱۳۵۰ در تهران پردهبرداری شد. تندیسهای دیگری از همین هنرمند در کنار آرامگاه فردوسی در طوس و در کنار میدان فردوسی رم ایتالیا جای دارد. تندیسهای دیگر: تندیس فردوسی دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس اهدایی از سوی پارسیان هند در دانشگاه تهران، تندیس رخش در سیستان و تندیس دوشنبه در تاجیکستان.[۲۱۰][۲۱۱]
هزارهٔ فردوسی یا جشن هزارهٔ فردوسی، مجموعهٔ آیینهایی بود که بهمناسبت هزارمین سال زایش فردوسی در سال ۱۳۱۳ در تهران، طوس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد. در کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی که نخستین گردهمایی بزرگ علمی در ایران بود، ۴۰ تن از ایرانشناسان برجسته از ۱۷ کشور و ۴۰ تن از دانشمندان و ادیبان ایرانی شرکت داشتند. بهمدت ۵ روز از ۱۲ تا ۱۶ مهر ۱۳۱۳ سخنرانیهایی در تالار دارالفنون در تهران ایراد شد و برخی از آنها در کتاب هزارهٔ فردوسی بهچاپ رسید. جشن هزارهٔ فردوسی به سال ۱۳۱۳ یکی از رویدادهای مهم فرهنگی سده، و مهمترین کنگرهٔ علمی بود که در ایران معاصر برگزار شد.[۲۱۲]
همزمان با کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی در بیشتر شهرهای ایران نیز مراسمی برگزار شد، و در آنها سخنرانیهایی ایراد شد، و شعرهایی خوانده شد و نمایشهایی از داستانهای شاهنامه اجرا گردید. در شهرهای گوناگون، خیابانها و دبستانها و دبیرستانهایی به نام فردوسی نامگذاری شد. پس از پایان کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی، شرکتکنندگان کنگره به مشهد سفر کردند، و بنای آرامگاه فردوسی در طوس که ساخت آن از هشت سال پیش از آن آغاز شدهبود، با حضور رضاشاه افتتاح شد. در خارج از ایران نیز در پاریس، لندن، رم، مسکو، برلین و برخی از دیگر شهرهای اروپا و آسیا با تشکیل جلسههای سخنرانی مراسم بزرگداشت فردوسی اجرا شد. برگزاری آیینهای هزارهٔ فردوسی، سرآغاز تحقیقات گستردهٔ شاهنامهشناسی در ایران و جهان شد. افزون بر نوشتارهای روزنامهها، در ایران دو دورهٔ متن شاهنامه بهسرمایهٔ کتابفروشیهای خاور و بِرُوخیم بهچاپ رسید. مجلهٔ ادبی مهر شمارههای مهر و آبان ۱۳۱۳ خود را یکجا به نام فردوسینامهٔ مهر شامل نوشتارهایی دربارهٔ شاهنامه و فردوسی منتشر کرد. مجلهٔ باختر در اصفهان نیز شمارهای ویژهٔ فردوسی انتشار داد.[۲۱۳]
بهپیشنهاد بنیاد شاهنامهٔ فردوسی بنا بود در سال ۱۳۵۹ آیینهای جهانی هزارهٔ شاهنامه بهمناسبت هزارمین سال آغاز سرایش آن برگزار شود که با چند سال تأخیر برگزار شد.[۲۱۴] در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست. هر سال در این روز و در هفتهٔ پایانی اردیبهشت ماه، آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه و سخنرانی پیرامون آنها در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی در تهران، مشهد و برخی دیگر از شهرهای ایران و جهان برگزار میشود. از دیگر کارها، ضرب مدالِ فردوسی بهمناسبت هزارهٔ فردوسی در سال ۱۳۱۳، چاپ تمبر در نخستین جشن طوس در سال ۱۳۵۴ و طراحی قلمِ فردوسی همزمان با هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در سال ۱۳۸۹ است.[۲۱۵]
نخستین نهاد رسمی که در ایران برای پژوهشهای مرتبط با شاهنامهپژوهی راهاندازی شد، بنیاد شاهنامهٔ فردوسی بود. این مؤسسهٔ پژوهشی، وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در دوران محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۵۰ راهاندازی شد.[۲۱۶] پس از انقلاب ایران، در سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامهٔ فردوسی با یازده مؤسسهٔ فرهنگی دیگر در «مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی» وابسته به وزارت علوم و آموزش عالی ادغام شد که نام کنونی آن «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» شدهاست.[۲۱۷]
دیگر نهادی که در این زمینه مشغول به کار است، بنیاد فردوسی است. این بنیاد، یک سازمان مردمنهاد است که در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ با مجوز رسمی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در ایران بنیانگذاری شدهاست. این بنیاد دارای دو دفتر در شهرهای تهران و مشهد است.[۲۱۸] از دستاوردهای این بنیاد، ثبت هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در فهرست مفاخر و رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۱ – ۲۰۱۰ م سازمان یونسکو است. این رویداد نخستین ثبت برپایهٔ سال خورشیدی در سازمان یونسکو است. پیشنهاد بنیاد فردوسی برای ثبت رویداد هزارهٔ سرایش شاهنامه در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو با اقبال ۱۹۲ کشور عضو این سازمان مواجه شد.[۲۱۹]
در پاییز سال ۱۳۸۹، در ادامهٔ گسترش مناسبات فرهنگی میان دو کشور ایران و آلبانی و برابر توافقنامهٔ همکاری انجامشده میان دو نهاد فرهنگی و آموزشی و برای ادای احترام به «هزاره شاهنامهٔ فردوسی» توسط یونسکو در سال ۲۰۱۰، «مؤسسهٔ مطالعات ایرانشناسی و زبان فارسی» با نام مؤسسهٔ فردوسی در تیرانا و در سطح دانشگاهی آغاز به کار کرد.[۲۲۰]
منابع دربارهٔ فردوسی و زندگی او را در چند دسته میتوان بخشبندی کرد:
نخستین گروه از منابع، مقدمهها یا پیشگفتارهای نسخههای دستنویس شاهنامه است. در نگاهی کلی، تاکنون چهار پیشگفتار بهدست آمده که در آغاز دستنویسهای شاهنامه نسخهبرداری یا چاپ شدهاست.[۲۲۱] این چهار پیشگفتار برپایهٔ تاریخ به این ترتیباند:
کهنترین این پیشگفتارهاست که به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق و بهدست ابومنصور مَعمَری وزیر او، به سال ۳۴۶ ه.ق گرد آمدهاست. هرچند تدوین این اثر پیش از سرایش شاهنامه است، اما پس از آن در آغاز دستنویسهای کهن شاهنامه آورده شد. اهمیت این پیشگفتار در شناساندن منابع فردوسی برای سرایش شاهنامه و همچنین بیاعتبار کردن افسانههای پیشگفتارهای پسین است.[۲۲۲]
این دستنویس یکی از کهنترین و معتبرترین دستنویسهای بهجایمانده از شاهنامه است و پیشگفتار آن، دومین از دیدگاه کهنبودن است. تاریخ نگارش دستنویس دویست سال پس از سرایش شاهنامه به سال ۶۱۴ ه.ق است. این دستنویس در کتابخانهٔ ملی فلورانس نگهداری میشود. این نسخه در سال ۱۹۷۷ توسط آنجِلُو پیِهمونْتْزه[یادداشت ۲۱] در طی فعالیتهای پژوهشی و بایگانی کتابهای دستنویس زبان پارسی در کتابخانههای ایتالیا شناسایی شد.[۲۲۳] این پیشگفتار افتادگیهای بسیار دارد و آنچه بازماندهاست کمتر از نیمِ متن کامل پیشگفتار است. متن کامل پیشگفتار در نسخهای نگاشتهشده در ۹۰۳ ه.ق در دسترس است که در موزهٔ طوپقایسرا در استانبول نگاهداری میشود.[۲۲۴]
محمد قزوینی این پیشگفتار را «مقدمهٔ اوسط» نامیده که پس از «پیشگفتار شاهنامهٔ ابومنصوری» و پیش از «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» نوشته شدهاست. از این پیشگفتار تنها یک دستنویس در ایران هست که اصالت ویژهای ندارد و درهمآمیختگی بیساختاری از پیشگفتارهای پیشین و پسین در آن به چشم میخورد. اصالتنداشتن، برگرفتهبودن بخشهای گوناگون از پیشگفتارهای پیشین و دستبردن در آنها و نادرستیهای فراوان در این دستنویس، تعیین تاریخ دقیق نگارش آن را خدشهدار کردهاست. اما با نگرش به زبان و شیوهٔ نگارش میتوان گمان کرد که تازهتر از سدهٔ هشتم ه.ق نیست.[۲۲۵]
آخرین، نامدارترین و مفصلترین این پیشگفتارهاست که به فرمان بایسنقرمیرزا در ۸۲۹ ه.ق با بررسی دستنویسهای شاهنامه نسخهای ویرایش شده و این پیشگفتار را بر آن نهادند. در نگاهی کلی، این پیشگفتار دارای افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه است. در این پیشگفتار نیز، سه پیشگفتار پیشین، دیگر منابعی که برخی از آنها از میان رفته و گفتههای فردوسی در شاهنامه را گرد آورده و آنها را بههم پیوند و چون داستاننویسی زبردست آن را پروبال دادهاند. بیشتر مطالب کتابهای مُجمَل فصیحی، رُوضَةُالصَّفا، حَبیبُالسّیَر، بَدایِعُالْوَقایِع، مَجالِسُالْمُؤمِنین، عَرَفاتُالْعاشِقین، مَجمَعُالْفُصَحاء و دیگر تذکرهها از «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شدهاست.[۲۲۶]
کتابهای تاریخ را نیز به دو گونه میتوان دستهبندی کرد: نخست کتابهایی دربارهٔ تاریخ سامانیان و غزنویان، و دوم کتابهایی که دربارهٔ خود فردوسی و شاهنامه دانستههایی را بیان میکند.
مُرُوجُالذَّهَب (بازنگری ۳۳۶ ه.ق) علی بن حسین مسعودی (وفات ۳۴۶ ه.ق) بهگونهای دانشنامهای تاریخی دربارهٔ جغرافیا، تاریخ، فرهنگ، رویدادها، دودمانها و گاهشماری است. گذشته از جنبهٔ ادبی، نگرشی ویژه به جنبههای فلسفی و اخلاقی تاریخ و دانستههای ارزشمندی از روزگار سامانی دارد.[۲۲۷]تاریخُ سَنی مُلوکُ الارضِ و الْاَنبیاء حمزه اصفهانی (وفات ۳۶۰ ه.ق) از آغاز فرمانروایی سامانیان تا روزگار عبدالملک یکم را دربرمیگیرد؛ اخبار حکمرانان خراسان و طبرستان را گزارش و تاریخ تطبیقی بسیار خوبی را میان ملتهای گوناگون ارائه میکند.[۲۲۸]اَلتّاریخُ فی اخبارِ وُلاةِ خراسان ابوعلی سَلّامی (وفات ۳۵۰ ه.ق) یکی از تاریخهای بنامی است که در روزگار سامانی به عربی در خاور ایران نوشته شده، اما شوربختانه از میان رفتهاست. گَرْدیزی از این کتاب در زینالاخبار بهره بردهاست. بهدرستی روشن نیست این کتاب اثری جداگانه یا عنوانی دیگر برای آثار مشابه بودهاست.[۲۲۹]تاریخ بلعمی ابوعلی بلعمی (وفات ۳۶۳ ه.ق) که خلاصهای از تاریخ طبری است، از نظر ادبی و تاریخی ارزش بسیاری دارد.[۲۳۰]مَفاتیحُالْعُلوم (میان ۳۷۲ تا ۳۷۶ ه.ق) ابوعبدالله خوارزمی آگاهیهای ارزشمندی دربارهٔ دیوانسالاری سامانی دارد؛ و نمونهٔ خوبی از روشمند و فلسفی بودن اندیشهها دربارهٔ تاریخ است که در آن دوران رواج داشت.[۲۳۱]آثارُالْباقیه (۳۹۰ یا ۳۹۱ ه.ق) بیرونی (وفات پس از ۴۴۲ ه.ق) دانستههای مفیدی دربارهٔ اوضاع مذهبی روزگار سامانیان و غزنویان و تاریخ تطبیقی فرهنگی و دینی دارد.[۲۳۲]تَجارِبُالْاُمَم اِبنِ مِسْکَوَیْه (وفات ۴۲۱ ه.ق) در بیان مطالب از اسناد بایگانی دولتی نیز بهره بردهاست. برخلاف طبری که رویدادهای نزدیک به روزگار خویش را مختصر آورده، ابن مسکویه رخدادهای روزگار خود را مفصلتر گزارش میکند. ابن اثیر در الکامل این کتاب را بنیاد کار خود قرار داده، اما نادرستیهای آن را هم ویرایش کردهاست.[۲۳۳]زَیْنُالْاَخبار (۴۴۲ یا ۴۴۳ ه.ق) گردیزی آگاهیهایی از سامانیان تا روزگار مودود غزنوی دارد؛ و مانند آثارالباقیه سنجش تطبیقی خوبی میان گاهشماریها و فرهنگ مردمان بیگانه و غیرمسلمان دارد.[۲۳۴]مُجَملُ التَّواریخ (پیرامون ۵۲۰ ه.ق) از نویسندهای ناشناس دانستههای اندک اما سودمند دربارهٔ روزگار سامانی و غزنوی دارد.[۲۳۵]اَلْمُنتَظَمُ فی تاریخِ الْمُلوکِ والْاُمَم ابن جُوزی (وفات ۵۹۲ ه.ق) اطلاعات خوبی از آغاز تا سال ۵۷۴ ه.ق و همچنین دربارهٔ سامانیان و غزنویان دارد. این کتاب مطالبی دربارهٔ رویدادها و موضوعات گوناگون دارد که درصورت درستی این گزارشها، برای بررسی اوضاع اجتماعی و فرهنگی آن روزگار بسیار سودمند است.[۲۳۶]اَخبارُ الدُّوَلُ الْمُنقَطِعَة ابن ظافِر اَزدی (وفات ۶۱۳ یا ۶۲۳ ه.ق) تاریخ جامعی از دودمانهای فراوان اطراف جهان اسلام بهدست میدهد و آگاهیهای منحصربهفردی دربارهٔ ایران از دودمانهای قفقازی تا سامانیان دارد.[۲۳۷] از اَلْکاملُ فِی التّاریخ (پایانیافته به رویدادهای سال ۶۲۸ ه.ق) ابن اثیر در تاریخ سامانیان بهره بسیاری برده شدهاست. این کتاب دارای گزارشهایی مفصل از روزگار سامانیان تا مرگ ابوعلی چَغانی است که بهگمان بهرهگرفته از کتاب التاریخ فی اخبار ولاة خراسان است.[۲۳۸]جَوامِعُ الْحِکایات (پیرامون ۶۳۰ ه.ق) محمد عوفی (پیرامون ۶۳۰ ه.ق) گذشته از جنبهٔ ادبی، اطلاعات خوبی دربارهٔ تاریخ سامانیان و غزنویان بهدست میدهد؛ و آگاهیهایی هم دربارهٔ آموزش دیوانسالاری دارد.[۲۳۹]
تاریخ بخارای نَرشَخی (وفات ۳۴۸ ه.ق) رویدادهای دوران سامانیان را از آغاز تا سال نگارش کتاب بیان میکند. این کتاب منبع ارزشمندی بهویژه برای نیمهٔ نخست فرمانروایی سامانیان است.[۲۴۰]تاریخ سیستان (پیرامون ۴۴۵ ه.ق) از نویسنده یا نویسندگانی ناشناس دانستههای بسیار مهمی از روابط سامانیان و صفّاریان بهدست میدهد.[۲۴۱]تاریخ طبرستان (۶۱۳ ه.ق) ابن اسفندیار (وفات پس از ۶۱۳ ه.ق) از نظر بیان رویدادهای باوندیان که همروزگار با سامانیان بودند، بسیار باارزش است. از دیگر ویژگیهای منحصربهفرد این کتاب، بهدستآوردن ترجمهٔ عربی ابن مقفع از «نامهٔ تَنسَر» و برگردان آن به فارسی و جایدادن آن در مدخل کتاب است که این اثر ارزشمند ادب پهلوی را از گزند نابودی رهانید.[۲۴۲]
تاریخ یمینی ابونصر محمد عُتْبی (وفات میان ۴۱۳ تا ۴۳۱ ه.ق) از مهمترین کتابها دربارهٔ تاریخ روزگار غزنوی است؛ و تاریخدانان پسین مانند ابن اثیر در الکامل از آن بسیار بهره بردهاند. عتبی از دیوانیان دربار غزنوی بوده، اما در نگارش کتاب بیطرفی را رعایت کردهاست.[۲۴۳]تاریخ بیهقی ابوالفضل بیهقی (وفات پیرامون ۴۷۰ ه.ق) دانستههای خوبی دربارهٔ روزگار سامانی و غزنوی دارد. بیهقی سرپرست دبیران غزنوی بود و در جایگاه عضوی برجسته در دیوانسالاری غزنوی، به اطلاعات ارزشمندی دسترسی داشت. او تأکید میکند که همه چیز را گزارش کرده و منابعش قابلاعتماد و بینقص است.[۲۴۴]
اَلْمَسالِکُ و الْمَمالِک ابن خُردادْبِهْ از ارزشمندترین کتابها در جغرافیای عمومی اسلامی است.[۲۴۵]حُدودُ الْعالَم از نویسندهای ناشناس در جغرافیای عمومی است. از متن برمیآید که نویسنده دانستههای مفصلی از خراسان و فرارود داشتهاست.[۲۴۶]المسالک و الممالک جِیْهانی از نخستین کتابهای جغرافیای عمومی در جهان اسلام است.[۲۴۷]اَحسنُ التَّقاسیم فی مَعرِفَةِ الْاَقالیم مَقْدِسی دربارهٔ جغرافیای عمومی کشورهای اسلامی در گسترهٔ فلسطین تا نزدیکیهای سِند است. مقدسی سرزمینهای باختری اسلام مانند مراکش و اسپانیا را ندیدهاست.[۲۴۸]
تاریخ سیستان (پیرامون ۴۴۵ ه.ق) بهظاهر کهنترین یاد از فردوسی در میان کتابهای تاریخ است. چنانکه از کتاب برمیآید نویسندهٔ آن بهدرستی به سرایش شاهنامه پیش از محمود توجه داشتهاست.[۲۴۹]شهریارنامه (سروده میان سالهای ۴۹۲ تا ۵۰۸ ه.ق) کهنترین جایی است که از هجونامه یاد شدهاست.[۲۵۰] در مجمل التواریخ (۵۲۰ ه.ق) هفت بار از فردوسی و یک بار از شاهنامه سخن بهمیان آمدهاست.[۲۵۱]نظامی عروضی در چهارمقاله (پیرامون ۵۵۰ ه.ق) دربارهٔ فردوسی و رویارویی او با محمود و رویدادهای پس از مرگش و ارزش ادبی شاهنامه سخن گفتهاست.[۲۵۲] ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان (۶۱۳ ه.ق) شرح چهارمقاله دربارهٔ فردوسی را آوردهاست.[۲۵۳]لُبابُالْاَلباب (نوشته میان سالهای ۶۱۷ تا ۶۲۵ ه.ق) از شیوهٔ فردوسی و شمار بیتهایش و همچنین شمار بیتهای دقیقی در شاهنامه یاد کرده و قصیدههایی از فردوسی میآورد.[۲۵۴]ابن اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ (پایانیافته به رویدادهای سال ۶۲۸ ه.ق) از مجدالدوله دیلمی و شاهنامه خواندن او گفتهاست.[۲۵۵]زکریای قزوینی در آثارُالْبِلاد و اَخبارُالْعِباد (پیش از ۶۸۲ ه.ق) شرحی برای فردوسی آورده که بهگمان، گزیدهٔ افسانههاست یا از پیشگفتارهای پیشین و مقدمهٔ کهن، اسرارنامهٔ عطار نیشابوری، و چهارمقاله بهره بردهاست.[۲۵۶]تاریخ گزیدهٔ (۷۳۰ ه.ق) حَمدُالله مُستُوفی در پنج جای از فردوسی یاد میکند: نخست در یادکرد دقیقی، دوم در یادکرد قادر خلیفهٔ عباسی، سوم در یادکرد عنصری، چهارم در یادکرد خود فردوسی و پنجم در یادکرد ابوالقاسم کُرَّکانی.[۲۵۷]مجمل فصیحی (۸۴۵ ه.ق) بدون یادکرد منبع از «پیشگفتار بایسنقری» بهره برده و خلاصه شدهاست. اما مطلب مربوط به فردوسی چون منبع مستقلی نیست ارزشی ندارد.[۲۵۸]تَذکِرَةُالشُّعَرای (۸۹۲ ه.ق) دولتشاه سمرقندی از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شده و مجمعالفصحاء و مِرْآتِ خیال از آن بهره بردهاند.[۲۵۹]بهارستان (۸۹۲ ه.ق) جامی (وفات ۸۹۸ ه.ق) از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» آورده و انتساب یوسف و زلیخا به فردوسی را رد کردهاست.[۲۶۰]حکیم شاه محمد قزوینی مجالِسُالنَّفائِس امیر علیشیر نوایی را از ترکی جَغَتایی به فارسی ترجمه کرد و در بخشی از کتاب، زندگی فردوسی را بیان میکند که مطلب تازهای ندارد.[۲۶۱]بدایعالوقایع (میان سالهای ۹۱۸ تا ۹۵۸ ه.ق) زِیْنُالدّین واصِفی هِرَوی از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شدهاست.[۲۶۲]حبیبالسیر (۹۲۷ ه.ق) خوانْدْمیر، یادکرد دقیقی و هزار بیتش و نقد فردوسی از شعر او را از تاریخ گزیده و داستان مجدالدولهٔ دیلمی و ستم حاکم طوس بر فردوسی و رفتن او به غزنین و گریختنش از آنجا و پشیمانی محمود و فرستادن پاداش و همزمان شدنش با مرگ فردوسی را از بهارستان آوردهاست.[۲۶۳]هفت اقلیم (میان سالهای ۹۹۶ تا ۱۰۰۲ ه.ق) امین احمد رازی بسیاری مطالب را از لبابالالباب گرفتهاست، افسانههای زندگی را از «پیشگفتار بایسنقری» و اشعار شعرا در ستایش فردوسی را از همان پیشگفتار و مجمل فصیحی. خود میگوید مطالبی هم از چهارمقاله گرفتهاست.[۲۶۴]مجالسالمؤمنین (میان سالهای ۹۹۸ تا ۱۰۱۰ ه.ق) قاضی نورالله شوشتری مطالب دربارهٔ فردوسی را از چهارمقاله و تذکرةالشعراء و «پیشگفتار بایسنقری» گرفتهاست. شوشتری نخستین کسی است که به روایتهای گونهگون از فردوسی پرداخته و در این کار به شاهنامه که منبع بنیادین بوده، نگریستهاست.[۲۶۵]عرفاتالعاشقین (میان سالهای ۱۰۲۲ تا ۱۰۲۴ ه.ق) از لبابالالباب و تذکرةالشعراء و «پیشگفتار بایسنقری» بهره بردهاست.[۲۶۶]تذکرهٔ آتشکدهٔ (میان سالهای ۱۱۷۴ تا ۱۱۹۳ ه.ق)[۲۶۷]آذر بیگدلی همهٔ افسانهها را از «پیشگفتار بایسنقری» و تذکرةالشعراء و چهارمقاله گرفتهاست.[۲۶۸]رضاقلیخان هدایت در مجمعالفصحاء (پایان در سال ۱۲۸۴ ه.ق) از «پیشگفتار بایسنقری» و تذکرةالشعراء و اشعار منسوب به فردوسی را از عرفاتالعاشقین آوردهاست. وی در ریاضُالْعارِفین (۱۲۶۰ ه.ق) ستایش فردوسی را کردهاست.[۲۶۹]
در پروژههای خواهر میتوانید در مورد فردوسی اطلاعات بیشتری بیابید.
نسخههای دستنویس: (شاهنامه ابومنصوری • شاهنامه طهماسبی • شاهنامه داوری • شاهنامه رشیدا • شاهنامه دموت • شاهنامه لندن • شاهنامه فلورانس • شاهنامه قرچغای خان • شاهنامه بایسنقری • شاهنامه قوامالدین حسن وزیر)تصحیحهای شاهنامه: (شاهنامه ژول مل • شاهنامه چاپ مسکو • شاهنامه چاپ بروخیم)
جاماسپی فرگرد ۱۶ •
رده:اهالی خراسان
ابوالقاسم فردوسی طوسی (زادهٔ ۳۲۹ هجری قمری – درگذشتهٔ ۴۱۶ هجری قمری)، شاعر حماسهسرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه، حماسهٔ ملی ایران، است. برخی فردوسی را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند[۱] که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس گویند.
پژوهشگران سرودن شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند. تنها سرودهای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ ه.ق، سه سال پیش از برتختنشستن محمود، بهپایان برد و در ۲۵ اسفند ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م، در هفتاد و یک سالگی، تحریر دوم را به انجام رساند. سرودههای دیگری نیز به فردوسی منتسب شدهاند، که بیشترشان بیپایه هستند. نامورترین آنها به صورت مثنوی به نام یوسف و زلیخا است. سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شده، هجونامهای در نکوهش سلطان محمود غزنوی است. برابر کتابشناسی فردوسی و شاهنامه، گردآوری ایرج افشار، با بهشمارآوردن سرودههای منسوب به فردوسی مانند یوسف و زلیخا تا سال ۱۳۸۵، تعداد ۵۹۴۲ اثر گوناگون در این سالها نوشته شدهاست.[یادداشت ۱]
فردوسی دهقان و دهقانزاده بود. او آغاز زندگی را در روزگار سامانیان و همزمان با جنبش استقلالخواهی و هویتطلبی در میان ایرانیان سپری کرد. شاهان سامانی با پشتیبانی از زبان فارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ ایرانی آماده ساختند و فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در سدههای سوم و چهارم هجری، زبان فارسی را به اوج رساندند و او با بهرهگیری از آن سرمایه، توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد. در نگاهی کلی دربارهٔ دانش و آموختههای فردوسی میتوان گفت او زبان عربی میدانست، اما در نثر و نظم عرب چیرگی نداشت.
در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حکیم» همراه است، که از دید برخی اشاره به حکمت خسروانی دارد. فردوسی در شاهنامه، فرهنگ ایران پیش از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند دادهاست. از شاهنامه برمیآید که فردوسی از آیینهای ایران باستان مانند زروانی، مهرپرستی و مزدیسنا اثر پذیرفته، هرچند برخی پژوهشگران سرچشمهٔ این اثرپذیریها را منابع کار فردوسی میدانند، که او به آنها بسیار وفادار بودهاست. همچنین، وی بهسبب خاستگاه دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود، بهگونهایکه این دانستهها، جهانبینی شعری او را بنیان ریخت. آنچه که فردوسی به آن میپرداخت، جدای از جنبهٔ شعری، دانشورانه نیز بود؛ او افسانه ننوشت. فردوسی خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. او بر این باور است که آدمی با خرد، نیک و بد را از یکدیگر بازمیشناسد و از این راه به نیکبختی این جهان و رستگاری آن جهان میرسد. فردوسی با ریزبینی، منابع خود — که بیشترینِ آنها شاهنامهٔ ابومنصوری بود — را بررسی میکرد. او توانست از میان انبوه دانستههایی که در دسترس داشت، مطالبی را گزیده و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند.
در سدههای دوم و سوم هجری، افزون بر تودهٔ مردم، بسیاری از کسانِ برجستهٔ خاندانهای کهن ایرانی برای زندهکردن فرهنگِ دیرینِ ایران و فرمانرواییِ مستقلِ ایرانی بهپا خاستند. از سویی، خداینامه و دیگر کتابهای پهلوی بهدست ابن مُقَفَّع و دیگران و بهتشویقِ بَرمَکیان و خاندان سَهْل در خلالِ نهضت ترجمه از زبان پهلوی به زبان عربی برگردانده و در درازنای یک سده در گوشهوکنار ایران پراکنده شدهبود. بهنوشتهٔ مرتضی راوندی، صَفّاریان و یعقوب لِیْث نقشی پررنگ در گسترش ادب پارسی داشتند. با پیدایش دولت سامانی — و بهویژه در روزگار فرمانروایی نصر بن احمد که بهباور ریچارد فِرای دورانِ زرّینِ سامانیان بود[۲][۳] — همهٔ این اندیشهها در یکجا گرد آمدند و بخارا کانون مردانِ دارای اندیشه، خاندانهای جِیهانیان، بَلعَمیان و دانشمندانی چون ابوطَیِّب مُصعَبی شد.[یادداشت ۲][۴] فرای میگوید شمارِ سرایندگانِ این روزگار در تذکرههایی مانند یَتیمَةُالدَّهْرِ ثَعالِبی و لُبابُالاَلبابِ محمد عوفی و دیگران تکاندهنده است و دانشمندان دینی، شاعران، تاریخدانان و دیگر دانشمندانْ دربار نصر بن احمد را آراسته بودند. در آن هنگام، کتابهای فارسی و عربی در پایتخت و دیگر شهرها نوشته میشد و کتابخانهٔ بخارا شگفتیِ دانشمندانی چون ابن سینا را برانگیختهبود.[۵] برابریِ طبقات اجتماعی در جامعهٔ فرارود از پیش از اسلام برخلاف جامعهٔ طبقاتی ایران، زمینه را برای پیدایشِ جامعهای برابرخواه در فرارود آماده کرد؛ و ازهمینرو نوزاییِ ایرانی نه در خود ایران، بلکه در آنجا آغاز شد. بهنوشتهٔ فرای، این نوزایی، رُنِسانْسی اسلامی–ایرانی بود که در روزگار سامانی پرورش یافت و جنبهٔ ایرانیاش، بیشتر از جنبهٔ عربی آن بود. سامانیان با این کار اسلام را به فرهنگی جهانی تبدیل کردند و نشان دادند که اسلام میتواند به زبانِ عربی وابسته نباشد.[۶] ترجمهٔ نوشتههای دینی و غیردینی از زبان عربی به فارسیِ دَری در این روزگار انجام میگرفت. بلعمی تاریخ طَبَری را از عربی به فارسی برگرداند. کتابهایی دربارهٔ پزشکی و دارو نوشته شد؛ و خوارزمی دانشنامهای گردآورد. در این روزگار، سرایندگان نیز شاید بیشتر جایگاه داشتند. دقیقی بهفرمان نوح دوم، کار سرایش تاریخ ایران پیش از اسلام را آغاز کرد که با مرگش بیسرانجام ماند. کاری که فردوسی به انجام رساند و با این کار، تا اندازهای ادب پارسی میانه را از نابودی رهانید.[۷]چگونه فردوسی مرد
در روزگار فردوسی اندکی از شور جنبش شعوبیه کاسته شدهبود. بااینهمه، هنوز برخی از ایرانیانِ میهنپرست در اندیشهٔ گذشتهٔ نیاکانیِ خویش بودند.[۸] راوندی میگوید بدین ترتیب، بسیاری از دانشمندان و نویسندگانِ ایرانی برای زندهکردنِ تاریخ ایران باستان گام برداشتند. برای این هدف، همهٔ نوشتههای تاریخی، ادبی و اجتماعی که از دستبردِ یورش اعراب بیگزند ماندهبود، گردآوری و برای نگارش تاریخها و شاهنامهها آماده شدند. ابُوالْمُؤَیِّد بَلْخی شاهنامهای را به نثر نوشت و مسعودیِ مَرْوَزی به نظم.[۹] فردوسی از همان روزگارِ کودکی، بینندهٔ کوششهای مردمِ پیرامونش برای پاسداریِ ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پابهپای بالندگیِ جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.[۱۰]
لازار بر این باور است که دوریِ خراسان و فرارود از خلافت بغداد و وجود فرمانرواییهای ایرانی، — که در عمل مستقل از خلافت بودند — دلیل پیدایش ادب پارسی در خاورِ ایران و محدود بودن بالندگی آن تا اواخر سدهٔ چهارم ه.ق به این سرزمینها بود. این فرمانروایان ایرانی و بهویژه امیرانِ سامانی در اندیشهٔ گسترش ادب ملی و میهنی بودند، اما نمیتوان این اندیشه و خواسته را تنها انگیزه یا انگیزهٔ بنیادین دانست، چراکه این خواسته را جنبشِ همگانیِ ریشهدار در شرایط اجتماعی بهوجود آورد. برخلاف ناحیههای فارس و جِبال — که نزدیکتر به بغداد و بیشتر زیرِ نفوذِ فرهنگ عرب بودند — در خاور ایران، طبقهٔ دهقانان هنوز وجود داشت و دستنخورده بهجاماندهبود و فرهنگ عرب در زندگی آنان اثری کوچک داشت؛ و گمان میرود آنان پیدایش و بالندگیِ شعری را پشتیبانی کردند، که از هر دو ویژگی ترکیبهای شعر عربی رسمی و آیینهای ایرانی نگاهداریشده در سرودههای مردمی و نیمهمردمی بهره داشت. دلیل دیگر این موضوع این بود که هنوز ادبیات پارسی میانه در سدهٔ سوم هجری در فارس کاربرد داشت و موبَدانِ زرتشتی از آن بهره میبردند و ازهمینرو — برخلاف خاور ایران که زبان دری یکهتازی میکرد — میدانی برای پیدایش زبانی نوین در غرب ایران نبود. همچنین در شرق کاربرد و شناخت عربی گسترهٔ کمتری داشت و زبان ادبی هم، چنان توانی نداشت که از پیدایش زبان نوین جلوگیری کند. آیین مَزْدَیَسْنا در این ناحیه چندان ریشه نداشت. فرهنگ ایرانی در قالب روایتها و سرودههای شفاهیِ فراوانی به زبان دری وجود داشت. اما این فرهنگِ نیمهمردمی — که در برابر فرهنگ طبقهٔ اشرافِ اثرگرفته از عرب بود — نیاز به آثاری برتر داشت تا در کنار فرهنگِ عربگرا قرار گیرد.[۱۱]
شعر حِماسی در ادب پارسی، در برابر شعر غِنایی جای داشت؛ گونهای از شعر که در شعرِ عرب، ناشناخته و بهطور کاملْ ایرانی و نشانگر پیوستگی ادبیات پیش و پس از اسلام بود. درونمایههای پیوندی مانند بینش اخلاقی، پند و اندرز برپایهٔ خرد، ناپایداری این جهانی این پیوستگی را برقرار میکرد. اثرگذاری اسلام بر این درونمایهها بسیار کم بود و ریشههای ایرانی آنها کهن و ژرف بودند. حتی برخی درونمایههای شعر غنایی چون وصفِ طبیعت ریشه در ادب پیش از اسلام داشتند.[۱۲]
بهباور ذَبیحُالله صفا، یکی از ویژگیهای شعر پارسی در سدهٔ چهارم و نیمهٔ نخست سدهٔ پنجم ه.ق، شمار فراوان سرایندگان است. این موضوع هنگامی اهمیت مییابد که به محدودبودن گسترهٔ شعر پارسی به شرق ایران در آن روزگار نگریسته شود. زِبَردستی سرایندگان و توانایی آنان در بیان مضمونهای نو و رسایی سخن آنان از دیگر موارد این دوران است. چرایی این موضوع را باید افزون بر آمادگی محیط، طبیعی بودن زبان برای سرایندگان دانست؛ بهگونهایکه شاعران نیاز بسیاری به یادگیری زبان پارسی نداشتند، آنچنانکه سرایندگان سدهٔ ششم هجری در عراق و آذربایجان و دیگر جایها به این فراگیری نیازمند بودند. از ویژگیهای دیگر این روزگار، فزونی شعر است. شمارِ بیتهایی را که برای رودکی آوردهاند، به گزارشی یک میلیون و سیصدهزار و به گزارشی قابلقبولتر، یکصدهزار بیت بوده و شاهنامه را هم شصتهزار بیت گزارش کردهاند. برای دیگر شاعرانِ این دوران نیز چنین بود. از سوی دیگر، علت ازمیانرفتن بیشتر سرودههای این روزگار یکی کهنبودن زبان و ترکیبهای آن و ناآشنابودن آنها برای مردم در دورانهای پسین، و دیگرْ یورشِ پیاپیِ قومهای همسایهٔ خاوری ایران به فرارود و خراسان و نابودی کتابها و کتابخانههای فراوانی در این یورشهاست. دیگر ویژگیهای شعر پارسی در این روزگار، سادگی و روانیِ سخن و اندیشه، دگرگونیِ وزنهای شعر و تکامل آنها در سنجش با سدهٔ سوم هجری و تازهبودن مضمونها و اندیشههاست. بازتاب چگونگیِ زندگیِ سرایندگان و اوضاع اجتماعی و نظامی و سیاسی از دیگر ویژگیهای شعر این دوران است. چراییِ این بازتاب، واقعبینی شاعران و آشنایی آنان با محیط پیرامون و نگرش اندک به نازکخیالی و وَهْم — مگر در سرودههای غنایی و غزلگونه — است. زندگی مُرَفَّهِ بیشتر سرایندگان در این روزگار، سبب شده تا در شعرِ این دوران بیشتر از کامرانی و خوشیها و آسایش سخن رود، آنچنانکه خوانندهٔ این سرودهها از سرزندگی بیشتر بهره میبرد.[۱۳]
افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه پرداختهشده که بیشتر از شور و دلبستگیِ مردمِ دوستدارِ فردوسی و خیالپردازیِ شاهنامهخوانان پدید آمده و اغلب بیپایه است و با منابع تاریخی و متنِ شاهنامه نمیخواند. از این دست میتوان داستانِ راهیافتنِ نسخهٔ پهلویِ شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش بهدست یعقوب لیث، رویارویی فردوسی با سه سرایندهٔ دربار غزنویان (عنصری، فَرُّخی، و عَسجَدی)، داستان فرارش به بغداد، هند، طبرستان، یا قُهِستان پس از نوشتن هَجوْنامه، داستان پیشکش کردنِ شاهنامه به سلطان محمود بهسبب نیازمندی و تنگدستیِ وی در فراهم آوردنِ جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادنِ پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید داده بودهاست بهسان پولِ سیمین بهجای زر بهپیشنهاد احمد بن حسن مِیْمَندی و بخشیدن آن پاداش به فُقاعفروش و حَمّامی بهدست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانیِ رسیدن پاداشِ زر با مرگ فردوسی را برشمرد.[۱۴] ازدیگرسوی، خالقی مُطلَق — با اشاره به اینکه دانستهها دربارهٔ زندگی فردوسی پس از سال ۴۰۰ ه.ق فراتر از گزارش چهارمقاله نیست — میگوید هرچند که برخی گفتهها مانند آنچه که نظامیِ عَروضی آورده، جای تردید دارد، اما از سویی دلیل محکمی هم در رد آنها نیست؛ و برخی از آنها با سنجشِ منابعِ دیگر درست انگاشته میشوند. مانند داستانِ سفر فردوسی به غَزنه و رویارویی او با محمود در کتاب تاریخ سیستان، یا نمونهٔ دیگر اینکه نظامی گنجوی و عطّار نیز به کشمکش فردوسی با محمود و ناسپاسی محمود در حقِّ فردوسی و حتی فقاعنوشیِ فردوسی و بخشیدن پاداش محمود اشاره کردهاند. خالقی مطلق برپایهٔ چهارمقاله، فقاعنوشی و بخشیدن پاداش، گریختن از غزنه، رفتن به هرات و سفر به طبرستان نزد اسپَهبُد شهریار باوَند را گزارش میکند. اما سفر بغداد و رفتن به اصفهان را — که در برخی پیشگفتارهای دستنویسها و بخشهای الحاقی شاهنامه دیده میشود — افسانه میداند.[۱۵][۱۶]
افزون بر اینها، در «پیشگفتار بایسُنقُری» داستانی از سفرنامهٔ ناصرخسرو آمدهاست که ناصرخسرو در سال ۴۳۷ ه.ق در راه سرخس به طوس کاروانسرای بزرگی در روستای چاهه میبیند که میگویند از پاداشی که محمود برای فردوسی فرستاده بودهاست، ساخته شده و چون فردوسی در آن هنگام درگذشته بوده، وارثش آن پاداش را نپذیرفتهاست. این داستان در دستنویسهای سفرنامه نیست، اما تقیزاده گمان بر درستی آن دارد. نُلدِکه هم در آغاز آن را برساخته میدانست ولی سپستر از رأی خویش برگشت.[۱۷][۱۸]
در سدهٔ بیستم افسانهٔ زندگی فردوسی به کارِ سیاستپیشگان هم آمد. رضاشاه، که مرام ملیگرایی تبلیغ میکرد، شیفتهٔ فردوسی بود.[۱۹]عبدُالْحسین سِپَنتا نیز در زمان رضاشاه فیلمِ فردوسی را بهسال ۱۳۱۳ ساخت و زندگی فردوسی را از نگاه خود بهتصویر کشید، که یکی از نخستین نمونههای افسانهپردازیِ تصویری از زندگی فردوسی بهشمار میرود. پیش از او علی نصر در سال ۱۳۰۰ نمایشنامهٔ فردوسی را تنظیم کردهبود. ازدیگرسو، افسانههای چپگرایان دربارهٔ فردوسی نیز به کارِ مبارزهٔ سیاسی میآمد. ازراهِنمونه، علی حصوری و احمد شاملو فردوسی را سخت نکوهیدند و او را تبلیغاتچیِ سرکوب و محافظهکاری در خدمتِ حفظِ نظام طبقاتی دانستند.[۲۰][۲۱]
افسانهپردازی دربارهٔ فردوسی امّا ادامه یافت و خود هنری شد ستوده. در روزگاران بعدی سخنوران و هنرمندان فراوانی، زندگانیِ فردوسی را بهداستان کشیدهاند. ازایندست، بهرام بیضایی در فیلمنامهٔ دیباچهٔ نوین شاهنامه (۱۳۶۵) فردوسی را غریبهای خشمگین از زمانه نشان داده که برای زندهکردن میراثِ ایرانِ کهن ،دارایی خود را باخته و جز تهمت و دشنامش ندادهاند.[۲۲]ساتِم اُلُغزاده نیز در رمانِ تاریخی فردوسی (۱۳۶۹) فردوسی را چنانکه خود دانسته بهتصویر کشیدهاست.[۲۳]
ازسویدیگر هم پژوهشگران در جستجوی زندگی واقعی فردوسی از میان انبوه دادههای تاریخی و افسانهای همواره تاحدودی کامیاب بودهاند. دانستههایی ازایندست در پی میآید:
برپایهٔ دیدگاه بیشترِ پژوهشگرانِ امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ ه.ق برابر با ۹۴۰ م، در روستای پاژ در شهرستان طوس در خراسان دیده به جهان گشود. نظامی عروضی (وفات ۵۶۰ ه.ق)، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جُستاری نوشته، زایش فردوسی را در روستای «باز» (پاژ) دانستهاست.[۲۴] منابع تازهتر روستاهای «شاداب» و «رَزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند، اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند.[۲۵]
سال زایش فردوسی در ۳۲۹ ه.ق از آنجا دریافته شده، که وی در سه پاره از سرودههایش، به سنِّ خود اشاره کردهاست. نخست در داستان «جنگ بزرگ کیخسرو» از تهیدستی خود در شصت و پنج سالگی میگوید و پس از آن میافزاید که در پنجاه و هشت سالگی و زمانی که جوانی را گذراندهبود، فریدون دوباره زنده شده و جهان را بهدست گرفت که منظور وی، بهتختنشستن محمود است:[۲۶]
و از آنجا که زمان چیرگیِ سلطان محمود غزنوی بر شرق ایران در سال ۳۸۷ ه.ق بوده، میتوان دریافت که سال زایش فردوسی ۳۲۹ ه.ق است؛ و همچنین با درنگریستن به اینکه فردوسی در سال ۳۸۷ ه.ق، پنجاه و هشت ساله بوده، میتوان درست بودن این گمان را پذیرفت.[۲۷] بار دوم در داستان «پادشاهی بهرام بهرامیان»، واژهٔ شصت و سه را برای سن خود میگوید[یادداشت ۳] و این تاریخ را در حدود ۷۳۰ بیت پسینتر دوباره میآورد و میافزاید که در آن هنگام، روز آدینه به هُرمُزْدِ بَهمِن، یعنی روز نخست بهمن، افتادهاست.[یادداشت ۴] بنا بر پژوهش شاپور شهبازی، تنها در سال ۳۷۱ یزدگردی برابر با ۱۰۰۳ م، روز آدینه با روز نخست بهمن برابر افتادهاست؛ و چنانچه ۶۳ سال از آن سال کاسته شود، سال زایش فردوسی ۳۲۹ ه.ق بهدست میآید. سومین بار در پایان شاهنامه فردوسی سن خود را هفتاد و یک بیان میکند و سال خاتمه شاهنامه را ۴۰۰ ه.ق میگوید؛ و چنانچه ۷۱ از ۴۰۰ کاسته شود، برای بار سوم سال ۳۲۹ آشکار میشود.[۲۸][یادداشت ۵]
بااینحال، شمار دیگری از فردوسیپژوهانْ سالهای دیگری را برای سال زایش فردوسی آوردهاند. نلدکه به این نتیجه میرسد که او اندکی پس از ۳۲۰ ه.ق زاده شدهاست.[۲۹]رُکنُالدّین همایونفَرُّخ دیدگاه دیگری دارد و سال ۳۱۳ ه.ق را سال زایش فردوسی میداند.[۳۰]
کُنیهٔ وی «ابوالقاسم»، و تخلص و شهرتش «فردوسی» است، هیچگونه آگاهی قطعی از نام و خانوادهاش در دست نیست. در منابع گوناگون و در دیباچهٔ برخی نسخههای دستنویس شاهنامه، نام وی منصور، حسن یا احمد آمده و نام پدرش حسن، احمد یا علی و نام پدربزرگش شَرَفشاه یاد شدهاست. از میان این گفتههای گوناگون، معتبرترین نامِ این شاعرِ ایرانی «ابوالقاسم فردوسی طوسی» است. اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را برای خود گزیدهاست، روشن نیست. شاید این موضوع به دیدار وی با سلطان محمود غزنوی بازگردد. گویا سلطان محمود چنین لقبی به فردوسی داده و منظور وی مردی بوده که از بهشت آمدهاست.[۳۱]
نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در منابع کهنتر مانند عَجایِبُالْمَخلوقات و تاریخ گُزیدهٔ حَمدُالله مُستُوفی و «سومین پیشگفتار کهن شاهنامه»، «حسن» نوشتهاند. منابع دیگر همچون برگردانِ عربی بُنداری اصفهانی، «پیشگفتار دستنویس فِلُورانْس» و «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» و نوشتههای برگرفته از آن، نام او را «منصور» گفتهاند. پیش از همهٔ اینها، کهنترین منبعی که از فردوسی و نام و تخلص و شهر او یاد کرده، گَرْشاسْپْنامهٔ اسدی طوسی است.[۳۲] نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و «سومین پیشگفتار کهن شاهنامه» «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهنترین منابع، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی و این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از شاخههای تشیع میرساند، سازگارتر دانستهاست، هرچند که همچون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصّبِ مذهبی برکنار میداند.[۳۳][۳۴][۳۵]
برای پدر فردوسی در منابع کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرّخ» در «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری»، «فَخرُالدّین احمد» در هفت اِقلیم، «فخرالدین احمد ابن حکیم مولانا» در مَجالسُالْمؤمنین و مَجمعُالْفُصَحاء، و «حسن اسحاق شرفشاه» در تَذکِرَةُالشُّعَراء. تئودور نلدکه در کتاب حِماسهٔ ملی ایران دربارهٔ نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشته که دادن لقبهای مختوم به «الدین»، در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کرده و ویژهٔ «امیران مقتدر» بودهاست، ازاینرو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین لقبی داشتهباشد.[۳۶][۳۷][۳۸]
عُمَر فَرّوخ در یادکرد بنداری اصفهانی، نام و نسب فردوسی را «ابوالقاسم منصور بن احمد بن فَرُّخ فردوسی» نوشتهاست.[۳۹]محمدرضا شفیعی کَدکَنی در تصحیح تاریخ نیشابور از روشی سخن میگوید که از شیوهٔ نامنوشتهای حاکم نیشابوری که همروزگار فردوسی بوده، برگرفته شده، روشی که از رابطهٔ کنیهها و نامها در روزگار فردوسی در خراسان ساخته شدهاست:[۴۰].mw-parser-output .templatequote{overflow:hidden;margin:1em 0;padding:0 40px}.mw-parser-output .templatequote .templatequotecite{line-height:1.5em;text-align:right;padding-right:1.6em;margin-top:0}
از مطالعهٔ آمارگونهٔ این کنیهها تا حدی میتوان حُکم کرد که اَعَمّ اغلبِ ابوالحسنها، علی نام دارند و بیشتر ابوعبداللهها، محمد… از روی این رابطهٔ کنیهها و نامها شاید بتوان در مواردی که کنیهٔ کسی مسلّم نیست و نام او مورد تردید، تصمیم گرفت؛ مثلاً، اگر مسلّم باشد — که مسلّم است یقیناً — کنیهٔ فردوسی ابوالقاسم است، وقتی دربارهٔ نام او که آیا منصور است یا حسن شک کنیم، میتوانیم از روی این فرمول حسن را انتخاب کنیم.
برپایهٔ اشارههای گذرای فردوسی، دانستهشده که او دهقان و دهقانزاده بودهاست. دهقانان طبقهای از زمینداران در دوران پیش از اسلام و سدههای دوم و سوم هجری بودند که بیشتر برای نگاهبانی از جایگاهِ مالی و اجتماعیِ خود به اسلام گرویدند و ازهمینروی به رسوم و سنتهای نیاکانی خود عشق میورزیدند و در پاسداری از آنها کوشش میکردند. فرزندان دهقانان با آداب و رسوم ایرانی پرورش مییافتند و نگهبانان سنتها و فرهنگ ملی ایرانی بودند.[۴۱][۴۲][۴۳] دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او، نه خودِ شاعر سخنی گفته و نه در منابع کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی بهچشم میخورد. بااینحال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی–فرهنگیِ شاهنامه، میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه خواندن و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیانِ خویش، سرمایهٔ کلانی را اندوخته، که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست.[۴۴] کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. فردوسی در روزگار و شهری میزیست که داستانهای کهن ایرانی مورد علاقهٔ همگان بود — همانگونه که خود در دیباچهٔ شاهنامه ستایش و آفرینگویی «کِهان» و «مِهان» را از ناموَرنامهٔ ابومنصوری[یادداشت ۶] و اینکه «جهان دل نِهاده برین داستان» را بازگفتهاست.[۴۵][۴۶][۴۷]
از شاهنامه اینگونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان و دیوانهای شاعران عرب و نیز با زبان پَهلَوی آشنا بودهاست.[۴۸] نلدکه بر این باور است که فردوسی دانشِ روزگارِ خود بهویژه دانشهای دینی و فلسفی را بهگونهای رسمی و دانشورانه نیاموختهبود و در اندازهٔ یک فردِ باسواد و در سطحِ دانستههای عمومی از این دانشها آگاهی داشتهاست و همچنین میگوید فردوسی پهلوی نمیدانست. در برابر این دیدگاه، حسن تقیزاده و شیرانی بر این باورند که فردوسی با دانشهای روزگار خود آشنایی داشته؛ و بَدیعُالزَّمان فروزانفَر و احمد مهدوی دامغانی نیز باور دارند که فردوسی حتی در زمینهٔ شعر و نثرِ عرب دانش گستردهای داشتهاست. اما دربارهٔ پهلوی دانستن فردوسی برخی پژوهشگران مانند سعید نفیسی، حبیب یغمایی و لازار، پهلویدانیِ او را پذیرفتهاند، اما برخی دیگر مانند نلدکه، محمدتقی بهار، شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق بر این باور نیستند.[یادداشت ۷][۴۹] صفر عبدالله بر این باور است که فردوسی از نگاهِ واژهگزینی، پهلوی میدانسته است.[۵۰] اما بهگفتهٔ خالقی مطلق، رویهمرفته، دربارهٔ عربیدانی و پهلویدانی و آموختههای فردوسی میتوان رأی نلدکه را پذیرفت. میتوان گفت فردوسی عربی را آموختهبود، اما در نثر و نظم عرب چیره نبود. همچنین سختیِ پهلویخوانی در دوران فردوسی، شیوهٔ نگارش آن بود. آنگونه که اگر نوشتهای برای او خوانده میشد، مفهوم آن را دریافت میکرد، اما خود پهلویخوانی نمیدانست. بههرروی، در شاهنامه هیچ نشانهای دربارهٔ پهلویدانی فردوسی نیست.[۵۱] گاهی در شاهنامه نشانههایی از دانشهای ستارهشناسی و فلسفه و دانشهای دیگر بهچشم میخورد، اما نمیتوان از آنها چیرگیِ فردوسی بر این دانشها را برداشت کرد. چیرگی فردوسی بر فرهنگ و تاریخ و آداب و آیینهای ایران باستان و همچنین زبان پارسی بر کسی پوشیده نیست. اما اینگونه دانشها در گروه دانشهای بنیادیِ آن روزگار جای نمیگرفت و امروزه هم به این دانشها که در تاروپود شاهنامه تنیده شدهاند، چندان بهایی داده نمیشود.[۵۲]
از زندگانی فردوسی تا پیش از سرایش شاهنامه آگاهی چندانی در دست نیست. تنها اینکه پسر او در سال ۳۵۹ ه.ق زاده شده، پس فردوسی باید پیش از ۳۵۸ ه.ق ازدواج کردهباشد. از همسر فردوسی چیزی دانسته نیست. پژوهشگرانی چون حبیب یَغمایی، محمدتقی بهار و ذبیحالله صفا، زنی را که در آغاز داستان «بیژن و مَنیژه» نام برده شده، همسر فردوسی دانستهاند.[یادداشت ۸] اگر این گمان درست باشد، احتمالاً او زنی فرهیخته بوده، که توانایی چنگنوازی داشتهاست و مانند خود فردوسی از خانوادهای دهقاننژاد بوده و از آنچه که در این خانوادهها به دختران آموزش داده میشده، بهره داشتهاست. پسر فردوسی در سال ۳۹۶ ه.ق در ۳۷ سالگی و زمانی که فردوسی ۶۷ ساله بوده، درگذشت. فردوسی از پیشیگرفتن پسر بر پدر گِله کرده و از خداوند خواستار آمرزش فرزندش میشود.[یادداشت ۹] به گزارش نظامی عروضی، از فردوسی تنها یک دختر بهجای ماند و فردوسی پاداش شاهنامه را برای کابین او میخواست. پس از مرگ فردوسی دختر پاداش را نپذیرفت و آن پاداش برای بهبود کاروانسرای چاهه خرج شد.[۵۳][۵۴]
آغاز سرودنِ شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگیِ فردوسی میدانند، اما با نگریستن به تواناییِ فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چهبسا سرودنِ بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و برپایهٔ داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاریِ مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست.[۵۵][۵۶] این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیادِ ویرایشهای دستنویسِ شاهنامه باشد. بدینسان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده، دستمایهٔ نسخهبرداران شدهباشد. گذشته از دلایل عقلی، از روایتهای افسانهای هم چنین برمیآید که فردوسی داستانهایی را بهصورت جدا سروده بوده و از این داستانها رونویسهایی تهیه میشده و دستبهدست میگشتهاست. اشارهٔ خود فردوسی در پارهٔ انجامِ شاهنامه نیز به همین نکته است. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شدهباشد، میتوان داستانهای «چند پادشاهی نخست» در شاهنامه،[۵۷] «بیژن و منیژه»، «رستم و اسفندیار»، «رستم و سهراب»، «داستان اَکْوانِ دیو» و «داستان سیاوش» را نام برد.[۵۸][۵۹]
جدای از بیتهایی که خود فردوسی از سرودههای دقیقی دانسته، تنها سرودهای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند، که بیشترشان بیپایه هستند. ناموَرترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» سرودهٔ فردوسی بهشمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینُوی در سال ۱۳۵۵ گویندهٔ آن را «ناظمِ بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست.[۶۰] سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند، مانند چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در اینکه سرایندهٔ آنها فردوسی باشد، بسیار دودل هستند.[۶۱] و بهویژه قصیدهها را سرودهٔ روزگار صفویان میدانند.[۶۲] در مَخزَنُالْغَرائِب، لبابالالباب، تذکرهٔ آتشکده، هفت اقلیم، ریاضُالشُّعَراء و تَذکرهٔ بُتخانه، قصیده و قطعه و رباعی به فردوسی نسبت دادهاند، که برخی از آنها مورد تردید است. هِرمان اِته این سرودهها را گردآوری و به زبان آلمانی برگرداندهاست. اما تقیزاده میگوید برخی از این سرودهها درست نیستند، چراکه دور از زبان و سبک فردوسی و شعر سدهٔ چهارم ه.ق هستند.[۶۳] در این میان گمان درستبودنِ یک غزل، دو قطعه و دو رباعی و انتساب آنها به فردوسی بسیار است.[۶۴]
شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات فارسی است. فردوسی هنگامی سرودن شاهنامه را آغاز کرد که زبان پارسی دری تواناییهای بایسته را برای بیان موضوعهای گوناگون یافته، اما هنوز در سراسر سرزمینهای پارسیزبان بهگونهای یکدست و یکسان درنیامدهبود؛ و در لهجهٔ هر شهر و ناحیه، واژهها و تعبیرهای ویژه وجود داشت، و گردآورندگانِ کتاب مَسالِک و مَمالِک به برخی نکتهها در این زمینه اشاره کردهاند.[۶۵]
فردوسی داستانهایی را در روزگار منصور بن نوح، امیر سامانی، سرودهبود. پس از آن در حدود سال ۳۷۰ ه.ق، در روزگار نوح دوم پسر منصور و پس از مرگ دقیقی، بهنظم درآوردن متن شاهنامهٔ ابومنصوری را آغاز کرد.[۶۶] گمان میرود که دقیقی بهدستور شاه سامانی کار نظم شاهنامه را آغاز کردهبود. ازاینرو، فردوسی برای دنبال کردنِ کار دقیقی، خواست تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا هم فرمان ادامهٔ کار را از شاه سامانی ستاند و از پشتیبانی مالی او برخوردار شود و هم اینکه از نسخهای از شاهنامهٔ منثورِ ابومنصور محمد بن عبدُالرَّزّاق — که بهگمان نگاهداریشده در کتابخانهٔ دربار سامانی و مورد بهرهٔ دقیقی بود — بهره گیرد. اما پس از اینکه دوستی از همشهریانش — که در «پیشگفتار بایسنقری» محمد لشکری نام برده شدهاست[۶۷] — دستنویسی از این منبع را در دسترس او گذاشت، از این رأی برگشت و کار را در شهر خویش آغاز کرد. او در آغاز از پشتیبانی مالی اَمیرَکْ منصور، فرزند ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بهرهمند میشود. اما این دوران دیری نمیپاید و با کشتهشدن منصور پایان مییابد.[یادداشت ۱۰][۶۸][۶۹][۷۰]
او سرانجام شاهنامه را در سال ۳۸۴ ه.ق، سه سال پیش از برتختنشستنِ محمود، بهپایان رساند.[۷۱][۷۲] این ویرایش نخستینِ شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به شانزده سالِ دیگر، در پرمایهتر و پیراسته کردن آن کوشید.[۷۳] این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. روشن است که در ویرایشِ نخستین، ستایش محمود نبود و بهگمانْ ستایش منصور بن ابومنصور، بیش از آنچه که اکنون هست، بوده و چهبسا که ویرایشِ نخست به نام امیرک منصور بودهباشد.[۷۴] فردوسی در سال ۳۹۴ ه.ق در شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود پیشکش کند، و ازاینرو دست به کارِ تدوینِ ویرایشِ تازهای از شاهنامه شد.[۷۵] او در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۷۶] پایان ویرایش دومِ شاهنامه در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م[یادداشت ۱۱] در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:[۷۷][۷۸][۷۹]
بهگزارش عروضی، علی دِیلَم شاهنامه را در هفت دفتر نوشت و فردوسی بههمراه بودُلَف آن را به دربار غزنه نزد سلطان محمود بُرد. در آنجا با کمک احمد بن حسن مِیمَندی، وزیر سلطان، شاهنامه به سلطان محمود پیشکش میشود.[یادداشت ۱۲] اما بهخاطر بدگویی حسودان و باورِ مذهبیِ فردوسی، محمود شاهنامه را نمیپسندد و ارج نمینهد و بهجای پاداش نخستین شصتهزار دینار، پنجاههزار درهم برای او در نظر میگیرند و سرانجام هم بیستهزار درهم بیشتر به فردوسی نمیدهند.[۸۰][۸۱] از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامیِ سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. برپایهٔ بیتی در هجوْنامه، فردوسی در سالهایی پس از سرایش شاهنامه، از سن خود دگربار یاد کرده و خود را هشتاد ساله خواندهاست:[۸۲][۸۳]
برپایهٔ اشارههای نظامی عروضی و فریدُالدّین عطار، زمان کُلیِ سرودن شاهنامه ۲۵ سال بودهاست. در هجونامه در سه جای سخن از سی سال است و یک بار سی و پنج سال گفته میشود. اگر آغاز کار شاهنامه ۳۶۷ ه.ق و سال پایان آن ۴۰۰ ه.ق پنداشته شود، درازای سرایش شاهنامه به سی و سه سال میرسد.[۸۴] برپایهٔ دیدگاه جلال خالقی مطلق، با نگرش به زمان سرایش «بیژن و منیژه» و همچنین بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰ ه.ق، فردوسی ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشتهاست.[۸۵]
سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هَجْوْنامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی صد بیت بوده و شش بیت از آن بهجای ماندهاست.[۸۶][۸۷] ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. برخی از پژوهشگران نسبت دادن چنین هجونامهای به فردوسی را نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به اینکه بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند، چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است.[۸۸] اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به اینکه از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری، از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود، — که پیش از چهارمقالهٔ نظامی عروضی نوشته شده، نام برده شده — سرودن هجونامهای بهدست فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست.[۸۹] پژوهشگرانی مانند نلدکه، تقیزاده و صفا نیز باور به اصیل بودن هجونامه و بنیاد برخی بیتهای آن دارند.[۹۰] نلدکه باور دارد که به گواهِ واژهٔ «این نامه» در برخی بیتهای هجونامه، فردوسی به پیوست شاهنامه، هجونامه را آوردهاست تا با این کار همهٔ بیتهای پراکنده در شاهنامه را — که در ستایش محمود بودهاست — بزداید.[۹۱] همچنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که بهسبب برساخته بودن بیشتر بیتهای هجونامه نمیتوان بنیاد آن را نادیده گرفت و در آنجا نیز بیتهای زیبایی وجود دارد که از شاهنامه برگرفته نشدهاست؛ و میگوید چنین مینماید که شیرانی بیشتر در پی پشتیبانی از محمود بودهاست.[۹۲] برپایهٔ بیتی در هجونامه که فردوسی در آن به هشتاد سالگی خود اشاره میکند، هجونامه پیش از سال ۴۰۹ ه.ق سروده شدهاست.[۹۳][۹۴]
فردوسی شش نفر را در شاهنامه ستودهاست: نخست منصور بن ابومنصور محمد فرزند حکمران طوس در آغاز سرایش شاهنامه،[یادداشت ۱۳] دوم سلطان محمود، سوم ابُوالْعَبّاس اسفراینی وزیر محمود، چهارم نصر بن سَبُکتَکین برادر کوچکتر محمود و سپهسالار خراسان، پنجم ارسلان جاذب والی طوس و ششم حُییّ بن قُتَیْبه عامل خَراج طوس.[۹۵] از میان این کسان، فردوسی منصور را مردی بخشنده و جوانمرد و وفادار مینمایاند و او را گرامی میدارد. تنها جایی در سراسر شاهنامه که فردوسی بیپرده از دریافت کمک مالی کسی سخن میگوید، دربارهٔ منصور است؛ و از آنرو که این ستایش پس از مرگ منصور بوده، پس گمان اینکه این سخن برای پسندِ وی بوده نادرست است. افزون بر این، از آنجا که فردوسی این ستایش را حتی پس از ستودن محمود از شاهنامه برنداشته، پس نشاندهندهٔ گرامیداشت و مهر فراوان فردوسی دربارهٔ منصور بودهاست. تا جایی که در داستان ایرج آنجا که سخن از سرزنش کشندهٔ ایرج است، گویا ایرج با منصور همانند میشود.[۹۶][۹۷][یادداشت ۱۴] بهجز منصور، تنها کسی که به فردوسی کمک میکرده، حُییّ بن قتیبه بودهاست. بهگمان، حُییّ بن قتیبه که به او مال و متاع بخشیده و او را از پرداخت خراج زمین مُعاف داشتهاست، آنگونه که عروضی تصدیق میکند، عامل طوس — و بهگمان بهتر، عامل خراج طوس — بودهاست. فردوسی او را بهگرمی میستاید و او را «آزاده» مینامد.[۹۸][۹۹][۱۰۰] جز این دو تن، در شاهنامه نشانی دیگر از کمک و پشتیبانی کسانی از این گروه چون محمود، یا دیگر بزرگان دربار او مانند برادرش نصر یا ارسلان جاذب یا بزرگ دیگری نیست.[۱۰۱]
افزون بر این شش تن، فردوسی از کسان دیگری نیز یاد میکند مانند ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی، دوست مهربان شاعر در دیباچه و علی دیلم و بودلف در پایان شاهنامه، اما هیچکدام را نمیتوان ستایش پنداشت.[۱۰۲] عروضی علی دیلم را از بودلف جدا میشمارد. عروضی مینویسد که علی دیلم، شاهنامه را در هفت جلد برای فردوسی پاکنویسی کرده و ابودلف راوی وی بودهاست. با نگرش به گفتهٔ عروضی، گویا این دو تن از راه نوشتن و بازگویی شاهنامه برای بزرگان طوس، مزدی هم دریافت میکردهاند.[۱۰۳][۱۰۴]
چنانکه نظامی عروضی گفتهاست، پشتیبان فردوسی در دربار محمود، وزیر او احمد بن حسن میمندی بودهاست. اما این گزارش چندان درست نمینماید. زیرا با آنکه میمندی در دربار محمود دارای جایگاه ویژهای بوده، اما در هیچ جای شاهنامه نامی از او بهمیان نیامدهاست. از سوی دیگر، او از اهل سنت و بهسختی متعصب بوده و با رافِضیان و قَرمَطیان دشمنی آشکاری داشتهاست؛ و گمان میرود که در برکناری و کشتهشدن ابوالعباس اسفراینی در سالهای ۴۰۱ و ۴۰۴ ه.ق و همچنین در کشتهشدن حَسَنَکِ وزیر در سال ۴۲۲ ه.ق — که نسبت رافضی بدو میدادند — دست داشتهاست. میمندی پس از اسفراینی در سال ۴۰۱ ه.ق به وزارت میرسد و دستور برگرداندن زبان نامههای دولتی — که در زمان اسفراینی به فارسی نگاشته میشد — به عربی را داد. او تا سال ۴۱۲ یا ۴۱۶ ه.ق وزیر بود و سپس برکنار شد و به زندان افتاد و پس از او حسنک میکال وزیر شد؛ بنابراین، وزیری که محمود را از رفتارش با فردوسی پشیمان کرد، نه میمندی بلکه حسنک وزیر بودهاست.[۱۰۵][۱۰۶]
فردوسی در جایجای شاهنامه بیش از همه به ستایش محمود پرداخته و ستودن دیگران بیشتر در لابهلای ستایش محمود آورده شدهاست.[۱۰۷] او در حدود ۲۵۰ بیت که گاهی بسیار بزرگنمایی شدهاست، به ستایش محمود پرداخته و نام یا کنیهٔ او، ابوالقاسم را، نزدیک به سی بار یاد کردهاست. اما راستی و پاکیای که در بیتهای ستایش منصور بهچشم میخورد، در بیتهای ستودن محمود دیده نمیشود. همچنین او آشکارا محمود را اندرز میدهد. پشتیبانی و پاداش محمود و امید فردوسی بدان یکی از دلایل ستودن محمود بود. بااینهمه، در هیچ جای شاهنامه نشانی از دریافتِ کمکِ محمود نیست.[۱۰۸]
از دیگر سوی، اگر فردوسی میخواست در قلمروی سلطان محمود — که سلطانِ مقتدرِ سنیمذهب و ترکزاده بود — به سرودن شاهنامه و بیان سرگذشت نیاکان خود و پیروزیهای آنان بر ترکان بپردازد و بااینهمه از گزند وی در امان مانَد، چارهای نداشت جز آنکه به ستودن او دست زند. او یا بایست زادگاه خود را ترک میکرد یا پس از رویکارآمدن محمود از سرایش شاهنامه دست میکشید. اما اینها ممکن نبود؛ بنابراین او بر آن میشود تا شاهنامه را به نام محمود کند و او را با رساترین و بلندترین واژهها میستاید، تا به او بدبین نشوند و شاعری او را بازیچه نگیرند.[۱۰۹]
سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در منابع کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» است که سال ۴۱۶ ه.ق را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن آشکار شده، از منبع دیگری یاد نکردهاست. تذکرهنویسانِ پسین، همین تاریخ را بازگو کردهاند. حمدالله مستوفی و فَصیحِ خوافی نیز همین رأی را دارند.[۱۱۰] بنا بهگزارش نظامی عروضی، اگر داستان وزارت حسنک میکال بههنگام پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی و فرستادن پاداش درست باشد، سال ۴۱۶ ه.ق برای سال مرگ فردوسی درستتر پنداشته میشود.[۱۱۱][۱۱۲] جدای از اینها تَذکِرةُالشُّعَرای دولتشاه — که آن هم بسیار بیپایه است — زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ ه.ق آوردهاست.[۱۱۳] محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، اینگونه نتیجهگیری کرده که فردوسی میبایست پس از سال ۴۰۵ ه.ق و پیش از سال ۴۱۱ ه.ق از جهان رفتهباشد.[۱۱۴] اما همایونفرخ با درنظرگرفتن اینکه زایش فردوسی در سال ۳۱۳ ه.ق و عمر او ۷۲ یا ۷۳ بوده، سال مرگ او را ۳۸۵ یا ۳۸۶ ه.ق دانستهاست.[۱۱۵]چگونه فردوسی مرد
چنانکه مشهور است، واعظ شهر بهدلیل شیعه بودن فردوسی، از خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستانِ مسلمانان جلوگیری کرد[۱۱۶][۱۱۷] و ناچار او را در باغِ خودش درون شهرِ تابَران طوس، نزدیک به دروازهٔ شرقی رَزان بهخاک سپردند. آرامگاه او زیارتگاه اهل دانش و معرفت بود و با آنکه بارها آن را با خاک یکسان کردند، از نو ساخته میشد.[۱۱۸] خبری نه چندان درست ساختن اولین بنا بر گور فردوسی را به سپهدار طوس در زمان فردوسی، یعنی ارسلان جاذب نسبت داده، که یاد او در دیباچهٔ شاهنامه آمدهاست.[۱۱۹] پس از آن عُبِیْدُالله خان اُزبَک (میان ۹۳۱ تا ۹۳۷ ه.ق) بنا به تعصبی که ضد شیعیان داشت، دستور ویرانی آرامگاه فردوسی را داد تا اینکه قاضی نورالله شوشتَری (وفات ۱۰۱۹ ه.ق) از آن دیدار کرد.[۱۲۰] در روزگار پادشاهان صفوی با توجه به آبادانی مشهد و پیرامون آن، آرامگاهِ خرابه دوباره ساختهشد. آرامگاه فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به فرمانِ رضاشاه بازسازی شد.[۱۲۱]
برپایهٔ بیتهایی در خود شاهنامه و منابع نخستینی چون گزارشهای نظامی عروضی و نصیرالدّین قزوینی، فردوسی یک مسلمانِ شیعه بود؛ اما برخی از پژوهشگران در سالهای اخیر دربارهٔ کیش وی اظهار تردید کردهاند. برخی تنها او را شیعه نامیدهاند؛ برخی دیگر همچون مَلِکُ الشُّعَرای بهار این پرسش را بیان کردهاند که آیا فردوسی شیعهٔ زِیْدی، اسماعیلی یا دوازده امامی بودهاست. نلدکه بر این باور بود که فردوسی شیعه بود، ولی او را جزوِ غُلاتِ شیعه نمیدانست. شیرانی فردوسی را سنّی یا شیعهٔ زیدی میخواند، ولی شیرانی بیشتر دغدغهٔ پشتیبانی از سنیمذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعهٔ زیدی میدانست. عباس زریاب خویی بحث میکند که فردوسی شیعهٔ اسماعیلی است، درحالیکه احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسی شیعهٔ دوازدهامامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدیمذهب بودن فردوسی آورده شدهاست همان بیتهایی است که در ستایش ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آوردهشده، ولی این بیتها همچنانکه از سیاقِ آنها برمیآید با متن همخوانی ندارند و افزودنی هستند. با کنار گذاردن این بیتها، شکی باقی نمیماند که فردوسی شیعه بودهاست. افزون بر این، باید این مطلب را در نظر داشت که طوس از دیرباز کانونِ تشیع بودهاست و نیز خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم بهظاهر شیعه بودهاند.[۱۲۲][۱۲۳]
فردوسی در مورد مذهبْ آسانگیر بود و کیشِ نیاکانِ خویش را پاس میداشت. افزون بر این، بهنوشتهٔ نلدکه و خالقی مطلق، نشانههای ایمان اسلامیِ ژرف از خود اظهار نمیداشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی میپردازد، که حتی اگر هم برگرفته از منابع ایران باستان بودهاند، نمیبایست در نوشتههای یک مسلمان پایبند بیایند. بااینحال فردوسی در مورد مذهب خود، تشیع، تعصب داشت و همچنانکه از دیباچهٔ شاهنامه برمیآید او کیش خود را اسلامِ راستین میدانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سدههای نخستین اسلام در ایران، باور شیعی با مبارزههای میهنی در خراسان آمیخته شدهبود. بهگونهایکه خلفای بغداد و طرفدارانشان در ایران هیچگاه بین «مَجوس» (زرتشتیان)، «زِنْدیق» (مانَویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان بهطور کلی) فرقی نمیگذاشتند. فردوسی همانگونه که نلدکه بیان میدارد بالاتر از همهٔ این گفتگوها «یک یکتاپرست بود که پیوندش را با نیاکانش پابرجا نگاه داشتهبود.»[۱۲۴] در برابر این دیدگاه، رسول جعفریان پیونددادن شعوبیه و تشیع، بهویژه غلات و اسماعیلیه را، بهطور خاص از زمان سلجوقیان میداند و بر این باور است که برخی مانند خواجه نظامالملک در سیاستنامه میکوشند با پیونددهی شعوبیه با جنبشهای ضداسلامیِ سدههای دوم و سوم ه.ق، باطنیان را با زندیقان و در نهایت شعوبیه را با تشیع مرتبط سازند.[۱۲۵]
فردوسی بهراستی خداپرست و یکتاپرست است و این باور بنیادین خود را دربارهٔ همهٔ پهلوانان خود، حتی دربارهٔ اسکندر که در کتاب او یک نفر تَرسا خوانده میشود، نیز شامل میدارد. درهرحال بههیچروی نمیتوان نشانهای یافت که برپایهٔ آن بتوان فردوسی را متعصبِ مذهبی نامید. بااینحال، در برخی جاهای دیگر فردوسی بهطور قطع و یقین خود را مسلمان قلمداد میکند. اما از سویی باید در نظر داشت که بدون چنین اقراری، او متهم به رویگرداندن از اسلام و در نتیجه محکوم به اعدام میشد. چنین بهنظر میرسد که او نسبت به علی بن ابیطالب تمایل و دوستیِ شدیدی داشته؛ که با توجه به اینکه در زمان سلطان محمود تشیع متهم و مظنون بود، پس اینگونه گفتار و رفتار فردوسی نیازمند علتهای بیرونی مانند جلب توجه سلطان نبودهاست. نلدکه این پرسش را بیان میکند که چگونه فردی مانند فردوسی که پرستش ایران باستان در جانش ریشه دوانده، دشمن عرب است و با نرمی دربارهٔ دیگر کیشها داوری میکند و دست بالا نیمهمسلمانی بیش نیست، اینگونه نسبت به داماد محمد، پیامبر اسلام، ابراز ارادت میکند؛ و ادامه میدهد که اینگونه اندیشه در میان ایرانیانِ برجسته فراوان است. مانند بیرونی که با اینکه خود را ایرانی میداند و اعراب را دوست ندارد، اما تمایل به تشیع دارد.[۱۲۶][۱۲۷] در توضیح این رویکرد، شاپور شهبازی میگوید برای بسیاری از ایرانیان که هنوز در اندیشهٔ روزگار پادشاهی باستان بودند و یادگارهای آن را گرامی میداشتند و خود را وارثِ آنان یا بزرگان آن دوران میدانستند، اندیشهٔ شیعی، بهویژه باور به میراثیبودن امامت جذاب بود. این ادعای وراثتِ پادشاهان یا بزرگان، به خاندان علی بن ابیطالب نیز گسترش یافت و امامان شیعه از طریق شهربانو، همسر حسین بن علی، وارث فَرّهٔ شاهان ایرانی دانسته شدند. این هماهنگی میان اندیشههای شیعی و احساسات میهنی بهدست بزرگان طوس و دیگر شهرها چنان بود که بسیاری از آنان به زرتشتیگری متهم شدند.[۱۲۸] از سوی دیگر، شهبازی و نیز عبدالحسین زرینکوب بر این باورند که آنچه در شاهنامه از دشمنی با عرب یا اسلام، طرفداری از زرتشتیگری یا حتی ضدایرانی بودن بهچشم میآید، همه از منابع کار فردوسی سرچشمه میگیرد و از آنرو که فردوسی بهشدت به منابع وفادار بوده، نمیتوان قاطعانه اندیشههای موجود در شاهنامه را با باورهای فردوسی یکی دانست. افزون بر اینکه فردوسی خود هیچگاه از اسلام بدگویی نمیکند و در مقامِ بیانِ باورهای خویش، از پیامبر اسلام و خاندان او با احترام فراوان یاد میکند.[۱۲۹][۱۳۰]
آنچه که فردوسی به آن میپرداخت، جدای از جنبهٔ شعری، دانشوَرانه نیز بود. او افسانه ننوشت. فردوسی با ریزبینی منابع خود را — که بیشتر آن، شاهنامهٔ ابومنصوری بود — بررسی میکرد. هرچند از منابع دیگر هم در این کار بهره گرفت. او توانست از میان انبوه دانستههایی که در دسترس داشت، مطالبی را گزیده و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند. درونمایههای گونهگون شاهنامه بیواسطه از ادب اخلاقی پارسی میانه گرفته شدهاند. آرمان و باور شاهنامه که در سراسر آن به گونهای یکدست بهچشم میخورد، از ایران روزگار ساسانی آمدهاست. آن هنگامی که درستی و راستیِ پادشاهان، فرمانبرداریِ مردم از آنان و ستیزِ جاودانِ میان نیکی و بدی — که در جنگهای ایران و توران بازتاب یافتهبود — اندیشهای همگانی بود. شاهنامه گزیدهٔ همهٔ میراث ایران باستان است که در سدهٔ چهارم ه.ق، بهویژه میان دهقانان آن روزگار زنده بود. آنان شاهنامه را چون داستانی ساده نمینگریستند. بهچشمِ آنان شاهنامه سرچشمهٔ گذشتهٔ آنان و نگاهبان آگاهی ملیشان بود.[۱۳۱]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی بهسبب منش دهقانی، با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنایی داشت و پس از آن نیز بر دامنهٔ این آگاهیها افزود بهگونهایکه این دانستهها، جهانبینیِ شعری او را بنیان ریخت. از راه نمونه، میتوان آیین بادهگساری را نام برد. فردوسی بر بنیاد باورهای کهن ایرانی، مِی را نشاندهندهٔ واقعیتِ ذات و گوهرِ آدمی میدانست که انسان باید در گاهِ شادمانیْ شراب بنوشد، اما شادی و مستی آن است که از راه بادهخواری بهدست آید نه از مستی. او اعرابی را که با آیینِ میگساری بیگانهاند نکوهش میکند.[۱۳۲][۱۳۳]
خالقی مطلق میگوید فردوسی با فیلسوفان و آنهایی که در پیِ اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او باور داشت، خدا را با خِرَد، دل یا دلیل نمیتوان یافت. بلکه به باور او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صِرفِ وجود آفرینش بهخودیخود تقریر میشوند. بههمین دلیل او خدا را در حالی میپرستید که دربارهٔ چرایی و چگونگی ایمان خاموش بود. برپایهٔ باورهای او، همه چیز از خوب و بد تنها بهارادهٔ خدا برای انسانها رخ میدهند. این باور بیچونوچرا به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه در رویارویی با سرنوشتباوری — که بهگمان از پیامدهای آیین زُرْوانی در روزگار ساسانی است — آشفته میگردید و دچار دوگانهگویی میشد.[۱۳۴] فردوسی در منظومهٔ خویش هر جا که توانست از بزرگداشت خِرَد و دانش دریغ نکرده و از آن بهنیکی نام برده و آن را مایهٔ رستگاری دانسته و از هرچه ایزدداده بهتر و برتر شمردهاست. فردوسی در ستایش خرد بهپیروی از باور حکیمان آن را نخستین آفریدگان پنداشتهاست. او سرودهٔ خود را با ذکر خرد که آن را حد برتر آفرینش دانسته، آغاز کرده:[۱۳۵][۱۳۶]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی خرد را سرچشمه و سرمایهٔ تمام خوبیها میداند. بهباور وی حتی زندگی یا ناراحتی آن، غمها و شادیها، همه بر اثر بود و نبودِ خرد است و شخص خردمند چون برنامهٔ زندگی بسیار مرتب و منظم دارد همیشه در حال پیشروی است و بهآرامی به اوج انسانیت که هدف نهایی آدمی است میرسد. او بر این باور است که آدمی با خرد، نیک و بد را از یکدیگر بازمیشناسد و از این راه به نیکبختیِ این جهان و رستگاریِ آن جهان میرسد:[۱۳۷][۱۳۸]
بهنوشتهٔ خالقی مطلق، فردوسی در شاهنامه در برابر پُرخرد و کمخرد، از بیخرد و کمخرد نام میبرد. به آن معنا که همهٔ آدمیان از خردِ غریزی به یک اندازه بهره دارند. اما به خرد تجربی جز با بهکاربستن خرد غریزی نمیتوان دست یافت؛ و هرچه آدمی خردوَرزی کند، پُرخردتر گردد، وگرنه کمخرد و بیخرد شود. از سویی، پُراندیشی همیشه نیک نیست. چراکه خرد میتواند هم در راه نیک باشد و هم بد. چنانکه اهریمن نه بیخرد، که بدخرد است. بیخرد نادان است و اگر اهریمن نادان بود، مورد توجه ایزد نبود. اما بدخرد، بداندیش است. اهریمن و مردمان بد بیخرد نیستند، آنان خردِ گمراه و ویرانگر دارند. در شاهنامه آدمی هدفِ بنیادین از آفرینش است و همهٔ آفریدگان از خِرَد تا جانداران برای انسان بودهاست. آدمی تنها آفریدهای است که به نیروی جداکردن نیک و بد که همان خرد باشد، آراستهاست و ازهمینرو تنها اوست که پاسخگوی کارهای خویش است و از او بازخواست میشود.[۱۳۹][۱۴۰]
در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حکیم» همراه است. افزون بر آنکه گاهی فیلسوف را حکیم میگفتند، در فرهنگ مردمی، انسانِ بادانش و اندیشمند را میگفتند که دور از خواهشها و هوسها اندیشه کند و به چشمی جز چشمِ سر به جهان بنگرد؛ بنابراین فردوسی را حکیم گفتند چون او نمود اینچنین انسانی بود. او افزون بر دانشهای روزگار و خواندههای بسیار، مردی ژرفنگر، آزاداندیش، تیزبین و نکتهسنج در رویدادهای گذشته و حال بود.[۱۴۱]
بهباور جلال خالقی مطلق، شاهنامه بزرگترین منبع فرهنگِ ساسانی است که در فرهنگ شاعر نیز اثرگذار بودهاست. ازهمینرو فردوسی را حکیم مینامند. حکمت او از سرچشمهای فلسفی نبوده، حکمت او حکمتِ عملی و اخلاقی است. آنچنانکه بررسی اخلاق در شاهنامه خود کتابی سِتُرگ میشود. ازاینرو خالقی مطلق شاهنامه را حماسهای معنوی مینامد. او شاهنامه را فلسفهٔ زندگی از دیدگاه فردوسی بیان میکند و آن را سراسر سرودِ مهرِ ایران میداند. او میگوید سراسر شاهنامه سرشار از پند و اندرز به فرمانروایان است؛ و اندرزِ خسروپرویز به پسرش شیرویه را شایستهٔ آب زر و آویختن پیش چشم سردمداران میداند:[۱۴۲][۱۴۳]
فردوسی این نمودهای اخلاقی را سرچشمههای خرد میداند و بنیاد آن بهشمار میآورد: دوری جستن از کردارهای ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، نرمی، پرهیز از خودپسندی و غرور، شناخت ارزش و جایگاه دیگران، چشم نداشتن به زرق و برق زندگی، سخن به هنگام گفتن، با دوستان دانا نشستن و نادانان را به خرد رهنمون کردن، فرمانبرداری از خداوند و دهها موضوع دیگر. خرد یک نیروی درونی و معنوی است و قدرت خدایی است که میتواند دارندهاش را به برترین جایگاههای انسانیت برساند و افزون بر اینکه وجه تمایز انسان و حیوان است با ارزشترین چیزی است که بود و نبودِ راستین انسان به آن وابسته است.[۱۴۴][۱۴۵]
نکتهٔ درخور توجه این است که با اینکه کتابش پر از کارهای شگفتانگیز و پر از سِحْر و جادو است، باز نسبت به امور خردورزانه شیفتگی ابراز میدارد. او توجه ویژهای به اهمیت خرد دارد. خرد در بیت نخست شاهنامه چون دَهِشِ پُربَهای خداوند نمود کرده و بخش دوم دیباچهٔ شاهنامه ویژهٔ آن است.[۱۴۶]
فردوسی در سخن امانتدار است و حقشناس. او در گفتار بیپرده است که نمونهاش در انتقاد از شعر دقیقی و فراخواندن پادشاهان به دادگستری است. باور به ماندگاری نام نیک، انصاف در برابر دشمن، ستایش کوشش و دانش، مهر به همسر و فرزند، ستایش درنگ در کارها، نکوهش تنبلی و آز و دروغ و رَشک و باور به ناپایداری جهان از دیگر ویژگیهایی است که در سراسر شاهنامه بهچشم میخورد؛ و سرانجام اینکه او خودآگاه است، خودآگاه دربارهٔ درستی باورها و گفتههای خویش و خودآگاه دربارهٔ جاودانی آفریدهٔ خود.[۱۴۷]
فردوسی در شمار آن شاعرانِ نهچندان پرشمار در زبان پارسی است که نجابتِ گفتار و پاکیِ سخنِ او آلوده نشده و حتی واژهای که زننده و ناسزا باشد از او سر نزدهاست. آنجا هم که او ناگزیر از بهنظمکشیدن سخنِ خشمگینانهٔ قهرمانانِ داستانهایش بوده و دشنامی از زبان آنها بر قلم آورده، هرگز از اندازهٔ متعارفترین واژههایی از این دست فراتر نرفتهاست. ناسزاهایی که فردوسی بهخاطر رعایت امانت ناگزیر از بیان آنها بوده، هیچیک از مرز پاکی بیرون نیست و این موضوع هنگامیکه به دیوانِ دیگر شاعران نگریسته میشود بهتر دریافت میگردد. همین عفّتِ کلام و نجابتِ بیان، او را به ساخت مضمونهای تازهای راهبری کردهاست که در اوجِ نازکخیالی و آفرینندگی هستند.[۱۴۸]
محمدعلی اسلامی نُدوشَن باور دارد که سه حماسهٔ ایلیاد و اُدیسه هومر، مَهاباراتا و رامایانای هندوها و شاهنامهٔ فردوسی سرچشمهٔ آریایی دارند و شباهتهای میان آنها ازهمینروست. بهباور اسلامی ندوشن، با وجود شباهتها میان اثر شاهنامه و ایلیاد و ادیسه، فردوسی از هومر تأثیر نپذیرفته، چراکه با توجه به شرایطِ روزگارِ فردوسی و محیط فرهنگیِ ایران در آن هنگام، فردوسی نمیتوانسته از کار هومر آگاهی داشتهباشد.[۱۴۹]
بیگمان فردوسی در شاهنامه از آیین زروانی بهره بردهاست. زُروان در شاهنامه جایگاه ویژهای دارد. فردوسی بهخوبی رویاروییِ زادگانِ زروان، هُرمَزد و اهریمن را نشان میدهد و این رویارویی در جایجای شاهنامه و به چهرههای گونهگون رخ مینماید. داستان زروان و شاهنامه هردو روایتگرِ کوششهای ملتی است که برای پاسداری از خویش در برابر دشمنان ایستادگی کردهاست؛ و فردوسی این اندیشه را در داستانهای جنگهای ایران و توران و پهلوانان و دیوسیرتان نمود دادهاست.[۱۵۰] در اسطورهٔ زروان، هرمزد موردِ یورشِ همزادِ خویش، اهریمن قرار میگیرد و در شاهنامه نیز از کهنترین دشمنِ ایرانیان، دیو یاد شدهاست. در داستانهای کیومَرث، سیامک، تَهمورِث، هوشنگ و جمشید، دیوان نقشی بنیادین دارند.[۱۵۱]
از دیگرسوی، سجاد آیدنلو بهرهٔ فردوسی از باورهای مزدیسنایی و مِهری را بیشتر از بهرهٔ او از دیگر آیینهای ایران باستان میداند. از راه نمونه، او سپیدمویی زال و بیزاری سام از او را نه بازگوکنندهٔ داستانِ زایشِ اهریمن از زروان، بلکه بیانکنندهٔ باور مزدیسنایی در اینباره میداند که نقصانِ آفرینش را نشانهای اهریمنی میپندارد. مانند آنچه در داستان پیوند جمشید و خواهرش، جَمْگ، با دیوان و زایشِ جانوران از آنان است. از سوی دیگر سام با پریدُخت، دختر فَغْفور چین که از نژاد پریان است، پیوند میبندد و این، دلیلِ نقص آفرینش زال است.[۱۵۲]
اما نشانههای آیین مزدیسنا در شاهنامه بیش از اینهاست. یادکردِ زَند و اوستا پیش از ظهور زرتشت، سه نیکِ مزدیسنایی، پیدایش گروههای چهارگانه، ستایش آتش، اصطلاح «مورِ دانهکش» و دربارهٔ اسب سخن گفتن از دیگر نشانههایی است که بهباور محمد معین رنگ مزدیسنایی دارند.[۱۵۳]
آیدنلو در پاسخ هوشنگ دولتآبادی که کیشِ شاهان شاهنامه را تا پیش از پادشاهی گُشْتاسْپ، زروانی میداند، میگوید که نشانههای زرتشتی و مهری بودن در ایران پیش از زرتشت استوارتر است. از راه نمونه، او دربارهٔ کیش رستم بر این باور است که با نگرش به شاهنامه، در رأی نخستْ زرتشتی بودن او و در رأی دومْ مهری بودن او پذیرفتهتر است و البته با نگرش به نشانههای درونِ شاهنامه و بیرون از آن، مهری بودنِ او درستتر است و گرچه مهری بودن او قطعی نیست، اما در برابر زروانی بودن او برتری دارد.[۱۵۴]
هانری کُوربَن میگوید سُهرِوَردی در حکمت اِشراق خود این آمادگی را دارد که نشانههای این حکمت را در قرآن و حتی شاهنامه بنمایاند. بهگونهای که شاهنامه در وجودِ عارف جلوه کند و تاریخِ نَفْس و عالم نفس را در شاهنامه بیابد؛ و اینگونه حماسهٔ قهرمانی پیوندی مستقیم با حماسهٔ عرفانی پیدا میکند.[۱۵۵][۱۵۶][۱۵۷]
بهباور فرزاد قائمی، نظام معرفتیِ حکمت خُسرُوانی، برپایهٔ صدورِ کثرت از وحدت بودهاست. به این مفهوم که برای هر موجود مادی، پیشنمونهای فرامادی و مِثالی در نظر دارد. ازهمینرو، اهورامزدا در مقام خدا و بزرگدارندهٔ جان و خرد، گوهر آغازین نفس و عقل در هستی است؛ و فردوسی این توصیف را در نخستین مصراع شاهنامه بیان میدارد. هرچند که با نگرش به دانستههای کنونی، نمیتوان دانست که این تعبیر، برای بار نخست در اندیشههای یونانی پدید آمده یا در منابعِ اثرگرفته از آیین زرتشت آمدهاست.[۱۵۸]
الیاس نورایی میگوید نور از موضوعهای مهمِ حکمت خسروانی است که در شاهنامه و حکمت اشراق سهروردی نیز دیده میشود. او پیام فردوسی را پیام خِرَدِ مینُوی و نور میداند که سهروردی هم آن را به زبان عارفانه بیان کردهاست؛ و ادامه میدهد مسئلهٔ فَرّهٔ ایزدی یا خْوَرنَه اوستایی که از بنیادهای اندیشهٔ سهروردی است، به نور بازمیگردد که فردوسی نیز آن را بنیادِ رواداری و مشروعیتِ فرمانرواییِ پادشاهان شاهنامه مانند کیخسرو میداند.[۱۵۹]
داستانها و گزارشهای حماسی ایران در چندین سده فراهم آمد. در روزگار پایانیِ ساسانی، مایهها و عناصر اصلی حماسهٔ ایرانی گردآوری شد و بهگونهٔ سالنامهای و به پارسی میانه با نام خَوتایْ نامَگ یا «کتاب شاهان» تدوین شد. این کتابْ گزارشِ دانشورانهای بوده و بهظاهر واپسین ویرایش آن در روزگارِ یزدگرد سوم انجام شده، اما چندین سده است که از بین رفتهاست. گذشته از خداینامه، گزارشهای فراوان و پراکندهٔ دیگری هم بودهاست. اما از این گزارشها تنها یک سروده بهنام «یادگارِ زَریران» بهجای ماندهاست. با گسترش پارسی نوین، این گزارشها باید بازآفرینی میشدند و سامانیان دوستدار این رویداد بودند. در این میان، چندین شاهنامهٔ منثور و منظوم نوشته شد. زبان شعر حماسی تفاوتی آشکار با زبان شعر غِنایی داشت و آن، بهرهبردن بسیار اندکتری از واژگان عربی و بهرهٔ بیشتری از واژگان کهن ایرانی بود که بهگمان دیگر در آن روزگار کاربردی نداشت. این ویژگی در آثار منثورِ حماسیِ این دوره هم دیده میشود؛ و ازهمینرو، بهگمان این ویژگی از آثار پارسی میانه یا سنتِ شفاهیِ مردمی سرچشمه گرفتهاست.[۱۶۰] لازار میگوید که منبع بنیادینِ فردوسی برای سرایش شاهنامه، شاهنامهٔ ابومنصوری بوده که آن را انجمنی برآمده از چهار زرتشتی — که بهظاهر افزون بر خوتای نامگ از منابع دیگر هم بهره بردهبودند — گردآوری کرد.[۱۶۱] خالقی مطلق، شاپور شهبازی و دبیرسیاقی هم دیدگاهی نزدیک به همین نظر را دارند.[۱۶۲][۱۶۳][۱۶۴]
شُعوبیّه جنبشی بود که در سدهٔ دوم و سوم ه.ق[۱۶۵] توسط مَوالیِ عجم و بیشتر ایرانی در واکنش به برتریجویی نژادی عرب، بهویژه امویان شکل گرفت. این گروه همهٔ اقوامِ جهان را یکسان میشمردند و ازهمینروی، «اهل تَسْویه» خوانده میشدند و تفاخُر و تعصبِ عرب را برخلاف آموزههای اسلام میشمردند. اندکاندک، مردمان ناراضی از عرب به آنها پیوستند، بهگونهایکه عرب را پست و خوار میشمردند و مدعی شدند که عرب نه فضیلت و برتری داشته و نه صنعت و هنر و دانش و حکمتی به جهان عرضه کردهاست. قرآن و اسلام هم که عربها بدان سَروَری میکنند، از این تعصب عربی بیزار است و اختصاصی به آنها ندارد. شعوبیه از اواخر روزگار اموی پدید آمدند و از ادبیات فارسی میانه در برتریجویی بر عرب بهره گرفتند و با این انگیزه، آن آثار را به عربی برگرداندند.[۱۶۶]عبدالحسین زرینکوب همگرایی بین شعوبیه با شیعه و خوارج در مبارزه علیه امویان را ناشی از سیاستهای امویان در ایجاد یک «دولت عربی محض» و خشونت و نفرت آنها ضد موالی میداند.[۱۶۷] اما، این جنبش در زمان عباسیان توسعه یافت، و زرینکوب علتش را آن میداند که عباسیان تعصب عربی نشان نمیدادند و بیشترْ خاستگاهشان خراسانی بود، بهطوریکه شعوبیه تا دچار زندقه نمیشدند میتوانستند آزادانه بر عرب بتازند و آن را ریشخند کنند. فرقههای مسلمان اعم از شیعه، سنی و حتی خوارج در باور به برابری اقوام مسلمان با شعوبیه اشتراک داشتند. شعوبیه آثاری در فضایل و برتریهای عجم و فرومایگیِ عرب نگاشتند که هرچند اثر زیادی از آن در دست نیست، در اَلْفِهرِست برشمرده شدهاند.[۱۶۸]
فردوسی، همچون دقیقی، در یادکرد مفاخر ملی و میهنی دیدگاهی شعوبی داشت. بهباور برخی پژوهشگران چون صفا، رافضی گفتن فردوسی، نتیجهٔ شعوبی بودن اوست.[۱۶۹] زرینکوب میگوید فردوسی دربارهٔ روایت حملهٔ اعراب به ایران و دیگر جنگهای ایران، متأثر از روایاتی است که بهظاهر موبدان پس از یزدگرد سوم بر خداینامهها افزودهاند و بدینترتیب، روح شعوبی و بیگانهستیزی در آن دمیده شدهاست، بهگونهایکه هم فاتحان ایران را پست و حقیر نشان میدهد، و هم شکست سپاه ایران را به گردن تقدیر الهی میاندازد.[۱۷۰]
این دوران، مهمترین روزگار حماسهسرایی در ایران است. مسعودی مروزی و دقیقی و فردوسی هرسه، سه اثر حماسی خود را در این دوره آفریدند که سبب رواج نظمِ داستانهای منثور پهلوانی و ملی دیگر و سرایش داستانهای حماسیِ دیگر در روزگار سلجوقی شد. غزلِ این روزگار، دنبالهٔ اواخر سدهٔ سوم و آغاز سدهٔ چهارم ه.ق است. سرایندگان غزلسرای نامی در آغاز این دوران رودکی و شهید بلخی هستند. دقیقی، فرّخی سیستانی و عنصری از دیگر غزلسرایان خوب این روزگار هستند. مدیحهسرایی، حکمت و وعظ، داستانسرایی و بیان حکایت و مثل نیز در شعر این دوران رواج داشتهاست.[۱۷۱]
بهباور لازار فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در بیش از یک سده، زبان فارسی را گسترش دادند و ساختار آن را روشن کردند و رسانهٔ ادبی آن را به اوج رساندند و او توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد. او میگوید اگر دیگران زبان و شعر پارسی را به بلوغ نمیرساندند، شاهنامه یارای پیدایش نداشت. این کتاب، آوردهٔ مجال و آرامشی بود که در آن، گذشته در یادها پابرجا بود و زبان ادبی نوین چنان بالندگی یافتهبود که به آفرینش شاهکارهای ادبی بپردازد.[۱۷۲]
بهگفتهٔ محمدجعفر یاحقی، سرودههای پراکندهٔ شاعران بیدیوان یا سرایندگانی مانند ابوشکور بلخی، دقیقی و مسعودی که همگی در بَحرِ مُتَقارِب سروده شدهاند، میتوانسته پیشینهای برای شاهنامه و شاهنامهسرایی بوده و فردوسی از همهٔ آنان بهره بردهباشد. فردوسی نخستین بار در روزگار پادشاهی نوشینرَوان و در داستان آوردن کَلیله و دِمنه از هند و به پهلوی برگرداندن آن و رویدادهای پس از آن، از رودکی نام میبرد و سرودهٔ او را میستاید.[یادداشت ۱۵] و پس از آن دو بار دیگر در سرگذشت خسروپرویز بیآنکه به کار رودکی دربارهٔ کلیله و دمنه اشاره کند، از این کتاب یاد میکند. اینگونه یادکرد رودکی آنهم با آن برجستگی در شاهنامه، آنچنانکه فردوسی سرگذشت روزگار ساسانیان را نگهدارد و داستان کلیله و دمنه در عهد اسلامی تا نظم آن بهدست رودکی را بیان کند نشان از دوستداری ویژهای نسبت به رودکی از سوی فردوسی است و بیانگر آن است که بهگمان، کلیله و دمنهٔ سرودهٔ رودکی نزد فردوسی بوده و او از هنر رودکی در این کار بهرهمند میشدهاست.[۱۷۳]
یاحقی بر این باور است که رودکی و فردوسی هردو زاییدهٔ روزگار خردورزیاند. خردورزیای که در روزگار شاهان سامانی پدید آمد و با پشتیبانی از زبان پارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ آریایی ساخت که رودکی و شهید بلخی و ابوشکور پروردهٔ آنند و زمینه برای اوج این خردورزی و دانشمداری در شاهنامهٔ فردوسی آماده شد. او میگوید گفتار فردوسی دربارهٔ فرهنگ و خرد و مرگ و دوستی اهل بیت پیامبر اسلام، یادآور سرودههای رودکی است، هرچند که برداشت نزدیک این دو شاعر شاید بهخاطر جهانشناسیای باشد که در روزگار دو شاعر جریان داشته، اما این همانندی، نزدیکی این دو به یکدیگر را بیشتر کردهاست.[۱۷۴]
بیگمان هدف فردوسی از یادکرد سرودهٔ دقیقی در شاهنامه، کاستن از رنج سرایش نبوده، او برای نگاهداری کار دقیقی دست به این کار زد.[۱۷۵] فردوسی در ماجرای خوابدیدن دقیقی میگوید که او از فردوسی خواسته تا بَخیلی نکند و سرودهاش را در شاهنامه بیاورد.[یادداشت ۱۶] فردوسی چنین میکند و در پایان سخن هم، سرودهٔ دقیقی را در بوتهٔ سنجش میگذارد. او دقیقی را شاعری بزرگ در مدح میداند که در داستانسرایی استاد نیست. درحالیکه برای نامهٔ خُسرُوان باید دارای طبعی چون آب روان بود؛ و میگوید چون دقیقی نخست به این کار دست زد، راهبر او در این کار بوده و ازهمینرو بر او آفرین میگوید.[یادداشت ۱۷][۱۷۶]
با نگرش به سرودههای بهجامانده از دقیقی او شاعری توانمند و آگاه دانسته میشود که از ذوقی خوش و طبعی لطیف بهرهمند بودهاست و سرایندگان از او به استادی و بزرگی یاد کردهاند.[۱۷۷] تردیدی نیست که دقیقی در سرایش شاهنامه و نظم حماسههای ملی ایران پیشگام است و فردوسی از دید زمانی، پس از اوست. اما میان سرودههای او و فردوسی تفاوتهایی است که شعر فردوسی را برتر و بهتر مینمایاند. برای سنجش میزان اثرگذاری دقیقی بر فردوسی بهتر است این تفاوتها بررسی شود. یکی از این تفاوتها، کُندشدن شتاب رویدادها و درنگ در پیشبرد آنهاست. این درنگ در شعر دقیقی از دو روست: نخست درنگی که از تکرار بیهودهٔ مطالب است و دیگری درنگی که بر اثر بیان برخی جزئیات است؛ و این درنگ شعر او را خشک نمودهاست. درحالیکه فردوسی در شاهنامه از اینگونه تکرار بیهوده پرهیز کردهاست. در نگاهی کلی، اگر شاهنامه سرودهٔ دقیقی بود، حماسهای پیشِ رو بود از دید حجم بسیار سنگینتر — کتابی در حدود هفتاد تا صدهزار بیت — اما از نگاه ادبی و حماسی کمارزشتر.[۱۷۸]
با همهٔ کاستیهایی که در شعر دقیقی دیده میشود، نمیتوان او را با حماسه بیگانه دانست. تا جاییکه برخی توصیفها در شعر او بسیار به سبک فردوسی نزدیک هستند و حتی میتوان برخی را در شعر فردوسی با اندکی تفاوت جستجو کرد. اما این داوری که تا چه اندازه، دقیقی خودْ پدیدآورندهٔ این توصیفهاست و نزدیکی زبان او و فردوسی را باید دلیلی بر نفوذ او بر فردوسی دانست یا اینکه خودِ دقیقی هم وامدار آثار حماسی پیش از خود است، بهخاطر در دسترس نبودن آثار حماسیِ پیشین بسیار دشوار است.[۱۷۹]
فردوسی در شاهنامه فرهنگ ایران پیش از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند داده که این همان ادامهٔ فرهنگی از حدود دو، سههزار سال پیش تاکنون است و این پیوند وامدار فردوسی است. در نبود شاهنامه، ادبیات فارسی بهسختی میتوانست رشد یابد و در نبودِ فردوسی، کسانی چون خیام و مولوی و حافظ نیز نمیتوانستند اندیشهٔ خویش را بپرورانند و چنین ببالند.[۱۸۰]
نزدیک به همهٔ آثار حماسی پس از فردوسی در ادب پارسی، زیر نفوذ شاهنامه هستند. شاید بتوان گمان کرد که حماسهسرایان سدههای پنجم و ششم ه.ق زیر نفوذ آثار پیش از فردوسی نیز بودهاند. همانگونهکه دربارهٔ فردوسی چنین پنداشته میشود.[۱۸۱][۱۸۲] در انواع ادبی فارسی اثرگذاریهای گونهگون شاهنامه را میتوان دید. از راه نمونه، درظاهر سنایی نخستین کسیست که در زمینهٔ گونهٔ عرفانی شعر غنایی، از قهرمانان و داستانهای شاهنامه برای بیان مفاهیم حکمی و عرفانی بهره برده و پس از او اینگونه بهره از شاهنامه در نظم و نثر گسترده شدهاست. همینگونه، در قلمرو دیگر این نوع ادبی، یعنی شعر عاشقانه هرچند پراکنده اما میتوان نمونههایی بیان کرد. از راه نمونه در شعر سعدی و قاآنی چنین بیتهایی بهچشم میخورد.[۱۸۳] بسیاری از سرایندگان شعر غنایی فارسی نیز زیر نفوذ شاهنامه هستند. قَطرانِ تبریزی، ناصرخسرو، اَزرقی هِرَوی، مسعود سعد سلمان، عثمان مختاری غزنوی، سنایی غزنوی، اَنوَری، سوزنی سمرقندی، امیر مُعِزّی نیشابوری، خاقانی، مولوی، امامی هروی، سعدی، اوحدی مراغهای، ابن یمین، عبید زاکانی، حافظ، جامی و بسیاری دیگر از شاهنامه بهره بردند.[۱۸۴][۱۸۵] در بازگشت ادبی در کنار رویکرد به سبک شاعرانی چون سعدی و حافظ و توجه به شعر شاعرانی چون عنصری و فرخی و منوچهری، فردوسی و شاهنامهٔ او نیز بسیار مورد توجه قرار گرفت. نمونهٔ آن، شَهَنْشاهنامهٔ فتحعلی صبا است که به تقلید از شاهنامه و دربارهٔ لشکرکشیهای فتحعلیشاه سروده شدهاست.[۱۸۶] توجه به شاهنامه، همزمان با ملیگرایی نوین پس از انقلاب مشروطه و برگزاری هزارهٔ فردوسی در سال ۱۳۱۳ و توجه خاورشناسان به شاهنامه فزونی یافت. نمایشنامههای بسیاری برپایهٔ داستانهای شاهنامه نوشته شدهاند. شاعرانی چون میرزاده عشقی، عارف قزوینی، محمدتقی بهار، محمدحسین شهریار، حسین مسرور و نوپردازانی مانند فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث و بسیاری دیگر در سرودههای خویش از فردوسی و شاهنامه اثر گرفتهاند.[یادداشت ۱۸][۱۸۷][۱۸۸]
افزون بر اثرگذاری فردوسی در ادب پارسی، برگردانها، پژوهشها و چاپهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه در سراسر گیتی انجام شدهاست. برابر کتابشناسی فردوسی و شاهنامه گردآوریِ ایرج افشار — که نوشتهها دربارهٔ فردوسی و شاهنامه از آغاز تا سال ۱۳۸۵ را دربرمیگیرد — با بهشمارآوردن سرودههای منسوب به فردوسی مانند یوسف و زلیخا تا سال ۱۳۸۵، ۵۹۴۲ شماره نوشتار، گفتار، فصل، کتاب منفرد و مجموعهٔ مستقل، ترجمه و منقولها، نسخههای دستنویس تاریخدار و بیتاریخ و گزیده و منثور، چاپهای متن شاهنامه و خلاصههای آن، یک یا چند داستان از آن، آثاری که برپایهٔ شاهنامه گردآوری شدهاند، نمایشنامهها برپایهٔ آن و چاپهای یوسف و زلیخا در این سالها بهدست آمدهاست.[۱۸۹]
دربارهٔ گسترهٔ نفوذ شاهنامه در دو سده پس از مرگ فردوسی، دیدگاههای متفاوتی بیان شدهاست. ریاحی بر این باور است که در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری با شاهنامه آغاز شد که از دید وی بیشتر بهسبب سیاستهای ایرانستیزانهٔ دربار عباسیان و مدارس نظامیّه پدید آمد.[۱۹۰] او میگوید نویسندگانی مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب اَلنَّقض — که شیعه بودهاست — شاهنامه را «ستایش گَبرَکان» دانستهاند و همچنین عطار نیشابوری خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی و معزی نیشابوری گرفته تا انوری فردوسی را سرزنش کردهاند. ریاحی میگوید گمان میرود که اینان برای خشنودسازی سردمداران ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دلِ خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.[۱۹۱] بنا بر باور ریاحی، تا دو سده پس از فردوسی، — با آنکه در برخی گزارشها و کتابها از او یاد شده — بااینهمه، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که بهدستور فرمانروایان و بزرگانِ زمانه و همساز با پسندِ دیوانیان و اهلِ مدرسه گردآوری میشدهاست، نامی از فردوسی نیست، و ازهمینرو در کتابهایی چون تاریخ یَمینی، زَیْنُالْاَخبار، تاریخ بیهقی، یتیمةُالدّهر و اَنسابِ سَمْعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن روزگار و رویدادهای زندگی او نیست.[۱۹۲] او ادامه میدهد بااینحال، در سرزمینهای دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقارهٔ هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اَران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند.[۱۹۳] برای نمونه نظامی عروضی در میانههای سدهٔ ششم ه.ق نخستین زندگینامه از فردوسی را در چهارمقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ ه.ق نیز بخشی از شاهنامه در شام بهدست بُنداری اصفهانی به عربی برگرداندهشد.[۱۹۴] یا سعدی به نیکی و بزرگی از فردوسی، یاد میکند و بارها از نام قهرمانان کتاب شاهنامه در آثار خود نام بردهاست و حتی بیتی از شاهنامه را در کتاب بوستان واژهبهواژه آورده که در اصطلاح ادبی به این کار «تضمین» میگویند:[۱۹۵][۱۹۶]
در نقد این رویکرد، کِلود کائِن میگوید ملیگرایی نوین میکوشد تا عرب و ایرانی را دشمن یکدیگر معرفی کند. اما باید از زیادهروی ازهرسوی پرهیز کرد. حتی ادعای ابراز مخالفت ایرانیان در چارچوب پذیرشِ مذهب تشیع، درست نیست. چراکه تسنن، مذهبِ بیشترِ مردم در آن روزگار بودهاست.[۱۹۷]
اما خالقی مطلق میگوید همهٔ نشانهها بر تحریمِ شاهنامه در قلمرو غزنویان راهنمایی دارند، اما در بیرون از آن گستره، بهشتاب نامدار گشت؛ و داستانی را بیان میکند که نظامی عروضی از امیر معزی آورده و او از امیر عبدالرّزّاق شنیده که وزیر محمود در راه بازگشت از هند، بیتی از شاهنامه خوانده و محمود از آن به شور آمدهاست. خالقی مطلق میگوید درصورت درستی این بیت، این کهنترین یادکرد از شاهنامه است، اما گمان درستی این خبر چندان نیست، بهویژه اینکه در شاهنامه نشانهای از این بیت نیست. سپس خالقی مطلق داستان رویارویی محمود و مَجدُالدُّولهٔ دِیلَمی در سال ۴۲۰ ه.ق و سرزنششدن مجدالدوله از سوی محمود برای خواندن شاهنامه را از کتاب الکامل ابن اثیر میآورد و میگوید اگر این گزارش نیز درست باشد، باز روشن نیست به کدام شاهنامه اشاره دارد. اما نشاندهندهٔ آیین شاهنامهخوانی در میان فرمانروایان است که با دیگر نشانهها درست پنداشته میشود. به گزارش اسدی طوسی در دربار ابودُلَف شِیبانی در نخجوان، شاهنامهخوانی انجام میشد. همچنین سرایندهٔ علینامه از شاهنامه نام بردهاست. نظامی عروضی از خواندن بیتهای ستایش محمود در شاهنامه از سوی علاءالدین غوری هنگام فتح غزنه در سال ۵۴۵ ه.ق میگوید. خالقی مطلق میگوید بدون این گزارشها و گزارشهای دیگر، با نگرش به اشارههای سرایندگان به بیتهای شاهنامه، میتوان دریافت که شاهنامه در سدهٔ پنجم ه.ق بهشتاب پس از سرایش در سراسر ایران نامور گشت و این نامداری از مرزهای ایران فراتر رفت. نمونهٔ آن، نوشتن یک رباعی و بیتی از شاهنامه از سوی بازرگانی ایرانی به درخواست راهبی بودایی ژاپنی و دیگر سخن ضیاءُالدّین بن اَثیر در کتابش دربارهٔ شاهنامه است که آن را رساترین اثر در زبان پارسی میداند.[۱۹۸]
صلاحالدّین صَفَدی (وفات ۷۶۴ ه.ق) در کتاب نُصرَةُ الثّائِر عَلَی الْمَثَلِ السّائِر در پاسخ و ردّ سخنان ضیاءالدین بن اثیر دربارهٔ فردوسی و شاهنامه بر این باور است که ابن اثیر در کتاب خود به شعوبیان گرایش داشتهاست. او میگوید در میان عربزبانان هم کسانی هستند که کتابهای سنگین و سترگی را به نظم درآوردهباشند. او بر این باور است که جَیِّد[یادداشت ۱۹] شعر پارسی برابر با جیّد شعر عربی نیست.[۱۹۹]محمد شبانکارهای در مَجمَعُالْاَنساب (۷۳۸ ه.ق) در بیان داستانی از محمود، فردوسی را «جامع علوم عقلی و نقلی» میداند اما از او بدگویی هم میکند و او را بهخاطر شیعه بودن سرزنش مینماید و این را یکی از دو دلیلی برمیشمارد که سلطان محمود نسبت به فردوسی دیدگاهی خوش نداشت.[۲۰۰]آشوب هندی (وفات ۱۱۹۹ ه.ق) در مثنوی فتوحات شامِ خویش، و بهخاطر قومیتگرایی به فردوسی و شاهنامه دشنام فراوان دادهاست.[۲۰۱]
به باور خالقی مطلق فردوسی و شاهنامه را دشمنانی نیز بودهاست. او کنایهها و نیشهای سرایندگانِ درباریِ محمود یا کسانی چون امیر معزی را جدی نمیپندارد و آن را بیشتر برای خوشامد ستودگان و پرمایه شدن بخشش آنان میداند. خالقی مطلق دشمنان راستین فردوسی و شاهنامه را برخی از فقیهان چون مُذَکِّر کُرَّکانی یا دشمنان زبان پارسی مانند احمد بن حسن میمندی میشمارد؛ یا محمد شبانکارهای — که شرحش رفت — یا سرایندگانی چون سرایندهٔ یوسف و زلیخا و ربیع سرایندهٔ علینامه، که با آنکه خود از شاهنامه بهره بردهاند، بهخاطر سرایش داستانهای کهن ایرانی بر فردوسی خرده گرفتهاند. اما خالقی مطلق زشتترین این ستیزهها را از سوی دو تن از شاعران میداند: نخست بدگوییهای آشوب هندی و دیگری شاعری در روزگار کنونی.[یادداشت ۲۰] و سخن نویسندهٔ خُلاصَةُالْاَفکار در پاسخ آشوب هندی را برای هردو روا میداند: «جرأت قبیح و وقاحت صریح».[۲۰۲]
اما در میان خاورشناسان، ادوارد بِراوْن با فردوسی و شاهنامه میانهٔ خوبی نداشت. او میگوید در نامداری فردوسی و شاهنامهٔ او تردیدی نیست، اما بر این باور است که شاهنامه حتی یک لحظه توان برابری با مُعَلَّقاتِ عربی را ندارد. او شاهنامه را در برابر سرودههای حِکْمی و غنایی فارسی، تهی از زیبایی و ذوق هنری میداند. براون میگوید شاهنامه دارای وزنی یکنواخت است. او تشبیههای شاهنامه را یکنواخت و یکسان میداند و بر این باور است که شاهنامه چنانکه باید در ترجمه نمیگنجد و شکوه آن در ترجمه از بین میرود. او غرور ملی ایرانیان را نیرومندترین دلیل در دوستداشتن شاهنامه در میان ایرانیان میداند و سه دلیل را برای ستودن شاهنامه از سوی خاورشناسان بیان میکند: نخست از دیدگاه پژوهشهای لغوی، دوم از دید ستایش آثار نژاد آریایی در برابر نژاد سامی از سوی روح هِلِنیستی، و سوم اینکه داستانهای شاهنامه از دید دانش اساطیری و افسانههای ملی جالبتوجه است.[۲۰۳]
جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدیدآوردهاست و بهگفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامه است. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک بهچاپ رسیدهاست.[۲۰۴] در سدههای نزدیک پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفتهاست. سیدحسن تقیزاده، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مِسکوب از شناختهترین پژوهشگران ایرانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.[۲۰۵]
همه ساله نشستهای گوناگونی در زمینه فردوسیپژوهی و شاهنامهپژوهی در ایران و جهان برگزار شده و میشود. از آن دسته نشست فردوسیپژوهی در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با همکاری سرای اهل قلم و بنیاد فردوسی[۲۰۶] و برگزاری نشست عصری با فردوسی در ایتالیا[۲۰۷] را میتوان نام برد.
برخی از کتابهایی که در این زمینه چاپ شدهاند عبارتند از: نامهٔ باستان (در ۹ جلد) نوشتهٔ جلالالدّین کَزّازی، تصحیح شاهنامه بهکوشش جلال خالقی مطلق و با همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی، تصحیح جلد هفتم نسخهٔ فلورانس شاهنامه بهکوشش عزیزالله جُوِینی، ویرایش شاهنامه بهکوشش فریدون جُنِیدی (دورهٔ پنج جلدی)، حماسه در رمز و راز ملی نوشته محمد مختاری، کتابشناسی فردوسی و شاهنامه؛ از آغاز نوشتههای پژوهشی تا سال ۱۳۸۵ نوشته ایرج افشار.[۲۰۸][۲۰۹]
نام و آوازهٔ فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
تندیسهای زیادی از فردوسی ساخته شده که از میان آنها میتوان از تندیس فردوسی اثر ابوالحسن صِدّیقی در میدان فردوسی تهران نام برد که در پنجم مهرماه ۱۳۵۰ در تهران پردهبرداری شد. تندیسهای دیگری از همین هنرمند در کنار آرامگاه فردوسی در طوس و در کنار میدان فردوسی رم ایتالیا جای دارد. تندیسهای دیگر: تندیس فردوسی دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس اهدایی از سوی پارسیان هند در دانشگاه تهران، تندیس رخش در سیستان و تندیس دوشنبه در تاجیکستان.[۲۱۰][۲۱۱]
هزارهٔ فردوسی یا جشن هزارهٔ فردوسی، مجموعهٔ آیینهایی بود که بهمناسبت هزارمین سال زایش فردوسی در سال ۱۳۱۳ در تهران، طوس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد. در کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی که نخستین گردهمایی بزرگ علمی در ایران بود، ۴۰ تن از ایرانشناسان برجسته از ۱۷ کشور و ۴۰ تن از دانشمندان و ادیبان ایرانی شرکت داشتند. بهمدت ۵ روز از ۱۲ تا ۱۶ مهر ۱۳۱۳ سخنرانیهایی در تالار دارالفنون در تهران ایراد شد و برخی از آنها در کتاب هزارهٔ فردوسی بهچاپ رسید. جشن هزارهٔ فردوسی به سال ۱۳۱۳ یکی از رویدادهای مهم فرهنگی سده، و مهمترین کنگرهٔ علمی بود که در ایران معاصر برگزار شد.[۲۱۲]
همزمان با کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی در بیشتر شهرهای ایران نیز مراسمی برگزار شد، و در آنها سخنرانیهایی ایراد شد، و شعرهایی خوانده شد و نمایشهایی از داستانهای شاهنامه اجرا گردید. در شهرهای گوناگون، خیابانها و دبستانها و دبیرستانهایی به نام فردوسی نامگذاری شد. پس از پایان کنگرهٔ هزارهٔ فردوسی، شرکتکنندگان کنگره به مشهد سفر کردند، و بنای آرامگاه فردوسی در طوس که ساخت آن از هشت سال پیش از آن آغاز شدهبود، با حضور رضاشاه افتتاح شد. در خارج از ایران نیز در پاریس، لندن، رم، مسکو، برلین و برخی از دیگر شهرهای اروپا و آسیا با تشکیل جلسههای سخنرانی مراسم بزرگداشت فردوسی اجرا شد. برگزاری آیینهای هزارهٔ فردوسی، سرآغاز تحقیقات گستردهٔ شاهنامهشناسی در ایران و جهان شد. افزون بر نوشتارهای روزنامهها، در ایران دو دورهٔ متن شاهنامه بهسرمایهٔ کتابفروشیهای خاور و بِرُوخیم بهچاپ رسید. مجلهٔ ادبی مهر شمارههای مهر و آبان ۱۳۱۳ خود را یکجا به نام فردوسینامهٔ مهر شامل نوشتارهایی دربارهٔ شاهنامه و فردوسی منتشر کرد. مجلهٔ باختر در اصفهان نیز شمارهای ویژهٔ فردوسی انتشار داد.[۲۱۳]
بهپیشنهاد بنیاد شاهنامهٔ فردوسی بنا بود در سال ۱۳۵۹ آیینهای جهانی هزارهٔ شاهنامه بهمناسبت هزارمین سال آغاز سرایش آن برگزار شود که با چند سال تأخیر برگزار شد.[۲۱۴] در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست. هر سال در این روز و در هفتهٔ پایانی اردیبهشت ماه، آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه و سخنرانی پیرامون آنها در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی در تهران، مشهد و برخی دیگر از شهرهای ایران و جهان برگزار میشود. از دیگر کارها، ضرب مدالِ فردوسی بهمناسبت هزارهٔ فردوسی در سال ۱۳۱۳، چاپ تمبر در نخستین جشن طوس در سال ۱۳۵۴ و طراحی قلمِ فردوسی همزمان با هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در سال ۱۳۸۹ است.[۲۱۵]
نخستین نهاد رسمی که در ایران برای پژوهشهای مرتبط با شاهنامهپژوهی راهاندازی شد، بنیاد شاهنامهٔ فردوسی بود. این مؤسسهٔ پژوهشی، وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در دوران محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۵۰ راهاندازی شد.[۲۱۶] پس از انقلاب ایران، در سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامهٔ فردوسی با یازده مؤسسهٔ فرهنگی دیگر در «مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی» وابسته به وزارت علوم و آموزش عالی ادغام شد که نام کنونی آن «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» شدهاست.[۲۱۷]
دیگر نهادی که در این زمینه مشغول به کار است، بنیاد فردوسی است. این بنیاد، یک سازمان مردمنهاد است که در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ با مجوز رسمی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در ایران بنیانگذاری شدهاست. این بنیاد دارای دو دفتر در شهرهای تهران و مشهد است.[۲۱۸] از دستاوردهای این بنیاد، ثبت هزارهٔ پایان سرایش شاهنامه در فهرست مفاخر و رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۱ – ۲۰۱۰ م سازمان یونسکو است. این رویداد نخستین ثبت برپایهٔ سال خورشیدی در سازمان یونسکو است. پیشنهاد بنیاد فردوسی برای ثبت رویداد هزارهٔ سرایش شاهنامه در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو با اقبال ۱۹۲ کشور عضو این سازمان مواجه شد.[۲۱۹]
در پاییز سال ۱۳۸۹، در ادامهٔ گسترش مناسبات فرهنگی میان دو کشور ایران و آلبانی و برابر توافقنامهٔ همکاری انجامشده میان دو نهاد فرهنگی و آموزشی و برای ادای احترام به «هزاره شاهنامهٔ فردوسی» توسط یونسکو در سال ۲۰۱۰، «مؤسسهٔ مطالعات ایرانشناسی و زبان فارسی» با نام مؤسسهٔ فردوسی در تیرانا و در سطح دانشگاهی آغاز به کار کرد.[۲۲۰]
منابع دربارهٔ فردوسی و زندگی او را در چند دسته میتوان بخشبندی کرد:
نخستین گروه از منابع، مقدمهها یا پیشگفتارهای نسخههای دستنویس شاهنامه است. در نگاهی کلی، تاکنون چهار پیشگفتار بهدست آمده که در آغاز دستنویسهای شاهنامه نسخهبرداری یا چاپ شدهاست.[۲۲۱] این چهار پیشگفتار برپایهٔ تاریخ به این ترتیباند:
کهنترین این پیشگفتارهاست که به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق و بهدست ابومنصور مَعمَری وزیر او، به سال ۳۴۶ ه.ق گرد آمدهاست. هرچند تدوین این اثر پیش از سرایش شاهنامه است، اما پس از آن در آغاز دستنویسهای کهن شاهنامه آورده شد. اهمیت این پیشگفتار در شناساندن منابع فردوسی برای سرایش شاهنامه و همچنین بیاعتبار کردن افسانههای پیشگفتارهای پسین است.[۲۲۲]
این دستنویس یکی از کهنترین و معتبرترین دستنویسهای بهجایمانده از شاهنامه است و پیشگفتار آن، دومین از دیدگاه کهنبودن است. تاریخ نگارش دستنویس دویست سال پس از سرایش شاهنامه به سال ۶۱۴ ه.ق است. این دستنویس در کتابخانهٔ ملی فلورانس نگهداری میشود. این نسخه در سال ۱۹۷۷ توسط آنجِلُو پیِهمونْتْزه[یادداشت ۲۱] در طی فعالیتهای پژوهشی و بایگانی کتابهای دستنویس زبان پارسی در کتابخانههای ایتالیا شناسایی شد.[۲۲۳] این پیشگفتار افتادگیهای بسیار دارد و آنچه بازماندهاست کمتر از نیمِ متن کامل پیشگفتار است. متن کامل پیشگفتار در نسخهای نگاشتهشده در ۹۰۳ ه.ق در دسترس است که در موزهٔ طوپقایسرا در استانبول نگاهداری میشود.[۲۲۴]
محمد قزوینی این پیشگفتار را «مقدمهٔ اوسط» نامیده که پس از «پیشگفتار شاهنامهٔ ابومنصوری» و پیش از «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» نوشته شدهاست. از این پیشگفتار تنها یک دستنویس در ایران هست که اصالت ویژهای ندارد و درهمآمیختگی بیساختاری از پیشگفتارهای پیشین و پسین در آن به چشم میخورد. اصالتنداشتن، برگرفتهبودن بخشهای گوناگون از پیشگفتارهای پیشین و دستبردن در آنها و نادرستیهای فراوان در این دستنویس، تعیین تاریخ دقیق نگارش آن را خدشهدار کردهاست. اما با نگرش به زبان و شیوهٔ نگارش میتوان گمان کرد که تازهتر از سدهٔ هشتم ه.ق نیست.[۲۲۵]
آخرین، نامدارترین و مفصلترین این پیشگفتارهاست که به فرمان بایسنقرمیرزا در ۸۲۹ ه.ق با بررسی دستنویسهای شاهنامه نسخهای ویرایش شده و این پیشگفتار را بر آن نهادند. در نگاهی کلی، این پیشگفتار دارای افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه است. در این پیشگفتار نیز، سه پیشگفتار پیشین، دیگر منابعی که برخی از آنها از میان رفته و گفتههای فردوسی در شاهنامه را گرد آورده و آنها را بههم پیوند و چون داستاننویسی زبردست آن را پروبال دادهاند. بیشتر مطالب کتابهای مُجمَل فصیحی، رُوضَةُالصَّفا، حَبیبُالسّیَر، بَدایِعُالْوَقایِع، مَجالِسُالْمُؤمِنین، عَرَفاتُالْعاشِقین، مَجمَعُالْفُصَحاء و دیگر تذکرهها از «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شدهاست.[۲۲۶]
کتابهای تاریخ را نیز به دو گونه میتوان دستهبندی کرد: نخست کتابهایی دربارهٔ تاریخ سامانیان و غزنویان، و دوم کتابهایی که دربارهٔ خود فردوسی و شاهنامه دانستههایی را بیان میکند.
مُرُوجُالذَّهَب (بازنگری ۳۳۶ ه.ق) علی بن حسین مسعودی (وفات ۳۴۶ ه.ق) بهگونهای دانشنامهای تاریخی دربارهٔ جغرافیا، تاریخ، فرهنگ، رویدادها، دودمانها و گاهشماری است. گذشته از جنبهٔ ادبی، نگرشی ویژه به جنبههای فلسفی و اخلاقی تاریخ و دانستههای ارزشمندی از روزگار سامانی دارد.[۲۲۷]تاریخُ سَنی مُلوکُ الارضِ و الْاَنبیاء حمزه اصفهانی (وفات ۳۶۰ ه.ق) از آغاز فرمانروایی سامانیان تا روزگار عبدالملک یکم را دربرمیگیرد؛ اخبار حکمرانان خراسان و طبرستان را گزارش و تاریخ تطبیقی بسیار خوبی را میان ملتهای گوناگون ارائه میکند.[۲۲۸]اَلتّاریخُ فی اخبارِ وُلاةِ خراسان ابوعلی سَلّامی (وفات ۳۵۰ ه.ق) یکی از تاریخهای بنامی است که در روزگار سامانی به عربی در خاور ایران نوشته شده، اما شوربختانه از میان رفتهاست. گَرْدیزی از این کتاب در زینالاخبار بهره بردهاست. بهدرستی روشن نیست این کتاب اثری جداگانه یا عنوانی دیگر برای آثار مشابه بودهاست.[۲۲۹]تاریخ بلعمی ابوعلی بلعمی (وفات ۳۶۳ ه.ق) که خلاصهای از تاریخ طبری است، از نظر ادبی و تاریخی ارزش بسیاری دارد.[۲۳۰]مَفاتیحُالْعُلوم (میان ۳۷۲ تا ۳۷۶ ه.ق) ابوعبدالله خوارزمی آگاهیهای ارزشمندی دربارهٔ دیوانسالاری سامانی دارد؛ و نمونهٔ خوبی از روشمند و فلسفی بودن اندیشهها دربارهٔ تاریخ است که در آن دوران رواج داشت.[۲۳۱]آثارُالْباقیه (۳۹۰ یا ۳۹۱ ه.ق) بیرونی (وفات پس از ۴۴۲ ه.ق) دانستههای مفیدی دربارهٔ اوضاع مذهبی روزگار سامانیان و غزنویان و تاریخ تطبیقی فرهنگی و دینی دارد.[۲۳۲]تَجارِبُالْاُمَم اِبنِ مِسْکَوَیْه (وفات ۴۲۱ ه.ق) در بیان مطالب از اسناد بایگانی دولتی نیز بهره بردهاست. برخلاف طبری که رویدادهای نزدیک به روزگار خویش را مختصر آورده، ابن مسکویه رخدادهای روزگار خود را مفصلتر گزارش میکند. ابن اثیر در الکامل این کتاب را بنیاد کار خود قرار داده، اما نادرستیهای آن را هم ویرایش کردهاست.[۲۳۳]زَیْنُالْاَخبار (۴۴۲ یا ۴۴۳ ه.ق) گردیزی آگاهیهایی از سامانیان تا روزگار مودود غزنوی دارد؛ و مانند آثارالباقیه سنجش تطبیقی خوبی میان گاهشماریها و فرهنگ مردمان بیگانه و غیرمسلمان دارد.[۲۳۴]مُجَملُ التَّواریخ (پیرامون ۵۲۰ ه.ق) از نویسندهای ناشناس دانستههای اندک اما سودمند دربارهٔ روزگار سامانی و غزنوی دارد.[۲۳۵]اَلْمُنتَظَمُ فی تاریخِ الْمُلوکِ والْاُمَم ابن جُوزی (وفات ۵۹۲ ه.ق) اطلاعات خوبی از آغاز تا سال ۵۷۴ ه.ق و همچنین دربارهٔ سامانیان و غزنویان دارد. این کتاب مطالبی دربارهٔ رویدادها و موضوعات گوناگون دارد که درصورت درستی این گزارشها، برای بررسی اوضاع اجتماعی و فرهنگی آن روزگار بسیار سودمند است.[۲۳۶]اَخبارُ الدُّوَلُ الْمُنقَطِعَة ابن ظافِر اَزدی (وفات ۶۱۳ یا ۶۲۳ ه.ق) تاریخ جامعی از دودمانهای فراوان اطراف جهان اسلام بهدست میدهد و آگاهیهای منحصربهفردی دربارهٔ ایران از دودمانهای قفقازی تا سامانیان دارد.[۲۳۷] از اَلْکاملُ فِی التّاریخ (پایانیافته به رویدادهای سال ۶۲۸ ه.ق) ابن اثیر در تاریخ سامانیان بهره بسیاری برده شدهاست. این کتاب دارای گزارشهایی مفصل از روزگار سامانیان تا مرگ ابوعلی چَغانی است که بهگمان بهرهگرفته از کتاب التاریخ فی اخبار ولاة خراسان است.[۲۳۸]جَوامِعُ الْحِکایات (پیرامون ۶۳۰ ه.ق) محمد عوفی (پیرامون ۶۳۰ ه.ق) گذشته از جنبهٔ ادبی، اطلاعات خوبی دربارهٔ تاریخ سامانیان و غزنویان بهدست میدهد؛ و آگاهیهایی هم دربارهٔ آموزش دیوانسالاری دارد.[۲۳۹]
تاریخ بخارای نَرشَخی (وفات ۳۴۸ ه.ق) رویدادهای دوران سامانیان را از آغاز تا سال نگارش کتاب بیان میکند. این کتاب منبع ارزشمندی بهویژه برای نیمهٔ نخست فرمانروایی سامانیان است.[۲۴۰]تاریخ سیستان (پیرامون ۴۴۵ ه.ق) از نویسنده یا نویسندگانی ناشناس دانستههای بسیار مهمی از روابط سامانیان و صفّاریان بهدست میدهد.[۲۴۱]تاریخ طبرستان (۶۱۳ ه.ق) ابن اسفندیار (وفات پس از ۶۱۳ ه.ق) از نظر بیان رویدادهای باوندیان که همروزگار با سامانیان بودند، بسیار باارزش است. از دیگر ویژگیهای منحصربهفرد این کتاب، بهدستآوردن ترجمهٔ عربی ابن مقفع از «نامهٔ تَنسَر» و برگردان آن به فارسی و جایدادن آن در مدخل کتاب است که این اثر ارزشمند ادب پهلوی را از گزند نابودی رهانید.[۲۴۲]
تاریخ یمینی ابونصر محمد عُتْبی (وفات میان ۴۱۳ تا ۴۳۱ ه.ق) از مهمترین کتابها دربارهٔ تاریخ روزگار غزنوی است؛ و تاریخدانان پسین مانند ابن اثیر در الکامل از آن بسیار بهره بردهاند. عتبی از دیوانیان دربار غزنوی بوده، اما در نگارش کتاب بیطرفی را رعایت کردهاست.[۲۴۳]تاریخ بیهقی ابوالفضل بیهقی (وفات پیرامون ۴۷۰ ه.ق) دانستههای خوبی دربارهٔ روزگار سامانی و غزنوی دارد. بیهقی سرپرست دبیران غزنوی بود و در جایگاه عضوی برجسته در دیوانسالاری غزنوی، به اطلاعات ارزشمندی دسترسی داشت. او تأکید میکند که همه چیز را گزارش کرده و منابعش قابلاعتماد و بینقص است.[۲۴۴]
اَلْمَسالِکُ و الْمَمالِک ابن خُردادْبِهْ از ارزشمندترین کتابها در جغرافیای عمومی اسلامی است.[۲۴۵]حُدودُ الْعالَم از نویسندهای ناشناس در جغرافیای عمومی است. از متن برمیآید که نویسنده دانستههای مفصلی از خراسان و فرارود داشتهاست.[۲۴۶]المسالک و الممالک جِیْهانی از نخستین کتابهای جغرافیای عمومی در جهان اسلام است.[۲۴۷]اَحسنُ التَّقاسیم فی مَعرِفَةِ الْاَقالیم مَقْدِسی دربارهٔ جغرافیای عمومی کشورهای اسلامی در گسترهٔ فلسطین تا نزدیکیهای سِند است. مقدسی سرزمینهای باختری اسلام مانند مراکش و اسپانیا را ندیدهاست.[۲۴۸]
تاریخ سیستان (پیرامون ۴۴۵ ه.ق) بهظاهر کهنترین یاد از فردوسی در میان کتابهای تاریخ است. چنانکه از کتاب برمیآید نویسندهٔ آن بهدرستی به سرایش شاهنامه پیش از محمود توجه داشتهاست.[۲۴۹]شهریارنامه (سروده میان سالهای ۴۹۲ تا ۵۰۸ ه.ق) کهنترین جایی است که از هجونامه یاد شدهاست.[۲۵۰] در مجمل التواریخ (۵۲۰ ه.ق) هفت بار از فردوسی و یک بار از شاهنامه سخن بهمیان آمدهاست.[۲۵۱]نظامی عروضی در چهارمقاله (پیرامون ۵۵۰ ه.ق) دربارهٔ فردوسی و رویارویی او با محمود و رویدادهای پس از مرگش و ارزش ادبی شاهنامه سخن گفتهاست.[۲۵۲] ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان (۶۱۳ ه.ق) شرح چهارمقاله دربارهٔ فردوسی را آوردهاست.[۲۵۳]لُبابُالْاَلباب (نوشته میان سالهای ۶۱۷ تا ۶۲۵ ه.ق) از شیوهٔ فردوسی و شمار بیتهایش و همچنین شمار بیتهای دقیقی در شاهنامه یاد کرده و قصیدههایی از فردوسی میآورد.[۲۵۴]ابن اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ (پایانیافته به رویدادهای سال ۶۲۸ ه.ق) از مجدالدوله دیلمی و شاهنامه خواندن او گفتهاست.[۲۵۵]زکریای قزوینی در آثارُالْبِلاد و اَخبارُالْعِباد (پیش از ۶۸۲ ه.ق) شرحی برای فردوسی آورده که بهگمان، گزیدهٔ افسانههاست یا از پیشگفتارهای پیشین و مقدمهٔ کهن، اسرارنامهٔ عطار نیشابوری، و چهارمقاله بهره بردهاست.[۲۵۶]تاریخ گزیدهٔ (۷۳۰ ه.ق) حَمدُالله مُستُوفی در پنج جای از فردوسی یاد میکند: نخست در یادکرد دقیقی، دوم در یادکرد قادر خلیفهٔ عباسی، سوم در یادکرد عنصری، چهارم در یادکرد خود فردوسی و پنجم در یادکرد ابوالقاسم کُرَّکانی.[۲۵۷]مجمل فصیحی (۸۴۵ ه.ق) بدون یادکرد منبع از «پیشگفتار بایسنقری» بهره برده و خلاصه شدهاست. اما مطلب مربوط به فردوسی چون منبع مستقلی نیست ارزشی ندارد.[۲۵۸]تَذکِرَةُالشُّعَرای (۸۹۲ ه.ق) دولتشاه سمرقندی از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شده و مجمعالفصحاء و مِرْآتِ خیال از آن بهره بردهاند.[۲۵۹]بهارستان (۸۹۲ ه.ق) جامی (وفات ۸۹۸ ه.ق) از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» آورده و انتساب یوسف و زلیخا به فردوسی را رد کردهاست.[۲۶۰]حکیم شاه محمد قزوینی مجالِسُالنَّفائِس امیر علیشیر نوایی را از ترکی جَغَتایی به فارسی ترجمه کرد و در بخشی از کتاب، زندگی فردوسی را بیان میکند که مطلب تازهای ندارد.[۲۶۱]بدایعالوقایع (میان سالهای ۹۱۸ تا ۹۵۸ ه.ق) زِیْنُالدّین واصِفی هِرَوی از چهارمقاله و «پیشگفتار بایسنقری» گرفته شدهاست.[۲۶۲]حبیبالسیر (۹۲۷ ه.ق) خوانْدْمیر، یادکرد دقیقی و هزار بیتش و نقد فردوسی از شعر او را از تاریخ گزیده و داستان مجدالدولهٔ دیلمی و ستم حاکم طوس بر فردوسی و رفتن او به غزنین و گریختنش از آنجا و پشیمانی محمود و فرستادن پاداش و همزمان شدنش با مرگ فردوسی را از بهارستان آوردهاست.[۲۶۳]هفت اقلیم (میان سالهای ۹۹۶ تا ۱۰۰۲ ه.ق) امین احمد رازی بسیاری مطالب را از لبابالالباب گرفتهاست، افسانههای زندگی را از «پیشگفتار بایسنقری» و اشعار شعرا در ستایش فردوسی را از همان پیشگفتار و مجمل فصیحی. خود میگوید مطالبی هم از چهارمقاله گرفتهاست.[۲۶۴]مجالسالمؤمنین (میان سالهای ۹۹۸ تا ۱۰۱۰ ه.ق) قاضی نورالله شوشتری مطالب دربارهٔ فردوسی را از چهارمقاله و تذکرةالشعراء و «پیشگفتار بایسنقری» گرفتهاست. شوشتری نخستین کسی است که به روایتهای گونهگون از فردوسی پرداخته و در این کار به شاهنامه که منبع بنیادین بوده، نگریستهاست.[۲۶۵]عرفاتالعاشقین (میان سالهای ۱۰۲۲ تا ۱۰۲۴ ه.ق) از لبابالالباب و تذکرةالشعراء و «پیشگفتار بایسنقری» بهره بردهاست.[۲۶۶]تذکرهٔ آتشکدهٔ (میان سالهای ۱۱۷۴ تا ۱۱۹۳ ه.ق)[۲۶۷]آذر بیگدلی همهٔ افسانهها را از «پیشگفتار بایسنقری» و تذکرةالشعراء و چهارمقاله گرفتهاست.[۲۶۸]رضاقلیخان هدایت در مجمعالفصحاء (پایان در سال ۱۲۸۴ ه.ق) از «پیشگفتار بایسنقری» و تذکرةالشعراء و اشعار منسوب به فردوسی را از عرفاتالعاشقین آوردهاست. وی در ریاضُالْعارِفین (۱۲۶۰ ه.ق) ستایش فردوسی را کردهاست.[۲۶۹]
در پروژههای خواهر میتوانید در مورد فردوسی اطلاعات بیشتری بیابید.
نسخههای دستنویس: (شاهنامه ابومنصوری • شاهنامه طهماسبی • شاهنامه داوری • شاهنامه رشیدا • شاهنامه دموت • شاهنامه لندن • شاهنامه فلورانس • شاهنامه قرچغای خان • شاهنامه بایسنقری • شاهنامه قوامالدین حسن وزیر)تصحیحهای شاهنامه: (شاهنامه ژول مل • شاهنامه چاپ مسکو • شاهنامه چاپ بروخیم)
جاماسپی فرگرد ۱۶ •
رده:اهالی خراسان
سبک ادبی خراسانی سبک و شیوهٔ شاعران خراسان و فرارود بود که از اوایل سدۀ چهارم تا میانههای سدۀ ششم هجری کاربرد داشت. نخستین شعرهای زبان فارسی به این سبک سروده شدهاند. این سبک از لحاظ زمانی به دو دورهٔ سامانیان و غزنویان-سلجوقیان تقسیم میشود.[۱]
این سبک از لحاظ زمانی به دو دورهٔ اصلی سامانیان و غزنویان-سلجوقیان تقسیم میشود:
از ویژگیهای سبک خراسانی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. آثار این سبک بر قیدها و سنتهای لفظی و صوری تکیه دارد.
۲. این آثار از تسلسلهای منطقی معانی و شکوه الفاظ برخوردار است و بهصورتی متین، واقعیت را به شکل دستگاهی منظم و قابل قبول نمایش میدهد.
چگونه فردوسی مرد
۳. این سبک کمی پیش از سدهٔ چهارم تا سدهٔ ششم هجری قمری رواج داشت و پس از آن هم ادامه یافت.
۴. تشبیهات این دوره اغلب حسی است و فاقد پیچیدگی.
۵. اشعار این سبک از حیث نوع، بیشتر قصیده و از لحاظ لفظ، ساده، روان و عاری از ترکیبات دشوار بوده و واژههای عربی در آن اندک است.
۶. از لحاظ معنی نیز صداقت و صراحت لهجه، تعبیرات و تشبیهات ملموس، از اختصاصات مهم این سبک میباشد.
۷. شکلگیری نوعی ادبیات پایداری برای پاسداری از تمدن و فرهنگ ایرانی پس از حملۀ اعراب.
۸. آثار موضوع محور هستند.
۹. استفاده از زبان فاخر و به نظم کشیدن مضامین گوناگون.
از صاحبان سبک این دوره میتوان به شاعران زیر اشاره کرد:
رودکی، شهید بلخی، ابوشکور بلخی، منجیک ترمذی، کسایی مروزی، دقیقی طوسی، فردوسی، عنصری بلخی، فرخی، غضایری، رازی، عسجدی، منوچهری دامغانی، فخرالدین اسعد گرگانی، مسعود سعد سلمان، امیر معزی، ابوالفرج رونی، ناصر خسرو و سنایی.
نمونه:
سمعک وایرلس دار و ضدآب/خرید اقساط
تخفیف باورنکردنی فرش سورنا|ازدستش نده!
تحقیق در مورد فردوسی
نام : ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرفشاه طوسیچگونه فردوسی مرد
تخلص : فردوسی
تولد : 329 هجری قمری
محل تولد : روستای باژ در طوس خراسان
لقب : حکیم سخن
درگذشت : 416 هجری قمری
ابوالقاسم فردوسی طوسی (زاده ی 329 هجری قمری – درگذشت 416 هجری قمری)، شاعر حماسه سرای ایرانی و سراینده ی شاهنامه، حماسه ی ملی ایران، است. بعضی افراد فردوسی را بزرگترین سراینده ی پارسی گو دانسته اند که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس می گویند.
ابوالقاسم فردوسی متولد 319 خورشیدی در خراسان، شاعر بود. نام کاملش ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرفشاه بوده و در روستای باژ از توابغ بلوک طابران طوس در دوران سلطنت سامانیان متولد شده است. پدرش ابومنصور از کشاورزان بزرگ خراسان بوده و مادرش گردویه زهرا دختر یکی از شاهزادگان مازندرانی به نام اسپهبدان بود، او سه خواهر تنی هم داشت.
مقدمات کمال و تحصیل را نزد پدر و در مکتب خانه های باژ و طوس فرا گرفت، سپس برای ادامه تحصیلاتش به مدرسه در طوس رفت و از همان دوران به خواندن داستان های تاریخی علاقمند شد. او در مدرسه با فردی به نام محمد بن حسن که بعد از شاعر شدن نام دقیقی برای خود برگزید هم اتاق و دوست شد که به مدت چهل سال با هم همنشین بودند.
آشنایی با زندگی نامه ی فردوسی
فردوسی در سال 370 یا 371، به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار، هم خود او ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم برخی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند، او را یاری می کردند. ولی به مرور زمان و پس از گذشت سال ها، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگدستی شد.
تمکن مالی فردوسی باعث شد او بتواند دوران نوجوانی و جوانی را صرف مطالعه تاریخ و به دست آوردن علم کند. فردوسی هرچه بیشتر در تاریخ ایران پیش می رفت و مطالعه می کرد، به داستان ها و افسانه های کهن ایرانی بیشتر علاقه مند می شد؛ تا جایی که تصمیم به نوشتن مجموعه ای عظیم از داستان های اساطیری ایرانیان گرفت. دوران کودکی فردوسی با دوران پادشاهی سامانیان هم زمان بود و پادشاهان سامانی به ادبیات ایران علاقه بسیار داشتند.
حکیم ابولقاسم فردوسی اوایل حیات را به کسب مقدمات علوم و ادب گذرانید و از همان جوانی شور شاعری در سر داشت. و از همان زمان برای احیای مفاخر پهلوانان و پادشاهان بزرگ ایرانی بسیار کوشید و همین طبع و ذوق شاعری و شور و دلبستگی او بر زنده کردن مفاخر ملی، باعث بوجود آمدن شاهکاری برزگ به نام «شاهنامه» شد.
فردوسی در سخن لطیف و پر شور است. در اثر منظوم شاهنامه طبع لطیف و روحیه وطن دوستی فردوسی دیده می شود. حکیم توس به ایران زمین و افسانه قهرمانان آن عشق می ورزید. در شعرهای او از هجو، دروغ و تملق خبری نیست. ابوالقاسم فردوسی شاعر اخلاق گرا و فضیلت دوست در ادبیات حماسی ایران است. شاهنامه را نیز می توان اثر حماسی منحصربه فرد در ابیات ایران نامید.
تحقیق درباره فردوسی
شاهنامه مهم ترین اثر فردوسی و یکی از بزرگ ترین آثار ادبیات کهن فارسی می باشد. نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.
شاهنامه فردوسی که نزدیک به پنجاه هزار بیت دارد، مجموعه ای از داستان های ملی و تاریخ باستانی پادشاهان قدیم ایران و پهلوانان بزرگ سرزمین ماست که کارهای پهلوانی آنها را همراه با فتح و ظفر و مردانگی و شجاعت و دینداری توصیف می کند.
حکیم ابولقاسم فردوسی پس از آنکه تمام وقت و همت خود را در مدت سی و پنج سال صرف ساختن چنین اثر گرانبهایی کرد، در پایان کار آن را به سلطان محمود غزنوی که تازه به سلطنت رسیده بود، عرضه داشت، تا شاید از سلطان محمود صله و پاداشی دریافت نماید و باعث ولایت خود شود.
سلطان محمود هم نخست وعده داد که شصت هزار دینار به عنوان پاداش و جایزه به فردوسی بپردازد. ولی اندکی بعد از پیمان خود برگشت و تنها شصت هزار درم یعنی یک دهم مبلغی را که وعده داده بود برای وی فرستاد.
حکیم ابوالقاسم فردوسی از این پیمان شکنی سلطان محمود رنجیده خاطر شد و از غزنین که پایتخت غزنویان بود بیرون آمد و مدتی را در سفر به سر برد و سپس به زادگاه خود بازگشت. علت این پیمان شکنی آن بود که فردوسی مردی موحد و پایبند مذهب تشیع بود و در شاهنامه در ستایش یزدان سخنان نغز و دلکشی سروده بود، ولی سلطان محمود پیرو مذهب تسنن بود و به علاوه تمام شاهنامه در مفاخر ایرانیان و مذمت ترکان آن روزگار که نیاکان سلطان محمود بودند سروده شده بود.
همین امر باعث شد که وی به پیمان خود وفادار نماند اما چندی بعد سلطان محمود از کرده خود پشیمان شد و فرمان داد که همان شصت هزار دینار را به طوس ببرند و به فردوسی تقدیم کنند ولی هدیه سلطان روزی به طوس رسید که فردوسی با سر بلندی و افتخار حیات فانی را بدرود گفته بود و فوت کرده بود. جالب این است که دختر والا همت فردوسی از پذیرفتن هدیه پادشاه خودداری نمود و آن را پس فرستاد و افتخار دیگری بر افتخارات پدر بزرگوارش افزود.چگونه فردوسی مرد
شاهنامه ی فردوسی
شاهنامه شرح احوال، پیروزی ها، شکست ها و دلاوری های ایرانیان از کهن ترین دوران (نخستین پادشاه جهان کیومرث) تا سرنگونی دولت ساسانی به دست تازیان است (در سده 7 میلادی). کشمکش های خارجی ایرانیان با هندیان در شرق، تورانیان در شرق و شمال شرقی، رومیان در غرب و شمال غربی و تازیان در جنوب غربی است. علاوه بر سیر خطی تاریخی ماجرا، در شاهنامه داستان های مستقل پراکنده ای نیز وجود دارند که مستقیما به سیر تاریخی مربوط نمی شوند.
از آن جمله: داستان زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان، کرم هفتواد و جز این ها بعضی از این داستان ها به طور خاص چون رستم و سهراب از شاهکارهای مسلم ادبیات جهان به شمار می آیند.
همان طور که در قسمت قبل اشاره کردیم، زمان درستی از تاریخ مرگ فردوسی در دست نیست؛ اما مرگ او در دورانی سخت و در شرایط نا به سامان مالی بوده است. بنا به روایت های به جا مانده از نظامی گنجوی، مرگ فردوسی هم زمان با تصمیم سلطان محمود غزنوی به دلجویی از فردوسی و پرداخت پاداش بابت سرودن شاهنامه، به او بوده است.
فردوسی در سال 416 هجری قمری از دنیا رفت. از دفن فردوسی در قبرستان توس ممانعت شد؛ زیرا در آن زمان دفن مسلمانان شیعه را در این قبرستان ممنوع کرده بودند. سرانجام فردوسی را در حیاط خانه خودش دفن کردند و یکی از حاکمان محلی غزنویان، بنایی در محل مقبره فردوسی ساخت.
در طول زمان این آرامگاه رو به ویرانی می رفت، تا زمان حکومت پهلوی که در طی سالهای 1307 تا 1313، به دستور رضا شاه پهلوی و توسط انجمن میراث فرهنگی، بنای آرامگاه فردوسی را کامل بازسازی کردند. در سال 1313 و همزمان با آیین هزاره فردوسی از بنای جدید آرامگاه فردوسی رونمایی شد. در سال 1348، هوشنگ سیحون، معمار برجسته ایرانی، طراحی آرامگاه را تکمیل کرد و شکل امروزی بنای آرامگاه فردوسی، نتیجه طراحی استاد هوشنگ سیحون است.
آرامگاه فردوسی امروزه در 20 کیلومتری شمال غربی شهر مشهد، در مسیر عبوری بهسمت کلات نادری و در نزدیکی شهر تاریخی طبران و بقعه تاریخی هارونیه قرار دارد. روستای پاژ (زادگاه فردوسی)، امروزه با نام روستای فاز شناخته میشود. این روستا امروزه در 28 کیلومتری آرامگاه او قرار گرفته است.
در تاریخ 19 مهرماه سال 1399، محمدرضا شجریان، خسرو آواز ایران، نیز در محوطه آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.
در ایران روز 25 اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده است هر سال در این روز آیین های بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاه ها و نهادهای پژوهشی برگزار می گردد.
آرامگاه فردوسی
دوبیتی های زیبا از فردوسی درباره علم و دانش
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
ز دانش اولین به یزدان گرای
کجا هست و باشد همیشه به جای
به دانش ز یزدان شناسد سپاس
خنک مرد دانا و یزدان شناس
دگر آن که دارد ز یزدان سپاس
بود دانشی مرد نیکی شناس
به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای
بپرسیدم از مرد نیکو سخن
کسی کو بسال و خرد بد کهن
که از ما به یزدان که نزدیکتر
که را نزد او راه باریکتر
چنین داد پاسخ که دانش گزین
چو خواهی ز پروردگار آفرین
به گیتی به از مردمی کار نیست
بدین با تو دانش به پیکار نیست
سر راستی دانش ایزیدیست
چو دانستیش زو نترسی ؛ بدیست
******
چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
ازآن به که کشور به دشمن دهیم
******
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را بکس
همه ی یک دلانند یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
چنین گفت موبد که مرد بنام
به از زنده دشمن بر او شاد کام
اگر کشت خواهد تو را روزگار
چه نیکو تر از مرگ در کار زار
همه ی روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
******
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
هوا نیلگون شد، زمین آبنوس
چو برق درخشنده از تیره میغ
همی آتش افروخت از گرز و تیغ
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش
ز بس نیزه و گونه گونه درفش
از آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد
شکافیده کوه و زمین بر درید
بدان گونه پیکار کین کس ندید
چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر
ز خون یلان دشت گشت آبگیر
زمین شد به کردار دریای قیر
همه موجش از خنجر و گرز و تیر
دمان بادپایان چو کشتی بر آب
سوی غرق دارند گفتی شتاب
گردآوری: بخش علمی بیتوته
چند دقیقه با دانستنی ها
کسب درآمد با سرمایه کم در خانه
کسب درآمد با سرمایه کم در خانه
طعم موردعلاقه کیکت رو انتخاب کن
خریدقسطی جهیزیه بدون نیاز به پرداخت اولیه
موثرترین راه پاکسازی هوای خانه
طرح های 3بعدی کاغذ دیواری برای خرید
استخدام نیروی دورکار در شرکت اروپایی
لوازم خونگیت رو اقساطی نو کن!
زبان انگلیسی رو کاربردی یادبگیر!
جدیترین یخچال ها رو باکمترین قیمت بازاربخر
دلت کیک خونگی میخواد،فرصت درست کردن نداری؟
کم شنوایی وناشنوایی در کودکان وخرید سمعک
مطمئن ترین درگاه خرید لپ تاپ های استوک
جدیدترین مدلهای طرح برجسته فرش
Makan Inc.| All Rights Reserved – © 2013 – 2021
The online version of the Iranian daily Hamshahri
همشهری آنلاین:
ابوالقاسم حسن پور علی طوسی معروف به فردوسی در سال ۳۱۹ در روستای باژ از توابع طبران طوس به دنیا آمد
پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است.
فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق میورزید.
همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم درآوردن شاهنامه انداخت. چگونه فردوسی مرد
وی مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه اصلی داستانهای شاهنامه، نزدیک به ۳۰ سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.
شاهنامه پر آوازه ترین سروده فردوسی و یکی از بزرگ ترین نوشتههای ادبیات کهن فارسی است.
فردوسی برای سرودن آن نزدیک به ۱۵ سال تلاش کرد و سر انجام آن را در سال ۳۷۲ به پایان رساند.
شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدوداً از ۶۰ هزار بیت تشکیل شده و دارای ۳ دوره اساطیری، پهلوانی، تاریخی است.
شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستیاند. پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته هستند.
شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.
از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود.
تاریخ وفات فردوسی را بعضی ۴۱۱ و برخی ۴۱۶ هجری قمری نوشتهاند. وی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
حقوق همشهریآنلاین متعلق به موسسه همشهری است
Copyright © 2020 HamshahriOnline, All rights reserved
کمتر کسی است که ابوالقاسم فردوسی حکیم سخن را نشناسد و اشعاری از شاهنامه را نخوانده باشد. احتمالا با این شاعر شیرین سخن تا حدودی آشنا هستید و برخی از اشعار او را مانند داستان زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان، کرم هفتواد و … را خوانده اید.
در این بخش از فرهنگ و هنر نمناک زندگینامه این شاعر حماسه سرای ایرانی و سراینده ی شاهنامه را آورده ایم، چنانچه می خواهید با حکیم طوس بیشتر آشنا شوید با ما در این بخش همراه شوید.
ابوالقاسم فردوسی طوسی، شاعر حماسه سرای ایرانی و سراینده ی شاهنامه و بزرگترین سراینده ی پارسی گو ایران است که از شهرت جهانی برخوردار است. کنیهٔ وی «ابوالقاسم»، و تخلص و شهرتش «فردوسی» است. در ایران روز 25 اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده است.
ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرفشاه در سال 319 خورشیدی در روستای باژ از توابغ بلوک طابران طوس در دوران سلطنت سامانیان متولد شد. روستای پاژ (زادگاه فردوسی)، امروزه با نام روستای فاز شناخته می شود. این روستا امروزه در 28 کیلومتری آرامگاه او قرار گرفته است.چگونه فردوسی مرد
نام پدر او ابومنصور و نام مادرش گردویه زهرا بوده است. پدر از کشاورزان بزرگ خراسان و مادرش یکی از شاهزادگان مازندرانی به نام اسپهبدان بود. او دارای سه خواهر بوده است.
حکیم ابولقاسم فردوسی اوایل حیات را به کسب مقدمات علوم و ادب گذرانید و مقدمات کمال و تحصیل را نزد پدر و در مکتب خانه های باژ و طوس فرا گرفت، سپس به مدرسه ای در طوس برای ادامه تحصیل رفت. او از همان دوران به خواندن داستان های تاریخی علاقمند شد. تمکن مالی فردوسی باعث شد او بتواند دوران نوجوانی و جوانی را صرف مطالعه تاریخ و به دست آوردن علم کند.
دوران کودکی فردوسی با دوران پادشاهی سامانیان هم زمان بود و پادشاهان سامانی به ادبیات ایران علاقه بسیار داشتند و با پشتیبانی از زبان فارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ ایرانی آماده ساختند. فردوسی در مدرسه با فردی به نام محمد بن حسن آشنا شد و آنها به مدت چهل سال با هم همنشین بودند.
فردوسی از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود و توانست در دوران نوجوانی و جوانی کتاب های تاریخی فراوانی بخواند. او پس از آشنایی با تاریخ ایران و مطالعه آن به داستان ها و افسانه های کهن ایرانی بیشتر علاقه مند می شد، طوری که تصمیم به نوشتن مجموعه ای عظیم از داستان های اساطیری ایرانیان گرفت و طبع و ذوق شاعری و شور و دلبستگی او بر زنده کردن مفاخر ملی، باعث بوجود آمدن «شاهنامه» شد.
فردوسی در سال 370 یا 371، به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد.
شاهنامه مهم ترین اثر فردوسی و یکی از بزرگ ترین آثار ادبیات کهن فارسی می باشد که نزدیک به پنجاه هزار بیت دارد که در آن داستان های ملی و تاریخ باستانی پادشاهان قدیم ایران و پهلوانان بزرگ سرزمین ما نوشته شده است.
سرودن شاهنامه سی و پنج سال طول کشید، فردوسی اوایل از ثروت و دارایی قابل توجهی برخوردار بود و برخی از بزرگان علاقمند به تاریخ باستان نیز او را از نظر مالی یاری می کردند. اما به تدریج فردوسی دچار فقر و تنگدستی شد.
حکیم ابولقاسم فردوسی سی و پنج سال را صرف سرودن شاهنامه کرد آن را به سلطان محمود غزنوی که تازه به سلطنت رسیده بود، برای دریافت پاداش اهدا نمود.
سلطان محمود در ابتدا به عنوان پاداش و جایزه به فردوسی وعده داد شصت هزار دینار به او پرداخت کنداما خلف وعده کرد و تنها شصت هزار درم یعنی یک دهم مبلغی را که وعده داده بود برای فردوسی فرستاد و او را رنجیده خاطر نمود.
علت پیمان شکنی سلطان محمود این بود که فردوسی پیرو مذهب تشیع بود و اشعار زیادی در ستایش یزدان سروده بود اما سلطان محمود پیرو مذهب تسنن بود. حکیم ابوالقاسم فردوسی به دلیل رنجش خود از غزنین پایتخت غزنویان خارج و به زادگاه خود بازگشت.
سلطان محمود پس از چندی از کرده خود پشیمان شد و فرمان داد شصت هزار دینار را به طوس ببرند و به فردوسی تقدیم کنند اما زمانی هدیه به طوس رسید که فردوسی حیات فانی را بدرود گفته بود. فرمانبرداران سلطان محمود هدیه را به دختر فردوسی تقدیم نمودند اما دختر فردوسی از پذیرفتن هدیه پادشاه خودداری نمود و آن را پس فرستاد.
با خواندن شاهنامه فردوسی در می یابید که فردوسی در سخن لطیف و پر شور است و طبع لطیف و روحیه وطن دوستی فردوسی در اشعار او دیده می شود. هجو، دروغ و تملق در اشعار فردوسی جایی ندارد و او شاعری اخلاق گرا و فضیلت دوست بوده است.
شاهنامه سه بخش کلی دارد که سه دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی را شامل می شوند.فردوسی در شاهنامه شرح احوال، پیروزی ها، شکست ها و دلاوری های ایرانیان از کهن ترین دوران یعنی نخستین پادشاه جهان کیومرث تا سرنگونی دولت ساسانی به دست تازیان را آورده است بنابراین اهمیت شاهنامه تنها به دلیل وجهه ادبی این اثر نیست؛ بلکه می توان این اثر را شناسنامه ای مکتوب از اجداد ایرانیان نامید.
در شاهنامه داستان های مستقل پراکنده ای مانند داستان زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان، کرم هفتواد و … نیز وجود دارند که مستقیما به سیر تاریخی مربوط نمی شوند. در سراسر کتاب شاهنامه، نیک و بد، خیر و شر و حق و باطل، نبردی دائمی دارند و قهرمانان و افسانه های ملی ایران، در اشعار شاهنامه، دوباره متولد می شوند و نبرد با بدخویی و فساد را آغاز می کنند.
درون مایه شاهنامه بر اساس آزادخواهی و آزادگی مردم ایران است و پهلوانان شاهنامه در جنگ دائمی برای مطالبه آزادی و آزادگی هستند. فردوسی پیرو دین اسلام بود و به پیغمبر اسلام (ص) و امامان شیعه عشق می ورزید و بخش هایی از شاهنامه را در مدح و ستایش آن ها سروده است.
در شاهنامه عشق نیز وجود دارد؛ گرچه فردوسی برای توصیف عشق نیز هم چنان زبان حماسی را انتخاب می کند. موسیقی کلام فردوسی، انتخاب مناسب وزن و قافیه ها، انواع صنایع ادبی در شاهنامه آن را به یک اثر بی بدیل تبدیل نموده است. اغراق های استادانه، تشبیه های بدیع و تصویرسازی طبیعت در شاهنامه، به شکلی کاملا هنرمندانه استفاده شده اند.
تا قبل از سرودن شاهنامه آگاهی چندانی در زندگانی فردوسی در دست نیست. در آغاز داستان «بیژن و منیژه» زنی نام برده شده که پژوهشگرانی چون حبیب یغمایی، محمدتقی بهار و ذبیح الله صفا او را همسر فردوسی دانسته اند. چنانچه در بخش فرهنگ و هنر نمناک می خوانید بر اساس این گمان همسر فردوسی زنی فرهیخته بوده، که توانایی چنگ نوازی داشته است.
به احتمال زیاد او دختر خانواده ای فرهیخته و از نظر مالی توانمند بوده و از آنچه که در این خانواده ها به دختران آموزش داده می شده، بهره داشته است. فردوسی دارای یک پسر و یک دختر بوده است. پسر او در سال 359 ه.ق به دنیا آمده و در سال 396 ه.ق در 37 سالگی و زمانی که فردوسی 67 ساله بوده، درگذشت. از فردوسی تنها یک دختر به جای ماند که پس از درگذشت فردوسی پاداش سلطان محمود را نپذیرفت.
فردوسی در سال 416 هجری قمری از دنیا رفت و مرگ او در دورانی سخت و در شرایط نا به سامان مالی بوده است. پیکر فردوسی را در حیاط خانه خودش دفن کردند زیرا در آن زمان دفن مسلمانان شیعه در قبرستان توس ممنوع بود بنابراین با دفن فردوسی در قبرستان توس ممانعت شد.
یکی از حاکمان محلی غزنویان، بنایی در محل مقبره فردوسی ساخت که به تدریج این آرامگاه ویران شد. در طی سال های 1307 تا 1313 رضا شاه پهلوی دستور داد بنای آرامگاه فردوسی را کامل بازسازی کردند و هم زمان با آیین هزاره فردوسی از بنای جدید آرامگاه فردوسی رونمایی شد. کار تکمیل طراحی آرامگاه در سال 1348 و به دست هوشنگ سیحون، معمار برجسته ایرانی انجام شد.
آرامگاه فردوسی در 20 کیلومتری شمال غربی شهر مشهد، در مسیر عبوری به سمت کلات نادری و در نزدیکی شهر تاریخی طبران و بقعه تاریخی هارونیه واقع است. در19 مهرماه سال 1399 در محوطه آرامگاه فردوسی پیکرمحمدرضا شجریان، خسرو آواز ایران به خاک سپرده شد.
ابوالقاسم حسن منصور معروف به ابوالقاسم فردوسی، شاعر و حماسهسرای در قرن چهارم. او در یکی از روستاهای خراسان به نام باژ در سال ۳۲۹ق به دنیا آمد و در سال ۴۱۱ق در هشتاد سالگی از دنیا رفت. درباره مذهب فردوسی، سخنان مختلفی بیان شده است. عبدالجلیل قزوینی اولین کسی است که در کتاب النقض، فردوسی را شیعه دوازده امامی معرفی میکند. یکی از آثار معروف او شاهنامه است که در آن، تاریخ زندگی شاهان ایران به شعر آمده است. مورخین گزارش کردند او تمام اموالش را در این راه صرف کرد اما تلاش او، مورد پذیرش شاه محمود غزنوی قرار نگرفت و برخی علتش را تقابل مذهبی میان فردوسی و شاهمحمود دانستند. سید حسن امین، شیوه فردوسی در سرودن شاهنامه را برگرفته از شیوه قرآن میداند. برای فردوسی بزرگداشتهایی گرفته شده که از جمله آنها هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳ش بوده و همچنین آثار هنری متعددی از جمله فیلم سینمایی فردوسی درباره زندگی او ساخته شده است.
ابوالقاسم حسن منصور ملقب به فردوسی، شاعر و حماسهسرای است. او در قرن چهارم میزیسته است. تاریخ تولدش را حدود ۳۲۹ق و ۳۳۰ق دانستهاند.[۱]
فردوسی حاصل ازدواج دوم ابو منصور شرفشاه بوده است. تاریخ نقل میکند که روزی شرفشاه خواب میبیند، پسری از خانه او به سمت آسمان رفت. در تعبیر این خواب به او میگویند، صاحب پسری خواهد شد، که در تاریخ ماندگار میشود.[۲]
فردوسی، دهقانزادهای بود که در روستای باژ از روستاهای طوس به دنیا آمد. او سفرهایی به بغداد و مازندران نیز داشته است.[۳] به نقل نظامی عروضی، فردوسی زندگی مرفهی داشته، ولی به مرور زمان و صرف سرمایه خویش در راه نظم شاهنامه، اواخر عمر را با تنگدستی به سر برد.[۴] و سرانجام در هشتاد سالگی در سال ۴۱۱ق در محل تولدش درگذشت.[۵]
سید حسن امین معتقد است که در عصر فردوسی، تشیع در بخشهایی از خراسان به ویژه طوس، بیهق، باژ و طابران رواج داشته و با وجود این زمینهها، تعلق فردوسی به جامعۀ شیعه آن روز را بعید ندانسته و حتی نویسنده، به نسبتهایی مانند رافضی به فردوسی اشاره کرده است.[۶] امین، برای شیعهبودن فردوسی به شواهدی مانند منطقه و فضای شیعی محل زندگی او، استقبال مردم آن منطقه از قیامهای شیعی و مسائلی از این قبیل اشاره کرده است.[۷]چگونه فردوسی مرد
بنابر نقل منابع تاریخی، دفن فردوسی در قبرستان مسلمانان، با ممانعت شخصی به نام ابوالقاسم گرگانی روبرو شد که معتقد بوده فردوسی در شعرهایش کفار و زرتشتیان را ستایش کرده است.[۸]
عبدالجلیل قزوینی اولین کسی بود که به شیعه دوازده امامی بودن فردوسی در کتاب النقض اشاره کرده است. بعدها قاضی نورالله شوشتری نیز او را شیعه معرفی کرده است.[۹] اما برخی مانند ابراهیم پورداود و شاگردش محمد معین، او را زرتشتی میدانستند و ملک الشعرای بهار نیز او را احیاگر زرتشت دانسته است.[۱۰]
مهدوی دامغانی معتقد است، از تعداد شعرهای یک شاعر نمیتوان به مذهب او رسید، مگر اینکه تصریحی در اشعار آن شاعر وجود داشته باشد.[۱۱] نویسنده در ادامه به شیعیبودن فردوسی اشاره میکند و میگوید در مذهب او شکی نیست.[۱۲]
یکی از آثار مورد توجه فردوسی، شاهنامه است. امین ادعا میکند، اسلوب و روش به شعر در آوردن شاهنامه از قرآن گرفته شده است هر چند که بلاغت قرآن بالاتر از آن است.[۱۳] فردوسی در شاهنامه بارها سخن از فرهنگ آورده و بهدنبال پیوند فرهنگ ایران پیش و پس از اسلام با یکدیگر بوده است.[۱۴]
برخی سرودن داستانهای حماسه ملی ایران را ابتکار فردوسی ندانستهاند و کسانی همچون مسعودی مروزی و دقیقی طوسی را قبل از او دانستهاند.[۱۵] تاریخ میگوید، وقتی فردوسی چهل ساله بود، دقیقی، شاعر ایرانی، سالها قبلش به شعر در آوردن تاریخ ملی ایران را شروع کرده بود و پیش از اتمام این کار، به دست غلامش کشته میشود.[۱۶]
فردوسی تصمیم به تکمیل کار او میگیرد و تاریخی که به دست ابومنصور، حاکم طوس فراهم و شامل تاریخ شاهان قدیم ایران و سرگذشت قوم ایرانی بود را به شعر در میآورد. بنابراین، تاریخ ابومنصور معروف به شاهنامه منصوری، عمدهترین منبع سرودن شاهنامه فردوسی شد. او در سال ۳۷۰ این کار را شروع و در سال ۴۰۰ به پایان رساند.[۱۷]
فردوسی در شاهنامه اشعاری را درباره اهل بیت خصوصا علی(ع) آورده است، از جمله:
از جمله شاعران پارسیگوی که از سخنان امام علی(ع) الهام گرفتهاند، به فردوسی اشاره شده است.[۲۰] پس از فردوسی از جمله کسانی که تحت تاثیر فردوسی قرار گرفتند ابن حسامِ خوسْفی صاحب خاوران نامه بوده، او مثنوی خاوراننامه را تحت تاثیر شاهنامه سروده است.[۲۱]
فردوسی در اواخر عمر وقتی مشوقانش را برای ادامه شاهنامه از دست داد، به گزارش تاریخ، برای حفظ شاهنامه تصمیم میگیرد آن را به نام شاه محمود غزنوی کند.[۲۲] اما گفته شده به دلایلی مختلفی شاهنامه مورد قبول محمود قرار نگرفت از جمله:
برخی بر این عقیدهاند، شاهنامه مشتمل بر ۶۰ هزار بیت است که در زمان سلطان محمود غزنوی سروده و به او تقدیم شده است.[۲۵]
و محمود را مشوق او برای سرودن شاهنامه دانستهاند.[۲۶] در حالی که دیگرانی، خصوصیات نژادی، و گزارش تاریخ از سلطان محمود را مغایر با این رویکرد میدانند.[۲۷]
برخی محققان، تولد فردوسی را در سال ۳۱۳ش دانسته و کنگرهای با عنوان هزاره فردوسی را در سال ۱۳۱۳ش برگزار کردند. در این کنگره که در دارالفنون تهران برگزار شد، گروهی از ایرانشناسان و محققان کشورهای مختلف حضور یافتند. آرامگاه بازسازیشده فردوسی، پس از برگزاری این کنگره، با حضور رضاشاه و شرکتکنندگان در آن، در خراسان افتتاح شد.[۲۸]
طراحی و بازسازی جدید آرامگاه فردوسی در توس، توسط حسین لر زاده طراحی شده و اشعار مقبره با خطاطی عماد الکتاب انجام شده است.[نیازمند منبع]
آثار هنری مختلفی در حوزه نقاشی، مینیاتور و آثار دیگری از جمله فیلم سینمایی فردوسی که در سال ۱۳۱۳ به تهیهکنندگی عبدالحسین سپنتا،[۲۹] نمایشنامهای به نام دیباچۀ نوین شاهنامه، نوشته بهرام بیضایی از سرودههای فردوسی ریشه گرفتهاند.[۳۰]
امروز چهارشنبه , ۸ بهمن , ۱۳۹۹
ادامه مطلب
0