روانشناسی ژولیت

 
helpkade
روانشناسی ژولیت
روانشناسی ژولیت

رومئو و ژولیت تراژدی نوشته‌شده توسط ویلیام شکسپیر در اوایل کار اوست که در مورد دو عاشق این نمایشنامه یکی از محبوب‌ترین نمایشنامه‌های شکسپیر در زمان حیاتش می‌باشد و در کنار هملت یکی از نمایشنامه‌هایی است که بر روی پرده رفته‌است. امروزه از شخصیت‌های اصلی داستان به‌عنوان عاشقان آرمانی یاد می‌شود.

رومئو و ژولیت کششی به داستان‌های عاشقانه دوران باستان دارد. درون‌مایه اثر براساس داستانی ایتالیایی است، که به صورت شعر با نام تاریخ باستانی رومئو و ژولیت توسط ارتور برووک در سال ۱۵۶۲، و به صورت نثر در سال ۱۵۹۱ توسط ویلیام پینتر نوشته شدند. شکسپیر از هرد و اثر استفاده کرد، ولی برای گسترش داستان، شخصیت‌های مکمل داستان به‌خصوص مرکوتیو و پاریس را دچار تغییراتی نمود. این نظر وجود دارد که نمایشنامه بین سال‌های ۱۵۹۱ تا ۱۵۹۵ نوشته شده، و برای نخستین‌بار در قطع ربع کاغذ در سال ۱۵۹۷ به چاپ رسید. این نسخه کیفیت پایینی داشت و نسخه‌های بعدی اصلاح‌شده و با اصل اثر شکسپیر مطابق گشتند.

استفاده شکسپیر از ترکیب دراماتیک، به‌خصوص اثرات تعویض بین کمدی و تراژدی و گسترش کشمکش‌ها، گسترش کاراکترهای فرعی، و استفاده از درون‌مایه‌های فرعی و زیبا نمودن آن، به عنوان نشانه‌های اولیه توانایی‌های او مورد توجه است. نمایشنامه شکل‌های شاعرانه مختلفی به کاراکترهای مختلف می‌بخشد و گاهی اوقات شکل کاراکترها نیز تغییر می‌کند. برای مثال رومئو، در غزل در طول نمایشنامه ماهرتر می‌گردد.

رومئو و ژولیت بارها درسالن‌های تئاتر، فیلم، موسیقی و اپرا مورد استفاده قرارگرفته‌است. این اثر در دوران بازگرداندن پادشاهی انگلستان دوباره زنده‌شد و به‌طورکلی توسط ویلیام داونانت اصلاح گشت. در نسخه قرن ۱۸ام چندین صحنه اصلاح، و مواردی که شاید زشت پنداشته می‌شدند حذف گشتند و نسخه اپرایی جورج بندا بسیاری از اقدامات را حذف کرده و یک پایان خوش به آن اضافه‌کرد. اجراهای قرن۱۹، شامل اجرای شارلوت کوشمان، اثر اصلی را بازیابی نموده و بیشتر بر روی رئالیسم تمرکز نمود. نسخه ۱۹۳۵از جان گیلگود بسیار به اثر شکسپیر نزدیک‌بود، از لباس‌ها و صحنه‌های دوران الیزابت استفاده کرد تا درام را ارتقا بخشد. درقرن ۲۰ و ۲۱، نمایشنامه با نسخه‌های جدید و گوناگونی، چون تولید ۱۹۳۶ جورج کوکور، نسخه ۱۹۶۸ فرانک زفیرللی، نسخه الهام‌گرفته MTV رومئو و ژولیت در سال ۱۹۹۶ توسط باز لورمان و نسخه غیرشکسپیری۲۰۱۳ توسط کارلو کارلی نمونه‌هایی از این بودند.

روانشناسی ژولیت

قهرمانان این نمایشنامه دختر و پسری از دو خانواده بزرگ و رقیب در شهر ورونا هستند که با یکدیگر دشمنی و اختلاف دیرینه دارند. رومئو که از خاندان مونتگیو است، به امید ملاقات با رزالین، دختری که رومئو دلباخته اش شده، به ضیافت لرد کپیولت می‌رود؛ آنجاست که رومئو ژولیت دختر لرد کپیولت را ملاقات می‌کند و رزالین را فراموش می‌نماید.

رومئو و ژولیت پس از نخستین شب عشق ورزی، در تلاش برای رسیدن به یکدیگر به بن‌بست می‌رسند. در این میانه خانواده‌های آن دو که کینه‌ای دیرینه از هم دارند، آتش اختلافاتشان بالا می‌گیرد و رومئو ناخواسته باعث مرگ تیبالت از خانواده کپیولت می‌شود و کار را بدتر می‌کند. حاکم ورونا دستور می‌دهد که رومئو شهر را ترک کند. ژولیت که از یک سو غم دوری از رومئو و از سوی دیگر غم از دست رفتن تیبالت قلبش را می‌فشارد، سخت اندوهگین می‌شود. خانواده ژولیت که از ازدواج مخفیانه او با رومئو که با وساطت لارنس راهب صورت گرفته بی خبر اند، ژولیت را به این امر می‌کنند که با خواستگارش، کنت پاریس ازدواج کند. ژولیت نزد لانس راهب می‌رود و از او چاره جویی می‌کند. لارنس به ژولیت مایعی را می‌دهد که با مصرف آن ۴۲ ساعت به خوابی مرگ گونه فرو خواهد رفت؛ پیش‌بینی لارنس این است که خانواده ژولیت به تصور این که دخترشان مرده، او را در مقبره خانوادگی قرار خواهند داد و در این میانه لارنس این فرصت را خواهد داشت که قاصدی را نزد رومئو بفرستد و او را به ورونا بخواند تا همراه ژولیت -که در نهایت از خواب مرگ گونه بر خواهد خاست- به مکان امنی بروند.

ژولیت ناامید از تحقق عشقش و با هدف تنبیه و هشدار دیگران، مایعی را که لارنس به او داده می‌نوشد که مدتی او را همچون مرده‌ای به خواب عمیقی فرومی‌برد. خبر مرگ ژولیت در شهر می‌پیچد و مجلسی که برای ازدواج ژولیت با کنت پاریس برپا شده بود، به مجلس عزا بدل می‌شود. در همین اثنا نقشه لارنس برای ارسال خبر برای رومئو ناکام می‌ماند؛ زیرا، جان که راهب دیگری است پیش از آن که بتواند پیغام را به رومئو برساند در خانه‌ای که نوعی بیماری مسری در آن شیوع یافته و به امر حاکم قرنطینه شده گرفتار می‌شود.

رومئو بی خبر از همه جا خبر نادرست مرگ ژولیت را از مستخدمش، بالتازار، دریافت می‌کند و پس از آن که سمی را از یک داروساز می‌خرد رهسپار ورونا می‌شود. رومئوی دل‌شکسته و بی‌خبر، برای حضور در کنار پیکر ژولیت که در انتظار برگزاری مراسم تدفین، در کلیسا گذاشته شده حاضر می‌شود و در آن جا با کنت پاریس که برای گذاشتن گل بر مزار ژولیت آمده در گیر می‌شود و او را به قتل می‌رساند. رومئو جسد پاریس را به داخل مقبره کپیولت‌ها می‌کشاند و در آن جا با پیکر ظاهراً بیجان معشوقش روبرو می‌شود. رومئو سم را می‌خورد و در دم جان می‌دهد. دیری نمی‌گذرد که چهل و دو ساعت پایان یافته و ژولیت از خواب بر می‌خیزد و چون با جسد بیجان رومئو روبرو می‌شود، با خنجر رومئو به زندگی اش پایان می‌دهد. لرد مونتگیو، لرد کپیولت و حاکم ورونا سر صحنه حاضر می‌شوند و لارنس راهب کل ماجرا را برای آن‌ها توضیح می‌دهد. حاکم که با جسد کنت پاریس که از خویشاوندانش است روبرو شده با یادآوری این که دشمنی دو خاندان مسبب این اتفاقات بوده لرد مونتگیو و لرد کپیولت را سرزنش می‌کند؛ آن دو که سخت اندوهگین اند سرانجام با یکدیگر دست دوستی می‌دهند و نفرت دیرینه دو خاندان با مرگ رومئو و ژولیت پایان می‌یابد.

رومئو و ژولیت از یک داستان قدیمی از عهد باستان نشات می‌گیرد. یکی از این داستان‌ها، داستان پیراموس و طیسبه از کتاب دگردیسی‌های اووید است، که شباهت‌های فراوانی به داستان شکسپیر دارد: خانواده معشوقه‌ها از یکدیگر نفرت دارند، و پیراموس در مرگ طیسبه دچار اشتباه می‌شود.[۱] داستان زنوفون اپیسوس اثر افیسیاکا که در قرن سوم نوشته شده، نیز شباهت‌هایی به نمایشنامه دارد، که از جمله می‌توان به جدایی معشوقه‌ها و معجونی که خواب شبیه مرگ می‌آورد اشاره کرد.[۲]

یکی از اولین مرجع‌ها برای نام‌های مونتاگو و کپیولت از کمدی الهی دانته است که مونتکی (مونتاگو) و کاپلتی (کپیولت) را در ششمین سرود پورگاتوریو به کار برده‌است.[۳] نخستین نسخه شناخته شده از داستان رومئو و ژولیت که به نمایشنامه شکسپیر نیز شباهت دارد، داستان ماریوتو و گیانوززا اثر ماسوکیو سالرنیتانو در سی‌وسومین رمان از سری نوولینو بوده که در سال ۱۴۷۶ منتشر شده‌است. سالرنیتانو داستان را در شهر سیه‌نا بیان می‌کند و اصرار زیادی داشت که اتفاقات در زمان خودش رخ داده‌است. نسخه داستانی او نیز شامل ازدواج مخفی، توطئه راهبه صومعه، کشته‌شدن یک شهروند برجسته، تبعید ماریوتو، ازدواج تحمیلی گیانوززا، نقشه معجون، و پیام مهمی که گمراه می‌شود، می‌باشد. در این نسخه، ماریوتو دستگیر شده و اعدام می‌شود و گیانوززا در غم او می‌میرد.[۴]

داستان هیرو و لندر و دیدو، ملکه کارتاژ هردو داستان‌های شبیه در زمان شکسپیر بودند و تصور می‌شود که تأثیر مستقیم کمتری از او گرفته باشند، اگرچه به نظر می‌آید که این داستان‌ها نیز به نوبه خود در ایجاد فضای داستانی برای داستان‌های رمانتیک تأثیر دارند.

دقیقاً مشخص نیست که شکسپیر چه‌زمانی رومئو و ژولیت را نوشته است. پرستار ژولیت از زمین‌لرزه‌ای یاد می‌کند که ۱۱سال پیش رخ‌داده است.[۵] ممکن است به زلزلهٔ تنگه دوور در سال ۱۵۸۰اشاره‌کند، که همان سال ۱۵۹۱ در داستان می‌شود. زلزله‌های دیگر- هم در انگلستان و هم در ورونا- در زمان‌های مختلفی رخ داده‌است.[۶] اما شباهت سبک نمایشنامه‌های رویای نیمه شب تابستان و دیگر نمایشنامه‌های مرسوم در حدود سال‌های ۱۵۹۴-۱۵۹۵ ثبت شده، محل ترکیب زمانی آن بین سال‌های ۱۵۹۱ و۱۵۹۵ است.[۷] یک فرضیه نیز این است که شکسپیر پیش‌نویس نمایشنامه را در سال ۱۵۹۱ آغاز و در سال ۱۵۹۵ تکمیل کرده‌است.[۸]

شکسپیر رومئو و ژولیت را در دو قطع ربع کاغذ در نسخه‌های پیش از چاپ، در سال ۱۶۲۳منتشر کرد. اولین نسخه چاپی، در سال ۱۵۹۷ توسط جان دانتر به چاپ رسید. به‌دلیل اینکه این نسخه دارای ایرادات فراوانی نسبت به نسخه‌های بعد ازخود بود، نسخه بد نامیده شد. ویراستار قرن ۲۰، آقای اسپنسر، از این نسخه بدین گونه یاد می‌کند: «یک متن نفرت‌انگیز، که شاید خاطرات ناقص یک یا دو تن از بازیگران بوده باشد را نشان می‌دهد» و شاید آن را برای انتشار سرقت نموده‌اند.[۹]

نسخه برتر، هیجان‌انگیزترین و سوزناکترین تراژدی رومئو و ژولیت نامیده شد. این نسخه در سال ۱۵۹۹ توسط توماس کریید چاپ، و توسط کاتبرت بوربی انتشار یافت. نسخه دوم ۸۰۰ سطر بیشتر از نسخه اول دارا بود.[۱۰] صفحه عنوان این کتاب این مطلب را بیان می‌کرد” تصحیح جدید، کامل، بهبود یافته”. محققان بر این باور بودند که نسخه دوم براساس نوشته‌های پیش از چاپ شکسپیر (که آن را اوراق لکه‌دار خود می‌نامید) بود، از آنجا که عجایب متنی مانند برچسب‌های متغیر برای شخصیت‌ها و “استارت‌های اشتباه” برای آغاز گفتگوها که احتمالاً از طریق نویسنده زده شده اما به اشتباه توسط حروف‌چین حفظ شده‌اند، می‌باشد. این نسخه از نسخه‌های دیگر همچون نسخه سوم ۱۶۰۹، نسخه چهارم۱۶۲۲ و نسخه پنجم ۱۶۳۷ بهتر بود. در واقع، همهٔ نسخه‌های بعدی و برگه‌ها رومئو و ژولیت براساس نسخه دوم است، و ویراستاران مدرن نیز بر این باورند که هرگونه انحراف از نسخه دوم، از جانب ویراستاران یا حروفچینان صورت‌گرفته و شکسپیر هیچ نقشی نداشته‌است.

نسخه‌های مدرن این اثر نخستین بار توسط نیکولاس روو در سال ۱۷۰۹، و پس از آن توسط الکساندر پاپ در سال ۱۷۲۳ پدید آمدند. پاپ سنت ویرایش نمایشنامه را با افزودن اطلاعاتی دستورهای بر روی صحنه که در نسخه دوم فراموش شده‌بودند، به نسخه اول افزود. این سنت تا اواخر دورهرومانتیک ادامه یافت. این نسخه برای اولین‌بار به‌طور کامل در دوره ویکتوریا ظاهر شد و تا به امروز ادامه دارد، که به همراه متن، پاورقی‌هایی وجود دارد که منابع و فرهنگ پشت صحنه را توضیح می‌دهد.[۱۱]

محققان به این نتیجه رسیده‌اند که نمی‌توان یک درون‌مایه ثابت و کلی برای این نمایشنامه پیدا کنند. پیشنهادهایی که برای درون‌مایه می‌شود، شامل کشف شخصیت‌ها بر این اساس است که، انسان‌ها به‌طورکلی نه خوب، و نه بد هستند، و درعوض کم‌وبیش به یکدیگر شباهت دارند[۱۲] بیداری از خواب و حرکت به سمت واقعیت، خطر اقدامات شتابزده یا قدرت غم‌انگیز سرنوشت است. هیچ‌کدام از این موارد به‌طورکلی درون مایه را تشکیل نمی‌دهند. اگرچه یک درون‌مایه کلی نمی‌توان برای این اثر یافت، ولی داستان از عناصر موضوعی کوچک و متعددی تشکیل شده‌است که به صورت پیچیده‌ای کنار هم قرار گرفته‌اند. تعدادی از این عناصر توسط محققان در زیر بحث شده‌است.[۱۳]

در رومئو و ژولیت، صرف‌نظر از عشق دو جوان به یکدیگر، می‌توان به این نتیجه رسید که این اثر، یک درون‌مایه واحد ندارد. رومئو و ژولیت تبدیل به سمبل دو معشوقهٔ جوان و محکوم به نابودی شده‌اند. اگرچه این یک موضوع مشهود در نمایشنامه است، برخی از محققین به دنبال کشف زبان و تاریخ پشت این اثر هستند.[۱۴]

در نخستین ملاقات، رومئو و ژولیت گونه‌ای از گفتگو را به کار می‌برند که بسیاری از نویسندگان در زمان شکسپیر، در آداب و معاشرت‌های خود به کار می‌بردند؛ یعنی استعاره. با استفاده از استعاره قدیسین و گناهکاران، رومئو قادر بود تا احساسات ژولیت را به صورت غیرتهدیدی امتحان کند. این روش برای نخستین بار توسط بالداسار کاستلیونه ارائه شد (که آثارش در آن زمان به انگلیسی ترجمه شده بود). او بیان می‌کرد که اگر یک مرد از استعاره به‌عنوان دعوت‌نامه استفاده کند، زن قادر نخواهد بود هدف او را دریابد، و او خواهد توانست با افتخار عقب‌نشینی کند. ژولیت نیز در این استعاره شرکت کرده و آن را گسترش می‌دهد. استعاره‌های دینی از قبیل «زیارتگاه»، «زایر» و «قدیس» در شعر آن زمان کاربرد داشتند، و بیشتر معنای رومانتیک و عاشقانه از آنان برداشت می‌شد تا معانی کفرآمیز؛ زیرا که تقدس از اول با مذهب کاتولیک همراه بوده‌است.[۱۵] بعدها در نمایشنامه، شکسپیر بیشتر اشارات جسورانه به رستاخیز مسیح در کنار آرامگاهش را در منبع اصلی نوشتن خود، یعنی رومئو و ژولیت بروکس حذف کرد.[۱۶]

بعدها در صحنه بالکن، رومئو، گفتگو ژولیت با خود را می‌شنود، ولی در نسخه بروکس، گفتگو ژولیت به تنهایی انجام می‌شود. با آوردن رومئو برای استراق سمع، شکسپیر روال طبیعی اظهار عشق را می‌شکند. معمولاً زن باید متواضع و خجالتی باشد تا مطمئن شود، خواستگار او صادق بوده‌است، اما با شکستن این قانون به انجام یافتن این برنامه سرعت می‌بخشد. دو عاشق قادر هستند تا از آشنایی اولیه بگذرند، و دربارهٔ نوع رابطه‌شان با یکدیگر گفتگو کنند- توافق کنند تا پس‌از اشنایی با یکدیگر پس از یک شب اشنایی با یکدیگر ازدواج کنند. در صحنه پایانی خودکشی، تناقضی در پیام وجود دارد- در آیین کاتولیک، خودکشی برابر با رفتن به جهنم است، در حالی که فردی که به همراه معشوقه‌اش بمیرد، به آیین عشق شهسوارانه، در بهشت به معشوقه‌اش می‌پیوندد. به نظر می‌رسد که عشق رومئو و ژولیت بیشتر به آیین عشق شهسوارانه گرایش دارد تا به دیدگاه آیین کاتولیک. اگرچه عشق آنان پرشور بود، تنها با ازدواج به کمال می‌رسد، که سبب از دست‌دادن حس هم‌دردی مخاطب می‌گردد.

محققان نقش سرنوشت را درنمایشنامه مجزا می‌کنند. اینکه سرنوشت شخصیت‌های داستان این بوده که بمیرند یا همهٔ اتفاقات به وسیلهٔ سلسله‌ای از بدبیاری‌ها اتفاق می‌افتد، اتفاق‌نظری وجودندارد. استدلالاتی که در توجیه سرنوشت آمده، بیشتر براساس عاشقان ناکام است. به نظر می‌رسد که این عبارت بیشتر اشاره به ستاره‌هایی دارد که آینده عاشقان را از پیش تعیین کرده‌است.[۱۷] هم‌چنین، برخی دیگر از محققان بر این باورند که نمایشنامه، مجموعه‌ای از بدبیاری‌ها و بدشانسی‌هاست- بسیاری دیگر نیز این داستان را تراژدی قبول ندارند، و آن را ملودرام عاطفی می‌دانند.[۱۸] روث نوو، عقیده‌دارد که چیزی که در این داستان باعث رخ‌دادن “تراژدی کمتری” از حوادث می‌شود، کاراکترهای داستان نیستند، بلکه راوی داستان است. برای مثال، به رقابت طلبیدن تیبالت برای مبارزه، آنی نیست، بلکه پس‌از مرگ مرکوتیو است، و عملی است که انتظار داریم.

محققان از دیرباز براستفاده پررنگ شکسپیر از تشبیه نور و تاریکی در نمایشنامه تأکید دارند. کارولین اسپورجن درون‌مایه نور را، «سمبل زیبایی عشق جدید» می‌دانست، و بعدها منتقدان این تفسیر را گسترش دادند.[۱۹] برای مثال، هم رومئو وهم ژولیت، دیگری را نوری در تاریکی اطرافش می‌بیند. رومئو، از ژولیت با عنوان آفتاب[۲۰] پرنورتر از مشعل[۲۱] جواهر درخشان شب،[۲۲] و فرشته درخشان در میان ابرهای تاریک، یاد می‌کند.[۲۳] هنگامی که ژولیت که ظاهراً مرده، در مقبره خود قرار داده‌شده، او بر بالینش حضور یافت و به او گفت: «زیباییت سبب می‌شود این گنبد، پراز نور شود.»[۲۴] ژولیت نیز از رومئو با عنوان” روز در شب” و” سفیدتر از برف نشسته برپشت کلاغ” یاد می‌کند.[۲۵][۲۶] تضاد بین نور و تاریکی می‌تواند یک نماد باشد─ تضاد بین عشق و نفرت، پیری و جوانی که به صورت استعاری است. گاهی‌اوقات این استعاره‌های پیچیده، یکطنز دراماتیک ایجاد می‌کند. برای مثال، عشق رومئو و ژولیت نوری در دل تاریکی از نفرت است، که آنان را احاطه کرده، ولی همه تلاش‌شان برای به هم رسیدن در شب و در تاریکی انجام می‌شود، در حالی‌که همه دشمنی‌هایشان در طول روز انجام می‌گردد. این تناقض موجود در بین تصاویر، فضایی از دوراهی‌های اخلاقی در برابر معشوقه‌ها ایجاد می‌کند: وفاداری به خانواده یا وفاداری به عشق. در پایان داستان، زمانی که صبح غم‌انگیز است و خورشید چهره‌اش را در برابر غم و اندوه پوشانده‌است، نور و تاریکی به مکان واقعی‌شان برمی‌گردند، تاریکی بیرونی حقیقت را، و تاریکی درونی خانواده، دشمنی و خانواده‌ها و غم و اندوه نسبت به معشوقه‌ها را نشان می‌دهد. همه شخصیت‌ها، اکنون نادانی خود را در اتفاقات اخیر درنور می‌یابند، و به لطف عشق رومئو و ژولیت، باردیگر همه‌چیز به حالت طبیعی خود بازمی‌گردد. درون‌مایه نور در نمایشنامه، با درون‌مایه زمان، ارتباط تنگاتنگی دارد، چراکه برای شکسپیر، نور راه مناسبی برای بیان گذر زمان درخلال حوادث، از طریق خورشید، ماه و ستارگان است.[۲۷]

زمان نقش بسیار مهمی در زبان و طرح کلی نمایشنامه ایفا می‌کند. هردوی رومئو و ژولیت برای به‌دست آوردن دنیای خیالی، خالی از زمان در برابر واقعیت‌های سختی که آنان را احاطه کرده، مبارزه می‌کنند. برای مثال هنگامی رومئو درهنگام ابراز عشقش به ماه قسم می‌خورد، ژولیت اعتراض کرده و می‌گوید: «به ماهی که بی‌ثبات است قسم نخور، /که هر ماه در مدار خودش تغییر می‌کند، /مبادا که عشق تو نیز متغیر باشد.»[۲۸] از همان ابتدای داستان، دو معشوقه با عنوان “دارای ستاره نحس”[۲۹] یاد می‌شوند، که به علم اختربینی و باور به زمان ارتباط دارد. این باور وجود داشت که ستاره‌ها سرنوشت انسان‌ها را رقم می‌زدند، و باگذشت زمان، آن‌ها نیز در آسمان حرکت می‌کنند، و همراه خود سرنوشت انسان‌ها را نیز تغییر می‌دهند. در آغاز داستان رومئو از بدبیاری ستارگان سخن می‌گوید، و هنگامی که از مرگ ژولیت آگاه می‌شود، او حرکت ستاره‌ها را برخلاف خودش می‌داند.[۳۰]

زمان هم‌چنین با درون‌مایه نور و تاریکی مرتبط است. در زمان شکسپیر، نمایشنامه‌ها اکثراً در زمان ظهر و در روشنایی روز اجرا می‌شد.[۳۱] این موضوع سبب می‌شد تا نویسنده نمایشنامه، از کلمات روز و شب استفاده کرده و تماشاگران را به تخیل وادارد. شکسپیر از کلمات روزوشب، ستاره‌ها، ماه و خورشید استفاده می‌کرد تا این تخیل را ایجاد کند. او هم‌چنین از شخصیت‌هایی در داستان استفاده می‌کرد که نام برخی‌از روزهای هفته یا ساعات خاصی را داشتند تا به تماشاچی کمک کند تا گذر زمان را درک کند. درکل، بیش‌از ۱۰۳ ارجاع زمانی در این نمایشنامه یافت می‌شود، که سبب افزودن تخیل به متن می‌گردد.[۳۲]

اولین نقد از این نمایشنامه، توسط ساموئل پپیس در سال ۱۶۶۲ نوشته شده‌است: «این نمایشنامه، بدترین نمایشنامه‌ای است که در عمرم شنیده‌ام»[۳۳]جان درایدن شاعر، ۱۰سال بعد در ستایش نمایشنامه، و شخصیت کمدی داستان مرکوتیو می‌نویسد: «شکسپیر بهترین مهارتش را در مرکوتیو نشان داده، چنان‌که خودش می‌گوید، او مجبور بود تا او را در صحنه سوم بکشد، تا از کشته شدنش توسط خودش جلوگیری کند.» نقد این نمایشنامه در قرن ۱۸ کم‌وبیش پراکنده بود، ولی کمتر تقسیم‌بندی می‌شود. نیکلاس روو اولین کسی بود که نقدش را براساس درون‌مایه داستان نوشت، که ان را مجازاتی برای دو خانواده متخاصم می‌دانست. در اواسط این قرن، چارلز گیلدون نویسنده و لرد کامس فیلسوف، بر این باور بودند که چون نمایشنامه از سبک کلاسیک نمایشنامه‌نویسی تبعیت نکرده‌است، در نتیجه یک شکست محسوب می‌شود. در تراژدی باید دگرگونی شخصیت داشته باشیم، نه اینکه همه‌چیز براساس سرنوشت رقم بخورد. اما، ساموئل جانسون نویسنده و منتقد، آن را یکی از آثار بسیارخوشایند شکسپیر می‌داند.[۳۴]

در اواخر قرن۱۸ و اوایل قرن ۱۹، نقدها بر روی پیام‌های اخلاقی داستان متمرکز شدند. منتقدانی همچونچارلز دیبدین اعتقاد داشتند که روزالین، عمداً به داستان اضافه‌شده، تا نشان دهد که قهرمان داستان چقدر بی‌پروا و بی‌ملاحظه بوده، و همین دلیل پایان غم‌انگیز داستان است. برخی نیز معتقدند که، فریار لورنس سخنگوی شکسپیر در اعلام‌خطر در شتاب‌زدگی‌های بی‌مورد است.

در داستان رومئو و ژولیت، شکسپیر از چندین تکنیک نمایشی استفاده کرده، که منتقدان را به تحسین واداشته‌است؛ بیشتر ازهمه تغیرات ناگهانی از کمدی به تراژدی، به‌چشم می‌آید. پیش از مرگ مرکوتیو درصحنه سوم نمایش، نمایشنامه در کل به‌صورت کمدی است.[۳۵] پس از مرگ ناگهانی او، نمایشنامه ناگهان جدی شده و لحن تراژیک به‌خود می‌گیرد. زمانی که رومئو به جای اعدام تبعید می‌شود، و فریار لورنس نقشه‌ای می‌کشد تا ژولیت را به رومئو برساند، تماشاچیان هنوز انتظار یک پایان خوش برای داستان دارند. آنان هم‌چنان نفس‌هایشان درسینه حبس شده، و منتظر آغاز صحنه پایانی در مقبره هستند: اگر رومئو به‌اندازهٔ کافی معطل شود تا فریار برسد، او و ژولیت به یکدیگر خواهندرسید.[۳۶] این تغییرات ناگهانی از امید به ناامیدی، تاخیر، امید تازه، برای ایجاد تراژدی به‌کار رفته‌اند، تا زمانی‌که در نهایت امید از بین می‌رود و دو معشوق در پایان می‌میرند.[۳۷]

شکسپیر هم‌چنین از ریزداستان‌هایی در نمایشنامه استفاده می‌کند، تا دید واضحی نسبت به فعالیت‌های شخصیت‌ها ایجاد نماید. برای مثال، در آغاز نمایش، رومئو عاشق روزالین است، که تمام پیش‌روی‌های او را رد می‌کند. شیدایی رومئو نسبت به او، دقیقاً با عشق او به ژولیت در تضاد است. این موضوع سبب می‌شود تا تماشاچی جدیت عشق رومئو و ژولیت و ازدواج آنان را درک کنند. عشق پاریس نسبت به ژولیت، بین احساسات ژولیت نسبت به او و نسبت به رومئو، در تضاد است.

شکسپیر در طول نمایشنامه، از شکل‌های گوناگونی از فرم شاعرانه استفاده کرده‌است. او داستانش را با دیباچه ۱۴ سطری به شکل غزل‌وارهٔ شکسپیری آغاز می‌کند، که توسط گروه هم‌سرایان خوانده می‌شود. بیشتر داستان رومئو و ژولیت، به‌صورت شعر سپید نوشته شده، و بیشتر آن شعر پنج بحری است که با آثار بعدی شکسپیر تفاوت اندکی دارد.[۳۸] شکسپیر با توجه نوع شخصیتی که به‌کاربرده، فرم شعری متفاوتی انتخاب کرده‌است. هر کدام از این فرم‌ها، با احساسات شخصیت بر روی صحنه نیز، متناسب انتخاب می‌شود. برای مثال، هنگامی‌که رومئو در مورد روزالین سخن می‌گوید، او از غزل پترارکی استفاده می‌کند. غزل پترارکی در مواقعی استفاده می‌شد که مرد به‌وسیله آن زیبایی خارق‌العاده زنی را توصیف می‌کرد که امکان دسترسی به آن وجود نداشت، شرایط رومئو در مقابل روزالین این‌چنین بود. این غزل هم‌چنین توسط بانو کپیولت در وصف کنت پاریس نیز استفاده‌شد تا خوش‌منظر بودن او را به ژولیت نشان‌دهد.[۳۹] هنگامی‌که رومئو با ژولیت سخن می‌گوید، غزل پترارکی تبدیل به غزل دیگری می‌شود که از کلمات “زائر” و”مقدس” به عنوان استعاره استفاده می‌کند.[۴۰] درنهایت، وقتی‌که ان‌دو یکدیگر را بر روی بالکن ملاقات می‌کنند، رومئو تلاش می‌کند تا به‌وسیله غزل عشق خود را به او ثابت کند، ولی ژولیت با گفتن «تو عاشق منی؟» غزل را می‌شکند.[۴۱] با این کار اوبه دنبال یافتن جمله‌ای است تا احساس حقیقی خود را بیان کند، و از بزرگ جلوه‌دادن عشقشان خودداری نماید.[۴۲] ژولیت هنگام سخن‌گفتن با رومئو از کلمات تک‌هجایی استفاده می‌کند، او به‌هنگام سخن با کنت پاریس جملات و کلمات رسمی به‌کار می‌برد.[۴۳] شکسپیر این نوع از نثر را برای درک مردم عادی حفظ کرده‌است، اگرچه آن را برای شخصیتی همچون مرکوتیو نیز به‌کاربرده‌است.[۴۴]

نقد روانشناسی اولیه از مشکلات عدیدهٔ رومئو و ژولیت سخن‌گفته، و ان را بیشتر به تصمیم‌های آنی رومئو، که از “عدم کنترل خود، و پرخاشگری‌اش” ناشی می‌شود مرتبط می‌داند، که در نهایت سبب مرگ مرکوتیو و خودکشی او و ژولیت می‌شود.[۴۵] رومئو و ژولیت از لحاظ روانشناختی، بسیار پیچیده‌است، سبب می‌شود تا خواننده با خواندن ان احساس همدردی با ان پیدا کند که معادل با بیماری است.[۴۶] نورمن هولاند، در سال۱۹۶۶نوشته‌است که، رویای رومئو[۴۷] در واقعیت، پراز روزهایی است که هم شامل دنیای بزرگسالی وی، هم عقده‌های دوران کودکی اوست؛ باتأکید براین‌که، شخصیت دراماتیک، انسانی با فرایندهای ذهنی متفاوت با نویسنده، نیست.[۴۸] منتقدینی چون جولیا کریستوا بر این نکته تأکید دارند که، نفرت موجود بین دو خانواده، سبب علاقه رومئو و ژولیت به یکدیگر شده‌است. این نفرت به‌خوبی، خود را در سخنان معشوقه‌ها نشان می‌دهد: برای مثال ژولیت از «عشق من از نفرتم سرچشمه می‌گیرد» سخن می‌گوید[۴۹] و اغلب عشق خود را در پیش‌بینی مرگ او نشان می‌دهد. این موضوع سبب حدس و گمان در خصوص مشکلات روانی نویسنده می‌شود، به‌ویژه با درنظرگرفتن غم و اندوه شکسپیر برای فرزندش همنت این حدس و گمان قوت می‌یابد.[۵۰]

نقد ادبی فمینیستی دشمنی موجود بین خانواده‌ها، در جامعه پدرسالار شهر ورونا را نکوهش می‌کند. خشونت‌های مردانه اعمال‌شده بر رومئو، عامل اصلی پیش‌بردن تراژدی به انتهایش است. هنگامی‌که تیبالت مرکوتیو را می‌کشد، رومئو خشمگین می‌شود، و از اینکه ژولیت او را «زن‌نما» ساخته‌است، پشیمان می‌باشد.[۵۱] در این دیدگاه، مردان جوان، زمانی مرد می‌شوند که از رفتار خشونت‌آمیز پدرشان تقلید کنند. دشمنی نیز به خشونت مرد مرتبط است، چنان‌که لطیفه‌های گوناگونی در خصوص این‌مورد پیش از ازدواج ساخته شده‌است.[۵۲] ژولیت نیز از صفت تمکین زنانه برخورداراست، چرا که به افرادی همچون فریار اجازه می‌دهد تا مشکلاتش را برایش حل کنند. دیگر منتقدین، برجنبه فمینیسم اثر از زاویه تاریخ‌گرایی می‌نگرند، و بر این نکته تأکید دارند که نمایشنامه زمانی نوشته‌شده‌است که، نظم فئودالی به‌طور فزاینده‌ای توسط دولت به چالش کشیده شد، و نظام سرمایه‌داری ظهور کرد.

رومئو و ژولیت به همراه هملت نمایشنامه‌هایی هستند که به دفعات بر روی صحنه رفته‌اند. اقتباس‌های فراوان آن را تبدیل به یکی‌از مشهورترین و پایدارترین داستان‌های شکسپیر کرده‌است.[۵۴] حتی در زمان حیات شکسپیر نیز این نمایشنامه محبوبیت فراوانی داشت. محقق،گری تیلور، آن را جزو یکی‌از ۶نمایشنامه محبوب شکسپیر، پس از مرگ کریستوفر مارلو و توماس کید و پیش از استیلای بن جانسون می‌داند، و این زمان، دوره‌ای بود که شکسپیر بزرگ‌ترین نمایشنامه‌نویس لندن به‌شمار می‌رفت.[۵۵][۵۵] زمان دقیق اولین اجرای این نمایشنامه مشخص نیست. اما گروه مردان چمبرلین نخستین اجراکنندگان آن بودند. ریچارد بورباگ احتمالاً بازیگر نقش اول بوده، و ارباب روبرت گوفه (یک پسر) نخستین بازیگر نقش ژولیت بوده‌است. این اجرا به احتمال فراوان در سالن تئاتر اجرا شده، و در کنار آن اجراهای دیگری در سالن تئاتر پرده انجام شده‌است.[۵۶] رومئو و ژولیت یکی از اولین نمایشنامه‌های شکسپیر بود که در خارج از انگلستان نیز اجرا شد: نسخه ساده و کوتاه‌شده‌ای آن در سال ۱۶۰۴ در شهرنوردینگلن اجرا گشت.[۵۷]

تمامی سالن‌های تئاتر در۶سپتامبر ۱۶۴۲، توسط دولت پیوریتن بسته‌شدند. در طول بازگردانی سلطنت در سال ۱۶۶۰، دو شرکت انحصاری (شرکت پادشاهی و شرکت دوک‌ها) تأسیس شدند، و مجموعه تئاترهای موجود، بین ان‌دو شرکت تقسیم شد.[۵۸]

اولین بازیگر رسمی نقش ژولیت سرویلیام داونانت از شرکت دوک، در سال ۱۶۶۲ نمایشی را بر روی صحنه برد که در ان، هنری هریس نقش رومئو، توماس بترتون نقش مرکوتیو و همسر بترتون ماری ساندرسون نقش ژولیت را بازی کردند: به احتمال فراوان او نخستین کسی بود که نقش ژولیت را به‌صورت حرفه‌ای بازی کرده‌است.[۵۹][۶۰] نسخه دیگری از این نمایشنامه نیز مخصوص گروه داونانت بود که توسط شرکت دوک‌ها اجرا شد. این اثر یک کمدی‌تراژدی بود که توسط جیمز هاوارد ترتیب داده شده‌بود، و در ان هر دو معشوقه زنده ماندند.[۶۱]

تاریخچه و سقوط کایوس ماریوس، اثر توماس اوتوای یکی از اقتباس‌های ارزنده از شکسپیر بود که در سال۱۶۸۰ عرضه شد. صحنه از ورونای دوره رنسانس به رم باستان تغییر کرد: رومئو تبدیل به ماریوس، ژولیت تبدیل به لاوینیا شد و جنگ و دشمنی بین نجیب‌زادگان و مردم بود؛ ژولیت/لاوینیا پیش از مرگ رومئو/ماریوس از کما بیدار می‌شود. نسخه اوت وای بسیار موفق بود و به مدت ۷۰سال اجرا شد.[۶۲] نوآوری وی در صحنه پایانی، بسیار مورد توجه، و در۲۰۰ سال بعد بسیار مورد استفاده قرارگرفت: نسخهتیوفیلوس سیبر در سال ۱۷۴۴، و نسخه دیوید گریک در سال ۱۷۴۸ هردو از این نسخه الهام گرفته بودند.[۶۳]

اولین اجرا در آمریکای شمالی توسط گروهی آماتور انجام شد: در ۲۳ماه مارس سال ۱۷۳۰، یک فیزیک‌دان به‌نام یواخیم برتراند، در روزنامه گازته نیویورک، آگهی منتشر کرد، و در ان اعلام داشت که اجرایی بر روی صحنه خواهدبرد که خودش در ان نقش عطار را بازی خواهدکرد.[۶۴] اولین اجرای حرفه‌ای در آمریکای شمالی توسط شرکت هاللام صورت پذیرفت.[۶۵]

نسخه تغییریافته گریک از این نمایشنامه بسیار محبوب گشت، و حدود یک قرن اجرا شد. تا اینکه در سال ۱۸۴۵ نسخه اصلی شکسپیر درامریکا توسط سوزان و شارلوت کوشمان در نقش رومئو و ژولیت به اجرا درامد.[۶۶] پس از ان در سال ۱۸۴۷ در انگلستان توسط ساموئل فلپس در تئاتر سادلر ولز اجرا شد. خواهران کوشمان در حدود ۸۴ اجرای خود به نسخه شکسپیر وفادار ماندند. ایفای نقش رومئو توسط او، تحسین بسیاری را برانگیخت. روزنامه تایمز در مقاله‌ای نوشت: «به‌مدت طولانی نقش رومئو قراردادی بود. ایفای نقش توسط بانو کوشمان، خلاقانه، زنده، جذاب و سرسختانه بود.»[۶۷]ملکه ویکتوریا در مجله خود نوشت: «هیچ‌کس باور نمی‌کرد که او یک زن بوده‌است.»[۶۸] موفقیت کوشمان، سنت‌های گریک را درهم شکست، و راه را برای اجرای نسخه اصلی داستان در سال‌های بعد هموار ساخت.

اجراهای حرفه‌ای اثر شکسپیر، درقرن ۱۹، دو ویژگی اساسی داشتند: نخست، بیشتر انان ستاره محور بودند، که دران بازیگران فرعی حذف می‌شدند تا بازیگران اصلی بیشتر به چشم آیند. دوم، بیشترشان، «تصویری» بودند، بدین‌گونه که، اعمال نمایش در مجموعه‌های دیدنی و جذاب و به‌صورت استادانه تهیه شده‌بودند (نیازمند مکث‌های طولانی برای تغییر صحنه بودند) و به‌طور مکرر از تابلوهای متحرک استفاده می‌کردند.[۶۹] اجرای هنری اروینگ در سال۱۸۸۲ در تئاتر لیسیوم (با ایفای نقش رومئو توسط خودش و ژولیت توسط الن تری) به عنوان نخستین الگو در سبک استفاده از تابلوهای تصویری شناخته می‌شود.[۷۰]

روانشناسی ژولیت

بازیگران امریکایی به رقابت با همتایان انگلیسی خود پرداختند. ادوین بوث (برادر جان ویلکس بوث) و ماری مک‌ویکر (همسر ادوین) در۳فوریه سال ۱۸۶۹ در سالن مجلل تئاتر بوث رومئو و ژولیت را اجرا کردند. برخی گزارش‌ها حاکی از این است که این تولید و اجرا یکی از باشکوه‌ترین و استادانه‌ترین اجراهای رومئو و ژولیت در آمریکا بوده‌است. این اجرا بسیار مشهور شده، و در عرض ۶هفته به فروش ۶۰۰۰۰دلاری رسید.[۷۱] (معادل با ۱۰۶۳۰۰۰دلار امروزی). چنین می‌نویسند که: «تراژدی با دقت فراوان و با رعایت ادب و نزاکت از تمامی جهات، شبیه متن اصلی نوشته شده توسط شکسپیر بود.»[۷۲]
در طول قرن ۱۹، و بر اساس معیارهای اجرای حرفه‌ای، رومئو و ژولیت، به عنوان محبوب‌ترین اثر در بین آثار شکسپیر شناخته‌شد. اما در قرن بیستم، پس‌از هملت دومین اثر محبوب شکسپیر شد.[۷۳]

در سال ۱۹۳۳ نمایشنامه توسط کاتارین کرنل و شوهر کارگردانش گوتری مک کلینتیک احیا شد و یک تور دور دنیا به مدت ۷ماه را آغاز نمود. این نمایش با حضور بازیگرانی چون اورسون ولز، برایان اهرن وباسیل راثبون انجام می‌شد. این اجرا موفقیت کمی به‌دست‌آورد، و در نتیجه در بازگشت‌شان به نیویورک، کرنل و مک کلینیت در ان تجدیدنظر کردند، و برای نخستین بار، نمایشنامه بدون حتی کوچکترین تغییر اجرا شد. این تولید جدید، در دسامبر۱۹۳۴ بر روی پرده رفت و رالف ریچاردسون در نقش مرکوتیو و ماوریس ایوانز در نقش رومئو بازی کردند. منتقدان عقیده‌داشتند که کرنل، “بهترین ژولیت زمان خود”، “تا ابد فراموش‌نشدنی” و جذاب‌ترین و زیباترین ژولیتی بود که صحنه تئاتر تا به امروز به‌خود دیده‌است.[۷۴]

تئاتر نوین جان گیلگود در سال ۱۹۳۵ با حضور لورنس اولیور در نقش رومئو و مرکوتیو، که به صورت متناوب در طول ۶هفته تغییر می‌کرد، و پگی اشکرافت در نقش ژولیت بود.[۷۵] گیلگود به‌صورت استادانه از ترکیب دونسخه اصلی شکسپیر استفاده کرد و فضای صحنه و لباس بازیگران را با توجه به عصر الیزابت انتخاب کرد. تلاش‌های او سبب‌شد تا موفقیت عظیمی در فروش داشته‌باشد و سبب‌شد تا رئالیسم تاریخی در تولیدات بعدی مدنظر قرارگیرد.[۷۶]

نسخه بعدی از پیتر بروک در سال ۱۹۴۷ آغاز سبک نوینی از رومئو و ژولیت بود. بروک علاقه چندانی به رئالیسم نداشت، و عقیده داشت آثار باید به‌گونه‌ای ترجمه شوند تا با دنیای مدرن ارتباط برقرار کنند. او بیان می‌کند، «یک تولید زمانی درست‌است که از صحت برخوردار باشد، و زمانی خوب است که موفقیت کسب کند.»[۷۷] بروک آشتی و صلح نهایی خانواده‌ها در پایان اثر را نیز حذف نمود.[۷۸]

دراغاز این قرن، تماشاگران بیش‌تر تحت‌تاثیر سینما قرارگرفتند و بیشتر به بازیگران جوان علاقه پیدا کردند، و چندان علاقه‌ای به بازیگران مسن نشان ندادند.[۷۹] یک مثال بارز برای این‌کار، تولید فرانکو زفیرللی درتئاتر اولدویک در سال ۱۹۶۰ بود، که در ان جان استراید و جودی دنچ بازی می‌کردند و بعدها در فیلم سینمایی ۱۹۶۸ نیز بازی کردند. زفیرللی این اثر را از ایده‌های بروک گرفت، و حدود یک سوم ان را حذف نمود، تا اثر جذاب‌تر شود. او در مصاحبه‌ای با مجله تایمز بیان کرد، که درون‌مایه‌های عشق و عدم درک متقابل دو نسل، باعصر معاصر متناسب است.[۸۰]

اجراهای اخیر، بیشتر شکل عصر مدرن را دارند. برای مثال، در سال۱۹۸۶ شرکت سلطنتی شکسپیر نمایشنامه را در شهر مدرن ورونا شکل دادند. چاقوهای ضامن‌دار جای شمشیرها را گرفتند و رومئو به‌وسیله سرنگ تزریق خودکشی کرد.[۸۱] در سال ۱۹۹۷، تئاتر فولگر شکسپیر نسخهٔ را اجرا کردند که در دنیای شهری امروز شکل گرفته‌بود. رومئو به کبابی کپیولت می‌رود تا ژولیت را ملاقات کند، و ژولیت هنگامی‌که در کلاس درس است، از مرگ تیبالت آگاه می‌شود.[۸۲]

نمایشنامه، معمولاً در فضای تاریخی اجرا می‌شد تا درگیری‌های ضمنی در نمایش را نیز به تماشاگر منتقل کند. برای مثال، چندین اجرا در فضای جنگ اسرائیل و فلسطین در دوران اپارتاید در افریقای جنوبی و پس‌از انقلاب پوبلو اجرا شدند.
در سال ۲۰۱۳، رومئو و ژولیت در سالن تئاتر ریچارد راجرز در برادوی به روی صحنه رفت، و در فاصله زمانی ۱۹سپتامبر تا ۸ دسامبر، حدود ۹۳اجرا را پس از ۲۷ پیش‌نمایش برگزار کردند و در ان اورلاندو بلوم و کوندولا راشاد ایفای نقش نمودند.[۸۳]

بهترین و معروف‌ترین نسخه از رقص باله رومئو و ژولیت از سرگئی پروکفیف است. .[۸۴] درابتدا قرار بر این بود که به سفارش شرکت رقص باله کیروف اثر پایانی خوشی داشته‌باشد، اما پروکوفیف با توجه به محتوای موسیقی آن، این نظر را نپذیرفت. این اثر متعاقباً به شهرت فراوانی رسید، و طراحی آن توسط جان کرانکو (۱۹۶۲) و کنث مک میلان (۱۹۶۵) انجام‌شد.[۸۵]

در سال ۱۹۷۷، تولیدمایکل اسموین از این اثر بسیار رومانتیک و مهیج بود، و توسط شرکت رقص باله سان‌فرانسیسکو عرضه‌شد. این اثر نخستین رقص باله کامل بود که مورد استقبال شبکه پی‌بی‌اس و برنامه اجراهای عظیم قرارگرفت و در سال ۱۹۷۸پخش‌شد.[۸۶]

حداقل ۲۷ اپرا براساس رومئو و ژولیت ساخته‌شده‌است.[۸۷] نخستین اپرا، رومئو و ژولیت سال ۱۷۷۶ بود، که توسط جورج بندا و به سبک زینگ اشپیل برگزارشد و در ان بسیاری از شخصیت‌ها و اعمالشان حذف ویک پایان خوش را صاحب شد. این سبک چندین‌بار نیز اجراشد. معروف‌ترین‌شان، رومئو و ژولیت از گوناد بود که در سال ۱۸۶۷اجراشد و پس‌از نخستین اجرا، موفقیت بسیاری کسب کرد، و تابه‌امروز نیز رواج داشته‌است. .[۸۸] از اپراهای بعدی می‌توان به رومئو و ژولیت اثر هنریش سوترمیستر در سال ۱۹۴۰اشاره کرد.

رومئو و ژولیت «سمفونی دراماتیک» از برلیوز اثر بسیار بزرگی بود که از۳بخش صداهای ترکیبی، گروه کر و ارکسترا تشکیل‌شده‌بود و در سال ۱۸۳۹ اجراشد.[۸۹]رومئو و ژولیت چایکوفسکی اثر چایکوفسکی پوئم سمفونی ۱۵دقیقه‌ای بود که از ملودی شناخته‌شده‌ای به نام «درون‌مایه عشق» استفاده کرد.[۹۰] استفاده مکرر چایکوفسکی از درون‌مایه موسیقی در رقص باله، صحنه بالکن، در رختخواب ژولیت و درمقبره، بعدها توسط بسیاری‌از کارگردانان مورد استفاده قرارگرفت: برای نمونه، درون‌مایه عشق نینا روتا به همین شیوه در فیلم سینمایی سال۱۹۶۸ مورد استفاده قرار گرفت.[۹۱] آهنگ‌سازان کلاسیک دیگری نیز تحت‌تاثیر این نمایشنامه قرارگرفتند که ازبین انان می‌توان به هنری هیو پیرسون، اسوندسون، دلیوس، استن همر و کابالوسکی اشاره کرد.

مشهورترین اثر تئاتر موزیکال نسخه داستان‌کناره‌غربی بود که موسیقی اثر از لئونارد برنشتاین و متن آهنگ از استفن سوندهیم بود. این نسخه از فضای اواسط قرن بیستم شهر نیویورک و جنگ‌های خانوادگی به صورت گروهی و قومی نیز استفاده کرد.[۹۲]

رومئو و ژولیت تأثیر به‌سزایی بر ادبیات پس از خود داشت. پیش ازان، داستان عاشقانه، موضوع مناسبی برای تراژدی نبود.[۹۳] از بین آثار شکسپیر، رومئو و ژولیت بیشترین و متنوع‌ترین اقتباس‌ها، ازجمله شعر و روایت‌های نثر، درام، اپرا، ارکسترا و گروه‌های موسیقی، رقص باله، فیلم، آثار تلویزیونی و نقاشی را شامل‌شد.[۹۴] هم‌چنین کلمه “رومئو” در زبان انگلیسی مترادف کلمه “معشوقه مرد” قرارگرفت.[۹۵]

رومئو و ژولیت در زمان خود شکسپیر نیز مورد تقلید قرارگرفت: دو زن خشمگین ابینگدون اثر هنری پورتر(۱۵۹۸) و بروزدادن، استاد پاسبان اثر توماس دکر(۱۶۰۷) نمونه‌هایی بودند که دران از صحنه بالکن الهام‌گرفته‌شد و در ان قهرمان زن داستان درگیر بازی با لغات بین دو فرد است.[۹۶] این نمایشنامه، بعدها نیز آثار ادبی را تحت‌تاثیر قرارداد. برای نمونه این اثر طرح اولیه داستان نیکلاس نیکلبای از چارلز دیکنز شد.[۹۷]

رومئو و ژولیت یکی از آثار مصور شکسپیر نیزاست.[۹۸] نخستین تصویر مصور از این اثر، کنده‌کاری بر روی چوب از صحنه مقبره بود که توسط الیشا کرکال ساخته‌شد و در نسخه ۱۷۰۹ نیکلاس روو پدیدار گشت.[۹۹] پنج نقاشی نیز وجود دارند که به سفارش گالری بویدل شکسپیر در اواخر قرن ۱۸ طراحی شدند، ویکی از انان تمامی صحنه‌های نمایشنامه را دربر دارد.[۱۰۰] مد قرن۱۹ برای اجرای برنامه‌های «تصویری» منجر به ترسیم آثاری براساس الهام‌های مدیران طراحی گشت، و درعوض سبب تأثیرگرفتن نقاشان، از بازیگران و صحنه‌های تئاترشد.[۱۰۰] درقرن بیستم، بیشتر تصاویر نمادین از صحنه‌های فیلم‌های مشهور گرفته‌شد.[۱۰۱]

درسال۲۰۱۴،انتشارات سیمون و شوستر رمان پرستار ژولیت را که توسط تاریخ‌شناس و محقق پروفسور لوئیس ام.لوین نوشته شده‌است، منتشر خواهدکرد که دران اتفاقات ۱۴سال این نمایشنامه، از دیدگاه پرستار به تصویر کشیده‌شده‌است.[۱۰۲]

رومئو و ژولیت نمایشنامه‌ای است که بیشترین فیلم ممکن از آن ساخته‌شده‌است.[۱۰۳] از برجسته‌ترین آثار می‌توان به فیلم رومئو و ژولیت محصول ۱۹۳۶ اثر جورج کوکور که نامزد دریافت ۲ اسکار بود، فیلم رومئو و ژولیت محصول ۱۹۶۸ اثر فرانکو زفیرللی و فیلم رومئو + ژولیت از باز لورمان اشاره کرد. دو مورد آخر، در زمان خود، بیشترین فروش را در بین آثار شکسپیر داشتند.[۱۰۴] فیلم رومئو و ژولیت برای نخستین بار، در دوره صامت، توسط جورج ملیس ساخته‌شد، اگرچه این اثر اکنون موجود نیست.[۱۰۴] نخستین نسخه شنیداری از فیلم‌ها، مربوط به فیلم جنگ هالیوود ۱۹۲۹ بود که دران جان گیلبرت صحنه بالکن را رودرروی نورما شیرر اجرا کرد.[۱۰۵]

رناتو کاستلینی جایزه شیر طلایی را از جشنواره فیلم ونیز به‌خاطر فیلم رومئو و ژولیت محصول ۱۹۵۴ دریافت کرد، که در این فیلم رومئو، لورنس هاروی یک بازیگر باتجربه بود. در عوض، سوزان شنتال، در نقش ژولیت، دانشجوی منشی‌گری بود که توسط کارگردان در میخانه لندن، کشف‌شد و بیشتر به‌دلیل پوست کم‌رنگ جذاب، و موهای بلوندش در این نقش بازی کرد.[۱۰۶]

استفن اورگل، فیلم رومئو و ژولیت محصول ۱۹۶۸ اثر فرانکو زفیرللی را «پر از جوانان زیبا و خوش‌رو، فیلمبرداری زیبا و صحنه‌های رنگارنگ باشکوه» توصیف می‌کند.[۱۰۷] در فیلم زفیرللی، لئونارد وایتینگ و اولیویا هاسی تجربه قبلی از بازیگری نداشتند، اما در این فیلم با نبوغ و پختگی بازی نمودند.[۱۰۸] زفیرللی به دلیل نمایش صحنه دوئل به عنوان پهلوانان دروغین که غیرقابل کنترل هستند، مورد تقدیر قرارگرفت.

فیلم رومئو و ژولیت و موسیقی متن فیلم از باز لورمان مورد توجه “نسل ام‌تی‌وی” قرارگرفت: مخاطبان جوانی که هم‌سن‌وسال شخصیت‌های داستان بودند.[۱۰۹] به‌مراتب تیره‌تر از نسخه زفیرللی، فیلم درفضای زمخت، خشن و ظاهری از سواحل ورونا و بیشه چنار فیلم‌برداری شد. لئوناردو دی‌کاپریو نقش رومئو و کلیر دینز نقش ژولیت را بازی کردند.

این نمایشنامه به‌طور گسترده‌ای در تلویزیون و فیلم‌سازی مورد اقتباس قرارگرفت. در سال ۲۰۰۶، فیلم موزیکال دبیرستان از شرکت دیزنی، از طرح کلی رومئو و ژولیت استفاده کرد، و دو معشوقه را در دو دبیرستان رقیب به جای دو خانواده دشمن، قرار داد. فیلم‌سازان از بازیگران برجسته در ساخت رومئو و ژولیت استفاده می‌کنند. غرور شکسپیر در نوشتن نمایشنامه رومئو و ژولیت بارها مورد استفاده قرارگرفته‌است. شکسپیر عاشق اثر سال ۱۹۹۸ از جان مادن نمونه‌ای است که در آن شکسپیر نمایشنامه را دربرابر پیش‌زمینه عشق نابودشده خود می‌نویسد. در فوریه سال ۲۰۱۴، شرکت برادوی اچ دی نسخه فیلمی از نمایشنامه رومئو و ژولیت برادوی را عرضه‌کرد. در این فیلم اورلاندو بلوم و کاندولا راشاد ایفای نقش می‌کنند. این فیلم در سطح بین‌المللی در آوریل ۲۰۱۴ عرضه شد.

اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخ‌لقا • بهرام و گل‌اندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا

ویلیام شکسپیر (به انگلیسی: William Shakespeare) (زاده ۱۵۶۴ – درگذشته ۱۶۱۶) شاعر و نمایشنامه‌نویس انگلیسی بود که بسیاری وی را بزرگ‌ترین نویسنده در زبان انگلیسی دانسته‌اند. «سخن سرای ایون» (به انگلیسی: Bard of Avon) لقبی است که به خاطر محل تولدش در آون واقع در استراتفورد انگلیس به وی داده‌اند.

ویلیام شکسپیر در ۲۶ آوریل ۱۵۶۴ در شهر استراتفورد در انگلستان غسل تعمید داده شد. شهرت شکسپیر به عنوان شاعر، نویسنده، بازیگر و نمایشنامه‌نویس منحصربه‌فرد است و برخی او را بزرگ‌ترین نمایشنامه‌نویس تاریخ می‌دانند. با این حال، بسیاری از حقایق زندگی او مبهم است. پدرش از صاحب‌منصبان دیوانی بود که گویا بعدها با مشکلات مالی مواجه شد[۱] و مادرش فرزند یک زمین‌دار محلی نسبتاً ثروتمند بود. شکسپیر احتمالاً در مدرسهٔ گرامر استراتفورد تحصیل کرده و در آنجا اطلاعات ارزشمندی دربارهٔ لاتین به دست آورده‌است؛ اما ویلیام رهسپار آکسفورد یا کمبریج نشد.

دربارهٔ جوانیِ ویلیام افسانه فراوان است و سند معتبر اندک. اولین مدرکی که ما دربارهٔ او پس از مراسم تعمید و نام‌گذاری داریم، از ازدواج او با آن هثوی (به انگلیسی: Anne Hathaway) دختری که هشت سال از وی بزرگتر بود و او هم اهل استراتفورد بود در سال ۱۵۸۲ است، که ثمرهٔ آن دختری متولد ۱۵۸۳ و یک دختر و پسر دوقلو در سال ۱۵۸۵ بود. شکسپیر پس از ازدواج به لندن رفت و در دوره ای از شدت فقر به نگهبانی از اسپان افرادی که به نمایشخانه های می آمدند مشغول شد و سپس به سبب علاقه شدید وی به نمایش وی در سال های ۱۵۸۵ یا ۱۵۸۶ در گروه هنرپیشگان لردلسستر که اندکی بعد به عنوان <>مفتخر شد مشغول به کار شد. در آنجا وظیفهٔ ویرایش نمایش‌نامه‌ها را به او سپردند. شکسپیر از این موقعیت استفاده کرد و خود چند نمایشنامه نوشت که با استقبال روبه‌رو شد. پس از آن، تا هفت سال هیج اطلاعی از فعالیت‌هایش نداریم. همچنین وی در سال ۱۵۹۴ به عنوان یکی از سه بازیگر مهم گروه شد.

این دسته شامل کسانی می‌شد که در آن روزگار مشهورترین بازیگران بودند؛ مانند ریچارد باربیج، که بی‌شک خالق نقش‌های هملت، شاه لیر، و اتللو بود. همچنین، رابرت آرمین و ویل کمپ (بازیگران نمایشنامهٔ دلقک و احمق شکسپیر).
همچنین ایشان شناخته‌شده‌ترین بازیگران تئاتر الیزابتی در سال ۱۵۹۹ بودند.

شکسپیر در دوران نخستین، خود را به تئاتر محدود نکرد و در سال ۱۵۹۳ منظومهٔ عشقی ـ اساطیریِ ونوس و آدونیس
(به انگلیسی: Venus and Adonis) و در سال پس از آن نیز اثر برجسته‌ترِ تاراج لاکریس (به انگلیسی: The Rape of Lucrese) را به حامی خود، اشراف‌زادهٔ ساوت همپتون، اهدا کرد، و تا ۱۵۹۷ او موفق شد خانه‌ای نو در استراتفورد خریداری کند، و اینک او می‌توانست خود را «جنتلمن» بنامد.

روانشناسی ژولیت

فرانسیس میرس (به انگلیسی: Francis Meres) در پالادیس تامیا: خزانهٔ هوش (۱۵۹۸) دربارهٔ شکسپیر می‌گوید: «همان‌طور که پلاتوس و سنکا (به انگلیسی: Plautus and Seneca) بهترین کمدی و تراژدی به زبان لاتین هستند، شکسپیر فاخرترین آن‌ها از هر دو گونه در روی صحنه است.»

با دو چکامه‌ای که شکسپیر در سال‌های ۱۵۹۳ و ۱۵۹۴ به چاپ رساند، اشعار او زودتر از نمایش‌هایش چاپ شدند. همچنین، باید گفت که بیشتر غزل‌های او باید در این سال‌ها نوشته شده باشند و نمایش‌های او پس از سال ۱۵۹۴ پدید آمده‌اند، و او به‌طورکلی هر دو سال یک اثر عرضه کرد که هریک شامل سرودها و آهنگ‌هایی بسیار زیبایی می‌شدند.

نمایش‌های ابتداییِ شکسپیر شامل هنری چهارم، تیتوس آندرونیکس، رؤیای شب نیمهٔ تابستان، تاجر ونیزی، و ریچارد سوم می‌شود که همگی در میانه و اواخر دههٔ ۱۵۹۰ تاریخ‌گذاری شده‌اند.
همچنین، بعضی از تراژدی‌های مشهور او که در اوایل دههٔ ۱۶۰۰ نگاشته شده‌اند، مشتمل‌اند بر اتلو، شاه لیر، و مکبث.
در حدود سال ۱۶۱۰ شکسپیر برای استراحت به استراتفورد برمی‌گردد و باز به نوشتن ادامه می‌دهد. این دوره، دورهٔ رمان و کمدی-تراژدی او به حساب می‌آید. او در این مدت، آثاری مانند طوفان، هنری هشتم، سیمبلاین و داستان زمستان را پدیدآورد.
غزلیات او نخستین بار در سال ۱۶۰۹ به چاپ رسید.

فیلم “همه چیز حقیق دارد” All is true محصول سال ۲۰۱۸ کشور بریتانیا به کارگردانی کنت برانا Kenneth Branagh به روزهای پایانی زندگی ویلیام شکسپیر می‎پردازد. بازیگرانی چون کنت برانا، جودی دنچ، ایان مک‌کلن، کاترین وایلدر، لیدیا ویلسن و جرارد هوران در این فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند. این فیلم که عنوان آن براساس نام جایگزین نمایشنامه تاریخی هنری هشتم به قلم ویلیام شکسپیر و جان فلچر انتخاب شده، در تاریخ ۲۱ دسامبر ۲۰۱۸ به روی پرده سینماهای آمریکا رفته و در جشنواره فیلم‌های بزرگسالان ۲۰۱۹ برنده یک جایزه شده‌است.

ویلیام شکسپیر در روز ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ میلادی در پنجاه و دو سالگی درگذشت. جسدش را دو روز بعد در کلیسای مقدس ترینیتی به خاک سپردند.
او حتی قطعه‌ای ادبی نیز برای روی سنگ قبر خود گفته که بر آن حک شده‌است:

تو را به مسیح از کندن خاکی که اینجا را دربرگرفته دست بدار!

خجسته باد آنکه این خاک را فروگذارد،
و نفرین بر آنکه استخوان‌هایم بردارد!

او در حالی مُرد که به سال ۱۶۱۶ هیچ نسخهٔ جمع‌آوری شده‌ای از آثارش وجود نداشت، و بعضی از آن‌ها در نسخه‌هایی مستقل چاپ شده بودند که همان‌ها هم بدون نظارت و ویرایش او بود.
در سال ۱۶۲۳ دو تن از اعضای هیئت شکسپیر، جان همینگز و هنری کاندل، نسخه جامع و ویراسته‌ای از نمایش نامه‌هایش را به چاپ رساندند که فِرست فولیو (به انگلیسی: First Folio) نام گرفت.

شکسپیر را پدر نمایشنامه نویسیی انگلستان می دانند. وی موضوع بسیاری از نمایشنامه های خویش را از تاریخ روم باستان و کتاب پلوتارک برگزیده و به نیروی تصور و تخیل خویش به صورت تراژدی های زیبایی آن ها را در آورده است. سبک نویسندگی شکسپیر به مکتب کلاسیسم تعلق دارد. نمایشنامه های وی را به تراژدی و کمدی و نمایشنامه های تاریخی تقسیم میکنند. نمایشنامه های اخیر وی ترکیبی از تراژدی و کمدی است. آثار مهم او عبارت است از :اتللو , مکبث , هملت , جولیوس قیصر , تاجر ونیزی , شاه لیر , هنری ششم , هیاهوی بسیار برای هیچ , رویای شب نیمه تابستان .

اشعار اغنایی شکسپیر نیز از شاهکارهای شعر انگلیسی است . از جمله منظومه های او : ونوس و آدونیس و.. می باشد.

اشعار غنایی شکسپیر نیز از شاهکارهای شعر و ادبیات انگلیسی است. از آن جمله می‌توان به منظومه‌های زیر اشاره کرد:

تعداد کل واژگان مورد استفادهٔ شکسپیر ۲۹٬۰۶۶ واژه است[۲] که از واژگان فردوسی و هومر غنی‌تر است.[۳] تعداد واژه‌هایی را که او به زبان انگلیسی افزود، ۱۷۰۰ تا شمرده‌اند.[۲]

فرهنگنامه دکتر محمد معین.انتشارات امیرکبیر.جلد پنجم.چاپ چهاردهم.

سو جانسون، ایان — عشق رمانتیک –جستجویش، ستودنش و ناکامی در آن- مشغلۀ ذهنی آدم‌هاست. مادر انگلیسیِ من که در بار کار می‌کرد، به عشق می‌گفت: «سرگرمیِ پنج دقیقه‌ای‌». چیزی که ابداً قابل اعتماد نبود و اساساً برای زنان خطرناک بود. مریلین یالوم، نویسندۀ فمینیست، عشق را ترکیبی مرموز، «اما سرمست‌کننده از رابطۀ جنسی و احساس» می‌دید. علیرغم این واقعیت که در ۵۰ سال گذشته، عشق به مبنایی برای تعهد بلندمدت بین دو بزرگسال تبدیل شده که بیشتر از آنکه اقتصادی باشد، احساسی است، تا قبل از شروع قرن بیست‌ویکم، همۀ این تعریف‌ها خوب بودند. (امروز اکثر زنان، توانایی مرد برای ابراز احساساتش را مقدم بر توانایی‌اش برای «امرار معاش» می‌دانند.) عنصر اصلیِ ثبات خانواده یعنی عشق را، منبع خوشبختی و رضایت از زندگی، کلیدِ سلامت فیزیکی و انعطاف‌پذیری، و هدف اصلی زندگی دانسته‌اند. این موقعیتِ اسرارآمیزی که درونش می‌افتید، حساس و سخت، و در عین حال خیلی اوقات زودگذر است: توافقی عمومی عشق را کشش جنسی به دوستی می‌داند که قبلاً بهترین قرارها را با او داشته‌اید.برای کسی مثل من که دشوارترین نوع روان‌درمانی را برای زوج‌های غمزده‌ای به کار می‌گرفت که دنبال اصلاح رابطه‌شان بودند، تمام این چیزها مسئله‌ساز بود. دانشجوی دکتری جوانی بودم که سعی می‌کرد در مواجهه با هر شکل و اندازه‌ای از رنج در رابطه، مفید واقع شود و خیلی زود برایم مشخص شد که هیچکس، هیچ شاعر، فیلسوف یا روانشناسی رمز ماجرایی را که هر روز در مطبم رخ می‌داد، کشف نکرده است و همین باعث می‌شد به اندازۀ مراجعانم ازپاافتاده و غمزده باشم.بعد، در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ در ساحل غربی کانادا، مجهز به تمرین‌ها و بینش‌های ارتباط مثبت شدم. دانستم که چطور شریک زندگی مسائل گذشتۀ خود را روی طرف مقابل فرافکنی می‌کند و با این بینش مشتاقانه به استقبال زوجی در مطبم رفتم. اوضاع خوب پیش نرفت. امی از ناامیدی منفجر شد، سر تیم داد زد و با جزئیات موقعیت‌هایی را تعریف کرد که تیم مأیوسش کرده بود و امیدهایش را بر باد داده بود. امی فریاد زد: «اگر هیچ وقت باهات آشنا نشده بودم، وضعم خیلی بهتر بود»!تیم جواب داد: «هیچکس نمی‌تونه با کسی مثل تو که انقدر همه‌چی رو قضاوت می‌کنه زندگی کنه. منم دیگه تلاشی نمی‌کنم، می‌رم تو غار سکوتم و صبر می‌کنم تا خودت خاموش بشی».امی متقابلاً جواب داد: «چیزی که داره خاموش می‌شه این رابطۀ لعنتیه». این جنگ‌ودعوا برای چهل دقیقه با همان شدت ادامه یافت. نمی‌توانستم وسط حرف‌هایشان چیزی بگویم و سریع به نتیجه رسیدم که نمی‌توانم روی این دعوای زهرآگین هیچ تأثیری بگذارم، چه برسد به اینکه به امی و تیم کمک کنم آتش‌بس ماندگاری بین خودشان برقرار کنند.امی رک‌وراست گفت که درمانگر افتضاحی هستم و با اطمینان واقع‌بینانه‌ای متوجه شدم هیچکدام از تکنیک‌های موجود در کتاب‌های درسی‌ام کارساز نیست. باید راهکار خودم را پیدا می‌کردم یا کلاً بی‌خیال زوج‌درمانی می‌شدم.بنابراین از زوج‌هایم فیلم گرفتم و فیلم‌ها را بارها و بارها تماشا کردم تا بالاخره توانستم الگوهایی را در مشکلات مراجعانم شناسایی کنم و راه‌هایی را کنار هم بگذارم تا این الگوها تغییر کنند. به‌تدریج، در کمال تعجب فهمیدم که نه تنها می‌توانم دعواها را در مطبم کاهش بدهم، بلکه زوج‌هایم را به مکالماتی عاشقانه و ایمن وارد کنم. یکی از قوانین زوج‌درمانی، اجتناب از ناراحت‌کننده‌ترین هیجانات شرکای زندگی است. باوجوداین، برخلاف انتظارها، متوجه شدم با پیشروی در آن قلمروی دشوار، بیش از پیش می‌توانستم زوج‌هایم را در هیجانات جدید و شیوه‌های متفاوت صحبت با هم راهنمایی کنم. وقتی موسیقی هیجانی تغییر می‌کرد، شرکای زندگیِ تحت درمانم یاد می‌گرفتند به سبک متفاوتی برقصند، طوری که کنار هم قرار بگیرند.به این طرز کار «زوج‌درمانی هیجان‌محور» (EFT) می‌گویم و سعی کرده‌ام درباره‌اش بنویسم و تأثیرگذاری آن را در رسالۀ دکتری‌ام در روان‌شناسی مشاوره بیازمایم. با توجه به اینکه در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ هر کسی می‌دانست که زوج‌درمانی به شکل غیرممکنی سخت و نتایج آن جزئی و زودگذر است، چنین روشی به‌شدت مبهم و کمی متوهمانه بود.با این‌همه، بعد از آنکه همکارانم را ماه‌ها برای اجرای زوج‌درمانی هیجان‌محور بر روی زوج‌های غمزده آموزش دادم و داده‌ها کم‌کم جمع شدند، فهمیدم شرکای زندگی نه‌تنها می‌توانند احساس عمیق‌تری به یکدیگر پیدا کرده و درباره‌اش صحبت کنند،‌ بلکه اکثرشان می‌گفتند آزردگی‌هایشان از بین

سوزان اشک می‌ریزد، اما می‌تواند به درخواست بلر برای ارتباط پاسخ بدهد. دیالوگی که آن را مکالمۀ «محکم در آغوشم بگیر» می‌نامیم، در جریان است و می‌دانم که این زوج نه‌تنها شکاف رابطه‌شان را ترمیم می‌کنند، ‌بلکه پیوندی امن و عاشقانه شکل می‌دهند. این نوع پیوند فقط روابط را بهبود نمی‌بخشد، بلکه ارتباطی ایجاد می‌کند که آدم‌ها را به صورت فردی هم بهبود می‌دهد و کمکشان می‌کند قوی‌تر شوند.در حال حاضر، بیش از ۲۰ مطالعه دربارۀ نتایج مثبت زوج‌درمانی هیجان‌محور انجام شده است که ۹تایشان دقیقاً می‌گویند تغییر چطور رخ می‌دهد و چهار مطالعۀ روندپژوهی نشان می‌دهند تغییرات حاصل‌شده در جلسات ۸ تا ۲۰ درمان، ماندگار هستند و طی دورۀ سه‌ساله حتی افزایش پیدا می‌کنند. مطالعه‌ای از اسکن مغز داریم که نمایانگر چگونگی اثر مکالمات پیوند‌زننده بر واکنش مغز مراجعان به تهدید است و مطالعۀ دیگری نشان می‌دهد که زوج‌درمانی هیجان‌محور نه‌تنها بر عواملی مثل رنج رابطه، صمیمت، اعتماد و بخشش آزردگی‌ها، ‌بلکه بر سبک دلبستگی هر کدام از شرکای زندگی تأثیرگذار است. منظور از سبک دلبستگی، جهت‌گیری و حس امنیت و مشارکت مشتاقانه در روابط نزدیک است.زوج‌درمانی هیجان‌محور برای انواع مختلف زوج‌ها استفاده می‌شود: مثلاً، در زوج‌هایی که یکی از طرفین یا هر دو درگیر افسردگی یا اختلال استرسی پس از آسیب روانی (PTSD) هستند و نیز زوج‌های دگرجنس‌گرا و دگرباش. هزاران روان‌درمانگر از سرتاسر جهان برای این مدل آموزش می‌بینند. بیش از ۴۰۰۰ سال، یعنی از اولین نامۀ عاشقانه‌ای که روی سنگ برای پادشاه سومری در قرن هشتم پیش از عصر حاضر حک شده بود، طول کشیده است تا رمز عشق گشوده شود. اما حالا این علم کافی است تا در ترمیم،‌ رشد و حفظ ارزشمندترین روابطمان کمکمان کند.و این علم می‌گوید زمانش فرا رسیده تا داستان‌های عاشقانه‌مان را تغییر بدهیم. این داستان‌ها اساساً مضحک و گمراه‌کننده هستند. «رومئو و ژولیت» داستان عاشقانه نیست. رابطه‌ای شش‌روزه بین دو نوجوان و نوعی شیدایی است که منجر به جنگی قبیله‌ای می‌شود. «بر باد رفته» داستانی عاشقانه نیست. داستان زنی است که در بازی عشق نمی‌تواند تصمیم بگیرد و زمانی که به نتیجه می‌رسد،‌ معشوقش از دل‌ودماغ افتاده و به چاک زده است.داستان‌های عاشقانۀ واقعی بازتاب‌دهندۀ بینش‌های علم دلبستگی است که می‌گوید عشق یکی از رازهای باستانی بقا است که طراحی شده تا چند نفر ارزشمندی که

اولین نوع از دلبستگی ناامن، الگوی اجتنابی است. وقتی اساساً دیگران را دور،‌ بی‌اعتنا و حتی خطرناک تجربه می‌کنیم، هیجاناتمان را متوقف کرده و از آن‌ها فاصله می‌گیریم. پس، وقتی آسیب‌پذیر باشیم، فاصله می‌گیریم و متوقف می‌شویم و عزیزانمان را پس می‌زنیم.نوع دوم دلبستگی ناامن، الگوی مضطرب و وسواسی است. در این الگو یاد گرفته‌ایم که بقیه به شکل پیش‌بینی‌پذیری پذیرا نیستند و حواسمان فقط به کسب نشانه‌های اطمینان‌بخش است تا طرد و ترک نشویم. بعد معمولاً هیجانات منفی زیادی بروز می‌دهیم و فشار می‌آوریم و خواهان عشق هستیم و اغلب عزیزانمان را ناخواسته سرد می‌کنیم.در نهایت، اگر آزار دیده باشیم یا ضربۀ روحی خورده باشیم، در هیجانات آشفته‌ای با آرزوها و ترس‌های شدید گیر می‌افتیم و معمولاً بین سبک‌های مضطرب و اجتنابی در رفت‌وآمدیم؛ می‌ترسیم و اجتنابی هستیم، ابتدا به ارتباط شدید نیاز داریم و خواهان نزدیکی هستیم، ‌بعد از همان رابطه فاصله می‌گیریم و طردش می‌کنیم. در اینجا، بقیه هم منبع ترس هستند و هم راه فرار از ترس. در نتیجه موقعیتی غیرممکن و تناقض‌بار ایجاد می‌شود.تمام این سبک‌ها و استراتژی‌ها در موقعیت‌هایی می‌توانند کارامد و مفید باشند، اما اگر سبک‌های ناامن تثبیت شوند، ‌معمولاً آگاهی ما و شیوه‌هایی که با هیجاناتمان کنار می‌آییم، به‌علاوۀ ارتباطمان با دیگران را محدود می‌کنند و در نتیجه انحصارطلب می‌شویم.اندی دلایل زیادی برایم می‌آورد که حالش خوب است. وکیلی خوب و ورزشکاری عالی است، اما همیشه «سراسیمه»‌ است. به شریک زندگی‌اش، سارا، که ۲۵ سال است با هم زندگی می‌کنند می‌گوید: «اگر دوستم داشتی، هر روز باهام معاشقه می‌کردی، روزی دو بار».سارا به اندی یادآوری می‌کند که آخر هفته بیرون رفته بودند و دو بار معاشقه داشتند و عالی بوده. اندی لحظه‌ای مکث می‌کند و فریاد می‌زند: «آره، ولی فردا چی؟» سارا رو می‌برگرداند و از پنجره به بیرون نگاه می‌کند. فکر می‌کنم فوراً می‌توانید حدس بزنید سبک و استراتژی اصلی اندی چیست.وقتی هیجاناتمان و نحوۀ رقصیدمان با دیگران را درک می‌کنیم، حق انتخاب‌های بیشتری پیش رویمان قرار می‌گیرد. وقتی اندی بتواند ترس‌هایش از اینکه خطا کرده و به اندازۀ کافی با سارا خوب رفتار نکرده را درک و بیان کند، موجب مراقبت و اطمینان خاطر سارا می‌شود. بعد داشتن رابطۀ جنسی که یگانه نقطه‌ای است که اندی مطمئن است سارا به او تعلق دارد، کمتر به چشم می‌آید.مطمئناً دلبستگی در

روانشناسی ژولیت

پی‌نوشت‌ها:• این مطلب را سو جانسون نوشته است و در تاریخ ۵ دسامبر ۲۰۱۹ با عنوان «Real love stories» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۱ بهمن ۱۳۹۸ با عنوان «رمئو و ژولیت چیزی از عشق نمی‌دانستند» و ترجمۀ میترا دانشور منتشر کرده است.•• سو جانسون (Sue Johnson) نویسنده، روان‌درمانگر و متخصص زوج‌درمانی است. جانسون استاد بازنشستۀ روان‌شناسی بالینی از دانشگاه اوتاوا است. محکم در آغوشم بگیر: هفت گفتگو برای زندگی سراسر عشق (Hold Me Tight: Seven Conversations for a Lifetime of Love) از کتاب‌های اوست.

همۀ تقصیرها را نباید به گردن تکنولوژی انداخت، حداقل فعلاً

مهارت زنده‌ماندن دربرابر بی‌شعورها

در عصر دیجیتال اعتماد به نهادها کمتر از همیشه شده است

هر چه بیشتر احساس پیری کنید، کمتر ولخرجی می‌کنید

مشهور شدن با برق‌انداختن توالت خانه

نسخۀ صوتی: هنر ظریفِ کمتر کارکردن

نسخۀ صوتی: پول خوشبختی هم می‌آورد، اگر درست خرجش کنید

نسخۀ صوتی: بچه‌ای در شکم و غمی در دل، اما…

نسخۀ صوتی: هر چه بیشتر دنبال شادی می‌رویم، غمگین‌تر می‌شویم

در خبرها زیاد از مردگان حرف می‌زنند، اما جای خدای مردگان خالی است

گیسوم سامانۀ سفارش و پیگیری تهیۀ کتابه. شما سفارش میدین و ما اگر کتاب رو داشتیم یا تونستیم پیدا کنیم، شرایط خرید کتاب رو براتون فراهم می‌کنیم.

استفاده ی «ویلیام شکسپیر» از زبان امروزی، پس از چهارصد سال همچنان روی مخاطبان تأثیر می گذارد. چهار قرن تاریخ دنیا، مملو از زندگی، عشق، تراژدی و فقدان از وقتی که زمان، آخرین علامت نگارشی را روی اثر شکسپیر گذاشت، می گذرد. محققین، میراث او را به دو منظور بررسی کرده اند: چرا آثار او همچنان مهم هستند و چطور ممکن است که نمایشنامه هایش تقریباً به هر زبانی اجرا شده باشند. جدا از استعداد عیان شکسپیر در نثر، چه خصوصیتی در آثار او وجود دارد که آن ها را در کلاس های درس، روی صحنه، در فیلم ها، و در قلب و ذهن مردم زنده نگه می دارد؟

 

یک ارزیابی منصفانه از میراث شکسپیر این است که شخصیت های آثار او آنقدر منحصر به فرد هستند که به یاد ماندنی باشند و در عین حال آنقدر انسانی هستند که نه تنها باورپذیر به نظر برسند بلکه درک هم بشوند و شکسپیر را با خود به فراتر از زمان ببرند. اگرچه، این حرف را می توان با عبارت های ساده تری نیز بیان کرد: روانشناسی نمایشنامه های شکسپیر از نظر شخصیت و داستان، نام او را مطرح نگه می دارند.

گرچه روانکاوی تا قرن بیستم جامه ی عمل به خود نپوشید و بعد توسط «زیگموند فروید» و شاگردش «کارل یونگ» توسعه پیدا کرد، ولی قطعاً مدت ها قبل از این وجود داشته و با حضور در ادبیات و فلسفه، قدیمی تر از ریشه های علمی اش است. ویلیام شکسپیر چندین نمایشنامه ی به یادماندنی نوشت و قهرمانانی رنجور را خلق کرد چون ذهن انسان را به خوبی فهمیده بود (که البته این مسئله قابل بحث است)؛ او راهِ کشاندنِ دیگران به دنیایش را بلد بود و آن ها را در جهان هایی سرشار از احساسات اسیر می کرد.

روانشناسی ژولیت

مخاطب از طرف شکسپیر مأموریت می یابد تا شخصیت ها، انگیزه ها، اعمال و واکنش هایشان را روانکاوی کند. تمام آنچه در اختیار داریم، اعمال و حرف های شخصیت ها است. حتی وقتی شخصیت ها با تک گویی یا راه های غیر مستقیم تری نوعی انگیزه را برای مخاطبین توضیح می دهند، همچنان در ارتباط با دنیای ادبیشان باورپذیر باقی می مانند، درست مثل ظرفیتشان برای دروغ، تحریف، فراموشی، یادآوری اشتباه، عشق، ترس و نفرت.

این شخصیت ها، ذهنی ناخودآگاه دارند و درنتیجه مستعد همان اختلافات اخلاقی هستند که هر انسان دیگری با احساسات و هوشی پیچیده در معرض آن ها قرار دارد. به علاوه، حتی اگر کسی بگوید این شخصیت ها صرفاً زاده ی خلاقیت شکسپیر هستند، از آن جایی که کلمات قبل از قلم با ذهن نوشته می شوند، همچنان جا برای تجزیه و تحلیل شخصیت ها و داستان از طریق روانکاوی وجود دارد چرا که این شخصیت ها مخلوقات شکسپیر هستند، بله، ولی او هم ذهنی ناخودآگاه دارد که پر از انگیزه هایی مخفی، حتی از خودش، است.

«هیو هاتون» در مقدمه اش برای کتاب «امر غریب زیگموند فروید» علیرغم توضیحش در ابتدای متن مبنی بر این که بیشتر روانکاوها هدف «تحقیقات زیبایی شناختی» ندارند، از فروید نقل قول می کند که در کمال تعجب گفته است:

این عبارت یک بازی کلامی با جمله ای از نمایشنامه ی «هملت» است:

آنچه فروید مطرح کرد، درست است؛ نویسندگان خلاق، ارزشمند هستند. جامعه می تواند به همان اندازه ای که از تاریخ عبرت می گیرد، از ادبیات درس بیاموزد و اغلب با درک بیشتری این آموزش را فرا بگیرد چرا که هنر، نمایش صمیمی تری از اکثر متون بدیع تاریخی و بی روح است.

فیلم ساخته شده توسط «جان مدن»، با نام «شکسپیر عاشق» که توسط مارک نورمن نوشته شده و هفت اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم را از آن خود کرده، گرچه از نظر تاریخی واقعیت ندارد ولی ویلیام شکسپیر جوان را به تصویر می کشد که الهام و انگیزه ی نگارش نمایشنامه ی «رومئو و ژولیت» را با ملاقات عشق خیالی اش، «وایولا» به دست می آورد. رابطه عاشقانه ی این دو با جدایی آن ها تمام می شود – اگرچه این جدایی به خاطر فاصله ی مسافتی و نه خودکشی، کمتر حزن برانگیز است. این فیلم در تعبیر خود از سال هایی که درباره ی شکسپیر اطلاعات زیادی در دست نیست، به توضیح مفهومی منطقی می پردازد: چطور کسی می تواند اینقدر با شدت و حدت درباره ی مفهومی به زحمت تعریف پذیر مثل عشق بنویسد ولی خودش چنین جنونی را تجربه نکرده باشد؟

البته چه شکسپیر، عشقی آتشین را که این همه درباره اش نوشته، تجربه کرده باشد و چه نه، چیزی از مهارتش برای نگارش متنی زیبا و پراحساس درباره ی این موضوع کم نمی شود. «رومئو و ژولیت» که یکی از نمایشنامه های مشهور شکسپیر به حساب می آید، یک تراژدی درباره ی عشقی سوزان میان دو شخصیت است که به مرگشان ختم می شود و نشان می دهد عشق وقتی مانند عشق رومئو و ژولیت، خالصانه و از صمیم قلب باشد، ارزش بیشتری حتی از خودِ زندگی دارد. اگرچه، تأثیر واقعی نمایشنامه این است که عشق جنبه ی اخروی ندارد. نویسنده ی امریکایی، رامی تارگوف، در این باره می گوید:

پس این عقیده که «رومئو» و «ژولیت» به خاطر عشقشان مردند، بیش از پیش تأثیرگذاری پیدا می کند؛ آن ها تنها زندگی ای را که به وجودش ایمان داشتند، رها کردند چون زندگیشان به معنای غیبت دیگری بود؛ یا همانطور که تارگوف می گوید:

حسادت که به عنوان همتای اجتناب ناپذیر عشق زاده می شود، درست مانند عشق، وقتی شدید باشد، می تواند ذهن را مثل سرطانی احساسی تسخیر کند. ربکا اولسون بیان می کند:

در میان آثار شکسپیر، نمایشنامه ی «اتللو» اثری درباره ی افرادی است که به خاطر حسادت زیاد نابود می شوند؛ همه ی شخصیت هایی که به حسادت نزدیک می شوند و بیش از حد در محضرش می مانند، تحت تأثیر آن قرار می گیرند و از مسیرشان منحرف می شوند – درست مثل گردشی شبانه در میان بیشه های پیچک سمی. حسادت وقتی قدرت کافی داشته باشد می تواند سوزان ترین عشق ها و محکم ترین تکیه گاه ها را سرنگون کند و همان طور که در «اتللو» نشان داده می شود، حسادت می تواند نیرومندترین سلحشوران را زمین بزند.

دغدغه ی اصلی کتاب «اتللو»، تأثیری است که حسادت روی روابط دارد و برای نشان دادن این مسائل نیز هیچ وقتی را تلف نمی کند؛ این امر در همان صحنه ی اول در فعل و انفعالی بین «ایاگو» و «رودریگو» دیده می شود: ایاگو که افسر شدن مایکل کاسینو پیش از او پریشانش کرده، سخنانی تلخ را به زبان می آورد:

اولسون می نویسد:

کمی بعد از گفت و گوی ایاگو و رودریگو، آن ها مزاحم برابانسیو می شوند و به او می گویند از او «سرقت شده» و وقتی سؤال می شود، پاسخ می دهند دخترش دزدمونا مانند عتیقه ای گرانبها ربوده شده و به «پنجه های زمخت یک مغربی شهوت ران» سپرده شده است. برابانسیو در ابتدا به صورت واکنشی مضطربانه حسادت خود را ابراز می کند:

در نهایت کمی بعد، او در گفت و گویی با دوک به نحوی از دخترش حرف می زند که انگار دارایی او است: «خوار، از من دزدیده و فاسد گردیده». شاید مهم ترین مفهوم این عبارت این مسئله باشد که برابانسیو نمی خواهد باور کند دخترش بدون سحر و جادو، یا نوعی تله ی عرفانی برای خودش تصمیمی گرفته است. برابانسیو قبل از رفتن، منفی ترین تأثیرش را روی داستان می گذارد و به اتللو می گوید:

و با این حرف، اولین تخم شک را در دل اتللو می کارد؛ اتللو با جوابی که می دهد، به نوعی از آینده ی خود سخن می گوید:

اتللو در نهایت قربانی یکی از نقشه های پیچیده ی ایاگو می شود – که به طرز تعجب برانگیزی با حسادت تحریک شده است. ایاگو هیچ وقت انگیزه هایش را توضیح نمی دهد:

ایاگو به اتللو می گوید دزدمونا به او خیانت کرده و با کاسیو رابطه داشته است؛ اتللو به خاطر فریب روانی برابانسیو مبنی بر این که دزدمونا با او صادق نبوده پس شاید با اتللو هم صادق نباشد، حرف ایاگو را باور می کند. آنچه اتللو زمانی غیرممکن می شمرد—این که دزدمونا به او خیانت کند—حال نه تنها ممکن بلکه با مدرکی جاسازی شده خیلی هم محتمل به نظر می رسد. این مسئله به تدریج او را خشمگین می کند و آغازی دردناک دارد که در بند زیر آورده شده است:

گرچه عشق و حسادت فراگیر هستند، نیاز به عدالت یا خونخواهی، کمی از آن ها ندارد – و مخصوصاً انتقام. برخی منتقدان، نمایشنامه ی «هملت» را به عنوان مثالی جالب از «عقده ی ادیپ» خوانده اند و باور دارند شخصیت اصلی هیچ وقت از این مرحله ی فرویدی خارج نشده است؛ عقده ای که بیان می کند پسر عاشق مادرش است و در نتیجه می خواهد برای علاقه ی مادر با پدر رقابت کند. رشد مناسب طبق گفته ی «زیگموند فروید» زمانی رخ می دهد که پسر بی فایدگی این تلاش را درک کند و در ادامه دیگر پدر را به عنوان یک رقیب در نظر نگیرد. طبق باور منتقدان مذکور، بخشی از پشتوانه ی خشم هملت این است که پدری جدید قبل از این که او بتواند عشق مادرش را به دست آورد، به سرعت وارد صحنه می شود.

البته می توان گفت خشم هملت، بیش از آن که به خاطر رشد روانی باشد، به خاطر معصومیت اوست. هملت با اراده ی راسخ برای کمک به پدرش از چیزی ناراحت است که به نظر، همه ان را می دانند، درک می کنند و به سادگی می پذیرند: «دنیا منصفانه نیست». آیا همه ی ما چنین ناامیدی سهمگینی را حس نکرده ایم؟ او از این که می بیند کسی علاقه ای به پیگیری مرگ پدرش ندارد، عصبانی است. او می بیند زمان سوگواری زود به سر می آید؛ او بدون این که از قصدی شوم باخبر باشد، از این وضعیت آزرده شده است.

هملت که مردی جوان و با شور و اشتیاق است، پژوهشی درباره ی ذهن محسوب می شود، چرا که این نمایشنامه شرحی ادبی درباره ی ضعف های ذهن است. بیایید منبع هملت را برای اطلاع از خیانت عمویش در نظر بگیریم: روح پدرش. او شاهد زنده ای برای این جرم ندارد. به علاوه، همین طور که عدالت طلبی – حسی عاطفی از عدل در نتیجه ی وسواس روانی انتقام – بیشتر می شود، خود او در هر صحنه دیوانه تر به نظر می رسد.

عدالت طلبی همیشه خطرناک بوده است: جست و جوی به دنبال حقیقتی لغزان که در تاریکی جنگلِ تو در توی دروغ گم شده است. پیتر مرسر در این باره می گوید:

 

شخصیت های چندبُعدی و پیچیده ای که در دنیاهای ساخته شده توسط نویسندگان خلاق زندگی می کنند، به آثار متفاوت نظم و نثر، زندگی می بخشند. شخصیت ها بیشتر از محتوای دنیایشان که اثر روانی خود را دارد، از صفحه ها خارج و به اذهان وارد می شوند و تأثیری ماندگار بر جای می گذارند – مانند فسیل هایی که برای میلیون ها سال باقی مانده اند.

 

 

ویلیام شکسپیر نمونه ای بارز از نویسنده ای خلاق و مثالی الهام بخش از میراث بالقوه ای است که یک نویسنده می تواند برای دنیا به جا بگذارد: چهار قرن اثر روانی و احساسی. ویلیام شکسپیر، داستان گویی صادق، حساس و فروتن است – انسانی که برترین استعدادش، عاطفه ی انسانی و دانستن راه هایی برای بیان آن است. سه موضوع را می توان در نمایشنامه های شکسپیر انتخاب کرد که تأثیرگذارتر از سایرین و نشان دهنده ی نبوغ – دانش و درک ذهنی و در نتیجه درک قلبی – او هستند. عشق، حسادت و عدالت خواهی، که داستان برخی از مشهورترین نمایشنامه های شکسپیر را شکل می دهند، گاهی موضوع اصلی هستند و گاهی به طور مختصر در شخصیتی دیده می شوند.

به واقع فروید و دیگر روانشناسان باید کلاه خود را به احترام ویلیام شکسپیر از سر بردارند؛ مردی که پیش از آن ها به رده ی روانکاوان واقعی تعلق داشت: شاعران.

 

 

 

روانشناسی ژولیت

 

ایران‌کتاب سه ساله شد

پرسه در تاریکی های هستی با «امیل چوران»

بهترین زوج ها در ادبیات داستانی

کتاب «شوایک»: هجویه ای درخشان بر جنگ جهانی اول

روانشناسی ژولیت
روانشناسی ژولیت
0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *