آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

 
helpkade
آزمایش روانشناسی زندان استنفورد
آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

آزمایش زندان استنفورد یکی از معروف‌ترین و به نقلی خطرناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی است که تاکنون انجام شده‌است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش‌های زندانی و زندان‌بان را پذیرفتند.

نتایج آزمایش حیرت‌آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.

زیمباردو و تیمش می‌خواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، می‌توان علت بدرفتاری‌هایی را که در زندان‌های آمریکا می‌شود درک کرد.

زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی می‌دهد علاقه‌مند بودند. آن‌ها در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان‌شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.

از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنی‌ها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیت‌زدایی، و فردیت‌زدایی را تشدید کند.

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچ‌یک از آن‌ها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آن‌ها به اصول و ارزش‌های اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آن‌ها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.

«زندانی‌ها» در خانه‌های خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس به‌طور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آن‌ها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آن‌ها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آن‌ها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آن‌ها دادند، به جای اسم، به آن‌ها شماره دادند، و آن‌ها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میله‌های آهنی انداختند.

به زندانیان روپوش‌هایی گل و گشاد و کلاه‌های تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبان‌ها زندانی‌ها را با شماره صدا می‌کردند، و این شماره‌ها روی لباس زندانی‌ها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.

به آزمودنی‌هایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرم‌های خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینک‌های رفلکتیو (آینه‌ای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتوم‌هایی چوبی، به آن‌ها گفته شد که هر طور بخواهند می‌توانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.

آنها حق نداشتند با آن‌ها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آن‌ها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباس‌ها از یک فروشگاه لباس‌های ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آن‌ها عینک‌های آینه‌ای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.

روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آن‌ها گفته شد که نمی‌توانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «می‌توانید در زندانی‌ها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازه‌ای احساس ترس ایجاد کنید. می‌توانید این احساس را در آن‌ها به وجود آورید که زندگی آن‌ها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آن‌ها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آن‌ها را به شیوه‌های مختلف از آن‌ها خواهیم گرفت. به‌طور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آن‌ها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»

روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانی‌های سلول شمارهٔ ۱، با تخت خواب‌های خود درب سلول را مسدود کردند و کلاه‌هایشان را درآوردند. آن‌ها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچ‌یک از کارهایی را که نگهبانان به آن‌ها می‌گفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفت‌های دیگر کار می‌کردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آن‌ها با کپسول‌های آتش‌نشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان می‌توانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمی‌دانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه می‌توانند این کار را بکنند. یکی از آن‌ها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیک‌های روان‌شناسی استفاده کنند. آن‌ها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانی‌هایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداش‌های مخصوصی پذیرایی می‌شد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آن‌ها یک غذای بسیار بهتر داده می‌شد. زندانی‌هایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا می‌خواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.

بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانه‌وار» عمل کردن. زیمباردو می‌گوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنون‌آمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوری‌که انگار کنترلش را از دست داده‌است. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.

نگهبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آن‌ها را حفظ کنند. آن‌ها می‌خواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبان‌ها از این تکرار شماره‌ها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانی‌ها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه می‌کردند، آن‌ها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده می‌کردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمی‌شد تا سطل‌های زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانی‌ها کالایی بسیار ارزشمند محسوب می‌شد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانی‌ها، تشک‌هایشان را می‌گرفتند، و آن‌ها مجبور می‌شدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آن‌ها بود.

خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت می‌کرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت می‌کردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمی‌توانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.

با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزاینده‌ای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان می‌دادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف می‌شود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا با دست خالی، توالت‌ها را بشورند.

زیمباردو می‌گوید که آزمودنی‌های زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان می‌گفتند که می‌خواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچ‌یک از زندانی‌ها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو می‌گوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آن‌ها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونی‌سازی کرده بودند. آن‌ها خودشان را زندانی می‌پنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقی‌ماندند.

زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیس‌هایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کرده‌است، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آن‌ها به دیگر زندانیان گفتند که اگر می‌خواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.

زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،

زیمباردو می‌گوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذی‌نفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر می‌کردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.

آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیط‌هایی مثل زندان را نشان می‌دهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، به‌طور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آن‌ها وجود نداشت که بتواند رفتار آن‌ها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا می‌کردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان می‌خواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندان‌های واقعی می‌بینیم. این یافته‌ها نشان می‌دهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که می‌تواند رفتار انسان‌های عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.

در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبت‌های اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است.
در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام ” Red Test ” در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.

آزمایش زندان استنفورد یکی از معروف‌ترین و به نقلی خطرناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی است که تاکنون انجام شده‌است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش‌های زندانی و زندان‌بان را پذیرفتند.

نتایج آزمایش حیرت‌آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.

زیمباردو و تیمش می‌خواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، می‌توان علت بدرفتاری‌هایی را که در زندان‌های آمریکا می‌شود درک کرد.

زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی می‌دهد علاقه‌مند بودند. آن‌ها در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان‌شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.

از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنی‌ها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیت‌زدایی، و فردیت‌زدایی را تشدید کند.

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچ‌یک از آن‌ها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آن‌ها به اصول و ارزش‌های اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آن‌ها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.

«زندانی‌ها» در خانه‌های خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس به‌طور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آن‌ها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آن‌ها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آن‌ها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آن‌ها دادند، به جای اسم، به آن‌ها شماره دادند، و آن‌ها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میله‌های آهنی انداختند.

به زندانیان روپوش‌هایی گل و گشاد و کلاه‌های تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبان‌ها زندانی‌ها را با شماره صدا می‌کردند، و این شماره‌ها روی لباس زندانی‌ها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.

به آزمودنی‌هایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرم‌های خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینک‌های رفلکتیو (آینه‌ای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتوم‌هایی چوبی، به آن‌ها گفته شد که هر طور بخواهند می‌توانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.

آنها حق نداشتند با آن‌ها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آن‌ها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباس‌ها از یک فروشگاه لباس‌های ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آن‌ها عینک‌های آینه‌ای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.

روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آن‌ها گفته شد که نمی‌توانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «می‌توانید در زندانی‌ها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازه‌ای احساس ترس ایجاد کنید. می‌توانید این احساس را در آن‌ها به وجود آورید که زندگی آن‌ها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آن‌ها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آن‌ها را به شیوه‌های مختلف از آن‌ها خواهیم گرفت. به‌طور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آن‌ها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»

روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانی‌های سلول شمارهٔ ۱، با تخت خواب‌های خود درب سلول را مسدود کردند و کلاه‌هایشان را درآوردند. آن‌ها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچ‌یک از کارهایی را که نگهبانان به آن‌ها می‌گفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفت‌های دیگر کار می‌کردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آن‌ها با کپسول‌های آتش‌نشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان می‌توانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمی‌دانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه می‌توانند این کار را بکنند. یکی از آن‌ها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیک‌های روان‌شناسی استفاده کنند. آن‌ها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانی‌هایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداش‌های مخصوصی پذیرایی می‌شد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آن‌ها یک غذای بسیار بهتر داده می‌شد. زندانی‌هایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا می‌خواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.

بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانه‌وار» عمل کردن. زیمباردو می‌گوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنون‌آمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوری‌که انگار کنترلش را از دست داده‌است. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.

نگهبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آن‌ها را حفظ کنند. آن‌ها می‌خواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبان‌ها از این تکرار شماره‌ها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانی‌ها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه می‌کردند، آن‌ها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده می‌کردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمی‌شد تا سطل‌های زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانی‌ها کالایی بسیار ارزشمند محسوب می‌شد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانی‌ها، تشک‌هایشان را می‌گرفتند، و آن‌ها مجبور می‌شدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آن‌ها بود.

خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت می‌کرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت می‌کردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمی‌توانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.

با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزاینده‌ای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان می‌دادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف می‌شود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا با دست خالی، توالت‌ها را بشورند.

زیمباردو می‌گوید که آزمودنی‌های زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان می‌گفتند که می‌خواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچ‌یک از زندانی‌ها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو می‌گوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آن‌ها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونی‌سازی کرده بودند. آن‌ها خودشان را زندانی می‌پنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقی‌ماندند.

زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیس‌هایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کرده‌است، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آن‌ها به دیگر زندانیان گفتند که اگر می‌خواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.

زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،

زیمباردو می‌گوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذی‌نفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر می‌کردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.

آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیط‌هایی مثل زندان را نشان می‌دهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، به‌طور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آن‌ها وجود نداشت که بتواند رفتار آن‌ها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا می‌کردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان می‌خواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندان‌های واقعی می‌بینیم. این یافته‌ها نشان می‌دهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که می‌تواند رفتار انسان‌های عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.

در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبت‌های اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است.
در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام ” Red Test ” در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.

آزمایش زندان استنفورد یکی از معروف‌ترین و به نقلی خطرناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی است که تاکنون انجام شده‌است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش‌های زندانی و زندان‌بان را پذیرفتند.

نتایج آزمایش حیرت‌آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.

زیمباردو و تیمش می‌خواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، می‌توان علت بدرفتاری‌هایی را که در زندان‌های آمریکا می‌شود درک کرد.

زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی می‌دهد علاقه‌مند بودند. آن‌ها در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان‌شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.

از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنی‌ها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیت‌زدایی، و فردیت‌زدایی را تشدید کند.

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچ‌یک از آن‌ها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آن‌ها به اصول و ارزش‌های اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آن‌ها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.

«زندانی‌ها» در خانه‌های خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس به‌طور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آن‌ها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آن‌ها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آن‌ها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آن‌ها دادند، به جای اسم، به آن‌ها شماره دادند، و آن‌ها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میله‌های آهنی انداختند.

به زندانیان روپوش‌هایی گل و گشاد و کلاه‌های تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبان‌ها زندانی‌ها را با شماره صدا می‌کردند، و این شماره‌ها روی لباس زندانی‌ها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.

به آزمودنی‌هایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرم‌های خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینک‌های رفلکتیو (آینه‌ای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتوم‌هایی چوبی، به آن‌ها گفته شد که هر طور بخواهند می‌توانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.

آنها حق نداشتند با آن‌ها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آن‌ها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباس‌ها از یک فروشگاه لباس‌های ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آن‌ها عینک‌های آینه‌ای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.

روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آن‌ها گفته شد که نمی‌توانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «می‌توانید در زندانی‌ها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازه‌ای احساس ترس ایجاد کنید. می‌توانید این احساس را در آن‌ها به وجود آورید که زندگی آن‌ها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آن‌ها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آن‌ها را به شیوه‌های مختلف از آن‌ها خواهیم گرفت. به‌طور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آن‌ها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»

روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانی‌های سلول شمارهٔ ۱، با تخت خواب‌های خود درب سلول را مسدود کردند و کلاه‌هایشان را درآوردند. آن‌ها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچ‌یک از کارهایی را که نگهبانان به آن‌ها می‌گفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفت‌های دیگر کار می‌کردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آن‌ها با کپسول‌های آتش‌نشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان می‌توانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمی‌دانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه می‌توانند این کار را بکنند. یکی از آن‌ها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیک‌های روان‌شناسی استفاده کنند. آن‌ها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانی‌هایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداش‌های مخصوصی پذیرایی می‌شد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آن‌ها یک غذای بسیار بهتر داده می‌شد. زندانی‌هایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا می‌خواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.

بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانه‌وار» عمل کردن. زیمباردو می‌گوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنون‌آمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوری‌که انگار کنترلش را از دست داده‌است. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.

نگهبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آن‌ها را حفظ کنند. آن‌ها می‌خواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبان‌ها از این تکرار شماره‌ها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانی‌ها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه می‌کردند، آن‌ها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده می‌کردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمی‌شد تا سطل‌های زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانی‌ها کالایی بسیار ارزشمند محسوب می‌شد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانی‌ها، تشک‌هایشان را می‌گرفتند، و آن‌ها مجبور می‌شدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آن‌ها بود.

خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت می‌کرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت می‌کردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمی‌توانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.

با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزاینده‌ای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان می‌دادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف می‌شود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا با دست خالی، توالت‌ها را بشورند.

زیمباردو می‌گوید که آزمودنی‌های زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان می‌گفتند که می‌خواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچ‌یک از زندانی‌ها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو می‌گوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آن‌ها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونی‌سازی کرده بودند. آن‌ها خودشان را زندانی می‌پنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقی‌ماندند.

زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیس‌هایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کرده‌است، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آن‌ها به دیگر زندانیان گفتند که اگر می‌خواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.

زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،

زیمباردو می‌گوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذی‌نفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر می‌کردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.

آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیط‌هایی مثل زندان را نشان می‌دهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، به‌طور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آن‌ها وجود نداشت که بتواند رفتار آن‌ها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا می‌کردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان می‌خواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندان‌های واقعی می‌بینیم. این یافته‌ها نشان می‌دهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که می‌تواند رفتار انسان‌های عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.

در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبت‌های اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است.
در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام ” Red Test ” در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.

آزمایش زندان استنفورد یکی از معروف‌ترین و به نقلی خطرناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی است که تاکنون انجام شده‌است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش‌های زندانی و زندان‌بان را پذیرفتند.

نتایج آزمایش حیرت‌آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.

زیمباردو و تیمش می‌خواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، می‌توان علت بدرفتاری‌هایی را که در زندان‌های آمریکا می‌شود درک کرد.

زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی می‌دهد علاقه‌مند بودند. آن‌ها در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان‌شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.

از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنی‌ها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیت‌زدایی، و فردیت‌زدایی را تشدید کند.

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچ‌یک از آن‌ها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آن‌ها به اصول و ارزش‌های اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آن‌ها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.

«زندانی‌ها» در خانه‌های خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس به‌طور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آن‌ها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آن‌ها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آن‌ها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آن‌ها دادند، به جای اسم، به آن‌ها شماره دادند، و آن‌ها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میله‌های آهنی انداختند.

به زندانیان روپوش‌هایی گل و گشاد و کلاه‌های تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبان‌ها زندانی‌ها را با شماره صدا می‌کردند، و این شماره‌ها روی لباس زندانی‌ها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.

به آزمودنی‌هایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرم‌های خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینک‌های رفلکتیو (آینه‌ای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتوم‌هایی چوبی، به آن‌ها گفته شد که هر طور بخواهند می‌توانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.

آنها حق نداشتند با آن‌ها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آن‌ها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباس‌ها از یک فروشگاه لباس‌های ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آن‌ها عینک‌های آینه‌ای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.

روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آن‌ها گفته شد که نمی‌توانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «می‌توانید در زندانی‌ها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازه‌ای احساس ترس ایجاد کنید. می‌توانید این احساس را در آن‌ها به وجود آورید که زندگی آن‌ها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آن‌ها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آن‌ها را به شیوه‌های مختلف از آن‌ها خواهیم گرفت. به‌طور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آن‌ها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»

روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانی‌های سلول شمارهٔ ۱، با تخت خواب‌های خود درب سلول را مسدود کردند و کلاه‌هایشان را درآوردند. آن‌ها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچ‌یک از کارهایی را که نگهبانان به آن‌ها می‌گفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفت‌های دیگر کار می‌کردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آن‌ها با کپسول‌های آتش‌نشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان می‌توانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمی‌دانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه می‌توانند این کار را بکنند. یکی از آن‌ها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیک‌های روان‌شناسی استفاده کنند. آن‌ها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانی‌هایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداش‌های مخصوصی پذیرایی می‌شد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آن‌ها یک غذای بسیار بهتر داده می‌شد. زندانی‌هایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا می‌خواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.

بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانه‌وار» عمل کردن. زیمباردو می‌گوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنون‌آمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوری‌که انگار کنترلش را از دست داده‌است. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.

نگهبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آن‌ها را حفظ کنند. آن‌ها می‌خواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبان‌ها از این تکرار شماره‌ها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانی‌ها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه می‌کردند، آن‌ها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده می‌کردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمی‌شد تا سطل‌های زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانی‌ها کالایی بسیار ارزشمند محسوب می‌شد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانی‌ها، تشک‌هایشان را می‌گرفتند، و آن‌ها مجبور می‌شدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آن‌ها بود.

خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت می‌کرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت می‌کردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمی‌توانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.

با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزاینده‌ای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان می‌دادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف می‌شود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا با دست خالی، توالت‌ها را بشورند.

زیمباردو می‌گوید که آزمودنی‌های زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان می‌گفتند که می‌خواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچ‌یک از زندانی‌ها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو می‌گوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آن‌ها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونی‌سازی کرده بودند. آن‌ها خودشان را زندانی می‌پنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقی‌ماندند.

زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیس‌هایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کرده‌است، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آن‌ها به دیگر زندانیان گفتند که اگر می‌خواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.

زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،

زیمباردو می‌گوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذی‌نفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر می‌کردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.

آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیط‌هایی مثل زندان را نشان می‌دهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، به‌طور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آن‌ها وجود نداشت که بتواند رفتار آن‌ها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا می‌کردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان می‌خواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندان‌های واقعی می‌بینیم. این یافته‌ها نشان می‌دهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که می‌تواند رفتار انسان‌های عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.

در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبت‌های اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است.
در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام ” Red Test ” در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.

آزمایش زندان استنفورد یکی از معروف‌ترین و به نقلی خطرناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی است که تاکنون انجام شده‌است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش‌های زندانی و زندان‌بان را پذیرفتند.

نتایج آزمایش حیرت‌آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.

زیمباردو و تیمش می‌خواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، می‌توان علت بدرفتاری‌هایی را که در زندان‌های آمریکا می‌شود درک کرد.

زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی می‌دهد علاقه‌مند بودند. آن‌ها در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان‌شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.

از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنی‌ها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیت‌زدایی، و فردیت‌زدایی را تشدید کند.

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچ‌یک از آن‌ها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آن‌ها به اصول و ارزش‌های اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آن‌ها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.

«زندانی‌ها» در خانه‌های خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس به‌طور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آن‌ها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آن‌ها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آن‌ها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آن‌ها دادند، به جای اسم، به آن‌ها شماره دادند، و آن‌ها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میله‌های آهنی انداختند.

به زندانیان روپوش‌هایی گل و گشاد و کلاه‌های تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبان‌ها زندانی‌ها را با شماره صدا می‌کردند، و این شماره‌ها روی لباس زندانی‌ها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.

به آزمودنی‌هایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرم‌های خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینک‌های رفلکتیو (آینه‌ای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتوم‌هایی چوبی، به آن‌ها گفته شد که هر طور بخواهند می‌توانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.

آنها حق نداشتند با آن‌ها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آن‌ها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباس‌ها از یک فروشگاه لباس‌های ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آن‌ها عینک‌های آینه‌ای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.

روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آن‌ها گفته شد که نمی‌توانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «می‌توانید در زندانی‌ها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازه‌ای احساس ترس ایجاد کنید. می‌توانید این احساس را در آن‌ها به وجود آورید که زندگی آن‌ها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آن‌ها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آن‌ها را به شیوه‌های مختلف از آن‌ها خواهیم گرفت. به‌طور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آن‌ها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»

روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانی‌های سلول شمارهٔ ۱، با تخت خواب‌های خود درب سلول را مسدود کردند و کلاه‌هایشان را درآوردند. آن‌ها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچ‌یک از کارهایی را که نگهبانان به آن‌ها می‌گفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفت‌های دیگر کار می‌کردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آن‌ها با کپسول‌های آتش‌نشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان می‌توانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمی‌دانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه می‌توانند این کار را بکنند. یکی از آن‌ها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیک‌های روان‌شناسی استفاده کنند. آن‌ها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانی‌هایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداش‌های مخصوصی پذیرایی می‌شد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آن‌ها یک غذای بسیار بهتر داده می‌شد. زندانی‌هایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا می‌خواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.

بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانه‌وار» عمل کردن. زیمباردو می‌گوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنون‌آمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوری‌که انگار کنترلش را از دست داده‌است. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.

نگهبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آن‌ها را حفظ کنند. آن‌ها می‌خواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبان‌ها از این تکرار شماره‌ها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانی‌ها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه می‌کردند، آن‌ها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده می‌کردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمی‌شد تا سطل‌های زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانی‌ها کالایی بسیار ارزشمند محسوب می‌شد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانی‌ها، تشک‌هایشان را می‌گرفتند، و آن‌ها مجبور می‌شدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آن‌ها بود.

خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت می‌کرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت می‌کردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمی‌توانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.

با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزاینده‌ای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان می‌دادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف می‌شود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا با دست خالی، توالت‌ها را بشورند.

زیمباردو می‌گوید که آزمودنی‌های زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان می‌گفتند که می‌خواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچ‌یک از زندانی‌ها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو می‌گوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آن‌ها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونی‌سازی کرده بودند. آن‌ها خودشان را زندانی می‌پنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقی‌ماندند.

زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیس‌هایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کرده‌است، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آن‌ها به دیگر زندانیان گفتند که اگر می‌خواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.

زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،

زیمباردو می‌گوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذی‌نفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر می‌کردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.

آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیط‌هایی مثل زندان را نشان می‌دهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، به‌طور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آن‌ها وجود نداشت که بتواند رفتار آن‌ها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا می‌کردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان می‌خواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندان‌های واقعی می‌بینیم. این یافته‌ها نشان می‌دهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که می‌تواند رفتار انسان‌های عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.

در سال ۱۹۹۲ مستندی با نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبت‌های اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است.
در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام ” Red Test ” در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.


The Stanford prison experiment (SPE) was a social psychology experiment that attempted to investigate the psychological effects of perceived power, focusing on the struggle between prisoners and prison officers. It was conducted at Stanford University on the days of August 14–20, 1971 by a research group led by psychology professor Philip Zimbardo using college students.[1] In the study, volunteers were assigned to be either “guards” or “prisoners” by the flip of a coin, in a mock prison, with Zimbardo himself serving as the superintendent. Several “prisoners” left mid-experiment, and the whole experiment was abandoned after six days. Early reports on experimental results claimed that students quickly embraced their assigned roles, with some guards enforcing authoritarian measures and ultimately subjecting some prisoners to psychological torture, while many prisoners passively accepted psychological abuse and, by the officers’ request, actively harassed other prisoners who tried to stop it. The experiment has been described in many introductory social psychology textbooks,[2] although some have chosen to exclude it because its methodology is sometimes questioned.[3]

The U.S. Office of Naval Research[4] funded the experiment as an investigation into the causes of difficulties between guards and prisoners in the United States Navy and United States Marine Corps. Certain portions of it were filmed, and excerpts of footage are publicly available.

Some of the experiment’s findings have been called into question, and the experiment has been criticized for unscientific methodology and possible fraud.[5][6] Whereas the experiment purported to show that prison guards instinctively embraced sadistic and authoritarian personalities, Zimbardo actually instructed the “guards” to exert psychological control over the “prisoners”. Critics also noted that some of the participants behaved in a way that would help the study, so that, as one “guard” later put it, “the researchers would have something to work with,” which is known as demand characteristics. Variants of the experiment have been performed by other researchers, but none of these attempts have replicated the results of the SPE.[7]

The (archived) official website of the Stanford Prison Experiment describes the experiment goal as follows:

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

We wanted to see what the psychological effects were of becoming a prisoner or prison guard. To do this, we decided to set up a simulated prison and then carefully note the effects of this institution on the behavior of all those within its walls.[8]

A 1997 article from the Stanford News Service described experiment goals in a more detailed way:

Zimbardo’s primary reason for conducting the experiment was to focus on the power of roles, rules, symbols, group identity and situational validation of behavior that generally would repulse ordinary individuals. “I had been conducting research for some years on deindividuation, vandalism and dehumanization that illustrated the ease with which ordinary people could be led to engage in anti-social acts by putting them in situations where they felt anonymous, or they could perceive of others in ways that made them less than human, as enemies or objects,” Zimbardo told the Toronto symposium in the summer of 1996.[9]

Male participants were recruited and told they would participate in a two-week prison simulation. The team selected the 24 applicants whose test results predicted they would be the most psychologically stable and healthy.[10] These participants were predominantly white[11] and of the middle class.[8] The group was intentionally selected to exclude those with criminal backgrounds, psychological impairments, or medical problems. They all agreed to participate in a 7- to 14-day period and received $15 per day (roughly equivalent to $95 in 2019).[12]

The experiment was conducted in a 35-foot (10.5 m) section of a basement of Jordan Hall (Stanford’s psychology building). The prison had two fabricated walls, one at the entrance, and one at the cell wall to block observation. Each cell (6 × 9 feet, or 1.8 × 2.7 m), contained only a cot for the prisoners.[13] In contrast, the guards lived in a very different environment, separated from the prisoners. They were given rest and relaxation areas, and other comforts.

Twelve of the twenty-four participants were assigned the role of prisoner (nine plus three potential substitutes), while the other twelve were assigned the role of guard (also nine plus three potential substitutes). Zimbardo took on the role of the superintendent and an undergraduate research assistant took on the role of the warden. Zimbardo designed the experiment in order to induce disorientation, depersonalization, and deindividuation in the participants.

The researchers held an orientation session for the guards the day before the experiment, during which guards were instructed not to harm the prisoners physically or withhold food or drink. In the footage of the study, Zimbardo can be seen talking to the guards: “You can create in the prisoners feelings of boredom, a sense of fear to some degree, you can create a notion of arbitrariness that their life is totally controlled by us, by the system, you, me, and they’ll have no privacy … We’re going to take away their individuality in various ways. In general what all this leads to is a sense of powerlessness. That is, in this situation we’ll have all the power and they’ll have none.”[14]

The researchers provided the guards with wooden batons to establish their status,[15] clothing similar to that of an actual prison guard (khaki shirt and pants from a local military surplus store), and mirrored sunglasses to prevent eye contact. Prisoners wore uncomfortable, ill-fitting smocks and stocking caps, as well as a chain around one ankle. Guards were instructed to call prisoners by their assigned numbers, sewn on their uniforms, instead of by name.

The prisoners were “arrested” at their homes and “charged” with armed robbery. The local Palo Alto police department assisted Zimbardo with the simulated arrests and conducted full booking procedures on the prisoners, which included fingerprinting and taking mug shots. The prisoners were transported to the mock prison from the police station, where they were strip searched and given their new identities.

The small mock prison cells were set up to hold three prisoners each. There was a small corridor for the prison yard, a closet for solitary confinement, and a bigger room across from the prisoners for the guards and warden. The prisoners were to stay in their cells and the yard all day and night until the end of the study. The guards worked in teams of three for eight-hour shifts. The guards were not required to stay on site after their shift.

Guards had differing responses to their new roles. One, described by Stanford Magazine as “the most abusive guard” felt his aggressive behavior was helping experimenters to get what they wanted. Another who had joined the experiment hoping to be selected as a prisoner, instead recalls “I brought joints with me, and every day I wanted to give them to the prisoners. I looked at their faces and saw how they were getting dispirited and I felt sorry for them,”[16] “Warden” David Jaffe intervened to change this guard’s behavior, encouraging him to “participate” more and become more “tough.”[17]

After a relatively uneventful first day, on the second day the prisoners in Cell 1 blockaded their cell door with their beds and took off their stocking caps, refusing to come out or follow the guards’ instructions. Guards from other shifts volunteered to work extra hours, to assist in subduing the revolt, and subsequently attacked the prisoners with fire extinguishers without being supervised by the research staff. Finding that handling nine cell mates with only three guards per shift was challenging, one of the guards suggested they use psychological tactics to control them. They set up a “privilege cell” in which prisoners who were not involved in the riot were treated with special rewards, such as higher quality meals. The “privileged” inmates chose not to eat the meal in commiseration with their fellow prisoners.

After only 35 hours, one prisoner began to act “crazy”, as Zimbardo described: “#8612 then began to act crazy, to scream, to curse, to go into a rage that seemed out of control. It took quite a while before we became convinced that he was really suffering and that we had to release him.”
Guards forced the prisoners to repeat their assigned numbers[18] to reinforce the idea that this was their new identity. Guards soon used these prisoner counts to harass the prisoners, using physical punishment such as protracted exercise for errors in the prisoner count. Sanitary conditions declined rapidly, exacerbated by the guards’ refusal to allow some prisoners to urinate or defecate anywhere but in a bucket placed in their cell. As punishment, the guards would not let the prisoners empty the sanitation bucket. Mattresses were a valued item in the prison, so the guards would punish prisoners by removing their mattresses, leaving them to sleep on concrete. Some prisoners were forced to be naked as a method of degradation. Several guards became increasingly cruel as the experiment continued; experimenters reported that approximately one-third of the guards exhibited genuine sadistic tendencies. Most of the guards were upset when the experiment was halted after only six days.

Zimbardo mentions his own absorption in the experiment. On the fourth day, some of the guards stated they heard a rumor that the released prisoner was going to come back with his friends and free the remaining inmates. Zimbardo and the guards disassembled the prison and moved it onto a different floor of the building. Zimbardo himself waited in the basement, in case the released prisoner showed up, and planned to tell him that the experiment had been terminated. The released prisoner never returned, and the prison was rebuilt in the basement.

Zimbardo argued that the prisoners had internalized their roles, since some had stated they would accept “parole” even if it would mean forfeiting their pay, despite the fact that quitting would have achieved the same result without the delay involved in waiting for their parole requests to be granted or denied.[19] Zimbardo argued they had no reason for continued participation in the experiment after having lost all monetary compensation, yet they did, because they had internalized the prisoner identity.

Prisoner No. 416, a newly admitted stand-by prisoner, expressed concern about the treatment of the other prisoners. The guards responded with more abuse. When he refused to eat his sausages, saying he was on a hunger strike, guards confined him to “solitary confinement”, a dark closet: “the guards then instructed the other prisoners to repeatedly punch on the door while shouting at 416.”[20] The guards said he would be released from solitary confinement only if the prisoners gave up their blankets and slept on their bare mattresses, which all but one refused to do.

Zimbardo aborted the experiment early when Christina Maslach, a graduate student in psychology whom he was dating (and later married),[21] objected to the conditions of the prison after she was introduced to the experiment to conduct interviews. Zimbardo noted that, of more than 50 people who had observed the experiment, Maslach was the only one who questioned its morality. After only six days of a planned two weeks’ duration, the experiment was discontinued.[19]

On August 20, 1971, Zimbardo announced the end of the experiment to the participants.

According to Zimbardo’s interpretation of the SPE, it demonstrated that the simulated-prison situation, rather than individual personality traits, caused the participants’ behavior. Using this situational attribution, the results are compatible with those of the Milgram experiment, where random participants complied with orders to administer seemingly dangerous and potentially lethal electric shocks to a shill.[22]

The experiment has also been used to illustrate cognitive dissonance theory and the power of authority.

Participants’ behavior may have been shaped by knowing that they were watched (Hawthorne effect).[23] Instead of being restrained by fear of an observer, guards may have behaved more aggressively when supervisors observing them did not step in to restrain them.[22]

Zimbardo instructed the guards before the experiment to disrespect the prisoners in various ways. For example, they had to refer to prisoners by number rather than by name. This, according to Zimbardo, was intended to diminish the prisoners’ individuality.[24] With no control, prisoners learned they had little effect on what happened to them, ultimately causing them to stop responding, and give up.[13] Quick to realize that the guards were the highest in the hierarchy, prisoners began to accept their roles as less important human beings.

One positive result of the study is that it has altered the way US prisons are run. For example, juveniles accused of federal crimes are no longer housed before trial with adult prisoners, due to the risk of violence against them.[23]

Shortly after the study was completed, there were bloody revolts at both the San Quentin and Attica prison facilities, and Zimbardo reported his findings on the experiment to the U.S. House Committee on the Judiciary.

There has been controversy over both the ethics and scientific rigor of the Stanford prison experiment since nearly the beginning, and it has never been successfully replicated.[7] French academic and filmmaker Thibault Le Texier, in a 2018 book about the experiment, Histoire d’un mensonge (“Story of a lie”), wrote that it could not be meaningfully described as an experiment and that there were no real results to speak of.[25]
In response to criticism of his methodology, Zimbardo himself has agreed that the SPE was more of a “demonstration” than a scientific “experiment”:

From the beginning, I have always said it’s a demonstration. The only thing that makes it an experiment is the random assignment to prisoners and guards, that’s the independent variable. There is no control group. There’s no comparison group. So it doesn’t fit the standards of what it means to be “an experiment.” It’s a very powerful demonstration of a psychological phenomenon, and it has had relevance.[26]

In 2018, in response to criticism by Le Texier and others, Philip Zimbardo wrote a detailed rebuttal on his website. In his summary, he wrote:

I hereby assert that none of these criticisms present any substantial evidence that alters the SPE’s main conclusion concerning the importance of understanding how systemic and situational forces can operate to influence individual behavior in negative or positive directions, often without our personal awareness. The SPE’s core message is not that a psychological simulation of prison life is the same as the real thing, or that prisoners and guards always or even usually behave the way that they did in the SPE. Rather, the SPE serves as a cautionary tale of what might happen to any of us if we underestimate the extent to which the power of social roles and external pressures can influence our actions.[27]

In turn, Le Texier published a peer-reviewed article which used videos, recordings, and notes from the experiment in Stanford University Archives to argue
that “The guards knew what results the experiment was supposed to produce … far from reacting spontaneously to this pathogenic social environment, the guards were given clear instructions for how to create it … the experimenters intervened directly in the experiment, either to give precise instructions, to recall the purposes of the experiment, or to set a general direction … in order to get their full participation, Zimbardo intended to make the guards believe that they were his research assistants.”[28] Since this English-language publication, the debate has returned to the media in the United States.[29]

Some of the guards’ behavior allegedly led to dangerous and psychologically damaging situations. According to Zimbardo’s report, one third of the guards were judged to have exhibited “genuine sadistic tendencies”, while many prisoners were emotionally traumatized, and three of them had to be removed from the experiment early. Zimbardo concluded that both prisoners and guards had become deeply absorbed in their roles and realized that he had likewise become as deeply absorbed in his own, and he terminated the experiment.[30]

Ethical concerns surrounding the experiment often draw comparisons to a similar experiment, conducted ten years earlier in 1961 at Yale University by Stanley Milgram.[22]

With the treatment that the guards were given to the prisoners, the guards would become so deeply absorbed into their role as a guard that they would emotionally, physically and mentally humiliate the prisoners:

“Each prisoner was systematically searched and stripped naked. He was then deloused with a spray, to convey our belief that he may have germs or lice[…] Real male prisoners don’t wear dresses, but real male prisoners do feel humiliated and do feel emasculated. Our goal was to produce similar effects quickly by putting men in a dress without any underclothes. Indeed, as soon as some of our prisoners were put in these uniforms they began to walk and to sit differently, and to hold themselves differently – more like a woman than like a man.”[31]

These guards had taken their role seriously when Zimbardo had assigned them their role. These participants were stripped from their identity of who they are from the outside world, were given ID numbers and were referred to as so.

Because of the nature of the experiment, Zimbardo found it impossible to keep traditional scientific controls in place. He was unable to remain a neutral observer, since he influenced the direction of the experiment as the prison’s superintendent. Conclusions and observations drawn by the experimenters were largely subjective and anecdotal, and the experiment is practically impossible for other researchers to accurately reproduce. Erich Fromm claimed to see generalizations in the experiment’s results and argued that the personality of an individual does affect behavior when imprisoned. This ran counter to the study’s conclusion that the prison situation itself controls the individual’s behavior. Fromm also argued that the amount of sadism in the “normal” subjects could not be determined with the methods employed to screen them.[32][33][34]

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

Carlo Prescott, who was Zimbardo’s “prison consultant” during the experiment by virtue of having served 17 years in San Quentin for attempted murder, spoke out against the experiment publicly in a 2005 article he contributed to the Stanford Daily, after he had read about the various ways in which Zimbardo and others used the experiment to explain atrocities that had taken place in real prisons. In that article, entitled “The Lie of the Stanford Prison Experiment”,[35] Prescott wrote:

[…] ideas such as bags being placed over the heads of prisoners, inmates being bound together with chains and buckets being used in place of toilets in their cells were all experiences of mine at the old “Spanish Jail” section of San Quentin and which I dutifully shared with the Stanford Prison Experiment braintrust months before the experiment started. To allege that all these carefully tested, psychologically solid, upper-middle-class Caucasian “guards” dreamed this up on their own is absurd. How can Zimbardo and, by proxy, Maverick Entertainment express horror at the behavior of the “guards” when they were merely doing what Zimbardo and others, myself included, encouraged them to do at the outset or frankly established as ground rules?

Like Zimbardo, Prescott has spoken before Congress on issues of prison reform.

(Zimbardo, in his 2018 response, wrote that, though Prescott attached his name to the article, it was in fact written by Hollywood writer/producer Michael Lazarou, who had unsuccessfully tried to get film rights to the Stanford prison experiment story, and when he was turned down began to publicly criticize it.[27])

In 2018, digitized recordings available on the official SPE website were widely discussed, particularly one where “prison warden” David Jaffe tried to influence the behavior of one of the “guards” by encouraging him to “participate” more and be more “tough” for the benefit of the experiment.[36][17]
In his 2018 response, Zimbardo wrote that the instructions they gave to the guards were “mild compared to the pressure exerted by actual wardens and superior officers in real-life prison and military settings, where guards failing to participate fully can face disciplinary hearings, demotion, or dismissal.”[27]

The study was criticized in 2013 for demand characteristics by psychologist Peter Gray, who argued that participants in psychological experiments are more likely to do what they believe the researchers want them to do, and specifically in the case of the Stanford prison experiment, “to act out their stereotyped views of what prisoners and guards do.”[37] Gray stated that he did not include the experiment in his introductory textbook, Psychology, because he thought it lacked scientific rigor.

“John Wayne” (the real-life Dave Eshelman), one of the guards in the experiment, said that he caused the escalation of events between guards and prisoners after he began to emulate a character from the 1967 film Cool Hand Luke. He further intensified his actions because he was nicknamed “John Wayne” by the other participants, even though he was trying to mimic actor Strother Martin, who had played the role of the sadistic prison Captain in the movie.[38] As he described it:

What came over me was not an accident. It was planned. I set out with a definite plan in mind, to try to force the action, force something to happen, so that the researchers would have something to work with. After all, what could they possibly learn from guys sitting around like it was a country club? So I consciously created this persona. I was in all kinds of drama productions in high school and college. It was something I was very familiar with: to take on another personality before you step out on the stage. I was kind of running my own experiment in there, by saying, “How far can I push these things and how much abuse will these people take before they say, ‘knock it off?'” But the other guards didn’t stop me. They seemed to join in. They were taking my lead. Not a single guard said, “I don’t think we should do this.”[16]

In his 2018 rebuttal, Zimbardo wrote that Eshelman’s actions had gone “far beyond simply playing the role of a tough guard”, and that his and the other guards’ acts, given “their striking parallels with real-world prison atrocities”, “tell us something important about human nature”.[27]

Two students from the “prisoners” group left the experiment before it was terminated on the sixth day. Douglas Korpi was the first to leave, after 36 hours; he had a seeming mental breakdown in which he yelled “Jesus Christ, I’m burning up inside!” and “I can’t stand another night! I just can’t take it anymore!” His outburst was captured by a camera, and has become, in one commentator’s words, “a defining moment” of the study.[7] In a 2017 interview, Korpi stated that his breakdown had been fake, and that he did it only so that he could leave and return to studying. (He had originally thought that he could study while “imprisoned”, but the “prison staff” would not allow him.)[7] Zimbardo later stated that participants only had to state the phrase “I quit the experiment” in order to leave,[7] but transcripts from a taped conversation between Zimbardo and his staff show him stating “There are only two conditions under which you can leave, medical help or psychiatric.”[25] In the 2017 interview, Korpi expressed regret that he had not filed a false imprisonment charge at the time.[7]

In his 2018 rebuttal, Zimbardo noted that Korpi’s description of his actions had changed several times before the 2017 interview, and that in Zimbardo’s 1992 documentary Quiet Rage Korpi had stated that the experiment “was the most upsetting experience of his life”.[27]

Critics contend that not only was the sample size too small for extrapolation, but also having all of the experimental subjects be US male students gravely undercut the experiment’s validity. In other words, it is conceivable that replicating the experiment using a diverse group of people (with different objectives and views in life)[23] would have produced radically distinct results.

Researchers from Western Kentucky University argued that selection bias may have played a role in the results. The researchers recruited students for a study using an advertisement similar to the one used in the Stanford Prison Experiment, with some ads saying “a psychological study” (the control group), and some with the words “prison life” as originally worded in Dr. Zimbardo’s experiment. It was found that students who responded to the classified advertisement for the “prison life” were higher in traits such as social dominance, aggression, authoritarianism, etc. and were lower in traits related to empathy and altruism when compared to the control group participants.[39]

The experiment was perceived by many to involve questionable ethics, the most serious concern being that it was continued even after participants expressed their desire to withdraw. Despite the fact that participants were told they had the right to leave at any time, Zimbardo did not allow this.[23]

Since the time of the Stanford Prison Experiment, ethical guidelines have been established for experiments involving human subjects.[40][41][42] The Stanford Prison Experiment led to the implementation of rules to preclude any harmful treatment of participants. Before they are implemented, human studies must now be reviewed and found by an institutional review board (US) or ethics committee (UK) to be in accordance with ethical guidelines set by the American Psychological Association.[23] These guidelines involve the consideration of whether the potential benefit to science outweighs the possible risk for physical and psychological harm.

A post-experimental debriefing is now considered an important ethical consideration to ensure that participants are not harmed in any way by their experience in an experiment. Though Zimbardo did conduct debriefing sessions, they were several years after the Stanford prison experiment. By that time numerous details were forgotten; nonetheless, many participants reported that they experienced no lasting negative effects.[23] Current standards specify that the debriefing process should occur as soon as possible to assess what psychological harm, if any, may have been done and to rehabilitate participants, if necessary. If there is an unavoidable delay in debriefing, the researcher is obligated to take steps to minimize harm.[43]

With how the results of this experiment had ended, there have been some stir in ethical consequences involving this experiment. This study received much criticism with the lack of full consent from the participants with the knowledge from Zimbardo that he himself could not have predicted how the experiment would have turned out to be. With the participants playing the roles of prisoners and guards, there was no certain fact that they would get the help that they need in process of this study.[44] Zimbardo has come out to explain that he himself never thought his experiment would conclude how it did.

When acts of prisoner torture and abuse at the Abu Ghraib prison in Iraq were publicized in March 2004, Zimbardo himself, who paid close attention to the details of the story, was struck by the similarity with his own experiment. He was dismayed by official military and government representatives’ shifting the blame for the torture and abuses in the Abu Ghraib American military prison onto “a few bad apples” rather than acknowledging the possibly systemic problems of a formally established military incarceration system.

Eventually, Zimbardo became involved with the defense team of lawyers representing one of the Abu Ghraib prison guards, Staff Sergeant Ivan “Chip” Frederick. He was granted full access to all investigation and background reports, and testified as an expert witness in SSG Frederick’s court martial, which resulted in an eight-year prison sentence for Frederick in October 2004.

Zimbardo drew from his participation in the Frederick case to write the book The Lucifer Effect: Understanding How Good People Turn Evil, published by Random House in 2007, which deals with the similarities between his own Stanford Prison Experiment and the Abu Ghraib abuses.[20]

Psychologists Alex Haslam and Steve Reicher conducted the BBC Prison Study in 2002 and published the results in 2006.[45] This was a partial replication of the Stanford prison experiment conducted with the assistance of the BBC, which broadcast events in the study in a documentary series called The Experiment. Their results and conclusions differed from Zimbardo’s and led to a number of publications on tyranny, stress, and leadership. The results were published in leading academic journals such as British Journal of Social Psychology, Journal of Applied Psychology, Social Psychology Quarterly, and Personality and Social Psychology Review. The BBC Prison Study is now taught as a core study on the UK A-level Psychology OCR syllabus.

While Haslam and Reicher’s procedure was not a direct replication of Zimbardo’s, their study casts further doubt on the generality of his conclusions. Specifically, it questions the notion that people slip mindlessly into role and the idea that the dynamics of evil are in any way banal. Their research also points to the importance of leadership in the emergence of tyranny of the form displayed by Zimbardo when briefing guards in the Stanford experiment.[46][47]

The Stanford prison experiment was in part a response to the Milgram experiment at Yale beginning in 1961 and published in 1963.[48]

The Third Wave experiment involved the use of authoritarian dynamics similar to Nazi Party methods of mass control in a classroom setting by high school teacher Ron Jones in Palo Alto, California, in 1967 with the goal of demonstrating to the class in a vivid way how the German public in World War II could have acted in the way it did.[49] Although the veracity of Jones’ accounts has been questioned, several participants in the study have gone on record to confirm the events.[50]

In both experiments, participants found it difficult to leave the study due to the roles they were assigned. Both studies examine human nature and the effects of authority. Personalities of the subjects had little influence on both experiments despite the test prior to the prison experiment.[51]

In the Milgram and the Zimbardo studies, participants conform to social pressures. Conformity is strengthened by allowing some participants to feel more or less powerful than others. In both experiments, behavior is altered to match the group stereotype.

One famous study in obedience was created by Stanley Milgram, a psychologist at Yale University. He came up with an idea for an experiment focusing on the conflicting decisions between obedience to authority and inner conscience. During this experiment Milgram had a “teacher” and a “student” with the experimenter (wearing a lab coat) on the side. However the teacher (who is the participant) does not know that the student is in on the experiment and is not actually another participant. If the student answered a question wrong during the experiment, the teacher would “shock” the student. The teacher, being unable to see the student, would hear a prerecorded response from the student towards the shock. The teacher would ask the experimenter to stop and end the test, but the latter would not let them and make the teacher continue the test. The teacher would do so because of the higher authority of the experimenter. Comparing this to the Stanford prison experiment, both participants were influenced by higher authority and this has created a stir of ethical issues between these two experiments.[52]

The 2001 film Das Experiment starring Moritz Bleibtreu is based on the experiment.

The 2015 film The Stanford Prison Experiment is based on the experiment.[53]

The YouTube series Mind Field (hosted by Michael Stevens) features an episode discussing the experiment.

Season 3, episode 2 of the television series Veronica Mars entitled “My Big Fat Greek Rush Week” features a similar experiment.

In The Overstory by Richard Powers, the fictional character Douglas Pavlicek is a prisoner in the experiment, an experience which shapes later decisions.

In episode 7 of television show Battleground, Political Machine, one of the characters divides a group of elementary school children into prisoners and guards.

In Season 15, Episode 11 of television show American Dad, American Data, Roger recruits Steve, Toshi, Snot and Barry into a similar experiment.

Abu Ghraib and the experiment:


“Research reviews”Downloads-icon


“Revisiting the Stanford prison experiment: could participant self-selection have led to the cruelty?”Downloads-icon

زیمباردو و تیمش می‌خواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، می‌توان علت بدرفتاری‌هایی را که در زندان‌های آمریکا می‌شود درک کرد.

کليه حقوق اين سايت متعلق به پایگاه خبري-تحليلي مشرق نيوز مي باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.

در سال 1971 بیست و چهار دانشجوی مرد به صورت تصادفی انتخاب میشود تا نقش زندانی و زندانبان را در یک زندان ساختگی در یک آزمایش در انبار دانشگاه روانشناسی استنفورد بازی کنند…

فیلم آزمایش زندان استنفورد در سال 2015 ساخته شده است. این فیلم محصول کشور آمریکا و در ژانر تاریخی می‌باشد. .

مستند – ورزشی

1398 – ایران

خانوادگی – اجتماعی

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

1395 – ایران

خانوادگی – اجتماعی

1398 – ایران

تاریخی

2019 – آمریکا – زیرنویس دارد

اکشن – هیجان انگیز

2008 – انگلیس – زیرنویس دارد

خانوادگی – اجتماعی

2018 – ایتالیا – زیرنویس دارد

2018 – اسپانیا – زیرنویس دارد

اکشن

2017 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2016 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2013 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2017 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2017 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2018 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2014 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2018 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2017 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2016 – آمریکا – دوبله شده

تاریخی

2012 – آمریکا – دوبله شده

تاریخی

2016 – انگلیس – زیرنویس دارد

تاریخی

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

2017 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2004 – آمریکا – زیرنویس دارد

تاریخی

2011 – آمریکا – دوبله شده

تاریخی

2018 – آمریکا – زیرنویس دارد

آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیط هایی مثل زندان را نشان می دهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، به طور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آن ها وجود نداشت که بتواند رفتار آن ها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا می کردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان می خواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندان های واقعی می بینیم. این یافته ها نشان می دهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که می تواند رفتار انسان های عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.

این فیلم براساس واقعیتی درسال1971 بود که ساخته شده!

خیلی خوشحال کنندس که فیلمای جدیدتون بازبان اصلی..بهترازاون دوبله کزاییتونه

اگه دنبال فیلمی هستی که تورو از روزمرگی در بیاره یا این که هنوز ذات انسان هارو خوب نشناختی
و این که میتونن به کجا برسن این فیلمو ببین
فقط اینو بدونین این آزمایش قرار بود دو هفته ای باشه ولی اینقدر تماشای صحنه های کثیف روی بد آدما برا اونایی که از پشت دوربین تماشاشون میکردن سخت بود که ۶ روزه تموم شد
حالا چجوری تو خونه میشینیم آدمای مثه خودمون رو با وحشیانه ترین وضع شکنجه میکنن بعدشم با یه گلوله یا بمب میکنشنشون صدامونم در نمیان تازه گاهی اوقات از کمک کردن بهشون شاکی میشیم
فقط نمیدونم خدا چجوری از دوربینش به شکنجه بنده هاش توسط بنده های دیگش تو زندان دنیا که همشم یه آزمایشه نگاه میکنه و تمومش نمیکنه …

خیلی تکان دهنده بود….لذت بردم از دیدنش

از نگاه روان شناسی خیلی خوب بود.اینکه ذات واقعی یک انسان را توی قرار گرفتن در موقعیت خاص میشه شناخت .


عالیه این فیلم عااالی


پر از درس و آموزش، ارزش تماشا داره.


ارزش دیدن داره


خوب بود


عالی و مفهومی


عالی بود


خیلی خیلی جذاب بود


خیلی قشنگ بود

خیلی خیلی تامل برانگیز بود ،عالی بود .به دانشجویای روان شناسی مثل خودم پیشنهاد میکنم👌


بدرد نمیخوره اه


عصبی شدم

من طبق نظرات که خوندم . مشتاق شدم فیلم رو ببینم

دوستانی که میگن در مورد زندان بود'در مورد موقعیت بود 'قدرت بود که زندان هم بخشی از اونه


فیلم عجیب و جالبی بود

خیلی خوب بود و واقعا لذت بردم.
بهترین فیلمی بود که تو فیلیمو دیدم تا الان.
ممنونم


بعد میگن تو ایران ازادی بیان جود داره


خوب بود


حوصله سر بر و تقریبا چرت

این فیلم ابتدا باید در فیلیمو وارد شوید

دانلود اپلیکیشن اندروید

امکان دانلود و تماشای آنلاین تمامی فیلم ها

جرم افراد متهم درواقع این بود که به یک آگهی در یک روزنامه محلی درباره نیاز به داوطلب برای شرکت در یک پژوهش درباره تاثیرات روانی زندگی در زندان پاسخ داده بودند. ما می‌خواستیم ببینیم که تاثیرات روانی زندانی یا زندانبان شدن روی فرد چیست. بدین منظور، ما تصمیم گرفتیم که یک وضعیت زندان مانند درست کنیم و سپس بدقت تاثیرات این وضعیت را روی رفتار همه کسانی که در این چاردیواری قرار می‌گرفتند مطالعه کنیم.

بیش از 70 داوطلب به آگهی ما پاسخ دادند و مصاحبه‌های تشخیصی 1 و آزمایش‌هاش شخصیت 2 در مورد آنها انجام گرفت تا کسانی که مشکلات روانی، ناتوانی‌های پزشکی یا سابقه جرم یا استفاده از مواد مخدر دارند، از پژوهش حذف شوند. در نهایت، یک گروه نمونه 24 نفری از دانشجویان امریکایی و کانادایی برای ما باقی ماند که در منطقه اطراف استانفورد سکونت داشته و می‌خواستند با شرکت در این پژوهش روزی 15 دلار بدست آورند. این افراد در همه مواردی که ما می‌توانستیم آزمایش یا مشاهده کنیم، واکنش عادی داشتند.

بدینگونه پژوهش ما درباره زندگی در زندان با شرکت یک گروه متوسط از مردان سالم و باهوش از طبقه متوسط آغاز شد. این مردان جوان بصورت شانسی وبا استفاده از “شیر یا خط” به دو گروه تقسیم شدند. نیمی از آنان بصورت شانسی به عنوان زندانبان، و نیمی دیگر به عنوان زندانی برگزیده شدند. این نکته مهم را باید بخاطر سپرد که در آغاز این آزمایش، هیچ گونه تفاوتی میان مردان جوانی که به عنوان زندانی برگزیده شده با آنانی که به عنوان زندانبان انتخاب شدند وجود نداشت.

1 Diagnostic Interview2 Personality Tests

رای ساختن شرایطی که خیلی مشابه وضعیت زندان باشد، ما از مشاورین با تجربه کمک خواستیم. یکی از بهترین آنها یک زندانی سابق بود که حدود ۱۷ سال را پشت میله‌های زندان گذرانده بود. این مشاور به ما کمک کرد درک کنیم که زندانی بودن چگونه است. وی همچنین در طول یک کلاس تابستانی در دانشگاه استانفورد با عنوان «روانشناسیِ زندان» 1 که ما تدریس می‌کردیم، ما را به گروهی دیگر از زندانیان سابق و ماموران زندان آشنا کرد.

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

زندان ما با مسدود کردن دو انتهای یک راهرو در زیرزمین ساختمان دانشکده روانشناسی استانفورد ساخته شد. این راهرو “حیاط” بود و تنها مکانی بود که زندانی‌ها غیر از سلول خود بدان راه داشته و می‌توانستند در آن راه بروند، غذا بخورند و یا ورزش کنند، غیر از رفتن به مستراح در انتهای راهرو (که زندانی‌ها با چشم بسته بدانجا برده می‌شدند که راه خروج از زندان را یاد نگیرند).

برای ساختن سلول‌های زندان، ما درهای برخی از اتاق‌های آزمایشگاه را برداشته و به جای آنها درهای مخصوصی که با میله‌های آهنین ساخته شده بود و شماره‌ی سلول بر آن نقش بسته بود، قرار دادیم.

1 Psychology of Imprisonment

در یک انتهای راهرو منفذ کوچکی وجود داشت که از طریق آن می‌توانستیم حوادثی را که رخ می‌داد ضبط و فیلم‌برداری کنیم. در یک سوی راهرو در مقابل سلولها یک اشکاف کوچکی قرار داشت که به “سیاهچال” تبدیل شد، یعنی سلول انفرادی. سلول انفرادی خیلی تنگ و تاریک بود، به پهنای شصت سانتیمتر و فرورفتگی حدود شصت سانتیمتر بود ولی ارتفاع آن برای ایستادن “زندانی بد” در آنجا کافی بود.

یک سیستم مخابره داخل ساختمان 1 این امکان را برای ما فراهم می‌کرد که مخفیانه گفتگوی زندانیها را بشنویم و همچنین اعلامیه‌های عمومی را از طریق آن برای زندانیان پخش کنیم. هیچگونه پنجره‌ یا ساعتی وجود نداشت که گذشت زمان را بتوان از طریق آن تشخیص داد، که بعدا به برخی آزمایش‌های اختلال زمانی انجامید.

با قرار دادن این خصوصیات در محل، زندان ما آماده پذیرش اولین زندانی‌هایی شد که در اداره پلیس پالوآلتو در بازداشت بسر می‌بردند.

1.intercom

 

DISCUSSION:

پرسمان: تاثیرات زندگی در محیطی با کمترین محرک‌های حسی که در آن هیچ دستگاه ساعت و هیچ نمایی از دنیای بیرون وجود ندارد، چیست؟

 

THE STORY   |   THE FILM   |   THE DOCUMENTARY   |   THE BOOK   |   DISCUSSION   |   LINKS   |   MORE INFO  

در صبحگاه آرام یک روز یکشنبه‌ در ماه آگوست، یک ماشین‌ پلیس در شهر پالوآلتو  ، در ایالت کالیفرنیا، گشت زد و عده‌ای از دانشجویان را به اتهام ورود غیرمجاز به ملک دیگری و سرقت مسلحانه دستگیر ‌نمود. هر فرد متهم در منزل خود دستگیر، تفهیم اتهام و از حقوق خویش آگاه می‌‌شد. متهم دستهایش را روی ماشین پلیس قرار می‌داد تا مورد بازرسی بدنی قرار گرفته و دستبند زده شود- در طول این ماجرا فرد متهم حیرت زده بود و در همسایگان بیشتر با کنجکاوی جریان را تماشا می‌کردند.

متهم سپس در صندلی عقب ماشین پلیس قرار می‌گرفت که آژیرکشان وی را به ایستگاه پلیس می‌برد.

در ایستگاه پلیس متهم به درون برده شده و بطور رسمی تفهیم اتهام می‌شد و از حقوق قانونی خود برای سکوت در بازپرسی تا هنگام داشتن مشاوره حقوقی آگاه می‌گشت. سپس انگشت‌نگاری شده و مشخصات کامل وی ثبت می‌گردید. متهم سپس به سلولی برده می‌شد و با چشم‌بند در آنجا قرار می‌گرفت تا درباره سرنوشت خویش و اینکه چکار کرده که اینگونه گرفتار شده، بیاندیشد.

DISCUSSION:

پرسمان: رویه کار پلیس را در نظر بگیرید که باعث می‌شود به فرد بازداشت شده احساس گیجی، وحشت و انسان نبودن دست دهد. دقت کنید که این افسر پلیس نیز درست مانند “زندانبان”های زندان ما عینک آفتابی به چشم دارد، چنانکه رئیس گاردملی در هنگام سرکوب شورش خونین زندانیان در زندان آتیکا  به چشم داشت!

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد

THE STORY   |   THE FILM   |   THE DOCUMENTARY   |   THE BOOK   |   DISCUSSION   |   LINKS   |   MORE INFO  

آزمایش روانشناسی زندان استنفورد
آزمایش روانشناسی زندان استنفورد
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *